SQLite format 3@ {v{- ~`D~~`i%!indexverses_indexversesCREATE UNIQUE INDEX verses_index on "verses" (book_number, chapter, verse)wItableversesversesCREATE TABLE "verses" ("book_number" NUMERIC, "chapter" NUMERIC, "verse" NUMERIC, "text" TEXT){UtablebooksbooksCREATE TABLE "books" ("book_color" TEXT, "book_number" NUMERIC, "short_name" TEXT, "long_name" TEXT)=_tableinfoinfoCREATE TABLE info (name TEXT, value TEXT) awa'right_to_lefttrue)strong_numbersfalse/russian_numberingfalse+languagesmall languages)chapter_stringباب#-descriptionDari Bible, 2007 Bv)vV8~~~~z~N~%}}}}}b}?}||||z|S|*|{{{{{{\{;{zzzzzezHz#zyyyynyAyxxxxdx/xwwww\w7w vvvvlvKv) B%#ff7c80مکامکاشفهA##00ff00یهویهودا %@1#00ff003یوسوم یوحنا %?1#00ff002یودوم یوحنا %>1#00ff001یواول یوحنا )=5#00ff002پِتدوم پِترُس )<5#00ff001پِتاول پِترُس #;!##00ff00یعقوبیعقوب ':/#ffff00عبراعبرانیان '9!+#ffff00فِلیمفِلیمون !8##ffff00vتیتوتیتوس -7=#ffff00l2تیمدوم تیموتاوس -6=#ffff00b1تیماول تیموتاوس 35I#ffff00X2تسادوم تسالونیکیان 34I#ffff00N1تسااول تسالونیکیان %3+#ffff00Dکولسکولسیان #2+#ffff00:فیلفیلپیان 11)7#ffff000اِفِسُساِفِسُسیان '0!+#ffff00&غلاتیغلاتیان +/9#ffff002قرندوم قرنتیان +.9#ffff001قرناول قرنتیان #-'#ffff00رومیرومیان ,##00ffffاعماعمال +##ff6600یوحیوحنا *#ff6600لوقالوقا #)!##ff6600مرقُسمرقُس (#ff6600متیمتی !'##ffff99ملاکملاکی '&!+#ffff99زِکَرزِکَریا %#ffff99حجیحجی '$!+#ffff99سِفَنسِفَنیا ##'#ffff99حبَقحبَقوق "##ffff99ناناحوم !##ffff99میکمیکاه  #ffff99یونیونس %+#ffff99|عوبَعوبَدیا ##ffff99rعامعاموس ##ffff99hیوئیوئیل #ffff99^هوشعهوشع #'#ff9fb4Tدانیدانیال '!+#ff9fb4Jحِزقیحِزقیال %+#ff9fb46سوگنسوگنامه !##ff9fb4,ارمیارمیا !##ff9fb4"اشعیاشعیا *5#66ff99غزلِغزلِ غزلها !##66ff99جامعجامعه .=#66ff99امثاامثال سلیمان !'#66ff99مزامزامیر #66ff99ایوبایوب '%'#ffcc99اِستَراِستَر )%+#ffcc99نِحِمینِحِمیا #!##ffcc99عِزراعِزرا '5#ffcc992تودوم تواریخ ' 5#ffcc991تواول تواریخ * =#ffcc99x2پادوم پادشاهان * =#ffcc99n1پااول پادشاهان ( 5#ffcc99d2سمودوم سموئیل ( 5#ffcc99Z1سمواول سموئیل #ffcc99Pروتروت '#ffcc99Fداوداوران #ffcc99<یوشیوشع ##ccccff2تثنتثنیه ##ccccff(اعدااعداد $!'#ccccffلاویالاویان #ccccffخروجخروج '#ccccff پیدپیدایش z|vpjd^XRLF@:4.(" ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~z~t~n~h~b~\~V~P~J~D~>~8~2~,~&~ ~~~~~}}}}}}}}}}}}}}}}}}}}}}~}w}p}i}b}[}T}M}F}?}8}1}*}#}}}}}|||||||||||||||||||{|t|m|f|_|X|Q|J|C|<|5|.|'| ||| |{{{{{{{{{{{{{{{{{{{{x{q{j{c{\{U{N{G{@{9{2{+{${{{{{zzzzρ$΁&́"́#ˁʁɁȁvǁlƁQŁ:ā)ÁsYUP,uiUJ@7%u_F"rC[( nU;~T4c6 sN*~ vogaM1+-..335~=}<|={DzJyUxMw@v:u,t&srqnp\on9mslkRji h4gkfeVdcVbaX`_M^l] \+[UZUYeXWV*U:T`SmRwQPONMLoKXJ8IdH*G-F.E)D4C5B2A*@"?>=w<`;^:Y9J8>7:695/4,33201406/-.*-%,#+$*()+(('&%p$e#Y"M!>   wp]B( ZN.sdRE -  l U 1 tB 4tdTD4 l  c [- hS ,3 K " B w; 2  * x" Z  2\  ~~~H}}K||d{{z.yydx|xw)vv:uu\tosscrr>ppZoTnvm'lilkjj+iRhh ggf|eewdddccb^a`k_^^S]\{\[ZYYiXWLV`UUZTSSnRQPONNLLKKIGFFEDCCzBkA@@1?~>>C=mwB1  بعد از هفت روز دیگر دوباره کبوتر را بیرون فرستاد. این مرتبه کبوتر به کشتی بر نگشت.CA  وقت عصر بود که کبوتر در حالیکه یک برگ زیتون تازه در نول داشت به نزد نوح برگشت. نوح فهمید که آب کم شده است.\@3  هفت روز دیگر صبر کرد و دوباره کبوتر را رها کرد.S?!  اما کبوتر جائی برای نشستن پیدا نکرد، چون آب همه جا را گرفته بود. پس به کشتی برگشت و نوح او را گرفت و در کشتی گذاشت.>1 پس نوح کبوتری را بیرون فرستاد تا ببیند که آیا آب از روی زمین فرو نشسته است یا خیر؟;=q و زاغی را بیرون فرستاد. زاغ بیرون رفت و دیگر بر نگشت. او همین طور در پرواز بود تا وقتی که آب فرو نشست.R< بعد از چهل روز، نوح کلکین کشتی را باز کرد;! آب تا ماه دهم رفته رفته کم می شد تا اینکه در روز اول ماه دهم قلۀ کوهها ظاهر شد.h:K در روز هفدهم ماه هفتم کشتی بر روی کوههای آرارات نشست.x9k آب مرتب از روی زمین کم می شد و بعد از یکصد و پنجاه روز فرو نشست. 8 چشمه های عظیم زیر زمینی و روزنه های آسمان بسته شدند و دیگر باران نبارید.\7 5 خدا نوح و تمام حیواناتی را که با او در کشتی بودند فراموش نکرده بود. پس بادی بر روی زمین فرستاد و آب رفته رفته پائین آمد.W6) آب یکصد و پنجاه روز روی زمین را پوشانده بود.]55 خدا هر موجودی را که در روی زمین بود یعنی انسان، چهارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان، همه را نابود کرد. فقط نوح با هر چه در کشتی با او بود باقی ماند.آب یکصد و پنجاه روز روی زمین را پوشانده بود.G4 هر جانداری که در روی زمین بود مُرد.D3 هر زنده جانی که در روی زمین حرکت می کرد، یعنی تمام پرندگان، چهارپایان و خزندگان و تمام مردم، همه مُردند.v2g و به اندازۀ هفت متر از کوهها بالا تر رفت و همه چیز را پوشانید.11 آب از روی زمین بالا می آمد و آنقدر بلند شد تا اینکه آب تمام کوههای بلند را پوشانید^07 آب به قدری زیاد شد که کشتی بر روی آب به حرکت آمد.-/U مدت چهل روز باران مانند سیل بر زمین می بارید و آب زیادتر می شد بطوری که کشتی از زمین بلند شد..+ دو به دو نر و ماده با نوح داخل کشتی شدند و خداوند دروازۀ کشتی را پشت سر آن ها بست.{-q انواع حیوانات، یعنی چهارپایان و خزندگان و مرغان و همۀ پرندگان،.,W  در همان روز، همانطور که خدا فرموده بود، نوح و پسرانش سام، حام و یافت و همسر نوح و عروس هایش وG+  و مدت چهل شبانه روز باران می بارید.Z*/  در ششصدمین سال زندگی نوح، در روز هفدهمِ ماه دوم، تمام چشمه های عظیم در زیر زمین باز شد و همۀ روزنه های آسمان باز شدندK)  پس از هفت روز آب روی زمین را فرا گرفت.6(i  با نوح به داخل کشتی رفتند.;'q همانطوری که خداوند به نوح هدایت داده بود، از تمام چهارپایان حلال و حرام و خزندگان جفت جفت نر و ماده& او با زن، پسرها و عروس هایش به داخل کشتی رفتند تا از طوفان رهایی یابند.F% وقتی طوفان آمد، نوح ششصد ساله بود.W$) نوح هر چه خداوند به او فرموده بود انجام داد.U#% زیرا من هفت روز بعد، برای مدت چهل شبانه روز باران می بارانم و هر جانداری را که آفریده ام از روی زمین نابود می کنم.»F" و از پرندگان آسمان نیز از هرکدام هفت نر و هفت ماده با خود بردار، تا از هرکدام نسلی در روی زمین باقی بماند،5!e از تمام چهارپایان حلال از هر کدام هفت نر و هفت ماده و از چهارپایان حرام از هرکدام یک نر و یک مادهL   خداوند به نوح فرمود: «تو با تمام اهل خانه ات به کشتی داخل شو، زیرا در این زمان فقط تو در حضور من پرهیزگار هستی.H نوح هر چه خدا به او فرمود انجام داد.9 از هر نوع غذا برای خود و برای آن ها با خود بردار.»نوح هر چه خدا به او فرمود انجام داد.Q از تمام حیوانات یعنی پرندگان، چهارپایان و خزندگان یک جفت نر و ماده با خود به کشتی ببر، تا آن ها را زنده نگهداری.) اما با تو پیمان می بندم. تو به اتفاق پسران، همسر و عروس هایت به کشتی داخل می شوی.3a من طوفان و باران شدید بر زمین می فرستم تا همۀ جانداران هلاک گردند و هر چه بر روی زمین است بمیرد.nW کلکینی هم نزدیک سقف به اندازۀ پنجاه سانتی متر بساز و دروازۀ کشتی را در کنار آن قرار بده. کشتی را طوری بساز که دارای سه طبقه باشد.#A آنرا این طور بساز: طول آن یکصد و پنجاه متر، عرض آن بیست و پنج متر و بلندی آن پانزده متر.6g تو برای خود یک کشتی از چوب درخت سرو بساز که چندین اطاق داشته باشد. داخل و خارج آنرا با قیر بپوشان.~w  خدا به نوح فرمود: «تصمیم گرفته ام بشر را از بین ببرم. چون ظلم و فساد آن ها دنیا را پُر کرده است، بنابراین، من آن ها را با زمین نابود می کنم.}u  خدا دید که مردم زمین فاسد شده اند و همه راه فساد را پیش گرفته اند.   اما تمام مردم در حضور خدا گناهکار بودند و ظلم و ستم همه جا را پُر کرده بود.]5  نوح دارای سه پسر بود به نام های حام، سام و یافت.;q  سرگذشت نوح از این قرار است: او در زمان خود یک مرد عادل و پرهیزگار بود و همیشه با خدا رابطۀ خاصی داشت.8m اما خداوند از نوح راضی بود.xk پس فرمود: «من این مردم و چهارپایان و خزندگان و پرندگانی را که آفریده ام، نابود می کنم، زیرا از اینکه آن ها را آفریده ام، پشیمان هستم.» از اینکه انسان را آفریده و در روی زمین گذاشته بود، پشیمان و بسیار غمگین شد.>w وقتی خداوند دید که چگونه تمام مردم روی زمین شریر شده اند و تمام افکار آن ها اندیشه های گناه آلود است،p[ در آن ایام و بعد از آن، مردان قوی هیکلی از نسل دختران آدمیان و پسران خدا به وجود آمدند که دلاوران بزرگ و مشهوری در زمان قدیم شدند.O  سپس خداوند فرمود: «روح من برای همیشه در انسان فانی باقی نمی ماند. از این ببعد، طول عمر او یکصد و بیست سال باشد.»< s پسران خدا دیدند که دختران آدمیان چقدر زیبا هستند. پس هر کدام را که دوست داشتند، به همسری خود گرفتند.q  _ وقتی تعداد آدمیان در روی زمین زیاد شد و دختران متولد شدند،   بعد از آنکه نوح پنجصد ساله شد، صاحب سه پسر گردید، به نام های سام، حام و یافت.W ) او در سن هفتصد و هفتاد و هفت سالگی مُرد.بعد از آنکه نوح پنجصد ساله شد، صاحب سه پسر گردید، به نام های سام، حام و یافت.5 لَمَک بعد از آن پنجصد و نود و پنج سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.hK لَمَک گفت: «این پسر ما را از سختی کار زراعت در روی زمینی، که خداوند آنرا لعنت کرده، نجات می دهد.» بنابرین اسم او را نوح گذاشت.tc لَمَک یکصد و هشتاد و دو ساله بود که پسرش برای او به دنیا آمد.A او در نهصد و شصت و نه سالگی مُرد.# بعد از آن هفتصد و هشتاد و دو سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.wi متوشالح یکصد و هشتاد و هفت ساله بود که پسرش لَمَک به دنیا آمد.  خنوخ در حالیکه رابطۀ نزدیکی با خدا داشت، ناپدید شد، زیرا خدا او را بُرد.N و جمعاً سه صد و شصت و پنج سال زندگی کرد.Z/ بعد از تولد متوشالح، خنوخ سه صد سال دیگر زندگی کرد و همیشه رابطۀ نزدیکی با خدا داشت. او دارای پسران و دختران دیگر شد،eE خنوخ شصت و پنج ساله بود که پسرش متوشالح به دنیا آمد.A~ او در نهصد و شصت و دو سالگی مُرد.~}w بعد از آن هشتصد سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.k|Q یارِد یکصد و شصت و دو ساله بود که پسرش خنوخ به دنیا آمد.F{ او در هشتصد و نود و پنج سالگی مُرد.z بعد از آن هشتصد و سی سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.iyM مَهللئیل شصت و پنج ساله بود که پسرش یارِد به دنیا آمد.7xk او در نهصد و ده سالگی مُرد.w  بعد از آن هشتصد و چهل سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.cvA  قینان هفتاد ساله بود که پسرش مَهللئیل به دنیا آمد.9uo  او در نهصد و پنج سالگی مُرد.t  بعد از آن هشتصد و پانزده سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.\s3  وقتی انوش نَوَد ساله شد، پسرش قینان بدنیا آمد.?r{ او در نهصد و دوازده سالگی مُرد. q بعد از آن هشتصد و هفت سال دیگر زندگی کرد، و دارای پسران و دختران دیگر شد.epE وقتی شیت یکصد و پنج ساله بود، پسرش انوش به دنیا آمد.7ok او در نهصد و سی سالگی مُرد.n بعد از آن آدم هشتصد سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگری شد.m+ وقتی آدم یکصد و سی ساله بود صاحب پسری شد، که به شکل خودش بود. اسم او را شیت گذاشت.~lw آن ها را مرد و زن آفرید. آن ها را برکت داد و اسم آن ها را آدم گذاشت.)k 7 نام های فرزندان آدم از این قرار است. (وقتی خدا انسان را خلق کرد، او را مثل خود آفرید.1j] شیت دارای پسری شد که اسم را انوش گذاشت. در این موقع بود که مردم به پرستش نام خداوند شروع کردند.diC آدم و زنش صاحب پسر دیگری شدند. حوا گفت: «خدا به جای هابیل پسری به من داده است.» پس اسم او را شیت گذاشت.شیت دارای پسری شد که اسم را انوش گذاشت. در این موقع بود که مردم به پرستش نام خداوند شروع کردند.sha اگر قرار باشد کسی که قائن را بکشد هفت برابر از او انتقام گرفته شود، پس کسی که مرا بکشد هفتاد و هفت مرتبه از او انتقام گرفته می شود.»+gQ لَمَک به زنان خود گفت: «به حرف های من گوش کنید. من مرد جوانی را که به من حمله کرده بود، کشتم.:fo زِله، توبل قائن را به دنیا آورد که ریخته گر هر نوع اسباب مسی و آهنی بود و خواهر توبل قائن، نعمه بود.Re برادر او یوبال جد نوازندگان چنگ و نی بود.'dI عاده، یابال را به دنیا آورد و یابال جد کسانی بود که در خیمه زندگی می کردند و چوپان بودند.Ec لَمَک دو زن داشت بنام عاده و زِله.b خنوخ صاحب پسری شد و اسم او را عیراد گذاشت. عیراد پدر مَحُویائیل بود. مَحُویائیل دارای پسری شد که اسم او را مَتوشائیل گذاشت. مَتوشائیل پدر لَمَک بود.Oa قائن و زنش دارای پسری شدند و اسم او را خنوخ گذاشتند. قائن شهری بنا کرد و آنرا بنام پسر خود، خنوخ، نام گذاری کرد.`/ قائن از حضور خدا رفت و در جائی بنام نُود (یعنی سرگردانی) که در شرق عدن است ساکن شد._ خداوند فرمود: «نی، اگر کسی تو را بکشد، هفت برابر از او انتقام گرفته می شود.» سپس خداوند یک نشانی بر قائن گذاشت تا هر که او را ببیند، او را نکشد.S^! تو مرا از کار زمین و از حضور خود بیرون رانده ای. من در جهان آواره و پریشان می شوم و هر که مرا پیدا کند، مرا می کشد.»]  قائن به خداوند عرض کرد: «مجازات من زیادتر از آن است که بتوانم آنرا تحمل کنم.%\E  وقتی زراعت کنی زمین دیگر برای تو محصول نمی آورد و تو در روی زمین پریشان و آواره می شوی.»0[[  حالا تو در روی زمین، ملعون شده ای و زمین دهان خود را باز کرده تا خون برادرت را از دست تو بنوشد.Z1  خداوند فرمود: «چه کار کرده ای؟ خون برادرت از زمین برای انتقام پیش من فریاد می کند.4Yc  خداوند از قائن پرسید: «برادرت هابیل کجاست؟» او جواب داد: «نمی دانم. مگر من نگهبان برادرم هستم؟»bX? بعد، قائن به برادر خود هابیل گفت: «بیا باهم به مزرعه برویم.» و وقتی در مزرعه بودند، قائن به برادر خود حمله کرد و او را کشت. W اگر رفتار تو خوب باشد قربانی تو قبول می شود. ولی اگر خوب نباشد، گناه بر در، در کمین تو است و می خواهد بر تو غالب گردد. اما تو باید او را مغلوب کنی.»wVi خداوند به قائن فرمود: «چرا قهر شدی و سر خود را به زیر انداختی؟U- اما قائن و هدیۀ او را قبول نکرد. قائن از این خاطر قهر شد و سر خود را به زیر انداخت.yTm هابیل هم اولین برۀ گلۀ خود را آورد و قربانی کرد و بهترین قسمت آنرا به عنوان هدیه به خدا تقدیم نمود. خداوند از هابیل و هدیۀ او راضی گشت،S پس از مدتی قائن مقداری از محصول زمین خود را به عنوان هدیه پیش خدا آورد.0R[ حوا بار دیگر حامله شد و پسری به دنیا آورد و اسم او را هابیل گذاشت. هابیل چوپان و قائن دهقان شد.Q پس از آن آدم با زن خود، حوا، همبستر شد و او حامله شده پسری به دنیا آورد. حوا گفت: «خداوند پسری به من بخشیده است.» بنابراین، اسم او را قائن گذاشت.1P] خداوند آدم را از باغ عدن بیرون کرد و نگهبانانی در طرف شرق باغ عدن گماشت و شمشیر آتشینی را که به هر طرف می چرخید در آنجا قرار داد تا کسی نتواند به درخت زندگی نزدیک شود.zOo بنابراین، خداوند، خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا در روی زمین، که از آن بوجود آمده بود، به کار زراعت مشغول شود.خداوند آدم را از باغ عدن بیرون کرد و نگهبانانی در طرف شرق باغ عدن گماشت و شمشیر آتشینی را که به هر طرف می چرخید در آنجا قرار داد تا کسی نتواند به درخت زندگی نزدیک شود.vNg پس خداوند، خدا فرمود: «حالا آدم مثل ما شده و می داند چه چیز خوب و چه چیز بد است. مبادا از درخت حیات نیز بخورد و برای همیشه زنده بماند.»M خداوند، خدا از پوست حیوانات برای آدم و زنش لباس تهیه کرد و به آن ها پوشانید.nLW آدم اسم زن خود را حوا گذاشت چون او مادر تمام انسانها است.K با زحمت و عرق پیشانی از زمین خوراک به دست می آوری، تا روزی که به خاک، یعنی خاکی که از آن به وجود آمده ای، برگردی. تو از خاک هستی و دوباره خاک می شوی.»vJg زمین خار و علف های هرزه می رویاند و تو نباتات صحرا را می خوری.VI' به آدم فرمود: «تو به حرف زنت گوش دادی و از درختی که به تو گفته بودم نخوری، خوردی. به خاطر این کار تو، زمین لعنت شد و تو باید در تمام مدت زندگی با سختی کار کنی تا از زمین خوراک به دست بیاوری.H} به زن فرمود: «درد و زحمت تو را در ایام حاملگی و در وقت زائیدن بسیار زیاد می کنم. تو به عشق شوهرت محتاج می باشی و اختیار تو به دست او می باشد.»WG) در بین تو و زن دشمنی می اندازم. نسل تو و نسل وی همیشه دشمن هم می باشند. او سر تو را می شکند و تو کُری پای او را می گزی.»wFi سپس خداوند، خدا به مار فرمود: «چون این کار را کردی، از همه حیوانات ملعونتر هستی. بر روی شکمت راه می روی و در تمام مدت عمرت خاک می خوری.0E[  خداوند، خدا از زن پرسید: «چرا این کار را کردی؟» زن جواب داد: «مار مرا فریب داد که از آن بخورم.»D  آدم گفت: «این زنی که تو او را همدم من کردی، آن میوه را به من داد و من خوردم.»>Cw  خدا پرسید: «چه کسی به تو گفت که برهنه هستی؟ آیا از میوۀ درختی که به تو گفتم نباید از آن بخوری، خوردی؟»B)  آدم جواب داد: «چون صدای تو را در باغ شنیدم ترسیدم و پنهان شدم، زیرا برهنه هستم.»dAC  اما خداوند، خدا آدم را صدا کرد و فرمود: «کجا هستی؟»@5 عصر آن روز شنیدند خداوند، خدا در باغ راه می رود، پس خود را پُشت درختها پنهان کردند.i?M همینکه آنرا خوردند به آن ها دانشی داده شد و فهمیدند که برهنه هستند، پس برگهای درخت انجیر را بهم دوخته خود را با آن پوشانیدند.P> زن نگاه کرد و دید آن درخت بسیار زیبا و میوۀ آن برای خوردن گوارا است. همچنین فکر کرد چقدر خوب است که دانا بشود. بنابراین، از میوۀ آن درخت گرفت و خورد. همچنین به شوهر خود داد و او هم خورد.G= خدا این را گفت، زیرا می داند وقتی از آن بخورید شما هم مثل خدا می شوید و می دانید چه چیز خوب و چه چیز بد است.»V<' مار جواب داد: «این درست نیست. شما نمی میرید.W;) بغیر از میوۀ درختی که در وسط باغ است. خدا به ما گفته است از میوۀ آن درخت نخورید و حتی به آن دست نزنید، مبادا بمیرید.»s:a زن جواب داد: «ما اجازه داریم از میوۀ تمام درختان باغ بخوریم{9 s مار، از تمام حیواناتی که خداوند، خدا ساخته بود زیرکتر بود. او از زن پرسید: «آیا واقعاً خدا به شما گفته است که از همۀ درختان باغ نخورید؟»k8Q آدم و زنش هر دو برهنه بودند، ولی احساس خجالت نمی کردند.7 به همین دلیل مرد پدر و مادر خود را ترک نموده با زن خود زندگی می کند و هر دو یک تن می شوند.آدم و زنش هر دو برهنه بودند، ولی احساس خجالت نمی کردند.K6 آدم گفت:«این مثل خود من است. استخوانِ از استخوان هایم و قسمتی از بدنم. نام او زن است، زیرا از انسان گرفته شد.»\53 سپس از آن قبرغه زن را ساخت و او را پیش آدم آورد.P4 پس خداوند، خدا آدم را به خواب عمیقی فرو برد و وقتی او در خواب بود یکی از قبرغه هایش را گرفت و جای آنرا بهم پیوست.d3C بنابرین آدم تمام پرندگان و حیوانات را نام گذاری کرد، ولی هیچ یک از آن ها همدم مناسبی برای آدم نبود که بتواند به او کمک کند."2? پس خداوند تمام حیوانات و پرندگان را از خاک زمین ساخت و پیش آدم آورد تا ببیند آدم چه نامی بر آن ها خواهد گذاشت و هر نامی که آدم بر آن ها گذاشت همان نام آن ها شد.K1 خداوند، خدا فرمود: «خوب نیست که آدم تنها زندگی کند. بهتر است که یک همدم مناسب برای او بسازم تا به او کمک کند.»%0E اما هرگز از میوۀ درخت شناسائی خوب و بد نخوری، زیرا اگر از آن بخوری در همان روز می میری.»z/o خداوند به آدم فرمود: «اجازه داری از میوۀ تمام درختان باغ بخوری..- سپس خداوند، خدا آدم را در باغ عدن جا داد تا در آن زراعت کند و از آن نگهداری نماید.~-w دریای سوم دجله است که از شرق آشور می گذرد، و دریای چهارم فرات است.^,7  دریای دوم جیحون است که سرزمین کوش را دور می زند.w+i  (در این سرزمین طلای خالص و عطر گران قیمت و سنگ عقیق وجود دارد.)b*?  دریای اول پیشون است که سرزمین حویله را دور می زند.)7  دریائی از عدن می گذشت و باغ را سیراب می کرد و از آنجا به چهار دریای دیگر تقسیم می شد.h(K  خداوند همه نوع درختان زیبا و میوه دار را در آن باغ رویانید و درخت زندگی و همچنین درخت شناسائی خوب و بد را در وسط باغ قرار داد."'? خداوند، خدا باغی در عدن که بطرف مشرق است درست کرد و آدم را که ساخته بود در آنجا جا داد.Z&/ پس از آن خداوند، خدا مقداری خاک از زمین برداشت و از آن آدم را ساخت و در بینی او روح حیات دمید و او یک موجود زنده گردید.g%I اما آب از زیر زمین بالا می آمد و زمین را سیراب می کرد.V$' هیچ گیاه یا علف سبز در روی زمین نبود، زیرا خداوند هنوز باران در زمین نبارانیده بود و کسی نبود که در زمین زراعت کند.#+ این چگونگی آفرینش آسمان ها و زمین است. وقتی خداوند، خدا آسمان ها و زمین را ساخت،R" او روز هفتم را مبارک خواند و آنرا برای خود اختصاص داد، زیرا در آن روز همۀ کار آفرینش را تمام کرد و از آن دست کشید.r!_ در روز هفتم خدا همۀ کار آفرینش را تمام کرد و از آن دست کشید.X  - به این ترتیب تمام آسمان ها و زمین کامل گردید.; s آنگاه خدا کارهای آفرینش را ملاحظه کرد و همه را از هر جهت عالی یافت. شب گذشت و صبح شد، این بود روز ششم.L  اما هر نوع علف سبز را برای خوراک تمام حیوانات و پرندگان آماده کرده ام.» و چنین شد.آنگاه خدا کارهای آفرینش را ملاحظه کرد و همه را از هر جهت عالی یافت. شب گذشت و صبح شد، این بود روز ششم.[ 3 و خدا گفت: «هر نوع گیاهی را که غلات و حبوبات بیاورد و هر نوع درختی را که میوه بیاورد به شما دادم تا برای شما خوراک باشد.  آن ها را برکت داد و فرمود: «بارور و زیاد شوید، زمین را پُر سازید و در آن تسلط نمائید. بر ماهیان و پرندگان و تمام حیوانات روی زمین حکومت کنید.» ; پس خدا انسان را به صورت خود آفرید. انسان را به صورت خدا آفرید. آن ها را زن و مرد آفرید.? { پس از آن خدا فرمود: «حالا انسان را می سازیم. آن ها به صورت ما و به شکل ما باشند و بر ماهیان بحری و پرندگان آسمان و همۀ حیوانات، اهلی و وحشی، بزرگ و کوچک و تمام زمین حکومت کنند.»s c پس خدا همۀ آن ها را ساخت و دید که آنچه انجام داده بود نیکوست.- W بعد از آن خدا فرمود: «زمین همه نوع حیوانات بوجود آوَرَد، اهلی و وحشی، بزرگ و کوچک» و چنین شد.D  شب گذشت و صبح شد. این بود روز پنجم.C  و همۀ آن ها را برکت داد و فرمود: «بارور و زیاد شوید و آب های بحر را پُر سازید و پرندگان در زمین زیاد شوند.»j Q پس خدا جانداران بزرگ بحری و همۀ حیواناتی که در آب زندگی می کنند و تمام پرندگان آسمان را آفرید. خدا دید که آنچه کرده بود نیکوست. # پس از آن خدا فرمود: «آبها از انواع حیوانات و آسمان از انواع پرندگان پُر شوند.»F  شب گذشت و صبح شد. این بود روز چهارم.   و بر روز و شب سلطنت نمایند و روشنی را از تاریکی جدا کنند. خدا دید که نیکوست.] 7 آن ها را در آسمان قرار داد تا بر زمین روشنی دهندc C پس از آن، خدا دو جسم نورانی بزرگتر ساخت، یکی آفتاب برای سلطنت در روز و یکی ماهتاب برای سلطنت در شب. همچنین ستارگان را ساخت.k S آن ها در آسمان بدرخشند تا بر زمین روشنی دهند» و چنین شد.e G بعد از آن خدا فرمود: «اجسام نورانی در آسمان بوجود آیند تا روز را از شب جدا کنند و روز ها، سال ها، آیات و زمان ها را نشان دهند.B   شب گذشت و صبح شد. این بود روز سوم.   پس زمین همه نوع نبات رویانید و خدا دید که آنچه بوجود آمده بود نیکوست.U  ' سپس خدا فرمود: «زمین همه نوع نبات برویاند. نباتاتی که غلات و حبوبات بیاورند و نباتاتی که میوه بار آورند» و چنین شد.K   خدا خشکه را زمین نامید و آبها را که در یک جا جمع شده بودند بحر نام گذاشت. خدا دید که آنچه انجام شده بود نیکوست.   خدا فرمود: «آب های زیر آسمان در یک جا جمع شوند تا خشکه ظاهر گردد» و چنان شد.l U خدا فضا را آسمان نامید. شب گذشت و صبح شد. این بود روز دوم.w k خدا فضا را ساخت و آب های زیر فضا را از آب های بالای فضا جدا کرد.k S خدا فرمود: «فضا ساخته شود تا آبها را از یکدیگر جدا کند.»   خدا روشنی را روز و تاریکی را شب نام گذاشت. شب گذشت و صبح شد. این بود روز اول.f I خدا دید که روشنی نیکوست و روشنی را از تاریکی جدا کرد.F  خدا فرمود: «روشنی بشود» و روشنی شد.9 o زمین خالی و بدون شکل بود. همه جا آب بود و تاریکی آنرا پوشانیده بود و روح خدا بر روی آبها حرکت می کرد.J  در ابتدا خدا آسمان ها و زمین را آفرید. ~~~w~||| {+yxvww vvZuutttrqq1pwoonAmmll0kjiii hggAffZeeweccNbba%`` __8^^S]]\[[pZZZ=YpXXXXOWV U+TSSQQdPKOON.MrLLKKK JJII-HH=GG^FFhEE7DCCAA@@?#>\= - ابرام مرد بسیار ثروتمندی بود. او گوسفندان، بزها، گاوها و طلا و نقره فراوان داشت..= Y ابرام با زن خود و هر چه که داشت، به طرف شمال مصر به قسمت جنوبی کنعان رفت و لوط هم همراه او بود.'<I پادشاه به نوکران خود امر کرد و آن ها ابرام را با زنش و هر چه داشت برده از مصر بیرون کردند.d;C چرا گفتی که او خواهر تو است و گذاشتی من او را به همسری خود بگیرم؟ این زن تو است، او را بگیر و از اینجا برو.»پادشاه به نوکران خود امر کرد و آن ها ابرام را با زنش و هر چه داشت برده از مصر بیرون کردند.O: پس پادشاه به دنبال ابرام فرستاد و از او پرسید: «این چه کاری بود که کردی؟ چرا به من نگفتی که این زن، همسر تو است؟\93 اما به خاطر اینکه پادشاه سارای ـ زن ابرام ـ را گرفته بود، خداوند بلا های سخت بر او و بر کسانی که در دربار بودند فرستاد.W8) پادشاه به خاطر سارای، با ابرام بسیار خوب رفتار کرد و به او گله های گوسفند و بز و گاو و خر و شتر و غلامان زیادی بخشید./7Y بعضی از اهل دربار سارای را دیده و از زیبائی او به پادشاه خبر دادند، پس او را به قصر شاه بردند. 6 وقتی ابرام از سرحد گذشته به مصر داخل شد، مصریان دیدند که همسر او زیبا است.$5C پس به آن ها بگو که تو خواهر من هستی، تا به خاطر تو مرا نکشند و با من به خوبی رفتار کنند.»U4% پس، وقتی مصریان تو را با من ببینند و بفهمند که تو همسر من هستی، به همین دلیل مرا می کشند و تو را زنده نگاه می دارند.31 وقتی به سرحد مصر رسیدند، ابرام به زن خود سارای گفت: «می دانم که تو زن زیبائی هستی،i2M اما در کنعان قحطی بسیار شدیدی آمده بود. به همین سبب ابرام باز هم به طرف جنوب رفت تا به مصر رسید تا برای مدتی در آنجا زندگی کند.o1Y او دوباره از آنجا به جای دیگر کوچ کرد و به جنوب کنعان رفت.H0 بعد از آنجا حرکت کرده به طرف تپه های شرقی شهر بیت ئیل رفت و خیمه های خود را بین بیت ئیل در مغرب و عای در مشرق بنا کرد. در آنجا نیز قربانگاهی برای خداوند ساخت و خداوند را پرستش نمود./# خداوند به ابرام ظاهر شد و به او گفت: «این سرزمینی است که من به نسل تو می بخشم.» پس ابرام در آنجا که خداوند خود را بر او ظاهر کرده بود قربانگاهی بنا کرد.C. ابرام در کنار درخت مقدس موره در سرزمین شکیم رسید. (در آن موقع کنعانیان هنوز در آن سرزمین زندگی می کردند.)K- ابرام زن خود سارای و لوط، برادرزاده اش، و تمام دارائی و غلامانی را که در حَران به دست آورده بود با خود برد و آن ها به طرف سرزمین کنعان حرکت کردند. وقتی آن ها به سرزمین کنعان رسیدند،C, همان طور که خداوند فرموده بود، موقعی که ابرام هفتاد و پنج سال داشت از حَران خارج شد. لوط هم همراه او بود.r+_ به کسانی که تو را برکت دهند برکت می دهم، اما کسانی که تو را لعنت کنند من آن ها را لعنت می کنم. و بوسیلۀ تو همۀ ملت ها را برکت می دهم.»8*k از تو قوم بزرگی می سازم و به تو برکت می دهم. نام تو مشهور و معروف می شود و تو خودت مایۀ برکت می گردی.Q)  خداوند به ابرام فرمود: «وطن اصلی و خویشاوندان و خانۀ پدری خود را ترک کن و به طرف سرزمینی که به تو نشان می دهم برو.Q( تارح در آنجا به سن دوصد و پنج سالگی مُرد.'3 تارح، پسرش ابرام و نواسه اش لوط، پسر هاران، و عروسش سارای، زن ابرام را، گرفت و با آن ها از اور کلدانیان بطرف سرزمین کنعان بیرون رفت. آن ها رفتند تا به حَران رسیدند و در آنجا اقامت کردند.تارح در آنجا به سن دوصد و پنج سالگی مُرد.V&' اما سارای نازا بود و فرزندی به دنیا نیاورد.*%O ابرام با سارای ازدواج کرد و ناحور با مِلکه دختر هاران ازدواج نمود. هاران پدر یِسکه هم بود.$ هاران در جای تولد خود در اور کلدانیان، هنگامی که هنوز پدرش زنده بود، مُرد.#+ اینها فرزندان تارح هستند: تارح پدر ابرام، ناحور و هاران بود و هاران پدر لوط بود." بعد از اینکه تارح هفتاد ساله شد پسران او ابرام، ناحور و هاران به دنیا آمدند.! بعد از آن یکصد و نزده سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.g I وقتی ناحور بیست و نه ساله بود، پسرش تارح به دنیا آمد.|s بعد از آن دوصد سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.]5 وقتی سِروج سی ساله بود، پسرش ناحور به دنیا آمد. بعد از آن دوصد و هفت سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.cA وقتی رَعو سی و دو ساله بود، پسرش سِروج به دنیا آمد. بعد از آن دوصد و نه سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.[1 وقتی فِلِج سی ساله بود، پسرش رَعو به دنیا آمد. بعد از آن چهارصد و سی سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.iM وقتی عِبِر سی و چهار ساله بود، پسرش فِلِج به دنیا آمد. بعد از آن چهارصد و سه سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.[1 وقتی شَلح سی ساله بود، پسرش عِبِر به دنیا آمد. بعد از آن چهارصد و سه سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.mU وقتی اَرفَکشاد سی و پنج ساله بود، پسرش شَلح به دنیا آمد.~w بعد از آن پنجصد سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.8k اینها فرزندان سام بودند. دو سال بعد از طوفان، وقتی که سام صد ساله بود، پسرش اَرفَکشاد به دنیا آمد.eE اسم آن شهر را بابل گذاشتند، چونکه خداوند در آنجا وحدت زبان تمام مردم را از بین برد و آن ها را در سراسر روی زمین پراگنده کرد.7 پس خداوند آن ها را در سراسر روی زمین پراگنده کرد و آن ها نتوانستند آن شهر را بسازند. پس پائین برویم و وحدت زبان آن ها را از بین ببریم تا زبان یکدیگر را نفهمند.»% آنگاه فرمود: «حالا دیگر تمام این مردم متحد شدند و زبان شان هم یکی است. این هنوز شروع کار آن ها است. و هیچ کاری نیست که انجام آن برای آن ها غیر ممکن باشد.  بعد از آن خداوند پائین آمد تا شهر و برجی را که آن مردم ساخته بودند، ببیند. ; پس به یکدیگر گفتند: «بیائید شهری برای خود بسازیم و برجی بنا کنیم که سرش به آسمان برسد و بدینوسیله نام خود را جاودان بسازیم. مبادا در روی زمین پراگنده شویم.»_ 9 آن ها به یکدیگر گفتند: «بیائید خشت بسازیم و آن ها را خوب پخته کنیم.» آن ها بجای سنگ از خشت و بجای گچ از قیر استفاده کردند.( K وقتی که از مشرق کوچ می کردند، به زمین همواری در سرزمین شِنعار رسیدند و در آنجا ساکن شدند.  } در آن زمان مردم سراسر جهان فقط یک زبان داشتند و کلمات آن ها یکی بود.\3 همۀ این افراد، بر طبق نسب نامه های شان، پسران نوح بودند که بعد از طوفان تمام ملت های روی زمین به وسیلۀ آن ها بوجود آمد.+Q اینها اولادۀ سام بودند که در قبایل و سرزمین های مختلف زندگی می کردند و هر قبیله با زبان مخصوص خود شان تکلم می کردند.همۀ این افراد، بر طبق نسب نامه های شان، پسران نوح بودند که بعد از طوفان تمام ملت های روی زمین به وسیلۀ آن ها بوجود آمد. همۀ اینها از ناحیۀ میشا تا سَفاره که یکی از کوههای شرقی است، زندگی می کردند.5g اوفیر، حویله و یوباب بود.4e عوبال، اَبیمائیل، سِبا،0] هدورام، اوزال، دِقله،|s پسران یُقطان عبارت بودند از: اَلمُوداد، شِلِف، حَزرموت، یارَح،I عِبِر دو پسر داشت. اسم یکی فِلِج بود، زیرا در زمان او بود که مردم دنیا پراگنده شدند، و اسم دیگری یُقطان بود.Q اَرفَکشاد پدر شَلح و شَلح پدر عِبِر بود.`; پسران آرام عبارت بودند از: عوص، حول، جاتَر و ماش.y~m پسران سام عبارت بودند از: عیلام، آشور، اَرفَکشاد، لُود و آرام.Y}- سام، برادر بزرگ یافت، پدر تمام عبرانیان است.=|u اینها اولادۀ حام بودند که بصورت قبیله های مختلف زندگی می کردند و هر قبیله برای خود زبان مخصوصی داشت.{' اروادیان، صماریان و حماتیان. قبایل مختلف کنعان از صیدون تا جرار که نزدیک غزه است و تا سدوم و عموره و اَدُمَه و زِبُیم که نزدیک لاشع است، پراگنده شدند.4ze حویان، عِرقیان، سینیان،ry_ کنعان هم جد اقوام زیر بود: یبوسیان، اَمُوریان، جَرجاشیان،rx_ صیدون، فرزند اولباری کنعان بود، و پس از او حِت به دنیا آمد.mwU فَتروسیم، کَسلوحیم (که جد فلسطینی ها است) و کفتوریم بود.^v7 مِسرایِم جد لُودیم، عَنامیم، لَهابیم، نِفتوح،muU و ریسن را که بین نینوا و کالح، که شهر بزرگی است، بنا کرد.|ts بعد از آن به سرزمین آشور رفت و شهر های نینوا، رِحوبوت عیر، کالح،s- در ابتدا منطقۀ فرمانروائی او شامل: بابل، ارَک، اَکد و کلنه در سرزمین شِنعار بود.frG او با کمک خداوند تیرانداز ماهری شده بود و به همین جهت است که مردم می گویند: «خدا تو را در تیراندازی مانند نِمرود ماهر سازد.»~qw کوش پسری داشت به نام نِمرود. او اولین مرد قدرتمند در روی زمین بود.:po پسران کوش: سِبا، حویله، سَبته، رَعمه و سَبتِکا بودند. رَعمه دارای دو پسر بنام های سِبا و دَدان بود.Xo+ پسران حام: کوش، مِسرایِم، فوط و کنعان بودند.an= از اینها مردمی که در اطراف و جزیره ها زندگی می کردند، بوجود آمدند. اینها فرزندان یافت هستند که هرکدام در قبیله و در سرزمین خود شان زندگی می کردند و هر قبیله به زبان مخصوص خود شان صحبت می کردند.fmG پسران یاوان: اَلیشَه، ترشیش، کِتیم و رودانیم بودند.Yl- پسران جومر: اَشکَناز، ریفات و توجَرمه بودند.k پسران یافت: جومر، ماجوج، مادای، یاوان، توبال، مِاشِک و تیراس بودند.j ) اینها اولادۀ نوح یعنی فرزندان سام، حام و یافت هستند که بعد از طوفان متولد شدند.Ji و در سن نهصد و پنجاه سالگی وفات یافت.h+ نوح بعد از طوفان سه صد و پنجاه سال زندگی کردو در سن نهصد و پنجاه سالگی وفات یافت.(gK خدا یافت را فراوانی دهد و همیشه در خیمه های سام حضور داشته باشد و کنعان خدمتگار او باشد.»~fw همچنین گفت: «خداوند، خدای سام متبارک باد و کنعان خدمتگار او باشد.e} پس گفت: «بر کنعان لعنت. او همیشه خدمتگارِ غلامان برادران خود باشد.»edE وقتی نوح به هوش آمد، فهمید که پسر کوچکش چه کرده است.~cw سام و یافت چپنی را بر شانه های خود انداخته و پس پس رفته پدر خود را با آن پوشانیدند. روی آن ها به طرف دیگر بود و بدن برهنۀ پدر خود را ندیدند.*bO در این موقع حام دید که پدرش برهنه است. او رفت و دو برادر دیگر خود را که بیرون بودند خبر کرد.a او از شراب آن نوشید و نشئه شد. در حالیکه نشئه بود در خیمۀ خود برهنه شد.n`W نوح مشغول زراعت شد و اولین کسی بود که باغ انگور درست کرد.q_] اینها سه پسر نوح بودند که تمام ملل جهان از آن ها بوجود آمد.^# سام و حام و یافت پسران نوح بودند که از کشتی بیرون آمدند (حام پدر کنعانیان است).] خدا به نوح فرمود: «این نشانۀ آن پیمانی است که با همۀ جانداران زمین بسته ام.»X\+ کمان رستم در ابر می باشد و من آنرا می بینم و آن پیمانی را که بین من و همۀ جانداران روی زمین بسته شده، به یاد می آورم.»[[1 پیمان خود را که بین من و شما و تمامی جانوران عقد شده است، به یاد می آورم تا طوفان دیگر همۀ جانداران را با هم هلاک نکند.xZk هر وقت ابر را در بالای زمین پهن می کنم و کمان رستم ظاهر می شود،6Yg کمان رستم را تا به ابد در ابر ها قرار می دهم تا نشانۀ آن پیمانی باشد که بین من و جهان بسته شده است.6Xg خدا فرمود: «نشانۀ پیمانی که نسل بعد از نسل با شما و همۀ جانورانی که با شما باشند، می بندم این است:lWS من با شما پیمان می بندم که دیگر همۀ جانداران باهم از طوفان هلاک نمی شوند و بعد از این دیگر طوفانی که زمین را خراب کند نمی باشد.»9Vm همچنین پیمان خود را با همۀ جانورانی که با تو هستند، یعنی پرندگان، چهارپایان و هر حیوان وحشی و هر چه با شما از کشتی بیرون آمدند و همچنین تمام جانداران روی زمین حفظ می کنم.dUC «من با شما و بعد از شما با اولادۀ شما پیمان می بندم.6Ti خدا به نوح و پسرانش فرمود:ZS/ شما فراوان و بی شمار و در روی زمین زیاد شوید.»R انسان به صورت خدا آفریده شد. پس هر که انسانی را بکشد به دست انسان کشته می شود.+QQ اگر کسی انسانی را بکشد، مجازات خواهد شد و هر حیوانی که انسانی را بکشد، به مرگ محکوم می کنم.YP- اما گوشت را با خون که نشانۀ حیات است، نخورید.SO! شما می توانید آن ها را مثل علف سبز بخورید.9Nm همۀ حیوانات زمین و پرندگان آسمان و خزندگان و ماهیان از شما می ترسند. همۀ آن ها در اختیار شما باشند.)M O خدا نوح و پسرانش را برکت داده فرمود: «فراوان و زیاد شوید و دوباره همه جای زمین را پُر کنید.L9 تا زمانی که دنیا هست، کشت و زراعت، سرما و گرما، زمستان و تابستان و روز و شب هم باشد.»K وقتی بوی خوش قربانی به پیشگاه خداوند رسید، خداوند با خود گفت: «بعد از این دیگر زمین را به خاطر انسان لعنت نمی کنم. گرچه انسان از کودکی افکار شریرانه داشته است. دیگر همۀ حیوانات را هلاک نمی کنم چنان که کردم.تا زمانی که دنیا هست، کشت و زراعت، سرما و گرما، زمستان و تابستان و روز و شب هم باشد.»[J1 نوح قربانگاهی برای خداوند بنا کرد و از هر پرنده و هر حیوان حلال یکی را به عنوان قربانی سوختنی بر قربانگاه قربانی کرد.I تمام چهارپایان و پرندگان و خزندگان هم با جفت های خود از کشتی خارج شدند.bH? پس نوح، زن، پسرها و عروس هایش از کشتی بیرون رفتند.G% تمام حیواناتی که نزد تو هستند یعنی تمام پرندگان و چهارپایان و خزندگان را هم بیرون بیاور تا در روی زمین پراگنده شوند و به فراوانی بارور و زیاد گردند.»`F; «تو و زن، پسرها و عروس هایت از کشتی بیرون بیائید.&EI خدا به نوح فرمود:\D3 در روز بیست و هفتم ماه دوم زمین کاملاً خشک بود.}Cu  در روز اول ماه اول، نوح ششصد و یک ساله شد و در این وقت بود که آب روی زمین خشک شد. پس نوح دریچۀ کشتی را باز کرد و دید زمین در حال خشک شدن است. x~i}||v{{Szyxxvuu tAss3rqqp|oonmmYmlkkjih9gf>edd%c aa``G^^9]\`\[bZZ+XX-WVUUTSS RQzPONNXMMLK2JmIITHGF4EyDqBB@?==;:,98H7666422E10j/_.I-I,u+l*)((Z'H&&%%`$#""R!x  )^~ $~ ' O h ' X.V# R  وقتی آب تمام شد، طفل را زیر یک بُته گذاشت ! صبح وقت روز بعد ابراهیم مقداری غذا و یک مشک آب بر پشت هاجر گذاشت و او را با طفلش بیرون کرد. هاجر آنجا را ترک کرد و رفت. او در بیابان های بئرشِبع می گشت.< s  من به پسر کنیز تو هاجر هم فرزندان زیاد می دهم. از او هم ملت بزرگی به وجود می آید چون او هم پسر تو است.»3  اما خدا به ابراهیم فرمود: «دربارۀ پسر و کنیزت هاجر نگران نباش. هر چه ساره به تو می گوید انجام بده، زیرا نسلی که من به تو وعده داده ام از طریق اسحاق می باشد.  این موضوع ابراهیم را بسیار ناراحت کرد، چون که اسماعیل هم پسر او بود.H  پس به ابراهیم گفت: «این کنیز و پسرش را بیرون کن. پسر این زن نباید از میراث تو که فقط حق اسحاق است سهمی ببرد.»T#  روزی ساره دید که اسماعیل، همان پسری که هاجر مصری برای ابراهیم بدنیا آورده بود ـ اسحاق، پسر ساره را ریشخند می کند.) طفل بزرگ شد و در روزی که او را از شیر جدا کردند، ابراهیم مهمانی بزرگی ترتیب داد.b? سپس اضافه کرد: «چه کسی باور می کرد که من روزی طفل ابراهیم را شیر بدهم؟ چون من در موقع پیری او پسری برایش به دنیا آورده ام.»%E ساره گفت: «خدا برای من خوشی و خنده آورده است و هر کسی که این را بشنود با من خواهد خندید.»Q وقتی اسحاق متولد شد ابراهیم صد ساله بود.xk وقتی اسحاق هشت روزه شد، ابراهیم طبق فرمودۀ خدا او را ختنه کرد.>y ابراهیم اسم او را اسحاق گذاشت.c~A و در وقتی که ابراهیم پیر بود، ساره حامله شد و پسری برای او به دنیا آورد. این پسر در همان وقتی که خدا فرموده بود به دنیا آمد.c} C خداوند همان طوریکه وعده داده بود، ساره را برکت دادn|W به خاطر آنچه برای ساره، زن ابراهیم اتفاق افتاده بود، خداوند تمام زنان اهل خانۀ ابی ملک را نازا کرد. بنابرین ابراهیم برای ابی ملک دعا کرد و خدا او را با زن و کنیزانش شفا داد تا بتوانند صاحب اولاد شوند.S{! او به ساره گفت: «من به نشانۀ این که تو بی گناه هستی، هزار مثقال نقره به برادرت می دهم تا همه بدانند که تو هیچ کار خلافی نکرده ای.»به خاطر آنچه برای ساره، زن ابراهیم اتفاق افتاده بود، خداوند تمام زنان اهل خانۀ ابی ملک را نازا کرد. بنابرین ابراهیم برای ابی ملک دعا کرد و خدا او را با زن و کنیزانش شفا داد تا بتوانند صاحب اولاد شوند."z? همچنین به ابراهیم گفت: «تمام این سرزمین مال من است. در هر جای آن که می خواهی اقامت کن.»Jy بعد از این ابی ملک ساره را به ابراهیم سپرد و علاوه بر آن گوسفندان و گاوها و بزها و غلامان بسیاری به او بخشید.x)  پس وقتی خدا مرا از خانۀ پدری ام به سرزمین بیگانه فرستاد، من به زنم گفتم: تو می توانی لطف خود را به من این طور نشان بدهی که به همه بگوئی: او برادر من است.»/wY  در حقیقت او خواهر من هم هست. او دختر پدر من است، ولی دختر مادرم نیست و من با او ازدواج کرده ام.:vo  ابراهیم جواب داد: «من فکر کردم در این جا کسی از خدا نمی ترسد و مرا خواهند کشت تا زنم را از من بگیرند.3uc  تو چرا این کار را کردی؟»]t5  پس ابی ملک ابراهیم را صدا کرد و از او پرسید: «این چه کاری بود که با ما کردی؟ من به تو چه بدی کرده ام که کم بود تو این بلا را بر سر من و سرزمین من بیاوری؟ هیچ کس چنین کاری نمی کند که تو با من کردی.Is صبح روز بعد ابی ملک تمام درباریان را فرا خواند و برای آن ها تعریف کرد که چه واقعه شده است. همۀ آن ها ترسیدند. r اما حالا، این زن را به نزد شوهرش بفرست. او یک نبی است، برای تو دعا می کند و تو نمی میری. اما اگر تو زن را پس ندهی، تو و تمام مردمانت هلاک می شوید.»q خدا در رؤیا به او جواب داد: «بلی، من می دانم که تو از روی بی خبری این کار را کرده ای و به همین دلیل تو را از گناه باز داشتم و نگذاشتم به او نزدیک شوی.^p7 ابراهیم خودش گفت که این زن خواهر او است و آن زن هم همین را گفت. من این کار را از روی راستی کرده ام و گناهی مرتکب نشده ام.»>ow ابی ملک هنوز با ساره همخواب نشده بود. پس گفت: «ای خداوند من بی گناهم. آیا من و مردمانم را نابود می کنی؟5ne یک شب خدا در رؤیا به ابی ملک ظاهر شد و فرمود: «تو خواهی مُرد، زیرا این زنی که گرفته ای شوهر دارد.»Gm او دربارۀ زن خود ساره گفت: «او خواهر من است.» بنابرین ابی ملک سلطان جرار فرستاد تا ساره را برای او بیاورند.\l 5 ابراهیم از ممری کوچ کرد و به جنوب کنعان رفت و در محلی بین قادِش و شور ساکن شد. مدتی بعد، وقتی که در جرار زندگی می کردند،k &دختر کوچک هم پسری زائید و اسم او را بنی عَمی گذاشت. او پدر عمونیان امروز است.j %دختر بزرگ پسری زائید و اسم او را موآب گذاشت. او پدر موآبیان است.دختر کوچک هم پسری زائید و اسم او را بنی عَمی گذاشت. او پدر عمونیان امروز است.Zi/ $به این ترتیب هر دو دختر از پدر خود حامله شدند.5he #پس آن شب هم او را نشئه ساختند و دختر کوچکتر با او خوابید. باز هم او آنقدر نشئه بود که چیزی نفهمید.9gm "روز بعد دختر بزرگتر به خواهر خود گفت: «من دیشب با پدرم همبستر شدم. بیا امشب هم او را نشئه بسازیم و تو با او هم آغوش شو، به این ترتیب، هر یک از ما از پدر ما صاحب طفل می شویم.»mfU !آن شب آن ها آنقدر به او شراب دادند تا نشئه شد. سپس دختر بزرگتر با او همبستر شد. اما لوط آنقدر نشئه بود که نفهمید چه واقعه شده است. e  بیا پدر خود را نشئه بسازیم و با او همبستر شویم تا از او صاحب اولاد گردیم.»Vd' دختر بزرگتر به خواهر خود گفت: «پدر ما پیر شده و مرد دیگری در تمام دنیا نیست که با ما ازدواج کند تا دارای فرزند شویم.&cG لوط چون ترسید در صوغر زندگی کند، با دو دختر خود به طرف کوه رفتند و در یک غار زندگی کردند.vbg اما وقتی که خدا آن شهرها و زمین همواری را که لوط در آن ها زندگی می کرد ویران نمود، ابراهیم را به خاطر داشت و لوط را از آن بلا نجات داد.Ga او به طرف سدوم و عموره و دشت های آن نگاه کرد و دید که از آن قسمت دودی مانند دود کورۀ بزرگ به هوا بلند می شود.`1 صبح روز بعد ابراهیم بیدار شد و با شتاب به جائی که در حضور خداوند ایستاده بود، رفت.j_O اما زن لوط به پشت سر نگاه کرد و به یک ستون نمک تبدیل شد./^Y خداوند سدوم و عموره را و تمام دشت های آنرا با مردم و هر گیاهی که در آنجا روئیده بود ویران کرد.n]W ناگهان خداوند آتشی از گوگرد بر شهر سدوم و عموره بارانید.T\# وقتی لوط به صوغر رسید آفتاب نو برآمده بود.[ زود شو، تیز برو، من قبل از این که تو به آن شهر برسی کاری نمی توانم بکنم.» چون که لوط گفت آن شهر کوچک است، از آن سبب آن شهر صوغر (یعنی کوچک) نامیده شد.{Zq فرشته جواب داد: «بسیار خوب، من قبول دارم. آن شهر را خراب نمی کنم.mYU آن شهر کوچک را می بینید؟ بسیار نزدیک است. اجازه بدهید به آنجا بروم. همان طوری که می بینید آنجا بسیار کوچک است و من نجات می یابم.»#XA شما به من لطف بزرگی کرده اید و زندگی مرا نجات داده اید، اما آن کوهها بسیار دور است و من نمی توانم خود را به آنجا برسانم و پیش از اینکه به آنجا برسم هلاک می شوم.yWm لوط در جواب گفت: «ای آقایان، از ما نخواهید که این کار را بکنیم،V یکی از فرشته ها گفت: «به خاطر حفظ جان خود تان فرار کنید و به پشت سر خود نگاه نکنید و در دشت معطل نشوید، بلکه به کوهها فرار کنید تا هلاک نشوید.»PU لوط دو دل بود، ولی چون خداوند بر او رحمت کرده بود آن دو مرد دست او و زن و دو دخترش را گرفتند و از شهر بیرون بردند.|Ts صبح وقت فرشتگان به لوط گفتند: «عجله کن، زن و دو دختر خود را بردار و بیرون برو، که وقتی این شهر نابود می شود، تو زندگی خود را از دست ندهی.»S پس لوط به نزد داماد های خود رفت و به آن ها گفت: «زود شوید، از اینجا خارج شوید، خداوند می خواهد اینجا را نابود کند.» اما این حرف به نظر آن ها مسخره آمد.R  زیرا ما می خواهیم اینجا را نابود کنیم. خداوند شکایات شدیدی را که علیه مردم این شهر می شود شنیده است و ما را فرستاده است تا سدوم را نابود کنیم.»Q  آن دو مرد به لوط گفتند: «اگر تو کسی را در اینجا داری، یعنی پسر، دختر، داماد و هر قوم و خویشی که در این شهر زندگی می کنند، آن ها را از اینجا بیرون ببر،BP  سپس چشمان تمام کسانی را که در بیرون دروازه جمع شده بودند کور کردند تا نتوانند دروازۀ خانه را پیدا کنند.,OS  اما آن دو مرد که داخل خانه بودند بیرون آمدند و لوط را به داخل خانه آوردند و دروازه را بستند.F y در غروب آن روز وقتی دو فرشته وارد سدوم شدند، لوط به دَم دروازۀ شهر نشسته بود. همینکه آن ها را دید برخاست و به طرف آن ها رفت تا از آن ها استقبال کند. او در مقابل آن ها تعظیم کرد.+EQ !بعد از اینکه صحبت او با ابراهیم تمام شد، خداوند به راه خود رفت و ابراهیم به خانۀ خود برگشت.UD%  ابراهیم گفت: «خداوندا لطفاً قهر نشو، من فقط یکبار دیگر صحبت می کنم. اگر فقط ده نفر پیدا شود چه می کنی؟» او فرمود: «اگر من در آنجا ده نفر پیدا کنم آنجا را نابود نمی کنم.»بعد از اینکه صحبت او با ابراهیم تمام شد، خداوند به راه خود رفت و ابراهیم به خانۀ خود برگشت.&CG ابراهیم گفت: «ای خداوند لطفاً جرأت مرا ببخش که به گفتار خود ادامه می دهم. فرض کنیم فقط بیست نفر باشند؟» او فرمود: «من اگر بیست نفر هم بیابم شهر را خراب نمی کنم.»NB ابراهیم گفت: «ای خداوند، امیدوارم اگر باز هم چیزی بگویم قهر نشوی. اگر در آنجا فقط سی نفر راستکار باشند چه می شود؟» او جواب داد: «اگر سی نفر هم وجود داشته باشند آنجا را نابود نمی کنم.»XA+ ابراهیم دوباره گفت: «شاید در آنجا فقط چهل نفر باشند؟» خداوند جواب داد: «اگر چهل نفر هم پیدا کنم آنرا نابود نمی کنم.» @ اما شاید در آنجا بجای پنجاه نفر فقط چهل و پنج نفر راستکار وجود داشته باشد. آیا بخاطر اینکه پنج نفر کمتر است تو شهر را نابود می کنی؟» خداوند جواب داد: «من اگر چهل و پنج نفر راستکار در آن شهر بیابم، شهر را نابود نمی کنم.»? ابراهیم دوباره گفت: «لطفاً از اینکه جرأت می کنم و به صحبت خود با خداوند ادامه می دهم، مرا ببخش. من فقط یک آدم خاکی هستم و حق ندارم چیزی بگویم.7>i خداوند جواب داد: «اگر من پنجاه نفر راستکار در شهر سدوم پیدا کنم، از گناه تمام شهر صرف نظر می کنم.»b=? بدون شک تو راستکاران را با گناهکاران نمی کشی. این ممکن نیست. تو نمی توانی چنین کاری کنی. اگر بکنی راستکاران با گناهکاران مجازات می شوند. این غیر ممکن است. داور همۀ جهان باید با انصاف رفتار کند.»s<a اگر پنجاه نفر راستکار در آن شهر باشد، آیا تو همۀ شهر را نابود می کنی؟ آیا به خاطر آن پنجاه نفر از نابود کردن آن شهر صرف نظر نمی کنی؟?;y پس ابراهیم به حضور خداوند رفت و پرسید: «آیا تو واقعاً می خواهی راستکاران را با گناهکاران از بین ببری؟:- سپس آن دو مرد آنجا را ترک کردند و به طرف سدوم رفتند، ولی خداوند نزد ابراهیم ماند.y9m من می روم تا ببینم آیا این شکایاتی که شنیده ام درست است یا نه؟»A8} پس خداوند به ابراهیم فرمود: «شکایات زیاد علیه سدوم و عموره وجود دارد و گناهان آن ها بسیار زیاد شده است.S7! من او را برگزیدم تا به پسرانش و به نسل خود تعلیم بدهد که از من اطاعت کنند تا هر چه را که راست و درست است انجام دهند. اگر آن ها چنین کنند، من هر چه به ابراهیم وعده داده ام انجام خواهم داد.»6 نسل او یک قوم بزرگ و قوی می شود. به وسیلۀ او من همۀ ملت ها را برکت می دهم. 5 خداوند فرمود: «من چیزی را که می خواهم انجام بدهم از ابراهیم مخفی نمی کنم.04[ آن مردان آنجا را ترک نموده و به طرف سدوم حرکت کردند. ابراهیم آن ها را تا یک حصۀ راه همراهی کرد.3 ساره از ترس انکار کرد و گفت: «من نخندیدم.» ولی او جواب داد: «تو خندیدی.»B2 آیا چیزی هست که برای خداوند مشکل باشد؟ همان طوری که گفتم نه ماه بعد می آیم و ساره دارای پسری خواهد بود.»[11  پس خداوند از ابراهیم پرسید: «چرا ساره خندید و گفت: «آیا حقیقتاً من می توانم صاحب فرزندی شوم در حالیکه خیلی پیر هستم؟»n0W  ساره در دل خود خندید و گفت: «حالا که من پیر شده ام، آیا می توانم در پیری خود این چنین خوشی را ببینم؟ در حالیکه شوهرم نیز پیر است.»/  ابراهیم و سارا خیلی پیر بودند، و عادت ماهانۀ زنانگی ساره قطع شده بود..  یکی از آن ها گفت: «نُه ماه بعد بر می گردم در آن وقت زن تو ساره صاحب پسری می باشد.» ساره، نزدیک دروازۀ خیمه، پشت سر او ایستاده بود و گوش می داد. -;  و سپس از ابراهیم پرسیدند: «زن تو ساره کجا است؟» ابراهیم جواب داد: «او داخل خیمه است.»|,s پس مقداری مسکه و شیر و گوشت گوساله را که پخته بود پیش آن مردان گذاشت و همان جا زیر درخت شخصاً از آن ها پذیرائی کرد. آن ها از آن غذا خوردند#+A سپس به طرف گله دوید و یک گوسالۀ جوان و چاق را گرفت و به نوکر خود داد تا فوراً آنرا بپزد.>*w ابراهیم بزودی داخل خیمه رفت و به سارا گفت: «زود شو و یک اندازه از بهترین آرد را بگیر و چند تا نان بپز.»e)E من برای شما کمی غذا می آورم تا بخورید و برای بقیۀ سفر خود قوّت بگیرید. شما با آمدن به خانۀ من مرا سرفراز بسازید. پس اجازه بدهید تا در خدمت شما باشم.» آن ها جواب دادند: «بسیار تشکر. ما قبول می کنیم.»)(M اجازه بدهید آب بیاورم تا پا های تان را بشوئید. شما می توانید در زیر این درخت استراحت کنید.9'm سپس به آن ها گفت: «ای آقایان، من در خدمت شما هستم، قبل از اینکه از اینجا بروید در خانۀ من توقف کنید.=&u وقتی سر خود را بلند کرد، دید که سه مرد در پیشروی او ایستاده اند. همینکه آنها را دید برخاست، به طرف آن ها دوید تا از آن ها پذیرائی کند. ابراهیم در مقابل آن ها تعظیم و سجده کرد.D%  خداوند پیش درخت های مقدس ممری به ابراهیم ظاهر شد. ابراهیم در موقع گرمای روز در مقابل خیمۀ خودش نشسته بود.l$S آن ها هر دو با تمام غلامان ابراهیم، در یک روز ختنه شدند."#? پسر او اسماعیل سیزده ساله بود.آن ها هر دو با تمام غلامان ابراهیم، در یک روز ختنه شدند.U"% ابراهیم موقعی که ختنه شد نود و نه سال داشت.b!? ابراهیم فرمان خدا را اطاعت کرد و در همان روز خودش و پسرش اسماعیل و تمام مردانی را که در خانه اش بودند ختنه کرد. او همچنین تمام غلامانی را که در خانۀ او به دنیا آمده بودند و یا خریده بود ختنه کرد.p [ وقتی خدا گفتگوی خود را با ابراهیم تمام کرد، از نزد او رفت./Y اما پیمان خود را با پسر تو اسحاق حفظ می کنم. او سال دیگر در همین وقت توسط ساره به دنیا می آید.»W) من شنیدم که تو دربارۀ اسماعیل درخواست نمودی، بنابراین، من او را برکت می دهم و به او فرزندان بسیار و نسل های زیاد می دهم. او پدر دوازده پادشاه می شود. من ملت بزرگی از نسل او به وجود می آورم.% خدا فرمود: «نی، زن تو ساره پسری برای تو به دنیا می آورد، اسم او را اسحاق می گذاری. من پیمان خود را با او برای همیشه حفظ می کنم. این یک پیمان جاودانی است.hK پس از خدا پرسید: «چرا نمی گذاری اسماعیل وارث من شود؟»;q ابراهیم به روی زمین به سجده افتاد. ولی شروع کرد به خندیدن و با خود فکر کرد که: «آیا مردی که صد سال عمر دارد می تواند پدر شود؟ آیا ساره می تواند در نود سالگی صاحب اولاد شود؟») من او را برکت داده و به وسیلۀ او پسری به تو می دهم. بلی، من او را برکت می دهم و او مادر قوم های بسیار می شود و در میان فرزندان او بعضی به پادشاهی می رسند.»3a خدا به ابراهیم فرمود: «بعد از این نباید زن خود را سارای صدا کنی. از این ببعد اسم او ساره می باشد.*O  هر پسری که ختنه نشود دیگر عضو قوم برگزیدۀ من نمی باشد، زیرا او پیمان مرا نگاه نداشته است.»0[  همه باید ختنه شوند و این یک نشانۀ جسمانی است که نشان می دهد پیمان من با شما پیمان جاودانی است.p[  از حالا تو باید هر پسری را در روز هشتم تولد ختنه کنی. این امر شامل غلامانی که در خانۀ تو متولد می شوند و یا غلامانی که از بیگانگان می خری نیز هست. این علامت نشان خواهد داد که بین من و تو پیمانی وجود دارد.  تو و فرزندان تو همه باید موافقت کنید که هر مردی در میان شما ختنه شود.G  خدا به ابراهیم فرمود: «تو هم باید قول بدهی که هم تو، و هم اولادۀ تو در نسل های آینده، این پیمان را حفظ کنید. من این سرزمین را که اکنون در آن بیگانه هستی به تو و فرزندان تو می دهم. تمام سرزمین کنعان برای همیشه متعلق به نسل تو می شود و من خدای آن ها خواهم بود.»cA من پیمان خود را با تو و با اولاده ات در نسل های آینده به صورت یک پیمان ابدی حفظ می کنم. من خدای تو و خدای فرزندان تو می باشم.Z/ من به تو فرزندان بسیار می دهم و بعضی از آن ها پادشاه می شوند. اولادۀ تو زیاد شده و هر یک از آن ها برای خود قومی می گردد."? اسم تو بعد از این ابرام نیست، بلکه ابراهیم است، زیرا من تو را پدر اقوام بسیار می سازم.|s «من با تو پیمان می بندم و به تو قول می دهم که پدر اقوام زیادی شوی.S! ابرام بر زمین افتاد و سجده کرد. خدا فرمود:f G من با تو پیمان می بندم و اولادۀ بسیاری به تو می دهم.»z  q وقتی ابرام نود و نه ساله بود، خداوند بر او ظاهر شد و فرمود: «من خدای قادر مطلق هستم. از من اطاعت کن و همیشه آنچه را که درست است انجام بده.L  ابرام در این زمان هشتاد و شش سال داشت.+ Q هاجر برای ابرام پسری زائید و اسم او را اسماعیل گذاشت.ابرام در این زمان هشتاد و شش سال داشت.: o به این سبب است که مردم چاهی را که در بین قادِش و بارَد واقع است «چاهِ خدائی که مرا می بیند» نامیدند.%  هاجر از خود پرسید: «آیا من براستی خدا را دیده ام و هنوز زنده مانده ام؟» بنابراین، او نام خداوند را که با او صحبت کرده بود «خدائی که مرا می بیند» گذاشت.X+  اما پسر تو مثل گوره خر زندگی می کند. او بر ضد همه و همه بر ضد او خواهند شد. او جدا از همۀ برادران خود زندگی خواهد کرد.»>w  تو پسری به دنیا می آوری و اسم او را اسماعیل می گذاری، زیرا خداوند گریۀ تو را شنید که به تو ظلم شده است.%  سپس فرشته گفت: «من اولادۀ تو را آنقدر زیاد می کنم که هیچ کس نتواند آنرا بشمارد.r_  فرشته گفت: «برگرد و پیش خانمِ خانه ات برو و از او اطاعت کن.»E فرشته گفت: «هاجر، کنیز سارای، از کجا می آئی و به کجا می روی؟» هاجر گفت: «من از خانمِ خانه ام فرار کرده ام.»  فرشتۀ خداوند هاجر را در بیابان نزدیک چشمه ای که در راه شور است ملاقات کرد. ابرام در جواب گفت: «او کنیز تو است و زیر دست تو می باشد. هر کاری که دلت می خواهد با او بکن.» پس سارای، آنقدر هاجر را اذیت نمود تا او از آنجا فرار کرد.`; پس سارای به ابرام گفت: «این تقصیر تو است که هاجر به من بی اعتنائی می کند. من خودم او را به تو دادم، ولی او از وقتی که فهمید حامله شده است، به من بی اعتنائی می کند. خداوند خودش حق مرا از او بگیرد.»>w ابرام با هاجر همبستر شد و او حامله گردید. هاجر وقتی فهمید که حامله است، مغرور شد و سارای را حقیر شمرد.N~ بنابراین، سارای هاجر را به ابرام داد. (این واقعه پس از اینکه ابرام ده سال در کنعان زندگی کرده بود اتفاق افتاد.)9}m سارای به ابرام گفت: «خداوند مرا از اولاد محروم کرده است. چرا تو با کنیز من هاجر همبستر نمی شوی؟ شاید او فرزندی برای من به دنیا بیاورد.» ابرام با آنچه سارای گفت موافقت کرد.n| Y سارای زن ابرام نازا بود. او یک کنیز مصری به نام هاجر داشت.w{i اموریان، کنعانیان، جَرجاشیان و یبوسیان است، به نسل تو بدهم.»%zE حِتیان، فرزیان، رفائیان،اموریان، کنعانیان، جَرجاشیان و یبوسیان است، به نسل تو بدهم.»Oy که شامل قَینی ها، قَنِزی ها، قدمونیان،Fx سپس خداوند در آنجا با ابرام عهدی بست. او فرمود: «من قول می دهم که تمام این سرزمین، از مصر تا دریای فرات را،Sw! وقتی آفتاب غروب کرد و هوا تاریک شد، ناگهان یک ظرف آتش و یک مشعل فروزان ظاهر شد و از میان تکه های حیوانات عبور کرد. v چهار نسل طول می کشد تا اولادۀ تو به اینجا برگردند. زیرا من اموریان را بیرون نمی کنم، زیرا شرارت آن ها هنوز به اوج خود نرسیده است که مجازات شوند.»u خودت در کمال پیری به آرامی می میری و دفن می شوی و با اجدادت می پیوندی. V~~}|||{{{yy{xxwTwvuuAtssrqpspoFnZmlkkujihggQf-eUdaccbzb.a``W__B^^f]\\ ZZXXWW`VUaT0SRTQQP.OSNMMKJIHGG FDCBB[AA@h?>>&==T=;;b:98\7^66X5E433o210//.W-O,a+n*?)((.'&%%?$r##C"!!1 VaS2YOYB\Z? 0 K } " 79F^V51e من اولادۀ تو را مانند ستارگان آسمان زیاد می کنم و تمام این سرزمین را به آن ها می دهم. تمام ملت ها از من می خواهند تا همانطوری که تو را برکت داده ام، آن ها را نیز برکت دهم.$0C در اینجا زندگی کن. من با تو خواهم بود و تو را برکت خواهم داد. تمام این سرزمین را به تو و به اولادۀ تو خواهم داد و پیمانی را که با پدرت ابراهیم بسته ام حفظ می کنم.#/A خداوند بر اسحاق ظاهر شد و فرمود: «به مصر نرو. در همین سرزمین در جائی که من می گویم بمان.d. E در آن سرزمین قحطی شدیدی بغیر از قحطی ای که در زمان ابراهیم شده بود، پیدا شد. اسحاق به نزد ابی ملک پادشاه فلسطین به جرار رفت.o-Y !بعد از آن یعقوب مقداری از آش را با نان به او داد. او خورد و نوشید و برخاست و رفت. به این ترتیب، عیسو نخست زادگی خود را بی ارزش شمرد.,1  یعقوب گفت: «اول برای من قسم بخور که حق خود را به من دادی.» عیسو، قسم خورد و حق خود را به یعقوب داد.بعد از آن یعقوب مقداری از آش را با نان به او داد. او خورد و نوشید و برخاست و رفت. به این ترتیب، عیسو نخست زادگی خود را بی ارزش شمرد.1+] عیسو گفت: «بسیار خوب، چیزی نمانده که از گرسنگی بمیرم. حق نخست زادگی چه فایده ای برای من دارد؟»&*G یعقوب به او گفت: «به این شرط از این آش به تو می دهم که تو حق نخست زادگی خود را به من بدهی.»g)I او به یعقوب گفت: «نزدیک است از گرسنگی بمیرم. مقداری از آن آش سرخ به من بده.» (به همین دلیل است که به او ادوم یعنی سرخ می گویند.)~(w یک روز وقتی یعقوب مشغول پختن آش بود، عیسو از شکار آمد و گرسنه بود.V'' اسحاق عیسو را بیشتر دوست می داشت، زیرا از حیواناتی که او شکار می کرد می خورد، اما ربکا یعقوب را بسیار دوست می داشت.J& پسرها بزرگ شدند. عیسو شکارچی ماهری شد و صحرا را دوست می داشت، ولی یعقوب مرد آرامی بود که در خیمه گاه می ماند.a%= دومی وقتی به دنیا آمد کُری پای عیسو را محکم گرفته بود. اسم او را یعقوب گذاشتند. اسحاق در موقع تولد این پسرها شصت ساله بود. $ اولی سرخ رنگ و پوستش مانند پوستین، پُر از مو بود. اسم او را عیسو گذاشتند.\#3 وقت وضع حمل او فرا رسید. او دو پسر به دنیا آورد."7 خداوند به او فرمود: «دو ملت در شکم تو می باشند. تو دو قومی را که رقیب یکدیگر اند به دنیا می آوری. یکی از دیگری قویتر می باشند و بزرگتر کوچکتر را خدمت می کند.»^!7 ربکا با دوگانگی حامله شده بود. قبل از اینکه اطفال به دنیا بیایند در شکم مادر شان به ضد یکدیگر دست و پا می زدند. ربکا گفت: «چرا باید چنین چیزی برای من به اتفاق بیفتد؟» پس رفت تا از خداوند بپرسد.5 e چون ربکا فرزندی نداشت، اسحاق نزد خداوند دعا کرد. خداوند دعای او را مستجاب فرمود و ربکا حامله شد.6g اسحاق چهل ساله بود که با ربکا دختر بِتوئیل ارامی (از اهالی بین النهرین) و خواهر لابان ازدواج کرد.E این داستان اسحاق پسر ابراهیم است:b? فرزندان اسماعیل در سرزمینی بین حویله و شور، در مشرق مصر، در راه آشور زندگی می کردند. و از فرزندان دیگر ابراهیم جدا بودند.ue اسماعیل صد و سی و هفت ساله بود که مُرد و به نزد اجداد خود رفت.1 اینها پدران دوازده رئیس بودند و نام هر یک به قبیله و دهات و خیمه گاه آن ها داده شد.@} حداد، تیما، جتور، نافیش و قدمه.*Q  مِشماع، دومه، مسا،  به ترتیب تولد شان عبارت بودند از: نبایوت، قیدار، اَدَبئیل، مِبسام،#  پسران اسماعیل ـ کسی که هاجر، کنیز مصری ساره، برای ابراهیم به دنیا آورده بود ـ7i  بعد از وفات ابراهیم، خدا پسر او، اسحاق را برکت داد و او نزدیک چاه «خدای زنده و بینا» زندگی می کرد.3a  این همان مزرعه ای بود که ابراهیم از حِتیان خریده بود. ابراهیم و زنش ساره هر دو در آنجا دفن شدند.U% پسران او اسحاق و اسماعیل او را در آرامگاه مکفیله در مزرعۀ مشرق ممری که متعلق به عفرون پسر زوحار حتی بود دفن کردند.8k ابراهیم در سن صد و هفتاد و پنج سالگی در حالیکه کاملاً پیر شده بود وفات یافت و به نزد اجداد خود رفت.  ولی در زمان حیات خود یک قسمت از دارائی خود را هم به پسر های که از زنهای دیگر خود داشت داد و آن ها را از پیش اسحاق جدا کرد و به سرزمین مشرق فرستاد.U% ابراهیم تمام دارائی خود را به اسحاق بخشید.*O عیفه، عیفر، حنوک، اَبیداع و اَلدَعَه فرزندان مدیان بودند. همۀ اینها فرزندان قطوره بودند. یُقشان پدر شیا و دَدان بود. آشوریم، لطوشیم و لئومیم از نسل دَدان بودند.wi او زمران، یُقشان، مِدان، مدیان، یشباق و شوحا را به دنیا آورد.W  + ابراهیم با زن دیگری به نام قطوره ازدواج کرد.q ] Bاسحاق ربکا را به خیمه ای که مادرش ساره در آن زندگی می کرد، بُرد و با او ازدواج نموده به او دل بست. اسحاق بعد از مرگ مادرش تسلی یافت.J  Aنوکر هر چه که انجام داده بود برای اسحاق تعریف کرد.اسحاق ربکا را به خیمه ای که مادرش ساره در آن زندگی می کرد، بُرد و با او ازدواج نموده به او دل بست. اسحاق بعد از مرگ مادرش تسلی یافت.} u @و از نوکر ابراهیم پرسید: «آن مرد کیست که از مزرعه به طرف ما می آید؟» نوکر جواب داد: «او آقای من است.» پس ربکا صورت خود را با روبند پوشانید.X + ?وقتی ربکا اسحاق را دید، از شتر خود پائین آمد-U >اسحاق در قسمت جنوبی کنعان زندگی می کرد. او یک روز هنگام غروب بیرون رفت تا در مزرعه قدم بزند. از بیابان های اطراف چاه «خدای زنده و بینا» می گذشت که آمدن شترها را دید.' =سپس ربکا و کنیزان او حاضر شدند. سوار شترها شده و همراه نوکر ابراهیم حرکت کردند.ue <آن ها برای ربکا دعای خیر کردند و گفتند: «تو، ای خواهر ما، مادر میلیون ها نفر شوی و نسل های تو شهر های دشمنان خود را به تصرف در آورند.»|s ;پس آن ها ربکا و دایه اش را، با نوکر ابراهیم و خادمان او فرستادند.%E :پس ربکا را صدا کردند و از او پرسیدند: «آیا می خواهی با این مرد بروی؟» او جواب داد: «بلی.» 9آن ها جواب دادند: «بگذار دختر را صدا کنیم و ببینیم نظریۀ خودش چیست.»I 8آن مرد گفت: «ما را معطل مسازید. خداوند مرا در این سفر کامیاب گردانیده است. پس اجازه بدهید پیش آقایم برگردم.»#A 7اما برادر و مادر ربکا گفتند: «بگذار دختر مدت یک هفته یا ده روز اینجا بماند و بعد برود.»ym 6سپس نوکر ابراهیم و خادمان او خوردند و نوشیدند و شب را در آنجا به سر بردند. صبح وقتی بیدار شدند، او گفت: «اجازه بدهید پیش آقایم برگردم.»J 5بعد رفت و رخت ها و هدایای طلا و نقره ای آورد و به ربکا داد. همچنین هدایای گران قیمتی نیز به برادر و مادرش داد.z~o 4وقتی نوکر ابراهیم این را شنید، سجده کرد و خداوند را پرستش نمود.-}U 3این تو و این ربکا. او را بگیر و برو. همان طوری که خداوند فرموده است او همسر پسر آقای تو بشود.»#|A 2لابان و بِتوئیل جواب دادند: «چون این امر از طرف خداوند است، ما حق نداریم تصمیم بگیریم.5{e 1حالا اگر می خواهید به آقایم لطف بکنید، به من بگوئید تا بدانم وگرنه تصمیم بگیرم که چه باید بکنم.»+zQ 0زانو زدم و خداوند را پرستش کردم. من خداوند، خدای آقایم ابراهیم را سپاس گفتم که مستقیماً مرا به خانۀ فامیل آقایم هدایت کرد. جائی که دختری برای پسر آقایم پیدا کردم.oyY /از او پرسیدم: «پدرت کیست؟» او جواب داد: «پدر من بِتوئیل پسر ناحور و مِلکه است.» سپس حلقه را در بینی او و دستبند ها را در دستش کردم.jxO .او فوراً کوزه را از شانه اش پائین آورد و گفت: «بنوش، من شتر های ترا هم سیراب می کنم.» پس من نوشیدم و او شتر های مرا هم سیراب کرد.w -قبل از اینکه دعای خود را تمام کنم، ربکا با کوزۀ آبی که به شانه داشت آمد و به سر چشمه رفت تا آب بگیرد. به او گفتم: «لطفاً به من آب بده تا بنوشم.»Dv ,اگر او قبول کرد و برای شتر هایم هم آب آورد، او همان کسی باشد که تو انتخاب کرده ای تا همسر پسر آقایم بشود.»Iu +من اینجا سر چشمه می مانم. وقتی دختری برای بردن آب می آید از او می خواهم که از کوزۀ خود به من آب بدهد تا بنوشم.Wt) *امروز وقتی به سر چشمه رسیدم، دعا کردم و گفتم: «ای خداوند، خدای آقایم ابراهیم. لطفاً در این کار به من توفیق عنایت کن.zso )برای رهایی تو از این قسم فقط یک راه وجود دارد. اگر تو به نزد قوم من رفتی و آن ها تو را رد کردند آن وقت تو از قولی که داده ای، آزاد می شوی.»4rc (او جواب داد: «خداوندی که همیشه او را اطاعت کرده ام فرشتۀ خود را با تو خواهد فرستاد و تو را موفق می کند. تو از میان قبیلۀ خودم و از میان فامیل پدرم، زنی برای پسرم می گیری.oqY 'من از آقایم پرسیدم: «اگر دختر نخواست با من بیاید چه کنم؟»p &بلکه گفت: «برو و از قبیلۀ پدرم، از میان اقوامم زنی برای او انتخاب کن.»o %آقایم از من قول گرفته و مرا قسم داده است که از مردم کنعان برای پسرش زن نگیرم.4nc $ساره، همسر آقایم در زمانی که پیر بود برای او پسری به دنیا آورد و آقایم هر چه داشت به او داده است.m #خداوند، برکت و ثروت فراوان به آقایم بخشیده است. به او گله های گوسفند و بز و گاو و همچنین نقره و طلا و غلامان و کنیزان و شتران و خر های زیاد داده است.=lw "او گفت: «من نوکر ابراهیم هستم.Bk !وقتی غذا آوردند، آن مرد گفت: «من تا منظور خود را نگویم غذا نخواهم خورد.» لابان گفت: «هر چه می خواهی بگو.»zjo  پس آن مرد به خانه رفت و لابان شتر های او را باز کرد و به آن ها کاه و علف داد. سپس آب آورد تا نوکر ابراهیم و خادمان او پا های خود را بشویند.'iI و به او گفت: «با من به خانه بیا. تو مردی هستی که خداوند او را برکت داده است. چرا بیرون ایستاده ای؟ من در خانه ام برای تو جا آماده کرده ام، برای شتر هایت هم جا هست.»h7 او حلقۀ بینی و دستبند ها را در دست خواهرش دیده بود و شنیده بود که آن مرد به دختر چه گفته است. او پیش نوکر ابراهیم که با شتر های خود کنار چشمه ایستاده بود رفت5ge ربکا برادری داشت بنام لابان. او به طرف بیرون دوید تا به چشمه ای که نوکر ابراهیم در آنجا بود برود.pf[ دختر به طرف خانۀ مادر خود دوید و تمام داستان را تعریف کرد.'eI او گفت: «سپاس بر خداوند، خدای آقایم ابراهیم که با وفاداری وعده ای را که به او داده است حفظ کرده است. خداوند مستقیماً مرا به خانۀ برادر آقایم راهنمائی کرده است.»Qd پس آن مرد زانو زد و خداوند را پرستش نمود.ncW در خانۀ ما، کاه و بیده فراوان و جا برای استراحت شما است.»^b7 دختر گفت: «پدر من بِتوئیل پسر ناحور و مِلکه است.Ta# و به او گفت: «لطفاً به من بگو پدر تو کیست؟ آیا در خانۀ او برای من و برای مردان من جائی است تا شب را در آنجا بمانیم؟»Q` وقتی آن دختر کارش تمام شد، آن مرد یک حلقۀ طلائی گران قیمت در بینی و همچنان دو عدد دستبند طلا به دست های دختر کرد._ آن مرد در سکوت مراقب دختر بود تا ببیند آیا خداوند او را موفق خواهد کرد یا نه.0^[ او فوراً کوزۀ خود را در آبخور حیوانات خالی کرد و به طرف چشمه دوید تا برای همۀ شتران آب بیاورد.] وقتی آب نوشید، آن دختر به او گفت: «برای شتر هایت هم آب می آورم تا سیراب شوند.»%\E او گفت: «بنوش، ای آقا» و فوراً کوزه را از شانه اش پائین آورد و نگهداشت تا او از آن بنوشد.[5 نوکر ابراهیم به استقبال او دوید و گفت: «لطفاً کمی آب از کوزه ات به من بده تا بنوشم.»Z7 ربکا دختر بسیار زیبا و باکره بود. او از چشمه پائین رفت و کوزۀ خود را پُر کرد و برگشت.,YS قبل از اینکه او دعایش را تمام کند، رِبِکا با یک کوزۀ آب که بر شانه اش بود رسید. او دختر بِتوئیل بود و بِتوئیل پسر ناحور برادر ابراهیم بود و اسم زن ناحور، مِلکه بود.4Xc به یکی از آن ها می گویم: «کوزۀ خود را پائین کن تا از آن بنوشم.» اگر او بگوید: «بنوش، من برای شتر هایت هم آب می آورم،» او همان کسی باشد که تو برای بنده ات اسحاق انتخاب کرده ای. اگر چنین شود من خواهم دانست که تو رحمت خود را با آقایم حفظ کرده ای.»W  من اینجا در کنار چشمه ای هستم که دختران این شهر برای بردن آب می آیند.NV  او دعا کرد و گفت: «ای خداوند، خدای آقایم ابراهیم، امروز به من توفیق بده و رحمت خودت را با آقایم ابراهیم حفظ کن.gUI  وقتی به آنجا رسید شترها را در کنار چشمه ای که بیرون شهر بود گذاشت. نزدیک غروب بود. وقتی که زنان برای بردن آب به آنجا می آمدند.T  آن نوکر، که اختیار دارائی ابراهیم در دستش بود، ده تا از شتر های بادار خود را گرفت و به شمال بین النهرین به شهری که ناحور در آن زندگی می کرد رفت.\S3  پس آن نوکر دست خود را زیر ران بادار خود، ابراهیم گذاشت و برای او قسم خورد که هر چه ابراهیم از او خواسته است، انجام دهد.\R3 اگر دختر حاضر نشد با تو بیاید، آن وقت تو از قولی که داده ای آزاد هستی. ولی تو در هیچ شرایطی نباید پسر مرا به آنجا ببری.»}Qu خداوند، خدای آسمان مرا از خانۀ پدرم و از سرزمین اقوامم بیرون آورد و بطور جدی به من قول داد که این سرزمین را به نسل من می دهد. او فرشتۀ خود را قبل از تو می فرستد. بنابرین، تو می توانی در آنجا زنی برای پسرم بگیری.rP_ ابراهیم جواب داد: «تو نباید پسر مرا هیچ وقت به آنجا بفرستی.O آن نوکر پرسید: «اگر آن دختر حاضر نشود وطن خود را ترک کند و با من به این سرزمین بیاید چه کنم؟ آیا پسرت را به سرزمینی که تو از آنجا آمدی بفرستم؟»9Nm تو باید به سرزمینی که من در آن بدنیا آمده ام بروی و از آنجا از بین قوم من برای پسرم اسحاق زن بگیری.»WM) من می خواهم که تو به نام خداوند، خدای آسمان و زمین قسم بخوری که برای پسر من از مردم این سرزمین، یعنی کنعان زن نگیری.bL? او روزی به یکی از نوکران خود که از همه بزرگتر بود و اختیار همه چیز در دستش بود گفت: «دست خود را زیر ران من بگذار و قسم بخور.K  ابراهیم بسیار پیر شده بود و خداوند به هر چه که او می کرد برکت می داد.7Ji بنابرین مزرعه ای که مال حِتیان بود و مغاره ای که در آن بود به نام آرامگاه به ملکیت ابراهیم در آمد.+IQ بعد ابراهیم همسر خود ساره را در آن مغاره در سرزمین کنعان دفن کرد.بنابرین مزرعه ای که مال حِتیان بود و مغاره ای که در آن بود به نام آرامگاه به ملکیت ابراهیم در آمد.)HM این زمین در مقابل تمام حِتیانی که در آن مجلس حاضر بودند به عنوان ملکیت ابراهیم شناخته شد.-GU به این ترتیب املاک عفرون که در مکفیله در مشرق ممری بود به ابراهیم رسید. این قطعه زمین عبارت بود از یک مزرعه و مغاره ای که در آن بود و تمام درختان مزرعه تا کنار زمین.BF ابراهیم موافقت کرد و قیمتی را که عفرون گفته بود مطابق وزنی که در بازار آن روز رایج بود به عفرون داد. یعنی چهار صد سکۀ نقره که عفرون در مقابل همۀ افراد قبیلۀ خود تعیین کرده بود.5Ee «ای آقا، قیمت زمین فقط چهار صد سکۀ نقره است. این برای ما چه ارزشی دارد؟ همسر خود را در آن دفن کن.»#DC عفرون جواب داد: C;  و طوری که همه بشنوند به عفرون گفت: «خواهش می کنم به حرف های من گوش بده. من تمام مزرعه را می خرم. قیمت زمین را از من قبول کن و من همسر خود را در آنجا دفن می کنم.»MB  اما ابراهیم در مقابل حِتیان تعظیم کردA+  «ای آقا، گوش بده. من تمام مزرعه و مغاره ای را که در آن است به تو می دهم. اینجا در حضور تمام افراد قبیله ام، آنرا به تو می دهم تا همسر خود را در آن دفن کنی.»N@  عفرون خودش در آن جلسه با سایر حِتیان در دروازۀ شهر نشسته بود. او به طوری که همۀ حاضرین در آنجا بشنوند جواب داد:?7  بخواهید که مغارۀ مکفیله را که پهلوی مزرعه اش می باشد به من بفروشد. از او بخواهید که آنرا در مقابل همۀ شما به تمام قیمت به من بفروشد، تا صاحب آن مغاره بشوم.»6>g و گفت: «اگر شما به من لطف دارید و مایل هستید که همسر خود را اینجا دفن کنم، لطفاً از عفرون پسر صوحر9=o ابراهیم پیش آن ها تعظیم کردb<? «ای آقا، به سخنان ما گوش بده. ما تو را به حیث یک رهبر پُر قدرت می شناسیم. همسر خود را در بهترین مقبره هائی که ما داریم دفن کن. همۀ ما خوشحال می شویم که یک قبر به تو بدهیم تا همسرت را در آن دفن کنی.»&;I آن ها جواب دادند:/:Y «من در بین شما یک نفر بیگانه ای هستم. یک قطعه زمین به من بفروشید تا همسر خود را در آن دفن کنم.»9 ابراهیم جائی را که جنازۀ همسرش در آنجا بود ترک کرد و به نزد حِتیان رفت و گفت:}8u او در حبرون در سرزمین کنعان مُرد و ابراهیم برای مرگ او ماتم گرفت.E7  ساره صد و بیست و هفت سال زندگی کرد.}6u رئومه زن صورتی ناحور نیز طابح، جاحم، تاحش و معکه را به دنیا آورد. 5 بِتوئیل پدر ربکا است. مِلکه این هشت پسر را برای ناحور برادر ابراهیم بدنیا آورد.رئومه زن صورتی ناحور نیز طابح، جاحم، تاحش و معکه را به دنیا آورد.I4 کاسد، حزو، پیلداش، یدلاف و بِتوئیل.3 آن ها عبارت بودند از: عوز پسر اولباری و برادرش بوز و کموئیل پدر ارام،/2Y بعد از مدتی برای ابراهیم خبر دادند که مِلکه، زن ناحور برادر ابراهیم هشت پسر بدنیا آورده است:(1K ابراهیم پیش نوکران خود برگشت و آن ها با هم به بئرشِبع رفتند و ابراهیم در آنجا اقامت گزید.p0[ تمام ملت ها از من خواهند خواست همان طوری که نسل تو را برکت داده ام نسل آن ها را هم برکت دهم. فقط به خاطر اینکه تو از من اطاعت کردی.»T/# من وعده می دهم که نسل تو را مانند ستارگان آسمان و ریگ های ساحل بحر زیاد کنم. اولادۀ تو بر دشمنان خود پیروز می شوند. .; و گفت: «خداوند می گوید: من به تو وعده می دهم و به اسم خودم قسم می خورم که تو را به فراوانی برکت بدهم. زیرا تو این کار را کردی و پسر عزیز خود را از من دریغ نکردی.i-M فرشتۀ خداوند برای بار دوم از آسمان ابراهیم را صدا کردJ, ابراهیم آنجا را «خداوند آماده می کند» نامید و حتی امروز هم مردم می گویند: «بر سر کوهها خداوند آماده می کند.»+  ابراهیم به طرف صدا نگاه کرد. قوچی را دید که شاخ هایش به درختی گیر کرده است. رفت و آنرا گرفت و به عنوان قربانی سوختنی به جای پسر خود قربانی کرد.'*I  فرشته گفت: «به پسر خود صدمه نرسان و هیچ کاری با او نکن. من حالا فهمیدم که تو از خدا اطاعت می کنی و به او احترام می گذاری. زیرا تو پسر عزیز خود را از او دریغ نکردی.»2)_  اما فرشتۀ خداوند از آسمان او را صدا کرد و گفت: «ابراهیم، ابراهیم.» او جواب داد: «بلی، خداوندا.»V('  سپس کارد را به دست گرفت تا او را قربانی کند. ';  وقتی آن ها به جائی رسیدند که خدا فرموده بود، ابراهیم یک قربانگاه درست کرد و هیزم ها را روی آن گذاشت. پسر خود را بست و او را بر قربانگاه، روی هیزم ها قرار داد. & ابراهیم جواب داد: «خدا خودش آنرا آماده می کند.» هر دوی آن ها با هم رفتند.W%) اسحاق گفت: «پدر.» ابراهیم جواب داد: «بلی پسرم؟» اسحاق پرسید: «می بینم که تو آتش و هیزم داری، پس برۀ قربانی کجا است؟»h$K ابراهیم هیزم ها را بر دوش اسحاق گذاشت و خودش کارد و آتش برای روشن کردن هیزم برداشت و برای قربانی سوختنی با هم به راه افتادند.O# به نوکران خود گفت: «شما اینجا پیش خر بمانید. من و پسرم به آنجا می رویم تا عبادت کنیم. بعداً پیش شما بر می گردیم.»W") روز سوم، ابراهیم آن محل را از فاصلۀ دور دید.J! روز بعد، ابراهیم صبح وقت برخاست. مقداری هیزم برای قربانی تهیه نمود و آن را بر سر خر بار کرد. اسحاق و دو نفر از نوکران خود را برداشت و به طرف جائی که خدا به او فرموده بود، براه افتاد.  خدا فرمود: «پسر عزیزت اسحاق را که خیلی دوست می داری، بردار و به سرزمین موریا برو، آنجا او را بر سر کوهی که به تو نشان می دهم برای من قربانی کن.»0 ] مدتی بعد خدا ابراهیم را امتحان کرد و به او فرمود: «ابراهیم.» ابراهیم جواب داد: «بلی، خداوندا.»N "ابراهیم در فلسطین مدت زیادی زندگی کرد.K !ابراهیم در بئرشِبع درخت سرو کاشت و بنام خداوند، خدای جاودانی دعا کرد.ابراهیم در فلسطین مدت زیادی زندگی کرد.5  بعد از اینکه آن ها در بئرشِبع با هم پیمان بستند، ابی ملک و فیکول به فلسطین برگشتند.- به خاطر همین آنجا بئرشِبع نامیده شد، زیرا در آنجا بود که آن دو با هم پیمان بستند.X+ ابراهیم جواب داد: «این هفت بره را از من قبول کن. با این کار تو شاهد می باشی که من همان کسی هستم که این چاه را کنده ام.»K ابی ملک پرسید: «چرا این کار را کردی؟»I ابراهیم هفت برۀ ماده از گله جدا کرد.*O پس از آن، ابراهیم تعدادی گاو و گوسفند به ابی ملک داد و هر دوی آن ها با هم عهد و پیمان بستند.lS ابی ملک گفت: «من نمی دانم چه کسی این کار را کرده است. تو هم چیزی در این باره به من نگفتی. این اولین باری است که من این را می شنوم.» ابراهیم دربارۀ چاهی که غلامان ابی ملک تصرف کرده بودند از او گِله کرد.;s ابراهیم گفت: «من قول می دهم.»G بنابراین اینجا در حضور خدا قول بده که مرا یا فرزندان مرا و یا نسل مرا فریب ندهی. من نسبت به تو وفادار بوده ام، پس تو هم نسبت به من و این سرزمین که تو در آن زندگی می کنی وفادار باش.»W) در آن زمان ابی ملک با فیکول، قوماندان سپاهیان خود، نزد ابراهیم رفت و به او گفت: «در هر کاری که می کنی، خدا با تو است.+ او در بیابان فاران زندگی می کرد و شکارچی ماهری شد. مادرش یک زن مصری برای او گرفت.C خدا با آن پسر بود و او بزرگ می شد.7i خدا چشم های او را باز کرد و او در آنجا چاهی دید. رفت مشک را پُر از آب کرد و مقداری آب به پسر خود داد. برخیز، برو طفل را بردار و آرام کن. من از نسل او یک قوم بزرگ به وجود می آورم.»h K خدا صدای گریۀ طفل را شنید. فرشتۀ خدا از آسمان با هاجر صحبت کرد و گفت: «ای هاجر، چه مشکلی داری؟ نترس. خدا گریۀ طفل را شنیده است. } و خودش به اندازۀ صد متر از آنجا دور شد. به خود می گفت: «من طاقت ندارم مردن پسرم را ببینم.» و همان طور که آنجا نشسته بود شروع کرد به گریه کردن. V}|{zzy7xx5ww v\utssqq^po4nmlkk jiyhggyff:edd8ccbaa`t_^^]]\[ZYYOX~WW VUT_SRqQPPONN^MLK`JyII4HYGG FDCqBB$A_@H?u==V<Ay  پس زلفه پسری برای یعقوب زائید.@-  اما لیه وقتی دید که دیگر نمی تواند صاحب فرزند شود، کنیز خود زلفه را به یعقوب داد.??y راحیل گفت: «من با خواهر خود مبارزۀ سختی کرده ام و پیروز شده ام»؛ بنا بر این اسم آن پسر را نفتالی گذاشت.o>Y بلهه بار دیگر حامله شد و پسر دیگری برای یعقوب بدنیا آورد.?=y راحیل گفت: «خدا حق من را داده و دعای مرا شنیده است. او به من پسری داده است.» پس اسم این پسر را دان گذاشت.M< بلهه حامله شد و برای یعقوب پسری زائید.w;i پس او کنیز خود بلهه را به شوهر خود داد و یعقوب با او همبستر شد.5:e راحیل گفت: «بیا و با کنیز من بلهه همبستر شو تا او بجای من طفلی بزاید و به این وسیله من مادر بشوم.»29_ یعقوب از دست راحیل عصبانی شد و گفت: «من نمی توانم جای خدا را بگیرم. اوست که ترا نازا ساخته است.»H8 راحیل نازا بود و به خاطر همین به خواهر خود حسادت می ورزید. او به یعقوب گفت: «یا به من طفلی بده یا من می میرم.»7{ #او باز هم حامله شد و پسر دیگری بدنیا آورد و گفت: «این بار خداوند را سپاس می گویم.» اسم این پسر را یهودا گذاشت. لیه بعد از این دیگر حامله نشد.6' "بار دیگر او حامله شد و پسر دیگری زائید. او گفت: «حالا شوهرم به من دلبستگی بیشتری می داشته باشد چون که سه پسر برای او زائیده ام.» پس نام این پسر را لاوی گذاشت.او باز هم حامله شد و پسر دیگری بدنیا آورد و گفت: «این بار خداوند را سپاس می گویم.» اسم این پسر را یهودا گذاشت. لیه بعد از این دیگر حامله نشد.5 !لیه باز هم حامله شد و پسری زائید و گفت: «خداوند این پسر را هم به من داده است چون که می داند من محبوب شوهرم نیستم.» پس نام این پسر را شمعون گذاشت.t4c  لیه حامله شد و پسری به دنیا آورد. او گفت: «خداوند زحمت مرا دیده است. حالا شوهرم مرا دوست می دارد.» بنابراین نام کودک را رئوبین گذاشت.H3 چون خداوند دید که یعقوب لیه را کمتر از راحیل دوست دارد، به لیه قدرت بچه دار شدن بخشید، ولی راحیل نازا ماند.O2 یعقوب با راحیل عروسی کرد و او را بیشتر از لیه دوست می داشت. یعقوب به خاطر راحیل هفت سال دیگر برای لابان کار کرد.T1# (لابان کنیز خود بلهه را هم به راحیل بخشید.) 0 یعقوب قبول کرد. بعد از اینکه یک هفته گذشت لابان راحیل را هم به یعقوب داد.7/i تا روز هفتم جشن عروسی صبر کن. من راحیل را هم در مقابل هفت سال دیگر که برای من کار کنی به تو می دهم.».1 لابان در جواب گفت: «در بین ما رسم نیست که دختر کوچک را قبل از دختر بزرگ شوهر بدهیم.8-k یعقوب تا صبح روز بعد نفهمید که این دختر لیه است. صبح که فهمید پیش لابان رفت و به او گفت: «این چه کاری بود که تو کردی؟ من بخاطر راحیل برای تو کار کردم. ولی تو مرا فریب دادی.»[,1 (لابان کنیز خود زلفه را به دختر خود لیه بخشید.)+ اما در آن شب لابان به جای راحیل، لیه را به یعقوب داد و یعقوب با او همخواب شد.p*[ لابان یک مجلس عروسی ترتیب داد و همۀ مردم آنجا را دعوت کرد.H) بعد از ختم این مدت یعقوب به لابان گفت: «مدت قرارداد ما بسر رسیده است. دخترت را به من بده تا با او عروسی کنم.»w(i یعقوب برای اینکه با راحیل عروسی کند، هفت سال در آنجا کار کرد. اما چون راحیل را بسیار دوست می داشت، این مدت به نظرش مانند چند روز گذشت.:'o لابان در جواب گفت: «اگر دخترم را به تو بدهم، بهتر از این است که به دیگران بدهم. همین جا پیش من بمان.»l&S یعقوب راحیل را دوست می داشت. بنابراین به لابان گفت: «اگر اجازه دهی با دختر کوچک تو راحیل عروسی کنم، هفت سال برای تو کار می کنم.»f%G لیه چشمان ضعیف داشت، ولی راحیل خوش اندام و زیبا بود.z$o لابان دو دختر داشت. نام دختر بزرگ لیه و نام دختر کوچک راحیل بود.?#y لابان به یعقوب گفت: «تو نباید به خاطر اینکه خویشاوند من هستی، برای من مفت کار کنی. چقدر مزد می خواهی؟»" لابان گفت: «تو در حقیقت رگ و خون من هستی.» یعقوب مدت یک ماه در آنجا ماند.!)  وقتی لابان خبر آمدن خواهرزادۀ خود، یعقوب را شنید، به استقبال او دوید. او را در آغوش کشید و بوسید و به خانه آورد. یعقوب تمام ماجرا را برای لابان شرح داد.1 ]  یعقوب به راحیل گفت: «من از خویشاوندان پدرت و پسر ربکا هستم.» راحیل دوید تا به پدر خود خبر بدهد.Y-  سپس راحیل را بوسید و از شدت خوشحالی گریه کرد._9  وقتی یعقوب راحیل، دختر مامای خود را دید که با گله آمده است، بر سر چاه رفت. سنگ را از دهانۀ چاه پس زد و گوسفندان را آب داد.   یعقوب با آن ها مشغول گفتگو بود که راحیل با گلۀ پدر خود لابان به آنجا آمد.' آن ها جواب دادند: «تا همۀ گله ها در اینجا جمع نشوند ما نمی توانیم به آن ها آب بدهیم. وقتی همه جمع شوند سنگ را از سر چاه بر می داریم و به آن ها آب می دهیم.»O یعقوب گفت: «هنوز هوا روشن است و وقت جمع کردن گله ها نیست. چرا به آن ها آب نمی دهید تا دوباره به چراگاه برگردند؟»I او پرسید: «حالش خوب است؟» آن ها جواب دادند: «بلی خوب است. ببین، این دخترش راحیل است که همراه گلۀ خود می آید.» ; او پرسید: «آیا شما لابان پسر ناحور را می شناسید؟» آن ها جواب دادند: «بلی، می شناسیم.».W یعقوب از چوپانان پرسید: «دوستان من، شما اهل کجا هستید؟» آن ها جواب دادند: «اهل حَران هستیم.» وقتی همۀ گوسفند ها در آنجا جمع می شدند، چوپانان سنگ را از سر چاه بر می داشتند و به گله ها آب می دادند و بعد از آن دوباره سنگ را بر سر چاه می گذاشتند.eE در صحرا به سر چاهی رسید که سه گلۀ گوسفند در اطراف آن خوابیده بودند. از این چاه به گله ها آب می دادند. سنگ بزرگی بر سر چاه بود.] 7 یعقوب به راه خود ادامه داد و به سرزمین مشرق رفت.:o این ستون یاد بودی که برپا کرده ام محل پرستش تو می باشد و هر چه به من داده ای ده یک آنرا به تو می دهم.»7 و من به سلامتی به خانۀ پدرم باز گردم، تو خدای من می باشی.این ستون یاد بودی که برپا کرده ام محل پرستش تو می باشد و هر چه به من داده ای ده یک آنرا به تو می دهم.»W) بعد از آن یعقوب برای خداوند نذر گرفت و گفت: «اگر تو با من باشی و مرا در این سفر محافظت نمائی، به من خوراک و لباس بدهی  او آن شهر را که تا آن موقع به لوز مشهور بود، بیت ئیل (یعنی خانۀ خدا) نامید.A} یعقوب روز بعد، صبح وقت برخاست و سنگی را که زیر سر خود گذاشته بود برداشت و آنرا به عنوان یک ستون یاد بود در آنجا گذاشت. بر روی آن روغن ریخت تا به این وسیله آنرا برای خدا وقف کند.*O او ترسید و گفت: «این چه جای ترسناکی است. اینجا باید خانۀ خدا باشد. اینجا دروازۀ آسمان است.»/Y یعقوب از خواب بیدار شد و گفت: «خداوند در اینجا است. او در این مکان است و من این را نمی دانستم.»@ { به خاطر داشته باش که من با تو می باشم و هر جا بروی تو را محافظت می کنم و تو را به این سرزمین باز می آورم. تو را ترک نمی کنم تا همه چیزهای را که به تو وعده داده ام به انجام رسانم.»q ] نسل تو مانند غبار زمین زیاد می شود. آن ها قلمرو خود را از هر طرف توسعه می دهند. من بوسیلۀ تو و فرزندان تو، همۀ ملت ها را برکت می دهم. }  و خداوند در کنار آن ایستاده و می گوید: «من هستم خداوند، خدای ابراهیم و اسحاق. من این زمینی را که روی آن خوابیده ای به تو و فرزندان تو می دهم.K   در خواب دید: زینه ای در آنجا است که یک سرش بر زمین و سر دیگرش در آسمان است و فرشتگان از آن بالا و پائین می روند   هنگام غروب آفتاب به محلی رسید. همانجا سنگی را زیر سر خود گذاشت و خوابید.W)  یعقوب بئرشِبع را ترک کرد و به طرف حَران رفت.(K  پس به نزد اسماعیل. پسر ابراهیم رفت و با محلت دختر اسماعیل که خواهر نبایوت بود ازدواج کرد.^7 او می دانست که پدرش از زنان کنعانی خوشش نمی آید./ او اطلاع داشت که یعقوب امر پدر و مادر خود را اطاعت کرده و به بین النهرین رفته است.}u عیسو فهمید که اسحاق برای یعقوب دعای برکت خوانده و او را به بین النهرین فرستاده است تا برای خود زن بگیرد. او همچنین فهمید، وقتی اسحاق برای یعقوب دعای برکت می خواند به او امر کرد که با دختران کنعانی عروسی نکند.O اسحاق یعقوب را به بین النهرین به نزد لابان پسر بِتوئیل ارامی فرستاد. لابان برادر ربکا، مادر یعقوب و عیسو، بود.! تا خدا همان طوری که ابراهیم را برکت داد، تو و فرزندان ترا نیز برکت دهد و مالک این سرزمینی که در آن زندگی می کنی و خدا آنرا به ابراهیم داده است، بشوی.»A} تا خدای قادر مطلق عروسی تو را برکت دهد و فرزندان زیاد به تو بدهد. بنابراین، تو پدر ملت های بسیار می شوی.-U به بین النهرین به خانۀ پدر کلانت بِتوئیل برو و با یکی از دختر های مامای خود، لابان عروسی کن. - اسحاق یعقوب را فرا خواند. با او احوالپرسی کرد و گفت: «با دختران کنعانی عروسی نکن.:~o .ربکا به اسحاق گفت: «به خاطر زنهای عیسو که بیگانه هستند از زندگی خود سیر شده ام. حالا اگر یعقوب هم با یکی از همین دختران حیتی عروسی کند، دیگر برای من مرگ بهتر از زندگی است.»{}q -وقتی او این موضوع را فراموش کرد، من یک نفر را می فرستم تا تو برگردی. چرا هر دوی شما را در یک روز از دست بدهم؟»ربکا به اسحاق گفت: «به خاطر زنهای عیسو که بیگانه هستند از زندگی خود سیر شده ام. حالا اگر یعقوب هم با یکی از همین دختران حیتی عروسی کند، دیگر برای من مرگ بهتر از زندگی است.»[|1 ,برای مدتی پیش او بمان تا خشم برادرت فرو نشیند.{ +حالا هر چه به تو می گویم انجام بده. برخیز و به حَران پیش برادرم فرار کن.>zw *ربکا از نقشۀ عیسو با خبر شد. دنبال یعقوب فرستاد و به او گفت: «برادرت عیسو نقشه کشیده است که تو را بکشد.Wy) )چون اسحاق به یعقوب برکت داده بود، عیسو با یعقوب دشمن شد. او با خود گفت: «پدرم بزودی می میرد و آنگاه یعقوب را می کشم.»1x] (با شمشیرت زندگی می کنی و غلام برادرت می باشی. اما سر انجام از قید او رهایی یافته، آزاد می شوی.» w 'بنابرین اسحاق به او گفت: «برای تو نه شبنمی از آسمان می بارد نه غلۀ فراوان.cvA &عیسو زاری کنان به پدر خود گفت: «ای پدر، آیا تو فقط حق یک برکت داشتی؟ برای من هم از خدا برکت طلب کن!» و شروع کرد به گریه کردن.u5 %اسحاق گفت: «من او را بر تو برتری داده ام و تمام خویشاوندانش را غلامان او ساخته ام. به او غله و شراب داده ام و دیگر چیزی نمانده است که برای تو از خدا بخواهم.»_t9 $عیسو گفت: «این دفعۀ دوم است که او مرا فریب داده است. از همین خاطر است که نام او یعقوب است. او اول حق نخست زادگی مرا گرفت و حالا برکت مرا از من گرفته است. آیا دیگر برکتی نمانده است که به من بدهی؟»wsi #اسحاق گفت: «برادرت آمد و مرا فریب داد و برکت تو را از تو گرفت.»r3 "وقتی عیسو این را شنید با صدای بلند و به تلخی گریه کرد و گفت: «پدر، مرا هم برکت بده.»Mq !تمام بدن اسحاق به لرزه افتاد و پرسید: «پس او که بود که حیوانی شکار کرد و برای من آورد؟ من آنرا خوردم و فقط پیش از این که تو بیائی او را برکت دادم. این برکت برای همیشه از آن او می باشد.»py  اسحاق پرسید: «تو کی هستی؟» او جواب داد: «من پسر بزرگ تو عیسو هستم.» o او غذای خوشمزه ای درست کرده و برای پدر خود آورده بود. عیسو گفت: «پدر، لطفاً برخیز بنشین و مقداری از غذائی که برایت آورده ام بخور و مرا برکت بده.»n دعای برکت اسحاق تمام شد. همین که یعقوب از آنجا رفت برادرش عیسو از شکار آمد.^m7 اقوام دیگر غلامان تو باشند و در مقابل تو تعظیم کنند. بر خویشاوندان خود حکمرانی کنی و فرزندان مادرت به تو تعظیم نمایند. لعنت بر کسی که تو را نفرین کند و متبارک باد کسی که برای تو دعای خیر کند.»l خدا از آسمان شبنم و از زمین فراوانی نعمت و غله و شراب فراوان به تو بدهد.&kG همین که آمد تا پدرش را ببوسد، اسحاق لباس های او را بو کرد. پس برای او دعای برکت خواند و گفت: «بوی خوش پسر من، مانند بوی مزرعه ای است که خداوند آنرا برکت داده است.j اسحاق بعد از خوردن و نوشیدن به او گفت: «پسرم، نزدیکتر بیا و مرا ببوس.»uie اسحاق گفت: «مقداری از آن غذا را برای من بیاور تا بخورم و بعد از آن برای تو دعای برکت بخوانم.» یعقوب غذا و مقداری هم شراب برای او آورد.h/ ولی باز از او پرسید: «آیا تو، واقعاً عیسو هستی؟» او جواب داد: «بلی، من عیسو هستم.»Qg او نتوانست یعقوب را بشناسد چون که بازو های او مثل بازو های عیسو مو داشت. او می خواست برای یعقوب دعای برکت بخواندMf یعقوب پیشتر رفت. اسحاق او را لمس کرد و گفت: «صدای تو مثل صدای یعقوب است. اما بازو های تو مثل بازو های عیسو است.»(eK اسحاق به یعقوب گفت: «پیشتر بیا تا بتوانم تو را لمس کنم تا ببینم آیا تو واقعاً عیسو هستی؟»Kd اسحاق گفت: «پسرم. چطور توانستی به این زودی آنرا آماده کنی؟» یعقوب جواب داد: «خداوند، خدای تو، به من کمک کرد.»c5 یعقوب گفت: «من پسر بزرگ تو عیسو هستم. کاری را که به من گفته بودی انجام دادم. لطفاً برخیز بنشین و غذائی را که برایت آورده ام بگیر و از خدا برایم برکت طلب کن.»b+ یعقوب پیش پدر خود رفت و گفت: «پدر.» او جواب داد: «بلی. تو کدام یک از پسرانم هستی؟»vag سپس آن غذای خوشمزه را با مقداری از نانی که پخته بود به او داد.` همچنین با پوست بزها بازو ها و قسمتی از گردن او را که مو نداشت پوشانید._ سپس او بهترین لباس های عیسو را که در خانه بود آورد و به یعقوب پوشانید.0^[ پس او رفت و بزها را گرفت و برای مادر خود آورد. مادرش از آن ها غذائی را که پدرش دوست می داشت پخت.q]]  مادرش گفت: «پسرم بگذار هر چه لعنت برای تو است به گردن من بیفتد. تو فقط آن چیزی که من می گویم انجام بده. برو و بزها را برای من بیاور.»5\e  شاید پدرم مرا لمس کند و بفهمد که من او را فریب داده ام، در آن صورت بجای برکت لعنت نصیب من می شود.»[7  اما یعقوب به مادر خود گفت: «تو می دانی که بدن عیسو موی زیاد دارد ولی بدن من مو ندارد.&ZG  تو می توانی آن غذا را برای او ببری تا بخورد و قبل از مرگش، از خداوند برای تو برکت بطلبد.»RY  به طرف گله برو. دو بزغالۀ چاق را بگیر و بیاور. من آن ها را می پزم و از آن غذائی که پدرت بسیار دوست دارد درست می کنم.lXS حالا پسرم، به من گوش بده و هر چه به تو می گویم انجام بده.HW «حیوانی برای من بیاور و آنرا بپز تا من بعد از خوردن آن پیش از آنکه بمیرم، دعا کنم که خداوند تو را برکت دهد.»dVC ربکا به یعقوب گفت: «من شنیدم که پدرت به عیسو می گفت:3Ua وقتی اسحاق و عیسو صحبت می کردند، ربکا گفتگوی آن ها را می شنید. پس وقتی عیسو برای شکار بیرون رفت.[T1 و از آن غذای خوشمزه ای را که من دوست دارم بپز و برایم بیاور تا آنرا بخورم و قبل از مردنم دعا کنم که خدا تو را برکت دهد.»iSM تیر و کمان خود را بردار و به صحرا برو و حیوانی شکار کن.yRm اسحاق گفت: «می بینی که من دیگر پیر شده ام و نزدیک به مُردن هستم.?Q { اسحاق پیر و نابینا شده بود. پس به دنبال پسر بزرگ خود عیسو فرستاد و به او گفت: «پسرم.» او جواب داد: «بلی.»QP #آن ها زندگی را بر اسحاق و ربکا سخت کردند.wOi "وقتی عیسو چهل ساله شد با دو دختر حِتی بنام های یهودیه دختر بیری و بسمه دختر ایلون ازدواج کرد.آن ها زندگی را بر اسحاق و ربکا سخت کردند.-NU !او اسم آن چاه را «قسم» گذاشت و به همین دلیل است که آن شهر بئرشِبع (یعنی: چاه سوگند) نامیده شد. M;  در آن روز غلامان اسحاق آمدند و به او خبر دادند که چاهی را که می کندیم به آب رسیده است.iLM روز بعد وقتی برخاستند هر دوی آن ها بهم قول دادند و به خاطر آن قسم خوردند. اسحاق با آن ها خداحافظی کرد و دوستانه از هم جدا شدند.~Kw اسحاق یک مهمانی به افتخار آن ها ترتیب داد. آن ها خوردند و نوشیدند.)JM به ما صدمه ای نرسانی، همان طور که ما به تو صدمه نرساندیم. ما با تو مهربان بودیم و تو را به سلامتی روانه کردیم. حالا کاملاً واضح است که خداوند تو را برکت داده است.»~Iw آن ها جواب دادند: «ما حالا فهمیده ایم که خداوند با تو است و فکر می کنیم که باید یک پیمان صلح بین ما بسته شود. ما از تو می خواهیم که قول بدهیGH اسحاق پرسید: «تو با من غیر دوستانه رفتار کردی و مرا از سرزمین خود بیرون کردی. پس چرا حالا به دیدن من آمدی؟»+GQ ابی ملک به اتفاق مشاور خود، احُزات و قوماندان سپاه خود، فیکول از جرار به ملاقات اسحاق آمد.[F1 اسحاق در آنجا قربانگاهی ساخت و خداوند را پرستش نمود. سپس خیمه های خود را در آنجا برپا کرد و غلامان او چاه دیگری کندند.GE آن شب خداوند بر او ظاهر شد و فرمود: «من هستم خدای پدرت ابراهیم. نترس. من با تو هستم. به خاطر وعده ای که به بنده ام ابراهیم داده ام، تو را برکت می دهم و فرزندان بسیاری به تو می بخشم.»ND اسحاق از آنجا کوچ کرد و به بئرشِبع آمد.eCE پس از آنجا کوچ کرد و چاه دیگری کند. به خاطر این چاه دیگر دعوائی نشد. پس اسم این چاه را «آزادی» گذاشت. او گفت: «خداوند به ما آزادی داده است تا در این سرزمین زندگی کنیم. ما در اینجا خوشبخت خواهیم شد.»-BU غلامان اسحاق چاه دیگری کندند. به خاطر آن دعوای دیگری درگرفت. پس اسم آن چاه را «دشمنی» گذاشت.QA چوپانان جرار با چوپانان اسحاق دعوا کردند و گفتند: «این آب مال ما است.» بنابرین اسحاق اسم آن چاه را «دعوا» گذاشت.c@A غلامان اسحاق در سرزمین جرار چاهی کندند که آب داشت.T?# او چاه هائی را که در زمان ابراهیم کنده شده بود و فلسطینی ها آن ها را بعد از وفات ابراهیم پُر کرده بودند، دوباره کند و همان اسم را که ابراهیم بر آن چاه ها گذاشته بود دوباره بر آن ها گذاشت.,>S بنابرین، اسحاق از آنجا رفت و خیمه های خود را در اطراف درۀ جرار برپا کرد و مدتی در آنجا ماند.={ ابی ملک به اسحاق گفت: «تو از ما قوی تر شده ای، پس کشور ما را ترک کن.»!<= آن ها تمام چاه هائی را که غلامان پدرش، ابراهیم در زمان حیات او کنده بودند، پُر کردند.;' چون او گله های گاو و گوسفند و غلامان بسیاری داشت، فلسطینی ها به او حسادت کردند.e:E  او روز به روز پیشرفت می کرد و مرد بسیار ثروتمندی شد.U9%  اسحاق در آن سرزمین زراعت کرد و در آن سال صد برابر آنچه کاشته بود محصول به دست آورد، چون خداوند او را برکت داده بود./8Y  سپس ابی ملک به تمام مردم اخطار کرد که: «هر کس با این مرد یا همسرش بدرفتاری کند کشته خواهد شد.»^77  ابی ملک گفت: «این چه کاری بود که با ما کردی؟ شاید یکی از مردان من با همسر تو همبستر می شد. در آن صورت ما گناهکار می شدیم.»#6A  ابی ملک امر کرد و اسحاق را آوردند و به او گفت: «این زن همسر تو می باشد! چرا گفتی خواهر تو است؟» او جواب داد: «فکر کردم اگر بگویم او همسر من است، مرا خواهند کشت.»5 مدتی که از سکونت اسحاق در آنجا گذشت، روزی ابی ملک، پادشاه فلسطین، از کلکین اطاق خود به بیرون نگاه می کرد. او دید که اسحاق به ربکا ابراز محبت می کند.;4q وقتی مردمان آنجا دربارۀ همسرش پرسیدند گفت که او خواهر من است. او نمی خواست بگوید که ربکا همسرش است چون می ترسید او را بکشند تا ربکا را که زن بسیار زیبائی بود، از او بگیرند.43e پس اسحاق در جرار ساکن شد.&2G من تو را برکت می دهم چون که ابراهیم از من اطاعت کرد و تمام دستورات و اوامر مرا بجا آورد.» ~~||@zyyx wYutsr9qRpp'o}nn1mklkjjimgg_fedccZbb4aw``8_^^%]\\`[ZbY~XVWVBUGSSmRQXOOTNMMmLKJJWIJHFFEEDDZCBAA7@?Z>4=/z1w^NKm L p F0wli #پس یعقوب به خانواده و تمام کسانی که با او بودند گفت: «تمام بتهائی را که در میان شما است دور بیندازید. خود را پاک کنید و لباس نو بپوشید.k 7 #خدا به یعقوب فرمود: «برخیز و به بیت ئیل برو و در آنجا باش. در آنجا قربانگاهی برای من بساز، برای خدائی که وقتی از دست برادرت عیسو فرار می کردی بر تو ظاهر شد.» j; "اما آن ها جواب دادند: «ما نمی توانیم بگذاریم که با خواهر ما مثل یک فاحشه رفتار کنند.»8ik "یعقوب به شمعون و لاوی گفت: «شما مرا به دردسر انداخته اید. حالا کنعانیان و فرزیان و تمام کسانی که در این سرزمین هستند از من متنفر می شوند. عدۀ ما خیلی کم است. اگر همۀ آن ها با هم متحد شوند و به ما حمله کنند، تمام ما نابود خواهیم شد.»اما آن ها جواب دادند: «ما نمی توانیم بگذاریم که با خواهر ما مثل یک فاحشه رفتار کنند.».hW "آن ها تمام چیز های قیمتی را گرفتند و زنان و کودکان را اسیر کردند و هر چه در خانه ها بود بردند.g{ "آن ها گله های گوسفند و گاو و خر و هر چه که در شهر و مزرعه بود گرفتند.?fy "بعد از این کشتار، پسران دیگر یعقوب شهر را غارت کردند تا انتقام خواهر خود را که بی حرمت شده بود بگیرند.e# "آن ها حمور و پسرش شکیم را هم کشتند و دینه را از خانۀ شکیم بیرون آوردند و رفتند.Fd "سه روز بعد، وقتی که مردان به خاطر ختنه شدن هنوز درد داشتند، دو پسر یعقوب، شمعون و لاوی، برادران دینه، شمشیر خود را برداشتند و بدون مقاومت به شهر حمله کردند و تمام مردم را کشتند.$cC "تمام مردم آن شهر با آنچه حمور و شکیم گفتند موافقه کردند و تمام مردان و پسران ختنه شدند.Yb- "در این صورت، آیا تمام دارائی آن ها و هر چه که دارند مال ما نمی شود؟ پس بیائید موافقه کنیم که آن ها بین ما زندگی کنند.»Xa+ "اما این مردم فقط به این شرط حاضرند در بین ما زندگی کنند و با ما یکی شوند که تمام مردان و پسران ما مثل آن ها ختنه شوند.v`g "«این مردم با ما دوست هستند. بگذارید اینجا در بین ما زندگی کنند و آزادانه رفت و آمد نمایند. این سرزمین آنقدر بزرگ است که برای هر دوی ما کافی می باشد. با دختران آن ها عروسی کنیم و دختران خود را به آن ها بدهیم.#_A "حمور و پسرش شکیم به محل اجتماع شهر که در دروازۀ شهر بود آمدند و به مردان شهر خود گفتند:Z^/ "آن مرد جوان به خاطر عشقی که به دختر یعقوب داشت برای انجام این شرط هیچ معطلی نکرد. شکیم در بین فامیل از همه عزیزتر بود.S]! "این شرط به نظر حمور و پسرش شکیم، جالب بود.)\M "اما اگر شرط ما را قبول نکنید و ختنه نشوید، ما دختر خود را می گیریم و اینجا را ترک می کنیم.»w[i "ما فقط با این شرط می توانیم با شما موافقت کنیم و اجازه بدهیم که دختران و پسران ما با هم عروسی کنند که شما هم مثل ما بشوید و تمام مردان شما ختنه شوند. آن وقت ما در بین شما زندگی می کنیم و با شما یک قوم می شویم.IZ "آن ها گفتند: «ما نمی توانیم بگذاریم خواهر ما با مردی که ختنه نشده است عروسی کند. چون این کار برای ما ننگ است.DY " پسران یعقوب، چون شکیم دامن خواهر شان دینه را لکه دار کرده بود، به شکیم و به پدرش حمور با حیله جواب دادند.0X[ " هر چه پیشکش و هر قدر مَهر می خواهید من قبول دارم. شما فقط اجازه بدهید که من با دینه عروسی کنم.»BW " سپس شکیم به پدر و برادران دینه گفت: «شما این لطف را در حق من بکنید. در عوض هر چه بخواهید به شما خواهم داد.V- " به این ترتیب شما می توانید در سرزمین ما بمانید و در هر جائی که بخواهید زندگی کنید. آزادانه به کسب و کار مشغول شوید و اموال فراوان برای خود به دست آورید.»Uy " بیائید با هم قرارداد ببندیم تا دختران و پسران ما با هم عروسی کنند.6Tg "حمور به آن ها گفت: «پسر من شکیم عاشق دختر شما شده است. خواهش می کنم اجازه بدهید تا با او عروسی کند.ES "در همین موقع پسران یعقوب از مزرعه آمدند. وقتی از ماجرا با خبر شدند به شدت غمگین و قهر شدند، زیرا که شکیم به دختر یعقوب تجاوز کرده بود و به این وسیله به قوم اسرائیل توهین شده بود.eRE "حمور، پدر شکیم به نزد یعقوب رفت تا با او مذاکره کند.QQ "یعقوب فهمید که دامن دخترش دینه، لکه دار شده است، اما چون پسران او با گله رفته بودند، کاری نکرد تا آن ها برگردند.P "پس شکیم به پدر خود گفت: «از تو می خواهم که این دختر را برای من بگیری.»QO "اما متوجه شد که او دختر بسیار زیبا و دلربائی است و عاشق او شد. پس کوشش می کرد که هر طور شده دل او را به دست بیاورد.(NK "شکیم ـ پسر حمور حوی ـ که رئیس آن منطقه بود، او را دید و به زور او را گرفت و به او تجاوز کرد.~M y "روزی دینه ـ دختر یعقوب و لیه ـ به دیدار چند نفر از زنان کنعانی رفت.-LU !در آنجا قربانگاهی درست کرد و آنرا ایل اُلوهی اسرائیل (یعنی خداوند، خدای اسرائیل است) نامید.K) !او آن مزرعه را از پسران حمور، پدر شکیم، به صد سکۀ نقره خرید.در آنجا قربانگاهی درست کرد و آنرا ایل اُلوهی اسرائیل (یعنی خداوند، خدای اسرائیل است) نامید.9Jm !پس یعقوب از بین النهرین به سلامتی به شهر شکیم در سرزمین کنعان رسید و در مزرعه ای نزدیک شهر خیمه زد.uIe !اما یعقوب به سُکوت رفت، در آنجا خانه ای برای خود ساخت و جائی هم برای گله درست کرد. به این سبب آن محل را سُکوت (یعنی سایبانها) نامیدند.CH !پس همان روز عیسو به طرف ادوم رفت.G% !عیسو گفت: «پس بگذار چند نفر از این مردانی که با من هستند پیش تو بگذارم.» اما یعقوب گفت: «ای آقای من، احتیاجی به آن ها نیست. فقط لطف تو برای من کافی است.»eFE !ای آقای من لطفاً تو پیشتر برو، بنده هم آهسته طوری که گله و کودکان بتوانند بیایند به دنبال تو می آیم تا در ادوم به شما برسم.»)EM ! یعقوب گفت: «ای آقای من، تو می دانی که کودکان ضعیف هستند و من هم باید از گوسفندان و گاوها و چوچه های آن ها نگهبانی کنم. اگر آن ها را بسرعت برانم، همۀ آن ها می میرند.dDC ! عیسو گفت: «پس حاضر شو تا برویم. من هم با شما می آیم.»C5 ! لطفاً این تحفه ها را که برای تو آورده ام قبول کن. خدا به من لطف کرده و هر چه احتیاج داشته ام به من داده است.» یعقوب آنقدر اصرار کرد تا عیسو آن ها را قبول کرد.B- ! یعقوب گفت: «نه. خواهش می کنم اگر به من لطف داری، تحفه های مرا قبول کن. دیدن روی تو برای من مثل این است که خدا را دیده ام. تو با من بسیار دوستانه رفتار کردی.A1 ! اما عیسو گفت: «برادر، من به اندازۀ کافی گله و رمه دارم. آن ها را برای خودت نگهدار.»Y@- !عیسو پرسید: «آن حیواناتی را که در راه دیدم برای چه بود؟» یعقوب گفت: «آن ها را برای تو آوردم تا مورد لطف تو قرار گیرم.»~?w !سپس لیه و فرزندانش و آخر همه یوسف و راحیل پیش آمدند و تعظیم کردند.^>7 !پس کنیزان و اطفال آن ها پیش آمدند و تعظیم کردند.;=q !وقتی عیسو به اطراف نگاه کرد و زنها و اطفال را دید، پرسید: «این همراهان تو کی هستند؟» یعقوب گفت: «ای آقای من، اینها زنان و فرزندان من هستند که خدا از روی لطف به من داده است.»E< !ولی عیسو دوید و به استقبال یعقوب رفت. دست خود را به گردن او انداخت و او را بوسید. آن ها هر دو گریه می کردند.;- !یعقوب پیشتر از آن ها رفت و هفت مرتبه به خاک افتاد و سجده کرد تا به برادر خود رسید.,:S !کنیزها و اطفال آن ها را اول و پشت سر آن ها لیه و اطفال او را، راحیل و یوسف را هم در آخر گذاشت.19 _ !یعقوب دید که عیسو با چهار صد نفر مرد می آید. پس اطفال خود را بین راحیل و لیه و دو کنیز تقسیم کرد.18] تا امروز هم بنی اسرائیل ماهیچۀ کاسۀ ران را نمی خورند. زیرا همین قسمت ران یعقوب ضربه خورده بود.f7G وقتی یعقوب فنیئیل را ترک می نمود، آفتاب طلوع کرد. یعقوب به خاطر ضربه ای که به رانش خورده بود می لنگید.تا امروز هم بنی اسرائیل ماهیچۀ کاسۀ ران را نمی خورند. زیرا همین قسمت ران یعقوب ضربه خورده بود.:6o یعقوب گفت: «من خدا را روبرو دیده ام و هنوز هم زنده ام.» پس نام آن محل را فنیئیل (یعنی چهرۀ خدا) گذاشت.?5y یعقوب گفت: «حالا نام خودت را به من بگو.» اما او گفت: «چرا نام مرا می پرسی؟» و پس از آن یعقوب را برکت داد.p4[ آن مرد گفت: «بعد از این نام تو یعقوب نخواهد بود. تو با خدا و انسان مجاهده کردی و پیروز شدی. پس بعد از این نام تو اسرائیل خواهد بود.»m3U آن مرد گفت: «نام تو چیست؟» یعقوب گفت: «نام من یعقوب است.»02[ پس آن مرد گفت: «بگذار بروم، چون هوا روشن می شود.» یعقوب گفت: «تا مرا برکت ندهی نمی گذارم بروی.»-1U وقتی آن مرد دید نمی تواند یعقوب را مغلوب کند، بر بالای ران او ضربه ای زد و ران یعقوب بیجا شد.0# اما خودش به تنهائی در آنجا ماند. سپس مردی آمد و تا طلوع صبح با یعقوب کشتی گرفت.h/K بعد از آن تمام دارائی خود را هم به آن طرف دریا فرستاد..) همان شب یعقوب برخاست. دو زن و دو کنیز و یازده فرزند خود را از دریای یبوق تیر کرد.m-U پس تحفه ها را پیشتر فرستاد و خودش شب در خیمه گاه بسر برد.<,s بگوئید: «خادم تو یعقوب پشت سر ما است.»» یعقوب فکر می کرد که با این تحفه هائی که قبل از خودش می فرستد ممکن است عیسو را خوشنود گرداند تا وقتی او را ببیند مورد بخشش او واقع شود.W+) همین طور به دومی و سومی و به همۀ کسانی که مسئول این گله ها بودند گفت: «شما هم وقتی عیسو را دیدید باید همین را بگوئید.q*] تو باید بگوئی: «اینها مال نوکر تو یعقوب است. او اینها را به عنوان هدیه برای آقای خود عیسو فرستاده است. خود او هم پشت سر ما می آید.»»M) به غلام اول امر کرد: «وقتی برادرم عیسو تو را دید و پرسید: «آقایت کیست و از کجا می آئی، و این حیوانات مال کیست؟»( آن ها را به چند گله و رمه تقسیم کرد و هر گله را به یکی از غلامان خود سپرد. به آن ها گفت: «شما پیشتر از من به دنبال هم بروید و بین هر گله فاصله بگذارید.»') سی شتر شیرده با چوچه های آن ها، چهل گاو ماده و ده گاو نر، بیست خر ماده و ده خر نر.]&5 دو صد بز ماده و بیست بز نر، دو صد میش و بیست قوچ.% او شب در آنجا ماند و سپس از آنچه داشت تحفه هائی برای برادر خود عیسو تهیه کرد.j$O تو قول دادی که همه چیز را به خیر من بگردانی و اولادۀ مرا مانند ریگ های کنار دریا آنقدر زیاد کنی که کسی نتواند آن ها را بشمارد.»#} حالا دعا می کنم که مرا از دست برادرم عیسو نجات بدهی. من می ترسم. می ترسم که او بیاید و به ما حمله کند و همۀ ما را با زنها و اطفالم از بین ببرد.""? من بندۀ تو هستم و ارزش این همه مهربانی و وفاداری که به من کرده ای ندارم. من فقط با یک عصاچوب از دریای اُردن عبور کردم، ولی حالا که برگشته ام مالک دو گروه هستم.6!g پس یعقوب دعا کرد و گفت: «ای خدای پدرم ابراهیم و خدای پدرم اسحاق، ای خداوندی که به من فرمودی که به سرزمین خود و به نزد فامیل خود برگردم و تو همه چیز را به خیر من می گردانی. 9 او با خود گفت: «اگر عیسو بیاید و به دستۀ اول حمله کند، دستۀ دوم می توانند فرار کنند.»/Y یعقوب پریشان شد و ترسید. پس همراهان خود و گوسفندان و بزها و شتران خود را به دو دسته تقسیم کرد.K وقتی قاصدان پیش یعقوب برگشتند گفتند: «ما پیش برادرت عیسو رفتیم. او حالا با چهار صد نفر به استقبال تو می آید.»xk من در آنجا صاحب گاوها، خرها، گوسفندان، بزها و غلامان شدم. حالا برای تو پیغام فرستاده ام به این امید که مورد لطف و توجه تو قرار بگیرم.»!= به آن ها گفت: «به آقایم عیسو بگوئید: من یعقوب، غلام تو هستم و تا به حال پیش لابان بودم.sa یعقوب چند نفر قاصد به ادوم فرستاد تا پیش برادرش عیسو بروند.-U یعقوب آن ها را دید و گفت: «اینجا اردوگاه خدا است.» پس نام آنجا را محنایم (یعنی دو لشکر) گذاشت.a ? وقتی یعقوب در راه بود، چند فرشته با او روبرو شدند.?y 6روز بعد صبح وقت، لابان نواسه ها و دختر های خود را بوسید و برای آن ها دعای خیر کرد و به طرف خانۀ خود رفت./ 5آنگاه یعقوب بالای آن کوه قربانی کرد و همراهان خود را برای غذا خوردن دعوت کرد. بعد از خوردن غذا آن ها شب را در کوه بسر بردند.روز بعد صبح وقت، لابان نواسه ها و دختر های خود را بوسید و برای آن ها دعای خیر کرد و به طرف خانۀ خود رفت.{ 4خدای ابراهیم و خدای ناحور بین ما قضاوت می کند.» سپس یعقوب به نام خدائی که پدرش اسحاق او را پرستش می کرد قسم یاد کرد که این پیمان را حفظ کند.  3هر دو شاهد پیمان ما خواهند بود. من هرگز از این ستون نمی گذرم تا به تو حمله کنم و تو هم هرگز از این ستون و یا تودۀ سنگ برای حمله به من عبور نمی کنی.N 2این تودۀ سنگ و این ستونی که بین ما است، 1لابان به سخنان خود ادامه داد و گفت: «اگر دختر های مرا اذیت کنی و یا بغیر از آن ها زن دیگری بگیری، هر چند که من ندانم، ولی بدان که خدا بین ما ناظر است.fG 0لابان همچنین گفت: «وقتی ما از یکدیگر جدا می شویم خداوند ناظر هردوی ما است.» پس آنجا را مِصفه (یعنی برج دیده بانی) هم نامیدند.C /لابان به یعقوب گفت: «این ستون از امروز بین من و تو شاهد است.» به این سبب است که نام آنجا را جلعید گذاشتند. .لابان نام آنجا را «یجرسهدوتا» گذاشت، ولی یعقوب آنجا را «جلعید» نامید.^7 -او به خویشاوندان خود امر کرد تا چند تخته سنگ بیاورند و روی هم بگذارند. بعد از آن در کنار آن تخته سنگ ها با هم غذا خوردند.wi ,پس یعقوب سنگی را برداشت و آنرا به عنوان یاد بود در آنجا گذاشت. / +حاضرم با تو پیمان ببندم. پس بیا تا یک ستون سنگی درست کنیم تا نشانۀ پیمان ما باشد.»b ? *لابان در جواب یعقوب گفت: «این دختران، دختران من و اطفال آن ها اطفال من و این گله هم گلۀ من است. در حقیقت هر چه که اینجا می بینی مال من است. اما چون نمی توانم دختر هایم و اطفال آن ها را از تو بگیرم،' I )هرگاه خدای پدرانم، خدای ابراهیم و اسحاق با من نمی بود تو دست خالی مرا بیرون می کردی، ولی خدا زحمات مرا دیده است که چطور کار می کردم و دیشب تو را ملامت کرده است.»f G (همین طور بیست سال تو را خدمت کردم. چهارده سال برای دو دخترت و شش سال برای گله ات. با وجود این تو ده مرتبه اجرت مرا تغییر دادی.  'بارها از گرمای روز و سرمای شب نزدیک بود از بین بروم و نمی توانستم بخوابم.G &هرگز گوسفندی را که حیوان وحشی آنرا کشته بود پیش تو نیاوردم تا به تو نشان دهم، بلکه خودم عوض آنرا می دادم. تو آنهائی را که در شب و یا روز دزدیده می شدند، عوض آن ها را از من می گرفتی.wi %من مدت بیست سال با تو بودم. در این مدت حتی یکی از گوسفند ها و یا بز های تو نقصان نکرده است و من حتی یک میش از گلۀ تو برای خودم نگرفته ام.G $تو تمام اموال مرا جستجو کردی. آیا چیزی از اسباب خانه ات را یافتی؟ هر چه پیدا کردی اینجا پیش خویشاوندان خودت و خویشاوندان من بگذار تا آن ها ببینند و بگویند حق با کدام یک از ما است.E #آنگاه یعقوب قهر شد و با لابان جنگ و دعوا کرد و گفت: «چه خطایی از من سر زده است که تو اینطور مرا تعقیب کردی؟$C "راحیل به پدر خود گفت: «از من دلگیر نشو، چون که عادت ماهانۀ زنانگی دارم و نمی توانم در حضور تو بایستم.» لابان با وجود جستجوی زیاد نتوانست بتهای خود را پیدا کند.`; !راحیل بتها را زیر زین شتر پنهان کرده بود، و خودش هم روی آن نشسته بود. لابان تمام خیمۀ او را جستجو کرد، ولی آن ها را نیافت.0[  لابان خیمه های یعقوب، لیه و کنیز های آن ها را جستجو کرد و چیزی پیدا نکرد. پس به خیمۀ راحیل رفت.F اما پیش هر کس که بُتهایت را پیدا کنی، آن شخص باید کشته شود. اینجا در حضور خویشاوندان ما جستجو کن و هر چه از اموال خودت را دیدی بردار.» یعقوب نمی دانست که راحیل بتها را دزدیده است. یعقوب جواب داد: «من می ترسیدم که مبادا دختر هایت را با زور از من بگیری.! من می دانم تو علاقۀ زیادی داشتی که به وطنت برگردی. اما چرا بتهای مرا دزدیدی؟» ~; من قدرت آنرا دارم که تو را جزا بدهم، اما دیشب خدای پدرت به من گفت که به تو چیزی نگویم.7}i تو حتی نگذاشتی که من نواسه ها و دختر هایم را ببوسم و با آن ها خداحافظی کنم. این کار تو احمقانه بود.4|c چرا مرا فریب دادی و بی خبر فرار کردی؟ اگر به من خبر می دادی، با ساز و آواز برای خداحافظی می آمدم.{3 لابان به یعقوب گفت: «چرا مرا فریب دادی و دختران مرا مانند اسیران جنگی با خود بردی؟z% یعقوب در کوه خیمه زده بود. لابان و خویشاوندان او هم در تپه های جلعاد خیمه زدند."y? آن شب خدا در خواب به لابان ظاهر شد و به او فرمود: «هوش کنی که به یعقوب خوب یا بد نگوئی.»9xm او مردان خود را جمع کرد و به تعقیب یعقوب پرداخت. بالاخره بعد از هفت روز در تپه های جلعاد به او رسید.lwS بعد از سه روز به لابان خبر دادند که یعقوب فرار کرده است.3va او هر چه داشت جمع کرد و به عجله آنجا را ترک کرد. او از دریای فرات گذشت و به سمت تپه های جلعاد رفت.xuk یعقوب، لابان را فریب داد و به او نگفت که می خواهد از آنجا برود.;tq لابان رفته بود که پشم گوسفندان خود را بچیند. وقتی او نبود، راحیل بتهای را که در خانۀ پدرش بود دزدید.+sQ پس یعقوب تمام گله ها و چیزهای را که در بین النهرین به دست آورده بود جمع کرد. زنها و فرزندان خود را سوار شتر کرد و آماده شد تا به سرزمین پدری خود، یعنی کنعان برگردد.=ru تمام این ثروتی که خدا از پدر ما گرفته است، مال ما و اطفال ما است و هر چه خدا به تو گفته است انجام بده.»Wq) او با ما مثل بیگانه ها رفتار کرده است. ما را فروخته و پولی را که از این بابت به دست آورده است برای خود نگاهداشته است.p} راحیل و لیه در جواب یعقوب گفتند: «از پدر ما ارثی برای ما نرسیده است.o  من همان خدائی هستم که در بیت ئیل بر تو ظاهر شدم. در جائی که یک ستون سنگی بعنوان یاد بود بنا کردی و روغن زیتون بر آن ریختی. همان جائی که آن را برای من وقف کردی. حالا حاضر شو و به سرزمینی که در آن به دنیا آمدی، برگرد.»»#nA  او جواب داد: «ببین، تمام بز های نر که جفت گیری می کنند، ابلق، خالدار و خط خطی هستند. من این کار را کرده ام. زیرا تمام کارهای را که لابان با تو کرده است، دیده ام.`m;  فرشتۀ خدا در خواب به من گفت: «یعقوب.» گفتم: «بلی.»:lo  موقع جفت گیری گله ها خوابی دیدم. دیدم که بز های نری که جفت گیری می کنند. ابلق، خالدار و خط خطی هستند.ckA  خدا گله های پدر شما را از او گرفته و به من داده است.Lj هر وقت لابان می گفت: «بز های ابلق اجرت تو باشد»، تمام گله، بزغاله های ابلق می زائیدند. وقتی می گفت: «بز های خالدار و خط خطی اجرت تو باشد»، تمام گله، بز های خالدار و خط خطی می زائیدند.Bi ولی پدر شما مرا فریب داده و تا به حال ده بار حق مرا تلف کرده است، ولی خدا نگذاشت که او به من صدمه ای بزند.yhm هر دوی شما می دانید که من با همۀ قدرتم برای پدر شما کار کرده ام.Lg به آن ها گفت: «من فهمیده ام که پدر شما دیگر مثل سابق با من دوستانه رفتار نمی کند، ولی خدای پدرم با من بوده است.&fG پس یعقوب برای راحیل و لیه پیغام فرستاد تا در مزرعه، جائی که گله ها هستند، پیش او بیایند.3ea سپس خداوند به او فرمود: «به سرزمین اجدادت یعنی جائی که در آن به دنیا آمدی برو. من با تو می باشم.»qd] همچنین یعقوب دید که لابان دیگر مانند سابق با او دوست نیست.cc C یعقوب شنید که پسران لابان می گویند: «تمام ثروت یعقوب مال پدر ما است. او تمام دارائی اش را از اموال پدر ما به دست آورده است.»Jb +به این ترتیب یعقوب بسیار ثروتمند شد. او صاحب گله های بسیار شد، و غلامان و کنیزان و شتران و خر های بسیار داشت.iaM *اما وقتی حیوانات ضعیف جفت گیری می کردند یعقوب شاخه ها را در آبخور آن ها نمی گذاشت. به این ترتیب حیوانات ضعیف به لابان می رسید و حیوانات قوی و سالم از یعقوب می شد.به این ترتیب یعقوب بسیار ثروتمند شد. او صاحب گله های بسیار شد، و غلامان و کنیزان و شتران و خر های بسیار داشت.g`I )موقعی که حیوانات قوی و سالم جفت گیری می کردند، یعقوب شاخه ها را در آبخور آن ها می گذاشت و آن ها در میان شاخه ها حامله می شدند.v_g (یعقوب گوسفند ها را از بزها جدا می کرد و آن ها را در طرف دیگر در مقابل حیوانات ابلق و خالدار گلۀ لابان نگهداری می کرد. به این ترتیب او گلۀ خود را هر روزه زیاد می کرد و آن ها را از گلۀ لابان جدا نگهداری می کرد..^W 'وقتی بزها در مقابل این شاخه ها حامله می شدند بزغاله های آن ها ابلق و خالدار به دنیا می آمدند.] &وقتی گله برای نوشیدن آب می آمد، او این شاخه ها را در آبخور آن ها می انداخت. زیرا حیوانات موقعی که برای نوشیدن آب می آمدند، جفت گیری می کردند.@\{ %یعقوب شاخه های سبز درخت عرعر، بادام و چنار را برداشت و پوست آن ها را خط خط کرد تا سفیدی آن ها معلوم شود.P[ $او با این گله سه روز سفر کرد و تا آنجائی که می توانست از یعقوب دور شد. اما یعقوب از باقیماندۀ گله پاسبانی می کرد.Z #اما آن روز لابان تمام بز های نری که ابلق یا خالدار بودند و همچنین تمام بز های ماده ای که ابلق یا خالدار بودند و یا لکۀ سفید داشتند و همۀ گوسفندان سیاه را جدا کرد و به پسران خود داد تا آن ها را ببرند و از آن ها نگهبانی کنند.aY= "لابان گفت: «درست است. همان طور که گفتی قبول دارم.»sXa !موقعی که بیائی تا آنچه را من به جای مزد خود بر می دارم ببینی به راحتی می توانی بفهمی که من با تو بی ریا و راست بوده ام. اگر گوسفندی که سیاه نباشد و یا بزی که ابلق نباشد پیش من دیدی، بدان که آنرا دزدیده ام.»3Wa  امروز به میان گله های تو می روم و تمام بره های سیاه و بزغاله های ابلق را بجای مزد خود جدا می کنم.*VO لابان پرسید: «چه چیزی باید به تو بدهم؟» یعقوب جواب داد: «من هیچ مزدی نمی خواهم. اگر با پیشنهاد من موافق باشی من به کارم ادامه می دهم و از گله های تو نگهبانی می کنم. ~}}|m{^zyy/x>wwZvvuutgshrr+qpoooRnn mBll^kk>.=V<:::9_88Z7766-5 33s210h/-.-,++ *H)3(]'Z&y%n$"#"!I < s  aAFas6H= M T m 6?YXrGQ (رئیس ساقی ها را بر سر کار سابقش مقرر کرد.'I (پس از سه روز، روز تولد فرعون بود. پس او یک مهمانی برای همۀ درباریان ترتیب داد. رئیس ساقی ها و رئیس نانوا ها را از زندان آزاد کرد و آن ها را پیش همه اهل دربار آورد.b ? (روز سوم فرعون تو را از زندان بیرون می آورد. سرت را از تن جدا می کند و بدنت را بر دار می آویزد تا پرندگان گوشت تو را بخورند.»\ 3 (یوسف گفت: «تعبیر آن این است: سه تکری سه روز است. 7 (در تکری بالائی انواع نان شیرینی برای فرعون وجود داشت و پرندگان آن ها را می خوردند.»b ? (وقتی رئیس نانوا ها دید که تعبیر خواب رئیس ساقی ها خوب بود، به یوسف گفت: «من هم در خواب دیدم که سه تکری نان را بر سرم می برم.M  (در واقع مرا از سرزمین عبرانیان دزدیده اند و در اینجا هم بدون اینکه گناهی کرده باشم مرا در زندان انداخته اند.»tc (اما وقتی همه چیز برای تو به خوبی انجام شد، مرا بیاد بیاور. محبتی به من بکن و احوال مرا به فرعون بگو و کمک کن تا از این زندان آزاد شوم.B ( روز سوم فرعون گناه تو را می بخشد و تو مثل سابق که رئیس ساقی ها بودی دوباره جام را به دست فرعون خواهی داد.eE ( یوسف گفت: «تعبیر خواب تو این است: سه شاخه سه روز است. ; ( من جام فرعون را پیش خود داشتم. پس انگور ها را در جام فشردم و آنرا به دست پادشاه دادم.» ( که سه شاخه دارد. به زودی برگها سبز شدند و خوشه کردند و انگور پخته بار دادند.q] ( پس رئیس ساقی ها گفت: «خواب دیدم که یک درخت انگور پیش من است(K (آن ها جواب دادند: «هر یک از ما خوابی دیده ایم و در اینجا کسی نیست که خواب ما را تعبیر کند.» یوسف گفت: «خدا قدرت تعبیر خوابها را می بخشد. بگوئید چه خوابی دیده اید؟»D (پرسید: «چرا امروز پریشان هستید؟»jO (صبح وقتی یوسف پیش آن ها آمد، دید که آن ها پریشان هستند. (یک شب رئیس ساقی ها و رئیس نانوا ها هر یک خوابی دید که تعبیر مختلفی داشت.~ (آن ها مدت زیادی در آن زندان ماندند و رئیس زندان یوسف را مأمور خدمت آن ها کرد.!}= (و آن ها را به زندان قوماندان گارد، یعنی در همان زندانی که یوسف زندانی شده بود انداخت.|9 (فرعون قهر شد{  (مدتی بعد رئیس ساقی ها و رئیس نانوا های مخصوص فرعون، پادشاه مصر، گناهی کردند.z 'زندانبان بعد از آن به چیز هائی که به دست یوسف سپرده شده بود کاری نداشت، زیرا خداوند با یوسف بود و او را در تمام کار هائی که می کرد موفق می ساخت.jyO 'بنابرین، زندانبان از یوسف خوشش آمد. او یوسف را سرپرست همۀ زندانیان گماشت و او مسئول تمام چیز هائی شد که در زندان انجام می گرفت.زندانبان بعد از آن به چیز هائی که به دست یوسف سپرده شده بود کاری نداشت، زیرا خداوند با یوسف بود و او را در تمام کار هائی که می کرد موفق می ساخت.:xq 'اما خداوند یوسف را برکت داد."w? 'یوسف را گرفت و در زندانی که زندانیان پادشاه در آن بودند، زندانی کرد و او در آنجا ماند.Ev 'وقتی آقای یوسف این را شنید قهر شد.nuW 'اما وقتی من فریاد کردم، او فرار کرد و لباسش پیش من ماند.»~tw 'پس برای او هم جریان را این طور تعریف کرد: «این غلام عبرانی که تو او را آورده ای به اطاق من داخل شد و خواست مرا بفریبد و به من دست درازی کند.osY 'آن زن لباس یوسف را پیش خود نگاه داشت تا شوهرش به خانه آمد.vrg 'وقتی او دید که من فریاد می کنم، فرار کرد و لباسش پیش من ماند.»~qw 'خدمتگاران را صدا کرد و گفت: «ببینید، این مرد عبرانی که شوهرم او را به خانه آورده است، می خواست با من عشقبازی کند. او داخل اطاق من شد و می خواست مرا فریب بدهد و به من دست درازی کند. اما من با صدای بلند فریاد کردم.2p_ ' در حالیکه لباسش در دست آن زن ماند. وقتی او دید که یوسف لباس خود را رها نمود و از خانه فرار کرده،.oW ' زن قوماندان به لباس یوسف چنگ انداخت و گفت: «بیا با من همبستر شو.» اما او فرار کرد و بیرون رفت.4nc ' اما یک روز وقتی یوسف داخل خانه رفت تا کارهای خود را انجام دهد، هیچ یک از خدمتگاران در خانه نبود.m ' اما او هر روز از یوسف می خواست که با او همبستر شود و یوسف قبول نمی کرد.l5 ' من دارای همان اختیاراتی هستم که او است. او بغیر از تو هیچ چیزی را از من مضایقه نکرده است. من چطور می توانم چنین کار خلافی را انجام بدهم و پیش خدا گناه کنم؟»}ku 'یوسف خواهش او را رد کرد و گفت: «ببین، بادارم به خاطر اطمینانی که به من دارد، همه چیز را به من سپرده است و هیچ چیزی را از من دریغ نکرده است.jy 'بعد از مدتی زن آقایش به او دل بست و از او خواست تا با او همبستر شود.ai= 'فوتیفار هر چه داشت به دست یوسف سپرد و دیگر کاری به کارهای خانه نداشت مگر غذائی که می خورد. یوسف خوش اندام و خوش قیافه بود.)hM 'از آن ببعد خداوند به خاطر یوسف تمام دارائی آن مصری را چه در خانه و چه در صحرا بود برکت داد.g+ 'از او خوش بود و او را خادم مخصوص خود مقرر کرد و تمام دارائی خود را به دست او سپرد.}fu 'فوتیفار دید که خداوند با یوسف است و او را در هر کاری موفق می سازد.e+ 'خداوند با یوسف بود و او را در هر کاری موفق می ساخت. او در خانۀ آقای مصری خود ماند.Ld  'اسماعیلیان یوسف را به مصر بردند و او را به فوتیفار که یکی از افسران و قوماندان گارد سلطنتی فرعون بود فروختند.c5 &سپس برادرش با تاری که به دور دستش بسته شده بود به دنیا آمد. نام او را زِرَح گذاشتند.mbU &اما بچه دستش را به داخل کشید و برادرش اول به دنیا آمد. پس قابله گفت: «تو راه خود را یافتی.» پس نام او را فارِز گذاشتند.سپس برادرش با تاری که به دور دستش بسته شده بود به دنیا آمد. نام او را زِرَح گذاشتند.gaI &در وقت زایمان یکی از بچه ها دست خود را بیرون آورد. قابله فوراً دستش را گرفت و تار سرخی دور آن بست و گفت: «این اول به دنیا آمد.»z`o &چون وقت زایمان تامار رسید، معلوم شد که او با دوگانگی حامله است.H_ &یهودا آن ها را شناخت و گفت: «حق با او است. من به قولی که به او داده بودم وفا نکردم. من بایستی به او اجازه می دادم که با پسرم شیله عروسی کند.» یهودا بعد از آن هرگز با تامار همبستر نشد.^ &وقتی می خواستند او را بیاورند و بسوزانند، برای خسر خود پیغام فرستاد که من از صاحب این چیزها حامله شده ام. ببین این مُهر و بند آن و عصا از کیست؟]]5 &بعد از سه ماه شخصی به یهودا گفت: «عروس تو تامار فاحشگی کرده و حامله شده است.» یهودا امر کرد تا او را بیاورند و بسوزانند.\y &یهودا گفت: «بگذار آن زن آن ها را نگهدارد. ما نمی خواهیم که مردم به ما بخندند. من کوشش کردم که حق او را بدهم. ولی تو نتوانستی او را پیدا کنی.»R[ &او پیش یهودا برگشت و گفت: «من نتوانستم آن زن را پیدا کنم. مردان آنجا هم گفتند که هیچ وقت فاحشه ای آنجا نبوده است.»Z &پس از چند نفر از مردانی که در عنایم بودند پرسید: «آن زن فاحشه ای که اینجا در سر راه می نشست کجا است؟» آن ها گفتند: «هیچ وقت فاحشه ای اینجا نبوده است.»TY# &یهودا دوست خود حیره را فرستاد تا بزغاله را ببرد و اشیای گروی را از آن زن پس بگیرد. اما حیره نتوانست او را پیدا کند.X &تامار به خانه رفت و چادری خود را برداشت و دوباره لباس بیوه زنی خود را پوشید.)WM &یهودا گفت: «چه چیزی برای گرو به تو بدهم؟» او گفت: «مُهر خود را با بند آن و عصایت را پیش من گرو بگذار.» یهودا آن ها را به او داد و با او همبستر شد و آن زن حامله گردید.\V3 &یهودا جواب داد که یک بزغاله از گله ام برایت می فرستم. او گفت: «تا وقتی که آنرا بفرستی، باید چیزی را پیش من گرو بگذاری؟»WU) &پس پیش او رفت و خواست با او همبستر شود. (یهودا نمی دانست که آن زن عروس او است.) او پرسید: «چه دهی تا با من همبستر شوی؟» T &وقتی یهودا او را دید خیال کرد فاحشه است. چون که او روی خود را پوشانیده بود.7Si &چون تامار دید که شیله بزرگ شده و هنوز با او ازدواج نکرده است. لباس بیوه زنی خود را تبدیل کرد و چادری خود را پوشید. سپس بر دروازۀ دهکدۀ عنایم که در سر راه تِمنَه است، نشست.R# & یک نفر به تامار خبر داد: «پدر شوهرت برای چیدن پشم گوسفندانش به تِمنَه می رود.» Q & پس از مدتی زن یهودا مُرد. بعد از اینکه ایام سوگواری تمام شد. یهودا با دوست خود حیرۀ عدولامی به تِمنَه رفت، همان جائی که پشم گوسفندانش را می چیدند.^P7 & پس یهودا به عروس خود تامار گفت: «تو به خانۀ پدرت برگرد و همین طور بیوه بمان تا پسرم شیله بزرگ شود.» یهودا این را گفت چون ترسید مبادا شیله هم مثل برادران خود بمیرد. پس تامار به خانۀ پدر خود رفت.pO[ & این کار اونان، خداوند را ناراضی کرد و خداوند او را هم کشت.#NA & اما اونان چون می دانست که فرزندان تامار به او تعلق نخواهد داشت، پس هر وقت با او همبستر می شد آب مَنی را بر زمین می ریخت تا اولاده ای برای برادرش به وجود نیاید.M3 &پس یهودا به برادر عیر، اونان گفت: «برو و حق خود را، به حیث برادر شوهر، بجا بیاور و با زن برادرت همبستر شو تا بدین وسیله اولاده ای برای برادرت به وجود آید.»vLg &کارهای عیر شرارت آمیز بود و خداوند از او بیزار شد و او را کشت.mKU &یهودا برای پسر اول خود، عیر، زنی گرفت که نامش تامار بود.NJ &دوباره حامله شد و پسر دیگری بدنیا آورد. نام این پسر را شیله گذاشتند. در موقع تولد این پسر یهودا در اَکزِیب بود.oIY &او دوباره حامله شد و پسری زائید که نامش را اونان گذاشتند.eHE &او حامله شده پسری بدنیا آورد. نام او را عیر گذاشتند.G- &یهودا در آنجا یک دختر کنعانی را دید که نام پدرش شوعه بود. او با آن دختر عروسی کرد.WF + &در همان زمان یهودا برادران خود را ترک کرد و پیش شخصی بنام حیره که از مردم عدولام بود رفت و در آنجا به زندگی شروع کرد.0E[ %$اما تاجران مدیانی یوسف را به مصر بردند و او را به فوتیفار که قوماندان گارد فرعون بود فروختند.=Du %#تمام پسرها و دختر های او آمدند تا او را تسلی بدهند. اما او آن ها را رد کرد و گفت: «من با این غم به گور می روم.» پس او به گریه و زاری برای پسر خود ادامه داد.اما تاجران مدیانی یوسف را به مصر بردند و او را به فوتیفار که قوماندان گارد فرعون بود فروختند.#CA %"یعقوب از غصه لباس خود را پاره کرد و لباس ماتم پوشید و مدت درازی برای پسر خود ماتم گرفت.TB# %!یعقوب آن چپن را شناخت و گفت: «بلی این چپن او است. حتماً حیوان درنده ای او را کشته است. پسرم یوسف پاره پاره شده است.»>Aw % سپس آن چپن خون آلود را به پیش پدر خود بردند و گفتند: «ما این را پیدا کرده ایم ببین آیا چپن پسر تو است؟»i@M %آن ها بزی را کشتند و چپن یوسف را با خون آن آغشته کردند.? %و به پیش برادران خود برگشت و گفت: «یوسف در آنجا نیست. حالا من چه کنم؟»>) %وقتی رئوبین به سر چاه آمد، دید که یوسف در آنجا نیست. از غصه لباس خود را پاره کرد. = %وقتی تاجر های مدیانی از آنجا می گذشتند آن ها یوسف را از چاه بیرون کشیدند و به قیمت بیست سکۀ نقره به اسماعیلیان فروختند. آن ها او را به مصر بردند.<3 %بیائید او را به این اسماعیلیان بدون اینکه به او صدمه ای برسانیم، بفروشیم. از اینها گذشته او برادر و رگ و خون ما است.» برادرانش به پیشنهاد او موافقت کردند.J; %یهودا به برادران خود گفت: «از اینکه برادر خود را بکشیم و موضوع قتل او را پنهان کنیم چه فایده ای به ما می رسد؟!:= %وقتی آن ها مشغول غذا خوردن بودند، متوجه شدند که کاروان اسماعیلیان که از جلعاد به مصر می رود از آنجا می گذرد و بار شتران آن ها هم مرهم و مصالح دیگ و ادویه بود.09[ %آن ها او را گرفته و آن چپن آستین دراز را از جانش کشیدند. سپس او را در چاه خشک و بی آبی انداختند.?8{ %وقتی یوسف پیش برادران خود آمد،t7c %بهتر است او را در یکی از این چاه ها بیندازیم و به او صدمه نرسانیم.» او این را به خاطری گفت تا او را نجات داده به پیش پدر خود برگرداند. 6 %رئوبین وقتی این را شنید کوشش کرد تا او را نجات دهد. پس گفت: «او را نکشیم،5% %بیائید همین حالا او را بکشیم و در یکی از این چاه های خشک بیندازیم و بگوئیم حیوان درنده ای او را کشته است. آن وقت ببینیم تعبیر خوابهای او چه خواهد بود.»t4c %آن ها به یکدیگر گفتند: «کسی که برای ما خواب دیده است، می آید.39 %برادرانش او را از دور دیدند و قبل از اینکه به آن ها برسد، نقشه کشیدند تا او را بکشند.m2U %آن مرد گفت: «از اینجا رفته اند. من از آن ها شنیدم که به دوتان می روند.» پس یوسف دنبال برادران خود رفت و آن ها را در دوتان پیدا کرد.?1y %یوسف گفت: «می خواهم برادرانم را پیدا کنم. آن ها برای چراندن گله رفته اند. آیا می دانی آن ها کجا هستند؟»S0! %مردی او را دید و پرسید: «اینجا چه می کنی؟»0/[ %پدرش گفت: «برو از سلامتی برادرانت و از وضع گله برای من خبر بیاور.» پس پدرش او را از دشت حبرون به شکیم فرستاد. وقتی یوسف به شکیم رسید، در آنجا دنبال برادران خود می گشت.K. % یعقوب به یوسف گفت: «برادرانت در شکیم مشغول چراندن گله هستند، بیا تو را در آنجا بفرستم.» یوسف گفت: «من حاضرم.»r-_ % یک روز که برادران یوسف برای چراندن گله به شکیم رفته بودند،,} % برادران یوسف بالای او قهر شدند، اما پدرش این موضوع را به خاطر سپرد.7+i % او این خواب را برای پدر خود هم تعریف کرد. پدرش او را سرزنش کرد و گفت: «این چه خوابی است که دیده ای؟ آیا فکر می کنی که من و مادرت و برادرانت آمده در مقابل تو تعظیم می کنیم؟»{*q % بعد از آن یوسف خواب دیگری دید و به برادران خود گفت: «من خواب دیگری دیدم. خواب دیدم که آفتاب و مهتاب و دوازده ستاره به من تعظیم می کردند.»)5 %برادرانش گفتند: «آیا فکر می کنی که تو پادشاه و فرمانروای ما می شوی؟» پس به خاطر خوابی که یوسف دیده و برای آن ها تعریف کرده بود بدبینی آن ها از او زیادتر شد.G( %خوشۀ گندم من بلند شد و راست ایستاد. خوشه های گندم شما دور خوشۀ گندم من ایستادند و در مقابل آن تعظیم کردند.»'9 %یوسف گفت: «گوش کنید چه خوابی دیده ام. ما همه در مزرعه مشغول بستن خوشه های گندم بودیم.0&[ %یک شب یوسف خوابی دید. وقتی خواب خود را برای برادران خود تعریف کرد، آن ها زیادتر بدبین او شدند.z%o %وقتی برادرانش دیدند که پدرشان یوسف را زیادتر از آن ها دوست دارد، از یوسف نفرت داشتند، به طوری که نمی توانستند با او دوستانه صحبت کنند.$ %یعقوب، یوسف را از تمام پسران خود زیادتر دوست می داشت. زیرا یوسف در زمان پیری او به دنیا آمده بود. او برای یوسف چپن دراز و آستین داری دوخته بود. # %و این داستان یعقوب و خانوادۀ او است: یوسف که جوان هفده ساله ای بود، به اتفاق برادران ناسکۀ خود ـ پسران بلهه و زلفه زنان پدرش ـ از گلۀ پدر خود نگهبانی می کرد. او از کارهای بدی که برادرانش می کردند به پدر خود خبر می داد.l" U %یعقوب به زندگی در کنعان که محل اقامت پدرش بود ادامه داد.g!I $عیسو جد این قبیله های ادومی بود: تمناع، علوه، یتیت، اَهُولیبامه، یله، فینون، قناز، تیمان، مِبسار، مَجدِیِئیل و عیرام. منطقه ای که هریک از این قبیله ها در آن زندگی می کردند به نام آن ها شناخته شد.  $قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)عیسو جد این قبیله های ادومی بود: تمناع، علوه، یتیت، اَهُولیبامه، یله، فینون، قناز، تیمان، مِبسار، مَجدِیِئیل و عیرام. منطقه ای که هریک از این قبیله ها در آن زندگی می کردند به نام آن ها شناخته شد.,S $اینها قبیله های حوری در سرزمین ادوم هستند: لوتان، شوبال، صبعون، عنا، دیشون، اِیزر و دیشان.E $دیشان جد قبیله های عوص و اران بود.Z/ $اِیزر جد قبیله های بِلهان، زَعوان و عقان بود.?y $عنا پدر دیشون که جد قبیله های حمِدان، اشبان، یتران و کِران است، بود. عنا دختری داشت بنام اَهُولیبامه.dC $صبعون دو پسر داشت: اَیَه و عنا. (این همان عنا است که موقعی که در بیابان خر های پدر خود را می چرانید چشمه های آب گرم پیدا کرد.)mU $شوبال جد قبایل، علوان، مناحت، اِیبال، شفو و اُونام بود.}u $لوتان جد قبیلۀ حوری و هیمام بود. (لوتان خواهری به نام تمناع داشت.)' $مسکن اصلی سرزمین ادوم بین قبیله هائی که از نسل سعیر حوری بودند، تقسیم شد. این قبیله ها عبارت بودند از: لوتان، شوبال، صبعون، عنا، دیشون، اِیزر و دیشان.I $تمام این قبیله ها از نسل عیسو بودند.,S $اینها هم قبیله هائی از فرزندان اَهُولیبامه ـ دختر عنا ـ زن عیسو بودند: یعوش، یَعلام و قورح.6g $رعوئیل پسر عیسو جد این قبیله ها بود: نحات، زِرَح، شمه و مزه. اینها همه از نسل بسمات زن عیسو بودند.p[ $ قورح، جعتام و عمالیق. همۀ اینها از نسل عاده زن عیسو هستند.N $ این قبیله ها از اولادۀ عیسو هستند و اَلیفاز که پسر اول عیسو است جد این قبیله ها بود: تیمان، اُومار، صفو، قناز،,S $ اَهُولیبامه، زن عیسو که دختر عنا پسر صبعون بود سه پسر برای عیسو زائید: یعوش، یَعلام و قورح.I $ عاده زن عیسو پسری بنام اَلیفاز زائید. اَلیفاز پنج پسر داشت بنام های: تیمان، اُومار، صفو، جعتام و قناز. او یک پسر هم از زن خود تمناع داشت، بنام عمالیق. بسمات زن دیگر عیسو هم رعوئیل را به دنیا آورد و رعوئیل چهار پسر داشت به نام های: نحات، زارع، شمه و مزه.O $ اینها فرزندان عیسو، جد ادومیان، هستند.lS $پس عیسو در کوههای سعیر در ادوم ماند. عیسو همان ادوم است. $زیرا آن ها گله های زیاد داشتند و آن زمین برای هر دوی آن ها کافی نبود.y m $عیسو با زنان، پسران، دختران و تمام اهل خانه و همۀ گله ها و هر چه در کنعان به دست آورده بود گرفته از نزد برادر خود یعقوب به جای دیگر رفت.3 a $اَهُولیبامه یعوش، یَعلام و قورح را زائید. تمام این پسران در سرزمین کنعان برای عیسو متولد شدند.h K $عاده اَلیفاز را به دنیا آورد و بسمات رعوئیل را زائید.L  $و بسمات، دختر اسماعیل و خواهر نبایوت.O  $که با دختران کنعانی ازدواج کرده بود عبارت اند از: عاده دختر ایلون حتی، اَهُولیبامه، دختر عنا، نواسۀ صبعون حویH $اسامی زنان و فرزندان عیسو یعنی ادوم% #او در حالیکه کاملاً پیر شده بود وفات یافت. پسرانش عیسو و یعقوب او را دفن کردند.C #اسحاق صد و هشتاد سال داشت.او در حالیکه کاملاً پیر شده بود وفات یافت. پسرانش عیسو و یعقوب او را دفن کردند.2_ #یعقوب به ممری نزدیک حبرون ـ جائی که ابراهیم و اسحاق زندگی می کردند ـ به دیدن پدر خود اسحاق رفت. #جاد و اَشیر پسران زلفه کنیز لیه بودند. این پسران در بین النهرین متولد شدند.S! #دان و نفتالی پسران بلهه کنیز راحیل بودند.E #یوسف و بنیامین پسران راحیل بودند.)M #پسران لیه عبارت بودند از: رئوبین (پسر بزرگ یعقوب)، شمعون، لاوی، یهودا، ایسَسکار و زبولون. #وقتی یعقوب در آنجا سکونت داشت، رئوبین با بلهه یکی از زنهای صورتی پدر خود هم خواب شد و یعقوب این موضوع را فهمید. پسران یعقوب دوازده نفر بودند.} #اسرائیل از آنجا کوچ کرد و خیمه های خود را در طرف دیگر برج عِیدَر زد. ~; #یعقوب بر سر قبر او یک ستون سنگی بنا کرد که هنوز هم آن ستون بر روی قبر راحیل وجود دارد.}% #راحیل مُرد و او را در کنار راه افراته که حالا بیت لحم نامیده می شود، دفن کردند.{|q #ولی او در حال مرگ بود و در همان حال نام پسر خود را بن اونی، یعنی «پسر غم من» گذاشت، ولی پدرش او را بنیامین، یعنی «پسر دست راست من» نامید.{1 #موقعی که درد زایمان او بسیار شدید شده بود. قابله به او گفت: «نترس، این هم پسر است.»jzO #یعقوب و خانواده اش بیت ئیل را ترک کردند. هنوز تا فرات فاصلۀ زیادی داشتند که موقع وضع حمل راحیل رسید. وضع حمل او بسیار مشکل بود.yy #او نام آنجا را بیت ئیل گذاشت، زیرا در آنجا خدا با او صحبت کرده بود.`x; #یعقوب در همان جائی که خدا با او گفتگو کرد یک ستون سنگی بر پا کرد و هدیۀ نوشیدنی و روغن زیتون بر آن ریخت و آنرا تقدیس نمود.Fw # سپس خدا از نزد او به عالم بالا رفت.v) # من سرزمینی را که به ابراهیم و اسحاق دادم به تو و بعد از تو به فرزندان تو می دهم.»muU # خدا به او فرمود: «من خدای قادر مطلق هستم. تو صاحب فرزندان بسیار شو. اقوام و ملل از اولادۀ تو به وجود آیند و تو جد پادشاهان می شوی.>tw # خدا به او فرمود: «نام تو یعقوب است، اما بعد از این نام تو اسرائیل است.» پس خدا نام او را اسرائیل گذاشت.s # وقتی یعقوب از بین النهرین برگشت، خدا دوباره بر او ظاهر شد و او را برکت داد.Wr) #دبوره، دایۀ ربکا مُرد. او را در زیر درخت بلوطی در جنوب بیت ئیل دفن کردند. به همین جهت نام آنرا «بلوط گریان» گذاشتند. q #او در آنجا قربانگاهی بنا کرد و نام آنجا را «خدای بیت ئیل» گذاشت، زیرا موقعی که او از دست برادر خود فرار می کرد، خدا خود را در آنجا بر او ظاهر کرد.p7 #یعقوب با تمام همراهانش به لوز در سرزمین کنعان که امروز بیت ئیل نامیده می شود آمدند.Yo- #وقتی یعقوب و پسرانش حرکت کردند، خوف خدا مردم شهر های اطراف را فرا گرفت. به این جهت آن ها پسران یعقوب را تعقیب نکردند.n #پس آن ها تمام بتهائی را که داشتند، همچنین تمام گوشواره هائی را که در گوش شان بود به یعقوب دادند. یعقوب آن ها را در زیر درخت بلوطی در شکیم پنهان کرد.}mu #ما از اینجا به بیت ئیل کوچ می کنیم. من در آنجا برای خدائی که هر جا رفتم با من بود، و در روز سختی به من کمک فرمود، قربانگاهی بنا خواهم کرد.» ~}}?|o{{Pzyxx(ww$vFustss rr q8ppounmm>lkkUkjihh]gffedd bbpae`3_o^]]\\[ZZYXWVsUU+TT,SyRQPpPONNMLLKQJ.IIIHXGjFE@D{CiBjA@?>>O=<<:98~6r5N543T211*/.--+**T)(B'&$$l#"" +D-M >q9h @ ; wEo - ,پدر ما گفت: «شما می دانید که همسرم راحیل فقط دو پسر برای من به دنیا آورد.E, ,ما جواب دادیم: «نمی توانیم برویم. ما اجازه نداریم پیش آن مرد برویم مگر اینکه برادر کوچک ما هم با ما باشد.»U+% ,او به ما گفت: «بروید و مقداری خوراک بخرید.»{*q ,وقتی ما پیش پدر خود برگشتیم، هر چه شما فرموده بودید به او گفتیم.%)E ,سپس شما گفتید: «اجازه نداریم پیش شما باز بیائیم مگر اینکه برادر کوچک ما همراه ما باشد.»(9 ,ما جواب دادیم که آن پسر نمی تواند پدر خود را ترک کند. اگر او را ترک کند، پدرش می میرد.r'_ ,ای آقا، شما فرمودید که او را اینجا بیاوریم تا او را ببینید.m&U ,ما جواب دادیم: پدری داریم که پیر است. برادر کوچکتری هم داریم که در زمان پیری پدر ما متولد شده. برادر آن پسر مُرده و او تنها فرزندی است که از مادر آن پسر برایش باقی مانده است. پدرش او را بسیار دوست دارد.p%[ ,ای آقا، از ما پرسیدید که آیا ما پدر و یا برادر دیگر داریم؟`$; ,یهودا پیش یوسف رفت و گفت: «ای آقا، لطفاً اجازه بدهید آزادانه صحبت کنم و نسبت به من عصبانی نشوید. شما مثل خود فرعون هستید. # ,یوسف گفت: «نه، نه، هرگز چنین کاری نمی کنم. فقط کسی که جام در جوال او پیدا شده غلام من می شود. بقیۀ شما می توانید صحیح و سالم نزد پدر تان برگردید.»\"3 ,یهودا جواب داد: «ای آقا، ما چه می توانیم بگوئیم و چطور می توانیم بی گناهی خود را ثابت کنیم؟ خدا گناه ما را آشکار نموده است. حالا نه فقط کسی که جام در جوال او بود، بلکه همۀ ما غلامان تو هستیم.»8!k ,یوسف گفت: «این چه کاری بود که کردید؟ آیا نمی دانید که مردی مثل من با فال گرفتن شما را پیدا می کند؟»' I ,وقتی یهودا و برادرانش به خانۀ یوسف آمدند، او هنوز آنجا بود. آن ها در مقابل او سجده کردند./ , برادران از غصه لباس های خود را پاره کردند و خر های خود را بار کرده به شهر برگشتند.3 , ناظر با دقت جستجو نمود. از بزرگتر شروع کرد تا کوچکتر و جام در جوال بنیامین پیدا شد. , همه فوراً جوال های خود را بر زمین گذاشتند و هر یک جوال خود را باز کرد.M , او گفت: «من موافقم، اما جام در جوال هر کس که پیدا شود فقط آن شخص غلام من می شود و بقیۀ شما آزاد هستید که بروید.»+ , اگر آنرا پیش یکی از ما پیدا کردی، او باید کشته شود و بقیه هم غلامان شما می شویم.» ,تو می دانی که ما از سرزمین کنعان، پولی را که در دهن جوال های خود پیدا کردیم برای شما پس آوردیم. پس چرا باید طلا یا نقره از خانۀ آقای تو بدزدیم؟ ,آن ها به او جواب دادند: «چه می گوئی؟ ما قسم می خوریم که چنین کاری نکرده ایم.b? ,وقتی خادم به آن ها رسید، این سخنان را به آن ها گفت.fG ,چرا جام نقره ای آقایم را دزدیدید؟ این همان جامی است که آقای من از آن می نوشد و با آن فال می گیرد. شما کار بسیار بدی کرده اید.»~w ,هنوز فاصلۀ زیادی از شهر دور نشده بودند که یوسف به خادم امر کرد: «فوری عقب آن ها برو و وقتی به آن ها رسیدی بگو: چرا در مقابل نیکی بدی کردید؟ym ,روز بعد صبح وقت، برادران را با خر های شان روانۀ وطن شان نمودند.S! ,جام نقره ای مرا هم با پولی که برادر کوچک برای خرید غله آورده است در جوالش بگذار.» خادم تمام اوامر او را اجراء کرد.q _ ,یوسف به خادم مخصوص خود امر کرد: «جوال های آن ها را تا آنقدر که می توانند ببرند، از غله پُر کن و پول هر کس را هم در بالای جوالش بگذار.Y- +"غذا را از میز یوسف تقسیم کردند، اما قسمت بنیامین پنج برابر بقیه بود. سپس آن ها با یوسف خوردند و نوشیدند و خوشی کردند.R +!برادران به ترتیب سن خود ـ از بزرگ به کوچک ـ روبروی یوسف نشسته بودند. وقتی آن ها دیدند که چطور نشسته اند، به یکدیگر نگاه کردند و تعجب نمودند.غذا را از میز یوسف تقسیم کردند، اما قسمت بنیامین پنج برابر بقیه بود. سپس آن ها با یوسف خوردند و نوشیدند و خوشی کردند.tc + یوسف جدا غذا می خورد و برادرانش هم جدا. همچنان مصری هایی که آنجا غذا می خوردند، جدا بودند، زیرا مصری ها عبرانی ها را نجس می دانستند.# +بعد روی خود را شست و برگشت و در حالیکه بر خود مسلط بود، امر کرد: «غذا بیاورند.»\3 +سپس ناگهان آنجا را ترک کرد، چون به خاطر علاقه ای که به برادر خود داشت گریه گلویش را گرفت. پس به اطاق خود رفت و گریه کرد. ! +وقتی چشم یوسف به بنیامین ـ برادر سکه اش ـ افتاد، گفت: «پس این برادر کوچک شما است ـ همان کسی که درباره اش با من صحبت کردید ـ پسرم، خدا تو را برکت بدهد.»S ! +آن ها جواب دادند: «غلام تو ـ پدر ما ـ هنوز زنده است و حالش خوب است.» سپس زانو زدند و در مقابل او تعظیم و سجده کردند.  +یوسف از آن ها احوالپرسی کرد و سپس به آن ها گفت: «شما دربارۀ پدر تان که پیر است با من صحبت کردید، او چه حال دارد؟ آیا هنوز زنده است و حالش خوب است؟»L  +وقتی یوسف به خانه آمد، آن ها هدایای خود را برداشته و به خانه آمدند و در مقابل او به زمین افتادند و سجده کردند.; q +آن ها هدایای خود را حاضر کردند تا به او تقدیم کنند. زیرا شنیده بودند که نان چاشت را با یوسف می خورند.7 +خادم تمام برادران را به خانه برد. برای آن ها آب آورد تا پاهای شان را بشویند و به خر های آن ها خوراک داد تا بخورند. هنگام ظهر پیش از اینکه یوسف به خانه بیاید،'I +خادم گفت: «نگران نباشید و نترسید. خدا، خدای پدر شما، پول های شما را در دهن جوال های تان گذاشته است. من پول های شما را دریافت کردم.» سپس شمعون را هم پیش آن ها آورد.K +همچنان مقداری هم پول آورده ایم تا غله بخریم. ما نمی دانیم چه کسی پول های ما را در دهن جوال های ما گذاشته بود.» +سر راه در جائی که استراحت می کردیم، جوال های خود را باز کردیم و هر یک پول خود را تمام و کامل در دهن جوال خود یافتیم. ما آنرا برای شما پس آوردیم. +و به او گفتند: «ای آقا، ما قبلاً یک مرتبه برای خریدن غله به اینجا آمدیم.W) +پس وقتی نزدیک خانه رسیدند، بطرف خادم رفتند.>w +وقتی که آن ها را به خانۀ یوسف می بردند، آن ها ترسیدند و فکر می کردند که به خاطر پولی که دفعۀ اول در جوال های آن ها مانده بود آن ها را به آنجا می برند تا بطور ناگهانی حمله کنند، خر های شان را بگیرند و خودشان را به صورت غلام برای خدمت خود نگاه دارند. +خادم هر چه یوسف امر کرده بود انجام داد و برادران را به خانۀ یوسف برد./Y +یوسف وقتی بنیامین را با آن ها دید، به خدمتگزار مخصوص خانۀ خود امر کرده گفت: «این مردان را به خانۀ من ببر. آن ها نان چاشت را با من می خورند. یک حیوان را بکش و آماده کن.»K +پس برادران تحفه ها و دو مقدار پول با خود گرفتند و با بنیامین به سوی مصر حرکت کردند. در مصر به حضور یوسف رفتند.?~y +خدای قادر مطلق دل آن مرد را نرم کند تا نسبت به شما مهربان گردد و بنیامین و برادر دیگر تان را به شما پس دهد. اگر قسمت من این است که فرزندانم از دست بروند، باید تن به تقدیر دهم.»k}Q + برادر خود را هم بگیرید و به پیش آن مرد بروید. امیدوارم،| + پول هم دو برابر با خود ببرید. چون شما باید پولی را که در جوال های تان به شما پس داده شده است، با خود ببرید. ممکن است در آن مورد اشتباهی شده باشد.={u + پدرشان یعقوب به آن ها گفت: «حالا که اینطور است، از بهترین محصولات این زمین با خود بردارید و به عنوان هدیه برای صدراعظم ببرید: کمی مرهم، عسل، مصالح دیگ، ادویه، پسته و بادام.z + اگر ما اینقدر صبر نمی کردیم، تا به حال دو مرتبه رفته و باز می آمدیم.»y + من زندگی خودم را نزد تو گرو می گذارم و تو او را به دست من بسپار. اگر او را صحیح و سالم پیش تو پس نیاوردم، برای همیشه گناه این کار به گردن من خواهد بود.Zx/ +یهودا به پدر خود گفت: «پسر را با من بفرست تا برخیزیم و برویم و همۀ ما زنده بمانیم. نه ما می میریم نه تو و نه فرزندان ما.w7 +آن ها جواب دادند: «آن مرد به دقت دربارۀ ما و اوضاع خانوادۀ ما سؤال می کرد. می پرسید: آیا پدر شما هنوز زنده است؟ آیا برادر دیگری هم دارید؟ ما هم به او جواب صحیح دادیم. از کجا می دانستیم که او می گوید که برادر خود را به آنجا ببریم؟»v9 +یعقوب گفت: «چرا شما به آن مرد گفتید ما برادر دیگری هم داریم و مرا به عذاب انداختید؟»tuc +اما اگر تو حاضر نیستی، ما هم نمی رویم. زیرا آن مرد به ما گفت که تا ما برادر خود را همراه خود نبریم اجازه نداریم پیش او دوباره برویم.» t +اگر تو حاضری برادر ما را با ما بفرستی، ما می رویم و برای تو آذوقه می خریم.Es +یهودا به او گفت: «آن مرد به ما شدیداً اخطار داد، تا ما برادر کوچک خود را نبریم، اجازه نداریم پیش او برویم.|rs +وقتی خانوادۀ یعقوب تمام غله ای را که از مصر آورده بودند، خوردند، یعقوب به پسران خود گفت: «به مصر بر گردید و مقداری خوراک برای ما بخرید.».q [ +قحطی در کنعان شدید شد. p; *&اما یعقوب گفت: «پسر من نمی تواند با شما بیاید. برادر او مُرده و او تنها مانده است. ممکن است در راه اتفاقی برای او بیفتد. من یک مرد پیر هستم و غم او مرا می کشد.»o *%رئوبین به پدر خود گفت: «اگر من بنیامین را پس نیاورم، تو می توانی هر دو پسر مرا بکشی. تو او را به من بسپار، من خودم او را پس می آورم.»اما یعقوب گفت: «پسر من نمی تواند با شما بیاید. برادر او مُرده و او تنها مانده است. ممکن است در راه اتفاقی برای او بیفتد. من یک مرد پیر هستم و غم او مرا می کشد.»Ln *$پدرشان به آن ها گفت: «آیا شما می خواهید که من همۀ فرزندانم را از دست بدهم؟ یوسف دیگر نیست، شمعون هم نیست و حالا می خواهید بنیامین را هم ببرید؟ این چه مصیبت است که به سر من آمده است؟»am= *#وقتی آن ها جوال های خود را خالی کردند، هر کس پول خود را در جوال خود پیدا کرد. وقتی پول ها را دیدند، آن ها و پدرشان ترسیدند.^l7 *"سپس برادر کوچک خود را پیش من بیاورید. آن وقت می فهمم که شما جاسوس نیستید، بلکه مردمان درست کاری هستید و برادر شما را به شما پس می دهم. آن وقت شما می توانید در اینجا بمانید و داد و معامله کنید.»_k9 *!آن مرد جواب داد: اگر شما راست می گویید یک نفر از شما پیش من بماند و بقیه، برای رفع گرسنگی خانوادۀ خود غله بگیرید و بروید.Yj- * ما دوازده برادر بودیم همه فرزند یک پدر. یکی از برادر های ما مُرده است و برادر کوچک ما هم حالا در کنعان پیش پدر ما است.wii *ما جواب دادیم که ما جاسوس نیستم، بلکه مردمان درست کاری هستیم. h; *«صدراعظم مصر با درشتی با ما صحبت کرد و خیال کرد که ما برای جاسوسی به آنجا رفته بودیم.@g{ *وقتی در کنعان به پیش پدر خود یعقوب رسیدند، هر چه بر آن ها اتفاق افتاده بود برای او تعریف کردند و گفتند:;fq *سپس به برادران خود گفت: «پول من به من پس داده شده و حالا در جوال من است.» همه دل هایشان از حال رفت و از ترس از یکدیگر می پرسیدند: «این دیگر چه کاری است که خدا با ما کرده است؟»geI *در جائی که شب را منزل کرده بودند، یکی از آن ها جوال خود را باز کرد تا به خر خود خوراک بدهد، اما دید که پولش در بین جوال او است.d *سپس برادرانش جوال های غله را بر خر های خود بار کردند و به راه افتادند.{cq *یوسف امر کرد تا جوال های برادرانش را پُر از غله کنند و پول هر کس را در جوال او بگذارند و آذوقۀ سفر به هر کدام شان بدهند. این امر انجام شد.b *یوسف از پیش آن ها رفت و شروع کرد به گریه کردن و بعد دوباره پیش آن ها برگشت و با آن ها صحبت کرد. سپس شمعون را گرفت و در مقابل آن ها دست و پای او را بست.Aa} *یوسف فهمید که آن ها چه می گویند، ولی آن ها این را نمی دانستند، زیرا به وسیلۀ ترجمان با او صحبت می کردند.K` *رئوبین گفت: «من به شما گفتم که آن پسر را اذیت نکنید، ولی شما گوش ندادید و حالا به خاطر مرگ او مجازات می شویم.»W_) *و به یک دیگر گفتند: «ما حالا در نتیجۀ کاری که با برادر خود کردیم جزا می بینیم. چگونه با ترس و وحشت پیش ما زاری می کرد و ما گوش ندادیم، به خاطر همین است که ما اکنون دچار چنین جنجالی شده ایم.»j^O *سپس شما باید برادر کوچک خود را نزد من بیاورید تا حرف های شما ثابت شود و من شما را هلاک نکنم.» آن ها با این پیشنهاد موافقت کردندm]U *اگر شما راست می گوئید یکی از شما اینجا در همین محبس بماند و بقیۀ شما با غله ای که برای رفع گرسنگی خانوادۀ خود خریده اید برگردند.\ *روز سوم یوسف به آن ها گفت: «من مرد خداترسی هستم، شما را به یک شرط آزاد می کنم.M[ *سپس آن ها را مدت سه روز در محبس انداخت.Z9 *یکی از شما برود و او را بیاورد. بقیۀ شما هم در اینجا زندانی می مانید تا راستی حرف شما ثابت شود. در غیر این صورت، به جان فرعون قسم می خورم که شما جاسوس هستید.»GY *حالا شما را این طور امتحان می کنم: به جان فرعون قسم که تا برادر کوچک شما به اینجا نیاید شما را آزاد نمی کنم.fXG *یوسف گفت: «به همین دلیل است که گفتم: شما جاسوس هستید. W * آن ها گفتند: «ای آقا، ما دوازده برادر بودیم. همه فرزندان یک مرد در سرزمین کنعان هستیم. یکی از برادران ما اکنون نزد پدر ما است و یکی هم مُرده است.»|Vs * یوسف به آن ها گفت: «نه، شما آمده اید تا از ضعف کشور ما آگاه شوید.»U} * ما همه برادریم، جاسوس نیستیم، بلکه مردمان امین و راست گوئی هستیم.»T} * آن ها گفتند: «نه، ای آقا، ما مثل غلامان تو برای خرید آذوقه آمده ایم.bS? * یوسف خوابی را که دربارۀ آن ها دیده بود به یاد آورد و به آن ها گفت: «شما جاسوس هستید و آمده اید تا از ضعف کشور ما آگاه شوید.»jRO *یوسف برادران خود را شناخت، ولی آن ها یوسف را نشناختند.^Q7 *وقتی یوسف برادران خود را دید، آن ها را شناخت. اما طوری رفتار کرد که آن ها را نمی شناسد. یوسف با درشتی از آن ها پرسید: «شما از کجا آمده اید؟» آن ها جواب دادند: «ما از کنعان آمدیم تا آذوقه بخریم.»jPO *یوسف صدراعظم مصر بود و غله را به تمام کسانی که از سراسر دنیا می آمدند می فروخت. پس برادران یوسف آمدند و در مقابل او سجده کردند.5Oe *پسران یعقوب به اتفاق عده ای دیگر برای خرید غله به مصر آمدند، زیرا در تمام سرزمین کنعان قحطی بود./NY *اما یعقوب بنیامین را که برادر سکۀ یوسف بود با آن ها نفرستاد، چون می ترسید بلائی بر سرش بیاید.WM) *پس ده برادر یوسف برای خرید غله به مصر رفتند.!L= *من شنیدم که در مصر غله فراوان است. به آنجا بروید و غله بخرید تا از گرسنگی هلاک نشویم.»K ; *وقتی یعقوب فهمید در مصر غله پیدا می شود، به پسران خود گفت: «چرا طرف یک دیگر می بینید؟!J= )9مردم از سراسر دنیا به مصر می آمدند تا از یوسف غله بخرند زیرا قحطی همه جا را گرفته بود.II )8قحطی به سختی سراسر مصر را فرا گرفت و یوسف تمام انبارها را باز کرده و غله را به مصریان می فروخت.مردم از سراسر دنیا به مصر می آمدند تا از یوسف غله بخرند زیرا قحطی همه جا را گرفته بود.H5 )7وقتی مصری ها گرسنه می شدند نزد فرعون می رفتند و از او خوراک می خواستند. فرعون هم به آن ها امر می کرد که پیش یوسف بروند و هر چه او به آن ها می گوید انجام دهند.]G5 )6و هفت سال قحطی، همان طور که یوسف گفته بود شروع شد. قحطی در کشور های دیگر هم شروع شد، اما در سرزمین مصر آذوقه فراوان بود.WF) )5هفت سال فراوانی در سرزمین مصر به پایان رسیدHE )4او همچنین گفت: «خدا در سرزمینی که در آن سختی کشیدم به من فرزندانی داده است.» پس پسر دوم خود را افرایم نامید.0D[ )3او گفت: «خدا تمام سختی ها و خانواده ام را از یاد من برده است.» پس اسم پسر اول خود را منسی گذاشت.uCe )2قبل از اینکه سال های قحطی برسد، یوسف از اسنات صاحب دو پسر شد.B' )1غله به اندازۀ ریگ های بحر فراوان بود به طوری که یوسف دیگر آن ها را حساب نمی کرد.oAY )0و یوسف تمام محصولاتی را که جمع آوری می کرد در شهرها ذخیره می نمود. او در هر شهر آذوقه را از اطراف همان شهر جمع آوری و ذخیره می کرد.Q@ )/در مدت هفت سال اول، زمین محصول بسیار داد+?Q ).یوسف سی ساله بود که به خدمت فرعون مشغول شد. او قصر فرعون را ترک نموده در سرتاسر مصر سفر کرد.G> )-پس فرعون اسم یوسف را صفنات فعنیح گذاشت و برای او زنی گرفت به نام اسنات که دختر فوتی فارع، کاهن شهر اون بود.@={ ),فرعون به او گفت: «من فرعون هستم، در سراسر مصر هیچ کس حق ندارد بدون اجازۀ تو دست یا پای خود را دراز کند.».<W )+بعد دومین عراده گادی خود را به یوسف داد تا سوار شود و گارد احترام در پیشروی او می رفتند و فریاد می کردند: «زانو بزنید، زانو بزنید.» به این ترتیب یوسف صدراعظم مصر شد.; )*فرعون انگشتر خود را که روی آن مُهر مخصوص فرعون بود از دست خود کشید و به دست یوسف کرد و چپن کتانی قیمتی ای را به جانش و یک طوق طلا بر گردن او کرد.K: ))اکنون تو را صدراعظم مصر مقرر می کنم.»^97 )(من تو را در سراسر کشور مأمور اجرای این کار می کنم و تمام مردم از فرمان تو اطاعت می کنند. بعد از من، تو دومین مرد قدرتمند این کشور هستی، ولی چون من صاحب تخت و تاج هستم، مقام من از تو بالا تر است.Q8 )'پس به یوسف گفت: «خدا همۀ این چیزها را به تو نشان داده است، پس کاملاً معلوم است که حکمت و فهم تو از همه زیادتر است.87k )&پس فرعون به آن ها گفت: «ما هرگز کسی را بهتر از یوسف پیدا نمی کنیم. او مردی است که روح خدا در او هست.»^67 )%فرعون و همۀ اهل دربار، این پیشنهاد را پسندیدند.,5S )$این آذوقه ها برای تأمین خوراک مردم در سال های قحطی ذخیره شود تا مردم از گرسنگی هلاک نشوند.»N4 )#امر کن تا تمام غله ها را در سال های فراوانی جمع کرده و آن ها را زیر نظر شما در انبار شهرها ذخیره و نگهداری کنند.E3 )"تا به اتفاق یک عده ای دیگر در سراسر مصر در تمام مدت هفت سال فراوانی یک پنجم محصولات زمین را جمع آوری کنند.2 )!حالا باید شخصی را که دانا و حکیم باشد انتخاب نمائید و او را مأمور کنید:1o ) معنی اینکه دو مرتبه خواب دیده اید این است که این امر از طرف خدا مقرر گردیده و به زودی اتفاق می افتد.0 )به طوری که آن هفت سال فراوانی فراموش می شود. زیرا قحطی سرزمین مصر را نابود می کند. قحطی بقدری شدید می شود که اثری از آن سال های فراوانی باقی نمی ماند.F/ )بعد از آن، مدت هفت سال قحطی می آید.N. )مدت هفت سال در تمام مصر فراوانی می شود.-' )مقصد همان است که به فرعون گفتم. خدا از آنچه می خواهد بکند شما را آگاه ساخته است..,W )هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ بی بار که از باد صحرا پژمرده شده بودند، هفت سال قحطی و خشکسالی هستند.+- )هفت گاو چاق هفت سال است و هفت خوشۀ پُر بار هم هفت سال است و هر دو خواب شما یکی است.**O )یوسف به فرعون گفت: «هر دو خواب یک معنی دارند. خدا از آنچه می خواهد بکند به شما خبر داده است.w)i )خوشه های پژمرده خوشه های پُر بار را بلعیدند. من خواب را برای جادوگران تعریف کردم. اما هیچ یک از آن ها نتوانست آنرا برای من تعبیر کند.» ( )بعد از آن هفت خوشۀ دیگر که بی بار و از باد صحرا پژمرده شده بودند روئیدند.' )دوباره خوابیدم و خواب دیدم که هفت خوشۀ پُر بار گندم بر یک ساقه روئیدند.g&I )اما هیچ کس باور نمی کرد که آن ها آن گاو های چاق را خورده باشند، چون که فقط مثل پیشتر لاغر و بد شکل بودند. پس از خواب بیدار شدم.I% )گاو های لاغر، گاو های چاق را خوردند.d$C )پس از آن هفت گاو دیگر بیرون آمدند که لاغر و استخوانی بودند، به طوری که تا آن وقت گاوی به آن لاغری در هیچ جای مصر ندیده بودم.## )هفت گاو چاق و چله و براق از دریا بیرون آمدند و در میان علف ها مشغول چریدن شدند.e"E )فرعون گفت: «خواب دیدم که در لب دریای نیل ایستاده ام.! )یوسف در جواب گفت: «اعلیحضرتا، من نمی توانم. اما خدا قدرت تعبیر را می بخشد.»\ 3 )فرعون به او گفت: «من خوابی دیده ام که هیچ کس نتوانست آنرا تعبیر کند. به من گفته اند که تو می توانی خوابها را تعبیر کنی.»]5 )فرعون فرستاد تا یوسف را فوراً از محبس بیرون بیاورند. یوسف ریش خود را تراشید و لباس خود را تبدیل نمود و بحضور فرعون آمد.O ) همه چیز همانطوری که او گفته بود اتفاق افتاد. مرا به شغل سابقم مقرر کردید و سرپرست نانوا ها را به قتل رسانیدید.»Z/ ) یک جوان عبرانی هم در آنجا بود که غلام قوماندان گارد بود. ما خوابهای خود را به او گفتیم و او آن ها را برای ما تعبیر کرد.dC ) یک شب هردوی ما خواب دیدیم که تعبیر های مختلفی داشت.- ) وقتی فرعون بر من و سرپرست نانوا ها قهر شد و ما را به محبس قوماندان گارد انداختند. ) در آن موقع رئیس ساقی ها به فرعون گفت: «امروز خطاهای گذشته ام بیادم آمد.4c )صبح آن روز فرعون پریشان بود. پس امر کرد تا همۀ جادوگران و دانشمندان مصری را حاضر کنند. سپس خواب خود را برای آن ها بیان کرد. ولی هیچ کدام نتوانست خواب فرعون را تعبیر کند.L )و خوشه های بی بار، آن هفت خوشۀ پُر بار را بلعیدند. در این موقع فرعون از خواب بیدار شد و فهمید که خواب دیده است. )بعد از آن هفت خوشۀ گندم دیگر که باریک و از باد صحرا پژمرده شده بودند روئیدند )او دوباره خوابید و خواب دیگری دید که: هفت خوشۀ گندم پُر بار بر یک ساقه روئید. )گاو های لاغر گاو های چاق را خوردند. در این موقع فرعون از خواب بیدار شد.L )سپس هفت گاو دیگر بیرون آمدند که لاغر و استخوانی بودند. این گاوها در مقابل گاو های دیگر در کنار دریا ایستادند."? )که هفت گاو چاق و چله و براق از دریای نیل بیرون آمدند و در میان علف ها مشغول چریدن شدند.# C )بعد از دو سال که از این جریان گذشت، فرعون در خواب دید که در کنار دریای نیل ایستاده است،} (اما رئیس ساقی ها هرگز یوسف را به یاد نیاورد و او را بکلی فراموش کرد.kQ (اما رئیس نانوا ها را همان طور که یوسف گفته بود به دار آویخت.اما رئیس ساقی ها هرگز یوسف را به یاد نیاورد و او را بکلی فراموش کرد. "~Q}'| zyxawvutt"sAr4qJpIo1n^mxlkjjZi:hzgff ecdd[czaa`Y_^^2]h\\4[[>ZZUYIXXWW VUU\TTSSmSROQPPNNFLLEJrHGGeFExECChCBJA@@0?>==%;:{977]6]5n43211[0_..(-o,,!*))''3&L%e$$#"!Vc%[1G~c  / _  > q5Ee 1آن مغاره و مزرعه اش از حِتیان خریداری شده است. مرا در آنجا به خاک بسپارید.»وقتی یعقوب وصیت خود را به پسرانش تمام کرد در رختخواب خود خوابید و مُرد و به نزد اجداد خود رفت.eDE 1این همان جائی است که ابراهیم و زنش سارا و هم چنین اسحاق و زنش ربکا را در آن بخاک سپرده اند و من هم لیه را در آنجا دفن کرده ام.QC 1سپس یعقوب به پسران خود وصیت کرده فرمود: «حالا که من می میرم و به نزد اقوام خود می روم، مرا در مغاره ای که در مزرعۀ عفرون حتی ـ در مکفیله در شرق ممری در سرزمین کنعان است ـ به خاک بسپارید. ابراهیم این مغاره و مزرعۀ آنرا برای آرامگاه از عفرون خریداری کرده بود.JB 1اینها دوازده قبیلۀ اسرائیل هستند و این سخنانی بود که پدرشان در موقع برکت دادن، مناسب حال هر یک به آن ها گفت.Ay 1بنیامین مانند گرگ درنده است که از صبح تا شام می کشد و پاره می کند.»U@% 1برکات پدرت که از برکت کوههای جاودانی و تپه های ابدی بهتر است، بر سر یوسف و بر پیشانی او باد، که از برادرانش جدا شد.q?] 1او خدای پدر تو است که تو را کمک می کند. خدای قادر مطلق تو را برکت می دهد ـ برکت از آسمان و از زیر زمین، برکت بر پستان ها و بر رحم ها ـg>I 1اما کمان او همچنان در قوّت خود باقی است و بازوان او به وسیلۀ خدای قادر یعقوب ـ که چوپان و نگهبان اسرائیل است ـ توانا شده است.= 1دشمنانش وحشیانه به او حمله کردند، به سویش تیر انداختند و او را اذیت کردند.M< 1یوسف یک درخت پُر ثمری در کوهساران است.q;] 1نفتالی آهوئی است که آزاد می دود و آهو بره های قشنگ می زاید.Z:/ 1محصول زمین اَشیر عالی و غذایش شاهانه می باشد.9 1گروهی راهزن بر جاد، حمله می کنند، ولی او برگشته به تعقیب آن ها می رود.D8 1من منتظر نجات از طرف خداوند هستم.Q7 1دان مانند ماری در کنار راه و مثل اژدها در کنار جاده خواهد بود که کُری پای اسپ را می گزد و سوارش از پشت آن می افتد.6 1دان، بر قوم خود ـ مانند یکی از قبیله های اسرائیل ـ فرمانروائی می کند.S5! 1او دید که جای استراحت او خوب و زمین آن دلگشا است. او پشت خود را برای بار خم کرده و مجبور شده که مثل یک غلام کار کند.p4[ 1ایسَسکار، یک خر قوی است که در طویلۀ گوسفندان خوابیده است.)3M 1 زبولون، در ساحل بحر زندگی می کند. ساحل او بندرگاه کشتی ها می شود و حدود او تا صیدون می رسد.j2O 1 چشمانش از شراب، سرختر و دندان هایش از شیر، سفیدتر است.51e 1 او، کُرۀ خویش را به تاک، و خر خود را، به بهترین تاک انگور بسته و لباس های خود را در شراب سرخ شسته.Y0- 1 یهودا، عصای سلطنت را نگاه می دارد. اولادۀ او همیشه فرمانروائی می کند تا به شیلو بیاید و همۀ اقوام از او اطاعت می کند.t/c 1 یهودا، مانند شیری است که شکار خود را کشته و به کمینگاه خویش برگشته، دراز کشیده و خوابیده است و هیچ کس جرأت نمی کند او را بیدار سازد.E. 1ای یهودا، برادران تو، تو را ستایش می کنند. بر دشمنان خود غالب می شوی و برادرانت در مقابل تو تعظیم می کنند.?-y 1لعنت بر خشم آن ها، زیرا خشم شان بسیار وحشتناک است. لعنت بر غضب آن ها چون در حالت غضب بسیار بی رحم می شوند. من آن ها را در سرزمین اسرائیل متفرق و در میان مردمانش پراگنده می کنم. , 1در گفتگو های محرمانۀ آن ها شرکت نمی کنم و هرگز در محفل آنها نمی روم، زیرا آن ها مردم را در حالت غضب کشتند و برای سرگرمی خود پاهای گاوان را بریدند.+! 1شمعون و لاوی مانند یکدیگر اند، آن ها شمشیر های خود را برای ظلم به کار می برند.]*5 1تو مانند امواج خروشان بحر هستی، ولی برتر از همه نخواهی شد، زیرا با زن صورتی من همبستر شدی و به بستر من بی احترامی کردی.=)u 1رئوبین، پسر بزرگ من، تو قدرت من و اولین ثمر دوران جوانی من هستی. از همۀ پسران من سرافراز و سربلندتری.( 1ای پسران یعقوب، دور هم جمع شوید و به سخنان پدر تان اسرائیل گوش بدهید:F' 1یعقوب پسران خود را فرا خواند و گفت: «دور من جمع شوید تا به شما بگویم که در آینده چه اتفاقی برای شما می افتد.m&U 0این فقط برای تو است نه برادرانت: من شکیم را که منطقۀ حاصلخیزی است و آنرا با شمشیر و کمان خودم از اموریان گرفته ام به تو می بخشم.»X%+ 0سپس یعقوب به یوسف گفت: «همان طوری که می بینی من به مرگ نزدیک شده ام، اما خدا با شما می باشد و شما را به سرزمین اجداد تان بر می گرداند.این فقط برای تو است نه برادرانت: من شکیم را که منطقۀ حاصلخیزی است و آنرا با شمشیر و کمان خودم از اموریان گرفته ام به تو می بخشم.»m$U 0پس در آن روز یعقوب آن ها را برکت داد و گفت: «بنی اسرائیل موقع برکت، نام شما را به زبان می آورد. آن ها می گویند: خدا شما را مثل افرایم و منسی موفق بگرداند.» به این ترتیب یعقوب افرایم را بر منسی ترجیح داد.#9 0پدرش از این کار خود داری کرد و گفت: «می دانم پسرم، من می دانم. نسل منسی هم قوم بزرگی خواهد شد. اما برادر کوچکش از او بزرگتر می شود و نسل او ملتی بزرگ می گردد.»" 0به پدر خود گفت: «این پسر بزرگتر من است. دست راست خود را بر سر او بگذار.»f!G 0یوسف وقتی دید که پدرش دست راست خود را بر سر افرایم گذاشته ناراحت شد. پس دست پدرش را برداشت تا از سر افرایم بر سر منسی بگذارد.X + 0همان فرشتۀ که مرا از تمام سختی ها و مشکلاتم نجات داد، اینها را برکت دهد تا نام من و نام پدرانم ابراهیم و اسحاق به وسیلۀ این پسران پایدار بماند و آن ها فرزندان و نسل های بسیار داشته باشند.»L 0سپس یوسف را برکت داد و گفت: «خدا، همان خدائی که پدرانم، ابراهیم و اسحاق او را بندگی کردند، این دو پسر را برکت بدهد. خدا، همان خدائی که تا امروز مرا رهبری کرده است، اینها را برکت دهد.eE 0اما یعقوب دست خود را طوری دراز کرد که دست راستش را بر سر افرایم که کوچکتر بود و دست چپ خود را بر سر منسی که بزرگتر بود گذاشت.vg 0 یوسف افرایم را در طرف چپ و منسی را در طرف راست یعقوب قرار داد. 0 سپس یوسف آن دو را از روی زانو های یعقوب برداشت و در مقابل وی سجده کرد.Q 0 یعقوب به یوسف گفت: «هرگز فکر نمی کردم که دوباره تو را ببینم. اما حالا خدا را شکر که حتی فرزندان تو را هم می بینم.»cA 0 چشمان یعقوب به خاطر پیری ضعیف شده بود و نمی توانست خوب ببیند. یوسف پسرها را پیش او آورد. یعقوب آن ها را به بغل گرفت و بوسید.cA 0 یوسف جواب داد: «اینها پسران من هستند که خدا در مصر به من داده است.» یعقوب گفت: «آن ها را پیش من بیاور تا آن ها را برکت بدهم.»r_ 0وقتی یعقوب پسران یوسف را دید، پرسید: «این پسرها که هستند؟»Y- 0این به خاطر مادرت راحیل است. موقعی که من از بین النهرین می آمدم، در سر راه کنعان تا افراته فاصلۀ زیادی نبود، راحیل مُرد و من او را در کنار افراته که امروز بیت لحم نامیده می شود بخاک سپردم.»I 0اما پسرانی که بعد از این دو به دنیا بیایند از تو می باشند و میراث آن ها از طریق افرایم و منسی به آن ها می رسد.5 0حالا دو پسر تو که قبل از آمدن من به مصر برای تو به دنیا آمدند، از من خواهند بود. افرایم و منسی مثل رئوبین و شمعون پسران من هستند و در این وعده شریک می باشند.*O 0خداوند به من فرمود: «من به تو فرزندان بسیار می دهم و از فرزندان تو قوم های بسیار به وجود می آورم. من این سرزمین را به فرزندان تو برای همیشه تا ابد به میراث می دهم.» 0یعقوب به یوسف گفت: «خدای قادر مطلق، در لوز کنعان به من ظاهر شد و مرا برکت داد.4c 0وقتی یعقوب شنید که پسرش یوسف به دیدن او آمده است، تمام قدرت خود را به کار برد و بر بستر خود نشست.5 g 0مدتی بعد به یوسف خبر رسید که پدرش مریض است. پس او دو پسر خود، افرایم و منسی را به دیدن پدر خود برد.- /یعقوب گفت: «قسم بخور.» یوسف قسم خورد. پس یعقوب در حالیکه در بستر خود بود، دعا کرد.' /من آرزو دارم پیش اجدادم دفن شوم. مرا از مصر ببر و در جائی که آن ها دفن شده اند به خاک بسپار.» یوسف گفت: «هر چه گفتی من همان طور انجام خواهم داد.»یعقوب گفت: «قسم بخور.» یوسف قسم خورد. پس یعقوب در حالیکه در بستر خود بود، دعا کرد.xk /وقتی زمان مرگش فرا رسید، فرزند خود یوسف را فرا خواند و گفت: «دست خود را زیر ران من بگذار و برای من قسم بخور که مرا در زمین مصر دفن نکنی.  /یعقوب مدت هفده سال در مصر زندگی کرد و در آن زمان یک صد و چهل و هفت سال داشت.( K /بنی اسرائیل در مصر در منطقۀ جوشن زندگی کردند، جائی که ثروتمند و صاحب فرزندان بسیار شدند.$ C /پس یوسف این را در سرزمین مصر قانونی کرد که یک پنجم محصول باید به فرعون داده شود. این قانون هنوز هم در مصر باقی است. بغیر از زمین کاهنان که جزو املاک فرعون نبود.M  /آن ها در جواب یوسف گفتند: «ای آقا، تو در حق ما نیکی کردی و جان ما را نجات دادی. حالا همۀ ما غلامان فرعون هستیم.»Y - /ولی موقع درو باید یک پنجم محصول را به فرعون بدهید و بقیه را برای خوراک خود و خانوادۀ تان و تخم برای کاشتن نگه دارید.»kQ /یوسف به مردم گفت: «ببینید، من شما و زمین های شما را برای فرعون خریده ام. اینجا تخم برای شما موجود است تا در زمین های خود بکارید.|s /تنها زمینی را که یوسف نخرید زمین کاهنان بود. برای آن ها لازم نبود زمین خود را بفروشند، چون از طرف فرعون جیره ای برای آن ها تعیین شده بود.fG /یوسف همه مردم سر تا سر مصر را به غلامی فرعون در آورد.7i /یوسف تمام زمین های مصر را برای فرعون خرید و همۀ مصریان مجبور شدند که زمین های خود را بفروشند چون که قحطی بسیار شدید شده بود. به این ترتیب تمام زمین ها جزو املاک فرعون شد.vg /بیا خود و زمین های ما را هم به عوض غله بخر و مگذار که مزارع ما از بین بروند. ما غلامان فرعون می شویم و زمین های ما هم مال فرعون باشد. به ما غله بده تا بخوریم و نمیریم و در مزارع خود هم بکاریم تا از بین نروند.»cA /سال بعد دوباره آن ها نزد یوسف آمدند و گفتند: «ای آقا، ما حقیقت را از تو پنهان نمی کنیم، پول ما تمام شده، همۀ حیوانات ما هم مال شما است. دیگر بغیر از خود ما و زمین های ما چیزی نداریم که به تو بدهیم.?y /بنابراین آن ها حیوانات خود را پیش یوسف آوردند و یوسف در مقابل اسپ و گوسفند و بز و گاو و خر به آن ها غله داد. در آن سال یوسف در مقابل حیوانات به آن ها غله داد و آن ها را سیر نمود.,S /یوسف گفت: «اگر پول شما تمام شده، حیوانات خود را بیاورید و من در عوض آن ها به شما غله می دهم.»  /وقتی تمام پول ها در مصر و کنعان تمام شد، مصری ها به نزد یوسف آمدند و گفتند: «پول ما تمام شده. تو به ما خوراک بده و کاری بکن که ما از گرسنگی نمیریم.»$C /یوسف تمام پول های آن ها را در مقابل فروش غله از آن ها گرفته و به خزانۀ فرعون گذاشته بود.~9 / قحطی بقدری شدید شده بود که در هیچ جا خوراک نبود. مردم مصر و کنعان گرسنه و بینوا شدند."}? / یوسف برای پدر و برادران خود و تمام اعضای خانوادۀ آن ها برابر تعدادشان آذوقه تهیه کرد.|) / یوسف همان طوری که پادشاه فرموده بود، پدر و برادران خود را در مصر در بهترین زمین های آنجا در نزدیکی شهر رعمسیس جا داد و در آنجا املاکی را به آن ها بخشید.V{' / سپس یعقوب فرعون را برکت داد و از پیش او رفت.Fz / یعقوب گفت: «سال های عمرم که به سختی و سرگردانی گذشته است صد و سی سال است که البته به سن اجدادم نرسیده است.»Qy /فرعون از یعقوب پرسید: «تو چند سال داری؟»x /سپس یوسف پدر خود یعقوب را بحضور فرعون آورد. یعقوب فرعون را برکت داد.!w= /تمام سرزمین مصر در اختیار تو است. آن ها را در بهترین زمین ها در منطقۀ جوشن جا بده. اگر در بین آن ها مردان کاردانی هم هستند آن ها را سرپرست گله داران من بگمار.»bv? /فرعون به یوسف گفت: «پدر و برادرانت پیش تو آمده اند=uu /و به خاطری به اینجا آمده ایم که در کنعان قحطی بسیار شدید است و ما علفزار برای چراندن گله های خود نداریم. حالا از شما تقاضا داریم اجازه بدهید که ما در منطقۀ جوشن زندگی کنیم.»(tK /فرعون از آن ها پرسید: «وظیفۀ شما چیست؟» آن ها جواب دادند: «ما مانند اجداد خود چوپان هستیمMs /سپس برادران خود را به فرعون معرفی کرد..r Y /بعد از آن یوسف پنج نفر از برادران خود را نزد فرعون برد و به او گفت: «پدر و برادرانم با گله و رمه و هر چه دارند از کنعان به نزد من آمده اند و اکنون در منطقۀ جوشن هستند.»q ."بگوئید: ما از دوران کودکی مانند اجداد ما چوپان بودیم و از گله های خود نگاهبانی می کنیم. به این ترتیب او به شما اجازه می دهد که در منطقۀ جوشن زندگی کنید.» یوسف این را به خاطری گفت که مصری ها چوپانان را نجس می دانستند.Op .!وقتی فرعون از شما بپرسد که کار شما چیست؟بگوئید: ما از دوران کودکی مانند اجداد ما چوپان بودیم و از گله های خود نگاهبانی می کنیم. به این ترتیب او به شما اجازه می دهد که در منطقۀ جوشن زندگی کنید.» یوسف این را به خاطری گفت که مصری ها چوپانان را نجس می دانستند.5oe . به او می گویم که شما چوپان هستید و حیوانات و گله ها و رمه های خود را با تمام دارائی خود آورده اید.Dn .سپس یوسف به برادران خود و سایر اعضای خانوادۀ پدر خود گفت: «من باید به نزد فرعون بروم و به او خبر بدهم که برادرانم و تمام اهل خانۀ پدرم که در کنعان زندگی می کردند پیش من آمده اند.*mO .یعقوب به یوسف گفت: «حالا دیگر برای مُردن حاضرم، من تو را دیدم و یقین دارم که هنوز زنده ای.»l) .یوسف گادی خود را حاضر کرد و به جوشن رفت تا از پدر خود استقبال کند. وقتی یکدیگر را دیدند، یوسف دست های خود را به گردن پدر خود انداخت و مدت زیادی گریه کرد.\k3 .یعقوب یهودا را پیش از خود پیش یوسف فرستاد تا به او خبر بدهد که پدرش و خانوادۀ او در راه هستند و به زودی به جوشن می رسند.)jM .و با دو پسر یوسف که در مصر متولد شده بودند مجموع تعداد خانوادۀ یعقوب به هفتاد نفر می رسید./iY .تعداد اولادۀ یعقوب ـ بغیر از پسران و زنهای آن ها ـ که با او به کشور مصر رفتند شصت و شش نفر بود.Fh .اینها پسران بلهه، کنیزی که لابان به دختر خود راحیل داد و او برای یعقوب به دنیا آورد. تعدادشان هفت نفر بود.Qg .پسران نفتالی: یحصیئیل، جونی، یزر و شلیم."fA .پسر دان: حوشیم.re_ .اینها پسران راحیل و یعقوب بودند و تعدادشان چهارده نفر بود.d- .پسران بنیامین: باِلَع، باکَر، اشبیل، جیرا، نعمان، ایحی، رُش، مفیم، حُفیم و آرد.4cc .پسران یوسف: منسی و افرایم که اسنات دختر فوتی فارع، کاهن اون، برای یوسف در کشور مصر به دنیا آورد.Ob .دو پسر راحیل، زن یعقوب، یوسف و بنیامین.laS .شانزده فرزند زلفه، کنیزی که لابان به دختر خود، لیه داد.k`Q .همچنین اشخاص ذیل هم در جمع آن ها بودند. پسران اَشیر: یِمنَه، یشوه، یشوی، بَریعه و خواهر شان سارَح. پسران بَریعه: حابر و ملکئیل._9 .همراه اینها جاد و پسران او یعنی صفیون، حجی شونی، اصبون، عبری، ارودی و ارئیلی بودند.c^A .اینها پسران لیه هستند که برعلاوۀ دختر خود دینه، برای یعقوب در بین النهرین به دنیا آورد و تعداد فرزندان او سی و سه نفر بود.Q] .زبولون و پسرانش: سارَد، ایلون و یاحلئیل.\\3 . ایسَسکار و پسرانش: تولاع، فُوَه، یوب و شِمرون.[ . یهودا و پسرانش: عیر، اونان، شیله، فارِز و زِرَح. (اما عیر و اونان پیش از رفتن یعقوب به مصر، در کنعان مُردند.) پسران فارِز، حِزرون و حامول بودند.GZ . لاوی و پسرانش: جرشون، قهات و مراری.Y1 . شمعون و پسرانش: یموئیل، یامین، اوهد، یاکین، صوحر و شائول. (مادر شائول کنعانی بود.)kXQ . رئوبین پسر بزرگ او و پسرانش: حنوک، فَلو، حِزرون و کرمی.W .نام های پسران و نواسه های یعقوب که با او به مصر آمدند از این قرار اند:V' .یعقوب تمام خانواده اش ـ پسرها، دخترها و نواسه های خود را ـ هم با خود به مصر برد.U' .آن ها گله ها و تمام اموالی را که در کنعان به دست آورده بودند گرفته به مصر رفتند.FT .یعقوب از بئرشِبع حرکت کرد. پسرانش، او و کودکان و زنان خود را در گادی هائی که فرعون فرستاده بود سوار کردند.>Sw .من با تو به مصر می آیم و از آنجا تو را باز به این زمین بر می گردانم. موقع مُردنت یوسف پیش تو خواهد بود.»FR .خداوند فرمود: «من خدا هستم. خدای پدرت. از رفتن به مصر نترس، زیرا من در آنجا از تو قومی بزرگ به وجود می آورم.Q) .شب خدا در رؤیا به او ظاهر شد و فرمود: «یعقوب، یعقوب.» او جواب داد: «بلی خداوندا.»%P G .یعقوب هر چه داشت جمع کرد و به بئرشِبع رفت. در آنجا برای خدای پدر خود اسحاق قربانی ها کرد.# - اگر تو در جوشن باشی، من می توانم از تو غمخواری کنم. هنوز پنج سال دیگر از قحطی باقی مانده است. من نمی خواهم که تو و خانواده ات و گله هایت از بین بروید.»»}=u - تو می توانی در منطقۀ جوشن زندگی کنی ـ جائی که به من نزدیک باشی ـ تو، فرزندان تو، نواسه های تو، گوسفندانت و بز هایت، گاوها و هر چه که داری.f<G - حالا فوراً پیش پدرم بروید و به او بگوئید: این سخنان پسرت یوسف است: «خدا مرا صدراعظم مصر مقرر کرده است. بدون معطلی پیش من بیا. ; -پس در واقع شما نبودید که مرا به اینجا فرستادید، بلکه خدا بود. او مرا دارای بزرگترین مقام دربار فرعون و مسئول تمام کشور و صدراعظم مصر ساخته است.]:5 -خدا مرا قبل از شما به اینجا فرستاد تا از این راه عجیب به فریاد شما برسد و مطمئن سازد که شما و فرزندان تان زنده می مانید.9y -حالا فقط سال دوم قحطی است. تا پنج سال دیگر هم محصول دیگری نمی روید.8% -حالا از اینکه مرا به اینجا فروختید پریشان نباشید و خود را ملامت نکنید. در واقع این خدا بود که مرا قبل از شما به اینجا فرستاد تا زندگی مردم را نجات دهد.i7M -سپس یوسف به آن ها گفت: «پیشتر بیائید» آن ها پیشتر آمدند. یوسف گفت: «من، برادر شما، یوسف هستم، همان کسی که او را به مصر فروختید.~6w -یوسف به برادران خود گفت: «من یوسف هستم. آیا پدرم هنوز زنده است؟» اما وقتی برادرانش این را شنیدند، بقدری ترسیدند که نتوانستند جواب بدهند.15] -او با صدای بسیار بلند گریه کرد به طوری که مصریان صدای او را شنیدند و این خبر به قصر فرعون رسید.34 c -یوسف دیگر نتوانست پیش خدمتگاران خود احساسات خود را پنهان کند. پس امر کرد تا همه از اطاق او بیرون بروند و موقعی که او خود را به برادران خود معرفی کرد، هیچ کسی آنجا نبود.3 ,!اجازه بدهید او با برادرانش بر گردد. من چطور می توانم پیش پدرم بروم اگر این پسر با من نباشد؟ من نمی توانم بلائی را که به سر پدرم می آید ببینم.»f2G , حالا ای آقا، بجای او من اینجا می مانم و غلام شما می شوم.اجازه بدهید او با برادرانش بر گردد. من چطور می توانم پیش پدرم بروم اگر این پسر با من نباشد؟ من نمی توانم بلائی را که به سر پدرم می آید ببینم.»1- ,دیگر اینکه من زندگی خود را برای این پسر پیش پدرم گرو گذاشته ام. اگر این پسر را به او بر نگردانم، همان طوری که گفته ام تا آخر عمر پیش پدرم گناهکار می باشم.&0G ,حالا ای آقا، اگر من بدون این پسر پیش پدرم بروم، همین که ببیند پسرش با من نیست، می میرد. زندگی او به این پسر بسته است و ما با این کار پدر پیر خود را از دست می دهیم.M/ ,حالا اگر شما این یکی را هم از من بگیرید و اتفاق بدی برای او بیفتد مو های سفید مرا با غم و اندوه به گور می برید.»Z./ ,یکی از آن ها از نزد من رفته و حتماً به وسیله یک حیوان وحشی دریده شده است، چون او وقتی مرا ترک کرده دیگر او را ندیده ام. ]L~~]}|{zzHyKxwvbutsrrVpponmmkjhhgsg6fff(edd=cbqa,`$^]\\W[ZYXWW-VUHTSRQQPfO_N%MtLK\JItHHGIFEE5D3C BA@@"?V>=<;>:99/866@43200]/.,q*))('&%$#"! v[@gt ,It . G { |Y2P]oRYکاه به غلامانت نمی دهند و می گویند که باید خشت بسازیم و مرتب ما را تازیانه می زنند در صورتی که تقصیر از کارفرمایان خودت می باشد.»^Q7پس ناظران عبرانی به نزد فرعون رفتند و گریه کنان از او تقاضای کمک کردند و گفتند: «چرا با غلامان خود اینطور رفتار می کنی؟KPکارفرمایان مصری، ناظران اسرائیلی را می زدند که چرا تعداد خشت هائی که می سازند، به اندازۀ روزهای گذشته نیست.SO! کارفرمایان مرتب بر آن ها فشار می آوردند که تعداد خشتها به اندازۀ سابق، یعنی وقتیکه کاه به آن ها داده می شد، باشد.~Nw پس آن ها در سرتاسر مصر پراگنده شدند تا به جای کاه، خاشاک جمع کنند.;Mq خودتان بروید و از هر کجا که می توانید کاه برای خود جمع کنید و تعداد خشتها نباید کمتر از پیشتر باشد.»FL پس کارفرمایان و ناظران رفتند و به بنی اسرائیل گفتند که فرعون چنین می گوید: «من دیگر کاه به شما نخواهم داد.K9 این مردم را چنان به کار مصروف سازید تا فرصتی برای شنیدن سخنان بیهوده نداشته باشند.»OJتعداد خشت هایی هم که می مالند باید به اندازۀ گذشته باشد و حتی یک عدد هم کمتر نباشد، زیرا آن ها تنبلی می کنند و به خاطر همین است که می گویند می خواهیم برویم و برای خدای خود قربانی کنیم. I;«دیگر برای خشت مالی به آن ها کاه ندهید و آن ها را مجبور سازید که خود شان کاه جمع کنند.H{در همان روز فرعون به کارفرمایان مصری و ناظران عبرانی امر کرده گفت:xGkتعداد قوم شما زیاد شده است و حالا می خواهید از کار دست بکشید؟»HF پادشاهِ مصر به موسی و هارون گفت: «چرا می خواهید مردم را از کار شان باز دارید؟ آن ها را سر کار شان برگردانید.E#آن ها در جواب گفتند: «خدای عبرانیان خود را بر ما ظاهر کرده است. به ما اجازه بده که به یک سفر سه روزه به بیابان برویم تا برای خداوند، خدای خود قربانی کنیم. اگر ما این کار را نکنیم، او ما را بوسیلۀ مرض یا جنگ نابود خواهد کرد.»D اما فرعون گفت: «خداوند کیست که من باید به سخنان او گوش بدهم و بنی اسرائیل را آزاد کنم؟ من خداوند را نمی شناسم و بنی اسرائیل را هم آزاد نمی کنم.»/C [سپس موسی و هارون به نزد فرعون رفتند و گفتند: «خداوند، خدای بنی اسرائیل، چنین می فرماید: بگذار قوم برگزیدۀ من به بیابان بروند تا مراسم عید را به احترام من بجا آورند.» Bآن ها همه ایمان آوردند و چون شنیدند که خداوند به آن ها توجه فرموده و از درد و رنج آن ها آگاه است، همگی به روی زمین افتاده او را سجده و پرستش کردند.YA-هارون تمام چیزهائی را که خداوند به موسی فرموده بود برای آن ها تعریف کرد. سپس موسی معجزاتی در مقابل آن ها انجام داد.آن ها همه ایمان آوردند و چون شنیدند که خداوند به آن ها توجه فرموده و از درد و رنج آن ها آگاه است، همگی به روی زمین افتاده او را سجده و پرستش کردند.@پس موسی و هارون به مصر برگشتند و تمام بزرگان بنی اسرائیل را دور هم جمع کردند.O?موسی تمام چیزهائی را که خداوند به او امر فرموده بود و همچنین احکامی را که به او داده بود، برای هارون تعریف کرد.Q>خداوند به هارون فرمود: «به بیابان به استقبال موسی برو.» هارون رفت و موسی را در کوه مقدس ملاقات کرد و او را بوسید.I= اما صفوره زن موسی، سنگ تیزی برداشت و پسر خود را ختنه کرد و پوست بریده شده را به پای موسی مالید و به خاطر مراسم ختنه سوری گفت که تو شوهر خونی هستی. پس خداوند از کشتن موسی صرفنظر کرد.<در بین راه جائی که موسی خیمه زده بود، خداوند بر او ظاهر شد و خواست او را بکشد.Z;/من به تو می گویم پسر مرا آزاد کن تا برود و مرا پرستش کند. اما تو آن ها را آزاد نمی کنی. پس من هم پسر اولباری ترا می کشم.» :;آن وقت تو باید به فرعون بگوئی که خداوند چنین می گوید: بنی اسرائیل پسر اولباری من است.S9!خداوند دوباره به موسی فرمود: «وقتی به مصر برگشتی، تو باید تمام معجزاتی را که قدرت انجام آن ها را به تو داده ام، در مقابل فرعون نشان دهی. اما من دل فرعون را سخت می کنم تا قوم را آزاد نکند.`8;پس موسی زن و پسران خود را بر مرکبی سوار کرد و عصائی را که خدا به او فرموده بود با خود ببرد، به دست گرفت و به طرف مصر برگشت._79موسی هنوز در سرزمین مدیان بود که خداوند به او فرمود: «به مصر برگرد زیرا تمام کسانی که می خواستند تو را بکشند مُرده اند.»(6Kموسی به نزد خسر خود یترونِ کاهن رفت و به او گفت: «اجازه بده به نزد اقوام خودم در مصر بروم و ببینم آیا هنوز زنده اند یا نی.» یترون به موسی گفت: «به خیر و عافیت برو.»y5mتو باید این عصا را با خود ببری تا با آن معجزات خود را نشان دهی.»o4Yاو سخنگوی تو خواهد بود و به جای تو با مردم صحبت خواهد کرد. آن وقت تو برای او مانند خدا خواهی بود و هرچه باید بگوید به او خواهی گفت.U3%تو باید با او صحبت کنی و به او بگوئی که چه بگوید. من هنگام صحبت با شما خواهم بود و به شما خواهم گفت که چه باید بکنید.2)آنگاه خداوند بر موسی خشمگین شد و فرمود: «آیا من نمی دانم که برادرت هارون لاوی سخنران خوبی است؟ او حالا به ملاقات تو می آید و از دیدن تو خوشحال خواهد شد. 1 اما موسی عرض کرد: «نی، خداوندا. تمنا می کنم یک نفر دیگر را بعوض من بفرست.»0  حالا برو، من به تو قدرت بیان خواهم داد و به تو خواهم آموخت که چه بگوئی.»/3 خداوند فرمود: «چه کسی به انسان زبان داد؟ یا چه کسی او را کر یا گنگ آفرید؟ چه کسی او را بینا و یا کور ساخته است؟ آیا من که خداوند هستم این کارها را نکرده ام؟.1 موسی عرض کرد: «ای خداوند، من هرگز سخنور خوبی نبوده ام، نه از ابتدا و نه از وقتی که تو با من صحبت کرده ای، من در حرف زدن کُند هستم و نمی توانم خوب حرف بزنم.»v-g اگر این دو معجزه را نپذیرند و به سخنان تو گوش ندهند آن وقت مقداری از آب دریای نیل را بگیر و بر خشکه بریز. آن آب به خون تبدیل خواهد شد.»M,خداوند به موسی فرمود: «اگر آن ها سخنان ترا نپذیرند و معجزۀ اول را هم باور نکنند، معجزۀ دوم را باور خواهند کرد.+3خداوند فرمود: «دوباره دستت را به داخل قبایت کن.» وقتی موسی دست خود را به داخل قبای خود کرد و بیرون آورد، دید که دستش مانند دیگر اعضای بدنش صحیح و سالم است.(*Kخداوند بار دیگر به موسی فرمود: «دستت را به داخل قبایت کن.» موسی دست خود را به داخل قبای خود کرد و وقتی آنرا بیرون آورد دستش پُر از لکه های سفید به شکل برف شده بود.)خداوند به موسی فرمود: «این کار برای بنی اسرائیل ثابت خواهد کرد که خداوند، خدای اجداد آن ها، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر تو ظاهر شده است.»s(aخداوند به موسی فرمود: «دستت را دراز کن و از دُمش بگیر.» موسی دست خود را دراز کرد و مار را گرفت و مار دوباره در دست او به عصا تبدیل شد.I' خداوند فرمود: «آنرا بر زمین بینداز.» موسی آنرا بر زمین انداخت و ناگهان عصا به ماری تبدیل شد و موسی فرار کرد.b&?خداوند پرسید: «در دستت چیست؟» موسی عرض کرد: «عصا.»h% Mموسی به خداوند عرض کرد: «اگر بنی اسرائیل سخنان مرا باور نکنند و به من گوش ندهند و بگویند که تو بر من ظاهر نشدی، چه باید بکنم؟»$هر زن اسرائیلی به نزد همسایۀ مصری خود و یا هر زنی که در خانه او هست برود و از آن ها لباس و جواهرات طلا و نقره بگیرد و اسرائیلی ها آن ها را به پسران و دختران خود بپوشانند و ثروت مصری ها را با خود از مصر بیرون ببرند.»F#من قوم برگزیدۀ خود را در نظر مصریان محترم خواهم ساخت. بنابراین، وقتی مصر را ترک می کنید دست خالی نخواهید رفت.هر زن اسرائیلی به نزد همسایۀ مصری خود و یا هر زنی که در خانه او هست برود و از آن ها لباس و جواهرات طلا و نقره بگیرد و اسرائیلی ها آن ها را به پسران و دختران خود بپوشانند و ثروت مصری ها را با خود از مصر بیرون ببرند.»"اما من قدرت خود را به کار می برم و مصریان را با کارهای عجیبی که در بین آن ها انجام خواهم داد مجازات می کنم. بعد از آن او به شما اجازه می دهد که بروید. !من می دانم که پادشاه مصر تا زیر فشار قرار نگیرد، به شما اجازه نخواهد داد.O آن ها به سخنان تو گوش خواهند داد. سپس تو به اتفاق بزرگان قوم اسرائیل، نزد پادشاه مصر برو و به او بگو: «خداوند، خدای عبرانیان، خود را بر ما ظاهر کرده است. حالا ما از تو تقاضا داریم که اجازه بدهی مدت سه روز به صحرا برویم و برای خداوند، خدای خود قربانی کنیم.»yو اراده کرده ام که شما را از مصر، که در آن رنج می کشید، بیرون بیاورم. من شما را به سرزمینی که حاصلخیز و وسیع است می برم. جائی که اکنون کنعانیان، حِتیان، اَمُوریان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان در آن زندگی می کنند.Bبرو و تمام بزرگان قوم اسرائیل را جمع کن و به آن ها بگو: یهوه خداوند، خدای اجداد شما، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب بر من ظاهر شد و گفت که او ظلمی را که مصریان با شما می کنند، دیدمCبه آن ها بگو: «یهوه خداوند، خدای اجداد شما، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب مرا نزد شما فرستاده است.» اسم من تا ابد همین خواهد بود و تمام نسلهای آینده باید مرا به همین نام بخوانند.7خدا فرمود: «هستم آنکه هستم. به بنی اسرائیل بگو که «من هستم» مرا نزد شما فرستاده است. ; موسی به خدا گفت: «وقتی من به نزد بنی اسرائیل بروم و بگویم که خدای اجداد شان مرا نزد ایشان فرستاده است و آن ها از من بپرسند که اسم او چیست، به آن ها چه بگویم؟»%E خدا فرمود: «من با تو خواهم بود و وقتی که تو قوم برگزیدۀ مرا از مصر بیرون بیاوری، مرا در این کوه پرستش خواهید کرد. این نشانه ای خواهد بود که من تو را فرستاده ام.»D موسی به خدا عرض کرد: «ای خداوند، من چه کسی هستم که نزد فرعون بروم تا بنی اسرائیل را از مصر بیرون بیاورم؟»#A حالا ترا نزد فرعون می فرستم تا تو قوم برگزیدۀ من، بنی اسرائیل را از مصر بیرون بیاوری.»3 من فریاد قوم برگزیدۀ خود را شنیده ام و می دانم که چطور مصری ها به آن ها ظلم می کنند.xkبنابراین، آمده ام تا آن ها را از دست مصری ها نجات بدهم و از مصر بیرون آورده به سرزمینی حاصلخیز و وسیعی ببرم. به سرزمینی که اکنون کنعانیان، حِتیان، اَمُوریان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان در آن زندگی می کنند.'آنگاه خداوند فرمود: «من دیدم که قوم برگزیدۀ من در مصر ظلم زیادی را متحمل شدند. من گریه و زاری آن ها را شنیده ام و از همه رنج و عذابی که کشیده اند، آگاهم.G من، خدای اجداد تو هستم. خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب.» موسی روی خود را پوشاند، چون ترسید که به خدا نگاه کند.3aخدا فرمود: «نزدیکتر نیا، کفش هایت را از پاهایت بیرون کن چون جائی که ایستاده ای، زمینِ مقدس است.H وقتی خداوند دید موسی نزدیک می آید، از میان بوتۀ آتش او را صدا کرد و فرمود: «موسی! موسی!» موسی عرض کرد: «بلی.» پس با خود گفت: «نزدیک بروم و این چیز عجیب را ببینم که چرا بوته نمی سوزد؟»p[در آنجا فرشتۀ خداوند از میان شعلۀ آتش که از یک بوته بر می خاست، بر او ظاهر شد. موسی نگاه کرد و دید که بوته شعله ور است اما نمی سوزد!_ ;یک روز وقتی موسی گلۀ خسر خود، یترون کاهن را می چراند، گله را به طرف غرب بیابان بُرد تا به کوهِ مقدس حوریب یعنی سینا رسید.خدا، از روی لطف بر قوم اسرائیل نظر کرد و آن ها را مورد توجه قرار داد." ?خدا ناله و زاری آن ها را شنید و پیمانی را که با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بسته بود بیاد آورد.خدا، از روی لطف بر قوم اسرائیل نظر کرد و آن ها را مورد توجه قرار داد.~ wچند سال بعد پادشاهِ مصر مُرد. اما بنی اسرائیل همچنان در غلامی بسر می بردند و از دست ظلم مصری ها آه و ناله می کردند و از خدا کمک می طلبیدند.; qصفوره پسری بدنیا آورد. موسی گفت: «من در این سرزمین بیگانه هستم.» پس پسر خود را جرشوم «بیگانه» نامید. %موسی موافقت کرد که در آنجا بماند و یترون دختر خود صفوره را هم به عقد او درآورد.8 kپدر شان پرسید: «آن مرد حالا کجاست؟ چرا او را نیاوردید؟ بروید و از او دعوت کنید تا با ما غذا بخورد.»8kآن ها جواب دادند: «یک نفر مصری ما را از دست چوپانان نجات داد و از چاه آب کشیده گلۀ ما را سیراب کرد.»4cوقتی دخترها به نزد پدر خود، یترون برگشتند، پدر شان پرسید: «چه شد که امروز به این زودی برگشتید؟»3aاما بعضی از چوپانها آن ها را از سر چاه دور کردند. پس موسی به کمک دخترها رفت و گلۀ آن ها را آب داد.روزی موسی بر سر چاهی نشسته بود. هفت نفر از دختران یترون که کاهن مدیان بود، بر سر چاه آمدند. آن ها آبخور ها را پُر کردند تا گلۀ پدر خود را سیراب کنند.Qوقتی فرعون این ماجرا را شنید، تصمیم گرفت موسی را بکشد. اما موسی فرار کرد و به سرزمین مدیان رفت و در آنجا ساکن شد.Cآن مرد در جواب گفت: «چه کسی تو را داور و حاکم ما ساخته است؟ آیا می خواهی مرا هم مثل آن مرد مصری بکشی؟» موسی ترسید و با خود فکر کرد «حتماً همه مردم از کاری که کرده ام خبر شده اند.»M روز بعد برگشت و دید که دو نفر عبرانی با هم دست به یخن هستند. به مردی که مقصر بود گفت: «چرا هموطن خود را می زنی؟»-U موسی به اطراف خود نگاه کرد و چون کسی آنجا نبود، آن مصری را کشت و جسدش را زیر ریگها پنهان کرد.6g موسی وقتی بزرگ شد، رفت تا از قوم خود، یعنی عبرانیان دیدن کند. او دید که چگونه آن ها را به کارهای سخت و شاقه گماشته اند. حتی دید که یک نفر مصری یک عبرانی را لت و کوب می کرد. کودک بزرگ شد. آن زن او را نزد دختر فرعون آورد. دختر فرعون او را به فرزندی خود قبول کرد و گفت: «این پسر را از آب گرفتم.» پس اسم او را موسی گذاشت.~+ دختر فرعون به آن زن گفت: «این کودک را ببر و برای من از او پرستاری کن. من برای این کار تو مزد خواهم داد.» پس آن زن کودک را به خانه بُرد و به پرورش او پرداخت.b}?دختر فرعون گفت: «برو.» دختر رفت و مادر طفل را آورد.9|mپس خواهر طفل آمد و گفت: «می خواهید بروم و زنی شیرده را از زنان عبرانیان بیاورم تا به طفل شیر بدهد؟»s{aوقتی تُکری را باز کرد طفلی را در آن دید که گریه می کرد. دختر فرعون دلش به حال طفل سوخت و گفت: «این کودک باید متعلق به عبرانیان باشد.»z5دختر فرعون برای غسل به دریای نیل آمد. وقتی کنیزانش در کنار دریا قدم می زدند او تُکری را در بین نیزار دید. پس یکی از کنیزان خود را فرستاد تا تُکری را بیآورد.y خواهر طفل، کمی دورتر ایستاده بود تا ببیند چه اتفاقی برای طفل رخ می دهد.6xgاما چون نتوانست بیشتر او را پنهان کند، یک تُکری را که از نَی ساخته شده بود گرفت و آنرا با قیر پوشاند و طفل را در آن گذاشت. بعد آنرا در بین نیزار در کنار دریای نیل رها کرد.'wIآن زن پسری بدنیا آورد. وقتی آن زن دید که نوزادش خیلی زیبا است، مدت سه ماه او را پنهان کرد.v در همین زمان مردی از قبیلۀ لاوی با زنی که از همان قبیله بود ازدواج کرد.lu Uپس پادشاهِ مصر، به مصری ها فرمان داد تا هر پسر عبرانی را که به دنیا می آید به دریای نیل بیاندازند، ولی دختر ها را زنده نگهدارند.== <:98887$6\54F3F11I0/..`-,,e+m*G)i('&&$##@"l!!( Q4ix^2;\S"" u 2ajrpN}`d; موسی از نزد فرعون بیرون رفت و نزد خداوند دعا کرد.#cA این بار هم مرا ببخشید و از خداوند، خدای خود بخواهید تا این بلای مهلک را از من دور کند.»Cb فرعون فوراً موسی و هارون را فراخوانده به آن ها گفت: «من در برابر خداوند، خدای شما و خود شما گناه کرده ام.8ak زمین از ملخ پُر شد و ملخها همه میوه های درختان و تمام گیاهان سبز را که در اثر ژاله از بین نرفته بودند، خوردند بطوری که هیچ برگی بر درخت و هیچ علف سبزی در مزارع باقی نماند.b`? ملخ ها تمام سرزمین مصر را پوشاندند و همه جا را پُر کردند و ملخها آنقدر زیاد بودند که چنان بلائی را کسی ندیده و نخواهد دید.~_w موسی عصای خود را بر سرزمین مصر دراز کرد و به فرمان خدا باد شدیدی برای یک شبانه روز از مشرق بسوی مصر وزید و هنگام صبح ملخ ها را با خود آورد.t^c خداوند به موسی فرمود: «دست خود را بر سرزمین مصر دراز کن تا ملخ ها بیایند و هر گیاه سبزی را که از بلای ژاله در امان مانده است بخورند.»s]a نی، من فقط به مردها اجازه می دهم که بروند و خداوند را پرستش کنند. چون شما همین را می خواستید.» پس آن ها را از نزد فرعون بیرون راندند.M\ فرعون گفت: «به خداوند قسم که هرگز اجازۀ رفتن را به زنان و فرزندان شما نمی دهم، می دانم که نقشۀ بدی در سر دارید.?[y موسی در جواب گفت: «همۀ ما به اتفاق فرزندان و مو سفیدان ما می رویم. ما پسران و دختران و گله و رمۀ خود را هم با خود می بریم، زیرا می خواهیم جشنی را به احترام خداوند برگزار کنیم.»+ZQ پس آن ها موسی و هارون را به نزد فرعون بازگرداندند و فرعون به آن ها گفت: «بروید و خداوند، خدای خود را پرستش کنید. ولی می خواهم بدانم که چه کسانی برای عبادت می روند.»VY' اهل دربار به فرعون گفتند: «تا کی بگذاریم که این مرد ما را دچار مصیبت کند؟ بگذار این مردم بروند و خداوند، خدای خود را پرستش کنند. مگر نمی دانی که سرزمین مصر به چه ویرانه ای تبدیل شده است؟» X; قصر تو و خانه های اهل دربار و تمام مردمت پُر از ملخ می شوند. بطوری که اجداد تان هم هرگز چنین بلائی را ندیده باشند.» سپس موسی و هارون از نزد فرعون بیرون رفتند. W  آن ها آنقدر زیاد می باشند که تمام روی زمین را کاملاً می پوشانند و نمی توانید زیر پای تان را ببینید. ملخها آنچه را که از بلای ژاله در امان مانده باشد از بین می برند و حتی درخت هائی را که در مزارع هستند نیز خواهند خورد.pV[ اگر آن ها را آزاد نکنی، فردا ملخ ها را به کشور تو می فرستم.-UU پس موسی و هارون نزد فرعون رفتند و گفتند: «خداوند، خدای عبرانیان چنین می فرماید: تا کی می خواهی از امر من سرپیچی کنی؟ بگذار که قوم برگزیدۀ من بروند و مرا پرستش کنند.T و تو بتوانی به فرزندان و نواسه هایت تعریف کنی که چطور با نشان دادن معجزات خود حماقت مصریان را آشکار نمودم و شما هم بدانید که من خداوند هستم.»[S 3 خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو، من دل فرعون و اهل دربارش را سخت کرده ام تا معجزات خود را در بین آن ها انجام بدهم،R/ #و قراریکه خداوند پیشگوئی کرده بود، فرعون باز هم اجازه نداد که بنی اسرائیل بروند.UQ% "اما چون فرعون دید که دیگر همه چیز آرام شد، بار دیگر گناه کرد و او و اهل دربارش به سرسختی خود ادامه دادند،و قراریکه خداوند پیشگوئی کرده بود، فرعون باز هم اجازه نداد که بنی اسرائیل بروند.MP !موسی از نزد فرعون بیرون رفت و دستهای خود را بسوی خداوند بلند کرد و رعد و برق و ژاله متوقف شد و باران قطع گردید.XO+ اما به گندم بخاطریکه دیر رس است آسیبی نرسید.%NE در آن سال، به محصول کتان و جَو آسیب زیادی رسید، زیرا جَو پخته شده و کتان شگوفه کرده بود.nMW ولی می دانم که تو و اهل دربارت هنوز از خداوند نمی ترسید.»NL موسی در جواب فرعون گفت: «همینکه از شهر بیرون برویم دست های خود را برای دعا بلند کرده از خداوند درخواست خواهم نمود که رعد و برق و ژاله را متوقف کند تا تو بدانی که خداوند مالک زمین است.|Ks به حضور خداوند دعا کنید تا رعد و برق و ژاله متوقف شود و من قول می دهم که شما را آزاد کنم و شما مجبور نیستید بیشتر از این در اینجا بمانید.»tJc فرعون موسی و هارون را به حضور خود خواند و به آن ها گفت: «این بار واقعاً گناه کرده ام، زیرا خداوند عادل است و من و مردمان من خطاکاریم.#IA تنها سرزمین جوشن، جائی که قوم اسرائیل در آن زندگی می کردند، از بلای ژاله در امان ماند.GH  در سراسر مصر ژاله هر چه را که در صحرا بود ـ از آدم و حیوان و نباتات، همه را نابود کرد و درختان را در هم شکست."G? طوفان ژاله و رعد و برق آنقدر شدید بود که مصری ها مانند آنرا در تاریخ خود بیاد نداشتند.`F; پس موسی عصای خود را به طرف آسمان بلند کرد و به امر خداوند در سرزمین مصر رعد و برق شدیدی پدید شد و ژاله شروع به باریدن کرد.jEO آنگاه خداوند به موسی فرمود: «دست خود را به سوی آسمان بلند کن تا در سرتاسر مصر، بر انسانها و حیوانات و گیاهان صحرا ژاله ببارد.»!D= اما کسانی که به پیام خداوند توجه نکردند، غلامان و گله های خود را در صحرا بجا گذاشتند.7Ci بعضی از اهل دربار از این اخطار خداوند ترسیدند و غلامان و گله های خود را به جاهای سرپوشیده آوردند.B+ حالا امر کن تا تمام گله هایت و هر چیزی را که در صحرا داری به سرپناهی بیاورند، زیرا انسان و حیوان و هر چیزی که در صحرا مانده باشد توسط ژاله نابود می شود.».AW پس بدان که فردا در همین وقت چنان ژاله ای از آسمان می فرستم که در تاریخ مصر سابقه نداشته باشد.@ تو هنوز هم قوم برگزیدۀ مرا آزاد نمی کنی و خود را بالا تر از آن ها می پنداری.P? اما بخاطر اینکه قدرت خود را به تو نشان بدهم، ترا تا به حال زنده نگاهداشته ام تا نام من در سرتاسر جهان شایع گردد.8>k اگر دست خود را به طرف تو و مردمانت دراز می کردم، همۀ تان به بلاهای مبتلا می شدید و از بین می رفتید،g=I ورنه این بار نه تنها اهل دربار و مردمت، بلکه خودت را هم به بلائی مبتلا می کنم تا بدانی که در سرتاسر جهان خدائی مانند من نیست.<1 خداوند به موسی فرمود: «فردا صبح وقت به دیدن فرعون برو و به او بگو خداوند، خدای عبرانیان چنین می فرماید: قوم برگزیدۀ مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند.*;O ولی خداوند همانطوری که فرموده بود فرعون را سنگدل ساخت و او به سخنان موسی و هارون گوش نداد.H:  جادوگران نتوانستند در مقابل موسی بایستند، بدن آن ها هم مانند سایر مصری ها پُر از دُمَل های دردناک شده بود. 9 پس آن ها مقداری از خاکستر کوره را برداشتند و موسی آن ها را در مقابل فرعون به هوا پاشید و دُمَل های دردناکی بر بدن مردم و حیوانات مصریان ایجاد شد.V8' آن ها مانند غبار سرتاسر سرزمین مصر را می پوشاند و موجب می شود که دُمَل های دردناکی بر بدن انسان و حیوان بوجود آید.»Z7/ خداوند به موسی و هارون فرمود: «مشت های خود را از خاکستر کوره پُر کنید و موسی آن خاکستر را در مقابل فرعون به هوا بپاشد."6? فرعون کسی را برای تحقیق فرستاد و معلوم شد که حتی یکی از حیوانات بنی اسرائیل هم نمُرده است. ولی فرعون همچنان سنگدل بود و از آزاد کردن بنی اسرائیل خودداری کرد.t5c فردای آن روز خداوند همانطوری که فرموده بود عمل کرد و تمام حیوانات مصریان مُردند. اما حتی یک حیوان هم از گله های بنی اسرائیل نَمُرد.t4c من که خداوند هستم، فردا را برای انجام این کار تعیین می کنم.»D3 من بین حیوانات بنی اسرائیل و حیوانات مصری ها فرق می گذارم تا به هیچیک از حیوانات بنی اسرائیل آسیبی نرسد.82k دست خداوند تمام حیوانات ـ اسپها، خرها، شترها، گاوها و گوسفندان ترا به مرض کشنده ای گرفتار می کند.G1  زیرا اگر باز هم آن ها را آزاد نکنی،r0 a خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو و بگو خداوند، خدای عبرانیان چنین می فرماید: قوم برگزیدۀ مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند.`/; اما فرعون باز هم سنگدل شد و اسرائیل را آزاد نکرد.B.خداوند دعای موسی را قبول فرمود و بلای مگس را از سر فرعون و اهل دربار و تمام مردم مصر دور کرد بطوری که دیگر یک مگس هم باقی نماند.اما فرعون باز هم سنگدل شد و اسرائیل را آزاد نکرد.g-Iموسی از نزد فرعون بیرون رفت و به حضور خداوند دعا کرد.,موسی گفت: «همینکه از اینجا بیرون بروم، نزد خداوند دعا می کنم و فردا این بلا از شما و از درباریان و از تمام مردمانت دور می شود. ولی تو نباید بار دیگر ما را فریب بدهی، بلکه بگذاری که آن ها بروند و برای خداوند قربانی کنند.»|+sفرعون گفت: «به شما اجازه می دهم که به بیابان بروید و برای خداوند، خدای خود قربانی کنید، به شرطی که زیاد دور نشوید و برای من هم دعا کنید.»6*gما باید به یک سفر سه روزه به بیابان برویم تا قرار امر خداوند، خدای ما برای او قربانی تقدیم کنیم.»X)+موسی گفت: «این کار درستی نیست. ما نمی توانیم حیواناتی را که کشتن شان در نظر مصریان ناپسند است در برابر چشمان آن ها برای خداوند، خدای خود قربانی کنیم، زیرا ممکن است آن ها ما را سنگسار کنند.D(پس فرعون، موسی و هارون را به حضور خود فراخواند و گفت: «بروید و در همین سرزمین برای خدای خود قربانی کنید.»'خداوند قراریکه فرموده بود قصر فرعون و خانه های اهل دربار و مردم مصر و سراسر خاک آن را پُر از مگس کرد، بطوری که مگس ها آن سرزمین را بکلی ویران کردند.&و میان قوم برگزیدۀ خود و قوم تو فرق می گذارم و تو این معجزه را فردا می بینی.» % ولی سرزمین جوشن را که قوم برگزیدۀ من در آن زندگی می کنند، از بقیه مصر جدا می کنم که مگسی در آنجا دیده نشود تا بدانی که من خداوند این سرزمین هستم$اگر آن ها را آزاد نکنی، بلای مگس را بر سر تو، بر سر اهل دربار و بر سر تمام مردمت می فرستم و خانه های مصریان و سرزمین آن ها پُر از مگس ها می شوند./#Yخداوند به موسی فرمود: «فردا صبح زود برخیز و وقتی که فرعون به کنار دریا می آید به دیدن او برو و به او بگو که خداوند می فرماید: قوم برگزیدۀ مرا رها کن تا مرا پرستش کنند.s"aجادوگران به فرعون گفتند که این کار، کار خدا است. اما فرعون سنگدل شد و همانطوری که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد.,!Sجادوگران هم کوشش کردند با جادو پشه بوجود بیاورند، اما نتوانستند. همه جا از پشه پُر شده بود.r _آن ها چنین کردند و وقتی هارون عصای خود را بر زمین زد، تمام گَرد و خاک مصر به پشه تبدیل گردید و پشه ها بر مردم و حیوانات هجوم آوردند.r_خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو عصای خود را بلند کند و بر گَرد و غبار سرزمین مصر بزند تا گَرد و خاک سراسر مصر به پشه تبدیل شود.»r_اما وقتی فرعون دید که از دست بقه ها راحت شده است، بار دیگر سنگدل شد و همانطوری که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد. ;مصری ها بقه ها را جمع کردند و روی هم انباشتند، چنانکه بوی بد آن ها همه جا را فرا گرفت.2_ خداوند دعای موسی را مستجاب فرمود و تمام بقه هائی که در خانه ها و حویلی ها و مزارع بودند، مردند.-U موسی و هارون از نزد فرعون بیرون رفتند و موسی به حضور خداوند دعا کرد که بقه ها را از بین ببرد.O تو و اهل دربار و همۀ مردمت از شر بقه ها خلاص می شوید و بقه ها بغیر از دریای نیل در هیچ جای دیگر دیده نخواهند شد.»[1 فرعون گفت: «فردا.» موسی گفت: «قرار درخواست تو عمل خواهم کرد. آنگاه خواهی دانست که خدای دیگری مثل خداوند، خدای ما نیست.#A موسی گفت: «تو زمان آزادی آن ها را تعیین کن تا من برای تو و اهل دربار تو و همۀ مردمت دعا کنم که بقه ها از تو و از خانۀ تو دور شوند و فقط در دریای نیل باقی بمانند.»  پس فرعون موسی و هارون را به حضور خود فراخواند و به آن ها گفت: «نزد خداوند دعا کنید تا این بقه ها را از من و از مردم سرزمین من دور کند و آنگاه من قوم شما را آزاد می کنم و آن ها می توانند بروند و برای خداوند قربانی کنند.»جادوگران مصر هم با جادو همین کار را کردند و سرزمین مصر از بقه پُر شد.4cهارون عصای خود را به طرف آب های مصر دراز کرد و بقه ها بیرون آمدند و تمام سرزمین مصر را پُر کردند.  خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو که عصای خود را بسوی دریاها و کانالها و حوضها دراز کند تا بقه ها بیرون بیایند و تمام سرزمین مصر را پُر کنند.»p[بقه ها بر روی تو و بر روی تمامی مردمانت جست و خیز می زنند.»W)بقه ها آنقدر در دریای نیل زیاد می شوند که از آنجا به طرف قصر تو هجوم می آورند و به خوابگاه و بسترت می روند. همچنین به خانه های اهل دربار و سایر مردم و حتی به تنورها و تغاره های خمیر می روند.wiاگر آن ها را آزاد نکنی، من تمام سرزمین تو را پُر از بقه می کنم.e Gخداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو و به او بگو که خداوند چنین می فرماید: قوم برگزیدۀ مرا آزاد کن که بروند و مرا پرستش کنند.از وقتی که خداوند آب دریای نیل را به خون تبدیل کرده بود، هفت روز گذشت.*Oتمام مصری ها برای پیدا کردن آب در کنار دریا چاه کندند، چونکه نمی توانستند از آب دریا بنوشند.از وقتی که خداوند آب دریای نیل را به خون تبدیل کرده بود، هفت روز گذشت. فرعون برگشت و به قصر خود رفت و هیچ توجهی به آنچه اتفاق افتاده بود، نداشت. جادوگران مصر هم با افسون های خود همان کارها را انجام دادند. فرعون سنگدل تر شد و همانطوری که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد.c Aماهیانی که در دریا بودند همه مردند و آب دریا گنده شد و مصری ها دیگر نمی توانستند از آن آب بنوشند. همه جای مصر از خون پُر شد.+ Qموسی و هارون همانطوری که خداوند امر فرموده بود انجام دادند. هارون در مقابل فرعون و اهل دربار او، با عصای خود ضربه ای به آب دریای نیل زد و تمام آب آن به خون مبدل شد.B خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو عصای خود را بسوی تمام آب های مصر ـ تمام دریاها، کانالها، حوضها و حتی کوزه های سنگی و کاسه های چوبی دراز کن تا آب همۀ آن ها به خون تبدیل شود.»jOحالا من با یک ضربۀ عصای خود آب دریای نیل را به خون تبدیل می کنم. تمام ماهی ها می میرند و آب چنان گنده می شود که مردم مصر نتوانند از آن بنوشند. خداوند می گوید: بدینوسیله خواهی دانست که من خداوند هستم.»>wآنگاه به او بگو: خداوند، خدای عبرانیان مرا فرستاده است که بگویم قوم برگزیدۀ او را آزاد کنی تا آن ها بروند و او را در بیابان پرستش کنند. ولی تا به حال از امر او اطاعت نکرده ای.fGصبح به کنار دریای نیل برو و عصایی را که به مار تبدیل شده بود با خود ببر. فرعون به کنار دریا می آید. همانجا منتظرِ آمدن او باش.)سپس خداوند به موسی فرمود: «فرعون خیلی سرسخت است و اجازه نداد بنی اسرائیل بروند.*O اما همانطوری که خداوند فرموده بود، فرعون همچنان سنگدل باقی ماند و به سخنان موسی گوش نداد.D آن ها عصاهای خود را بر زمین انداختند و عصاها همه به مار تبدیل شدند، ولی عصای هارون، عصاهای آن ها را خورد.# فرعون دانشمندان و جادوگران مصر را حاضر کرد و آن ها هم همان کار را انجام دادند.% پس موسی و هارون به حضور فرعون رفتند و قراریکه خداوند فرموده بود، هارون عصای خود را در مقابل فرعون و بزرگان دربار بر زمین انداخت و عصا به مار تبدیل شد.hK «اگر فرعون از شما خواست که معجزه ای نشان بدهید، به هارون بگو عصای خود را در مقابل فرعون بر زمین بیندازد تا به مار تبدیل شود.»<uخداوند به موسی و هارون فرمود:~)موقعی که آن ها با فرعون صحبت کردند، موسی هشتاد ساله و هارون هشتاد و سه ساله بود.y}mموسی و هارون آنچه را که خداوند به آن ها فرموده بود انجام دادند.C|وقتی با دستِ قدرت خود بنی اسرائیل را از سرزمین آن ها خارج کنم، آنگاه مصریان می دانند که من خداوند هستم.» {;فرعون به سخنان شما گوش نمی دهد. پس از آن با قدرت خود مصری ها را مجازات می کنم و قوم برگزیدۀ خود، یعنی بنی اسرائیل را با قدرت تمام از این سرزمین بیرون می آورم.zمن قلب فرعون را سخت می سازم و با وجود معجزات و کارهای هولناکی که انجام بدهم،uyeهر چه به تو امر می کنم به برادرت هارون بگو تا او به فرعون بگوید و از او بخواهد که به بنی اسرائیل اجازه بدهد تا سرزمین مصر را ترک کنند.Mx خداوند به موسی فرمود: «من ترا مثل خدا برای فرعون می فرستم و برادرت هارون به عنوان پیغمبر، سخنگوی تو خواهد بود.Zw/اما موسی به خداوند عرض کرد: «خداوندا، تو می دانی که من در سخن گفتن کند هستم. پس فرعون چطور به سخنان من گوش خواهد داد؟»Ov«من خداوند هستم. آنچه را به تو می گویم به فرعون، پادشاهِ مصر بگو.»اما موسی به خداوند عرض کرد: «خداوندا، تو می دانی که من در سخن گفتن کند هستم. پس فرعون چطور به سخنان من گوش خواهد داد؟»fuGیک روز خداوند در سرزمین مصر به موسی خطاب کرده فرمود:/tYموسی و هارون پیش فرعون، پادشاهِ مصر رفتند تا از او بخواهند که بنی اسرائیل را از مصر آزاد کند.gsIموسی و هارون همان کسانی بودند که خداوند به آن ها فرمود که بنی اسرائیل را با تمامی قبیله های شان از سرزمین مصر بیرون بیاورند.trcاَلِعازار پسر هارون با یکی از دختران فوتی ئیل ازدواج کرد و صاحب پسری شد بنام فینِحاس. این بود نامهای بزرگان و اجداد قبیله های لاوی."q?قورح دارای سه پسر شد بنامهای اَسّیر، اَلقانَه و اَبیاَساف که اجداد قبایل قورح بودند.jpOهارون با الیشبع که دختر عمیناداب و خواهر نحشون بود ازدواج کرد و دارای چهار پسر شد بنامهای ناداب، ابیهو، اَلِعازار و ایتامار.foGعزیئیل سه پسر داشت بنامهای میشائیل، ایلصافن و ستری.Zn/یزهار سه پسر داشت بنامهای قورح، نِفج و زِکری.Hm عَمرام با عمۀ خود یوکابد ازدواج کرد. یوکابد، هارون و موسی را بدنیا آورد. عَمرام یکصد و سی و هفت سال عمر کرد..lWمِراری دارای دو پسر شد بنامهای مَحلی و موشی که با فرزندان شان قبیله های لاوی را تشکیل دادند.$kCقهات یکصد و سی و سه سال عمر کرد و چهار پسر داشت بنامهای عَمرام، یزهار، حِبرون و عزیئیل. j جرشون دارای دو پسر بود بنامهای لِبنی و شِمعی که هر یک دارای قبیله ای شد.Gi لاوی یکصد و سی و هفت سال عمر کرد و دارای سه پسر بود بنامهای جرشون، قُهات و مراری که اجداد قبایل لاوی بودند.hhKشمعون شش پسر داشت: یموئیل، یامین، اوهد، یاکین، صوحر و شائول. (مادر شائول یک زن کنعانی بود.) هر یک از اینها جد یکی از قبایل بود.gرؤبین که پسر بزرگ یعقوب بود، چهار پسر بنامهای حنوک، فَلو، حِزرون و کَرمی داشت. هر یک از آن ها جد یک قبیله بود و هر کدام بنام جد خود یاد می شد.kfQ خداوند به موسی و هارون مأموریت داد تا به نزد اسرائیلی ها و فرعون، پادشاه مصر بروند و بنی اسرائیل را از سرزمین مصر بیرون آورند.3ea اما موسی به خداوند عرض کرد: «در حالیکه بنی اسرائیل به سخنان من اعتنا نمی کنند، از فرعون چطور توقع داشته باشم که به سخنان من گوش بدهد؟ برعلاوه من سخنور خوبی هم نیستم؟»d «برو به فرعون بگو که به بنی اسرائیل اجازه بدهد تا از مصر خارج شوند.»9co آنگاه خداوند به موسی فرمود:gbI موسی این سخنان را به بنی اسرائیل گفت ولی آن ها به سخنان او گوش ندادند، چونکه روحیۀ آن ها در زیر بارِ ظلمِ غلامی ضعیف شده بود. aمن شما را به سرزمینی می آورم که به ابراهیم و اسحاق و یعقوب وعدۀ ملکیت آن را داده بودم. من آنرا به شما خواهم داد تا مالک آن باشید. من خداوند هستم.»{`qشما را قوم برگزیدۀ خود می سازم و من خدای شما می باشم. وقتی شما را از غلامی مصری ها نجات بدهم، آنگاه می دانید که من خداوند، خدای شما هستم.N_پس به بنی اسرائیل بگو که من خداوند هستم و شما را از دست مصری ها نجات می دهم و با قدرت خود آن ها را مجازات می کنم.$^Cمن ناله های بنی اسرائیل را که در مصر غلام و اسیر اند، شنیدم و پیمان خود را به یاد آوردم.@]{با آن ها پیمان بستم و وعده دادم که سرزمین کنعان یعنی سرزمینی را که در آنجا بیگانه بودند، به آن ها بخشم.e\Eبه ابراهیم، اسحاق و یعقوب به عنوان خدای قادر مطلق ظاهر شدم، ولی خود را به نامِ مُقدس خود، یعنی خداوند به آن ها معرفی نکردم.I[ خدا به موسی فرمود: «من، خداوند هستم.nZ Yخداوند به موسی فرمود: «حالا خواهی دید که من با فرعون چه می کنم. با قدرت خود او را مجبور می سازم که قوم برگزیدۀ مرا آزاد کند. در حقیقت کاری می کنم که او مجبور شود قوم برگزیدۀ مرا از سرزمین مصر بیرون کند.»Yyچون از وقتی که به نزد فرعون رفتم تا پیام تو را برسانم او با قوم من با ظلم و ستم رفتار می کند و تو هم هیچ کاری نمی کنی و به داد آن ها نمی رسی.»IX پس موسی بار دیگر نزد خداوند برگشت و عرض کرد: «خداوندا، چرا با قوم برگزیدۀ خود بد رفتاری می کنی و چرا مرا فرستادی؟چون از وقتی که به نزد فرعون رفتم تا پیام تو را برسانم او با قوم من با ظلم و ستم رفتار می کند و تو هم هیچ کاری نمی کنی و به داد آن ها نمی رسی.»>Wwپس به آن ها گفتند: «خداوند می داند که چه کار کرده اید و شما را مجازات خواهد کرد! زیرا شما بین ما و مأمورین فرعون دشمنی انداخته و بهانه ای به دست آن ها داده اید تا ما را بکشند.»Vچون از نزد فرعون بیرون رفتند، دیدند که موسی و هارون منتظر آن ها ایستاده اند.TU#وقتی به ناظران اسرائیلی گفته شد که تعداد خشت ها باید به اندازه روزهای قبل باشد، فهمیدند که در وضع بدی قرار دارند.OTحالا به سر کار خود برگردید. کاه به شما داده نخواهد شد و تعداد خشت هایی هم که می سازید باید به اندازۀ سابق باشد.»JSفرعون گفت: «شما تنبل هستید و نمی خواهید کار کنید. از این جهت است که می گوئید برویم و برای خداوند قربانی کنیم. ~~}}}A|G{CzyxxwwsvJutt;rryqonlllHkjEiiQhgg+fed}c#a`._7^]\U[ZYbWWeVVITT-RQPPCOINMLKKSJ0II,HGWFFEEMCBAAhA8@w>><E پس آن ها را از راه بیابان بسوی بحیرۀ احمر هدایت کرد.|=s وقتی فرعون بنی اسرائیل را آزاد کرد، خدا آن ها را از راه سرزمین فلسطین، باوجودیکه نزدیکترین راه رسیدن به کنعان بود، نبُرد، زیرا خدا می دانست که قوم اسرائیل، هرچند مسلح از مصر خارج شدند، وقتی بدانند که مجبور هستند جنگ کنند، ممکن است از رفتن به کنعان پشیمان شوند و به مصر برگردند.<# این مراسم مانند نشانه ای بر دست تان و علامتی در پیشانی شما خواهد بود تا به شما یادآوری کند که خداوند با قدرت عظیم خود ما را از سرزمین مصر بیرون آورد.»;5 چون فرعون سرسختی کرد و نخواست ما را آزاد کند، خداوند تمام پسران اولباری مصریان را، چه انسان و چه حیوان هلاک ساخت. به همین دلیل است که اولباری های نر حیوانات را برای خداوند قربانی می کنیم. ولی بجای اولباری های خود فدیه می دهیم.: در آینده وقتی پسران تو بپرسند که معنی این کار چیست؟ بگو: خداوند ما را با قدرت عظیم خود از مصر، جائی که در آن در غلامی بسر می بردیم، بیرون آورد.9 بعوض اولباری الاغ، یک بره وقف کنید. اما اگر نخواستید آن را با بره عوض کنید، باید گردن الاغ را بشکنید. ولی بجای پسر اولباری خود فدیه ای بدهید.18] باید اولباری های ذکور را وقف خداوند کنید. همه اولباری های نر حیوانات شما به خداوند تعلق دارند47c خداوند قرار وعده ای که به اجداد شما داده بود، شما را به سرزمین کنعان می آورد. وقتی در آنجا برسیدS6! این عید را هر سال در موقع معین جشن بگیرید.g5I این مراسم مانند علامه ای بر دست تان و نشانه ای بر پیشانی تان خواهد بود تا به شما یادآور شود که همیشه احکام شریعت خداوند را در نظر داشته باشید. زیرا خداوند شما را با قدرت عظیم خود از مصر بیرون آورد.`4; هنگام برگزاری این مراسم به فرزندان تان تعریف کنید که این جشن بخاطر کاری است که خداوند در موقع خروج شما از مصر انجام داد.H3  هفت روز نان فطیر بخورید و هیچ خمیرمایه یا نان خمیرمایه دار در خانه های شما و حتی در سراسر سرزمین شما نباشد.2 هفت روز نان فطیر بخورید و در روز هفتم به احترام خداوند جشن بزرگی برپا کنید.'1I خداوند به اجداد شما وعده داده است که سرزمین کنعانیان، حِتیان، اموریان، حویان و یبوسیان را به شما بدهد. وقتی که او شما را به آن سرزمین حاصلخیز که در آن شیر و عسل جاری است بیاورد، شما باید هر سال، اولین روزِ ماه اول سال را جشن بگیرید.u0e امروز که روز اول ماه ابیب است شما از سرزمین مصر خارج می شوید.w/i موسی به مردم گفت: «این روز را که روز رهائی شما از سرزمین مصر، جائی که در آن در غلامی بسر می بردید، بیاد داشته باشید، زیرا خداوند شما را با قدرت عظیم خود از مصر بیرون آورد. شما نباید نان خمیرمایه دار بخورید.=.u «تمام پسران اولباری قوم اسرائیل و هر اولباری نر حیوانات را وقف من کنید. زیرا آن ها به من تعلق دارند.»-- Y خداوند به موسی فرمود:l,S 3در همان روز، خداوند قبایل اسرائیل را از مصر بیرون آورد.+ 2تمام قوم اسرائیل احکام خداوند را که بوسیلۀ موسی و هارون به آن ها داده شده بود، اطاعت کردند.در همان روز، خداوند قبایل اسرائیل را از مصر بیرون آورد.:*o 1تمام اسرائیلی ها اصلی و بیگانگانی که ختنه شده اند و در میان شما ساکن اند شامل این مقررات می باشند.»!)= 0کسی که ختنه نشده نباید از آن بخورد. اما اگر بیگانگانی که در بین شما زندگی می کنند و بخواهند این مراسم را برای خداوند برگزار نمایند، اول باید تمام افراد ذکور خانوادۀ شان ختنه شوند. آنگاه می توانند مانند شما در آن مراسم شرکت کنند.O( /تمام قوم اسرائیل این عید را تجلیل کنند.]'5 .تمام آن غذا را باید در خانه ای که تهیه شده است بخورید. چیزی از آن غذا را بیرون نبرید و هیچیک از استخوانهای آن را نشکنید.^&7 -مهمانان غیر یهودی و مزدوران نباید از آن بخورند.s%a ,اما هر غلام زر خریدی که ختنه شده باشد، می تواند از آن بخورد.6$g +خداوند به موسی و هارون فرمود: «این مقررات عید فِصَح است: هیچ بیگانه ای نباید از غذای فِصَح بخورد.#) *این همان شبی بود که خداوند برای نجات آن ها از مصر تعیین فرموده بود و شبی است که وقفِ خداوند شد تا بنی اسرائیل برای همیشه به یاد خداوند آن را جشن بگیرند." )در آخرین روز چهارصد و سیُمین سال، تمام قبایل قوم خداوند از مصر بیرون رفتند.m!U (بنی اسرائیل مدت چهارصد و سی سال در مصر زندگی کرده بودند. 9 'آن ها از همان خمیر فطیر که از مصر با خود آورده بودند نان پختند. زیرا با عجله از مصر خارج شده بودند و فرصت آن را نداشتند که نان بپزند یا توشۀ راه را تهیه کنند. &همچنین عدۀ زیادی از مردم دیگر هم با گله ها و رمه های خود با آن ها همراه بودند.M %بنی اسرائیل که تعداد آن ها بغیر از زنها و اطفال در حدود ششصد هزار مرد بود، پیاده از رعمسیس به سُکوت کوچ کردند.- $خداوند بنی اسرائیل را در نظر مصری ها عزیز و محترم ساخته بود و هر چه از آن ها خواستند به آن ها دادند. به این ترتیب اسرائیلی ها ثروت مصریان را با خود بردند.A} #سپس بنی اسرائیل همانطوری که موسی به آن ها گفته بود، از همسایه های خود زیورات طلا و نقره و لباس خواستند.)M "بنابراین اسرائیلی ها تغاره های پُر از خمیر فطیر را در پارچه پیچیدند و بر دوش خود گذاشتند.vg !مردم مصر اصرار می کردند که بنی اسرائیل هر چه زودتر سرزمین آن ها را ترک کنند. چون می گفتند: «اگر شما از اینجا نروید همۀ ما خواهیم مرد.»vg گله ها و رمه های خود را نیز با خود ببرید. برای من هم دعا کنید.»6g در همان شب فرعون، موسی و هارون را به حضور خود خواست و به آن ها گفت: «شما و همۀ قوم اسرائیل از مصر خارج شوید و سرزمین مرا ترک کنید و هر طوری که می خواهید خداوند را بپرستید.ym در آن شب فرعون و اهل دربار او و همۀ مردم مصر بیدار شدند و گریه و شیون بزرگی در مصر بر پا شد، زیرا خانه ای نبود که در آن کسی نَمُرده باشد.6g در حدود نیمۀ شب خداوند تمام اولباری های مصری را، از پسر اولباری فرعون که ولیعهد او بود گرفته تا اولباری اسیری که در سیاهچال زندانی بود و همچنین اولباری حیوانات را کشت.7 سپس رفتند و آنچه را که خداوند توسط موسی و هارون به آن ها هدایت داده بود انجام دادند.vg بگوئید عید فِصَح را به احترام خداوند جشن می گیریم، زیرا شبی که خداوند از خانه های بنی اسرائیل در مصر عبور نمود، مصری ها را هلاک کرد، ولی به ما آسیبی نرساند.» بنی اسرائیل زانو زدند و خداوند را پرستش کردند._9 وقتی فرزندان شما بپرسند که معنی این مراسم چیست؟6g بعد وقتی به سرزمینی که خداوند وعدۀ ملکیت آن را به شما داده است وارد شدید، این مراسم را بجا آورید.~w بر شما و فرزندان شما واجب است که این قانون را برای همیشه حفظ کنید.xk در آن شب خداوند از مصر عبور می کند تا مصریان را بکشد، اما وقتی خون را بر سر و دو طرف چوکات دروازۀ خانه های شما ببیند، از آنجا می گذرد و به فرشتۀ مرگ اجازه نمی دهد که به خانه های شما داخل شود و شما را هلاک کند.8k سپس یک دسته جارو بوته را در خون بره که در طشت ریخته شده غوطه کنید و خون را به سر در و دو طرف چوکات دروازۀ خانه های تان بپاشید. هیچ یک از شما نباید تا صبح از خانه بیرون برود.5 موسی تمام رهبران قوم اسرائیل را نزد خود فراخوانده به آن ها گفت: «هرکدام از شما یک برۀ گوسفند یا بز برای خانوادۀ تان گرفته آنرا برای عید فِصَح قربانی کنید.  باز می گویم که شما نباید نان خمیرمایه دار بخورید، بلکه فقط نان فطیر بخورید.»2 _ برای هفت روز نباید اثری از خمیرمایه در خانه های تان باشد. اگر کسی در این مدت نان خمیرمایه دار بخورد، خواه بیگانه باشد خواه اهل آنجا، باید از میان قوم اسرائیل طرد شود.  از شام روز چهاردهم ماه اول تا شام روز بیست و یکم شما باید نان فطیر بخورید. + عید فطیر به شما یادآوری می کند که من در چنین روزی قبایل شما را از مصر بیرون آوردم. بنابراین، بر شما و نسلهای آیندۀ شما واجب است که این عید را جشن بگیرید.s a در روز اول و هفتم باید تمام قوم یکجا جمع شوند و به عبادت خدا بپردازند. در این دو روز بغیر از تدارک غذا نباید به هیچ کاری دیگر دست زد.y خداوند فرمود: «در این عید که مدت هفت روز طول می کشد، باید نان فطیر بخورید. در روز اول عید تمام خمیرمایه را از خانۀ خود بیرون کنید. اگر کسی در دوران این هفت روز نان فطیر بخورد، باید از میان قوم اسرائیل منقطع شود.nW شما باید آن روز را همیشه بخاطر داشته باشید و آنرا به عنوان عید خداوند همیشه جشن بگیرید تا کاری را که من برای شما کرده ام بیاد داشته باشید. این عید را به عنوان یک آئین همیشگی نسل بعد از نسل تجلیل کنید.»V' خونی که بر دو طرف چوکات و بر سر دروازۀ خانۀ تان می پاشید، نشانه ای بر خانه های تان می باشد و وقتی من آن خون را ببینم از شما می گذرم و تنها مصریان را هلاک می کنم و به شما هیچ آسیبی نمی رسانم. در آن شب من از مصر عبور می کنم و تمام اولباری های مصری، چه انسان و چه حیوان، همه را می کشم. من خداوند هستم و تمام خدایان مصر را مجازات می کنم.  شما باید با عجله بره را بخورید، کفشهای تان را بپا و عصای تان را به دست بگیرید، زیرا این عید فِصَح است و آن را به احترام من، خداوند برگزار کنید.- گوشت را نباید تا صبح نگاهدارید و اگر چیزی از آن باقی بماند آن را در آتش بسوزانید.M این گوشت نباید خام و یا جوش داده خورده شود، بلکه آن را با کله و پاچه و اجزای داخلی آن روی آتش کباب کرده بخورند. ; در همان شب تمام گوشتها را کباب کرده با نان فطیر (بدون خمیرمایه) و سبزیجات تلخ بخورند.-U سپس مقداری از خون آنرا بر دو طرف چوکات و سر دروازۀ خانه ای که بره در آن خورده می شود، بپاشند.zo در شام روز چهاردهم تمام قوم اسرائیل بره های خود را قربانی کنند.t~c این بره خواه گوسفند خواه بز، باید نر و یک ساله و بی عیب باشد.H}  اگر تعداد خانواده کم باشد و نتواند بره را کاملاً بخورد، می تواند با همسایۀ مجاور خود شریک شود، یعنی هر خانواده نظر به تعداد افراد خود و به اندازۀ خوراک خود در قیمت بره سهم بگیرد.3|a به تمام قوم اسرائیل هدایت بده که هر سال در روز دهم همین ماه طبق رسم هر خانواده بره ای تهیه کنند.e{E «از این به بعد، این ماه برای شما اولین ماه سال باشد.Hz  خداوند در مصر به موسی و هارون فرمود:y موسی و هارون در حضور فرعون تمام آن معجزات را انجام دادند، اما فرعون بنی اسرائیل را اجازه نداد که از مصر خارج شوند، زیرا خداوند دلش را سخت ساخته بود.ixM خداوند به موسی فرمود: «فرعون به سخنان تو اعتنا نمی کند و این به من موقع می دهد تا معجزات بیشتری در سرزمین مصر نشان بدهم.»موسی و هارون در حضور فرعون تمام آن معجزات را انجام دادند، اما فرعون بنی اسرائیل را اجازه نداد که از مصر خارج شوند، زیرا خداوند دلش را سخت ساخته بود.w  تمام مأمورین دربار پیش من می آیند و در مقابل من زانو زده و از من التماس می کنند تا من قوم خود را همراه گرفته هر چه زودتر از اینجا برویم و آنگاه من اینجا را ترک خواهم کرد.» سپس موسی با خشم و غضب از نزد فرعون بیرون رفت.lvS اما بالای قوم اسرائیل و حیوانات شان حتی سگی هم غَوغَو نمی کند. آنگاه می دانید که خداوند بین مصریان و بنی اسرائیل فرق می گذارد.»u} چنان گریه و شیونی در مصر برپا می شود که هرگز شنیده نشده و نخواهد شد.9tm و هر فرزند اولباری مصری را که پسر باشد می کشم. چه پسر اولباری فرعون که ولیعهد او است، چه پسر اولباری کنیزی که پشت دستآس نشسته است و چه اولباری حیوانات باشد، همه را می کشم. s موسی به فرعون گفت: «خداوند می فرماید: «در حوالی نیمۀ شب از مصر عبور می کنمFr خداوند بنی اسرائیل را در نظر مصریان عزیز گردانید و مأمورین دربار و مردم مصر موسی را مردی بزرگ می دانستند.1q] حالا به مردم اسرائیل بگو که هر کس چه زن و چه مرد از همسایۀ مصری خود زیورات طلا و نقره بخواهند.»%p G بعد از آن خداوند به موسی فرمود: «فقط یک بلای دیگر نیز بر سر فرعون و مردم او می آورم. بعد از آن او شما را آزاد می کند. در حقیقت او همۀ شما را از اینجا بیرون می راند.]o5 موسی گفت: «بسیار خوب، دیگر روی مرا نخواهی دید.» n فرعون به موسی گفت: «از پیش روی من دور شو و دیگر برنگرد. اگر بار دیگر با من روبرو شوی کشته خواهی شد.»موسی گفت: «بسیار خوب، دیگر روی مرا نخواهی دید.»m ولی خداوند دلِ فرعون را سخت کرد و فرعون این بار هم اجازه نداد که آن ها بروند.l ما از گله و رمۀ خود حتی یکی را هم بر جا نخواهیم گذاشت، زیرا ما تا به آنجا نرسیم، نمی دانیم خداوند، خدای ما چه حیوانی را برای قربانی می خواهد.»>kw موسی گفت: «ما گاو و گوسفند را باید همراه خود ببریم تا برای خداوند، خدای خود قربانی سوختنی تقدیم کنیم.j{ آنگاه فرعون موسی و هارون را خواست و گفت: «همگی شما با زنان و فرزندان تان بروید و خداوند را پرستش کنید. اما گله و رمۀ شما در همین جا بمانند.»vig مصریان نمی توانستند یکدیگر را ببینند و در آن سه روز هیچکس از خانۀ خود بیرون نیامد، ولی جائی که بنی اسرائیل زندگی می کردند روشن ماند.h موسی چنان کرد و تاریکی غلیظی برای مدت سه روز سراسر سرزمین مصر را گرفت..gW خداوند به موسی فرمود: «دست خود را بسوی آسمان بلند کن تا تاریکی غلیظی سرزمین مصر را فراگیرد.»}fu اما خداوند دلِ فرعون را سخت کرد و فرعون بنی اسرائیل را آزاد نکرد.ey خداوند آن باد شرقی را به یک باد شدید غربی تبدیل کرد. شدت باد تمام ملخ ها را یکجا در بحیرۀ احمر ریخت و در سراسر مصر حتی یک ملخ هم باقی نماند. S~ }|-{z/wwv(utsrqpboPnmmelEkpjihhWgfedrcKba7`Q_^^q]\[ZYXWVUTSYRR PO\NMM,LJJ}IvHXGFEBD6CC'B\@@?>==;:99g877 54b3O320W/..--,++**(''<&$$9#"_! O={Rp[PP}dK0>R ?  F|/CUBS[1اگر کسی دختری را بخرد و بخواهد با او ازدواج کند، اما بعداً از او خوشش نیاید، به پدر دختر اجازه بدهد که او را پس بخرد. او حق ندارد او را به بیگانگان بفروشد، زیرا این کار او خیانت شمرده می شود. اگر کسی دختر خود را به عنوان کنیز بفروشد، آن دختر نباید مثل غلام آزاد شودآنوقت مالکش او را به عبادتگاه ببرد و در آنجا در مقابل دروازه یا چوکات آن گوش او را با درفش سوراخ کند و از آن پس آن غلام تا آخر عمر غلام او خواهد بود.-اما اگر آن غلام بگوید: «مالک و زن و فرزندانم را دوست دارم و نمی خواهم آزاد بشوم»،iMاگر مالک او برایش زن گرفته و از آن زن صاحب فرزندانی شده باشد، آنگاه تنها خود او آزاد شود و همسر و فرزندانش پیش مالک او بمانند.`~;اگر پیش از آنکه غلام تو شود مجرد باشد و در دوران غلامی دارای همسر گردد، در سال هفتم فقط خودش آزاد شود، اما اگر قبل از آنکه غلام تو شود متأهل باشد، در آنصورت هم او و هم زنش هر دو باید آزاد گردند.h}Kاگر یک غلام عبرانی بخری، باید مدت شش سال برای تو خدمت کند. در سال هفتم بدون اینکه برای آزادی خود پولی بپردازد، باید آزاد شود.J| «این احکام را نیز به بنی اسرائیل بده:F{قربانگاهی که برای من می سازید نباید زینه داشته باشد، مبادا وقتی از زینه بالا می روید، عورت شما دیده شود.»Mzاگر برای من قربانگاهی از سنگ می سازید آن را از سنگهای تراشیده بنا نکنید. زیرا اگر در آن ابزار به کار رفته باشد، آن قربانگاه برای قربانی مناسب نیست.قربانگاهی که برای من می سازید نباید زینه داشته باشد، مبادا وقتی از زینه بالا می روید، عورت شما دیده شود.» yقربانگاهی از خاک برای من بسازید و بالای آن از رمه و گلۀ خود قربانی هائی که کاملاً سوختانده شوند و همچنین هدایای سلامتی تقدیم کنید. در هر جائی که برای عبادت تعیین می کنم قربانگاهی بسازید تا من بیایم و شما را برکت بدهم.x!پس دیگر برای خود خدایانی از نقره یا طلا نسازید و بجای من آن ها را پرستش نکنید.5weخداوند به موسی امر فرمود: «به بنی اسرائیل چنین بگو: شما دیدید که چگونه از آسمان با شما صحبت کردم.>vwدر حالیکه مردم در فاصلۀ دورتر ایستاده بودند، موسی به تنهائی به ابر غلیظی که خدا در آن بود، نزدیک رفت.Hu موسی گفت: «نترسید، زیرا خدا فقط آمده است که شما را امتحان کند تا ترس او پیش روی شما باشد و دیگر گناه نکنید.»Ht و به موسی گفتند: «اگر تو با ما صحبت کنی ما گوش می دهیم، ولی می ترسیم که اگر خدا با ما حرف بزند، خواهیم مُرد.»hsKوقتی مردم رعد و برق و دودی را که از کوه بر می خاست دیدند و صدای شیپور را شنیدند، از ترس به خود لرزیدند و در فاصلۀ دور ایستادند^wحتی کاهنانی هم که به من نزدیک می شوند باید خود را تقدیس کنند. در غیر آن، آن ها را هم مجازات خواهم کرد.»]و خداوند به او فرمود: «پائین برو و به مردم بگو که از حدود معین تجاوز نکنند و برای دیدن من بالا نیایند. اگر چنین کنند بسیاری از آن ها کشته خواهند شد.1\]وقتی خداوند بر قلۀ کوه سینا نزول فرمود، موسی را به آنجا فراخواند و موسی هم به قلۀ کوه بالا رفتD[صدای شیپور هر لحظه بلندتر می شد. آنگاه موسی با خدا به صحبت پرداخت و خدا با صدائی همچون رعد به او جواب داد.qZ]تمام کوه سینا با دود پوشیده شد، زیرا خداوند در آتش بر روی کوه نزول فرمود. از کوه دودی بسان دود کوره برخاست و تمام کوه به شدت لرزید.Y/آنگاه موسی مردم را از خیمه گاه بیرون برد و برای ملاقات خدا در دامنۀ کوه ایستادند.X7صبح روز سوم صدای رعد و برق شنیده شد و ابر غلیظی روی کوه پدید گردید. سپس صدای بسیار بلند شیپور شنیده شد و همه مردمی که در خیمه گاه بودند از ترس به لرزه آمدند.4Wcو موسی به آن ها گفت: «برای پس فردا آماده شوید و در این مدت از نزدیکی با همسران تان خودداری کنید.»%VE موسی از کوه پائین آمد و به مردم گفت که برای عبادت آماده شوند. آن ها لباسهای خود را شستند9Um آن شخص باید یا سنگسار شود و یا با تیر به قتل برسد بدون اینکه کسی به او دست بزند. این قانون شامل انسان و حیوان است. اما وقتی شیپور نواخته می شود، می توانند بالای کوه بروند.»T- در اطراف کوه حدودی را تعیین کن تا مردم از آن عبور نکنند. به آن ها بگو که از کوه بالا نروند و حتی به آن نزدیک هم نشوند. اگر کسی بر آن پا گذارد کشته خواهد شد.+SQ و پس فردا همه حاضر و آماده باشند، چون در آن روز در برابر چشمان همه بر کوه سینا پائین می شوم.VR' و خداوند فرمود: «به نزد مردم برو و به آن ها بگو که امروز و فردا خود را برای عبادت طاهر سازند و لباسهای خود را بشویند7Qiخداوند به موسی فرمود: «من در ابر غلیظی نزد تو می آیم تا وقتی با تو صحبت می کنم، مردم سخنان مرا بشنوند و از آن ببعد کلام ترا باور کنند.» موسی جواب مردم را به خداوند عرض کردJPمردم همگی با یک صدا گفتند: «هرچه خداوند فرموده است، انجام خواهیم داد» و موسی جواب مردم را به خداوند عرض کرد.YO-موسی از کوه پائین آمد و تمام رهبران و بزرگان اسرائیل را جمع کرد و آنچه را که خداوند به او فرموده بود به آن ها باز گفت.}Nuاما شما برای من قوم مقدس و مانند کاهنان برای من خدمت خواهید کرد.»~Mwحالا اگر شما از من اطاعت کنید و پیمان مرا نگهدارید، در بین تمام اقوام، شما قوم برگزیدۀ من خواهید بود. گرچه تمام روی زمین متعلق به من است،cLAشما دیدید که من، خداوند، با مصریان چه کردم و چطور مثل عقابی که چوچه های خود را روی بالهای خود می برد، شما را نزد خود آوردم.NKموسی به بالای کوه به ملاقات خدا رفت. خداوند از کوه با موسی صحبت کرد و فرمود: «به بنی اسرائیل، اولادۀ یعقوب بگو:bJ Aبنی اسرائیل از رفیدیم حرکت کرده و در روز اول ماه سوم بعد از خروج از مصر به صحرای سینا رسیدند و در دامنۀ کوه سینا خیمه زدند.I بعد از آن موسی با خسر خود، یترون خداحافظی کرد و یترون به وطن خود برگشت.BHآن ها بحیث داوران دائمی به مشکلات و اختلافات مردم رسیدگی می کردند. مردم را برای حل کارهای مشکل و پیچیده نزد موسی می فرستادند، ولی مسائل ساده و کوچک را خود شان حل و فصل می کردند.بعد از آن موسی با خسر خود، یترون خداحافظی کرد و یترون به وطن خود برگشت.bG?و مردان لایقی را از بین بنی اسرائیل انتخاب کرد و به عنوان داور بر گروه های هزار نفری، صد نفری، پنجاه نفری و ده نفری گماشت.IF موسی نصیحت خسر خود، یترون را پذیرفتEاگر این کار را طبق خواست خدا انجام دهی، هم خودت زیاد خسته نمی شوی و هم اختلافات مردم زودتر حل می شود و می توانند با خاطر جمع به خانه های خود بروند.»lDSآن ها را به عنوان داوران دائمی بگمار و آن ها فقط کارهای مشکل و پیچیده را نزد تو بیاورند، ولی مسائل کوچک را خود شان حل و فصل کنند. آن ها با این کار به تو کمک می کنند و بار تو سبکتر و کار تو آسانتر می شود.4Ccاما در ضمن، تو باید مردان لایق و کاردان را که خداترس و صادق باشند و رشوه نگیرند از میان مردم انتخاب کنی تا داور گروه های هزار نفری، صد نفری، پنجاه نفری و ده نفری باشند.5Beتو باید اوامر خدا را به آن ها تعلیم بدهی و برای آن ها توضیح کنی که زندگی و رفتار آن ها چگونه باشد.lASحالا به نصیحت من گوش بده و خدا با تو خواهد بود. البته کار درستی است که به نمایندگی قومت اختلافات آن ها را به حضور خدا عرض می کنی.0@[تو با این کار هم خودت و هم مردم را خسته می سازی، زیرا این کار به تنهائی برای تو خیلی دشوار است.C?یترون گفت: «تو کار درستی نمی کنی!>yهر وقت دو نفر با هم اختلاف داشته باشند، نزد من می آیند و من فیصله می کنم که حق با کدام یکی است و احکام و اوامر خدا را برای آن ها شرح می دهم.»M=موسی در جواب گفت: «من مجبورم این کار را بکنم، زیرا مردم پیش من می آیند تا برای حل مشکلات خود از خدا مسئلت کنند.< وقتی یترون دید که موسی چقدر از وقت خود را صرف شنیدن شکایات مردم می کند، از او پرسید: «این چه کاریست که تو می کنی؟ چرا همۀ این کارها را به تنهائی انجام می دهی و مردم را از صبح تا شب سرِ پا نگاه می داری تا با تو مشوره کنند؟»;7 روز بعد موسی به جایگاه خود نشست و برای رسیدگی به شکایات مردم از صبح تا شام مشغول شد.(:K بعد یترون قربانی سوختنی و قربانی های دیگر به خدا تقدیم کرد و هارون و تمام بزرگان قوم اسرائیل آمدند تا به اتفاق یترون، خسر موسی، در حضور خداوند با هم غذا بخورند.A9} حالا می دانم که خداوند از همه خدایان بزرگتر است. زیرا او بنی اسرائیل را از ظلم و ستم مردم مصر نجات داد.»p8[ و گفت: «سپاس بر خداوندی که شما را از دست فرعون و مردم مصر رهائی بخشید. از خداوند شکر گزارم که قوم برگزیدۀ خود را از غلامی آزاد کرد.G7 یترون وقتی ماجرا را شنید خوشحال شدr6_موسی برای یترون تعریف کرد که خدا برای نجات بنی اسرائیل بر سر فرعون و اهالی مصر چه بلاهائی آورد. همچنین تعریف کرد که در راه سفر چه تکالیفی را متحمل شدند و خداوند چگونه آن ها را از خطرات و مشکلات نجات داد.G5 موسی به استقبال او رفت و در مقابل او تعظیم کرد و روی او را بوسید. آن ها بعد از احوالپرسی به خیمۀ موسی رفتند.c4Aیترون برای موسی پیغام فرستاد که به دیدنش آمده است.%3Eهنگامی که موسی در دامنۀ کوه مقدس خیمه زده بود، یترون با زن و دو پسر موسی به بیابان رسید.2 بعد از آن گفته بود: «خدای پدرم به من کمک کرد و نگذاشت به دست فرعون کشته شوم.» بنابراین پسر دوم خود را اَلِیعازار (یعنی خدا مددگار من است) نامید.)c1Aپس یترون، صَفوره زن موسی را با دو پسرش جرشوم و الیعزر که در خانۀ او بودند، با خود گرفته پیش موسی رفت. (موسی گفته بود: «من در این سرزمین بیگانه هستم.» پس اسم یک پسر خود را جرشوم (یعنی بیگانه) گذاشت.0 }یترون، خسر موسی که کاهن مدیان بود، شنید که خدا چه کارهائی برای موسی و قوم اسرائیل انجام داده است و چگونه آن ها را از سرزمین مصر بیرون آورد.'/Iاو گفت: «عَلَم خداوند را برافرازید و خداوند برای همیشه با مردم عمالیق در جنگ خواهد بود.»./موسی در آنجا قربانگاهی ساخت و آن را «خداوند عَلَم من است» نامید.او گفت: «عَلَم خداوند را برافرازید و خداوند برای همیشه با مردم عمالیق در جنگ خواهد بود.»-بعد از آن خداوند به موسی فرمود: «این پیروزی را به عنوان یادگار در کتاب بنویس و به یوشع بگو که من حتی نام عمالیق را هم از روی زمین محو می کنم.»K, به این ترتیب یوشع عمالیق را شکست داد.9+m وقتی دستهای موسی خسته شد، هارون و حور سنگی آوردند و موسی روی آن نشست و هارون و حور در دو طرف او ایستادند و دستهای او را بالا نگهداشتند. دستهای موسی تا غروب آفتاب بالا بود. *; تا زمانی که موسی دستهای خود را بالا نگاه می داشت، اسرائیلی ها پیروز می شدند، اما همینکه موسی دستهای خود را پائین می آورد عمالیقی ها بر آن ها غلبه می یافتند.*)O یوشع طبق هدایت موسی عمل کرد و به جنگ عمالیقی ها رفت. موسی و هارون و حور هم به قلۀ کوه رفتند.(1 موسی به یوشع گفت: «عده ای از مردها را انتخاب کن و فردا به جنگ عمالیق برو. من عصائی را که خداوند فرموده است با خود ببرم، به دست گرفته و بر قلۀ کوه می ایستم.»`';عمالیق به رفیدیم آمدند تا با اسرائیلی ها بجنگند.B&موسی آن محل را مسا و مریبا، (یعنی جای آزمایش و شکایت) نامید، زیرا قوم اسرائیل در آنجا به گِله و شکایت پرداختند و خداوند را امتحان کردند چون گفتند: «آیا خداوند با ما هست یا نی؟»e%Eمن در پیشروی تو بر صخره ای در کوه سینا می ایستم. با همان عصائی که به دریای نیل زدی، به آن صخره بزن تا از آن صخره آب جاری شود و مردم بنوشند.» پس موسی در حضور تمام بزرگان اسرائیل این کار را انجام داد.$$Cخداوند به موسی فرمود: «چند نفر از بزرگان اسرائیل را با خود بردار و در پیشاپیش مردم برو."#?موسی به حضور خداوند دعا کرد و گفت: «با این قوم چه کنم، چون نزدیک است مرا سنگسار کنند؟»Y"-اما مردم، چون بسیار تشنه بودند، به شکایت خود ادامه داده و به موسی گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی؟ آیا ما و کودکان و گله های ما را بخاطر این آوردی که در این بیابان از تشنگی هلاک شویم؟» ! پس با اعتراض به موسی گفتند: «به ما آب بده تا بنوشیم.» موسی در جواب آن ها گفت: «چرا باز به گِله و شکایت شروع کردید؟ چرا خداوند را امتحان می کنید؟»  #بنی اسرائیل از بیابان سینا کوچ کردند و طبق هدایت خداوند از یک جا به جای دیگری می رفتند. آن ها در رفیدیم خیمه زدند، ولی در آنجا آب برای نوشیدن نداشتند.C$(عومر ظرفی بود که گنجایش دو لیتر را داشت. عومر یک دهم ایفه است و یک ایفه تقریباً مطابق بیست لیتر می باشد.)>w#بنی اسرائیل مدت چهل سال، یعنی تا رسیدن به سرزمین کنعان مَنّا خوردند.(عومر ظرفی بود که گنجایش دو لیتر را داشت. عومر یک دهم ایفه است و یک ایفه تقریباً مطابق بیست لیتر می باشد.)B"همانطوری که خداوند به موسی هدایت داده بود، هارون ظرف مَنّا را برای نگهداری در مقابل صندوق پیمان گذاشت.hK!موسی به هارون گفت: «به اندازۀ دو لیتر مَنّا را در ظرفی بریز و آنرا به حضور خداوند تقدیم کن تا برای نسلهای آینده نگهداری شود.»O موسی گفت: «خداوند هدایت فرموده است که از این نان به اندازۀ دو لیتر را به عنوان یادگار نگهدارید تا نسلهای آیندۀ ما نانی را که خداوند پس از خروج ما از مصر، در بیابان به ما داد، ببینند.»2_بنی اسرائیل اسم این غذا را مَنّا (یعنی این چیست) گذاشتند. مَنّا شکل تخم گشنیز و مزۀ عسل را داشت._9بنابراین، مردم در روز هفتم به استراحت پرداختند.mUبخاطر داشته باشید که من، خداوند، یک روز را برای استراحتِ شما تعیین کرده ام و بهمین دلیل است که همیشه در روز ششم به اندازۀ دو روز به شما غذا می دهم. پس در روز هفتم هیچ کسی نباید از خیمۀ خود بیرون برود.» سپس خداوند به موسی فرمود: «شما تا کی می خواهید از اوامر من سرپیچی کنید؟در روز هفتم بعضی از مردم به بیابان رفتند تا غذا جمع کنند، ولی چیزی نیافتند.=uشما باید برای شش روز، هر روز غذا جمع آوری کنید، ولی در روز هفتم که روز استراحت است غذا نخواهید یافت.»b?موسی گفت: «این را امروز بخورید، زیرا امروز سَبَت، روز خداوند و روز استراحت است و در خارج خیمه گاه غذائی پیدا نخواهید کرد.Lآن ها قرار هدایت موسی هر چه باقی مانده بود، برای فردا نگهداشتند، ولی غذا را نه کِرم زده بود و نه گنده شده بود.@{موسی به آن ها گفت: «این فرمودۀ خداوند است. چون فردا، سَبَت، روز استراحت و روز مقدس است. پس هر قدر غذائی که ضرورت باشد امروز بپزید هر چه که باقی بماند آنرا برای فردا نگهدارید.»#Aدر روز ششم آن ها دو برابر احتیاج روزانه خود جمع می کردند یعنی هر کس به اندازۀ چهار لیتر برای خود جمع می کرد. پس رهبران قوم آمدند و در آن باره به موسی خبر دادند.%از آن ببعد، هر روز صبح هر کس به اندازۀ احتیاج خود جمع می کرد و وقتی آفتاب بالا می آمد و گرم می شد آنچه که روی زمین باقی می ماند، آب می شد و از بین می رفت.اما بعضی ها به حرف موسی گوش ندادند و قسمتی از آن را نگهداشتند، ولی صبح روز بعد همه را کِرم زده و گنده شده بود و موسی از این کار آن ها خشمگین شد.}uموسی به آن ها گفت: «هیچ کس نباید چیزی از آن را برای فردا نگهدارد.»> wوقتی آن ها را وزن می کردند، کسانی که بیشتر جمع کرده بودند اضافه نداشتند و آنهائی که کمتر جمع کرده بودند چیزی کم نداشتند، هر کس به همان اندازه ای که احتیاج داشت جمع کرده بود. پس اسرائیلی ها بیرون رفتند و بعضی ها بیشتر و بعضی ها کمتر جمع کردند.c Aخداوند فرمود که هر یک از شما قرار احتیاج خود یعنی یک عومر (مطابق با دو لیتر) برای هر نفر از اعضای خانواده اش از آن جمع کند.»  وقتی اسرائیلی ها آن ها را دیدند نشناختند و از یکدیگر پرسیدند: «این چیست؟» موسی به آن ها گفت: «این نانی است که خداوند به شما داده است تا بخورید. 5وقتی شبنم تبخیر کرد، دانه های کوچکی به روی زمین باقی ماند که مثل دانه های ژاله بود.Q هنگام غروب خیل بزرگ بودنه آمد و سرتاسر خیمه گاه اسرائیل را پوشاند و هنگام صبح شبنم گرداگرد خیمه گاه را فراگرفت.3 «من شکایات بنی اسرائیل را شنیدم. به آن ها بگو که هر شب گوشت و هر صبح نان به هر اندازه ای که بخواهند، خواهند داشت. تا بدانند که من خداوند، خدای شان می باشم.».Y خداوند به موسی فرمود:nW در حالیکه هارون با مردم صحبت می کرد آن ها به طرف بیابان نگاه کردند و ناگهان حضور پُر جلال خداوند را دیدند که از میان ابر ظاهر شد.D موسی به هارون گفت: «به تمام مردم بگو بیایند و در حضور خداوند بایستند، زیرا او شکایات آن ها را شنیده است.»بعد موسی گفت: «خداوند، شبها گوشت و صبح ها نان به هر اندازه ای که بتوانید بخورید به شما می دهد، زیرا خداوند شکایاتی را که از او کرده اید شنیده است.»U%فردا صبح حضور پُر جلال خداوند را خواهید دید. خداوند شکایات شما را که از او کرده اید، شنیده است. زیرا در واقع شما از خداوند شکایت کرده اید نه از ما. ما کیستیم که از ما گله و شکایت می کنید؟»jOپس موسی و هارون به تمام مردم اسرائیل گفتند: «امشب به شما ثابت می شود که این خداوند بود که شما را از سرزمین مصر بیرون آورده است.b?در روز ششم باید دو برابر روزهای قبل غذا جمع کنند.» پس خداوند به موسی فرمود: «من برای شما مثل باران از آسمان غذا می فرستم. مردم باید هر روز بروند و به اندازۀ احتیاج آن روز، از آن جمع کنند. به اینوسیله، می خواهم آن ها را امتحان کنم که آیا از احکام من پیروی می کنند یا خیر.4~cو گفتند: «ای کاش خداوند ما را در سرزمین مصر می کشت. آنجا در کنار دیگهای گوشت می نشستیم و غذای شکم سیر می خوردیم. اما تو ما را به این بیابان آوردی تا از گرسنگی هلاک شویم.»P}درآنجا باز پیش موسی و هارون شکایت کردندo| [بنی اسرائیل از ایلیم کوچ کردند و در روز پانزدهم ماه دوم بعد از خروج از مصر، به صحرای سین که بین ایلیم و کوه سینا واقع است، رسیدند.J{روز بعد به ایلیم رسیدند. در آنجا دوازده چشمۀ آب و هفتاد درخت خرما بود. پس آن ها در کنار چشمه های آب خیمه زدند.Bzخداوند فرمود: «اگر از من اطاعت کنید و آنچه را که در نظر من پسندیده است بجا بیاورید و مُطیع اوامر من باشید، از تمام مرض هائی که مردم مصر را بدان دچار ساختم در امان خواهید بود، زیرا من خداوند، شفا دهندۀ شما هستم.»روز بعد به ایلیم رسیدند. در آنجا دوازده چشمۀ آب و هفتاد درخت خرما بود. پس آن ها در کنار چشمه های آب خیمه زدند. yموسی به حضور خداوند دعا و التماس کرد و خداوند قطعه چوبی را به او نشان داد. او آن را برداشت و به آب انداخت و آب شیرین شد. در آنجا خداوند قوانینی برای شان داد تا طبق آن ها زندگی کنند و در عین حال خواست آن ها را امتحان کند.lxSپس مردم نزد موسی شکایت کردند و گفتند: «چه باید بنوشیم؟»mwUسپس به ماره رسیدند، ولی آب آنجا بقدری تلخ بود که نمی توانستند از آن بنوشند. (به همین دلیل بود که آنجا را ماره، یعنی تلخ نامیدند.)ivMبنی اسرائیل با راهنمائی موسی از بحیرۀ احمر عازم بیابان شور شدند. آن ها مدت سه روز در بیابان راه پیمائی کردند، اما آب نیافتند.u مریم این سرود را برای آن ها خواند:«برای خداوند بسرائید، زیرا که با شکوه و جلال پیروز شده است. او اسپها و سواران شان را در بحر سرنگون کرده است.»ftGمریم نبیه، خواهر هارون، دایرۀ خود را برداشت و تمام زنان دیگر نیز به دنبال او دایره های خود را برداشته رقص کنان بیرون آمدند. j~~+}|{{~zzdyxx%w1vuutssrqppoonHl1k)jGgf_ecba[`M_O^^] \[7ZqZ;YYKXXUWWV[UTTcSRQLPOOqNNMLKKUJIPHRG}GEDpCBA@@?#>=<`;:t988J755331200Q/.-,,+Z*1)((F'K&%l%<$g$#w""",!! 9. ]aE4~A'jk{   T KbFv&L.دو چوکات هم برای دو کنج عقب خیمه بساز.I- شش چوکات دیگر برای عقب خیمه درست کن.M,که در زیر هر کدام دو پایۀ نقره ای باشد.j+Oبیست چوکات با چهل پایۀ نقره ای هم برای قسمت شمالی بسازI* چهل پایۀ نقره ای در زیر این بیست ستون قرار بده ـ دو پایه در زیر هر چوکات قرار گیرد تا گیراها را محکم نگهداردL)بیست چوکات برای قسمت جنوبی خیمه بساز.D(چوکات ها را با دو گیرا بهم وصل کن.q']بلندی هر چوکات پنج متر و عرض آن هفتاد و پنج سانتی متر باشد.<&uچوکات هائی از چوب اکاسی بساز.L%دو پوشش دیگر تهیه کن، یکی از پوست قوچ که آش داده شده باشد و دیگری از چرم نفیس و هر دو را بروی پوشش اولی بینداز.$% این پوشش خیمه نیم متر از پشت و نیم متر از پیشرو آویزان باشد تا خیمه را بپوشاند.[#1 قسمت اضافی این پرده ها در پشت خیمه آویخته شود.Q" پنجاه چنگک برنجی بساز و آن ها را در داخل حلقه ها قرار بده تا هر دو تخته بهم وصل شوند و یک پوشش واحد را تشکیل بدهد.!{ پنجاه حلقه در حاشیۀ تختۀ اول و پنجاه حلقه در حاشیه تختۀ دوم وصل کن.P  از این قطعات یک تختۀ پنج تائی و یک تختۀ شش تائی بساز. قطعۀ ششم تختۀ دوم را که پیشروی خیمه آویزان می شود، دولا کن.[1طول هر کدام آن پانزده متر و عرض آن دو متر باشد.T#یازده پارچه از پشم بز برای پوشش خیمه بباف..Wپنجاه چنگک طلائی بساز و پرده ها را با این چنگک ها بهم وصل کن تا هر دو پرده بصورت یک پارچه شود.Dپنجاه حلقه به لبۀ پردۀ اول و پنجاه حلقه به پردۀ دوم دوخته شود. این حلقه ها باید مقابل یکدیگر قرار بگیرند.7حلقه هائی از ریسمان ارغوانی رنگ بساز و آن ها را به حاشیه پردۀ بیرونی هر تخته وصل کن.W)این پرده ها پنج پنج تا به یکدیگر دوخته شوند.-هر پرده به طول چهارده متر و عرض دو متر ساخته شود و همه پرده ها به یک اندازه باشند.4 e«خیمه حضور خداوند را با ده پرده از پارچۀ کتان نفیس بافتگی به رنگ لاجوردی، ارغوانی و سرخ بساز و آنرا با نقش کروبیان (فرشتگان مقرب) که با مهارت گلدوزی شده باشند تزئین کن. (بدان که همه را مطابق نمونه ای که در بالای کوه به تو نشان داده شد، بسازی.»)'چراغدان و تمام لوازم مربوطۀ آن از طلای خالص به وزن سی و پنج کیلوگرام ساخته شود.بدان که همه را مطابق نمونه ای که در بالای کوه به تو نشان داده شد، بسازی.»T#&گُلگیرها و کاسه ها همه از طلای خالص باشند.{q%بعد هفت چراغ بساز و آن ها را بر چراغدان نصب کن تا به پیشرو بتابد.$پندکها و میلۀ چراغدان از یک پارچۀ طلای خالص چکش کاری شده ساخته شوند.ue#در زیر هر جفت از شاخه های چراغدان، یک پیاله به شکل پندک باشد.%"میلۀ چراغدان دارای چهار گل تزئینی به شکل شگوفه بادام با گلبرگ و پُندک آن باشد.!در انتهای هر یک از شاخه ها سه پیاله به شکل شگوفۀ بادام قرار داده شود.- چراغدان در دو طرف خود شش شاخه داشته باشد، سه شاخه در یک طرف و سه شاخه در طرف دیگر.:o«یک چراغدان از طلای خالص که چکش کاری شده باشد، بساز. پایه و میلۀ آن از یک پارچه طلای خالص ساخته شود.Y -نان مقدس، باید همیشه بر میز در حضور من باشد.»M همچنین بشقابها، کاسه ها، جامها و پیاله هائی از طلای خالص تهیه کن تا از آن ها برای هدایای نوشیدنی استفاده شود.i Mاین میله ها باید از چوب اکاسی و دارای روکش طلائی باشد.2 _حلقه ها باید نزدیک حاشیه باشد بطوری که بتوان میله های چوبی را برای حمل میز در داخل آن قرار داد.l Sچهار حلقه از طلا بساز و آن ها را به چهار پایه میز وصل کن.7حاشیه ای به عرض چهار انگشت به دور لبۀ آن درست کن. دور لبۀ حاشیه را با قاب طلا بپوشان.zoآنرا با روکشی از طلای خالص بپوشان و قابی از طلا به دور لبۀ بساز.1«میزی از چوب اکاسی به طول یک متر و عرض نیم متر و ارتفاع هفتاد و پنج سانتی متر بساز.xkمن در روی تخت رحمت، در بین دو فرشته ای که بر روی صندوق پیمان قرار دارند، با تو ملاقات می کنم و هدایات لازم را برای بنی اسرائیل می دهم.»دو لوح سنگی را که به تو می دهم در داخل صندوق بگذار و سرپوش را روی آن قرار بده.9mفرشتگان روبروی یکدیگر قرار گیرند و بالهای شان بر روی تخت رحمت گسترده و نگاه شان به طرف پائین باشد.V'که یک فرشته در یک سر تخت رحمت و فرشتۀ دیگری در سر دیگر آن قرار گیرد. فرشته ها و سرپوش باید از یک قطعه طلا ساخته شوند.دو مجسمۀ کروبین (فرشتگان مقرب) از طلا را در دو سر تخت رحمت طوری نصب کنueسرپوشی از طلای خالص به طول یک متر و بیست و پنج سانتی متر و عرض هفتاد و پنج سانتی متر برای آن بساز. این سرپوش «تخت رحمت» نامیده می شود.T#وقتی ساختن صندوق تمام شد، لوح های سنگی را که روی آن ها احکام من نوشته شده است به تو می دهم تا در داخل صندوق بگذاری.I~ چوبها نباید از این حلقه ها خارج شود.Q}و در داخل حلقه های دو طرف صندوق قرار بده.|+ دو میلۀ چوبی جهت حمل صندوق از چوب درخت اکاسی تهیه کن و آن ها را با ورق طلا بپوشانw{i چهار حلقۀ طلائی برای آن بساز و آن ها را به چهار پایۀ آن نصب کن.z5 و آنرا از داخل و خارج با طلای ناب ورق شانی کن به دورا دور لبۀ آن فیته ای از طلا باشد.]y5 «صندوقی از چوب اکاسی به طول یک متر و بیست و پنج سانتی متر و عرض هفتاد و پنج سانتی متر و بلندی هفتاد و پنج سانتی متر بساز x این جایگاه مقدس و لوازم آن باید مطابق نقشه ای باشد که به تو نشان می دهم.»w{به آن ها بگو که برای من خیمۀ مقدسی بسازند تا در بین آن ها ساکن باشم.lvSسنگهای عقیق و قیمتی دیگر برای تزئین ایفود و زرۀ کاهنان.Xu+تیل برای چراغها، روغن برای مسح سر، خوشبوئی،~twپوست قوچ که آش داده شده باشد، چرمهای اعلی و لطیف، چوب درخت اکاسی، sپارچه های کتان اعلی، نخ های تابیده به رنگ لاجوردی، سرخ و ارغوانی، پشم بز،\r3هدایا باید از این قبیل باشند: طلا، نقره، برنج،Qq«به بنی اسرائیل بگو: هدایائی به حضور من بیاورند، و هر کسی که از روی میل و رغبت برای من هدیه بیاورد، آنرا قبول کن.-p Yخداوند به موسی فرمود:o'موسی در میان ابر ها داخل شد و بر بالای کوه رفت. او مدت چهل شبانه روز در کوه ماند.An}روشنی جلال خداوند بر قلۀ کوه در نظر مردمی که در پایان کوه بودند مثل شعله های فروزان آتش می نمود.موسی در میان ابر ها داخل شد و بر بالای کوه رفت. او مدت چهل شبانه روز در کوه ماند.wmiو نور خیره کنندۀ جلال خدا، کوه سینا را فرا گرفت. ابر مدت شش روز آنرا پوشانیده بود و در روز هفتم، خداوند موسی را از میان ابر ها صدا کرد.\l3وقتی موسی از کوه بالا رفت، ابری کوه را پوشانیدk%موسی به بزرگان قوم گفت: «شما تا بازگشت ما در همین جا منتظر بمانید. هارون و حور پیش شما می مانند و هرگاه مشکلی داشته باشید، برای مشوره نزد آن ها بروید.»pj[ پس موسی با معاون خود، یوشع برخاست تا از کوه خدا بالا برود.%iE خداوند به موسی فرمود: «به بالای کوه به حضور من بیا و در آنجا بمان و من احکامی را که روی لوح های سنگی نوشته ام به تو می دهم تا آن ها را به قوم اسرائیل تعلیم بدهی.»6hg گرچه بزرگان اسرائیل خدا را دیدند، اما آسیبی به آن ها نرسید. سپس آن ها با یکدیگر خوردند و نوشیدند.Tg# و خدای بنی اسرائیل را دیدند که زیر پاهایش فرشی از یاقوت کبود که بسان آسمان آبی صاف و شفاف می نمود، گسترده شده است.f% موسی با هارون، ناداب، ابیهو و هفتاد نفر از بزرگان بنی اسرائیل بالای کوه رفتندzeoموسی خونی را که در لگن ریخته بود گرفت و بر سر مردم پاشید و گفت: «این خون، پیمانی را که خداوند با دادن این احکام با شما بست، مُهر می کند.» d;سپس کتاب پیمان را که در آن احکام خداوند نوشته شده بود برای مردم خواند. آن ها گفتند: «ما از اوامر خداوند اطاعت می کنیم و هر چه را که فرموده است انجام می دهیم.»&cGبعد موسی نیمی از خون حیوانات قربانی شده را در لگنی ریخت و نیم دیگر را بر قربانگاه پاشید."b?سپس چند نفر از جوانان را فرستاد تا قربانی های سوختنی و سلامتی برای خداوند تقدیم کنند.a/موسی تمام احکام خداوند را نوشت و صبح روز بعد برخاست و در پائین آن کوه قربانگاهی ساخت و دوازده ستون به نمایندگی از دوازده قبیلۀ اسرائیل در آنجا برپا کرد.`+پس موسی آمد و همۀ کلام و احکام خداوند را برای قوم اسرائیل بیان کرد. تمام مردم با یک صدا جواب دادند: «ما به همۀ آنچه که خداوند فرموده است عمل خواهیم کرد.»%_Eتنها تو به حضور من بیا و دیگران نزدیک نشوند. هیچ یک از افراد قوم نباید بالای کوه بیاید.»2^ aخداوند به موسی فرمود: «تو و هارون و ناداب و ابیهو با هفتاد نفر از بزرگان بنی اسرائیل بر بالای کوه به حضور من بیائید، ولی به من نزدیک نشوید و از فاصلۀ دور مرا سجده کنید.Z]/!نگذار آن ها در سرزمین شما زندگی کنند، مبادا تو را علیه من تحریک کنند تا خدایان ایشان را بپرستی و در دامی گرفتار شوی.»$\C با آن ها و خدایان ایشان عهد و پیمانی مبند.نگذار آن ها در سرزمین شما زندگی کنند، مبادا تو را علیه من تحریک کنند تا خدایان ایشان را بپرستی و در دامی گرفتار شوی.»0[[حدود و سرحد سرزمین شما را از بحیرۀ احمر تا سواحل بحر مدیترانه و از صحرای جنوب تا دریای فرات وسعت می بخشم و به شما کمک می کنم تا ساکنان آنجا را شکست داده بیرون برانید.Z1بلکه آن ها را به تدریج بیرون می کنم تا جمعیت شما زیاد شود و تمام زمین را تصرف کنید.aY=البته آن ها را تا یک سال بیرون نمی رانم مبادا آن سرزمین به ویرانه ای تبدیل شود و تعداد جانوران درنده بیش از حد زیاد گردد،"X?با زنبورهای که پیش روی تو می فرستم، حویان، کنعانیان و حِتیان را از سر راهت دور می کنم.?Wyمن ترس خود را پیش روی تو بر مردمی که از سرزمین آن ها عبور می کنی مستولی می کنم. اقوامی را که با آن ها می جنگی آشفته و سراسیمه می سازم. کاری می کنم که تمام دشمنانت از تو بگریزند.%VEدر سرزمین تو هیچ زنی نقصان نکرده و نازایی وجود نخواهد داشت. من به تو عمر طولانی می بخشم.+UQخداوند، خدای خود را عبادت کن و او نان و آب ترا برکت می دهد و بیماری را از میان تو دور می کند. Tدر مقابل خدایان آن ها سجده نکن و از پرستش آن ها بپرهیز. در مراسم مذهبی آن ها شرکت نکن. ستون های آن ها را بکلی خراب و نابود ساز و بت های شان را بشکن.S}فرشتۀ من پیشاپیش تو می رود و ترا به سرزمین اموریان، حِتیان، فرزیان، کنعانیان، حویان و یبوسیان هدایت می کند و من همۀ آن ها را از بین می برم.aR=اما اگر از او اطاعت کنی و آنچه را که به تو هدایت داده ام بجا آوری، آنگاه من دشمنِ دشمنان تو و مخالفِ مخالفان تو خواهم بود.sQaبه سخنان او گوش بده و از اوامر او پیروی نما. از او تمرد نکن، زیرا سرکشی تو را نخواهد بخشید، چونکه او فرستادۀ من است و نام من بر اوست.MP«من یک فرشته را پیشاپیش تو می فرستم تا تو را در راه محافظت کند و به سرزمینی هدایت کند که برای تو آماده کرده ام.2O_هر سال میوۀ نو محصولات زمین خود را به خانۀ خداوند، خدای خود بیاور. بزغاله را در شیر مادرش نپز.»;Nqهنگامی که برای من قربانی می کنی، نانی را که با خمیرمایه تهیه شده باشد برای من تقدیم نکن و چربی حیواناتی که در این عید برای من قربانی می کنی نباید تا صبح روز بعد باقی بماند.'MIهر سال سه مرتبه تمام افراد ذکور باید برای پرستش من، که خداوند، خدای شما هستم، حاضر شوند.0L[دوم: عید سایبانها موقعی است که میوۀ نو محصولات خود را که در مزرعه ات کاشته ای درو می کنی. سوم: عید برداشت محصول، یعنی آخر سال، موقعی که تمام محصولات خود را جمع می کنی.rK_اول: عید فطیر، قراریکه قبلاً هدایت داده ام، در این هفت روز نان فطیر بخور. این عید را همیشه در ماه ابیب برگزار کن، زیرا در همین ماه بود که از مصر خارج شدی. در این عید هیچ کس نباید دست خالی به حضور من بیاید.`J;«هر سال سه مرتبه به احترام من عید را برگزار کنید:QI به آنچه من، که خداوند هستم به شما گفتم گوش بدهید. خدایان دیگر را پرستش نکنید و حتی نام آن ها را بر زبان نیاورید.»zHo هفتۀ شش روز کار کنید، اما در روز هفتم از کار دست بکشید تا غلامان و بیگانگانی که برای شما کار می کنند و همچنین حیوانات شما استراحت کنند.G اما در سال هفتم در آن چیزی نکارید. بگذارید که مردمان فقیر قوم شما هرچه که در آن می روید درو کنند و بخورند آنچه را هم که از آن ها باقی می ماند، حیوانات وحشی بخورند. در مورد تاکستان و درختان زیتون خود هم همین طور عمل کنید.pF[ «شش سال در زمین خود زراعت کنید و محصول آن را ذخیره نمائید.#EA کسی را که بیگانه است آزار نده. چون خودت در مصر بیگانه بودی و از حال بیگانگان خبر داری.»:Doاز گرفتن رشوه خود داری کن زیرا رشوه چشم مردم را کور می کند و سخنان مردم درستکار را خلاف نشان می دهد.ECتهمت ناروا به کسی نزن و نگذار که شخص بیگناهی به قتل برسد. چونکه من از گناه اشخاص گناهکار چشم پوشی نمی کنم. Bاگر با شخص فقیری دعوا داشته باشی، بخاطری که فقیر است عدالت را پایمال نکن.UA%اگر دیدی که الاغ دشمنت زیر بار سنگین مانده است، بی اعتنا از کنار آن تیر نشو، بلکه به او کمک کن تا الاغش بپا بایستد.@}اگر گاو یا گوسفند دشمن خود را دیدی که گم شده است، آنرا برایش پس ببر.x?kدر محاکمۀ یک شخص فقیر، بخاطر اینکه فقیر است از او طرفداری نکن.\>3در انجام کارهای خلاف همرنگ جماعت نشو و در موقع دعوا، بخاطر پیروی از اکثریت، شهادت دروغ نده و حق و عدالت را پایمال نکن.}= w«شایعات غلط را انتشار نده و با شهادت دروغ از مردم بد پشتیبانی نکنL<شما قوم مقدس من هستید، پس گوشت حیوانی را که توسط جانور وحشی دریده شده باشد، نخورید. آن را پیش سگها بیندازید.»";?اولباری های گاو و گوسفند خود را به من بده و اولباری نر باید مدت هفت روز نزد مادرش باشد و در روز هشتم آن را به من تقدیم کن.شما قوم مقدس من هستید، پس گوشت حیوانی را که توسط جانور وحشی دریده شده باشد، نخورید. آن را پیش سگها بیندازید.»:5میوۀ نو محصول و شیره انگور را به وقتش برای من بیاور. پسر اولباریت را برای من وقف کن.Q9به خدا ناسزا نگو و رهبر قومت را لعنت نکن.8!چون ممکن است تنها لباس خواب او و وسیله ای برای گرم کردنش باشد، و اگر او نزد من دعا و زاری کند، دعای او را مستجاب می کنم، زیرا من خدای کریم و رحیم هستم. 7 اگر لباس همسایۀ خود را گرو می گیری، قبل از غروب آفتاب آن را به او پس بده."6?اگر به یکی از افراد فقیر قوم برگزیدۀ من، پول قرض می دهی، مثل سودخواران از او سود نگیر.15]و بر شما خشمگین شده شما را با شمشیر دشمن هلاک می کنم تا زنان شما بیوه و فرزندان تان یتیم گردند.41اگر بر آن ها ستم کنید و آن ها نزد من برای کمک فریاد برآورند، من به فریاد شان می رسمC3بر بیوه زن و یتیم ستم روا ندارید.,2Sبه شخص بیگانه بدرفتاری و ظلم نکنید. بخاطر داشته باشید که شما هم در سرزمین مصر بیگانه بودید.1'هر کسی که برای خدای دیگری بغیر از من که خداوند هستم، قربانی کند، باید کشته شود.S0!هر کس که با حیوانی جماع کند سزایش مرگ است.3/cزن جادوگر باید کشته شود.B.اگر پدر دختر با این وصلت راضی نباشد، آن مرد باید مَهری را که برای یک دختر باکره تعیین شده به او بپردازد.I- «اگر مردی دختری را که هنوز نامزد او نشده است اغوا نماید، او باید مَهر آن دختر را بپردازد و با او ازدواج کند., ولی هرگاه صاحبش در آنجا حاضر بوده باشد، لازم نیست که تاوان بدهد. اگر حیوان را کرایه کرده باشد، کرایه ای که داده است به عوض تاوان آن می باشد.»q+] اگر کسی حیوانی را از همسایه خود قرض بگیرد و آن حیوان صدمه ببیند یا کشته شود و صاحبش در آنجا حضور نداشته باشد، تاوان آن را بپردازد.S*! اگر توسط حیوان وحشی کشته شده باشد، شخص امانت دار لاشه اش را برای ثبوت نزد صاحبش بیاورد و لازم نیست که تاوان بدهد.t)c اما اگر مال دزدیده شده باشد، باید تاوان آن را به صاحبش بدهد.z(o آن شخص باید به عبادتگاه برود و قسم بخورد که اموال همسایه خود را دزدی نکرده است. در این صورت مالک حیوان قسم او را قبول کند و تاوان نگیرد. 'اگر کسی الاغ، گاو، گوسفند یا هر حیوان دیگری را از همسایه خود امانت بگیرد و آن حیوان بمیرد یا صدمه ببیند و یا دزدیده شود و شاهدی هم در بین نباشد،&'اگر گاو، الاغ، گوسفند، لباس یا هر چیز دیگری گم شود و صاحب مال گمشده ادعا کند که مال او پیش فلان شخص است، ولی آن شخص انکار کند، هر دوی آن ها به عبادتگاه برده شوند و کسی که خدا او را مقصر بشناسد، دو برابر مال مسروقه تاوان دهد.W%)اما اگر دزد دستگیر نشود، آنگاه شخص امانت دار باید به عبادتگاه برود و در آنجا قسم بخورد که در امانت خیانت نکرده است.?$yاگر کسی پول و یا اموال قیمتی خود را پیش کسی به امانت بسپارد و اشیای امانت از خانۀ آن شخص دزدیده شود و اگر دزد دستگیر گردد، دزد باید دو برابر آنچه را که سرقت کرده است، پس بدهد.H# اگر کسی در مزرعۀ خود آتش بیفروزد و آتش به مزرعۀ شخص دیگری سرایت کند و خوشه های رسیده و یا محصول دَرَو نشدۀ او را بسوزاند، آن کسی که آتش افروخته است باید خسارات وارده را جبران کند.&"Gاگر کسی حیوانات خود را قصداً در مزرعه یا تاکستان شخص دیگری رها کند یا آن ها را در مزرعۀ شخص دیگری بچراند، باید از بهترین محصول تاکستان یا مزرعه خود تاوان بدهد.:!oاو باید هر چه دزدیده قیمت آن را بپردازد. اگر از عهدۀ پرداخت کامل قیمت آن برنیاید، به غلامی فروخته شود پول آن را بعوض آنچه که دزدیده است بپردازند. اگر دزد با گاو، گوسفند یا الاغ زنده، دستگیر شود، باید دو برابر قیمت حیوانی را که دزدیده است بپردازد. اگر دزد به هنگام شب در حین عمل سرقت بقتل برسد، کسی که او را کشته است، مجرم شناخته نمی شود، اما اگر قتل در روز صورت بگیرد، قاتل مجرم می باشد.^  9«اگر کسی گاو یا گوسفندی را بدزد و آن را بکشد یا بفروشد، باید در عوض هر گاو، پنج گاو و در عوض هر گوسفند، چهار گوسفند بدهد.$اما اگر معلوم شود که آن گاو عادت به شاخ زدن داشته و صاحبش او را نبسته، او باید به جانب مقابل یک گاو زنده بدهد و گاو مرده را برای خود نگهدارد.»!#اگر گاو کسی گاو شخص دیگری را بزند و بکشد، گاو زنده را بفروشند و قیمت آنرا بین خود تقسیم کنند و هر یک از آن ها نیمی از گاو کشته را به عنوان سهم خود بردارد.اما اگر معلوم شود که آن گاو عادت به شاخ زدن داشته و صاحبش او را نبسته، او باید به جانب مقابل یک گاو زنده بدهد و گاو مرده را برای خود نگهدارد.»9m"صاحب چاه باید عوض آن حیوان را بدهد یا قیمت آن را به صاحبش بپردازد و حیوان مرده را برای خود نگهدارد.'I!اگر کسی سرپوش چاه را دور کند و یا چاهی بکند و سر آن را نپوشاند و گاو یا الاغی در آن بیفتد،_9 اگر گاو غلام یا کنیزی را بکشد، صاحبش باید سی سکه نقره به عنوان خونبها به صاحب غلام یا کنیز بپردازد و گاو نیز سنگسار شود.gIاگر گاو دختر یا پسری را بکشد، باید همین حکم اجرا شود.6gاما اگر خونبهائی برای مقتول تعیین گردد، صاحب گاو می تواند با پرداخت خونبها جان خود را نجات بدهد.اما اگر آن گاو قبلاً هم شاخ می زد و صاحبش می دانست و باز هم گاو خود را نبندد و آن گاو مرد یا زنی را بکشد، گاو باید سنگسار و صاحبش نیز کشته شود.O«اگر گاوی با شاخ خود مرد یا زنی را بکشد، آن گاو را سنگسار کنند و گوشتش هم خورده نشود و صاحبش از مجازات معاف است.gIاگر دندان او را بشکند، او را در عوض دندانش آزاد کند.»-اگر کسی غلام یا کنیز خود را طوری بزند که چشمش کور شود، او را در عوض چشمش آزاد کند.fGداغ بجای داغ، زخم به عوض زخم و لطمه به عوض لطمه باشد.|sچشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، پا به عوض پا،اما اگر به خودش صدمه ای وارد شود، در آن صورت جزا باید جان به عوض جان،&Gاگر در جریان جنگ و دعوا زن حامله ای را طوری بزند که آن زن نُقصان کند، ولی به خودش آسیبی نرسد، ضارب جریمه ای را که شوهر آن زن تعیین می کند با موافقۀ قاضی بپردازد.p[ولی اگر او بعد از یکی دو روز بمیرد، مالکش نباید مجازات شود، زیرا آن غلام یا کنیز جزء دارائی او بوده و همین خساره برای او کافی است.اگر کسی غلام یا کنیز خود را طوری با عصا بزند که جابجا بمیرد، باید مجازات شود.{و بعد حالش خوب شود و بتواند با کمک عصا راه برود، کسی که او را زده است، بخشیده شود، اما باید غرامت ایام بیکاری و مخارج معالجۀ او را بپردازد.! =اگر موقع دعوا، یکی از طرفین، دیگری را با سنگ یا مشت طوری بزند که بستری شود، اما نمیردq ]هر کسی که پدر یا مادر خود را لعنت کند، سزاوار کشته شدن است." ?اگر کسی انسانی را بدزد و او را بفروشد یا به عنوان غلام نزد خود نگهدارد، باید کشته شود.a =هر کسی که پدر یا مادر خود را بزند، باید بقتل برسد.N ولی اگر کسی از روی خشم قصداً شخص دیگری را بکشد، حتی اگر به قربانگاه من هم پناه برده باشد، او نیز باید کشته شود.cA اما اگر مرگ او تصادفی بوده و قصد کشتنش را نداشته، آنگاه به جائی که من برایش تعیین می کنم پناه ببرد تا در آنجا در امان باشد.  «اگر کسی شخصی را طوری بزند که منجر به هلاکت او گردد، او نیز باید کشته شود.{ اگر این سه نکته را رعایت ننماید، باید او را بدون اخذ پول آزاد کند.»7i اگر مردی همسر دیگری بگیرد، باید همان غذا و لباس و معاشرتی را که قبلاً با زن اول داشته است حفظ کند. اگر کسی کنیزی بخرد و او را به پسر خود بدهد، باید مثل دختر خود با او رفتار کند. T~~E}}:|\{zyy xwvutEsrrqzppDonmllXkjihggecbb!a(_^]]}\u[[ZYXWW5VfV&UU5TT'SSR^QPONLL9KJmIHHFEE5DWB'@~??0>> =m= <<;_::5988(77?655*432N110'//.-W,, +*))[(z'S&`%%$#"",!p g.gosV`],mw ^ : V(uET=Nuاو در ساختن ظروف طلا و نقره و برنج، همچنین در حجاری و ترصیع آن و نجاری و خراطی و صنایع دیگر استاد است.M9او را از روح خود پُر ساخته ام و به او استعداد و دانش و در هر گونه هنر مهارت بخشیده ام. L «من بزل ئیل پسر اوری نواسۀ حور را که از قبیلۀ یهودا است، انتخاب کرده ام.-K Yخداوند به موسی فرمود:J#هر کسی که مثل این برای خود بُخُوری بسازد، از بین قوم اسرائیل طرد می شود.» )مَیعَه مادۀ چسپناکی است که از درخت مخصوصی تراوش می کند. اظفار یا ناخنک از میده کردن یک نوع صدف دریایی به دست می آید. قِنه فشرده ای از یک نوع ادویه طبیعی است. کُندر ماده خوشبویی است که از درخت مخصوصی تراوش می کند.)%IE"هرگز نباید بُخُوری با این ترکیب برای خود درست کنید، زیرا برای من است و آن را مقدس بدانید.هر کسی که مثل این برای خود بُخُوری بسازد، از بین قوم اسرائیل طرد می شود.» )مَیعَه مادۀ چسپناکی است که از درخت مخصوصی تراوش می کند. اظفار یا ناخنک از میده کردن یک نوع صدف دریایی به دست می آید. قِنه فشرده ای از یک نوع ادویه طبیعی است. کُندر ماده خوشبویی است که از درخت مخصوصی تراوش می کند.)#HA!کمی از آن را بصورت پودر بکوب و در خیمۀ حضور خداوند، جائی که با تو ملاقات می کنم، بگذار.G این مواد خوشبو را با نمک مخلوط کرده از آن بُخُور مقدس و خالص درست کن.1F]خداوند به موسی فرمود: «از این مواد معطر بقدر مساوی تهیه کن: مَیعَه، اظفار، قِنه و کُندُر خالص.5Eeاگر کسی مثل آن بسازد و یا بر کسیکه شایستۀ آن نباشد ریخته شود، از بین قوم برگزیدۀ من طرد می گردد.»sDaو نباید بر اشخاص عادی و معمولی بریزید و یا مثل آن درست کنید.C-به قوم اسرائیل بگو که از این روغنِ مقدس مسح باید همیشه برای خدمت من استفاده شود،Bبعد با همین روغن هارون و پسرانش را مسح و تقدیس کن تا کاهنان من باشند.*AOهمه را تقدیس کن تا کاملاً مقدس شوند، و هر چیز و یا هر کسی که به آن تماس کند، صدمه خواهد دید.@قربانگاه قربانی سوختنی همراه با تمام وسایل آن، حوض و پایه های آن مسح شوند.U?%با این روغن معطر خیمۀ حضور خداوند، صندوق پیمان، میز با تمام وسایل آن، چراغدان با تمام لوازم آن، قربانگاه بُخُور،J>و از ترکیب آن ها روغنِ مقدس مسح بساز.%=Eشش کیلوگرام سلیخه (پوست درختی خوشبو شبیه به دارچین) را با چهار لیتر روغن زیتون مخلوط کن;<q«این مواد خوشبو را تهیه کن: شش کیلوگرام مُرِ خالص، سه کیلوگرام دارچینی معطر، سه کیلوگرام نی خوشبو،.;Yخداوند به موسی فرمود:}:uهارون، پسرانش و نسلهای آیندۀ شان همیشه این قاعده را رعایت کنند.»9/پیش از آنکه هارون و پسرانش به داخل خیمۀ حضور خداوند می روند یا بر قربانگاه قربانی سوختنی تقدیم می کنند، باید دستها و پاهای خود را بشویند، ورنه می میرند.a8=«یک حوض برنجی که پایه هایش نیز برنجی باشد، برای شستشو بساز. آن را بین خیمۀ حضور خداوند و قربانگاه قرار بده و از آب پُر کن..7Yخداوند به موسی فرمود:K6پولی را که از این بابت از قوم اسرائیل جمع می کنی، باید برای ترمیم و حفظ مراقبت خیمۀ حضور خداوند به مصرف برسد. این فدیه ای که می دهند آن ها را بیاد من می آورند تا از آن ها محافظت کنم.»r5_کسی که ثروتمند است از این اندازه زیادتر نپردازد و آنکه فقیر است کمتر ندهد، زیرا این هدیه را برای فدیۀ جانهای خود به من می پردازند.49 کسانی که بیست ساله و بالا تر هستند باید سرشماری شوند و همین هدیه را به خداوند بدهند.w3i هر کسی که سرشماری می شود، باید نیم مثقال نقره به من فدیه بدهد.x2k «وقتی از بنی اسرائیل سرشماری می کنی و هر کسی که شمار می شود، باید برای جان خود فدیه بدهد تا در وقت سرشماری بلائی بر سر آن ها نازل نشود..1Y خداوند به موسی فرمود:V0' سالانه یکبار هارون با پاشیدن خون قربانی گناه بر چهار شاخکهای قربانگاه، آن را تقدیس کند. این مراسم باید هر سال و نسل اندر نسل اجرا شود. چون این قربانگاه برای خداوند وقف شده مقدس می باشد.»/}بُخُور ممنوع، قربانی سوختنی، هدیۀ آردی و نوشیدنی بر آن تقدیم نشود.d.Cهمچنین هنگام شام که چراغها را روشن می کند، در حضور خداوند بُخُور بسوزاند. این عمل باید برای همیشه نسل اندر نسل صورت بگیرد.C-هر صبح، وقتی هارون چراغها را از تیل پُر و آماده می کند، باید بر آن قربانگاه بُخُور خوشبو و معطر بسوزاند.@,{قربانگاه را در بیرون پرده ای که پیشروی صندوق پیمان آویزان است قرار بده. من در آنجا با تو ملاقات می کنم.r+_این میله ها از چوب اکاسی ساخته شده و روکش طلایی داشته باشد.)*Mدر دو طرف قربانگاه، در زیر قاب طلائی دو حلقه برای جا دادن میله ها جهت حمل قربانگاه نصب کن. )قربانگاه و شاخکها را با طلای خالص بپوشان. قابی از طلا به دورادور آن بساز.h( M«قربانگاهی بشکل مربع که هر ضلع آن نیم متر و ارتفاع آن یک متر باشد، از چوب اکاسی بساز تا بر آن خوشبوئی بسوزانند. هر کنج آن دارای یک برآمدگی بشکل شاخک بوده و با خودِ قربانگاه از یک قطعه چوب ساخته شود.t'c.آن ها خواهند دانست که من خداوند، خدای شان هستم که آن ها را از مصر بیرون آوردم تا در میان شان ساکن باشم. من خداوند، خدای شان می باشم.»e&E-من در میان قوم برگزیدۀ خود ساکن خواهم شد و خدای آن ها خواهم بود.آن ها خواهند دانست که من خداوند، خدای شان هستم که آن ها را از مصر بیرون آوردم تا در میان شان ساکن باشم. من خداوند، خدای شان می باشم.»8%k,من خیمۀ حضور خداوند، قربانگاه، هارون و پسرانش را که بحیث کاهنان من برگزیده شده اند، تقدیس می کنم.$#+در آنجا با قوم برگزیدۀ خود سخن می گویم و حضور پُر جلال من آنجا را مقدس می سازد.~#w*این قربانی سوختنی باید همیشه در مدخل خیمۀ حضور خداوند در حضور من تقدیم شود، زیرا در همانجا با قوم برگزیدۀ خود ملاقات و با تو صحبت می کنم.v"g)برۀ دومی هنگام شام قربانی شود. با این بره همان مقدار آرد و شراب تقدیم کن. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می شود، مورد پسند خداوند است.y!m(با برۀ اول یک کیلو آرد اعلی که با یک لیتر روغن زیتون مخلوط شده باشد، تقدیم نما. همچنین یک لیتر شراب نیز به عنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم کن.? {'یکی را در صبح و دیگری را در شام.^7&«هر روز دو برۀ یک ساله را بر قربانگاه قربانی کن.oY%برای هفت روز، هر روز برای قربانگاه کفاره شود تا قربانگاه کاملاً تقدیس گردد و هر چیز و یا هر کسیکه به آن تماس کند صدمه خواهد دید.»#A$در این مدت هفت روز، روزانه یک گوساله را برای کفارۀ گناهان قربانی کن. این قربانی، قربانگاه را طاهر می سازد. بعد قربانگاه را با روغن زیتون تدهین کن تا مقدس شود.]5#به این ترتیب، قراریکه به تو هدایت دادم، مراسم تقدیس هارون و پسرانش را به مقام کاهنی اجرا کن. مدت این مراسم هفت روز است.1"اگر چیزی از این گوشت و نان باقی بماند، آن را بسوزان، چون مقدس است نباید خورده شود.q]!فقط خود آن ها غذائی را که در هنگام مراسم تقدیس و کفارۀ آن ها تهیه شده، بخورند. چون این غذا مقدس است، اشخاص عادی نباید از آن بخورند.' هارون و پسرانش گوشت را با نانی که در تکری است، در مدخل خیمۀ حضور خداوند بخورند.~wگوشتِ قوچ مخصوص مراسم تقدیس را گرفته در یک جای مقدس در آب جوش بده.0[پسر هارون که جانشین او می شود تا در جایگاه مقدس خدمت کند، باید آن لباسها را مدت هفت روز بپوشد.%لباسهای مقدس هارون باید بعد از او به پسرانش برسد تا در آن ها مسح و تقدیس گردند.1]برای قوم اسرائیل این امر یک فریضۀ ابدی است که وقتی آن ها هدیۀ سلامتی تقدیم می کنند، سینه و ران حیوان به کاهنان تعلق می گیرد، و این هدیه ایست از جانب مردم برای خداوند.9سینه و رانی را که به عنوان هدیۀ مخصوص تکان داده شد، تقدیس کن و به هارون و پسرانش بده.tcآنگاه سینۀ قوچی را که برای هارون تقدیس شده به دست بگیر و آن را به عنوان هدیۀ مخصوص در حضور خداوند تکان بده و بعد آن را برای خود بگیر.tcبعد آن ها را از دست شان بگیر همراه با قربانی سوختنی بر قربانگاه بسوزان. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می شود، مورد پسند خداوند است.9همه را بر دست هارون و پسرانش بگذار تا به عنوان هدیۀ مخصوص در حضور خداوند تکان بدهند. با یک نان، یک قرص نان روغنی و یک نان نازکِ فطیر که در بین تکری است گرفته4cهمچنین، چربی، دنبه، چربی روی شکم، قسمت خوب جگر، گرده ها و چربی دور آن ها و ران راست قوچ تقدیس را سپس کمی از خونیکه بر قربانگاه است بگیر و با روغن مسح بر هارون و پسران او و بر لباسهای شان پاش بده. به این ترتیب، آن ها و لباسهای شان تقدیس می شوند. سپس تو آن را قربانی کن و اندکی از خون آن را گرفته به نرمک گوش راست، شست دست راست و شست پای راست هارون و پسرانش بمال و بقیه را به اطراف قربانگاه بپاش. 7بعد قوچ دوم، یعنی قوچ تقدیس را بگیر و هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر آن بگذارند.J بر قربانگاه بگذار و همه را بسوزان. بوی این قربانی که بر آتش برای خداوند قربانی می شود، مورد پسند خداوند است.! =سپس قوچ را قطعه قطعه کن. اعضای داخلی و پاچه هایش را بشوی و آن ها را با کله و قطعات قوچ،p [و تو آن را قربانی کن. خون قوچ را به چهار طرف قربانگاه بپاش.saبعد هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر یکی از قوچها بگذارند+اما گوشت و پوست و سرگین آن را در بیرون اردوگاه برده به عنوان قربانی گناه بسوزان.I  بعد تمام چربیهای روی شکم، جگر، گرده ها و چربی دور آن ها را گرفته به عنوان هدیه برای من، بر قربانگاه بسوزان، ; اندکی از خون گوساله را با انگشت خود بر شاخهای قربانگاه بمال و بقیه را در پای آن بریز.}u و تو گوساله را در مدخل خیمۀ حضور خداوند در حضور خداوند قربانی کن.&G گوساله را در پیشروی خیمۀ حضور خداوند بیاور. هارون و پسرانش دستهای خود را بر سرش بگذارند5 کلاه بر سر شان بگذار. آنگاه کمربند را به کمر هارون و پسرانش ببند. به این ترتیب، آن ها را تقدیس کن و مقام کاهنی برای همیشه به آن ها و اولادۀ شان تعلق می گیرد.G سپس لباس پسرانش را به آن ها بپوشان.S!بعد روغن مسح را بر سرش بریز و او را مسح کن.Jدستار را با نیم تاج طلا بر سرش بگذار.~+سپس پیراهن، چپن، ایفود و سینه پوش را به هارون بپوشان و کمربند را روی ایفود ببند.}}هارون و پسرانش را به مدخل خیمۀ حضور خداوند بیاور و آن ها را غسل بده.|7نانها را در یک تکری بگذار و وقتیکه گوساله و قوچها را قربانی می کنی برای من تقدیم کن.{+نان بدون خمیر مایه، قرصهای نازک روغنی که از آرد نرم اعلی پخته شده باشد، تهیه کن..z Y«مراسم تقدیس هارون و پسرانش به مقام کاهنی به این ترتیب صورت بگیرد: یک گوساله و دو قوچ بی عیب،%yE)هارون و پسرانش هر وقت به خیمۀ حضور خداوند وارد می شوند و یا به قربانگاه و یا برای خدمت به جایگاه مقدس می روند باید این زیر لباسی بپوشند، تا مبادا عورت آن ها دیده شود و بمیرند. این روش برای هارون و اولاده اش یک قانون ابدی خواهد بود.»,xS(برای آن ها زیر لباسی های از کتان بدوز تا عورت آن ها را از کمر تا ران بپوشاند.هارون و پسرانش هر وقت به خیمۀ حضور خداوند وارد می شوند و یا به قربانگاه و یا برای خدمت به جایگاه مقدس می روند باید این زیر لباسی بپوشند، تا مبادا عورت آن ها دیده شود و بمیرند. این روش برای هارون و اولاده اش یک قانون ابدی خواهد بود.»Zw/'این لباسها را به برادرت هارون و پسرانش بپوشان و سر شان را با روغن مسح کرده آن ها را برای وظیفۀ کاهنی تعیین و تقدیس کن.v&برای پسران هارون هم پیراهن، کمربند و کلاه که زیبا و برازنده باشند تهیه کن.Eu%پیراهن هارون را از پارچۀ ظریف کتان بباف. دستاری از پارچۀ ظریف کتان و یک کمربند خامکدوزی نیز برای او بساز.pt[$هارون باید آنرا بر پیشانی خود ببندد تا بنی اسرائیل مطمئن باشند که من، خداوند قربانی هائی را که بنی اسرائیل به من تقدیم می کنند، می پذیرم و هر گناه و خطائی که در مورد قربانی های خود کرده باشند، می بخشم.ysm#این لوحه را بوسیلۀ یک فیتۀ لاجوردی به پیشروی دستار هارون ببند.r"لوحه ای از طلای خالص بساز و این کلمات را روی آن حک کن: «وقفِ خداوند شده است.»Uq%!هارون در موقعی که برای خدمت به جایگاه مقدس می رود باید این ردا را بپوشد و تا وقتی که در جایگاه مقدس و به حضور من وارد می شود و یا آنجا را ترک می کند، صدای زنگوله ها شنیده شود، مبادا بمیرد.8pk حاشیۀ دورا دور دامن ردا را با پوپک هائی به شکل انار که از نخهای پشمی به رنگهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساخته شده باشد، تزئین کن و در وسط هر دو پوپک یک زنگولۀ طلائی بیاویز. oدارای شگافی برای سر باشد و حاشیۀ دَورِ شگاف، بافته شده باشد تا پاره نشود. n«ردای که زیرایفود پوشیده می شود، باید از یک پارچۀ لاجوردی رنگ ساخته شود وOmسنگهای اوریم و تُمیم را در سینه پوش بگذار تا هر وقتی که هارون به حضور من می آید آن ها را با خود داشته باشد و بداند که خواست و ارادۀ من در مورد قوم اسرائیل چیست.» (اوریم و تُمیم دو چیزی بودند که جهت پی بردن خواست و ارادۀ خداوند توسط کاهنان به کار برده می شد.)(lKبه این ترتیب، وقتی هارون به جایگاه مقدس داخل می شود، نامهای قبایل اسرائیل را که روی سینه پوش حک شده، با خود حمل می کند و من، خداوند همیشه آن ها را به یاد می آورم.hkKبعد حلقه های سینه پوش را با فیتۀ لاجوردی رنگ به حلقه های ایفود که بالای کمربند قرار دارد، ببند تا سینه پوش از ایفود جدا نشود.bj?دو حلقه طلائی دیگر هم بساز و آن ها را به قسمت پائین فیته هائی که از شانۀ ایفود آویخته می شود، کمی بالا تر از کمربند نصب کن.?iyبعد دو حلقۀ طلای دیگر بساز و آن ها را به دو کنج پائین سینه پوش و به گوشۀ داخلی آن، در کنار ایفود وصل کن.;hqدو سر دیگر زنجیرها به قابهای سر شانه وصل شود، به همین ترتیب، آن ها را به فیته های پیشروی ایفود ببند.gدو سر زنجیرهای طلا را به دو حلقه ای که در گوشه های سینه پوش قرار دارد وصل کن.sfaدو حلقۀ طلائی هم تهیه کرده به دو کنج فوقانی سینه پوش وصل کن.be?برای سینه پوش زنجیرهائی از طلای خالص تابیده بساز.%dEبر هر یک از این سنگها نام یکی از پسران اسرائیل به نمایندگی دوازده قبیلۀ اسرائیل حک شود.c3ردیف چهارم یاقوت کبود، عقیق جگری و یشم باشد. سنگها باید در قابهای طلا نشانده شوند.Nbردیف سوم فیروزه، عقیق سفید و لعل بنفش،=awردیف دوم زمرد، یاقوت و الماس،K`چهار ردیف سنگهای قیمتی که هر ردیف سه سنگ داشته باشد روی آن نصب کن. سنگهای ردیف اول عقیق سرخ، یاقوت زرد و لعل،_این سینه پوش باید دولا و بصورت یک کیسۀ چهار کنجه با طول و عرض یک بِلِست باشد.0^[«برای کاهن یک سینه پوش جهت پی بردن به خواست خدا تهیه کن و آن را مثل ایفود از پارچۀ ظریف و خوش بافت کتان، نخ های لاجوردی، ارغوانی و سرخ و رشته های طلا بدوز و گلدوزی کن.!]= دو زنجیر بافتگی از طلای خالص بساز و آن ها را به قابهائی که سر شانۀ ایفود است، وصل کن.»0\[ سپس آن دو سنگ را به فیته های شانۀ ایفود نصب کن، تا به این ترتیب، هارون نامهای پسران اسرائیل بر شانه های خود حمل کند و من، خداوند همیشه قوم برگزیدۀ خود را به یاد آورم.=[u مانند یک جواهر فروش و حکاک ماهر نامهای پسران اسرائیل را روی سنگها حک کن آن ها را در قابهای طلا بگذار.MZ یعنی روی هر سنگ شش نام به ترتیب سن شان. Y  دو قطعه سنگ عقیق تهیه کن و نامهای دوازده پسر اسرائیل را روی آن ها حک کن،Xدو فیتۀ دیگر نیز برای دور کمر به همان ترتیب از رشته های طلا و نخهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ و پارچۀ کتان نفیس بافتگی ساخته شده به آن وصل باشد.hWKدو فیتۀ سینه پوش از پیشرو و عقبِ شانه ها بهم وصل شوند.rV_خیاطان باید جامۀ مخصوص کاهنان را از پارچۀ پشمی به رنگ لاجوردی، ارغوانی و سرخ، رشته های طلائی و کتان ظریف مزین با خامکدوزی بسازند.8Ukاینها باید از پارچه های پشمی به رنگ لاجوردی، ارغوانی و سرخ و رشته های طلائی و کتان اعلی ساخته شود. Tلباسها باید شامل این چیزها باشند: سینه پوش، ایفود (جامۀ مخصوص کاهنان)، ردا، پیراهن خامکدوزی، دستار و کمربند. خیاطان باید برای برادرت هارون و پسرانش لباسهای کاهنی بدوزند تا بتوانند به عنوان کاهنان در خدمت من باشند.uSeبه خیاطانی که استعداد و مهارتِ دوختن داده ام، هدایت بده که لباسهای هارون را بدوزند تا او به عنوان کاهن زندگی خود را وقف خدمت من کند.wRiبرای برادرت هارون لباس کاهنی که زیبا و برازنده باشد، تهیه کن.|Q u«برادرت هارون و پسرانش ناداب، ابیهو، ایلعازَر و ایتامار را از بقیه قوم اسرائیل جدا کن و به حضور من بیاور تا به عنوان کاهن مرا خدمت کنند.fPGهارون و پسرانش، چراغدان را در خیمۀ حضور خداوند، بیرون پرده ای که در مقابل صندوق پیمان است، قرار دهد تا شب و روز در حضور من روشن باشد. این حکم برای همیشه، نسل بعد از نسل در اسرائیل فریضۀ ابدی است.» O«به بنی اسرائیل هدایت بده که روغن زیتون اعلی برای چراغها بیاورند تا چراغها همیشه روشن باشند.هارون و پسرانش، چراغدان را در خیمۀ حضور خداوند، بیرون پرده ای که در مقابل صندوق پیمان است، قرار دهد تا شب و روز در حضور من روشن باشد. این حکم برای همیشه، نسل بعد از نسل در اسرائیل فریضۀ ابدی است.»0N[تمام لوازم دیگری که برای خیمه به کار برده می شود و همه میخهای خیمه و صحن آن باید برنجی باشند.» Mپس طول صحن باید پنجاه متر، عرض آن بیست و پنج متر و ارتفاع آن دو و نیم متر باشد. پرده ها نیز از پارچۀ کتان نفیس بافتگی و ستونها از برنج ساخته شوند.aL=تمام ستونهای اطراف صحن باید بوسیله پشت بندهای نقره ئی بهم وصل شوند و چنگک های آن ها از نقره و پایه های آن ها از برنج باشد.:Koبرای دروازۀ صحن، یک پرده به طول ده متر از پارچۀ کتان نفیس بافتگی تهیه کن و با نخهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ گلدوزی کرده آن را از چهار ستون که بر چهار پایه قرار دارد بیاویز.}Juدر هر دو طرف دروازۀ دخول خیمه، یک پرده به طول هفت و نیم متر و عرض دو متر و سی سانتی متر بساز که هر کدام بوسیلۀ ستون و سه پایه نگهداشته شود.YI- عرض صحن خیمه بیست و پنج متر و رو به مشرق باشد.H طول پرده های قسمت غربی باید بیست و پنج متر بوده دارای ده ستون و ده پایه باشد. G طول پرده های قسمت شمالی نیز باید پنجاه متر باشد و از بیست ستون برنجی که بر بیست پایۀ برنجی قرار دارد بوسیلۀ چنگک ها و میله های نقره ئی آویزان شود.MF این پرده ها از بیست ستون برنجی که بر بیست پایۀ برنجی قرار دارند، ذریعۀ چنگک ها و میله های نقره ای آویزان شوند.GE  «صحنی برای خیمۀ حضور خداوند بساز. پرده های قسمت جنوبی آن از پارچۀ کتان نفیس بافتگی به طول پنجاه متر باشند.&DGقربانگاه را مطابق نمونه ای که در بالای کوه به تو نشان دادم از تخته چوبی میان خالی بساز.»&CGموقع حمل قربانگاه این میله ها را از داخل حلقه هائی که در دو طرف قربانگاه نصب شده بگذران.B میله هائی از چوب اکاسی برای حمل آن بساز و آن ها را با روکش برنجی بپوشان.A1منقل را در زیر لبۀ قربانگاه قرار بده بطوری که در نیمه فوقانی قربانگاه قرار بگیرد.@'یک منقل برنجی شبکه دار بساز و چهار حلقۀ برنجی برای حمل آن در چهار کنج آن نصب کن.J?لوازم آن که عبارتند از خاک اندازها برای برداشتن خاکستر، کفگیرها، چنگک ها، آتشگیر ها، همه باید برنجی باشند.@>{چهار شاخک در چهار کنج آن بساز. شاخکها و قربانگاه باید از یک قطعه چوب ساخته شود و روکش برنجی داشته باشد.;= s«قربانگاهی از چوب اکاسی به صورت مربع بساز که طول هر ضلع آن دو و نیم متر و ارتفاع آن یک و نیم متر باشد.<{%برای این پرده پنج ستون از چوب اکاسی که با طلا پوشانیده شده و دارای چنگک های طلائی باشد، بساز. پنج پایۀ برنجی هم برای این پنج ستون درست کن.»K;$برای دروازۀ خیمه، پرده ای از پارچۀ کتان نفیس بافتگی که با نخ های لاجوردی، ارغوانی و سرخ گلدوزی شده باشد، درست کن.برای این پرده پنج ستون از چوب اکاسی که با طلا پوشانیده شده و دارای چنگک های طلائی باشد، بساز. پنج پایۀ برنجی هم برای این پنج ستون درست کن.»':I#میز را در خارج از قُدس الاقداس، در قسمت شمالی خیمه و چراغدان را در سمت جنوب آن، قرار بده.9"صندوق با تخت رحمت که بالای آن قرار دارد، در قُدس الاقداس گذاشته شود.f8G!این پرده را بین «جایگاه مقدس» و «قُدس الاقداس» بیاویز و صندوق پیمان را که در آن دو لوح سنگی گذاشته شده در پشت پرده قرار بده.b7? چهار ستون از چوب اکاسی با روکش طلا که چهار چنگک طلا داشته باشد بر چهار پایۀ نقره ای قرار ده و پرده را به چنگک ها آویزان کن.~6wپرده ای در داخل خیمه از پارچۀ کتان نفیس بافتگی و نخهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ تهیه کن و آن را با نقش های کروبیان (فرشتگان مقرب) گلدوزی کن.~5wخیمه را باید مطابق نمونه ای که در بالای کوه به تو نشان دادم بسازی.Z4/روکش تمام این چوکات ها طلا باشد. برای نگاهداشتن پشت بند ها حلقه هائی از طلا بساز. پشت بندها را نیز با روکش طلا بپوشان.]35پشت بند وسطی باید در تمام طول خیمه امتداد یابد.'2Iپنج پشت بند برای چوکات های طرف دیگر و پنج پشت بند برای چوکات های قسمت غربی یعنی عقب خیمه. 1پانزده پشت بند از چوب اکاسی بساز. پنج پشت بند برای چوکات های یک طرف خیمه،,0Sبنابراین، جمعاً هشت چوکات با شانزده پایه نقره ای بساز که دو پایه در زیر هر چوکات قرار گیرد.y/mاین دو چوکات باید از پائین تا بالا بوسیلۀ حلقه ها بهم وصل شوند. ~j}}'||{{z,yTxawuts]rrpp nnllUkHj%hff0eedUcba``[_c^q]\[ZYXWVV SRQPOO MLKiJIHGF~EFDD=CYBB@@?>Q=<<>;g:n9875321120j.-$,+|*)((E'&f%u$#"!!Q sI{C!' Cn$5 / " C luZe$موسی همه مصالح و مواد ساختمانی را که مردم برای خیمۀ مقدس هدیه داده بودند همراه با همه اشیائی که هر صبح دریافت می کرد به آن ها می داد.lYS$موسی، بزل ئیل و اُهولیاب و همه صنعتگرانی که استعداد خدائی داشتند و همه کسان دیگر را که مایل و حاضر برای این کار بودند دعوت کرد.X $هر صنعتگری که لیاقت و استعداد خدائی دارد باید با بزل ئیل و اُهولیاب در ساختمان و اجرای کارهای صنعتگری، مطابق هدایت و فرمایش خداوند کمک کند.»Wy# او به آن ها استعداد و لیاقت آنرا بخشید که کارهای همه صنعتگران را از قبیل طراح و آنهائی که کار خامکدوزی را در پارچه های لاجوردی، ارغوانی و سرخ را به عهده دارند و همچنان از بافندگان و هر هنر و صنعت را نظارت کنند.V+#خداوند به او و اُهولیاب، پسر اخیسامَک از قبیلۀ دان استعداد تعلیم و آموزش را داده است.او به آن ها استعداد و لیاقت آنرا بخشید که کارهای همه صنعتگران را از قبیل طراح و آنهائی که کار خامکدوزی را در پارچه های لاجوردی، ارغوانی و سرخ را به عهده دارند و همچنان از بافندگان و هر هنر و صنعت را نظارت کنند.7Ui#و موسی به آن ها گفت: «خداوند، بزل ئیل پسر اوری، نواسۀ حور، از قبیلۀ یهودا را که سرشار از روح خدا و دارای لیاقت، ذکاوت، دانش و هنر است تعیین فرموده است تا نقشه و کارهای طلا و نقره و برنج، حجاری، زرگری، حکاکی و امور نجاری را اداره و مراقبت کند.[T1#پس همه مرد و زن اسرائیل با میل و رغبت اشیای کارآمد را که خداوند به موسی امر کرده بود به عنوان هدیه برای خداوند آوردند.S{#همچنان عطریات، تیل چراغ، روغن مسح و خوشبوئی دودکردنی هدیه آوردند.R#رهبران شان سنگهای عقیق و نگین های زینتی برای ایفود و سینه پوش آوردند.Q#بعضی از زنهای دیگر که استعداد خاصی داشتند اشیای کارآمد را از پشم بز بافتند.]P5#همه زنهائیکه که در کارهای دستی مهارت داشتند، پارچه های لاجوردی، ارغوانی و سرخ و کتان نفیس به حضور خداوند تقدیم کردند. O#برخی هدیه های نقره ای و برنجی و عده ای چوب اکاسی کارآمد ساختمان را آوردند.3Na#بعضی از مردم پارچه های لاجوردی، ارغوانی و سرخ، کتان نفیس، پشم بز، پوست آش دادۀ قوچ و بز آوردند.M #پس مرد و زن، با ایمان و خلوص نیت آمدند و حلقه، انگشتر، گوشواره، دستبند و هر قسم زیورات طلا با خود آوردند. خلاصه هر کسی یک چیز طلائی با خود آورد.(LK#آنگاه دل همگی به رقت و روح شان به هیجان آمد و برای خداوند هرگونه هدیه و تحفه آوردند تا در خیمۀ حضور خداوند، برای وظایف مربوطۀ آن و لباسهای مقدس به کار برده شوند.GK #بعد همۀ مردم از نزد موسی مرخص شدند.J#لباسهای نفیس بافتگی برای خدمتگاران عبادتگاه مقدس، یعنی لباس مقدس برای هارون کاهن و پسرانش، تا در هنگام اجرای وظیفۀ کاهنی از آن ها استفاده کنند.»ZI/#میخهای جایگاه مقدس، میخهای صحن و طنابهای آن؛bH?#پرده های صحن خیمه، ستونها، پایه ها و پردۀ دروازه؛BG#قربانگاه قربانی سوختنی، شبکه های برنجی، خاده ها برای حمل و نقل آن، سامان و لوازم آن، حوض و پایه های آن؛)FM#قربانگاه خوشبوئی دود کردنی، پایه ها، شبکه های برنجی، روغن مسح، پردۀ دروازۀ جایگاه مقدس؛-EW#چراغدان، چراغ و تیل؛>Dy# میز، پایه ها، ظروف و نان مقدس؛sCa# صندوق و میله ها برای حمل و نقل آن، تخت رحمت، حجاب و پرده ها؛B{# جایگاه مقدس و خیمۀ آن، پوشش، چنگک ها، بندها، ستونها و پایه های آن؛"A?# و کسانیکه مهارت و استعداد صنعتگری دارند، چیزهائی را که خداوند امر فرموده است بسازند.L@# سنگ عقیق، نگین برای ایفود و سینه پوش،k?Q#تیل چراغ، عطریات برای روغن مسح، خوشبوئی های دودکردنی،U>%#پوست آش دادۀ قوچ، پوست بز، چوب درخت اکاسی،d=C#تکه های لاجوردی، ارغوانی و سرخ، کتان نفیس، پشم بز،<7#هر کسیکه بخشنده و با سخاوت است، این تحفه ها را برای خداوند بیاورد: طلا، نقره، برنج،;#بعد موسی خطاب به قوم اسرائیل کرد و گفت: «اینست آنچه که خداوند امر فرموده است.\:3#و در روز سَبَت در خانه های تان آتش روشن نکنید.»O9#شش روز کار کنید، اما در روز هفتم که روز مقدس خداوند است استراحت کنید و هر کسیکه در آن روز کار کند باید کشته شود.Z8 1#موسی تمام قوم اسرائیل را جمع کرد و به آن ها گفت: «اینست احکامی که خداوند داده است و شما باید از همۀ آن ها پیروی نمائید.:7o""و مردم چهرۀ تابان او را می دیدند. و موسی تا زمانیکه باز برای ملاقات خداوند می رفت نقاب بر چهره داشت.&6G"!و هر وقتیکه موسی در خیمۀ عبادت به حضور خداوند می رفت که با او حرف بزند، تا وقتیکه خارج میشد نقاب را از روی خود بر می داشت. بعد همه احکامی را که از خداوند می گرفت، او به نوبۀ خود به گوش مردم اسرائیل می رساندو مردم چهرۀ تابان او را می دیدند. و موسی تا زمانیکه باز برای ملاقات خداوند می رفت نقاب بر چهره داشت.Z5/" و چون حرفش تمام شد روی خود را با نقابی پوشاند.G4 "بعد از آنکه همگی در حضور او جمع شدند، همۀ آنچه را که خداوند بر کوه سینا به او گفته بود به اطلاع آن ها رساند.23_"اما موسی آن ها را پیش خود فراخواند. پس هارون و مو سفیدان قوم پیش او رفتند و موسی با آن ها حرف زد.2'"و چون هارون و مردم اسرائیل چهرۀ درخشان موسی را دیدند، از ترس به او نزدیک نشدند.Q1"وقتی موسی با دو لوحۀ سنگی از کوه پائین آمد، چهره اش می درخشید، زیرا با خداوند صحبت کرده بود، اما خودش نمی دانست.05"و موسی تا چهل شبانه روز با خداوند در بالای کوه ماند. او در تمام این مدت نه چیزی خورد و نه چیزی نوشید، بلکه احکام ده گانۀ عهدنامه را بروی لوحه های سنگی نوشت.U/%"خداوند به موسی فرمود: «احکامی را که بتو دادم بنویس، زیرا اینها شرایط پیمانی هستند که با تو و قوم اسرائیل بسته ام.»7.i"بهترین میوۀ نو زمین را به خانۀ خداوند، خدای خود بیاورید. بزغاله را نباید در شیر مادرش پخته کنید.»m-U"نانی که با خمیرمایه پخته شده باشد نباید همراه قربانی که به من می کنید یکجا باشد. و گوشت قربانی عید فصح را نباید تا صبح نگهدارید.N,"در این سه باریکه می آئید و به پیش خداوند حضور می یابید، کسی به شما حمله نمی کند و کشور تانرا متصرف نمی شود، زیرا من همه اقوام را از سر راه تان می رانم و سرحدات کشور تانرا وسیع می سازم. + "سه مرتبه در سال، همه افراد ذکور به حضور خداوند، خدای اسرائیل حاضر شوند.,*S"عید هفته ها را هم جشن بگیرید. عید حاصل نو درو گندم و عید تحویل سال نو را هر ساله برگزار کنید.7)i"شش روز کار کنید و در روز هفتم استراحت نمائید. حتی در موسم قلبه و درو هم نباید در روز هفتم کار کنید.,(S"به عوض نوزاد اول الاغ، باید یک بره فدیه بدهید و اگر نمی خواهید فدیه بدهید گردنش را بشکنید. هر پسر اولباری را باید فدیه کنید. هیچ کس نباید به حضور من دست خالی بیاید.'+"هر پسر اولباری و هر نوزاد نر رمه و گله، چه از گاو و چه از گوسفند، متعلق به من است.w&i"عید فطیر را برگزار کنید. و برای هفت روز نان فطیر بخورید. این مراسم را در زمان معین، یعنی در ماه ابیب (حوت)، قراریکه من برای تان تعیین کرده ام برگزار نمائید، زیرا در همین ماه ابیب بود که شما از مصر خارج شدید.*%Q"برای خود بت نسازید.e$E"و اگر دختران شان را برای پسران خود بگیری، چون آن ها زنان پسرانت می شوند و خدایان غیر را پرستش می کنند و پرستش خدایان بیگانه به منزلۀ بی وفائی در مقابل من است، پس در حقیقت پسرانت هم بی وفا می شوند.Y#-"هیچگاهی نباید با مردم آن سرزمین عهدی ببندی، زیرا وقتی آن ها برای خدایان خود قربانی می کنند، این عمل آن ها بیوفائی شان را در برابر خدای برحق نشان می دهد. و اگر ترا دعوت کنند، تو هم مجبور می شوی که از گوشت قربانی آن ها بخوری، بنابران تو هم در گناه شان شریک میشوی.D"" تو نباید خدایان دیگر را پرستش کنی، زیرا خداوند که نام او غیور و حسود است، پرستش خدای غیر را تحمل نمی کند.D!" برعکس تو باید قربانگاه های شان را ویران کنی، ستونهای شان را بشکنی و مجسمه های شرم آور شان را از بین ببری.+ Q" اما احتیاط کنی که به سرزمینی که می روی با مردم آنجا پیمانی نبندی که مبادا در دام شان بیفتی. " از تمام احکامی که امروز به تو میدهم باید پیروی کنی. آنگاه من تمام اموریان، کنعانیان، حِتیان، فرزیان، حویان و یبوسیان را از سر راه تو دور می کنم." خداوند در جواب او فرمود: «بسیار خوب، من با شما پیمانی می بندم و در مقابل چشمان تمام قوم چنان معجزاتی نشان می دهم که در هیچ جای دنیا و در بین هیچ ملتی دیده نشده باشد و تمام مردم اسرائیل قدرت خداوند را تماشا خواهند کرد و این کاریکه من می خواهم با تو بکنم یک کار بسیار هولناکی خواهد بود.X+"آنگاه موسی سر به سجده نهاده گفت: «ای خداوند، اگر براستی قبول درگاهت شده ام، پس از تو تمنا می کنم که با ما بروی. البته می دانم که این قوم، مردم نافرمان و خودسر هستند، ولی بازهم بدربارت دعا میکنم که گناه و خطای ما را ببخشی. و از دولت خدائی ات ما را بی بهره نسازی.»>w"دوستدار هزاران نسل و بخشایندۀ خطا و جرم و گناه است، اما اختیار دارد که گناهکاران را بدون جزا نگذارد. خطاهای پدران را از پسران و پسرانِ پسران شان تا نسل سوم و چهارم می گیرد.»]5"بعد از کنار او گذشته فرمود: «من خداوند هستم؛ خداوندی که رحیم و مهربان است. بزودی خشمگین نمی شود و پُر از وفا و محبت است.-U"خداوند در یک ستون ابر پائین آمد و در برابر موسی ایستاد و نام مقدس خود «خداوند» را اعلام کرد.ue"پس موسی قرار امر خداوند دو لوحۀ سنگی را به مثل لوحه های اولی آماده کرد و صبح وقت برخاست و لوحه ها را با خود گرفته به کوه سینا بالا شد.S!"هیچ کس دیگر نباید با تو بیاید و احدی در اطراف کوه دیده نشود. به هیچ گله و رمه ای اجازه ندهی که در نزدیکی کوه بچرد.»zo"فردا آماده باش و به کوه سینا برو و بر قلۀ کوه در حضور من حاضر شو.r a"خداوند به موسی فرمود: «دو لوحۀ سنگی را مهیا کن و من همان احکامی را که در لوحه های اولی نوشته شده بودند و تو آن ها را شکستی، می نویسم.3!و بعد دست خود را بر می دارم و تو می توانی مرا از پشت ببینی، ولی روی مرا نخواهی دید.»]5!وقتی که نور پُر شکوه حضور من عبور کند، ترا در شگاف این صخره می گذارم و با دست خود می پوشانم تا از اینجا بگذرمو بعد دست خود را بر می دارم و تو می توانی مرا از پشت ببینی، ولی روی مرا نخواهی دید.»Q!حالا بیا و بر این صخره، در کنار من بایست.-!اما من نمی گذارم که روی مرا ببینی، زیرا کسی نمی تواند روی مرا ببیند و زنده بماند.q]!خداوند فرمود: «من شکوه خود را در برابر تو می گسترانم و نام مقدس خود را بتو اعلام می کنم. من خداوند هستم. نسبت به کسانی که دلسوز هستم، دلسوزی خواهم کرد و بر هر کسی که بخواهم مهربان باشم، مهربان خواهم بود.ym!سپس موسی گفت: «تمنا می کنم که نور جمال خود را بر من آشکار سازی.»A}!خداوند به موسی فرمود: «هر چه که خواسته ای انجام خواهم داد، زیرا تو را بخوبی می شناسم و از تو راضی هستم.»`;!اگر تو با ما همراه نباشی، چطور بدانیم که تو از قوم برگزیده ات راضی هستی و نسبت به سایر اقوام روی زمین چه امتیازی داریم؟» #!موسی در جواب عرض کرد: «اگر نمی خواهی با ما بروی، پس نگذار که اینجا را ترک کنیم.n W!خداوند فرمود: «من با تو خواهم رفت و ترا موفق خواهم ساخت.»4 c! پس اگر اینطور است، اراده ات را برای من روشن ساز تا آنطوری که شاید و باید بتوانم بندگی ترا نموده و خوشنودی ات را حاصل کنم. همچنین می دانی که اینها قوم برگزیدۀ تو هستند.»D ! موسی به خداوند عرض کرد: «تو به من فرمودی که این قوم را به سرزمین موعود رهبری کنم، اما به من نگفتی که چه کسی را با من خواهی فرستاد. تو گفته ای که مرا خوب می شناسی و از من راضی هستی.- U! خداوند مثل کسیکه به یک دوست خود حرف می زند با موسی رو به رو به صحبت می پرداخت. سپس موسی به طرف اردوگاه بر می گشت، اما معاون جوان او، یعنی یوشع بن نون در خیمه می ماند.%! همینکه مردم ستون ابر را در کنار دروازۀ خیمه می دیدند، همگی به سجده می افتادند.vg! بعد از اینکه موسی به داخل خیمه می رفت، ستون ابر پائین می آمد و در کنار دروازۀ خیمه می ایستاد و خداوند از داخل ابر با موسی صحبت می کرد.[1!هر وقتی که موسی به آن خیمه می رفت، تمام مردم دم دروازۀ خیمه های خود می ایستادند و ورود او را به آن خیمه تماشا می کردند.!هر گاهی که بنی اسرائیل اردوگاه را بر پا می کردند، موسی خیمه مقدس را بر می داشت و کمی دور در بیرون اردوگاه می افراشت. آن خیمه را «خیمۀ حضور خداوند» نامیده بود. هر کسی که می خواست با خداوند راز و نیاز کند به آن خیمه می رفت.,S!بنابراین، بنی اسرائیل بعد از عزیمت از کوه سینا دیگر هرگز از جواهر آلات خود استفاده نکردند.\3!خداوند به موسی فرمود که به آن ها بگوید: «شما مردم نافرمان هستید اگر حتی یک لحظه با شما باشم شما را هلاک خواهم کرد. حالا تمام زیورات و جواهرات خود را از خود دور کنید تا ببینم که با شما چه کنم.»1!موقعی که مردم این سخنان را شنیدند، ماتم گرفتند و هیچ کسی جواهرات و زیورات نپوشید.-!و شما به سرزمینی حاصلخیز و پُر برکت می روید. اما من در این سفر با شما همراه نخواهم بود، زیرا شما مردمی سرکش هستید و ممکن است شما را در بین راه نابود کنم.»ym!من فرشته ای را می فرستم تا شما را راهنمائی کند. تمام کنعانیان، اموریان، حِتیان، فرزیان، حویان و یبوسیان را از سر راه تان بیرون میرانم5 g!خداوند به موسی فرمود: «تو از اینجا حرکت کرده و این قومی را که از مصر بیرون آوردی به سرزمینی که وعدۀ ملکیت آن را به ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اولادۀ شان داده ام، هدایت کن.Z~/ #پس خداوند آن قوم را بخاطر اینکه هارون را مجبور کرده بودند که برای شان گوسالۀ طلائی بسازد، به بیماری مهلکی مبتلا کرد.)}M "حالا برو و قوم را به جائی که بتو گفته ام راهنمائی کن. بخاطر داشته باش که فرشتۀ من ترا هدایت خواهد کرد. ولی زمانی هم فراخواهد رسید که من قوم را بخاطر این گناهی که کرده اند مجازات خواهم کرد.»پس خداوند آن قوم را بخاطر اینکه هارون را مجبور کرده بودند که برای شان گوسالۀ طلائی بسازد، به بیماری مهلکی مبتلا کرد..|W !خداوند در جواب فرمود: «من فقط نام آن کسانی را که علیه من گناه کرده اند از دفتر خود محو می کنم.{{ حالا از تو تمنا می کنم که آن ها را ببخشی. اما اگر حاضر به بخشایش آن ها نیستی، پس اسم مرا هم از دفتری که نام قوم را در آن ثبت کرده ای، محو کن.»qz] موسی دوباره به حضور خداوند رفت و عرض کرد: «این قوم گناه بزرگی مرتکب شده اند. آن ها برای خود خدائی از طلا ساختند و آنرا پرستش کردند.y! روز بعد، موسی به قوم گفت: «شما مرتکب گناه بزرگی شده اید. اما من دوباره بالای کوه می روم تا در حضور خداوند از شما شفاعت کنم. شاید او گناه شما را ببخشد.»!x= موسی به لاویان گفت: «شما امروز با کشتن پسران و برادران تان، خود را به عنوان کاهن برای خدمت خداوند وقف کردید، بنابراین، خداوند برکات خود را به شما داده است.»w' لاویان امر موسی را اطاعت کردند و در آن روز در حدود سه هزار نفر از مردم را کشتند.&vG موسی به آن ها گفت: «خدای بنی اسرائیل می فرماید که همۀ تان شمشیر خود را به کمر ببندید و از اینطرف اردوگاه به آنطرف آن بروید و برادر و دوست و همسایۀ خود را بکشید.»u بنابراین، در مقابل دروازۀ اردوگاه ایستاد و با صدای بلند فریاد برآورد: «هر کسی که طرفدار خداوند است پیش من بیاید.» تمام قبیلۀ لاوی پیش موسی رفتند.'tI چون موسی دید که ادارۀ قوم از دست هارون خارج شده و آن ها خود را پیش دشمنان رسوا ساخته اند،nsW من هم از آن ها خواستم تا طلاهای خود را به نزد من بیاورند. وقتی طلاها را آوردند، من آن ها را در آتش انداختم و این گوساله ساخته شد!»trc آن ها به من گفتند: چون ما نمی دانیم که بر سر موسی که ما را از مصر بیرون آورد چه واقع شده است. پس برای ما خدائی بساز تا راهنمای ما باشد.q3 هارون جواب داد: «بر من قهر نشو، تو می دانی که این مردم چقدر آمادۀ کارهای زشت هستند.==j<<`;;I::99!8n7755W433~2281f00H/..Q---P,,S+{*j)#(L''K&%%4$$L#j""Z!!? ALoVK,D7p. *  / $Y  سنگدان و مواد داخل آن را بیرون کرده با پرهایش بطرف شرق قربانگاه، در خاکستر دانی بیندازد.بعد از بالهای آن گرفته پرنده را از وسط پاره کند، اما پرنده باید دو تکه نشود. آنگاه کاهن آن را بر هیزم بالای قربانگاه بسوزاند. بوی این قربانی سوختنی که بر آتش تقدیم می شود مورد پسند خداوند قرار می گیرد.>  yکاهن آن را به قربانگاه آورده سرش را بکند و بر قربانگاه بسوزاند. بعد خون آن را بر پهلوی قربانگاه بریزد.#  C اگر شخصی پرنده ای را برای قربانی می آورد، آن پرنده باید یک قمری یا یک کبوتر جوانه باشد.  = اما آن شخص دل و روده و پاچۀ حیوان را با آب شسته و کاهن همه را بالای قربانگاه بسوزاند. این قربانی سوختنی که بر آتش تقدیم می شود، مورد پسند خداوند قرار می گیرد.H    بعد آن شخص، قربانی را قطعه قطعه کرده کاهنِ موظف آن قطعات را با سر و چربی آن بر هیزم بالای قربانگاه قرار دهد.  شخصی که آنرا می آورد، آنرا در سمت شمال قربانگاه در حضور خداوند سر ببرد. کاهنان، یعنی پسران هارون، خون آنرا گرفته به دورادور قربانگاه بپاشند.   اگر گوسفند یا بز را برای قربانی می آورند، آن حیوان باید نر و بی عیب باشد.> yسپس آن شخص دل و روده و پاچه های حیوان را با آب بشوید و کاهنِ موظف همه را در آتش بالای قربانگاه بسوزاند. این قربانی سوختنی که بر آتش تقدیم می شود مورد پسند خداوند قرار می گیرد.d Eو قطعات حیوان را با سر و چربی آن بالای هیزم بگذارند.  کاهنان، یعنی پسران هارون، هیزم را بر قربانگاه گذاشته، آتش را روشن کنندV )آنگاه آن شخص قربانی را پوست و قطعه قطعه کند. !بعد گاو را در حضور خداوند ذبح کند و پسران هارون که کاهنان هستند خون آن را گرفته بر اطراف قربانگاه که پیشروی دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند است بپاشند.C آن شخص باید دست خود را بر سر قربانی بگذارد به این ترتیب آن قربانی قبول می شود و گناهان او را کفاره می کند.# Cاگر برای قربانی سوختنی، گاو می آورد آن گاو باید نر و بی عیب باشد و برای اینکه مورد قبول خداوند قرار گیرد، آنرا به دهن دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند قربانی کند. #خداوند از خیمۀ عبادت موسی را فراخوانده به او فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که وقتی کسی برای خداوند قربانی می کند، قربانی او باید گاو، گوسفند یا بز باشد.>~w(%به این ترتیب، ابر حضور خداوند، در ظرف روز بالای خیمه می ماند و هنگام شب آتش در بین ابر می بود تا مردم اسرائیل آن را دیده بتوانند و در سراسر دوران سفر خود همیشه آنرا می دیدند.}($و اگر ابر حرکت نمی کرد، مردم هم حرکت نمی کردند.به این ترتیب، ابر حضور خداوند، در ظرف روز بالای خیمه می ماند و هنگام شب آتش در بین ابر می بود تا مردم اسرائیل آن را دیده بتوانند و در سراسر دوران سفر خود همیشه آنرا می دیدند.I| (#و هر وقتیکه ابر از بالای خیمۀ عبادت بر می خاست، مردم اسرائیل براه خود ادامه می دادند و آن را تعقیب می کردند.@{{("موسی نتوانست به خیمۀ حضور خداوند داخل شود، زیرا ابر بر آن قرار گرفته و جلال خداوند آن را پُر ساخته بودz(!آنگاه ابری خیمۀ حضور خداوند را پوشاند و جلال خداوند خیمه را پُر کرد.yym( بعد صحن را به گرداگرد خیمۀ حضور خداوند و قربانگاه هموار کرد. پردۀ دروازۀ دخول آنرا آویزان نمود. به این ترتیب وظیفۀ موسی به انجام رسید.?xy(وقتی به خیمۀ عبادت داخل شدند و پیش قربانگاه رسیدند شستشو کردند. طوریکه خداوند به موسی امر فرموده بود.Ww)(موسی، هارون و پسرانش دست و پای خود را شستند. v;(حوضچه را در بین خیمۀ حضور خداوند و قربانگاه قرار داد و آنرا برای شستشو از آب پُر کرد. u(قربانگاه قربانی سوختنی را پیش دروازۀ خیمۀ حضور خداوند گذاشت و قربانی سوختنی را به حضور خداوند تقدیم کرد. طبق هدایتی که خداوند به موسی داده بود.Wt)(پردۀ دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند را آویخت.ysm(خوشبوئی را بر آن دود کرد. طوریکه خداوند به موسی امر فرموده بود.irM(قربانگاه طلائی را در خیمۀ حضور خداوند، پیش حجاب نهاد. q(و چراغها را به حضور خداوند قرار داد. چنانکه خداوند به موسی هدایت داده بود. p(آنگاه چراغدان را در خیمۀ عبادت آورد و در مقابل میز در قسمت جنوب آن گذاشتo5(و نان را بالای میز به حضور خداوند تقدیم کرد. قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود.!n=(بعد میز را آورد و در جایگاه مقدس در قسمت شمال خیمۀ حضور خداوند در بیرون حجاب قرار دادAm}(صندوق را بداخل خیمۀ حضور خداوند آورد و حجاب و پرده را آویزان کرد. طبق فرمانیکه خداوند به موسی داده بود.l%(دو لوحۀ سنگی را که احکام ده گانۀ خداوند بر آن ها نوشته شده بودند در صندوق قرار داد. میله ها را در حلقه های صندوق جا داد و تخت رحمت را بالای صندوق گذاشت.Yk-(پوشش اولی را بروی خیمۀ حضور خداوند کشید و پوشش بیرونی را بالای آن انداخت. همان قسمیکه خداوند به موسی هدایت داده بود.qj](چوکات ها را بر پایه ها قرار داد و ستون هایش را ایستاده کرد.~iw(در روز اول ماه اول سال دوم اجزای خیمۀ حضور خداوند را بهم یکجا کرد.jhO(موسی همۀ آنچه را که خداوند فرموده بود موبمو اجراء کرد."g?(بعد آن ها را مسح کن مثلیکه پدر شان را مسح کردی، تا بتوانند بحیث کاهن مرا خدمت نمایند. و مسح شدن شان برای همیشه بوده اولادۀ آن ها هم شایستۀ وظیفۀ کاهنی باشند.»hfK( بعد پسرانش را هم آورده پیراهن های شان را به تن شان کن.e!( لباس مقدس را به تن هارون کن و او را مسح نما تا برای وظیفۀ کاهنی پاک و مقدس شود.d{( سپس هارون و پسرانش را پیش دروازۀ خیمۀ عبادت آورده آن ها را غسل بده.pc[( بعد بر حوضچه و پایۀ آن روغن مسح را پاش بده و آنرا تقدیس کن.b-( بر قربانگاهِ خوشبوئی دودکردنی و ظروف آن هم روغن مسح را بپاش و آن ها را مقدس بساز.^a7(روغن مسح را بگیر و بر همه چیز هائیکه در خیمه حضور خداوند است پاش بده. اثاث و لوازم آنرا وقف خداوند کن تا پاک و مقدس شوند.h`K(صحن گرداگرد آنرا مرتب کن و پردۀ دروازۀ صحن را بیاویز.z_o(حوضچه را بین خیمۀ عبادت و قربانگاه قرار بده و آنرا از آب پُر کن.w^i(قربانگاه قربانی سوختنی را پیش دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بگذار.Y]-(قربانگاه طلائی را برای خوشبوئی دودکردنی پیشروی صندوق پیمان بگذار و پردۀ دروازۀ دخول خیمه حضور خداوند را آویزان کن.<\s(میز را هم با ظروف آن بیاور و در جای مخصوص آن قرار بده. همچنان چراغدان را بیاور و چراغ هایش را روشن کن.m[U(صندوق پیمان خداوند را در آن بگذار و آنرا با پرده بپوشان. Z (خداوند خطاب به موسی کرده گفت: «در روز اول ماه، خیمۀ حضور خداوند را برپا کن.SY!')و موسی بعد از تفتیش و معاینۀ کارها قوم را برکت داد، زیرا هر چیزیکه ساختند مطابق هدایتی بود که خداوند به موسی داد.CX'(طبق امر خداوند به موسی، مردم اسرائیل همه کارها را تکمیل کردند.و موسی بعد از تفتیش و معاینۀ کارها قوم را برکت داد، زیرا هر چیزیکه ساختند مطابق هدایتی بود که خداوند به موسی داد. W''لباسهای نفیس بافتگی برای خدمتگاران عبادتگاه مقدس، یعنی لباس مقدس برای هارون کاهن و پسرانش، تا در هنگام اجرای وظیفۀ کاهنی از آن ها استفاده کنند.TV#'&پرده های صحن، ستونها، پایه ها، پردۀ دروازۀ صحن، طنابها، میخها و همه ظروفیکه در خیمۀ حضور خداوند استعمال می شدند.rU_'%قربانگاه برنجی، شبکه و میله ها و لوازم و حوض و پایه های آن،T'$قربانگاه طلائی، روغن مسح، خوشبوئی دودکردنی، پردۀ دروازۀ دخول خیمه،ZS/'#چراغدان طلائی با چراغها، تزئینات و تیل چراغ،6Ri'"میز و ظروف آن و نان تقدمه،hQK'!صندوق پیمان خداوند و میله های حمل و نقل آن، تخت رحمت،cPA' پوششها از پوست آش دادۀ قوچ و بز، پردۀ دروازۀ دخول،hOK'بعد کار مکمل خود را پیش موسی آوردند که عبارت بودند از: خیمۀ، لوازم آن، دکمه ها، چوکات ها، پشت بندها، ستونها و پایه های آن ها،!N='به این ترتیب، سرانجام کار خیمۀ حضور خداوند طبق فرمانیکه خداوند به موسی داد تکمیل شد.My'این لوحه با یک فیتۀ لاجوردی بسته شده از پیشروی دستار آویزان می شد.L+'لوحۀ مقدس را از طلای خالص ساختند و کلمات «وقف شدۀ خداوند» بر آن حکاکی شده بودند.NK'همچنان کمربندی از کتان نفیس بافتگی لاجوردی، ارغوانی و سرخ خامکدوزی قرار هدایتی که خداوند به موسی داد ساختند.J 'برای پسران هارون هم پیراهن، دستار، کلاه و زیرجامۀ از کتان نفیس ساختند.6Ig'هروقتیکه هارون برای خدمت به معبد می رفت آن ردا را می پوشید. طوریکه خداوند به موسی امر فرموده بود._H9'بین هر جورۀ زنگوله ها یک زنگ طلائی آویزان کردند.VG''دور دامن ردا را با زنگوله هائی به شکل انار که از تارهای تابیدۀ لاجوردی، ارغوانی و سرخ درست شده بودند، تزئین کردند.F-'در وسط آن یک درز گذاشتند و حاشیه ای بدورادور درز دوختند تا مانع پاره شدن ردا شود.mEU'ردای ایفود را هم با هنر خاصی از یک پارچۀ لاجوردی ساختند.;Dq'سینه پوش را ذریعۀ حلقه ها با فیتۀ لاجوردی به حلقه های ایفود وصل کردند تا بصورت مطمئن به پیش بند وصل شود و بالای کمربند قرار گیرد. همانطوریکه خداوند به موسی امر فرموده بود..CW'دو حلقۀ طلائی دیگر هم ساختند که آن ها در قسمت پائین سرشانگی ها در پیشروی ایفود آویزان بودند.2B_'دو حلقۀ طلائی برای دو گوشۀ پائین سینه پوش ساختند و در حصۀ داخل آن یعنی در کنار ایفود وصل کردند./AY'دو سر دیگر زنجیرها را به دو حلقۀ طلائی بستند، یعنی از پیشرو به دو سرشانگی ایفود بسته شده بود.f@G'دو زنجیر طلا را به دو حلقۀ دو نوک سینه پوش وصل کردند. ?'دو زنجیر طلا و دو حلقۀ طلا هم ساختند و دو حلقه را به دو سر سینه پوش بستند.m>U'برای سینه پوش زنجیرهائی از طلای خالص مثل ریسمان ساختند.==u' تعداد سنگها دوازده و بر هر کدام آن ها نام یک قبیلۀ اسرائیل، مثلیکه بر مُهر حک می کنند، حکاکی شده بود.*<O' سنگهای رَستۀ چهارم یاقوت کبود، عقیق جگری و یشم بوده و در یک قاب طلائی زربفت نصب شده بودند.f;G' در رَستۀ سوم فیروزه، عقیق سفید و لعل بنفش نصب بودند.Q:' رَستۀ دوم دارای زمرد، یاقوت و الماس بود.29_' چهار رَسته از سنگهای قیمتی را در آن نصب کردند. سنگهای رَستۀ اول عقیق سرخ، یاقوت زرد و زمرد بود.g8I'و آنرا دولا بصورت مربع با طول و عرض یک بِلِست دوختند.A7}'سینه پوش را هم بطور ماهرانه ای مثل ایفود از طلا و پارچۀ کتان نفیس بافتگی لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساختند6{'دو قطعه سنگ عقیق را که بر آن ها نام قبایل اسرائیل حکاکی شده بودند بر دو طوق طلا نشانده و طبق فرمان خداوند به موسی، به دو سرشانگی نصب کردند.F5'دو تسمه را هم با مهارت خاصی برای دور کمر به همان ترتیب از طلا و پارچه های نفیس لاجوردی، ارغوانی و سرخ و کتان نفیس بافتگی که با ایفود یک تکه بود، طبق هدایت خداوند به موسی، ساختند.}4u'برای ایفود سرشانگی هائی ساختند که از دو طرف شانه بهم وصل می شدند.F3'از ورقهای بسیار نازک طلا، تار ساختند و در پارچه های لاجوردی، ارغوانی و سرخ بصورت ماهرانه ای به کار بردند.29'ایفود، یعنی لباس مخصوص کاهنان، را از طلا و پارچه های لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساختند.~1 y'برای هارون که در جایگاه مقدس خدمت می کرد، لباسی از پارچه های نفیس لاجوردی، ارغوانی و سرخ، قراریکه خداوند به موسی هدایت داده بود، ساختند.>0y&و میخهای خیمه و صحن آن مصرف شد.`/;&او از آن برای ساختن پایه ها، دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند، قربانگاه، شبکۀ برنجی و ظروف آنو میخهای خیمه و صحن آن مصرف شد.\.3&مقدار برنجیکه مردم هدیه آوردند دو نیم تُن بود.0-[&نقره ایکه برای ساختن چنگک ها، ورق شانی ستونها و سرهای آن ها و پشت بندها مصرف شد بیست کیلو بود.j,O&مقدار نقره ایکه برای یکصد پایۀ یکصد ستون خیمۀ عبادت و پردۀ آن به کار رفت سه و نیم تن بود، یعنی سی و چهار کیلوگرام برای هر پایه.P+&یعنی فی نفر نیم مثقال هدیه دادند. و قراریکه سرشماری شدند تعداد آن ها شش صد و سه هزار و پنجصد و پنجاه نفر مرد بود.*1&وزن نقره سه و نیم تُن بود و از مردانیکه بیست ساله و بالا تر بودند جمع آوری شده بود.a)=&مقدار طلائیکه مردم هدیه دادند در حدود یک تُن بود.h(K&دستیار ماهر، اُهولیاب پسر اخیسامَک که در نقاشی و نو آوری، در امور نساجی و بافندگی و خامکدوزی پارچه های کتان نفیس لاجوردی، ارغوانی و سرخ مهارت کامل داشت، در ساختمان این جایگاه مقدس نقش مهمی داشت.5'e&و به وسیلۀ بزل ئیل پسر اوری، نواسۀ حور از قبیلۀ یهودا و به فرمان خداوند که به موسی داد، انجام شد.&5&این بود مواد و طرز ساختمان خیمۀ حضور خداوند تا لاویان در آن خدمت و مأموریت خود را اجرا کنند. همه کارها قرار هدایت موسی و تحت نظارت ایتامار پسر هارون کاهن،M%&تمام میخهای خیمه و صحن آن برنجی بودند.6$g&چهار ستون آن بالای چهار پایۀ برنجی قرار داشتند. چنگک ها، پوش سر ستونها و پشت بندها از نقره بودند.K#&پردۀ دروازۀ صحن از کتان نفیس بافتگی خامکدوزی لاجوردی، ارغوانی و سرخ، طول آن ده متر و عرض آن دو و نیم متر بود."!&پایه های ستونها برنجی، اما چنگک ها و پشت بند ها و پوش سر ستونها نقره ای بودند.r!_&همه پرده های دورادور صحن از پارچۀ کتان نفیسِ بافتگی بودند. &پرده های هر دو طرف دروازه هفت و نیم متر و هرکدام دارای سه ستون و سه پایه بود.O& طول پردۀ سمت مشرق هم بیست و پنج متر بود.A}& پردۀ سمت مغرب آن بیست و پنج متر و دارای ده ستون و ده پایه بود. چنگک ها و پشت بندهای ستونها از نقره بودند.cA& پردۀ شمال آن هم به طول پنجاه متر و دارای بیست ستون و بیست پایۀ برنجی بود. چنگک ها و پشت بند های ستونهای آن هم نقره ای بودند.fG& تعداد ستونهای آن بیست بود و این ستونها بر بیست پایۀ برنجی قرار داشتند. چنگک ها و پشت بند های ستونها از نقره ساخته شده بودند.7& بعد به ساختمان صحن شروع کردند. پردۀ سمت جنوب آن پنجاه متر و از کتان نفیس بافتگی بود.&حوضچۀ آن برنجی و سطح آن هم از برنج جلادار، مثل آئینه ساخته شده بود و آن را زنهائی که در مدخل خیمۀ حضور خداوند خدمت می کردند، هدیه داده بودند.U%&میله ها را در حلقه های دو طرف آتشدان برای حمل و نقل قربانگاه جا دادند. خود قربانگاه از چوب میان خالی ساخته شده بود.a=&میله ها از چوب اکاسی و با برنج ورق شانی شده بودند.  &چهار حلقۀ برنجی در چهار کنج آتشدان به منظور گیرایی دو میلۀ چوبی ریختند.&آتشدان قربانگاه برنجی بود و پائینتر از لب و در نصف بلندی آن قرار داشت. &ظروف قربانگاه، یعنی دیگ، خاک انداز، کاسه، پنجه و اجاق آن همه برنجی بودند.H &شاخ هائی هم در چهار کنج خود داشت که شاخها و قربانگاه در حقیقت یک تکه بودند و همه با برنج ورق شانی شده بودند.9 o&قربانگاه قربانی سوختنی را از چوب اکاسی ساخت که بلندی آن یک و نیم متر و طول و عرض آن دو و نیم متر بود. %روغن مقدس را برای مسح و مادۀ خوشبوئی دودکردنی را با هنر عطاری آماده کرد.vg%میله ها از چوب اکاسی ساخته و با طلای خالص ورق شانی شده بودند.روغن مقدس را برای مسح و مادۀ خوشبوئی دودکردنی را با هنر عطاری آماده کرد./Y%دو حلقۀ طلائی بزیر شبکه نصب کرد که از آن ها بحیث گیرای میله ها برای حمل و نقل آن استفاده میشد.S!%سطح و دورادور و شاخهای آن با طلای خالص ورق شانی شده بودند. و با شبکه ای از طلای خالص ریختگی گرداگرد آنرا مزین کرد.,S%قربانگاه خوشبوئی دودکردنی را از چوب اکاسی ساخت. طول و عرض آن پنجاه سانتی و بلندی آن یک متر بود. شاخهای چهار کنج آن طوری ساخته شده بودند که همه یک تکه معلوم می شدند.J %وزن همگی آن ها سی و پنج کیلوگرام بود.{ q%بعد هفت چراغ آنرا با گلگیر و خاکستردانی آن ها از طلای خالص ساخت. '%پُندک و شاخه ها با چراغدان یک تکه و از طلای خالص و چکش کاری شده ساخته شده بودند.y m%پایۀ اصلی چراغدان با چهار پیاله به شکل بادام با شگوفه و پُندک آن تزئین یافته و همگی یک تکه و از زیر هر جورۀ شاخه ها یک پُندک سر زده بود.2 _%پیالۀ هر شاخه به شکل بادام و با شگوفه و پُندک آن ساخته شده بود. شش شاخه از چراغدان سر زده بودند. %در دو طرف آن شش شاخه قرار داشتند، سه شاخه در یک طرف و سه شاخه در طرف دیگر."?%چراغدانی را هم از طلای خالص و چکش کاری شده ساخت. پایه، شاخه ها و پیاله ها یک تکه بودند.%ظروفیکه برای نوشیدنی و خوشبوئی بر سر میز مانده می شدند عبارت بودند از بشقاب ها، کاسه ها، پیاله ها و جامها. همۀ اینها از طلا ساخته شده بودند.+%میله هائی از چوب اکاسی به منظور حمل و نقل میز ساخت و آن ها را با طلا ورق شانی کرد.ue%حلقه ها نزدیک چوکات و به منظور حمل و نقل میز ساخته شده بودند.% چهار حلقه از طلای ریختگی را در چهار کنج آن بالای پایه های آن نصب کرد.5% حاشیه ای به اندازۀ هشت سانتی متر بدور آن ساخت و چوکات آنرا با طلای ریختگی مزین کرد.)% و آنرا با طلای خالص ورق شانی کرد و دورادور آنرا با قابی از طلای ریخته تزئین کرد. ;% میز را هم از چوب اکاسی به طول یک متر، عرض نیم متر و ارتفاع هفتاد و پنج سانتی متر ساخت.4c% کروبیان روبروی هم، بالهای شان باز و بر تخت رحمت پهن شده بودند و روی شان پائین بطرف تخت رحمت بود.^~7%یک کروبی در یک طرف و یک کروبی در طرف دیگر آن بود. کروبیان با تخت رحمت طوری ریخته شده بودند که در حقیقت یک تکۀ واحد بودند.#}A%دو مجسمۀ کروبی (فرشتۀ مقرب) را از طلای خالص چکش کاری نموده و در دو سر تخت رحمت قرار داد.|%%تخت رحمت را از طلای ناب به طول یک متر و بیست و پنج سانتی و عرض هفتاد سانتی ساخت._{9%و در حلقه های دو طرف به منظور حمل و نقل آن جا داد.Uz%%دو میله از چوب اکاسی را از طلا ورق شانی کردvyg%چهار حلقۀ طلائی را ساخت و آن ها را به چهار پایۀ صندوق نصب کرد.ax=%او آنرا از درون و بیرون با طلای خالص ورق شانی کرد.uw g%بزل ئیل صندوقی را از چوب اکاسی ساخت که طول آن یک متر و بیست و پنج سانتی، عرض آن هفتاد و پنج سانتی و بلندی آن نیز هفتاد و پنج سانتی بود.Lv$این پرده ذریعۀ پنج چنگک به پنج ستون بسته شده بود. پایه های ستونها، برنجی و سرهای آن ها از طلا ساخته شده بودند.uue$همچنان پرده ای برای دروازۀ خیمه از کتان نفیس بافتگی و خامکدوزی لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساختند.این پرده ذریعۀ پنج چنگک به پنج ستون بسته شده بود. پایه های ستونها، برنجی و سرهای آن ها از طلا ساخته شده بودند.It $پرده با چهار چنگک طلائی از چهار ستون چوب اکاسی که با طلا ورق شانی شده و بر چهار پایۀ قرار داشتند آویزان بود.bs?$پردۀ داخلی از کتان نفیس بافتگی برنگهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساخته و با اشکال بالداری بنام کروبیان خامکدوزی شده بودند.!r=$چوکات و پشت بندها با طلای خالص ورق شانی شده و حلقه ها هم از طلای خالص ساخته شده بودند.q+$پشت بند وسطی طوری ساخته شده بود که از یک سر چوکات وسطی تا سر دیگر آن امتداد داشت.~pw$بعد پنج پشت بند برای چوکات های هر دو طرف خیمه از چوب اکاسی ساختند.+oQ$پس در سمت مغرب، جمله هشت چوکات و شانزده پایه بزیر آن ها، یعنی دو پایه برای هر چوکات ساختند. n$هر دو چوکات به یک شکل از پائین جدا اما از بالا با یک حلقه بهم پیوست بودند.emE$برعلاوه دو چوکات دیگر برای دو کنج جنوب خیمه ساختند.sla$سمت مغرب خیمه که قسمت عقبی آن بود از شش چوکات تشکیل شده بود.3ka$همچنین بیست چوکات در سمت شمال خیمه با چهل پایۀ نقره ای، یعنی دو پایه برای هر چوکات وجود داشتند.&jG$و چهل پایۀ نقره ای بزیر بیست چوکات ساختند. و هر چوکات با پایه اش ذریعۀ دو سگک پیوند میشد.i3$و همه چوکات های خیمه را به همین ترتیب ساختند. خیمه بیست چوکات در سمت جنوب خود داشت.mhU$و هر چوکات دو سگک داشت که یکی را با دیگری پیوند می کردند.jgO$طول هر چوکات پنج متر و عرض آن هفتاد و پنج سانتی متر بود]f5$بعد از آن چوکاتی از چوب اکاسی برای خیمه ساختند.feG$و پوششی هم از پوست آش دادۀ قوچ و بز برای خیمه ساختند.Nd$ و همچنین پنجاه دکمۀ برنجی را در پرده ها دوختند و ذریعۀ آن ها دو پارچه را بهم پیوست کردند. و خیمه یک تکۀ واحد شد.`c;$ پنجاه ماده گی در امتداد کنارۀ هر دو پارچه دوختندNb$ پنج تای آن پرده ها را با هم پیوند کردند و شش تای دیگر را علیحده بهم دوختند، یعنی یازده پرده را دو پارچه ساختند.a$ هر یازده پرده یک اندازه و طول هرکدام از آن ها پانزده متر و عرض آن دو متر بود.`$ در بالای سقف، پوشش دیگری انداختند که از یازده پردۀ پشم بز ساخته شده بودند._{$همچنین پنجاه دکمۀ طلائی ساختند و پرده ها را ذریعۀ دکمه ها بهم پیوستند. و به این ترتیب با پیوستن هر دو تکه، معبد بصورت یک تکۀ واحد تکمیل شد.J^$بعد پنجاه ماده گی از فیتۀ لاجوردی در امتداد کنارۀ هر یک از آن دو تکه، ساختند و ماده گی ها را مقابل هم دوختند.]$پنج پرده را بهم پیوند کردند و پنج پردۀ دیگر را هم به همین ترتیب یکجا دوختند.:\o$اولتر بافندگان ماهر ده پرده از پارچه های نفیس کتان لاجوردی، ارغوانی و سرخ را که با اشکال بالداری بنام کروبیان بصورت ماهرانه ای خامکدوزی شده بودند بافتند و آماده کردند. طول هر پرده چهارده متر و عرض آن دو متر بود و همۀ آن ها به یک اندازه بودند.[7$پس همه صنعتگرانی که داوطلب این کار مقدس شدند، وظایف اصلی خود را ترک دادند و با میل و رغبت پیش موسی آمدند و به او گفتند: «مردم بیشتر از حد ضرورت مواد و مصالح آورده اند.» آنگاه موسی اعلان کرد که دیگر چیزی نیاورند، زیرا همۀ آنچه که برای کار خداوند ضرور بود مهیا شده است. پس مردم از آوردن هدیه راحت شدند. ~}|P{lzyUxx=wvuytIsrqpyonmkjjii<;:99V76x54233o2A10//#..-9,+_**(&%$p#_"Y! {Zmqp y VF@{زیرا خداوند سینه و ران قربانی سلامتی را از قوم اسرائیل گرفته آن ها را بعنوان سهمیۀ مخصوص به هارون و پسرانش داده است، بنابران قوم اسرائیل باید آن ها را همیشه به کاهنان بدهند.Eران راست قربانی باید به عنوان سهمیۀ مخصوص به کاهنی که خون و چربی قربانی سلامتی را تقدیم می کند، داده شود.بعد کاهن چربی را بر قربانگاه بسوزاند، اما سینه سهم هارون و پسرانش می باشد.1]و با دست خود آن قربانی را بر آتش برای خداوند تقدیم کند و چربی و سینه را بحضور خداوند تکان بدهد.:oخداوند به موسی فرمود که قوم اسرائیل باید مقررات ذیل را مراعات کنند: «کسی که می خواهد قربانی سلامتی را ادا نماید، باید یک حصۀ آن را به عنوان هدیۀ مخصوص برای خداوند بیاورد.xkو هر کسی که خون را بخورد باید از بین قوم برگزیدۀ خدا طرد گردد.»6gبرعلاوه، شما در هر جائی که باشید، باید هرگز خون را نخورید ـ چه خون پرنده باشد یا از حیوان چهارپا.mUچربی حیوانیکه بر آتش برای خداوند تقدیم شده باشد نباید خورده شود و هر کسی که آنرا بخورد باید از بین قوم برگزیدۀ خداوند طرد گردد.vgچربی حیوان مُرده و یا از حیوانی که ذریعۀ یک جانور وحشی دریده شده باشد، هرگز خورده نشود، بلکه از آن چربی برای کار دیگری استفاده گردد.A}خداوند به موسی فرمود که این هدایات را به قوم اسرائیل بدهد: «شما نباید چربی گاو، گوسفند یا بز را بخورید.saهمچنین اگر کسی به یک چیز نجس دست بزند ـ خواه نجاست انسان باشد یا از حیوان یا از هر چیز دیگر ـ و آنگاه گوشت قربانی سلامتی را که برای خداوند تقدیم شده است بخورد، آن شخص باید از بین قوم برگزیدۀ خدا طرد شود.»X+اما هرگاه کسی که پاک و طاهر نباشد از گوشت قربانی سلامتی که برای خداوند تقدیم می شود بخورد، باید از بین قوم طرد گردد. گوشتی که با یک چیز ناپاک تماس کند باید خورده نشود و باید آنرا در آتش بسوزانند. گوشت قربانی را تنها کسانی که پاک و طاهر هستند می توانند بخورند.& Gو هرگاه گوشت قربانی در روز سوم خورده شود، خداوند آن قربانی را نمی پذیرد و بحساب نمی آورد، زیرا گوشت آن مکروه شده است و هر کسی که آنرا بخورد خطاکار محسوب می شود. اما اگر چیزی از آن، تا روز سوم باقی بماند، باید در آتش سوختانده شود. هرگاه قربانی دلخواه و یا نذری باشد، گوشت آن باید در همان روزی که آن را تقدیم می کند خورده شود و اگر چیزی از قربانی باقی بماند روز دیگر آن را بخورند.R گوشت حیوان قربانی سلامتی باید در همان روزی که برای شکرگزاری تقدیم می گردد خورده شود و تا صبح روز بعد باقی نماند.  و از هر قسم نان یک حصه را بعنوان هدیۀ مخصوص برای خداوند تقدیم کند. این حصه به کاهنی تعلق می گیرد که خون حیوان قربانی شده را بر سر قربانگاه می پاشد.# برعلاوه، با این قربانی، نان هائی که با خمیرمایه پخته شده باشد نیز تقدیم گردد.~w اگر قربانی برای شکرگزاری باشد، پس او باید آن را با نانهائی که بدون خمیرمایه پخته و با روغن زیتون مخلوط شده باشند و همچنین با قرص های نازکی که با روغن، چرب و از آرد اعلی و بدون خمیرمایه تهیه شده باشد تقدیم کند.{ مقررات قربانی سلامتی که برای خداوند تقدیم می شود به این ترتیب اند:9 و هر هدیه آردی، خواه روغنی باشد خواه خشک، باید بین پسران کاهنان مساویانه تقسیم شود.>wهمه هدیه های آردی که در تنور، تابه و یا کرائی پخته می شوند متعلق به کاهنی است که آن ها را اجراء می کند. همچنان پوست قربانی سوختنی به کاهنی که مأمور اجرای آن است تعلق می گیرد.3aمقررات قربانی گناه و قربانی جبران خطا یکسان اند. گوشت قربانی حق کاهنی است که آنرا اجراء می کند.'Iهر فرد ذکور خانوادۀ کاهنان می تواند گوشت این قربانی را بخورد. این قربانی بسیار مقدس است.سپس کاهن همه را بعنوان قربانی جبران خطا برای خداوند بر سر قربانگاه بسوزاند.s~aبعد تمام چربی آن را با دنبه، چربوی روی اجزای داخل شکم، گرده ها و چربی روی آن ها و بهترین قسمت جگر را جدا کرده بر قربانگاه قرار بدهد.g}Iدر آنجائی که مراسم قربانی سوختنی را اجراء می کنند باید قربانی جبران خطا را ذبح کرد و خون آن بر چهار طرف قربانگاه پاشیده شود.| مقررات قربانی جبران خطا که یک قربانی بسیار مقدس است، بدین قرار اند:i{Mاما گوشت قربانی گناه که خون آن برای کَفارۀ گناه به خیمۀ حضور خداوند آورده می شود خورده نشود، بلکه تمام آن را در آتش بسوزانند.tzcفرزندان ذکور کاهنان می توانند از آن قربانی بخورند. این قربانی بسیار مقدس است.اما گوشت قربانی گناه که خون آن برای کَفارۀ گناه به خیمۀ حضور خداوند آورده می شود خورده نشود، بلکه تمام آن را در آتش بسوزانند.yو ظرف گِلی را که گوشت قربانی در آن پخته می شود باید بشکنند؛ اما اگر گوشت قربانی در یک ظرف مسی پخته شود، باید آن ظرف را پاک کرده با آب بشویند.mxUهر کس و هر چیزی که به گوشت آن قربانی دست بزند صدمه می بیند. و اگر لباس کسی با خون قربانی آلوده شود باید آنرا در یک جای مقدس بشوید..wWکاهنی که حیوان را قربانی می کند گوشت آن را در صحن خیمۀ حضور خداوند که یک جای مقدس است، بخورد.pv[خداوند به موسی فرمود: «پسران هارون باید این مقررات را در مورد قربانی گناه رعایت کنند: در جائی که قربانی سوختنی ذبح می شود، قربانی گناه را هم بحضور خداوند سر ببُرند. این قربانی، مقدسترین قربانی ها است.guIهمه هدیه های آردی باید کاملاً بسوزند و خورده نشوند.»tهر کدام از پسران هارون در روزی که بحیث کاهن انتخاب می شود، همین هدیه را باید بحضور خداوند تقدیم کند و این، یک فریضۀ ابدی برای آن ها می باشد. sآرد باید با روغن مخلوط و بر تابه پخته شود بعد آن را تکه تکه کرده بعنوان هدیه آردی بحضور خداوند تقدیم گردد. بوی این هدیه برای خداوند گوارا می باشد.r خدا همچنین به موسی فرمود: «هارون و هر کدام از پسرانش در وقتی که به مقام کاهنی تقدیس می شوند، باید یک کیلو آرد (به اندازۀ هدیۀ آردی روزانه) بحضور خداوند بیاورند. نیم آن را در صبح و نیم دیگر آن را در وقت شام تقدیم کنند.^q7اولادۀ ذکور هارون نسل به نسل می توانند از این حصۀ قربانی بخورند، اما اگر هرکس دیگر به آن قربانی دست بزند صدمه می بیند.»pباقیماندۀ آن به کاهنان تعلق می گیرد تا از آن برای خوراک خود استفاده کنند و این آرد باید بدون خمیرمایه پُخته شده باشد و در یک جای پاک، یعنی در صحن خیمۀ حضور خداوند خورده شود. این قسمت هدیه را خداوند بعنوان هدیۀ آردی به کاهنان داده است و مثل قربانی گناه و قربانی جبران خطا مقدس می باشد.o+بعد یک مشت از آرد اعلی و آمیخته با روغن و کُندری که بالای آن است گرفته بعنوان نمونه بر سر قربانگاه بسوزانند. بوی این هدیه مورد پسند خداوند قرار می گیرد.knQ مقررات هدیه آردی به این ترتیب اند: پسران هارون وقتی هدیه آردی را بحضور خداوند تقدیم می کنند، باید در پیشروی قربانگاه بایستند.kmQ آتش بالای قربانگاه باید همیشه روشن بماند و خاموش نشود.Uwاما اگر شخص مجرم بنابر مضیقۀ مالی نتواند گوسفند یا بزی را تهیه کند، بجای آن می تواند دو قمری یا دو کبوتر جوانه بیاورد ـ یکی را جهت قربانی گناه و دیگری را برای قربانی سوختنی.LTو برای کَفارۀ گناه خود یک گوسفند یا بز میش را برای قربانی به حضور خداوند بیاورد و کاهن آنرا برایش قربانی کند.Syاگر کسی در یکی از این موارد مجرم باشد، باید به گناه خود اعتراف کند@R{یا اگر شخصی غفلتاً قسم بخورد که کار خوب یا بد می کند و بعد متوجه شود که چه کار کرده است، خطاکار می باشد.#QAاگر کسی سهواً نجاست انسان را لمس کند و وقتی متوجه خطای خود گردد، گناهکار محسوب می شود.rP_یا اگر کسی سهواً به لاشۀ یک حیوان مرده که نظر به حکم شریعت نجس محسوب می شود دست بزند و بعد متوجه گردد که سهو کرده است، مجرم می باشد.O +قربانی گناه در موارد ذیل واجب می شود: اگر کسی از گناه کسی اطلاع داشته باشد و از آنچه که دیده و یا آگاه شده است در محکمه شهادت ندهد، گناهکار شمرده می شود.LN!سپس تمام چربی آن را مثل چربی برۀ قربانی سلامتی جدا کرده بر سر قربانگاه سوختانده شود و کاهن آن را مانند قربانی هائی که بر آتش برای خداوند تقدیم می گردند، بسوزاند. به این ترتیب کاهن گناه او را کفاره کرده و آن شخص از گناهانی که مرتکب شده است بخشیده می شود.?My بعد کاهن کمی از خون برۀ قربانی را گرفته با انگشت خود به چهار کنج قربانگاه قربانی سوختنی بمالد و باقیماندۀ خون را در پای قربانگاه بریزد.سپس تمام چربی آن را مثل چربی برۀ قربانی سلامتی جدا کرده بر سر قربانگاه سوختانده شود و کاهن آن را مانند قربانی هائی که بر آتش برای خداوند تقدیم می گردند، بسوزاند. به این ترتیب کاهن گناه او را کفاره کرده و آن شخص از گناهانی که مرتکب شده است بخشیده می شود.FLآنگاه دست خود را بر سر حیوان گذاشته آن را بعنوان قربانی گناه در جائی که قربانی سوختنی را می کشند سر ببُرد.!K=هرگاه آن شخص بخواهد بره ای را قربانی کند، یک برۀ ماده را که سالم و بی عیب باشد بیاورد.DJو کاهن تمام چربی آنرا مثل چربی قربانی سلامتی جدا کرده بر سر قربانگاه بسوزاند و بوی آن مورد پسند خداوند قرار می گیرد. به این ترتیب کاهن کَفارۀ گناه او را کرده از گناه پاک می شود.iIMو کاهن کمی از خون بز را گرفته با انگشت خود به چهار کنج قربانگاه قربانی سوختنی بمالد و باقیماندۀ خون را در پای قربانگاه بریزد."H?آنگاه دست خود را بر سر قربانی گذاشته به جائی که قربانی سوختنی را می کشند سرش را ببرند..GWوقتی به گناه خود پَی بُبَرَد، یک بز میش را که سالم و بی عیب باشد برای کَفارۀ گناه خود بیاورد.(FKهرگاه یکی از قوم سهواً گناه کند و از یکی از احکام خداوند سرپیچی نماید، مقصر شمرده می شود.hEKتمام چربی آنرا مثل چربی قربانی سلامتی بر قربانگاه بسوزاند. به این ترتیب کاهن گناه او را کفاره می کند و گناه او بخشیده می شود.mDUبعد کاهن کمی از خون بز را گرفته با انگشت خود بر چهار کنج قربانگاه قربانی سوختنی بمالد و باقیماندۀ خون را در پای قربانگاه بریزد.jCOدست خود را بر سر بز بگذارد و در حضور خداوند در جائی که قربانی سوختنی را ذبح می کنند سرش را ببرد؛ این حیوان، قربانی گناه او است.B+و وقتی از گناه خود آگاه شود، یک بز نر را که سالم و بی عیب باشد برای قربانی بیاوردRAهرگاه یکی از حاکمان سهواً مرتکب گناه شود و یکی از احکام خداوند، خدای خود را زیر پا گذارد، گناهکار محسوب می گردد.a@=بعد گوسالۀ قربانی شده را به بیرون اردوگاه برده آن را مثل گوسالۀ اول بسوزاند. با این قربانی، تمام قوم از گناه پاک می شوند.i?Mو کاهن همان کاری را که با گوسالۀ قربانی گناه کرد با این گوساله هم بکند. به این ترتیب گناهان قوم کفاره شده همگی بخشیده می شوند.U>%تمام چربی آن باید بر قربانگاه سوزانده شود.C=و سپس کمی از خون را بر چهار کنج قربانگاه که در بین خیمۀ حضور خداوند است بمالد و باقیماندۀ خون را در پای قربانگاه قربانی سوختنی که نزدیک دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند است بریزد. <و انگشت خود را در خون فروبرده در حضور خداوند هفت بار در پیشروی پرده بپاشد.U;%بعد کاهن اعظم خون گوساله را به خیمه بیاورد:) بزرگان قوم بحضور خداوند دستهای خود را بر سر گوساله گذاشته در آنجا سرش را ببرند.89k وقتی گناه شان آشکار گردد، آن ها باید گوساله ای را بعنوان قربانی گناه به خیمۀ حضور خداوند بیاورند.z8o هرگاه تمام قوم اسرائیل سهواً مرتکب گناه شوند و یکی از احکام خداوند را بجا نیاورند، هرچند خطای شان قصداً نباشد، گناهکار محسوب می شوند.$7C اما پوست، گوشت، کله، پاچه، اعضای داخلی بشمول روده ها و سرگین قربانی را به یک محل پاک، در بیرون اردوگاه، جائی که خاکستر را می اندازند برده بالای هیزم بسوزاند. 6 و همه را بر قربانگاه قربانی سوختنی، مثل چربی گاو قربانی سلامتی، بسوزاند.m5Uگرده ها و چربوی روی آن ها و بهترین قسمت جگر آن را جدا کندf4Gبعد کاهن تمام چربی قربانی گناه و چربوی اعضای داخلی،V3'بعد در حضور خداوند کمی از آن خون را بر چهار کنج قربانگاه که در داخل خیمۀ حضور خداوند است بمالد. بقیۀ خون را در پای قربانگاه قربانی سوختنی که نزدیک دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند است بریزد.:2oدر آنجا انگشت خود را در خون فروبرده در حضور خداوند خون را هفت بار در پیشروی پردۀ جایگاه مقدس بپاشد.|1sآنگاه کاهن اعظم خون قربانی را گرفته به خیمۀ حضور خداوند ببَرَد؛E0گوساله را به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند آورده دست خود را بر سر آن بگذارد و در حضور خداوند سر آن را ببُرد./-اگر از کاهنِ اعظم گناهی سر بزند، همۀ قوم گناهکار محسوب می شوند. پس او باید برای کَفارۀ گناه خود یک گوساله را که سالم و بی عیب باشد برای خداوند تقدیم کند.!. ?خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که هرگاه کسی سهواً گناه کند و یکی از احکام خداوند را که به آن ها داده است بجا نیاورد، باید مطابق مقررات ذیل عمل کند:G- شما نباید خون و یا چربی را بخورید. این فریضۀ است ابدی برای شما و همه نسل های آیندۀ تان در هر جائی که باشند.», و کاهن همۀ آن ها را بعنوان خوراک برای خداوند بر آتش بالای قربانگاه بسوزاند. این قربانی که بر آتش تقدیم می شود مورد پسند خداوند واقع می گردد. تمام چربی آن حیوان به خداوند تعلق دارد.شما نباید خون و یا چربی را بخورید. این فریضۀ است ابدی برای شما و همه نسل های آیندۀ تان در هر جائی که باشند.»r+_ گرده ها با چربوی روی آن ها و بهترین قسمت جگر آن را جدا کنند.6*i سپس همه چربی اعضای داخلی،p)[ دست خود را بر سر حیوان گذاشته به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند آنرا بکشد. کاهنان خون قربانی را گرفته به گِرداگِرد قربانگاه بپاشند.J( هرگاه کسی بز را برای قربانی می آورد،' آنگاه کاهن همۀ آن ها را بعنوان خوراک برای خداوند بر قربانگاه بسوزاند.)&Mگرده ها و چربوی روی آن ها و بهترین قسمت جگر را بعنوان قربانی روی آتش برای خداوند جدا کنند.[%1سپس چربی، تمام دنبه، روده ها و چربی روی آن ها، $آن شخص باید دست خود را بر سر قربانی گذاشته به دهن دروازۀ خیمۀ حضور خداوند سر آنرا ببُرد و بعد کاهنان خون آن را گرفته به چهار طرف قربانگاه بپاشند.E#هرگاه حیوان قربانی، گوسفند باشد،_"9اگر کسی گوسفند یا بز را برای قربانی سلامتی می آورد، فرقی نمی کند که آن حیوان نر است یا ماده، اما باید سالم و بی عیب باشد.p![چربوی داخل شکم، تمام چربی و روده ها، دو گرده با چربوی روی آن ها و بهترین قسمت جگر را بعنوان قربانی سوختنی برای خداوند جدا کنند. آنگاه کاهنان آن ها را بعنوان خوراک برای خداوند بر هیزم بالای قربانگاه بسوزانند. این قربانی که بر آتش تقدیم می شود مورد پسند خداوند قرار می گیرد.  دست خود را بر سر حیوان گذاشته به دهن دروازۀ خیمۀ حضور خداوند سرش را ببُرد و کاهنان، یعنی پسران هارون خون قربانی را به دورادور قربانگاه بپاشند.Q هرگاه کسی بخواهد برای خداوند قربانی سلامتی تقدیم کند، می تواند از گاو نر یا ماده، اما سالم و بی عیب استفاده کند.Jسپس کاهن یک حصۀ دانه های کوبیده شده را با روغن و کُندُر بعنوان نمونه بر آتش بسوزاند و برای خداوند تقدیم کند.a=بعد بر آن روغن بریزید و بالای آن کُندُر بگذارید، زیرا که این هم یک نوع هدیه آردی است.سپس کاهن یک حصۀ دانه های کوبیده شده را با روغن و کُندُر بعنوان نمونه بر آتش بسوزاند و برای خداوند تقدیم کند.p[هرگاه از محصول نو خود برای خداوند هدیه آردی تقدیم می کنید باید دانه ها را از خوشه های تازه جدا نموده آن ها را بکوبید و برشته کنید.cA همه هدیه های آردی باید نمکی باشند، زیرا نمک یادگار پیمان خداوند است که با شما بست، پس همه هدیه های آردی باید نمک زده شوند.  هدیۀ میوۀ نو را که برای خداوند می آورید نباید آن را بر قربانگاه بسوزانید.,S همه هدیه های آردی که برای خداوند تقدیم می شوند باید از خمیر بدون مایه تهیه شده باشد. استفاده از خمیرمایه و عسل برای هدیه ای که بحضور خداوند تقدیم می شود جایز نیست.!= باقیماندۀ هدیه آردی به هارون و پسرانش تعلق می گیرد. این حصه ای که به آن ها داده می شود بسیار مقدس است، زیرا قسمتی از هدیه ای است که برای خداوند تقدیم شده است.vg و کاهن باید یک حصۀ هدیه را گرفته بعنوان نمونه بر قربانگاه بسوزاند. بوی این هدیه که بر آتش تقدیم می شود مورد پسند خداوند قرار می گیرد.!=هدیه های آردی باید به کاهن داده شود تا آن را به قربانگاه برده بحضور خداوند تقدیم کند. اگر هدیه آردی در کرائی پخته شود باید از آرد اعلی و با روغن تهیه شده باشد.آن را باید تکه تکه کند و بر آن روغن بریزد و بعنوان هدیه آردی تقدیم شود.,Sهرگاه هدیه آردی بر تابه پخته شود، باید از آرد اعلی، بدون خمیرمایه و با روغن مخلوط شده باشد.cAاگر هدیه آردی در تنور پخته شده باشد، باید از خمیر بدون مایه و آرد اعلی تهیه و با روغن مخلوط شده باشد. از نان بدون خمیرمایه که روی آن با روغن زیتون چرب شده باشد هم می توان بعنوان هدیه استفاده کرد.`;بقیۀ آرد به پسران هارون تعلق می گیرد و حصه ای که به کاهنان داده می شود بسیار مقدس است، زیرا که برای خداوند تقدیم شده است.T#همۀ آن هدیه به کاهن داده شود. کاهن یک مشت از آن را با روغن و کُندُر که نمونۀ تمام آن هدیه است گرفته بر قربانگاه بسوزاند. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می شود، برای خداوند خیلی گوارا است.b Aاگر کسی برای خداوند هدیه آردی می آورد، آن هدیه باید از آرد اعلی باشد و باید بر آن روغن بریزد و کُندُر را بالای آن قرار دهد.n Yبعد از بالهای آن گرفته پرنده را از وسط پاره کند، اما پرنده باید دو تکه نشود. آنگاه کاهن آن را بر هیزم بالای قربانگاه بسوزاند. بوی این قربانی سوختنی که بر آتش تقدیم می شود مورد پسند خداوند قرار می گیرد. &~|ozy}xxfwvvgutt sprqppoQnnEmlbkjihg^fmed=cbaa"_y^^\]>\8ZYY+WWxVwUUuTSSuR}RQZPbO=NMKJIHGFEDGCEBA@?>=;;:9Q776n55 4]3\22 10M0 /{/.-- ,N++a*)((''|&&%r$$ #G"! ^i/+0 D \ w ]h|1|&R( کاهن باید آن را معاینه کند. و اگر موهای جای سوختگی سفید بوده و آن داغ عمیق تر از سطح پوست باشد، پس لکۀ مذکور جذام است و از جای سوختگی پیدا شده است، بنابران کاهن باید او را نجس اعلام کند.1'] اگر بدن کسی دچار سوختگی شده باشد و در جای سوختگی داغ سفید یا سفیدِ مایل به سرخی پیدا شده باشد،%&E اما اگر لکه تغییر نکرده باشد، پس آن لکه داغ دُمَل است و کاهن باید او را پاک اعلام نماید.%7 اگر لکه بزرگ شده باشد، کاهن باید او را نجس اعلام کند، زیرا او مبتلا به مرض جذام است.$) اگر در وقت معاینه معلوم شود که موهای لکه سفید نشده اند و لکه کمرنگ و از سطح پوست عمیق تر نیست، آنوقت کاهن باید او را برای هفت روز جدا از دیگران نگهدارد..#W کاهن باید او را معاینه کند و اگر داغ عمیق تر از سطح پوست بوده موهایش سفید شده باشد، آنگاه کاهن باید او را نجس اعلام کند. مرض او جذام است و از همان دُمَل پیدا شده است."1 اما در جای دُمَل ورم یا داغ سفید مایل به سرخی دیده شود، آن شخص باید کاهن را ببیند؛_!9 اگر در پوست کسی دُمَل برآمده باشد و بعد خوب شود،  کاهن او را معاینه کند و اگر زخم سفید شده باشد کاهن باید او را پاک اعلام کند.a= اما اگر زخم تازه سفید شود، آنوقت پیش کاهن برگردد.2_ پس کاهن زخم او را معاینه کرده اگر واقعاً زخم او تازه باشد آنگاه باید او را شرعاً نجس اعلام کند.hK اما اگر در بدنش زخم تازه ای پیدا شده باشد، او نجس است.y باید کاهن او را دوباره معاینه کند و در صورتی که مرض تمام بدنش را پوشانده باشد، باید او را شرعاً پاک اعلام کند، چون تمام بدنش سفید شده است.tc اگر معلوم گردد که مرض جذام به سر تا پای بدنش سرایت کرده است،dC پس مرض او مُزمن است و کاهن باید او را نجس اعلام کند و دیگر نباید او را برای معاینات بیشتر نگهداشت، چونکه او واقعاً نجس است.zo کاهن او را معاینه کند و اگر پوست ورم کرده و موی آن سفید شده باشدlS اگر کسی مبتلا به مرض جذام باشد، باید پیش کاهن برده شود؛C کاهن باز او را معاینه کند و اگر دید که لکه بزرگ شده است، پس آن شخص به مرض بَرَص مبتلا است و نجس اعلام شود.#A اگر پس از آنکه کاهن او را پاک اعلام کرد و لکه بزرگ شده باشد، باید دوباره پیش کاهن برود.{q بعد از هفت روز کاهن باز او را معاینه کند. اگر لکه کمرنگ بوده بزرگ نشده باشد، پس کاهن باید او را پاک اعلام نماید، زیرا آن لکه یک زخم سطحی است و آن شخص باید فقط لباس خود را بشوید و آن وقت شرعاً پاک محسوب می گردد.  کاهن بعد از هفت روز او را دوباره معاینه کند و اگر دید که لکه بحال اولی خود است و بزرگتر نشده است، آنگاه کاهن برای هفت روز دیگر او را جدا نگهدارد.Y- اما اگر لکه سفید بوده از پوست اطراف آن عمیقتر و موی آن سفید نباشد، کاهن آن شخص را برای هفت روز جدا از دیگران نگهدارد.#A کاهن لکه را معاینه کند. اگر موهائی که در لکه هستند سفید بوده خود لکه از پوست اطراف آن عمیق تر باشد، پس آن شخص مبتلا به مرض بَرَص است و کاهن او را نجس اعلام کند.6 i خداوند به موسی و هارون فرمود: «اگر در پوست بدن شخصی دُمَل، دانه و یا لکه ای دیده شود، ممکن است آن شخص مبتلا به مرض جلدی باشد و باید او را پیش هارون یا یکی از کاهنان ببرند./ اگر زن نادار باشد و نتواند که بره را قربانی کند، در عوض باید دو کبوتر یا دو قمری، یکی را برای قربانی سوختنی و دیگری را جهت قربانی گناه ببرد. کاهن باید با تقدیم این قربانی ها برای او کفاره کند و به این ترتیب دوباره پاک می شود.»  تا آن را بحضور خداوند تقدیم کند و برایش کفاره نماید. آنوقت از خونریزی ولادت پاک می شود. از این مقررات باید هر زن بعد از زایمان پیروی کند.اگر زن نادار باشد و نتواند که بره را قربانی کند، در عوض باید دو کبوتر یا دو قمری، یکی را برای قربانی سوختنی و دیگری را جهت قربانی گناه ببرد. کاهن باید با تقدیم این قربانی ها برای او کفاره کند و به این ترتیب دوباره پاک می شود.»iM و زمانی که میعاد طهارت او بسر رسید، چه پسر زائیده باشد چه دختر، او باید یک برۀ یک ساله را جهت قربانی سوختنی و یک کبوتر یا یک قمری را بعنوان قربانی گناه برای کاهن به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند ببردU % اگر طفلش دختر باشد، آن زن مثلیکه در هنگام عادت ماهانۀ خود نجس می باشد، تا مدت دو هفته بعد از زایمان هم شرعاً نجس خواهد بود. او باید مدت شصت و شش روز صبر کند تا از خونریزی خود بکلی پاک شود.) M آن زن باید مدت سی و سه روز دیگر صبر کند تا از خونریزی خود بصورت کامل پاک گردد. و تا آن زمان نباید به چیزهائی که مقدس اند دست بزند و یا به خیمۀ حضور خداوند داخل شود.= w در روز هشتم طفل باید ختنه شود.E   خداوند به موسی فرمود که این هدایات را به قوم اسرائیل بدهد: «وقتی زنی پسری بزاید، آن زن مثلیکه در هنگام عادت ماهانۀ خود نجس می شود بعد از زایمان هم تا هفت روز شرعاً نجس خواهد بود.  "و شما باید فرق بین حیوانات پاک و نجس و بین گوشت حلال و حرام را بدانید.»Y- !قوانینی که فوقاً ذکر شدند باید در مورد حیوانات، پرندگان، جانوران آبی، خزندگان و هر جنبندۀ دیگر روی زمین مراعات شوند.و شما باید فرق بین حیوانات پاک و نجس و بین گوشت حلال و حرام را بدانید.»a= من همان خداوندی هستم که شما را از مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم، لهذا همانطوری که من مقدس هستم شما هم باید مقدس باشید. زیرا من خداوند، خدای شما هستم و شما باید خود را تقدیس کنید، زیرا من قدوس هستم. پس خود را با خوردن حیواناتی که بر روی زمین می خزند نجس مسازید.]5 شما نباید با خوردن چیزهای حرام خود را نجس کنید.@{ همه حیواناتی که بر روی زمین با سینه می خزند، چهار پا و یا پاهای زیاد دارند حرام اند و باید خورده نشوند.9m و هر کسی که از گوشت آن بخورد و یا لاشۀ آن را بردارد باید لباس خود را بشوید و او تا شام نجس خواهد بود.&G هرگاه حیوانی که گوشت آن حلال است بمیرد و کسی به آن دست بزند، آن شخص تا شام نجس خواهد بود."? اما اگر دانه ها در آب تر شده باشند و آن وقت لاشه بر آن ها بیفتد، آن دانه ها نجس می شوند.1 اگر لاشه بر دانه هائی که برای کاشتن به کار می روند بیفتد، آن دانه ها نجس نمی شوند،A} اما اگر لاشه در چشمه یا حوضی بیفتد آبِ آن نجس نمی شود، ولی کسی که لاشه را از آب بیرون می کند نجس می گردد.'~I اگر لاشۀ یکی از این حیوانات بر دیگدان و یا داش گِلی بیفتد، آن دیگدان یا داش را باید شکست.G}  اگر آب این ظرف بر خوراکی بریزد، آن خوراک نجس می شود و هر نوع نوشیدنی که در آن ظرف باشد نیز نجس بحساب می رود. |; اگر لاشۀ یکی از این حیوانات در یک ظرف گِلی بیفتد، آن ظرف نجس می شود و باید آن را شکست.R{ و اگر لاشۀ آن ها بر اشیای چوبی، لباس، چرم، جوال و ظروف بیفتد آن ها را نجس می کند؛ پس باید آن ها در آب قرار داده شوند. آن ها تا شام نجس خواهند بود و بعد می توان از آن ها دوباره استفاده کرد.rz_ هرکسی که به لاشۀ این حیوانات دست بزند تا شام نجس خواهد بود.eyE کور موش، موش صحرائی، موش خانگی و چلپاسه حرام هستند.x} و اگر لاشۀ او را بردارد باید لباس خود را بشوید تا شام نجس خواهد بود.8wk هر حیوان چهارپا که با پنجه راه می رود حرام اند و هر کسی که به لاشۀ آن دست بزند تا شام نجس خواهد بود.8vk هر حیوانی که سُم دو شق نداشته باشد و نشخوار نکند حرام است و هرگاه کسی به آن دست بزند نجس خواهد بود.Nu همچنین هر کسی که یکی از اجزای لاشۀ این حیوانات را بردارد، باید لباس خود را بشوید و آن شخص تا شام نجس خواهد بود.|ts هر کسی که به لاشۀ این حیوانات حرام دست بزند تا شام نجس خواهد بود.as= حشرات بالدار و خزنده که چهار پا دارند حرام هستند. r مگر آنهائی که می جهند ـ مثل ملخ، چرچرک و انواع دیگر آن ها را می توان خورد.@q} خوردن حشرات بالدار هم حرام است..pW از جملۀ پرندگان گوشت اینها را نباید بخورید: عقاب، بوم، باز، شاهین، باشه، کل مرغ، زاغ، شترمرغ، مرغ بحری، لگ لگ، مرغ ماهی خوار، مرغ سقا، کلنگ، هُدهُد و شب پَرۀ چرمی.o باز می گویم که گوشت حیوانات آبی که پَره و فَلَس نداشته باشند حرام اند.6ng این گونه حیوانات حرام شمرده می شوند و شما نباید گوشت آن ها را بخورید و یا به لاشۀ آن ها دست بزنید.m% ولی هر حیوانی که در آب زندگی می کند و دارای پَره و فَلَس نباشد نباید خورده شود.}lu از گوشت حیواناتی که در آب زندگی می کنند ـ چه در بحر و چه در دریا ـ می توانید بخورید. گوشت هر حیوان آبی که پَره و فَلَس داشته باشد حلال است.)kM گوشت آن ها را نباید بخورید و به لاشۀ آن ها نباید دست بزنید، زیرا آن ها حیوانات حرام هستند.j% همچنین گوشت خوک هم حرام است، زیرا که هر چند سُم دو شق دارد، اما نشخوار نمی کند.Gi  اما گوشت شتر، موش خُرما و خرگوش را نباید خورد، زیرا این حیوانات گرچه نشخوار می کنند، ولی سُم دو شق ندارند.h  خداوند به موسی و هارون فرمود که به قوم اسرائیل چنین هدایت بدهند: «هر حیوانی که سُم آن دو شق باشد و نشخوار کند حلال است و می توانید گوشت آن را بخورید.Eg وقتی موسی دلیل او را شنید قانع شد.f هارون به موسی گفت: «باوجودیکه آن ها قربانی گناه و قربانی سوختنی را تقدیم کردند این واقعۀ هولناک برای من رُخداد، پس اگر گوشت قربانی را می خوردم، آیا خداوند از کار من راضی می شد؟»وقتی موسی دلیل او را شنید قانع شد.2e_ چون خون آن بداخل جایگاه مقدس برده نشده بود، قرار هدایت من باید قربانی را در همانجا می خوردید.»d «چرا شما قربانی گناه را در یک جای پاک نخوردید؟ زیرا این قربانی مقدسترین قربانی ها است که به شما داده شده است تا گناه مردم اسرائیل کفاره شود.@c{ وقتی موسی بسراغ بز قربانی گناه رفت، دید که سوختانده شده است، لهذا بر اَلِعازار و ایتامار قهر شد و گفت:Fb و مردم باید ران و سینۀ قربانی را هنگام تقدیم چربی بر آتش، بیاورند و بعنوان هدیۀ مخصوص بحضور خداوند تکان بدهند. طبق فرمودۀ خداوند آن ران و سینه همیشه سهم تو و فرزندانت می باشند.»a اما تو و خاندانت اجازه دارید که سینه و ران را که بعنوان هدیۀ مخصوص برای خداوند تقدیم می شود بخورید و باید در یک جای پاک خورده شود، زیرا این هدیه به عنوان سهم تو و پسرانت، از قربانی سلامتی قوم اسرائیل داده شده است.g`I شما باید آنرا در یک جای مقدس بخورید، زیرا که این هدیه ها سهم تو و پسرانت هستند از قربانی که بر آتش برای خداوند تقدیم شده است.g_I بعد موسی به هارون و پسرانش، اَلِعازار و ایتامار گفت: «هدیۀ آردی را که بر آتش برای خداوند تقدیم شده بود گرفته از آن نان بدون خمیرمایه بپزید و در کنار قربانگاه بخورید، زیرا این هدیه بسیار مقدس است.^5 و همه احکامی را که بوسیلۀ موسی به تو داده ام، باید به تمام قوم اسرائیل تعلیم بدهی.»h]K شما باید فرق بین مقدس و غیر مقدس و پاک و نجس را بدانید9\m خداوند به هارون فرمود: «تو و پسرانت وقتی به خیمۀ حضور خداوند داخل می شوید، هرگز شراب و یا مشروبات قوی ننوشید مبادا بمیرید. و این قانون برای همه نسلهای آینده یک فریضه است.~[w شما نباید از دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بیرون بروید ورنه می میرید، زیرا روغن مسح خداوند بر سر شما است.» پس آن ها طبق هدایت موسی رفتار کردند.4Zc بعد موسی به هارون و پسرانش، اَلِعازار و ایتامار فرمود: «موهای تان را پریشان و یخن خود را پاره نکنید، مبادا بمیرید و غضب خدا بر سر تمام قوم بیاید. اما قوم اسرائیل اجازه دارند که بخاطر این دو نفر که در اثر آتش خداوندی هلاک شدند عزاداری کنند.Y7 پس آن ها آمدند و از لباس اجساد گرفته طبق هدایت موسی آن ها را از اردوگاه بیرون بردند.)XM بعد موسی میشائیل و الصافان، پسران عزیئیل، کاکای هارون، را فراخوانده به آن ها گفت: «بیائید و جنازه های پسران کاکای تان را از این جای مقدس به خارج اردوگاه ببرید.»%WE آنگاه موسی به هارون گفت: «خداوند چنین فرمود: هر کسی خدمت مرا می کند باید به مقام مقدس خدائی من احترام داشته باشد تا در پیش قوم جلال یابم.» اما هارون خاموش ماند.(VK ناگهان آتشی از حضور خداوند پیدا شد و آن ها را سوختاند و هردو جابجا در حضور خداوند مُردند.\U 5 ناداب و ابیهو، پسران هارون، هرکدام برخلاف امر خداوند آتشی را که مقدس نبود در منقل خود انداخته بخور را بر آن دود کردند.-TU آنگاه آتشی از حضور خداوند برخاست و قربانی سوختنی را که بر قربانگاه قرار داشت، بلعید. و چون تمامی قوم آن صحنه را دیدند، فریاد برآورده و به روی زمین به سجده افتادند.S1 سپس موسی و هارون به خیمۀ حضور خداوند داخل شدند. و وقتی که از آنجا بیرون آمدند مردم را برکت دادند و جلال خداوند بر تمام قوم ظاهر گردید.آنگاه آتشی از حضور خداوند برخاست و قربانی سوختنی را که بر قربانگاه قرار داشت، بلعید. و چون تمامی قوم آن صحنه را دیدند، فریاد برآورده و به روی زمین به سجده افتادند.FR بعد از ختم مراسم، هارون دستهای خود را بطرف قوم اسرائیل دراز کرده آن ها را برکت داد و از قربانگاه فرود آمد.Q3 اما سینه و ران راست را، طبق هدایت موسی، بعنوان هدیۀ مخصوص در حضور خداوند تکان داد.!P= بعد چربی، دنبه، چربوی روی اجزای داخلی، گرده ها و بهترین قسمت جگر گاو و قوچ را بر سینۀ حیوان قرار داده نزدیک قربانگاه برد و تمام چربی را بر قربانگاه سوختاند.tOc سپس هارون گاو و قوچ را بعنوان قربانی سلامتی مردم ذبح کرد و پسرانش خون قربانی را برای او بردند و او آن را در چهار طرف قربانگاه پاشید.'NI بعد هدیۀ آردی را آورد و یک مشت از آن را گرفت و در پهلوی هدیۀ صبحگاهی بر قربانگاه سوختاند.uMe و طبق مقررات، قربانی سوختنی آن ها را بحضور خداوند تقدیم کرد.tLc بعد هدیه های مردم را پیش هارون بردند و او بز قربانی گناهِ مردم را ذبح کرده مثل قربانی گناهِ خود، برای کَفارۀ گناهِ مردم تقدیم نمود.}Ku و اجزای داخلی حیوان را با پاچه های آن شُست و بر قربانگاه سوختاند.#JA سپس کله و دیگر اجزای حیوان را برای هارون آوردند و او همه را در بالای قربانگاه سوختاند.UI% بعد از آن هارون قربانی سوختنی را ذبح کرد و پسرانش خون قربانی را پیش او بردند و او آن را به چهار طرف قربانگاه پاشید.mHU و گوشت و پوست قربانی را در بیرون اردوگاه در آتش سوختاند.G و چربی، گرده ها و بهترین قسمت جگر را طبق فرمان خداوند به موسی، بر قربانگاه}Fu پسرانش خون قربانی را برای او آوردند و او انگشت خود را در آن فرو برد و به چهار کنج قربانگاه مالید و باقیماندۀ خون را در پای قربانگاه ریخت.E پس هارون به نزدیک قربانگاه رفت و گوسالۀ قربانی گناهِ خود را ذبح کرد.(DK بعد موسی به هارون فرمود: «به نزدیک قربانگاه برو و قراریکه خداوند امر فرموده است برای کَفارۀ گناهان خود و قوم اسرائیل، قربانی گناه و قربانی سوختنی را تقدیم کن.»6Cg موسی به آن ها گفت: «خداوند فرموده است که امر او را بجا آورید، و جلال خداوند بر شما ظاهر خواهد شد.»kBQ آن ها همه چیزهائی را که موسی هدایت داده بود پیش خیمۀ حضور خداوند آوردند و تمام قوم اسرائیل برای پرستش خداوند در آنجا جمع شدند.`A; همچنین آن ها باید یک گاو و یک قوچ را جهت قربانی سلامتی با یک مقدار آرد که با روغن زیتون مخلوط شده باشد بعنوان هدیۀ آردی آورده بحضور خداوند تقدیم نمایند، زیرا امروز حضور خداوند را خواهند دید.»@ و به قوم اسرائیل بگو: یک بز نر را برای قربانی گناه و یک گوساله و یک بره را که هر دو یکساله، بی عیب و سالم باشند بعنوان قربانی سوختنی بیاورند.?/ و به هارون گفت: «یک گوساله و یک قوچ را که سالم و بی عیب باشند بگیر و بحضور خداوند تقدیم نما. گوساله را برای قربانی گناه و قوچ را برای قربانی سوختنی ذبح کن.>  در روز هشتم، موسی، هارون و پسرانش را همراه با مشایخ قوم اسرائیل جمع کرد =!پس، هارون و پسرانش همان طوریکه خداوند به موسی هدایت فرموده بود عمل کردند.%<E شما باید هفت شبانه روز به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بمانید و آنچه را که خداوند فرموده است انجام دهید، ورنه خواهید مُرد، زیرا خداوند چنین امر فرموده است.»پس، هارون و پسرانش همان طوریکه خداوند به موسی هدایت فرموده بود عمل کردند.$;Cآنچه را که امروز انجام دادید مطابق فرمان خداوند بود تا گناهان تان کفاره و بخشیده شوند.f:Gو تا که روزهای تقدیس تان بسر نرسد نباید از دروازۀ خیمۀ حضور خداوند خارج شوید، زیرا میعاد تقدیس مدت هفت روز را در بر می گیرد.P9و باقیماندۀ گوشت و نان را در آتش بسوزان.28_موسی به هارون و پسرانش گفت: «قراریکه خداوند فرموده است گوشت را به دهن دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بپز و تو و پسرانت در همانجا با نان انتصاب روحانی که در تُکری است بخورید.B7آنگاه موسی یک مقدار از روغن مسح را با کمی از خونی که بر قربانگاه بود گرفته بر هارون و پسرانش و لباسهای شان پاشید. به این ترتیب موسی، هارون و پسرانش را با لباسهای شان تقدیس کرد.f6Gبعد موسی سینۀ قوچ را گرفت بعنوان هدیۀ مخصوص بحضور خداوند تکان داد. این قسمتِ قربانی را موسی، قرار امر خداوند برای خود گرفت.m5Uآنگاه موسی همه را از دست آن ها گرفت و با قربانی سوختنی بعنوان قربانی تقدیس بر قربانگاه سوختاند که بوی آن برای خداوند گوارا بود.<4sو همۀ آن ها را بر دستهای هارون و پسرانش گذاشت تا بعنوان هدیۀ مخصوص تکان داده برای خداوند تقدیم کنند.83kآنگاه چربی، دنبه، تمام چربوی اجزای داخلی، بهترین قسمت جگر، گرده ها با چربی روی آن ها و ران آن را گرفت و بعد از بین تکری نان بدون خمیرمایه که به پیشگاه خداوند تقدیم شده بود، یک قرص نان روغنی و یک نان نازک را گرفته آن ها را بر ران راست قرار داد.2بعد پسران هارون را آورد کمی از خون قوچ را بر نرمی گوش راست، شَست دست راست و شَست پای راست پسران هارون مالید و بقیۀ خون را بر چهار طرف قربانگاه ریخت.81kموسی آن را ذبح کرد و قدری از خون آن را بر نرمی گوش راست و شَست دست راست و شَست پای راست هارون مالید.40cآنگاه یک قوچ دیگر را به منظور تقدیس کاهنان آورد و هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر آن گذاشتند.f/Gو بعد از آنکه اجزای داخلی حیوان را با پاچه های آن با آب شُست همه را بر قربانگاه سوختاند و همان طوری که خداوند فرموده بود آن را بعنوان قربانی سوختنی بر آتش تقدیم کرد و بوی آن برای خداوند گوارا بود.v.gوقتی قوچ را قطعه قطعه کرد آن ها را با کله و چربوی قوچ سوختاند.q-]و موسی آن را ذبح کرد و خون آن را به دورادور قربانگاه پاشید.,#بعد قوچ قربانی سوختنی را آورد و هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر آن گذاشتند.<+sاما بقیۀ گاو را بشمول پوست، گوشت و روده های آن در بیرون اردوگاه برده قرار امر خداوند همه را سوختاند.9*mسپس موسی تمام چربی داخل شکم، بهترین قسمت جگر و گرده ها را با چربی روی آن ها بر سر قربانگاه سوختاند.$)C بعد موسی سر گاو را برید و کمی از خون آن را با انگشت خود بر چهار کنج قربانگاه مالید و باقیماندۀ خون را در پای قربانگاه ریخت و آن را تقدیس نمود و برایش کفاره کرد.( آنگاه گاو قربانی گناه را آورد. هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر آن گذاشتند.`'; بعد موسی طبق امر خداوند پسران هارون را آورد و پیراهن را به تن شان کرد، کمربند را به کمر شان بست و کلاه را بر سر شان گذاشت.&+ و یک کمی از روغن مسح را بر سر هارون ریخت و او را برای وظیفۀ کاهنی مسح و تقدیس کرد.S%! بعد قدری از آن روغن را گرفت و هفت مرتبه بر قربانگاه و تمام ظروف آن، حوضچه و پایه اش پاشید و آن ها را هم تقدیس نمود.0$[آنگاه موسی روغن مسح را گرفته بر خیمۀ حضور خداوند و همه چیزهائی که در آن بود پاشید و تقدیس کرد.L#سپس قراریکه خداوند به موسی هدایت داده بود، دستار را به سر هارون بست و بر سر دستار نیم تاجی از طلا را قرار داد.i"Mو سینه پوش را بالای آن بست و اوریم و تُمیم در آن گذاشت.#!Aو پیراهن و چپن را به تن هارون کرد و کمربند را به کمرش بست. بعد ایفود را داد که بالای لباس خود بپوشند و کمربندی را که با مهارت خاصی بافته شده بود بدور کمر ببندد.i Mپس موسی هارون و پسرانش را آورد و آن ها را با آب غسل داد موسی به آن ها گفت: «کاری را که حالا می خواهم بکنم مطابق فرمان خداوند است.»موسی طبق هدایت خداوند رفتار نمود و وقتیکه همۀ قوم اسرائیل جمع شدند،w kخداوند به موسی فرمود: «هارون و پسرانش را با لباس مخصوص کاهنی، روغن مسح، گوسالۀ قربانی گناه، دو قوچ و یک تکری نان بدون خمیرمایه به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بیاور و تمام قوم اسرائیل را هم در آنجا جمع کن.»sa!اینها مقرراتی هستند که باید در مورد قربانی های سوختنی، آردی، جبران خطا، تقدیس و سلامتی رعایت شوند که خداوند بر کوه سینا، در بیابان به موسی داد تا قوم اسرائیل طبق آن مقررات قربانی های خود را تقدیم کنند.r_ خداوند امر فرموده است که قوم اسرائیل آن قسمت قربانی را در روز انتخاب کاهنان به آن ها بدهند و این فریضۀ ابدی بالای تمام نسلهای آیندۀ شان باشد.»اینها مقرراتی هستند که باید در مورد قربانی های سوختنی، آردی، جبران خطا، تقدیس و سلامتی رعایت شوند که خداوند بر کوه سینا، در بیابان به موسی داد تا قوم اسرائیل طبق آن مقررات قربانی های خود را تقدیم کنند.)این حصه از قربانی هائی که بر آتش برای خداوند تقدیم می شوند، در وقتی که هارون و پسرانش به وظیفۀ شان برای خدمت به خداوند تقدیس می گردند به آن ها داده شود. d~~}0|{zyxwwJvruu?tKss"rrWqlpootonvmmllkjjnhh3gJfee\dcb`a`Z_^z]o\\T[[ZUYXVV6UiTSSSR5QP$ONMjLEKKJLI}HHGFEEeDCCBA@@9?=>==r<<;;W::c9_8766944k332410//--V,++2*)'' $##/"" ! Q 1z7mQ ' BPOd1B]به قوم بگو که اگر یک اسرائیلی و یا بیگانه ای که در بین آن ها زندگی می کند، بغیر از دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند در جای دیگری برای خداوند قربانی کند، از بین قوم طرد شود.A3پس قوم اسرائیل دیگر نباید با قربانی کردن برای ارواح پلید در صحرا به خداوند خیانت کنند. و این برای آن ها یک فریضۀ ابدی است که باید نسل بعد از نسل رعایت شود.@!و کاهن باید خون قربانی را بر قربانگاه خداوند به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بپاشد و چربی آن را که بویش مثل عطر خوشبو برای خداوند گوارا است، بسوزاند.{?qمعنی این قانون اینست که مردم اسرائیل از این ببعد در صحرا قربانی نکنند، بلکه آن ها باید قربانی های خود را پیش کاهن به دَم دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند ببرند و بعنوان قربانی سلامتی بحضور خداوند تقدیم نمایند.i>M«اگر کسی از قوم اسرائیل گاو، گوسفند یا بزی را در جای دیگری بغیر از دَم دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند برای خداوند قربانی کند، خون ریخته و گناهکار است و دیگر در جملۀ قوم برگزیدۀ خداوند بشمار نمی رود.= خداوند به موسی فرمود که هدایات ذیل را به هارون، پسران او و قوم اسرائیل بدهد:n<W!و این برای شما یک فریضۀ ابدی بوده برای کَفارۀ گناهان قوم اسرائیل هر سال یک مرتبه اجراء گردد.» موسی همه اوامر خداوند را بجا آورد. ; او همچنین برای جایگاه مقدس، خیمۀ حضور خداوند، قربانگاه، کاهنان و قوم اسرائیل کفاره کند.و این برای شما یک فریضۀ ابدی بوده برای کَفارۀ گناهان قوم اسرائیل هر سال یک مرتبه اجراء گردد.» موسی همه اوامر خداوند را بجا آورد.P:این مراسم در نسلهای آینده بوسیلۀ کاهنی که بجای جد خود هارون برای کار کاهنی تعیین و تقدیس می شود، انجام خواهد شد. او لباس های مقدس کتانی را در بر کرده مراسم کَفارۀ گناه را اجراء نماید.a9=آن روز، یک روز بسیار مقدس است و شما نباید به هیچوجه کار کنید، بلکه روزه دار باشید و این قانون را برای همیشه اجراء نمائید.)8Mزیرا در آن روز مراسم کَفارۀ گناه اجراء می شود تا همۀ تان در حضور خداوند از گناه پاک باشید.^77مقررات ذیل را همیشه مراعات کنید: در روز دهم ماه هفتم قوم اسرائیل و هم بیگانگانی که در بین شان ساکن اند، نباید کار کنند،26_و کسی که آن ها را می سوزاند باید لباس خود را بشوید و غسل کند و آنگاه می تواند به اردوگاه برگردد.E5گوساله و بزی که بعنوان قربانی گناه ذبح شدند و هارون خون آن ها را برای کَفارۀ گناه مردم به قدس الاقداس برد، باید به بیرون اردوگاه برده با پوست و گوشت و سرگین آن ها سوختانده شوند.O4و کسیکه بز را به بیابان می برد بعد از اجرای وظیفه لباس خود را بشوید و غسل کند و آنوقت می تواند وارد اردوگاه شود.^37همه چربی قربانی گناه را بر سر قربانگاه بسوزاند.G2 سپس در جای مقدسی غسل کرده لباسهای خود را بپوشد. بعد از آن بیرون رفته قربانی سوختنی را برای خود و برای قوم اسرائیل تقدیم نماید تا به این وسیله گناهان او و مردم اسرائیل کفاره شوند.1/بعد هارون باید به داخل خیمۀ حضور خداوند برود و لباس مخصوص کاهنی را که جهت اجرای مراسم دینی در قدس الاقداس، پوشیده بود از تن بیرون کرده در همانجا بگذارد.i0Mآن حیوان تمام گناهان مردم را به جای غیر مسکونی می برد.6/gو هر دو دست خود را بر سر آن بگذارد و به گناهان و خطاهای قوم اسرائیل اعتراف کرده گناهان شان را بر سر آن بز انتقال دهد. سپس بز را شخص معینی به بیابان برده در آنجا رهایش کند.[.1وقتی هارون مراسم کفاره را برای قدس الاقداس، خیمۀ حضور خداوند و قربانگاه تمام کرد، بز زنده را به حضور خداوند حاضر کندR-و قدری از خون را با انگشت خود هفت بار بر قربانگاه بپاشد تا آن را از آلودگی های قوم اسرائیل پاک کرده تقدیسش نماید.d,Cباید بطرف قربانگاه در حضور خداوند برود و برای آن کفاره کند. بعد کمی از خون گوساله و بز را گرفته بر چهار کنج قربانگاه بمالد.+#از زمانی که هارون برای مراسم کفاره به داخل قدس الاقداس می رود تا که از آنجا بیرون می آید، هیچ کسی نباید در داخل خیمۀ حضور خداوند حاضر باشد. وقتی هارون مراسم قربانی را برای خود، خانواده و تمام قوم اسرائیل به انجام رسانید،*1به این طریق برای قدس الاقداس که بخاطر گناهان قوم اسرائیل آلوده شده و برای خیمۀ حضور خداوند که در بین شان قرار دارد و شرعاً ناپاک گردیده است کفاره می شود._)9سپس بز را برای کَفارۀ گناه قوم قربانی کند و خون آن را به قدس الاقداس ببرد و مثل خون گوساله بر تخت رحمت و پیشروی آن بپاشد.c(A بعد کمی از خون گوساله را گرفته با انگشت خود یکبار بر حصۀ پیشروی تخت رحمت و بعد هفت مرتبه بر قسمت پیشروی صندوق پیمان بپاشد. ' و خوشبوئی را بحضور خداوند بر آتش بیندازد تا دود خوشبوئی مانند ابری تخت رحمت را که بالای صندوق پیمان است بپوشاند مبادا تخت رحمت را ببیند و بمیرد.3&a یک منقل پُر از زغال مشتعل را از قربانگاه گرفته با دو مشت از خوشبوئی کوبیده به قدس الاقداس ببرد. % پس از آنکه هارون گوساله را برای کَفارۀ گناه خود و خانواده اش قربانی کرد،E$ و بز دیگر را زنده به حضور خداوند آورده و برای عزازیل در بیابان رها کند تا گناه قوم اسرائیل را با خود ببرد.#آنگاه بزی را که بقید قرعه برای خداوند تعیین شد، بعنوان قربانی گناه ذبح کندU"%بعد از آن هارون دو سنگ را گرفته قرعه بیندازد تا معلوم کند که کدام یک از آن دو بز از خداوند و کدام آن از عزازیل باشد.!سپس دو بز را گرفته بحضور خداوند به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند ببرد. {هارون باید گوساله را برای کَفارۀ گناه خود و خانواده اش قربانی کند./و از قوم اسرائیل دو بز نر را برای قربانی گناه و یک قوچ را جهت قربانی سوختنی بگیرد.@{او باید غسل کند و لباس مخصوص کاهنی را که عبارت از ردای کتانی، زیرجامه، کمربند و دستار کتانی است بپوشد.nWشرایط ورود هارون به قدس الاقداس به این ترتیب است: او باید یک گوساله را برای قربانی گناه و یک قوچ را بعنوان قربانی سوختنی بیاورد.# Cبعد از آنکه دو پسر هارون، بخاطریکه بحضور خدا نزدیک شدند و مردند، خداوند به موسی فرمود: «به برادرت، هارون بگو که تنها در وقت معین به قدس الاقداس که پشت پرده است و در آنجا صندوق پیمان و تخت رحمت قرار دارند، داخل شود. در هیچ زمان دیگر وارد آنجا نشود، مبادا بمیرد. زیرا من در ابر بالای تخت رحمت ظاهر می شوم.Fهمچنین برای عادت ماهانۀ زنها و در حصۀ هر مردی که با آن زن پیش از طهارت همبستر شود مقررات فوق مراعات گردند.Bاین مقررات باید در مورد شخصی که از بدن او مایع ترشح می کند تطبیق شوند.همچنین برای عادت ماهانۀ زنها و در حصۀ هر مردی که با آن زن پیش از طهارت همبستر شود مقررات فوق مراعات گردند.p[به این ترتیب شما باید قوم اسرائیل را از نجاسات شان پاک سازید، ورنه با آلوده کردن خیمۀ حضور خداوند که در بین شان است خواهند مُرد.»7کاهن باید یکی از آن ها را جهت قربانی گناه و دیگری را بعنوان قربانی سوختنی تقدیم نماید و به این طریق بحضور خداوند برای نجاست عادت ماهانۀ آن زن کفاره می کند.>wدر روز هشتم، آن زن باید دو قمری یا دو کبوتر جوانه را به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند برده به کاهن بدهد./بعد از آنکه خونریزی قطع شد، آن زن باید تا هفت روز صبر کند، آنوقت شرعاً پاک می شود.@{و هر کسی که به آن چیز ها دست بزند، نجس می شود. او باید لباس خود را بشوید و غسل کند و تا شام نجس خواهد بود.vgدر آن دوران بر هر چیزی که بخوابد یا بنشیند، آن چیز نجس می شود.Cاگر زنی خونریزی غیر عادی داشته باشد و یا خونریزی اش بعد از دوران عادت ماهانۀ او همچنان دوام کند، آن زن تا زمانی که خونریزی اش قطع شود مثل زمان عادت ماهانۀ خود نجس باقی می ماند.^7در دوران عادت ماهانۀ آن زن، هر مردی که با او همبستر شود تا شام نجس خواهد ماند و در هر بستری که بخوابد آن بستر نجس می شود.oYو هر کسی که به بستر آن زن و یا به چیزی که آن زن بالایش نشسته باشد دست بزند، تا شام نجس خواهد بود و باید لباس خود را بشوید و غسل کند.$Cهر کسی که به بستر آن زن دست بزند باید لباس خود را بشوید و غسل کند و تا شام نجس خواهد بود.5آن زن در دوران عادت ماهانۀ خود، بر هر چیزی که بخوابد و یا بنشیند، آن چیز نجس می شود.I زنی که عادت ماهانه داشته باشد، برای هفت روز نجس خواهد بود. هر کسی که به آن زن دست بزند تا شام نجس خواهد ماند.+ Qاگر شخصی با زنی همبستر شده و انزال کند، هر دوی آن ها باید غسل کنند و تا شام نجس خواهند ماند.7 iهر پارچۀ نخی یا چرمی که مَنی بر آن ریخته باشد، باید با آب شسته شود و آن پارچه تا شام نجس خواهد بود. اگر مردی انزال کند، تا شام نجس خواهد بود و باید تمام بدن خود را در آب بشوید.7 iو کاهن یکی از پرنده ها را برای قربانی گناه و دیگری را بعنوان قربانی سوختنی تقدیم کند و به این ترتیب کاهن در حضور خداوند برای آن مرد که مایع از بدنش جاری بود کفاره می کند.+ Q در روز هشتم دو قمری یا دو کبوتر جوانه را به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند آورده به کاهن بدهد.lS وقتی جریان مایع از بدن آن مرد قطع شد، باید تا هفت روز صبر کند. بعد با آب پاک لباس خود را بشوید و غسل کند و آنگاه شرعاً پاک می شود.3a هرگاه آن مرد به یک ظرف گِلی دست بزند آن ظرف را باید شکست و اگر ظرف چوبی باشد باید با آب شسته شود.L اگر آن مرد نجس با دستهای ناشسته به کسی دست بزند، آن کس تا شام نجس خواهد بود و باید لباس خود را بشوید و غسل کند.{ اگر شخصی بر چیزی که آن مرد نشسته است، دست بزند تا شام نجس خواهد بود و کسی که آن چیز را حمل کند تا شام نجس خواهد بود و باید لباس خود را بشوید.Qبر هر زمینی که بنشیند آن زمین نجس می شود.3و بر هر کسی که تف کند آن شخص تا شام نجس خواهد بود و باید لباس خود را بشوید و غسل کند. ;و هر کسی که به آن مرد دست بزند تا شام نجس خواهد بود و باید لباس خود را بشوید و غسل کند.-Uیا بالای چیزی که او نشسته است بنشیند تا شام نجس خواهد بود و باید لباس خود را بشوید و غسل کند.;sهر کسی که به بستر او دست بزندهر بستری که آن مرد در آن بخوابد و بالای هر چیزی که بنشیند، نجس می شود.t~cاین مایع خواه جاری باشد خواه متوقف گردد، در هر صورت نجس است.X} -خداوند به موسی و هارون فرمود که این هدایات را به قوم اسرائیل بدهند: «اگر از بدن مردی مایعی خارج شود، آن مایع نجس است.u|e4این مقررات مشخص می سازد که چه وقت یک چیز نجس است و چه وقت پاک.x{k3این بود مقررات مربوط به پوپنک که اگر در لباس، خانه و یا پوست بدن پیدا شود.این مقررات مشخص می سازد که چه وقت یک چیز نجس است و چه وقت پاک.Az}2سپس پرندۀ زنده را بیرون شهر برده در صحرا آزاد کند تا مراسم تطهیر بجا آورده شده آن خانه شرعاً پاک گردد.»Cy1به این طریق آن خانه با خون پرنده، آب تازه، پرندۀ زنده، چوب سرو، شاخه های جارو بوته و تار سرخ طاهر می شود.x0بعد پرندۀ زنده را با چوب سرو، نخ سرخ و شاخه های جارو بوته گرفته در خون پرنده ای که بالای آب روان کشته شد، غوطه کند و هفت بار بر آن خانه بپاشد.Lw/یکی از پرندگان را بالای آب روان بکشند%vE.برای تطهیر خانه باید دو پرنده را همراه با چوب سرو و نخ سرخ و چند شاخۀ جارو بوته بیاورند.u%-ولی بعد از آنکه دیوار خانه ترمیم شد و کاهن آنرا معاینه کرد و دید که لکه ها در دیوار نشر نکرده اند، خانه را شرعاً پاک اعلام کند، زیرا مرض برطرف شده است.t,و هر کسی که در آن خانه بخوابد و یا چیزی بخورد، باید لباس خود را بشوید.s+علاوتاً، هنگامی که خانه بسته است، اگر کسی داخل آن شود، تا شام نجس خواهد بود.jw"و آن را معاینه کند. اگر در دیوار خانه لکه های سبزرنگ یا سرخرنگ دیده شوند و عمیق تر از سطح دیوار باشند،!i=!پیش از آنکه کاهن برای معاینه داخل آن خانه شود باید امر کند که خانه را تخلیه نمایند تا چیزهائی که در آن خانه هستند نجس اعلام نشوند. بعد کاهن به داخل خانه برود*hO «اگر کسی متوجه شود که در خانه اش پوپنک بروز کرده است، باید پیش کاهن برود و او را آگاه سازد.lgSخداوند این هدایات را به موسی و هارون در بارۀ خانه ای که در آن پوپنک پیدا شده باشد. این مقررات را خداوند بعد از آنکه قوم اسرائیل به سرزمین کنعان که آن را بعنوان ملکیت به آن ها بخشید وارد شدند، وضع کرد.f+این بود مقرراتی که باید برای تطهیر شخصی که از مرض جلدی شفا یافته است اجراء شود.»deCبعد دو قمری یا دو کبوتر جوانه را گرفته، یکی را برای قربانی گناه و دیگری را بعنوان قربانی سوختنی همراه با هدیۀ آردی بحضور خداوند تقدیم کند تا مراسم تطهیر بجا آورده شود و گناه آن شخص را کفاره کند.%dEروغن باقیماندۀ کف دست خود را بر سر آن شخص بریزد و به این ترتیب مراسم تطهیر اجراء می شود.Jcبعد کاهن قدری از روغن زیتون کف دست خود را گرفته به نرمی گوش راست، شَست دست راست و شَست پای راست آن شخص بمالد.bبا انگشت دست راست خود کمی از آن روغن زیتون را هفت مرتبه بحضور خداوند بپاشد.Raو قدری از آن خون را در کف دست چپ خود ریخته``;بره را جهت قربانی جبران خطا ذبح کند و کمی از خون آن را گرفته به نرمی گوش راست، شَست دست راست و شَست پای راست آن شخص بمالد._'کاهن بره و روغن زیتون را گرفته بعنوان قربانی جبران خطا بحضور خداوند تکان بدهد.I^ و در روز هشتم آن ها را به دَم دروازۀ خیمۀ حضور خداوند پیش کاهن ببرد تا برای تطهیر او بحضور خداوند تقدیم کند.3]aهمچنان دو قمری یا دو کبوتر جوانه ـ یکی را برای قربانی گناه و دیگری را جهت قربانی سوختنی بیاورد.\1اما اگر آن شخص نادار باشد و نتواند دو بره را قربانی کند، می تواند برای مراسم تطهیر خود تنها یک برۀ نر را جهت قربانی جبران خطا و یک کیلو آرد اعلی را که مخلوط با روغن زیتون باشد بعنوان هدیۀ آردی با یک سوم لیتر روغن زیتون بیاورد. [بعد از آن کاهن باید قربانی سوختنی را با هدیۀ آردی بر قربانگاه تقدیم نماید. به این ترتیب کاهن برای گناه او کفاره می کند و آن شخص شرعاً پاک می شود.7Ziآنگاه کاهن باید قربانی گناه را تقدیم کرده مراسم تطهیر را بجا آورد و سپس قربانی سوختنی را ذبح کند.?Yyباقیماندۀ روغن کف دست خود را بر سر او بمالد تا مراسم تطهیر اجراء شده گناه او در حضور خداوند کفاره شود.%XEبعد کمی از روغن کف دست خود را به نرمی گوش راست، شست دست راست و شست پای راست آن شخص بمالد.Wو انگشت دست راست خود را در آن فروبرده روغن را هفت مرتبه بحضور خداوند بپاشد._V9سپس قدری از روغن زیتون را در کف دست چپ خود بریزد.5Ue بعد کاهن کمی از خون قربانی جبران گناه را گرفته به نرمی گوش، شست دست راست و شست پای راست او بمالد.T  بره را در جای مقدس که قربانی گناه و قربانی سوختنی را ذبح می کنند، بکشد، زیرا این قربانی بسیار مقدس است و مانند قربانی گناه، به کاهن تعلق دارد.S- کاهن یک برۀ نر را با روغن زیتون گرفته بعنوان قربانی جبران خطا در حضور خداوند تکان داده تقدیم نماید. این قربانی، هدیۀ مخصوصی است که به کاهن تعلق می گیرد.?Ry کاهنی که مراسم تطهیر را اجراء می کند آن شخص و هدیۀ او را به دَم دروازۀ خیمۀ عبادت بحضور خداوند بیاورد.$QC در روز هشتم باید دو برۀ نر، یک برۀ میش یکساله را که سالم و بی عیب باشند همراه با سه کیلو آرد اعلی مخلوط با روغن زیتون و یک سوم لیتر روغن زیتون، پیش کاهن بیاورد.ZP/در روز هفتم موهای سر، ریش، ابروان و تمام بدن خود را بتراشد، لباس خود را بشوید و در آب غسل کند، آنوقت شرعاً پاک می شود.EOشخصی که شفا یافته است لباس خود را بشوید و موهای خود را بتراشد و در آب غسل کند، تا شرعاً پاک گردد. بعد از آن می تواند به اردوگاه داخل شود، اما برای هفت روز در بیرون خیمۀ خود بماند.tNcو کاهن خون آن را هفت بار بر شخصی که از مرض جلدی شفا یافته است بپاشد و او را شرعاً پاک اعلام نماید. بعد پرندۀ زنده را در صحرا آزاد کند.7Miآنگاه پرندۀ زنده، چوب سرو، نخ سرخ و شاخه های جارو بوته را گرفته در خون پرنده ای کشته شده غوطه کند.Lبعد کاهن امر کند که یکی از پرندگان را در یک ظرف گِلی بر بالای آب روان بکشند.2K_امر بدهد که دو پرندۀ حلال، یک تکه چوب سرو، نخ سرخ و چند شاخۀ جارو بوته برای مراسم تطهیر بیاورد.!J=کاهن باید برای معاینۀ او از اردوگاه بیرون برود. هرگاه دید که او از مرض شفا یافته است،eI Gخداوند این هدایات را در مورد شخصی که از مرض جلدی شفا یافته است داد: «در همان روزی که او پاک اعلام شد، باید پیش کاهن برده شود.EH 8این بود مقررات مربوط به آفت پوپَنَک در پارچه کتانی و پشمی و هر چیز دیگری تا معلوم شود که پاک است یا ناپاک.nGW 7اما اگر لکۀ پارچه بعد از شستن محو شد، آن پارچه باید دوباره شسته شود و آنگاه شرعاً پاک می گردد.»این بود مقررات مربوط به آفت پوپَنَک در پارچه کتانی و پشمی و هر چیز دیگری تا معلوم شود که پاک است یا ناپاک.vFg 6اما اگر لکه دوباره ظاهر شد و نشر کرد، کاهن باید آنرا بسوزاند.E7 5اگر کاهن دید که پارچه بعد از شستن کمرنگ شده است، آن حصۀ پارچه یا تکۀ چرمی را بِبُرد._D9 4بعد از هفت روز کاهن باز آن را معاینه کند و اگر دید که رنگ لکه بحال اولی خود است، هرچند مرض در پارچه نشر نکرده باشد، هنوز هم نجس است. پس آن را بسوزانند ـ خواه لکه در روی پارچه و یا در پشت آن باشد.}Cu 3آنگاه کاهن امر کند که پارچه را بشوید و برای هفت روز دیگر نگهدارد.jBO 2اما اگر معاینه نشان بدهد که لکه در پارچه نشر نشده است،A- 1و آن را بسوزاند، زیرا مرضی که به آن سرایت کرده ساری است و باید در آتش از بین برود.@7 0در روز هفتم آن را دوباره معاینه کند. اگر مرض در پارچه پخش شده باشد، آن پارچه نجس استY?- /کاهن آن را معاینه کند و برای هفت روز نگهدارد.> .و لکۀ سبزرنگ یا سرخرنگ در آن دیده شود، باید آن را به کاهن نشان بدهند."=? -اگر لباس یا یک پارچۀ پشمی یا کتانی و یا هر چیز کتانی، پشمی یا چرمی را پوپَنَک زده باشدG<  ,آن شخص تا زمانی که به آن مرض مبتلا است نجس شمرده می شود و باید خارج از اردوگاه و جدا از مردم دیگر زندگی کند.g;I +شخص جذامی باید لباس پاره بپوشد. موهای سرش ژولیده باشند و قسمت پائین رویش را بپوشاند و فریاد بزند: «من نجس هستم! من نجس هستم!»S:! *او را نجس اعلام کند، زیرا آن لکۀ جذام است.r9_ )کاهن باید او را معاینه کند. اگر لکه سفید مایل به سرخی باشد،'8I (اما اگر در سر طاس او لکه های سفید مایل به سرخی دیده شوند، پس آن مرد مبتلا به مرض جذام است.{7q 'اگر موی سر مردی از پیش روی یا از عقب ریخته باشد، آن شخص نجس نیست.p6[ &برای معاینه پیش کاهن برود. اگر لکه ها سفید کمرنگ باشد، آن ها فقط لکه های سطحی هستند که بروی پوست بدن پیدا شده اند و آن شخص پاک است.m5U %اگر مرد یا زنی لکه های سفیدی بر پوست بدن خود داشته باشد،?4y $اما اگر در وقت معاینه موی سیاه در آن بنظر خورد، معلوم است که آن شخص شفا یافته است و باید پاک اعلام شود.T3# #کاهن دوباره او را معاینه کند. اگر دید که لکه بزرگ شده است، بدون آنکه موهای زرد را در آن بیابد، او را نجس اعلام کند.r2_ "اما اگر بعد از آنکه آن شخص پاک اعلام شد، لکه بزرگ شده باشد،61g !بعد از هفت روز کاهن باز او را معاینه کند. اگر دید که لکه بزرگ نشده است و عمیق تر از سطح پوست نیست، کاهن باید او را پاک اعلام کند. وقتی شخص مذکور لباس خود را شست پاک می شود.@0{ آن شخص می تواند اطراف لکه را بتراشد، نه روی آن را. بعد کاهن او را برای هفت روز دیگر جدا از مردم نگهدارد.f/G در روز هفتم لکه را دوباره معاینه کند. اگر دید که لکه بزرگ نشده است، موهای زرد در آن دیده نمی شوند و عمیق تر از سطح پوست نیست،m.U اگر کاهن دید که لکه عمیق تر از پوست نیست و موهای سیاه در آن دیده نمی شوند، پس کاهن باید برای هفت روز او را از دیگران جدا نگهدارد.0-[ کاهن باید آنرا معاینه کند. اگر لکه عمیق تر از سطح پوست باشد و موهای زرد و نازک در آن دیده شوند، آنوقت کاهن باید او را نجس اعلام کند، زیرا آن شخص به مرض جذام مبتلا است.a,= اگر زن یا مردی در سر یا زنخ خود لکه ای داشته باشد،i+M اما اگر لکه تغییر نکرده و کمرنگ باشد، پس ورمِ آن نتیجۀ سوختگی است و کاهن باید او را پاک اعلام کند، زیرا آن لکه داغ سوختگی است.E* در روز هفتم، کاهن باز او را معاینه کند. اگر لکه بزرگ شده باشد، پس جذام است و کاهن باید او را نجس اعلام کند.)' اما اگر کاهن دید که موهای جای سوختگی سفید نبوده و آن لکه کمرنگ است و عمیق تر از سطح پوست نیست، پس کاهن او را باید برای هفت روز جدا از مردم دیگر نگهدارد. }|{zxyxwuv~uu%ttCsrrAqq[pppo,nnrmmlkjihhEgyfe$djcc*bJaN`_^]]Q\[ZZYzXWVUTSSRxQPPnOO NPM\LL$K)JIIGFF2E:DjCCuBB`A@?>>,=f;;:19=8~7654J211100//d.-- ,!+|*w)K(b'&&%$$K"" (MEyP U} J l N``b`];خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو وقتی به این سرزمینی که من به آن ها بخشیده ام آمدند و یک خوشه از اولین میوۀ محصولات خود را که چیدند یا درو کردند، یک روز بعد از سَبَت برای کاهن بیاورند.X\+مدت هفت روز هدیه های سوختنی برای من تقدیم کنند. در روز هفتم باز از کارهای روزمرۀ خود دست کشیده برای عبادت جمع شوند.»[)در روز اول این عید برای عبادت جمع شوند و از هر گونه کارهای روزمرۀ شان دست بکشند.zZoدر روز پانزدهم همان ماه، عید نان فطیر شروع می شود و آن ها باید برای هفت روز نان فطیر، یعنی نانی که بدون خمیرمایه پخته شده باشد، بخورند.Yعید فِصَح را هر سال، از غروب روز چهاردهم ماهِ اول به افتخار من برگزار کنند.jXOاین اعیاد مقدس باید در اوقات مقرر برگزار و تجلیل شوند.uWeشش روز کار کنید، اما روز هفتم که سَبَت و یک روز مقدس است، برای استراحت تعیین شده است. در آن روز نباید کار کرد، بلکه برای عبادت جمع شوند. روز سَبَت متعلق به من است و در هر جائی که باشند باید آنرا تجلیل کنند.gV Kخداوند به موسی فرمود: «وقتی قوم اسرائیل برای عبادت و برگزاری اعیاد مذهبی بحضور من جمع می شوند باید مقررات ذیل را رعایت کنند:Uزیرا که من شما را از مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من خداوند هستم.»KTنام مقدس مرا بی حرمت نسازید و من که خداوند هستم شما را تقدیس می کنم، پس تمام قوم اسرائیل باید مرا مقدس بدانند،زیرا که من شما را از مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من خداوند هستم.»SS!احکام مرا بجا آورید، زیرا من خداوند هستم.vRgو گوشت آن را باید در همان روز بخورید و تا فردای آن باقی نماند.ZQ/وقتی قربانی شکرگزاری را بحضور من تقدیم می کنید باید مقررات قربانی را رعایت کنید، ورنه من قربانی شما را قبول نمی کنم.bP?گاو یا گوسفند را با بره اش نباید در یک روز ذبح کرد.O5خداوند به موسی هدایت داده فرمود: «وقتی گاو، گوسفند یا بُزی بدنیا می آید، تا هفت روز باید پیش مادرش بماند و بعد از آن می توان آن را بر آتش برای من تقدیم کرد.N}همچنین هدیه ای را که بیگانگان بعنوان هدیۀ خوردنی می آورند نباید آن را برای من تقدیم کنید، زیرا آن هدیه مثل یک حیوان معیوب قابل قبول نیست.»$MCحیوانی که بیضه اش کوبیده یا بریده شده باشد نباید آن را در کشور خود برای من قربانی کنید.TL#گاو یا گوسفندی که عضو زاید یا ناقص داشته باشد می توانید آن را بعنوان هدیۀ دلخواه تقدیم کنید نه بصورت قربانی نذری.2K_حیوان کور، شل مجروح و یا حیوانیکه بدنش زخم داشته باشد نباید بر آتش قربانگاه برای من تقدیم شود.AJ}هرگاه کسی از رمه یا گلۀ خود حیوانی را بعنوان قربانی سلامتی برای من تقدیم می کند، چه این قربانی نذری باشد چه دلخواه، آن حیوان باید سالم و بی عیب باشد تا مورد قبول من واقع گردد. Iو حیوانی را که عیب داشته باشد نباید قربانی کرد، زیرا من آنرا قبول نمی کنم.H3و برای اینکه من آن را بپذیرم، آن قربانی باید گاو، گوسفند یا بُز، نَر و بی عیب باشد.tGcخداوند به موسی فرمود: «به هارون، پسران او و تمام قوم اسرائیل بگو که وقتی یک اسرائیلی یا یکی از بیگانگانی که در بین آن ها زندگی می کند هدیه ای بعنوان قربانی سوختنی می آورد، چه آن هدیه نذری باشد چه دلخواه،F#زیرا با این عمل مقصر شناخته می شود. من خداوند هستم و آن هدایا را تقدیس می کنم.»dECپس کاهنان نباید به اشخاص دیگر اجازه بدهند که با خوردن هدایای مقدس قوم اسرائیل که برای من وقف می کنند آن ها را بیحرمت سازد،HD  و اگر کسی ندانسته از هدایای مقدس بخورد باید با مقداری که خورده است یک پنجم آنرا هم اضافه کرده به کاهن بدهد.>Cw اما اگر بیوه یا طلاق شده و بی اولاد باشد و بخانۀ پدر خود برگشته باشد، آنگاه می تواند از خوراک پدر خود بخورد. پس بغیر از اعضای خاندان کاهنان، کس دیگری حق خوردن آن ها را ندارد.B اگر دختر یک کاهن با شخصی که کاهن نباشد ازدواج کند، نباید از آن هدایا بخورد. A; اما غلام زرخرید و یا آنهائی که در خانۀ او بدنیا آمده باشند می توانند از آن ها بخورند.T@# تنها کاهنان می توانند که از هدایای مقدس بخورند و هیچ کس دیگر، حتی خدمتگار و مهمان کاهن هم حق خوردن آن ها را ندارد.$?Cهمۀ کاهنان باید از این هدایات پیروی کنند، در غیر آن مقصر بوده هلاک خواهند شد، زیرا اوامر مقدس مرا بجا نیاورده اند. چون من خداوند هستم و آن ها را تقدیس کرده ام.n>Wاو نباید گوشت حیوان مرده یا از حیوانی را که یک جانور وحشی دریده باشد، بخورد، زیرا با این کار، خود را نجس می سازد. من خداوند هستم.=-هنگام غروب آفتاب پاک می شود و بعد از آن می تواند از خوراک مقدس که حق او است بخورد.<}تا شام نجس خواهد بود و تا غسل نکند حق ندارد که از هدایای مقدس بخورد.S;!و یا به حیوان یا شخصی که نجس است تماس کند،:هیچیک از اولادۀ هارون، هرگاه مرض جلدی داشته باشد و یا از بدنش مایع جاری شود، تا زمانی که شرعاً پاک نشود حق ندارد که از هدایای مقدس بخورد. هر کاهنی که به جنازه ای دست بزند یا بخاطر خارج شدن مایع از بدنش نجس شده باشد/9Yدر نسلهای آینده، اگر کاهنی شرعاً نجس باشد و به هدایای مقدسی که قوم اسرائیل برای من وقف کرده اند نزدیک شود، آن شخص باید از بین مقام کاهنی بر طرف گردد. من خداوند هستم.*8 Qخداوند به موسی فرمود: «به هارون و پسرانش بگو که به هدیه های مقدسی که قوم اسرائیل برای من وقف می کنند احترام بگذارند و من خداوند هستم و نام مقدس مرا بی حرمت نسازند.7به این ترتیب موسی این هدایات را به هارون، پسران او و قوم اسرائیل داد.,6Sاما او نباید به نزدیک پردۀ مقدس و یا قربانگاه برود، چون نقص جسمانی دارد و با این کار خود اشیای مقدس مرا بی حرمت می سازد، زیرا من خداوند هستم و آن ها را تقدیس کرده ام.»به این ترتیب موسی این هدایات را به هارون، پسران او و قوم اسرائیل داد.#5Aاو می تواند از هدیه های مقدس و هم از مقدسترین هدیه ها که بحضور من تقدیم می شوند، بخورد.4به خاطر عیب جسمانی اش حق ندارد که هدیه های خوردنی بحضور من بر آتش تقدیم کند.3 شخصی که کوژپشت، کوتاه قد، مبتلا به چشم دردی یا مرض جلدی و یا مخنث باشد،a2=و کسی که معیوب و کور یا شل باشد، یا نقصی در روی خود داشته و یا دست یا پایش شکسته باشد، نباید هدیه ای را بحضور من تقدیم کند.}1uخداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو که اگر در نسلهای آینده یکی از اولادۀ او عیب جسمانی داشته باشد، نباید هدیۀ خوردنی بحضور من تقدیم کند.g0I در غیر آن فرزندان او در بین مردم بی حرمت خواهند بود.»e/E با دختری که باکره است باید ازدواج کند و با زن بیوه، طلاق شده یا فاحشه عروسی نکند، بلکه زن او دختر باکره ای از قوم خودش باشد.(.K چون او برای من مسح و تقدیس شده است، نباید با خارج شدن از عبادتگاه و رفتن به خانه ای که جنازه در آن است، حتی اگر جنازۀ پدر و مادرش باشد، عبادتگاه مرا بی حرمت سازد.-} کاهن اعظم که با روغن مخصوص مسح و تقدیس شده است و لباس کاهنی می پوشد نباید هنگام ماتم موهای سر خود را باز و پریشان گذارد یا جامۀ خود را بدرد.!,= اگر دختر کاهن فاحشه شود، پدر خود را بی حرمت می سازد و باید او را زنده در آتش بسوزانند.h+Kکاهنان را باید مقدس بشمارید، زیرا که آن ها هدیه های خوردنی برای من تقدیم می کنند. من خداوند و مقدس هستم و شما را تقدیس می کنم.E*او نباید با زن فاحشه و زنی که باکره نیست و یا زنی که طلاق شده است عروسی کند، زیرا او پیش خدای خود مقدس است.n)Wاو باید برای خدا پاک و مقدس باشد و نام مرا بی حرمت نسازد. چون او برای من هدیه های خوردنی بر آتش تقدیم می کند، لهذا باید مقدس باشد.(+کاهنان نباید سر خود را بتراشد یا ریش خود را کوتاه کند و یا بدن خود را زخمی نماید.G' چون کاهن رهبر قوم خود است، نباید مانند اشخاص عادی خود را با تماس به جسد مرده ای که از اقارب اوست، نجس سازد.l&Sیا خواهرش که شوهر نکرده و در خانۀ او می زیسته است، باشد.%مگر اینکه جنازۀ یکی از خویشاوندان نزدیک، یعنی مادر، پدر، پسر، دختر، برادر;$ sخداوند به موسی فرمود: «به هارون و پسرانش بگو که هرگز به جنازۀ کسی دست نزنند، زیرا شرعاً نجس می شوند،<#sمرد یا زنی که اَجِنَه را احضار می کند و یا جادوگر است باید سنگسار شود و خونش به گردن خودش خواهد بود.»"'شما باید برای من پاک و مقدس باشید، زیرا من، خداوند و مقدس هستم و شما را از اقوام دیگر جدا کردم تا قوم برگزیدۀ خود من باشید.مرد یا زنی که اَجِنَه را احضار می کند و یا جادوگر است باید سنگسار شود و خونش به گردن خودش خواهد بود.»R!شما باید تشخیص کرده بتوانید که کدام حیوان یا پرنده شرعاً حلال است یا حرام. و شما نباید گوشت حیوان یا پرندۀ حرام را بخورید، زیرا من آن ها را حرام ساخته ام و خوردن آن ها شما را نجس می کند. من به شما وعده داده ام که شما آن سرزمین با برکت و حاصلخیز را متصرف شوید. من خداوند، خدای شما هستم که شما را از اقوام جهان جدا کردم و برای خود برگزیدم.oYو شما نباید از رسم و رواج آن مردمی که می خواهم آن ها را از آنجا برانم، پیروی کنید، زیرا آن ها کارهائی کردند که مورد نفرت من بودند.Qشما باید همه احکام و فرایض مرا بجا آورید و به آن ها عمل کنید تا شما را از آن سرزمینی که به شما بخشیده ام طرد نکنم.;qهرگاه مردی با زن برادر خود عروسی کند، به برادر خود بی احترامی کرده است و هر دو بی اولاد خواهند مُرد.p[اگر مردی با زن کاکای خود همبستر شود، به کاکای خود بی حرمتی کرده است. آن مرد و زن باید به سزای عمل شان برسند و بی اولاد خواهند مُرد.Oکسی نباید با عمه یا خالۀ خود همبستر شود، اگر چنین کند، هر دو باید به جزا برسند، چرا که با محرم خود زنا کرده اند.>wاگر مردی با زنی که عادت ماهانه دارد همبستر شود، هر دو قانون شکنی کرده اند و باید از بین قوم طرد گردند.3اگر مردی با خواهر نا سکۀ خود عروسی کند و با او همبستر شود، چه دختر پدرش باشد چه دختر مادرش، کار بسیار زشتی کرده است و هر دو باید در برابر عموم مردم از بین قوم طرد گردند و آن مرد باید جزا ببیند، زیرا که با خواهر خود زنا کرده است.Bهمچنین اگر زنی با یک حیوان جماع کند، زن و حیوان هر دو باید کشته شوند و خون شان به گردن خود شان خواهد بود.ueاگر مردی با یک حیوان جماع کند، آن مرد با حیوان یکجا کشته شود.tc اگر کسی با مادر زن خود عروسی کند، گناه بزرگی را مرتکب شده است و هر سه را باید در آتش بسوزانند، تا این لکۀ بدنامی از دامن تان پاک شود.~w اگر مردی با مرد دیگری رابطۀ جنسی داشته باشد، هر دوی آن ها مرتکب کار زشتی شده اند و باید هر دو کشته شوند، خود شان مسئول مرگ خود خواهند بود.]5 هرگاه مردی با عروس خود زنا کند، هر دو باید کشته شوند، زیرا با محرم خود زنا کرده است و خون شان به گردن خود شان خواهد بود.]5 کسی که با زن پدر خود همبستر شود، به پدر خود بی حرمتی کرده است و هر دو باید کشته شوند و خون شان به گردن خود شان خواهد بود.ym اگر شخصی با زن شخص دیگری زنا کند، باید زن و مرد هر دو کشته شوند.%هر کسی که پدر یا مادر خود را لعنت کند باید کشته شود و خونش به گردن خودش می باشد.ymاحکام مرا بجا آورید. من خداوند هستم و شما را پاک و مقدس می سازم.vgپس خود را پاک و مقدس نگهدارید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.Lاگر شخصی از ارواح مردگان و جادوگران کمک طلب کند، گناهکار است و من بر ضد او بر می خیزم و از بین قوم طردش می کنم.t cآنوقت خودم بر ضد او و خانواده اش و همه کسان دیگری که با پرستش بت مولک به من خیانت کرده اند بر می خیزم و آن ها را از بین قوم طرد می کنم.s aو اگر مردم از گناه او چشم بپوشند و او را محکوم به مرگ نکنند،1 ]من خودم بر ضد او بر می خیزم و از بین قوم طردش می کنم، زیرا فرزندان خود را برای بت مولک قربانی کرده و با این کار خود عبادتگاه مرا آلوده و نام مقدس مرا بی حرمت نموده است.<  uخداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که هر کسی، چه اسرائیلی باشد چه بیگانه ای که در بین آن ها زندگی می کند، اگر فرزندان خود را برای بت مولک قربانی کند، باید سنگسار شود.c A$تمام احکام و فرایض مرا بجا آورید، من خداوند هستم.»!=#ترازو و سنگهای آن درست و شاهین آن راست باشند، زیرا من خداوند، خدای شما هستم و من شما را از مصر بیرون آوردم.تمام احکام و فرایض مرا بجا آورید، من خداوند هستم.»~w"همیشه پیرو عدالت و انصاف باشید. در وزن و پیمانه کسی را فریب ندهید.wi!با او مثل یک اسرائیلی رفتار کنید و مثل جان خود دوستش بدارید، زیرا خود شما یک وقتی در مصر بیگانه بودید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.  اگر یک شخص بیگانه یا مسافری در کشور تان زندگی می کند، به او آزار نرسانید&Gدر پیشروی شخص مو سفید بپا برخیز، به پیر مرد احترام کن و از خدای خود بترس. من خداوند هستم.p[از احضار کنندگاه ارواح مردگان و جادوگران کمک طلب نکنید، زیرا آن ها شما را آلوده و نجس می سازند، زیرا که من خداوند، خدای شما هستم.6gشرایط و مقررات روز سَبَت مرا رعایت کنید و عبادتگاه مرا مقدس و محترم شمارید، زیرا من خداوند هستم.Bدختر تان را با وادار ساختن به فاحشه گری بی حرمت و بی عصمت نسازید. مبادا کشور شما پُر از زنا و شرارت گردد./در ماتم مرده ها بدن تان را زخمی نسازید و آنرا خالکوبی نکنید، زیرا من خداوند هستم.tcموهای شقیقه های تان را نتراشید و گوشه های ریش خود را نچینید.~)شما نباید گوشتی را که خون داشته باشد بخورید. از فالگیری و جادوگری خودداری کنید.t}cاما در سال پنجم شما می توانید از میوۀ آن ها بخورید و اگر به همین طریق رفتار کنید ثمر فراوان می گیرید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.|در سال چهارم تمام میوه، بعنوان هدیۀ امتنان و شکرگزاری وقف خداوند شود.y{mوقتی به سرزمین کنعان داخل شدید و هر قسم درختان میوه دار را که کاشتید، تا سه سال باید از میوۀ آن ها نخورید، زیرا شرعاً نجس محسوب می شود.Xz+و کاهن باید با آن قوچ برای او بحضور خداوند کفاره کند و به این ترتیب آن مرد از گناه پاک می شود و خداوند او را می آمرزد.-yUو آن مرد باید قوچی را بعنوان قربانی جبران خطا به دَم دروازۀ خیمۀ عبادت بحضور خداوند بیاورد.x7اگر کسی با کنیزی که نامزد شخص دیگری است همبستر شود و آن کنیز بازخرید و یا آزاد نشده باشد، آن ها را نباید کشت، بلکه مجازات شوند، زیرا که آن زن آزاد نشده است.Aw}احکام مرا بجا آورید. حیوانات خانگی را با حیوانات غیر همجنس آن ها وادار به نسل گیری نکنید. در زمین تان دو نوع تخم را نکارید و لباسی که می پوشید نباید از دو قسم پارچۀ مختلف باشد.6vgاز کسی انتقام نگیرید و از او نفرت نکنید، بلکه او را مثل جان خود دوست بدارید، زیرا من خداوند هستم.Iu کینه دل نباشید. اگر با کسی دعوائی داشته باشید از روی مصالحه دعوا را حل نمائید، مبادا بخاطر او گناهکار شوید.t سخن چینی نکنید و با شایعات دروغ سبب مرگ کسی نشوید، زیرا من خداوند هستم.Qsدر قضاوت بی عدالتی نکنید. در بین نادار و ثروتمند فرقی قایل نشوید، بلکه با همه از روی انصاف و عدالت رفتار نمائید.Kr به اشخاص کر دشنام ندهید و پیش پای مردمان کور سنگ نیندازید، بلکه از من بترسید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم. q  به همنوع تان ضرر نرسانید و به مال او خیانت نکنید. مزد کارگری را که برای شما کار می کند در موقع معین بپردازید. حتی برای شب هم پیش خود نگاه ندارید.p' بنام من قسم ناحق نخورید و نام مرا بی حرمت نسازید، چون من خداوند، خدای شما هستم.Po از دزدی، خیانت و دروغگوئی پرهیز نمائید.Sn! در وقت انگور چینی، تمام انگورهای تاکستان خود را نچینید. خوشه ها و دانه های انگور را که بر زمین افتاده اند جمع نکنید. آن ها را برای فقرا و مسافرین بگذارید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.Um%وقتی محصول زمین تان را درو می کنید کنج و کنار زمین را درو ننمائید. همچنین خوشه هائی را که باقی مانده اند جمع نکنید.pl[پس اگر در روز سوم آنرا بخورید، گناهکار می شوید، زیرا به قدوسیت من بی احترامی می کنید و در نتیجه از بین قوم برگزیدۀ من طرد می شوید.kو اگر در روز سوم آن را بخورید، مکروه است و من آن قربانی را نمی پذیرم.xjkگوشتش را باید در همان روزی که حیوان را قربانی می کنید و یا فردای آن بخورید. هر چه که تا روز سوم باقی می ماند باید آن را در آتش بسوزانید.\i3وقتی برای من قربانی صلح تقدیم می کنید، باید آن را طبق هدایتی که من به شما داده ام انجام بدهید، ورنه آن را قبول نمی کنم.hبت پرستی نکنید و برای خود بت نسازید، زیرا که من خداوند، خدای شما هستم.2g_به پدر و مادر تان احترام کنید و مقررات سَبَت مرا مراعات نمائید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.6f iخداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل بگوید: «مقدس باشید، زیرا که من خداوند، خدای شما قدوس هستم.jeOلهذا هرگز با ارتکاب اعمال قبیح آن مردم خود را آلوده نسازید، بلکه فرایض و اوامر مرا بجا آورید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.»cdAزیرا هر کسی که مرتکب یکی از این اعمال زشت شود از بین قوم طرد می گردد.لهذا هرگز با ارتکاب اعمال قبیح آن مردم خود را آلوده نسازید، بلکه فرایض و اوامر مرا بجا آورید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.»Hc و شما هم اگر به آن گونه اعمال دست بزنید و آن سرزمین را آلوده کنید، مثل آن مردم از آنجا بیرون افگنده می شوید.bزیرا با اعمال قبیح آن مردمی که پیش از شما در آنجا بودند، آن سرزمین آلوده شد.?ayهمگی باید قوانین و احکام مرا بجا آورده از ارتکاب اعمال زشت خودداری کنند. چه بیگانه باشند چه اسرائیلی.w`iآن سرزمین بخاطر اعمال زشت آن ها آلوده شد، بنابران می خواهم همه ساکنین آنجا را به سزای اعمال شان رسانده آن ها را از آنجا بیرون اندازم. _با این اعمال خود را نجس نسازید، زیرا بخاطر همین کار است که می خواهم همه اقوامی را که در این سرزمین زندگی می کنند بیرون رانده شما را در آن جای دهم.T^#هیچ زن یا مردی نباید با حیوانی رابطۀ جنسی داشته باشد، چون با این عمل خود را نجس می سازد و این یک کار بسیار زشت است.]/هیچ مردی نباید با مرد دیگری رابطۀ جنسی داشته باشد، زیرا خدا از این کار نفرت دارد.L\هیچ یک از فرزندانت را برای خدای مولک بر قربانگاه او نسوزان، چون این عمل نام خداوند، خدای ترا بی حرمت می سازد.[}تو نباید با زن یک شخص دیگر همبستر شوی، زیرا که بوسیلۀ او نجس می شوی.MZبا زنی که عادت ماهانه دارد همبستر مشو.gYIتا زمانی که زنت زنده است نباید با خواهر او عروسی کنی.iXMاگر با زنی رابطۀ جنسی داشته ای نباید با دختر یا نواسۀ او همبستر شوی، چون ایشان از اقارب نزدیک او می باشند و این عمل قبیحی است.Wبا زن برادرت همبستر مشو، زیرا با این کارت برادرت را بی حرمت می سازی.PV با عروست همبستر مشو، چون او زن پسرت است.fUG با زن کاکایت که او هم بجای عمه ات می باشد همبستر مشو.rT_ با عمه که خواهر پدرت یا خاله که خواهر مادرت است همبستر مشو.nSW با دختر زن پدرت همبستر مشو، زیرا آن دختر هم خواهر تو است.4Rc با دختر پسرت و یا دختر دخترت همبستر نشوی، زیرا که این کار سبب بی عفتی آن ها و رسوائی خودت می شود.WQ)با خواهر یا خواهر نا سکه ات، چه دختر پدرت باشد چه از مادرت، چه در خانه تولد یافته باشد چه در خارج، نباید همبستر شوی.lPSاگر با زنان دیگر پدرت همبستر شوی پدرت را بی حرمت می کنی.~Owبا مادرت همبستر مشو، زیرا با این عمل، مادر خود را بی عصمت می سازی.^N7هیچ کسی نباید با شخصی که محرم او است همبستر شود.@M{پس از احکامی که به شما می دهم و از قوانینی که برای تان وضع می کنم پیروی نمائید تا زندگی خود را حفظ کنید.Lاحکام مرا بجا آورید و از فرایض من اطاعت کنید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.sKaاز کارهای مردم مصر که در کشور شان زندگی می کردید، پیروی نکنید. یا از کارهای کنعانیان که شما را در سرزمین شان می برم، تقلید ننمائید. J خداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل بگوید: «من خداوند، خدای شما هستم.tIc اما اگر لباس خود را نشوید و غسل نکند، گناهکار شمرده می شود.»H+ هر کسی که گوشت حیوان مرده یا از حیوانی را که توسط یک جانور وحشی دریده شده باشد، بخورد، خواه آن شخص اسرائیلی باشد، خواه بیگانه ای که در بین شان ساکن است، باید لباس خود را بشوید و غسل کند. آن شخص تا شام نجس خواهد بود و بعد از آن پاک می شود.اما اگر لباس خود را نشوید و غسل نکند، گناهکار شمرده می شود.»^G7 زیرا زندگی هر موجودی در خون او است، بنابران به قوم اسرائیل گفتم که آن ها نباید خون هیچ جانوری را بخورند، زیرا که زندگی هر موجودی در خون او است و هر کسی که آنرا بخورد باید از بین قوم رانده شود.F هر اسرائیلی یا بیگانه ای که در بین مردم اسرائیل زندگی می کند، اگر حیوان یا پرنده ای را شکار کند، باید خونش را بریزد و خون را با خاک بپوشاند.`E; بنابران به قوم اسرائیل توصیه می کنم که هیچ کسی، خواه اسرائیلی خواه بیگانه ای که در بین شان ساکن است، نباید خون را بخورد.D5زیرا که زندگی هر موجودی در خون او است و من خون را به شما دادم تا برای کَفارۀ جانهای تان بر قربانگاه بپاشید. و همین خون است که برای جانهای مردم کفاره می کند.zCoهرگاه یک اسرائیلی و یا یک بیگانه ای که در میان آن ها زندگی می کند، خون را بخورد از او روی می گردانم و از بین قوم برگزیدۀ خود طردش می کنم. ~}x|K{zyxBwvusrrpp.oodnmllfk ihgfgewdcgba`?_:^]\[zZYYX,WW1VUT_RQP{OO NLLKK.IpHH,GG\FEgDD,CBBEA@@?>'=h<[;:98776w55 4k322^10000/`.C-@,(+*B)g'&&%e$$O"!!G @T&%WR\ g Y ^ I Etj]p 7خداوند این هدایات را به موسی داد: «اگر کسی مطابق نذری وقف من شود، آن شخص می تواند با پرداخت مبلغ معینی خود را آزاد سازد.o%-اینها قوانین و احکامی اند که خداوند در کوه سینا ذریعۀ موسی به قوم اسرائیل داد.9nm,پیمان خود را که با اجداد آن ها بسته بودم بیاد می آورم، زیرا من با قدرت خود آن ها را در برابر چشمان مردم مصر از آن سرزمین بیرون آوردم، تا من خداوند، خدای آن ها باشم.»اینها قوانین و احکامی اند که خداوند در کوه سینا ذریعۀ موسی به قوم اسرائیل داد.sma+ولی با اینهم، آن ها را در سرزمین دشمنان شان بکلی ترک نمی کنم، از بین نمی برم و پیمان خود را نمی شکنم، زیرا من خداوند، خدای شان هستم.xlk*اما اولتر، باید آن سرزمین خالی شود تا از آسایش و استراحت کامل برخوردار گردد و بخاطری که قوانین و احکام مرا رد کردند باید مجازات شوند.=ku)آنوقت پیمان خود را که با یعقوب و اسحاق و ابراهیم بسته بودم بیاد می آورم و به فکر سرزمین آن ها می افتم.!j=(مرا مجبور ساختند که بر ضد آن ها برخیزم و آن ها را به سرزمین های دشمنان شان تبعید کنم، اعتراف نمایند، در حضور من سر تواضع خم کنند و مجازات خود را قبول نمایند،(iK'اما اگر به گناهان خود و گناهان اجداد خود که به من خیانت کردند و در مقابل من سرکشی نمودند،h+&و کسانی که در سرزمین دشمن باقی بمانند بخاطر گناهان خود و اجداد شان هلاک می شوند.egE%در اسارت می میرید و در دیار دشمنان تان بخاک می روید.f$در وقت فرار بر یکدیگر می افتید، در حالیکه کسی در تعقیب شما نیست، مثل کسی که از جنگ بگریزد، فرار می کنید و مقاومت خود را در برابر دشمن از دست می دهید.geI#و شما که به سرزمین های دشمن به اسارت رفته اید از صدای برگی که در اثر وزش باد بر روی زمین حرکت می کند به وحشت می افتید و مانند کسی که از ترس شمشیر دشمن بگریزد، پا به فرار می گذارید و بر زمین می افتید.kdQ"آنوقت زمین های تان را که شما موقع ندادید استراحت کنند، تا زمانی که در سرزمین دشمن اسیر هستید متروک می باشند و استراحت می کنند.Qc!شما را در بین اقوام جهان پراگنده می سازم، جنگ را بر سر شما می آورم، شهرهای تان را ویران و از سکنه خالی می گردانم.Hb  سرزمین تان را بکلی ویران می کنم تا دشمنان تان که در آن ها جاگزین می شوند تباهی آن ها را ببینند و حیران شوند.0a[شهرهای تان را به خرابه تبدیل می نمایم، معابد شما را خراب می کنم و قربانی های تان را نمی پذیرم.}`uعبادتگاه های تانرا ویران می کنم، قربانگاه های شما را منهدم می سازم، جنازه های شما را بر بتهای بی جان تان می اندازم و از شما متنفر می شود.V_'از شدت گرسنگی گوشت فرزندان خود را می خورید."^?آنگاه من غضب خود را بر سر شما می آورم و سزای گناه تان را هفت چند سخت تر از پیشتر می کنم.]yاگر باوجود اینهمه مجازات بازهم به من گوش ندهید از من اطاعت نکنید،I\ ذخیرۀ آرد شما را آنقدر کاهش میدهم که ده زن در یک تنور نان بپزند. و با جیره ای که به شما داده می شود سیر نشوید.e[Eاگر پیمان مرا بشکنید، از شما انتقام می گیرم و جنگ را برضد شما برپا می کنم و اگر برای حفاظت جانهای تان در شهرها بگریزید، بیماری های بی درمان را در بین شما شایع می کنم و شما را مغلوب دشمنان می سازم. Z آنوقت برضد شما بر می خیزم و خودم سزای گناه شما را هفت چند سخت تر می سازم.Y+اگر با وجود اینهمه مجازات بازهم به من توجه ننمائید و برخلاف رضای من رفتار کنید،xXkجانوران خطرناک را در بین شما می فرستم تا اطفال تان را بکشند، رمه و گلۀ تان را از بین ببرند، نفوس تان کم شود و جاده های تان متروک گردند.?Wyاگر باز هم برخلاف میل من رفتار کنید و به من گوش ندهید، بلاهائی که بر سر شما می آورم هفت چند خواهند بود.&VGنیروی خود را بیهوده از دست می دهید، زیرا زمین تان محصول و درختان شما میوه بار نمی آورند.JUقدرت غرورآمیز شما را از بین می برم. باران بر زمین تان نمی بارد و در نتیجه زمین شما خشک و مانند فلز سخت می شود.vTgاگر باز هم از من اطاعت نکنید سزای گناه تان را هفت چند می سازم.=Suبر ضد شما بر می خیزم و شما را به دست دشمن مغلوب می سازم و بدخواهان تان بر شما حکومت می کنند. شما آنقدر وحشتزده می شوید که بدون اینکه کسی شما را تعقیب کند پا به فرار می گذارید.CRبر سر شما بلای ناگهانی را می آورم. شما را به مرض بی درمان گرفتار می سازم. به تبی که چشمان تان را کور و عمر شما را کوتاه کند، مبتلا می شوید و دشمنان تان محصول زحمت شما را می خورند.=Quقوانین مرا رد کنید، اوامر مرا بجا نیاورید و پیمانی را که با شما بسته ام بشکنید، این طور جزا می بینید:3Pcاما اگر به من گوش ندهید،3Oa من خداوند، خدای شما هستم که شما را از مصر بیرون آوردم تا دیگر غلام آن مردم نباشید. زنجیر غلامی را از پای تان و یوغ اسارت را از دوش شما برداشتم تا با سرفرازی زندگی کنید.N همیشه با شما می باشم. من خدای شما بوده و شما قوم برگزیدۀ من می باشید.cMA من در بین شما ساکن می شوم و هرگز شما را ترک نمی کنم.OL محصولات شما آنقدر زیاد می شوند که تا برداشتن محصول آینده باقی می مانند و نمی دانید که با آن غلۀ اضافگی چه کنید.K! به شما برکت می دهم و فرزندان زیاد عطا می کنم و به قولی که داده ام وفا می نمایم.J-پنج نفر تان می توانند صد نفر را مغلوب سازند و صد نفر شما هزار نفر را شکست می دهند.eIEبر دشمنان غالب می شوید و با شمشیر شما هلاک می گردند.Hمن در آنجا صلح را برقرار می سازم و بدون ترس و با خاطر جمع بخواب می روید. حیوانات خطرناک را از سرزمین تان محو می کنم و جنگ و خونریزی در آن رُخ نمی دهد.G خِرمن تان آنقدر زیاد می شود که کوبیدن آن تا فصل چیدن انگور طول می کشد و حاصلات انگور شما بقدری فراوان می شود که تا موسم کِشت غله دوام می کند. خوراک فراوان می داشته باشید و در سرزمین تان در امنیت و رفاه زندگی می کنید.F5آنوقت من باران را در موسمش برای شما می فرستم تا زمین محصول و درختان میوه بار آورند.rE_اگر مطابق اوامر و احکام من رفتار کنید و آن ها را بجا آورید،D9از مقررات سَبَت من پیروی کنید و به عبادتگاه من احترام بگذارید، زیرا من خداوند هستم.CC خداوند فرمود: «بتها، ستونهای سنگی و مجسمه های تراشیده برای پرستش نسازید، زیرا من خداوند، خدای شما هستم.B4چون قوم اسرائیل بندگان من هستند و بخاطری که آن ها را از مصر بیرون آوردم، کسی حق ندارد آن ها را غلام دایمی خود سازد. من خداوند، خدای شما هستم.» A3اگر او با این شرایط آزاد نشود، او و فرزندانش باید در سال پنجاهم آزاد گردند.چون قوم اسرائیل بندگان من هستند و بخاطری که آن ها را از مصر بیرون آوردم، کسی حق ندارد آن ها را غلام دایمی خود سازد. من خداوند، خدای شما هستم.»W@)2با او بحیث یک کارگر معامله شود، گرچه او خود را بعنوان غلام به یک بیگانه فروخته باشد و نباید با او به زشتی رفتار شود.V?'1اگر تا سال پنجاهم مدت زیادی باقی مانده باشد، پول زیادی بپردازد، هرگاه سالهای کمی باقی مانده باشد، پول کمتری بدهد.> 0او باید سالها را از زمان فروخته شدنش تا سال پنجاهم بشمارد و مبلغ پول باید به اساس اجوره ای که یک کارگر در دوران همان سالها می گیرد، تعیین گردد.=#/یکی از برادرانش یا کاکا و پسر کاکا و یا خویشاوندان نزدیکش می تواند او را بازخرید کند. یا اگر خودش پول کافی به دست آورد، می تواند خود را بازخرید نماید.<y.اگر یکی از بیگانگانی که در بین شما زندگی می کند ثروتمند شود و یکی از برادران شما تنگدست گردد و خود را به آن بیگانه و یا نزدیکان او بفروشد،;--آن ها تا که زنده هستند غلام شما می باشند و می توانید آن ها را بعد از خود برای فرزندان تان واگذارید، اما شما نباید با برادران اسرائیلی خود بدرفتاری کنید.L:,همچنین می توانید فرزندان بیگانگانی را که در بین شما زندگی می کنند هرچند در کشور تان بدنیا آمده باشند، بخرید.|9s+اگر به غلام و کنیز ضرورت داشته باشی، از اقوام همسایه خریداری کن.K8*از خدا بترس و با او به زشتی رفتار مکن.57e)زیرا آن ها بندگان من هستند و من آن ها را از سرزمین مصر بیرون آوردم و نباید بحیث غلام فروخته شوند.$6C(بعد از آن می تواند با اطفال خود خانۀ ترا ترک کند و به مُلک خود و پیش خانوادۀ خود برگردد.5y'او باید مثل یک کارگر روز مزد و مهمان تا سال پنجاهم برای تو کار کند.>4w&اگر یکی از برادران اسرائیلی تو فقیر شود و خود را به تو بفروشد، تو نباید با او مانند یک غلام رفتار کنی.E3%من خداوند، خدای شما هستم که شما را از مصر بیرون آوردم تا سرزمین کنعان را به شما بدهم و خودم خدای شما باشم.25$از پولی که به او قرض می دهی سود نگیر و چون به او غذا می دهی توقع فایده را نداشته باش.%1E#از او سودی نگیر، بلکه از خدای خود بترس و اجازه بده که برادر اسرائیلی ات با تو زندگی کند.>0w"هرگاه یکی از برادران اسرائیلی تو فقیر و تنگدست شود، به او کمک نما و او را به خانه ات بحیث مهمان بپذیر. (وظیفۀ آن ها مراقبت از خیمۀ حضور خداوند، پوششها، پردۀ دروازۀ دخول خیمه،m=U(سرکردۀ این دو خانوادۀ جرشونی ها اَلیاساف، پسر لایل بود.]<5(اردوگاه آن ها در سمت غربی خیمۀ حضور خداوند بود.L;(جرشون جد خانواده های لِبنی و شمعی بود. تعداد ذکور آن ها، از یک ماهه و بالا تر، به هفت هزار و پنجصد نفر می رسید.4:e(پسران مراری: محلی و موشی.V9'( پسران قهات: عمرام، یزهار، حبرون و عُزی ئیل.68i( پسران جرشون: لِبنی و شمعی.e7E( اینها نامهای پسران لاوی هستند: جرشون، قهات و مراری.`6;( پس موسی قرار امر خداوند، از لاویان احصائیه گرفت.z5o( بار دیگر خداوند در بیابان سینا به موسی فرمود: «لاویان را بر حسب قبیله و خاندان شان بشمار و پسران یک ماهه و بالا تر آن ها را سرشماری کن.»4}(زیرا بعد از آنکه تمام پسران اولباری مردم مصر را کشتم فرزند اولباری اسرائیل را، چه انسان و چه حیوان باشند، برای خود گرفتم. من خداوند هستم.»c3A(خداوند به موسی فرمود: «من لاویان را بعوض تمام پسران اولباری قوم اسرائیل برای خود انتخاب کرده ام و آن ها متعلق به من هستند.D2(و تنها هارون و پسرانش را به وظیفۀ کهانت بگماری و اگر هر کس دیگر به این وظیفه اقدام نماید، باید کشته شود.»w1i(آن ها باید تحت ادارۀ او برای مردم اسرائیل در خیمۀ حضور خداوند امور مذهبی را انجام دهند و مسئول تهیه و مراقبت لوازم و اثاثیۀ آن باشند.A0}(خداوند به موسی فرمود: «قبیلۀ لاوی را بیاور تا آن ها بحیث معاونین هارون او را در امور کاهنی یاری نمایند.^/7(اما ناداب و ابیهو بخاطری که در بیابان سینا آتش غیر مجاز بحضور خداوند تقدیم کردند، کشته شدند و فرزندی از آن ها باقی نماند. پس تنها اَلِعازار و ایتامار در دوران حیات پدر خود با او کمک می کردند.a.=(این چهار نفر برای خدمت کاهنی انتخاب و تقدیس شدند.- 7(اینست نسب نامۀ هارون و موسی، در زمانی که خداوند در کوه سینا با موسی صحبت کرد. هارون دارای چهار پسر بنامهای ناداب (پسر اول)، ابیهو، اَلِعازار و ایتامار بود.P,(به این ترتیب، قوم اسرائیل مطابق امر خداوند به موسی، هر قبیله و خانواده به ترتیب، زیر بیرق مخصوص خود خیمه می زد.B+(پس مجموع تمام افراد جنگی اسرائیلی، به استثنای قبیلۀ لاوی که به امر خداوند در سرشماری شامل نبود، ششصد و سه هزار و پنجصد و پنجاه نفر بود.به این ترتیب، قوم اسرائیل مطابق امر خداوند به موسی، هر قبیله و خانواده به ترتیب، زیر بیرق مخصوص خود خیمه می زد.*5(در سمت شمال: قبیلۀ دان، بسرکردگی اَخیعَزَر، پسر عمیشدای، شصت و دو هزار و هفتصد نفر؛ قبیلۀ اَشیر، بسرکردگی فَجعیئیل، پسر عُکران، چهل و یک هزار و پنجصد نفر؛ قبیلۀ نَفتالی، بسرکردگی اَخیرَع، پسر عینان، پنجاه و سه هزار و چهارصد نفر؛ تعداد کل افرادی که در بخش دان سکونت داشتند یکصد و پنجاه و هفت هزار و ششصد نفر بود. در وقت نقل مکان این سه قبیله در قطار آخری حرکت می کردند.){(در سمت غرب: قبیلۀ افرایم، بسرکردگی الیشمع، پسر عمیهود، چهل هزار و پنجصد نفر؛ قبیلۀ مَنَسّی، بسرکردگی جَملی ئیل، پسر فَدَهسور، سی و دو هزار و دوصد نفر؛ قبیلۀ بنیامین، بسرکردگی ابیدان، پسر جِدعونی، سی و پنج هزار و چهارصد نفر؛ تعداد کل افرادی که در بخش افرایم سکونت داشتند یکصد و هشت هزار و یکصد نفر بود. هنگام سفر این سه قبیله در ردیف سوم حرکت می کردند.<(s(پشت سر این دو قطار، لاویان همراه خیمۀ حضور خداوند و همه قبایل دیگر زیر بیرق مخصوص خود حرکت می کردند.>'w(در سمت جنوب: قبیلۀ رؤبین، بسرکردگی اَلیصور، پسر شَدیئور، چهل و شش هزار و پنجصد نفر؛ قبیلۀ شمعون، بسرکردگی شلومی ئیل، پسر صوریشدای، پنجاه و نُه هزار و سیصد نفر؛ قبیلۀ جاد، بسرکردگی اَلیاساف، پسر دعویل، چهل و پنج هزار و ششصد و پنجاه نفر؛ تعداد تمام افرادیکه در بخش رؤبین سکونت داشتند یکصد و پنجاه و یک هزار و چهارصد و پنجاه نفر بود. هنگام نقل مکان این سه قبیله در قطار دوم قرار می گرفتند.b&?(در سمت شرق: قبیلۀ یهودا، بسرکردگی نحشون، پسر عمیناداب، هفتاد و چهار هزار و ششصد نفر؛ قبیلۀ ایسَسکار، بسرکردگی نتنائیل، پسر صوغر، پنجاه و چهار هزار و چهارصد نفر؛ قبیلۀ زبولون، بسرکردگی اِلیاب، پسر حیلون، پنجاه و هفت هزار و چهارصد نفر؛ تعداد تمام افرادیکه در بخش یهودا سکونت داشتند یکصد و هشتاد و شش هزار و چهارصد نفر بود. هر وقتیکه قوم اسرائیل به جای دیگری می رفتند این سه قبیله پیشاپیش همه حرکت می کردند.l% U(خداوند به موسی و هارون فرمود: قبایل اسرائیل باید بَدَور خیمۀ عبادت در مواضع معین و هر کدام زیر بیرق مخصوص قبیلۀ خود اردو بزنند.$ -(به این ترتیب آنچه را که خداوند توسط موسی امر فرموده بود، قوم اسرائیل بجا آوردند.$# E(لاویان باید بَدَور خیمۀ حضور خداوند، خیمۀ خود را برپا کنند تا غضب من بالای مردم اسرائیل نیاید و تنها لاویان باید مسئول امور خیمۀ حضور خداوند باشند.»به این ترتیب آنچه را که خداوند توسط موسی امر فرموده بود، قوم اسرائیل بجا آوردند." (هر قبیلۀ اسرائیل باید از خود اردوگاه علیحده داشته و دارای بیرق مخصوص باشد. ! (هنگامی که خیمۀ حضور خداوند نقل داده می شود، لاویان باید آن را جمع کنند و در جای معینش دوباره برپا نمایند. اگر هر کس دیگر به آن نزدیک شود می میرد.s  c(در عوض آن ها را به وظایف مربوط به خیمۀ حضور خداوند، اثاثیه و لوازم آن بگمار و آن ها باید در جوار خیمۀ حضور خداوند سکونت داشته باشند.0 ](زیرا خداوند به موسی فرموده بود: «قبیلۀ لاوی باید از خدمت نظامی معاف بوده شامل سرشماری نباشند.Q (اما قبیلۀ لاوی در این سرشماری شامل نبود،  (قرار شرح فوق، جمع کل اشخاصی که بیست ساله و بالا تر و قادر به جنگیدن بودند و برحسب قبیله و خاندان شان ذریعۀ موسی و هارون و با کمک دوازده نمایندۀ دوازده قبیلۀ اسرائیل سرشماری شدند، ششصد و سه هزار و پنجصد و پنجاه نفر بود.2 a(از قبیلۀ نَفتالی: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان پنجاه و سه هزار و چهارصد نفر بود.' K(از قبیلۀ اَشیر: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان چهل و یکهزار و پنجصد نفر بود.$ E(از قبیلۀ دان: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان شصت و دو هزار و هفتصد نفر بود./ [(از قبیلۀ بنیامین: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، بر حسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان سی و پنج هزار و چهارصد نفر بود.: q(از قبیلۀ مَنَسّی (پسر یوسف): همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان سی و دو هزار و دوصد نفر بود.4 e(از قبیلۀ افرایم (پسر یوسف): همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان چهل هزار و پنجصد نفر بود.2 a( از قبیلۀ زبولون: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان پنجاه و هفت هزار و چهارصد نفر بود.8 m( از قبیلۀ ایسَسکار: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان پنجاه و چهار هزار و چهارصد نفر بود.. Y( از قبیلۀ یهودا: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان هفتاد و چهار هزار و ششصد نفر بود.2 a( از قبیلۀ جاد: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان چهل و پنج هزار و ششصد و پنجاه نفر بود.+ S( از قبیلۀ شمعون: همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خانوادۀ شان سرشماری کرد، تعداد شان پنجاه و نُه هزار سیصد نفر بود.r a(نتیجۀ نهائی آن از این قرار است: از قبیلۀ رؤبین (پسر اول یعقوب): همه مردانی را که بیست ساله و بالا تر و آمادۀ خدمت نظامی بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان چهل و شش هزار و پنجصد نفر بود.t e(در همان روز موسی، هارون و سرکردگان قبایل، تمام مردانی را که بیست ساله و بالا تر بودند برای ثبت نام در بیابان سینا احضار کرده قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری نمود.~ y(این اشخاص سرکردگان قوم اسرائیل بودند که برای این کار انتخاب شدند. }(اینست نامهای سرکردگان هر قبیله: از قبیلۀ رؤبین: اَلیصور، پسر شَدیئور؛ از قبیلۀ شمعون: شلومی ئیل، پسر صوریشدای؛ از قبیلۀ یهودا: نحشون، پسر عمیناداب؛ از قبیلۀ ایسَسکار: نتنائیل، پسر صوغر؛ از قبیلۀ زبولون: اِلیاب، پسر حیلون؛ از قبیلۀ افرایم: الیشمع، پسر عمیهود؛ از قبیلۀ مَنَسّی: جَملی ئیل، پسر فَدَهسور؛ از قبیلۀ بنیامین: اَبیدان، پسر جِدعونی؛ از قبیلۀ دان: اَخیعَزَر، پسر عمیشدای؛ از قبیلۀ اَشیر: فَجعیئیل، پسر عُکران؛ از قبیلۀ جاد: اَلیاساف، پسر دعویل؛ از قبیلۀ نَفتالی: اَخیرَع، پسر عینان.\  5(و سرکردۀ هر قبیله باید در این سرشماری کمک کند.»  (تو و هارون همه مردان بیست ساله و بالا تر را که قادر به جنگیدن باشند، بشماریدm  W(«تمام قوم اسرائیل را قرار قبیله و خاندان شان سرشماری کن.  (در روز اول ماه دوم سال دوم بعد از آنکه قوم اسرائیل از مصر خارج شدند و در حالیکه در بیابان سینا بسر می بردند، خداوند در خیمۀ عبادت به موسی فرمود:  اینها اوامری بودند که خداوند بر کوه سینا ذریعۀ موسی به قوم اسرائیل داد.|sصاحب گله یا رمه حیوانات را طوری قرار ندهد که حیوان بد برای من جدا شود و یا جای حیوان خوب را تبدیل کند. اگر جای حیوانات خوب و بد را تغییر بدهد، در آن صورت هر دو حیوان به من تعلق می گیرد و حق بازخرید آن را ندارد.»اینها اوامری بودند که خداوند بر کوه سینا ذریعۀ موسی به قوم اسرائیل داد.$Cده فیصد گله و رمه هم متعلق به من است. وقتی حیوانات را می شمرید، هر دهمین آن ها از من است.xkبرعلاوۀ قیمت اصلی آن، بیست فیصد دیگر هم اضافه کرده آن را بخرد.3aده فیصد محصول زمین، چه غله باشد چه میوه، به من تعلق دارد. اگر کسی بخواهد آن غله یا میوه را بخرد،کسی که محکوم به مرگ شده باشد نمی تواند خود را بازخرید نماید و باید کشته شود.!اما چیزی که به من وقف شده باشد، از قبیل انسان، حیوان یا زمین موروثی، هرگز فروخته یا بازخرید شده نمی تواند، چون مقدس است و برای همیشه به من تعلق دارد.3اما اگر حیوانی را که گوشت آن حرام باشد، (چون جایز نیست برای خداوند قربانی شود) می توان آن را بازخرید کرد و باید قیمت اصلی آن را با اضافۀ بیست فیصد بپردازد.Fاولین نوزاد هر حیوان، چه گاو و چه گوسفند باشد، متعلق به من است، بنابران، کسی نمی تواند آنرا به من وقف کند.Oقیمت ها باید مطابق نرخ رسمی تعیین گردد.`;در سال پنجاهم زمین باید به مالک اصلی اش داده شود.~9هرگاه کسی زمینی را که خریده است به من وقف کند و آن زمین مال میراثی نباشد، کاهن باید قیمت آن را از روی سالهائی که به سال پنجاهم باقی مانده است تعیین کند و آن شخص باید قیمت آن را در همان روز بپردازد و پول قیمت آن به من تعلق می گیرد.}#ولی در سال پنجاهم بعدی آن زمین مِلکیت دایمی من می شود و باید آن را به کاهن داد.F| اما اگر او بدون آنکه زمین را بازخرید کند آن را به شخص دیگری بفروشد، دیگر هرگز نمی تواند آن را دوباره بخرد.%{E اگر آن شخص بخواهد زمین را دوباره بخرد، او باید بیست فیصد به قیمت آن اضافه کرده بپردازد.bz? اما اگر زمین را بعد از سال پنجاهم وقف کند، باید قیمت آن را از روی سالهائی که به سال پنجاهم آینده باقی مانده است تعیین کند.Gy  اگر شخصی زمین خود را در سال پنجاهم وقف کند، در آن صورت قیمت زمین مساوی با قیمت محصول پنجاه سالۀ آن می باشد.;xq اگر شخصی یک حصۀ زمین خود را وقفِ من کند، قیمت آن باید از روی مقدار تخمی که در آن کاشته می شود تعیین گردد. زمینی که در آن یکصد کیلو جَو کاشته شود، پنجاه مثقال نقره قیمت دارد. w هرگاه کسی خانۀ خود را وقف من کند، کاهن ارزش آن را از نگاه وضع ساختمانی آن تعیین نماید، اما اگر آن شخصی که خانه را وقف کرده است بخواهد آن را دوباره بخرد، باید بیست فیصد قیمت آنرا با مبلغ تعیین شده اضافه کرده بپردازد.Wv)و اگر آن شخص بخواهد حیوان مذکور را بازخرید کند علاوه بر قیمتی که کاهن تعیین کرده است، یک پنجم قیمت آنرا هم بپردازد.:uoاگر حیوانی شرعاً نجس بوده جهت قربانی برای من مجاز نباشد، آنگاه آن حیوان را پیش کاهن ببرد و او از روی جنسیت حیوان قیمتی برای آن تعیین کند و این شخص باید آن مبلغ را بپردازد.htKو آن را نباید با چیز دیگری عوض کند و یا خوب را با بد یا بد را با خوب تغییر بدهد. و اگر چنین کند، هر دو حیوان به من تعلق می گیرند.[s1و اگر حیوانی را که مورد قبول من باشد، نذر کند باید آن حیوان را به من تقدیم کند و هر چیزی که به من تقدیم می شود مقدس است.[r1اگر شخصی فقیر باشد و نتواند که آن مبلغ را بپردازد، پس او را پیش کاهن ببرند و او مبلغی را که بتواند بپردازد، تعیین کند.fqGمعیار آن از این قرار است: مرد بیست تا شصت ساله، پنجاه مثقال نقره؛ زن بیست تا شصت ساله، سی مثقال نقره؛ پسر پنج تا بیست ساله، بیست مثقال نقره؛ دختر پنج تا بیست ساله، ده مثقال نقره؛ پسر یک ماهه تا پنج ساله، پنج مثقال نقره؛ دختر یک ماهه تا پنج ساله، سه مثقال نقره؛ مردِ از شصت ساله بالا، پانزده مثقال نقره؛ زنِ از شصت ساله بالا، ده مثقال نقره. q~}P|{zyy5xvvsutssrr qqp\ovnmPlkj[iuhlhgCfedd(c bHa``__^\;[n[ZYYdXjWVUUUHTJShRQJ`DCBBAJ@?>>=<;;<::"9C8)76@54j3k21//.-d,+**=(('I%$#""!T _3~#6/0 2 7  &K6!q,S( #وقتیکه صندوق پیمان توقف می نمود، موسی می گفت: «ای خداوند، پیش هزاران هزار اسرائیلی برگرد.»|s( "هرگاه صندوق پیمان حرکت می کرد موسی می گفت: «ای خداوند، برخیز، دشمنانت پراگنده شوند و بدخواهانت از حضورت فرار کنند.»وقتیکه صندوق پیمان توقف می نمود، موسی می گفت: «ای خداوند، پیش هزاران هزار اسرائیلی برگرد.»( !و هر وقتی که سفر می کردند، ابر خداوند در ظرف روز بالای سر شان سایه می انداخت.~( پس آن ها در حالیکه صندوق پیمان خداوند پیشاپیش شان حرکت می کرد از کوه خداوند مدت سه روز راه پیمودند تا به جائی رسیدند که برای توقف شان تعیین شده بود.}}u( اگر همراه ما بروی، برکاتی که خدا به ما می دهد، نصیب تو هم می شود.»0|[( موسی گفت: «خواهش می کنم ما را ترک مکن. تو در این بیابان بلدیت داری و برای ما راهنمای خوبی هستی.#{A( اما او در جواب موسی گفت: «من نمی روم و میخواهم به وطن خود و پیش خویشاوندان خود برگردم.»z/( موسی به خسربُرۀ خود، حوباب، پسر رعوئیل مدیانی گفت: «ما می خواهیم به آن جائی سفر کنیم که خداوند وعدۀ ملکیت آن را به ما داده است. تو هم با ما برو و از تو بخوبی نگهداری می کنیم، خداوند به قوم اسرائیل وعده های بسیار خوب داده است.»Cy( این بود ترتیب سفر قبایل اسرائیل.uxe( و در اخیر قبیلۀ نفتالی به رهبری اَخیرَع، پسر عینان حرکت کرد.bw?( سپس قبیلۀ اَشیر به سرکردگی فَجعیئیل، پسر عُکران،v7( پشت سر آن ها قبیلۀ دان زیر بیرق خود و به سرکردگی اَخیعَزَر، پسر عمیشدای براه افتاد.u( به تعقیب آن ها قبیلۀ بنیامین به رهبری اَبیدان، پسر جِدعونی حرکت کرد.t%( بعد از آن نوبت قبیلۀ مَنَسّی رسید که به رهبری جَملی ئیل، پسر فَدَهسور کوچ کند. s ( سپس قبیلۀ افرایم زیر بیرق خود و به سرکردگی الیشمع، پسر عمیهود حرکت کرد.wri( آنگاه قُهاتی ها آمادۀ حرکت شدند و سامان و لوازم مقدس را برداشته براه افتادند. (خیمۀ حضور خداوند می بایست پیش از رسیدن آن ها برپا شود.)rq_( بدنبال آن ها قبیلۀ جاد به سرکردگی اَلیاساف، پسر دعویل رفت.p( پشت سر آن ها قبیلۀ شمعون به رهبری شلومی ئیل، پسر صوریشدای براه افتاد.o!( پس از آن قبیلۀ رؤبین، زیر بیرق خود و به سرکردگی اَلیصور، پسر شَدیئور کوچ کرد.xnk( وقتی که خیمۀ حضور خداوند را پائین کردند، جرشونی ها و مِراری ها، از قبیلۀ لاوی، که مسئول حمل آن بودند خیمه را برداشتند و براه افتادند.imM( سپس قبیلۀ زبولون به رهبری اِلیاب، پسر حیلون روانه شد.ql]( بعد قبیلۀ ایسَسکار به سرکردگی نتنائیل، پسر صوغر حرکت کرد.k( قبیلۀ یهودا، زیر بیرق خود و به رهبری نحشون، پسر عمیناداب اولتر براه افتاد.&jG( بعد از آنکه خداوند هدایات لازمه را دربارۀ کوچ کردن به موسی داد، این اولین سفر آن ها بود.?iy( قوم اسرائیل هم به ترتیب از بیابان سینا بدنبال آن براه افتادند تا اینکه ابر در بیابان فاران توقف نمود.}hu( در بیستم ماه دوم سال دوم، ابر از بالای خیمۀ حضور خداوند حرکت کرد.hgK( همچنین در روزهای خوشی، یعنی در مراسم تجلیل عید، اول هر ماه و در وقت تقدیم کردن قربانی های سوختنی و قربانی های سلامتی هم این شیپورها را بنوازید تا شما را بیاد من بیاورند. من خداوند، خدای شما هستم.»:fo( وقتی در سرزمين خود، برای جنگ علیه دشمنانی که بر شما حمله می کنند، بروید، آنوقت باید شیپورها را بنوازید و خداوند، خدای شما به داد شما رسیده از دست دشمنان نجات تان می بخشد.re_( و تنها پسران هارون که کاهن هستند باید شیپورها را بنوازند و این یک قانون همیشگی است که باید شما و نسلهای آیندۀ شما آنرا رعایت کنید.7di( شیپورها باید با آواز های مختلف نواخته شوند تا مردم بتوانند تشخیص بدهند که جمع شوند و یا کوچ کنند.sca( دفعۀ دوم که شیپور نواخته شود قبایل سمت جنوب خیمه حرکت کنند.b-( وقتی شیپور کوچ نواخته شود، قبایلی که در سمت شرق خیمۀ حضور خداوند هستند کوچ کنند.a7( اما وقتیکه یک شیپور نواخته شود، آنگاه تنها سرکردگان قبایل اسرائیل پیش تو جمع شوند.K`( هرگاهی که هر دو شیپور نواخته شوند همۀ مردم اسرائیل باید در پیشروی دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند اجتماع کنند.<_ u( خداوند به موسی فرمود: «دو شیپور از نقره بساز و از آن ها برای جمع کردن و کوچ دادن قوم اسرائیل کار بگیر.*^O( به این ترتیب، قوم اسرائیل به امر خداوند حرکت می کردند و به امر خداوند خیمه های خود را می افراشتند و هر هدایتی که خداوند به موسی می داد آن ها طبق آن رفتار می کردند.k]Q( اگر ابر دو روز، یک ماه و یا تا یک وقت طولانی بالای خیمۀ حضور خداوند توقف می نمود، مردم اسرائیل هم از جای خود حرکت نمی کردند و بمجردی که ابر براه می افتاد، آن ها هم بدنبالش می رفتند.به این ترتیب، قوم اسرائیل به امر خداوند حرکت می کردند و به امر خداوند خیمه های خود را می افراشتند و هر هدایتی که خداوند به موسی می داد آن ها طبق آن رفتار می کردند.\5( گاهی ابر تا صبح توقف می کرد و صبح روز دیگر براه می افتاد، اما خواه شب می بود خواه روز، وقتی که ابر حرکت می کرد، قوم اسرائیل هم با راهنمائی ابر کوچ می کردند.[)( بعضی اوقات ابر بالای خیمه برای چند روز توقف می کرد، آن ها هم به پیروی از حکم خداوند در خیمه های خود باقی می ماندند. و بعد هم به امر خداوند حرکت می کردند.5Ze( حتی اگر ابر بالای خیمه مدت زیادی هم توقف می کرد قوم اسرائیل قرار امر خداوند در همانجا می ماندند.(YK( قوم اسرائیل به امر خداوند به سفر خود ادامه می دادند و به امر او هم توقف کرده اردو می زدند.zXo( هر وقتی که ابر از بالای خیمه حرکت می کرد مردم اسرائیل هم براه می افتادند. و در هر جائی که ابر توقف می کرد مردم هم در همانجا اردو می زدند.W-( به همین ترتیب، ابر همیشه در روز خیمه را می پوشاند و هنگام شب به شکل آتش در می آمد.zVo( در روزیکه خیمۀ حضور خداوند را برپا کردند، ابری خیمه را پوشاند. و در شام همان روز، آن ابر به شکل آتش درآمد و تا صبح بالای خیمه باقی ماند.XU+( اگر یک نفر بیگانه در بین شما سکونت دارد او هم می تواند مراسم عید فِصَح را با پیروی از مقررات آن برای خداوند تجلیل کند. پیروی از این مقررات هم برای بیگانگان و هم برای قوم اسرائیل لازم است.»PT( اما کسی که نجس و یا مسافر نباشد و از اجرای مراسم عید فِصَح خودداری کند باید از بین قوم طرد شود، زیرا قربانی خود را به خداوند در وقت معینش تقدیم نکرده است و آن شخص گناهکار شمرده می شود.PS( او نباید چیزی را باقی بگذارد یا استخوانِ از آن را بشکند و باید از تمام هدایاتی که در این مورد داده ام پیروی کند.YR-( یک ماه بعد از عید، یعنی در شام ماه دوم می تواند عید را با خوردن برۀ فِصَح، نان بدون خمیرمایه و سبزیجات تلخ تجلیل کند.?Qy( خداوند به موسی فرمود: «اگر یکی از شما و یا اولادۀ شما در اثر تماس با جسد مرده نجس شود یا در سفر باشد و نتواند در مراسم عید اشتراک نماید، بازهم می تواند عید فِصَح را تجلیل کند.P( موسی به آن ها گفت: «صبر کنید من از خداوند در این باره مصلحت می خواهم.»eOE( گفتند: «ما در اثر تماس با جنازه نجس شده ایم. چرا ما نباید مثل سایر مردم در این عید، قربانی های خود را به خداوند تقدیم کنیم؟»}Nu( اما یک تعداد از مردان نتوانستند که در این مراسم شرکت کنند، زیرا در اثر تماس با جسد مُرده شرعاً نجس شده بودند. آن ها پیش موسی و هارون رفته1M]( و در شام روز چهاردهم ماه اول سال دوم مراسم عید را طبق هدایت خداوند در بیابان سینا برپا نمودند.)LM( پس موسی قراریکه خداوند هدایت فرموده بود، به مردم اسرائیل گفت که عید فِصَح را برگزار کنند~Kw( «قوم اسرائیل هنگام شام روز چهاردهم همین ماه مراسم عید فِصَح را برگزار کنند. برای تجلیل این مراسم از هدایاتی که من داده ام پیروی نمایند.»>J y( در ماه اول سال دوم، پس از آنکه قوم اسرائیل کشور مصر را ترک کردند، خداوند در بیابان سینا به موسی فرمود:?Iy(و بعد از آن، می توانند لاویان دیگر را در انجام خدمت شان کمک کنند، اما خود شان نباید مستقیماً در امور عبادتگاه دخالت نمایند. به این ترتیب، وظایف لاویان را برای شان تعیین کن.»zHo(و در سن پنجاه سالگی تقاعد نمایند.و بعد از آن، می توانند لاویان دیگر را در انجام خدمت شان کمک کنند، اما خود شان نباید مستقیماً در امور عبادتگاه دخالت نمایند. به این ترتیب، وظایف لاویان را برای شان تعیین کن.»QG(خداوند به موسی فرمود: «لاویان باید به وظیفۀ خود در خیمۀ حضور خداوند از سن بیست و پنج ساله و یا بالا تر شروع کنند.{Fq(بعد از آن لاویان همانطوری که خداوند به موسی امر فرموده بود به خیمۀ حضور خداوند رفتند و زیر نظر هارون و پسرانش به وظایف خود شروع نمودند.E+(لاویان خود را تطهیر کردند، لباسهای خود را شستند و هارون آن ها را بعنوان هدیۀ مخصوص به خداوند وقف نمود. او همچنان برای تطهیر شان مراسم کَفاره اجراء کرد.6Dg(پس موسی، هارون و تمام مردم اسرائیل همه هدایاتی را که خداوند به موسی داده بود، موبمو اجراء کردند._C9(من لاویان را بعنوان یک هدیه به هارون و پسرانش بخشیده ام تا در خیمۀ حضور خداوند بعوض قوم اسرائیل خدمت کنند و از قوم اسرائیل محافظت نمایند که اگر به جایگاه مقدس نزدیک شوند آسیبی به آن ها نرسد.»B(بلی، من لاویان را بعوض تمام پسران قوم اسرائیل برای خود اختصاص دادم.A'(زیرا همه اولباری ها در بین قوم اسرائیل، خواه انسان باشند خواه حیوان، از آن من هستند و همان روزی که پسران اول مصریان را کشتم اینها را برای خود برگزیدم.[@1(آن ها از بین تمام قبایل اسرائیل به من تعلق دارند، و من آن ها را بعوض پسران اولباری قوم اسرائیل برای خود تخصیص داده ام.?( پس از آنکه آن ها را تطهیر و وقف من کردی، برای خدمت در خیمۀ عبادت آماده شوند.>( به این ترتیب لاویان را از سایر قوم جدا کن و آن ها متعلق به من می شوند.4=c( آنگاه لاویان بعنوان هدیۀ مخصوص به خداوند تقدیم شوند و هارون و پسرانش وظایف آن ها را تعیین کنند.s<a( سپس لاویان دست خود را بر سر گاوها بگذارند و آن ها را بحضور خداوند تقدیم کنند تا یکی جهت قربانی گناه و دیگری برای لاویان کَفاره شود.[;1( و هارون آن ها را بعوض تمام قوم اسرائیل بعنوان هدیۀ مخصوص، وقف خداوند کند و لاویان بجای آن ها برای خداوند خدمت نمایند.Q:(و مردم اسرائیل بر سر لاویان دست بگذارند.19](آنگاه همۀ لاویان را پیش روی مردم نزد خیمۀ حضور خداوند بیاور، تمام جماعت قوم اسرائیل را جمع کنh8K(بعد آن ها یک گاو جوان را با هدیۀ آردی که از آرد اعلی و با روغن تهیه شده باشد و یک گاو جوان دیگر را هم برای قربانی گناه بیاورند.M7(آب طهارت را بر آن ها بپاش. بعد به آن ها بگو که تمام موهای بدن خود را بتراشند و لباسهای خود را بشویند و غسل کنند.66g(بعد خداوند به موسی هدایت داد: «لاویان را از سایر قوم اسرائیل جدا و آن ها را به این ترتیب تطهیر کن:B5(چراغدان ها، از سر تا پایه، از طلا و مطابق همان نقشه ای که خداوند به موسی نشان داده بود، ساخته شده بودند.-4U(هارون امر خداوند را بجا آورد و چراغها را به قسمی قرار داد که پیشروی چراغدان ها را روشن کنند.e3 G(خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو که چراغها را در چراغدان ها طوری قرار دهد که نور هر هفت چراغ در پیشروی چراغدان ها بتابد.»B2( وقتیکه موسی به خیمۀ حضور خداوند داخل شد تا با خداوند سخن گوید، از بالای تخت رحمت که بر صندوق پیمان قرار داشت، یعنی از بین دو مجسمۀ فرشته آواز خداوند را شنید که با او حرف می زد.l1S( بنابرین در روزی که قربانگاه مسح شد، آنرا بوسیلۀ هدایای که رهبران قبایل آورده بودند تبرک کردند. این هدایا عبارت بودند از: دوازده عدد پطنوس نقره ای، هر کدام به وزن یک و نیم کیلوگرام؛ دوازده عدد کاسۀ نقره ای، هر کدام به وزن هشتصد گرام (وزن تمام ظروف نقره ای در حدود بیست و هفت کیلو و ششصد گرام بود)؛ دوازده عدد ظرف طلائی، هرکدام به وزن یکصد و ده گرام، وزن مجموعی آن ها یک کیلو و سیصد و بیست گرام؛ دوازده نرگاو، دوازده قوچ، دوازده بز نر یکساله (با هدیه های آردی آن ها) برای قربانی سوختنی؛ دوازده بز نر برای قربانی گناه؛ بیست و چهار نرگاو جوان، شصت قوچ، شصت بز نر و شصت برۀ نر یکساله برای قربانی سلامتی.وقتیکه موسی به خیمۀ حضور خداوند داخل شد تا با خداوند سخن گوید، از بالای تخت رحمت که بر صندوق پیمان قرار داشت، یعنی از بین دو مجسمۀ فرشته آواز خداوند را شنید که با او حرف می زد.o0Y( رهبران هدیه های خود را به این ترتیب آوردند. روز اول، نحشون، پسر عمیناداب، از قبیلۀ یهودا؛ روز دوم، نتنائیل، پسر صوغر، از قبیلۀ ایسَسکار؛ روز سوم اِلیاب، پسر حیلون، از قبیله زبولون؛ روز چهارم، اَلیصور، پسر شَدَینور، از قبیلۀ رؤبین؛ روز پنجم، شلومی ئیل، پسر صوریشدای، از قبیلۀ شمعون؛ روز ششم، اَلیاساف، پسر دعویل، از قبیلۀ جاد؛ روز هفتم، الیشمع، پسر عمیهود، از قبیلۀ افرایم؛ روز هشتم، جَملی ئیل، پسر فَدَهسور، از قبیلۀ مَنَسّی؛ روز نهم، اَبیدان، پسر جِدعونی، از قبیلۀ بنیامین؛ روز دهم، اَخیعَزَر، پسر عمیشدای، از قبیلۀ دان؛ روز یازدهم، فَجعیئیل، پسر عُکران، از قبیلۀ اَشیر؛ روز دوازدهم، اَخیرَع، پسر عینان، از قبیلۀ نفتالی. هدیه های هر یک از رهبران مشابه یکدیگر بودند و آن ها این اشیا را تقدیم کردند: یک پطنوس نقره ای به وزن یک و نیم کیلوگرام، یک کاسۀ نقره ای به وزن هشتصد گرام، هردو ظرف پُر از آرد اعلی مخلوط با روغن برای هدیۀ آردی بودند. یک ظرف طلائی به وزن یکصد و ده گرام پُر از مواد خوشبوئی، یک نرگاو جوان، یک قوچ و یک برۀ نر یکساله برای قربانی سوختنی؛ یک بز نر برای قربانی گناه؛ دو نرگاو، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نر یکساله برای قربانی سلامتی.)/M( خداوند به موسی فرمود: «هر روز یکی از رهبران، هدیۀ خود را برای تقدیس قربانگاه تقدیم کنند.»d.C( در همان روز، رهبران قوم هدایائی برای تقدیس قربانگاه هم آوردند. وقتیکه می خواستند هدایا را در پیشروی قربانگاه تقدیم کنند،^-7(اما به خانوادۀ قهات عراده یا گاوی داده نشد، زیرا آن ها مسئول مراقبت اشیای مقدس بودند و آن ها را بر دوش خود حمل می کردند.z,o(چهار عراده و هشت گاو را در اختیار خانوادۀ مراری که زیر نظر ایتامار، پسر هارون خدمت می کردند، گذاشت تا در وظایف خود از آن ها کار بگیرند.W+)(دو عراده و چهار گاو را به خانوادۀ جرشون داد.W*)(پس موسی عراده ها و گاوها را برای لاویان برد.I) (خداوند به موسی فرمود: «هدایای شان را قبول کن و آن ها را به لاویان بده تا در وظایف خود از آن ها استفاده کنند.»(1(هدایای خود را که عبارت بودند از شش عراده - یک عراده از طرف دو رهبر - و دوازده گاو که هر عراده را دو گاو کش می کردند در پیشروی خیمه بحضور خداوند تقدیم کردند.'y(رهبران قوم اسرائیل، یعنی مو سفیدان قبایل که مسئول سرشماری بودند،v& i(در همان روزی که موسی برافراشتن خیمۀ حضور خداوند را تمام کرد و تمام اثاثیه و لوازم آن را همراه با قربانگاه و ظروف آن مسح و تقدیس نمود،s%a(و نام مرا بر بنی اسرائیل بگذارند و من ایشان را برکت می دهم.»Q$(خداوند روی خود را بر تو برافرازد و تو را سلامتی بخشد.و نام مرا بر بنی اسرائیل بگذارند و من ایشان را برکت می دهم.»d#C(خداوند روی خود را بر تو تابان سازد و بر تو رحمت کند.U"%(خداوند تو را برکت دهد و تو را محافظت نماید.I! (خداوند به موسی فرمود: «به هارون و پسران او بگو که بنی اسرائیل را با این عبارات برکت بدهند و به ایشان بگویند:G  (این مقررات در مورد کسی تطبیق می شود که نذر می گیرد و خود را به خداوند وقف می کند و همچنین مربوط به قربانی هائی است که در ختم دوران نذر خود باید تقدیم کند. برعلاوۀ اینها او باید نذر های دیگری را که در شروع دوران وقف کردن خود به گردن گرفته است ادا نماید.U%(پس از آن کاهن همۀ آن ها را بگیرد و بعنوان هدیۀ مخصوص در حضور خداوند تکان بدهد. اینها و همچنین سینه و ران قوچ سهم مقدس کاهن است. بعد شخصی که خود را وقف خداوند کرده است می تواند شراب بنوشد.»5(سپس کاهن شانۀ پُختۀ قوچ را گرفته با یک نان فطیر و یک قرص نان روغنی در دست او بگذارد.^7(بعد، شخصی که خود را وقف خداوند کرده است موی سر خود را به دم دروازۀ خیمۀ عبادت بتراشد و در آتش قربانگاهِ سلامتی بیندازد.1(و قوچ را با یک تُکری نان فطیر و هدیۀ آردی و نوشیدنی جهت قربانی سلامتی تقدیم نماید.C( کاهن این قربانی ها و هدیه ها را از او بگیرد و بحضور خداوند بعنوان قربانی گناه و قربانی سوختنی تقدیم کند.T#( با یک تکری نان فطیر که از آرد اعلی، مخلوط با روغن زیتون تهیه شده باشد و قرصهای روغنی و هدیۀ آردی و نوشیدنی بیاورد.( یک برۀ نر یکساله و بی عیب را برای قربانی سوختنی، یک برۀ میش یکساله و بی عیب را جهت قربانی گناه و همچنین یک قوچ بی عیب را بعنوان قربانی سلامتی( وقتی دورۀ نذر خود را بپایان رسانید باید به دم دروازۀ خیمۀ عبادت رفتهq]( در همان روز دوباره خود را وقف خداوند نموده و روزهای پیش از نجاستش را حساب نکنند. او باید یک بره را بعنوان قربانی جُرم تقدیم نماید.^7(کاهن یکی را بعنوان قربانی گناه و دیگری را برای قربانی سوختنی تقدیم کرده گناه او را بخاطر تماسش با جنازه، کَفاره نماید.8k(در روز هشتم یک جفت فاخته یا دو چوچۀ کبوتر را به دم دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند آورده به کاهن بدهدT#(هرگاه کسی دفعتاً در پهلوی او بمیرد، شرعاً نجس می شود و باید پس از هفت روز موی سر خود را بتراشد تا از نجاست پاک شود.N(زیرا در تمام آن مدت وقف خداوند می باشد.(چونکه خود را وقف خداوند کرده است، در تمام عمر نباید به جنازه ای نزدیک شود و خود را نجس سازد، حتی اگر جنازۀ پدر، مادر، برادر و یا خواهرش باشد،b?(همچنین در آن مدت نباید موی سر خود را بتراشد. چون خود را وقف خداوند کرده و مقدس شده است، پس باید بگذارد که موی سرش دراز شود.kQ(و تا وقتیکه خود را وقف خداوند کرده است از نوشیدن مشروبات الکُلی، شراب، سرکۀ شراب، آب انگور و خوردن انگور و کشمش خودداری کند و هر چیزیکه از تاک انگور به دست آمده باشد و حتی دانه و پوست آن را هم نخورد.V )(خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل این چنین هدایت بده: هر مرد یا زنی که بخواهد نذر بگیرد و خود را وقف خداوند کند،(K(اگر زن گناهکار باشد، سزای گناه خود را می بیند، اما مرد در این باره تقصیری نمی داشته باشد.% E(این بود قانون بدگمانی در بارۀ زنی که شوهرش به او بدگمان شده باشد و در آن صورت شوهرش او را بحضور خداوند بیاورد تا کاهن مراسم لازمه را بجا آورد.اگر زن گناهکار باشد، سزای گناه خود را می بیند، اما مرد در این باره تقصیری نمی داشته باشد.z o(اما اگر بی گناه باشد، صدمه ای نمی بیند و می تواند صاحب طفل شود.»b ?(اگر آن زن به شوهر خود خیانت کرده باشد، آب در او اثر کرده شکمش را متورم می سازد و نازا می شود و در بین قوم خود ملعون می گردد. ;(آنگاه یک مشت آن را گرفته در بالای قربانگاه بسوزاند و بعد از زن بخواهد که آب را بنوشد.< s(بعد کاهن هدیۀ بدگمانی را از دست زن گرفته آن را در حضور خداوند تکان بدهد و بعد بالای قربانگاه بگذارد.I (بعد آب تلخ را به آن زن بدهد که بنوشد.(سپس کاهن این لعنت ها را در یک طومار بنویسد و آن ها را در آب تلخ بشوید.iM(خداوند در بین قومت به لعنت خود گرفتارت کند و این آب در شکمت داخل شده آن را متورم سازد و ترا نازا کند.» و زن بگوید: «آمین! آمین!»=w(اما هرگاه مرتکب زنا شده باشی،( آنوقت کاهن از آن زن بخواهد که به بی گناهی خود قسم بخورد و به او بگوید: «اگر با مرد دیگری همبستر نشده باشی، این آب تلخ لعنت بتو آسیبی نمی رساند.ue( بعد موی سر آن زن را باز نموده و هدیۀ بدگمانی را در دستهای او بگذارد و کاهن با کاسۀ آب تلخ لعنت که در دست خود دارد در پیشروی زن بایستد.,S( و آنگاه کمی آب مقدس را در یک کاسۀ گِلی ریخته با قدری از خاک زمین خیمۀ حضور خداوند مخلوط کند.E( کاهن آن زن را بحضور خداوند بیاوردA}( در هر صورت آن مرد باید زن خود را با یک کیلو آرد جو که با روغن زیتون یا کُندُر مخلوط نشده باشد پیش کاهن ببرد، چون این هدیه، هدیۀ بدگمانی است و برای روشن کردن حقیقت تقدیم می شود.1](خداوند به موسی امر فرمود: «به قوم اسرائیل هدایت بده که اگر مردی گمان کند که زنش به او خیانت کرده با مرد دیگری همبستر شده است، اما بدون شواهدی بصورت کامل مطمئن نباشد،o~Y(همه چیزهائی که وقف خداوند می شوند به کاهن تعلق می گیرند.»W})(همچنین وقتی قوم اسرائیل هر هدیۀ مخصوصی را که برای خداوند می آورند، باید به کاهن بدهد و کاهن آن را برای خود نگهدارد.F|(اما اگر شخص خساره دیده بمیرد، و خویش و قوم نزدیک نداشته باشد تا خساره را به او بپردازد، آنوقت خساره ای که به خداوند داده می شود همراه با یک قوچ برای کَفاره، به کاهن تعلق می گیرد./{Y(باید به گناه خود اقرار کرده برعلاوۀ جبران خسارۀ کامل بیست فیصد دیگر هم به شخص مقابل بپردازد.Mz(خداوند به موسی گفت: «به قوم اسرائیل بگو که هرگاه مرد یا زنی در برابر من مرتکب خطائی شود و به کسی خساره برساند،0y[(مردم اسرائیل همانطوریکه خداوند هدایت فرموده بود عمل کردند و آن ها را از اردوگاه خارج نمودند.xx m(خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل هدایت بده که همه کسانی را که مرض جلدی دارند، اشخاصی که از بدن شان مایع ترشح می کند و آنهائی که در اثر تماس با جنازه ای شرعاً نجس شده اند، خواه مرد باشند خواه زن، باید از اردوگاه خارج کنند تا آنجا را که من با آن ها در آن ساکن هستم نجس نسازند.» 1~~J}|_{{zy{y9xw)uutasrqooNnm-lksjChgg"fee9d ba`G__^:]]\B[Z,YXXSWWUTT3RO6  k >CI 1X +(خداوند به موسی فرمود: «سزای این شخص مرگ است. تمام قوم اسرائیل او را در بیرون اردوگاه برده سنگسارش کنند تا که بمیرد.»|s(آن ها او را در زندان انداختند، زیرا که نمی دانستند با او چه کنند.fG(آن ها او را پیش موسی و هارون و سایر رهبران قوم بردند.!=(هنگامی که قوم اسرائیل در بیابان بودند، مردی را دیدند که در روز سَبَت هیزم جمع می کند.+Q(زیرا که او فرمان خداوند را ناچیز شمرده از او نافرمانی کرده است. او باید به جزای عملش برسد.»vg(اما اگر کسی قصداً مرتکب گناهی شود، خواه اسرائیلی باشد خواه بیگانه، آن شخص در برابر خداوند گناه ورزیده است و باید از اجتماع طرد شود،zo(این قانون را بیگانگانی که در بین شما سکونت دارند هم رعایت کنند.{q(و کاهن در حضور خداوند برایش کَفاره نماید و آن شخص بخشیده می شود.5e(اگر تنها یک نفر ندانسته گناهی کند، آنوقت باید یک بز مادۀ یکساله را بعنوان قربانی گناه تقدیم کند[1(تمام قوم اسرائیل و هم بیگانگانی که در بین شان سکونت دارند بخشیده می شوند، زیرا تمام مردم در این اشتباه شامل بوده اند.D(کاهن برای تمام قوم اسرائیل کَفاره کند و گناه شان بخشیده می شود، زیرا که گناه شان قصداً نبوده است و همچنین بخاطر همین اشتباه خود قربانی سوختنی و نیز قربانی گناه تقدیم کرده اند.$~C( و بعد جماعت متوجه اشتباه خود شود، آن وقت باید یک گاو را بعنوان قربانی سوختنی تقدیم کند. تمام جماعت، این قربانی را که بوی آن مورد پسند خداوند است باید طبق مقررات همراه هدیۀ آردی و هدیۀ نوشیدنی و یک بز نر جهت قربانی گناه تقدیم کنند.!}=( هرگاه شما یا نسل آیندۀ تان ندانسته از انجام هدایاتی که خداوند به موسی داد غفلت کنید،|#( این هدیه ای را که از خرمن خود می دهند یک فریضۀ ابدی است و باید همیشه رعایت شود.S{!( هرگاه نان بپزند باید اولین قرص نان را که از اولین خرمن خود به دست می آورند، بعنوان هدیۀ مخصوص به من تقدیم نمایند."z?( و هر وقتیکه از میوۀ زمین بخورند، باید یک حصۀ آن را بعنوان هدیۀ مخصوص به من تقدیم کنند.2y_(خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که وقتی به سرزمینی که من آن ها را می آورم، وارد شدند،x(از آنجائی که این مقررات برای اسرائیلی ها و همچنین بیگانگان یکسان است، باید بعنوان یک فریضۀ ابدی باقی بماند و همگی از این قانون پیروی کنند.»*wO(هر کسی، خواه اسرائیلی باشد خواه بیگانه ای که در بین قوم اسرائیل سکونت دارد، بخواهد قربانی مورد پسند خداوند را بر آتش تقدیم کند، باید همین مقررات را رعایت نماید.v9(این چیزهائی بود که باید همراه هر یک از قربانی های گاو، قوچ، بره یا بزغاله تقدیم شود.pw()اما آن ها به حرف موسی گوش ندادند و باوجودیکه صندوق پیمان خداوند و موسی از اردوگاه حرکت نکرده بودند، آن ها رهسپار سرزمین موعود شدند.آنگاه عمالیقیان و کنعانی های ساکن کوهستان به مقابل شان پائین آمدند و آن ها را شکست دادند و تا حُرمه تعقیب کردند.}ou((وقتی با عمالیقیان و کنعانیان روبرو شوید با شمشیر آن ها بقتل می رسید. چون شما از پیروی خداوند دست کشیده اید، بنابران خداوند با شما نیست.»n3('شما نباید به آنجا بروید، زیرا خداوند به شما کمک نمی کند و دشمن، شما را شکست می دهد.&mG(&موسی به آن ها گفت: «شما با این کار تان از فرمان خداوند سرپیچی می کنید، اما موفق نمی شوید.sla(%روز دیگر، صبح وقت برخاستند و بسر کوه رفتند و گفتند: «ما حاضر و آماده هستیم که به سرزمین موعود برویم. ما به گناه خود اعتراف می کنیم.»k'($موسی آنچه را که خداوند فرموده بود به اطلاع مردم رساند و آن ها بسیار گریه کردند.{jq(#از بین آن ها تنها یوشع، پسر نون و کالیب، پسر یَفُنه زنده ماندند.6ig("آن کسانی که برای بررسی به کنعان رفته بودند و با شایعات بد مردم را به وحشت انداخته آن ها را برضد خداوند تحریک نمودند، در اثر بلائی که خداوند بر سر شان آورد همه هلاک شدند.Ch(!و شما ای قوم شریر، که به مخالفت من برخاسته اید، در بیابان می میرید. این گفتار من که خداوند هستم می باشد.» g( در مقابل هر روزی که نمایندگان شما در آن سرزمین مطالعه کردند یکسال جزا می بینید، یعنی مدت چهل سال در بیابان سرگردان می باشید. و به این ترتیب، جزای نافرمانی خود را می بینید تا بدانید که بی اطاعتی از من چه نتیجه ای دارد.5fe(فرزندان تان بخاطر بی ایمانی شان برای چهل سال چوپانی می کنند تا که آخرین نفر تان در بیابان بمیرد.Re(اما جنازه های شما در این بیابان می افتند.Wd)(همچنان کودکان تان را که شما گفتید اسیر ساکنین آن سرزمین می شوند، بسلامتی به آنجائی که شما آن را رد کردید، می رسانم.%cE(بغیر از کالیب، پسر یَفُنه و یوشع، پسر نون هیچکدام شان به آن سرزمین موعود قدم نمی گذارد.lbS(اجساد تان در این بیابان پوسیده می شوند. از تمام اشخاص بیست ساله و بالا تر تان یکنفر هم زنده نمی ماند، زیرا که از من شکایت کردید.8ak(پس به آن ها بگو: خداوند به حیات خود قسم می خورد که همان بلا را که از آن می ترسیدید بر سر تان می آورم.O`(بعد خداوند به موسی و هارون فرمود: «تا بکی این مردم شریر از من شکایت می کنند؟ من بارها شکایت این قوم را شنیده ام.T_#(حالا چون عمالیقیان و کنعانیان در دره ها سکونت دارند، پس بهتر است که برگردید و از راه بحیرۀ احمر به بیابان بروید.»J^(ولی بندۀ من، کالیب با آن ها فرق دارد. او همیشه و از صمیم دل فرمان مرا بجا آورده است، بنابران، او را به همان سرزمینی که برای مطالعه اش رفته بود، می برم و اولادۀ او را مالک آن می سازم. ] (روی آن سرزمینی را که به پدران شان وعدۀ مالکیت آن را داده ام نخواهند دید.{\q(اما به حیات خود و بحضور پُرجلالم که زمین را پُر کرده است قسم می خورم که هیچکدام از آنهائی را که جلال و معجزات مرا در مصر و همچنین در بیابان دیده اند و بازهم از من بی اطاعتی کردند و مرا مورد آزمایش قرار دادند،}[u(آنگاه خداوند فرمود: «چون تو از من خواهش کردی، من آن ها را بخشیدم،%ZE(پس از حضور تو التماس می کنم که از روی رحمت بی پایانت گناهان این مردم را ببخشی، چنانچه از همان زمانی که مصر را ترک کردند و تا حال بارها گناهان شان را بخشیده ای.»IY («بزودی خشم نمی گیرم و محبت من بی پایان است. گناه و خطای شما را می بخشم، اما به هیچوجه گناهکار را بدون سزا نمی گذارم. بخاطر گناه پدران، فرزندان شان را تا نسل سوم و چهارم جزا می دهم.»w( آن دره را بخاطر آن خوشۀ انگور، درۀ اشکول، (یعنی درۀ خوشه) نامیدند.='( سپس به درۀ اشکول وارد شدند و از آنجا یک خوشه انگور چیدند و با خود بردند. این خوشۀ انگور آنقدر سنگین بود که آن را به چوبی بسته دو نفر بر شانه های خود حمل می کردند. آن ها همچنین مقداری انار و انجیر هم بعنوان نمونه با خود بردند.8<k( و از قسمت جنوب آنجا عبور کرده به حبرون رسیدند. در آنجا قبایل اخیمان، شیشای و تَلمَی که از سلسلۀ عناق بودند، زندگی می کردند. (حبرون هفت سال قبل از صوعَن مصر بنا یافته بود.)&;G( پس آن ها رفتند و وضع زمین را از بیابان سین تا رِحوب در نزدیکی گذرگاه حمات مطالعه نمودند. :;( خاک زمین شان با ثمر است یا بائر؟ آنجا درختان زیاد دارد یا نه؟ سعی کنید که از میوه و محصول آنجا مقداری را بطور نمونه با خود بیاورید.» (آن موقع موسم انگور بود.)#9A( زمین آن ها حاصلخیز است یا خیر؟ مردم آنجا در جلگه ها زندگی می کنند یا در شهرهای مستحکم؟88k( و وضع آنجا را مطالعه کرده معلوم کنید که آیا مردم آنجا قوی هستند یا ضعیف؟ تعداد شان کم است یا زیاد؟~7w( پس موسی آن ها را برای بررسی سرزمین کنعان با این هدایات فرستاد: «از اینجا بطرف شمال، به قسمت جنوب سرزمین کنعان و به سرزمین کوهستانی برویدK6( اینها نامهای کسانی بودند که موسی برای جاسوسی به آن سرزمین فرستاد. در همین موقع بود که موسی نام هوشع پسر نون را (که معنی آن «نجات» است)، به یوشع (یعنی «خداوند نجات می دهد») تبدیل کرد.'5I( پس موسی قرار فرمودۀ خداوند اشخاص ذیل را از اردوگاه خود، یعنی بیابان فاران، به سرزمین کنعان فرستاد: شَموع، پسر زَکور، از قبیلۀ رؤبین؛ شافاط، پسر حوری، از قبیلۀ شمعون؛ کالیب، پسر یَفُنه، از قبیلۀ یهودا؛ یجال، پسر یوسف، از قبیلۀ ایسَسکار؛ هوشع، پسر نون، از قبیلۀ افرایم؛ فِلتی، پسر رافو، از قبیلۀ بنیامین؛ جَدی ئیل، پسر سودی، از قبیلۀ زبولون؛ جَدی، پسر سوسی، از قبیلۀ مَنَسّی؛ عَمیئیل، پسر جَملی، از قبیلۀ دان؛ سَتور، پسر میکائیل، از قبیلۀ اَشیر؛ نَحبی، پسر وَفسی، از قبیلۀ نفتالی؛ جاویل، پسر ماکی، از قبیلۀ جاد.H4 ( خداوند به موسی فرمود: «چند نفر را به کنعان، یعنی سرزمینی که می خواهم آن را به قوم اسرائیل ببخشم، بفرست تا آنجا را بررسی و مطالعه کنند. برای این منظور از هر قبیله یک رهبر را بفرست.»3{( وقتی او برگشت، مردم از حزیروت کوچ کردند در بیابان فاران اردو زدند.72i( بنابران مریم مدت هفت روز در بیرون اردوگاه بسر برد و قوم اسرائیل تا زمان بازگشت مریم از سفر دست کشیدند.وقتی او برگشت، مردم از حزیروت کوچ کردند در بیابان فاران اردو زدند.17( خداوند به موسی فرمود: «اگر پدرش بروی او تف می انداخت آیا برای هفت روز خجل نمی بود؟ پس برای هفت روز در بیرون اردوگاه تنها بماند و بعد از آن می تواند برگردد.»00[( پس موسی بحضور خداوند زاری و دعا کرد و گفت: «خدایا، از دربار تو التجا می کنم که او را شفا بدهی.»/ ( نگذار که مریم مثل طفلی شود که مرده بدنیا می آید و نیم بدنش پوسیده است.».-( به موسی گفت: «آقای من، ما را بخاطر این کار ما جزا مده؛ ما از روی حماقت گناه کردیم.A-}( و وقتی که ابر از بالای خیمه برخاست، تمام بدن مریم از مرض بَرَص سفید شد. چون هارون مریم را به آن وضع دید،t,c( آنگاه شعلۀ خشم خداوند بر آن ها افروخته شد و آن ها را ترک کرد.^+7( اما چون موسی بندۀ وفادار من است و با کمال صداقت خدمت قوم برگزیدۀ مرا می کند، با او روبرو و آشکارا حرف می زنم نه با رمز. او تجلی مرا می بیند. پس چطور جرأت کردید و بندۀ من، موسی را سرزنش نمودید؟»0*[( خداوند فرمود: «حرف مرا بشنوید؛ اگر بخواهم با یک نبی حرف بزنم با او در رؤیا و خواب صحبت می کنم،Y)-( آنگاه خداوند در یک ستون ابر نازل شد و در پیش دروازۀ خیمه ایستاد و فرمود: «هارون و مریم پیش بیایند.» و آن ها پیش رفتند.M(( خداوند به آن ها فرمود که هر سه نفرِ شان فوراً در خیمۀ حضور خداوند حاضر شوند. پس هر سه آن ها بحضور خداوند رفتند.G' ( (موسی متواضعترین شخص روی زمین بود.)P&( و گفتند: «آیا خداوند تنها بوسیلۀ موسی سخن گفته است؟ آیا بوسیلۀ ما هم سخن نگفته است؟» و خداوند حرف آن ها را شنید. % ( مریم و هارون موسی را بخاطری که با یک زن حبشی عروسی کرده بود سرزنش نمودند($K( #بعد قوم اسرائیل از قِبروت هتاوه حرکت کرده رهسپار حزیروت شدند و مدتی در آنجا توقف نمودند.#( "بنابران، آنجا را «قِبروت هتاوه»، یعنی قبرستان حرص و طمع نامیدند، زیرا افرادی را که هوس گوشت کرده بودند در آنجا دفن نمودند.بعد قوم اسرائیل از قِبروت هتاوه حرکت کرده رهسپار حزیروت شدند و مدتی در آنجا توقف نمودند."( !اما هنوز گوشت در زیر دندان شان بود که آتش خشم خداوند بر قوم اسرائیل شعله ور شد و بلای مدهشی را بر آن ها نازل کرد و یک عدۀ آن ها را از بین بُرد.1!]( قوم اسرائیل تمام شب و روز و فردای آن، این پرنده ها را می گرفتند. هیچکسی کمتر از ده حومر جمع نکرده بود و مردم گوشت این پرندگان را در اطراف اردوگاه پهن کردند تا خشک شود.) M( به حکم خداوند بادی وزید و خیل های بودنه را از بحر با خود آورد و این پرنده ها اطراف اردوگاه را از هر طرف به مسافۀ یک روزه راه پیمائی و بلندی یک متر، زمین را پوشاند.N( بعد موسی با رهبران به اردوگاه برگشتند.xk( اما موسی به او گفت: «آیا تو بجای من حسادت می ورزی؟ ای کاش خداوند روح خود را بر همۀ قوم برگزیدۀ خود قرار میداد تا همۀ آن ها نبی می شدند.»+( یوشع، پسر نون که یکی از معاونین انتخابی موسی بود گفت: «آقای من، آن ها را منع کن.»5( یک مرد جوان دویده پیش موسی رفت و به او گفت: «الداد و میداد در اردوگاه نبوت می کنند.» ( دو نفر از آن ها بنامهای الداد و میداد در اردوگاه ماندند و به خیمۀ حضور خداوند نرفته بودند، اما روح بر آن ها هم قرار گرفت و در اردوگاه نبوت کردند.mU( آنگاه خداوند در ابر نازل شد و با موسی به سخن گفتن پرداخت و از روحی که بر موسی قرار داشت گرفت و بر آن هفتاد نفر رهبر گذاشت. بمجردیکه روح بر آن ها قرار گرفت به نبوت آغاز نمودند، اما بار دیگر نبوت نکردند.,S( پس موسی از خیمۀ حضور خداوند خارج شد و آنچه را که خداوند فرموده بود به مردم گفت. بعد هفتاد نفر از رهبران قوم را جمع کرد و آن ها را در اطراف خیمۀ حضور خداوند قرار داد.'I( خداوند به موسی گفت: «آیا دست خداوند کوتاه است. حالا خواهی دید که حرف من راست است یا خیر؟» ( اگر ما همه رمه و گلۀ خود را بکشیم برای اینهمه مردم کفایت نمی کنند. یا اگر تمام ماهی های بحر را هم بگیریم امکان ندارد که همۀ این مردم را سیر کنیم.»^7( اما موسی گفت: «تنها تعداد مردمی که پیاده هستند ششصد هزار است، باز هم تو می گوئی که برای یک ماه کامل به آن ها گوشت می دهی.;q( بلکه برای یک ماهِ کامل آنقدر گوشت خواهید خورد که از دماغهای تان سر کند و از خوردن بیزار شوید، زیرا خدائی را که بین شما است رد کردید و افسوس خوردید که چرا از مصر خارج شدید.»oY( و شما نه برای یک روز، دو روز، پنج روز، ده روز یا بیست روز،Z/( به مردم اسرائیل بگو: «خود را برای فردا پاک و تقدیس کنید و به شما گوشت داده می شود که بخورید.» به آن ها بگو که خداوند نالۀ شما را شنید که می گفتید: «ای کاش کسی به ما گوشت می داد که می خوردیم. وقتی که در مصر بودیم وضع بهتری داشتیم.» بنابران خداوند به شما گوشت می دهد.( آنگاه من نزول می کنم و با تو حرف می زنم و از روحی که به تو داده ام می گیرم و به آن ها می دهم تا در مسئولیت امور قوم با تو سهیم بوده تو تنها نباشی.  ( خداوند به موسی فرمود: «هفتاد نفر از رهبران محترم قوم اسرائیل را جمع کن و پیش دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بحضور من بیاور و در آنجا همراه تو بایستند.(K( اگر با من این چنین رفتار می نمائی، پس خواهش می کنم که مرا بکش تا از این بدبختی نجات یابم.»4c( من به تنهائی نمی توانم بار مسئولیت تمام این مردم را بدوش بگیرم. این بار برای من بسیار سنگین است.M( برای اینهمه مردم از کجا گوشت تهیه کنم؟ زیرا آن ها پیش من گریه می کنند و می گویند: «برای ما گوشت بده که بخوریم.»; q( آیا من آن ها را پیدا کرده ام و یا بدنیا آورده ام که می گوئی مانند دایه ای که طفل را در آغوش می گیرد آن ها را گرفته به سرزمینی ببرم که وعدۀ ملکیت آن را به اجداد شان داده بودی؟l S( و به خداوند گفت: «چرا با این بنده ات چنین رفتار می کنی؟ من چه کرده ام که از من ناراضی هستی؟ چرا بار این قوم را بدوش من گذاشته ای؟ 3( موسی دید که خانواده های قوم اسرائیل پیش دروازۀ خیمه های خود نشسته گریه می کردند، و خشم خداوند به شدت افروخته گردید. موسی نیز از این موضوع بسیار ناراحت شد? {( مَنّا با شبنم شب یکجا می بارید.  ( مردم اسرائیل می رفتند و آن را از روی زمین جمع می کردند و در هاوَن می کوبیدند و آرد می کردند و بعد از آن آرد نان می پختند. و مزۀ نان روغنی را داشت.ym( مَنّا ماده ای بود به اندازۀ تخم گشنیز به رنگ سفید مایل به زردی. ;( اما حالا اشتهای خود را از دست داده ایم و بغیر از این مَنّا چیز دیگری نیست که بخوریم.»4c( بخاطر داریم که در مصر ماهی را رایگان می خوردیم و همچنان بادرنگ، خربوزه، تره، پیاز و سیر داشتیم.:o( در بین قوم اسرائیل گروه مختلفی بودند که آرزوی خوردن چیزهای بهتری را داشتند و مردم اسرائیل هم دوباره شروع به گریه و شکایت نموده می گفتند: «ای کاش کسی به ما کمی گوشت می داد!)M( پس آنجا را تعبیره، (یعنی سوختن) نامیدند، زیرا در آنجا آتش خداوند در بین شان مشتعل شده بود.1]( آنگاه مردم پیش موسی گریه و زاری نمودند و موسی بحضور خداوند برای شان دعا کرد و آتش خاموش گردید.} w( بزودی قوم اسرائیل بخاطر زحمات خود دست به شکایت زدند. وقتی خداوند آواز شکایت شان را شنید، غضبناک شد و آتش خداوند اطراف اردو را از بین برد. H~}r|c{yxx\wEut'srrq onn8melxkHjihhvgOfRerdc{bb?a`_]G\[Z:Y[XWV^UCTSSkReR QFPaOONM7LJIYGGJFEDBAB?>n=Fw(اما انجام کارهای مقدس در داخل خیمۀ حضور خداوند فقط بدوش تو و پسرانت می باشد. لاویان نباید به اشیای مقدس و یا قربانگاه دست بزنند، زیرا در آنصورت هم تو و هم آن ها هلاک می شوید.$EC(خویشاوندان تو، یعنی قبیلۀ لاوی باید در امور مربوط به خیمۀ حضور خداوند با شما کمک کنند.cD C(خداوند به هارون فرمود: «تو، پسرانت و سایر لاویان در مقابل هر نوع بی حرمتی که به خیمۀ حضور خداوند شود، مسئول هستید. فقط تو و پسرانت برای هر خطائی که در خدمت این جایگاه مقدس سر بزند، مقصر می باشید.&CG( سپس قوم اسرائیل به موسی شکایت کرده گفتند: «برای ما دیگر امیدی باقی نمانده است. حالا هر کسی که نزدیک خیمۀ حضور خداوند برود کشته می شود، پس همۀ ما هلاک می گردیم.»By( پس موسی هر آنچه را که خداوند فرموده بود انجام داد.سپس قوم اسرائیل به موسی شکایت کرده گفتند: «برای ما دیگر امیدی باقی نمانده است. حالا هر کسی که نزدیک خیمۀ حضور خداوند برود کشته می شود، پس همۀ ما هلاک می گردیم.»-AU( خداوند به موسی فرمود که عصای هارون را دوباره در پیشروی صندوق پیمان بگذارد تا اخطاریه ای برای این مردم سرکش باشد و بدانند که اگر از شکایت دست نکشند، از بین می روند.`@;(موسی عصاها را بیرون آورد و به قوم اسرائیل نشان داد. بعد از آنکه آن ها عصاها را دیدند، هر یک از رهبران عصای خود را پس گرفت.v?g(فردای آن موسی به خیمه داخل شد و دید که عصای هارون که نام قبیلۀ لاوی بر آن نوشته شده بود شگفته و شگوفه کرده و بادام پخته بار آورده است.&>G(و موسی آن ها را گرفته با عصای هارون در خیمۀ عبادت برد و پیشروی صندوق پیمان خداوند گذاشت.=7(موسی با مردم اسرائیل مذاکره نمود و هر یک از رهبران دوازده قبیله برای او یک عصا آوردa<=(آنگاه عصای شخصی را که من انتخاب کرده ام شگوفه می کند. به این ترتیب، به شکایات همیشگی قوم که برضد تو می کنند خاتمه می دهم.»@;{(بعد آن عصاها را در خیمۀ حضور خداوند برده پیشروی صندوق پیمان، یعنی جائی که با شما ملاقات می کنم، بگذار.X:+(نام هارون باید بر عصای قبیلۀ لاوی نوشته شود.9 (خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که هر یک از رهبران دوازده قبیلۀ شان یک عصا برای تو بیاورد. تو نام هر کدام آن ها را بر عصای او بنویس._89(*قبل از آنکه هارون پیش موسی برگردد، بلا متوقف شد.7/()با آنهم، علاوه بر آنهائی که روز پیش با قورح از بین رفته بودند، چهارده هزار و هفتصد نفر دیگر هم کشته شدند.قبل از آنکه هارون پیش موسی برگردد، بلا متوقف شد.U6%((او بین زندگان و مردگان ایستاد و بلا رفع شد.5)('پس هارون طوریکه موسی هدایت داده بود عمل کرد و فوری در بین مردم رفت و دید که بلا شروع شده بود، بنابران، خوشبوئی را بر آتش انداخت و برای آن ها کَفاره کرد.4-(&موسی به هارون گفت: «منقل خود را بگیر و از سر قربانگاه در آن آتش بریز و بر آن خوشبوئی دود کن و فوراً در بین مردم برو و برای شان کَفاره کن تا گناهان شان بخشیده شود، زیرا آتش خشم خداوند بر آن ها شعله ور گردیده و بلا شروع شده است.»D3(%«از پیش این مردم دور شوید تا آن ها را فوراً هلاک سازم.» اما موسی و هارون در حضور خداوند رو به خاک افتادند.2#($موسی و هارون رفتند و پیشروی خیمۀ حضور خداوند ایستادند و خداوند به موسی فرمود:[11(#اما وقتیکه مردم برضد موسی و هارون جمع شدند، ناگهان دیدند که ابر، خیمۀ عبادت را پوشاند و حضور پُر شکوه خداوند ظاهر شد.W0)("ولی فردای آن، قوم اسرائیل بار دیگر علیه موسی و هارون لب به شکایت گشودند و گفتند: «شما قوم برگزیدۀ خداوند را کشتید.»/(!تا قوم اسرائیل عبرت بگیرند و هیچ کسی بغیر از اولادۀ هارون، جرأت نکند که در حضور خداوند خوشبوئی دود کند و به همان بلائی گرفتار شود که بر سر قورح و پیروانش آمد. به این ترتیب، هدایاتی که خداوند به موسی داد موبمو اجراء شد..3( و اَلِعازار کاهن منقلهای برنجی را گرفته از آن ها ورقه ها برای پوشش قربانگاه ساخت،1-](سپس خداوند به موسی فرمود: «به اَلِعازار، پسر هارون کاهن بگو که منقل ها را از بین شعله های آتش بیرون کند که چون وقف من شده اند مقدس می باشند و خاکستر منقلهای این مردان را که گناه کردند و به قیمت جان شان تمام شد دور و در یک جای وسیع بریزد. بعد از منقلها ورقهای نازک ساخته آن ها را برای پوشش قربانگاه به کار برند. به این ترتیب، این پوشش برای مردم اسرائیل یک خاطرۀ عبرت انگیز خواهد بود.»1,](بعد آتشی از جانب خداوند فرود آمد و آن دوصد و پنجاه نفری را که خوشبوئی تقدیم می کردند، سوختاند.K+(سایر مردم اسرائیل که در نزدیک آن ها ایستاده بودند، فریاد برآورده فرار کردند که مبادا زمین آن ها را هم ببلعد.;*q(به این ترتیب، چاکِ زمین بر آن ها بسته شد و همگی با همه چیزی که داشتند، زنده بگور شدند و از بین رفتند.-)U(و آن ها را همراه با خانواده ها و همدستان و همه چیزهائی که به آن ها متعلق بودند در خود فروبرد.( (بمجردیکه سخنان موسی تمام شد، زمین زیر پای قورح و داتان و ابیرام باز شد<'s(اما اگر خداوند چیز تازه ای بعمل آورد زمین چاک شود و اینها را با همه مال و دارائی شان در خود فرو بَرَد و زنده به گور بروند. آنوقت می دانید که این مردان به خدا اهانت کرده اند.»3&a(اگر این مردم به مرگ طبیعی یا در اثر تصادف و یا مریضی بمیرند، در آنصورت خداوند مرا نفرستاده است.\%3(موسی گفت: «حالا یقین خواهید کرد که خداوند مرا فرستاده تا تمام این کارها را انجام بدهم و آن ها را به ارادۀ خود نکرده ام.y$m(پس آن ها از اطراف خیمه های قورح و داتان و ابیرام دور شدند و داتان و ابیرام با زنان و فرزندان خود از خیمه بیرون آمده دم دروازه ایستادند.##A(و به مردم گفت: «خواهش می کنم که از اطراف خیمه های این مردان شریر دور شوید و به چیزی که متعلق به آن ها است دست نزنید، مبادا بخاطر گناهان آن ها شما هم هلاک شوید.»p"[(آنگاه موسی با رهبران قوم به طرف خیمۀ داتان و ابیرام رفتند,!S(خداوند به موسی فرمود: «پس به قوم اسرائیل بگو که از خیمه های قورح و داتان و ابیرام دور شوند.»h K(اما موسی و هارون رو به خاک افتادند و گفتند: «ای خدائی که سرچشمۀ زندگی هستی، آیا بخاطر گناه یک نفر بر تمام قوم غضبناک می شوی؟»?y(خداوند به موسی و هارون فرمود: «از این مردم خود را جدا کنید، زیرا می خواهم همۀ آن ها را فوراً هلاک کنم.»,S(بعد قورح تمام قوم اسرائیل را برضد موسی و هارون تحریک نمود و همه را در پیش دروازۀ خیمۀ حضور خداوند جمع کرد. ناگهان حضور پُر شکوه خداوند بر تمام قوم اسرائیل ظاهر شد.iM(پس همگی منقلهای خود را آورده آتش روشن کردند و خوشبوئی بر آن ها گذاشتند و با موسی و هارون پیش دروازۀ دخول خیمۀ عبادت ایستادند.O(هر کدام یک منقل با خود بیاورد و خوشبوئی در آن گذاشته و بر قربانگاه تقدیم کند. هارون هم با منقل خود حاضر می شود.»3a( موسی به قورح گفت: «تو و دوصد و پنجاه نفر همراهانت فردا صبح بحضور خداوند بیائید. هارون هم می آید.xk( موسی بسیار قهر شد به خداوند گفت: «قربانی های شان را قبول مکن. من حتی یک الاغ هم از آن ها نگرفته ام و به هیچکدام آن ها آسیبی نرسانده ام.»/( برعلاوه، تو هنوز ما را به آن سرزمین حاصلخیزی که وعده داده بودی نبرده ای و مزرعه و تاکستانی به ما نداده ای. تو ما را فریب می دهی؟ ما نمی خواهیم که بیائیم.» ( آیا این یک امر کوچکی است که تو ما را از یک کشوری که در آن شیر و عسل جاری بود آوردی تا در این بیابان از بین ببری و حالا هم می خواهی که بر ما حاکم شوی؟?y( سپس موسی به داتان و ابیرام، پسران اِلیاب پیام فرستاد که بیایند، اما آن ها در جواب گفتند: «ما نمی آئیم.+Q(شما با این عمل تان با خداوند مخالفت می نمائید. گناه هارون چیست که شما از او شکایت می کنید؟»)(خداوند به تو و همه لاویان این افتخار را بخشید و حالا می خواهید که کاهن هم باشید. (موسی به قورح و همراهانش گفت: «ای لاویان بشنوید. آیا بنظر شما این امر کوچک است که خدای اسرائیل شما را از بین تمام قوم اسرائیل برگزیده است و در خیمۀ حضور خداوند موظف ساخت تا به او نزدیک و برای خدمت به مردم آماده باشید؟ (پس ای قورح، تو و همراهانت فردا صبح با منقل های پُر از آتش بیائید و در حضور خداوند در آن ها خوشبوئی دود کنید. آنوقت معلوم می شود که خداوند چه کسی را انتخاب کرده است. ای پسران لاوی، این شما هستید که حد تان را نمی شناسید.»!(و به قورح و همراهانش گفت: «فردا صبح خداوند به شما نشان می دهد که چه کسی به او تعلق دارد و چه کسی مقدس است و چه کسی را برگزیده است که بحضور او نزدیک شود.[1(وقتی موسی سخنان آن ها را شنید، رو به خاک افتاد;q(آن ها پیش موسی و هارون رفته گفتند: «شما از هیچ کدام ما بهتر نیستید. همۀ قوم اسرائیل مقدس اند و خداوند با همۀ ما است. پس چرا شما خود را برتر از قوم برگزیدۀ خداوند می شمارید؟»A (روزی قورح پسر یزهار نواسۀ قهات، از قبیلۀ لاوی با داتان و ابیرام پسران اِلیاب و اون پسر فالت که هر سه از قبیلۀ رؤبین بودند همدست شده علیه موسی شورش کردند. در این شورش دوصد و پنجاه نفر از رهبران مشهور هم که از طرف مردم انتخاب شده بودند، شرکت داشتند.!=(من خداوند، خدای شما هستم، بلی من خداوند، خدای شما هستم که شما را از مصر بیرون آوردم.» (پس شما بیاد می آورید که باید برای خدای خود پاک و مقدس باشید.من خداوند، خدای شما هستم، بلی من خداوند، خدای شما هستم که شما را از مصر بیرون آوردم.»5 e(منظور از ساختن پوپکها اینست که هر وقت آن ها را ببینید احکام خداوند را بخاطر آورده از آن ها اطاعت نمائید، از من روگردان نشوید و پیرو امیال و خواهشهای نفسانی خود نباشید.S !(خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که بر گوشه های لباس خود پوپکها بسازند و آن ها را با تارهای آبی وصل کنند.{ q(پس او را از اردوگاه خارج نموده قرار فرمان خداوند سنگسارش کردند. ~}|{gzyxwvuytsmrqq@ppGosnnDm,lkkojj(hgfredcccbaac`(_n]m\[ZXVV/U&TTRR!Q*PPONMM`LyKJI]HGG FEE,D>CFBZA@}?>==<;Z:: 9i876m5432100/$.)-d,,+n*))('&&%j$w$ #1"!!X >cg&.;6` w e 7 ^ q +WK2_(«مدیان را سرکوب کن و همۀ شان را از بین ببر،زیرا آن ها با حیله و نیرنگ شما را گمراه ساختند و به پرستش بت بعل فغور تشویق کردند و واقعۀ مرگ کُزبی این امر را ثابت می سازد.».Y(خداوند به موسی فرمود:{q( زن مدیانی هم کُزبی نام داشت و دختر صور، یکی از بزرگان مدیان بود.5e( نام مرد اسرائیلی که با آن زن مدیانی کشته شد زِمری بود. او پسر سالو، یکی از رؤسای قبیلۀ شمعون بود.-( پس به او بگو که چون او حرمت مرا حفظ کرد و باعث شد که من گناه قوم اسرائیل را ببخشم، من با او یک پیمان ابدی می بندم که او و اولاده اش برای همیشه کاهن باشند.»?y( خداوند به موسی فرمود: «فینِحاس، پسر اَلِعازار، نواسۀ هارون کاهن، قهر مرا فرونشاند. او نخواست که بغیر از من خدای دیگری را پرستش کند، بنابران، من هم قوم اسرائیل را تلف نکردم.r_( اما با آنهم بیست و چهار هزار نفر شان در اثر آن بلا تلف شدند.P(و بدنبال آن مرد بدرون خیمه رفت و نیزه را در بدن هردوی آن ها فروبُرد و به این ترتیب بلا از سر مردم اسرائیل رفع شد./(وقتی فینِحاس، پسر اَلِعازار، نواسۀ هارون کاهن این را دید، نیزه ای را به دست گرفت~w(سپس یکی از مردان اسرائیلی در برابر چشمان موسی و تمام مردمی که در پیشروی خیمۀ عبادت گریه می کردند، یک زن مدیانی را با خود به اردوگاه آورد."?(موسی به قضات اسرائیل گفت: «تمام کسانی را که بت بعل فغور را پرستش کرده اند اعدام کنید.»iM(و به موسی فرمود: «همۀ سرکردگان قبایل اسرائیل را در روز روشن در حضور من اعدام کنید تا خشم سهمگین من از سر قوم اسرائیل دور شود.»U%(به مرور زمان تمام قوم اسرائیل به پرستش بت بعل فغور شروع کردند. بنابران، خشم خداوند بشدت بر قوم اسرائیل افروخته شد*O(این دخترها آن ها را دعوت می کردند تا در مراسم قربانی که برای بتهای شان برگزار می شد شرکت کنند. مردان اسرائیلی گوشت قربانی را می خوردند و بتهای شان را می پرستیدند. 9(در زمانی که قوم اسرائیل در شِطیم می زیستند، مردان آن ها با دختران موآب زنا می کردند.ue(بعد بِلعام برخاست و به وطن خود برگشت و بالاق هم براه خود رفت.1(کشتی ها از سواحل قبرس می آیند آشور و عِبِر را سرکوب می سازند، اما خود آن ها هم نابود می شوند.»بعد بِلعام برخاست و به وطن خود برگشت و بالاق هم براه خود رفت.U%(بِلعام با این سخنان به پیشگوئی خود پایان بخشید: «افسوس که وقتی خدا این کار را انجام بدهد، هیچ کسی زنده نخواهد بود. !(اما ای قَینی ها از بین می روید و لشکر نیرومند آشوریان شما را به اسارت می برد.»N (سپس به قَینی ها نظر انداخت و این چنین پیشگوئی کرد: «جای سکونت شما مستحکم است و آشیانۀ تان بر صخره ای قرار دارد.p [(بعد بِلعام رو بطرف عمالیقیان نموده و این چنین پیشگوئی کرد: «عمالیقیان مقتدرترین همه اقوام بودند، اما سرانجام همه هلاک می شوند.», S(اسرائیل به فتوحات خود ادامه می دهد، دشمنان را پایمال می سازد و یکنفر را هم زنده نمی گذارد.» (و دشمنان خود را در ادوم شکست می دهد، مُلک و دارائی شان را تصرف می کند،O(او را خواهم دید، اما نه حالا، او را تماشا خواهم کرد، ولی نه از نزدیک. پادشاهی همچون ستارۀ درخشانی در اسرائیل ظهور می کند. او سرکردگان موآب را شکست می دهد. مردم آشوبگر را سرکوب می کند،R(و خدای متعال به او حکمت آموخت و رؤیائی را دید که خدای قادر مطلق به او نشان داد. او رو به خاک افتاد و چشمانش باز شد._9(آنگاه بِلعام چنین پیشگوئی کرد:«این است وحی بِلعام پسر بِعور، وحی مردی که چشمانش باز شد، وحی آن کسی که سخنان خدا را شنید5e(حالا پیش قوم خود می روم، اما باید بدانی که در آینده قوم اسرائیل چه بلائی بر سر مردم تو می آورند.»"?( که اگر تو قصر خود را پُر از طلا و نقره کنی و به من بدهی، من نمی توانم از فرمان خداوند سرکشی نمایم و یا به دل خود کاری کنم. من هر چه را که خداوند بفرماید می گویم.@}( بِلعام گفت: «من به قاصدانت گفتم:o( از اینجا زود برو و به خانه ات برگرد. من گفتم که به تو پاداش خوبی بدهم، اما خدا ترا از آن محروم ساخت.»1]( آتش خشم بالاق بر بِلعام افروخته شد و در حالیکه دستهای خود را بهم می زد به بِلعام گفت: «من ترا فراخواندم که دشمن مرا نفرین کنی، اما تو برعکس، سه بار آن ها را برکت دادی.tc( مانند شیر می خوابند و کسی جرأت آن را ندارد که آن ها را بیدار کند. کسی که ترا برکت بدهد، برکت ببیند و لعنت باد بر کسی که ترا لعنت کند.»=u(خدا آن ها را از مصر بیرون آورد. آن ها قدرتی مانند گاو وحشی دارند، و دشمنان خود را می بلعند. استخوان های شان را می شکنند و خُرد می کنند. با تیرهای خود آن ها را به زمین می دوزند.x~k(دلوهای شان از آب لبریز می گردند. بذرهای شان با آب فراوان آبیاری می شوند. پادشاه آن ها بزرگتر از اَجاج می باشد و سلطنت شان مترقی می شود.W})(همچون درختان عود که خداوند به دست خود غرس کرده باشد، و چون درختان سرو کنار جویهای آب، در برابر چشمان من قرار دارند.2|_(ای بنی اسرائیل، خیمه های تان چقدر زیبا هستند! مساکن شما چقدر قشنگ اند. مانند باغهای کنار دریا،D{(وحی کسی که سخنان خدا را شنید، و رؤیائی را دید که خدای قادر مطلق نشان داد؛ رو به خاک افتاد و چشمانش باز شد.z+(و این کلام بر زبانش جاری شد:«وحی بِلعام پسر بِعور، وحی آن مردی که چشمانش باز شد؛y9(و قوم اسرائیل را دید که قبیله قبیله در آنجا خیمه زده اند. آنگاه روح خدا بر او نازل شدpx ](وقتی بِلعام دید که خداوند از برکت دادن به اسرائیل خوشنود شده است، مثل دفعات پیش به فال و افسون متوصل نشد، بلکه رو بطرف بیابان کرد?w{(و بالاق مطابق هدایت او عمل کرد.Uv%(بِلعام به او گفت که هفت قربانگاه بسازد و هفت گاو و هفت قوچ را برای قربانی آماده کند.و بالاق مطابق هدایت او عمل کرد.juO(پس بالاق او را بر قلۀ فغور که مشرف به بیابان بود، بُرد.otY(آنگاه بالاق به او گفت: «حالا بیا که به یک جای دیگر برویم، شاید مورد پسند خدا باشد و به تو اجازه بدهد که قوم اسرائیل را نفرین کنی.»!s=(بِلعام در جوابش گفت: «من برایت گفتم که آنچه را خداوند به من الهام کند، آن را می گویم.»}ru(بالاق به بِلعام گفت: «نه آن ها را نفرین کن و نه به آن ها برکت بده.»q(این قوم را ببینید که مثل شیر ماده بر می خیزند و مانند شیر نر بپا می ایستند. تا وقتی که شکار خود را نخورند و خون کشته شدگان خود را ننوشند، نمی خوابند.»npW(کسی نمی تواند اسرائیل را جادو کند و افسون کسی بر آن ها کارگر نیست. دربارۀ اسرائیل می گویند: «خدا چه کارهائی برای آن ها کرده است.»hoK(خدائی که آن ها را از مصر بیرون آورد قوی و نیرومند است.enE(او در آیندۀ اسرائیل بدبختی و مشکلاتی نمی بیند خداوند، خدای شان با آن ها است. آن ها او را به عنوان پادشاه خویش اعلام می کنند.:mo(به من امر فرموده است که آن ها را برکت بدهم. او به آن ها برکت داده است و من آن را تغییر داده نمی توانم.Al}(خدا بشر نیست که دروغ بگوید، یا بنی آدم نیست که عقیدۀ خود را تغییر بدهد. به وعده ای که می دهد، وفا می کند.k(بِلعام این چنین بیان کرد:«ای بالاق، برخیز و بشنو! ای پسر صفور به من گوش بده!Rj(بِلعام پیش بالاق که با بزرگان موآب کنار قربانی سوختنی ایستاده بود، برگشت. بالاق از او پرسید: «خداوند چه فرمود؟» i (خداوند به ملاقات بِلعام آمد و به او فرمود که پیام او را به بالاق برساند.Ah}(بِلعام به پادشاه گفت: «تو در همینجا کنار قربانی سوختنی ات بایست. من در آنجا برای ملاقات خداوند می روم.»wgi(پس بالاق او را به مزرعۀ صوفیم که بر کوه فِسجه واقع است بُرد. در آنجا هفت قربانگاه ساخت و بر هر کدام آن ها یک گاو و یک قوچ را قربانی کرد.vfg( بعد بالاق به او گفت: «بیا که ترا به یک جای دیگر ببرم. از آنجا تنها یک قسمت قوم اسرائیل را می بینی. از همانجا آن ها را برای من نفرین کن.»e( بِلعام جواب داد: «من فقط آنچه را که خداوند به من الهام فرمود بر زبان آوردم.»cdA( بالاق از بِلعام پرسید: «این چه کاری بود که تو به من کردی؟ من به تو گفتم که دشمنانم را نفرین کنی، اما تو آن ها را برکت دادی.»c( آن ها مانند غبار اند، بی شمار و بی حساب. ای کاش این سعادت را می داشتم که مثل یکی از افراد قوم برگزیدۀ خدا بمیرم. ای کاش عاقبت من مثل عاقبت آن ها باشد.»b+( از فراز کوهها آن ها را می بینم، از بالای تپه ها آن ها را تماشا می کنم. آن ها مردمی هستند که تنها زندگی می کنند، خود را در جملۀ اقوام دیگر بشمار نمی آورند.Pa(چطور می توانم قومی را نفرین کنم که خدا نفرین نکرده است؟ چگونه می توانم مردمی را لعنت کنم که خدا لعنت نکرده است؟!`=(و خطابۀ خود را این چنین ایراد کرد:«بالاق مرا از کشور ارام، از کوههای مشرق آورد. به من گفت: «بیا و یعقوب را بخاطر من نفرین کن. بیا و قوم اسرائیل را لعنت بفرست.»%_E(پس بِلعام پیش بالاق که با تمام بزرگان موآب در کنار قربانی سوختنی خود ایستاده بود برگشت&^G(خداوند به بِلعام فرمود که چه بگوید و او را دوباره پیش بالاق فرستاد تا پیام او را برساند.h]K(و در آنجا خدا او را ملاقات کرد. بِلعام به او گفت: «من هفت قربانگاه تهیه کردم و بر هر کدام آن ها یک گاو و یک قوچ را قربانی کردم.»b\?(بعد بِلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی سوختنی خود بایست و من می روم تا ببینم که آیا خداوند به ملاقات من می آید یا نه. هر چه که او به من بفرماید ترا آگاه می سازم.» پس بِلعام تنها بالای تپه ای رفت[5(بالاق طبق هدایت او رفتار کرد و آن ها بر هر قربانگاه یک گاو و یک قوچ را قربانی کردند."Z A(بِلعام به بالاق گفت: «در اینجا هفت قربانگاه بساز و برای من هفت گاو و هفت قوچ آماده کن.»&YG('فردای آن بالاق بِلعام را بسر کوه بموت بعل بُرد تا از آنجا یک تعداد قوم اسرائیل را ببیند.YX-(&در آنجا بالاق گاو و گوسفند را قربانی کرد و گوشت آن ها را برای بِلعام و رهبرانی که با او بودند فرستاد.فردای آن بالاق بِلعام را بسر کوه بموت بعل بُرد تا از آنجا یک تعداد قوم اسرائیل را ببیند.MW(%پس بِلعام همراه بالاق به شهر حزوت رفت.dVC($بِلعام جواب داد: «حالا پیش تو آمده ام، اما قدرت آن را ندارم که چیزی بگویم و من فقط چیزی را که خداوند به من بفرماید می گویم.»XU+(#بالاق از بِلعام پرسید: «چرا بار اولیکه قاصدانم را فرستادم نیامدی؟ آیا فکر می کردی که من به عزت تو رسیده نمی توانم؟»BT("چون بالاق خبر شد که بِلعام می آید، به استقبال او به شهر موآب، در کنار دریای ارنون واقع در سرحد کشور رفت.hSK(!فرشتۀ خداوند به او فرمود: «با این مردان برو، اما فقط چیزی را که من به تو می گویم، بگو.» پس بِلعام با فرستادگان بالاق حرکت کرد.Ry( بِلعام به فرشته گفت: «من گناه کرده ام. من متوجه نشدم که در سر راه ایستاده بودی. حالا اگر با رفتن من موافق نیستی، من به خانۀ خود بر می گردم.»VQ'(این الاغ سه مرتبه مرا دید و از سر راه من دور شد. اگر این الاغ این کار را نمی کرد، ترا می کشتم و آن را زنده می گذاشتم.»hPK(فرشته به او گفت: «چرا الاغت را سه مرتبه زدی؟ من به خاطری آمده ام تا ترا از رفتن باز دارم، زیرا این سفر تو از روی بی اطاعتی است.tOc(آنوقت خداوند چشمان بِلعام را باز کرد و بِلعام فرشتۀ خداوند را دید که شمشیر به دست سر راه ایستاده است و او پیشروی او رو به خاک افتاد.jNO(الاغ به بِلعام گفت: «آیا من همان الاغی نیستم که تمام عمر بر آن سوار شده ای؟ آیا هرگز چنین کاری کرده ام؟» بِلعام جواب داد: «نی.»$MC(بِلعام جواب داد: «تو مرا مسخره کردی. ای کاش یک شمشیر می داشتم که ترا در همینجا می کشتم.».LW(آنگاه خداوند، الاغ را به حرف زدن آورد و الاغ به بِلعام گفت: «گناه من چیست که مرا سه بار زدی؟»K(الاغ در بین جاده خوابید و بِلعام قهر شد و با چوب دست خود، الاغ را زد.+JQ(آنوقت فرشته پیش رفت و در یک جای تنگتر ایستاد که الاغ به هیچوجه نمی توانست از آنجا عبور کند.dIC(چون الاغ دید که فرشتۀ خداوند آنجا ایستاده است، خود را به دیوار چسپاند و پای بِلعام را به آن فشرد. بِلعام دوباره الاغ را زد.6Hg(بعد فرشتۀ خدا در یک جائیکه جاده تنگ می شد و در دو طرف آن دیوارهای دو تاکستان قرار داشتند، ایستاد.PG(در همین اثنا الاغ بِلعام فرشتۀ خداوند را دید که شمشیری در دست دارد و بسر راه ایستاده است. آنگاه الاغ از جاده رم کرد و به مزرعه ای رفت. بِلعام الاغ را زد و آن را دوباره به جاده برگرداند./FY(اما خداوند از رفتن بِلعام قهر شد و فرشتۀ خود را بسر راه او فرستاد و راه را بر او بست. بِلعام در حالیکه بر الاغ خود سوار بود و دو نوکرش همراه او بودند، به پیش می رفتند.E(پس بِلعام صبح برخاست. الاغ خود را پالان کرد و با فرستادگان بالاق براه افتاد.cDA(خدا همان شب به بِلعام گفت: «حالا که این مردان دوباره آمده اند، برخیز و با آن ها برو، اما فقط آنچه که من به تو می گویم بکنی.» C (ولی بازهم شب را اینجا بمانید تا بدانم که خداوند چه هدایتی به من می دهد.»ZB/(بِلعام به آن ها گفت: «اگر بالاق قصر خود را پُر از طلا و نقره کند و به من ببخشد، از امر خداوند، خدای خود سرپیچی نمی کنم.?Ay(او از تو با احترام پذیرائی می کند و هر امری که تو بفرمائی بجا می آورد. لطفاً بیا و این قوم را نفرین کن.»q@](آن ها به بِلعام گفتند: «بالاق از تو استدعا می کند که بیائی.?y( بار دیگر بالاق یک تعداد دیگر را که بزرگتر و محترم تر بودند فرستاد.">?( نمایندگان بالاق دوباره به وطن خود عودت کردند و به او گفتند: «بِلعام نخواست که بیاید.»s=a( پس بِلعام صبح روز دیگر برخاسته پیش فرستادگان بالاق رفت و به آن ها گفت: «به وطن تان برگردید، زیرا خداوند اجازه نداد که با شما بروم.».<W( خدا به او فرمود: «تو نباید با آن ها بروی و آن قوم را نفرین کنی، زیرا من آن ها را برکت داده ام.»,;S( که یک گروه کثیر مردم از مصر آمده و در همه جا پراگنده شده اند و از من خواهش کرده است که بروم و آن ها را نفرین کنم تا او بتواند با آن ها بجنگد و آن ها را از آنجا براند.»0:[(بِلعام جواب داد: «اینها نمایندگان بالاق، پادشاه موآب هستند. او آن ها را فرستاده است و می گویدl9S(همان شب خدا پیش بِلعام آمد و فرمود: «این مردان کیستند؟»8(بِلعام به آن ها گفت: «امشب همینجا بمانید و فردا آنچه را که خداوند به من بفرماید، به شما می گویم.» پس نمایندگان موآب شب را با بِلعام بسر بردند.E7(پس رهبران موآب و مدیان با یک مبلغ پول بعنوان مزد فالبینی، پیش بِلعام رفتند و پیام بالاق را به او رساندند.H6 (حالا ما از تو خواهش می کنیم که بیائی و این قوم را لعنت کنی، زیرا آن ها از ما قویتر هستند. شاید به این ترتیب من بتوانم آن ها را شکست بدهم و از این سرزمین بیرون برانم. ما می دانیم کسی را که برکت بدهی، برکت می بیند و هر کسی را که تو نفرین کنی، نفرین می شود.»53(موآبیان به سرکردگان مدیان پیام فرستاده گفتند: «این گروه بزرگ مثل گاوی که سبزه را می جود، ما را خواهد خورد.» پس بالاق، پادشاه موآب پیامی به بِلعام، پسر بِعور در فتور که در کنار دریای فرات واقع است، فرستاده گفت: «یک گروه بزرگی از کشور مصر آمده اند و در همه جا پراگنده شده و در نزدیکی ما جا گرفته اند.4(چون بالاق، پسر صفور، پادشاهِ موآب خبر شد که تعداد بنی اسرائیل بسیار زیاد است و چه بلائی را بر سر اموریان آوردند، او و موآبیان بسیار ترسیدند..3 Y(بعد از آن قوم اسرائیل به دشت موآب حرکت کردند و در شرق دریای اُردن، مقابل شهر اریحا خیمه زدند.J2(#پس بنی اسرائیل عوج را با پسران و ساکنین آنجا بقتل رسانیدند و احدی را زنده نگذاشتند و مُلک شان را متصرف شدند.}1u("خداوند به موسی فرمود: «از عوج نترس، زیرا من او را با مردم و سرزمین شان به دست تو تسلیم کرده ام و تو همان معامله ای را که با سیحون، پادشاه اموری در حِشبون کردی، با او هم بکن.»پس بنی اسرائیل عوج را با پسران و ساکنین آنجا بقتل رسانیدند و احدی را زنده نگذاشتند و مُلک شان را متصرف شدند.60g(!بعد برگشتند و بطرف باشان رفتند. اما عوج، پادشاه باشان با سپاه خود به مقابلۀ آن ها به اَدرَعی آمد.7/i( موسی چند نفر را به یعزیر فرستاد تا وضع آنجا را مطالعه کنند. بعد قوم اسرائیل به آنجا حمله بردند و آن شهر را با دهات اطراف آن به دست آوردند و باشندگان آنجا را بیرون راندند.i.M(به این ترتیب قوم اسرائیل در سرزمین اموریان ساکن شدند.D-(سعادت و کامرانی شان از حِشبون تا به دیبون ذوال شد و ما آن ها را تا نوفح که نزدیک میدِبا است از بین بردیم.»H, (وای بر تو ای موآب! ای قوم کموش هلاک شدید. پسرانش را فراری و دخترانش را به دست سیحون، پادشاه اموری اسیر ساخت.+(زیرا آتشی از حِشبون برخاست و شهر عارِ موآب و بلندی های ارنون را بلعید.N*(خوانندگان این قصیدۀ را برای حِشبون می سرودند:«به حِشبون بیائید و آنرا آباد کنید، پایتخت سیحون را بنا نمائید،g)I(حِشبون پایتخت اموریان بود که سیحون قبلاً در جنگ با پادشاه سابق موآب آن را با تمام سرزمین آن ها تا دریای ارنون تصرف کرده بود.D((بنی اسرائیل همه شهرهای اموریان را همراه با شهر حِشبون و دهات اطراف آن به دست آوردند و در آن ها ساکن شدند.u'e(مردم اسرائیل بر آن ها غالب شدند؛ سیحون را کشتند و کشور شان را از دریای ارنون تا دریای یبوق و تا سرحد عمونیان تصرف کردند. از آنجا پیشتر رفته نتوانستند، زیرا که سرحد عمونیان از نگاه دفاعی بسیار مستحکم بود. & (اما سیحون به آن ها اجازه نداد که از خاک او عبور کنند. در عوض سپاه خود را جمع کرد و به مقابلۀ اسرائیل به بیابان رفت و در ناحیۀ یاهص با آن ها جنگید.,%S(«به ما اجازه بدهید که از کشور تان عبور کنیم. ما وعده می دهیم که فقط از شاهراه برویم، به تاکستان های تان داخل نشویم و تا که در خاک شما باشیم حتی از آب شما هم ننوشیم.»2$_(قوم اسرائیل نمایندگان خود را پیش سیحون، پادشاه اموریان فرستادند که این پیام را به او برسانند: #(از باموت به دره ای که در موآب واقع و مشرف به بیابان و کوه فِسجه است، رفتند.T"#(و از آنجا به نحلی ئیل و بعد به باموت رفتند.N!(این چاهی است که حاکمان کندند. با عصای شاهی و با عصای بزرگان کنده شد.»قوم اسرائیل از بیابان به متانه حرکت کردند (آنگاه بنی اسرائیل این سرود را خواندند:«ای چاه فوران کن! برایش سرود بخوانید!#(سپس بنی اسرائیل سفر خود را به طرف بئر، یعنی چاه ادامه دادند. این همان جائی است که خداوند به موسی فرمود: «قوم اسرائیل را جمع کن و من به آن ها آب می دهم.»(و وادی های آن که بسوی مناطق عار هستند، در امتداد سرحد موآب واقع اند.%E(در «کتاب جنگهای خداوند» در این زمینه اشاره شده است که شهر واهیب در سوفه و دره های ارنونP( بعد بطرف شمال دریای ارنون در نزدیکی سرحدات اموریان کوچ کردند. (دریای ارنون خط سرحدی بین موآبیان و اموریان است.)vg( سپس به وادی زارَد آمدند و در آنجا خیمه های خود را برافراشتند.}u( از آنجا به عَیی عباریم که در بیابان، در شرق موآب واقع بود، رفتند.( بنی اسرائیل به سفر خود ادامه داده به اوبوت رسیدند و در آنجا خیمه زدند.K( پس موسی یک مار برنجی ساخت و آن را بر سر پایه ای آویخت و به مجردیکه مار گزیده ای به آن نگاه می کرد، شفا می یافت.P(خداوند به موسی فرمود: «یک مار برنجی بساز و بر پایه ای بیاویز، و هر گزیده شده ای که به آن نگاه کند، زنده می ماند.»S!(مردم اسرائیل پیش موسی آمدند و گفتند: «ما گناه کرده ایم، زیرا علیه خداوند و علیه تو شکایت نموده ایم. پس بحضور خداوند دعا کن که ما را از شر این مارها نجات بدهد.» پس موسی برای آن ها دعا کرد.1](آنگاه خداوند مارهای سمی را در بین شان فرستاد و آن ها را گزیدند و یک تعداد زیاد آن ها هلاک شدند.<s(و از خدا و موسی شکایت کردند و گفتند: «چرا ما را از مصر آوردید تا در این بیابان بمیریم؟ نه چیزی است که بخوریم و نه آب است که بنوشیم. ما از خوردن این خوراک بی مزه خسته شده ایم.»(بعد از آن قوم اسرائیل از کوه هور حرکت کرده تا از راهی که به بحیرۀ احمر می رفت، کشور ادوم را دَور بزنند. اما بنی اسرائیل از این سفر طولانی بتنگ آمدند)(خداوند دعای آن ها را شنید و کنعانیان را شکست داد و مردم اسرائیل آن ها را با شهرهای شان بکلی نابود کردند، بنابران، آنجا را حُرمه، (یعنی نابودی) نامیدند.b?(قوم اسرائیل نذر گرفتند که اگر خداوند به آن ها کمک فرماید که بر این قوم غالب شوند، تمام شهرهای آن ها را بکلی نابود می کنند. (وقتی پادشاه کنعانی سرزمین عَراد، واقع در جنوب کنعان، شنید که بنی اسرائیل از راه اتاریم می آیند بر آن ها حمله کرد و یک تعداد آن ها را اسیر گرفت. (وقتی بنی اسرائیل از مرگ هارون خبر شدند، مدت سی روز بخاطر او ماتم گرفتند.(در آنجا موسی لباس کاهنی را از تن هارون بیرون کرد و به پسرش، اَلِعازار پوشاند. هارون در بالای همان کوه جان سپرد و موسی و اَلِعازار از کوه پائین شدند.وقتی بنی اسرائیل از مرگ هارون خبر شدند، مدت سی روز بخاطر او ماتم گرفتند.L (موسی مطابق امر خداوند رفتار کرد و در حالیکه همۀ مردم اسرائیل تماشا می کردند آن سه نفر به بالای کوه هور رفتند.Z /(در آنجا لباس کاهنی را از تن هارون برآور و به تن پسرش، اَلِعازار کن. هارون در همانجا می میرد و با اجداد خود می پیوندد.»m U(پس حالا هارون و پسرش، اَلِعازار را گرفته بر کوه هور ببر.a =(«هارون با اجداد خود می پیوندد و به سرزمین موعود داخل نمی شود، زیرا که هردوی شما در پیش چشمۀ مریبه از امر من اطاعت نکردید. ~}|(yxxwvu@t_ssOrrrrHqq&onmlkkrjj ihgg`fedc4blaF`&_I^9]]\\[[7YY>XW_VJUsTT&SRXQ&PO1NN/MLKJItHGG`F\E@DuCC*BAAA@@0>>~=<|<);987655z43\21Q0U/].+-`,c++;*v*)U((5''&%%%##i!!' [a1[-KP8z> E  F )h;*>}(از حصه ای که به بقیۀ قوم می دهید یک بر پنجاهم همه اسیران و گاو، الاغ، گوسفند و بز را به لاویانی که در خیمۀ حضور خداوند خدمت می کنند، بدهید.»=3(این سهم را به اَلِعازار کاهن بدهید تا آن را بعنوان هدیۀ مخصوص به خداوند تقدیم کند.3<a(از همه اسیران و گاو، الاغ، گوسفند و بز که سهم مردان جنگی است یک بر پنجصدم آن را به خداوند بدهید.&;G(خداوند به موسی فرمود: «تو و اَلِعازار با سایر رهبران قوم همه چیزهائی را که به غنیمت گرفته اید، چه انسان و چه حیوان، حساب کرده به دو حصه تقسیم کنید. یک حصه را به مردان جنگی که به جنگ رفته بودند بدهید و حصۀ دیگر را به بقیۀ قوم اسرائیل.,:S(در روز هفتم لباسهای تان را بشوئید. آنگاه شرعاً پاک می شوید و می توانید به اردوگاه برگردید.»)9M(هر چیزیکه در آتش نمی سوزد، از قبیل طلا، نقره، برنج، آهن، حلبی و سرب را باید از آتش بگذرانید و هر چیز دیگری که با آتش پاک نمی شود باید با آب طهارت، آن را پاک سازید.=8u(اَلِعازار کاهن به سپاه اسرائیل که از جنگ برگشته بودند گفت: «اینها هدایاتی اند که خداوند به موسی داد:!7=(همچنین تمام لباسها و اشیائی را که از چرم یا موی بز و یا چوب ساخته شده باشد پاک سازید.»6/(بعد هر شخصی که کسی را کشته و یا به جسدی دست زده باشد تا هفت روز در بیرون اردوگاه بماند. بعد در روزهای سوم و هفتم همین هفت روز، شما و اسیران تان طهارت کنید.W5)(اما دختران باکره را برای خود زنده نگهدارید.X4+(پس حالا تمام پسران و زنهای شوهردار را بکشید.3(همین زنها بودند که به نصایح بِلعام گوش دادند و قوم ما را در فغور به بت پرستی تشویق کردند و در نتیجه قوم برگزیدۀ خداوند دچار بلای مدهشی شدند.W2)( و از آن ها پرسید: «چرا زنها را زنده گذاشتید؟@1}( اما موسی بر رهبران نظامی قهر شد01( موسی، اَلِعازار کاهن و رهبران قوم به استقبال سپاه اسرائیل در خارج اردوگاه رفتند. /( اسیران و غنایم جنگی را با حیوانات شان پیش موسی، اَلِعازار و سایر قوم که در دشت موآب، در کنار دریای اُردن مقابل شهر اریحا اردو زده بودند، بردند.I. ( شهرها و اردوگاه های شان را آتش زدند.--U(سپاه اسرائیل همه زنها و کودکان مدیان را اسیر گرفتند. گله، رمه و دارائی آن ها را تاراج کردند.Q,(در جمله کشته شدگان پنج پادشاه مدیان بنامهای اَوی، راقَم، صور، حور و رابَع بودند. بِلعام، پسر بِعور را هم کشتند.>+w(سپاه اسرائیل قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، بر مدیان حمله بردند و همه مردان مدیان کشته شدند.p*[(و موسی آن ها را تحت فرماندهی فینِحاس، پسر اَلِعازار کاهن همراه با اشیای مقدس و شیپور برای نواختن اعلان جنگ به میدان نبرد فرستاد.:)o(پس آن ها از هر قبیله یکهزار نفر را که جملۀ آن ها به دوازده هزار می رسید برای جنگ آماده و مسلح ساختندh(K(شما باید از هر قبیله یکهزار نفر را برای جنگ بفرستید.»g'I(آنگاه موسی به مردم گفت: «عده ای را از بین خود انتخاب کرده مسلح نمائید تا بجنگ مدیان بروند و انتقام خداوند را از آن ها بگیرند.>& y(خداوند به موسی فرمود: «انتقام قوم اسرائیل را از مدیان بگیر. و بعد از آنکه آن کار را تمام کردی می میری.»w%i(این بود هدایاتی که خداوند به موسی داد تا در مورد ادای نذر یا تعهدی که یک دختر در خانۀ پدر خود می کند و یا زنی که شوهر دارد، رعایت شوند.$%(اگر شوهرش در اول چیزی نگوید و بعداً نذر او را باطل سازد، شوهرش مقصر گناه زن خود می باشد.»این بود هدایاتی که خداوند به موسی داد تا در مورد ادای نذر یا تعهدی که یک دختر در خانۀ پدر خود می کند و یا زنی که شوهر دارد، رعایت شوند.0#[(اما اگر شوهرش در روزی که از نذر او خبر شود و چیزی نگوید، آنوقت باید به عهد و پیمان خود وفا کند."}( بنابران شوهر او حق دارد که با نذر یا تعهد او موافقت کند و یا مخالفت. !( ولی اگر شوهرش از نذر او خبر شود و مخالفت کند، در آنصورت نذر یا وعدۀ او باطل می شود و خداوند او را می بخشد، زیرا که شوهرش با نذر او مخالفت کرده است.: o( و شوهرش آگاه شود و چیزی نگوید، باید نذر خود را ادا کند و هر تعهدی که کرده است باید آنرا اجراء نماید.mU( هرگاه زنی که شوهر کرده باشد و در خانۀ شوهر خود نذر بگیرد$C( اگر زنی که بیوه و یا طلاق شده باشد، نذر بگیرد و یا تعهدی نماید، باید به عهد خود وفا کند.*O(اما اگر شوهرش زن خود را از نذر و یا قولی که داده است منع کند، آنگاه مجبور نیست که نذر خود را ادا نماید و خداوند او را می بخشد، زیرا شوهرش با نذر او مخالفت کرده است.0[(و شوهرش از نذر او آگاه شود و در همان روزی که شنید به زن چیزی نگوید، نذر او بگردنش باقی می ماند.ym(اگر زنی پیش از ازدواج نذر بگیرد و یا ناسنجیده تعهدی کرده باشد،+Q(مگر اینکه وقتی پدرش بشنود و او را باز دارد، در اینصورت مجبور نیست که نذر خود را ادا نماید و خداوند او را می بخشد، چونکه پدرش او را منع کرده است. و اگر پدرش در روزی که از نذری او خبر شود و چیزی نگوید، آنگاه دختر باید نذر خود را ادا نماید.H (باید به عهدی که کرده است وفا نماید،/(هرگاه دختری را که هنوز در خانۀ پدر خود است، برای خداوند نذر کند و یا تعهدی نماید،L(«وقتی کسی برای خداوند نذر کند و یا تعهدی نماید، نمی تواند عهد خود را بشکند و باید به قولی که داده است وفا کند.[ 3(موسی این هدایات را به رؤسای قبایل اسرائیل داد:ym(موسی همۀ این هدایات را که خداوند به او داد به اطلاع مردم رساند.B(این بود مقررات مربوط به قربانی سوختنی، هدایای آردی و نوشیدنی و قربانی سلامتی که باید در روزهای مخصوص به خداوند تقدیم کنید. اینها برعلاوۀ قربانی های نذری و قربانی های دلخواه می باشند.موسی همۀ این هدایات را که خداوند به او داد به اطلاع مردم رساند.{q(همراه اینها هدایای لازمۀ دیگر هم مانند روز اول عید تقدیم گردند.)M(در این روز یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی عیب باشند بعنوان قربانی سوختنی تقدیم کنید. بوی این قربانی مورد خوشنودی خداوند واقع می شود.wi(در روز هشتم، برای عبادت جمع شوید و به هیچ کار دیگری دست نزنید.[1(همراه اینها هدایای مربوطۀ شان نیز تقدیم شوند.?y(در روز هفتم عید هفت گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی عیب باشند قربانی کنید.dC(همراه اینها باید هدایای لازمۀ دیگر هم تقدیم گردند.= u(در روز ششم عید هشت گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی عیب باشند قربانی کنید.[ 1(همراه اینها هدایای مربوطۀ شان هم تقدیم گردند.? y(در روز پنجم عید نُه گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی عیب باشند قربانی کنید.Z /(همراه آن ها هدایای لازمۀ دیگر نیز تقدیم شوند.A }(در روز چهارم عید ده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی عیب باشند، قربانی کنید.Y-(همراه اینها هدایای لازمۀ دیگر هم تقدیم شوند.A}(در روز سوم عید یازده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی عیب باشند قربانی کنید.^7(با اینها هدایای لازمۀ دیگر هم باید تقدیم گردند.C(در روز دوم عید دوازده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی عیب باشند قربانی کنید.ym( همچنین یک بز نر را جهت کَفارۀ گناهان تان قربانی کنید. اینها باید برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه با هدایای آردی و نوشیدنی آن تقدیم شوند.G ( با هر گاو سه کیلو، با هر قوچ دو کیلو و با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود..W( در روز اول عید سیزده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی عیب باشند بعنوان قربانی سوختنی که از بوی آن خداوند خوشنود می شود، به او تقدیم کنید.tc( در روز پانزدهم ماه هفتم یک بار دیگر برای عبادت یکجا شوید و هیچ کار دیگری نکنید. این عید را به افتخار خداوند برای هفت روز جشن بگیرید.xk( یک بز نر را هم برای کفارۀ گناهان تان قربانی کنید. این قربانی باید برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه با هدایای آردی و نوشیدنی آن تقدیم شود.J(همچنین با گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو و با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود.9~m(در این روز یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله را که همه سالم و بی عیب باشند بعنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم کنید. بوی این قربانی مورد خوشنودی خداوند واقع می شود."}?(در روز دهم ماه هفتم باز برای عبادت جمع شوید، روزه بگیرید و به هیچ کار دیگری دست نزنید.t|c(اینها برعلاوۀ قربانی سوختنی ماهانه با هدیۀ آردی آن و بغیر از قربانی سوختنی روزانه با هدایای آردی نوشیدنی آن است که مطابق مقررات مربوطه تقدیم می شوند. بوی این قربانی سوختنی مورد پسند خداوند واقع می شود.j{O(همچنین یک بز نر را برای کَفارۀ گناهان تان قربانی کنید.?zy(با گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو و با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم گردد."y?(و یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله، که همه سالم و بی عیب باشند، بعنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم شوند. بوی این قربانی مورد پسند خداوند واقع می شود.>x y(در روز اول ماه هفتم همگی باید برای عبادت جمع شوید و هیچ کار دیگری نکنید. در این روز شیپورها را بنوازیدYw-(این قربانی ها باید با هدایای نوشیدنی آن ها تقدیم شوند. اینها برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه اند که با هدیۀ آردی آن تقدیم می گردد. همۀ این حیواناتی که قربانی می شوند باید سالم و بی عیب باشند.+vQ(برای کفارۀ گناهان تان یک بز نر را قربانی کنید.این قربانی ها باید با هدایای نوشیدنی آن ها تقدیم شوند. اینها برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه اند که با هدیۀ آردی آن تقدیم می گردد. همۀ این حیواناتی که قربانی می شوند باید سالم و بی عیب باشند.u (و با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود.Pt(همچنین با هر گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلوsy(در این روز دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله را بعنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم کنید. بوی این قربانی برای خداوند گوارا می باشد.{rq(در روز عید میوۀ نو محصولات، که اولین ثمر غلۀ تان را به خداوند تقدیم می کنید، همگی باید برای عبادت جمع شوید و به هیچ کار دیگری دست نزنید.vqg(در روز هفتم دوباره برای عبادت جمع شوید و هیچ کار دیگری نکنید.5pe(در ظرف این هفت روز بغیر از قربانی سوختنی روزانه و هدیۀ نوشیدنی آن، قربانی مخصوص فِصَح را نیز تقدیم کنید. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می شود مورد پسند خداوند می باشد.oy(این قربانی ها برعلاوۀ قربانی هائی اند که هر روز صبح تقدیم می شوند.[n1(یک بز نر هم برای کفارۀ گناهان تان قربانی کنید.m(با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم گردد.El(با هر گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو،jkO(در این روز دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله که همه سالم و بی عیب باشند، بعنوان قربانی سوختنی بر آتش به خداوند تقدیم شود.Wj)(روز اول عید روز عبادت است و کار دیگری نکنید.:io(از روز پانزدهم برای هفت روز مراسم عید را جشن بگیرید و در این ایام تنها نان بدون خمیرمایه خورده شود. h (در روز چهاردهم ماه اول مراسم فِصَح را به احترام نام خداوند برگزار کنید.Gg (برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه و هدیۀ نوشیدنی آن یک بز نر هم در روز اول هر ماه بعنوان قربانی گناه تقدیم شود.f+( با هر گاو دو لیتر شراب، با قوچ یک و نیم لیتر و با هر بره یک لیتر بعنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم شود. این قربانی سوختنی است که باید هر ماه در طول سال تقدیم شود.e{( و برای هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می گردد برای خداوند گوارا می باشد.Xd+( همچنین برای هر گاو سه کیلو، برای قوچ دو کیلوc)( در روز اول هر ماه باید قربانی سوختنی دیگر هم به خداوند تقدیم گردد که عبارت است از دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله و همه باید سالم و بی عیب باشند.b/( این قربانی باید در هر سَبَت برعلاوۀ قربانی روزمره، با هدیۀ نوشیدنی آن تقدیم شود.aa=(در روز سَبَت دو برۀ یکساله و بی عیب قربانی شود. ضمیمۀ این قربانی هدیۀ آردی نیز باشد که عبارت است از دو کیلو آرد مخلوط با یک لیتر روغن زیتون و همچنین یک لیتر شراب بعنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم گردد._`9(همچنین با برۀ قربانی شام هم هدیۀ آردی و نوشیدنی تقدیم گردد. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می شود برای خداوند گوارا است._(برعلاوه با بره ای که در صبح قربانی می شود هدیۀ نوشیدنی هم باید تقدیم گردد و آن عبارت است از یک لیتر شراب و باید در جایگاه مقدس در حضور من ریخته شود.1^](این قربانی سوختنی است که در کوه سینا تعیین شد تا هر روز بعنوان عطر خوشبو به خداوند تقدیم گردد.']I(با هر کدام آن ها یک کیلو آرد اعلی مخلوط با یک لیتر روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود.W\)(یک بره را در صبح و یکی را در شام قربانی کنند.$[C(این قربانی باید دو برۀ نر یکساله و بی عیب باشد و هر روز بعنوان قربانی سوختنی تقدیم شود.^Z 9(خداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل این چنین هدایت بدهد: قربانی هائی که بر آتش به خدا تقدیم می کنید خوراک من است و مرا خوشنود می سازند، پس باید در موقع معین و مطابق هدایت خداوند تقدیم شوند.Y(قرار امر خداوند بر سر او دست خود را گذاشت و او را بعنوان رهبر قوم تعیین کرد..XW(موسی طبق فرمان خداوند عمل کرد. او یوشع را در حضور اَلِعازار کاهن و تمام قوم اسرائیل آورد.قرار امر خداوند بر سر او دست خود را گذاشت و او را بعنوان رهبر قوم تعیین کرد.9Wm(او باید برای گرفتن هدایت از من پیش اَلِعازار برود. من بوسیلۀ اوریم با اَلِعازار صحبت می کنم و العازار اوامر مرا به یوشع می رساند و به این ترتیب، من آن ها را هدایت می کنم.» V(بعضی از اختیارات خود را به او بده تا تمام مردم اسرائیل از او اطاعت نمایند.%UE(بعد او را پیش اَلِعازار کاهن و تمام قوم ببر و در حضور همگی به عنوان پیشوای قوم تعیین کن. T;(خداوند به او فرمود: «برو دست خود را بر یوشع، پسر نون که روح من در او قرار دارد، بگذار.SS!(تا بتواند آن ها را در همه امور هدایت کند، از آن ها مراقبت نماید و قوم برگزیدۀ تو مانند گوسفندانِ بی چوپان نماند.»R(موسی بحضور خداوند عرض کرد: «ای خداوند، خدائی که سرچشمۀ حیات تمام بشر هستی، از تو استدعا می کنم که شخصی را بعنوان هادی و راهنمای این قوم انتخاب کنی،pQ[(زیرا که هر دوی تان در بیابان صین امر مرا بجا نیاوردید و وقتی که قوم اسرائیل علیه من در مریبه شورش کردند، در حضور آن ها به تقدس و پاکی من احترام نکردید.» (مریبه چشمه ساری است در قادِش واقع در بیابان صین.)hPK( بعد از آنکه آن را دیدی مثل برادرت هارون تو هم می میری.3Oa( خداوند به موسی فرمود: «بر سر کوه عباریم برو و از آنجا سرزمینی را که به قوم اسرائیل داده ام ببین.>Nw( و اگر کاکا یا برادر هم نداشته باشد، پس دارائی اش به نزدیکترین خویشاوندان او سپرده شود. من خداوند، به تو امر می کنم تا به مردم اسرائیل بگوئی که باید این قانون را رعایت کنند.»VM'( اگر برادر نداشته باشد به کاکاهایش داده شودuLe( اگر دختر نداشته باشد ملک دارائی اش به برادرانش تعلق می گیرد.7Ki(به قوم اسرائیل بگو که هرگاه مردی می میرد و پسری از خود بجا نمی گذارد، باید میراث او به دخترش برسد.cJA(«دختران صَلفُحاد حق بجانب هستند. به آن ها هم در بین اقوام شان ملک و دارائی بده. همان حقی را که پدر شان داشت تسلیم آن ها بکن.1I_(و خداوند به موسی فرمود:XH+(موسی عرض حال آن ها را بحضور خداوند تقدیم کرد G(پس چرا نام پدر ما فقط برای اینکه پسری نداشت از بین قبیله اش محو شود؟ ما خواهش می کنیم که برای ما هم مثل خویشاوندان پدر ما مُلک و دارائی داده شود.»YF-(«پدر ما در بیابان مُرد و پسری نداشت. او در جملۀ پیروان قورَح نبود که برضد خداوند تمرد کردند. او بخاطر گناه خودش مُرد.E3(یک روز این دخترها به دروازۀ خیمۀ حضور خداوند رفتند در برابر موسی، اَلِعازار کاهن، رؤسای قبایل و سایر مردمی که در آنجا حضور داشتند، ایستادند و عرض کردند:"D A(محله، نوعه، حُجله، مِلکه و تِرزه دختران صَلفُحاد بودند. صَلفُحاد پسر حافر بود و حافر پسر جلعاد، نواسۀ ماخیر و کواسۀ مَنَسّی و مَنَسّی یکی از پسران یوسف بود.DC(#زیرا خداوند فرموده بود که تمام آن کسان، به استثنای کالیب، پسر یَفُنه و یوشع، پسر نون در بیابان می میرند.B9("در تمام این سرشماری حتی یک نفر هم از آن اشخاصی که قبلاً توسط موسی و هارون کاهن در صحرای سینا سرشماری شده بودند وجود نداشت،زیرا خداوند فرموده بود که تمام آن کسان، به استثنای کالیب، پسر یَفُنه و یوشع، پسر نون در بیابان می میرند.AA}(!این بود نتیجۀ سرشماری که توسط موسی و اَلِعازار در دشت موآب در کنار دریای اُردن، مقابل اریحا صورت گرفت.<@s( تعداد افراد ذکور لاوی، از یک ماهه به بالا بیست و سه هزار نفر بود. اما لاویان جدا از قبایل دیگر اسرائیل سرشماری شدند، زیرا به آن ها مُلک و دارائی در سرزمین اسرائیل داده نشد.?{(ناداب و ابیهو وقتی آتش غیر مجاز را برای خداوند تقدیم کردند، مردند.{>q(هارون چهار پسر بنامهای ناداب، ابیهو، اَلِعازار و ایتامار داشت.=(عمرام با یوکابد، دختر لاوی که در مصر تولد شده بود ازدواج کرد. او برای عمرام دو پسر بنامهای موسی و هارون و همچنین یک دختر بنام مریم بدنیا آورد.-<U(خانواده های لِبنی، حبرون، مَحلی، موشی و قورَح هم جزو قبیلۀ لاوی بودند. قَهات پدر عمرام بود.p;[(قبیلۀ لاوی متشکل از خانواده های جرشون، قهات و مَراری بود.J:(تقسیمات زمین باید بقید قرعه صورت بگیرد و به قبیلۀ بزرگتر زمین زیادتر و به قبیلۀ کوچکتر زمین کمتر داده شود.»9#(خداوند به موسی فرمود: «این سرزمین را به تناسب تعداد هر قبیله بین شان تقسیم کن.8}(پس مجموع تمام مردان قوم اسرائیل ششصد و یک هزار و هفتصد و سی نفر بود.T7#(خانواده های یاهز ئیل، جونی، یزر و شِلیم مربوط قبیلۀ نفتالی بود و تعداد شان به چهل و پنج هزار و چهارصد نفر می رسید.6(خانواده های یِمنَه، یشوی، بَریعه، حابر و ملکی ئیل جزو قبیلۀ اَشیر بودند. (اَشیر دختری هم بنام ساره داشت.) تعداد آن ها پنجاه و سه هزار و چهارصد بود./5Y(خانوادۀ شوحام که تعداد شان به شصت و چهار هزار و چهارصد نفر بالغ می رسید، مربوط قبیلۀ دان بود.^47(خانواده های باِلَع، اشبیل، اَحیرام، شَفوفام و حوفام مربوط قبیلۀ بنیامین بودند. خانواده های اَرد و نعمان اولادۀ باِلَع بودند. تعداد افراد این خانواده ها به چهل و پنج هزار و ششصد نفر می رسید.,3S(خانواده های شوتالح، باکَر و تاحَن مربوط قبیلۀ افرایم بودند. یکی از خانواده های شوتالح عیرانی ها بودند. تعداد این خانواده ها به سی و دو هزار و پنجصد نفر بالغ می شد.g2I(تعداد این خانواده ها پنجاه و دو هزار و هفتصد نفر بود.41c(صَلفُحاد، پسر حافر پسری نداشت، اما دارای پنج دختر بنامهای محله، نوعه، حُجله، ملکه و تِرزه بود.G0 (شَمیداع و حافر اولادۀ جلعاد بودند.(/M(اَسرِی ئیل، شکیم،;.s(خانواده های ایعَزَر، حالَق،Q-( مَنَسّی پدر ماخیر و ماخیر پدر جلعاد بود.C,( قبیلۀ یوسف پدر مَنَسّی و افرایم.F+( خانواده های سارَد، ایلون و یحلی ئیل جزو قبیلۀ زبولون بودند و تعداد شان به شصت هزار و پنجصد نفر بالغ می شد.]*5( خانواده های تولَع، فُوَه، یاشوب و شِمرون مربوط قبیلۀ ایسَسکار بودند و تعداد شان به شصت و چهار هزار و سیصد نفر می رسید.n)W( خانواده های شیله، فارَص، زِرَح، حِزرون و حامول جزو قبیلۀ یهودا بودند. (دو پسر یهودا، عیر و اونان در سرزمین کنعان مردند و شامل آن ها نبودند.) تعداد این خانواده ها به هفتاد و شش هزار و پنجصد نفر می رسید.h(K(خانواده های صَفون، حجی، شونی، اُزنی، عیری، ارودی و ارئیلی جزو قبیلۀ جاد بشمار می رفتند و تعداد شان چهل هزار و پنجصد نفر بود.b'?(خانواده های نموئیل، یامین، یاکین، زِرَح و شائول مربوط قبیلۀ شمعون بودند و تعداد شان به بیست و دو هزار و دوصد نفر می رسید.7&k(اما پسران قورح کشته نشدند.%%(همان بود که زمین چاک شد و آن ها را در خود فروبُرد و همچنین آتشی از جانب خداوند آمد و دو صد پنجاه نفر را خاکستر ساخت. این اخطاری بود به سایر قوم اسرائیل.M$(از قبیلۀ رؤبین (پسر اول یعقوب): خانواده های حنوک، فَلو، حِزرون و کَرمی جزو این قبیله بودند و تعداد شان چهل و سه هزار و هفتصد و سی نفر بود. یکی از اولادۀ فَلو اِلیاب نام داشت که پدر نموئیل، داتان و ابیرام بود. داتان و ابیرام، دو نفر از رهبران، با همدستی قورح علیه موسی و هارون شورش نمودند و با این کار خود به خداوند اهانت کردند.{#q(پس موسی و اَلِعازار کاهن به رؤسای قبایل اسرائیل که در دشت موآب در کنار دریای اُردن، مقابل اریحا اردو زده بودند فرمان داد که سرشماری را شروع کنند. نتیجۀ سرشماری مردان اسرائیل که از مصر آمدند به این قرار بود:\"3(«تمام مردان اسرائیلی را، از بیست ساله به بالا سرشماری کنید تا معلوم شود که از هر قبیله چند نفر به جنگ رفته می توانند.» ! (بعد از آنکه بلا رفع شد، خداوند به موسی و اَلِعازار، پسر هارون کاهن فرمود:f G(زیرا آن ها با حیله و نیرنگ شما را گمراه ساختند و به پرستش بت بعل فغور تشویق کردند و واقعۀ مرگ کُزبی این امر را ثابت می سازد.» :~{{ez5yyzxwvvu}tssyr2qppoo n5lnkjihh5ffeQdcbqa``w`_^]] \[Z}Y@XWVUTSSS></.f--+*~))(''&/%%$#"#!s $0 2 = 3P:DM 2آنوقت من آن اشخاص دانا و با تجربۀ هر قبیله را که شما انتخاب نمودید مأمور ساختم تا بعنوان رهبر گروه های هزار، صد، پنجاه و ده نفری وفای وظیفه نموده دعواهای شما را حل و فصل نمایند.?L }2 شما به پیشنهاد من موافقه کردید.?K {2 پس از هر قبیله چند مرد دانا، فهمیده و با تجربه را انتخاب کنید و من آن ها را به رهبری شما تعیین می نمایم.J 2 اما چطور می توانم به تنهائی به تمام دعواها و منازعات شما رسیدگی کنم؟=I w2 از خداوند، خدای اجداد تان تمنا دارم که شمارۀ تانرا هزار چند زیاد کند و به شما برکت فراوان عطا فرماید.~H y2 خداوند، خدای شما تعداد شما را مثل ستارگان آسمان بیشمار ساخته است.4G e2موسی اضافه کرد: «در همان وقت به شما گفتم که من به تنهائی نمی توانم همه مسئولیت ها را بگردن بگیرم.QF 2زیرا اینها همان جاهائی هستند که وعدۀ مالکیت شان را به اجداد تان، ابراهیم، اسحاق، یعقوب و اولادۀ شان داده بودم.»RE !2حالا آماده شوید و به سرزمین کوهستانی اموریان و نواحی آن ـ درۀ اُردن، کوهستانها، دشتها، حوالی سمت جنوب، سواحل مدیترانه، سرزمین کنعان و لبنان و تا دریای فرات ـ بروید و همه را تصرف کنید.MD 2گفت: «وقتی ما در کوه حوریب بودیم، خداوند، خدای ما به ما چنین فرمود: شما بقدر کافی در این کوهستان توقف کرده اید.yC o2بعد از آنکه موسی سیحون، پادشاه اموریان را که در حِشبون حکومت می کرد و عوج، پادشاه باشان را که در عَشتاروت بود، در اَدرَعی شکست داد، این هدایات را که خداوند به او ارشاد فرموده بود به قوم اسرائیل ابلاغ نموده8B m2در روز اول ماهِ یازدهم سال چهلم، پس از خروج قوم اسرائیل از مصر بود که موسی خطابۀ خود را ایراد نمود.A +2از کوه حوریب (کوه سینا) تا قادِش بَرنیع از طریق کوه سعیر یک فاصلۀ یازده روزه است.V@ +2این کتاب شامل خطابۀ موسی برای قوم اسرائیل است که در بیابان عربه (واقع در بیابان موآب) در شرق اُردن ثبت شده است. شهرهای این ناحیه عبارت بودند از: سوف، فاران، توفَل، لابان، حزیروت و دی ذهَب.z?o($ اینست احکام و مقرراتی که خداوند هنگامی که قوم اسرائیل در دشت موآب، کنار دریای اُردن و مقابل شهر اریحا بودند، بوسیلۀ موسی به آن ها داد./>Y($ آن ها با مردان قبیلۀ مَنَسّی (پسر یوسف) ازدواج کردند و بنابران میراث آن ها در قبیلۀ خود شان باقی ماند.اینست احکام و مقرراتی که خداوند هنگامی که قوم اسرائیل در دشت موآب، کنار دریای اُردن و مقابل شهر اریحا بودند، بوسیلۀ موسی به آن ها داد.G= ($ پس دختران صَلفُحاد، یعنی محله، تِرزه، حُجله، ملکه و نوعه، فرمان خداوند را که به موسی داده بود بجا آوردند.s<a($ به این ترتیب دارائی یک قبیله به قبیلۀ دیگری منتقل نمی شود.»h;K($دخترانی که در قبایل اسرائیل وارث زمین هستند باید فقط با مردان قبیلۀ خود شان ازدواج کنند تا از زمین آن قبیله چیزی کاسته نشود.e:E($در آن صورت هیچ میراث یک قبیلۀ به قبیلۀ دیگری منتقل نمی شود، زیرا سهم هر قبیله باید مثلیکه در اول توزیع شده بود، باقی بماند.9+($چیزیکه خداوند در مورد دختران صَلفُحاد فرمود اینست: به آن ها اجازه بدهید با هر مردی که می خواهند ازدواج کنند، اما این مردان باید از قبیلۀ خود شان باشند.,8S($پس موسی این هدایات را از جانب خداوند به مردم اسرائیل داد: «مردان قبیلۀ یوسف حق بجانب هستند.7($و وقتیکه سال یوبیل (یعنی سال تجلیل) برسد، زمین شان به قبیله ای که با مردان آن ازدواج کرده اند، انتقال می یابد و از زمین قبیلۀ پدری ما کاسته می شود.»/6Y($حالا اگر آن ها با مردان قبیلۀ دیگری ازدواج کند مُلک و دارائی آن ها به همان قبیله انتقال می یابد و در نتیجه به دارائی آن قبیله اضافه می گردد و از مُلک ما کاسته می شود.P5($«خداوند به تو فرمود که زمین را قرار قرعه بین قوم اسرائیل تقسیم کنی و سهم برادر ما، صَلفُحاد را به دخترانش بدهی.M4 ($رؤسای خانواده های جلعاد، پسر ماخیر، نواسۀ مَنَسّی، کواسۀ یوسف، پیش موسی و رهبران اسرائیل آمده به موسی گفتند:?3y(#پس سرزمینی را که در آن سکونت دارید نجس و ملوث نسازید، زیرا من خداوند هستم و در بین اسرائیل ساکن هستم.»25(#سرزمینی را که در آن سکونت دارید آلوده نسازید. قتل و خونریزی مُلک را آلوده می کند و بدون کشتن قاتل کَفارۀ دیگری پذیرفته نشود.پس سرزمینی را که در آن سکونت دارید نجس و ملوث نسازید، زیرا من خداوند هستم و در بین اسرائیل ساکن هستم.»j1O(#از شخصی که به شهر پناهگاه فرار کرده است برای اینکه به او اجازه داده شود پیش از مرگ کاهن اعظم بخانۀ خود برگردد پولی گرفته نشود. 0;(#وقتی کسی قاتل شناخته شد، باید کشته شود و خونبهائی آزادی او را تضمین کرده نمی توانید.X/+(#هر کسیکه مرتکب قتل شود به موجب شهادت چند نفر شاهد، قاتل شناخته می شود و باید اعدام گردد. شهادت یکنفر قابل قبول نیست..-(#اینها برای تمام قوم اسرائیل و اولادۀ شان در هر جائی که باشند قوانین دایمی هستند.>-w(#زیرا که آن شخص می بایست تا مرگ کاهن اعظم در شهر پناهگاه می ماند و بعد از آن به وطن و خانۀ خود بر می گشت.(,K(#و وابستگان مقتول او را در خارج شهر بیابد و او را بکشد، این عمل انتقام، قتل شمرده نمی شود،H+ (#اگر شخص قاتل شهر پناهگاه را ترک کندA*}(#وقتی معلوم شود که قتل سهواً صورت گرفته است، پس قوم باید متهم را از دست مدعی برهاند و به شهر پناهگاهی که فرار کرده بود بازگردانند. او تا هنگام مرگ کاهن اعظم وقت، در آنجا بماند.)(#آنوقت قوم باید در مورد اینکه آیا قتل سهواً بوده است یا قصداً، و اینکه قاتل باید به دست انتقام گیرندۀ خون مقتول سپرده شود یا نه، قضاوت کنند.(1(#اما اگر قتل سهواً بوده از روی دشمنی نباشد، مثلاً کسی را بدون قصد با تیغ بزند، یا با پرتاب چیزی، یا با سنگ بزند و یا نادیده چیزی را بر او پرتاب کند و او را بکشد و بدون آنکه با او عداوتی داشته باشد یا بخواهد صدمه ای به او برساند،A'}(#و یا از روی عداوت با مشت بزند و آن شخص بمیرد، انتقام گیرندۀ خون مقتول وقتی با قاتل روبرو شود او را بکشد.&(#هرگاه کسی از روی دشمنی شخصی را با تیغ بزند یا با پرتاب کردن چیزی او را بکشد|%s(#انتقام گیرندۀ خون مقتول وقتی قاتل را بیابد خودش باید او را بکشد.$!(# اما اگر کسی با یک تکه آهن، سنگ و یا چوب شخصی را بکشد، قاتل است و باید کشته شود.P#(# این شهرها نه تنها برای قوم اسرائیل، بلکه برای بیگانگانی که بصورت موقت یا دایمی در بین شان سکونت دارند پناهگاه باشند که اگر کسی تصادفاً مرتکب قتل شده باشد به یکی از آن شهرها فرار کند.c"A(# سه شهر در شرق دریای اُردن و سه شهر در سرزمین کنعان./![(# شش شهر را انتخاب کنید.f G(# تا او در آنجا از انتقام جوئی وابستگان مقتول در امان باشد. زیرا شخص قاتل تا زمانی که در محکمه جرمش ثابت نگردد نباید کشته شود..W(#شهرهائی را بعنوان پناهگاه تعیین کنید که هرگاه کسی سهواً شخصی را کشته باشد به آنجا فرار کند،C(#خداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل بگوید: «وقتی از دریای اُردن عبور کردید و وارد سرزمین کنعان شدید،cA(#تعداد شهرهائی که هر قبیله به لاویان می دهد باید به تناسب ساحۀ آن قبیله باشد، یعنی قبیله ای که شهرهای زیادتر دارد، شهرهای زیادتر به لاویان بدهد و قبیله ای که شهرهای کمتر دارد شهرهای کمتر بدهد.»/Y(#چهل و هشت شهر با چراگاههای اطراف آن ها به لاویان داده شود. از آن جمله شش شهر را بعنوان پناهگاه به آن ها بدهید تا اگر کسی تصادفاً مرتکب قتل شود بتواند به آن پناه ببرد.7i(#به این ترتیب یک ساحۀ مربع شکل را تشکیل می دهد که هر ضلع آن یک کیلومتر بوده شهر در وسط قرار می گیرد.(#چراگاهها از دیوارهای شهر تا فاصلۀ نیم کیلومتر در هر سمت امتداد داشته باشد.*O(#در آن شهرها خود شان زندگی کنند و چراگاهها برای استفادۀ رمه و گله و سایر حیوانات شان باشند.& I(#در دشت موآب، کنار دریای اُردن و در مقابل شهر اریحا خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل امر کن که از سهم خود شهرهائی را با چراگاههای اطراف شان به لاویان بدهند.7i("اینها نامها کسانی بودند که خداوند مأمور کرد تا بر کار تقسیمات زمین بین قبایل اسرائیل نظارت کنند.~w("نامهای آن ها قرار ذیل اند: از قبیلۀ یهودا، کالیب، پسر یَفُنه، از قبیلۀ شمعون، شموئیل، پسر عمیهود، از قبیلۀ بنیامین، الیداد، پسر کسلون، از قبیلۀ دان، بُقی، پسر یُجلی، از قبیلۀ مَنَسّی، حنی ئیل، پسر ایفود، از قبیلۀ افرایم، قموئیل، پسر شِفطان، از قبیلۀ زبولون، الیصافان، پسر فَرناک، از قبیلۀ ایسَسکار، فلتیئیل، پسر عزان، از قبیلۀ اَشیر، اخیهود، پسر شلومی، از قبیلۀ نفتالی، فده ئیل، پسر عمیهود.اینها نامها کسانی بودند که خداوند مأمور کرد تا بر کار تقسیمات زمین بین قبایل اسرائیل نظارت کنند.{q("خداوند به موسی فرمود: «اَلِعازار کاهن و یوشع، پسر نون و همچنین یک رهبر از هر قبیله تعیین شوند تا زمین را بین قبایل اسرائیل تقسیم کنند.»?y(" سهم قبایل رؤبین و جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی در سمت شرقی دریای اُردن و در مقابل شهر اریحا تعیین شده است.»eE(" موسی به قوم اسرائیل گفت: «این سرزمینی است که شما بقید قرعه به دست می آورید و طبق فرمان خداوند بین نُه و نیم قبیله تقسیم شود.5(" سپس در امتداد دریای اُردن به بحیرۀ مرده ختم می شود. این بود حدود اربعۀ سرزمین شما.»)(" بعد به طرف جنوب به رِبله، در سمت شرقی عین ادامه می یابد. از آنجا دور خورده بطرف جنوب و بعد بجانب غرب ادامه داشته تا دورترین نقطۀ جنوبی جهیل جلیل می رسد.eE(" سرحد شرقی شما از حَزر عینان شروع شده تا شفام می رسد.kQ("و از صَدَد و زِفرون عبور کرده انتهای آن حَزر عینان است.F("و از آنجا تا مدخل حمات ادامه یافتهz o("قسمت شمالی از بحر مدیترانه شروع شده بطرف مشرق تا کوه هور می رسدS !("سرحد غربی شما سواحل بحر مدیترانه می باشد.o Y("و از آنجا تا وادی مصر پیش رفته به بحر مدیترانه ختم می شود. y("بطرف جنوب از گردنۀ عَقرَبیم بسوی بیابان صین ادامه می یابد. دورترین نقطۀ سرحد جنوبی، قادِش بَرنیع می باشد. از آنجا بطرف حَزرادار و عَصمون 9("قسمت جنوبی آن بیابان صین در امتداد سرحد ادوم، سرحد جنوبی آن از بحیرۀ مُرده شروع شده ;("خداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل این چنین هدایت بدهد: «هنگامی که به سرزمین کنعان که من آنرا به شما می دهم، داخل شدید، سرحدات تان از اینقرار خواهد بود:3(!و من هم همانطوریکه می خواستم با آن ها رفتار کنم با شما هم همان معامله را می نمایم.»wi(!اگر شما ساکنین آنجا را نرانید، کسانی که باقی بمانند مثل خار در چشم شما و مانند تیغ در پهلوی تان بوده موجب آزار تان می شوند.و من هم همانطوریکه می خواستم با آن ها رفتار کنم با شما هم همان معامله را می نمایم.»]5(!زمین آنجا را بین قبایل اسرائیل بقید قرعه تقسیم کنید. به قبیلۀ بزرگتر زمین زیادتر و به قبیلۀ کوچکتر زمین کمتر داده شود.)M(!مُلک شان را متصرف شوید و در آنجا سکونت اختیار نمائید، زیرا من آن سرزمین را به شما داده ام.N(!باید تمام باشندگان آنجا را بیرون برانید. همۀ بتهای سنگی و فلزی آن ها را از بین ببرید و معابد شان را ویران کنید.'(!در همینجا، یعنی در کنار دریای اُردن، مقابل شهر اریحا بود که خداوند این هدایات را به موسی داد: «وقتی از دریای اُردن عبور کردید به سرزمین کنعان رسیدید، (!سپس قوم اسرائیل از کوه هور حرکت کرده رهسپار صَلمونع شدند. از صَلمونع به فونون، بعد به اوبوت، عَیی عباریم (در سرحد موآب)، دیبون جاد، عَلمون دِبلاتایِم و سپس در کوهستان عباریم، در نزدیکی کوه نِبو خیمه زدند. بالاخره به دشت موآب رسیدند که در کنار دریای اُردن، مقابل شهر اریحا بود. و در آنجا در کنار دریای اُردن از بیت یَشیموت تا آبل شِطیم، در دشت موآب اردو زدند.~w(!پادشاه عَراد واقع در قسمت جنوب کنعان، از آمدن قوم اسرائیل خبر شد.W)(!در اینجا بود که خداوند به هارون کاهن فرمود که به بالای کوه هور برود و او در روز اول ماه پنجم سال چهلم، بعد از آنکه قوم اسرائیل از کشور مصر خارج شدند، به سن یکصد و بیست و سه سالگی وفات یافت.m~U(!از رفیدیم کوچ کردند و از آنجا به بیابان سینا و بعد به قِبروت هتاوه، سپس بسوی حزیروت رفتند. بقیۀ مراحل سفر شان بدینقرار بودند: از حزیروت به رِتمه، از رِتمه به رِمون فارَص، از رِمون فارَص به لِبنَه، از لِبنَه به رِسه، از رِسه به قِهیلاتَه، از قِهیلاتَه به کوه شافِر، از کوه شافِر به حَراده، از حَراده به مَقهیلوت، از مَقهیلوت به تاحَت، از تاحَت به تارح، از تارح به مِتقَه، از مِتقَه به حَشمونه، از حَشمونه به مُسیروت، از مُسیروت به بنی یَعقان، از بنی یَعقان به حورالجِدجاد، از حورالجِدجاد به یُطبات، از یُطبات به عَبرونه، از عَبرونه به عَصیون جابَر، از عَصیون جابَر به قادِش (در بیابان صین)، از قادِش به کوه هور (در سرحد ادوم).\}3(! و رفیدیم بود. در رفیدیم آب نوشیدنی پیدا نمی شد.|+(! بعد الوش3{c(! اردوگاه دیگر شان دُفقه،az=(! و از آنجا به بیابان سین آمدند و در آنجا اردو زدند.Wy)(! از ایلیم حرکت کرده به کنار بحیرۀ احمر رفتندx (!از آنجا به ایلیم رفتند که آنجا دارای دوازده چشمه و هفتاد درخت خرما بود.7wi(!سپس فَمُ الحِیروت را به عزم بیابان ایتام ترک کردند و از بحیرۀ احمر عبور نموده به آنجا رسیدند. پس از طی یک مسافۀ سه روزه در بیابان ایتام به ماره آمدند و در آنجا اردو زدند.dvC(!از آنجا کوچ کرده رهسپار فَمُ الحِیروت شدند که در شرق بَعل صَفون واقع بود و در دامنۀ کوه مِجدَل خیمه های خود را برافراشتند.Ru(!بعد به ایتام که در کنار بیابان است رفتند. t(!پس مردم اسرائیل از رعمسیس حرکت کردند و به سُکوت آمدند و در آنجا اردو زدند.7si(!آن ها در روز پانزدهم ماه اول، یعنی یک روز بعد از فِصَح از رعمسیسِ مصر، در حالیکه مصریان پسران اولباری خود را که خداوند شب قبل آن ها را کشته بود دفن می کردند، با سربلندی خارج شدند. با این کار خود خداوند نشان داد که از همه خدایان مصر قویتر است.trc(!قرار امر خداوند، موسی چگونگی سفر آن ها را منزل به منزل نوشت.q 5(!اینست مراحل سفر بنی اسرائیل از روزی که به رهبری موسی و هارون از کشور مصر خارج شدند..pW( %شخص دیگری بنام نوبح به شهر قنات حمله کرد و آنجا را متصرف شد و آنرا بنام خود، یعنی نوبح نامید.yom( $مردم یایر، که آن ها هم مربوط قبیلۀ مَنَسّی بودند، دهات اطراف جلعاد را اشغال کردند و آن ساحه را حووت یایر نامیدند.شخص دیگری بنام نوبح به شهر قنات حمله کرد و آنجا را متصرف شد و آنرا بنام خود، یعنی نوبح نامید.n( #پس موسی شهر جلعاد را به خانوادۀ ماخیر داد و آن ها در آنجا سکونت اختیار کردند.jmO( "خانوادۀ ماخیر، از قبیلۀ مَنَسّی به جلعاد رفتند و آن شهر را متصرف شدند و باشندگان آن را که اموریان بودند از آنجا بیرون راندند.6lg( !مردم قبیلۀ رؤبین شهرهای حِشبون، اَلِیعالَه، قِریَتایم، نِبو و بَعل معون و سِبمه را ساختند و نام بعضی از این شهرها را که متصرف شده و از سر آباد کرده بودند، تغییر دادند.9km( مردان قبیلۀ جاد شهرهای دیبون، عتاروت، عروعیر، عتروت، شوفان، یعزیر، یُجبَها، بیت نِمرَه و بیت هاران را آباد کردند. همۀ این شهرها دارای حصار و طویله برای گوسفندها بودند.j( موسی تمامی ساحۀ کشور سیحون، پادشاه اموریان و عوج پادشاه باشان را با شهرها و دهات آن ها به قبایل جاد و رؤبین و نیم قبیلۀ مَنَسّی (پسر یوسف) تعیین کرد.yim( بفرمان او ما از دریای اُردن عبور کرده به سرزمین کنعان داخل می شویم و می جنگیم، اما زمینهای این طرف دریای اُردن باید به ما تعلق گیرند.»yhm( مردان قبایل جاد و رؤبین گفتند: «ما از امر خداوند پیروی می کنیم. g( اما اگر با شما نرفتند، در آنصورت از سرزمین کنعان سهمی به آن ها داده شود.»If ( «اگر مردان قبایل جاد و رؤبین آماده شدند و همراه شما به آن طرف دریای اُردن برای خداوند به جنگ رفتند، آنوقت، پس از آنکه آن سرزمین را تصرف کردند، باید سرزمین جلعاد را به آن ها بدهید.e#( پس موسی به اَلِعازار کاهن، یوشع پسر نون و رؤسای قبایل اسرائیل هدایت داده گفت: d( خود ما قراریکه امر فرمودی، آماده و مسلح شده برای خداوند به جنگ می رویم.»fcG( کودکان، زنان، رمه و گلۀ ما در شهرهای جلعاد می مانند.rb_( مردم جاد و رؤبین به موسی گفتند: «ما از امر تو پیروی می کنیم.Ca( حالا بروید و برای کودکان تان شهرها و برای گله های خود طویله بسازید، اما به آنچه که گفتید باید عمل کنید!»:`o( اما اگر به وعدۀ تان وفا نکنید، در برابر خداوند گناهکار شمرده می شوید و بخاطر گناه تان جزا می بینید.h_K( و بعد از آنکه آن سرزمین را در حضور خداوند متصرف شدید، می توانید که برگردید، زیرا وظیفۀ خود را در مقابل خداوند و قوم اسرائیل انجام داده اید و آنوقت زمینهای شرق اُردن را از جانب خداوند مالک می شوید.F^( تمام مردان جنگی شما از دریای اُردن عبور کنند و تا که خداوند همه دشمنان را تار و مار سازد در همانجا بمانند.&]G( موسی گفت: «اگر براستی می خواهید این کار را بکنید، پس در حضور خداوند برای جنگ آماده شوید.I\ ( ما در آن طرف دریای اُردن زمین نمی خواهیم، زیرا ما سهم خود را در این طرف، یعنی در شرق دریای اُردن گرفته ایم.»[( و تا که تمام مردم مُلک و زمین خود را به دست نیاورند، ما بر نمی گردیم. Z( بعد خود را آماده و مسلح می سازیم و پیشاپیش برادران خود به آن طرف دریای اُردن می رویم تا آن ها را به مُلک و جای شان برسانیم. اما اطفال ما باید در این شهرهای مستحکم که می خواهیم بسازیم بمانند تا از خطر دشمن در امان باشند.BY( پس آن ها گفتند: «اول به ما اجازه بدهید که در اینجا برای گله های خود طویله و برای اطفال خود شهرها بسازیم،gXI( اگر شما بازهم از امر خداوند پیروی نکنید، او دوباره شما را در بیابان ترک می کند و آنوقت خود شما مسئول تباهی خویش خواهید بود.»AW}( حالا شما نسل گناهکار، جای پدران تان را گرفته اید و می خواهید که غضبِ بیشتر خداوند را بر سر قوم بیاورید.V1( پس خشم خداوند بر قوم اسرائیل برافروخته شد و آن ها را مدت چهل سال در بیابان سرگردان ساخت تا اینکه همۀ آنهائی که در مقابل خداوند گناه کرده بودند هلاک شدند. U;( از آن جمله تنها کالیب، پسر یَفُنه و یوشَع، پسر نون بودند که به خداوند وفادار ماندند.CT( بنابران خداوند قهر شد و قسم خورد که از همه کسانی که از مصر بیرون آمدند و از بیست ساله بالا تر هستند، هیچکدام شان به این سرزمینی که وعدۀ ملکیتش را به ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده بود، داخل شده نمی تواند، زیرا آن ها از دل و جان از خداوند پیروی نکردند.TS#( اما وقتی به وادی اشکول رسیدند و آن سرزمین را دیدند، دوباره برگشتند و قوم اسرائیل را از رفتن به آنجا دلسرد ساختند.OR( پدران شما هم همین کار را کردند وقتی که آن ها را از قادِش بَرنیع فرستادم تا سرزمین موعود را مطالعه و بررسی کنند._Q9( به چه جرأت می خواهید قوم اسرائیل را از رفتن به سرزمین آن سوی دریای اُردن که خداوند آن را به آن ها داده است دلسرد بسازید؟)PM( موسی به آن ها گفت: «آیا شما می خواهید که در همینجا بمانید و سایر برادران تان به جنگ بروند؟>Ow( بنابرین، از شما خواهش می کنیم ما را مجبور نکنید که به آن طرف دریای اردن برویم، این جا را به ما بدهید.»CN( «این ساحه ای که شامل شهرهای عتاروت، دیبون، یعزیر، نِمرَه، حِشبون، اَلِعالَه، شَبام، نِبو و بَعون است و قوم اسرائیل به کمک خداوند آن را متصرف شد، جای خوبی برای گله های ما است.kMQ( لهذا پیش موسی، اَلِعازار کاهن و رهبران رفته عرض کردند:bL A( قبایل رؤبین و جاد که دارای گله های زیاد بودند، چون دیدند که سرزمین یعزیر و جلعاد برای نگهداری گله های شان جای مناسبی است،,KS(&بعد موسی و اَلِعازار طلاها را به خیمۀ عبادت بردند تا یادگار قوم اسرائیل برای خداوند باشند.J7(%(مردان جنگی غنایمی را که به دست آورده بودند برای خود نگهداشتند.)بعد موسی و اَلِعازار طلاها را به خیمۀ عبادت بردند تا یادگار قوم اسرائیل برای خداوند باشند.\I3($وزن تمام آن ها در حدود یکصد و نود کیلوگرام بود. H(#موسی و اَلِعازار طلاها را که بصورت زیورات ساخته شده بود، از آن ها گرفتند.5Ge("پس ما همه زیورهای طلا، بازوبند، دستبند، انگشتر، گوشواره و گلوبند را که به غنیمت گرفته ایم بحضور خداوند بعنوان کَفاره تقدیم می کنیم، تا زندگی ما را از خطر حفظ فرماید.»/FY(!گفتند: «ما مردان جنگی را که تحت فرمان ما بودند شمردیم، حتی یک نفر شان هم در جنگ کشته نشده است.DE( آنگاه رهبران نظامی پیش موسی آمدهqD](قرار امر خداوند، موسی یک بر پنجاهم اینها را به لاویان داد.,CS(سهم بقیۀ قوم اسرائیل مساوی با سهم سپاهیان و قرار ذیل بود: سیصد و سی و هفت هزار و پنجصد رأس گوسفند، سی و شش هزار رأس گاو، سی هزار و پنجصد رأس الاغ و شانزده هزار دختر.qB](و موسی طبق امر خداوند، همۀ سهم خداوند را به اَلِعازار داد.2A_(نیم تمام غنیمتی که به سپاهیان داده شد اینها بودند: سیصد و سی و هفت هزار و پنجصد رأس گوسفند (ششصد و هفتاد و پنج رأس آن به خداوند تقدیم شد)، سی و شش هزار رأس گاو (هفتاد و دو رأس آن به خداوند تقدیم شد)، سی هزار و پنجصد رأس الاغ (شصت و یک رأس آن به خداوند تقدیم شد) و شانزده هزار دختر (سی و دویِ آن ها به خداوند تقدیم شد). @(غنایمی را که به دست آوردند (بغیر از جواهرات، لباس و اشیای دیگر که مردان جنگی برای خود گرفتند) عبارت بودند از: ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس گوسفند، هفتاد و دو هزار رأس گاو، شصت و یک هزار رأس الاغ و سی و دو هزار دختر باکره.]?5(موسی و اَلِعازار طبق هدایت خداوند رفتار کردند. c~}z}|zyyxx8w+vuss?r>qpooxnmm8lk-jih]gXf_e}e,d>Q=<];S:?887755 3x2d10/.-,4+*)d((''&%$$# !n g7v&]@ a  ) K%cY2.و شامل تمام منطقۀ شرق دریای اُردن بود که از جنوب به بحیرۀ مُرده ختم می شود.,XS2-این سرزمین از عروعیر در کنار دریای اَرنُون تا کوه سِریون که همان حِرمون است امتداد داشتو شامل تمام منطقۀ شرق دریای اُردن بود که از جنوب به بحیرۀ مُرده ختم می شود.iWM2,قوم اسرائیل سرزمین سیحون و همچنین کشور عوج، پادشاه باشان را که هر دو از پادشاهان اموری در شرق دریای اردن بودند، اشغال کردند.[V12+وقتی قوم اسرائیل از مصر خارج شدند و در شرق دریای اُردن، مقابل بیت فغور اقامت داشتند، موسی احکام خداوند را به آن ها داد. این همان سرزمینی بود که سیحون، پادشاه اموریان در آن سلطنت می کرد و پایتخت آن شهر حِشبون بود و موسی و قوم اسرائیل او را با مردمش مغلوب ساختند.U2*این شهرها عبارت بودند از: باصر، در اراضی هموار بیابان برای قبیلۀ رؤبین، راموت، در جلعاد برای قبیلۀ جاد و جولان، در باشان برای قبیلۀ مَنَسّی.4Tc2)تا اگر کسی بدون اراده و عداوت قبلی مرتکب قتل شود، برای فرار از خطر مرگ به یکی از آن ها پناه ببرد.]S52(بعد موسی سه شهر را در شرق دریای اُردن تعیین کرد4Rc2'فرایض و احکام او را که امروز به شما می دهم، بخاطر صلاح و بهبودی خود و فرزندان تان بجا آورید تا در این سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد، برای همیشه زندگی کنید.»ZQ/2&پس حالا بدانید و فراموش نکنید که خداوند، خدای آسمان ها و همچنین خدای روی زمین است و بغیر از او خدای دیگری وجود ندارد.rP_2%و اقوامی را که به مراتب بزرگتر و نیرومندتر از شما بودند، از سر راه تان دور کرد و سرزمین شان را طوریکه امروز می بینید، به شما بخشید.O92$بخاطر محبتی که به اجداد تان داشت شما را برگزید و با قدرت عظیم خود از مصر بیرون آورد،oNY2#از آسمان آواز خود را به شما شنواند تا شما تعلیم بگیرید. بر روی زمین آتش عظیم خود را به شما نشان داد تا آواز او را از بین آن بشنوید.(MK2"او این کارها را فقط به خاطری کرد تا شما بدانید که او یگانه خدائی است و مانند و همتا ندارد.L92!یا آیا شنیده اید که خدا با فرستادن بلاهای مدهش و ذریعۀ معجزات بزرگ و جنگ و بازوی توانای خود قومی را از اسارت قوم دیگری رهائی بخشیده برای خود برگزیند؟ اما خداوند، خدای شما در برابر چشمان تان این کار را در مصر برای شما انجام داد.FK2 در تمام تاریخ، از زمانی که خدا انسانها را در روی زمین آفرید، از یک گوشۀ آسمان تا به گوشۀ دیگر آن را جستجو کنید و ببینید که آیا هرگز چنین چیزی با عظمت رخ داده است که مردمی آواز خدا را که از میان آتش با آن ها صحبت کرده است، مثل شما بشنوند و زنده بمانند؟Jy2زیرا خداوند، خدای شما خدای رحیم و مهربان است. او شما را ترک نمی کند و از بین نمی برد و او پیمانی را که با اجداد تان بسته است فراموش نمی کند.!I=2وقتی با سختی ها و مشکلات روبرو شوید و همۀ این چیزها برای تان رخ بدهد باز سرانجام به خداوند، خدای تان رو می آورید و از آنچه که او به شما بفرماید اطاعت می کنید.3Ha2در آنجا اگر بازهم خداوند، خدای تان را بطلبید و از جان و دل طالب او باشید، او را یافته می توانید.iGM2در آنجا بتهائی را که از چوب و سنگ و به دست انسان ساخته شده اند و نه می بینند، نه می شنوند، نه می خورند و نه می بویند، می پرستید.F}2خداوند شما را در بین اقوام پراگنده می کند و تعداد تان را کم می سازد.QE2زمین و آسمان شاهد باشند که شما در همان سرزمینی که با عبور از دریای اُردن آن را تصرف می کنید، بکلی از بین می روید.HD 2حتی اگر سالها در آن سرزمین زندگی کرده دارای فرزند و نواسه شده باشید، اما خود را با ساختن بتها و ارتکاب اعمالی که در نظر خداوند، خدای تان زشت اند، آلوده کنید و او را خشمناک سازید،ZC/2خداوند، خدای شما آتش سوزنده و خدایی غیور است.B2پس احتیاط کنید که پیمان خداوند، خدای تان را که با شما بست، از یاد نبرید. هیچ نوع بتی را نسازید، زیرا خداوند، خدای تان شما را از این کار منع کرده است]A52من در همین جا بدون آنکه به آن طرف دریای اُردن بروم، می میرم، اما البته شما برای تصرف آن سرزمین حاصلخیز به آنجا می روید.@72خداوند، خدای تان بخاطر شما بر من غضبناک شد و به تأکید اعلام فرمود که من از دریای اُردن عبور نخواهم کرد و در آن سرزمین خوب که به شما می دهد قدم نخواهم گذاشت.%?E2خداوند شما را از کورۀ آهن، یعنی مصر بیرون آورد تا قوم خاص او باشید، طوریکه امروز هستید.@>{2همچنین وقتی به آسمان ها نگاه می کنید و آفتاب، مهتاب و ستارگان را می بینید، منحرف نشوید و آن ها را سجده و پرستش نکنید. خداوند، خدای تان آن ها را برای تمام اقوام جهان ساخته است.H= 2خزنده یا ماهی، خود را آلوده نسازید.7<k2و چه بصورت حیوان یا پرنده،M;2که با ساختن بت به هر شکل، چه زن چه مرد،=:u2در آن روزیکه خداوند در کوه حوریب از بین آتش با شما صحبت کرد هیچ شکل و صورتی را ندیدید، پس احتیاط کنیدC92به من هم هدایت داد تا آن قوانین را به شما تعلیم بدهم که وقتی به سرزمین موعود برسید از آن ها پیروی نمائید.:8o2 او پیمانی را که عبارتند از احکام ده گانۀ او، بر دو لوح سنگی نوشت و به شما داد تا از آن ها اطاعت کنید.'7I2 آنگاه خداوند از بین آتش با شما صحبت کرد و شما تنها کلام او را شنیدید، اما خودش را ندیدید.62 شما نزدیک آمده در دامنۀ کوه ایستاده شدید در حالیکه ابر های سیاه و غلیظی کوه را پوشانیده بودند و شعله های آتش از آن به آسمان زبانه می کشیدند.5)2 آن روزی را بخاطر بیاورید که در حوریب در حضور خداوند، خدای خود ایستاده بودید، او به من فرمود: «مردم را در حضور من جمع کن تا کلام مرا بشنوند و بیاموزند که تا زنده هستند به من احترام کنند و بتوانند فرزندان خود را تعلیم بدهند.»42 لیکن احتیاط کنید و متوجه باشید تا مبادا در طول زندگی تان چیزهائی را که با چشمان خود دیده اید فراموش کنید، بلکه به فرزندان و نواسه های تان یاد بدهید.A3}2هیچ ملتی، هر قدر بزرگ هم باشند مانند این احکام و قوانین عادلانه ای را که امروز به شما یاد دادم، ندارند.z2o2زیرا هیچ قومی، هر قدر بزرگ هم باشند، مثل ما خدائی ندارند که به آن ها نزدیک باشد و هر وقتی که بحضور او دعا کنند، دعای شان را قبول فرماید.@1{2اگر از آن ها از دل و جان اطاعت کنید، پیش مردم در داشتن حکمت و بصیرت مشهور می شوید و چون مردم دیگر این قوانین را بشنوند، بگویند: «این قوم بزرگ واقعاً دارای حکمت و بصیرت هستند.»}0u2حالا طبق فرمان خداوند، خدای خود، قوانین و فرایض او را به شما تعلیم داده ام. تا وقتی که آن سرزمین را فتح کردید از این قوانین پیروی نمائید./2اما چون شما به خداوند، خدای خود وفادار بودید، تا امروز زنده ماندید.3.a2شما بچشم خود دیدید که خداوند چطور در بعل فغور تمام کسانی را که بت بعل را پرستش کردند از بین برد.-12شما نباید به احکامی که به شما می دهم چیزی را بیفزائید و یا چیزی را از آن ها کم کنید، بلکه فقط همین احکامی را که از جانب خداوند، خدای تان می باشد بجا آورید.N, 2حالا ای قوم اسرائیل، به قوانین و فرایضی که به شما یاد می دهم بدقت گوش بدهید تا زنده بمانید و بتوانید به سرزمینی که خداوند، خدای اجداد تان به شما داده است وارد شوید و آن را تصاحب کنید.\+32بنابران، ما در درۀ مقابل بیت فغور باقی ماندیم.*2ولی یوشع را به جانشینی خود بگمار و او را تقویت و تشویق کن، زیرا او قوم اسرائیل را به آن طرف دریای اُردن هدایت کرده آن سرزمین را که تو از بالای کوه مشاهده می کنی فتح می کند.»بنابران، ما در درۀ مقابل بیت فغور باقی ماندیم.)2به بالای کوه فِسجه برو و از آنجا به سمت مغرب، شمال، جنوب و مشرق نظر بینداز. آن سرزمین را از دور می ببینی، اما از دریای اُردن هرگز عبور نمی کنی.h(K2اما خداوند بخاطر شما بر من غضبناک بود و به تقاضای من گوش نداد و به من فرمود: «همین برای تو کافی است. دیگر در این باره حرفی نزن.g'I2حالا از تو تمنا می کنم که به من اجازه بدهی تا به آنسوی دریای اُردن بروم و آن سرزمین خوب و کوهستانهای مرغوب و لبنان را ببینم.»?&y2آنگاه من بحضور خداوند التماس کردم و گفتم: «ای خداوند، تو عظمت و قدرت دست خود را به این بنده ات نشان دادی. هیچ خدائی در آسمان و زمین نمی تواند آنچه را که تو در حق ما کردی، بکند.w%i2از مردم آنجا نترسید، زیرا خداوند، خدای تان برای شما می جنگد.»$2بعد به یوشع هدایت داده گفتم: «تو با چشمان خود دیدی که خداوند، خدایت با آن دو پادشاه چه کرد. او با تمام کشورهای آن طرف دریای اُردن همین کار را می کند. #2شما هم به برادران اسرائیلی تان کمک کنید تا خداوند آن ها را نیز موفق گرداند. بعد از آنکه آن ها آن سرزمین را که خداوند، خدای تان در آن طرف دریای اُردن به آن ها داده است تصرف کردند، شما می توانید به مُلک و جای خود برگردید.i"M2اما زنان، کودکان و گله های تان که می دانم تعداد آن ها بسیار زیاد است باید در همین شهرهائی که خدا به شما داده است، باقی بمانند.!+2من به شما گفتم که خداوند، خدای شما این سرزمین را به شما داده است. پس تمام مردان مسلح شما باید پیشاپیش قوم بروند و آن ها را به آن طرف دریای اُردن برسانند.5 e2از طرف غرب، ساحۀ ملکیت آن ها تا دریای اُردن و از جهیل جلیل تا بحیرۀ مُرده و کوه فِسجه ادامه داشت.jO2قبایل رؤبین و جاد منطقه ای را که از دریای یبوق در جلعاد (سرحد عمونیان) شروع می شد و تا وسط وادی اَرنُون وسعت داشت، اشغال کردند.@}2به خانوادۀ ماخیر جلعاد را دادم.?y2خانوادۀ یایر از قبیلۀ مَنَسّی سراسر ناحیۀ اَرجُوب را تا حدود جشوریان و معکیان به دست آوردند و آنجا را بنام خود، یعنی حووت یایر نامیدند که تا به امروز به همین نام یاد می شود.2 بقیۀ جلعاد و تمام سرزمین باشان را که عوج در آن سلطنت می کرد به نصف قبیلۀ مَنَسّی توزیع کردم. (ناحیۀ اَرجُوب در باشان را سرزمین رفائیان هم می نامند.)2 بعد از آنکه این سرزمین را تصاحب کردیم، آن را از عروعیر که در کنار وادی اَرنُون است با نصف کوهستان جلعاد و شهرهای آن به قبایل رؤبین و جاد دادم."?2 (عوج، پادشاه باشان آخرین بازماندۀ رفائی بود. تختخواب آهنی او که در شهر رَبَت، یکی از شهرهای عمونیان قرار دارد، دارای چهار و نیم متر طول و دو متر عرض می باشد.)J2 ما تمام شهرهائی را که در آن جلگه واقع بودند همراه با سرزمین جِلعاد و باشان تا سَلخه و اَدرَعی به دست آوردیم.zo2 (مردم صیدون کوه حِرمون را سِریون و اموریان آن را سنیر می گفتند.)mU2به این ترتیب، ما تمام سرزمین دو پادشاه اموری را که در شرق دریای اُردن بود، یعنی از ناحیۀ وادی اَرنُون تا کوه حِرمون متصرف شدیم.tc2اما گله ها و غنایمی را که به دست آوردیم، برای خود نگهداشتیم.%2همه را مثل سرزمین باشان بکلی نابود ساختیم و تمام مرد و زن و کودک را هلاک کردیم.I 2همه شهرهای شان را که دارای دیوارهای بلند و دروازه های پشت بند دار بودند با دهات و قصبات آن ها به دست آوردیم.8k2هر شصت شهر او را، یعنی تمام نواحی اَرجُوب، سرزمین باشان و تمام قلعه های نظامی آن ها را تصرف کردیم.2به این ترتیب، خداوند، خدای ما عوج، پادشاه باشان را هم با تمام مردم او به دست ما تسلیم کرد و ما همه را کشتیم و حتی یک نفر را هم زنده نگذاشتیم.(K2خداوند به من فرمود: «از او نترس، زیرا من او را همراه با تمام مردم و سرزمینش به تو سپرده ام. با او همان معامله را بکن که با سیحون، پادشاهِ اموریان در حِشبون کردی.». Y2بعد از آن بطرف باشان حرکت کردیم. پادشاه باشان با تمام لشکر خود برای مقابلۀ ما به اَدرَعی آمد.R2$اما به سرزمین عَمونی ها و ناحیۀ وادی یبوق و شهرهای کوهستانی که خداوند، خدای ما، ما را منع کرده بود، نزدیک نشدیم.,S2#از عروعیر که در کنار وادی اَرنُون است تا جِلعاد، همه شهرها را بشمول شهری که در وسط وادی بود، تصرف کردیم و هیچ شهری نتوانست در مقابل ما مقاومت کند، زیرا خداوند، خدای ما همه چیز را به ما داده بود.اما به سرزمین عَمونی ها و ناحیۀ وادی یبوق و شهرهای کوهستانی که خداوند، خدای ما، ما را منع کرده بود، نزدیک نشدیم.@ {2"تنها گله های شان را بعنوان غنیمت برای خود نگهداشتیم و شهرهای شان را که به دست آورده بودیم، غارت کردیم.R 2!بعد از آنکه شهرهای او را تصرف کردیم، همۀ مردان، زنان و اطفال شان را بکلی از بین بردیم و هیچ کسی را زنده نگذاشتیم.) M2 خداوند، خدای ما او را به دست ما تسلیم کرد و ما او را همراه با فرزندان و تمام مردم او کشتیم.X +2وقتی سیحون با لشکر خود برای جنگ به یاهز آمد،Q 2خداوند به من فرمود: «من سیحون و سرزمین او را در برابر شما عاجز ساخته ام. پس بروید و برای تصرف آن دست به کار شوید.» 2اما سیحون، پادشاهِ حِشبون به ما اجازۀ عبور را نداد. خداوند، خدای شما او را بی رحم و سخت دل ساخت تا ما او را شکست بدهیم. چنانچه امروز واقع شده است.mU2اولادۀ عیسو که در سعیر سکونت دارند و همینطور موآبیان که در عار زندگی می کنند به ما اجازۀ عبور از سرزمین خود را دادند. ما می خواهیم که از طریق اُردن به سرزمینی که خداوند، خدای ما به ما داده است برویم.»!=2غذا و آب خود را از شما می خریم. چیزی که از شما می خواهیم اجازۀ عبور از خاک شما است و بس.lS2«اگر به ما اجازه بدهی که از سرزمین ات عبور کنیم، ما تنها از شاهراه به سفر خود ادامه می دهیم و از آن به چپ یا راست قدم نمی گذاریم.<s2پس من از بیابان قِدیموت مردانی را پیش سیحون، پادشاهِ حِشبون فرستادم و با این پیام پیشنهاد صلح کردم:a=2امروز وحشت را در دل مردم ایجاد می نمایم تا همه کس در همه جای دنیا از شما بترسند و وقتی نام شما را بشنوند، به وحشت بیفتند.»[12خداوند فرمود: «از وادی اَرنُون عبور کنید و با سیحون، پادشاهِ حِشبون بجنگید. من او را با کشورش به دست شما تسلیم می کنم.)2به همین قسم مردمی که از جزیرۀ کریت آمده بودند، قبیلۀ عِویان را که در نواحی غزه می زیستند از بین بردند و در آنجا خود شان بجای آن ها سکونت اختیار نمودند.)!=2خداوند به اولادۀ عیسو هم به همین ترتیب کمک کرد و حوریان را که پیش از آن ها در سعیر سکونت داشتند از بین بُرد و تا به امروز بجای آن ها در آن ناحیه زندگی می کنند.|s2این مردم یک گروه بسیار بزرگ بود و مانند عناقیان قدِ بلند داشتند. اما خداوند آن ها را از بین برد تا بجای شان عَمونی ها در آنجا سکونت کنند.~12(در این سرزمین یک وقتی رفائیان زندگی می کردند. عَمونی ها اینها را زَمزمی می گفتند.3}a2وقتی به سرحد عَمونی ها نزدیک شدید، به آن ها آزار نرسانید و از جنگ با آن ها خودداری کنید، زیرا من سرزمین آن ها را به شما نمی دهم، چونکه آنجا را به اولادۀ لوط بخشیده ام.»]|52«امروز باید از طریق عار از سرحد موآب عبور کنید.*{Q2خداوند به من فرمود:Gz 2بعد از آنکه تمام مردان جنگی مردند،nyW2دست خداوند برضد آن ها دراز بود تا اینکه همه را هلاک ساخت.'xI2 از وقتی که قادِش بَرنیع را ترک کردیم و از وادی زارَد گذشتیم سی و هشت سال را در بر گرفت. همانطوریکه خداوند فرموده بود، در این مدت تمام مردان جنگی ما از بین رفتند.Xw+2 بعد به امر خداوند از دریای زارَد عبور کردیم.~vw2 حوریان هم قبلاً در سعیر زندگی می کردند، اما اولادۀ عیسو آن ها را بیرون رانده همه را از بین بردند و سرزمین شان را اشغال کردند، همانطوریکه اسرائیل سرزمین مردم کنعان را که خداوند به آن ها داده بود، تصرف نمودند.)u%2 ایمیان مانند عناقیان اصلاً رفائی بودند، اما موآبیان آن ها را ایمی می خواندند.=tu2 (ایمیان که قبیلۀ بسیار بزرگی بودند قبلاً در آنجا سکونت داشته و مثل غول پیکران عناقی قدِ بلند داشتند.@s{2خداوند به من فرمود: «موجب آزار و اذیتِ موآبیان که اولادۀ لوط هستند، نشوید و با آن ها جنگ نکنید، زیرا من از زمین آن ها چیزی به شما نمی دهم، چونکه شهر عار را به آن ها بخشیده ام.»Ur%2پس ما از سرحد سعیر که خویشاوندان ما، یعنی اولادۀ عیسو در آن زندگی می کردند عبور نمودیم و بعد از جاده ای که بطرف اِیلَت و عَصیون جابَر می رود گذشته رو به شمال بطرف بیابان موآب حرکت کردیم.)qM2خداوند، خدای تان در تمام مدت چهل سالیکه در این بیابان وسیع سرگردان بوده اید در هر قدم مراقب شما بوده از هر جهت به شما برکت داده است و به هیچ چیزی محتاج نبوده اید.pp[2در آنجا برای غذا و آبی که مصرف می کنید باید پول بپردازید.»joO2و با آن ها نجنگید، زیرا من حتی یک وجب از زمین آنجا را به شما نمی دهم، چونکه تمام کوهستان سعیر را بعنوان مِلکیت به عیسو داده ام.9nm2و به مردم هدایت بدهید که از بین سرزمین خویشاوندان شان، یعنی ادومیان که اولادۀ عیسو هستند و در سعیر بود و باش دارند، عبور کنند. آن ها از شما می ترسند، پس بسیار احتیاط کنید>mw2آنگاه خداوند به من فرمود: «شما برای یک مدت کافی در این کوهستان سرگردان بوده اید. حالا بطرف شمال برویدll U2بعد قرار امر خداوند برگشتیم و از راهی که بطرف بحیرۀ احمر می رود، به بیابان رفتیم. سالهای زیادی در نواحی کوه سعیر سرگردان بودیم.Nk 2,بعد شما مدت مدیدی در قادِش باقی ماندید.^j 92+آنگاه شما برگشتید و در حضور خداوند گریه کردید، ولی خداوند به فریاد شما گوش نداد.بعد شما مدت مدیدی در قادِش باقی ماندید.ui g2*همان بود که اَمُوریانی که ساکنین آنجا بودند، به مقابلۀ شما آمدند و مانند خیل زنبور شما را دنبال کردند و از سعیر تا حُرما شکست دادند.h 2)من آنچه را که خداوند به من فرمود به شما گفتم، اما شما توجه نکردید. شما مغرور شدید و از فرمان خداوند سرکشی نموده و برای جنگ به کوهستان رفتید.>g y2(خداوند به من فرمود تا به شما بگویم که جنگ نکنید، زیرا خداوند با شما نمی رود و دشمن، شما را شکست می دهد.zf q2'آنگاه شما گفتید: «ما در برابر خداوند گناه کرده ایم، اما اینک می رویم و قرار فرمان خداوند، خدای خود می جنگیم.» پس همۀ شما برای جنگ آماده شدید و فکر می کردید که به آسانی می توانید آن ناحیۀ کوهستانی را فتح کنید. e 2&اما شما حالا برگردید و از راهی که بطرف بحیرۀ احمر می رود، به بیابان بروید.kd S2%برعلاوه کودکان تان را که حالا دست راست و چپ خود را نمی شناسند و شما می گفتید که اسیر دست دشمنان می شوند، مالک آن سرزمین می سازم.c -2$به جای تو، یوشع پسر نون که معاون تو است، قوم اسرائیل را هدایت می کند. پس او را تشویق کن چون او رهبری قوم اسرائیل را در تصرف آن سرزمین به عهده خواهد گرفت.»b 52#بخاطر شما خداوند بر من هم خشم نموده و فرمود: «تو هم به آن سرزمین موعود داخل نمی شوی.Ta %2"بغیر از کالیب، پسر یَفُنه که چون از من اطاعتِ کامل نمود، آن زمینی را که مطالعه کرده است به او و اولاده اش می بخشم.»D` 2!«حتی یک نفر هم از شما نسل شریر روی آن سرزمینی را که من وعدۀ مالکیتش را به پدران تان داده بودم، نخواهد دید.s_ c2 وقتی خداوند شکایت شما را شنید، خشمگین شد و قسم خورد و فرمود:'^ K2او در سراسر سفر، در شب بوسیلۀ ستونی از آتش و در روز با ستونی از ابر شما را راهنمائی فرمود.k] S2اما با همۀ اینها و باوجودیکه پیشاپیش شما حرکت می کرد تا جای مناسبی برای اقامت شما پیدا کند، بازهم شما به خداوند اعتماد نکردید.2\ a2شما دیدید که در تمام طول راه، مثل یک پدر که از فرزند خود مراقبت می کند، از شما غمخواری کرده است.}[ w2خداوند، خدای شما راهنمای شما است و همانطوری که قبلاً در مصر و همچنین در این بیابان در برابر چشمان تان جنگید، حالا هم برای شما جنگ می کند.kZ S2اما من به شما گفتم که هراسان نباشید و از آن مردم نترسید.YY /2چرا به آنجا برویم؟ برادران ما که به آنجا رفتند با خبرهائی که آوردند ما را ترساندند، زیرا گفتند که مردان آن سرزمین قویتر و قدبلندتر از ما هستند و دیوارهای شهرهای شان سربفلک کشیده می باشند و همچنان آن ها غول پیکرانی را که از اولادۀ عناق هستند در آنجا دیده اند.»X 2در خیمه های تان به شکایت پرداختید و گفتید: «چون خداوند از ما نفرت داشت، ما را از مصر بیرون آورد تا ما را به دست اموریان تسلیم کرده از بین ببرد.W %2اما شما از ورود به آنجا خودداری نموده و از فرمان خداوند، خدای تان سرکشی کردید. V 2آن ها برگشتند و نمونه هائی از میوه های آن سرزمین را با خود آوردند و گفتند: «آن کشوری را که خداوند، خدای ما به ما داده است یک سرزمین حاصلخیز است.»U 32آن ها براه افتادند و از کوهستانها گذشته به وادی اشکول رفتند و آنجا را بررسی کردند.T 92من با پیشنهاد شما موافقه کردم و دوازده نفر را، یعنی یک نفر از هر قبیله انتخاب نمودم.sS c2آنگاه همۀ تان پیش من آمدید و گفتید: «بیائید چند نفر را پیشتر به آنجا بفرستیم تا آن سرزمین را بررسی کنند و بعد به ما خبر بدهند که از کدام طریق می توانیم به آن سرزمین داخل شویم و با چه شهرهای روبرو می شویم.»"R A2به شما گفتم که خداوند، خدای ما این سرزمین را به ما داده است. حالا بروید و قرار فرمان خداوند، خدای پدران تان آنرا تصاحب کنید. نترسید و خوف را بدل تان راه ندهید.Q }2قرار امر خداوند، خدای خود از حوریب حرکت کردیم و از بیابان وسیع و وحشتناک عبور نموده به کوهستان اموریان رفتیم. وقتی به قادِش بَرنیع رسیدیم]P 72در همان وقت هدایات لازمۀ دیگری هم به آن ها دادم.hO M2به آن ها گفتم: «بین خورد و بزرگ فرقی را قایل مشوید، از کسی نترسید، زیرا هر فیصله ای که می کنید از جانب خدا خواهد بود. اگر حل مسئله ای برای شما مشکل باشد آنرا برای من بیاورید و من به آن رسیدگی می کنم.»N )2به رهبران تان امر کردم که در عین حال در امور قضائی هم با شما کمک کرده هر دعوائی را چه از قوم خود شان باشند یا از بیگانه، از روی عدالت و انصاف فیصله کنند. ~~v}}q||{zyy x2ww7ut\sWs>s%s rr ppnn3mvlw=,,F+*))*( &d%$D#"! x+9K%yg h  ]mu ]e52 در همان وقت بود که خداوند قبیلۀ لاوی را انتخاب کرد تا صندوق پیمان خداوند را حمل کنند و در حضور او بایستند و او را خدمت کنند و به نام او برکت بدهند که تا به امروز همین وظایف را اجراء می نمایند.Nd2 از آنجا به سفر خود ادامه داده به جُدجوده کوچ کردند و سپس به یُطبات، سرزمینی که دارای جویهای آب روان بود رفتند.c{2 (بعد قوم اسرائیل از بیروتِ بنی یَعقان به موسیره رفتند. در آنجا هارون درگذشت و بخاک سپرده شد و پسرش، اَلِعازار بجای او بحیث کاهن گماشته شد.Yb-2 آنگاه من از کوه پائین آمدم و طبق فرمان خداوند لوحه ها را در صندوقی که ساخته بودم گذاشتم که تا امروز در آن قرار دارند.Xa+2 خداوند همان احکام ده گانه را که وقتی همۀ شما در پائین کوه جمع شده بودید از میان آتش به شما داد، دوباره بر آن ها نوشت.V`'2 پس من یک صندوق از چوب اکاسی ساختم، دو لوح سنگی را هم مثل لوحه های قبلی تراشیدم و آن ها را برداشته به بالای کوه رفتم.t_c2 من بر آن ها همان احکامی را که بر لوح های قبلی نوشته بودم و تو آن ها را شکستی، دوباره می نویسم. آنوقت تو آن دو لوحه را در صندوق بگذار.»l^ U2 آنگاه خداوند به من فرمود: «دو لوح سنگی دیگر را مانند لوحه های قبلی بتراش و یک صندوق چوبی هم بساز و بعد بحضور من در بالای کوه بیا.%]E2 اما این مردم قوم برگزیدۀ تو هستند و تو آن ها را با قدرت و بازوی توانایت به اینجا آوردی.»X\+2 ورنه مردم مصر خواهند گفت: «چون خداوند نتوانست آن ها را به سرزمینی که وعده داده بود برساند و بخاطری که از آن ها نفرت داشت آن ها را از اینجا بیرون برد تا در بیابان هلاک شوند.»اما این مردم قوم برگزیدۀ تو هستند و تو آن ها را با قدرت و بازوی توانایت به اینجا آوردی.»$[C2 بندگانت ابراهیم، اسحاق و یعقوب را بیاد آور و از سرکشی، شرارت و گناه این مردم چشم بپوش،ZZ/2 و بدربار او دعا کردم و گفتم: «ای خداوند، خدای من، این مردم را که قوم برگزیدۀ تو هستند، با قدرت عظیمت از مصر نجات دادی."Y?2 چون خداوند می خواست شما را از بین ببرد، من مدت چهل شبانه روز در حضور او رو بخاک افتادمtXc2 از اولین روزی که شما را شناخته است، علیه او بغاوت نموده اید.MW2 وقتی که خداوند در قادِش بَرنیع به شما گفت: «به سرزمینی که به شما داده ام بروید و آن را تصاحب کنید.» شما امر خداوند، خدای تان را بجا نیاوردید. به او اعتماد نکردید و آواز او را نشنیدید. V2 در تَبعیره، مسا و قِبروت هتاوه هم آتش خشم خداوند، خدای تان را برافروختید.U2 بعد من آن گوساله را که شما ساخته بودید، گرفتم و در آتش سوختاندم و آنرا ذره ذره کرده به خاک تبدیل نمودم و خاک آن را در نهری که از کوه جاری بود ریختم.(TK2 یکبار خداوند بر هارون هم خشمگین شد و می خواست او را هلاک کند، اما من شفاعت او را نیز کردم.w2هیچگاه نگوئید: «من با قوّت نیروی خود این ثروت را به دست آورده ام.»t=c2در آن بیابان شما را با مَنّا که اجداد تان آن را ندیده بودند تغذیه کرد تا شما را در سختی نگهدارد و بیازماید و در آخر به شما برکت بدهد.c<A2او شما را در بیابان بزرگ و وحشتناک و خشک و بی علف که پُر از مارهای سمی و گژدم بود راهنمائی کرد. از دل سنگ خارا به شما آب داد.8;k2باید مغرور نشوید و خداوند، خدای خود را که شما را از اسارت و غلامی در مصر بیرون آورد، فراموش نکنید.p:[2 و هنگامی که رمه، گله، نقره، طلا و دارائی تان افزایش یابد،9}2 وقتی بخورید و شکم تان سیر شود و برای سکونت خود خانه های زیبا بسازید^872 اما احتیاط کنید که خداوند، خدای خود را از یاد نبرید. احکام، قوانین و فرایض او را که امروز به شما ابلاغ می کنم بجا آورید.H7 2 در آنجا می خورید و سیر می شوید و خداوند، خدای خود را بخاطر این سرزمین با برکتی که به شما بخشید، شکر می کنید.|6s2 و خوراک به فراوانی یافت می شود و در آنجا به هیچ چیزی محتاج نخواهید بود. درآن سرزمین سنگها، آهن هستند و کوه هایش پُر از معادن مس می باشند.5y2سرزمینی که در آن گندم، جو، انگور، درختان انجیر، انار و زیتون، عسلI4 2زیرا خداوند شما را به سرزمین حاصلخیزی می برد که جویهای آب، چشمه ها و دریاها از دره ها و کوههای آن جاری است ـ392بنابران، احکام خداوند، خدای تان را بجا آورید، طریق او را دنبال کنید و از او بترسید،252پس باید بدانید مثلیکه پدر پسر خود را تأدیب می کند، خداوند هم شما را تنبیه می نماید.r1_2در آن مدت چهل سال لباس تان کهنه نشد و پاهای تان را آبله نزد.|0s2او شما را در سختی و گرسنگی قرار داد و بعد شما را با مَنّا، که نه شما و نه پدران تان آن را می شناختید، تغذیه کرد تا به شما بفهماند که زندگی انسان تنها مربوط به خوراک نیست، بلکه به هر کلمه ای که خداوند می فرماید./72آن راه درازی را که خداوند، خدای شما در مدت چهل سال شما را در بیابان راهنمائی کرد، بخاطر داشته باشید که چگونه شما را در سختی ها نگه داشت و آزمایش کرد تا بداند که شما چه عکس العملی نشان می دهید و آیا احکام او را بجا می آورید یا نه.N. 2تمام این احکامی را که امروز برای تان ابلاغ می کنم به خاطر داشته و از آن به دقت پیروی نمائید تا در آن سرزمینی که خداوند به پدران شما وعده فرمود یک زندگی طولانی و پُر برکتی داشته باشید.q-]2بتها را به خانه های تان نیاورید، مبادا شما هم مثل آن ها مورد نفرین قرار گرفته هلاک شوید. از آن ها نفرت کنید، زیرا آن ها حرام هستند.(,K2بتهای شان را در آتش بسوزانید. به نقره و طلائی که این بتها از آن ساخته شده اند طمع نکنید و آن را برای خود نگیرید ورنه به دام می افتید، زیرا خداوند، خدای تان آن را مکروه می داند.بتها را به خانه های تان نیاورید، مبادا شما هم مثل آن ها مورد نفرین قرار گرفته هلاک شوید. از آن ها نفرت کنید، زیرا آن ها حرام هستند.$+C2او پادشاهان آن ها را به دست شما می سپارد تا شما نام شان را از صفحۀ زندگی محو سازید و هیچ کسی قادر نمی باشد که در مقابل شما مقاومت کند و شما همگی را هلاک می کنید.,*S2اما خداوند، خدای تان آن ها را به دست شما تسلیم کرده به وحشت می اندازد تا که همگی نابود شوند.a)=2خداوند، خدای شما این اقوام را بتدریج از سر راه تان دور می کند. شما خود تان نمی توانید که بسرعت آن ها را از بین ببرید، زیرا در آنصورت حیوانات وحشی دفعتاً افزایش یافته برای تان خطر تولید می کنند.-(U2از آن ها هراس نداشته باشید، زیرا خداوند، خدای تان که همراه شما است، خدای بزرگ و با هیبت است.J'2برعلاوه، خداوند، خدای تان بلاهائی را می فرستد تا آن عده از دشمنان تان را که فرار کرده اند، نیز از بین ببرند.&}2بلاهای مدهشی را که بر سر شان آورد و معجزاتی را که نشان داد بچشم خود مشاهده کردید و دیدید که چگونه دست توانای او شما را از مصر بیرون آورد. خداوند، خدای تان همین رفتار را هم با کسانی می کند که شما از آن ها می ترسید.$%C2از آن ها نترسید. فقط آنچه را که خداوند، خدای تان در حق فرعون و مردم مصر کرد بخاطر آورید.5$e2شاید پیش خود فکر کنید و بگوئید: «مردم این اقوام بیشمار اند، چگونه می توانیم بر آن ها غلبه کنیم؟»#+2تمام اقوامی را که خداوند، خدای شما به دست تان تسلیم می کند، از بین ببرید. به آن ها رحم نکنید، خدایان شان را نپرستید، ورنه در دام خطرناکی گرفتار می شوید.'"I2خداوند هرگونه مرض را از شما دور کرده نمی گذارد به آن امراضی هولناکی که در مصر دیده بودید دچار شوید، بلکه کسانی که دشمن شما هستند به آن بیماری ها مبتلا می گردند.'!I2شما خوشبخت ترین مردم روی زمین می شوید و هیچیک از شما حتی گله های تان هم نازا نخواهند بود.w i2 او شما را دوست می دارد، برکت می دهد و به تعداد تان می افزاید. او شما و زمین تان را بارور و با ثمر می کند. غله، انگور، روغن، گله و رمۀ تان را در سرزمینی که به پدران شما وعده فرمود، برکت می دهد و فراوان می سازد.xk2 اگر شما به این احکام توجه کنید و از آن ها بدقت پیروی نمائید، خداوند، خدای تان به عهدی که از روی رحمت با اجداد شما بسته است، وفا می کند.72 پس از احکام، قوانین و فرایض او که همه را امروز به شما ابلاغ می کنم، بدقت پیروی کنید.  2 اما کسانی که از او اطاعت نکنند، بدون تأخیر جزا می بینند و نابود می شوند.5e2 پس بدانید که خداوند، خدای تان خدای یگانه است. او خدای باوفا است که عهد و پیمان خود را با دوستداران خود و آنهائی که از احکام او پیروی می کنند، تا هزاران نسل نگاه می دارد.B2بلکه بخاطر این بود که شما را دوست داشت و به سوگندی که به اجداد تان خورده بود وفا کرد تا شما را با دست نیرومند خود از اسارت و غلامی نجات بخشد و از دست فرعون، پادشاه مصر آزاد کند.V'2شما از همه اقوام دیگر کوچکتر بودید و بزرگتر از سایر اقوام نبودید که خداوند شما را برگزیند و به شما محبت نشان بدهد،[12زیرا شما پیش خداوند یک قوم مقدس هستید و خداوند، خدای تان شما را از بین تمام اقوام روی زمین برگزید تا قوم خاص او باشید."?2شما با آن مردم این چنین رفتار نمائید: قربانگاه های شان را ویران کنید، ستونهای آن ها را بشکنید، مجسمه های شان را از بین ببرید و بتهای آن ها را در آتش بسوزانید.r_2زیرا با این کار خود از من نافرمانی کرده پیرو خدایان غیر می شوند. آنگاه آتش خشم خداوند بر شما افروخته شده بزودی شما را نابود می کند.2با آن ها ازدواج نکنید و فرزندان تان نباید با پسران و دختران شان ازدواج کنند،'2هنگامی که خداوند، خدای تان آن ها را به دست شما تسلیم و مغلوب سازد، شما باید آن ها را بکلی از بین ببرید. با آن ها پیمان نبندید و به آن ها ترحم نشان ندهید., U2وقتی خداوند، خدای تان، شما را به سرزمینی که به زودی مالک آن می شوید، بیاورد، این هفت قوم را که تعداد آن ها بیشمار و نیرومندتر از شما هستند، از سر راه تان دور خواهد کرد: حِتیان، جَرجاشیان، اموریان، کنعانیان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان.V'2اگر ما تمام احکامی را که خداوند، خدای ما به ما امر فرموده است بدقت و با اطاعت کامل بجا آوریم، او از ما راضی می شود.»V'2سپس خداوند به ما امر فرمود که احکام او را بجا آوریم و از خداوند، خدای خود بترسیم تا مثلیکه امروز می بینید، زندگی طولانی و پُر برکت داشته باشیم.اگر ما تمام احکامی را که خداوند، خدای ما به ما امر فرموده است بدقت و با اطاعت کامل بجا آوریم، او از ما راضی می شود.» 2ما را از آنجا بیرون آورد تا به سرزمینی که قسم خورده به ما می دهد، برساند.6g2خداوند بعد از آنکه معجزات عظیم و وحشتناکی در برابر چشمان مردم مصر و فرعون و خاندان او اجراء کرد،8k2به آن ها بگوئید: «ما در مصر غلام فرعون بودیم، اما خداوند با دست توانای خود ما را از مصر بیرون آورد.O2در آینده وقتی فرزندان تان از شما بپرسند: «معنی قوانین، احکام و فرایض خداوند، خدای ما که به شما داده است چیست؟» 52و تمام دشمنان تان، قراریکه خداوند وعده فرموده است، از سر راه تان بیرون رانده شوند.0 [2آنچه را که نیک و در نظر خداوند پسندیده است اجراء کنید تا زندگی خوب و آسوده داشته باشید و به سرزمین خوبی که خداوند به اجداد تان وعده داده است بروید. آن را به دست آورید@ {2بنابران، بدقت از هر امر خداوند، خدای خود پیروی کنید و احکام و فرایض او را که به شما داده است بجا آورید.t c2خداوند، خدای خود را میازمائید، چنانچه در مسا او را آزمودید. }2زیرا خداوند، خدای تان که در بین شما حضور دارد، خدای غیور و حسود است، مبادا آتش خشم او در برابر شما افروخته شود و شما را از روی زمین محو کند.2از پیروی خدایان غیر و خدایان مردمی که در اطراف تان هستند، بپرهیزید،%2 به خداوند، خدای تان احترام نمائید، بندگی او را بکنید و فقط بنام او قسم بخورید."?2 احتیاط کنید خداوند را که شما را از مصر که در آنجا اسیر بودید بیرون آورد، از یاد نبرید.:o2 به خانه های پُر از هر نوع مال که شما تهیه نکرده اید، به چاههای حُفر شده ای که شما نکنده اید، به تاکستانها و باغهای زیتون که شما غرس نکرده اید دست یابید، بخورید و سیر شوید،+Q2 وقتی که خداوند، خدای تان شما را به سرزمینی که وعدۀ مالکیت آن را به اجداد تان، ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده است برساند، یعنی به شهرهای بزرگی که خود شما نساخته اید،F2 و بر سر در و دروازۀ خانۀ خود بنویس.U%2آن ها را مثل شعاری بر دست و پیشانی خود ببندgI2به فرزندان خود تعلیم بده و خواه در خانه باشی خواه در بیرون، خواه در حال استراحت باشی خواه بیدار، همیشه دربارۀ آن ها صحبت کن.ue2این سخنانی را که امروز به تو ابلاغ می کنم، در دل خود نگاهدار. 2خداوند، خدای خود را با تمامی دل و تمامی جان و تمامی قوّت خود دوست بدار.q~]2ای اسرائیل، بشنو: خداوند، خدای ما خداوند یکتا و یگانه است.M}2پس ای قوم اسرائیل، به احکام او بدقت گوش داده از آن ها پیروی کنید تا در زندگی خیر و برکت ببینید و در سرزمینی که در آن شیر و عسل جاری است، قرار وعدۀ خداوند به پدران تان، قوم بزرگی شوید. |2و به این ترتیب، شما، اطفال و نواسه های تان تا که زنده هستید، از خداوند، خدای خود بترسید، احکام و اوامر او را بجا آورید و عمر طولانی داشته باشید.m{ W2خداوند، خدای شما به من فرمود که اوامر، فرایض و احکام او را به شما تعلیم بدهم تا آن ها را در آن سرزمینی که داخل می شوید، بجا آوریدKz2!طریق خداوند، خدای تان را دنبال کنید تا در سرزمینی که آنرا تصرف می کنید، زندگی طولانی و آسوده ای داشته باشید.?yy2 پس شما بدقت از اوامر خداوند اطاعت کنید و از آن ها سرپیچی ننمائید.طریق خداوند، خدای تان را دنبال کنید تا در سرزمینی که آنرا تصرف می کنید، زندگی طولانی و آسوده ای داشته باشید..xW2اما تو همینجا در حضور من بمان و من تمام احکام، قوانین و فرایض خود را به تو می دهم تا تو به آن ها تعلیم بدهی و آن ها همه را در آن سرزمینی که به آن ها می بخشم بجا آورند.»bw?2حالا برو و به آن ها بگو که به خیمه های خود برگردند.>vw2اما ای کاش همیشه به همین فکر و خیال باشند و از من بترسند و احکام مرا بجا آورند تا آن ها و همچنین فرزندان شان تا نسلهای آینده در آن سرزمین زندگی آسوده و پُر برکتی داشته باشند.0u[2خداوند تقاضای شما را قبول کرد و به من فرمود: «آنچه را که این مردم به تو گفتند شنیدم و می پذیرم.6tg2پس خودت برو و به همه سخنان خداوند، خدای ما گوش بده. بعد بیا و هر چیزی را که خداوند، خدای ما فرمود به ما بگو. آنگاه ما به اوامر خداوند گوش می دهیم و از آن ها اطاعت می کنیم.»9sm2زیرا تا به حال هیچ انسانی نتوانسته است که صدای خدای زنده را، مثلیکه ما شنیدیم، بشنود و زنده بماند.7ri2اما اگر بار دیگر صدای خداوند، خدای خود را بشنویم، حتماً می میریم. این آتش هولناک ما را می سوزاند،(qK2و گفتید: «خداوند، خدای ما جلال و عظمت خود را به ما نشان داد و ما صدای او را از میان آتش شنیدیم. امروز فهمیدیم که خدا می تواند با انسان صحبت کند و بازهم زنده بماند.Dp2چون شما صدای او را از تاریکی شنیدید و کوه را که با آتش شعله ور بود دیدید. با سرکردگان قوم خود پیش من آمدید%oE2خداوند این احکام را در کوه سینا با آواز بلند از میان آتش، ابر و تاریکی غلیظ اعلام فرمود و چیز دیگری به آن ها نیفزود. او آن ها را بر دو لوحۀ سنگی نوشت و به من داد.In 2به زن همسایه ات طمع نورز و به خانه، زمین، غلام، کنیز، گاو، الاغ و هر چیزیکه مال همسایه ات می باشد، طمع نکن.»/m[2به کسی شهادت دروغ نده.l-2دزدی نکن.k)2زنا نکن.j)2قتل نکن.i}2پدر و مادرت را احترام کن، چنانکه خداوند، خدایت فرموده است، تا در سرزمینی که خداوند، خدایت به تو می بخشد عمر طولانی و پُر برکتی داشته باشی.!h=2فراموش نکن که تو در مصر غلام بودی و خداوند، خدایت با بازوی توانا و قدرت عظیم خود ترا از آنجا بیرون آورد، پس خداوند، خدایت امر کرده که روز سَبَت را تجلیل کنی.2g_2اما در روز هفتم که سَبَت خداوند، خدای تو است، هیچ کار نکن. نه خودت، نه فرزندانت، نه غلامت، نه کنیزت، نه گاوت، نه الاغت، نه حیوانات دیگرت و نه بیگانگانی که در جوار تان زندگی می کنند. تا غلام و کنیزت مثل خودت فرصتی برای استراحت داشته باشند.Jf2 شش روز مشغول باش و هر کار خود را بکن،*eO2 روز سَبَت را به یاد داشته باش و آنرا مقدس بدار، چنانکه خداوند، خدایت به تو امر فرموده است.Sd!2 نام خداوند، خدایت را به باطل بر زبان نیاور، زیرا کسیکه از نام خداوند سوءاستفاده کند، خداوند او را مجازات می کند.c52 ولی به کسانی که مرا دوست دارند و از احکام من پیروی می کنند، تا هزار پشت رحمت می کنم.2b_2 در برابر آن ها زانو نزن و آن ها را پرستش نکن، زیرا من خداوند، که خدای تو می باشم، خدای غیور و حسود هستم و کسانی را که با من دشمنی کنند، تا نسل سوم و چهارم مجازات می کنم.[a12هیچگونه مجسمه یا بتی به شکل آنچه که بالا در آسمان و از آنچه پائین بر روی زمین و آنچه در آب زیر زمین است، برای خود نساز.?`{2خدای دیگر غیر از من نداشته باش._32«من خداوند، خدای تو هستم که ترا از مصر که در آنجا در غلامی بسر می بردی بیرون آوردم.L^2در آن وقت من بین خداوند و شما ایستاده بودم، زیرا شما از آن آتش می ترسیدید و به بالای کوه نرفتید. خداوند فرمود:a]=2خداوند در آن کوه از میان آتش، روبرو با شما حرف زد.\52این پیمان را نه با اجداد ما، بلکه با خود ما که امروز همه در همین جا زنده هستیم، بست.T[#2خداوند، خدای ما در حوریب پیمانی با ما بست./Z [2موسی تمام قوم اسرائیل را یکجا جمع کرده به آن ها گفت: «ای قوم اسرائیل به احکام و فرایضی که امروز به شما می دهم گوش بدهید. آن ها را بیاموزید و به دقت از آن ها پیروی کنید. 93~)}/{{ozykyx whvv9tss4rqkp+on=mlkjj=ihhg3f|edNcbbb9a0`B^]]P\[ZYXeWVV TTS+RQ)PNM}LKJI(HGtEEDCXBB$AA@?J>=(<:E988 76,421120/..a-,,,*(('C&k%%$$O#""Z"!. L+Q?;={ ! A E  \hY{9upe2اما خون آن را نباید بخورید، بلکه آن را مثل آب بر زمین بریزید.Io 2آن را می توانید در خانۀ خود بخورید و هر کسی که نجس هم باشد از آن خورده می تواند، همانطوریکه گوشت غزال یا آهو را می خورد.اما خون آن را نباید بخورید، بلکه آن را مثل آب بر زمین بریزید.'nI2اما اگر حیوان معیوب بوده، لنگ یا کور باشد آن را نباید برای خداوند، خدای تان قربانی کنید.Nm2شما می توانید گوشت آن ها را هر ساله با خانوادۀ خود در حضور خداوند، خدای تان در جائی که او تعیین می کند، بخورید.Zl/2همه اولباری های نر گله و رمۀ خود را وقف خداوند، خدای تان کنید و شما نباید از آن ها کار بگیرید و یا پشم آن ها را بچینید.8kk2وقتی غلامی را آزاد می کنید غمگین نباشید، زیرا مدت شش سال برابر به نیم مزد یک کارگر خدمت شما را کرده است و بخاطر این عمل تان خداوند، خدای شما در هر کاری به شما برکت می دهد. j2آنگاه او را به دَم دروازه بُرده گوش او را با درفشی سوراخ کنید و بعد از آن او برای همیشه غلام تان می باشد. با کنیز تان نیز به این ترتیب رفتار کنید.Ai}2اما اگر غلام خواهش رفتن را نداشته باشد و بگوید که شما و فامیل تان را دوست دارد و از بودن با شما خوش است،ph[2فراموش نکنید که شما هم در مصر غلام بودید و خداوند، خدای تان شما را آزاد کرد و از همین لحاظ است که امروز این فرمان را به شما می دهم.8gk2بلکه تحفه ای از گله، غله و شراب خود به تناسب برکتی که خداوند، خدای تان به شما داده است به او بدهید.sfa2 بعد از آنکه غلام تان را آزاد کردید، او را دست خالی نفرستید،3ea2 هرگاه یک برادر یا خواهر یهودی تان را بخرید، پس از شش سال خدمت، در سال هفتم باید او را آزاد کنید.xdk2 چون همیشه اشخاص فقیر و محتاج در بین شما وجود می داشته باشد، بنابران به شما امر می کنم که با دست باز به برادر فقیر و مسکین خود کمک کنید.\c32 پس، بخشش تان باید از روی میل و رغبت باشد و به این طریق خداوند، خدای تان در هر کاری که می کنید به شما زیادتر برکت می دهد.sba2 اما احتیاط کنید این فکر بد را در دل خود راه ندهید که سال هفتم که سال بخشیدن قرض است بزودی فرا می رسد، بنابران از دادن قرض خودداری کنید و شخص محتاج از تو بحضور خداوند شکایت کند. این عملت گناه محسوب می شود.caA2و از روی میل و سخاوت مطابق احتیاجش به او قرض بدهید.m`U2اگر یکی از برادران اسرائیلی تان در سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد فقیر و محتاج باشد، باید در حق او دست و دل باز باشید_ 2خداوند قراریکه وعده فرموده است به شما برکت می دهد، چندانکه می توانید به اقوام دیگر قرض بدهید، اما شما احتیاجی نمی داشته باشید که از کسی قرض بگیرید. شما بر بسا اقوام حکمرانی می کنید، ولی آن ها بر شما حکومت نمی کنند.>^w2ولی بشرطی که از خداوند، خدای تان اطاعت کنید و احکام او را که امروز به شما می دهم از دل و جان بجا آورید.z]o2پس در بین شما هیچ کسی نباید به چیزی محتاج باشد، زیرا که خداوند، خدای تان شما را در سرزمینی که به شما می بخشد از همه چیز بی نیاز می سازد،\{2اگر یک نفر بیگانه از شما قرضدار باشد می توانید قرض خود را پس بگیرید، اما هرگاه کسی از قوم خودتان از شما مقروض باشد نباید آنرا مطالبه کنید.[2هر کسی که بالای برادر اسرائیلی خود قرضی داشته باشد از آن صرف نظر کند و نباید قرضی را که داده است پس بگیرد، زیرا خود خداوند این قرض را لغو کرده است.xZ m2در اخیر هر هفت سال تمام قرض هائی را که بالای مردم دارید ببخشید.[Y12و به لاویانی که در بین شما مُلک و زمین ندارند و همچنین بیگانگانی که ساکن آنجا هستند و به یتیمان و بیوه زنان بدهید که بخورند و سیر شوند تا خداوند، خدای شما در همه کارهای تان به شما برکت بدهد.XX+2در پایان هر سه سال باید تمام عُشریۀ محصولات خود را در شهر خود جمع کنیدو به لاویانی که در بین شما مُلک و زمین ندارند و همچنین بیگانگانی که ساکن آنجا هستند و به یتیمان و بیوه زنان بدهید که بخورند و سیر شوند تا خداوند، خدای شما در همه کارهای تان به شما برکت بدهد.BW2در عین حال لاویانی را که در شهر شما زندگی می کنند از یاد نبرید، زیرا آن ها از ملک و زمین سهمی نگرفته اند.{Vq2وقتی به آنجا رسیدید با پولی که در دست دارید می توانید گاو، گوسفند، شراب یا مشروبات دیگر و یا هر چیز دیگری که دل تان خواست بخرید و آنگاه در حضور خداوند، خدای تان با خانوادۀ خود بخورید، جشن بگیرید و خوشی کنید.U%2در آنصورت آنرا به پول تبدیل کرده پول را به یک عبادتگاه خداوند، خدای تان ببرید.DT2اگر جائی را که خداوند بحیث عبادتگاه خود تعیین می کند آنقدر دور باشد که شما قادر به حمل یکدهم خود نباشید،PS2و آن را در جائی که خداوند، خدای تان بعنوان عبادتگاه خود تعیین می فرماید ببرید و در حضور او بخورید. این یکدهم شامل غله، شراب، روغن، اولباری های گله و رمه های تان می باشد. منظور از دادن یکدهم این است تا شما بیاموزید که خداوند، خدای تان را همیشه احترام کنید.jRO2از محصولات زمينهای تان هر ساله یکدهم آن ها را جدا کنیدQ72 حیوانی را که به مرگ طبیعی مُرده باشد نباید بخورید، آنرا به مسافری که در شهر شما باشد بدهید که بخورد و یا آن را به بیگانگان بفروشید. خود تان نخورید، زیرا شما برای خداوند، خدای تان مقدس هستید. بره یا بزغاله را در شیر مادرش نپزید.P/2 تمام حشراتی که بال دارند، بغیر از عدۀ معدودی، حرام هستند و آن ها را نباید بخورید.`O;2 بغیر از اینها: عقاب، بوم، باز، شاهین، کرگس، زاغ، شترمرغ، مرغ بحری، لگلگ، مرغ ماهیخوار، مرغ سقاء، هُدهُد و شب پَرۀ چرمی.EN2 هر نوع پرنده را می توانید بخورید،M}2 و آنهائی را که فاقد این دو چیز هستند نباید بخورید. آن ها حرام هستند.)LM2از حیواناتی که در آب زندگی می کنند تنها ماهیانی را که پَره و فَلَس دارند می توانید بخورید?Ky2خوک هم سُم دو شق دارد، ولی نشخوار نمی کند. پس شما نه گوشت این حیوان را بخورید و نه به لاشۀ آن دست بزنید.J52اما شتر، خرگوش و گورکن اگر چه سُم دو شق دارند و نشخوار می کنند، گوشت آن ها حرام است. I2هر حیوانی که سُم آن دو شق است و نشخوار می کند، می توانید گوشت آن را بخورید.AH2آهو، غزال، گوزن و انواع بز کوهی."G?2گوشت حیوان حرام را نخورید. اما گوشت این حیوانات را می توانید بخورید: گاو، گوسفند، بز،TF#2زیرا شما پیش خداوند، خدای تان مقدس هستید و او شما را از بین تمام ملل جهان برگزید تا قوم خاص او و متعلق به او باشید.UE '2شما فرزندان خداوند، خدای تان هستید و مثل دیگران در ماتم مردگان، خود را زخمی نکنید و موی پیش روی سر تان را نتراشید،XD+2 بشرطی که از احکام خداوند، خدای تان که امروز به شما ابلاغ می کنم، پیروی نمائید و آنچه را که مورد پسند اوست بجا آورید.wCi2 هیچ چیزی را از آن غنایمِ حرام برای خود نگیرید تا خداوند از خشم شدید خود برگشته بر شما رحم و شفقت نشان بدهد و قراریکه به اجداد تان وعده داد، به تعداد شما بیفزاید.بشرطی که از احکام خداوند، خدای تان که امروز به شما ابلاغ می کنم، پیروی نمائید و آنچه را که مورد پسند اوست بجا آورید.5Be2 بعد همۀ غنایم را در میدان شهر جمع کرده آن ها را همراه با شهر بعنوان قربانی سوختنی برای خداوند، خدای تان بسوزانید و آن شهر برای همیشه ویران باقی مانده دوباره آباد نشود.xAk2 شما باید آن شهر را با تمام ساکنین و مواشی آن بکلی از بین ببرید.`@;2 اول تحقیق کنید که آیا آن شایعه حقیقت دارد یا نه. اگر معلوم شود که حقیقت دارد و چنین عمل زشتی در بین شما اتفاق افتاده است،R?2 که اشخاص شریر و پست مردم را گمراه کرده اند که بروند و خدایان اقوام دیگر را که برای شما بیگانه هستند، پرستش کنند،z>o2 اگر در شهری که خداوند، خدای تان برای سکونت به شما می دهد بشنویدc=A2 به این ترتیب، تمام مردم اسرائیل از دسیسۀ آن ها اطلاع یافته همگی می ترسند و دیگر کسی جرأت نمی کند که مرتکب چنین شرارتی شود.H< 2 برای اینکه آن ها می خواهند خداوند، خدای تان را که شما را از اسارت و غلامی در مصر نجات داد، از شما جدا سازند.;52 او را بکشید و دست خود تان اولین دستی باشد که او را سنگسار کند و بعد دستهای تمام قوم./:Y2 شما نباید قبول کنید و به حرف او گوش بدهید. به او رحم و شفقت نشان ندهید و دسیسۀ او را فاش سازید.m9U2 یا یکی از آن ها شما را تشویق نماید که خدایان مردمی را که در نزدیکی شما زندگی می کنند یا خدایان اقوام کشورهای دوردست را بپرستید،68g2 اگر کسی حتی برادر، پسر، دختر، زن یا صمیمی ترین دوست تان در خفا شما را فریب دهد و بگوید که بیائید خدایان دیگر را که هم برای شما و هم برای اجداد تان بیگانه هستند، بپرستیم.7+2 آن انبیاء یا تعبیر کنندگان خواب که برعلیه خداوند، خدای تان که شما را از مصر بیرون آورد و از اسارت و غلامی آزاد ساخت، فتنه برپا می کنند باید کشته شوند. آن ها سعی می کنند که شما را از راهی که خداوند، خدای تان به شما نشان داده است، گمراه سازند. با از بین بردن این مردم شرارت را از بین خود پاک می کنید.T6#2 شما تنها از خداوند، خدای تان پیروی کنید، فقط از او بترسید، احکام او را بجا آورید، او را بپرستید و از او جدا نشوید.52 شما نباید به حرف آن ها گوش بدهید، زیرا خداوند شما را امتحان می کند که آیا واقعاً خداوند، خدای خود را با تمامی قلب و جان خود دوست دارید یا نه.E42 و آن معجزه هم ظهور کند، اما بگویند: «بیائید که خدایان مردم دیگر را که شما هرگز نپرستیده اید، پرستش کنیم.»23 a2 اگر در بین شما انبیاء و یا تعبیر کنندگان خواب وجود داشته باشند که به شما وعدۀ معجزه ای را بدهند72i2 تمام اوامری را که به شما داده ام بجا آورید. نه به آن ها چیزی بیفزائید و نه چیزی را از آن ها کم کنید.T1#2 شما نباید به خداوند، خدای خود این چنین اهانت نمائید، زیرا خداوند از کارهای این اقوام نفرت دارد. آن ها حتی فرزندان خود را بر سر قربانگاه های شان قربانی می کنند.تمام اوامری را که به شما داده ام بجا آورید. نه به آن ها چیزی بیفزائید و نه چیزی را از آن ها کم کنید.0 2 احتیاط کنید که در پرستش بتهای شان شرکت ننمائید و نپرسید که این مردم خدایان خود را چگونه می پرستند و بعد بروید شما هم خدایان شان را پرستش کنید.n/W2 وقتیکه خداوند، خدای تان اقوامی را که سرزمین شان را تصرف می کنید، از سر راه تان بیرون راند و شما در آنجا به زندگی کردن شروع کنید،,.S2 بر شما لازم است که آنچه را امروز به شما امر می کنم بجا آورید تا با فرزندان تان همیشه نیکویی ببینید، زیرا انجام این اوامر در نظر خداوند، خدای تان شایسته و نیکو است.P-2 قربانی های سوختنی را بر قربانگاه خداوند، خدای تان تقدیم کنید. خون آن را بر قربانگاه بریزید و گوشت آن را بخورید.|,s2 ولی آنچه را که وقف خداوند می کنید ـ خواه هدایای نذری باشند خواه قربانی های سوختنی ـ باید همه را به جائی که خداوند تعیین می کند، بیاورید.9+m2 اگر چنین کنید، با فرزندان خود در زندگی نیکویی می بینید، زیرا این کار شما خداوند را خوشنود می سازد.F*2 بلکه خون را مثل آب بر زمین بریزید،})u2 اما احتیاط کنید که گوشت را با خونش که به آن حیات می بخشد، نخورید،0([2 کسانی که شرعاً نجس باشند نیز می توانند آن را بخورند، همانطوریکه گوشت غزال یا آهو را می خورند.G' 2 اگر عبادتگاه از شما دور باشد، آنوقت آزاد هستید که گله یا رمۀ تان را که خداوند به شما داده است، قراریکه قبلاً به شما گفتم، در هر جائی که دل تان بخواهد ذبح کنید و گوشت آن را بخورید.v&g2 وقتیکه خداوند، خدای تان، قراریکه وعده فرموده است سرحدات تان را توسعه بخشد، شما می توانید در هر جائی که میل داشته باشید گوشت بخورید.\%32 مواظب باشید که هیچگاهی لاویان را از یاد نبرید.t$c2 اینها را باید در جائی که خداوند، خدای تان تعیین کرده است بیاورید و با فرزندان، کنیز، غلام و لاویانی که در شهر شما زندگی می کنند یکجا بخورید و در هر کاری که مشغول هستید در حضور خداوند، خدای تان خوشی کنید.;#q2 همچنین شما نباید هیچکدام از هدایا را در خانه بخورید: ده فیصد غله، شراب، روغن، اولباری های گله و رمه، چیزهائی را که برای خداوند نذر کرده اید، هدایای دلخواه و هدایای مخصوص.r"_2 اما شما نباید خون آن را بخورید، بلکه مثل آب بر زمین بریزید.!/2 اما حیواناتی را که گوشت شان را می خورید آزاد هستید که در هر جائی و در هر وقتی که دل تان بخواهد و هر قدر که خداوند به شما بدهد، بخورید. همانطوریکه گوشت غزال یا آهو را می خورید. کسانی که شرعاً نجس باشند هم می توانند آن را بخورند.Q 2 بلکه فقط در محلی که خداوند در یکی از قبیله های تان تعیین می کند، قربانی های سوختنی و سایر هدایای خود را بیاورید.zo2 قربانی های سوختنی خود را در هر جا که دل تان بخواهد تقدیم نکنید،a=2 در آنجا با پسران، دختران، غلام و کنیز تان در حضور خداوند، خدای تان در خوشی و سرور بسر می برید. لاویانی که در آنجا زندگی می کنند هم در خوشی تان شریک می باشند، زیرا آن ها در زمین آنجا سهمی ندارند.sa2 خداوند، خدای تان در آن سرزمین جائی را تعیین می کند تا او را در آنجا بپرستید. پس شما باید همه قربانی های سوختنی و هدایای مخصوص و هدایای نذری خود را با ده فیصد دارائی تان که به شما امر کردم به آنجا بیاورید.!=2 زمانی که از دریای اردن عبور می کنید و به سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما بخشیده است داخل می شوید و خداوند به شما آرامش بدهد و از دست دشمنان اطراف حفظ کند، 2 وقتی به آن سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد، می روید و آرام و آسوده می شوید رفتار تان نباید مثل امروز باشد و هرچه که دل تان بخواهد بکنید.hK2 در آنجا شما با خانواده های خود در حضور خداوند، خدای تان می خورید و از دسترنج و نعمت هائی که خداوند به شما می دهد، لذت می برید.2 قربانی سوختنی و دیگر قربانی های خود را با ده فیصد دارائی تان، هدایای مخصوص، هدایای نذری، هدایای دلخواه و اولباری های گله و رمۀ تان به آنجا بیاورید.X+2 بلکه جائی را که خداوند، خدای تان خودش در بین قبایل اسرائیل انتخاب می کند، عبادتگاه خود بسازید. شما به آنجا می روید،%2 شما خداوند، خدای تان را به طوری که آن ها خدایان خود را می پرستند، پرستش نکنید،gI2 قربانگاه های شان را ویران کنید، ستونهای شان را بشکنید و مجسمه های شان را که پیش آن ها مقدس هستند در آتش بسوزانید و بتهای آن ها را تکه تکه کنید و به این ترتیب خاطره و نام شان را از همه جا محو نمائید.cA2 تمام جاهای عبادت مردمی را که سرزمین شان را اشغال می کنید از بین ببرید، چه در بالای کوهها و تپه ها باشند و چه در زیر درختان.i O2 وقتی به سرزمینی که خداوند، خدای پدران تان به شما داده است وارد می شوید، باید این احکام و قوانین را تا که زنده هستید بجا آورید.2 باید از یک یک احکامی که امروز به شما می دهم از دل و جان اطاعت نمائید.N2 وقتی از دریای اُردن عبور کرده به سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد می رسید و در آنجا سکونت اختیار می کنید،باید از یک یک احکامی که امروز به شما می دهم از دل و جان اطاعت نمائید.-2 (طوریکه می دانید، اینها دو کوهی هستند در غرب دریای اردن، یعنی در سرزمین کنعانی های که در عربه مقابل جِلجال زندگی می کنند. بلوط موره هم در آنجا واقع است.)vg2 وقتی خداوند، خدای تان شما را به آن سرزمینی که به زودی تصاحب می کنید، برساند برکت را بر کوه جَرزِیم و لعنت را بر کوه عیبال اعلام کنید.cA2 اما هرگاه آن ها را بجا نیاورید و از خداوند، خدای تان روبرگردانید و پیروی خدایان بیگانه را نمائید مورد لعنت قرار می گیرید.)2 اگر از احکام خداوند، خدای تان که امروز به شما می دهم اطاعت کنید، برکت می بینید،} u2 من امروز به شما موقع می دهم که بین برکت و لعنت یکی را انتخاب کنید. 92 هیچ کسی نمی تواند در برابر شما مقاومت کند، زیرا خداوند، خدای تان قراریکه وعده داده است، در هر جائی که قدم تان برسد ترس شما را در دلهای مردم آنجا جای می دهد.K 2 به هر جائی که قدم بگذارید آنجا به شما تعلق می گیرد. ساحۀ قلمرو تان از طرف جنوب تا بیابان، از طرف شمال تا لبنان، از طرف شرق تا دریای فرات و از طرف غرب تا بحر مدیترانه وسعت خواهد داشت.j O2 آنگاه خداوند همۀ این اقوام را که بزرگتر و قویتر از شما هستند، از سر راه تان بیرون می راند تا شما سرزمین های آن ها را تصرف کنید. 2 اگر شما همۀ این احکام را که به شما می دهم از دل و جان بجا آورید، خداوند، خدای تان را دوست بدارید، در طریق او قدم بردارید و از آن انحراف نکنید،A}2 تا شما و فرزندان تان در آن سرزمینی که به پدران شما وعده داده است تا که آسمان و زمین باقی است زندگی کنید.a=2 آن ها را بر سر در خانه ها و دروازه های تان بنویسیدhK2 و به فرزندان تان تعلیم بدهید. همیشه دربارۀ آن ها صحبت کنید ـ خواه در خانه باشید خواه در بیرون، خواه در بستر باشید خواه بیدار.K2 این احکامی را که به شما می دهم از دل و جان بپذیرید و آن ها را مانند شعاری به دست و همچنین به پیشانی خود ببندید[12 زیرا در آن صورت غضب خداوند را بر سر خود می آورید و او دریچه های آسمان را بسته کرده دیگر باران نمی بارد و زمین حاصل نمی دهد و در نتیجه، در آن زمین خوبی که خداوند به شما داده است از بین می روید.3a2 احتیاط کنید، مبادا فریب بخورید و از خداوند روبرگردانید و پیرو خدایان غیر شده آن ها را بپرستید.I 2 چراگاهها را برای چریدن گله های تان سبز و خرم می سازد و برای خود تان هم غذای کافی می دهد که بخورید و سیر شوید.)M2 آنگاه باران را به زمین تان در بهار و خزان می فرستد تا غله، شراب و روغن فراوان داشته باشید.kQ2 اگر شما تمام احکامی را که امروز به شما می دهم بجا آورید، خداوند، خدای تان را دوست بدارید و با تمام قلب و روح بندگی او را بکنید،52 و خداوند، خدای تان آن را پرورش می کند و چشمان او همیشه در تمام سال متوجه آن می باشد.~2 بلکه این سرزمین از کوهها و دره هائی تشکیل شده است که با آب باران سیراب می شودm}U2 این سرزمینی که شما بزودی وارد آن می شوید، مثل زمین مصر که از آنجا آمده اید نیست که در آن تخم می کاشتید و با سختی آبیاری می کردید.v|g2 و در آنجا که شیر و عسل جاری است و خداوند وعدۀ مالکیت آن را به اجداد تان و اولادۀ شان که شما هستید، داد زندگی طولانی و خوب داشته باشید.q{]2 پس همۀ این احکامی را که امروز به شما می دهم بجا آورید تا قدرت آن را داشته باشید که سرزمینی را که به زودی وارد آن می شوید، تصرف کنیدz2 و این شما بودید که همۀ این کارهای بزرگ خداوند را بچشم سر مشاهده کردید.Oy2 وقتی داتان و ابیرام، پسران اِلیاب، از قبیلۀ رؤبین مرتکب گناه شدند، زمین دهان باز کرد و در برابر چشمان تمام مردم اسرائیل آن ها را با خانواده، خیمه ها و مال و دارائی شان در خود فرو بردx)2 در طول دورانی که شما در بیابان بودید چه کارهائی کرد تا که شما را به اینجا رساند.v==f<:988J7Q65q4{3g2{1180^//6--O,+*((1'f&%%##\"!!: Fbv e* rXmd Q &k]  72هرگاه مردی، در بین شهر، در حال ارتکاب زنا با دختری که نامزد شخص دیگری است دیده شود،^72اگر مردی حین زنا با یک زن شوهردار دیده شود، باید آن مرد و زن هر دو بقتل برسند. به این ترتیب، اسرائیل از شرارت پاک می شود.X+2آنوقت ریش سفیدان شهر زن را به خانۀ پدرش برده در آنجا سنگسارش کنند تا بمیرد، زیرا او در خانۀ پدر خود زنا کرده و در اسرائیل رسوائی را بار آورده است و شما باید این ننگ را از دامن تان پاک کنید. ;2اما اگر اتهامات مرد حقیقت داشته و مدرکی که بکارت آن زن را ثابت کند وجود نداشته باشد،w~i2و معادل یکصد مثقال نقره جریمه اش کنند و این جریمه باید به پدر دختر پرداخته شود، زیرا او یک دختر باکرۀ اسرائیلی را بدروغ متهم ساخته است. آن زن همسر او باقی بماند و تا که زنده است اجازه ندارد او را طلاق بدهد.O}2ریش سفیدان شهر باید آن مرد را جزا بدهند |2و او را متهم ساخته می گوید که دختر باکره نبود. ولی این مدرک ثابت می سازد که دخترم باکره بوده است.» آنگاه پارچه را پیشروی ریش سفیدان شهر پهن کنند.7{i2پدر دختر به آن ها بگوید: «من دختر خود را به این مرد دادم که زن او بشود، اما حالا دخترم را نمی خواهد%zE2پس پدر و مادر دختر باید با مدرکی که بکارت دختر شان را ثبوت کند پیش ریش سفیدان شهر بروند.7yi2 اگر مردی با دختری ازدواج کند و بعد از آنکه با او همبستر شد او را متهم سازد که پیش از ازدواج با او با مرد دیگری همبستر شده است و بگوید: «وقتی با او ازدواج کردم باکره نبود.»Dx2 در چهار گوشۀ چپن تان رشته بدوزید.Zw/2 لباسی را که از پشم و نخ بافته شده باشد نپوشید.\v32 برای قلبه کردن، گاو و الاغ را در یک یوغ نبندید.Ju2 شما نباید در تاکستان تان تخم دیگری بکارید، زیرا در اینصورت هم تخمی را که کاشته اید و هم انگورها تلف می شوند.bt?2وقتی برای خود یک خانۀ نو آباد می کنید، به دورادور بام تان دیوار بسازید، مبادا کسی از سر بام بیفتد و شما مسئول مرگ او شوید.Ps2مادر را رها کنید که برود، تنها چوچه هایش را برای خود بگیرید. به این ترتیب زندگی طولانی و با برکت می داشته باشید.r2وقتی آشیانۀ پرنده ای را بالای درخت یا روی زمین می بینید که پرنده با چوچه ها یا تخمهای خود در بین آن نشسته است. مادر را همراه چوچه هایش نگیرید.Bq2زن نباید لباس مردانه بپوشد و نه مرد لباس زنانه را به تن کند، زیرا خداوند، خدای تان از این عمل نفرت دارد.p2اگر دیدید که الاغ یا گاو کسی در سر راه افتاده است وانمود نکنید که آنرا ندیده اید، بلکه به کمک آن حیوان بشتابید و آن را بر سر پاهایش بلند کنید.goI2وقتی الاغ، لباس و هر چیز دیگری که از کسی گم شده باشد و شما آن را بیابید همچنان رفتار کنید و نباید از کمک کردن خودداری نمائید.6ng2اگر صاحب آن در نزدیکی شما سکونت نداشته باشد و یا ندانید که صاحبش کیست، آنوقت آن را به خانۀ تان برده و در آنجا نگاهش دارید و وقتی که صاحبش پیدا شود آن را به او مسترد کنید.\m 52اگر گاو یا گوسفند یکی از برادران اسرائیلی تان را ببینید که سرگردان است، آن را نادیده نگیرید، بلکه به صاحبش برگردانید.|ls2اما جسد او نباید تمام شب بالای درخت بماند، بلکه او را در همان روز دفن کنید، زیرا هر کسی که به درخت آویخته شده باشد، ملعون خدا است. پس جسد او را دفن کنید تا آن سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد نجس نشود.k!2هرگاه شخصی مرتکب قتل شود که سزای آن مرگ است، پس از اعدام جسد او را به درختی بیاویزند.اما جسد او نباید تمام شب بالای درخت بماند، بلکه او را در همان روز دفن کنید، زیرا هر کسی که به درخت آویخته شده باشد، ملعون خدا است. پس جسد او را دفن کنید تا آن سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد نجس نشود.j52آنگاه تمام مردم شهر او را سنگسار کنند تا بمیرد. به این ترتیب، شما شرارت را از بین خود دفع می کنید و همه مردم اسرائیل چون این ماجرا را بشنوند، خواهند ترسید.Pi2و به آن ها بگویند: «این پسر ما سرکش و نافرمان است. از ما اطاعت نمی کند. پول را بیهوده ضایع می سازد و شرابخور است.»dhC2پس پدر و مادرش او را گرفته پیش ریش سفیدان شهر ببرند7gi2اگر شخصی پسر سرکش و نا فرمان داشته باشد و با وجود سرزنش های مکرر، بازهم از والدین خود اطاعت نکند،jfO2او باید دو حصه از دارائی خود را به پسر بزرگتر که فرزند ارشد او و شرعاً مستحق است، بدهد، هرچند که او پسر زن مورد علاقه اش نباشد.3ea2آن شخص نمی تواند در حصۀ میراث سهم زیادتری به پسر کوچکتر خود، یعنی فرزند زنی که دوست دارد، بدهد.-dU2هرگاه شخصی دو زن داشته باشد و هر دو صاحب پسر شود و پسر بزرگترش فرزند زن مورد علاقه اش نباشد،hcK2پسانتر اگر از او راضی نشدید او را آزاد نمائید و نباید او را بفروشید و یا مثل کنیز با او رفتار کنید، زیرا با او همبستر شده اید.`b;2 و لباس خود را تبدیل کند. بعد یک ماه کامل برای پدر و مادر خود ماتم بگیرد. پس از آن می توانید او را به همسری خود اختیار کنید.a-2 می توانید او را به خانۀ تان ببرید. او باید سر خود را بتراشد، ناخنهای خود را بگیرد`72 اگر در بین اسیران دختر زیبائی را ببینید و عاشق او بشوید و بخواهید با او عروسی کنید،1_]2 وقتی بجنگ دشمن می روید و خداوند، خدای تان شما را فاتح ساخته دشمنان را به دست شما تسلیم می کند،y^m2 به این ترتیب با پیروی از اوامر خداوند، از این گناه پاک می شوید. ]2ای خداوند، قوم اسرائیل را که تو نجات داده ای ببخش و آن ها را به قتل مرد بی گناهی متهم مکن.» آنگاه شما مسئول خون بیگناهی که ریخته شده است نمی باشید.\2بگویند: «دستهای ما خون این مقتول را نریخته است و نه ما شاهد این قتل بوده ایم.r[_2تمام ریش سفیدان آن شهر دستهای خود را بالای گوساله بشویند و,ZS2سپس کاهنان لاوی هم به آنجا بروند، زیرا خداوند، خدای شما آن ها را انتخاب کرد تا در حضور او خدمت کنند، به نام او برکت بدهند و دعواها و قضایای عدلی را حل و فصل نمایند.YY-2و آن را به دره ای ببرند که دارای آب جاری بوده ولی در زمین آن قلبه و کشت و کار نشده باشد. در آنجا گردن گوساله را بشکنند.&XG2بعد ریش سفیدان همان شهر نزدیک گوساله ای را که هنوز یوغی بر گردنش مانده نشده باشد بگیرندZW/2آنگاه ریش سفیدان و قضات شما مسافه ای را که جسد افتاده است تا شهرهای اطراف اندازه کرده نزدیکترین شهر را تعیین نمایند.GV 2در آن سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد، هرگاه جسد مقتولی را که قاتلش معلوم نباشد، در صحرا بیابید،7Ui2فقط درختانی را که می دانید میوه بار نمی آورند، قطع کنید و از چوب آن ها برای ساختن سنگر کار بگیرید.wTi2وقتی شهری برای یک مدت طولانی در محاصرۀ تان می باشد، درختان میوه دار آنجا را قطع نکنید. شما می توانید از میوۀ آن ها بخورید، اما درختان را از بین نبرید، زیرا درختان دشمن شما نیستند.فقط درختانی را که می دانید میوه بار نمی آورند، قطع کنید و از چوب آن ها برای ساختن سنگر کار بگیرید.QS2تا شما از کارهای زشت آن ها که برای خدایان خود می کنند، پیروی نکنید و در برابر خداوند، خدای تان مرتکب گناه نشوید.cRA2همه را از بین ببرید ـ حِتیان، اموریان، کنعانیان، فرزیان، حویان و یبوسیان را همانطوریکه خداوند، خدای تان امر فرموده است،(QK2اما در شهرهای آن سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد هیچ زنده جانی را زنده نگذارید. P 2به همین ترتیب با تمام شهرهائی که از سرزمین موعود دور هستند، رفتار کنید.VO'2اما زنان، اطفال، گله و رمه و هر چیز دیگری را که در آن شهر باشد، برای خود نگهدارید. تمام غنایمی را که از دشمن به دست می آورید به شما تعلق خواهند داشت، زیرا خداوند، خدای تان به شما داده است.N/2 و وقتی که خداوند، خدای تان آن شهر را به شما داد، همه مردان آنجا را به قتل برسانید.M2 اما اگر تسلیم نشدند و خواستند که بجنگند، پس شما آن شهر را محاصره کنید.VL'2 هرگاه پیشنهاد شما را قبول کردند و تسلیم شدند، آنوقت به شهر داخل شوید و مردم آن را اسیر بگیرید تا خدمت شما را بکنند.#KA2 چون به شهری که با آن می جنگید نزدیک می شوید، اولتر به مردم آن فرصت بدهید که تسلیم شوند.J+2 وقتی گفتار سرکردگان قوم بپایان رسید، آنگاه فرماندهانی را برای سپاه تعیین کنند.hIK2بعد سرکردگان سپاه بگویند: «آیا کسی هست که از جنگ بترسد؟ چنین شخصی باید به خانۀ خود برگردد، مبادا روحیۀ دیگران را ضعیف سازد.»H2اگر کسی با دختری نامزد شده و هنوز عروسی نکرده باشد، باید به خانۀ خود برگردد با آن دختر عروسی کند، مبادا در جنگ کشته شود و آن دختر زن شخص دیگری شود.»rG_2هرگاه کسی تاکستانی غرس کرده و هنوز میوۀ آن را نخورده باشد، بخانۀ خود برگردد، مبادا در جنگ بمیرد و کس دیگری از میوۀ آن استفاده کند.GF 2بعد سرکردگان قوم، مردان خود را مخاطب قرار داده بگوید: «هر کسی که خانۀ نو ساخته و هنوز آن را تقدیس نکرده باشد، به خانۀ خود برگردد، مبادا در جنگ کشته شود و کس دیگری آن را تقدیس کند.E2زیرا خداوند، خدای تان با شما می رود، با دشمن می جنگد و شما را پیروز می سازد.»uDe2به آن ها بگوید: «ای مردان اسرائیل، بشنوید! امروز شما برای جنگ در مقابل دشمن می روید. کم دل نشوید، نترسید، وحشت نکنید و باجرأت باشید،gCI2پیش از آنکه به جنگ بروید، کاهنی در برابر سپاه بایستدDB 2وقتی به جنگ می روید و لشکر دشمن را با اسپها و عراده های جنگی آن ها بزرگتر و نیرومندتر از خود می بینید نترسید، زیرا خداوند، خدای تان که شما را از مصر بیرون آورد همراه شما می باشد.sAa2در مورد او رحم نکنید و حکم تان این باشد: جان در مقابل جان، چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان، دست در مقابل دست و پا در مقابل پا.@72آنگاه سایر مردم وقتی از این قضیه خبر شوند، می ترسند و کسی جرأت نمی کند که مرتکب چنین جنایتی شود.در مورد او رحم نکنید و حکم تان این باشد: جان در مقابل جان، چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان، دست در مقابل دست و پا در مقابل پا.M?2او باید همان جزا را ببیند که می خواست آن شخص دیگر به آن محکوم شود. به این ترتیب شرارت را از بین خود پاک می کنید.>#2قضات باید در مورد این قضیه بدقت تحقیق کنند و اگر ثابت شد که شاهد دروغ می گوید،u=e2هردو جانب باید در عبادتگاه پیش کاهنان و قضات موظف برده شوند. <2اگر کسی بدروغ شهادت بدهد و ادعا کند که شخصی را حین ارتکاب جرمی دیده است،0;[2شهادت یک نفر کافی نیست که کسی را به جرمی محکوم کنید. حد اقل باید دو یا سه نفر شاهد موجود باشند.u:e2 وقتی به سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد وارد شدید، نباید حد ارثی زمین همسایۀ تان را که از قدیم تعیین شده است، تغییر بدهید. 9;2 بر او رحم نکنید و باید اسرائیل را از خون بیگناه پاک سازید تا در همه کارها موفق باشید.g8I2 در آن صورت ریش سفیدان شهر باید بدنبال قاتل بفرستند تا او را از آنجا بیاورند و به دست مدعی خون مقتول تسلیم کنند که او را بکشد.752 اما اگر شخصی با کسی دشمنی داشته باشد و او را بکشد و بعد به یکی از آن شهرها فرار کند،@6{2 تا در این سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد خون بیگناهی ریخته نشود و خون کسی به گردن شما نباشد.?5y2پس شما از همۀ این احکامی که امروز به شما ابلاغ می کنم از دل و جان اطاعت نمائید، خداوند، خدای تان را دوست بدارید و در راه او قدم بردارید و سه شهرِ پناهگاهِ دیگر هم تعیین کنید،b4?2اگر خداوند، خدای شما قرار وعده ای که به اجداد تان داده است حدود شما را وسعت بخشد و تمام آن سرزمین را طبق وعده به شما بدهد،~3w2از این جهت به شما هدایت می دهم که سه شهر را در سه منطقه تعیین کنید.%2E2هرگاه تنها یک شهر و مسافۀ آن زیاد باشد، ممکن است مدعی خون مقتول به او برسد و او را بکشد،:1o2مثلاً اگر شخصی با همسایۀ خود برای آوردن هیزم به جنگل برود و در وقت شکستن چوب سر تبر از دسته اش جدا شده باعث قتل همسایه اش شود، قاتل در یکی از این شهرها فرار کرده پناه ببرد.70i2هرگاه کسی تصادفاً شخصی را که با او دشمنی نداشته باشد بکشد در یکی از آن سه شهر فرار کرده پناه ببرد.2/_2آن سرزمین را به سه منطقه تقسیم کنید. در هر یک از این سه منطقه یک شهر را بعنوان شهر پناهگاه تعیین نمائید تا اگر کسی مرتکب قتل شود بتواند در آنجا فرار کند و در امان باشد.T. %2وقتی خداوند، خدای تان اقوامی را که سرزمین شان را به شما می دهد از بین ببرد و شما در شهرها و خانه های شان ساکن شوید،-}2راه ثبوت آن اینست: هرگاه یک پیغمبر چیزی بگوید و نتیجه ای ندهد، پیام او از جانب خداوند نیست و آن پیغمبر از دل خود حرف می زند. پس از او نترسید.q,]2شاید به خود بگوئید: «چطور بدانم که پیام از جانب خدا است یا نه؟»راه ثبوت آن اینست: هرگاه یک پیغمبر چیزی بگوید و نتیجه ای ندهد، پیام او از جانب خداوند نیست و آن پیغمبر از دل خود حرف می زند. پس از او نترسید.I+ 2هر نبی ای که بگوید پیام او از جانب خدایان دیگر است و یا کسی به دروغ ادعا کند که سخنگوی من است سزایش مرگ است.»*2کسی که به پیام آن پیغمبر که از جانب من می باشد، گوش ندهد جزا می بیند.A)}2من از بین آن ها نبی ای مانند تو برای شان می فرستم. او سخنگوی من بوده به او یاد می دهم که به مردم چه بگوید.[(12آنگاه خداوند به من فرمود: «آنچه گفتند بجا است.'{2روزی که در پائین کوه حوریب جمع شده بودید گفتید: «اگر بار دیگر آواز خداوند، خدای خود را بشنویم و یا آن آتش مهیب را ببینیم، از ترس می میریم.»&12خداوند، خدای تان از بین شما نبی ای مانند من برای شما می فرستد. شما به او گوش بدهید. % 2این مردمی که سرزمین شان را تصاحب می کنید به غیبگوئی و فالگیری گوش می دهند، ولی خداوند، خدای تان اجازه نمی دهد که شما به چنین کارهائی دست بزنید.>$y2 پس شما به خداوند وفادار باشید.m#U2 زیرا خداوند از این اعمال زشت نفرت دارد و بخاطر همین کارهای زشت آن مردم است که خداوند، خدای تان آن ها را از سر راه تان محو می کند. "2 مثل آن ها از سحر و جادو کار نگیرید و از ارواح مردگان و اجنه مشوره نخواهید،5!e2 پسر یا دختر تان را بر آتش قربانگاه قربانی نکنید. از فالگیری، غیبگوئی، رمالی و جادوگری بپرهیزید.^ 72 وقتی به سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد وارد شدید، احتیاط کنید که از رسوم و رواج زشت مردم آنجا تقلید ننمائید.6g2در خوراک استحقاق مساوی داشته باشد و هر چه را هم که خانواده اش می فرستد می تواند برای خود نگهدارد.ue2و بحیث کاهن، مثل سایر کاهنان بنام خداوند، خدای خود خدمت کند.J2هر فرد لاوی از هر شهر سرزمین اسرائیل که باشد می تواند به جائی که خداوند بعنوان عبادتگاه خود تعیین کند بیایدW)2چون خداوند، خدای تان قبیلۀ لاوی را از بین تمام قبایل برگزید تا آن ها و فرزندان شان برای همیشه خدمت خداوند را بکنند.r_2میوۀ اول غله، شراب و همچنین پشم گوسفندان تان سهم آن ها است.92وقتی گاو یا گوسفندی را قربانی می کنید، شانه، دو الاشه و شکمبۀ آن را به کاهنان بدهید.#A2آن ها نباید مُلکی داشته باشند، زیرا قراریکه خداوند وعده فرمود، خود او میراث آن ها استq _2کاهنان لاوی و سایر لاویان نباید مُلک و زمینی در اسرائیل داشته باشند. گوشت قربانی را که برای خداوند تقدیم می کنید برای آن ها بدهید.iM2خود را از مردم دیگرِ قوم خود برتر نداند و از اوامر خداوند سرپیچی ننماید تا او و اولاده اش سالیان درازی بر اسرائیل سلطنت کنند.xk2او آن را نزد خود نگهدارد و در تمام روزهای عمر خود آن را مطالعه نماید تا یاد بگیرد و از خداوند، خدای خود بترسد و احکام و قوانین او را از دل و جان بجا آورد.خود را از مردم دیگرِ قوم خود برتر نداند و از اوامر خداوند سرپیچی ننماید تا او و اولاده اش سالیان درازی بر اسرائیل سلطنت کنند..W2وقتی بر تخت پادشاهی نشست، یک نسخه از احکام خداوند را که پیش کاهنان لاوی است برای خود بنویسد.>w2او دارای زنهای زیاد نباشد مبادا از خداوند دل برکند. همچنین او نباید برای خود طلا و نقرۀ زیاد بیندوزد.wi2او برای خود اسپهای زیاد جمع نکند و مردم را به مصر نفرستد که برایش اسپ بیاورد، زیرا خداوند امر فرموده است که شما هرگز به مصر برنگردید..W2باید شخصی را که خداوند، خدای تان انتخاب می کند بعنوان پادشاه خود برگزینید. آن شخص باید از قوم خود تان باشد و شما اجازه ندارید که شخص بیگانه ای را پادشاه خویش سازید.hK2 وقتی به سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد، ساکن شده، به این فکر بیفتید که مثل اقوام اطراف تان یک پادشاه داشته باشید، 2 آنوقت همگی خبر می شوند و کسی جرأت نمی کند که با رأی محکمه مخالفت نماید.Q2 اگر کسی از فیصلۀ قاضی یا کاهن که خادم خداوند است امتناع ورزد، آن شخص باید کشته شود تا اسرائیل از شرارت پاک گردد.oY2 و هر تصمیمی که آن ها می گیرند شما نباید از آن سرپیچی کنید. 2 آنوقت هرچه آن ها رأی بدهند و به شما بگویند عیناً همان چیز را اجراء نمائید, S2در آنجا از کاهنان خاندان لاوی و قاضی وقت مشوره بخواهید که آن ها در آن مورد چه فیصله می کنند. #2اگر حل بعضی از قضایا، مثل مسئلۀ قتل، جراحت و هر نوع دعوای دیگر برای قضات محلی مشکل باشند، آنگاه فوراً به جائی که خداوند، خدای تان تعیین می کند بروید.M 2اول شاهدان باید برای کشتن او سنگها را پرتاب کنند و بعد سایر مردم. به این ترتیب محیط از گناه و شرارت پاک می شود.& G2اما حکم اعدام باید با شهادت دو یا سه نفر شاهد صادر شود. شهادت تنها یک نفر قابل قبول نیست. 2آنوقت آن مرد یا زن گناهکار را در بیرون شهر ببرید و سنگسارش کنید تا بمیرد.;q2وقتی شما از آن خبر شوید، اول خوب تحقیق کنید. هرگاه معلوم شود که چنین کار زشتی در اسرائیل سر زده است،9m2اگر یکی از شما، خواه مرد باشد خواه زن، در یکی از شهرهای آن سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد کاری کند که در نظر خداوند، خدای تان زشت باشد و پیمان او را بشکند و برود خدایان دیگر یا آفتاب، مهتاب و ستارگان را که من منع کرده ام، پرستش کند،L 2گاو یا گوسفندی که معیوب و یا مریض باشد آنرا برای خداوند، خدای تان قربانی نکنید، زیرا در نظر خداوند مکروه است.!=2و نباید هیچ ستون سنگی را برای پرستش برپا کنید، زیرا خداوند، خدای تان از آن نفرت دارد."?2شما نباید ستون بت اَشیره را در کنار قربانگاه خداوند، خدای تان قرار دهیدو نباید هیچ ستون سنگی را برای پرستش برپا کنید، زیرا خداوند، خدای تان از آن نفرت دارد.;q2از عدالت کامل پیروی کنید تا در سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد زنده بمانید و مالک آن شوید.vg2بی عدالتی نکنید، طرفداری ننمائید و رشوه نگیرید، زیرا رشوه حتی چشمان مردم دانا و صادق را کور می کند و اشخاص راستگو را دروغگو می سازد.hK2برای هر یک از قبایل تان در شهرهائی که خداوند، خدای تان به شما می دهد قضات و مأمورین را بگمارید تا مردم را عادلانه داوری کنند.)2هر کدام آن ها قرار توانائی و به تناسب برکتی که خداوند به او داده است، هدیه بدهد.j~O2مردان شما سه بار در هر سال در حضور خداوند در جائی که او انتخاب می کند بخاطر عید نان فطیر، عید هفته ها و عید سایبانها حاضر شوند.}y2 این عید را به احترام خداوند، خدای تان در جائی که او انتخاب می کند تجلیل کنید و خوش باشید، زیرا خدا شما را در محصولات و کار تان برکت می دهد. |;2 این عید را با فرزندان، غلام، کنیز، لاویان، بیگانگان، یتیمان و بیوه زنان جشن بگیرید.{2 عید سایبانها را بعد از آنکه خرمن تان را جمع کردید، برای هفت روز برگزار کنید.z92 بخاطر داشته باشید که شما هم در مصر غلام بودید، پس این احکام را از دل و جان بجا آورید.Uy%2 و با فرزندان، غلام و کنیز، لاویانی که در شهر تان زندگی می کنند و همچنین بیگانگان، یتیمان و بیوه زنان در جائی که خداوند، خدای تان بعنوان عبادتگاه خود انتخاب می کند در حضور او جشن بگیرید.x2هفت هفته بعد از شروع فصل درو، عید دیگری را که عید هفته ها نامیده می شود در حضور خداوند، خدای تان برگزار کنید. در این عید هدیه های تان را بصورت دلخواه و به تناسب برکتی که خداوند، خدای تان به شما داده است تقدیم کنیدgwI2مدت شش روز بعد از آن هم نان فطیر بخورید. در روز هفتم همۀ شما برای پرستش خداوند، خدای تان جمع شوید و به هیچ کار دیگر دست نزنید.Fv2گوشت قربانی را در همان جائی که خداوند، خدای تان تعیین می کند، بپزید و صبح روز بعد به خانه های تان برگردید.u-2قربانی فِصَح را در جائی که خداوند بعنوان عبادتگاه خود تعیین کرده است تقدیم کنید نه در جای دیگری در سرزمینی که خداوند، خدای تان به شما می دهد. قربانی فِصَح را هنگام غروب ذبح کنید، زیرا در وقت غروب بود که شما از مصر خارج شدید.Ut%2بنابران مدت هفت روز نباید ذره ای از نان خمیرمایه دار در سرزمین تان وجود داشته باشد و گوشت قربانی فِصَح را باید در همان شبی که قربانی می کنید بخورید تا صبح روز دیگر چیزی از آن باقی نماند.Ds2گوشت قربانی را با نانی که با خمیرمایه پخته شده باشد نخورید. هفت روز نان فطیر صرف کنید. این نوع نان یادگار روزهای مشقت بار شما در مصر و خاطرۀ روزی است که با عجله مصر را ترک کردید.Jr2در عید فِصَح از رمه و گلۀ تان برای خداوند، خدای تان در جائی که بعنوان عبادتگاه خود تعیین می کند قربانی کنید.q }2در ماه ابیب عید فِصَح را به افتخار خداوند، خدای تان تجلیل کنید، زیرا در همین ماه بود که خداوند، خدای تان هنگام شب شما را از مصر بیرون آورد. ~z}|{{4yy%x}ww.uu6tssrqquq p/nnmmlkbj!ihgfe/dldcbKa`k_u^]]j\\D[sZYjX]WVUdT_RRQBPOONMGKKIIRHHOGGVFEEwCWBAO@t?>=<<:;;:8865433100<.H-,V++ *[*) (Z'&&Y%%$r##"l!!c :7w8+A=9j+(H  #"NKfQ2(درختان زیتون در همه جا می رویند، اما از روغن آن ها استفاده نمی کنید، زیرا که میوۀ آن ها پیش از پخته شدن می ریزند.a=2'تاکستان غرس می کنید و از آن مراقبت می نمائید، اما شراب آن را نمی نوشید و انگور آن را نمی چینید، زیرا تاکها را کرم می خورد.8k2&در زمین تان تخم فراوان می کارید، اما محصول بسیار کم بر می دارید، زیرا ملخها محصول تان را می خورند.2%خداوند شما را در بین اقوام پراگنده می سازد و همگی از دیدن وضع رقت بار تان وحشت می کنند و شما در میان اقوام مایۀ عبرت، رسوا و انگشت نما می شوید.9m2$خداوند شما و پادشاه تان را که انتخاب کرده اید می برد و اسیر قومی می سازد که نه شما و نه اجداد تان می شناختید. در آنجا خدایان دیگر را که از چوب و سنگ ساخته شده اند می پرستید.sa2#خداوند شما را از سر تا پا به دُمَلهای بی درمان دچار می سازد.[12"و با دیدن وضع ناگوار اطراف خود دیوانه می شوید.4c2!مردم بیگانه محصولات تان را که با زحمت زیاد کاشته اید می خورند. همیشه ظلم می بینید و خوار می شویدP2 پسران و دختران تان را در برابر چشمان تان به غلامی می برند و هر روز در آرزوی بازگشت شان بیهوده چشم براه می باشید.q]2گاوهای تان را در پیش چشمان شما سر می برند، اما شما از گوشت آن ها نمی خورید. خرهای تان را از پیشروی تان می دزدند و دیگر به دست تان نمی آیند. گوسفندان تان به دشمنان تان داده می شوند و کسی به داد تان نمی رسد.dC2نامزد تان زن شخص دیگری می شود و در خانه ای که می سازید کس دیگری زندگی می کند. تاکستانی را که غرس می کنید میوه اش را نمی چشید.2در روز روشن مثل کوری که در تاریکی راه خود را می یابد، کورکورانه راه می روید. دیگران بر شما ظلم می کنند، مال تان را می دزدند و کسی به کمک تان نمی رسد.kQ2خداوند شما را به جنون، کوری و پریشانی خاطر دچار می کند.2خداوند شما را به همان دُمَلی که مردم مصر را دچار ساخت، مبتلا می کند. بدنهای تان پر از زخمهای گوناگون می شوند و از خارش آن ها همیشه رنج می برید..W2اجساد تان خوراک مرغان هوا و حیوانات وحشی می گردند و کسی نمی باشد که آن ها را بترساند و براند.]52خداوند شما را به دست دشمن مغلوب می سازد. شما از یک سو در مقابل شان بجنگ می روید و از دست شان به هفت سو فرار می کنید. تمام اقوام روی زمین وقتی حال رقت بار شما را ببینند، دچار هراس و وحشت می شوند.| s2بجای باران خداوند طوفان گرد و خاک را می فرستد تا شما را هلاک کند.x k2باران از آسمان نمی بارد و زمینِ زیر پای تان مثل آهن خشک می شود.) M2خداوند شما را با بیماری های ساری، تب، التهاب گرفتار می سازد و گرما و باد سوزان و خشکسالی را می فرستد تا محصولات تان را تلف کنند و شما از آن سرزمین موعود محو شوید./ Y2خداوند امراض پی در پی می فرستد تا شما را در آن سرزمینی که به زودی وارد می شوید، بکلی محو سازد.} u2اگر خداوند را ترک کنید و به اعمال بد دست بزنید، شما را به مصیبت، وحشت، پریشانی و ناکامی گرفتار می سازد تا بزودی از بین بروید و هلاک شوید.C2هر کاری را که بکنید، لعنت می کند.^72فرزندان، محصولات و رمه و گلۀ تان را لعنت می کند.<u2میوه و رزق شما را لعنت می کند.L2خداوند شهر و مزرعۀ تان را لعنت می کند.r_2اما اگر از خداوند، خدای تان اطاعت نکنید و احکام او را که امروز به شما می دهم از دل و جان بجا نیاورید، به این لعنت ها گرفتار می شوید:2از اوامر او سرکشی ننمائید و پیرو خدایان دیگر نشوید و آن ها را نپرستید.{2 خداوند شما را رهبر و برتر از همه مردمان دیگر می سازد، اما بشرطی که از احکام خداوند، خدای تان که امروز به شما می دهم از دل و جان اطاعت کنید،b?2 خداوند دریچه های آسمان را باز می کند و باران را در موسمش برای شما می فرستد. در همه کارهای تان به شما برکت می دهد. شما به بسیاری از اقوام قرض می دهید، اما شما احتیاجی به قرض گرفتن نمی داشته باشید.{q2 خداوند در سرزمینی که به اجداد تان وعده داده است شما را سعادتمند می سازد، فرزندان زیاد، رمه و گلۀ بسیار و محصولات فراوان به شما می بخشد.12 تمام اقوام روی زمین وقتی ببینند که شما قوم برگزیدۀ خداوند هستید، از شما می ترسند.f~G2 اگر شما از احکام خداوند، خدای تان اطاعت کنید و در راه او قدم بردارید، او شما را قرار وعده ای که داده است قوم خاص خود می سازد.M}2خداوند، خدای تان انبار های تان را پُر از غله می کند و در سرزمینی که به شما می بخشد از هر جهت به شما برکت می دهد.m|U2خداوند دشمنان تان را سرکوب و مغلوب می کند. آن ها از یک طرف برای حمله علیه شما می آیند، ولی شکست می خورند و به هفت سو فرار می کنند.H{ 2در هر کاری که می کنید برکت می بینید.2و پسر اولی که پس از این ازدواج بدنیا بیاید باید پسر برادر متوفی شمرده شود تا نام آن مرد از اسرائیل محو نگردد.m=U2هرگاه دو برادر با هم در یکجا زندگی کنند و یکی از آن ها بدون داشتن پسری بمیرد، بیوۀ او نباید به مرد بیگانه ای خارج از خانواده اش داده شود، بلکه برادر شوهرش با او عروسی کند تا حق برادر شوهری را بجا آوردM<2دهان گاو را در وقت کوبیدن خرمن نبندید.&;G2و نباید زیادتر از چهل دُره بخورد، زیرا بیشتر از آن او را در نظر مردم خوار و حقیر می سازد.=:u2اگر شخص مجرم مستحق دُره باشد قاضی به او امر کند که بروی زمین دراز بکشد به تناسب جرمش او را دُره بزنندI9 2هرگاه دو نفر با هم دعوائی داشته باشند و به محکمه بروند، قاضی باید بیگناه را تبرئه نماید و مجرم را محکوم کند.'8I2بخاطر داشته باشید که در مصر غلام بودید. از همین خاطر است که من به شما این هدایت را می دهم.!7=2وقتی انگور را یکبار از تاک چیدید بار دوم برای چیدن آن نروید، بلکه باقیمانده را بگذارید که بیگانگان و یتیمان و بیوه زنان از آن استفاده کنند.بخاطر داشته باشید که در مصر غلام بودید. از همین خاطر است که من به شما این هدایت را می دهم.6}2وقتی محصول زیتون تان را از درخت می تکانید، چیزی را که باقی می ماند نتکانید، بلکه آن را برای استفادۀ بیگانگان و یتیمان و بیوه زنان بگذارید.S5!2اگر در وقت درو محصول فراموش کنید که دسته ای را از مزرعه ببرید، برای بردن آن برنگردید. آن را برای بیگانگان و یتیمان و بیوه زنان بگذارید تا خداوند، خدای تان در همه کارها به شما برکت بدهد.q4]2بخاطر داشته باشید که شما هم در مصر غلام بودید و خداوند، خدای تان شما را آزاد کرد. از همین خاطر است که من به شما این هدایت را می دهم.)3M2حق بیگانگان و یتیمان را تلف نکنید و لباس بیوه زنان را در مقابل قرضی که می دهید گرو نگیرید. 2 2والدین نباید بسبب گناه فرزندان شان کشته شوند. همچنین فرزندان نیز نباید بخاطر گناه والدین شان محکوم گردند. هر کسی باید بسبب گناه خودش کشته شود.R12مزدش را هر روزه پیش از غروب آفتاب برایش بدهید، زیرا چون فقیر و محتاج است برای معیشت خود به آن مزد احتیاج دارد. در غیر آن ممکن است بحضور خداوند از دست شما شکایت کند و گناهکار محسوب شوید./0Y2بر مزدور و کارگر فقیر و ناداری که برای شما کار می کند، چه اسرائیلی باشد چه بیگانه، ظلم نکنید.M/2 هنگام غروب آنرا برایش مسترد کنید تا آن شخص شب در آن بخوابد و ترا دعا کند و خداوند، خدای شما هم به شما اجر بدهد..2 اگر آن شخص نادار باشد و چپن خود را که در آن می خوابد به شما بعنوان گرو بدهد،-2 شما باید در بیرون خانه منتظر باشید تا صاحب خانه خودش آن را برای تان بیاورد.,2 وقتی شما به کسی قرض می دهید نباید برای گرو گرفتن به خانه اش داخل شوید.+#2 بخاطر داشته باشید که خداوند، خدای شما وقتی از مصر خارج می شدید با مریم چه کرد.f*G2اگر کسی به مرض بَرَص مبتلا شود، باید بدقت به آنچه که کاهنان می گویند عمل کند، چون آن ها احکامی را که من داده ام بجا می آورند.r)_2اگر کسی یکنفر اسرائیلی را بدزدد و با او مثل غلام رفتار کند و یا او را بفروشد، آن شخص دزد باید کشته شود تا شرارت از بین شما پاک گردد.$(C2هیچ کسی نباید آسیا سنگ کسی را گرو بگیرد، زیرا که آن چیز وسیلۀ امرار معاش صاحبش می باشد.4'c2مردی که تازه عروسی کرده است نباید به خدمت نظامی و یا وظایفی مربوط به آن گماشته شود. او باید برای یک سال آزاد بوده با زنی که ازدواج کرده است خوش باشد و از زندگی لذت ببرد.Y&-2شوهر اولی اجازه ندارد که با او دوباره ازدواج کند، زیرا آن زن نجس شده است و خداوند از چنین ازدواج متنفر است. شما نباید با این عمل خود سرزمینی را که خداوند به شما می دهد، با گناه آلوده سازید.m%U2اگر شوهر دومی هم از او راضی نباشد و طلاقش بدهد یا بمیرد،Q$2بعد آن زن برود و با مرد دیگری ازدواج کند.?# {2اگر مردی با زنی ازدواج کند و بعد از آن بنا بر علتی از او راضی نباشد و طلاقنامه ای نوشته او را طلاق بدهد.M"2هرگاه به کشتزار کسی داخل می شود، می توانید با دست تان خوشه ها را بچینید و بخورید، ولی نباید از داس کار بگیرید..!W2وقتی به تاکستان کسی می روید، از انگورهای آن هرقدر که بخواهید می توانید بخورید، اما نباید انگور را در ظرفی ریخته با خود ببرید.هرگاه به کشتزار کسی داخل می شود، می توانید با دست تان خوشه ها را بچینید و بخورید، ولی نباید از داس کار بگیرید.h K2هرچه می گوئید به آن عمل کنید. همینطور وقتی بدلخواه خود برای خداوند، خدای تان نذر می کنید باید در ادای آن دقت کامل بعمل آورید.`;2اما اگر از نذر دادن خودداری کنید گناهکار نیستید.32وقتیکه برای خداوند، خدای تان نذر می کنید باید بدون تأخیر آن را ادا نمائید، زیرا اگر نذر تان را به موقع ادا نکنید، در پیشگاه خداوند گناهکار محسوب می شوید.=u2اما اگر به یک بیگانه قرض بدهید می توانید از او سود بگیرید، نه از یک اسرائیلی. به این ترتیب، خداوند، خدای تان در آن سرزمینی که وارد می شوید در هر همه کارها به شما برکت می دهد.0[2هرگاه به یک برادر اسرائیلی خود برای خوراک و یا چیزهای دیگر پول قرض می دهید، از او سود نگیرید،2شما نباید پولی را که از راه فحشاء و لواطت به دست می آید بعنوان نذر به خانۀ خداوند، خدای تان بیاورید، زیرا خداوند از هر دو بیزار و متنفر است.cA2مردان یا زنان اسرائیلی نباید فاحشۀ عبادتگاه شوند.)2او می تواند در بین شما در هر جائی که بخواهد زندگی کند و شما نباید بر او ظلم کنید.+Q2هرگاه غلامی از صاحب خود فرار کند و پیش شما بیاید، او را مجبور نکنید که پیش صاحب خود برگردد._92اردوگاه باید پاک و نظیف باشد، زیرا خداوند، خدای تان در اردوگاه با شما می باشد تا شما را محافظت نماید و دشمنان را به دست تان تسلیم کند. مبادا چیز پلیدی را در اردوگاه ببیند و از شما رو برگرداند.mU2 هر کسی در بین ابزار خود باید وسیله ای برای کندن زمین داشته باشد که بعد از قضای حاجت با آن زمین را حُفر کند و فضلۀ خود را بپوشاند.R2 بیت الخلاء هائی در بیرون اردوگاه بسازید.a=2 سپس غسل کند و هنگام غروب آفتاب به اردوگاه برگردد.0[2 اگر کسی بخاطر انزال شبانه نجس شود، پس باید از اردوگاه خارج گردد و نباید به داخل اردوگاه برود. 2 وقتی برای جنگ با دشمنان اردو می زنید، باید از هرگونه ناپاکی ها دوری کنید.hK2نسل سوم شان اجازه دارند که در جماعت خداوند داخل شوند.2اما شما نباید ادومیان را دشمن خود بشمارید، زیرا آن ها برادران شما هستند. همچنین از مردم مصر نباید متنفر باشید، زیرا که در کشور شان زندگی می کردید.)2بنابران، تا که حیات دارید نباید به آن ها کمک کنید که در رفاه و آسایش زندگی کنند.;q2اما خداوند، خدای تان به حرف بِلعام توجه نکرد. برعکس، چون شما را دوست داشت لعنت را به برکت تبدیل کرد.5 e2زیرا وقتی شما از مصر خارج شدید آن ها با نان و آب به استقبال شما نیامدند. آن ها حتی بِلعام، پسر بِعور را که از مردم فتور بود، از بین النهرین اجیر کردند تا شما را لعنت کند.7 i2به هیچیک از عمونیان و موآبیان و اولادۀ آن ها تا ده نسل نباید اجازۀ ورود در جماعت خداوند داده شود، 2شخص حرام زاده و فرزندان او تا ده نسل حق ندارند که در جماعت خداوند داخل شوند.$  E2هرکسی که بیضه ها یا آلۀ تناسلی اش بریده شده باشند اجازه ندارد که داخل جماعت خداوند شود.{ q2هیچ مردی زن پدر خود را به زنی نگیرد و در حق پدر خود تجاوز ننماید. 2آن مرد متجاوز باید به پدر دختر پنجاه مثقال نقره بپردازد و با آن دختر ازدواج کند. چون او آن دختر را بی حرمت ساخته است و هرگز اجازه ندارد که او را طلاق بدهد.هیچ مردی زن پدر خود را به زنی نگیرد و در حق پدر خود تجاوز ننماید.32اگر مردی به یک دختری که نامزد نباشد، تجاوز کند و در حین ارتکاب این عمل دستگیر شود،M2چونکه این عمل در بیرون شهر صورت گرفته است و شاید آن دختر برای کمک فریاد زده باشد و کسی نبود که او را نجات بدهد.{q2و با آن دختر کاری نداشته باشید، زیرا او کاری نکرده است که مستحق مرگ باشد. عمل مرد مثل آن است که کسی به شخصی حمله کند و او را بقتل برساند،R2اما اگر مردی در خارج شهر به ناموس دختری که نامزد شخص دیگری است تجاوز کند، آنوقت باید تنها آن مرد متجاوز کشته شود2شما باید هردوی شان را از شهر بیرون برده سنگسار کنید تا بمیرند ـ آن دختر را بخاطری که برای کمک فریاد نزد و مرد را به این جهت که نامزد مرد دیگری را بی حرمت ساخته است. به این طریق، شما شرارت را از بین خود پاک می کنید. @I~~}0|{{zyyx{wv^utt.qqphoon%lkjj gfOeKd7ccbta``&__^?]\\*[[ZwYX VUTSRQQ0P[NMLKUJXIHG}FFDCCB9A=@j?>=WW@(72 "خداوند می داند که دشمنان چه کرده اند. او به موقع آن ها را به جزای اعمال شان می رساند.r'_2 !و مثل شرابی است که از زهر مهلک مار و اژدها به دست آمده باشد.;&q2 دشمنان شان مانند مردم سدوم و عموره فاسد اند. به تاک هائی می مانند که انگور تلخ و زهرناک بار می آورند% 2 حتی دشمنان شان می دانند که خدایان خود شان مثل خدای اسرائیل قوی نیستند.($K2 چرا هزار نفر شان از دست یک نفر و ده هزار نفر شان از دست دو نفر شکست خوردند؟ بخاطریکه خدای توانای شان آن ها را ترک کرده بود. خداوند آن ها را به دست دشمن تسلیم نمود.n#W2 اگر آن ها عقل می داشتند می دانستند که چرا شکست خورده اند.D"2 اسرائیل یک قوم نادان و نافهم است.?!y2 اما ترسیدم که دشمنان از روی کینه و سوءتفاهم بگویند: ما با زور بازوی خود پیروز شدیم نه با قدرت خداوند.» 2 می خواستم آن ها را پراگنده کنم تا خاطره ای از آن ها در ضمیر کسی باقی نماند.cA2 در بیرون با دَم شمشیر کشته می شوند و در بین خانه به وحشت می افتند. پسران، دختران جوان، کودکان و پیران یکسان از بین می روند.-2 از گرسنگی بجان می آیند، در تب می سوزند و با مرض مهلک هلاک می شوند. آن ها را در چنگ حیوانات درنده گرفتار می سازم و مارهای سمی را می فرستم تا آن ها را بگزند.2 آن ها را به مصیبت های بیشمار مبتلا می کنم و هدف تیرهای خود قرار می دهم.V'2 آتش خشم من برافروخته شده تا اعماق زمین فرو می رود، زمین و همه چیزهائی را که در آن هستند و کوهها را از بیخ می سوزاند.7i2 آن ها با پرستش خدایان دیگر که اصلاً خدا نیستند، غیرت مرا برانگیختند و مرا به خشم آوردند. پس من هم به اقوام بی نام و نشان محبت نشان می دهم تا خشم و حسادت آن ها را برانگیزم.L2 خداوند فرمود: «من آن ها را ترک می کنم تا ببینم که عاقبت آن ها چه می شود، زیرا آن ها مردم سرکش و خیانتکار هستند. 2 وقتی خداوند این کارها را دید خشمگین شد و پسران و دختران خود را ترک کرد.+2 به صخره ای که تو را تولید نمود، اعتنا ننمودی و خدای آفرینندۀ خود را فراموش کردی. 2 برای بتهائی که خدای واقعی نبودند، برای خدایان نوی که اجداد شان هرگز نمی شناختند و خدایانی که قوم اسرائیل آن ها را نپرستیده بودند، قربانی کردند.#2 با بت پرستی خود غضب خداوند را برانگیختند و با اعمال زشت خود او را بخشم آوردند.~w2 اما قوم اسرائیل سیر شدند و تمرد کردند. آن ها چاق گشتند و تنومند شدند و خدائی را که خالق آن ها است ترک نمودند. صخرۀ نجات خود را حقیر شمردند.2 مسکۀ گاو و شیر گوسفند را با چربی بره و قوچ به آن ها بخشید. گاوهای باشانی و رمۀ بز به آن ها عطا کرد. بهترین گندم و عالیترین شراب انگور را به آن ها داد.^72 او آن ها را بر فراز کوهها جای داد. با محصولات زمین آن ها را تغذیه کرد. از بین صخره به آن ها عسل داد و از بین سنگ خارا روغن.jO2 خداوند خودش آن ها را هدایت کرد و خدای دیگری با او نبود.zo2 مانند عقابی است که به چوچه های خود هنر پرواز را یاد می دهد و بالهای خود را باز می کند تا آن ها را بر شهپرهای خود بردارد و بجای امنی ببرد.vg2 او قوم اسرائیل را در بیابان و در صحرای خشک و سوزان سرگردان یافت. او مثل مردمک چشم خود از آن ها محافظت و مراقبت کرد و آن ها را پناه داد.`;2 اما یعقوب را برای خود برگزید تا قوم خاص او باشند.fG2 خدای متعال سهم هر قوم را داد و برای هر کدام آن ها جائی برای زندگی بخشید و سرحدات آن ها را بر حسب تعداد بنی اسرائیل تعیین کرد.{ q2 ایام گذشته را بیاد آورید. به سالهای قدیم بیندیشید و از پدران تان بپرسید تا به شما اطلاع بدهند. از ریش سفیدان سوال کنید تا به شما بگویند. 2 ای قوم احمق و نادان! آیا به این طریق تلافی خوبی های او را می کنید؟ آیا او پدر و آفریدگار شما نیست؟ آیا او نبود که شما را خلق کرد و قومی از شما ساخت؟# A2 اما این مردم ناخلف، دیگر فرزندان او نیستند، زیرا همگی باعث ننگ او شده کجرو و سرکش اند.3 a2 او صخره است و اعمالش کامل. همۀ راه های او انصاف است. خدای باوفا و مبرا از ظلم. او عادل و راست است.h K2 زیرا من نام خداوند را می ستایم. عظمت او را تمجید کنید.Z/2 تعلیم من مثل باران می بارد، کلام من مانند شبنم، همچون قطرات نرم باران بر سبزه و بسان بارش بر گیاهان تازه فرو می ریزد.m W2 «ای آسمان ها سخنان مرا بشنوید؛ ای زمین به حرف من گوش بده.6g2پس موسی کلمات این سرود را در حالیکه تمام جماعت اسرائیل گوش می دادند، از سر تا آخر برای شان خواند:Q2به یقین می دانم که بعد از مرگ من فاسد و گمراه می شوید و از احکامی که به شما داده ام پیروی نمی کنید. سرانجام دچار سختی و مشکلات می شوید، زیرا که شما کارهائی می کنید که در نظر خداوند زشت هستند و با اعمال زشت تان او را خشمگین می سازید.»پس موسی کلمات این سرود را در حالیکه تمام جماعت اسرائیل گوش می دادند، از سر تا آخر برای شان خواند:O2حالا تمام ریش سفیدان و رهبران قوم را جمع کن تا این سخنان را به آن ها بگویم و آسمان و زمین را بر آن ها شاهد بگیرم.1]2زیرا می دانم که این مردم چقدر متمرد و سرکش هستند. در حالی که من هنوز زنده هستم شما در برابر خداوند سرکشی می کنید، پس وقتی که من از این جهان بروم چه کارهائی خواهید کرد.N2«این کتاب شریعت را بگیرید و در کنار صندوق پیمان خداوند، خدای تان قرار دهید، تا هوشداری برای قوم اسرائیل باشد.iM2به لاویانی که مسئول حمل صندوق پیمان خداوند بودند گفت:2بعد از آنکه موسی از نوشتن احکامی که در این کتاب ثبت شده است، فارغ شد،Z/2بعد خداوند به یوشع فرمود: «قوی و دلیر باش، زیرا تو قوم اسرائیل را به سرزمین موعود هدایت می کنی و من همراه تو می باشم.»q~]2در همان روز موسی این سرود را نوشت و به قوم اسرائیل یاد داد.M}2وقتی این بلاها بر آن ها نازل شدند این سرود شاهد روزگار محنت بار شان بوده از نسل به نسل نقل می شود، زیرا از همین حالا، پیش از آنکه به سرزمین موعود برسند، از افکار و خیالات شان آگاهم.»v|g2زیرا قراریکه به اجداد شان وعده دادم آن ها را به این سرزمینی که در آن شیر و عسل جاری است آوردم. آن ها خوردند تا که سیر و چاق شدند. آنگاه به پرستش خدایان دیگر شروع کردند. به من توهین نمودند و پیمان مرا شکستند. {2حالا این سرود را بنویس و به مردم اسرائیل تعلیم بده تا از طرف من شاهد باشد،%zE2و به سبب شرارت شان و اینکه خدایان دیگر را پرستش کردند، روی خود را از ایشان پنهان می کنم. y2آنوقت آتش خشم من علیه آن ها شعله ور شده آن ها را ترک می کنم، روی خود را از آن ها می پوشانم تا از بین بروند و هر نوع مصیبت را بر سر شان می آورم. تا آنکه بگویند: «این بلاها چرا بر سر ما آمد؟ بخاطری که خدای ما در بین ما نیست.»qx]2خداوند به موسی فرمود: «بزودی با پدرانت می پیوندی. بعد از مرگ تو این مردم در سرزمینی که می روند به من خیانت می کنند و خدایان غیر را می پرستند، مرا از یاد می برند و پیمانی را که من با آن ها بسته ام می شکنند.qw]2خداوند در ستون ابر ظاهر شد و پیش دروازۀ خیمۀ عبادت ایستاد.v#2 خداوند به موسی فرمود: «وقت مرگت نزدیک شده است. یوشع را بطلب و با خود به خیمۀ عبادت بیاور تا به او مأموريت بدهم‎‎.» پس موسی و یوشع به خیمۀ عبادت رفتند.6ug2 همچنین فرزندان شان که در بارۀ این احکام آشنائی ندارند، بشنوند و آشنا شوند و یاد بگیرند که در آن سرزمین تا که زنده هستند از خداوند، خدای تان بترسند و او را احترام کنند.»&tG2 تا تمام مردان، زنان، کودکان و بیگانگانی که در شهرهای شما بسر می برند، احکام خداوند را بشنوند و یاد بگیرند. از خداوند، خدای تان بترسند و از اوامر او اطاعت کنند. s2 در وقتی که همۀ قوم اسرائیل در حضور خداوند، خدای تان در جائی که او بعنوان عبادتگاه خود تعیین می کند، جمع می شوند کتاب تورات را برای شان بخوانید،1r]2 و به آن ها فرمود: «در ختم هر هفت سال، یعنی در سالی که قرضها بخشیده می شوند هنگام عید سایبانها وZq/2آنگاه موسی احکام شریعت را نوشت و به کاهنان لاوی که مسئول حمل صندوق پیمان خداوند هستند و همچنین به ریش سفیدان قوم دادKp2خداوند پیشاپیش تو حرکت می کند و همراه تو می باشد. او ترا تنها نمی گذارد و ترک نمی کند، پس نترس و هراسان مباش.»Yo-2بعد موسی یوشع را احضار کرده در پیش روی تمام قوم اسرائیل به او گفت: «قوی و دلیر باش، زیرا تو این قوم را به آن سرزمینی که خداوند به اجداد ما وعده فرموده است رهبری می کنی تا آنجا را متصرف شوند.une2قوی و با جرأت باشید، ترس و وحشت را در دلهای تان جای ندهید، زیرا خداوند، خدای تان با شما می باشد. شما را تنها نمی گذارد و ترک نمی کند.»1m]2خداوند آن ها را به دست شما می سپارد و شما مطابق هدایتی که من به شما داده ام با آن ها رفتار کنید.l/2خداوند اقوامی را که در آن سرزمین زندگی می کنند به سرنوشت سیحون و عوج، پادشاهان اموری گرفتار می سازد، خود شان را هلاک و سرزمین آن ها را بخاک یکسان می کند.Xk+2خداوند، خدای تان خودش پیشاپیش شما به آن سرزمین می رود و مردمانی را که در آنجا زندگی می کنند از بین می برد و شما مُلک آن ها را به دست می آورید. قرار امر خداوند یوشع رهبری شما را بدوش می گیرد.Nj 2موسی به ادامۀ کلام خود به قوم اسرائیل چنین گفت: «من یکصد و بیست سال عمر دارم و بیشتر از این رهبری شما برای من مقدور نیست. برعلاوه، خداوند به من فرمود: «تو از دریای اُردن عبور نمی کنی.»~iw2خداوند، خدای تان را دوست بدارید، از او اطاعت کنید و به او وفادار باشید، زیرا که او زندگی شما است و به شما و فرزندان تان در آن سرزمینی که به اجداد تان، ابراهیم، اسحاق و یعقوب وعده فرموده است عمر طولانی می دهد.» h2من آسمان و زمین را شاهد می گیرم که امروز زندگی، مرگ، برکت و لعنت را در برابر شما قرار داده ام. پس زندگی را انتخاب کنید تا شما و فرزندان تان زنده بمانید.خداوند، خدای تان را دوست بدارید، از او اطاعت کنید و به او وفادار باشید، زیرا که او زندگی شما است و به شما و فرزندان تان در آن سرزمینی که به اجداد تان، ابراهیم، اسحاق و یعقوب وعده فرموده است عمر طولانی می دهد.»fgG2امروز به شما اعلام می کنم که وقتی از دریای اُردن عبور کنید و در آن سرزمین موعود برسید عمر تان کوتاه بوده بزودی هلاک می شوید.+fQ2اما اگر نافرمانی کنید و گوش ندهید، بدنبال خدایان غیر بروید و آن ها را سجده کنید و بپرستید،\e32اگر از احکام خداوند، خدای تان که امروز به شما می دهم اطاعت کنید، او را دوست بدارید، در راه او قدم بردارید و اوامر، قوانین و فرایض او را بجا آورید، آنوقت عمر طولانی داشته به تعداد تان افزوده می شود و خداوند، خدای تان در سرزمینی که وارد می شوید به شما برکت می دهد.d{2من امروز زندگی و نیکویی، مرگ و بدبختی را در برابر شما قرار داده ام.Oc2برعکس، این احکام به شما بسیار نزدیک هستند. آن ها بر لبها و در دلهای تان جا دارند تا بتوانید از آن ها پیروی کنید.xbk2 و نه در ماورای ابحار هستند که بگوئید: «کیست که بتواند به آن طرف بحر عبور کرده آن ها را برای ما بیاورد تا بشنویم و از آن ها اطاعت کنیم؟»aa=2 در آسمان قرار ندارند که بگوئید: «چه کسی می تواند به آسمان برود و آن ها را برای ما بیاورد تا بشنویم و از آن ها اطاعت کنیم؟»`32 پیروی از این احکامی که امروز به شما می دهم برای شما مشکل و از دسترس تان دور نیستند.O_2 پس شما باید از احکام خداوند، خدای تان که در این کتاب ذکر شده اند، اطاعت کنید و با تمام دل و جان بسوی او برگردید.^2 و خداوند، خدای تان در تمام کارهای تان به شما برکت می دهد. فرزندان زیاد به شما عطا می کند و گله و رمه و محصولات زمین تان را فراوان می سازد، زیرا خداوند بار دیگر از شما خوشنود می شود، مثلیکه از اجداد شما خوشنود بود.]+2شما دوباره مُطیع خداوند می شوید و از احکامی که امروز به شما می دهم پیروی می کنیدE\2خداوند، خدای تان همۀ این لعنت ها را بر دشمنان و بدخواهان تان که از شما به نفع خود استفاده می کنند می آورد.'[I2برعلاوه، خداوند، خدای تان به شما و فرزندان تان دلهای پاک و فرمانبردار عطا می کند تا خداوند، خدای تان را از دل و جان دوست بدارید و در آن سرزمین همیشه زندگی کنید.,ZS2خداوند، خدای تان شما را بار دیگر به سرزمینی که به اجداد تان تعلق داشت می آورد تا آنرا تصاحب کنید. شما را بیشتر از اجداد تان کامران می سازد و به تعداد شما می افزاید.}Yu2حتی اگر در دورترین نقطۀ دنیا هم باشید شما را دوباره یکجا می سازد.yXm2آنوقت خداوند، خدای تان شما را از اسارت آزاد ساخته بر شما رحم می کند و شما را که در بین اقوام بیگانه پراگنده کرده است دوباره جمع می کند.FW2و بسوی خداوند، خدای تان برگردید و شما و فرزندان تان احکامی را که امروز به شما می دهم از دل و جان بجا آورید.qV _2حالا حق انتخاب به دست شما است که کدامیک را انتخاب می کنید: برکت یا لعنت را. وقتی همۀ اینها اتفاق بیفتد و شما در بین اقوام بیگانه ای که خداوند، خدای تان شما را به آنجا رانده است این سخنان مرا بیاد بیاوریدrU_2بعضی اسراری هستند که فقط خود خداوند، خدای ما می داند، اما قوانین خود را برای ما و فرزندان ما آشکار کرده است تا از آن ها پیروی کنیم.MT2خداوند با قهر و خشم و غضب شدید خود آن ها را از این سرزمین ریشه کن ساخت و به سرزمین دیگری راند که تا حال در آنجا بسر می برند.»بعضی اسراری هستند که فقط خود خداوند، خدای ما می داند، اما قوانین خود را برای ما و فرزندان ما آشکار کرده است تا از آن ها پیروی کنیم.QS2بنابران، آتش خشم خداوند برضد آن ها افروخته شد و آن ها را به تمام لعنت هائی که در این کتاب ذکر شده اند گرفتار کرد.AR}2آن ها به پرستش خدایان غیر شروع کردند که آن ها را قبلاً نمی شناختند و خداوند پرستش آن ها را منع کرده بود.RQ2آنگاه خواهند گفت: «چون این مردم به پیمانی که هنگام خروج از مصر با خداوند، خدای اجداد شان بسته بودند، وفا نکردند.JP2همۀ مردم اینها را دیده می پرسند: «چرا خداوند با این سرزمین چنین کرده است؟ دلیل این خشم شدید او چه بوده است؟»O92تمام زمین های تان شوره زار و خشک و بی علف و لامزروع می شوند و وضع شان مثل سدوم و عموره و اَدُمَه و زِبُیم می گردد که خداوند با آتش خشم خود آن ها را از بین برد./NY2نسلهای آینده و اولادۀ شما و بیگانگانی که از کشورهای دوردست بیایند و از سرزمین تان عبور کنند، بلاها و بیماری هائی را که خداوند به این سرزمین فرستاده است خواهند ديد.JM2خداوند او را از تمام قبایل اسرائیل جدا کرده همۀ لعنت هائی را که در این عهدنامه ثبت شده اند، بر سر او می آورد.HL 2خداوند نمی خواهد که آن شخص را ببخشد، زیرا او آتش خشم خدا را علیه خود شعله ور کرده است. تمام لعنت هائی که در این کتاب ذکر شده اند بر سر او نازل می شوند و خداوند او را بکلی محو می کند. K2هر کسی که این اخطارها را می شنود فکر نکند که با ادامۀ کارهای بد خود ضرری نمی بیند، ولی این را بداند که با این کار خود خوب و بد را یکسان می سوزاند.\J32ممکن است در بین شما شخصی یا خانواده ای و یا قبیله ای وجود داشته باشد که از خداوند، خدای خود برگشته و به پرستش خدایان اقوام دیگر شروع کرده باشد، پس با این کار خود ذهن همۀ مرد را مسموم می سازد."I?2شما بتهای منفور را که از چوب و سنگ و از نقره و طلا ساخته شده بودند در سرزمین شان دیدید.H2بیاد دارید که در مصر چگونه زندگی می کردیم و چطور از بین اقوام مختلف گذشتیم.wGi2بلکه تمام اولادۀ تان که هنوز بدنیا نیامده اند، شامل می باشند.F{2در این پیمان تنها شما که امروز در حضور او ایستاده اید شامل نیستید،E+2 امروز خداوند می خواهد همانطوری که به شما و به پدران تان، یعنی ابراهیم، اسحاق و یعقوب وعده داد، شما را بعنوان قوم برگزیدۀ خود بپذیرد و او خدای شما باشد.rD_2 تا در پیمانی که خداوند، خدای تان با شما می بندد، شامل شوید.YC-2 همراه با فرزندان و زنان تان، بیگانگانی که در اردوگاه شما هستند، چوب شکن و سقاء در حضور خداوند، خدای تان ایستاده ایدrB_2 امروز شما همگی با سرکردگان قوم، ریش سفیدان، مردان اسرائیلA2 پس از هر کلمۀ این پیمان بدقت پیروی نمائید تا در هر کاری که می کنید موفق شوید. @2سرزمین شان را تصرف کردیم و به قبایل رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی دادیم.G? 2وقتی به اینجا آمدید، سیحون، پادشاه حِشبون و عوج، پادشاه باشان به جنگ ما آمدند، ولی ما آن ها را شکست دادیم.o>Y2گرچه نان برای خوردن و شراب و دیگر مشروبات برای نوشیدن نداشتید، اما خداوند به شما روزی داد تا شما بدانید که خداوند، خدای شما است.=72مدت چهل سال شما را در بیابان هدایت کردم. لباس تان کهنه نگشت و بوتهای تان پاره نشدند.,<S2اما تا به امروز خداوند دلی که بفهمد، چشمانی که ببینند و گوشهائی که بشنوند به شما نداده است.n;W2و شاهد بودید که چه معجزات بزرگی را در آن سرزمین نشان داد.:2موسی تمام قوم اسرائیل را یکجا جمع کرده به آن ها گفت: «شما همۀ آن بلاهائی را که خداوند در مصر بر سر فرعون، مأمورین او و مردم آنجا آورد بچشم خود دیدید9 }2اینست متن پیمانی که خداوند در سرزمین موآب ذریعۀ موسی با قوم اسرائیل بست. این پیمان غیر از آن پیمانی است که قبلاً در کوه حوریب عقد کرده بود.m8U2Cخداوند شما را دوباره با کشتی به مصر، یعنی به همانجائی که من گفته بودم که هرگز روی آن را نمی بینید، می برد. در آنجا می خواهید که خود را به دشمنان تان بعنوان غلام بفروشید، اما هیچ خریداری پیدا نمی شود.»H7 2Bاز هر چیزی که در اطراف تان می بینید وحشت می کنید. در صبح می گوئید: «ای کاش شام می بود!» و در شام می گوئید: «ای کاش صبح می بود!»خداوند شما را دوباره با کشتی به مصر، یعنی به همانجائی که من گفته بودم که هرگز روی آن را نمی بینید، می برد. در آنجا می خواهید که خود را به دشمنان تان بعنوان غلام بفروشید، اما هیچ خریداری پیدا نمی شود.»6!2Aهمیشه در خطر بوده شب و روز در ترس بسر می برید، امیدی در زندگی نمی داشته باشید.$5C2@در بین آن اقوام روی آرامش را نمی بینید و یک کف پا هم جا برای استراحت نمی داشته باشید. خداوند دلهای تان را لرزان، چشمان تان را کمبین و روح تان را پژمرده می سازد.#4A2?خداوند شما را در بین اقوام در سراسر روی زمین پراگنده می کند. در آنجا خدایان دیگر را که از چوب و سنگ ساخته شده اند و نه شما و نه پدران تان می شناختید، می پرستید./3Y2>همانطوریکه خداوند از روی احسان به تعداد شما افزود و خوش شد، به همان قسم از نابودی شما هم خوشحال می شود و شما را از سرزمینی که به زودی در آن وارد می شوید، محو می سازد.[212=گرچه قبلاً شما مثل ستارگان آسمان بیشمار بودید، تعداد کمی از شما باقی می ماند، زیرا از خداوند، خدای تان اطاعت نکردید.51e2<همچنین از بلاها و بیماری های ساری دیگری که در این کتاب ثبت نشده اند، رنج می برید و نابود می شوید.'0I2;خداوند شما را به همان امراضی که در مصر شما را بوحشت انداخت، دچار می سازد و شفا نمی یابید.$/C2:آنوقت خداوند شما و فرزندان تان را به بلاهای مدهش و امراض مُزمن و بی درمان دچار می سازد.c.A29اگر شما بدقت از هر کلمۀ شریعت که در این کتاب نوشته شده است پیروی نکنید و از نام پُرجلال و با هیبت خداوند، خدای تان نترسید،3-a28همچنین ظریف ترین و لطیف ترین زن که بخاطر ظرافت و لطافت نمی خواست کف پایش بزمین بخورد، وقتی دشمنان شهر را محاصره می کنند، حاضر نمی شود که از خوراک خود به شوهر عزیز و فرزندان خود بدهد. او از ناچاری و قلت غذا، کودک نوزاد خود را همراه با پردۀ بطن پنهان می کند تا آن ها را دور از چشم دیگران مخفیانه و به تنهائی بخورد.{,q27و از گوشتی که می خورد، یعنی از گوشت فرزندان خود به آن ها نمی دهد. +26شریف ترین و دلسوز ترین مرد آنقدر درمانده می شود که حتی به برادر، زن و فرزندان خود که هنوز زنده هستند رحم نمی کند، زیرا چیز دیگری ندارند که بخورند*525هنگام محاصره از ناچاری گوشت پسران و دختران تان را که خداوند به شما می دهد می خورید.A)}24آن ها همه شهرهای سرزمینی را که خداوند، خدای تان به شما می دهد محاصره می کنند تا دیوارهای محکم و بلند آن ها که گمان می کردید شما در پناه آن ها مصئون و محفوظ می باشید، فرو ریزند.T(#23آن ها گله و رمه و محصولات تان را می خورند و نه گله، نه شراب، نه روغن، نه گوساله و نه بره ای برای تان باقی می گذارند.'22این قوم مردمان سنگدل می باشند که نه بر پیران و نه بر جوانان تان رحم می کنند.,&S21خداوند قومی را که زبان شان را نمی دانید از یک سرزمین دوردست مثل عقاب بر سر شما فرود می آورد.% 20بنابران، خداوند دشمنان را در مقابل شما می فرستد تا در گرسنگی، تشنگی، برهنگی و قحطی خدمت آن ها را بکنید و در زیر یوغ آهنین ظلم دشمن نابود شوید..$W2/چون شما خداوند را بخاطر اینهمه نعمت های فراوانی که به شما داد با خوشی و میل دل بندگی نکردید،#32.همۀ این مصیبت ها شامل حال شما و اولادۀ تان می شوند و درس عبرت برای دیگران می باشند."2-چون شما از خداوند، خدای تان اطاعت نکردید و احکام و قوانین او را که به شما امر فرمود، بجا نیاوردید، این لعنت ها بر سر تان می آید تا شما را نابود سازد.Z!/2,آن ها به شما قرض می دهند، اما شما نمی توانید به آن ها قرض بدهید و عاقبت آن ها کارفرمای شما می شوند و شما خدمتگار آن ها.N 2+بیگانگانی که در بین شما زندگی می کنند، روزبروز با قدرت و ثروتمند می شوند و شما برعکس ضعیفتر و فقیرتر می گردید.fG2*تمام درختان و محصولات زمین تان خوراک ملخ ها می شوند.3a2)صاحب پسران و دختران می شوید، ولی آن ها نزد شما باقی نمی مانند، زیرا آن ها به اسارت برده می شوند. 4~<}|{{z1xw-vutit"sr:pp=onmmlkjiih@gpfvee"dcYb5aA`_,]]|\[[ZbYyWkV U#TSRRQ#PPNNELLAKJJHGFEDCBg?==";:9N87755+483210Y.-k,++7)(''R&H$#"!r @=s(h u L . q 4,}$?BX++<شما برای شان بگوئید که این سنگها به یادبود روزی در اینجا مانده شدند که مردم اسرائیل از بستر خشک دریای اُردن گذشتند.N*<آنگاه خطاب به مردم کرده گفت: «در آینده وقتی فرزندان تان بپرسند که این سنگها را برای چه در اینجا قرار داده اند،+)Q<یوشع در آنجا دوازده سنگی را که از دریای اُردن آورده بودند، بصورت مُناری بالای هم قرار داد.y(m<روزیکه مردم اسرائیل از دریای اُردن عبور کردند، روز دهم ماه اول سال (مطابق دهم حمل) بود و آن ها در جِلجال، در سرحد شرقی اریحا خیمه زدند.a'=<و همینکه کاهنان از دریای اُردن خارج شدند و پای به خشکه گذاشتند، آب دریا دوباره به جریان آمد و دریا مثل سابق لبالب پُر شد.V&'<پس یوشع امر کرد و آن ها از دریا بیرون آمدند.+%Q<خداوند به یوشع فرمود: «به کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند بگو که از دریای اُردن خارج شوند.»$< کارهای بزرگ خداوند در آن روز، یوشع را در نظر مردم صاحب عزت و قابل احترام ساخت. و او را مثل موسی در سراسر عمرش با نگاه قدر و بزرگواری می دیدند. #< و در حدود چهل هزار نفر، همگی مسلح و آماده برای جنگ از صحرای اریحا گذشتند.*"O< مردان قبیلۀ رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی قرار هدایت موسی پیشتر از مردم دیگر حرکت کردند.9!m< بعد از آنکه همگی به آن طرف دریا رسیدند، کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند پیشاپیش مردم براه افتادند. /< کاهنان در جای خود باقی ماندند تا همه اوامر خداوند که ذریعۀ موسی به یوشع داده شده بود، موبمو اجراء شدند. در عین حال، مردم با عجله از بستر دریا عبور کردند.%E<یوشع هم دوازده سنگ را گرفته آن ها را در بین دریای اُردن، جائیکه کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند ایستاده بودند، گذاشت. (آن سنگها تا به حال در همانجا قرار دارند.)>w<آن ها امر یوشع را بجا آوردند. و طبق فرمان خداوند به یوشع، آن ها دوازده سنگ را به نمایندگی از دوازده قبیلۀ اسرائیل از دریای اُردن برده در جائیکه خیمه گاه شان بود، قرار دادند.<شما به آن ها بگوئید که وقتی صندوق پیمان خداوند از دریای اُردن عبور می کرد جریان آب قطع شد. بنابران، این سنگها خاطرۀ همیشگی این واقعۀ مهم خواهد بود.» <آن دوازده سنگ، کارهای بزرگ خداوند را بیاد می آورند که برای آن ها انجام داده است. و در آینده چون اولادۀ تان بپرسند که این منار یادگار برای چیست.+<به آن ها گفت: «در دریای اُردن، جائیکه صندوق پیمان خداوند، خدای تان است، بروید و هر کدام تان یک سنگ را به نمایندگی از یک قبیلۀ اسرائیل بر شانۀ خود ببرید.p[<پس یوشع آن دوازده نفر نمایندۀ قبایل اسرائیل را فراخوانده7i<«به آن دوازده نفریکه برای وظیفۀ خاص انتحاب شده بودند، بگو که هرکدام یک سنگ را از همان جای خشک دریا که کاهنان ایستاده اند بگیرند و به جائیکه امشب خیمه می زنید، بگذارند.» <وقتیکه همه مردم به سلامتی از دریا عبور کردند، خداوند به یوشع فرمود:D<و کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند در همان حصۀ خشک دریا آنقدر منتظر ماندند تا همۀ مردم از دریا عبور کردند.0[<و به مجردیکه کاهنان پای بر آب گذاشتند، آبی که از طرف بالا جریان داشت، از حرکت باز ماند و در مسافۀ دوری تا شهر اَدم، در نزدیکی زَرِتان جمع شد و آب پائینتر از آن نقطه به بحیرۀ شور سرازیر شد تا اینکه بستر دریا نمایان گردید. آنگاه تمام مردم از دریا عبور کرده به نزدیک اریحا آمدند.و کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند در همان حصۀ خشک دریا آنقدر منتظر ماندند تا همۀ مردم از دریا عبور کردند.< در آن وقت سال چون موسم درو بود، آب دریا سیل آسا بود. مردم از اردوگاه حرکت کردند و کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند پیشاپیش آن ها براه افتادند.F< و به مجردیکه پای کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند که صاحب تمام روی زمین است، به آب دریای اُردن تماس کند، آب از جریان باز می ماند و مثل بند جابجا می ایستد و دیواری را تشکیل می دهد.»3< پس دوازده نفر را به نمایندگی از دوازده قبیلۀ اسرائیل برای وظیفۀ خاصی انتخاب کنید.Z/< شما باید بدانید که صندوق پیمان خداوند، خدائیکه مالک همۀ روی زمین است، شما را در عبور از دریای اُردن راهنمائی می کند.,S< به اين وسيله به یقین می دانید که خدای زنده در بین شما است و بدون شک کنعانیان، حِتیان، حویان، فِرزِیان، جَرجاشیان، اَمُوریان و یبوسیان را از سر راه تان دور می کند.'<یوشع خطاب به مردم کرده گفت: «بیائید و بشنوید که خداوند، خدای تان چه فرموده است.%E<به کاهنان حامل صندوق پیمان بگو که وقتی به ساحل دریای اُردن رسیدند، در همانجا بایستند.»iM<خداوند به یوشع فرمود: «امروز ترا پیش قوم اسرائیل سرفراز می سازم تا آن ها بدانند که چنانچه همراه موسی بوده ام با تو هم می باشم.O <بعد به کاهنان هدایت داد که صندوق پیمان خداوند را گرفته پیشاپیش مردم بروند. و آن ها هم طبق هدایت یوشع عمل کردند. '<یوشع به مردم گفت: «خود را پاک کنید، زیرا خداوند فردا معجزات بزرگی نشان می دهد.». W<چون شما راه را بلد نیستید، آن ها شما را راهنمائی می کنند. اما بیاد تان باشد که هرگز به صندوق پیمان خداوند نزدیک نشوید و کم از کم یک کیلومتر از آن فاصله داشته باشید.»> w<بعد از سه روز سرکردگان شان در سر تا سر اردوگاه رفتند و به مردم گفتند: «وقتی کاهنان را دیدید که صندوق پیمان خداوند را می برند، از اردوگاه تان خارج شوید و به دنبال آن ها بروید.  {<صبح وقت روز دیگر، یوشع و همه مردم اسرائیل از شِطیم حرکت کرده به کنار دریای اُردن رفتند. و پیش از آنکه از دریا عبور کنند، در آنجا خیمه زدند.\3<و گفتند: «حالا به ما ثابت شد که خداوند همۀ آن سرزمین را به ما داده است. علاوتاً تمام مردم آنجا بی نهایت از ما می ترسند.»-U<آنگاه جاسوسان از کوه پائین شدند، از دریا عبور کرده پیش یوشع پسر نون برگشتند. و همه وقایع سفر خود را به او گزارش دادندو گفتند: «حالا به ما ثابت شد که خداوند همۀ آن سرزمین را به ما داده است. علاوتاً تمام مردم آنجا بی نهایت از ما می ترسند.»<آن ها بسر کوه رفتند و مدت سه روز در آنجا پنهان شدند. تا وقتیکه فرستادگان شاه برگشتند. آن ها سراسر کشور را جستجو کردند، ولی جاسوسان را نیافتند. ;<راحاب موافقه نمود و آن ها را روانه کرد. وقتی آن ها رفتند، او طناب سرخ را به کلکین بست.I <و اگر تو از نقشۀ ما به کسی اطلاع بدهی، آنوقت ما مجبور نخواهیم بود که به وعدۀ خود که به تو می دهیم، عمل کنیم.»0[<و هر کسیکه از خانه ات بیرون شود و به کوچه برود خونش به گردن خودش می باشد و گناه ما نخواهد بود. و اگر به کسیکه در خانۀ تو باشد و صدمه ای برسد، البته ما مسئول خواهیم بود.<s<وقتیکه این سرزمین را به دست آوردیم این طناب سرخ را به کلکینی که ما را از آن پائین کردی ببند. و تو باید پدر، مادر، برادران، خواهران و تمام خانوادۀ پدرت را در خانه ات جمع کنی.{<آن ها به راحاب گفتند: «ما به این وعده ایکه از ما خواستی وفا می کنیم.zo<و به آن ها گفت: «بسر کوه بروید و برای سه روز خود را در آنجا پنهان کنید تا آنهائی که در تعقیب شما هستند برگردند و آنگاه پی کار خود بروید.».W<بعد راحاب آن ها را با ریسمان از راه کلکین پائین کرد، چونکه خانۀ او در دیوار شهر آباد شده بود.a~=< آن ها به راحاب گفتند: «اگر به آنچه می گوئیم عمل نکنیم، خدا ما را بکشد. و اگر تو از نقشۀ ما چیزی به کسی نگوئی، البته وقتی خداوند این سرزمین را به ما داد با شما با مهربانی و وفاداری رفتار می کنیم.»}< پس حالا بنام خداوند قسم بخورید تا همانطوریکه من با شما با مهربانی رفتار کردم، شما هم با فامیل من بخوبی رفتار کنید. و به من اطمینان بدهید که قصد کشتن پدر، مادر، برادران، خواهران مرا و خانوادۀ شانرا نخواهید داشت.»G| < بمجردی که خبر آن به گوش ما رسید، همگی از ترس شما، به وحشت افتادیم و دل و جرأت خود را از دست دادیم. بیشک که خداوند، خدای شما، خدای آسمان در عالم بالا و خدای زمین در دنیای پائین است.{< و ما شنیده ایم که چون از مصر خارج می شدید، چطور خداوند بحیرۀ احمر را برای تان خشک کرد و چگونه سیحون و عوج، دو پادشاه شرق اُردن را از بین بردید.#zA< و به آن ها گفت: «من می دانم که خداوند این سرزمین را به شما می دهد. همۀ مردم این سرزمین از شما می ترسند و هر وقتیکه نام قوم اسرائیل را می شنوند، به وحشت می افتند.`y;<پیش از آنکه جاسوسان بخوابند، راحاب به سر بام رفتoxY<فرستادگان شاه از جاده ایکه بطرف اُردن می رفت به تعقیب جاسوسان تا دریای اُردن رفتند. و بعد از رفتن آن ها دروازه های شهر بسته شدند.w3<سپس راحاب آن دو نفر را بسر بام برد و زیر شاخه های کتان که بر بام چیده بود پنهان کرد.8vk<و هنگام غروب آفتاب، پیش از آنکه دروازه های شهر بسته شوند، اینجا را ترک کردند. و نمی دانم که به کجا رفتند. حالا هم وقت دارید که اگر عجله کنید، شاید آن ها را دستگیر نمائید.»Ku<اما راحاب آن دو نفر را پنهان کرده گفت: «بلی، آن مردان نزد من آمدند، ولی من ندانستم که آن ها از کجا آمده بودند.Mt<پادشاهِ اریحا به راحاب پیغام فرستاده گفت: «مردانی که در خانۀ تو هستند، جاسوس می باشند. آن ها را پیش من بیاور.»#sA<به پادشاه اریحا خبر دادند و گفتند: «دو نفر اسرائیلی به کشور تان برای جاسوسی آمده اند.» r <پس یوشع، پسر نون دو نفر جاسوس را محرمانه از شِطیم به کنعان فرستاد و گفت: «بروید و وضع و شرایط آنجا را و مخصوصاً از شهر اریحا را بررسی و مطالعه کنید.» آندو رفتند و در آنجا در خانۀ زن فاحشه ای بنام راحاب شب را بسر بردند. q =<و هر کسیکه با تو مخالفت نماید، یا از تو پیروی نکند کشته می شود. پس دلیر و با جرأت باش!»p ;<و همانطوریکه از موسی در همه امور اطاعت کردیم از تو هم اطاعت می نمائیم. و دعا می کنیم، مثلیکه خداوند، خدای تو، همراه موسی بود، همراه تو هم باشد!و هر کسیکه با تو مخالفت نماید، یا از تو پیروی نکند کشته می شود. پس دلیر و با جرأت باش!»Do < همگی موافقه کردند و گفتند: «هر چیزی را که به ما امر کردی بجا می آوریم و به هر جائیکه ما را بفرستی، می رویم.)n O< و همراه آن ها بمانند تا آنجا را که در غرب اُردن است و خداوند وعدۀ ملکیت آنرا به آن ها داده است بکلی تصرف کنند. وقتیکه همگی آرام و آسوده شدند، آنگاه می توانند به وطن خود، در شرق اُردن، که خدمتگار خداوند، موسی به شما داده است، برگردند.»Lm < یوشع به سرکردگان قبیلۀ رؤبین و جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی خاطرنشان کرده گفت: «کلام موسی، خدمتگار خداوند را بیاد داشته باشید که فرمود: «خداوند، خدای شما سرزمینی را که در شرق اُردن است به شما می دهد که وطن و خانۀ تان باشد.» با زنها، اطفال و گله و رمۀ تان به آسودگی در آن زندگی کنید. اما مردان مسلح تان باید آماده برای جنگ، پیشاپیش قوم خود از دریا عبور کنند تا با آن ها در مورد تصرف آن سرزمین کمک نمایند.hl M< پس یوشع به سرکردگان قوم امر کرده گفت: «به همه مردم در اردو بگوئید که آذوقۀ خود را تهیه کنند، زیرا سه روز بعد از دریای اُردن عبور می کنیم و سرزمینی را که خداوند به ما وعده فرموده است، متصرف می شویم.»Ik < باز می گویم که دلیر و با جرأت باش. ترس و شک را در دل خود راه مده، زیرا خداوند، خدای تو در همه جا همراه تو است.»j  <کلام تورات باید همیشه ورد زبانت باشد و شب و روز به آن بیندیشی. به احکام آن توجه کرده از هر امر آن پیروی نمائی. پس در آنصورت کامران و موفق می شوی.i <بی جرأت و کمدل نباشی و هرکاری که می کنی باید مطابق احکام شریعت موسی باشد. چون اگر براه شریعت رفتار کنی به هرجائیکه قدم بگذاری کامیابی نصیبت می شود.h  <با جرأت و دلیر باش، زیرا تو یک رهبر موفقی برای قوم برگزیدۀ من می شوی و قراریکه به پدران شان وعده داده ام، آن ها تمام آن سرزمین را تصاحب می کنند.g {<و تا که زنده باشی، هیچکس نمی تواند در برابر تو مقاومت کند. مثلیکه با موسی بودم با تو هم می باشم. و همیشه همراه تو بوده هیچگاهی ترکت نمی کنم.2f a<سرحدات آن سرزمین از جنوب به بیابان، از شمال به کوههای لبنان، از مغرب به سواحل مدیترانه و از مشرق به دریای فرات می رسند. و همچنین کشور حِتیان را در اختیار شما می گذارم.7e k<چنانچه به موسی گفته ام به شما هم می گویم که به هر جائیکه پای شما برسد، آنجا به شما متعلق خواهد بود.od [<«بندۀ من موسی از جهان رفت. پس تو و همۀ مردم اسرائیل آماده شوید تا از دریای اُردن عبور کرده به سرزمینی که من به آن ها داده ام بروید. c <بعد از وفات موسی، خدمتگار خداوند، خداوند به دستیار موسی، یوشع پسر نون گفت:/bY2" هیچ پیغمبری نتوانسته است که مانند موسی قدرت و معجزات عظیمی را در حضور قوم اسرائیل اجراء کند.Ma2" موسی به فرمان خداوند معجزات بزرگی در حضور فرعون و مأمورینش و تمام مردم، در مصر نشان داد.هیچ پیغمبری نتوانسته است که مانند موسی قدرت و معجزات عظیمی را در حضور قوم اسرائیل اجراء کند.`/2" در اسرائیل هیچگاهی پیغمبری مثل موسی نبوده است که با خداوند روبرو صحبت کرده باشد.._W2" یوشع، پسر نون پُر از روح حکمت بود، زیرا موسی دستهای خود را بر او نهاده بود و قوم اسرائیل از او اطاعت می کردند و از احکامی که خداوند به موسی داده بود پیروی می نمودند.s^a2"مردم اسرائیل مدت سی روز در دشتهای موآب برای او ماتم گرفتند.]#2"موسی در سن یکصد و بیست سالگی درگذشت. با وجود آن هنوز قوی و چشمانش بخوبی می دید.`\;2"خداوند او را در دره ای، در نزدیکی بیت فِعور در سرزمین موآب دفن کرد، اما تا به امروز هیچ کسی نمی داند که قبر او در کجا است.[#2"پس موسی، خدمتگار خداوند، چنانچه خداوند فرموده بود، در سرزمین موآب وفات یافت.IZ 2"بعد خداوند به موسی فرمود: «این است آن سرزمینی که من به ابراهیم، اسحاق و یعقوب وعده داده بودم که به اولادۀ شان می دهم. من به تو اجازه دادم که آن را بچشمت ببینی، اما به آنجا نمی روی.»Y+2"قسمت جنوبی یهودا و تمام ساحۀ درۀ اریحا (شهر درختان خرما) تا صوغر، به او نشان داد.X)2"همۀ سرزمین نفتالی، نواحی مربوط قبایل افرایم، مَنَسّی و یهودا تا بحر مدیترانه،fW I2"آنگاه موسی از دشتهای موآب به قلۀ فِسجه در کوه نِبو که در مقابل اریحا است، رفت و خداوند تمام سرزمین موعود را از جلعاد تا دان،ZV/2!خوشا بحال تو ای اسرائیل، تو قوم نجات یافتۀ خداوند هستی و هیچ قومی مثل تو نیست. خداوند سپر و ناصر تو است و با شمشیر خود به تو ظفر می بخشد. دشمنانت مُطیع تو می شوند و تو آن ها را پایمال می کنی.» U2!پس مردم اسرائیل در آسایش بسر می برند. سرزمین آن ها پُر از غله و شراب و با بارانِ آسمان سیراب می شود.خوشا بحال تو ای اسرائیل، تو قوم نجات یافتۀ خداوند هستی و هیچ قومی مثل تو نیست. خداوند سپر و ناصر تو است و با شمشیر خود به تو ظفر می بخشد. دشمنانت مُطیع تو می شوند و تو آن ها را پایمال می کنی.»eTE2!خدای جاویدان پناهگاه تو است. با بازوی ابدی خود ترا نگاه می دارد، دشمنانت را از سر راهت می راند و می گوید: «آن ها را هلاک کن!»6Sg2!«ای قوم اسرائیل، خدای شما مثل و مانند ندارد. برای کمک تو با شوکت و جلال بر ابر های آسمان می خرامد.R52!شهرهایش با دروازه های آهنین محفوظ و مصئون باد و تا که زنده است قوی و نیرومند باشد.»}Qu2!در بارۀ قبیلۀ اَشیر گفت: «اَشیر از همه قبایل زیادتر برکت یافته است، در بین برادران عزیز و محبوب باشد و سرزمینش پُر از درختان زیتون گردد.:Po2!در مورد قبیلۀ نفتالی این چنین گفت: «ای نفتالی، از برکات خداوند برخوردار شوی شرق و غرب نصیب تو باد!»~Ow2!در بارۀ قبیلۀ دان گفت: «دان مثل شیر بچه ای است که از باشان می جهد.»+NQ2!او بهترین قسمت زمین را برای خود انتخاب کرد. آن حصه ای که به حاکم متعلق بود، به او داده شد. وقتی رهبران اسرائیل یکجا جمع شدند، احکام و قوانین خداوند را بجا آوردند.»iMM2!در مورد قبیلۀ جاد این چنین گفت: «متبارک باد کسی که جاد را وسیع می سازد. او مانند شیری است درنده و قوی که بازو و فرق را می دَرَد.$LC2!آن ها اقوام بیگانه را به کوه خود دعوت می کنند و در آنجا قربانی های راستین را تقدیم می نمایند. آن ها ثروت خود را از بحر و گنجهای نهفته را از ریگ به دست می آورند.»pK[2!در بارۀ زبولون و ایسَسکار این چنین اظهار داشت: «زبولون سفرهایت با خوشی همراه باشند و تو ای ایسَسکار در خیمه ات شاد و خوشحال باشی. J;2!یوسف نیرو و قوت یک گاو را دارد. مانند گاو وحشی با شاخهای خود همۀ اقوام را می زند تا آخرین نقطۀ جهان می راند. ده ها هزار افرایم و هزارها مَنَسّی مثل او باشند!»3Ia2!زمین شان از نعمت های فراوان برخوردار شود و خداوند که در بوتۀ فروزان ظاهر شد از آن ها خوشنود باشد. تمام این برکات شامل حال یوسف باد، یعنی کسی که سرکردۀ برادران خود بود.H2!کوههای قدیمی شان پُر از درختان میوه شوند و تپه های ابدی آن ها با ثمر باشند.G+2!با میوه هائی که در زیر نور آفتاب می رویند و با محصولات فراوان در هر فصل غنی گردد.4Fc2! در بارۀ قبیلۀ یوسف گفت: «خداوند سرزمین شان را برکت بدهد. با باران آسمان و آب های زیر زمین سرسبز،vEg2! در بارۀ قبیلۀ بنیامین گفت: «او حبیب خداوند است و در پناه او بسر می برد. خداوند تمام روز او را احاطه می کند و از هر خطری حفظش می نماید.»LD2! ای خداوند، به مال و دارائی شان برکت بده و خدمت آن ها را قبول فرما. کمر بدخواهان شان را بشکن تا دیگر برنخیزند.»>Cw2! احکام ترا به قوم اسرائیل تعلیم می دهند و بر قربانگاه تو خوشبوئی دود می کنند و قربانی تقدیم می نمایند.VB'2! آن ها بیش از پدر و مادر، برادر و فرزند خود ترا دوست دارند. از احکام تو اطاعت کردند و نسبت به پیمان تو وفادار ماندند.A2!در مورد قبیلۀ لاوی گفت: «ای خداوند، اوریم و تُمیم خود را به بندگان وفادارت سپردی. تو آن ها را در مسا امتحان کردی و در کنار چشمۀ مریبه آزمودی.@2!در بارۀ قبیلۀ یهودا گفت: «ای خداوند، ناله و زاری یهودا را بشنو! او را با سایر قبایل متحد گردان و در مقابل دشمنان به او کمک کن تا از خود دفاع نماید.»?2!موسی در بارۀ قبیلۀ رؤبین گفت: «رؤبین زنده باشد و نمیرد و تعداد شان کم نشود.»>2!وقتی قبایل و رهبران قوم اجتماع کردند خداوند را به پادشاهی برگزیدند.»=12!از احکامی که موسی برای ما داد اطاعت می کنیم و آن ها را مثل گنجینه ای نگاه می داریم.~<w2!خداوند قوم برگزیدۀ خود را دوست دارد. از کسانی که به او متعلق هستند، حمایت می کند. آن ها پیش پاهای او می نشینند و از کلامش بهره مند می شوند. ;2!«خداوند از کوه سینا آمد، مانند آفتاب از کوه سعیر بر ما طلوع کرد و از کوه فاران درخشید. ده ها هزار فرشته همراه او بودند و آتشی مشتعل در دست راست او.v: i2!موسی، مرد خدا پیش از مرگ خود قوم اسرائیل را این چنین برکت داد:!9=2 3آن سرزمینی را که به قوم اسرائیل می دهم از دور می بینی، اما هرگز در آنجا پا نمی گذاری.»T8#2 2زیرا هردوی تان در حضور قوم اسرائیل، کنار چشمۀ مریبۀ قادِش واقع در بیابان سین حرمت مرا نگاه نداشتید.آن سرزمینی را که به قوم اسرائیل می دهم از دور می بینی، اما هرگز در آنجا پا نمی گذاری.»X7+2 1بعد تو بر سر همان کوه می میری و با پدرانت می پیوندی، مثلیکه برادرت، هارون که بر کوه هور فوت کرد و با اجداد خود پیوست.6 2 0«به کوهستان عباریم واقع در سرزمین موآب در آن طرف اریحا برو و به سر کوه نِبو بالا شو. از آنجا تمام سرزمین کنعان را که به قوم اسرائیل می دهم ببین.D52 /در همان روز خداوند به موسی فرمود:*4O2 .زیرا این احکام با ارزش و حیات شما است. از آن ها پیروی کنید تا در سرزمینی که در آن طرف دریای اُردن است و به زودی آن را متصرف می شوید، سالهای زیادی در آن زندگی کنید.»g3I2 -موسی به آن ها گفت: «به سخنانی که به شما گفتم بدقت توجه نمائید و به فرزندان تان دستور بدهید که از همه احکام خداوند اطاعت کنند.'2I2 ,بعد از آنکه موسی و یوشع، پسر نون تمام این سرود را کلمه به کلمه برای قوم اسرائیل خواندند،!1=2 +ای ملل جهان، در خوشی قوم برگزیدۀ او شریک شوید و همۀ تان او را پرستش کنید. زیرا او قاتلین بندگان خود را می کشد و از دشمنان خود انتقام می گیرد. کسانی را که از او نفرت دارند، جزا می دهد و زمین و قوم برگزیدۀ خود را از گناه پاک می سازد.»[012 *تیرهای من غرق در خون دشمنان می شوند و شمشیر من بدن بدخواهان را می دَرَد. هیچ کسی را امان نمی دهم. حتی زخمی شدگان و اسیران با دَم شمشیر من کشته می شوند و سرهای رهبران شان آغشته بخون می گردند.»P/2 )شمشیر براق خود را تیز کرده از دشمنان بازخواست می کنم و انتقام می گیرم. کسانی را که از من نفرت می کنند جزا می دهم..{2 (دست خود را بسوی آسمان بلند می کنم و می گویم: من که تا ابد زنده هستم،-92 'بدانید که من، تنها من خدا هستم و بغیر از من خدای دیگری وجود ندارد. من می میرانم و زنده می سازم. مجروح می کنم و شفا می بخشم. کسی نمی تواند از دست من رهائی یابد.~,w2 &با چربی قربانی های خود آن ها را تغذیه می کردید و شراب برای نوشیدن به آن ها می دادید. حالا بگذارید که بیایند و به شما کمک کنند و پناه بدهند. +2 %خداوند به آن ها می گوید: «کجا هستند آن خدایانی که به آن ها پناه می بردید؟t*c2 $اما وقتی خداوند ببیند که قوم برگزیدۀ او بیچاره شده و از غلام و آزاد کسی نمانده است، آن ها را نجات می بخشد و بر بندگان خود رحم می کند.H) 2 #خداوند از آن ها انتقام می گیرد و آن ها را جزا می دهد. بزودی آن ها سقوط می کنند، زیرا روز هلاکت شان نزدیک است. }%}|{zdyxRvbuuGssrgqpoEnmm!lkj/ihRgmff&e[ccib|ai`_^]\[ZYLW)VTS~RQ7ONMML.KJoHFEDCBBAN@?> =|{w< وقتی پادشاه عای سپاه یوشع را دید، فوراً دست به کار شد و لشکر خود را برای حمله به اسرائیل به وادی اُردن فرستاد. و غافل از اینکه یک دستۀ دیگر اسرائیل در عقب شهر کمین گرفته اند. z < یوشع در آن شب یک سپاه پنجهزار نفری دیگر را فرستاد تا در غرب شهر، بین عای و بیت ئیل برای کمک با قشون اصلی کمین بگیرد. و خودش شب را در وادی بسر برد.}yu< و در نزدیک وادی که بین عای و آن ها واقع و در شمال شهر بود، اردو زد.x1< صبح روز دیگر، یوشع برخاست و سپاه خود را آماده کرد و با سرکردگان قوم رهسپار عای شد.xwk< پس آن ها هنگام شب بسوی کمینگاه خود حرکت کردند. و در یک جائی که بین غرب عای و بیت ئیل بود پنهان شدند. و یوشع شب را در اردوگاه خود بسر برد.v5<وقتیکه شهر را تصرف کردید، قرار امر خداوند آنرا آتش بزنید. این بود هدایت من به شما.»:uo<آنوقت شما از کمینگاه خود بیرون آمده شهر را تصرف کنید، زیرا خداوند، خدای تان آنرا به دست شما می دهد.Tt#<و آن ها به تعقیب ما می آیند. و چون از شهر به فاصلۀ زیادی دور شدند، فکر می کنند که ما مثل گذشته از آن ها فرار می کنیم.Vs'<من با یک سپاه دیگر به شهر حمله می کنم. وقتیکه عساکر عای، مثل دفعۀ گذشته برای مقابله آمدند، ما از آن ها فرار می کنیم.9rm<«شما برای شهر در کمین باشید، اما بسیار دور نروید و برای یک حملۀ ناگهانی بحال آماده باش قرار گیرید.mqU<پس یوشع سپاه خود را آمادۀ حرکت بطرف عای نمود. از آن جمله سی هزار عسکر دلیر را انتخاب کرد و هنگام شب آن ها را به آنجا فرستاد و گفت:~pw<همان معامله را که با اریحا و پادشاه آن کردی با عای و پادشاهش هم بکن، اما این بار به تو اجازه می دهم که همه اموال و مواشی آن ها را که به غنیمت می گیری برای خود نگهداری. حمله را بصورت ناگهانی و از عقب شهر شروع کن.»wo k<خداوند به یوشع فرمود: «همه جنگجویان خود را گرفته بدون ترس و تشویش به عای برو. من پادشاه عای را با مردم، شهر و کشور او به دست تو داده ام.~nw<و تودۀ بزرگی از سنگ را بر آن ها انباشتند که تا به امروز باقی است. به این ترتیب، خشم خداوند فرونشست. و بنابران، آنجا را وادی مصیبت نامیدند.Am}<یوشع به عَخان گفت: «چرا اینهمه مصیبت را بر سر ما آوردی؟ حالا خداوند، خودت را به مصیبت گرفتار می کند!» آنگاه همگی عَخان را همراه با فامیلش سنگسار کردند و بعد همه را در آتش سوختاندند.و تودۀ بزرگی از سنگ را بر آن ها انباشتند که تا به امروز باقی است. به این ترتیب، خشم خداوند فرونشست. و بنابران، آنجا را وادی مصیبت نامیدند.+lQ<پس یوشع همراه همه مردم اسرائیل، عخان پسر زِرَح را با نقره، چپن، میلۀ طلا، پسران، دختران، گاوها، خرها، گوسفندان، خیمه و همه دارائی اش گرفته در وادی عَخور آوردند. k<آن ها را از خیمه پیش یوشع و مردم اسرائیل آوردند و بحضور خداوند قرار دادند.j<یوشع چند نفر را فرستاد و آن ها به طرف خیمه دویدند و دیدند که واقعاً همه چیزها را در خیمه درحالیکه نقره در زیر همه قرار داشت، پنهان کرده بود.kiQ<از بین اموال غنیمت یک چپن شِنعاری، دوصد مثقال نقره و یک میلۀ طلا به وزن پنجاه مثقال مرا وسوسه کرد و از روی حرص آن ها را برای خود گرفتم و در خیمۀ خود در زیر خاک پنهان کرده ام. و نقره زیر همه قرار دارد.»Hh <عَخان جواب داد: «من در برابر خداوند، خدای اسرائیل واقعاً گناه کرده ام و کار بدی که از من سر زده است این است:>gw<آنگاه یوشع به عَخان گفت: «فرزندم، خداوند، خدای اسرائیل را تجلیل و تمجید کن و راست بگو که چه کرده ای؟»Mf<وقتیکه هر مرد فامیل زَبدی پیش آمد، عَخان پسر کَرمی نواسۀ زَبدی کواسۀ زِرَح از قبیلۀ یهودا گناهکار شناخته شد.Xe+<بعد هر خانوادۀ یهودا پیش آمد و قرعه بنام خانوادۀ زِرَح اصابت کرد. آنگاه هر فامیل پیش آمد و فامیل زَبدی را جدا کردند.@d{<پس یوشع صبح وقت فردای آن روز برخاسته بنی اسرائیل را قبیله قبیله جمع کرد و قبیلۀ یهودا مسئول شناخته شد.Ec<و آن کسیکه مال ممنوعه را برای خود گرفته است، با همه دارائی اش در آتش سوختانده شود، زیرا که آن شخص پیمان خداوند را شکسته و سبب شده است که اینهمه بدبختی ها بر سر اسرائیل بیایند.»»0b[<فردا صبح همه قبایل حاضر شوند و قبیلۀ مسئول را که خداوند مشخص می کند با تمام خانواده های خود پیش بیایند. بعد خانوادۀ گناهکار را جدا کنید و هر عضو آن یکه یکه پیش بیاید.saa< پس برخیز و به مردم بگو که خود را پاک کنند و برای فردا آماده شوند و برای شان بگو که خداوند، خدای اسرائیل چنین می فرماید: «شما مردم اسرائیل چیزهای ممنوع را که باید از بین برده می شدند برای خود نگهداشته اید و تا از آن چیزها صرف نظر نکنید، نمی توانید در برابر دشمن مقاومت نمائید.v`g< و از همین خاطر است که مردم اسرائیل در برابر دشمن مقاومت کرده نمی توانند و از آن ها فرار می کنند. و در نتیجه، خود شان باعث نابودی خود شده اند. و اگر آن چیزهای ممنوع را از بین نبرید، من دیگر با شما نخواهم بود.O_< مردم اسرائیل همه گناهکار اند. به پیمانی که من با آن ها بسته بودم، وفا نکردند. چیزهای ممنوع را که باید از بین می بردند، برای خود گرفتند. دزدی کردند، دروغ گفتند و به دارائی خود افزودند.i^M< خداوند به یوشع فرمود: «برخیز، چرا روی بخاک افتاده ای؟P]< و اگر کنعانیان و دیگر کشورهای اطراف ما از این ماجرا باخبر شوند، ما را محاصره کرده همه را نیست و نابود می کنند. آنوقت چه کاری کرده می توانیم؟ و می ترسیم که به نام مقدست بی احترامی شود.»t\c<خداوندا، حالا چه چاره کنیم؟ مردم اسرائیل همه فرار کرده اند.r[_<و گفتند: «ای خداوند متعال، چرا ما را از اُردن عبور دادی و به اینجا آوردی تا به دست اموریان کشته شویم؟ کاش از آنطرف اُردن نمی آمدیم.dZC<یوشع و سرکردگان اسرائیل یخن خود را پاره کرده تا شام در برابر صندوق پیمان خداوند روی بخاک افتادند و خاک بر سر خود باد کردند\Y3<عساکر عای آن ها را از دروازۀ شهر تا شباریم (یعنی معدن سنگ) تعقیب کرده تقریباً سی و شش نفر شان را در سرازیری کوه کشتند. مردم اسرائیل به خاطر این واقعه جرأت خود را از دست داده و به وحشت افتادند.FX<بنابران، در حدود سه هزار عسکر اسرائیلی رفتند و حمله را شروع کردند. اما اسرائیلی ها شکست خورده فرار کردند.yWm<نتیجۀ بازرسی خود را به یوشع چنین گزارش دادند: «حاجت نیست که همگی برای حمله به شهر عای بروند. چون عای یک شهر بسیار کوچک است، فقط دو یا سه هزار نفر کافی است که آن شهر را فتح کنند، نه اینکه همۀ لشکر را بفرستیم.»AV}<یوشع چند نفر را از اریحا به شهر عای که در شرق بیت ئیل و در نزدیکی بیت آوَن بود، فرستاد تا معلوماتی دربارۀ آن جا به دست آورند. آن ها بعد از آنکه مأموریت خود را به انجام رساندند،nU Y<خداوند مردم اسرائیل را منع کرده بود که نباید از آن چیز هائیکه باید از بین برده شوند، برای خود بگیرند. اما فرمان خداوند اطاعت نشد، زیرا عَخان پسر کَرمی نواسۀ زَبدی کواسۀ زِرَح که از قبیلۀ یهودا بود، امر خدا را بجا نیاورد. بنابران، غضب خداوند بر بنی اسرائیل افروخته گردید.qT]<و خداوند با یوشع بود و نام او در سراسر آن سرزمین شهرت یافت.S9<سپس یوشع مردم را قسم داده گفت: «بر هر کسیکه بخواهد شهر اریحا را دوباره آباد کند لعنت خدا باد. کسیکه بخواهد تهداب آن را بگذارد، به قیمت جان پسر اولباری اش تمام می شود. هر شخصیکه بکوشد دروازه های آن را بسازد، خوردترین پسر خود را از دست می دهد.»و خداوند با یوشع بود و نام او در سراسر آن سرزمین شهرت یافت.dRC<به این ترتیب، یوشع راحابِ فاحشه را با خویشاوندان او که در خانه اش بودند نجات داد، زیرا او آن دو جاسوسی را که به اریحا آمده بودند، پناه داده بود. (و اولادۀ او تا به امروز در اسرائیل زندگی می کنند.)eQE<آنگاه شهر را با همه چیزی که در آن بود، آتش زدند، بغیر از طلا و نقره و ظروف و آلات مسی و آهنی را که در خزانۀ خداوند نگهداشتند.P9<پس آن دو جوان جاسوس رفتند و او را یافتند و با پدر، مادر، برادران و همه خویشاوندانش از خانه اش به جائیکه در بیرون اردوگاه برای شان ترتیب داده بودند، آوردند./OY<بعد یوشع به آن دو مردیکه برای جاسوسی به آن سرزمین آمده بودند گفت: «به خانۀ آن زن فاحشه بروید و به وعده ایکه داده اید، وفا کنید. و او را با تمام وابستگانش نجات بدهید.»N9<بعد همه چیز ـ زن و مرد، پیر و جوان، گاو، گوسفند و الاغ ـ را با دَم شمشیر از بین بردند.;Mq<آنگاه همه فریاد برآوردند و شیپورها را نواختند. و به مجردیکه صدای فریاد شان بلند شد دیوارها فرو ریختند. آنگاه سپاه اسرائیل از هر سو به داخل شهر هجوم بردند و آنرا فتح کردند.*LO<ولی تمام اشیای طلا و نقره، ظروف مسی و آهنی وقف خداوند می باشد و باید به خزانۀ او آورد شود.»bK?<شما باید هیچ چیزی را به غنیمت نگیرید و همه چیز باید از بین برده شود. در غیر آن بلای مدهشی بر سر همۀ مردم اسرائیل خواهد آمد.J<اما شهر و همه چیزهائی را که در آن است، حرام می باشند، پس آنرا از بین ببرید. اما به راحاب فاحشه و خانوادۀ او که به جاسوسان ما پناه داد، آسیب نرسانید.iIM<در دفعۀ هفتم وقتیکه کاهنان شیپور خود را به صدا درآوردند، یوشع به مردم گفت: «فریاد کنید! زیرا خداوند این شهر را به ما داده است.H{< ولی در روز هفتم هنگام طلوع صبح، برخاسته و هفت بار شهر را دَور زدند.jGO< صبح وقت روز دیگر باز یوشع برخاست و کاهنان صندوق پیمان خداوند را گرفته در حالیکه شیپور خود را می نواختند با سپاه اسرائیل برای دفعۀ دوم شهر را دَور زدند. و به این ترتیب، برای شش روز همین کار را کردند.GF < در آن روز صندوق پیمان خداوند را یکبار به دورادور شهر بردند و بعد برگشتند و شب را در خیمه گاه خود بسر بردند.:Eo< یوشع به مردم گفت: «تا وقتیکه من به شما نگویم هیچ کسی نباید صدائی برآورد و یا آوازی از او شنیده شود.»D< مردان مسلح پیشاپیش کاهنان حرکت کردند و بقیۀ لشکر هم پشت سر همه رفتند.aC=<قرار امر یوشع مردم براه افتادند و هفت کاهن شیپور شاخ قوچ را که با خود داشتند پیشاپیش صندوق پیمان خداوند به صدا درآوردند.GB <و به مردم گفت: «شما بروید و به دَور شهر بگردید و مردان مسلح هم پیشتر از صندوق پیمان خداوند و کاهنان بروند.»A<پس یوشع پسر نون، کاهنان را نزد خود فراخوانده به آن ها گفت: «صندوق پیمان را بگیرید و هفت نفر تان هرکدام با یک شیپور پیشاپیش صندوق پیمان حرکت کنند.»S@!<و همینکه آواز بلند و طولانی شیپور کاهنان را شنیدید، همه مردم دیگر هم صدای خود را بسیار بلند کنند. آنوقت دیوارهای شهر اریحا فرو می ریزند و همۀ سپاه باید از هر سو به داخل شهر هجوم ببرند.»*?O<و هفت کاهن هر کدام با یک شیپور که از شاخ قوچ ساخته شده باشد، پیشروی صندوق پیمان حرکت کنند. در روز هفتم شهر را هفت مرتبه دور بزنید و کاهنان هم شیپور خود را بنوازند.j>O<تو با همه سپاه باید هر روزه برای شش روز بدور شهر بگردی.=5<خداوند به یوشع فرمود: «من شهر اریحا را با پادشاه و لشکر نیرومند آن به دست تو می دهم.A< <مردم اریحا دروازه های شهر را از ترس مردم اسرائیل بسته کرده بودند که نه کسی داخل شده می توانست و نه خارج.:;o<سپهسالار به او گفت: «کفشهایت را از پایت بِکَش، زیرا تو در یک جای مقدس ایستاده ای.» و یوشع اطاعت کرد. :< آن شخص جواب داد: «نی، بلکه من سپهسالار سپاه خداوند هستم.» یوشع به سجده افتاد و گفت: «آقا، به بندۀ تان چه امر می کنید؟»سپهسالار به او گفت: «کفشهایت را از پایت بِکَش، زیرا تو در یک جای مقدس ایستاده ای.» و یوشع اطاعت کرد.9< یوشع در نزدیکی های شهر اریحا بود که ناگهان مردی که یک شمشیر برهنه در دست داشت، پیدا شد. یوشع پیش او رفت و پرسید: «تو دوست ما هستی یا دشمن ما؟»8 < دیگر مَنّا نبارید. بلکه در آن سال از محصولات زمین کنعان استفاده کردند.7)< و روز دیگر برای اولین بار از محصولات کنعان، نان فطیر و حبوبات آن سرزمین خوردند.-6U< بنی اسرائیل در دوران اقامت خود در جِلجال مراسم عید فِصَح را در شام چهاردهم ماه تجلیل کردند.5<خداوند به یوشع فرمود: «امروز من آن لکه و شرمی را که بخاطر غلامی در مصر از آن رنج می بردید از شما دور کردم.» بنابران، آن جا را که در آن مراسم ختنه صورت گرفت جِلجال (یعنی دور کردن) نامید که تا به امروز به همین نام یاد می شود. 4;<وقتی مراسم ختنه بپایان رسید، تمام قوم در خیمه های خود ماندند تا زخم شان التیام یابد.t3c<پس یوشع، پسران آن مردان را ختنه کرد که هرگز ختنه نشده بودند.l2S<قوم اسرائیل برای مدت چهل سال سرگردان بودند. و در آن مدت همه مردان جنگی که مصر را ترک کردند، درگذشتند. چون آن ها از خداوند اطاعت نکردند، بنابران، خداوند قسم خورد که نگذارد پای هیچیک از آن ها در آن سرزمینی که شیر و عسل درآن جاری است و به مردم اسرائیل وعده فرموده بود، برسد.j1O<دلیل ختنه کردن بار دوم این بود که هرچند همه مردان جنگی اسرائیل وقتی مصر را ترک کردند ختنه شده بودند، اما در طی اقامت خود در بیابان، مردند و اطفال ذکوریکه از آن پس بدنیا آمدند هیچکدام ختنه نشده بود. 0;<پس یوشع چاقوهای چقماقی ساخت و مردان اسرائیل را بر تپۀ غُلفه (یعنی تپۀ ختنه) ختنه کرد.+/Q<بعد خداوند به یوشع فرمود: «از سنگ چقماق چاقو بساز و مردان بنی اسرائیل را بار دیگر ختنه کن.»4. e<پادشاهان اَمُوریان در غرب اُردن و همه پادشاهان کنعانیان در سواحل بحر مدیترانه، شنیدند که خداوند آب دریای اُردن را خشک ساخت و مردم اسرائیل همگی از آن عبور کردند. بنابران، آن ها از مردم اسرائیل بسیار ترسیدند و دل و جرأت خود را از دست دادند.b-?<و تا مردم روی زمین همه بدانند که قدرت خداوند چقدر عظیم است و شما هم از خداوند، خدای خود همیشه بترسید و به او احترام کنید.»K,<بگوئید که خداوند، خدای ما آب دریای اُردن را خشک کرد و تا زمانی آنرا خشک نگهداشت که همگی از دریا عبور کردند. درست مثل همان معجزه ایکه چهل سال پیش بوقوع پیوست، یعنی وقتیکه خداوند آب بحیرۀ احمر را خشک کرد.و تا مردم روی زمین همه بدانند که قدرت خداوند چقدر عظیم است و شما هم از خداوند، خدای خود همیشه بترسید و به او احترام کنید.» |]~|{dzywwsvutsqpko3nnEmlkjihg5fedc?baa\`O_^\[ZjYXXQWMVU]T RRaQP#O]NMMKK9JHHGFExCLA@?r>=<;:@40//.--@,+)*4)p('&&$$##*"""+ Ni!e4 U,*qY _]p]$<سپس از وادی هِنوم تا به وادی یبوسی (یعنی اورشلیم) در سمت جنوب و از آنجا به طرف غرب از قلۀ کوه مقابل وادی هِنوم، در انتهای شمالی وادی رفائیم می گذشت.;#q<از آن نقطه از راه وادی عَخور به دَبیر و از آنجا به طرف شمال غرب به جِلجال، مقابل گردنۀ ادومیم و تا جنوب وادی ادامه داشت. و از آنجا تا به چشمه های عین شمس و عین روجِل می رسید.*"O<از بیت حُجله می گذشت و به طرف شمال به بیت عربه و سنگ بوهَن می رفت. (بوهَن نام پسر رؤبین بود.)~!w<سرحد شرقی آن در امتداد بحیرۀ شور و تا دهانۀ دریای اُردن می رسید. سرحد شمالی آن از خلیج بحیرۀ شور که آب دریای اُردن در آن می ریخت، شروع شدهd C<از آنجا به بیابان صین و حِزرون، در جنوب قادِش بَرنیع و بعد به طرف ادار و قَرقَع دور خورده تا عَصمون ادامه داشت و از آنجا بسوی وادی مصر می رفت و به بحر مدیترانه ختم می شد. این سرحد جنوبی یهودا بود.8k<و این سرحد جنوبی از انتهای بحیرۀ شور شروع شده به جاده ایکه به طرف درۀ عَکرَبیم می رفت، ادامه داشت. <خانواده های قبیلۀ یهودا، یک قسمت زمین را به حکم قرعه به این قرار به دست آوردند: از طرف جنوب به سرحد ادوم که دورترین نقطۀ جنوبی آن صحرای صین بود.+<نام حِبرون قبلاً قریۀ اَربع بود. (اَربع یکی از مردان قهرمان عناقیان بود و آنجا را به افتخار او قریۀ اَربع نامیدند.) و بالاخره درآن سرزمین صلح برقرار شد._9<و به این ترتیب، حِبرون تا به امروز ملکیت کالیب می باشد، زیرا اوامر خداوند، خدای اسرائیل را از صمیم دل بجا آورد.نام حِبرون قبلاً قریۀ اَربع بود. (اَربع یکی از مردان قهرمان عناقیان بود و آنجا را به افتخار او قریۀ اَربع نامیدند.) و بالاخره درآن سرزمین صلح برقرار شد.|s< پس یوشع او را برکت داد و شهر حِبرون را به کالیب پسر یَفُنه بخشید. < بنابران، خواهش می کنم که قرار وعدۀ خداوند این کوهستان را به من بدهی. تو بیاد داری که عناقیان در شهرهائی که دارای دیوارهای مستحکم بودند زندگی می کنند و اگر خدا بخواهد من آن ها را قرار امر خداوند از آنجا بیرون می رانم.»lS< ولی مثل زمانیکه موسی مرا به مأموریت فرستاد، قوی هستم. نیرو و قوتی را که در آن وقت داشتم، حالا هم دارم. و برای جنگ و سفر آماده ام.D< پس حالا چون می بینی که خداوند مرا هنوز زنده نگهداشته است و چهل و پنج سال پیش بود که خداوند این حرف را زد و مردم اسرائیل در بیابان سفر می کردند. هر چند حالا هشتاد و پنج ساله هستم، < موسی به من گفت: «آن قسمت کنعان را که تو در آن قدم گذاشتی به تو و اولاده ات برای همیشه می بخشم، زیرا تو امر خداوند، خدای مرا از دل و جان بجا آوردی.»2_<اما برادرانی که همراه من رفتند، مردم را ترساندند. و چون من امر خداوند را از دل و جان بجا آوردم، <در آن وقت من چهل ساله بودم که موسی مرا برای جاسوسی از قادِش بَرنیع به سرزمین کنعان فرستاد. و من قرار وظیفۀ خود همه حقایق را برای او گزارش دادم.8k<بعد نمایندگانی از قبیلۀ یهودا پیش یوشع در جِلجال آمدند و کالیب پسر یَفُنه قَنِزی به او گفت: «بیاد داری که خداوند دربارۀ من و تو در قادِش بَرنیع به بندۀ خود، موسی چه گفت؟tc<توزیع زمین قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، اجراء شد.R<چون اولادۀ پسران یوسف، یعنی مَنَسّی و افرایم، دو قبیله را تشکیل می دادند، بنابران، به لاویان سهمی داده نشد. بغیر از شهرهائی که در آن ها زندگی می کردند و چراگاه هائی برای رمه و گلۀ شان.>w<موسی قبلاً سهم دو و نیم قبیلۀ بنی اسرائیل را در شرق دریای اُردن داده بود. اما به قبیلۀ لاوی سهمی نداد.5e<تقسیمات زمین به حکم قرعه و قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، بین نُه و نیم قبیله صورت گرفت.~ y<زمین هائی را که مردم اسرائیل در سرزمین کنعان به دست آوردند، اَلِعازار کاهن، یوشع پسر نون و سرکردگان خانواده های قوم بین شان تقسیم کردند.H < اما موسی به قبیلۀ لاوی حصه ای از زمین نداد، بلکه خود خداوند، خدای بنی اسرائیل قرار وعده به آن ها تعلق داشت.Y -< به این ترتیب، موسی زمینی را که در آن طرف دریای اُردن و در شرق اریحا بود تقسیم کرد.اما موسی به قبیلۀ لاوی حصه ای از زمین نداد، بلکه خود خداوند، خدای بنی اسرائیل قرار وعده به آن ها تعلق داشت.0 [< نیم جِلعاد، عَشتاروت، اَدرَعی و شهرهای عوج در باشان به نیم اولادۀ ماخیر پسر مَنَسّی داده شد.K < ساحۀ ملکیت شان از محنایم، تمام باشان، سراسر کشور عوج، پادشاهان باشان و شصت شهریکه در باشان بودند وسعت داشت.Y -< موسی یک حصۀ زمین را به نیم قبیلۀ مَنَسّی داد.~ w< این شهرها و دهات حصۀ قبیلۀ جاد بودند که به خانواده های آن داده شد.3a< در بین وادی دریای اُردن شهرهای بیت هارام، بیت نِمرَه، سُکوت، صافون و بقیۀ کشور سَیحُون، پادشاه حِشبون بودند. دریای اُردن سرحد غربی آن بود که تا جهیل جلیل ادامه داشت.vg< و از حِشبون تا رامت مِصفه و بِطونیم، از محنایم تا سرحد دَبیر.8k< که عبارت بود از یعزیر، همه شهرهای جِلعاد، نیم سرزمین عَمونی ها تا عروعیر که در شرق رَبه واقع است،E< موسی سهم زمین قبیلۀ جاد را هم داد.a=< و دریای اُردن سرحد غربی قبیلۀ رؤبین بشمار می رفت. این شهرها و دهات آن سهم طایفه رؤبین بودند که به خاندانهای آنها داده شد.y< بنی اسرائیل بِلعام پسر بِعور فالبین را با بقیۀ آن ها با شمشیر کشت.W)< سراسر شهرهای بیابان، تمام کشور سَیحُون پادشاه اَمُوریان که در حِشبون حکومت می کرد و موسی او را با پادشاهان مِدیان، یعنی اَوی، راقَم، صور و رابَع که در آن سرزمین زندگی می کردند شکست داد.Q< بیت فِعور، در دامنۀ فِسجه، بیت یَشیموت،oY< قِریَتایم، سِبمه، سارَت شَحَر واقع بالای کوه در بیابان،6i< یَهصَه، قِدیموت، میفاعت،~7< این ساحه شامل حِشبون و تمام شهرهای آن در بیابان، دیبون، باموت بَعل، بیت بَعل معون،C}< ساحۀ ملکیت آن ها از عروعیر، در کنار وادی دریای اَرنُون، شهر مرکزی وادی و سراسر بیابان پهلوی میدِبا بود.^|7< وقتیکه موسی به قبیلۀ رؤبین حصۀ زمین شان را داد، {< موسی به قبیلۀ لاوی حقی از زمین نداد. در عوض، آن ها حق داشتند که قرار امر خداوند سهم خود را از قربانی های سوختنی که برای خداوند تقدیم می شد بگیرند.Iz < اما بنی اسرائیل جشوریان و معکیان را نراندند، بلکه این دو قوم تا به امروز در بین مردم اسرائیل زندگی می کنند.y)< تمام کشور عوج، پادشاه باشان که در اَشتاروت و اَدرَعی حکومت می کرد. (او تنها بازماندۀ رفائیان بود.) و موسی آن ها را شکست داد و از کشور های شان بیرون راند.5xe< و جِلعاد، سرزمین جشوریان و معکیان، سراسر کوه حِرمون، تمام باشان تا سَلخه هم مربوط این ساحه بود.Gw < آن قسمت همچنین شامل تمام شهرهای سَیحُون، پادشاه اَمُوریان که در حِشبون حکومت می کرد تا به سرحد عَمون بود.@v{< که ساحۀ آن از عروعیر، در کنار وادی اَرنُون، و از شهر وسطی وادی، تمام بیابان میدِبا تا دیبون وسعت داشت.qu]< نیم دیگر قبیلۀ مَنَسّی و قبایل رؤبین و جاد قبلاً حق خود را گرفته اند که در شرق دریای اُردن است و موسی، خدمتگار خداوند به آن ها دادjtO< ساکنین کوهستان از لبنان تا مِسرِفوت مایم و مردم سِیدون، همه اینها را از سر راه قوم اسرائیل بیرون می رانم. و تو باید آنرا قرار هدایت من بین بقیۀ نُه قبیلۀ بنی اسرائیل و نیم قبیلۀ مَنَسّی تقسیم کنی.»%sE< سرزمین جِبلیان، تمام سرزمین لبنان در شرق، از بعل جاد در جنوب کوه حِرمون تا مدخل حَمات،r'< در جنوب، تمام سرزمین کنعانیان، از میعاره در صیدون تا اَفِیق و سرحد اَمُوریان،Pq< حویان (از شیحور که در شرق مصر است تا سرحد عَقرُون در سمت شمال که حالا متعلق به کنعانیان است). پنج حکمران فلسطینی در این پنج شهر حکومت می کردند: غزه، اَشدُود، اَشقَلُون، جَت و عَقرُون،upe< اینها عبارتند از: تمام سرزمین فلسطینی ها، تمام کشور جشوریانno Y< وقتیکه یوشع پیر و سالخورده شد، خداوند به او فرمود: «تو حالا پیر و سالخورده شده ای و هنوز هم جاهای زیادی برای تصرف باقی مانده اند."n?< پادشاهانی را که قوم اسرائیل شکست دادند اینها بودند: پادشاه اریحا، پادشاه عای (همسایۀ بیت ئیل)، پادشاه اورشلیم، پادشاه حِبرون، پادشاه یرموت، پادشاه لاخیش، پادشاه عِجلون، پادشاه جازِر، پادشاه دَبیر، پادشاه جادَر، پادشاه حُرما، پادشاه عَراد، پادشاه لِبنَه، پادشاه عدولام، پادشاه مقیده، پادشاه بیت ئیل، پادشاه تفوح، پادشاه حافر، پادشاه عَفیق، پادشاه لَشارون، پادشاه مادون، پادشاه حاصور، پادشاه شِمرون مرؤن، پادشاه اَکشاف، پادشاه تَعنَک، پادشاه مِجِدو، پادشاه قادِش، پادشاه یُقنِعام در کَرمَل، پادشاه دُر در نافَت دُر، پادشاه اقوام در جلیل و پادشاه تِرزه. جمله سی و یک پادشاه.~mw< این ساحه شامل کوهستان، دشت غربی، وادی دریای اُردن و دامنه های آن، بیابان و سمت جنوبی بود. و مردمانی که در آن سرزمین زندگی می کردند حِتیان، اَمُوریان، کنعانیان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان بودند.پادشاهانی را که قوم اسرائیل شکست دادند اینها بودند: پادشاه اریحا، پادشاه عای (همسایۀ بیت ئیل)، پادشاه اورشلیم، پادشاه حِبرون، پادشاه یرموت، پادشاه لاخیش، پادشاه عِجلون، پادشاه جازِر، پادشاه دَبیر، پادشاه جادَر، پادشاه حُرما، پادشاه عَراد، پادشاه لِبنَه، پادشاه عدولام، پادشاه مقیده، پادشاه بیت ئیل، پادشاه تفوح، پادشاه حافر، پادشاه عَفیق، پادشاه لَشارون، پادشاه مادون، پادشاه حاصور، پادشاه شِمرون مرؤن، پادشاه اَکشاف، پادشاه تَعنَک، پادشاه مِجِدو، پادشاه قادِش، پادشاه یُقنِعام در کَرمَل، پادشاه دُر در نافَت دُر، پادشاه اقوام در جلیل و پادشاه تِرزه. جمله سی و یک پادشاه.l< پادشاهان دیگری را که یوشع و قوم اسرائیل شکست دادند، در غرب دریای اُردن بودند. و سرزمین آن ها را از بعل جاد، در وادی لبنان تا کوه حالَق در جنوب، و دامنۀ کوه سعیر وسعت داشت و یوشع آنرا به دیگر قبایل مردم اسرائیل تقسیم کرد.k{< موسی، خدمتگار خداوند و قوم اسرائیل آن ها را شکست داد؛ و موسی، خدمتگار خداوند ملک و دارائی آن ها را به قبیلۀ رؤبین و نیم قبیلۀ مَنَسّی داد.mjU< ساحۀ سلطنت او از کوه حِرمون، سَلخه و تمام باشان تا سرحد جشوریان و معکیان، نصف جِلعاد تا سرحد سَیحُون، پادشاه حِشبون وسعت داشت.jiO< و دیگر آن عوج، پادشاه باشان بود که اسرائیل او را شکست داد. او از بازماندگان رفائیان بود که در عَشتاروت و اَدرَعی حکومت می کرد.6hg< همچنین وادی دریای اُردن و جهیل جلیل در جنوب بیت یشموت (در شرق بحیرۀ شور) و تا دامنۀ کوه فِسجه بود.Zg/< یکی از آن دو پادشاه، سیهون اموری بود که در حِشبون حکومت می کرد. ساحۀ حکومت او شامل نیم سرزمین جلعاد، یعنی عروعیر (در کنار وادی اَرنُون)، و از وسط آن وادی تا دریای یبوق که سرحد عَمونی ها بود.f < مردم اسرائیل دو پادشاهی را که در شرق دریای اُردن بودند، شکست داد. (این ساحه شامل وادی دریای ارنون تا کوه حِرمون و همچنین شهرهای شرقی عربه بود.)meU< به این ترتیب، یوشع، قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، تمام آن سرزمین را به دست آورد و آنرا بعنوان ملکیت به قوم اسرائیل داد و بعد آنرا به تمام قبایل تقسیم کرد. بالاخره در آن کشور آرامی برقرار شد.(dK< و از عناقیان یک نفر هم در سرزمین اسرائیل زنده نماند، اما بعضی از آن ها در غزه، جَت و اَشدُود باقی ماندند.به این ترتیب، یوشع، قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، تمام آن سرزمین را به دست آورد و آنرا بعنوان ملکیت به قوم اسرائیل داد و بعد آنرا به تمام قبایل تقسیم کرد. بالاخره در آن کشور آرامی برقرار شد.#cA< در عین حال، یوشع، عناقیانی را که در منطقۀ کوهستانی حِبرون، دَبیر، عَناب و کوههای یهودا و اسرائیل زندگی می کردند، کشت و آن ها را با شهرهای شان بکلی نابود کرد.b7< چون خواست خدا بود که دلهای شان سخت باشند و با مردم اسرائیل جنگ کنند. و به این ترتیب، بر آن ها رحم نشود و بکلی از بین بروند. چنانکه خداوند به موسی فرموده بود.aa=< تنها کسانی که با مردم اسرائیل صلح کردند، حویان، باشندگان جِبعون بودند. ولی همه شهرهای دیگر را تصرف کردند و از بین بردند.L`< این جنگ ها سالهای زیادی را در بر گرفت._'< و قلمرو اسرائیل از کوه حالَق، در نزدیکی سعیر تا بعل جاد در وادی لبنان، در دامنۀ کوه حِرمون وسعت یافت. و یوشع پادشاهان شان را دستگیر کرد و به قتل رساند.&^G< به این ترتیب، یوشع تمام آن سرزمین را که عبارت بود از همه کوهستانها، منطقۀ جنوبی، منطقۀ جوشَن، دشتها، وادی اُردن، کوهستان های اسرائیل و وادیهای آنرا تصرف کرد.A]}< و یوشع طبق امر خداوند به خدمتگار خود موسی و هدایت موسی رفتار کرد و همه اوامر خداوند را موبمو اجراء کرد.\/< تمام غنیمت و گله و رمه را که بنی اسرائیل به دست آوردند، برای خود نگهداشتند، اما همۀ مردم را با دم شمشیر کشتند. و هیچ کسی و هیچ زنده جانی را زنده نگذاشتند.[3< اما یوشع از تمام شهرهائی که بر تپه ها بنا شده بودند، تنها شهر حاصور را به آتش کشید.oZY< بعد به شهرهای دیگر هم حمله کرد. همه را از بین برد و پادشاهان شان را به قتل رساند. همانطوریکه موسی، خدمتگار خداوند هدایت داده بود.*YO< همه باشندگان آنجا را با شمشیر کشت. هیچ زنده جانی را زنده نگذاشت و خود حاصور را به آتش کشید.BX< یوشع در راه بازگشت حاصور را تصرف کرد و پادشاه آنرا کشت، زیرا حاصور در آن زمان نیرومندترین سلطنت ها بود.]W5< و یوشع همان طوریکه خداوند امر فرموده بود با آن ها معامله کرد، رگ پای اسپان شان را قطع کرد و همه عراده جات شان را آتش زد.YV-< و خداوند آن ها را به دست مردم اسرائیل تسلیم کرد. و عساکر اسرائیل دشمنان را تا به صیدون بزرگ و مِسرِفوت مایم در شمال و وادی مِصفه در شرق تعقیب کرده همه را کشتند و یکی آن ها را هم زنده نگذاشت.U < پس یوشع با سپاه خود به می روم رفت و با یک حملۀ ناگهانی آن ها را شکست داد.T1< خداوند به یوشع فرمود: «نترس، زیرا فردا در همین وقت همۀ شان را کُشته به دست مردم اسرائیل می دهم. رگ پای اسپان شان را قطع کنید و عراده های شان را آتش بزنید.»MS< آن ها همگی قوای خود را جمع کرده یک سپاه متحد تشکیل دادند که مثل ریگ دریا بیشمار بود و همراه با اسپان و عراده های جنگی در کنار چشمه های میرُوم اردو زده برای جنگ با اسرائیل آماده شدند.=Ru< پادشاهان کنعان در سمت شرق و غرب، پادشاهان اموریان، پادشاهان حِتیان، پادشاهان فِرزِیان، پادشاهان یبوسیان در کوهستان، پادشاهان حویان در دامنۀ کوه حِرمون در سرزمین مِصفه.+QQ< پادشاهان کوهستان شمالی، پادشاهان عربه در جنوب کِنروت و هامون، پادشاهان نافوت دُر در غرب،P }< وقتی خبر فتوحات یوشع به گوش یابین، پادشاه حاصور رسید، یک پیام فوری به این پادشاهان فرستاد: یوباب پادشاه مادون، پادشاهان شِمرون و اَخشاف،fOG< &بعد یوشع و سپاه او به اردوگاه خود در جِلجال برگشتند.N< %همه پادشاهان و کشورهای شان را در یک زمان فتح کرد، زیرا خداوند، خدای اسرائیل برای شان جنگ می کرد.بعد یوشع و سپاه او به اردوگاه خود در جِلجال برگشتند.M'< $مبارزۀ یوشع از قادِش بَرنیع شروع شد و تا غزه و تمام سرزمین جوشَن و جِبعون رسید.L< #یوشع قرار امر خداوند، خدای مردم اسرائیل تمام آن سرزمین را که شامل کوهستان، منطقۀ جنوبی، وادی و دامنه های کوه بود، تصرف کرد. پادشاهان و مردم شان را از بین برد. همه را بکلی نابود کرد و هیچ زنده جانی را زنده نگذاشت.K{< "بعد یوشع به دَبیر حمله کرد و آنرا هم مثل حِبرون به دست آورد. پادشاه و شهرهای آنرا از بین برد. همه باشندگان آنجا را کشت و هیچ کسی زنده نماند.!J=< !بعد از آن یوشع با قوای خود از عِجلون به حِبرون رفت. پس از یک حمله آنرا فتح کرد. سپس پادشاه، شهرها و همه مردم آنجا را از بین برد و چنانکه در عِجلون کرد در آنجا هم هیچ کسی را زنده نگذاشت و همه کسانی را که در آنجا بودند بکلی نابود کرد.jIO< سپس یوشع با سپاه خود از لاخیش به عِجلون رفت و در روز اول آنرا محاصره و تصرف کرد و مثل لاخیش همه باشندگان آنرا با دَم شمشیر کشت.CH< آنگاه هورام، پادشاه جازِر به کمک لاخیش آمد، اما یوشع او را با سپاهش مغلوب کرد و یکنفر را هم زنده نگذاشت. G < و خداوند در روز دوم بنی اسرائیل را در جنگ لاخیش فاتح ساخت و کاریکه در لِبنَه کرد در لاخیش هم کرد. تمام مردم آنجا را کشت و هیچ کسی را زنده نگذاشت.kFQ< یوشع و لشکر او از لِبنَه به لاخیش رفته آنرا محاصره کرد.zEo< خداوند اسرائیل را بر آن شهر و پادشاهش پیروز ساخت. هیچ کسی را زنده نگذاشت و بلائی را که بر سر پادشاه اریحا آورد بر سر این پادشاه هم آورد.tDc< بعد یوشع با سپاه خود از مقیده حرکت کرده به لِبنَه حمله بُرد.IC < یوشع در همان روز به مقیده حمله کرده پادشاه آنرا کشت و همۀ مردم آنجا را بقتل رساند و هیچ کسی را زنده نگذاشت. و همان کاری را که در حق پادشاه اریحا کرده بود، در حق پادشاه مقیده هم کرد.C< بعد یوشع امر کرد که سنگ ها را از دهن مغاره بردارند و آن پنج پادشاه را به نزد او بیاورند.w=i< بعد قشون اسرائیل بدون جزئی ترین تلفات جانی به اردوگاه خود برگشتند. و از آن به بعد کسی جرأت آنرا نداشت که حرف بدی دربارۀ اسرائیل بزند.x<k< یوشع و سپاه او به کشتار آن ها ادامه دادند و هر پنج لشکر دشمن را از بین بردند، اما یک تعداد کمی جان سالم بدر برده داخل شهر حصاردار شدند.(;K< به عساکر دیگر هدایت داد: «به تعقیب بقیۀ دشمنان بروید و از پشت سر بر آن ها حمله کنید و نگذارید که داخل شهر خود شوند! خداوند، خدای تان آن ها را به دست شما داده است.»`:;< یوشع امر کرد که سنگهای بزرگی را به دهن مغاره بگذارند و چند نفر هم در آنجا پهره بدهند تا آن ها نتوانند از مغاره خارج شوند.%9E< به یوشع خبر رسید که مخفیگاه آن پنج پادشاه را پیدا کرده اند و آن ها در مغارۀ مقیده هستند.{8q< در حین جنگ آن پنج پادشاه فرار کردند و در مغارۀ مقیده پنهان شدند.m7U< بعد یوشع با همه سپاه خود به اردوگاه خود در جِلجال برگشت.46c< نه پیش از آن و نه بعد از آن، کسی چنان روزی را ندیده است که خداوند آفتاب و مهتاب را از حرکت باز دارد ـ و این فقط بخاطر دعای یک بشر بود که خداوند برای مردم اسرائیل جنگ کرد.n5W< بنابران، تا زمانیکه اسرائیل دشمنان خود را نابود نساخت، آفتاب جابجا ایستاد و مهتاب از جای خود حرکت نکرد. در این باره در «کتاب یاشر» ذکر شده است که آفتاب در وسط آسمان جابجا ایستاد و تمام روز غروب نکرد.84k< در همان روزیکه مردم اسرائیل اموریان را شکست داد، یوشع در اجتماع اسرائیل بدربار خداوند چنین دعا کرد: «آفتاب بالای جِبعون جابجا بایستد و مهتاب بر وادی اَیَلون توقف کند.»y3m< فراریان وقتی می خواستند از درۀ کوه حورون پائین شوند، خداوند باران سنگهای آسمانی را تا عزیقه بر سر شان آورد و همه را نابود کرد. و بسیاری از آن ها در اثر بارش سنگهای آسمانی هلاک شدند نه با شمشیر مردم اسرائیل.F2< خداوند اموریان را بوحشت انداخت و یک تعداد بیشمار آن ها در جِبعون بقتل رسیدند و بقیه به درۀ کوه بیت حورون فرار کردند. و اسرائیل آن ها را تا عزیقه و مقیده تعقیب کرده کشته می رفتند.71i< پس یوشع و سپاه او تمام شب راه زدند تا به جِبعون رسیدند و یک حملۀ ناگهانی را بر اموریان شروع کردند.T0#< خداوند به یوشع فرمود: «از دشمن نترس. من پیروزی را نصیب تو کرده ام. هیچکدام آن ها نمی تواند در برابر تو مقاومت کند.»r/_< آنگاه یوشع با قشون اسرائیل از جِلجال بسوی جِبعون حرکت کرد.'.I< مردان جِبعون در اردوگاه جِلجال به یوشع خبر دادند و خواهش کرده گفتند: «ما را تنها نگذار! هرچه زودتر خود را به کمک ما برسان! ما را نجات بده! همه پادشاهان اموری که در کوهستانها زندگی می کنند، با سپاه خود برای حمله در اینجا جمع شده اند.» - < این پنج پادشاه اموری، یعنی پادشاهان اورشلیم، حِبرون، یرموت، لاخیش و عِجلون قوای خود را جمع کرده با همه سپاه خود در جِبعون آمدند و جنگ شروع شد.@,{< «بیائید به من کمک کنید تا جِبعون را از بین ببریم، زیرا آن ها با یوشع و بنی اسرائیل پیمان صلح بسته اند.»!+=< بنابران، اَدُونِی صَدَق، پادشاه اورشلیم به هوهام پادشاه حِبرون، فِراَم پادشاه یرموت، یافیع پادشاه لاخیش و دَبیر پادشاه عِجلون پیامی به این مضمون فرستاد:k* S< چون اَدُونِی صَدَق، پادشاه اورشلیم شنید که یوشع عای را تصرف کرد و آنرا با خاک یکسان ساخت و پادشاه آنرا بقتل رساند، مثلیکه اریحا و پادشاه آنرا از بین برد و با مردم جِبعون پیمان صلح بست. و آن ها با مردم اسرائیل زندگی می کنند، بی اندازه ترسید. چون جِبعون مثل همه پایتخت های دیگر، یک شهر مهم و بزرگتر از عای بود و همچنین مردان دلاور و جنگجو داشت،)< اما یوشع از همان روز آن ها را مأمور کرد که برای مردم چوب بشکنند و برای خانۀ خدا در هر جائیکه ساختمان آن را برای عبادت انتخاب کند، آب بیاورند. K2~:}@|{tzz]yxvvosbqpooNnmlkk;ji hgSffedcba`_^]N[[Z=Y"XaWVTTSR#QJPMLKKGJMIHAGEDCwBAA @C>>[<<;:7442B1\0//d..3-,*b)''&%%|%$ #""n"2!! 7M:|F b  } 9NRK#7< شهرهائی را که به اولادۀ هارون کاهن دادند سیزده شهر با چراگاه های اطراف آن ها بودند.b"?< از قبیلۀ بنیامین: جِبعون، جِبَع، عناتوت و عَلمون.u!e< علاوتاً این شهرها را با چراگاه های اطراف آن ها به اولادۀ هارون کاهن دادند: حِبرون (شهر پناهگاه قاتلین)، لِبنَه، یتیر، اَشتَموع، حولون، دَبیر، عین، یُطه و بیت شمس ـ جمله نُه شهر از دو قبیلۀ یهودا و شمعون.4 c<اینها شهرهائی هستند در قبایل یهودا و شمعون، و آن ها را به اولادۀ هارون که قُهاتی ها بودند، دادند. و آن ها اولین کسانی از قبیلۀ لاوی بودند که قرعه بنام شان اصابت کرد. و شهرهای ذیل را برای شان تعیین نمودند: قریت اَربع (اَربع پدر عَناق بود.) که حالا آنرا حِبرون می گویند و در کوهستان یهودا واقع است با چراگاه های اطراف آن. اما مزرعه و دهات اطراف آن قبلاً به کالیب پسر یَفُنه داده شده بود.G <این شهرها و چراگاهها را مردم اسرائیل، قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، به حکم قرعه به لاویان دادند.<برای خانوادۀ مراری دوازده شهر را در قبایل جاد، رؤبین و زبولون دادند.H <برای اولادۀ جرشون سیزده شهر را در قبایل ایسَسکار، اَشیر، نفتالی و نیم قبیلۀ مَنَسّی در باشان تعیین کردند.!<برای بقیۀ قُهاتی ها ده شهر را در قبیلۀ افرایم، دان و نیم قبیلۀ مَنَسّی دادند.@{<خانوادۀ قُهاتی ها قبیلۀ لاوی اولین کسانی بودند که قرعه بنام شان برآمد. برای این خانواده ها که اولادۀ هارون بودند سیزده شهر را در سرزمین یهودا، شَمعون و بنیامین تعیین کردند.~w<بنابران، مطابق فرمودۀ خداوند، مردم اسرائیل بعضی از شهرها را به لاویان و چراگاه هائی هم در اطراف آن شهرها برای رمه و گلۀ شان تعیین کردند._ ;<سرکردگان قبیلۀ لاوی پیش اَلِعازار کاهن، یوشع پسر نون و مو سفیدان خانواده های قبایل بنی اسرائیل به شیلوه، در سرزمین کنعان آمده گفتند: «قرار امر خداوند به موسی، باید شهرهائی برای ما که در آن ها زندگی کنیم و چراگاه هائی هم در اطراف آن ها برای رمه و گلۀ ما داده شود.» <اینها شهرهائی بودند برای مردم اسرائیل و بیگانگانی که با آن ها زندگی می کردند. و هر کسیکه تصادفاً مرتکب قتل می شد در آنجا پناه می بُرد تا به دست وابستگان شخص مقتول کشته نشود. و در آنجا تا روز محاکمۀ خود باقی می ماند.oY<همچنین قرار امر خداوند سه شهر دیگر را در آن طرف دریای اُردن، در شرق اریحا انتخاب کرد که عبارت بودند از باصر، در بیابان قبیلۀ رؤبین، رامون در جِلعاد در سرزمین جاد، و جولان در باشان مربوط قبیلۀ مَنَسّی.اینها شهرهائی بودند برای مردم اسرائیل و بیگانگانی که با آن ها زندگی می کردند. و هر کسیکه تصادفاً مرتکب قتل می شد در آنجا پناه می بُرد تا به دست وابستگان شخص مقتول کشته نشود. و در آنجا تا روز محاکمۀ خود باقی می ماند.<بنابران، شهر قادِش در جلیل، در کوهستان نَفتالی، شکیم در کوهستان افرایم، قریۀ اَربع (یعنی حِبرون) در کوهستان یهودا برای این منظور وقف شدند.[1<و او در آنجا بماند تا وقتیکه برای محاکمه بحضور مردم حاضر شود. و تا روز مرگ کاهن اعظم وقت، از آنجا بیرون نرود. بعد از آن شخص قاتل می تواند به خانۀ خود و به شهری که از آن فرار کرده است، برگردد.»2_<و اگر خانوادۀ شخص مقتول برای انتقام بیایند، قاتل را به دست آن ها نسپارند، زیرا او سهواً و ندانسته مرتکب قتل همنوع خود شده است. و با مقتول کدام سابقۀ دشمنی نداشته است.T#<شخص قاتل باید به یکی از آن شهرها فرار کند و در پیش دروازۀ دخول شهر بایستد و ماجرا را به مو سفیدان آن شهر بیان کند. و آن ها او را بداخل شهر ببرند و جائی برایش تهیه کنند و او پیش آن ها بماند.3 c<بعد خداوند به یوشع فرمود که به قوم اسرائیل بگوید: «قراریکه بوسیلۀ موسی به شما هدایت داده بودم، شهرهائی را باید به عنوان پناهگاه انتخاب کنید، تا اگر کسی سهواً مرتکب قتل شود به یکی از آن شهرها پناه ببرد تا دست وابستگان شخص مقتول به او نرسد.M<%به این ترتیب، اَلِعازار کاهن، یوشع پسر نون و سرکردگان خانواده های قبایل اسرائیل آن سرزمین را در حضور خداوند، در راه دخول خیمۀ عبادت در شیلوه تقسیم کردند. پس کار تقسیم زمین تمام شد.Z/<$و قرار امر خداوند و خواهش خودش، شهر تِمنَه سارَح را که در کوهستان افرایم بود برای او تعیین کردند. یوشع آنرا از سر آباد کرد و در آنجا سکونت اختیار نمود.به این ترتیب، اَلِعازار کاهن، یوشع پسر نون و سرکردگان خانواده های قبایل اسرائیل آن سرزمین را در حضور خداوند، در راه دخول خیمۀ عبادت در شیلوه تقسیم کردند. پس کار تقسیم زمین تمام شد.?y<#بعد از آنکه مردم اسرائیل تقسیمات زمین را تمام کردند، به یوشع پسر نون یک حصه زمین را به ملکیت او دادند.y<"این شهرها و دهات اطراف آن ها متعلق به خانواده های قبیلۀ دان بودند.t c<!وقتی قبیلۀ دان ملکیت خود را از دست دادند به لَشَم حمله نموده آنرا تصرف کردند. مردم آنجا را با دَم شمشیر کشتند و در آنجا سکونت اختیار کردند. و نام آن شهر را از لَشَم به دان، که اسم جد شان بود، تبدیل نمودند.S !< میاه یَرقون، رَقون و ساحۀ اطراف یافا بود.8 m<یهود، بنی بَرق، جَت رِمون،6 i<اَلتَقِی، جِبتون، بَعله،8 m<اَیَلون، تِمنَه، عَقرُون،8m<شِعَلبین، اَیَلون، یتلَه،mU<ساحۀ ملکیت شان شامل شهرهای زُرعه، اَشتاوُل، عِیر شَمس،a=<قرعۀ هفتم به نام خانواده های قبیلۀ دان اصابت کرد.xk<این بود ملکیت خانواده های قبیلۀ نَفتالی با شهرها و دهات آن ها.(K<یَرون، مِجدَل ئیل، حوریم، بیت عَناه و بیت شَمس بودند. جمله نوزده شهر با دهات اطراف آن ها.9o<قادِش، اذرَعَی، عین حاصور،0]<اَدامَه، رامه، حاصور،jO<شهرهای مستحکم آن صِدیم، صَیر، حَمَت، رَقَت، کِنارَت،zo<از آنجا به طرف غرب پیچیده به ازنوت تابور و بعد به حقوق می رسید. و با زبولون در جنوب، با اَشیر در مغرب و با دریای اُردن در مشرق تماس داشت. <سرحد ملکیت آن ها از حالَف (در بلوطی که در صَعَنَیم است) شروع شده به اَدامی، ناقَب، یبنئیل و تا لَقوم ادامه داشت و انتهای آن در دریای اُردن بود.b~?<قرعۀ ششُم به نام خانواده های قبیلۀ نَفتالی برآمد.g}I<این شهرها با دهات شان مربوط ملکیت قبیلۀ اَشیر بودند.|-<این ساحه شامل عُمه، عَفیق و رِحوب نیز بود. جمله بیست و دو شهر با دهات اطراف آن ها.}{u<از آنجا به سرحد رامه پیچیده به شهر مستحکم صور می رسید. از آن نقطه تا حوسه ادامه پیدا کرده انتهای آن در ناحیه اَکزِیب در بحر مدیترانه بود.tzc<حِبرون؛ رِحوب، حَمون، قانه و تا به سِیدونِ بزرگ ادامه داشت.y5< بعد سرحد مذکور بطرف شرق دور خورده به بیت داجون و از آنجا به زبولون و وادی یِفتَح ئیل در شمال رسیده بعد بطرف بیت عامَق و نَعِی ئیل و سپس بطرف شمال به کابول،Bx< قرعۀ پنجم به نام خانواده های قبیلۀ اَشیر اصابت کرد. ساحۀ ملکیت شان حلقه، حَلی، باطَن، اَکشاف، اَلمَلَک، عَمعاد و مِشال بود. و سرحد غربی آن به کَرمَل و شیحور لِبنَه تماس داشت.w< دفعۀ چهارم قرعه بنام خانواده های ایسَسکار برآمد. ساحۀ ملکیت آن ها شامل شهرهای یِزرعیل، کِسلُوت، شونم، حَفارایم، شَیئون، اَناحَره، رَبیت، قِشیون، آبَص، رَمَه، عین جَنیم، عین حَده و بیت فَسیس بود. سرحد این سرزمین با تابور، شَحصیمه و بیت شَمس هم تماس داشت و تا اُردن می رسید. این بود ملکیت خانواده های قبیلۀ ایسَسکار. جمله دوازده شهر با دهات اطراف آن ها.Lv< این ساحه شامل شهرهای قَطَه، نَهلال، شِمرون، یَدالَه و بیت لحم که با دهات اطراف آن ها، جمله دوازده شهر بودند.wui< از طرف شمال به حَناتون دور خورده به وادی یِفتَح ئیل ختم می شد.t-<از آنجا به طرف مشرق تا جَت حافر و عِت قاصِین و بعد از راه نَیعه بطرف رِمون می رفت.s<از سارید بطرف مشرق به سرحد کِسلُوت تابور و بعد به دابَره و تا یافیع می رسید. r<از آنجا به طرف غرب به مَرعَلَه و دباشه و تا وادی مشرق یُقنِعام ادامه داشت.-qU<قرعۀ سوم بنام خانواده های قبیلۀ زبولون اصابت کرد. وسعت ساحۀ ملکیت آن ها تا به سارید می رسید.2p_<چون ساحۀ ملکیت قبیلۀ یهودا بیش از نیاز آنان بود، بنابران قسمتی از آن را به قبیلۀ شَمعون دادند.bo?<این ساحه با تمام شهرها و دهات اطراف که تا بَعلَت بئیر (یا رامه)، در جنوب ادامه داشت به خانواده های قبیلۀ شَمعون تعلق گرفت.Pn<و شامل این شهرها بود: بئر شَبَع، شَبَع، مولاده، حَزر شوعل، بالَح، عاصَم، اَلتُولَد، بِتُول، حُرمه، صِقلَغ، بیت مَرکَبوت، حَزر سوسَه، بیت لباعوت و شاروحَن. جمله سیزده شهر با دهات اطراف آن ها. عین، رِمون، عاتَر و عاشان، جمله چهار شهر با دهات اطراف آن ها.m 7<دفعۀ دوم نوبت خانواده های قبیلۀ شَمعون بود. ساحۀ ملکیت شان تا سرزمین یهودا می رسید.Tl#<اینها شهرهای متعلق به خانواده های قبیلۀ بنیامین بودند: اریحا، بیت حُجله، عمیق قصیص، بیت عربه، صَمارایم، بیت ئیل، عَویم، فاره، عُفرَت، کِفَرعَمونی، عُفنی و جابَع. جمله دوازده شهر و دهات اطراف آن ها. جِبعون، رامه، بیروت، مِصفه، کِفَیره، موزا، راقَم، یَرفئیل، تَراله، صَیله، آلَف، یبوسی (یعنی اورشلیم)، جِبعَه و قِریَت. جمله چهارده شهر با دهات اطراف آن ها. این بود ملکیت خانواده های قبیلۀ بنیامین.ikM<اُردن سرحد شرقی آن را تشکیل می داد. این سرحدات حصۀ ملکیت خانواده های قبیلۀ بنیامین.اینها شهرهای متعلق به خانواده های قبیلۀ بنیامین بودند: اریحا، بیت حُجله، عمیق قصیص، بیت عربه، صَمارایم، بیت ئیل، عَویم، فاره، عُفرَت، کِفَرعَمونی، عُفنی و جابَع. جمله دوازده شهر و دهات اطراف آن ها. جِبعون، رامه، بیروت، مِصفه، کِفَیره، موزا، راقَم، یَرفئیل، تَراله، صَیله، آلَف، یبوسی (یعنی اورشلیم)، جِبعَه و قِریَت. جمله چهارده شهر با دهات اطراف آن ها. این بود ملکیت خانواده های قبیلۀ بنیامین.6jg<از آنجا هم گذشته بطرف شمال بیت حُجله می رفت و در خلیج بحیرۀ شور ختم می شد. و این سرحد جنوبی آن بود._i9<و باز از شمال بیت عربه گذشته به عربه پائین می شد.bh?<بعد بطرف شمال پیچیده به عین شمس و سپس تا جلیلوت، مقابل درۀ اَدُمیم می رسید. و از آنجا به طرف پائین به سنگ بوهَن (پسر رؤبین)Yg-<و از آنجا به دامنۀ کوهی که مقابل درۀ هِنوم در انتهای شمال وادی رفایم واقع بود، می رفت. بعد از وادی هِنوم گذشته بطرف جنوب، جائیکه یبوسیان زندگی می کردند رسیده از آنجا بطرف عین روجِل می رفت.{fq<سرحد جنوبی آن از کنار قریۀ یعاریم شروع شده به چشمه های نِفتواح،feG<بعد سرحد مذکور بسوی مغرب دور خورده از پهلوی کوهی که در بیت حورون است می گذشت و بطرف جنوب به قریۀ بعل که قریۀ یعاریم هم نامیده می شود و متعلق به قبیلۀ یهودا بود، خاتمه می یافت. این بود سرحد غربی آن.Dd< از آن نقطه بطرف جنوب به لوز (یعنی بیت ئیل) و سپس به عتاروت ادار به طرف کوهی در جنوب بیت حورون پائین می رفت.ac=< سرحد شمالی آن از دریای اُردن شروع شده به شمال اریحا می رسید. و از آنجا به طرف غرب تا کوهستان و بیابان بیت آوَن ادامه داشت.6bg< سهم خانواده های قبیلۀ بنیامین اولتر از همه توزیع شد. ملکیت آن ها بین قبیلۀ یهودا و یوسف واقع بود.Ia < یوشع با مشورۀ خداوند برای شان در شیلوه قرعه انداخت. و در آنجا سهم هفت قبیلۀ باقیماندۀ بنی اسرائیل تعیین شد.`%< پس آن ها براه افتادند و قرار هدایت یوشع رفتار نموده آن سرزمین را به هفت حصه تقسیم کردند. و بعد با فهرست نامهای شهرها به اردوگاه یوشع در شیلوه برگشتند.h_K<پیش از آنکه نمایندگان قبایل به مأموریت خود بروند، یوشع به آن ها این چنین هدایت داد: «به سراسر آن سرزمین بروید. آنرا مطالعه کنید و بعد بیائید و به من گزارش بدهید و من در حضور خداوند قرعه می اندازم.» ^<اما قبیلۀ لاوی در بین شما از آن زمین سهمی نمی گیرند، بلکه سهم آن ها وظیفۀ شان است که به عنوان کاهن خدمت خداوند را بکنند. و قبیلۀ جاد، رؤبین و نیم قبیلۀ مَنَسّی حصۀ زمین خود را قبلاً از موسی، خدمتگار خداوند گرفته اند.»1]]<و شما زمین را به هفت حصه تقسیم کرده نقشۀ آنرا برایم بیاورید تا من در حضور خداوند قرعه بیندازم.L\<آنگاه آن سرزمین به هفت حصه تقسیم می شود. یهودا در قسمت جنوبی خود و قبیلۀ یوسف در ساحۀ شمالی خود باقی می مانند.8[k<از هر قبیله سه نفر را انتخاب نمائید و من آن ها را به سراسر کشور می فرستم تا هر جائی را که می خواهند صاحب شوند، مطالعه کنند و نتیجۀ بازرسی خود را بنویسند و برای من بیاورند.vZg<پس یوشع به قوم اسرائیل گفت: «تا کی معطل می شوید؟ چرا نمی روید آن سرزمینی را که خداوند، خدای اجداد تان به شما داده است، تصرف نمی کنید؟gYI<هفت قبیلۀ اسرائیل هنوز حصۀ زمین خود را نگرفته بودند.RX !<بعد از آنکه تمام آن سرزمین را به دست آوردند، همۀ مردم اسرائیل در شیلوه جمع شدند و خیمۀ حضور خداوند را برپا کردند._W9<پس کوهستان از شما باشد. اگرچه آنجا جنگلزار است، ولی می توانید جنگل را صاف کنید و مالک آن شوید. هرچند کنعانیان عراده های جنگی آهنی دارند و قوی هستند، شما می توانید آن ها را از آنجا بیرون کنید.»*VO<آنگاه یوشع به مردم قبیلۀ یوسف گفت: «می دانم که نفوس شما زیاد است و صاحب قدرت هستید و باید حصۀ زیادتری داشته باشید.پس کوهستان از شما باشد. اگرچه آنجا جنگلزار است، ولی می توانید جنگل را صاف کنید و مالک آن شوید. هرچند کنعانیان عراده های جنگی آهنی دارند و قوی هستند، شما می توانید آن ها را از آنجا بیرون کنید.».UW<آن ها جواب دادند: «آن کوهستان برای ما کفایت نمی کند. و کنعانی های که در وادی سکونت دارند ـ چه در بیت شان و چه در وادی یِزرعیل ـ همگی دارای عراده های جنگی آهنی هستند.»UT%<یوشع به آن ها گفت: «اگر نفوس تان زیاد است، پس به سرزمین فِرزِیان و رفائیان بروید و جنگل آنجا را برای خود صاف کنید.»lSS<مردم قبیلۀ یوسف به یوشع گفتند: «چرا تنها یک حصه زمین را به ملکیت ما دادی؟ زیرا حالا از برکت خداوند، ما یک قوم پُر نفوس شده ایم.»}Ru< حتی هنگامیکه قوم اسرائیل قویتر هم شدند، نتوانستند همه کنعانیان را از آنجا خارج کنند، ولی آن ها را مجبور ساختند که برای شان خدمت نمایند.GQ < مردم مَنَسّی نتوانستند که باشندگان آن شهرها را بیرون برانند، لهذا کنعانیان به زندگی در آنجا ادامه دادند.+PQ< در ساحۀ ملکیت ایسَسکار و اَشیر این شهرها با دهات شان متعلق به قبیلۀ مَنَسّی بودند: بیت شان، یِبلعام، دور، عین دور، تَعنَک و مِجِدو که دارای سه محلۀ کوهستانی بود.}Ou< افرایم در جنوب، مَنَسّی در شمال و بحر مدیترانه در سرحد غربی آن ها واقع بود. اَشیر به سمت شمال مغرب و ایسَسکار به طرف شمال مشرق قرار داشت.NN< و سرحد مَنَسّی تا وادی قانه می رسید. شهرهای جنوب وادی گرچه در سرزمین مَنَسّی واقع بودند، ولی به قبیلۀ افرایم تعلق داشتند. سرحد مَنَسّی بطرف شمال وادی رفته به بحر مدیترانه ختم می شد.=Mu<سرزمین تفوح متعلق به قبیلۀ مَنَسّی بود. اما شهر تفوح واقع در سرحد مَنَسّی به قبیلۀ افرایم تعلق داشت.L)<ساحۀ ملکیت قبیلۀ مَنَسّی از اَشیر تا مَکمِتَه که در شرق شکیم است می رسید. و از آنجا به طرف جنوب تا منطقه ای که مردم عین تفوح زندگی می کردند، ادامه داشت.UK%<و چون دختران قبیلۀ مَنَسّی ملکیت خود را در بین مردان قبیله حاصل کردند، زمین جِلعاد به سایر قبیلۀ مَنَسّی داده شد.6Jg<به این ترتیب، قبیلۀ مَنَسّی بغیر از جِلعاد و باشان ده حصۀ دیگر از زمین را در شرق اُردن مالک شدند.zIo<آن ها پیش اَلِعازار کاهن، یوشع پسر نون و مو سفیدان بنی اسرائیل آمدند و گفتند: «خداوند به موسی فرموده بود که برای ما ملکیتی در بین برادران ما داده شود.» بنابران، حصه ای برای آن ها در بین افراد ذکور شان دادند.MH<صَلفُحاد پسر حافر، حافر پسر جِلعاد، جِلعاد پسر ماخیر و ماخیر پسر مَنَسّی بود. صَلفُحاد پسری نداشت، اما دارای چند دختر بود. نامهای دختران او محله، نوعه، حُجله، مِلکه و تِرزه بودند. G <و زمینی که در غرب اُردن بود به قبیلۀ مَنَسّی توزیع شد ـ ابی عَزَر، هالک، اَسرِی ئیل، شَکیم، حافر و شَمیداع اولادۀ ذکور مَنَسّی پسر یوسف بودند.;F s<یک حصۀ زمین که در غرب اُردن بود، به قبیلۀ مَنَسّی، پسر اول یوسف داده شد. به ماخیر (پدر جِلعاد، پسر اول مَنَسّی) که یک قهرمان مبارز بود، جِلعاد و باشان را در شرق اُردن دادند.ME< کنعانیان باشندۀ جازِر را بیرون نراندند و آن ها تا به امروز در بین قبیلۀ افرایم بسر می برند و غلام آن ها هستند.;Dq<به قبیلۀ افرایم بعضی از شهرهای نیم قبیلۀ مَنَسّی را هم دادند.کنعانیان باشندۀ جازِر را بیرون نراندند و آن ها تا به امروز در بین قبیلۀ افرایم بسر می برند و غلام آن ها هستند.C<شروع سرحد غربی آن از تفوح تا وادی قانه و انجام آن در بحر مدیترانه بود. B<از یانواح بطرف جنوب تا عتاروت و نَعره و از آنجا به دریای اُردن ختم می شد.A<حصۀ قبیلۀ افرایم که سرحد شرقی آن از عتاروت ادار شروع می شد و تا حصۀ بالای بیت حورون و بحر مدیترانه می رسید. سرحد شمالی آن از بحر مدیترانه بطرف شرق، یعنی مَکمِتَه و از آنجا گذشته تا تأنت شیلوه و یانواح ادامه داشت.@<پس اولادۀ یوسف، یعنی قبیلۀ مَنَسّی و افرایم حصۀ زمین خود را گرفتند.8?k<از آن نقطه به یفلیطیان که به طرف غرب است تا بیت حورون پائین و تا جازِر و ساحل بحر مدیترانه می رسید.u>e<و از بیت ئیل تا لوز و عتاروت که سرحد اَرکیان است، ادامه داشت.,= U<حصۀ اولادۀ یوسف از اُردن، در شرق چشمۀ اریحا شروع شده تا به بیابان و کوهستان بیت ئیل می رسید.<<اما مردم یهودا نتوانستند یبوسیان را که در اورشلیم زندگی می کردند، بیرون برانند، بنابران یبوسیان تا به امروز با مردم یهودا در اورشلیم هستند.4;c<شهرهای بیابان: بیت عربه، مِدین، سکاکه، نِبشان، شهر نمک و عین جدی. جمله شش شهر با دهات اطراف آن ها.اما مردم یهودا نتوانستند یبوسیان را که در اورشلیم زندگی می کردند، بیرون برانند، بنابران یبوسیان تا به امروز با مردم یهودا در اورشلیم هستند.s:a<قریۀ بَعل یا قریۀ یعاریم و رَبه، دو شهر با دهات اطراف آن ها.!9=<حَلحول، بیت صور، جَدور، معارات، بیت عنوت و التَقُون. جمله شش شهر با دهات اطراف آن ها.L8<معون، کَرمَل، زیف، یُوته، یِزرعیل، یُقدَعام، زانوح، قاین، جِبعَه و تِمنَه، جمله ده شهر با دهات اطراف آن ها.b7?<اَراب، دومه، اَشعان، یانوم، بیت تفوح، افَیقَه، حُمطه، قریۀ اَربع (یعنی حِبرون) و صیعور. جمله نُه شهر با دهات اطراف آن ها. 6<شهرهای کوهستانی شَمیر، یتیر، سوکوه، دَنه، قریۀ سَنَه (دَبیر)، عَناب، اَشتَموع، عانیم، جوشَن، حولون و جیلوه. جمله یازده شهر با دهات اطراف آن ها.$5C<اَشدُود، شهرها و دهات آن، غزه، شهرها و دهات آن تا وادی مصر، تا بحر مدیترانه و سواحل آن. 4;<عَقرُون با شهرها و دهات آن؛ از عَقرُون تا بحر مدیترانه و شهرها و دهات اطراف اَشدُود.;3q<لِبنَه، عاتَر، عاشان، یِفتاح، اَشنَه، نَصیب، قَعِیله، اَکزِیب و مریشه. جمله نُه شهر با دهات آن ها.G2 <همچنین صَنان، حَداشاه، مِجدَل جاد، دِلعان، مِصفه، یُقتَ ئیل، لاخیش، بُصقَت، عِجلون، کَبُون، لِحِمان، کِتلِیش، جِدیروت، بیت داجون، نعمه، مقیده. جمله شانزده شهر با دهات آن ها.b1?<شهرهائیکه در دشت واقع بودند: اَشتاوُل، زُرعه، اَشنَه، زانوح، عین جَنیم، تفوح، عَینام، یرموت، عَدُلام، سوکوه، عزیقه، شَعرایم، عَدیِتایِم، جِدیره و جِدیرُتایم. جمله چهارده شهر با دهات آن ها. 0 <شهرهای قبیلۀ یهودا در امتداد سرحدات ادوم، در سمت جنوب اینها بودند: قبصئیل، عِیدَر، یاجور، قینَه، دیمونه، عَدعَدَه، قادِش، حاصور، یِتنان، زیف، طالَم، بَعلوت، حاصور حَدَته، قِریُوت حِزرون (یعنی حاصور)، اَمام، شِمَع، مولاده، حَزرجَدَه، حَشمون، بیت فالط، حَزر شوعل، بئرشِبع، بِزیُوتِیه، بَعاله، عِییم، عاصَم، اَلتُولَد، کِسیل، حُرمه، صِقلج، مَدمَنه، سَنسَنه، لباعوت، سِلخیم، عین و رِمون. جمله بیست و نُه شهر با دهات آن ها.W/)<این بود حصۀ زمینی که به قبیلۀ یهودا داده شد.+.Q<وقتیکه عَکسه پیش عُتنِئیل آمد، عُتنِئیل او را تشویق کرد که از پدرش، کالیب مزرعه ای بخواهد. و چون عَکسه از الاغ خود پائین شد کالیب از او پرسید: «چه می خواهی؟» عَکسه گفت: «یک تحفه برایم بده، زیرا زمینی که به من دادی خشک و بی آب است. پس می خواهم که چشمه ای به من بدهی.» و کالیب چشمه های بالا و پائین را به او داد.-<و عُتنِئیل، پسر قناز برادر کالیب آنرا تصرف کرد و کالیب دختر خود را به او داد.K,<کالیب به افراد خود گفت: «هر کسیکه به قریۀ سِفر حمله ببرد و آنرا تصرف کند، من دختر خود، عَکسه را به او می دهم.»}+u<بعد رفت و با باشندگان دَبیر جنگید. نام دَبیر قبلاً قریۀ سِفر بود.*!< کالیب سه پسر عناق را که شیشی، اخیمان و تَلمَی نام داشتند، از آنجا بیرون راند.)5< قراریکه خداوند به یوشع امر فرموده بود، یک حصۀ زمین قبیلۀ یهودا را به کالیب پسر یَفُنه داد و آن عبارت بود از قریۀ اَربع، یعنی حِبرون. (اَربع پدر عَناق بود.)'(I< سرحد غربی آن را سواحل بحر مدیترانه تشکیل می داد. این بود سرحدات خانواده های قبیلۀ یهودا.v'g< از آنجا به تپه ای در شمال عِقرون می آمد و شِکرون را دور زده تا کوه بَعله ادامه داشت. از آنجا به یبنئیل و بعد به بحر مدیترانه ختم می شد.t&c< بعد از غرب بَعله دور خورده به کوه سعیر می رسید. و از امتداد کوه یعاریم (یعنی کسالون) گذشته به بیت شمس پائین می شد و به تِمنَه می رسید.J%<و از سر کوه به چشمۀ نِفتواح و از آنجا به شهرهای کوه عَفرون دور خورده تا بَعله (یعنی قریۀ یعاریم) امتداد داشت. V~~~}}L|{n{#zzkyy2xww>vvvutt%s(q]ponml;:h9o876c54321H0/6.`,+))'&%$O##"6! X>(M) hf v N G21k@% }Fمردم قبیلۀ افرایم هم کنعانیان مقیم جازِر را بیرون نراندند و آن ها با مردم افرایم به زندگی ادامه دادند.Y$ /Fو چون قوم اسرائیل قویتر شدند، آن ها را وادار به کارهای اجباری ساختند، اما آن ها را مجبور نکردند که از آنجا خارج شوند.# Fمردم قبیلۀ مَنَسّی باشندگان بیت شان، تَعنَک، مِجِدو، دور، یِبلعام و دهات اطراف آن ها را بیرون نکردند، بنابران، کنعانیان در همانجا ماندند.L" Fبعد آن مرد به کشور حِتیان رفت و در آنجا شهری را آباد کرد و آنرا لوز نامید که تا به امروز به همین نام یاد می شود.B! Fآن مرد راه را به آن ها نشان داد. آن ها رفتند و همۀ مردم شهر را کشتند، اما آن مرد و خانواده اش را رها کردند.}  wFجاسوسان مردی را دیدند که از شهر خارج می شود. آن ها پیش او رفتند و گفتند: «اگر راه ورود شهر را به ما نشان بدهی ما با تو بخوبی رفتار می کنیم.» Fآن ها جاسوسانی را به بیت ئیل، که حالا بنام لوز یاد می شود، فرستادند.  Fمردم قبیلۀ یوسف هم رفتند و به شهر بیت ئیل حمله کردند و خداوند با آن ها بود.Q Fاما مردم بنیامین یبوسیان مقیم اورشلیم را خارج نکردند، بنابران، آن ها تا به امروز با مردم بنیامین زندگی می کنند." AFشهر حِبرون را، قرار هدایت موسی، به کالیب دادند و سه پسر عَناق را از آنجا بیرون راندند.t eFو خداوند در تصرف کوهستان به آن ها کمک کرد. اما آن ها نتوانستند باشندگان وادی را بیرون برانند، زیرا آن ها عراده های جنگی آهنی داشتند. Fعساکر یهودا همچنین غزه، اَشقَلُون، عِقرون و دهات اطراف آن ها را تصرف کردند.4 eFبعد سپاه یهودا با همراهی عساکر شَمعون به جنگ کنعانی های که در شهر صَفَت زندگی می کردند، رفتند. و آن شهر را بکلی ویران کردند و نامش را به حُرما (یعنی ویران) تبدیل نمودند.l UFاولادۀ قَینی، از نسل خُسر موسی، با قبیلۀ یهودا از اریحا به بیابان یهودا که در جنوب عَراد است، رفتند و با مردم آنجا زندگی کردند.l UF عَکسه گفت: «به من یک تحفه بده. چون مرا در جنوب زمین دادی، پس چند چشمۀ آب هم برایم بده.» و کالیب چشمه های بالا و پائین را به او داد.~ yF وقتی پیش او آمد، عَکسه او را تشویق کرد که از پدرش، کالیب یک مزرعه را بخواهد. عَکسه از الاغ خود پیاده شد و کالیب از او پرسید: «چه می خواهی؟»  =F و عُتنِئیل پسر قناز، برادر کوچک کالیب آن شهر را فتح کرد و کالیب دختر خود را به او داد. #F کالیب گفت: «هر کسیکه قریۀ سَفیر را فتح کند من دختر خود، عَکسه را به او می دهم.» F از آنجا به شهر دَبیر حمله کردند. (نام دَبیر پیش از آن قریۀ سَفیر بود.)P Fبعد با کنعانیان مقیم حِبرون که قبلاً قریۀ اَربع نامیده می شد، جنگ کردند و شیشای، اخیمان و تَلمَی را شکست دادند." AFسپس سپاه یهودا به جنگ کنعانیان که در کوهستان، در جنوب و در وادی زندگی می کردند، رفتند.& IFعساکر یهودا شهر اورشلیم را تصرف کردند و باشندگان آن را با شمشیر کشتند. و شهر را آتش زدند.f IFادونی بازِق گفت: «من به همین طور شست دست و پای هفتاد پادشاه را بریدم. و آن ها خُرده های دسترخوان مرا می خوردند. بنابران، خدا مرا به جزای عملم رساند.» بعد او را به اورشلیم آوردند و او در همانجا مُرد.m WFو به کمک خداوند، کنعانیان و فِرزِیان را شکست دادند و در نتیجه، ده هزار نفر از دشمنان را در بازِق بقتل رساندند. ادونی بازِق فرار کرد، اما عساکر اسرائیلی بزودی او را یافتند و شست دست و پای او را بریدند.  }Fپس قبیلۀ یهودا به قبیلۀ شَمعون گفت: «به جاییکه برای ما تعیین شده است بیائید تا با کنعانیان جنگ کنیم. بعد ما به کمک شما می آئیم تا حق زمین خود را به دست آورید.» پس سپاه شَمعون با عساکر یهودا یکجا شده براه افتادند.  Fخداوند فرمود: «قبیلۀ یهودا باید اول برود و من آن سرزمین را به آن ها می دهم.»F  Fبعد از وفات یوشع، قوم اسرائیل از حضور خداوند مشورت خواسته پرسیدند: «کدام قبیله اول به جنگ کنعانیان برود؟»T #<!و اَلِعازار پسر هارون هم مُرد و در جعبه، در کوهستان افرایم، در شهریکه به پسرش فینِحاس تعلق داشت، به خاک سپرده شد.~ w< استخوانهای یوسف را که مردم اسرائیل از مصر آورده بودند، در شکیم، در جائیکه یعقوب از پسران حمور به قیمت یکصد سکۀ نقره خریده بود، دفن کردند. و آنجا ملکیت اولادۀ یوسف شد.و اَلِعازار پسر هارون هم مُرد و در جعبه، در کوهستان افرایم، در شهریکه به پسرش فینِحاس تعلق داشت، به خاک سپرده شد.4c<و اسرائیل تا که یوشع زنده بود و هم بعد از مرگ او تا که سرکردگان شان زنده بودند و همه چیزهائی را که خداوند برای قوم اسرائیل کرده بود، دیدند و بندگی خداوند را بجا آوردند./Y<و او را در ملک خودش در تِمنَه سارَح که در کوهستان افرایم، در شمال کوه جاعَش است، بخاک سپردند. <پس از مدتی یوشع پسر نون، خدمتگار خداوند به عمر یکصد و ده سالگی در گذشت.iM<آنگاه یوشع مردم را مرخص کرد و همگی به وطن خود برگشتند.Q<و یوشع خطاب به مردم کرده گفت: «این سنگ شاهد ما باشد، زیرا همه سخنانی را که خداوند به ما گفت، شنید. بنابران، این سنگ شاهد است و شما را از نافرمانی در برابر خداوند، خدای تان باز می دارد.»I <و همۀ آن ها را در کتاب شریعت خدا نوشت. بعد سنگ بزرگی را گرفت و در زیر درخت بلوط، در عبادتگاه خداوند قرار داد.,S<پس یوشع در همان روز با مردم پیمانی بست و در همانجا، در شکیم رسوم و قوانینی برای شان وضع کرد.3<مردم به یوشع گفتند: «ما خداوند، خدای خود را می پرستیم و از اوامر او اطاعت می کنیم.»K<یوشع گفت: «پس خدایان بیگانه را که با خود دارید، ترک کنید و دلهای تانرا مایل به خداوند، خدای اسرائیل بسازید.»cA<آنگاه یوشع به آن ها گفت: «خود تان شاهد باشید که خداوند را برای پرستش اختیار کردید.» آن ها جواب دادند: «بلی، ما شاهد هستیم.»`~;<مردم به یوشع گفتند: «نی، ما خداوند را می پرستیم.»5}e<و اگر خداوند را ترک کنید و خدایان بیگانه را بپرستید، او از شما رو می گرداند و شما را جزا می دهد. باوجود خوبیهائی که قبلاً در حق شما کرده است، بازهم شما را از بین می برد.»| <یوشع به مردم گفت: «اما ممکن است شما نتوانید بندگی خداوند را بکنید، در آنصورت چون او خدای مقدس و غیور و حسود است، خطاها و گناهان تانرا نمی بخشد. {<و وقتیکه به این سرزمین آمدیم خداوند، اموریان را که در اینجا زندگی می کردند، بیرون راند. برعلاوه چون خداوند، خدای ما است، ما او را پرستش می کنیم.»sza<زیرا خداوند، ما و پدران ما را از مصر که در آنجا در غلامی بسر می بردیم، بیرون آورد. و آنهمه معجزات را در برابر چشمان ما نشان داد. و به هر جائی که رفتیم و از بین همه مردمی که عبور کردیم، حافظ و نگهبان ما بود.9ym<آنگاه همۀ مردم جواب دادند: «ما هرگز نمی خواهیم خداوند را ترک کنیم و خدایان بیگانه را پرستش نمائیم.Yx-<اگر نمی خواهید خداوند را پرستش کنید، پس همین حالا تصمیم بگیرید که چه کسی را باید پرستش نمائید. خدایانی را که پدران تان در آن طرف دریای فرات می پرستیدند یا خدایانی اموریان را که فعلاً در سرزمین شان زندگی می کنید؟ اما من و خانواده ام بندگی خداوند را می نمائیم.»6wg<پس حالا از خداوند بترسید و با اخلاص و وفاداری بندگی او را بکنید. خدایانی را که پدران تان در آن طرف دریای فرات و در مصر می پرستیدند، فراموش کنید و تنها خداوند را بپرستید.lvS< و به شما زمینی را دادم، که شما در آن زحمت نکشیده بودید، شهرهائی را بخشیدم؛ که شما آباد نکرده بودید. شما در آنجا ها زندگی نمودید، انگور را از تاک و زیتون را از درختهائی خوردید که خود شما نکاشته بودید.Ru< زنبور را به آنجا فرستادم و ایشان را و دو پادشاه اموریان را از پیش روی شما راندم، اما نه به شمشیر و نه به کمان شما.Vt'< شما از دریای اُردن عبور کردید و به اریحا رفتید. مردم اریحا مثل اَمُوریان، فِرزِیان، کنعانیان، حِتیان، جَرجاشیان، حویان و یبوسیان با شما جنگیدند، اما من شما را بر همۀ آن ها پیروز ساختم.4sc< اما من حرف بِلعام را گوش نکردم. پس من شما را برکت داده و به این ترتیب، شما را از دست او نجات دادم.Hr < بعد بالاق پسر صفور، پادشاه موآب به جنگ بنی اسرائیل آمد و بِلعام پسر بِعور را دعوت کرد که شما را دشنام بدهد.q<بعد شما را به کشور اموریان که در شرق دریای اُردن بود، آوردم. آن ها با شما جنگ کردند و من شما را بر آن ها غالب ساختم و همۀ آن ها را از بین بردم.p#<پیش من برای کمک زاری نمودند. من تاریکی را بین آن ها و مردم مصر حایل کردم و بحیرۀ احمر غرش کنان بر سر شان آمد و همه را غرق کرد. و آنچه را که من بر سر مصریان آوردم شما به چشم خود دیدید. و شما یک مدت طولانی در بیابان زندگی کردید.o}<وقتی آن ها را از مصر بیرون آوردم، مصریان با عراده های جنگی و عساکر اسپ سوار، اجداد تان را تعقیب کردند. و چون اجداد تان به بحیرۀ احمر رسیدند(nK<بعد من موسی و هارون را فرستادم و بلاهائی بر سر مصر آوردم و اجداد شما را از آنجا خارج کردم.6mg<به اسحاق یعقوب و عیسو را دادم. کوهستان سعیر را به عیسو بخشیدم، اما یعقوب و فرزندانش به مصر رفتند.dlC<بعد جد تان، ابراهیم را از سرزمین آنطرف دریای فرات به سراسر کنعان هدایت نمودم. اولادۀ او را زیاد کردم و اسحاق را به او دادم.fkG<یوشع به آن ها گفت: «خداوند، خدای بنی اسرائیل چنین می فرماید: سالها پیش اجداد شما در آن طرف دریای فرات زندگی می کردند و خدایان بیگانه را می پرستیدند. یکی از اجداد تان، طارح پدر ابراهیم و ناحور بود.uj g<بعد یوشع تمام قبایل اسرائیل را با مو سفیدان، سرکردگان، قاضیان و مأمورین شان در شکیم فراخواند. آن ها آمدند و به پیشگاه خدا حاضر شدند.i<اگر شما پیمانی را که خداوند، خدای تان با شما بسته است، بشکنید و اوامر او را بجا نیاورده خدایان بیگانه را پرستش کنید، آنگاه غضب خداوند بر شما افروخته می شود و از آن سرزمینی که به شما داده است نیست و نابود می شوید.»?hy<اما با آنکه همه وعده های خود را عملی کرد، اگر از فرمان او سرپیچی نمائید، چنان بلاهائی بر سر تان خواهد آورد که همۀ تان از این سرزمینی که خداوند به شما داده است، بکلی نابود شوید.اگر شما پیمانی را که خداوند، خدای تان با شما بسته است، بشکنید و اوامر او را بجا نیاورده خدایان بیگانه را پرستش کنید، آنگاه غضب خداوند بر شما افروخته می شود و از آن سرزمینی که به شما داده است نیست و نابود می شوید.»ag=<حالا وقت مرگ من رسیده است و شما از جان و دل یقین دارید که خداوند، خدای تان همه چیزهای خوبی را که وعده فرموده بود، به شما داد. به هر یک از وعده های خود وفا کرد و هیچکدام وعدۀ خود را ناتمام نگذاشت.qf]< پس باید بدانید که خداوند، خدای تان آن ها را بیرون نمی راند، بلکه آن ها برای تان دام و درد سر و خار چشم می شوند. و آنقدر دوام خواهند کرد تا همۀ تان در این سرزمینی خوبی که خداوند به شما داده است، هلاک شوید.Ge < و اگر از او رو برگردانید و با اقوامی که باقی مانده اند نزدیکی کنید و از آن ها زن بگیرید و به آن ها زن بدهید،fdG< پس سعی کنید که به خداوند، خدای خود محبت داشته باشید.Fc< هرکدام تان می تواند یک هزار نفر را بگریزاند، زیرا خداوند، خدای تان قراریکه وعده داد، برای شما جنگ می کند.'bI< او اقوام بزرگ و نیرومند را از سر راه تان بیرون راند و هیچ قومی نتوانست شما را مغلوب سازد.a<بلکه مثلیکه تا به حال کرده اید، از ارشادات خداوند همیشه پیروی نمائید.`<با مردمی که در بین شما باقی مانده اند آمیزش نداشته باشید، حتی نام خدایان شان را هم بزبان نیاورید. بنام خدایان شان قسم نخورید و آن ها را پرستش نکنید.#_A<پس کوشش کنید که از همه هدایات کتاب تورات پیروی نمائید و از هیچیک اوامر آن غفلت نورزید.(^K<خداوند، خدای تان همۀ آن مردم را از سر راه تان دور می کند و از جاهائی که بسر می برند، بیرون می راند تا شما مُلک آن ها را فتح کنید، زیرا خداوند به شما وعده داده است."]?<و من مُلک و زمین اقوامی را که باقی مانده اند و همچنین از آنهائی را که قبلاً مغلوب نموده ام ـ از دریای اُردن در شرق تا بحر مدیترانه در غرب ـ بین شما تقسیم کردم.;\q<شما همه دیدید که خداوند بخاطر شما در حق این اقوام چه کارهائی کرد. خداوند، خدای تان برای شما جنگ کرد.H[ <او تمام قوم اسرائیل را با مو سفیدان، سرکردگان و قاضیان و مأمورین جمع کرده به آن ها گفت: «من حالا پیر شده ام.jZ Q<پس از یک مدت طولانی بالاخره خداوند، قوم اسرائیل را از شر دشمنان اطراف نجات داد و آرامی بخشید. و یوشع هم پیر و سالخورده شده بود.FY<و مردم رؤبین و جاد آن قربانگاه را «شاهد» نامیدند، زیرا گفتند: «این قربانگاه شاهد است که خداوند، خدا است.»X9<این خبر مردم اسرائیل را راضی و خشنود ساخت. و همگی خدا را شکر کردند و ثنا فرستادند و دیگر حرفی از جنگ نزدند که بروند آن سرزمین را که قبایل رؤبین و جاد و مَنَسّی در آن زندگی می کردند، از بین ببرند.و مردم رؤبین و جاد آن قربانگاه را «شاهد» نامیدند، زیرا گفتند: «این قربانگاه شاهد است که خداوند، خدا است.»#WA<بعد فینِحاس پسر اَلِعازار کاهن و سرکردگان قوم از مردم رؤبین، جاد و مَنَسّی در جلعاد خداحافظی کرده پیش قوم اسرائیل برگشتند و همه چیز را برای شان گزارش دادند.}Vu<و فینِحاس پسر اَلِعازار کاهن به مردم رؤبین و جاد و مَنَسّی گفت: «حالا به یقین می دانم که خداوند در بین شما حاضر است. و شما از او نافرمانی نکرده اید. بنابران، شما همه قوم اسرائیل را از جزای خداوندی نجات دادید.»U<وقتی فینِحاس کاهن و مو سفیدان قوم و سرکردگان خانواده های اسرائیل که با او بودند، سخنان مردم رؤبین و جاد و مَنَسّی را شنیدند، همگی قانع شدند.JT<ما هرگز از خداوند نا فرمانی نمی کنیم. و ادعا نداریم که با ساختن یک قربانگاه برای خود و تقدیم قربانیهای سوختنی و هدیه های آردی فرمان خداوند را بجا می آوریم. ما می دانیم که یگانه قربانگاه، همان قربانگاه خداوند است که پیشروی خیمه حضور خداوند قرار دارد.»&SG<پس ما فکر کردیم که اگر آن ها چنین چیزی بگویند، اولادۀ ما بتوانند جواب بدهند: «قربانگاهی که اجداد ما ساختند، عیناً مثل قربانگاه خداوند بود. آن قربانگاه برای هدیۀ سوختنی یا قربانی نیست، بلکه بیانگر این است که خدای ما و شما یکی است.»R<تا مردم ما و مردم شما و همچنین نسل آینده بدانند که ما واقعاً خداوند را با تقدیم قربانیهای سوختنی و هدیه های سلامتی در خیمۀ مقدس پرستش می کنیم. و در آینده اولادۀ شما به اولادۀ ما نگویند: «شما در مورد خداوند حقی ندارید.»1Q]<و به همین خاطر، نه برای اینکه هدیۀ سوختنی یا قربانی تقدیم کنیم، خواستیم که قربانگاهی بسازیم،@P{<زیرا خداوند دریای اُردن را بین ما و شما مردم رؤبین و جاد سرحد قرار داد، و در مورد خداوند شما حقی ندارید.» بنابران، اولادۀ شما ممکن است اولادۀ ما را از پرستش خداوند باز دارند.O<اما اینطور نیست. ما این کار را بخاطری کردیم که می ترسیدیم در آینده اولادۀ شما به اولادۀ ما بگویند: «چه حق دارید که خدای اسرائیل را می پرستید؟PN<«خداوند قادر مطلق و خداوند متعال می داند که چرا ما این کار را کردیم. و می خواهیم شما هم بدانید که اگر این کار ما نافرمانی از خداوند و یا نقصی در ایمان ما باشد، شما حق دارید ما را زنده نگذارید. و یا اگر این قربانگاهی را که برای قربانی سوختنی و آردی و صلح ساخته ایم، بی اطاعتی از فرمان خداوند باشد، خداوند خودش از ما انتقام بگیرد.M-<مردم رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی به سرکردگان خانواده های اسرائیل جواب دادند:lLS<عَخان پسر زِرَح را بیاد دارید که او نخواست، طوریکه خداوند امر فرموده بود، چیزهای حرام را از بین ببرد، بنابران، تنها عَخان بخاطر گناه خود هلاک نشد، بلکه تمام قوم اسرائیل به غضب خداوند گرفتار شدند.»]K5<و اگر سرزمین تان جای مناسب برای عبادت نیست، پس بیائید به سرزمین خداوند، در جائیکه خیمۀ او است، جائی را برای خود انتخاب کنید. اما تنها چیزیکه از شما می خواهیم اینست که از فرمان خداوند سرپیچی ننمائید. و نه ما را با ساختن یک قربانگاه دیگر گناهکار و نافرمان بسازید.RJ<آیا گناهی که در فغور از ما سر زد کم بود؟ بخاطر همان گناه بود که آن بلا بر سر قوم خدا آمد که تا به حال از آن رنج می بریم. آیا نمی خواهید از اوامر خداوند پیروی کنید؟ و اگر امروز فرمان خدا را بجا نیاورید، خداوند فردا همۀ مردم اسرائیل را به غضب خود گرفتار می کند. I< آن ها به جِلعاد آمدند و به نمایندگی از عموم جماعت خداوند به آن ها گفتند: «این چه کار بدی بود که شما در مقابل خدای اسرائیل کردید؟ شما با ساختن آن قربانگاه از امر خداوند سرپیچی نمودید. بنابران، شما دیگر پیرو او نیستید.H< آنگاه مردم اسرائیل فینِحاس پسر اَلِعازار کاهن را با ده نفر نماینده، یعنی از هر قبیله یک سرکرده پیش مردم رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی فرستادند.G'< وقتیکه مردم اسرائیل این را شنیدند، همگی در شیلوه جمع شدند تا با آن ها جنگ کنند.4Fc< و چون سایر مردم اسرائیل خبر شدند گفتند: «بشنوید، مردم رؤبین و جاد و مَنَسّی یک قربانگاه در سرحد کنعان در حوالی اُردن، یعنی در قسمتی که متعلق به ما است، آباد کرده اند.»E< و وقتیکه قبایل رؤبین و جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی در حوالی دریای اُردن، در سرحد کنعان آمدند، یک قربانگاه بلند و چشمگیر ساختند که هر کسی دیده بتواند.VD'<پس قبایل رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی از مردم اسرائیل در شیلوه که در کشور کنعان بودند جدا شدند و به خانه های خود در جِلعاد که قرار امر خداوند به موسی، آنرا به دست آورده بودند، برگشتند.xCk<و به آن ها گفت: «حالا شما به خانه های تان با دارائی و مال فراوان، گله و رمه، نقره، طلا، برنج، آهن و لباس بر می گردید. و شما باید همه چیزهائی را که از دشمنان تان به غنیمت گرفته اید، با برادران تان تقسیم کنید.»mBU<موسی به نصف قبیلۀ مَنَسّی زمینی را در باشان داده بود. و یوشع به نصف دیگر آن قبیله زمینی در همسایگی مردم شان در غرب دریای اُردن توزیع کرد. و پیش از آنکه مردم به خانه های خود بروند، یوشع همه را برکت داد.cAA<بعد یوشع آن ها را برکت داده به خانه های شان فرستاد.@<و یاد تان باشد که همه احکامی را که موسی، خدمتگار خداوند به شما داده است، بجا آورید. به خداوند، خدای تان محبت داشته باشید، رضای او را بخواهید و از اوامر او اطاعت کنید. به او وفادار باشید و از جان و دل بندگی او را نمائید.»"??<و حالا که خداوند قرار وعده، به مردم تان صلح و آرامش بخشیده است، پس به خانه های تان در سرزمینی که در آن طرف اُردن است و موسی، خدمتگار خداوند به شما داد، بروید.K><و هیچ وقت برادران و خواهران اسرائیلی تانرا ترک نکردید، بلکه با اخلاص کامل از هدایات خداوند پیروی نموده اید."= A<بعد یوشع مردم قبیلۀ رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی را جمع کرده به آن ها گفت: «شما از همه احکام موسی، خدمتگار خداوند اطاعت کردید و تمام اوامر او را بجا آوردید.p<[<$و خداوند به هر وعده ایکه به قوم اسرائیل داده بود، وفا کرد.G; <#و خداوند قراریکه وعده فرموده بود، در هر گوشۀ آن سرزمین آرامی را برقرار کرد. هیچیک از دشمنان شان نمی توانست در مقابل آن ها مقاومت کند، زیرا خداوند، بنی اسرائیل را بر تمام دشمنان پیروز می ساخت.و خداوند به هر وعده ایکه به قوم اسرائیل داده بود، وفا کرد.y:m<"قوم اسرائیل بالاخره همۀ آن سرزمین را همانطوریکه خداوند قسم خورده بود، به ملکیت شان بدهد، به دست آوردند و در آنجا زندگی را شروع کردند.R9<!به این ترتیب برای قبیلۀ لاوی مجموعاً چهل و هشت شهر را با چراگاههای اطراف آن ها در بین قبایل اسرائیل تعیین کردند.,8S< آن دوازده شهر را با چراگاه های اطراف شان برای خانوادۀ مراری، مربوط قبیلۀ لاوی تعیین کردند.n7W<حِشبون و یعزیر ـ جمله چهار شهر با چراگاه های اطراف آن ها.f6G<از قبیلۀ جاد: راموت (شهر پناهگاه) در جِلعاد، محنایم،v5g<قِدیموت و مَیفَعَه ـ جمله چهار شهر با چراگاه های اطراف آن ها.=4w<از قبیلۀ رؤبین: باصر، یَهصَه،p3[<دِمنه و نَحَلال ـ جمله چهار شهر با چراگاه های اطراف آن ها.u2e<به خانوادۀ دیگر لاوی، یعنی مِراری ها شهرهائی را با چراگاههای اطراف آن ها در قبیلۀ زبولون دادند که عبارت بودند از: یُقنِعام، قَرته،1<پس به خانوادۀ جرشونی ها سیزده شهر را با چراگاه های اطراف آن ها دادند.D0<از قبیلۀ نَفتالی: قادِش (شهر پناهگاه) در جلیل، حَموت دور و قَرتان ـ جمله سه شهر با چراگاه های اطراف آن ها.n/W<حَلقات و رِحوب ـ جمله چهار شهر با چراگاه های اطراف آن ها.?.{<از قبیلۀ اَشیر: مِشال، عَبدون،s-a<یرموت و عین جَنیم ـ جمله چهار شهر با چراگاه های اطراف آن ها.H, <از قبیلۀ ایسَسکار: قِشیون، دابَره،@+{<یک خانوادۀ دیگر لاوی، یعنی اولادۀ جرشون شهرهای ذیل را با چراگاه های اطراف آن ها در نیم قبیلۀ مَنَسّی در باشان به دست آوردند: شهر جولان (شهر پناهگاه) در باشان و شهر بِعشتَرَه.*'<به این ترتیب، این خانوادۀ قُهاتی ها ده شهر را با چراگاه های آن ها دریافت کردند.)7<از نیم قبیلۀ مَنَسّی: غرب تَعنَک، جَت رِمون ـ جمله دو شهر با چراگاه های اطراف آن ها.,(U<اَیَلون و جَت رِمون.'{<از قبیلۀ دان چهار شهر با چراگاه های اطراف آن ها: اَلتَقِی، جِبتون،I& <قِبصایم و بیت حورون ـ جمله چهار شهر.f%G< شکیم (شهر پناهگاه قاتلین) در کوهستان افرایم، جازِر،&$G< به بقیۀ خانوادۀ قُهاتی ها این شهرها را با چراگاههای اطراف آن ها، از قبیلۀ افرایم دادند: ~}|g{z6yx*w vNuttrriqp_onQmlkjhfe~d~cbaay`]_^]]\>[LYXWWJVU[TSsRR+QPOfNMLKJIHGEDDRC6BNA@?h>C=<`;}:l99477543210/"--9,,+:*E)((8'N&%$##"!? l /,#a>,1HFdt|F : v q 7P*Fپس جِدعُون به خانۀ خود رفت. بزغاله ای را کباب کرد و یک اندازه آرد را گرفته از آن نان فطیر پُخت. بعد گوشت را در تُکری و شوربا را در کاسه ای ریخت و در زیر درخت بلوط بحضور خداوند تقدیم کرد.X)+Fاما لطفاً از اینجا نرو تا من بروم و یک تحفه بیاورم و بحضورت تقدیم کنم.» خداوند فرمود: «تا تو برگردی من جایی نمی روم.»u(eFجِدعُون گفت: «اگر واقعاً میل داری که به من کمک کنی، پس علامه ای به من نشان بده تا بدانم که تو حقیقتاً خداوند هستی که با من حرف می زنی.')Fخداوند فرمود: «من همراه تو هستم و تو می توانی به تنهائی مدیانی ها را شکست بدهی.»&-Fجِدعُون گفت: «چطور می توانم قوم اسرائیل را نجات بدهم، چون خانوادۀ من ضعیف ترین خانواده های قبیلۀ مَنَسّی است و من خودم کوچکترین افراد فامیلم می باشم؟»Y%-Fخداوند رو بطرف او کرده فرمود: «با همین قوتی که داری برو و مردم اسرائیل را از دست مدیانی ها نجات بده! من ترا می فرستم!»L$F جِدعُون جواب داد: «آقا اگر خداوند همراه ما است، پس چرا به این روز بد گرفتار هستیم؟ کجاست آنهمه کارهای عجیب خداوند که پدران ما از آن ها برای ما حکایت می کردند و می گفتند: خداوند ما را از مصر بیرون آورد؟ اما حالا ما را ترک کرد و اسیر حکومت مدیانی ها ساخت.»#F فرشتۀ خداوند بر او ظاهر شد و گفت: «ای مرد دلاور، خداوند همراه تو است.» "F یکروز فرشتۀ خداوند آمد و بزیر درخت بلوطی، در عُفره نشست. آنجا متعلق به یوآش اَبیعَزَری بود. پسرش، جِدعُون از ترس مدیانی ها گندم را در چرخُشت، جائیکه انگور را برای شراب می فشردند، می کوبید تا از نظر آن ها پنهان باشد.j!OF به شما گفتم که من خداوند، خدای شما هستم. از خدایان اموریان که در مُلک شان بسر می برید، نترسید. اما شما به سخنان من گوش ندادید.»@ {F و از دست مصریان و ستمگران نجات دادم. دشمنان را از سر راه تان دور کردم و مُلک و زمین شانرا به شما بخشیدم. Fپیغمبری را برای مردم اسرائیل فرستاد. و او به مردم گفت: «خداوند چنین می فرماید: من شما را از مصر و از کشور مردمیکه غلام آن ها بودید، بیرون آوردم.I Fبنابران، برای کمک بحضور خداوند گریه و ناله کردند. و چون خداوند ناله و گریۀ شان را بخاطر ظلم مدیانی ها شنید،fGFو مردم اسرائیل پیش مدیانی ها بسیار خوار و حقیر شدند.tcFآن ها با رمه و گلۀ خود می آمدند و تعداد شترهای آن ها آنقدر زیاد بود که مثل مور و ملخ هجوم می آوردند. و هر چیزی را خراب و تباه می کردند.lSFدر آنجا خیمه زده، کشت و زراعت آن ها را تا به غزه از بین می بردند. و همه چیز را، از خوراک گرفته تا گوسفند، گاو و الاغ تلف می کردند.^7Fو هر وقتیکه مردم اسرائیل کشت و زراعت می کردند مدیانی ها، عمالیقی ها و مردم مشرق زمین می آمدند و بر آن ها هجوم می آوردند.~wFبعد از آنکه مدیانی ها قوم اسرائیل را مغلوب کرد، ظلم آن ها بقدری بود که مردم اسرائیل را مجبور ساختند که در تونلها و غارهای کوه زندگی کنند.e GFمردم اسرائیل باز کارهائی کردند که در نظر خداوند زشت بودند. بنابران، خداوند آن ها را برای هفت سال اسیر حکومت مدیانی ها ساخت.wiFای خداوند، همه دشمنانت هلاک باد. اما دوستدارانت مثل آفتاب با قدرت تمام بدرخشند.» بعد از آن مدت چهل سال آرامش در آن سرزمین برقرار بود.mUF«آن ها غنیمت بسیار گرفته اند و البته وقت زیاد به کار دارد تا آنرا تقسیم کنند. یک یا دو دختر نصیب هر مرد می شود. غنیمت لباسهای رنگارنگ برای سِیسَرا خواهند آورد. غنیمت لباسهای رنگارنگ و خامکدوزی بر گردن اسیران.»ای خداوند، همه دشمنانت هلاک باد. اما دوستدارانت مثل آفتاب با قدرت تمام بدرخشند.» بعد از آن مدت چهل سال آرامش در آن سرزمین برقرار بود.5Fخانمهای دانشمندش به او جواب دادند و او سخنان آن ها را پیش خود تکرار می کرد و می گفت:9Fمادر سِیسَرا از راه کلکین می دید و از شبکۀ کلکین نگاه می کرد و منتظر آمدن او بود. گفت: «چرا عرادۀ او در آمدن تأخیر کرد؟ چرا آواز ارابه های عراده اش نمی آید؟»Fاو پیش پایش خَم شد و افتاد. بلی، در پیش پایش، در جائیکه خَم شد، افتاد و مُرد.-UFبعد میخ خیمه و چکش کارگر را گرفت و در شقیقۀ سِیسَرا فروبُرد. سرش را شکست و شقیقه اش را شگافت.zoFسِیسَرا آب خواست و یاعیل شیر و قیماق را در جام شاهانه به او داد.Fخوشا بحال یاعیل، زن حابر قَینی! او از تمام زنان خیمه نشین زیادتر برکت ببیند.3Fفرشتۀ خداوند می گوید که میروز را لعنت کنید. به باشندگان آن بسختی نفرین نمائید، زیرا آن ها برای کمک به خداوند نیامدند و در جنگ با دشمنانش به او مدد نکردند.QFبعد صدای بلند سُم اسپان دشمنان شنیده شد. yFدریای خروشان قیشون آن ها را در ربود. ای جان من، با شجاعت قدم بردار!~ wFستارگان از آسمان جنگ کردند، آن ها از مدار خود با سِیسَرا جنگیدند.Y -Fپادشاهان آمدند و جنگیدند. پادشاهان کنعان در تَعنَک و چشمه های مِجِدو جنگ کردند، اما غنیمتی از نقره به دست نیاوردند. Fمردم قبایل زبولون و نفتالی زندگی خود را در میدان جنگ در خطر انداختند.S !Fجِلعاد به آن طرف دریای اُردن ماند. دان چرا پیش کشتی ها معطل شد؟ اَشیر در کنار ساحل، آرام نشست و در بندرها ساکن شد.OFچرا در بین طویله ها معطل شدی؟ برای اینکه نوای نَی را بشنوی؟ بلی، در بین مردم رؤبین نفاق بود و باهم دعوا داشتند.S!Fرهبران ایسَسکار با دبوره و باراق آمدند و به وادی هجوم آوردند. اما در بین قبیلۀ رؤبین نفاق بود و باهم دعوا داشتند.jOFمردم افرایم از سرزمین عمالیق آمدند و مردمان بنیامین با پیروانت همراهی کردند. از ماخیر حاکمان و از زبولون سرداران سپاه آمدند.#AF آنگاه مردم وفادار از کوه پائین شدند و قوم خداوند بخاطر من بسوی زورمندان قدم برداشتند.[1F بیدار شو ای دبوره! بیدار شو! بیدار شو، بیدار شو و زمزمه کن! بیدار شو ای باراق! ای پسر اَبینوعَم! اسیران را به اسارت ببر!*OF نوازندگان در کنار چشمه ساران نوای فتح و ظفر خداوند را زمزمه می کنند. و قصیدۀ کارهای عادلانۀ خداوند را می خوانند. مردان خداوند با پیروزی به دروازه های شهر رسیدند.gIF ای کسانی که بر الاغهای سفید سوار هستید و بر قالین های رنگین و گرانبها می نشینید و شما ای رهروان، در ستایش خداوند همنوا شوید.'IF رهبران اسرائیل را دوست دارم که خود را با میل و رغبت وقف مردم کردند. خداوند را ستایش کنید.fGFچون قوم اسرائیل خدایان نو را قبول کردند، جنگ به دروازۀ شهر رسید. و در بین چهل هزار مرد اسرائیل هیچ سپر و نیزه ای یافت نمی شد.1]Fحکمرانان در اسرائیل نایاب و نابود شدند تا اینکه تو ای دبوره، به عنوان مادر اسرائیل ظهور کردی.+~QFدر ایام شَمجَر پسر عَنات و در دوران یاعیل جاده ها متروک شدند و مسافران براه کج و پیچ رفتند.%}EFکوهها در برابر خداوندِ سینا تکان خوردند و در برابر خداوند، خدای اسرائیل به لرزه آمدند.q|]Fای خداوند، وقتی از سعیر ما را رهبری کردی و هنگامی که از صحرای ادوم گذشتی، زمین لرزید. از آسمان ها باران بارید و از ابر ها بارش آمد.T{#Fای پادشاهان بشنوید و ای حاکمان گوش بدهید! من برای خداوند سرود می خوانم و برای خداوند، خدای اسرائیل نغمه می سرایم.%zEF«خدا را ستایش کنید! رهبران شجاعانه به جنگ رفتند، و مردم با میل دل از آن ها پیروی نمودند.{y sFبعد در همان روز دبوره و باراق پسر اَبینوعَم این سرود را خواندند:(xKFو از آن روز ببعد قوم اسرائیل بر یابین قویتر و قویتر می شد تا اینکه او را بکلی نابود کردند.9wmFبنابران، خداوند در همان روز یابین، پادشاه کنعان را به دست مردم اسرائیل شکست داد.و از آن روز ببعد قوم اسرائیل بر یابین قویتر و قویتر می شد تا اینکه او را بکلی نابود کردند.vyFوقتی باراق بدنبال سِیسَرا آمد یاعیل به استقبال او بیرون رفت و به او گفت: «بیا شخصی را که در جستجویش بودی به تو نشان بدهم.» باراق داخل خیمه شد و سِیسَرا را در حالیکه میخ خیمه به شقیقه اش فرورفته بود، مُرده یافت.Iu Fاما یاعیل یکی از میخهای خیمه را با یک چکش گرفت و آهسته پیش او رفت و میخ را به شقیقه اش کوفت که سر آن به زمین فرورفت و سِیسَرا جابجا مُرد، چونکه از فرط خستگی به خواب سنگینی رفته بود.?tyFسِیسَرا به یاعیل گفت: «برو پیش دروازۀ خیمه بایست. اگر کسی آمد و پرسید که آیا کسی در خیمه است؟ بگو، نی.»hsKFسِیسَرا به یاعیل گفت: «کمی آب بده که تشنه هستم.» یاعیل یک مشک شیر را باز کرد و به او شیر نوشانید و دوباره او را با لحاف پوشاند.9rmFیاعیل به استقبال سِیسَرا بیرون آمد و به او گفت: «بیا آقا، داخل شو، نترس. در اینجا همراه ما خطری برایت نیست.» پس سِیسَرا با او به داخل خیمه رفت. یاعیل او را با لحافی پوشاند.qFسِیسَرا پای پیاده فرار کرد و به خیمۀ یاعیل، زن حابر قَینی پناه برد، زیرا بین یابین، پادشاه حاصور و خاندان حابر قَینی رابطۀ دوستی برقرار بود.p)Fباراق عراده ها و سپاه دشمن را تا حَروشِت حاجوئیم (یعنی جای مردم غیر یهود) تعقیب کرد و همه لشکر سِیسَرا با دَم شمشیر به قتل رسیدند و یکنفر هم زنده نماند.Xo+Fو خداوند سِیسَرا را با تمام عراده های جنگی و لشکر او را به وحشت انداخت. خود سِیسَرا از عرادۀ خود پیاده شد و فرار کرد.QnFدبوره به باراق گفت: «امروز روزیست که خداوند سِیسَرا را به دست تو تسلیم می کند. او قبلاً نقشۀ شکست او را کشیده است.» پس باراق از کوه پائین شد و با یک سپاه ده هزار نفری به جنگ سِیسَرا رفت.5meF تمام سپاه خود را با نُهصد عرادۀ جنگی آهنی آماده کرد و از حَروشِت حاجوئیم به وادی قیشون حرکت داد.|lsF وقتی سِیسَرا شنید که باراق پسر اَبینوعَم به کوه تابور رفته است، kF در این وقت حابر قَینی خود را از دیگر قَینی ها که اولادۀ حوباب، برادر زن موسی بود جدا کرده و در پیش درخت بلوط در صَعَنایم، در نزدیکی قادِش خیمه زد._j9F و باراق مردان قبایل زبولون و نفتالی را که ده هزار نفر بودند، مجهز ساخته آن ها را همراه با دبوره به میدان جنگ رهبری نمود.DiF دبوره جواب داد: «بسیار خوب، من با تو می روم، اما بدان که در این جنگ افتخاری نصیب تو نمی شود، زیرا خداوند سِیسَرا را به دست یک زن تسلیم می کند.» پس دبوره همراه باراق به قادِش رفت.h)Fباراق به او گفت: «اگر تو با من بروی، من می روم و اگر تو بامن نروی، من هم نمی روم.»!g=Fو با سِیسَرا قوماندان سپاه یابین و با همه عراده های جنگی و سپاه نیرومند او بجنگی. خداوند می فرماید: من آن ها را به دریای قیشون کشانده به دست تو تسلیم می کنم.» f Fاو یک روز باراق، پسر اَبینوعَم را که در قادِش، در سرزمین نفتالی زندگی می کرد پیش خود خواست و به او گفت: «خداوند، خدای اسرائیل فرموده است که تو باید ده هزار نفر از قبیلۀ نفتالی را مجهز کرده با آن ها به کوه تابور بروی.feGFاو زیر درخت خرما، بین رامه و بیت ئیل که در کوهستان افرایم بود می نشست و مردم اسرائیل برای حل و فصل دعوای خود پیش او می آمدند.ldSFدر آن زمان دبورۀ نبیه، زن لَفیدوت داور قوم اسرائیل بود.dcCFقوم اسرائیل با زاری از خداوند کمک خواستند. چون سِیسَرا نُهصد عرادۀ جنگی آهنی داشت و بیست سال کامل بر مردم اسرائیل ظلم کرد.b+Fو خداوند آن ها را به دست یابین، پادشاه کنعان که در حاصور سلطنت می کرد، مغلوب ساخت. قوماندان سپاه یابین، سِیسَرا بود که در حَروشِت حاجوئیم زندگی می کرد. a Fبعد از وفات اِیهود، مردم اسرائیل باز کاری کردند که در نظر خداوند زشت بود. `Fبعد از اِیهود داورِ دیگری بنام شَمجَر پسر عَنات روی کار آمد که ششصد نفر از فلسطینی ها را با یک چوب گاورانی کشت. او هم نجات دهندۀ قوم اسرائیل بود.A_}Fبه این ترتیب، موآبیان به دست مردم اسرائیل مغلوب شدند. و مردم آن سرزمین مدت هشت سال در آرامی بسر بردند.بعد از اِیهود داورِ دیگری بنام شَمجَر پسر عَنات روی کار آمد که ششصد نفر از فلسطینی ها را با یک چوب گاورانی کشت. او هم نجات دهندۀ قوم اسرائیل بود.K^Fآن ها ده هزار نفر از مردم موآب را که همه مردان نیرومند و جنگی بودند، بقتل رساندند و هیچ کسی نتوانست فرار کند.k]QFآنگاه به آن ها گفت: «بدنبال من بیائید، زیرا خداوند دشمنان تان، موآبیان را به دست شما داده است.» پس آن ها بدنبال او رفتند و گذرگاه های دریای اُردن را بروی مردم موآب بستند. به هیچ کس اجازۀ عبور ندادند.j\OFو چون به کوهستان افرایم آمد شیپور را به صدا درآورد. و مردم اسرائیل از کوهستان با او رفتند و اِیهود رهبری آن ها را به عهده گرفت.6[gFدر وقتیکه خدمتگاران شاه انتظار می کشیدند، اِیهود از معدن سنگ گذشت و صحیح و سالم به سِعیرَت رسید.ZFپس انتظار کشیدند. و چون انتظار شان طولانی شد و دروازه هم قفل بود، کلید را گرفته دروازه را باز کردند و دیدند که پادشاه شان مُرده بر زمین افتاده است.ZY/Fپس از رفتن اِیهود وقتی خدمتگاران پادشاه آمدند و دیدند که دروازه بالاخانه قفل بود، فکر کردند که او به تشناب رفته است. XFبعد اِیهود دروازه های خانه را قفل کرد و از راه دهلیز بالاخانه بیرون رفت.HW Fآنگاه اِیهود با دست چپ خود خنجر را از زیر لباس کشید و به شکم او زد که دستۀ خنجر با تیغ آن در شکمش فرورفت و نوک آن از پشت او بیرون آمد، زیرا اِیهود خنجر را از شکم پادشاه بیرون نکشید. V;Fدر آن وقت پادشاه در قصر تابستانی و در اطاق مخصوص خود نشسته بود. اِیهود به او نزدیک شد و گفت: «من پیامی از جانب خدا برایت آورده ام.» پادشاه از چوکی خود برخاست.9UmFو خودش از معدن سنگ که در جِلجال بود برگشت. پیش عِجلون پادشاه آمد و گفت: «من یک پیام محرمانه برایت آورده ام.» پادشاه فوراً به کسانیکه در حضورش بودند امر کرد که بیرون بروند.aT=Fآنهائی را که جزیه را حمل کرده بودند، واپس فرستاد.{SqFبعد از آنکه جزیه را به عِجلون که یک آدم بسیار چاق بود تقدیم کرد،FRFاِیهود برای خود یک خنجر دو دمه بطول پنجاه سانتی متر ساخت و آنرا در زیر لباس بالای ران راست خود پنهان نمود.uQeFوقتی مردم اسرائیل پیش خداوند زاری کردند، خداوند باز نجات دهنده ای برای شان فرستاد. نام او اِیهود، پسر جیرا، از قبیلۀ بنیامین و شخص چپ دستی بود. مردم اسرائیل هر سال به دست او برای عِجلون جزیه می فرستادند.lPSFو عِجلون پادشاه موآب مدت هجده سال بر اسرائیل حکومت کرد."O?F عِجلون با عمونیان و عمالَقه متحد شده اسرائیل را شکست دادند و شهر اریحا را تصرف کردند.ENF بار دیگر مردم اسرائیل کارهای زشتی کردند که خداوند را ناراضی ساختند. و خداوند به عِجلون، پادشاه موآب کمک کرد که آن ها را مغلوب سازد، زیرا در مقابل خداوند به کارهای بدی دست زدند.MF و در آن سرزمین مدت چهل سال آرامش برقرار بود و بعد عُتنِئیل پسر قناز فوت کرد.iLMF روح خداوند بر او آمد، قوم اسرائیل را رهبری کرد و به جنگ رفت. با کمک خداوند، کوشان رِشعَتایم، پادشاهِ بین النهرین را شکست داد.K1F اما وقتی مردم اسرائیل پیش خداوند ناله و زاری نمودند، خداوند نجات دهنده ای برای شان فرستاد که عُتنِئیل پسر قناز برادر کوچک کالیب بود. و آن ها را نجات داد.^J7Fبنابران، آتش خشم خداوند در مقابل قوم اسرائیل برافروخته شد. و خداوند آن ها را به دست کوشان رِشعَتایم، پادشاه بین النهرین مغلوب ساخت. و مردم اسرائیل مدت هشت سال خدمت کوشان رِشعَتایم را کردند.nIWFباز مردم اسرائیل کارهائی کردند که در نظر خداوند زشت بود. خداوند، خدای خود را فراموش نمودند. خدایان بَعل و عَشتاروت را پرستیدند.>HwFدختران شان را برای پسران خود گرفتند و دختران خود را به پسران آن ها دادند. و خدایان شان را پرستش کردند.+GQFپس مردم اسرائیل در بین کنعانیان، حِتیان، اموریان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان زندگی کردند.vFgFآن ها در آنجا ماندند، تا معلوم شود که آیا قوم اسرائیل احکام خداوند را که بوسیلۀ موسی به پدران شان داده شده بودند، بجا می آورند یا نه.aE=Fپنج حکمران فلسطینی، تمام کنعانیان، سِیدونی ها و حویان که در کوههای لبنان ـ از بَعل حِرمون تا سرحد حمات ـ زندگی می کردند.KDFو در عین حال خداوند می خواست که به این نسل جوان موقع بدهد تا فنون جنگی را یاد بگیرند و در جنگ مهارت پیدا کنند:C -Fاینها اقوامی بودند که خداوند آن ها را برای آزمایش آن طبقه از مردم اسرائیل که در جنگ با کنعانیان تجربه ای نداشتند، بیرون نراند و آن ها را بحال شان گذاشت.dBCFلهذا، خداوند آن اقوام را بحال شان گذاشت و بزودی آن ها را بیرون نراند و نه به مردم اسرائیل موقع داد که آن ها را از بین ببرند.A%Fمن آن ها را وسیله ای برای آزمایش مردم اسرائیل می سازم که آیا مثل پدران خود براه راست می روند یا نه.»لهذا، خداوند آن اقوام را بحال شان گذاشت و بزودی آن ها را بیرون نراند و نه به مردم اسرائیل موقع داد که آن ها را از بین ببرند.@{Fمن هم آن اقوامی را که بعد از وفات یوشع باقی ماندند، بیرون نمی رانم.|?sFبنابران، آتش خشم خداوند دوباره شعله ور می شد و می گفت: «چون مردم پیمانی را که با پدران شان بسته بودم، شکستند و از احکام من پیروی نکردند،d>CFاما بعد از آنکه آن داور فوت می کرد، باز به راه کج می رفتند و بدتر از پدران خود عمل می کردند. پیروی خدایان بیگانه را می نمودند، آن ها را پرستش و سجده می کردند و از کارهای بد و خودسری دست نمی کشیدند.!==Fو هر وقتیکه خداوند داوری را برای آن ها تعیین می کرد، همراه آن داور می بود تا در دوران عمر آن داور، از شر دشمنان نگهدار شان باشد. و هر زمانیکه دشمنان دست به آزار آن ها دراز می نمود، خداوند نالۀ آن ها را می شنید و بر آن ها رحم می کرد.<Fاما باوجود این، آن ها از داوران اطاعت نکردند و پیرو خدایان بیگانه شدند و آن ها را سجده کردند. و با این کار خود گناه بزرگی را مرتکب شدند. و بزودی آن راهی را که پدران شان می رفتند، ترک کرده گمراه شدند. پدران شان از همه احکام خداوند پیروی می کردند، ولی آن ها مثل پدران خود با ایمان نبودند.};uFاما باز هم وقتی خداوند حال رنجبار آن ها را دید، داوران را برای شان تعیین کرد تا از دست تاراجگران که آن ها را غارت کرده بودند، نجات بدهند.:Fبه هر جائیکه برای جنگ می رفتند، دست خداوند بر ضد شان بالا شده مانع پیروزی آن ها می گردید، زیرا به آن ها اخطار داده قسم خورده بود که این کار را می کند."9?Fلهذا، خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد و آن ها را به دست تاراجگران سپرد تا غارت شوند. و اسیر دشمنان اطراف شان ساخت که دیگر نتوانند در مقابل دشمن مقاومت کنند.~8wF از خداوند روی گردان شدند و خدایان بَعل و عَشتاروت را پرستش کردند.c7AF خداوند، خدای اجداد خود را که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آورد، ترک نمودند. آن ها خدایان مردمی را که در همسایگی شان زندگی می کردند پیروی و سجده می نمودند. بنابران، آتش خشم خداوند را برافروختند.#6AF و مردم اسرائیل کارهائی کردند که در نظر خداوند زشت بود و خدایان بَعل را پرستش می کردند.J5F پس از مدتی آن نسل از دنیا رفتند و با پدران خود پیوستند. نسل دیگری بعد از آن ها پیدا شد. این مردم نه خداوند را می شناختند و نه کارهای او را که برای مردم اسرائیل انجام داد، دیده بودند.84kF و او را در زمین ملکیت خودش در تِمنَه حارَس که در کوهستان افرایم، در شمال کوه جاعَش بود، دفن کردند.x3kFیوشع پسر نون، خدمتگار خداوند به عمر یکصد و ده سالگی وفات یافت.'2IFو قوم اسرائیل تا که یوشع زنده بود و بعد از او هم تا که سرکردگان شان حیات داشتند، بندگی خداوند را کردند. و همه کارهای بزرگ خداوند را که برای شان انجام داد، دیدند.[11Fیوشع به مردم اجازه داد که بروند و آن ها به جاهائیکه به عنوان ملکیت برای شان تعیین شده بود، رفتند تا آنها را تصرف کنند.50eFبنابران، آنجا را بوکیم (یعنی آنهائی که گریه می کنند) نامیدند. و بحضور خداوند قربانی تقدیم کردند.#/AFوقتی فرشتۀ خداوند این سخنان را به آن ها گفت، همه مردم اسرائیل با آواز بلند گریه کردند.N.Fپس من هم آن مردم را از سر راه تان دور نمی کنم، بلکه آن ها دشمنان تان و خدایان شان دام گناه برای تان خواهند بود.»-Fشما هم نباید پیمانی با باشندگان این کشور ببندید و باید قربانگاه های شان را ویران کنید.» اما شما فرمان مرا بجا نیاوردید. چرا این کار را کردید؟, Fفرشتۀ خداوند از جِلجال به بوکیم رفت و از جانب خدا به قوم اسرائیل گفت: «من شما را از مصر به این سرزمین آوردم، چونکه وعدۀ مالکیت آنرا به اجداد تان داده بودم. و به آن ها گفتم: «من هیچیک از پیمانی را که با شما بسته ام نمی شکنم.t+ eF!سرحد اموریان از درۀ عَقرَبیم تا سالع و بالا تر از آن می رسید.{* sF وقتیکه اموریان به اَیَلون، شِعَلبیم و کوه حارَس پراگنده شدند، مردم قبیلۀ یوسف قویتر شد و آن ها را شکست دادند. و اموریان کارگران اجباری آن ها شدند.سرحد اموریان از درۀ عَقرَبیم تا سالع و بالا تر از آن می رسید..) YFاما اموریان مردم قبیلۀ دان را در کوهستان راندند و به آن ها اجازه نمی دادند که به وادی بیایند.N( Fمردم قبیلۀ نفتالی هم باشندگان شهرهای بیت شمس و بیتعَنات را بیرون نراندند و با کنعانیان آن دو شهر یکجا زندگی می کردند، ولی ساکنان آن دو شهر مجبور بودند که برای مردم نفتالی خدمت کنند.>' yFمردم قبیلۀ اَشیر هم باشندگان شهرهای عَکو، سِیدون، اَحلَب، اَکزِیب، حَلبه، عَفیق و رِحوب را بیرون نکردند، بنابران، مردم اَشیر با کنعانیان باشندۀ آنجا یکجا زندگی می کردند.& Fمردم قبیلۀ زبولون هم باشندگان فِطرون و نَهلول را خارج نکردند، بنابران، کنعانیان در همانجا باقی ماندند و کارگران اجباری بنی اسرائیل شدند.  }}2|{zaytxgwovuvsvr3qbposnmlkDjish!fedccbaf``_-^Z\[Z}YXWVUTRR5OMLJJIGG3FBEpDCBAAk@W>>s> <<;?988L7.65*322t2(10/.N-t,+*X)b(6't&{%$$#I""#! d iZOp<<Xc W u _G,s-aF 2بعد اَبیمَلِک به تاباز رفت. در آنجا اردو زد و آنرا تصرف کرد.U,%F 1پس هرکدام یک شاخۀ درخت را بریده بدنبال اَبیمَلِک رفتند. شاخه ها را بردند و در اطراف قلعه انباشته بر آن ها آتش روشن کردند. و همه مردم برج شَکیم که در حدود یکهزار مرد و زن بودند، هلاک شدند.5+eF 0با همراهان خود به کوه صلمون بالا شد. تبری را به دست گرفته شاخۀ درختی را برید و آنرا بر شانۀ خود گذاشت. آنگاه به همراهان خود گفت: «زود شوید، کاری که من کردم شما هم بکنید!»*F /وقتی اَبیمَلِک اطلاع یافت که باشندگان برج شَکیم در یکجا جمع شده اند،1)]F .و چون مردمی که در نزدیک بُرج شهر بودند از واقعه خبر شدند، به قلعۀ معبد بَعلِ پیمان پناه بردند.(F -اَبیمَلِک تمام آن روز جنگ کرد تا اینکه شهر را به تصرف خود درآورد. همه کسانی را که در شهر بودند، از بین برد. شهر را ویران کرد و در آن نمک پاشید.W')F ,اَبیمَلِک و همراهانش با عجله رفتند و به دهن دروازۀ شهر ایستادند تا مردم را نگذارند که به شهر داخل شوند. در عین حال دو دستۀ دیگر آن ها، بر کسانی که در صحرا بودند، حمله کردند و همه را کشتند.&3F +او مردان خود را جمع و به سه دسته تقسیم کرد و در صحرا کمین کردند. وقتی مردم را دیدند که از شهر بیرون می آیند، از کمینگاه خود خارج شدند و همه را بقتل رساندند.h%KF *روز دیگر مردم شَکیم به صحرا رفتند و اَبیمَلِک خبر شد.X$+F )اَبیمَلِک در ارومه سکونت اختیار کرد. و زَبول، جَعل را با وابستگانش از شَکیم بیرون راند تا دیگر در آنجا زندگی نکنند.+#QF (اَبیمَلِک او را شکست داد و او فرار کرد. بسیاری از مردم شَکیم تا به دروازۀ شهر زخمی افتادند.d"CF 'جَعل پیشاپیش مردم شَکیم برای جنگ با اَبیمَلِک رفت.w!iF &آنگاه زَبول رو بطرف او کرده پرسید: «کجاست آن لافهائی که می زدی؟ یادت می آید که می گفتی: «اَبیمَلِک کیست که ما خدمت او را بکنیم؟» اینها کسانی هستند که تو آن ها را تحقیر می کردی. پس حالا برو و با آن ها جنگ کن.»( KF %جَعل باز گفت: «ببین مردم بطرف ما روان هستند و یک گروه دیگر هم از راه بلوط معونیم می آیند.»'F $و چون جَعل آن ها را دید، به زَبول گفت: «آن مردم را می بینی که از کوه پائین می شوند؟» زَبول به او گفت: «تو سایۀ کوه را دیدی و گمان کردی که انبوه مردم است.»A}F #وقتی صبح شد جَعل بیرون رفت به دهن دروازۀ شهر ایستاد. و اَبیمَلِک هم با همراهان خود از کمینگاه بیرون شد.1]F "پس اَبیمَلِک و همه کسانی که با او بودند شبانگاه رفتند و به چهار دسته تقسیم شده در کمین نشستند.F !و صبح روز دیگر، در وقت طلوع آفتاب بروید و به شهر حمله کنید. وقتیکه او و مردانش برای مقابله آمدند، آنوقت هر معامله ای که می خواهی با آن ها بکن.»RF پس هنگام شب با همراهانت برو و پنهان شوید.b?F و پیامی به اَبیمَلِک در ارومه فرستاده گفت: «جَعل پسر عابد و خویشاوندان او به شَکیم آمده اند و مردم را بر ضد تو می شورانند.F اما وقتی زَبول، حاکم شهر، سخنان جَعل پسر عابد را شنید، بسیار قهر شد.q]F ای کاش این مردم زیر دست من می بودند تا من اَبیمَلِک را از بین می بردم. و به اَبیمَلِک می گفتم: تمام لشکرت را جمع کن و به جنگ ما بیا.»`;F جَعل از مردم پرسید: «اَبیمَلِک کیست؟ و چرا ما مردم شَکیم خدمت او را بکنیم؟ آیا او پسر جِدعُون و نام معاون او زَبول نیست؟|sF یکروز آن ها بیرون رفتند و از تاکستان، انگور چیدند و جشن گرفتند. بعد به معبد خدای خود رفتند. خوردند و نوشیدند و اَبیمَلِک را مسخره کردند.6gF جَعل، پسر عابد با خویشاوندان خود به شَکیم آمد و در آنجا در بین مردم شهرت و اعتبار زیادی پیدا کرد.vgF مردم شَکیم برای حمله بر اَبیمَلِک در امتداد جاده ای که به بالای کوه می رفت، کمین کردند. (در عین حالیکه آن ها منتظر بودند، هر کسیکه از آنجا می گذشت، تاراج می شد.) اما کسی از دسیسۀ مردم، به اَبیمَلِک خبر داد.[1F و پس از این حادثه اَبیمَلِک و باشندگان شَکیم که در قتل هفتاد پسر جِدعُون با او همدست بودند، به جزای اعمال خود رسیدند./YF آنگاه خداوند بین اَبیمَلِک و مردم شَکیم دشمنی انداخت و مردم شَکیم به اَبیمَلِک خیانت کردند.U%F اَبیمَلِک مدت سه سال بر اسرائیل سلطنت کرد. F بعد یوتام از آنجا گریخت و از ترس برادر خود، اَبیمَلِک به بئیر فرار کرد. F در غیر آن می خواهم که آتشی از اَبیمَلِک برخیزد و همه باشندگان شَکیم و بیت ملو را بسوزاند. و آتش مردم شَکیم و بیت ملو هم اَبیمَلِک را از بین ببرد.»1F و اگر شما یقین دارید که از روی راستی و اخلاص این کار را کرده اید و احترام جِدعُون را بجا آورده اید، پس من هم آرزو می کنم که شما و اَبیمَلِک باهم خوش باشید.P F اما شما امروز برضد خانوادۀ پدرم برخاسته اید و هفتاد پسر او را بر روی یک سنگ کُشتید. و اَبیمَلِک را که پسر کنیز او و فقط بخاطری که یکی از اقوام شما است به عنوان پادشاه خود انتخاب کردید.3 aF پدر من برای شما و بخاطر شما جنگ کرد. زندگی خود را بخطر انداخت و شما را از دست مدیانی ها نجات داد.@ {F پس حالا خوب فکر کنید که آیا با انتخاب اَبیمَلِک به عنوان پادشاه خود، کار درستی کرده اید؟ و آیا به جِدعُون و خاندانش احسان نموده اید و کاریکه لایق شان او باشد بعمل آورده اید؟H  F بوتۀ خار جواب داد: «اگر براستی می خواهید که من پادشاه شما شوم، پس بیائید در سایۀ من پناه ببرید. در غیر اینصورت می خواهم که از خارهای من آتش برخیزد و همه سَروهای لبنان را بسوزاند.»p [F بالاخره پیش بوتۀ خار رفتند و گفتند: «بیا و پادشاه ما باش.»:oF تاک گفت: «آیا باید از شراب خود که برای خدا و انسان خوشی می آورد صرف نظر کنم و حاکم درختان دیگر شوم؟»eEF سپس پیش تاک انگور رفتند و گفتند: «بیا پادشاه ما شو.»NF درخت انجیر جواب داد: «من نمی خواهم که شیرینی و میوۀ گوارای خود را ترک کنم و بروم و بر درختان دیگر پادشاهی کنم.»dCF بعد درختان به درخت انجیر گفتند: «بیا پادشاه ما شو.»!F اما درخت زیتون به آن ها گفت: «آیا می خواهید که من از روغن خود که بخاطر آن خداوند و انسان به من احترام دارند صرف نظر کنم و بروم حاکم درختان دیگر باشم؟»^7F یکروز درختان تصمیم گرفتند که پادشاهی برای خود انتخاب کنند. آن ها اول پیش درخت زیتون رفتند و گفتند: «بیا پادشاه ما باش.»ueF وقتی یوتام خبر شد به بالای کوه جَرزِیم ایستاد و به آواز بلند به مردم گفت: «ای باشندگان شَکیم، به من گوش بدهید تا خدا به شما گوش بدهد.>wF بعد همه باشندگان شَکیم و بیت ملو در پیش درخت بلوط در نزدیک ستون، تاج شاهی را بر سر اَبیمَلِک گذاشتند.(KF بعد اَبیمَلِک به خانۀ پدر خود به عُفره رفت و هفتاد برادر خود را بر روی یک سنگ کشت. تنها خوردترین آن ها که یوتام نام داشت زنده ماند، زیرا او خود را پنهان کرده بود.r_F آن ها هفتاد سکۀ نقره از معبد بَعل بَرِیت را به او دادند. اَبیمَلِک با آن پول مردان بیباک و بیکار را اجیر کرد و آن ها پیروان او شدند.)~MF پس خویشاوندان مادرش به وکالت او حرفهائی را که زده بود، به مردم شَکیم گفتند. و آن ها با کمال خوشی قبول کردند که از اَبیمَلِک پیروی کنند و گفتند: «او برادر ما است.»<}sF «به گوش همۀ مردم شَکیم برسانید و از آن ها بپرسید: «آیا می خواهید هفتاد پسران جِدعُون حاکمان تان باشند یا یکنفر که من هستم؟» و به یاد داشته باشید که من رگ و خون شما می باشم.»+| SF اَبیمَلِک، پسر جِدعُون پیش خویشاوندان مادر خود به شَکیم رفت و همه را جمع کرده به آن ها گفت:V{'F#آن ها خوبی هائی را که یَرُ بَعل (جِدعُون) در حق شان کرده بود، فراموش نمودند و به خاندان او نیکی و احسان نشان ندادند.zF"و خداوند، خدای خود را از یاد بردند. آن خدائی را که آن ها را از دست دشمنان اطراف شان نجات داده بود.آن ها خوبی هائی را که یَرُ بَعل (جِدعُون) در حق شان کرده بود، فراموش نمودند و به خاندان او نیکی و احسان نشان ندادند.QyF!بعد از وفات جِدعُون مردم اسرائیل بزودی گمراه شده و پرستش بتها را کردند. آن ها بت بَعل بَرِیت را خدای خود ساختند.Wx)F وقتیکه جِدعُون فوت کرد، پیر و سالخورده شده بود. و او را در آرامگاه پدرش، یوآش در عُفرۀ اَبُیعَزَرِیان بخاک سپردند. w;Fاو همچنین یک کنیز در شَکیم داشت که برای او یک پسر بدنیا آورد و او را اَبیمَلِک نامید.Iv Fاو دارای هفتاد پسر و زنهای زیاد بود.Iu Fجِدعُون، پسر یوآش به خانۀ خود برگشت*tOFبه این ترتیب، مدیانی ها به دست اسرائیل شکست خوردند و دیگر نمی توانستند سر خود را بلند کنند. و در دوران عمر یَرُ بَعل مدت چهل سال صلح و آرامش در آن کشور برقرار بود.8skFجِدعُون از آن ها یک بت طلائی ساخت و آنرا در شهر خود، عُفره قرار داد. بزودی مردم اسرائیل به پرستش آن شروع کردند. این کار یک عمل زشتی بود که جِدعُون و خانواده اش مرتکب شدند.mrUFوزن گوشواره ها بغیر از زیور آلات، گلوبندها، لباسهای ارغوانی پادشاهان مدیان و حلقه های گردن شتران شان، حدود بیست کیلوگرام بود.qFآن ها جواب دادند: «با کمال خوشی ما گوشواره ها را به تو می دهیم.» پس آن ها یک چپن را بروی زمین هموار کردند و همگی گوشواره های غنیمت را در آن انداختند.p/Fاما یک خواهش از شما می کنم: «هر کدام تان گوشواره هائی را که به غنیمت گرفته اید، به من بدهید.» (چون دشمنان شان که اسماعیلی بودند، همگی گوشواره می پوشیدند.)o3Fجِدعُون جواب داد: «نه من و نه پسران من، پادشاه شما می شویم. پادشاه شما خداوند است.»Zn/Fمردم اسرائیل به جِدعُون گفتند: «بیا پادشاه ما باش ـ تو و پسران و اولاده ات، زیرا تو ما را از دست مدیانی ها نجات دادی.»qm]Fآنگاه زَبَح و صَلمونع به جِدعُون گفت: «تو خودت ما را بکش. ما می خواهیم که به دست یک شخص شجاعی مثل تو کشته شویم.» پس جِدعُون برخاست زَبَح و صَلمونع را کشت. و زیور آلاتی را که بر گردن شتران ایشان بود، گرفت.\l3Fو به پسر اولباری خود یتر گفت: «برخیز و آن ها را بکُش.» اما یتر دست به شمشیر نبُرد و ترسید، چونکه او هنوز بسیار جوان بود.JkF«پس آن ها برادران و پسران مادرم بودند. به خداوند قسم است که اگر شما آن ها را نمی کشتید من هم شما را نمی کشتم.»j1Fبعد به زَبَح و صَلمونع گفت: «آنهائی را که در تابور کشتید، چگونه اشخاص بودند؟» جواب دادند: «آن ها همگی مثل شما و هر کدام مانند یک شهزاده بود.» جِدعُون گفت:diCFبرج فِنوعیل را ویران کرد و مردان شهر را بقتل رساند.fhGFبعد با خار و بوتۀ بیابان باشندگان سُکُوت را جزا داد.wgiFجِدعُون به سُکُوت رفت و به مردم آنجا گفت: «شما به من طعنه دادید که من هرگز نمی توانم زَبَح و صَلمونع را دستگیر کنم و از دادن خوراکه به ما که خسته و بیحال بودیم خودداری کردید. اینک ببینید آن ها اینجا هستند.»fFاو یک جوان سُکوتی را دستگیر کرد و او را بزور مجبور ساخت که نامهای مأمورین و سرکردگان سُکُوت را بنویسد. و آن جوان نامهای هفتاد و هفت نفر شان را نوشت.heKF بعد جِدعُون پسر یوآش از طریق دَرۀ حارَس از جنگ برگشت.kdQF زَبَح و صَلمونع فرار کردند. جِدعُون به تعقیب شان رفت و هر دو پادشاه مدیانی ها را دستگیر کرد و تمام سپاه آن ها را تار و مار ساخت.:coF بعد جِدعُون از راه کاروان رَو در شرق نوبح و یُجبَها رفته با یک حملۀ ناگهانی سپاه مدیان را شکست داد.RbF در این وقت زَبَح و صَلمونع با پانزده هزار عسکر در قَرقور بودند. از تمام قوای شرقی فقط همین تعداد باقی مانده بود، زیرا یکصد و بیست هزار نفر شان قبلاً به دست جنگجویان دشمن تلف شده بودند.a!F جِدعُون به مردم فِنوعیل گفت: «وقتی به سلامتی برگردم این برج را ویران می کنم.»N`Fجِدعُون از آنجا به فِنوعیل رفت و از آن ها هم درخواست خوراکه را کرد. و آن ها هم مثل مردم سُکُوت به او جواب دادند.m_UFجِدعُون گفت: «وقتیکه خداوند زَبَح و صَلمونع را به دست ما داد، آنوقت من بر می گردم گوشت جان تانرا با بوته و خار بیابان می دَرَم.»+^QFسرکردگان سُکُوت گفتند: «آیا زَبَح و صَلمونع را دستگیر کرده ای که ما به سپاه تو نان بدهیم؟»/]YFجِدعُون به مردم سُکُوت گفت: «لطفاً به همراهان من چیزی برای خوردن بدهید، زیرا آن ها خسته و بیحال شده اند و من هم هنوز در تعقیب زَبَح و صَلمونع، پادشاهان مدیان هستم.»k\QFبعد جِدعُون با سه صد نفر از همراهان خود از دریای اُردن عبور کرد. با وجودیکه بسیار خسته بودند، بازهم از تعقیب دشمن دست نکشیدند.j[OFزیرا خداوند به شما کمک کرد که دو قوماندان مدیانی ها، یعنی غُراب و زیب را دستگیر کنید.» با این سخن جِدعُون، آن ها خاموش ماندند.ZFجِدعُون به آن ها گفت: «آیا خوشه چینی افرایم از میوه چینی اَبیعَزَر بهتر نیست؟ کار شما در ختم جنگ به مراتب مهمتر از کار ما بود که در شروع جنگ کردیم.Y 'Fمردم افرایم به جِدعُون گفتند: «این چه کاری بود که با ما کردی؟ چرا وقتیکه به جنگ مدیانی ها رفتی ما را خبر نکردی؟» و او را با بسیار قهر و غضب ملامت کردند.zXoFآن ها امر او را بجا آوردند و دو قوماندان سپاه مدیانی ها، یعنی غُراب و زیب را دستگیر کردند. غُراب را در پیش صخرۀ غُراب کشتند و زیب را در چرخُشتی که به اسم او نامیده می شد، به قتل رساندند. و بعد از آنکه مدیانی ها را فرار دادند، سرهای غُراب و زیب را به آن طرف اُردن پیش جِدعُون بردند.W'Fاو همچنین به تمام کوهستان افرایم قاصدانی را با این مضمون فرستاد: «به جنگ مدیانی ها بیائید و راه آب را تا بیت بارَه و همچنان آب دریای اُردن را بروی شان ببندید.»آن ها امر او را بجا آوردند و دو قوماندان سپاه مدیانی ها، یعنی غُراب و زیب را دستگیر کردند. غُراب را در پیش صخرۀ غُراب کشتند و زیب را در چرخُشتی که به اسم او نامیده می شد، به قتل رساندند. و بعد از آنکه مدیانی ها را فرار دادند، سرهای غُراب و زیب را به آن طرف اُردن پیش جِدعُون بردند.2V_Fجِدعُون به مردم قبایل نفتالی، اَشیر و مَنَسّی پیام فرستاد که بیایند و به تعقیب فراریان بروند.mUUFو به مجردیکه تمام سه صد نفر شیپور های خود را نواختند، خداوند عساکر دشمن را به جان همدیگر انداخت. و آن ها از سراسیمگی یکدیگر خود را از یک سر اردوگاه تا سر دیگر آن با شمشیر می کشتند. و شبانگاه تا بیت شطه به جانب صَریرَت و تا سرحد آبل، شهری که در نزدیکی طَبات است، فرار کردند.TT#Fو همۀ شان در اطراف اردوگاه در جای خود ایستادند و سپاه بزرگ وحشتزده به هر طرف می دویدند و فریاد کنان فرار می کردند.S5Fو هر سه دسته شیپورها را نواختند و کوزه ها را شکستند. مشعلها را به دست چپ و شیپورها را به دست راست گرفته نواختند و فریاد برآوردند: «شمشیر خداوند و جِدعُون!»R!Fپس جِدعُون و یکصد نفری که با او بودند بعد از نیمۀ شب، وقتیکه پهره تبدیل شد، شیپور های خود را به صدا درآوردند. و کوزه هائی را که در دست داشتند، شکستند.tQcFو چون من شیپور را نواختم، همه کسانیکه با من هستند شیپور های خود را در اطراف اردوگاه بنوازند و فریاد بزنند: شمشیر خداوند و جِدعُون!»-PUFو به آن ها گفت: «وقتی به نزدیک اردوگاه دشمن رسیدیم فکر تان باشد که هرچه من کردم شما هم بکنید.dOCFبعد جِدعُون آن سه صد نفر را به سه دسته تقسیم کرد. به دست هر کدام یک شیپور و یک کوزۀ خالی داد. در بین هر کوزه یک مشعل را گذاشت.=NuFوقتی جِدعُون قصۀ خواب و تعبیر آنرا شنید، به سجده افتاد و بعد به لشکرگاه اسرائیل برگشت و به مردم گفت: «برخیزید که خداوند سپاه مدیانی ها و متحدین آن ها را به دست ما داده است.»*MOFرفیقش گفت: «خواب تو فقط یک تعبیر دارد. به این معنی که جِدعُون پسر یوآش اسرائیلی با شمشیر می آید، زیرا خدا مدیانی ها را با تمام قوای اردو به دست او تسلیم کرده است.»jLOF وقتی جِدعُون به اردوگاه دشمن رسید، یکی از مردان به رفیق خود خوابی را که دیده بود، بیان می کرد. گفت: «خواب دیدم که یک نان جَو در اردوی ما افتاد، به خیمه خورد، آنرا واژگون کرد و خیمه بر زمین هموار شد.»OKF مدیانی ها، عمالَقه و مردم مشرق زمین مثل مور و ملخ با شترهای شان که همچون ریگ دریا شمار نمی شدند، جمع شده بودند.cJAF و گوش بده که آن ها چه می گویند و آنوقت برای حمله جرأت پیدا می کنی.» پس جِدعُون همراه فوره به اردوگاه مردان مُسَلح دشمن رفت.IF و اگر می ترسی که حمله کنی، اول با خادمت، فوره به اردوگاه مدیانی ها بروDHF در همان شب خداوند به جِدعُون فرمود: «برو و به اردوی مدیانی ها حمله کن و من آن ها را به دست تو مغلوب می کنم.AG}Fپس جِدعُون تنها سه صد نفر را با خود نگهداشت و دیگران را پس از آنکه آذوقه و شیپورها را از آن ها جمع کرد به خانه های شان فرستاد. عساکر مدیانی ها در وادی پائین آن ها جمع شده بودند.{FqFخداوند به جِدعُون گفت: «با همین سه صد نفر که با دستهای خود از چشمه آب نوشیدند، مدیانی ها را مغلوب می کنم. بقیه را به خانه های شان بفرست.»5EeFکسانیکه با دستهای خود آب نوشیدند سه صد نفر بودند. و بقیه زانو زده با دهان خود از چشمه آب نوشیدند.DFپس جِدعُون آن ها را به کنار چشمۀ آب برد. خداوند به جِدعُون گفت: «آن ها را نظر به طرز آب خوردن شان به دو دسته تقسیم کن. کسانی که دهان خود را در آب گذاشته مثل سگها آب می نوشند، و آنهائی که زانو زده با دستهای خود آب می نوشند.»~CwFخداوند به جِدعُون فرمود: «هنوز هم مردان تان زیاد است. آن ها را نزد چشمه ببر و آنجا من بتو نشان می دهم که چه کسانی بروند و چه کسانی بمانند.»$BCFبه مردم بگو: هرکسیکه بُزدل است و از جنگ می ترسد، باید از کوه جِلعاد به خانۀ خود برگردد.» بیست و دو هزار نفر از آنجا برگشتند و تنها دَه هزار نفر شان باقی ماندند.NAFخداوند به جِدعُون فرمود: «تعداد افراد شما بسیار زیاد است. من به شما اجازه نمی دهم که با مدیانی ها جنگ کنید و آن ها را شکست بدهید، زیرا آنوقت خواهید گفت ما بزور خود، خود را نجات دادیم.?@ {Fصبح وقت روز دیگر، یَرُ بَعل، یعنی جِدعُون، با همه مردمی که با او بودند، رفت و در کنار چشمۀ حَرود خیمه زد. اردوگاه مدیانی ها در شمال آن ها، در پهلوی کوه موره، در وادی برپا بود. ?F(و خدا مطابق خواهش او عمل کرد. پشم خشک ماند و زمین اطراف آن با شبنم تر بود.>/F'آنگاه جِدعُون به خدا گفت: «غضب تو بر من افروخته نشود. من یکبار دیگر هم می خواهم امتحان کنم. این دفعه پشم باید خشک بماند و زمین اطراف آن با شبنم تَر باشد.»و خدا مطابق خواهش او عمل کرد. پشم خشک ماند و زمین اطراف آن با شبنم تر بود.Y=-F&و همینطور هم شد. وقتی روز دیگر، صبح وقت از خواب بیدار شد و رفت و پشم را فشرد، از پشم آنقدر شبنم چکید که یک کاسه پُر شد.t<cF%پس من پشم گوسفند را در خرمنگاه می گذارم. اگر شبنم تنها بر پشم بوده و زمین خشک باشد، آنوقت می دانم که اسرائیل به دست من نجات می یابد.»8;kF$جِدعُون به خدا گفت: «اگر همانطوریکه وعده فرمودی، واقعاً قوم اسرائیل را بوسیلۀ من نجات خواهی داد،1:]F#و قاصدانی را هم به تمام قبیلۀ مَنَسّی فرستاد و آن ها هم آمدند و بدنبال او رفتند. همچنین به قبایل اَشیر، زبولون و نفتالی پیام روان کرد و آن ها هم آمدند و به او پیوستند.69gF"بعد روح خداوند بر جِدعُون آمد و او شیپور را نواخت و مردم اَبیعَزَر را جمع کرد که بدنبال او بروند.M8F!آنگاه همۀ مدیانی ها، عمالَقه و مردم مشرق زمین یکجا شدند و از دریای اُردن عبور کرده در وادی یِزرعیل اردو زدند.?7yF از آن روز ببعد جِدعُون را یَرُ بَعل (یعنی «بگذارید بعل از خودش دفاع کند») نامیدند. زیرا یوآش گفت: «بگذارید بعل از خودش دفاع کند، زیرا جِدعُون قربانگاه او را از بین برده است.»|6sFاما یوآش به آنهائی که برای دستگیری پسرش آمده بودند گفت: «شما می خواهید به بعل کمک کنید و از او طرفداری نمائید؟ ولی این را بدانید که هر کسیکه بخواهد از او دفاع کند، تا فردا صبح می میرد. اگر او واقعاً خدا است البته می تواند خودش از کسی که قربانگاهش را ویران کرده است، انتقام بگیرد.»$5CFپس مردم شهر پیش یوآش رفتند و به او گفتند: «پسرت را بیرون بیاور. سزای او مرگ است، زیرا قربانگاه بَعل را ویران کرده و بت اَشیره را که در پهلوی آن بود، شکسته است.»M4Fاز یکدیگر پرسیدند: «این کار را چه کسی کرده است؟» بعد از پرسش و تحقیق فهمیدند که کار جِدعُون پسر یوآش بوده است.t3cFوقتی مردم شهر، صبح وقت روز دیگر به آنجا آمدند و قربانگاه را ویران و بت اَشیره را شکسته یافتند. بر قربانگاه نَو گاو قربانی را دیدند، 2 Fجِدعُون ده نفر از خدمتگاران را با خود برد و قرار فرمودۀ خداوند رفتار کرد. و چون از فامیل خود و مردم می ترسید، آن کار را بعوض روز در شب اجراء کرد.i1MFبجای آن برای خداوند، خدای خود بر سر این قلعه قربانگاه مناسبی بساز. بعد گاو را گرفته با چوب بت اَشیره قربانی سوختنی تقدیم کن.»80kFدر همان شب خداوند به او فرمود: «گاو پدرت را که هفت ساله است بگیر و به قربانگاه بَعل که متعلق به پدرت است، ببر. قربانگاه را ویران کن و بت اَشیره را که در پهلوی آن است، بشکن./9Fو جِدعُون در آنجا قربانگاهی برای خداوند ساخت و آنرا «خداوند سرچشمۀ صلح و سلامتی است» نامید که تا به امروز در عُفره که متعلق به اَبیعَزَرِیان است باقی است.o.YFخداوند به او فرمود: «سلامتی بر تو باد. نترس، تو نمی میری.»H- Fآنگاه جِدعُون دانست که او واقعاً فرشتۀ خداوند بود و گفت: «آه، ای خداوند، خدای من! من فرشتۀ ترا روبرو دیدم.»,7Fآنگاه فرشتۀ خداوند با نوک عصائی که در دستش بود، گوشت و نان فطیر را لمس کرد و آتشی از سنگ جهید و گوشت و نان فطیر را بلعید. بعد فرشتۀ خداوند از نظرش ناپدید شد.\+3Fفرشتۀ خداوند به او گفت: «این گوشت و نان فطیر را بگیر و بالای این سنگ بگذار و شوربا را بر آن ها بریز.» جِدعُون اطاعت کرد. ~~C}|{zwyxxwvvPtt-srqp\oZnmll2j]iKhg{fpfeed*c==<;x;-::988776c5433 10//.F-U,++[*5)W('&&%$c"" ! EYdY[  N$6CF آن ها جواب دادند: «ما ترا نمی کشیم. فقط دست و پایت را می بندیم و به دست آن ها می دهیم.» پس آن ها دست و پای شَمشون را با دو ریسمان نَو بستند و از مغاره بیرون بردند.x5kF آن ها گفتند: «ما آمده ایم که ترا دستگیر کنیم و به دست فلسطینی ها بسپاریم.» شَمشون گفت: «بسیار خوب، اما قول بدهید که خود شما مرا نکشید.»24_F آنگاه سه هزار نفر از مردم یهودا در مغارۀ صخرۀ عِیطام پیش شَمشون رفتند و به او گفتند: «آیا خبر نداری که فلسطینی ها بر ما حکومت می کنند؟ این چه کاری است که با ما می کنی؟» شَمشون جواب داد: «همان کاری را که در حق من کردند، من هم در حق شان کردم.» 3F مردم یهودا از فلسطینی ها پرسیدند: «چرا به جنگ ما آمده اید؟» آن ها جواب دادند: «ما آمده ایم تا شَمشون را دستگیر کنیم و انتقام خود را از او بگیریم.»r2_F فلسطینی ها هم رفتند و در یهودا اردو زده به لَحی حمله کردند.,1SFپس با یک حملۀ شدید یک تعداد زیاد آن ها را بقتل رساند. بعد رفت و در مغارۀ صخرۀ عِیطام ساکن شد.80kFشَمشون به آن ها گفت: «حالا که شما این کار را کردید، تا بار دیگر از شما انتقام نکشم، آرام نمی گیرم.»C/Fفلسطینی ها پرسیدند: «چه کسی این کار را کرده است؟» گفتند: «شَمشون، داماد تِمَنی، زیرا خسرش زن او را به رفیقش داد.» آنگاه فلسطینی ها رفتند و آن زن را همراه پدرش در آتش سوختاندند.a.=Fبعد مشعل ها را روشن نمود و روباهها را در بین کشتزارهای فلسطینی ها آزاد کرد و خوشه های گندم و باغهای زیتون همه آتش گرفتند.)-MFپس رفت و سه صد روباه را گرفت و هر جوره را دُم به دُم بست. و بین هردو دُم یک مشعل را قرار داد.o,YFشَمشون گفت: «حالا حق دارم که از فلسطینی ها انتقام بگیرم.»k+QFو گفت: «چون من فکر کردم که تو از او نفرت داری، بنابران او را به رفیقت دادم. خواهر کوچک او مقبولتر است، چرا با او عروسی نمی کنی؟»v* iFبعد از مدتی، در موسم دَرَو گندم، شَمشون بزغاله ای را بعنوان هدیه برداشت تا پیش زن خود برود، اما خسرش او را نگذاشت که به خانه داخل شودj)OFو زنش با رفیق او که دوست بسیار صمیمی اش بود، عروسی کرد.z(oFآنگاه روح خداوند با تمام قدرت بر او آمد. بعد شَمشون به شهر اَشقَلُون رفت و سی نفر از باشندگان آنجا را کشت. دارائی شان را گرفت و آمد و لباسهای شان را به کسانی داد که چیستان را حل کرده بودند. بعد با خشم و غضب بخانۀ پدر خود برگشت.و زنش با رفیق او که دوست بسیار صمیمی اش بود، عروسی کرد.\'3Fآن ها در روز هفتم پیش از غروب آفتاب پیش شَمشون آمده به او گفتند:«شیرینتر از عسل چیست؟ قویتر از شیر کیست؟» شَمشون به آن ها گفت:«اگر با گاو من قلبه نمی کردید، چیستان مرا حل کرده نمی توانستید.»&{Fبنابران، آن زن هفت روز گریه کرد و در روز هفتم بالاخره خُلق شَمشون تنگ شد و معنی آنرا برایش گفت. و آن زن به نوبۀ خود به هموطنان خود بیان کرد.#%AFپس زن شَمشون پیش شوهر خود گریه کرد و گفت: «از من بدت می آید. تو مرا اصلاً دوست نداری. تو به هموطنانم یک چیستان گفتی، اما معنی آنرا بیان نکردی.» شَمشون به او گفت: «ببین، من به پدر و مادرم در این باره چیزی نگفته ام. چرا برای تو بگویم؟»P$Fدر روز چهارم آن ها پیش زن شَمشون آمدند و گفتند: «از شوهرت معنی چیستان را بپرس. در غیر آن ترا و خانۀ پدرت را در آتش می سوزانیم. آیا شما ما را به خاطر این دعوت کردید که نادار و فقیر شویم؟»R#F او برای شان گفت:«از خورنده خوراک به دست آمد و از زورآور شیرینی.» آن ها تا سه روز نتوانستند معنی چیستان را بگویند.w"iF و اگر آنرا حل کرده نتوانستید شما باید به من سی دست لباس ساده و سی دست لباس نفیس بدهید.» آن ها گفتند: «بسیار خوب، چیستانت را به ما بگو.»-!UF شَمشون به مهمانان گفت: «من یک چیستان برای تان می گویم. اگر شما در ظرف هفت روز بعد از این مهمانی آنرا حل کردید، من برای شما سی دست لباس ساده و سی دست لباس نفیس می دهم.D F وقتی پدرش پیش آن دختر رفت، شَمشون طبق رواج همان زمان دعوتی ترتیب داد و سی نفر از جوانان قریه را دعوت کرد.<sF و قدری از عسل را گرفت و در راه خورده می رفت. و چون پیش پدر و مادر خود رسید به آن ها هم کمی از آن عسل داد و آن ها خوردند. اما شَمشون به آن ها نگفت که عسل را از لاشۀ شیر گرفته بود.kQFپس از مدتی، وقتی برای عروسی می رفت، راه خود را کج کرد و رفت تا لاشۀ شیر را ببیند، در آنجا یک خیل زنبور را با عسل در لاشۀ شیر دید.cAFبعد رفت و با آن دختر حرف زد و از او زیادتر خوشش آمد.>wFدر همین اثنا روح خداوند به شَمشون قدرت بخشید و شَمشون مثل کسیکه بزغاله ای را از هم بدرد، آن شیر را با دست خالی دوپاره کرد. اما از کاری که کرده بود به پدر و مادر خود چیزی نگفت.<sFپس شَمشون با والدین خود به تِمنَه رفت. در یک تاکستان بیرون شهر، دفعتاً شیر جوانی به شَمشون حمله کرد.(KFپدر و مادرش نمی دانستند که خواست و رضای خداوند همین بود، زیرا خداوند راهی برای سرکوبی فلسطینی ها می جُست. چونکه در آن زمان فلسطینی ها بر اسرائیل حکومت می کردند.}Fاما پدر و مادرش موافقه نکرده گفتند: «آیا در بین تمام خویشاوندان و اقوام ما دختر پیدا نمی شود که تو می روی و از بین فلسطینی ها بیگانه زن می گیری؟» شَمشون گفت: «او را برای من بگیرید، زیرا که او دختر دلخواه من است.»G Fوقتی به خانه برگشت به پدر و مادر خود گفت: «من یک دختر فلسطینی را در تِمنَه دیدم و می خواهم با او عروسی کنم.»s cFیکروز شَمشون به تِمنَه رفت و در آنجا یک دختر فلسطینی را دید.W)F وقتیکه شَمشون از لشکرگاهِ دان که بین زُرعه و اَشتاوُل قرار داشت دیدن می کرد، روح خداوند او را قدرت و نیرو می بخشید.ymF وقتیکه آن زن طفل خود را بدنیا آورد، او را شَمشون نامید. طفل بزرگ شد و خداوند او را برکت داد.وقتیکه شَمشون از لشکرگاهِ دان که بین زُرعه و اَشتاوُل قرار داشت دیدن می کرد، روح خداوند او را قدرت و نیرو می بخشید.0[F اما زنش گفت: «اگر خداوند قصد کشتن ما را می داشت، قربانی های سوختنی و آردی را از دست ما قبول نمی کرد. و این معجزات عجیب را نشان نمی داد و اینهمه سخنان را به ما نمی گفت.»{qF او به زن خود گفت: «حالا مُردن ما حتمی است، زیرا خدا را دیده ایم.»2_F پس از آن مانوح و زنش فرشتۀ خداوند را دیگر ندیدند. آنگاه مانوح دانست که آن شخص فرشتۀ خداوند بود.F وقتیکه شعلۀ آتش از سر قربانگاه بطرف آسمان بلند شد، فرشتۀ خداوند هم در بین آن شعله به آسمان بالا رفت. با دیدن آن صحنه، مانوح و زنش رو به زمین افتادند.p[F مانوح بزغاله و قربانی آردی را گرفته بالای یک سنگ برای خداوند تقدیم کرد. و خداوند در برابر چشمان مانوح و زنش کاری عجیبی انجام داد.yF فرشتۀ خداوند گفت: «چرا می خواهی نام مرا بدانی؟ چونکه آن عجیب است.»Z/F مانوح از فرشته پرسید: «نامت را به ما بگو تا بعد از آنکه پیشگوئی تو حقیقت پیدا کرد، به تو احترام کنیم و ترا شکر گوئیم.»" ?F فرشته گفت: «من جائی نمی روم، اما نان ترا نمی خورم. و اگر می خواهی که قربانی سوختنی تهیه نمائی، آنرا به خداوند تقدیم کن.» (مانوح نفهمید که او فرشتۀ خداوند بود.) 1F مانوح به فرشتۀ خداوند گفت: «خواهش می کنم که جائی نروی تا بزغاله ای را برایت بپزم.»H  F محصول تاک را نباید بخورد. از شراب و دیگر مسکرات پرهیز کند، چیزهای حرام را نخورد و باید احکام مرا بجا آورد.» F فرشتۀ خداوند جواب داد: «زنت باید مطابق هدایاتی که برایش دادم، رفتار کند.m UF مانوح پرسید: «برای ما بگو، پس از آنکه همه حرفهائی که زدی حقیقت پیدا کرد، چسان او را تربیه کنیم و طرز زندگی طفل چگونه خواهد بود.»U%F مانوح فوراً برخاست بدنبال زن خود پیش آن مرد رفت و پرسید: «تو بودی که با زن من حرف زدی؟» او جواب داد: «بلی، من بودم.»$CF زن با عجله پیش شوهر خود رفته گفت: «آن مردیکه روز پیشتر اینجا آمده بود دوباره آمده است.»FF خداوند خواهش او را قبول کرد و فرشته دوباره پیش آن زن در مزرعه ای که نشسته بود، آمد. شوهرش مانوح با او نبود.0[F آنگاه مانوح از خداوند درخواست کرده گفت: «ای خداوند، از تو تمنا می کنم که آن مرد خدا را دوباره بفرست تا به ما تعلیم دهد که وقتی طفل تولد شد، چگونه با او رفتار نمائیم.»CF و او هم به من نگفت که نامش چه بود. او به من گفت: تو پسری بدنیا می آوری. از شراب و مسکرات دیگر اجتناب کن. چیزهای حرام را نباید بخوری، زیرا پسرت از زمان تولد نذری خداوند خواهد بود.»cAF بعد آن زن رفت و به شوهر خود گفت: «یک مرد خدا پیش من آمد. چهره اش مثل چهرۀ یک فرشته با هیبت بود. من نپرسیدم که از کجا آمده بود. F و تیغ دلاکی نباید به سر پسری که بدنیا می آوری بخورد، زیرا که پسرت از طفلی، نذری خداوند بوده و او قوم اسرائیل را از دست فلسطینی ها نجات می دهد.»'F بنابران، باید از نوشیدن شراب و دیگر مسکرات خودداری کنی و چیزهای حرام را نخوری.G F روزی فرشتۀ خداوند پیش آن زن آمد و گفت: «تو نازا هستی و طفلی نداری، اما تو حامله می شوی و پسری بدنیا می آوری.PF در شهر زُرعه مردی زندگی می کرد که از قبیلۀ دان و نام او مانوح بود. زن او نازا بود و نمی توانست فرزندی داشته باشد.W~ +F قوم اسرائیل باز کاری کردند که در نظر خداوند زشت بود. بنابران، خداوند آن ها را برای مدت چهل سال اسیر فلسطینی ها ساخت.n}WF وفات یافت و در کشور افرایم در کوهستان عمالَیقیان دفن شد.|F او دارای چهل پسر و سی نواسه بود که بر هفتاد الاغ سوار می شدند. بعد از آنکه هشت سال داوری کرد،وفات یافت و در کشور افرایم در کوهستان عمالَیقیان دفن شد.~{wF پس از اَیَلون، عَبدون پسر هِلیلِ فِرعاتونی بر اسرائیل داوری کرد.izMF بعد از مرگش او را در اَیَلون واقع در زبولون دفن کردند.#yAF بعد از وفات اِبصان، ایلون زبولونی داور اسرائیل شد. او مدت ده سال بر اسرائیل داوری کرد.Hx F بعد اِبصان مُرد و در بیت لحم دفن شد.(wKF او دارای سی پسر و سی دختر بود. او دختران خود را به خارج از قبیله به شوهر داد و برای پسران خود هم سی دختر بیگانه را به زنی گرفت. او مدت هفت سال بر اسرائیل داوری کرد.^v7F بعد از یِفتاح، اِبصان بیت لحمی داور اسرائیل شد.&uGF یِفتاح مدت شش سال داور اسرائیل بود. وقتی مُرد او را در یکی از شهرهای جِلعاد بخاک سپردند.KtF آن وقت پهره داران می گفتند: «بگو، شبولت.» اگر بعوض شبولت، سبولت می گفت، یعنی کلمه را بدرستی تلفظ نمی کرد، آنوقت او را می کشتند و در آن وقت چهل و دو هزار نفر از مردم افرایم کشته شدند.Vs'F و مردم جِلعاد گذرگاه های دریای اُردن را بروی افرایم بستند. و اگر یکی از فراریان افرایم می خواست از دریا عبور کند، پهره داران جلعاد می پرسیدند: «تو افرایمی هستی؟» اگر می گفت: «نی، نیستم.»@r{F آنگاه یِفتاح مردان جِلعاد را جمع کرد و با افرایم جنگیدند و افرایم را شکست دادند. مردم افرایم گفته بودند: «شما فراریان افرایم هستید که در بین افرایم و مَنَسّی زندگی می کنید.»kqQF بنابران، من جان خود را به خطر انداخته بجنگ عمونیان رفتم و با کمک خداوند آن ها را شکست دادم. حالا آمده اید و با ما دعوا می کنید.»CpF یِفتاح گفت: «روزیکه من و همراهانم با دشمنان در جنگ بودیم، از شما کمک خواستیم، اما شما به کمک ما نیامدید. o F در این وقت مردم افرایم سپاه خود را جمع کرده به طرف شمال رفتند و در آنجا زبان به شکایت باز کرده به یِفتاح گفتند: «چرا وقتیکه بجنگ عمونیان رفتی از ما دعوت نکردی که همراه تو برویم؟ حالا ما خانه ات را بر سرت آتش می زنیم.»3naF (که دختران جوان هر سال بیرون می رفتند و به مدت چهار روز برای دختر یِفتاح جِلعادی ماتم می گرفتند.NmF 'بعد از ختم دو ماه پیش پدر خود برگشت و پدرش مطابق قولی که به خداوند داده بود، رفتار کرد. بنابراین آن دختر هرگز ازدواج نکرد. از آن ببعد، در اسرائیل عادت مردم شد،که دختران جوان هر سال بیرون می رفتند و به مدت چهار روز برای دختر یِفتاح جِلعادی ماتم می گرفتند.l F &پدرش گفت: «برو!» و آن دختر برای دو ماه از خانۀ پدر خود رفت و با دوستان خود برای گردش به کوهها رفت و بخاطریکه باکره از دنیا خواهد رفت، ماتم گرفت.Uk%F %اما اول برای من دو ماه مهلت بده تا بر کوهها گردش کنم و بخاطر اینکه هرگز ازدواج نخواهم کرد، با دوستانم ماتم بگیرم.»}juF $دخترش به او گفت: «ای پدر من، مطابق قولیکه به خداوند داده ای، رفتار کن. مخصوصاً حالا که خداوند انتقام ما را از دشمن ما، یعنی عمونیان گرفت.Si!F #وقتی چشم یِفتاح بر دخترش افتاد، یخن خود را پاره کرد و گفت: «آه، ای دخترم، تو مرا بیچاره و خوار ساختی و یکی از آزاردهندگان من شدی، زیرا من به خداوند قول داده ام و نمی توانم از آن برگردم.»4hcF "بعد از آن یِفتاح به خانۀ خود در مِصفه برگشت. و یگانه دختر او، در حالیکه رقص می کرد و دایره می زد به استقبال او از خانه بیرون شد. یِفتاح بغیر از او پسر یا دختر دیگر نداشت.]g5F !و در یک حملۀ ناگهانی با کمک خداوند آن ها را شکست داد و بیست شهر شان را از عروعیر تا مِنِیت از بین برد و همۀ مردم را تا آبیل کرامیم بقتل رساند. به این ترتیب، عمونیان از دست اسرائیل شکست خوردند.f}F پس یِفتاح سپاه خود را برای حمله بر عمونیان بسوی میدان جنگ حرکت داد.Ue%F در وقت بازگشت به وطن، اولین کسی را که از دروازۀ خانۀ او بیرون شود به عنوان قربانی سوختنی برای خداوند تقدیم می کند.dF یِفتاح نذر گرفت که اگر خداوند به او کمک کند که عمونیان را شکست بدهد،_c9F آنگاه روح خداوند بر یِفتاح آمد و با سپاه خود از جِلعاد و مَنَسّی گذشته به مِصفۀ جِلعاد آمد و در آنجا برای حمله آماده شد.xbkF با اینهمه دلایل بازهم پادشاه عمونیان به پیام یِفتاح گوش نداد.EaF بنابران، من به شما کدام بدی نکرده ام، بلکه این تو هستی که قصد جنگ را داری و به ما بدی می کنی. و خداوند که داور عادل است فیصله خواهد کرد که گناهکار کیست. قوم اسرائیل یا مردم عمون.»G` F مردم اسرائیل در این سرزمین مدت سه صد سال زندگی کرده اند. و در کشورهای حِشبون، عروعیر و دهات اطراف آن ها و تا اَرنُون پراگنده بوده اند. چرا در این قدر مدت دعوای ملکیت آنرا نکردید؟d_CF آیا تو از بالاق پسر صفور، پادشاه موآب بهتر هستی؟ او هرگز خیال بدی در مقابل اسرائیل نداشته و نه گاهی با اسرائیل جنگیده است.n^WF شما آنچه را که خدای تان، کموش به شما داده است، نگهدارید و هرچه را هم که خداوند، خدای ما به ما بخشیده است، برای خود نگاه می داریم.2]_F حالا می بینید که خداوند مُلک اموریان را گرفت و به اسرائیل داد. پس چرا ما آنرا به تو مسترد کنیم؟\7F همچنان کشور اموریان از ارنون تا به یبوق و از بیابان تا اُردن به تصرف اسرائیل درآمد.[%F و خداوند، خدای اسرائیل سیحون و تمام مردم او را به دست اسرائیل تسلیم کرد. به این ترتیب، اسرائیل آن ها را شکست داد و تمام سرزمین اموریان را تصرف نمودند.Z{F ولی سیحون به مردم اسرائیل اعتماد نکرد و نه تنها به آن ها اجازۀ عبور نداد بلکه تمام سپاه خود را جمع کرده در یاهز اردو زد و با اسرائیل جنگید.oYYF بعد مردم اسرائیل به سیحون، پادشاه اموریان و پادشاه حِشبون پیام فرستاده از آن ها خواهش کردند که از راه کشور شان به وطن خود بروند.XyF بعد از راه بیابان رفتند و کشورهای ادوم و موآب را دَور زده به سمت شرقی موآب رسیدند و در قسمت دیگر ارنون اردو زدند. گرچه ارنون سرحد موآب بود، اما مردم اسرائیل هیچگاهی سعی نکردند از سرحد گذشته داخل خاک موآب شوند.W)F بعد مردم اسرائیل از پادشاه ادوم خواهش کرده گفتند: «به ما اجازۀ عبور از کشورت را بده.» اما او خواهش شان را قبول نکرد. از پادشاه موآب هم همین خواهش را کردند و او هم به آن ها جواب رَد داد، بنابران، مردم اسرائیل در قادِش ماندند.2V_F بلکه وقتی از مصر خارج شدند از راه بیابان به بحیرۀ احمر رسیدند و از آن عبور کرده به قادِش آمدند.|UsF که به او بگوید: «اسرائیل زمین موآب و عمونیان را بزور نگرفته است،_T9F یِفتاح باز چند نفر را پیش پادشاه عمونیان فرستادFSF پادشاه عمونیان در جواب گفت: «بخاطریکه وقتی قوم اسرائیل از مصر آمدند، مُلک ما را از اَرنُون تا به یبوق و اُردن گرفتند. و حالا می خواهیم که مُلک ما را به آرامی برای ما مسترد کنید.»F قوم اسرائیل بحضور خداوند گریه و زاری کردند و گفتند: «ما در برابر تو گناه کرده ایم، زیرا ما خدای خود را ترک نموده بندگی خدایان بَعل را کردیم.»k=QF عمونیان از دریای اُردن عبور کرده برای جنگ با قبایل یهودا، بنیامین و افرایم رفتند. و زندگی را بر مردم اسرائیل تلخ و زار ساختند.#<AF و آن ها بزودی ظلم و ستم را بر مردم اسرائیل که در شرق اُردن، در کشور اموریان، (یعنی جلعاد) بودند، شروع کردند و قوم اسرائیل برای هجده سال ستم کشیدند و ظلم دیدند.;'F بنابران، آتش غضب خداوند شعله ور شد و آن ها را غلامان فلسطینی ها و عمونیان ساخت.:F باز مردم اسرائیل کارهائی کردند که خداوند از آن ها ناراضی شد. آن ها خدایان بَعل و عَشتاروت، یعنی خدایان مردم ارام، سِیدون، موآب، عمونیان و فلسطینی ها را می پرستیدند و خداوند را فراموش کرده از عبادت او دست کشیدند.]95F وقتیکه یایر فوت کرد، او را در قامُون دفن کردند.a8=F او دارای سی پسر بود که بر سی الاغ سوار می شدند. و سی شهر در کشور جِلعاد داشتند که تا به امروز بنام شهرهای یایر یاد می شوند.i7MF بعد از او یایر جِلعادی بیست و دو سال داور اسرائیل بود.6-F و مدت بیست و سه سال بر اسرائیل داوری کرد. بعد از وفاتش او را در شامیر بخاک سپردند.5 5F بعد از وفات اَبیمَلِک، یکنفر از قبیلۀ ایسَسکار بنام تولَع پسر فواه نواسۀ دودا برای نجات قوم اسرائیل آمد. او در شهر شامیر، در کوهستان افرایم زندگی می کرد.54eF 9و همچنین بلای شرارت مردم شَکیم را بر سر خود شان آورد و لعنت یوتام پسر جِدعُون بر آن ها قرار گرفت.y3mF 8به این ترتیب، خدا اَبیمَلِک را بخاطر گناهی که در مقابل پدر خود کرد و هفتاد پسر او را کشت به جزای اعمالش رساند.و همچنین بلای شرارت مردم شَکیم را بر سر خود شان آورد و لعنت یوتام پسر جِدعُون بر آن ها قرار گرفت. 2F 7چون مردم اسرائیل دیدند که اَبیمَلِک مرده است همه به خانه های خود برگشتند.1+F 6اَبیمَلِک به جوان اسلحه بردار خود گفت: «شمشیرت را بِکَش و مرا بکُش، تا مبادا بگویند: یک زن او را کُشت.» پس آن جوان شمشیر خود را در او فروبُرد و او را کشت.07F 5در این وقت یکی از زنها آسیا سنگی را گرفته بر سر اَبیمَلِک انداخت و کاسۀ سرش را شکست./)F 4اَبیمَلِک بطرف برج برای حمله رفت. وقتی به دروازۀ برج نزدیک شد تا آنرا آتش بزند،.7F 3اما در بین شهر یک برج بسیار مستحکم وجود داشت. پس همه مردم ـ زن و مرد ـ به داخل آن برج رفتند. دروازه ها را بستند. و چند نفر برای دیده بانی بر بام برج بالا شدند. ~Y~s}}|Jzxxx vuus_rvqpoZnmlTjihgcedca``e_L^?]\#ZYYV TT~S!QPPIOONKMaLrKJIH EDD"CB@@E?D>]=<|<::V9882766 5@43210/W.,,!+*3(($'I&%$i""!N 1 nD"\i 4   d< Y.4WFتعداد عساکر اسرائیل بغیر از مردان بنیامین چهارصد هزار نفر و همه مردان شمشیرزن و جنگی بودند.I3 Fاز آن جمله هفتصد نفر چپ دست را انتخاب کردند که هر کدام آن ها موئی را با فلاخن نشان می گرفتند و خطا نمی کردند.=2uF و مردم بنیامین در آن روز بیست و شش هزار مرد شمشیرزن و هفتصد نفر هم از باشندگان جِبعَه را مجهز ساختند.19F بلکه برعکس، آن ها همگی در بیرون شهر جِبعَه جمع و آماده شدند تا به جنگ اسرائیل بروند.$0CF پس حالا آن مردان پست و شریر را که در جِبعَه هستند، به دست ما تسلیم کنید تا آن ها را بقتل برسانیم.» اما مردم بنیامین به تقاضای برادران اسرائیلی خود گوش ندادند،%/EF آن ها پیامی به این مضمون به قبیلۀ بنیامین فرستادند: «این کار زشت چرا در بین شما رُخداد؟u.eF به این ترتیب، تمام قوم اسرائیل برای انجام این کار متحد شدند.|-sFمردم اسرائیل همگی با یکدل و یک زبان گفتند: «تا مردم جِبعَه را جزا ندهیم، هیچکدام ما به خانه و جای خود بر نمی گردیم. فیصلۀ ما اینست که قرار قرعه، ده فیصد تمام سپاه را انتخاب کرده تا آذوقه و لوازم جنگی ما را برسانند. بقیۀ ما می رویم و جِبعَه را بخاطر آن عمل زشت مردمش از بین می بریم.»x,kFحالا شما مردم اسرائیل، در این باره فکر کنید و چاره ای بسنجید.» +Fمن جسد کنیزم را قطعه قطعه کردم و آن قطعات را به سراسر سرزمین اسرائیل فرستادم، زیرا مردم جِبعَه کار بسیار زشت و ناروا در مقابل قوم اسرائیل کردند. *;Fمردم جِبعَه به مخالفت من برخاستند. هنگام شب خانه ای را که من در آن بودم محاصره کردند و می خواستند که مرا بکشند. کنیز مرا بی عصمت کردند و در حقیقت او را کشتند.)%Fمرد لاوی جواب داد: «من با کنیزم به جبعۀ بنیامین رفتم که شب را در آنجا بگذرانیم.(F(خبر اجتماع قوم اسرائیل بزودی به سرزمین بنیامین رسید.) مردان اسرائیل از شوهر زن مقتول پرسیدند: «حالا به ما بگو که این کار زشت چگونه رویداد؟»Y'-Fتعداد آن ها با سپاهی متشکل از پیاده و شمشیرزن و سرکردگان شان چهارصد هزار نفر بود که در آنجا بحضور خداوند حاضر بودند.3& cFآنگاه تمام قوم اسرائیل از دان تا بئرشِبع بشمول باشندگان جلعاد، بحضور خداوند در مِصفه جمع شدند.o%YFو هر کسیکه آنرا دید گفت: «از روزیکه مردم اسرائیل از مصر خارج شدند تا به حال چنین جنایت فجیع دیده نشده است. پس باید چاره ای بکنیم.»4$cFچون به خانۀ خود رسید، کارد را گرفت و جسد آن زن را دوازده قطعه کرد و آن قطعات را به دوازده قبیلۀ اسرائیل فرستاد.و هر کسیکه آنرا دید گفت: «از روزیکه مردم اسرائیل از مصر خارج شدند تا به حال چنین جنایت فجیع دیده نشده است. پس باید چاره ای بکنیم.»\#3Fشوهرش به او گفت: «برخیز که برویم.» اما جوابی نشنید. آنگاه او را به پُشت الاغ انداخت و از آنجا حرکت کرده به خانۀ خود رفت.")Fوقتیکه شوهرش بیدار شد، رفت و دروازۀ خانه را باز کرد و می خواست که براه خود برود، دید که کنیزش به لب دروازۀ خانه افتاده و دستانش به آستانۀ دروازه بودند.!yFدر وقت طلوع صبح او را به حالش گذاشتند. هنگام صبح آن زن آمد و به لب دروازۀ خانه ای که شوهرش مهمان بود افتاد، تا که هوا روشن شد، در آنجا ماند. Fاما مردم به حرف او گوش ندادند. آنگاه آن مرد کنیز خود را برای شان فرستاد و آن ها او را بی عصمت کردند و تا به صبح به عمل زشت خود با او ادامه دادند.Fمن یک دختر باکره دارم و با کنیز مهمان خود برای تان می فرستم و هرچه که دل تان می خواهد با آن ها بکنید، اما از کار بد با آن مرد صرف نظر نمائید.»G Fصاحب خانه بیرون رفت و به آن ها گفت: «نی، برادران من، حرف زشت نزنید. آن مرد مهمان من است. این کار بد را نکنید.S!Fدر حالیکه آن ها خوش و سرمست بودند، چند نفر از اشخاص شریر شهر بدور خانۀ پیرمرد جمع شده دروازه را کوبیدند و به صاحب خانه گفتند: «آن مرد را که مهمان تو است بیرون بیاور تا با او لواطت کنیم.»LFپس پیرمرد آن ها را به خانۀ خود برد و برای الاغ های شان کاه آورد. سپس آن ها پاهای خود را شسته، خوردند و نوشیدند.fGFپیرمرد گفت: «بسیار خوش می شوم که به خانۀ من بیائید و من تمام احتیاجات تان را فراهم می کنم. شما نباید شب در میدان شهر بپائید.»#AFکاه و بیده برای خرهای خود و نان و شراب برای خود و کنیز و خادمم داریم. هیچ چیزی کم نیست.»EFاو جواب داد: «ما از بیت لحم یهودیه آمده ایم و به دورترین نقطۀ کوهستان افرایم، جائیکه محل سکونت ما است می رویم. برای چند روزی به بیت لحم یهودیه رفتیم و حالا در راه بازگشت به خانۀ خود می باشیم. در این شهر کسی از ما دعوت نکرد که شب را در خانه اش بسر بریم./Fوقتی مسافرها را در میدان شهر دید، از آن ها پرسید: «کجا می روید و از کجا آمده اید؟»!=Fدر همین وقت پیرمردی از کار روزمرۀ خود در مزرعه بر می گشت. او یکی از باشندگان اصلی کوهستان افرایم بود و در جِبعَه که همه مردم آن بنیامینی بودند، زندگی می کرد.V'Fبه شهر داخل شدند تا شب را در آنجا بسر برند. اما چون کسی آن ها را دعوت نکرد، ناچار به میدان شهر رفتند. در آنجا نشستند.MF پس آنجا را ترک کردند و براه خود ادامه دادند. بعد از غروب آفتاب به جِبعَه که یکی از شهرهای بنیامین است، رسیدند.nWF اما او در جواب گفت: «نی، ما نمی توانیم شب در اینجا بمانیم. اینجا شهر بیگانگان است و مردم اسرائیل در این شهر زندگی نمی کنند. کوشش می کنیم که به جِبعَه یا در صورت امکان به رامه برسیم و شب در آنجا بمانیم.».WF وقتی به آنجا رسیدند، نزدیک غروب آفتاب بود. خادمش به او گفت: «بیا که امشب در اینجا توقف کنیم.»mUF اما آن مرد نخواست شب در آنجا بماند. پس برخاست و با کنیز، خادم و دو الاغ خود از آنجا حرکت کرد و در مقابل یبوس (یعنی اورشلیم) رفتند.tcF اما وقتی آن مرد با کنیز و خادم خود بنای رفتن را کرد، خسرش گفت: «ببین، حالا روز به آخر رسیده است و نزدیک شام است. بیا امشب هم مهمان من باش و با هم خوش باشیم. فردا صبح وقت می توانی برخیزی و به خانه ات برگردی.»:oFصبح وقتِ روز پنجم، دوباره برخاستند تا بروند، اما پدر دختر مانع شده گفت: «خواهش می کنم چیزی بخورید و تا پایان روز بمانید.» پس آن ها قبول کردند و به خوردن و نوشیدن پرداختند.tcFروز دیگر باز وقتی می خواست برود، خسرش خواهش کرد که تا شام صبر کند و بعد براه خود برود. او ناچار قبول کرد و آن روز هم با هم نان خوردند.&GFپس آن دو مرد با هم نشستند، خوردند و نوشیدند. باز خسرش گفت: «یک شب دیگر هم بمان و خوش باش.»W )Fدر روز چهارم، صبح وقت برخاستند و آمادۀ رفتن شدند. اما پدر دختر به داماد خود گفت: «صبر کن اول کمی غذا بخور و باز برو.»H  Fو از او دعوت کرد که مهمانش باشد. پس او سه روز در خانۀ خسر خود پائید. با هم خوردند و نوشیدند و وقت شان خوش بود.? yFبعد شوهرش بدنبال او رفت تا دوباره دل او را به دست آورده و او را به خانۀ خود بیاورد. پس با خادم و دو الاغ رهسپار خانۀ خُسر خود شد. وقتی خسرش او را دید، با خوشی به استقبال او رفت.b ?Fاما آن زن نسبت به شوهر خود بی وفائی نموده و از نزد او به خانۀ پدر خود، در بیت لحم یهودا برگشت. او در آنجا مدت چهار ماه ماند.  Fدر آن ایامی که پادشاهی در اسرائیل نبود، شخصی از قبیلۀ لاوی در دورترین قسمت کوهستان افرایم زندگی می کرد. او کنیزی را از بیت لحم برای خود آورد. Fقبیلۀ دان تا روزیکه عبادتگاه در شیلوه بود، بتهای میخا را پرستش می کردند.hKFمردم قبیلۀ دان بتها را در یک جای معین قرار دادند. یُوناتان، پسر جرشوم، نواسۀ موسی، و پسرانش کاهنان قبیلۀ دان بودند. و آن ها به این وظیفۀ خود، تا وقتیکه آن سرزمین به دست دشمنان افتاد، ادامه دادند.قبیلۀ دان تا روزیکه عبادتگاه در شیلوه بود، بتهای میخا را پرستش می کردند.7iFو آن شهر را که قبلاً لایش نام داشت، به افتخار جَد خود، دان که یکی از پسران یعقوب بود، دان نامیدند.ymFکسی نبود که به آن ها کمک کند، زیرا از سِیدون بسیار دور بودند و با مردمان دیگر هم رابطه ای نداشتند. آن شهر در یک وادی، در نزدیکی رِحوب، واقع بود. مردم قبیلۀ دان آن شهر را دوباره آباد کردند و در آنجا ساکن شدند.Fو مردان قبیلۀ دان آنچه را که میخا ساخته بود همراه با کاهن او برداشته، به لایش رفتند. مردم بی دفاع آنجا را با دَم شمشیر کشتند و شهر را آتش زدند.W)Fمردم قبیلۀ دان این را گفته و براه خود ادامه دادند. و چون میخا فهمید که ایشان از او قوی ترند، برگشت و به خانۀ خود رفت.KFآن ها گفتند: «صدایت را بلند نکن، مبادا مردان بدخوی ما بشنوند و بر شما حمله کنند و شما و خانوادۀ تانرا بکشند.»zoFاو جواب داد: «شما بتهای مرا که ساخته بودم و همچنین کاهن مرا گرفته بُردید. برای من چیزی باقی نمانده است. بازهم می پرسید: ترا چه شده است؟»6gFو صدا کردند که بایستند. آن ها برگشتند و از میخا پرسیدند: «ترا چه شده است که با این جمعیت آمده ای؟»\3Fپس از آنکه مسافت زیادی از آنجا دور شدند، مردمیکه در اطراف منزل میخا بودند یکجا جمع شده به تعقیب مردان قبیلۀ دان رفتند~Fآن ها دوباره براه افتادند. اطفال، رمه و گله اموال خود را پیش انداختند.h}KFدل کاهن بسیار خوش شد و بت ها را گرفت و همراه آن ها رفت.|-Fآن ها جواب دادند: «خاموش باش! صدایت را بلند نکن! همراه ما بیا و پدر و کاهن ما باش. آیا بهتر است که کاهن خانۀ یکنفر باشی یا کاهن یک خانوادۀ قبیلۀ اسرائیل؟»/{YFوقتی کاهن دید که آن ها مجسمه ها، یعنی ایفود و ترافیم را می برند، از آن ها پرسید: «چه می کنید؟»NzFآن پنج نفر جاسوس بداخل بتخانه رفتند و بت ها را گرفتند. در عین حال کاهن با مردان مسلح در دهن دروازه ایستاده بود.y1Fو آن ششصد نفر از مردان دان که مسلح با سلاح جنگی بودند در دهن دروازه ایستاده بودند.xFآن پنج نفر پیش جوان کاهن به خانۀ میخا رفتند و با او احوالپرسی کردند.'wIFآن پنج نفر که برای جاسوسی به لایش رفته بودند، به مردم گفتند: «می دانید که در این خانه ها بت های تراشیده و ریختگی وجود دارند. پس حالا خوب فکر کنید که چه باید کرد.»rv_F آن ها از آنجا گذشته به کوهستان افرایم و به خانۀ میخا آمدند.EuF و در راه سفر خود در قریۀ یعاریم، در سرزمین یهودا اردو زدند. و آن اردوگاه را که در غرب قریۀ یعاریم بود مِحنَه دان (یعنی اردوگاهِ دان) نامیدند که تا به امروز به همین نام یاد می شود.t#F پس ششصد نفر از قبیلۀ دان همه مسلح به سلاح جنگی از زُرعه و اَشتاوُل حرکت کردند.csAF وقتی به آنجا رسیدید، مردمی را می بینید که بی دفاع هستند و کشور شان وسیع و دارای همه چیز است و خداوند آنرا به شما داده است.»}ruF آن ها جواب دادند: «برای حمله آماده شوید. ما آن مُلک را دیدیم. یک زمین حاصلخیز و بسیار خوب است. معطل نشوید. بزودی بروید و آنرا به دست آورید.$qCFوقتی پیش مردم خود به زُرعه و اَشتاوُل برگشتند، مردم از آن ها پرسیدند: «چه خبر آوردید؟»vpgFبعد آن پنج نفر براه افتادند و به لایش رسیدند. در آنجا مردمی را دیدند که مثل باشندگان سِیدون در امنیت و آرامی بسر می بردند و با خاطر جمعی و آسودگی زندگی می کردند، در روی زمین چیزی را کم نداشتند. همگی دارای ثروت بوده جدا از مردم صیدون می زیستند و زیر اثر هیچ صاحب اقتداری نبودند.o)Fکاهن به آن ها گفت: «بخیر و بسلامتی بروید، زیرا در این سفر خداوند همراه شما است.»n3Fآن ها به او گفتند: «لطفاً از خداوند سوال کن که در این سفر خود کامیاب می شویم یا نه.»@m{Fاو از قراردادی که با میخا کرده بود به آن ها گفت و اضافه کرد که به عنوان کاهن شخصی او اجرای وظیفه می کند.~lwFآن ها در آنجا صدای لاوی جوان را شناختند. بعد او را به گوشه ای برده پرسیدند: «ترا چه کسی به اینجا آورد؟ در اینجا چه می کنی و وظیفه ات چیست؟»k5Fبنابران، آن ها پنج نفر از جنگجویان ورزیدۀ خود را از زُرعه و اَشتاوُل فرستادند تا سرزمینی را که می خواستند در آن سکونت کنند، تحقیق و مطالعه نمایند. آن پنج نفر، نمایندگان تمام قبیله بودند. به آن ها گفتند: «بروید و آن سرزمین را بررسی کنید.» پس آن ها به کوهستان افرایم رفتند و در خانۀ میخا اقامت کردند. j Fطوریکه قبلاً گفته شد در آن زمان پادشاهی در اسرائیل نبود. در عین حال قبیلۀ دان در جستجوی جائی برای سکونت بود، زیرا تا آن وقت قبیلۀ دان تنها قبیله ای بود که هنوز ملکیت خود را در بین دیگر قبایل اسرائیل به دست نیاورده بود.eiEF بعد میخا به او گفت: «حالا یقین دارم که خداوند به مال و دارائی من برکت می دهد، زیرا یک لاوی به عنوان کاهن برای من کار می کند.»Gh F به این ترتیب، میخا او را بحیث کاهن شخصی خود انتخاب کرد.بعد میخا به او گفت: «حالا یقین دارم که خداوند به مال و دارائی من برکت می دهد، زیرا یک لاوی به عنوان کاهن برای من کار می کند.» g;F مرد لاوی موافقه کرد که با او زندگی کند و میخا با او مثل یکی از پسران خود رفتار می کرد.kfQF میخا به او گفت: «بیا با من زندگی کن و برای من پدر و کاهن باش. من به تو سالانه ده مثقال نقره، یک دست لباس و دیگر مصارفت را می دهم.»feGF میخا از او پرسید: «از کجا آمده ای؟» او جواب داد: «من یک لاوی هستم و از شهر بیت لحم یهودا آمده ام تا جائی برای سکونت پیدا کنم.»5deFبنابران، شهر بیت لحم یهودا را ترک کرد و به کوهستان افرایم رفت و در راه سفر به خانۀ میخا توقف کرد.&cGFیک جوان لاوی از قبیلۀ یهودا خواست از بیت لحم به افرایم برود تا جائی برای سکونت پیدا کند.b)Fدر آن زمان مردم اسرائیل پادشاهی نداشتند و هر کس هر کاری که دلش می خواست، می کرد.a-Fمیخا بُتخانه ای داشت و بت می ساخت. و یکی از پسران خود را بعنوان کاهن خود مقرر کرد. `Fپس وقتی نقره را به مادر خود مسترد کرد، مادرش دوصد مثقال آنرا به زرگر داد که از آن مجسمه های تراشیده و ریختگی بسازد و آن ها را در خانۀ میخا گذاشت.)_MFو میخا پول را به مادر خود پس داد. مادرش گفت: «من این نقره را از طرف پسرم وقف خداوند می کنم تا مجسمه های تراشیده و ریختگی ساخته شوند. بنابران، نقره را به تو می دهم.»Y^-Fیکروز به مادر خود گفت: «آن یازده صد مثقال نقره را که تو فکر می کردی دزدی شده و بخاطر آن شنیدم که دشنام دادی، آن پول پیش من است.» مادرش گفت: «بخاطریکه اقرار کردی، خداوند برکتت بدهد، فرزندم.»[] 3Fدر کوهستان افرایم مردی بنام میخا زندگی می کرد.,\SFبعد برادران و خانواده اش آمدند و جنازۀ او را برداشته در آرامگاه پدرش، مانوح که بین زُرعه و اَشتاوُل واقع بود، دفن کردند. شَمشون مدت بیست سال بر اسرائیل داوری کرد. [Fو گفت: «بگذار با فلسطینی ها بمیرم.» بعد با تمام قدرت دو ستون را از جا کَند و سقف خانه بر سر سرکردگان فلسطینی و همه کسانی که در آنجا بودند، افتاد. به این ترتیب، تعداد کسانی را که شَمشون در وقت مُردن خود کشت، زیادتر از تعداد کسانی بود که در دوران زندگی خود بقتل رسانده بود.بعد برادران و خانواده اش آمدند و جنازۀ او را برداشته در آرامگاه پدرش، مانوح که بین زُرعه و اَشتاوُل واقع بود، دفن کردند. شَمشون مدت بیست سال بر اسرائیل داوری کرد.'ZIFآنگاه شَمشون بر دو ستون وسطی که وزن تمام خانه بر آن ها قرار داشت، با دو دست خود فشار آورد'YIFشَمشون نزد خداوند دعا کرده، گفت: «ای خداوند، خدای من! التماس می کنم مرا به یاد آور و فقط یکبار دیگر به من قوّت بده، تا انتقام چشمانم را از این فلسطینی ها بگیرم.»,XSFآن خانه پُر از مرد و زن بود. و تمام سرکردگان فلسطینی در آنجا بودند. و در بالای آن خانه هم در حدود سه هزار نفر مرد و زن جمع شده بودند و نمایش شَمشون را تماشا می کردند.iWMFشَمشون به پسر جوانی که دست او را گرفته بود گفت: «بگذار تا ستونهائی را که لنگر خانه را بر خود دارند لمس کرده به آن ها تکیه کنم.»+VQFو چون سرخوش و مست شدند گفتند که شَمشون را بیاورید تا ما را سرگرم کند. پس شَمشون را از زندان آوردند و او برای شان نمایش اجراء کرد. آن ها او را بین دو ستون قرار دادند. U Fوقتیکه مردم شَمشون را دیدند خدای خود را سپاس گفتند، زیرا دشمن شانرا که سرزمین آن ها را ویران کرده و مردم شانرا کُشته بود به دست شان تسلیم نمود.T%Fسرکردگان فلسطینی در یک مراسم قربانی برای بت خود، داجون جمع شدند. خوشی و شکرگزاری کرده می گفتند: «خدای ما، دشمن ما یعنی شَمشون را به دست ما تسلیم کرد.»IS Fاما موی سرش بعد از مدتی دوباره رسید.R-Fفلسطینی ها او را دستگیر کردند. چشمانش را از کاسۀ سر کشیدند و او را به غزه بردند. در آنجا او را به زنجیرهای برنجی بستند و در زندان بالای او دستاس می کردند.LQFو به او گفت: «ای شَمشون، فلسطینی ها برای دستگیری ات آمده اند!» شَمشون از خواب بیدار شد و گفت: «مثل پیشتر با یک تکان خود را آزاد می سازم.» اما او خبر نداشت که خداوند او را ترک کرده بود.gPIFدلیله سر او را بالای زانوی خود نهاده خوابش داد و فلسطینی ها را صدا کرد که بیایند و آن ها هفت حلقۀ موی سر او را تراشیدند. آنگاه دلیله به زدن او شروع کرد و دید که براستی او قدرت خود را از دست داده است.JOFوقتی دلیله از راز او آگاه شد، به سرکردگان فلسطینی خبر داده گفت: «فوراً اینجا بیائید، زیرا شَمشون راز خود را برای من بیان کرد.» پس آن ها با پولی که وعده داده بودند، پیش دلیله آمدند.N Fو راز خود را برای او بیان کرده گفت: «تا حال هیچ تیغ دلاکی بسرم نخورده است. از همان وقتیکه در شکم مادر بودم به عنوان نذری به خداوند تقدیم شدم. اگر موی سرم را بتراشند قوّت خود را دست داده، ضعیف و مثل مردان دیگر می شوم.»M1Fچون دلیله هر روز بر او فشار می آورد و نزد او زاری می کرد، بنابران، شَمشون بتنگ آمدLFدلیله به او گفت: «چرا می گوئی که مرا دوست داری، در حالیکه به من راست نمی گوئی؟ تو سه بار مرا مسخره کردی و نگفتی که قوت عظیم تو در چه چیز است.»KFپس وقتیکه شَمشون خواب بود، دلیله هفت حلقۀ موی او را با تار یکجا بافت و با یک میخ محکم بست و به او گفت: «ای شَمشون، فلسطینی ها برای دستگیری ات آمده اند.» شَمشون بیدار شده، هم میخ کارگاه نساجی و هم تار را از موی خود باز کرد.3JaF دلیله باز از او شکایت کرده گفت: «تو بار دیگر به من دروغ گفتی. حالا براستی بگو که تو را چسان می توان بست؟» شَمشون جواب داد: «اگر هفت حلقۀ موی سر مرا با تار یکجا ببافند و با میخ کارگاه نساجی محکم ببندند، آنوقت من ضعیف و مثل مردان عادی می شوم.»IF پس دلیله او را با ریسمانهای نَو بست. فلسطینی ها مثل دفعۀ پیشتر در یک اطاق دیگر پنهان شده بودند. دلیله گفت: «ای شَمشون، فلسطینی ها آمده اند تا گرفتارت کنند.» اما شَمشون باز ریسمانها را مثل نخ از بازوان خود پاره کرد.3HaF شَمشون گفت: «اگر مرا با ریسمانی که استعمال نشده باشد، ببندند، من ضعیف و مثل مردان دیگر می شوم.»AG}F بعد دلیله به او گفت: «تو مرا مسخره کردی و به من دروغ گفتی. حالا لطفاً به من بگو که ترا چطور می توان بست؟»F}F چند نفر از آن ها در یک اطاق دیگر پنهان شده بودند. دلیله به شَمشون گفت: «فلسطینی ها برای دستگیری ات آمده اند.» اما شَمشون ریسمانها را مثلیکه آتش گرفته باشند، پاره کرد. بنابران کسی نتوانست به راز قوّت او پَی ببرد.GE Fسرکردگان فلسطینی هفت ریسمان تر و تازه را که خشک نشده بودند آوردند و دلیله دست و پای شَمشون را با آن ها بست.HD Fشَمشون جواب داد: «اگر مرا با هفت ریسمان تازه و تَر که خشک نباشد بسته کنند، من ضعیف و مثل اشخاص عادی می شوم.»eCEFپس دلیله پیش شَمشون آمد و گفت: «لطفاً به من بگو که این قوّت عظیم تو در چه چیز است و چطور کسی می تواند ترا مغلوب کند و ببندد؟»B7Fسرکردگان فلسطینی پیش آن دختر آمدند و گفتند: «معلوم کن و بپرس که آن قوّت فوق العادۀ شَمشون در چه چیز است و به چه ترتیب می توانیم او را مغلوب کرده ببندیم و مُطیع خود سازیم. آن وقت هر کدام ما یکهزار و یکصد مثقال نقره به تو می دهیم.»AFشَمشون عاشق یک دختر شد که نامش دلیله بود و در وادی سورَق زندگی می کرد.#@AFشَمشون تا نیمۀ شب در آنجا پائید و بعد نیمۀ شب برخاست و دروازۀ شهر را با دو پایۀ آن یکجا از زمین کَند و بر شانه انداخته بالای تپه ای که روبروی حِبرون است، بُرد.X?+Fمردم شنیدند که شَمشون به آنجا آمده است، پس آن خانه را محاصره کردند و نزد دروازۀ شهر کمین گرفتند. آن ها تمام شب خاموش و بی صدا منتظر او مانده، گفتند: «چون صبح هوا روشن شود او را خواهیم کشت.»v> iFیکروز شَمشون به غزه رفت. در آنجا شب را با یک زن فاحشه بسر بُرد.u=eFشَمشون در زمان فلسطینی ها مدت بیست سال بر اسرائیل داوری کرد.f<GFآنگاه خداوند یک خالیگاه را در زمین شگافت و از آن آب جاری شد. و وقتیکه از آن آب نوشید جان تازه گرفت و حالش بجا آمد. به این خاطر آن جا را عین حَقوری (یعنی چشمۀ کسیکه دعا کرد) نامید که تا به امروز در لَحی باقی است.شَمشون در زمان فلسطینی ها مدت بیست سال بر اسرائیل داوری کرد.^;7Fدر این وقت شَمشون بسیار تشنه شده بود، پس نزد خداوند دعا کرده، گفت: «امروز به این بنده ات افتخار آنرا دادی که قوم اسرائیل را نجات بدهم. و حالا باید از تشنگی بمیرم و به دست این بیگانگان بیفتم؟»2:_Fوقتی حرف خود را تمام کرد، استخوان الاشه را به یکسو انداخت و آنجا را «تپۀ استخوان الاشه» نامید.I9 Fو شَمشون گفت:«با استخوان الاشۀ یک الاغ از کُشته پُشته ساختم، با استخوان الاشۀ یک الاغ یک هزار مرد را کشتم!»"8?Fآنگاه استخوان الاشۀ الاغی را یافت. دست دراز کرد و آنرا گرفت و با آن یک هزار نفر را کشت. 7 Fوقتی شَمشون به لَحی رسید، فلسطینی ها با دیدن او فریاد برآوردند. در همان اثنا روح خداوند بر شَمشون قرار گرفت و ریسمان هائی که با آن ها او را بسته بودند، مثل کتانی که در آتش سوخته شود گردید و بندها از دستهایش فروریخت. |~~}]|{Xzyxxvv5usrr'q onmlkrjHihggetdcc$bRa`_^]]S\:[ZZXXHW{VUTTXS:Q{PNNYLPKK7JII_H9G FEDCBAR??>=o<:]9l87<6=5I44S3+10*.. -,+))(&%O$s""!R a :Tw u o)~0wP مشایخ قوم و سایر حاضران گفتند: «بلی، ما شاهدیم. خداوند همسرت را مانند راحیل و لیه بگرداند (اینها زنانی بودند که برای یعقوب فرزندان زیادی آوردند). خدا تو را در میان قبیلۀ افراته غنی و در شهر بیت لحم معروف نماید_/9P از آن مهمتر روت موابی، بیوۀ مَحلُون، نیز همسر من خواهد شد. به این ترتیب، دارائی آن شخص در خانوادۀ او حفظ می شود و نام او در بین خاندان و زادگاهش باقی می ماند. امروز شما همه شاهد این امر هستید.»5.eP آنگاه بوعز به مشایخ و تمام مردمی که در آن جا جمع شده بودند، گفت: «شما همه امروز شاهد هستید که من تمام مایمُلک اَلیمَلَک و پسرانش، کِلیون و مَحلُون را از نعومی خریده ام.&-GPوقتی آن مرد به بوعز گفت: «تو آنرا بخر،» کفش خود را نیز از پای خود کشید و آنرا به بوعز داد.B,Pدر آن ایام برای انجام یک معامله یا انتقال یک مُلک رسم بود که فروشنده کفش خود را از پای خود بکشد و آنرا به خریدار بدهد. به این ترتیب، قوم اسرائیل معامله را انجام شده می دانستند.4+cPآن مرد در جواب گفت: «در آن صورت من از حق خود در خرید مزرعه صرفنظر می کنم، چون فرزندان من آنرا به ارث نخواهند برد. من ترجیح می دهم که از خرید آن خودداری کنم. تو آن را بخر.»%*EPبوعز گفت: «خوب، اگر تو مزرعه را از نعومی می خری، پس سرپرستی روت، بیوۀ موابی پسر او نیز با تو خواهد بود تا آن مزرعه برای فرزندان آن شخص و خانواده اش باقی بماند.»S)!Pمن فکر می کنم که تو باید از این موضوع با خبر باشی. اگر تو آن را می خواهی اکنون در حضور این افراد آن را بخر. اما اگر تو آنرا نمی خواهی، بگو، چون حق خرید آن مزرعه اول با تو است و اگر تو نخواستی، بعد از آن من می توانم آنرا بخرم.» آن شخص گفت: «من آن مزرعه را می خرم.»k(QPبوعز به خویشاوند خود گفت: «حالا که نعومی از موآب برگشته است می خواهد مزرعه ای را که متعلق به خاندان اَلیمَلَک می باشد، بفروشد.'%Pبعد بوعز از ده نفر مشایخ شهر خواست که آن ها هم آنجا بنشینند. وقتی آن ها نشستند،& 'Pبوعز به دروازۀ شهر، جائی که مردم اجتماع می کردند، رفت. وقتی نزدیکترین خویشاوند اَلیمَلَک، یعنی همان شخص که بوعز از او نام برده بود، از آنجا گذشت، بوعز او را صدا کرد و به او گفت: «بیا و اینجا بنشین.» پس او آمد و در آنجا نشست.f%GPنعومی به او گفت: «حال باید صبر کنی تا ببینیم نتیجۀ این کارها چه خواهد بود. بوعز تا این مسئله را امروز حل نکند آرام نمی گیرد.»{$qPو گفت: «بوعز به من گفت نباید دست خالی پیش تو برگردم. او تمام این جَو ها را به من داد.»نعومی به او گفت: «حال باید صبر کنی تا ببینیم نتیجۀ این کارها چه خواهد بود. بوعز تا این مسئله را امروز حل نکند آرام نمی گیرد.»Y#-Pوقتی به خانه رسید مادر شوهرش از او پرسید: «خوب، دخترم، کار تو با بوعز به کجا کشید؟» روت همه چیز را برای او تعریف کرد،V"'Pبوعز به او گفت: «چادر خود را روی زمین پهن کن.» روت هم همین کار را کرد و بوعز مقدار زیادی جو (در حدود دو سیر) در آن ریخت و به روت کمک کرد تا آنرا بر دوش بگذارد. پس روت با آن همه جو به شهر برگشت.0![Pپس روت در آنجا در پائین پاهای بوعز خوابید. اما صبح وقت قبل از آنکه هوا کاملاً روشن شود و کسی او را بشناسد برخاست، چون بوعز نمیخواست کسی بفهمد که زنی در آنجا بوده است.0 [P بقیۀ شب را اینجا بمان. فردا صبح خواهیم فهمید که آیا او مایل است حمایت از تو را بر عهده بگیرد یا نه. اگر حاضر بود چه بهتر، وگر نه به خدای زنده سوگند یاد می کنم که در آن صورت سرپرستی تو را بر عهده خواهم گرفت. حالا بخواب و تا صبح همین جا بمان.»nWP درست است که من یکی از خویشاوندان نزدیک تو و مسئول حمایت از تو می باشم، اما شخص دیگری هم در این شهر هست که از من به تو نزدیکتر است..WP دیگر نگران نباش هر چه بگوئی برایت انجام خواهم داد. تمام مردم شهر می دانند که تو زن خوبی هستی.7P بوعز گفت: «دخترم، خداوند ترا برکت دهد. با آنچه تو هم اکنون می کنی وفای خودت را به خانوادۀ ما حتی بیشتر از آنچه نسبت به مادر شوهرت انجام داده ای ثابت می کنی. تو می توانستی بدنبال یک مرد جوان غنی یا فقیر باشی، ولی این کار را نکردی.(KP بوعز پرسید: «تو کیستی؟» روت جواب داد: «ای آقا! من کنیزت روت هستم. شما یکی از اقوام نزدیک من و ولی هستید، بنابراین خواهش می کنم که سرپرستی مرا به عهدۀ خود بگیرید.»^7Pدر نیم شب بوعز ناگهان از خواب بیدار شد، از یک پهلو به پهلوی دیگر غلتید و با تعجب دید که زنی در پائین پاهایش خوابیده است.2_Pوقتی بوعز از خوردن و نوشیدن دست کشید و کاملاً سر حال بود، رفت و روی آخرین پُشتۀ جو خوابید. روت آهسته به او نزدیک شد، لحاف را به یکسو زد و در پائین پاهای بوعز دراز کشید.kQPپس روت به سر خرمن رفت و طبق امر مادر شوهر خود رفتار کرد.[1Pروت در جواب گفت: «هرچه بگوئی انجام خواهم داد.»%EPمواظب او باش و ببین کجا می خوابد. وقتی به خواب رفت، تو برو لحاف او را از روی پاهایش یکسو بزن و در پائین پاهای او دراز بکش. آنوقت او به تو خواهد گفت چه باید بکنی.»H Pخود را خوب بشوی، کمی عطر بزن و بهترین چادر خود را بپوش، آنوقت به جائی که او مشغول خرمن کوبی است برو، ولی تا غذای خود را تمام نکند و مشروب خود را ننوشد، نگذار بفهمد تو در آنجا هستی.mUPبه خاطر داشته باش این بوعز که تو همراه زنان دیگر برایش کار می کنی از اقوام ما است. خوب گوش کن، او امشب مشغول خرمن کوبی خواهد بود.E Pمدتی بعد نعومی به روت گفت: «باید برایت شوهری پیدا کنم تا تو بتوانی خانه و خانواده ای برای خودت داشته باشی.5ePپس روت تا آخر فصل درو گندم و جو در آن جا به جمع آوری غله ادامه داد و با مادر شوهر خود زندگی می کرد.1Pنعومی به عروس خود گفت: «بلی، دخترم، بهتر است همراه زنان در مزرعه بوعز کار کنی. اگر جای دیگر بروی ممکن است دروگران مزاحم تو شوند.»پس روت تا آخر فصل درو گندم و جو در آن جا به جمع آوری غله ادامه داد و با مادر شوهر خود زندگی می کرد.X+Pپس از آن روت گفت: «از آن مهمتر، بوعز از من خواسته است تا وقتی که کار درو تمام نشده است فقط در مزرعۀ او خوشه چینی کنم.»X+Pنعومی به عروس خود گفت: «خداوند بوعز را برکت دهد. خداوند احسانرا بر زندگان و مردگان ترک نکرده است،» و بعد از آن افزود: «آن مرد یکی از اقوام نزدیک ما است که باید سرپرستی ما را به عهده بگیرد.»hKPنعومی از او پرسید: «از کجا تمام این جو را امروز جمع کردی؟ در مزرعۀ چه کسی مشغول کار بودی؟ خدا برکت دهد کسی را که چنین لطفی در حق تو کرده است.» روت به نعومی گفت که در مزرعۀ شخصی به نام بوعز کار می کرد.mUPروت تمام آن را با خود به شهر پیش مادر شوهر خود برد و به او نشان داد که چقدر جو جمع کرده است. او غذای اضافی خود را نیز به نعومی داد.D Pروت تا غروب آفتاب در آن مزرعه خوشه جمع کرد. وقتی خوشه ها را کوبید در حدود یک و نیم سیر جو خالص به دست آورد. {Pبعد از آنکه روت برخاست و به خوشه چینی پرداخت، بوعز به دروگران خود امر کرده گفت: «بگذارید او هر جا که می خواهد خوشه جمع کند، حتی در جائی که خوشه ها را بسته بندی می کنید. به او چیزی نگوئید و مانع کارش نشوید. از آن گذشته مقداری از خوشه های بسته بندی شده را روی زمین بریزید تا او جمع کند.»T #P در وقت ظهر بوعز به روت گفت: «بیا، کمی از این نان بردار و با شربت بخور.» پس روت در کنار بقیه دروگران نشست، و بوعز قدری گندم بریان هم به او داد. روت آنقدر خورد تا سیر شد و قدری هم اضافه ماند.p [P روت در جواب گفت: «آقا، نسبت به بنده بسیار لطف دارید. سخنان محبت آمیز شما باعث دلگرمی من که از تمام خادمین شما کمتر هستم، شده است.» P خداوند، خدای اسرائیل، برای کارهائی که کرده ای ترا اجر کامل عطا فرماید.»xkP بوعز در جواب گفت: «آنچه تو بعد از مرگ شوهرت در حق مادر شوهر خود کردی بگوش من رسیده است. من می دانم چگونه پدر و مادر و وطن خود را ترک کردی و آمدی تا در میان قومی زندگی کنی که قبلاً چیزی دربارۀ آن ها نمی دانستی.oYP روت در مقابل بوعز به احترام خم شده به او گفت: «چرا اینقدر در فکر من هستید؟ چرا نسبت به یک نفر بیگانه به این اندازه مهربان هستید؟» Pآنگاه بوعز به روت گفت: «به نصیحت من گوش کن، در هیچ مزرعۀ دیگر جز اینجا خوشه نچین. همراه زنان دیگر در همین جا کار کن. به آن ها نگاه کن و هر جا آن ها درو می کنند تو هم دنبال آن ها باش. من به دروگران خود امر کرده ام که مزاحم تو نشوند. هر وقت تشنه شدی برو و از کوزه هائی که آن ها پر کرده اند، بنوش.»$CPو از من اجازه خواست تا پشت سر دروگران خوشه های به جا مانده را جمع کند. او از صبح وقت مشغول کار است و همین حالا دست از کار کشید تا کمی در زیر سایبان استراحت کند.»5Pناظر جواب داد: «او یک دختر موابی است که همراه نعومی از کشور موآب به اینجا آمده است،RPبوعز از ناظر خود پرسد: «آن زن جوان کیست؟»p[Pمدتی بعد، خود بوعز از بیت لحم آمد و بعد از سلام به دروگران گفت: «خداوند با شما باشد،» و آن ها در جواب گفتند: «خداوند ترا برکت دهد.»{qPپس روت به یکی از مزارع رفته پشت سر دروگران راه می رفت و خوشه هائی را که برجا می ماند جمع می کرد. بر حسب اتفاق این مزرعه متعلق به بوعز بود.b?Pیک روز روت به نعومی گفت: «من به مزارع اطراف می روم تا خوشه هائی را که دروگران برجا می گذارند، جمع کنم. مطمئن هستم کسی را خواهم یافت که به من اجازه دهد با او کار کنم.» نعومی جواب داد: «برو، دخترم.»F Pیکی از اقوام نعومی شخصی بود به نام بوعز که مردی ثروتمند و با نفوذ و وابسته به خانوادۀ شوهرش اَلیمَلَک بود.m~ WPبه این ترتیب، نعومی به همراه روت، عروس موابی خود، از موآب مراجعت کرد. وقتی آن ها به بیت لحم رسیدند تازه فصل دروِ جو شروع شده بود.6} iPوقتی اینجا را ترک کردم صاحب همه چیز بودم، اما خداوند مرا دست خالی به اینجا برگردانیده است. چرا مرا نعومی صدا می کنید، در حالیکه خداوند قادر مطلق مرا دچار چنین مصیبت و زحمتی کرده است؟»به این ترتیب، نعومی به همراه روت، عروس موابی خود، از موآب مراجعت کرد. وقتی آن ها به بیت لحم رسیدند تازه فصل دروِ جو شروع شده بود.T| %Pنعومی در جواب گفت: «مرا دیگر نعومی نخوانید، مرا ماره صدا کنید، چون خدای قادر مطلق زندگی مرا تلخ و غمناک ساخته است.4{ ePآن ها به راه خود ادامه دادند تا به بیت لحم رسیدند. وقتی آن ها وارد شهر شدند مردم از دیدن آن ها به هیجان آمدند و زنان با تعجب می گفتند: «آیا این زن واقعاً همان نعومی است؟»sz cPوقتی نعومی دید روت مصمم است که همراه او برود دیگر چیزی نگفت.Hy  Pهر جا تو بمیری من هم خواهم مرد و همان جا دفن خواهم شد. خداوند مرا جزا دهد اگر چیزی جز مرگ مرا از تو جدا سازد.»ex GPاما روت در جواب گفت: «از من نخواه که ترا ترک کنم. اجازه بده همراه تو باشم. هر جا تو بروی من هم خواهم رفت و هر جا تو زندگی کنی من هم در آنجا زندگی خواهم کرد. قوم تو، قوم من و خدای تو، خدای من خواهد بود.Fw  Pاز اینرو نعومی به او گفت: «روت، زن برادر شوهرت به نزد قوم خود و خدایان خویش برگشته است. تو هم همراه او برو.»nv YP آن ها باز به گریه افتادند. بعد از آن اُورفه مادر شوهر خود را بوسیده از او خداحافظی کرد و به خانۀ خویش برگشت. اما روت از او جدا نشد.nu YP آیا شما می توانید صبر کنید تا آن ها بزرگ شوند؟ آیا این امید مانع ازدواج شما با دیگران نخواهد شد؟ نه، دخترانم، شما می دانید که این غیر ممکن است. خداوند مخالف من است و از این بابت برای شما بسیار متأسفم.»t %P به خانۀ خود بروید، چون من پیرتر از آن هستم که بتوانم دوباره ازدواج کنم. حتی اگر چنین چیزی امکان می داشت و همین امشب ازدواج می کردم و صاحب دو پسر می شدمs %P نعومی در جواب گفت: «دخترانم، شما باید برگردید. چرا می خواهید همراه من باشید؟ آیا فکر می کنید که من می توانم باز صاحب پسرانی شوم که با شما ازدواج کنند؟mr WP به او گفتند: «نه، ما همراه تو و به پیش قوم تو خواهیم رفت.»q 'Pو دعای من این است که هردوی شما بتوانید دوباره ازدواج کنید و خانواده تشکیل بدهید.» پس نعومی آن ها را بوسید و از آن ها خداحافظی نمود، اما آن ها گریه کنان"p APنعومی به دو عروس خود گفت: «شما به خانۀ خود به نزد مادران تان برگردید. امیدوارم خداوند در عوض خوبی هائی که به من و به فرزندان من کردید، شما را برکت و پاداش دهد،No Pپس آن ها براه افتادند، اما قبل از حرکت، n Pدر این موقع، نعومی شنید که خداوند قوم برگزیدۀ خود را با محصول فراوان برکت داده است. از اینرو، او تصمیم گرفت تا همراه دو عروس خود موآب را ترک کند.vm iPمَحلُون و کِلیون نیز درگذشتند و نعومی بدون شوهر و فرزند ماند.0l ]Pکه با دختران موابی بنامهای اُورفه و روت ازدواج کرده بودند، تنها ماند. در حدود ده سال بعد از آنbk APدر این احوال، اَلیمَلَک مُرد و نعومی با دو پسر خودj Pدر زمانهای قدیم، در ایامی که قوم اسرائیل هنوز پادشاهی نداشت، قحطی سختی در آن سرزمین بروز کرد. به همین دلیل، شخصی به نام اَلیمَلَک که از قبیلۀ افراته بود و در بیت لحم یهودیه زندگی می کرد، به اتفاق همسر خود نعومی و دو پسرش مَحلُون و کِلیون به سرزمین موآب کوچ کردند تا در آنجا زندگی کنند.i3Fدر آن ایام پادشاهی در اسرائیل نبود و مردم به دل خود هر کاری که می خواستند می کردند. hFو مردم اسرائیل هم هر کدام به قبیله و خانواده و مُلک خود برگشت.در آن ایام پادشاهی در اسرائیل نبود و مردم به دل خود هر کاری که می خواستند می کردند.pg[Fمردان بنیامین طبق هدایت آن ها رفتار کردند و از میان دخترانی که در شیلوه می رقصیدند، هر یک برای خود زنی گرفته به مُلک خود بردند. سپس ایشان شهرهای خود را دوباره آباد کردند و در آن ها به زندگی شروع نمودند;fqFاگر پدر یا برادران شان پیش ما برای شکایت بیایند، ما به آن ها می گوئیم: آن ها را بخاطر ما ببخشید، زیرا ما وقتیکه یابیش جلعاد را از بین بردیم، برای هر کدام شان زن نیافتیم. در این مورد گناه شما نیست، زیرا شما خود تان دختران خود را به آن ها ندادید.»e/Fصبر کنید تا دختران شیلوه برای رقصیدن بیرون بیایند. آنگاه از مخفیگاه تان خارج شوید و هر کدام تان یکی از دخترها را برای خود گرفته به سرزمین بنیامین بروید.udeFبه مردان بنیامین گفتند: «بروید و در باغهای انگور پنهان شوید. cFبعد به فکر شان رسید که در شیلوه، بین لبونه و بیت ئیل در امتداد قسمت شرقی شاهراهی که از بیت ئیل به شکیم می رود، برای خداوند جشن سالانه برپا می شود.}buFدر عین حال ما هم نمی توانیم که دختران خود را به آن ها بدهیم، زیرا قسم خورده ایم که: لعنت بر ما اگر دختران خود را به مردان بنیامینی بدهیم.»a'Fو بازماندگان قبیلۀ بنیامین باید وارث داشته باشند تا آن قبیله بکلی از بین نرود.I` Fسرکردگان قوم گفتند: «چون زنهای قبیلۀ بنیامین از بین رفته اند، پس برای بقیه مردان آن ها از کجا زن پیدا کنیم؟_+Fمردم اسرائیل بسیار غمگین و متأثر بودند، زیرا خداوند بین آن ها نفاق انداخته بود.^5Fمردان بنیامین به شیلوه برگشتند و اسرائیل آن چهارصد دختری را که از یابیش جلعاد زنده آورده بودند به آن ها دادند. اما تعداد آن دخترها برای همۀ شان کافی نبود.B]F بعد مردم اسرائیل به بازماندگان قبیلۀ بنیامین که در صخرۀ رِمون بودند، پیامی فرستاده پیشنهاد صلح کردند.X\+F آن ها رفتند و در بین مردم جِلعاد چهارصد دختر جوان باکره را یافتند و آن ها را به اردوگاه شیلوه، در کشور کنعان آوردند.[F و شما باید همه مردان و همچنین زنانی را که باکره نیستند، بکلی از بین ببرید.»Z%F پس آن ها دوازده هزار از مردان دلیر خود را به آنجا فرستاده گفتند: «به یابیش جِلعاد بروید و همه باشندگان آنجا را بشمول زنها و کودکان با دَم شمشیر بکشید."Y?F زیرا وقتیکه سرشماری کردند، حتی یکنفر هم از باشندگان یابیش جِلعاد را در آنجا نیافتند.XFدوباره پرسیدند: «کدام قبیلۀ اسرائیل بحضور خداوند در مِصفه حاضر نشده است؟» بالاخره معلوم شد که از اردوگاه یابیش جِلعاد هیچ کسی نیامده بود.RWFحالا با مردانی که زنده مانده اند، چه کنیم؟ زیرا ما بنام خداوند قسم خورده ایم که دختران خود را به آن ها نمی دهیم.»CVFو در عین زمان آن ها بخاطر برادران بنیامینی خود بسیار غمگین بودند و گفتند: «امروز یک قبیلۀ اسرائیل کم شد.U%Fبعد پرسیدند: «کدام قبیلۀ اسرائیل در اجتماع ما بحضور خداوند حاضر نشد؟» آن ها قسم خورده بودند که اگر کسی بحضور خداوند در مِصفه نیاید حتماً کشته می شود.T-Fصبح وقت روز دیگر، مردم یک قربانگاه ساختند و قربانی های سوختنی و صلح تقدیم کردند.NSFو گفتند: «ای خداوند، خدای اسرائیل، چرا چنین مصیبتی بر سر مردم اسرائیل آمد؟ زیرا امروز یک قبیلۀ ما از بین رفت.»4RcFو مردم همه در بیت ئیل اجتماع کرده تا شام در حضور خداوند نشستند و با آواز بلند زار زار گریه کردندAQ Fمردم اسرائیل در مِصفه قسم خورده گفتند: «هیچ کسی از ما نباید بگذارد که دخترش با مرد بنیامینی عروسی کند.»OPF+بعد سپاه اسرائیل برگشته تمام مردم بنیامین را بشمول حیوانات و هر چیز دیگری که یافتند با دَم شمشیر از بین بردند.OF*اما تنها ششصد نفر توانستند به بیابان فرار کرده خود را به صخرۀ رِمون برسانند. و در آنجا مدت چهار ماه ماندند.بعد سپاه اسرائیل برگشته تمام مردم بنیامین را بشمول حیوانات و هر چیز دیگری که یافتند با دَم شمشیر از بین بردند.VN'F)و در همان روز تعداد عساکر بنیامین که همگی مردان جنگی بودند و به دست سپاه اسرائیل کشته شدند بیست و پنج هزار نفر بود.MF(آنهائی که زنده ماندند به بیابان بطرف صخرۀ رِمون گریختند. اما پنجهزار نفر شان در راه فرار و دو هزار نفر در جدعوم که همگی مردان جنگی بودند، کشته شدند.L F'و هجده هزار عسکر بنیامین که همه مردان جنگی و دلاور بودند، بقتل رسیدند.CKF&باقیماندۀ سپاه بنیامین را محاصره و تعقیب نموده از مَنوحه تا نزدیک جِبعَه در شرق، آن ها را پایمال کردند.&JGF%بنابران، از سپاه اسرائیل فرار کرده به بیابان گریختند، اما عساکر اسرائیل به تعقیب شان بودند. و آنهائی که در داخل شهر بودند، بیرون شدند و از پشت سر همه را کشتند. I;F$عساکر بنیامین در این موقع به پشت سر خود نگاه کرده و بسیار پریشان شدند، چون دیدند که دود غلیظی از شهرشان به آسمان بلند می شود و بلای بزرگی بر سر شان آمده است.FHF#و وقتیکه دود شهر به آسمان بلند شد، عساکر اسرائیل که در بیرون شهر بودند، برگشتند و بر لشکر بنیامین حمله کردند. (قبلاً قرار گذاشته بودند که بلند شدن دود شهر اشارۀ حمله به شهر است.)bG?F"و آن ها از کمینگاه خود بیرون شدند، با یک حملۀ ناگهانی بداخل شهر رفته همه باشندگان آنرا از دم تیغ کشیدند و شهر را آتش زدند.1F]F!بالاخره مردم بنیامین پی بردند که شکست خورده اند.خلاصه: سپاه اسرائیل عقب نشینی کرد تا به عساکر خود که در نزدیک جِبعَه کمین کرده بودند، موقع بدهد که حمله را شروع کنند. EF و خداوند به اسرائیلی ها کمک کرد که بنیامین را شکست بدهند و بیست و پنج هزار و یکصد نفر شان را که همه مردان شمشیرزن بودند در همان روز بقتل برسانند.D-Fو ده هزار عسکریکه در غرب جِبعَه کمین کرده بودند، از کمینگاه خارج شدند و جنگ سختی شروع شد. عساکر بنیامین خبر نداشتند که بلای ناگهانی بر سر شان آمدنی است.CFدر عین حال، لشکر اصلی اسرائیل هم به بَعل تامار رسیدند و حمله را شروع کردند.B!Fسپاه بنیامین گفتند: «باز آن ها را شکست دادیم.» اما عساکر اسرائیل قبلاً فیصله کرده بودند که از سپاه بنیامین فرار کنند تا آن ها زیادتر از شهر دور شوند.>AwFلشکر بنیامین هم برای حمله رفتند. سپاه اسرائیل عقب نشینی کردند و عساکر بنیامین به تعقیب شان از شهر دور شدند. و در شاهراهیکه بین بیت ئیل و جِبعَه بود، مثل دفعات پیشتر به کشتن آن ها شروع کردند. در نتیجه در حدود سی نفر از عساکر اسرائیلی بقتل رسیدند.@7Fدر روز سوم به مقابلۀ لشکر بنیامین رفتند و مثل دفعات گذشته در جِبعَه صف آرائی کردند.R?Fسپاه اسرائیل در اطراف جِبعَه کمین کردند.y>mFو فینِحاس پسر اَلِعازار، نواسۀ هارون هم کاهن آنجا بود.) آن ها از خداوند سوال کردند: «آیا به جنگ برادران بنیامینی خود برویم؟» خداوند جواب داد: «بلی، بروید، و من به شما کمک می کنم که فردا آن ها را شکست بدهید.»={Fاز او مشوره خواستند. (در آن روزها صندوق پیمان خداوند در بیت ئیل بود=<uFبار دیگر مردم اسرائیل با تمام سپاه خود به بیت ئیل رفتند و به گریه شروع کردند. آن ها بحضور خداوند نشستند و تا شام روزه گرفتند. و قربانی سوختنی و صلح بحضور خداوند تقدیم کردند. ;Fو لشکر بنیامین هم در همان روز برای مقابلۀ آن ها به جِبعَه رفت. باز از عساکر اسرائیل هجده هزار نفر بقتل رسیدند که همگی مردان شمشیرزن و جنگی بودند.y:mFپس سپاه اسرائیل روز دیگر برای جنگ به اردوی بنیامین نزدیک شدند.=9uFقبل از جنگ، مردم اسرائیل بحضور خداوند تا به شام گریه کردند و از او مشوره خواسته پرسیدند: «آیا دوباره برویم و با برادران بنیامینی خود جنگ کنیم؟» خداوند فرمود: «بلی، بروید.»@8{Fاما مردم اسرائیل جرأت خود را از دست ندادند و بار دیگر برای جنگ صف آراستند و در همان جای سابق اردو زدند.-7UFسپاه بنیامین هم برای مقابله آمدند و در آن روز بیست و دو هزار نفر از عساکر اسرائیل کشته شدند.J6Fپس سپاه اسرائیل صبح وقت براه افتاده روانۀ جِبعَه شدند. و برای جنگ در مقابل لشکر بنیامین آمادۀ حمله گردیدند. 5;Fپیش از شروع جنگ، مردم اسرائیل به بیت ئیل رفتند و از خداوند مشوره خواسته پرسیدند: «کدام قبیله اول به جنگ بنیامین برود؟» خداوند در جواب فرمود: «قبیلۀ یهودا.» R~N}4|{yxwpvuntts)r*q=pWonmm*lkkpk jhggedcczba[`_V^]]\N[[CYXWW>VTSRQPP OINM3L KsJwHHJGIEDSBBA6@r?=|XwZکسانی که سیر بودند، حالا باید برای یک لقمه نان زحمت بکشند، و آنهائی که گرسنه بودند، سیر شدند. زنی که بی اولاد بود، هفت طفل بدنیا آورد، و آنکه اطفال زیاد داشت حالا هیچ ندارد.bW?Zبازوی زورمندان را می شکند. ضعیفان را نیرو می بخشد.EVZمغرور و متکبر مباش و سخنان غرورآمیز را بر زبان میاور. زیرا خداوند عالم و دانا است. او هر عمل ما را می سنجد.U#Zاو یگانه خدای پاک و مقدس است. شریک و همتا ندارد. تنها خدای ما پشت و پناه ما است.3T cZحَنّه دعا کرد و گفت: «خداوند دل مرا از خوشی لبریز ساخته است؛ خداوند به من جرأت داده است که چگونه به دشمنانم جواب بدهم. از غم و اندوه نجاتم داد و به این خاطر شادمان هستم.JS Zحالا می خواهم او را وقف خداوند کنم و تا که زنده است در خدمت او باشد.» پس همگی خداوند را در همانجا پرستش کردند.OR Zو این طفل را که می بینی از او می خواستم و او دعایم را پذیرفت و بمرادم رساند.حالا می خواهم او را وقف خداوند کنم و تا که زنده است در خدمت او باشد.» پس همگی خداوند را در همانجا پرستش کردند.HQ  Zو گفت: «آقا، آیا مرا بخاطر داری؟ من همان زن هستم که دیدی در همینجا ایستاده بودم و بدربار خداوند دعا می کردم.[P 3Zدر آنجا گوساله را ذبح کرد و طفل را پیش عیلی بردfO IZبعد طفل خود را که هنوز بسیار کوچک بود، گرفته با یک گوسالۀ سه ساله، یک جوال آرد و یک مشک شراب به عبادتگاه خداوند در شیلوه رفت.1N _Zاَلقانَه گفت: «بسیار خوب، صبر کن تا طفل از شیر جدا شود، بعد هرچه که رضای خداوند باشد، ما قبول داریم.» پس حَنّه همانجا ماند و تا که طفل از شیر جدا شد، از او پرستاری کرد. M Zاما حَنّه با آن ها نرفت و به شوهر خود گفت: «بمجردیکه طفل از شیر جدا شد او را می برم و وقف عبادتگاه خداوند می کنم و تا که زنده است در همانجا بماند.»oL [Zآنگاه اَلقانَه با تمام خانواده اش به شیلوه رفتند تا مراسم قربانی سالانه را بحضور خداوند تقدیم کنند و همچنان نذر خود را هم بدهند.eK GZزیرا پس از مدتی حَنّه حامله شد و پسری بدنیا آورد و او را سموئیل (یعنی، خواسته از خدا) نامید، زیرا گفت: «از خداوند خواسته ام.»8J mZصبح وقت روز دیگر همه برخاستند و به عبادت خداوند پرداختند. بعد به خانۀ خود در شهر رامه بر گشتند. اَلقانَه با زن خود، حَنّه همبستر شد. خداوند دعای قبلی حَنّه را قبول فرمود،hI MZحَنّه گفت: «از لطفی که به این کنیزت داری، تشکر می کنم.» بعد حَنّه بخانه رفت. کمی غذا خورد و دیگر آثار غم در چهره اش دیده نمی شد.dH EZعیلی گفت: «بسلامت برو! خدای اسرائیل بمرادت برساند.»pG ]Zفکر نکنی که من یک زن هرجائی هستم. من از بخت بد خود می نالم.»AF Z«نخیر آقا، نه مست هستم و نه شراب خورده ام، بلکه شخص مصیبت زده ای هستم که با خداوند خود راز و نیاز می کنم.E {Zبه حَنّه گفت: «مستی تا بکی؟ شرابت را از خود دور کن.» حَنّه جواب داد:BD Z چون حَنّه در دل خود دعا می کرد، صدایش شنیده نمی شد و تنها لبهایش تکان می خورد. عیلی فکر کرد که او مست است.C !Z حَنّه در حالیکه هنوز دعا می کرد، عیلی متوجه او شد و دید که لبهایش حرکت می کند.NB Z و در همان حال نذر گرفت و گفت: «ای خداوند قادر مطلق، بر منِ غمزده رحم نما. دعایم را بپذیر و پسری به من عطا فرما و قول می دهم که او را وقف تو کنم و تا که زنده باشد، موی سر او تراشیده نشود.»|A uZ حَنّه در حالیکه با سوز دل بدرگاه خدا دعا می کرد، زار زار می گریستb@ AZ یک شب زمانی که در شیلوه بودند، حَنّه بعد از صرف غذا برخاست و بیرون رفت. عیلی کاهن در پیش دروازۀ عبادتگاه خداوند نشسته بود.i? OZشوهرش از او می پرسید: «چرا گریه می کنی و چیزی نمی خوری؟ چرا ناحق خود را جگرخون می سازی؟ آیا من برای تو از ده پسر زیادتر نیستم؟»{> sZاین کار هر ساله تکرار می شد. هر وقتیکه به عبادتگاه خداوند می رفت، فَنِینه ریشخندش می کرد و او را بگریه می آورد و در نتیجه، چیزی نمی خورد.V= )Zچون خداوند حَنّه را از داشتن اولاد بی بهره ساخته بود، فَنِینه، رقیب او همیشه او را طعنه می داد و جگرش را خون می کرد.&< IZاما چون حَنّه را دوست داشت و هم بخاطریکه آن زن بی اولاد بود، به او یک حصه اضافه تر می داد.=; wZاَلقانَه هر وقتیکه قربانی می کرد، از گوشت آن به زن خود فَنِینه و همه پسران و دختران خود یک حصه می داد.H:  Zاَلقانَه هر سال برای عبادت و ادای قربانی بحضور خداوند قادر مطلق از شهر خود به شیلوه می رفت. در آنجا دو پسر عیلی بنامهای حُفنی و فینِحاس بعنوان کاهنان خداوند اجرای وظیفه می کردند.29 aZاَلقانَه دو زن داشت به نامهای حَنّه و فَنِینه. فَنِینه دارای اولاد بود، ولی حَنّه اولاد نداشت.18 aZرامه تایم صوفیم شهری بود در کوهستان افرایم. در این شهر مردی زندگی می کرد بنام اَلقانَه از قبیلۀ افرایم که پدرش یِروحَم، پدر کلانش الیهو و از خانوادۀ توحو پسر صوف بود.7+Pعوبید پدر یسی و یسی پدر داود بود. شجره نامۀ خانوادۀ فارِز تا داود به این شرح است: فارِز، حِزرون، رام، عمیناداب، نحشون، سَلمون، بوعز، عوبید، یسی و داود.m6UPزنانی که در همسایگی آن ها زندگی می کردند، طفل را عوبید نامیدند. آن ها به تمام مردم می گفتند: «نعومی دارای پسری شده است.»عوبید پدر یسی و یسی پدر داود بود. شجره نامۀ خانوادۀ فارِز تا داود به این شرح است: فارِز، حِزرون، رام، عمیناداب، نحشون، سَلمون، بوعز، عوبید، یسی و داود._59Pنعومی آن طفل را در آغوش گرفت و از او پرستاری کرد.43Pعروست ترا دوست دارد و برایت از هفت پسر بهتر است. اکنون برای تو نواسه ای بدنیا آورده که زندگی تازه ای به تو خواهد بخشید، و او عصای دوران پیری تو خواهد بود.»3'Pزنان شهر به نعومی گفتند: «خدا را سپاس باد! او امروز به تو نواسه ای عطا فرموده که حامی تو می باشد. خدا او را در بین تمام قوم اسرائیل بزرگ و مشهور بگرداند.H2 P پس از آن بوعز روت را بعنوان همسر خویش به منزل برده خداوند او را برکت داد و او حامله گردید و پسری بدنیا آورد.b1?P و فرزندانی که خداوند بوسیلۀ این زن جوان به تو عطا می فرماید، خانوادۀ ترا مانند خاندان فارِز، فرزند یهودا و تامار بسازد.» yn~}}{zryqx{w~vuBssqpyo^mlqkQj_hgg6edwcbz``c_T^2]\[eZZY}XXFWV7U*wZ پس مردم یابیش به دشمنان گفتند: «ما فردا خود را تسلیم می کنیم و آنوقت هرچه دل تان بخواهد، با ما بکنید.»)-Z بعد قاصدان را دوباره با این پیغام فرستاد: «فردا پیش از ظهر نجات می یابید.» چون قاصدان به یابیش آمدند و پیغام شائول را به مردم رساندند، همگی خوشحال شدند.((KZ وقتی آن ها را در بازِق شمار کردند، تعداد شان سه صد هزار به اضافۀ سی هزار نفر از یهودا بود.}'uZ آنگاه یک جوره گاو را گرفته آن ها را تکه تکه کرد و به قاصدان داد تا به سراسر کشور اسرائیل تقسیم کنند و به مردم بگویند: «هر کسی که نیاید و بدنبال شائول و سموئیل نرود، گاوهایش با چنین سرنوشتی دچار می شوند.» بنابراین، ترس خدا بنی اسرائیل را فراگرفته، همگی با یکدل برای جنگ آماده شدند. &Z وقتی شائول آن سخنان را شنید، روح خداوند بر او قرار گرفت و بشدت خشمگین شد.I% Z در این وقت شائول مصروف قلبه کردن زمین بود و چون به شهر برگشت از مردم پرسید: «چه واقعه شده است؟ چرا همگی گریه می کنند؟» آن ها او را از خبری که قاصدان یابیش آورده بودند، آگاه ساختند.O$Z وقتی قاصدان به جِبعَه که مسکن شائول بود، آمدند و به مردم از وضع بد خود خبر دادند، همگی با آواز بلند گریه کردند.4#cZ ریش سفیدان یابیش به او گفتند: «برای ما یک هفته مهلت بده تا قاصدانی را برای کمک به سراسر کشور اسرائیل بفرستیم. اگر کسی برای نجات ما نیامد، آنگاه ما به تو تسلیم می شویم.»"Z ناحاش گفت: «بسیار خوب، به یک شرط با شما پیمان می بندم که من باید چشم راست هر کدام تان را از کاسه بیرون کنم تا همۀ مردم اسرائیل سرافگنده شوند!»B! Z در این وقت ناحاش عَمونی با سپاه خود بقصد حمله علیه اسرائیل در مقابل یابیش جِلعاد اردو زدند. مردم آنجا به ناحاش پیشنهاد صلح کرده گفتند: «با ما پیمان ببند و ما خدمت ترا می کنیم.» 1Z اما بعضی از اشخاص پستی که در آنجا حاضر بودند، گفتند: «این شخص چطور می تواند ما را نجات بدهد؟» او را مسخره کردند و تحفه ای برایش نیاوردند، ولی او حرفی نزد.Y-Z شائول هم به خانۀ خود در جِبعَه برگشت و ندیمانی هم که خدا دل آن ها را بر انگيخته بود، شائول را همراهی کردند.اما بعضی از اشخاص پستی که در آنجا حاضر بودند، گفتند: «این شخص چطور می تواند ما را نجات بدهد؟» او را مسخره کردند و تحفه ای برایش نیاوردند، ولی او حرفی نزد.Z بعد سموئیل حقوق و وظایف پادشاه را برای مردم شرح داد و همه را در کتاب مخصوص نوشت و بحضور خداوند تقدیم کرد. سپس مردم را به خانه های شان فرستاد.PZ سموئیل به مردم گفت: «این شخص همان کسی است که خداوند او را بعنوان پادشاه شما انتخاب فرموده است. در تمام قوم اسرائیل نظیر او پیدا نمی شود.» آنگاه همگی با یک صدا گفتند: «زنده باد پادشاه!»Z آنگاه رفتند و او را آوردند. وقتی در بین مردم ایستاد، قدش از همه بلندتر بود.Z پس از خداوند پرسیدند: «او کجا است؟ آیا او اینجا در بین ما است؟» خداوند جواب داد: «بلی، او در بین کالا و لوازمی که آورده اند، خود را پنهان کرده است.» Z سپس همه خانواده های قبیلۀ بنیامین را بحضور خداوند آورد و قرعه بنام خانوادۀ مَطری برآمد. بالاخره هر فرد خانوادۀ مَطری حاضر شد و از آن جمله شائول، پسر قَیس انتخاب گردید، اما وقتی رفتند که او را بیاورند، او را نیافتند.>wZ پس سموئیل همۀ قبایل اسرائیل را بحضور خداوند جمع کرد و از بین آن ها قبیلۀ بنیامین بحکم قرعه انتخاب شد.zoZ اما امروز شما خدای تان را که شما را از آن همه بلاها و مصائب رهائی بخشید، فراموش کردید. حالا از من می خواهید که پادشاهی برای تان انتخاب کنم.» بسیار خوب، اکنون به ترتیب قوم و قبیلۀ تان بحضور خداوند حاضر شوید.»EZ و این پیام خداوند را به آن ها داد: «خداوند، خدای اسرائیل چنین می فرماید: «من قوم اسرائیل را از مصر بیرون آوردم و شما را از دست مردم مصر و ممالکی که بر شما ظلم می کردند، نجات دادم.kQZ سموئیل قوم اسرائیل را برای یک اجتماع در مِصفه دعوت کردjOZ شائول جواب داد: «او به ما گفت که خرها یافت شده اند.» اما در بارۀ اینکه او بعنوان پادشاه انتخاب شده است، به کاکای خود چیزی نگفت.I Z کاکایش گفت: «به من بگو که او چه گفت.»q]Z کاکای شائول از آن ها پرسید: «کجا رفته بودید؟» شائول جواب داد: «برای یافتن خرها رفته بودیم. چون آن ها را نیافتیم پیش سموئیل رفتیم.»[1Z وقتی شائول نبوت را تمام کرد، به بالای تپه رفت.lSZ یکنفر از حاضرین اضافه کرد: «و پدر شان کیست؟» از همان زمان این مَثَل ورد زبان مردم شد که می گویند: «شائول هم از جملۀ انبیاء است.»xkZ کسانی که قبلاً او را می شناختند وقتی دیدند که با انبیاء نبوت می کند، گفتند: «پسر قَیس را چه شده است؟ آیا شائول هم از جملۀ انبیاء است؟»jOZ چون به تپۀ خدا آمدند گروهی از انبیاء را دیدند که بطرف شان می آیند. آنگاه روح خدا بر شائول قرار گرفت و با آن ها به نبوت شروع کرد.]5Z وقتی شائول با سموئیل وداع کرد و می خواست برود خدا وضع و شخصیت او را تغییر داد و همه پیشگوئی های سموئیل به حقیقت رسیدند. #Z حالا پیشتر از من به جِلجال برو و در آنجا منتظر من باش. من بعد از یک هفته پیشت می آیم، چون من باید در وقت ادای مراسم قربانی سوختنی و ذبح کردن قربانی های سلامتی با تو باشم. من همچنین گفتنی های دیگری دارم که باید برایت بگویم.») MZ از آن ببعد، هر تصمیمی که بگیری، انجام داده می توانی، زیرا خداوند هادی و راهنمایت می باشد.' IZ بعد روح خداوند بر تو قرار می گیرد و تو هم با آن ها نبوت می کنی و به شخص دیگری تبدیل می شوی. yZ بعد به تپۀ خدا می رسی که در آنجا عساکر فلسطینی ها پهره می دهند. و همینکه به شهر وارد می شوی با چند نفر از انبیاء بر می خوری که از تپه پائین می آیند و در حال نواختن چنگ و دایره و نَی و تنبور می باشند و نبوت می کنند. 'Z آن ها با تو احوالپرسی می کنند و به تو دو قرص نان می دهند که تو باید آن را بپذیری.W)Z وقتی پیشتر بروی به درخت بلوط تابور می رسی. در آنجا سه مرد را می بینی که روندۀ بیت ئیل به منظور پرستش خداوند می باشند. یکی از آن ها سه بزغاله، دیگری سه قرص نان و سومی یک مشک شراب با خود دارد.QZ که وقتی از پیش من جدا می شوی، دو نفر را در کنار قبر راحیل در شهر صَلصَح که در سرزمین بنیامین واقع است، می بینی و به تو می گویند: «خرهائی را که جستجو می کردی، یافت شده اند. حالا پدرت در فکر خرها نیست، بلکه بخاطر تو پریشان است و می گوید: پسرم را چطور پیدا کنم.»" AZ آنگاه سموئیل یک بوتل روغن را گرفته بر سر شائول ریخت. بعد او را بوسید و گفت: «چون خداوند ترا انتخاب فرموده است که پادشاه اسرائیل باشی، این کار را می کنم. تو فرمانروا و رهائی بخش آن ها از دست دشمنانی که در اطراف آن ها هستند، می شوی. برای ثبوت اینکه خداوند ترا بحیث پادشاه اسرائیل انتخاب کرده است، می گویم5eZ وقتی آن ها به خارج شهر نزدیک شدند، سموئیل به شائول گفت: «به خادمت بگو که پیشتر از ما برود و تو کمی معطل کن، زیرا می خواهم پیغامی را که از جانب خداوند دارم برایت برسانم.»%EZ صبح وقت روز دیگر سموئیل شائول را که در پشت بام بود صدا کرد و گفت: «برخیز، وقت آن است که باید بروی.» پس شائول برخاست با سموئیل بیرون رفت.وقتی آن ها به خارج شهر نزدیک شدند، سموئیل به شائول گفت: «به خادمت بگو که پیشتر از ما برود و تو کمی معطل کن، زیرا می خواهم پیغامی را که از جانب خداوند دارم برایت برسانم.»FZ وقتی آن ها از تپه پائین آمدند و به شهر رفتند، سموئیل شائول را بر بام خانۀ خود برده و با او به گفتگو پرداخت.Y-Z آشپز گوشت را آورد و پیش شائول گذاشت. سموئیل گفت: «این را مخصوصاً برای تو نگهداشته بودم تا در وقت معینش آن را بخوری. حالا بفرما، نوش جان کن!» به این ترتیب، شائول در آن روز با سموئیل غذا خورد.+QZ بعد سموئیل به آشپز گفت: «آن تکۀ گوشت را که به تو دادم و گفتم که آنرا پیش خود نگهدار، بیاور.»PZ آنگاه سموئیل شائول و خادمش را در سالون بزرگی که در آن در حدود سی نفر مهمان حضور داشتند، برده در صدر مجلس جا داد.EZ شائول جواب داد: «من از قبیلۀ بنیامین هستم که کوچکترین قبیله ها است و خانوادۀ من هم از نگاه اهمیت و شهرت کمترین خانواده های قبیلۀ بنیامین می باشد. چرا این سخنان را با من می زنی؟»~!Z اما در بارۀ خرها که سه روز پیش گم شده بودند، غم نخور، چرا که آن ها یافت شده اند، ولی چیزی که مردم اسرائیل بیشتر می خواهند تو و خانوادۀ پدرت می باشید.»W})Z سموئیل جواب داد: «من خودم همان نبی هستم؛ حالا پیشتر از من بسر تپه برو، زیرا امروز با من غذا می خوری. فردا صبح هرچه که می خواهی بدانی، برایت می گویم و بعد می توانی به هر جائی می خواهی، بروی.>|wZ لحظه ای بعد شائول در پیش دروازۀ شهر با سموئیل برخورد و گفت: «لطفاً خانۀ نبی خداوند را به ما نشان بده.» {Z وقتی سموئیل شائول را دید، خداوند به سموئیل فرمود: «این شخص همان کسی است که من در باره اش بتو گفتم! او کسی است که باید بر قوم برگزیدۀ من حکومت کند.»DzZ «فردا در همین ساعت مردی را از سرزمین بنیامین پیش تو می فرستم و تو او را مسح کرده بعنوان فرمانروای قوم برگزیدۀ من، اسرائیل انتخاب می کنی تا قوم برگزیدۀ مرا از دست فلسطینی ها نجات بدهد. من بر آن ها رحم کرده ام، زیرا زاری و نالۀ شان بگوش من رسیده است.»ay=Z یک روز پیش از آمدن شائول، خداوند به سموئیل فرمود:x!Z پس آن ها به شهر رفتند و دیدند که سموئیل در راه خود بسوی تپه، بطرف آن ها می آید.'wIZ پس عجله کنید، چون ممکن است وقتی شما به شهر داخل شوید او برای صرف غذا بسر تپه برود. و تا او به آنجا نرسد، مردم به غذا دست نمی زنند، زیرا او اول دعای قربانی را می خواند و بعد از آن مهمانها غذا می خورند. حالا بروید، بزودی او را می بینید.»|vsZ دخترها جواب دادند: «بلی، از همین راه مستقیم بروید، چون او همین حالا به شهر رسید، زیرا مردم در بالای تپه مصروف اجرای مراسم قربانی هستند.uZ آن دو در راهِ تپه ای که به طرف شهر می رفت با چند دختر جوان برخوردند که برای کشیدن آب می رفتند. از آن دخترها پرسیدند: «آیا در این شهر نبی خداوند است؟»t9Z شائول قبول کرد و گفت: «بسیار خوب، بیا که برویم.» پس آن ها به شهر پیش آن مرد خدا رفتند.sZ (در آن زمان وقتی کسی حاجتی از خدا می داشت، می گفت: «بیا که پیش یک رایی برویم.» چون به کسانی که امروز نبی می گویند در آن دوران آن ها را رایی می گفتند.)"r?Z خادم گفت: «من شش نخود نقره دارم و آن را به مرد خدا می دهیم تا راه را برای ما نشان بدهد.»q3Z شائول جواب داد: «ولی ما چیزی نداریم که برایش ببریم. نانی که در توبره داشتیم تمام شده است و تحفۀ دیگری هم موجود نیست که برای آن مرد خدا بدهیم. پس چه ببریم؟»}puZ اما خادمش در جواب او گفت: «یک چیزی بیادم آمد. در این شهر یک مرد خدا زندگی می کند و همه مردم به او احترام دارند. او هر چیزی که بگوید، حقیقت پیدا می کند. بیا که پیش او برویم، شاید بتواند ما را در سفر راهنمائی کند.»|osZ وقتی به سرزمین صوف رسیدند، شائول به خادم همراه خود گفت: «بیا که برگردیم. ممکن است حالا پدرم خرها را فراموش کرده و بخاطر ما پریشان باشد.»hnKZ آن ها از کوهستانهای افرایم گذشته تا سرزمین شَلیشه رفتند، اما خرها را نیافتند. از آنجا به شَعلیم سفر کردند، ولی اثری از خرها نبود. بعد سراسر سرزمین بنیامین را جستجو نمودند، باز هم خرها را نیافتند.emEZ روزی خرهای قَیس، پدر شائول گم شدند. قَیس به پسر خود، شائول گفت: «برخیز و یکی از خادمان را با خود گرفته برای یافتن خرها برو.»tlcZ قَیس پسر جوان و خوش چهره ای بنام شائول داشت که در بین تمام اسرائیل مثل او جوان خوش اندامی پیدا نمی شد و در بلندی قد نظیر او کسی نبود.k -Z مرد مقتدر و ثروتمندی در قبیلۀ بنیامین زندگی می کرد. نام او قَیس، نام پدرش اَبیئیل، نام پدر کلانش صرور، نام نیکه اش بَکُورَت و نام نیکه کلان او افیح بود.|jsZخداوند به سموئیل فرمود: «هرچه مردم می خواهند بکن. برو برای شان پادشاهی انتخاب نما.» سموئیل به مردم گفت که فعلاً به خانه های خود برگردند.giIZوقتی سموئیل سخنان آن ها را شنید همه را بحضور خداوند عرض کرد.خداوند به سموئیل فرمود: «هرچه مردم می خواهند بکن. برو برای شان پادشاهی انتخاب نما.» سموئیل به مردم گفت که فعلاً به خانه های خود برگردند.h-Zچون آرزو داریم که مثل اقوام دیگر باشیم. او بر ما سلطنت کند و رهبر ما در جنگ باشد.» gZبا همۀ این دلایل باز هم مردم اصرار کردند و گفتند: «ما یک پادشاه می خواهیم،Uf%Zدر آن روز از دست پادشاهی که برای خود انتخاب کرده اید، فریاد و فغان خواهید کرد، اما خداوند به داد تان نخواهد رسید.»keQZده فیصد رمۀ شما را هم گرفته خود تان را غلام خود می سازد.d+Zغلامان، کنیزان، بهترین حیوانات گله و خرهای شما را بغرض کارهای شخصی خود می گیرد.qc]Zده فیصد غله و انگور تان را به مأمورین و ملازمین خود می دهد.b9Zبهترین زمین های زراعتی، باغهای انگور و زیتون شما را گرفته به خدمتگاران خود می بخشد.daCZ دختران تان را برای عطرسازی، آشپزی و نان پزی می برد.u`eZ صاحب منصبان نظامی را به رتبه های مختلف مقرر می کند تا سپاه او را در جنگ رهبری نمایند. بعضی را مأمور می سازد که زمین های او را قلبه و محصولات او را درو کنند و تجهیزات نظامی و پرزه جات عراده های او را بسازند.^_7Z «طرز حکومت پادشاه به این ترتیب می باشد: او پسران شما را بوظیفۀ شاطری و بحیث سوارکار می گمارد تا پیشاپیش عرادۀ او بروند.^Z سموئیل آنچه را که خداوند فرموده بود به کسانی که از او پادشاه می خواستند گفت.f]GZ پس برو و خواهش آن ها را بجا آور، اما به آن ها اخطار کن و از رفتار و شخصیت پادشاهی که بر آن ها حکومت بکند، آن ها را با خبر ساز.»w\iZاز همان روزی که آن ها را از کشور مصر خارج کردم، همیشه سرکشی کرده اند و پیرو خدایان دیگر بوده اند. حالا با تو هم همان معامله را می کنند.w[iZخداوند به سموئیل فرمود: «برو، هرچه می گویند قبول کن. آن ها می خواهند مرا ترک کنند نه ترا و میل ندارند که از این ببعد پادشاه آن ها باشم.dZCZسموئیل از این حرف آن ها که گفتند: «ما پادشاه می خواهیم»، بسیار متأثر شد، بنابران، بحضور خداوند دعا کرده از او مشورت خواست.#YAZو به او گفتند: «خودت پیر و سالخورده شده ای و پسرانت هم براه تو نمی روند، بنابران، ما می خواهیم که ما هم مثل اقوام دیگر پادشاهی داشته باشیم تا بر ما حکومت کند.»lXSZپس همه ریش سفیدان قوم یکجا شده پیش سموئیل به رامه رفتندDWZمگر پسرانش براه او نرفتند. آن ها برای منفعت شخصی خود کار کرده رشوت می گرفتند و عدالت را پایمال می نمودند. VZنام پسر اول او یوئیل و از دومی اَبیّاه بود که در محکمۀ بئرشِبع داور بودند.U )Zوقتی سموئیل به سن پیری رسید، پسران خود را بعنوان داور بر مردم اسرائیل مقرر کرد.9TmZبعد به خانۀ خود در رامه بر می گشت و به امور قضائی می پرداخت و در همانجا قربانگاهی برای خداوند ساخت.;SqZو هر سال به بیت ئیل، جِلجال و مِصفه می رفت و به کارهای مردم رسیدگی می کرد.بعد به خانۀ خود در رامه بر می گشت و به امور قضائی می پرداخت و در همانجا قربانگاهی برای خداوند ساخت.vRgZسموئیل تا آخر عمر بحیث داور بر مردم اسرائیل اجرای وظیفه نمودQZو شهرهای اسرائیلی، از عَقرُون تا جَت که به تصرف فلسطینی ها درآمده بودند، دوباره به دست اسرائیل افتادند. ضمناً بین اسرائیل و اموریان صلح برقرار شد.P7Z به این ترتیب، فلسطینی ها شکست خورده دیگر هرگز پای خود را در سرزمین اسرائیل ننهادند، زیرا دست انتقام خداوند تا که سموئیل زنده بود، برعلیه آن ها در کار بود. OZ بعد سموئیل سنگی را برداشته بین مِصفه و سِن قرار داد و آن را اَبَن عَزَر ـ یعنی، سنگ کمک ـ نامید، زیرا او گفت: «تا بحال خداوند به ما کمک کرده است!»NZ عساکر اسرائیل آن ها را از مِصفه تا بیت کار تعقیب کرده کشته می رفتند. MZ در موقعی که سموئیل مصروف اجرای مراسم قربانی سوختنی بود، فلسطینی ها برای حمله به اسرائیل نزدیکتر می شدند، اما خداوند با آواز مهیب رعد از آسمان آن ها را سراسیمه و دستپاچه ساخت و در نتیجه، قوم اسرائیل آن ها را شکست داد.4LcZ آنوقت سموئیل یک برۀ شیرخوار را گرفته بعنوان قربانی سوختنی و کامل بحضور خداوند تقدیم کرد. بعد از طرف مردم اسرائیل بدرگاه خداوند دعا کرد و خداوند دعای او را قبول فرمود.AK}Zلهذا، از سموئیل خواهش کرده گفتند: «بحضور خداوند، خدای ما زاری کن که ما را از دست فلسطینی ها نجات بدهد.»QJZوقتی فلسطینی ها شنیدند که قوم اسرائیل در مِصفه جمع شده اند، سپاه خود را برای حمله علیه اسرائیل فرستادند. چون قوم اسرائیل خبر شدند که فلسطینی ها آمادۀ حمله هستند، سخت به وحشت افتادند.fIGZپس آن ها همگی در مِصفه جمع شدند. از چاه آب کشیدند و بحضور خداوند ریختند. همچنان در آن روز همه روزه گرفتند و گفتند: «ما پیش خداوند گناهکار هستیم.» و در شهر مِصفه بود که سموئیل بعنوان داور انتخاب شد..HWZبعد سموئیل گفت: «همۀ قوم اسرائیل را در مِصفه جمع کنید و من بحضور خداوند برای شما دعا می کنم.»4GcZقوم اسرائیل قبول کرد و بتهای بَعلیم و عَشتاروت را از بین بردند و تنها به پرستش خداوند پرداختند.;FqZآنگاه سموئیل به قوم اسرائیل گفت: «اگر واقعاً می خواهید از صمیم دل بسوی خداوند برگردید، پس خدایان بیگانه و بت عَشتاروت را ترک کنید. تصمیم بگیرید که تنها از خداوند پیروی نمائید و فقط بندۀ او باشید. آنوقت او شما را از دست فلسطینی ها نجات می دهد.»nEWZصندوق مذکور مدت بیست سال در آنجا باقی ماند. در خلال آن مدت، تمام مردم اسرائیل غمگین بودند، زیرا خداوند آن ها را فراموش کرده بود.D 5Zچند نفر از قِریَت یعاریم آمدند و صندوق پیمان خداوند را گرفته بخانۀ اَبِیناداب که بر تپه ای بنا یافته بود، بردند. پسرش اَلِعازار را به نگهبانی آن گماشتند.C+Zبنابران، آن ها قاصدانی را با این پیغام پیش مردم قِریَت یعاریم فرستادند: «فلسطینی ها صندوق پیمان خداوند را واپس روان کردند. بیائید آنرا پیش خود ببرید.»MBZو گفتند: «کیست که بتواند بحضور خدای مقدس، خداوند متعال بایستد و این صندوق را از اینجا بکجا بفرستیم؟»بنابران، آن ها قاصدانی را با این پیغام پیش مردم قِریَت یعاریم فرستادند: «فلسطینی ها صندوق پیمان خداوند را واپس روان کردند. بیائید آنرا پیش خود ببرید.»A)Zاما خداوند هفتاد نفر از مردم بیت شمش را کشت، زیرا آن ها در صندوق پیمان خداوند نگاه کردند. و مردم بخاطری که خداوند آن هفتاد نفر را هلاک کرد، ماتم گرفتندt@cZمجسمه های طلائی موش از پنج شهر مستحکم و دهاتی که به وسیلۀ پنج حاکم فلسطینی ها اداره می شدند، نمایندگی می کردند. سنگ بزرگی که بالای آن صندوق پیمان خداوند را قرار دادند، تا به امروز در مزرعۀ یوشع باقی است.#?AZآن پنج مجسمۀ طلائی دُمَل که فلسطینی ها بعنوان صدقۀ گناه به پیشگاه خداوند فرستادند، از طرف پنج حاکم شهرهای مهم اَشدُود، غزه، اَشقَلُون، جَت و عَقرُون بودند.>%Zپس از آنکه پنج حاکم فلسطینی ها آن مراسم را دیدند، همان روز به عَقرُون برگشتند. =Zچند نفر از قبیلۀ لاوی آمدند و صندوق پیمان خداوند و صندوق حاوی مجسمه های طلائی دُمَل و موشها را گرفته بر آن سنگ بزرگ قرار دادند. مردم بیت شمش در همان روز قربانی های سوختنی و قربانی های دیگر هم بحضور خداوند تقدیم کردند.g<IZکراچی در مزرعۀ شخصی بنام یوشع که از باشندگان بیت شمش بود، داخل شد و در آنجا در کنار یک سنگ بزرگ توقف کرد. مردم چوب کراچی را شکستاندند و با آن آتش روشن کردند و گاوها را به عنوان قربانی سوختنی کشتند.M;Z در این وقت مردم بیت شمش مشغول درو کردن گندم بودند. وقتیکه چشم شان بر صندوق افتاد از دیدن آن بسیار خوشحال شدند.y:mZ آنگاه گاوها بانگ زده به شاهراه داخل شدند و مستقیماً به طرف بیت شمش حرکت کردند. سرکردگان فلسطینی ها تا سرحد بیت شمش بدنبال آن ها رفتند.r9_Z صندوق پیمان خداوند را بر عراده بار کردند و همچنان صندوقچه ای را که در آن مجسمه های طلائی دُمَل و موشها بودند در پهلویش قرار دادند.}8uZ مردم قرار هدایتی که برای شان داده شده بود عمل کردند. دو گاو شیری را گرفته به کراچی بستند و گوساله های شان را در طویله از آن ها جدا نمودند.v7gZ اگر گاوها از سرحد کشور ما عبور کنند و بطرف بیت شمش بروند، آنگاه می دانیم که خدا آن بلای مدهش را بر سر ما آورد. و اگر به آن راه نروند، پس معلوم است که آن بلاها اتفاقی بوده دست خدا در آن ها دخالتی نداشته است.» 6Zبعد صندوق پیمان خداوند را بر کراچی بار کنید و مجسمه های طلائی دُمَل و موشها را که بعنوان صدقۀ گناه می فرستید در یک صندوق جداگانه گذاشته در پهلوی صندوق پیمان خداوند قرار دهید. آنگاه گاوها را بگذارید که براه خود بروند./5YZپس بروید و یک کراچی نو را آماده کنید و دو گاو شیری را که یوغ بر گردن شان مانده نشده باشد، به آن کراچی ببندید. گوساله های شان را از آن ها جدا کنید و به طویله برگردانید.L4Zشما نباید مانند مردم مصر و فرعون سرسخت و سرکش باشید، زیرا آن ها از فرمان خدا اطاعت نکردند و به قوم اسرائیل اجازۀ خروج ندادند، بنابران، خداوند آن ها را با بلاهای گوناگون از بین برد. {H}z|<{zxx>9=><`;:988.66O5432110)/---+**%)>(^&%$$&"0! i%r Bm  w_K=_{`/;Zو آن خدائی که عظمت و جلال اسرائیل است، دروغ نمی گوید و ارادۀ خود را تغییر نمی دهد، زیرا او بشر نیست که تغییر عقیده بدهد.»Z./Zسموئیل گفت: «می بینی، امروز خداوند، سلطنت اسرائیل را از تو پاره و جدا کرد و آن را به یک نفر دیگر که از تو بهتر است داد.--Zوقتی سموئیل می خواست از پیش او برود، شائول دست بدامن ردای او انداخت و آن پاره شد.[,1Zسموئیل جواب داد: «فایده ای ندارد! زیرا تو امر خدا را بجا نیاوردی و خداوند هم ترا از مقام سلطنتِ اسرائیل خلع کرده است.»+Zاما خواهش می کنم که گناه مرا ببخشی و همراه من بروی تا خداوند را پرستش کنم.»*Zشائول به گناه خود اعتراف کرده گفت: «بلی، من گناهکارم. از فرمان خداوند و حرف تو سرپیچی کرده ام، زیرا من از مردم ترسیدم و مطابق میل آن ها رفتار نمودم.)#Zنافرمانی مثل جادوگری، گناه است. سرکشی مانند شرارت و بت پرستی است. چون تو از فرمان خداوند پیروی نکردی، بنابران، او هم ترا از مقام سلطنت طرد کرده است.»+(QZسموئیل گفت: «آیا خداوند از دادن قربانیها و نذرها خوشنود و راضی می شود یا از اطاعت از او؟ اطاعت بهتر از قربانی کردن است. فرمانبرداری بمراتب خوبتر از چربوی قوچ است.7'iZاما مردم از من خواستند که به آن ها اجازه بدهم بهترین گوسفندان، گاوها و اموالی را که باید از بین می بردند برای خود نگهدارند تا برای خداوند، خدایت در جِلجال قربانی کنند.»2&_Z«من از امر خداوند اطاعت نمودم. وظیفه ای را که به من سپرده بود، با کمال و تمام اجراء کردم. اَجاج، پادشاه عمالیقیان را اسیر کرده آوردم و مردم عمالیق را بکلی از بین بردم.r%_Zپس چرا از فرمان خداوند اطاعت نکردی؟ چرا دست به تاراج و چپاول زدی و کاری را که در نظر خداوند زشت بود بعمل آوردی؟» شائول در جواب گفت:1$]Zاو ترا مأمور ساخته فرمود: «برو عمالیقیان گناهکار را نابود کن و تا وقتی بجنگ که همه هلاک شوند.»x#kZسموئیل جواب داد: «آن وقتی که تو حتی در نظر خودت شخص ناچیزی بودی، خدا ترا بحیث فرمانروای قوم اسرائیل برگزید و تاج شاهی را بر سرت گذاشت.+"QZسموئیل به شائول گفت: «خاموش باش! بشنو که خداوند دیشب به من چه فرمود.» شائول گفت: «خوب، بگو.»P!Zشائول جواب داد: «آن ها را از مردم عمالیق به غنیمت گرفته اند. مردان من بهترین گوسفندان و گاوها را نکشتند تا برای خداوند، خدای ما قربانی کنند، مگر همه چیزهای دیگر را بکلی از بین بردیم.»~ wZ سموئیل گفت: «پس اینهمه صدای گوسفند و بانگ گاوها چیست که می شنوم؟»CZ سموئیل بالاخره شائول را یافت و شائول به او گفت: «خدا به تو برکت بدهد. ببین من فرمان خداوند را بجا آوردم.»Z بعد صبحِ وقتِ روز دیگر خواست که بدیدن شائول برود. کسی به او گفت که شائول به کَرمَل رفت تا یک منار یادگار برای خود بسازد و از آنجا به جِلجال رفته است.zoZ بعد خداوند به سموئیل فرمود: «من از اینکه شائول را به پادشاهی برگزیدم، پشیمان هستم، زیرا او از من اطاعت نمی کند و فرمان مرا بجا نمی آورد.» سموئیل بسیار غمگین و متأثر شد و تمام شب بحضور خداوند گریه و زاری کرد.;qZ اما شائول و مردان او اَجاج را نکشتند و همچنین بهترین گوسفندان، گاوها و حیوانات چاق و چله و بره ها و اجناس قیمتی را از بین نبردند. تنها اشیای ناچیز و بی ارزش را نابود کردند.!Zاَجاج، پادشاه عمالیق را زنده دستگیر کرد و دیگران را با دَم شمشیر از بین بُرد.'IZآنگاه شائول به عمالیقیان حمله کرده همه را از حویله تا شور که در شرق مصر است به قتل رساند.!Zبعد به قَینی ها پیغام فرستاده گفت: «از مردم عمالیق جدا شوید ورنه شما هم با آن ها هلاک خواهید شد، زیرا وقتی که مردم اسرائیل از مصر خارج شدند، شما با آن ها با مهربانی و خوبی رفتار کردید.» پس قَینی ها از مردم عمالیق جدا شدند.b?Zشائول به شهر عمالیق داخل شده در یک وادی کمین گرفت.V'Zپس شائول سپاه خود را در طَلایم برای جنگ آماده کرد. تعداد عساکر او دو صد هزار پیاده به شمول ده هزار نفر از یهودا بود.T#Zپس برو همۀ آن مردم را از بین ببر. زن و مرد، اطفال و کودکان شیرخوار، گاو، گوسفند، شتر و خرهای شان را هم زنده مگذار.»V'Zکه چنین می فرماید: وقتی که مردم اسرائیل از مصر خارج شدند و می خواستند از سرزمین عمالیق عبور کنند، آن مردم مانع عبور آن ها شدند، بنابران، می خواهم عمالیقیان را بخاطر این کار شان جزا بدهم.s cZسموئیل به شائول گفت: «خداوند مرا فرستاد که تاج سلطنت را بر سرت بگذارم تا پادشاه اسرائیل باشی. حالا به پیام خداوند قادر مطلق گوش بدهvgZ4در تمام دوران سلطنت شائول، اسرائیل و فلسطینی ها همیشه در جنگ بودند و شائول هر شخص نیرومند و شجاعی را که می یافت شامل سپاه خود می کرد.OZ3قَیس پدر شائول و نیر پدر اَبنیر و پسر اَبیئیل بود.در تمام دوران سلطنت شائول، اسرائیل و فلسطینی ها همیشه در جنگ بودند و شائول هر شخص نیرومند و شجاعی را که می یافت شامل سپاه خود می کرد.%Z2زن شائول دختر اخیمَعاص و اسمش اَخِینُوعَم بود، ابنير پسر نير کاکای شائول بود.mUZ1شائول سه پسر داشت بنامهای یُوناتان، یشوی و مَلکیشوع. او همچنین دارای دو دختر بود. دختر بزرگش میراب و دختر کوچکش میکال نام داشت.#AZ0او با شجاعت تمام عمالیقیان را شکست داد و قوم اسرائیل را از دست تاراجگران شان نجات داد.Z/وقتی شائول پادشاه اسرائیل شد، با همه دشمنان، از قبیل موآبیان، بنی عَمون، ادومیان، پادشاهان صوبه و فلسطینی ها جنگید و در همه جنگها پیروز شد.  Z.بعد شائول امر به بازگشت سپاه خود کرد و فلسطینی ها هم به وطن خود برگشتند.r _Z-ولی مردم به شائول گفتند: «امروز یُوناتان قوم اسرائیل را نجات داد. غیر ممکن است که او کشته شود. بنام خداوند قسم است که نمی گذاریم حتی یک تار موی او هم کم شود، زیرا امروز بوسیلۀ او بود که خداوند معجزۀ بزرگی نشان داد.» به این ترتیب مردم شفاعت کرده یُوناتان را از مرگ نجات دادند. Z,شائول گفت: «بلی، تو حتماً باید کشته شوی ـ خدا مرا بکشد اگر ترا نکشم.», SZ+آنگاه شائول به یُوناتان گفت: «راست بگو که چه کرده ای؟» یُوناتان جواب داد: «کمی عسل را با نوک عصای دست خود گرفته خوردم. اگر این کار من گناه من است، برای مردن حاضرم.»+ QZ*قرار امر شائول، بین خود او و یُوناتان قرعه انداختند. این بار قرعه بنام یُوناتان اصابت کرد.NZ)شائول با دعا به خداوند گفت: «خداوندا، ای خدای اسرائیل، چرا به سوال این بنده ات جوابی ندادی؟ آیا من و یُوناتان گناهی کرده ایم یا گناه بگردن دیگران است؟ خداوندا، گناهکار را به ما نشان بده.» پسانتر وقتی قرعه انداختند، قرعه به نام شائول و یُوناتان ظاهر شد.\3Z(آنگاه شائول به قوم اسرائیل گفت: «همۀ شما به آن طرف بایستید و یُوناتان و من به این طرف می ایستیم.» مردم همه اطاعت کردند.cAZ'بنام خداوند که آزادی بخش اسرائیل است، قسم می خورم که گناهکار را می کشم، حتی اگر پسرم یُوناتان هم باشد.» اما کسی چیزی نگفت. ;Z&بعد شائول به ریش سفیدان قوم گفت: «باید معلوم کنیم که چه کسی از ما دست به گناه زده است./Z%شائول بحضور خداوند دعا کرده سوال کرد: «آیا به تعقیب فلسطینی ها برویم؟ آیا به ما کمک می کنی که آن ها را مغلوب سازیم؟» اما خداوند در آن شب به او جوابی نداد.BZ$سپس شائول گفت: «بیائید که بر فلسطینی ها شبخون بزنیم و تا صبح هیچ کدام آن ها را زنده نگذاریم.» مردم گفتند: «هرچه صلاح می دانی بکن.» اما کاهن گفت: «اول باید با خداوند مشوره کنیم.»#AZ#بعد شائول برای خداوند قربانگاهی ساخت و آن اولین قربانگاهی بود که برای خداوند بنا کرد.8kZ"و بعد بروید و به مردم بگوئید: «همۀ گاو و گوسفند را به اینجا بیاورند و بکشند و بخورند. و با خوردن خون، پیش خداوند گناه نکنند.» پس هر کس در آن شب گاو خود را آورده در آنجا کشت.%Z!کسی به شائول از واقعه خبر داده گفت: «مردم با خوردن خون در مقابل خداوند گناه می کنند.» شائول گفت شما خیانت کرده اید. حالا یک سنگ بزرگ را پیش من بغلطانیدS!Z هنگام شب حمله و غارت بر گوسفند، گاو و گوساله کرده و در همان نقطه می کشتند و گوشت آن ها را خام و خون آلود می خوردند.i~MZباوجود ضعف و گرسنگی، مردم اسرائیل فلسطینی ها را از مِخماس تا اَیَلون تعقیب کرده کشته می رفتند و در نتیجه، زیادتر بیحال شدند.~}wZاگر به مردم اجازه می داد تا از غذائی که از دشمنان به دست آوردند، بخورند، بهتر می بود و می توانستند تعداد زیادتری از فلسطینی ها را بکشند.»?|yZیُوناتان جواب داد: «پدرم ناحق مردم را زحمت می دهد. می بینی که فقط با چشیدن اندکی عسل چقدر حالم بجا آمد.m{UZیکی از حاضرین به او گفت: «ما همگی از گرسنگی بی حال هستیم، اما پدرت اخطار داده و گفته است: لعنت بر آن کسی که در آن روز چیزی بخورد.»lzSZاما یُوناتان چون از فرمان پدر خود بی اطلاع بود، نوک عصائی را که در دست داشت، داخل کندوی عسل کرده آن را بدهان برد و حالش بهتر شد.8ykZو در همه جای جنگل عسل بفراوانی پیدا می شد، ولی از ترس سوگندی که شائول خورده بود، کسی به آن دست نزد.jxOZمردم به جنگلی رسیدند و دیدند که عسل بروی زمین جاری استnwWZشائول در آن روز کار عاجلانه ای کرد، زیرا اعلام نمود و گفت: «تا انتقام خود را از دشمنان نگیرم تا شام نباید کس دست به غذا بزند و اگر کسی این کار را بکند، لعنت بر او باد!» بنابران، هیچ کسی نان را به لب نزد.vZخداوند در آن روز قوم اسرائیل را پیروز ساخت و جنگ از سرحدات بیت آوَن هم گذشت.guIZهمچنین همه اسرائیلی های که در کوهستان افرایم خود را پنهان کرده بودند، وقتی خبر فرار فلسطینی ها را شنیدند به جنگ دشمن رفتند.t5Zآن عده از عبرانیانی که قبلاً در اردوی فلسطینی ها جلب شده بودند، به طرفداری از مردم اسرائیل که با شائول و یُوناتان بودند، برعلیه فلسطینی ها داخل جنگ شدند.Ss!Zبعد شائول و همراهانش یکجا برای جنگ رفتند و دیدند که فلسطینی ها یکدیگر خود را می کشند. همگی سخت دستپاچه شده بودند.7riZموقعیکه شائول با کاهن حرف می زد، شورش در اردوی فلسطینی ها شدیدتر شد و شائول به کاهن گفت: «صبر کن!»Zq/Zپس شائول به اخیا گفت که صندوق پیمان خداوند را پیش او بیاورد. (چونکه صندوق پیمان خداوند در آن وقت پیش قوم اسرائیل بود.)wpiZآنگاه شائول به همراهان خود گفت: «معلوم کنید که چه کسانی غایب هستند.» وقتی تجسس کردند، دانستند که یُوناتان و سلاح بردارش حاضر نبودند.)oMZپهره داران شائول در جبعۀ بنیامین دیدند که سپاه عظیم فلسطینی ها سراسیمه به هر طرف می دوند.n}Zتمام مردم چه در اردوگاه و چه در بیرون و حتی مهاجمین از ترس به لرزه افتادند. در آن هنگام زلزلۀ شدیدی رُخداد و آن ها را زیادتر به وحشت انداخت.0m[Zدر همان حملۀ اول، یُوناتان و همراهش در حدود بیست نفر آن ها را در ساحۀ یک جریب زمین هلاک کردند.?lyZ یُوناتان بحالت سینه کش درحالیکه همراهش پشت سرش پیش آن ها بالا می رفت و به فلسطینی ها حمله کرد. فلسطینی ها به پشت می افتادند و یُوناتان و همراهش از چپ و راست آن ها را می کشتند.DkZ آن ها یُوناتان و همراهش را صدا کرده گفتند: «به اینجا بیائید تا چیزی را به شما نشان بدهیم.» یُوناتان به سلاحبردار خود گفت: «پشت سرم بیا که خداوند آن ها را به دست ما تسلیم می کند.»jZ پس آن ها خود را به سپاهیان فلسطینی ها نشان دادند و فلسطینی ها گفتند: «عبرانیان را ببینید که از غارهائی که در آن ها پنهان شده بودند، بیرون آمده اند.»[i1Z اما هرگاه گفتند که پیش شان برویم، در آن صورت می رویم، زیرا این نشانۀ آن است که خداوند آن ها را به دست ما تسلیم می کند.»*hOZ اگر گفتند: حرکت نکنید تا ما پیش شما بیائیم، ما در جای خود توقف می کنیم و پیش آن ها نمی رویم.gZیُوناتان گفت: «پس بیا که به آنجا برویم. ما خود را به آن ها نشان می دهیم.ffGZجوان همراهش گفت: «بسیار خوب، من با نظریۀ تو موافقم.»Ge Zیُوناتان به جوان اسلحه بردار گفت: «بیا که به کمپ فلسطینی ها بیگانه برویم. امید است که خداوند به ما کمکی بکند، زیرا تعداد دشمن چه کم باشد چه زیاد، در برابر قدرت خداوند ناچیز است.» d;Zیکی از آن دو صخره بطرف شمال، مقابل مِخماس و دیگری بطرف جنوب، مقابل جِبعَه قرار داشت.|csZیُوناتان برای اینکه به استحکامات نظامی فلسطینی ها برسد، می بایست از گذرگاه باریکی که بین دو صخرۀ تیز بنامهای بوزیز و سِنِه بود، بگذرد.b+Zدر بین مردان او اخیای کاهن، پسر اَخِیطُوب حضور داشت و اَخِیطُوب برادر اِیخابود بود و اِیخابود پسر فینِحاس و نواسۀ عیلی، کاهن خداوند در شیلوه بود. او لباس کاهنی در بر داشت. مردم نمی دانستند که یُوناتان آنجا را ترک کرده است.a+Zشائول با ششصد نفر از همراهان خود در نزدیکی جِبعَه زیر یک درخت انار خیمه زده بود.` Zیک روز یُوناتان به اسلحه بردار خود گفت: «بیا که از راه دره به استحکامات نظامی فلسطینی ها برویم.» او بی خبر به آنجا رفت و به پدر خود اطلاعی نداد. _Z در عین حال لشکر فلسطینی ها گذرگاه کوهستانی مِخماس را در تصرف خود داشتند. ^;Z و در روز جنگ، بغیر از شائول و یُوناتان هیچ یک از همراهان شان شمشیر یا نیزه ای نداشت.در عین حال لشکر فلسطینی ها گذرگاه کوهستانی مِخماس را در تصرف خود داشتند.z]oZ اجورۀ تیز کردن بیل و قلبه دو برابر اجورۀ تیز کردن داس و تبر بود.[\1Z بنابران، هرگاه مردم اسرائیل به تیز کردن بیل، قلبه، تبر یا داس ضرورت می داشتند، باید پیش آهنگران فلسطینی ها می رفتند._[9Z در آن روزها هیچ آهنگری در کشور اسرائیل یافت نمی شد، زیرا فلسطینی ها به عبرانیان اجازه نمی دادند که شمشیر و نیزه بسازند.:ZoZ فرقۀ دوم بسوی بیت حورون و سومی به طرف سرحدی که مشرف به درۀ زِبُیم در نزدیکی بیابان است، براه افتاد.Y9Z سپاه فلسطینی ها به سه فرقه تقسیم شدند. یک فرقه از راه عُفره به سرزمین شوعل حرکت کرد،1X]Z شائول و پسرش، یُوناتان و همراهان شان در جبعۀ بنیامین ماندند و فلسطینی ها در مِخماس اردو زدند.oWYZ بعد سموئیل از جِلجال به جِبعَه، در سرزمین بنیامین رفت. وقتی شائول همراهان خود را شمار کرد دید که تنها ششصد نفر باقی مانده بودند.V'Z مگر چون تو از امر او اطاعت نکردی، سلطنت تو زیاد دوام نمی کند. خداوند شخص دلخواه خود را یافته است و او را مأمور کرده است که بر قوم برگزیدۀ او حکومت کند.»{UqZ سموئیل گفت: «تو کار احمقانه ای کردی و امر خداوند، خدایت را بجا نیاوردی. خداوند می خواست که سلطنت تو و اولاده ات برای همیشه برقرار باشد،,TSZ لهذا، با خود گفتم که چون فلسطینی ها به زودی در جِلجال بر من حمله می آورند و همچنین رضامندی خداوند را هم کسب نکرده ام، مجبور شدم که قربانی سوختنی خود را تقدیم کنم.»PSZ سموئیل پرسید: «این چه کاری بود که تو کردی؟» شائول جواب داد: «چون دیدم که تو در وقت معین نیامدی و مردم هم از اطراف من پراگنده می شدند؛ برعلاوه فلسطینی ها هم در مِخماس آمادۀ حمله بودند،RZ بعد از آنکه مراسم قربانی بجا آورده شد، سموئیل آمد و شائول به استقبال او رفت.QZ بنابران، شائول گفت: «قربانی های سوختنی و سلامتی را بحضور من بیاورید.»cPAZ سموئیل قبلاً به شائول گفته بود که برای آمدن او یک هفته انتظار بکشد. چون آمدن او طول کشید، مردم کم کم از او پراگنده می شدند.wOiZ بعضی از آن ها از دریای اُردن گذشته به سرزمین جاد و جلعاد پناه بردند. در این وقت شائول در جلعاد بود و همراهانش از عاقبت جنگ می ترسیدند.NZ مردم اسرائیل از دیدن آن سپاه عظیم خود را بیچاره دیدند و دل و جرأت خود را از دست دادند و در مغاره ها، بین صخره ها، قبرها و کاریزها پنهان شدند.)MMZ فلسطینی ها سی هزار عرادۀ جنگی، شش هزار سوار و یک لشکری که تعداد آن مثل ریگ دریا بیشمار بود، برای جنگ با اسرائیل آماده کرده در مِخماس، در شرق بیت آوَن، اردو زدند.ZL/Z چون مردم اسرائیل اطلاع یافتند که شائول پهره داران فلسطینی ها را کشته است و فلسطینی ها نام اسرائیل را بزشتی و نفرت یاد می کنند، بنابران تمام قوم اسرائیل در جِلجال بحالت آماده باش جمع شدند.K9Z یُوناتان به پهره داران فلسطینی ها که در جِبعَه بودند حمله برده آن ها را شکست داد. خبر این حمله بزودی در سراسر سرزمین فلسطینی ها پخش شد و شائول امر کرد که این خبر جنگ را به همه جا با صدای شيپور اعلان کنند تا تمام عبرانیان بشنوند.lJSZ او سه هزار نفر از مردان اسرائیلی را انتخاب کرد که از آن جمله دو هزار نفر با او در مِخماس و کوهستان بیت ئیل بودند و یک هزار نفر هم همراه یُوناتان به جبعۀ بنیامین رفتند و بقیه را به خانه های شان فرستاد.xI mZ شائول سی ساله بود که پادشاه شد و چهل سال بر اسرائیل سلطنت نمود.HZ و اما اگر باز هم از کارهای بد دست نکشید، هم شما و هم پادشاه تان هلاک می شوید.»rG_Z تنها از خداوند بترسید و با وفاداری و از صمیم قلب بندگی او را بکنید و کارهای عظیمی را که برای شما اجراء کرده است، از یاد نبرید.و اما اگر باز هم از کارهای بد دست نکشید، هم شما و هم پادشاه تان هلاک می شوید.»jFOZ و من هم خدا نکند که در مقابل خداوند مرتکب گناهی بشوم و دست از دعا بخاطر شما بکشم، بلکه من به شما راه نیک و راستی را نشان می دهم.3EaZ خداوند بخاطر نام بزرگ خود قوم برگزیدۀ خود را ترک نمی کند. او به خوشی خود شما را قوم خاص خود ساخت&DGZ بدنبال چیزهای باطل نروید که نه فایده ای برای تان دارند و نه می توانند شما را نجات بدهند.tCcZ سموئیل به آن ها گفت: «نترسید، می دانم که شما گناهکار هستید، اما از احکام خداوند پیروی کنید و از دل و جان بنده و فرمانبردار او باشید.B#Z قوم اسرائیل به سموئیل گفتند: «از حضور خداوند، خدای خود تمنا کن که ما را هلاک نسازد، زیرا بخاطر اینکه برای خود پادشاه خواستیم به گناهان خود افزودیم.»WA)Z آنگاه سموئیل بحضور خداوند دعا کرد و خداوند در همان روز رعد و باران را فرستاد و ترس خداوند و سموئیل همگی را فراگرفت.*@OZ شما می دانید که در این موسم سال که وقت درو گندم است، باران نمی بارد. مگر من بدرگاه خداوند دعا می کنم تا رعد و باران را از آسمان بفرستد تا بدانید که وقتی خواستید پادشاهی برای تان تعیین شود، چه گناه بزرگی را در برابر خداوند مرتکب شدید.»g?IZ حالا توجه نمائید و معجزات عظیم خداوند را تماشا کنید.Z>/Z اما اگر به حرف خداوند گوش ندهید و از اوامر او سرپیچی کنید، آنوقت دست انتقام خداوند علیه شما و پادشاه تان بلند می شود.<=sZ حالا اگر از خدا بترسید، بندگی او را بکنید، از او اطاعت نمائید و اوامر او را بجا آورید، و اگر شما و پادشاهی که بر شما حکومت می کند از فرمان خداوند، خدای تان پیروی کنید، خوب،U<%Z اینک این شما و این پادشاهی که انتخاب کرده اید. از خداوند خواستید و او یک پادشاه را انتخاب نمود که بر شما حکومت کند.:;oZ اما وقتی دیدید که ناحاش، پادشاه عمونیان به شما حمله می کند، به من گفتید: «ما یک پادشاه می خواهیم که بر ما حکومت کند.» در حالیکه خداوند، خدای تان همیشه پادشاه شما بوده است.&:GZ پس خداوند یَرُ بَعل، بِدان، یِفتاح و مرا فرستاد و شما را از دست دشمنانی که در اطراف تان بودند، رهائی بخشید و باز به شما موقع داد تا زندگی آسوده ای را شروع کنید.9Z آن ها باز پیش خداوند فریاد و زاری کردند و گفتند: «ما گناهکار هستیم، زیرا خداوند را فراموش کردیم و در عوض بتهای بَعلیم و عَشتاروت را پرستیدیم. حالا ما را ببخش و از دست دشمنان نجات بده و ما تنها ترا پرستش می کنیم.»F8Z ولی آن ها بزودی خداوند، خدای خود را فراموش کردند. پس خداوند آن ها را به دست دشمنان شان، یعنی سیسَرا، قوماندان سپاه یابین پادشاه کشور حاصور، فلسطینی ها و پادشاه موآب مغلوب ساخت.i7MZ وقتی بنی اسرائیل در مصر بودند و مردم آنجا شروع به آزار آن ها کردند، آن ها بحضور خداوند گریه و زاری نمودند. خداوند موسی و هارون را فرستاد و آن ها پدران شما را از مصر بیرون آورد و در این سرزمین جا داد.6Z حالا در جائیکه هستید قرار گیرید تا شما را در حضور خداوند محکوم سازم و به شما یاد آور شوم که خداوند چه خوبی هائی در حق شما و پدران تان کرده است.+5QZ سموئیل اضافه کرد: «خداوند موسی و هارون را مأمور ساخت و اجداد شما را از کشور مصر بيرون آورد.[41Z سموئیل گفت: «پس خدا و پادشاه برگزیدۀ او شاهد من هستند که من در پیش شما گناهی ندارم.» آن ها جواب دادند: «بلی، درست است.»35Z آن ها گفتند: «نه تو به کسی ظلم کرده ای، نه آزار رسانده ای و نه از کسی رشوت گرفته ای.»52eZ و اکنون از شما می خواهم که در حضور خداوند و پادشاه برگزیدۀ او حقیقت را بگوئید که آیا من گاو یا خر کسی را بزور گرفته ام؟ آیا بر کسی ظلم کرده ام یا به کدام کسی آزار رسانده ام؟ اگر از کسی رشوت گرفته ام بگوئید تا برای تلافی آن چشمانم را کور کنم.»h1KZ حالا پادشاه رهبر شما است. چون من پیر و مو سفید شده ام، پسران خود را در خدمت شما می گمارم. من از دوران جوانی خدمت شما را کرده ام60 iZ سموئیل به قوم اسرائیل گفت: «خواهشی که از من کرده بودید، بجا آوردم و پادشاهی برای تان انتخاب کردم.:/oZ پس همۀ مردم به جِلجال رفتند. در آنجا شائول را در حضور خداوند پادشاه خود ساختند و برای خداوند قربانی سلامتی تقدیم نمودند و شائول و همۀ قوم اسرائیل خوشی کردند و جشن گرفتند.J.Z بعد سموئیل به مردم گفت: «بیائید به جِلجال برویم و سلطنت را سر از نو برقرار کنیم.»پس همۀ مردم به جِلجال رفتند. در آنجا شائول را در حضور خداوند پادشاه خود ساختند و برای خداوند قربانی سلامتی تقدیم نمودند و شائول و همۀ قوم اسرائیل خوشی کردند و جشن گرفتند.4-cZ اما شائول گفت: «حتی یک نفر هم نباید در این روز کشته شود، زیرا خداوند امروز اسرائیل را نجات داد.» ~~}|[zyxvvtsSrqp#o{nm.l$kj[hhcff.edbaa`D_\^^]\[4ZYfXWVV|VU}TSSfRNQQ0P9ON0LL/JJ?IIHpGFEEDC~A@@ ?P>>= ;:988D755F43c21g0//,.-,+x*))B(:'_&%%%$g""2!q u>`':t2 + qF,9'Zسپس خودش بطرف رامه براه افتاد. وقتی به چاه بزرگی در سیخوه رسید، از مردم پرسید: «سموئیل و داود کجا هستند؟» یکنفر جواب داد: «آن ها در نایُوت رامه هستند.»8#Zچون شائول از واقعه خبر شد، یک تعداد دیگر را فرستاد و آن ها هم نبوت کردند. او برای بار سوم فرستادگانی را فرستاد که برای آنان هم همان اتّفاق افتاد‏‎.‎ 7Zباز چند نفر را فرستاد که او را دستگیر کنند. وقتی آن ها به آنجا آمدند، چند نفر از انبیاء را دیدند که نبوت می کنند و سموئیل در رأس آن ها ایستاده است. آنگاه روح خداوند بر فرستادگان شائول آمد و آن ها هم به نبوت شروع کردند.[61Zو چون به شائول خبر دادند که داود در نایُوت استC5Zبه این ترتیب، داود فرار کرد و خود را سالم پیش سموئیل در رامه رساند و به او گفت که شائول چگونه با او رفتار کرد. پس سموئیل داود را با خود گرفته به نایُوت بُرد تا در آنجا زندگی کند.4'Zشائول از میکال پرسید: «چرا مرا فریب دادی و دشمن مرا گذاشتی که برود و فرار کند؟» میکال جواب داد: «او به من گفت که یا مرا بگذار که فرار کنم یا ترا می کشم.»3Zوقتی آن ها آمدند، دیدند که مجسمه ای در بستر قرار دارد و بالشی زیر سر آن بود.2#Zشائول چند نفر را فرستاد و گفت: «او را در بسترش بحضور من بیاورید که او را بکشم.»1 Zوقتی فرستادگان شائول آمدند که او را ببرند، میکال گفت که داود مریض است.80kZ بعد میکال یک مجسمه را گرفت در بستر قرار داد و بالشی از موی بز زیر سرش گذاشت و آنرا با لحافی پوشاند.p/[Z میکال داود را از راه کلکین پائین کرد و داود از خانه گریخت./.YZ در آنشب شائول یک تعداد مردان خود را به خانۀ داود فرستاد تا مراقب او باشند و فردای آن وقتیکه از خانه خارج شود، او را بکشند. اما میکال، زن داود از خطریکه متوجه او بود، باخبرش ساخت و گفت همین امشب از خانه خارج شو، ورنه فردا زنده نخواهی بود.-Z و شائول خواست که داود را با نیزۀ خود بدیوار میخ کند، مگر داود از حضور شائول گریخت و نیزه بدیوار فرو رفت. او از آنجا فرار کرد و از کشته شدن نجات یافت.,Z بعد یکروز شائول در خانۀ خود نشسته بود و نیزۀ خود را در دست داشت و به نوای چنگ داود گوش می داد که دفعتاً روح پلید از جانب خداوند بر شائول آمد.S+!Zطولی نکشید که دوباره جنگ شروع شد و داود با یک حمله فلسطینی ها را شکست داد و آن ها با دادن تلفات سنگینی فرار کردند.Q*Zبعد یُوناتان داود را فراخواند و همه چیز را به او گفت؛ سپس او را بحضور شائول برد و مثل سابق به وظیفۀ خود مشغول شد. )Zشائول خواهش یُوناتان را قبول کرد و بنام خداوند قسم خورد که داود را نکشد.w(iZاو جان خود را بخطر انداخت و آن فلسطینی را کشت و خداوند پیروزی بزرگی نصیب اسرائیل کرد. خودت آنرا به چشم خود دیدی و خوشحال شدی. پس چرا دست خود را بخون یک بیگناه آلوده می کنی و می خواهی که داود را بی سبب بکشی؟»:'oZیُوناتان پیش پدر خود از داود توصیف کرد و به او گفت: «خواهش می کنم به داود ضرری نرسانی، زیرا او هیچگاهی به تو کدام بدی نکرده است. رفتار او در مقابل تو نیک و صادقانه بوده استd&CZبعد من با پدرم در جائیکه تو پنهان می شوی می آیم و در بارۀ تو با او حرف می زنم و از نتیجۀ مذاکرۀ خود با او به تو اطلاع می دهم.»X%+Zبه داود خبر داده گفت: «پدرم، شائول قصد کشتن ترا دارد. پس تا صبح مراقب خود باش. در جائی پنهان شو و خود را مخفی نگاهدار.A$ Zشائول به پسر خود یُوناتان و خادمان خود گفت که داود را بقتل برسانند. اما یُوناتان چون داود را دوست داشت،B#Zهر وقتیکه سپاه فلسطینی ها حمله می کرد، موفقیت داود در شکست آن ها زیادتر از دیگر افسران نظامی شائول بود.Y"-Zپس زیادتر از پیشتر از داود می ترسید و دشمنی و نفرت او به داود روز بروز اضافه تر می شد.هر وقتیکه سپاه فلسطینی ها حمله می کرد، موفقیت داود در شکست آن ها زیادتر از دیگر افسران نظامی شائول بود. !Zآنگاه شائول دانست که خداوند با داود است و مردم هم او را بسیار دوست دارند،5 eZبا سپاه خود رفت و دو صد فلسطینی را کشت و پوست آلۀ تناسلی شانرا بریده به شاه داد تا شرط او به جا آورده شود و بحیث داماد شاه قبول گردد. شائول هم دختر خود میکال را به او داد.Z/Zوقتی خادمان شاه به داود خبر دادند، او این پیشنهاد را پسندید و موافقه کرد که داماد شاه بشود. پس داود پیش از زمان معین،iMZشائول گفت بروید و به داود بگوئید که من مهریه نمی خواهم. در عوض برای من صد پوست آلۀ تناسلی فلسطینی ها را بیاور تا از دشمنانم انتقام گرفته شود. منظور شائول این بود که داود به دست فلسطینی ها بقتل برسد.W)Zخادمان شاه رفتند و جواب داود را به او دادند.ymZوقتی خادمان شاه، پیام او را به داود رساندند، داود به آن ها گفت: «آیا منِ بیچاره و مسکین قدرت و توانائی آنرا دارم که داماد پادشاه شوم؟»oYZپس به خادمان خود گفت که این خبر خصوصی را به داود برسانند و آنها به داود بگویند: «پادشاه از تو بسیار راضی است و همه کارکنان او هم ترا دوست دارند. پس حالا باید پیشنهاد پادشاه را قبول کنی و داماد او بشوی.»*OZو با خود گفت: «دختر خود را به داود می دهم که به اینوسیله دست فلسطینی ها به او برسد و او را از بین ببرند.» بنابران، شائول بار دوم به داود پیشنهاد کرد که دامادش بشود.JZدر عین حال، میکال، دختر دیگر شائول، عاشق داود شد. چون به شائول خبر رسید، خوشحال شد، چونکه مطابق نقشه اش بود.=uZاما وقتی داود آماده شد که با میراب، دختر شائول عروسی کند، معلوم شد که او را قبلاً به عدرئیل داده بود.Zداود گفت: «من چه کسی هستم و خاندان پدرم و قوم من کیست که داماد پادشاه شوم؟»9Zیکروز شائول به داود گفت: «میخواهم دختر بزرگ خود، میراب را به تو بدهم که زن تو شود، ولی به یک شرط که تو باید در جنگهای خداوند با دشمنان دلاورانه بجنگی.» منظور شائول این بود که داود باید به دست فلسطینی ها کشته شود نه به دست خود او.'IZاما همه مردم اسرائیل و یهودا داود را دوست داشتند، زیرا که آن ها را کمک و راهنمائی می کرد.lSZوقتی شائول موفقیت او را در همه کارها دید، زیادتر ترسید.nWZو در هر کاری که می کرد، موفق می شد، زیرا خداوند با او بود.\3Z بنابران، شائول او را از حضور خود بیرون راند و به عنوان فرمانده هزار نفری مقررش کرد. با آنهم داود در پیش مردم محترم بود  Z شائول از داود می ترسید، زیرا خداوند با او بود، اما از شائول جدا شده بود.W)Z اما شائول نیزه ای را که به دست داشت، بسوی داود پرتاب کرد تا او را در دیوار میخ کند، ولی داود دو بار خود را کنار کشید.Z روز دیگر روح پلید از جانب خداوند بر شائول آمد و او را در خانه اش دیوانه می ساخت. داود برای اینکه او را آرام سازد، مثل سابق برایش چنگ می نواخت.saZ بنابران، از همان روز کینۀ داود را بدل گرفت و به او بدبین شد.4 cZشائول بسیار قهر شد و سخنان آن ها خوشش نیامد و با خود گفت: «به داود اعتبار ده ها هزار را داده اند و به من هزاران را. تنها چیزیکه باقی می مانَد پادشاهی است که به او بدهند.» Zو می خواندند: «شائول هزاران نفر را و داود ده ها هزار نفر را کشته است.»; qZوقتیکه داود پس از کشتن فلسطینی به خانه بر می گشت، زنها از تمام شهرهای اسرائیل با ساز و دایره و دیگر آلات موسیقی رقص کنان به استقبال شائول پادشاه آمده سرود خوشی می نواختند( KZو داود در هر مأموریتی که شائول به او می داد، موفق می شد. بنابران شائول او را به عنوان یکی از افسران سپاه خود مقرر کرد و از این امر هم مردم و هم سپاهیان خشنود شدند.8 kZبعد یُوناتان ردای خود را از تن کشید و به داود داد و حتی شمشیر و کمان و کمربند خود را هم به او بخشید.  Zو یُوناتان با داود پیمان دوستی بست، زیرا او را مثل جان خود دوست می داشت.{Zو شائول داود را پیش خود نگهداشت و نگذاشت که به خانۀ پدر خود برگردد.[ 3Zدر همان روز بعد از آنکه شائول با داود حرف زد، یُوناتان علاقۀ زیادی به داود پیدا کرد و او را برابر جان خود دوست می داشت.T#Z:شائول از او پرسید: «ای جوان، پدر تو کیست؟» داود جواب داد: «پدر من خدمتگار شما، یسی است که در بیت لحم زندگی می کند.» Z9پس از آنکه داود فلسطینی را کشت و برگشت، اَبنیر او را گرفته به نزد شائول آورد. سر آن فلسطینی در دستش بود.شائول از او پرسید: «ای جوان، پدر تو کیست؟» داود جواب داد: «پدر من خدمتگار شما، یسی است که در بیت لحم زندگی می کند.»iMZ8پادشاه به اَبنیر گفت: «برو بپرس که این جوان پسر کیست.»/YZ7وقتیکه داود برای جنگ با فلسطینی می رفت، شائول از قوماندان سپاه خود، اَبنیر پرسید: «این جوان پسر کیست؟» اَبنیر جواب داد: «ای پادشاه، بسر شما قسم است که من نمی دانم.»,SZ6بعد داود سرِ بریدۀ جُلیات را گرفته به اورشلیم بُرد. اما اسلحۀ او را در خیمۀ خداوند نگهداشت. Z5سپس دست از تعقیب کشیده برگشتند و به تاراج اردوگاه فلسطینی ها شروع کردند.DZ4بعد لشکر اسرائیل و یهودا برخاستند و با فریاد به تعقیب فلسطینی ها تا جَت و دروازه های عَقرُون پرداختند. و جاده ایکه بطرف شَعَرِیم و جَت و عَقرُون می رفت پُر از اجساد مردگان بود.#~AZ3بعد داود رفت و بالای سر فلسطینی ایستاد شمشیر او را از غلاف کشید و او را کشت و سرش را از تن جدا کرد. وقتی فلسطینی ها دیدند که پهلوان شان کشته شد همگی فرار کردند.0}[Z2داود با یک فلخمان و یک سنگ بر فلسطینی غالب شد و در حالیکه هیچ شمشیری در دست او نبود، او را کشت.|Z1دست خود را در طبراق کرد و یک سنگ را گرفت و در فلخمان گذاشت و پیشانی فلسطینی را نشانه گرفت. سنگ به پیشانی او فرو رفت، افتاد و رویش بزمین خورد.@{{Z0وقتیکه فلسطینی از جای خود حرکت کرد و می خواست به داود نزدیک شود، داود فوراً برای مقابله بسوی او شتافت.zZ/و همه کسانیکه در اینجا حاضرند، شاهد باشند که ظفر و پیروزی با شمشیر و نیزه به دست نمی آید، زیرا جنگ، جنگ خداوند است و او ما را بر شما پیروز می سازد.»Gy Z.امروز خداوند مرا بر تو غالب می سازد. من ترا می کشم و سرت را از تن جدا می کنم. لاش سپاهیانت را به مرغان هوا و درندگان صحرا می دهم تا همۀ مردم روی زمین بدانند که خدائی در اسرائیل است.dxCZ-داود به فلسطینی جواب داد: «تو با شمشیر و نیزه می آئی، اما من بنام خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل که تو تحقیرش کردی، می آیم.w}Z,بعد به داود گفت: «بیا که گوشتت را به مرغان هوا و درندگان صحرا بدهم.»?vyZ+او به داود گفت: «آیا من سگ هستم که با چوب برای مقابلۀ من می آئی؟» و داود را با نام خدای خود لعنت فرستاد.6ugZ*وقتی چشم فلسطینی به داود افتاد، در نظرش بسیار حقیر آمد، زیرا داود یک جوان خوش چهره و زیبا رو بود.tZ)فلسطینی هم آمد و در حالیکه سپر بردارش پیشتر از او می رفت، به داود نزدیک شد.?syZ(بعد عصای خود را به دست گرفت و پنج تا سنگِ لشم را هم از جوی برداشت و در طبراق چوپانی خود که در حقیقت انبان او بود، انداخت و فلخمان خود را گرفت و بطرف رزمندۀ فلسطینی قدم برداشت.r1Z'داود شمشیر خود را بالای زره به غلاف کرد و یک دو سه قدم برداشت و بعد ایستاد. زیرا که او هرگز این چیزها را نپوشیده بود. لهذا به شائول گفت: «من به این ترتیب رفته نمی توانم، زیرا من با این چیزها هیچ عادت ندارم.» پس همه را از تن کشید.qZ&آنگاه شائول داود را مجهز ساخت. کلاهخود برنجی بسرش و زره پلیت دار به تنش کرد.pyZ%خداوندی که مرا از چنگ و دندان شیر و خرس نجات داده است، از دست این فلسطینی هم نجات می دهد.» پس شائول موافقه کرده گفت: «برو خدا همراهت باشد.»OoZ$غلامت شیر و خرس را کشته است و با این فلسطینی بی خدا که سپاه خدای زنده را ریشخند می کند، همان معامله را می نمایم.DnZ#من بدنبالش رفته و آنرا از دهن حیوان درنده نجات می دهم و اگر به من حمله کند از ریش آن می گیرم و آنرا می کشم.Zm/Z"اما داود در جواب گفت: «این غلامت چوپانی رمۀ پدر خود را کرده است. و هرگاه کدام شیر یا خرس بیاید و بره ای را از رمه ببرد،^l7Z!شائول به داود گفت: «تو نمیتوانی حریف آن فلسطینی شوی، زیرا تو یک جوان بی تجربه هستی و او از جوانی یک شخص جنگجو بوده است.» kZ داود به پادشاه گفت: «خاطر تان جمع باشد. من می روم و با آن فلسطینی می جنگم.»jZوقتی سخنان داود را به پادشاه خبر دادند، پادشاه او را بحضور خود خواست.2i_Zاین را گفت و رو به طرف شخص دیگری کرده سوال خود را تکرار نمود و هر کدام همان یک جواب را به او داد.Xh+Zداود گفت: «من چه کرده ام؟ تنها یک سوال کردم.»gZچون اِلیاب، برادر بزرگ او دید که داود با آن مردان حرف می زند، قهر شد و پرسید: «اینجا چه می کنی؟ آن چند تا گوسفند را در بیابان پیش چه کسی گذاشتی؟ من تو آدم مضر را می شناسم و منظور بد دلت را می دانم که برای دیدن جنگ آمده ای.»wfiZآن ها برایش گفتند: «او همان پاداشی را می گیرد که پیشتر گفتیم.»eZداود از کسانیکه آنجا ایستاده بودند، پرسید: «کسیکه آن فلسطینی را بکشد و اسرائيل را از اين ننگ رهايی دهد چه پاداشی می گیرد؟ زیرا که این فلسطینی بی خدا چه کسی است که سپاه خدای زنده را اینطور تحقیر و ریشخند می کند؟»d%Zو گفتند: «آن مرد را دیدید؟ او آمده است که تمام سپاه اسرائیل را مسخره کند. پادشاه اعلان کرده است که هر کسی او را بکشد، پاداشی خوبی به او می بخشد و دختر خود را هم به او می دهد. و علاوتاً تمام خاندانش از دادن مالیه معاف می شود.»mcUZبمجردیکه عساکر اسرائیلی او را دیدند، از ترس فرار کردند.sbaZدر همین اثنا مبارز فلسطینی که نامش جُلیات و از شهر جَت بود، از اردوگاه فلسطینی ها خارج شد و مثل دفعۀ پیشتر مبارز طلبید و داود شنید.CaZداود چیز هائی را که با خود آورده بود به پهره دار داد و خودش به اردوگاه رفت تا احوال برادران خود را بپرسد.T`#Zلحظه ای بعد هردو لشکر مقابل هم صف آراستند._#Zداود صبح وقت برخاست و رمه را به چوپان سپرد. آذوقه را برداشت و قرار هدایت پدر خود رهسپار اردوگاه شد و دید که سپاه اسرائیل با فریاد روانۀ میدان جنگ است.^Zدر همین وقت شائول و عساکر او در درۀ اِیلا با فلسطینی ها در جنگ بودند.H] Zهمچنین، این پنیرها را هم برای فرمانده سپاه ببر و ببین که برادرانت چطور هستند و برای من احوال شانرا بیاور.»@\{Zیکروز یسی به داود گفت: «این جوال غلۀ بریان را با ده نان بگیر و هرچه زودتر برای برادرانت در اردوگاه ببر.[Zدر عین حال، آن فلسطینی تا چهل روز صبح و شام به میدان می آمد و مبارز می طلبید.hZKZو خودش به بیت لحم برگشت تا از رمۀ پدر خود نگهبانی کند.tYcZداود کوچکترین برادران خود بود. آن سه برادرش با شائول ماندندBXZ سه برادر بزرگ او به ترتیب سن، اِلیاب، اَبِیناداب و شمه نام داشتند که با سپاه شائول برای جنگ آمده بودند.WZ داود، پسر یَسای افراتِی که از باشندگان بیت لحم و از قبیلۀ یهودا بود، هفت برادر داشت. پدرش در زمان سلطنت شائول بسیار پیر و سالخورده شده بود.#VAZ وقتی شائول و سپاه اسرائیل سخنان او را شنیدند جرأت خود را از دست دادند و بسیار ترسیدند.'UIZ او اضافه کرد: «من امروز سپاه اسرائیل را خجل می سازم، پس یکنفر را بفرستید تا با من بجنگد.»T9Z اگر بتواند با من بجنگد و مرا بکشد، آنوقت ما همه خدمتگار شما می شویم. و اگر من بر او غالب شدم و او را کشتم، در آنصورت شما غلام ما می شوید و خدمت ما را می کنید.»S3Zاو در آنجا ایستاد و با صدای بلند خطاب به سپاه اسرائیل کرده گفت: «آیا ضرور بود که با اینهمه سپاه برای جنگ بیائید؟ من از طرف فلسطینی ها به میدان آمده ام و شما هم که از مردان شائول هستید یک نفر را از طرف خود برای جنگ با من بفرستید.`R;Zو چوب نیزه اش مثل چوب کارگاه بافندگی و سرنیزه اش از آهن و به وزن هفت کیلو بود. اسلحه بردارش پیشروی او با سپر بزرگی می رفت.bQ?Zو ساقپوش برنجی به پا داشت. شمشیر برنجی در کمرش بودpP[Zکلاهخود برنجی بر سر، زره برنجی به وزن شصت و پنج کیلو به تنHO Zآنگاه مرد مبارزی بنام جُلیات که از اهالی جَت بود از اردوی فلسطینی ها به میدان آمد. قد او در حدود سه متر بود.dNCZفلسطینی ها در یک طرف بالای کوه ایستادند و اسرائیل بر کوه مقابل در طرف دیگر سنگر گرفتند. در حالیکه دره در بین شان قرار داشت.SM!Zو همچنین شائول و مردان جنگی اسرائیل جمع شده در درۀ اِیلا اردو زدند و یک خط دفاعی در مقابل فلسطینی ها تشکیل دادند.VL )Zفلسطینی ها سپاه خود را برای جنگ در سوکوه، در سرزمین یهودیه جمع کردند و در اَفَس دَمیم، بین سوکوه و عزیقه اردو زدند.zKoZپس هر وقتی که روح پلید از جانب خداوند می آمد و او را رنج می داد، داود چنگ می نواخت و روح پلید شائول را ترک می کرد و آنوقت حالش بهتر می شد.YJ-Zبعد شائول به یسی پیغام فرستاده و از او خواهش کرد که تا به داود اجازه بدهد که پیش او بماند، زیرا که او مورد پسندش واقع شده است.پس هر وقتی که روح پلید از جانب خداوند می آمد و او را رنج می داد، داود چنگ می نواخت و روح پلید شائول را ترک می کرد و آنوقت حالش بهتر می شد.3IaZبه مجردیکه چشم شائول بر داود افتاد، از او تعریف نموده خوشش آمد و بحیث سلاح بردار خود مقررش کرد.#HAZیسی یک خر را با خوراک و یک مشک شراب بار کرد و یک بزغاله را هم با داود برای شائول فرستاد. GZشائول چند نفر را پیش یسی فرستاد تا پسر خود، داود چوپان را بحضور او بفرستد. F;Zیکی از خدمتگاران گفت: «من یکی از پسران یسی را که در بیت لحم زندگی می کند می شناسم که او نه تنها یک چنگ نواز لایق است، بلکه یک جوان خوش چهره، دلیر، نیرومند و دارای زبان فصیح هم می باشد. به اضافۀ همۀ این اوصاف، خداوند همراه او است.»E+Zشائول موافقه کرده گفت: «بروید و یک چنگ نواز ماهر را پیدا کرده بحضور من بیاورید.»XD+Zبعضی از خدمتگاران شائول برای علاج او چاره سنجیده گفتند: «ما برایت یک نفر چنگ نواز را پیدا می کنیم تا هر گاهی که روح پلید ترا رنج و عذاب بدهد، نوای چنگ ترا آرام کند و حال ات دوباره خوب شود.»"C?Zاما روح خداوند شائول را ترک کرد و به عوض، خداوند روح پلید را برای عذاب دادن او فرستاد.B9Z آنگاه سموئیل روغن زیتون را گرفته بر سر داود که همراه برادران خود ایستاده بود ریخت و در همان روز روح خداوند بر داود فرود آمد. بعد از آن سموئیل به رامه برگشت.AZ پس یسی او را فرا خواند. او جوان خوش سیما و دارای رخسار شاداب و چشمان زیبا بود. خداوند فرمود: «برخیز و او را مسح کن، زیرا او شخص برگزیدۀ من است.»@Z سموئیل از یسی پرسید: «آیا همه پسرانت در اینجا حاضرند؟» او جواب داد: «تنها کوچکترین پسرانم اینجا نیست، چون او رمۀ گوسفند را می چراند.» سموئیل گفت: «کسی را بفرست تا فوراً او را بیاورد و تا که او نیاید ما نمی نشینیم.»??yZ پس یسی هفت پسر خود را به سموئیل معرفی کرد و سموئیل به یسی گفت: «هیچکدام اینها را خداوند برنگزیده است.»$>CZ یسی پسر دیگر خود، شمه را بحضور سموئیل فرستاد. او گفت: «این هم شخص برگزیدۀ خداوند نیست.»`=;Zبعد یسی پسر خود، اَبِیناداب را گفت که بیاید و خود را به سموئیل معرفی کند. سموئیل گفت: «او را هم خداوند انتخاب نکرده است.»x<kZاما خداوند به سموئیل فرمود: «تو نباید کسی را از روی قد و چهره اش قضاوت کنی، چونکه من او را قبول نکرده ام. من از نگاه یک بشر به کسی نمی نگرم. انسان ظاهر مردم را می بیند، اما من افکار و راز دل هر کسی را می دانم.»L;Zوقتی آن ها آمدند و چشم سموئیل بر اِلیاب افتاد، فکر کرد و با خود گفت: «این همان کسی است که خداوند برگزیده است.» :Zسموئیل جواب داد: «بلی، خیر و خیریت است. فقط آمده ام که برای خداوند قربانی کنم. شما هم طهارت کنید و همراه من برای ادای مراسم قربانی بروید.» سموئیل خودش در اجرای مراسم طهارت با یسی و پسرانش کمک نموده آن ها را هم دعوت کرد.97Zسموئیل طبق فرمودۀ خداوند عمل کرد. وقتی که به بیت لحم رسید، مو سفیدان شهر با ترس و لرز به استقبال او آمدند و از او پرسیدند: «به چه منظور آمده ای؟ خیریت است؟»d8CZیسی را هم در مراسم قربانی دعوت کن و آن وقت به تو می گویم که دیگر چه باید بکنی و تو همان کسی را که نام می برم، برای من مسح کن.»*7OZسموئیل پرسید: «چطور می توانم بروم، زیرا اگر شائول خبر شود، مرا می کشد.» خداوند فرمود: «یک گوساله را بگیر و با خود ببر و بگو: «جهت اجرای قربانی برای خداوند می روم.»6 -Zخداوند به سموئیل فرمود: «تا بکی برای شائول که من او را از سلطنت خلع کرده ام، ماتم می گیری؟ حالا یک اندازه روغن زیتون را گرفته به بیت لحم، به خانۀ شخصی بنام یسی برو. چرا که من یکی از پسران او را برای خود به پادشاهی برگزیده ام.»5!Z"سموئیل شائول را تا روز مرگش دیگر ندید، ولی همیشه بخاطر او غمگین بود و خداوند از اینکه شائول را به مقام سلطنت اسرائیل برگزیده بود، اظهار تأسف می کرد.4 Z!سموئیل از آنجا به رامه رفت و شائول هم به خانۀ خود به جِبعَه برگشت.سموئیل شائول را تا روز مرگش دیگر ندید، ولی همیشه بخاطر او غمگین بود و خداوند از اینکه شائول را به مقام سلطنت اسرائیل برگزیده بود، اظهار تأسف می کرد.<3sZ سموئیل اظهار داشت: «همانطوریکه شمشیر تو مادران را بی اولاد کرد، مادر تو هم مانند همان مادران بی اولاد می شود.» این را گفت و اَجاج را در حضور خداوند در جِلجال قطعه قطعه کرد.f2GZبعد سموئیل گفت: «اَجاج، پادشاه عمالیقیان را بحضور من بیاورید.» اَجاج خوشحال و خندان آمد و گفت: «شکر که خطر مرگ از سرم گذشت.»G1 Zسرانجام سموئیل راضی شد و با او رفت.-0UZشائول بازهم زاری کرده گفت: «درست است که من گناه کرده ام، اما اقلاً با رفتن خود همراه من برای پرستش خداوند، خدایت، پیش مو سفیدان قوم و مردم اسرائیل مرا محترم بدار.» ~} |zyy>x#vvBu tstsr8poo*nQmllGkjiHhgfedbba6`_^^H]Z\\0[ZXvW2VdTT;S'QPOuNLLLJJSIH3G]FyDCBB#@>=<<;e:877 5>4#32Q10/$.i-p,r+*3)(m'&&$x#"}!g 4AgyRX   ZA6h<:%Zحالا می دانم که تو واقعاً به پادشاهی می رسی و بنای سلطنت اسرائیل به دست تو است.(9KZاین تو بودی که دشمنت به دست تو افتاد، اما تو او را گذاشتی که بی خطر پی کار خود برود. پس دعا می کنم که خداوند بخاطر این احسانی که امروز در حق من کردی به تو اجر بدهد.J8Zبلی، امروز به من ثابت شد که تو چه احسان بزرگی در حق من کردی. زیرا خداوند مرا به دست تو سپرد، ولی تو مرا نکشتی. 7Zو به داود گفت: «تو نسبت به من شخص بهتری هستی. تو بدی مرا با خوبی جواب دادی.F6Zوقتی داود سخنان خود را تمام کرد، شائول گفت: «داود فرزندم، این تو هستی؟» آنگاه شائول به آواز بلند گریه کرد5Zخداوند داور ما باشد و دعوای ما را فیصله کند و مرا از شر تو نجات بدهد.»&4GZو پادشاه اسرائیل چه کسی را می خواهد دستگیر کند؟ و به دنبال چه کسی است؟ آیا مجبور است که وقت خود را برای یافتن کسیکه مثل یک سگ مرده و یا یک کیک ناچیز است تلف کند؟V3'Z مَثَل قدیم می گوید: «کار بد از مردم بد سر می زند.» باوجود بدی هائی که در حق من کرده ای، من قصد ندارم که به تو بدی کنم.2-Z خداوند بین من و تو قاضی باشد و خداوند انتقام مرا از تو بگیرد. من با تو کاری ندارم.17Z ببین آقای عزیزم، که در دست من چیست. این یک پارچۀ ردای تو است که از دامن آن بریدم، ولی ترا نکشتم. پس باید بدانی و یقین کنی که من قصد ندارم به تو صدمه ای برسانم. من هیچ گناهی نکرده ام، اما تو برای کشتن من در همه جا بدنبال من بوده ای.80kZ امروز به چشم خود دیدی که حقیقت ندارد، زیرا خداوند در آن مغاره ترا به دست من داد و حتی بعضی از همراهانم مرا تشویق کردند که ترا بکشم، اما من بر تو رحم کردم و گفتم که هرگز دست خود را بر آقای خود بلند نمی کنم، زیرا که او پادشاه برگزیدۀ خداوند است. /;Z و به شائول گفت: «چرا به حرف مردم که می گویند من می خواهم به تو ضرر برسانم، گوش می دهی؟{.qZداود هم برخاست و از مغاره بیرون رفت و از پشت سر شائول صدا کرد: «آقای من، ای پادشاه!» وقتیکه شائول به عقب نگاه کرد، داود خم شد و تعظیم کردa-=Zو سخنان داود به همراهانش اخطاریه ای بود که اجازه ندارند به شائول ضرری برسانند. بعد شائول از مغاره خارج شد و براه خود رفت.s,aZو به همراهان خود گفت: «من نباید این کار را می کردم، زیرا گناه بزرگی را مرتکب شدم که به پادشاه برگزیدۀ خداوند چنین بی احترامی کردم.»q+]Zاما بعداً وجدانش ناراحت شد که چرا دامن ردای شائول را برید.K*Zهمراهان داود به او گفتند: «امروز روزی است که خداوند فرمود: من دشمنت را بدستت می سپارم و هر چه که دلت بخواهد با او معامله کن!» آنگاه داود برخاست و آهسته رفت و دامن ردای شائول را برید.))MZدر سر راه خود در کنار سرک، طویله هائی را دیدند که نزدیک به مغاره ای بود. شائول برای قضای حاجت در آن مغاره رفت. از قضا داود و مردان او هم در درون آن پنهان شده بودند.I( Zپس شائول با یک سپاه خاص سه هزار نفری برای یافتن داود و همراهانش در بین صخره ها و بزهای کوهی به جستجو پرداخت.,' UZوقتی شائول از جنگ با فلسطینی ها بازگشت، به او خبر دادند که داود در بیابان عین جَدی رفته است.t&cZو داود از آنجا رفت و در استحکامات عین جَدی سکونت اختیار کرد.A%}Zبنابران، شائول دست از تعقیب داود کشید و برای مقابله با فلسطینی ها رفت. بیاد بود آنروز آنجا را «صخرۀ فرار» نامیدند.و داود از آنجا رفت و در استحکامات عین جَدی سکونت اختیار کرد.%$EZدر همین اثنا قاصدی آمد و به شائول گفت: «فوراً برو که فلسطینی ها به کشور حمله آورده اند.».#WZحالا شائول در یک طرف کوه بود و داود در طرف دیگر آن. هرقدر که داود و همراهانش عجله می کردند که از شائول دورتر شوند، شائول و مردانش برای دستگیری آن ها نزدیکتر می شدند."1Zشائول و مردان او به سراغ او رفتند. وقتی داود از آمدن شائول به زیف خبر شد، او و همراهانش در بیابان معون در جنوب صحرا دورتر رفتند. اما شائول در تعقیب او بود.e!EZآنگاه همه برخاستند، پیش از شائول براه افتادند. در این وقت داود و همراهان او در بیابان معون واقع در عربه در جنوب صحرا بودند.y mZوقتی مخفی گاه او را پیدا کردید، به من اطلاع بدهید بعد من همراه شما می روم و اگر در این سرزمین باشد در بین هزاران نفر او را پیدا می کنم.»Zبروید زیادتر تحقیق کنید تا مطمئن شوم و پناهگاه دقیق او را معلوم کنید و بپرسید که چه کسی او را دیده است، زیرا شنیده ام که یک شخص بسیار حیله باز است. Zشائول گفت: «خداوند به شما برکت بدهد. می دانم که بر من مهربان و دلسوز هستید.U%Zپس ای پادشاه، با ما بیائید و ما وظیفۀ خود می دانیم که او را به دست تان تسلیم کنیم تا آرزوی دیرینۀ تان برآورده شود.»'Zدر عین زمان مردم زیف پیش شائول در جِبعَه رفتند و به گفتند: «ما می دانیم که داود در کجا پنهان شده است. او در استحکامات جنگل در کوهستان حَخیله بسر می برد.&GZبعد آندو پیمان دوستی خود را تازه کردند و داود در جنگل ماند و یُوناتان به خانۀ خود برگشت.Zو به او گفت: «نترس! زیرا پدرم، شائول هرگز ترا یافته نمی تواند. تو به مقام سلطنت اسرائیل می رسی و من شخص دوم در دربار تو می شوم. پدرم هم اینرا می داند.»9mZدر همان وقت یُوناتان، پسر شائول برای دیدن او در آنجا رفت و او را تشویق کرد که از محافظت مطمئن باشد.3aZداود بخاطریکه شائول برای کشتن او آمده بود، بسیار می ترسید. داود در بیابان زیف در جنگل ساکن بود.Zدر وقتیکه داود در استحکامات بیابان در کوهستانات زیف زندگی می کرد، شائول همه روزه در جستجوی او بود، ولی خداوند نمی خواست که داود به دست شائول بیفتد.-UZ آنگاه داود با مردان خود که تعداد شان در حدود ششصد نفر بود از قعیله حرکت کردند و شهر بشهر می گشتند. چون شائول خبر شد که داود فرار کرده است، از رفتن به قعیله دست کشید.FZ داود پرسید: «آیا مردم قعیله مرا و همراهانم را به دست شائول تسلیم می کنند؟» خداوند جواب داد: «بلی می کنند.»Z آیا مردم قعیله مرا به دست او تسلیم می کنند؟ آیا قراریکه بنده ات شنیده است، شائول به اینجا می آید؟ خداوندا، خدای اسرائیل، از تو تمنا می کنم که بنده ات را از همه چیز آگاه سازی.» خداوند فرمود: «بلی، او اینجا می آید.»nWZ آنگاه داود دعا کرده گفت: «خداوندا، خدای اسرائیل، بنده ات شنیده است که شائول خیال دارد به قعیله بیاید و بخاطر من شهر را خراب کند.H Z داود دانست که شائول نقشۀ شیطانی برای او کشیده است، بنابران، به ابیاتار کاهن گفت: «ایفود را برای من بیاور.»+QZپس شائول همه مردم را جلب کرد که به قعیله لشکرکشی کنند و داود و همراهان او را دستگیر نمایند.&GZکسی به شائول خبر داد که داود به قعیله آمده است. شائول گفت: «خوب شد! خداوند او را به دست من داد، زیرا با آمدن به داخل چهار دیوار این شهر، خودش خود را بدام انداخت.»+Zوقتیکه ابیاتار، پسر اَخِیمَلَک پیش داود به قعیله فرار کرد، ایفود را با خود برد.NZپس داود و مردان او به قعیله رفتند و با فلسطینی ها جنگیدند و تلفات سنگین جانی به آن ها رساندند و رمه و گلۀ آن ها را تاراج کرده با خود آوردند و به این ترتیب، داود مردم قعیله را نجات داد.i MZآنگاه داود دوباره از خداوند سوال کرد و خداوند جواب داد: «برخیز و به قعیله برو. من به تو کمک می کنم که فلسطینی ها را شکست بدهی.»z oZاما همراهان داود گفتند: «ما در اینجا در یهودبه در ترس و بیم بسر می بریم، پس چطور می توانیم به قعیله برویم و با لشکر فلسطینی ها بجنگیم؟»u eZداود از خداوند پرسید: «میخواهی بروم و بر فلسطینی ها حمله کنم؟» خداوند به داود فرمود: «بلی، برو آن ها را شکست بده و قعیله را آزاد کن.»7  kZیکروز به داود خبر رسید که فلسطینی ها به قَعِیله برای جنگ آمده و به چور و چپاول خرمنها پرداخته اند.m UZتو در همین جا پیش من بمان و نترس. هرکسیکه قصد کشتن ترا داشته باشد، قصد کشتن مرا هم دارد. لهذا بودن تو همراه من برایت خطری ندارد.»U%Zداود به ابیاتار گفت: «در همان روزیکه دواِغ ادومی را در نوب دیدم، دانستم که او به شائول خبر می دهد. و من مسئول مرگ خاندان پدرت هستم.تو در همین جا پیش من بمان و نترس. هرکسیکه قصد کشتن ترا داشته باشد، قصد کشتن مرا هم دارد. لهذا بودن تو همراه من برایت خطری ندارد.»`;Zو به داود گفت که شائول تمام کاهنان خداوند را کشت.-UZاما یکی از پسران اَخِیمَلَک پسر اَخیتُوب که ابیاتار نام داشت، از آنجا گریخت و پیش داود رفت.5Zبعد به نوب که شهر کاهنان بود، رفت و خانواده های کاهنان را از مرد و زن گرفته تا اطفال و کودکان شیرخوار همه را کشت. حتی گاو، خر و گوسفند شانرا هم زنده نگذاشت.)Zپس پادشاه به دواِغ ادومی گفت: «تو برو آن ها را بکش.» دواِغ قبول کرد و کاهنان خداوند را کشت. تعداد آن ها هشتاد و پنج نفر بود و همه لباس کاهنی در بر داشتند.I Zآنگاه به محافظینی که بدور او ایستاده بودند، گفت: «بگیرید این کاهنان خداوند را بکشید، زیرا با داود همدست هستند. اینها خبر داشتند که داود از من فرار می کند، ولی با آنهم به من اطلاع ندادند!» اما محافظین نخواستند که دست خود را بر کاهنان خداوند بالا کنند.xkZپادشاه گفت: «اَخِیمَلَک، تو و خاندان پدرت سزاوار مردن هستید.»Z/Zو این، بار اول نیست که من دربارۀ او با خداوند مشوره کردم! خدا نکند که من و خانواده ام خیال بدی دربارۀ پادشاه داشته باشیم و او نباید ما را متهم سازد. من دربارهٔ این موضوع هیچ چیزی نمی‌دانم.».WZ اَخِیمَلَک در جواب شاه گفت: «در بین خادمانت چه کسی مثل داود وفادار و صادق است؟ برعلاوه او داماد شاه و همچنین فرمانده گارد سلطنتی و شخص محترمی در خاندان سلطنتی است!KZ شائول از او پرسید: «چرا تو و پسر یسی بر ضد من همدست شدید و تو به او آذوقه و شمشیر دادی و از طرف او با خداوند مشوره کردی که حالا بر علیه من برخاسته و منتظر فرصت مناسب است تا مرا بکشد؟»5~eZ شائول گفت: «بشنو، ای اَخِیمَلَک پسر اَخیتُوب!» او جواب داد: «بفرمائید آقا، من در خدمت شما هستم.»E}Z شائول فوراً اَخِیمَلَک کاهن، پسر اَخیتُوب را با تمام خانوادۀ پدرش که کاهنان نوب بودند، بحضور خود خواست.?|yZ و اَخِیمَلَک دربارۀ او از خداوند مشوره خواست و بعد به او آذوقه و همچنین شمشیر جُلیات فلسطینی را داد.»Y{-Zدواِغ ادومی که با خادمان شائول ایستاده بود جواب داد: «من پسر یسی را دیدم که به نوب، پیش اَخِیمَلَک پسر اَخیتُوب آمد.[z1Zشائول به آنهائی که بدور او ایستاده بودند گفت: «شما مردم بنیامین، بشنوید! آیا پسر یسی به شما وعدۀ زمین و باغ انگور و مقام و منصب نظامی را داده است که همۀ تان بر ضد من همدست شده اید؟ وقتی پسر من با پسر یسی متفق شد، کسی به من اطلاع نداد. دل هیچ کس بحال من نسوخت و هیچکدام تان تا به امروز خبر نداد که پسرم نوکر خودم را تشویق به کشتن من کرد.»9ymZبه شائول خبر رسید که داود با مردان خود به یهودا آمده اند. شائول در آن وقت در جِبعَه بر تپه ای زیر یک درخت بلوط نشسته بود. نیزه در دست داشت و محافظینش بدور او ایستاده بودند.NxZیکروز جاد نبی به داود گفت: «از پناهگاهت بیرون شو به کشور یهودا برو.» پس داود آنجا را ترک کرد و به جنگل حارث رفت.=wuZپس او پدر و مادر خود را پیش پادشاه موآب برد و در تمام مدتیکه داود در پناهگاه بود، آن ها نزد او ماندند.v9Zبعد داود از آنجا به مِصفۀ موآب رفت و به پادشاه موآب گفت: «خواهش می کنم به پدر و مادرم اجازه بدهی که پیش تو بمانند، تا وقتیکه بدانم خداوند برای من چه می کند.»u3Zبعد هر کس دیگر به آنجا آمد. کسانیکه تنگدست بودند، آنهائی که از قرضداری شکایت داشتند و مردمیکه از زندگی ناراضی بودند، همگی بدور او جمع شدند. و داود سرکرده و راهنمای آن ها شد. تعداد مردمیکه به آنجا آمدند در حدود چهار صد نفر بود.`t =Zداود از آنجا هم فرار کرد و در مغارۀ عدولام پناه برد. وقتی برادران و دیگر اعضای خانوادۀ پدرش خبر شدند، همه بدیدن او رفتند.RsZدیوانه در اینجا کم است که این شخص را هم آوردید که برای من دیوانگی کند؟ و مجبور هستم که او را به خانۀ خود بپذیرم؟»Yr-Zآنگاه اَخیش به خادمان خود گفت: «این شخص دیوانه است. چرا او را پیش من آوردید؟دیوانه در اینجا کم است که این شخص را هم آوردید که برای من دیوانگی کند؟ و مجبور هستم که او را به خانۀ خود بپذیرم؟»?qyZ پس دفعتاً وضع خود را تغییر داده خود را به دیوانگی زد. به دروازه ها خط می کشید و آب دهنش از ریشش می چکید.|psZ وقتی داود سخنان آن ها را شنید، از اَخیش، پادشاه جَت بسیار ترسید.=ouZ خادمان اَخیش به او گفتند: «آیا این شخص داود، پادشاه کشورش نیست؟ آیا به افتخار او ساز و رقص نمی کردند و نمی خواندند که: شائول هزاران نفر را کشته است و داود ده هزاران نفر را؟»nZ داود همان روز از آنجا هم از ترس شائول فرار کرد و پیش اَخیش، پادشاه جَت رفت.#mAZ کاهن گفت: «شمشیر جُلیات فلسطینی که تو او را در درۀ اِیلا کشتی، در پارچه ای پیچیده و در الماری لباس کاهنان قرار دارد. اگر آن شمشیر بدردت می خورد، برو آنرا بگیر، زیرا من اسلحۀ دیگری ندارم.» داود گفت: «از این چه بهتر؛ آنرا به من بده.»%lEZداود از اَخِیمَلَک پرسید: «آیا در اینجا نیزه یا شمشیری داری؟ بخاطریکه این مأموریت یک امر فوری و ضروری بود وقت آنرا نداشتم که شمشیر یا اسلحه ای با خود بیاورم.»kZدر همان روز تصادفاً یکی از گماشتگان شائول برای مراسم طهارت در آنجا آمده بود. نام او دواِغ ادومی بود و سرکردگی چوپانهای شائول را به عهده داشت.=juZچون نان عادی موجود نبود، کاهن از نان مقدس، یعنی از نانیکه بحضور خداوند تقدیم شده بود، به او داد. آن نان در همان روز تازه و گرم از تنور به عوض نان باسی در آنجا گذاشته شده بود.ciAZداود جواب داد: «مطمئن باش. پیش از آنکه ما را به مأموریتی می فرستند، ما اجازه نداریم به زنی نزدیک شویم. پس در صورتیکه مردان من در مأموریت های عادی پاک بوده اند؛ البته در این مأموریت پاکتر هستند.»hZکاهن به داود گفت: «ما نان دیگری نداریم، اما نان مقدس موجود است و فکر می کنم تو و مردانت می توانید بخورید؛ بشرطیکه مردانت با زنی همبستر نشده باشند.»#gAZپس حالا اگر چیزی داری بیاور که بخورم. تنها پنج تا نان و هر چیز دیگری که داری به من بده.»~fwZداود به اَخِیمَلَک کاهن جواب داد: «پادشاه مرا برای یک کار خصوصی فرستاده و به من امر کرده است که در بارۀ آن چیزی به کسی نگویم. و کسی نداند که چرا به اینجا آمده ام. و به خادمان خود گفته ام که در کجا منتظر من باشند.Je Zداود به نوب پیش اَخِیمَلَک رفت. وقتی اَخِیمَلَک او را دید، ترسید و پرسید: «چرا تنها آمدی و کسی همراهت نیست؟»@d{Z)یُوناتان به داود گفت: «بخیر بروی. ما بنام خداوند قسم خورده ایم و من و تو خود را و اولادۀ خود را برای همیشه به دست او سپرده ایم.» بعد هردو از هم جدا شدند و یُوناتان به شهر برگشت.cyZ(بمجردیکه آن جوان از آنجا رفت، داود از کنار تودۀ سنگ برخاست روی بخاک افتاد و سه مرتبه سجده کرد. آندو یکدیگر را بوسیدند و یکجا بگریه افتادند. و غم و غصۀ داود زیادتر از یُوناتان بود.یُوناتان به داود گفت: «بخیر بروی. ما بنام خداوند قسم خورده ایم و من و تو خود را و اولادۀ خود را برای همیشه به دست او سپرده ایم.» بعد هردو از هم جدا شدند و یُوناتان به شهر برگشت. b Z'بعد یُوناتان اسلحۀ خود را به آن جوان داد و به او گفت که آنرا به شهر ببرد.&aGZ&اما البته آن جوان مقصد یُوناتان را نفهمید. فقط یُوناتان و داود می دانستند که چه می کنند.<`sZ%یُوناتان از پشت سر او صدا کرد: «زود شو. عجله کن. ایستاد نشو.» جوان تیرها را جمع کرد و پیش آقای خود آمد.g_IZ$وقتی آن جوان به جائی رسید که تیر یُوناتان خورده بود،j^OZ#به جوان گفت: «برو تیری را که می زنم پیدا کن.» آن جوان در حالیکه می دوید، یُوناتان تیر را طوری می انداخت که از او دورتر می افتاد.]Z"صبح روز دیگر، یُوناتان با یک پسر جوان به وعده گاه خود، در مزرعه پیش داود رفت.q\]Z!بسیار قهر شد و از سر دسترخوان برخاست و در روز دوم ماه هم چیزی نخورد، زیرا بخاطر داود خیلی غمگین بود و پدرش هم او را خجالت داده بود.][5Z آنوقت شائول نیزه ای را که در دست داشت بقصد کشتن او بطرف او انداخت. چون یُوناتان دانست که پدرش دست از کشتن داود نمی کشد،ZyZو یُوناتان از پدر خود پرسید: «چرا او باید کشته شود؟ گناه او چیست؟»JYZو تا که پسر یسی بروی زمین زنده باشد، تو به پادشاهی نمی رسی. پس برو و او را به نزد من بیاور و او باید کشته شود.»tXcZآنگاه شائول بر یُوناتان بسیار قهر شد و به او گفت: «ای ناخلف! تو پسر یسی را برای این انتخاب کردی که خود را رسوا کنی و مادرت را بی آبرو.gWIZاو از من خواهش کرد و گفت: «اجازه بده که بروم، زیرا خانوادۀ من می خواهد مراسم قربانی را برگزار کند و برادرم به من امر کرده است که در آنجا حاضر باشم. بنابران، اگر بمن لطف داری بگذار که بروم و برادرانم را ببینم.» همین دلیل او نتوانست که برای نان خوردن بحضور شاه حاضر شود.»V5Zیُوناتان جواب داد: «داود پیش من بسیار زاری کرد که به او اجازه بدهم به بیت لحم برود؛)UMZاما فردای آن، یعنی در روز دوم ماه، باز هم جای داود خالی بود. پس شائول از پسر خود یُوناتان پرسید: «چرا پسر یسی برای صرف غذا نمی آید؟ نه دیروز اینجا بود و نه امروز.»T Zشائول در آنروز چیزی نگفت و گمان کرد که حادثه ای برای داود رُخداده است و ممکن است برای شرکت در این مراسم پاک نبوده است. بلی، حتماً همین طور است.aS=Zو قرار عادت بجای مخصوص خود کنار دیوار نشست. یُوناتان مقابل او قرار گرفت و اَبنیر پهلوی شائول نشست. اما جای داود خالی بود.R9Zپس داود خود را در مزرعه پنهان کرد و وقتیکه مهتاب نو شد، پادشاه برای صرف غذا آماده شدCQZو از خدا می خواهم که به ما کمک کند تا به عهد و پیمان خود وفادار باشیم، زیرا که او شاهد پیمان ما بوده است.»oPYZو اگر به او بگویم: «پیشتر برو، تیرها در آن طرف تو اند.» به این معنی است که تو باید فوراً از اینجا بروی، زیرا خدا ترا نجات داده است.AO}Zآنگاه یکنفر را می فرستم که تیرها را پیدا کند. و اگر به او بگویم: «تیر ها به این طرف تو اند، برو آن ها را بیاور.» پس بدانی که خیر و خیریت است و مطمئن باش که هیچ خطری متوجه تو نیست.NZمن می آیم و سه تیر به آن طرف طوری پرتاب می کنم که گویا هدفی را نشانه گرفته ام.TM#Zو تا پس فردا همگی از غیبت تو آگاه می شوند و دلیل آنرا می پرسند. پس مثل پیشتر در مخفی گاه خود، در کنار تودۀ سنگ بمان.L-Zیُوناتان گفت: «فردا مهتاب نو می شود و چون به سر دسترخوان نباشی جایت خالی می باشد.UK%Zو یُوناتان دوباره داود را قسم داد و این بار بخاطر محبتی بود که با او داشت، زیرا داود را برابر جان خود دوست می داشت.AJ}Zپس یُوناتان با خاندان داود پیمان بست و داود قسم سخت خورد که اگر به عهد خود وفا نکنند، لعنت باد بر آن ها. I Zو یادت باشد، پس از آنکه خداوند همه دشمنانت را از روی زمین محو کرد، دوستی و مهربانی خداوندی را نه تنها به من، بلکه به بازماندگانم هم نشان بدهی.»8HkZ اگر دیدم که قهر است و قصد کشتن ترا دارد، به جان خودم قسم می خورم که به تو خبر می دهم تا بتوانی بسلامتی فرار کنی و خداوند یار و نگهبان تو باشد، همانطوریکه از پدرم بوده است!FGZ یُوناتان به داود گفت: «در حضور خداوند، خدای اسرائیل به تو وعده می دهم که فردا یا پس فردا، همراه پدرم دربارۀ تو حرف می زنم و فوراً به تو اطلاع می دهم که او در مورد تو چه فکر می کند.F}Z یُوناتان به داود گفت: «بیا که به مزرعه برویم.» و هر دو براه افتادند.iEMZ داود گفت: «چطور بدانم که پدرت بالای من قهر است یا نی؟»)DMZ یُوناتان گفت: «باور نمیکنم! اگر می دانستم که پدرم قصد بدی به تو دارد، آیا به تو نمی گفتم؟»C7Zبنابران، از تو خواهش می کنم که از روی لطف به من کمک نمائی، زیرا ما قول دوستی بهم داده ایم. و اگر خطائی از من سرزده باشد، خودت مرا بکش، اما مرا پیش پدرت نبر.»&BGZاگر بگوید: «خوب» آنوقت می دانم که خطری برایم نیست. اما اگر قهر شد، آنگاه مرگ من حتمی است.3AaZاگر پدرت دلیل نبودن مرا بر سر دسترخوان بپرسد، بگو که من از تو خواهش کردم تا به من اجازه بدهی که به شهر خود به بیت لحم بروم و در مراسم قربانی سالانه با خانوادۀ خود باشم.@)Zداود جواب داد: «فردا مهتاب نو می شود و من باید با پدرت یکجا غذا صرف کنم، اما من فردا می روم و در مزرعه ای پنهان می شوم. و تا شام روز سوم در همانجا می مانم.g?IZیُوناتان از داود پرسید: «چه می خواهی که برایت بکنم؟»Q>Zداود جواب داد: «پدرت خوب می داند که من و تو دوست هستیم، بنابران، نخواست در این مورد چیزی به تو بگوید که مبادا غمگین شوی. بنام خداوند و بسر تو قسم است که مرگ از من فقط یک قدم فاصله دارد.»=7Zیُوناتان گفت: «خدا نکند! کسی ترا نمی کشد. پدرم هیچ کار جزئی یا مهم را بدون صلاح و مشورۀ من نمی کند. پس چرا این کار را از من پنهان نماید؟ این امر حقیقت ندارد.»i< OZبعد داود از نایُوت رامه پیش یُوناتان آمد و گفت: «من چه کرده ام؟ قصور من چیست و چه گناهی پیش پدرت کرده ام که قصد کشتن مرا دارد؟»;Zاو هم لباس خود را از تن کشید و در حضور سموئیل نبوت کرد. و تمام روز و شب در همانجا برهنه افتاده بود. مردم پرسیدند: «آیا شائول هم از جملۀ انبیاء است؟»^:7Zدر راه نایُوت روح خداوند بر او هم آمد و او هم در حالیکه در راه خود روان بود، نبوت می کرد تا اینکه به نایُوت رامه رسید.او هم لباس خود را از تن کشید و در حضور سموئیل نبوت کرد. و تمام روز و شب در همانجا برهنه افتاده بود. مردم پرسیدند: «آیا شائول هم از جملۀ انبیاء است؟» W~~ |{zzyzy+xvv$uOtSsrqppco3n mElKkjgihgff~dcaaK`_^]\\\ZYYXWVUUITT^SQPONN0M,LKmJI%GFF DB{A!@?y={Zداود به او گفت: «آیا می توانی مرا پیش آن ها ببری؟» او جواب داد: «اگر بنام خدا قسم بخوری که مرا نکشی و به دست آقایم نسپاری، من ترا پیش آن ها می برم.»I= Zما به جنوب و کَرِیتیان و کشور یهودا و جنوب کالیب حمله کردیم و شهر صِقلَغ را آتش زدیم و در راه بازگشت بودیم.»<yZ داود از او پرسید: «کیستی و از کجا آمده ای؟» او گفت: «من یک مصری و خادم یک عمالیقی هستم. سه روز پیش مریض شدم و از همین خاطر آقایم مرا ترک کرد.d;CZ همچنین یک تکه از کیک انجیر و کشمش هم به او دادند. وقتیکه او سیر شد، حالش بجا آمد، زیرا سه شبانه روز نان و آب را بلب نزده بود. :Z در سر راه خود با یکنفر مصری در صحرا برخوردند و او را پیش داود آوردند. آن شخص سه شبانه روز چیزی نخورده بود، بنابران، به او نان و آب دادند که بخورد.O9Z دوصد نفر شان آنقدر خسته شده بودند که یارای پیش رفتن را نداشتند. اما داود با چهارصد نفر دیگر براه خود ادامه داد.}8uZ پس داود و ششصد نفر همراهان او براه افتادند تا به نهر بسور رسیدند.o7YZآنگاه داود از خداوند مصلحت خواسته گفت: «آیا به تعقیب آن ها بروم؟ آیا به آن ها رسیده می توانم؟» خداوند جواب داد: «بلی، برو به تعقیب شان. به آن ها می رسی و همه چیزی را که گرفته اند، دوباره به دست می آوری.»16]Zداود به ابیاتار کاهن، پسر اَخِیمَلَک گفت: «ایفود را برای من بیاور!» وابیاتار آنرا برایش آورد.51Zداود بسیار تشویش داشت، زیرا مردم بخاطر از دست دادن فامیل شان بی حد متأثر بودند و می گفتند که او را سنگسار کنند. اما داود از خداوند، خدای خود قوت قلب گرفت.,4SZدو زن داود، اَخِینُوعَم یِزرعیلی و اَبِیجایَل بيوۀ نابال کَرمَلی هم در جملۀ اسیران بودند.l3SZآنقدر گریه کردند که دیگر طاقت گریه کردن برای شان نماند.a2=Zداود و همراهانش وقتی آن صحنه را دیدند و پی بردند که شهر به خاکستر تبدیل شده است و زن و پسر و دختر شانرا به اسارت برده اند،1yZو زنها و کودکان را اسیر کرده با خود برده اند، اما کسی را نکشته اند.Q0 Zبعد از سه روز داود و همراهانش به صِقلَغ آمدند و دیدند که عمالیقیان به جنوب حمله کرده و شهر صِقلَغ را آتش زده اند.n/WZ بنابران، داود و همراهان او صبح وقت برخاستند و رهسپار کشور فلسطینی ها شدند. و سپاه فلسطینی ها براه خود بطرف یِزرعیل ادامه دادند.k.QZ پس می خواهم که صبح وقت برخیزی و بمجردیکه روشنی شود، اینجا را ترک کنی.»بنابران، داود و همراهان او صبح وقت برخاستند و رهسپار کشور فلسطینی ها شدند. و سپاه فلسطینی ها براه خود بطرف یِزرعیل ادامه دادند.-Z اَخیش جواب داد: «من میدانم. تو در نظر من مثل فرشتۀ خدا بی عیب هستی، ولی با اینهم رهبران نظامی فلسطینی می ترسند و نمی خواهند که با آن ها به جنگ بروی., Zداود به اَخیش گفت: «من چه کرده ام؟ در اینقدر مدتیکه در خدمت تو بوده ام آیا کدام عیبی در من دیده ای که مرا از جنگ کردن با دشمنان آقایم باز دارد؟»O+Zپس برگرد و بخیر و عافیت به خانه ات برو.»t*cZبنابران اَخیش داود را بحضور خود فراخواند و گفت: «من بخداوند قسم می خورم که تو یک شخص صادق هستی. و از روزیکه پیش من آمدی کدام بدی از تو ندیده ام. من می خواهم تو با ما به جنگ بروی، اما رهبران سپاه نمی خواهند.y)mZآیا این شخص همان داود نیست که زنهای اسرائیلی در رقصهای خود برایش می خواندند: شائول هزاران نفر را کشته است و داود ده ها هزاران نفر را؟»+(QZاما فرماندهان فلسطینی قهر شدند و گفتند: «او را واپس بجائیکه برایش تعیین شده است بفرست. او نباید با ما به جنگ برود، مبادا بر ضد ما بجنگد. زیرا کشته شدن ما به دست او فرصت خوبی به او می دهد که اعتماد آقای خود را به دست آورده با او آشتی کند.'7Zفرماندهان فلسطینی ها پرسیدند: «این عبرانیان اینجا چه می کنند؟» اَخیش بجواب آن ها گفت: «او داود خدمتگار فراری شائول، پادشاه اسرائیل است. او سالهاست که بامن بسر می برد. و در این مدتیکه او با من بوده است هیچ خطائی در او ندیده ام.»l&SZوقتی فرماندهان لشکر فلسطینی ها قطعات صد نفری و هزار نفری را رهبری می کردند، داود و همراهان او هم بدنبال اَخیش پادشاه می رفتند.% -Zسپاه فلسطینی ها در اَفِیق جمع شد و عساکر اسرائیل در کنار چشمۀ یِزرعیل اردو زدند.2$_Zو بعد غذا را پیش شائول و خادمانش آورد. بعد از آنکه نان خورده شد، برخاستند و شباشب براه افتادند.;#qZآن زن فوراً گوسالۀ چاقی را که در خانه داشت کشت. آرد را خمیر کرده نان فطیر پخت.و بعد غذا را پیش شائول و خادمانش آورد. بعد از آنکه نان خورده شد، برخاستند و شباشب براه افتادند."Zاما شائول از خوردن خودداری کرده گفت: «من چیزی نمی خورم.» خادمانش هم با آن زن همنوا شده اصرار نمودند. پس شائول از زمین برخاسته و بر بستر نشست./!YZحالا تمنا می کنم که تو هم خواهش کنیزت را بپذیر و یک چیزی بخور تا کمی قوت یافته براه خود بروی.»0 [Zوقتی آن زن وضع پریشان شائول را دید به او گفت: «کنیزت امرت را بجا آورد و جان خود را بخطر انداخت.q]Zآنگاه شائول بروی زمین دراز افتاد، زیرا سخنان سموئیل او را بشدت ترساند. برعلاوه، چون تمام شب و روز چیزی نخورده بود، بیحال شده بود.{Zعلاوه براین، تو و قوم اسرائیل به دست فلسطینی ها اسیر می شوید و تو و پسرانت فردا پیش من خواهید بود. و تمام لشکر اسرائیلی بکلی نابود می شود.»Y-Zزیرا که تو امر خداوند را بجا نیاوردی و به عمالیق قهر و غضب او را نشان ندادی. بنابران، خداوند این روز را بر سر تو آورد.5eZخداوند طوریکه قبلاً به من گفته بود، عمل کرد. او پادشاهی را از تو گرفته و به رقیبت، داود داده است..WZسموئیل گفت: «در صورتیکه می دانی خداوند ترا ترک کرده و دشمن تو شده است، از من چرا سوال می کنی؟p[Zسموئیل به شائول گفت: «چرا آسایش مرا برهم زدی و مرا به اینجا آوردی؟» شائول گفت: «مشکل بزرگی دارم، زیرا فلسطینی ها به جنگ من آمده اند. خداوند مرا ترک کرده است و دیگر به سوالهای من جواب نمی دهد ـ نه بواسطۀ انبیاء و نه در خواب. بنابران، ترا خواستم تا به من بگوئی که چه چاره کنم.»Zشائول پرسید: «چه شکل دارد؟» زن جواب داد: «مرد پیری را می بینم که ردای پوشیده است.» آنگاه شائول دانست که او سموئیل است. پس رو بزمین خم شد و تعظیم کرد.5Z پادشاه به او گفت: «چه را می بینی؟» زن گفت: «روحی را می بینم که از زمین بیرون می آید.»A}Z وقتی آن زن سموئیل را دید با آواز بلند فریاد کشید و به شائول گفت: «برای چه مرا فریب دادی؟ تو شائول هستی.» Z زن پرسید: «چه کسی را می خواهی که برایت بیاورم؟» او جواب داد: «سموئیل را.» Z شائول گفت: «بنام خداوند قسم می خورم که از این بابت هیچ ضرری بتو نمی رسد.»)Z زن به او گفت: «تو خوب می دانی که شائول تمام فالگیران و جادوگران را از کشور بیرون راند. پس چطور می خواهی که من خود را بدام بیندازم و خود را به کشتن بدهم؟»/YZپس شائول تغییر قیافه داده لباس عادی پوشید و در وقت شب به خانۀ آن زن رفت. از او خواهش کرده گفت: «بوسیلۀ جنی که داری برای من فال ببین و شخصی را که نام ببرم برایم بیاور.»'Zآنگاه شائول به خادمان خود گفت: «بروید زنی را که جن داشته باشد پیدا کنید، تا پیش او رفته بپرسم که چه باید بکنم.» آن ها رفتند و یک زن را در عین دور یافتند.EZو از خداوند سوال کرد که چه کند. اما خداوند جوابش را نداد ـ نه در خواب و نه بذریعۀ اوریم و نه بواسطۀ انبیاء.Y-Zوقتی شائول سپاه عظیم فلسطینی ها را دید ترسید%Zفلسطینی ها آمدند و در شونیم اردو زدند. و شائول با سپاه خود در جِلبوع سنگر گرفت.PZدر عین حال سموئیل مرده بود و تمام قوم اسرائیل برای او ماتم گرفتند. و بعد او را در شهر خودش، در رامه بخاک سپردند. و شائول پادشاه، همه فالبین ها و جادوگران را از کشور اسرائیل بیرون راند. }Zداود گفت: «بسیار خوب، خواهی دید که نوکرت چه کارروائی هائی خواهد کرد.» اَخیش گفت: «پس در اینصورت ترا برای همیشه بحیث محافظ خود مقرر می کنم.»  Zدر همان روز فلسطینی ها سپاه خود را جمع کردند تا در مقابل اسرائیل بجنگند. اَخیش به داود گفت: «تو و مردانت باید به میدان جنگ بروید و به ما کمک کنید.»{ qZ اَخیش حرف داود را باور می کرد و به این فکر بود که قوم اسرائیل بکلی از او متنفر هستند و حالا برای همیشه پیش او می ماند و خدمت او را می کند. 3Z داود در حمله های خود زن یا مردی را زنده نمی ماند تا مبادا به جَت بیایند و گزارش کارهای او را بدهند. و در تمام مدتیکه در کشور فلسطینی ها بسر می برد، کار او همین بود.اَخیش حرف داود را باور می کرد و به این فکر بود که قوم اسرائیل بکلی از او متنفر هستند و حالا برای همیشه پیش او می ماند و خدمت او را می کند.M Z اَخیش می پرسید: «امروز بکجا حمله بردید؟» و داود جواب می داد: «به جنوب یهودا یا بر مردم یِرَحمئیل یا قَینی ها.»jOZو به هر شهریکه حمله می بردند همه زن و مرد آنجا را می کشتند و گوسفند، گاو، خر، شتر و حتی لباس شان را گرفته پیش اَخیش بر می گشتند.-Zداود و همراهانش وقت خود را در حمله بر جشوریان، جَرِزیان و عمالَقه می گذراندند. این مردم از قدیم به اینطرف در نزدیک شور در امتداد راه مصر زندگی می کردند.Zبه این ترتیب، آن ها برای مدت یکسال و چهار ماه در بین فلسطینی ها زندگی کردند.'Zاَخیش موافقه کرد، شهر صقلغ را که هنوز هم به پادشاهان یهودا متعلق است به او داد.FZیکروز داود به اَخیش گفت: «اگر اجازۀ آقای من باشد، می خواهم بجای پایتخت در یکی از شهر های اطراف زندگی کنم.»#Zخبر فرار داود به جَت، بزودی بگوش شائول رسید، بنابران، از تعقیب داود دست کشید. Zپس داود با ششصد نفر از همراهان خود پیش اَخیش پسر معوک، پادشاه جَت رفت. و همراهانش هر کدام با فامیل خود و داود هم با دو زن خود، یعنی اَخِینُوعَمِ یِزرعیلی و اَبِیجایَل کَرمَلی بيوۀ نابال، در آنجا سکونت اختیار کردند.4 eZداود در دل خود گفت: «بالاخره یکروز به دست شائول کشته می شوم. پس بهتر است که به کشور فلسطینی ها فرار کنم تا شائول از یافتن من در اسرائیل مأیوس گردد و من از دستش آرام شوم.»$CZشائول به داود گفت: «برکت ببینی فرزندم. تو در آینده کارهای مهمی را انجام می دهی و در همۀ آن ها موفق می شوی.» آنگاه داود براه خود رفت و شائول هم به خانۀ خود برگشت.zoZپس همانطوریکه زندگی تو پیش من عزیز است، حیات مرا هم گرامی بدار و دعا می کنم که خداوند مرا از اینهمه مصیبت ها نجات بدهد.»شائول به داود گفت: «برکت ببینی فرزندم. تو در آینده کارهای مهمی را انجام می دهی و در همۀ آن ها موفق می شوی.» آنگاه داود براه خود رفت و شائول هم به خانۀ خود برگشت.~Zخداوند هر کسی را از روی صداقت و وفاداری او اجر می دهد. خداوند ترا امروز به دست من داد، اما من به تو که چون پادشاه برگزیدۀ خداوند هستی، ضرری نرساندم.}Zداود گفت: «نیزه ات پیش من است یکی از محافظینت را بفرست که آنرا برایت بیاورد.V|'Zشائول گفت: «من گناهکار هستم. داود فرزندم، برو به خانه ات برگرد. من دیگر آزاری به تو نمی رسانم، زیرا تو امروز مرا از مرگ نجات دادی. رفتار من احمقانه بود و می دانم که خطای بزرگی از من سر زد.»{Zحالا التجا می کنم که نگذار خون من در دیار بیگانگان و دور از حضور خداوند بزمین بریزد. چرا پادشاه اسرائیل با این بزرگی مثل کسیکه برای شکار یک کبک به کوهها می رود باید به تعقیب من که مانند یک کیک ناچیز هستم، باشد؟»z Zاگر این عمل تو مطابق برضای خدا باشد، من قربانی تقدیم می کنم و بخشش می خواهم و اگر دسیسۀ یک انسان باشد، لعنت خداوند بر او باد! تو مرا از دیار و خانه ام آواره کردی که دیگر نمی توانم در مراسم دینی با مردم خود شرکت کنم و خدا را عبادت نمایم و در عوض، می خواهی بروم و خدایان بیگانه را پرستش کنم.Yy-Zمن چه کرده ام؟ گناه این خدمتگارت چیست که همیشه در تعقیبش هستی؟ از پادشاه خود تمنا می کنم که به عرض این بنده گوش بدهد.Hx Zشائول صدای داود را شناخت و پرسید: «این صدای تو است، داود پسرم؟» داود جواب داد: «بلی، سرورم! این صدای من است.kwQZپس کار خوبی نکردی. به خداوند زنده قسم بخاطر اینکه از آقای خود که پادشاه برگزیدۀ خداوند است، بخوبی حفاظت نکردی، سزاوار کشتن هستی. آیا می دانی که نیزه و کوزۀ آب پادشاه که بالای سرش بودند، کجا هستند؟»[v1Zداود به اَبنیر گفت: «آیا تو مرد هستی؟ مقامی که تو داری هیچ کس دیگر در تمام اسرائیل ندارد. پس چرا از آقای خود، پادشاه بدرستی نگهبانی نمی کنی؟ زیرا یکنفر آمد که آقایت را بکشد، اما تو خبر نشدی.euEZآنگاه با صدای بلند خطاب به سپاه شائول و اَبنیر کرده گفت: «اَبنیر جواب بده!» او جواب داد: «تو کیستی که به پادشاه امر می کنی؟»"t?Z بعد داود از تپه بالا شد و به طرف دیگر آن رفت. و پس از طی مسافۀ دوری بر بالای تپه ایستاد.s%Z پس داود نیزه و کوزۀ آب شائول را از بالای سرش برداشته براه خود رفت. هیچ کسی آن ها را ندید، نفهمید و بیدار نشد، چون خداوند خواب سنگینی بر همگی آورده بود.r{Z خدا به من دست آنرا ندهد که پادشاه برگزیدۀ خدا را بکشم! ولی یک کار می کنم. نیزه ایکه بالای سرش است و کوزۀ آبش را می گیریم و از اینجا می رویم!»$qCZ البته به خداوند قسم که‎ روزی او را می کشد. یا به اجل خود می میرد و یا در جنگ کشته می شود.*pOZ داود گفت: «نی، او را نکش. زیرا هر کسیکه دست خود را بر شخص برگزیدۀ خدا دراز کند، جزا می بیند."o?Zابیشای به داود گفت: «خداوند امروز دشمنت را به دستت داد. حالا اجازه بده که با نیزه او را به زمین بکوبم. فقط یک ضربه کافی است که او را بکشم و ضربۀ دوم ضرور نیست.»5neZپس داود و ابیشای هنگام شب به اردوگاه شائول رفتند و دیدند که شائول در خواب بود، نیزه اش در زمین فرورفته و در بالای سرش قرار داشت. اَبنیر و محافظین بدور او خوابیده بودند.m/Zبعد داود آمد و به اَخِیمَلَک حِتی و ابیشای پسر زِرویه، برادر یوآب گفت: «آیا کسی است که با من به اردوگاه شائول برود؟» ابیشای جواب داد: «من همراهت می روم.»Wl)Zبعد داود به اردوگاه شائول رفت و جائی را که شائول با اَبنیر پسر نیر، قوماندان سپاه، خوابیده بود پیدا کرد و دید که شائول در درون خیمه در حالیکه محافظین بدور او حلقه زده بودند، خوابیده بود.okYZداود جاسوسانی را فرستاد تا از آمدن شائول به او خبر بدهند.vjgZشائول در تپۀ حَخیله که در سر راه و در شرق بیابان بود، اردو زد.hiKZپس شائول با سه هزار عسکر خاص به تعقیب داود به زیف رفت.Rh !Zدر اینوقت مردم زیف پیش شائول به جِبعَه آمده گفتند: «داود به بیابان برگشته و در تپۀ حَخیله خود را پنهان کرده است.» gZ+و شائول دختر خود میکال را به فِلتی پسر لایش که از باشندگان جَلیم بود، داد.zfoZ*داود با اَخِینُوعَم یِزرعیلی هم عروسی کرد و هر دو زن او شدند.و شائول دختر خود میکال را به فِلتی پسر لایش که از باشندگان جَلیم بود، داد.eeEZ)بعد فوراً برخاست و بر خر سوار شد و پنج کنیز خود را همراه گرفته بدنبال فرستادگان داود براه افتاد. و به این ترتیب، زن داود شد.DdZ(اَبِیجایَل برخاست روی بخاک افتاد و گفت: «کنیزتان خدمتگاریست که آماده است پای خادمان آقای خود را بشوید.»Vc'Z'فرستادگان داود پیش اَبِیجایَل به کَرمَل رفتند و به او گفتند: «داود ما را فرستاد که ترا پیش او ببریم تا زن او بشوی.»4bcZ&وقتی داود از مرگ نابال خبر شد گفت: «خداوند متبارک باد که انتقام توهینی را که او به من کرد، از او گرفت و نگذاشت که از من کدام خطائی سربزند. و خداوند سزای عمل بد او را به او داد.» بعد داود به اَبِیجایَل پیغام فرستاد و پیشنهاد کرد که زن او بشود.{aqZ%و برای ده روز به همین حال بود و بعد خداوند به زندگی اش خاتمه داد.`Z$اَبِیجایَل تا صبح به او چیزی نگفت. وقتی صبح شد و نشئۀ شراب از سرش پرید، زنش ماجرا را به او گفت. دفعتاً قلب نابال ایستاد و مثل سنگ بی حرکت ماند./_YZ#وقتی اَبِیجایَل پیش نابال برگشت، دید که او جشن شاهانه ای در خانه برپا کرده و سرخوش و مست بود.t^cZ"بعد داود چیزهائی را که اَبِیجایَل آورده بود گرفت و به او گفت: «برو به خانه ات و خدا نگهدارت. من عرضت را شنیدم و خواهشت را قبول کردم.»&]GZ!ورنه من بنام خداوند، خدای اسرائیل که مرا نگذاشت به تو صدمه ای برسانم و اگر تو پیش من نمی آمدی، قسم خورده بودم که تا صبح یکنفر از مردان نابال را هم زنده نگذارم.»\Z آفرین بر تو که احتیاط بخرج دادی و مرا از ریختن خون و گرفتن انتقام بازداشتی![ Zداود گفت: «خداوند، خدای اسرائیل متبارک باد که ترا امروز پیش من فرستاد.]Z5Zو وقتیکه خداوند همه چیزهای خوبی را که وعده کرده است در حق شما انجام داد و شما را به مقام سلطنت اسرائیل رساند، وجدان تانرا بخاطر گرفتن انتقام از دشمنان و ریختن خون آن ها ناآرام نسازید. و بعد از آنکه خداوند احسان خود را در حق شما کرد، این کنیز تانرا بیاد بیاورید.»DYZو اگر کسی در پی آزار شما باشد و قصد کشتن شما را کند، خداوند شما را در پناه خود طوری حفظ می کند که گویا در شکم مادر هستید و جان دشمنان تانرا مثل سنگ فلاخن از بدن شان دور می اندازد.{XqZو آرزومندم که اگر آمدن کنیز تان به اینجا گستاخی باشد، او را ببخشید. و یقین دارم که خداوند سلطنت خاندان آقایم را جاویدان می کند، زیرا او جنگ خداوند را پیش می برد. و تا که زنده هستید کار خطائی از شما سر نمی زند.[W1Zمن این تحفه را برای شما و همراهان تان آورده ام}VuZحالا آقای من، طوریکه خداوند شما را از ریختن خون و گرفتن انتقام بازداشت، به حیات خداوند دعا می کنم که همه دشمنان تان مثل نابال ملعون باد.U Zشما نباید از نابال که یک شخص پست است، دلخور باشید. او یک آدم احمق است و نام او نابال، معنی احمق را دارد. باور کنید که من فرستادگان شما را ندیدم.OTZسپس به پاهایش افتاد و گفت: «همه گناه و تقصیر را من به گردن می گیرم. اما خواهش می کنم به سخنان کنیز تان گوش بدهید.(SKZوقتی چشم اَبِیجایَل بر داود افتاد، فوراً از سر خر پائین شده روی به خاک افتاد و تعظیم کرد.$RCZحالا قسم خورده ام که اگر تا صبح یک مرد از متعلقین او را زنده بگذارم لعنت خدا بر من باد.»8QkZداود گفت: «ما به ناحق از مال و دارائی این شخص در بیابان نگهبانی کردیم. وقت خود را بیهوده تلف نمودیم و نگذاشتیم که یک خس او گم شود. اما او در عوض خوبی پاداش ما را به بدی داد.vPgZاَبِیجایَل در حالیکه بر خر سوار بود و از تپه پائین می شد، داود را دید که با همراهان خود به طرف او می آید و چند لحظه بعد پیش آن ها رسید.AO}Zو به خادمان خود گفت: «شما پیشتر از من بروید و من بدنبال تان می آیم.» او در اینباره به شوهر خود چیزی نگفت.%NEZآنگاه اَبِیجایَل فوراً برخاسته دو صد تا نان، دو مشک شراب، پنج گوسفند پخته، پنج پیمانه غلۀ بریان، یکصد کیک کشمشی و دو صد کیک انجیر را مهیا کرده بر خرها بار کرد,MSZحالا بهتر است که هرچه زودتر یک فکری بکنی، ورنه بلائی بر سر آقای ما و تمام خاندان او خواهد آمد. و آقای ما به حدی خودخواه است که کسی نمی تواند با او کلمه ای حرف بزند.»lLSZروز و شب مثل دیواری از ما و گوسفندان ما محافظت می کردند.LKZدر حالیکه آن ها به ما خوبی کرده بودند و تا وقتیکه در صحرا با آن ها یکجا بودیم، ضرری ندیدیم و چیزی از ما گم نشد.uJeZیکی از خدمتگاران نابال به اَبِیجایَل گفت: «داود چند نفر را از بیابان فرستاد که سلام او را به آقای ما بگوید اما او آن ها را تحقیر کرد.DIZ آنگاه داود به همراهان خود گفت: «همۀ تان شمشیر را به کمر ببندید.» همگی شمشیرهای خود را گرفتند و چهارصد نفر شان بدنبال داود رفتند، اما دو صد نفر شان برای پهره داری همانجا ماندند.mHUZ قاصدان داود برگشتند و به او گزارش دادند که نابال چه گفت.xGkZ پس آیا مجبور هستم که نان و آب و گوشت را از مزدورانی که پشم گوسفندانم را می چینند، بگیرم و به اشخاصیکه نمی دانم از کجا آمده اند، بدهم؟»QFZ نابال پرسید: «داود کیست؟ پسر یسی چه کاره است؟ حالا وقتی شده است که بسیاری از نوکرها بادارهای خود را ترک می کنند.EZ فرستادگان داود رفتند و پیام او را به نابال رسانده منتظر جواب ماندند.dDCZاز خادمانت بپرس و آن ها حرف مرا تصدیق می کنند. حالا آرزو می کنم که به فرستادگان من احسان کنی، زیرا امروز برای ما یک روز خوش و فرخنده است. پس هر چیزیکه داده می توانی به فرزند و خدمتگارت، داود بده.»C!Zشنیدم که در آنجا برای پشم چینی آمده ای. وقتیکه چوپانهایت در اینجا بودند، ما به آن ها آزاری نرساندیم و تا زمانیکه در کَرمَل بودند، هیچ چیز شان گم نشد.QBZو گفت: «سلام مرا به او برسانید و بگوئید از خداوند سلامتی ات را می خواهم و خداوند به خاندان و دارائی ات برکت بدهد.vAgZپس داود ده نفر از جوانان همراه خود را به کَرمَل پیش او فرستاد}@uZدر بیابان به داود خبر دادند که نابال پشم گوسفندان خود را می چیند.?}Zنام او نابال بود زنش اَبِیجایَل نام داشت که یک زن فاضل و از زیبائی کاملی برخوردار بود، ولی نابال یک مرد سنگدل و بدخو و از خاندان کالیب بود.t>cZشخص ثروتمندی در معون زندگی می کرد که دارای املاکی در کَرمَل بود. او سه هزار گوسفند و یک هزار بز داشت و در وقت پشم چینی در کَرمَل بود.= Zبعد از مدتی سموئیل درگذشت و تمام قوم اسرائیل برای مراسم عزاداری جمع شدند. بعد او را در آرمگاه آبائی اش بخاک سپردند.بعد داود هم به بیابان فاران رفت. <;Zداود قسم خورد و وعده داد. بعد شائول بخانۀ خود رفت و داود و همراهانش به مغاره برگشتند.O;Zپس بنام خداوند قسم بخور که بعد از من خانواده ام را از بین نبری و نام مرا از خانوادۀ پدرم محو نکنی.»داود قسم خورد و وعده داد. بعد شائول بخانۀ خود رفت و داود و همراهانش به مغاره برگشتند. 8~}|{{.zZxwwvwsrvqpppnnYmlTkzjjihgTfeeRdDcbaa`__[^]]t\\[ZZLYaX0WVUU`TS}RfQQPPOON=M8KKKJsIHHG#FEE5DCBAn@?>=<;:9[8_76655e432i11/.--W,q+}*>)((&%%F$##*!! Dj^s]Mh(pG iFLR8J-dدر آن روز داود به افراد خود گفت: «کسانی که می خواهند بر یبوسیان حمله کنند، باید از راه کاریز داخل شهر شوند و آن مردم کور و لنگ را که دشمنان من هستند، از بین ببرند.» (به همین دلیل است که می گویند: «کور و شل وارد قصر نخواهند شد.»)zIodبا آنهم داود شهر مستحکم آن ها را تصرف کرد و آنرا شهر داود نامید.vHgdدر این وقت داود و سپاهش به اورشلیم برای مقابله با یبوسیان که در آن زمان باشندگان آنجا بودند رفتند. یبوسیان به این عقیده بودند که داود نمی تواند آن شهر را تسخیر کند. لهذا به داود گفتند: «تو به اینجا آمده نمی توانی، زیرا حتی اشخاص کور و لنگ هم می توانند از آمدن تو جلوگیری کنند.»vGgdاو قبلاً پادشاه یهودا بود و مدت هفت سال و شش ماه در حبرون پادشاهی کرد. بعد مدت سی و سه سال در اورشلیم بر تمام کشور اسرائیل پادشاه بود.hFKdداود سی ساله بود که پادشاه شد و مدت چهل سال سلطنت کرد.E dپس همه مو سفیدان اسرائیل در حبرون بحضور شاه جمع شدند و داود پادشاه با آن ها پیمان بست. مطابق آن پیمان داود را بعنوان پادشاه خود انتخاب نمودند.uDedپیش از این هرچند شائول پادشاه ما بود، ولی تو رهبر واقعی ما در جنگ بودی و خداوند فرمود که تو باید چوپان و راهنمای مردم اسرائیل باشی.»0C ]dبعد تمام سرکردگان قبایل اسرائیل بحضور داود در حبرون آمدند و گفتند: «ما همگی رگ و خون تو هستیم.vBgd آنگاه به خادمان خود امر کرد که آن دو برادر را بکشند. آن ها امر او را بجا آوردند. بعد دست و پای شان را قطع کرده اجساد شان را در کنار حوض حبرون آویختند. بعد سر ایشبوشت را در آرامگاه اَبنیر، در حبرون دفن کردند.A3d پس می دانید کسیکه یک شخص نیک و صالح را در بستر خوابش بکشد چند برابر جزا می بیند؟ آیا فکر می کنید که انتقام خون او را از شما نمی گیرم و شما را از روی زمین محو نمی کنم؟»آنگاه به خادمان خود امر کرد که آن دو برادر را بکشند. آن ها امر او را بجا آوردند. بعد دست و پای شان را قطع کرده اجساد شان را در کنار حوض حبرون آویختند. بعد سر ایشبوشت را در آرامگاه اَبنیر، در حبرون دفن کردند.@d وقتی آن کسیکه خبر مرگ شائول را برایم آورد و فکر می کرد که من از آن خبر خوش می شوم، او را در صِقلَغ کشتم و اینطور انعام خوشخبری اش را به او دادم.?ydاما داود جواب داد: «خداوندی که مرا از شر دشمنانم نجات داد شاهد است4>cdپس سر ایشبوشت را بحضور داود برده گفتند: «سر ایشبوشت، پسر شائول را که همیشه قصد کشتن ترا داشت برایت آوردیم. خداوند انتقام آقای ما، پادشاه را از شائول و اولادۀ او گرفت.»=dبنابران، آن دو برادر از فرصت استفاده کرده داخل خانه شدند و به اطاق خواب ایشبوشت رفته او را در بسترش کشتند. بعد سرش را از تن جدا کردند و آنرا با خود گرفته از طریق درۀ اُردن تا صبح منزل زدند تا اینکه به حبرون رسیدند.<3dدروازه بان خانه که یک زن بود، گندم پاک می کرد، اما لحظه ای بعد، از خستگی خوابش برد.4;cdپسران رِمون، یعنی ریکاب و بعنه، در حوالی ظهر به خانۀ ایشبوشت رفتند. ایشبوشت در حال استراحت بود. :dیُوناتان، پسر شائول پسری داشت که از دو پا لنگ بود. او پنج ساله بود که خبر کشته شدن شائول و یُوناتان رسید. دایه اش او را در بغل گرفته فرار کرد، اما از بس که در فرار عجله داشت طفل از بغلش افتاد و لنگ شد. نام او مفیبوشت بود.+9Qdایشبوشت دو فرمانده، بنامهای بعنه و ریکاب داشت. این دو نفر پسران رِمون بیروتی و از قبیلۀ بنیامین بودند که دو سپاه مهاجم را رهبری می کردند. (گرچه بیروتیان به جِتایم، محل سکونت فعلی شان فرار کرده بودند، اما اصلاً از مردم بنیامین بودند.)a8 ?dوقتی ایشبوشت، پسر شائول شنید که اَبنیر در حبرون کشته شد، از ترس دست و پایش سُست شدند و تمام مردم اسرائیل به وحشت افتادند. 7d&و با اینکه من پادشاه برگزیدۀ خداوند هستم بازهم در مورد این دو پسر زِرویه کاری از دست من پوره نیست. خداوند مردم شریر را به جزای اعمال شان برساند.»$6Cd%پادشاه به مأمورین خود گفت: «می دانید که امروز یک رهبر و یک شخصیت بزرگ اسرائیل کشته شدو با اینکه من پادشاه برگزیدۀ خداوند هستم بازهم در مورد این دو پسر زِرویه کاری از دست من پوره نیست. خداوند مردم شریر را به جزای اعمال شان برساند.»k5Qd$و آنگاه دانستند که پادشاه در کشتن اَبنیر دخالتی نداشت.q4]d#مردم احساسات نیک او را مثل دیگر کارهای خوب او تقدیر کردند.3 d"چون داود در روز جنازۀ اَبنیر چیزی نخورده بود، مردم از او خواهش کردند که یک لقمه نان بخورد، اما داود قسم خورد که تا غروب آفتاب چیزی را بلب نزند.m2Ud!دستهای تو بسته و پاهایت در زنجیر نبودند. تو کشته شدی و کشتن تو نقشۀ یک جنایتکار بود.» و مردم همگی دوباره برای اَبنیر گریه کردند.-1Ud آنگاه پادشاه این مرثیه را برای اَبنیر خواند: «آیا لازم بود که اَبنیر مثل یک شخص احمق بمیرد؟E0dبعد اَبنیر را در حبرون بخاک سپردند و پادشاه با آواز بلند بر سر قبر او گریه کرد و همه مردم دیگر هم گریستند./ dداود به یوآب و تمام کسانیکه با او بودند گفت: «لباس تانرا پاره کنید و نمد بپوشید و برای اَبنیر ماتم بگیرید.» داود پادشاه جنازۀ او را مشایعت کرد.V.'dبه این ترتیب یوآب و برادرش، ابیشای اَبنیر را کشتند، بخاطریکه برادر شان، عَسائیل را در جنگ جِبعون بقتل رسانده بود.@-{dاز خدا می خواهم که همۀ شان به سوزاک و جذام مبتلا شوند، از پا بیفتند و با دَم شمشیر و یا از قحطی بمیرند.»k,Qdپسانتر وقتی داود از ماجرا خبر شد، گفت: «من و سلطنت من در ریختن خون اَبنیر در حضور خداوند گناهی نداریم. یوآب و خاندان او مقصرند./+Ydبمجردیکه اَبنیر به حبرون رسید، یوآب او را از دروازۀ شهر به بهانۀ مذاکرۀ خصوصی به گوشه ای برد. و در آنجا به انتقام خون برادر خود، عَسائیل شکم او را درید و بقتل رساند.>*wdوقتی یوآب از پیش داود رفت، فوراً چند نفر را بدنبال اَبنیر فرستاد و او را از کنار چشمۀ سیره بازآوردند.)-dتو خوب می دانستی که او برای جاسوسی آمده بود تا از همه حرکات و کارهایت باخبر شود.»9(mdبه عجله پیش داود رفت و گفت: «چرا این کار را کردی؟ اَبنیر پیش تو آمد و تو هم به او اجازه دادی که برود.$'Cdچون یوآب شنید که اَبنیر به ملاقات شاه آمده بود و پادشاه به او اجازه داد که بی خطر برود،M&dبعد از آنکه اَبنیر رفت، یوآب و بعضی از افراد داود از یک حمله برگشتند و غنیمتی را که گرفته بودند با خود آوردند.?%ydبعد اَبنیر به داود گفت: «من می خواهم بروم و تمام قوم اسرائیل را جمع کنم و بحضور آقایم، پادشاه، بیاورم تا قرار پیمانی که آن ها با شما می بندند، شما به آرزوی دیرینۀ خود برسید و بر آن ها حکومت کنید.» پس داود به او اجازه داد و گفت: «بخیر و عافیت بروی.»"$?dوقتی اَبنیر با بیست نفر از جنگجویان خود به حبرون رسید، داود برای شان دعوتی ترتیب داد.#dاَبنیر همچنان بعد از مذاکره با رهبران قبیلۀ بنیامین پیش داود به حبرون رفت تا از نتیجۀ مذاکرات خود با قوم اسرائیل و قبیلۀ بنیامین، به او گزارش بدهد.;"qdپس حالا وقت آن است که خواستۀ خود را عملی کنند، زیرا قرار وعدۀ خداوند به داود که فرمود: «بوسیلۀ بنده ام داود، قوم اسرائیل را از دست فلسطینی ها و همه دشمنان شان نجات می دهم.»p![dدر عین حال اَبنیر با رهبران اسرائیل مشوره کرد و به آن ها خاطر نشان نمود که از مدتها به این طرف می خواستند داود بر آن ها سلطنت کند،b ?dو شوهرش گریه کنان تا به بحوریم بدنبال او رفت. بعد اَبنیر به فلتئیل گفت: «برگرد و بخانه ات برو.» او ناچار به خانۀ خود برگشت.^7dایشبوشت او را از شوهرش، فلتئیل پسر لایش پس گرفتoYd بعد داود به ایشبوشت پیام فرستاده گفت: «زن من، میکال را که در بدل یکصد پوست آلۀ تناسلی فلسطینی ها نامزد من شده بود برای من بفرست.»yd داود قبول کرد و گفت: «بسیار خوب، من با تو عهد می کنم، ولی به یک شرط که تا اول میکال، دختر شائول را باخود پیش من نیاوری با تو روبرو نمی شوم.»Pd آنگاه اَبنیر پیامی به این مضمون به داود فرستاده گفت: «می دانی که این سرزمین مال کیست؟ اگر با من پیمان ببندی، من با تو کمک می کنم و زمام اختیار تمام سرزمین اسرائیل را به دست تو می دهم.»}d بنابران، ایشبوشت از ترس خاموش ماند و نتوانست جوابی به اَبنیر بدهد.^7d پس حالا با تمام قدرت خود می کوشم که سلطنت را از تو گرفته همه را از دان تا بئرشِبع، قرار وعدۀ خداوند، به داود تسلیم کنم.»dاَبنیر خشمگین شد و فریاد زد: «مگر من سگ هستم که با من به این قسم رفتار می شود؟ با اینهمه خوبی هائی که من در حق پدرت، برادرانش و رفقایش کردم و نگذاشتم که دست داود به تو برسد، تو امروز برعکس، بخاطر این زن به من تهمت می زنی.S!dشائول کنیزی داشت بنام رِزِفه که دختر اَیَه بود. ایشبوشت اَبنیر را متهم ساخته گفت: «چرا با کنیز پدرم همبستر شدی؟»dدر جریان جنگ بین دو خاندان، اَبنیر یکی از قدرتمندترین پیروان شائول گردید.>ydو ششمی یترعام، پسر عِجلَه بود.nWdچهارمی اَدُونیا، پسر حَجیت، پنجمی شِفَطیا، پسر اَبیطال[1dپسر دوم او کیلاب بود که اَبِیجایَل، بیوۀ نابال کَرمَلی بدنیا آورد. سومی ابشالوم، پسر معکه، دختر تَلمَی پادشاه جشور،$Cdشش پسر داود در حبرون بدنیا آمدند که اولین آن ها عمون و مادرش اَخِینُوعَم یِزرعیلی بود.= wdجنگ بین خانوادۀ شائول و خاندان داود ادامه داشت. قوای شائول روز بروز ضعیفتر می شد و خاندان داود قویتر.xkdبعد جنازۀ عَسائیل را بردند و در آرامگاه پدرش در بیت لحم بخاک سپردند. یوآب و افرادش تمام شب راه زدند و هنگام دمیدن صبح به حبرون رسیدند.dاما سیصد و شصت نفر از افراد اَبنیر، از قبیلۀ بنیامین، به دست عساکر داود تلف شده بودند.بعد جنازۀ عَسائیل را بردند و در آرامگاه پدرش در بیت لحم بخاک سپردند. یوآب و افرادش تمام شب راه زدند و هنگام دمیدن صبح به حبرون رسیدند. dیوآب پس از تعقیب اَبنیر به حبرون برگشت و تمام سپاه خود را جمع کرد. بعد از سرشماری دید که بغیر از عَسائیل نوزده نفر دیگر از عساکر داود کم بودند.widاَبنیر و مردان او از راه درۀ اُردن تمام شب رفته از دریای اُردن عبور کردند. و فردای آن تا به ظهر راه پیمودند تا اینکه به محنایم رسیدند.E dبنابران یوآب سُرنا نواخت و همگی توقف کردند و دست از تعقیب سپاه اسرائیل کشیدند و دیگر با آن ها جنگ نکردند.A }dیوآب در جواب گفت: «قسم به خدای زنده می خورم که اگر تو حرفی نمی زدی ما تا فردا صبح در تعقیب شما می بودیم.»q ]dآنگاه اَبنیر خطاب به یوآب کرده گفت: «تا بکی می خواهی که با شمشیر خود به جان یکدیگر بیفتیم؟ نمی دانی که این کار ات عاقبت ناگواری خواهد داشت؟ چرا به مردانت امر نمی کنی که دست از تعقیب برادران خود بکشند؟» dسپاه اَبنیر که همه از مردم بنیامین بودند، یکجا در بالای تپه جمع شدند.g Idیوآب و ابیشای به دنبال اَبنیر رفتند. هنگام غروب آفتاب به تپۀ امَه که در نزدیکی جیح و در امتداد سرک بیابان جِبعون است رسیدند.?ydاو باز هم قبول نکرد. آنگاه اَبنیر نوک نیزه را به شکم او زد و سر آن از پشتش بیرون شد، به زمین افتاد و جابجا مُرد. هر که به آنجائی که جنازۀ عَسائیل افتاده بود می رسید، می ایستاد.U%dاَبنیر باز به او گفت: «از اینجا برو. نمی خواهم ترا بکشم، زیرا در آنصورت چطور می توانم بروی برادرت، یوآب نگاه کنم؟»dاَبنیر گفت: «به دو طرفت ببین، یکی از جوانان را دستگیر کن، دارائی اش را بگیر و پی کار ات برو.» اما عَسائیل قبول نکرد و به تعقیب خود ادامه داد.!=dاَبنیر به پشت سر خود دید و پرسید: «عَسائیل، این تو هستی؟» او جواب داد: «بلی، من هستم.»'dتک و تنها به تعقیب اَبنیر رفت. مستقیماً او را دنبال کرد و هیچ چیزی مانعش نمی شد.A}dسه پسر زِرویه، یعنی یوآب، ابیشای و عَسائیل هم در آنجا بودند. عَسائیل که مثل یک آهوی وحشی چابک و تیز بود dجنگ آنروز یک جنگ خونین بود که در نتیجه سپاه داود لشکر اَبنیر را شکست داد.sadهر کدام از سر حریف می گرفت و شمشیر را به پهلوی یکدیگر می زدند، تا آنکه همه کشته شدند و آنجا را که در جِبعون است میدان شمشیر نامیدند.Mdپس دوازده نفر از گروه بنیامین و ایشبوشت پسر شاول و دوازده نفر از گروه داودانتخاب شدند و به ‏جنگ پرداختند.‎‎*Od آنگاه اَبنیر به یوآب پیشنهاد کرده گفت: «بگذار جوانان ما زورآزمائی کنند!» یوآب موافقه کرد.V~'d سپاه داود هم به سرکردگی یوآب (پسر زِرویه) در کنار حوض جِبعون رسیدند و هر دو سپاه در دو طرف حوض مقابل هم قرار گرفتند.}d روزی اَبنیر، پسر نیر با یک تعداد از عساکر ایشبوشت از محنایم به جِبعون رفت.w|id اما داود مدت هفت سال و شش ماه در حبرون پادشاه قبیلۀ یهودا بود.m{Ud وقتی ایشبوشت پادشاه شد، چهل ساله بود و دو سال سلطنت کرد.Ezdدر این وقت اَبنیر، پسر نیر، سپهسالار لشکر شائول، به محنایم رفت و ایشبوشت، پسر شائول را به پادشاهی قلمرو جلعاد، آشوریان، یِزرعیل، افرایم، بنیامین و سایر سرزمین اسرائیل گماشت.y}dپس از شما تمنا دارم که چون شائول مرده است، شما باید مثل قبیلۀ یهودا که مرا بعنوان پادشاه خود انتخاب کردند، مددگار شجاع و وفادار من باشید.»xdدعا می کنم که خداوند هم بنوبۀ خود، وفا و محبت سرشار خود را نصیب شما گرداند! من هم بخاطر کردار نیک تان البته خوبی و احسان خود را از شما دریغ نمی کنم.Gw dداود این پیام را برای شان فرستاد: «خداوند بخاطر وفاداری به شاه تان و تدفین آبرومندانۀ او به شما برکت بدهد!2v_dبعد سرکردگان قبیلۀ یهودا برای مراسم تاج پوشی آمدند و داود را بعنوان پادشاه قبیلۀ یهودا انتخاب کردند. وقتی به داود خبر رسید که مردم یابیش جلعاد شائول را بخاک سپردند،|usdو با همۀ افرادش و فامیلهای آنها به شهرهای اطراف حبرون کوچ کردند.t!dپس داود با دو زن خود، اَخِینُوعَم یِزرعیلی و اَبِیجایَل، بیوۀ نابال کَرمَلیs #dداود از خداوند سوال کرد: «آیا به یکی از شهرهای یهودا بروم؟» خداوند جواب داد: «بلی، برو.» داود پرسید: «به کدام شهر بروم؟» خداوند فرمود: «به شهر حبرون.»r dدلاوران به خاک افتاده و مرده اند. و اسلحه‌ های آنها از بین رفتند‎«.‎Wq +dبرادرم یُوناتان، دلم بخاطر تو مالامال غم است. تو برای من عزیز و دوست داشتنی بودی. محبت تو به من عمیقتر از عشق زنان بود.دلاوران به خاک افتاده و مرده اند. و اسلحه‌ های آنها از بین رفتند‎«.‎p dاین قهرمانان توانا چگونه در جریان جنگ کشته شدند. یُوناتان بر تپه ها جان داد.Go  dحالا ای دوشیزگان اسرائیل، برای شائول گریه کنید که شما را با لباس سرخ و نفیس ملبس کرد و با زیورات طلا آراست.Nn dچقدر دوست داشتنی و خوشرو بودند! در زندگی و مرگ با هم یکجا بودند. تیزتر از عقاب تیزبال و قویتر از شیر غران بودند.m 3dشائول و یُوناتان یکجا، نیرومندترین دشمنان خود را کشتند. از جنگ دست خالی برنگشتند.-l Wdای کوههای جِلبوع، شبنم و باران بر شما نبارد. در مزارع تان کشت و زراعت نشود، زیرا در آنجا سپر قهرمانان دور انداخته شده؛ ‏و سپر شائول دیگر با روغن جلا داده نمی شود.‏gk Kdاین خبر را در جَت اعلان نکنید. در جاده های اَشقَلُون خبر نبرید، مبادا دختران فلسطینی ها خوشحال شوند و دختران مشرک ذوق بزنند.$j Ed«جلال و شوکت تو ای اسرائیل، در تپه های بلند از بین رفت. دیدی که دلاوران چسان سقوط کردند.&i Idبعد امر کرد که آنرا به همه مردم یهودا تعلیم بدهند. (این مرثیه در »کتاب یاشر« ثبت شده است.)fh Idداود این مرثیه را برای شائول و پسرش، یُوناتان خواند.8g mdداود گفت: «خونت بگردن خودت باشد، زیرا با زبان خود اقرار کردی که پادشاه برگزیدۀ خداوند را کشته ای.»-f Wdبعد داود به یکی از مردان همراه خود گفت: «او را بکش!» آن مرد با شمشیر خود او را زد و بقتل رساند.pe ]dداود گفت: «آیا نترسیدی که پادشاه برگزیدۀ خداوند را کشتی؟»d 7d داود از جوان قاصد پرسید: «از کجا هستی؟» او جواب داد: «من پسر یک مهاجر عمالیقی هستم.»Oc d برای شائول، یُوناتان، سپاه خداوند و قوم اسرائیل که در آن روز کشته شدند، گریه و نوحه کردند و تا شام روزه گرفتند.Yb /d آنگاه داود و همراهانش یخن خود را پاره کردند و a d بنابران، رفتم و او را کشتم، چون می دانستم بخاطر آن زخم مهلکی که داشت امکان زنده ماندنش نبود. بعد تاج سر و بازوبندش را گرفته بحضور آقای خود آوردم.»D` d او از من خواهش کرده گفت: «بیا مرا بکش و از این رنج خلاصم کن، زیرا با وجود این درد کشنده هنوز هم زنده هستم.»h_ Mdاو پرسید: «تو کیستی؟» جواب دادم: «من یک عمالیقی هستم.»J^ dوقتی به پشت سر نگاه کرد و مرا دید، صدا کرد که پیش او بروم. من رفتم و گفتم: «بفرمائید، چه خدمتی کرده می توانم؟»] dاو جواب داد: «اتفاقاً گذر من به کوه جِلبوع افتاد و در آنجا شائول را دیدم که بر نیزۀ خود تکیه داده و عراده ها و سواران دشمن به او نزدیک می شدند.p\ ]dداود پرسید: «از کجا می دانی که شائول و یُوناتان مرده اند؟» [ dداود سوال کرد: «از جنگ چه احوال داری؟» او گفت: «مردم ما از میدان جنگ گریختند. بسیاری از آن ها زخمی و کشته شدند. شائول و پسرش، یُوناتان هم مُردند.»Z 5dداود از او پرسید: «از کجا آمده ای؟» او جواب داد: «من از اردوی اسرائیل فرار کرده ام.»GY  dدر روز سوم ناگهان مرد جوانی با لباس پاره و خاک بسر از اردوی شائول پیش داود آمد و روی بخاک افتاد و تعظیم کرد.X %dبعد از وفات شائول و بازگشت از کشتار عمالیقیان، داود دو روز در صِقلَغ توقف کرد.+WQZ بعد استخوانهای شانرا گرفته در زیر درخت بلوط در یابیش دفن کردند و برای هفت روز روزه گرفتند.VZ جنگجویان شان تمام شب راه پیمودند تا به بیت شان رسیدند و اجساد شائول و پسرانش را از دیوار پائین کردند و آن ها را سوختاندند.بعد استخوانهای شانرا گرفته در زیر درخت بلوط در یابیش دفن کردند و برای هفت روز روزه گرفتند.UZ چون مردم یابیش جِلعاد شنیدند که فلسطینی ها در حق شائول چه کرده اند،T3Z اسلحۀ شائول را در معبد عَشتاروت قرار دادند و جسدش را بر دیوار شهر بیت شان آویختند.DSZ سر شائول را بریدند، اسلحه اش را گرفتند و مژدۀ مرگ شائول را به بتخانه ها و مردم خود در سراسر کشور رساندند.VR'Zفردای آنروز فلسطینی ها برای برهنه کردن اجساد کشته شدگان آمدند. و جنازه های شائول و پسرانش را در کوه جِلبوع یافتند. QZاسرائیلی های که در سمت دیگر دره و کسانیکه در آن طرف اُردن بودند، وقتی دیدند که سپاه اسرائیل فرار کردند و شائول و پسرانش کشته شده اند، شهرهای خود را ترک کرده گریختند. آنگاه فلسطینی ها آمدند شهرهای شان را اشغال کردند.sPaZبه این ترتیب، شائول، سه پسرش و سپاه او یکجا در یک روز مردند.O/Zچون سلاح بردار دید که شائول مرد، او هم شمشیر خود را کشید و بر آن افتاد و او هم مرد.uNeZآنگاه شائول به سلاح بردار خود گفت: «شمشیرت را بگیر و مرا بکش، مبادا به دست این بیگانگان بیفتم و شکنجه ام کنند.» اما سلاح بردارش از ترس نخواست آن کار را کند. پس شائول شمشیر خود را از غلاف کشید و بر آن افتاد. MZو بعد به سراغ شائول رفتند و تیراندازان او را محاصره نموده زخمی اش کردند.8LkZسپس فلسطینی ها به تعقیب شائول رفتند و پسرانش، یُوناتان، اَبِیناداب و مَلکیشوع را به قتل رساندند.8K mZفلسطینی ها باز به جنگ اسرائیل رفتند. اسرائیل شکست خورده فرار کردند و در کوه جِلبوع همگی کشته شدند.xJkZتحفه ها را به شهرهائی فرستاد که او و همراهانش به آنجا ها سفر کرده بودند ـ یعنی بیت ئیل، راموت جنوبی، یتیر، عروعیر، سفموت، اَشتَموع، راکال، شهرهای یِرَحمئیلی ها، قَینی ها، حُرما، بورعاشان، عَتاق و حبرون.I}Zوقتی داود به صِقلَغ آمد یک حصۀ غنیمت را به دوستان و مو سفیدان یهودا فرستاد و به آن ها نوشت: «اینها تحفه ایست که از دشمنان خداوند به غنیمت گرفته ایم.»تحفه ها را به شهرهائی فرستاد که او و همراهانش به آنجا ها سفر کرده بودند ـ یعنی بیت ئیل، راموت جنوبی، یتیر، عروعیر، سفموت، اَشتَموع، راکال، شهرهای یِرَحمئیلی ها، قَینی ها، حُرما، بورعاشان، عَتاق و حبرون.#HAZو داود از همان روز ببعد این قانون را در بین اسرائیل جاری ساخت که تا به امروز دوام دارد.GG Zکسی در این مورد با شما موافق نیست. هر کسی حق مساوی دارد. خواه به جنگ برود، خواه از مال و لوازم نگهداری کند.»iFMZاما داود گفت: «نی، برادران، این کار را نکنید! شکرگزار باشید که خداوند ما را حفظ کرد و به ما کمک نمود که دشمن خود را شکست بدهیم.E{Zاما بعضی از اشخاص پست و بدبین که در بین همراهان داود بودند، گفتند: «چون اینها با ما نرفتند از غنیمتی که به دست آورده ایم نمی خواهیم چیزی به آن ها بدهیم. هر کدام شان زن و فرزندان خود را بگیرند و پی کار خود بروند.»PDZوقتی داود به نهر بسور برگشت با آن دوصد نفریکه بخاطر خستگی نتوانستند همراه او بروند، با آغوش باز احوالپرسی کرد.MCZداود همچنین گله و رمه را پس گرفت و مردم، آن ها را پیشاپیش خود می راندند و می گفتند: «اینها همه غنیمت داود است.»H==<; :0988@76g5432110v/.[-++))E('7%$#"H! =EnBH$kiK  I  >v@hQ?Yyd داود به قاصد گفت: «برو به یوآب بگو که از این بابت پریشان نباشد. هر کسیکه در دم شمشیر آمد کشته می شود. پس در آینده سخت تر بجنگ و شهر را ویران کن. این را بگو تا خاطر یوآب جمع شود.»PXd آنگاه تیراندازان دشمن از بالای دیوار شهر بر ما تیراندازی کردند و بعضی از افراد ما را کشتند و اوریا هم کشته شد.»"W?d و گفت: «دشمن از شهر بیرون آمد و به ما حمله کرد. ما آن ها را دوباره به دروازۀ شهر راندیم.tVcd نامه رسان آمد و پیام یوآب و وقایع جنگ را برای داود گزارش دادWU)d آیا اَبیمَلِک، پسر جِدعون را بخاطر ندارید که در شهر تاباز، یک زن آسیا سنگی را از سر دیوار بر او انداخت و او را کشت؟ پس چرا به نزدیک شهر رفتید؟» آنوقت به او بگو که خادمش، اوریا هم کشته شد.»eTEd و اگر دیدی که پادشاه قهر شد و گفت: «چرا آنقدر به نزدیک شهر رفتید؟ آیا نمی دانستید که دشمن از بالای دیوار تیراندازی می کنند؟tScd و به نامه رسان هدایت داده گفت: «وقتی پیام مرا به پادشاه گفتیERd سپس اخبار جنگ را برای داود فرستادjQOd آنگاه دشمنان از شهر بیرون آمدند و با یک حمله بسیاری از عساکر بنی اسرائیل را به قتل رساندند که اوریا هم در جملۀ کشته شدگان بود.DPd پس یوآب او را در جائی گماشت که نزدیک به شهر محاصره شده بود، یعنی جائیکه بهترین جنگجویان دشمن می جنگیدند.LOd مضمون نامه به اینقرار بود: «اوریا را در صف اول یک جنگ سخت بفرست و خودت عقب نشینی کن و او را بگذار که کشته شود.»sNad فردای آن داود نامه ای نوشت و به اوریا داد که برای یوآب بدهد.AM}d داود او را برای نان شب دعوت نمود و نشئه اش کرد. شب باز بیرون رفت و با خادمان شاه خوابید و بخانۀ خود نرفت.8Lkd داود گفت: «امروز هم همینجا بمان و فردا دوباره به اردوگاه برو.» پس اوریا آنروز هم در اورشلیم پائید.K'd اوریا جواب داد: «آیا روا است که صندوق پیمان خداوند، مردم اسرائیل و یهودا، آقایم یوآب و سپاه او بیرون در دشت بخوابند و من بروم بخانۀ خود بخورم و بنوشم و با زنم خواب شوم. بسر تو و به حیات تو قسم است که هرگز این کار را نمی کنم.»J-d چون داود خبر شد که اوریا به خانۀ خود نرفته است، او را بحضور خود فراخوانده گفت: «تو مدت زیادی از خانه و جایت دور بودی، پس چرا دیشب پیش زنت به خانه نرفتی؟» Id اما اوریا به خانۀ خود نرفت و در پیش دروازۀ قصر با سایر خادمان شاه خوابید.#HAd بعد به اوریا گفت که به خانۀ خود برود و شستشو کند و تحفه ای هم برای او به خانه اش فرستاد.tGcd وقتی اوریا آمد، داود از حال یوآب و سپاه او و وضع جنگ جویا شد. Fd آنگاه داود به یوآب پیام فرستاد و از او خواست که اوریا را بحضور او بفرستد.Ed و پس از مدتی پی برد که حامله است. به داود پیام فرستاد که طفل او را در شکم دارد.Dd پس داود قاصدان را فرستاد و آن زن را بحضورش آوردند و داود با او همبستر شد. (آن زن چون بخاطر عادت ماهانه، بی نماز شده بود حمام می کرد.) بعد بخانۀ خود رفتCCd بعد داود کسی را فرستاد تا بداند که آن زن کیست و معلوم شد که او بَتشِبَع، دختر الیعام و زن اوریای حتی است.B!d یکروز، بعد از ظهر داود از بستر برخاست و به بام قصر رفت و به قدم زدن پرداخت. از سر بام نظرش بر زنی افتاد که حمام می کرد. آن زن زیبائی فوق العاده ای داشت.EA d در بهار سال دیگر، وقتی پادشاهان به جنگ شروع می کنند، داود یوآب را با سپاه اسرائیل به جنگ فرستاد. عمونیان را از بین بردند و شهر رَبه را محاصره کردند. اما خود داود در اورشلیم ماند.3@ad وقتی پادشاهانی که تابع هدد عزر بودند دیدند که از دست بنی اسرائیل شکست خوردند، با بنی اسرائیل صلح کردند و تابع آن ها شدند و آرامیان، دیگر از ترس به کمک عمونیان نرفتند.?7d اما مقاومت کرده نتوانستند و دوباره گریختند. داود هفتصد رانندۀ عراده های جنگی و چهل هزار سوار آرامیان را همراه با سپهسالار شان کشت.وقتی پادشاهانی که تابع هدد عزر بودند دیدند که از دست بنی اسرائیل شکست خوردند، با بنی اسرائیل صلح کردند و تابع آن ها شدند و آرامیان، دیگر از ترس به کمک عمونیان نرفتند. >;d وقتی داود از جریان باخبر شد، خودش شخصاً سپاه بنی اسرائیل را از دریای اُردن عبور داده بسوی حیلام رهبری کرد. آنگاه آرامیان حمله را شروع کرده به جنگ پرداختند.v=gd هدد عزر برای کمک اضافی، آرامیانی را که در شرق دریای فرات بودند جلب کرد. آنگاه همگی به سرکردگی شوبک، سپهسالار هدد عزر به حیلام آمدند.2<_d چون آرامیان پی بردند که از دست بنی اسرائیل شکست خوردند، دوباره لشکر خود را آماده و مجهز کردند.u;ed چون عمونیان دیدند که آرامیان فرار می کنند، آن ها هم از ترس ابیشای به داخل شهر گریختند و یوآب بعد از جنگ با عمونیان به اورشلیم برگشت.z:od پس یوآب و سپاه او بر آرامیان حمله کردند و آرامیان همگی گریختند.S9!d دلیر و شجاع باشید و برای مردم و شهرهای خدای خود مردانه وار بجنگید. هرچه که رضای خداوند باشد، ما به آن تن می دهیم.»t8cd یوآب به برادر خود گفت: «اگر دیدی که آرامیان بر ما غالب شد به کمک ما بیا و اگر عمونیان بر سر شما فشار آورد آنوقت ما به کمک شما می آئیم.x7kd بقیۀ قوا را بسرکردگی برادر خود، ابیشای به جنگ عمونیان فرستاد.6'd چون یوآب دید که بین دو صف دشمن قرار دارد، بنابران، یک دسته از بهترین جنگجویان لشکر را انتخاب کرده آن ها را برای مقابله با آرامیان به دشت راهنمائی کرد.B5d عمونیان برای دفاع به دروازه شهر سنگر گرفتند و عساکر آرامیانِ بیت رِحوب و صوبه و معکه در دشت صف آراستند.,4Sd از طرف دیگر چون به داود خبر رسید، یوآب را با همه سپاه نیرومند بنی اسرائیل برای حمله فرستاد.3}d پسانتر عمونیان پی بردند که با کاری که کرده اند خشم و غضب داود را برانگیخته اند. لهذا بیست هزار عسکر پیاده را از آرامیان بیت رِحوب و صوبه، یکهزار نفر را از پادشاه معکه و دوازده هزار نفر را از مردم طوب اجیر کردند.~2wd وقتی داود از ماجرا خبر شد، برای قاصدان پیام فرستاده گفت که در اریحا بمانند تا ریش شان برسد، زیرا آن ها از وضعی که داشتند خجالت می کشیدند. 1d بنابران، حانون فرستاده های داود را گرفته، ریش یک طرف صورت شانرا تراشید و لباس شانرا از پشت پاره کرده، ایشان را نیمه برهنه به کشور شان برگردانید.S0!d مأمورین حانون به او گفتند: «این اشخاص را داود برای تسلیت و بخاطر احترام به پدرت نفرستاده است. اینها برای جاسوسی آمده اند تا پیش از آنکه به ما حمله کنند وضع و حال اینجا را بررسی نمایند.» /d داود گفت: «بخاطریکه پدر او ناحاش با من همیشه مهربان و وفادار بود، من هم بپاس خوبی های او به پسرش احسان و خوبی می کنم.» پس داود تسلیت نامه ای به دست خادمان خود برای او فرستاد. وقتی خادمان داود به سرزمین عمونیان آمدند،}. wd پس از چندی ناحاش پادشاه عمونیان مُرد و حانون، پسرش، جانشین او شد.-7d اما مفیبوشت که از دو پا لنگ بود به اورشلیم رفت و همیشه بسر سُفرۀ پادشاه نان می خورد.(,Kd مفیبوشت پسر جوانی بنام میکا داشت. و همه خانوادۀ صیبا خدمتگاران مفیبوشت شدند.اما مفیبوشت که از دو پا لنگ بود به اورشلیم رفت و همیشه بسر سُفرۀ پادشاه نان می خورد.g+Id صیبا به پادشاه گفت: «ای آقای من، هر آنچه فرمودید انجام خواهم داد.» لهذا مفیبوشت مثل پسران داود بسر یک سفره با او نان می خورد. *d پس تو، پسران و خادمانت باید در زمین هایش کِشت و کار کنید تا از حاصل آن پسر آقایت و فامیل او چیزی برای خوردن داشته باشند. اما مفیبوشت، پسر آقایت همیشه بسر یک سفره با من نان می خورد.» صیبا پانزده پسر و بیست خدمتگار داشت.I) d بعد داود صیبا، خادم شائول را بحضور خود فراخواند و گفت: «همۀ آنچه را که متعلق به شائول بود به پسر آقایت دادم.<(sd مفیبوشت در حضور پادشاه بار دوم به پایش افتاده، گفت: «آیا این سگ مرده لیاقت اینهمه مهربانی را دارد؟»W')d داود گفت: «نترس، من بخاطر دوستی و وفاداری به پدرت می خواهم در حق تو احسان و خوبی کنم. من تمام زمینهای پدرکلانت، شائول را به تو مسترد می کنم و تو می توانی با من همیشه بسر یک سفره غذا بخوری.»&d وقتی مفیبوشت، پسر یُوناتان بحضور داود آمد، سر خود را به علامت تعظیم بزمین خم کرد. داود گفت: «مفیبوشت؟» او جواب داد: «بلی آقا، بنده در خدمت شما است.»o%Yd آنگاه داود یکنفر را فرستاد تا او را از خانۀ ماکیر بیاورد.1$]d پادشاه پرسید: «او حالا کجا است؟» صیبا گفت: «او فعلاً در خانۀ ماکیر پسر عَمیئیل در لودبار است.»C#d پادشاه از او سوال کرد: «آیا هنوز هم از خاندان شائول کسی باقی مانده است تا من کدام کمک و احسان خدائی به او بکنم؟» او در جواب پادشاه گفت: «بلی، پسر لنگ یُوناتان هنوز هم زنده است.»y"md یکنفر از خدمتگاران شائول را که نام او صیبا بود بحضور داود آوردند. داود پادشاه از او پرسید: «تو صیبا هستی؟» او جواب داد: «بلی، آقای من.»b! Ad روزی داود پرسید: «آیا بازمانده ای از خاندان شائول است تا من بخاطر وعده ای که به یُوناتان داده ام کمک و احسانی به او بکنم؟»  dبنایاهو، پسر یَهویاداع، آمر گارد محافظ و پسران داود معاونین او بودند.>wdصادوق، پسر اَخِیطُوب و اَخِیمَلَک، پسر ابیاتار کاهن بودند و سَرایا به حیث منشی او اجرای وظیفه می کرد.بنایاهو، پسر یَهویاداع، آمر گارد محافظ و پسران داود معاونین او بودند.!dسپهسالار لشکر او یوآب پسر زِرویه و یهوشافاط، پسر اخیلود وزیر اطلاعات او بود.p[dبه این ترتیب، داود با عدل و انصاف بر اسرائیل حکومت می کرد.S!d در سراسر ادوم عساکر خود را فرستاد و همۀ آن ها را تابع خود ساخت. به هر جائیکه داود می رفت خداوند او را فاتح می ساخت."?d نام داود بسیار مشهور شد، در بازگشت خود هجده هزار از ادومیان را در وادی نمک از بین برد.lSd داود پادشاه همه را با تمام نقره و طلائیکه از ادوم، موآب، عمون، فلسطینان، عمالَقه و هدد عزر به غنیمت گرفته بود، وقف خداوند کرد.nWd پسر خود، یُورام را بحضور داود فرستاد تا سلام او را به داود برساند و بخاطر ظفرش بر هدد عزر، به او تبریکی بدهد، زیرا هدد عزر با توعی همیشه در جنگ بود. یُورام همچنین ظروف نقره و طلا و برنجی برای داود برد.{d وقتی توعی، پادشاه حمات شنید که داود تمام لشکر هدد عزر را شکست داد،$Cdاو همچنان یک مقدار زیاد فلز برنجی را از باته و بیروتای، دو شهر هدد عزر، به اورشلیم برد.dسپرهای طلائی را که از عساکر هدد عزر گرفته بود، همه را به اورشلیم آورد.5dبعد داود چند دسته از افراد نظامی را در دمشق گماشت و آرامیان تابع داود شدند و به او جزیه می دادند. خلاصه به هر جائیکه داود می رفت، خداوند او را فاتح می ساخت.dوقتی آرامیان دمشق به کمک هدد عزر آمدند، داود بیست و دو هزار نفر آرامی را کشت.-Udداود یکهزار و هفتصد سوار و بیست هزار نفر پیادۀ او را اسیر گرفت. بعد پاهای همه اسپان عراده جات او را قطع کرد و از آن جمله فقط یکصد اسپ او را برای استفادۀ خود نگهداشت.dداود همچنان پادشاه صوبه، هدد عزر پسر رِحوب را در جنگ کنار دریای فرات مغلوب کرد. زیرا هدد عزر برای به دست آوردن قدرت از دست رفتۀ خود به آنجا آمده بود.9dمردم موآب را هم مغلوب نمود و به آن ها امر کرد که بروی زمین پهلو به پهلو در یک قطار بخوابند. بعد با یک فیتۀ اندازه گیری آن ها را سه تقسیم کرد. دو حصۀ آن ها را کشت و یک حصۀ شانرا زنده نگهداشت که برای او خدمت کنند و هر ساله جزیه بدهند.F dپس از چندی باز داود به فلسطینی ها حمله کرد و آن ها را شکست داده و قدرت آن ها را از آن سرزمین محو و نابود کرد.#dحالا اگر رضای تو باشد برکات خود را شامل حال من و خاندان من گردان، پس خواهش می کنم چنانکه وعده داده ای عمل کن و خاندانم را برکت ده. دعا می کنم که خاندان من همیشه در حضور تو پایدار بماند و برکت تو تا به ابد بر خاندان من باشد.»Fdپس ای خداوند متعال، چون تو خدای برحق هستی و کلام تو برحق و راست است، این وعده های عالی را به من دادی.حالا اگر رضای تو باشد برکات خود را شامل حال من و خاندان من گردان، پس خواهش می کنم چنانکه وعده داده ای عمل کن و خاندانم را برکت ده. دعا می کنم که خاندان من همیشه در حضور تو پایدار بماند و برکت تو تا به ابد بر خاندان من باشد.»0 [dتو ای خدای توانا، خدای اسرائیل، تو به این بنده ات وعده دادی که خاندانم را برقرار می سازی، بنابران، به بنده ات جرأت بخشیدی که دعا و مناجات خود را به دربارت تقدیم کند.a =dخداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، برای اینکه به قوم اسرائیل افتخار دادی که قوم برگزیدۀ تو باشد و خواستی که نام من و خاندانم برای همیشه پایدار بماند، مردم هم نام مقدس ترا تجلیل و احترام می کنند.) Mdحالا ای خداوند، خدا، آنچه که دربارۀ من و خاندانم وعده فرموده ای انجام بده و به آن عمل نما.  dتو قوم اسرائیل را برگزیدی که برای همیشه قوم تو باشد و تو خدای شان باشی. 5dهیچ ملت دیگر مثل قوم اسرائیل چنین خوشبخت نبوده که قوم برگزیدۀ تو باشد. تو قوم اسرائیل را نجات دادی تا بنام تو جلال و افتخار بیاورند و معجزه های بزرگ و کارهای ترس آور نشان دادی تا مصریان و خدایان شانرا از سر راه قوم خود دور کنی.G dای خداوند، تو خدای بزرگوار هستی. چنانکه به گوشهای خود شنیده ایم که مثل تو کسی نیست و بغیر از تو خدایی نیست.4cdتو مطابق وعده ایکه دادی و بخاطر میل و رغبت خود این کارها را می کنی تا این بنده ات رضای ترا بداند./dاز این بیشتر چه گفته می توانم؟ زیرا ای خداوند متعال، تو می دانی که من چه کسی هستم.<sdاضافه بر اینها وعدۀ نام جاویدانی به خاندان من دادی تا مردم از این تعلیم بگیرند. ای خداوند بزرگ، می دانم که این کرم و بخشندگی در نظر تو فقط قطره ای از بحر رحمت بیکران تو است.hKdآنگاه داود پادشاه در خیمۀ حضور خداوند زانو زد و گفت: «ای خداوند قادر مطلق، چرا به این بندۀ ناچیزت اینقدر رحمت و برکت بخشیدی؟eEdپس ناتان همۀ آنچه را که خداوند فرموده بود به او گفت.xkdسلطنت خاندانش پایدار و تاج و تخت او برای ابد برقرار می ماند.»»'dاما محبت من همیشه شامل حال او بوده و مثلیکه شائول را طرد کردم او را ترک نمی کنم.Z/dمن پدر او می باشم و او پسر من می شود. با اینهم اگر بی عدالتی کند، او را مثلیکه پدر پسر خود را جزا می دهد، مجازات می کنم.d او خانه ای برایم آباد می کند و من سلطنت او را ابدی و جاویدان می سازم.g~Id روزیکه با این جهان وداع کنی و با پدرانت دفن شوی، یکی از اولاده هایت را جانشینت می سازم و سلطنت او را نیرومند و پایدار می کنم.k}Qd و نمی گذارم که مثل روزهای که داوران را بر آن ها گماشتم، روی خواری را ببینند و حقیر شوند. همچنان سلسله خاندان ترا برقرار می کنم.?|yd برای قوم خود، بنی اسرائیل سرزمینی را تعیین کردم که برای همیشه وطن شان بوده از شر دشمنان در امان باشند { d در همه جا همراه تو بوده ام و همه دشمنان تو را از سر راهت نابود کردم.» خداوند می فرماید: «من نام ترا مثل نام تمام اشخاص معروف جهان، مشهور می سازم.uzedبنابران، از طرف من به بنده ام داود بگو که خداوند قادر مطلق می گوید: «من تو را از وظیفۀ چوپانی به مقام رهبری و پیشوائی قوم خود رساندم.y+dدر همه جائیکه من بنی اسرائیل را همراهی نمودم، به داورانیکه آن ها را بحیث چوپان قوم خود برگزیدم هرگز شکایت نکردم که چرا خانه ای از سرو برایم نساخته اند.Exdزیرا از روزیکه من بنی اسرائیل را از مصر بیرون آوردم، در خانه ای نزیسته ام و جای من همیشه در خیمه بوده است. wd«برو و به خدمتگزار من داود چنین بگو تو کسی نیستی که برای من خانه ای نسازد.Fvdاما همان شب خداوند به ناتان فرمود: udناتان به پادشاه گفت: «برو هر چه دلت می خواهد بکن، زیرا خداوند با تو است.»Ut%dبه ناتان نبی گفت: «ببین، من در این قصر زیبای سرو زندگی می کنم درحالیکه صندوق پیمان خداوند هنوز در خیمه قرار دارد.»ts edوقتی سرانجام خداوند صلح و آرامش را در کشور بنی اسرائیل برقرار کرد و داود از جنگ با دشمنان اطراف خود آرامی یافت و در قصر خود ساکن شد،Tr#dبنابران میکال تا آخر عمر بی اولاد بسر برد.Tq#dو مایلم که زیادتر از این، کارهای احمقانه بکنم. یقین دارم که بر عکس عقیدۀ تو، کنیزانی که تو از آن ها نام بردی احترام زیادتری برایم خواهند داشت.»بنابران میکال تا آخر عمر بی اولاد بسر برد.]p5dداود به او گفت: «من پیشروی خداوندی که مرا بر پدرت و تمام خانواده اش برتری داد، می رقصیدم. او مرا رهبر و پیشوای قوم خود ساخت. و برای اینکه به پیشگاه او اظهار امتنان و قدردانی کنم آن کار را کردم(oKdبعد داود هم به خانۀ خود رفت تا فامیل خود را برکت بدهد، اما میکال، دختر شائول به استقبال او بیرون رفت و گفت: «امروز پادشاه اسرائیل قدرت و بزرگواری خود را خوب نشان داد! او خود را مثل یک آدم ابله در مقابل کنیزان مأمورین خویش، رسوا کرد.»:nodبه تمام مردم ـ به زن و مرد ـ یک تکه گوشت و یک کیک کشمش داد. در پایان مراسم همگی به خانه های خود رفتند.zmodپس از ادای مراسم قربانی، داود همه مردم را بنام خداوند برکت داد.ylmdبعد صندوق را به درون خیمه در جائیکه داود برایش تعیین کرده بود قرار دادند. داود قربانی سوختنی و هدیۀ صلح را به پیشگاه خداوند تقدیم کرد.kdوقتی صندوق خداوند به شهر داود رسید، میکال، دختر شائول از کلکین خانه دید که داود پیشروی صندوق خداوند جست و خیز می زند و رقص می کند، دلش از او بد شد./jYdبه این ترتیب داود و بنی اسرائیل صندوق خداوند را با فریاد خوشی و آواز سرنا به شهر داود آوردند.i5dداود در حالیکه تنها یک لُنگ پوشیده بود با تمام قدرت پیشاپیش صندوق خداوند می رقصید.Ih d اشخاصی که صندوق را حمل می کردند، پس از آنکه شش قدم رفتند توقف نمودند تا او یک گاو و یک برۀ چاق را قربانی کند.Mgd اما وقتی داود خبر شد که خداوند بخاطر آن صندوق، خانواده و همه دارائی عوبید ادوم را برکت داده است، پس رفت و آنرا از خانۀ او به شهر داود آورد و به این مناسبت جشن خوشی و سرور را برپا کرد.f#d و مدت سه ماه در آنجا ماند. خداوند بخاطر آن عوبید ادوم و خانوادۀ او را برکت داد.=eud لهذا، تصمیم گرفت که آنرا به شهر داود نبرد. پس آنرا به خانۀ عوبید ادوم که از باشندگان جَت بود، نقل دادd9d در عین حال، داود از خداوند ترسید و گفت: «چطور می توانم صندوق خداوند را با خود ببرم؟»cdداود از اینکه قهر خداوند عُزه را به آن سرنوشت دُچار کرد، بسیار غمگین شد، بنابراین، آنجا فارِز عُزه نامیده شد که تا به امروز به همین نام یاد می شود.1b]dآنگاه آتش غضب خداوند بر عُزه شعله ور گردید و بخاطر گناهی که کرد در پهلوی صندوق خداوند کشته شد.%aEdو چون به خرمنگاه ناکون رسیدند پای گاوها لغزید. عُزه دست خود را بر صندوق گذاشت که نیفتد،+`Qdداود و سایر قوم اسرائیل بدنبال آن روان بودند و با نوای چنگ و رُباب و دایره و دیگر آلات موسیقی با تمام قدرت در حضور خداوند آواز می خواندند و رقص و پایکوبی می کردند.8_mdو اَخِیُو پیشروی آن می رفت.U^%dاز خانۀ اَبِیناداب، در جبعه برداشته بر یک عرادۀ نو گذاشتند. عُزه و اَخِیُو، پسران اَبِیناداب رانندۀ عراده بودند.n]Wdو با آن ها رهسپار بَعله در یهودا شد تا صندوق پیمان خدا را که به نام خداوند قادر مطلق نامیده می شد و بر دو مجسمۀ بالدار قرار داشت،N\ dداود دوباره سی هزار عسکر خاص را جمع کرد[dداود قرار هدایت خداوند رفتار کرد و فلسطینی ها را از جبعه تا جازِر از بین برد.(ZKdبمجردیکه آواز پا را از بالای درختان شنیدی، آنوقت حمله کن! زیرا این نشانۀ آنست که خداوند راه را برایت باز کرده است تا بروی و سپاه فلسطینی ها را از بین ببری.»داود قرار هدایت خداوند رفتار کرد و فلسطینی ها را از جبعه تا جازِر از بین برد.~Ywdاینبار وقتی داود با خداوند مصلحت کرد، به داود فرمود: «این دفعه از پیشروی حمله نکن، بلکه از پشت سر شان و از پیش درختان به مقابلۀ آن ها برو.uXedفلسطینی ها دوباره به وادی رفائیان آمدند و در آنجا ساکن شدند.W/dبعد داود و سپاهیانش بتهائی را که فلسطینی ها بجا گذاشته بودند همه را با خود بردند.GV dبنابران، داود رفت و در بعل فراسیم با فلسطینی ها جنگید و آن ها را شکست داد و گفت: «خداوند مثل طوفان مهیبی دشمنانم را از سر راهم پاشان کرد.» از همین خاطر آنجا را بعل فراسیم نامیدند.:Uodداود از خداوند سوال کرد: «آیا برای مقابله با فلسطینی ها بروم و آیا می توانم آن ها را شکست بدهم؟» خداوند در جواب او فرمود: «بلی، برو و مطمئن باش. آن ها را حتماً شکست می دهی.»pT[dفلسطینی ها بمجردیکه آمدند، در وادی رفائیان پراگنده شدند. S dچون فلسطینی ها شنیدند که داود به پادشاهی اسرائیل انتخاب شده است، همۀ لشکر برای دستگیری او رفتند. وقتی داود از آمدن آن ها خبر شد بداخل قلعه رفت.G.F)ED(C:BlA??J>z==_dبعد به یوآب پیام فرستاد که بیاید و او را پیش شاه ببرد، اما یوآب نخواست که بیاید. بار دوم از او خواهش کرد که بیاید، باز هم قبول نکرد. = dابشالوم دو سال پوره در اورشلیم زندگی کرد و هیچگاهی به حضور پادشاه نرفت.<ydابشالوم سه پسر و یک دختر بنام تامار داشت که دختر بسیار زیبائی بود.T;#dاو موی سر خود را سالانه یکبار کوتاه می کرد. زیرا در ظرف یکسال آنقدر دراز و سنگین می شد که وزن آن به پنج پاو می رسید.<:sdدر تمام اسرائیل مثل ابشالوم جوان خوشچهره ای پیدا نمی شد. از کف پا تا فرق سر، هیچگونه عیبی در او نبود.9dپادشاه گفت: «او را بخانه اش ببر و به اینجا نیاور. من نمی خواهم رویش را ببینم.» به این ترتیب ابشالوم در خانۀ خود زندگی کرد و دیگر روی پادشاه را ندید.p8[dپس یوآب برخاست و به جشور رفت و ابشالوم را به اورشلیم آورد.`7;dیوآب تعظیم کرد و گفت: «ای پادشاه، امروز فهمیدم که به من نظر لطف دارید، چون درخواست مرا اجابت کردید. خدا شما را برکت دهد.»6/dپس پادشاه به یوآب گفت: «بسیار خوب، هرچه گفتی می کنم. حالا برو و ابشالوم را بیاور.»5dاو این کار را کرد تا منظور خود را بطور غیرمستقیم بحضور شاه تقدیم کند، اما معلوم شد که شاه مثل فرشته، حکیم و دانا و از همه رویدادها باخبر است.»b4?dپادشاه پرسید: «آیا یوآب ترا به اینجا فرستاد؟» زن جواب داد: «عمر شاه دراز باد! من نمی خواهم چیزی را از پادشاه پنهان کنم. بلی، یوآب مرا به اینجا فرستاد و همه چیزی را که به تو گفتم، او به من یاد داد.39dآنگاه پادشاه به آن زن گفت: «از تو سوالی می کنم و تو باید راست بگوئی.» زن گفت: «بفرما.»2)dاین کنیزت یقین کامل دارد که پادشاه برای ما صلح و آرامش می آورد، زیرا او مثل فرشتۀ خداوند است و فرق خوبی و بدی را می داند. خداوند، خدای تو، همراهت باشد.»S1!dتا شاید خواهش مرا بپذیرد و مرا و پسرم را از دست آن کسیکه می خواهد از وطن و مردم ما جدا کرده از بین ببرد، رهائی دهد.0%dچون حیات ما در خطر بود، با خود گفتم که به حضور پادشاه می روم و عرض خود را می کنم(/Kdزندگی ما مثل آب است که وقتی بزمین ریخت جمع کردن آن غیر ممکن است. اما خداوند به کسیکه می کوشد به طریقی گمشده ای را از آوارگی و سرگردانی نجات بخشد، عمر دراز می دهد..3d زن گفت: «تو وعده دادی که از من حمایه می کنی، پس چرا این کار را در حق سایر خلق خدا نمی کنی؟ پادشاه در این تصمیمی که دربارۀ من گرفته، مقصر است، زیرا پسر خودش را که آواره است، نبخشیده و به خانه نیاورده است. سرانجام همۀ ما می میریم.+-Qd باز زن گفت: «ای پادشاه، اجازه بفرما که یک خواهش دیگر هم بکنم.» پادشاه پرسید: «چه می خواهی؟»X,+d آنوقت زن گفت: «پس بنام خداوند، خدای خود، قسم بخور که مدعی را نگذاری خون شخص دیگری را بریزد و پسر من از بین برود.» پادشاه گفت: «به خداوند قسم می خورم که نمی گذارم حتی یک تار موی پسرت کم شود.»e+Ed پادشاه گفت: «اگر کسی به تو چیزی بگوید، او را بحضور من بیاور و من به تو اطمینان می دهم که کسی صدمه ای به تو رسانده نمی تواند.»G* d زن تَقوعی گفت: «بسیار تشکر! و اگر بخاطر کمکی که به من می کنی کسی ترا ملامت کند، ملامتی را من بگردن می گیرم.»)dپادشاه به زن گفت: «فعلاً تو بخانه ات برو و من در این باره فکر می کنم.»W()dحالا تمام فامیل تقاضا دارند که من پسر دیگرم را به دست قانون بسپارم تا بخاطر قتل برادر خود اعدام شود. اگر این کار را بکنم وارثی برای ما باقی نمی ماند و نام شوهرم از صفحۀ روزگار محو می شود.»f'Gdاین کنیزت دو پسر داشت. آندو در صحرا با هم جنگ کردند و در آنجا کسی نبود که آن ها را از هم جدا کند. در نتیجه یکی از آن ها کشته شد.&-dپادشاه پرسید: «چه می خواهی؟» زن جواب داد: «من زن بیوه ای هستم. شوهرم فوت کرده است.G% dوقتی آن زن بحضور پادشاه آمد، پیشروی او به علامت احترام روی بخاک افتاد و عرض کرد: «ای پادشاه، به من کمک کن!»$/dبعد، از پادشاه وقت بگیر و بحضور او برو.» آنگاه به آن زن یاد داد که به شاه چه بگوید.g#Idیک نفر را به تَقوع فرستاد تا زنی را که در حکمت و دانش شهرت داشت، بیاورد. به او گفت: «خود را بدروغ ماتمدار نشان بده. لباس ماتم بپوش، سرت را شانه نکن و طوری خود را نشان بده که مدت زیادی عزادار بوده ای." dچون یوآب پسر زِرویه فهمید که پادشاه بسیار شوق دیدن ابشالوم را دارد،.!Wd 'حالا چون داود غم و درد مرگ اَمنُون را فراموش کرده بود، دلش برای دیدن ابشالوم بیقراری می کرد.g Id &ابشالوم مدت سه سال در جشور ماند.حالا چون داود غم و درد مرگ اَمنُون را فراموش کرده بود، دلش برای دیدن ابشالوم بیقراری می کرد.?yd %ابشالوم گریخت و پیش تَلمَی پسر عمیهود، پادشاه جشور رفت و داود هر روزه برای پسر خود گریه و ماتم می کرد.Rd $همینکه حرفش تمام شد پسران شاه رسیدند و همگی با آواز بلند گریه کردند. همچنان پادشاه و خادمانش هم به تلخی گریستند.d #یوناداب به پادشاه گفت: «نگفتمت که پسرانت زنده هستند؟ ببین، آن ها می آیند.»Ld "ابشالوم فرار کرد. کسانیکه مراقب و محافظ شهر بودند جمعیت بزرگی را دیدند که از جادۀ پهلوی کوه بطرف شهر می آیند.%Ed !خبریکه شنیدی حقیقت ندارد. طوریکه پیشتر گفتم بغیر از اَمنُون همه پسران شاه زنده هستند.»d اما یوناداب، برادرزادۀ داود (پسر شمعی) گفت: «خاطر تان جمع باشد، همۀ آن ها کشته نشده اند. تنها اَمنُون مرده است. ابشالوم از همان روزیکه اَمنُون به خواهرش، تامار تجاوز کرد، نقشۀ کشتن او را در سر داشت و قرار امر او کشته شد.a=d آنگاه شاه برخاست و لباس خود را پاره کرد و بروی زمین دراز افتاد. مأمورینش هم همگی با جامه های دریده بدور او ایستاده بودند.Jd وقتی آن ها هنوز در راه بودند به داود خبر رسید که ابشالوم همه پسران او را کشته و یکی شانرا هم زنده نمانده است.jOd پس خادمان ابشالوم امر آقای خود را بجا آورده اَمنُون را کشتند. پسران دیگر شاه بر قاطرهای خود سوار شدند و از ترس جان فرار کردند.T#d بعد ابشالوم به خادمان خود امر کرد: «صبر کنید تا سر اَمنُون از شراب گرم شود. به مجردیکه اشاره کردم فوراً اَمنُون را بکشید و نترسید، زیرا به امر من آن کار را می کنید. پس دلیر و شجاع باشید.»%Ed اما چون ابشالوم بسیار زاری کرد، شاه اجازه داد که اَمنُون و همه پسران دیگرش با او بروند.}d ابشالوم گفت: «اگر شما نمی توانید بیائید، اقلاً به برادرم اَمنُون اجازه بدهید که بیاید.» پادشاه پرسید: «چرا اَمنُون را می خواهی که بیاید؟» d اما پادشاه گفت: «نه، فرزندم، اگر همۀ ما بیائیم برایت بسیار زحمت می شود.» ابشالوم بسیار اصرار کرد، اما پادشاه نپذیرفت. از او تشکر کرد و برکتش داد.oYd ابشالوم پیش پادشاه رفت و به او گفت: «عنقریب مراسم پشم چینی برگزار می شود و می خواهم که پادشاه و مأمورینش در این مراسم شرکت کنند.»3d دو سال از آن ماجرا گذشت. پشم چینان ابشالوم، در بعل حاصور در نزدیکی افرایم، پشم گوسفندان او را می چیدند و ابشالوم تمام برادران خود را در آن مراسم دعوت کرد.`;d اما ابشالوم حرف خوب یا بد به اَمنُون نزد. مگر بخاطریکه آن رسوائی را بسر خواهرش آورده بود در دل خود نفرت شدیدی از او داشت.q]d وقتی خبر بگوش پادشاه رسید، بسیار قهر شد. ولی پسر خود، اَمنُون را سرزنش نکرد، زیرا او را بسیار دوست داشت و برعلاوه پسر اولش هم بود.d ابشالوم از تامار پرسید: «آیا برادرت این کار را با تو کرده است؟ آرام باش. غصه نخور. او برادر تو است.» تامار در خانۀ ابشالوم در غم و پریشانی بسر می برد.\ 3d تامار خاکستر را بر سر خود ریخت، لباس خود را پاره کرد و در حالیکه دستهای خود را بر سر گذاشته بود فریاد کنان از آنجا رفت.> wd پس خادم اَمنُون او را از خانه بیرون کرد و دروازه را پشت سرش بست. تامار پیراهن درازِ آستین دار به تن داشت، زیرا قرار رواج آن زمان، دختران باکرۀ پادشاه آن نوع لباس می پوشیدند.# Ad و خادم خود را صدا کرد و گفت بیا این زن را از پیش من بیرون ببر و دروازه را پشت سرش قفل کن." ?d تامار گفت: «نه، برادر این کار غلط است، زیرا اگر مرا از خانه بیرون کنی این کار تو بدتر از جنایتی خواهد بود که قبلاً مرتکب شدی.» اما اَمنُون به زاری او گوش ندادp [d بعد اَمنُون دفعتاً از تامار متنفر شد. نفرت او شدیدتر از عشقی بود که قبلاً به او داشت. پس به تامار گفت که فوراً از خانه اش خارج شود.%Ed اما اَمنُون حرف او را نشنید و چون او از تامار قویتر بود مجبورش ساخت که با او همبستر شود.d می دانی که من شرمنده و رسوا می شوم و تو هم یکی از احمقترین مردان اسرائیل بشمار خواهی رفت. برو با پادشاه حرف بزن و او اجازه می دهد که با من عروسی کنی.»A}d تامار گفت: «نه، برادر مرا وادار به این کار نکن، زیرا این عمل در اسرائیل جنایت است. احمق و ساده لوح نباش.Z/d اما وقتی تامار نان را برای او به اطاق خوابش برد، اَمنُون از دست او گرفت و گفت: «بیا خواهر عزیزم، با من در بستر بخواب.»7d آنگاه اَمنُون به تامار گفت: «حالا نان را به اطاق خوابم بیار و با دست خود بدهانم کن.»tcd بعد آنرا در یک پطنوس برای او برد. اما اَمنُون از خوردن خودداری کرد و گفت هیچکس در خانه نباشد. همه را بیرون کن. بنابران، خانه خالی شد.\3d پس تامار بخانۀ اَمنُون رفت و اَمنُون در اطاق خواب خود روی بستر دراز کشیده بود. تامار کمی آرد گرفت و خمیر کرد و نان پخت.!d آنگاه داود به تامار پیام فرستاد و گفت: «به خانۀ برادرت برو و برای او نان بپز.»%d پس اَمنُون به بستر رفت و بهانه کرد که مریض است. وقتیکه پادشاه بدیدنش آمد، اَمنُون از او خواهش کرده گفت: «بگذار خواهرم تامار بیاید و یک چیزی برایم پخته کند که بخورم، زیرا خوش دارم که پیشروی من آشپزی کند و من از دستش بخورم.»cAd یوناداب به او گفت: «برو در بسترت دراز بکش و بهانه کن که مریض هستی. وقتیکه پدرت به دیدنت آمد از او خواهش کن که به خواهرت تامار اجازه بدهد که برایت غذا تهیه کند و بگو که از دست او نان مزه ات می دهد.»!~=d یکروز یوناداب به اَمنُون گفت: «ای شهزاده، چرا روز بروز لاغر می شوی و چرا به من نمی گوئی که چه تکلیف داری؟» اَمنُون گفت: «من تامار، خواهر اندرم را دوست دارم.»}9d اَمنُون دوست هوشیار و زیرکی داشت که نام او یوناداب بود. او پسر شمعی، برادر داود بود.f|Gd عشق تامار آنقدر او را رنج می داد که سرانجام بیمار شد. چون تامار باکره بود، امکان نداشت که اَمنُون با او رابطه ای داشته باشد.7{ kd ابشالوم، پسر داود، خواهر زیبائی داشت بنام تامار. پسر دیگر داود که اَمنُون نام داشت عاشق تامار شد.Fzd مردم شهر را به غلامی گرفت تا با اره، تیشه و تبر برای شان کار کنند و کارگران داشهای خشت باشند. به همین ترتیب، با همه شهرهای عمونیان رفتار کرد. بعد داود و سپاهش به اورشلیم برگشتند.Cyd تاج پادشاه شانرا که وزن آن سی و چهار کیلو از طلای خالص و دارای جواهر بود از سرش گرفت و بر سر خود گذاشت و غنیمت بسیار زیاد و قیمتی را با خود برد.مردم شهر را به غلامی گرفت تا با اره، تیشه و تبر برای شان کار کنند و کارگران داشهای خشت باشند. به همین ترتیب، با همه شهرهای عمونیان رفتار کرد. بعد داود و سپاهش به اورشلیم برگشتند.xd پس داود همۀ سپاه را جمع کرده به رَبه رفت، جنگید و آنرا بکلی تصرف کرد.w5d پس حالا بقیۀ سپاه را بفرست و کار را تمام کن تا فتح و ظفر بنام تو ختم شود نه بنام من.»8vkd و پیامی برای داود فرستاده گفت: «من با عمونیان جنگیدم و شهر رَبه را که ذخیرۀ آب آن ها است تصرف کردم. u d در عین حال یوآب با عمونیان جنگید و می خواست رَبه، پایتخت شانرا تصرف کندt9d به همین سبب ناتان نبی را فرستاد تا سلیمان را یَدِیدیا، یعنی «محبوب خداوند» لقب دهد.s{d سپس داود زن خود، بَتشِبَع را تسلی داد و با او همبستر شد. بعد از مدتی بَتشِبَع پسری بدنیا آورد و او را سلیمان نامید. خداوند او را دوست داشت،^r7d اما حالا که او مرده است، چرا روزه بگیرم؟ آیا امکان دارد که او را باز آورم؟ من پیش او می روم، ولی او پیش من باز نمی گردد.»jqOd داود گفت: «وقتیکه طفل هنوز زنده بود، روزه گرفتم و گریه کردم، زیرا امیدوار بودم که شاید خداوند بر من مهربان شود و طفل شفا یابد.mpUd خادمانش تعجب کرده پرسیدند: «ما نمی فهمیم! وقتیکه طفل زنده بود تو روزه گرفتی و گریه کردی. حالا که او مرده است آمدی و نان می خوری.»`o;d آنگاه داود از روی زمین برخاست. حمام کرد، عطر زد و لباس پاک پوشید. بعد به عبادتگاه برای عبادت خداوند رفت. از آنجا به خانه آمد و گفت که برایش غذا بیاورند. غذا را آوردند پیش رویش گذاشتند و او خورد.'nId اما وقتی داود دید که آن ها در گوش یکدیگر آهسته حرف می زنند، فهمید که طفلش مرده است. بنابران از آن ها پرسید: «آیا طفل مرده است؟» آن ها جواب دادند: «بلی، مرده است.»~mwd بعد در روز هفتم طفل مرد و خادمان داود از ترس به او نگفتند که طفل مرده است. آن ها گفتند: «او در حالیکه طفل مریض بود آنقدر غم و غصه داشت و حالا اگر بداند که طفل مرده است چه خواهد کرد؟ ممکن است بخود صدمه ای برساند.»?lyd ریش سفیدان قوم و خانواده اش آمدند و از او خواهش کردند که برخیزد و با آن ها نان بخورد، اما او قبول نکرد.(kKd داود بخاطر او پیش خداوند زاری کرد که او را شفا بدهد. روزه گرفت و تمام شب بروی زمین خوابید.Tj#d ناتان این را گفت و به خانۀ خود برگشت.خداوند طفلی را که بیوۀ اوریا برای داود بدنیا آورده بود به مرض مهلکی دچار کرد.2i_d اما چون با آن کار زشت خود به دشمنان موقع دادی که به خداوند اهانت کنند، بنابران طفل تو می میرد.»vhgd داود به گناه خود اقرار کرد و گفت: «من در برابر خداوند گناه کرده ام.» ناتان گفت: «خداوند گناهت را بخشید و بخاطر گناهی که کردی نمی میری.Cgd تو آن کار را در خفا کردی، اما کاری که من با تو می کنم در روز روشن و در حضور تمام مردم اسرائیل خواهد بود.»»3fad خداوند اضافه می کند: «من از خانوادۀ خودت کسی را بلای جانت می گردانم. و زنهایت را می گیرم و به مردم دیگر می دهم و آن ها با زنهایت در روز روشن و در ملاء عام همبستر می شوند. ed بنابران، شمشیر و مرگ یک تشویش همیشگی برای خانواده ات خواهد بود. زیرا که تو زن اوریا را گرفتی که زن تو بشود. و من از این کار ات بسیار ناراضی هستم.»sdad پس چرا احکام مرا خوار نموده و کاری کردی که در نظر من ناپسند بود؟ زیرا اوریا را با شمشیر عمونیان بقتل رساندی و زن او را زن خود ساختی.c!d قصر آقایت را به تو بخشیدم و زنهای او را به آغوش تو رساندم. تخت سلطنت اسرائیل و یهودا را به تو عطاء کردم. اگر همۀ اینها کم بود، من برایت زیادتر می دادم.bd ناتان به داود گفت: «تو همان شخص هستی و خداوند، خدای اسرائیل چنین می فرماید: «من ترا به عنوان پادشاه بنی اسرائیل برگزیدم. از دست شائول ترا نجات دادم.'aId چون او برۀ آن مرد فقیر را گرفت باید چهار برابر آن را تاوان بدهد، زیرا او هیچ رحمی نداشت.»V`'d داود از شنیدن این قصه بسیار قهر شد و به ناتان گفت: «به خداوند زنده قسم است آن شخصیکه این کار را کرد سزاوار مردن است.S_!d روزی یک مسافر به خانۀ مرد ثروتمند آمد. او دلش نخواست که از گله و رمۀ خود بره ای را بگیرد و برای مهمان غذا تهیه کند، در عوض رفت و برۀ آن مرد فقیر را گرفت و آنرا کباب کرد و برای مهمان آورد.»(^Kd اما آن شخص دیگر نادار و از مال دنیا فقط یک برۀ ماده داشت که خریده و پرورش داده بود و مثل حیوان دست آموز با او و فرزندانش نشو و نما می کرد. از کاسۀ او می خورد و از جام او می نوشید. در آغوش او می خوابید و خلاصه او را مثل دختر خود دوست داشت.F]d مرد ثروتمند رمه و گلۀ فراوان داشت.n\ Yd خداوند ناتان نبی را نزد داود فرستاد. ناتان نزد او رفت و گفت: «در شهری دو مرد زندگی می کردند. یکی از آن ها ثروتمند و دیگری فقیر بود.['d وقتی دوران سوگواری بپایان رسید، داود او را به کاخ سلطتنی خود آورد و با او عروسی کرد. آن زن برایش پسری بدنیا آورد، اما خداوند از این کار داود ناراضی شد.|Zsd چون زن اوریا شنید که شوهرش کشته شده است، برایش ماتم گرفت.وقتی دوران سوگواری بپایان رسید، داود او را به کاخ سلطتنی خود آورد و با او عروسی کرد. آن زن برایش پسری بدنیا آورد، اما خداوند از این کار داود ناراضی شد. h~}||\zyBxw,utQsPrrqpDo$mlkjj4iihSgvffre"cHbPa`__f^^i\[ZYXWJUU*T RhQ7PO;MMKLKVJ5IHGFF1DC=:<;:B9r887654K3J21^04/8.-,+**I)K'-&%$$m#"!h0m_k" - B ,Q3(DhX`+d'پادشاه به جِلجال رفت و کمهام را هم با خود برد. تمام مردم یهودا و نیم بنی اسرائیل در آنجا حاضر بودند و همراه او رفتند.`_;d&پس همگی از دریا عبور کردند. وقتیکه پادشاه به آنطرف دریا رسید بَرزِلای را بوسید و برکتش داد و بَرزِلای به خانۀ خود برگشت.^d%پادشاه گفت: «بسیار خوب، کمهام با من برود و هر چه که تو بخواهی برایش می کنم.»t]cd$بعد اجازه می خواهم که به وطن خود برگردم و در همانجائیکه پدر و مادرم دفن شده اند، بمیرم. اما کمهام اینجا در خدمت پادشاه است. اجازه بدهید که با شما برود و هر خوبی که در حق او بکنید در حقیقت در حق من می کنید.»r\_d#برای من همین افتخار کافی است که با پادشاه از دریا عبور کنم!%[Ed"من یک شخص پیر هشتاد ساله هستم. فرق خوبی و بدی را کرده نمی توانم. در زندگی شوق و ذوقی برایم نمانده است. خورد و نوش مزه ام نمی دهد. ساز و آواز خوانندۀ مرد یا زن را شنیده نمی توانم. پس چرا با رفتن خود مشکل دیگری بر مشکلات پادشاه بیفزایم؟%ZEd!اما بَرزِلای به پادشاه گفت: «سالهای زیادی از عمر من باقی نمانده است که به اورشلیم بروم.CYd پادشاه به او گفت: «بیا همراه من به اورشلیم برو. در آنجا زندگی کن و من همه وسایل زندگی ات را فراهم می کنم.»hXKdاو شخص سالخورده و ثروتمندی بود که هشتاد سال عمر داشت.VW'dدر همین وقت بَرزِلای، همان شخصیکه به پادشاه و سپاه او وقتیکه در محنایم در حال تبعید بسر می بردند، در مورد خوراک و غذا کمک کرده بود، از روجلیم آمد تا شاه را در عبور از دریای اُردن کمک کند.8Vkdمفیبوشت گفت: «همۀ زمین از صیبا باشد. چون حالا پادشاه به سلامتی برگشته است، همین برای من کافی است.»U1dپادشاه گفت: «دیگر حرف نزن. من تصمیم گرفتم که تو و صیبا زمین را بین خود تقسیم کنید.»HT dتمام خاندان ما باور نمی کردند که تو ما را زنده بگذاری، اما تو برعکس، مرا از بین همه کسانیکه با تو بسر یک سفره نان می خوردند، زیادتر افتخار بخشیدی. لهذا من هیچ گله و شکایتی ندارم.»qS]dو او به من تهمت کرد که من نخواستم همراه شاه بروم. و من می دانم که پادشاه همچون فرشتۀ خداوند است و بنابران، هر چه میل داری با من بکن.ERdمفیبوشت جواب داد: «آقای من، ای پادشاه! خادم من مرا فریب داد. من به او گفتم که الاغم را آماده کن، چون می خواهم بر آن سوار شده همراه پادشاه بروم. شما می دانید که من از دوپا لنگ هستم.yQmdبعد مفیبوشت، نواسۀ شائول از اورشلیم بدیدن شاه آمد. از روزیکه پادشاه اورشلیم را ترک کرد، مفیبوشت دیگر نه پاهای خود را شست و نه لباسهای خود را و نه ریش خود را کوتاه کرد. پادشاه به او گفت: «تو چرا با من نرفتی؟»tPcdبعد پادشاه به شمعی گفت: «قسم می خورم که حیات تو در خطر نیست.» Odداود گفت: «نمیدانم که با شما پسران زِرویه چه کنم؟ امروز روز کشتن نیست، بلکه روزی است که ما باید جشن بگیریم، زیرا من دوباره پادشاه اسرائیل شدم.» N;dابیشای پسر زِرویه گفت: «آیا شمعی که پادشاه برگزیدۀ خداوند را دشنام داد، کشته نشود؟»@M{dزیرا خودم خوب می دانم که چه گناهی کرده ام و از همین خاطر پیشتر از همۀ خاندان یوسف به استقبال شاه آمدم.»Ldو گفت: «امیدوارم که آقایم پادشاه، گناهی را که کرده ام و خطای بزرگی را که در روز رفتن شان از اورشلیم از من سر زد فراموش کرده و مرا بخشیده باشند.Kdهمۀ خاندان شاه را از دریا عبور دادند و برای خوشی و راحت آن ها از هیچ کاری دریغ نکردند.وقتی پادشاه از دریا عبور کرد، شمعی پسر جیر به پیش پای شاه افتادYJ-dبا او یکهزار بنیامینی بشمول صیبا، خادم شائول و پانزده پسر و بیست نفر خدمتگار او بودند و پیش از داود به اُردن رسیدند.)IMdشمعی، پسر جیرای بنیامینی هم به عجله از بحوریم آمد و همراه مردم یهودا به استقبال او شتافت.%HEdبنابران، پادشاه رهسپار اورشلیم شد و وقتیکه به دریای اُردن رسید، همه مردم یهودا به استقبال او به جِلجال آمدند تا پادشاه را در عبور از دریای اُردن همراهی کنند.)GMdپس عماسا سرکردگان یهودا را قانع ساخت و آن ها هم با یکدل و یکزبان موافقه کردند و به پادشاه پیام فرستادند و گفتند: «تو و همه کسانیکه با تو هستند به پیش ما برگردید.»>Fwd و به عماسا بگوئید: «چون تو خواهرزادۀ من هستی، خدا مرا بکشد اگر ترا بجای یوآب سپهسالار خود مقرر نکنم.»E%d شما که خویشاوندان و رگ و خون من هستید، چرا در باز آوردن پادشاه تأخیر می کنید؟»WD)d خبر آنچه که مردم اسرائیل گفتند، به گوش داود پادشاه رسید. پس داود به صادوق و ابیاتار کاهن پیامی به این مضمون فرستاد: به مو سفیدان یهودا بگوئید: «چرا در بازآوردن پادشاه، شما آخر همه باشید؟YC-d چون ابشالوم را که ما بحیث پادشاه خود برگزیدیم در جنگ کشته شد، پس چرا نرویم و داود را باز نگردانیم تا پادشاه ما شود؟»#BAd بحث و دعوائی در بین تمام قبایل شروع شد و می گفتند: «پادشاه، ما را از دست دشمنان ما و فلسطینی ها نجات داد و حالا از دست ابشالوم فراری است و در آوارگی بسر می برد.5Aedپس پادشاه برخاست و رفت و پیش دروازه نشست. در سراسر شهر شایع شد که پادشاه پیش دروازه نشسته است و همگی بحضور او جمع شدند.در عین حال اسرائیلی ها به خانه های خود فرار کردند.R@dبهر صورت، حالا برخیز و بیرون برو با مردم به مهربانی صحبت کن. اگر این کار را نکنی به خدا قسم است که تا شب یکنفر هم برایت باقی نمی ماند و این برایت مصیبتی خواهد بود که در عمرت ندیده باشی.»?ydتو دشمنان خود را دوست داری و از کسانیکه به تو محبت دارند نفرت می کنی. حالا به ما ثابت شد که سرداران و افرادت برای تو هیچ ارزش ندارند. امروز فهمیدیم که اگر ابشالوم زنده می بود و ما همه کشته می شدیم، تو خوش می شدی.>dآنگاه یوآب به خانۀ پادشاه رفت و به او گفت: «امروز تو همه را شرمنده ساختی. همین مردم بودند که زندگی تو، پسران، دختران، زنان و کنیزانت را نجات دادند.5=edپادشاه روی خود را پوشاند و با آواز بلند گریه کرد و گفت: «آه ای پسرم، ابشالوم! وای پسرم، ابشالوم!»~<wdعساکر همه مثلیکه در جنگ شکست خورده و شرمنده باشند، داخل شهر شدند.+;Qdچون مردم شنیدند که پادشاه بخاطر پسر خود بسیار غمگین است، بنابران ظفر آنروز به غم تبدیل شد.z: qdیوآب خبر شد که پادشاه برای ابشالوم گریه می کند و ماتم گرفته است.9d!پادشاه بسیار غمگین شد و به اطاق بالای دروازه رفت و گفت: «ای فرزندم، ابشالوم، ای پسرم ابشالوم! ای کاش من بجای تو می مردم! ای ابشالوم، فرزندم، پسرم!»8/d پادشاه پرسید: «آیا ابشالوم جوان سالم است؟» آن مرد جواب داد: «خداوند همه دشمنان پادشاه و تمام آنهائی را که بر ضد او برخاستند بروز آن جوان گرفتار کند.»پادشاه بسیار غمگین شد و به اطاق بالای دروازه رفت و گفت: «ای فرزندم، ابشالوم، ای پسرم ابشالوم! ای کاش من بجای تو می مردم! ای ابشالوم، فرزندم، پسرم!»z7odسپس کوشی، آن غلام سودانی، رسید و گفت: «چشم آقایم، پادشاه روشن! زیرا خداوند امروز ترا از شر آنهائی که در مقابل تو شورش کردند، نجات داد.»y6mdپادشاه گفت: «صبر کن، تو همینجا باش.» پس اخیمعص به یکطرف ایستاد.+5Qdپادشاه پرسید: «آیا ابشالوم جوان سالم است؟» اخیمعص جواب داد: «وقتی یوآب مرا و خادم شاه را فرستاد، در آنجا هنگامۀ بزرگی را برپا دیدم، اما ندانستم که سبب آن چه بود.»g4Idاخیمعص به پادشاه نزدیک شد و پس از سلام و درود او را تعظیم کرده گفت: «سپاس بر خداوند، خدایت که تو را بر دشمنانت پیروزی بخشید.»%3Edمحافظ گفت: «شخص اولی مثل اخیمعص می دود.» پادشاه گفت: «او شخص خوبی است و خبر خوش می آورد.»{2qdمحافظ شخص دیگری را دید که به طرف او می آید. محافظ صدا کرد: «یکنفر دیگر هم می آید.» پادشاه گفت: «البته او هم خبر زیادتری با خود آورده است.»-1Udمحافظ به داود خبر داد. پادشاه گفت: «اگر تنها است حتماً خبری آورده است.» وقتی او نزدیکتر آمد،x0kdداود پیش دروازۀ شهر نشسته بود. وقتی یکی از محافظین به بالای دیوار بسر وظیفۀ خود رفت، مردی را دید که یکه و تنها دویده بطرف آن ها می آید.&/Gdاخیمعص گفت: «بهر حال من می خواهم بروم.» بالاخره یوآب به او اجازه داده گفت: «بسیار خوب، برو.» آنگاه اخیمعص از راه کوتاه وادی رفت و پیش از مرد سودانی به آنجا رسید.$.Cdاخیمعص باز به یوآب گفت: «خواهش می کنم بگذار که من هم بدنبال آن سودانی بروم.» یوآب گفت: «فرزندم، حالا رفتن تو فایده ای ندارد، زیرا خبر زیادتری نیست که تو ببری.»@-{dو یوآب به مرد سودانی گفت: «تو برو آنچه را که دیدی به پادشاه خبر بده.» مرد سودانی تعظیم کرد و براه افتاد.},udیوآب به او گفت: «نی، تو نباید امروز این مژده را به او بدهی. یکروز دیگر این کار را بکن، زیرا خبر مرگ پسرش خبر خوشی برای پادشاه نخواهد بود.»A+}dبعد اخیمعص پسر صادوق گفت: «حالا می روم و به پادشاه مژده می دهم که خداوند او را از دست دشمنانش نجات داد.»p*[dابشالوم وقتی زنده بود مُناری برای خود در وادی شاه ساخته بود، زیرا می گفت: «من پسری ندارم که نام مرا زنده نگهدارد.» بنابران، آنرا بنام خود، یعنی منار ابشالوم نامید که تا به امروز به همان نام یاد می شود.)dآنگاه جسد ابشالوم را در جنگل برده در چاه عمیقی انداختند و توده ای از سنگها را بروی آن انباشتند. بعد سپاه اسرائیل به خانه های خود فرار کردند.s(adسپس یوآب سرنا نواخت و همه لشکر از تعقیب اسرائیل دست کشیدند.'ydبعد ده نفر از سلاحبردار یوآب بدور ابشالوم حلقه زدند و او را کشتند.k&Qdیوآب گفت: «نمی خواهم با این حرفها وقت خود را ضایع کنم.» آنگاه سه تیر را گرفت و به قلب ابشالوم، در حالیکه هنوز زنده بود، فرو کرد.L%d و اگر من به پادشاه خیانت می کردم و پسرش را می کشتم، از پادشاه مخفی نمی ماند و اولتر خودت بر ضد من بر می خاستی.»d$Cd اما آن مرد به او گفت: «اگر هزار سکۀ نقره هم می دادی، دست خود را بر سر پادشاه بلند نمی کردم، زیرا شنیدم که داود به تو و ابیشای و اتای چه امر کرد. او گفت که به خاطر او به ابشالوم جوان صدمه ای نرسانیم.U#%d یوآب از او پرسید: «چه گفتی؟ تو او را در آنجا دیدی و نکشتی؟ اگر او را می کشتی من ترا ده سکۀ نقره و یک کمربند می دادم.»3"ad شخصی او را در آن حال دید و به یوآب خبر داده گفت: «من ابشالوم را دیدم که از درخت بلوط آویزان بود.»,!Sd در حین جنگ، ابشالوم با چند نفر از خادمان داود برخورد. پس بر قاطر خود سوار شد و فرار کرد. قاطر زیر شاخه های یک درخت بزرگ بلوط رفت. سر ابشالوم میان شاخه ها گیر شد و او در بین زمین و هوا آویزان ماند. قاطر از زیر پایش رفت و به دویدن ادامه داد.K dجنگ در سراسر کشور گسترش یافت. تعداد مردمیکه در جنگل گم شدند زیادتر از آنهائی بود که با دم شمشیر از بین رفتند.6gdدر نتیجه سپاه داود لشکر اسرائیل را شکست داد و کشتار آنروز بسیار زیاد و در حدود بیست هزار نفر بود.1dپس سپاه داود برای مقابله با لشکر اسرائیل به صحرا رفت و جنگ در جنگل افرایم شروع شد.dپادشاه به یوآب، ابیشای و اتای گفت: «بخاطر من با ابشالوم که جوان است به ملایمت رفتار کنید.» همه مردم این فرمانی را که داود دربارۀ ابشالوم داد شنیدند.dپادشاه گفت: «بسیار خوب، هرچه را شما صلاح می دانید، من موافقم.» پس داود به دروازۀ شهر ایستاد و همگی بدسته های صد نفری و هزار نفری از شهر بیرون رفتند.5dاما آن ها به او گفتند: «نی، تو باید جائی نروی. زیرا اگر ما بگریزیم برای آن ها فرقی نمی کند، چون آن ها ترا می خواهند. ارزش تو برای ما زیادتر از هزار نفر است. لهذا بهتر است که در شهر بمانی و اگر به کمکی احتیاج داشتیم برای ما بفرست.»Pdیک سوم لشکر را بسرکردگی یوآب، یک سوم شانرا تحت فرماندهی ابیشای پسر زِرویه، برادر یوآب و یک سوم آن ها را به رهبری اتای جتی براه انداخت و پادشاه به مردم گفت: «من هم البته با شما می آیم.» -dبعد داود تمام لشکر خود را جمع کرد و صاحب منصبانی را به رتبه های مختلف تعیین نمود.0[dعسل و پنیر آوردند و به آن ها گفتند: «در این سفر دور و دراز بیابان شاید گرسنه و تشنه شده باشید.»G dبعد برای او و همراهانش بستر، دیگ و کاسه، آرد گندم و جو، غلۀ بریان، لوبیا، ماش، نخود،عسل و پنیر آوردند و به آن ها گفتند: «در این سفر دور و دراز بیابان شاید گرسنه و تشنه شده باشید.» dچون داود به محنایم آمد، شوبی پسر ناحاش از ربت بنی عمون، ماکیر پسر عَمیئیل از لودبار و بَرزِلای جِلعادی از روجلیم به گرمی از او استقبال کردند.[1dو ابشالوم و سپاه او در سرزمین جلعاد اردو زدند.5dدر عین حال عماسا را بعوض یوآب بسرکردگی سپاه خود مقرر کرد. (عماسا پسر شخصی بنام یترای اسرائیلی، شوهر اَبِیجایَل، دختر ناحاش، خواهر زِرویه، مادر یوآب بود.)(Kdبعد داود به محنایم آمد و ابشالوم اردوی اسرائیل را آماده و مجهز کرد و از دریای اُردن گذشت.Edچون اخیتوفل دید که مشورۀ او قبول نشد، الاغ خود را آماده کرد و به شهر خود رفت. پس از آنکه کارهای خود را سربراه نمود، خود را حلق آویز کرد و مُرد و او را در آرامگاه پدرش بخاک سپردند.0[dآنگاه داود برخاست و با همراهان خود از دریا عبور کرد و تا دمیدن صبح حتی یکنفر هم در آنجا نماند.8kdوقتی آن ها رفتند، یُوناتان و اخیمعص از چاه بیرون شدند و پیش داود پادشاه رفتند و گفتند: «زود شو و از دریا عبور کن، زیرا اخیتوفل مشوره داده است که ترا دستگیر کنند و بکشند.»Ldوقتی خادمان ابشالوم آمدند و از او پرسیدند که اخیمعص و یُوناتان کجا هستند، زن گفت: «آن ها به آن طرف دریا رفتند.» خادمان پس از آنکه جستجو کردند و آن ها را نیافتند، به اورشلیم برگشتند.(Kdزن صاحب خانه، سر چاه را با پارچه ای پوشاند و بروی پارچه گندم را پاش داد که چاه معلوم نشود.- Udباوجود آنهمه احتیاط یکی از غلامان آن ها را دید و به ابشالوم خبر داد. پس آندو فوراً از آنجا به بنیامین گریختند. در آنجا شخصی آن ها را در چاه حویلی خانۀ خود پنهان کرد. 9dدر عین حال یُوناتان پسر ابیاتار و اخیمعص پسر صادوق در عین روجِل منتظر بودند و کنیزی برای شان خبرها را می آورد و آن ها به نوبۀ خود خبرها را به داود می رساندند. زیرا آندو از ترس اینکه مبادا دیده شوند به داخل شهر رفته نمی توانستند. 1dپس فوراً پیامی به داود بفرست و به او اطلاع بده که شب را نباید در گذرگاه بیابان بگذراند و هرچه زودتر آنجا را ترک کند، ورنه او و همه همراهانش نابود می شوند.( Kdبعد حوشای به صادوق و ابیاتار کاهن بیان کرد که اخیتوفل چه پیشنهاد کرد و مشورۀ خودش چه بود.p [d بنابران، ابشالوم و تمام مردم اسرائیل گفتند که رأی و نظریۀ حوشای بهتر از نظریۀ اخیتوفل است، زیرا خداوند چنین مقدر فرموده بود که مشورۀ عاقلانۀ اخیتوفل قبول نشود و خداوند ابشالوم را بروز بد گرفتار کند.q]d و اگر به داخل شهر بگریزد، آنوقت تو همه سپاه اسرائیل را در اختیار خود می داشته باشی و ما با خود کمند می بریم و شهر را به نزدیکترین دره می کشیم و به عمق آن می اندازیم که حتی یک دانه سنگچل آن هم باقی نماند.»iMd ما به جائیکه او است حمله می کنیم و مثل شبنمی که بر زمین می بارد بر او فرود می آئیم. آنگاه از او و همراهان او اثری باقی نمی ماند.dCd پس نظریۀ من این است که تمام مردم اسرائیل از دان تا بئرشِبع که مثل ریگ بی شمار اند، جمع شوند و تو شخصاً همراه شان به جنگ برو.2_d حتی شجاعترین مردانیکه دل شیر را دارند، از ترس روحیۀ خود را می بازند. زیرا همه مردم اسرائیل می دانند که پدرت و همچنان مردانیکه با او هستند، چقدر دلاور و شجاع می باشند.9dشاید همین حالا در غاری یا جایِ دیگری خود را پنهان کرده باشد. همینکه بیرون آید و حمله کند و تعدادی را بکشد، آنگاه همه جا شایع می شود که مردان تو کشته شده اند.xkdخودت می دانی که پدرت و مردان او چه جنگجویان شجاعی هستند و مانند خرسی که چوچه هایش در بیابان ربوده شده باشند، خشمگین و بیتاب اند. پدرت در جنگ و محاربه شخص آزموده و با تجربه ایست و شب در بین مردم خواب نمی کند.X+dحوشای گفت: «این بار مشورۀ اخیتوفل درست نیست.7dوقتی حوشای آمد ابشالوم از او پرسید: «تو چه می گوئی؟ آیا نظریۀ اخیتوفل را قبول کنم؟»  dبعد ابشالوم گفت: «از حوشای ارکی هم بپرسید که نظریۀ او در این مورد چیست.» dاین نظریه و مشورۀ اخیتوفل مورد پسند ابشالوم و سرکردگان اسرائیل واقع شد.~dچون او خسته و بی حال است، وارخطا می شود و همۀ مردمیکه با او هستند می گریزند و من تنها پادشاه را می کشم و همه مردم اسرائیل را دوباره پیش تو می آورم.»9} odاخیتوفل به ابشالوم گفت: «به من اجازه بده که دوازده هزار نفر را انتخاب کرده امشب به تعقیب داود بروم.t|cdبه این ترتیب، هر مشوره ایکه اخیتوفل می داد، ابشالوم مثل داود آنرا قبول می کرد و در نظر او آنقدر عاقلانه می بود که گوئی کلام خدا است.V{'dپس خیمه ای برای ابشالوم بسر بام برپا کردند و ابشالوم در حالیکه همه مردم اسرائیل تماشا می کردند با همه زنهای پدر خود همبستر شد.به این ترتیب، هر مشوره ایکه اخیتوفل می داد، ابشالوم مثل داود آنرا قبول می کرد و در نظر او آنقدر عاقلانه می بود که گوئی کلام خدا است.Lzdاخیتوفل گفت: «برو با همه زنهای پدرت که از خانه اش نگهداری می کنند همبستر شو. آنوقت همۀ مردم اسرائیل می دانند که تو در نظر پدرت منفور شده ای و در نتیجه زیادتر از تو پشتیبانی می کنند.»ydآنگاه ابشالوم از اخیتوفل پرسید: «تو به من مشوره بده که دیگر چه کنم؟»zxodاز طرف دیگر، چون در خدمت پدرت بودم می خواهم در خدمت تو هم باشم.»Yw-dحوشای جواب داد: «من خدمتگار کسی می باشم و پیش آن شخصی می مانم که از طرف خداوند و اکثریت مردم اسرائیل انتخاب شده باشد.Av}dابشالوم از حوشای پرسید: «آیا وفاداری خود را به دوستت به این ترتیب نشان می دهی؟ چرا همراه رفیقت نرفتی؟»*uOdوقتی حوشای ارکی، دوست داود پیش ابشالوم آمد، به او گفت: «زنده باد پادشاه! زنده باد پادشاه!»ktQdابشالوم و پیروان او همراه با اخیتوفل به اورشلیم آمدند.+sQdپادشاه و همه کسانیکه با او بودند، خسته و مانده به کنار دریای اُردن رسیدند و استراحت کردند. rd داود و همراهان او براه خود ادامه دادند و شمعی هم در حالیکه دشنام می داد و بطرف داود سنگ می انداخت و خاکها را باد می کرد، به جهت مخالف بسوی کوه رفت. qd شاید خداوند مصیبت مرا ببیند و بخاطر این دشنامها، اجر و برکت به من بدهد.»^p7d بعد داود به ابیشای و همه خادمان خود گفت: «پسر خودم که رگ و خون من است، قصد کشتن مرا دارد، پس تعجب نکنید اگر این بنیامینی زیادتر دشنامم می دهد. بگذارید دشنامم بدهد، زیرا ارادۀ خداوند همین است.>1== <<%;;*::A99=877u66F55Z44:33_22K11%0^// .{--{,,A*)((4'N&V%D$#"!qRlify"b&J{7%s <?&wGdپس خداوند مرض وبا را بر مردم اسرائیل فرستاد و هفتاد هزار نفر از دان تا بئرشِبع تلف شدند.vd داود جواب داد: «تصمیم سختی است. اما بهتر است که خود را به خداوند بسپارم از اینکه به دست دشمنان بیفتم، زیرا او خدای بسیار رحیم و مهربان است.»u)d جاد نبی نزد او رفت و آنچه را که خدا فرموده بود، برای او بیان کرد و پرسید: «کدام یک را انتخاب می کنی: سه سال قحطی در سرزمینت، یا سه ماه فرار از دشمنانت و یا سه روز مرض مهلک در کشورت؟ حالا فکر کن و بگو که به خداوند چه جواب بدهم.»(tKd خداوند به جاد که نبی داود بود، فرمود: «برو به داود بگو که من به او سه چیز پیشنهاد می کنم و او می تواند یکی را انتخاب کند.» صبح روز دیگر وقتی داود از خواب بیدار شد،Jsd بعد از آنکه سرشماری تمام شد، داود از عمل خود پشیمان گشت و به خداوند گفت: «من گناه بزرگی را مرتکب شدم، بنابران، خداوندا، از تو تمنا می کنم که مرا ببخشی. براستی کار احمقانه ای کردم.»yrmd یوآب نتیجۀ سرشماری را به شاه تقدیم کرد و معلوم شد که تعداد نفوس اسرائیل هشتصد هزار مرد جنگی و شمشیرزن و از یهودا پنجصد هزار نفر بودند.q7dسرشماری مدت نه ماه و بیست روز را در بر گرفت. سپس یوآب و همراهانش به اورشلیم برگشتند.p%dبه قلعۀ صور آمدند. از همه شهرهای حویان و کنعانیان گذشتند تا به بئرشِبع رسیدند.9omdبعد به جلعاد، در سرزمین تحتیم حدشی رسیدند و سپس به دان یعن آمدند. بعد از آنجا رفته صیدون را دور زدهEndآن ها از دریای اُردن عبور کرده در عروعیر، در جنوب شهر که در وسط وادی جاد و در نزدیکی یعزیر است، خیمه زدند.rm_dاما فرمان شاه به اعتراض یوآب خاتمه داد. پس یوآب و صاحب منصبان لشکر از حضور شاه مرخص شدند و برای سرشماری نفوس اسرائیل براه افتادند.ldیوآب گفت: «شاها! خداوند، خدایت تعداد مردم اسرائیل را صد برابر افزایش دهد و تو آن روزی را به چشم خود ببینی. چرا شاه می خواهد این کار را بکند؟» kdپس پادشاه به یوآب، سپهسالار خود که همراهش بود گفت: «برو تمام قبایل اسرائیل را از دان تا بئرشِبع سرشماری کن تا بدانم که تعداد نفوس کشور چقدر است.»j ;dبار دیگر خداوند بالای اسرائیل قهر شد و داود را وادار به سرشماری اسرائیل و یهودا کرد.Aid'و اوریای حتی ـ جمله سی و هفت نفر.khQd&عیرای یتری، جارِب یتریو اوریای حتی ـ جمله سی و هفت نفر.ngWd%صالق عَمونی، نحرای بیروتی (سلاحبردار یوآب، پسر زِرویه)،Gf d$یجال پسر ناتان از صوبه، بانی جادی،;esd#حَزرای کَرمَلی، فعرای اربی،{dqd"اَلِیفَلَط پسر احسبای پسر مَعکاتی، الیعام پسر اخیتوفل جیلونی،Dcd!شمۀ هراری، اخیام پسر شارر هراری،Qbd الیَحبای شَعَلبونی پسر یاشن، یُوناتان،Aadابوعلبون عرباتی، عزموت برحومی،T`#dبنایای فِرعاتونی، هدای از وادیهای جاعَش،u_edحالب پسر بعنۀ نِطوفاتی، اتای پسر ریبای از شهر جعبۀ بنیامین،?^{dصلمون اخوخی، مَهرای نِطوفاتی،H] dاَبیعَزَر عناتونی، مبونای حوشاتی،L\dحالَز فِلتی، عیرا پسر عِقیِش تَقوعی،9[odشمۀ حَرودی، الیقای حَرودی،ed.خداوند زنده است! متبارک باد صخرۀ من و متعال باد خدای نجات من!=d-بیگانگان جرأت خود را باخته، با ترس و لرز از قلعه های خود بیرون آمدند. <d,به مجردیکه نام مرا شنیدند تابع من گردیدند و در برابر من سر تعظیم خم کردند.H; d+تو مرا از دست فتنه گران قوم رهائی بخشیدی، حکمفرمای ملتها ساختی و قومی را که نشناخته بودم، خدمتگار من شدند.:d*ایشان را مثل غبار به دست باد سپردم و مثل گِل و لای کوچه ها دور ریختم.C9d)آن ها برای کمک زاری نمودند، اما رهانندۀ نبود. بحضور خداوند استغاثه کردند، اما او هم به آن ها جوابی نداد.8}d(تو دشمنانم را شکست دادی و آنهائی را که بدخواه من بودند، نابود کردی.75d'زیرا تو مرا برای جنگ قوت بخشیدی و آنهای را که بر ضد من برخاستند بزیر پاهایم افگندی.y6md&آن ها را بزمین کوبیدم تا نتوانند برخیزند و زیر پاهایم افتادند.5#d%دشمنانم را تعقیب نموده، به آن ها رسیدم و تا که آن ها را از بین نبردم، بر نگشتم.`4;d$راه را برای قدمهایم فراخ ساختی تا پاهایم نلغزند.u3ed#تو به من سپر نجات را بخشیدی و مهربانی تو مرا وسعت بخشیده است.2#d"دستهایم را برای جنگ ماهر می سازد تا بازوانم بتوانند از کمان برنجی کار بگیرند.1d!پاهای مرا مثل پاهای آهو ساخته است و مرا بر کوهها استوار نگاه می دارد.t0cd خدایی که پناهگاه مستحکم من است و راه های مرا راست می گرداند.r/_dزیرا کیست خدا غیر از خداوند؟ و کیست صخره ای غیر از خدای ما؟".?dراه خدا کامل است و کلام او قابل اطمینان. او برای کسانی که به او پناه می آورند، سپر است.-dبا کمک تو بر صفوف دشمن حمله می کنم و با مدد خدای خود از حصارها می گذرم.,dتو ای خداوند، نور من هستی و تاریکی را برای من به روشنایی تبدیل می کنی.+)dمردم مظلوم را نجات می بخشی، اما چشمان تو بر متکبران است تا آن ها را سرنگون سازی. *;dبا کسانی که پاک هستند به پاکی رفتار می نمائی و با آنهائی که مکار هستند مخالفت می کنی.{)qdبا شخص وفادار، وفادار هستی و با مرد کامل با کاملیت رفتار می کنی.(dبنابراین خداوند مرا مطابق عدالتم و بر حسب پاکی دستم پاداش داده است.j'Odدر حضور او بی عیب بوده و از گناه کردن خودداری نموده ام.y&mdجمیع اوامر او را مد نظر داشته و فرایض او را از خود دور نکرده ام.%ydزیرا که طریق های خداوند را پیروی نموده و از حضور او منحرف نگردیدم.v$gdخداوند مرا مطابق عدالتم اجر داد و بر حسب پاکی دستم پاداش داد.t#cdاو مرا به جای وسیع آورد و نجات داد، زیرا که از من خوشنود بود.m"Udدر روز بلای من بر سرم ریختند، اما خداوند پشتیبان من بود.!dاو مرا از دست دشمنان زورآورم رهایی داد و از بدخواهانی که قویتر از من بودند. dآنگاه از عالم بالا فرستاده، مرا برداشت و از اعماق آب های بسیار بیرون کشید.%Edآنگاه به امر خداوند و با دمیدن نفس او، اعماق بحرها نمایان شدند و اساس زمین آشکار گردید.1dپس تیرهای خود را فرستاد و ایشان را پراگنده ساخت و با رعد و برق آن ها را پریشان کرد.d آنگاه خداوند از آسمان با صدای رعدآسا سخن گفت و آواز خداوند متعال شنیده شد.^7d از درخشندگی حضور او شعله های آتش افروخته گردید.-Ud تاریکی را همچو پرده و خیمه ای بدور خود قرار داد. مثل تاریکی آب های عمیق و ابر های غلیظ آسمان.d بر کَروب، یعنی فرشتۀ مقرب، سوار بود و بر بالهای تندباد پرواز می کرد.|sd او آسمان ها را پاره کرد و فرود آمد و زیر پاهایش تاریکی غلیظی بود.3dاز بینی او دود برآمد و از دهانش شعلۀ سوزنده فروزان شد و آتش ها از آن افروخته گردید. dآنگاه زمین لرزید و تکان خورد و بنیاد آسمان ها از شدت خشم او به لرزه آمد. dدر افسردگی و پریشانی خود خداوند را خواندم و نزد خدای خود فریاد برآوردم. او آواز مرا از عبادتگاه مقدس خود شنید و فریاد من به حضورش به گوش وی رسید.{qdرشته های گور بدورم پیچیده شده و دامهای مرگ در سر راهم قرار داشت.sadرشته های مرگ مرا احاطه کرده و امواج نیستی مرا ترسانیده بود.dخداوند را که شایستۀ ستایش است، می خوانم. پس، از دشمنانم رهایی می یابم.{qdخدایم صخرۀ من است که به او پناه می برم. او سپر من و رهانندۀ نیرومند و پناهگاه امن من است. او نجات بخشای من است و مرا از ظلم و ستم می رهاند.  dداود بعد از آنکه خداوند او را از دست دشمنانش و از دست شائول نجات داد، این سرود را برای خداوند خواند: «خداوند صخرۀ من است، پناهگاه و نجات دهندۀ من.7dاین چهار نفر همه از اولادۀ رافای غول پیکر بودند که به دست داود و مردان او کشته شدند.Edچون اسرائیل را تحقیر کرد و به تنگ آورد، برادرزادۀ داود، یُوناتان پسر شمعی او را به قتل رساند.این چهار نفر همه از اولادۀ رافای غول پیکر بودند که به دست داود و مردان او کشته شدند.=udباز در یک جنگ دیگر در جَت، مرد قوی هیکل و قدبلندی بود که هر دستش شش انگشت و هر پایش شش پنجه داشت، یعنی جملۀ انگشت و پنجه هایش بیست و چهار و او هم از اولادۀ رافای غول پیکر بود.' Idباز در جنگ دیگری با فلسطینی ها که آنهم در جوب بود، اَلحانان پسر یعری ارجیم، از اهالی بیت لحم، برادر جُلیات جتی را کشت که چوب نیزه اش مثل چوب کارگاه بافندگی بود. {dپسانتر، در یک جنگ دیگر با فلسطینی ها که در جوب بوقوع پیوست، سِبکای حوشاتی که او هم یکی از اولاده های رافای غول پیکر بود در این جنگ کشته شد.[ 1dاما ابیشای، پسر زِرویه به کمک داود آمد و به فلسطینی حمله کرد و او را کشت. آنگاه مردان داود به او گفتند: «از این ببعد تو نباید با ما به جنگ بروی، زیرا ما نمی خواهیم که چراغ اسرائیل خاموش شود.»p [d یشبیبنوب که از اولادۀ رافای غول پیکر و وزن نیزۀ برنجی او در حدود سه و نیم کیلو بود و یک شمشیر نو به کمر داشت، قصد کشتن داود را کرد.U %d بار دیگر فلسطینی ها برای جنگ با اسرائیل آمدند. داود و مردان او برای مقابله رفتند. در حین جنگ، داود مانده و خسته شد.'Id به مردان خود هدایت داد که استخوان های آن ها را جمع کنند و ضمناً چند نفر را به یابیش جلعاد فرستاد و از مقامات آنجا تقاضا کرد که استخوانهای شائول و یُوناتان را برایش بفرستند. آن ها اجساد شائول و یُوناتان را از میدان عمومی در بیت شان دزدیده بودند. (فلسطینی ها آندو را بعد از آنکه در سر کوه جِلبوع کشتند، به آن میدان آوردند و آویزان کردند.) وقتی استخوانها را آوردند آن ها را با استخوانهای هفت نفر دیگر در قبرستان قیس، پدر شائول در شهر صیلع، در قلمرو بنیامین دفن کردند. بعد از آن خداوند دعای شانرا قبول کرد و قحطی از بین رفت.Od وقتی داود خبر شد که رِزِفه چه کرده است،%d بعد رِزِفه، دختر اَیَه نمدی را گرفت و بروی صخره ای برای خود انداخت. و در تمام موسم درو تا به روزیکه باران بارید در آنجا ماند تا جنازۀ دو پسرش از چنگال و نول مرغان هوا در روز و از چنگ و دندان حیوانات وحشی در شب در امان باشند.+Qdبه دست جِبعونی ها تسلیم کرد. آن ها همه را در حضور خداوند بر آن کوه بدار آویختند و هر هفت نفر شان یکجا هلاک شدند. روزیکه آن ها را کشتند مصادف با شروع موسم درو جو بود.+Qdبنابران دو پسر رِزِفه را که برای شائول بدنیا آورده بود، یعنی ارمونی و مفیبوشت و پنج پسر میراب، دختر شائول را که برای عدرئیل پسر بَرزِلای محولاتی بدنیا آورده بود9mdاما پادشاه مفیبوشت، پسر یُوناتان را نداد، بخاطریکه داود و یُوناتان بحضور خداوند قسم خورده بودند.~wdآن ها گفتند: «برای ما هفت پسر شائول را بده تا آن ها را در حضور خداوند، در شهر شائول که برگزیدۀ خداوند بود بدار بیاویزیم، زیرا شائول مردم ما را از بین برد و نقشۀ تباهی ما را کشید و می خواست که ما در سرزمین اسرائیل بهره ای نداشته باشیم.» پادشاه قبول کرد و گفت: «آن ها را به شما می دهم.»9dآن ها جواب دادند: «ما از شائول و خاندان او نقره و طلا نمی خواهیم و نه خیال انتقام را داریم که کسی از مردم اسرائیل کشته شود.» پادشاه پرسید: «پس چه می خواهید؟»S!dداود از آن ها پرسید: «چه می خواهید که برای شما بکنم تا گناه ما بخشیده شود و از خداوند بخواهید که به ما برکت بدهد؟»(Kdبنابران شاه جِبعونی ها را بحضور خود فراخواند. (جِبعونی ها از قوم اسرائیل نبودند، بلکه گروهی از باقیماندۀ اموریان بودند. بنی اسرائیل قسم خورده بودند که هیچگاهی شمشیر بروی شان نکشند. اما شائول بخاطر تعصبات ملی قصد کشتن آن ها را کرد.)S~ #dدر دوران سلطنت داود یک قحطی پیدا شد که برای سه سال دوام کرد. پس داود پیش خداوند دعا کرد و خداوند به جواب دعای او فرمود: «این قحطی نتیجۀ گناه شائول و خاندان او است که جِبعونی ها را کشتند.»<}udعیرای یایری هم کاهن داود بود.|dشیوا منشی دربار و صادوق و ابیاتار کاهن بودند.عیرای یایری هم کاهن داود بود.x{kdادورام سرکردۀ کارگران اجباری، یهوشافاط، پسر اخیلود خبرنگار،Tz#dحالا یوآب قوماندان عمومی قوای عسکری اسرائیل بود. بنایاهو، پسر یَهویاداع فرماندهی محافظین دربار را به عهده داشت.ydآنگاه زن با مشورۀ حکیمانۀ خود پیش مردم رفت و آن ها سر شَبَع را از تنش بریدند و برای یوآب انداختند. بعد یوآب سرنا را نواخت و مردم دست از حمله کشیدند. یوآب پیش پادشاه به اورشلیم برگشت و دیگران به خانه های خود رفتند.4xcdاما در اینجا شخصی است بنام شَبَع پسر بکری، از کوهستان افرایم. او در مقابل داود پادشاه دست به شورش زده است. ما فقط او را می خواهیم که تسلیم شود و آنوقت ما همه از اینجا می رویم.» زن گفت: «بسیار خوب، ما سر او را از آنطرف دیوار برایت می اندازیم.»hwKdیوآب جواب داد: «خدا نکند که من آنرا نابود یا خراب کنم.v1dو من یکی از اشخاص صلحجو و صادق در اسرائیل هستم. تو می خواهی شهری را که مادر شهرهای اسرائیل است خراب کنی. چرا چیزی را که متعلق به خداوند است از بین می بری؟»Kudزن گفت: «در قدیم می گفتند: «اگر دعوائی دارید برای مشوره به آبل بروید.» زیرا در آنجا هرگونه دعوا حل و فصل می شدpt[dیوآب پیش آن زن رفت و زن از او پرسید: «تو یوآب هستی؟» او جواب داد: «بلی.» زن به او گفت: «به حرف کنیزت گوش بده.» یوآب گفت: «گوش می دهم.»Ss!dآنگاه زن دانشمندی از دیوار شهر، یوآب را صدا کرده گفت: «بشنوید و به یوآب بگوئید که پیش من بیاید تا با او حرف بزنم.»zrodوقتی عساکر یوآب به آبل رسیدند آنرا محاصره و تصرف کردند. بعد پشته ای در برابر شهر ساختند و از بالای آن شروع به خراب کردن دیوارها نمودند.rq_dدر عین حال شَبَع از تمام قبایل اسرائیل گذشت و به شهر آبل بیت معکه آمد. بعد تمام افراد طایفۀ بکری جمع شدند و با او به داخل شهر رفتند.p/d وقتی جسد عماسا از روی سرک برداشته شد، همگی بدنبال یوآب برای دستگیری شَبَع رفتند.[o1d عماسا غرق در خون، بروی سرک افتاده بود. وقتی یکی از مردان یوآب دید که جمعیتی بدور جسد او ایستاده اند و تماشا می کنند، عماسا را از روی سرک برداشته در صحرا انداخت و جنازۀ او را با لباسش پوشاند.End یکی از مردان یوآب که در کنار جسد عماسا ایستاده بود، گفت: «هرکه طرفدار داود و یوآب است بدنبال یوآب بیاید.»[m1d اما عماسا متوجه شمشیری که در دست یوآب بود نشد. یوآب شمشیر را در شکم او فرو برد و روده هایش بزمین ریخت. عماسا در همان ضربۀ اول جان داد. بعد یوآب و برادرش، ابیشای به تعقیب شَبَع پسر بکری رفتند.;lqd یوآب به عماسا گفت: «برادر، چه حال داری؟» و این را گفته با دست راست خود از ریش او گرفت که او را ببوسد،Sk!dوقتی به سنگ بزرگی که در جِبعون است رسیدند، عماسا به استقبال شان آمد. یوآب که لباس عسکری به تن و شمشیر در غلاف به کمر داشت بطرف عماسا قدم برداشت. در همین وقت شمشیر او از غلاف بزمین افتاد.9jmdپس ابیشای و یوآب همراه با چند نفر از گارد شاهی و عده ای از دلاوران از اورشلیم به تعقیب شَبَع رفتند.>iwdداود به ابیشای گفت: «این شخص، یعنی شَبَع بن بکری ممکن است بیشتر از ابشالوم به ما ضرر برساند. لهذا فوراً چند نفر از محافظین مرا با خود گرفته به تعقیب او برو و پیش از آنکه داخل چهار دیوار شهر شود و موجب درد سر و گرفتاری ما گردد، خود را به او برسان.»h)dپس عماسا رفت تا سپاه را جمع کند، اما کار جمع آوری زیادتر از سه روز را در بر گرفت.@g{dبعد پادشاه به عماسا امر کرد که به لشکر یهودا خبر بدهد تا در ظرف سه روز همه جمع شوند و خودش هم حاضر باشد.Ffdوقتی داود به قصر خود در اورشلیم وارد شد، هدایت داد که ده کنیز او را که مأمور نگهبانی خانه اش بودند در یک خانه تحت مراقبت نگهدارند و احتیاجات شانرا تهیه کنند. ولی خودش دیگر با آن ها همبستر نشد و تا روز مرگ شان مثلیکه بیوه باشند، در آن زندان بسر بردند.ueedپس تمام قوم اسرائیل داود را ترک کرده به دنبال شَبَع رفتند. اما مردم یهودا با پادشاه ماندند و او را از اُردن تا اورشلیم همراهی کردند.jd Qdدر جِلجال شخص آشوبگری بود بنام شَبَع. پدر او بکری و از قبیلۀ بنیامین بود. او سرنا را نواخت و فریاد زد: «ما با داود سر و کار نداریم. پسر یسی پادشاه ما نیست. شما مردم اسرائیل همگی به خانه های تان بروید.»]c5d*اسرائیلی ها گفتند: «در اسرائیل ده قبیلۀ دیگر هستند، بنابراین، در مورد پادشاه ده چند حق داریم. پس چرا سایر قبایل را در آوردن شاه دعوت نکردید؟ بخاطر داشته باشید که ما اولین کسانی بودیم که او را دوباره آوردیم تا پادشاه ما باشد.» اما مردان یهودا به تندی جواب دادند.!b=d)مردان یهودا در جواب گفتند: «ما حق داشتیم این کار را بکنیم، چون پادشاه از قبیلۀ ما است. چرا شما از این موضوع ناراحت هستید؟ ما از او چیزی نگرفته ایم و نه او به ما کدام انعامی داده است.»اسرائیلی ها گفتند: «در اسرائیل ده قبیلۀ دیگر هستند، بنابراین، در مورد پادشاه ده چند حق داریم. پس چرا سایر قبایل را در آوردن شاه دعوت نکردید؟ بخاطر داشته باشید که ما اولین کسانی بودیم که او را دوباره آوردیم تا پادشاه ما باشد.» اما مردان یهودا به تندی جواب دادند.ad(بعد همۀ مردان اسرائیل جمع شده بحضور او برای شکایت آمدند و به او گفتند که چرا تنها مردان یهودا پادشاه و خانواده اش را در عبور از دریا همراهی کردند؟ j~}}|{zyyHvuu4t!srq(pofnm_lkkDiihhggPfedd cbbJ`` _"^]\[[Z;YX$WVUTTS"RQ|POrO!MLLKJHH GFECBcA@?E>[==G<;;G99M8_76543p117/.-,q+,*\)>(Z''&%A$\#d""A yZ|)t)<p 5 ER1~jnاَخیشار ناظر قصر سلطنتی و ادونیرام، پسر عَبدا سرپرست کارهای اجباری. nعَزریا، پسر ناتان، رئیس شورا، زابود، پسر ناتان کاهن و دوست پادشاه بود.{qnبنایاهو، پسر یَهویاداع، وزیر دفاع، صادوق و ابیاتار کاهن بودند.)Mnاَلِیحُورَف و اخیا، پسران شیشه منشی های او بودند. یَهُوشافاط، پسر اخیلود، وزیر اطلاعات،nو اشخاص ذیل مأمورین عالیرتبۀ حکومت او بودند. عَزریا، پسر صادوق کاهن.^ 9nسلیمان پادشاه، پادشاه سراسر سرزمین اسرائیل بودq]nاز این قضاوت حکیمانۀ پادشاه تمام مردم اسرائیل خبر شدند و همگی را ترس فرا گرفت، چون دانستند که آن قضاوت، نتیجۀ حکمت خداداد او بود.~nآن وقت پادشاه گفت: «طفل را نکشید او را به زن اولی بدهید ـ او مادر واقعی اش می باشد.»از این قضاوت حکیمانۀ پادشاه تمام مردم اسرائیل خبر شدند و همگی را ترس فرا گرفت، چون دانستند که آن قضاوت، نتیجۀ حکمت خداداد او بود.?}ynدر این وقت مادر اصلی، دلش برای پسرش سوخت و به پادشاه گفت: «آقای من، لطفاً طفل را نکشید. او را به این زن بدهید.» زن دومی گفت: «نی، این طفل نه از تو باشد و نه از من، دو نیمش کنید.»|{nپادشاه گفت: «حالا طفل را دو نیم کنید و به هر کدام نیم طفل را بدهید.»l{Snپس گفت: «یک شمشیر برایم بیاورید.» وقتی شمشیر را آوردند،3zanبالاخره پادشاه گفت: «هر کدام تان دعوا دارد که طفل زنده از او است و طفل مرده به دیگری تعلق دارد.»5yenزن دومی گفت: «نی، طفل زنده پسر من است. طفل مرده پسر تو است.» زن اولی گفت: «نی، طفل مرده از تو است و طفل زنده پسر من است.» به این ترتیب آن دو زن در حضور پادشاه دعوا می کردند.xnوقتیکه صبح برخاستم که طفل را شیر بدهم دیدم که طفل مُرده است و پسر من نیست.»>wwnپس نیم شب برخاست و در حالیکه من خواب بودم پسر مرا از پهلویم گرفت و پسر مُردۀ خود را در بغل من قرار داد.mvUnاما یک شب وقتی این زن خواب بود پسرش زیر پهلویش شد و مُرد.Au}nسه روز بعد از تولد طفلم این زن هم صاحب یک طفل شد. ما دو نفر تنها بودیم و بجز از ما کسی دیگری در خانه نبود..tWnیکی از آن دو زن گفت: «آقای من، این زن و من در یک خانه زندگی می کنیم. چندی پیش طفلی بدنیا آوردم.qs]nیکروز دو زن بدکاره پیش پادشاه آمدند و در حضور او ایستادند.Tr#nسلیمان بیدار شد و دانست که خواب دیده است. بعد به اورشلیم رفت و در مقابل صندوق پیمان خداوند ایستاد و قربانی های سوختنی و صلح برای خداوند تقدیم کرد و برای همه خدمتگاران خود یک مهمانی داد.;qqnو اگر در راه من قدم بگذاری، فرایض و احکام مرا مثل پدرت، داود بجا آوری، من هم به تو عمر دراز می بخشم.»pn همچنان چیزهائی را هم که از من نخواستی به تو می دهم. ترا صاحب ثروت و جلال و افتخار می سازم که هیچکدام پادشاه همزمانت با تو برابری کرده نتواند.\o3n بنابران هرچه که خواستی برایت می دهم. بتو آنقدر فهم و حکمت می بخشم که هیچ کسی مثل تو نبوده و هیچ شخصی هم بعد از تو نباشد.Bnn و به سلیمان فرمود: «بخاطریکه این خواهش را از من کردی و برای خود عمر دراز، ثروت و انتقام از دشمنانت را نخواستی و تقاضا نمودی که به تو فهم و دانش عطا کنم تا خوبی و راستی را بدانی.Hm n خداوند از این خواهش سلیمان راضی شد.Eln بنابران به بنده ات عقل و دانش عطا فرما تا بتوانم بر قوم برگزیدۀ تو با عدل و انصاف حکومت کنم و فرق خوب و بد را بدانم، زیرا بدون کمک تو هیچ کسی نمی تواند این قوم بزرگ را اداره کند.»Lknو افتخار آنرا دادی که در بین قوم برگزیده ات، یعنی این ملت بزرگی که بی شمارند و حساب شده نمی توانند زندگی کنم،zjonای خداوند، خدای من، حالا که این بنده ات را بجای پدرم، داود، پادشاه ساختی و هرچند که من طفل ضعیفی هستم که دست راست و چپ خود را نمی شناسم.miUnسلیمان جواب داد: «تو به پدرم داود، بسیار مهربان بودی، زیرا که او یک شخص صادق، راستکار و امین بود و از همه احکام تو پیروی می کرد. تو امروز احسان و مهربانی خود را با بخشیدن تخت او به من زیادتر نشان دادی.h-nدر جِبعون سلیمان خداوند را در خواب دید. خداوند به او گفت: «بگو که برایت چه بدهم؟»vggnروزی پادشاه برای ادای قربانی به جِبعون رفت، زیرا در آنجا یک تپۀ بلندی بود و سلیمان یکهزار قربانی سوختنی بر قربانگاه آنجا تقدیم کرد.pf[nسلیمان خداوند را دوست داشت و مطابق هدایات پدر خود، داود رفتار می کرد، ولی او هم قربانی ها و نذرهای خود را در تپه ها تقدیم می نمود.e7nچون تا آن زمان هنوز عبادتگاهی آباد نشده بود مردم اسرائیل در تپه ها قربانی می کردند.Od nسلیمان معاهده ای با فرعون، پادشاه مصر امضاء کرد و با دختر او عروسی نمود و عروس خود را به شهر داود آورد تا بنای قصر خود و عبادتگاه خداوند را تمام کند و دیوارهای اطراف اورشلیم را بسازد.Zc/n-بعد بنایاهو، پسر یَهویاداع به امر پادشاه بیرون رفت و او را کشت. به این ترتیب سلیمان اساس یک سلطنت استوار را بنا نهاد.Pbn,اما او مرا برکت می دهد و تاج و تخت داود برای همیشه برقرار می ماند.»بعد بنایاهو، پسر یَهویاداع به امر پادشاه بیرون رفت و او را کشت. به این ترتیب سلیمان اساس یک سلطنت استوار را بنا نهاد.Ga n+پادشاه علاوه کرد: «تو خوب می دانی که چه بدیهائی در حق پدرم، داود کردی. حالا خداوند به جزای اعمالت می رساند.m`Un*پس چرا قسمی را که خوردی شکستی و از امر من اطاعت ننمودی؟»T_#n)سلیمان او را بحضور خود خواسته به او گفت: «ترا بنام خداوند قسم دادم و بتو تأکید کردم و گفتم که روزیکه قدمت را از اورشلیم بیرون بگذاری، کشته می شوی و تو گفتی: «هر امری که کنی اطاعت می کنم!»^n(چون به سلیمان خبر دادند که شمعی از اورشلیم به جَت رفته و برگشته است،]+n'خر خود را آماده کرد و بجستجوی غلامان خود به جَت رفت و آن ها را دوباره بخانه آورد.t\cn&اما بعد از ختم سه سال دو نفر از غلامان شمعی گریختند و پیش آخیش پسر معکه، پادشاه جَت رفتند. وقتی شمعی خبر شد که غلامانش در جَت هستند،a[=n%شمعی گفت: «بسیار خوب ای پادشاه، حرف شما درست و بجا است. هرچه بگوئید اطاعت می کنم.» پس شمعی مدت زیادی در اورشلیم زندگی کرد.UZ%n$و روزیکه بخواهی بروی یا پایت از جوی قِدرون بگذرد، به یقین بدانی که کشته می شوی و آنوقت خونت بگردن خودت خواهد بود.»xYkn#آنگاه پادشاه شمعی را بحضور خود طلبیده به او گفت: «در اینجا در اورشلیم خانه ای برایت بساز، در همین شهر زندگی کن و قطعاً بجای دیگر نروی..XWn"بعد پادشاه بنایاهو را بجای یوآب بعنوان قوماندان سپاه و صادوق کاهن را بعوض ابیاتار مقرر کرد.Wn!بنابران بنایاهو رفت و یوآب را کشت و جسدش را در خانۀ خودش در بیابان دفن کرد.`V;n خون آن ها بگردن یوآب و اولاده اش تا ابد می باشد. اما خداوند به اولادۀ داود که بر تخت او می نشیند، همیشه توفیق عطا می کند.»U/nو خداوند خونش را به گردن خودش کند، زیرا او بدون اطلاع پدرم، داود به آبنیر پسر نیر و عماسا پسر یتر که شریفتر و بهتر از خود او بودند حمله کرد و هر دو را کشت.LTnپادشاه گفت: «هرچه می گوید بکن. او را بکش و دفنش کن تا خون بی گناهی را که ریخته است از گردن من و خاندانم دور شود.AS}nبنایاهو به خیمۀ خداوند داخل شد و گفت: «شاه امر کرده است که بیرون بیائی.» یوآب گفت: «نی، می خواهم در همینجا بمیرم.» بنایاهو برگشت و پیش پادشاه رفت و گفت: «یوآب اینطور جواب داد.»#RAnکسی به سلیمان خبر داد که یوآب به خیمۀ حضور خداوند پناه برده و در پهلوی قربانگاه ایستاده است. سلیمان بنایاهو، پسر یَهویاداع را فرستاد و گفت: «برو و او را بکش.»Q%nوقتیکه یوآب از مرگ اَدُونیا خبر شد به خیمۀ حضور خداوند فرار کرد و شاخکهای قربانگاه را محکم گرفت. (یوآب در شورش اَدُونیا همدست بود، اما نه با ابشالوم.)P{nپس سلیمان ابیاتار را از وظیفه اش بحیث کاهن خداوند برطرف کرد و به این ترتیب آنچه که خداوند در بارۀ خاندان عیلی در شیلوه فرموده بود عملی شد.~Ownبعد پادشاه به ابیاتار گفت: «به مزرعه ات در عناتوت برو، اگرچه سزای تو مرگ است، اما این بار ترا نمی کشم. چونکه تو صندوق پیمان خداوند را پیشروی پدرم، داود حمل می کردی و بخاطریکه غم شریک پدرم در همه مشکلاتش بودی.»-NUnپس سلیمان پادشاه بنایاهو، پسر یَهویاداع را برای کشتن او فرستاد و او را با شمشیر بقتل رساند.Mnآنگاه سلیمان پادشاه بنام خداوند قسم خورد و گفت: «خداوند مرا بکشد و بنام آن خداوندیکه به من تخت پدرم داود را بخشید و وعدۀ سلطنت را به من و اولاده ام داد قسم است که اَدُونیا را بخاطر این دسیسه اش همین امروز می کشم.»L nپادشاه پرسید: «چرا این خواهش را از من می کنی؟ اگر می خواهی که اَبیشَک را به او بدهم، در آنصورت بگو که سلطنت را هم به او تسلیم کنم، زیرا او برادر بزرگ من است. برعلاوه ابیاتار کاهن و یوآب، پسر زِرویه طرفدار او هستند.»Knبَتشِبَع گفت: «اجازه بده که اَبیشَک با برادرت، اَدُونیا عروسی کند.»J{nآنگاه مادرش گفت: «من از تو یک خواهش کوچک دارم و امیدوارم که آنرا رد نکنی.» پادشاه گفت: «خواهشت را بگو مادرم، البته هرچه بگوئی قبول می کنم.»uIenپس بَتشِبَع پیش سلیمان پادشاه رفت تا از طرف اَدُونیا با او حرف بزند. پادشاه به استقبال مادر خود برخاست و در مقابل او تعظیم کرد. بعد بر تخت خود نشست و امر کرد تا یک تخت دیگر هم برای مادرش بیاورند که بنشیند.]H5nبَتشِبَع گفت: «بسیار خوب من به پادشاه می گویم.»jGOnاو جواب داد: «خواهش من این است که چون سلیمان پادشاه حرف ترا قبول می کند، به او بگو که اَبیشَک شونمی را به من بدهد که زن من شود.»(FKnحالا من از تو فقط یک خواهش دارم که نباید آنرا رد کنی.» بَتشِبَع پرسید: «بگو خواهشت چیست؟»JEnاَدُونیا گفت: «تو می دانی که اصلاً من پادشاه بودم. همۀ مردم اسرائیل آرزو داشتند که من بر آن ها سلطنت کنم. اما سلطنت از من گرفته شد و به برادرم تعلق گرفت، زیرا خواست خداوند همین بود.D9nاو جواب داد: «نخیر، آمده ام که بتو چیزی بگویم.» بَتشِبَع پرسید: «چه می خواهی بگوئی؟»4Ccn بعد اَدُونیا، پسر حَجیت پیش بَتشِبَع، مادر سلیمان آمد. بَتشِبَع پرسید: «آیا برای جنگ آمده ای؟»!B=n پس سلیمان بجای پدر خود، داود بر تخت شاهی نشست و قدرتِ سلطنت او استوار و پایدار گردید.A%n او مدت چهل سال بر اسرائیل سلطنت کرد ـ هفت سال در حبرون و سی و سه سال در اورشلیم.x@kn بعد داود مُرد و با پدران خود پیوست و در شهر داود بخاک سپرده شد.f?Gn اما فکر نکنی که او بیگناه است. تو می دانی که با او چه معامله ای بنمائی. باید کاری کنی که با موی سفید خود غرقه بخون بگور برود.»B>nهمچنین شمعی پسر جیرای بنیامینی، باشندۀ بحوریم را بیاد داشته باش که وقتی به محنایم رفتم او بدترین دشنامها را به من داد، اما روزیکه در اُردن بدیدنم آمد قسم خوردم که او را نکشم.:=onولی با پسران بَرزِلای جِلعادی مهربان باش و از آن ها با بزرگواری و سخاوت نگهداری کن، زیرا وقتیکه من از دست برادرت ابشالوم فرار کردم آن ها به من احسان و مهربانی نشان دادند.<'nپس از روی عقل و دانش عمل کن و نگذار که آن ها به پیری برسند و به مرگ طبیعی بمیرند.y;mnبرعلاوه می دانی که یوآب، پسر زِرویه با دو قوماندان سپاه اسرائیل، یعنی آبنیر پسر نیر و عَماسا پسر یتر چه کرد؟ به بهانۀ جنگ آن ها را کشت و در زمان صلح خون شان را ریخت و دامان و کف بوتهایش با خون آن ها آلوده شد.%:Enو اگر قرار وصیت من رفتار کنی، خداوند وعده های خود را که به من داده است عملی می سازد که فرمود: «اگر اولاده ات براه راست بروند و با صفای قلب و روح و ایمان کامل بندگی مرا کنند، تاج و تخت تو برای همیشه در بین قوم اسرائیل برقرار می ماند.»$9Cnاز ارشادات خداوند، خدای خود پیروی کن، در راه او قدم بردار. فرایض، احکام و اوامر او را طوریکه در تورات ذکر شده اند بجا آور تا در زندگی از همه چیز برخوردار باشی.q8]n«من حالا به جائی می روم که سرانجام همۀ مردم روی زمین می روند. بنابران از تو توقع دارم که دلیر باشی و نشان بدهی که صاحب شخصیتی هستی.a7 ?nچون داود به مردن نزدیک شد به سلیمان وصیت کرده گفت:d6 En5آنگاه سلیمان پادشاه گفت که او را بحضورش بیاورند. وقتی اَدُونیا آمد در حضور سلیمان تعظیم کرد و سلیمان گفت: «برو به خانه ات.»+5 Sn4سلیمان گفت: «اگر شخص نیک باشد و کار بد نکند یک تار مویش هم کم نمی شود، اما اگر کار خطا از او سر بزند کشته می شود.»آنگاه سلیمان پادشاه گفت که او را بحضورش بیاورند. وقتی اَدُونیا آمد در حضور سلیمان تعظیم کرد و سلیمان گفت: «برو به خانه ات.»4 {n3به سلیمان خبر دادند و گفتند: «اَدُونیا از ترس سلیمان پادشاه شاخکهای قربانگاه را محکم گرفته می گوید: سلیمان پادشاه وعده بدهد که مرا نکشد.»x3 mn2اَدُونیا هم از ترس سلیمان رفت و از شاخکهای قربانگاه محکم گرفت.|2 un1آنگاه همه مهمانان اَدُونیا از ترس جان برخاستند و براه خود رفتند.1 9n0و خدا را شکر کرد و گفت: «مبارک است نام خداوند، خدای اسرائیل که به یکی از فرزندان من این افتخار را داد تا بر تخت سلطنت من بنشیند. شکر که من زنده بودم و دیدم.»»]0 7n/برعلاوه مأمورین دربار پیش داود پادشاه برای عرض تبریک آمدند و گفتند: «خدایت نام سلیمان را مشهورتر از نام تو گرداند و تخت او را با عظمت تر از تخت تو سازد.» و داود پادشاه در بستر خود بسجده افتادN/ n.همین حالا سلیمان بر تخت شاهی نشسته است.C. n-صادوق کاهن و ناتان نبی سلیمان را در جیحون به عنوان پادشاه مسح کرده اند و از آنجا مردم خوشی کنان براه افتاده و شهر پُر از شور و غلغله است. آن آوازی را هم که شنیدید غلغلۀ مردم بود.?- {n,پادشاه صادوق کاهن، ناتان نبی، بنایاهو، کریتیان و فلیتیان را فرستاد تا او را بر قاطر پادشاه سوار کنند., /n+یُوناتان جواب داد: «نخیر، زیرا داود پادشاه، سلیمان را بجای خود پادشاه ساخته است.+ n*او هنوز حرف خود را تمام نکرده بود که یُوناتان، پسر ابیاتار کاهن آمد. اَدُونیا گفت: «بیا داخل شو. تو یک شخص نیک هستی و حتماً خبری خوش آورده ای.»p* ]n)وقتی اَدُونیا و مهمانان او از خوردن فارغ شدند، آواز آن ها را شنیدند و چون صدای سرنا بگوش یوآب رسید، پرسید: «این غلغله برای چیست؟»5) gn(و همگی بدنبال او رفته با نوای نَی و با خوشی زیاد خوشحالی می کردند که زمین از آواز آن ها بلرزه آمد.( n'در آنجا صادوق یک بوتل روغن را از خیمۀ حضور خداوند گرفت و با آن سر سلیمان را مسح کرد. بعد سرنا را نواختند و همه گفتند: «زنده باد سلیمان پادشاه!»\' 5n&پس صادوق کاهن، ناتان نبی، بنایاهو، کریتیان و فلیتیان رفتند و سلیمان را بر قاطر داود پادشاه سوار کرده به جیحون آوردند.& 'n%همانطوریکه خداوند، خدای آقای من پادشاه، مددگار داود پادشاه بوده است یار و یاور سلیمان هم باشد! و تخت و بخت او را برتر و عالیتر از داود پادشاه گرداند.»P% n$بنایاهو گفت: «آمین و خداوند قبول فرماید!o$ [n#او پیش و شما بدنبال او بیائید و او را بجای من بر تخت سلطنت بنشانید. زیرا من او را حکمفرمای تمام قلمرو اسرائیل و یهودا برگزیده ام.» # =n"و صادوق کاهن و ناتان نبی در آنجا تاج شاهی را بر سر سلیمان بگذارند و او را بعنوان پادشاه اسرائیل برگزینند و بعد سرنا نواخته بگویند: «زنده باد سلیمان پادشاه!»H"  n!پادشاه به آن ها گفت: «مامورین مرا همراه تان ببرید. سلیمان را بر قاطر شخصی من سوار کنید. او را به جیحون ببرید.K! n بعد داود پادشاه گفت: «صادوق کاهن، ناتان نبی و بنایاهوی پسر یَهویاداع را بحضور من بیاورید.» وقتی آن ها آمدند،*  Qnآنگاه بَتشِبَع سر تعظیم بر زمین نهاده احترام بجا آورد و گفت: «همیشه زنده باد داود پادشاه!»X -nو چنانچه قبلاً هم بنام همان خداوند، خدای اسرائیل برایت وعده کرده بودم و گفتم که سلیمان، پسرت باید بعد از من پادشاهی کند و بر تخت سلطنت بنشیند. اینک امروز باز همان حرف خود را تکرار می کنم.» 7nپادشاه قسم خورد و گفت: «بنام خداوند زنده که مرا از همه خطر نجات داده است وعده می دهم 7nداود پادشاه جواب داد: «بَتشِبَع را بحضور من فراخوانید.» او آمد در مقابل شاه ایستاد.g Knآیا این کار او طبق فرمان شاه بوده است؟ زیرا به مأمورینت خبر ندادید که بعد از آقایم چه کسی پادشاه باشد و بر تخت سلطنت بنشیند.» )nاما این خدمتگار تان، صادوق کاهن، بنایاهوی پسر یَهویاداع و سلیمان را دعوت نکرد. ;nزیرا امروز رفت و تعداد زیاد گاوان و گوسفندان و گوساله های چاق را قربانی کرد. شهزاده ها، یوآب قوماندان سپاه و ابیاتار کاهن را هم دعوت کرده است. آن ها همین حالا در حضور او می خورند و می نوشند و می گویند: «زنده باد اَدُونیا پادشاه!» )nو گفت: «ای پادشاه، آیا شما فرمودید که اَدُونیا پادشاه باشد و بر تخت شما بنشیند؟; snبه پادشاه خبر دادند که ناتان نبی آمده است. وقتیکه ناتان بحضور شاه آمد، خم شد و سر تعظیم بر زمین ماند.e Gnهنوز حرف بَتشِبَع تمام نشده بود که ناتان نبی هم آمد.O nدر غیر آن وقتی پادشاه از جهان برود و به پدران خود بپیوندد، من و پسرم، سلیمان به عنوان جنایتکار کشته خواهیم شد.»V )nحالا، ای پادشاه، چشم امید همه مردم اسرائیل به طرف تو است تا به آن ها بگوئی که بعد از تو چه کسی بر تخت سلطنت می نشیند. #nاو گوسفند، گاو و بره های زیادی قربانی کرده است. تمام پسران شاه را بشمول ابیاتار کاهن و یوآب قوماندان سپاه را دعوت کرده است، اما سلیمان دعوت نشده است.~ ynحالا می بینم که اَدُونیا پادشاه شده است و تو از موضوع اطلاع نداری. #nزنش جواب داد: «ای پادشاه، تو به من وعده دادی و بنام خداوند، خدای خود قسم خوردی و گفتی: «پسرت، سلیمان بعد از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست.»k Snبَتشِبَع سر تعظیم خم کرد و پادشاه پرسید: «چه می خواهی؟», Unپس بَتشِبَع به اطاق شاه رفت. در این وقت پادشاه بسیار پیر شده بود و اَبیشَک خدمت او را می کرد.n Ynو در حین صحبتت با شاه من هم می آیم و حرفت را تائید می کنم.»J n فوراً پیش داود پادشاه برو و برایش بگو: «آقای من، تو به این کنیزت وعده دادی و گفتی: «بعد از من پسرت، سلیمان پادشاه خواهد بود و بر تخت من خواهد نشست.» پس چرا اَدُونیا پادشاه شده است؟».  Yn بنابران اگر می خواهی جان خودت و پسرت، سلیمان را نجات بدهی، پس آنچه به تو پیشنهاد می کنم، بکن!Y  /n آنگاه ناتان به بَتشِبَع، مادر سلیمان گفت: «خبر نداری که اَدُونیا، پسر حَجیت بدون اطلاع آقای ما داود پادشاه شده است؟   n اما ناتان نبی، بنایاهو و رهبران نظامی و برادر خود، سلیمان را دعوت نکرد.1  _n اَدُونیا به عین روجِل رفت. در آنجا گوسفند، گاو و بره های چاق و چله را در پیش سنگ مار قربانی کرد و برادرها، یعنی پسران دیگر شاه را با مأمورین دربار شاه یهودا دعوت نمود.N  nاما صادوق کاهن، بنایاهو، پسر یَهویاداع، ناتان نبی، شِمعی، ریعی و اعضای گارد شاهی از اَدُونیا طرفداری نکردند. 5nاَدُونیا با یوآب، پسر زِرویه و ابیاتار کاهن مشوره کرد و آن ها به او وعدۀ کمک دادند. 9nپدرش هیچگاهی در کارهایش مداخله نمی کرد و نمی پرسید که چرا فلان کار را کردی. او در عین حال یک جوان خوشچهره هم بود. مادرش او را بعد از ابشالوم بدنیا آورده بود.Z 1nدر همین وقت پسر داود، اَدُونیا که مادرش حَجیت بود، دعوای سلطنت کرده گفت: «من پادشاهی می کنم.» او برای خود چند عراده همراه با رانندگان آن ها و همچنین پنجاه شاطر که پیشاپیش او بدوند تهیه کرد. {nآن دختر به خدمت و پرستاری شاه شروع کرد، اما با او رابطۀ جنسی نداشت. 'nپس در سراسر کشور اسرائیل به جستجوی دختر زیبائی رفتند. سرانجام دختر بسیار قشنگی را بنام اَبیشَک که از باشندگان شونم بود پیدا کردند و بحضور شاه آوردند. nخادمانش گفتند: «مریضی شاه یک علاج دارد که دختر باکره ای را برای پیشخدمتی و پرستاری شان پیدا کنیم و برای اینکه شاه گرم شود باید در آغوش شان بخوابد.» 1nوقتی داود پادشاه خیلی سالخورده شده بود، هرقدر او را لباس می پوشانیدند گرم نمی شد. dو قربانگاهی برای خداوند ساخت. سپس قربانی سوختنی و قربانی صلح برای او تقدیم کرد. بنابران خداوند دعای او را قبول فرمود و بلا از سر اسرائیل رفع شد.eEdاما پادشاه به ارونه گفت: «نی، من می خواهم قیمت همه چیز را برایت بدهم و چیزی را که مفت و رایگان باشد برای خداوند، خدای خود قربانی نمی کنم.» پس داود خرمنگاه و گاوها را به قیمت پنجاه مثقال نقره خریدو قربانگاهی برای خداوند ساخت. سپس قربانی سوختنی و قربانی صلح برای او تقدیم کرد. بنابران خداوند دعای او را قبول فرمود و بلا از سر اسرائیل رفع شد.}udهمۀ اینها را به پادشاه می دهم و خداوند، خدایت تو را قبول فرماید.»)~Mdارونه گفت: «پادشاه اختیار دارند که هر استفاده ای از آن بکنند. گاوها هم برای قربانی سوختنی حاضرند و می توانند سامان خرمنگاه و یوغ گاوها را برای هیزم به کار ببرند.o}Ydو پرسید: «چرا پادشاه پیش این خدمتگار خود آمدند؟» داود گفت: «میخواهم که این خرمنگاه را از تو بخرم و برای خداوند قربانگاهی بسازم.»|/dوقتی ارونه دید که پادشاه و مردانش بسوی او می آیند، پیش رفت و روی بخاک بزمین افتاد~{wdپس داود موافقه کرد و رفت تا آنچه را که خداوند فرموده بود بجا آورد.1z]dدر همان روز جاد پیش داود آمد و گفت: «برو و قربانگاهی در خرمنگاه ارونۀ یبوسی برای خداوند بساز.» y dوقتیکه داود فرشته را دید، به خداوند گفت: «تقصیر سراسر از من بود. این گوسفندان بی زبان چه گناه کرده اند؟ من و خاندانم سزاوار قهر و غضب تو هستیم.»3xadچون فرشتۀ مرگ بنا داشت که اورشلیم را از بین ببرد، خداوند از سختگیری خود برگشته و به فرشته فرمود: «بس است. دست نگهدار!» در همان وقت فرشته نزدیک خرمنگاه ارونۀ یبوسی بود. ~~_}}m|{zzz3yyy[xewvPuusrrFqppjonnrlkjjuih_fdccaqa`J_T^]],\[ZYXXUWW#VU THhG=FF=EEDmCCtBB%@??=<Twn!به دورادور صحن داخل عبادتگاه دیواری بود که از سه لایه سنگهای تراشیده و یک لایه چوب سرو ساخته شده بود. S n و آن ها را با نقش های کروب، درخت خرما و گلهای شگفته تزئین و ورق شانی کرد.R nهمچنین دو دروازه از چوب صنوبر و هر کدام از دو تخته که دولا می شدند ساختkQQnدروازۀ دخول عبادتگاه را از چوب زیتون بشکل مستطیل ساخت.-PUnهردو دروازه را با نقش های کروب، درخت خرما و گلهای شگفته حکاکی و آن ها را با طلا ورق شانی کرد..OWnدروازه های دخول مقدسترین جایگاه را از چوب زیتون ساخت. سر و چوکات دروازه شکل پنج ضلعی داشتند.jNOnو زمین هردو اطاق داخلی و خارجی را با طلا ورق شانی نمود.0M[nدیوارهای دورادور هردو اطاق عبادتگاه را با نقش های کروب، درختان خرما و گلهای شگفته حکاکی کرد.IL nهردو کروب با طلا ورق شانی شده بودند.'KInاین دو کروب را پهلو به پهلو در مقدسترین جایگاه قرار داد که بال یک کروب به یک دیوار و بال کروب دیگر به دیوار مقابل و دو بال دیگر شان در وسط اطاق با هم تماس داشتند.RJnهردو کروب یک شکل و یک اندازه داشتند. طول بال هر کدام دو و نیم متر بود. از نوک یک بال تا نوک بال دیگر آن پنج متر بود.0I[nدر مقدسترین جایگاه دو کروب، یعنی فرشتۀ مقرب، از چوب زیتون ساخت که هر کدام پنج متر بلندی داشت.#HAnقسمت داخلی عبادتگاه و همچنین قربانگاه و مقدسترین جایگاه را با طلای خالص ورق شانی کرد.HG nسلیمان داخل عبادتگاه را با طلای خالص ورق شانی کرد و در برابر در ورودی قدس الاقداس زنجیرهای طلائی نصب نمود.%FEnقدس الاقداس بشکل مکعب، یعنی طول آن ده متر، عرض آن ده متر و بلندی آن هم ده متر بود و با طلای خالص ورق شانی شده بود. برای پوشش قربانگاه هم از چوب سرو استفاده نمود.mEUnدر قدس الاقداس عبادتگاه صندوق پیمان خداوند را قرار داد.BDnتخته های سرو داخل عبادتگاه به شکل کدو ها و گلهای شگفته حکاکی شده بودند که سنگهای دیوارها دیده نمی شدند.gCInطول تمام عبادتگاه، بغیر از قدس الاقداس بیست متر بود.xBknدر پشت عبادتگاه یک اطاق ده متره ساخت که از زمین تا سقف آن با تخته های سرو پوش شده بود و بنام قدس الاقداس یا مقدسترین جایگاه یاد می شود.AA}nدیوارهای آنرا از صحن تا سقف، از طرف داخل با تخته های سرو پوش نمود و زمین آنرا با تخته های صنوبر فرش کرد.O@n پس سلیمان عبادتگاه را آباد و تکمیل کرد.N?n در بین بنی اسرائیل و در این عبادتگاهی که تو می سازی سکونت می کنم و قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل را از یاد نمی برم.»X>+n خداوند پیامی به سلیمان فرستاده فرمود: «اگر فرایض و احکام مرا بجا آوری و از تمام اوامر من پیروی نمائی و مطابق آن ها رفتار کنی، آنوقت وعده ای را که به پدرت، داود دادم بوسیلۀ تو عملی می سازم.,=Sn آن ساختمان پیوست شدۀ سه طبقه ای را که بلندی هر طبقۀ آن دو و نیم متر بود، مقابل دیوار خارجی عبادتگاه بطوری ساخت که ذریعۀ تیرهای سرو به دیوار عبادتگاه چسپیده بودند.<-n به این ترتیب بنای عبادتگاه را تمام کرد و سقف آنرا با تیرها و تخته های سرو پوشاند.L;nراه دخول طبقۀ اول در سمت جنوب عبادتگاه بود. از آنجا ذریعۀ زینۀ پیچ در پیچ به طبقۀ دوم و بعد به طبقۀ سوم می رفت.v:gnسنگهای ساختمان عبادتگاه همه در معدن تهیه و تراشیده شده بودند که در وقت بنای عبادتگاه صدای چکش و تیشه و دیگر ابزار آهنی شنیده نمی شد.9-nعرض طبقۀ اول دو و نیم متر، از طبقۀ دوم سه متر و از طبقۀ سوم سه و نیم متر بود. به دورادور عبادتگاه پشته های ساخت تا تیرهای سرو به دیوار عبادتگاه فرو نروند.K8nدر مقابل دیوارهای خارجی، در پهلو و پشت سر عبادتگاه یک ساختمان پیوست شدۀ سه طبقه ای با اطاقهای متعدد بنا کرد.`7;nاو همچنان کلکین های شبکه دار برای عبادتگاه ساخت."6?nطول بَرَندۀ پیشروی عبادتگاه، مساوی به عرض عبادتگاه، یعنی ده متر و عرض آن پنج متر بود.(5Knطول عبادتگاهی که سلیمان برای خداوند ساخت سی متر، عرض آن ده متر و بلندی آن پانزده متر بود.&4 Inچهار صد و هشتاد سال بعد از خروج قوم اسرائیل از مصر و در سال چهارم سلطنت خود، سلیمان پادشاه در ماه زیو، یعنی در ماه دوم سال، به ساختمان عبادتگاه خداوند شروع کرد.03[nکارگران جبال با کارگران حیرام و سلیمان در کار حجاری و نجاری برای ساختمان عبادتگاه کمک کردند.12]nقرار امر پادشاه تخته سنگهای بزرگ و قیمتی را برای تهداب عبادتگاه کَندند.کارگران جبال با کارگران حیرام و سلیمان در کار حجاری و نجاری برای ساختمان عبادتگاه کمک کردند.o1Ynبرعلاوه سه هزار و سه صد کارفرما، کارها را نظارت می کردند.0nسلیمان همچنان هفتاد هزار حمال و هشتاد هزار سنگتراش در کوهستان داشت./9nو ماهانه ده هزار نفر شان را به نوبت به لبنان می فرستاد. به این ترتیب، هر ده هزار نفر شان یک ماه در لبنان و دو ماه در خانه می بودند. ادونیرام رئیس کارگران بود.{.qn سلیمان پادشاه سی هزار کارگر اجباری را از سراسر اسرائیل جلب کرد.r-_n و خداوند قرار وعده ای که داده بود به سلیمان حکمت عطا کرد و بین حیرام و سلیمان صلح برقرار بود و برای دوام آن، معاهده ای امضاء کردند.5,en و سلیمان به حیرام سالانه دو هزار تُن گندم و چهارصد هزار لیتر روغن صاف بجهت غذای کارگرانش می داد.k+Qn پس حیرام چوب سرو و چنار مورد ضرورت سلیمان را تهیه نمود.*5n کارگران من چوب را از لبنان قطع کرده به بندر بحر می آورند. بعد چوبها را بهم بسته بصورت جسم شناور به جای مورد نظرت می فرستم. در آنجا آن ها را باز می کنند و چوبها را به محل تعمیر می رسانند. تو بعوض، باید آذوقۀ کارگران مرا تهیه کنی.»J)nپس حیرام به جواب سلیمان نوشت: «پیامت برای من رسید. بزودی در مورد فرمایشت راجع به چوب سرو و چنار اقدام می کنم.(!nوقتی حیرام پیام سلیمان را گرفت بسیار خوشحال شد و گفت: «امروز خداوند را شکرگزارم که به داود چنین پسر دانا بخشیده است که فرمانروای این قوم بزرگ باشد.»{'qnبنابران می خواهم که در این کار با من کمک کنی و کارگرانت را به لبنان بفرستی که درختهای سرو را برای من قطع کنند. البته کارگران من با آن ها یکجا کار خواهند کرد و من اجورۀ آن ها را هر قدر که تو تعیین کنی برای شان می دهم، زیرا مردان من مثل مردان صیدون مهارتی در قطع کردن درختان ندارند.»e&Enبنابران وقت آن است که عبادتگاهی بنام خداوند، خدای خود آباد کنم، چونکه خداوند به پدرم، داود اینطور هدایت داده بود: «پسرت، که من او را بعد از تو بر تخت شاهی می نشانم باید عبادتگاهی بنام من بسازد.»<%snچون حالا که خداوند، خدای من از هر جانب بما صلح و آرامش بخشیده است و دشمنان و خطر جنگ از بین رفته اند،R$n«تو میدانی که پدرم داود به نسبت جنگهائی که در دوران سلطنت خود با دشمنان اطراف داشت، نمی توانست عبادتگاهی بنام خداوند، خدای خود آباد کند تا اینکه خداوند او را بر دشمنانش پیروزی بخشید._#9nسلیمان هم بنوبۀ خود این پیام را به حیرام فرستاد:" #nحیرام، پادشاه صور با داود یک دوستی همیشگی داشت. وقتی شنید که پسرش، سلیمان بجای او پادشاه شده است، نمایندگان خود را برای عرض تبریک پیش سلیمان فرستاد.G! n"مردم از همه جا می آمدند تا حکمت سلیمان را بشنوند و نمایندگان پادشاهان روی زمین برای مشوره پیش او می آمدند.5 en!در بارۀ درختان ـ از سرو آزاد لبنان تا نباتاتیکه بر دیوارها می رویند ـ سخن گفت. در اطراف حیوانات وحشی، پرندگان، خزندگان و ماهی حرف زد.مردم از همه جا می آمدند تا حکمت سلیمان را بشنوند و نمایندگان پادشاهان روی زمین برای مشوره پیش او می آمدند.gIn او همچنان سه هزار مَثَل گفت و یکهزار و پنج سرود نوشت.}nاو داناتر از همۀ مردم و عاقلتر از ایتانِ ازراحی و پسران ماحُول، یعنی حیمان، کَلکول و دَردَع بود. نامش در کشورهای اطراف او شهرت زیادی داشت.nخلاصه حکمت سلیمان زیادتر از حکمت همه عُلمای مشرق زمین و کشور مصر بود.nو خدا به سلیمان حکمت و دانش زیاد داد. ساحۀ دانش و بینش او انتها نداشت.Knبرعلاوه جو و کاه برای اسپها و اسپهای تیزپا برای مأمورین ـ نظر به مقام و رتبۀ آن ها ـ به محل کار شان می آوردند.}nمأمورین موظف هر ماه ضروریات سلیمان و اهل دربار او را تهیه می کردند.nسلیمان همچنان چهل هزار طویله برای اسپهای خود و دوازده هزار سوار داشت.nدر دوران سلطنت سلیمان، یهودا و اسرائیل ـ از دان تا بئرشِبع ـ از امنیت کامل برخوردار بودند. همگی آرام و آسوده در سایۀ تاک و درخت انجیر خود می نشستند.3anساحۀ فرمانروائی او را تمام قسمت غربی دریای فرات و از تِفسَح تا غزه و تمام کشور های پادشاهان ماورالنهر تشکیل می داد. در سراسر کشورهای اطراف او صلح و آرامش حکمفرما بود. nده گاو چاق، بیست گاو از چراگاه، صد گوسفند و همچنین آهو، گوزن و مرغهای چاق.9nمصرف خوراک روزانۀ دربار سلیمان از اینقرار بود: پنج تُن آرد تَرمیده، ده تُن آرد جَو،W)nساحۀ قلمرو سلیمان شامل ساحۀ وسیعی بود که از دریای فرات شروع می شد تا سرزمین فلسطینی ها و سرحد مصر می رسید. آن ها در سراسر دوران سلطنت سلیمان به او مالیات می پرداختند و خدمت او را می کردند.6gnنفوس اسرائیل و یهودا مثل ریگ دریا زیاد و بی شمار بود. می خوردند و می نوشیدند و در زندگی خوش بودند.r_nجابَر، پسر اُوری، در سرزمین جِلعاد. (بشمول قلمرو سیحون، پادشاه اموریان و عوج، پادشاه باشان.( در کشور یهودا یکنفر موظف این کار بود.=wnشِمعی، پسر اِیلا، در بنیامین.Jnیَهُوشافاط، پسر فاروح، در ایسَسکار.H nبعنه، پسر حوشای، در اَشیر و بَعلوت.vgnاخیمعص، در نفتالی. (او هم داماد سلیمان، و نام زنش باسمَت بود.)? {nاَخیناداب، پسر عِدو در محنایم. {n بِن جابَر، در راموت جِلعاد بشمول دهات یایر، پسر مَنَسّیو، در جِلعاد و ساحۀ اَرجُوب در باشان و همچنین شصت شهر با دیوار و دروازه های برنجی.v gn بعنه، پسر اخیلود در تَعنَک، مِجِدو و تمام بیت شان، در نزدیکی زَرِتان و در پائین یِزرعیل و از بیت شان تا اَبَل مِحوله و شهر یُقمِعام.~ wn بِن اَبِیناداب در تمام ساحۀ دُر. (او شوهر تافَت، دختر سلیمان بود.)p [n بِنحَسَد در اَرُوبُوت ـ به شمول سوکوه و تمام سرزمین حافر.|sn بندَقَر، در شهرهای ماقص، شِعَلبیم، بیت شمس و اَیَلون بیت حانان.b?nو آن ها این اشخاص بودند: بنحور، در کوهستان افرایم.8knسلیمان همچنان دوازده والی بر تمام اسرائیل مقرر کرد که برای شاه و خاندان او خوراک و دیگر احتیاجات شان را تهیه می کردند. هر کدام این والیان یک ماه در سال مسئول این کار بود. w }|{zyxwvyuQtssrqonnMm+kjj?iihigGfTee&dcc~bha``j_3][Z-YgXWVUTSRQKPOO NMLwKFJrIaHGFFKEDCBA@@?>=<;::87l654Z33 2Y1m10/n.-},,?+*)'&%$#*!!: c`237f/2%>^c * I'w,"Sn (بقیۀ وقایع دوران سلطنت سلیمان، کارهای حکیمانه و آثار ادبی او در کتاب اعمال سلیمان ثبت اند.m!Un 'بنابران سلیمان قصد کشتن یَرُبعام را کرد، اما یَرُبعام به مصر پیش شیشق، پادشاه آن کشور فرار کرد و تا روز مرگ سلیمان در مصر ماند.  n &اما بخاطر گناه سلیمان، اولادۀ داود را جزا می دهم ـ مگر نه برای همیشه.»»!=n %و اگر تو تمام احکام مرا بجا آوری، در راه من قدم گذاری، مطابق رضای من عمل کنی و مثل داود فرمانبردار اوامر من باشی، من همیشه همراه تو بوده سلطنت ترا مثل پادشاهی داود استوار و برقرار می سازم و زمام حکومت اسرائیل را به دست تو می دهم.4cn $حالا ترا می برم و بر تخت سلطنت اسرائیل می نشانم تا قرار دلخواه خود فرمانروای مطلق اسرائیل باشی.a=n #و برای پسر او تنها یک قبیله را می دهم، تا چراغ بنده ام، داود در اورشلیم، شهریکه من آنرا بنام خود برگزیدم همیشه روشن باشد.7n "ولی پادشاهی را از دست پسرش می گیرم و به تو می دهم ـ یعنی که تو پادشاه ده قبیله می شوی)n !با اینهم، تمام سلطنت را از او نمی گیرم و بخاطر بندۀ برگزیده ام، داود که از احکام و فرایض من پیروی کرد، سلیمان را می گذارم که تا آخر عمر خود پادشاه باشد.fGn زیرا او مرا ترک کرد، عَشتاروت الهۀ سِیدونی ها، کموش خدای موآب و مولِک خدای عمونیان را پرستش کرد. او در راه من نرفت. چیزی که من از او می خواستم نکرد و مثل پدر خود، داود فرایض و احکام مرا بجا نیاورد.hKn اما بخاطر بنده ام، داود و بخاطر اورشلیم که من آنرا از بین تمام شهرهای قبایل اسرائیل برگزیدۀ ام به سلیمان یک قبیله را می دهم،-Un بعد به یَرُبعام گفت: «ده تکۀ اینها را برای خود بگیر، زیرا خداوند، خدای اسرائیل چنین می فرماید: «من به زودی سلطنت سلیمان را تکه تکه می کنم و به تو ده قبیله را می دهم!tcn اخیا لباس نو خود را که به تن داشت کشید و آنرا دوازده تکه کرد. n یکروز وقتیکه یَرُبعام از اورشلیم به سفر می رفت در سر راه خود با اخیای نبی شیلونی برخورد. اخیا لباس نَو پوشیده بود و آن دو نفر در صحرا تنها بودند.n یَرُبعام یک شخص آزموده و ماهر بود. وقتیکه سلیمان خبر شد که او یک جوان لایق و کاردان است، او را سرکرده و ناظر قوای کار دو قبیلۀ منسی و افرایم گماشت.Mn دلیل شورش او در مقابل شاه این بود: سلیمان پادشاه دیواره هائی آباد و حصارهای شهر پدر خود، داود را ترمیم می کرد.Ln چندی بعد یَرُبعام، پسر نباط افرایمی دست بشورش زد. او یکی از مأمورین سلیمان و مادرش زن بیوه ای بنام صروعه بود.win او در سراسر دوران عمر سلیمان دشمن اسرائیل بود و مثل هَدَد تا که در ارام پادشاه بود به مردم اسرائیل اذیت می رساند و از آن ها نفرت داشت.\3n و سرکردۀ دستۀ شورشیان شد. وقتی داود قوای صوبه را از بین برد، رِزون با افراد خود به دمشق برای سکونت رفت و بعد پادشاه شد.cAn خدا شخص دیگری را هم دشمن سلیمان ساخت. نام او رِزون، پسر اَلیداع بود. او از پیش آقای خود، هَدَد عَزَر، پادشاه صوبه فرار کرد  n فرعون از او پرسید: «آیا در اینجا پیش من چه چیزی کم داری که می خواهی به وطنت برگردی؟» هَدَد جواب داد: «همه چیز دارم، اما باز هم می خواهم که بروم.»ymn وقتی هدد در مصر شنید که داود از دنیا رفت و یوآب، قوماندان سپاه اسرائیل هم فوت کرده است، به فرعون گفت: «اجازه بده که به وطن خود برگردم.»9 mn خواهر تَحفَنحیس پسری بنام جِنوبَت برای او بدنیا آورد و آن طفل در قصر فرعون با پسران او پرورش یافت.' In هدد و فرعون با هم دوست شدند و فرعون خواهر زن خود، یعنی خواهر ملکه تَحفَنحیس را به او داد.? yn آن ها از مدیان حرکت کرده به فاران رفتند و چند نفر از مردان فاران را با خود گرفته به مصر پیش فرعون، پادشاه مصر آمدند. فرعون به او خانه و زمین داد و معاش و غذا هم برایش مقرر کرد.  n اما هَدَد که طفل کوچکی بود با چند نفر از خادمان پدر خود به مصر فرار کرد.O n سالها پیش وقتی داود در ادوم بود، یوآب، قوماندان سپاه او رفت تا کشته شدگان را دفن کند، و او و سپاه او مدت شش ماه در آنجا ماندند. در دوران اقامت خود آن ها همه مردان ادوم را بقتل رساندند.{qn خداوند هَدَد را که از خاندان سلطنتی ادوم بود، دشمن سلیمان ساخت.xkn ولی با اینهم تمام سلطنت را از او نمی گیرم و بخاطر بنده ام، داود و بخاطر شهر برگزیده ام، اورشلیم پادشاهی یک قبیله را برای او می گذارم.»En اما بخاطر پدرت، داود این کار را در دوران حیات تو نمی کنم، بلکه در زمان سلطنت پسرت این کار را عملی می سازم.2_n بنابران خداوند به سلیمان فرمود: «چون تو قصداً پیمانت را با من شکستی و احکام و فرایض مرا بجا نیاوردی، بنابران سلطنت را از تو می گیرم و آنرا به یکی از زیر دستانت می دهم.#An و به او فرمود که نباید دنبال خدایان دیگر برود، اما سلیمان از فرمان خداوند اطاعت نکرد،=un آنگاه خداوند بر سلیمان قهر شد، زیرا او خداوند، خدای اسرائیل را ترک کرد، خدائیکه دو بار بر او ظاهر شدBn و برای هر یک زنهای خود هم یک معبد ساخت تا هر کدام شان برای خدای خود بخور بسوزانند و قربانی تقدیم نمایند.yn بعد سلیمان برای کموش، خدای منفور موآب، معبدی بسر کوه ساخت. همچنین برای مولِک، خدای منفور عمونیان معبدی بسر کوهی در شرق اورشلیم آباد کرد.S!n به این ترتیب سلیمان دست به کارهائی زد که در نظر خداوند زشت و ناپسند بود. او مثل پدر خود از خداوند پیروی کامل نکرد. n پس سلیمان پیرو عَشتاروت، الهۀ سِیدونی ها و مولِک خدای منفور عمونیان شد.^~7n زیرا در دوران پیری اش آن ها او را به پیروی از خدایان بیگانه تشویق کردند. بنابراین سلیمان بجای اینکه مانند پدرش داود با تمام دل و جان خود از خداوند، خدای خود پیروی کند، به پرستش بتها روی آورد.X}+n او هفتصد زن که همه دختران اشراف زاده بودند و همچنین سه صد کنیز داشت و این زنها باعث شدند که او از راه راست منحرف شود.|n آن ها از کشورهائی آمدند که خداوند به مردم اسرائیل گفته بود: «شما نباید با آن ها زناشوئی کنید، مبادا زنانیکه با آن ها عروسی می کنید شما را تشویق و مایل به پرستش خدایان خود نمایند.» اما با اینهم سلیمان دل به عشق آن ها داد.~{ yn سلیمان پادشاه، بغیر از دختر فرعون، به زنان بسیاری از اقوام بیگانه دل بست. آن ها از موآبیان، عمونیان، ادومیان، سِیدونی ها و حِتیان بودند._z9n عراده ها را هم از مصر به قیمت ششصد مثقال نقره فی عراده و هر اسپ را به قیمت یکصد و پنجاه مثقال نقره می خریدند. بسیاری از این اجناس را نمایندگان شاه دوباره به پادشاهان حِتیان و سوریه می فروختند.dyCn اسپهای خاص سلیمان را نمایندگانش از مصر و ترکیه به قیمت معین وارد می کردند.عراده ها را هم از مصر به قیمت ششصد مثقال نقره فی عراده و هر اسپ را به قیمت یکصد و پنجاه مثقال نقره می خریدند. بسیاری از این اجناس را نمایندگان شاه دوباره به پادشاهان حِتیان و سوریه می فروختند.&xGn سلیمان نقره را در اورشلیم مثل سنگچل و چوب سرو را مانند چنارهای عادی بیابان فراوان ساخت.w}n سلیمان یک قوای که متشکل از هزار و چهار صد عراده و دوازده هزار سوار بود جمع کرد که یک عدۀ آن در اورشلیم بود و بقیه در شهرهای مختلف قرار داشت.%vEn سال بسال هر کدام تحفه، اشیای نقره ای و طلائی، البسه، اسلحه، عطریات، اسپ و قاطر می آورد.un و تمام مردم جهان آرزو داشتند که بحضور سلیمان آمده حکمت خداداد او را بشنوند.&tGn به این ترتیب سلیمان پادشاه از نگاه ثروت و حکمت از همه پادشاهان روی زمین برتر و بهتر بود.sn سلیمان کشتی های اوقیانوس پیما را با شرکت کشتی های حیرام در دسترس خود داشت و هر سه سال یک مرتبه بر می گشتند و طلا، نقره، عاج، میمون و طاؤس می آوردند.Yr-n ظروف آبخوری پادشاه و همه ظروف سالون جنگل لبنان از طلای خالص ساخته شده بودند، زیرا نقره در دوران سلیمان ارزشی نداشت.!q=n و دوازده مجسمۀ دیگر شیر در شش پله ایستاده بودند. مثل آن تخت در هیچ سلطنتی دیده نمی شد.ipMn آن تخت شش پله داشت. سر تخت از پشت سر گِرد بود و در هر دو طرف آن چوکی های بازودار و در پهلوی هر کدام آن ها یک مجسمۀ شیر قرار داشت.joOn تختی بزرگ از عاج ساخت و آنرا با طلای خالص ورق شانی کرد.hnKn همچنین سه صد سپر کوچک از طلا ساخت که وزن هر کدام یک کیلو و هفتصد گرام بود و آن ها را در قصر شاهی، در سالون جنگل لبنان قرار داد.,mSn سلیمان پادشاه دو صد سپر بزرگ ساخت و برای ساختن هر کدام آن ها سه و نیم کیلو طلا را به کار برد.Eln این مقدار غیر از مقدارِ طلائی بود که از تاجران، مالیات گمرکی، پادشاهان عَرَب و والیان مملکت به دست آورد.kn وزن طلائیکه سلیمان در ظرف یکسال دریافت کرد در حدود بیست و سه تُن بود.Pjn و سلیمان پادشاه هم به نوبۀ خود، برعلاوۀ تحفۀ شاهانه ای که قبلاً برای ملکۀ سبا تهیه کرده بود، چیزهائی را هم که او می خواست، برایش داد. بعد ملکه با کاروان و خدمتگاران به کشور خود برگشت.'iIn پادشاه برای ستونهای عبادتگاه خداوند، قصر شاهی و ساختن چنگ و سنتور نوازندگان از همان چوب صندل استفاده کرد. به آن اندازه چوب صندل تا آنروز در آنجا دیده نشده بود.hn کشتی های حیرام برعلاوۀ طلا، مقدار زیاد چوب صندل و جواهرات از اوفیر آوردند./gYn بعد ملکه در حدود چهار تُن طلا و مقدار زیاد عطریات و سنگهای قیمتی به پادشاه داد. مقدار عطریاتی که ملکۀ سبا به سلیمان داد به اندازه ای بود که او هرگز دریافت نکرده بود.lfSn خداوند، خدای ترا سپاس می گویم که از تو خوشنود و راضی است، زیرا که ترا بر تخت سلطنت اسرائیل نشاند! و بخاطر محبت بی پایان خود به مردم اسرائیل ترا پادشاه شان ساخت تا بر آن ها با عدل و انصاف حکمرانی کنی.»7ein خوشا بحال مردان و کسانیکه خدمت ترا می کنند و همیشه در حضور تو هستند و از حکمت تو برخوردار می شوند!dn اما باز هم تا که نیامدم و ندیدم باور نمی کردم. حالا می بینم که نیم آنچه را که تو کرده ای به من نگفتند. حکمت و ثروت تو زیادتر از آن است که من شنیده بودم.Sc!n ملکه به پادشاه گفت: «آوازۀ حکمت و کارهای فوق العاده ای را که انجام داده ای در وطنم شنیده بودم و همگی حقیقت دارند،(bKn از دیدن غذای عالی بر سر میز، از مأمورین و کارگران دربار، از ساقیانی که با لباس فاخر مصروف خدمت بودند و از قربانی هائی که بحضور خداوند تقدیم شدند غرق حیرت گردید.a/n ملکۀ سبا از دانش و حکمت سلیمان متیقن شد. خانه اش را که آباد کرده بود، مشاهده نمود.`{n سلیمان به همه سوالات او جواب داد و هیچیک سوال او را بی جواب نگذاشت.x_kn پس با موکب و کاروان بزرگ شترهای حامل عطریات، طلا و سنگهای قیمتی به اورشلیم رسید و بدربار سلیمان رفت و مقصد آمدن خود را به او بیان کرد.v^ in چون ملکۀ سبا شنید که خداوند به سلیمان حکمت فوق العاده ای بخشیده است، بنابران خواست که پیش او برود و با سوالهای مشکل او را امتحان کند.]n آن ها سفری به اوفیر کردند و بیش از چهارده تُن طلا برای سلیمان پادشاه آوردند.5\en حیرام کشتی رانان ماهر و با تجربه را برایش فرستاد تا با کارگران کشتی های سلیمان همراه باشند.آن ها سفری به اوفیر کردند و بیش از چهارده تُن طلا برای سلیمان پادشاه آوردند.<[sn سلیمان پادشاه یک تعداد کشتی در عَصیون جابَر، در نزدیکی ایلوت، در ساحل بحیرۀ احمر در کشور ادوم ساخت.#ZAn بعد از تکمیل ساختمان عبادتگاه، سلیمان سالانه سه بار قربانی های سوختنی و صلح بر قربانگاهی که برای خداوند ساخته بود تقدیم می نمود و همچنین خوشبوئی دود می کرد.~Ywn پس از آنکه دختر فرعون از شهر داود به قصر شخصی خود که سلیمان برایش آباد کرده بود کوچ کرد، سلیمان دیواره های دورادور قلعۀ ملو را آباد نمود.X%n پنجصد و پنجاه نفر کارهای مهم و دیگر امور اداری حکومت سلیمان را نظارت می کردند.wWin اما سلیمان خود مردم اسرائیل را به کارهای اجباری نمی گماشت، بلکه آن ها بحیث عسکر، مأمور، رئیس، قوماندان نظامی و راننده وظیفه داشتند.qV]n و همچنین اولادۀ شان که بعد از آن ها در آن کشور باقی مانده بودند و مردم اسرائیل نتوانستند که آن ها را بکلی از بین ببرند، سلیمان بحیث غلام از آن ها کار می گرفت و تا به امروز برای مردم اسرائیل خدمت می کنند."U?n بازماندگان اَمُوریان، حِتیان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان که از مردم اسرائیل نبودند، Tn او همچنین شهرهائی برای انبار غله، نگهبانی عرادجات اسپ سواران و هر چیز دیگری که می خواست در اورشلیم، لبنان و دیگر کشورهای تحت فرمان خود آباد کرد.PSn بنابران، سلیمان جازِر را با شهرهای بیت حورون پائین، بَعلَت و تَدمُر، در بیابان سرزمین یهودا، دوباره آباد کرد.-RUn (جازِر شهری بود که فرعون، پادشاه مصر آنرا تصرف کرد و به آتش زد و کنعانی های را که در آنجا زندگی می کردند کُشت. بعد آن شهر را بعنوان جهزیه به دختر خود، زن سلیمان داد.)Q%n سلیمان برای ساختن عبادتگاه خداوند، قصر شاهی، دیواره های ملو، دیوارهای اورشلیم، آبادی مجدد شهرهای حاصور، مِجِدو و جازِر از کارگران اجباری کار گرفت.rP_n وزن طلائیکه حیرام برای سلیمان فرستاد در حدود چهار تُن بود.On بنابران به سلیمان گفت: «برادر، این چه شهرهائی اند که تو به من دادی؟» از اینرو آن شهرها تا به امروز بنام زمین کابول (یعنی بی ارزش) یاد می شوند.-NUn وقتیکه حیرام از صور آمد و از شهرهائیکه سلیمان به او داده بود بازدید کرد از آن ها خوشش نیامد.}Mun و حیرام، پادشاه صور تمام ضروریات سلیمان را از قبیل چوب سرو، صنوبر و طلا برایش تهیه کرد، سلیمان در عوض بیست شهر را در کشور جلیل به او داد.L n در ختم دوران بیست سالیکه سلیمان عبادتگاه خداوند و قصر شاهی را آباد کردGK n مردم جواب بدهند: «بخاطریکه آن ها خداوند، خدای خود را که آن ها را از مصر بیرون آورد ترک نمودند، بت پرست شدند و خدایان دیگر را سجده کردند. لهذا خداوند این بلاها را بر سر شان آورد.»»Jn و این عبادتگاه به خرابه ای تبدیل شده و هر کسیکه از آنجا بگذرد با تعجب بگوید: «خداوند چرا این کشور و این عبادتگاه را به چنین روزی گرفتار کرد؟»8Ikn آنگاه مردم اسرائیل را از این سرزمینی که به آن ها داده ام بیرون می رانم و این عبادتگاهی را که تقدیس کرده ام ترک می کنم و مردم اسرائیل در بین اقوام دیگر خوار و حقیر می شوند.oHYn اما اگر تو یا اولاده ات از من پیروی نکنید، اوامر و فرایض مرا که به شما داده ام بجا نیاورید و بروید و خدایان بیگانه را پرستش کنید،Gn آنوقت تاج و تخت ترا برای همیشه در اسرائیل برقرار می کنم و قراریکه به پدرت، داود وعده دادم و گفتم: «همیشه یکی از اولاده ات پادشاه اسرائیل می باشد.»چون قربانگاه برنجی گنجایش آنهمه قربانی های سوختنی و نذرهای آردی و چربی قربانی های صلح را نداشت، بنابران پادشاه در آن روز وسط حویلی پیشروی عبادتگاه خداوند را وقف اجرای آن مراسم کرد.3?an=سلیمان بیست و دو هزار گاو و یکصد و بیست هزار گوسفند را بعنوان قربانی صلح بحضور خداوند اهداء نمود. به این ترتیب پادشاه و همۀ مردم اسرائیل عبادتگاه را وقف خداوند کردند.>n<بعد پادشاه و همه کسانیکه با او بودند بحضور خداوند قربانی تقدیم کردند.I= n;دلهای تان با خداوند، خدای ما راست و کامل باشد. نظر به اوامر او رفتار کنید و احکام او را مثل امروز بجا آورید»#<An:تا همۀ مردم روی زمین بدانند که خداوند، خدای برحق است بغیر از او خدای دیگری وجود ندارد.;n9آرزو می کنم که خداوند این دعا و مناجات مرا همیشه بخاطر داشته باشد و از روی رحمت و کَرَم خود احتیاجات روزمرۀ این بنده و مردم اسرائیل را فراهم گرداند.a:=n8دلهای ما را بخود مایل گرداند، بما کمک کند که در راه او قدم برداریم، احکام و فرایض او را که به اجداد ما داده بود بجا آوریم.?9yn7خداوند، خدای ما همان طوریکه با پدران ما بود همراه ما هم باشد. امیدوارم که ما را ترک نکند و از یاد نبرد.8+n6«متبارک باد خداوندیکه مطابق وعدۀ خود به موسی، به قوم اسرائیل صلح و آرامش بخشید.7n5و تمام مردم اسرائیل را با آواز بلند برای تمام قوم اسرائیل برکت طلبیده گفت:o6Yn4پس از آنکه سلیمان از دعا و مناجات خود بدربار خداوند فارغ شد، از مقابل قربانگاه، جائیکه دست بدعا بسوی آسمان، زانو زده بود برخاست57n3چونکه تو آن ها را از بین تمام اقوام روی زمین برگزیدی و وقتیکه اجداد ما را از کشور مصر بیرون آوردی بوسیلۀ خدمتگارت، موسی اعلان کردی که آن ها وارث تو باشند.»4-n2به زاری این بنده ات و قوم اسرائیل توجه فرما و به هر چه که از تو می خواهند گوش بده،.3Wn1زیرا آن ها قوم برگزیدۀ تو و وارث تو هستند و تو آن ها را از مصر، از کورۀ سوزان آتش بیرون آوردی.2n0و همه گناه و خطای شان را ببخش و از تقصیرات شان درگذر. بر آن ها رحم کن،01[n/دعا و زاری شان را در آسمان که بارگاه کبریای تو است قبول فرما و آن ها را به مقصد شان نایل گردان.0}n.اگر از دل و جان، در کشور دشمنان که آن ها را به اسارت برده اند، توبه کنند و رو بسوی این عبادتگاهی که من بنام تو ساخته ام بحضور تو دعا نمایند،//Yn-اما اگر آن ها در کشوریکه اسیر هستند از کاری که کرده اند پشیمان شوند و توبه نموده از همانجا بحضور تو دعا و زاری کنند و بگویند: «ما گناه کرده ایم، کار ما خطا بوده است.».7n,اگر آن ها گناه کنند ـ زیرا انسان بی گناه و بی خطا نیست ـ و تو بر آن ها قهر شوی و آن ها را به دست دشمنان بسپاری و دشمنان آن ها را به یک کشور دور یا نزدیک ببرند،s-an+آنگاه از آسمان دعای شان را اجابت فرما و حق ایشان را بجا آور.0,[n*اگر قوم برگزیده ات را برای جنگ در مقابل دشمن به هر جائیکه بفرستی و آن ها رو بسوی این شهریکه تو برگزیده ای و این عبادتگاهی که به جهت اسم تو بنا کرده ام نموده دعا کنند،+n)دعای او را از آسمان که جایگاه مقدس تو است قبول فرما و هر چه که از تو بخواهد به او ببخش تا همه مردم روی زمین مثل قوم اسرائیل نام ترا بشناسند و از تو بترسند و بدانند که این عبادتگاهی را که من آباد کرده ام بنام تو یاد می شود.'*In(به همین طریق اگر شخص بیگانه ای که از مردم اسرائیل نباشد و آوازۀ نام بزرگ ترا شنیده و از قدرت دست و معجزات تو خبر شده باشد و بیاید و رو بسوی این عبادتگاه دعا کند،9)mn'تا آنکه ایشان در تمام روزهای که به روی زمینی که تو به پدران شان بخشیده ای زنده باشند، از تو بترسند. (n&دعای شان را در آسمان که مسکن تو است بشنو و گناهان شان را ببخش. هر کسی را نظر به اعمال او اجر یا جزا بده، زیرا تنها تو از اسرار دل هر کسی آگاه هستی.L'n%پس وقتی یکنفر یا تمام قوم پیش تو زاری کنند و به گناهان خود اعتراف و دست دعا را بسوی این عبادتگاه بلند نمایند،$&Cn$اگر بر روی زمین قحطی بیاید، یا اگر مرض، طوفان، آفت، ملخ و کِرم هجوم آورند، یا دشمنان شان آن ها را در شهرهای شان محاصره کنند، و یا هر مرض و بلای دیگری که بیاید،,%Sn#پس دعای شان را در آسمان بشنو. گناهان بندگانت، مردم اسرائیل را ببخش. آن ها را براه راست هدایت کن. باران را بر زمینی که بعنوان مِلکیت به قوم برگزیده ات داده ای بفرست.<$sn"اگر دریچه های آسمان بسته شوند و بخاطریکه مردم در مقابل تو گناه کرده اند باران نبارد. باز هم اگر رو به این عبادتگاه آورده دعا کنند و به نام تو و به گناهان خود اعتراف نمایند،[#1n!به زاری شان در آسمان گوش بده. گناهان مردم اسرائیل را بخشیده آن ها را دوباره به سرزمینی که به نیاکان شان داده ای بیاور.."Wn اگر قوم برگزیدۀ تو، مردم اسرائیل بخاطر گناهی که در مقابل تو می کنند و باز به تو روی آورده در این عبادتگاه می آیند و با زاری و نیاز از تو آمرزش گناه خود را می خواهند،I! nآنگاه ای خداوند از آسمان گوش بده و بر بندگانت قضاوت کن. گناهکار را بسزای عملش برسان و اشخاص صالح را اجر بده.x knاگر کسی در مقابل شخص دیگری گناهی کند و بر او قسم لازم شود و بعد بیاید و در برابر قربانگاه عبادتگاه بایستد و به بی گناهی خود قسم بخورد،ynبه مناجات این بنده ات و قوم برگزیده ات که رو به این عبادتگاه می آورند گوش بده و در آسمان که مسکن تو است دعای ما را بشنو و گناهان ما را ببخش.Bnو به این عبادتگاهی که نام پاک ترا بر خود دارد نظر داشته باشی، زیرا که فرمودی: «نام من در آنجا می باشد.» پس رو به این عبادتگاه آورده دعا می کنم و از تو می خواهم که دعای مرا بشنوی.p[nولی بازهم ای خداوند، دعای بنده ات را قبول کن. مناجات مرا بشنو. خداوندا، خدای من، به گریه و زاری من که امروز بدربارت می کنم گوش بده Y~~"}wzyxwvvuZtJss0qpnnpllzkii9hgGf{dccbIa^]m\rZ}YvX6WhVMUTT9SRQQOONN(M%LL7KDJIIGFFEEDCBB&@c??>k=<;g:_9P86544922+0//.E-,*))*('&%$$G"""! &DX7CHK!J X Y 8 bGhsY8*knبقیۀ وقایع دوران حکومت بعشا و همه کارروائی ها و اقتدار او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت اند.H) nهر کسیکه از متعلقین یَرُبعام باشد و اگر در شهر بمیرد خوراک سگها و اگر در صحرا بمیرد طعمۀ مرغان هوا می شود.»H( nپس من ترا و خاندانت را از بین می برم و آن بلائی را که بر سر خانوادۀ یَرُبعام آوردم بر سر فامیل تو هم می آورم.6'gn«من ترا از خاک برداشتم و بعنوان پیشوای قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل ساختم، اما تو راه یَرُبعام را پیش گرفتی و باعث شدی که مردم اسرائیل مرتکب گناه شوند و خشم مرا برافروختی.& nپیام خداوند که حاوی محکومیت بعشا بود به ییهُو، پسر حنانی رسید که فرمود:q%]n"او آنچه را در نظر خداوند ناپسند بود، بجا می آورد و در راه یَرُبعام و در گناه او که اسرائیل را مرتکب گناه ساخته بود، قدم بر می داشت.[$1n!در سال سوم سلطنت آسا، پادشاه یهودا، بعشا، پسر اخیا بر تمام خاک اسرائیل شروع به سلطنت کرد و مدت بیست و چهار سال در تِرزه پادشاه بود.او آنچه را در نظر خداوند ناپسند بود، بجا می آورد و در راه یَرُبعام و در گناه او که اسرائیل را مرتکب گناه ساخته بود، قدم بر می داشت.j#On و جنگ بین آسا و بعشا در تمام دوران سلطنت شان دوام داشت.*"Onسایر وقایع زمان حکومت ناداب و همه کارهای او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل نوشته شده اند.R!nبخاطر گناهانیکه یَرُبعام مرتکب شد و سبب گردید که مردم اسرائیل دست بگناه بزنند، خداوند، خدای اسرائیل خشمگین شد.f Gnبمجردیکه بعشا پادشاه شد تمام خاندان یَرُبعام را بقتل رساند و هیچ زنده جانی را برای او زنده نگذاشت. قراریکه خداوند به بندۀ خود اخیای شیلونی در شیلوه فرموده بود همۀ خاندان یَرُبعام از بین رفتند ـ3anقتل ناداب در سال سوم سلطنت آسا، پادشاه اسرائیل رُخداد و بعشا بعوض او زمام حکومت را در دست گرفت.{qnبعشا، پسر اخیا که از خاندان ایسَسکار بود برضد ناداب شورش کرد و او را در جِبتون که با تمام سپاه اسرائیل آنرا محاصره کرده بود بقتل رساند.nWnاو آنچه را در نظر خداوند ناپسند بود، بجا می آورد و در راه پدر خود و در گناه او که اسرائیل را مرتکب گناه ساخته بود، قدم بر می داشت.3nدر سال دوم سلطنت آسا، پادشاه یهودا ناداب، پسر یَرُبعام بر تخت سلطنت اسرائیل نشست.>wnو بعد از مدتی فوت کرد و در شهر جدش، داود، در جوار پدرانش دفن شد. پس از او پسرش، یهوشافاط به سلطنت رسید.vgnبقیه وقایع دوران سلطنت آسا، شجاعت و همه کارهای دیگر او در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا ثبت اند. آسا در زمان پیری به مرض پادردی مبتلا شدwinبعد آسا به تمام سرزمین یهودا اعلامیه ای صادر کرد که تمام مردم، بدون استثناء، همه سنگ و چوبی را که بعشا می خواست شهر رامه را با آن آباد کند بیاورند. آسا آن ها را برای آبادی جِبَع بنیامین و مِصفه به کار بُرد.nوقتی خبر حمله بگوش بعشا رسید از آبادی شهر رامه صرف نظر کرد و به تِرزه برگشت.nبنهدد خواهش آسا را قبول کرد و سپاه خود را برای جنگ به شهرهای اسرائیل فرستاد و عیون، دان، آبل بیت معکه، تمامی کِنروت و همه سرزمین نفتالی را فتح کرد.~wn«همانطوریکه پدران من و تو با هم متحد بودند بیا که ما هم دست اتفاق را بهم بدهیم. این تحفۀ نقره و طلا را از طرف من بپذیر و عهد و پیمانت را با بعشا، پادشاه اسرائیل قطع کن تا او اینجا را ترک کند و ما را آرام بگذارد.»4cnبعد آسا تمام نقره و طلای عبادتگاه خداوند و قصر شاه را به مأمورین خود داد که برای بنهدد، پسر طبرمون، نواسۀ حزیون، پادشاه ارام که در دمشق حکومت می کرد با این مضمون ببرد:A}nبعشا، پادشاه اسرائیل برای اینکه راهِ رفت و آمد به اورشلیم را قطع کند شروع بساختن شهر مستحکم رامه نمود.nجنگ بین آسا و بعشا، پادشاه اسرائیل در تمام دوران سلطنت شان دوام داشت.Cnاو همه چیزهائی را که خودش و پدرش وقف خداوند کرده بودند همراه با ظروف نقره و طلا به عبادتگاه خداوند آورد.'Inگرچه معابد بالای تپه را خراب نکرد، اما بازهم در سراسر عمر خود ایمان راسخ به خداوند داشت.p[n او همچنان مادر خود، معکه را که ملکۀ کشور بود از مقامش خلع کرد، زیرا او بت اَشیره را ساخت و آسا آنرا شکست و در وادی قِدرون سوختاند.5n لواط گران را از آن سرزمین بیرون راند و بتهائی را که اجدادش ساخته بودند از بین بُرد.}un آسا مثل جد خود، داود کارهائی کرد که خداوند را خوشنود و راضی ساخت. 3n و مدت چهل و یک سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادر کلان او معکه، دختر ابشالوم بود. -n در سال بیستم حکومت یَرُبعام، پادشاه اسرائیل، آسا زمام دولت یهودا را به دست گرفت+ Qnوقتی ابیام فوت کرد او را با اجدادش در شهر داود بخاک سپردند. بعد از او پسرش آسا جانشین او شد.^ 7nبقیۀ وقایع دوران سلطنت ابیام و کارروائی های او و جنگ بین رَحُبعام و یَرُبعام همه در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا ثبت اند. nجنگی که بین رَحُبعام و یَرُبعام شروع شد تا آخر عمر ابیام هم دوام کرد. nزیرا که داود مطابق رضای خداوند رفتار می کرد و در تمام عمر خود، به استثنای کار بدی که در حق اوریای حِتی کرد از هیچکدام امر خداوند سرپیچی ننمود.a=nباوجود آن خداوند، خدای او بخاطر داود برایش پسری عطا کرد تا جانشین او شود و چراغ او در اورشلیم روشن و حکومتش برقرار باشد،cAnاو همان راه خطا را که پدرش قبل از او پیش گرفته بود تعقیب کرد و دلش مانند جدش، داود نبود که نسبت به خداوند، خدایش راست باشد. nو مدت سه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش مَعکه، دختر ابشالوم بود.w knدر سال هجدهم سلطنت یَرُبعام، پسر نباط، ابیام پادشاه یهودا شد.\3nبعد از وفات رَحُبعام پسرش، ابیام جانشین او شد.Y-nو جنگ بین رَحُبعام و یَرُبعام دوام داشت. وقتی رَحُبعام فوت کرد او را با اجدادش در شهر داود بخاک سپردند. نام مادرش نعمه و از مردمان عَمونی بود.بعد از وفات رَحُبعام پسرش، ابیام جانشین او شد.,Snوقایع دیگر دوران سلطنت رَحُبعام و کارهائی که کرد همه در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا ثبت اند.eEnو هر وقتیکه شاه به عبادتگاه خداوند می رفت، محافظین آن ها را با خود می بردند و بعد آن ها را دوباره به اطاق محافظین می آوردند.3anبنابران رَحُبعام بعوض آن ها سپرهای برنجی ساخت تا محافظین دروازۀ قصر شاه از آن ها استفاده کنند.{~qnاو همه چیز را برعلاوۀ سپرهای طلا که سلیمان ساخته بود با خود برد.g}Inدر سال پنجم سلطنت رَحُبعام، شیشق، پادشاه مصر برای حمله به اورشلیم آمد. خزانه های عبادتگاه خداوند و قصر پادشاه را تاراج کرد.&|Gnبدتر از همه، مردان و زنان فاحشه در عبادتگاه های بت پرستان خدمت می کردند. خلاصه مردم یهودا مثل مردمان بیگانه که خداوند آن ها را از سر راه شان دور کرد، فاسد شدند.{-nآن ها همچنان معابد، ستونها و بتهای اَشیر بر هر تپۀ بلند و زیر هر درخت سبز ساختند.z nمردم یهودا کاری کردند که در نظر خداوند زشت بود. با گناهان خود خشم خداوند را برانگیختند و گناهان شان زیادتر و بدتر از گناهان گذشتگان شان بودند.^y7nدر عین حال رَحُبعام، پسر سلیمان، پادشاه سرزمین یهودا بود. وقتی که پادشاه شد چهل و یک ساله بود و مدت هفده سال سلطنت کرد. اورشلیم شهری بود که خداوند از تمام شهرهای قبایل اسرائیل آنرا انتخاب کرد و نام خود را بر آن گذاشت. نام مادر رَحُبعام نعمه و از مردم عمونیان بود.Zx/nیَرُبعام بیست و دو سال پادشاهی کرد. بعد فوت کرد و در جوار پدرانش بخاک سپرده شد و پسرش ناداب بجای او بر تخت سلطنت نشست..wWnبقیه کارروائی ها، جنگها و وقایع دیگر دوران سلطنت او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت اند.Ovnو قراریکه خداوند بوسیلۀ بندۀ خود اخیای نبی پیش بینی کرده بود مردم اسرائیل او را دفن کردند و برایش ماتم گرفتند.,uSnپس زن یَرُبعام برخاست و براه افتاد و به تِرزه آمد. بمجردیکه پایش بدروازه رسید طفلش جان داد.;tqnو قوم اسرائیل را بخاطر گناهان یَرُبعام و به سببیکه او باعث شد تا آن ها مرتکب گناه شوند، ترک می کند.» s;nخداوند اسرائیل را جزا می دهد و مثل یک نَی که در آب تکان می خورد از ترس خواهند لرزید. آن ها را از این سرزمین خوبیکه به پدران شان داد ریشه کن می سازد و به آنطرف دریای فرات پراگنده می کند، زیرا با پرستش بتها خشم خداوند را برافروختندIr nبرعلاوه خداوند برای خود پادشاهی بر می گزیند که بر اسرائیل سلطنت کند و به سلسلۀ خاندان یَرُبعام خاتمه بخشد.=qun تمام مردم اسرائیل برایش ماتم می گیرند و بخاکش می سپارند، زیرا آن طفل یگانه کسی است که از خاندان یَرُبعام بصورت آبرومندانه دفن می شود و خداوند، خدای اسرائیل از او راضی است.}pun پس برخیز و به خانه ات برو و بمجردیکه به شهر داخل شوی طفلت می میرد.ro_n هر عضو فامیل تو اگر در شهر بمیرد خوراک سگها می شود و اگر در صحرا بمیرد طعمۀ مرغان هوا می گردد، زیرا خداوند این چنین مقدر کرده است.»n5n حالا بلائی بر سر خاندانت می آورم و همه مردان ترا ـ چه غلام و چه آزاد ـ از بین می برم و خاندانت را مثلیکه سرگین را می سوزانند آتش می زنم تا بکلی از بین بروند.2m_n ولی شرارت تو زیادتر از شرارت همه کسانی بود که پیش از تو پادشاهی کردند. تو رفتی و برای خود خدایان دیگر و بتهای فلزی ساختی، مرا ترک کردی، بنابران آتش خشم مرا برافروختی.Flnسلطنت را از خاندان داود گرفتم و به تو دادم، اما تو مثل بنده ام داود زندگی نکردی. او مطابق احکام من رفتار نمود و با صفای قلب از من پیروی کرد و کاری که مورد پسند من بود انجام می داد. knبرو به یَرُبعام بگو که خداوند، خدای اسرائیل چنین می فرماید: «من ترا در بین تمام مردم ممتاز ساختم و به پیشوائی قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل برگزیدم.jnاما چون آن زن به پیش دروازه رسید و اخیا صدای پای او را شنید، گفت: «ای همسر یَرُبعام، بیا داخل شو! چرا تغییر قیافه دادی؟ من برایت خبر بدی دارم.inاما خداوند پیش از آمدن او به اخیا گفت: «زن یَرُبعام پیشت می آید و می خواهد که تو از وضع طفلش به او معلومات بدهی، زیرا طفلش مریض است و تو هم به او چنین و چنان بگوئی.» وقتی آن زن بیاید، خود را طوری نشان می دهد که کس دیگری است.3hanپس زن یَرُبعام براه افتاد به شیلوه بخانۀ اخیای نبی رفت. اخیا سالخورده شده بود و چشمانش نمی دید.3ganده تا نان، یک مقدار کیک و یک کوزه عسل با خود بگیر و پیش او برو و او از سرنوشت طفل بتو خبر می دهد.»f'nیَرُبعام به زن خود گفت: «چهره ات را تغییر بده تا کسی نداند که تو زن من هستی. بعد به شیلوه، پیش اخیای نبی برو. او به من گفته بود که پادشاه این مردم می شوم.Re !nدر همین وقت اَبِیا، پسر یَرُبعام مریض شد.dn "این کار او گناه بزرگی بود که باعث سقوط سلطنت و مرگ تمام خانوادۀ او شد.?cyn !باوجود این رویدادها بازهم یَرُبعام از کارهای زشت خود دست نکشید، بلکه برعکس کاهنانی را از هر گونه مردم برای معابد تپه ها گماشت و هر کسیکه می خواست کاهن شود او را انتخاب می کرد.این کار او گناه بزرگی بود که باعث سقوط سلطنت و مرگ تمام خانوادۀ او شد.-bUn زیرا حرفهائی را که بفرمان خداوند بر ضد معابد تپه ها در شهرهای سامره زد واقعاً بحقیقت رسید.» an پس از آنکه او را دفن کرد به پسران خود گفت: «وقتیکه مُردم مرا در همین قبر با این مرد خدا دفن کنید و استخوانهایم را پهلوی استخوان های او قرار دهید،,`Sn بعد او را در قبر خود بخاک سپرد. آنگاه برایش نوحه کردند و گفتند: «آه ای برادرم! آه ای برادرم!»+_Qn پیرمرد جسد نبی را بر خر بار کرد و آن را دوباره به شهر آورد تا بعد از مراسم سوگواری دفنش کند.G^ n او رفت و جسد را بروی سرک یافت که خر و شیر در کنار آن ایستاده بودند. شیر جسد را نخورده و به خر حمله نکرده بود. ]n بعد به پسران خود گفت: «خری را برایم آماده کنید.» آن ها خر را برایش آوردند.S\!n چون پیرمرد از واقعه خبر شد گفت: «او همان نبی است که فرمان خداوند را بجا نیاورد، بنابران خداوند او را بچنگ شیر داد تا او دریده و کشته شود. به این ترتیب آنچه که خداوند فرموده بود عملی شد.»[n مردمی که از آنجا می گذشتند، وقتی جسد را دیدند که بروی سرک افتاده و شیری در کنار آن ایستاده بود به شهر، در جائیکه آن پیرمرد زندگی می کرد رفتند.kZQn بعد وقتی او براه افتاد و رفت، یک شیر در سر راهش پیدا شد و او را کشت. جسد او بر سر سرک افتاده و خر و شیر در پهلوی آن ایستاده بودند.Yn وقتی آن ها از خوردن فارغ شدند، نبی سالخورده، خری برای نبی یهودا آماده کرد.?Xyn و برگشتی و در جائی که منع کرده بود، آب و نان خوردی، بنابران جنازۀ تو در قبرستان پدرانت دفن نخواهد شد.»oWYn و او به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود با آواز بلند گفت: «خداوند می فرماید که تو از فرمان او اطاعت نکردی، احکام او را بجا نیاوردیV!n در حالیکه آن ها بر سر سفره نشسته بودند، پیامی از جانب خداوند به آن پیرمرد آمدTU#n نبی همراه او رفت و در خانۀ او خورد و نوشید.Tyn پیرمرد گفت: «من هم مثل تو یک نبی هستم. فرشته ای بفرمان خداوند به من گفت: او را بخانه ات برگردان تا چیزی بخورد و بنوشد.» اما پیرمرد دروغ گفت.8Skn زیرا خداوند به من امر کرد و فرمود: تو نباید در آنجا آب و نان بخوری و یا از راهی که آمده ای بازگردی.»R/n اما او گفت: «من با تو برگشته نمی توانم و نه با تو در اینجا آب و نان خورده می توانم،kQQn پیر مرد گفت: «بیا همراه من بخانه ام برو و یک چیزی بخور.»"P?n و بدنبال آن مرد خدا رفت و او را در حالی یافت که در زیر یک درخت بلوط نشسته بود. به او گفت: «آیا تو همان نبی نیستی که از یهودا آمد؟» او جواب داد: «بلی، خودم هستم.»3Oan بعد به پسران خود گفت: «خری را برای من آماده کنید.» پسرانش یک خر را آماده کردند و او بر آن سوار شد7Nin پدر شان پرسید: «از کدام راه رفت؟» پسرانش راهی را که آن مرد خدا از یهودا آمد و برگشت به او نشان داد.M3n در بیت ئیل یک نبی سالخورده زندگی می کرد. پسرانش آمدند و همۀ آنچه را آن مرد خدا در آنروز در بیت ئیل کرد و همچنین حرفهائی که به شاه زد برای پدر خود قصه کردند. Ln بنابران او جادۀ دیگری را پیش گرفت و از آن راهی که به بیت ئیل آمده بود نرفت.$KCn زیرا قرار امر خداوند که فرمود: تو نباید آب و نان بخوری و یا از راهی که آمده ای بازگردی.»0J[n اما مرد خدا به شاه گفت: «اگر نیم سلطنتت را هم بدهی با تو نمی روم و نه آب و نان اینجا را می خورم،4Icn پادشاه به او گفت: «بیا به خانه ام برو و چیزی بخور و من بخاطر کاری که کردی بتو یک انعام هم می دهم.»H)n آنگاه پادشاه به آن مرد خدا گفت: «تمنا می کنم که پیش خداوند دعا کنی تا دستم بحال سابق خود برگردد.» پس مرد خدا پیش خداوند دعا کرد و دست شاه دوباره سالم شد.JGn و قربانگاه هم قراریکه آن مرد خدا، بفرمان خداوند پیشگوئی کرده بود دو شق شد و خاکستر از بالای آن بر زمین ریخت.gn آنگاه یکی از آن دو بت را در بیت ئیل و دیگری را در دان قرار داد.K=n پس قرار نظریۀ مشاورین خود دو گوسالۀ طلائی ساخت و به مردم گفت: «رفتن به اورشلیم بسیار زحمت دارد. از این ببعد اینها خدایان شما هستند و همین ها بودند که شما را از کشور مصر نجات دادند.»'<In یَرُبعام در دل خود گفت: «بسیار امکان دارد که حکومت دوباره به دست خاندان داود بیفتد، زیرا وقتی مردم برای ادای مراسم قربانی در عبادتگاه خداوند به اورشلیم بروند ممکن است طرفدار رَحُبعام شده مرا بکشند او را بعوض من پادشاه خود سازند.»H; n بعد یَرُبعام شهر شکیم را در کوهستان افرایم آباد کرد و آنجا را پایتخت خود ساخت. بعد شهر فِنوعیل را بنا نمود.u:en خداوند چنین می فرماید: تو نباید بروی و با برادران اسرائیلی خود بجنگی. همۀ تان به خانه های خود برگردید و بدانید که این امر از جانب من است.» بنابران آن ها امر خداوند را اطاعت کردند و به خانه های خود برگشتند.v9gn «به رَحُبعام، پسر سلیمان، و تمام مردم یهودا و بنیامین بگو کهP8n اما خداوند به شِمَعیه نبی پیامی فرستاد: 7n وقتی رَحُبعام به اورشلیم برگشت، تمام مردان قبایل یهودا و بنیامین را جمع کرد و از آن جمله یکصد و هشتاد هزار مردان رزمنده و جنگی را انتخاب نمود تا به جنگ مردم اسرائیل بروند و قبایل شمالی اسرائیل را تحت تسلط خود بیاورد.Y6-n و چون مردم اسرائیل خبر شدند که یَرُبعام برگشته است، همگی جمع شدند و او را آوردند و به عنوان پادشاه تمام سرزمین اسرائیل انتخابش کردند. تنها مردم قبیلۀ یهودا به خانوادۀ داود وفادار ماندند.p5[n قوم اسرائیل از همان زمان ببعد مخالف خاندان داود بوده اند.4yn بعد رَحُبعام، پادشاه ادورام را که رئیس کارگران اجباری بود فرستاد تا مردان را از قبایل دیگر جلب کند. اما مردم اسرائیل او را سنگسار کردند و کشتند. ولی رَحُبعام با عجله بر عرادۀ خود سوار شد و به اورشلیم فرار کرد.O3n اما تنها قبیلۀ یهودا به او وفادار ماند.S2!n وقتی مردم اسرائیل دیدند که پادشاه به خواهش آن ها توجهی نکرد، به پادشاه گفتند: «ما با داود رابطه ای نداریم. با پسر یِسی ما را کاری نیست. ای مردم اسرائیل، به خانه های تان برگردید، و تو ای داود، پادشاه خانوادۀ خود باش!» پس مردم اسرائیل به خانه های خود برگشتند.P1n به این ترتیب پادشاه خواهش مردم را قبول نکرد؛ زیرا خواست خداوند همین بود که رَحُبعام این چنین رفتار نماید، تا آنچه را که خداوند بوسیلۀ اخیای نبی به یَرُبعام فرموده بود به حقیقت برسد.?0yn او به مردم مطابق نظریۀ جوانان جواب داده گفت: «پدرم بار سنگین را بر دوش شما گذاشت، ولی من آنرا سنگینتر می سازم. پدرم شما را با قمچین سرزنش کرد، من شما را با گژدم تنبیه می کنم.»/n و پادشاه به آن ها جواب سخت داد و مشوره ای را که بزرگان قوم به او دادند نشنید..n قرار وعده، بعد از سه روز یَرُبعام و قوم اسرائیل پیش رَحُبعام آمدند. -n شما می گوئید که پدرم بار سنگینی را بر دوش شما گذاشته است، ولی من آنرا سنگینتر می کنم. پدرم شما را با قمچین ادب کرد من شما را با گژدم تنبیه می کنم.»#,An جوانان به او گفتند: «تو به آن ها اینطور جواب بده: انگشت کوچک من ضخیم تر از کمر پدرم است.v+gn بنابران از آن ها پرسید: «نظریۀ شما چیست و به این قوم چطور جواب بدهم؟ آن ها به من گفتند: باری را که پدرت بر دوش ما گذاشته است سبک بساز.»`*;n اما پادشاه هدایت بزرگان قوم را قبول نکرد و رفت تا از جوانانیکه با او یکجا بزرگ شده و حالا مشاورین او بودند مشوره بخواهد.)#n آن ها به او گفتند: «اگر می خواهی خدمت خوبی برای این مردم بکنی، طوری به آن ها جواب بده که خوش شوند و آنوقت آن ها هم با صداقت و وفاداری خدمت ترا می کنند.»p([n رَحُبعام با مو سفیدانی که در زمان حیات پدرش مشاورین او بودند مشوره کرده پرسید: «نظریۀ شما چیست؟ بگوئید که به مردم چه جواب بدهم؟»J'n او جواب داد: «برای من سه روز مهلت بدهید و بعد از سه روز دوباره پیش من بیائید.» پس مردم همگی آنجا را ترک کردند.:&on وقتی یَرُبعام، پسر نباط که از دست سلیمان به مصر فرار کرده بود از واقعه خبر شد از آنجا برگشت. دوستانش او را تشویق کردند که در مراسم تاجپوشی رَحُبعام شرکت کند. بنابران او هم با مردم اسرائیل در شکیم یکجا شد. آنگاه یَرُبعام و تمام قوم اسرائیل آمدند و به رَحُبعام گفتند: «پدرت بار سنگینی را بر دوش ما نهاد. پس حالا تو باید زحمت و کار شاقه و بار سنگین را از دوش ما برداری تا ما خدمت ترا بکنیم.»'% Kn رَحُبعام به شکیم رفت، زیرا تمام قوم اسرائیل برای مراسم تاجپوشی او در آنجا جمع شده بودند.K$n *بعد درگذشت و با پدران خود پیوست و در شهر پدرش، داود بخاک سپرده شد و پسرش، رَحُبعام بجای او بر تخت سلطنت نشست. #n )او مدت چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد.بعد درگذشت و با پدران خود پیوست و در شهر پدرش، داود بخاک سپرده شد و پسرش، رَحُبعام بجای او بر تخت سلطنت نشست. 5a}|{zyyxLwvuGtts rjqqp&o%nemqll*k(jiifeccbbnaa:``_^^\A[OZcYYXXWVUTTKRRQHPPO>MLL%KKIIBGFFEJDCBAA?>=pwnوقتی اخاب ایلیا را دید، به او گفت: «پس این تو هستی که اینهمه بدبختی ها را بر سر مردم اسرائیل می آوری؟»o!nپس عوبَدیا پیش اخاب رفت و از آمدن ایلیا به او خبر داد؛ و اخاب بدیدن ایلیا آمد.:nonایلیا گفت: «به خداوند قادر مطلق، که در حضورش ایستاده ام قسم می خورم که من خودم امروز پیش او می روم.»1m]nو حالا می گوئی که بروم و به پادشاه بگویم که ایلیا اینجا است. اگر این کار را بکنم او مرا می کشد.»ln آیا به آقایم نگفته اند که وقتی ایزابل انبیای خداوند را می کشت من چه کردم؟ من یکصد نفر شان را در دو مغاره پنهان کردم و آب و نان شان را تهیه می نمودم.okYn و به مجردیکه من از پیشت بروم، روح خداوند ترا بجائی که من ندانم خواهد برد و اگر من بروم و به اخاب بگویم و او بیاید و ترا نیابد، او مرا می کشد. هرچند این خدمتگارت از زمان طفلی بندۀ باوفای خداوند بوده است.Uj%n حالا تو می گوئی برو بگو: «ایلیا اینجا است.»wiin خداوند، خدای تو شاهد است که پادشاه در بین همه مردم کشورهای جهان در جستجوی تو بوده است و هر باری که به او می گفتند: «ایلیا اینجا نیست.» اخاب، پادشاه مردم آنجا را مجبور می ساخت قسم بخورند که تو در آنجا نیستی.hn عوبَدیا گفت: «من چه گناهی کرده ام که مرا به دست اخاب برای کشتن می دهی؟gnایلیا جواب داد: «بلی من هستم. برو به آقایت بگو ایلیا اینجا آمده است.»snعُمری کارهای زشتی کرد که خداوند را ناراضی ساخت و از همه کسانی که پیش از او بودند زیادتر شرارت ورزید.}=unبعد عُمری کوه سامره را از سامِر به قیمت هفتاد کیلو نقره خرید و بالای آن کوه شهری را آباد کرد و آنرا سامره بنام صاحب آن، یعنی سامِر نامید.[<1nدر سال سی و یکم سلطنت آسا، پادشاه یهودا، عُمری به پادشاهی رسید و مدت دوازده سال که شش سال آن در تِرزه بود پادشاهی کرد.;nپیروان عُمری بر پیروان تِبنی غالب شدند. تِبنی مُرد و عُمری پادشاه شد.X:+nبعد مردم اسرائیل به دو دسته تقسیم شدند. یکدسته پیرو تِبنی، پسر جینَت شدند و دستۀ دیگر تابعیت عُمری را اختیار کردند.95nبقیه فعالیتهای زِمری و توطئه ای که کرد همه در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت اند.8nـ بخاطریکه گناه کرد و کارهائی از او سر زد که در نظر خداوند زشت بود. راه و روش یَرُبعام را در پیش گرفت و باعث شد که مردم اسرائیل مرتکب گناه شوند,7Snوقتی زِمری دید که شهر به دست دشمن اش افتاده است به قصر شاه رفت و آنرا بر سر خود آتش زد و مُرد6ynپس عُمری با سپاه اسرائیل از جِبتون به تِرزه رفت و آنرا محاصره کرد..5Wnدر اینوقت سپاه اسرائیل شهر جِبتون را که متعلق به فلسطینی ها بود، محاصره کرده بودند. وقتی شنیدند که زِمری با توطئه ای شاه را بقتل رسانده است، تصمیم گرفتند که عُمری سپهسالار لشکر اسرائیل را در همانروز در اردوگاه به پادشاهی انتخاب کنند.49nدر سال بیست و هفتم سلطنت آسا، پادشاه یهودا، زِمری فقط هفت روز در تِرزه پادشاهی کرد،,3Snبقیۀ وقایع دوران سلطنت اِیله و همه کارروائی های او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت اند.32an زیرا که بعشا و پسرش، اِیله گناه کردند و بخاطر بت پرستی خشم خداوند، خدای اسرائیل را برانگیختند.17n به این ترتیب زِمری تمام فامیل بعشا را قراریکه خداوند به ییهُو فرموده بود هلاک کرد،0/n وقتی زِمری به حکومت شروع کرد و بر تخت سلطنت اسرائیل نشست، تمام خانوادۀ بعشا را کُشت، چنانچه هیچیک از افراد ذکورِ خویشاوندان و دوستان او را زنده نگذاشت._/9n زِمری به آن خانه داخل شد و او را کشت. این واقعه در سال بیست و هفتم سلطنت آسا، پادشاه یهودا رُخداد و زِمری خودش پادشاه شد.;.qn بعد زِمری، یکی از افسران نظامی او که قوماندان نصف عراده هایش بود برضد او توطئه کرد. یکروز که اِیله پادشاه، در خانۀ ارصا، ناظر قصر شاهی در تِرزه شراب می خورد و نشئه می کرد،L-nدر سال بیست و ششم سلطنت آسا، پادشاه یهودا، اِیله، پسر بعشا در تِرزه پادشاه اسرائیل شد و مدت دو سال سلطنت کرد.(,Knبرعلاوه پیام خداوند در مورد بعشا و خاندانش به یِیهُوی نبی، پسر حنانی آمد که چون بعشا با اعمال زشت خود خداوند را ناراضی و خشمگین ساخت و از کارهای بد یَرُبعام پیروی کرد و هم به سببیکه تمام خاندان یَرُبعام را بقتل رساند باید کشته شود.+1nوقتی بعشا فوت کرد او را با اجدادش در تِرزه بخاک سپردند و پسرش، اِیله جانشین او شد. wf~~O}1|v{Uz yfww&uts%r po?mlk1jiYhgf eWccIba~`__<^]<\S[Z~YYWWV{UUTSfRQQOPAONNM'LYJImI HGoEEYCCNAA@>>=Ownروزی اخاب به نابوت گفت: «تاکستانت را به من بده تا در آن سبزیجات بکارم، زیرا پهلوی قصر من است و من بعوض آن تاکستان بهتری بتو می دهم و یا اگر بخواهی قیمت آنرا برایت می پردازم.»N nنابوت، باشندۀ یِزرعیل تاکستانی در پهلوی قصر اخاب، پادشاه سامره داشت.uMen+پس پادشاه اسرائیل پریشان و غمگین به خانۀ خود در سامره برگشت.Ln*نبی به پادشاه گفت: «خداوند می فرماید که چون تو بنهدد را که او محکوم به مرگ کرده بود، آزاد نمودی که برود، بنابران تو بعوض او و سپاه تو بجای لشکر او کشته می شوید.»پس پادشاه اسرائیل پریشان و غمگین به خانۀ خود در سامره برگشت./KYn)آنگاه نبی فوراً زخم بند را از پیشانی خود باز کرد. پادشاه او را شناخت که یکی از انبیاء می باشد.zJon(من به کارهای دیگر مشغول شدم و شخص اسیر از فرصت استفاده کرده فرار نمود.» پادشاه به او گفت: «تو مقصر هستی. خودت مجازات خود را تعیین کردی.»I!n'وقتی شاه از آنجا می گذشت نبی صدا کرد و به پادشاه گفت: «ای پادشاه، من در میدان جنگ بودم که یکی از سپاهیان شخصی را آورد و به من گفت: «از این مرد نگهبانی کن. اگر فرار کند یا کشته می شوی و یا باید سی و چهار کیلو نقره جریمه بدهی.»6Hgn&نبی با بستن زخمِ بالای چشم شکل خود را تغییر داده آنجا را ترک کرد و در سر راه به انتظار شاه ایستاد.:Gon%بعد، با یکنفر دیگر برخورد و به او گفت: «مرا با شمشیرت بزن.» پس آن مرد او را با شمشیر زد و زخمی اش کرد.F'n$نبی به او گفت: «چون تو از فرمان خداوند بی اطاعتی کردی، بمجردیکه از پیش من بروی یک شیر ترا می کشد.» و همینکه رفیقش رفت، براستی یک شیر پیدا شد و او را کشت.LEn#در عین زمان یکی از انبیاء بفرمان خداوند به رفیق خود گفت: «با شمشیرت مرا بزن.» اما رفیقش از زدن او خودداری کرد.wDin"بنهدد گفت: «تمام شهرهائی را که پدرم از پدر تو گرفت بتو مسترد می کنم و مثل پدرم که بازارهای تجارتی در سامره باز کرد تو هم می توانی در دمشق برایت تأسیس کنی.» پادشاه اسرائیل گفت: «بسیار خوب، به همین شرط ترا آزاد می کنم.» پس از آنکه باهم عهد و پیمان بستند بنهدد را اجازه داد که برود.?Cyn!آن ها این حرف او را بفال نیک گرفتند و گفتند: «بلی، بنهدد برادرت است!» پادشاه به آن ها گفت: «بروید او را بیاورید.» وقتی بنهدد آمد، پادشاه از او دعوت کرد که به عراده اش سوار شود.uBen لهذا آن ها لُنگ نمدی پوشیدند و ریسمانی به دَور گردن انداخته پیش پادشاه اسرائیل رفتند و گفتند: «خادمت، بنهدد می گوید: لطفاً مرا نکش.» پادشاه پرسید: «آیا او هنوز هم زنده است؟ او برای من به منزلۀ برادر است.»PAnمأمورینش به او گفتند: «ما شنیده ایم که پادشاهان اسرائیل اشخاص دلسوز و مهربان هستند. پس لُنگ نمدی می پوشیم و ریسمانی به دَور گردن انداخته پیش پادشاه اسرائیل می رویم، شاید ما را نکشد.»@%nبقیه به شهر اَفِیق فرار کردند و در آنجا دیوار بر سر بیست و هفت هزار نفریکه باقی مانده بودند افتاد و همه کشته شدند. بنهدد فرار کرد در داخل شهر پنهان شد.k?Qnآن ها برای هفت روز مقابل هم صف آرائی کردند. در روز هفتم جنگ شروع شد. سپاه اسرائیل یکصد هزار عسکر پیادۀ ارامیان را بقتل رساندند.>nدر اینوقت یک مرد خدا پیش پادشاه اسرائیل آمد و به او گفت: «خداوند می فرماید که چون ارامیان گفتند: «خداوند، خدای کوهها است و خدای همواری نیست»، بنابران آن گروه عظیم را به دست تو تسلیم می کنم، تا بدانی که من خداوند هستم.»|=snلشکر اسرائیل هم مهیا شدند، آذوقه وسایل جنگی را گرفته به مقابلۀ آن ها رفتند. سپاه اسرائیل به تناسب لشکر بزرگ ارامیان مثل دو گلۀ کوچک بزغاله معلوم می شدند. در حالیکه لشکر دشمن تمام آن سرزمین را پُر کرده بودند./<Ynهنگام بهار، بنهدد سپاه ارام را آماده و مجهز ساخت. برای جنگ با قوای اسرائیل به شهر اَفِیق رفت. ; nبعد یک قشونی را برابر لشکری که در جنگ اول از دست دادی آماده کن که با همان تعداد اسپها و عرادجات جنگی مجهز باشند. آنگاه با آن ها در همواری می جنگیم و این بار حتماً آن ها را شکست می دهیم.» پادشاه مشورۀ آن ها را قبول کرد.!:=nعلاوه براین باید یک کار دیگر هم بکنی که بجای پادشاهان، قوماندان های نظامی را بگماری.F9nمشاورین پادشاه ارام به او گفتند: «خدایان اسرائیل، خدایان کوهها هستند، از همین خاطر ما را شکست دادند. این بار باید در همواری با آن ها بجنگیم و یقین داریم که بر آن ها غالب می شویم.85nبعد، آن نبی پیش پادشاه اسرائیل آمد و گفت: «برو و قوای خود را با یک پلان ماهرانه دوباره آماده کن، زیرا در بهار آینده پادشاه ارام خیال یک حملۀ دیگر را دارد.»77inپادشاه اسرائیل بدنبال شان رفت و به اسپها و عرادجات حمله برد و با کشتار عظیمی ارامیان را شکست داد.6/nو هر فرد آن ها یک حریف دشمن را کشت. ارامیان فرار کردند و سپاه اسرائیل به تعقیب شان رفت. بنهدد، پادشاه ارام بر اسپ خود سوار شد و با چند سوار دیگر فرار نمود.}5unدر این وقت سپاه ایالتی و لشکر اسرائیل، هر دو برای حمله یکجا شدند.4!nپس بنهدد گفت: «خواه برای صلح خواه برای جنگ می آیند آن ها را زنده دستگیر کنید.»3'nقوای ایالتی اولتر رفتند. به بنهدد خبر آوردند که یک تعداد عسکر از سامره می آیند. ~}|{zDyIxwvutrrHq&pboLnml*kjihhgvfe>E=i<;::88 6644[42110k/3-,+*('&Q%$#"! HvA\ !2m-  ^ ~]@NP^47x اما الیشع فوراً به پادشاه اسرائیل خبر داده گفت: «احتیاط کنی که از فلان جا نگذری، زیرا پادشاه ارام به آنجا حمله می کند.»\33xیکبار وقتی پادشاه ارام با اسرائیل در حال جنگ بود با مأمورین خود مشوره کرد و گفت: «در فلان جا با سپاه خود موضع می گیرم.»2xالیشع به آن مرد گفت: «آنرا از آب بگیر.» آن مرد دست خود دراز کرد و تبر را گرفت.z1oxالیشع پرسید: «در کجا افتاد؟» او آن جائیرا که تبر افتاده بود به او نشان داد آنگاه الیشع یک تکه چوب را برید و در آب انداخت و تبر سر آب آمد.n0Wxاما هنگامیکه یکی از آن ها چوبی را قطع می کرد، تبرش از دسته جدا شد و در آب افتاد. او فریاد زد: «ای آقا، آن تبر را امانت گرفته بودم.»/xپس آن ها یکجا براه افتادند. وقتی به اُردن رسیدند، شروع به کار کردند..!xبعد یکی از انیباء از او خواهش کرد که او هم با آن ها برود. او گفت: «خوب، می روم.»-5xبنابران به ما اجازه بده که بکنار دریای اُردن برویم. در آنجا چوب زیاد است می توانیم از آن چوبها خانه ای برای سکونت بسازیم.» او جواب داد: «بسیار خوب، بروید.», /xیک روز انبیاء جوان به الیشع گفتند: «طوریکه می بینی جای سکونت ما در اینجا تنگ است،?+yxپس تو به مرضی که نعمان داشت مبتلا می شوی و تو و اولاده ات برای همیشه از آن مرض رنج خواهید برد.» بنابران جیحزی دفعتاً به مرض جذام مبتلا شد و با پوست سفید مثل برف از حضور او رفت. *;xالیشع به او گفت: «آیا نفهمیدی که وقتی نعمان برای استقبالت از عرادۀ خود پیاده شد روح من هم در آنجا بود؟ حالا وقت آن نیست که از کسی پول، لباس، باغ زیتون، تاکستان، گوسفند، گاو، کنیز و یا غلام قبول کنی.پس تو به مرضی که نعمان داشت مبتلا می شوی و تو و اولاده ات برای همیشه از آن مرض رنج خواهید برد.» بنابران جیحزی دفعتاً به مرض جذام مبتلا شد و با پوست سفید مثل برف از حضور او رفت.N)xبعد داخل شد و در برابر آقای خود ایستاد. الیشع پرسید: «جیحزی، کجا رفته بودی؟» او جواب داد: «من جائی نرفته بودم.»e(Exوقتی به تپۀ جای اقامت الیشع رسید خریطه ها را از آن ها گرفت و در خانه گذاشت و خادمان نعمان را مرخص کرد و آن ها براه خود رفتند.l'Sxنعمان گفت: «من بتو دو وزنۀ نقره می دهم، لطفاً آنرا قبول کن.» او بسیار اصرار کرد و بعد وزنه های نقره را در دو خریطه انداخت و با دو دست لباس به دو نفر از خادمان خود داد تا آن ها را پیشاپیش جیحزی حمل کنند.S&!xاو جواب داد: «بلی، خیریت است، اما آقایم مرا فرستاد تا به تو بگویم که دو نفر نبی از کوهستان افرایم پیش او آمدند، بنابراین، از تو خواهش می کند که یک وزنۀ نقره و دو دست لباس برای شان بدهی.»e%Exپس جیحزی بدنبال نعمان رفت. وقتی نعمان دید که شخصی از عقب او می دود، برای ملاقات او از عرادۀ خود پیاده شد و گفت: «خیریت است؟»@${xجیحزی، خادم الیشع با خود گفت: «آقای من هدیه ای را که نعمان برایش می داد نگرفت و به او اجازه داد که مفت و رایگان برود. اما به خداوند قسم است که من می روم و یک چیزی از او می گیرم.»~#wxالیشع به او گفت: «به سلامتی برو.»اما وقتی نعمان کمی از آنجا دور شدl"Sxاما امیدوارم که خداوند مرا ببخشد، زیرا وقتی پادشاه به معبد رِمون برای پرستش می رود من او را همراهی می کنم و او در وقت عبادت ببازوی من تکیه می کند. باز هم دعا می کنم که خداوند مرا بخاطر این کار ببخشد.»O!xنعمان گفت: «اگر تحفۀ مرا نمی پذیری، اقلاً اجازه بده که دو بار قاطر از خاک اینجا را با خود ببرم، زیرا بعد از این بجز برای خداوند، برای هیچ خدای دیگر قربانی سوختنی و هدیه تقدیم نمی کنم., Sxاما الیشع گفت: «بنام خداوند که من بندۀ او هستم قسم است که هیچ تحفه ای را از تو قبول نمی کنم.»xkxبعد نعمان با تمام همراهان خود پیش الیشع برگشت. در برابر او ایستاد و گفت: «حالا می دانم که در تمام روی زمین بغیر از خدای اسرائیل خدای دیگری وجود ندارد. پس از تو خواهش می کنم که تحفۀ این خدمتگارت را قبول کنی.»fGxپس نعمان رفت و قرار هدایت الیشع هفت بار در دریای اُردن غوطه ور شد. آنگاه گوشت بدنش مثل گوشت یک طفل کوچک برگشته پاک و سالم شد.Mx اما خادمانش پیش او آمدند و گفتند: «اگر آن نبی به تو کار مشکلی را پیشنهاد می کرد آیا تو نمی پذیرفتی؟ در حالیکه او راه آسانی را بتو نشان داد و تنها گفت که برو خود را بشوی و شفا می یابی.»a=x برعلاوه آیا آب ابانه و فَرفَر، دو دریای دمشق، بهتر از آب همه دریاهای اسرائیل نیست؟» بنابراین، با قهر و غضب براه خود رفت.1]x ولی نعمان قهر شد و آنجا را ترک کرد و گفت: «من فکر می کردم که او پیش من بیرون می آید و بحضور خداوند، خدای خود دعا می کند و دست خود را بر جای جذام تکان داده مرا شفا می دهد.x الیشع قاصدی را پیش نعمان فرستاد و گفت به او بگو که هفت بار خود را در دریای اُردن بشوید. آنگاه پوست بدنش بحالت عادی برگشته از مرض بکلی شفا خواهد یافت. x پس نعمان با اسپها و عراده های خود آمد و پیش دروازۀ خانۀ الیشع توقف کرد.-Uxاما وقتی الیشع نبی از ماجرا خبر شد به پادشاه پیام فرستاد و گفت: «چرا غصه می خوری؟ آن مرد را پیش من بفرست و من به او ثابت می کنم که در اسرائیل یک نبی واقعی وجود دارد.»xkxوقتی پادشاه نامه را خواند، لباس خود را پاره کرد و گفت: «آیا من خدا هستم که اختیار مرگ و زندگی بدستم باشد. پادشاه سوریه فکر می کند که من می توانم این مرد را شفا بدهم. شاید او بهانه ای می جوید تا با من جنگ کند.»)xنامه را به پادشاه رساند که مضمونش این بود: «حامل این نامه نعمان، یکی از مأمورین من است که به تو معرفی می کنم، و توقع دارم که او را از مرض جذام شفا بدهی.» xپادشاه به او گفت: «برو و نامه ای هم از جانب من با خود ببر.» پس نعمان ده وزنۀ نقره و شش هزار مثقال طلا و ده دست لباس را با خود گرفته رهسپار سامره شد.7xبنابران نعمان پیش پادشاه رفت و آنچه را که آن دختر اسرائیلی گفته بود برایش بیان کرد.zoxاو یک روز به خانم نعمان گفت: «کاش آقایم پیش آن نبی که در سامره زندگی می کند، می رفت، زیرا او می تواند آقایم را از مرضی که دارد شفا بدهد.»?yxقوای سوریه در یکی از حملات خود، دختر جوانی را از کشور اسرائیل به اسارت بردند و او خدمتگار زن نعمان شد. xنعمان، سپه سالار لشکر پادشاه سوریه، مرد بزرگ و شخص معتمد شاه بود، زیرا بخاطر لیاقت و کاردانی او، کشور سوریه به پیروزی های زیادی نایل شده بود. با اینکه او یک شخص دلاور و جنگجو بود، مگر از مرض بَرَص، (یعنی جذام) رنج می برد.4cx,پس خادم نان را پیشروی آن ها گذاشت و طوریکه خداوند فرموده بود همۀ شان خوردند و چیزی هم باقی ماند.yx+اما خادمش گفت: «آیا فکر می کنی که این چند قرص نان برای یکصد نفر کافی است؟» الیشع باز گفت: «آن ها را به مردم بده که بخورند، زیرا خداوند می فرماید که همه سیر می شوند و چیزی هم باقی می ماند.»پس خادم نان را پیشروی آن ها گذاشت و طوریکه خداوند فرموده بود همۀ شان خوردند و چیزی هم باقی ماند.9x*روزی مردی از بَعل شَلیشه آمد و برای الیشع بیست قرص نان جَو از محصول نَو و خوشه های تازه را در یک جوال آورد. الیشع به او گفت: «اینها را به مردم بده که بخورند.» x)الیشع گفت: «بروید کمی آرد برایم بیاورید.» او آرد را در دیگ انداخت و گفت: «حالا بخورید.» وقتی خوردند دیدند که براستی هیچ آسیبی به آن ها نرسید. x(سپس آش را از دیگ کشیدند و آوردند که بخورند. اما به مجردیکه آنرا چشیدند فریاد زدند: «ای مرد خدا، در بین دیگ زهر است!» پس آنرا خورده نتوانستند.] 5x'یکی از آن ها برای سبزی چیدن به مزرعه رفت. در آنجا یک بوتۀ وحشی را یافت و دامن خود را از کدوی صحرایی پُر کرد. بعد آمد و آن ها را تکه تکه برید و بدون آنکه بداند آن ها چه بودند در بین دیگ آش انداخت.4 cx&وقتی الیشع به جِلجال برگشت، در آنجا قحطی آمده بود. یک روز هنگامی که انبیاء جوان را تعلیم می داد، به خادم خود گفت: «آن دیگ بزرگ را بر آتش بگذار و برای این جوانان آش بپز.» x%او آمد و بزیر پاهایش افتاد و سر تعظیم بزمین خم کرد. بعد طفل خود را گرفت و رفت.Lx$آنگاه الیشع، جیحزی را خواست و گفت: «مادر طفل را بگو که بیاید.» وقتی او آمد الیشع به او گفت: «بیا طفلت را بگیر.» x#سپس از بستر پائین آمد و در اطاق یک بار بالا و پائین قدم زد. بعد دوباره آمد و بروی طفل خم شد. در این وقت طفل هفت بار عطسه زد و چشمان خود را باز کرد."?x"بعد برخاست در بستر بروی طفل دراز کشید و دهن، چشمان و دستهای خود را بر دهن، چشمان و دستهای طفل گذاشت و در حالیکه روی او خم شده و دراز کشیده بود، بدن طفل گرم شد.V'x!آنگاه دروازه را بست و بحضور خداوند دعا کرد.x وقتی الیشع به آن خانه رسید، طفل را دید که مُرده در بسترش افتاده است.+Qxدر عین حال جیحزی پیش از آن ها رفت و عصا را بروی طفل گذاشت. اما نه آوازی برخاست و نه اثری از حیات در طفل پیدا شد. پس برگشت و در راه با او برخورد و گفت: «طفل بیدار نشد.»[1xمادر طفل گفت: «به حیات خداوند و بسر شما قسم است که بدون شما به خانه بر نمی گردم.» پس الیشع برخاست و با آن زن براه افتاد.-Uxالیشع رو بطرف جیحزی کرده گفت: «عجله کن؛ عصای مرا بگیر و برو. در راه نه به کسی سلام بدهی و نه به سلام کسی جواب بگوئی. مستقیماً به آن خانه برو عصای مرا بروی طفل بگذار.»&Gxآنگاه زن گفت: «آیا من از شما فرزندی طلب کردم؟ آیا از شما خواهش نکردم که مرا فریب ندهید؟»Oxاما وقتی بسر کوه پیش الیشع رسید، زیر پاهایش افتید. جیحزی آمد تا او را از پاهایش دور کند، الیشع گفت: «او را بحالش بگذار، زیرا مشکل بزرگی دارد و خداوند از من پنهان کرد و به من خبر نداد.»]~5x«برو از آن زن که از شونم می آید بپرس که خیریت است؟ خودش و شوهر و پسرش چه حال دارند؟» زن جواب داد: «بلی، خیر و خیریت است.»u}exپس آن زن از آنجا حرکت کرد و به کوه کَرمَل، جائیکه الیشع در آن وقت بود و باش داشت، رفت. الیشع او را از دور دید و به خادم خود، جیحزی گفت:|)xپس خر را پالان کرد و به خادم گفت: «خر را تیز بران و تا من نگویم در جائی توقف نکن.»S{!xشوهرش پرسید: «چرا امروز می خواهی بروی؟ نه مهتاب نو شده و نه روز شنبه است.» زنش گفت: «فرقی نمی کند. مجبورم که بروم.»Xz+xبعد شوهر خود را صدا کرده گفت: «یکی از خادمان را با یک خر برایم بفرست تا فوراً پیش آن مرد خدا بروم و بزودی بر می گردم.» yxمادرش طفل را بالا برد و در بستر الیشع خواباند. دروازه را بست و پائین رفت.#xAxخادم او را برد و بر زانوان مادرش قرار داد. طفل تا ظهر بر زانوان مادر خود بود و بعد مُرد.w9xدر آنجا پیش پدر خود از سر دردی شکایت کرد. پدرش به خادم خود گفت: «او را پیش مادرش ببر.» vxآن طفل بزرگ شد و یک روز بدیدن پدر خود که در مزرعه همراه دروگران بود، رفت.uxاما همانطوریکه الیشع گفته بود، آن زن حامله شد و در وقت معین پسری بدنیا آورد.ntWxالیشع به او گفت: «سال آینده در همین وقت پسری را در آغوش خواهی داشت.» زن جواب داد: «نی، آقای من، ای مرد خدا، لطفاً مرا فریب ندهید.»zsoxالیشع گفت: «او را بگو که بیاید.» وقتی او آمد، پیش دروازه ایستاد.;rqxاو پرسید: «پس چه می توانم برایش بکنم؟» جیحزی جواب داد: «او پسری ندارد و شوهرش هم مردی سالخورده است.»3qax الیشع به جِیحَزی گفت: «از او بپرس که من برایش چه کنم تا تلافی زحماتی که برای من کشیده و احتیاجات مرا فراهم کرده است بشود. شاید بخواهد که پیش پادشاه یا قوماندان سپاه بروم و از او شفاعت کنم.» زن جواب داد: «من در اینجا با قوم خود همه چیز دارم.»8pkx و به خادم خود، جیحزی گفت: «برو به آن خانم شونمی بگو که به اینجا بیاید.» وقتی او آمد روبرویش ایستاد.loSx باری وقتی الیشع به آنجا آمد به آن اطاق برای استراحت رفتnx پس ما باید یک اطاق کوچک برای او بر سر بام بسازیم، و یک بستر و چوکی و چراغ هم برایش تهیه کنیم تا هر وقتیکه اینجا می آید برای رهایش از آن استفاده کند.»:mox آن زن به شوهر خود گفت: «من یقین دارم که این مردی که گاهگاهی به اینجا می آید یک شخص روحانی و مقدس است.>lwxروزی الیشع به شونیم رفت. یکی از زنان ثروتمند آنجا از او دعوت کرد که با او غذا بخورد. بعد از آن، هر وقتیکه الیشع از آن شهر می گذشت، در خانۀ آن زن توقف می کرد و با او غذا می خورد.kxبعد از آن پیش الیشع رفت و به او خبر داد. الیشع گفت: «حالا برو، روغن را بفروش و قرض را ادا کن و باقیماندۀ آن را برای مصرف خود و فرزندانت نگهدار.»|jsxوقتی همه ظرفها پُر شدند، زن گفت: «ظرف دیگری بیاورید.» یکی از فرزندانش گفت: «آن آخرین ظرفی بود که پُر کردی.» آنوقت روغن از جریان باز ماند.i/xپس آن زن با دو فرزند خود به خانه رفتند و دروازه را بستند. ظرفهای خالی را آوردند و آنگاه یک ظرف کوچک روغن زیتون را گرفت و از روغن آن ظرفهای خالی را پُر کرد.ehExبعد تو و فرزندانت بداخل خانه بروید و دروازه را ببندید. آنگاه ظرفها را از روغن پُر کنید و ظرفی را که پُر شد به یکسو بگذارید.»g%xالیشع گفت: «برو پیش همسایگانت و از آن ها هرقدر ظرف خالی که دارند به امانت بگیر.Uf%xالیشع پرسید: «من برایت چه کنم؟ و بگو که در خانه ات چه داری؟» زن جواب داد: «هیچ، فقط یک کمی روغن در یک ظرف دارم و بس.»%e Gxیک روز بیوۀ یکی از انبیاء پیش الیشع آمد و گفت: «شوهر این خدمتگارت فوت کرده است. طوریکه می دانید که شوهرم یک شخص خداپرست بود. حالا یکنفری که شوهرم از او یک مبلغ پول قرض گرفته بود آمده است تا دو فرزندم را بعوض قرض شوهرم به غلامی ببرد.»vdgxآنوقت پسر اولباری خود را بُرد و بر سر دیوار قربانی کرد. چون عساکر اسرائیلی آن را دیدند با نفرت دست از حمله کشیده به کشور خود برگشتند.cxوقتی پادشاه موآب دید که جنگ را می بازد، بنابران هفتصد نفر شمشیرزن را با خود گرفت و می خواست که صف دشمن را شگافته پیش پادشاه ادوم فرار کند، اما موفق نشد.آنوقت پسر اولباری خود را بُرد و بر سر دیوار قربانی کرد. چون عساکر اسرائیلی آن را دیدند با نفرت دست از حمله کشیده به کشور خود برگشتند.dbCxو شهرهای شان را ویران کرد. وقتی سربازان اسرائیل از مزارع حاصلخیز شان می گذشتند هر یک از آن ها یک سنگ انداخت تا اینکه همه زمینهای شان از سنگ پوشیده شدند. مردم اسرائیل همچنان چشمه های شان را بستند و درختان میوه دار آن ها را قطع کردند. در آخر تنها پایتخت شان، قیرحارَس باقی ماند، اما بعداً آنرا محاصره کردند و با منجنیق ها به آن حمله نمودند. axاما وقتی به اردوگاه آن ها رسیدند، سپاه اسرائیل بر آن ها حمله کرد و آن ها را وادار به عقب نشینی نمودند. سپاه اسرائیل به تعقیب شان رفت و آن ها را کشت`)xآن ها گفتند: «ببینید، همه جا را خون گرفته است. مثلیکه آن سه لشکر بین خود جنگ کرده و یکدیگر خود را کشته اند. بیائید که برویم و اردوگاه شان را تاراج کنیم.»$_Cxفردای آن، هنگام صبح وقتی برخاستند، آفتاب بر سطح آب می درخشید و آب برنگ خون معلوم می شد.s^axوقتی موآبیان خبر شدند که پادشاهان بجنگ شان آمده اند، همۀ آنهائی که سلاح را برده می توانستند جلب شدند و در امتداد سرحد موضع گرفتند.<]sxروز دیگر، هنگام ادای قربانی صبحانه، دفعتاً آب از جانب ادوم جاری گردید و تمام آن سرزمین پُر از آب شد.\#xشما تمام شهرهای زیبا و مستحکم آن ها را فتح و درختان میوه دار شان را قطع می کنید. چشمه های آب آن ها را می بندید و مزارع خوب شان را با سنگ از بین می برید.»k[Qxبعد اضافه کرد: «البته این چیزیکه گفتم جزئی ترین کاری است که خداوند برای شما می کند، زیرا او شما را بر موآبیان هم پیروز می سازد.UZ%xو شما بدون اینکه باد و باران را ببینید این وادی از آب لبریز می شود تا شما و همچنان حیوانات تان از آن استفاده کنید.»Y)xو بزبان آمد و گفت: «خداوند می فرماید که این وادی خشک را پُر از حوض های آب می کند،FXxحالا بروید یک نوازنده را برای من بیاورید.» بعد وقتی نوازنده بنواختن شروع کرد، خداوند به الیشع قدرت بخشید`W;xالیشع گفت: «بنام خدای زنده که بندگی او را می کنم قسم است که اگر بخاطر احترام یهوشافاط نمی بود حتی برویت نگاه هم نمی کردم.]V5x الیشع به پادشاه اسرائیل گفت: «من با شما کاری ندارم. بروید پیش انبیای پدر و مادر تان.» اما پادشاه اسرائیل جواب داد: «نی، زیرا خداوند ما سه پادشاه را به اینجا آورد تا به دست موآبیان تسلیم کند.»Ux یهوشافاط گفت: «او یک نبی واقعی است.» پس هر سه پادشاه پیش الیشع رفتند.CTx یهوشافاط گفت: «آیا در اینجا کدام نبی پیدا می شود که از طرف ما بحضور خداوند شفاعت کند؟» یکی از مأمورین پادشاه اسرائیل جواب داد: «الیشع، پسر شافاط که شاگرد ایلیا بود اینجا است.»VS'x آنگاه پادشاه اسرائیل پرسید: «حالا چه چاره کنیم؟ خداوند ما سه پادشاه را به اینجا آورد که به دست موآبیان تسلیم کند.»nRWx پس پادشاهان اسرائیل، ادوم و یهودا براه افتادند و بعد از هفت روز ذخیرۀ آب شان تمام شد و لشکر و حیوانات شان آب برای خوردن نداشتند.Qxبعد پرسید: «از کدام راه برای جنگ برویم؟» او جواب داد: «از راه بیابان ادوم.»-PUxدر عین حال پیامی به این مضمون به یهوشافاط، پادشاه یهودا فرستاد: «پادشاه موآب برضد من شورش کرده است. آیا می خواهی همراه من بجنگ موآبیان بروی؟» او جواب داد: «بلی، می روم؛ من در خدمت تو هستم. همچنین مردم و اسپهای من برای هر امری حاضر اند.»Oxبنابران یَهُورام سپاه اسرائیل را مجهز ساخت و از سامره به عزم جنگ رفت.Nxاما بعد از آنکه اخاب درگذشت پادشاه موآب برضد پادشاه اسرائیل شورش کرد.\M3xمِیشَع، پادشاه موآب که دارای رمه و گلۀ بسیار بود سالانه یکصد هزار بره و پشم یکصد هزار قوچ را به پادشاه اسرائیل می داد.tLcxولی همان راه گناه را که یَرُبعام، پسر نباط، پیش از او رفته بود تعقیب نمود و آنرا ترک نکرد و باعث شد که مردم اسرائیل مرتکب گناه شوند.]K5xاو یک شخص بدکار بود که در برابر خداوند گناه ورزید، ولی نه بدتر از پدر و مادر خود، زیرا بت بعل را که پدرش ساخته بود شکست.J xدر سال هجدهم سلطنت یهوشافاط، پادشاه یهودا، یَهُورام، پسر اخاب بعنوان پادشاه اسرائیل در سامره بر تخت سلطنت نشست و مدت دوازده سال پادشاهی کرد.cIAxسپس از آنجا به کوه کَرمَل رفت و بعد به سامره برگشت.QHxالیشع به عقب برگشته به آن ها خیره شد و همه را بنام خداوند لعنت کرد. آنگاه دو خرس ماده از جنگل بیرون آمده و چهل و دو نفر آن ها را دریدند.سپس از آنجا به کوه کَرمَل رفت و بعد به سامره برگشت.#GAxالیشع از آنجا به بیت ئیل رفت؛ در حالیکه در راه خود روان بود یک تعداد پسر جوان از شهر بیرون آمده او را مسخره کردند و گفتند: «ای مرد کله طاس، از این شهر خارج شو!»"F?xبنابراین، همانطوریکه الیشع گفت آب آن سرزمین از همان روز ببعد آشامیدنی و گوارا گردید.Exآنگاه الیشع به چشمۀ آب رفت و نمک را در آب ریخت و گفت که خداوند می فرماید: «من این آب را گوارا ساختم. از این ببعد باعث مرگ و نقصان کردن زنها نخواهد شد.»@D{xالیشع به آن ها گفت: «کمی نمک در یک کاسۀ نَو انداخته برای من بیاورید.» آن ها کاسه را با نمک برایش آوردند.C7xیک روز چند نفر از مردم اریحا پیش الیشع آمدند و گفتند: «قراری که می بینی این شهر دارای موقعیت خوبی است، اما آب آن ناگوار است و باعث نقصان کردن زنها می گردد.».BWxوقتی پیش الیشع که در اریحا منتظر شان بود برگشتند، الیشع به آن ها گفت: «بشما نگفتم که نروید؟»A xاما چون آن ها بسیار اصرار کردند او مجبور شد و به آن ها اجازه داد که بروند. پس آن ها رفتند و برای سه روز همه جا را جستجو کردند، اما او را نیافتند. @xو به او گفتند: «ما پنجاه نفر، همه مردان نیرومند در خدمتت حاضر و آماده هستیم. لطفاً اجازه بده که بجستجوی استادت برویم. شاید روح خداوند او را برداشته بر کدام کوه یا در دره ای انداخته باشد.» او جواب داد: «نی، زحمت نکشید.»?5xچون گروه انبیائی که در اریحا بودند از دور او را دیدند، گفتند: «روح ایلیا بر او قرار گرفته است.» بعد آن ها به ملاقات او رفتند و سر تعظیم در برابر او خم کردندg>Ixو آب را با ردای ایلیا زد و گفت: «کجاست خداوند، خدای ایلیا؟» بمجردیکه آب را زد، آب دریا دو شق شد و الیشع از بستر خشک دریا گذشت.x=kx بعد ردای ایلیا را برداشت و به کنار دریا برگشت و در آنجا ایستاد)<Mx چون الیشع آن صحنه را مشاهده کرد، فریاد زد و به ایلیا گفت: «ای پدرم! ای پدرم! ای پشتیبان و حامی اسرائیل!» وقتی آن ها از نظرش ناپدید شدند، از غصه یخن خود را پاره کرد.w;ix آن ها صحبت کنان براه خود می رفتند که دفعتاً عرادۀ آتشینی با اسپهای آتشین بین آن ها ظاهر گردیدند و ایلیا در گِردبادی به آسمان برده شد.;:qx ایلیا گفت: «بجا آوردن خواهشت کار سختی است، اما با آنهم اگر بچشمت دیدی که من به آسمان می روم آن وقت چیزی را که خواستی به دست خواهی آورد، در غیر آن خواهشت برآورده نخواهد شد.»C9x وقتی به آن طرف دریا رسیدند، ایلیا به الیشع گفت: «پیش از آنکه از تو جدا شوم چه می خواهی که برایت بدهم؟» الیشع جواب داد: «می خواهم نسبت به انبیای دیگر دو چند قدرت روح داشته باشم.»58exآنگاه ایلیا ردای خود را گرفت و آنرا پیچاند و آب را زد. آب دو شق شد و هر دو از بستر خشک دریا گذشتند.7xپنجاه نفر از گروه انبیاء از اریحا هم بدنبال شان رفتند. ایلیا و الیشع در کنار دریا توقف کردند. آن پنجاه نفر هم کمی دورتر روبروی شان ایستادند.r6_xباز ایلیا به الیشع گفت: «تو همینجا باش، زیرا خداوند به من امر کرده است که به اُردن سفر کنم.» اما او جواب داد: «بزندگی خداوند و بسر تو قسم است که ترا ترک نمی کنم.» بنابران هردوی شان رهسپار دریای اردن شدند. u}|{zyyCx(vuwt\srqpoondm5lXkYjgEfdcbaH`_(^A\z[ Y`YW/UTS7RPON\MLL7KFJ^HFEECwBBJ@r?>=<;:y98M766543100/L.-,+M*))N(e'?&6%T$O"!?'&uE"f j 601)]x فردای آن ییهُو به دروازۀ شهر رفت و خطاب به مردمی که در آنجا بودند کرده گفت: «شما بیگناه هستید. من بر ضد آقای خود توطئه کردم و او را کشتم، اما قتل پسران شاه کار من نیست.S(!x چون به ییهُو خبر دادند که سرهای پسران شاه را آوردند، او گفت: «آن ها را در دو توده تا صبح بدهن دروازۀ شهر بگذارید.»U'%x وقتی نامۀ ییهُو به دست آن ها رسید، هر هفتاد شهزاده را کشتند و سرهای شان را در یک تکری انداخته به یِزرعیل فرستادند.,&Sx بعد ییهُو نامۀ دیگری به آن ها نوشت و ذکر کرد: «اگر شما طرفدار من هستید و از امر من اطاعت می کنید، پس فردا در همین وقت سرهای پسران آقای تان را برای من به یِزرعیل بفرستید.» در این وقت همۀ آن شهزادگان نزد رهبران شهر و تحت تربیۀ آن ها بودند."%?x آنگاه منتظم قصر شاهی و والی شهر با مو سفیدان و اولیای فرزندان اخاب پیامی به ییهُو فرستاده گفتند: «ما همه خدمتگار تو هستیم، هر امری که بکنی بجا می آوریم و ما بغیر از تو پادشاه دیگری نمی خواهیم. اختیار همه چیز را به دست تو می دهیم.»d$Cx اما آن ها با دریافت آن نامه به وحشت افتادند و گفتند: «دو پادشاه نتوانستند در برابر این مرد مقاومت کنند ما چطور می توانیم؟»R#x مضمون نامه از اینقرار بود: «چون پسران اخاب با شما زندگی می کنند، به مجردیکه این نامه به دست شما برسد، یکی از لایقترین آن ها را بعنوان پادشاه خود انتخاب کنید و با عراده ها، اسپها، شهرهای مستحکم و اسلحه ای که در دسترس دارید آمادۀ دفاع از تاج و تخت او باشید.»" x هفتاد پسر اخاب در سامره زندگی می کردند. ییهُو نامه ای نوشت و از آن یک یک نسخه به والیان یِزرعیل، مو سفیدان شهر و اولیای فرزندان اخاب فرستاد. !;x %و اجزای بدن او مثل سرگین بروی زمین پراگنده می شوند که هیچ کس او را شناخته نمی تواند.»H  x $آن ها برگشتند و به ییهُو اطلاع دادند. ییهُو گفت: «خداوند بوسیلۀ خدمتگار خود، اِیلیای تِشبی پیشگوئی نموده و فرموده بود: جسد ایزابل را در سرزمین یِزرعیل سگها می خورندو اجزای بدن او مثل سرگین بروی زمین پراگنده می شوند که هیچ کس او را شناخته نمی تواند.»x #اما وقتی آمدند که او را ببرند تنها کاسۀ سر، پاها و کف دستش را یافتند.<sx "بعد ییهُو به داخل قصر رفت و غذا خورد و گفت: «آن زن لعنتی را ببرید و دفن کنید، چون او دختر پادشاه است.»ymx !ییهُو به آن ها گفت: «او را پائین بیندازید.» پس آن ها ایزابل را پائین انداختند و خون او بر دیوار و اسپهای که او را پایمال کردند پاشان شد.4cx ییهُو به بالا نگاه کرد و گفت: «طرفدار من کیست؟» دو سه نفر از مأمورین قصر از بالا ییهُو را دیدند،1]x چون ییهُو به دروازۀ شهر داخل شد، ایزابل صدا کرد: «ای زِمری، تو بسلامت رسیدی، ای قاتل پادشاه؟»x وقتی ییهُو به یِزرعیل رسید و ایزابل از واقعه خبر شد، چشمهای خود را سُرمه کرد و موهای خود را آراست و از کلکین قصر خود به تماشای بیرون پرداخت.'x اخزیا در سال یازدهم سلطنت یُورام، پسر اخاب، در یهودا به پادشاهی شروع کرده بود.Cx مأمورینش جنازۀ او را بر عراده ای بار کرده به اورشلیم بردند و در مقبرۀ آبائی اش، در شهر داود بخاک سپردند.>wx وقتی اخزیا، پادشاه یهودا آن واقعه را دید بسوی بیت هگان فرار کرد. ییهُو به تعقیب او رفت و امر کرد که او را هم بکشند. آن ها او را در نزدیکی شهر یِبلعام، در جاده ای که بطرف جور می رفت زخمی کردند. او توانست خود را تا مِجِدو برساند و بعد در همانجا مُرد.8kx «من دیروز دیدم که نابوت و پسرانش چطور کشته شدند، بنابران عهد می کنم که ترا در همان مزرعه به جزای اعمالت برسانم.» پس او را بردار و در آنجا بینداز تا وعدۀ خداوند عملی شود.»Dx ییهُو به معاون خود، بِدقَر گفت: «او را بردار و در مزرعۀ نابوت یِزرعیلی بینداز. بیاد داری که وقتی هردوی ما بدنبال اخاب، پدر یُورام عراده می راندیم، خداوند دربارۀ او چنین فرمود:vgx ییهُو کمان خود را کشید و با تمام قوت تیری را پرتاب کرد. تیر در پشت یُورام فرو رفت و قلبش را شگافت. یُورام در عرادۀ خود افتاد و جان داد..Wx یُورام به اخزیا گفت: «خیانت را می بینی، اخزیا!» این را گفته عرادۀ خود را برگرداند و فرار کرد.Jx وقتی یُورام او را دید، از او پرسید: «آیا به اینجا از روی دوستی آمده ای؟» او جواب داد: «تا زمانیکه بت پرستی و جادوگری مادرت، ایزابل دوام داشته باشد، دوستی و صلح بین ما امکان ندارد.»_9x یُورام گفت: «عرادۀ مرا آماده کنید.» آن ها عراده را آوردند. یُورام و اخزیا هرکدام بر عرادۀ خود سوار شد و به استقبال ییهُو رفتند. آن ها با او در مزرعه ای که متعلق به نابوت یِزرعیلی بود بر خوردند.}ux پهره دار باز گفت: «قاصد پیش آن ها رسید، اما بر نمی گردد.» او اضافه کرد: «آن شخص مثلیکه ییهُو، پسر نِمشی باشد، زیرا که دیوانه وار می راند.»#x یُورام گفت: «یک نفر دیگر را بفرست.» او رفت و از ییهُو همان سوال را کرد. ییهُو به او هم همان جواب را داد و گفت: «تو معنی صلح را چه می دانی. بدنبال من بیا.»#Ax پس قاصدی به استقبال آن ها رفت و گفت: «پادشاه می خواهد بداند که آیا شما دوست ما هستید یا دشمن ما و آیا برای صلح آمده اید؟» ییهُو جواب داد: «تو معنی صلح را چه می دانی. بیا بدنبال من.» پهره دار به یُورام خبر داد که قاصد رفت، اما برنگشت.$ Cx یکی از پهره دارانی که بالای برج یِزرعیل ایستاده بود، ییهُو و همراهانش را دید که به شهر نزدیک می شوند. او گفت: «یک تعداد مردم را می بینم که به این طرف می آیند.» یُورام جواب داد: «سواری را بفرست و معلوم کن که آن ها دوست هستند یا دشمن.»y mx بعد ییهُو بر عرادۀ خود سوار شد و به یِزرعیل، جائیکه یُورام بستری بود رفت. در همان وقت اخزیا، پادشاه یهودا هم به عیادت یُورام آمده بود.@ {x و چون یُورام در جنگ با حَزایل، پادشاه ارامیان زخمی شده بود، به یِزرعیل برای تداوی برگشته بود. پس ییهُو به همکاران خود گفت: «اگر می خواهید که من پادشاه شما باشم، پس نباید به کسی اجازه بدهید که از این شهر بیرون برود و این خبر را در یِزرعیل برساند.» }x بعد ییهُو، پسر یهوشافاط، نواسۀ نِمشی برضد یُورام توطئه کرد. یُورام و همه مردم اسرائیل با حَزایل، پادشاه ارام در یِزرعیل در حال جنگ بودند.^ 7x آنگاه همگی فوراً ردا های خود را گرفته برای او بر سر زینه هموار کردند و سرنا را نواخته اعلام نمودند: «ییهُو پادشاه است!»x آن ها گفتند: «نی، ما نمی دانیم. بگو که او چه گفت!» ییهُو جواب داد: «او به من گفت که خداوند فرموده است: من ترا بعنوان پادشاه اسرائیل مسح می کنم.»"?x ییهُو پیش مأمورین شاه برگشت و یکی از آن ها پرسید: «خیریت بود؟ آن مرد دیوانه برای چه پیش تو آمد؟» او جواب داد: «شما خوب می دانید که او چه کسی بود و چه می خواست.»eEx گوشت بدن ایزابل را در سرزمین یِزرعیل سگها می خورند و کسی او را دفن نمی کند.» نبی جوان این را گفت و دروازه را باز کرد و گریخت.)Mx خاندان اخاب را بسرنوشت خانوادۀ یَرُبعام، پسر نباط و فامیل بعشا، پسر اخیا گرفتار می سازم.x تمام خانوادۀ اخاب هلاک می گردند و مرد، زن، غلام و آزاد شان را نابود می کنم.<sx تو باید خاندان آقایت، اخاب را از بین ببری تا من انتقام خون انبیاء و دیگر بندگانم را از ایزابل بگیرم.Fx پس ییهُو برخاست به داخل خانه رفت و آن مرد جوان روغن را بر سر او ریخت و گفت: «خداوند، خدای اسرائیل چنین می فرماید: من ترا بعنوان پادشاه قوم برگزیدۀ او، یعنی اسرائیل انتخاب می کنم.7ix او در حالی به آنجا رسید که ییهُو با افسران نظامی نشسته بود و جلسه داشت. نبی گفت: «آقا، من پیامی برایت دارم.» ییهُو پرسید: «برای کدامیک از ما؟» او جواب داد: «برای تو، آقا.»Ex پس آن نبی جوان به راموت جلعاد رفت..Wx بعد بوتل روغن را گرفته بر سر او بریز و بگو: «من بفرمان خداوند ترا بعنوان پادشاه اسرائیل مسح می کنم.» وقتی کار تمام شد دروازه را باز کرده بدون معطلی از آنجا فرار کن.»G~ x وقتی به آنجا رسیدی بسراغ ییهُو، پسر یهوشافاط، نواسۀ نِمشی برو. او را به یک اطاق خلوت، جدا از همراهانش ببر.K} x در عین حال الیشع نبی یکی از انبیاء را خواست و به او گفت: «آماده شو، این بوتل روغن را بگیر و به راموت جلعاد برو.l|Sxیُورام برای تداوی زخمِ که در رامه خورده بود به شهر یِزرعیل برگشت و اخزیا، پسر یَهُورام پادشاه یهودا برای عیادت او به آنجا رفت.D{xاخزیا به اتفاق یُورام، پادشاه اسرائیل به جنگ حَزایل، پادشاه ارام به راموت جلعاد رفت. اما در آنجا به دست ارامیان زخمی شد.یُورام برای تداوی زخمِ که در رامه خورده بود به شهر یِزرعیل برگشت و اخزیا، پسر یَهُورام پادشاه یهودا برای عیادت او به آنجا رفت.czAxاو هم راه و روش فامیل اخاب را دنبال کرد و مثل او مرتکب کارهای زشت شد و خداوند را از خود متنفر ساخت ـ زیرا او داماد اخاب بود.}yuxاو در سن بیست و دو سالگی به سلطنت رسید و مدت یک سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش عتَلیا، دختر اخاب و نواسۀ عُمری پادشاه اسرائیل بود.xxدر سال دوازدهم سلطنت یُورام، پسر اخاب، اخزیا، پسر یَهُورام پادشاه یهودا شد.Tw#xبعد یُورام درگذشت و با اجداد خود پیوست و با آن ها در شهر داود بخاک سپرده شد. پسرش، اخزیا بجای او بر تخت سلطنت نشست.v+xبقیۀ وقایع دوران سلطنت یُورام و کارهای او در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا ثبت اند.9umxاز آن ببعد ادومیان تا به امروز استقلال خود را حفظ کردند. در همان وقت مردم لِبنَه هم دست بشورش زدند.ttcxبنابران یُورام با تمام عراده های خود بطرف صعیر حرکت کرد. اما در آنجا اردوی ادوم او را با سپاهش محاصره کرد. یُورام از تاریکی شب استفاده نمود و صف دشمن را شگافته فرار کرد و لشکرش هم به خانه های خود گریختند.0s[xدر دوران سلطنت او مردم ادوم برضد دولت یهودا شورش کردند و برای خود یک حکومت مستقل تشکیل دادند.r/xبا وجود اینها خداوند یهودا را از بین نبرد، زیرا به بندۀ خود داود وعده داده بود که اولادۀ او همیشه پادشاهی می کنند و چراغ او در اورشلیم دایم روشن می باشد.gqIxاو مثل خانوادۀ اخاب، راه و روش پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفت. دختر اخاب زن او بود و با اعمال زشت خود خداوند را ناراضی ساخت.p9xدر سال پنجم سلطنت یُورام، پسر اخاب بود که یَهُورام، پسر یهوشافاط پادشاه یهودا شد. او سی و دو ساله بود که به سلطنت رسید و مدت هشت سال در اورشلیم پادشاهی کرد.ioMxاما فردای آن حَزایل لحاف بنهدد را گرفت و آنرا در آب تر کرد و رویش را پوشاند تا نَفَسش قطع شد و مُرد و حَزایل خودش جانشین او شد.nxبعد حَزایل از پیش الیشع رفت و به نزد آقای خود، بنهدد برگشت. شاه از او پرسید: «الیشع در بارۀ من چه گفت؟» او جواب داد: «او گفت که تو شفا می یابی.»Sm!x حَزایل گفت: «من چه سگ هستم که آن کار را بکنم.» الیشع جواب داد: «خداوند به من الهام فرمود که تو پادشاه ارام می شوی.»Tl#x حَزایل پرسید: «آقا، چرا گریه می کنی؟» او جواب داد: «چون می دانم که تو چه مصیبتی بر سر مردم اسرائیل می آوری، من بخاطر آن گریه می کنم. زیرا تو قلعه های شان را آتش می زنی، جوانان شان را با شمشیر می کشی، اطفال آن ها را تکه تکه می کنی و شکم زنان حاملۀ شانرا می دری.»k#x بعد الیشع خیره به او نگاه کرد تا آنکه حَزایل خجل شد و آنگاه الیشع بگریه افتاد.jx الیشع گفت: «بلی، او شفا می یابد، اما خداوند به من فرمود که او حتماً می میرد.» ix پس حَزایل هر قسم تحفه های نفیس پیداوار دمشق را بر چهل شتر بار کرد و به ملاقات الیشع رفت. در برابر او ایستاد و گفت: «خدمتگارت بنهدد، پادشاه ارام مرا بحضور تو فرستاد تا بپرسم که آیا او از مرضی که دارد شفا می یابد یا نه.»khQxبه حَزایل گفت: «تحفه ای با خود گرفته پیش الیشع برو و از او خواهش کن تا از خداوند بپرسد که آیا من از این مریضی شفا می یابم یا نه.»@g{xالیشع وقتی به دمشق رفت بنهدد، پادشاه ارام مریض بود. چون به پادشاه خبر دادند که الیشع به آنجا آمده است،lfSxپادشاه از آن زن پرسید: «آیا این حرف او حقیقت دارد؟» او در جواب سوال پادشاه حرف جیحزی را تصدیق کرد. بنابران پادشاه به یکی از مأمورین خود هدایت داده گفت: «همه دارائی او را برایش مسترد کن. برعلاوه عایدات و حاصلات زمین او را از همان روزیکه از اینجا رفت تا حال حاضر به او بده.»1e]xدر حینیکه جیحزی قصه می کرد که الیشع چطور طفل مرده ای را زنده ساخت، ناگهان مادر همان طفل از دروازه وارد شد و عریضۀ خود را در بارۀ استرداد دارائی اش بحضور پادشاه تقدیم کرد. جیحزی گفت: «ای پادشاه، این همان زنی است که الیشع پسرش را زنده کرد!»ddCxدر این وقت پادشاه با جیحزی، خادم الیشع صحبت می کرد و از او خواست تا از کارهای بزرگی که الیشع انجام داده بود برایش بیان کند.mcUxبعد از ختم هفت سال آن زن وقتی از کشور فلسطینی ها برگشت، پیش پادشاه رفت تا از او خواهش کند که خانه و مُلک او را برایش مسترد نماید.b5xپس آن زن به پیروی از هدایت الیشع به کشور فلسطینی ها رفت و برای هفت سال در آنجا ماند.a !xالیشع به آن زنی که پسرش را زنده کرده بود گفت: «فامیلت را گرفته به یک مُلک دیگر برو، زیرا خداوند بر زمین یک قحطی را می آورد که مدت هفت سال دوام می کند.»k`Qxآن پیشگوئی واقعاً عملی شد و او بزیر پاهای مردم جان داد.z_oxو آن افسر جواب داد: «اگر خداوند از آسمان غله هم بر زمین بفرستد این کار امکان ندارد.» الیشع در جوابش گفت: «تو با چشمانت خواهی دید، اما از آن نخواهی خورد.»آن پیشگوئی واقعاً عملی شد و او بزیر پاهای مردم جان داد.V^'xزیرا الیشع به پادشاه گفته بود که به دروازۀ سامره یک سیر آرد اعلی یا دو سیر آرد جَو به قیمت یک سکۀ نقره بفروش می رسد.W])xپادشاه افسری را که معاون او بود مأمور ساخت تا از دروازۀ شهر مراقبت کند، ولی او همانطوریکه الیشع، در وقتیکه پادشاه برای دستگیری اش آمد، پیشگوئی کرده بود بزیر پاهای مردم لگدمال شد و مُرد.$\Cxآنگاه همۀ مردم سامره بیرون رفتند و به تاراج اردوگاه ارامیان شروع کردند، و قراریکه خداوند فرموده بود قیمت یک سیر آرد اعلی و دو سیر آرد جَو به یک سکۀ نقره رسید.`[;xآن ها تا دریای اُردن رفتند و تمام راه پُر از البسه و تجهیزات نظامی ارامیان بود که آن ها را از روی عجله بروی سرک انداخته و فرار کرده بودند. پس قاصدان برگشتند و مشاهدات خود را به شاه گزارش دادند.sZaxآنگاه چند نفر را انتخاب کردند و پادشاه آن ها را در دو عراده سوار کرد و هدایت داد که بروند و معلوم کنند که لشکر ارامیان کجا رفته اند.Y-x یکی از مأمورین گفت: «ما باید چند نفر را با پنج رأس اسپهای که باقی مانده اند بفرستیم و معلوم کنیم که وضع آنجا چطور است. اگر خطری برای آن ها پیش آید و کشته شوند چندان فرقی نمی کند، زیرا اگر در اینجا هم بمانند همراه ما می میرند.»SX!x پادشاه همان شب رفت و به مأمورین خود گفت: «من می دانم که ارامیان چه نقشه ای دارند. آن ها از موضوع قحطی خبر دارند، بنابران از اردوگاه خود رفته و در دشت خود را پنهان کرده اند و قصد دارند که وقتی ما از شهر بیرون شویم ما را زنده دستگیر کنند و بعد بداخل شهر بروند.»WW)x پهره داران به کارکنان قصر سلطنتی خبر دادند.)VMx آن ها رفتند و پهره داران دروازۀ شهر را صدا کردند و به آن ها گفتند: «ما به اردوگاه ارامیان رفتیم، اما در آنجا نه کسی را دیدیم و نه آوازی را شنیدیم. اسپها و خرهای شان بسته بودند و خیمه های آن ها همه همانطوریکه افراشته بودند قرار دارند.»iUMx بعد به یکدیگر گفتند: «این کاری که ما می کنیم درست نیست. امروز روز خوشی و خوشخبری است. اگر خاموش بنشینیم و تا صبح صبر کنیم گناهکار و مجرم شمرده می شویم. پس باید برویم و به مأمورین قصر شاهی خبر بدهیم.»CTxوقتی آن مردان جذامی به اردوگاه رسیدند، در یک خیمه داخل شدند. خوردند و نوشیدند و نقره، طلا و لباسی را هم که یافتند با خود برده پنهان کردند. باز دوباره آمدند و به خیمۀ دیگر داخل شدند و هر چیزی را که به دست آوردند با خود بردند و آن ها را هم پنهان کردند.cSAxبنابران در وقت شام همۀ آن ها فرار کردند و خیمه، اسپ، خر و اردوگاه خود را با همه چیزهای آن بجا گذاشتند و از ترس جان گریختند.mRUxزیرا خداوند کاری کرد که ارامیان صدای چرخهای عراده ها و آواز سُم اسپها و غریو لشکر بزرگی را شنیدند، لهذا به یکدیگر خود گفتند: «پادشاه اسرائیل، پادشاهان حِتیان و مصر را اجیر کرده است تا با ما بجنگند.»+QQxپس هنگام شام بسوی اردوی ارامیان براه افتادند. وقتی به نزدیک اردو رسیدند هیچ کسی را ندیدند.'PIxچه در اینجا بمانیم یا بداخل شهر برویم، در هر صورت از گرسنگی می میریم، پس بیائید که به اردوی ارامیان برویم. اگر ما را زنده گذاشتند، از آن چه بهتر و اگر کشتند باز هم فرقی نمی کند، زیرا اگر آن ها ما را نکشند البته از گرسنگی خواهیم مرد.»=Ouxدر پیش دروازۀ شهر چهار مرد جذامی نشسته بودند. به یکدیگر خود گفتند: «چرا اینجا به انتظار مرگ بنشینیم؟;Nqxافسری که دست پادشاه را گرفته بود به الیشع گفت: «اگر خداوند از آسمان غله هم بفرستد این کار امکان ندارد.» اما الیشع جواب داد: «تو با چشمانت خواهی دید اما آنرا بلب نخواهی زد.» M xالیشع جواب داد: «خداوند می فرماید که فردا در همین ساعت یک سیر آرد تَرمیده یا دو سیر آرد جَو به قیمت یک سکۀ نقره به دروازۀ شهر سامره فروخته می شود.»=Lux!هنوز حرف او تمام نشده بود که قاصد و بدنبال او خود پادشاه رسید. پادشاه گفت: «چون این مصیبت را خداوند خودش بر سر ما آورده است، پس حاجت نیست که از او انتظار کمک را داشته باشیم.»lKSx آنگاه یک نفر را برای دستگیری الیشع فرستاد. در عین حال الیشع با مو سفیدان قوم در خانۀ خود نشسته بود. پیش از آنکه قاصد شاه برسد، الیشع به آن ها گفت: «آیا می دانید که این قاتل، یک نفر را برای کشتن من فرستاده است؟ وقتی قاصد شاه آمد شما باید دروازه را برویش ببندید و نگذارید که داخل شود، زیرا آقایش هم بدنبال او می آید.»هنوز حرف او تمام نشده بود که قاصد و بدنبال او خود پادشاه رسید. پادشاه گفت: «چون این مصیبت را خداوند خودش بر سر ما آورده است، پس حاجت نیست که از او انتظار کمک را داشته باشیم.» J;xپادشاه گفت: «اگر امروز سر الیشع را از تنش جدا نکنم، خداوند مرا به روز بد گرفتار کند.»{Iqxوقتی پادشاه داستان آن زن را شنید لباس خود را پاره کرد. (چون پادشاه بر سر دیوار بود، مردم دیدند که او زیر لباس خود کالای نمدی پوشیده بود.)YH-xمن قبول کردم. پسرم را پُختیم و خوردیم. فردای آن وقتی به او گفتم که پسرش را بیاورد که بخوریم، او پسر خود را پنهان کرد.»+GQxبعد از زن پرسید: «چه شکایت داری؟» او جواب داد: «این زن پیشنهاد کرد و گفت: «تو امروز پسرت را بیاور که بخوریم، و من فردا پسر خود را می آورم و هر دوی ما او را می خوریم.»0F[xاو جواب داد: «از خداوند کمک بطلب. از دست من چیزی پوره نیست. نه گندم و نه شراب دارم که بتو بدهم.»:Eoxیک روز هنگامی که پادشاه اسرائیل بالای دیوار شهر قدم می زد، یک زن فریاد زد: «ای پادشاه به من کمک کن!»Dxدر نتیجۀ محاصره قحطی شدیدی در سامره پیدا شد، بحدیکه قیمت یک کلۀ خر به هشتاد سکۀ نقره و قیمت دو صد گرام سنگدان کبوتر به پنج سکۀ نقره رسیده بود.^C7xاما بعد از مدتی بِنهَدَد، پادشاه ارام سپاه خود را آماده و مجهز ساخت و برای جنگ به سامره لشکرکشی نمود و آنرا محاصره کرد.%BExپس پادشاه برای آن ها دعوت بزرگی ترتیب داد و بعد از آنکه همه خوردند و نوشیدند، پیش پادشاه خود برگشتند. بنابران ارامیان تا یک زمانی به کشور اسرائیل حمله نکردند.;Aqxاو جواب داد: «نی، اسیران جنگ را نباید کشت، بلکه آن ها را نان و آب بده و دوباره پیش پادشاه شان بفرست.».@Wxوقتی پادشاه اسرائیل آن ها را دید از الیشع پرسید: «آقا، آیا آن ها را بکشم؟ آیا آن ها را بکشم؟»?)xبه مجردیکه پای شان به سامره رسید، الیشع دعا کرد و گفت: «خداوندا، چشمان اینها را بینا کن تا ببینند.» خداوند آن ها را بینا ساخت و دیدند که در سامره هستند.e>Exالیشع به آن ها گفت: «شما راه را غلط کرده اید. این شهر آن جائی نیست که شما قصد حملۀ آنرا دارید. بدنبال من بیائید و من شما را پیش آن شخصی که در جستجویش هستید راهنمائی می کنم.» او آن ها را به سامره برد.D=xبعد چون ارامیان برای حمله آمدند، الیشع بحضور خداوند دعا کرد گفت: «به دربار تو التجا می کنم که این مردم را از دو چشم کور بسازی.» خداوند دعای او را قبول فرمود و همۀ آن ها کور شدند.<)xآنگاه دعا کرد و گفت: «خداوندا، چشمانش را باز کن تا ببیند.» پس خداوند چشمان خادمش را باز کرد و دید کوههای اطراف الیشع پُر از اسپها و عراده های آتشین بود.m;Uxالیشع جواب داد: «نترس، ما زیادتر از آن ها طرفدار داریم.»!:=xصبح وقت روز دیگر، وقتی خادم الیشع بیرون رفت، دید که سپاه ارام با اسپها و عراده ها شهر را محاصره کرده اند. او پیش الیشع برگشت و گفت: «آه ای آقا، چه چاره کنیم؟»M9xپس او یک سپاه بزرگ را مجهز با اسپها و عراده ها به آنجا فرستاد و هنگام شب به آنجا رسیدند، و شهر را محاصره کردند._89x پادشاه گفت: «برو و هر جائی که است پیدایش کن تا عساکر بفرستم و او را دستگیر کنند.» وقتی به او گفتند که الیشع در دوتان است،S7!x یکی از آن ها جواب داد: «ای پادشاه، هیچ کسی از ما طرفدار پادشاه اسرائیل نیست، بلکه الیشع نبی که در اسرائیل است، هر چیزی را حتی اگر در خوابگاه خود هم بگوئی، به پادشاه اسرائیل خبر می دهد.»69x پادشاه آرام از این بابت بسیار متأثر شد. بنابران مأمورین خود را جمع کرده از آن ها پرسید: «حالا به من بگوئید که چه کسی از بین ما با پادشاه اسرائیل همدست است؟»v5gx پس پادشاه اسرائیل به سپاه خود پیام فرستاد که خبردار باشند. به این ترتیب الیشع چندین بار پادشاه را از خطریکه متوجه او بود باخبر ساخت. ~}}e|zxwvutskrqp~oOmmllOk3jhgg fde_ddXbb'`_^^b]\[[@YYjWVVUSRQQPONM\LK;JyHGFFUEmDCCGB@?>8=8<4;:"98%756 5d43210//*.C,+** (( '%%$$#)"O! X?e$t_I"+# 2 Lll,.Sx بقیه وقایع دوران سلطنت زکریا و کارروائی های او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت شده اند.-5x شلوم، پسر یابیش برضد او شورش کرد و او را در ملاء عام بقتل رساند و خودش جانشین او شد.,7x او با کارهای شرارت آمیز خود خداوند را ناراضی ساخت. مثل پدران خود خطاکار بود و دست از گناه برنداشت و مانند پدران خود سبب شد که مردم اسرائیل مرتکب گناه شوند.Z+/xدر سال سی و هشتم سلطنت عَزَریا، پادشاه یهودا، زکریا، پسر یَرُبعام در سامره پادشاه اسرائیل شد و مدت شش ماه سلطنت کرد.$*Cxوقتی عَزَریا فوت کرد، او را با پدرانش در شهر داود دفن کردند و پسرش، یوتام جانشین او شد.')Ixبقیه حوادث زمان سلطنت عَزَریا و کار های او همه در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا ذکر شده اند.9(mxخداوند عَزَریا را به مرض جذام مبتلا کرد که تا آخر عمر از آن رنج می برد، بنابران در یک خانۀ جداگانه زندگی می کرد و پسرش، یوتام ادارۀ امور قصر سلطنتی و مملکت را در دست داشت.7'ixبا اینهم معابد تپه ها را ویران نکرد و مردم هنوز هم در آن معابد قربانی می کردند و بخور می سوزاندند.&xاو مثل پدر خود، اَمَصیا با اعمال نیک خود رضایت و خوشنودی خداوند را حاصل کرد.%)xاو شانزده ساله بود که به سلطنت رسید و مدت پنجاه و دو سال در اورشلیم پادشاهی کرد.0$ ]xدر سال بیست و هفتم سلطنت یَرُبعام دوم، پادشاه اسرائیل، عَزَریا، پسر اَمَصیا پادشاه یهودا شد.#!xوقتی یَرُبعام فوت کرد با اجداد خود پیوست و بعد از او پسرش، زِکَریا پادشاه شد.A"}xبقیه وقایع دوران سلطنت یَرُبعام، کارها، قدرت، جنگها و اینکه چطور دمشق و حمات را که متعلق به یهودا بودند دوباره به دست آورد، همه در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت اند.وقتی یَرُبعام فوت کرد با اجداد خود پیوست و بعد از او پسرش، زِکَریا پادشاه شد.y!mxبرعلاوه خداوند وعده فرموده بود که نام اسرائیل را از صفحۀ روزگار محو نمی کند، بنابران آن ها را بوسیلۀ یَرُبعام دوم، پسر یوآش نجات داد.e Exزیرا خداوند دید که مصیبت و رنج مردم اسرائیل از حد گذشته است و همگی ـ غلام و آزاد ـ رنج می کشیدند و غمخوار و مددگاری نداشتند.Bxسرحد اسرائیل را از دهانۀ حَمات تا بحیرۀ عربه دوباره به دست آورد. این کار او نتیجۀ پیشگوئی خداوند، خدای اسرائیل بود که به یونس نبی، پسر اَمِتای، از اهالی جَت حافر، فرموده بود.xبا کارهای زشت خود خداوند را ناراضی ساخت. از راه و روش خطای یَرُبعام، پسر نباط که مردم اسرائیل را براه گناه بُرد، پیروی کرد و از آن دست نکشید.`;xدر سال پانزدهم سلطنت اَمَصیا، پادشاه یهودا، یَرُبعام، پسر یوآش در سامره پادشاه اسرائیل شد و مدت چهل و یک سال سلطنت کرد.xعَزَریا پس از وفات پدر خود، اِیلَت را دوباره آباد کرد و به یهودا مسترد نمود.{qxبعد از او تاج شاهی را بر سر پسر شانزده ساله اش، عَزَریا گذاشتند.-Uxمردم یهودا جنازۀ او را بر اسپ حمل کرده به اورشلیم بردند و با پدرانش در شهر داود بخاک سپردند.^7xپسانتر در اورشلیم توطئه ای برضد او چیدند و او به لاکیش فرار کرد، اما دشمنانش به تعقیبش رفته در آنجا او را بقتل رساندند.xبقیه وقایع دوران سلطنت اَمَصیا در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا نوشته شده اند.xبعد از وفات یهوآش، پادشاه اسرائیل، اَمَصیا مدت پانزده سال زندگی کرد.H xوقتی یهوآش فوت کرد او را با اجدادش در مقبرۀ پادشاهان اسرائیل در سامره بخاک سپردند و یَرُبعام جانشین او شد.p[xبقیۀ کارروائی های یهوآش، قدرت و شیوه ایکه در جنگ با اَمَصیا، پادشاه یهودا به کار برد همه در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت است.I xتمام نقره، طلا و ظروفی را که در عبادتگاه خداوند و خزانۀ قصر شاهی بود گرفت و با یک عده اسیران به سامره برگشت.x یهوآش اَمَصیا را دستگیر کرد و بعد با سپاه خود به اورشلیم رفت. دیوار اورشلیم را از «دروازۀ افرایم» تا «دروازۀ زاویه» که دوصد متر طول داشت ویران کرد.gIx یهودا شکست خورد و همۀ شان به خانه های خود فرار کردند. x اما اَمَصیا به سخنان او گوش نداد. بنابران یهوآش، پادشاه اسرائیل بجنگ او رفت. هر دو پادشاه در مقابل هم در بیت شمس که متعلق به یهودا بود صف آراستند.1]x همین افتخاری که ادومیان را شکست دادی برایت بس است و حالا در خانه ات به آرامی زندگی کن. چرا برای خود مشکلات خلق می کنی و مردم یهودا را هم با خود در بلا گرفتار می سازی؟»=ux یهوآش در جواب اَمَصیا گفت: «شترخار لبنان به سرو لبنان پیام فرستاده گفت: «دخترت را به پسرم بده.» اما در همان اثنا یک حیوان وحشی لبنان که از آنجا می گذشت شترخار را پایمال کرد.V'xبعد اَمَصیا به یهوآش، پسر یَهواَخاز، نواسۀ ییهُو، پادشاه اسرائیل پیام فرستاده گفت: «بیا که باهم زورآزمائی کنیم.» %xاَمَصیا یکبار ده هزار نفر از ادومیان را در وادی نمک بقتل رساند. سالع را تصرف کرد نام آنرا به یُقتَئیل تبدیل نمود که تا به امروز به همین نام یاد می شود.s axاما فرزندان قاتلان را، طبق احکام تورات نکشت. چونکه خداوند چنین فرموده بود: «والدین بخاطر فرزندان کشته نشوند و همچنین فرزندان بسبب گناه والدین بقتل نرسند، بلکه هر کسی باید به موجب گناه خودش جزا ببیند.»? yxبمجردیکه همه قدرت و اختیار مملکت را در دست گرفت تمام مأمورینی را که در قتل پدرش دست داشتند از بین برد.9 mxمعابد بالای تپه ها را بحال شان گذاشت و مردم هنوز هم در آن معابد قربانی می کردند و بخور می سوزاندند.V 'xاَمَصیا مانند پدر خود، یوآش با کارهای نیک خود رضامندی و خوشنودی خداوند را حاصل کرد، اما نه به اندازۀ جد خود، داود.jOxاو در سن بیست و پنج سالگی به سلطنت رسید و مدت بیست و نُه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یَهُوعدان و از مردم اورشلیم بود.5 gxدر سال دوم سلطنت یهوآش، پسر یَهواَخاز، پادشاه اسرائیل بود که اَمَصیا، پسر یوآش پادشاه یهودا شد.mUx آنگاه یهوآش شهرهائی را که پدرش، یَهواَخاز از دست داده بود دوباره تصرف کرد و برای به دست آوردن آن شهرها سه بار آن ها را شکست داد.`;x پس از آنکه حَزایل، پادشاه ارام فوت کرد، پسرش بنهدد جانشین او شد.آنگاه یهوآش شهرهائی را که پدرش، یَهواَخاز از دست داده بود دوباره تصرف کرد و برای به دست آوردن آن شهرها سه بار آن ها را شکست داد.wix اما خداوند بر آن ها مهربان شد و بخاطر عهدی که به ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده بود نخواست که آن ها از بین بروند و یا آن ها را فراموش کند.%x حَزایل، پادشاه ارام در تمام دوران سلطنت یَهواَخاز بر مردم اسرائیل ظلم می کرد.Px یکروز وقتی چند نفر می خواستند جنازه ای را دفن کنند، لشکری را دیدند. آن ها به عجله مرده را در قبر الیشع انداختند. بمجردیکه مرده به استخوان های الیشع تماس کرد، زنده شد و سر دو پا ایستاد.:ox بعد الیشع فوت کرد و او را بخاک سپردند. لشکر موآب هر ساله در موسم بهار به کشور اسرائیل حمله می کردند.x الیشع قهر شد و گفت: «تو باید پنج یا شش بار می زدی، درآن صورت می توانستی ارامیان را بکلی از بین ببری، اما حالا فقط سه بار می توانی آن ها را شکست بدهی.»)Mx سپس اضافه کرد: «تیرهای دیگر را بگیر و آن ها را به زمین بزن.» یهوآش سه بار بزمین زد و بس کرد.2~_x و گفت: «کلکین سمت مشرق را باز کن.» یهوآش کلکین را باز کرد و الیشع گفت: «حالا تیر را رها کن.» یهوآش تیر را رها کرد. آنگاه الیشع گفت: «این تیر خداوند است؛ تیر پیروزی بر ارامیان، زیرا تو با ارامیان در اَفِیق می جنگی و همۀ آن ها را نابود می کنی.»c}Ax الیشع به پادشاه امر کرد: «حالا کمان را به دست بگیر و آماده شو!» او چنان کرد. بعد الیشع دستهای خود را بر دستهای پادشاه گذاشت}|ux الیشع به او گفت: «یک تیر و کمان را بگیر.» یهوآش تیر و کمان را گرفت.-{Ux در این وقت الیشع به مرض مهلکی مبتلا و بستری شده بود. یهوآش، پادشاه اسرائیل به عیادت او آمد و برایش گریه کرد و گفت: «پدر من! پدر من! ای حامی و مدافع شجاع قوم اسرائیل!»Gz x وقتی یهوآش فوت کرد او را در سامره با دیگر پادشاهان اسرائیل دفن کردند و یَرُبعام بجای او بر تخت سلطنت نشست.yx بقیه حوادث زمان سلطنت یهوآش، کارروائی ها و همچنین شجاعت و جنگهای او با اَمَصیا، پادشاه یهودا در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل نوشته شده اند. xx او هم با کارهای زشت خود خداوند را ناراضی ساخت و به همان راه گناه آلودی که یَرُبعام، پسر نباط مردم اسرائیل را بُرد قدم برداشت و از آن راه برنگشت.^w7x در سال سی و هفتم سلطنت یوآش، پادشاه یهودا، یهوآش، پسر یَهواَخاز در سامره پادشاه اسرائیل شد و مدت شانزده سال سلطنت کرد.Bvx وقتی یَهواَخاز فوت کرد او را در هدیرۀ آبائی اش در سامره بخاک سپردند. بعد از او پسرش، یهوآش جانشین او شد.8ukx بقیه وقایع دوران سلطنت یَهواَخاز، کارها، قدرت و شجاعت او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت اند.tx سرانجام سپاه یَهواَخاز به پنجاه سوار، ده عراده و ده هزار عسکر پیاده تقلیل یافت، زیرا پادشاه ارام همه را نابود و بزیر پای خود به خاک یکسان کرده بود.lsSx ولی مردم اسرائیل هنوز هم از روش گناه آلود یَرُبعام دست برنداشتند و از راه خطا برنگشتند و بت اَشیره همانطور در سامره باقی ماند.pr[x برای آن ها رهبری فرستاد و از دست ارامیان رهائی بخشید. در نتیجه قوم اسرائیل مثل سابق در خانه های خود در صلح و آرامش زندگی می کردند.qx پس یَهواَخاز بحضور خداوند دعا کرد و چون خداوند روزگار بد قوم اسرائیل را دید و بخاطر ظلمی که پادشاه ارام بر آن ها می کرد، دعایش را قبول فرمود.mpUx بنابران آتش خشم خداوند بر مردم اسرائیل افروخته شد و کاری کرد که حَزایل، پادشاه ارام و پسرش بنهدد بمراتب اسرائیل را شکست بدهند.o5x او کارهائی کرد که در نظر خداوند زشت بودند و راه و روش گناه آلود یَرُبعام، پسر نباط را که مردم اسرائیل را براه گناه بُرد، تعقیب کرد و از اعمال بد دست نکشید.n }x در سال بیست و سوم سلطنت یوآش، پسر اخاز بود که یَهواَخاز بعنوان پادشاه قلمرو اسرائیل در سامره بر تخت سلطنت نشست و مدت هفده سال پادشاهی کرد.|msx قاتلین او یُوزاکار، پسر شِمعَت و یَهُوزاباد، پسر شومیر بودند. جسد او را با اجدادش در شهر داود بخاک سپردند و پسرش، اَمَصیا جانشین او شد.$lCx بعد مأمورین او برضدش توطئه کردند و او را در خانۀ ملو، در امتداد راهیکه بسوی سِلی می رفت کشتند.قاتلین او یُوزاکار، پسر شِمعَت و یَهُوزاباد، پسر شومیر بودند. جسد او را با اجدادش در شهر داود بخاک سپردند و پسرش، اَمَصیا جانشین او شد.*kOx بقیه حوادث دوران سلطنت یوآش و کارروائی های او در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا نوشته شده اند.ojYx یوآش، پادشاه یهودا همه اشیائی را که اجداد او، یعنی یهوشافاط، یَهُورام و اخزیا، پادشاهان یهودا وقف خداوند کرده بودند برعلاوۀ همه چیزهای نقره و طلا را که در خزانه های عبادتگاه و قصر شاه بودند بعنوان تحفه برای حَزایل فرستاد، بنابران حَزایل از حمله به اورشلیم صرف نظر کرد.Bix در این وقت حَزایل، پادشاه ارام به شهر جَت حمله برد و آنرا تصرف نمود. بعد بعزم جنگ بسوی اورشلیم حرکت کرد.#hAx پول کفارۀ جرم و گناه به عبادتگاه خداوند آورده نمی شد، بلکه آن پول به کاهنان تعلق داشت.>gwx چون مردانیکه مسئولیت کار ترمیم را بدوش داشتند همگی اشخاص صادق بودند، از آن ها صورت حساب نمی خواستند.9fmx همۀ آن پول را برای اجرت کارگران و خریداری مصالح تعمیراتی جهت ترمیم عبادتگاه خداوند مصرف می کردند.deCx مگر برای ساختن لگنهای نقره ای، گلگیر، کاسه، سرنا، ظروف طلا و نقرۀ مورد ضرورت عبادتگاه خداوند از آن پول استفاده نمی کردند."d?x معمار، سنگتراش و قیمت چوب سنگهای تراشیده و دیگر مصارف ترمیم عبادتگاه را می پرداختند.`c;x بعد پول را وزن نموده به کسانیکه کار ترمیم عبادتگاه خداوند را نظارت می کردند، می سپردند. آن ها از آن پول اجورۀ نجار، بنا،vbgx وقتی صندوق از پول پُر می شد محاسب شاه و رئیس کاهنان می آمدند همه پولها را حساب کرده در خریطه ها می انداختند و سر خریطه ها را می بستند.a3x بعد یَهویاداع صندوقی را گرفته سر آن را سوراخ کرد و در پهلوی قربانگاه، در سمت راست راه دخول عبادتگاه گذاشت. کاهنانی که مسئول نگهبانی دروازۀ عبادتگاه بودند همه پولی را که مردم برای عبادتگاه خداوند می آوردند در آن می انداختند.>`wx پس کاهنان موافقه کردند که نه پولی از مردم دریافت کنند و نه خود شان کار ترمیم عبادتگاه را بدوش بگیرند.}_ux بنابران یوآش یَهویاداع کاهن را با سایر کاهنان بحضور خود خواسته به آن ها گفت: «چرا عبادتگاه را ترمیم نمی کنید؟ از این ببعد پولی را که می گیرید برای خود مصرف نکنید، بلکه آنرا برای ترمیم عبادتگاه به کار ببرید.»^3x تا سال بیست و سوم سلطنت یوآش، کاهنان هنوز هم دست به کار ترمیم عبادتگاه نزده بودند.]+x یوآش به کاهنان گفت: «همه پولی را که مردم بصورت هدیه می آورند و پولی که به ذمۀ مردم است و همچنین پولی را که مردم به میل خود به عبادتگاه خداوند هدیه می کنند، شما موظف هستید که آن پولها را برای ترمیم عبادتگاه خداوند مصرف کنید.»V\'x با اینهم معابد بالای تپه ها را ویران نکرد و مردم هنوز هم در آن معابد قربانی تقدیم می نمودند و خوشبوئی دود می کردند.Y[-x یوآش تا آخر عمر خود به پاکی زندگی کرد و با کمک و هدایات یَهویاداع کاهن کارهای خوبی کرد که خداوند را از خود راضی ساخت.YZ /x در سال هفتم سلطنت ییهو، یوآش پادشاه شد و مدت چهل سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش زِبیه و از ساکنین بئرشِبع بود.KYx یوآش هفت ساله بود که پادشاه یهودا شد.7Xix همه مردم خوشحال بودند و بعد از مرگ عتلیا شهر آرام و خاموش شد.یوآش هفت ساله بود که پادشاه یهودا شد.8Wkx بعد یَهویاداع، افسران نظامی، گارد شاهی و محافظین قصر سلطنتی و مردم پادشاه را از عبادتگاه به قصر شاهی بردند. یوآش از راه دروازۀ محافظین به قصر داخل شد و بر تخت شاهی نشست.?Vyx سپس مردم داخل معبد بعل رفتند و آنرا ویران کردند. قربانگاه و بتها را شکستند. متان، کاهن بعل را در پیشروی قربانگاه کشتند. یَهویاداع محافظینی هم برای عبادتگاه خداوند مقرر کرد.jUOx یَهویاداع از پادشاه و مردم خواست که عهد کنند و مطابق آن قول بدهند که قوم خداوند باشند. او همچنین پیمانی بین پادشاه و مردم بست.!T=x پس عتلیا را دستگیر کردند و از راهی که اسپها داخل قصر می شدند بیرون برده بقتل رساندند.)SMx یَهویاداع کاهن به افسران نظامی امر کرده گفت: «این زن را از بین دو صف بیرون ببرید و هر کسی را که برای کمکش بیاید بقتل برسانید. اما او را در عبادتگاه خداوند نکشید.»Rx در آنجا پادشاه را دید که طبق رسوم آن زمان پیش ستون ایستاده بود و افسران نظامی و نوازندگان سرنا در پهلویش جا گرفته بودند. همه مردم کشور خوشی می کردند و سرنا می نواختند. عتلیا لباس خود را پاره کرده فریاد زد: «خیانت! خیانت!»Qx وقتی آواز غلغلۀ محافظین و مردم بگوش عتلیا رسید، بداخل عبادتگاه خداوند رفت.>Pwx آنگاه یَهویاداع شهزاده را آورد، تاج شاهی را بر سرش گذاشت، یک نسخۀ قانون شاهی را به او داد و او را بعنوان پادشاه انتخاب و مسح کرد. بعد همگی کف زدند و گفتند: «زنده باد پادشاه!»7Oix محافظین سلاح به دست، در سمت شمال و جنوب عبادتگاه و بدور قربانگاه برای محافظت پادشاه موضع گرفتند.3Nax یَهویاداع نیزه ها و سپرهائی را که متعلق به داود پادشاه و در عبادتگاه خداوند بودند به آن ها داد.M+x افسران نظامی قرار هدایت یَهویاداع کاهن رفتار کردند. هر کدام مردان خود را خواه در روز سَبَت کار می کردند خواه رخصت بودند با خود بحضور یَهویاداع آوردند.Lx همگی مسلح بوده از پادشاه محافظت کنند و هر کسیکه نزدیک بیاید باید کشته شود.»Kx آنهائی که در روز سَبَت رخصت هستند باید مراقب عبادتگاه خداوند باشند.lJSx یک سوم تان متوجه دروازۀ سور باشند و یک سوم دیگر تان پشت سر محافظین، دروازۀ دیگر را مراقبت کنند و نگذارند که کسی بداخل قصر برود./IYx سپس به آن ها هدایت داده گفت: «یک سوم شما که در روز سَبَت بسر وظیفۀ خود می آیند مراقب قصر شاهی،H)x در سال هفتم سلطنت ملکه عتلیا، یَهویاداع کاهن قوماندان گارد شاهی و محافظین قصر سلطنتی را به عبادتگاه خداوند دعوت کرد. با آن ها پیمان بست و از آن ها قول گرفت که با نقشه اش همکاری کنند. بعد یوآش، پسر اخزیا را به آن ها نشان داد. G;x در دوران حکومت ملکه عتلیا، یوآش مدت شش سال با دایۀ خود در عبادتگاه خداوند مخفی ماند. F x اما یَهُوشَبَع، که دختر یَهُورام و خواهر اخزیا بود، یوآش، پسر اخزیا را، پیش از آنکه نوبت کشتنش برسد، از بین پسران شاه دزدیده همراه با دایه اش در یکی از اطاقهای خواب عبادتگاه از عتلیا پنهان کرد و بنابران زنده ماند.E -x وقتی عتلیا از مرگ پسر خود، اخزیا خبر شد، تمام اعضای خاندان سلطنتی را بقتل رساند.hDKx #ییهُو مدت بیست و هشت سال پادشاه اسرائیل در سامره بود.C}x "ییهُو بعد از آنکه فوت کرد در سامره دفن شد و پسرش، یَهواَخاز بجای او بر تخت سلطنت نشست.ییهُو مدت بیست و هشت سال پادشاه اسرائیل در سامره بود.!B=x !بقیه فعالیتها و کارروائی های ییهُو و میزان قدرت او در کتاب پادشاهان اسرائیل ثبت اند.kAQx از شرق دریای اُردن تا شهر جلعاد و همچنین جاد، رئوبین، مَنَسّی ـ از دریای عروعیر، در وادی اَرنُون تا جلعاد و باشان را تصرف کند.n@Wx در آن ایام خداوند خواست که ساحۀ سرزمین اسرائیل را کوچکتر بسازد، بنابران به حَزایل، پادشاه ارام موقع داد که بسیاری از خاک آنرا،+?Qx به این ترتیب ییهُو با خلوص نیت و از صمیم دل احکام خداوند، خدای اسرائیل را بجا نیاورد، بلکه برعکس، از کارهای یَرُبعام که مردم اسرائیل را براه گناه بُرد پیروی کرد.>'x خداوند به ییهُو فرمود: «چون تو همه نقشه های مرا در مورد اولادۀ اخاب عملی کردی، بنابران وعده می دهم که اولاده ات تا نسل چهارم در اسرائیل پادشاهی کنند.»=+x اما راه و روش گناه آلود یَرُبعام، پسر نباط را دنبال کرد، زیرا یَرُبعام مردم اسرائیل را تشویق به پرستش گوساله های طلائی که در بیت ئیل و دان بودند، نمود.W<)x ییهُو همه آثار بعل را از اسرائیل از بین برد.a;=x به این ترتیب ستون بعل را با معبد آن ویران کردند و معبدش را به خاکروبه ای تبدیل نمودند که تا به امروز به همان حال باقی است.J:x و ستون بعل را بیرون آورده سوختاندند.p9[x به مجردیکه مراسم قربانی بپایان رسید، ییهُو به محافظین و مأمورین گفت: «بروید همه را بکشید و احدی را زنده نگذارید.» پس همه را با شمشیر کشتند و اجساد آن ها را بیرون انداختند و بعد دوباره بداخل معبد رفتند+8Qx بعد از آن مراسم قربانی را شروع کردند. در عین حال ییهُو هشتاد نفر را در بیرون دروازه گماشت و به آن ها گفت: «اگر یکی از آن ها را بگذارید که فرار کند سزای تان مرگ است.»97mx سپس با یهوناداب، پسر رَکاب به معبد بعل رفت و به مردم گفت: «متوجه باشید که در اینجا هیچ کسی از پرستندگان خداوند را اجازه ندهید که داخل شود، همگی باید از پیروان بعل باشند.»B6x بعد به تحویلدار البسه امر کرده گفت: «برای همه پرستش کنندگان بعل لباس بیاور.» او برای آن ها لباس را آورد.f5Gx آنگاه تمام کسانیکه بعل را پرستش می کردند بدون استثناء آمدند و همه بداخل معبد رفتند تا آنکه در معبد دیگر جای پای ماندن نبود."4?x سپس اعلامیه ای بسراسر سرزمین اسرائیل صادر کرد که یک روز را برای پرستش بعل تجلیل کنند.E3x پس حالا همه انبیای بعل را با آنهائی که او را پرستش می کنند و همچنین کاهنان را بحضور من بیاورید. هر کسیکه حاضر نشود جزای او مرگ است، زیرا من می خواهم که قربانی بزرگی برای بعل تقدیم کنم.» او این اعلان را از روی حیله کرد تا همه پیروان بعل را از بین ببرد.f2Gx بعد ییهُو همۀ مردم را جمع کرده به آن ها گفت: «اخاب در حصۀ پرستش بعل کوتاهی کرد، اما من می خواهم که از صمیم دل خدمت او را بکنم.*1Ox وقتی ییهُو به سامره رسید، قراریکه خداوند برای ایلیا پیشگوئی فرموده بود، همه کسانی را که از خانوادۀ اخاب باقی مانده بودند بقتل رساند و یکی شان را هم زنده نگذاشت.K0x و گفت: «بیا با من برو و با چشم خود ببین که چه کارهائی برای خداوند انجام داده ام.» پس آن ها یکجا به سامره رفتند./'x وقتی ییهُو آنجا را ترک کرد، یهوناداب، پسر رَکاب را دید که به استقبالش می آید. با او احوالپرسی کرده گفت: «آیا همان صمیمیتی را که من با تو دارم تو هم با من داری؟» یهوناداب جواب داد: «بلی.» ییهُو گفت: «پس اگر اینطور است، دستت را به من بده.» یهوناداب دست خود را داد و ییهُو او را بر عرادۀ خود سوار کرد6.gx ییهُو به مردان خود گفت: «اینها را زنده دستگیر کنید.» پس آن ها را که جمعاً چهل و دو نفر بودند دستگیر کرده در کنار چاه همان محل همه را کشتند و هیچکدام شان را زنده نگذاشتند.L-x در آنجا با چند نفر از خویشاوندان اخزیا، پادشاه یهودا برخورد. از آن ها پرسید: «شما کیستید؟» آن ها جواب دادند: «ما خویشاوندان اخزیا هستیم و برای دیدن شهزادگان و ملکه ایزابل می رویم.»,x بعد ییهُو رهسپار سامره شد. در بین راه به جائی رسید که محل اجتماع چوپانها بود.h+Kx به این ترتیب همه بازماندگان اخاب را همراه با رهبران شهر، دوستان نزدیک او و کاهنان به قتل رساند و هیچکدام شان را زنده نگذاشت.*%x شما باید بدانید که همه پیشگوئی هائی که خداوند دربارۀ اولادۀ اخاب فرموده بود به حقیقت رسید و وعده ای را که بوسیلۀ بندۀ خود، ایلیا کرده بود عملی ساخت.» o~~}^|{zyxw+v|uut)rr2qKpsnnmvllkjihggFf ddVcUa`o_^]\\W[ZXXpWIVTTS&RQPONM:LAKMJII6GFDCB=A@?>C=Axدر سال پنجاه و دوم سلطنت عَزَریا، پادشاه یهودا، فَقَح، پسر رِملیا در سامره پادشاه شد و مدت بیست سال بر اسرائیل سلطنت کرد.=xبقیه حوادث دوران سلطنت فَقحیا در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ذکر یافته اند.]<5xیکی از مأمورین او بنام فَقَح، پسر رِملیا برضد او شورش کرد و با همراهی پنجاه نفر از مردم جلعاد، او را با دو نفر دیگر بنامهای ارحوب و اَرِیه در قصر شاهی در سامره بقتل رساند و بجای او پادشاه شد.[;1xاو کارهائی کرد که در نظر خداوند زشت بود. او از اعمال بد یَرُبعام، پسر نباط که مردم اسرائیل را براه خطا بُرد دست نکشید.h:Kxدر سال پنجاهم سلطنت عَزَریا، پادشاه یهودا، فَقحیا، پسر مِنَحیم در سامره بر تخت سلطنت اسرائیل نشست و مدت دو سال پادشاهی کرد.9xبعد مِنَحیم فوت کرد و با اجداد خود پیوست و پسرش، فَقحیا جانشین او شد.+8Qxبقیۀ وقایع دوران سلطنت مِنَحیم و فعالیتهای او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت شده اند._79xمِنَحیم پول را از مردم ثروتمند اسرائیل به زور گرفت و آن ها را وادار کرد که هر کدام شان پنجاه مثقال نقره به پادشاه آشور بدهد. بنابران پادشاه آشور از توقف در آنجا صرف نظر کرده به کشور خود برگشت.65xبعد فول، پادشاه آشور، به کشور اسرائیل حمله کرد و مِنَحیم برای اینکه فول از او در ادامۀ سلطنت بر کشور اسرائیل حمایه کند در حدود هفتاد خروار نقره به او داد. 5xاو کارهائی کرد که در نظر خداوند زشت بودند. در سراسر عمر خود از راه و روش گناه آلود یَرُبعام، پسر نباط که مردم اسرائیل را براه گناه برد، پیروی کرد.d4Cxدر سال سی و نهم سلطنت عَزَریا، پادشاه یهودا، مِنَحیم، پسر جادی بر تخت سلطنت اسرائیل نشست و مدت ده سال در سامره پادشاه بود.3 xمِنَحیم در راه خود بسوی تِرزه تمام باشندگان تِفسَح و اطراف آنرا از بین برد، زیرا آن ها به او بیعت نکردند. او حتی شکم زنان حامله را هم پاره کرد.'2Ixهمه کارهای شلوم بشمول توطئۀ او برضد زکریا در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل نوشته شده اند.91mxبعد مِنَحیم، پسر جادی از تِرزه به سامره آمد و شلوم را در آنجا کشت و خودش بجای او پادشاه اسرائیل شد.A0}x در سال سی و نهم سلطنت عَزَریا، پادشاه یهودا، شلوم، پسر یابیش پادشاه شد و مدت یک ماه در سامره سلطنت کرد./3x به این ترتیب خداوند وعدۀ خود را که به ییهُو داده بود عملی ساخت، چونکه فرموده بود: «اولاده ات تا نسل چهارم بر تخت سلطنت اسرائیل می نشینند» و همانطور هم شد. }X~#||{]z9y?xFw8vvtssrqqponm1lkij)izhgGf3ed]cc*bN`_E]]\Y[Z_YMXWVVAUsTtS'RQ:POOMLLKAJWIHBGFECBA@s?@>=K<;r:x998i77W6544 3221_0G/.-,,y+*G('&%$"l V>`9nl UveTXB*xخداوند فرمود: «مثلیکه اسرائیل را از حضور خود راندم، یهودا را هم از بین می برم. همچنین اورشلیم را که شهر برگزیدۀ من بود با عبادتگاهی که نام خود را بر آن گذاشته بودم ترک می کنم.»2)_xبا همۀ اینها از شدت خشم خداوند در مقابل یهودا کاسته نشد، زیرا خداوند از کارهای منسی متنفر بود. (xیوشیا از دل و جان بندگی خداوند را بجا آورد و هیچ پادشاهی، نه پیش از او و نه بعد از او، از احکام تورات موسی مثل یوشیا با ایمان راسخ پیروی نکرده بود.b'?xیوشیا همچنین فالبین ها، جادوگران، بت های خانگی و همه انواع و وسایل بت پرستان را از سرزمین یهودا و اورشلیم از بین برد، تا اوامر کتاب تورات که حِلقیای کاهن آن را در عبادتگاه یافت، بجا آورده شود.'&Ixبه این ترتیب، بعد از سالهای زیادی، در سال هجدهم سلطنت یوشیا عید فصح در اورشلیم تجلیل شد.[%1xاز زمان داورانی که بر اسرائیل داوری می کردند تا آن روز هیچ پادشاهی از اسرائیل یا یهودا چنان عیدی را برگزار نکرده بود.9$mxیوشیا به عموم مردم امر کرد که عید فصح را برای تجلیل خداوند، خدای خود مطابق کتاب پیمان برگزار کنند.#{xتمام کاهنان بتخانه ها را بر سر همان قربانگاهی که خدمت می کردند بقتل رساند و استخوان های انسانها را بر آن ها سوختاند. سپس به اورشلیم برگشت.~"wxیوشیا معابد بالای تپه ها را که پادشاهان اسرائیل در شهرهای سامره ساخته و با آن کار خود خشم خداوند را برانگیخته بودند از بین برد و همان بلائی را که بر سر قربانگاههای بیت ئیل آورد بر سر قربانگاههای آنجا هم آورد.!xیوشیا گفت: «مقبره را بحالش بگذارید و استخوان هایش را به جائی نبرید.» پس آن ها به استخوان های او و استخوان های آن نبی که از سامره آمده بود دست نزدند.4 cxیوشیا پرسید: «این منار یادگار از کیست؟» مردم شهر جواب دادند: «این مقبرۀ یک مرد خدا است که از یهودا آمد و او همین کاری را که تو امروز در حصۀ قربانگاه کردی پیشگوئی نمود.»xوقتی یوشیا قبرها را بر سر کوه دید، امر کرد که استخوان ها را از قبر بیرون کنند و بر سر قربانگاه بسوزانند. به این ترتیب قربانگاه نجس شد و همانطوری که آن مرد خدا به یَرُبعام پیشگوئی کرده بود همه چیز موبمو عملی گردید.kQxبرعلاوه قربانگاه بیت ئیل و معابد بلندی را که یَرُبعام، پسر نباط، یعنی کسی که مردم اسرائیل را براه گناه برد، ساخته بود ویران کرد. معابد بالای تپه ها را به آتش زد و خاکستر ساخت و اَشیره را هم سوختاند.%Exستونها را ویران نمود و بت اَشیره را ذره ذره کرد و جای آن را با استخوان های انسان پوشاند.}ux او معابد بالای تپه هائی را که سلیمان، پادشاه اسرائیل برای پرستش اَشتُورَت، خدای منفور سِیدونی ها، کموش، خدای منفور موآبیان و مولِک، خدای منفور عمونیان در شرق اورشلیم و در جنوب کوهِ فساد ساخته بود نجس ساخت.{qx قربانگاه هائی را که پادشاهان یهودا بر بام بالاخانۀ آحاز، پادشاه اسرائیل ساخته بودند با قربانگاه هائی که منسی در دو حویلی عبادتگاه خداوند آباد کرده بود ویران ساخت و خاک و سنگ آن ها را در وادی قِدرون انداخت.x او اسپهای را که پادشاهان یهودا برای خدای آفتاب وقف کرده بود، از آنجا بیرون کرد و عراده های آن ها را سوختاند. (اینها در حویلی معبد نزدیک دروازه و در کنار اقامتگاه یکی از مأمورین عالیرتبه بنام نتنملک نگهداری می شد.)Jx معبد توفَت را که در وادی بنی هِنوم بود نجس ساخت تا کسی نتواند پسر یا دختر خود را برای مولک در آتش قربانی کند.kQx گرچه کاهنان آن معابد اجازه نداشتند که در عبادتگاه خداوند خدمت کنند، اما از نان فطیریکه برای دیگر کاهنان تهیه می شد می خوردند.9xاو همه کاهنان را از شهرهای یهودا به اورشلیم آورد. قربانگاه هائی را که بر آن ها قربانی تقدیم می شد ـ از جِبَع تا بئرشِبع نجس ساخت. او همچنین قربانگاه هائی را که در مدخل دروازۀ یوشع، حاکم شهر، در سمت چپ دروازۀ شهر بودند تخریب کرد.G xجای سکونت لواطت گران را که در عبادتگاه خداوند بود و زنها در آنجا برای بت اَشیره لباس می بافتند، ویران کرد.#Axبت اَشیره را که در عبادتگاه خداوند بود بیرون آورد و در خارج اورشلیم، در وادی قِدرون به آتش زد و به خاکستر تبدیلش کرد و بعد خاک آنرا بر قبرهای مردم عوام پاشید.5exاو همه کاهنان بت پرست را که پادشاه یهودا در معابد بالای تپه های شهرهای یهودا و اطراف اورشلیم جهت ادای قربانی برای بعل، آفتاب، مهتاب و ستارگان گماشته بودند، برطرف کرد.!=xپادشاه به حِلقیا، رئیس کاهنان و سایر کاهنان و محافظین عبادتگاه خداوند امر کرد تا ظروفی را که برای بعل، اَشیره و ستارگان ساخته بودند از عبادتگاه بیاورند. بعد پادشاه همه را در وادی قِدرون سوختاند و خاکستر آن ها را به بیت ئیل برد.'xبعد پادشاه پیش ستونی ایستاد و پیمانی با خداوند بست تا به موجب آن همگی از احکام، فرایض و اوامر خداوند از دل و جان اطاعت کنند و مطابق شرایطی که در کتاب ذکر شده اند رفتار نمایند. مردم هم وعده دادند که به آن پیمان وفادار باشند.zoxپس همگی ـ اهالی یهودا و اورشلیم، کاهنان، انبیاء و مردم دیگر از خورد تا بزرگ، همراه شاه به عبادتگاه خداوند رفتند. در آنجا پادشاه کتاب عهدنامه را که از عبادتگاه یافته بودند از سر تا به آخر برای شان قرائت کرد. xیوشیا به تمام مو سفیدان یهودا و اورشلیم امر کرد که همۀ شان بحضور او جمع شوند.}uxبنابران دعایت را قبول کردم و بلائی را که بر سر اورشلیم می آورم، تا که زنده باشی نخواهی دید، بلکه بعد از وفات تو آن کار را می کنم تا با خاطر جمع و روح آسوده از این جهان بروی.»» آن ها پیام او را به پادشاه رساندند.T#xو بخاطریکه توبه کردی، سر تواضع خم نمودی، لباست را دریدی و پَی بردی که من این شهر و ساکنین آنرا جزا می دهم و نفرین می کنم،بنابران دعایت را قبول کردم و بلائی را که بر سر اورشلیم می آورم، تا که زنده باشی نخواهی دید، بلکه بعد از وفات تو آن کار را می کنم تا با خاطر جمع و روح آسوده از این جهان بروی.»» آن ها پیام او را به پادشاه رساندند. 7xاما در مورد پادشاه یهودا که شما را فرستاد تا از خداوند مشوره و راهنمائی بخواهد به او بگوئید که خداوند، خدای اسرائیل می فرماید: «تو کلام این کتاب را شنیدی،j Oxزیرا آن ها مرا از یاد بردند و برای خدایان بیگانه قربانی کردند. با این کار خود آتش خشم مرا چنان برافروختند که خاموش شدنی نیست.»W )xکه من واقعاً بلائی بر سر اورشلیم و ساکنین آن، قرار نوشتۀ این کتاب که پادشاه یهودا بحضور من قرائت کرد، آوردنی هستم،u exاو به آن ها گفت: «پیش پادشاه خود برگردید و به او بگوئید که خداوند، خدای اسرائیل می فرماید: «به آن کسی که شما را فرستاده است خبر بدهید 1x پس حِلقیای کاهن، اخیقام، عَکبور، شافان و عَسایا پیش حُلدۀ نبیه، زن شُلام، پسر تِقوَه، نواسۀ حَرحَس که تحویلدار البسه بود، رفتند. حُلدَه در قسمت دوم شهر اورشلیم سکونت داشت. آن ها منظور آمدن خود را به آنجا برای او بیان کردند.Bx «بروید از طرف من و مردم یهودا در بارۀ تعلیمات این کتاب از خداوند راهنمائی بخواهید، زیرا پدران ما مطابق احکام این کتاب رفتار نکردند، بنابران آتش خشم خداوند بر ما افروخته شد.»hKx بعد به حِلقیای کاهن، اخیقام، پسر شافان، عَکبور، پسر میکایا، شافان منشی و یکی دیگر از مأمورین خود، بنام عَسایا امر کرده گفت:q]x وقتی پادشاه کلمات کتاب تورات را شنید لباس خود را پاره کرد.0[x بعد اضافه کرده گفت: «این کتابی است که حِلقیا به من داده است.» آنگاه کتاب را برای پادشاه خواند.p[xبعد پیش پادشاه برگشت و به او گزارش داده گفت: «پولی را که در عبادتگاه بود گرفتم و به مأمورین موظف کار ترمیم عبادتگاه خداوند دادم.»}xشافان فرمان شاه را به حِلقیا رساند، و حِلقیا به او گفت که کتاب تورات را از عبادتگاه خداوند یافته است و آنرا به شافان داد. شافان آنرا خواند.)Mxمأمورین کار ترمیم اشخاص صادق هستند و حاجت نیست که از آن ها صورت حساب مصرف پول را طلب کنی.»#xو به کسانیکه مأمور ترمیم عبادتگاه خداوند هستند بده تا اجورۀ نجاران، معماران و بنایان و قیمت چوب و سنگ مورد ضرورت ترمیم عبادتگاه خداوند را بپردازند.Ox«پیش حِلقیای رئیس کاهنان برو و همه پولی را که کاهنان موظف دروازۀ دخول عبادتگاه خداوند از مردم گرفته اند بگیر،[1xیوشیا در سال هجدهم سلطنت خود شافان، پسر اَصَلیا، نواسۀ مَشُلام را که منشی عبادتگاه خداوند بود بحضور خود خواند و گفت:u~exیوشیا با اعمال نیک خود رضایت و خوشنودی خداوند را حاصل کرد و راه جد خود، داود را در پیش گرفت. در همه احوال از احکام خداوند پیروی نمود.h} Mxیوشیا هشت ساله بود که پادشاه شد و مدت سی و یک سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یَدیدَه و دختر عَدایه از اهالی بُصقَت بود.|7xآمون در مقبره اش، در باغ عُزا بخاک سپرده شد و پسرش، یوشیا بجای او بر تخت سلطنت نشست.{9xبقیه وقایع دوران سلطنت آمون در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا نوشته شده اند.آمون در مقبره اش، در باغ عُزا بخاک سپرده شد و پسرش، یوشیا بجای او بر تخت سلطنت نشست.z+xاما مردم یهودا همۀ توطئه گران را کشتند و پسر آمون، یوشیا را بجای او پادشاه ساخت.yxبعد چند تن از مأمورینش برضد او توطئه کردند و او را در خانه اش بقتل رساندند.}xuxخداوند، خدای اجداد خود را از یاد برد و در راه خداوند قدم برنداشت.'wIxدر همه امور از راه و روش پدر خود پیروی نمود و مانند او خدمت بت ها را کرد و آن ها را پرستید.vvgxاو مثل پدر خود، مَنَسّی کارهائی کرد که در نظر خداوند زشت بود.guIxآمون بیست و دو ساله بود که پادشاه شد و مدت دو سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش مِشُلَمَت، دختر حاروز و از اهالی یهودا بود.vtgxبعد از آنکه منسی فوت کرد و با اجداد خود پیوست او را در باغ قصرش، یعنی در باغ عُزا بخاک سپردند، و پسرش، آمون بجای او بر تخت سلطنت نشست.s7xهمه کارهای دیگر منسی و گناهانی را که مرتکب شد در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا ثبت اند.3raxبرعلاوه منسی آنقدر مردم بیگناه را کشت که در جاده های اورشلیم جوی خون جاری شد. او همچنین مردم یهودا را براه بت پرستی کشاند و باعث شد که در مقابل خداوند مرتکب گناه شوند.1q]xمن این کارها را بخاطری می کنم که قوم اسرائیل در مقابل من گناه کردند و از روزیکه پدران شان از مصر خارج شدند، تا بحال دست از گناه نکشیدند، بنابران خشم مرا برانگیختند.»%xو این است جواب من به او: دختر باکرۀ سهیون به تو می خندد و مسخره ات می کند. دختر اورشلیم پشت سرت، سر خود را می جنباند.f=Gxبعد اشعیا، پسر آموص این پیام را به حِزقِیا فرستاد که خداوند چنین می فرماید: «دعایت را در مورد سِناخِریب، پادشاه آشور شنیدم<-xاما ای خداوند، تو خدای ما هستی و من بدرگاه تو دعا و التجا می کنم که ما را از دست او نجات بدهی، تا همه ملتهای جهان بدانند که تنها تو، ای خداوند، خدا هستی.» ;xو خدایان شان را، گرچه ساختۀ دست انسان و از چوب و سنگ بودند، نابود ساختند.H: xخداوندا، ما همه می دانیم که پادشاهان آشور اقوام زیادی را از بین برده کشورهای شان را با خاک یکسان کرده اند،N9xحالا ای خداوند، گوش بده و بشنو، چشمانت را بگشا و ببین که سِناخِریب چه حرفهای تحقیرآمیزی به تو ای خدای زنده زد.^87xو این چنین دعا کرد: «ای خداوند، خدای اسرائیل، ای خدائی که در جایگاه ملکوتی خود بر بالهای فرشتگان جلوس فرموده ای. تو خدای واحد و یکتا، فرمانروای همه سلطنت های جهان و خالق آسمان ها و زمین هستی.%7Ex حِزقِیا نامه را از نامه رسانها گرفت و خواند. بعد به عبادتگاه رفت و بحضور خداوند زانو زدo6Yx کجا هستند پادشاهان حَمات، اَرفاد، سفرایم، هینع و عِوا؟» 5x وقتی پدران من شهرهای جوزان، حاران، رِزِف و مردم عدن را که در تِلسار زندگی می کردند از بین بردند آیا خدایان شان توانستند که آن ها را نجات بدهند؟u4ex شاید شنیده باشی که پادشاهان آشور به هر مملکتی که حمله کرده اند آنرا بکلی نابود ساخته اند. پس تو فکر می کنی که از دست ما نجات می یابی؟v3gx «خدائی که تو به او اعتماد داری به تو وعده داده است که پادشاه آشور اورشلیم را تصرف کرده نمی تواند، اما تو باید باور نکنی و فریب نخوری. 2;xدر همان وقت پادشاه آشور شنید که تِرهاقَه، پادشاه حبشه به جنگ او آمده است. پس از آنکه این خبر را شنید نامه ای به این مضمون برای حِزقِیا، پادشاه یهودا فرستاد:81kxرَبشاقی پیش پادشاه به لِبنَه رفت. (زیرا به او خبر دادند که پادشاه آشور از لاکیش برای جنگ رفته است.)\03xزیرا به پادشاه آشور خبر بدی از وطنش می رسد و مجبور می شود که به آشور برگردد، و من کاری می کنم که در کشور خودش کشته شود.»&/Gxاشعیا بجواب نمایندگان شاه گفت: «بروید و به آقای خود بگوئید که خداوند می فرماید: از حرفهای توهین آمیز نمایندگان پادشاه آشور که در بارۀ من زدند ترسی نداشته باش،Y.-xخداوند، خدای تو حرفهای نمایندۀ پادشاه آشور را شنید که چگونه خدای زنده را تحقیر کرد، بنابران می خواهم که دست دعا را بدرگاه خداوند بلند نمائی و به حضور او التماس کنی که بخاطر همین تعداد مردمی که از ما باقی مانده اند آنهائی را که به او توهین کرده اند، جزا بدهد.» ^~|{{z'yx^wvutsurrBq6p:oo4nmlOk jgi*hzgpf"e@d?cc&aa`Y_^^+]\\t[ZYXWVnVU_TiRQ,OO7N6ML*KfJIIFHHH&GFF&EE;DKCeBB6A/@V??5>>H==y<<^;;J:(99@8j87z66 5^544Y3~2111 0+///..~.--,,e++**)t(o''&&G%%F$$\##;""!!!5 @<r#^I~pJV|P*  m A ~V^ZeldQ کَلُوب، برادر شوحه، پدر مَحیر و مَحیر پدر اَشتُون بود.ocW اما یَعبِیز بحضور خدای اسرائیل دعا نموده گفت: «ای خداوند، مرا برکت بده و ساحۀ ملک مرا وسیع گردان. دست تو همراه من باشد و مرا بلا دور نگه دار تا رنج نکشم.» و خدا هم هرآنچه را که او خواست برایش عطا فرمود.^b5 یَعبِیز محترم تر از دیگر برادران خود بود. مادرش او را یَعبِیز (یعنی درد) نامید و گفت: «من او را با درد و غم بدنیا آوردم.»a1و قوس پسران حَلا بودند. قوس پدر عانوب و صوبیبه و جد قبیلۀ اَخَرحیل، پسر هارُم بود./`Yصَرَت، صوحر، اَتنان،f_Eنَعره مادر اخُزام، حافر، تَیمانی و اَخَشَطاری بود.f^Eاَشحُور، پدر تَقوع دو زن داشت بنامهای حَلا و نَعره.1][فَنوئیل پدر جَدور و عازَر پدر خَوشه بود. اینها اولادۀ حور، پسر اول افراته، پدر بیت لحم بودند.v\eپسران عِیطام: یِزرعیل، یَشما، یَدباش و دخترش هَسللفونی بود.F[رایه، پسر شوبال پدر یَحَت و یَحَت پدر اَخُومای و لاهَد بود و اینها به خانواده های صَرعاتیان تعلق داشتند.^Z 7پسران یهودا: فارَص، حِزرون، کَرمی، حور و شوبال.CYپسران اَلیُوعِینای: هودایا، اَلِیاشیب، فَلایا، عَقوب، یُوحانان، دِلایا و عَنانی، جمله هفت نفر بودند.#X?پسران نعرِیا: اَلیُوعِینای، حِزقیا، و عزریقام بودند.پسران اَلیُوعِینای: هودایا، اَلِیاشیب، فَلایا، عَقوب، یُوحانان، دِلایا و عَنانی، جمله هفت نفر بودند.W)و شِمَعیه پسر شِکَنیا. شش پسر شِمَعیه: حطوش، یجال، باربح، نعرِیا و شافاط بودند.V1اولادۀ حَنَنیا: فِلتیا و اشعیا. پسر رِفایا، پسر اَرنان، پسر عوبَدیا، پسر شِکَنیاU پنج پسر دیگر او حَشوبه، اوهَل، بَرخِیا، حَسَدیا و یُوشَب حَسَد بودند.#T?پسران فَدایا: زِرُبابل و شمعی. پسران زِرُبابل: مِشُلام و حَنَنیا و خواهر شان، شلومیت.mSSمَلکیرام، فَدایا، شَنازَر، یَقمیا، هوشاماع و نَدَبیا.Rاولادۀ یَکُنیا که در دوران اسارت او بدنیا آمدند: اَشیر و پسر او، شِالتیئیل،}Qsاولادۀ یَهویاقیم: یَکُنیا و پسر او زدِقیه؛ نسل یهویاکین پادشاه. Pپسران یوشِیا: اولی یُوحانان، دومی یَهویاقیم، سومی زدِقیه و چهارمی شلوم.#OAاَمون، یوشِیا.1N] آحاز، حزقیا، مَنَسّی،7Mi اَمَصیا، عَزَریا، یوتام،/LY یُورام، اخزیا، یوآش،K  سلسلۀ اولادۀ سلیمان قرار ذیل است: رِحُبعام، اَبِیا، آسا، یَهُوشافاط،VJ% همۀ اینها پسران داود بودند. بغیر از آن ها پسران دیگر هم از کنیزان خود داشت. او همچنین دارای یک دختر بنام تامار بود.XI)الیشمع، اَلِیاداع و اَلِیفَلَط نام داشتند.+HQنوجه، نِفج، یافیع،hGIو نُه نفر دیگر آن ها ایبحار، اَلِیشُوع، اَلِیفالَط،"F=در دوران اقامتش در اورشلیم دارای پسران دیگر هم شد که چهار نفر آن ها را بَتشِبَع، دختر عَمَی ئیل بدنیا آورد. نامهای آن ها شِمعی، شوباب، ناتان و سلیمان بودند. E این شش پسر او در حِبرون، جائیکه مدت هفت سال و شش ماه سلطنت کرد، تولد شدند. بعد به اورشلیم مهاجرت نمود و در آنجا مدت سی و سه سال دیگر پادشاهی کرد.nDUپنجمی شِفَطیا پسر اَبیطال و ششمی یترعام پسر عِجلَه بود.C'سومی ابشالوم پسر مَعکه، دختر تَلمَی پادشاه جشور، چهارمی اَدُونیا، پسر حَجیت،B اینها پسران داود بودند که در حِبرون بدنیا آمدند: اَمنُون، پسر اول او که مادرش اَخِینُوعَم یِزرعیلی بود، دومی دانیال پسر اَبِیجایَل کَرمَلی،TA!6قبایلی که در کتابت و نویسندگی مهارت داشتند و در یَعبِیز زندگی می کردند تِرعاتیان، شِمعاتیان و سوکاتیان بودند. اینها مردمان قینانی و به اولادۀ حَمَت، مؤسس خانوادۀ ریکاب رابطه داشتند.^@55اولادۀ سَلما: بیت لحم، نِطوفاتی ها، عتروت بیت یوآب، نصف مانَحتیان و زُرعیان.قبایلی که در کتابت و نویسندگی مهارت داشتند و در یَعبِیز زندگی می کردند تِرعاتیان، شِمعاتیان و سوکاتیان بودند. اینها مردمان قینانی و به اولادۀ حَمَت، مؤسس خانوادۀ ریکاب رابطه داشتند.u?c4قبایل قریت یعاریم اینها بودند. یتریان، فُوتیان، شوماتیان، مِشُراعیان (از اینها خانواده های صارعاتیان و اِشطاوُلیان بوجود آمدند.)}>s3اولادۀ دیگر شوبال، پدر قریت یعاریم، هَرُواه و نصف منوحوت بودند.Q=2سَلما پدر بیت لحم و حاریف پدر بیت جادَر.=<s1اشخاص نامبرده اولادۀ کالیب بودند. فرزندان حور، پسر اول افراته اینها بودند: شوبال، پدر قریت یعاریم،A;{0او همچنین مادر شعَف، پدر مَدمَنه، شوا، پدر مَکبینا و پدر جِبعا بود و کالیب یک دختر هم بنام عَکسه داشت.l:Q/معکه، کنیز دیگر کالیب، شابَر و تِرحَنَه را بدنیا آورد.r9].راجَم، یوتام، جیشان، فالت، عیفه و شعَف پسران یهدای بودند.h8I-عیفه، کنیز کالیب، حاران، موزا و جازِر را بدنیا آورد.Q7,ماعون پسر شَمای و بیت صور پسر ماعون بود.s6_+شِمَع پدر راحَم، راحَم پدر یُرقَعام و راقَم پدر شَمای بود.^55*قورَح، تفوح، راقَم و شِمَع پسران حِبرون بودند.47)پسران کالیب، برادر یِرَحمئیل: پسر اول او میشاع پدر زیف بود و ماریشه پدر حِبرون بود.P3(شلوم پدر یَقمیا و یَقمیا پدر الیشع بود.M2'اَلعاسه پدر سِسمای، سِسمای پدر شلوم،O1&عَزَریا پدر حالَز، حالَز پدر اَلعاسه،K0%عوبید پدر ییهُو، ییهُو پدر عَزَریا،K/$زاباد پدر اَفلال، اَفلال پدر عوبید،G.#عَتای پدر ناتان، ناتان پدر زاباد،|-q"شیشان دختر خود را به یرحاع داد و یرحاع دارای پسری شد بنام عَتای.,3!شیشان پسری نداشت، اما دارای چند دختر بود. او یک غلام مصری داشت که نام او یرحاع بود. + فالت و زازا پسران یُوناتان بودند. اشخاص نامبرده اولادۀ یِرَحمئیل بودند. *یاداع، برادر شَمای دو پسر داشت بنامهای یتر و یُوناتان. یتر بی اولاد مُرد.m)Sیشعی پسر اَفایم، شیشان پسر یشعی و اَحلای پسر شیشان بود.w(gسَلَد و اَفایم پسران ناداب بودند. سَلَد بی اولاد از دنیا رفت.'wنام زن اَبیشور اَبِیحایَل بود و او اَحبان و مُولید را بدنیا آورد.|&qشَمای و یاداع پسران اُونام و ناداب و اَبیشور پسران شَمای بودند.@%{مَعس، یامین و عاقَر پسران رام،w$gیِرَحمئیل یک زن دیگر هم بنام عطاره داشت و او مادر اُونام بود.7#gاشخاص ذیل فرزندان یِرَحمئیل، پسر اول حِزرون بودند: رام (پسر اول)، بونَه، اُورَن، اُوصَم و اَخیا.,"Qبعد از وفات حِزرون در کالیبِ افراته، اَبِیَه زن حِزرون، اَشحُور، پدر تَقوع را بدنیا آورد.!{اما جشور و ارام شهر حَووب ـ یایر را با شهر قنات و شصت دهات اطراف آن تصرف کردند. ساکنان این شهرها و دهات همه اولادۀ ماخیر، پدر جِلعاد بودند.  سَجوب پدر یایر بود. یایر بیست و سه شهر را در سرزمین جِلعاد اداره می کرد،J بعد حِزرون در سن شصت سالگی با دختر ماخیر عروسی کرد و از او صاحب یک پسری بنام سَجوب شد (ماخیر پدر جِلعاد بود).I حور پدر اوری و اوری پدر بزل ئیل بود.  وقتی عَزوبه مُرد، کالیب با اَفرات عروسی کرد و اَفرات حور را بدنیا آورد.7gکالیب، پسر حِزرون از دو زن خود، عَزوبه و یَریعوت دارای سه پسر بنامهای یِشَر، شوباب و اَردُون شد.{oاَبِیجایَل عماسا را بدنیا آورد و پدر عماسا، یترِ اسماعیلی بود.,Qخواهران شان زِرویه و اَبِیجایَل بودند. زِرویه سه پسر بنامهای ابیشای، یوآب و عَسائیل داشت.=uششمی اُوصَم و هفتمی داود بود.<s چهارمی نتنئیل، پنجمی رَدای،iK اولین پسر یِسی اِلیاب، دومی اَبِیناداب، سومی شِمعی،L بوعَز پدر عوبید و عوبید پدر یِسی بود.N نحشون پدر سَلما و سَلما پدر بوعَز بود.wg رام پدر عمیناداب و عمیناداب پدر نحشون، رئیس قبیلۀ یهودا بود.[/یِرَحمئیل، رام و کَلوبای پسران حِزرون بودند.2_و عَزریا پسر ایتان بود.Z-عاکار، پسر کَرمی، اشیائی را که وقف خداوند شده بودند برای خود نگهداشت و در نتیجه مصیبت بزرگی بر سر مردم اسرائیل آمد؛زِرَح دارای پنج پسر بنامهای زِمری، ایتان، هیمان، کَلکول و دارَع بود.Fحِزرون و حامول پسران فارَص بودند.,Qبیوۀ عیر و یهودا صاحب دو پسر بنامهای فارَص و زِرَح شدند، بنابران، یهودا دارای پنج پسر بود.n Uعیر، اونان و شیله پسران یهودا بودند که زنش، بتشوع کنعانی بدنیا آورد. عیر، پسر اول یهودا که چون یک شخص شریر بود خداوند او را کشت.W  )اینها فرزندان یعقوب هستند: رؤبین، شمعون، لاوی، یهودا، ایسَسکار، زبولون، دان، یوسف، بنیامین، نفتالی، جاد و اَشیر.=  w'امیر مَجدِیِئیل و امیر عیرام.i  M&امیر قناز، امیر مِبسار،امیر مَجدِیِئیل و امیر عیرام.V  '%امیر اَهُولیبامه، امیر اِیله، امیر فینون،+ Q$بعد از مدتی هَدَد هم فوت کرد. امرای ادوم اینها بودند: امیر تِمناع، امیر اَلیَه، امیر یتیت،g I#بعد از آنکه بَعل حانان مُرد، بعوض او هَدَد پادشاه شد. پایتخت او شهر فاعو و نام زنش مهیتبئیل، دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود. y"بعد از وفات شائول بَعل حانان، پسر عَکبور بجای او بر تخت شاهی نشست.  !پس از مرگ سَمله، شائول از رِحوبوت، شهر ساحلی دریای فرات، جانشین او شد.b ? وقتی هَدَد درگذشت، سَمله از شهر مسریقه پادشاه شد.R پس از وفات حوشام، هَدَد پسر بِداد که مِدیان را در کشور موآب شکست داد، بر تخت سلطنت نشست. پایتخت او شهر عِویت بود.s aبعد از یوآب حوشام، از سرزمین تَیمانی بجای او به سلطنت رسید.o Yبعد از آنکه باِلَع فوت کرد، یوآب، پسر زِرَح جانشین او شد. 7اینها نامهای پادشاهانی هستند که پیش از آنکه سلطنتی در اسرائیل تشکیل شود، در سرزمین ادوم حکمرانی می کردند: باِلَع، پسر بِعور که در شهر دِنهابه سکونت داشت. }بِلهان، زَعوان و یَعقان پسران اِیزر، عوص و اران پسران دیشان بودند. ~ عَنَه پدر دیشون و دیشون جد خانواده های حَمران، اشبان، یتران و کِران بود.} 5پسران شوبال: عَلیان، مناحت، عیبال، شَفی و اُونام. اَیَه و عَنَه پسران صبعون بودند.w| iحوری و هومام پسران لوتان بودند و خواهر لوتان تِمناع نام داشت.x{ kپسران سعیر: لوتان، شوبال، صبعون، عَنَه، دیشون، اِیزر و دیشان.Qz پسران رعوئیل: نَحَت، زِرَح، شمه و مِزَه.y پسران اَلیفاز: تیمان، اُومار، صَفی، جعتام، قناز، تِمناع و عمالَیق.dx Cپسران عیسو: اَلیفاز، رعوئیل، یعوش، یَعلام و قورَح.qw ]اسحاق، فرزند ابراهیم، دو پسر داشت بنامهای عیسو و اسرائیل.)v Mپسران مِدیان: عیفه، عیفر، خنوخ، اَبیداع و اَلدَعَه بودند. جمیع اینها پسران قَطوره بودند.Uu %قَطوره، کنیز ابراهیم، زمران، یُقشان، مِدان، مِدیان، یشباق و سوحا را بدنیا آورد. سِبا و دَدان پسران یُقشان بودند.t نسب نامۀ آن ها قرار ذیل است: پسران اسماعیل: نبایوت (پسر اول)، قیدار، اَدَبئیل، مِبسام، مِشماع، دومه، مسا، حَدَد، تیما، یَطور، نافیش و قدمه.Ys -ابراهیم دو پسر داشت بنامهای اسحاق و اسماعیل.Or سلسلۀ خانوادۀ سام تا ابراهیم: اَرفَکشاد، شَلح، عِبِر، فِلِج، رَعو، سِروج، ناحور، تارح و ابرام (یعنی ابراهیم).bq ? یُقطان پدر اَلمُوداد، شِلِف، حَزرموت، یارَح، هدورام، اوزال، دِقله، اِیبال، اَبیمائیل، سِبا، اوفیر، حویله و یوباب بود.lp S عِبِر دو پسر داشت. یکی از آن ها فِلِج بود که در دوران زندگی او مردم روی زمین به شعبات مختلف تقسیم شدند، و دیگری یُقطان نام داشت.Qo  اَرفَکشاد پدر شَلح و شَلح پدر عِبِر بود.n ! پسران سام: عیلام، آشور، اَرفَکشاد، لُود، ارام، عوص، حول، جاتَر و مِاشِک بود.Hm  کَنعان پدر صیدون (پسر اول)، حِت، یبوسی، اَمُوری، جَرجاشی، حوی، عِرقی، سِینی، اروادی، صَماری و حَماتی بود.>l wپسران مِسرایِم: لُودیم، عَنامیم، لَهابیم، نِفتوح، فَتروسیم، کَسلوحیم (جد فلسطینی ها) و کفتوریم بود.ok Yکوش همچنین پدر نِمرود بود که یکی از قهرمانان روی زمین شد.ij Mپسران کوش: سِبا، حویله، سبتا، رَعمه، سَبتِکا و دَدان.Si !پسران حام: کُوش، مِسرایِم، فُوت و کَنعان.[h 1پسران یاوان: اَلیشَه، ترشیش، کِتیم و رودانیم.Pg پسران جومر: اَشکَناز، ریفات و تُجَرمَه.xf kپسران یافت: جومر، ماجوج، مادای، یاوان، توبال، مِاشِک و تیراس.Ne آدم پدر شیت، شیت پدر انوش، انوش پدر قینان، قینان پدر مَهللئیل، مَهللئیل پدر یارِد، یارِد پدر خنوخ، خنوخ پدر متوشالح، متوشالح پدر لَمَک، لَمَک پدر نوح و نوح پدر سام و حام و یافت بود.@d{xتا روزیکه یهویاکین زنده بود مصارف و احتیاجات روزمره اش و هم مبلغی برای او از طرف پادشاه پرداخته می شد.ecExپس یهویاکین لباس زندان را از تن کشید و همیشه و همه روزه با خود شاه روبر سر یک میز غذا می خورد.تا روزیکه یهویاکین زنده بود مصارف و احتیاجات روزمره اش و هم مبلغی برای او از طرف پادشاه پرداخته می شد.b9xبا مهربانی با او رفتار کرد و به او مقامی بالا تر از همه کسانی که در دربارش بودند داد.}auxدر سال سی و هفتم تبعید یهویاکین، پادشاه یهودا، در بیست و هفتم ماه دوازدهم، اویل مرودک پادشاه بابل شد. او یهویاکین را از زندان آزاد نمود.`)xآنگاه همه مردم ـ پیر و جوان ـ با افسران نظامی از ترس کلدانیان به مصر فرار کردند.V_'xاما در ماه هفتم آن سال اسماعیل، پسر نتنیا، نواسۀ الیشمع که عضو خاندان سلطنتی بود با ده نفر از همراهان خود به مِصفه رفت و به جَدَلیا حمله کرد و او را با یهودیانی که با او بودند بقتل رساند.`^;xجَدَلیا به آن ها گفت: «من به شما وعده می دهم که خطری از طرف کلدانیان متوجه شما نیست و شما باید نترسید. به زندگی تان در اینجا ادامه بدهید و خدمت پادشاه بابل را بکنید. آنوقت آسوده و آرام می شوید.»U]%xوقتی مأمورین و سپاهیانی که به کلدانیان تسلیم نشده بودند، شنیدند که نبوکدنصر جَدَلیا را بحیث والی انتخاب کرده است، پیش جَدَلیا در مِصفه آمدند. اینها اسماعیل، پسر نَتَنیا، یُوحانان، پسر قاری، سَرایا، پسر تَنحُومَت، نِطوفاتی و یازَنیا، پسر مَعکاتی بودند.r\_xپادشاه بابل جَدَلیا، پسر اخیقام، نواسۀ شافان را بر مردمی که با خود نبرده و در سرزمین یهودا باقی مانده بودند بعنوان والی مقرر کرد.[7xدر آنجا پادشاه بابل همه را با شمشیر کشت. به این ترتیب مردم یهودا در بابل تبعید شدند.jZOxپیش پادشاه بابل در رِبله که مربوط سرزمین حمات بود برد.^Y7xیکی از افسرانی را که قوماندان یک دستۀ نظامی بود با پنج نفر از مشاورین شاه، معاون قوماندان سپاه که مأمور جلب و جمع آوری عسکری بود و شصت نفر دیگر که هنوز هم در شهر باقی مانده بودند با خود گرفتهWX)xنِبو زرادان رئیس کاهنان، یعنی سَرایا و کاهن رتبه دوم، سِفَنیا را همراه با سه نفر از محافظین عبادتگاه هم اسیر گرفت. Wxهردو ستون هم شکل و یک اندازه بودند. ارتفاع آن ها نُه متر و بلندی تاجهای سر آن ها یک و نیم متر بود. شبکه و انارهای گِرداگِرد تاجها همه برنجی بودند.MVxمقدار برنجی که در دو ستون، حوض بزرگ و پایه های آن به کار رفته بود آنقدر زیاد بود که وزن کردن آن ها امکان نداشت.U1xآن ها همه چیزهائی را که از طلا و نقره ساخته شده بود، بشمول دیگ، بیل، گلگیر، منقل و همه آلات برنجی عبادتگاه خداوند را با اجاقها و خاک اندازها تاراج کردند.FTx کلدانیان ستونهای برنجی، پایه ها و حوض برنجی را که در عبادتگاه خداوند بودند شکستند و با خود به بابل بردند.{Sqx اما بعضی از مردم نادار و فقیر را برای باغبانی و زراعت بجا گذاشت.:Rox نِبوزَرادان، قوماندان گارد مردمان باقیماندۀ شهر را با کسانیکه طرفدار شاه بودند به بابل اسیر برد،xQkx سپاهیانی که با او بودند دیوار دورادور اورشلیم را ویران کردند.qP]x و عبادتگاه خداوند، قصر شاه و خانه های مهم شهر را به آتش زد.fOGxنِبوزَرادان قوماندان لشکر و مشاور نبوکدنصر، پادشاه بابل، در روز هفتم ماه پنجمِ سال نوزدهم سلطنت نبوکدنصر وارد اورشلیم شدLNxپسران زدِقیه را در پیش رویش به قتل رساندند. چشمان زدِقیه را کور کردند و بعد او را با زنجیر بسته به بابل بردند.2M_xسپس کلدانیان شاه را دستگیر نموده بحضور پادشاه بابل به رِبله بردند و در آنجا محاکمه و محکوم شد.PLxاما سپاه کلدانیان به تعقیب شاه رفتند و در دشت اریحا به او رسیدند. تمام عساکر شاه پراگنده شدند و او را ترک کردند.?Kyxبالاخره در دیوار شهر رخنه کردند و باوجودیکه شهر در محاصرۀ عساکر کلدانیان بود، هنگام شب پادشاه و سپاه او از راه دروازۀ بین دو دیوار پهلوی قصر شاهی بطرف درۀ اُردن فرار کردند.J1xدر نهم ماه چهارم آن سال قحطی شدیدی در شهر پیدا شد که مردم چیزی برای خوردن نداشتند.wIixبه این ترتیب اورشلیم تا سال یازدهم سلطنت صدقیا در محاصره بود.}H wxدر سال نهم سلطنت او که روز دهم ماه دهم بود، نبوکدنصر با تمام سپاه خود به اورشلیم لشکرکشی کرد و آنرا محاصره نموده به دورادور آن سنگر ساخت.^G7xبنابران خداوند چنان خشمگین شد که مردم اورشلیم و یهودا را از حضور خود راند. در همین وقت صدقیا برضد پادشاه بابل شورش کرد.JFxاو مثل یهویاکین کارهائی کرد که خداوند را از خود ناراضی ساخت.بنابران خداوند چنان خشمگین شد که مردم اورشلیم و یهودا را از حضور خود راند. در همین وقت صدقیا برضد پادشاه بابل شورش کرد.Exصدقیا بیست و یک ساله بود که شروع به سلطنت کرد و مدت یازده سال در اورشلیم پادشاه بود. مادرش حموطل نام داشت. او دختر ارمیا و از اهالی لِبنَه بود.,DSxپادشاه بابل کاکای یهویاکین، مَتَنِیا را بجای او پادشاه ساخت و نامش را به زدِقیه تبدیل کرد.9Cmxبرعلاوه، تمام مردان جنگی را که در حدود هفت هزار نفر بودند همراه با یک هزار صنعتگر و آهنگر که در عین حال همگی در فن جنگ با تجربه و آزموده بودند، اسیر گرفت و به بابل فرستاد.5Bexاو همچنان یهویاکین، مادر، زنها و مأمورین او را با اشخاص با رسوخ قوم از اورشلیم به بابل اسیر برد.+AQx نبوکدنصر تمام ساکنین اورشلیم را با جنگجویان، مأمورین، صنعتگران و آهنگرانش که جمله ده هزار نفر بودند با خود برد و بغیر از فقیرترین مردم آنجا کس دیگری باقی نماند.h@Kx پادشاه بابل همه دارائی خزانه های عبادتگاه خداوند و قصر شاهی را با خود برد. قراریکه خداوند پیشگوئی فرموده بود ظروف و آلات طلائی عبادتگاه خداوند را که سلیمان، پادشاه اسرائیل ساخته بود همه را شکست.?#x یهویاکین خود را همراه با مادر، پسران و مأمورین و همچنان کارکنان قصر شاهی به نبوکدنصر تسلیم کرد. پادشاه بابل در سال هشتم سلطنت خود او را به اسارت برد.^>7x در وقت محاصرۀ شهر نبوکدنصر خودش به اورشلیم آمد.=}x در دوران سلطنت او سپاه بابل به اورشلیم حمله کرد و آنرا محاصره نمود.~<wxاو مثل پدر خود با کارهای بد و اعمال زشت خود خداوند را ناراضی ساخت.x;kxیهویاکین هجده ساله بود که به سلطنت رسید و مدت سه ماه در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش نَحوشطا، دختر اَلناتان و از اهالی اورشلیم بود.: xاز آن ببعد پادشاه مصر دیگر برای حمله نیامد، زیرا پادشاه بابل جاهائی را که متعلق به مصر بود و از دریای فرات تا وادی مصر وسعت داشت تصرف کرده بود.t9cxبعد از آنکه یَهویاقیم فوت کرد پسرش، یَهویاقیم جانشین او شد.88kxبقیه رویدادهای دوران سلطنت یَهویاقیم و کارروائی های او در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا ذکر شده اند.X7+xیعنی این حمله بنابر اراده و امر خداوند صورت گرفت و بخاطر گناهانی که منسی مرتکب شد و خون هزاران مردم بیگناه را ریخت و اورشلیم را از خون آن ها پُر کرد. بنابراین خداوند نخواست که او را ببخشد.q6]xخداوند، قراریکه به انبیای خود فرموده بود، فوج مسلح کلدانیان، ارامیان، موابی های و عمونیان را برای سرکوبی و نابودی یهودا فرستاد.j5 Qxدر زمان سلطنت یَهویاقیم، نِبوکدنِزر، پادشاه بابل به یهودا حمله کرد. یَهویاقیم برای سه سال به او جزیه داد و بعد دست به شورش زد.X4+x%او مثل پدران خود در برابر خداوند گناه ورزید.K3x$یَهویاقیم بیست و پنج ساله بود که به سلطنت رسید و مدت یازده سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش زُبیده، دختر فِدایه و از مردم رومه بود.او مثل پدران خود در برابر خداوند گناه ورزید.!2=x#یَهویاقیم بر مردم مالیه مقرر کرد تا از پول آن، نقره و طلا خریده به فرعون نِکو بفرستد. 1;x"بعد فرعون نِکو اِلیاقِیم، یکی دیگر از پسران یوشیا را پادشاه ساخت و نامش را به یَهویاقیم تبدیل کرد. اما یَهُواحاز را با خود به مصر برد و او در همانجا درگذشت.\03x!فرعون نِکو در رِبله، در سرزمین حمات، او را در زندان انداخت تا دیگر نتواند در اورشلیم سلطنت کند، و کشور یهودا را مجبور کرد که سالانه سه هزار و چهارصد کیلو نقره و سی و چهار کیلو طلا جزیه بدهد.i/Mx او مثل اجداد خود کارهائی کرد که در نظر خداوند زشت بود..yxیَهُواحاز بیست و سه ساله بود که بر تخت سلطنت نشست و مدت سه ماه در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش حَموطل، دختر ارمیا و از اهالی لِبنَه بود.!-=xمأمورینش جنازۀ او را ذریعۀ عراده از مِجِدو به اورشلیم حمل کردند و در مقبرۀ خودش بخاک سپردند. مردم یهودا پسرش، یَهُواحاز را بجای او به پادشاهی انتخاب کردند.?,yxدر زمان حکومت او فرعون نِکو، پادشاه مصر برای کمک به پادشاه آشور در کنار دریای فرات رفت و یوشیا برای مقابله شتافت، اما وقتی با پادشاه مصر در مِجِدو مقابل شد، فرعون او را کشت.+7xبقیه وقایع دوران سلطنت یوشیا و کار های او در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا ذکر شده اند. @J~}}^|{zzGyxwwvv-uttqt=ts/rqqqpoornml jpiggBff7ee"cc b8aa`?_h_ ^K]\ZYYDXWTTS9RRQQQ5PPP=OONNN:MMLL-KKKJJSIIIRHHyH;GGkG3F>EqCCCnC BBAAQA@@??T?">>k<<=< ;;; :|998877!6B5443m22211000`0به خانواده های قبیلۀ جرشوم سیزده شهر را در قبایل ایسَسکار، اَشیر، نَفتالی و نیم قبیلۀ مَنَسّی در باشان تعیین کردند.Y=ده شهر دیگر را در نیم قبیلۀ مَنَسّی برای سایر خانوادۀ قَهات بحکم قرعه دادند.}Xs<همچنین شهرهای جِبَع، عَلَمَت و عناتوت با دهات اطراف آن ها که مربوط قبیلۀ بنیامین بودند، نیز به آن ها داده شدند که جمله سیزده شهر بودند.%WE;عاشان، بیت شمس،"V?:حیلین، دَبیر،iUK9اولادۀ هارون این شهرهائی را که بنام پناهگاه یاد می شدند، با دهات اطراف آن ها به دست آوردند: حِبرون، لِبنَه، یتیر، اَشتَموع،T8اما زمینهای اطراف آن شهر با دهات آن ها به کالیب پسر یَفُنه داده شدند. S 7و شهر حِبرون، در سرزمین یهودا و چراگاه های اطراف آن به ایشان تعلق گرفت.R#6اولادۀ هارون، از خانوادۀ قَهات، اولین گروهی بودند که قرعه بنام شان اصابت کرد$QC5صادوق و اخیمعص.?Py4مِرایوت، اَمَریا، اَخِیطُوب،/OY3بُقی، عُزی، زِرَحیا،Ny2اینها نامهای اولادۀ هارون هستند: اَلِیعازار، فِنیحاس، اَبیشُوع،&ME1مسئولیت هارون و اولاده اش تقدیم قربانی و دودکردن خوشبوئی برای کفارۀ گناهان مردم اسرائیل بود و مطابق احکامی که موسی به امر خداوند به آن ها داده بود، اجرای وظیفه می کردند. علاوه بر آن، کارهای مربوطۀ قدس الاقداس هم بدوش آن ها بودند.wLg0سایر لاویان به وظایف مختلف در عبادتگاه خداوند خدمت می کردند.:Ko/مَحلی، موشی، مَراری و لاوی./JY.اَمصِی، بانی، شامِر،9Im-حَشَبیا، اَمَصیا، حِلقیا،)HK,ایتان معاون دوم هیمان و منسوب به خانوادۀ مراری بود که به دست چپ هیمان می ایستاد. سلسلۀ نسب او به لاوی می رسد و نامهای شان قرار ذیل اند: ایتان، قیشی، عبدی، مَلوک،-GU+یَحَت، جرشوم و لاوی.-FU*ایتان، زِمه، شِمعی،1E])اَتنِی، زِرَح، عدایا،9Dm(میکائیل، بَعسِیا، مَلکیا،C'آساف خویشاوند هیمان، معاون اول او بود و به دست راست او می ایستاد. سلسلۀ نسب او به لاوی می رسد و اسمای شان اینها بودند: آساف، بَرَکیا، شِمعی،>Bw&یزهار، قَهات، لاوی و اسرائیل.GA%تَحَت، اَسّیر، اَبیاَساف، قورَح،K@$اَلقانَه، یوئیل، عَزَریا، سِفَنیا،@?{#صوف، اَلقانَه، مَهت، عَماسای،J> "اَلقانَه، یِروحَم، اَلِی ئیل، نوح،o=W!اینها کسانی هستند که همراه با پسران خود آن وظیفه را بدوش داشتند: هیمان رهبر گروه نوازندگان از خانوادۀ قهات بود. نسب نامۀ او که از پدرش یوئیل به جدش اسرائیل می رسید عبارت بود از: هیمان، یوئیل، سموئیل،I<  تا وقتیکه سلیمان عبادتگاه خداوند را در اورشلیم آباد کرد، آن ها در خیمۀ حضور خداوند مصروف سرودخوانی بودند.q;[بعد از آنکه صندوق پیمان خداوند در عبادتگاه قرار داده شد، داود پادشاه این اشخاص را بحیث نوازندگان در عبادتگاه خداوند تعیین نمود.5:eشِمَعیه، هَجیا و عَسایا.z9mاولادۀ مَراری به ترتیب اینها بودند: محلی، لِبنی، شِمعی، عُزه،P8پسران سموئیل: اولی یوئیل و دومی اَبِیا.;7qاِلیاب، یِروحَم و اَلقانَه.}6sاولادۀ اَخِیمُوت به ترتیب اینها بودند: اَلقانَه، صوفای، نَحَت،V5%اَلقانَه دو پسر داشت: عَماسای و اَخِیمُوت.D4تَحَت، اُوری ئیل، عُزیا و شائول.?3yاَلقانَه، اَبیاَساف، اَسّیر،u2cاولادۀ قهات به ترتیب اینها بودند: عمیناداب، قورَح، اَسَیر،:1oیوآخ، عِدو، زِرَح و یاترای.m0Sاولادۀ جرشوم به ترتیب اینها بودند: لِبنی، یَحَت، زِمه، /محلی و موشی پسران مَراری بودند. اینها اولادۀ لاوی، نسل به نسل، می باشند:].3عَمرام، یزهار، حِبرون و عُزی ئیل پسران قَهات،;-qجرشوم پدر لِبنی و شِمعی بود.;,oقبلاً ذکر شد که لاوی سه پسر بنامهای جرشوم، قهات و مراری داشت و هر کدام آن ها از خود دارای پسران بود.++زمانیکه خداوند مردم یهودا را به دست نِبوکدنِزر اسیر ساخت، یَهُوصاداق تبعید شد.^*5عَزَریا پدر سَرایا و سَرایا پدر یَهُوصادق بود.M) شلوم پدر حِلقیا، حِلقیا پدر عَزَریا،M( اَخِیطُوب پدر صادوق، صادوق پدر شلوم،['/ عَزَریا پدر اَمَریا، اَمَریا پدر اَخِیطُوب،#&? یُوحانان پدر عَزَریا (عَزَریا در عبادتگاهی که سلیمان در اورشلیم آباد کرد، کاهن بود)،W%' اخیمعص پدر عَزَریا، عَزَریا پدر یُوحانان،Q$اَخِیطُوب پدر صادوق، صادوق پدر اخیمعص،[#/مِرایوت پدر اَمَریا، اَمَریا پدر اَخِیطُوب،O"عزی پدر زِرَحیا، زِرَحیا پدر مِرایوت،E!اَبیشُوع پدر بُقی، بُقی پدر عزی،_ 7اَلِیعازار پدر فِنیحاس، فِنیحاس پدر اَبیشُوع،6eهارون، موسی و مریم فرزندان عَمرام بودند. ناداب، ابیهو، اَلِیعازار و ایتامار پسران هارون بودند.ykقَهات چهار پسر بنامهای عَمرام، یزهار، حِبرون و عُزی ئیل داشت.i Mاینها نامهای پسران لاوی هستند: جرشون، قَهات و مَراری.7بنابران، خداوند سبب شد که فول، پادشاه آشور (مشهور به تِغلَت فِلناسَر) به کشور شان حمله کند و مردم قبیلۀ رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی را به حَلَح، خابور، هارا و دریای جوزان به اسارت ببرد. آن ها تا به امروز در آنجا باقی ماندند.taاما آن ها در مقابل خدای اجداد خود گناه کردند. بتهای مردم آن سرزمین را که خداوند از سر راه شان محو کرده بود، می پرستیدند.بنابران، خداوند سبب شد که فول، پادشاه آشور (مشهور به تِغلَت فِلناسَر) به کشور شان حمله کند و مردم قبیلۀ رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی را به حَلَح، خابور، هارا و دریای جوزان به اسارت ببرد. آن ها تا به امروز در آنجا باقی ماندند.(Iرؤسای خانواده های شان اشخاص ذیل بودند: عافر، یِشعی، اَلِی ئیل، عَزرئیل، ارمیا، هودویا و یَحدی ئیل. همۀ اینها رهبران جنگجو، شجاع و مشهور خانواده های خود بودند.@yنفوس نیم قبیلۀ مَنَسّی زیاد بود. جای سکونت آن ها از باشان تا بَعل حِرمون، سنیر و کوه حِرمون وسعت داشت.3_بسیاری از مردم آن ها را کشتند، زیرا آن جنگ، جنگ خدا بود و آن ها تا زمان تبعید در آنجا بسر بردند.wgدر نتیجه پنجاه هزار شتر، دوصد و پنجاه هزار گوسفند و دو هزار الاغ هاجری ها را به دست آوردند و همچنین یکصد هزار نفر شان را اسیر گرفتند. آن ها با هاجری ها، یَطور، نافیش و نوداب جنگیدند. چون به خدا ایمان داشتند، در حین جنگ بحضور او زاری کردند و از او کمک خواستند. خدا دعای شان را قبول فرمود و آن ها بر دشمن غلبه یافتند و هاجری ها و متحدین شان تسلیم شدند.5قبایل رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی چهل و چهار هزار و هفتصد و شصت نفر جنگجویان دلاور داشتند که همگی مجهز با سپر و شمشیر و تیراندازان ماهر و آزموده بودند.#?نامهای آن ها با نسب نامۀ شان در زمان سلطنت یَرُبعام، پادشاه اسرائیل ثبت دفتر شده اند.>uاین مردم جِلعاد و اطراف آنرا در سرزمین باشان و همچنین چراگاه های وسیع شارون را در اختیار خود داشتند.X)اَخی پسر عبدئیل، نواسۀ جونی رئیس قبیله بود.S اینها اولادۀ اَبِیحایَل پسر حوری، پسر یاروح، پسر جِلعاد، پسر میکائیل، پسر یَشِیشای، پسر یَحدو و پسر بوز بودند.B} اعضای دیگر قبیله به هفت خانوادۀ ذیل تعلق داشتند: میکائیل، مَشُلام، شَبَع، یورای، یَعکان، زیع و عِبِر.) مهمترین شخصیت قبیلۀ شان یوئیل و بعد از او شافام، یَعنای و شافاط در باشان بودند. قبیلۀ جاد در همسایگی قبیلۀ رؤبین، در سرزمین باشان و تا سَلخه زندگی می کردند.O  در دوران سلطنت شائول با هاجری ها جنگیدند و آن ها را شکست داده مُلک و جای آن ها را در سرزمین جِلعاد اشغال کردند.O و بطرف شرق تا مدخل بیابان که تا دریای فرات پراگنده بودند، زیرا رمه و گلۀ شان در سرزمین جِلعاد بسیار زیاد شدند.@ yاینها خویشاوندان او هستند که رهبران قبیله بودند و شامل فهرست نسب نامه شدند: یعی ئیل، زکریا، باِلَع (پسر عزاز، نواسۀ شِمَع، کواسۀ یوئیل). اینها در عروعیر و تا نِبو و بعل معون+ Oپسر بَعل، بیره بود که تِلغَت فِلناسَر، پادشاه او را به اسارت برد. او رهبر قبیلۀ رؤبین بود.c ?پسر شِمعی میکا، نواسه اش رایه و کواسه اش بَعل بود.ykاولادۀ یوئیل: پسرش شِمَعیه، نواسه اش جوج و کواسه اش شِمعی بود. پسران رؤبین، فرزند اول اسرائیل اینها بودند: حنوک، فَلو، حِزرون و کَرمی.'اما یهودا از بین همه قبایل، یک قبیلۀ نیرومند گردید و از آن یک پادشاه بوجود آمد.H رؤبین پسر اول اسرائیل بود، اما بخاطریکه یکی از زنان پدر خود را بی عصمت ساخت، از حقی که بعنوان پسر اول داشت محروم گردید و آن حق به یکی از فرزندان یوسف، پسر اسرائیل داده شد. بنابران، نام او بعنوان پسر اول شامل نسب نامه نیست. هرچند آن حق به یوسف داده شد،C+آن ها باقیماندۀ عمالَقه را که فرار کرده بودند، از بین بردند و خود شان تا به امروز در آنجا زندگی می کنند.)*پسانتر پنجصد نفر از قبیلۀ شَمعون به کوه سعیر رفتند. رهبران شان پسران یشیع، یعنی فِلتیا، نعرِیا، رِفایا عَریئیل بودند.آن ها باقیماندۀ عمالَقه را که فرار کرده بودند، از بین بردند و خود شان تا به امروز در آنجا زندگی می کنند.5c)اشخاص مذکور در زمان سلطنت حزقیا، پادشاه یهودا به آنجا آمدند. ساکنین آنجا را که معونی ها بودند، با خیمه ها و خانه های شان از بین بردند که تا امروز اثری از آن ها باقی نیست، و خود شان در آنجا ساکن شدند، زیرا آنجا چراگاه خوبی برای رمۀ شان داشت. (در نتیجه، چراگاه های خوب و سرسبز یافتند و آنجا یک سرزمین وسیع و جای ایمن و آرام برای سکونت شان هم بود. پیش از آن، مردم حام در آنجا زندگی می کردند.+'بنابران، برای یافتن چراگاه جهت رمه و گلۀ خود تا حدود جَدور و شرق وادی پیش رفتند. &اشخاص نامبرده رؤسای قبایل بودند. چون تعداد خانواده های شان زیاد شدند،~}%و زیزا (پسر شِفعی، پسر اِلوُن، پسر یَدایا، پسر شِمری، پسر شِمَعیه). }$اَلیُوعِینای، یَعکوُبه، یَشوحایا، عَسایا، عَدیئیل، یَسیمی ئیل، بنایا،t|a#یوئیل، ییهُو (پسر یوشِبیا، نواسۀ سَرایا، کواسۀ عَسِی ئیل)،N{"مَشوباب، یَملیک، یُوشه (پسر اَمَصیا)،Vz%!بعضی از این دهات تا بَعل دور بودند. همه گزارشات احوال خانواده ها و جاهای سکونت شان در نسب نامه های شان ثبت شده است.uyc پنج قریۀ اطراف شان عِیطام، عین، رِمون، توکَن و عاشان بودند.Rxبیت مَرکَبوت، حَزرسوسیم، بیت بِرئِی و شَعرایم سکونت داشتند. این شهرها تا دوران سلطنت داود در اختیار شان بودند.5weبِتوئیل، حُرمه، صِقلَغ،1v]بِلهَه، عاصَم، تولاد،Yu+آن ها در شهرهای بئرشِبع، مولاده، حَزر شوعل،ct?شمعی شانزده پسر و شش دختر داشت، اما برادرانش فرزندان زیاد نداشتند. بنابران، نفوس قبیلۀ شان کمتر از نفوس قبیلۀ یهودا بود.vseاولادۀ مِشماع: حَمویل پسر، زَکور نواسه و شِمعی کواسه اش بود.hrIشلوم، پسر شائول، مِبسام نواسه و مِشماع کواسه اش بود.mqSنموئیل، یامین، یاریب، زِرَح و شائول پسران شمعون بودند.1p[تمام این مردم کوزه گرانی بودند که در نتاعیم و جِدیره سکونت داشتند و برای پادشاه کار می کردند.so_یُوقیم و باشندگان شهر کُوزیبا، یوآش و ساراف، حکمران موآب که بعد به یشوبی لِحِم برگشت. (تمام اینها از گزارشهای قدیم بجا مانده اند.)`n9پسران شیله (پسر یهودا): عیر پدر لِیکَه، لَعدَه پدر مریشه و جد قبایل بافندگان کتان بود که در بیت اَشُبِیع زندگی می کردند.+mOاَمنُون، رِنَه، بِنحانان و تیلون پسران شیمون بودند. زوحیت و بِنزُوحیت پسران یِشعی بودند.1l[زن هودیه خواهر نَحَم بود. یکی از پسران او پدر قَعِیلۀ جَرمی و دیگری پدر اَشتَموع مَعکاتی بود.Bk}مِرد از زن یهودی خود هم سه پسر داشت بنامهای یارِد، پدر جَدور، جابَر، پدر سوکوه و یَقوتیئیل، پدر زانوح.+jOیتر، مِرد، عافر و یالون پسران عِزره بودند. مِرد با دختر فرعون به نام بِتیه ازدواج کرد و صاحب یک دختر بنام مریم و دو پسر به نامهای شَمای و یِشبَع (پدر اَشتَموع) شد.jiMزیف، زیفه، تیریا و اَسرِی ئیل پسران یَهلَل ئیل بودند.h3کالیب، پسر یَفُنه دارای سه پسر بنامهای عیر، اِیله و ناعم بود و اِیله پدر قناز بود.Ug#مَعونوتای پدر عُفره، سَرایا پدر یُوآب و یُوآب وادی صنعتگران را بنا کرد و همه هنرمندان ماهر در آنجا سکونت داشتند.ofW عُتنِئیل و سَرایا پسران قناز بودند. عُتنِئیل پدر حَتات،2e] اَشتُون پدر بیت رافا، فاسیح و تَحِنَه، و تَحِنَه پدر عیرناحاش بود. اینها از اهالی ریقه بودند. S]}||{z.yy0xrwwvrv uct^s{rr#q4pxonnml^kk0jlihgffUee c-bb9aab``T__m^V]\[[EYY$XW,VFUSTT,RQRPONMHLvKrJPIIJHGGFE9DNCDBB@?`>=L% j  qGMSSX پس صندوق پیمان خدا را با خود به شهر داود نبرد، بلکه آنرا به خانۀ عوبید ادوم جتی نَقل داد.صندوق پیمان خدا مدت سه ماه در خانۀ عوبید ادوم ماند و خداوند همۀ خانواده و دارائی اش را برکت داد.W7 آنگاه داود از قهر خدا ترسید و گفت: «من نمی توانم صندوق پیمان خدا را پیش خود بیاورم.»=Vs داود از این کار بسیار غمگین شد. پس آنجا را فارِز ـ عُزا نامیدند که تا به امروز به همین نام یاد می شود.[U/ دفعتاً آتش خشم خداوند شعله ور شد و او را کشت، زیرا به صندوق پیمان خدا دست زد، بنابران، در همانجا در حضور خداوند مُرد.BT} هنگامی که به خرمنگاه کیدون رسیدند گاوها لغزیدند. عُزا دست خود را دراز کرد تا صندوق پیمان خدا را بگیرد،LS داود همراه با تمام مردم اسرائیل با آواز و سرود چنگ، رباب، دایره، دُهل و سرنا و با قدرت تمام خدا را تجلیل کرد.@Ry صندوق پیمان خدا را از خانۀ اَبِیناداب بر یک عرادۀ نَو حمل کردند. عُزا و اَخِیُو رانندگان عراده بودند.]Q3 بعد داود و تمام قوم اسرائیل به بَعله (یعنی قریت یعاریم)، در سرزمین یهودا رفتند تا صندوق پیمان خدا را که بین دو مجسمۀ کروبی (فرشتۀ مقرب) قرار داشت و نام خداوند را بر خود دارد، از آنجا بیاورند.EP پس داود همۀ مردم را از دریای شیحور مصر تا سرحد حمات جمع کرد تا صندوق پیمان خدا را از قریت یعاریم بیاورند.O+ همۀ حاضرین به اتفاق هم قبول کردند که آن کار را بکنند، زیرا نظریۀ او را پسندیدند.nNU بعد برویم و صندوق پیمان خداوند، خدای خود را دوباره پیش خود بیاوریم، زیرا از روزیکه شائول پادشاه ما شد ما به آن توجه نکرده ایم.»XM) به مردم اسرائیل گفت: «اگر شما صلاح می دانید و رضای خداوند، خدای ما باشد، پس اجازه بدهید که به سراسر کشور اسرائیل پیام بفرستم و از همه هموطنان خود، بشمول کاهنان و لاویان که در آن شهرها و دهات با آن ها زندگی می کنند، دعوت کنم که بیایند و در اینجا با ما جمع شوند. L  داود پس از مشوره با سرکردگان فرقه های هزار نفری و یکصد نفری و رهبران قوم7Kg (همچنین همسایگان شان، از قبایل ایسَسکار، زبولون و نفتالی آمدند و برای شان بر خرها، شترها، قاطرها و گاوها خوراکه از قبیل آرد، کیک انجیر، شراب، روغن و رمه و گلۀ گاو و گوسفند را بفراوانی آوردند و دلهای همۀ مردم در اسرائیل سرشار از خوشی بودند.}Js 'آن ها در آنجا مدت سه روز با داود ماندند و در خوردنی و نوشیدنی که خانواده های شان تهیه کرده بودند، اشتراک کردند.همچنین همسایگان شان، از قبایل ایسَسکار، زبولون و نفتالی آمدند و برای شان بر خرها، شترها، قاطرها و گاوها خوراکه از قبیل آرد، کیک انجیر، شراب، روغن و رمه و گلۀ گاو و گوسفند را بفراوانی آوردند و دلهای همۀ مردم در اسرائیل سرشار از خوشی بودند.aI; &همۀ این مردان جنگجو به خواهش خود به حبرون آمدند و داوطلب شدند که در هر رتبه مقام برای خدمت حاضر باشند و با جان و دل بکوشند تا سلطنت داود را در سراسر سرزمین اسرائیل وسعت بخشند. به همین ترتیب، سایر مردم اسرائیل داود را با یکدل و یک زبان بعنوان پادشاه خود قبول کردند.=Hs %از قبایل رؤبین، جاد و نصف قبیلۀ منسی (شرق دریای اُردن) یکصد و بیست هزار نفر، همه مجهز با انواع اسلحه.uGc $از قبیلۀ اَشیر: چهل هزار نفر مردان با تجربه و آماده برای جنگwFg #از قبیلۀ دان: بیست و هشت هزار و ششصد نفر مردان آماده برای جنگ.$EA "از قبیلۀ نفتالی: یکهزار نفر فرمانده نظامی بشمول سی و هفت هزار افراد مسلح با سپر و نیزهpDY !از قبیلۀ زبولون: پنجاه هزار نفر جنگجویان با تجربه، آماده برای جنگ و مجهز با هر گونه سلاح، تا به داود با وفاداری و یکدلی کمک کنند.C} از قبیلۀ ایسَسکار: مردانی مجرب که از سیاست روز آگاهی کامل داشتند و از روی احوال زمان مشوره می دادند ـ دو صد نفر از رهبران با خویش و قوم شان.6Be از نیم قبیلۀ منسی: هجده هزار نفر که به نمایندگی از قبیلۀ خود برای مراسم تاجپوشی داود آمده بودند.!A; از قبیلۀ افرایم: بیست هزار و هشتصد نفر ـ همگی جنگجویان شجاع معروف خانوادۀ خود بودند.;@o از قبیلۀ بنیامین: سه هزار نفر (خویشاوندان شائول)، بسیاری از آن ها تا آنزمان به شائول وفادار ماندند.p?Y صادوق، جوان شجاع، با بیست و دو نفر از رؤسای خانوادۀ پدرش.u>c یَهویاداع، رئیس خانوادۀ هارون همراه با سه هزار و هفتصد نفر.I= از قبیلۀ لاوی: چهار هزار و ششصد نفر.~<u از قبیلۀ شمعون، مردان شجاع و آماده برای جنگ، هفت هزار و یکصد نفر.l;Q از قبیلۀ یهودا: مسلح با سپر و نیزه، شش هزار و هشتصد نفر.i:K تعداد افرادی که برای جنگ مسلح شده بودند و به حبرون آمدند تا مطابق فرمان خداوند، سلطنت شائول را به داود بسپارند قرار آتی است:(9I مردم هر روزه برای کمک به داود می آمدند تا اینکه سپاه او مثل لشکر خدا عظیم و بیشمار گردید.*8M آن ها مردان نیرومند و سرکردگان سپاه بودند که با داود در جنگ با مهاجمین عمالَقه کمک کردند.I7 اینها نامهای مردان مَنَسّی هستند که با داود به صِقلَغ رفتند: عَدناح، یُوزاباد، یدیعئیل، میکائیل، یُوزاباد، الیهو و صِلتای. اشخاص نامبرده قوماندان های هزار نفری مَنَسّی بودند.l6Q وقتیکه داود با فلسطینی ها برای جنگ در مقابل شائول می رفت، عده ای از مردم مَنَسّی طرفدار داود شدند، (اما داود و مردانش با فلسطینی ها کمک نکردند، زیرا رهبران فلسطینی ها بعد از آنکه با هم مشوره کردند، او را واپس به صِقلَغ فرستادند، چون ترسیدند که مبادا بودن داود و همراهانش به قیمت جان آن ها تمام شود و او به طرفداری از آقای خود با آن ها بجنگد.)5{ آنگاه روح خدا بر عَماسای (که بعد رئیس آن سی نفر شد) فرود آمد و گفت: «ما همه از آن تو هستیم، ای داود؛ ما طرفدار تو هستیم، ای پسر یسی! صلح و سلامتی نصیب تو باد، سلامت باد کسانیکه از تو حمایت می کنند! زیرا خداوند مددگار تو است.» پس داود آن ها را پذیرفت و بعنوان سرکردگان لشکر خود مقرر کرد.y4k داود به استقبال شان بیرون رفت و به آن ها گفت: «اگر شما از روی دوستی و برای کمک من تشریف آورده اید، خوش آمدید و با هم دوست می شویم، اما اگر به این منظور آمده اید که مرا، با وجود اینکه ظلمی نکرده ام، به دست دشمنانم تسلیم کنید، از خدای اجداد خود می خواهم که ببیند و شما را جزا بدهد.»3- بعضی از مردان قبایل بنیامین و یهودا برای ملاقات با داود در قلعۀ مسکونی او رفتند.g2G آن ها در ماه اول سال که زمان آبخیزی بود از دریای اُردن عبور کردند و همه ساکنین وادیهای دو سمت دریا را مغلوب و پراگنده کردند. 1 این جادیان فرماندهان نظامی و قوماندانهای یکصد نفری و یکهزار نفری بودند.>0w دهمی ارمیا و یازدهمی مکبَنای.B/ هشتمی یُوحانان، نهمی اَلزاباد،=.u ششمی عَتای، هفتمی اَلِی ئیل،>-w چهارمی مِشمَنه، پنجمی ارمیا،1,[ نامهای شان به ترتیب رتبه و مقام از اینقرار اند: اولی عازَر (رئیس)، دومی عوبَدیا، سومی اِلیاب،s+_ یک عده از مردان قبیلۀ جاد که در فن جنگ آزموده و اشخاص دلاور بودند، در قلعۀ بیابانی پیش داود آمدند. آن ها همه مسلح با سپر، تیراندازان ماهر، مانند شیرِ هیبتناک و مثل آهو در کوهها و تپه ها تیز و چابک بودند.V*% یُوعیلَه و زَبَدیا، پسران یِروحَم جَدوری.) اَلقانَه، یشیه، عَزرئیل، یُوعَزَر، یَشُبعام (از خانوادۀ قورَحیان)،m(S اَلعُوزای، یَریموت، بَعلیا، شَمریا، شَفَطیای حَروفی،y'k یِشمَعیای جِبعونی که شجاعترین شخص در میان آن سی نفر فرمانده نظامی و سرکردۀ آن ها بود، ارمیا، یحزیئیل، یُوحانان، یوزابادِ جَدیراتی،H& سرکردگان شان به ترتیب اینها بودند: اَخیعَزَر (رئیس شان)، بعد از او برادرش، یوآش که هردو پسران شَماعَۀ جِبعاتی بودند؛ یَزی ئیل و فالط، پسران عَزموت؛ بَراکَه و یِیهُوی عَناتوتی؛% آن ها تیراندازان ماهری بودند که از فلاخن و کمان با دست راست و چپ کار گرفته می توانستند و همگی از قبیلۀ بنیامین و از خویشاوندان شائول بودند.$ { اینها نامهای اشخاص معروف و شجاعی هستند که وقتی داود از ترس شائول پادشاه، پسر قیس پنهان شده بود، در جنگها همراه او بودند و با او کمک کردند.Q# /اَلِی ئیل، عوبید و یَعسی ئیلِ مَسوباتی.U"# .اَلِی ئیل، از مَحُویم؛ یَریبای و یوشُوبا، پسران اَلناعَم؛ یِتمَۀ موابی؛اَلِی ئیل، عوبید و یَعسی ئیلِ مَسوباتی.X!) -یَدیعئیل، پسر شِمری و برادرش، یُوخای تیصی؛s _ ,عُزیای عَشتاروتی؛ شاماع و یَعُوئیل، پسران حونام عروعیری؛J +حانان، پسر مَعکه؛ یهوشافاتِ مِتان؛|q *عَدینا، پسر شیزای رؤبینی (سرکردۀ رؤبینیان) و سی نفر همراهان او؛D )اوریای حِتی؛ زاباد، پسر اَحلای؛4c (عیرای یتری؛ حارَب یتری؛r] 'صالق عَمونی؛ نحرای بِیروتی (سلاح بردار یوآب، پسر زِرویه)؛Q &یوئیل، برادر ناتان؛ مِبحار، پسر هَجری؛N %حِزرون کَرمَلی؛ نَعرای، پسر اَزُبای؛>w $حافر مَکیراتی؛ اخیای فِلونی؛V% #اخیام، پسر ساکار هراری؛ الیفال، پسر اُور؛W' "هاشَم جِزونی؛ یُوناتان، پسر شاجای هَراری؛M !عَزموت بَحرومی؛ الیَحبای شَعَلبونی؛P حورای (از درۀ جاعَش)؛ ابی ئیل عَرُباتی؛iK اتای، پسر ریبای (از جبعۀ بنیامین)؛ بنایای فِرعاتونی؛[/ مَهرای نِطوفاتی؛ حِلِد، پسر بَعنۀ نِطوفاتی؛B سِبکای حوشاتی؛ عیلای اَخُوخِی؛\1 عیرا، پسر عِقیِش تَقوعی؛ ابی عَزَر عَناتوتی؛[/ شَموت هَروری، حالَز فِلونی؛ عیلای اَخُوخِی؛C مأمورین دیگر که در شجاعت شهرت داشتند، اینها بودند: عَسائیل، برادر یوآب؛ اَلحانان، پسر دودوی بیت لحمی؛ # اما بازهم به پایۀ آن سه نفر نمی رسید و داود او را بحیث محافظ شخصی خود مقرر کرد.^ 5 با این کارها شهرت بنایا زیادتر از آن سی نفر شد،% C او همچنان یک مرد مصری را که شخصی بسیار قوی و بلندی قد او دو و نیم متر بود کشت. آن مرد مصری نیزه ای به اندازۀ چوب کارگاه بافندگی در دست داشت. بنایا با یک چوبدست به مقابلۀ او رفت، نیزۀ او را از دستش ربود و او را با نیزۀ خودش بقتل رساند.n U بنایا، پسر یَهویاداع، که پدرش یک مرد شجاع قَبصئیلی بود، کار های مهم و ارزنده ای انجام داده بود. او دو نفر از بهترین مردان موابی را بقتل رساند. در یک روزیکه برف می بارید در یک غار داخل شد و شیری را کشت.B } به همین خاطر، از بین آن سی فرمانده نظامی مقامش بلندتر و سرکردۀ آن ها شد، اما به پایۀ آن سه نفر نمی رسید.X) ابیشای، برادر یوآب سرکردۀ آن سی نفر فرمانده نظامی بود. او با نیزۀ خود سه صد نفر را کشت و مثل آن سه نفر شهرت پیدا کرد.{o و گفت: «خدا نکند که من این آب را بنوشم. آیا روا است که خون این مردان را بنوشم؟ زیرا آن ها حیات خود را بخطر انداختند و آنرا برایم آوردند.» بنابران، از خوردن آن خودداری کرد. این بود کارروائی های آن سه مرد دلاور."= آنگاه آن سه مرد شجاع رفتند، صف اردوی فلسطینی ها را شگافته از چاه لب دروازۀ بیت لحم آب کشیدند و برای داود بردند. اما داود آب را ننوشید و آنرا برای خداوند ریخت9k داود آرزو کرد و گفت: «ای کاش کسی می بود که کمی آب از چاهی که بلب دروازۀ بیت لحم است، برایم می آورد!»w داود در قلعه بود و یک عده سربازان فلسطینی ها در شهر بیت لحم بودند. یکبار دیگر سه نفر از سی فرمانده نظامی به صخره ای در مغارۀ عدولام پیش داود رفتند. در عین حال اردوی فلسطینی ها در وادی رفائیم موضع گرفته بودند.gG اما او در همان زمین پابرجا ایستاد و از آن دفاع کرد و عساکر دشمن را بقتل رساند و خداوند اسرائیل را به پیروزی بزرگی نایل ساخت.K وقتیکه سپاه فلسطینی ها در فَسدَمیم برای جنگ جمع شده بود، او همراه داود در آنجا بود. او عساکر اسرائیل را که در یک قطعه زمین پُر از جَو بودند، دید که از سپاه فلسطینی ها فرار می کنند، بعد از او اَلِعازار، پسر دودوی اَخُوخِی، یکی از آن سه مرد دلاور بود.3_ یَشُبعام، پسر حَکونی سرکردۀ سه فرمانده عالیرتبۀ نظامی بود. او یکبار سه صد نفر را با شمشیر کشت.~ اینها نامهای شجاعترین مردانی هستند که با کمک مردم اسرائیل سلطنت داود را تقویه کردند و نیرو بخشیدند، تا او قرار وعدۀ خداوند پادشاه شان شود:x}i داود در قدرت و شهرت معروف شد، زیرا خداوند قادر مطلق با او بود.x|i داود اطراف شهر را وسعت داد و یوآب بقیۀ شهر را دوباره آباد کرد.{ داود در همان قلعه سکونت اختیار کرد، بنابران آنجا را شهر داود نامیدند.z5 و به مردان خود گفت: «اولین کسیکه یبوسیان را مغلوب کند، سرکرده و فرمانده سپاه می شود.» یوآب، پسر زِرویه اولتر از همه دست به حمله زد و آن مقام را به دست آورد.yy اما یبوسیان مانع آمدن داود شده گفتند: «تو در اینجا داخل شده نمی توانی.» با آنهم داود قلعۀ سهیون را که پسانتر به شهر داود مشهور شد، فتح کردNx آنگاه داود و همۀ قوم اسرائیل به اورشلیم رفتند. (نام آنجا قبلاً یبوس بود، زیرا یبوسیان در آنجا زندگی می کردند.)dwA پس تمام سرکردگان قوم اسرائیل پیش داود در حبرون آمدند و در آنجا داود در حضور خداوند با آن ها پیمان بست و آن ها داود را قراریکه خداوند به سموئیل وعده فرموده بود به عنوان پادشاه اسرائیل مسح کردند.-vS حتی وقتیکه شائول پادشاه ما بود، تو سپاه ما را در جنگها رهبری کردی و خداوند، خدای تو بتو فرمود: تو چوپان قوم برگزیدۀ من، اسرائیل خواهی بود و پیشوای آن ها خواهی شد.».u W بعد تمام مردم اسرائیل در حضور داود در حِبرون جمع شده به او گفتند: «ما همگی رگ و خون تو هستیم،;to و از خداوند هدایت و راهنمائی نخواست، بنابران، خداوند او را کشت و سلطنت او را به داود، پسر یِسی داد.%sC شائول بخاطری کشته شد که در مقابل خداوند گناه ورزید و از کلام خداوند اطاعت نکرد. او برعکس، برای کمک و مشوره متوسل به واسطه و اجنه شدو از خداوند هدایت و راهنمائی نخواست، بنابران، خداوند او را کشت و سلطنت او را به داود، پسر یِسی داد.-rS مردان جنگی و دلاور شان رفتند و جنازه شائول و پسرانش را به یابیش آوردند. بعد استخوان های آن ها را در زیر یک درخت بلوط، در یابیش دفن کردند و برای هفت روز روزه گرفتند.q! وقتی مردم یابیش جلعاد از کاریکه فلسطینی ها در حق شائول کرده بودند، خبر شدند، p اسلحۀ شائول را در بتخانه قرار دادند و سرش را در معبد داجون آویزان کردند.ooW آن ها او را غارت کردند و سر و اسلحه اش را گرفته آن ها را در سرتاسر کشور خود برای نمایش فرستادند و برای بتها و مردم خود مژده دادند.bn= فردای آن وقتیکه فلسطینی ها برای تاراج کردن دارائی اجساد کشته شدگان آمدند، شائول و پسرانش را در کوه جِلبوع مُرده یافتند.umc وقتی مردم اسرائیل که در وادی یِزرعیل بودند، خبر شدند که سپاه شان شکست خورده و شائول و پسرانش هم کشته شده اند، شهرهای خود را ترک نموده پا به فرار گذاشتند. بعد فلسطینی ها آمدند و شهرهای شان را اشغال کردند.|lq به این ترتیب، شائول، سه پسر و همه اهل خانواده اش یکجا کشته شدند.{ko چون سلاح بردار دید که شائول مُرده است او هم خود را با شمشیر کشت.j7 آنگاه شائول به سلاح بردار خود گفت: «زود شو، با شمشیرت مرا بکش، مبادا به دست این مردم بیگانه بیفتم و آن ها مرا خوار و بیحرمت کنند.» اما سلاح بردارش از ترس آن کار را نکرد. پس شائول شمشیر را گرفت، بر آن افتاد و شمشیر به شکمش فرورفت.5ic جنگ بر شائول بسیار فشار آورد و شدیدتر شد. تیراندازان فلسطینی ها به او رسیدند و او را زخمی کردند.Jh بعد فلسطینی ها به تعقیب شائول و پسرانش رفتند. سه پسر شائول، یعنی یُوناتان، اَبِیناداب و مَلکیشوع را کشتند.pg [ فلسطینی ها بر اسرائیل حمله کردند و آن ها را شکست دادند. بسیاری از سپاه اسرائیل در سراشیبی کوه جِلبوع به دست فلسطینی ها کشته شدند.f +آصیل شش پسر بنامهای عزریقام، بُکرو، اسماعیل، شِعریا، عوبَدیا و حانان داشت.e *موزا پدر بِنعا بود. رِفایا پسر بِنعا، اَلعاسه نواسه و آصیل کواسه اش بود.آصیل شش پسر بنامهای عزریقام، بُکرو، اسماعیل، شِعریا، عوبَدیا و حانان داشت.d )آحاز پدر یَعرَه، یَعرَه پدر عَلمَت، عَزموت و زِمری و زِمری پدر موزا،Zc- (فیتون، مالَک، تحریع و آحاز پسران میکا بودند.`b9 'مریب بَعل پسر یُوناتان و میکا پسر مریب بَعل بود.'aG &نیر پدر قَیس، قَیس پدر شائول و شائول پدر یُوناتان، مَلکیشوع، اَبِیناداب و اَشبَعل بود.`w %مِقلوت پدر شمام بود که با خویشاوندان خود در اورشلیم زندگی می کرد.R_ $جَدور، اَخِیُو، زِکَریا و مِقلوت بودند.|^q #و نام پسر اولش عَبدون بود. بعد از او صور، قیس، بَعل، نیر، ناداب،r]] "یَعُوئیل، پدر جِبعون، در جِبعون سکونت داشت. نام زنش مَعکه\\1 !نوازندگان، از جملۀ رؤسای خانواده های لاوی انتخاب شده در اطاقهای عبادتگاه زندگی می کردند و از کارهای دیگر معاف بودند، زیرا آن ها شب و روز مصروف اجرای وظیفۀ خود بودند. آن ها برحسب نسب نامۀ شان انتخاب شده رؤسای خانواده های لاوی بودند و در اورشلیم زندگی می کردند.[7 و برخی از اعضای خانوادۀ شان وظیفه داشتند که نان مخصوصی را برای روز سَبَت تهیه کنند.!Z; مَتتیا که یکی از لاویان و فرزند اول شلوم قورَحی بود، کارهای پخت و پز را اداره می کرد.eYC بعضی از کاهنان مأمور ترکیب عطریات و خوشبوئی بودند.UX# عده ای از آن ها مسئولیت آلات و لوازم مقدس عبادتگاه، آرد اعلی، شراب، روغن، مواد دود کردنی و عطریات را بدوش داشتند.W بعضی از آن ها وظیفه داشتند تا وسایل و ظروفی که در امور عبادتگاه به کار می رفتند، موجودی کنند و هر وقتیکه آن ها را می بُردند و باز می آوردند، بشمارند.zVm بخاطر اهمیت کار شان آن ها در نزدیکی عبادتگاه خداوند زندگی می کردند تا از دروازه های عبادتگاه نگهبانی نموده و هر صبح آن ها را باز کنند.=Us آن ها چهار رئیس داشتند، همه لاوی بودند و مسئولیت اطاقها و خزانه های عبادتگاه خداوند را بدوش داشتند.@Ty خویشاوندان آن ها به نوبت، هر هفته از دهات مربوطه می آمدند و برای هفت روز در آنجا با آن ها کمک می کردند.S آن ها به چهار دروازۀ چهار سمت مشرق، مغرب، شمال و جنوب تعیین شده بودند.R7 به این ترتیب آن ها و اولادۀ شان به حفاظت و نگهبانی دروازه های عبادتگاه ادامه دادند.-QS تعداد دروازه بانان دوصد و دوازده نفر بود. آن ها قرار نسب نامۀ شان از دهات مربوطۀ آن ها از طرف داود و سموئیل نظر به اعتبار و اعتمادی که به آن ها داشتند، انتخاب شدند.rP] زکریا، پسر مشلمیا دروازه بان دروازۀ دخول خیمۀ اجتماع بود.O فینِحاس، پسر اَلِیعازار قبلاً رئیس دروازه بانان بود و خداوند با او می بود.eNC شلوم، پسر قورَح، نواسۀ اَبیآساف، کواسۀ قورَح و اعضای خانوادۀ قورَحیان مسئول نگهبانی دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند بودند.sM_ اینها دروازه بانان شرقی شاه بودند و هنوز هم مسئولیت نگهبانی آنرا بدوش دارند. قبل از آن، آن ها از خیمه های لاویان نگهبانی می کردند.8Li از دروازه بانانی عبادتگاه که در اورشلیم زندگی می کردند: شلوم، عَقوب، طَلمون، اخیمان و اقارب شان.kKO عوبَدیا، پسر شِمَعیه، نواسۀ جَلال، کواسۀ یدوتون، بَرخِیا، پسر آسا، نواسۀ اَلقانَه، اینها در دهات نِطوفاتی ها سکونت داشتند. J بَقبَقَر، حارَش، جَلال، مَتَنِیا، پسر میکا، نواسۀ زِکری، کواسۀ آساف،GI از لاویانی که در اورشلیم زندگی می کردند: شِمَعیه، پسر حَشوب، پسر عزریقام، پسر حَشَبیا از خانوادۀ مَراری._H7 تعداد کاهنان یکهزار و هفتصد و شصت نفر و همه رؤسای خانواده و اشخاص کاردان بوده در عبادتگاه خداوند اجرای وظیفه می کردند.G{ عدایا، پسر یِروحَم، پسر فَشحور، پسر مَلکیا، مَعَسای، پسر عَدیئیل، پسر یَحزیره، پسر مَشُلام، پسر مِشُلیموت، پسر اِمیر و خویشاوندان شان.9Fk عَزَریا، پسر حِلقیا، پسر مَشُلام، پسر صادوق، پسر مِرایوت، پسر اَخِیطُوب (رئیس عبادتگاه خداوند)،OE از کاهنان: یَدَعیا، یَهویاریب، یاکین،#D? تعداد این مردم قرار نسب نامۀ شان نهصد و پنجاه و شش نفر و همگی رؤسای خانوادۀ خود بودند.OC یِبَنِیا (پسر یِروحَم)، اِیلَت (پسر عُزی، نواسۀ مِکرِی)، مَشُلام (پسر شِفَطیا، نواسۀ رعوئیل، کواسۀ یِبَنِیا).B} از قبیلۀ بنیامین: سَلو، پسر مَشُلام، نواسۀ هودویا، کواسۀ هَسنواه،:Am از خانوادۀ زِرَح: یوئیل و خویشاوندان او. تعداد باشندگان قبیلۀ یهودا در اورشلیم ششصد و نود نفر بود.c@? از خانوادۀ شیلونی ها: عَسایا، پسر اول و اولاده اش.?! عوتای، پسر عمیهود، پسر عُمری، پسر اِمری، پسر بانی ـ اولادۀ فارَص، پسر یهودا.R> تعدادی از مردم یهودا، بنیامین، افرایم و مَنَسّی که به اورشلیم رفتند و در آنجا سکونت اختیار کردند، اینها بودند:y=k کسانی که اولتر از همه بازگشتند و مُلک و دارائی خود را در شهرهای یهودا دوباره به دست آوردند، کاهنان، لاویان و کارکنان عبادتگاه بودند.e< E نسب نامه های همۀ مردم اسرائیل در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت است. مردم یهودا بخاطر گناهان شان در بابل تبعید شده بودند.r;](پسران اُولام مردان نیرومند، شجاع و تیراندازان ماهر بودند. این مردان یکصد و پنجاه پسر و نواسه داشتند و مربوط قبیلۀ بنیامین بودند.y:k'برادر او، عِیشَق سه پسر داشت: اولی اُولام، دومی یعوش و سومی اَلِیفَلَط بود.پسران اُولام مردان نیرومند، شجاع و تیراندازان ماهر بودند. این مردان یکصد و پنجاه پسر و نواسه داشتند و مربوط قبیلۀ بنیامین بودند.97&آصیل دارای شش پسر بنامهای عزریقام، بُکرو، اسماعیل، شِعریا، عوبَدیا و حانان بودند. G~}}|\|{{zgzywvvzutcs'rsqpLopo nmmrllhkji6hbgfedceba`__^7],\][OYSX*WVUTSS3ReQQ:PP^OO9NNCMM0LL4KK)JJIrHH}HGyFF-EDDCBAA@ ?c>w=y;:9888 75432j1>0u/..U-,+{**8)''4&T%$"!e (T?zip>kB%T   J MY-oSوقتی داود از نقشۀ آن ها خبر شد، تمام لشکر اسرائیل را جمع کرد و از دریای اُردن عبور نمود و با قوای خود به مقابلۀ آن ها رفت. ارامیان هم دست به حمله زدند و جنگ شروع شد،Xn)چون ارامیان پی بردند که از دست اسرائیل شکست خورده اند، بنابران، قاصدان خود را فرستادند تا ارامیانی را که در شرق دریای فرات بودند، بسرکردگی شوفک، فرمانده عمومی سپاه هَدَدعَزَر بیاورند.qm[وقتی عمونیان دیدند که ارامیان فرار کردند، آن ها هم از ابیشای و قوای او پا به فرار گذاشته بداخل شهر رفتند و یوآب به اورشلیم برگشت.%lCپس یوآب و همراهانش برای حمله بر ارامیان به خط جنگ نزدیک شدند. ارامیان از او فرار کردند.5kc شجاع و با جرأت باشید و ما باید مردانه وار برای مردم خود و بخاطر شهرهای خداوند بجنگیم. آنگاه ما کار خویش را بخداوند می سپاریم تا ببینیم که رضا و خواستۀ او چه خواهد بود.»Wj' و به او گفت: «اگر ارامیان بر ما غلبه کردند، شما به ما کمک کنید و اگر عمونیان بر شما غالب شدند، ما به کمک شما می آئیم.i بقیۀ سپاه را تحت فرماندهی برادر خود، ابیشای به مقابلۀ عمونیان فرستادphY چون یوآب دید که قوای دشمن قصد دارند از پیشرو و پشت سر حمله کنند، یک عده از افراد ورزیده را انتخاب کرده در مقابل ارامیان صف آراست.ygk عمونیان برای جنگ آماده شدند و در پیش دروازۀ شهر سنگر گرفتند. قوای کشورهائی که برای کمک آمده بودند، جدا از عمونیان در دشت قرار گرفتند. fوقتی به داود خبر رسید، یوآب را با تمام اردوی شجاع خود برای مقابله فرستاد./eWآن ها سی و دو هزار عراده و سوار را اجیر کردند و با پادشاه مَعکه و سپاه او آمدند و در میدِبا موضع گرفتند. عمونیان هم از شهرهای خود آمده یکجا جمع شدند و برای جنگ رفتند. d چون عمونیان پی بردند که خطای بزرگی کرده اند، پس حانون سی و چهار تُن نقره تهیه کرد تا عراده و سوار را از ماورالنهر، ارام مَعکه و صوبه اجیر کنند.5ccآن ها آنجا را ترک کردند و چون داود از ماجرا آگاه شد، به آن مردان که از وضع خود خجالت می کشیدند، این پیام را فرستاد: «در اریحا بمانید تا ریش تان برسد و بعد اینجا بیائید.»Mbبنابران، حانون ریش نمایندگان داود را تراشید و لباس شان را از بالا تا کمر پاره کرد و آن ها را از کشور خود راند.a3سرکردگان عمونیان به حانون گفتند: «آیا فکر می کنی که داود براستی نمایندگان خود را برای تعزیت و بخاطر احترام به پدرت فرستاده است؟ آن ها آمده اند تا وضع کشور را معلوم کنند و منظور شان از بین بردن سلطنت تو و جاسوسی از خاک ما است.»x`iداود گفت: «ناحاش با من دوستی و خوبی نشان داد و حالا نوبت من است که به پسرش، حانون احسان کنم.» پس نمایندگان خود را برای تسلیت بخاطر وفات پدرش فرستاد. وقتی نمایندگان داود به سرزمین عمونیان پیش حانون رسیدند،j_ Oوقتی ناحاش، پادشاه عمونیان درگذشت، پسرش جانشین او شد.8^iبنایا، پسر یَهویاداع فرمانده گارد شاهی ـ کَریتیان و فلیتیان ـ و پسران داود معاونین اول او بودند.1][صادوق، پسر اَخِیطُوب و اَبیمَلِک، پسر ابیاتار، کاهنان، شوشا منشی،بنایا، پسر یَهویاداع فرمانده گارد شاهی ـ کَریتیان و فلیتیان ـ و پسران داود معاونین اول او بودند.\-یوآب، پسر زِرویه قوماندان عمومی لشکر داود بود. یَهُوشافاط، پسر اخیلود خبرنگار،+[Oبه این ترتیب، داود حکمفرمای تمام قلمرو اسرائیل شد و با عدالت و انصاف بر مردم حکومت می کرد.wZg و برای کنترول ادوم یک عده از سپاهیان را گماشت و تمام ادومیان تابع داود شدند و بهر جائیکه پای داود می رسید، خداوند او را پیروز می کرد.Y ابیشای، پسر زِرویه، هجده هزار از ادومیان را در وادی نمک بقتل رساند،uXc داود آن ها را هم با تمام نقره و طلائیکه از مردم دیگر، یعنی ادومیان، موآبیان، عمونیان و فلسطینی ها به دست آورده بود، وقف خداوند کرد.wWg پسر خود، هدورام را پیش داود فرستاد تا بخاطر پیروزی او بر هَدَدعَزَر تهنیت و سلام گوید، زیرا هَدَدعَزَر همیشه با توعو در جنگ بود. او همچنان هر قسم اشیای طلائی، نقره ای و برنجی را بعنوان تحفه برایش فرستاد.,VQ چون توعو، پادشاه حَمات خبر شد که داود تمام لشکر هَدَدعَزَر، پادشاه صوبه را شکست داده است،~Uuاز طِبحَت و کُن، دو شهر هَدَدعَزَر، یک مقدار زیاد فلز برنجی به دست آورد و سلیمان از آن حوض بزرگ، ستونها و ظروف برنجی برای عبادتگاه ساخت.Tسپرهای طلائی را که از عساکر ارامیان گرفته بود همه را به اورشلیم برد.XS)بعد داود یک عده از عساکر خود را در ارام دمشق برای کنترول شهر گماشت. و ارامیان هم تابع داود شدند و به او جزیه می دادند. به این ترتیب، بهر جائیکه داود می رفت، خداوند پیروزی را نصیب او می کرد.AR{وقتی ارامیان دمشق به کمک هَدَدعَزَر، پادشاه صوبه آمدند، داود بیست و دو هزار از ارامیان را بقتل رساند.Qو یکهزار عراده، هفت هزار سوار و بیست هزار پیادۀ او را به دست آورد. از جملۀ تمام اسپها صد رأس آن ها را برای خود نگهداشت و پاهای سایر اسپها را قطع کرد.PPداود همچنان هَدَدعَزَر، پادشاه صوبه را که می خواست ساحۀ سواحل دریای فرات را اشغال کند، در سرحد حَمات شکست دادOپسانتر موآبیان را شکست داده آن ها تابع او شدند و به او جزیه می دادند.1N ]بعد از مدتی داود بر فلسطینی ها حمله کرد و آن ها را شکست داد. شهر جَت و دهات اطراف آنرا متصرف شد.M1پس می خواهم که برضای خود خانوادۀ این بنده ات را برکت بدهی تا همیشه خدمتگزاران صادق تو باشند و چون برکت می دهی، دعا می کنم که برکت تو ابدی و جاودانی باشد.» Lحالا ای خداوند، تو خدا هستی و تو این وعده ها را به بنده ات دادی.پس می خواهم که برضای خود خانوادۀ این بنده ات را برکت بدهی تا همیشه خدمتگزاران صادق تو باشند و چون برکت می دهی، دعا می کنم که برکت تو ابدی و جاودانی باشد.»vKeزیرا تو ای خدای من، بوضوح به من فرمودی که اولادۀ مرا پادشاه می سازی، بنابران، به بنده ات جرأت بخشیدی که برای عرض دعا بدربارت رو کند.AJ{تا نام مقدس تو مشهور شود و جلال و عظمت ابدی یابد و همه بگویند: «خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، واقعاً خدای اسرائیل است» و خانوادۀ بنده ات همیشه فرمانروای قوم اسرائیل باشد،\I1حالا ای خداوند، امیدوارم آن وعده هائی که به بنده ات و به خانواده اش دادی استوار و ابدی باقی بمانند و همگی عملی گردند؛ Hو قوم اسرائیل را برای همیشه از آن خود ساختی و تو ای خداوند، خدای شان شدی.CGهیچ قوم دیگری به پایۀ قوم اسرائیل نمی رسد و یگانه قومی است که تو او را از مصر نجات دادی و برای خود برگزیدی. با معجزات حیرت انگیز، نام خود را بزرگ و مشهور ساختی. و بخاطر اینکه راه را برای خروج قوم اسرائیل از مصر هموار سازی اقوام زیادی را از بین بردی.*FMای خداوند، تو مثل و مانند نداری. ما می دانیم و بگوش خود شنیده ایم که بغیر از تو خدایی نیست.Eای خداوند، خدای من تو به رضا و میل خود این وعده های عالی را به من دادی.5Dcزیادتر از این چه گفته می توانم؟ این بنده ات چه کسی است که تو او را به چنین افتخاراتی نایل ساختی؟TC!من ارزش این چیزهای فوق العاده را که تا بحال در حق من کردی، ندارم، اما تو باز هم وعده های عالیتر آینده را به من دادی که خانواده و اولادۀ من هم شامل آن وعده ها می باشند. ای خداوند، خدای من!nBUبعد داود بداخل خیمه رفت و بحضور خداوند زانو زد و گفت: «ای خداوند، خدای من، من کیستم و خانوادۀ من چیست که مرا به این مقام رساندی؟ Aناتان همۀ آنچه را که خداوند در رؤیا به او فرموده بود، برای داود بیان کرد.$@Aزمام اختیار مردم و سلطنت خود را به دست او می دهم و پادشاهی او ابدی و جاودانی می باشد.»»h?I من پدر او و او پسر من خواهد بود. محبت و شفقت خود را از او دریغ نمی کنم، طوریکه از شائول دریغ کردم و او را از پادشاهی خلع نمودم.>  او برای من خانه ای بنا می کند و من تاج و تخت او را استوار و ابدی می سازم.E= وقتیکه عمرت بسر برسد و با پدرانت بپیوندی، یکی از اولاده ات را پادشاه می سازم و سلطنت او را برقرار می کنم.(<I مثل آن روزهای که من داوران را بر قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل تعیین کردم، تمامی دشمنانت را مغلوب تو می سازم و به تو می گویم که من، خداوند خانه ای برای تو بنا می کنم.^;5 برای قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل جائی را تعیین می کنم که وطن و مُلک همیشگی شان باشد و هیچ کسی نتواند آرامی آن ها را برهم بزند. به مردمان شریر اجازه نمی دهم که آن ها را مثل سابق خوار و حقیر سازند.b:=به هر جائی که رفتی با تو بودم. همه دشمنانت را از سر راهت از بین بردم. حالا نام ترا مثل نام بزرگترین شخصیت های جهان می سازم.9+حالا به بنده ام داود بگو که خداوند قادر مطلق می فرماید: «من ترا که چوپان ساده ای بیش نبودی، آوردم و بعنوان پادشاه قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل انتخاب کردم.28]به همه جا با قوم اسرائیل رفته ام، اما به هیچیک از پیشوایان شان که من آن ها را برای رهبری شان تعیین نمودم، شکایت نکرده ام که چرا خانه ای از چوب سرو برای من نساخته اند.»7زیرا از روزیکه مردم اسرائیل را از مصر بیرون آوردم در خیمه ای که از یک جا به جای دیگری نقل داده می شد، بسر برده ام و در خانه ای سکونت نکرده ام. 6 «برو به داود بگو که خداوند چنین می فرماید: «خانه ای برای سکونت من نساز،L5اما در همان شب خداوند به ناتان فرمود:$4Aناتان در جواب او گفت: «اختیار به دست خودت است، هرچه می خواهی بکن، خداوند همراهت باشد!»&3 Gروزی داود در قصر خود نشسته بود و به ناتان نبی گفت: «ببین، من در این قصری که از چوب سرو ساخته شده است زندگی می کنم، اما صندوق پیمان خداوند در زیر خیمه قرار دارد.»S2+سرانجام مراسم بپایان رسید و مردم به خانه های خود رفتند. داود هم به خانۀ خود برگشت تا خانوادۀ خود را هم برکت بدهد.c1?*هیمان و یدوتون با نوای شیپور و دایره سرود حمد خداوند را با سرایندگان دیگر با آواز بلند همراهی می کردند. پسران یدوتون بحیث محافظین دروازه ها تعیین شدند.سرانجام مراسم بپایان رسید و مردم به خانه های خود رفتند. داود هم به خانۀ خود برگشت تا خانوادۀ خود را هم برکت بدهد.z0m)داود به هیمان، یدوتون و همه کسان دیگر که انتخاب و نام شان برده شد، گفت که خداوند را بخاطر محبت و شفقت همیشگی او ستایش کنند و شکر گویند.h/I(تا برای خداوند قربانی های سوختنی را همیشه در صبح و شام بر قربانگاه آن مطابق هدایت شریعت خداوند به مردم اسرائیل، تقدیم کنند.#.?'صادوق کاهن و سایر کاهنان را هم برای خدمت در خیمۀ خداوند بالای تپه در جِبعون تعیین کرد - &او همچنین به عوبید ادوم (پسر یَدیتون) و شصت و هشت نفر از دستیاران او امر کرد که با آن ها کمک کنند. عوبید ادوم و حوسه وظیفۀ دروازه بانی را داشتند.:,m%داود آساف و همکارانش را گماشت تا همیشه و هر روزه برای خدمت در خیمۀ صندوق پیمان خداوند مشغول باشند.C+$خداوند، خدای اسرائیل از ازل تا به ابد متبارک باد! آنگاه همه مردم گفتند: «آمین!» و خداوند را ستایش کردند.t*a#بگوئید: «ای خداوند، خدای ما، ما را نجات ده! ما را از میان ممالک بیگانه جمع کن تا نام مقدس تو را حمد گوئیم و ستایش تو افتخار ما باشد.»o)W"خداوند را سپاس گوئید، زیرا که نیکوست و رحمت او تا به ابد.:(m!همه درختان جنگل فریاد خوشی برآورند؛ به حضور خداوند زیرا که می آید، زیرا که برای داوری جهان می آید.<'q بحرها و همه جانورانی که آن ها را پُر کرده اند، بغُرند، کشتزارها و هرچه که در آن ها هستند، خوشی کنند.%&Cآسمان ها خوشی کنند و زمین شاد باشد. مردم در بین خود بگویند: «خداوند حکمفرمای جهان است!»:%mای تمامی زمین از حضور وی بلرزید. بلی، او کائنات را چنان برقرار و پایدار ساخته است که هرگز نمی جنبد. $ خداوند را به جلال اسم او ستایش کنید! هدیه بیاورید و به پیشگاه او بیائید.#ای مردم جهان، خداوند را ستایش کنید! خداوند را در جلال و قدرت او توصیف نمائید!j"Mعظمت و جلال به حضور وی است و قوّت و شادمانی در مکان او.|!qزیرا همه خدایان دیگر بتها هستند، لیکن خداوند آسمان ها را آفرید.s _زیرا خداوند عظیم و سزاوار ستایش. او مهیب است بر همۀ خدایان.+جلال و شکوه او را به ملتها اعلام کنید و کارهای شگفت انگیز او را در میان همۀ مردم.!ای تمامی زمین برای خداوند سرود بخوانید و مژدۀ نجات او را همه روزه بشارت دهید.wاو فرمود: «بر مَسح شدگان من دست نزنید و به انبیای من ضرر نرسانید.»او نگذاشت که کسی بر ایشان ظلم کند و حتی پادشاهان را به خاطر ایشان توبیخ نمود.q[و از یک ملت به ملت دیگر و از یک مملکت به قوم دیگر می رفتند،هنگامی که تعداد تان محدود و کم بود و در آنجا مثل بیگانگان بسر می بردیدnUاو گفت که سرزمین کنعان را به تو می دهم تا ملکیت شما گردد.آنرا برای یعقوب به عنوان فریضه ای استوار ساخت و برای اسرائیل عهد جاودانی.~uآن عهدی را که با ابراهیم بسته و وعده ای را که برای اسحاق داده است.  عهد او را به یاد آورید تا به ابد و کلامی را که بر هزاران پشت فرموده است،fEخداوند، خدای ما است. داوری های او در تمامی جهان است.gG ای نسل بندۀ او ابراهیم و ای اولادۀ یعقوب برگزیدۀ او.7g معجزاتی را که او انجام داده است به یاد آورید، همچنان نشانه های شگفت انگیز و داوری های دهان او را.hI خداوند و قوّت او را بطلبید و روی او را پیوسته بجوئید.nU در نام مقدس او فخر کنید و دل مشتاقان خداوند شادمان باشد.% برای او سرود بسرائید و او را ستایش کنید. از همه کارهای شگفت انگیز او خبر بدهید. خداوند را شکر کنید و نام او را بخوانید. اعمال او را به ملتها اعلام نمائید.J داود در همان روز برای اولین بار آساف و همراهان او را مأمور کرد که این سرود شکرانگی را بحضور خداوند بسرایند: بنایا و یحزیئیل کاهن پیش صندوق پیمان خداوند بصورت متواتر شیپور می نواختند.* Mاینها آساف، رئیس و بعد از او زِکَریا، یعی ئیل، شمیراموت، یحیئیل، مَتتیا، اِلیاب، بنایا و عوبید ادوم بودند. یعی ئیل نوازندۀ چنگ و رباب بود و آساف دایره می نواخت.t aداود همچنین چند نفر از لاویان را برای خدمت در خیمۀ صندوق پیمان گماشت تا خداوند، خدای اسرائیل را یاد کنند، شکر گویند و سپاس نمایند. و به عموم مردم ـ زن و مرد ـ یک قرص نان، یک تکه گوشت و یک کیک کشمشی توزیع کرد. پس از ادای مراسم قربانی، داود تمام مردم اسرائیل را بنام خداوند برکت داد 'بالاخره صندوق پیمان خداوند را آوردند و آنرا در خیمه ای که داود برایش افراشته بود قرار دادند. بعد قربانی های سوختنی و سلامتی بحضور خداوند تقدیم کردند.%Cوقتی صندوق پیمان خداوند به شهر داود داخل شد، میکال دختر شائول از کلکین خانه به بیرون نگاه کرد. وقتی داود را دید که رقص و خوشی می کند، در دل خود او را تحقیر کرد.xiبه این ترتیب، همه مردم اسرائیل با فریاد و نوای نَی، شیپور و دایره و سرود بلند چنگ و رباب صندوق پیمان خداوند را آوردند.وقتی صندوق پیمان خداوند به شهر داود داخل شد، میکال دختر شائول از کلکین خانه به بیرون نگاه کرد. وقتی داود را دید که رقص و خوشی می کند، در دل خود او را تحقیر کرد.  داود و همچنان لاویانِ حامل صندوق پیمان، خوانندگان و نوازندگان و کَنَنیا رهبر آن ها همه ملبس با لباس نفیس بودند و داود ایفود کتانی هم بتن داشت.Kبرای اینکه خدا در بردن صندوق پیمان به لاویان کمک کرد، هفت گاو و هفت گوسفند را بعنوان شکرانگی قربانی نمودند.بعد داود، رهبران قوم اسرائیل و قوماندانهای فرقه های هزار نفری با خوشی و سرور زیاد رفتند تا صندوق پیمان خداوند را از خانۀ عوبید ادوم بیاورند.I شَبَنیا، یوشافاط، نتنئیل، عَماسای، زِکَریا، بنایا و اَلِیَعَزر کاهنانی بودند که پیشروی صندوق پیمان خدا شیپور می نواختند. عوبید ادوم و یحیی دروازه بانان صندوق پیمان خدا بودند.mSبَرَکیا و اَلقانَه دروازه بانان صندوق پیمان خدا بودند.H کَنَنیا رهبری نوازندگان خاندان لاوی را بعهده داشت و آن ها را تعلیم می داد، زیرا او یک موسیقی دان ماهر بود.-برای نواختن رباب نیز اشخاص زیر انتخاب شدند: مَتتیا، اَلیفَلیا، مَقَنیا، عَزَریا از لاویان و همچنین عوبید ادوم و یعی ئیل که هردو از دروازه بانان بودند.~#برای کمک به ایشان این افراد نیز تعیین شدند تا با نواختن چنگ ایشان را همراهی کنند: زِکَریا، عزیئیل، شمیراموت، یحیئیل، عُنی، اِلیاب، مَعَسیا و بنایا.k}Oخوانندگان: هیمان و آساف بودند و ایتان نوازندۀ سنج بود.^|5و همچنین از نوازندگان درجه دوم، زکریا، بِن، یَعزی ئیل، شمیراموت، یحیئیل، عُنی، اِلیاب، بنایا، مَعَسیا، مَتتیا، اَلیفَلیا و مَقَنیا و از دروازه بانان عوبید ادوم و یعی ئیل را انتخاب کردند.>{uپس لاویان هیمان، پسر یوئیل؛ از خویشاوندان او، آساف، پسر بَرَکیا؛ از اولادۀ مَراری ایتان، پسر قوشیا;zoداود همچنان به سرکردگان لاوی امر کرد که سرایندگان و نوازندگانی را از بین برادران خود تعیین کنند تا ساز چنگ و رباب و دُهل را بنوازند و نوای بلند شادمانی و خوشی را بسرایند._y7آنگاه لاویان قرار هدایتی که خداوند به موسی داده بود، صندوق پیمان را ذریعۀ میله های دو طرف آن بر شانه های خود حمل کردند.3x_پس کاهنان و لاویان طهارت کردند و خود را پاک ساختند و برای آوردن صندوق پیمان خداوند آماده شدند.Pw زیرا شما که مسئول حمل آن بودید آنرا حمل نکردید و ما طبق هدایت شریعت و با مراسم خاص وظیفۀ خود را اجراء ننمودیم.»bv= به آن ها گفت: «چون شما رهبران قبیلۀ لاوی هستید، پس با برادران تان طهارت کنید و خود را پاک سازید تا صندوق پیمان خداوند را به جائیکه برایش تهیه کرده ام، بیاورید. در دفعۀ اول خداوند ما را جزا داد،3u_ بعد داود دو نفر از کاهنان، یعنی صادوق و ابیاتار را با شش نفر از لاویان که عبارت بودند از اُوری ئیل، عَسایا، یوئیل، شِمَعیه، اِیلیئیل و عمیناداب بحضور خود فراخواند وt از اولادۀ عُزی ئیل: عمیناداب، سرکرده با یکصد و دوازده نفر از خویشاوندان او.s{ از اولادۀ حِبرون: اِیلیئیل، سرکرده با هشتاد نفر از خویشاوندان او؛r{از اولادۀ الیصافان: شِمَعیه، سرکرده با دوصد نفر از خویشاوندان او؛qwاز اولادۀ جرشوم: یوئیل، سرکرده با یکصد و سی نفر از خویشاوندان او؛pاز اولادۀ مَراری: عَسایا، سرکرده با دوصد و بیست نفر از خویشاوندان او؛o از اولادۀ قهات: اُوری ئیل، سرکرده با یکصد و بیست نفر از خویشاوندان او؛bn=سپس اولادۀ هارون و لاویان را بحضور خود احضار کرد.Xm)آنگاه داود تمام مردم اسرائیل را در اورشلیم جمع کرد تا صندوق پیمان خداوند را به جائیکه برایش تهیه کرده بود بیاورند.`l9بعد داود گفت: «بغیر از لاویان هیچ کس دیگر حق ندارد که صندوق پیمان خدا را حمل کند، زیرا خداوند تنها آن ها را مأمور حمل صندوق پیمان تعیین فرموده است و آن ها همیشه در حضور او کمربستۀ خدمت باشند.»?k yداود برای خود قصری در شهر داود آباد کرد او همچنین جائی برای صندوق پیمان خدا تهیه و خیمۀ آنرا برپا کرد.0jYبه این ترتیب، نام داود در تمام کشورها مشهور گردید و خداوند باعث شد که همه اقوام از او بترسند.8iiداود مطابق هدایت خداوند عمل کرد و فلسطینی ها را از جِبعون تا جازِر شکست داد.به این ترتیب، نام داود در تمام کشورها مشهور گردید و خداوند باعث شد که همه اقوام از او بترسند.(hIوقتیکه صدای پا را از بالای درختان توت شنیدی، آن صدا اشارۀ حمله است و برو با آن ها بجنگ، زیرا من پیش از تو به آنجا می روم و زمینۀ شکست فلسطینی ها را فراهم می کنم.»ggGچون داود با خداوند مشوره کرد، خداوند به او فرمود: «اینبار از روبرو حمله مکن، بلکه دَور خورده از پیشروی درختان توت حمله ببر.Pf فلسطینی ها بار دیگر به وادی حمله کردند.}|zyxhwFv7ussHrqponmmXlTlk%jhgfe!cbCa~`__]\~[[YY7XrW=VUUSSaQQPhO"MLKJIGFFQCBAd@@=?S>===wgپسران مَشَلمیا: اولی زِکَریا، دومی یَدیعئیل، سومی زَبَدیا، چهارمی یتن ئیل، پنجمی عیلام، ششمی یَهُوحانان، و هفتمی الیهو عینای بود.8 kاز خانوادۀ قورَح که برای نگهبانی عبادتگاه تعیین شدند، اینها بودند: مَشَلمیا، یکی از اولادۀ آساف. قرعۀ بیست و چهارم بنام رومَمتی عَزَر و پسران و برادران او، دوازده نفر.wgقرعۀ بیست و سوم بنام مَحزیوت و پسران و برادران او، دوازده نفر.قرعۀ بیست و چهارم بنام رومَمتی عَزَر و پسران و برادران او، دوازده نفر.ykقرعۀ بیست و دوم بنام جِدَلتی و پسران و برادران او، دوازده نفر.ucقرعۀ بیست و یکم بنام هوتیر و پسران و برادران او، دوازده نفر.wgقرعۀ بیستم بنام اِیلِیاتَه و پسران و برادران او، دوازده نفر.nUقرعۀ نوزدهم بنام مَلوتی و پسران برادران او، دوازده نفر.oWقرعۀ هجدهم بنام حَنانی و پسران و برادران او، دوازده نفر.ucقرعۀ هفدهم بنام یُشبِقاشه و پسران و برادران او، دوازده نفر.u~cقرعۀ شانزدهم بنام حَنَنیا و پسران و برادران او، دوازده نفر.u}cقرعۀ پانزدهم بنام یَریموت و پسران و برادران او، دوازده نفر.s|_قرعۀ چهاردهم بنام مَتتیا و پسران و برادران او، دوازده نفر.s{_قرعۀ سیزدهم بنام شوبائیل و پسران و برادران او، دوازده نفر.uzcقرعۀ دوازدهم بنام حَشَبیا و پسران و برادران او، دوازده نفر.sy_قرعۀ یازدهم بنام عَزرئیل و پسران و برادران او، دوازده نفر.ixKقرعۀ دهم بنام شِمعی و پسران و برادران او، دوازده نفر.mwSقرعۀ نهم بنام مَتَنیا و پسران و برادران او، دوازده نفر.kvOقرعۀ هشتم بنام اشعیا و پسران و برادران او، دوازده نفر.su_قرعۀ هفتم بنام یِشَرئیله و پسران و برادران او، دوازده نفر.ktO قرعۀ ششم بنام بُقَیا و پسران و برادران او، دوازده نفر.osW قرعۀ پنجم بنام نَتَنیا و پسران و برادران او، دوازده نفر.krO قرعۀ چهارم بنام یزری و پسران و برادران او، دوازده نفر.iqK قرعۀ سوم بنام زَکور و پسران و برادران او، دوازده نفر.Mp قرعۀ اول بنام یوسف، از خانوادۀ آساف افتاد و قرعۀ دوم بنام جَدَلیا و پسران و برادران او که دوازده نفر می شدند.oوظیفۀ هر کدام، از کوچک تا بزرگ، معلم و شاگرد، بحکم قرعه تعیین شده بود.}nsتعداد آن ها با خویشاوندان شان دوصد و هشتاد و هشت نفر بود و همۀ آن ها در فن موسیقی مهارت کامل داشتند تا سرود حمد و سپاس خداوند را بنوازند.mآن ها تحت رهبری پدر خود با نواختن دایره، چنگ و رباب مشغول خدمت خداوند در عبادتگاه بودند. آساف، هیمان و یدوتون زیر نظارت پادشاه کار می کردند.ylkهمۀ اینها پسران هیمان، نبی پادشاه، بودند. خداوند قرار وعده ای که فرموده بود به او این افتخار را داد که دارای چهارده پسر و سه دختر شود.k%پسران هیمان: بُقَیا، مَتَنیا، عزیئیل، شبوئیل، یَریموت، حَنَنیا، حَنانی، اَلِیاتَه، جِدَلتی، رومَمتی ـ عَزَر، یُشبِقاشه، مَلوتی، هوتیر و مَحزیوت.,jQپسران یدوتون: جَدَلیا، صَری، اشعیا، شمعی، حَشَبیا و مَتتیا. این شش نفر تحت رهبری پدر خود، یدوتون با نوای چنگ نبوت می کردند و سرود حمد و سپاس خداوند را می نواختند.eiCاز اولادۀ آساف: زَکور، یوسف، نَتَنیا و اَشرَئیلَه. آساف برحسب فرمان پادشاه نبوت می کرد و رهبری پسران خود را هم بعهده داشت.Kh داود و سرکردگان نظامی یک عده از اولادۀ آساف، هیمان و یدوتون را انتخاب کردند تا با نوای چنگ و رباب و دایره نبوت کنند. اینها فهرست نامهای کسانی است که برای این وظیفه تعیین شده بودند:sg_و مثل اولادۀ هارون آن ها هم بحکم قرعه در حضور داود، صادوق، اَخِیمَلَک و رؤسای خانواده های کاهنان و لاویان، بدون تبعیض تعیین شدند.ufcاز اولادۀ موشی: مَحلی، عادَر و یَریموت. اینها لاویان و خانوادۀ شان بودندو مثل اولادۀ هارون آن ها هم بحکم قرعه در حضور داود، صادوق، اَخِیمَلَک و رؤسای خانواده های کاهنان و لاویان، بدون تبعیض تعیین شدند.Ve%از اولادۀ قَیس: از جملۀ پسرانش، یِرَحمئیل.Vd%از اولادۀ مَحلی: اَلِعازار (او پسری نداشت).tcaاز اولادۀ مَراری: پسران یَعزیا: بَنُو، شوهم، زَکور و عِبری.cb?از اولادۀ مَراری: مَحلی و موشی. پسر یَعزیا: بَنُو؛Raبرادر میکا، یشیه؛ از اولادۀ یشیه: زکریا._`7از اولادۀ عُزی ئیل: میکا؛ از اولادۀ میکا: شامیر._از اولادۀ حِبرون: اولی یریا، دومی اَمَریا، سومی یحزیئیل و چهارمی یُقمِعام.d^Aاز اولادۀ یِهصار: شلوموت؛ از اولادۀ شلوموت: یَحَت.U]#از اولادۀ رَحَبیا: به رهبری یشیه، پسر اول."\=بقیۀ اولادۀ لاوی اینها بودند: از اولادۀ عَمرام: شوبائیل؛ از اولادۀ شوبائیل: یَحَدیا.c[?هر دسته وظایف خود را در عبادتگاه به ترتیبی که خداوند، خدای اسرائیل ذریعۀ جد شان، هارون تعیین فرموده بود، اجراء می کردند.Zyقرعۀ بیست و سوم بنام دستۀ دِلایا و قرعۀ بیست و چهارم بنام مَعَزیا.Ywقرعۀ بیست و یکم بنام دستۀ یاکین و قرعۀ بیست و دوم بنام دستۀ جامول.Xwقرعۀ نوزدهم بنام دستۀ فَتَحیا و قرعۀ بیستم بنام دستۀ یَحزَقیئیل.qW[قرعۀ هفدهم بنام دستۀ حیزیر و قرعۀ هجدهم بنام دستۀ هِفسیس.yVkقرعۀ پانزدهم بنام دستۀ بِلجَه و قرعۀ شانزدهم بنام دستۀ اِمیر.wUg قرعۀ سیزدهم بنام دستۀ حُفه و قرعۀ چهاردهم بنام دستۀ یَشَباب.}Ts قرعۀ یازدهم بنام دستۀ اَلِیاشیب و قرعۀ دوازدهم بنام دستۀ یاقیم.iSK قرعۀ نهم بنام دستۀ یشوع و قرعۀ دهم بنام دستۀ شِکَنیا.mRS قرعۀ هفتم بنام دستۀ هَقوس و قرعۀ هشتم بنام دستۀ اَبِیا.oQW قرعۀ پنجم بنام دستۀ مَلکیه و قرعۀ ششم بنام دستۀ مِیامین.mPSقرعۀ سوم بنام دستۀ حاریم و قرعۀ چهارم بنام دستۀ سعوریم.]O3بیست و چهار گروه به حکم قرعه به ترتیب زیر تعیین شدند: قرعۀ اول بنام دستۀ یَهویاریب افتاد و قرعۀ دوم بنام دستۀ یَدَعیا.[N/شِمَعیه، پسر نتنئیل که یکی از اولادۀ لاوی بود، بحیث کاتب اجرای وظیفه می کرد و نامها و وظایف آن ها را در حضور شاه، مأمورین او، صادوق کاهن، اَخِیمَلَک پسر ابیاتار، رئیس خانواده های کاهنان و لاویان ـ یک دسته از فرقۀ اَلِعازار و یک دسته از فرقۀ ایتامار ـ می نوشت.M!وظیفۀ هر دسته بحکم قرعه تعیین شد تا اختلافی در بین شان نباشد و علاوتاً مأمورین عالیرتبه از هردو دستۀ اَلِعازار و ایتامار در عبادتگاه خدمت می کردند.pLYاولادۀ اَلِعازار به شانزده گروه و اولادۀ ایتامار به هشت دسته تقسیم شدند، زیرا تعداد مردان رهبر در اولادۀ اَلِعازار زیادتر بود.Kداود با صادوق که اولادۀ اَلِعازار بود و اَخِیمَلَک که اولادۀ ایتامار بود، ایشان را به چند دسته تقسیم کرد تا در اوقات مختلف اجرای وظیفه کنند.uJcناداب و ابیهو هم پسران هارون بودند، اما پیش از پدر خود مُردند و فرزندی از آندو باقی نماند، بنابران، اَلِعازار و ایتامار کاهن شدند..I Wکاهنان یا اولادۀ هارون به دو دسته بنامهای جد شان، یعنی اَلِعازار و ایتامار تقسیم شده بودند.~Huهمچنین از خیمۀ حضور خداوند و عبادتگاه مقدس مراقبت و با کاهنان که پسران هارون و خویشاوندان آن ها بودند، در همه کارهای عبادتگاه کمک کنند.fGEدر مراسم اجرای قربانی ها ـ در روزهای سَبَت، ماه نو و عیدها ـ با تعداد معینی، مطابق حُکم شریعت، برای خدمت بحضور خداوند حاضر باشند.همچنین از خیمۀ حضور خداوند و عبادتگاه مقدس مراقبت و با کاهنان که پسران هارون و خویشاوندان آن ها بودند، در همه کارهای عبادتگاه کمک کنند.,FQآن ها همچنین وظیفه داشتند که هر صبح و شام برای سرود مناجات و سپاس در حضور خداوند حاضر شوند.OEتهیۀ نان مخصوص بالای میز و آرد برای هدیۀ آردی و نان فطیر، وزن کردن هدایا، ترکیب و پختن نان روغنی و بی روغن بود.D5وظیفۀ آن ها کمک با پسران هارون در امور عبادتگاه خداوند، مراقبت و نگهداری از حویلی و اطاقهای عبادتگاه، پاک کردن همه اشیا و لوازم مقدسه، خدمت در عبادتگاه،C-آخرین کار داود پیش از وفاتش این بود که از لاویان بیست ساله و بالا تر سرشماری کند.?Bwبنابران، لاویان دیگر مجبور نیستند که خیمۀ حضور خداوند و لوازم آن را از یک جا به جای دیگری نقل بدهند.»jAMزیرا داود گفت: «چون خداوند، خدای اسرائیل به قوم برگزیدۀ خود صلح و آرامش عطا کرده است و او برای همیشه در اورشلیم سکونت می کند، @ در این سرشماری لاویان، بیست ساله و بالا تر، که اولادۀ لاوی بودند و عنوان رؤسای خانواده را داشتند، برای خدمت در عبادتگاه خداوند تعیین گردیدند.I? پسران موشی: مَحلی، عادَر و یَریموت.2>]اَلِعازار مُرد و پسری نداشت، اما دارای چند دختر بود و دخترانش با پسران کاکای خود عروسی کردند.x=iمِراری ها: اولادۀ مَحلی و موشی. پسران مَحلی: اَلِعازار و قَیس.X<)خانوادۀ عُزی ئیل: اولی میکا و دومی یشیه بود.;اولادۀ حِبرون: اولی یریا، دومی اَمَریا، سومی یحزیئیل و چهارمی یُقمِعام بود.V:%خانوادۀ یزهار: شلومیت عنوان رهبری را داشت.I9 خانوادۀ اَلِعازار: رَحَبیا، رئیس قبیله بود. اَلِعازار تنها یک پسر داشت، اما رَحَبیا دارای پسران زیاد بود.V8%خانوادۀ جرشوم: شبوئیل عنوان رهبری را داشت.J7 اولادۀ موسی (مرد برگزیدۀ خداوند) در جمله لاویان بشمار می رفتند و آن ها خانواده های جرشوم و اَلِعازار بودند.F6 اولادۀ عَمرام: خانواده های هارون و موسی. تنها هارون انتخاب شده بود تا او و اولاده اش خدمت مقدس تقدیم قربانی و هدایای بنی اسرائیل به حضور خداوند را پیوسته اجراء کنند، دایم آمادۀ خدمت برای خداوند باشند و بنی اسرائیل را همیشه به نام خداوند برکت دهند.5 قُهاتی ها: اولادۀ چهار پسر قَهات ـ عَمرام، یزهار، حِبرون و عُزی ئیل. 4 اولی یَحَت، دومی زینا، سومی یعوش و چهارمی بَریعه بود. چون یعوش و بَریعه اولادۀ زیاد نداشتند، بنابراین، هر دو با هم یک خاندان را تشکیل می دادند.3 اولادۀ شِمعی: خانواده های یَحَت، زینا، یعوش و بَریعه ـ چهار خانواده.62e اولادۀ شِمعی: خانواده های شلومیت، حَزیئیل و هاران ـ سه خانواده. اینها رؤسای اولادۀ لادان بودند.15اولادۀ لادان: خانوادۀ یحیئیل (سرکرده)، خانوادۀ زیتام و خانوادۀ یوئیل ـ سه خانواده.@0{جرشونی ها: اولادۀ لادان و شمعی./+داود لاویان را به سه دسته تحت نام جد شان، یعنی جرشون، قَهات و مَراری، تقسیم کرد.H. چهار هزار نفر دروازه بان باشند و چهار هزار نفر دیگر هم با آلات موسیقی سرود سپاس و ستایش خداوند را بنوازند.f-Eداود هدایت داد که از آن جمله بیست و چهار هزار نفر ادارۀ امور عبادتگاه خداوند را بعهده داشته باشند، شش هزار مأمورین و قضات،5,cو بعد امر کرد که لاویان سی ساله و بالا تر را سرشماری کنند. تعداد تمام آن ها سی و هشت هزار نفر بود.k+Oداود تمام رهبران اسرائیل، کاهنان و لاویان را جمع نمود* 3وقتی داود پیر و سالخورده شد، پسر خود، سلیمان را بعنوان پادشاه اسرائیل انتخاب کرد.y)kحالا موقع آن است که از جان و دل در طلب خداوند، خدای تان باشید. پس برخاسته عبادتگاه و خانۀ مقدس او را بنا کنید تا صندوق پیمان خداوند و ظروف و اشیای مقدس را در عبادتگاهی که بنام خداوند آباد می کنید، بیاورید.»L(به آن ها گفت: «خداوند، خدای تان همیشه با شما بوده است. او شما را از دست دشمنان اطراف تان نجات داد و به شما صلح و آرامش بخشید. دشمنان را توسط من شکست داد و همۀ آن ها تابع خداوند و قوم او شده اند.حالا موقع آن است که از جان و دل در طلب خداوند، خدای تان باشید. پس برخاسته عبادتگاه و خانۀ مقدس او را بنا کنید تا صندوق پیمان خداوند و ظروف و اشیای مقدس را در عبادتگاهی که بنام خداوند آباد می کنید، بیاورید.»r']داود به تمام رهبران اسرائیل امر کرد که به سلیمان کمک کنند.%&Cکارگران فراوان، از قبیل سنگتراش، معمار و نجار و هر نوع صنعتگران ماهر در کار طلا، نقره، برنج و آهن در دسترس داری. حالا برو و دست به کار شو! خداوند همراهت باشد.»%من با زحمت فراوان سه هزار و چهار صد تُن طلا، سی و چهار هزار تُن نقره و همچنان برنج و آهن به اندازه ای مهیا کرده ام که وزن کرده نتوانستم. برعلاوه، چوب و سنگ هم به مقدار کافی موجود است و تو هم می توانی به مقدار آن اضافه کنی. $9 اگر آن فرایض و احکامی را که خداوند توسط موسی به قوم اسرائیل داد بجا آوری، آن وقت کامگار و سعادتمند می شوی. پس قوی و دلیر باش. ترس را بدلت راه مده و کمدلی مکن.# و دعا می کنم که خداوند به تو فهم و حکمت عطا کند که وقتی ترا به مقام سلطنت قلمرو اسرائیل می رساند از احکام و شریعت خداوند، خدای خود پیروی کنی.m"S پس فرزند من، خداوند همراهت باشد تا همانطوریکه خودش از تو خواسته است، بتوانی در آبادی عبادتگاه برای خداوند، خدای خود موفق شوی.! او همان کسی است که خانه ای بنام من خواهد ساخت. او پسر من خواهد بود و من پدر او خواهم شد و تخت سلطنت او را برای همیشه بر اسرائیل برقرار می کنم.»t a من به تو پسری عطا می کنم. او یک شخص صلحجو خواهد بود و با کمک من در بین دشمنان اطراف خود با صلح و آرامش بسر خواهد بُرد. نام او سلیمان بوده در دوران سلطنت او مردم اسرائیل از امنیت و آرامی برخوردار خواهند شد.B}اما خداوند به من فرمود: «چون تو خون مردمان زیادی را ریختی، جنگ های بسیاری کردی و زمین را با خون کشته شدگان رنگین ساختی، بنابران، اجازه نمی دهم که تو عبادتگاهی برایم آباد کنی.)و به او گفت: «فرزندم، من آرزو داشتم که عبادتگاهی برای خداوند، خدای خود بنا کنم، 9بعد داود پسر خود، سلیمان را مأمور کرد که عبادتگاهی برای خداوند، خدای اسرائیل بسازد5cداود گفت: «چون پسرم سلیمان، جوان و بی تجربه است و خانه ای که برای خداوند آباد شود، باید بزرگ، مجلل و زیباتر از همه بناهای روی زمین باشد، لهذا از حالا برای ساختمان آن آمادگی می گیرم.» پس داود پیش از وفاتش، مواد ساختمانی زیادی را فراهم ساخت.مردم صور و سِیدون تعداد بیشمار چهار تراش از چوب سرو برای داود آوردند.!و هم یک مقدار زیاد آهن مهیا نمود تا از آن میخ و چپراس برای دروازه ها بسازند. او همچنین یک اندازه برنج مورد ضرورت را که وزن آن از حد زیاد بود، تهیه کرد.pYداود تمام ساکنان غیر یهودی اسرائیل را برای بنای عبادتگاه خداوند به کار گرفت. از بین آن ها افرادی را برای تراشیدن سنگ انتخاب کرد.4 cپس داود گفت: «اینجا عبادتگاه خداوند، خدای ما و قربانگاه قربانی سوختنی برای مردم اسرائیل باشد.»  داود جرأت نکرد که به آنجا برود، زیرا از شمشیر برهنۀ فرشتۀ خداوند ترسید.1[چون در آن ایام، خیمۀ حضور خداوند و قربانگاهی که موسی ساخته بود بر تپه ای در بیابان قرار داشت،داود جرأت نکرد که به آنجا برود، زیرا از شمشیر برهنۀ فرشتۀ خداوند ترسید.A{وقتی داود پَی برد که خداوند دعای او را در خرمنگاه اَرنانِ یبوسی قبول فرمود بار دیگر قربانی تقدیم کرد،+سپس خداوند به فرشته فرمود که شمشیر خود را دوباره در غلاف کند و فرشته اطاعت نمود.0Yاو در آنجا قربانگاهی برای خداوند آباد کرد و قربانی سوختنی و سلامتی تقدیم نمود و بعد بحضور خداوند دعا کرد. خداوند آتشی را از آسمان بر قربانگاه قربانی سوختنی فرستاد.wgپس داود به اَرنان قیمت زمین را که ششصد مثقال طلا بود، پرداخت.xiداود پادشاه به اَرنان گفت: «نی، من همه را بقیمت کامل می خرم. چیزی را که متعلق به تو و یا مفت و رایگان باشد برای خداوند قربانی نمی کنم.»s_اَرنان به داود گفت: «بفرمائید آقای من، ای پادشاه، هرچه می خواهید اختیار دارید. گاوها را برای قربانی سوختنی می دهم و سامان و لوازم خرمنگاه را برای هیزم و گندم را هم برای هدیۀ آردی برای تان تقدیم می کنم.»$Aداود به اَرنان گفت: «زمین خرمنگاه را به من بفروش، زیرا می خواهم برای خداوند قربانگاهی آباد کنم تا بلا از سر مردم رفع شود و من تمام قیمت آنرا برایت می پردازم.»Cوقتی داود به آنجا رسید، اَرنان او را دید و از خرمنگاه بیرون شد. پیش داود رفت و سر تعظیم در برابرش خم کرد. اَرنان در حال کوبیدن گندم بود و وقتی روی گردانید و فرشته را دید، چهار پسرش که با او بودند، خود را پنهان کردند، اما اَرنان هنوز هم گندم می کوبید. پس داود به پیروی از فرمان خداوند که توسط جاد داده شده بود، براه افتاد.A {آنگاه فرشتۀ خداوند به جاد گفت: «به داود بگو که قربانگاهی برای خداوند در خرمنگاه اَرنانِ یبوسی بسازد.» داود بحضور خدا دعا کرد: «من بودم که امر سرشماری را دادم. گناه از من بود و آن کار بد از من سر زد. این گوسفندان چه گناهی کرده اند؟ ای خداوند، خدای من، مرا و خاندانم را جزا بده و این بلا را بر سر قوم برگزیدۀ خود میاور.»Q داود سر بالا کرد و فرشتۀ خداوند را دید که بین زمین و آسمان ایستاده است، شمشیر برهنه در دست دارد و آنرا بسوی اورشلیم دراز کرده است. آنگاه داود و رهبران قوم نمد پوشیدند و بسجده افتادند.Z-بعد خداوند فرشته ای را به اورشلیم فرستاد تا آنرا ویران کند، مگر پیش از آنکه فرشته به آنجا برسد، خداوند بر سر رحم آمد و از کاری که می خواست بکند، صرف نظر کرد و به فرشتۀ مرگ فرمود: «دست نگهدار! بس است.» در آن وقت فرشتۀ خداوند در خرمنگاه اَرنانِ یبوسی ایستاده بود.$Aپس خداوند مرض مهلکی را در بین مردم اسرائیل شایع کرد و هفتاد هزار نفر شان را از بین برد..U داود به جاد گفت: «من در وضع بسیار بدی قرار دارم که بدرستی تصمیم گرفته نمی توانم، ولی من خود را به خداوند می سپارم نه به دست انسان، زیرا رحمت خداوند بسیار عظیم است.»*M سه سال قحطی، سه ماه دوران تباهی مردم اسرائیل با شمشیر دشمن یا سه روز شیوع مرض وُبا بر روی زمین، تا به آن وسیله فرشتۀ خداوند مردم سراسر اسرائیل را هلاک کند؟ حالا یکی از اینها را انتخاب کن تا جواب ترا به خدا که مرا فرستاده است برسانم.»- پس جاد پیش داود رفت و به او گفت: «خداوند می فرماید که کدامیک از اینها را می خواهی:X) «برو به داود بگو: خداوند می فرماید: سه چیز به تو پیشنهاد می کنم. تو یکی از آن ها را انتخاب کن تا من برایت انجام بدهم.»P خداوند به جاد که پیامبر داود بود فرمود:yداود به خدا گفت: «این کاری که از من سر زد خطای بزرگی بود. حالا بدرگاهت دعا می کنم که گناه بنده ات را ببخشی، می دانم که کار احمقانه ای کردم.»jMخداوند از این کار داود ناراضی شد و اسرائیل را جزا داد.9kاما یوآب مردان قبایل لاوی و بنیامین را شامل این سرشماری نکرد، زیرا او مخالف این احصائیه گیری بود.~و نتیجۀ سرشماری را بحضور شاه تقدیم کرد، و معلوم شد که نفوس مردم اسرائیل یک میلیون و یکصد هزار مردان شمشیرزن و از یهودا چهارصد و هفتاد هزار نفر بود.s}_اما داود یوآب را مجبور کرد که از امر او اطاعت نماید، بنابران، یوآب براه افتاد و بسراسر کشور اسرائیل رفت و دوباره به اورشلیم برگشت |یوآب گفت: «اگر خداوند شمارۀ مردم را صد چند کند، بازهم خدمتگاران شاه هستند، پس چه حاجت است که سرشماری کنیم؟ چرا همۀ مردم ما را گناهکار می سازی؟»j{Mداود به یوآب و فرماندهان نظامی گفت: «بروید احصائیۀ مردم را از دان تا بئرشِبع برای من بیاورید تا بدانم که نفوس کشور چقدر است.»9z mشیطان خواست که برای اسرائیل مشکلاتی خلق کند، بنابران، داود را اغوا کرد تا اسرائیل را سرشماری کند. y9این سه مرد غول پیکر که به دست داود و عساکر او کشته شدند، از نسل غول پیکران جَت بودند.(xIوقتی مردم اسرائیل را تحقیر کرد، یُوناتان، پسر شِمعا، برادر داود، او را کشت.این سه مرد غول پیکر که به دست داود و عساکر او کشته شدند، از نسل غول پیکران جَت بودند.w/در یک جنگ دیگر مردی قوی هیکل که دارای بیست و چهار انگشت و پنجه بود، یعنی شش انگشت در هر دست و شش پنجه در هر پا داشت و او هم یکی از غول پیکرهای فلسطینی بود، vباز در یک جنگ دیگر با فلسطینی ها، اَلحانان، پسر یاعیر، لحمی را که برادر جُلیات جتی بود و نیزه ای به اندازۀ چوب کارگاه بافندگی داشت، بقتل رساند.u5جنگ دیگر آن ها با فلسطینی ها بود. این جنگ در جازِر بوقوع پیوست و سِبکای حوشاتی، سِفای را که یک غول پیکر فلسطینی بود، کشت و در نتیجه فلسطینی ها شکست خوردند.Jt و باشندگان آن شهر را هم اسیر گرفت و از آن ها با اره، تیشه و تبر کار می گرفت. به این ترتیب، با تمام شهرهای عمونیان همین معامله را کرد. بعد داود و همه سپاه اسرائیل به اورشلیم برگشتند.5scوقتی داود به آنجا آمد، تاج پادشاه شان را گرفت و بر سر خود گذاشت. وزن طلای آن تاج در حدود سی و چهار کیلوگرام و با جواهرات قیمتی مزین شده بود. داود غنیمت زیادی با خود بُرد'r Iدر بهار سال، یعنی در موسمی که پادشاهان اکثراً برای جنگ می روند، یوآب با قوای خود شهرهای عمونیان را تار و مار ساخت. شهر رَبه را محاصره و فتح کرد. در عین حال، خود داود در اورشلیم ماند. یوآب به شهر رَبه حمله و آنرا به خرابه ای تبدیل کرد.q5چون عساکر هَدَدعَزَر دیدند که از دست اسرائیل شکست خورده اند، با داود صلح کردند و تابع او شدند و ارامیان حاضر نشدند که بار دیگر با عمونیان در جنگ کمک کنند.@pyاما ارامیان بار دیگر فرار کردند و لشکر داود هفت هزار رانندۀ عراده و چهل هزار عسکر پیادۀ ارامیان را بقتل رساند. او همچنان شوفک، فرمانده عمومی سپاه ارامیان را کشت.چون عساکر هَدَدعَزَر دیدند که از دست اسرائیل شکست خورده اند، با داود صلح کردند و تابع او شدند و ارامیان حاضر نشدند که بار دیگر با عمونیان در جنگ کمک کنند. {~}N|c{zzLyyww"v%uTtt*s2rr q3p-از رمه هائی که در چراگاههای شارون بودند، شِطرای شارونی پاسداری می کرد و ناظر رمه های وادیها شافاط، پسر عَدلائی بود.W='بعل حانان جِدیری مسئول باغهای زیتون و درختانِ دامنه های کوه بود و کار نظارت ذخیره روغن زیتون را یوآش به عهده داشت.+<Oناظر باغهای انگور شِمعی راماتی و ناظر محصول تاکستانها و گدامهای شراب، زَبدی شِفماتی بود.;عَزرِی، پسر کَلُوب کارهای عمله ای را که در مزارع وظیفه داشتند، نظارت می کرد.:-عَزموت، پسر عَدیئیل رئیس خزانه و تحویلخانه های شاهی بود و یُوناتان پسر عُزیا ادارۀ امور تحویلخانه های مزارع زراعتی شهرها، دهات و قلعه ها را بدوش داشت.P9یوآب، پسر زِرویه سرشماری را شروع کرد، اما آنرا ناتمام گذاشت. چون بخاطر همین سرشماری غضب خداوند بر سر اسرائیل آمد، بنابران، تعداد نهایی نفوس کشور، در کتاب تاریخ داود پادشاه ثبت نشد.81داود هنگام سرشماری، جوانان بیست ساله و پائینتر از آنرا به حساب نیاورد، زیرا خداوند وعده فرموده بود که نفوس اسرائیل را مثل ستارگان آسمان بیشمار می سازد. 79رئیس قبیلۀ دان، عَزرئیل، پسر یِروحَم بود. اشخاص نامبرده رؤسای قبایل اسرائیل بودند.H6 رئیس نیم قبیلۀ دیگر مَنَسّی، در جِلعاد، یدُو پسر زکریا بود. رئیس قبیلۀ بنیامین، یَعسی ئیل، پسر آبنیر بود.*5Mرئیس قبیلۀ افرایم، هوشع، پسر عَزَریا بود. رئیس نیم قبیلۀ مَنَسّی، یوئیل، پسر فَدایا بود.44aرئیس قبیلۀ زبولون، یِشمَعیا، پسر عوبَدیا بود. رئیس قبیلۀ نَفتالی، یَریموت، پسر عَزری ئیل بود.3رئیس قبیلۀ یهودا، الیهو بود. رئیس قبیلۀ ایسَسکار، عُمری، پسر میکائیل بود. 2رئیس قبیلۀ لاوی، عَشَبیا، پسر قموئیل بود. رئیس خانوادۀ هارون، صادوق بود.c1?رؤسای قبایل اسرائیل اینها بودند: رئیس قبیلۀ رؤبین، اَلِعازار، پسر زِکری بود. رئیس قبیلۀ شَمعون، شِفَطیا، پسر مَعکه بود.o0Wماه دوازدهم: فرمانده فرقۀ دوازدهم خَلدای نِطوفاتی، از خانوادۀ عُتنِئیل بود و یک فرقۀ بیست و چهار هزار نفری را تحت اثر خود داشت.^/5ماه یازدهم: فرمانده فرقۀ یازدهم بنایای فِرعاتونی، از قبیلۀ افرایم بود و یک دستۀ بیست و چهار هزار نفری را اداره می کرد.Q. ماه دهم: فرمانده فرقۀ دهم مَهرای نِطوفاتی از خانوادۀ زِرَحیان بود و بیست و چهار هزار نفر را تحت فرمان خود داشت.T-! ماه نهم: فرمانده فرقۀ نهم ابی عَزَرِ عَناتوتی، از قبیلۀ بنیامین بود و بیست و چهار هزار نفر را تحت فرمان خود داشت.S, ماه هشتم: فرمانده فرقۀ هشتم سِبکای حوشاتی، از خانوادۀ زِرَحیان بود و بیست و چهار هزار نفر را تحت فرمان خود داشت.I+  ماه هفتم: فرمانده فرقۀ هفتم حالَز فِلونی، از قبیلۀ افرایم بود و بیست و چهار هزار نفر را تحت فرمان خود داشت.:*m ماه ششم: فرمانده فرقۀ ششم عیرا، پسر عِقیِش تَقوعی بود و بیست و چهار هزار نفر را تحت فرمان خود داشت.2)]ماه پنجم: فرمانده فرقۀ پنجم شَمهوتِ یِزرحیای بود و بیست و چهار هزار نفر را تخت فرمان خود داشت.(#ماه چهارم: فرمانده فرقۀ چهارم عَسائیل، برادر یوآب بود که پسانتر پسرش، زَبَدیا بجای او انتخاب شد. او ادارۀ یک فرقۀ بیست و چهار هزار نفری را بدوش داشت.;'oبنایا همچنین رهبر سی نفر از فرماندهان سپاه داود بود و ادارۀ فرقۀ او را پسرش، عَمیزاباد بعهده داشت.?&wماه سوم: فرمانده فرقۀ سوم بنایا، پسر یَهویاداع کاهن بود. فرقۀ او هم متشکل از بیست و چهار هزار نفر بود.Z%-ماه دوم: دودای اَخُوخِی فرمانده فرقۀ دوم بود و بیست و چهار هزار نفر را تحت فرمان خود داشت و مِقلوت رئیس اداری او بود.2$_او از اولادۀ فارَص بود.2#]ماه اول: یَشُبعام، پسر زَبدی ئیل فرمانده فرقۀ اول بود. او بیست و چهار هزار نفر را اداره می کرد.S" !سپاه اسرائیل شامل دوازده فرقه می شد که از رؤسای خاندانها و بزرگان تشکیل یافته بود. آن ها به عنوان فرماندهان نظامی و مأمورین ملکی، پادشاه را در امور مختلف کشور خدمت می کردند. هر فرقۀ سپاه که متشکل از بیست و چهار هزار نفر بود، به نوبت، سالی یک ماه به خدمت فراخوانده می شد. اینست فهرست نام فرماندهان این سپاه به ترتیب ماه خدمت شان:2!]از خانوادۀ حِبرونی ها، یریا بر دوهزار و هفتصد نفر از اشخاص برجستۀ حِبرونی ها ریاست داشت. این اشخاص ادارۀ امور مذهبی و دولتی قبایل رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی را بعهده داشتند. اینها همه مردان فوق العاده لایق، برحسب سلسلۀ نسبی و لیاقت شان در چهلمین سال سلطنت داود پادشاه از ناحیۀ یعزیر جِلعاد انتخاب شدند.- Sحَشَبیای حِبرونی و یکهزار و هفتصد نفر از قبیلۀ او که همه مردان کاردان و لایق بودند، امور مذهبی و دولتی را در غرب دریای اُردن اداره می کردند.از خانوادۀ حِبرونی ها، یریا بر دوهزار و هفتصد نفر از اشخاص برجستۀ حِبرونی ها ریاست داشت. این اشخاص ادارۀ امور مذهبی و دولتی قبایل رؤبین، جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی را بعهده داشتند. اینها همه مردان فوق العاده لایق، برحسب سلسلۀ نسبی و لیاقت شان در چهلمین سال سلطنت داود پادشاه از ناحیۀ یعزیر جِلعاد انتخاب شدند.(Iاز خانوادۀ یزهار کَنَنیا و پسرانش امور اداری، عدلی و قضائی مردم اسرائیل را بدوش داشتند.برعلاوه، شلومیت و برادرانش از تمام اشیائی که سموئیل نبی، شائول پادشاه پسر قَیس، آبنیر پسر نیر و یوآب پسر زِرویه وقف کرده بودند، مراقبت می کردند.Y+زیرا این اشخاص همه غنایمی را که در جنگها به دست آوردند برای پیشبرد امور عبادتگاه خداوند و حفظ مراقبت آن هدیه دادند.%شلومیت و برادرانش مسئولیت تمام تحویلخانه های اشیائی را که داود پادشاه برای خداوند وقف کرده بود، بعهده داشتند. اینها همچنین مسئول اخذ هدایائی بودند که از طرف سران خانواده، رهبران قبایل و فرماندهان نظامی وقف خدا می شدند.s_از خویشاوندان او که از خانوادۀ اَلِعازار بودند: سلسلۀ خانوادۀ اَلِعازار به این ترتیب بود: رَحَبیا، یشیه، یُورام، زِکری و شلومیت.T!شبوئیل یکی از اولادۀ جرشوم، پسر موسی، رئیس و آمر خانواده های عَمرامیان، یزهاریان، حِبرونی ها و عُزی ئیلیان بود.پسران یحیئیل: زیتام و برادرش، یوئیل مأمورین خزانۀ عبادتگاه خداوند بودند.لادان، یکی از پسران جرشون، جد چند خانواده، بشمول خاندان پسرش، یحیئیل، بود.taیکنفر دیگر از خانوادۀ لاوی، اخیا بود که وظیفۀ امور خزانۀ عبادتگاه و تحویلخانۀ اشیائی را که برای خداوند وقف شده بودند، بعهده داشت.اینها فرقۀ دروازه بانان بودند که از اولادۀ قورَح و مَراری انتخاب شده بودند.و در سمت غرب، چهار نفر در جادۀ بالائی و دو نفر از خود حویلی مراقبت می کردند.Mدر سمت شرق شش نفر، بطرف شمال چهار نفر، بطرف جنوب چهار نفر و دو نفر هم هر روزه در هر دو تحویلخانه پهره می دادندyk قرعۀ دروازۀ غربی و دروازۀ شَلَکَت، در جاده ای که بطرف بالا می رفت، بنام شفیم و حوسه اصابت کرد. وظیفۀ دروازه بانان به نوبت تعیین می شد.2] عوبید ادوم و دسته اش مسئول دروازۀ جنوبی شدند و پسران عوبید ادوم در تحویلخانه ها وظیفه داشتند.?w مسئولیت دروازۀ شرقی بدوش شلمیا و دستۀ او افتاد. قرعۀ دوم بنام پسرش، زکریا اصابت کرد. زکریا یک مشاور برجسته و دانا بود که برای نگهبانی دروازۀ شمالی به حکم قرعه انتخاب گردید.   تمام خاندان ها چه کوچک و چه بزرگ به حکم قرعه به وظایف شان تعیین می شدند. 9 فرقۀ دروازه بانان بنام رهبران شان یاد می شدند و وظیفه ای مثل خویشاوندان خود داشتند.!;دومی حِلقیا، سومی طَبَلیا، چهارمی زکریا ـ تعداد پسران و برادران حوسه سیزده نفر بود.u cحوسه که از اولادۀ مَراری بود پسرانی داشت که شِمری رئیس شان بود. اگر چه او پسر اولی نبود، اما پدرش او را بحیث رئیس خانواده تعیین کرد.v eمَشَلمیا هم هجده نفر مردان لایق از پسران و برادران خود داشت.g Gهمۀ اینها اولادۀ عوبید ادوم بودند. آن ها و پسران و برادران همه اشخاص کاردان و لایق بودند و تعداد شان به شصت و دو نفر می رسید.P پسران شِمَعیه: آن ها رؤسای خانواده های خود و همگی مردان شجاع و جنگجو و عبارت بودند از: عُتنی، رَفائیل، عوبید، اَلزاباد، الیهو و سَمَکیا. الیهو و سَمَکیا شهرت و لیاقت زیادتری داشتند.Z -پسران عوبید ادوم: اولی شِمَعیه، دومی یَهُوزاباد، سومی یوآخ، چهارمی ساکار، پنجمی نتنئیل، ششمی عَمیئیل، هفتمی ایسَسکار و هشتمی فَعَلتای بود که خداوند او را با عطای فرزندان زیاد برکت داد. ~}{Uzyvutsrqq(o2nmdjih&gfee d#c bnaa]``0_^]U\F[[ZXWVUTTSRQQzQ@QPObNMMZL JIHHG~FEEDzCWBAa>A==<~< :9[88 726d44;32.00 .-,+*)((4&&$#Z".!S xGEPH R .I آنگاه من تخت ترا برقرار می سازم و مثلیکه به پدرت داود گفتم: «از اولاده ات همیشه یک نفر پادشاه اسرائیل خواهد بود»، به تو هم همین وعده را می دهم.!;و تو هم اگر مثل پدرت، داود راه مرا دنبال کنی و همه احکام، اوامر و فرایض مرا بجا آوری،I این عبادتگاه را برگزیدم و تقدیس کردم تا به ابد بنام من یاد شود. چشم و دل من همیشه به این عبادتگاه خواهد بود.9kاز این ببعد چشمان من همیشه باز و گوشهایم برای شنیدن دعائیکه در این جا کرده می شود شنوا خواهند بود.W'اگر مردم نام مرا یاد کنند، سر تواضع خم نمایند، دست دعا بلند کنند، طالب دیدار من باشند و از راه خطا برگردند، آنوقت من از آسمان می شنوم، گناهان شان را می بخشم و زمین شان را حاصلخیز می سازم.i~K هرگاه دریچه های آسمان را ببندم که باران نبارد، یا به ملخ ها امر کنم که محصولات زمین را بخورند و یا مرض را در بین مردم بفرستم،R} یک شب خداوند بر سلیمان ظاهر شد و به او فرمود: «من دعایت را شنیدم و این جا را برای اجرای مراسم قربانی انتخاب کردم.u|c به این ترتیب، سلیمان بنای عبادتگاه خداوند و قصر شاهی را تمام کرد و همه نقشه ها و کارهای آن دو بنا را با موفقیت کامل به انجام رسانید.{{ در روز بیست و سوم ماه هفتم، مردم را به خانه های شان فرستاد و همه بخاطر نیکویی خداوند به داود، سلیمان و قوم اسرائیل، شادمان و خوشحال بودند.Jz  آن ها هفت روز را برای تبرک قربانگاه و هفت روز دیگر را برای عید صرف کردند و در روز هشتم جشن دیگری برپا نمودندy{سلیمان و قوم اسرائیل مراسم عید سایبانها را برای هفت روز تجلیل کردند. یک گروه بزرگ مردم از سرحد حمات تا دریای مصر، در آن مراسم شرکت نمودند. xسلیمان وسط حویلی پیشروی، عبادتگاه را تقدیس کرد و در آنجا قربانی سوختنی، دُنبه و چربی و قربانی سلامتی تقدیم کرد، زیرا قربانگاه برنجی که سلیمان ساخته بود گنجایش آنهمه قربانی های سوختنی و هدایای آردی و چربی را نداشت.8wiکاهنان هم به وظایف خود مشغول شدند. همچنین لاویان با آلات موسیقی که داود پادشاه ساخته بود، سرود حمد خداوند را نواختند و خواندند: «محبت او پایدار و ابدی است.» در مقابل آن ها کاهنان، در حالیکه تمام مردم اسرائیل ایستاده بودند، سرنا می نواختند. v و سلیمان پادشاه بیست و دو هزار گاو و یکصد و بیست هزار گوسفند را قربانی کرد و با این مراسم پادشاه و همه مردم، عبادتگاه را برای خداوند وقف کردند.{uoبعد پادشاه و همه مردم اسرائیل بحضور خداوند قربانی تقدیم کردند.qt[وقتی مردم اسرائیل دیدند که آتش از آسمان پائین می آید و جلال خداوند را بر عبادتگاه مشاهده کردند، روی خود را بر سنگفرش نهادند، خداوند را سجده کردند، ثنا فرستادند و گفتند: «او نیکوست و رحمت او ابدی است.»psYبنابران، کاهنان نتوانستند به عبادتگاه خداوند داخل شوند.~r wبعد از آنکه سلیمان دعای خود را تمام کرد، آتشی از آسمان فرود آمد و قربانی های سوختنی و هدایا را سوختاند و جلال خداوند عبادتگاه را پُر کرد.Aq{*ای خداوند، خدا، این بندۀ برگزیده ات را ترک مکن! محبت خود را که به بنده ات، داود داشتی بخاطر داشته باش.»p)پس ای خداوند، خدا، برخیز و با صندوق پیمان که مظهر قوّت تو است، به مکان حضور خویش وارد شو. ای خداوند، خدا، کاهنانت با لباس نجات و رستگاری ملبس باد! مقدسانت از نیکویی تو شادمانی کنند.ای خداوند، خدا، این بندۀ برگزیده ات را ترک مکن! محبت خود را که به بنده ات، داود داشتی بخاطر داشته باش.»4oa(حالا ای خدای من، بر ما نظر داشته باش و دعا و مناجات ما را که در اینجا بحضور تو می کنیم قبول فرما!Sn'پس زاری و دعای شان را از آسمان که مسکن مقدس تو است بشنو، بداد شان برس و آن ها را که در برابر تو گناه کرده اند ببخش.rm]&اگر به تمامی دل و جان توبه کنند و رو بسوی این سرزمین که تو به اجداد شان بخشیدی و این عبادتگاهی که من بنام تو آباد کرده ام دعا کنند،*lM%هرگاه از کردۀ خود پشیمان شوند و توبه کنند و از آن جاهائی که در اسارت بسر می برند بدرگاه تو دعا و زاری کنند و بگویند: «ما گناه کرده ایم و کار زشتی از ما سر زده است.»>ku$اگر در مقابل تو گناه کنند، زیرا انسانی نیست که گناه نکند، و تو بر آن ها قهر شوی و ایشان را به دست دشمنان شان بسپاری و دشمنان آن ها را به سرزمین های دور و یا نزدیک اسیر ببرند،Pj#دعای شان را بشنو و آن ها را پیروز گردان..iU"اگر قوم برگزیدۀ تو بفرمان تو بجنگ دشمنان بروند ـ در هر جائیکه باشند ـ و رو بسوی شهر اورشلیم که تو آن را برگزیدی و این عبادتگاهی که من بنام تو آباد کرده ام دعا کنند،yhk!از آسمان که جای سکونت تو است دعای او را بشنو و به تقاضا و نیاز او جواب بده تا همۀ مردم روی زمین تو را بشناسند، مثل قوم اسرائیل از تو بترسند و بدانند که این عبادتگاهی را که من آباد کرده ام، بنام تو یاد می شود.Ig  به همین قسم، هرگاه یک شخص بیگانه که از جملۀ قوم برگزیدۀ تو، اسرائیل نباشد و بخاطر شهرت نام بزرگ، دست توانا و قدرت بازوی تو از یک کشور دوردست بیاید و رو بسوی این عبادتگاه دعا کند،`f9تا از تو بترسند، تا آخر عمر در راه تو قدم بردارند و در این سرزمینی که تو به پدران شان بخشیدی، به پاکی و راستی زندگی کنند.We'پس از آسمان که جایگاه سکونت تو است بشنو و آن ها را ببخش. تو از دل همۀ آدمیان آگاه هستی. هر کس را مطابق اعمالش جزا بدهWd'آنوقت اگر یکی یا همۀ قوم برگزیدۀ تو بخاطر غم و مصیبتی که دارند هر یک دست دعا و زاری را بسوی این عبادتگاه دراز کنند،(cIهرگاه در این سرزمین قحطی و مرض بیاید، آفتی بر نباتات نازل شود، یا کِرم و ملخ پیدا شوند، یا دشمنان شان شهرهای شان را تصرف کنند و یا هر مشکل دیگری که داشته باشند،1b[پس دعای شان را از آسمان بشنو، گناهان بندگانت، مردم اسرائیل را ببخش، آن ها را براه راست هدایت کن و باران را بر این سرزمینی که آن را بعنوان ملکیت برای شان دادی، بفرست.a}وقتیکه دریچه های آسمان بسته شوند و بخاطر گناهی که مردم در مقابل تو کرده اند، باران نبارد و آنوقت بیایند، به این خانه روی آورند، بنام تو اعتراف کنند و از گناه خود که آن مصیبت را برای شان بار آورده است توبه کنند،b`=پس دعای قوم برگزیده ات را از آسمان بشنو، گناهان شان را بیامرز و آن ها را به این سرزمینی که به نیاکان شان بخشیدی، برگردان.5_cاگر مردم اسرائیل بخاطر گناه شان در مقابل تو، به دست دشمن شکست بخورند و آنگاه بیایند و به درگاه تو روی آورند؛ بنام پاک تو اعتراف نمایند و بحضور تو در این خانه دعا کنند،^7پس عرض او را از آسمان بشنو؛ اگر گناهکار باشد جزایش بده و اگر بیگناه باشد او را ببخش.R]اگر شخصی متهم به گناهی شود و بر او قسم واجب گردد و آنگاه بیاید و در برابر این قربانگاه به بیگناهی خود قسم بخورد،w\gبلی، دعا و مناجات این بنده ات و قوم اسرائیل را که وقتی رو بسوی این عبادتگاه می آورند، از آسمان که جای سکونت تو است، بشنو و ما را ببخش.'[Gاز تو می خواهم که شب و روز مراقب این عبادتگاه باشی، زیرا خودت فرمودی که نامت همیشه در آن خواهد بود. همچنان دعای مرا که رو بسوی این عبادتگاه می آورم، اجابت فرما.zZmاما ای خداوند، خدای من! به دعا و عرض این بنده ات گوش بده. به زاری و گریۀ این خدمتگارت توجه فرما و دعایش را که بدرگاه تو می کند قبول فرما.%YCاما آیا ای خدا، واقعاً با آدمیان بر روی زمین سکونت می کنی؟ آسمان و حتی بلندترین آسمان ها گنجایش حضور ترا ندارند، چه رسد به این عبادتگاهی که من برایت بنا کردم.,XQبنابران، ای خداوند، خدای اسرائیل، آن قولی را که به بنده ات داود دادی بگذار که بحقیقت برسد._W7پس حالا ای خداوند، خدای اسرائیل وعدۀ دیگرت را هم که به بنده ات داود دادی عملی کن که فرمودی: «اگر اولاده ات براه راست بروند و فرایض مرا بجا آورند، همیشه یکی از آن ها پادشاه اسرائیل خواهد بود.»UV#تو وعده ای را که به بنده ات، داود داده بودی عملی کردی. بلی، با زبانت وعده فرمودی و امروز با دست خود آنرا بجا آوردی.DUو گفت: «ای خداوند، خدای اسرائیل! مثل تو خدای دیگری نه در آسمان و نه در زمین وجود دارد. به عهدت وفا می کنی و به بندگانت که از صمیم دل راه ترا دنبال می کنند، همیشه شفقت نشان می دهی.WT' سلیمان در حویلی بیرون قربانگاهِ برنجی ساخته بود که طول و عرض آن دو و نیم متر و بلندی آن یک و نیم متر بود. او بالای آن رفت و در حضور جمعیت اسرائیل زانو زد، دستهای خود را بسوی آسمان بلند کرد.SU بعد سلیمان در مقابل قربانگاه خداوند و در برابر قوم اسرائیل ایستاد و دستهای خود را بلند کرد.8Ri و من در آنجا صندوقی را قرار دادم که در بین آن پیمانی وجود دارد که خداوند با قوم اسرائیل بسته بود.»iQK حالا خداوند به وعده ای که داده بود وفا کرد، زیرا من جانشین پدرم، داود شدم و قرار وعده، خداوند به من این افتخار را بخشید که بر تخت سلطنت اسرائیل بنشینم و عبادتگاهی بنام خداوند، خدای اسرائیل بسازم.JP  اما تو این کار را نخواهی کرد، بلکه پسرت که از نسل تو می آید، او کسی است که عبادتگاهی برای اسم من بنا می کند.»TO!اما خداوند به داود فرمود: «چون در دل تو بود که عبادتگاهی برای اسم من بنا کنی، نیکو کردی که این را در دل خود نهادی،Nآرزوی قلبی پدرم، داود این بود که عبادتگاهی بنام خداوند، خدای اسرائیل بسازد.6Meاما اورشلیم را انتخاب کردم تا بنام من یاد شود و داود را برگزیدم که پیشوای قوم من، اسرائیل باشد.»yLk«از همان روزیکه قوم برگزیدۀ خود را از مصر بیرون آوردم، هیچ شهری را در هیچ یک از قبیلۀ اسرائیل انتخاب نکرده ام که در آن خانه ای برایم آباد شود، و هیچ شخصی را برنگزیدم که پیشوای قوم برگزیدۀ من، اسرائیل باشد./KWپادشاه از خداوند درخواست کرد که آن ها را برکت بدهد و گفت: «سپاس باد بر خداوند، خدای اسرائیل! او به وعده ای که بزبان خود به پدرم، داود داده بود، وفا کرد و به او فرمود:pJYبعد رو به طرف جمعیت کرد و تمام مردم اسرائیل بپا ایستادند.Iاما من برایت عبادتگاه مجللی آباد کرده ام، جائی که تا ابد در آن ساکن باشی.»H آنگاه سلیمان گفت: «خداوند فرموده است که در تاریکی غلیظی ساکن می شوم.&GE و کاهنان نتوانستند وظیفۀ خود را اجراء کنند، زیرا جلال خداوند عبادتگاه را پُر کرده بود.F1 همه نوازندگان و سرایندگان لاوی، یعنی آساف، هیمان، یدوتون، پسران و برادران شان، همه ملبس به لباسهای نفیس کتانی با دایره و رباب و چنگ با همراهی یک صد و بیست کاهن سرنا نواز در سمت مشرق قربانگاه ایستادند و سرود حمد و سپاس خداوند را نواختند و این سرود را می خواندند: «خداوند را ستایش کنید چون او نیکوست و رحمت ابدی است.» آنگاه عبادتگاه خداوند پُر از ابر شدو کاهنان نتوانستند وظیفۀ خود را اجراء کنند، زیرا جلال خداوند عبادتگاه را پُر کرده بود.1E[ بعد کاهنان از جایگاه مقدس بیرون شدند و همگی یکجا و بدون رعایت نوبت مراسم طهارت را بجا آوردند.=Ds در بین صندوق پیمان تنها دو لوحۀ سنگی قرار داشتند که موسی در حوریب در آن گذاشته بود، یعنی بعد از آنکه قوم اسرائیل کشور مصر را ترک کردند، خداوند در همانجا با آن ها پیمان بست.C7 میله های حمل صندوق پیمان آنقدر دراز بودند که انجام آن ها از پیشروی قدس الاقداس دیده می شدند، اما از بیرون دیده نمی شدند و تا به امروز بهمان وضع قرار دارند.Bبطوریکه بالهای کروبیان بر صندوق پیمان و میله های حمل آن ها پهن بودند.mASبعد کاهنان صندوق پیمان را بجای مخصوص آن در قدس الاقداس عبادتگاه آوردند و بزیر بالهای کروبیان، یعنی فرشتگان مقرب، قرار دادند،@آنگاه سلیمان و همه مردم اسرائیل که در آنجا حضور داشتند در مقابل صندوق پیمان خداوند آنقدر گاو و گوسفند قربانی کردند که نمی شد آنرا حساب کرد.~?uو همراه خیمۀ حضور خداوند با تمام سامان مقدسه به عبادتگاه آوردند.>yوقتی همه مو سفیدان رسیدند، لاویان صندوق پیمان خداوند را برداشتند=پس تمام مردم اسرائیل در عید سایبانها در ماه هفتم در حضور شاه جمع شدند.6<eبعد سلیمان همه مو سفیدان، سرکردگان قبایل و رؤسای خانواده های قوم اسرائیل را در اورشلیم فراخواند تا صندوق پیمان خداوند را از شهر داود، یعنی سهیون به عبادتگاه بیاورند.4; cبعد از آنکه سلیمان همه کارهای عبادتگاه خداوند را تمام کرد، همه اشیائی را که پدرش، داود وقف کرده بود به آنجا آورد. طلا، نقره و سایر آلات را در خزانه های عبادتگاه گذاشت. : گُلگیرها، جامها، قاشقها و منقل ها ـ همه از طلای خالص ـ دروازۀ عبادتگاه، دروازۀ دخول قدس الاقداس و دروازه های سالون عبادتگاه را هم از طلا ساخت.I9 گلها، چراغها، انبرها از طلای خالص؛گُلگیرها، جامها، قاشقها و منقل ها ـ همه از طلای خالص ـ دروازۀ عبادتگاه، دروازۀ دخول قدس الاقداس و دروازه های سالون عبادتگاه را هم از طلا ساخت.8شمعدانها و شمعهای طلائی با مشخصات آن ها برای قدس الاقداس عبادتگاه،;7oبه این ترتیب سلیمان همه سامان و لوازم عبادتگاه خداوند را از قبیل قربانگاه طلائی، میزهای نان مقدس،>6uمقدار برنجی را که سلیمان برای ساختن لوازم مذکور به کار برد به اندازه ای زیاد بود که وزن آن معلوم نشد.95kکار ریخته گری آن ها را، پادشاه در وادی دریای اُردن بین سُکُوت و صَرَده در قالب های گِلی انجام داد.]43دیگ، کاسه، خاک انداز، پنجه و سایر لوازم. تمام لوازم متذکره را حورام، به فرمایش سلیمان پادشاه، از برنج صیقلی شده ساخت.=3uحوض بزرگ و دوازده گاو زیر آن؛72iپایه ها و حوضچه های آن ها؛l1Q چهارصد انار که با دو رشته از بالای تاجها آویزان بودند؛05 دو ستون؛ پیاله های تاجهای سر دو ستون؛ دو شبکه برای تزئین پیاله های تاجهای دو ستون؛+/O بعد حورام یک تعداد دیگ، خاک انداز و کاسه ساخت. سرانجام کارهای عبادتگاه خداوند را که سلیمان پادشاه به او سپرده بود به انجام رسانید. اشیائی که او ساخت اینها بودند:^.5 حوض بزرگ را در کنج جنوب شرقی عبادتگاه قرار داد.@-y یک حویلی برای کاهنان و یک حویلی بزرگ دیگر برای مردم ساخت که دروازه های شان با برنج ورق شانی شده بودند.a,;ده پایه میز هم ساخت و پنج پایۀ آن ها را به راست و پنج پایۀ دیگر آن ها را به چپ عبادتگاه گذاشت. او همچنان یکصد جام طلا ساخت.d+Aبعد ده شمعدان طلا را طبق مشخصات آن ها ساخت. پنج عدد آن ها را در طرف راست و پنج عدد دیگر آن ها را در طرف چپ عبادتگاه قرار داد.J* او همچنان ده حوضچه برای شستن گوشت قربانی ساخت که پنج تای آن ها را در سمت جنوب عبادتگاه و پنج تای دیگر آن ها را در سمت شمال قرار داد. از آب حوض بزرگ برای شستشوی کاهنان استفاده می شد.y)kضخامت دیوار حوض هشت سانتی متر، لب آن به شکل لب پیاله و خود حوض بصورت گل سوسن ساخته شده بود که گنجایش بیشتر از شصت هزار لیتر آب را داشت.!(;حوض مذکور بر دوازده گاو قرار داشت. سه تای آن ها رو بطرف شمال، سه تا رو به مغرب، سه تا رو به جنوب و سه تای دیگر آن ها رو به مشرق داشتند. سر گاوها بطرف بیرون بود.b'=دورادور زیر لب حوض با نقش گاوها مزین شده و فاصلۀ بین هر گاو پنجاه سانتی متر بود. حوض و گاوها بصورت یک تکه ریخته شده بودند./&Wسپس یک حوض مدور ریختگی ساخت که قطر آن پنج متر، بلندی آن دو و نیم متر و محیط آن پانزده متر بود. % بعد یک قربانگاه برنجی ساخت که ده متر طول و ده متر عرض و پنج متر بلندی داشت. $بعد ستونها را در پیش روی عبادتگاه یکی را در سمت راست و دیگر آن را در سمت چپ عبادتگاه قرار داد. ستون طرف راست را یاکین و ستون سمت چپ را بوعز نامید.x#iسر ستونها را با رشته هائی که دارای یکصد انار بودند، مزین کرد.بعد ستونها را در پیش روی عبادتگاه یکی را در سمت راست و دیگر آن را در سمت چپ عبادتگاه قرار داد. ستون طرف راست را یاکین و ستون سمت چپ را بوعز نامید.6"eبرای پیش روی عبادتگاه دو ستون به ارتفاع هفده و نیم متر ساخت که تاج سر آن ها دو و نیم متر بلند بود.!!; یک پردۀ نازک کتانی، برنگ ارغوانی، سرخ و لاجوردی ساخت که با نقش فرشتگان مزین شده بود.r ] فرشتگان بر پاهای خود ایستاده و روی شان بطرف داخل اطاق بود.4a یک بال یک فرشته که دو و نیم متر طول داشت به دیوار اطاق و بال دیگر آن با بال فرشتۀ دیگر تماس داشت.Q مجموع طول بالهای هر دو فرشته ده متر بود.9k در قدس الاقداس عبادتگاه مجسمۀ دو کروب، یعنی فرشتۀ مقرب، را ساختند و با طلای خالص ورق شانی نمودند.)وزن میخهای طلائی ششصد گرام بود. اطاق های فوقانی را هم با طلای خالص ورق شانی کرد.#جایگاه معین قدس الاقداس در عبادتگاه مساوی به عرض تعمیر بود، یعنی ده متر عرض و ده متر هم طول داشت. آن را هم با طلای خالص، به وزن بیش از بیست تُن پوشاند.dAدیوارها، آستانه ها، دروازه ها و چوکاتهای آن ها را با طلا ورق شانی و دیوارها را همچنین با تصاویر جانوران بالدار حکاکی کرد.)Kدیوار های آن را با سنگهای قیمتی تزئین کرد و طلائی را که در آن به کار بُرد طلای فروایم بود.gGسالون بزرگ آن را با چوب صنوبر پوشانده و با طلای خالص ورق شانی کرد و در آن نقشهای درختان خرما و حلقه های زنجیر را به کار بُرد. بَرَندۀ پیشروی عبادتگاه دارای ده متر طول و مساوی به عرض تعمیر عبادتگاه بود و شصت متر بلندی داشت. دیوارهای داخلی آنرا با طلای خالص ورق شانی کرد.q[مساحت عبادتگاه خداوند را بطول سی متر و عرض ده متر بنا کرد.2 _سلیمان آباد کردن عبادتگاه خداوند را در ماه دوم سال چهارم سلطنت خود بر کوه موریا در اورشلیم شروع کرد. آنجا زمانی خرمنگاه اَرنانِ یبوسی بود، یعنی همان جائی که خداوند بر پدرش، داود ظاهر شد، بنابران، داود همانجا را برای عبادتگاه تعیین کرد./از آن جمله هفتاد هزار نفر را برای حمل مواد تعمیراتی، هشتاد هزار نفر را در معدن کوهستان و سه هزار و ششصد نفر را برای مراقبت و نظارت کار کارگران تعیین کرد.eCبعد سلیمان احصائیۀ بیگانگانی را که در سرزمین اسرائیل زندگی می کردند (مطابق احصائیه ایکه قبلاً پدرش، داود گرفته بود) گرفت و معلوم شد که تعداد آن ها یکصد و پنجاه و سه هزار و ششصد نفر بود.از آن جمله هفتاد هزار نفر را برای حمل مواد تعمیراتی، هشتاد هزار نفر را در معدن کوهستان و سه هزار و ششصد نفر را برای مراقبت و نظارت کار کارگران تعیین کرد."=من چوب مورد ضرورت را از کوههای لبنان قطع کرده، آنها را به هم پیوسته از طرف دریا به بندر یافا می فرستم و کارگران شما آنرا از آنجا گرفته به اورشلیم نقل بدهند.»$Aدر بارۀ گندم، جو، شراب و روغن که آقای من پیشنهاد کرد، می تواند آن ها را برای من بفرستد.r]مادر او از مردم دان و پدرش از باشندگان صور است. او در کارهای طلا، نقره، برنج، آهن، سنگ و چوب و همچنین در رشتۀ بافندگی پارچه های کتان نفیس ارغوانی، سرخ و لاجوردی و در فن نقاشی، حکاکی و طراحی مهارت بسزائی دارد. او می تواند با کارگران تو و آقای من، پدرت داود پادشاه همکاری کند.} اینک حورام آبی را که یک شخص ماهر و استاد با هنر است بخدمتت می فرستم.2] سپاس باد بر خداوند، خدای اسرائیل که آسمان و زمین را آفرید و به داود پادشاه چنین پسر حکیم، دانا و بامعرفت عطا فرمود تا عبادتگاهی برای خداوند و قصری برای خود آباد کند.  حورام، پادشاه صور، در جواب او نامه ای به این مضمون نوشت: «از آنجا که خداوند به قوم برگزیدۀ خود محبت دارد، ترا بعنوان پادشاه شان انتخاب کرد،j M و من به کارگرانی که چوب را می بُرند، دو هزار تُن گندم، دو هزار تُن جَو، چهارصد هزار لیتر شراب و چهارصد هزار لیتر روغن می دهم.»I   ما به یک اندازۀ زیاد چوب ضرورت داریم، چون عبادتگاهی را که می خواهم آباد کنم بسیار بزرگ و بی نظیر خواهد بود.- Sعلاوتاً چوب سرو، صنوبر و صندل را هم از لبنان برایم بفرست، زیرا می دانم که کارگران تو در بریدن چوب و فن نجاری ماهر هستند و من کارگران خود را برای کمک آن ها می فرستم.3 _بنابران، از تو خواهش می کنم تا شخصی را برای من بفرستی که در کارهای طلا، نقره، برنج و آهن و بافتن پارچه های ارغوانی، سرخ و لاجوردی مهارت داشته باشد، و همچنین به کسانی که در فن نقاشی و حکاکی آشنا باشند، احتیاج است تا با کارگران ما که در یَهُودا و اورشلیم هستند و پدرم، داود آن ها را تعیین کرده بود یکجا کار کنند.oWاما چه کسی می تواند عبادتگاهی برای او بنا کند؟ زیرا که آسمان با همه پهنا و بزرگی آن گنجایش او را ندارد، پس من چطور می توانم عبادتگاه او را بسازم؟ من فقط قربانگاهی جهت دود کردن خوشبوئی برای او می سازم.Oعبادتگاهی که من می خواهم آباد کنم یک عبادتگاه بزرگی خواهد بود، زیرا خدای ما از همه خدایان دیگر با عظمت تر است.Kزیرا می خواهم عبادتگاهی برای اسم خداوند، خدای خود آباد کنم. آن بنا یک ساختمان مقدس خواهد بود که در آنجا خوشبوئی دود می کنیم، نان مخصوص را همیشه و قربانی های سوختنی را در هر صبح و شام، در روزهای سَبَت، در ماه نو و دیگر روزهای تقدیس شدۀ خداوند، خدای خود تقدیم می کنیم. این مراسم برای اسرائیل یک فریضۀ ابدی است از جانب خداوند.بعد این پیام را به حورام، پادشاه صور فرستاد: «همانطوریکه برای پدرم، داود چوب سرو مورد ضرورت ساختمان قصر او را برایش فرستادی، برای من هم ارسال کن.Eپس برای این منظور هفتاد هزار نفر را جهت حمل مصالح تعمیراتی، هشتاد هزار نفر را برای سنگتراشی در معدن سنگ و سه هزار و ششصد نفر را هم بغرض مراقبت و نظارت کارهای کارگران تعیین کرد. &~{z0yxxpwvutssqqomlkjhgGff/dd5cPb`_^]\l[[@YYZXiWVUU4TSRxQQPOxNNMqL|LJJ6IAH=<;::b9"8u8@8 7776=5 33320V/,..-+[)) '`&%%#"! ,{KF 1C. ?a"OB}قربانگاه های بت پرستان را و معابد بالای تپه ها را ویران کرد. بتها را شکست و مجسمۀ آشوریم را از بین بُرد.ucآسا با اعمال و کردار نیک رضایت خداوند، خدای خود را حاصل کرد.= uاَبِیا فوت کرد و با پدرانش در شهر داود بخاک سپرده شد و پسرش، آسا بجای او بر تخت سلطنت نشست. در دوران سلطنت آسا سرزمین یَهُودا برای ده سال از امنیت و آرامش کامل برخوردار بود.!; بقیۀ وقایع دوران سلطنت اَبِیا، رفتار و اعمال او همه در کتاب تاریخ عِدوی نبی ثبت اند.*M اما قدرت اَبِیا روزافزون بود. او چهارده زن، بیست و دو پسر و شانزده دختر داشت.بقیۀ وقایع دوران سلطنت اَبِیا، رفتار و اعمال او همه در کتاب تاریخ عِدوی نبی ثبت اند.1[ در دوران سلطنت اَبِیا، یَرُبعام قدرت از دست رفتۀ خود را باز نیافت و خداوند او را زد و او مُرد.%C اَبِیا به تعقیب یَرُبعام رفت و شهرهای بیت ئیل، یشانه و افرون را با دهات آن ها تصرف کرد.]3 به این ترتیب، سپاه اسرائیل در آن جنگ مغلوب و لشکر یَهُودا غالب شد، زیرا مردان یَهُودا به خداوند، خدای خود توکل کردند.Z- اَبِیا و مردان او با کشتار عظیمی آن ها را شکست دادند، بطوریکه پنجصد هزار نفر مردان جنگی و انتخابی آن ها بقتل رسیدند.~ عساکر اسرائیلی گریختند و خدا آن ها را به دست سپاه یَهُودا تسلیم کرد.} بعد سپاه یَهُودا بانگ بلند جنگ را برآوردند و بمجردیکه بانگ آن ها بلند شد، خدا یَرُبعام و همه لشکر اسرائیل را به دست اَبِیا و سپاه یَهُودا شکست داد.=|s وقتی آن ها خود را در محاصرۀ دشمن دیدند، بحضور خداوند زاری کردند و کاهنان بنواختن سُرنا شروع نمودند.{- در عین حال یَرُبعام یک عده از عساکر خود را مخفیانه فرستاد تا از پشت سر بر لشکر یَهُودا حمله کنند. به این ترتیب، سپاه یَهُودا از پیشرو و پشت سر محاصره شد.nzU پس می بینید که خداوند همراه و راهنمای ما است. کاهنان او با سُرنای بلندآواز، سرود جنگ را برضد شما می نوازند. ای بنی اسرائیل، با خداوند، خدای اجداد تان جنگ و ستیزه نکنید، زیرا روی پیروزی را نمی بینید.»Gy آن ها هر صبح و شام قربانی های سوختنی، خوشبوئی و عطریات بحضور خداوند تقدیم می کنند. نان مخصوص را بر سر میز مقدس می گذارند. هر شام چراغهای چراغدان طلائی را روشن می کنند، زیرا ما اوامر و هدایات خداوند را بدقت پیروی می نمائیم، اما شما او را ترک کرده اید.x7 اما خدای ما خداوند است. ما او را ترک نکرده ایم. کاهنان ما که در خدمت خداوند مشغول اند همه پسران و اولادۀ هارون هستند و لاویان هم برای کمک به آن ها آماده اند.Kw شما کاهنان و لاویان را که اولادۀ هارون هستند از وطن شان راندید و بعوض شان از بین مردمان بیگانه کاهنان را برای خود انتخاب کردید و مثل همان مردم هر کسی که با یک گوساله یا هفت قوچ بیاید خود را تقدیس کند او را بحیث کاهن آنهائی که خدا نیستند انتخاب می کنید.Tv! حالا شما فکر می کنید که با لشکر بزرگ و با کمک بتهای گوسالۀ طلائی که یَرُبعام برای تان ساخت تا آن ها را پرستش کنید، در برابر سلطنت خداوند که به دست اولادۀ داود است مقاومت کرده می توانید.Du پسانتر یک عده از اشخاص پست و فرومایه بدور او جمع شدند و او را در جنگ با رَحُبعام، پسر سلیمان تشویق کردند و چون رَحُبعام یک جوان بی تجربه بود، نتوانست در مقابل آن ها مقاومت کند."t= اما یَرُبعام، پسر نباط که خدمتگار سلیمان، پسر داود بود در مقابل پادشاه دست بشورش زد.Ps آیا نمی دانید که خداوند، خدای اسرائیل، سلطنت اسرائیل را مطابق یک پیمان ناشکن و ابدی به داود و اولادۀ او بخشید.r اَبِیا بر کوه صَماریم، در کوهستان افرایم ایستاد خطاب به یَرُبعام و مردم اسرائیل کرده گفت: «ای یَرُبعام و همۀ مردم اسرائیل به من گوش بدهید!6qe اَبِیا با یک سپاهی که متشکل از چهارصد هزار نفر از جنگاوران آزموده و شجاع بود به میدان جنگ رفت. یَرُبعام هم با هشتصد هزار نفر از مردان دلاور و انتخابی برای جنگ صف آراست.p{ او مدت سه سال در اورشلیم سلطنت کرد. مادرش میکایا، دختر اوری ئیل و از باشندگان شهر جبعه بود. در ابتدای سلطنتش جنگ بین او و یَرُبعام شروع شد.lo S در سال هجدهم سلطنت یَرُبعام، اَبِیا پادشاه یَهُودا شد.=ns بعد رَحُبعام فوت کرد و با پدران خود پیوست و او را در شهر داود بخاک سپردند و پسرش اَبِیا جانشین او شد.m) کارروائی های رَحُبعام از اول تا آخر در کتاب تاریخ شِمَعیه نبی و عِدوی نبی ثبت اند. رَحُبعام و یَرُبعام همیشه در جنگ بودند.بعد رَحُبعام فوت کرد و با پدران خود پیوست و او را در شهر داود بخاک سپردند و پسرش اَبِیا جانشین او شد.ql[ اعمال بسیار زشتی از او سر زد و به خداوند ایمان راسخ نداشت.k3 رَحُبعام سلطنت خود را در اورشلیم تأسیس نمود. در سن چهل و یک سالگی پادشاه شد و مدت هفده سال در اورشلیم، یعنی شهریکه خداوند از تمام شهرهای قبایل اسرائیل برگزید و نام خود را بر آن نهاد، سلطنت کرد. مادر رَحُبعام نَعمۀ عَمونی بود.djA چون پادشاه به گناه خود اقرار کرد از قهر خداوند نجات یافت و بطور کلی از بین نرفت و حتی بعد از حملۀ شیشق وضع یَهُودا بد نبود.diA و هر وقتیکه پادشاه به عبادتگاه خداوند می رفت، محافظین سپرها را با خود می بردند و در بازگشت دوباره به تحویلخانه می آوردند.1h[ بنابران رَحُبعام بعوض آن ها سپرهای برنجی ساخت و به رؤسای محافظین دروازه های قصر سلطنتی سپرد.g! پس شیشق، پادشاه مصر به اورشلیم حمله کرد و تمام موجودی خزانه های عبادتگاه خداوند و قصر سلطنتی را همراه با سپرهای طلا که سلیمان ساخته بود با خود بُرد.;fo ولی آن ها غلام او خواهند شد تا بدانند چه فرقی بین خدمت به من و خدمت به پادشاهان این دنیا وجود دارد.»uec وقتی خداوند دید که آن ها بخطای خود اعتراف نمودند، به شِمَعیه فرمود: «حالا که آن ها به گناه خود اقرار کردند، آن ها را از بین نمی برم. بعضی از آن ها را نجات می دهم و ذریعۀ شیشق قهر خود را بر اورشلیم نمی آورم.d! آنگاه رهبران اسرائیل و پادشاه بگناه خود اعتراف کرده گفتند: «خداوند حق دارد.»Lc شِمَعیه نبی پیش پادشاه و رهبران مردم یَهُودا که بخاطر حملۀ شیشق در اورشلیم جمع شده بودند، آمد و گفت: «خداوند می فرماید: چون شما مرا ترک کردید من هم شما را به دست شیشق تسلیم می کنم.»tba بزودی شهرهای مستحکم یَهُودا را تصرف نموده به اورشلیم رسید.'aG در سال پنجم سلطنت رَحُبعام، چون مردم در برابر خداوند گناه کردند، در نتیجه، شیشق، پادشاه مصر با یکهزار و دوصد عرادۀ جنگی، شصت هزار سوار و یک تعداد بیشمار عسکر پیاده از مردم مصر، لیبیا، شکیم و حبشه بعزم حمله به اورشلیم لشکرکشی کرد.o` Y وقتی سلطنت رَحُبعام استقرار پیدا کرد و قدرت یافت، خداوند و احکام او را فراموش کرد و تمام مردم اسرائیل هم روش او را تعقیب نمودند.Y_+ رَحُبعام با فراست و کاردانی مسئولیت های هر کدام از پسران خود را در شهرهای مختلف یَهُودا و بنیامین تعیین نمود. معاشی هم برای مصارف شان وضع کرد و همچنین زنهای زیادی برای هر کدام آن ها گرفت.(^I و پسرش، اَبِیا را بحیث ولیعهد خود تعیین کرد.رَحُبعام با فراست و کاردانی مسئولیت های هر کدام از پسران خود را در شهرهای مختلف یَهُودا و بنیامین تعیین نمود. معاشی هم برای مصارف شان وضع کرد و همچنین زنهای زیادی برای هر کدام آن ها گرفت.|]q رَحُبعام هجده زن و شصت کنیز داشت و از آن ها صاحب بیست و هشت پسر و شصت دختر شد. او مَعکه، دختر ابشالوم را زیادتر از همه زنان خود دوست داشت6\e سپس رَحُبعام با مَعکه، دختر ابشالوم ازدواج کرد و او اَبِیا، عَتای، زیزا و شلومیت را بدنیا آورد.h[I مَحَلَت صاحب سه پسر شد بنامهای یعوش، شَمریا و زَهَم.&ZE بعد رَحُبعام با مَحَلَت، دختر یَریموت عروسی کرد. (یَریموت یکی از پسران داود بود که زنش، اَبِیحایَل او را بدنیا آورد. اَبِیحایَل دختر اِلیاب و نواسۀ یِسی بود.),YQ به سلطنت یَهُودا استحکام بخشیدند و به این ترتیب، آن ها در استحکام سلطنت رَحُبعام کمک کردند. رَحُبعام، پسر سلیمان برای سه سال در آرامش و امنیت بسر برد. در طی همین مدت سه سال آن ها مثل زمان داود و سلیمان راه راست خداوند را تعقیب نمودند.)XK مردمان دیگر هم از همه قبایل اسرائیل که خواستار و طالب خداوند، خدای اسرائیل بودند، بدنبال آن ها برای ادای قربانی بحضور خداوند، خدای اجداد شان به اورشلیم آمدند.W' و بعوض آن ها کاهنان شخصی خود را در معابد، برای بتهای اجنه و گوساله تعیین کردند.NV اما کاهنان و لاویان از شهرهای قبایل دیگر، خانه و دارائی خود را ترک کردند و به یَهُودا و اورشلیم آمدند. زیرا یَرُبعام و پسرانش آن ها را از وظایف شان بعنوان کاهنان خداوند برطرف کردندU+ و در اسلحه خانه های همۀ آن ها سپر و نیزه ذخیره کرد و شهرها را از هر جهت استحکام بخشید. به این ترتیب، او قبایل یَهُودا و بنیامین را تحت فرمان خود نگهداشت.RT قلعه های مستحکمی هم در آن ها ساخت و هر کدام ذریعۀ یک عده محافظین مراقبت می شد و دارای ذخایر غذا، روغن و شراب بود.S زُرعه، اَیَلون و حِبرون. این شهرها در سرزمین یَهُودا و بنیامین واقع بودند.5Re اَدورایم، لاکیش، عزیقه،'QI جَت، مریشه، زیف،4Pc بیت صور، سوکوه، عدولام،2O_ بیت لحم، عیتام، تَقوع،)NK رَحُبعام در اورشلیم ماند و برای دفاع از یَهُودا این شهرهای مستحکم و حصاردار را آباد کرد:U اما رَحُبعام به مشورۀ بزرگان گوش نداد و از جوانانی که با او یکجا بزرگ شده بودند مصلحت خواست={ آن ها گفتند: «اگر با مردم به مهربانی رفتار کنی، آن ها را از خود راضی سازی و حرف خوب به آن ها بزنی، آنوقت آن ها همیشه خدمتگار تو خواهند بود.»q<[ آنگاه رَحُبعام با مو سفیدان قوم که قبلاً مشاورین پدرش بودند مشوره کرد و از آن ها پرسید: «نظریۀ شما چیست؟ چه جوابی به آن ها بدهم؟»A;{ او به آن ها گفت: «برای من سه روز مهلت بدهید بعد دوباره پیش من بیائید.» مردم قبول کردند و براه خود رفتند.:{ «پدرت یوغ سنگینی را بر دوش ما گذاشته بود، پس اگر می خواهی ما خدمتگار تو باشیم، تو باید کار سخت و یوغ سنگین پدرت را از سر ما آسان و سبک کنی.»y9k پس مردم او را فراخوانده یکجا پیش رَحُبعام رفتند و به او گفتند:q8[ در عین حال یَرُبعام، پسر نباط که از دست سلیمان به مصر فرار کرده بود، هنوز هم در آنجا بسر می برد. چون از جریان خبر شد، از مصر برگشت.7 / رَحُبعام به شکیم رفت، زیرا تمام قوم اسرائیل برای مراسم تاجپوشی او جمع شده بودند.6 بعد سلیمان درگذشت و با پدران خود پیوست و پسرش رَحُبعام جانشین او شد.]53 سلیمان مدت چهل سال پادشاه اسرائیل در اورشلیم بود.بعد سلیمان درگذشت و با پدران خود پیوست و پسرش رَحُبعام جانشین او شد.K4 بقیۀ وقایع دوران سلطنت سلیمان، از اول تا آخر، در کتاب تاریخ ناتان نبی، نبوت اخیای شیلونی و در رؤیای یَعدوی پیغمبر (که در آن راجع به یَرُبعام پسر نباط هم اشاره شده است) ثبت شده اند.U3# برای سلیمان اسپها را از مصر وارد می کردند.92k در زمان سلیمان نقره مثل سنگ ناچیز و چوب سرو مانند چوب چنارِ دامنه های کوهستان یَهُودا فراوان بود.1) او بر همه پادشاهان نواحی دریای فرات تا کشور فلسطینی ها و سرحد مصر حکمرانی داشت.0/ سلیمان چهار هزار طویله برای اسپها و عرابه های خود داشت. او همچنین دارای دوازده هزار سوار بود و آن ها را در اورشلیم نگه می ‌داشت و بقیه را در شهرهای دیگر.m/S هر کدام آن ها سال بسال تحفه های فراوان از قبیل آلات نقره ئی و طلائی، البسه، اسلحه، ادویه، عطریات، اسپ و قاطر برای او می آوردند.(.I همه سلاطین روی زمین آرزو داشتند که در حضور سلیمان باشند و از حکمت خداداد او مستفید شوند. - به این ترتیب، سلیمان پادشاه در ثروت و حکمت از همه پادشاهان دیگر برتر بود.Z,- زیرا کشتی های شاه هر سه سال یک مرتبه با دریا نوردان حورام به ترشیش می رفتند و طلا، نقره، عاج، میمون و طاؤس می آوردند.r+] ظروف نوشیدنی پادشاه و همچنین ظروف تالار قصر جنگل لبنان همه از طلای خالص ساخته شده بودند. در دوران سلطنت سلیمان نقره ارزشی نداشت،L* دوازده شیر دیگر بر شش پتۀ زینه، یعنی در هر طرف زینه یک شیر ایستاده بود. نظیر آن تخت در هیچ سلطنتی دیده نمی شد.m)S آن تخت شش پَتَه داشت و دارای پای اندازی از طلا و به خود تخت پیوست بود. چوکی آن بازودار و در پهلوی هر بازو مجسمۀ یک شیر قرار داشت.( پادشاه همچنان تخت بزرگی از عاج ساخت و آنرا با طلای خالص ورق شانی کرد.Y'+ سلیمان پادشاه از آن طلا دو صد سپر بزرگ و سه صد سپر کوچک ساخت. برای ساختن هر سپر بزرگ ششصد مثقال طلا و برای ساختن سپر کوچک سه صد مثقال طلا به کار برد و همۀ آن ها را در قصر جنگل لبنان قرار داد.&5 برعلاوه تاجران، سوداگران، پادشاهان عرب، والیان کشور هم نقره و طلا برای او آوردند.% وزن طلائیکه سلیمان در ظرف یک سال دریافت کرد بالغ بر بیست و سه تُن بود.\$1 سلیمان پادشاه همه چیزی را که ملکۀ سبا می خواست به او داد و تحفه های دیگری هم بیشتر از آنچه که ملکۀ سبا برایش آورده بود به او داد. بعد ملکه آنجا را ترک کرد، با همه خدمه و حشمت به وطن خود برگشت."#= پادشاه از آن چوب صندل زینه برای عبادتگاه خداوند و قصر سلطنتی ساخت. همچنان از آن چوب یک تعداد چنگ و رباب ساخت که مثل آن ها قبلاً در سرزمین یَهُودا وجود نداشت.0"Y برعلاوه نمایندگان حورام و مأمورین سلیمان با طلائیکه از اوفیر آوردند چوب صندل هم وارد کردند.p!Y بعد ملکه به پادشاه در حدود چهار تُن طلا، مقدار زیادی از عطریات و جواهرات داد که تا آن زمان چنان عطریاتی در آن کشور دیده نشده بود.o W سپاس باد بر خداوند، خدای تو که از تو خوشنود است و ترا بر تخت خود نشاند تا پادشاه خداوند، خدای خود باشی. چون خدایت به قوم اسرائیل محبت دارد و ارادۀ او این بود که آن ها برای همیشه ساکنین این سرزمین باشند و ترا بعنوان پادشاه آن ها برگزید تا از عدالت و مساوات برخوردار گردند.»?w خوشا بحال این ملت تو! خوشا بحال خدمتگارانت که همواره کمربستۀ خدمتت هستند و از حکمت تو مستفید می شوند!a; اما تا همه را بچشم خود ندیدم باور نمی کردم، و حالا می بینم که حتی نیم اینهمه جلال و شوکتی را که تو داری به من نگفته بودند./W ملکه به پادشاه گفت: «آوازۀ کارروائی ها و حکمت ترا که در کشور خود شنیده بودم همه حقیقت دارند،C اقسام غذائی که بر سر میز بودند، تعداد مأمورین او که در آن مجلس حضور داشتند، خدمتگاران و ساقیان او با لباس فاخر و قربانی هائی که در عبادتگاه خداوند تقدیم کرد، بسیار تعجب نمود.}s و ملکۀ سبا از حکمت و دانش سلیمان و از دیدن قصری که آباد کرده بود،! سلیمان به همه سوالات او جواب داد همه چیز را بی پرده و آشکارا برای او بیان کرد.` ; چون آوازۀ شهرت سلیمان بگوش ملکۀ سبا رسید، با شان و شوکت بسیار و کاروان شترهای حامل عطریات، طلا و جواهرات به اورشلیم آمد تا با سوالات پیچیده او را امتحان کند و مسایل خود را با او در میان گذارد.`9حورام به دست مأمورین خود یک تعداد کشتی و کارکنانی را که در دریانوردی مهارت داشتند فرستاد. آن ها با مأمورین سلیمان به اوفیر رفتند و از آنجا بیش از پانزده تُن طلا را بار کرده برای سلیمان بردند.U#بعد سلیمان به شهرهای عَصیون حابر و ایلوت، دو شهر ساحلی ادوم، رفت.حورام به دست مأمورین خود یک تعداد کشتی و کارکنانی را که در دریانوردی مهارت داشتند فرستاد. آن ها با مأمورین سلیمان به اوفیر رفتند و از آنجا بیش از پانزده تُن طلا را بار کرده برای سلیمان بردند.به این ترتیب، سلیمان کارهای خود را، از روزیکه تهداب عبادتگاه را نهاد تا اکمال بنای آن، موفقانه به انجام رسانید و عبادتگاه خداوند تکمیل شد.T!ایشان تمام مقرراتی را که پادشاه دربارۀ کاهنان و لاویان و دربارۀ امور خزانه داده بود، با دقت کامل رعایت می کردند.hI طبق هدایت پدر خود، داود کاهنان را به وظایف معین شان گماشت. همچنین لاویان را تعیین کرد تا سرود روحانی بخوانند و به کاهنان در وظایف روزمرۀ شان کمک کنند. دروازه بانان را بر حسب فرقه های شان برای نگهبانی دروازه های مختلف مقرر کرد، زیرا که داود، مرد خدا چنین امر کرده بود.dA نظر به مقتضای هر روزِ خاص و بر حسب هدایتی که موسی داده بود، در روزهای سَبَت، ماه نَو، عیدهای سه گانۀ سال، یعنی عید نان فطیر، عید هفته ها و عید سایبانها، قربانی های سوختنی برای خداوند تقدیم کرد.{ بعد سلیمان بر قربانگاهی که در پیش روی بَرَندۀ عبادتگاه ساخته بود،kO سلیمان دختر فرعون را از شهر داود به قصری که برایش ساخته بود آورد، زیرا گفت: «زن من نباید در قصر داود، پادشاه اسرائیل زندگی کند، چون هر جائیکه صندوق پیمان خداوند در آنجا داخل شده است، مقدس می باشد.»-S دوصد و پنجاه نفر از آن ها مأمورین عالیرتبۀ دولتی بودند که ادارۀ امور کشور را به دست داشتند.Sاما از اسرائیل کسی را به بیگاری نمی گرفت، بلکه از آن ها بحیث عسکر، مأمور و قوماندان های نقلیه و سوار کار می گرفت.!;سلیمان مردمان غیر اسرائیلی، یعنی باقیماندۀ حِتیان، اموریان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان را به کار اجباری گماشت که تا به امروز از آن ها همان کار را می گیرند.4 aبَعلَت و دیگر شهرهای ذخیره، مراکز نقلیه و شهرهائی هم برای نگهداری عرابه ها و اسپها آباد کرد. خلاصه سلیمان هر چه می خواست در اورشلیم، لبنان و سراسر قلمرو خود آباد کرد.s _او همچنین بیت حورون بالا و بیت حورون پائین را بنا نمود که هر دوی آن ها شهر های مستحکم و دارای دروازه ها با پشت بندهای فولادی بودند. yسپس شهر تَدمور را در بیایان و شهرهای دیگری هم برای ذخیره آباد کرد.c ?بعد سلیمان به حمات صوبه حمله کرد و آنرا تصرف نمود.G کار دیگری که کرد آبادی دوبارۀ شهرهائی بود که حورام به او داده بود و او مردم اسرائیل را در آن شهر ها جا داد.  در اخیر سال بیستم، بعد از آنکه سلیمان عبادتگاه خداوند و قصر خود را ساخت،{و جواب آن این خواهد بود: «بخاطریکه آن ها خداوند، خدای پدران خود را که آن ها را از مصر بیرون آورد، ترک نمودند و دنبال خدایان غیر رفتند و آن ها را پرستش و سجده کردند، بنابران، خداوند این مصیبت را بر سر شان آورد.»»Nو هر کسیکه از پیش این عبادتگاه مجلل بگذرد با تعجب سوال کند: «چرا خداوند این بنا را به این حال رقت بار درآورده است؟»و جواب آن این خواهد بود: «بخاطریکه آن ها خداوند، خدای پدران خود را که آن ها را از مصر بیرون آورد، ترک نمودند و دنبال خدایان غیر رفتند و آن ها را پرستش و سجده کردند، بنابران، خداوند این مصیبت را بر سر شان آورد.»»/آنوقت من شما را از این سرزمین بیرون می رانم و این عبادتگاه را که بنام خود تقدیس کرده ام ترک می کنم و آنرا در میان همۀ ملتها ضرب المثل و مسخرۀ عام می سازم،V%اما اگر شما براه راست نروید، احکام و اوامری را که به شما داده ام بجا نیاورید و خدایان بیگانه را سجده و پرستش کنید، }3~8}D{#yy-xv}utrqqplonmm.lLjmihgg=fedcbaa_^]:\?[ZhY2XVUU7SRJQPOUNMLLJIHH&G FlEDDCC?A@@2? ==8;; 876543211// .-,5+K*l)y((6'^&M%$#"",$r1U_  c 3 O X kI-Sفردا بمقابلۀ آن ها بروید. آن ها را بر فراز صیص در انتهای وادی در شرق بیابان یروئیل می بینید.wgیحزیئیل گفت: «بشنوید ای مردم یَهُودا، باشندگان اورشلیم و یَهُوشافاط پادشاه! خداوند چنین می فرماید: ترس را بدل تان راه ندهید و از این لشکر عظیم هراسان نباشید، زیرا این جنگ، جنگ شما نیست، بلکه جنگ خدا است.5و روح خداوند بر یکی از مردانی که در آنجا ایستاده بود، آمد. (نام این شخص یحزیئیل پسر زکریا، پسر بنایا، پسر یعی ئیل، پسر مَتَنِیای لاوی از خانوادۀ آساف بود.)5 در عین حال تمام مردم یَهُودا با فرزندان، زنان و کودکان خود بحضور خداوند ایستادند،  آه، ای خداوند ما! آیا از آن ها بازخواست نمی کنی؟ زیرا ما در مقابل این لشکر عظیم که بجنگ ما آمده است، بیچاره هستیم. اما چشم امید ما بطرف تو است.»} اما امروز آن ها آمده اند که پاداش نیکی ما را با راندن ما از این خاک بدهند و مُلک و دارائی ما را که تو به ما بعنوان ملکیت بخشیدی از ما بگیرند.5~c حالا می بینی که لشکر عَمون، موآب و کوه سعیر برای حمله آمده اند. وقتی مردم اسرائیل از مصر خارج شدند تو به آن ها اجازه ندادی که داخل کشور شان شوند و آن ها را از بین ببرند،w}g و گفتند: «اگر بلائی از قبیل جنگ، مرض و یا قحطی بر سر ما بیاید، ما بدرگاه تو در این عبادتگاه که بنام مقدس تو یاد می شود، می ایستیم و برای نجات خود دعا و زاری می کنیم. تو دعای ما را می شنوی و ما را نجات می دهی.»y|kآن ها در آن سکونت اختیار کردند و عبادتگاهی بنام تو بنا نمودند.`{9تو ای خدای ما، باشندگان این سرزمین را از سر راه قومت، اسرائیل راندی و آن را به اولادۀ دوستت، ابراهیم برای همیشه بخشیدی.,zQاین چنین دعا کرد: «ای خداوند، خدای پدران ما و یگانه خدای آسمان ها! تو پادشاه همه سلاطین جهان هستی. در برابر بازوی نیرومند و توانای تو هیچ کسی جرأت مقاومت را ندارد.#y?یَهُوشافاط در بین جمعیت مردم در پیش روی حویلی نو عبادتگاه خداوند در اورشلیم ایستاد و9xkمردم یَهُودا هم از همه شهرهای یَهُودا آمدند و با هم یکجا شدند تا به اتفاق هم از خداوند کمک بطلبند.Nwیَهُوشافاط از این خبر هراسان شد و به خداوند متوسل گردید و به سراسر یَهُودا اعلان کرد که همه مردم روزه بگیرند.fvEبه یَهُوشافاط خبر رسید که لشکر عظیم سوریه، از آن طرف دریای شور آمده اند و در حَزَزون ـ تامار یعنی «عین جدی» موضع گرفته اند.u 'بعد از مدتی، موآبیان و عَمونی ها با عده ای از معونی ها به جنگ یَهُوشافاط آمدند.htI اَمَریا، رئیس کاهنان، در همه امور شرعی و قانونی آمر و کارفرمای شما می باشد. زَبَدیا، پسر اسماعیل، رئیس قبیلۀ یَهُودا در کارهای دولتی و لاویان در وظایف تان با شما کمک می کنند. پس با جرأت کامل به کارهای تان مشغول باشید و خداوند همراه کسانی باشد که به راستی عمل می کند.»Rs برای هر دعوائی که هموطنان تان از شهرهای خود می آیند، خواه دعوای قتل یا مسائل دیگر قانونی مربوط به احکام خداوند و یا اوامر و فرایض شریعت باشد، شما باید از روی عدالت و انصاف به آن ها کمک کنید و نباید در برابر خداوند خطائی از شما سر بزند، در غیر آن، شما و هموطنان تان مورد غضب او قرار می گیرید. اگر مطابق هدایت من رفتار کنید از جرم و گناه پاک می شوید.اَمَریا، رئیس کاهنان، در همه امور شرعی و قانونی آمر و کارفرمای شما می باشد. زَبَدیا، پسر اسماعیل، رئیس قبیلۀ یَهُودا در کارهای دولتی و لاویان در وظایف تان با شما کمک می کنند. پس با جرأت کامل به کارهای تان مشغول باشید و خداوند همراه کسانی باشد که به راستی عمل می کند.»rw به آن ها چنین هدایت داد: «در همه امور ترس خدا را در دل داشته باشید.pqYیَهُوشافاط در شهر اورشلیم هم بعضی از لاویان و رؤسای خانواده ها را بر امور قضائی گماشت تا از روی شریعت خداوند به کارهای مردم رسیدگی کنند و دعواهای شانرا فیصله نمایند. محاکم آن ها در شهر اورشلیم بودند.Xp)پس از خدا بترسید و در کارهای تان احتیاط کامل بعمل آورید، زیرا خداوند، خدای ما از بی عدالتی و رشوه خواری بیزار است.»=osو به آن ها توصیه نمود: «متوجه کار و وظیفۀ تان باشید، زیرا خداوند شما را بعنوان داور تعیین فرموده است نه انسان. در هر فیصله ای که در امور قضائی می کنید، خداوند همراه شما است.bn=داوران را در همه شهرهای مستحکم یَهُودا تعیین کردIm گرچه یَهُوشافاط در اورشلیم سکونت داشت، اما مرتب در سفر بود و از بئرشِبع تا کوهستان افرایم برای دیدن و ملاقات مردم می رفت و آن ها را تشویق می کرد که بسوی خداوند، خدای خود برگردند.Klاما بازهم خوبی های زیادی داری، زیرا بتهای اَشیره را از این سرزمین از بین بردی و با دل و جان در طلب خدا هستی.»5kcییهُو، پسر حَنانی پیغمبر برای ملاقات او رفت و به شاه گفت: «آیا تو مجبور هستی که به مردم بد کمک کنی و دشمنان خدا را دوست بداری؟ به همین خاطر غضب خداوند بر سر تو آمده است.aj =یَهُوشافاط بسلامتی به خانۀ خود در اورشلیم برگشت.*iM"و در آن روز جنگ بسیار شدید شد و پادشاه اسرائیل در حالیکه رویش بطرف عساکر سوریه بود تا هنگام عصر در عرادۀ خود قرار گرفت و بعد در وقت غروب آفتاب چشم از جهان فروبست.Nh!اما اتفاقاً شخصی کمان خود را کشید و تیری را رها کرد و تیر به دَرز زِرِه اخاب خورد و اخاب به رانندۀ عرادۀ خود گفت: «من زخمی شده ام. برگرد و مرا از میدان جنگ بیرون کن.»و در آن روز جنگ بسیار شدید شد و پادشاه اسرائیل در حالیکه رویش بطرف عساکر سوریه بود تا هنگام عصر در عرادۀ خود قرار گرفت و بعد در وقت غروب آفتاب چشم از جهان فروبست.g چون فرماندهان پی بردند که او پادشاه اسرائیل نیست، از تعقیب او دست کشیدند.Af{وقتی فرماندهان عراده جات یَهُوشافاط را دیدند گمان کردند که پادشاه اسرائیل است، برگشتند تا بر او حمله کنند. اما یَهُوشافاط فریاد کرد و خداوند به کمک او رسید و او را نجات داد.Deپادشاه سوریه به فرماندهان عراده های جنگی امر کرده گفت: «از همگی صرفنظر کنید، فقط با خود پادشاه بجنگید.» d پادشاه اسرائیل به یَهُوشافاط گفت: «من با تغییر قیافه به میدان جنگ می روم و تو لباس شاهی خود را بپوش.» بعد پادشاه تغییر قیافه داده برای جنگ رفت. cپس پادشاه اسرائیل و یَهُوشافاط، پادشاه یَهُودا رهسپار راموت جلعاد شدند. bمیکایا گفت: «اگر تو بسلامتی برگردی، در آنصورت معلوم می شود که خداوند با من حرف نزده است.» بعد رو بطرف مردم کرده گفت: «شما هم بشنوید و شاهد باشید.»Ta!و بگوئید: پادشاه امر کرده است که این مرد را در زندان بیندازید و نان و آب برایش بدهید تا من بسلامتی از جنگ برگردم.»!`;پادشاه اسرائیل گفت: «او را دستگیر کنید و پیش آمون، حاکم شهر و یوآش، پسر پادشاه ببرید_-میکایا جواب داد: «روزیکه در پَسخانه بروی و خود را پنهان کنی، آنوقت خواهی دانست.»o^Wآنگاه زدِقیه پسر کِنعنه پیش آمد و بروی میکایا سیلی زد و پرسید: «روح خداوند از کدام راه از پیش من رفت و نزد تو آمد و با تو حرف زد؟»[]/پس می بینی که خداوند روح را فرستاد تا کاری کند که انبیاء دروغ بگویند، زیرا خداوند می خواهد که بلائی بر سر تو بیاورد.»f\Eاو جواب داد: «من می روم و کاری می کنم که همه انبیای او دروغ بگویند.» خداوند فرمود: «برو و او را فریب ده، در کارت موفق می شوی.»N[در این وقت، یکی از ارواح پیش آمد و بحضور خداوند ایستاد و عرض کرد: «من او را فریب می دهم.» خداوند پرسید: «چطور؟»Zو آنگاه خداوند فرمود: «چه کسی می خواهد برود و اخاب، پادشاه اسرائیل را فریب دهد تا به راموت جِلعاد برود و در آنجا کشته شود؟» هر یک نظری مختلفی داد.pYYمیکایا گفت: «بشنو که خداوند دیگر چه فرمود. من خداوند را دیدم که بر تخت خود نشسته است و همه فرشتگان در دست راست و چپ او ایستاده اندgXGپادشاه اسرائیل رو بطرف یَهُوشافاط کرده گفت: «نگفتمت که این شخص بغیر از چیزهای بد هیچگاهی پیشگوئی خوبی در بارۀ من نمی کند؟»W1آنگاه میکایا جواب داد: «من مردم اسرائیل را دیدم که همگی بر فراز کوهها پراگنده اند و خداوند فرمود: این مردم صاحب ندارند، پس همگی به خانه های خود برگردند.»5Vcپادشاه به او گفت: «چند مرتبه باید ترا قسم بدهم که فقط آنچه را که خداوند فرموده است به من بگوئی؟»U7وقتی که بحضور شاه آمد، شاه از او پرسید: «میکایا، آیا برای جنگ به راموت جِلعاد بروم یا نه؟» میکایا جواب داد: «بلی، برو و پیروز شو! آن ها به تو تسلیم می شوند.»4Ta اما میکایا گفت: «به خداوند زنده قسم است که هرچه را که خدا بفرماید من فرمودۀ او را اعلام می کنم.» S قاصد شاه برای آوردن میکایا رفت و به او گفت: «همه انبیاء متفقاً نظریۀ نیکی دربارۀ شاه دادند و تو هم باید با نظریۀ آن ها موافق باشی و حرف خوب بزنی.»]R3 انبیاء دیگر هم همین پیشگوئی را کردند و گفتند: «به راموت جلعاد برو و پیروز شو؛ خداوند آن ها را به دست شاه تسلیم می کند.»Q زدِقیه پسر کِنعنه که شاخهای آهنین جهت مراسم خاص برای خود ساخته بود، گفت: «خداوند چنین می فرماید: با اینها مردم سوریه را شکست می دهی و از بین می بری.»*PM بعد هردو پادشاه یَهُودا و اسرائیل هر کدام ملبس با لباس شاهانه بر تخت خود در یک جای وسیع نزدیک دروازۀ دخول شهر سامره نشستند و همۀ انبیا در حضور شان نبوت می کردند.XO)آنگاه پادشاه اسرائیل یکی از مأمورین خود را فراخواند و به او گفت: «فوراً برو و میکایای پسر یِملا را بحضور من بیاور.»IN پادشاه اسرائیل جواب داد: «بلی، یک نفر دیگر هم است و می توانیم از او خواهش کنیم که در این مورد از خداوند برای ما راهنمائی طلب نماید. نام او میکایا، پسر یِملا است، اما از او نفرت دارم، زیرا او هیچگاهی پیشگوئی خوبی در بارۀ من نمی کند. برعکس، همیشه چیزهای بد در مورد من می گوید.» یَهُوشافاط گفت: «پادشاه نباید این سخن را بزند.»OMاما یَهُوشافاط پرسید: «آیا در اینجا بغیر از اینها کدام نبی دیگر هم است که بوسیلۀ او از خداوند مصلحت بخواهیم؟»UL#پس پادشاه اسرائیل تمام انبیاء را که جمعاً چهارصد نفر بودند جمع کرد و از آن ها پرسید: «آیا برای جنگ به راموت جلعاد برویم یا نه؟» آن ها جواب دادند: «بروید و خداوند پادشاه را فاتح می سازد.»$KAیَهُوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: «خواهش می کنم که امروز از کلام خداوند مسألت نمایی.»)JKاخاب، پادشاه اسرائیل از یَهُوشافاط پرسید: «می خواهی همراه من به راموت جلعاد بروی؟» او جواب داد: «من مثل تو و قوم من چون قوم تو است. پس البته با شما بجنگ می رویم.»!I;پس از چند سالی برای دیدن اخاب پادشاه به سامره رفت و اخاب برای او و همراهانش گوسفند و گاو بیشماری را کشت و ضمناً او را تشویق کرد که به راموت جِلعاد حمله ببرد.@H {در این وقت یَهُوشافاط دارای ثروت و حشمت زیادی بود و با خاندان اخاب، پادشاه اسرائیل پیمان زناشوئی بست.kGOاینها مردانی بودند برای خدمت شاه در اورشلیم. اینها غیر از سربازانی بودند که در شهرهای مستحکم سراسر یَهُودا گماشته شده بودند.VF%دوم یَهُوزاباد سرکردۀ یکصد و هشتاد هزار نفر آماده برای جنگ.اینها مردانی بودند برای خدمت شاه در اورشلیم. اینها غیر از سربازانی بودند که در شهرهای مستحکم سراسر یَهُودا گماشته شده بودند. E9از بنیامین: اول اَلِیاداع، مرد شجاع و جنگجو سرکردۀ دوصد هزار نفر مجهز با کمان و سپر.,DQسوم عَمَسیا، پسر زِکری که خود را وقف خداوند کرده بود، سرکردگی دوصد هزار نفر را بعهده داشت.]C3دوم یَهُوحانان، سرکردۀ دوصد و هشتاد هزار نفر،RBشمارۀ آن ها بر حسب خاندان شان قرار ذیل است: از یَهُودا فرمانده یکهزار نفری: اول اَدُنَه با سیصد هزار مردان جنگی.A7 و ذخایر بزرگی در شهرهای یَهُودا و عساکر شجاع و مردان جنگجو و دلاور در اورشلیم داشت.@/ قدرت و شهرت یَهُوشافاط روزافزون بود. قلعه ها و شهرها برای ذخیره و انبار آباد کرد.?' حتی بعضی از فلسطینی ها برای یَهُوشافاط تحفه و نقره بعنوان جزیه می آوردند و عربها هم برای او هفت هزار و هفتصد قوچ و هفت هزار و هفتصد بُز نر تحفه آوردند.:>m ترس خداوند تمام سلطنت ها و کشورهای اطراف یَهُودا را فراگرفت و از جنگ با یَهُوشافاط خودداری کردند.-=S آن ها از نسخه های کتاب تورات خداوند که با خود داشتند، در همه شهرهای یَهُودا تعلیم می دادند.S<همراه آن ها یک تعداد از لاویان، یعنی شِمَعیه، نَتَنیا، زَبَدیا، عَسائیل، شمیراموت، یَهُوناتان، اَدُنیا، طوبیا، توب اَدُنیا و همچنین دو نفر کاهن هم بنامهای الیشمع و یَهُورام بودند.(;Iدر سال سوم سلطنت خود یک عده از مأمورین دولتی را که عبارت از بِنحایَل، عوبَدیا، زکریا، نتنئیل و میکایا بودند، برای تعلیم و آموزش مردم به شهرهای یَهُودا فرستاد.I: دلش برای کسب رضای خداوند مشتاق بود. او علاوتاً معابد بالای تپه ها و بتهای اَشیره را از یَهُودا از بین بُرد.9لهذا، خداوند سلطنت او را قوی و استوار ساخت. تمام مردم یَهُودا برای یَهُوشافاط هدیه و تحفه می آوردند، بنابران، او دارای ثروت و حشمت زیادی شد. 8او از اوامر خدای پدر خود اطاعت کرد و در راه غلط مردم اسرائیل قدم برنداشت.R7خداوند با یَهُوشافاط بود، زیرا او از کارهای خوبی که پدرش در اوایل داشت، پیروی کرد و از پرستش بتها اجتناب ورزید.(6Iو در همه شهرهای یَهُودا مستقر کرد. او همچنین یک عده از پهره داران خود را در سراسر سرزمین یَهُودا و شهرهای افرایم که پدرش تصرف کرده بود، برای محافظت آن ها گماشت.5 /یَهُوشافاط بجای پدر خود پادشاه شد. او قوای خود را در مقابل اسرائیل استحکام بخشید'4Gو او را در تابوتی که پُر از عطریات و انواع خوشبوئی بود، گذاشته در شهر داود، در مقبره ای که خودش برای خود ساخته بود، دفن کردند و آتش بزرگی به افتخار او افروختند.3) سر انجام در سال چهل و یکم سلطنت خود فوت کرد و با پدران خود پیوستو او را در تابوتی که پُر از عطریات و انواع خوشبوئی بود، گذاشته در شهر داود، در مقبره ای که خودش برای خود ساخته بود، دفن کردند و آتش بزرگی به افتخار او افروختند.M2 در سال سی و نهم سلطنتش به مرض پادردی مبتلا شد و مرضش روزبروز وخیمتر می گردید. او باوجودیکه به آنچنان مرض سخت گرفتار بود، بازهم از خداوند مدد نخواست و دست کمک به سوی طبیبان دراز کرد.#1? وقایع دوران سلطنت آسا از اول تا آخر در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل ثبت اند.40a آسا از این حرف حَنانی قهر شد و او را در زندان انداخت و از آن روز ببعد، آسا شروع به آزار مردم کرد.t/a هیچ چیزی در جهان از خداوند پنهان نمی ماند. او همه چیز را می بیند و به کسانی که با دل و جان به او ایمان دارند، قدرت و نیرو می بخشد. ولی تو کار احمقانه ای کردی، بنابران، از این ببعد، گرفتار جنگها خواهی بود.» .9آیا بخاطر نداری که بر سر مردم حبشه، لیبیا و سپاه آن ها چه آمد؟ آن وقت چون بر خداوند توکل کردی، آن ها را با همۀ عراده جات جنگی و سواران شان به دست تو شکست داد.2-]در همین وقت حَنانی نبی پیش آسا، پادشاه یَهُودا رفت و به او گفت: «بخاطریکه تو از پادشاه سوریه کمک خواستی و به خداوند اعتماد نکردی، بنابران، سپاه سوریه را از دست دادی.(,Iآسا پادشاه مردم یَهُودا را جمع کرد و آن ها سنگها و چوبهائی را که بعشا در رامه به کار برده بود، برداشتند و بردند و با آن ها شهرهای جِبَع و مِصفه را مستحکم ساختند.'+Gبمجردیکه بعشا از ماجرا خبر شد، از بنای شهر رامه دست کشید و کار آبادی آن را ناتمام گذاشت.w*gبِنهَدَد قبول کرد و قوای خود را برای حمله به شهرهای اسرائیل فرستاد. شهرهای عیون، دان و آبل مایَم را با شهرهای ذخیرۀ نفتالی تصرف کرد.l)Q«می خواهم پیمانی را که پدر تو و پدر من با هم بسته بودند تازه کنیم. اینک این تحفۀ نقره و طلا را برایت می فرستم و پیمانی را که با بعشا، پادشاه اسرائیل بسته ای فسخ کن تا او سپاه خود را از اینجا خارج کند.»(پس آسا تمام نقره و طلائی را که در خزانه های عبادتگاه و قصر شاهی بود برای بِنهَدَد، پادشاه سوریه که در دمشق حکومت می کرد، همراه با این پیام فرستاد:T' #در سال سی و ششم سلطنت آسا، بعشا پادشاه اسرائیل به یَهُودا اعلان جنگ داد و در عین حال، شهر مستحکم رامه را آباد کرد تا کسی نتواند از خارج و داخل در قلمرو آسا، پادشاه یَهُودا رفت و آمد کند.{&oتا سال سی و پنجمین سلطنت آسا جنگی رخ نداد و صلح کامل برقرار بود.S%همه چیزهائی را که پدرش وقف کرده بود همراه با اشیائی که خودش وقف کرد و شامل ظروف نقره و طلا بودند به عبادتگاه خداوند آورد.تا سال سی و پنجمین سلطنت آسا جنگی رخ نداد و صلح کامل برقرار بود.+$Oآسا معابد بالای تپه ها را از بین نبُرد، لیکن در سراسر عمر خود بپاکی و ایمانداری زندگی کرد.#آسا حتی مادر خود، مَعکه را از مقام او بعنوان ملکه برطرف کرد، زیرا که او بت اَشیره را ساخته بود. آسا آن بت را شکست و خُرد کرد و در وادی قِدرون سوختاند."1همه مردم یَهُودا خوشی کردند، زیرا قَسَمی که خوردند از دل و جان بود و چون در طلب خداوند بودند او را یافتند و خداوند هم از هر طرف به آن ها صلح و آرامش بخشید.3!_آنگاه همگی با خوشی و با آواز بلند و با نوای شیپور و نَی قَسَم خوردند که به پیمان وفادار بمانند.2 ] و هر کسیکه این پیمان را بشکند، خواه کوچک باشد خواه بزرگ، خواه مرد باشد خواه زن، باید کشته شود. بعد با تمام دل و جان عهد نمودند که تنها خداوند، خدای اسرائیل را پرستش کنند.6e در آن روز هفتصد گاو و هفت هزار گوسفند از غنیمتی که با خود آورده بودند، برای خداوند قربانی کردند.  پس این گروه عظیم در ماه سوم سال پانزدهم سلطنت آسا در اورشلیم گِرد آمدند.O بعد تمام مردم یَهُودا و بنیامین و همچنان یک تعداد زیاد مهاجرین قبایل افرایم، مَنَسّی و شمعون را جمع کرد. (مردم این سه قبیله وقتی خبر شدند که خداوند با آسا است، به آنجا مهاجرت کردند.)[/چون آسا کلام و پیام خداوند را از زبان عَزَریا، پسر عودید شنید، جرأت یافت و تمام بتها را از سراسر سرزمین یَهُودا و بنیامین و همچنین بتهای شهرهائی را که در کوهستان افرایم تصرف کرده بود، از بین بُرد. قربانگاه خداوند را که در پیش روی برندۀ عبادتگاه بود ترمیم کرد.^5اما شما باید جرأت داشته باشید و با ارادۀ قوی زندگی را به پیش ببرید، زیرا با اجرای اعمال نیک اجر بزرگی نصیب تان می شود.»6eقومی با قومی و شهری با شهرِ دیگر می جنگیدند، زیرا خداوند خواست که مردم به این بلاها گرفتار شوند.U#در آن زمان چون امنیت وجود نداشت، گشت و گذار هم خالی از خطر نبود و همه مردم در یک وضع اضطراب و پریشانی بسر می بردند.;oاما وقتی درمانده و بیچاره شدند، به خداوند، خدای اسرائیل پناه آوردند. در طلب او شدند و او را یافتند.hIتا یک زمان طولانی، قوم اسرائیل بدون خدای برحق و واقعی زندگی می کردند. کاهنی نبود که آن ها را تعلیم بدهد. دین و شریعت نداشتند.!;و او به ملاقات آسا رفت و به او گفت: «ای آسا و مردم یَهُودا و بنیامین بشنوید. اگر شما طالب خدا باشید او را می یابید! و اگر او را ترک کنید او هم شما را ترک می کند.K روح خداوند بر عَزَریا (پسر عودید) آمدQخیمه های رمه داران را از بین بردند و تعداد زیاد گوسفندان و شترها را به دست آوردند و سرانجام به اورشلیم برگشتند.fEو تمام شهرهائی را که در اطراف جرار بودند، تصرف کردند، زیرا ترس خداوند همۀ آن ها را به وحشت انداخته بود. چون آن شهرها غنیمت بسیار داشتند، همه را غارت کردند.خیمه های رمه داران را از بین بردند و تعداد زیاد گوسفندان و شترها را به دست آوردند و سرانجام به اورشلیم برگشتند.B} آسا و مردان او به تعقیب عساکر ایتیوپی تا به جرار رفتند و همه را کشتند و یک نفر را هم زنده نگذاشتند، زیرا ترس خداوند آن ها را شکست داد. عساکر یَهُودا غنیمت بسیاری به دست آوردند# بنابران، خداوند سپاه ایتیوپی را به دست لشکر یَهُودا شکست داد و دشمن فرار کرد.1 آسا پیش خداوند، خدای خود زاری کرد و گفت: «ای خداوند، تو تنها کسی هستی که به ضعیفان در مقابل تجاوز زورمندان کمک می کنی. ای خداوند، خدای ما! یگانه تکیه گاه ما تو هستی، به ما مدد کن. با توکل به نام پاک تو در مقابل این گروه عظیم آمده ایم. خداوندا، تو خدای ما هستی و نگذار که یک انسان خاکی بر تو غلبه کند!»  آسا هم به مقابلۀ شان حرکت کرد و در وادی صفاته، در نزدیکی مریشه موضع گرفت.& E زِرَح ایتیوپی با یک سپاه یک میلیونی و سیصد عرادۀ جنگی بعزم جنگ با یَهُودا به مریشه رفت.H  آسا دارای یک سپاه سیصد هزار نفری از مردان یَهُودا و سپاه دیگری دوصد و هشتاد هزار نفری از مردان بنیامین بود که همگی مجهز با سپر و نیزه و تیراندازان ماهر و مردان شجاع و جنگی بودند. 3آسا به مردم یَهُودا گفت: «بخاطریکه در طلب خداوند بوده ایم و از او پیروی کرده ایم، ما را از آرامش و امنیت برخوردار ساخت. چون این کشور حالا به دست ما است، پس وقت آن است که این شهرها را بنا نموده و بدور آن ها دیوار آباد کنیم. برجها و دروازه های سیمی و آهنی بسازیم.» پس آن شهرها را آباد کردند و موفق شدند.p Yاو شهرهای مستحکم آباد کرد و مردم در آرامی بسر می بردند. در آن سالها هیچ جنگی رخ نداد، زیرا خداوند به آن ها صلح و آرامی بخشیده بود.w gاو همچنان معابد بت پرستان و بتهای شانرا از همه شهرهای یَهُودا دور کرد و در دوران حکومت او در کشور یَهُودا امنیت و آرامش حکمفرما بود.I به مردم یَهُودا فرمان داد که راه راست خداوند، خدای اجداد خود را تعقیب کنند و احکام و فرایض او را بجا آورند. s~p}|{yxwv~u srr*qrpoon[m_ljuhh7gfedcbbYa"_^]q[[fZXXUxTORQQAPdOLN}=f;:98f75f43S210c/.`--,f++n*(''C&O%$"! X>(i  J r yZaHLBw}بنابران، خشم خداوند بر اَمَصیا افروخته شد و یک نفر از انبیاء را پیش او فرستاد. از اَمَصیا پرسید: «چرا آن خدایان را که نتوانستند حتی قوم خود را از دست تو نجات بدهند، پرستیدی؟»xviوقتی اَمَصیا از کشتار ادومیان برگشت، خدایان مردم سعیر را با خود آورد و خدایان خود ساخت و آن ها را پرستید و برای شان قربانی تقدیم کرد.Fu در عین حال آن عده از عساکری که اَمَصیا آن ها را با خود به جنگ نبرد، به شهرهای یَهُودا، از سامره تا بیت حورون، حمله کردند و سه هزار نفر را بقتل رساندند و غنیمت زیادی با خود بردند. t  عساکر یَهُودا ده هزار نفر دیگر را هم زنده دستگیر کردند و آن ها را بر قله ای بردند و از بالای قله بر سنگها پائین انداختند و همه خورد و خمیر شدند.>su پس اَمَصیا خویشتن را تقویت نموده، با سپاه خود به وادی نمک لشکرکشی کرد و ده هزار از مردان سعیر را کشت.urc بنابران، اَمَصیا عساکر افرایمی را دوباره به خانه های شان فرستاد. آن ها از این بابت بسیار قهر شدند و با خشم و غضب به وطن خود برگشتند.q/ اَمَصیا گفت: «من آن ها را در بدل سه هزار و چهار صد کیلوگرام نقره اجیر کردم. در این باره چه کنم؟» او جواب داد: «خداوند قادر است که زیادتر از آن برایت بدهد.»pاگر تو با آن ها بجنگ بروی و هرقدر خوب هم بجنگی، خداوند ترا در جنگ علیه دشمن مغلوب می سازد، زیرا خداوند قادر است که به تو کمک کند و یا مغلوبت سازد.»co?اما یکی از انبیاء پیش اَمَصیا آمد و به او گفت: «ای پادشاه، عساکر اسرائیلی را با خود نبری، زیرا خداوند با آن ها کاری ندارد.Tn!او همچنان یکصد هزار نفر مردان جنگجو، آزموده و شجاع را در بدل سه هزار و چهار صد کیلوگرام نقره از اسرائیل اجیر کرد.Jm بعد اَمَصیا تمام مردم یَهُودا را جمع کرد و سرکردگان هر خانواده را از تمام یَهُودا و بنیامین بحیث فرماندهان نظامی گماشت. او یک سپاه از مردان بیست ساله و بالا تر که همگی اشخاص انتخابی و مجهز با نیزه و سپر بودند، تشکیل داد. تعداد آن ها سیصد هزار نفر بود.l%اما اطفال شان را نکشت، زیرا در کتاب تورات موسی خداوند امر می فرماید: «پدران نباید بخاطر گناه فرزندان شان کشته شوند. همچنان فرزندان هم نباید بخاطر گناه والدین شان بقتل برسند، بلکه هر کسی باید مسئول خطا و اعمال خودش باشد.»3k_بمجردیکه قدرت را به دست گرفت و سلطنت او استحکام یافت، کسانی را که قاتل پدرش بودند، بقتل رساند. jگرچه اجرای اعمال او از دل و جان نبود، اما بازهم رضایت خداوند را حاصل کرد.vi gاَمَصیا در سن بیست و پنج سالگی به سلطنت رسید و مدت بیست و نُه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یَهُوعدان و از اهالی اورشلیم بود.1h[داستان پسران او، پیشگوئی هائی که در بارۀ او کردند و تفصیل تعمیر دوبارۀ عبادتگاه خدا، همه در کتاب تاریخ پادشاهان ثبت اند. بعد از مرگ یوآش پسرش، اَمَصیا جانشین او شد.Yg+آنهائی که برضد او توطئه نمودند، زاباد، پسر شِمعۀ عَمونی و یَهُوزاباد، پسر شمریت موابی بودند.داستان پسران او، پیشگوئی هائی که در بارۀ او کردند و تفصیل تعمیر دوبارۀ عبادتگاه خدا، همه در کتاب تاریخ پادشاهان ثبت اند. بعد از مرگ یوآش پسرش، اَمَصیا جانشین او شد.8fiعساکر سوریه برگشتند و او را که سخت زخمی شده بود ترک کردند. مأمورین خودش بر ضد او توطئه نمودند و به انتقام خون پسر یَهویاداع کاهن او را در بسترش کشتند. پس از آنکه او را بقتل رساندند، جنازه اش را به شهر داود بردند، اما در مقبرۀ شاهی دفن نکردند.Ye+باوجودیکه عساکر سوریه بسیار کم بود، مگر خداوند سپاه بزرگ یَهُودا را به دست شان تسلیم کرد، زیرا مردم یَهُودا خداوند، خدای اجداد خود را فراموش نمودند، بنابران، یوآش بسزای اعمال خود رسید.d1در اخیر همان سال سپاه سوریه برای حمله بر یَهُودا آمد و یَهُودا و اورشلیم را فتح کردند. رهبران آن ها را بقتل رساندند و غنیمت زیادی برای پادشاه دمشق بردند.vceبه این ترتیب، یوآش همه خوبیها و مهربانی هائی را که یَهویاداع، پدر زکریا به او نشان داده بود، فراموش کرد و در عوض پسر او را کشت. هنگامی که زکریا جان می داد، گفت: «خداوند این را ببیند و از شما بازخواست کند.»b1لیکن مردم بر ضد او توطئه کردند و به امر شاه او را در حویلی عبادتگاه سنگسار نمودند.9akآنگاه فرشتۀ خدا بر زکریا پسر یَهُویاداعِ کاهن آمد. او در برابر مردم ایستاد و به آن ها گفت: «خداوند چنین می فرماید: چرا شما از اوامر من اطاعت نمی کنید و روز بد را بر سر خود می آورید؟ پس حالا بخاطریکه شما مرا ترک کردید، من هم شما را ترک کرده ام.»<`qاما باز هم خداوند انبیاء را فرستاد تا آن ها را نصیحت کنند و بسوی او برگردانند، ولی آن ها گوش ندادند._#بنابران، آن ها عبادتگاه خداوند، خدای اجداد خود را ترک نمودند و به پرستش اَشیره و بتها پرداختند. بخاطر این گناه، غضب خداوند بر یَهُودا و اورشلیم آمد.A^{بعد از وفات یَهویاداع، رهبران یَهُودا پیش پادشاه آمدند و او را تحریک کردند که به سخنان آن ها گوش بدهد.L]چون او در اسرائیل و برای خداوند خدمات بزرگی کرده بود، بنابران او را در شهر داود در مقبرۀ پادشاهان دفن کردند.|\qیَهویاداع پیر و سالخورده شد و وقتیکه فوت کرد یکصد و سی ساله بود.n[Uوقتیکه کار ترمیم تمام شد، بقیۀ پول را برای پادشاه و یَهویاداع بردند و از آن پول ظروف طلا و نقره، از قبیل قاشق، کاسه و آلاتی که جهت قربانی سوختنی به کار می رفتند، برای عبادتگاه خداوند ساختند و تا که یَهویاداع زنده بود، همیشه قربانی سوختنی در عبادتگاه خداوند تقدیم می شد.RZ پس کارگران شروع به کار کردند و کار ترمیم به انجام رسید و عبادتگاه خداوند از حالت اولیه اش هم بهتر و مستحکمتر شد.EY بعد پادشاه و یَهویاداع پول را به کسانی که مسئول ترمیم عبادتگاه خداوند بودند، دادند تا از آن پول اجورۀ معمار و نجار و دیگر کسانی که کارهای مسگری و آهنگری را می کردند، بپردازند.X/ هر وقتیکه صندوق پُر می شد، لاویان آنرا برای مأمورین شاه می بردند. در آنجا منشی شاه، مأمورین و رئیس کاهنان صندوق را خالی می کردند و آنرا دوباره بجایش می فرستادند. این کار همه روزه صورت می گرفت و به این ترتیب، پول زیادی جمع شد.W+ پس تمام سرکردگان قوم و مردم با کمال خوشی آنقدر پول آوردند که صندوق لبالب پُر شد.pVY آنگاه به تمام شهرهای یَهُودا اعلان کرد تا مالیه ای را که موسی، خدمتگار خداوند، در بیابان بر مردم اسرائیل وضع کرده بود، بیاورند.Uپادشاه امر کرد که صندوقی بسازند و در بیرون دروازۀ عبادتگاه بگذارند.:Tm(پسران عتَلیای شریر به عبادتگاه خداوند هجوم برده و تمام اشیای مقدس آنرا وقف معبد بَعل کرده بودند.)S پس پادشاه یَهُوداع کاهن را بحضور خود خواند و به او گفت: «چرا لاویان را نفرستادی تا مالیه ای را که موسی، خدمتگار خداوند، بر مردم اسرائیل وضع کرده است از یَهُودا و اورشلیم جمع کنند و برای خیمۀ حضور خداوند بیاورند؟»UR#بنابران، کاهنان و لاویان را جمع کرد و به آن ها گفت: «به تمام شهرهای یَهُودا بروید و برای ترمیم عبادتگاه خداوند اعانه جمع کنید و هرچه زودتر در این کار عجله نمائید.» اما لاویان معطل شدند.vQeبعد از مدتی یوآش تصمیم گرفت که عبادتگاه خداوند را ترمیم کند.|Pqیَهویاداع برای او دو زن گرفت که از آن ها دارای چند پسر و دختر شد.O5یوآش در سراسر دوران عمر یَهویاداع کاهن، با اعمال نیک خود رضایت خداوند را حاصل کرد.KN یوآش هفت ساله بود که پادشاه شد و مدت چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش زِبیه و از باشندگان بئرشِبع بود.Mهمگی سرشار از خوشی بودند و بعد از آنکه عتَلیا بقتل رسید، شهر آرام شد.eLCبعد فرماندهان نظامی، اشراف، والیان و همه مردم کشور، پادشاه را از راه دروازۀ بالا به قصر سلطنتی آوردند و بر تخت شاهی نشاندند.همگی سرشار از خوشی بودند و بعد از آنکه عتَلیا بقتل رسید، شهر آرام شد.K%دروازه بانان را بدروازه های عبادتگاه گماشت تا مردم بدون طهارت بداخل آن نروند.KJیَهویاداع عده ای را تحت سرپرستی لاویان و کاهنان را برای محافظت عبادتگاه گماشت تا مطابق تشکیلات داود و اوامر کتاب تورات موسی قربانی سوختنی با شادی و سرود بحضور خداوند تقدیم کنند.lIQسپس همگی به معبد بعل رفتند و آن را ویران کردند. قربانگاه و بت او را شکستند و متان، کاهن بعل را در پیشروی قربانگاه بقتل رساندند.-HSبعد یَهویاداع پیمانی با تمام مردم و پادشاه بست که قرار آن پیمان، آن ها قوم خاص خداوند شدند.Uبغیر از کاهنان و لاویان موظف، به هیچ کسی اجازه ندهید که به عبادتگاه داخل شود، زیرا وظیفۀ آن ها ایجاب می کند که به داخل عبادتگاه بروند و برعلاوه آن ها پاک و مقدس اند. سایر مردم به کارهائی که خداوند برای شان تعیین فرموده است مصروف باشند.c=?یک سوم تان در قصر شاهی و یک سوم دیگر تان هم به دروازۀ پائین عبادتگاه موظف باشید و مردم دیگر هم در حویلی عبادتگاه جمع شوند.B<}پس کاری که باید بکنیم اینست: یک سوم شما لاویان و کاهنان که در روز شنبه می آئید از دروازه ها مراقبت کنید.;yو در عبادتگاه خدا پیمانی با پادشاه بستند. بعد یَهویاداع به آن ها گفت: «مطابق پیمان خداوند با خانوادۀ داود، پسر پادشاه باید به سلطنت برسد.[:/بعد در سراسر کشور یَهُودا سفر کردند و لاویان و سرکردگان اسرائیل را از تمام شهرهای یَهُودا جمع کرده به اورشلیم آمدند*9 Oدر سال هفتم حکومت عتلیا، یَهویاداع تصمیم گرفت که دست به کار شود. بنابران، با عده ای از فرماندهان نظامی از قبیل عَزَریا، پسر یَهُورام، اسماعیل، پسر یَهُوحانان، عَزَریا، پسر عوبید، مَعَسیا، پسر عدایا و الیشافاط، پسر زِکری همدست شد.$8A یوآش مدت شش سال در عبادتگاه خداوند پنهان ماند و عتَلیا زمام امور سلطنت را در دست داشت.77 اما یَهُوشَبَع، دختر پادشاه، یوآش، پسر اخزیا را که بنا بود کشته شود، از بین پسران شاه دزدید و با دایه اش در یکی از اطاقهای خواب پنهان کرد. به این ترتیب، یَهُوشَبَع، دختر یَهُورام پادشاه و زن یَهُوداع کاهن بخاطریکه خواهر اخزیا بود، طفل را از عتَلیا پنهان کرد و از کشته شدن نجاتش داد.یوآش مدت شش سال در عبادتگاه خداوند پنهان ماند و عتَلیا زمام امور سلطنت را در دست داشت.L6 وقتی عتَلیا، مادر اخزیا از مرگ پسر خود اطلاع یافت، امر کرد که همه اعضای خانوادۀ پادشاهان یَهُودا کشته شوند. 5  بعد به جستجوی اخزیا رفت و او را در حالیکه در سامره پنهان شده بود، یافت و پیش ییهُو آورد و ییهُو او را نیز بقتل رساند. وقتی او را دفن می کردند، گفتند: «این است نواسۀ یَهُوشافاط که از دل و جان به خداوند ایمان داشت.» به این ترتیب، از خانوادۀ اخزیا کسی بجا نماند که قادر به پیشبرد سلطنت باشد.-4Sهنگامی که ییهُو می خواست خانوادۀ اخاب را قصاص کند، با چند نفر از شهزادگان یَهُودا و برادرزاده های اخزیا که ضمناً مأمورین او هم بودند، برخورد و ییهُو آن ها را کشت.r3]از طرف خدا مقدر بود که سقوط اخزیا با رفتن او پیش یُورام صورت بگیرد، زیرا وقتی به آنجا رسید، با یَهُورام به ملاقات ییهُو، پسر نِمشی رفت. (نِمشی کسی بود که خداوند او را برای نابودی خاندان اخاب تعیین کرد.) 2و او برای تداوی جراحاتی که در جنگ با حَزایل، پادشاه سوریه برداشته بود، به یِزرعیل رفت. اخزیا، پسر یَهُورام پادشاه برای عیادت او به یِزرعیل آمد.1!حتی با مشورۀ آن ها به اتفاق یُورام، پسر اخاب پادشاه، اسرائیل برای جنگ با حَزایل، پادشاه سوریه به راموت جِلعاد رفت. عساکر سوریه یُورام را زخمی کردندY0+او مثل خانوادۀ اخاب کارهائی کرد که خداوند را ناراضی ساخت، چون بعد از مرگ پدرش مشاورینش او را به راه نابودی کشاندند.8/iاخزیا هم راه و روش خانوادۀ اخاب را در پیش گرفت، زیرا مادرش او را در ارتکاب اعمال زشت تشویق می کرد.].3او بیست و دو ساله بود که بر تخت سلطنت نشست و مدت یکسال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش نواسۀ عُمری بود و عتَلیا نام داشت.m- Uبعد مردم اورشلیم اخزیا کوچکترین پسر یَهُورام را به پادشاهی انتخاب کردند، زیرا آن گروهی که با عربها به یَهُودا حمله کردند، سایر پسران او را کشتند. بنابران، اخزیا، پسر کوچک یَهُورام به پادشاهی رسید.%,Cاو در سن سی و دو سالگی به سلطنت رسید و مدت هشت سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مرگ او برای مردم بی تأثیر بود و او را در شهر داود دفن کردند، ولی نه در مقبرۀ پادشاهان.+-سرانجام، در اخیر سال دوم بخاطر مرضی که دامنگیرش شده بود روده هایش بیرون ریختند و با رنج و عذاب شدیدی جان داد. ملت او، وقتیکه پدرش فوت کرد، به افتخارش آتش روشن کردند، ولی او را بدون هیچگونه مراسمی بخاک سپردند.او در سن سی و دو سالگی به سلطنت رسید و مدت هشت سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مرگ او برای مردم بی تأثیر بود و او را در شهر داود دفن کردند، ولی نه در مقبرۀ پادشاهان.w*gبعد از همۀ این وقایع، خداوند او را به مرض بیدرمانی مبتلا کرد.) آنگاه خداوند کاری کرد که فلسطینی ها و عربها که همسایۀ حبشی ها بودند، بر یَهُودا حمله آوردند و آنرا تصرف کردند. همه چیزهائی را که در قصر شاه یافتند و متعلق به او بودند با خود بردند. همچنان پسران و زنان او را هم اسیر گرفتند و بغیر از پسر کوچکش، یَهواَخاز هیچ کسی را برای او باقی نگذاشتند.F(تو خودت به مرض روده دردی مبتلا می شوی که درد آن روزبروز بدتر می گردد و روده هایت گنده شده بیرون می ریزند.»|'qبنابران، بلای بدی را بر سر ملت، اطفال، زنها و دارائی ات می آورد.&  بلکه راه و روش پادشاهان اسرائیل را تعقیب نمودی، مثل خاندان اخاب، مردم یَهُودا و باشندگان اورشلیم را گمراه ساختی و براه گناه و بت پرستی کشاندی، برادرانت را هم که اعضای فامیل پدرت و همۀ آن ها از تو بهتر بودند کشتی،B%} آنگاه اِیلیای نبی نامه ای به این مضمون برای او نوشت: «خداوند، خدای جدت، داود می فرماید: تو نه در راه خوب پدرت، یَهُوشافاط رفتی و نه از روش نیک آسا، پادشاه یَهُودا پیروی کردی،*$M یَهُورام برعلاوۀ کارهای زشت خود بتخانه هائی هم در کوهستان یَهُودا آباد کرد و باشندگان اورشلیم را تشویق نمود که در آن معابد عبادت کنند و همۀ آن ها را گمراه ساخت.9#k بنابران، ادوم تا به امروز بر ضد یهودا بغاوت خود را ادامه داده است. در همان وقت لِبنَه هم بر ضد حکومت یَهُورام شورش کرد، زیرا که او خداوند، خدای پدران خود را ترک کرده بود.3"_ یَهُورام با تمام لشکر و عرابه های جنگی خود به عزم حمله حرکت کرد. ادومیان او را با سپاه و تجهیزاتش محاصره کردند، اما آن ها هنگام شب از تاریکی استفاده کرده فرار نمودند.!5در دوران سلطنت یَهُورام، ادوم بر ضد یهودا بغاوت کرد و پادشاهی برای خود تعیین نمود.} sاما خداوند بخاطر پیمانی که با داود بسته و وعده فرموده بود که چراغ او و اولاده اش همیشه روشن باشد، نخواست که خانوادۀ داود را از بین ببرد.|qاو راه و روش پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفت و از کارهای اخاب پیروی نمود و با دختر او ازدواج کرد. خداوند از اعمال ناشایست او ناراضی بود. یَهُورام سی و دو ساله بود که پادشاه شد و مدت هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد.pYوقتی یَهُورام بر تخت سلطنت پدر خود نشست و قدرت را به دست گرفت، همه برادران خود را همراه با عده ای از رهبران اسرائیل با شمشیر کشت.yپدر شان تحفه های قیمتی از نقره و طلا، املاک و شهرهای مستحکم در یَهُودا به آن ها داد، اما سلطنت را به یَهُورام بخشید، زیرا او پسر اولش بود..Uبرادرانش (پسران دیگر یَهُوشافاط) عَزَریا، یحیئیل، زکریا، عَزریا، میکائیل و شِفَطیا بودند.+ Qوقتی یَهُوشافاط فوت کرد او را در مقبرۀ آبائی اش بخاک سپردند و پسرش، یَهُورام جانشین او شد. %آنگاه اَلِعازار، پسر دودواهوی مَریشایی در بارۀ یَهُوشافاط پیشگوئی کرده گفتند: «چون تو با اخزیا همدست شدی، خداوند همه چیزهائی را که ساخته ای از بین می برد.» بنابران همه کشتی ها شکستند و نتوانستند که به ترشیش بروند.0Y$با او در ساختن کشتی برای سفر به ترشیش شریک شد و همچنین کشتی هائی هم در عَصیون ـ جابَر ساختند.آنگاه اَلِعازار، پسر دودواهوی مَریشایی در بارۀ یَهُوشافاط پیشگوئی کرده گفتند: «چون تو با اخزیا همدست شدی، خداوند همه چیزهائی را که ساخته ای از بین می برد.» بنابران همه کشتی ها شکستند و نتوانستند که به ترشیش بروند.2]#یَهُوشافاط، پادشاه یَهُودا با اخزیا، پادشاه اسرائیل که یک شخص بد بود معاهدۀ دوستی امضاء کرد.xi"بقیۀ وقایع دوران سلطنت یَهُوشافاط را، از آغاز تا انجام، یِیهُوی پسر حنانی گزارش داده است که در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت اند.'G!اما معابد بالای تپه ها را ویران نکرد و دلهای مردم هنوز هم مایل به خدای پدران شان نبودند.2] او در راه پدر خود، آسا قدم برداشت و از آن راه انحراف نکرد. اعمال او همه مورد پسند خداوند بودند.این بود شرح حال دوران سلطنت یَهُوشافاط. او در سن سی سالگی به سلطنت رسید و مدت بیست و پنج سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش عَزوبه، دختر شِلحی بود. 9بنابران، در قلمرو یَهُوشافاط آرامی حکمفرما شد و خداوند از هر طرف به او آرامی بخشید.4aچون پادشاهان ممالک اطراف شنیدند که خداوند شخصاً با دشمنان اسرائیل جنگ کرد همه را ترس فرا گرفت.آن ها با ساز چنگ و رباب و نَی به عبادتگاه خداوند در اورشلیم داخل شدند. بعد همۀ مردم یَهُودا و اورشلیم بسرکردگی یَهُوشافاط با خوشی سُرُور کامل به اورشلیم برگشتند، زیرا خداوند آن ها را بر دشمنان شان غالب کرده بود.\1در روز چهارم در وادی برکت اجتماع کردند و مراتب شکرگزاری را بحضور خداوند بجا آوردند و او را متبارک خواندند و از همین جهت است که آنجا را وادی برکت نامیدند و تا به امروز به همین نام یاد می شود.Z -یَهُوشافاط و عساکر او غنیمت بسیاری گرفتند و مقدار زیادی از اموال، البسه و اشیای گرانبها را تا که برده می توانستند برای خود گرفتند. غنیمت آنقدر زیاد بود که جمع کردن آن سه روز را در بر گرفت. -وقتی سپاه یَهُودا به برج پهره داران در بیابان رسیدند، در آنجا اجساد کشته شدگان را دیدند که بروی زمین افتاده بودند و حتی یکنفر هم نتوانسته بود فرار کند.l Qلشکر موآبیان و عمونیان بر باشندگان کوه سعیر تاختند و همه را کشتند. بعد از آن بجان یکدیگر خود افتادند و به دست خود از بین رفتند.< qوقتی آن ها شروع بنواختن سرود حمد و ثنا کردند، خداوند سپاه عمونیان، موآبیان و کوه سعیر را که بغرض حمله بر یَهُودا آمده بودند بوحشت انداخت و سراسیمه کرد و آن ها را شکست داد.2 ]پس از آنکه با مردم مشوره کرد، چند نفر را گماشت تا سرود حمد خداوند را بنوازند و پیشاپیش لشکر با لباس مخصوص بروند و بگویند: «خدا را شکر کنید، زیرا محبت او جاودانی است.»=sصبح وقت روز دیگر همگی برخاستند و به بیابان تَقوع رفتند. در بین راه یَهُوشافاط ایستاد و گفت: «ای مردم یَهُودا و ساکنین اورشلیم بشنوید! به خداوند، خدای خود توکل کنید تا نیرومند شوید! به سخنان انبیاء او باور کنید تا در همه کارهای تان موفق گردید.»Gآنگاه لاویانی از خانواده های قُهاتی و قورَحی برخاستند و با آواز بلند خداوند، خدای اسرائیل را سپاس گفتند.^5آنگاه یَهُوشافاط رو به زمین افتاد و همه مردم یَهُودا و باشندگان اورشلیم نیز بحضور خداوند سجده کردند و او را پرستیدند. شما مجبور نیستید که جنگ کنید. در اردوگاه خود آرام بایستید، آنوقت خواهید دید که خداوند چگونه ظفر را نصیب تان می کند. ای مردم یَهُودا و اورشلیم نترسید و هراسان نباشید. فردا به مقابلۀ آن ها بروید. خداوند همراه شما است.» vq~,}<{zyxx=w vuDtrr0qppodmll kpjhgfeexcb\a`b^]\JZYXWuVV8TT=SuRiQPPtO`NMGLKJ H-GHFCEC-B{@b??;=<;;3:9764322V11:0/-,,<+*k'&%$^#I!!%5UrE n  fq8mi آنگاه دست به کار شدند و قربانگاه های بت پرستان را که در اورشلیم بودند، ویران کردند، همچنین قربانگاه های خوشبوئی دودکردنی را از جای شان کندند و در وادی قِدرون انداختند.cl? به این ترتیب، در ماه دوم تعداد زیادی از مردم برای برگزاری عید نان فطیر در اورشلیم یکجا شدند و جمعیت بزرگی را تشکیل دادند.Nk با کمک خداوند، مردم یَهُودا هم یکدل شدند و از فرمان شاه و مأمورین دولت، به پیروی از کلام خداوند، اطاعت کردند.j تنها عدۀ کمی از قبیلۀ اَشیر، مَنَسّی و زبولون حاضر شدند که به اورشلیم بروند.giGپس قاصدان به سرزمین افرایم و مَنَسّی و تا زبولون، از یک شهر به شهر دیگری رفتند، اما مردم به آن ها خندیدند و مسخرۀ شان کردند.4haزیرا اگر بسوی خداوند برگردید، کسانی که خویشاوندان و فرزندان تان را به اسارت برده اند، بر آن ها رحم می کنند و آن ها را به این سرزمین پیش شما بر می گردانند، زیرا که خداوند رحیم و مهربان است. اگر بسوی او برگردید او هم از شما رو بر نمی گرداند.»\g1مانند اجداد خود سرسختی نکنید، بلکه بحضور خداوند، سر تواضع و فروتنی خم نمائید. به عبادتگاه او که آنرا تا به ابد تقدیس نموده است، بیائید و او را پرستش نمائید تا خشم شدید او از سر تان رفع شود،_f7مثل پدران و برادران تان نباشید که از خداوند، خدای اجداد خود نافرمانی کردند و اینک می بینید که خداوند همه را از بین برد.Geپس قاصدان شاه بسراسر اسرائیل و یَهُودا رفتند و فرمان پادشاه را که حاوی این مضمون بود برای شان رساندند: «ای قوم اسرائیل، بسوی خداوند، خدای ابراهیم و اسحاق و اسرائیل برگردید زیرا او شما را هم که از دست پادشاهان آشور فرار کرده اید، بسوی خود فراخواند.`d9که به تمام مردم ـ از بئرشِبع تا دان ـ اعلان شود تا همۀ قوم مراسم عید فِصَح را به افتخار نام خداوند، خدای اسرائیل برگزار کنند، زیرا از مدت زیادی تا آن زمان با آن تعداد کثیر مردم تجلیل نشده بود.Yc+پس این نظریه مورد پسند شاه و جمعیت قرار گرفتb چون مردم نتوانستند که در وقت معین، یعنی در ماه اول سال عید فِصَح را تجلیل کنند و بخاطریکه کاهنان به تعداد کافی تقدیس نشده بودند و برعلاوه، مردم زیاد هم نتوانستند که در اورشلیم جمع شوند، حِزقیا، مقامات دولتی و تمام مردم اورشلیم تصمیم گرفتند که مراسم عید را در ماه دوم برگزار نمایند. بنابران، حِزقیا پادشاه، نامه هائی بسراسر اسرائیل و یَهُودا و همچنین به قبایل افرایم و مَنَسّی فرستاد و از آن ها دعوت کرد که به عبادتگاه خداوند بیایند و به افتخار نام خداوند، خدای اسرائیل مراسم عید فِصَح را تجلیل کنند.$aA"حزقیا و همۀ مردم از اینکه خداوند به آن زودی در اجرای کارهای شان کمک کرد، خوشحال بودند.`+!به اضافۀ قربانی های سوختنی، مقدار زیادی چربی و دُنبۀ قربانی سلامتی و نوشیدنی هم تقدیم شد. سرانجام، عبادتگاه خداوند برای عبادت آماده شد.حزقیا و همۀ مردم از اینکه خداوند به آن زودی در اجرای کارهای شان کمک کرد، خوشحال بودند.M_ اما چون تعداد کاهنان کم بود و نمی توانستند همه قربانی ها را پوست کنند، بنابران، تا که سایر کاهنان خود را تقدیس کردند برادران شان، یعنی لاویان حاضر شدند که برای انجام کار با آن ها کمک نمایند. (لاویان نسبت به کاهنان در اجرای امور عبادتگاه صادق تر بودند.)^wبرعلاوه ششصد گاو و سه هزار گوسفند هم قربانی کردند تا مردم بخورند.[]/که جمله هفتاد گاو نر، صد قوچ و دوهزار بره بود.x\iبعد حزقیا گفت: «چون مراسم تقدیس انجام شد، حالا باید قربانی شکرانگی را به عبادتگاه خداوند بیاورید.» مردم همگی قربانی شکرانگی را آوردند و همچنین کسان دیگر قرار دلخواه حیواناتی جهت قربانی سوختنی هم آوردندa[;در آخر، حزقیا و رهبران قوم به لاویان امر کردند تا سرود حمد خداوند را که داود و آساف نوشته بودند بخوانند و آن ها با خوشی و سرور زیاد نوای حمد خداوند را سرودند و مردم زانو زده خدا را پرستش کردند.{Zoپس از پایان مراسم، پادشاه و حاضرین زانو زده خدا را پرستش کردند.7Ygتمام حاضرین به سجده افتادند و تا پایان مراسم سرایندگان سرائیدند و نوازندگان ساز خود را نواختند.!X;بعد حزقیا امر کرد که قربانی سوختنی را بر قربانگاه تقدیم کنند. با شروع مراسم قربانی سرود حمد خداوند را خواندند و سُرنا و آلات موسیقی داود آنرا همراهی کردند.W-پس لاویان با همان آلات موسیقی که داود می نواخت و کاهنان با سُرنا آماده ایستادند.vVeحزقیا، قرار امری که خداوند به توسط جاد پیغمبر و ناتان نبی به داود داده بود لاویان را با دایره و چنگ و رباب در عبادتگاه خداوند گماشت.TU!بعد کاهنان آن ها را کشتند و خون آن ها را بعنوان کفارۀ گناهِ تمام مردم اسرائیل بر قربانگاه پاشیدند، زیرا پادشاه امر کرده بود که قربانی گناه و قربانی سوختنی برای تمام اسرائیل تقدیم شود.)TKو در آخر هفت بُز نر را جهت کفارۀ گناه بحضور جمعیت آوردند و دستهای خود را بر آن ها گذاشتند.WS'پس آن ها گاوها را کشتند و خون آن ها را بر قربانگاه پاشیدند. بعد قوچها را کشتند و خون آن ها را هم بر قربانگاه پاشیدند`R9در آنجا هفت گاو، هفت قوچ، هفت بره و هفت بُز نر را بعنوان کفارۀ گناه برای سلطنت، عبادتگاه و مردم یَهُودا آوردند و شاه به کاهنان اولادۀ هارون امر کرد که آن ها را بر قربانگاه خداوند قربانی کنند..QUآنگاه حزقیا پادشاه بزودی همۀ مأمورین شهر را جمع کرد با آن ها یکجا به عبادتگاه خداوند رفتند.P}همچنین تمام ظروفی را که آحاز پادشاه در دوران سلطنت خود، وقتیکه از خداوند رو برگردانیده و از عبادتگاه بیرون کرده بود دوباره بداخل عبادتگاه آوردیم و آماده و تقدیس کردیم و در پیشروی قربانگاه خداوند قرار دادیم.»Oبعد لاویان پیش حزقیا پادشاه رفتند و به او گفتند: «ما کار تقدیس عبادتگاه را با قربانگاه قربانی سوختنی و وسایل آن، میز نان مقدس و ظروف آن تمام کردیم.jNMمراسم تقدیس را در روز اول ماه اول شروع کردند. در روز هشتم به دهلیز عبادتگاه رسیدند. هشت روز دیگر هم کار کردند تا اینکه کار تقدیس تمام شد و در روز شانزدهم ماه عبادتگاه خداوند برای عبادت آماده گردید.M/کاهنان اطاق اندرون عبادتگاه را پاک کردند و همه چیزهای نجس را که در آنجا یافتند به حویلی عبادتگاه بردند و سپس لاویان همه را از آنجا به وادی قِدرون بردند.ZL- این اشخاص برادران خود را جمع نموده طهارت کردند و قرار امر شاه و کلام خداوند، بداخل عبادتگاه رفته آنرا تقدیس نمودند.K5 آنگاه از لاویانی که آنجا بودند این عده آمادۀ خدمت شدند: از خانوادۀ قُهاتی ها: مَحَت پسر عَماسای و یوئیل پسر عَزَریا از خانوادۀ مراری: قیس پسر عبدی و عَزَریا پسر یَهلَل ئیل از خانوادۀ جرشونی ها: یوآخ پسر زِمه و عِیدَن پسر یوآخ از خانوادۀ الیصافان: شِمری و یعی ئیل از خانوادۀ آساف: زَکَریا و مَتَنیا از خانوادۀ هیمان: یحیئیل و شِمعی از خانوادۀ یدوتون: شِمَعیه و عُزی ئیل.J! فرزندان من، وظیفۀ تانرا از روی ایمان و اخلاص بجا آورید، زیرا خداوند شما را برگزیده است که در حضور او کمربستۀ خدمت باشید و برای او خوشبوئی دود کنید.»5Ic حالا آرزوی من این است که با خداوند، خدای اسرائیل پیمانی ببندم تا خشم سوزندۀ او از سر ما رفع شود..HU به همین خاطر، پدران ما با دَم شمشیر دشمن کشته شدند و پسران، دختران و زنان ما به اسارت رفتند.Gبنابران، غضب خداوند بر مردم یَهُودا و اورشلیم آمد. و قراریکه می بینید، خداوند سبب شد دشمنان آن ها را به وحشت بیندازند و مورد تمسخر قرار دهند. F دروازه های عبادتگاه را بستند و چراغ هایش را خاموش نمودند. در عبادتگاه پاک خدای اسرائیل دیگر خوشبوئی دود نکردند و قربانی سوختنی اهداء ننمودند.xEiپدران ما خیانت کردند و با اعمال زشت خود خداوند، خدای ما را ناراضی ساختند. آن ها او را ترک کردند و از عبادتگاه خداوند روی برگردانیدند.3D_و خطاب به آن ها کرده گفت: «شما ای لاویان، به سخنان من گوش بدهید! طهارت کنید و عبادتگاه خداوند، خدای اجداد تان را تقدیس نمائید. چیزهای نجس را از آن عبادتگاه بیرون کنید.Cاو کاهنان و لاویان را برای یک جلسه در میدان شمالی عبادتگاه فراخواندBحِزقیا در ماه اول سال اول سلطنت خود دروازه های عبادتگاه را باز و ترمیم کرد. A او مثل جد خود داود، با اعمال نیک خود رضایت و خوشنودی خداوند را حاصل کرد.g@ Iحزقیا در بیست و پنج سالگی به سلطنت رسید و مدت بیست و نُه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش دختر زکریا بود و اَبِیَه نام داشت.?!وقتی آحاز فوت کرد و با پدران خود پیوست، جنازۀ او را در شهر اورشلیم بردند، اما در مقبرۀ پادشاهان اسرائیل دفن نکردند و پسرش، حِزقیا بجای او پادشاه شد.c>?بقیۀ وقایع دوران سلطنت آحاز، رفتار و کردار او از اول تا آخر در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل نوشته شده اند.وقتی آحاز فوت کرد و با پدران خود پیوست، جنازۀ او را در شهر اورشلیم بردند، اما در مقبرۀ پادشاهان اسرائیل دفن نکردند و پسرش، حِزقیا بجای او پادشاه شد. = معابد بلند در تمام شهرهای یَهُودا آباد کرد تا برای خدایان بیگانه خوشبوئی دود کند. به این ترتیب آتش خشم خداوند، خدای اجداد خود را شعله ور ساخت.!<;آحاز ظروف و وسایل عبادتگاه خداوند را جمع کرد و همه را تکه تکه کرد، دروازه های عبادتگاه خداوند را بست و برای خود در هر گوشه و کنار شهر اورشلیم قربانگاه ساخت.;زیرا برای خدایان مردم دمشق که او را شکست دادند، قربانی کرد و گفت: «چون آن خدایان به پادشاهان سوریه کمک کردند من هم برای شان قربانی می کنم تا به من هم کمک نمایند.» اما آن ها برعکس، سبب بربادی او و تمام مردم اسرائیل شدند.:1آحاز پادشاه در آن دوران درماندگی و بیچارگی بیش از بیش در برابر خداوند گناه ورزید.89iو باوجودیکه آحاز از خزانه های عبادتگاه خداوند و قصر شاهی به او جزیه داد، اما فایده ای برایش نکرد.X8)اما وقتیکه تِلغَت پِلناسَر، پادشاه آشور به یَهُودا رسید، بعوض اینکه به او کمک کند، مشکلات زیادی برای او فراهم کرد 7خداوند بخاطر اعمال زشت آحاز، پادشاه یَهُودا، مردم یَهُودا را خوار و ذلیل ساخت، زیرا او مردم را گمراه کرد و در برابر خداوند مرتکب گناه بزرگی شد.\61فلسطینی ها هم به شهرهائی که در دامنۀ کوهها و جنوب یَهُودا بودند حمله آوردند و شهرهای بیت شمس، اَیَلون، جِدیروت، سوکوه، تِمنَه و جِمزو را با دهات شان تصرف کرده در آنجا سکونت اختیار نمودند.-5Sزیرا ادومیان بار دیگر بر یَهُودا حمله کردند، آن ها را شکست دادند و مردم شان را اسیر گرفتند.s4_در همین وقت آحاز پادشاه دست کمک بسوی پادشاه آشور دراز کرد،3#آنگاه رهبران نامبرده به اسیرانِ که برهنه بودند، از آن غنیمت لباس دادند که تن خود را بپوشانند. همچنین پاپوش، خوردنی و نوشیدنی هم برای شان تهیه نمودند. کسانی را که مریض و ناتوان بودند بر خرها سوار کردند و پیش خویشاوندان شان به اریحا که شهر درختان خرما بود، بردند و بعد خودشان به سامره برگشتند..2Uبنابران، مردان مسلح همه اسیران را با همه غنیمتی که آورده بودند پیش رهبران قوم و مردم بردند.n1U آن ها به کسانی که از جنگ برگشته بودند گفتند: «شما نمی بایست اسیران را به اینجا بیاورید، زیرا با این کار تان ما را در حضور خداوند گناهکار می سازید. ما خود ما زیاد گناه کرده ایم و شما می خواهید به گناه ما بیفزائید. این عمل شما سبب خواهد شد که قهر و غضب خداوند بر سر ما بیاید.» 09 یک عده از رهبران افرایمی هم به مخالفت برخاستند. آن ها عبارت بودند از عَزَریا پسر یَهُوحانان، بَرَکیا پسر مِشُلیموت، یَحِزقیا پسر شلوم و عماسا پسر حَدلای./{ پس به حرف من گوش بدهید و خویشاوندان تان را که اسیر گرفته اید، واپس به خانه های شان بفرستید، در غیر آن خشم شدید خداوند بر سر تان خواهد آمد.»a.; حالا شما می خواهید زن و مرد مردم یَهُودا را غلام خویش بسازید. آیا خود شما در مقابل خداوند، خدای تان هیچ گناهی نکرده اید؟\-1 اما عودید، یکی از انبیای خداوند که در سامره بود، به ملاقات عساکری که از جنگ برگشته بودند، رفت و به آن ها گفت: «چون خداوند، خدای اجداد تان بر مردم یَهُودا قهر شد، آن ها را به دست شما تسلیم کرد، اما شما از روی خشم آن ها را بقتل رساندید و خبر آن فاجعه به آسمان رسید., سپاه اسرائیل، دوصد هزار نفر از زن و پسر و دختر مردم یَهُودا را باوجودیکه خویشاوندان آن ها بودند، اسیر گرفتند و با غنیمت زیادی به سامره بردند.+}بعد زِکری که یک مرد شجاع اسرائیلی بود، شهزاده مَعَسیا، عزریقام، فرمانده گارد سلطنتی و اَلقانَه را که شخص دوم در دربار شاه بود بقتل رساند.$*Aفَقَح (پسر رِملیا) پادشاه اسرائیل، یکصد و بیست هزار نفر را که همه مردان جنگجو بودند، در یک روز در یَهُودا کشت، زیرا آن ها خداوند، خدای پدران خود را ترک کردند.n)Uبنابران، خداوند، خدای او، به دست پادشاه سوریه مغلوبش ساخت. پادشاه سوریه تعداد زیادی از عساکر او را اسیر گرفت و به دمشق بُرد. پادشاه اسرائیل هم او را مغلوب کرد و تعداد بی حسابی از سپاه او بقتل رسیدند.#(?در مراسم قربانی و دود کردن خوشبوئی در معابد بالای تپه ها و زیر هر درخت سبز، شرکت نمود.'و در قربانگاه وادی بنی هِنوم خوشبوئی دود کرد. به پیروی از کردار زشت اقوامی که خداوند آن ها را از سر راه مردم اسرائیل راند، پسران خود را قربانی کرد.&بلکه راه و روش پادشاهان اسرائیل را تعقیب کرد. او حتی بت بَعل را ساختh% Kآحاز بیست ساله بود که پادشاه شد و مدت شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. خداوند از اعمال او راضی نبود و براه جد خود، داود نرفت،$w وقتی مُرد او را در شهر داود بخاک سپردند و پسرش، احاز جانشین او شد.# یوتام بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد و مدت شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد.وقتی مُرد او را در شهر داود بخاک سپردند و پسرش، احاز جانشین او شد.D"بقیۀ وقایع دوران سلطنت یوتام، جنگها و شیوه و رفتار او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یَهُودا ثبت اند.'!Gچون رفتار و کردار یوتام در حضور خداوند راست و صادقانه بود، بنابران، صاحب قدرت زیادی شد.L با پادشاه عَمونی جنگید و او را شکست داد. عَمونی ها سه هزار و چهارصد کیلوگرام نقره، یکهزار تُن گندم و یکهزار تُن جو به او می دادند. آن ها در سال دوم و سوم هم همان مقدار جزیه را دادند، برعلاوه، شهرهائی هم در کشور یَهُودا و چندین قلعه و برج در جنگلها ساخت.-Sیوتام دروازۀ فوقانی عبادتگاه خداوند را ساخت و بر دیوار عوفل یک تعداد تعمیراتی را آباد کرد.mSاو مثل پدر خود با کارهای نیک خود رضایت خداوند را حاصل کرد، اما برعکس پدر خود بداخل عبادتگاه نرفت، زیرا می دانست که گناه محسوب می شود. لیکن مردم یَهُودا هنوز هم به فساد و اعمال زشت خود ادامه می دادند.X +یوتام بیست و پنج ساله بود که به سلطنت رسید و مدت شانزده سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یروشه، دختر صادوق بود.r]وقتی عُزیا فوت کرد و با پدران خود پیوست او را، باوجودیکه مرض جذام داشت، در مقبرۀ پادشاهان بخاک سپردند و پسرش، یوتام جانشین او شد.بقیۀ وقایع دوران سلطنت عُزیا را، از اول تا آخر، اشعیای نبی، پسر آموص ثبت کتاب کرده است.وقتی عُزیا فوت کرد و با پدران خود پیوست او را، باوجودیکه مرض جذام داشت، در مقبرۀ پادشاهان بخاک سپردند و پسرش، یوتام جانشین او شد.\1بنابران، عُزیا تا به آخر عمر خود به آن مرض دچار بود و بخاطر آن در یک خانه ای، جدا از مردم و دور از عبادتگاه خداوند بسر می برد. پسرش، یوتام سرپرست خاندان شاهی بود و امور مملکت را اداره می کرد.Lوقتی عَزَریا و کاهنان آن لکه را در پیشانی او دیدند، فوراً او را از آنجا بیرون بردند، در حقیقت خود او هم می خواست هرچه زودتر از آنجا خارج شود، زیرا خداوند او را به آن مرض مبتلا ساخت.dAعُزیا که منقلی را برای دودکردن خوشبوئی در دست داشت، غضبناک شد و همینکه خشمش بر کاهنان افروخته گردید، ناگهان در مقابل آن ها، در پهلوی قربانگاهِ عبادتگاه خداوند، لکۀ بَرَص در پیشانی او پیدا شد.و مانع کار او شدند و به او گفتند: «این کار، وظیفۀ کاهنان اولادۀ هارون است که برای امور عبادتگاه تقدیس شده اند. تو حق نداری که این کار را بکنی. از اینجا خارج شو. تو خطای بزرگی را مرتکب شدی و از خداوند اجری نمی گیری.»nUعَزریای کاهن و هشتاد نفر از کاهنان شجاع بدنبال او رفتندW'اما قدرت و شهرت، او را مغرور ساخت و همین غرور او بود که سرانجام اسباب نابودی او را فراهم کرد، زیرا در مقابل خداوند گناه ورزید و شخصاً بداخل عبادتگاه رفت و بر قربانگاه آن خوشبوئی دود کرد.=sمنجنیق هائی را که در اورشلیم بوسیلۀ کارگران ماهر ساخته شده بودند، در اختیار خود داشت که می توانستند سنگهای بسیار بزرگی را پرتاب کنند. به این ترتیب، شهرت عُزیا در همه جا پخش شد و قدرت زیادی پیدا کرد، زیرا از کمک فوق العادۀ خداوند برخوردار بود.xiعُزیا همۀ آن ها را با کلاهِ آهنی، زره، کمان و فلاخن مجهز ساخت.D و یک سپاه سیصد و هفت هزار و پنجصد نفری را که از شاه دفاع و در برابر دشمن جنگ می کرد، تحت ادارۀ خود داشتند.]3 فرماندهان نظامی را سرکردگان خانواده ها تشکیل می دادند. اینها همه مردان شجاع و جنگجو و تعداد شان دوهزار و ششصد نفر بودR او دارای یک اردوی مسلح و آماده برای جنگ و متشکل از فرقه های مختلفی بود. تعداد و شمارۀ آن ها را یعی ئیل منشی و مَعَسیا معاون او تعیین و اداره می کردند. فرمانده عمومی سپاه او حَنَنیا بود.E او همچنین برجهائی در بیابان بنا کرد و کاریزها و چاه هائی هم در آنجا حُفر نمود، زیرا رمه و گلۀ زیادی در دامنۀ کوهها و دشتها داشت. عُزیا مردی بود که از دهقانی و زراعت لذت می بُرد، بنابران، دهقانان و باغبانان زیادی در کوهستانها و زمینهای زراعتی داشت.1 [ برعلاوه، برجهای مستحکم بر دروازۀ زاویه و دروازۀ وادی در جائی که حصار اورشلیم می پیچید، ساخت. 'عَمونی ها به او جزیه می دادند و شهرت او تا سرحدات مصر رسید و صاحب قدرت زیادی شد.= sخدا او را در جنگ با فلسطینی ها و عربهای که در جور بَعل ساکن بودند و همچنین در جنگ با معونی ها کمک کرد. }عُزیا با فلسطینی ها به جنگ رفت و دیوارهای جَت، یَبنه و اَشدُود را ویران کرد، و شهرهائی در سرزمین اَشدُود و دیگر مناطق فلسطینی ها بنا نمود. و تا که زکریا زنده بود از دل و جان می کوشید تا خوشنودی و رضایت خداوند را حاصل کند، زیرا زکریا او را در راه خدا پرستی تشویق و راهنمائی می کرد. چون عُزیا طالب خداوند بود، خداوند هم او را برکت داد و در کارهایش توفیق بخشید.+خداوند از اعمال و کردار او راضی بود. او راه و روش پدر خود، اَمَصیا را در پیش گرفتlQعُزیا شانزده ساله بود که به سلطنت رسید و مدت پنجاه دو سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یَکُلیا و از باشندگان اورشلیم بود.او بعد از مرگ پدر خود شهر ایلوت را آباد کرد و آنرا دوباره ضمیمۀ یَهُودا ساخت.$ Cمردم یَهُودا، عُزیا را که شانزده ساله بود بعوض پدرش، اَمَصیا به پادشاهی انتخاب کردند.{بعد جنازۀ او را ذریعۀ اسپ آوردند و با پدرانش در شهر داود دفن کردند.Oاز همان زمانی که اَمَصیا دست از پیروی خداوند کشید، مردم مخالف او شدند و سرانجام برضد او توطئه کردند و او به شهر لاکیش فرار نمود، اما آن ها به دنبال او به لاکیش رفتند و او را در آنجا کشتند.بعد جنازۀ او را ذریعۀ اسپ آوردند و با پدرانش در شهر داود دفن کردند.8iبقیۀ وقایع دوران سلطنت اَمَصیا، از اول تا آخر، در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل ثبت اند.Nاَمَصیا، پسر یوآش پادشاه یَهُودا، بعد از وفات یوآش، پسر یَهُواحاز پادشاه اسرائیل پانزده سال دیگر زندگی کرد.تمام طلا، نقره و ظروفی را که در عبادتگاه خداوند یافت همراه با عوبید ادوم، دارائی خزاین قصر شاهی و یک تعداد اسیر را با خود گرفته به سامره برد.+یوآش، پادشاه اسرائیل، اَمَصیا را در بیت شمس دستگیر کرد و به اورشلیم برد و حدود دوصد متر دیوار اورشلیم را، از دروازۀ افرایم تا دروازۀ زاویه، ویران کرد.~اسرائیل یَهُودا را شکست داد و تمام سپاه یَهُودا به خانه های خود فرار کردند.R}پس یوآش، پادشاه اسرائیل بجنگ اَمَصیا، پادشاه یَهُودا رفت و در بیت شمس، در سرزمین یَهُودا با او بمقابله پرداخت.i|Kاَمَصیا به حرف او اعتنا نکرد، زیرا خواست خداوند بود که او به یک وسیله ای به دست دشمن بیفتد، زیرا او خدایان ادوم را پرستش کرد..{Uتو بخاطر اینکه ادوم را شکست دادی مغرور شدی و افتخار می کنی. اما من دوستانه به تو می گویم که به خانه ات برگرد. چرا می خواهی بلائی را بر سر خود و مردم یَهُودا بیاوری؟»qz[یوآش به پادشاه یَهُودا این چنین جواب داد: «شترخار لبنان پیش سرو لبنان طلبگار فرستاد و دختر او را برای پسر خود خواستگاری کرد. در همان هنگام یک حیوان وحشی از لبنان از راه می گذشت و شترخار را پایمال نمود.lyQبعد از مدتی اَمَصیا، پادشاه یَهُودا با مشورۀ معاونین خود به یوآش، پسر یَهُواحاز و نواسۀ ییهُو، پادشاه اسرائیل اعلان جنگ داد.Pxآن نبی هنوز حرف خود را تمام نکرده بود که اَمَصیا به او گفت: «مگر تو را مشاور پادشاه ساخته اند؟ خاموش باش ورنه کشته می شوی.» پس آن نبی دیگر به سخنان خود ادامه نداد، اما گفت: «من می دانم که خدا ترا از بین می برد، زیرا تو این کار را کرده ای و نصیحت مرا نشنیدی.» s ~}zz\y#wvu:tBrqonm!l9k$ji;hdgf5edc)b#`__(^]t[ZYdXXWWU%TRSiRZQVPON^MaL@JJHmGgFFDgCnB^A@@D?\>=<<6:8c76y54n3)1/[--,+K*5('d&L%$b""]! nrdU 0 P x DEC `"آنگاه پادشاه اعلان کرد که تمام سرکردگان یَهُودا و اورشلیم یکجا جمع شوند"_="با خاطر جمعی چشم از این جهان می بندی و بلائی را که بر سر این مُلک و باشندگان آن می آورم، به چشمت نمی بینی.»» پس آن ها رفتند و پیام خداوند را به پادشاه رساندند.^y"«چون بخاطر شنیدن کلام این کتاب توبه نمودی، بحضور من سر تواضع خم کردی، از تصمیم من در مورد این جا و ساکنین آن پی بردی، در برابر من نیاز نشان دادی، یخنت را پاره کردی و پیش من زاری نمودی، من دعا و زاری ات را شنیدم.G]"اما به پادشاه یَهُودا که شما را فرستاد تا از ارادۀ من آگاه شود، بگوئید که خداوند، خدای اسرائیل می فرماید:3\_"زیرا آن ها مرا ترک نمودند و برای خدایان دیگر قربانی کردند و با دست خود و کردار خود خشم مرا برانگیختند. بنابران، آتش خشم من بر اورشلیم افروخته شده و خاموش ناشدنی است.»[-"او به آن ها گفت: «خداوند، خدای اسرائیل چنین می فرماید: بروید به آن کسی که شما را فرستاده است بگوئید که خداوند می فرماید: «من بلائی بر سر این سرزمین و ساکنین آن می آورم و به لعنت هائی که در این کتاب ذکر شده اند، گرفتار می شوند،]Z3"پس حِلقیا و چند نفر دیگر پیش حُلدۀ نبیه، زن شلوم رفتند. (شلوم پسر توقَهَت و نواسۀ حَسرۀ تحویلدار البسه بود.) آن زن در قسمت دوم شهر اورشلیم سکونت داشت. آن ها در بارۀ مشکل پادشاه با او حرف زدند.sY_"«بروید و از طرف من و سایر مردم اسرائیل در بارۀ تعلیمات این کتاب از خداوند هدایت بخواهید، زیرا بخاطریکه پدران ما به کلام خداوند گوش ندادند و مطابق احکام این کتاب رفتار نکردند، خداوند بر ما خشمگین است.»9Xk"و به حِلقیا، اخیقام پسر شافان، عَبدون پسر میکا، شافان منشی و عَسایا پیشخدمت شاه این چنین امر داد:W"وقتی پادشاه دانست که فرمان خداوند به مردم چه بوده است، یخن خود را پاره کردCV"سپس شافان منشی به پادشاه گفت: «حِلقیای کاهن این کتاب را به من داد.» آنگاه شافان آن را برای پادشاه خواند.{Uo"و پولی که در عبادتگاه خداوند بود به ناظرین و کارگران سپرده شد.»\T1"شافان کتاب را برای پادشاه برد و ضمناً گزارش سفر خود را به او گزارش داده گفت: «مأمورین تو همه مصروف اجرای اوامرت هستند&SE"و به شافان منشی گفت: «من کتاب تورات را در عبادتگاه خداوند یافتم.» بعد آنرا به شافان داد.@Ry" در همان وقتی که پول را بیرون می بردند، حِلقیای کاهن کتاب تورات را که خداوند توسط موسی نوشته بود، یافتQ+" یک عده از لاویان مسئول حمل مصالح ساختمانی و نظارت بر کار حمالان و سایر کارگران بودند. عدۀ دیگر از لاویان هم بعنوان منشی و نگاهبان اجرای وظیفه می کردند.aP;" کارگران وظایف خود را با کمال صداقت انجام دادند. کارهای آن ها از طرف چهار نفر لاوی ـ یَحَت و عوبَدیا از قبیلۀ مراری و زکریا و مَشُلام از قبیلۀ قهات ـ نظارت می شد. (لاویان نوازندگان ماهری بودند.)1O[" تا از آن پول اجورۀ نجاران، معماران، قیمت سنگهای تراشیده، چوب برای پشت بندها و یا تیر ها را جهت ترمیم تعمیر هائی که پادشاهان قبلی یَهُودا خراب کرده بودند، بپردازند.N" او پول مذکور را به کسانی که کار تعمیر عبادتگاه را نظارت می کردند سپردM{"آن ها پیش حِلقیای رئیس کاهنان آمدند و پولی را که لاویان دروازه بان از قوم مَنَسّی، افرایم و سایر قوم اسرائیل و از تمام یَهُودا، بنیامین و ساکنین اورشلیم جمع کرده و به عبادتگاه خداوند آورده بودند، به او دادند.L)"یوشیا در سال هجدهم سلطنت خود، بعد از آنکه کشور و عبادتگاه را از وجود بتها و قربانگاه های بت پرستان پاک ساخت، شافان پسر اَصَلیا، مَعَسیای والی اورشلیم و یوآخ پسر آحاز خبرنگار را جهت ترمیم عبادتگاه خداوند، خدای خود فرستاد.K5"در شهرهای مَنَسّی، افرایم و شمعون، تا نفتالی و خرابه های اطراف آن ها همه قربانگاه های شان را ویران کرد. اَشیره ها و بتها را ذره ذره نمود و همچنین قربانگاه هائی که در سراسر کشور اسرائیل بودند، از بین برد و سپس به اورشلیم برگشت.LJ"استخوانهای کاهنان بت پرستان را بر قربانگاه های خود شان سوختاند و یَهُودا و اورشلیم را از وجود آن ها پاک کرد.~Iu"او شخصاً رفت و تخریب قربانگاه های بَعل را نظارت کرد. مجسمه هائی را که بر آن ها قرار داشتند شکست. همچنین اَشیره ها، مجسمه ها و بتهای ریختگی را تکه تکه کرد و بروی قبرهای کسانی که برای شان قربانی می کردند، پاشید.H7"زیرا از سال هشتم سلطنت خود که هنوز هم بسیار جوان بود، مثل جد خود، داود شروع به پرستش خداوند کرد، و در سال دوازدهم پادشاهی خود سرزمین یَهُودا و شهر اورشلیم را از وجود پرستشگاه های بت پرستان، اَشیره ها، مجسمه ها و بتها پاک ساخت.SG"او با اعمال نیک خود رضایت و خوشنودی خداوند را حاصل کرد و راه و روش جد خود، داود را تعقیب نمود و از آن انحراف نکرد. F "یوشیا هشت ساله بود که پادشاه شد و مدت سی و یک سال در اورشلیم پادشاهی کرد.HE !اما مردم کشور همه کسانی را که در قتل آمون پادشاه دست داشتند، بقتل رساندند و پسرش، یوشیا بجای او پادشاه شد.1D[!بعد مأمورینش برضد او توطئه کردند و در قصر خودش او را کشتند.اما مردم کشور همه کسانی را که در قتل آمون پادشاه دست داشتند، بقتل رساندند و پسرش، یوشیا بجای او پادشاه شد.NC!برعکس پدر خود که از گناهان خود بحضور خداوند توبه کرد، او همچنان مغرور بود و توبه نکرد و بیش از پیش گناه ورزید.tBa!او مثل پدر خود، مَنَسّی دست به کارهای زشتی زد که خداوند از او ناراضی شد. برای بتهائی که پدرش ساخته بود قربانی کرد و آن ها را پرستید.A!آمون در سن بیست و دو سالگی به سلطنت رسید و مدت دو سال در اورشلیم پادشاهی کرد.@!وقتی مَنَسّی فوت کرد او را در قصر خودش بخاک سپردند و پسرش، آمون جانشین او شد.j?M!همچنان مناجات او، ایجاب توبۀ او از جانب خداوند، گناهان و نافرمانی او و جاهائی که در آن ها معابد بلند را ساخت و اَشیره و بتها را، پیش از آنکه توبه کند، قرار داد، همگی در کتاب تاریخ پیغمبران ثبت اند.A>{!بقیۀ وقایع دوران سلطنت مَنَسّی، دعای او بدربار خداوند و سخنانی را که پیغمبران بنام خداوند، خدای اسرائیل به او گفته بودند، همه در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل نوشته شده اند.!=;!اما مردم بازهم در معابد بالای تپه ها قربانی می کردند، مگر فقط برای خداوند، خدای خود.<!!قربانگاه خداوند را دوباره آباد کرد و قربانی های صلح و سلامتی و شکرانگی بر آن تقدیم نمود. به مردم یَهُودا امر کرد که خداوند، خدای اسرائیل را بپرستند.g;G! خدایان بیگانه و بُت را از عبادتگاه خداوند بیرون کرد و همه قربانگاه هائی را که ساخته بود، از اورشلیم، از سر کوهی که بر آن عبادتگاه خداوند واقع بود، ویران ساخت و سنگ و خاک آنرا در بیرون شهر انداخت.b:=! مَنَسّی بعداً دیوار خارجی شهر داود را از غرب جیحون، در وادی تا دهن دروازۀ ماهی آباد کرد. همچنین دیوار بسیار بلندی به دورادور شهر عوفل ساخت و در هر شهر مستحکم یَهُودا فرماندهان نظامی را گماشت.9! چون به حضور خدا دعا کرد، او را اجابت نمود، التماس او را شنید و او را دوباره به اورشلیم و سلطنتش برگرداند. آنوقت مَنَسّی دانست که خداوند، او خدا است.P8! بالاخره مَنَسّی در تنگی و ناتوانی خود خداوند، خدای خود را طلب نمود و به حضور خدای اجداد خود بسیار فروتن گردید.|7q! بنابران، خداوند لشکر پادشاه آشور را به مقابل شان فرستاد. آن ها مَنَسّی را با چنگک ها دستگیر کردند و بزنجیر برنجی بستند و به بابل بردند.v6e!خداوند به مَنَسّی و مردم او اخطار داد، اما آن ها گوش ندادند،?5w!اما مَنَسّی در همان جایگاه مقدس، یعنی عبادتگاه خداوند، بتهائی را که ساخته بود، قرار داد. او قوم یَهُودا و ساکنین اورشلیم را گمراه ساخت و در نتیجه اعمال و رفتار شان بدتر از شرارت اقوامی شدند که خداوند آن ها را از سر راه قوم اسرائیل محو کرده بود.N4!خداوند به داود و پسرش، سلیمان فرموده بود: «در همین خانه و در اورشلیم که من آنرا از بین تمام شهرهای قبایل اسرائیل برگزیده ام، نام خود را برای همیشه می گذارم. اگر قوم اسرائیل همه احکام، اوامر و فرایض مرا که بوسیلۀ موسی به آن ها داده ام، بجا آورند، هرگز نمی گذارم که پای شان از این سرزمینی که به پدران شان بخشیده ام، بیرون شود.»x3i!مَنَسّی پسران خود را در وادی بن هِنوم از آتش گذرانید. او فالبینی، افسونگری و جادوگری می کرد و با احضار کنندگان ارواح و جادوگران سر و کار داشت. مَنَسّی در نظر خداوند شرارت بسیار ورزیده، خشم او را برافروخت.A2{!قربانگاه بت پرستان را در هر دو حویلی عبادتگاه خداوند برای پرستش آفتاب، مهتاب و ستارگان آباد کرد، یعنی در همان جائی که خداوند فرموده بود: «نام من در اورشلیم تا به ابد بماند.» 19!معابد بالای تپه ها را که پدرش، حزقیا ویران نموده بود، دوباره آباد کرد. برای بَعل قربانگاه و همچنین بتهای اَشیره را ساخت. ستارگان آسمان را پرستش و سجده کرد.c0?!اعمال و کردار او در نظر خداوند زشت بودند. از راه و روش اقوامی که خداوند آن ها را از سر راه قوم اسرائیل دور کرد، پیروی نمود./ +!مَنَسّی دوازده ساله بود که پادشاه شد و مدت پنجاه و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد.J. !وقتی حزقیا فوت کرد، او را در تپه ای که قبرستان اولادۀ داود بود، بخاک سپردند و تمام مردم یَهُودا و اورشلیم جنازۀ او را با احترام خاصی دفن کردند و بعد از او پسرش، مَنَسّی پادشاه شد.;-o بقیۀ وقایع دوران سلطنت حزقیا و اعمال نیک او همه در کتاب اشعیای نبی (پسر آموص) و در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل نوشته شده اند.وقتی حزقیا فوت کرد، او را در تپه ای که قبرستان اولادۀ داود بود، بخاک سپردند و تمام مردم یَهُودا و اورشلیم جنازۀ او را با احترام خاصی دفن کردند و بعد از او پسرش، مَنَسّی پادشاه شد., خلاصه، حزقیا در هر کار خود موفق بود. وقتیکه نمایندگان بابل آمدند تا از او در بارۀ معجزاتی که در آن کشور بعمل آمدند سوال کنند، خداوند او را بحال خودش گذاشت که به آن ها جواب بدهد تا این ترتیب، شخصیت و معرفت او معلوم گردد."+= همین حزقیا بود که بند آب دریای جیحون را ساخت و جریان آب را به طرف غرب شهر داود گشتاند.]*3 بهمین ترتیب، شهرهای هم برای خود آباد کرد و رمه و گله های زیادی اندوخت، زیرا احسان خدا بود که او صاحب اینهمه دارائی شد.@)y همچنین گدامهای گندم، شراب و روغن و طویله هائی هم جهت نگهداری هر نوع حیوانات و گوسفندان برای خود ساخت.W(' حزقیا دارای ثروت و حشمت زیادی بود. خزانه های طلا و نقره و جواهرات و انبارهای عطریات و سپر و هرگونه ظروف قیمتی داشت.d'A لیکن پسانتر حزقیا و مردم اورشلیم از کردۀ خود پشیمان شدند و توبه کردند، پس در دوران زندگی حزقیا غضب خداوند بر ایشان نیامد.x&i اما حزقیا از روی غرور نیکی ها و خوبی های را که خداوند در حق او کرده بود، نادیده گرفت، بنابران، غضب خداوند بر سر او و مردم اورشلیم آمد.%- در همان روزها حزقیا مریض و نزدیک به مردن شد و بدربار خداوند برای شفای خود دعا کرد. خداوند دعای او را قبول فرمود و با علامه ای به او فهماند که شفا می یابد. $ بعد همگی برای خدای اورشلیم هدیه و اشیای نفیس برای حزقیا، پادشاه یَهُودا آوردند. و حزقیا از آن روز ببعد در بین تمام اقوام احترام و شهرت پیدا کرد.u#c به این ترتیب، خداوند حزقیا و مردم اورشلیم را از دست دشمن شان، سِناخِریب، پادشاه آشور نجات داد و از هر طرف به او صلح و آرامش عطا کرد.%"C خداوند فرشته ای را فرستاد و او همه جنگجویان شجاع، فرماندهان نظامی و سرکردگان اردوی پادشاه آشور را نابود کرد. سِناخِریب شرمنده و سرافگنده به وطن خود برگشت. و وقتیکه به معبد خدای خود داخل شد، پسران خودش او را با شمشیر زدند و کشتند.4!a آنگاه حزقیا پادشاه و اشعیای پسر آموص در این باره دعا کردند و فریاد زاری شان بسوی آسمان بلند شد. / آن ها در بارۀ خدای اورشلیم طوری حرف زدند که او هم یکی از خدایان ساختۀ دست بشر است.} آن ها با صدای بلند و بزبان عبری به مردم اورشلیم که بر سر دیوار بودند، خطاب کردند که آن ها را بترسانند و به وحشت اندازند تا شهر را تصرف کنند.' سِناخِریب همچنین نامه های توهین آمیز علیه خداوند، خدای اسرائیل به این مضمون نوشت: «مثلیکه خدایان ممالک دیگر نتوانستند مردمان خود را از دست من نجات بدهند، خدای حزقیا هم قادر نخواهد بود که قوم خود را از چنگ من رهائی بخشد.» نمایندگان سِناخِریب حرفهای دیگری هم برضد خداوند، خدا و بندۀ او، حزقیا زدند.3 بنابران، نگذارید که حزقیا شما را فریب بدهد و گمراه کند. حرف او را باور نکنید، زیرا در صورتیکه خدای هیچ قومی و هیچ سلطنتی نتوانست مردم خود را از دست اجداد من نجات بدهد، پس خدای شما چطور می تواند که شما را از دست ما رهائی بخشد؟»3 هیچکدام از خدایان آن کشورها که اجداد من مردم شان را بکلی نابود کرد، نتوانست مردم خود را از دست شان رهائی بخشد. پس خدای شما چطور می تواند شما را نجات بدهد؟yk آیا خبر ندارید که من و اجدادم چه بلائی بر سر کشورهای دیگر آوردیم؟ آیا خدایان آن ممالک توانستند که کشورهای خود را از دست ما نجات بدهد؟?w آیا خود حزقیا نبود که بتخانه ها و قربانگاهها را ویران کرد و به مردم یَهُودا و اورشلیم گفت که در مقابل یک قربانگاه عبادت کنید و بر همان قربانگاه قربانی سوختنی تقدیم نمائید؟wg حزقیا شما را فریب می دهد. او می خواهد که شما از قحطی و تشنگی بمیرید و می گوید: «خداوند، خدای ما، ما را از دست پادشاه آشور نجات می دهد.»6e آن ها گفتند: «سِناخِریب پادشاه آشور چنین می گوید: آیا می توانید از این محاصره جان سالم بدر برید؟y سِناخِریب با همه قوای خود در شهر لاکیش موضع گرفته بود. او از آنجا نمایندگان خود را پیش حزقیا، پادشاه یَهُودا و مردم آن در اورشلیم فرستاد.  پادشاه آشور از انسان کمک می گیرد، اما مددگار ما خداوند است که در جنگ با دشمن، به ما کمک می کند.» سخنان حزقیا قوم را دلگرم کرد و همگی جرأت یافتند.eC «شجاع و با جرأت باشید. از پادشاه آشور و لشکر او ترس و هراس را در دل خود راه ندهید، زیرا همراه ما کسی است که بزرگتر از او است.O فرماندهان نظامی را برای سپاه خود گماشت و همه را در میدان نزدیک شهر جمع کرد و با سخنان تشویق کننده به آن ها گفت:pY حزقیا قوای دفاعی خود را بیشتر استحکام بخشید و دیوارهائی جهت جلوگیری از سنگ ریزی را که ویران شده بودند، ترمیم کرد و برجهائی بالای آن ها بنا نمود. با بنای یک دیوار دیگر بدور آن ها شهر را زیادتر مستحکم ساخت. دیواره ها را در شهر داود استحکام بخشید و اسلحه و سپرهای زیادی ساخت.:m و مردم زیادی برای اجرای این کار برای کمک و خدمت حاضر شدند. آب چشمه ها را که در جویهای شهر جاری بود بستند و گفتند: «پادشاهان آشور نباید در اینجا بیایند و آب فراوان بیابند.»  با مشورۀ مأمورین ملکی و نظامی امر کرد که چشمه های آب بیرون شهر را ببندند.zm چون حزقیا خبر شد که سِناخِریب می خواهد به اورشلیم هم حمله کند،[ 1 بعد از مدتی و پس از آنکه حزقیا آنهمه کارهای نیک را به انجام رسانید، سِناخِریب، پادشاه آشور به یَهُودا حمله آورد و شهرهای مستحکم آنرا محاصره کرد و در نظر داشت که آن ها را به تصرف خود درآورد.` 9و برای خدمت در عبادتگاه خداوند و مطابعت از احکام شریعت از روی ایمان و دل و جان کوشش زیاد بخرج داد و در همه کارها موفق شد.I  به این ترتیب حزقیا کار توزیع مواد لازمه را در سراسر سرزمین یَهُودا ترتیب داد و آنچه را که مورد پسند خداوند، خدای او بود انجام داد.و برای خدمت در عبادتگاه خداوند و مطابعت از احکام شریعت از روی ایمان و دل و جان کوشش زیاد بخرج داد و در همه کارها موفق شد.@ yبرای پسران هارون، یعنی کاهنانی که در اطراف شهرها زندگی می کردند، یکی از کاهنان مقرر شده بود تا آذوقه و دیگر مایحتیاج هر مرد شان را که در نسب نامۀ لاویان شامل بود، فراهم کند.m Sکودکان، زنان، پسران و دختران هم در نسب نامه شامل بودند.% Cنام کاهنان در نسب نامۀ شان و از لاویان بیست ساله و بالا تر تحت نام فرقۀ شان ثبت شده بود.-برعلاوه به افراد ذکور سه ساله و بالا تر که نام شان در نسب نامه شامل بود و در عبادتگاه خداوند به وظایف مختلف روزمره مصروف بودند، سهمیه ای توزیع می کردند.0Yعِیدَن، مِنیامین، یشوع، شِمَعیه، اَمَریا و شِکَنیا معاونین او بودند که با صداقت در مورد توزیع سهم کوچک و بزرگ اعضای خانواده های کاهنان در شهرهای شان کمک می کردند.}قورَح پسر یِمنَۀ لاوی دروازه بان دروازۀ شرقی مسئول تحویل و توزیع اوقاف و هدایائی بود که مردم داوطلبانه و بخوشی خود برای خداوند می آوردند.[/ و یحیئیل، عَزَریا، نَحَت، عَسائیل، یَریموت، یُوزاباد، اِیلیئیل، یِسمَخیا، مَحَت و بنایا معاونین کُونَنیا و برادرش بودند که از طرف حزقیا و عَزَریا، رئیس عبادتگاه خداوند مقرر شده بودند.  مردم با کمال خوشی هدیه و عُشریه دادند و برعلاوه، چیزهای دیگری هم وقف کردند. کُونَنیای لاوی آمر مسئول تحویلخانه ها بود و برادرش، شِمعی شخص دوم،- بعد پادشاه امر کرد که چند تحویلخانه در عبادتگاه خداوند بسازند و امر او اجراء شد.@y عَزریا، رئیس کاهنان که از خانوادۀ صادوق بود، جواب داد: «از روزیکه قوم به آوردن هدیه های خود به عبادتگاه خداوند شروع کردند، بقدر کافی از آن خوردیم و این مقدار زیاد باقیمانده را که می بینی بخاطر آن است که خداوند به قوم برگزیدۀ خود برکت داده است.»hI حزقیا از کاهنان و لاویان در بارۀ آن توده ها سوال کرد.Sوقتی حزقیا و مأمورین آمدند و آن توده ها را دیدند، خداوند را ستایش کردند و قوم برگزیدۀ او، اسرائیل را برکت دادند.X)در ماه سوم آن سال به آوردن هدایا شروع کردند و در ماه هفتم تمام شد و اندازۀ آن آنقدر زیاد بود که پشته ها را تشکیل داد. ~ همچنان مردم اسرائیل و یَهُودا که در شهرهای مختلف یهودا زندگی می کردند، ده فیصد رمه و گوسفند و هر چیز دیگری را که وقف خداوند کرده بودند، دادند.}بمجردیکه فرمان شاه صادر شد، مردم اسرائیل، برعلاوۀ ده فیصد دارائی خود، محصول نو گندم، شراب، روغن، عسل و دیگر محصولات زمین خود را هم فراوان آوردند.d|Aاو همچنین به مردم اورشلیم امر کرد که مایحتیاج کاهنان و لاویان را فراهم سازند تا آن ها همه وقت خود را وقف خدمت خداوند کنند.t{aپادشاه یک حصه از دارائی شخصی خود را جهت قربانی های سوختنی تعیین کرد تا هر صبح و شام، در ماه نو و عید ها مطابق شریعت موسی تقدیم شوند. zحزقیا لاویان را به دسته های مختلف تقسیم کرد تا هر دسته وظیفۀ خاصی را اجراء کند: از قبیل تقدیم قربانی های سوختنی و سلامتی، اشتراک در مراسم عبادت، پاسبانی از دروازه های عبادتگاه و ادای شکرانگی و ذکر حمد و سپاس خداوند.y بعد از آنکه مراسم بپایان رسید، تمام مردم اسرائیل که در آنجا حضور داشتند به همه شهرهای یَهُودا رفتند و بتها را شکستند. بت اَشیره را از بین بردند و معابد بالای تپه ها و قربانگاههائی را که در یَهُودا، بنیامین، افرایم و مَنَسّی بودند، همه را ویران کردند. بعد همگی به خانه های خود برگشتند.Oxبعد کاهنان و لاویان از جا برخاستند و قوم را برکت دادند و خداوند از جایگاه مقدس خود در آسمان دعای آن ها را شنید.7wgو در شهر اورشلیم یک عالم خوشی و سُرُور برپا بود. و از زمان سلیمان، پسر داود تا آن روز چنان مراسم با شکوهی در اورشلیم دیده نشده بود.بعد کاهنان و لاویان از جا برخاستند و قوم را برکت دادند و خداوند از جایگاه مقدس خود در آسمان دعای آن ها را شنید.tvaتمام مردم یَهُودا، کاهنان، لاویان و همه کسانی که از اسرائیل آمده بودند، با بیگانگان ساکن اسرائیل و یَهُودا وقت بسیار خوشی داشتندhuIحِزقیا، پادشاه یَهُودا به حاضرین یک هزار گاو و هفت هزار گوسفند برای قربانی داد. و مأمورین دولت هم به مردم یک هزار گاو و ده هزار گوسفند دادند و در آن روزها تعداد زیادی از کاهنان خود را تقدیس کردند.itKبعد تمام حاضرین موافقه کردند که مراسم عید را برای هفت روز دیگر برگزار کنند، بنابران، یک هفتۀ دیگر را هم با خوشی سپری نمودند. sو حِزقیا لاویانی را که در خدمت به خداوند لیاقت و پشت کار نشان دادند تشویق نمود. به این ترتیب، مدت هفت روز از غذای عید خوردند، قربانی سلامتی تقدیم کردند و مراتب شکرانگی را به بارگاه خداوند، خدای اجداد خود عرض نمودند.5rcمردم اسرائیل که در اورشلیم حضور داشتند، با کمال خوشی مراسم عید نان فطیر را برای هفت روز تجلیل کردند. لاویان و کاهنان خداوند را با ساز و نوای موسیقی حمد و ثنا فرستادند.mqSخداوند دعای حِزقیا را قبول فرمود و مردم صدمه ای ندیدند.opWچون بسیاری از حاضرین در آنجا خود را تقدیس نکرده بودند، بنابران، لاویان گوسفند فِصَح را برای شان قربانی می کردند. همچنین مردم قبایل افرایم، مَنَسّی، زبولون و ایسَسکار با وجودیکه طهارت نکرده بودند، مخالف اصول شریعت از طعام عید فِصَح می خوردند. اما حِزقیا برای شان دعا کرده گفت: «خداوند مهربان همه کسانی را که مایلند راه خداوند، خدای پدران خود را تعقیب کنند، ببخشد، هرچند که آن ها قرار اصول شریعت تقدیس نشده اند.»qo[و طبق شریعت موسی، مرد خدا، به وظایف خود مصروف شدند. لاویان خون قربانی را به کاهنان می دادند و آن ها خون را بر قربانگاه می پاشیدند.Hn  در روز چهاردهم ماه دوم برۀ فِصَح را کشتند. آن وقت کاهنان و لاویان که قرار اصول مذهبی تقدیس نشده بودند، شرمیدند و خود را تقدیس کردند و قربانی سوختنی را به عبادتگاه خداوند آوردند. Z~}yx;w\vtsrqq$onymlkjikgvfedcb`_^]H[ZiYY"XWoVfUyTT)S(R'Q#PONYMCLGKIHGFB>=$;:9G7655!210/*&%<#!2 *%sa I B JP g: آن ها اشعاری در حمد و سپاس خداوند می سرودند و این بیت را تکرار می کردند: «نیکو است خداوند، خدائی که محبتش به اسرائیل ابدی است.» چون کار ساختمان تهداب عبادتگاه شروع شده بود، همه با صدای بلند خدا را ستایش می کردند 99 وقتی مردم تهداب عبادتگاه را گذاشتند، کاهنان با چپن های خود در حالیکه کرنا به دست داشتند و لاویان مربوط به خاندان آساف با دایره های برنجی خود، در جای مخصوص ایستادند. آن ها بر طبق تعلیم داود پادشاه به حمد و سپاس خداوند پرداختند.A8{ یشوع لاوی و پسران او و اقوامش، قدمی ئیل و پسرانش (از خاندان یهودا) مسئولیت نظارت در آبادی عبادتگاه را به عهده گرفتند. (لاویان وابسته به خاندان حیناداد نیز به آن ها کمک کردند.)v7eبنابراین، در ماه دوم سال دوم، آن ها به عبادتگاه اورشلیم برگشتند. زِرُبابل، یشوع، و بقیۀ هموطنان آن ها، کاهنان و لاویان ـ در حقیقت همه تبعید شدگان که به اورشلیم بر گشته بودند ـ با هم کار می کردند. همه لاویان بیست ساله به بالا به سرپرستی کار ساختمان مجدد عبادتگاه گماشته شدند.t6aمردم برای پرداخت اجورۀ سنگ تراشان و نجاران پول دادند، و همچنین غذا، نوشیدنی ها و روغن زیتون جمع کردند تا به شهرهای صور و صیدون فرستاده شود و در عوض چوب درخت سرو آزاد از لبنان خریداری کرده از طریق بحر به یافا بفرستند. تمام این اقدامات با موافقت کورِش، شاهنشاه فارس انجام شد.5هر چند هنوز مردم ساختمان مجدد عبادتگاه را شروع نکرده بودند، با وجود این در اولین روز ماه هفتم اجرای مراسم قربانی های سوختنی را شروع کردند.C4علاوه بر آن، آن ها بطور منظم مراسم قربانی را اجراء می نمودند و همچنین قربانی های مربوط به جشن ماه نو و تمام تشریفات دیگری که برای پرستش خداوند برپا می شد، مرتباً انجام می گرفت. هدایای دیگری نیز بطور داوطلبانه و اختیاری به حضور خداوند تقدیم می شد.M3آن ها عید سایبان ها را با رعایت مقررات مربوط به آن جشن گرفتند، و هر روز قربانی های همان روز را تقدیم می کردند.|2qگرچه آنهای که از تبعید برگشته بودند از ساکنین آن سرزمین می ترسیدند، با این حال، آن ها قربانگاه را در همان محل سابقش دوباره ساختند. و بار دیگر بطور مرتب قربانی های صبحگاهی و شبانه خود را بر آن تقدیم می کردند.61eو یشوع بن یُوصاداق، و کاهنانی که با او کار می کردند، و زِرُبابل فرزند شالتی ئیل، همراه اقوام خود قربانگاه عبادتگاه خدای اسرائیل را دوباره بنا نمودند تا بر طبق احکام شریعت موسی، مرد خدا، برای سوزاندن هدایای سوختنی مورد استفاده قرار گیرد.#0 Aتا ماه هفتم قوم اسرائیل همگی در شهرهای خود ساکن شدند. بعد همه در شهر اورشلیم گرد آمدند-/Sکاهنان، لاویان، و بعضی از مردم در داخل یا شهرهای اطراف اورشلیم ساکن شدند. سرایندگان، نگهبانان عبادتگاه، و کارگران عبادتگاه در نزدیکی شهرها جا گرفتند و بقیۀ بنی اسرائیل در همان شهرهائی سکونت گزیدند که اجدادشان قبلاً زندگی می کردند.. هر کس به اندازۀ توان خود کمک کرد و جمع هدایای آن ها بالغ بر پنجصد کیلو طلا، دوهزار و هشتصد کیلو نقره و صد ردای کاهنان می شد.کاهنان، لاویان، و بعضی از مردم در داخل یا شهرهای اطراف اورشلیم ساکن شدند. سرایندگان، نگهبانان عبادتگاه، و کارگران عبادتگاه در نزدیکی شهرها جا گرفتند و بقیۀ بنی اسرائیل در همان شهرهائی سکونت گزیدند که اجدادشان قبلاً زندگی می کردند."-=وقتی آن ها به عبادتگاه خداوند در اورشلیم وارد شدند بعضی از سران قبایل هدایای داوطلبانه تقدیم کردند تا عبادتگاه بزرگ اورشلیم در جای سابقش دوباره ساخته شود.e,C مجموع افرادی که از تبعید برگشتند ـ چهل و دوهزار و سیصد و شصت نفر؛ خادمین آن ها (هم زن و هم مرد) ـ هفت هزار و سیصد و سی و هفت نفر؛ سرایندگان (هم زن و هم مرد) ـ دوصد نفر؛ اسپ ـ هفتصد و سی و شش راس؛ قاطر ـ دوصد و چهل و پنج؛ شتر ـ چهارصد و سی و پنج؛ الاغ ـ ششهزار و هفتصد و بیست.P+ فرماندار یهودی به آن ها اجازه نداد از غذاهای نذری که تقدیم عبادتگاه می شد بخورند مگر آن که کاهنی در آنجا حضور می داشت و می توانست از اوریم و تُمیم استفاده کند. (اوریم و تُمیم دو چیزی بودند که جهت پی بردن خواست و ارادۀ خداوند توسط کاهنان به کار برده می شد.)"*= خاندان های زیر که از گروه کاهنان بودند نتوانستند مدارک لازم را برای اثبات نسب خود به کاهنان پیدا کنند: حَبایا، هَقوس، و بَرزِلای (که با یکی از دختران بَرزِلای جِلعادی ازدواج کرده بود و نام فامیل خسر خود را هم انتخاب کرده بود.) چون آن ها نتوانستند اصل و نسب خود را ثابت کنند از وظیفۀ کاهنی محروم شدند.)w ششصد و پنجاه و دو نفر به خاندان های دِلایا، طوبیا، و نِقودا تعلق داشتند. اینها از آبادی های تِل مِلح، تِل حَرشا، کِروب، اَدان، و اِمیر آمده بودند، ولی نمی توانستند ثابت کنند که از نسل قوم اسرائیل هستند یا نه.(/ جمع کارگران عبادتگاه و خادمین سلیمان که از تبعید برگشتند سیصد و نود و دو نفر بود.'از خادمین سلیمان خاندان های زیر از تبعید برگشتند: سوطای، هَسوفرت، فِرودا، یعله، دَرقون، جِدیل، شِفَطیا، حَطیل، فُوخَرَتِ، ظبائیم، و آمی.S&از خادمان عبادتگاه خاندانهای زیر از تبعید برگشتند: صیحا، حَسوفا، تباعوت، قیروس، سیعَها، فادون، لبانه، حَجابَه، عَقوب، حاجاب، شَملای، حانان، جِدیل، جَحَر، رایه، رزین، نِقودا، جَزام، عُزه، فاسیح، بیسای، اَسنَه، معونیم، نَفوسیم، بَقبُوق، حَقوفا، حَرحور، بَزلُوت، محیدا، حَرشا، بَرقُوس، سِیسَرا، تامَح، نَصیح، و حَطیفا./%Wتعداد لاویانی که به وطن برگشتند: یشوع و قَدمی ئیل (از نسل هودویا) ـ هفتاد و چهار نفر؛ سرایندگان عبادتگاه (از نسل آساف) ـ یکصد و بیست و هشت نفر؛ نگهبانان عبادتگاه (از خاندان شلوم، آطیر، طَلمون، عَقوب، حَطیطا و شوبای) ـ یکصد و سی و نُه نفر.J$ تعداد کاهنانی که از تبعید برگشتند: یَدَعیا (از نسل یشوع) ـ نُهصد و هفتاد و سه نفر؛ اِمیر ـ یکهزار و پنجاه و دو نفر؛ فَشحور ـ یکهزار و دوصد و چهل و هفت نفر؛ حاریم ـ یکهزار و هفده نفر.8#iافرادی که اجداد شان در شهرهای زیر زندگی می کردند نیز برگشتند: از بیت لِحِم ـ یکصد و بیست و سه نفر؛ از نِطوفه ـ پنجاه و شش نفر؛ از عَناتوت ـ یکصد و بیست و هشت نفر؛ از عَزموت ـ چهل و دو نفر؛ از قِریَت عاریم، کِفَیره و بیروت ـ هفتصد و چهل و سه نفر؛ از رامه و جِبَع ـ ششصد و بیست و یک نفر؛ از مِکماش ـ یکصد و بیست و دو نفر؛ از بیت ئیل و عای ـ دوصد و بیست و سه نفر؛ از نِبو ـ پنجاه و دو نفر؛ از مَغبیش ـ یکصد و پنجاه و شش نفر؛ از عیلام ـ یکهزار و دوصد و پنجاه و چهار نفر؛ از حاریم ـ سیصد و بیست نفر؛ از لُود، حادید و اُنُو ـ هفتصد و بیست و پنج نفر؛ از اریحا ـ سیصد و چهل و پنج نفر؛ از سَنائت ـ سه هزار و ششصد و سی نفر.<"qفرعوش ـ دو هزار و یکصد و هفتاد و دو نفر؛ شِفَطیا ـ سیصد و هفتاد و دو نفر؛ آرح ـ هفتصد و هفتاد و پنج نفر؛ فَحَت مواب (خاندان یشوع و یُوآب) ـ دو هزار و هشتصد و دوازده نفر؛ عیلام ـ یکهزار و دوصد و پنجاه و چهار نفر؛ زتو ـ نُهصد و چهل و پنج نفر؛ زَکی ـ هفتصد و شصت نفر؛ بانی ـ ششصد و چهل و دو نفر، بابای ـ ششصد و بیست و سه نفر؛ اَزجَد ـ یکهزار و دوصد و بیست و دو نفر؛ اَدُونیقام ـ شصد و شصت و شش نفر؛ بِغوای ـ دوهزار و پنجاه و شش نفر؛ عادین ـ چهارصد و پنجاه و چهار نفر؛ آطیر (از خاندان حِزقیا) ـ نود و هشت نفر؛ بیسای ـ سیصد و بیست و سه نفر؛ یُورَه ـ یکصد و دوازده نفر؛ حاشوم ـ دوصد و بیست و سه نفر؛ جبار ـ نود و پنج نفر.}!sرهبران آن ها عبارت بودند از: زِرُبابل، یشوع، نِحِمیا، سَرایا، رَعیلایا، مُردِخای، بِلشان، مِسفار، بِغوای، رِحوم، و بعنه. فهرست خاندان های اسرائیلی که از تبعید برگشتند و جمع افراد هر خاندان به این شرح است:8  kبسیاری از تبعید شدگان بابل را ترک کردند و به شهرهای خود در اورشلیم و یهودیه برگشتند. خانواده های آن ها از زمانی که نبوکدنصر آن ها را اسیر کرده بود در بابل زندگی می کردند.t c وقتی شیشبصر همراه سایر تبعید شدگان از بابل به اورشلیم برگشت رویهم رفته پنجهزار و چهارصد جام طلا و نقره و سایر وسایل را با خود بُرد.b ? ظروف تحویل شده به این شرح بود: جام طلا برای تقدیم هدایا سی عدد، جام نقره برای تقدیم هدایا هزار عدد، سایر جامها بیست و نُه عدد، جام طلائی کوچک سی عدد، جام نقره ای کوچک چهارصد و ده عدد، سایر ظروف یک هزار عدد.وقتی شیشبصر همراه سایر تبعید شدگان از بابل به اورشلیم برگشت رویهم رفته پنجهزار و چهارصد جام طلا و نقره و سایر وسایل را با خود بُرد.% Eاو این ظروف را بوسیلۀ مِتَردات، رئیس خزانۀ سلطنتی تحویل شیشبصر، فرماندار یهودیه، داد.f Gکورِش پادشاه تمام جامها و پیاله هائی را که نبوکدنصر پادشاه از عبادتگاه اورشلیم به معبد خدایان خود برده بود به آن ها پس داد., Sهمسایگان آن ها نیز با دادن هدایای فراوان از قبیل ظروف طلا و نقره، چهارپایان، اشیای قیمتی، و وسایل دیگر برای خود شان و هدایائی هم برای عبادتگاه به آن ها کمک کردند._ 9آن وقت سران طایفه ها و قبیله های یهودا و بنیامین به همراه کاهنان و لاویان و تمام کسانی که خداوند در دلهای شان شوق ایجاد کرده بود، حاضر شدند به اورشلیم بروند و عبادتگاهِ خدا را در آنجا بسازند.~ wاگر کسی از این قوم برای بازگشت محتاج به کمک باشد، همسایگان او باید با دادن طلا و نقره، چهارپایان، و وسایل دیگر به او کمک کنند و علاوه بر آن هدایائی برای تقدیم به عبادتگاه خدا در اورشلیم در اختیار او بگذارند.»$ Cخداوند به همۀ شما که قوم برگزیدۀ او هستید، اجازه می دهد که‏ به اورشلیم بازگردید و عبادتگاهی برای خداوند، خدای اسرائیل که در اورشلیم پرستش می شود، آباد کنید./ Y«این فرمان کورِش شاهنشاه فارس است. خداوند، خدای آسمان ها تمام پادشاهان جهان را به زیر فرمان من درآورده و مرا برگزیده تا عبادتگاهی در شهر اورشلیم در یهودیه بنا کنم. -در اولین سال امپراطوری کورِش پادشاه فارس، خداوند به وعده ای که توسط ارمیای نبی داده بود وفا کرد و کورِش را واداشت تا فرمان کتبی زیر را صادر کند و آنرا به تمام نواحی امپراطوری خود بفرستد تا برای مردم با صدای بلند خوانده شود:<q$در سال اول سلطنت کورش، پادشاه فارس، خداوند آنچه را که بزبان ارمیای نبی فرموده بود، عملی کرد. خداوند باعث شد که کورش اعلامیه ای ذیل را بقلم خود بنویسد و در سراسر قلمرو خود نشر کند: «خداوند، خدای آسمان ها اختیار تمام ممالک جهان را به دست من سپرده است و به من هدایت فرمود که در شهر اورشلیم، در سرزمین یَهُودا عبادتگاهی برای او آباد کنم. پس همه کسانی که از قوم برگزیدۀ او در بین شما ساکن هستند، می توانند به وطن خود برگردند. خداوند، خدای شما همراهِ همۀ تان باد!»+$به این ترتیب، کلام خداوند عملی شد که بوسیلۀ ارمیای نبی فرموده بود: «این سرزمین برای هفتاد سال خالی از سکنه خواهد بود، تا سالهائی که در آن ها مردم اسرائیل قانون سَبَت را شکسته بودند، تلافی شوند.»در سال اول سلطنت کورش، پادشاه فارس، خداوند آنچه را که بزبان ارمیای نبی فرموده بود، عملی کرد. خداوند باعث شد که کورش اعلامیه ای ذیل را بقلم خود بنویسد و در سراسر قلمرو خود نشر کند: «خداوند، خدای آسمان ها اختیار تمام ممالک جهان را به دست من سپرده است و به من هدایت فرمود که در شهر اورشلیم، در سرزمین یَهُودا عبادتگاهی برای او آباد کنم. پس همه کسانی که از قوم برگزیدۀ او در بین شما ساکن هستند، می توانند به وطن خود برگردند. خداوند، خدای شما همراهِ همۀ تان باد!»'G$کسانی که از دم شمشیر نجات یافته بودند، بعنوان اسیر به بابل برده شدند. در آنجا غلام و کنیز پادشاهان و شهزادگان گردیدند و تا تأسیس سلطنت فارس در غلامی بسر بردند.w$عبادتگاه خداوند را آتش زد. دیوار شهر اورشلیم را ویران کرد. قصرها را به خاکستر تبدیل نمود و همه وسایل قیمتی عبادتگاه خداوند را از بین برد.N$ظروف و لوازم خانۀ خداوند و هر چیز دیگر را با دارائی خزانه های عبادتگاه و قصر شاهی و مأمورین دولتی به بابل برد.fE$آنگاه خداوند پادشاه بابل را برای سرکوبی آن ها فرستاد. او مردان جوان آن ها را با دَم شمشیر بقتل رساند. به جوانان، دوشیزگان و اشخاص پیر و سالخورده رحم نکرد. خداوند همۀ آن ها را به دست او تسلیم نمود.<q$اما پیغمبران خدا را همیشه مسخره می کردند، کلام خدا را ناچیز می شمردند و به انبیاء اهانت می کردند، تا آنکه آتش غضب خداوند برافروخته شد و دیگر راه نجاتی برایشان باقی نماند.xi$خداوند، خدای اجداد شان بخاطر شفقت و محبتی که به قوم برگزیده و عبادتگاه خود داشت، پیامهای مکرر ذریعۀ پیغمبران خود برای آن ها فرستاد، $بر علاوه، رهبران یَهُودا، کاهنان و مردم مانند اقوام اطراف خویش بت پرست شدند و به این ترتیب، عبادتگاه را که خداوند خودش مقدس ساخته بود، نجس ساختند.A {$ برعلاوه، باوجودیکه بنام خداوند قسم خورده بود که به نِبوکدنِزر وفادار بماند، بازهم برضد او شورش نمود. او یک شخص سرسخت و مغرور بود و از فرمان خداوند، خدای اسرائیل اطاعت نکرد.e C$ او کارهائی کرد که در نظر خداوند، خدای او زشت بودند. او در برابر ارمیای نبی که پیام خداوند را برای او آورد، تواضع نشان نداد. )$ صدقیا بیست و یک ساله بود که به سلطنت رسید و مدت یازده سال در اورشلیم پادشاه بود. y$ بعد در بهار همان سال، نِبوکدنِزر او را با ظروف گرانبهای عبادتگاه خداوند به بابل برد و برادرش، صدقیا را بجای او به پادشاهی یَهُودا گماشت.}s$ یهویاکین در سن هجده سالگی بر تخت سلطنت نشست و مدت سه ماه و ده روز در اورشلیم پادشاهی کرد. از او اعمال زشتی سرزد که خداوند را ناراضی ساخت.}s$بقیۀ کارروائی های یَهویاقیم و اعمال زشت او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یَهُودا ذکر شده اند. بعد از او پسرش، یهویاکین جانشین او شد.$A$او همچنان بعضی از ظروف عبادتگاه خداوند را هم با خود برد و در قصر خود، در بابل قرار داد.$A$نِبوکدنِزر، پادشاه بابل به اورشلیم حمله کرد و یَهویاقیم را به زنجیر بسته به بابل برد.iK$یَهویاقیم بیست و پنج ساله بود که به سلطنت رسید و مدت یازده سال در اورشلیم پادشاهی کرد. کارهای او همه در نظر خداوند زشت بودند.$پادشاه مصر اِلیاقِیم (برادر یَهُواحاز) را به پادشاهی یَهُودا گماشت. نام او را به یَهویاقیم تبدیل نمود و یَهُواحاز را با خود به مصر اسیر برد.-$بعد پادشاه مصر او را از پادشاهی برکنار ساخت و جزیه ای که عبارت از سه هزار و چهار صد کیلوگرام نقره و سی و چهار کیلوگرام طلا بود بر کشور یَهُودا تحمیل کرد.$یَهُواحاز بیست و سه ساله بود که پادشاه شد و مدت سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد.- U$بعد از وفات یوشِیا، مردم کشور، یَهُواحاز (پسر یوشِیا) را بجای پدرش به پادشاهی انتخاب کردند.#و همچنین فعالیتهای او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یَهُودا ذکر شده اند.1~[#بقیۀ وقایع دوران سلطنت یوشیا، کارهای نیک او که مطابق اوامر کتاب توراتِ خداوند بعمل آوردو همچنین فعالیتهای او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یَهُودا ذکر شده اند.&}E#ارمیا برای او مرثیه ای خواند و همه خوانندگان مرد و زن، سرود غم و آهنگ ماتم را برایش سرودند و مردم تا به امروز همان سرود و نوای غم را برای یوشیا زمزمه می کنند. این مرثیه مانند یک فریضۀ دینی بشمار می رود و در کتاب مرثیه ها ثبت شده است.E|#پس خادمانش او را از عراده اش به یک عرادۀ دیگر انتقال داده به اورشلیم بردند. یوشیا در آنجا فوت کرد و او را در آرامگاه آبائی اش به خاک سپردند. تمام مردم یَهُودا برایش ماتم گرفتند.{#در آنجا تیراندازان، یوشیا را با تیر زدند و زخمی اش کردند. آنگاه یوشیا به خادمان خود گفت: «مرا از میدان جنگ بیرون ببرید، زیرا زخم مهلکی برداشته ام.»z)#اما یوشیا قبول نکرد که برگردد. برعکس، با تغییر لباس خواست که با نِکو بجنگد. او به پیام نِکو که از جانب خدا بود، گوش نداد و به قصد جنگ به وادی مِجِدو رفت.lyQ#اما نِکو نمایندگان خود را با این پیام پیش او فرستاد: «من با تو کدام دشمنی ندارم و نمی خواهم با تو جنگ کنم. منظور آمدن من به اینجا، جنگ با دشمنان است، زیرا خداوند به من فرمود که فوراً این کار را انجام بدهم. پس در کار خدائی که همراه من است، مداخله مکن، مبادا ترا هلاک سازد.»x#بعد از آنکه یوشیا همه کارهای عبادتگاه را تمام کرد، نِکو پادشاه مصر، در کنار دریای فرات به جنگ کرکمیش رفت و یوشیا برای مقابلۀ او لشکرکشی کرد.[w/#این مراسم در سال هجدهم سلطنت یوشیا برگزار شد.vy#از زمان سموئیل نبی تا آن روز، عید فِصَح با آن جلال و شوکت برگزار نشده بود و هیچیک از پادشاهان سابق اسرائیل، مثل یوشیا عیدی را که آنقدر مردم و تعداد زیاد کاهنان و لاویان در آن شرکت نموده باشند، تجلیل نکرده بود._u7#همه کسانی که در اورشلیم حاضر بودند در برگزاری مراسم عید فِصَح سهم گرفتند. بعد عید نان فطیر را برای هفت روز تجلیل کردند.qt[#تمام مراسم عید فِصَح در یک روز اجراء شد. قربانی های سوختنی همانطوری که یوشیا هدایت داده بود، همگی بر قربانگاه خداوند تقدیم شدند.qs[#خوانندگان (اولادۀ آساف) طبق هدایتی که داود، آساف، هیمان و یدوتون نبی سالها پیش داده بودند به جاهای معین خود قرار گرفتند. دروازه بانان به مراقبت دروازه ها گماشته شدند. آن ها مجبور نبودند که از سر وظیفۀ خود دور شوند، زیرا برادران لاوی شان غذا تهیه کرده برای آن ها می آوردند.Hr #بعد لاویان برای خود و کاهنان اولادۀ هارون غذا تهیه کردند، چونکه خود کاهنان از صبح تا شام مشغول تقدیم قربانی ها و سوختن و سوزاندن چربی قربانیها بودند، برای این کار فرصت نداشتند.|qq# برۀ فِصَح را، طبق هدایت تورات موسی بر آتش کباب کردند و هدیه های مقدس را در دیگها، پاتله ها و تابه ها پختند و بیرون بردند تا مردم بخورند.py# گاوها و دیگر حیوانات را که جهت قربانی سوختنی آورده بودند، یکسو گذاشتند تا هر قبیله مطابق شریعت موسی قربانی خود را برای خداوند تقدیم کند.goG# و برۀ فِصَح را ذبح کردند. کاهنان خون بره را از لاویان گرفته بر قربانگاه پاشیدند. در عین حال، لاویان قربانی ها را پوست کردند.On# وقتی همه چیز آماده شدند، کاهنان بجاهای خود ایستادند. لاویان قرار امر شاه به دسته های معین برای خدمت حاضر شدندm# رهبران لاویان، یعنی کُونَنیا و برادرانش شِمَعیه، نتنئیل، حَشَبیا، یعی ئیل و یُوزاباد پنج هزار بره و پنجصد گاو برای قربانی فِصَح به لاویان دادند.l#مأمورین شاه هم به خواهش خود در اعانه به مردم، کاهنان و لاویان سهم گرفتند. مأمورین عالیرتبۀ عبادتگاه خداوند، یعنی حِلقیا، زکریا، یحیئیل دو هزار و ششصد بره و بزغاله و سیصد گاو به کاهنان برای قربانی عید فِصَح هدیه دادند.Dk#بعد یوشیا به حاضرین از رمه و گلۀ خود سی هزار بره و بزغاله برای قربانی عید فِصَح و همچنین سه هزار گاو داد.mjS#گوسفند فِصَح را ذبح کنید و تن خود را پاک سازید و مطابق احکام کلام خداوند که به موسی داد برای خدمت به مردم اسرائیل آماده باشید.»[i/#برای خدمت به دسته ها تقسیم شوید و هر دسته در جای خود در عبادتگاه خدا بایستد و به یکی از طایفه های قوم اسرائیل کمک کند.zhm#وظایف خود را در عبادتگاه به نوبت، دسته دسته و تحت نام خانوادۀ تان و شرایطی که داود پادشاه و پسر او، سلیمان وضع کرده است، اجراء نمائید.g#به لاویان که به مردم تعلیم می دادند و خود را وقف خدمت خداوند کرده بودند، گفت: «صندوق مقدس پیمان را در عبادتگاهی که سلیمان، پسر داود پادشاه اسرائیل آباد کرد، قرار دهید. شما دیگر مجبور نیستید که آنرا بر شانه های تان حمل کنید. پس برای خدمت به خداوند، خدای تان و مردم حاضر و آماده باشید.f'#کاهنان را به وظایف شان گماشت و برای خدمت در عبادتگاه خداوند آن ها را تشویق کرد.[e 1#یوشیا مراسم عید فِصَح را برای احترام خداوند در اورشلیم تجلیل کرد و در روز چهاردهم ماه اول بره های فِصَح را ذبح کردند.4da"پس یوشیا همه چیزهای نجس را از تمام جاهائی که متعلق به مردم اسرائیل بودند، دور کرد و عموم قوم اسرائیل را تشویق نمود که خداوند، خدای خود را پرستش کنند. بنابران، مردم در تمام دوران حیات یوشیا راه راست خداوند، خدای اجداد خود را تعقیب نمودند.c"بعد، از تمام اهالی بنیامین و اورشلیم که در آنجا حاضر بودند، خواست تا به آن پیمان وفادار باشند. ساکنین اورشلیم هم عهد کردند که مطابق همان پیمانی که با خداوند، خدای اجداد خود بستند، رفتار نمایند.پس یوشیا همه چیزهای نجس را از تمام جاهائی که متعلق به مردم اسرائیل بودند، دور کرد و عموم قوم اسرائیل را تشویق نمود که خداوند، خدای خود را پرستش کنند. بنابران، مردم در تمام دوران حیات یوشیا راه راست خداوند، خدای اجداد خود را تعقیب نمودند.b}"سپس پادشاه در جای مخصوص خود، در کنار ستونی ایستاد و پیمانی با خداوند بست تا راه حقیقت را دنبال کند، از احکام، اوامر و فرایض خداوند از دل و جان اطاعت نماید. و از هر کلمۀ پیمانی که در آن کتاب ذکر شده است پیروی کند.oaW"بعد شاه با تمام قوم یَهُودا، باشندگان اورشلیم، کاهنان، لاویان و خورد و بزرگ مردم یکجا به عبادتگاه خداوند رفتند و پادشاه عهدنامه را که در عبادتگاه خداوند یافته بودند از سر تا به آخر برای آن ها خواند. p}|{yxuwvutts qqPonmkjii"hgQfed9cqba`<_^^`^\[[6Z XXVUSvQQYPObNrMbL?KsIHOGEDCDBA@z??=; 98P877k6433 2T10/n.|-D,f+**4)](`'1&^$#! 0E?H0  *)بعد از آن همه کسانی که از تبعید برگشته بودند هدایائی آوردند تا بعنوان قربانی سوختنی در حضور خدای اسرائیل تقدیم شود. آن ها دوازده گاو نر، نود و شش قوچ و هفتاد و هفت بره را برای عموم قوم اسرائیل قربانی کردند. علاوه برآن، دوازده بُز را هم به منظور آمرزش گناهان خود قربانی کردند. تمام این حیوانات را بصورت قربانی سوختنی به حضور خدا تقدیم کردند.آن ها همچنین نوشته ای را که پادشاه به آن ها داده بود، به حکام و مأمورین دولت در ناحیه غربی دریای فرات دادند، و مأمورین هم از مردم و پرستش آن ها در عبادتگاه حمایت نمودند. )همه چیز شمرده و وزن شد و صورت حساب کاملی از آن ها در همان موقع تهیه گردید.(-در روز چهارم به عبادتگاه رفتیم. نقره و طلا و ظروف را وزن کردیم و به یک نفر کاهن به نام مریموت فرزند اوریا دادیم. اَلِعازار فرزند فِنیحاس و دو نفر از لاویان به نامهای یُوزاباد فرزند یشوع و نوعَدیه فرزند بِنوی نیز با او بودند.Z'-وقتی به اورشلیم رسیدیم سه روز استراحت کردیم.x&iدر روز دوازدهم ماه اول، نهر اهَوا را ترک کردیم و عازم اورشلیم شدیم. خدای ما در سفر با ما بود و ما را از حملات دشمنان و راهزنان حفظ کرد.J% پس کاهنان و لاویان مسئولیت محافظت طلا و نقره و ظروف را تا رسانیدن آن ها به عبادتگاه اورشلیم به عهده گرفتند.'$Gتا رسیدن به عبادتگاه در حفظ و مراقبتِ آن ها دقت کنید. در آنجا، در اطاق کاهنان، آن ها را وزن کرده به سران کاهنان و لاویان و رهبران قوم اسرائیل در اورشلیم بدهید.»y#kبه آن ها گفتم: «شما در حضور خداوند، خدای اجداد خود، مقدس هستید، همینطور کلیه ظروف طلا و نقره که بعنوان هدیه به او تقدیم شده، مقدس است."آنچه به آن ها دادم به این شرح است: نقره ـ بیست و دو تُن؛ صد عدد ظروف نقره ئی به وزن ـ هفتاد کیلوگرام؛ طلا ـ سه هزار و چهارصد کیلوگرام؛ بیست عدد جام طلا به وزن ـ هشت کیلوگرام؛ دو عدد جام برنج اعلی به همان ارزش جامهای طلا.!! آنگاه طلا و نقره و ظروفی را که پادشاه و مشاورین و مأمورین عالیرتبۀ او و مردم اسرائیل برای استفاده در عبادتگاه داده بودند وزن کردم و به کاهنان سپردم.} s از بین سران کاهنان شرَبیا، حشابیا، و ده نفر دیگر را انتخاب کردم..U پس ما روزه گرفتیم و دعا کردیم تا خدا خودش از ما مراقبت کند و او هم دعاهای ما را مستجاب فرمود.nU من خجالت می کشیدم از پادشاه تقاضا کنم که یک تعداد از عساکر سوار خود را بفرستد تا در سفر در مقابل هر دشمنی از ما محافظت کنند، چون من به او گفته بودم که خدای ما به هر کسی که به او توکل کند برکت خواهد داد و همینطور هرکسی که از او رو برگرداند، مورد خشم و مجازات او قرار می گیرد.F در آنجا، در کنار نهر اهَوا، از همه خواستم تا همه با هم روزه بگیریم و با فروتنی از خدای خویش بخواهیم که ما را در سفر ما رهبری کند، و خود ما و فرزندان ما و اموال ما را محافظت نماید.dAعلاوه بر آن، دوصد و بیست نفر از خادمان عبادتگاه که اجدادشان بوسیله داود پادشاه و نمایندگان او برای کمک به لاویان منصوب شده بودند همراه دیگران آمدند. اسامی همۀ آن ها دوصد و بیست نفر ثبت شده است.>uآن ها همچنین حَشَبیا و اشعیا را از خانوادۀ مراری به اتفاق بیست نفر از پسران و برادران آن ها فرستادندs_به لطف خدا آن ها یکی از لاویان را بنام شرَبیا، از خاندان مَحلی که شخصی برجسته بود، به همراه هجده نفر از پسران و برادرانش فرستادند.Sآن ها را به نزد عِدو، رئیس طایفه ای که در ناحیه کاسِفیا سکونت دارند، فرستادم تا از او و همکارانش که خادمین عبادتگاه بودند، بخواهند تا خادمانی را برای خدمت خداوند در عبادتگاه بفرستند.>uنه نفر از سران قوم به نامهای اَلِیَعَزر، اریئیل، شِمَعیه، اَلناتان، یاریب، اَلناتان، ناتان، زکریا، و مِشُلام و دو نفر از معلمان به نامهای یاریب و اَلناتان را احضار کردم.?wمن همه را در کنار نهری که به طرف شهر اهَوا جاری است، جمع کردم و در آنجا سه روز اردو زدیم، و دریافتم که تعدادی از کاهنان در بین آن ها بود، ولی از لاویان کسی در آنجا وجود نداشت.&Eجرشوم، از خاندان فِنیحاس؛ دانیال، از خاندان ایتامار؛ حطوش فرزند شِکَنیا، از خاندان داود؛ زکریا، از خاندان فَروُش، به همراه یک صد و پنجاه مرد دیگر که اصل و نسب آن ها ثبت شده است؛ اَلیُو عینای فرزند زِرَحیا، از خاندان فَحَت موآب، همراه دوصد مرد؛ شِکَنیا فرزند یحزیئیل، از خاندان زتو، همراه سه صد مرد؛ عابد فرزند یُوناتان، از خاندان عدین، همراه پنجاه مرد؛ اشعیا فرزند عتلیا، از خاندان عیلام، همراه هفتاد مرد؛ زَبَدیا فرزند میکائیل، از خاندان شِفَطیا، همراه هشتاد مرد؛ عوبَدیا فرزند یحیئیل، از خاندان یوآب، با دوصد و هجده مرد؛ شلومیت فرزند یوسفیا، از خاندان بانی، همراه یکصد و شصت مرد؛ زکریا فرزند بابای، از خاندان بابای، همراه بیست و هشت مرد؛ یُوحانان فرزند هقاتان، از خاندان عزجد، همراه یکصد و ده مرد؛ اَلِیفَلَط، یعی ئیل و شِمَعیه، از خاندان اَدُونیقام، همراه شصت مرد (این گروه آخرین گروهی بودند که برگشتند)؛ از خاندان بغوای، عوتای و زبود همراه با هفتاد نفر مرد.g Iفهرست سران خاندان های اسرائیلی که در بابل تبعید بودند و در زمان پادشاهی اُردشیر همراه من به اورشلیم برگشتند به این شرح است:eCبا لطف خدا، من مورد توجه پادشاه و مشاورینش و تمام ماًمورین عالیرتبۀ او قرار گرفته ام. خداوند، خدایم، به من شهامت بخشید و من توانستم بسیاری از سران قوم اسرائیل را تشویق کنم تا همراه من برگردند.»*Mعِزرا گفت: «سپاس بر نام خداوند، خدای اجداد ما! او پادشاه را ترغیب کرد که به عبادتگاهش در اورشلیم احترام گذارد.با لطف خدا، من مورد توجه پادشاه و مشاورینش و تمام ماًمورین عالیرتبۀ او قرار گرفته ام. خداوند، خدایم، به من شهامت بخشید و من توانستم بسیاری از سران قوم اسرائیل را تشویق کنم تا همراه من برگردند.»/اگر کسی شریعت خدای تو یا قوانین پادشاه را اطاعت نکند باید فوراً به مجازات برسد. مجازات چنین فردی ممکن است مرگ، یا تبعید، یا مصادرۀ اموال یا زندان باشد.»taتو، عِزرا، با حکمتی که خدا به تو داده است حاکمان و داورانی را که بر طبق شریعت خدای تو زیست کرده اند، برای حکومت بر تمام مردم ایالت غربی دریای فرات انتخاب کن. تو باید آن شریعت را به هر که نمی داند بیاموزی.Oاخذ هرنوع مالیات از کاهنان، لاویان، سرایندگان، نگهبانان و هر که به عبادتگاه وابسته است اکیداً ممنوع می باشد.+Oدر تهیۀ هر چیز دیگری که خدای آسمان برای عبادتگاه خود می خواهد باید خیلی دقیق باشی و نباید کاری کنی که او نسبت به من و کسانی که بعد از من حکومت می کنند، خشمگین شود.ykیعنی تا سه هزار و چهار صد کیلوگرام نقره، ده هزار کیلوگرام گندم، دو هزار لیتر شراب، دو هزار لیتر روغن زیتون و نمک فوراً به او داده شود.S من به تمام خزانه داران ایالت غربی دریای فرات امر می دهم که هرچه عِزرای کاهن و عالم در شریعت خدای آسمان می خواهد، و هر چیز دیگری که برای عبادتگاه نیاز داری می توانی از خزانۀ سلطنتی بگیری.; oتو باید تمام ظروفی را که برای استفاده در خدمات عبادتگاه به تو داده شده در اورشلیم به خدا تقدیم کنی.^ 5تو می توانی آنچه را که از طلا و نقره باقی می ماند مطابق ارادۀ خدای خود برای تهیۀ هرچه که خودت و مردمت می خواهید صرف کنی.Z -تو باید با دقت آن ها را صرف خرید گاو، قوچ، بره، غلات و شراب نمائی و آن ها را بر قربانگاهِ عبادتگاه اورشلیم تقدیم کنی.4aتو همچنین باید تمام طلا و نقره ای را که در سراسر ایالت بابل جمع می کنی و هدایائی را که قوم اسرائیل و کاهنان آن ها برای عبادتگاه خدای خود در اورشلیم می دهند با خود ببری.nU تو باید هدایای طلا و نقره ای را که من و مشاورینم مایلیم به خدای اسرائیل که عبادتگاهش در اورشلیم است تقدیم بنمائیم، با خود ببری.6e من، به اتفاق هفت مشاور خویش به تو ماًموریت می دهیم تا به اورشلیم و یهودیه بروی و وضع آنها را بر رسی کنی و ببینی آیا شریعت خدایت که به تو سپرده شده است اطاعت می شود یا نه.&E من به این وسیله فرمان می دهم که در سرتاسر امپراطوری من به تمام قوم اسرائیل و کاهنان و لاویانی که مایل هستند همراه تو بروند، اجازه داده شود به اورشلیم برگردند.w «از طرف اُردشیر پادشاه به عِزرای کاهن و عالم در شریعت خدای آسمان.5c اُردشیر پادشاه نوشتۀ زیر را به عِزرا، کاهن فاضل که دانشی عمیق از قوانین و احکام الهی داشت، داد:>uعِزرا تمام زندگی خود را برای مطالعۀ شریعت خداوند و تعلیم دادن احکام آن به مردم اسرائیل صرف کرده بود.5cآن ها در اولین روز ماه اول، بابل را ترک کردند و با کمک خدا در روز اول ماه پنجم وارد اورشلیم شدند.r]عِزرا شخصی بود فاضل و دارای دانش عمیق در شریعتی که خداوند، خدای اسرائیل، به موسی داده بود. چون عِزرا از برکت خداوند، خدای خود، برخوردار بود هرچه می خواست پادشاه فارس به او می داد. در هفتمین سال سلطنت اُردشیر، عِزرا به اتفاق گروهی از یهودیان که شامل کاهنان، لاویان، سرایندگان، نگهبانان و کارکنان و خادمین عبادتگاه بود از بابل عازم اورشلیم شد.jMپسر اَبیشُوع، پسر فِنیحاس، پسر اَلِعازار، پسر هارون.B~پسر زِرَحیا، پسر عزی، پسر بُقی،O}پسر اَمَریا، پسر عَزریا، پسر مِرایوت،K|پسر شلوم، پسر صادوق، پسر اَخِیطُوب،A{ }چندین سال بعد، در دوران پادشاهی اُردشیر پادشاه فارس، شخصی بود به نام عِزرا. او از نسل هارون کاهن اعظم و شجره نامه اش به این شرح بود: عِزرا پسر سَرایا، پسر عَزریا، پسر حِلقیا،rz]آن ها با خوشی و شادمانی عید فطیر را به مدت هفت روز جشن گرفتند. همه خوشحال بودند، زیرا خداوند آن ها را مورد توجه پادشاه آشور قرار داده بود در آبادی مجدد عبادتگاه خدای اسرائیل از حمایت او برخوردار بودند.:ymهمۀ قوم اسرائیل که از تبعید برگشته بودند و تمام آنهائی که از کار های زشت غیر یهودیان ساکن آن سرزمین دست کشیده به پرستش خداوند، خدای اسرائیل روی آورده بودند، از گوشت قربانی ها خوردند.آن ها با خوشی و شادمانی عید فطیر را به مدت هفت روز جشن گرفتند. همه خوشحال بودند، زیرا خداوند آن ها را مورد توجه پادشاه آشور قرار داده بود در آبادی مجدد عبادتگاه خدای اسرائیل از حمایت او برخوردار بودند.Dxهمه کاهنان و لاویان خود را تطهیر کرده پاک شدند. لاویان از طرف همۀ آنهائی که از تبعید برگشته بودند و همچنین از طرف کاهنان و از جانب خود مراسم قربانی های عید فِصَح را بجا آوردند.$wAکسانی که از تبعید برگشته بودند عید فِصَح را در روز چهاردهم ماه اول سال بعد جشن گرفتند.=vsآن ها همچنین کاهنان و لاویان را برای خدمات عبادتگاه اورشلیم برحسب دستورات شریعت موسی تعیین نمودند.8uiبرای مراسم تقدیس عبادتگاه، آن ها صد گاو نر، دوصد قوچ و چهارصد بره قربانی کردند. علاوه بر آن دوازده بز برای آمرزش گناهان خود ـ یک بز برای هر قبیله اسرائیل ـ قربانی کردند.It آنگاه قوم اسرائیل ـ کاهنان، لاویان و همه آنهای که از تبعید برگشته بودند ـ با خوشی عبادتگاه را تقدیس کردند.=ssدر روز سوم ماه «ادار» و در ششمین سال سلطنت داریوش پادشاه کار ساختمان عبادتگاه را به اتمام رسانیدند.krO رهبران قوم یهود با تشویق انبیای خدا، حجی و زکریا به کار ساختن عبادتگاه ادامه دادند. آن ها طبق امر خدای اسرائیل و فرمان کورِش، داریوش و اُردشیر پادشاهان فارس ساختمان عبادتگاه را به اتمام رسانیدند._q7 آنگاه تتنائی والی ایالت غربی دریای فرات، شَتَر بوزنای و بقیۀ همکاران شان هرچه داریوش پادشاه امر داده بود انجام دادند.p} همان خدائی که اورشلیم را برای پرستش خود برگزید هر پادشاه یا هر ملتی را که فرمان مرا بجا نیاورد و بخواهد عبادتگاه را ویران کند محو و نابود خواهد ساخت. من، داریوش، این امر را داده ام. امر من باید کاملاً اجرا شود.»/oW علاوه بر آن، فرمان می دهم هر که از این امر تمرد کند یک تیر چوبی از سقف خانه اش کنده، نوک آن را تیز کنند و به بدنش فرو برند، و خانه اش را نیز تبدیل به تودۀ خاک گردانند.n  هر روز، طبق احتیاج کاهنان که در اورشلیم هستند، به آن ها گوساله، قوچ، بره، یا گندم، نمک، شراب و روغن زیتون بدهید تا قربانی هائی را که مورد پسند خدای آسمان است تقدیم کنند و برای سلامتی من و فرزندانم دعای خیر نمایند.m!من به این وسیله به شما دستور می دهم که در آبادی مجدد عبادتگاه به آن ها کمک کنید. تمام مخارج آن ها باید فوراً از خزانۀ سلطنتی از مدرک مالیات دریافت شدۀ ایالت غربی دریای فرات پرداخته شود تا وقفه ای در کار ساختمان پیش نیاید.Hl و در ساختن آن دخالت نکنید. بگذارید والی یهودیه و رهبران قوم یهود عبادتگاه خدای خود را در محل سابقش بسازند.k7آنگاه داریوش پادشاه به آن ها چنین جواب داد: «به تتنائی، فرماندار ایالت غربی دریای فرات، شَتَر بوزنای و دستیاران شان در غرب فرات: به عبادتگاه نزدیک نشوید، jهمچنین کلیه ظروف طلا و نقره ئی که نبوکدنصر از عبادتگاه اورشلیم به بابل آورده بود باید به جای خودشان ‎یعنی عبادتگاه اورشلیم بازگردانیده شوند.»liQدیوارهای آن از سه لایه سنگ و یک لایه چوب ـ به عنوان روکش روی سنگها ـ ساخته شود. تمام مخارج ساختمان از خزانۀ سلطنتی پرداخته شود.Hh «در اولین سال پادشاهی خود، کورِش پادشاه فرمان داد که عبادتگاه اورشلیم دوباره در همان جای سابقش برای انجام قربانی ها بنا شود. بلندی عبادتگاه باید سی متر و عرض آن نیز سی متر باشد.'gGاما در شهر اکباتان (همِدان فعلی) در ایالت ماد طوماری یافت شد که در آن چنین نوشته شده بود:f #داریوش پادشاه امر داد تا اسناد موجوده در دفتر اوراق سلطنتی در بابل بررسی شود.e{اکنون، اگر اراده پادشاه است، امر فرمائید اسنادِ دفترِ اوراقِ سلطنتی بابل بررسی شود و معلوم گردد که آیا کورِش پادشاه امر بنای مجدد عبادتگاه را داده است یا نه، آنگاه ما را از ارادۀ خود در این امر آگاه فرمائید.»Kdپس شیشبصر به اینجا آمد و تهداب آن را نهاد. بنای عبادتگاه از آن زمان تا حال حاضر ادامه یافته و هنوز تمام نشده است.»اکنون، اگر اراده پادشاه است، امر فرمائید اسنادِ دفترِ اوراقِ سلطنتی بابل بررسی شود و معلوم گردد که آیا کورِش پادشاه امر بنای مجدد عبادتگاه را داده است یا نه، آنگاه ما را از ارادۀ خود در این امر آگاه فرمائید.»Ocپادشاه به او دستور داده بود که آن ها را به عبادتگاه اورشلیم ببرد و عبادتگاه را در همان محل سابقش دوباره بسازد.}bsاو ظروف طلا و نقرۀ عبادتگاه را که نبوکدنصر از عبادتگاه اورشلیم به معبد بابل برده بود به اورشلیم بازگردانید. کورِش تمام این ظروف را به شخصی به نام شیشبصر که به فرمانداری ایالت یهودیه تعیین شده بود تحویل داد..aU آنگاه کورِش در اولین سال سلطنت بعنوان پادشاه بابل، فرمان بنای مجدد عبادتگاه را صادر فرمود.;`o اما چون اجداد ما خدای آسمان را خشمگین کردند او اجازه داد آن ها به اسارت نبوکدنصر پادشاه بابل که از یک خاندان کلدانی بود، درآیند. عبادتگاه ویران و مردم به بابل تبعید شدند.(_I آن ها در جواب ما گفتند: «ما خادمین خدای آسمان و زمین هستیم و به آبادی مجدد عبادتگاه او که سالها قبل بوسیلۀ یکی از پادشاهان توانای ما ساخته شده بود، پرداخته ایم.6^e ما اسامی آن ها را پرسیدیم تا بتوانیم شما را از نام کسانی که این کار را رهبری می کنند، مطلع سازیم.4]a آنگاه از سران قوم خواستیم به ما بگویند با اجازه چه کسی تعمیر و تجهیز عبادتگاه را شروع کرده اند.s\_پادشاه بدانند که ما به ایالت یهودیه رفتیم و دیدیم عبادتگاه خدای بزرگ با تخته سنگهای بزرگ در حال آبادی است، و تیرهای چوبی روی دیوارها گذاشته شده است. این کار با دقت زیاد انجام می شود و در حال پیشرفت است.>[w«بر داریوش پادشاه سلامتی باد.WZ'این است گزارشی که آن ها به پادشاه فرستادند:eYCاما خداوند مراقب رهبران قوم یهود بود. مأمورین تصمیم گرفتند که قبل از دریافت جواب از داریوش پادشاه، اقدامی به عمل نیاورند.X#آن ها همچنین نامهای همه کسانی را که در ساختن عبادتگاه کمک کرده بودند خواستند.KWتتنائی والی ایالت غربی دریای فرات، شتاربوزنائی، و همکارانش تقریباً بدون تأخیر به اورشلیم آمده گفتند: «چه کسی به شما اجازه داده است تا این عبادتگاه را بسازید و آن را تکمیل کنید؟»V%وقتی زِرُبابل فرزند شِالتیئیل و یشوع فرزند یوصادق پیام آن ها را شنیدند شروع به بنای مجدد عبادتگاه اورشلیم نمودند و این دو نبی نیز به آن ها کمک کردند.HU آنگاه دو نبی به نامهای حجی و زکریا (پسر عدو) پیام خدای اسرائیل را به یهودیان ساکن یهودا و اورشلیم رسانیدند.DTتا دومین سال سلطنت داریوش پادشاه فارس، کار آبادی دوبارۀ عبادتگاه قطع شده بود و همه چیز متوقف مانده بود.Qپس آن ها به دیدن زِرُبابل و سایر سران قبایل رفته به آن ها گفتند: «اجازه دهید ما هم در ساختن عبادتگاه به شما کمک کنیم. ما همان خدائی را می پرستیم که شما پرستش می کنید و از زمانی که پادشاه آشور، اسرحدون، ما را به اینجا آورده ما هم قربانی های خود را تقدیم خدای شما کرده ایم.»g= Iدشمنان مردم یهودا و بنیامین شنیدند کسانی که از تبعید برگشته اند به آبادی مجدد عبادتگاه خداوند، خدای اسرائیل مشغول شده اند.w<g هیچ کس نمی توانست فریادهای خوشی را از صدای گریه تشخیص دهد، چون آنقدر صدای چیغ و فریاد بلند بود که حتی از فاصله بسیار دور شنیده می شد.a;; اغلب کاهنان و لاویان و مو سفیدان قبایل که عبادتگاه قبلی را دیده بودند، وقتی دیدند که تهداب عبادتگاه دوباره گذاشته می شود با صدای بلند گریه می کردند. درحالیکه بقیۀ حاضرین فریاد شوق و خوشی سر داده بودند.هیچ کس نمی توانست فریادهای خوشی را از صدای گریه تشخیص دهد، چون آنقدر صدای چیغ و فریاد بلند بود که حتی از فاصله بسیار دور شنیده می شد. uw~} |{;yxw}udsrq_on^mjihCfeUdcbtap`_#^\\ ZYX VUTSSS=RQQ[PP/OO(NNMSLKJJIHGvFED_BA@y>=;J:!987f64E210(/.v-+*) &g$#Q"! T:cn ^F ; u  $cHx=wB}این بدی آن ها را فراموش نکن و گناهان شان را نبخش، زیرا به ما که دیوار را تعمیر می کنیم، اهانت کرده اند.»U#آنگاه من دعا کردم: «ای خدای ما، دعای ما را بشنو! ببین که چگونه ما را مسخره می کنند. بگذار هر چه به ما می گویند، بر سر خودشان بیاید. آن ها را به سرزمین بیگانه تبعید کن تا مزۀ اسارت را بچشند.^5طوبیا که در کنار او ایستاده بود با تمسخر گفت: «دیوار آنقدر سُست است که حتی اگر یک روباه از سر آن عبور کند، خراب می شود.»Lو در حضور همراهان و افسران سامری، ما را مسخره کرده گفت: «این یهودیانِ بی عقل چه می کنند؟ آیا به این فکر هستند که با تقدیم قربانی می توانند در یک روز دیوار را بسازند؟ آیا می توانند از خرابه های این شهرِ سوخته، سنگهائی برای اعمار مجددِ دیوار تهیه کنند؟»  وقتی سَنبَلَط شنید که ما یهودیان مشغول تعمیر دیوار هستیم، بشدت خشمگین شد زرگران و تاجران بقیۀ دیوار را تا «دروازۀ گوسفند» دوباره آباد نمودند.=sمَلکیا که پیشۀ زرگری داشت، قسمت بعدی دیوار را تا خانه های خادمان عبادتگاه خدا و منازل تاجران که در مقابل «دروازۀ مفقاد» قرار داشتند و تا برجی که در کنج دیوار است، تعمیر کرد.زرگران و تاجران بقیۀ دیوار را تا «دروازۀ گوسفند» دوباره آباد نمودند.nUحننیا (پسر شلمیا) و حانون (پسر ششمِ صالاف) قسمتهای بعدی را ترمیم کردند. مِشُلام (پسر بَرَکیا) دیوار روبروی خانۀ خود را آباد نمود.^5صادوق (پسر امیر) دیوار مقابل خانۀ خود را تعمیر نمود. قسمت بعدی را شِمَعیه (پسر شِکَنیا)، نگهبان «دروازۀ شرقی» آباد کرد.|qعده ای از کاهنان نیز قسمتی از دیوار را که از «دروازۀ اسپ» شروع می شد، تعمیر نمودند؛ هر یک از آن ها دیوار مقابل عبادتگاه خدا را آباد کرد.zmاهالی تَقوع دیوار را از برج بیرونی تا «دیوار عوفل» آباد کردند.B}خادمان عبادتگاه خدا که در عوفل زندگی می کردند، دیوار را از مشرق «دروازۀ آب» تا برج بیرونی تعمیر کردند.و فالال (پسر اوزای) از کنج دیوار تا برج قصر فوقانی پادشاه را که نزدیک حویلی زندان است، آباد کرد. قسمتهای بعدی را فَدایا (پسر فرعوش) تعمیر نمود.%بِنوی (پسر حیناداد) قسمت دیگر دیوار را، از خانۀ عَزَریا تا کنج دیوار تعمیر کردW'بنیامین، حَشوب و عَزریا (پسر مَعَسیا و نواسۀ عَننیا) قسمت دیگر دیوار را که مقابل خانۀ شان قرار داشت، تعمیر نمودند.U#قسمتهای دیگر دیوار توسط این کاهنان تعمیر شدند: کاهنانی که از حوضۀ اورشلیم بودند، قسمت بعدی دیوار را تعمیر کردند.Fمریموت (پسر اوریا و نواسۀ هَقوس) قسمت بعدی دیوار را از دروازۀ خانۀ اَلِیاشیب تا انتهای خانه اش تعمیر کرد.+Oقسمت بعدی را باروک (پسر زَبای) از کنج دیوار تا دروازۀ خانۀ اَلِیاشیب، کاهن اعظم، آباد کرد.L قسمت دیگر دیوار را عازَر (پسر یشوع) که رئیس بلدیۀ شهر مِصفه بود، از مقابل اسلحه خانه تا کنج دیوار تعمیر نمود.) Kدر کنار او بَوّای (پسر حیناداد)، رئیس بلدیۀ نصف دیگر شهر قَعِیله، قسمت بعدی را تعمیر کرد.Q قسمتهای دیگر دیوار توسط این لاویان تعمیر شدند: رِحوم (پسر بانی) قسمتی از دیوار را تعمیر کرد. حَشَبیا رئیس بلدیۀ نصف شهر قَعِیله، قسمت دیگر دیوار را که در ناحیۀ او واقع بود، آباد نمود.b =در کنار او نِحِمیا (پسر عزبوق)، رئیس بلدیۀ نصف شهر بیت صور، دیوار را تا مقبرۀ داود و تا مخزن آب و اردوگاه نظامی تعمیر کرد.% Cشلون (پسر کُلحوزه)، رئیس بلدیۀ شهر مِصفه، «دروازۀ چشمه» را تعمیر نمود، تیرها و پله هایش را نشاند و قفلها و پشت بندهایش را وصل کرد. سپس دیوار را از «حوض سیلوحا» که پهلوی باغ پادشاه بود تا زینه هائی که به شهر داود می رسید، تعمیر کرد.q[مَلکیا (پسر رَکاب)، رئیس بلدیۀ بیت هَکارِیم، «دروازۀ خاکروبه» را تعمیر نمود و پله هایش را نشاند و قفلها و پشت بندهایش را وصل کرد.$A حانون به اتفاق اهالی زانوح «دروازۀ دره» را ساخت. پله هایش را نشاند و قفلها و پشت بندهایش را وصل کرد. سپس پنجصد متر از دیوار را تا «دروازۀ خاکروبه» تعمیر نمود.+O شلوم (پسر هَلوحیش) و دختران او قسمت بعدی را ساختند. او رئیس بلدیۀ نصف دیگر شهر اورشلیم بود.%C مَلکیا (پسر حاریم) و حَشوب (پسر فَحَت موآب) برج تنورها و قسمت بعدی دیوار را تعمیر کردند.Y+ یَدایا (پسر حَروماف) قسمت دیگر دیوار را که نزدیک خانه اش بود، تعمیر نمود. قسمت بعدی را حطوش (پسر حَشَبنِیا) آباد کرد. قسمت بعدی را رِفایا (پسر حور) تعمیر نمود. او رئیس بلدیۀ نصف شهر اورشلیم بود.Sعزیئیل (پسر حَرهایا) که شغل زرگری داشت، قسمت بعدی را تعمیر کرد. در کنار او حننیای عطار قسمت دیگر دیوار را آباد کرد. به این ترتیب، آن ها دیوار شهر اورشلیم را تا «دیوار عریض» تعمیر کردند.wدر کنار آن ها مَلَتِیای جِبعونی، یادونِ میرونوتی و اهالی جِبعون قسمت بعدی دیوار را تا جای رهایش حاکم ناحیۀ غرب دریای فرات تعمیر نمودند.3یُویاداع (پسر فاسیح) و مَشُلام (پسر بَسُودِیا) «دروازۀ کهنه» را تعمیر نمودند و تیرها را نصب کردند، پله هایش را نشاندند و قفلها و پشت بندهایش را وصل کردند.c?اهالی تَقوع یک قسمت دیگر دیوار را آباد کردند، اما بزرگان آن ها از کارفرمایان اطاعت ننمودند و از کار کردن امتناع ورزیدند.!~;مریموت (پسر اوریا و نواسۀ حَقوز) قسمت دیگر را تعمیر کرد. در پهلوی او مَشُلام (پسر بَرَکیا و نواسۀ مِشیزَبئیل) و صادوق (پسر بعنه) قسمت بعدی آن را تعمیر نمودند.C}پسران هَسناه «دروازۀ ماهی» را ساختند و تیرها و پله هایش را نشاندند و قفلها و پشت بندهایش را وصل نمودند.+|Oقسمت دیگر دیوار را اهالی اریحا و حصۀ بعدی را عده ای به سرپرستی زَکور (پسر امری) آباد کردند.u{ eآنگاه اَلِیاشیب که کاهن اعظم بود به اتفاق کاهنان دیگر، دیوار شهر را تا «برج صد» و «برج حَنَن ئیل» دوباره آباد کردند. سپس «دروازۀ گوسفند» را ساختند و پله هایش را به جاهای شان نشاندند و آن را تقدیس نمودند.z+من جواب دادم: «خدای آسمان ها، ما را که بندگان او هستیم یاری می کند تا این دیوار را دوباره آباد کنیم. اما شما حق ندارید که در امور شهر اورشلیم دخالت نمائید، زیرا شما هیچ حقی در ملکیت اورشلیم ندارید و در تاریخ آن سهیم نیستید.»"y=ولی وقتی سَنبَلَط، طوبیا و جَشَمِ عرب از نقشۀ ما خبر شدند، ما را مسخره و تحقیر کردند و گفتند: «چه می کنید؟ آیا خیال دارید که علیه پادشاه شورش کنید؟»من جواب دادم: «خدای آسمان ها، ما را که بندگان او هستیم یاری می کند تا این دیوار را دوباره آباد کنیم. اما شما حق ندارید که در امور شهر اورشلیم دخالت نمائید، زیرا شما هیچ حقی در ملکیت اورشلیم ندارید و در تاریخ آن سهیم نیستید.»xxiسپس به آن ها گفتم که چه گفتگوئی با پادشاه داشته ام و چگونه دست خدا در این کار بوده و به من یاری کرده است. آن ها جواب دادند: «پس باید دست به کار شویم و دیوار را آباد کنیم!» به این ترتیب، آمادۀ این کار نیک شدند.Iw آنگاه به آن ها گفتم: «شما خوب می دانید که چه بلائی بر سر شهر ما آمده است. شهر ویران شده و دروازه هایش سوخته اند. بیائید دیوار را دوباره آباد کنیم و خود را از این رسوائی آزاد سازیم!»)vKمقامات شهر نفهمیدند که من به کجا و برای چه منظوری بیرون رفته بودم، زیرا تا آن موقع دربارۀ نقشه هایم به کسی چیزی نگفته بودم. یهودیان اعم از کاهنان، رهبران، بزرگان و حتی کسانی که باید در این کار شرکت کنند، از نقشه هایم بی اطلاع بودند.ouW پس بطرف درۀ قِدرون رفتم و از کنار دره، دیوار شهر را بازرسی کردم. بعد از راهی که آمده بودم بازگشتم و از «دروازۀ دره» داخل شهر شدم.t5 سپس به «دروازۀ چشمه» و «حوض پادشاه» رسیدم، اما الاغ من نتوانست از بین خرابه بگذرد. s از «دروازۀ دره» خارج شدم و بطرف «چشمۀ اژدها» و از آنجا تا «دروازۀ خاکروبه» رفتم و دیوار خراب شدۀ اورشلیم و دروازه های سوختۀ آن را از نزدیک دیدم.sr_ من به اورشلیم رفتم و تا سه روز در مورد نقشه هائی که خداوند دربارۀ اورشلیم در سرم نهاده بود با کسی حرف نزدم. سپس یک شب، چند نفر را با خود گرفته از شهر خارج شدم. من بر الاغ سوار بودم و دیگران پیاده می رفتند.5qc ولی وقتی سَنبَلَط (از اهالی حورون) و طوبیا (یکی از مأمورین عَمونی) از آمدن من اطلاع یافتند، بسیار متأثر شدند، چون دیدند کسی پیدا شده که می خواهد به قوم اسرائیل کمک کند.ipKوقتی به منطقۀ غرب دریای فرات رسیدم، نامه های پادشاه را به حاکمان آنجا دادم. (این را هم باید اضافه کنم که پادشاه برای حفظ جانم، چند فرماندۀ سپاه و عده ای از سوارکاران نظامی را همراه من فرستاده بود.)Moیک نامه هم برای آساف، مسئول جنگلهای سلطنتی بنویسند و به او امر فرمایند تا برای ساختن مجدد دروازه های قلعۀ کنار عبادتگاه خدا و دیوار اورشلیم و خانۀ خودم، به من چوب مورد ضرورت را بدهد.» پادشاه تمام درخواستهای مرا قبول کرد، زیرا دست مهربان خدا بر من بود.Lnسپس به پادشاه گفتم: «اگر پادشاه صلاح بدانند، برای حاکمان منطقۀ غرب دریای فرات نامه بنویسند و سفارش مرا به آن ها بکنند تا اجازه بدهند که از آن منطقه عبور کنم و به سرزمین یهودا برسم.6meپادشاه درحالیکه ملکه در کنار او نشسته بود، با رفتنم موافقت کرده پرسید: «سفرت چقدر طول خواهد کشید و چه وقت مراجعت خواهی کرد؟» من هم زمانی را برای بازگشت خود تعیین کردم.llQجواب دادم: «اگر پادشاه بخواهند و اگر نظر لطف به من داشته باشند، مرا به سرزمین یهودا بفرستند تا شهر اجدادم را دوباره آباد کنم.» kپادشاه پرسید: «درخواستت چیست؟» بعد از آنکه بحضور خدای آسمان ها دعا کردم،%jCولی در جواب گفتم: «پادشاه تا ابد زنده بماند! وقتی شهری که اجدادم در آن دفن شده اند، ویران گردیده و تمام دروازه هایش سوخته باشد، من چطور می توانم غمگین نباشم؟»Gi چهار ماه بعد، یک روز وقتی جام شراب را به دست اُردشیر پادشاه می دادم، از من پرسید: «چرا اینقدر غمگینی؟ گمان نمی کنم که بیمار باشی، پس حتماً چیزی هست که فکر ترا پریشان ساخته است.» (تا آن روز پادشاه هرگز مرا غمگین ندیده بود.) از این سؤال او بسیار ترسیدم،mh U ای خداوند، دعای مرا و دعای سایر بندگانت را که از صمیم دل به تو احترام دارند، بشنو. التماس می کنم که چون حالا پیش پادشاه می روم، دل او را نرم کنی تا درخواست مرا بپذیرد.» در آن روزها من ساقی پادشاه بودم.og Y ما بندگان تو هستیم؛ همان قومی می باشیم که تو با قدرت عظیمت نجات شان دادی.ای خداوند، دعای مرا و دعای سایر بندگانت را که از صمیم دل به تو احترام دارند، بشنو. التماس می کنم که چون حالا پیش پادشاه می روم، دل او را نرم کنی تا درخواست مرا بپذیرد.» در آن روزها من ساقی پادشاه بودم.Xf +اما اگر بسوی من بازگردید و از احکام من اطاعت کنید، حتی اگر در دورترین نقاط جهان به تبعید رفته باشید، شما را به اورشلیم باز می گردانم. زیرا اورشلیم، جائی است که برای سکونت خود برگزیده ام.»Ee اینک این سخنان خود را که به موسی فرمودی بیاد آور: «اگر گناه کنید شما را در بین اقوام دیگر پراگنده می سازم.=d uبه من نظر کن و دعای مرا که دربارۀ بندگانت، قوم اسرائیل، شب و روز بحضور تو تقدیم می کنم، بشنو. اعتراف می کنم که ما به تو گناه کرده ایم! بلی، من و قوم من مرتکب گناه بزرگی شده ایم و از اوامر و احکام تو که توسط بنده ات موسی به ما دادی، اطاعت نکرده ایم./c Yدر دعا گفتم: «ای خداوند، خدای آسمان ها، تو عظیم و با هیبت هستی. تو در انجام عهد های خود نسبت به کسانی که ترا دوست می دارند و از احکام تو اطاعت می کنند، وفادار می باشی.mb Uوقتی این خبر را شنیدم، نشستم و گریه کردم. از شدت غم چند روز لب به غذا نزدم و در تمام این مدت در حضور خدای آسمان ها مشغول دعا بودم.oa Yآن ها جواب دادند: «آن مردم در بسیار سختی و خواری بسر می برند. دیوار شهر هنوز خراب مانده است و دروازه های سوختۀ آن تعمیر نشده اند.»Y` -یکی از برادران یهودی ام بنام حنانی با چند نفر دیگر که تازه از سرزمین یهودا آمده بودند، به دیدنم آمدند. از آن ها دربارۀ وضع کسانی که از تبعید بازگشته بودند و نیز از اوضاع اورشلیم سؤال کردم.@_ }گزارش نِحِمیا، پسر حَکَلیا: در ماهِ کِیسلُو، در بیستمین سال سلطنت اُردشیر، هنگامی که در قصر شوش بودم،m^S $بعضی از این مردان از زنان بیگانه خود دارای اولاد بودند.h]I #از خاندان نِبو: یعی ئیل، مَتتیا، زاباد، زَبینا، یدُو، یوئیل و بنایا.بعضی از این مردان از زنان بیگانه خود دارای اولاد بودند.`\9 "از خاندان بِنوی: شِمعی، شلمیا، ناتان، عدایا، مَکنَدبای، شاشای، شارای، عَزرئیل، شلمیا، شَمریا، شلوم، اَمَریا، و یوسف.\[1 !از خاندان بانی: مَعَدای، عَمرام، اویل، بنایا، بِیدِیا، کَلوهی، وَنیا، مریموت، اَلِیاشیب مَتَنیا، مَتِنای، یَعسُو.Z) از خاندان هاشوم: مَتِنای، متاته، زاباد، اَلِیفَلَط، یَریمای، مَنَسّی و شِمعی.+YO از خاندان حاریم: اَلِیَعَزر، اِشِیا، مَلکیا، شِمَعیه، و شَمعون، بنیامین، مَلوک، شَمریا.(XI از خاندان فَحَت موآب: عَدنا، کَلال، بنایا، مَعَسیا، مَتَنِیا، بزل ئیل، بِنوی، مَنَسّی.wWg از خاندان بانی: مَشُلام، مَلوک، عدایا، یاشوب، شِال، و راموت.mVS از خاندان بابای: یَهُوحانان، حَنَنیا، زَبای، و عَتلای.U از خاندان زتو: اَلیُوعِینای، اَلِیاشیب، مَتَنیا، یَریموت، زاباد، و عَزیزا.T از خاندان عیلام: مَتَنیا، زَکَریا، یحیئیل، عبدی، یَریموت، و ایلیا.!S; و بقیه: از خاندان فرعوش: رَمیا، یِزِیا، مَلکیا، مِیامین، اَلِعازار، مَلکیا و بنایا.R از سرایندگان: اَلِیاشیب. از نگهبانان عبادتگاه: شلوم، طالَم و اُوری.6Qe از لاویان: یُوزاباد، شِمعی، قَلایا (که قَلیطا نیز نامیده می شود)، فَتَحیا، یهودا، و اَلِیَعَزر.P3 از خاندان فَشحور: اَلیُوعِینای، مَعَسیا، اسماعیل، نتنائیل، یُوزاباد، و اَلعاسه.rO] از خاندان حاریم: مَعَسیا، ایلیا، شِمَعیه، یحیئیل و عُزیا.GN از خاندان اِمیر: حَنانی و زَبَدیا.*MM آن ها قول دادند زنان خود را طلاق دهند، و در ضمن یک قوچ برای آمرزش گناهان خود قربانی کردند.BL} نامهای کسانی که زنهای بیگانه داشتند به این شرح است: از کاهنان به ترتیب هر خاندان عبارت بودند از: خاندان یشوع فرزند یُوصاداق و برادرانش مَعَسیا، اَلِیَعَزر، یاریب و جَدَلیا.7Kg و در ظرف سه ماه تحقیق کاملی در مورد تمام مردانی که با زنهای بیگانه ازدواج کرده بودند، به عمل آمد.[J/ همه کسانی که از تبعید برگشته بودند، با این نظریه موافقه کردند، پس عِزرای کاهن از بین سران قبایل افرادی را برگزید و نامهای آن ها را ثبت کرد. در روز اول ماه دهم آن ها بررسی خود را شروع کردند،I هیچ کس با این پیشنهاد مخالف نبود جز یُوناتان، فرزند عَسائیل و یَحزیا، فرزند تِقوَه که از حمایت مِشُلام و یک لاوی به نام شَبتائی بر خوردار بودند.wHg اجازه بده سران قوم ما در اورشلیم بمانند و به این موضوع رسیدگی کنند، آنگاه هر کس زن بیگانه دارد، در یک وقت معین همراه رهبران و داوران شهر خود به اینجا بیاید. به این وسیله، خشم خدا در این مورد رفع خواهد شد.»qG[ آن ها همچنین گفتند: «جمعیت زیاد است، باران شدیدی می بارد، ما نمی توانیم در این مکان بدون سرپوش بایستیم. این چیزی نیست که بتوان در ظرف یک یا دو روز انجام داد، چون عدۀ زیادی از ما گرفتار این گناه شده ایم. F مردم با صدای بلند در جواب او گفتند: «به هر چه تو بگوئی ما عمل خواهیم کرد.»uEc پس اکنون به گناهان خود به حضور خداوند، خدای اجداد خویش، اعتراف کنید و با اعمال نیک خود او را خوشنود سازید. خود را از بیگانگانی که در بین شما زندگی می کنند جدا کنید و از دست زنهای بیگانه خود را رها سازید.» D عِزرای کاهن از جای خود بلند شد و خطاب به آن ها گفت: «شما مرتکب خیانت شده اید و بخاطر ازدواج تان با زنان بیگانه بر گناهان قوم اسرائیل افزوده اید.%CC بعد از سه روز، یعنی روز بیستم ماه نهم، تمام مردانی که در سرزمین یهودا و بنیامین زندگی می کردند، به اورشلیم آمدند و در صحن عبادتگاه جمع شدند. باران شدیدی می بارید و مردم هم به خاطر هوا و هم به دلیل اهمیت جلسه، همه بر خود می لرزیدند. B9 و اگر کسی در ظرف سه روز حاضر نشود، تمام اموال او مصادره و خودش از جامعه طرد خواهد شد.Ay پس پیامی به سر تا سر اورشلیم و یهودیه فرستاده شد تا تمام کسانی که از تبعید برگشته بودند، باید طبق امر رهبران قوم در شهر اورشلیم جمع شوند،1@[ بعد از آن از پیشروی عبادتگاه به اطاق یَهُوحانان فرزند اَلِیاشیب رفت و تمام شب را بدون آن که چیزی بخورد یا بنوشد به خاطر بی ایمانی تبعید شدگان در ماتم و غصه سپری کرد.{?o پس عِزرا از رهبران قوم و کاهنان و لاویان و بقیۀ مردم خواست سوگند یاد کنند که طبق پیشنهاد شِکَنیا عمل خواهند کرد و همۀ آن ها قسم خوردند.)>K این مسئولیت به عهدۀ تو است، تو ما را در انجام آن رهبری کن و ما از تو پشتیبانی خواهیم کرد.»= اکنون باید در برابر خدای خود جداً عهد ببندیم که از زنان و فرزندان خود جدا شویم. ما آنچه را تو و آنهائی که به احکام خداوند احترام می گذارند، بگوئید اطاعت خواهیم کرد، و آنچه را شریعت خداوند از ما بخواهد، بجا خواهیم آورد.V<% آنگاه شِکَنیا فرزند یهی ئیل از خاندان عیلام به عِزرا گفت: «ما بخاطر ازدواج با زنان بیگانه عهد و وفای خود را نسبت به خداوند شکسته ایم. با وجود آن هنوز هم برای قوم اسرائیل امیدی وجود دارد.B;  وقتی عِزرا در مقابل عبادتگاه سر بر زمین نهاده بود و گریه کنان به گناهان اعتراف می کرد، گروه کثیری از قوم اسرائیل، زن و مرد و کودک، همه دور او جمع شده بودند و سخت گریه می کردند.I: ای خداوند، خدای اسرائیل، تو عادلی، ولی باز هم اجازه داده ای ما زنده بمانیم. ما به گناهان خود در حضور تو اعتراف می کنیم و می دانیم که اصلاً لیاقت آنرا نداریم که به حضور تو بیائیم.»E9 چگونه ممکن است بازهم فرمان تو را نادیده بگیریم و با این مردمان شریر ازدواج کنیم؟ آیا تو قهر نخواهی شد و ما را تا آخرین نفر از بین نخواهی برد؟ای خداوند، خدای اسرائیل، تو عادلی، ولی باز هم اجازه داده ای ما زنده بمانیم. ما به گناهان خود در حضور تو اعتراف می کنیم و می دانیم که اصلاً لیاقت آنرا نداریم که به حضور تو بیائیم.»;8o حتی بعد از آنهمه مجازات و سختی که بخاطر گناهان و خطایای خود متحمل شده ایم، ما می دانیم که تو، ای خدا، ما را کمتر از آنچه سزاوار بودیم تنبیه کرده ای و به ما رهائی بخشیده ای. 7 آن ها به ما گفتند که اگر بخواهیم در این سرزمین قوی باشیم و از محصولات آن بهره برداریم و آن را تا ابد به فرزندان خود به ارث بگذاریم، نباید هیچ وقت با این مردم ازدواج نمائیم یا کاری کنیم که باعث موفقیت و سعادت آن ها شود.l6Q که بوسیلۀ خادمین خود، انبیاء به ما داده ای تمرد کرده ایم. آن ها به ما گفتند که این سرزمین و این جائی که ما تصرف خواهیم کرد، بوسیله اعمال ناشایست و قبیح مردمی که در سرتاسر آن سکونت دارند، نجس شده است.-5S اما بعد از آنچه اکنون اتفاق افتاده دیگر چه می توانیم بگوئیم؟ ما باز هم از احکام تو، ای خدا،T4! هرچند ما غلام بودیم، ولی تو ما را در حالت غلامی ترک نمی کنی، تو باعث شدی تا مورد لطف پادشاهان فارس قرار گیریم، و به ما اجازه دهند که به زندگی خود ادامه بدهیم و عبادتگاه تو را که ویران شده بود دوباره آباد کنیم، و در اینجا، در یهودیه و اورشلیم، در امان باشیم.x3i اکنون برای مدتی به ما لطف کرده ای تا عده ای از ما از اسارت خلاص شویم و در این محل مقدس در آسودگی زندگی کنیم. تو ای خداوند، ما را برای مدتی کوتاه به اینجا آوردی تا دل و دیدۀ ما روشن گردد و نیروی تازه کسب کنیم.2# از دوران اجداد ما تا به امروز ما، یعنی قوم برگزیدۀ تو، گناهان فراوانی را مرتکب شده ایم. بخاطر گناهان ما، پادشاهان و کاهنان و خود ما به دست پادشاهان بیگانه اسیر شده ایم. آن ها ما را کشتند، اموال ما را ربودند و خود ما را نیز به غلامی گرفتند. بی حرمت شده ایم و رسوائی ما تا به امروز باقی مانده است.1/ و گفتم: «ای خدا، آنقدر شرمگین هستم که نمی توانم سر خود را در حضور تو بلند کنم. گناهان ما بالای هم انباشته شده و از سر ما نیز گذشته است و به آسمان ها می رسد.E0 موقع قربانی شامگاهی در حالیکه هنوز لباس پاره شده بر تنم بود، از جائی که با غم و اندوه افتاده بودم، برخاستم. زانو زدم و دستهای خود را برای دعا به سوی خداوند، خدای خود بلند کردم،R/ تا وقت قربانی شامگاهی همانطور در آنجا در حالت اندوه و ماتم باقی ماندم، و مردم بتدریج اطراف من جمع شدند ـ مخصوصاً کسانی که گفتار خدای اسرائیل را در مورد گناه تبعید شدگان بخاطر داشتند.O. وقتی این را شنیدم از شدت غم لباس خویش را دریدم، موهای سر و روی خود را کندم و از شدت غم و ناراحتی بر زمین افتادم.z-m و مردان یهودی با زنان بیگانه ازدواج می کنند و در نتیجه، قوم برگزیدۀ خدا آلوده می شود. رهبران و بزرگان قوم بیش از همه در این امر مقصرند.5, e بعد از آن، رهبران قوم یهود آمده به من گفتند که مردم و کاهنان و لاویان از اقوام همسایه، یعنی مردم آمون، موآب، مصر و همچنان از کنعانیان، حِتیان، فرزیان، یبوسیان و اموریان خود را جدا نمی کنند. آن ها از کارهای ناشایست این مردم پیروی می نمایند7+gآن ها همچنین نوشته ای را که پادشاه به آن ها داده بود، به حکام و مأمورین دولت در ناحیه غربی دریای فرات دادند، و مأمورین هم از مردم و پرستش آن ها در عبادتگاه حمایت نمودند. dL3~0}|{xzyxwfvtsrrAqonDmlkk"ikigfed4cia`A^]x\~[Y%XWVUU)TSJQQPFNMLTK@JII%GEE&DB Aj@?=|431%.--++)r('g&%?! _-y L  6LF معجزات بزرگی به فرعون و مأمورین و تمام مردم سرزمینش نشان دادی، زیرا می دیدی که چگونه مصری ها بر اجداد ما ظلم می کردند. بخاطر این معجزات، شهرت یافتی و شهرتت تا به امروز باقی است.1 تو رنج و سختی اجداد ما را در مصر دیدی و آه و نالۀ آن ها را در کنار بحیرۀ احمر شنیدی.q[ او به تو وفادار بود و تو با او پیمان بستی و به او وعده دادی که سرزمین کنعانیان، حِتیان، اَمُوریان، فِرزِیان، یبوسیان و جَرجاشیان را به او و اولادۀ او ببخشی. تو به قول خود عمل کردی، زیرا تو وفادار هستی.hI ای خداوند، تو همان خدائی هستی که ابرام را برگزیدی، او را از شهر اورِ کلدانیان بیرون آوردی و نام او را به ابراهیم تبدیل کردی.6e تو یگانه خداوند هستی. آسمان ها و ستارگان را تو آفریدی؛ زمین و بحر و موجودات آن ها را تو بوجود آوردی؛ تو به همۀ اینها حیات بخشیدی. تمام فرشتگان آسمان، تو را سجده می کنند.q~[ آنگاه یشوع، قدمی ئیل، بانی، حَشَبنِیا، شرَبیا، هودویا، شَبَنیا و فَتَحیا که همگی از جملۀ لاویان بودند، با این کلمات مردم را در دعا هدایت کردند: «برخیزید و خداوند خدای خود را که از ازل تا ابد باقی است، ستایش کنید! سپاس بر نام پُر جلال تو که بالا تر از تمام تمجیدهای ما است.(}I سپس یک عده از لاویان بنام های یشوع، بانی، قَدمی ئیل، شَبَنیا، بونی، شرَبیا، بانی و کنانی بر منبر لاویان ایستاده با صدای بلند بحضور خداوند، خدای خود دعا کردند.$|A در حدود سه ساعت از تورات خداوند، خدای شان با صدای بلند برای آن ها خوانده شد و سه ساعت دیگر به گناهان خود اعتراف کردند و همگی خداوند، خدای خود را پرستش نمودند..{U آن ها لباس ماتم بر تن داشتند و بر سر خود خاک ریخته بودند. قوم اسرائیل که خود را از تمام بیگانگان جدا کرده بودند، ایستادند و به گناهان خود و اجداد خود اعتراف نمودند.z در روز بیست و چهارم همان ماه، تمام قوم اسرائیل جمع شدند تا روزه بگیرند.cy?در مدت هفت روزِ جشن، عِزرا هر روز از کتاب تورات می خواند. روز هشتم، مطابق امر موسی، محفل را با دعا و عبادت بپایان رساندند.5xc تمام کسانی که از تبعید برگشته بودند، در مدت هفت روز عید، در سایبانهائی که ساخته بودند، بسر بردند. آن ها بی نهایت خوشحال بودند، زیرا از زمان یوشع پسر نون تا آن روز، این مراسم رعایت نشده بود.در مدت هفت روزِ جشن، عِزرا هر روز از کتاب تورات می خواند. روز هشتم، مطابق امر موسی، محفل را با دعا و عبادت بپایان رساندند. w9 پس قوم اسرائیل رفتند شاخه های درخت را آوردند و روی بام و در حویلی خود، در حویلی عبادتگاه، در میدان «دروازۀ آب» و در میدان «دروازۀ افرایم» سایبانها ساختند.v و تأکید شده بود که در تمام شهرهای اسرائیل و شهر اورشلیم اعلام شود که مردم به کوهها بروند و شاخه های درخت زیتون، چنار، خرما و سایر درختان سایه دار را بیاورند و مطابق هدایتی که به آن ها داده شده، از آن ها سایبانها بسازند.u- وقتی تورات خوانده شد، آن ها متوجه شدند که خداوند به موسی فرموده بود: «قوم اسرائیل در مدتی که عید ماه هفتم را جشن می گیرند، باید در سایبانها زندگی کنند.»6te روز بعد، بزرگان خانواده ها با کاهنان و لاویان پیش عِزرا جمع شدند تا مطالب تورات را از او بشنوند.lsQمردم رفتند، خوردند و نوشیدند، خوراک به فقرا فرستادند و خوشی کردند، زیرا کلام خدا را که برای شان خوانده شده بود، فهمیده بودند.0rYلاویان هم مردم را آرام ساختند و گفتند: «امروز یک روز مقدس است، پس گریه نکنید و غمگین نباشید.»Pqبروید و خوراکهای لذیذ بخورید و شربتها بنوشید و به هر کسی که ندارد، حق و حصۀ او را بدهید. چون امروز برای خداوند، خدای ما روز مقدس است. پس غمگین نباشید، زیرا خوشی خداوند، قوّت شما است!»}psوقتی مردم مطالب تورات را شنیدند، گریه کردند. پس عِزرای کاهن و نِحِمیا که حاکم بود و لاویان که تورات را تفسیر می کردند، به مردم گفتند: «در چنین روزی نباید گریه کنید، زیرا امروز روز مقدسِ خداوند، خدای شما است.0oYسپس تمام قوم بر پا ایستادند و لاویان کتاب تورات را برای آن ها خوانده و تفسیر کردند تا مردم آن را بفهمند. این لاویان عبارت بودند از: یشوع، بانی، شرَبیا، یامین، عَقوب، شَبتای، هودویا، مَعَسیا، قَلیطا، عَزَریا، یُوزاباد، حَنان و فَلایا. nعِزرا گفت: «سپاس بر خداوند، خدای عظیم!» و تمام قوم دستهای خود را بالا کرده در جواب گفتند: «آمین، آمین!» و رو به خاک افتاده خداوند را پرستش کردند.m%پس عِزرا تورات موسی را آورد و بالای یک منبر چوبی که برای این کار ساخته شده بود، رفت تا در موقع خواندن همه بتوانند او را ببینند. بعد در میدانِ مقابل «دروازۀ آب» ایستاد و وقتی کتاب را باز کرد، همه به احترام آن بر پا ایستادند. او از صبحِ وقت تا ظهر از کتاب تورات خواند. تمام مردان و زنان و کودکانی که در سِنی بودند که می توانستند بفهمند، با دقت گوش می دادند. در سمت راست او مَتتیا، شِمَع، عَنایا، اوریا، حِلقیا، مَعَسیا و در طرف چپ او فَدایا، میشائیل، مَلکیا، حاشوم، حَشبَدانه، زَکَریا و مَشُلام ایستاده بودند.ol Yدر روز اول ماه هفتم، تمام قوم اسرائیل به اورشلیم آمدند و در میدانِ مقابل «دروازۀ آب» جمع شدند و از عِزرای عالم خواستند تا کتاب توراتِ موسی را که خداوند به قوم اسرائیل عطا فرموده بود، بیاورد و بخواند.xkiپس کاهنان، لاویان، نگهبانان، خوانندگان، نوازندگان، خادمان خانۀ خدا و بقیۀ قوم به یهودا آمدند و تا ماه هفتم در شهرهای خود ساکن شدند.mjSبرخی از مردم برای اعمار مجدد عبادتگاه هدایا تقدیم کردند. حاکم یهودیان در حدود هشت و نیم کیلوگرام طلا، پنجاه عدد جام و پنجصد و سی دست لباس برای کاهنان هدیه کرد. سران قوم نیز یکصد و شصت و هشت کیلوگرام طلا و یکهزار و دوصد و پنجاه کیلوگرام نقره و بقیۀ قوم یکصد و شصت و هشت کیلوگرام طلا، یکصد و چهل کیلوگرام نقره و شصت و هفت دست لباس برای کاهنان تقدیم کردند.پس کاهنان، لاویان، نگهبانان، خوانندگان، نوازندگان، خادمان خانۀ خدا و بقیۀ قوم به یهودا آمدند و تا ماه هفتم در شهرهای خود ساکن شدند.Xi)آن ها هفتصد و سی و شش اسپ، دوصد و چهل و پنج قاطر، چهارصد و سی و پنج شتر و شش هزار و هفتصد و بیست الاغ را با خود آوردند.Hh پس مجموعاً چهل و دو هزار و سیصد و شصت نفر به سرزمین یهودا برگشتند. علاوه بر این تعداد، هفت هزار و سیصد و سی و هفت غلام و کنیز، دوصد و چهل و پنج نوازندۀ مرد و زن نیز به وطن بازگشتند.7ggحاکم یهودیان به آن ها اجازه نداد که از قربانی های سهم کاهنان بخورند تا اینکه بوسیلۀ اوریم و تُمیم از طرف خداوند معلوم شود که آیا آن ها واقعاً اولادۀ کاهنان هستند یا نه.Lfاما چون آن ها نتوانستند از طریق نسب نامه های خود ثابت کنند که اولادۀ کاهنان هستند، از مقام کهانت برطرف شدند.e7خاندان های زیر که از گروه کاهنان بودند نتوانستند مدارک لازم را برای اثبات نسب خود به کاهنان پیدا کنند: حَبایا، هَقوس، و بَرزِلای (که با یکی از دختران بَرزِلای جِلعادی ازدواج کرده بود و نام فامیل خسر خود را هم انتخاب کرده بود.))dKاینها از خانواده های دِلایا، طوبیا و نِقودا بودند که مجموعاً ششصد و چهل و دو نفر می شدند.Scدر این هنگام گروه دیگری از تِل مِلح، تِل حَرشا، کِروب، اَدُون و اِمیر به اورشلیم و سایر شهرهای یهودا بازگشتند. آن ها نمی توانستند از طریق نسب نامه های خود ثابت کنند که اسرائیلی هستند.b3 خادمان عبادتگاه و اولادۀ خادمان سلیمان پادشاه، مجموعاً سیصد و نود و دو نفر بودند.&aE این افراد نیز که از اولادۀ خادمان سلیمان پادشاه بودند به وطن بازگشتند: سوطای، صوفرَت، فَریدا، یعله، دَرقون، جِدیل، شِفَطیا، حَطیل، فُوخَرَت حَظبایم و آمون.=`s خادمان عبادتگاه که به وطن بازگشتند از این خانواده ها بودند: صِیحهَ، حَسوفا، تباعوت، قیروس، سیعا، فادون، لبانه، حَجابَه، شَلمای، حانان، جِدیل، جاحَر، رایه، رزین، نِقودا، جَزام، عُزه، فاسیح، بیسای، معونیم، نِفِیشَسِیم، بَقبُوق، حَقوما، حَرحور، بَزَلیت، محیدا، حَرشا، بَرقُوس، سیسَرا، تامَح، نَصیح و حَطیفا.l_Q تعداد لاویانی که به وطن بازگشتند اینها بودند: از خانواده های یشوع و قدمی ئیل (اولادۀ هودویا) هفتاد و چهار نفر؛ خوانندگان و نوازندگان عبادتگاه (اولادۀ آساف) یکصد و چهل و هشت نفر؛ نگهبانان عبادتگاه (اولادۀ شلوم، آطیر، طَلمون، عَقوب، حَطِیطَه و شوبای) یکصد و سی و هشت نفر.!^; تعداد کاهنانی که به وطن بازگشتند اینها هستند: از خانوادۀ یَدَعیا (اولادۀ یشوع) نهصد و هفتاد و سه نفر؛ از خانوادۀ اِمیر یکهزار و پنجاه و دو نفر؛ از خانوادۀ فَشحور یکهزار و دوصد و چهل و هفت نفر؛ از خانوادۀ حاریم یکهزار و هفده نفر.>]uاز خانوادۀ فرعوش دو هزار و یکصد و هفتاد و دو نفر؛ از خانوادۀ شِفَطیا سیصد و هفتاد و دو نفر؛ از خانوادۀ آرَه ششصد و پنجاه و دو نفر؛ از خانوادۀ فَحَت مواب (اولادۀ یشوع و یُوآب) دو هزار و هشتصد و هجده نفر؛ از خانوادۀ عیلام یکهزار و دوصد و پنجاه چهار نفر؛ از خانوادۀ زتو هشتصد و چهل و پنج نفر؛ از خانوادۀ زَکی هفتصد و شصت نفر؛ از خانوادۀ بِنوی ششصد و چهل و هشت نفر؛ از خانوادۀ بابای ششصد و بیست و هشت نفر؛ از خانوادۀ عزجد دو هزار و سیصد و بیست و دو نفر؛ از خانوادۀ اَدُونیقام ششصد و شصت و هفت نفر؛ از خانوادۀ بِغوای دو هزار و شصت و هفت نفر؛ از خانوادۀ عادین ششصد و پنجاه و پنج نفر؛ از خانوادۀ آطیر (اولادۀ حِزقِیا) نود و هشت نفر؛ از خانوادۀ حاشوم سیصد و بیست و هشت نفر؛ از خانوادۀ بیسای سیصد و بیست و چهار نفر؛ از خانوادۀ حاریف یکصد و دوازده نفر؛ از خانوادۀ جِبعون نود و پنج نفر. از شهرهای بیت لحم و نِطوفه یکصد و هشتاد و هشت نفر؛ از عَناتوت یکصد و بیست و هشت نفر؛ از بیت عَزموت چهل و دو نفر؛ از قریۀ یعاریم، کِفَیره و بیروت هفتصد و چهل و سه نفر؛ از رامه و جِبَع ششصد و بیست و یک نفر؛ از مِخماس یکصد و بیست و دو نفر؛ از بیت ئیل و عای یکصد و بیست و سه نفر؛ از نَبوی ديگر پنجاه و دو نفر؛ از عیلام یکهزار و دوصد و پنجاه و چهار نفر؛ از حاریم سیصد و بیست نفر؛ از اریحا سیصد و چهل و پنج نفر؛ از لُود، حادید و اونو هفتصد و بیست و یک نفر؛ از سَناعه سه هزار و نهصد و سی نفر.\!رهبران یهودیان در این سفر عبارت بودند از: زِرُبابل، یسیوع، نِحِمیا، عَزریا، رَعَمیا، نَحَمانی، مُردِخای، بِلشان، مِسفارِت، بِغوای، نَحوم و بعنه. نام خانواده های یهودیانی که به وطن بازگشتند و تعداد آن ها قرار ذیل است:[}عدۀ زیادی از یهودیانی که نِبوکدنِزر، پادشاه بابل آن ها را اسیر کرده و به بابل برده بود، به یهودا و اورشلیم بازگشتند و هر کس به شهر خود رفت.LZآنگاه خدای من در دلم گذاشت که تمام سران، بزرگان و اهالی شهر را برای ثبت نسب نامه های شان جمع کنم. نسب نامه های کسانی را که قبلاً به یهودا بازگشته بودند، در کتابی به این مضمون نوشتم:Y/شهر اورشلیم بسیار وسیع بود و جمعیت آن کم، و هنوز خانه ها دوباره اعمار نشده بودند.Xبه آن ها هدایت دادم که هر صبح دروازۀ اورشلیم را بعد از طلوع آفتاب باز کنند و در وقت شب هم نگهبانان پیش از ترک نوبت خود دروازه ها را ببندند و قفل کنند. ضمناً گفتم که نگهبانانی را از اهالی اورشلیم تعیین کنند تا پهره بدهند و هر کسی که خانه اش نزدیک دیوار است، نگهبان همان قسمت دیوار باشد.Wمسئولیت ادارۀ شهر اورشلیم را به برادرم حنانی و حنانیا سپردم. حنانیا قوماندان قلعۀ نظامی و مردی بسیار صادق بود و در خداترسی کسی به پای او نمی رسید.EV پس از آنکه دیوار شهر را ترمیم کردیم، دروازه ها را نشاندیم و نوازندگان و لاویان را بالای کار شان گماشتیم،Uمردم پیش من از طوبیا تعریف می کردند و هرچه که از من می شنیدند به او خبر می دادند. طوبیا هم برای اینکه مرا بترساند، نامه های تهدید آمیز برایم می نوشت.T1در یهودا بسیاری با او همدست شده بودند، زیرا هم خودش داماد شِکَنیا (پسر آرَه) بود و هم پسرش، یَهُوحانان با دختر مَشُلام (پسر بَرَکیا) ازدواج کرده بود.مردم پیش من از طوبیا تعریف می کردند و هرچه که از من می شنیدند به او خبر می دادند. طوبیا هم برای اینکه مرا بترساند، نامه های تهدید آمیز برایم می نوشت.ySkدر این مدت نامه های زیادی بین طوبیا و بزرگان یهودا رد و بدل شد.aR;وقتی دشمنان ما که در سرزمین های همسایۀ ما بودند این را دیدند، رسوا شدند و فهمیدند که این کار با کمک خدای ما تمام شده است.6Qeسرانجام کار اعمار مجدد دیوار در بیست و پنجم ماه اِیلُول تمام شد. این کار پنجاه و دو روز طول کشید.P آنگاه دعا کردم: «ای خدای من، طوبیا و سَنبَلَط را بسزای اعمال شان برسان و هم بیاد آور که چگونه نوعَدیۀ نبیه و سایر انبیاء می خواستند مرا بترسانند.»VO% بعد فهمیدم که پیام شِمَعیه از جانب خدا نبود، بلکه طوبیا و سَنبَلَط او را اجیر کرده بودند تا مرا بترسانند و وادار سازند که به عبادتگاه فرار کنم و مرتکب گناه شوم تا بتوانند مرا رسوا کنند.N ولی من جواب دادم: «من مردی نیستم که فرار کنم و پنهان شوم. آیا فکر می کنید که من برای حفظ جانم داخل عبادتگاه می شوم؟ من هرگز این کار را نمی کنم.» M  شِمَعیه (پسر دِلایا و نواسۀ مهیتبئیل) در خانۀ خود نشسته و دروازه را بسته بود و من بدیدنش رفتم. وقتی مرا دید، گفت: «باید هرچه زودتر در عبادتگاه مخفی شویم و دروازه ها را قفل کنیم، زیرا امشب آن ها می آیند که ترا بکشند.»EL آن ها می خواستند با این حرفها ما را بترسانند تا ما از کار دست بکشیم، ولی من دعا کردم تا خدا مرا تقویت کند.Kمن جواب دادم: «آنچه که می گوئی حقیقت ندارد. اینها ساخته و پرداختۀ خودت است.»"J=از این گذشته انبیائی را هم تعیین کرده ای تا در اورشلیم مردم را دور خود جمع کنند و بگویند که نِحِمیا پادشاه است. مطمئن باش که این خبرها به گوش اُردشیر پادشاه خواهد رسید. پس بهتر است که پیش من بیائی تا در این مورد با هم مشوره کنیم.»FI«جَشَم به من می گوید که بین مردم شایع شده که تو و یهودیان قصد شورش را دارید، و به همین خاطر است که دور شهر اورشلیم دیوار می سازی؛ و بنا به این گزارش، تو می خواهی پادشاه آن ها شوی.Hبار پنجم مأمور سَنبَلَط با یک نامۀ سرگشاده پیش من آمد؛ مضمون نامه چنین بود:Gآن ها چهار بار برای من همان پیام را فرستادند و من هم هر بار همان جواب را دادم.MFبنابران، به آن ها این چنین جواب دادم: «من مشغول کار مهمی هستم و نمی توانم از کارم دست بکشم و بدیدن شما بیایم.»~Euپس سَنبَلَط و جَشَم برای من پیام فرستادند که در یکی از دهاتِ دشتِ اونو به دیدن آن ها بروم. اما من پی بردم که می خواهند به من آسیب برسانند.|D sسَنبَلَط، طوبیا، جَشَمِ عرب و بقیۀ دشمنان ما شنیدند که کار ترمیم دیوار رو به اتمام است (هرچند تمام پله های دروازه ها را ننشانده بودیم)،Cای خدای من، مرا بیاد آور و بسبب آنچه که برای این قوم کرده ام، مرا برکت بده.WB'هر روز یک گاو، شش گوسفند چاق و تعداد زیادی مرغ برای خوراک و هر ده روز یکبار، مقدار زیادی از انواع گوناگون شرابها را تهیه می کردم. باوجود این، هرگز از مردم نخواستم که سهمیۀ مخصوص را که به حاکمان تعلق داشت، به من بدهند، زیرا بار این مردم بقدر کافی سنگین بود.ای خدای من، مرا بیاد آور و بسبب آنچه که برای این قوم کرده ام، مرا برکت بده.zAmاز این گذشته، علاوه بر مهمانانی که از اقوام دیگر داشتم، هر روز یکصد و پنجاه نفر از مردم یهود و بزرگان شان بر سر سُفرۀ من غذا می خوردند.v@eمن تمام نیروی خود را صرف ساختن دیوار کردم‎ ‎و مزرعه ای برای خود نخریدم. از مأمورینم خواستم که وقت خود را صرف تعمیر دیوارِ شهر کنند.u?cحاکمان قبلی، علاوه بر خوراک و شرابی که از مردم می گرفتند، روزانه چهل مثقال نقره هم از آن ها مطالبه می کردند حتی مأمورین آن ها نیز بر مردم ظلم می نمودند. اما من هرگز چنین کاری نکردم، زیرا از خدا می ترسیدم.L>ضمناً در طول دوازده سالی که من حاکم یهودا بودم، یعنی از سال بیستم تا سال سی و دومِ سلطنتِ اُردشیر، پادشاه فارس، نه خودم و نه یهودیان هم نژادم، از غذای مخصوص حاکمان استفاده نکردیم.}=s سپس دامن خود را تکان دادم و گفتم: «خدا این چنین شما را از خانه و دارائی تان بتکاند، اگر به قول خود وفا نکنید.» تمام قوم با صدای بلند گفتند: «آمین!» و خداوند را شکر کردند و رؤسا و بزرگان هم به قول خود وفا نمودند.#<? رؤسا و بزرگان جواب دادند: «آنچه گفتی انجام خواهیم داد. املاک شان را به آن ها پس خواهیم داد و از آن ها چیزی مطالبه نخواهیم کرد.» آنگاه کاهنان را احضار کردم و از رؤسا و بزرگان خواستم در حضور آن ها قسم بخورند که این کار را خواهند کرد.G; مزارع، تاکستانها، باغهای زیتون و خانه های شان را و هم سودی را که از آن ها گرفته اید، همین امروز پس بدهید.»c:? من و برادران و مردانم به یهودیان هم نژاد خود، بدون سود پول و غله قرض می دهیم. از شما هم می خواهم که از سودخوری دست بردارید.s9_ در ادامۀ حرفهایم گفتم: «کاری که شما می کنید خوب نیست! آیا از خدا نمی ترسید؟ چرا می خواهید کاری کنید که دشمنان ما، ما را مسخره کنند؟N8گفتم: «ما تا آنجائی که توانسته ایم، یهودیان هم نژاد خود را که به اسارت فروخته شده بودند، پس خریده ایم. حالا شما آن ها را مجبور می کنید که خود را به شما بفروشند. آیا جایز است که یک یهودی به برادر یهودی خود فروخته شود؟» آن ها برای دفاع از خود جوابی نداشتند.-7Sو پس از فکر کردن، رؤسا و بزرگان قوم را سرزنش کرده گفتم: «چرا بر یهودیان هم نژاد خود ظلم می کنید؟» بعد عدۀ زیادی را جمع کردم و این یهودیان را به پای میز محاکمه کشیدهS6وقتی این شکایت را شنیدم بسیار خشمگین شدم35_ما هم نژاد یهودیان هستیم و فرزندان ما هم مثل فرزندان آن ها یهودی اند، اما ما مجبوریم که کودکان خود را به بردگی بفروشیم. قبلاً بعضی از دختران خود را فروخته ایم و پول نداریم که آن ها را پس بخریم، زیرا مزارع و تاکستان های ما هم در گرو هستند.»74gبرخی دیگر نیز می گفتند: «ما پول قرض کرده ایم تا مالیات مزرعه و تاکستان خود را به پادشاه بپردازیم.w3gعده ای دیگر می گفتند: «ما مجبوریم مزرعه، باغ انگور و حتی خانۀ خود را به گرو بگذاریم تا بتوانیم گندم تهیه کنیم و از گرسنگی تلف نشویم.»<2qبعضی از آن ها گفتند: «تعداد افراد خانوادۀ ما زیاد است و ما نان کافی نداریم که بخوریم و زنده بمانیم.»(1 Kدر این وقت جنجال بزرگی برپا شد. عده ای از مردان و زنان از یهودیان هم نژاد خود شکایت کردند.L0در تمام این مدت، همگی لباس خود را به تن داشتیم و همیشه مسلح بودیم. هم من، هم برادرانم، هم مردانم و هم محافظین من، حتی وقتی که برای آب خوردن می رفتیم، اسلحۀ خود را بزمین نمی گذاشتیم./7ضمناً به کارفرمایان و معاونین آن ها گفتم که باید شبها در اورشلیم بمانند تا بتوانیم در شب پهره بدهیم و در روز کار کنیم.در تمام این مدت، همگی لباس خود را به تن داشتیم و همیشه مسلح بودیم. هم من، هم برادرانم، هم مردانم و هم محافظین من، حتی وقتی که برای آب خوردن می رفتیم، اسلحۀ خود را بزمین نمی گذاشتیم..ما از طلوع تا غروب آفتاب کار می کردیم و همیشه نصف مردها پهره می دادند.-7پس هر وقت صدای زنگ خطر را شنیدید، فوراً پیش من جمع شوید. خدای ما برای ما جنگ می کند.»D,به سران قوم و مردم گفتم: «محل کار ما آنقدر وسیع است که ما بر سر دیوار، در فاصلۀ دور از یکدیگر قرار داریم،+!هر یک از معماران نیز در حین کار شمشیر به کمر داشت. شخصی که مأمور نواختن زنگ خطر بود، در کنار من ایستاده بود تا در صورت مشاهدۀ خطر، زنگ را بصدا درآورد.I* اما از آن روز به بعد، نصف کارگران کار می کردند و نصف دیگر با نیزه و سپر و کمان و زره مسلح شده، پهره می دادند. سران قوم از کسانی که مشغول تعمیر دیوار بودند حمایت می کردند. حتی کسانی که بار می بردند با یک دست کار می کردند و با دست دیگر اسلحه حمل می نمودند.Q)دشمنان ما فهمیدند که ما به دسیسۀ شان پی برده ایم و خدا نقشۀ آن ها را باطل کرده است، پس ما بر سر کار خود بازگشتیم.N(سپس با در نظر گرفتن موقعیتی که داشتیم، سران قوم و مردم را جمع کردم و به آن ها گفتم: «از کسی نترسید! فراموش نکنید که خداوند، عظیم و با هیبت است. پس بخاطر هموطنان و خانوادۀ خود بجنگید!»5'c پس، از هر خاندان نگهبانی تعیین کردم و آن ها را با شمشیر و نیزه و کمان مجهز ساختم تا در پشت دیوار بایستند و قسمتهائی را که در آنجا دیوار هنوز آباد نشده بود، محافظت کنند.;&o یهودیانی که در نزدیکی های شان زندگی می کردند، بارها به ما هُشدار دادند که مواظب حملۀ دشمنان باشیم.D% ضمناً دشمنان ما توطئه می چیدند که مخفیانه بر ما هجوم آورند، ما را نابود کنند و از کار ما جلوگیری نمایند.7$g از طرف دیگر، کارفرمایان لب به اعتراض گشوده، گفتند: «کارگران خسته شده اند. خاک و سنگ آنقدر زیاد است که ما به تنهائی نمی توانیم آن ها را جمع کنیم و دیوار را تعمیر نمائیم.»K# ما بحضور خدای خود دعا کردیم و برای حفظ جان خود، در شهر نگهبانانی را قرار دادیم تا شب و روز از آن مراقبت کنند.*"Mو توطئه چیدند که به اورشلیم حمله آورند و آشوب برپا نمایند و از پیشرفت کار جلوگیری نمایند.!wوقتی سَنبَلَط، طوبیا، عَرَبها، عَمونی ها و اَشدُودِیها شنیدند که کار بسرعت پیش می رود و شگافهای دیوار تعمیر می شوند، بسیار خشمگین شدندI  پس به آبادی دیوار ادامه دادیم و چیزی نگذشت که نصف ارتفاع آن تمام شد، زیرا مردم با اشتیاق زیاد کار می کردند. b~~ }O|{zzxwvutsrqonm kJj1i hNfepdcc`_q^]N\ YX+VUTSRoPPlO8MFJdHGsFEABr@;8766;5w33^2/--,V*))'(H$#"!` g}GeOo'6 t , zJ,Je وقتی به اورشلیم رسیدم و از این کار زشت اَلِیاشیب باخبر شدم که در عبادتگاه برای طوبیا اطاقی فراهم کرده بود،Wd' در این موقع من در اورشلیم نبودم، زیرا در سال سی و دوم سلطنت اُردشیر، پادشاه فارس، که بر بابل حکومت می کرد، من پیش او رفته بودم. پس از مدتی دوباره از او اجازه خواستم تا به اورشلیم بازگردم.jcM یکی از اطاقهای بزرگ تحویلخانه را به طوبیا داده بود. این اطاق قبلاً تحویلخانۀ هدایای آردی، خوشبوئی دود کردنی، ظروف عبادتگاه، ده فیصد غله، شراب و روغن زیتون بود. این هدایا متعلق به لاویان، دستۀ سرایندگان و محافظین بود. هدایای مخصوص کاهنان هم در این اطاق نگهداری می شد.b اَلِیاشیب کاهن که تحویلدارِ تحویلخانه های عبادتگاه و دوست صمیمی طوبیا بود،a# وقتی این قسمت خوانده شد، قوم اسرائیل افراد بیگانه را از جماعت خود جدا ساختند.,`Q این امر بخاطر آن بود که آن ها با نان و آب از مردم اسرائیل استقبال نکردند، بلکه بِلعام را اجیر نمودند تا آن ها را لعنت کند، اما خدای ما لعنت او را به برکت تبدیل کرد._  در همان روز، وقتی تورات موسی برای قوم اسرائیل خوانده شد، این مطلب را در آن یافتند که عمونیان و موآبیان هرگز نباید وارد جماعت قوم برگزیدۀ خدا شوند.M^ پس در زمان زِرُبابل و نِحِمیا، مردم اسرائیل برای دستۀ سرایندگان، محافظین و لاویان هر روز بصورت مرتب خوراک می آوردند. لاویان هم از آنچه که می گرفتند سهم کاهنان را به آن ها می دادند.I] (از زمان قدیم، یعنی از زمان داود و آساف برای دستۀ سرایندگان، سردسته تعیین شده بود تا آن ها را در خواندن سرودهای شکرگزاری و ستایش رهبری کنند.)پس در زمان زِرُبابل و نِحِمیا، مردم اسرائیل برای دستۀ سرایندگان، محافظین و لاویان هر روز بصورت مرتب خوراک می آوردند. لاویان هم از آنچه که می گرفتند سهم کاهنان را به آن ها می دادند.D\ زیرا آن ها مراسم تطهیر و سایر وظایفی را که خدا تعیین کرده بود، بجا می آوردند و دستۀ سرایندگان و محافظین نیز مطابق هدایتی که داود و پسرش، سلیمان داده بود، با آن ها کمک می کردند.>[u در آن روز، عده ای تعیین شدند تا مسئول جمع آوری هدایا، ده فیصدی ها و میوۀ نو محصولات باشند. آن ها می بایست هدایا و محصولاتی را که طبق امر تورات، سهم کاهنان و لاویان بودند، از مزارع جمع آوری کنند. اهالی یهودا از خدمت کاهنان و لاویان خوشحال بودند،UZ# در آن روز، قربانی های زیادی تقدیم کردند و مردم با زنان و فرزندان خود شادمان بودند، زیرا خدا قلب آن ها را سرشار از خوشی کرده بود. صدای خوشی و هلهلۀ اهالی اورشلیم از فاصلۀ دور شنیده می شد!Y5 دستۀ سرایندگان هم اینها بودند: مَعَسیا، شِمَعیه، اِلعازار، عزی، یُوحانان، مَلکیا، عیلام و عازَر. اینها به سرپرستی یِزرحیا با صدای بلند سرود می خواندند.rX] به این ترتیب، این دو گروه در حالیکه سرود می خواندند، وارد عبادتگاه شدند. کاهنانِ همراهِ من که شیپور می نواختند عبارت بودند از: اِلیاقِیم، مَعَسیا، مِنیامین، میکایا، اَلیُوعِینای، زَکَریا و حَنَنیا.ZW- سپس از بالای «دروازۀ افرایم»، «دروازۀ کهنه»، «دروازۀ ماهی»، «برج حَنَن ئیل» و «برج صد» گذشتیم تا به «دروازۀ گوسفند» رسیدیم. سرانجام در کنار دروازه ای که به عبادتگاه باز می شد، ایستادیم.fVE گروه دوم نیز سرود خوانان از طرف دیگر براه افتادند. من هم همراه آن ها بودم. ما از «برج تنور» گذشتیم و به «دیوار عریض» رسیدیم.0UY وقتی آن ها به «دروازۀ چشمه» رسیدند، از زینه ای که به شهر قدیمی داود منتهی می شد بالا رفتند و از قصر داود گذشته به دیوار «دروازۀ آب» که در سمت شرقی شهر بود، بازگشتند.aT; و خویشاوندان او شِمَعیه، عَزرئیل، مِلَلای، جِلَلای، ماعای، نتنئیل، یهودا و حَنانی آلات موسیقی ای را با خود داشتند که داود، مرد خدا، تعیین کرده بود. عِزرای کاهن رهبری این گروه را بعهده داشت.CS و همچنین کاهنانی که شیپور می نواختند، زِکَریا (زِکَریا پسر یُوناتان، یُوناتان پسر شِمَعیه، شِمَعیه پسر مَتَنیا، مَتَنیا پسر میکایا، میکایا پسر زَکور و زَکور پسر آساف بود)،IR یَهُودا، بنیامین، شِمَعیه، ارمیا،|Qq همراهان دیگر این گروه عبارت بودند از: عَزَریا، عَزرا، مَشُلام،"P= هوشَعیا در پشت سر سرایندگان حرکت می کرد و پشت سر او نیز نصف بزرگان یهودا قرار داشتند.!O; من بزرگان یهودا را بر سر دیوار بردم و آن ها را به دو دسته تقسیم کردم، تا از جهت مخالف یکدیگر، شهر را دور بزنند و در حین دور زدن در سپاس خدا بسرایند. گروه اول از طرف راست بالای دیوار راه رفتند و بطرف «دروازۀ خاکروبه» براه افتادند.5Nc کاهنان و لاویان اول خود شان طهارت کردند، بعد قوم و در آخر دروازه ها و دیوار شهر را تطهیر نمودند.%MC دستۀ سرایندگان لاوی از آبادی های اطراف اورشلیم که در آنجا برای خود دهکده هائی ساخته بودند، یعنی از دهات نِطوفا، بیت جِلجال، جِبَع و عَزموت به اورشلیم آمدند.2L] هنگام تبرک دیوار اورشلیم، تمام لاویان از سراسر یهودا به اورشلیم آمدند تا با سرودهای شکرانگی همراه با نوای دایره و چنگ و رباب، جشن بگیرند و دیوار شهر را تبرک نمایند.fKE اینها کسانی بودند که در زمان یُویاقیم (پسر یشوع، نواسۀ یُوصاداق)، نِحِمیای حاکم و عِزرای معلم و کاهن انجام وظیفه می دادند.uJc نگهبانان عبادتگاه که از خزانه های عبادتگاه محافظت می کردند، عبارت بودند از: مَتَنیا، بَقبُقیا، عوبَدیا، مَشُلام، طَلمون و عَقوب.I لاویان به سرپرستی حَشَبیا، شرَبیا و یشوع (پسر قَدمی ئیل) و همراهان شان به چند دسته تقسیم می شدند و مطابق فرمان داود، مرد خدا، هر بار دو دسته در مقابل هم می ایستادند و سرودهای شکرانگی را در جواب یکدیگر می خواندند.H- البته نامهای سران لاویان تا زمان یُوحانان پسر اَلِیاشیب در دفاتر رسمی ثبت شدند.TG! هنگامی که الیاشیب، یهویاداع، یوحانان و یدوع، کاهن اعظم بودند، نامهای رؤسای خانواده ‌های کاهنان و ‏لاویان ثبت شده بود. این ثبت نام در زمان سلطنت داریوش شاهنشاه پارس، به اتمام رسید.‏eFC اینها سران خاندانهای کاهنان بودند که در زمان یُویاقیم، کاهن اعظم خدمت می کردند: کاهن مرایا از خاندان سَرایا؛ حَنَنیا از ارمیا؛ مَشُلام از عَزرا؛ یَهُوحانان از اَمَریا؛ یُوناتان از مَلوک؛ یوسف از شَبَنیا؛ عَدنا از حاریم؛ حِلقای از مِرایوت؛ زِکَریا از عِدو؛ مَشُلام از جِنتون؛ زِکری از اَبِیا؛ فِلطای از مِنیامین و مُوعَدیا؛ شَموع از بِلجای؛ یَهُوناتان از شِمَعیه؛ مَتِنای از یُویاریب؛ عزی از یَدَعیا؛ قَلای از سَلای؛ عِبِر از عاموق؛ حَشَبیا از حِلقیا؛ نتنئیل از یَدَعیا.[E/ یشوع پدر یُویاقیم، یُویاقیم پدر اَلِیاشیب، اَلِیاشیب پدر یُویاداع، یُویاداع پدر یُوناتان و یُوناتان پدر یدوع بود. D9 بَقبُقیا، عُنی و همراهان شان در مقابل آن دسته برای عبادت می ایستادند و می سرائیدند.MC از لاویان: این لاویان دستۀ اول سرایندگان را رهبری می کردند: یشوع، بِنوی، قَدمی ئیل، شرَبیا، یهودا و مَتَنیا.6Be از کاهنان: سَرایا، ارمیا، عِزرا، اَمَریا، مَلوک، حطوش، شِکَنیا، رِحوم، مریموت، عِدو، جِنتون، اَبِیا، مِیامین، مَعَدیا، بِلجَه، شِمَعیه، یُویاریب، یَدَعیا، سَلو، عاموق، حِلقیا و یَدَعیا. این اشخاص در زمان یشوع از رهبران کاهنان بودند.-A U این است نامهای کاهنان و لاویانی که همراه زِرُبابل (پسر شِئَلتیئیل) و یشوع به اورشلیم آمدند:2@] بعضی از لاویان که در سرزمین یهودا بودند، به سرزمین بنیامین فرستاده شدند تا در آنجا ساکن شوند.? اهالی قبیلۀ بنیامین در این شهرها سکونت داشتند: جِبَع، مِخماس، عَیا، بیت ئیل و دهات اطراف آن؛ عَناتوت، نوب، عَننیا، حاصور، رامه، جِتایم، حادید، زِبُیم، نَبَلاط، لُود، اونو و درۀ صنعتگران.بعضی از لاویان که در سرزمین یهودا بودند، به سرزمین بنیامین فرستاده شدند تا در آنجا ساکن شوند.S> شهرها و دهات دیگری که مردم یهودا در آن ها زندگی می کردند، عبارت بودند از: قریه اَربع، دیبون، یَقَبصی ئیل و دهات اطراف آن ها؛ یشوع، مولاده، بیت فالط، حَزر شوعل، بئرشِبع و دهات اطراف آن؛ صِقلَغ، مَکونه و دهات اطراف آن؛ عین رِمون، زُرعه، یرموت، زانوح، عَدُلام و دهات اطراف آن ها؛ لاکیش و نواحی اطراف آن، عزیقه و دهات اطراف آن. به این ترتیب، مردم یهودا در ناحیۀ بین بئرشِبع و درۀ هِنوم زندگی می کردند.<=q فَتَحیا (پسر مِشیزَبئیل، از اولادۀ زِرَح پسر یهودا) نمایندۀ مردم اسرائیل در دربار پادشاه فارس بود.<- خدمت روزانۀ دستۀ سرایندگان طبق مقرراتی که از طرف دربار وضع شده بود، تعیین می شد.w;g سرکردۀ لاویان اورشلیم که در عبادتگاه خدمت می کردند، عُزی بود. (عُزی پسر بانی، بانی پسر حَشَبیا، حَشَبیا پسر مَتَنیا، مَتَنیا پسر میکا و میکا از اولادۀ آساف بود. سرایندگان عبادتگاه از خاندان آساف بودند).@:y خادمان عبادتگاه (که سرکردۀ آن ها صیحا و جِشفا بودند) در قسمتی از شهر اورشلیم بنام عوفل زندگی می کردند.'9G سایر کاهنان و لاویان و بقیۀ قوم اسرائیل در املاک آبائی خود در شهرهای دیگر یهودا ماندند.85 از نگهبانان: عَقوب، طَلمون و خویشاوندان آن ها که جمعاً یکصد و هفتاد و دو نفر بودند. 7 رویهم رفته دوصد و هشتاد و چهار لاوی در شهر مقدس اورشلیم زندگی می کردند.y6k از لاویان: شِمَعیه (شِمَعیه پسر حَشوب، حَشوب پسر عزریقام، عزریقام پسر حَشَبیا و حَشَبیا پسر بونی بود)؛ شَبتای و یُوزاباد (این دو نفر از سران لاویان بودند و کارهای خارج از عبادتگاه را انجام می دادند)؛ مَتَنیا (مَتَنیا پسر میکا، میکا پسر زَبدی و زَبدی پسر آساف بود). او سرکردۀ سرایندگان عبادتگاه بود و مراسم عبادت را رهبری می کرد؛ بَقبُقیا (معاون مَتَنیا)؛ عَبدا (عَبدا پسر شَموع، شَموع پسر جِلال و جِلال پسر یدوتون بود).y5k از کاهنان: یَدَعیا (پسر یُویاریب) و یاکین؛ سَرایا (سَرایا پسر حِلقیا، حِلقیا پسر مَشُلام، مَشُلام پسر صادوق، صادوق پسر مِرایوت و مِرایوت پسر اَخِیطُوب کاهن اعظم بود). افراد این خاندان مجموعاً هشتصد و بیست و دو نفر بودند و در عبادتگاه خدمت می کردند. عدایا (عدایا پسر یِروحَم، یِروحَم پسر فَلَلیا، فَلَلیا پسر اَمصی، اَمصی پسر زِکَریا، زِکَریا پسر فَشحور و فَشحور پسر مَلکیا بود). افراد این خاندان جمعاً دوصد و چهل و دو نفر بودند و بعنوان سرکردگان خاندانها محسوب می شدند. عَمشیسای (عَمشیسای پسر عَزرئیل، عَزرئیل پسر اَخزای، اَخزای پسر مِشُلیموت و مِشُلیموت پسر اِمیر بود). افراد این خاندان یکصد و بیست و هشت نفر بودند و همگی آن ها جنگجویان شجاعی بودند. آن ها زیر نظر زَبدی ئیل (پسر هجدولیم) خدمت می کردند._47 از قبیلۀ بنیامین: سَلو (سَلو پسر مَشُلام، مَشُلام پسر یُوعید، یُوعید پسر فَدایا، فَدایا پسر قولایا، قولایا پسر مَعَسیا، مَعَسیا پسر ایتیئیل و ایتیئیل پسر اشعیا بود)؛ و بعد از سَلو، جَبای و سَلای. مجموعاً نهصد و بیست و هشت نفر از قبیلۀ بنیامین در اورشلیم زندگی می کردند. سرکردۀ آن ها یوئیل پسر زِکری و معاون او یهودا پسر هَسنواه بود.K3 از قبیلۀ یهودا: عَتایا (عَتایا پسر عُزیا، عُزیا پسر زِکَریا، زِکَریا پسر اَمَریا، اَمَریا پسر شِفَطیا، شِفَطیا پسر مَهللئیل و مَهللئیل از اولادۀ فارَص بود)؛ مَعَسیا (مَعَسیا پسر باروک، باروک پسر کُلحوزه، کُلحوزه پسر حَزیا، حَزیا پسر عدایا، عدایا پسر یُویاریب، یُویاریب پسر زِکَریا و زِکَریا پسر شیلونی بود). مجموعاً چهارصد و شصت و هشت نفر از بزرگان اولادۀ فارَص در اورشلیم زندگی می کردند.m2S سایر مردم همراه با عده ای از کاهنان، لاویان، خادمان عبادتگاه و اولادۀ خادمان سلیمان پادشاه، در املاک پدری خود در شهرهای دیگر یهودا باقی ماندند. اینست نامهای رهبران قوم که در شهر اورشلیم ساکن شدند:=1s ضمناً کسانی که داوطلبانه به اورشلیم می آمدند تا در آنجا زندگی کنند، مورد ستایش مردم قرار می گرفتند.!0 = رهبران قوم در شهر مقدس اورشلیم ساکن شدند. از سایر مردم نیز یکدهم به قید قرعه انتخاب شدند تا در اورشلیم سکونت اختیار کنند و بقیه در شهرهای دیگر سکونت گزیدند.H/ ما مردم اسرائیل و لاویان، این هدایای غله، شرابِ تازه و روغن زیتون را به عبادتگاه خدا می آوریم و در اطاقهائی که وسایل خانۀ خدا نگهداری می شوند و کاهنان، نگهبانان و سرایندگان در آنجا زندگی می کنند، انبار می کنیم. قول می دهیم که از خانۀ خدا غافل نشویم.^.5 در وقت جمع آوری ده فیصد، کاهنی (که از اولادۀ هارون است) همراه لاویان خواهد بود و لاویان یکدهمِ ده فیصدها را به خانۀ خدای ما می آورند و در آنجا ذخیره می کنند.ما مردم اسرائیل و لاویان، این هدایای غله، شرابِ تازه و روغن زیتون را به عبادتگاه خدا می آوریم و در اطاقهائی که وسایل خانۀ خدا نگهداری می شوند و کاهنان، نگهبانان و سرایندگان در آنجا زندگی می کنند، انبار می کنیم. قول می دهیم که از خانۀ خدا غافل نشویم.n-U همچنین قول می دهیم خمیری را که از محصولِ نوِ غله تهیه می کنیم، همراه با محصول نوِ انواع میوه ها و شراب تازه و روغن زیتون خود به کاهنانی که در عبادتگاه خدا مؤظف هستند، بدهیم. ما یکدهمِ د تمام محصولات زمین خود را به لاویانی که در دهاتِ ما مسئول جمع آوری هدایا هستند، بدهیم.0,Y قول می دهیم که پسران اولباری و همچنین اولباری های گله و رمۀ خود را مطابق هدایت تورات به عبادتگاه خدای خود بیاوریم و به دست کاهنانی که در آنجا خدمت می کنند، بسپاریم.+ قول می دهیم که محصول نوِ غله و میوۀ خود را هر سال به عبادتگاه بیاوریم.u*c ما کاهنان، لاویان و مردم قول می دهیم که مطابق امر تورات، هیزم مورد نیاز قربانگاه عبادتگاه خداوند، خدای خود را تهیه کنیم و هر سال قرعه خواهیم انداخت تا معلوم شود که کدام قبیله باید این کار را انجام بدهد.v)e یعنی برای نان مقدس، هدیۀ آردی و قربانیهای سوختنی روزانه، قربانیهای روزهای سَبَت، جشنهای ماه نو، جشنهای سالانه، هدایای مقدس دیگر، قربانی گناه برای کفارۀ قوم اسرائیل و برای تمام خدمات عبادتگاه خدای ما.(3 عهد می کنیم که هر سال هر یک از ما یک سوم مثقال نقره برای مخارج عبادتگاه تقدیم کنیم.k'O همچنین قول می دهیم که اگر اقوام بیگانه در روز سَبَت یا یکی از روزهای مقدسِ دیگر بخواهند به ما غله یا چیز دیگری بفروشند، از آن ها نخریم و هر هفت سال یک بار چیزی در زمین نکاریم و قرض های خود را ببخشیم.U&# قول می دهیم که نه دختران خود را به پسران غیر یهودی بدهیم و نه بگذاریم که پسران ما با دختران غیر یهودی ازدواج کنند.U%# به این وسیله با خویشاوندان و سران قوم خود متحد شده قسم می خوریم که از احکام خدا که توسط بنده اش، موسی به ما داده شد، اطاعت کنیم؛ و اگر از احکام و اوامر او سرپیچی کنیم، لعنت خدا بر ما باد.U$# ما مردم اسرائیل، کاهنان، لاویان، نگهبانان، سرایندگان، خادمان عبادتگاه و تمام کسانی که با زنان، پسران و دختران بالغ خویش که با اطاعت از تورات خدا، خود را از اقوام بیگانه جدا کرده ایم،# سران قوم: فرعوش، فَحَت مواب، عیلام، زتو، بانی، بونی، عزجد، ببای، اَدُونیا، بِغوای، عادین، عاتیر، حِزقِیا، عزور، هودویا، حاشوم، بیسای، حاریف، عَناتوت، نِیبای، مَجفیعاش، مَشُلام، حَزیر، مِشیزَبئیل، صادوق، یدوع، فِلتیا، حانان، عَنایا، هوشع، حَنَنیا، حَشوب، هَلوحیش، فِلحا، شوبیق، رِحوم، حَشَبنا، مَعَسیا، اخیا، حانان، عانان، مَلوک، حاریم و بعنه.="s لاویان: یشوع (پسر اَزَنیا)، بِنوی (پسر حیناداد)، قَدمی ئیل، شَبَنیا، هودویا و قَلیطا، فَلایا، حانان، میخا، رِحوب، حَشَبیا، زَکور، شرَبیا، شَبَنیا، هودویا، بانی، بِنینو.U!# کاهنان: سَرایا، عَزَریا، ارمیا، فَشحور، اَمَریا، مَلکیا، حطوش، شَبَنیا، مَلوک، حاریم، مریموت، عوبَدیا، دانیال، جِنتون، باروک، مَشُلام، اَبِیا، مِیامین، مَعَزیا، بِلجای، شِمَعیه.F   نِحِمیای حاکم، اولین کسی بود که این پیمان را امضاء کرد. بعد از او زدِقیه، سپس این اشخاص آن را امضاء کردند:$A &با توجه به این اوضاع، اینک ای خداوند، ما با تو یک پیمان ناگسستنی می بندیم تا تو را خدمت کنیم و سران قوم ما همراه با لاویان و کاهنان این پیمان را مُهر می کنند.»iK %محصول این زمین نصیب پادشاهانی می شود که تو بخاطر گناهان ما آن ها را بر ما مسلط ساخته ای. آن ها هر طوری که می خواهند بر جان و مال ما حکومت می کنند و ما در سختی و زحمت شدیدی گرفتار هستیم.با توجه به این اوضاع، اینک ای خداوند، ما با تو یک پیمان ناگسستنی می بندیم تا تو را خدمت کنیم و سران قوم ما همراه با لاویان و کاهنان این پیمان را مُهر می کنند.»9k $ولی حالا در این سرزمین حاصلخیزی که به اجداد ما دادی تا از نعمتهای آن برخوردار شویم، غلامان هستیم.uc #در سرزمین وسیع و حاصلخیزی که به آن ها دادی از نعمتهای فراوان تو برخوردار شدند، اما ترا پرستش نکردند و از اعمال زشت خود دست نکشیدند.0Y "پادشاهان، سران قوم، کاهنان و اجداد ما از احکام تو اطاعت نکردند و به هُشدارهای تو گوش ندادند.%C !تو عادل هستی و هر بار که ما را مجازات کرده ای، ما مستحق بوده ایم، زیرا ما گناه کرده ایم.1[ حالا ای خدای ما، ای خدای عظیم و قادر و با هیبت که به وعده های پُر از رحمت خود وفا می کنی، این همه سختی و رنجی را که کشیده ایم نباید در نظر تو ناچیز بیاید. از زمانی که پادشاهان آشور بر ما پیروز شدند تا به امروز، بلاهای زیادی بر ما، بر پادشاهان ما، بر بزرگان ما، بر کاهنان ما، بر انبیاء و بر اجداد ما نازل شده است.;o ولی باز بخاطر رحمت عظیم خود آن ها را بکلی از بین نبردی و ترک نگفتی، زیرا تو خدای رحیم و مهربان هستی. 9 سالها با آن ها مدارا کردی و بوسیلۀ روح خود توسط انبیاء به آن ها هُشدار دادی، ولی آن ها توجه نکردند. پس دوباره به اقوام دیگر اجازه دادی که بر آن ها مسلط شوند.# به آن ها هُشدار دادی تا از احکام تو اطاعت کنند، اما بجای اطاعت از احکام حیات بخش تو، با تکبر و خودخواهی از تو روگردان شدند و احکام ترا زیر پا گذاشتند.?w اما وقتی از امنیت برخوردار شدند، باز گناه کردند. آنگاه تو به دشمنان اجازه دادی که بر آن ها تسلط یابند. با اینهم، وقتی آن ها بسوی تو بازگشتند و پیش تو زاری کردند، از آسمان به ناله و زاری آن ها گوش دادی و با رحمت عظیم خود آن ها را بارها نجات بخشیدی."= پس تو نیز کاری کردی که در جنگ با دشمنان اسیر شوند و دشمنان بر آن ها ظلم کنند. اما وقتی از ظلم دشمن پیش تو ناله و زاری کردند، تو از آسمان دعای آن ها را شنیدی و بخاطر رحمت عظیم خود رهبرانی را فرستادی تا آن ها را از چنگ دشمن نجات دهند.D اما آن ها بازهم نافرمانی کردند و علیه تو بغاوت نمودند. به احکام تو توجه نکردند و انبیای ترا که می کوشیدند آن ها را بسوی تو بازگردانند، کشتند و به این ترتیب، به تو اهانت نمودند.F قوم برگزیدۀ تو شهرهای مستحکم و زمین های حاصلخیز را اشغال کردند. خانه هائی را که پُر از اشیای نفیس بودند برای خود گرفتند. چاه های آب، باغ های انگور و زیتون و درختان میوه دار را تصرف کردند. همگی خوردند و سیر شدند و از نعمتهای بیحد تو برخوردار گردیدند.lQ آن ها به سرزمین کنعان داخل شدند و تو اهالی آنجا را مغلوبِ آن ها ساختی تا هر طوری که بخواهند با پادشاه و مردم آنجا رفتار نمایند.J جمعیت آن ها را به اندازۀ ستارگان آسمان زیاد کردی و آن ها را به سرزمینی آوردی که به اجداد شان وعده داده بودی.A{ به آن ها کمک کردی تا اقوام دیگر را شکست بدهند و ممالک شان را تصرف کرده سرحدات خود را وسیع سازند. آن ها سرزمین حِشبون را از سیحون پادشاه و سرزمین باشان را از عوج پادشاه گرفتند.iK مدت چهل سال در بیابان از آن ها نگهداری کردی بطوری که هرگز به چیزی محتاج نشدند؛ نه لباس های شان کهنه شد و نه پاهای شان ورم کرد.o W روح مهربان خود را فرستادی تا آن ها را تعلیم بدهد. برای رفع گرسنگی نان آسمانی را به آن ها دادی و برای رفع تشنگی آب به آن ها بخشیدی.: m اما تو بخاطر رحمت عظیمت آن ها را در بیابان رها نکردی و ستون ابر را که هر روز آن ها را هدایت می کرد و نیز ستون آتش را که هر شب راه را به آن ها نشان می داد، از آن ها دور نساختی.m S با اینکه با ساختن بت گوساله به تو اهانت نمودند و گفتند: «این خدای ما است که ما را از مصر بیرون آورد.» آن ها به هر گناهی دست زدند، ! آن ها نه تنها به اوامر تو گوش ندادند و معجزاتی را که برای آن ها کرده بودی فراموش نمودند، بلکه متمرد شدند و پیشوائی برای خود انتخاب کردند تا دوباره به مصر، سرزمین غلامی برگردند. اما تو خدای بخشنده و رحیم و مهربان هستی؛ تو پُر از محبت می باشی و زود خشمگین نمی شوی. به همین سبب آن ها را ترک نکردی.  اما اجداد ما متکبر و خودسر بودند و نخواستند که از احکام تو اطاعت کنند.W' وقتی گرسنه شدند، تو از آسمان به آن ها نان دادی، وقتی تشنه شدند، از صخره به آن ها آب نوشاندی. به آن ها گفتی به سرزمینی که قسم خورده بودی به آن ها بدهی، داخل شوند و آن را به تصرف خود بیاورند.wg توسط موسی شریعت را به آن ها دادی و روز مقدس سَبَت را عطا کردی.:m تو بر کوه سینا نزول فرمودی و از آسمان با آن ها صحبت کردی و قوانین درست و احکام صحیح به آن ها بخشیدی.,Q در روز، با ستون ابر و در شب، با ستون آتش، اجداد ما را در راهی که می بایست بروند، هدایت کردی.?w بحر را شگافتی و از بین آب، راهی را برای عبور قوم برگزیدۀ خود آماده ساختی و دشمنانی را که آن ها را تعقیب می نمودند در بحر انداختی و آن ها مثل سنگ به اعماق بحر رفتند و غرق شدند. p~}|{z%ywvutsIrqap2obnm|kjii0g|fed\cb``_(^]-[[ZXWxVoUSQPO-N*MRLKaهتاک نزد مردخای که در میدان شهر و جلوی در ورودی قصر بود رفت.=)آنگاه او هتاک، یکی از خواجه سرایانی را که پادشاه به خدمت او گماشته بود، احضار کرد و از او خواست پیش مردخای برود و ببیند چه شده و چرا مردخای چنین می کند.N<وقتی کنیزان و خواجه سرایان اِستَر از آنچه مردخای می کرد به اِستَر خبر دادند، اِستَر بسیار ناراحت شد. او برای مردخای لباس فرستاد تا بجای لباس عُزا بپوشد، ولی مردخای آن را قبول نکرد.=;sدر تمام ولایات، در هر جا فرمان شاه به اطلاع مردم می رسید، یهودیان بلند می گریستند. آن ها روزه می گرفتند، گریه و ناله می کردند و اکثراً لباس عُزا پوشیده بر خاکستر می نشستند.8:iتا اینکه به در ورودی کاخ رسید. او داخل کاخ نشد، چون هیچ کس با لباس عُزا اجازۀ ورود به قصر را نداشت.-9 Uوقتی مردخای از جریان اطلاع یافت، از غصه لباس خود را درید و جامۀ عُزا بر تن کرد. خاکستر بر سر خویش ریخت و در کوچه های شهر راه می رفت و با صدای بلند گریه و زاری می کرد،y8kبه دستور شاه این فرمان در شهر شوش پایتخت کشور به اطلاع عموم رسانیده شد و ماًمورین مخصوص این اخبار را به سایر ولایات نیز رسانیدند. در حالیکه شهر شوش در اضطراب بود پادشاه و هامان نشسته با هم شراب می نوشیدند.7متن فرمان می بایست در هر ولایت به اطلاع عموم می رسید تا همه برای آن روز آماده باشند.به دستور شاه این فرمان در شهر شوش پایتخت کشور به اطلاع عموم رسانیده شد و ماًمورین مخصوص این اخبار را به سایر ولایات نیز رسانیدند. در حالیکه شهر شوش در اضطراب بود پادشاه و هامان نشسته با هم شراب می نوشیدند. 6  مأمورین مخصوص این فرمان را به کلیۀ نواحی امپراطوری رسانیدند. بر طبق آن تمام یهودیان، پیر و جوان، مرد و زن می بایست در یک روز، یعنی در روز سیزدهم آذر، کشته شوند. آن ها می بایست بدون ترحم کشته شده و اموالشان ضبط گردد.z5m پس در روز سیزدهم ماه اول هامان منشی های پادشاه را احضار کرد و به آن ها گفت که چطور متن فرمان را بنویسند. همچنین از آن ها خواست آن را به تمام زبانها و خطهای متداول در امپراطوری ترجمه و برای تمام فرمانداران، والیان و مأمورین بفرستند. این فرمان با نام و مُهر خشایار شاه صادر گردید.'4G پادشاه به او گفت: «این قوم و ثروت آن ها متعلق به توست، هر طور می خواهی با آن ها رفتار کن.»g3G پادشاه انگشتری را که با آن بر فرامین رسمی مُهر می زد، از انگشت خود در آورد و به هامان پسر همداتای اَجاجی، دشمن قوم یهود داد.r2] اگر پادشاه صلاح بدانند، دستوری صادر شود که بر طبق آن همۀ آنها کشته شوند. اگر چنین دستوری صادر فرمائید، من تعهد می کنم سیصد و هفتاد و پنج تن نقره برای ادارۀ امور امپراطوری به خزانه داری کاخ تحویل بدهم.»Y1+پس هامان به پادشاه گفت: «یک ملتی از نژاد متفاوت در سراسر امپراطوری تو و در هر ولایت پراگنده شده اند. آداب و رسوم آن ها بر خلاف آداب و رسوم سایر مردم می باشد. از آن گذشته آن ها قوانین این مملکت را رعایت نمی کنند. از این رو به مصلحت شما است که از شر آن ها راحت شوید.50cدر ماه نیسان یعنی اولین ماه از دوازدهمین سال سلطنت خشایار شاه، هامان دستور داد با پوریم فال بگیرند و ببینند چه روزی و چه ماهی برای اجرای نقشه اش مناسب تر است. روز سیزدهم از ماه آذر که دوازدهمین ماه سال بود برای این کار مناسب تشخیص داده شد.M/و وقتی پی برد او یک یهودی است تصمیم گرفت نه تنها مردخای بلکه تمام یهودیان را در امپراطوری فارس به قتل برساند. .هامان وقتی فهمید مردخای حاضر نیست در برابر او تعظیم کند بسیار غضبناک شد.-1آن ها هر روز اصرار می کردند و از او می خواستند که مانند دیگران به هامان احترام کند، ولی مردخای به حرف های آن ها گوش نمی داد و به آن ها گفت: «من یک یهودی هستم و نمی توانم در برابر هامان تعظیم کنم.» پس آن ها جریان را به اطلاع هامان رسانیدند و نمی دانستند آیا هامان رفتار مردخای را تحمل خواهد کرد یا نه.,سایر مأمورین و خادمین دربار از او پرسیدند: «چرا از امر شاه اطاعت نمی کنی؟»"+=پادشاه امر کرد که تمام مأمورین و خادمین دربار در مقابل هامان تعظیم کرده زانو بزنند. همه از امر پادشاه اطاعت کردند بغیر از مردخای که از این کار امتناع ورزید.F* مدتی بعد، خشایار شاه شخصی را به نام هامان به مقام صدارت منصوب کرد. هامان پسر همداتا و از خاندان اَجاج بود.)-وقتی راجع به این تحقیق کردند معلوم شد که حقیقت دارد و پادشاه هر دو خواجه سرا را به دار آویخت و امر کرد که شرح این واقعه در کتاب تاریخ امپراطوری ثبت گردد.b(=مردخای از نقشۀ آن ها باخبر شد و ماجرا را به ملکه اِستَر گفت. اِستَر هم آن را از طرف مردخای به اطلاع پادشاه رساند.وقتی راجع به این تحقیق کردند معلوم شد که حقیقت دارد و پادشاه هر دو خواجه سرا را به دار آویخت و امر کرد که شرح این واقعه در کتاب تاریخ امپراطوری ثبت گردد.l'Qدر یکی از روزهایی که مردخای در قصر شاه خدمت می کرد، دو نفر از خواجه سرایان به نامهای بِگتان و تارش که مسئول پهره داری قصر بودند، کینۀ پادشاه را در دل خود گرفتند و نقشه کشیدند که او را به قتل برسانند.&و اِستَر هم هنوز به کسی نگفته بود که یهودی است، چون مردخای به او گفته بود که این راز را فاش نکند و اِستَر هم مانند زمان کودکی از مردخای اطاعت می کرد.j%Mدر عین حال، مردخای هم از طرف شاه به مقام مهمی منصوب شدH$ آنگاه ضیافت بزرگی به افتخار اِستَر ترتیب داد و تمام مأمورین عالیرتبه و وزرای خود را دعوت کرد. آن روز را در تمام امپراطوری روز تعطیل اعلام نمود و هدایای شاهانه بین مردم توزیع شد.A#{پادشاه او را بیش از هر دختر دیگر دوست داشت و او زیادتر از سایر دختران مورد توجه و عنایت پادشاه قرار گرفت. پادشاه تاج سلطنتی را بر سر او گذاشت و او را به جای وشتی ملکۀ خود ساخت.G"به این ترتیب، در هفتمین سال پادشاهی خشایار شاه، در ماه دهم، یعنی ماه طیبت، اِستَر را به قصر پادشاه بردند.d!Aبالاخره، نوبت اِستَر رسید که پیش پادشاه برود. او فرزند اَبِیحایَل، دختر کاکای مردخای بود و مردخای او را به فرزندی قبول کرده بود. او طبق هدایت هیجای لباس پوشید و هر که او را می دید، تحسین می کرد.7 gهر دختر که شب را در قصر با پادشاه می گذراند، روز بعد به حرمسرای دیگر منتقل می شد تا تحت مراقبت شعشغاز خواجه سرا و سرپرست زنان پادشاه قرار گیرد. او دیگر نمی توانست به حضور شاه برود، مگر اینکه پادشاه از او خوشش می آمد و او را بنام احضار می کرد.' وقتی یک دختر از حرمسرا به قصر پادشاه می رفت می توانست به دلخواه خود لباس بپوشد. تمرینات زیبائی دختران مدت یک سال طول می کشید ـ شش ماه صَرفِ مالیدن بدن با روغن مُر می شد و شش ماه هم با عطریات و لوازم آرایش به زیبا ساختن آن ها می پرداختند. بعد از آن هر یک از دختران را به نوبت به حضور خشایار شاه می بردند.O مردخای هر روز در مقابل حرمسرا قدم می زد تا از احوال اِستَر باخبر شود و بداند که چه اتفاقی برای او رو خواهد داد.iK به هدایت مردخای، اِستَر به هیچ کسی نگفت که یهودی است. اِستَر مورد توجه و لطف هیجای واقع شد و هیجای فوراً پروگرامی برای تمرینات زیبائی او ترتیب داد و غذاهای مخصوصی برایش تجویز نمود. او بهترین جا را در حرمسرا به اِستَر اختصاص داد و هفت دختر از قصر سلطنتی را به خدمت او گماشت.4aوقتی پادشاه فرمان جدید خود را صادر کرد و دختران بسیاری را به شوش آوردند اِستَر نیز در بین آن ها بود. او هم در قصر سلطنتی تحت مراقبت هیجای، خواجه سرای دربار، قرار گرفت.4aدختر کاکای او اِستَر، که نام عبری او هدسه می باشد، دختر بسیار قشنگ و زیبایی بود. بعد از مرگ والدینش، مردخای او را به فرزندی قبول کرد و مثل دختر خود او را بزرگ کرده بود.oWوقتی نِبوکدنِزر پادشاه بابل، یهویاکین پادشاه یهودا را همراه با عده ای از یهودیان به اسارت برد، مُردِخای نیز در بین اسیران بود.Nدر شهر شوش یک نفر یهودی به نام مُردِخای (پسر یایر) زندگی می کرد. او از قبیلۀ بنیامین و از اولادۀ قیس و شمعی بود.r]آنگاه دختری را که از همه بیشتر می پسندید به جای وشتی، بعنوان ملکۀ خود انتخاب کنید.» پادشاه این پیشنهاد را پسندید و طبق آن عمل کرد.^5شما می توانید مأمورینی را در تمام ولایات امپراطوری بفرستید و امر کنید که تمام دختران زیبا را به حرمسرای پادشاه در شوش بیاورند و هیجای خواجه، رئیس حرمسرا به آن ها تمرینات مخصوص زیبائی بدهد.0Yپس مشاورین نزدیک پادشاه به او گفتند: «چرا نمی خواهید چند دختر باکرۀ زیبا برای تان پیدا کنیم؟T #بعدها، حتی وقتی آتش خشم پادشاه فرو نشست، باز هم او دربارۀ کردار وشتی و فرمانی که علیه او صادر شده بود، فکر می کرد. yو به هر یک از ولایات امپراطوری پیامی به خط و زبان محلی آن ناحیه فرستاد که مطابق آن شوهران رئیس خانوادۀ خود باشند و امر شان باید اطاعت شود. -پادشاه و مأمورینش این پیشنهاد او را پسندیدند، و پادشاه مطابق پیشنهاد مموکان عمل کرد،و به هر یک از ولایات امپراطوری پیامی به خط و زبان محلی آن ناحیه فرستاد که مطابق آن شوهران رئیس خانوادۀ خود باشند و امر شان باید اطاعت شود.y mوقتی این فرمان شما در سراسر این امپراطوری وسیع اعلام شود، آن وقت تمام زنها با شوهران خود چه فقیر و چه غنی با احترام رفتار خواهند کرد.»F اگر پادشاه صلاح بدانند، فرمانی صادر کنند که ملکه وشتی دیگر هیچ وقت اجازۀ شرفیابی به حضور شاه را نداشته باشد. همچنین امر فرمائید که این مطلب در قوانین فارس و ماد ثبت گردد تا هرگز قابل تغییر نباشد. سپس زنی که بهتر از او باشد، به عنوان ملکه انتخاب شود. {وقتی زنان درباری فارس و ماد از رفتار ملکه آگاه شوند، آن ها قبل از آنکه روز به پایان برسد، آنرا برای شوهران خود تعریف می کنند. دیگر زنان احترامی برای شوهران خود قائل نمی شوند و این موضوع موجب خشم شوهران می گردد.V  'وقتی زنان در امپراطوری بشنوند که ملکه چه کرده است، با تحقیر به شوهران خود می نگرند. آن ها خواهند گفت: «خشایار شاه فرمان داد که ملکه وشتی به حضور او برود، اما ملکه از فرمان او اطاعت نکرد.»  آنگاه مموکان به پادشاه و مأمورین او گفت: «ملکه وشتی نه تنها به پادشاه و مأمورین دربار، بلکه در حقیقت به تمام مردان امپراطوری اهانت کرده است.  -پادشاه به این افراد گفت: «من، خشایار شاه، خادمین خود را با فرمانی به نزد ملکه وشتی فرستادم، ولی او از فرمان من سرپیچی کرد. مجازات او بر طبق قانون چیست؟»w  i نام این هفت نفر از بزرگان فارس و ماد به نامهای کَرشَنا، شیتار، اَدماتا، ترشیش، مَرَس، مَرسَنا و مموکان بود. این اشخاص بیشتر از سایر مأمورین، مورد اعتماد شاه و در دربار امپراتوری دارای مقامات عالی بودند.   پادشاه عادت داشت که نظریۀ مشاورین خود را در مورد اجرای قانون جویا شود. بنابراین، مشاورین خود را احضار کرد تا از آن ها بپرسد که چه باید بکند.S ! اما وقتی خادمین فرمان شاه را به ملکه وشتی ابلاغ کردند، او از رفتن ابا ورزید. پادشاه از این موضوع بسیار خشمگین شد.; q و به آن ها امر کرد که ملکه وشتی را، با تاج سلطنتی بر سر، به حضور او بیاورند. ملکه زن زیبائی بود و پادشاه می خواست صاحب منصبان و تمام مهمانان او ببینند که ملکه چقدر زیبا است.\ 3 در هفتمین روز ضیافت، پادشاه که از نوشیدن شراب سرمست بود، هفت خواجه سرای دربار را که مَهُومان، بِزتا، حَربونا، بِگتا، اَبَغتا، زاتَر، و کَرکَس نام داشتند و خادمین شخصی او بودند، احضار کرد )در همان موقع، ملکه وشتی در داخل قصر خشایار شاه ضیافتی برای زنان ترتیب داده بود.W )در نوشیدن شراب محدودیتی وجود نداشت، زیرا پادشاه به خادمین دربار امر کرده بود که هرکس هر قدر بخواهد می تواند بنوشد.] 5شراب در جام های طلایی که به اشکال مختلف ساخته شده بود صرف می شد و پادشاه در دادن شراب سلطنتی به مردم سخاوت فراوان داشت.& Gحویلی قصر با پرده های کتان آبی و سفید تزئین شده بود. این پرده ها بوسیلۀ ریسمانهای بنفش به حلقه های نقره ای ستونهای مرمر متصل بودند. تخت های طلا و نقره بر در حویلی قصر بروی سنگفرش هایی از مرمر سفید، دُر، مرمر سیاه و فیروزه قرار داشت." ?بعد از آن، پادشاه مهمانی بزرگی برای تمام اهالی پایتخت، چه فقیر و چه غنی، ترتیب داد. محل این مهمانی ها در باغ های قصر سلطنتی بود و مدت یک هفتۀ کامل ادامه داشت.$ Cو پادشاه تمام غنایم دربار و شکوه و جلال آن را به مدت شش ماه تمام به معرض تماشا قرار داد.- Uاو در سومین سال سلطنت خود به افتخار افسران ارشد و وزرای خویش ضیافت بزرگی برپا کرد. سرکردگان نظامی فارس و ماد، و همچنین والیان و نجبای ولایات در آن جشن حضور داشتند.~ خشایار شاه، پادشاه فارس از قصر خود در شهر شوش بر قلمروی که از یکصد و بیست و هفت ولایت ـ از هندوستان تا حبشه ـ تشکیل شده بود فرمانروائی می کرد.c}? ترتیبی دادم تا به موقع برای قربانگاه هیزم بیاورند و میوۀ نو محصولات را جمع آوری کنند. ای خدای من، مرا بیاد آور و برکت بده.0|Y پس قوم برگزیدۀ خدا را از بیگانگان جدا کردم و برای کاهنان و لاویان وظیفه تعیین نمودم تا هر کس بداند که چه باید بکند.ترتیبی دادم تا به موقع برای قربانگاه هیزم بیاورند و میوۀ نو محصولات را جمع آوری کنند. ای خدای من، مرا بیاد آور و برکت بده.C{ ای خدای من، کارهای آن ها را فراموش نکن، زیرا به مقام کاهنی و عهد و پیمان کاهنان و لاویان توهین کرده اند.tza یکی از پسران یَهویاداع (پسر اَلِیاشیب کاهن اعظم) با دختر سَنبَلَط حورونی ازدواج کرده بود، پس مجبور شدم او را از اورشلیم بیرون کنم.dyA حالا که شما برای خود زنان بیگانه گرفته و به خدای خود خیانت کرده اید، خیال می کنید که ما این شرارت شما را تحمل خواهیم کرد؟»!x; بعد گفتم: «آیا این همان گناهی نیست که سلیمان پادشاه مرتکب شد؟ سلیمان در بین پادشاهان جهان بی نظیر بود. خدا او را دوست می داشت و او را پادشاه تمام اسرائیل ساخت، اما باوجود این، همسران بیگانۀ سلیمان، او را بسوی بت پرستی کشانیدند./wW پس با آن ها دعوا نموده، ایشان را ملامت کردم. بعضی از ایشان را زدم و موی سر شان را کندم و در حضور خدا قسم دادم که نگذارند که فرزندان شان با مردم غیر یهودی ازدواج کنند./vW و نصف فرزندان شان به زبان اَشدُودی یا سایر زبانها صحبت می کردند، اما زبان ما را نمی فهمیدند.Lu در آن روزها عده ای از یهودیان را دیدم که از بین اقوام اَشدُودیان، موابی ها و عمونیان برای خود زن گرفته بودند+tO بعد به لاویان امر کردم که طهارت کنند و دَم دروازه ها پهره بدهند تا تقدس روز سَبَت حفظ شود. ای خدای من، این کار مرا بیاد آور و بر حسب رحمت بی پایانت بر من ترحم فرما.bs= ولی من آن ها را تهدید کرده گفتم: «اینجا چه می کنید؟ چرا پشت دیوار شب را بسر می برید؟ اگر یک بار دیگر این کار را بکنید، مجبورم که از زور کار بگیرم.» از آن روز به بعد، دیگر در روزهای سَبَت نیامدند.rw تاجران و فروشندگان یکی دوبار در خارج شهر اورشلیم شب را بسر بردند.rq] سپس امر کردم که دروازه های شهر اورشلیم را از شروع شام سَبَت تا ختم روز آن باز نکنند. چند نفر از افراد خود را فرستادم تا دم دروازه ها پهره بدهند و نگذارند که کسی در روز سَبَت چیزی برای فروش به شهر بیاورد.9pk آیا برای همین کار نبود که خدا اجداد تان را مجازات کرد و این شهر را ویران نمود؟ حالا خود شما هم روز سَبَت را بیحرمت می کنید و باعث می شوید که غضب خدا بر اسرائیل زیاد گردد.»Qo آنگاه بزرگان یهودا را سرزنش کرده گفتم: «این چه کار زشتی است که انجام می دهید؟ چرا روز سَبَت را بیحرمت می سازید؟znm یک عده از اهالی صور هم که در اورشلیم سکونت داشتند، در روز سَبَت ماهی و اموال گوناگون می آوردند و به قوم اسرائیل در اورشلیم می فروختند.2m] در آن روزها در یهودا عده ای را دیدم که در روز سَبَت در چرخُشت ها انگور می فشردند و بعضی ها غله، شراب، انگور، انجیر و چیزهای دیگر را بر الاغ بار می کردند تا به اورشلیم ببرند و بفروشند. پس به آن ها اخطار دادم که در روز سَبَت این کار را نکنند.l1 ای خدای من، کارهای مرا بیاد آور و خدماتی را که برای عبادتگاه تو کرده ام، محو مساز.Qk سپس شلمیای کاهن، فَدایای لاوی و صادوق را که معلمین مذهبی بودند، مأمور محافظت تحویلخانه ها تعیین کردم، و حانان (پسر زَکور، نواسۀ مَتَنیا) را هم معاون آن ها مقرر نمودم. زیرا همۀ این اشخاص مورد اعتماد مردم بودند و مسئولیت آن ها، توزیع سهمیه بین لاویان بود.(jI آنگاه قوم اسرائیل بار دیگر ده فیصد غله، شراب و روغن زیتون خود را در تحویلخانه ها آوردند.|iq پس بزرگان قوم را سرزنش کرده گفتم: «چرا از عبادتگاه غافل مانده اید؟» بعد تمام لاویان را جمع کرده آن ها را دوباره در عبادتگاه مؤظف ساختم.h ضمناً فهمیدم که دستۀ سرایندگان عبادتگاه و سایر لاویان اورشلیم را ترک گفته به مزارع خود برگشته بودند، زیرا مردم سهم شان را به آن ها نمی دادند.Pg سپس امر کردم که اطاق را تطهیر کنند و ظروف عبادتگاه، هدایای آردی و خوشبوئی های دود کردنی را به آنجا بازگردانند.wfg بسیار خشمگین شدم و اسباب و لوازم او را از اطاق بیرون انداختم. )}Y{bzyxwvu~tMrqp=o>llkjihgg eca`_m^g]f\[vZYXKV,U3SRQnPuNMzL^KIHHR=[<|;;*998654321// .s,2**)((&&%i$0#""'! uDhx  \= &   Tddg3h7M)kUOو چقدر خوشحال می شوند وقتیکه می میرند و در گور می روند.2T]آن ها در آرزوی مرگ هستند، اما مرگ به سراغ شان نمی آید و بیشتر از گنج در جستجوی گور خود می باشندpSYچرا کسانی که بدبخت و اندوهناک هستند، در روشنی بسر ببرند؟tRaخورد و بزرگ یکسان هستند و غلام از دست صاحب خود آزاد می باشد.Q+در آنجا حتی زندانیان در صلح و صفا با هم بسر می برند و صدای زندانبان را نمی شنوند.Pزیرا در گور مردمان شریر به کسی آسیب نمی رسانند و اشخاص خسته آرامش می یابند.GO یا چرا مانند کودکانی که مُرده بدنیا می آیند و هرگز روی روشنی را نمی بینند، در رَحِم مادر نمردم و دفن نشدم.0NY اگر در آن وقت می مُردم، حالا آرام و آسوده با پادشاهان و رهبران جهان که قصرهای خرابه را دوباره آباد نمودند و خانه های خود را با طلا و نقره پُر کردند، خوابیده می بودم.kMO چرا مادرم مرا بر زانوان خود گذاشت و پستان به دهنم داد؟ L چرا در وقت تولد نمردم و چرا زمانی که از رَحِم مادر بدنیا آمدم جان ندادم؟lKQ زیرا رَحِم مادرم را نه بست و مرا به سختی و بلا دچار کرد. Jدرآن شب ستاره ای ندرخشد. به امید روشنی باشد، اما چشمش سپیدۀ صبح را نبیند،Iyآنهائی که می توانند هیولای بحری را رام سازند، آن شب را نفرین کنند.iHKآن شب، یک شبِ خاموش باشد و صدای خوشی در آن شنیده نشود.6Geآن شب را تاریکی غلیظ فرا گیرد، در خوشی با روزهای سال شریک نشود و در جملۀ شبهای ماه به حساب نیاید.F!در ظلمت و تاریکی ابدی فرو رود، ابر تیره بر آن سایه افگند و کسوف آن را بپوشاند.rE]آن روز تاریک شود، خدا آن را بیاد نیاورد و نور در آن ندرخشد. D «لعنت بر آن روزی که به دنیا آمدم و شبی که نطفه ام در رَحِم مادرم بسته شد.zC oبالاخره ایوب لب به سخن گشود و روزی را که تولد شده بود نفرین کرد:PB آن ها هفت شبانه روز در کنار او بر زمین نشستند و هیچ کدام شان با او حرفی نزد، زیرا دیدند که درد او سخت و شدید است.'AG وقتی آن ها ایوب را از دور دیدند او را نشناختند. بعد با صدای بلند گریستند، لباس خود را دریدند و خاک را بر سر خود باد کردند.آن ها هفت شبانه روز در کنار او بر زمین نشستند و هیچ کدام شان با او حرفی نزد، زیرا دیدند که درد او سخت و شدید است.8@i سه نفر از دوستان ایوب به نامهای اَلیفاز تَیمانی، بِلدَدِ شوحی و سوفَرِ نَعماتی وقتی از حال رقتبار ایوب آگاه شدند، تصمیم گرفتند که یکجا برای تسلی و عیادتش پیش او بروند.X?) اما او در جوابش گفت: «تو مثل یک زن احمق حرف می زنی. آیا تو می خواهی که ما چیزهای خوبِ خدا را قبول کنیم و چیزهای بد او را نپذیریم؟» با همۀ این مصایبی که بر سر ایوب آمد، او بر ضد خدا چیزی نگفت. > زنش به او گفت: «تو هنوز هم نسبت به خدا وفادار هستی؟ خدا را لعنت کن و بمیر.» = ایوب در میان خاکستر نشست و یک تکه تیکر را گرفت تا با آن بدن خود را بخارد.!<;پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت و ایوب را از سر تا پا به دُمَلهای دردناک مبتلا کرد.; خداوند به شیطان فرمود: «بسیار خوب، او در اختیار تو است، اما او را نکش.»{:oبه بدن او آسیب برسان و خواهی دید که آشکارا تو را ترک خواهد گفت.»'9Gشیطان در جواب خداوند گفت: «انسان برای اینکه زنده بماند حاضر است از همه چیز خود دست بکشد.8+خداوند سوال کرد: «آیا بندۀ من ایوب را دیدی؟ در تمام روی زمین کسی مانند او پیدا نمی شود. او یک شخص راستکار و بی عیب است. از من می ترسد و هیچ گونه خطائی از او سر نمی زند. با وجودیکه مرا وادار ساختی تا به تو اجازه بدهم که بدون سبب به او آسیب برسانی، او هنوز هم در ایمان خود نسبت به من وفادار مانده است.»27]خداوند از شیطان پرسید: «تو از کجا آمدی؟» شیطان جواب داد: «به دور زمین می گشتم و سیاحت می کردم.»}6 uبار دیگر فرشتگان در حضور خداوند آمدند و شیطان هم همراه آن ها بود.y5 mدر تمام این احوال، باز هم ایوب گناه نورزید و خدا را ناسزا نگفت.Q4 و گفت: «من از رَحِم مادر برهنه به دنیا آمدم و برهنه هم از جهان می روم. خداوند داد و خداوند پس گرفت. نام خداوند متبارک باد!»در تمام این احوال، باز هم ایوب گناه نورزید و خدا را ناسزا نگفت.3 /آنگاه ایوب برخاست، لباس خود را پاره کرد، سر خود را تراشید رو به خاک به سجده افتادl2 Sکه دفعتاً باد شدیدی از جانب بیابان وزید، خانه را بر سر فرزندانت خراب کرد و همه مردند. فقط من زنده ماندم و آمدم تا ترا آگاه کنم.»X1 +پیش از آنکه این شخص سخنان خود را تمام کند، قاصد چهارم آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانۀ برادر بزرگ شان مهمان بودند]0 5این شخص هنوز حرف می زد که قاصد دیگری از راه رسید و گفت: «سه دستۀ کلدانیان بر ما حمله آوردند و شترهایت را ربودند و خادمانت را با شمشیر کشتند. تنها من توانستم که فرار نموده بیایم و ترا خبر کنم.»/ 5حرف قاصد هنوز تمام نشده بود که شخص دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرود آمد و رمه و همه خادمانت را از بین برد. فقط من سالم ماندم و آمدم تا به تو خبر بدهم.». که ناگهان سابیان حمله کردند. تمام حیوانات را با خود بردند و خادمان ترا کشتند. تنها من زنده مانده فرار کردم و آمدم تا ترا از ماجرا آگاه سازم.»#- Aقاصدی پیش ایوب آمد و به او گفت: «گاوهایت قلبه می کردند و خرهایت در کنار آن ها می چریدند ,  یک روز، هنگامی که پسران و دختران ایوب در خانۀ برادر بزرگ شان مهمان بودند،+ 5 خداوند فرمود: «بسیار خوب، همه دارائی اش را در اختیار تو می گذارم. برو و هر کاری که می خواهی بکن، اما به خودش ضرری نرسان!» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت..* W حالا به طور آزمایش، دارائی اش را از او بگیر و آنوقت خواهی دید که آشکارا تو را ترک خواهد گفت!»E)  تو همیشه و از هر رهگذر از او و خانواده اش حمایت کرده و به دارائی، اموال و هر کاری که می کند برکت بخشیده ای. (  شیطان گفت: «اگر خدا ترسی برای ایوب فایده ای نمی داشت، این کار را نمی کرد.5' eخداوند از او پرسید: «آیا بندۀ من ایوب را دیدی؟ در تمام روی زمین کسی مانند او پیدا نمی شود. او یک شخص راستکار و بی عیب است. از من می ترسد و هیچ گونه خطائی از او سر نمی زند.»1& ]خداوند از شیطان پرسید: «تو از کجا آمدی؟» شیطان جواب داد: «به دور زمین می گشتم و سیاحت می کردم.»% روزی که فرشتگان در حضور خداوند جمع شده بودند، شیطان هم همراه شان بود.V$ 'بعد از ختم جشن، ایوب صبح وقت بر می خاست و برای طهارت فرزندان خود قربانی تقدیم می کرد. او این کار را بخاطری می کرد که اگر فرزندانش سهواً در برابر خدا گناهی کرده باشند، گناه شان بخشیده شود.[# 1هر یک از پسران ایوب به نوبت در خانۀ خود جشن برپا می کرد. آن ها خواهران خود را هم دعوت می نمودند که در جشن شان شرکت کنند.k" Qو هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، یکهزار رأس گاو، پنجصد خر و همچنین خادمان زیادی داشت. او ثروتمندترین مرد آن نواحی بشمار می رفت.=! wاو دارای هفت پسر و سه دختر بودP  در سرزمین عوص مردی زندگی می کرد به نام ایوب. او یک شخص بی عیب و راستکار بود. از خدا می ترسید و از گناه دوری می کرد.K مردخای یهودی بعد از خشایار شاه، بالاترین مقام را داشت. او مورد احترام ملت خود بود و همه آن ها او را دوست می داشتند. او برای سعادت قوم خود و برای امنیت فرزندان آن ها کوشش فراوان کرد.=s تمام کارهای بزرگ و باشکوه او و همچنین شرح اینکه چگونه مردخای به این مقام عالی ارتقا یافت در کتاب تاریخ پادشاهان فارس و ماد ثبت شده است.مردخای یهودی بعد از خشایار شاه، بالاترین مقام را داشت. او مورد احترام ملت خود بود و همه آن ها او را دوست می داشتند. او برای سعادت قوم خود و برای امنیت فرزندان آن ها کوشش فراوان کرد. ' خشایار شاه برای تمام مردم کشورهای ساحلی بحر و همچنین مردم داخلی جزیه مقرر کرد. دستور اِستَر در مورد تائید قوانین مربوط به پوریم بر روی طومار نوشته شده بود.iK و از آن ها و فرزندانشان درخواست شده بود که همانطوریکه مراسم روزه و سوگواری را رعایت می کنند، ایام پوریم را نیز برگزار نمایند. به این ترتیب، مراسم ایام پوریم از طرف اِستَر تأیید و ثبت دفتر شد.دستور اِستَر در مورد تائید قوانین مربوط به پوریم بر روی طومار نوشته شده بود. نامه به نام تمام یهودیان بود و نسخه های آن به یکصد و بیست و هفت ولایت در امپراطوری فارس فرستاده شد که حاوی دعای صلح و آرامش برای یهودیان بود.% آنگاه ملکه اِستَر، دختر اَبِیحایَل، با استفاده از اختیارات و قدرتی که بعنوان ملکه داشت، نامۀ مردخای را مبنی بر برگزاری دائمی مراسم پوریم تائید کرد.iK لهذا، قرار بر این شد که تمام خانواده های یهودی، نسل اندر نسل، در هر شهر و دیاری که باشند این روزها را بیاد آورده، جشن بگیرند.{ این را رسم خود قرار دادند که خودشان و همچنین فرزندانشان و کسانیکه به دین یهودی می گروند، همه ساله این دو روز را طبق امر مردخای جشن بگیرند.+O به این دلیل آن ایام را پوریم می نامند که معنی آن «قرعه» است. یهودیان به خاطر نامه هائی که مردخای نوشته بود و هم چنین به دلیل آنچه که برای خودشان اتفاق افتاده بود،7g اما اِستَر به حضور پادشاه رفت و پادشاه فرمانی صادر کرد که به موجب آن هامان گرفتار همان سرنوشتی شد که برای یهودیان در نظر گرفته بود، یعنی او و پسرانش به دار آویخته شدند.pY هامان پسر همداتای اَجاجی و دشمن قوم یهود برای نابودی یهودیان قرعه (که آن را «پور» می گفتند) انداخته بود که در کدام روز کشته شوند.' یهودیان از امر مردخای اطاعت کردند و از آن ببعد، همه ساله این روز را جشن گرفتند. این روزهائی است که یهودیان از دست دشمنان خویش رهائی یافتند، و در این ماه بود که غم و غصۀ شان به خوشی و ناامیدی آن ها به امیدواری تبدیل شد. پس آن ها می بایست این روز را جشن بگیرند و به یکدیگر و به فقرا غذا هدیه بدهند. و به آن ها بگویند هر سال روزهای چهاردهم و پانزدهم آذر را جشن بگیرند.G مردخای امر کرد که شرح این وقایع را بنویسند و نامه هائی به تمام یهودیان در سرتاسر امپراطوری فارس بفرستند،[/ به این دلیل یهودیانِ که در اطراف شهر زندگی میکنند، روزِ چهاردهم ماه آذر را جشن می گیرند و به یکدیگر غذا هدیه می دهند.s_ یهودیان روز پانزدهم را جشن گرفتند، چون آن ها روزهای سیزدهم و چهاردهم مشغول کشتن دشمنان خود بودند. روز پانزدهم از کشتن دست کشیدند.P  این کشتار در روز سیزدهم آذر رخ داد. روز بعد، یعنی روز چهاردهم هیچ کس کشته نشد و روز جشن و سرور برای یهودیان بود./ W یهودیان در سایر ولایات هم متحد شده از خود دفاع کردند. آن ها هفتاد و پنج هزار نفر از دشمنان خود را کشتند و خود را از شر آن ها خلاص کردند. ولی مال هیچ کس را غارت نکردند.V % در روز چهاردهم آذر باز یهودیان جمع شدند و سیصد نفر دیگر را در آن شهر کشتند. اما بازهم اموال هیچ کس را تاراج نکردند.` 9 پادشاه امر کرد که درخواست او عملی شود و فرمان لازم در شهر شوش اعلام شد. اجساد پسران هامان به معرض تماشای عموم گذاشته شد.$ A اِستَر در پاسخ گفت: «اگر پادشاه موافق باشند به یهودیان در شهر شوش اجازه داده شود فردا هم کار امروز خود را تکرار کنند و اجساد ده پسر هامان را به دار بیاویزند.»9k پس از آن پادشاه به ملکه اِستَر گفت: «تنها در شهر شوش یهودیان پنجصد نفر از جمله ده پسر هامان را کشته اند. معلوم نیست در سایر ولایات چقدر مردم را کشته اند. آیا خواهش دیگری هم داری؟ هر چه بخواهی به تو می دهم. حالا بگو که چه می خواهی تا به تو بدهم.»r] تعداد کشته شدگان در شهر شوش همان روز به اطلاع پادشاه رسید.\1 و ده پسر هامان بن همداتا دشمن یهودیان بنامهای فَرشَنداطا، دَلفون، اَسفانا، فُوراتا، اَدَلیا، اَریداتا، فَرمَشتا، اریسای، اریدای، یزاتا در بین کشته شدگان بودند. ولی اموال کسی تاراج نشد.ve تنها در پایتخت، یعنی در شهر شوش، یهودیان پنجصد نفر را کشتند.nU پس یهودیان می توانستند هر طوریکه بخواهند با دشمنان خود رفتار کنند. آن ها با شمشیر بر دشمنان خود حمله می کردند و همه را می کشتند.<q مردخای در سرتاسر مملکت مشهور شد، زیرا شخص مقتدری در دربار شاه بود و قدرت او هم روز بروز بیشتر می شد.O تمام مأمورین ولایتی، حاکمان، والیان و اهل دربار، همه به یهودیان کمک می کردند، چون آن ها از مردخای می ترسیدند.F در تمام شهرها و ولایات امپراطوری، یهودیان برای حمله به کسانی که در صدد آزار آن ها بودند جمع شدند و هیچ کسی جرأت نداشت علیه آن ها قیام کند، چون در همه جا مردم از آن ها می ترسیدند.A } روز سیزدهم آذر، روزی که اولین فرمان پادشاه می بایست اجرا شود و دشمنان یهودیان در آرزوی شکست کامل آن ها بودند، فرا رسید. اما موضوع برعکس شد و یهودیان بر دشمنان خود غلبه کردند.)در هر شهر و ولایتی که فرمان شاه می رسید، یهودیان با خوشی و سرور آن روز را جشن می گرفتند. در این موقع بسیاری از مردم از ترسِ یهودیان به دین آن ها گرویدند.x~iیهودیان بخاطر این موفقیت احساس خوشی و آرامش می کردند.در هر شهر و ولایتی که فرمان شاه می رسید، یهودیان با خوشی و سرور آن روز را جشن می گرفتند. در این موقع بسیاری از مردم از ترسِ یهودیان به دین آن ها گرویدند.{}oمردخای در حالیکه لباس سلطنتی به رنگ سفید و آبی و چپن ارغوانی رنگی که از پارچۀ ظریف کتان دوخته شده بود بر تن و تاج طلای باشکوهی بر سر داشت، کاخ را ترک کرد. فریادهای خوشی مردم در تمام جاده های شهر شوش بلند بود.u|cبه فرمان پادشاه قاصدان سوار بر اسپ شدند و با سرعت تمام حرکت کردند. این فرمان در پایتخت، یعنی در شهر شوش نیز به اطلاع عموم رسانده شد.{ قرار بر این بود که این فرمان به صورت یک اعلامیه به اطلاع همه در تمام نواحی برسد تا یهودیان بتوانند برای انتقام از دشمنان خود در آن روز آماده باشند.z روزی که برای این کار تعیین شد، همان روزی بود که برای کشتار یهودیان در نظر گرفته شده بود، یعنی روز سیزدهم ماه آذر که دوازدهمین ماه سال باشد.%yC طبق این فرمان یهودیان از جانب پادشاه اجازه داشتند در هر شهری برای دفاع از خود متحد شوند. اگر افراد مسلح از هر ملتی یا هر ناحیه ای بر یهودیان و زن و فرزند شان حمله نمایند، آن ها حق دارند دشمنان خود را بکشند و اموالشان را تصاحب کنند.uxc مردخای فرمان را به اسم خشایار شاه نوشت و با انگشتر سلطنتی مُهر کرد و آن را بوسیله قاصدانی که بر سریع ترین اسپها سوار بودند، فرستاد.w/ پس مردخای در روز بیست و سومِ ماهِ سوم، یعنی ماه سیوان منشی های پادشاه را احضار کرد و حکمی را که خودش نوشته بود، برای یهودیان، حاکمان، والیان و ماًمورین دولتی در تمام یکصد و بیست و هفت ولایت، از هندوستان تا حبشه، فرستاد. آن حکم به خط و زبان محلی هر ناحیه و همچنین به خط و زبان خود یهودیان نوشته شد.v)اما فرمانی که به نام پادشاه و مهر سلطنتی صادر شده باشد، لغو شدنی نیست. در هر حال، شما می توانید هرچه بخواهید به یهودیان در همه جا بنویسید و شما همچنین می توانید حکم دیگری بنام من صادر کرده و با مُهر سلطنتی آنرا مختوم کنید.»uخشایار شاه به ملکه اِستَر و مردخای یهودی گفت: «دیدید که من هامان را به خاطر توطئه اش علیه یهودیان به دار زدم و اموال و دارائی او را به اِستَر دادم.ytkچطور می توانم شاهد مرگ و نابودی اقوام و خویشاوندان خود باشم؟»ss_«اگر پادشاه صلاح می دانند و اگر من مورد لطف شان واقع شده ام، خواهش می کنم فرمانی صادر فرمایند تا از اجرای نقشۀ هامان پسر همداتای اَجاجی که برای نابودی یهودیان در تمام امپراطوری کشیده است، جلوگیری شود.vreپادشاه عصای طلایی خود را بطرف او دراز کرد، و او برخاست و گفت:}qsاِستَر برای بار دوم زیر پاهای پادشاه افتاد و با گریه و زاری از پادشاه درخواست کرد تا از نقشۀ شوم هامان اَجاجی علیه یهودیان جلوگیری کند.p}پادشاه انگشتر خود را با مُهر سلطنتی که از هامان پس گرفته بود، از انگشت کشید و به مردخای داد. اِستَر اموال و دارائی هامان را به مردخای سپرد.Wo )در همان روز پادشاه تمام دارائی و اموال هامان، دشمن یهودیان را به ملکه اِستَر بخشید. اِستَر به پادشاه گفت که مردخای از خویشاوندان او است. از آن ببعد مردخای اجازه یافت به حضور پادشاه برود.@ny بنابراین، هامان بر همان داری که برای کشتن مردخای آماده کرده بود، خودش اعدام شد و خشم پادشاه فرو نشست.nmU آنگاه یکی از خواجه سرایان که هربونه نام داشت گفت: «هامان به اندازه ای گستاخ شده است که برای کشتن مردخای که جان پادشاه را از خطر نجات داد، داری به ارتفاع بیست و سه متر در خانۀ خود آماده کرده است.» پادشاه گفت: «هامان را بر همان دار اعدام کنید.»بنابراین، هامان بر همان داری که برای کشتن مردخای آماده کرده بود، خودش اعدام شد و خشم پادشاه فرو نشست.Nlاو بر روی تخت اِستَر افتاد و زاری می کرد که بر او رحم کند. وقتی پادشاه دوباره به اطاق برگشت و او را در آن حال دید، با فریاد گفت: «این شخص می خواهد در حضور من و در قصر من به ملکه تجاوز کند.» به محض اینکه پادشاه این را گفت، خواجه سرایان روی هامان را پوشاندند.7kgپادشاه خشمگین شد و برخاسته به باغ قصر رفت. هامان فهمید که پادشاه تصمیم به مجازات او گرفته است. بنابراین، او در اطاق ماند تا پیش ملکه اِستَر زاری کند که جانش را نجات دهد.[j/اِستَر جواب داد: «دشمن ما این هامان شریر است که به قوم ما آزار می رساند.» هامان با ترس و لرز به پادشاه و ملکه نگاه کرد.i/خشایار شاه از ملکه اِستَر پرسید: «چه کسی جرأت چنین کاری را دارد؟ آن شخص کجا است؟»)hKزیرا من و قوم من برای کشتار فروخته شده ایم. اگر تنها مثل غلام فروخته می شدیم، حرفی نمی زدم و هرگز مزاحم شما نمی شدم. اما حالا خطر مرگ و نابودی ما را تهدید می کند.»bg=ملکه اِستَر در جواب گفت: «خواهش من اینست که اگر پادشاه به من التفاتی دارند و صلاح بدانند، جان من و جان قوم مرا نجات دهند،pfYدر موقع نوشیدن شراب، پادشاه باز از اِستَر پرسید: «ملکه اِستَر، بگو خواهشت چیست؟ حتی اگر نیمی از مملکتم را بخواهی، به تو می دهم.»e yپس پادشاه و هامان برای صرف غذا به ضیافتی که اِستَر داده بود رفتند.edC در حالیکه آن ها هنوز مشغول صحبت بودند، خواجه سرایان قصر با عجله وارد خانۀ هامان شدند تا او را فوری به مهمانی اِستَر ببرند.?cw و موضوع را برای همسر و دوستان خود تعریف کرد. آنگاه همسر و دوستان دانای او گفتند: «تو قدرتت را از دست می دهی. مردخای یک یهودی است و تو نمی توانی در مقابل او بایستی. او حتماً تو را از بین خواهد برد.»در حالیکه آن ها هنوز مشغول صحبت بودند، خواجه سرایان قصر با عجله وارد خانۀ هامان شدند تا او را فوری به مهمانی اِستَر ببرند.{bo بعد مردخای به طرف دروازۀ دخول قصر رفت، اما هامان با اندوه فراوان در حالیکه روی خود را از خجالت پوشانیده بود با عجله به خانۀ خود برگشت،sa_ پس هامان لباس و اسپ را آماده کرد و لباس شاهی را به مردخای پوشانید. مردخای سوار بر اسپ شد و هامان او را به میدان شهر برد و با صدای بلند می گفت: «کسی که مورد عزت پادشاه قرار می گیرد، این چنین پاداش می گیرد.»`3 پس پادشاه به هامان گفت: «برو هر چه زودتر لباسها و اسپ را برای مردخای یهودی آماده کن. هر چه گفتی در مورد او انجام بده. او در کنار دروازۀ دخول قصر نشسته است.»t_aآنگاه یکی از امرای عالیرتبۀ خود را بگمارید تا آن لباس مخصوص را به او بپوشاند، او را سوار اسپ کرده در اطراف شهر بگرداند، و با فریاد بلند بگوید: کسی که مورد عزت پادشاه واقع می شود، این چنین پاداش می گیرد.»-^Sپس در جواب پادشاه گفت: «امر فرمائید جامۀ سلطنتی را که پادشاه در بر می کنند همراه با اسپی که پادشاه سوار می شوند و با زیورات سلطنتی تزئین شده باشد، برای او بیاورند.\]1وقتی هامان وارد شد، پادشاه به او گفت: «من بسیار مایلم که به یک نفر عزت ببخشم. به نظر تو برای چنین شخصی چه باید کرد؟» هامان با خود گفت: «بغیر از من چه کسی می تواند مورد عزت و حرمت پادشاه باشد.»3\_پس خادمین جواب دادند: «هامان اینجا است و می خواهد شما را ببیند.» پادشاه گفت: «بگوئید وارد شود.»r[]پادشاه پرسید: «آیا از مأمورین من کسی در این جا هست؟» درست در همین لحظه هامان وارد قصر شد تا از شاه بخواهد که مردخای را به دار بزند.pZYشاه پرسید: «در مقابل این خدمت چه پاداش و افتخاری به مردخای داده شده است؟» خادمین در جواب گفتند: «هیچ پاداشی به او داده نشده است.»@Yyقسمتی را که خواندند مربوط به این بود که چگونه مردخای نقشۀ قتل پادشاه بوسیله بِگتان و تارش را بر ملا ساخت ـ بِگتان و تارش دو نفر از خواجه سرایان و از پهره داران قصر شاه بودند.X 1آن شب پادشاه نتوانست بخوابد. از این رو امر کرد که وقایع سلطنت او را برایش بخوانند.sW_پس زنش و دوستانش به او گفتند: «چرا دستور نمی دهی داری به بلندی بیست و سه متر بسازند و آن وقت پادشاه را متقاعد کن تا دستور دهد او را فردا صبح روی همان دار اعدام کنند. در آن صورت می توانی با خوشحالی به مهمانی ملکه بروی.» به نظر هامان این فکر خوبی بود، پس دستور داد دار را بسازند.#V? اما وقتی آن مردخای یهودی را می بینم که جلوی در ورودی کاخ می نشیند، اینها همه برایم بی ارزش می شود.»پس زنش و دوستانش به او گفتند: «چرا دستور نمی دهی داری به بلندی بیست و سه متر بسازند و آن وقت پادشاه را متقاعد کن تا دستور دهد او را فردا صبح روی همان دار اعدام کنند. در آن صورت می توانی با خوشحالی به مهمانی ملکه بروی.» به نظر هامان این فکر خوبی بود، پس دستور داد دار را بسازند. c~~}}y||B{{z\yy-xww v]vutt\ss3rprq`pphoonn'mlllkjjciiahhgfff!e|edcc5baa``_^]]=\\#[ZYYfXX-WWVUUlUSSTRQQ6PlOOUNMMXLL#KK9JJIbHHHFBEDEDDCCBAAX@??k>>===2<< ;{::]99498A766p55x544E33#2{21j00P//.h--- ,@+**z))|((''&&%z$$D##"" !y irBR:Gt Y=3WD?+tE K w%O 6z$T+! به ملتها قوت و نیرو می بخشد و بعد آن ها را از بین می برد. به تعداد شان می افزاید و سپس آن ها را به دست دشمن می سپارد.\*1 چیزهائی را که تاریک و مبهم هستند روشن می سازد.S) حاکمان را ذلیل و زورمندان را حقیر می کند.](3 بلاغت معتمدین و فهم اشخاص پیر را از بین می برد.Y'+ کاهنان را حقیر و زورمندان را سرنگون می سازد.F& پادشاهان را خلع و اسیر خود می کند.% حکمت فرمانروایان و مشاوران را از آن ها می گیرد و قضات را احمق می سازد.$ بلی، خدا توانا و دانا است و اختیار فریب دهندگان و فریب خوردگان در دست او است.+#O هرگاه باران را متوقف سازد، زمین خشک می شود و اگر طوفان را بفرستد زمین را زیر آب غرق می کند.R" آنچه را که خدا خراب کند، هیچ کسی نمی تواند آباد نماید. اگر کسی را به زندان بیندازد، کسی نمی تواند او را آزاد کند.@!y اشخاص پیر دانا هستند، اما خدا دانا و توانا است. اشخاص پیر بصیرت دارند، ولی خدا دارای بصیرت و قدرت است. 5 همانطوریکه با زبان مزۀ طعام خوب را می فهمیم، با گوش هم کلام حقیقت را تشخیص می دهیم.^5 زندگی هر زنده جان و نَفَس همۀ بشر در دست او است. چیزهائی را که شما می گوئید، اگر از حیوانات بپرسید به شما می آموزند. اگر از پرندگان سوال کنید به شما جواب می دهند. نباتات زمین برای تان بیان می کنند و حتی ماهیان به شما می گویند که دست قدرت خدا همه چیز را آفریده است.P خانۀ دزدان در امان است و کسانی که از خدا نمی ترسند، در آسایش بسر می برند. آن ها به قدرت خود متکی هستند نه به خدا.+ آنهائی که آسوده و آرامند مصیبت زدگان را توهین می کنند و به افتادگان لگد می زنند.  در گذشته، هرگاه پیش خدا دعا می کردم، او دعای مرا اجابت می فرمود، اما حالا، در حالیکه گناهی ندارم، حتی دوستانم به من می خندند و مسخره ام می کنند.1[ اما بدانید که من هم مانند شما عقل دارم و از شما کمتر نیستم. چیزهائی را که گفتید هر کسی می داند.# «شما فکر می کنید که عقل همه مردم را دارید و وقتی بمیرید حکمت هم با شما می میرد., U آنگاه ایوب جواب داد:3_ اما چشمان بدکاران کور و راهِ گریز از هر سو به روی شان بسته می شود و یگانه امید شان مرگ می باشد.» بدون ترس می خوابی و همگی از تو تعریف و توصیف می کنند.اما چشمان بدکاران کور و راهِ گریز از هر سو به روی شان بسته می شود و یگانه امید شان مرگ می باشد.»~u با امید و اطمینانِ خاطر زندگی می کنی و در راحت و آسایش بسر می بری.y زندگی ات درخشانتر از آفتاب نیمروز و تاریکی آن مثل صبح روشن می شود.xi مصیبت ها را فراموش می کنی و همه را مثل آب رفته به خاطر می آوری.! آنوقت می توانی با سربلندی، اطمینان کامل و بدون ترس و تشویش با دنیا روبرو شوی.hI از بدی و گناه بپرهیزی و شرارت را در خانه ات راه ندهی،nU حالا اگر با قلب صاف و پاک دست دعا را به سوی خدا بلند کنی،c? شخص احمق وقتی دانا می شود، که خر وحشی انسان بزاید.zm زیرا اعمال هیچ کسی از او پوشیده نیست و می داند که گناهکار کیست.u c اگر خدا ترا بگیرد و محاکمه کند، چه کسی می تواند مانع او شود؟+ O عظمت او بالا تر از آسمان ها و عمیقتر و وسیعتر از بحرها است و عقل تو حتی از تصور آن عاجز است.{ o کسی نمی تواند حد و اندازۀ عظمت و قدرت خدای قادر مطلق را درک کند.8 i و اسرار حکمت خود را برایت بیان کند، زیرا حکمت خدا جنبه های زیادی دارد که دانستن آن ها برای انسان خیلی مشکل است. بدان که خدا ترا کمتر از آنچه که سزاوار هستی، جزا داده است._ 7 اما ای کاش، خدا لب به سخن بگشاید و جواب ترا بدهدiK تو ادعا می کنی که در پیشگاه خداوند پاک و بیگناه هستی،D آیا کسی با پُرگوئی می تواند حق بجانب شمرده شود؟ آیا با یاوه گوئی می توانی دیگران را خاموش سازی؟ آیا می خواهی وقتی که دیگران را مسخره می کنی، آن ها ساکت بمانند و اعتراضی نکنند؟dA «آیا به این همه سخنان پوچ و بیهوده نباید جواب داد؟0 ] صوفرِ نعماتی جواب داد:1 به جائی می روم که تاریکی و ظلمت و هرج و مرج حکمفرما است و خود روشنی هم تاریکی است.»oW به زودی از دنیا می روم و راه بازگشت برایم نیست.به جائی می روم که تاریکی و ظلمت و هرج و مرج حکمفرما است و خود روشنی هم تاریکی است.»  از زندگی من چیزی باقی نمانده است، پس مرا بحالم بگذار تا دمی آسوده باشم. مثلیکه هرگز بدنیا نیامده بودم، از رَحِم مادر مستقیماً به گور می رفتم.  چرا مرا از رَحِم مادر بدنیا آوردی؟ ای کاش، می مردم و چشم کسی مرا نمی دید.5c تو همیشه علیه من شاهد می آوری و خشم تو بر من هر لحظه زیادتر می شود و ضربات پیهم بر من وارد می کنی.$~A اگر سرم را بلند کنم، مانند شیری به من حمله می آوری و با آزار من قدرت خود را نشان می دهی.T}! هرگاه گناهی از من سر بزند، مرا فوری جزا می دهی، اما اگر کار درستی بکنم، خیری نمی بینم. شخص بدبخت و بیچاره ای هستم.U|# تا گناهی کنم و تو از بخشیدنم امتناع نمائی.K{ با اینهم در تمام اوقات مراقب من بودی%zC به من زندگی دادی و از محبت بی پایانت برخوردارم کردی و از روی احسان زندگی مرا حفظ نمودی.ry] با پوست و گوشت پوشاندی و استخوانها و رگ و پی مرا بهم بافتی.x' تو به پدرم نیرو بخشیدی تا در رَحِم مادر تولیدم کند و در آنجا مرا نشو و نما دادی. w بخاطر داشته باش که تو مرا از خاک بوجود آوردی و دوباره به خاک بر می گردانی.vy تو مرا با دست خود آفریدی و حالا می خواهی با همان دست مرا هلاک سازی. u خودت می دانی که من خطائی نکرده ام و کسی نمی تواند مرا از دست تو نجات بدهد.[t/ آیا زندگی تو مانند زندگی ما کوتاه است و سالهای عمر تو مثل عمر انسان زود گذرند، که مراقب من هستی تا در من گناهی بیابی؟Ds آیا تو همه چیز را مثل ما می بینی؟(rI آیا روا است که به من ظلم بنمائی، از مخلوق خود نفرت کنی و طرفدار نقشه های گناهکاران باشی؟q خدایا محکومم مکن. بگو چه گناهی کرده ام که با من این چنین رفتار می کنی؟p ! از زندگی سیر شده ام، بنابران می خواهم از زندگی ای تلخ و زار بنالم و شکایت کنم.o #آنگاه می توانستم بدون ترس با تو حرف بزنم، اما متأسفانه اینطور نیست.knO "اگر از مجازات من دست برداری و هیبت تو مرا به وحشت نیندازد،آنگاه می توانستم بدون ترس با تو حرف بزنم، اما متأسفانه اینطور نیست.\m1 !کسی نیست که بین ما داوری کند و ما را آشتی بدهد.l' تو مانند من یک انسان فانی نیستی که بتوانم به تو جواب بدهم و با تو به محکمه بروم.tka تو مرا در لای و کثافت فرو می بری تا لباس خودم از من نفرت کند.jy اگر خود را با صابون بشویم و دستهای خود را با صافترین آبها پاک کنم،Ii پس اگر محکوم شوم چرا تلاش بیجا کنم؟.hU زیرا می ترسم که مبادا غم و رنج دوباره به سراغ من بیایند و می دانم که خدا مرا خطاکار می شمارد.zgm اگر خندان باشم و سعی کنم که غمهای خود را از یاد ببرم، چه فایده؟3f_ سالهای عمرم مانند کشتی های سریع السیر و عقابی که بر شکار خود فرود می آید، به سرعت سپری می شوند.e زندگی من سریعتر از نامه رسان تیزرَو می گذرد و بدون آنکه روی خوشی را ببینم.Id اختیار زمین را به دست مردم شریر داده و چشمان قضات را کور کرده است. اگر خدا این کار را نکرده چه کسی کرده است؟tca وقتی مصیبتی برسد و بیگناهی را ناگهان هلاک کند، خدا می خندد.Xb) خدا بیگناه و گناهکار را یکسان از بین می برد.a گرچه گناهی ندارم، اما برای من فرقی نمی کند، زیرا از زندگی سیر شده ام.%`C اگر بیگناه هم باشم، حرف زبانم مرا محکوم می سازد و هر چیزی که بگویم، مجرم شناخته می شوم.L_ با او یارای مقابله را ندارم، زیرا قادر و توانا است. اگر به محکمه شکایت ببرم، چه کسی می تواند او را احضار کند؟l^Q مرا نمی گذارد که نفس بکشم و زندگی مرا تلخ و زار می سازد.] او تُندباد را می فرستد و مرا پاشان می سازد و بدون جهت به زخمهایم می افزاید.\ حتی اگر مرا بگذارد که حرفی بزنم، یقین ندارم که به سخنان من گوش بدهد.&[E گرچه گناهی ندارم، چیزی گفته نمی توانم، بجز اینکه از خدائی که داور من است، طلب رحمت کنم.dZA پس من چطور می توانم با او بحث کنم و جواب درست بدهم؟$YA خدا از خشم خود دست نمی کشد و دشمنان خود را که با هیولای بحری کمک کردند، پایمال می سازد. X هرچه را بخواهد می رباید و کسی نمی تواند مانع او شود و بگوید که چه می کنی؟W از کنار من می گذرد و من او را دیده نمی توانم. حرکت می کند و من احساس نمی کنم.]V3 عقل ما از درک کارهای بزرگ و بیشمار او عاجز است.[U/ دُب اکبر، جبار، ثریا و ستارگان جنوب را آفرید.rT] خدا به تنهائی آسمان ها را پهن کرد و بر موجهای بحر می خرامد.~Su اگر به آفتاب فرمان بدهد، طلوع نمی کند و ستارگان در شب نمی درخشند.tRa زمین را از جایش تکان می دهد و پایه های آن را به لرزه می آورد.}Qs بی خبر کوهها را منتقل می سازد و با خشم غضب آن ها را واژگون می کند.P- زیرا خدا حکیم و دانا و توانا است. کسی نمی تواند در برابر او مقاومت کند و موفق شود./OW چه کسی می تواند با خدا بحث کند؟ کسی قادر نیست که از هزار سوالی که می کند، یکی را هم جواب بدهد.KN «همۀ اینها را که گفتی می دانم و قبلاً شنیده ام. اما یک انسان فانی چطور می تواند در برابر خدا راست و نیک باشد؟!M ? ایوب جواب داد:fLEبدخواهانت را شرمنده و خانۀ شریران را ویران می کند.»Aاز بزرگان و مو سفیدان بپرس و از تجربۀ آن ها بیاموز.\=1و بیشتر از آنچه که در ابتدا داشتی به تو می دهد.d<Aو اگر به پاکی و راستکاری زندگی کنی، آنوقت خدا یقیناً به کمک تو می شتابد و به عنوان پاداش، خانواده ات را به تو اعاده می کند.v;eاگر تو طالب خدای قادر مطلق باشی، با دعا و زاری به او رجوع کنی:فرزندانت در برابر خدا گناهی کردند و خدا آن ها را طبق عمل شان جزا داد.9خدا هرگز بی عدالتی نمی کند. خدای قادر مطلق همیشه راست و با انصاف است.t8a«ایوب، تا بکی این حرفها را می زنی؟ سخنان تو مثل باد هوا است.;7 sآنگاه بِلدَدِ شوحی جواب داد:z6mچرا گناهان مرا نمی بخشی و از خطاهای من چشم نمی پوشی؟ زیرا به زودی به زیر خاک می روم و تو به سراغم خواهی آمد و من دیگر وجود نخواهم داشت.»S5اگر من گناهی بکنم چه ضرری به تو می رسد، ای ناظر اعمال انسانها؟ چرا مرا هدف تیرهای خود قرار دادی؟ آیا من بار دوش تو شده ام؟چرا گناهان مرا نمی بخشی و از خطاهای من چشم نمی پوشی؟ زیرا به زودی به زیر خاک می روم و تو به سراغم خواهی آمد و من دیگر وجود نخواهم داشت.»m4Sآیا نمی خواهی دمی آرامم بگذاری تا آب دهن خود را فروبرم؟h3Iهر روز از او بازجوئی می کنی و هر لحظه او را می آزمائی.k2Oانسان چه اهمیتی دارد که به او اینقدر توجه نشان می دهی؟81iاز زندگی بیزارم و نمی خواهم دیگر زندگی کنم، پس مرا بحالم بگذارید، زیرا از من نفسی بیش نمانده است.>0uبنابران، من چارۀ دیگر ندارم بجز اینکه گلوی خود را فشرده، بمیرم و به این زندگی رنجبار خود خاتمه بدهم.V/%آنگاه تو مرا با خوابهای وحشتناک می ترسانی.}.s من دراز می کشم تا دمی استراحت کنم و مصیبت های خود را از یاد ببرم،g-G مگر من هیولای بحری هستم که مرا تحت نظر قرار داده ای؟,) از همین سبب است که خاموش مانده نمی توانم و می خواهم که درد و رنج خود را بیان کنم.+# به خانه های خود باز نمی گردند و آشنایان شان برای همیشه آن ها را از یاد می برند.* مثل ابری که پراگنده و ناپدید می شود، کسانی هم که می میرند دیگر بر نمی خیزند.O)و چشمانی که امروز به من می نگرند، دیگر برویم نخواهند افتاد. مرا جستجو خواهید کرد، اما اثری از من نخواهید یافت.(ای خدا، به یاد آور که عمر من لحظه ای بیش نیست و چشم من روز خوبی را نخواهد دید'روزهایم تیزتر از ماکوی بافندگان می گذرند و در ناامیدی بپایان می رسند.& تن من پوشیده از کِرم و گرد و خاک است و پوست بدنم ترکیده و چرک گرفته است.F%وقتی می خوابم می گویم که چه وقت صبح می شود. اما شبهای من طولانی اند و تا صبح از این پهلو به آن پهلو می غلتم.$ماههای عمر من در بیهودگی می گذرند. شبهای رنجبار و خسته کننده نصیب من شده است.T#!مثل غلامی در آرزوی آنست که سایه ای بیابد و لحظه ای در زیر آن بیاساید و مانند مزدوری است که در انتظار مزد خود باشد.+" Qانسان به روی زمین مانند یک کارگر اجباری زحمت می کشد. دوران حیاتش توأم با سختی و مشکلات است.!)آیا فکر می کنید که من حقیقت را نمی گویم و خوب و بد را از هم تشخیص داده نمی توانم؟ دیگر بس است و بی انصافی نکنید. مرا محکوم نسازید، زیرا گناهی ندارم.آیا فکر می کنید که من حقیقت را نمی گویم و خوب و بد را از هم تشخیص داده نمی توانم؟gGحالا وضع مرا ببینید و بگوئید که آیا من دروغ می گویم؟ شما حتی به مال یتیم طمع دارید و از دوستان تان به نفع خود استفاده می کنید.:mآیا گمان می برید که سخنان من بیهوده و مثل باد هوا است؟ پس چرا به سخنان مأیوس کنندۀ من جواب می دهید؟`9سخن راست قانع کننده است، اما ایراد شما بیجا است.'Gبه من راه چاره را نشان بدهید و بگوئید که گناه من چیست، آنوقت خاموش می شوم و حرفی نمی زنم.c?و یا مرا از دست دشمنان و از چنگ ظالمان نجات بدهید؟  آیا من از شما تحفه ای خواسته ام، یا گفته ام که بخاطر آزادی من رشوت بدهید'Gشما هم مانند همان جوی هستید، زیرا رنج و مصیبت مرا می بینید و از ترس به نزدیک من نمی آئید.وقتی کاروانهای تیما و سبا به سراغ آب می روند، بادیدن جوی خشک ناامید می شوند.)Kکاروانها برای آب به کنار جوی می روند، آن را خشک می یابند و در نتیجه از تشنگی هلاک می شوند.ta مثل جوئی که در زمستان از یخ و برف پُر است و در تابستان آب آن در اثر حرارت تبخیر می کند و خشک می شود، دوستان من هم قابل اعتماد نیستند.w کسیکه به دوست خود رحم و شفقت ندارد، در واقع از قادر مطلق نمی ترسد.4a قوتی برای من باقی نمانده است تا خود را از وضعی که دارم، نجات بدهم و کسی هم نیست که به من کمک کند._7 آیا من از سنگ ساخته شده ام؟ آیا بدن من فلزی است؟! چه نیروئی در من باقی مانده است که زنده باشم؟ به چه امیدی به زندگی ادامه بدهم؟اگر خواهش مرا بپذیرد، با همۀ دردهائی که دارم، از خوشی ذوق خواهم زد. من هیچ گاهی از احکام خدا نافرمانی نکرده ام، زیرا می دانم که او مقدس است.1[ای کاش خدا آرزوی مرا برآورده سازد و خواهش مرا قبول فرماید و مرا بکشد و رشتۀ زندگی مرا قطع کند.برای خوردن این گونه غذا اشتها ندارم و هر چیزی که می خورم دل بد می شوم.o Wغذای بی نمک مزه ای ندارد و همچنین در سفیدۀ تخم طعمی نیست. خر اگر علف داشته باشد، عَرعَر نمی کند و گاو در وقت خوردن بانگ نمی زند.K زیرا خدای قادر مطلق مرا هدف تیرهای خود قرار داده است، روح مرا مسموم ساخته و ترس خدا مرا به وحشت انداخته است.= sبرای تان معلوم می شود که از ریگهای دریا هم سنگین ترند. از همین سبب است که صاف و پوست کنده سخن می گویم.  ایوب جواب داد: «اگر غم و اندوه مرا در ترازو وزن کنید و مشکلات مرا بسنجید،{ما همه را تحقیق کردیم و تمام اینها حقیقت دارند. پس تو باید بپذیری.»مانند خوشۀ پختۀ گندم که در موسمش درو می شود، در پیری و سالخوردگی از جهان می روی.ما همه را تحقیق کردیم و تمام اینها حقیقت دارند. پس تو باید بپذیری.»Kفرزندانت مثل سبزه های چمن زیاد شوند.^5خانه ات محفوظ بوده رمه و گله ات را کسی نمی دزدد.!;زمینی را که قلبه می کنی، بدون سنگ می باشد و با حیوانات وحشی در صلح و صفا زندگی می کنی.`9به جنگ و قحطی می خندی و از حیوانات وحشی نمی ترسی.kOاز زخم زبان و بدبختی و تباهی در امان خود نگاهت می دارد.در وقت قحطی ترا از مرگ رهائی می بخشد و هنگام جنگ از دَم شمشیر نجاتت می دهد.wاو ترا از بلاهای گوناگون می رهاند و نمی گذارد که به تو آسیبی برسد.8iزیرا اگر خدا کسی را مجروح می کند بعد خودش هم جراحت او را التیام می دهد، بیمار می سازد و شفا می دهد.~/خوشا بحال کسیکه خدا او را تنبیه می کند، پس تو نباید از تنبیه قادر مطلق آزرده شوی،q}[به مسکینان امید می بخشد و اشخاص بی عدالت را خاموش می سازد. | اما خدا نیازمندان و فقیران را از ظلم ظالم و از چنگ زورمندان نجات می دهد.s{_روز روشن آن ها به شب تاریک مبدل می شود و کورمال راه می روند.$zA و در دامی که برای دیگران چیده اند خود شان گرفتار می شوند و نقشۀ آن ها نقش بر آب می گردد.y{ نقشۀ حیله گران را باطل می کند، آن ها را در کارهای شان ناکام می سازدx اشخاص حلیم و فروتن را سرفراز می سازد و به ماتمزدگان سُرُور و خوشی می بخشد.\w1 باران را می فرستد و کشتزارها را آبیاری می کند..vU زیرا او کارهای عجیب و معجزات حیرت انگیز و بی حساب بعمل می آورد که ما از درک آن ها عاجز هستیم.{uoولی اگر من بجای تو می بودم برای حل مشکل خود به خدا رجوع می کردم،t%بلکه همانطوریکه جَرَقه از آتش بلند می شود، بدبختی هم از خود انسان نشأت می کند.Us#بدبختی و مشکلات هیچگاهی از زمین نمی روید،5rcمردمان گرسنه محصول شان را از میان خارها چیده می خورند و اشخاص حریص دارائی آن ها را غارت می کنند.qفرزندان شان بی پناه می گردند، در رفاه نمی باشند و کسی از آن ها حمایت نمی کند.p آن ها برای یک مدت موفق هستند، اما بلای ناگهانی بر خانۀ شان نازل می شود.ioKغم و غصه و رَشک و حسد کار احمقان است و انسان را می کشد.n 3فریاد برآور و ببین که آیا کسی به داد تو می رسد. آیا مقدس دیگری هست که به او رو آوری؟mmSرشتۀ زندگی شان قطع می شود و در جهالت و نادانی می میرند.»?lwاز صبح تا شام زنده هستند و بعد بی خبر می میرند.رشتۀ زندگی شان قطع می شود و در جهالت و نادانی می میرند.» kچه رسد به آنهائی که از خاک آفریده شده اند و مانند موریانه پایمال می شوند.j#او حتی بر خادمان آسمانی خود اعتماد نمی کند و فرشتگانش هم در نظر او پاک نیستند. i«آیا یک انسان فانی می تواند در نظر خدا که خالق او است، پاک و بی عیب باشد؟:hmمی دانستم که شبح در آنجا حضور دارد، اما نمی توانستم آن را ببینم. در آن سکوت شب این صدا به گوشم رسید:fgEشبحی از برابر من گذشت و از ترس موی بدنم راست ایستاد.Hf  وحشت مرا فراگرفت و تنم به لرزه آمد.,eQ باری وقتی که در خواب سنگینی رفته بودم، در رؤیا پیامی را شنیدم و بصورت زمزمه به گوش من رسید._d7 مثل شیرهای نیرومند که از قلت غذا و گرسنگی ضعیف می شوند و می میرند، آن ها هم هلاک می گردند و فرزندان شان پراگنده می شوند.-cS مردم شریر مانند شیر درنده می غرند، اما خدا آن ها را خاموش می سازد و دندانهای شان را می شکند.b  طوفان غضب خدا آن ها را از بین می برد و با آتش خشم خود آن ها را می سوزاند.aچنانچه دیده ام کسانی که شرارت و ظلم را می کارند، شرارت و ظلم را درو می کنند.`'فکر کن، آیا هرگز دیده ای که شخص بیگناهی هلاک شود و یا مرد راستکاری از بین برود؟<_qتو یک شخص پرهیزگار بودی و یک زندگی بی عیب داشتی، پس در این حال هم باید امید و اعتمادت را از دست ندهی.^{اما حالا خودت از مشکلات می نالی، پریشان هستی و از صبر کار نمی گیری.]3با سخنان تشویق کننده، مردم را از لغزش بازداشته ای و به زانوان لرزنده نیرو داده ای.\%ببین، تو به بسا کسان تعلیم داده ای و به مردمان ضعیف دلگرمی و قوت قلب بخشیده ای.[+«ایوب، اگر با تو چند کلمه حرف بزنم آزرده نمی شوی؟ من دیگر نمی توانم خاموش بمانم.AZ آنگاه اَلیفاز تَیمانی جواب داد:[Y/آرام و قرار ندارم و رنج و غم من روزافزون است.»[X/از چیزی که می ترسیدم به آن گرفتار شدم و از آنچه که وحشت داشتم بر سرم آمد.آرام و قرار ندارم و رنج و غم من روزافزون است.»fWEبجای غذا غم می خورم و آه و ناله ام مانند آب جاری است.V+چرا نور بر کسانی بتابد که بیچاره هستند و راههای امید را از هر سو مسدود می بینند؟ ~~H}}f||c|{{>h==uبه مراتب به من اهانت کرده اید و از رفتار خود با من خجالت نمی کشید.y=k«تا بکی می خواهید با سخنان تان مرا عذاب بدهید و دلم را بشکنید؟!< ?ایوب جواب داد:;'بلی، مردم گناهکار و کسانی که خدا را نمی شناسند به این مصیبت ها گرفتار می شوند.»:مردم از غرب و شرق از دیدن وضع او حیران می شوند و وحشت می کنند.بلی، مردم گناهکار و کسانی که خدا را نمی شناسند به این مصیبت ها گرفتار می شوند.»_97در بین قومش بازمانده و نسلی از او باقی نمی ماند.f8Eاز دنیای زندگان رانده شده به تاریکی انداخته می شود.{7oخاطره اش از روی زمین محو می شود و هیچ کس نام او را بیاد نمی آورد.c6?ریشه و شاخه هایش پژمرده و خشک شده، نابود می گردند.j5Mمسکنش با آتش گوگرد از بین می رود و خانه اش خالی می شود. 4 از خانه ای که در آن آسوده بود، جدا می شود و به دست پادشاه مرگ سپرده می شود.c3? به مرض کشندۀ گرفتار می شود و در کام مرگ فرو می رود.2 قحطی و گرسنگی نیروی او را زایل می سازد و مصیبت در سر راهش کمین می کند.1{ ترس و وحشت از هر سو بر او هجوم می آورد و قدم بقدم او را تعقیب می کند.t0a در سر راه او دام پنهان شده است و تله ای در مسیر او قرار دارد.x/iبسوی دام قدم بر می دارد و پایش در تله می افتد و رهائی نمی یابد.U.#قدمهایش سست و قربانی نقشه های خود می گردد.z-mنور خانۀ مرد شریر به تاریکی تبدیل می گردد و چراغش خاموش می شود.s,_چراغ شخص بدکار خاموش می شود و شعلۀ آتش او نوری نخواهد داشت.+-تو با خشمت به خودت صدمه می رسانی. آیا بخاطریکه تو خشمگین هستی، زندگی به روی زمین نباشد؟ آیا می خواهی که خدا برای قناعت تو صخره ها را از جای شان بیجا کند؟q*[آیا تو فکر می کنی که ما مثل حیوانات، احمق و بی شعور هستیم؟')G«آیا نمی خواهی لحظه ای خاموش باشی؟ اگر به ما گوش بدهی، می توانیم بدرستی با هم صحبت کنیم.;( sآنگاه بِلدَدِ شوحی جواب داد:n'Uنه، امید من با من به گور می رود و با هم یکجا خاک می شویم.»D&پس امید من کجاست؟ چه کسی آنرا برایم پیدا می کند؟نه، امید من با من به گور می رود و با هم یکجا خاک می شویم.»Y%+ قبر را پدر و کِرم را مادر و خواهر خود بخوانم.$ یگانه آرزوی من اینست که به دیار مردگان بروم و آنجا خانۀ ابدی من باشد.N# دوستانم می گویند که از پی شامِ تاریک، روز روشن می آید، اما خودم می دانم که من همیشه در تاریکی باقی خواهم ماند.p"Y عمر من بپایان رسیده است و آرزو هایم همه نقش بر آب شده اند.5!c اگر همۀ تان بیائید و در برابر من بایستید، گمان نمی کنم که بتوانم شخص فهمیده ای در بین شما بیابم. و اشخاص نیک در کارهای خوب پیشرفت می نمایند و روز بروز قویتر می گردند.?wمردمان وقتی مرا به این حال می بینند، تعجب می کنند، اما سرانجام بیگناهان علیه مردم بدکار قیام می کننداز غم و اندوه چشمانم تار گشته اند و از من سایه ای بیش باقی نمانده است.xiخدا مرا مایۀ تمسخر مردم ساخته است و آن ها برویم تف می اندازند.کسیکه برای کسب منفعت از دوستان خود بدگوئی کند، فرزندانش کور می شوند.3خدایا، تو ضامن من باش، زیرا همه کس مرا گناهکار می دانند و چون تو به آن ها عقل و حکمت نداده ای، نمی توانند به من کمک کنند. پس نگذار که آن ها بر من پیروز شوند.ببین که مردم چطور مرا مسخره می کنند و هر جا که می روم آن ها را می بینم.s aروح من شکسته، عمر من پایان یافته و پایم به لب گور رسیده است.zmزیرا به زودی می میرم و به جائی می روم که امید بازگشت از آن نیست.}sو پیش او زاری می کنم که به عنوان یک دوست به من گوش بدهد و حرفهای مرا بشنود.زیرا به زودی می میرم و به جائی می روم که امید بازگشت از آن نیست.دوستان من مسخره ام می کنند، اما من سیل اشک را در حضور خدا جاری می سازمSشاهد من در آسمان است و از من شفاعت می کند.wای زمین، حق مرا تلف مکن و نگذار که فریاد من بخاطر عدالت خاموش شود.`9اما من شخص شریری نیستم و دعای من از صمیم قلب است. از بس که گریه کرده ام چشمانم سرخ شده و دیدگانم را تاریکی فرا گرفته است.U#لباس ماتم پوشیده و در خاکِ خواری نشسته ام.hIاو مانند یک جنگجو حمله می کند و پیهم به من زخم می زند."= و تیرهای خود را از هر سو به سوی من حواله می کند، مرا مجروح می سازد و رحمی نشان نمی دهد.A{ من زندگی آرام و آسوده ای داشتم، اما خدا از گلوی من گرفت و تکه تکه ام کرد. حالا مرا هدف خود قرار داده استT ! خدا مرا به دست مردم ظالم و شریر سپرده است.} s مردم مرا مسخره می کنند و به دور من جمع شده به روی من سیلی می زنند./ W با خشم خود گوشت بدنم را پاره کرده است، به نظر نفرت به من نگاه می کند و مرا دشمن خود می پندارد. تو عرصه را بر من تنگ کردی و دشمن من شدی. آنقدر لاغر شده ام که از بدن من فقط پوست و استخوان باقی مانده است و مردم این را دلیل گناهان من می دانند. زیرا تو ای خدا، تو مرا از زندگی خسته ساختی و خانواده ام را از بین بردی.!;هر چیزیکه بگویم از درد و رنج من کاسته نمی شود و اگر خاموش هم باشم دردم را دوا نمی کند.lQشما را نصیحت می کردم و با سخنان گرم شما را تسلی می دادم.;oاگر من بجای شما می بودم، من هم می توانستم همین حرفها را بزنم و بعنوان اعتراض سر خود را تکان می دادم."=تا به کی به این حرفهای بیهودۀ تان ادامه می دهید؟ آیا شما باید همیشه حرف آخر را بزنید؟}s«من این سخنان را بسیار شنیده ام. تسلی شما مرا زیادتر عذاب می کند.! ?ایوب جواب داد:|q#آن ها برای شرارت نقشه می کشند و دلهای شان پُر از مکر و حیله است.»oW"اشخاص بی خدا، بی اولاد می شوند و خانۀ رشوه خواران در آتش می سوزد.آن ها برای شرارت نقشه می کشند و دلهای شان پُر از مکر و حیله است.»I !مثل تاک که انگورهای غوره اش پیش از پخته شدن بریزند و مانند درخت زیتون که شگوفه هایش بتکند، بی ثمر می گردند.%C و پیش از آنکه چشم از جهان بپوشد، برایش معلوم می شود که اتکاء به چیزهای فانی بیهوده است.$~Aانسان نباید به چیزهای بیهوده و ناپایدار خود را فریب بدهد، زیرا این کار فایده ای ندارد{}oاز تاریکی فرار کرده نمی تواند و مانند درختی که آتش بگیرد و شاخهایش بسوزند و شگوفه هایش دستخوش باد شوند، دارو ندار خود را از دست می دهد.\|1ثروتش برباد می شود و چیزی برایش باقی نمی ماند.${Aاما سرانجام در شهرهای ویران و خانه های غیر مسکون که در حال فروریختن هستند، بسر می برد.Szاو هرچند آرام و از مال دنیا بی نیاز باشد،eyCبا گستاخی سپر خود را به دست گرفته به او حمله می کند.xxiزیرا دست خود را بر ضد خدا دراز کرده است و با قادر مطلق می جنگد.wمصیبت و بدبختی مثل پادشاهی که برای جنگ آماده باشد، او را به وحشت می اندازد، v9در دیار بیگانگان برای یک لقمه نان آواره می گردد و می داند آیندۀ تاریک در پیشرو دارد.uucامید فرار از تاریکی برایش نیست و عاقبت با شمشیر هلاک می شود.Zt-صداهای ترسناک در گوشش طنین می اندازد. در وقتیکه فکر می کند آسوده و آرام است، ناگهان مورد حملۀ غارتگران قرار می گیرد.s{شخص شریر که به دیگران ظلم می کند در سراسر عمر خود درد و رنج می بیند.rدر آن وقت در سرزمین شان بیگانه ای نبود که آن ها را از راه راست خدا منحرف کند.?qwاینها حقایقی اند که من از اشخاص دانشمند و حکیم آموختم که پدران شان بی کم و کاست به آن ها آشکار ساختند.kpOحالا به من گوش بده تا آنچه را که می دانم به تو بیان کنم.loQچه رسد به انسان فاسد و ناچیز که شرارت را مثل آب می نوشد.nخدا حتی به فرشتگان خود هم اعتماد نمی کند و آسمان ها نیز در نظر او پاک نیستند،myآیا یک انسان فانی می تواند واقعاً نیک و پاک باشد و عادل شمرده شود؟]l3 تو با این حرفهایت نشان می دهی که برضد خدا هستی.qk[ اما تو به هیجان آمده ای و از چشمانت خشم و غضب شراره می زند.j- خدا به تو تسلی می بخشد و تو آنرا رد می کنی. ما از طرف خدا با ملایمت با تو حرف زدیم،'iG ما حکمت و دانش را از اشخاص مو سفید و سالخورده که سن شان زیادتر از سن پدر تو است، آموختیم.-hS هر چیزی را که تو می دانی ما هم می دانیم و چیزهائی را که تو می فهمی برای ما هم واضح و روشن است. gآیا تو از نقشۀ مخفی خدا آگاه بوده ای؟ آیا تو عاقلترین مرد روی زمین هستی؟&fEآیا فکر می کنی اولین انسانی که بدنیا آمد، تو بودی؟ آیا تو پیشتر از کوهها بوجود آمده ای؟be=حرف زبانت ترا محکوم می کند و علیه تو شهادت می دهد. dحرفهائی که می زنی گناهانت را آشکار می کنند و با حیله و نیرنگ صحبت می کنی.Pcتو از خدا نمی ترسی و به او احترام نداری.fbEبا این گونه سخنان بی معنی نمی توانی از خود دفاع کنی.a%«ایوب، شخص عاقلی مثل تو نباید سخن احمقانه بگوید. کلام تو پوچ و مثل باد هوا است.A` آنگاه اَلیفاز تَیمانی جواب داد:l_Qاو فقط درد خود را احساس می کند و برای خود ماتم می گیرد.» ^9اگر فرزندانش به جاه و جلال برسند، او آگاه نمی شود و هرگاه خوار و حقیر گردند، بازهم بی اطلاع می مانند.او فقط درد خود را احساس می کند و برای خود ماتم می گیرد.»]7تو بر او غالب می شوی، چهره اش را با پردۀ مرگ می پوشانی و او را برای ابد از بین می بری.G\آب سنگها را می ساید و سیلابها خاک زمین را می شوید و به همین ترتیب، تمام امیدهای انسان را نقش بر آب می سازی.#[?زمانی فرا می رسد که کوهها فرو می ریزند و از بین می روند. سنگها از جای شان کنده می شوند،]Z3مرا از گناه پاک می سازی و خطاهایم را می پوشانی.lYQتو مراقب هر قدم من می باشی و گناهانم را در نظر نمی گیری. Xآنوقت تو مرا می خوانی و من جواب می دهم و از دیدن این مخلوقت خوشحال می شوی.hWIوقتی انسان می میرد، آیا دوباره زنده می شود؟ اما من در انتظار آن هستم که روزهای سخت زندگی ام پایان یابد و دوران شادکامی برسد.MV ای کاش، مرا تا وقتی که غضبت فرونشیند، در زیر خاک پنهان می کردی و باز مرا در یک زمان معین دوباره بیاد می آوردی..UU انسان هم به خواب ابدی فرو می رود و تا نیست شدن آسمان ها بر نمی خیزد و کسی او را بیدار نمی کند.bT= و مثل آب بحر که تبخیر می کند و دریاها خشک می شوند،~Su اما وقتی انسان می میرد فاسد می شود و از بین می رود و آنها کجا اند؟ R بازهم وقتیکه آب برایش برسد، مثل یک نهال تازه جوانه می زند و شگوفه می کند.oQWاگر ریشه اش در زمین کهنه شود و تنه اش در خاک فرسوده گردد،.PUبرای یک درخت امیدی است که اگر قطع گردد دوباره سبز می شود و شاخهای تازه و تر دیگر بار می آورد.E حالا به سخنان من گوش بدهید و به بیانات من توجه کنید.2=] ممکن است با راستگوئی خود برائت حاصل کنم و چون شخص بیگناهی هستم با جرأت در پیشگاه خدا می ایستم.}<s اگر خدا مرا بکشد، بازهم امیدوارم و در حضور او از خود دفاع می کنم.P; با این کار، جان خود را در خطر می اندازم. : پس خاموش باشید و به من موقع بدهید که حرف خود را بزنم و بعد هرچه باداباد!9 دلایل شما بی معنی و ادعای تان مانند دیوارهای گِلی سست و بی اساس است.|8q آیا از هیبت او نمی ترسید؟ آیا عظمت او شما را به وحشت نمی اندازد؟p7Y بدانید که اگر از این کار دست نکشید، خدا شما را جزا می دهد.66e وقتی از شما بازخواست کند، چه جوابی به او می دهید؟ آیا می توانید او را هم مثل انسانها فریب بدهید؟5) می خواهید به بهانۀ طرفداری از او حقیقت را بپوشانید و دعوای خود را ارائه نمائید.j4M شما چیزهائی را که خدا نفرموده است به دروغ جعل می کنید.b3= حالا به دلایل من توجه کنید و به کلام من گوش بدهید.R2 اگر براستی عاقل می بودید، حرفی نمی زدید.u1c اما شما حقیقت را با دروغ می پوشانید و طبیبان بی کفایت هستید.0 اما می خواهم که با قادر مطلق صحبت کنم و دعوای خود را با او فیصله نمایم.v/e هر چیزی را که شما می دانید، من هم می دانم و از شما کمتر نیستم.f. G چیزهائی را که بیان کردید من قبلاً دیده و شنیده بودم.-% در تاریکی کورمال کورمال راه می روند و مانند مستان، اُفتان و خیزان قدم می زنند.,- حکمت زمامداران جهان را از آن ها می گیرد و آن ها را در بیابان آواره می سازد.در تاریکی کورمال کورمال راه می روند و مانند مستان، اُفتان و خیزان قدم می زنند. ~~\}}+|{KzzMyxxLwwVvvuuWttIsrr^qq$pVooEnnJmmGllbkkHj\iiihhgff@ee$ddcbb`aa2``=_i^^S]]\\ZZ0YPXWVVSUUTgSSR^Q.PPhOO3NMMMpM LKKbJJSIIlHHGF`ESEDgCCCBB,AA$@??N>== <<;m:: 9887746{55$44Z33322B11>00//k..---,n++S))$((Y''n&&t&%%3$$(#"""F!!? #8+Lj}gq6G/Dr w g X g 5 ?S5l/و در سراسر عمر خود برای آن ها مثل پدر غمخوار و از کودکی راهنمای بیوه زنان بوده ام.}ksنان خود را به تنهائی نخورده ام و همیشه با یتیمان گرسنه قسمت کردهj3از کمک به مردم نادار و مسکین دریغ نکرده ام، بیوه زنی را در حال بیچارگی نگذاشته ام،zimزیرا همان خدائی که مرا آفریده، کنیز و غلام مرا هم خلق کرده است.(hIچطور می توانم با خدا روبرو شوم و وقتیکه از من بازخواست کند، چه جوابی می توانم به او بدهم.#g? اگر شکایت کنیز و غلام خود را علیه خود نشنیده و با آن ها از روی انصاف رفتار نکرده باشم،f# و مثل آتش سوزان جهنم می تواند همه چیز مرا از بین ببرد و محصول مرا ریشه کن سازد.keO زیرا این کار جنایت است و عامل آن سزاوار مجازات می باشدYd+ پس زن من هم کنیز مرد دیگر و با او همبستر شود،c! اگر دلم فریفتۀ زن مرد دیگر شده باشد یا من به دروازۀ زن همسایه کمین کرده باشم،bآنوقت چیزی را که کاشته ام دیگران بخورند و همه محصولات من از ریشه کنده شوند.Xa)اگر از راه راست انحراف کرده باشم، یا دلم دنبال آنچه که چشمم خواسته است، رفته باشد و یا دستم به گناه آلوده شده باشد،`}می خواهم خدا خودش مرا با ترازوی عدالت بسنجد تا بیگناهی من ثابت شود.c_?من هرگز به راه غلط نرفته ام و کسی را فریب نداده ام.g^Gاو هر کاری که می کنم و هر قدمی که بر می دارم، می بیند.x]iاو بر سر مردم شریر و بدکار از آسمان بلا و مصیبت را نازل می کند.s\_چون می دانم که خدای قادر مطلق عامل این کار را چه جزا می دهد.x[ kبا چشمان خود عهد کرده ام که به هیچ دختری با نظر شهوت نگاه نکنم.Zآواز چنگ من به ساز غم تبدیل شده است و از نَی من نوای ناله و صدای گریه می آید. Yپوست بدنم سیاه شده و به زمین می ریزد و استخوانهایم از شدت تب می سوزند.آواز چنگ من به ساز غم تبدیل شده است و از نَی من نوای ناله و صدای گریه می آید.QXهمنشین من شغال و دوست من شترمرغ شده است.#W?ماتم کنان در عالم تاریکی سرگردان هستم. در میان جماعت می ایستم و برای کمک فریاد می زنم.iVKدلم پریشان است و آرام ندارم و به روز بد گرفتار شده ام.cU?اما بجای خوبی بدی دیدم و بعوض نور تاریکی نصیبم شد..TUآیا من برای کسانی که در زحمت بودند، گریه نکردم و آیا بخاطر مردم مسکین و نیازمند غصه نخوردم؟Sچرا به کسیکه از پا افتاده است و برای کمک التماس می نماید، حمله می کنی؟*RMمی دانم که مرا به دست مرگ، یعنی به سرنوشتی که برای همۀ زنده جانها تعیین کرده ای، می سپاری.oQWمرا در میان تندباد می اندازی و در مسیر طوفان قرار می دهی.YP+تو بر من رحم نداری و با قدرت به من جفا می کنی.JO پیش تو ای خدا، زاری و فریاد می کنم، اما تو به من جواب نمی دهی. در حضورت می ایستم، ولی تو به من توجه نمی نمائی.yNkخدا مرا در گِل و لای افگنده و در خاک و خاکستر پایمالم کرده است.vMeاز شدت سختی لباس هایم بدورم می پیچد و گلویم را تنگ ساخته است.sL_در شب استخوانهایم به درد می آیند و لحظه ای آرام قرار ندارم.[K/حالا جانم بلب رسیده و رنجهای من پایانی ندارد.jJMترس و وحشت مرا فراگرفته و عزت و آبرویم برباد رفته است.mIS ناگهان از هر طرف بر من هجوم می آورند و بر سر من می ریزند.H راه مرا می بندند و به من آزار می رسانند و کسی نیست که آن ها را باز دارد.G فتنه گران از هر سو به من حمله می کنند و اسباب هلاکت مرا مهیا کرده اند. F  چون خدا مرا درمانده و بیچاره ساخته است، آن ها به مخالفت من برخاسته اند.RE از من نفرت می کنند به رویم تف می اندازند.pDYاکنون آن ها به من می خندند و مرا بازیچۀ دست خود ساخته اند.C7حالا فرزندان شان مثل پدران خود بیکاره و بی نام و نشان هستند و از اجتماع طرد شده اند.kBOمثل حیوان عر می زدند و در زیر بوته ها با هم جمع می شدند.|Aqدر غارها و حفره ها زندگی می کردند و در بین صخره ها پناه می بردند.@از اجتماع راند شده بودند و مردم با آن ها مثلیکه دزد باشند، رفتار می کردند.W?'آنقدر فقیر و نادار بودند که از گرسنگی در بیابان می رفتند و زمین خشک آن را می کاویدند و ریشه و برگ گیاه را می خوردند.r>]آن ها یک عده اشخاص تنبل بودند که کاری از دست شان پوره نبود.[= 1اما حالا آنهائی که از من جوانتر هستند و عار داشتم که پدران شان با سگهای من از گله ام نگهبانی نمایند، مسخره ام می کنند. <در میان آن ها مثل پادشاه حکومت می کردم و در هنگام غم آن ها را تسلی می دادم..;Uوقتی دلسرد می شدند، با یک تبسم آن ها را دلگرم می ساختم و با روی خوش آن ها را تشویق می نمودم.در میان آن ها مثل پادشاه حکومت می کردم و در هنگام غم آن ها را تسلی می دادم.:1آن ها مثل دهقانی که چشم براه باران باشد، با شوق تمام منتظر شنیدن کلام من می بودند.&9Eوقتی من سخنانم را تمام می کردم، کسی حرفی نمی زد. کلام من مثل قطرات شبنم بر آن ها می چکید.v8eهمه به سخنان من گوش می دادند و از پندهای من استفاده می کردند.o7Wهمگی از من تمجید می کردند و قدرت و نیروی من روزافزون بود. 6مثل درختی بودم که ریشه اش در آب می رسید و شاخه هایش با شبنم شاداب می شدند.5 آرزو داشتم که بعد از یک عمر شاد و طولانی به آسودگی در آشیانۀ خود بمیرم.v4eدندانهای مردم شریر را می شکستم و شکار را از دهن شان می ربودم. 3 از نیازمندان مثل یک پدر دستگیری می کردم و از حق بیگانه ها دفاع می نمودم.U2#برای کورها، چشم و برای مردم لَنگ، پا بودم.]13کارهای خود را از روی عدل و انصاف انجام می دادم.'0G کسانی که در حال مرگ بودند، برایم دعا می کردند و با کار ثواب دل بیوه زنان را خوش می ساختم.|/q زیرا من به داد مردم فقیر می رسیدم و به یتیمانِ بی کس کمک می کردم..} هر کسی که مرا می دید و سخنان مرا می شنید، از من تعریف و توصیف می کرد.-{ حتی شخصیت های مهم با دیدن من خاموش می شدند و حرفی زده نمی توانستند.j,M بزرگان شهر از حرف زدن باز می ایستادند و سکوت می کردند.k+Oجوانان به من راه می دادند و مو سفیدان بپا بر می خاستند.c*?وقتی به دروازۀ شهر می رفتم و به چوکی خود می نشستم،)پاهای خود را با شیر می شستم و از صخره ها برای من روغن زیتون جاری می شد.m(Sخدای قادر مطلق با من بود و فرزندانم به دور من جمع بودند.p'Yآن وقت دوران کامرانی من بود و از دوستی خدا برخوردار بودم.u&cدرآن روزها نور او بر من می تابید و راه تاریک مرا روشن می کرد.%«ای کاش دوران سابق و آن روزهائی که خدا نگهدار من بود، دوباره می آمد.A$ ایوب به کلام خود ادامه داده گفت:C#خدا به انسان گفت: «به یقین بدانید که ترس از خداوند حکمت واقعی است و پرهیز کردن از شرارت دانش حقیقی است.»d"Aپس او می داند که حکمت در کجا است. او آنرا دید و آنرا بیان کرد؛ آنرا مهیا ساخت و تأیید فرمود.خدا به انسان گفت: «به یقین بدانید که ترس از خداوند حکمت واقعی است و پرهیز کردن از شرارت دانش حقیقی است.»!به باران فرمان می دهد که در کجا ببارد و برق و صاعقه در کدام مسیر تولید شود. خدا به باد قدرت وزیدن را می دهد و حدود و اندازۀ بحرها را تعیین می کند.زیرا هیچ گوشۀ زمین از او پوشیده نیست و هر چیزی که در زیر آسمان است می بیند.}تنها خدا راه حکمت را می شناسد و می داند که آن را در کجا می توان یافت.iKمرگ و نیستی ادعا می کنند که فقط آوازۀ آن را شنیده اند.#حکمت از نظر تمام زنده جانها پوشیده است و حتی پرندگان هوا آن را دیده نمی تواند.pYپس حکمت را از کجا می توان به دست آورد و منشأ دانش کجا است؟jMیاقوت کبود و طلای خالص را نمی توان با حکمت مقایسه کرد.veارزش حکمت بمراتب بالا تر از مرجان و بلور و گرانتر از لعل است.'طلا و الماس را نمی توان با حکمت برابر کرد و با جواهر و طلای نفیس تبادله نمی شود.Kگرانبهاتر از طلا و جواهرات نفیس است.nUحکمت را نمی توان با طلا خرید و ارزش آن بیشتر از نقره است.اعماق اوقیانوسها می گویند: «حکمت نزد ما نیست و در اینجا پیدا نمی شود.»ve انسان فانی راه آن را نمی داند و در دنیای زندگان پیدا نمی شود.dA اما حکمت را در کجا می توان یافت و جای دانش کجا است؟r] سرچشمۀ دریاها را می کاوند و اشیای نهفته را بیرون می آورند.iK صخره ها را می شگافند و سنگهای نفیس را به دست می آورند.mS اما مردم سنگ خارا را می شکنند و کوهها را از بیخ می کنند،]3شیر و حیوان درندۀ دیگر در آن جاها قدم نزده اند.ykحتی پرندگان شکاری و عقابها آن معادن را نمی شناسند و ندیده اند.K سنگهای زمین دارای یاقوت و طلا هستند. 'سطح زمین خوراک بار می آورد، در حالیکه در زیر هستۀ همین زمین آتش مذاب نهفته است.8 iدر دره هائی که پای بشر نرسیده است نقب می زنند و از طنابها خود را آویزان کرده به درون آن ها می روند.5 cمردم در اعماق تاریکی تفحص می کنند و برای سنگهای معدنی به دورترین نقطۀ زمین به جستجو می پردازند.Y +آهن را از زمین و مس را از سنگ به دست می آورند.q ]نقره از معدن استخراج می شود و طلا را در کوره تصفیه می کنند.%مردم بخاطر مصیبتی که بر سر آن ها آمده است، کف می زنند و آن ها را مسخره می کنند.»jMبا بیرحمی بر آن ها که در حال فرار هستند، می وزد.مردم بخاطر مصیبتی که بر سر آن ها آمده است، کف می زنند و آن ها را مسخره می کنند.»~uباد شرقی آن ها را به هوا بلند می کند و از خانه های شان دور می سازد. سیلاب وحشت آن ها را فرا می گیرد و طوفان نیستی در شب آن ها را با خود می برد.Lآن ها ثروتمند به بستر می روند، اما وقتی بیدار می شوند و چشم باز می کنند، می بینند که ثروت شان از دست رفته است.آن ها خانه هائی می سازند که مثل تار عنکبوت و سایبان دشتبانان دوامی ندارند.  اما عاقبت اشخاص نیک پول آن ها را مصرف می کنند و لباس های شان را می پوشند.مردم خطاکار هرچند مثل ریگ دریا پول جمع کنند و بی اندازه لباس داشته باشند،Sکسانی هم که باقی بمانند در اثر مرض و بلا به زیر خاک می روند که حتی بیوه های شان هم برای آن ها گریه و ماتم نمی کنند.7~gاین مردم دارای فرزندان زیاد می شوند، اما آن ها یا با شمشیر به قتل می رسند و یا از گرسنگی می میرند.}) «این است سرنوشت مردم خطاکار و ظالم که خدای قادر مطلق برای شان تعیین فرموده است:+|O یقین دارم که خود شما هم تا اندازه ای از کارهای او آگاه هستید، پس چرا بیهوده سخن می گوئید؟»{% اجازه بدهید که من در بارۀ قدرت خدای قادر مطلق بی کم و کاست به شما معلومات بدهم. z  آن ها باید از حضور قادر مطلق لذت ببرند و در همه اوقات از او کمک بخواهند.cy? آیا خدا فریاد شان را در وقت سختی و مشکلات می شنود؟x5اگر خدا شخص شریر را هلاک کند و به زندگی اش خاتمه بدهد، چه امیدی برایش باقی می ماند؟kwOمی خواهم که دشمنان من مثل شریران و بدکاران جزا ببینند.kvOتا آخر عمر با پاکی و راستکاری و وجدان پاک زندگی می کنم. uمن هیچگاهی حرف شما را تصدیق نمی کنم و تا که بمیرم ادعای بیگناهی می نمایم.Zt-حرف غلط از زبانم شنیده نشود و سخن دروغ نگویم.osWکه تا جان به تن دارم و تا زمانی که خدا به من نَفَس می دهد،$rA«به حیات خدای قادر مطلق که حق مرا تلف کرده و زندگی مرا تلخ و زار ساخته است، قسم می خورمAq ایوب به کلام خود ادامه داده گفت: p اینها فقط ذره ای از قدرت او و شمه ای از کارروائی های او است که ما می شنویم، اما هیچ کسی حتی قیاس کرده نمی تواند که خدا چقدر توانا و با عظمت است.»o روح او آسمان ها را زینت داده است و دست او مار تیزرَو را هلاک کرده است.اینها فقط ذره ای از قدرت او و شمه ای از کارروائی های او است که ما می شنویم، اما هیچ کسی حتی قیاس کرده نمی تواند که خدا چقدر توانا و با عظمت است.»n# با قدرت خود بحر متلاطم را آرام می سازد و با حکمت خود هیولای بحری را رام می کند.Sm از نهیب او ستونهای آسمان به لرزه می آیند.l او افق را بر روی اقیانوسها کشید و ذریعۀ آن سرحد تاریکی و روشنی را تعیین کرد.lkQ روی تخت خود را با ابر می پوشاند و از نظرها پنهان می کند.ujcاو ابر ها را از آب پُر می سازد و ابر ها از سنگینی آن نمی ترکد.{ioخدا آسمان را بر فضا پهن کرد و زمین را بی ستون معلق نگهداشته است. hدر دنیای اموات همه چیز برای او آشکار است و هیچ چیزی از نظر او پوشیده نیست.g'«ارواح مردگان، آبها و موجوداتی که در آن ها زندگی می کنند، در حضور خدا می لرزند.f'چه کسی به این سخنان شما گوش می دهد و چه کسی این حرفها را به شما الهام کرده است؟»qe[و با پندهای عالی و گفتار حکیمانه مرا متوجه حماقتم ساختید.ad;«چه مددگاران خوبی برای منِ مسکین و بیچاره هستید.!c ?ایوب جواب داد:dbAچه رسد به انسان خاکی و بنی آدمی که کِرمی بیش نیست.»?awحتی مهتاب و ستارگان در نظر او درخشنده و پاک نیستند.چه رسد به انسان خاکی و بنی آدمی که کِرمی بیش نیست.»r`]پس آیا یک انسان فانی می تواند در نظر خدا پاک و بی عیب باشد؟6_eکسی نمی تواند شمارۀ فرشتگانی را که در خدمت او هستند، بداند. نور خدا بر همه کس و در همه جا می تابد.x^i«سلطنت و هیبت از آن خدا است و در آسمان ها صلح را برقرار می کند.9] oآنگاه بِلدَد شوحی جواب داد:\حالا، آیا کسی می تواند سخنان مرا تکذیب کند و حقیقت آن را ثابت نماید؟»,[Qبرای مدتی موفق می شوند، لیکن بزودی مثل علف پژمرده می شوند و مانند خوشه های گندم قطع می گردند.حالا، آیا کسی می تواند سخنان مرا تکذیب کند و حقیقت آن را ثابت نماید؟».ZUشاید خدا به آن ها در زندگی امنیت ببخشد و از آن ها حمایت کند، ولی همیشه مراقب اعمال آن ها است.XY)خدا با قدرت خود عمر زورمندان را طولانی می سازد. آن ها ظاهراً موفق به نظر می رسند، اما در واقع امیدی در زندگی ندارند.xXiبه زنان بی اولاد آزار می رسانند و به بیوه زنان احسان نمی کنند.%WCحتی مادران شان هم آن ها را از یاد می برند و فراموش می کنند و اثری از آن ها باقی نمی ماند.Vخشکی و گرما آب برف را تبخیر می سازد و گناهکاران در کام مرگ فرو می روند.4Ua«شخص شریر دستخوش سیل و طوفان می شود و مُلک و زمین او مورد لعنت خدا قرار می گیرد و بی ثمر می ماند.T!شب تاریک برای آن ها مثل روشنی صبح است، زیرا سر و کار شان با وحشتِ تاریکی است.»?Swشبها برای دزدی در خانه های مردم نقب می زنند و در ظرف روز خود را پنهان می کنند و روی روشنی را نمی بینند.zRmآدمکشان صبح وقت بر می خیزند تا مردم فقیر و محتاج را به قتل برسانند و منتظر شب می مانند تا دزدی و زنا کنند و می گویند: کسی ما را نمی بیند. Q9 بعضی کسانی هستند که علیه نور تمرد می کنند؛ راه آن را نمی شناسند و در آن راه نمی روند.\P1 صدای ناله و فریاد ستمدیدگان و زخمیانِ در حال مرگ از شهر بگوش می رسد و کمک می طلبند، اما خدا به نالۀ آن ها توجه نمی کند."O= در کارخانه ها روغن زیتون می کَشَند و شراب می سازند، بدون آنکه خود شان مزۀ آنرا بچشند.|Nq این مردم مسکین برهنه و با شکم گرسنه محصول دیگران را حمل می کنند.BM} اشخاص ظالم کودکان یتیم را از آغوش مادران شان می ربایند و اطفال فقیران را در مقابل قرض خود گرو می گیرند.yLkدر زیر باران کوهستان، تر می شوند و در بین صخره ها پناه می برند.fKEشبها برهنه و بدون لباس و رخت خواب در سرما می خوابند.Jدر کشتزاری که از خود شان نیست درو می کنند و در تاکستان شریران خوشه می چینند.:Imمردم فقیر مانند خرهای وحشی بخاطر به دست آوردن خوراک برای خود و فرزندان خود در بیابان زحمت می کشند.H5مردم مسکین را از حق شان محروم می سازند و نیازمندان از ترس آن ها خود را مخفی می کنند.qG[خرهای یتیمان را می ربایند و گاو بیوه زنان را گرو می گیرند.PFمردم بدکار حدود زمین را تغییر می دهند تا مُلک زیادتر به دست آورند. گلۀ مردم را می دزدند و به چراگاه خود می برند.E چرا خدا وقتی را برای داوری تعیین نمی کند؟ تا چه وقت بندگان او انتظار بکشند؟^D5و با تاریکی ترسناک و ظلمت غلیظ مرا پوشانده است.AC{خدای قادر مطلق جرأت مرا سلب کرده و مرا هراسان ساخته استو با تاریکی ترسناک و ظلمت غلیظ مرا پوشانده است.fBEوقتی به این چیزها می اندیشم، از حضور او وحشت می کنم.A/او نقشه ای را که برای من کشیده است، عملی می سازد و این تنها یکی از نقشه های او است.~@u خدا تغییر نمی پذیرد و هیچ کس نمی تواند او را از اراده اش باز دارد.~?u اوامر او را بجا آورده و کلام او را چون گنجی در دل خود نگهداشته ام.|>q من وفادارانه طریق او را دنبال نموده و از راه او انحراف نکرده ام. =9 او هر قدمی که بر می دارم، می بیند و وقتیکه مرا آزمایش کند، مثل طلای ناب بیرون می آیم.~<u آثار دست قدرت او را در شمال و جنوب می بینم، اما خودش دیده نمی شود.;'اما وقتی به شرق می روم، او آنجا نیست و به جستجوی او به غرب می روم او را نمی یابم.9:kچون من شخص راستکاری هستم، می توانم با او گفتگو کنم و او که داور من است، برای همیشه تبرئه ام می کند.93آیا از قدرت و عظمت خود علیه من کار می گیرد؟ نه، یقین دارم که به سخنان من گوش می دهد.f8Eآنگاه می دانستم که به من چه جواب می دهد و چه می گوید.7{دعوای خود را به پیشگاه او عرضه می کردم و دلایل خود را به او می گفتم.6 ای کاش، می دانستم که خدا را در کجا می توانم بیابم تا پیش تخت او می رفتم./5W«من هنوز هم از خدا شکایت دارم و پیش او ناله می کنم، اما با اینهم او از آزار من دست بردار نیست.!4 ?ایوب جواب داد:j3Mپس اگر راستکار بمانی و گناه نکنی، او ترا نجات می دهد.»h2Iخدا مردمان حلیم و فروتن را سرفراز و اشخاص متکبر را خوار و ذلیل می سازد.پس اگر راستکار بمانی و گناه نکنی، او ترا نجات می دهد.» 1هر تصمیمی که بگیری در انجام آن موفق می شوی و راههایت همیشه روشن می باشند.0وقتی بحضور او دعا کنی او دعایت را می پذیرد و می توانی نذرهایت را بدهی.}/sآنوقت او مرجع سُرُور تو می شود و تو همیشه به او اعتماد خواهی کرد.b.=اگر خدای قادر مطلق را بجای طلا و نقره دوست بداری،E-اگر از گنج و طلائی که داری بگذری،7,gاگر بسوی خدا برگردی و بدی و شرارت را در خانه ات راه ندهی، آنگاه زندگی گذشته ات به تو اعاده می شود.Z+-هدایات او را بپذیر و کلام او را در دلت حفظ کن.*-پس ای ایوب، با خدا آشتی کن و از دشمنی با او دست بردار تا از برکات او برخوردار شوی.){و می گویند: بدخواهان ما از بین رفتند و دارائی و مال شان در آتش سوخت.( وقتی بدکاران هلاک می شوند، اشخاص صالح و بیگناه خوشی می کنند و می خندندJ' در حالیکه خدا خانه های شان را با هر گونه نعمت برکت داده بود. به همین جهت، من با این مردم شریر هم عقیده نیستم.&7زیرا آن ها به قادر مطلق گفتند: «با ما کاری نداشته باش. تو به ما کمکی کرده نمی توانی.»%آن ها به مرگ نابهنگام گرفتار شدند و اساس و بنیاد شان را سیلاب نیستی خراب کرد.$آیا می خواهی طریقی را دنبال کنی که گناهکاران در گذشته از آن پیروی می کردند؟#ابر های ضخیم او را احاطه کرده است و او در آن بالا، بر گنبد آسمان حرکت می کند.="s با اینهم تو می گوئی که خدا چطور می تواند از پس ابر های تیره و غلیظ شاهد اعمال من باشد و مرا داوری کند.! خدا بالا تر از آسمان ها است. ستارگان را بنگر که چقدر دور و بلند هستند. { در ظلمت و ترس بسر می بری و عنقریب سیلاب نیستی ترا در خود فرو می برد. بنابران، در دامهای وحشت گرفتار شده ای و بلای ناگهانی بر سرت آمده است. 9 تو نه تنها به بیوه زنان کمک نکردی، بلکه مال یتیمان را هم خوردی و به آن ها رحم ننمودی._7با استفاده از قدرت و مقامت صاحب مُلک و زمین شدی.lQبه تشنگان خسته، آب ندادی و نان را از گرسنگان دریغ کردی.'زیرا لباسهای دوستانت را که از تو مقروض بودند گرو گرفتی و آن ها را برهنه گذاشتی.X)گناهان تو بیشمار و شرارت تو بسیار زیاد است،او ترا بخاطر تقوایت از مجازات معاف نمی کند و از داوری او مستثنی نیستی..Uهر قدر که صالح و راستکار باشی باز هم برای خدا مفید نیستی و بی عیب بودن تو برای او سودی ندارد.@y«آیا یک انسان فانی می تواند فایده ای به خدا برساند؟ حتی عاقلترین انسانها نمی تواند برای او مفید باشد.6 iاَلیفاز تَیمانی جواب داد:A{!پس شما چطور می توانید با سخنان پوچ و بی معنی تان مرا تسلی بدهید؟ همه جوابهای تان غلط و از حقیقت دورند.»B} مردمِ بسیار جنازۀ او را مشایعت می کنند حتی خاک هم او را با خوشی می پذیرد.پس شما چطور می توانید با سخنان پوچ و بی معنی تان مرا تسلی بدهید؟ همه جوابهای تان غلط و از حقیقت دورند.»%وقتی می میرد با احترام خاصی به خاک سپرده می شود و در مقبره اش نگهبان می گمارند.q[شخص شریر را هیچ کسی متهم نمی کند به سزای اعمالش نمی رساند.9kآنگاه می دانید که عموماً اشخاص بدکار در روز بد و مصیبت در امان می مانند و از غضب خدا نجات می یابند.بروید از کسانی که دنیا را دیده اند، بپرسید و گزارش سفر آن ها را مطالعه کنید.$Aمی گوئید: «خانۀ بزرگان و امیران چه شد و آنهائی که کار شان همیشه شرارت بود، کجا هستند؟»dAمن می دانم که شما چه فکر می کنید و چه نقشه ای دارید. =^~z}}}||^|{zz>==K<U&چه کسی کانالها را برای سیل کنده و مسیر برق را ساخته است؟u=c&آیا می دانی که روشنی از کجا می تابد و باد شرقی از کجا می وزد؟l<Q&من آن ها را برای روز مصیبت و جنگ و محاربه انبار کرده ام.;&آیا در مخزنهای برف داخل شده ای و می دانی که ژاله در کجا ذخیره می شود؟ :&تو باید بدانی، زیرا سن تو بسیار زیاد است و در وقت پیدایش دنیا وجود داشتی.9&آیا می توانی حدود آن ها را بیابی و راهی را که به منشأ آن ها می رود، پیدا کنی؟t8a&آیا می دانی که سرچشمۀ نور در کجا است و تاریکی از کجا می آید؟y7k&آیا می دانی که زمین چقدر وسعت دارد؟ اگر می دانی به من جواب بده.c6?&آیا دروازه های دنیای تاریک مردگان را کشف کرده ای؟u5c&آیا چشمه های بحر را دیده ای یا به اعماق ابحار قدم گذاشته ای؟y4k&و روشنی روز نمایان شده، دست شریران را از بدکاری کوتاه می سازد.|3q&شفق، رنگ زمین را لاله گون می سازد و بسان لباس رنگ شده در می آورد.2w& و کرانه های زمین را فرا گیرد تا روشنی صبح شریران را از بین بردارد.$1A& آیا در سراسر عمرت به صبح فرمان داده ای که بدمد؟ آیا به شفق گفته ای که در موضعش پدید آید0& به بحر گفتم: «از اینجا پیشتر نروی و موجهای سرکش ات از این نقطه تجاوز نکنند.»c/?& سرحدات آن را تعیین نمودم و با سواحل احاطه اش کردم..& این من بودم که روی بحر را با ابر پوشاندم و با تاریکی غلیظ قنداقش کردم.z-m&وقتیکه آب بحر از دل زمین فوران کرد چه کسی دروازه های آن را بست؟U,#&در هنگام وقوع این چیزها ستارگان صبحگاهی سرود خوشی را با هم زمزمه کردند و فرشتگان آسمان فریاد شادمانی را سردادند.u+c&ستونهای آن بر چه چیزی قرار دارند و چه کسی تهداب آن را گذاشت؟$*A&آیا می دانی که چه کسی حد و وسعت آن را تعیین نمود؟ چه کسی و به چه ترتیب آن را اندازه کرد؟~)u&وقتی که اساس زمین را بنا نهادم تو کجا بودی؟ اگر می دانی به من بگو.`(9&حالا مثل یک مرد آماده شو و به سوالات من جواب بده.{'o&«این کیست که با سخنان پوچ و بی معنی خود از حکمت من انکار می کند؟\& 3&آنگاه خداوند از میان گِردباد به ایوب جواب داد:"%=%بنابران، همۀ انسانها از او می ترسند و او به کسانی که ادعای حکمت می کنند، توجه ندارد.»9$k%خدای قادر مطلق آنقدر با عظمت است که ما حتی تصور کرده نمی توانیم. او در قدرت و عدالت بزرگ است و نسبت به همه از روی انصاف رفتار می کند و بر کسی ظلم روا نمی دارد.بنابران، همۀ انسانها از او می ترسند و او به کسانی که ادعای حکمت می کنند، توجه ندارد.»'#G%به همان قسم نیز نمی توانیم به جلال با هیبت خدا که با شکوه تمام بر ما می درخشد، خیره شویم.'"G%همانطوریکه نمی توانیم در وقتی که آسمان صاف و بی ابر باشد به نور درخشان آفتاب نگاه کنیم،|!q%من جرأت آن را ندارم که با خدا حرف بزنم، زیرا می ترسم که کشته شوم.- S%به ما یاد بده که به او چه بگوئیم، زیرا فکر ما نارسا است و نمی دانیم که چگونه با او صحبت کنیم. %آیا تو می توانی مثل او، شکل آسمان را که همچون آئینه سخت است، تغییر بدهی؟  %وقتی زمین در اثر باد جنوب داغ می شود و لباسهایت از گرمی به تنت می چسپند،Y+%آیا می دانی که چطور ابر ها در هوا معلق می مانند؟ اینها همه کارهای شگفت آور خدائی می باشند که در دانش و حکمت کامل است.,Q%آیا می دانی که خدا چگونه ارادۀ خود را عملی می سازد و برق را چسان در بین ابر ها تولید می کند؟mS%ای ایوب، بشنو و لحظه ای در بارۀ کارهای عجیب خدا تأمل کن.%% او باران را برای مجازات مردم یا بعنوان رحمت برای انسان و آبیاری زمین می فرستد.-% به فرمان او به همه جا حرکت می کنند و آنچه را که خدا اراده می فرماید، بجا می آورند.  % ابر ها را از رطوبت پُر می کند و برق خود را بوسیلۀ آن ها به هر سو می فرستد.c?% خدا بر آب بحرهای وسیع می دمد و آن را منجمد می سازد.P% طوفان از جنوب می آید و بادِ سرد از شمال.q[%حیوانات وحشی به بیشۀ خود می شتابند و در آنجا پناه می برند.^5%مردم دست از کار می کشند و متوجه قدرت او می شوند.%به برف امر می کند که بر زمین ببارد و وقتیکه بارش باران بر زمین شروع می شود،%به فرمان خدا کارهای عجیبی رخ می دهند که عقل ما از درک آن ها عاجز است./W%بعد غرش صدای او همچون آواز با هیبت رعد به گوش می رسد و با صدای او تیرهای برق پیهم رها می شوند.zm%او برق را به سراسر آسمان می فرستد و هر گوشۀ زمین را روشن می کند. %غرش صدای خدا را بشنوید و به زمزمه ای که از دهان او خارج می شود، گوش بدهید.] 5%طوفان دل مرا به لرزه می آورد و بشدت تکان می دهد.  $ رعد فرارسیدن طوفان را اعلام می کند و حیوانات هم از آمدن آن آگاه می شوند.X )$برق را با دستهای خود می گیرد و به هدف می زند.رعد فرارسیدن طوفان را اعلام می کند و حیوانات هم از آمدن آن آگاه می شوند.g G$خدا رزق مردم را مهیا کرده به فراوانی به آن ها می دهد. 5$می بینید که چگونه آسمان را با برق روشن می سازد، اما اعماق بحر همچنان تاریک می ماند.3 _$کسی نمی داند که ابر ها چگونه پهن می شوند و غرش رعد چطور از آسمان که خلوتگاه خدا است، بر می خیزد.eC$بعد ابر ها باران را به فراوانی برای انسان می ریزند.w$او آب را بصورت بخار به هوا می فرستد و از آن قطرات باران را می سازد.!$ما عظمت خدا را به کلی درک کرده نمی توانیم و آغاز موجودیت او به کسی معلوم نیست.R$دست قدرت او را می توان از دور مشاهده کرد.5$مردم همیشه کارهای خدا را تمجید کرده اند و تو هم باید او را بخاطر کارهایش ستایش کنی.$کسی به او گفته نمی تواند که چه کند و یا او را متهم به بی عدالتی نماید.c?$بدان که خدا، قادر متعال و معلمی است که همتا ندارد.$به راه گناه مرو، زیرا بخاطر گناه بود که تو به این مصیبت ها گرفتار شدی.q[$در آرزوی فرا رسیدن شب مباش، چرا که شب وقت هلاکت ملتها است. $ناله و فریاد تو سودی ندارد و با قدرت خود نمی توانی از مصیبت رهائی یابی.r~]$پس احتیاط کن که مبادا با رشوت و ثروت از راه راست منحرف شوی.Z}-$اما حالا تو بخاطر شرارتت سزاوار مجازات هستی.?|w$خدا ترا از رنج و مصیبت رهانید و در جائی آورد که خوشبخت و آرام باشی و سُفرۀ ترا با نعمت های خود پُر کرد.C{$اما خدا رنجدیدگان را از سختی و زحمت نجات می دهد و در حقیقت وقتی که رنج می بینند گوشهای شان را باز می کند.jzM$ در جوانی می میرند و عمر شان با ننگ و رسوائی ختم می شود.,yQ$ آنهائی که خدا را نمی شناسند، همیشه خشمگین هستند و حتی در وقت هلاکت هم از خدا کمک نمی طلبند.~xu$ اما اگر نافرمانی کنند با شمشیر کشته می شوند و در نادانی می میرند.Lw$ هرگاه آن ها از امر او اطاعت کنند و بندگی او را نمایند، در آنصورت در تمام عمر خود سعادتمند و خوشحال خواهد بود. v$ گوشهای شان را باز می کند تا هدایات او را بشنوند و از کارهای خطا دست بکشند.|uq$خدا خطا و گناه شان را که از روی غرور کرده اند، به رخ آن ها می کشد.Mt$اما اگر به مصیبتی گرفتار و اسیر شوند،s1$به مردمان نیک توجه دارد و آن ها را به تخت پادشاهی می نشاند و تا ابد سرفراز می سازد.mrS$اشخاص شریر را زنده نمی گذارد و به داد مردم مظلوم می رسد.dqA$خدا واقعاً قادر است و کسی را ذلیل و خوار نمی شمارد. p$من که در برابر تو ایستاده ام، دروغ نمی گویم و همه سخنان من عین حقیقت است. o9$معلومات من وسیع است و به این وسیله می خواهم به تو ثابت کنم که خدا، خالق من، عادل است.dn C$لحظه ای حوصله کن و آنچه را در مورد خدا می گویم بشنو.vme#این حرفها همه پوچ و بی معنی اند و تو از روی نادانی حرف می زنی.rl]#تو فکر می کنی که خدا بدکاران را جزا نمی دهد و به گناه شان توجه نمی کند.این حرفها همه پوچ و بی معنی اند و تو از روی نادانی حرف می زنی.k#تو می گوئی که خدا را دیده نمی توانی، اما صبر کن، او به دعوای تو رسیدگی می کند.-jS# فریاد شان سودی ندارد، چرا که خدای قادر مطلق نه فریاد آن ها را می شنود و نه به آن توجه می کند.i1# آن ها فریاد می زنند، اما خدا فریاد شان را نمی شنود، زیرا اشخاص مغرور و شریر هستند.h# و آن ها را داناتر از حیوانات و پرندگان هوا ساخته است، رجوع نمی کنند.5gc# اما آن ها برای کمک به سوی خدائی که خالق شان است و در تیره ترین روزهای زندگی به آن ها امید می بخشد&fE# وقتی مردم ظلم می بینند، فریاد بر می آورند و می نالند و می خواهند که کسی به آن ها کمک کند.Me#بدی و خوبی تو در انسانها تأثیر می کند.dw#یا اگر پاک باشی چه فایده ای به او می رسانی و چه چیزی به او می بخشی؟3c_#اگر گناه کنی، گناه تو چه صدمه ای به خدا می رساند؟ اگر خطاهای تو زیاد شوند، بر او چه تأثیر دارد؟bb=#به آسمان نگاه کن و ببین که ابر ها چقدر بلند هستند.gaG#من به تو و به دوستانت که همراه تو هستند، جواب می دهم.`##یا به خدا می گوئی: «اگر گناه کنم بر تو چه تأثیر دارد و چه فایده اگر گناه نکنم؟»z_m#«ایوب، آیا جایز است که ادعا می کنی: «من در نظر خدا بی عیب هستم.»<^ u#الیهو به ادامۀ سخنان خود گفت:]"%تو با نافرمانی خود بر گناهانت می افزائی و در حضور همگی به خدا اهانت می کنی.»b\="$تو مثل اشخاص شریر حرف می زنی و باید جزا ببینی.تو با نافرمانی خود بر گناهانت می افزائی و در حضور همگی به خدا اهانت می کنی.»U[#"#که سخنان تو همه احمقانه اند و معنی ندارند.qZ[""کسیکه عاقل است و شعور دارد و حرف مرا می شنود، تصدیق می کند Y"!تو با کارهای خدا مخالفت می کنی و بازهم انتظار داری که او آنچه را که می خواهی برایت انجام بدهد. حالا خودت تصمیم بگیر نه من، و بگو که چه فکر می کنی. X9" از خدا بخواه که گناهانت را به تو نشان بدهد و باید از کارهای بدی که کرده ای، دست بکشی.W5"ایوب، تو باید به گناهان خود در حضور خدا اعتراف نمائی و وعده بدهی که دیگر گناه نکنی. V "خدا اجازه نمی دهد که بدکاران بر مردم حکمرانی کنند و بر آن ها ظلم نمایند.5Uc"اگر خدا نخواهد به کمک آن ها برسد، چه کسی می تواند از او ایراد بگیرد؟ اما او این کار را نمی کند، زیرا در آن صورت انسانها همگی ـ خواه یک فرد باشد یا یک ملت ـ عاجز می مانند. T "آن ها چنان ظلمی در حق مردم مسکین و فقیر نمودند که خدا فریاد شان را شنید.S{"زیرا که آن ها از راه خدا منحرف شده اند و از احکام او پیروی نمی کنند.tRa"آن ها را در حضور همۀ مردم بخاطر کارهای بد شان مجازات می کند.Q}"زیرا او از تمام اعمال شان آگاه است و شبانگاه آن ها را سرنگون می کند. P"او زورمندان را بدون تحقیق از بین می برد و دیگران را جانشین آن ها می سازد.kOO"خدا لزومی ندارد که برای داوری انسان وقتی را تعیین کند.|Nq"هیچ ظلمت و تاریکی نمی تواند اشخاص بدکار را از نظر خدا پنهان کند.M"چشمان تیزبین او همه کارهای بشر را می بیند و هر قدم او را زیر نظر دارد.lLQ"انسان ناگهان نیمۀ شب می میرد و خدا در یک لحظه جان انسان را می گیرد و با یک اشاره قدرتمندترین انسانها را به دیار نیستی می فرستد.OK"او از فرمانروایان طرفداری نمی کند و ثروتمندان را بر فقرا ترجیح نمی دهد، زیرا همگی را دست قدرت او خلق کرده است.Jy"خدا پادشاهان و حاکمان را که اگر بدکار و شریر باشند، محکوم می سازد.,IQ"آیا کسی که از عدالت نفرت دارد، حکمرانی کرده می تواند؟ آیا می خواهی خدای عادل را محکوم کنی؟RH"اگر شعور دارید گوش کنید که من چه می گویم.[G/"همۀ انسانها هلاک می شوند و به خاک بر می گردند.oFW"اگر خدا اراده کند و روح و نَفَس خود را از انسان پس بگیرد،~Eu" اختیار تمام دنیا در دست او است و با قدرت خود جهان را اداره می کند.fDE" خدای قادر مطلق بدی را نمی پسندد و بی عدالتی نمی کند.%CC" او هر کسی را مطابق اعمالش مکافات می دهد و هر انسان را طوریکه سزاوار است، مجازات می کند.+BO" ای کسانی که دارای عقل و شعور هستید سخنان مرا بشنوید. خدای قادر مطلق هرگز ظلم و بدی نمی کند.nAU" او می گوید: «چه فایده که انسان رضامندی خدا را حاصل کند؟»e@C"او همنشین مردم شریر است و با اشخاص بد سر و کار دارد.j?M"آیا کسی را دیده اید که مثل ایوب سخنان تمسخرآمیز بزند؟g>G"باوجودیکه تقصیری ندارم، اما خدا مرا دروغگو می شمارد. گرچه خطائی از من سر نزده است، ولی زخمهای علاج ناپذیر در بدن خود دارم.»s=_"ایوب گفت: «من بیگناه هستم و خدا مرا از حق من محروم کرده است. <"پس ما باید آنچه را که درست است انتخاب کنیم و چیزهای خوب را اختیار نمائیم.;"همانطوریکه مزۀ غذا با زبان احساس می شود، گوش هم سخنان را تشخیص می دهد.p:Y"«ای مردان دانا، به سخنان من گوش بدهید و ای عاقلان بشنوید!F9 "الیهو به سخنان خود ادامه داده گفت:q8[!!در غیر آن خاموش باش و به من گوش بده تا به تو حکمت بیاموزم.»7)! اما اگر چیزی برای گفتن داری، بگو. من می خواهم بشنوم و مایلم که اگر گفتارت درست باشد تصدیق کنم.در غیر آن خاموش باش و به من گوش بده تا به تو حکمت بیاموزم.»r6]!ایوب، سخنان مرا بشنو و خاموش باش و به آنچه می گویم توجه کن.q5[!تا جان او را از هلاکت برهاند و از نور حیات برخوردارش سازد.d4A!خدا به مراتب این کارها را برای انسان انجام می دهد،m3S!اما خدا گناهان مرا بخشید و مرا از مرگ و هلاکت نجات داد.»2!بعد او سرود می خواند و به مردم می گوید: «من گناه کردم و از راه راست منحرف شدم،1!و هر وقتیکه بحضور خدا دعا کند، خدا دعایش را می پذیرد و او با سُرُور و خوشی به پیشگاه او حضور می یابد و خدا سعادت گذشته اش را به او اعاده می کند.0%!آنوقت گوشت بدنش مثل گوشت بدن یک طفل تازه و شاداب شده دوباره جوان و قوی می گردد.>/u!آنگاه خدا بر او رحم کرده می فرماید: «آزادش کنید و نگذارید که هلاک شود، زیرا کفاره ای برایش یافته ام.» .9!اما اگر یکی از هزاران فرشتۀ خدا حاضر باشد و از او شفاعت نموده و بگوید که بیگناه است،g-G!پایش به لب گور می رسد و به دنیای مردگان نزدیک می شود.,1!گوشت بدنش ضایع می گردد و آنقدر لاغر می شود که از او فقط پوست و استخوان بجا می ماند. +!در اثر مرض، انسان اشتهای خود را از دست می دهد و از هر گونه غذا بدش می آید.T*!!خدا انسان را با درد و بیماری سرزنش می کند.D)!تا از آتش دوزخ و هلاکت نجات یابد.:(o!که گناه نکند و مغرور نباشد،v'e!گوشهای او را باز می کند. او را می ترساند و به او هوشدار می دهد&w!در شب وقتی انسان در خواب عمیق فرو می رود، در رؤیا با او حرف می زند.%!خدا به راههای مختلف با انسان تکلم می کند، اما کسی به کلام او توجه نمی نماید.$3! چرا از خدا شکایت می کنی و می گوئی که او کارهای را که می کند به انسان آشکار نمی سازد.#+! اما ایوب، من ترا قانع می سازم که تو اشتباه می کنی. خدا بزرگتر از همه انسانها است.g"G! پاهایم را به زنجیر می بندد و در هر قدم مراقب من است.»y!k! خدا بهانه می جوید تا گناهی در من بیابد و مرا دشمن خود می شمارد.g G! «من پاک هستم و خطائی نکرده ام. بی عیبم و گناهی ندارم.,S!من شنیدم که تو گفتی:{o!پس تو نباید از من ترس و وحشت داشته باشی و من بر تو فشار نمی آورم.yk!من و تو در نظر خدا فرقی نداریم. او هردوی ما را از گِل سرشته است.a;!اگر توانستی جواب مرا بده و دلایل خود را ارائه کن.|q!زیرا روح خدا مرا سرشته و نَفَس قادر متعال به من حیات بخشیده است.s_!کلام من از صمیم دل و صادقانه است و هر کلمۀ آن حقیقت محض است.V%!و می خواهم آنچه را ضرور است بر زبان بیاورم.C !حالا ای ایوب به سخنان من گوش بده.s_ زیرا اگر تملق و چاپلوسی کنم، خالقم به حیات من خاتمه می دهد.U# من از کسی طرفداری نمی کنم و از روی چاپلوسی حرف نمی زنم،زیرا اگر تملق و چاپلوسی کنم، خالقم به حیات من خاتمه می دهد.fE تا حرف نزنم آرام نمی گیرم، پس باید لب به سخن بگشایم.Y+ دل من مثل مَشک شراب پُر و نزدیک به کفیدن است.r] زیرا حرفهای زیادی برای گفتن دارم و دیگر نمی توانم صبر کنم.fE من می خواهم حرف خود را بزنم و عقیدۀ خود را بیان کنم، و بخاطری که شما سکوت کرده اید، من نمی توانم خاموش بنشینم و چیزی نگویم.dA شما دیگر جرأت ندارید که جوابی بدهید یا حرفی بزنید.#? ایوب با شما صحبت می کرد نه با من. اگر مخاطب او من می بودم، طور دیگری به او جواب می دادم.S بدانید که حکمت انسان نمی تواند کسی را ملزم یا تبرئه کند؛ تنها خدا می تواند که گناهکار را بخاطر گناهش مقصر بداند.  من صبر کردم و بدقت به سخنان و دلایل شما گوش دادم، اما هیچ کدام شما نتوانستید جواب قانع کننده ای به ایوب بدهید و ثابت کنید که او گناهکار است.p Y پس حالا به من گوش بدهید تا نظریۀ خود را برای شما بیان کنم.I  و داشتن حکمت مربوط به سن و سال نیست. # لیکن در واقع روحی که در انسان است و نَفَس خدای قادر مطلق به انسان حکمت می بخشد+ O به خود گفتم که چون اینها بزرگترند و تجربه و دانش آن ها بیشتر است، باید آموزگار حکمت باشند.{o پس الیهو، پسر بَرَکئیلِ بوزی، رشتۀ سخن را به دست گرفته گفت: «چون من در سن و سال جوانتر از شما هستم، بنابران، ترسیدم که اظهار عقیده کنم.V% ولی وقتی دید که آن ها خاموش ماندند، قهر شد. الیهو صبر کرد و به ایوب جوابی نداد، چونکه دیگران از او بزرگتر بودند.Y+ او همچنین بر آن سه دوست ایوب خشمگین بود، زیرا آن ها جواب درستی نیافتند که ایوب را قانع ساخته متوجه سهو و خطایش کنند.  آنگاه شخصی به نام الیهو، پسر بَرَکئیلِ بوزی، از قبیلۀ رام، که در آنجا حاضر بود قهر شد، زیرا که ایوب خود را بیگناه می دانست و خدا را ملامت می کرد.! = آن سه دوست ایوب دیگر جوابی نداشتند که به او بدهند، زیرا خودش می دانست که گناهی ندارد.(در آن زمین بعوض گندم خار و بجای جَو علف هرزه بروید.» پایان کلام ایوب.kO'و از محصول آن بدون قیمت خورده و باعث قتل مالک آن شده باشم،در آن زمین بعوض گندم خار و بجای جَو علف هرزه بروید.» پایان کلام ایوب.w&اگر زمینی را که در آن کشت می کنم، از مالک اصلی اش بزور گرفته باشم،5%او را از همه کارهائی که کرده ام، آگاه می کنم و با سرفرازی در پیشگاه او حضور می یابم.[~/$من آن را بدوش خود می گیرم و تاج سر خود می سازم.9}k#آیا کسی هست که به سخنان من گوش بدهد؟ من قسم می خورم که حقیقت را می گویم. بگذارید که خدای قادر مطلق جواب مرا بگوید و اتهاماتی را که دشمنانم علیه من وارد کرده اند نشان بدهد.j|M"و از ترس سرزنشِ مردم خاموش در خانه مانده و بیرون نروم.t{a!هیچگاهی مانند دیگران نکوشیده ام که گناهان خود را پنهان کنم?zw هیچ بیگانه ای را نگذاشته ام که شب در سر سرک بخوابد و دروازۀ خانۀ من همیشه به روی مسافران باز بوده است.eyCآنهائی که برای من کار می کنند هرگز گرسنه نبوده اند.rx]زبان خود را از گناه بازداشته و برای آن ها دعای بد نکرده ام.!w;هرگز از مصیبت دشمنان خوشی نکرده ام و از بلائی که بر سر شان آمده است، خوشحال نبوده ام.Qvزیرا این کار هم یک عمل زشت است و اگر آن کار را می کردم، مستوجب مجازات می بودم، چون از خدای قادر مطلق منکر می شدم.Muآن ها را نپرستیده و از دور نبوسیده ام.Ut#به آفتاب تابان و مهتاب درخشان دل نبسته ام.Osو مال ثروت زیاد مایۀ خوشی من نبوده است.Nrبه طلا و نقره اعتماد و اتکاء نداشته امq3چون من از مجازات و عظمت خدا می ترسیدم، هرگز جرأت نمی کردم که به چنین کاری دست بزنم.Mpبازوی من از شانه قطع شود و دستم بشکند.oاگر بخاطر اینکه در محکمه طرفدار دارم، حق یتیمی را پایمال کرده باشم،`n9از پشم گوسفندانم لباس مهیا می کردم و به او می دادم تا از سردی هوا در امان بوده از صمیم دل برای من دعا کند و من برکت ببینم.m5اگر می دیدم که کسی لباس ندارد و از سرما در خطر است و یا شخص مسکینی برهنه بسر می برد، p~~n}}p}||{{zzyyy xowwLvv)uttt%srrqqpoo_nmmIll{kk\jj~iiXhheeAdcc>)=<<[;::?98Q7A66R55>44 22100%//).-,l, +**a))n(''&&;$k##L"}"!!- ,(MOpk("j^4 $  a UU=(  برخیز ای خداوند، قوم ها را داوری کن تا انسان فانی پیروز نگردد.ای خداوند، ترس خود را بر ایشان چیره گردان تا امت ها بدانند که انسانهای فانی هستند. زیرا مسکین همیشه فراموش نشده و امید بیچارگان تا به ابد ضایع نمی گردد. اشخاص شریر و همه اقوامی که خدا را فراموش می کنند، در راه هلاکت روانند.E خداوند با قضاوت عادلانۀ خود، خود را به جهان شناسانیده است. شخص شریر از کار دست خود در دام گرفتار می گردد.L امت ها در چاهی که برای دیگران کنده بودند، افتادند و در دامی که برای دیگران نشانده بودند خود شان گرفتار شدند.|q تا من تو را ستایش کنم و در حضور دختر سهیون در نجات تو خوشی نمایم.=s ای خداوند، بر من رحم کن و به ظلمی که از دشمنان می بینم، توجه فرما. ای که رهانندۀ من از چنگال مرگ هستی.+O زیرا او که انتقام گیرندۀ خون است، ایشان را به یاد آورده و فریاد مسکینان را فراموش نمی کند.=s سرود ستایش خداوند را که بر تخت خود در سهیون نشسته است بسرائید. کارهای او را به همه امت ها اعلام کنید.K آنانی که نام تو را می شناسند، به تو توکل می کنند، زیرا تو ای خداوند، کسانی را که جویای تو هستند ترک نکرده ای. w خداوند قلعۀ بلند برای مظلومان است و پناهگاه امن در هنگام سختی ها.  او جهان را با عدالت حکمرانی نموده و امت ها را با انصاف داوری می نماید.~ u اما خداوند پادشاه ابدی است. او مسند داوری خود را برقرار کرده است. 9 دشمنان نابود شدند و شهرهای شان خرابه های ابدی گردید که حتی یادی از آن ها باقی نماند.  امت ها را سرزنش نمودی، شریران را هلاک ساخته و نام شان را برای ابد محو کردی.}s زیرا مرا با انصاف داوری کردی و چون داور عادل بر تخت خود نشسته ای. وقتی دشمنانم عقب نشینی کنند، به زمین افتاده و از حضور تو هلاک می شوند.nU در تو خوشی و شادمانی نموده و نام تو را ای متعال می ستایم. 1 خداوندا، با تمامی دل تو را ستایش نموده و جمیع کارهای شگفت انگیز تو را بیان می کنم.nU ای خداوند، خدای ما! چه پُر شکوه است نام تو در تمامی زمین!a;مرغان هوا و ماهیان دریا را و همه جانورانی که در آب زندگی می کنند.ای خداوند، خدای ما! چه پُر شکوه است نام تو در تمامی زمین!J گوسفندان و گاوان و حیوانات وحشی را،او را بر کارهای دست خود منصوب کرده و همه چیز را زیر پای وی قرار دادی.او را اندکی پائینتر از خود ساختی و تاج عزت و افتخار را بر سرش گذاشتی.yپس انسان چیست که او را به یاد آوری و بنی آدم که از او دلجویی نمایی؟~+وقتی به آسمان تو می نگرم که صنعت انگشتهای توست و به ماه و ستارگانی که آفریده ای،U}#حمد و ستایش را از زبان کودکان و اطفال شیرخوار به سبب دشمنان برقرار نمودی تا دشمن و انتقام گیرنده را خاموش گردانی. | ;ای خداوند، خدای ما! چه پُر شکوه است نام تو در تمامی زمین و جلال تو مافوق آسمان ها است.{-من از خداوند بخاطر عدالت او شکرگزارم و سرود ستایش را بنام خداوند متعال می خوانم.z}ظلم او بر سر خود او برگشته و ستم او بر فرق خودش فرود می آید.من از خداوند بخاطر عدالت او شکرگزارم و سرود ستایش را بنام خداوند متعال می خوانم.*yMاو حفره ای کنده و آنرا عمیق می سازد، اما چاهی را که برای دیگران می کند، خودش در آن می افتد.xزیرا شخص بدکار منشأ شرارت بوده، از ظلم حامله می گردد و دروغ را تولید می کند.aw; سلاح کشندۀ او مهیا و تیرهای آتشین او در کمان است.v3 اگر کسی از گناه خود توبه نکند، خداوند شمشیر خود را تیز و کمان خود را آماده می سازد.xui خداوند داور عادل است و خشم او بر شریران هر روزه آشکار می گردد.at; سپر من خدا می باشد که راستدلان را نجات دهنده است.)sK بدی شریران را از بین برده و عادل را پایدار گردان، زیرا خدای عادل آزماینده دل و قلبها است.9rkخداوندا، تو داور همۀ قوم ها هستی. ای خداوند، مرا مطابق عدالتم و نظر به کمالی که در من است داوری کن.qهمۀ قوم ها به حضورت جمع شوند و تو از بارگاه ملکوتی ات بر آن ها حکمرانی فرما.Cpای خداوند در غضب خود برخیز، به سبب خشم دشمنانم بلند شده و برای من بیدار شو! ای که عدالت را امر فرموده ای.Wo'آنگاه بگذار دشمن جان مرا تعقیب نموده، به دام بیندازد و زندگی ام را بر زمین پایمال کند و عزتم را با خاک یکسان نماید. nیا خوبی را با بدی تلافی نموده و یا بی سبب مال دشمنانم را تاراج کرده باشم،m}ای خداوند، خدای من! اگر این را کرده باشم که در دست من ظلمی پیدا شده،l}مبادا جان مرا مثل شیری دریده، پاره پاره کنند و نجات دهنده ای نباشد.k -ای خداوند، خدای من! به تو پناه می آورم. مرا از همۀ تعقیب کنندگانم نجات و رهایی ده.j همۀ دشمنانم بشدت شرمنده گردیده و با خجالت و سرافگندگی رانده می شوند.yik خداوند ناله و زاری مرا شنیده است. خداوند دعای مرا اجابت می نماید.همۀ دشمنانم بشدت شرمنده گردیده و با خجالت و سرافگندگی رانده می شوند.{hoای بدکاران از من دور شوید، زیرا خداوند آواز گریۀ مرا شنیده است.pgYچشمانم از شدت غم کم نور و از دست آزار دشمنان ضعیف شده اند. f از نالۀ خویش خسته شده ام. تمامی شب تخت خوابم غرق و بسترم به اشکها تر است.xeiزیرا که در موت ذکر تو نمی باشد! در قبر کیست که تو را ستایش کند؟qd[ای خداوند، بیا و مرا برهان، به خاطر رحمت خود مرا نجات بده.^c5روح من پریشان است. تا به کی ای خداوند، تا به کی؟Kbای خداوند، بر من رحم کن زیرا که پژمرده شده ام. خداوندا، مرا شفا ده زیرا که استخوانهایم را درد فرا گرفته است،ta cای خداوند، در غضب خود مرا سرزنش مکن و در خشم خود مرا جزا نده.$`A زیرا تو ای خداوند راستکاران را برکت می دهی و به رضامندی مانند سپر از آن ها دفاع می کنی.L_ لیکن همه کسانی که به تو پناه می آورند شاد و مسرور بوده، تو را تا به ابد ستایش می کنند، زیرا تو پناهگاه آن ها هستی و آنهائی که اسم تو را دوست دارند در تو خوشی می نمایند.زیرا تو ای خداوند راستکاران را برکت می دهی و به رضامندی مانند سپر از آن ها دفاع می کنی.g^G ای خدا، آن ها را گناهکار شمرده در دام خود شان گرفتار کن. بخاطر خطایای زیاد شان، آن ها را دور انداز زیرا بر ضد تو برخاسته اند.S] زیرا در زبان ایشان راستی نیست و دل شان از شرارت پُر است. گلوی ایشان قبر گشاده و زبانهای شان پُر از ریا و فریب است.&\Eای خداوند، به سبب دشمنانم مرا به عدالت خود هدایت نما و راه خود را پیش روی من راست گردان.C[اما من بخاطر رحمت عظیم تو، به خانۀ تو داخل می شوم و تو را در عبادتگاه مقدست با ترس و احترام عبادت می کنم.{Zoدروغگویان را نابود می سازی و از مردم قاتل و فریبکار بیزار هستی.rY]متکبران در پیشگاه تو نمی ایستند و از همۀ شریران نفرت داری.iXKتو ای خدا، از گناه بیزار هستی و شرارت را تحمل نمی کنی.0WYای خداوند، سحرگاهان آواز مرا می شنوی؛ هر صبح به دربار تو دعا می کنم و مشتاقانه انتظار می کشم.Vای پادشاه و خدای من، به فریاد من گوش بده. زیرا به دربار تو دعا می کنم.`U ;ای خداوند، سخنان مرا بشنو و به تفکر من توجه فرما!'TGبه سلامتی در بستر خود می روم و می خوابم، زیرا فقط تو ای خداوند، مرا در امنیت نگه می داری.eSCشادمانی ای که در قلب من به وجود آورده ای، بیشتر از خوشی ای است که به هنگام برداشت محصول فراوان پدید می آید.به سلامتی در بستر خود می روم و می خوابم، زیرا فقط تو ای خداوند، مرا در امنیت نگه می داری.%RCبسیاری می گویند: «کیست که به ما احسان نماید؟» ای خداوند، نور چهرۀ خویش را بر ما بتابان!mQSقربانی های عدالت را تقدیم کنید و بر خداوند توکل نمائید.P خشم، سبب گناه شما نشود. در دلها بر بسترهای خود تفکر کنید و خاموش باشید.OOاما این را بدانید که خداوند اشخاص صالح را برای خود انتخاب کرده است. وقتی بحضور او دعا می کنم، دعای مرا می شنود.WN'ای بنی آدم تا به کی جلال مرا بی حرمت خواهید کرد؟ تا به کی چیزهای باطل را دوست داشته و آنچه را که دروغ است می پذیرید؟2M _ای خدای عدالت من، دعای مرا مستجاب فرما! در تنگی مرا وسعت بخشیدی. بر من رحمت نما و دعای مرا بشنو.lLQنجات از جانب خداوند است؛ برکت تو بر قوم برگزیده ات باد! Kای خداوند، برخیز، ای خدا مرا نجات بده. بر رخسار همۀ دشمنانم زده و دندانهای شریران را بشکن.نجات از جانب خداوند است؛ برکت تو بر قوم برگزیده ات باد!xJiاز دهها هزار دشمنی که مرا از هر طرف احاطه کرده اند ترسی ندارم.6Ieاما من در بستر خود آرامیده به خواب می روم و دوباره بیدار می شوم، زیرا خداوند از من مراقبت می کند. Hبه آواز خود نزد خداوند فریاد می کنم و او مرا از کوه مقدس خود اجابت می کند.Gyاما تو ای خداوند، گرداگرد من سپر هستی، جلال من و باعث سرافرازی من.kFOبسیاری دربارۀ من می گویند: «خدا برای او رهاننده نیست.»~E wای خداوند، دشمنانم چقدر زیاد شده اند! بسیاری بر ضد من بر می خیزند. D پسر را ببوسید مبادا غضبناک شود و شما در راههای خود هلاک شوید. زیرا غضب او ممکن است هر لحظه افروخته شود. خوشا به حال همۀ کسانی که بر او توکل دارند!sC_ با ترس و احترام خداوند را عبادت کنید و با لرز خوشی نمائید.پسر را ببوسید مبادا غضبناک شود و شما در راههای خود هلاک شوید. زیرا غضب او ممکن است هر لحظه افروخته شود. خوشا به حال همۀ کسانی که بر او توکل دارند!tBa پس ای پادشاهان توجه کنید و ای حکمرانان روی زمین آگاه باشید.A/ تو با عصای آهنین بر آن ها حکمرانی نموده و مثل کوزۀ کوزه گران آن ها را خواهی شکست.»,@Qاز من درخواست کن و من همۀ اقوام جهان را به تو می بخشم و اختیار تمام جهان را به دست تو می دهم.I? پادشاه می گوید: «من فرمان خداوند را اعلام می کنم، زیرا به من گفته است: تو پسر من هستی امروز من پدر تو شده ام.>y«من پادشاه برگزیدۀ خود را در کوه مقدس خود سهیون بر تخت نشانده ام.»)=Kآنگاه در خشم خود آن ها را سرزنش نموده و در غضب خویش آن ها را به وحشت می اندازد و می فرماید:<+خداوند که در آسمان بر تخت خود نشسته است، به آن ها می خندد و آن ها را مسخره می کند.-;Sآن ها می گویند: «بیائید زنجیر بندگی خداوند را بگسلانیم و از قید و بند او خود را آزاد سازیم.»:'پادشاهان روی زمین قیام می کنند و حاکمان بر ضد خداوند و مسیح او مشورت می نمایند.9 +چرا اقوام جهان شورش می کنند؟ چرا مردم افکار پوچ و باطل را در سر خود می پرورانند؟8 )زیرا خداوند طریق درستکاران را می داند، اما عاقبت گناهکاران هلاکت و نابودی است.J7 بنابران شریران در روز قیامت به سزای اعمال شان می رسند و گناهکاران در جمع درستکاران جا نخواهند داشت.زیرا خداوند طریق درستکاران را می داند، اما عاقبت گناهکاران هلاکت و نابودی است.6 شریران چنین نیستند، بلکه مانند کاه در اثر وزش باد به هر سو پراگنده می شوند.y5 mاو مثل درختی کاشته شده در کنار جویباری است که در هر موسم میوۀ خود را می دهد، برگهایش هرگز پژمرده نمی شوند و در همه کارهای خود موفق است.4 yبلکه میل و رغبت او در شریعت خداوند است و شب و روز در آن تفکر می کند.N3 خوشا به حال کسی که به مشورت مردمان شریر نمی رود، در راه گناهکاران نمی ایستد و با مسخره کنندگان همنشین نمی شود،u2c*و پس از یک عمر طولانی در سن پیری و سالخوردگی چشم از جهان بست.1!*بعد از آن ایوب یکصد و چهل سال دیگر زندگی کرد و فرزندان و نواسه های خود را تا نسل چهارم دیدو پس از یک عمر طولانی در سن پیری و سالخوردگی چشم از جهان بست.?0w*در تمام آن سرزمین هیچ زنی زیبائی دختران ایوب را نداشت و پدر شان به آن ها هم مانند برادران شان ارث داد./}* او همچنین هفت پسر و سه دختر بنامهای یمیمه، قصیعه و قَرَن هفوک داشت..w* خداوند در سالهای آخر عمر ایوب، بیشتر از اول به او برکت داد. او دارای چهارده هزار گوسفند، شش هزار شتر، هفت هزار جوره گاو و هزار خر ماده شد.2-]* بعد همه برادران، خواهران و آشنایانش بخاطر مصیبتی که بر سر او آمده بود، برای تسلی پیش او آمدند و در خانه اش جشن گرفتند. هر کدام آن ها پول و انگشتر طلا به او هدیه دادند.F,* پس از آنکه ایوب برای دوستان خود دعا کرد، خداوند دو چندِ همه چیزهائی که ایوب قبلاً داشت به او باز گردانید.+* پس اَلیفاز تَیمانی، بِلدَد شوحی و صوفر نعماتی رفتند و همانطوریکه خداوند فرموده بود، عمل کردند و خداوند دعای ایوب را در حق شان مستجاب نمود.I* *پس حالا هفت گوساله و هفت قوچ را گرفته پیش بنده ام، ایوب بروید و آن ها را جهت گناه خود بعنوان قربانی سوختنی تقدیم کنید. آنگاه بندۀ من، ایوب برای تان دعا می کند و من دعایش را می پذیرم و گناه شما را می بخشم، زیرا که دربارۀ من مانند ایوب سخنان بجا نگفتید.»&)E*بعد از آنکه خداوند سخنان خود را با ایوب تمام کرد، به اَلیفاز تَیمانی فرمود: «من بر تو و دو دوستت قهر هستم، زیرا شما مثل بنده ام، ایوب در بارۀ من حرف درست نزدید.(*بنابران، از خودم بدم می آید و در خاک و خاکستر می نشینم و توبه می کنم.» ' *قبلاً گوش من در بارۀ تو چیزهائی شنیده بود، اما حالا چشم من ترا می بیند، & *به من گفتی که سخنانت را گوش کنم و به سوال هائی که از من می کنی جواب بدهم.;%o*تو پرسیدی: «چرا با سخنان بی معنی خود حکمت مرا انکار می کنی؟» من براستی از روی نادانی حرف زدم و نمی دانستم که چه می گویم. در بارۀ چیزهائی سخن گفتم که بالا تر از فهم من بودند.$3*«من می دانم که تو قادر به هر کاری هستی و هیچ کسی نمی تواند ترا از اراده ات باز دارد.O# *آنگاه ایوب این چنین به خداوند جواب داد:k"O) او پادشاه حیوانات وحشی است و از همه جانوران برتر است.»9!k)در روی زمین هیچ حیوانی مانند او بی باک نیست.او پادشاه حیوانات وحشی است و از همه جانوران برتر است.»y k)خط درخشانی بدنبال خود بر جای می گذارد و بحر از کف، سفید می شود.)وقتیکه حرکت می کند بحر را مثل دیگ بجوش می آورد و مانند ظرف عطار بهم می زند.)پوست شکمش مثل تکه های تیکر تیز است و مانند پنجۀ خرمن کوب بر زمین شیار می زند.)گرز برای او مانند کاه است و به نیزه هائی که به سویش پرتاب می شوند، می خندد.)تیر نمی تواند او را بگریزاند سنگ فلاخن مثل پَرِ کاه در او اثر نمی کند.^5)آهن برایش مثل کاه است و برنج مانند چوبِ پوسیده.T!)شمشیر، نیزه، تیر یا گرز در او اثر نمی کند. )وقتی از جا بر می خیزد، نیرومندان به وحشت افتاده و از ترس بیهوش می شوند.G)دلش مانند سنگ زیرین آسیاب سخت است.U#)طبقات گوشت بدنش سخت و محکم بهم چسپیده اند.xi)نیروی او در گردنش جا دارد و هر که با او روبرو شود، وحشت می کند.mS)نَفَس او آتش می افروزد و از دهانش شعلۀ آتش زبانه می کشد. )از سوراخهای بینی اش مثل بخاری که از دیگ جوشان بر می خیزد، دود خارج می شود.[/)از دهانش شعله ها و جَرَقه های آتش بر می خیزند.F)وقتی عطسه می زند، بخار آن در پرتو نور آفتاب می درخشد و چشمانش به آفتابی می مانند که هنگام صبح طلوع می کند.w)و این پرده ها آنچنان نزدیک و محکم بهم بافته شده اند که هیچ چیزی قادر نیست آن ها را از هم جدا نماید و حتی هوا هم نمی تواند در آن ها نفوذ کند.U#)پشت او از پرده های زره مانند تشکیل شده است@y) کسی نمی تواند پوست او را بشگافد یا جرأت کند که به دندانهای ترسناک او نزدیک شود و یا دهان او را باز کند.c?) دربارۀ اعضا و نیرو و هیبت جسمانی او دیگر چه بگویم.n U) در تمام روی زمین کسی نیست که به او حمله کند و زنده بماند. ) اگر تحریک شود آنقدر خشمگین می گردد که کسی جرأت نمی کند در برابر او بایستد. ') هر کسی که بخواهد او را شکار کند از دیدنش وحشت می کند و جرأت خود را از دست می دهد. 5)اگر به او دست بزنی، چنان غوغائی را برپا می کند که تا یادت باشد دیگر این کار را نکنی. )آیا تیر در پوست او فرو می رود یا نیزۀ ماهیگیری سر او را سوراخ می کند؟|q)آیا ماهیگیران می توانند او را تکه تکه کنند و به تاجران بفروشند؟7)آیا می توانی با او مثل یک پرنده بازی کنی یا به گردنش تسمه انداخته به کنیزانت ببخشی؟Y+)آیا با تو عهد می کند که همیشه خدمتگارت باشد؟X))آیا پیش تو زاری می کند که به او آزار نرسانی؟  )آیا می توانی بینی او را با ریسمان ببندی و الاشه اش را با چنگک سوراخ کنی؟ })آیا می توانی تمساح را با چنگک شکار کنی یا زبانش را با ریسمان ببندی؟nU(هیچ کسی نمی تواند به بینی او حلقه بیندازد و گرفتارش کند.  (از طغیان دریا نمی ترسد و اگر دریای اُردن بر سرش بریزد، نمی تواند آرامش او را برهم بزند.هیچ کسی نمی تواند به بینی او حلقه بیندازد و گرفتارش کند.(سایۀ درختان او را می پوشاند و بیدهای کنار جویبار او را احاطه می کند.yk(در زیر درختان سایه دار و در نَیستان ها و جبه زارها دراز می کشد.~~u(کوهها برایش سبزه می رویاند و در صحرا با حیوانات وحشی بازی می کند.+}O(این حیوان یکی از عجیبترین مخلوقات من است. تنها من که آفرینندۀ او هستم می توانم مغلوبش کنم.~|u(استخوانهایش مثل لوله های برنجی و پاهایش مانند میله های آهنی اند.w{g(دُمش مانند درخت سرو راست است و رگ و پی رانش بهم بافته شده اند.Qz(کمر پُر قدرت و شکم و عضلات نیرومند دارد.y1(به کرگدن نگاه کن. همانطوریکه ترا آفریدم او را هم آفریده ام. او مثل گاو علف می خورد.yxk( آنوقت من تصدیق می کنم که تو با زور بازوی خود می توانی ظفر یابی.ewC( تا در زیر خاک بروند و در دنیای مُردگان زندانی شوند.:vm( به آن ها نظر کن و با یک نگاه آن ها را خوار و ذلیل ساز و بدکاران را در جائی که ایستاده اند، پایمال کن.Wu'( خشم و غضب خود را بر مردم مغرور و متکبر بریز.ty( اگر چنین است خود را با جلال و شکوه زینت بده و با عزت و شوکت ملبس شو.|sq(آیا تو مثل من قدرت داری؟ آیا صدای تو مانند آواز رعد آسای من است؟r1(آیا می خواهی مرا به بی عدالتی متهم سازی؟ تو مرا بی عدالت و خود را حق بجانب می دانی.bq=(«حالا مثل یک مرد آماده شو و به سوالات من جواب بده.fpE(آنگاه خداوند از میان گِردباد به ایوب چنین جواب داد:koO(زیرا من حرفهای خود را زده ام و بار دیگر تکرار نمی کنم.»Kn(ایوب به خداوند گفت: «من یک انسان حقیر و ناچیز هستم، چگونه می توانم به تو جواب بدهم. حالا دهان خود را می بندم،Um#(«ایوب، آیا هنوز هم می خواهی با خدای قادر مطلق مباحثه کنی؟ تو که از کارهای من ایراد می گیری، باید به من جواب بدهی.»Cl (خداوند به کلام خود افزوده فرمود:wkg'جائی که لاشه باشد، حاضر می شود و چوچه هایش خون آن را می مکند.»wjg'از آنجا شکار خود را زیر نظر می گیرد و چشمان تیزبینش از دور آن را می بیند.جائی که لاشه باشد، حاضر می شود و چوچه هایش خون آن را می مکند.»}is'ببین که چطور بالای صخره ها خانه می سازد و بر سنگهای تیز می نشیند.uhc'آیا عقاب به فرمان تو آشیانۀ خود را بر فراز قلۀ بلند می سازد؟g+'آیا به شاهین تو آموخته ای که چگونه پرواز کند و بالهای خود را به سوی جنوب بگشاید؟Mf'با هر صدای شیپور شیهه می کشد و از دور بوی جنگ به مشامش می رسد و فریاد و خروش فرماندهان، او را به هیجان می آورد.!e;'با شنیدن صدای نعرۀ جنگ، دیگر آرام نمی گیرد و با خشم و هیجان به میدان محاربه می شتابد.Wd''از سرو صدای اسلحه و برق نیزه و گرز نمی ترسد.mcS'ترس در دلش راه ندارد و بدون هراس با شمشیر مقابله می کند.-bS'می بینی که چگونه با غرور سُم خود را بر زمین می کوبد و از نیروی خود لذت می برد و به جنگ می رود.a'آیا تو او را وادار می سازی که مثل ملخ جست و خیز بزند و شیهۀ مهیب بکشد؟`{'آیا تو به اسپ نیرویش را داده ای؟ آیا تو گردنش را با یال پوشانده ای؟_-'اما هرگاه بالهای خود را باز کند و بدود، هیچ اسپ و سوارکار به او رسیده نمی توانند.l^Q'زیرا خدا به او شعور نداده و او را از عقل محروم کرده است.0]Y'با چوچه های خود با خشونت رفتار می کند که گوئی از خودش نیستند و به زحمتی که کشیده بی تفاوت است.\)'غافل از اینکه ممکن است کسی آن را زیر پا کند یا ذریعۀ کدام حیوان وحشی پایمال شود.k[O'شترمرغ به روی زمین تخم می دهد تا خاک آن را گرم نگهدارد. Z ' شترمرغ با غرور بال می زند، اما پرو بال آن طوری نیست که بتواند پرواز کند.Y!' آیا باور می کنی که اگر او را بفرستی محصولت را می آورد و در خرمنگاه جمع می کند؟tXa' آیا به قوت زیادش اعتماد داری که کارهایت را به او حواله کنی؟uWc' آیا می توانی آن گاو را با ریسمان ببندی تا زمینت را قلبه کند؟V' آیا گاو وحشی می خواهد که خدمت ترا کند؟ آیا در کنار آخور تو می خوابد؟qU['دامنۀ کوهها چراگاه آن است و در آنجا در تلاش سبزه می باشند.yTk'شور و غوغای شهر را دوست ندارند و صدای چوپان به گوش شان نمی رسد.hSI'من بیابان را خانۀ شان و شوره زارها را مسکن شان ساختم.bR='چه کسی به خرهای وحشی آزادی داد و آن ها را رها کرد؟Q#'چوچه ها در صحرا بزرگ و قوی می شوند. بعد از پدر و مادر جدا شده دیگر بر نمی گردند.bP='چه وقت از درد زایمان فارغ می شود و چه وقت می زاید؟O+'آیا می دانی که چند ماه چوچۀ خود را در شکم حمل می کند و چه وقت آن را بدنیا می آورد؟ N 'آیا می دانی که بُز کوهی چه وقت می زاید؟ آیا وضع حمل آهو را مشاهده کرده ای؟ ^_~~;}p|{{rzzQyqxx3ww)v/utsrrkqq8pgonn"m]llfkjjJiDhhgYffe2ddczcbBa`2_#^{^]Q[[NZZcYXX=WW8VUTTSlRQQYPPPOO$NN%MMLYJdIItHyGGwFEEEDD.CBBfAA@J??#>>:==<<3اما تو مقدس هستی، ای که بر تخت پادشاهی خود نشسته و بنی اسرائیل تو را ستایش می کنند.=-ای خدای من، در روز دعا می کنم و مرا اجابت نمی کنی. در شب نیز می نالم و آرامش ندارم.< )ای خدای من، ای خدای من! چرا مرا ترک کرده ای؟ چرا از نجات من و از فریادم دور هستی؟ ;  ای خداوند متعال، بخاطر قدرتت تو را ستایش می کنیم و عظمت تو را می سرائیم. : زیرا تو آن ها را هدف تیر خود قرار می دهی و آن ها بر می گردند و فرار می کنند.ای خداوند متعال، بخاطر قدرتت تو را ستایش می کنیم و عظمت تو را می سرائیم.9% آن ها قصد بدی در مقابل تو داشته و دسیسه ها می سنجند، ولی نمی توانند انجام دهند.8 اولادۀ شان را از روی زمین محو می سازی و نسل ایشان را از میان بنی آدم.Y7+ وقتی ظاهر می شوی، در آتش سوزان حضور تو می سوزند و شعلۀ خشم تو ای خداوند آن ها را می بلعد و آتش ایشان را نابود می سازد. 6دست تو همۀ دشمنانت را خواهد زد و دست راست تو کسانی را که از تو نفرت دارند.5زیرا پادشاه به خداوند اعتماد دارد و بخاطر رحمت خداوند متعال پایدار می ماند. 4برکات ابدی را به او ارزانی فرمودی. حضور تو دل او را پُر از خوشی ساخته است.n3Uبا کمک تو به عزت و شکوه رسید. شهرت و مقام را نصیب او کردی.{2oزندگی را از تو خواست و آنرا به وی دادی و عمر طولانی را تا به ابد. 1 زیرا با برکات نیکو او را ملاقات کردی و تاجی از طلای ناب را بر سرش نهادی.0آرزو های دل او را به وی بخشیدی و حاجات او را که به زبان آورد رد نکردی.N/ ای خداوند، پادشاه از قوّتی که به او داده ای شادمانی می کند و از پیروزی های که به او بخشیده ای بسیار خوشحال است../ ای خداوند، پادشاهت را پیروز گردان، و وقتی از تو کمک می خواهیم، ما را مستجاب فرما.~-uآن ها می لغزند و می افتند، ولی ما برخاسته و ایستاده ایم.ای خداوند، پادشاهت را پیروز گردان، و وقتی از تو کمک می خواهیم، ما را مستجاب فرما.@,yبعضی به عراده های جنگی خود می بالند و برخی به اسپ های خویش، اما ما نام خداوند، خدای خود را یاد می کنیم.+حالا یقین دارم که خداوند برگزیدۀ خود را معاونت می کند و از جایگاه مقدس خود او را اجابت نموده و با قدرت بازوی خود به پیروزی های بزرگی نایل می گرداند.s*_آنگاه بخاطر پیروزی هایت فریاد خوشی را بر می آوریم و بنام خدای خود عَلَم خویش را بر می افرازیم. خداوند تمام دعاهایت را قبول فرماید!)خداوند آرزو های قلبی ات را برآورده سازد و در نقشه هایی که داری موفقت گرداند.}(sتمام هدیه های تو را بیاد آورد و قربانی های سوختنی تو را قبول کند.'{خداوند از بارگاه مقدس خود به تو کمک فرماید و از سهیون به دادت برسد. & خداوند تو را در روز سختی مستجاب کند و نام خدای یعقوب تو را سرافراز نماید.$%Aسخنان زبانم و تفکر دلم مورد پسند تو باشد. ای خداوند که پناهگاه من و نجات دهندۀ من هستی!W$' همچنین مرا از گناهان عمدی و غرور بازدار که بر من مسلط نشوند، آنگاه بی عیب و دور از شر گناه خواهم بود.سخنان زبانم و تفکر دلم مورد پسند تو باشد. ای خداوند که پناهگاه من و نجات دهندۀ من هستی!z#m کیست که از سهوهای خود آگاه باشد؟ مرا از خطاهای مخفی ام پاک ساز.~"u بندۀ تو از آن ها بامعرفت می شود و پیروی از آن ها پاداش بسیار دارد.q![ مرغوبتر از طلا و زر خالصِ زیاد، شیرینتر از شهد و عسل خالص.  ترس خداوند نیکوست و برقرار تا به ابد. احکام خداوند حق و کاملاً عادلانه است.3فرایض خداوند راست است و دلها را شاد می کند. امر خداوند پاک است و چشم را روشن می کند.Cشریعت خداوند کامل است و جان را تازه می سازد. شهادات خداوند قابل اطمینان است و ساده دلان را حکمت می بخشد.از یک سوی آسمان به سوی دیگر می خرامد، و هیچ چیز از حرارت او پنهان نمی ماند. خدا برای آفتاب خیمه ای در آسمان برپا کرده است، او مثل دامادی است که از حُجلۀ خود بیرون می آید و مانند قهرمانی که بی صبرانه منتظر مسابقه می باشد.!پیام شان به تمام روی زمین می رسد و آواز شان از دورترین نقطۀ دنیا شنیده می شود.W'بدون سخنی، بدون یک کلمه حرف و در عالم سکوت،pYروز سخن می راند تا روز و شب معرفت خدا را بیان می کند تا شب. آسمان جلال خدا را آشکار می سازد و فضای بیکران صنعت دستهای او را بیان می کند.W'2او پادشاه خود را به پیروزی شایانی نایل می سازد و به برگزیدۀ خود رحمت نموده است، یعنی به داود و نسل های او تا به ابد.oW1بنابران ای خداوند، تو را در میان مردم ستایش کرده و به نام تو سرود سپاسگزاری می خوانم.او پادشاه خود را به پیروزی شایانی نایل می سازد و به برگزیدۀ خود رحمت نموده است، یعنی به داود و نسل های او تا به ابد.#?0او مرا از دست دشمنان رهایی بخشید، پیش بدخواهان سرفرازم ساخت و از مردم ظالم نجاتم داد./خدائی که انتقام مرا از دشمنان می گیرد و ملل جهان را به دست من مغلوب می سازد.ve.خداوند زنده است! متبارک باد صخرۀ من و متعال باد خدای نجات من!-بیگانگان جرأت خود را باخته، با ترس و لرز از قلعه های خود بیرون آمدند.,به مجردیکه نام مرا شنیدند تابع من گردیدند و در برابر من سر تعظیم خم کردند.&E+در جنگها پیروزم کرده، حکمفرمای ملتها ساختی و قومی را که نشناخته بودم، خدمتگار من شدند.*ایشان را مثل غبار به دست باد سپردم و مثل گِل و لای کوچه ها دور ریختم.D)آن ها برای کمک زاری نمودند، اما رهانندۀ نبود. بحضور خداوند استغاثه کردند، اما او هم به آن ها جوابی نداد.# ?(دشمنانم را مجبور کردی که عقب نشینی کنند و از من فرار نمایند و من خصمانم را نابود کردم. w'زیرا تو مرا برای جنگ قوّت بخشیدی و دشمنانم را بزیر پاهایم افگندی.z m&آن ها را بزمین کوبیدم تا نتوانند برخیزند و زیر پاهایم افتادند. %دشمنانم را تعقیب نموده، به آن ها رسیدم و تا که آن ها را از بین نبردم بر نگشتم.Q $راه را برای قدم هایم فراخ کردی تا نلغزم.$A#تو به من سپر نجات را بخشیدی. دست توانای تو حمایتم کرد و مهربانی تو مرا وسعت بخشیده است.#"دستهایم را برای جنگ ماهر می سازد تا بازوانم بتوانند از کمان برنجی کار بگیرند.'!پاهای مرا مثل پاهای آهو چُست و چالاک ساخته است و بر کوهها استوارم نگاه می دارد.jM خدایی که مرا قوّت می بخشد و راههای مرا راست می گرداند.oWزیرا کیست خدا غیر از یهوه؟ و کیست صخره ای غیر از خدای ما؟#?راه خدا کامل است و کلام او قابل اطمینان. او برای کسانی که به او پناه می آورند، سپر است.wبا کمک تو بر صفوف دشمن حمله می کنم و با خدای خود از حصارها می گذرم.خداوندا، چراغ مرا برافروز. ای خداوند، خدای من، تو راه تاریک مرا روشن می کنی.zmزیرا مردم مظلوم را نجات می بخشی و اشخاص متکبر را سرنگون می کنی.+Oبا کسانی که پاک هستند به پاکی رفتار می نمائی. با آنهائی که مکار هستند با مکر معامله می کنی.d~Aبه اشخاص وفادار، وفادار هستی و به مردم کامل، کامل.}{بنابران خداوند مرا مطابق عدالتم و بر حسب پاکی دستم پاداش داده است.f|Eدر حضور او بی عیب بوده ام و از گناه خودداری کرده ام،{{oجمیع اوامر او را مد نظر داشته و فرایض او را از خود دور نکرده ام،zyزیرا که طریق های خداوند را پیروی نموده و از حضور او منحرف نگردیدم.wygخداوند مرا مطابق عدالتم اجر داد و بر حسب پاکی دستم پاداش داد.uxcاو مرا به جای وسیع آورد و نجات داد، زیرا که از من خوشنود بود.nwUدر روز بلای من بر سرم ریختند، اما خداوند پشتیبان من بود.vاو مرا از دست دشمنان زورآورم رهایی داد و از بدخواهانی که قویتر از من بودند.uآنگاه از عالم بالا فرستاده، مرا برداشت و از اعماق آب های بسیار بیرون کشید.4taآنگاه به امر تو ای خداوند و با دمیدن نَفَس تو، اعماق بحرها نمایان شدند و اساس زمین آشکار گردید.s1پس تیرهای خود را فرستاد و ایشان را پراگنده ساخت و با رعد و برق آن ها را پریشان کرد.@ry آنگاه خداوند از آسمان با صدای رعدآسا سخن گفت و آواز خداوند متعال از میان ژاله و شعله های آتش شنیده شد. q  درخشندگی حضور او، ابر های تیره را شگافت و ژاله و شعله های آتش پدید آورد..pU تاریکی را همچو پرده و خیمه ای بدور خود قرار داد. مثل تاریکی آب های عمیق و ابر های غلیظ آسمان.o بر کَروب، یعنی فرشتۀ مقرب، سوار بود و بر بالهای تندباد پرواز می کرد.sn_ آسمان را پاره کرد و فرود آمد و زیر پاهایش تاریکی غلیظی بود.m3از بینی او دود برآمد و از دهانش شعلۀ سوزنده فروزان شد و آتش ها از آن افروخته گردید.l7آنگاه از خشم او زمین تکان خورده و لرزان گردید. کوهها لرزیدند و اساس آن ها متزلزل شد. kدر افسردگی و پریشانی خود خداوند را خواندم و نزد خدای خود فریاد برآوردم. او آواز مرا از عبادتگاه مقدس خود شنید و فریاد من به حضورش به گوش وی رسید.|jqرشته های گور بدورم پیچیده شده و دامهای مرگ در سر راهم قرار داشت.tiaرشته های مرگ مرا احاطه کرده و امواج نیستی مرا ترسانیده بود.hخداوند را که شایستۀ ستایش است، می خوانم. پس، از دشمنانم رهایی می یابم.wggخداوند صخرۀ من است و پناهگاه و نجات دهندۀ من. خدایم صخرۀ من است که به او پناه می برم. او سپر من و رهانندۀ نیرومند و پناهگاه امن من است.Tf #ای خداوند، ای قوّت من! تو را محبت می نمایم.e#و اما من روی تو را در عدالت می بینم، و چون بیدار می شوم از دیدار تو سیر می گردم.qd[ای خداوند مرا با دست خویش از اهل جهان که هدف شان در زندگی فقط اندوختن مال و دارائی است برهان. آنهائی که شکم خود را از نعمت های تو پُر ساخته و از اولاد سیر شده اند و برای آن ها مال و ثروت می اندوزند.و اما من روی تو را در عدالت می بینم، و چون بیدار می شوم از دیدار تو سیر می گردم.1c[ ای خداوند برخیز و در مقابل شریر قرار گرفته و او را از پای درآور و جانم را با شمشیر خود نجات ده. b  مثل شیری که هوس دریدن دارد و مانند شیر بچه ای که در بیشۀ خود در کمین است.a به هر جایی که می روم تعقیبم می کنند و در نظر دارند که مرا پایمال کنند.c`? این سنگدلان با زبان خویش سخنان تکبرآمیز می گویند._# از دست شریرانی که نابودی مرا می خواهند و از دشمنان جانم که مرا احاطه کرده اند.r^]مرا مثل مردمک چشم حفظ کن و در زیر سایۀ بالهای خود پناهم ده.3]_رحمت خود را بنمایان. ای که با دست راست خود، آنهای را که به تو توکل دارند، از شر دشمنان می رهانی.!\;ای خدا، من تو را می خوانم زیرا که مرا اجابت می نمائی. پس به من گوش بده و دعای مرا بشنو.a[;قدم هایم در راه تو ثابت است، پس پاهایم نمی لغزند. Z9در اطاعت از کلام لبهای تو، خود را از اعمال زشت آدمیان و راههای ظالمان نگاه داشته ام.rY]تو از دل من آگاهی و شب هنگام نزد من آمده ای. مرا کاملاً آزموده ای و خطایی در من نیافته ای، زیرا قصد کردم که هیچ بدی در سخنانم نباشد.vXeداوری من از حضور تو صادر شود، زیرا چشمان تو حقیقت را می بیند.(W Kای خداوند، فریاد عدالت خواهانۀ مرا بشنو و به دعای من که از دل بی ریا بر می آید، توجه فرما! V9 تو راه زندگی را به من می آموزی. در حضور تو کمال خوشی است و در دست راست تو سُرُور ابدی.1U[ زیرا جانم را در عالم مرگ ترک نمی کنی و نمی گذاری که بندۀ برگزیده ات فساد را ببیند.تو راه زندگی را به من می آموزی. در حضور تو کمال خوشی است و در دست راست تو سُرُور ابدی.-TS از این رو دل من خوشی می کند و وجودم از شادمانی لبریز می گردد. بدنم نیز در امنیت ساکن می باشد.Sخداوند را همیشه پیش روی خود می بینم. چونکه در دست راست من است، لغزش نمی خورم.&REخداوند را شکرگزارم، زیرا که مرا راهنمائی می کند. شب هنگام نیز وجدانم مرا هوشدار می دهد.XQ)آنچه به من بخشیده ای نیکوست و میراث من عالی.5Pcای خداوند تو همه چیز من هستی. آنچه را که نیاز دارم به من اعطا کرده ای و آیندۀ من در دستهای تو است.gOGغم و اندوه آنهای که پیرو خدایان غیر هستند، زیاد می شود. من برای این خدایان قربانی نمی کنم و حتی نام شان را هم بزبان نمی آورم.Nwاما مقدسانی که در زمین اند و خاصان تو، تمامی خوشی من در ایشان است.xMiبه خداوند گفتم: «تو خداوند من هستی، نیکویی من نیست غیر از تو.»mL Uای خداوند، مرا در پناه خود نگهدار، زیرا بر تو توکل دارم.K3از سودخوری پرهیز نماید و از مردم رشوه نگیرد. این چنین شخص تا به ابد مستحکم می باشد.^J5کسی که معاشرت بدکاران را خوار، ولی اشخاص خداترس را محترم شمارد، به قول خود وفا کند اگرچه به زیانش تمام شود،از سودخوری پرهیز نماید و از مردم رشوه نگیرد. این چنین شخص تا به ابد مستحکم می باشد.+IOکه از غیبت خودداری نماید، به همسایۀ خود بدی نکند و بدگوئی در مورد اقارب خویش را قبول نکند.xHiآن کسی که بی عیب بوده، عدالت را بجا آورده و قلباً راستگو باشد.$G Cای خداوند، چه کسی می تواند به عبادتگاه تو داخل شود؟ و کیست که بر کوه مقدس تو ساکن گردد؟ Fای کاش خداوند برای نجات اسرائیل از سهیون بیاید. وقتی که خداوند اسیران قوم برگزیدۀ خود را باز گرداند، یعقوب خوشی می کند و اسرائیل شادمان می شود.E وقتی امید مسکینان را خوار بدانند، خداوند آن ها را در پناه خود می گیرد.ای کاش خداوند برای نجات اسرائیل از سهیون بیاید. وقتی که خداوند اسیران قوم برگزیدۀ خود را باز گرداند، یعقوب خوشی می کند و اسرائیل شادمان می شود.Dyپس ترس بر ایشان چیره می گردد، زیرا خداوند در بین عادلان حضور دارد.=Csآیا همۀ این بدکاران شعور ندارند که قوم برگزیدۀ خدا را مثل نان می خورند و نام خداوند را یاد نمی کنند؟tBaهمه گمراه و فاسد شده اند. نیکوکاری نیست، حتی یک نفر هم نیست.A)خداوند از آسمان بر بنی آدم می نگرد تا ببیند که آیا شخص دانا و خداجوئی وجود دارد.%@ Eاحمق در دل خود می گوید: «خدائی نیست.» اعمال شان فاسد و زشت است و حتی یک نفر نیکوکار نیست.p?Y برای خداوند سرود می خوانم، زیرا که به من احسان نموده است.Z>- اما من به رحمت تو توکل می دارم، دل من در نجات تو خوشی می کند.برای خداوند سرود می خوانم، زیرا که به من احسان نموده است. = مبادا دشمنم بگوید: «بر او پیروز شدم.» و مخالفانم از پریشانی ام شاد شوند.7<g ای خداوند، خدای من! بر من رحم کن و دعایم را قبول فرما! چشمانم را روشن کن تا خواب مرگ مرا فرا نگیرد.1;[ تا به کی افکارم مرا آزار دهند و دل من هر روزه از غم پُر باشد؟ تا به کی دشمنم بر من سربلندی کند؟: ! ای خداوند، تا به کی مرا همیشه فراموش می کنی؟ تا به کی رویت را از من می پوشانی؟9/ وقتی خیانت و پلیدی در بین مردم رایج می شود، شریران در هر گوشه و کنار دیده می شوند.8} تو ای خداوند، آن ها را محافظت می کنی؛ از این نسل تا به ابد.وقتی خیانت و پلیدی در بین مردم رایج می شود، شریران در هر گوشه و کنار دیده می شوند. 79 سخنان خداوند، سخنان خالص و پاک اند؛ مانند نقره ای که هفت بار در کوره تصفیه شده باشد.P6 خداوند می فرماید: «بخاطر ظلم بر مسکینان و نالۀ فقیران، بر می خیزم و نجاتی را که منتظر آن هستند به آن ها می دهم.» 59 که می گویند: «با زبان خود موفق می شویم. هرچه بخواهیم می گوئیم و کیست که مانع ما شود؟»j4M خداوند لبهای چاپلوس را قطع می کند و هر زبانِ متکبر را.3 همه به یکدیگر دروغ می گویند و با لبهای چاپلوس و دل منافق سخن می رانند.A2 } ای خداوند، مدد فرما! زیرا اشخاص خداشناس دیگر وجود ندارند و مردمان امین و صادق در بین بشر دیده نمی شوند.1 زیرا خداوند عادل است و عدالت را دوست می دارد و راستکاران روی او را می بینند.0! بر شریران باران آتش و گوگرد را می فرستد و بادهای زهرآلود حصۀ آن ها می شود.زیرا خداوند عادل است و عدالت را دوست می دارد و راستکاران روی او را می بینند./! خداوند شخص عادل را مورد آزمایش قرار می دهد و اما از شریر و ظلم پرور نفرت دارد.M. خداوند در عبادتگاه مقدس خود است و تخت پادشاهی او در آسمان. چشمان او می نگرد و نگاههای او بنی آدم را می آزماید.t-a وقتیکه پایه های نظم فروریزد، مرد درستکار چه می تواند بکند؟8,i زیرا شریران کمان را به دست گرفته و تیر را آماده کرده اند تا در تاریکی آن را به دل راستکاران بزنند. + به خداوند توکل می دارم. چرا به من می گوئید: «مثل پرنده به کوهها فرار کن.»*% تو به داد یتیمان و ستمدیدگان می رسی. تا انسان خاکی موجب ترس و وحشت دیگران نشود.M) ای خداوند تو دعاهای مسکینان را می شنوی، به آن ها قوّت قلب داده و به فریاد و زاری آن ها گوش فرا گرفته ای.تو به داد یتیمان و ستمدیدگان می رسی. تا انسان خاکی موجب ترس و وحشت دیگران نشود.'(G خداوند پادشاه ابدی است. کسانی که خدایان دیگر را پرستش می کنند، از سرزمین او محو می شوند.'3 بازوی گناهکار را بشکن و از شخص شریر بخاطر شرارتش بازخواست کن تا آن دیگر یافت نشود.v&e خداوندا، تو غم و مصیبت مردم را می بینی، تا به دست خود مکافات برسانی. مسکین سرنوشت خود را به تو تسلیم کرده است. مددگار یتیمان تو هستی.%{ چرا شخص شریر به خدا توهین می کند و می گوید: «خدا بازخواست نمی کند»؟${ ای خداوند برخیز! ای خدا دست خود را برافراز و مسکینان را فراموش مکن!#! در دل خود می گوید: «خدا فراموش کرده است؛ روی خود را پوشانیده و هرگز نمی بیند.»""= اشخاص بیچاره کوبیده و درمانده گردیده و مسکینان در اثر شکنجۀ زورآوران از بین می روند.\!1 در جای مخفی مثل شیر در بیشۀ خود کمین می کند؛ به جهت گرفتن مسکین کمین می کند و فقیر را به دام خود کشیده، گرفتار می سازد. % در دهکده ها کمین می کند و مردم بیگناه را می کشد و چشمانش در جستجوی مسکینان است. دهن او از لعنت و فریب و ظلم پُر است و از زبان او گناه و شرارت می بارد. او در دل خود می گوید: «هرگز لغزش نمی خورم و هیچ نوع بدی به من نمی رسد.»H راههای او همیشه مستحکم است. داوری های تو مافوق تصور و دور از او است. همۀ دشمنان خود را به نظر حقارت می نگرد.%C شخص شریر در غرور خود می گوید: «بازخواست نخواهد کرد.» همۀ فکرهای او اینست که خدایی نیست.G زیرا افتخار شخص شریر، به دست آوردن خواسته های نفسانی اش می باشد و سپاسگزاری شخص حریص توهین به خداوند است.5 تکبر شریران باعث رنج و آزار مسکینان می شود. پس آن ها را در دامهای خود شان گرفتار کن. y ای خداوند، چرا دور ایستاده ای و در اوقات سختی خود را پنهان می کنی؟3 ای خداوند، ترس خود را بر ایشان چیره گردان تا امت ها بدانند که انسانهای فانی هستند. "~}}||b{z+ysxxQww vvu|tsshs rpqqpRoo nnmwmlhkkZjjaiiihgghff@eecdducc>bb;a0`__%^h]I\[{[ZYYLXWVVVU}TSSRVQPOONoMMLLKK1JIHHGQFF=EDDCC'BKA@Q?>>==(-مرا از دامی که در خفا برایم گسترده اند برهان. =زیرا صخره و قلعۀ من تو هستی. به خاطر نام خود راهنمای من باش و هدایتم فرما.G<به دعای من گوش فرا داده و هرچه زودتر مرا رهایی ده. پناهگاهی مطمئن و قلعه ای استوار برای من باش و مرا برهان.%; Eای خداوند، به تو توکل دارم، پس نگذار سرافگنده شوم تا به ابد. در عدالت خویش مرا نجات بده.D: پس با تمام وجود برای تو سرود می خوانم و سکوت نخواهم کرد. ای خداوند، خدای من، تو را تا به ابد ستایش می کنم.u9c تو غم و ماتم مرا به رقص خوشی تبدیل نمودی. تو رخت سوگواری را از من دور کرده و لباس خوشی به من پوشاندی.پس با تمام وجود برای تو سرود می خوانم و سکوت نخواهم کرد. ای خداوند، خدای من، تو را تا به ابد ستایش می کنم.~8u ای خداوند، دعایم را بشنو و بر من رحم کن. ای خداوند مددگار من باش.»X7) «از مرگ و رفتن من به گور چه فایده ای دارد؟ آیا جسد خاک شده می تواند تو را ستایش کند و راستی و وفاداری تو را بیان کند؟6ای خداوند، در پیشگاه تو فریاد بر می آورم. نزد خداوند التماس کرده گفتم:L5ای خداوند، از لطف خود مرا مثل کوهی ثابت و پابرجا ساختی، اما وقتی رویت را از من پنهان کردی ترسان و پریشان شدم.u4cاما من در آسودگی و آرامی خود گفتم: «تا به ابد لغزش نمی خورم.».3Uزیرا که غضب او لحظه ای است، اما در لطف او حیات. خوشی صبحگاهان جایگزین گریۀ شامگاهان می گردد. 2ای مقدسان خداوند، او را ستایش کنید و با شکرگزاری قدوسیت او را ذکر نمائید. 1ای خداوند، مرا از لب گور کشیدی و نجات دادی. مرا زنده ساختی تا هلاک نگردم.0{ای خداوند، خدای من، بدربار تو برای کمک زاری کردم و تو مرا شفا دادی.+/ Qای خداوند به تو سپاس می گویم، زیرا که تو مرا نجات بخشیدی و نگذاشتی دشمنانم بر من ظفر یابند.".= خداوند قوم خود را قوّت می بخشد. خداوند قوم برگزیدۀ خود را به صلح و سلامتی برکت می دهد.-5 خداوند بر فراز سیلاب جلوس فرموده و به عنوان پادشاه ابدی سلطنت می کند.خداوند قوم خود را قوّت می بخشد. خداوند قوم برگزیدۀ خود را به صلح و سلامتی برکت می دهد.\,1 آواز خداوند درختان بلوط را تکان می دهد و جنگلها را بی برگ می سازد. در عبادتگاه خداوند همگی جلال او را توصیف می نمایند.+آواز خداوند بیابان را به لرزه می آورد و صحرای قادِش را متزلزل می کند.M*آواز خداوند رعد و برق را تولید می کند. )خداوند کوه لبنان را مثل گوساله می جهاند و کوه حِرمون را مثل گاو بچۀ وحشی. (آواز خداوند سروهای آزاد را می شکند. خداوند سروهای آزاد لبنان را می شکند.r']آواز خداوند با قوّت است. صدای خداوند با هیبت و با شکوه است.>&uآواز خداوند از ورای آبها شنیده می شود. آواز خدای جلال رعدآسا است. صدای خداوند مافوق آب های بسیار است.%!خداوند را به جلال اسم او تمجید نمائید. خداوند را در شایستگی قدوسیت سجده کنید.$ 1ای موجودات آسمانی، خداوند را ستایش کنید. جلال و قوّت را برای خداوند توصیف نمائید.D# قوم برگزیده ات را نجات ده و میراث خود را مبارک فرما. ایشان را چوپانی کن و تا به ابد مورد توجه خود قرار ده.%"Cخداوند قوّت قوم خود است و برای برگزیدۀ خویش قلعۀ نجات.قوم برگزیده ات را نجات ده و میراث خود را مبارک فرما. ایشان را چوپانی کن و تا به ابد مورد توجه خود قرار ده.h!Iخداوند قوّت من و سپر من است. از جان و دل به او توکل کردم و مدد یافتم. پس دلم از خوشی ذوق می زند و با سرود خود او را ستایش می کنم.h Iخداوند متبارک باد زیرا که آواز التماس مرا شنیده است.7gچون آن ها به کارهای خداوند و صنعت دست وی اهمیت نمی دهند، ایشان را ویران ساخته و اعمار نخواهی کرد.c?با آن ها موافق کردار و اعمال زشت شان رفتار نموده و مطابق عمل دست ایشان آن ها را مجازات کن. بدی ایشان را به خود شان برگردان.H مرا با شریران و بدکاران هلاک نساز که با همسایگان خود سخن صلح آمیز می گویند ولی آزار و اذیت در دل ایشان است.5cآواز التماس مرا بشنو وقتیکه به درگاه تو زاری می کنم و دست دعا را بسوی جایگاه مقدست بر می افرازم.U %ای خداوند، نزد تو فریاد بر می آورم. ای صخرۀ من، خاموش مباش، مبادا اگر خاموش باشی، مثل آنانی گردم که به گور می روند.'برای خداوند منتظر باش، دلیر شو و دلت را تقویت خواهد داد. بلی، منتظر خداوند باش.y به یقین می دانم که نیکویی خداوند را در دیار زندگان می بینم.برای خداوند منتظر باش، دلیر شو و دلت را تقویت خواهد داد. بلی، منتظر خداوند باش.8i مرا به دست دشمنانم نسپار، زیرا که شاهدین دروغ و آنهائی که سرچشمۀ ظلم هستند، بر ضد من برخاسته اند.' ای خداوند، طریق خود را به من بیاموز و بخاطر دشمنانم مرا به راه راست هدایت فرما.pY حتی اگر پدر و مادرم ترکم کنند، خداوند مرا ترک نخواهد کرد.B} روی خود را از من مپوشان و بر من خشمگین مباش. تو مددگار من بوده ای. ای خدای نجات من، مرا رد مکن و ترک منما.|qتو فرموده ای: «روی مرا بطلبید.» بلی ای خداوند، روی تو را می طلبم.taای خداوند، فریاد مرا بشنو و رحمت فرموده، دعای مرا اجابت کن.{بر دشمنانی که اطرافم را احاطه کرده اند سرافراز می شوم. با فریاد خوشی در عبادتگاه او قربانی تقدیم می کنم و برای خداوند سرود ستایش می خوانم.Eزیرا در هنگام سختی ها مرا در سایبان خود پنهان و در عبادتگاه خود مخفی می کند و بر فراز صخره ای قرار می دهد./یک چیز از خداوند می خواهم و آنرا می طلبم، که تمام ایام عمرم در خانۀ خداوند ساکن باشم تا از دیدار جمال او همیشه برخوردار باشم و در عبادتگاه او تفکر نمایم.9kاگر لشکری به من حمله کند، دلم نمی ترسد و اگر برای جنگ بیایند، آنگاه نیز بر خداوند اطمینان می دارم.>uوقتی شریران به من نزدیک شوند تا مرا نابود سازند، یعنی بدخواهان و دشمنانم، ایشان می لغزند و می افتند.  ;خداوند نور و نجات من است، از کی بترسم؟ خداوند پناهگاه جان من است، از کی هراسان باشم؟! ; پاهای من در جای هموار قرار گرفته است، پس خداوند را در اجتماع مقدسین متبارک می خوانم.  اما من در صداقت رفتار می کنم. مرا نجات ده و بر من رحم فرما.پاهای من در جای هموار قرار گرفته است، پس خداوند را در اجتماع مقدسین متبارک می خوانم.x i زیرا که در دستهای ایشان آزار است و دست راست ایشان پُر از رشوه.  جانم را یکجا با گناهکاران دَرَو نکن و نه زندگی مرا با مردمان خونریز.ای خداوند، مکان مقدس تو را دوست می دارم و جایگاهی را که جلال تو در آنجا است.7با آواز بلند سرود حمد تو را می خوانم و خبر کارهای بزرگ تو را به همه جا اعلام می دارم.veدستهای خود را از گناه پاک نموده و قربانگاه تو را طواف می کنم.r]از مشارکت با شریران متنفرم و با اشخاص فاسد معاشرت نمی کنم.fEبا اشخاص بد همنشین نیستم و با ریاکاران آمیزش ندارم.q[زیرا که رحمت تو را در نظر داشته و در راستی تو رفتار می کنم.|qای خداوند، مرا امتحان کن و بیازما. قلب و وجدانم را پاکیزه گردان.% Eای خداوند، به داد من برس، زیرا در صداقت رفتار می کنم و به تو توکل دارم، پس نخواهم لغزید.`9ای خداوند، اسرائیل را از جمیع سختی های وی برهان.Cصداقت و راستی حافظ من باشد، زیرا که چشم امید به تو دارم.ای خداوند، اسرائیل را از جمیع سختی های وی برهان.~~uجانم را حفظ کن و مرا نجات ده تا شرمنده نشوم، زیرا به تو توکل دارم.z}mدشمنانم را ببین زیرا که بسیارند و به کینۀ تلخ از من نفرت دارند.j|Mبر بینوایی و رنج من توجه فرما و همۀ گناهانم را بیامرز.a{;غمهای دلم زیاد شده است، مرا از سختی هایم نجات ده.ezCبه من توجه فرما و رحم کن، زیرا که تنها و درمانده ام. yچشمان من همیشه به سوی خداوند است زیرا که او پاهای مرا از دام رهایی می دهد.xراز خداوند با ترسندگان او است و پیمان او به ایشان تعلیم داده می شود.w جان او از نیکویی خدا برخوردار می گردد و اولادۀ او وارث زمین می شوند.(vI کیست آن شخصی که از خداوند می ترسد؟ خداوند او را در طریقی که اختیار کرده است هدایت می کند.`u9 ای خداوند به خاطر نام خود، گناهان زیاد مرا ببخش.#t? همه راههای خداوند، برای آنهائی که به پیمان و احکام او وفادار هستند، رحمت و راستی است.s فروتنان را به انصاف رهبری می کند و به حلیمان طریق خود را تعلیم می دهد.urcخداوند نیک و عادل است، پس به گناهکاران راه راست را می آموزد.%qCخطایای جوانی و سرکشی هایم را بیاد نیاور. ای خداوند مطابق رحمت و نیکویی خویش مرا یاد کن.pای خداوند، شفقت و رحمت خود را بیاد آور، زیرا که آن ها از ازل بوده است.:omمرا به راستی خود هدایت کن و تعلیم ده، زیرا تو خدا و نجات دهندۀ من هستی. چشم امید من همیشه بسوی توست.nای خداوند، طریق های خود را به من بیاموز و راههای خود را به من تعلیم ده.Qmبلی، کسانی که چشم امید بسوی تو دارند هرگز خجل نمی شوند، اما آنهائی که خیانت می کنند شرمنده و سرافگنده می گردند.l+ای خدای من به تو توکل دارم. پس مگذار که شرمنده شوم و دشمنانم بر من سرافرازی کنند.Xk +ای خداوند، به سوی تو جان خود را بر می افرازم.jw این پادشاه جلال کیست؟ او خداوند قادر مطلق و همان پادشاه جلال است!}is ای دروازه ها باز شوید! ای در های ابدی بگشائید، تا پادشاه جلال داخل شود.این پادشاه جلال کیست؟ او خداوند قادر مطلق و همان پادشاه جلال است! hاین پادشاه جلال کیست؟ او خداوند قادر متعال است که در جنگها شکست نمی خورد.g ای دروازه ها باز شوید! ای در های ابدی بگشائید، تا پادشاه جلال داخل شود.|fqاین است کسی که جویای خداوند می باشد، جویای روی تو ای خدای یعقوب.eyآن شخص برکت را از خداوند دریافت می کند و عدالت را از خدای نجات خود.9dkآن کسی که دستش به گناه آلوده نشده دل پاک داشته باشد. آن کسی که بت پرستی نمی کند و قسم دروغ نمی خورد.cکیست که به کوه خداوند بالا رود؟ و کیست که به جایگاه مقدس او داخل شود؟bwزیرا که او اساس زمین را بر بحرها نهاد و آنرا بر دریاها استوار کرد.a 3زمین و همه چیزی که در آن است به خداوند تعلق دارد. او مالک جهان و همه موجودات آن است.4`aیقیناً احسان و رحمت تو تمام روزهای عمرم با من می باشد و در خانۀ خداوند تا به ابد ساکن خواهم بود.f_Eدر حضور دشمنانم سفره ای برایم تهیه نموده، سر مرا به روغن تدهین می نمائی و پیمانه ام را لبریز می کنی.یقیناً احسان و رحمت تو تمام روزهای عمرم با من می باشد و در خانۀ خداوند تا به ابد ساکن خواهم بود.I^ حتی هنگام عبور از درۀ تاریک مرگ از بدی نمی ترسم، زیرا تو همراه من می باشی. عصا و چوب دستی تو مرا تسلی می دهد. ]به من روح تازه می بخشد و به خاطر نام خود به راههای عدالت هدایتم می نماید. \مرا در علفچرهای سر سبز قرار می دهد. نزد چشمه های راحت راهنمائی ام می کند.`[ ;خداوند چوپان من است. محتاج به هیچ چیز نخواهم بود.JZ ایشان آمده و عدالت او را به قومی که متولد می شود بیان خواهند کرد که خداوند قوم برگزیدۀ خود را نجات داده است.KYنسل آینده او را عبادت کرده و دربارۀ خداوند به نسلهای بعدی خبر خواهد داد.ایشان آمده و عدالت او را به قومی که متولد می شود بیان خواهند کرد که خداوند قوم برگزیدۀ خود را نجات داده است. D~}}+||){{zqyx4wwCvv uhttswsrqppoo(nn,mm0l_kkDjj ii,hBggbff/eddfcbbNau``v__)^]]\\ [{ZZJYXWWA==eX| d'Y@!G " W i W\h_+tV c.خدا پناهگاه و قوّت ماست و در وقت سختی ها مددگار قابل اعتماد.U)-نام تو را در تمام نسل ها مشهور می سازم و قوم ها تا به ابد سپاسگزار تو خواهند بود.0TY-پسرانت نیز مانند اجدادت خواهند بود و تو آن ها را در تمامی سرزمین به حکمرانی می گماری.نام تو را در تمام نسل ها مشهور می سازم و قوم ها تا به ابد سپاسگزار تو خواهند بود.xSi-آنها با خوشی و شادمانی آورده شده و به قصر پادشاه داخل می شوند. R -به لباس فاخر به حضور پادشاه حاضر می شود و دوشیزگان او را همراهی می کنند.tQa- دختر پادشاه در اندرون قصرش چه زیباست! لباسهایش مزین به طلا.zPm- مردم صور و ثروتمندان قوم با هدایای خویش طالب رضامندی تو هستند.}Os- پادشاه دلبستۀ زیبایی تو است. او صاحب تو است، پس او را محترم بدار.xNi- ای دختر بشنو، ببین و توجه کن: قوم خود و خانۀ پدرت را فراموش کن.?Mw- دختران پادشاهان، زیبایی دربار تو هستند و ملکه در دست راستت، با لباسی از طلای خالص اوفیر ایستاده است.RL-لباسهایت همه با مُر و عود و سلیخه، یعنی عطرهای گوناگون، معطر اند. با آلات موسیقی از قصرهای عاج تو را خوش ساختند.eKC-تو عدالت را دوست داشته و شرارت را دشمن می داری. بنابران خدا، خدای تو، تو را بیشتر از همراهانت با روغن شادمانی مسح کرده است. J-ای خدا، تخت تو تا به ابد برقرار است. عصای سلطنت تو عصای راستی و انصاف است.I-تیرهای تیز تو به دل دشمنان پادشاه فرو می روند و امت ها بزیر پای تو می افتند.]H3-به کبریایی خود سوار شده و به خاطر حقیقت و فروتنی و عدالت پیروز شو. دست راستت کارهای عجیب و ترسناک را به تو خواهد آموخت.vGe-ای مقتدر شمشیر خود را بر ران خود ببند، یعنی جلال و جبروتت را.GF-تو نیکوتر از بنی آدم هستی و نعمت بر لبهای تو ریخته شده است. بنابراین، خدا تو را تا به ابد متبارک ساخته است.6E g-در حالیکه این سرود را برای پادشاه می سرایم، دل من به کلام نیکو می جوشد. زبان من قلم کاتب ماهر است.hDI,به جهت کمک ما برخیز و به خاطر رحمت خود ما را نجات بخش.KC,زیرا که جان ما بر خاک افتاده و بدن ما به زمین خم شده است.به جهت کمک ما برخیز و به خاطر رحمت خود ما را نجات بخش.By,چرا روی خود را از ما پنهان کرده و ذلت و خواری ما را نادیده می گیری؟A,ای خداوند، بیدار شو! چرا خوابیده ای؟ برخیز و ما را تا به ابد ترک مکن.*@M,یقیناً به خاطر تو همواره با مرگ روبرو بوده و مثل گوسفندانی هستیم که منتظر کشته شدن باشند.n?U,آیا خدا از این واقف نمی شد؟ زیرا او اسرار قلب را می داند.>1,اگر ما نام خدای خود را فراموش می کردیم و دست خود را بسوی خدایان غیر دراز می کردیم،v=e,هرچند ما را در مکان شغالان کوبیدی و با تاریکی مطلق پوشانیدی.u<c,دل ما از تو دور نگردیده و پاهای ما از طریق تو منحرف نشده است.2;],این همه بر ما واقع شده است، ولی تو را فراموش نکرده ایم و پیمانی را که با ما بسته ای نشکسته ایم،{:o,از آواز ملامت کننده و دشنام دهنده، از روی دشمن و انتقام گیرنده.y9k,رسوایی من همه روزه در نظر من است و خجالت رویم را پوشانیده است، 8,ما را در میان امت ها ضرب المثل ساخته ای و باعث جنبانیدن سر در میان قوم ها.7/, ما را نزد همسایگان خوار ساخته ای و ما مورد توهین و تمسخر اطرافیان قرار گرفته ایم.t6a, قوم برگزیدۀ خود را ارزان فروختی و از قیمت ایشان سودی نبردی.57, ما را مثل گوسفندان برای خوراک تسلیم کرده ای و ما را در میان امت ها پراگنده ساخته ای.4%, ما را از پیش دشمن فرار داده ای و آنانی که از ما نفرت دارند، ما را تاراج می کنند.3#, اما حالا تو ما را ترک کرده و رسوا ساخته ای و دیگر لشکرهای ما را همراهی نمی کنی.2w,تمامی روز بر خدا فخر می نمائیم و نام تو را تا به ابد ستایش می کنیم.1,بلکه تو ما را از دست جفاکنندگان ما رهایی می بخشی و دشمنان ما را رسوا می سازی.r0],زیرا بر کمان خود اعتماد نمی کنم و شمشیرم مرا نجات نمی دهد،/,با کمک تو دشمنان را مغلوب می کنیم و به نام تو مخالفان خود را پایمال می سازیم.s._,ای خدا تو پادشاه من هستی، پس بر نجات اولادۀ یعقوب امر فرما.-!,زیرا که اجداد ما با شمشیر خود زمین را تسخیر نکردند و بازوی ایشان آن ها را نجات نداد بلکه دست راست تو و بازوی تو و نور روی تو. زیرا از ایشان خشنود بودی.J, ,تو با دست خود امت ها را بیرون کردی، اما پدران ما را برقرار نمودی. قوم ها را تباه کردی و ایشان را منتشر ساختی.X+ +,ای خدا، ما به گوش خود شنیده ایم و پدران ما کاری را که در روزهای شان و در ایام قدیم انجام داده ای، به ما بیان کرده اند. * +ای جان من چرا افسرده شده ای و چرا در من پریشان گشته ای؟ بر خدا امید داشته باش زیرا که او را دوباره ستایش خواهم کرد، که نجات روی من و خدای من است.U)#+آنگاه به قربانگاه خدا می آیم، بسوی خدایی که خوشی و شادابی من است. و تو را ای خدا، خدای من با نغمۀ رباب ستایش می کنم.ای جان من چرا افسرده شده ای و چرا در من پریشان گشته ای؟ بر خدا امید داشته باش زیرا که او را دوباره ستایش خواهم کرد، که نجات روی من و خدای من است.1([+نور و راستی خود را بفرست تا هادی و راهنمای من باشند و مرا به کوه مقدس تو و مسکن های تو برسانند.&'E+زیرا تو خدا، پناهگاه من هستی. چرا مرا ترک کرده ای؟ چرا بخاطر ستم دشمن در غم و ماتم باشم؟5& e+ای خدا، مرا داوری کن و در دعوای من با قوم بی رحم قضاوت کن. مرا از دست مردم حیله گر و شریر رهایی ده. % * ای جان من چرا افسرده شده ای و چرا در من پریشان گشته ای؟ بر خدا امید داشته باش زیرا که او را دوباره ستایش خواهم کرد، که نجات روی من و خدای من است.L$* دشمنانم مرا ملامت می کنند و همواره به من می گویند: «خدای تو کجاست؟» و این همچون ضربۀ مهلک به استخوانهایم است.ای جان من چرا افسرده شده ای و چرا در من پریشان گشته ای؟ بر خدا امید داشته باش زیرا که او را دوباره ستایش خواهم کرد، که نجات روی من و خدای من است.4#a* به خدا که صخرۀ من است می گویم: «چرا مرا فراموش کرده ای؟ چرا بخاطر ظلم دشمنان در غم و ماتم باشم؟»B"}*در طی روز خداوند رحمت خود را بر من قرار می دهد و در شب سرود او در قلب من می باشد و دعایم نزد خدای حیات من.!*ندای عمق آبها و آواز آبشار ها و جمیع خیزابها و امواج آن از سر من گذشته اند.; o*ای خدای من، جان من افسرده است، بنابراین از سرزمین اُردن و کوههای حِرمون و مِسعر ترا به یاد می آورم.*ای جان من چرا افسرده شده ای و چرا در من پریشان گشته ای؟ بر خدا امید داشته باش زیرا که او را به خاطر نجات از طرف روی او دوباره ستایش خواهم کرد.,Q*چون گذشته را بیاد می آورم، جانم بی حال می گردد. چگونه با گروه مردم می رفتم و ایشان را به عبادتگاه خداوند پیشروی می کردم، با آواز خوشی و ستایش در جمع تجلیل کنندگان.*اشکهایم شب و روز نان من بوده است، چون همواره به من می گویند: «خدای تو کجاست؟»*جان من تشنۀ خداست، تشنۀ خدای زنده. که کی بیایم و به حضور خدا حاضر شوم.. W*چنانکه آهو برای نهرهای آب شدت اشتیاق دارد، همچنان ای خدا جان من هم اشتیاق شدید برای تو دارد.yk) متبارک باد خداوند، خدای اسرائیل! از ازل تا به ابد. آمین و آمین!xi) تو مرا به خاطر درستکاری ام حفظ می کنی و در حضور خود برای همیشه می پذیری.متبارک باد خداوند، خدای اسرائیل! از ازل تا به ابد. آمین و آمین!) از این می دانم که تو از من راضی هستی، چون دشمنم دیگر بر من سرافرازی نمی کند.'G) ولی تو ای خداوند، بر من رحم فرموده، مرا از بستر بیماری بلند کن تا دشمنانم را مجازات کنم.)K) حتی دوست صمیمی ام که به او اعتماد زیادی داشتم و نان و نمک مرا خورده، بر ضد من برخاسته است.!)می گویند: «به مرض کشنده ای گرفتار است و به سلامتی از بستر بیماری بر نمی خیزد.»)همۀ دشمنانم با یکدیگر در مورد من سخن چینی می کنند و برای من بدی می اندیشند.^5)اگر برای دیدن من بیایند، حرفهای بیهوده می زنند و در دل خود افکار شرارت آمیز را سنجیده و بعد آنرا به دیگران پخش می کنند.)دشمنانم دربارۀ من می گویند: «چه وقت می میرد و نامش از صفحۀ زندگی محو می شود؟»/)من گفتم: «ای خداوند، بر من رحم کن. جان مرا شفا ده، زیرا نسبت به تو گناه ورزیده ام.»-S)خداوند او را در بستر بیماری تقویت می کند و صحت و سلامتی از دست رفته اش را به او بر می گرداند.E)خداوند از او حمایت می کند و او را زنده نگاه می دارد. او در زمین مبارک بوده و از شر دشمنانش در امان می ماند." ?)خوشا به حال کسی که در فکر مردمان مسکین و بینوا است. خداوند او را در روز مصیبت می رهاند.W '(من بندۀ بیچاره و مسکین تو هستم. تو همواره در فکر من بوده ای. تو مددگار و نجات دهندۀ من هستی، پس ای خدای من تأخیر مکن.5 c(اما تمام کسانی که جویای تو هستند در تو خوشی و شادمانی کنند و آنانی که از نجات تو شکرگزارند، همیشه بگویند: «خداوند بزرگ است!»من بندۀ بیچاره و مسکین تو هستم. تو همواره در فکر من بوده ای. تو مددگار و نجات دهندۀ من هستی، پس ای خدای من تأخیر مکن.y k(کسانی که مرا تحقیر و مسخره می کنند، از رسوایی خویش حیران شوند.H  (آنهائی که قصد کشتن جانم را دارند، همه خجل و شرمنده شوند و آنانی که در پی آزار من هستند، مغلوب و رسوا گردند.} s( ای خداوند، رحم کن و مرا نجات بده. ای خداوند، برای امداد من بشتاب!'( مصیبت زیادی مرا احاطه کرده است و گناهانم دورادور مرا گرفته اند، به حدی که نمی توانم دید. گناهانم از موی سرم زیادتر شده اند و امید خود را بکلی باخته ام.( ای خداوند، لطف خود را از من باز مدار. رحمت و راستی تو پیوسته مرا محافظت کند.a;( عدالت تو را در دل خود مخفی نداشته ام؛ وفاداری و نجات تو را بیان کرده ام و رحمت و راستی تو را از جماعت بزرگ پنهان نکرده ام.0Y( مژدۀ عدالت تو را در جماعت بزرگ بیان کرده ام. تو ای خداوند، می دانی که من لبهایم را نخواهم بست. (در انجام ارادۀ تو ای خدای من رغبت می دارم و احکام تو در قلبم ثبت شده است.»{o(آنگاه گفتم: «اینک می آیم! در طومار کتاب دربارۀ من نوشته شده است.8i(تو خواهان قربانی و هدیه نبودی؛ قربانی سوختنی و قربانی گناه را نخواستی، بلکه گوشهای مرا باز کردی.}s(ای خداوند، خدای من، چه بسیار است معجزاتی که انجام داده ای و افکاری که برای ما داشته ای. زبانم از بیان آن ها عاجز است و شمار آن از حد زیاد.3(خوشا به حال کسی که بر خداوند توکل می کند و به اشخاص متکبر و پیروان دروغ رغبت ندارد.I (به من سرود تازه ای آموخت و آن سرود حمد خدای من است. بسیاری چون این را ببینند، می ترسند و بر خدا توکل می کنند.9~k(او مرا از گودال هلاکت و لجن زار بیرون کرد. پاهایم را بر صخره ای گذاشت و قدم هایم را استوار گردانید.} (انتظار بسیار برای خداوند کشیدم، پس به من توجه کرده و فریاد مرا شنید.|7' خشم خود را از من برگردان تا شادکام شوم، قبل از آنکه چشم از جهان پوشیده و نایاب گردم.+{O' ای خداوند، به دعایم گوش بده، زاری و ناله ام را بشنو و به اشکهایم توجه فرما، زیرا نزد تو مثل مهمانِ گذری هستم و مثل اجداد خود در این دنیا مسافر می باشم.خشم خود را از من برگردان تا شادکام شوم، قبل از آنکه چشم از جهان پوشیده و نایاب گردم._z7' تو انسان را به خاطر گناهش تنبیه می کنی، گنجهایش مثل یک پارچۀ کویه خورده از بین می روند. بلی، عمر انسان فقط یک نَفَس است.y' این مصیبت را از من دور کن، زیرا که از سنگینی دست تو نزدیک است تلف شوم.x!' من در حضور تو خاموش هستم و زبان خود را باز نمی کنم، زیرا که تو باعث این شده ای.}ws'پس مرا از همۀ گناهانم رهایی ده، مبادا نزد اشخاص نادان رسوا گردم.tva'و حالا ای خداوند، برای چه منتظر باشم؟ امید من بر تو می باشد.huI'انسان در خیالبافی زندگی می کند و بیهوده زحمت می کشد. ثروت ذخیره می کند ولی نمی داند که بعد از او دارائی اش نصیب چه کسی می شود.8ti'روزهایم را بسیار کوتاه ساختی و تمام زندگی ام در نظر تو هیچ است. براستی عمر انسان مثل یک نَفَس است.Bs}'«ای خداوند، پایان عمرم را بر من معلوم ساز و اینکه ایام زندگانی من چقدر است تا بدانم که چقدر فانی هستم!»9rk'دلم پُر از پریشانی شد و هر چه بیشتر می اندیشیدم، آتش قلبم زیادتر می شد. سرانجام به سخن آمدم و گفتم:q5'من گنگ و خاموش بودم و حتی حرف خوب هم از زبانم شنیده نشد، ولی درد من بازهم شدیدتر شد.rp _'به خود گفتم متوجه راههای خود می باشم تا با زبانم خطا نورزم. هنگامیکه شریران پیش من هستند، دهان خود را حفظ می کنم گویی لگام شده است.ioK&ای خداوندی که نجات من هستی، برای اعانت من تعجیل فرما.Bn}&ای خداوند، مرا ترک منما. ای خدای من از من دور مباش!ای خداوندی که نجات من هستی، برای اعانت من تعجیل فرما.m/&آنانی که به عوض نیکی بدی می کنند با من دشمنی می ورزند، چون نیکویی را پیروی می کنم.l}&دشمنانم سالم و قوی هستند؛ بسیارند آنانی که بی سبب از من نفرت دارند.kkO&به گناه خود اعتراف می کنم و از خطای که کرده ام پشیمانم.kjO&نزدیک است از پای درآیم و از دست درد لحظه ای آرام ندارم.%iC&زیرا گفته ام که مبادا دشمنانم در بدبختی من شاد شوند و وقتی می افتم بر من سرافرازی کنند.hy&اما ای خداوند، امید من به تو است و تو ای خداوند، خدایم جواب می دهی.mgS&بلی، مثل کسی گردیده ام که نمی شنود و حرفی در زبان ندارد.jfM& ولی من مثل یک شخص کر نمی شنوم و مانند گنگ حرفی نمی زنم.>eu& دشمنان برای کشتنم دام گسترده اند. بدخواهانم سخنان فتنه انگیز می زنند و همیشه علیه من دسیسه می سنجند."d=& دوستان و رفقایم به سبب مصیبتم از من فاصله گرفته اند و خویشاوندانم از من دوری می کنند. c& قلب من به شدت می تپد، نیرویم را از دست داده ام و نور در چشمانم نمانده است.b& ای خداوند، از تمام آرزو هایم خبر داری و ناله های من از تو پوشیده نیست. a &تمام وجودم ضعیف شده و تحمل خود را از دست داده ام؛ از فغان دل خود می نالم.]`3&زیرا کمرم از درد می سوزد و سلامتی در بدنم نیست._&به خود می پیچم و بکلی خمیده شده ام؛ تمام روز از درد نالیده و بی قرارم.i^K&به سبب حماقت من، زخمهایم متعفن شده و چرک برداشته اند.]{&زیرا گناهانم از سرم گذشته است و مثل بار گران از طاقتم سنگین تر شده.\'&به سبب غضب تو سلامتی در بدنم نیست و به سبب گناه خودم استخوانهایم بدرد آمده اند.s[_&تیرهای تو در بدنم فرو رفته اند و دست تو بر من سنگینی می کند.wZ i&ای خداوند، مرا در غضب خود سرزنش مفرما و در خشم خویش تنبیه نکن.QY%(خداوند مددگار و رهانندۀ ایشان است و آن ها را از شریران نجات می بخشد و حفظ می کند، زیرا به خداوند پناه آورده اند.GX%'نجات صالحان از خداوند است. در هنگام سختی او پناهگاه ایشان می باشد.خداوند مددگار و رهانندۀ ایشان است و آن ها را از شریران نجات می بخشد و حفظ می کند، زیرا به خداوند پناه آورده اند.qW[%&اما خطاکاران بکلی نابود می شوند و عاقبت شریران نیستی است.uVc%%شخص نیکو و راستکار را ببین، زیرا که عاقبت آن شخص سلامتی است.5Uc%$اما طولی نکشید که از بین رفت و وقتی از آنجا می گذشتم نیست شده بود. هرقدر جستجو کردم او را نیافتم.T%#شخص شریر و ظالمی را دیدم که همچون درختی سبزی به هر سو شاخ و برگ گسترده بود.LS%"منتظر خداوند باش و از احکام او اطاعت کن. او ترا وارث زمین می سازد و تو به چشم خود نابودی بدکاران را خواهی دید.#R?%!اما خداوند شخص راستکار را به دست او نمی سپارد و نمی گذارد که در هنگام داوری محکوم شود.gQG% شریر برای راستکار کمین می کند و قصد کشتن وی را دارد،P+%او احکام و دستورات خداوند را در دل خود جای داده است پس از راه راست منحرف نمی شود.O-%از دهان شخص صالح کلام حکمت شنیده می شود و زبان او همیشه از عدل و انصاف حرف می زند.lNQ%صالحان وارث زمین می شوند و همیشه در آنجا زندگی می کنند.ZM-%خداوند انصاف را دوست می دارد و مقدسان خود را ترک نمی کند. از ایشان تا به ابد حمایت می کند، اما نسل شریر نابود می گردد.sL_%از شرارت دوری نما و نیکویی کن. پس تا به ابد باقی خواهی ماند.K%شخص راستکار پیوسته مهربان و سخاوتمند است و اولادۀ او مبارک می باشند.UJ#%من جوان بودم و حالا پیر شده ام، ولی هرگز ندیدم که شخص راستکار ترک شده باشد و یا نسل او دست به گدائی دراز کرده باشد.I%اگر بیفتند آسیبی به ایشان نمی رسد، زیرا خداوند دست آن ها را می گیرد.DH%خداوند قدم های آنانی را که مورد رضایت او هستند استوار ساخته و ایشان را براهی که باید بروند هدایت می کند.EG%آنهائی که از خداوند برکت دیده اند وارث زمین می شوند، ولی کسانی که زیر لعنت خدا قرار دارند از بین می روند.F%شریر قرض می گیرد، ولی دوباره نمی پردازد. اما شخص صالح رحیم و سخاوتمند است.FE%اما شریران هلاک می شوند. دشمنان خداوند مانند گلهای زودگذر صحرا از بین می روند و مثل دودی ناپدید می گردند.jDM%در زمان مصیبت شرمنده نشده و در ایام قحطی سیر می باشند.C/%خداوند از تمام روزهای زندگی صالحان آگاه می باشد و میراث ایشان باقی است تا به ابد.B%زیرا خداوند بازوی شریران را در هم می شکند و اما از راستکاران مراقبت می کند.iAK%مال اندکِ شخص راستکار بهتر از ثروت سرشار شریران است،q@[%اما شمشیر شان به قلب خود شان فرو می رود و کمان شان می شکند.f?E%شریران شمشیر را به دست گرفته و تیر و کمان را آماده کرده اند تا مسکین و بیچاره را از بین ببرند و راستکاران را به قتل برسانند.t>a% خداوند بر او می خندد، چون می داند که روز داوری او نزدیک است.z=m% شریر برای شخص عادل توطئه می چیند و دندانهای خود را بهم می ساید. <9% اما اشخاص حلیم و فروتن مالک زمین می شوند و از صلح و سلامتی فراوان برخوردار می گردند.};s% آدم بدکار در فرصت کمی نابود می شود و وقتی بجوئید او را نمی یابید.{:o% مردم شریر از بین می روند، اما منتظرین خداوند وارث زمین می شوند.9+%غضب را کنار بگذار و خشم را ترک کن. تشویش را بر خود راه نده چونکه باعث گناه می شود.M8%در حضور خداوند سکوت نما و منتظر او باش. به خاطر کسی که در زندگی سعادتمند است و شخص فریبکار خود را پریشان مساز.z7m%او عدالت ترا مثل نور آشکار می سازد و راستی و حق تو را مانند ظهر.|6q%طریق خود را به خداوند بسپار و به او توکل کن و او تو را مدد می کند.l5Q%در خداوند شادمان باش و او تمنای دلت را برآورده می سازد. 4 %بر خداوند توکل نما و نیکویی کن تا در روی زمین در امنیت و آسودگی بسر بری.{3o%زیرا آن ها به زودی مثل سبزه خشک شده و مانند علف پژمرده می گردند.j2 O%به سبب بدکاران خود را پریشان مساز و بر شریران حسد مبر،&1E$ ببینید که چگونه بدکاران افتاده اند! آن ها طوری سقوط کرده اند که دیگر نمی توانند برخاست.'0G$ مگذار که پایمال اشخاص مغرور گردم و یا دست شریران مرا مجبور به فرار سازد.ببینید که چگونه بدکاران افتاده اند! آن ها طوری سقوط کرده اند که دیگر نمی توانند برخاست.-/S$ رحمت تو همیشه بر آنانی که تو را می شناسند باقی بماند و عدالت تو پیوسته همراه راستدلان باشد.d.A$ تو سرچشمۀ زندگی هستی و در نور تو روشنی را می بینیم.t-a$همه از نعمت تو برخوردار می شوند و از دریای رحمت تو می نوشند.,$ای خدا رحمت تو چقدر عالی و با ارزش است. آدمیان در سایۀ بالهای تو پناه می برند.R+$عدالت تو مانند کوهها پابرجا است و احکام تو عمیق تر از عمق های زمین. ای خداوند، تو مددگار انسانها و حیوانات هستی.*y$ای خداوند، رحمت تو تا به آسمان ها می رسد و وفاداری تو مافوق ابر ها.)3$در بستر خود شرارت را تفکر می کند، راه نادرست را عادت خود ساخته و از بدی نفرت ندارد. ($سخنان زبانش شرارت و فریب است. از فهم دور شده و از نیکوکاری دست کشیده است.''G$آنقدر خودخواه و مغرور شده است که فکر می کند گناهش آشکار نمی شود و کسی او را متهم نمی کند.r& _$نافرمانی انسان شریر آشکار می کند که ترس خدا مد نظر او نیست.y%k#آنگاه زبان من عدالت تو را بیان می کند و ستایش تو را تمامیِ روز.o$W#اما آنانی که خواهان حق من هستند شادمان و خوشحال گردیده و پیوسته بگویند: «خداوند بزرگ است که خواستار سلامتی و سعادت خدمتگزار خود می باشد»آنگاه زبان من عدالت تو را بیان می کند و ستایش تو را تمامیِ روز.F##آنانی که از بدبختی من شادند، شرمنده و خوار شوند و کسانی که بر من سرافرازی می کنند، سرافگنده و رسوا گردند."#مگذار که آن ها در دل خود بگویند: «ما به آرزوی خود رسیدیم و او را برباد کردیم.»%!C#ای خداوند، خدای من، موافق عدالت خود در مورد من داوری کن و نگذار که بر من سرافرازی کنند.u c#ای خداوند و ای خدای من، برخیز و از من دفاع کن و به داد من برس.  #ای خداوند، تو از همه چیز آگاهی، پس سکوت مفرما. ای خداوند از من دور مباش.r]#آن ها مرا متهم ساخته می گویند: «ها ها، ما به چشم خود دیدیم»>u#زیرا سخن آن ها با من از روی صلح نیست و با سخنان ریاکارانه بر ضد کسانی که عاجز و آرامند توطئه می چینند.A{#نگذار آنانی که بی جهت دشمن من اند، بر من سرافرازی نمایند و آنانی که بی سبب از من متنفرند مسخره ام کنند.#آنگاه در میان جماعت بزرگ ترا ستایش نموده و در جمع مردم ترا سپاس خواهم گفت.8i#ای خداوند، تا به کی نظاره گر خواهی بود؟ جانم را از شر آن ها خلاص کن و یگانۀ مرا از دست شیران درنده. c~~J}}||${[zfzygxxqww^vvbut/srrrHqquqp,oonumllckkk&jjihh[gg!eegdcc baaD`F__4^^]~\\[[?ZZEYY#XXWVVtUUuTTRQQPP3OSNNMMLL&KKHJJII H`G$F]EEzDDCCnBAM@??+>>;;::"9Z88d7655h44_33f3 211R00// .R--b,++v*)(<'x&&m%%&$~##L""! )d]nkC7   T 09[$A<تو زمین را به لرزه آوردی و آن را شگافتی. شکستگی هایش را درست کن، زیرا لرزان گردیده است. <ای خدا، تو ما را دور انداخته و پراگنده ساختی! خشمگین بودی، حال بسوی ما برگرد!)K;ای خدا، ای قوّت من، برای تو سرود ستایش می خوانم، زیرا تو قلعۀ بلند من هستی و خدای رحمت من. ;اما من قوّت تو را می ستایم و هر صبح رحمت تو را با خوشی تمجید می کنم، زیرا تو قلعۀ بلند من هستی و در هنگام سختی پناهگاه من می باشی.ای خدا، ای قوّت من، برای تو سرود ستایش می خوانم، زیرا تو قلعۀ بلند من هستی و خدای رحمت من.y;برای خوراک به هر طرف پراگنده می شوند و سیر نشده، شب را بسر می برند. ;آن ها هر شب بر می گردند، مثل سگ قوله می کشند و در شهر گشت و گذار می کنند.S; آن ها را نابود کن، در غضب خود نابود کن تا نیست گردند و بدانند که خدا در یعقوب و تا دورترین نقاط دنیا سلطنت می کند.5c; به سبب گناهِ زبان و سخنان لبهای خود، در تکبر خویش گرفتار شوند. به خاطر لعنت و دروغی که می گویند،s_; ایشان را به قتل مرسان، مبادا قوم من این را فراموش کنند. ایشان را به قوّت خود پراگنده ساخته، به زیر انداز، ای خداوند که سپر ما هستی!; خدای من با رحمت خویش پیشاپیش من می رود. خدا شکست دشمنانم را به من نشان می دهد.  ; ای خدا، ای قوّت من، چشم امید من بسوی تو است، زیرا تو پناهگاه من می باشی.} s;اما تو ای خداوند، به آن ها می خندی و آن بت پرستان را مسخره می کنی.; o;فریاد می زنند و تهدید و توهین می کنند. زبان شان مثل شمشیرِ بُران است و فکر می کنند: «کیست که بشنود؟»  ;آن ها هر شب بر می گردند، مثل سگ قوله می کشند و در شهر گشت و گذار می کنند.w g;ای خداوند، خدای قادر مطلق و ای خدای اسرائیل، برخیز و همۀ خداناشناسان را به جزای اعمال شان برسان و بر هیچیک از غدارانِ شریر شفقت مکن.> u;بدون تقصیر من آن ها می شتابند و خود را برای حمله آماده می کنند. پس برای کمک به من برخیز و حال مرا ببین.mS;زیرا آن ها برای کشتن من کمین کرده اند و زورآوران علیه من همدست شده اند. ای خداوند، بدون آنکه خطایی و یا گناهی را مرتکب شده باشم.gG;مرا از شریران خلاصی ده و از مردمان خونریز رهایی بخش. ;ای خدای من، مرا از دشمنانم نجات بده و مرا از مخالفانم در پناه خود نگاه دار.A{: آنگاه مردم می گویند: «یقیناً که پاداشی برای عادلان است و به یقین که خدائی هست که جهان را قضاوت می کند.»I : شخص عادل چون انتقام را دید خوشنود می گردد و پاهای خود را در خون شریر می شوید.آنگاه مردم می گویند: «یقیناً که پاداشی برای عادلان است و به یقین که خدائی هست که جهان را قضاوت می کند.»F: مثل خارهای باشند که قبل از آنکه دیگهای تان آتش آنرا احساس کنند، همۀ آن ها، چه تر و چه خشک، نابود می گردند.-:مثل حلزونی باشند که در لعاب خود حل می گردد و مثل سِقط زن که روی روشنی را نمی بیند.9k:مثل آبی که در یک زمین خشک ناپدید می شود، آن ها محو شوند و چون تیرهای خود را بیندازند، بی اثر باشند."=:ای خدا دندانهای آن ها را در دهانشان بشکن. ای خداوند دندانهای شیرهای درنده را خُرد کن.kO:تا آواز افسونگران را نشنود، هر چند به مهارت افسون کند. ~ :ایشان را زهری است مثل زهر مار و مانند کفچه مارِ که گوشهای خود را می بنددs}_:شریران از رَحِم منحرف هستند و دروغگویان از روز تولد گمراه.|:شما در دلهای خود شرارت بعمل می آورید و با دستان تان بر روی زمین ظلم می کنید.;{ q:آیا حقیقتاً عدالت گنگ است، چنانچه شما سخن می گوئید؟ ای بنی آدم، آیا شما از روی راستی قضاوت می کنید؟z{9 ای خدا عظمت خود را در آسمان ها و جلالت را بر روی همۀ زمین آشکار ساز.`y99 زیرا رحمت تو تا آسمان ها عظیم است و راستی تو تا افلاک.ای خدا عظمت خود را در آسمان ها و جلالت را بر روی همۀ زمین آشکار ساز.x%9 ای خداوند تو را در میان امت ها سپاس می گویم و تو را در میان قوم ها ستایش می کنم، w 9ای جان من بیدار شو! ای چنگ و رباب بیدار شوید! من سپیده دم را بیدار می کنم.#v?9دل من مستحکم است. خدایا، دل من استوار است. من سرود خواهم خواند و تو را ستایش خواهم کرد.6ue9دامی در سر راه من قرار دادند و جانم افسرده گردید. چاهی پیش رویم کندند، اما خود شان در آن افتادند.t{9ای خدا عظمت خود را در آسمان ها و جلالت را بر روی همۀ زمین آشکار ساز.s59جانم را شیران درنده احاطه کرده اند. در میان شعله های آتش قرار دارم، یعنی مردمانی که دندانهای شان چون نیزه ها و تیرهاست و زبان شان مانند شمشیرِ بُرنده است.grG9او برای نجات من از آسمان کمک می فرستد و آنهائی را که قصد نابودی مرا دارند ملامت می کند. خدا رحمت و راستی خود را خواهد فرستاد.q+9نزد خدای قادر متعال زاری و دعا می کنم، نزد خدایی که همه چیز را برایم تمام می کند.Tp #9ای خدا بر من رحم فرما، بر من رحم کن! زیرا جانم به تو پناه آورده و در سایۀ بالهای تو پناه برده ام تا این بلایا بگذرد.Ao{8 زیرا که تو جان مرا از مرگ نجات دادی و پاهایم را از لغزیدن نگاه داشتی تا در نور حیات در حضور خدا راه روم.cn?8 ای خدا به وعده های که داده ام وفا می کنم و قربانی های شکرگزاری را در پیشگاه تو تقدیم می کنم.زیرا که تو جان مرا از مرگ نجات دادی و پاهایم را از لغزیدن نگاه داشتی تا در نور حیات در حضور خدا راه روم.|mq8 بر خدا توکل می کنم پس نمی ترسم. انسان فانی به من چه می تواند کرد؟}ls8 در خدا کلام او را ستایش می کنم. در خداوند کلام او را ستایش می کنم.9kk8 در آن روزی که خداوند را یاد کنم، دشمنانم بر می گردند و می گریزند. این را می دانم زیرا خدا با من است.j8تو روزهای آوارگی مرا شمرده و حساب اشکهایم را می دانی و در دفترت ثبت کرده ای.i+8آیا آن ها به سبب شرارت خود نجات خواهند یافت؟ ای خدا امت ها را در غضب خویش بینداز.$hA8همگی همدست شده اند و در کمین من هستند. در هر قدم مرا تعقیب می کنند و قصد کشتنم را دارند.g8هر روز سخنان مرا منحرف می سازند و همه فکرهای ایشان دربارۀ من برای بدی است.1f[8در خدا کلام او را ستایش می کنم. بر خدا توکل می کنم و نمی ترسم. انسان فانی به من چه می تواند کرد؟Ve%8هنگامیکه ترسان شوم، به تو توکل خواهم داشت..dU8دشمنانم تمامی روز مرا به شدت تعقیب می کنند، زیرا بسیارند آنانی که با غرور بر ضد من می جنگند.@c {8خدایا بر من رحم کن، زیرا که انسان مرا به شدت تعقیب می کند، تمامی روز با من جنگ کرده و مرا اذیت می نماید.[b/7تو ای خدا، مردمان خونریز و حیله گر را به قعر گودال نیستی سرنگون کن و عمر ایشان را کوتاه ساز. لیکن من بر تو توکل می کنم.a7بار تمام تشویش های خود را به خداوند بسپار و او از تو حمایت می کند. او هرگز نمی گذارد که شخص عادل بیفتد.تو ای خدا، مردمان خونریز و حیله گر را به قعر گودال نیستی سرنگون کن و عمر ایشان را کوتاه ساز. لیکن من بر تو توکل می کنم.C`7سخنان چرب و نرم در زبانش، لیکن جنگ در باطن او است. حرفهایش چرب تر از روغن، ولی مثل شمشیر تیز و بُران اند.}_s7دست خود را بر صلح اندیشان خویش دراز کرده و عهد خویش را شکسته است.E^7خدا که پادشاه ازلی است می شنود و آن ها را شکست می دهد، زیرا که ایشان اصلاح ناپذیر بوده و از خدا نمی ترسند.]77جانم را از جنگی که بر من شده بود به سلامتی فدیه داده است، زیرا مخالفان من بسیار اند.\}7شامگاهان و صبح و ظهر شکایت و ناله را سر می دهم و او آواز مرا می شنود.g[G7اما من نزد خدا فریاد می کنم و خداوند مرا نجات می دهد.5Zc7مرگ ناگهانی بر ایشان آید و زنده بگور فرو روند، زیرا شرارت در خانه های ایشان و در میان ایشان است. Y 7که صحبتهای شیرین با هم می کردیم و یکجا در جمع مردم به عبادتگاه می رفتیم.iXK7 اما تو بودی ای مرد نظیر من! ای یار خالص و دوست صدیق من.KW7 اگر دشمن مرا ملامت می نمود، تحمل می کردم و یا اگر خصم من بر من سرافرازی می نمود، خود را از وی پنهان می ساختم،{Vo7 فسق و فساد در میان آن است و جور و خیانت از کوچه هایش دور نمی شود.wUg7 شب و روز دیوارهایش را دور می زنند و شرارت و مزاحمت در شهر است.4Ta7 ای خداوند شریران را چنان سراسیمه گردان که زبان یکدیگر را نفهمند، زیرا در شهر ظلم و جنگ می بینم.S7و بسوی پناهگاهی می شتافتم تا از باد تُند و طوفان شدید در امان باشم.»XR)7پس به یک جای دوردست رفته و ساکن صحرا می شدم،Q}7می گویم: «کاش مثل کبوتر بال می داشتم تا پرواز کرده و آرامی می یافتم.pPY7ترس و لرز به من وارد شده و وحشتی هولناک احاطه ام کرده است.iOK7دل من در اندرونم می لرزد و وحشت مرگ مرا فرا گرفته است.N+7به سبب آواز دشمن و ظلم شریر. آن ها نسبت به من ظلم نموده و با خشم بر من جفا می کنند.M{7دعای مرا بشنو و مستجاب فرما، زیرا که فکرم پریشان است و ناله می کنم.L '7ای خدا به دعای من گوش بده و وقتیکه به حضور تو زاری می کنم خود را از من پنهان مکن.K6چونکه از تمامی سختی ها مرا نجات داده و چشم من شکست دشمنانم را نگریسته است.GJ6با کمال خوشی و میل به پیشگاه تو قربانی ها تقدیم می کنم. نام تو را ای خداوند سپاس می گویم، زیرا که نیکوست.چونکه از تمامی سختی ها مرا نجات داده و چشم من شکست دشمنانم را نگریسته است.Iy6بدی را بر دشمنان من بر می گرداند. به راستی خود آن ها را ریشه کن ساز.oHW6اما خدا مددگار من است و خداوند از حفظ کنندگان جان من است.DG6زیرا بیگانگان بر علیه من برخاسته اند و مردمان ظالم قصد کشتن مرا دارند. آن ها خدا را در مد نظر خود ندارند.^F56ای خدا دعای مرا بشنو و سخنان زبانم را گوش بگیر،~E w6ای خدا به خاطر نام خود مرا نجات بده و به قوّت خویش بر من داوری نما.tDa5ای کاش که نجات اسرائیل از سهیون بیاید. وقتی که خدا اسیران قوم برگزیدۀ خود را باز گرداند، یعقوب خوشی می کند و اسرائیل شادمان می شود.Cy5آنگاه سخت ترسان شدند، جایی که هیچ ترس نبود، زیرا خدا استخوانهای محاصره کنندۀ تو را پاشان می سازد. آن ها شرمنده می شوند زیرا خدا ایشان را رد نموده است.ای کاش که نجات اسرائیل از سهیون بیاید. وقتی که خدا اسیران قوم برگزیدۀ خود را باز گرداند، یعقوب خوشی می کند و اسرائیل شادمان می شود.0BY5آیا این بدکاران شعور ندارند که قوم برگزیدۀ خدا را مثل نان می خورند و نام خدا را یاد نمی کنند؟tAa5همه گمراه و فاسد شده اند. نیکوکاری نیست، حتی یک نفر هم نیست.@5خدا از آسمان بر بنی آدم می نگرد تا ببیند که آیا شخص دانا و خداجوئی وجود دارد.A? }5احمق در دل خود می گوید: «خدائی نیست.» فاسد شده اند و به کارهای زشت دست می زنند و حتی یک نفر نیکوکار نیست.C>4 تو را برای هر آنچه انجام داده ای تا به ابد شکر می گویم و امید من به نام تو است که در نزد مقدسان تو نیکوست.S=4اما من مثل درخت سرسبز زیتون در خانۀ خدا هستم و به رحمت خدا تا به ابد توکل می دارم.تو را برای هر آنچه انجام داده ای تا به ابد شکر می گویم و امید من به نام تو است که در نزد مقدسان تو نیکوست.F<4«این شخص را ببینید که بر خدا توکل نکرد، بلکه متکی به ثروت سرشار خود بود و از بدی خویش خود را زورآور ساخت.»[;/4عادلان این را دیده، می ترسند و بر او می خندند:;:o4خدا نیز ترا برای همیشه نابود می کند. ترا از خانه ات ربوده و می راند و از زمین زندگان ریشه کن می سازد.k9O4همۀ سخنان تباه کننده را دوست می داری، ای زبان فریبنده.~8u4بدی را زیادتر از نیکویی دوست می داری و دروغ را بیشتر از راستگویی.m7S4زبان تو ای حیله گر، مثل تیغ تیز، شرارت را اختراع می کند.p6 [4ای متکبر چرا از بدی فخر می کنی؟ رحمت خدا همیشه پایدار است.C53آنگاه از قربانی های عدالت و قربانی های سوختنی راضی خواهی شد و بر قربانگاه تو گاوها را تقدیم خواهند کرد.84i3به رضامندی خود بر سهیون احسان فرما و دیوارهای اورشلیم را آباد کن.آنگاه از قربانی های عدالت و قربانی های سوختنی راضی خواهی شد و بر قربانگاه تو گاوها را تقدیم خواهند کرد.%3C3قربانی ای مورد پسند خدا، روح شکسته است. خدایا، تو دل شکسته و فروتن را خوار نخواهی شمرد.2)3زیرا تو قربانی را دوست نداشتی، ورنه تقدیم می کردم. قربانی سوختنی را پسند نکردی.n1U3خداوندا، لبهایم را باز کن تا زبانم ستایش تو را بیان کند.#0?3مرا از جُرم خون نجات ده! ای خدایی که خدای نجات من هستی! تا زبانم سرود عدالت ترا بسراید./3 آنگاه طریق تو را به خطاکاران می آموزم و گناهکاران بسوی تو بر می گردند.w.g3 خوشی نجات را به من باز ده و روح مایل و مُطیع را در من ایجاد کن.a-;3 مرا از حضور خود مران و روح قدوس خود را از من مگیر.{,o3 ای خدا، دل پاک در من بیافرین و روح راستی را در باطنم تازه گردان.h+I3 روی خود را از گناهانم بپوشان و همۀ خطاهایم را محو کن.y*k3خوشی و خرمی را به من بشنوان تا وجود شکسته ام دوباره به وجد آید. ) 3مرا با بتۀ زوفا پاک کن تا طاهر شوم. مرا شست و شو کن تا از برف سفیدتر گردم.x(i3تو خواهان صداقت باطنی هستی، پس حکمت را در قلب من به من بیاموز.;'o3من گناهکار بدنیا آمده ام و از همان لحظه ای که نطفه ام در رَحِم مادر بسته شد، گناه همراه من بوده است.\&13به تو و به تو تنها گناه ورزیده و در نظر تو این بدی را کرده ام. پس کلام تو در مورد من راست و داوری تو علیه من عادلانه است.v%e3من به نافرمانی خود اعتراف می کنم و گناهم همیشه در نظر من است.j$M3مرا از شرارتم کاملاً شست و شو ده و از گناهم مرا پاک کن.# %3ای خدا مطابق رحمت خود به من رحم فرما و مطابق شفقت بی پایانت گناهانم را محو ساز.T"!2هر که قربانی سپاسگزاری را بگذراند مرا احترام می نماید، و آنکه طریق خود را راست سازد، نجات را از طرف خدا می بیند.»z!m2ای کسانی که خدا را فراموش کرده اید، در این تفکر کنید! مبادا شما را بدرم و نجات دهنده ای نباشد.هر که قربانی سپاسگزاری را بگذراند مرا احترام می نماید، و آنکه طریق خود را راست سازد، نجات را از طرف خدا می بیند.»] 32این را کردی و من چیزی نگفتم. پس گمان کردی که من هم مثل تو هستم. لیکن ترا سرزنش می کنم و این را به ترتیب پیش نظر تو می نهم. 2آماده هستی تا به ضد برادر خود سخن گویی و دربارۀ پسر مادر خویش غیبت کنی.zm2دهان خود را به شرارت باز می کنی و زبان تو حیله را اختراع می کند.w2وقتی دزد را می بینی با او همراهی می کنی و با زناکاران همنشین هستی.}s2چونکه تو از تأدیب نفرت داشته ای و کلام مرا پشت سر خود انداخته ای.0Y2اما خدا به شریر می فرماید: «ترا چه کار است که فرایض مرا بیان کنی و عهد مرا به زبان خود بیاوری؟pY2در روز تنگی مرا بخوان تا ترا نجات دهم و تو مرا ستایش کنی.»)2قربانی واقعی تو، شکر و سپاس به خداست. به وعده های که به قادر مطلق داده ای وفا کن.iK2 مگر من گوشت گاوها را می خورم و یا خون بزها را می نوشم؟ 92 اگر گرسنه هم می بودم به تو نمی گفتم، زیرا که جهان و هرچه که در آن است متعلق به من است.{o2 همه پرندگان کوهها را می شناسم و جانوران صحرا متعلق به من هستند.12 زیرا که تمامی حیوانات جنگل و رمه هائی که بر هزاران کوه می باشند، به من تعلق دارند.W'2 گاوی از خانۀ تو نمی گیرم و نه بزی از آغل تو،72در مورد قربانی هایت تو را سرزنش نمی کنم و قربانی های سوختنی تو همواره در نظر من است.+2«ای قوم برگزیدۀ من بشنو! و ای اسرائیل تا برایت شهادت دهم که خدا، خدای تو من هستم.mS2آسمان ها از انصاف او خبر می دهند، زیرا خدا خود داور است. 2او می فرماید: «مقدسانِ مرا جمع کنید، که عهد را با من به قربانی بسته اند.»2او آسمان ها را از بالا و زمین را فرا می خواند تا قوم برگزیدۀ خود را داوری کند.)K2خدای ما می آید و سکوت نخواهد نمود. آتش سوزنده پیش روی او و طوفانِ شدید گرداگرد او می باشد.o W2خدا در جلال خود از سهیون که کمال زیبایی است ظاهر شده است.  '2خدا، خداوند خدا سخن می گوید و همۀ مردم روی زمین را، از شرق تا غرب، فرا می خواند.u c1انسانی که در شکوه است و فهم ندارد، همچون حیوان جان می سپارد.z m1اما عاقبت می میرد و با اجداد خود می پیوندد و دیگر نور را تا به ابد نمی بیند.انسانی که در شکوه است و فهم ندارد، همچون حیوان جان می سپارد.2 ]1البته تا وقتیکه زنده است خود را برکت یافته می داند و چون ثروتمند است مردم از او توصیف می کنند، 1زیرا چون بمیرد، چیزی از آن با خود نمی برد و جلالش او را همراهی نخواهد کرد.{o1پس ترسان مباش، چون شخصی ثروتمند شود و جلال خانۀ او افزوده گردد!xi1اما خدا جان مرا از گور می رهاند زیرا که مرا به حضور خود می برد.5c1مثل گوسفندان به طرف کشتارگار روانند و موت آن ها را شبانی می کند. صبحگاهان مردمان راستکار بر ایشان حکومت می کند و وجود شان در قبر پوسیده می شوند و خانۀ ابدی شان گور است.&E1 این راه ایشان، جهالت ایشان است و نیز سرنوشت بازماندگان ایشان که سخن آن ها را می پسندند.}1 لیکن انسان در شکوه خود باقی نمی ماند بلکه همچون حیوان جان می سپارد.0Y1 فکر دل ایشان این است که خانه های ایشان دائمی باشد و جایداد ایشان از یک نسل به نسل دیگر. آن ها برای اینکه خاطرۀ شان جاودانی باشد، نام خود را بر زمین های خود می گذارند.H 1 زیرا می بیند که حکیمان می میرند و جاهلان و احمقان باهم هلاک می گردند و ثروت خود را برای دیگران ترک می کنند.kO1 هیچ کسی نمی تواند تا به ابد زنده بماند و فساد را نبیند.a;1زیرا فدیۀ جان ایشان گرانبهاست و غیر قابل دسترسی.F~1هیچیک از اینها نمی تواند با مال و دارائی خود بهای حیات یکنفر را بپردازد و یا کفارۀ او را به خدا تقدیم کند.}1آنانی که متکی به ثروت خود هستند و به زیادی مال و دارائی خود می بالند، | 1چرا در روزهای مصیبت، وقتیکه شرارت حیله گران احاطه ام کنند، ترسان باشم؟{}1گوش خود را به مثلی فرا می گیرم و با نوای چنگ معمایی خود را حل می کنم.nzU1زبانم به حکمت سخن می راند و تفکر دل من پُر از دانایی است.Dy1خورد و بزرگ، ثروتمندان و فقیران!x }1ای تمامی قوم ها این را بشنوید! ای تمامی ساکنین روی زمین، گوش گیرید،ww0زیرا این خدا، خدای ماست تا به ابد و ما را تا طول حیات هدایت می کند.v0 به حصارهایش توجه کنید و به قصرهایش دقت نمائید تا به نسل آینده از آن ها اطلاع دهید.زیرا این خدا، خدای ماست تا به ابد و ما را تا طول حیات هدایت می کند.xui0 سهیون را طواف کنید و گرداگرد او بخرامید و برجهایش را بشمارید. t0 به سبب داوری های تو، کوه سهیون خوشی می کند و دختران یهودا به وجد آمده اند.=ss0 ای خدا چنانکه نام تو است، همچنان ستایش تو در سرتاسر روی زمین رسیده است. دست راست تو از عدالت پُر است.br=0 ای خدا، ما در عبادتگاه تو به رحمت تو تفکر می کنیم.fqE0چنانکه شنیده بودیم و حالا به چشم خود دیدیم، در شهر خداوند قادر مطلق، در شهر خدای ما، خدا آن را تا ابدالآباد مستحکم می سازد.\p10تو کشتی های ترشیش را به باد شرقی در هم می شکنی.co?0لرزه بر ایشان تسلط یافت و درد شدید مثل درد زایمان.jnM0اما چون آنرا دیدند، تعجب کردند و وحشتزده فرار نمودند.Sm0پادشاهان همه متفق شدند و با هم پیش آمدند.Wl'0خدا در قصرهای آن به پناهگاه بلند معروف است.%kC0کوه بلند و زیبای سهیون که در شمال شهر پادشاه بزرگ واقع است، به تمامی جهان خوشی می بخشد. j 0خداوند بزرگ است و بی نهایت قابل ستایش، در شهر خدای ما و در کوه مقدس خویش.bi=/ سروران اقوام جهان با قوم خدای ابراهیم برای پرستش او جمع می شوند، زیرا که سپرهای جهان از آن خداست. او بسیار متعال می باشد.Ih /خداوند بر تخت مقدس خود نشسته و بر اقوام جهان سلطنت می کند.سروران اقوام جهان با قوم خدای ابراهیم برای پرستش او جمع می شوند، زیرا که سپرهای جهان از آن خداست. او بسیار متعال می باشد.sg_/چون خدا پادشاه تمامی جهان است، پس او را با سرود ستایش کنید.f}/ستایش کنید، خدا را ستایش کنید. ستایش کنید، پادشاه ما را ستایش کنید.}es/خدا در میان آواز بلند صعود نموده است، خداوند در میان صدای شیپور.d/میراث ما را برای ما خواهد برگزید یعنی جلال یعقوب را، که او را دوست می دارد.c/او ما را بر قوم ها غالب می سازد و طایفه ها را به زیر پای ما می اندازد.lbQ/زیرا خداوند متعال و مهیب است و بر تمامی جهان خدای بزرگ.a '/ای تمام اقوام جهان کف بزنید و سرود خوشی را با آواز بلند به حضور خداوند بسرائید.b`=. خداوند قادر مطلق با ماست و خدای یعقوب پناهگاه ما.q_[. آرام باشید و بدانید که من خدا هستم، در میان امت ها متعال و در جهان متعال می باشم.خداوند قادر مطلق با ماست و خدای یعقوب پناهگاه ما.E^. او جنگها را در سراسر جهان خاتمه می دهد. کمان را می شکند، نیزه را قطع می کند و ارابه ها را به آتش می سوزاند.y]k.بیائید کارهای خداوند را مشاهده کنید و عجایب او را در روی زمین.b\=.خداوند قادر مطلق با ماست و خدای یعقوب پناهگاه ما.#[?.امت ها غرش می کنند و مملکت ها بیجا می گردند. او آواز خود را می دهد، پس زمین ذوب می گردد.Z-.خدا در وسط اوست، پس آن شهر از ویرانی در امان است. خدا در طلوع صبح او را کمک می کند.Y.نهریست که شاخه هایش شهر خدا را شادمان می سازد و مسکن مقدس خداوند متعال را.X.یا آب های بحر غرش کنند و به جوش آیند و کوهها از سرکشی آن لرزان گردند.W+.بنابران ترسی نداریم، اگر چه دنیا ویران شود و کوهها در قعر اوقیانوسها فروریزند، \f~~S}||{{z-yyWx_ww\vutt=ssIrqqpp4onn$mlkka``G_^z]]]"\ [7ZZ3YoXZWVUUTT,SaRR QUPPONN~MM7LKKUJJYIeHHWGGfFFEBDD:CaBAAp@??<>==f<;::_9L87u66T55433:2110/T..J--Z+**y))''r&&%p$$O##M"[!! g>boSbFd+)5l [ & 6 2R\3\SVGپس من نیز راستی تو را، ای خدای من، با نغمۀ چنگ ستایش می کنم و به تو ای قدوس اسرائیل با نوای رباب سرود خواهم خواند.UGمرا بیشتر از پیش سرافراز خواهی نمود و برگشته، مرا تسلی خواهی بخشید.oTWGای که تنگی های بسیار و سخت را به ما نشان داده ای، رجوع کرده، باز ما را زنده خواهی ساخت و برگشته ما را از اعماق زمین بر خواهی آورد.+SOGای خدا، عدالت تو تا به آسمان ها می رسد. تو کارهای عظیم انجام داده ای. خدایا، مانند تو کیست؟rR]Gپس ای خدا، مرا حتی در زمان پیری و مو سفیدی نیز ترک نکن. تا بتوانم این نسل را از قدرت تو خبر دهم و همۀ نسل های آینده را از توانائی تو.(QIGای خدا، از طفولیتم مرا تعلیم داده ای و تا به اکنون کارهای شگفت انگیز تو را اعلام کرده ام. PGدر توانائی خداوند، خدای قادر مطلق خواهم رفت و فقط از عدالت تو خبر می دهم. O9Gزبانم عدالت تو را بیان می کند و نجات تو را تمامیِ روز. اگر چه حد و قیاس آنرا نمی دانم. N Gاما چشم امید من پیوسته بسوی تو است و بیشتر از پیش تو را ستایش خواهم کرد.?MwG دشمنان جانم رسوا و نابود شوند و آنانی که برای ضرر من در تلاش هستند، با شرمندگی و رسوایی پوشیده گردند.dLAG ای خدا از من دور مشو و ای خدای من، به یاری من بشتاب.>KuG آن ها می گویند: «خدا او را ترک کرده است، پس او را تعقیب نموده و دستگیر کنید، زیرا که رهاننده ای نیست.»JG زیرا دشمنانم بر ضد من سخن می گویند و تعقیب کنندگانم قصد جانم را دارند.wIgG در زمان پیری مرا از خود دور مکن و در وقت ناتوانی مرا ترک منما.sH_Gدهانم از ستایش تو پُر است و تمام روز جلال تو را بیان می کند.GyGبرای مردم زیادی نشانه ای عجیب شده ام، لیکن تو پناهگاه قوی من هستی.-FSGپیش از تولدم تو خدای من و از رَحِم مادر تو پناهگاهِ من بوده ای. پس تو را پیوسته ستایش می کنم.EGزیرا ای خداوند، خدای متعال تو امید من هستی و از طفولیت بر تو توکل داشته ام.{DoGخدای من، مرا از دست شریران و از چنگ اشخاص بدکار و ظالم رهایی ده.ECGبرای من صخرۀ سکونت باش تا همه وقت به آن پناه برم. تو به نجات من امر فرموده ای، زیرا صخره و قلعۀ من تو هستی.{BoGبه عدالت خود مرا آزاد کن و رهایی ده. دعایم را بشنو و مرا نجات ده.sA aGبه تو ای خداوند پناه می آورم، پس تا به ابد شرمنده نخواهم شد.R@Fاما من مسکین و محتاج هستم. خدایا، برای من تعجیل کن، زیرا تو مددگار و نجات دهندۀ من هستی. پس ای خداوند، تأخیر مکن.5?cFاما همۀ کسانی که جویای تو هستند، در تو خوشی و شادمانی کنند. آنهائی که بخاطر نجات خود شکرگزار اند، همیشه بگویند: «خدا بزرگ است.»اما من مسکین و محتاج هستم. خدایا، برای من تعجیل کن، زیرا تو مددگار و نجات دهندۀ من هستی. پس ای خداوند، تأخیر مکن.p>YFآنانی که مرا مسخره می کنند، به سبب خجالت خویش رسوا گردند.6=eFآنهائی که قصد جانم را دارند، خجل و شرمنده گردند و کسانی که بدخواه من هستند، خجل و سرافگنده شوند.|< sFخدایا، برای نجات من شتاب کن! ای خداوند برای کمک به من تعجیل فرما!&;EE$فرزندان آن ها وارث آن می گردند و کسانی که نام او را دوست دارند، در آن ساکن خواهند گردید.n:UE#زیرا خدا سهیون را نجات می دهد و شهرهای یهودا را آباد می کند تا قوم برگزیدۀ او در آنجا سکونت نموده و مالک آن گردد.فرزندان آن ها وارث آن می گردند و کسانی که نام او را دوست دارند، در آن ساکن خواهند گردید.9E"آسمان و زمین او را سپاس گویند و همچنان بحرها و هر چه که در آن ها حرکت دارند.8E!زیرا خداوند دعای نیازمندان را می شنود و اسیران خود را از یاد نمی برد.&7EE اشخاص فروتن این را دیده و شادمان می شوند. ای کسانی که جویای خدا هستید، دل شما زنده گردد.6Eاین است که خداوند را خشنود می سازد، زیادتر از قربانی های گاو و گوساله. 5Eآنگاه نام خدا را با سرود ستایش نموده و عظمت او را با شکرگزاری بیان می کنم.~4uEاما من، مسکین و دردمند هستم، پس ای خدا، نجات تو مرا سرافراز سازد.m3SEاز دفتر حیات محو شوند و در شمار راستکاران محسوب نگردند.q2[Eپس گناه به گناه ایشان بیفزا و عدالت تو شامل حال شان نگردد.>1uEزیرا کسی را که تو زده ای زجر می دهند و دربارۀ دردهای آنانی که تو مجروح شان کرده ای، باهم سخن می گویند.q0[Eخانه های شان ویران گردد و در خیمه های شان هیچکس ساکن نشود.o/WEخشم خود را بر آن ها بریز و در آتش غضب خود ایشان را بسوزان..wEچشمان شان تار گردند تا نبینند و کمرهای شان را همواره لرزان گردان.n-UEپس دسترخوان شان و همچنان آسایش آن ها، برای شان دام گردد.z,mEمرا برای خوراک زردآب دادند و چون تشنه بودم مرا سرکه نوشانیدند._+7Eرسوایی دلم را شکسته است و به شدت بیمار شده ام. خواهان شفقت بودم، ولی دلسوزی نبود و منتظر تسلی دهندگان بودم، اما نیافتم.y*kEتو خواری، رسوایی و خجالت مرا دانسته و جمیع دشمنانم را می بینی.)Eبه من نزدیک شده، بهای آزادی ام را بپرداز و مرا از دست دشمنانم نجات ده.(/Eروی خود را از این بنده ات مپوشان، زیرا در سختی قرار دارم. مرا به زودی مستجاب فرما.#'?Eای خداوند مرا مستجاب فرما، زیرا رحمت تو نیکوست و از روی رحمت بی کرانت به من توجه فرما.)&KEمگذار که سیل آبها مرا بپوشاند و یا عمق ها مرا ببلعد و گودال نیستی مرا در دهان خود فرو برد.%1Eمرا از لجن زار خلاصی ده تا غرق نشوم و از نفرت کنندگانم و از عمق آبها نجات پیدا کنم.n$UE اما من ای خداوند، در پیشگاه تو در وقت مناسب دعا می کنم. ای خدا، در کثرت رحمانیت خود و به خاطر حقیقتِ نجات خود دعای مرا مستجاب کن.#E مردم کوچه و بازار بر ضد من حرف می زنند و میگساران دربارۀ من سرود می خوانند.l"QE وقتی برای توبه نمد پوشیدم، نزد ایشان ضرب المثل گردیدم.!E هنگامیکه با روزه و اشک جان خود را فروتن ساختم، آن ها مرا مسخره کردند. !E غیرت عبادتگاه تو مرا خورده، و ملامت های ملامت کنندگان تو بر من روی آورده است.Eنزد برادرانم مثل یک اجنبی شده ام و خانواده ام مرا به نظر یک بیگانه می بینند.~uEزیرا به خاطر تو متحمل تمسخر مردم شده و رسوایی روی مرا پوشیده است.hIEای خداوند، خدای قادر مطلق، منتظرین تو به سبب من خجل نشوند. ای خدای اسرائیل، آنهائی که طالب تو هستند، به خاطر من رسوا نگردند.kOEای خدا، تو حماقت مرا می دانی و گناهانم از تو مخفی نیست.4aEآنانی که بی سبب از من نفرت دارند، از موهای سرم زیادتر اند و آنهائی که قصد نابودی مرا دارند، قوی و نیرومند هستند. پس آنچه را که از کسی نگرفته بودم، از من مطالبه می کنند.!Eاز فریاد خود خسته شده ام. گلویم خشک و چشمانم از انتظار خدای من تار گردیده است.EEدر لجن زار عمیق فرو رفته ام، جایی که نمی توان ایستاد. در آب های عمیق افتاده ام و سیلاب مرا احاطه کرده است.m UEخدایا مرا نجات ده! زیرا آبها نزدیک است نَفَسِ مرا بگیرد.W'D$ای خدا چه هیبتناک هستی در جایگاه مقدس خویش! خدای اسرائیل قوم برگزیدۀ خود را قوّت و توانائی می بخشد. متبارک باد خدا!D#خدا را در قوّت او بستائید. قوم اسرائیل از شکوه و جلال او برخوردار هستند و عظمت او در آسمان ها دیده می شود.ای خدا چه هیبتناک هستی در جایگاه مقدس خویش! خدای اسرائیل قوم برگزیدۀ خود را قوّت و توانائی می بخشد. متبارک باد خدا!Y+D"او آواز خود را می دهد، آوازی که پُر قوّت است.D!برای او که از ازل بر تخت ملکوتی خود در آسمان جلوس فرموده است، سرود بخوانید.D ای ممالک جهان برای خدا سرود بخوانید. برای خداوند سرود ستایش بسرائید.~uDسروران از مصر می آیند و حبشه دستهای خود را به سوی خدا بلند می کند.,QDحیوان وحشی نیزار را و اقوام دیگر را که مثل گله های گاو و گوساله هستند، سرزنش کن تا با نقره های خود نزد تو گردن نهند. اقوامی را که جنگ را دوست می دارند، پراگنده ساز. Dبه خاطر عبادتگاه تو که در اورشلیم است، پادشاهان هدایا نزد تو می آورند.3_Dخدایت برای تو قوّت بخشیده است. ای خدا قدرت خود را چنانچه در گذشته به ما نشان دادی، آشکار گردان.H Dقبیلۀ بنیامین که کوچکترین قبیله ها است، اولتر و رهبران قبایل یهودا، زبولون و نفتالی به دنبال شان می آیند.# ?Dخدا را در جماعت ها ستایش کنید. ای کسانی که از نسل اسرائیل هستید، خداوند را سپاس گوئید. 7Dدر پیشِ رو، خوانندگان می خرامند و در پشت سر، سازندگان و در وسط دوشیزگان دایره نواز.# ?Dای خدایی که پادشاه و خدای من هستی، همه دیده اند که چگونه به جایگاهِ مقدست داخل می شوی. %Dتا خون ایشان پایمال شما گردند و زبان سگهای تان نیز از آن ها حصۀ خود را بیابند.» 1Dخداوند فرمود: «من دشمنان تان را از قله های کوهِ باشان و از اعماق بحر بر می گردانم،Dاما خداوند سر دشمنان خود را می کوبد و سر آنهائی را که در گناه خود روان هستند.s_Dخدا برای ما، خدای نجات است و خداوند، خدا رهانندۀ ما از مرگ.'GDشکر و سپاس باد بر خداوندی که هر روزه متحمل بارهای ما می شود و خدایی که نجات دهندۀ ما است.+ODبه عالم بالا صعود فرموده و اسیران را به اسیری برده ای. آدمیان خود را به تو تقدیم کردند، حتی مردم متمرد نیز به تو تسلیم شدند تا تو خداوند، خدا در بین شان ساکن گردی.$ADعراده های جنگی خدا هزاران هزار است. خداوند در قدوسیت خود مثل کوهِ سینا در میان آنهاست.Dای کوههای که قله های بلند دارید، چرا به کوهی که خدا آن را برای سکونت خود برگزیده است به نظر حسرت می نگرید؟ خداوند در آنجا تا به ابد ساکن خواهد بود.s_Dکوه باشان متعلق به خداست. کوه باشان دارای قله های بلند است.CDوقتی که خداوند قادر مطلق پادشاهان را در آنجا پراگنده ساخت، مثل برف بود که بر کوهِ صلمون پاشان می گردد.»  D آن ها یک وقتی در طویله می خوابیدند، اما اکنون خوشبخت و ثروتمند، مانند کبوتری که بالهایش نقره فام و پرهایش طلائیست، با زر و زیور تزئین شده اند.9kD «پادشاهانِ لشکرها شکست خورده و فرار می کنند و زنی که در خانه مانده است، غنایم جنگ را تقسیم می کند.k~OD خداوند فرمان داد و گروه کثیر زنان این مژده را رساندند:;}oD قوم برگزیده ات در آن زمین ساکن شدند. تو ای خدا، از روی سخاوتمندی خویش برای نیازمندان تدارک دیده ای.%|CD تو ای خدا باران نعمت ها بارانیدی تا میراثت را که از حال رفته بود استوار و شاداب گردانی.7{gDزمین لرزان گردید و آسمان به حضور خدا بارید. کوه سینا نیز به حضور خدا، خدای اسرائیل به لرزه افتاد.zDای خدا، وقتی که پیشِ روی قوم برگزیده ات رفتی و هنگامیکه در بیابان خرامیدی،ay;Dخدا بی کسان را جای و مسکن می دهد و اسیران را به آزادی بیرون می آورد. اما فتنه انگیزان در بیابان خشک و سوزان ساکن می گردند.kxODپدر یتیمان و حامی بیوه زنان، خداست در جایگاه مقدس خود!aw;Dبرای خدا سرود بخوانید و نام او را بستائید. او را که بر ابر ها سوار است، جلال دهید. نام او خداوند است! در حضورش به وجد آئید.v-Dاما راستکاران شاد می شوند، در حضور خدا به وجد می آیند و به شادمانی خرسند می شوند.Uu#Dمثل دود که پراگنده می شود، ایشان را پراگنده ساز و چنانکه موم نزد آتش آب می شود، شریران نیز در حضور خدا هلاک گردند.t )Dخدا برخیزد و دشمنانش پراگنده شوند و آنانی که از او نفرت دارند از حضورش بگریزند!jsMCخدا ما را برکت دهد و همۀ گوشه و کنار جهان از او بترسند.Yr+Cآنگاه زمین محصول خود را داده و خدا، خدای ما، ما را برکت می دهد.خدا ما را برکت دهد و همۀ گوشه و کنار جهان از او بترسند.vqeCای خدا قوم ها تو را ستایش کنند و جمیع قوم ها تو را سپاس گویند.Jp Cامت ها خوشی کنند و سرود شادمانی بسرایند، زیرا قوم ها را به انصاف داوری نموده و امت های جهان را هدایت می کنی.zomCای خدا همۀ مردم تو را ستایش کنند و جمیع قوم ها تو را سپاس گویند.qn[Cای خدا راه تو در جهان شناخته گردد و نجات تو بر جمیع امت ها.|m sCخدا بر ما رحم کند و ما را برکت دهد و نور روی خود را بر ما بتاباند، lBمتبارک باد خدا که دعای مرا رد نکرده و رحمت خویش را از من دریغ نداشته است.pkYBاما خدا دعای مرا شنیده است و به آواز دعای من توجه فرموده.متبارک باد خدا که دعای مرا رد نکرده و رحمت خویش را از من دریغ نداشته است.xjiBاگر شرارت را در دل خود نگه می داشتم، خداوند دعایم را نمی شنید.~iuBبا دهانم نزد او آواز خود را بلند کردم و سرود ستایش بر زبان من بود.!h;Bای همۀ خداترسان بیائید و بشنوید تا شما را از آنچه خدا برای جان من کرده است آگاه سازم.)gKBقربانی های سوختنی پرواری را نزد تو می گذرانم. گوساله ها و بزها را با دود قوچها ذبح می کنم. fBوعده های که در ایام سختی، لبهای خود را بر آن ها گشودم و به زبان خود آوردم.e{B به خانۀ تو با قربانی های سوختنی می آیم و به وعده های خود وفا می کنم.>duB مردمان را بر سر ما مسلط ساختی و به آتش و آب درآمدیم. اما سرانجام ما را به یک جای آرام و پُر برکت آوردی.sc_B تو ما را به دام درآوردی و بار سنگینی را بر پشت های ما نهادی.b/B تو ای خدا، ما را آزمایش کردی و چون نقره ای که در کوره تصفیه می شود ما را پاک ساختی.{aoB او به جانهای ما حیات می بخشد و نمی گذارد که پاهای ما لغزش خورَد.`}Bای مردم جهان، خدای ما را متبارک خوانید و آواز ستایش او را بشنوانید.:_mBدر توانائی خود تا به ابد سلطنت می کند و چشمانش ناظر امت ها است. پس فتنه انگیزان بر ضد او قیام نکنند.4^aBبحر را به خشکی تبدیل کرد و مردم با پای پیاده از میان آن عبور کردند. در آنجا ما از خدا خوشی کردیم./]WBبیائید کارهای خدا را مشاهده کنید و ببینید که چه کارهای مهیبی را برای بنی آدم انجام داده است.\3Bتمام روی زمین تو را پرستش کرده و تو را ستایش می کنند و نام تو را با سرود می ستایند.»G[Bبه خدا بگوئید: «چه با هیبت اند کارهای تو! به سبب شدت قوّت تو دشمنانت از ترس در برابر تو سر تسلیم خم می کنند.tZaBجلال نام او را بسرائید و در ستایش او، عظمت او را تمجید کنید.ZY /Bای تمامیِ روی زمین، خدا را آواز شادمانی دهید!8XiA چمنزارها پُر از گله و رمه و وادی ها سرشار از غله هستند. همه از خوشی فریاد می زنند و سرود می سرایند.5WcA کشتزارهای صحرا نیز حاصلخیز شده و تپه ها با شادمانی استوار گردیده اند.چمنزارها پُر از گله و رمه و وادی ها سرشار از غله هستند. همه از خوشی فریاد می زنند و سرود می سرایند. VA به احسان تو محصولات تاج زمین گردیده و راههای تو فراوانی را ببار می آورد.RUA کُردهایش را سیراب کرده و بلندی هایش را هموار می سازی. با باران فراوان آنرا شاداب نموده و نباتاتش را برکت می دهی.TA زمین را ملاقات کرده و سیراب می کنی و آنرا بسیار حاصلخیز می گردانی. نهر خدا از آب پُر است. غلۀ ایشان را تهیه می کنی و زمین را به این طور آماده می سازی:@SyAساکنان سراسر جهان از کارهای عجیب تو ترسانند. تو باعث فریاد شادمانی از یک سوی جهان تا سوی دیگر آن هستی.RAتلاطم بحرها را آرام می گردانی، تلاطم امواج آن ها را و شورش امت ها را.yQkAکوهها را به قوّت خود برافراشته ای و کمر خود را به قدرت بسته ای.ePCAای خدایی که نجات ما هستی، با کارهای هیبتناک و عادلانه ما را جواب می دهی. تو مایۀ امید ساکنان سراسر جهان و دورترین بحر هستی.~OuAخوشا به حال کسی که او را برگزیده و نزدیک به خود ساخته ای تا در پیشگاه تو ساکن شود. از برکات خانۀ تو و از قدوسیت عبادتگاه تو ما سیر می شویم.{NoAگناهان بر من سنگینی کرده است، اما تو تقصیرهای مرا کفاره می کنی.XM)Aای که دعا را می شنوی، همۀ بشر نزد تو می آیند.|L sAای خدا، ستایش در سهیون منتظر توست و وعده ها برای تو وفا خواهد شد.K/@ شخص راستکار در خداوند خوشی کند و بر او توکل نماید! و همۀ عادلان خدا را ستایش کنند!*JM@ آنگاه تمامی آدمیان ترسیده و کار خدا را بیان خواهند کرد و عمل او را خواهند فهمید.شخص راستکار در خداوند خوشی کند و بر او توکل نماید! و همۀ عادلان خدا را ستایش کنند!,IQ@زبان خودشان برای شان دام می شود و کسانی که آن ها را ببینند، با تمسخر سر خود را تکان می دهند.H)@اما خدا با تیرهای خود آن ها را می زند و جراحات ناگهانی را بر بدن شان وارد می کند.'GG@کارهای بد را طرح می کنند و می گویند: «چه خوب سنجیدیم.» چه عمیق است فکر درون انسان و دل او.`F9@یکدیگر خود را در کارهای زشت تشویق می کنند، در خفا نقشه می کشند و دام می گسترند و می گویند: «چه کسی می تواند ما را ببیند؟»$EA@از کمینگاه خود شخصِ بیگناه را نشانه می گیرند و ناگهان او را با تیر می زنند و نمی ترسند.D1@آن ها زبان خود را چون شمشیر تیز کرده اند و مرا هدف تیر سخنان تلخ خود قرار داده اند.mCS@در مقابل توطئۀ شریران و هیاهوی بدکاران از من محافظت کن.}B u@ای خدا، آواز ناله و زاری مرا بشنو و حیاتم را از خوف دشمن نگاه دار.UA#? اما پادشاه در خدا شادمانی می کند و هر کسی که نام خدا را اقرار کند سرفراز می شود، زیرا دهان دروغگویان بسته می گردد./@W? آن ها با شمشیر کشته می شوند و طعمۀ شغالها می گردند.اما پادشاه در خدا شادمانی می کند و هر کسی که نام خدا را اقرار کند سرفراز می شود، زیرا دهان دروغگویان بسته می گردد. ?? اما آنانی که قصد کشتنم را دارند، هلاک می گردند و در قعر جهنم فرو می روند.i>K?جان من جدا از تو نیست و دست راست تو از من حمایت می کند.= ?زیرا تو مددگار من بوده ای و در سایۀ بالهای تو سرود شادمانی را می سرایم. <?وقتی که در بستر خود می روم، تو را یاد می کنم و در هنگام شب به تو می اندیشم.;%?جان من سیر می شود، چنانچه از غذای چرب و لذیذ و زبانم با خوشی تو را ستایش می کند.:+?تا که زنده ام تو را شکر و سپاس خواهم گفت و دستهای خود را به نام تو بلند خواهم کرد.9?چونکه رحمت تو از خودِ زندگی بهتر است، پس لبهای من تو را ستایش می کند.o8W?در جایگاه مقدست تو را نگریستم تا قوّت و جلال تو را ببینم.S7 !?ای خدا، تو خدای من هستی. در سحر تو را می جویم. در زمینِ خشک و تشنه و بی آب، جان من تشنۀ تو است و تمام وجودم مشتاق تو.6> ای خداوند، رحمت نیز از آن تو است، زیرا به هر کس مطابق اعمالش اجر و جزا می دهی.5> خدا یک بار گفته است و دو بار این را شنیده ام که قوّت از آن خداست.ای خداوند، رحمت نیز از آن تو است، زیرا به هر کس مطابق اعمالش اجر و جزا می دهی.*4M> بر ظلم توکل نکنید، بر غارت افتخار نکنید و چون مال و دارائی تان افزوده شود دل به آن نبندید.03Y> بنی آدم چه عادی باشد و چه مهم، در هر صورت ناچیز است. وقتی در ترازو وزن شود از هوا هم سبکتر است.*2M>ای قوم، همیشه به او توکل کنید و دلهای خود به حضور وی خالی نمائید، زیرا خدا پناهگاه ما است.i1K>نجات و عزت من بر خداست. صخرۀ قوّت من و پناه من در اوست.p0Y>تنها او صخره و نجات من است و پناهگاه من، پس لغزش نمی خورم.k/O>ای جان من، تنها نزد خدا آرام یاب، زیرا امید من بر اوست.}.s>آن ها فقط در فکر این هستند که او را از مقام اش سقوط دهند و دروغ را دوست می دارند. آن ها به زبان خود برکت می دهند ولی در دل خود لعنت می کنند.C->تا به کی بر مردی هجوم می آورید و همگی تان می خواهید او را که مثل یک دیوار خمیده و شکسته است از بین ببرید؟y,k>تنها او صخره و نجات من است و پناهگاه من، پس هرگز لغزش نمی خورم.u+ e>جان من تنها نزد خدا آرامی می یابد، زیرا نجات من از جانب اوست.*=پس نام تو را تا به ابد ستایش می کنم و هر روز به وعده های که داده ام وفا می کنم.)1=در حضور خدا خواهد نشست تا به ابد. رحمت و راستی را مهیا کن تا او را محافظت کنند.پس نام تو را تا به ابد ستایش می کنم و هر روز به وعده های که داده ام وفا می کنم.(=به روزهای عمر پادشاه روزها خواهی افزود و سالهای او تا نسلها باقی خواهد ماند.N'=زیرا تو ای خدا، وعده ای را که به تو داده ام شنیده ای و میراثی به من عطا کرده ای که به ترسندگان نام تو تعلق دارد.&=می خواهم که تا به ابد در خیمۀ حضور تو ساکن باشم و در سایۀ بالهای تو پناه ببرم.i%K=زیرا که تو پناهگاه من هستی و برج قوی ام در مقابل دشمن.t$a=از دورترین نقطۀ دنیا تو را می خوانم. هنگامیکه دلم از حال می رود، به تو رو می آورم، تا مرا به صخره ای که از من بلندتر است هدایت نمائی.W# )=ای خدا فریاد مرا بشنو و دعای مرا اجابت فرما!y"k< با کمک خدا پیروزی نصیب ما است و او دشمنان ما را پایمال می سازد.h!I< مرا در مقابل دشمن کمک فرما، زیرا معاونت از طرف انسان باطل است.با کمک خدا پیروزی نصیب ما است و او دشمنان ما را پایمال می سازد.t a< مگر نه تو ای خدا که ما را دور انداخته و با لشکرهای ما نرفتی؟< کیست که مرا به شهر حصار دار ببرد؟ و کیست که مرا به ادوم راهنمائی کند؟@y<سرزمین موآب را ظرف طهارت می گردانم، بر ادوم کفش خود را می اندازم و بر فلسطین فریاد پیروزی بر می آورم.»%C<سرزمین جلعاد و مَنَسّی به من تعلق دارد. افرایم کلاهخود سر من و یهودا عصای سلطنت من است.I <خدا در قدوسیت خود سخن گفته است: «با خوشی فراوان شهر شکیم را تقسیم می کنم و وادی سوکوت را اندازه گیری می کنم.<تا محبوبان تو نجات یابند. به دست راست خود نجات ده و ما را مستجاب فرما.<عَلَمی به آنهائی که از تو می ترسند دادی تا آنرا برای راستی برافرازند.%<مشکلات زیادی را به قوم برگزیده ات نشان داده و شراب سرگردانی را به ما نوشانیدی. {~}}J||2{zzQyy#xww]vv,utsrrq)ppCooGnn;mll1kkjjii&h~hgg feeedd>cc'ba`M_^~]] \v[[>Z{YXX@WW#VUUgTTS~RR0PP`ONNSMMaLL@KDJ9IIBHHxHGPFFOEEhDCCBAA'@@@??;>>,==<<;f::)9z877655p4V3l211(00-//.x--<,,!+*))(((=''>&&G%%S$$##""R!!B bTC|u4?br$o( v  a U' Ns{mSO ای خداوند، به همسایگان ما که به تو بی حرمتی کرده اند، جزای هفت چندان برسان.آنگاه ما که قوم برگزیدۀ تو و گوسفندان چراگاه تو هستیم، تا ابد از تو شکرگزار بوده و نسل اندر نسل ستایش تو را بیان خواهیم کرد..UO نالۀ اسیران به حضور تو برسد و بر حسب عظمت قدرت خود آنانی را که به مرگ سپرده شده اند، نجات ده.QO چرا امت ها گویند که خدای ایشان کجاست؟ بگذار که پیش چشمان ما، انتقام خونِ ریخته شدۀ بندگانت بر امت ها معلوم شود.W'O ای خدا، ای نجات دهندۀ ما، به خاطر جلال نام خود ما را یاری فرما و ما را نجات ده و به خاطر نام خود گناهان ما را بیامرز.7gOگناهان اجداد ما را به حساب ما میاور. رحمت های تو بزودی پیش روی ما آید، زیرا که بسیار خوار شده ایم.xiOزیرا که بنی یعقوب را بلعیده و محل سکونت شان را ویران کرده اند.7Oغضب خود را بر سر اقوامی که تو را نمی شناسند بریز و بر ممالکی که نام تو را نمی خوانند. 9Oتا کی ای خداوند، تا به ابد خشمناک می باشی؟ تا کی غیرت تو مثل آتش افروخته خواهد ماند؟Oنزد همسایگان خود خوار شده و پیش اطرافیان خود رسوا و مسخره گردیده ایم.Oخون شان را در کوچه های اورشلیم مثل آب ریختند و کسی نبود که آن ها را دفن کند."=Oاجساد بندگانت را خوراک مرغان هوا ساختند و گوشت بدن خادمانت را به حیوانات وحشی دادند.O Oای خدا، امت ها به سرزمین تو داخل شده، عبادتگاه مقدس تو را بی حرمت ساختند و اورشلیم را به خرابه ای تبدیل نمودند.wNHپس داود ایشان را با صداقت دل چوپانی نمود و با مهارت دست هدایت کرد./NGاو را از عقب میش های شیری آورد تا قوم برگزیدۀ او یعقوب و میراث او اسرائیل را چوپانی کند.پس داود ایشان را با صداقت دل چوپانی نمود و با مهارت دست هدایت کرد.q[NFبندۀ خود، داود را برگزید و او را از آغل های گوسفندان گرفت..UNEاو در آنجا عبادتگاه خود را مثل کوههای بلند و مثل زمین که استوار و همیشه پایدار است، بنا کرد.n UNDبلکه قبیلۀ یهودا و کوه سهیون را که دوست می داشت، برگزید.c ?NCخانوادۀ یوسف را رد کرد و قبیلۀ افرایم را نپذیرفت،m SNBدشمنان خود را به عقب راند و برای همیشه خجل و سرکوب ساخت.$ ANAسرانجام خداوند مثل کسی که بیدار شده و مانند شخص نیرومندی که از باده سرخوش گردیده است، N@کاهنان شان با شمشیر بقتل رسیدند و بیوه های شان امکان عزاداری را نداشتند.zmN?جوانان آن ها را در آتش هلاک ساخت و دوشیزگان شان بی شوهر ماندند.}N>قوم برگزیدۀ خود را به شمشیر تسلیم نمود و بر میراث خود غضبناک گردید.DN=به دشمنان موقع داد تا صندوق پیمان را که نشانۀ قدرت او بود، به اسیری برند و جلال خود را به دست ایشان سپرد."=N<پس خیمۀ شیلو را ترک نمود، آن خیمه ای که جای سکونت را که در میان آدمیان برپا ساخته بود.yN;چون خدا این را شنید، غضبناک گردید و از اسرائیل به شدت متنفر گردید.B}N:با ساختن بتخانه ها در جاهای بلند خشم او را برافروختند و با پرستش بتهای خویش غیرت او را به هیجان آوردند.N9ایشان برگشته، مانند پدران خود خیانت ورزیدند و مثل کمان نادرست، منحرف شدند.4aN8لیکن آن ها بازهم خدای متعال را امتحان کردند، به او آشوب برپا کردند و شهادات او را نگاه نداشتند.b=N7امت ها را پیش روی ایشان بیرون راند و مُلک شان را با ریسمان تقسیم نموده و قبایل اسرائیل را در خیمه های ایشان ساکن گردانید.&EN6بعد ایشان را به سرزمین مقدس خود آورد، به این کوهی که با قدرت دست راست خود حاصل کرده بود.~)N5ایشان را در امنیت رهبری کرد تا نترسند، اما بحر دشمنان شان را در کام خود فرو برد.C}N4آنگاه قوم برگزیدۀ خود را مثل گوسفندان از مصر بیرون آورد و ایشان را در بیابان همچون گله ای رهنمایی نمود.|N3همۀ نخست زادگان مصریان را کشت و اولباری های قوّت ایشان را در خیمه های حام.!{;N2غضب خود را جاری ساخت و جان ایشان را از موت نرهانید، بلکه به مرض کشندۀ وبا تسلیم نمود.z)N1آتش خشم خود را بر ایشان فرستاد، یعنی غضب و خشم شدید و مصیبت را با فرشتگان هلاکت.tyaN0رمه و گلۀ شان را به ژاله سپرد و مواشی شان را به شعله های برق. xN/تاکستان ایشان را با ژاله خراب کرد و درختان انجیر شان را با ژاله های بزرگ.w!N.کِشت و زراعت شان را بوسیلۀ کرمها تلف کرد. محصول زحمت شان را خوراک ملخ ها ساخت.v3N-انواع حشرات نیشدار را فرستاد که آن ها را گزیدند و بقه ها که به آن ها آسیب رسانیدند. u N,دریاها و نهرهای شان را به خون تبدیل کرد، طوریکه آب برای نوشیدن نداشتند. tN+که چگونه نشانه های خود را در مصر ظاهر ساخت و معجزات خود را در دیار صوعَن.swN*قدرت او را به خاطر نداشتند، روزی که ایشان را از دشمن رهانیده بود،vreN)بارها او را امتحان کردند و به قدوسِ اسرائیل بی حرمتی نمودند.qN(آن ها به مراتب در بیابان در مقابل او سرکشی نمودند و در صحرا او را رنجانیدند.|pqN'و بیاد آورد که آن ها بشر هستند و مثل بادی که می وزد و بر نمی گردد.foEN&اما او از روی رحمت خود گناه ایشان را بخشیده، آن ها را هلاک نساخت بلکه بارها از غضب خود برگشته و تمامیِ خشم خود را ظاهر نکرد.tnaN%زیرا که دل ایشان با او راست نبود و به عهد وی وفادار نماندند.mN$اما با دهان خود به او چاپلوسی کردند و با زبان خویش به او دروغ گفتند،lN#آن ها به یاد آوردند که خدا صخرۀ ایشان و خدای متعال رهانندۀ ایشان است.%kCN"هنگامیکه عده ای از آنها را کشت، بقیه به خدا رو آورده، توبه نمودند و حضور او را طلبیدند.j!N!بنابران او کاری کرد که روزهای شان در بیهودگی گذشت و سال های شان در وحشت و ترس. iN با وجود این همه، آن ها دست از گناه نکشیدند و به معجزات او ایمان نیاوردند.$hANکه غضب خدا بر ایشان شعله ور گردیده، تنومندان شان را کشت و جوانان اسرائیل را هلاک ساخت.gNایشان از طمع خود دست بردار نبوده و غذای دهن را هنوز فرو نبرده بودند،fNهمگی خوردند و سیر شدند و آنچه که نفس شان آرزو داشت، به آن ها داده شد.jeMNاو آنرا در بین خیمه ها و اطراف اقامتگاه شان فرود آورد.}dsNگوشت را برای شان مثل غبار فرستاد یعنی پرندگان را مانند ریگ دریا.tcaNباد شرقی را در آسمان وزانید و با قدرت خود باد جنوبی را آورد.ibKNمردمان از غذای فرشتگان خوردند و آذوقۀ فراوان داشتند.aNآنگاه «مَنّا» را بر ایشان بارانید تا بخورند و غلۀ آسمان را به ایشان بخشید.n`UNپس ابر ها را از بالا امر فرمود و دریچه های آسمان را گشود.w_gNزیرا به خدا ایمان نداشته و به قدرت نجات بخش او اعتماد نکردند./^WNوقتی خداوند این را شنید، غضبناک شد و آتش در یعقوب شعله ور شد و خشم بر اسرائیل افروخته گردید،x]iNبلی، دیدیم که او صخره را زد و آبها روان شد و نهرها جاری گردید، پس آیا می تواند نان را نیز بدهد و گوشت برای قوم برگزیدۀ خود حاضر سازد؟»*\MNبر ضد خدا حرف می زدند و می گفتند: «آیا خدا می تواند در این بیابان سفره ای برای ما تهیه کند؟[)Nدر دلهای خود خداوند را امتحان کردند، زیرا از او برای ارضای نفس خود غذا خواستند.=ZsNبا وجود همۀ اینها، بار دیگر نسبت به او گناه ورزیدند و در برابر خدای متعال در بیابان آشوب برپا کردند.WY'Nآب از صخره ها فوران کرد و مثل نهرها جاری شد.4XaNدر بیابان صخره ها را بشگافت و آب فراوان، مثل آبی که از عمق ها به دست می آید، به آن ها فراهم نمود.WyNدر روز آن ها را در زیر سایۀ ابر و هنگام شب با نور آتش هدایت می نمود. V N آب بحر را دو شق کرده، ایشان را عبور داد و آبها را مانند دیوار برپا داشت.U#N در برابر چشمان پدران شان در سرزمین مصر و صوعَن، کارهای شگفت انگیزی بعمل آورد. TN کارهای خداوند را فراموش کردند و معجزاتی را که او به ایشان ظاهر کرده بود.kSON پیمان خدا را نگاه نداشتند و مطابق احکام او عمل نکردند. R N مردم افرایم با وجودیکه با تیر و کمان مسلح بودند، در روز جنگ فرار کردند.@QyNتا مثل پدران خود نسل سرکش و فتنه انگیز نشوند که دل شان با خدا راست نبود و نه روح ایشان بسوی خدا وفادار.P5Nو ایشان به خدا توکل نمایند و اعمال خدا را فراموش نکنند بلکه احکام او را اطاعت کنند.ZO-Nتا نسل آینده آن ها را بدانند و فرزندانی که در آینده متولد می گردند نیز برخاسته و آن ها را به فرزندان خود بیان نمایند.fNENخداوند شهادتی در یعقوب برپا داشت و احکامی در اسرائیل وضع کرد و پدران ما را امر فرمود که آن ها را به فرزندان خود تعلیم دهند،M%Nما هم آن ها را از فرزندان ایشان پنهان نخواهیم کرد. ستایشات خداوند را و قدرت او و معجزات شگفت انگیزی را که او کرده است، برای نسل های آینده بیان می کنیم.xLiNچیزهای که شنیده و دانسته ایم و پدران ما برای ما بیان کرده اند.1K[Nدهان خود را به مَثَل ها باز خواهم کرد و چیزهای را شرح خواهم داد که از بنای عالم مخفی بوده است،xJ kNای قوم من به تعلیمات من گوش دهید و به سخنان دهانم گوش فرا دهید.IMقوم برگزیدۀ خود را مانند یک چوپان رهبری و به دست موسی و هارون هدایت نمودی.&HEMطریق تو در موجهای بحر است و راههای تو در آب های فراوان، اما آثار تو را نمی توان دانست.قوم برگزیدۀ خود را مانند یک چوپان رهبری و به دست موسی و هارون هدایت نمودی.G7Mصدای رعد تو در گِردباد بود و نورِ برق، جهان را روشن ساخت و زمین آشفته و لرزان گردید.+FOMاز ابر ها باران بارید، در آسمان رعد پدید آمد و تیرهای برق تو از هر طرف به جهیدن شروع کردند.*EMMآبها تو را دید، ای خدا، آبها تو را دیده به لرزه آمد و عمق آبها نیز سخت آشفته و لرزان گردید. DMقوم برگزیدۀ خود را به بازوی خود رهانیده ای، یعنی اولادۀ یعقوب و یوسف را.&CEMتو خدائی هستی که کارهای عجیب می کنی. تو قدرت خود را به همۀ اقوام جهان معروف گردانیده ای.vBeM ای خدا، طریق تو در قدوسیت است. کیست خدای بزرگ مثل تو، ای خدا؟vAeM دربارۀ جمیع کارهای تو می اندیشم و در صنعت های تو تفکر می کنم.%@CM در کارهای خداوند تفکر می کنم. بلی، اعمال شگفت انگیز تو را که از قدیم است به یاد می آورم.~?uM پس گفتم این درد من است که دست راست خدای متعال با من مثل قدیم نیست.>M آیا خدا شفقت خود را از یاد برده و رحمت های خود را در غضب بازداشته است؟={Mآیا رحمت او برای همیشه زایل شده و عهد او تا به ابد باطل گردیده است؟s<_Mآیا خداوند تا به ابد ترک می کند و دیگر هرگز راضی نخواهد شد؟ ;Mسرود شبانۀ خود را بیاد می آورم. در دل خود تفکر می کنم و روح من جوینده است.o:WMبه روزگار گذشته فکر می کنم و سالهای قدیم را بیاد می آورم.r9]Mچشمانم را بیدار نگه داشتی و از پریشانی حرفی زده نمی توانم.|8qMخدا را بیاد می آورم و می نالم. تفکر می کنم و روح من حیران می گردد.X7)Mدر روز پریشانیِ خود خداوند را طلب کردم. در شب نیز دست من برای دعا بلند شده و خسته نگردید و جان من تسلی را ترجیح نداد.6 Mآواز من بسوی خداست و فریاد می کنم. بسوی خدا فریاد می کنم و او مرا خواهد شنید.5{L روحیۀ فرمانروایان را می شکند و پادشاهان جهان را به وحشت می اندازد.L4L به خداوند خدای خود وعده دهید و به آن وفا کنید. همۀ آن ها که گرداگرد او هستند، برای او که مهیب است هدایا تقدیم کنند.روحیۀ فرمانروایان را می شکند و پادشاهان جهان را به وحشت می اندازد.z3mL خشم انسان تو را سپاس خواهد گفت و کمر بازماندگان خشم را می بندی.u2cL هنگامیکه خدا برای داوری برخاست تا مسکینان جهان را نجات دهد.l1QLاز آسمان داوری را شنوانیدی. جهان بترسید و خاموش گردید،}0sLاما تو مهیب هستی، تنها تو! در حین غضبت کیست که در حضور تو بایستد؟~/uLاز توبیخ تو ای خدای یعقوب، سواران و اسپها به خواب گران فرو رفتند.?.wLشجاعترین مردان دشمن در آنجا تاراج شده و به خواب ابدی فرو رفتند و دست خود را دیگر بلند کرده نتوانستند.b-=Lتو پُر جلال و شکوهمند هستی، بیشتر از کوههای مهیب.w,gLاو در آنجا تیرهای آتشین را شکست و همچنان سپر و شمشیر و جنگ را.M+Lخیمۀ اوست در شالیم و مسکن او در سهیون.^* 7Lخدا در یهودا معروف است و نام او در اسرائیل عظیم!)K شاخ افتخار شریران تماماً بریده شده، اما قدرت راستکاران برافراشته خواهد شد.(K اما من تا به ابد اعلام کرده و برای خدای یعقوب سرود ستایش می خوانم.شاخ افتخار شریران تماماً بریده شده، اما قدرت راستکاران برافراشته خواهد شد.x'iKدر دست خداوند کاسه ای است که مملو از شراب تلخِ آمیخته با غضب او است. او آنرا می ریزد و همۀ شریران جهان باید تا آخرین قطره از آن بنوشند.&Kبلکه تنها خدا داور است. او است که یکی را سرافراز و دیگری را سرافگنده می سازد.%Kزیرا سرافرازی نه از شرق، نه از غرب و نه از بیابان و نه از کوهها می آید،p$YKبلند پروازی نکنند و از روی سرکشی سخنان تکبرآمیز نگویند.»|#qKبه متکبران می گویم که مغرور نباشند و شریران به قدرت خود نبالند،#"?Kاگرچه زمین و همۀ ساکنین آن در حال ذوب شدن هم باشند، من ارکان آنرا استوار نگاه می دارم. ! Kخداوند می فرماید: «هنگامیکه به وقت معین برسم، با عدالت داوری خواهم کرد.T  #Kخدایا، تو را ستایش می کنیم و تو را سپاس می گوئیم! زیرا نام تو به ما نزدیک است و مردم کارهای عجیب تو را بیان می کنند.Jفریاد دشمنان خود را فراموش مکن و غوغای مخالفین خود را که همواره بلند می شود.6eJای خدا، برخیز و حقانیت خود را پابرجا کن و بیاد آور که چگونه احمق تمام روز تو را تمسخر می کند.فریاد دشمنان خود را فراموش مکن و غوغای مخالفین خود را که همواره بلند می شود. Jمگذار که مظلومان رسوا گردند. مسکینان و نیازمندان نام تو را ستایش کنند.>uJعهدی را که بسته ای بیاد آور، زیرا مردم ظالم در هر گوشۀ تاریک کمین کرده و زمین را از ظلم پُر ساخته اند.3Jجانِ فاختۀ خود را به جانور وحشی مسپار و این قوم رنجدیده ات را تا به ابد فراموش مکن.5cJای خداوند این را بیاد آور که چسان دشمن تمسخر می کند و چگونه مردم جاهل نام تو را بی حرمت می نماید. Jتمام حدود زمین را تو تعیین کرده ای. تابستان و زمستان را تو ایجاد کرده ای.Jروز به تو تعلق دارد و شب نیز. آفتاب و مهتاب را تو در جاهای شان قرار داده ای.Jتو چشمه ها و جویها را به جریان آوردی و نهرهای دائمی را خشک گردانیدی.7Jهمچنین سر لِویاتان، یعنی جانور بحری، را کوبیده و او را خوراک جانوران بیابان ساختی.J تو به قوّت خود آب بحر را از هم جدا کردی و سر نهنگ ها را در آبها شکستی.J خدا از قدیم پادشاه من است. او با معجزات بر روی زمین نجات را نمایان ساخته است.#?J چرا دست راست خود را از ما دریغ داشته ای؟ پس قدرت خود را ظاهر ساخته و ایشان را نابود کن.#?J ای خدا، دشمن تا به کی ملامت خواهد کرد؟ و آیا او تا به ابد نام تو را بی حرمت خواهد نمود؟iKJ علامات تو را دیگر نمی بینیم و از انبیاء هم یک نفر باقی نمانده است. در بین ما هیچکس نیست که بداند این وضع تا چه وقت دوام می کند.?wJدر دل خود می گویند: «ما آن ها را بکلی نابود می کنیم.» پس تمام جاهای مقدس خدا را در سرزمین سوزانیده اند.%CJعبادتگاهِ مقدس تو را آتش زده اند و مسکن نام تو را با خاک یکسان نموده و بی حرمت کرده اند. Jآن ها تمام نقش و نگار تراشیدۀ عبادتگاه را با تبرها و چکش ها خراب می کنند. Jمثل کسانی به نظر می رسند که تبرها را برای قطع کردن درختان جنگل بلند می کنند.= sJدشمنانت در عبادتگاهِ مقدس تو فریاد می زنند و بیرق های خود را به نشانۀ پیروزی در آنجا برپا می نمایند.. UJبسوی خرابه های دائمی آن قدم بردار، زیرا دشمن هر چه را که در عبادتگاهِ تو بود، خراب کرده است. Jقومی را بیاد آور که از ایام قدیم برای خود خریده ای و آن ها را فدیه کرده ای تا قوم برگزیدۀ تو شوند. این کوه سهیون را بیاد آور که در آن ساکن بوده ای.<  sJخدایا، چرا ما را برای همیشه ترک کرده ای و خشم تو بر ما که گوسفندان چراگاه تو هستیم، افروخته شده است؟GIاما من، چقدر خوب است که همیشه به خدا نزدیک باشم. به خداوند متعال توکل کرده ام تا همۀ کارهای او را بیان کنم.veIکسانی که از تو دورند، هلاک می گردند و آنانی را که به تو بی وفایی و خیانت می کنند، نابود خواهی ساخت.اما من، چقدر خوب است که همیشه به خدا نزدیک باشم. به خداوند متعال توکل کرده ام تا همۀ کارهای او را بیان کنم.Iهر چند بدنم فرسوده و دلم ضعیف گردد، اما خدا صخرۀ دلم و تا ابد همه چیز من است.yIکیست برای من در آسمان؟ غیر از تو هیچ چیزی را در زمین نیز نمی خواهم.Iموافق صلاحدید خود مرا هدایت می کنی و بعد مرا در حضور پُر جلال خود می رسانی.oWIبا وصف این همه من دایماً با تو هستم و تو دست مرا گرفته ای.gGIهمچو یک جاهل و بی معرفت و مثل یک حیوان نزد تو گردیدم.fEIدر آن وقت که دل من تلخ شده و در باطن خود دل ریش بودم،^5Iهمان طوریکه خوابِ انسان بعد از بیدار شدن محو می گردد، همچنین تو ای خداوند وقتی برخیزی، تصورات آن ها را ناچیز می شماری. 9Iآن ها ناگهان به هلاکت رسیده و تباه می شوند. عاقبتِ زندگی آن ها ترس آور و وحشتناک است.{~oIتو آن ها را در جاهای لغزنده قرار داده ای تا در ویرانی سقوط کنند.}Iتا که به قدسهای خدا داخل شدم. آنگاه دانستم که عاقبت و سرنوشت بدکاران چه است._|7Iچون فکر کردم که این را بفهمم، در نظرم دشوار آمد.${AIاگر من واقعاً آن حرفها را می زدم، البته در برابر قوم برگزیدۀ تو خیانتکار محسوب می شدم.Yz+Iتمام روز در زحمت بوده و هر صبح تنبیه می گردم. yI پس آیا من بیهوده دل خود را پاک ساخته و دستهای خود را از گناه دور داشته ام؟xI مردمان بدکار را ببینید، زندگی آرام دارند و ثروت شان روز بروز زیادتر می شود.rw]I حتی می گویند: «خدا چگونه بداند و آیا خدای متعال علم دارد؟»v-I قوم برگزیدۀ خدا هم بدنبال آن ها می روند و آب های فراوان به ایشان نوشانیده می شود.su_I دهان شان بر ضد آسمان باز است و زبان شان در جهان گردش می کند.%tCIمردم را تحقیر می کنند، حرفهای بد می زنند و سخنان ظلم آمیز را مغرورانه بر زبان می آورند.MsIچشمان شان به خاطر چاقی آن ها نزدیک است که از حدقه بیرون رود و به نسبت خیالات دل خود همیشه بلند پروازی می کنند. rIبنابراین گردن ایشان با غرور آراسته است و ظلم مثل لباس آن ها را می پوشاند. q Iمثل مردم دیگر در زحمت نیستند و مانند اشخاص دیگر با سختی روبرو نشده اند.|pqIآن ها تا زمان مرگ با هیچ تکلیفی درگیر نشده و قوی و سالم بوده اند.uocIزیرا بر اشخاص متکبر و شریر حسد بردم وقتی سلامتی شان را دیدم.nyIاما من، نزدیک بود که پاهایم از راه منحرف شود و قدم هایم لغزش خورد، m Iیقیناً که خدا برای اسرائیل نیکوست، او برای آنانی که پاک دل هستند نیکوست.Tl!Hدعاهای داود، پسر یسی در اینجا خاتمه یافت.ak;Hتا به ابد متبارک باد نام پُر جلال او! تمامی زمین از جلال او پُر گردد. آمین! آمین!دعاهای داود، پسر یسی در اینجا خاتمه یافت.#j?Hمتبارک باد خداوند خدای متعال، خدای اسرائیل! که فقط او کارهای شگفت انگیز انجام می دهد.zimHنام او تا ابد پاینده باد و اسم او همچون آفتاب عالمگیر باشد. آدمیان در او با یکدیگر برکت ببینند و جمیع امت های زمین او را متبارک خوانند.!h;Hزمین و کوهها پُر از غله و محصول فراوان باشند. مثل لبنان سرشار از میوه و با ثمر گردند. همان طوری که چمن ها پُر از علف و سبزه هستند، شهرهایش نیز پُر نفوس باشند.Ig Hعمر پادشاه دراز باد و از طلای سِبا به او داده شود. پیوسته برای وی دعا شود و برکات خدا همواره شامل حالش باشد.fHآن ها را از ظلم و ستم می رهاند، زیرا خون ایشان در نظر وی گرانبها است.~euH بر ضعیفان و نیازمندان دلسوزی می کند و جان مسکینان را نجات می دهد.,dQH وقتی شخص فقیر از او کمک بخواهد، او را نجات خواهد داد و همچنان مسکینی را که چاره سازی ندارد.cH تمام پادشاهان او را تعظیم خواهند کرد و جمیع امت ها او را بندگی خواهند نمود.%bCH پادشاهان ترشیش و جزایر هدایا خواهند آورد و پادشاهان سِبا و سِبا به او جزیه خواهند داد.aH به حضور وی، ساکنین بیابان به زانو درآمده و دشمنان او به خاک می افتند.`Hساحۀ قلمرو او از بحر تا بحر و از دریای فرات تا دورترین نقطۀ جهان خواهد بود._'Hدر دوران او عادلان رشد خواهند کرد و تا زمانی که ماه هست، کثرت سلامتی خواهد بود.#^?Hاو مثل بارانی خواهد بود که بر علف زار می بارد و مانند بارش های که زمین را سیراب می کند.]7Hتا زمانی که آفتاب باقی است و ماه هست، آن ها از تو خواهند ترسید از یک نسل تا نسل دیگر.\Hباشد که او به داد مسکینان قوم برسد، فقیران را نجات دهد و ظالمان را سرکوب کند.[Hآنگاه کوهها برای قوم برگزیده ات سلامتی بار می آورند و تپه ها نیز در عدالت.Z}Hتا او قوم برگزیدۀ تو را به عدالت داوری کند و مسکینان تو را با انصاف.xY kHای خدا، انصاف خود را به پادشاه ده و عدالت خود را به پسر پادشاه!IX Gزبانم نیز تمامی روز عدالت تو را ذکر می کند، زیرا آنانی که برای ضرر من در تلاش بودند، شرمنده و رسوا گردیدند.jWMGلبهایم وقتیکه برای تو سرود می خوانم، بسیار خوشی خواهد کرد و جانم نیز که آنرا فدیه داده ای.زبانم نیز تمامی روز عدالت تو را ذکر می کند، زیرا آنانی که برای ضرر من در تلاش بودند، شرمنده و رسوا گردیدند. }}+|{{Mzz'ySxxcwwwvpuu[ts}rr,qq*poo7ncmmbll0kkj\ihjggifflee[dRccXbaaQ``k__s^^P]]\~[[bZZYY#XcWVUU*TTSRQ`PPROO]NN,MML.KKJIIHGG[FF5EE;DDCBBPAA@q>==t<<;;99T88P77J6S55z433V22d11[00>/>.--y,,M+**")e(("'&&o%%e$$V#""x!!w NcH29$zaq*w1WI g 8  R i"& ztka[فقط با چشمان خود خواهی نگریست و مجازات شریران را خواهی دید.%jC[هزار نفر در پهلویت و ده هزار نفر در اطرافت خواهند افتاد، اما به تو صدمه ای نخواهد رسید.2i][از مرض کشندۀ که در تاریکی پیشرفت می کند نخواهی ترسید و نه از آفتی که در روز باعث تباهی می گردد.mhS[از خوفی در شب نخواهی ترسید و نه از تیری که در روز می پرد.5gc[با شهپرهای خود ترا می پوشاند و در زیر بالهای او پناه خواهی گرفت. راستیِ او پناه و سپر تو می باشد.dfA[حقیقتاً او ترا از دام صیاد و از مرض کشنده می رهاند. e[به خداوند می گویم که او پناهگاه و قلعۀ من است و خدای من که به او توکل دارم.d [آنکه زیر پوشش خدای متعال قرار دارد، زیر سایۀ قادر مطلق ساکن خواهد بود.EcZلطف و نیکویی خداوند، خدای ما بر ما باد و عمل دستهای ما را بر ما استوار ساز! عمل دستهای ما را استوار گردان!/bWZبگذار بندگانت کارهای تو را ببینند و فرزندان شان عظمت تو را.لطف و نیکویی خداوند، خدای ما بر ما باد و عمل دستهای ما را بر ما استوار ساز! عمل دستهای ما را استوار گردان!a7Zبه اندازۀ روزهائی که سختی کشیدیم و سالهائی که بدبختی را دیدیم، به ما خوشی عطا فرما. `9Zصبحگاهان ما را از رحمت خود سیر کن تا در تمام روزهای زندگی خود شادمانی و خوشی نمائیم.^_5Z بیا ای خداوند! تا به کی؟ و بر بندگانت شفقت فرما.^Z به ما بیاموز که روزهای عمر خود را بشماریم تا دلِ ما فهیم و دانا گردد.-]SZ کیست که شدت خشم تو را بداند؟ و کیست که غضب تو را بفهمد تا بترسد، چنانکه از تو می باید ترسید؟1\[Z میعاد عمر ما هفتاد سال است و اگر تندرست و قوی باشیم ممکن است هشتاد سال زندگی کنیم، اما همه دوران زندگی ما آمیخته با رنج و زحمت است و بزودی به آخر می رسد و فنا می شویم.['Z زیرا که تمام روزهای ما در خشم تو سپری شد و سالهای خود را مثل خیالی بسر برده ایم.ZZچونکه گناهان ما را در نظر خود گذاشته ای و خطایای مخفی ما را در نور روی خویش.hYIZغضب تو ما را نابود می سازد و خشم تو به وحشت می اندازد.tXaZصبحگاهان می شگفد و می روید، شامگاهان بریده و پژمرده می شود./WWZتو به زندگی انسان دفعتاً خاتمه می دهی و عمر او مثل یک خواب کوتاه و مانند یک گیاهی زودگذر است.VyZهزار سال در نظر تو مثل دیروز که گذشته باشد و مانند قسمتی از شب است.yUkZانسان را به خاک بر می گردانی، و می گویی ای بنی آدم رجوع نمائید.!T;Zپیش از آنکه کوهها به وجود آید و زمین و جهان را بیافرینی، از ازل تا به ابد تو خدا هستی.^S 7Zای خداوند، پناهگاه ما در جمیع نسل ها تو بوده ای.RRY4خداوند متبارک باد تا به ابد! آمین و آمین!VQ%Y3دشمنان تو ای خداوند ملامت کرده اند. آن ها مسح شده ای تو را مسخره نموده اند.خداوند متبارک باد تا به ابد! آمین و آمین!2P]Y2ای خداوند، به یاد آور که چگونه از طرف قوم های بسیار ملامت شده و آنرا در سینه خود متحمل می باشم. OY1ای خداوند، رحمت های قدیم تو کجاست که برای داود به وفاداری خود وعده دادی؟/NWY0کدام انسان زنده است که مرگ را نمی بیند؟ کیست آن کسی که بتواند جان خود را از چنگ گور نجات دهد؟M-Y/به یاد آور که روزهای زندگی ام چقدر کوتاه است. همۀ انسانها را چقدر فانی آفریده ای!9LkY.تا به کی ای خداوند؟ آیا خود را تا به ابد پنهان خواهی کرد؟ تا به کی غضب تو مثل آتش افروخته خواهد شد؟rK]Y-روزهای جوانی او را کوتاه کرده، او را به خجالت پوشانیده ای.tJaY,شکوه و جلال او را از بین برده و تخت او را به زمین انداخته ای.kIOY+دم شمشیرش را برگردانیده ای و در جنگ با او کمک نکرده ای.HwY*دست راست خصمان او را برافراشته، و همه دشمنانش را شادمان ساخته ای.GyY)همه رهگذران او را تاراج می کنند و او نزد همسایگان رسوا گردیده است.FY(تمام دیوارهای شهر او را ویران کرده و قلعه های او را به خرابه تبدیل نموده ای.E#Y'پیمان خود را با بنده ات شکسته ای و تاج او را بر زمین انداخته، بی حرمت ساخته ای.DY&لیکن تو برگزیدۀ خود را ترک کرده و خوار نموده ای و بر او غضبناک شده ای.CwY%و مثل ماه که شاهد باوفایی در آسمان است، تا به ابد ثابت خواهد بود.»xBiY$نسل او تا به ابد باقی خواهد ماند و تخت او به حضور من مثل آفتاب.AY#یکبار به خاطر قدوسیت خود وعده نموده ام و به داود هرگز دروغ نخواهم گفت.@Y"پیمان خود را نخواهم شکست و آنچه را از دهانم صادر شد تغییر نخواهم داد.? Y!لیکن رحمت خود را از او بر نخواهم داشت و در وفاداری خود ثابت خواهم ماند.>%Y آنگاه نافرمانی ایشان را به عصا تنبیه خواهم نمود و گناه ایشان را به تازیانه ها.\=1Yاگر فرایض مرا بشکنند و اوامر مرا نگاه ندارند،<Yاما اگر اولادۀ او از احکام من سرکشی نمایند و مطابق فرامین من رفتار نکنند،;yYنسل او را تا به ابد پابرجا خواهم ساخت و تخت او را مثل روزهای آسمان.:+Yرحمت خویش را برای وی تا به ابد نگاه خواهم داشت و پیمان من با او استوار خواهد بود.{9oYمن نیز او را نخست زادۀ خود خواهم ساخت، بلندتر از پادشاهان جهان.t8aYاو به من خواهد گفت: «تو پدر من هستی، خدای من و صخرۀ نجات من.»q7[Yدست او را بر بحر تسلط خواهم داد و دست راست او را بر دریاها.6wYوفاداری و رحمت من با وی خواهد بود و در نام من سرافراز خواهد گردید.#5?Yخصمان او را پیش روی وی شکست خواهم داد و آنانی را که از او نفرت دارند، به زمین خواهم زد.x4iYدشمنی بر او ستم نخواهد کرد و پسر ظلم به او اذیت نخواهد رسانید.3}Yدست من با او استوار خواهد شد و بازوی من نیز او را قوی خواهد گردانید.n2UYبندۀ خود داود را یافتم و او را با روغن مقدس خود مسح کردم.j1MYآنگاه در عالم رؤیا با مقدسینت سخن گفتی و فرمودی: «توانمندی را بر مرد شجاعی قرار دادم و برگزیده ای از قوم را سرافراز گردانیدم.|0qYزیرا سپر ما از آنِ خداوند و پادشاه ما متعلق به قدوس اسرائیل است./Yزیرا که افتخار قوّت ایشان تو هستی و به رضامندیِ تو ما سرافراز می شویم..yYتمامی روز در نام تو شادمان هستند و در عدالت تو سرافراشته می گردند.-Yخوشا به حال قومی که آواز شادمانی را می دانند و در نور روی تو می خرامند.|,qYعدالت و انصاف اساس تخت تو است. رحمت و راستی پیش روی تو می خرامند.s+_Y بازوی تو با قوّت است. دست تو زورآور است و دست راست تو متعال.%*CY شمال و جنوب را تو بوجود آورده ای. کوههای تابور و حِرمون با خوشی نام تو را ستایش می کنند.)Y آسمان به تو تعلق دارد و زمین نیز از آن تو است. جهان و پُری آنرا تو آفریده ای.3(_Y جانور بحری «رَهَب» را درهم کوبیدی و از بین بردی و به بازوی قدرت خویش دشمنانت را پراگنده نمودی.' Y بر بحر خروشان تو مسلط هستی و وقتی طغیان می کند امواج آنرا آرام می سازی.9&kYای خداوند، خدای قادر مطلق، کیست عظیم و توانا مانند تو ای خداوند؟ و وفاداری تو، تو را احاطه می کند."%=Yخدا در جماعت مقدسان بی نهایت مهیب است و خوف انگیزتر از آنانی است که گرداگرد او هستند.Y$+Yزیرا کیست در آسمان ها که با خداوند برابری تواند کرد؟ در میان موجودات آسمانی چه کسی را می توان با خداوند تشبیه نمود؟$#AYآسمان ها کارهای شگفت انگیز تو را ای خداوند ستایش می کنند و جماعت مقدسان وفاداری تو را."!Yکه نسل تو را تا به ابد پایدار ساخته و تخت سلطنت تو را نسل اندر نسل بنا می کنم.»!Yتو فرمودی: «با برگزیدۀ خود پیمانی بسته ام و برای بنده ام، داود قسم خورده ام wYزیرا رحمت تو تا به ابد پایدار و وفاداری تو در آسمان ها استوار است.: oYرحمت های تو را ای خداوند را تا به ابد می ستایم و وفاداری تو را با دهان خود نسل اندر نسل اعلام می کنم.{Xدوستان و عزیزانم را از من دور کرده و ظلمت را یار و یاور من ساخته ای.|qXمثل سیلاب دورادور مرا گرفته و تمامی روز مرا از هر سو احاطه نموده اند.دوستان و عزیزانم را از من دور کرده و ظلمت را یار و یاور من ساخته ای.c?Xغضب تو بر من گذشته و خوف های تو مرا هلاک ساخته است.3_Xمن از طفولیت بینوا و مشرف به مرگ بوده ام. خوف و ترس تو بر من قرار گرفته و حیران و سرگردان شده ام.{oXای خداوند، چرا جان مرا ترک کرده و روی خود را از من پنهان می کنی؟X اما من نزد تو ای خداوند فریاد برآورده و صبحگاهان بدربار تو دعا می کنم.wgX آیا معجزات تو در ظلمت یاد می گردد و عدالت تو در مکان فراموشی؟ucX آیا رحمت تو در قبر بیان می گردد و وفاداری تو در گودال نیستی؟ X آیا برای مُردگان معجزه می کنی؟ آیا مُردگان برخاسته تو را ستایش می کنند؟LX چشمانم از خواری و پستی تار گردیده است. ای خداوند، هر روز بدربار تو زاری می کنم و دست دعای من بسوی تو بلند است.A{Xدوستانم را از من دور کرده و مرا در نظر ایشان منفور ساخته ای. در قید و بند گرفتارم و راه گریز برایم نیست.veXخشم تو بر من سنگینی می کند و همۀ امواج تو مرا در بر گرفته است.]3Xمرا در اعماق موت قرار داده ای و در تاریکی مطلق.s_Xدر میان مُردگان گمنام و مثل کشته شدگانی هستم که در قبر آرمیده اند، که ایشان را دیگر به یاد نخواهی آورد و از پناه تو جدا گردیده اند.}sXمردم مرا در جملۀ مُردگان می شمارند و مثل یک فردِ بی قوّت گشته ام.}Xرنج و مصیبت جانم را به لب رسانده و زندگی ام به قبر نزدیک گردیده است.kOXدعای من به حضور تو برسد و به نالۀ من گوش خود را فرا گیر.  Xای خداوند، خدای نجات من، در روز نزد تو فریاد می کنم و در هنگام شب ناله و زاری. +Wآنگاه خوانندگان و نوازندگان این سرود را می خوانند: «جمیع چشمه های من در تو است.»% CWهنگامیکه خداوند نامهای اقوام جهان را ثبت نماید، آن ها را به سهیون نسبت می دهد.آنگاه خوانندگان و نوازندگان این سرود را می خوانند: «جمیع چشمه های من در تو است.»& EWدربارۀ سهیون گفته خواهد شد که زادگاه همگان می باشد. خود خدای متعال آنرا استوار می سازد.M W«مصر و بابل جزء اقوامی هستند که مرا می شناسند. مردمان فلسطین، صور و حبشه را در زمرۀ باشندگان سهیون می شمارم.»\1Wای شهر خدا، با شکوهمندی دربارۀ تو گفته می شود:}sWاو دروازه های سهیون را بیشتر از همه شهرهای دیگر یعقوب دوست دارد.~ wWخداوند شهر خود را که اساس آن در کوههای مقدس می باشد، بنا کرده است.fEVنیکویی خود را به من نشان ده تا آنانی که از من نفرت دارند شرمنده گردند، زیرا که تو ای خداوند مرا یاری نموده و تسلی بخشیده ای.Vبسوی من توجه فرما و بر من رحم کن. قوّت خود را به این بنده ات عطا فرما و پسر کنیز خود را نجات بخش.نیکویی خود را به من نشان ده تا آنانی که از من نفرت دارند شرمنده گردند، زیرا که تو ای خداوند مرا یاری نموده و تسلی بخشیده ای. Vاما تو ای خداوند، خدای رحیم و مهربان هستی، دیر غضب و پُر از رحمت و راستی.T!Vای خدا، مردمان متکبر به مخالفت من برخاسته اند و گروهی از ظالمان قصد کشتن مرا دارند. آن ها تو را مد نظر خود ندارند.ucV زیرا که رحمت تو به من عظیم است و جان مرا اعماق موت نجات دادی./V ای خداوند خدای من، با تمامیِ دل از تو شکرگزارم و نام تو را تا به ابد ستایش می کنم،=sV ای خداوند طریق خود را به من بیاموز تا در راستی تو قدم بردارم. دل مرا کامل ساز تا از نام تو ترسان باشم.l~QV زیرا که تو بزرگ هستی و معجزه می نمائی. تنها تو خدا هستی.&}EV ای خداوند، همه قوم های را که آفریده ای، به حضور تو سجده نموده و نام تو را تمجید می کنند،o|WVای خداوند، تو مانند و همتا نداری و کارهای تو بی نظیر است.{Vدر روز سختی و مشکلات به حضور تو دعا می کنم، زیرا که مرا مستجاب خواهی فرمود.dzAVای خداوند دعای مرا بشنو و به آواز نالۀ من توجه نما! yVتو ای خداوند نیکو و بخشنده هستی و بسیار رحیم بر آنانی که تو را می خوانند.xVجان بندۀ خود را شادمان گردان، زیرا ای خداوند جان خود را به تو تقدیم می نمایم.~wuVای خداوند بر من رحم فرما، زیرا که تمام روز به حضور تو زاری می کنم!2v]Vجان مرا حفظ کن، زیرا من به تو وفادار هستم. ای خدای من، بندۀ خود را که بر تو توکل دارد، نجات بده. u Vای خداوند به من گوش بده و دعایم را مستجاب کن، زیرا مسکین و نیازمند هستم!~tuU عدالت پیش روی او حرکت کرده و راه را برای قدم های وی آماده می سازد.uscU یقیناً خداوند چیزهای نیکو را می بخشد و زمین ما محصول خود را می دهد.عدالت پیش روی او حرکت کرده و راه را برای قدم های وی آماده می سازد.grGU راستی از زمین سر می زند و عدالت از آسمان نگاه می کند.qU رحمت و راستی باهم ملاقات می کنند. عدالت و سلامتی یکدیگر را می بوسند. p9U یقیناً نجات او به کسانی که از او می ترسند نزدیک است تا جلال او در سرزمین ما ساکن شود.joMUآنچه خداوند خدا می گوید می شنوم، زیرا او به قوم برگزیدۀ خود و مقدسان خویش به سلامتی تکلم خواهد فرمود تا بسوی جهالت بر نگردند.nwUای خداوند، رحمت خود را بر ما ظاهر کن و نجات خویش را به ما عطا فرما. m Uآیا ما را دوباره احیاء نخواهی کرد تا قوم برگزیده ات در تو شادمانی کنند؟.lUUآیا تا به ابد بر ما خشمگین خواهی بود؟ و خشم خویش را از یک نسل تا به نسل دیگر ادامه خواهی داد؟|kqUای خدای نجات ما، ما را بسوی خود برگردان و غضب خود را از ما بردار.njUUتمامیِ غضب خود را برداشته و آتش خشم خود را فرونشانده ای.iyUسرکشی قوم برگزیده ات را عفو کرده و تمام گناهان شان را پوشانیده ای.h /Uای خداوند، این سرزمین مورد لطف تو واقع شده است. تو یعقوب را از اسارت باز آورده ای.mgST ای خداوند قادر مطلق، خوشا به حال کسی که بر تو توکل دارد.If T زیرا خداوند، خدا آفتاب و سپر است. خداوند فیض و جلال خواهد داد و هیچ چیز نیکو را منع نخواهد کرد از آنانی که پیرو راستی هستند.ای خداوند قادر مطلق، خوشا به حال کسی که بر تو توکل دارد.re]T یک روز در صحنهای تو بهتر است از هزار در جای دیگر. ایستادن بر آستانۀ خانۀ خدای خود را بیشتر می پسندم تا ساکن شدن در خیمه های شریران.pdYT ای خدایی که سپر ما هستی، ببین و به روی مسیح خود نظر انداز.c Tای خداوند، خدای قادر مطلق، دعای مرا بشنو! ای خدای یعقوب، به من گوش بده!bTاز قوّت تا قوّت می خرامند و هر یک آن ها در سهیون نزد خدا حاضر می شوند.DaTوقتی که از وادی بکاء یعنی بیابان خشک عبور می کنند، آنجا چشمه سار می شود و باران آنرا با برکات پُر می کند. `Tخوشا به حال مردمانی که قوّت ایشان در تو است و طریق های تو در دلهای ایشان._!Tخوشا به حال کسانی که در خانۀ تو ساکن هستند و همیشه سرود ستایش تو را می خوانند.F^Tدر کنار قربانگاه های تو ای خدای قادر مطلق، که پادشاه من و خدای من هستی، حتی گنجشک نیز برای خود خانه ای پیدا کرده است و غُچی برای خویشتن آشیانه ای تا چوچه های خود را در آن بگذارد.<]qTجان من اشتیاق شدید برای صحنهای خداوند دارد. دلم و تمام وجودم با آواز بلند خدای زنده را ستایش می کند.]\ 5Tای خداوند قادر مطلق، چه دلپذیر است مسکن های تو![Sو بدانند تو که اسمت خداوند یهوه می باشد، یگانه حکمفرمای مطلق کائنات هستی.fZESخجل و پریشان شوند تا به ابد و شرمنده و هلاک گردند.و بدانند تو که اسمت خداوند یهوه می باشد، یگانه حکمفرمای مطلق کائنات هستی.`Y9Sآن ها را ذلیل بساز تا نام تو را ای خداوند بطلبند.X Sهمچنان آن ها را با تندباد خود بران و با طوفان خود ایشان را آشفته گردان. WSهمچون آتشی که جنگل را می سوزاند و مثل شعلۀ آتش که کوهها را مشتعل می سازد،V{S ای خدای من، آن ها را مثل خار بتۀ لولان و مانند کاه پیش روی باد بساز.UyS زیرا که می گفتند: «جایگاهی را که متعلق به خدا است به دست می آوریم.»ETS سرورانِ شان را به سرنوشت غُراب و زیب گرفتار کن و جمیع حاکمان آن ها را مانند ذِبَح و صَلمُناع سرکوب بساز،mSSS که در عَیندور هلاک شدند و اجساد شان پاروی زمین گردیدند./RWS همان برخوردی را که با مدیان کردی، با این مردم هم بکن، چنانکه به سیسَرا و یابین در وادی قیشونtQaSآشور نیز با ایشان متفق شده و پشتیبان اولادۀ لوط گردیده است.~PuSمردم جبال، عمونیان، عمالیقیان، فلسطینی ها و باشندگان صور هستند._O7Sاینها ادومیان، اسماعیلیان، موآبیان، هاجری ها،NySآن ها همه همدست شده اند و علیه تو توطئه کرده و باهم پیمان بسته اند.)MKSو می گویند: «بیائید که آن ها را از بین ببریم تا قومی نباشند و نام اسرائیل دیگر یاد نگردد.»;LoSبر علیه قوم برگزیده ات نقشه های پنهانی می کشند و برای آنهائی که به تو پناه آورده اند، حیله می سنجندK'Sزیرا دشمنانت شورش می کنند و کسانی که از تو نفرت دارند، سر خود را برافراشته اند.^J 7Sای خدا خاموش مباش! ای خدا سکوت نکن و آرام منشین،I#Rای خدا برخیز و جهان را داوری فرما، زیرا که تو صاحب اختیار همۀ اقوام جهان هستی.HRلیکن مثل آدمیان خواهید مُرد و چون یکی از سروران خواهید افتاد!»ای خدا برخیز و جهان را داوری فرما، زیرا که تو صاحب اختیار همۀ اقوام جهان هستی.lGQRمن گفتم که شما خدایانید و جمیع شما فرزندان خدای متعال،F5Rآن ها نمی دانند و نمی فهمند و در تاریکی راه می روند و جمیع اساس زمین متزلزل می باشد.kEORمظلومان و فقیران را برهانید و از دست شریران نجات دهید. DR«فقیران و یتیمان را دادرسی کنید و بر مردم بیچاره و مسکین با انصاف باشید.CyRتا به کی با بی عدالتی داوری می کنید و از شریران طرفداری می نمائید؟zB oRخدا در دادگاه آسمانی ایستاده است و در میان خدایان داوری می کند."A=Qاما قوم برگزیدۀ خود را با بهترین گندم غذا می دادم و تو را با عسل صحرائی سیر می ساختم.»H@ Qآنانی که از خداوند نفرت دارند با ترس در برابر او تعظیم می کردند و گرفتار مجازات ابدی می شدند.اما قوم برگزیدۀ خود را با بهترین گندم غذا می دادم و تو را با عسل صحرائی سیر می ساختم.»$?AQآنگاه دشمنان شان را بزودی شکست می دادم و دست خود را بر ضد مخالفان آن ها بر می گردانیدم.>Q ای کاش قوم برگزیده ام به من گوش می دادند و اسرائیل در طریق های من روان می بود.=Q بنابران آن ها را به سختیِ دل شان ترک کردم تا خواهشهای نفس خود را دنبال کنند.y<kQ اما قوم برگزیدۀ من سخن مرا نشنیدند و اسرائیل از من اطاعت نکرد.2;]Q من خداوند، خدای تو هستم که تو را از زمین مصر برآوردم. دهان خود را باز کن و آن را پُر خواهم ساخت.j:MQ در میان تو خدای غیر نباشد و نزد خدای بیگانه سجده منما.9Q«ای قوم برگزیدۀ من بشنو، به تو هوشدار می دهم. ای اسرائیل، کاش به من گوش دهی!P8Qدر هنگام سختی استدعا نمودی و تو را رهانیدم. از میان رعد و برق تو را اجابت کرده و در کنار آب مریبه آزمایش نمودم.»7Q«من بار سنگین را از دوش او برداشتم و دستهای او را از کارهای شاقه آزاد کردم.U6#Qاین را شهادتی تعیین فرمود بر یوسف، هنگامیکه بر ضد مصر بیرون رفت. در آنجا آوازی را به زبانی ناآشنا شنیدم که می گفت:5Qزیرا که این فریضه ای است در اسرائیل و فرمانی است از جانب خدای یعقوب.m4SQبا نوای شیپور، ماه نو، شب چهارده و عیدها را تجلیل کنید،3Qسرود بسرائید و دایره را به صدا آورید و آهنگی دلنواز با چنگ و رباب بنوازید.2 +Qفریاد خوشی را سر دهید برای خدایی که قوّت ماست و آواز شادمانی را برای خدای یعقوب!11[Pای خداوند، خدای قادر مطلق، ما را دوباره احیاء کن و نور چهرۀ خود را بر ما بتابان تا نجات یابیم.A0{Pآنگاه هیچگاهی از تو رو بر نخواهیم گشتاند. ما را زنده نگهدار تا نام تو را بخوانیم.ای خداوند، خدای قادر مطلق، ما را دوباره احیاء کن و نور چهرۀ خود را بر ما بتابان تا نجات یابیم./#Pپس دست تو بر مرد دست راست تو باشد و بر پسر انسان که او را برای خود قوی ساخته ای.w.gPچون مثل هیزم در آتش سوخته شده و از خشم روی تو تباه گردیده اند!-'Pاز این نهالی که دست راست تو نشانده است و از آن پسری که برای خویشتن قوی ساخته ای!,1Pای خدای قادر مطلق، بسوی ما برگرد، از آسمان نظر انداز و ببین و از این تاک تفقد نما،y+kP گرازهای جنگل آن را ویران می کنند و حیوانات صحرا آنرا می خورند.n*UP پس چرا دیوارهایش را شکسته ای که هر رهگذری آن را می چیند؟c)?P شاخه های خود را تا به بحر و تا دریای فرات پهن نمود.s(_P کوهها به سایۀ آن پوشانیده شد و سروهای آزاد تو با شاخه هایش.w'gP اطراف آنرا وسعت دادی، پس خوب ریشه دوانیده و زمین را پُر ساخت.P&Pتو قوم برگزیده ات را همچون تاکِ انگوری از مصر بیرون آوردی، امت ها را بیرون راندی و در جای ایشان آنرا غرس نمودی."%=Pای خدای قادر مطلق، ما را دوباره احیاء کن و نور چهرۀ خود را بر ما بتابان تا نجات یابیم.}$sPما را مورد تمسخر همسایگان ما ساخته ای و دشمنان ما به ما می خندند.# Pخوراک ایشان را اشک و اندوه ساختی و جام لبریز سرشک را به آن ها نوشانیدی.>"uPای خداوند، خدای قادر مطلق، تا به کی بر قوم برگزیدۀ خویش غضبناک خواهی بود و دعای بندگانت را نمی شنوی؟ !Pای خدا ما را دوباره احیاء کن و نور چهرۀ خود را بر ما بتابان تا نجات یابیم.+ OPحضور خود را به قبایل افرایم، بنیامین و مَنَسّی بنما، قدرتت را آشکار کن و برای نجات ما بیا.7 iPای چوپانِ اسرائیل بشنو! ای که قبیلۀ یوسف را مانند گلۀ گوسفند راهنمائی می کنی! ای که بر فراز کروبیان یعنی فرشتگانِ مقرب، جلوس فرموده ای، در جلال و شکوه، خود را نمایان کن!gGO آنگاه ما که قوم برگزیدۀ تو و گوسفندان چراگاه تو هستیم، تا ابد از تو شکرگزار بوده و نسل اندر نسل ستایش تو را بیان خواهیم کرد. mr~~D}}@|j{zzyy-x~wwvvZuu-tlssZrKqprpopn(mlltlkujj7iiJhhgffPeedrccfbb0a`g_l^^d]]\\i[[0ZYsXXvWW:VV9UU=TT&S6RQ*PBOOFNN=kaسهیون این را می شنود و شادمان می شود و شهرهای یهودا مسرور می گردند. به سبب داوری های تو، ای خداوند._=7aتمام بت پرستان خجل و شرمنده می شوند، زیرا آن ها به بتهای خود می بالند. ای جمیع خدایانِ امت ها، در حضور خداوند سجده کنید. < aآسمان ها عدالت او را اعلام می کنند و همه اقوام جهان جلال او را می بینند.z;maکوهها در حضور خداوند گداخته می شوند، در حضور خداوند تمام جهان.:waبرقهای او جهان را روشن می کند و زمین آنرا می بیند و به لرزه می آید.9aآتش در پیشروی او می رود و دشمنانش را که در اطراف او هستند، می سوزاند.x8iaابر ها و ظلمتِ غلیظ گرداگرد اوست. عدالت و انصاف اساس تخت اوست.~7 waخداوند پادشاه است، پس زمین خوشی کند و جمیع جزیره ها شادمان باشند.d6A` به حضور خداوند زیرا که می آید، زیرا که برای داوری جهان می آید. او جهان را به انصاف و قوم ها را به امانت خود داوری خواهد کرد.m5S` کشتزارها و هرچه در آنهاست شادمان گردند! همۀ درختان جنگل فریاد خوشی برآورند؛به حضور خداوند زیرا که می آید، زیرا که برای داوری جهان می آید. او جهان را به انصاف و قوم ها را به امانت خود داوری خواهد کرد.4'` آسمان خوشی کند و زمین وجد نماید، بحرها و تمام موجودات آن ها به جوش و خروش آیند،l3Q` به همه اقوام جهان بگوئید: «خداوند پادشاه است. او جهان را طوری بنا کرد که جنبش نمی خورد و همۀ مردم را از روی عدالت داوری می کند.»2` خداوند را در کمال قدوسیت او بپرستید! ای تمامی زمین از حضور وی بلرزید! 1 `خداوند را به جلال اسم او ستایش کنید! هدیه بیاورید و به پیشگاه او بیائید.0`ای مردم جهان، خداوند را ستایش کنید! خداوند را در جلال و قدرت او توصیف نمائید!b/=`عظمت و جلال به حضور وی است و قوّت و جمال در قدس وی..y`زیرا همه خدایانِ دیگر بتها هستند، لیکن خداوند، آسمان ها را آفرید.z-m`زیرا خداوند عظیم است و سزاوار ستایش. او مهیب است بر همۀ خدایان.,+`جلال و شکوه او را به ملتها اعلام کنید و کارهای شگفت انگیز او را در میان همۀ مردم.+/`خداوند را بسرائید و نام او را متبارک خوانید! مژدۀ نجات او را روز به روز بیان کنید.* `سرود تازه ای در وصف خداوند بسرائید! ای تمامی زمین، خداوند را بسرائید!q)[_ پس در غضب خود قسم خوردم، که به آرامیِ من داخل نخواهند شد.» (_ مدت چهل سال از آن قوم بیزار بودم و گفتم: «قوم گمراه دل هستند که طریق های مرا نشناختند.»پس در غضب خود قسم خوردم، که به آرامیِ من داخل نخواهند شد.»*'M_ در آنجا پدران شما مرا امتحان کردند و باوجودی که اعمال مرا دیده بودند، باز هم مرا آزمودند.&w_«دل خود را سخت مسازید، مانند روزهای امتحان در بیابان مریبه و مسا.3%__زیرا که او خدای ما است و ما قوم برگزیده و گلۀ دست او می باشیم! ای کاش امروز آواز او را می شنیدید!$}_بیائید عبادت و سجده نمائیم و بحضور آفرینندۀ خود، خداوند زانو زنیم.#_بحرها به او تعلق دارد، او آن ها را بوجود آورد و دستهای وی زمین خشک را شکل داد.g"G_نشیب های زمین در دست وی است و فراز کوههای بلند از او.q![_زیرا خداوند، خدای بزرگ است و پادشاه عظیم بر تمامی خدایان.z m_به حضور او با حمد بیائیم و با سرودهای شادمانی او را ستایش کنیم. _بیائید خداوند را ستایش کنیم و برای صخرۀ نجات خود آواز شادمانی سر دهیم.wg^گناه ایشان را بر خودشان بر خواهد گردانید و آن ها را به سبب شرارت شان از بین خواهد برد. خداوند، خدای ما آن ها را بکلی نابود خواهد ساخت.M^لیکن خداوند پناهگاه من و خدایم صخرۀ نجات من است.گناه ایشان را بر خودشان بر خواهد گردانید و آن ها را به سبب شرارت شان از بین خواهد برد. خداوند، خدای ما آن ها را بکلی نابود خواهد ساخت.uc^بر جان شخص عادل دسیسه می سازند و بر خون بی گناه فتوی می دهند.>u^آیا مسند داورانِ فاسد می تواند به تو وابستگی داشته باشد، که در نام قانون بی عدالتی را اختراع می کند؟q[^در کثرت اندیشه های دل من، تسلی های تو جانم را آسایش بخشید.^وقتی گفتم پایم لغزش می خورد، آنگاه رحمت تو ای خداوند مرا استوار ساخت.w^اگر خداوند مددگار نمی بود، جان من بزودی رهسپار دیار خاموشی می شد.7^کیست که در مقابل اشخاص شریر از من دفاع کند و کیست که با من بر ضد بدکاران مقابله کند؟(I^بار دیگر داوری مطابق عدل و انصاف اجراء خواهد شد و همۀ عادلان از آن پشتیبانی خواهند نمود. ^خداوند قوم برگزیدۀ خود را رد نخواهد کرد و میراث خویش را ترک نخواهد نمود.$A^ تا او را در روزهای مصیبت آسودگی بخشی، در آن هنگامیکه شریران به جزای اعمال شان می رسند.!^ ای خداوند، خوشا به حال کسی که او را تأدیب می کنی و به او احکام خود را می آموزی.r]^ خداوند فکرهای انسان را می داند که کاملاً پوچ و بیهوده است.#?^ او که ملتها را تنبیه می کند و معرفت را به انسان می آموزد، آیا شما را سرزنش نخواهد کرد؟-^ او که گوش را ساخته است، آیا خودش نمی شنود؟ او که چشم را آفرید، آیا خودش نمی بیند؟r]^ای احمقان قوم بفهمید! ای مردم نادان چه وقت هوشیار می شوید؟uc^آن ها می گویند: «خداوند نمی بیند؛ خدای یعقوب متوجه نمی شود.». U^بیوه زنان و یتیمان را می کشند و بیگانگانی را که در این سرزمین زندگی می کنند، بقتل می رسانند.  ^ای خداوند، آن ها قوم برگزیدۀ تو را کوبیده و میراث تو را خوار می شمارند. ^آن ها پُرگویی کرده، سخنان ستم آمیز می گویند و همۀ بدکاران لاف می زنند.q [^تا به کی شریران، ای خداوند، تا به کی شریران شادمان باشند؟w g^ای داور جهان برخیز و مردمان مغرور را به سزای اعمال شان برسان. 1^ای خداوند، خدای انتقام گیرنده، ای خدای انتقام گیرنده، در جلال و شکوه خود ظاهر شو!']شهادات تو بی نهایت امین است. ای خداوند، قدوسیت خانۀ تو را می زیبد تا ابدالآباد.D]بالا تر از آواز آب های بسیار و مافوق امواج زورآور بحر، خداوند در جایگاه آسمانی خود زورآورتر است.شهادات تو بی نهایت امین است. ای خداوند، قدوسیت خانۀ تو را می زیبد تا ابدالآباد.)K]ای خداوند، سیلابها طغیان کرده اند. سیلابها آواز خود را برافراشته اند. سیلابها می خروشند.R]تخت تو از ازل برقرار بوده و تو ابدی هستی.+ Q]خداوند پادشاه است. او ملبس با جلال می باشد. خداوند خود را آراسته و کمر خود را با قوّت بسته است. جهان را نیز با قدرت خود پایدار ساخته است که از جای خود تکان نمی خورد.&E\به این ترتیب اعلام می کنند که خداوند راست است. او صخرۀ من است و در وی هیچ بی انصافی نیست. \ایشان در زمان پیری نیز ثمر آورده و تازه و سبز خواهند بود.به این ترتیب اعلام می کنند که خداوند راست است. او صخرۀ من است و در وی هیچ بی انصافی نیست.}\ آنانی که در خانۀ خداوند غرس شده اند، در پیشگاه خدای ما خواهند شگفت. \ شخص عادل مثل درخت خرما با ثمر خواهد شد و مانند سرو لبنان نمو خواهد کرد.=~s\ با چشمان خود شکست دشمنانم را می بینم و به گوش خود فریاد بدخواهانم را که با من مقاومت می کنند می شنوم. } \ تو شاخ قوّت مرا مثل شاخ گاو وحشی برافراشته ای و به روغن تازه مسح شده ام.|1\ دشمنان تو ای خداوند، بلی، دشمنان تو هلاک می گردند و تمام بدکاران پراگنده می شوند.u{c\لیکن تو ای خداوند، در جایگاه آسمانی خود تا به ابد باقی هستی.>zu\اگرچه شریران مثل علف می رویند و همۀ بدکاران سعادتمند می شوند، اما سرانجام برای همیشه از بین می روند.fyE\شخص بی فهم این را نمی داند و جاهل از درک آن عاجز است.~xu\ای خداوند، کارهای تو چه شگفت انگیز است و فکرهای تو بی نهایت عمیق.+wO\زیرا که ای خداوند، مرا به کارهای خودت شادمان ساخته ای، به سبب اعمال دستهای تو خوشی می کنم.hvI\با نوای چنگ ده تار و رباب سرود ستایش تو را می خوانیم،zum\سحرگاهان رحمت تو را بیان کردن نیکوست و شامگاهان وفاداری تو را.t }\خداوند را سپاس گفتن نیکوست و نام تو را ای خداوند متعال، ستایش کردن.sy[او را با عمر طولانی سیر ساخته و نجات خویش را به او نشان خواهم داد.»Hr [وقتی بحضور من دعا کند او را اجابت خواهم کرد. من در زمان سختی با او خواهم بود و او را نجات داده، با عزت خواهم ساخت.او را با عمر طولانی سیر ساخته و نجات خویش را به او نشان خواهم داد.»Rq[خداوند می فرماید: «چونکه به من محبت دارد، او را خواهم رهانید و چونکه اسم مرا می شناسد، او را سرافراز خواهم ساخت.}ps[ بر شیر و مار پای خواهی نهاد، شیر بچه و اژدها را پایمال خواهی کرد.oy[ آن ها تو را بر دستهای خود خواهند برداشت، مبادا پایت به سنگی بخورد.n%[ زیرا که او به فرشتگان خود امر خواهد فرمود تا در تمامیِ راههایت ترا حفظ نمایند.m[ پس هیچ بدی بر تو واقع نخواهد گردید و بلایی به جای سکونت تو نزدیک نخواهد شد، l [ زیرا گفتی تو ای خداوند پناهگاه من هستی و خدای متعال را قلعۀ خود خواندی، ~}}6||+{{zz3yy%xx"ww$vv uutssErr4qq pNoo8nn1mm0llXkkkjpii[hh-ggKfewdd#cbb&a``_g^^j]]u\\b[[JZZ\YYZXWW`VVXUU0TTSSRR4QQ>+==r woهَلّلِویاه، سپاس به خداوند! خداوند را با تمامی دل در مجلس راستکاران و در میان جماعت قوم سپاس می گویم. q nپادشاه از نهر کنار جاده می نوشد و نیرو می یابد و با پیروزی بپا می ایستد.=psnدر میان امت ها داوری می کند. میدان جنگ را از اجساد آن ها پُر می سازد و سر آن ها را در زمین وسیع می کوبد.پادشاه از نهر کنار جاده می نوشد و نیرو می یابد و با پیروزی بپا می ایستد.onخداوند که در دست راست تو است؛ در روز غضب خود پادشاهان را شکست می دهد.*nMnخداوند قسم خورده است و پشیمان نخواهد شد که: «تو کاهن هستی تا ابدالآباد، به رتبۀ ملکیزدق.»mnدر آن روزی که به جنگ دشمنان بروی، قوم تو در لباس تقوی و پرهیزگاری حاضر می شوند و مردان جوان، مثل شبنم صبحگاهی، به حضور تو بر کوه مقدس می آیند.lnخداوند عصای قوّت تو را از سهیون خواهد فرستاد تا بر دشمنانت سلطنت کنی.k )nخداوند به خداوند من گفت: «در دست راست من بنشین تا دشمنانت را پای انداز تو سازم.»(jImزیرا که به دست راست مسکین می ایستد تا او را از دست کسانی که بر جان او فتوی می دهند برهاند./iWmخداوند را به زبان خود سپاس می گویم و در برابر گروه کثیری او را ستایش می کنم،زیرا که به دست راست مسکین می ایستد تا او را از دست کسانی که بر جان او فتوی می دهند برهاند.~humجفاکنندگانم به رسوایی ملبس شوند و خجالت خویش را مثل لباس بپوشند. g9mایشان لعنت بکنند، اما تو برکت بده. وقتی برخیزند، خجل شوند و اما بندۀ تو شادمان گردد.qf[mتا بدانند که این است دست تو، و تو ای خداوند این را کرده ای.}esmای خداوند و خدای من، به من مدد فرما و بر حسب رحمت خود مرا نجات ده.dmپیش مردم خوار و حقیر شده ام و وقتی مرا می بینند سر خود را می جنبانند.cc?mزانوهایم از روزه داشتن می لرزند و گوشتم آب می شود.obWmمانند سایۀ زودگذر در حال فنا هستم و مثل ملخ رانده شده ام.kaOmزیرا که فقیر و مسکین هستم و دل من در اندرونم مجروح است.;`omاما تو ای خداوند متعال و خدای من، به خاطر نام خود به من مدد فرما، چونکه رحمت تو نیکوست. مرا نجات ده،_ymاین اجرتی باشد از جانب خداوند برای ملامت کنندگان و بدخواهان جانم.^5mلعنت مثل جامه ای باشد که او را می پوشاند و همچون کمربندی که به آن همیشه بسته می شود. ]9mلعنت را مثل لباس در بر خود گرفت که مانند آب در بدنش و مثل روغن در استخوان هایش درآمد."\=mاو که لعنت را دوست می داشت، به خودش رسید و چون که برکت را نمی خواست، از او دور شده است.$[Amزیرا که شفقت را نشناخت، بر فقیر و مسکین جفا کرد و شخص شکسته دل تا دم مرگ از او آزار دید.Z%mعصیان آن ها همیشه مد نظر خداوند بماند تا نام و نشان آن ها را از زمین قطع نماید،uYcmخداوند شرارت پدرانش را فراموش نکند و گناه مادرش را نیامرزد.^X5m نسل او قطع گردد و در طبقه بعد نام ایشان محو شود.vWem کسی نباشد که به او دلسوزی کند و نه بر یتیمانِ وی شفقت بنماید.)VKm طلبکار در بدل قرض، تمام مال و دارائی او را ضبط نماید و بیگانگان حاصل زحمتش را تاراج کنند.|Uqm فرزندان او آواره شده و گدایی کنند و از خرابه های شان رانده شوند.LTm فرزندانش یتیم شوند و زن وی بیوه گردد.cS?mعمرش کوتاه گردد و مقام و منصبش به دیگری تعلق گیرد.R}mهنگامیکه به محکمه بیاید، مجرم به حساب آید و دعای او گناه شمار گردد.kQOmشریر را بر دشمنم بگمار و ملامت کننده را در دست راست او.Pmجواب خوبی های مرا با بدی می دهند و در عوض محبت، از آن ها کینه و نفرت می بینم.bO=mبه عوض محبتِ من، با من دشمنی می کنند، لیکن من دعا.uNcmبا سخنان نفرت انگیز دور مرا گرفته و بی سبب با من جنگ می کنند.!M;mزیرا شریران و فریبکاران دهان به بدگوئی من گشوده اند و دربارۀ من سخنان دروغ می گویند.SL !mای خدای که تو را ستایش می کنم، خاموش مباش!yKkl با کمک خدا پیروزی نصیب ما است و او دشمنان ما را پایمال می سازد.hJIl مرا در مقابل دشمن کمک فرما، زیرا معاونت از طرف انسان باطل است.با کمک خدا پیروزی نصیب ما است و او دشمنان ما را پایمال می سازد.tIal مگر نه تو ای خدا که ما را دور انداخته و با لشکرهای ما نرفتی؟Hl کیست که مرا به شهر حصار دار ببرد؟ و کیست که مرا به ادوم راهنمائی کند؟@Gyl سرزمین موآب را ظرف طهارت می گردانم، بر ادوم کفش خود را می اندازم و بر فلسطین فریاد پیروزی بر می آورم.»%FClسرزمین جلعاد و مَنَسّی به من تعلق دارد. افرایم کلاهخود سر من و یهودا عصای سلطنت من است.IE lخدا در قدوسیت خود سخن گفته است: «با خوشی فراوان شهر شکیم را تقسیم می کنم و وادی سوکوت را اندازه گیری می کنم.Dlبا دست راست خود نجات ده و مرا اجابت فرما، تا محبوبان تو خلاصی یابند.Clای خدا، بر فوق آسمان ها متعال باش و جلال تو بر روی همۀ زمین آشکار گردد! B lزیرا که رحمت تو عظیم و مافوق آسمان ها است و راستی تو تا اوج افلاک می رسد."A=lای خداوند، تو را در میان قوم ها ستایش می کنم و در برابر ملتها سرود حمد تو را می خوانم،o@Wlای چنگ و رباب بیدار شوید! من نیز سپیده دم را بیدار می کنم.? +lای خدا، دل من مستحکم است. سرود حمد تو را می خوانم و تو را از دل و جان ستایش می کنم.>+k+کیست خردمند تا بدین چیزها تفکر نماید؟ که ایشان رحمت های خداوند را خواهند فهمید.=k*صالحان این را می بینند و خوشی می کنند، اما دهان شرارت بسته می گردد.کیست خردمند تا بدین چیزها تفکر نماید؟ که ایشان رحمت های خداوند را خواهند فهمید.<k)اما مسکین را از رنج و سختی رهایی می دهد و قبیله ها را مثل گله ها زیاد می سازد.o;Wk(خداوند رهبران ظالم را خوار و در ویرانه ها آواره می سازد،l:Qk'باز کم گشتند و تحقیر شدند و در زیر ظلم و ستم رنج کشیدند.9k&خداوند آن ها را برکت داد که بی حد زیاد شدند و نگذاشت که رمه و گلۀ شان کم گردد.8/k%در زمین آنجا به زراعت پرداختند، تاکستانها غرس نمودند و حاصل بسیار به دست آوردند.y7kk$گرسنگان را در آنجا ساکن ساخت تا شهری برای سکونت خود آباد کنند.w6gk#بیابان را به دریاچۀ آب و زمین خشک را به چشمه های آب تبدیل کرد.y5kk"زمین حاصلخیز را به خاطر شرارت ساکنان آن به شوره زار مبدل ساخت.4k!او دریاها را به بیابان و چشمه های آب را به زمین خشک و بی آب تبدیل کرد.3k عظمت و جلال او را به جماعت قوم اعلام کنند و نزد بزرگان قوم او را ستایش کنند.2kپس خداوند را به سبب رحمتش و به سبب کارهای شگفت انگیز او با بنی آدم شکر کنند.11kوقتی آرامش حکمفرما گردید، همه خوشحال شدند و خداوند آن ها را به بندر مقصود رسانید.g0Gkطوفان را آرام کرد و امواج بحر از تلاطم باز ایستادند./7kآنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از سختی های شان رهایی بخشید.w.gkمانند مستان اُفتان و خیزان شدند و نمی دانستند که چه کار کنند.7-gkکشتی ها گاهی به هوا بلند می شدند و گاهی به اعماق بحر فرو می رفتند. جان شان در این تلاطم از حال رفت.m,Skبه فرمان او باد و طوفان برخاست و امواج بحر به طغیان آمد.w+gkآن ها کارهای خداوند و شاهکارهای دست او را در اعماق بحر دیدند.*wkبعضی از آن ها با کشتی به بحر رفتند و در آب های عمیق مشغول کار شدند.)/kقربانی های شکرانگی بگذرانند و با شادمانی کارهای را که او کرده است، اعلام نمایند.(kپس خداوند را به سبب رحمتش و به سبب کارهای شگفت انگیز او با بنی آدم شکر کنند.}'skکلام خود را فرستاده، ایشان را شفا بخشید و از مرگ و عذاب نجات داد.&7kآنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از سختی های شان رهایی بخشید.z%mkجان شان از هر نوع خوراک بیزار بود و پای شان به لب گور رسیده بود. $kافراد نادان به خاطر روش شریرانۀ خود و به سبب گناهان خویش، در عذاب بودند.#kزیرا که دروازه های برنجی را شکسته و پشت بندهای آهنی آنرا قطع می کند."kپس خداوند را به سبب رحمتش و به سبب کارهای شگفت انگیز او با بنی آدم شکر کنند.!wkآن ها را از تاریکی و سایه موت بیرون آورد و از بند و زنجیر آزاد کرد. 7k آنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از سختی های شان رهایی بخشید.-Sk به همین جهت آن ها را در زیر بار زحمت و مشقت چنان ذلیل ساخت که از پا افتادند و مدد کنندۀ نبود.5k زیرا که آن ها از کلام خدا سرپیچی کرده و احکام خدای قادر متعال را بجا نیاورده بودند.k بعضی شان در تاریکی و سایۀ موت نشسته بودند و در زندان و زنجیر رنج می بردند،k زیرا که جان تشنه را سیراب نموده و جان گرسنه را با چیزهای نیکو سیر کرد.kپس خداوند را به سبب رحمتش و به سبب کارهای شگفت انگیز او با بنی آدم شکر کنند.s_kآن ها را به راه مستقیم رهبری نمود تا به شهری مسکون درآمدند.7kآنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از سختی های شان رهایی بخشید.a;kگرسنه و تشنه شدند و جان شان بیچاره و بینوا گردید.kآن ها در صحرا و بیابان بیراهه آواره بودند و شهری برای سکونت نیافتند.uckو از کشورهای بیگانه، از شرق و غرب و شمال و جنوب جمع کرده است.3kفدیه شدگانِ خداوند این را بگویند، آنهائی که خداوند ایشان را از دست دشمن فدیه دادهn Wkخداوند را سپاس گوئید زیرا که او نیکوست و رحمتش تا به ابد.Dj0خداوند، خدای اسرائیل از ازل تا به ابد متبارک باد! و تمام قوم بگویند: «آمین!» هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!5j/ای خداوند، خدای ما، ما را نجات ده! ما را از میان ممالک بیگانه جمع کن، تا نام مقدس تو را حمد گوئیم و ستایش تو افتخار ما باشد.خداوند، خدای اسرائیل از ازل تا به ابد متبارک باد! و تمام قوم بگویند: «آمین!» هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!Nj.و دل اسیرکنندگان ایشان را به رحم آورد.#?j-به خاطر ایشان، پیمان خود را بیاد آورد و به سبب رحمت بی پایان خود، آن ها را مجازات نکردj,با وجود این، وقتی که فریاد ایشان را شنید، به درماندگی آن ها توجه کرد.mSj+خداوند بارها قوم برگزیدۀ خود را نجات داد، اما آن ها هر بار در برابر او فتنه برانگیختند و به خاطر گناه خویش خوار و ذلیل گردیدند.  j*دشمنان شان بر آن ها ظلم کردند و آن ها را زیر دست خود خوار و ذلیل ساختند./ Wj)پس ایشان را به دست امت ها تسلیم نمود تا آنانی که از ایشان نفرت داشتند، بر آن ها حکمرانی کنند.  j(آنگاه خشم خداوند بر قوم برگزیده اش افروخته شد و او از آن ها بیزار گردید. %j'آن ها به خاطر اعمال خود نجس شدند و بت پرستی آن ها در نظر خداوند حکم زنا را داشت.^ 5j&خون بیگناهان یعنی خون پسران و دختران خود را ریختند و آنرا برای بتهای کنعان قربانی کردند. آن سرزمین از خون آلوده گردید.hIj%پسران و دختران خود را برای ارواح پلید قربانی نمودند.mSj$بتهای شانرا پرستیدند و با این کار برای خود دام گذاشتند.j#بلکه با آن ها رابطۀ دوستی برقرار کردند و اعمال بت پرستان را آموختند.taj"ایشان آن قوم های را که خداوند امر فرموده بود از بین نبردند،gGj!و چنان روح او را تلخ ساختند که لب به ناسزا گفتن گشود.  j خداوند را نزد آب های مریبه غضبناک ساختند. موسی هم به خاطر آن ها آزار دیدxijاین برای او به عدالت محسوب گردید، نسلاً بعد نسل تا ابدالآباد.}sjآنگاه فینِحاس برخاست و داوری نمود و مرض کشنده از بین برداشته شد.jبا این اعمال خود خداوند را به خشم آوردند و به مرض کشنده ای گرفتار گردیدند.jسپس به بتِ بعل فغور پیوستند و قربانی های تقدیم شده به بتها را خوردند.~/jو اولادۀ شان را در میان امت ها بیندازد و ایشان را در کشورهای بیگانه پراگنده سازد.}jپس دست خود را بر ضد آن ها برافراشت که ایشان را در آن بیابان از بین ببردz|mjدر خیمه های خود لب به شکایت گشودند و به آواز خداوند گوش ندادند.w{gjآن ها سرزمین مرغوب را خوار شمردند و به کلام وی اعتماد نکردند.Xz)jآنگاه خواست ایشان را هلاک کند، اما برگزیدۀ او موسی به شفاعت آن ها برخاست و غضب خدا را فرو نشاند که آن ها هلاک نسازد. y9jمعجزات او را در سرزمین حام و کارهای هولناک او را در بحیرۀ احمر، همه را فراموش کردند. x jخدای نجات دهندۀ خود را که کارهای عظیمی را در مصر کرده بود، از یاد بردند.qw[jتمثال یک گاو علف خور را بر خدای پُر جلال خویش ترجیح دادند.sv_jدر حوریب گوساله ای ساختند و آن بت ریخته شده را پرستش کردند.uucjبعد آتشی در بین شان افروخته شد و شعلۀ آتش شریران را سوزانید.t7jآنگاه زمین چاک شد و داتان را در خود فرو برد و همچنین ابیرام و خانوادۀ او را پوشانید.rs]jدر بیابان به موسی و به هارون، تقدیس شدۀ خداوند، حسد بردند.rjپس خواست دل شان را بجا آورد، لیکن جان شان را به مرض مهلکی مبتلا ساخت.qjبلکه در آن بیابان به شهوت پرستی پرداختند و در دشت خدا را آزمایش کردند.pyj اما اعمال او را به زودی فراموش کردند و مشورت او را انتظار نکشیدند.noUj آنگاه به کلام او ایمان آوردند و سرود حمد او را سرائیدند.nwj آب دشمنان ایشان را طوری پوشانید که حتی یکی از آن ها هم باقی نماند.xmij آن ها را از دست دشمنان نجات داد و از دست بدخواهان رهایی بخشید.1l[j به فرمان او بحیرۀ احمر خشک گردید و قوم برگزیدۀ خود را از اعماق بحر، گویی از بین صحرا عبور داد.k1jبا آنهم به خاطر نام خود و برای اینکه قدرت عظیم خود را ظاهر سازد، آن ها را نجات داد.rj]jپدران ما معجزات تو را در مصر درک نکردند و رحمت های زیاد تو را به یاد نیاوردند، بلکه در جوار آب یعنی ساحل بحیرۀ احمر فتنه انگیختند.qi[jما و پدران ما گناه نموده ایم و خطا کرده، شرارت ورزیده ایم.)hKjتا سعادت برگزیدگان تو را ببینم، در خوشی قوم برگزیدۀ تو حصه بگیرم و با میراث تو فخر نمایم.1g[jای خداوند به رضامندی ای که با قوم برگزیدۀ خود می داری، مرا یاد کن و به نجات خود از من تفقد نما.f'jخوشا به حال آنانی که انصاف را نگاه دارند و آنکه عدالت را در همۀ وقت به عمل آورد.+eOjکیست که بتواند کارهای بزرگ خداوند را بیان کند و ستایش او را آنطوری که شایسته است بشنواند؟!d =jهَلّلِویاه، سپاس به خداوند! خداوند را سپاس گوئید زیرا که او نیکوست و رحمتش تا به ابد.c5i-تا آنکه فرایض او را نگاه دارند و احکام او را بجا آورند. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!.bUi,و سرزمین اقوام دیگر را به آن ها داد و حاصل زحمت آن ها را به قوم برگزیدۀ خود بخشید.تا آنکه فرایض او را نگاه دارند و احکام او را بجا آورند. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!maSi+او قوم برگزیدۀ خود را با خوشی و سرود شادمانی بیرون آوردo`Wi*زیرا کلام مقدس خود را به یاد آورد و بندۀ خویش ابراهیم را.w_gi)صخره را بشگافت و آب جاری شد و در جاهای خشک مثل نهر روان گردید.0^Yi(وقتی از او درخواست کردند، پرندۀ سَلوی «بودنه» را فرستاد و ایشان را از نان آسمان سیر گردانید.~]ui'ابری را برای شان مثل سایبان گسترانید و آتشی که در شب روشنایی دهد.\i&مصر از بیرون رفتن ایشان شاد بود، زیرا خوف ایشان بر مردم مصر قرار گرفته بود.[-i%آنگاه قوم اسرائیل را که همگی سالم و نیرومند بودند، با نقره و طلا از مصر خارج کرد.Z#i$تمامی نخست زادگان را در زمین ایشان زد، که اولباری های قوّت شان به شمار می رفت.OYi#و همه نباتات و میوه های آنجا را خوردند.\X1i"به فرمان او خیل ملخ و کرمهای بی شمار پیدا شدندeWCi!تاک ها و انجیرهای شان را زد و درختان آن محل را شکست.mVSi به جای باران، ژاله و شعله های آتش را به کشور شان فرستاد.yUkiبه امر خداوند انواع مگس ها و پشه ها در سراسر آن کشور پیدا شدند.T{iبعد بقه ها به آن کشور هجوم آوردند و حتی قصر سلطنتی هم پُر از بقه شد.sS_iآب های آن ها را به خون تبدیل کرد و تمام ماهی های شان مُردند. Riظلمت را فرستاد که تاریکی شد و ایشان نتوانستند که به کلام او مخالفت ورزند.(QIiآن ها نشانه های شگفت انگیز او را در میان مصریان انجام دادند و معجزات او را در سرزمین حام.gPGiبعد بندۀ خود موسی و هارون را که برگزیده بود، فرستاد.9Okiلیکن دل مردم مصر را برگردانید تا بر قوم برگزیدۀ او کینه ورزند و با بندگان او با حیله رفتار نمایند..NUiخداوند قوم برگزیدۀ خود را بی نهایت بارور و زیاد گردانید و آن ها را قویتر از دشمنان شان ساخت.tMaiسپس اسرائیل به مصر درآمدند و یعقوب در زمین حام غربت پذیرفت.L{iتا به ارادۀ خود بر بزرگان فرعون سروری کند و مشایخ او را حکمت آموزد.K iاو را بر خانۀ خود ناظر مقرر کرد و اختیار تمام دارائی خود را به وی سپرد،Jiآنگاه پادشاه او را از بند رهایی بخشید و سلطان قوم ها او را از زندان آزاد کرد.(IIiتا وقتیکه پیشگویی اش به وقوع پیوست و کلام خداوند او را از آزمایش گذشتانده و تصدیق فرمود.xHiiپاهای یوسف را به زنجیر بستند و به گردن وی حلقۀ آهنی انداختند،G iاو مردی را پیشتر از آن ها فرستاد، یعنی یوسف که به عنوان غلام فروخته شد.zFmiپس قحطی را در آن زمین آورد و مایۀ زیست و نان آن ها را از بین برد.Ewiاو فرمود: «بر مَسح شدگان من دست نزنید و به انبیای من ضرر نرسانید.»Diاو نگذاشت که کسی بر ایشان ظلم کند و حتی پادشاهان را به خاطر ایشان توبیخ نمود.qC[i و از یک ملت به ملت دیگر و از یک مملکت به قوم دیگر می رفتند،Bi هنگامیکه تعداد شان محدود و کم بود و در آنجا مثل بیگانگان بسر می بردندnAUi او گفت که سرزمین کنعان را به تو می دهم تا ملکیت شما گردد.@i آنرا برای یعقوب به عنوان فریضه ای استوار ساخت و برای اسرائیل عهد جاودانی.~?ui آن عهدی را که با ابراهیم بسته و وعده ای را که برای اسحاق داده است. > iعهد خود را یاد می دارد تا به ابد و کلامی را که بر هزاران پشت فرموده است،c=?iخداوند، خدای ماست! داوری های او در تمامی جهان است.i<Kiای نسل بندۀ او ابراهیم و ای اولادۀ یعقوب، برگزیدۀ او.7;giمعجزاتی را که او انجام داده است به یاد آورید، همچنان نشانه های شگفت انگیز و داوری های دهان او را.h:Iiخداوند و قوّت او را بطلبید و روی او را پیوسته بجوئید.n9Uiدر نام مقدس او فخر کنید و دل مشتاقان خداوند شادمان باشد.8%iبرای او سرود بسرائید و او را ستایش کنید. از همه کارهای شگفت انگیز او خبر بدهید. 7 iخداوند را شکر کنید و نام او را بخوانید. اعمال او را به ملتها اعلام نمائید.X6)h#گناهکاران از روی زمین محو گردند و شریران دیگر یافت نشوند. ای جان من خداوند را ستایش کن! هَلّلِویاه، سپاس به خداوند.Z5-h"باشد که تفکر دلم مورد پسند او واقع گردد و من در خداوند شادمانی خواهم کرد.گناهکاران از روی زمین محو گردند و شریران دیگر یافت نشوند. ای جان من خداوند را ستایش کن! هَلّلِویاه، سپاس به خداوند. /~~Y}}]}||){zzoyyzyxwwvvuu tzssMrrxqpp%oon}mmmlkkk+jjRii$hh4gfedd cc:bbzaaf``w`_^^]];\\&[[-ZZAYY[YXX(WVUUcTTjSSpSRRQQPPOOKNN~NMM0LLLKKKJJBIIHHGG6FF0EEDD*CCBB AA@@4??b>>-==<<;q;:99988'77 6655944133 22M11700%/..w.-~,,n++g**d))((w''T&&A%%a$$d##_"""! v}LS.4\q +.Ig9IF H % +  rm{SN/}wای خداوند، فریاد من به حضور تو برسد. بر حسب کلام خود مرا فهیم گردان.wوصایا و شهادات تو را نگاه داشته ام، زیرا که تمام طریق های من در مد نظر تو است.{wجان من شهادات تو را نگاه داشته است و آن ها را بی نهایت دوست می دارم.|owای خداوند، منتظر نجات از جانب تو هستم و اوامر تو را بجا می آورم.)Iwکسانی که احکام تو را دوست دارند، سلامتی بزرگی دارند و هیچ چیز باعث لغزش ایشان نخواهد شد.x~gwروزانه هفت بار تو را ستایش می کنم، برای داوری های عادلانۀ تو.|}owدروغ را زشت دانسته و از آن متنفرم، ولی احکام تو را دوست می دارم.p|Wwمن در کلام تو شادمان هستم، مثل کسی که گنجی را یافته باشد.{wمردمان قدرتمند بی جهت بر من جفا کردند، اما دل من از کلام تو ترسان است.wzewتمام کلام تو بر حق و همۀ داوری های تو عادلانه و تا به ابد است.ywببین که وصایای تو را دوست می دارم. ای خداوند، بر حسب رحمت خود مرا زنده ساز! x wخیانتکاران را دیدم و از آن ها متنفر شدم، زیرا کلام تو را نگاه نمی دارند.wwجفاکنندگان و دشمنان من بسیار اند، اما از شهادات تو رو بر نمی گردانم.v}wای خداوند، رحمت های تو بسیار است. بر حسب داوری های خود مرا زنده ساز.kuMwنجات از شریران دور است، زیرا که فرایض تو را نمی طلبند.twدر دعوی من دادرسی فرما و مرا رهایی ده و بر حسب کلام خویش مرا زنده ساز. s wبر ذلت و خواری من نظر کن و مرا خلاصی ده، زیرا احکام تو را فراموش نمی کنم. r wمدتها پیش، از شهادات تو دانسته ام که آن ها را تا به ابد برقرار نموده ای.iqIwاما تو ای خداوند نزدیک هستی و جمیع اوامر تو راست است. pwآنانی که در پی شرارت می روند و دور از احکام تو هستند، به من نزدیک می شوند.owبر حسب رحمت خود آواز مرا بشنو. ای خداوند موافق داوری های خود مرا زنده ساز.{nmwتمام شب چشمان خود را بیدار نگه داشتم، تا در کلام تو تفکر نمایم.}mqwپیش از طلوع آفتاب عذر و زاری می کنم و به کلام تو امیدوار می باشم.tl_wتو را خوانده ام، پس مرا نجات ده و شهادات تو را نگاه می دارم.kwبه تمامیِ دل خوانده ام. ای خداوند مرا جواب ده تا احکام تو را نگاه دارم!njSwشهادات تو عادل است تا ابد. مرا خردمند گردان تا زنده شوم.|iowتنگی و ضیقی مرا فرا گرفته است، اما اوامر تو برای من لذت بخش است.Xh'wعدالت تو عدل است تا ابد و احکام تو راست است.hgGwمن کوچک و حقیر هستم، اما وصایای تو را از یاد نمی برم.efAwکلام تو بی نهایت مصفی است و بندۀ تو آنرا دوست دارد.e{wغیرت من مرا از بین می برد، زیرا دشمنانم کلام تو را فراموش کرده اند.Yd)wشهادات خود را در عدالت و امانت قرار داده ای.`c7wای خداوند، تو عادل هستی و داوری های تو راست است.buwسیل اشک از چشمانم جاری است، زیرا مردم از احکام تو پیروی نمی کنند.ta_wروی خود را بر بندۀ خود روشن ساز و احکام خود را به من بیاموز.i`Iwمرا از ظلم انسان خلاصی ده، تا وصایای تو را نگاه دارم.|_owقدم های مرا در کلام خود پایدار ساز، تا هیچ بدی بر من تسلط نیابد.^%wبر من نظر کن و کَرَم فرما، بر حسب عادت خویش به آنانی که نام تو را دوست می دارند.o]Uwبا اشتیاق زیاد و با هر نَفَس خود، خواهان وصایای تو هستم.j\Kwکشف کلام تو نور می بخشد و ساده دلان را فهیم می گرداند.w[ewشهادات تو شگفت انگیز است. بنابراین، من آن ها را نگاه می دارم. Zwهمۀ وصایای تو را در هر مورد راست می دانم، و از همه راههای دروغ نفرت دارم.oYWwاوامر تو را بیشتر از طلا دوست می دارم، زیادتر از زر خالص.{Xow~وقت آن است که خداوند عمل کند زیرا که احکام تو را باطل نموده اند.jWMw}من بندۀ تو هستم، مرا فهیم گردان تا شهادات تو را بدانم.}Vsw|با بندۀ خویش موافق رحمت خود رفتار کن و احکام خود را به من بیاموز.hUIw{چشمانم برای نجات تو تار شده است و برای کلام عدالت تو.lTQwzبرای سعادت بندۀ خود ضامن شو تا متکبران بر من ظلم نکنند.fSEwyراستی و عدالت را بجا آوردم. مرا به دست ظالمان مسپار.fREwxاز ترس تو به خود می لرزم و از داوری هایت وحشت می کنم. Qwwجمیع شریران را مثل تفاله دور می ریزی، بنابراین شهادات تو را دوست می دارم.+POwvهمۀ کسانی را که از فرایض تو دور شده اند، از حضور خود می رانی و فریب آن ها را باطل می گردانی.sO_wuمرا تقویت کن تا رستگار گردم و بر فرایض تو دایماً نظر نمایم.|Nqwtمرا بر حسب کلام خود تأیید کن تا زنده شوم و از امید خود خجل نگردم.wMgwsای بدکاران از من دور شوید! من اوامر خدای خویش را نگاه می دارم.dLAwrتو پناهگاه و سپر من هستی و به کلام تو امیدوار هستم.eKCwqاز مردمان دو رو بیزارم، لیکن احکام تو را دوست دارم.|Jqwpدل خود را برای بجا آوردن فرایض تو مایل ساختم، تا به ابد و تا آخر.dIAwoشهادات تو برای من میراث ابدی و مایۀ خوشی دل من است.yHkwnشریران برای من دام گسترده اند، اما از وصایای تو گمراه نمی شوم.lGQwmجان من همیشه در خطر است، اما احکام تو را از یاد نمی برم.Fwlای خداوند، عرض شکران و دعای مرا بپذیر و داوری های خود را به من بیاموز.qE[wkبسیار رنج دیده ام. ای خداوند، موافق کلام خود مرا زنده ساز!+DOwjقول داده ام و به آن وفا می کنم که از اوامر تو پیروی نموده و داوری های عدالت تو را نگاه دارم.fCEwiکلام تو برای پاهای من چراغ و برای راههای من نور است.B{whوصایای تو به من دانایی می آموزد. بنابراین از هر راه دروغ نفرت دارم.VA%wgکلام تو برای من گوارا و شیرینتر از عسل است.|@qwfاز داوری های تو رو بر نمی گردانم، چونکه تو آن ها را به من آموختی. ? weپاهای خود را از هر راه بد دور نگاه میدارم، تا اینکه کلام تو را بجا آورم.u>cwdعاقلتر از بزرگان قوم شدم، زیرا که وصایای تو را نگاه می دارم.q=[wcفهیم تر از همۀ معلمانم شدم، زیرا که شهادات تو تفکر من است.<wbاوامر تو مرا حکیمتر از دشمنانم می سازد، زیرا که همیشه نزد من می باشد.h;Iwaاحکام تو را چقدر دوست می دارم؛ تمامی روز تفکر من است.r:]w`برای هر کمالی انتهایی دیدم، لیکن حکم تو بی نهایت وسیع است.9+w_شریران برای من انتظار کشیدند تا مرا نابود کنند، ولی من به شهادات تو تفکر می کنم.s8_w^من از آن تو هستم؛ مرا نجات ده، زیرا که وصایای تو را می طلبم.7yw]وصایای تو را تا ابد فراموش نمی کنم زیرا به آن ها مرا زنده ساخته ای.6/w\اگر لذت و خوشی من در احکام تو نمی بود، به یقین که در خواری و ذلت خویش نابود می شدم.5w[برای داوری های تو تا امروز ایستاده اند زیرا که همه در خدمت تو هستند.~4uwZوفاداری تو نسل اندر نسل است، زمین را که آفریده ای پابرجا می ماند.k3OwYای خداوند کلام تو تا ابدالآباد در آسمان ها پایدار است.t2awXبر حسب رحمت خود مرا زنده ساز تا شهادات دهان تو را نگاه دارم.1wWنزدیک بود مرا از روی زمین نابود کنند، اما من وصایای تو را ترک نکردم.y0kwVهمۀ اوامر تو راست است. بر من ناحق جفا کردند، پس مرا امداد فرما./{wUمتکبران برای من چاهها کندند، زیرا که از شریعت تو نافرمانی می کنند..wwTتا به کی بنده ات صبر کند؟ چه وقت جفاکنندگانم را داوری خواهی نمود؟|-qwSمانند مَشکِ دود زده خشک شده ام، اما احکام تو را فراموش نکرده ام. ,wRچشمانم برای کلام تو تار گردیده است و می پرسم که چه وقت مرا تسلی خواهی داد.+1wQجان من در انتظار اینکه مرا نجات دهی از حال رفته است، لیکن به کلام تو امیدوار هستم.V*%wPدل من در فرایض تو کامل شود، تا شرمنده نشوم.u)cwOترسندگان تو پیش من برگردند و آنانی که شهادات تو را می دانند.*(MwNمتکبران خجل شوند، زیرا که با دروغهای خود مرا اذیت کردند و اما من در وصایای تو تفکر می کنم.'wMمرا از رحمت های خود برخوردار کن تا زنده بمانم و از احکام تو لذت ببرم.m&SwLپس رحمت تو برای من تسلی شود، موافق کلام تو با بندۀ خویش.%5wKای خداوند، می دانم که داوری های تو عادلانه است و در وفاداری خود مرا تنبیه نموده ای.$wJترسندگان تو از دیدن من خوشحال می شوند، زیرا به کلام تو امیدوار هستم. # wIدستهای تو مرا ساخته و آفریده است. مرا فهیم گردان تا اوامر تو را بیاموزم.f"EwHاحکام دهان تو برای من بهتر است از هزاران طلا و نقره.g!GwGمرا نیکوست که مصیبت را دیدم، تا فرایض تو را بیاموزم.z mwFدل ایشان از شدت چربی سخت شده است، ولی من از احکام تو لذت می برم.wEمتکبران دربارۀ من دروغ گفتند، اما من به تمامی دل وصایای تو را نگاه می دارم.lQwDتو نیکو هستی و نیکویی می کنی. فرایض خود را به من بیاموز.#wCقبل از اینکه مصیبت را ببینم، گمراه شده بودم، لیکن حالا کلام تو را بجا می آورم.vewBفهم و معرفت را به من بیاموز، زیرا که به اوامر تو اعتماد دارم.fEwAبا بندۀ خود احسان نمودی، ای خداوند موافق کلام خویش.xiw@ای خداوند، زمین از رحمت تو پُر است؛ احکام خود را به من بیاموز!s_w?من دوست همۀ ترسندگان تو هستم که وصایای تو را نگاه می دارند.  w>در نصف شب بیدار می شوم و تو را به خاطر داوری های عادلانۀ تو ستایش می کنم.  w=اگر ریسمانهای شریران هم مرا احاطه کنند، احکام تو را فراموش نخواهم کرد.U#w<می شتابم تا بدون تأخیر اوامرت را بجا آورم.yw;در راههای خود تفکر می کنم و پاهای خود را به شهادات تو مایل می سازم.{w:از صمیم قلب خواستار رضای تو می باشم. بر حسب کلام خود بر من رحم فرما.pYw9خداوند بهرۀ من است، پس می گویم که کلام تو را نگاه می دارم.w8این است آنچه برایم تعیین شده است، زیرا که وصایای تو را نگاه می دارم.ww7ای خداوند، نام تو را در شب بیاد می آورم و احکام تو را نگاه می دارم.jMw6فرایض تو، در دوران غربت من در این دنیا، سرود من هستند.w5وقتی می بینم که اشخاص شریر احکام تو را بجا نمی آورند، از خشم به جوش می آیم.  w4ای خداوند، داوری های تو را از قدیم بیاد می آورم و خویشتن را تسلی می دهم. w3متکبران مرا بسیار مسخره می کنند، لیکن من از احکام تو رو بر نمی گردانم.  w2این در وقت سختی و مصیبت تسلی من است، زیرا کلام تو مرا زنده نگاه می دارد. {w1کلام خود را با بندۀ خویش بیاد آور، زیرا مرا بوسیلۀ آن امید داده ای.7 gw0دستهای خود را به سوی اوامر تو بلند می کنم، زیرا که آن ها را دوست می دارم و در فرایض تو تفکر می کنم.w gw/زیرا احکام تو را دوست دارم و اطاعت از آن ها برایم لذت بخش است.kOw.از شهادات تو نزد پادشاهان سخن می گویم و خجل نخواهم شد،a;w-در آزادی راه می روم زیرا که وصایای ترا طلبیده ام.^5w,و احکام تو را پیوسته نگاه می دارم تا ابدالآباد.w+کلام راستی را هیچگاه از دهانم مگیر، زیرا که به داوری های تو امیدوارم~uw*تا بتوانم ملامت کنندۀ خود را جواب دهم، زیرا به کلام تو توکل دارم.jMw)ای خداوند، رحمت تو به من برسد و نجات تو بر حسب کلام تو.xiw(چقدر زیاد مشتاق وصایای تو هستم! بر حسب عدالت خود مرا احیاء کن.|qw'رسوایی را که از آن می ترسم از من دور کن زیرا داوری های تو نیکوست.7w&طبق وعده ای که به بندۀ خویش داده ای، عمل کن. همان وعده ای که به ترسندگان خود داده ای.~uw%چشمانم را از دیدن چیزهای باطل برگردان و در طریق خود مرا احیاء کن.]~3w$دل مرا به شهادات خود مایل گردان، نه به سوی طمع.}w#مرا در طریق اوامر خود رهنمود گردان، زیرا که راه تو برایم دلپذیر است.|w"مرا فهم بده و من از شریعت تو اطاعت کرده و با تمام دل آنرا بجا می آورم.{w!ای خداوند طریق احکام خود را به من بیاموز و من آن ها را تا به آخر نگاه می دارم.zw در طریق اوامر تو می دوم با اشتیاق پیش می روم، زیرا که دل مرا از بند رها ساختی.lyQwشهادات تو در دلم جا دارد، پس ای خداوند مرا شرمنده نساز.txawراه راستی را اختیار کرده و داوری های تو را پیش خود می گذارم.iwKwراه دروغ را از من دور کن و احکام خود را به من لطف فرما.{vowدل من از غم و اندوه آب شده است، مرا موافق کلام خود استوار گردان.uwطریق وصایای خود را به من بفهمان، تا در کارهای شگفت انگیز تفکر نمایم.-tSwراههای زندگی خود را به حضور تو بیان کردم و تو مرا اجابت نمودی، پس احکام خود را به من بیاموز.osWwجان من به خاک نزدیک شده است؛ مرا موافق کلام خود زنده ساز.grGwشهادات تو مایۀ خوشی من، و همیشه راهنمای من بوده اند.q/wحاکمان نیز نشسته و بر ضد من سخن می گویند، لیکن بندۀ تو در فرایض تو تفکر خواهد کرد.ypkwننگ و رسوایی را از من بگردان، زیرا که شهادات تو را حفظ کرده ام.o{wمردمان متکبر و ملعون را که از اوامر تو گمراه می شوند، سرزنش می کنی.jnMwهمه وقت جان من از اشتیاق به داوری های تو بی تاب می شود.tmawمن در این دنیا بیگانه هستم، پس اوامر خود را از من مخفی مدار.llQwچشمانم را باز کن تا حقایق شگفت انگیز احکام تو را ببینم.pkYwبه بندۀ خود احسان کن تا زنده بمانم و کلام تو را حفظ نمایم.ijKwاز فرامین تو لذت می برم، پس کلام تو را فراموش نمی کنم.liQwدر وصایای تو تفکر می کنم و به طریق های تو توجه می نمایم.[h/wدر طریق شهادات تو، بیشتر از کسب ثروت شادمانم.ggGw تمامی داوری های دهان تو را به لب های خود بیان می کنم.ffEw ای خداوند تو متبارک هستی! فرایض خود را به من بیاموز.jeMw کلام تو را در دل نگاه می دارم که مبادا به تو گناه ورزم.vdew از دل و جان در طلب تو هستم، پس نگذار که از اوامر تو سرکشی کنم.c+w به چه چیز می تواند مرد جوان راه خود را پاک نگاه دارد؟ با محافظت آن موافق کلام تو._b7wفرایض تو را بجا می آورم، پس هیچگاهی مرا ترک مکن. a wتو را به راستی دل سپاس خواهم گفت، وقتی داوری های عادلانۀ تو را بیاموزم.t`awآنگاه خجل نخواهم شد چون تمام اوامر تو را در مد نظر خود دارم.f_Ewکاش که راههای من مستحکم شود تا فرایض تو را بجا آورم.^ywتو به ما وصایای خود را امر فرموده ای تا آن ها را تماماً نگاه داریم.s]_wکج روی نیز نمی کنند، بلکه در راههای خداوند قدم بر می دارند. \wخوشا به حال آنانی که شهادات او را حفظ می کنند و با تمامی دل او را می طلبند.e[ Ewخوشا به حال کاملان طریق که پیرو شریعت خداوند هستند.tZavخداوند را سپاس گوئید زیرا که نیکوست و رحمت او تا به ابد است.sY_vتو خدای من هستی تو، پس تو را ستایش می کنم. خدای من، تو را متعال می خوانم.خداوند را سپاس گوئید زیرا که نیکوست و رحمت او تا به ابد است.CXvخداوند، خدائی است که نور خود را برای ما عطا کرده است. پس قربانی ها را با ریسمانها بر قربانگاه او ببندید. Wvمتبارک باد او که به نام خداوند می آید. شما را از خانۀ خداوند برکت می دهیم.iVKvآه ای خداوند نجات ببخش! آه ای خداوند ما را موفق گردان.jUMvاین است روزی که خداوند ساخت. خوشی کنیم و شادمان باشیم.WT'vاین از جانب خداوند شده و در نظر ما عجیب است.nSUvسنگی را که معماران رد کردند، همان سنگِ سر زاویه شده است.rR]vترا سپاس می گویم زیرا که مرا اجابت فرموده و نجات من شده ای.aQ;vاین دروازۀ خداوند است. عادلان به آن داخل می شوند.Pvدروازه های عدالت را برایم بگشائید تا داخل شوم و خداوند را سپاس گویم.wOgvگرچه خداوند مرا به شدت سرزنش کرد، لیکن مرا به موت نسپرده است.|Nqvنمی میرم، بلکه زنده می مانم و همه کارهای خداوند را اعلام می کنم.M}vدست راست خداوند برافراشته است. دست راست خداوند با شجاعت عمل می کند. Lvآواز ترنم و نجات در خیمۀ عادلان است. دست راست خداوند با شجاعت عمل می کند.[K/vخداوند قوّت و سرود من است؛ او نجات من شده است.vJev بر من با شدت هجوم آوردی تا بیفتم، لیکن خداوند به کمک من رسید.XI)v آن ها مثل خیل زنبور بر من هجوم آورده اند ولی مانند آتش خارها خاموش می شوند، زیرا به نام خداوند ایشان را هلاک می کنم.Hv آن ها مرا از هر طرف احاطه نموده اند، لیکن به نام خداوند ایشان را هلاک می کنم. G v جمیع امت ها مرا احاطه کرده اند، لیکن به نام خداوند ایشان را هلاک می کنم.bF=v به خداوند پناه بردن بهتر از توکل نمودن بر امیران.kEOvبه خداوند پناه بردن بهتر است از توکل نمودن به انسانها.~Duvخداوند همراه من و مددگار من است، پس شکست دشمنان خود را خواهم دید.tCavخداوند با من است، پس نمی ترسم. انسان به من چه کرده می تواند؟B+vدر هنگام سختی خداوند را خواندم. خداوند مرا اجابت فرموده و در جای وسیع قرارم داد.`A9vترسندگان خداوند بگویند: «رحمت او تا به ابد است.»Z@-vخاندان هارون بگویند: «رحمت او تا به ابد است.»X?)vقوم اسرائیل بگویند: «رحمت او تا به ابد است.»s> avخداوند را سپاس گوئید زیرا که نیکوست و رحمت او تا به ابد است.#=?uزیرا که رحمت خداوند بر ما عظیم است و وفاداری او تا به ابد. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!#< Auای جمیع امت ها خداوند را سپاس بگوئید! و ای تمامی قبایل، او را ستایش کنید!زیرا که رحمت خداوند بر ما عظیم است و وفاداری او تا به ابد. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!/;Wtآنرا در پیشگاه خانۀ خداوند و در اندرون تو ای اورشلیم ادا می کنم. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!':Gtدر حضور قوم برگزیدۀ او به وعده های که به خداوند داده ام، وفا می کنم.آنرا در پیشگاه خانۀ خداوند و در اندرون تو ای اورشلیم ادا می کنم. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!z9mtبه حضور تو قربانی شکرگزاری را تقدیم نموده و نام تو را می ستایم.8-tآه ای خداوند، من بندۀ تو هستم! من بندۀ تو و پسر کنیز تو هستم. تو از بند آزادم کردی.O7tموت مقدسان خداوند در نظر وی گرانبهاست.6}tدر حضور قوم برگزیدۀ او به وعده های که به خداوند داده ام، وفا می کنم.$5At به خاطر نجات خود، هدیۀ نوشیدنی را به حضور خداوند تقدیم می کنم و نام او را سپاس می گویم.s4_t خداوند را برای همه خوبی های که به من نموده است، چه ادا کنم؟`39t در پریشانی خود گفتم که «جمیع آدمیان دروغگویند.»l2Qt چون ایمان داشتم سخن گفتم، باوجودی که بسیار بینوا بودم.X1)t پس در زمین زندگان به حضور خداوند بسر می برم.0+tتو ای خداوند، جان مرا از موت خلاصی دادی و چشمانم را از اشک و پاهایم را از لغزیدن.|/qtای جان من به آرامی خود برگرد، زیرا خداوند به تو احسان نموده است. . tخداوند از اشخاص ناتوان محافظت می کند. خوار و ذلیل بودم، او مرا نجات داد.T-!tخداوند رحیم و عادل است و خدای ما رحیم است.,tآنگاه نام خداوند را خواندم و گفتم: «آه ای خداوند، جان مرا رهایی ده!»+/tریسمانهای موت مرا احاطه کرد، ترسهای مرگ مرا به وحشت انداخت و در تنگی و غم افتادم.*tاو گوش خود را متوجۀ من ساخته است، پس تا که زنده هستم به دربار او دعا می کنم.s) atخداوند را محبت می نمایم، زیرا که آواز من و تضرع مرا می شنود.(/sلیکن ما خداوند را متبارک می خوانیم، از حال تا به ابد. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!+'Osمُردگان نیستند که خداوند را ستایش می کنند و نه آنانی که روندۀ دیار خاموشی هستند.لیکن ما خداوند را متبارک می خوانیم، از حال تا به ابد. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!&{sآسمان ها، آسمان های خداوند است و اما زمین را به بنی آدم بخشیده است.k%Osشما برکت یافتۀ خداوند که آسمان و زمین را آفرید، هستید.d$Asخداوند تعداد شما را بیفزاید، شما و فرزندان شما را.j#Ms خداوند ترسندگان خود را برکت می دهد، چه خورد و چه بزرگ.<"qs خداوند ما را به یاد آورده و برکت می دهد. خاندان اسرائیل را برکت می دهد و خاندان هارون را برکت می دهد. !s ای کسانی که از او می ترسید، بر او توکل نمائید. «او معاون و سپر ایشان است.» }s ای خاندانِ هارون بر خداوند توکل نمائید. «او معاون و سپر ایشان است.»s_s ای اسرائیل، به خداوند توکل نما. «او معاون و سپر ایشان است.»;osکسانی که این بتها را می سازند و همچنان اشخاصی که به آن ها توکل می کنند، مثل بتهای شان بی شعور هستند.=ssدارای دست هستند، ولی لمس کرده نمی توانند. پای دارند، اما راه نمی روند و صدائی از گلوی شان بر نمی آید.tasگوش دارند، اما نمی شنوند. آن ها را بینی است، لیکن نمی بویند.7sآن ها دهان دارند، اما قادر به حرف زدن نیستند؛ دارای چشم هستند، ولی دیده نمی توانند.`9sبتهای ایشان از نقره و طلاست و صنعت دستهای انسان.tasخدای ما در آسمان است و آنچه را که اراده فرماید بعمل می آورد.Y+sچرا ملتهای جهان بگویند: «خدای ایشان کجاست؟» %sنه ما را، ای خداوند! نه ما را، بلکه نام خود را جلال ده! به سبب رحمت و راستی خویش.dArکه صخره را دریاچۀ آب گردانید و سنگ خارا را چشمۀ آب.Drای زمین از حضور خداوند متزلزل شو و از حضور خدای یعقوب.که صخره را دریاچۀ آب گردانید و سنگ خارا را چشمۀ آب.rای کوهها چرا مثل قوچ به جست و خیز آمدید و ای تپه ها چرا مانند بره شدید؟mSrای بحر ترا چه شد که گریختی؟ و ای اُردن که به عقب برگشتی؟eCrکوهها مانند قوچ و تپه ها مثل بره به جست و خیز آمدند.Y+rبحر این را بدید و گریخت و اُردن به عقب برگشت.^5rیهودا جایگاه مقدس او شد و اسرائیل محل سلطنت وی. )rوقتی بنی اسرائیل مصر را ترک کردند و اولادۀ یعقوب از سرزمین بیگانگان خارج شدند،3q زن بی اولاد را خانه دار می سازد و مادر خوشبخت فرزندان. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند! }qتا آن ها را با بزرگان همنشین سازد یعنی با بزرگان قوم شان.زن بی اولاد را خانه دار می سازد و مادر خوشبخت فرزندان. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!  ~~"}|{{bzz}z.ymxdww`vv}vuu3t]ss]rrkqqAppZoo2nmlrkkfjjiiii2hVgg=<<;;[::,99$8777)6655&443302p10///..--,,'++#**8)):((''&&F%%U$$Y## "s" d([B<Ew-o-,X"; >  u 1 6=?z"X'RE مردم بدگو در زمین پایدار نخواهد ماند. مرد ظالم را شرارت صید خواهد کرد تا او را هلاک کند.SQ بگذار که قوغهای آتش بر سر ایشان بریزد و در آتش انداخته شوند و در جای عمیقی بیفتند که دیگر از آن نتوانند برخیزند.vPc بگذار که سَرِ دشمنانم با شرارتِ لبهای خود شان پوشانیده شود.DOای خداوند، مگذار که مردم شریر به مراد خود برسند و نقشه های پلید خود را عملی کنند، مبادا سرافراشته شوند.Nای خداوند متعال که قوّت نجات من هستی، تو سر مرا در روز جنگ می پوشانی.Mبه خداوند گفتم: «تو خدای من هستی. ای خداوند، آواز عذر و زاری مرا بشنو!»HLمردم متکبر برای من تله و ریسمانها پنهان کرده و در سر راهم دام گسترده و برای گرفتاری من طناب ها گذاشته اند.AKyای خداوند، مرا از دست شریران نگهدار، از ظالمان مرا محافظت فرما که نقشه می کشند تا پاهای مرا بلغزانند.oJUزبان شان چون نیش مار تیز و سخنان آن ها مثل زهر کشنده است.Iکه در دلهای خود در شرارت تفکر می کنند و تمامی روز برای جنگ جمع می شوند.rH ]ای خداوند، مرا از شریران رهایی ده و از ظالمان محافظت فرما!Gwو ببین که آیا در من راه فساد است! و مرا به طریق جاودانی هدایت فرما.wFeای خدا، مرا امتحان کن و دل مرا بشناس. مرا بیازما و فکرهای مرا بدان،و ببین که آیا در من راه فساد است! و مرا به طریق جاودانی هدایت فرما.E{ایشان را به نفرت تام نفرت می دارم. ایشان را دشمنان خویشتن می شمارم.:Dkای خداوند آیا نفرت نمی دارم از آنانی که تو را نفرت می دارند، و آیا مخالفان تو را ناپسند نمی شمارم؟C)آن ها دربارۀ تو حرفهای پلید می زنند و دشمنانت نام تو را بیهوده بر زبان می آورند. B یقیناً ای خدا شریران را خواهی کشت، پس ای مردمان خون ریز از من دور شوید.A-اگر آن ها را بشمارم، از ریگ زیاده است. وقتی که بیدار می شوم هنوز نزد تو حاضر هستم.}@qای خدا، فکرهای تو نزد من چقدر گرامی است و همگی آن ها چه عظیم است!K? چشمان تو جنین مرا دیده است و پیش از آنکه روزهای زندگی من آغاز شود، تو همۀ آن ها را در کتاب خود ثبت کرده بودی.*>Kاستخوانهایم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان ساخته می شدم و در آغوش زمین نقشبندی می گشتم.F=تو را می ستایم زیرا که بطور مهیب و عجیب ساخته شده ام. کارهای تو شگفت انگیز است و جان من این را خوب می داند.<{ زیرا که تو آفریدگار دل و وجود من هستی؛ مرا در رَحِم مادرم نقش بستی.; بازهم تاریکی نزد تو تاریک نیست و شب مثل روز روشن و تاریکی مانند روشنایی است.w:e اگر بگویم: «تاریکی مرا بپوشاند و روشنایی گرداگرد من شب شود.»|9o در آنجا نیز دست تو مرا رهبری نموده و دست راست تو مرا خواهد گرفت.8 اگر بسوی طلوع آفتاب پرواز کنم و یا اگر در غرب ترین نقطۀ بحر ساکن شوم،/7Uاگر به آسمان صعود کنم، تو آنجا هستی! و اگر در دنیای مُردگان بستر بگسترانم اینک تو آنجا هستی!Y6)از روح تو کجا بروم؟ و از حضور تو کجا بگریزم؟u5aاینگونه معرفت برایم بسیار عجیب است و بلندتر از توان درک من.i4Iاز هر طرف مرا احاطه کرده ای و با قدرت خود حفظم می کنی.3زیرا که سخنی بر زبان من نیست، جزء اینکه تو ای خداوند آنرا تماماً دانسته ای.s2]راه و خوابگاه مرا تفتیش کرده ای و همۀ طریق های مرا می دانی.w1eتو نشستن و برخاستن مرا می دانی و فکرهای مرا از دور فهمیده ای.O0 ای خداوند، تو مرا آزموده ای و می شناسی.:/kخداوند کار مرا به کمال خواهد رسانید. ای خداوند، رحمت تو تا به ابد است. کارهای دست خویش را ترک منما.%.Aاگر چه در میان سختی و مشکلات راه روم، مرا زنده نگاه خواهی داشت. دست خود را بر خشم دشمنانم دراز می کنی و دست راستت مرا نجات خواهد داد.خداوند کار مرا به کمال خواهد رسانید. ای خداوند، رحمت تو تا به ابد است. کارهای دست خویش را ترک منما.-1خداوند متعال است، لیکن بر فروتنان نظر می کند و اما اشخاص متکبر را از دور می شناسد.,wو طریق های خداوند را خواهند سرائید، زیرا که جلال خداوند عظیم است.+-ای خداوند، همۀ پادشاهان جهان تو را ستایش خواهند کرد، چون کلام دهان تو را بشنوند.'*Eهنگامیکه به حضور تو دعا کردم، مرا اجابت فرمودی و مرا با بخشیدن قوّت در جانم شجاع ساختی.s)]به سوی خانۀ مقدس تو عبادت کرده و نام تو را ستایش می کنم، به سبب رحمت و راستی تو. زیرا کلام و اسم خود را برتر از همه چیز جلال داده ای.( تو را به تمامی دل خود ستایش می کنم. به حضور خدایان تو را ستایش می کنم.{'m خوشا به حال کسی که اطفال تو را بگیرد و ایشان را به صخره ها بزند.&!ای بابل که تو ویران خواهی شد، خوشا به حال کسی که به تو جزا دهد چنانکه تو به ما جزا دادی!خوشا به حال کسی که اطفال تو را بگیرد و ایشان را به صخره ها بزند.I% ای خداوند، گفتار ادومیان را در روز مصیبت اورشلیم بیاد آور که گفتند: «منهدم سازید، تا بنیادش منهدم سازید!»;$mاگر ترا ای اورشلیم به یاد نیاورم و اگر تو را بر تمام خوشی ها ترجیح ندهم، آنگاه زبانم به کامم بچسپد.z#kاگر ترا ای اورشلیم فراموش کنم، آنگاه دست راست من از کار بیفتد.\"/چگونه سرود خداوند را در زمین بیگانه بخوانیم؟G!زیرا کسانی که ما را به اسارت برده بودند، در آنجا از ما سرود خواستند و آنانی که ما را تاراج کرده بودند، شادمانی خواستند. زیرا می گفتند: «یکی از سرودهای سهیون را برای ما بخوانید.»b ;چنگ و رباب خود را بر شاخه های درختان بید آویختیم. در کنار نهرهای بابل نشستیم و در آنجا گریه کردیم، چون سهیون را به یاد آوردیم.s]خدای آسمان ها را سپاس گوئید، زیرا که رحمت او تا به ابد است.V#که همۀ بشر را روزی می دهد، زیرا که رحمت او تا به ابد است.خدای آسمان ها را سپاس گوئید، زیرا که رحمت او تا به ابد است.weو ما را از دشمنان ما رهایی داد، زیرا که رحمت او تا به ابد است.uما را در خواری و ذلت ما به یاد آورد، زیرا که رحمت او تا به ابد است.{mیعنی به ارثیت بندۀ خویش اسرائیل، زیرا که رحمت او تا به ابد است.pWو زمین شان را به ارثیت داد، زیرا که رحمت او تا به ابد است.eAعوج پادشاه باشان را، زیرا که رحمت او تا به ابد است.mQسیحون پادشاه اموریان را، زیرا که رحمت او تا به ابد است.lOو پادشاهان نامور را کشت، زیرا که رحمت او تا به ابد است.t_او را که پادشاهان بزرگ را زد، زیرا که رحمت او تا به ابد است.3او را که قوم برگزیدۀ خود را در بیابان راهنمائی نمود، زیرا که رحمت او تا به ابد است.اما فرعون و لشکر او را در بحیرۀ احمر غرق کرد، زیرا که رحمت او تا به ابد است.zkو اسرائیل را از میان آن گذرانید، زیرا که رحمت او تا به ابد است.~s او را که بحیرۀ احمر را دو قسمت کرد، زیرا که رحمت او تا به ابد است.kM با دست قوی و بازوی دراز، زیرا که رحمت او تا به ابد است.zk او اسرائیل را از مصر بیرون آورد، زیرا که رحمت او تا به ابد است.y که مصر را زد و نخست زادگان او را کشت، زیرا که رحمت او تا به ابد است.| o مهتاب و ستارگان را برای سلطنت شب، زیرا که رحمت او تا به ابد است.l Oآفتاب را برای سلطنت روز، زیرا که رحمت او تا به ابد است.| oاو را که اجسام نورانی بزرگ آفرید، زیرا که رحمت او تا به ابد است.} qاو را که زمین را بر آبها گسترانید، زیرا که رحمت او تا به ابد است.~ sاو را که آسمان ها را به حکمت آفرید، زیرا که رحمت او تا به ابد است.{mاو را که تنها معجزات عظیم می کند، زیرا که رحمت او تا به ابد است.xgخداوند خداوندان را سپاس گوئید، زیرا که رحمت او تا به ابد است.pWخدای خدایان را سپاس گوئید، زیرا که رحمت او تا به ابد است.v eخداوند را سپاس گوئید، زیرا که نیکوست و رحمت او تا به ابد است.+خداوند از سهیون متبارک باد، که در اورشلیم ساکن است. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند./Uای خاندان لاوی، خداوند را متبارک خوانید. ای ترسندگان خداوند، خداوند را ستایش کنید.خداوند از سهیون متبارک باد، که در اورشلیم ساکن است. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند. 7ای خاندان اسرائیل، خداوند را متبارک خوانید. ای خاندان هارون، خداوند را ستایش کنید.<oکسانی که این بتها را می سازند و همچنان اشخاصی که به آن ها توکل می کنند، مثل بتهای شان بی شعور هستند.kMگوش دارند، اما نمی شنوند و در دهان شان هیچ نَفَس نیست.oUدهان دارند، اما سخن نمی گویند. چشم دارند، ولی نمی بینند.y~iبتهای اقوام دیگر از طلا و نقره می باشند و ساختۀ دست بشر هستند.}#زیرا خداوند قوم برگزیدۀ خود را داوری نموده و بر بندگان خویش شفقت خواهد فرمود.r|[ ای خداوند، نام تو تا به ابد باقی است و یاد تو نسل اندر نسل.t{_ بعد کشورهای شان را به قوم برگزیدۀ خود، یعنی اسرائیل بخشید.0zW که در آن جمله سیحون پادشاه اموریان، عوج پادشاه باشان و همه پادشاهان ممالک کنعان شامل بودند.`y7 اقوام بسیار را زد و پادشاهان مقتدر را نابود کرد x7 در وسط تو ای مصر، معجزات و کارهای شگفت انگیز را بر ضد فرعون و جمیع بندگان وی فرستاد.gwEنخست زادگان مصر را کشت، هم از انسان و هم از حیوانات.ivIابر ها را از دورترین نقاط روی زمین جمع می کند، رعد و برق را برای باران می سازد و باد و طوفان را از مخزنهای خویش بیرون می آورد.uهرآنچه خداوند خواست آنرا کرد، در آسمان و زمین و در بحر و در همۀ عمق ها.ytiمی دانم که خداوند بزرگ است و خداوند ما برتر از همه خدایان است.sزیرا که خداوند یعقوب را برای خود برگزید و اسرائیل را به جهت مِلکِ خاصِ خویش.rخداوند را شکر کنید، زیرا او نیکوست! نام او را ستایش کنید، زیرا که دلپسند است.vqcای شما که در خانۀ خداوند و در صحن های خانۀ خدای ما می ایستید..p Uهَلّلِویاه، سپاس به خداوند، نام خداوند را ستایش کنید! ای بندگانِ خداوند، او را ستایش کنید،ro[خداوند که خالق آسمان و زمین است، ترا از سهیون برکت می دهد.[n-دستهای خود را به قدس برافرازید، و خداوند را متبارک خوانید.خداوند که خالق آسمان و زمین است، ترا از سهیون برکت می دهد..m Uبیایید خداوند را متبارک خوانید، ای جمیع بندگان خداوند که شبانگاه در خانۀ خداوند می ایستید!~lsاتفاق و یکدلی مانند شبنم حِرمون است که بر کوههای سهیون فرود می آید. زیرا که در آنجا خداوند برکت خود را فرموده است یعنی حیات را تا به ابد.k3مثل روغنِ نیکو بر سر است که به ریش فرود می آید، یعنی به ریش هارون که به دامن ردایش می ریزد.اتفاق و یکدلی مانند شبنم حِرمون است که بر کوههای سهیون فرود می آید. زیرا که در آنجا خداوند برکت خود را فرموده است یعنی حیات را تا به ابد.j wاینک چه خوش و چه دلپسند است که برادران به یکدلی باهم ساکن می شوند.iدشمنان او را به خجالت ملبس می سازم و تاج داود بر سر او درخشان باقی می ماند.»h#در آنجا شاخ افتخار داود را می رویانم و چراغی برای مسح شدۀ خود آماده می کنم.دشمنان او را به خجالت ملبس می سازم و تاج داود بر سر او درخشان باقی می ماند.»g{و کاهنانش را به نجات ملبس می سازم و مقدسانش با خوشی سرود می خوانند.lfOآذوقۀ آن را برکت می دهم و فقیرانش را به نان سیر می کنم،e#«اینست عبادتگاه من تا ابدالآباد. اینجا ساکن می باشم و اینچنین اراده نموده ام. d خداوند سهیون را برگزیده و آنرا برای سکونت خویش شایسته دانست. او فرمود:jcK و اگر پسران تو عهد مرا و شهاداتی را که به ایشان می آموزم نگاه دارند، آنگاه پسران ایشان نیز بر تخت تو برای همیشه خواهند نشست.».bS خداوند برای داود به راستی وعده کرد و از آن بر نخواهد گشت که «از نسل تو بر تخت تو خواهم گذاشتra[ به خاطر بندۀ خود داود، روی خود را از مسح شدۀ خود برمگردان.d`? کاهنانت به عدالت ملبس شوند و مقدسانت خوشی نمایند._}ای خداوند به عبادتگاه خود بیا، تو و صندوق پیمان، که مظهر قدرت توست.g^Eبه مسکن های او داخل شویم و نزد قدمگاه وی پرستش کنیم.z]kاینک ذکر آنرا در افراته شنیدیم و آن را در صحرای یعاریم یافتیم.l\Oتا مکانی برای خداوند پیدا کنم و مسکنی برای خدای یعقوب.q[Yخواب به چشمان خود نخواهم داد و نه پینکی را به مژگان خویش،nZSکه به خانۀ خود داخل نمی شوم و در بستر خود آرام نمی گیرم،iYIچگونه برای خداوند قسم خورد و به خدای یعقوب وعده نمودtX aای خداوند، سختی ها و خواری های را که داود متحمل شد بیاد آور.hWGای اسرائیل، بر خداوند امیدوار باش، از حال تا به ابد./VUبلکه جان خود را آرام و خاموش ساختم، مثل کودکی که پس از شیر خوردن در آغوش مادر خود آرمیده است، آسوده و آرام هستم.ای اسرائیل، بر خداوند امیدوار باش، از حال تا به ابد.mU Sای خداوند، دل من متکبر نیست و نه چشمانم برافراشته و خویشتن را به کارهای بزرگ مشغول نمی سازم و نه به کارهای که از عقل من دور است.[T-او اسرائیل را از تمام گناهان وی رهایی می دهد.sS]اسرائیل برای خداوند امیدوار باشد زیرا که رحمت نزد خداوند است و نزد اوست نجات فراوان.او اسرائیل را از تمام گناهان وی رهایی می دهد. Rجان من منتظر خداوند است، زیاده از منتظران صبح، بلی زیاده از منتظران صبح.rQ[منتظر خداوند هستم. جان من منتظر است و به کلام او امیدوارم.KP لیکن آمرزش نزد توست تا از تو بترسند.O-ای خداوند، اگر گناهان را به نظر آوری، کیست که به حضور تو ای خداوند تواند ایستاد؟Nای خداوند! آواز مرا بشنو و گوشهای تو به آواز عذر و زاری من متوجه شود.WM 'ای خداوند از عمق ها نزد تو فریاد بر می آورم. L7هیچ کسی به او نگوید: «خداوند به تو برکت بدهد و ما هم بنام خداوند به تو برکت می دهیم!»#K=هیچ درونده ای دست خود را از آن پُر نمی تواند کرد و نه خوشه چین آغوش خود را.هیچ کسی به او نگوید: «خداوند به تو برکت بدهد و ما هم بنام خداوند به تو برکت می دهیم!»J#مثل گیاهی باشند که روی بامها می روید؛ که پیش از آنکه آنرا بچینند، خشک می گردد._I5کسانی که از سهیون نفرت دارند رسوا و مغلوب شوند.lHOاما خداوند عادل است و مرا از بندهای شریران رهایی داد.»{Gmقلبه کنندگان بر پشت من قلبه کردند و زخم های عمیق به آن گذاشتند.~Fs«چه بسیار از طفولیتم مرا اذیت رسانیدند. لیکن بر من غالب نیامدند.qE [چه بسیار از طفولیتم مرا اذیت رسانیدند. حال اسرائیل بگوید:xDgبلی، پسرانِ پسرانت را خواهی دید. صلح و سلامتی بر اسرائیل باد!Cخداوند ترا از سهیون برکت دهد. باشد که در تمام ایام عمرت سعادت اورشلیم را ببینی.بلی، پسرانِ پسرانت را خواهی دید. صلح و سلامتی بر اسرائیل باد!aB9کسی که از خداوند می ترسد، اینچنین مبارک می باشد.0AWهمسرت مثل تاکِ پُرثمر در خانه ات بوده و فرزندانت مانند نهال های زیتون بدور سفره ات می باشند.@حاصل دسترنج تو احتیاجات ترا فراهم می نماید و تو سعادتمند و کامران می باشی.z? mخوشا به حال کسی که از خداوند می ترسد و رهرو طریق های او می باشد.9>kخوشا به حال کسی که از آن تیرها زیاد داشته باشد. آن شخص هنگام مقابله با دشمن مغلوب و شرمنده نمی شود.>=uپسرانی که برای مرد جوان متولد می شوند، مثل تیرهای در دست مرد زورآور هستند.خوشا به حال کسی که از آن تیرها زیاد داشته باشد. آن شخص هنگام مقابله با دشمن مغلوب و شرمنده نمی شود.u<cفرزندان هدایای هستند از جانب خداوند. ثمرۀ رَحِم، برکت اوست.;'بی فایده است که شما صبح زود بر می خیزید و شب دیر می خوابید و نان مشقت را می خورید. زیرا هنگامیکه عزیزان خداوند در خواب اند، او برای ایشان تدارک می بیند.Y: -اگر خداوند خانه را آباد نکند، زحمت معماران بیهوده است. اگر خداوند شهر را محافظت نکند، مراقبت پاسبانان بی فایده است.=9s~آنکه با گریه بیرون می رود و دانه برای کشت می برد، یقیناً با ترنم بر می گردد و خوشه های خود را می آورد.85~آنانی که با اشکها می کارند، با خوشی و مسرت درو می کنند.آنکه با گریه بیرون می رود و دانه برای کشت می برد، یقیناً با ترنم بر می گردد و خوشه های خود را می آورد.E7~ای خداوند آنچه را از دست داده ایم به ما بازگردان، همانطوری که آب را به دریای خشک شدۀ بیابان بر می گردانی.w6g~خداوند برای ما کارهای عظیم کرده است که از آن ها شادمان هستیم.h5I~آنگاه دهان ما از خنده پُر شد و زبان ما از ترنم. اقوام دیگر دربارۀ ما می گفتند: «خداوند برای شان کارهای عظیمی انجام داده است.»4 ~هنگامیکه خداوند اسیران سهیون را باز آورد، فکر کردیم که خواب می بینیم.Z3-}اما آنانی که به راههای کج خود مایل می باشند، خداوند ایشان را با بدکاران یکجا جزا می دهد. صلح و سلامتی بر اسرائیل باد.J2 }ای خداوند به صالحان و به آنانی که راست دل می باشند، احسان فرما.اما آنانی که به راههای کج خود مایل می باشند، خداوند ایشان را با بدکاران یکجا جزا می دهد. صلح و سلامتی بر اسرائیل باد.;1o}زیرا که زمین عادلان همیشه تحت قدرت شریران نخواهد ماند، مبادا عادلان دست خود را به گناه آلوده کنند.0#}کوهها گرداگرد اورشلیم است؛ و خداوند گرداگرد قوم برگزیدۀ خود از حال تا به ابد.1/ ]}آنانی که به خداوند توکل دارند، مثل کوه سهیون هستند که هیچگاهی نمی لرزد و پایدار است تا به ابد.b.=|کمک ما به نام خداوند است که آسمان و زمین را آفرید.X-)|جان ما مثل پرنده از دام صیاد آزاد گردید. دام شکست و ما نجات یافتیم.کمک ما به نام خداوند است که آسمان و زمین را آفرید.o,W|متبارک باد خداوند که نگذاشت ما شکار دندانهای آن ها شویم.O+|آنگاه آب های خروشان از جان ما می گذشت.»p*Y|آنگاه آبها ما را غرق می کرد و گردابها جان ما را می پوشاند.})s|آن ها همۀ ما را زنده می بلعیدند، چون خشم ایشان بر ما افروخته بود.z(m|«اگر خداوند با ما نمی بود، وقتی که دشمنان با ما مقاومت نمودند،X' +|اگر خداوند با ما نمی بود، حال اسرائیل بگوید:-&S{از توهین کسانی که خود در راحتی و آسایش هستند و از تحقیر کردن مغروران جان ما به لب رسیده است./%W{ای خداوند، بر ما رحم فرما، بر ما رحم کن زیرا که بسیار خوار و ذلیل شده ایم.از توهین کسانی که خود در راحتی و آسایش هستند و از تحقیر کردن مغروران جان ما به لب رسیده است.${{اینک مثل چشمان غلامان بسوی آقایان خود، و مثل چشمان کنیزی بسوی خانم خانۀ خویش، همچنان چشمان ما بسوی خداوند، خدای ماست تا بر ما رحم فرماید.# {چشمان خود را بسوی تو که بر تخت خود در آسمان ها نشسته ای، بر می افرازم!a";z بخاطر خانۀ خداوند، خدای ما، سعادت تو را خواهانم.@!yzبخاطر برادران و دوستانم، می گویم که سلامتی بر تو باد.بخاطر خانۀ خداوند، خدای ما، سعادت تو را خواهانم.` 9zسلامتی در دربارهای تو باشد و آسایش در قصرهای تو.yzبرای سلامتی اورشلیم دعا کنید. خجسته باد آنانی که تو را دوست دارند.wgzزیرا که در آنجا تخت داوری برپا شده است، یعنی تخت خاندان داود.,Qzقبایل در آنجا می آیند یعنی قبایل خداوند تا مطابق امر به اسرائیل، نام خداوند را ستایش کنند.xizای اورشلیم تو مثل شهری که تماماً با هم پیوسته باشد بنا شده ای.tazحالا در اینجا در بین دروازه های تو ای اورشلیم، ایستاده ایم! zهنگامیکه به من می گفتند: «بیا که به خانۀ خداوند برویم.» بسیار خوشحال می شدم.iKyخداوند خروج و دخولت را نگاه می دارد، از حال تا به ابد.Ryخداوند تو را از هر بدی نگاه می دارد. او جان تو را حفظ می کند.خداوند خروج و دخولت را نگاه می دارد، از حال تا به ابد.eCyآفتاب در روز به تو آسیبی نمی رساند و نه مهتاب در شب.fEyخداوند حافظ تو است. خداوند به دست راستت سایۀ تو است.veyاو که حافظ و نگهدار اسرائیل است، نمی خوابد و به خواب نمی رود.ykyاو نمی گذارد که پای تو بلغزد. او که حافظ تو است، نخواهد خوابید.dAyکمک من از جانب خداوند است که آسمان و زمین را آفرید.k Qyچشمان خود را بسوی کوهها دوخته ام، کمک من از کجا می آید؟xمن خواهان صلح و سلامتی هستم، لیکن چون سخن می گویم، ایشان آمادۀ جنگ می باشند.xچه طولانی شد سکونت جان من با مردمی که دشمن صلح و سلامتی می باشند.من خواهان صلح و سلامتی هستم، لیکن چون سخن می گویم، ایشان آمادۀ جنگ می باشند.=sxوای بر من که در بین «مِاشِک» (دروغگویان) مأوا گزیده ام و در خیمه های «قِیدار» (حیله گران) ساکن شده ام.Lxتیرهای تیز جنگجویان با قوغهای آتشین.q [xای حیله گران، چه چیز به شما داده شود و چه در انتظار شماست؟n Uxای خداوند، جان مرا از دست دروغگویان و حیله گران نجات ده.  yxدر هنگام سختی به حضور خداوند فریاد کردم و او دعایم را اجابت فرمود. 5wمثل گوسفندِ گمشده سرگردانم، بندۀ خود را دریاب، زیرا که اوامر تو را فراموش نمی کنم. #wجان من زنده شود تا تو را ستایش کنم و داوری های تو کمک کنندۀ من باشد.مثل گوسفندِ گمشده سرگردانم، بندۀ خود را دریاب، زیرا که اوامر تو را فراموش نمی کنم.~swای خداوند برای نجات تو مشتاق بوده ام و شریعت تو مایۀ خوشی من است.t_wدست تو برای اعانت من برسد، زیرا که وصایای تو را برگزیده ام.nSwزبان من کلام تو را بسراید زیرا که تمام اوامر تو عدل است.{wلبهای من پیوسته تو را ستایش کند، زیرا فرایض خود را به من آموخته ای.mQwمناجات من به حضور تو برسد. بر حسب کلام خود مرا خلاصی ده. ~~w}} |{zyyCxww?vuu7tpsr>qnpp1oQnn"mlkk:jsi+hwgffUeeKdd&ccba``=^^&]] \[[uZZgZYXXWWyVV{UUvTT,RR^QQ@PP.ONN?MLKgJJIIHH4GFFHEEHDD@CCTBBPA@??*>>==<;;w;::B9866F55+443z3100G//6.--7,,+*))(''l&&(%% $$:##1"t"!~ <&M"w-=PdUK b 7 7 T RCH4G{y  ای پسرم، عقل و قضاوت درست و عادلانۀ خود را حفظ کن و نگذار از تو دور شوند.wgبر اثر دانش او چشمه فوران کرد و باران از ابر ها بر زمین بارید.خداوند زمین را به حکمت خود آفرید و آسمان ها را با دانایی خود بنا کرد.H حکمت برای کسانیکه از میوۀ آن استفاده می کنند، درخت حیات است، و خوشا به حال کسی که همیشه از آن میوه می خورد.حکمت در زندگی تو را کامیاب کرده و به راه آرامش و خوشی راهنمائی می کند.`9حکمت به تو عمر طولانی و ثروت و احترام عطا می کند.ucحکمت از جواهرات گرانبهاتر و از هرچه آرزو کنی با ارزش تر است.Kزیرا ارزش آن از طلا و نقره بیشتر است.K خوشا به حال کسی که عقل و هوش می یابد،H  همان طوریکه هر پدرِ با محبت، برای اصلاح فرزند محبوب خود، او را سرزنش می کند، خداوند هم ترا اصلاح می نماید.+ وقتی خداوند تو را اصلاح می کند، خوب توجه کن و وقتی تو را سرزنش می کند، دلگیر نشو. اگر چنین کنی انبارهایت پُر از نعمت و خمره هایت پُر از شیرۀ انگور خواهد شد.$A خداوند را احترام نما و از دارائی خود و از اولین محصول زمین خود قسمتی را به او تقدیم کن.dAاگر چنین کنی، شفا یافته نیرو و قوّت به دست می آوری.q [از عقل و حکمت خود لاف نزن، از خداوند بترس و از بدی دوری کن.  در تمام کارهایت خداوند را به خاطر داشته باش و او راه ترا راست می گرداند.d Aاز دل و جان بر خداوند توکل کن و بر عقل خود تکیه مکن.y kاگر چنین کنی، محبوبیت و رضامندی در نظر خدا و انسان خواهی یافت. 3هرگز رحمت و راستی را از خود دور مکن، آن ها را زیب گردنت نما و بر لوحۀ سینه ات بنویس.\1تعلیمات من، سلامتی و عمر طولانی به تو می بخشد. فرزندم، هر چه به تو یاد می دهم فراموش مکن و آنچه به تو می گویم به خاطر بسپار.لیکن مردمان شریر نابود خواهند گردید. ریشه خیانت کاران از زمین کنده خواهد شد.eCمردم نیک و کامل، در این زمین باقی خواهند ماند.لیکن مردمان شریر نابود خواهند گردید. ریشه خیانت کاران از زمین کنده خواهد شد.3بنابراین، تو باید از مردم نیکوکار پیروی کنی و راه و روش مردم عادل را انتخاب نمائی.,Qکسانی که پیش چنین زنانی می روند، هیچ وقت باز نمی گردند و هرگز به راه زندگی بازگشت نمی کنند.5cاگر به خانۀ آن ها داخل شوی، به جادۀ مرگ قدم می گذاری. رفتن به آنجا، وارد شدن به دنیای مردگان است.  زنانی که به شوهران خود خیانت کرده و پیمان مقدس خود را فراموش نموده اند.wحکمت، تو را از زناکاری و سخنان فریبندۀ زنان بدکاره محافظت می کند.`9این افراد بیراه اند و راه کج را در پیش گرفته اند.~از کارهای زشت خود خوشحال اند و از دروغهای شرارت آمیز خود لذت می برند.|}q این مردم راه راست را ترک می کنند تا در تاریکی گناه زندگی نمایند.9|k و تو را از دست مردم شریر و از دست آنهایی که می خواهند باسخنان خود تو را فریب بدهند، نجات خواهد داد.J{  عقل و هوش تو از تو محافظت خواهد کرد،az; شخص دانایی می شوی و از دانایی خود خوشحال می گردی.y3 اگر به من گوش بدهی، راستی و عدالت و انصاف را خواهی شناخت و راه زندگی را خواهی یافت.Yx+او کسانی را که با دیگران با عدل و انصاف رفتار می کنند، محافظت می نماید و از کسانی که به او ایمان دارند، حمایت می کند.owWاو نیکوکاران را توفیق می بخشد و از آن ها پشتیبانی می کند.gvGخداوند بخشنده و دانا است و عقل و دانش از جانب او است.uاگر چنین کنی، معنی ترس خداوند را می فهمی و در شناختن خدا موفق می شوی.*tMهمانطوری که برای به دست آوردن پول و پیدا کردن گنج زحمت می کشی، برای تحصیل حکمت هم تلاش کن.Ksحکمت را طلب نما و دانایی را جستجو کن.Yr+به گفتار حکیمانه گوش بده و آن ها را یاد بگیر.'q Iفرزند من، هر چه به تو تعلیم می دهم، یاد بگیر و هر هدایتی که به تو می دهم، هرگز فراموش مکن.p 9 اما کسانی که به من گوش بدهند در آرامش زندگی خواهند کرد و از هیچ چیزی نخواهند ترسید.»Go  مردم نادان که حکمت را قبول نمی کنند، نابود می شوند و بی توجهی آن ها، خود شان را هلاک خواهد کرد.اما کسانی که به من گوش بدهند در آرامش زندگی خواهند کرد و از هیچ چیزی نخواهند ترسید.»n بنابراین، آنچه کاشته اید درو خواهید کرد و اعمال شما، شما را گرفتار می سازد.pm [هیچ وقت با من مشورت نکردید و به نصیحت های من توجه ننمودید.ul eزیرا شما هرگز به حکمت توجه نکردید و از خداوند اطاعت ننمودید.:k oآن وقت مرا صدا خواهید کرد ولی جواب نخواهم داد. همه جا به دنبال من خواهید گشت، ولی مرا نخواهید یافت،Uj %وقتی ترس مثل طوفان به شما حمله کند و مصیبت مانند گردباد، دور شما را بگیرد، وقتی که به تنگدستی و پریشانی دچار شوید.*i Oپس، وقتی گرفتار شوید، به شما می خندم و هنگامی که دچار ترس و وحشت شوید، شما را مسخره می کنم.eh Eنصایح مرا نپذیرفتید و نخواستید که شما را اصلاح کنم.$g Cچندین بار من شما را صدا کردم، نیامدید. دستهای خود را به طرف شما دراز کردم، پروا نکردید.f 3وقتی شما را صدا می کنم گوش بدهید. پندهای خوبی می دهم و آنچه می دانم به شما می آموزم.ve g«ای مردم نادان، تا کی می خواهید احمق باشید؟ تا به کی می خواهید از مسخره کردن دانش لذت ببرید؟ تا به کی مردم احمق از حکمت نفرت می کنند؟d yدر دروازۀ شهرها و هر جائی که مردم دور هم جمع می شوند، فریاد می کند:qc ]حکمت در کوچه ها و در جاده ها با آواز بلند همه را صدا می زند.9b mدزدی، عاقبت باعث هلاکت دزد می شود. سرنوشت کسانی که با قتل و غارت زندگی می کنند، هلاکت و نابودی است.a +اما این قبیل افراد، برای خود دام می نشانند، دامی که خودشان در آن هلاک خواهند شد.j` Oانداختن دام در مقابل چشمان یک پرنده کار بیهوده ای است.}_ uچونکه پای آن ها به خاطر شرارت می دود و برای ریختن خون شتاب می کند.c^ Aفرزندم، با آن ها در یک راه مرو و از آن مردم دوری کن.h] K بیا باهم همدست شویم تا هرچه بدزدیم با هم تقسیم کنیم.»\ - هرگونه اموال گرانبها به دست می آوریم و خانه های خود را از اموال دزدی پُر می کنیم.[  بیا تا مثل قبر آن ها را زنده زنده قورت کنیم و مانند مرگ بر سر آن ها نازل شویم،*Z O اگر بگویند: «بیا با هم متحد شویم تا یک نفر را بکشیم و کمین کنیم تا خون بی گناهان را بریزیم،{Y q فرزندم، وقتی گناهکاران کوشش می کنند تو را فریب دهند، تسلیم نشو.)X Mتعلیمات آن ها مانند تاج عزت و جلال بر سر تو و گردنبند زیبایی و افتخار بر گردنت خواهند بود.yW mای پسر من، نصیحت پدر خود را بشنو و تعلیمات مادرت را فراموش مکن. V ترس خداوند، ابتدای حکمت است، اما مردم نادان ارزش حکمت و ادب را نمی دانند."U ?این گفتار حکیمانه، حتی حکمت دانشمندان را زیادتر کرده و افراد تحصیل کرده را راهنمایی می کند تا بتوانند معنی گفتار حکما و مسائل مشکل دانشمندان را درک نمایند.:T oاین گفتار حکیمانه به اشخاص بی تجربه حکمت می آموزد و جوانان را به افرادی لایق و کاردان تبدیل می کند.S  به شما یاد می دهد که چطور عاقلانه و با عدالت و انصاف و امانت زندگی کنید.6R gاین گفتار حکیمانه به شما کمک می کند تا حکمت و نصیحت خوب را تشخیص بدهید و گفتار عاقلانه را بفهمید.gQ Kگفتار حکیمانه سلیمان ـ پسر داود، پادشاه بنی اسرائیل.|Poهر که روح دارد خداوند را ستایش کند. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند.Ouبا چنگ های بلند آواز او را ستایش کنید. با چنگ های خوش صدا او را ستایش کنید.هر که روح دارد خداوند را ستایش کند. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند.zNkبا دایره و رقص او را ستایش کنید. با نی و دوتار او را ستایش کنید.{Mmاو را به آواز شیپور ستایش کنید و با چنگ و رباب او را ستایش کنید.Lاو را به سبب کارهای عظیم او ستایش کنید. او را بر حسب کثرت عظمتش ستایش کنید.-K Sهَلّلِویاه، سپاس به خداوند! خدا را در قدس او ستایش کنید. در فلکِ قوّتِ او، او را ستایش کنید!JJ و داوری را که مکتوب است بر ایشان اجراء دارند. این بزرگی است برای همۀ مقدسان او. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!DIپادشاهان آن ها را با زنجیر ببندند و پاهای سروران شان را زولانه کنند.و داوری را که مکتوب است بر ایشان اجراء دارند. این بزرگی است برای همۀ مقدسان او. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!iHIتا از امت ها انتقام بکشند و تأدیب ها بر طوایف نمایند.G}ستایش خدا به آواز بلند در دهان شان باشد و شمشیر دو دمه در دست ایشان.Fمقدسان از جلال او خوشی کنند و در بسترهای خود با شادمانی سرود بخوانند.E-زیرا خداوند از قوم برگزیدۀ خود رضامندی دارد. مسکینان را به نجات سرافراز می سازد.Dwنام او را با رقص ستایش نموده و با نوای چنگ و رباب او را پرستش کنند.Cاسرائیل در آفرینندۀ خود خوشی نماید و پسران سهیون در پادشاه خویش وجد نمایند.)B Kهَلّلِویاه، سپاس به خداوند! برای خداوند سرود تازه بخوانید و ستایش او را در جماعت مقدسان!(AGو او شاخ افتخار را برای قوم برگزیدۀ خود برافراشته است، تا همۀ مقدسان او یعنی بنی اسرائیل که به او نزدیک می باشند، او را ستایش کنند. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!N@ نام خداوند را ستایش کنید، زیرا تنها نام او متعال است و جلال و عظمت او بالا تر از زمین و آسمان.و او شاخ افتخار را برای قوم برگزیدۀ خود برافراشته است، تا همۀ مقدسان او یعنی بنی اسرائیل که به او نزدیک می باشند، او را ستایش کنند. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!N? ای جوانان و دوشیزگان، پیران و کودکان.r>[ ای پادشاهان زمین و جمیع امت ها و سروران و همۀ داوران جهان.W=% ای حیوانات وحشی و اهلی، خزندگان و پرندگان.c<= ای کوهها و تپه ها، درختان میوه دار و سروهای آزاد،;yای آتش و ژاله، برف و غبار و باد و طوفان که فرمان او را بجا می آورید.:خداوند را از زمین ستایش کنید. ای نهنگان و تمام اعماق بحر او را ستایش کنید.9و آن ها را پایدار نمود تا ابدالآباد و قانونی قرار داد که بیجا نشوند.t8_نام خداوند را ستایش کنید، زیرا به امر او همه چیز آفریده شد.7wای فلک الافلاک، او را ستایش کنید، و ای آب هایی که فوق آسمان هائید. 6ای آفتاب و مهتاب، او را ستایش کنید. ای همۀ ستارگان نور، او را ستایش کنید.5ای همۀ فرشتگان او را ستایش کنید. ای همۀ لشکرهای او، او را ستایش کنید.14 [هَلّلِویاه، سپاس به خداوند! خداوند را از آسمان ستایش کنید! در جایگاه آسمانی او را ستایش کنید!(3Gبا هیچ قوم دیگری چنین نکرده است و داوری های او را نمی دانند. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!"2;کلام خود را به یعقوب بیان کرده و احکام و داوری های خود را به اسرائیل.با هیچ قوم دیگری چنین نکرده است و داوری های او را نمی دانند. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!1-کلام خود را می فرستند و به امر او یخها آب می شوند، باد می وزد و آب به جریان می آید.0}ژاله را مثل سنگریزه می فرستد و کیست که طاقت سرمای آن را داشته باشد؟z/kزمین را با لحاف برف می پوشاند و باران یخ را مانند گَرد می پاشد.t._فرمان خود را به زمین می فرستد و کلام او با سرعت پخش می گردد.r-[به سرحدات تو صلح می آورد و تو را از بهترین گندم سیر می کند. , زیرا که پشت بندهای دروازه هایت را مستحکم کرده و ساکنین ترا برکت می دهد.w+e ای اورشلیم، خداوند را شکر کن. ای سهیون، خدای خود را ستایش کن.* رضامندی خداوند از ترسندگان وی است و از آنانی که به رحمت وی امیدوارند.r)[ در قوّت اسپ رغبت ندارد و از نیروی پای انسان راضی نمی باشد.( او حیوانات را آذوقه می دهد و زاغچه ها را وقتی روزی می خواهند، تغذیه می کند.8'gاو آسمان ها را با ابر ها می پوشاند، باران را برای زمین مهیا می نماید و گیاه را بر کوهها می رویاند.&'خداوند را با سرود سپاسگزاری بپرستید، و با نوای رباب برای خدای ما نغمه بنوازید.x%gخداوند مسکینان را بر می افرازد و شریران را به زمین می اندازد.h$Gخداوند ما بزرگ است و قوّت او عظیم و حکمت وی بی نهایت.#خداوند شماره و تعداد ستارگان را می داند و هر کدام آن ها را به نام می شناسد.f"Cشکسته دلان را شفا می دهد و زخم های ایشان را می بندد.!خداوند اورشلیم را بنا می کند و پراگنده شدگان اسرائیل را جمع می نماید.B  }هَلّلِویاه، سپاس به خداوند، چه نیکوست که برای خدای خود سرود بسرائیم و چقدر دلپذیر که او را ستایش کنیم!-Q خداوند تا به ابد سلطنت می کند و خدای تو ای سهیون، نسل اندر نسل. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!kM خداوند بیگانگان را محافظت می کند و از یتیمان و بیوه زنان نگهداری می نماید، لیکن طریق شریران را کج می سازد.خداوند تا به ابد سلطنت می کند و خدای تو ای سهیون، نسل اندر نسل. هَلّلِویاه، سپاس به خداوند!4_خداوند چشمان نابینایان را باز می کند و خم شدگان را بر می افرازد. خداوند عادلان را دوست می دارد. 7او مظلومان را دادرسی می کند و گرسنگان را نان می بخشد. خداوند اسیران را آزاد می سازد.(Gاو آسمان و زمین را آفرید و بحر و آنچه را که در آنهاست؛ که راستی را تا به ابد نگاه می دارد.-خوشا به حال کسی که خدای یعقوب مددگار اوست، که امید او بر خداوند، خدای وی می باشد.+روح او بیرون می رود و او به خاک خود بر می گردد و در همان روز فکرهایش نابود می شود.qYبر رؤسا توکل مکنید و نه بر آدم فانی که نزد او اعانتی نیست.'Eتا زنده هستم، خداوند را حمد خواهم گفت و تا وقتیکه وجود دارم برای خدای خود خواهم سرائید.p Yهَلّلِویاه، سپاس به خداوند! ای جان من خداوند را ستایش کن!+دهان من خداوند را سپاس می گوید و همۀ مخلوقات نام مقدس او را تا به ابد ستایش کنند.,Oخداوند از همۀ آنهائی که او را دوست دارند حمایت می کند، اما شریران را هلاک می سازد.دهان من خداوند را سپاس می گوید و همۀ مخلوقات نام مقدس او را تا به ابد ستایش کنند.5آرزوی ترسندگان خود را بجا می آورد و عذر و زاری آن ها را شنیده، ایشان را نجات می دهد.#=خداوند نزدیک است به کسانی که نزد او دعا می کنند، به آنانی که او را در راستی می خوانند.}qخداوند عادل است در جمیع طریق های خود و رحیم در تمامی اعمال خویش.yدست خود را باز می کنی و در رضامندی خویش همۀ زندگان را سیر می نمائی.|oچشمان همگان منتظر تو می باشد و تو روزی ایشان را در موسمش می دهی.|oخداوند جمیع افتادگان را تقویت نموده و خم شدگان را بر می خیزاند.z k پادشاهی تو، ملکوتی است بی پایان و سلطنت تو باقی تا تمام دورها.  تا کارهای عظیم تو را به بنی آدم تعلیم دهند و شکوه و عظمت پادشاهی تو را.q Y دربارۀ جلالِ پادشاهی تو سخن گویند و قدرت تو را بیان کنند.  ای خداوند، جمیع مخلوقات تو، تو را حمد گویند و مقدسان تو، تو را ستایش کنند.u a خداوند برای همگان نیکوست و رحمت هایش بر همۀ مخلوقات وی است.c=خداوند بخشنده و مهربان است، دیر غضب و بسیار رحیم. یادگاری کثرت احسان تو را اعلام نموده و عدالت تو را با شادمانی می سرایند.{mدر قوّت کارهای مهیب تو سخن می گویند و من عظمت تو را بیان می کنم.}qدر شکوه و عظمت پُر جلال تو و در کارهای شگفت انگیز تو تفکر می کنم.نسل اندر نسل اعمال تو را ستایش نموده و کارهای عظیم تو را بیان می کنند.خداوند عظیم است و بی نهایت سزاوار ستایش و عظمت او را تفتیش نتوان کرد.wتمامی روز تو را متبارک می خوانم و نام تو را تا به ابد سپاس می گویم. !ای خدای من، ای پادشاه، تو را متعال می خوانم و نام تو را تا به ابد ستایش می کنم!#=خوشا به حال قومی که نصیب ایشان این است و خوشا به حال آن قوم که خداوند، خدای ایشان است.lOگاوهای ما باربردار شوند و رخنۀ در دیوار شهر ما نباشد و کسی به اسارت برده نشود و آه و ناله ای در کوچه های ما نباشد.خوشا به حال قومی که نصیب ایشان این است و خوشا به حال آن قوم که خداوند، خدای ایشان است.)~I انبارهای ما پُر از هرگونه محصولات شده و گله های ما هزارها و کرورها در صحراهای ما بزایند.B}{ تا پسران ما در جوانی خود نمو کرده، مثل نهالان باشند و دختران ما چون ستون های تراشیده شدۀ قصر پادشاهان.N| مرا از دست بیگانگان برهان و خلاصی ده، که دهان ایشان سخنان بیهوده می گوید و دست راست ایشان، دست راست دروغ است. { تو پادشاهان را نجات می بخشی و بنده ات، داود را از شمشیر کشنده می رهانی.z ای خدا، تو را با سرود نو ستایش می کنم و با نوای رباب برای تو می سرایم. y که دهان ایشان سخنان بیهوده می گوید و دست راست ایشان، دست راست دروغ است.x#دست تو از آسمان مرا رهانیده و از آب های بسیار خلاصی دهد، یعنی از دست بیگانگان.wرعد و تیرهای آتشین برق را بفرست و دشمنان را پراگنده و تار و مار گردان.vای خداوند، آسمان های خود را خم ساخته، فرود بیا. کوهها را لمس کن تا دود شوند.ru[انسان مثل نَفَسی است و روزهایش مثل سایه ای است که می گذرد.tای خداوند، آدمی چیست که او را بشناسی؟ و پسر انسان که او را به حساب بیاوری؟_s5رحمت من اوست و پناهگاه من و قلعۀ بلند من و رهانندۀ من و سپر من و آنکه بر او توکل دارم. او قوم مرا در زیر اطاعت من می دارد.(r Iخداوند که صخرۀ من است، متبارک باد. او دستهای مرا به جنگ و انگشتانم را به پیکار تعلیم داد!0qW به خاطر رحمت خود، دشمنانم را نابود کن و همۀ مخالفان جانم را هلاک کن، زیرا که من خادم تو هستم.Dp به خاطر نام خود ای خداوند مرا زنده ساز و به خاطر عدالت خویش جان مرا از سختی نجات ده.به خاطر رحمت خود، دشمنانم را نابود کن و همۀ مخالفان جانم را هلاک کن، زیرا که من خادم تو هستم.Co} مرا تعلیم ده تا ارادۀ تو را بجا آورم زیرا خدای من تو هستی. روح مهربان تو مرا در زمین هموار هدایت بنماید.tn_ ای خداوند، مرا از دشمنانم برهان زیرا که به تو پناه برده ام.muصبحگاهان رحمت خود را بر من بشنوان زیرا که بر تو توکل دارم. راهی را که در آن باید بروم به من بیاموز، زیرا که نزد تو جان خود را بر می افرازم.dl?ای خداوند، به زودی مرا اجابت فرما زیرا روح من ناتوان شده است. روی خود را از من مپوشان، مبادا بمیرم و به دیار مُردگان بروم.k{دستهای خود را بسوی تو دراز می کنم. جان من مثل زمین خشک، تشنۀ تو است.j1ایام قدیم را بیاد می آورم. در همۀ اعمال تو تفکر نموده و در کارهای دست تو می اندیشم. i پس روح من در من مدهوش شده و دلم در عمق وجودم ترسان و سرگردان گردیده است.\h/دشمن بر جان من جفا کرده، حیات مرا بر زمین کوبیده است و مرا در ظلمت ساکن گردانیده، مثل کسانی که سالها پیش مُرده باشند. g بندۀ خود را محاکمه مکن، زیرا زنده ای نیست که به حضور تو عادل شمرده شود.,f Qای خداوند، دعای مرا بشنو و به عذر و زاری من گوش بده! در وفاداری و عدالت خویش مرا اجابت فرما!Leجان مرا از زندان آزاد کن، تا نام تو را ستایش کنم. عادلان گرداگرد من خواهند آمد، زیرا که به من احسان نموده ای. dبه نالۀ من توجه کن زیرا که بسیار خوار و ذلیل شده ام! مرا از دست جفاکنندگانم برهان، زیرا که از من قویتر هستند.جان مرا از زندان آزاد کن، تا نام تو را ستایش کنم. عادلان گرداگرد من خواهند آمد، زیرا که به من احسان نموده ای.c1نزد تو ای خداوند فریاد می کنم، زیرا تو یگانه پناهگاه و حصۀ من در زمین زندگان هستی.Cb}به طرف راست من بنگر و ببین که کسی نیست که همراه من باشد. پناهگاهی ندارم و کسی نیست که در فکر جان من باشد.Aayوقتیکه روح من در من مدهوش می شود، فقط تو طریق مرا می دانی. در راهی که می روم دام برای من پنهان کرده اند.`#نالۀ خود را در حضور او خواهم ریخت و سختی و مشکلات خود را نزد او بیان خواهم کرد.%_ Cبه آواز خود نزد خداوند فریاد بر می آورم و با صدای بلند در حضور خداوند عذر و زاری می کنم.c^= شریران به دامهای خود بیفتند و من به سلامتی بگذرم.m]Q مرا از دامی که برای من گسترده اند حفظ کن و مرا از طناب های گناهکاران نگاه دار.شریران به دامهای خود بیفتند و من به سلامتی بگذرم.)\Iزیرا که ای خداوند، خدای متعال، چشمان من بسوی توست و بر تو توکل دارم، پس جان مرا تلف منما![مثل زمینی که قلبه و شیار می گردد، استخوانها به هر طرف پراگنده می شوند.QZوقتی داوران ایشان از سر صخره ها انداخته شوند، آنگاه بدکاران سخنان مرا خواهند شنید و به درستی آن پی خواهند برد.-YQشخص عادل مرا تنبیه کند و آن لطف خواهد بود، مرا تأدیب نماید که مثل روغن برای سر خواهد بود و سر من آن را رد نخواهد کرد. اما بر ضد اعمال بدکاران پیوسته دعا خواهم نمود.@Xwمگذار دلم به اعمال بد مایل گردد، تا مرتکب اعمال زشت با مردان بدکار نشوم و از چیزهای لذیذ ایشان نخورم.W}ای خداوند، بر دهان من نگهبانی فرما، تا سخن بد از لبهایم خارج نگردد.0VWدعای من به حضور تو مثل دودِ خوشبوی بخور آراسته شود و برافراشتن دستهایم، مثل قربانی شامگاهی.U 7ای خداوند، به حضور تو دعا می کنم، نزد من بشتاب. هنگامیکه تو را بخوانم آواز مرا بشنو!T{ عادلان نام تو را سپاس می گویند و راستکاران به حضور تو ساکن می شوند.Su می دانم که خداوند فقیران را دادرسی می کند و مسکینان را داوری می نماید.عادلان نام تو را سپاس می گویند و راستکاران به حضور تو ساکن می شوند.  ~~'}}M||){{`zz[yKxxww:vuuAt|ssqrruqq7ppOoonxmmKllrkkWjjii3hggoffWeeOddDcc9bbmaaa ``_a^]]a\\[JZZfZYYQXXpWWWVUSShRR_QQNPOOpONN MnLLEKJJIzIHHGFFeEDD}D CC4BBoBAA2??? ==6<I w اینها از سخنان سلیمان است: پسر عاقل پدر خود را خوشحال می سازد، اما پسر احمق سبب اندوه مادر خود می شود. H مردمی که فریب می خورند، نمی دانند کسی که به خانۀ آن زن برود، زندگی خود را از دست می دهد و کسانی که به خانۀ او رفته اند، اکنون در قعر جهنم می باشند.Gw «آب دزدی شیرین تر و نانی که در پنهانی خورده شود، خوشمزه تر است.»مردمی که فریب می خورند، نمی دانند کسی که به خانۀ آن زن برود، زندگی خود را از دست می دهد و کسانی که به خانۀ او رفته اند، اکنون در قعر جهنم می باشند.F و می گوید: «ای مردم ساده دل، به اینجا بیائید» و به مردم نادان می گوید:fEE رهگذرانی را که در فکر کار خود شان هستند دعوت می کند.oDW بر دروازۀ خانۀ خود می نشیند و یا سر چهارراهی ها می ایستد.rC] زن بدکار موجود بی حیا است و شهوت و بی شرمی او پایانی ندارد.,BQ اگر دانا هستی از دانائی خود نفع خواهی برد و اگر حکمت را ناچیز بشماری به خودت زیان می رسانی.MA زیرا آن دانش، عمر تو را طولانی می کند.{@o ترس خداوند، ابتدای حکمت است و شناختن آن قدوس، اصل دانش می باشد..?U هر چه به شخص دانا بگویی، داناتر می شود، و هرچه به شخص درستکار بگویی، دانش او بیشتر خواهد شد.^>5 هرگز شخص خودخواه را سرزنش مکن، زیرا او از تو نفرت خواهد کرد، اما اگر مرد دانایی را سرزنش کنی، به تو علاقه مند خواهد شد.u=c اگر آدم فریبکار را که دیگران را مسخره می کند سرزنش کنی، به خودت توهین خواهد شد. و هر که مرد شریری را ملامت کند، به خود صدمه خواهد زد.K< نادانی را ترک کنید و حکمت بیآموزید.»|;q بیائید و از غذای من بخورید و از شرابی که آماده نموده ام، بنوشید.^:5 «ای مردم ساده دل و ای کسانی که عقل کامل ندارید،9 کنیزان خود را به سر چهار راهی های شهر فرستاده است تا با صدای بلند فریاد کنند:87 و ضیافت بزرگی ترتیب داده و انواع شراب را مهیا نموده دسترخوان خود را هموار کرده است.p7 [ حکمت خانه ای برای خود ساخته است که دارای هفت ستون می باشد.(6I#کسی که مرا از دست می دهد، به خود صدمه می زند. کسی که از من نفرت دارد، مرگ را دوست می دارد.»<5q"کسی که مرا به دست می آورد، زندگی حقیقی را پیدا می کند و خداوند از او خشنود خواهد شد.کسی که مرا از دست می دهد، به خود صدمه می زند. کسی که از من نفرت دارد، مرگ را دوست می دارد.»g4G!کسانی که به سخنان من گوش می دهند، و کسانی که هر روز در مقابل خانۀ من می ایستند و بیرون دروازه، انتظار می کشند، خوشبخت هستند.t3a به نصایح من توجه کنید. عاقل باشید و از آن ها سرپیچی منمائید. 2 حال ای پسران من، گوش کنید: آنچه می گویم انجام دهید تا خوشی تان کامل شود.h1Iمن مانند یک معمار در حضور او و سرچشمۀ خوشی همیشگی او بودم. همه وقت در حضور او خوشحالی می کردم و از جهان و از مردمش خشنود بودم.^05زمانی که حدود اقیانوسها را تعیین می کرد تا آبها از حدود خود تجاوز نکنند و زمانی که زمین را بنیاد می نهاد، من آنجا بودم./%وقتی که او ابر ها را در آسمان قرار می داد و چشمه ها را در اعماق زمین باز می کرد،.-وقتی که او آسمان را خلق می کرد و افق را بروی اقیانوسها می گسترانید، من آنجا بودم.-قبل از اینکه خدا زمین و صحراها و حتی ذرات خاک زمین را خلق کند، من وجود داشتم.,قبل از آنکه کوهها خلق شوند، پیش از اینکه تپه ها بوجود آیند، من بدنیا آمدم.6+eقبل از آنکه اقیانوسها بوجود آیند، قبل از آنکه چشمه های آب بروی زمین جاری شوند، من وجود داشته ام.e*Cاز ازل، پیش از آنکه جهان آفریده شود، من وجود داشتم.!);خداوند، در زمانهای خیلی قدیم، قبل از هر چیز مرا آفرید و من، اولین مخلوق خداوند هستم.(به کسانی که مرا دوست دارند ثروت می بخشم و انبارهای آن ها را پُر می کنم.b'=در راه حق قدم می بردارم و طریق انصاف را می پیمایم.s&_بخشش های من، از طلای ناب بهتر و از نقرۀ خالص گرانبهاتر است.L%ثروت و عزت، سعادت و موفقیت نزد من است7$gکسانی که مرا دوست دارند، من هم آن ها را دوست دارم و هر که به جستجوی من باشد، حتماً مرا خواهد یافت.+#Oتمام حکمرانان جهان با کمک من حکمرانی می کنند. مردمان شریف و فرمانداران از من کمک می گیرند."1با کمک من پادشاهان سلطنت می کنند و فرمانروایان با نیروی من عادلانه فرمان می دهند.w!gمن که حکمت هستم، شما را هدایت می کنم و به شما خردمندی می بخشم.l Q اگر کسی به خداوند احترام داشته باشد، بدون شک از شرارت نفرت دارد، زیرا که حکمت از تکبر، غرور، فساد و هر نوع فریبکاری متنفر است.G حکمت و خردمندی دو یار موافق هستند.1 ارزش حکمت از جواهرات بیشتر است و هیچ چیزی در دنیا نیست که بتوانی با آن مقایسه کنی.iK تعلیمات من با ارزشتر از نقره و علم من برتر از طلا است.`9 برای مردم دانا و فهمیده کاملاً روشن و آشکار است.dAهر چه می گویم حقیقت است و هیچ بدی و فریب در آن نیست.[/آنچه می گویم حقیقت دارد، زیرا از دروغ متنفرم.{گوش بدهید، چونکه سخنانم بسیار عالی و آنچه می گویم کاملاً درست است.+اگر جاهل هستید یاد بگیرید تا عاقل شوید. اگر نادان هستید یاد بگیرید تا دانا شوید.]3«ای مردان، به شما و همچنین به تمام بشر می گویم.eCکنار دروازۀ شهرها و در پیشروی خانه ها فریاد می زند:taدر جاهای بلند، در کنار جاده ها و سر چهار راه ها ایستاده است.u eحکمت شما را دعوت می کند و عقل سلیم شما را به سوی خود می خواند.3_اگر به خانۀ چنین زنانی بروی، در راه جهنم هستی و این راه، کوتاهترین راه به سوی مرگ و نابودی است./Wاو مردان زیادی را بیچاره کرده و عدۀ بی شماری را به سوی مرگ کشانده است.اگر به خانۀ چنین زنانی بروی، در راه جهنم هستی و این راه، کوتاهترین راه به سوی مرگ و نابودی است.mSنگذارید چنین زنی قلب شما را اسیر کند. به دنبال او نروید.b=پس ای پسران من، توجه کنید و به سخنان من گوش بدهید:9kو مانند آهویی که خرامان به سوی دام پیش می رود تا تیری به قلبش زده شود و مانند پرنده ای که به داخل دام می پرد، به دنبال آن زن به راه افتاد و نمی دانست که زندگی او در خطر است.dAاو فوراً تسلیم شده مثل گاوی که به کشتارگاه می رود،i Kسرانجام با زبان چرب و نرم و با چاپلوسی او را فریب داد.g Gپول زیادی با خود برده و تا دو هفته دیگر بر نمی گردد.»V %شوهرم در خانه نیست و به سفر درازی رفته است.i Kبیا برویم تا صبح عشقبازی کنیم و در آغوش هم لذت ببریم،X )و با بهترین عطرهای خوشبو آن را معطر کرده ام.xi رختخواب خود را با پارچه های ابریشمی رنگارنگ مصری پوشانیده امpY اکنون به دنبال تو می گشتم تا تو را پیدا کنم و حالا یافتمت.|q «امروز نذر خود را داده و قربانی کرده ام و از گوشت آن غذا پخته ام.   دست های خود را به گردن آن جوان انداخت او را بوسید و با نگاهی شرم آور گفت:W' زن گستاخ و بی حیائی بود. از آن زنهائی که همیشه در جاده ها گردش می کنند و یا در گوشۀ سرکها و کوچه و بازارها می ایستند.آن زن به طرف او آمد. لباس زنان هرزه را پوشیده بود و نقشه های پلیدی در سر داشت.@yدر بین جوانان بی تجربه، جوان احمقی را دیدم که در موقع تاریک شدن هوا، در کوچه ای به طرف خانۀ زنی می رفت.X)یک روز از پنجره اطاقم به بیرون نگاه می کردم.ykآن ها تو را از زن شوهردار و از سخنان تملق آمیز آن ها دور می کند.}حکمت را خواهر خود محسوب کن و دانش را مانند نزدیکترین دوست خود بدان.[~/آن ها را آویزۀ گوش خود ساز و بر لوح دلت نقش کن.}1هر چه می گویم، انجام بده تا زنده بمانی. تعلیمات مرا مانند مردمک چشم خود محافظت کن.h| Kفرزندم، هر چه می گویم به خاطر بسپار و هرگز فراموش نکن{ هیچ چیز او را راضی نمی کند و به هیچ قیمتی نمی توانی رضایت او را به دست آوری.)zKزیرا حسادت، خشم شوهر آن زن را بر می انگیزد و در موقع انتقام هیچ رحم و شفقتی نخواهد کرد.هیچ چیز او را راضی نمی کند و به هیچ قیمتی نمی توانی رضایت او را به دست آوری.tyaرسوایی و بدنامی نصیب او خواهد شد و ننگ او از بین نخواهد رفت..xUاما مردی که با زن شوهردار زنا می کند، کاملاً پست و احمق است. زیرا او جان خود را از بین می برد.w+اما اگر دستگیر شود باید هفت برابر آنچه دزدیده جریمه بدهد ـ باید هر چه دارد بدهد.uvcمردم، کسی را که بخاطر گرسنگی دزدی کرده است، سرزنش نمی کنند،u همینطور کسی که با زن شوهردار همبستر شود، از مجازات در امان نخواهد بود.^t5آیا کسی می تواند روی آتش راه برود و پایش نسوزد؟Us#آیا می توانی آتش را در آغوش بگیری و نسوزی؟br=زنا کردن با زن فاحشه انسان را به فقر و گرسنگی می کشاند، اما زنا کردن با زن شوهردار به قیمت هستی و زندگی انسان تمام می شود.q1مواظب باش که زیبایی آن ها تو را تحریک ننماید و چشمان افسونگر شان تو را وسوسه نکند.sp_آن ها تو را از زنان بدکار و از سخنان فریبندۀ شان دور می کند.o'اوامر آن ها مانند چراغی روشن است و سرزنش های آن ها طریق زندگی را به تو می آموزد. n تعلیمات آن ها هنگام سفر راهنما، شبها محافظ و روزها مشاور تو خواهند بود.xmiسخنان آن ها را همیشه بخاطر داشته باش و آن ها را در قلبت حفظ کن.vleهر چه پدرت می گوید انجام بده و آنچه مادرت می گوید فراموش مکن.Rkشش، بلکه هفت چیز است که خداوند از آن ها نفرت دارد و نمی تواند تحمل کند: چشم متکبر، زبان دروغگو، دستی که خون بیگناهی را بریزد، فکری که نقشه های پلید بکشد، پایی که برای انجام کارهای زشت عجله کند، شاهدی که شهادت دروغ بدهد و کسی که بین برادران اختلاف بیندازد.Ljبهمین دلیل، بلا و مصیبت ناگهانی بر آن ها حمله می کند و آن ها را طوری شکست می دهد که دیگر چاره ای نداشته باشند.}isهمیشه فکر شان پُر از نقشه های پلید و زشت است تا دردسر ایجاد کنند.hy با اشاره حرف می زنند و حرکات و اشاراتی می کنند که تو را فریب بدهند.bg= مردمان پست و بی ارزش همیشه و همه جا دروغ می گویند.}fs اما وقتی که خواب است، فقر و هلاکت، مانند راهزن بر او حمله می کند.neU او می گوید: «یک لحظۀ دیگر می خوابم و کمی استراحت می کنم!»mdS مرد تنبل تا کی می خوابد و چه وقت از خواب بیدار خواهد شد؟hcIاما آذوقۀ زمستان خود را هنگام تابستان ذخیره می کنند.Dbآن ها نه رهبر دارند و نه کارفرما.`a9مردم تنبل بروند و از زندگی مورچه ها عبرت بگیرند.u`cخود را مثل آهو از دست شکارچی و مثل پرنده از دام صیاد آزاد کن.i_Kتا این کار را نکرده ای نخواب و حتی لحظه ای آرام ننشین.K^پس عجله کن هر چه زودتر بدون خجالت خود را از این دام رها ساز، فوراً نزد او برو خواهش کن و ضمانت خود را پس بگیر.]3خود را واقعاً به زحمت انداخته ای. ممکن است با این کار برای خود دامی درست کرده باشی.#\ Aفرزندم، اگر از کسی ضمانت کنی و پرداخت قرض او را تعهد نمائی، در حالیکه او را نمی شناسی،[#چون به ندای حقیقت گوش نمی دهد، هلاک می گردد و نادانی او، او را به گور می فرستد.~Zuگناهان مرد شریر مانند دامی است که خودش در آن گرفتار می شود.چون به ندای حقیقت گوش نمی دهد، هلاک می گردد و نادانی او، او را به گور می فرستد.bY=هر جا بروی و هر کاری که انجام دهی، خداوند می بیند.!X;ای پسرم، چرا باید عشق خود را به زن دیگری ابراز کنی و چشمانت دنبال زنان شوهردار باشد؟Wبگذار او مانند آهوی زیبا و خوش اندام، تو را با عشق و خوشی در آغوش بکشد.xViبنابراین، از زن خود که در جوانی با او ازدواج کرده ای، لذت ببر.qU[او فقط زن تو باشد و نباید با مردهای دیگر رابطه داشته باشد.jTMتا او هم به تو وفادار بماند و بدنبال مردهای دیگر نرود.}Ssتنها به زن خودت عشق بورز و به او وفادار باش و فقط او را دوست بدار.\R1ناگهان متوجه شدیم که در پیش مردم رسوا شده ایم.jQM به سخنان معلمین خود گوش ندادیم و به آن ها توجه نکردیم.{Po که چرا به پند و نصیحت دیگران گوش ندادیم و نخواستیم عبرت بگیریم. O  مبادا گوشت و استخوانهای تان فاسد شوند و در آخر عمر به حال خود گریه کنیدN مبادا اموال شما نصیب بیگانگان شده و نتیجۀ یک عمر زحمت تان به هدر رود.Mw مبادا آبروی خود را از دست داده و در جوانی به دست ظالمان هلاک شوید.vLeبه این قبیل زنان نزدیک نشوید و حتی نزدیک خانۀ آن ها هم نروید. Kپس ای فرزندان من، به من گوش بدهید و آنچه را که می گویم هرگز فراموش نکنید.J)هرگز در راه راست قدم نمی گذارد، بلکه آواره و سرگردان است و خودش این را نمی داند.yIkچنین زنی، انسان را به طرف مرگ می کشاند و در قعر جهنم می اندازد.Hyاما در پایان کار غیر از تلخی و درد و رنج چیزی برایت باقی نمی گذارد.Gلبهای زن شوهردار شاید از عسل شیرین تر و بوسه هایش از ابریشم ملایم تر باشد،)FKآنگاه خواهی دانست که چگونه درست رفتار کنی و سخنان تو نشان خواهند داد که عاقل و دانا هستی.tE cفرزند من، به حکمت من توجه داشته باش و پند و نصیحت مرا گوش کن.cD?حتی یک قدم از راه راست بیرون مشو و از بدی دوری نما.WC'برای هر کاری که می کنی، بدقت نقشه بکش تا کارهایت بخوبی انجام شود.حتی یک قدم از راه راست بیرون مشو و از بدی دوری نما.iBKبا جرأت و اطمینان به پیش رو نگاه کن و سرت را برنگردان.SAسخنان دروغ و بیهوده را از دهان خود دور کنA@{توجه داشته باش که احساسات و دل خود را حفظ کنی، زیرا تمام جنبه های زندگی ترا تحت تأثیر خود قرار می دهند.|?qکسی که آن ها را بفهمد از سلامتی و زندگی بهتری برخوردار خواهد شد.W>'آن ها را در قلب خود حفظ کن و هرگز از یاد مبر.y=kفرزند من، به سخنان من گوش بده و به آنچه می گویم توجه داشته باش.-<Sاما راه مردم شریر مثل شب، تاریک است. آن ها به زمین می خورند، اما نمی دانند بر سر چه می لغزند.;7راه مردم نیکو کار مانند سپیدۀ صبح است که هر لحظه روشنی آن زیادتر می شود تا روز برسد.:چونکه ظلم و شرارت برای آن ها مثل نان و آبی است که می خورند و می نوشند.(9Iآن ها تا بدی نکنند خواب شان نمی برد، و تا به دیگران آزار نرسانند دلهای شان آرام نمی شوند.u8cکارهای آن ها را انجام نده، از آن ها دوری نما و براه دیگر برو.m7Sدر راه مردم شریر مرو و از معاشرت با مردمان ظالم دوری کن.66e نصایح مرا همیشه به خاطر داشته باش. آن ها را فراموش مکن، چونکه آن ها ترا به زندگی واقعی می رسانند.5y پس، هنگام دویدن در میدان زندگی نخواهی لنگید، به زمین نخواهی خورد.c4? حکمت را به تو آموختم و راه راست را به تو نشان دادم.3 فرزند من، به آنچه می گویم خوب گوش کن و آنرا بجا آور تا عمر طولانی داشته باشی.I2  حکمت برای تو تاج افتخار خواهد بود.»;1oحکمت را دوست بدار تا تو را سرفراز و محترم سازد. با شوق تمام در طلب حکمت باش تا ترا عزت و افتخار بخشد.A0{تحصیل دانش از هر کاری برایت اهمیت بیشتر دارد، پس برعلاوۀ چیزهائی که به دست می آوری، حکمت را هم بیآموز.//حکمت را از دست مده تا تو را محافظت نماید. آن را دوست بدار و او نگهدار تو خواهد بود.&.Eبه دنبال تحصیل دانش برو و عقل و فهم پیدا کن. آنچه می گویم فراموش مکن و از آن سرپیچی منما.,-Qپدرم مرا تعلیم داده می گفت: «سخنان مرا با دل و جان بشنو و هدایات مرا انجام بده تا نجات یابی.Q,وقتی طفل کوچک و یگانه فرزند مادرم بودم،v+eزیرا چیزهای خوبی به شما یاد می دهم، پس آن ها را فراموش نکنید."* ?فرزندان من، به آنچه پدر تان به شما تعلیم می دهد، گوش بدهید. توجه کنید تا معرفت بیابید.)-#خردمندان عزت و جلال به دست می آورند، اما نادانان رسوائی خود را بیشتر خواهند کرد. ("خداوند به مردم مغرور توجهی ندارد اما فروتنان را سرافراز می کند.خردمندان عزت و جلال به دست می آورند، اما نادانان رسوائی خود را بیشتر خواهند کرد.{'o!لعنت خداوند بر خانۀ شریران است، اما خانۀ عادلان را برکت می دهد.& چون خداوند از مردم ظالم متنفر است، اما با اشخاص راستکار دوستی دارد._%7به مردمان ظالم حسادت نورز و از آن ها پیروی منما.d$Aبا کسی که به تو بدی نکرده است، بی سبب چون و چرا مکن.#/در مورد همسایه ات که نزدیک تو زندگی می کند و به تو اعتماد دارد، نیت بد نداشته باش."{اگر می توانی حالا به همسایه ات کمک کنی، به او نگو: «برو و فردا بیا.»`!9تا می توانی از احسان کردن به محتاجان کوتاهی مکن.t aخداوند از تو محافظت می کند و نمی گذارد که در دام گرفتار شوی.  از بلاهای ناگهانی، که مانند طوفان بر شریران نازل می شود، نخواهی ترسید.c?بدون ترس می خوابی و تمام شب براحتی استراحت می کنی.gGآنگاه به سلامتی راه خود را طی می کنی و شکست نمی خوری.ykاین دو خصلت به تو نیروی حیات می بخشند و زندگی ترا زینت می دهند. j~~"}|t|{XzzJyyTxwvuu3t1ser!qWpoonnmpllck\jji7hggfqeddccscbhaa\`__^x]]!\\[JZ>^==&<<;:X9877,66$554[33%211 08///.g--,,!+**@))(w''%&&%$##0""#!! d_Lqt j >7B6I=(" u G Js) 2:9}هدف مردم عاقل تحصیل حکمت است، اما شخص جاهل در زندگی هیچ هدفی ندارد.n8Uآدم بدکار پنهانی رشوه می گیرد و مانع اجرای عدالت می شود.7خوشی دل مانند دوا شفا بخش است، اما روح پژمرده انسان را بیمار می کند.X6)فرزند احمق مایۀ غم و غصۀ والدین خود می باشد.5شخص بد اندیش کامیاب نخواهد شد و آدم فریبکار در دام بلا گرفتار خواهد گردید.4{شخص ستیزه جو گناه را دوست دارد و آدم بلند پرواز خرابی ببار می آورد.Y3+تنها شخص بی عقل است که ضامن شخص دیگری می شود.$2Aدوست واقعی در هر موقعیتی محبت می کند و اقارب برای کمک در هنگام مشکلات، تولد یافته اند.}1sصرف پول برای آموزش شخص احمق بیفایده است، زیرا او طالب حکمت نیست. 0خداوند از کسانی که بیگناه را محکوم و گناهکار را تبرئه می کند، متنفر است.7/gشروع کردن دعوا مانند ایجادِ رخنه در سد آب است، به جر و بحث خاتمه بده پیش از آنکه به دعوا منجر شود.r.] اگر خوبی را با بدی تلافی کنی، بلا از خانه ات دور نخواهد شد.X-) روبرو شدن با ماده خرسی که چوچه هایش را از او گرفته اند، بهتر است از روبرو شدن با شخص نادانی که گرفتار حماقت شده است.,} مردم بدکار فقط در فکر تمرد هستند، بنابراین، بشدت مجازات خواهند شد.+ تأثیرِ یک ملامت به شخص فهیم بیشتر است از صد ضربۀ تازیانه به آدم احمق.Q* کسی که تقصیر دیگران را می پوشاند، محبت ایجاد می کند، اما شخصی که آنرا آشکار می سازد، باعث جدائی دوستان می گردد.)/بعضی مردم به این فکر هستند که رشوه معجزه می کند و آن ها را در هر کاری موفق می سازد. (شخص نجیب هرگز دروغ نمی گوید و آدم احمق هرگز حرف با منطق بر زبان نمی آورد.'/تاج افتخارِ اشخاصِ پیر، نواسه های شان می باشند و تاج افتخار فرزندان، والدین شان.&مسخره کردن مردم فقیر به منزلۀ مسخره کردن خدائی است که آن ها را آفریده است. کسانی که از غم و بدبختی دیگران خوشحال می شوند، بی سزا نخواهند ماند.%5آدم بدکار از همنشینی با مردم بد لذت می برد و مرد دروغگو از همنشینی با اشخاص دروغگو.Z$-طلا و نقره را آتش می آزماید و دل انسان را خدا.%#Cغلام دانا بر پسر شرور آقای خود تسلط خواهد یافت و در ارثی که به او می رسد، شریک خواهد شد.&" Gخوردن نان خشک در آرامش بهتر است از خوردن غذای شاهانه در خانه ای که در آن جنگ و دعوا باشد.h!I!انسان قرعه می اندازد، اما حکم آن را خدا تعیین می کند.   صبر از قدرت بهتر است و شخصی که بر نفس خود اراده دارد از کسی که شهر را تسخیر نماید برتر است.انسان قرعه می اندازد، اما حکم آن را خدا تعیین می کند.%عمر طولانی هدیه ای است که به مردم نیک داده می شود و موی سفید تاج جمال آن ها است.0Yچشمان خود را می بندد تا دروغ را اختراع نماید و لبهای خود را حرکت می دهد تا شرارت را انجام دهد.xiشخص ظالم همسایۀ خود را فریب می دهد و او را به راه غلط می کشاند.1شخص بد اندیش نزاع برپا می کند و آدم سخن چین بهترین دوستان خود را از هم جدا می سازد.yآدم بدکار نقشه های پلید می کشد و شرارت لبهایش مثل آتشِ سوزنده است.xiگرسنگی خوب است، زیرا ترا وادار می سازد تا برای رفع آن کار کنی. راههائی هستند که بنظر انسان راست می آیند، اما عاقبت به مرگ منتهی می شوند.s_سخنان محبت آمیز مثل عسل شیرین است و شفای بدن انسان می باشد.|qسخنان شخص دانا عاقلانه است و تعالیمی که او می دهد، مؤثر می باشد.;oحکمت برای کسانی که از آن برخوردارند، چشمۀ حیات است، ولی حماقت برای مردم نادان مجازات ببار می آورد.مرد دانا را از روی فهمش می شناسند و سخنان دلنشین او تأثیر زیادی دارند.9kآنهائی که از کلام خدا اطاعت می کنند، سعادتمند می شوند و کسانی که بر او توکل نمایند، برکت می یابند.I بهتر است انسان متواضع باشد و با مردم ستمدیده بنشیند از اینکه با اشخاص متکبر باشد و در غنایم آن ها شریک شود.\1نتیجۀ غرور هلاکت است و تکبر به سقوط می انجامد.2]راه مردم خدا شناس دور از هر نوع بدی است و هر که در این راه قدم بردارد، جان خود را حفظ خواهد کرد.Qکسب حکمت بهتر است از اندوختن طلا و نقره.yخوشی و رضایت پادشاه مانند ابر بهاری است که حیات به ارمغان می آورد.veخشم پادشاه پیام آور مرگ است، اما مرد عاقل آن را فرو می نشاند.  پادشاهان، اشخاص راستگو را دوست دارند و از وجود آن ها خوشنود می شوند.  پادشاهان نباید ظلم کنند، زیرا تخت سلطنت بر اساس عدالت استوار می ماند.D  خداوند می خواهد که در معاملات تان از ترازو و اوزان درست استفاده کنید. این اصل را خداوند برقرار کرده است. w فرمان پادشاه مانند وحی قاطع است، پس او نباید در قضاوت اشتباه کند.  انسان در فکر خود نقشه ها می کشد، اما خدا او را در انجام آن ها هدایت می کند..Uمال کم که از راه صحیح به دست آمده باشد، بهتر است از ثروت هنگفتی که از راه غلط فراهم شده باشد.9kوقتی کسی خدا را خوشنود می سازد، خدا کاری می کند که حتی دشمنان آن شخص هم با او آشتی و مصالحه نمایند.مهر و وفا داشته باش، خدا گناهت را می بخشد. از خداوند بترس و بدی به تو نمی رسد.!;خداوند از اشخاص متکبر نفرت دارد و هرگز اجازه نمی دهد که آن ها از مجازات او فرار کنند.خداوند برای هر چیزی سرنوشتی تعیین کرده است و سرنوشت مردم بدکار تباهی است.نقشه های خود را به دست خداوند بسپار، آنگاه در کارهایت موفق خواهی شد. تمام کارهای انسان بنظر خودش درست است، ولی انگیزه ها را خداوند می بیند.~ wانسان نقشه های زیادی می کشد، اما نتیجۀ نهائی آن ها در دست خدا است.!خدا ترسی به انسان حکمت می آموزد و فروتنی برای او عزت و احترام ببار می آورد.)K کسی که تأدیب را نپذیرد، خود را حقیر می سازد، ولی هر که آن را بپذیرد، دانائی کسب می کند.خدا ترسی به انسان حکمت می آموزد و فروتنی برای او عزت و احترام ببار می آورد.~کسی که انتقاد های اصلاح کننده را قبول کند، در جملۀ مردم دانا بشمار می رود.}}دیدن روی شاد و خندان و شنیدن خبر خوش به انسان خوشی و سلامتی می بخشد.u|cخداوند از مردم بدکار دور است، ولی دعای اشخاص نیک را می شنود.!{;آدم خوب پیش از جواب دادن فکر می کند، اما شخص بد زود جواب می دهد و مشکلات ببار می آورد.Tz!کسی که دنبال سود نامشروع می رود، به خانوادۀ خود لطمه می زند، اما کسی که از رشوت نفرت دارد، زندگی خوبی خواهد داشت.wygخداوند از نقشه های پلید متنفر است، ولی افکار پاک را می پسندد.x)خداوند خانۀ مردم متکبر را ویران می کند، اما از دارائی بیوه زنان حفاظت می نماید. wراه مردم دانا بسوی حیات بالا می رود و آن ها را از سقوط در جهنم باز می دارد.v)انسان وقتی جواب درست می دهد، از آن لذت می برد. چقدر خوب است سخنی که بجا گفته شود!+uOنقشه ای که بدون مشورت کشیده شود، با شکست مواجه می گردد، اما مشورت زیاد باعث موفقیت می شود.t#آدم احمق از کارهای احمقانه لذت می برد، اما شخص دانا از راه راست منحرف نمی شود.s#فرزند دانا پدر خود را خوشحال می سازد، اما فرزند احمق مادر خود را تحقیر می کند.yrkراه شخص تنبل با خار پوشیده است، اما راه آدم راستکار هموار است.xqiشخص تندخو نزاع برپا می کند، ولی مرد صبور دعوا را فرو می نشاند.@pyخوردن نان خشک با کسانی که ترا دوست دارند، بهتر است از خوردن غذای شاهانه با آنهائی که از تو نفرت دارند.oدارائی کم همراه با خدا ترسی بهتر است از ثروت هنگفتِ با اضطراب و تشویش.Dnزندگی برای شخص فقیر سراسر زحمت است، همه چیز به نظرش بد می آید، اما اگر دلش شاد باشد، از زندگی لذت می برد.mwشخص عاقل تشنۀ معرفت است، اما مرد نادان خود را با حماقت سیر می کند.l دلِ شاد، چهره را شاداب می سازد، اما دلِ غمگین، روح را افسرده می کند.Pk کسی که کارش مسخره کردن است، از نزدیک شدن به اشخاص دانا خودداری می کند، زیرا دوست ندارد که سرزنش آن ها را بشنود.-jS حتی دنیای مردگان از نظر خدا پنهان نیست، پس آیا انسان می تواند افکار خود را از او پنهان کند؟[i/ کسانی که راه راست را ترک گفته اند، مجازات سختی در انتظار آن ها است، و اگر نخواهند که تأدیب و اصلاح شوند، خواهند مُرد.h خداوند از اعمال بدکاران متنفر است، اما پیروان راستی را دوست می دارد.g+خداوند از قربانی های مردم بدکار متنفر است، اما از دعای راستکاران خوشنود می شود.f#معرفت توسط اشخاص دانا منتشر می شود نه بوسیلۀ مردم احمق که در آن ها راستی نیست."e=خانۀ شخص صادق از ثروت پُر است، اما دسترنج مردم بدکار برای آن ها تلخکامی ببار می آورد.%dCشخص نادان نصیحت پدر خود را بی اهمیت می شمارد، ولی فرزند عاقل تأدیب پدر خود را می پذیرد.wcgسخنان خوب حیات می بخشند، اما حرف های بد باعث دلشکستگی می شود.ybkخداوند همه جا را زیر نظر دارد و ناظر اعمال مردمان نیک و بد است.a از زبان مرد دانا حکمت می چکد، ولی از دهان شخص نادان حماقت بیرون می آید.~` wجواب نرم خشم را فرو می نشاند، اما جواب سخت، خشم را بر می انگیزاند.S_#پادشاه از خدمتگزاران دانا و کاردان خوشنود می شود، اما کسانی که بی شرمانه عمل می کنند، مورد غضب او قرار می گیرند.0^Y"صداقت مایۀ سرفرازی یک قوم است و گناه باعث رسوائی آن.پادشاه از خدمتگزاران دانا و کاردان خوشنود می شود، اما کسانی که بی شرمانه عمل می کنند، مورد غضب او قرار می گیرند.]1!اشخاص فهمیده حکمت را در خود حفظ می کنند، ولی آدم های نادان از حکمت بهره ای ندارند.B\} مردم خدا شناس وقتی بمیرند، پناهگاهی می داشته باشند، اما گناهکاران بوسیلۀ گناهان خود شان تباه می شوند.^[5کسی که به فقرا ظلم می کند به آفرینندۀ آن ها اهانت کرده است و هر که به مردم مسکین ترحم می نماید، به خدا احترام داشته است.Z آرامش فکری به بدن سلامتی می بخشد، ولی حسادت استخوان را پوسیده می سازد.Y%کسی که صبر و حوصله دارد، شخص بسیار عاقلی است، اما از آدم تندخو حماقت سر می زند.4Xaعظمت یک پادشاه مربوط به تعداد مردمی است که بر آن ها حکومت می کند. پادشاه بدون رعیت نابود می شود.}Wsخدا ترسی چشمۀ حیات است و انسان را از دامهای مرگ دور نگاه می دارد.Vکسی که از خداوند می ترسد، تکیه گاه مستحکمی دارد و فرزندانش در امان می باشند.Uشاهد راستگو جان مردم را نجات می دهد، اما شاهد دروغگو به مردم خیانت می کند.~Tuثروت نصیب مردم دانا می شود، اما پاداش اشخاص احمق حماقت آن ها است.S+کسی که زحمت می کشد، منفعت عایدش می شود، اما شخصی که فقط حرف می زند، فقیر می گردد._R7کسانی که نقشه های پلید در سر می پرورانند، گمراه می شوند، اما آنهائی که نیت خوب دارند، مورد محبت و اعتماد قرار می گیرند.Qyتحقیر کردن اشخاص فقیر گناه است. خوشا بحال کسی که بر آن ها ترحم کند.Pثروتمندان دوستان زیاد دارند، اما شخص فقیر را حتی همسایه هایش تحقیر می کنند.O-مردم بدکار عاقبت در برابر اشخاص نیک سر تعظیم فرود می آورند و محتاج آن ها می شوند.YN+حماقت نصیب جاهلان می شود و حکمت نصیب عاقلان.Mشخص تندخو کارهای احمقانه می کند و آدم حیله گر مورد نفرت قرار می گیرد.*LMشخص دانا محتاط است و از خطر دوری می کند، ولی آدم نادان از روی غرور خود را به خطر می اندازد.Kآدم جاهل هر حرفی را باور می کند، اما شخص عاقل سنجیده رفتار می نماید.J)آدم خداناشناس نتیجۀ کار خود را می بیند و شخص نیک از ثمرۀ اعمال خود بهره می گیرد.:Im خنده می تواند اندوه را پنهان کند، اما هنگامی که خنده تمام شود، درد و اندوه بر جای خود باقی می ماند.pHY راهی را که فکر می کنی راست است، ممکن است به مرگ منتهی شود.xGi خانۀ مردم بدکار خراب می شود، اما خیمۀ راستکاران وسعت می یابد./FW تنها دل انسان است که تلخی او را احساس می کند و در خوشی او نیز کسی جز خودش نمی تواند شریک باشد.E7 آدم های احمق از گناه کردن دست نمی کشند، اما اشخاص راستکار رضامندی خدا را می خواهند.D%حکمتِ شخص عاقل راهنمای او است، اما حماقتِ افراد احمق باعث گمراهی آن ها می شود.qC[از مردم احمق دوری کن، زیرا چیزی ندارند که به تو یاد بدهند.EBکسی که همه چیز را مسخره می کند، هرگز نمی تواند، حکمت را بیابد، ولی شخص فهیم به آسانی آن را به دست می آورد.sA_شاهد امین دروغ نمی گوید، اما از دهان شاهد غلط دروغ می بارد.$@Aاگر گاو نباشد، انبار از غله خالی می ماند، با نیرو و قوت گاو محصول فراوان به دست می آید.?%پُر حرفی شخص احمق را به زحمت می اندازد، اما سخنان مرد دانا او را محافظت می کند.->Sکسانی که با صداقت رفتار می نمایند، از خداوند می ترسند، ولی اشخاص بدکار او را تحقیر می کنند.= -زن دانا خانۀ خود را آباد می کند، اما زن نادان با دست خود خانۀ خود را خراب می سازد.<- شخص راستکار از خوراکی که دارد، می خورد و سیر می شود، ولی آدم بدکار گرسنگی می کشد.f;E کسی که فرزند خود را تنبیه نمی کند، او را دوست ندارد، اما کسی که فرزند خود را دوست دارد، از تأدیب او کوتاهی نمی کند.شخص راستکار از خوراکی که دارد، می خورد و سیر می شود، ولی آدم بدکار گرسنگی می کشد.:# زمین شخص فقیر ممکن است محصول فراوان بدهد، ولی مردم ظالم آن را از او می ربایند.U9# شخص نیک حتی برای نواسه های خود میراث بجا می گذارد، اما ثروتی را که گناهکاران اندوخته اند، به مردم راستکار می رسد.8 بلا دامنگیر گناهکاران می شود، اما چیزهای خوب نصیب مردم نیک می گردد.7- با اشخاص دانا معاشرت کن و دانا خواهی شد، با مردم احمق همنشین شو و زیان خواهی دید.D6 نیل به آرزو لذت بخش است، اما اشخاص نادان در پی آرزو های پلید خود هستند و نمی خواهند از آن ها دست بردارند.95k فقر و رسوائی دامنگیر کسی می شود که تأدیب را نمی پذیرد، ولی شخصی که آن را قبول می کند، محترم می شود.%4C قاصدی که مورد اعتماد نباشد، باعث گرفتاری می شود، اما پیام آور صادق موجب آرامش می گردد.3{ آدم دانا سنجیده عمل می کند، اما شخص نادان حماقت خود را نشان می دهد.q2[ دانائی انسان را محترم می سازد، ولی نتیجۀ خیانت هلاکت است.z1m تعلیم مرد دانا چشمۀ حیات است و انسان را از دامهای مرگ می رهاند.'0G هر که نصیحت را خوار شمارد، بی سزا نمی ماند، اما کسی که از آن پیروی می کند، پاداش می یابد.N/ آرزوئی که انجام آن به تعویق افتاده باشد، دل را بیمار می کند، اما مرادی که برآورده می شود، خوشی و حیات می بخشد.W.' ثروتی که به آسانی به دست بیاید، بزودی از بین می رود، اما دارائی ای که با کار و کوشش جمع می شود، بتدریج زیاد می گردد.j-M تکبر باعث نزاع می شود، ولی شخص دانا نصیحت را می پذیرد.@,y زندگی شخص نیک مانند چراغ نورانی می درخشد، اما زندگی گناهکاران مثل چراغی است که در حال خاموشی می باشد.+) ثروت شخص پولدار صرف حفاظت جان او می شود، ولی جان آدم فقیر را خطری تهدید نمی کند. * بعضی اشخاص، در حالیکه چیزی ندارند، وانمود می کنند که ثروتمند هستند، کسانی هم هستند که خود را فقیر نشان می دهند، اما صاحب ثروت هنگفتی می باشند.2)] صداقتِ مردم راستکار، آن ها را حفظ می کند، ولی شرارتِ اشخاص بدکار، آن ها را به نابودی می کشاند.( شخص راستکار از دروغ گفتن نفرت دارد، اما آدم شریر رسوا و خوار می شود.'% آدم تنبل آنچه را که آرزو می کند، به دست نمی آورد، اما شخص زحمتکش کامیاب می شود.<&q هر که زبان خود را نگهدارد، جان خود را حفظ می کند، اما کسیکه ناسنجیده سخن بگوید، خود را هلاک می سازد.% شخص نیک بخاطر اعمال نیک خود پاداش می گیرد، ولی شخص بد اندیش فقط تشنۀ ظلم است.$ 3 فرزند عاقل تأدیب پدر خود را می پذیرد، اما شخص خودخواه از پذیرفتن آن امتناع می کند.#! راه راستی و عدالت به حیات منتهی می شود و راه بدکاران بسوی مرگ و نابودی می رود."/ مردم تنبل در سعی و تلاش خود موفق نمی شوند، اما اشخاص زحمتکش به دولت می رسند.راه راستی و عدالت به حیات منتهی می شود و راه بدکاران بسوی مرگ و نابودی می رود. ! مردم صادق، راهنمای دوستان خود هستند، اما شریران مردم را گمراه می کنند. y دل پریشان، خوشی را از بین می برد، ولی حرفهای خوب دل را شاد می سازد. سعی و کوشش ترا به قدرت می رساند، اما تنبلی تو را غلام دیگران می سازد.' مرد حکیم، دانش خود را آشکار نمی کند، اما احمق فوراً نادانی خود را ظاهر می سازد.mS خداوند از دروغگو متنفر است، اما از مردم صادق خشنود است.} برای مردم صادق واقعۀ بد رخ نمی دهد، اما شریران همیشه در زحمت هستند.' توطئه گران افکار شیطانی دارند، اما دل کسانی که افکار خوب دارند، خوشحال می شود.gG عمر دروغ کوتاه است، اما راستی تا ابد پایدار می ماند.Q سخنی که از روی نادانی گفته شود، مثل شمشیر تیز قلب انسان را جریحه دار می کند، اما سخنان عاقلان دل را شفا می بخشد.- وقتی که حقیقت را می گوئید، عدالت انجام می شود، ولی دروغ عدالت را زیر پا می گذارد.%C احمق خشم خود را فوراً ظاهر می کند، اما مردم عاقل بی احترامی و توهین را نادیده می گیرند.1[ مردم احمق خیال می کنند که همه چیز را خوب می دانند، اما مردم عاقل به نصایح دیگران توجه می کنند.D اجر و پاداش هرکس مربوط به حرفهائی است که می زند و کارهائی که انجام می دهد. هر چه بکاری همان را درو می کنی.1 مردم شریر بوسیله حرفهای خود گرفتار می شوند، اما مرد عادل از گرفتاری نجات می یابد.X) تنها چیزی که مردم شریر می خواهند، این است که کارهای ظالمانه انجام دهند، اما کارهای مردم نیک نتایج خوبی خواهد داشت.(I دهقان پُرکار آذوقۀ فراوان خواهد داشت، اما کسی که وقت خود را بیهوده تلف می کند، احمق است.+ مرد نیک برای آسایش حیوانات خود هم فکر می کند، اما مردم شریر، محبت را نمی شناسند. کسی که خوار و حقیر باشد، ولی به اندازۀ کافی احتیاج او فراهم باشد، بهتر است از شخصی که خود را آدم بزرگی نشان بدهد، ولی نان شب را نداشته باشد.pY شخص عاقل مورد احترام همه است، اما مردم احمق خوار می شوند.% مردم شریر هلاک می شوند و نسل آن ها باقی نمی ماند، ولی مردم نیک پایدار می باشند.! ; حرفهای بدکاران مردم را به دام هلاکت می کشاند، اما سخنان نیکان مردم را رهائی می بخشد.  سخنان شریران موجب گرفتاری می شود، ولی افکار مردم نیک کاملاً درست و بجا است.T ! زن پاکدامن مایۀ سرافرازی و خوشی شوهر خود می باشد، اما زنی که موجب شرمندگی شوهرش می شود، مانند سرطان استخوان است.u c انسان از بدی کردن بجائی نمی رسد، اما مردم صادق موفق می شوند.* M خداوند از مردم خیرخواه خوشنود است، اما کسانی را که نقشه های شیطانی می کشند، محکوم می کند.+ Q اگر اشتباهات کسی را که عاقل است به او بگوئی، خوشحال می شود، اما احمق از انتقاد نفرت می کند.F مردم نیک حتی در همین دنیا ثمرۀ اعمال خود را خواهند دید، اما مردم شریر و گناهکار بدون شک مجازات خواهند شد.@y مرد صادق، دیگران را نجات می دهد، ولی گناهکار، دیگران را هلاک می کند.مردم نیک حتی در همین دنیا ثمرۀ اعمال خود را خواهند دید، اما مردم شریر و گناهکار بدون شک مجازات خواهند شد.H مردم احمق که اهل خانۀ خود را می رنجانند، عاقبت هستی خود را از دست می دهند و خدمتگار افراد حکیم تری می شوند.~u کسانی که بر ثروت خود اعتماد می نمایند، مانند برگهای خزان سقوط می کنند، اما مردمان صادق، مانند درخت سرسبزی شگوفه کرده میوه بار می آورند.4a اگر نیت تو خیر است، مردم بتو احترام می گذارند، ولی اگر دنبال شر می گردی، خودت به آن دچار می شوی.  کسی که در غلۀ خود احتکار می کند تا آن را گرانتر بفروشد، مردم او را لعنت می کنند. اما برای کسی که آن را در موقع احتیاج می فروشد، دعای خیر می کنند.- سخاوتمند باش تا دولتمند شوی. کسی که دیگران را سیرآب می کند، خودش هم سیرآب می شود.ta بعضی از مردم که پول خود را سخاوتمندانه خرج می کنند، دارائی آن ها بیشتر می شود، اما کسانی که خیلی خسیس هستند، هر روز فقیرتر می شوند.B} مردم نیک می توانند در انتظار خوشبختی باشند، در حالیکه اشخاص شریر باید فقط در انتظار غضب خدا بسر ببرند.a~; زیبائی زن بی سلیقه مثل حلقۀ طلا در بینیِ خوک است.} مطمئن باشید که مردم شریر مجازات می شوند، ولی اشخاص راستکار نجات می یابند.||q خداوند از اشخاص بیراه نفرت دارد، اما نیکوکاران را دوست می دارد. { مردم صادق از حیات برخوردار می شوند، ولی مردم شریر به سوی نابودی می روند.(zI مردم شریر چیز با ارزشی به دست نمی آورند، ولی اگر صادق باشی، حتماً پاداش خوبی خواهی گرفت.myS مرد مهربان دوستداشتنی است و مرد ستمگر بخود صدمه می زند.&xE زنان مهربان و خیرخواه، احترام همه را جلب می کنند، اما اشخاص ظالم فقط در طلب ثروت هستند.wy پیش از آنکه از کسی ضمانت کنی، باید او را کاملاً بشناسی. اگر او را کاملاً نمی شناسی، از قبول ضمانت او خودداری کن تا برایت دردسر ایجاد نکند.v/ ملت بدون رهبر سقوط می کند، ولی وجود مشاوران زیاد امنیت را در کشور تضمین می نماید.%uC سخن چین نمی تواند رازی را پیش خود نگهدارد، ولی می توانی به کسی که امین است، اعتماد کنی.t تحقیر کردن دیگران، کار احمقانه ای است، اما شخص عاقل جلو زبان خود را می گیرد. ~}}|q{{kzz~z yyxhwwqvvuu2tIsrrqq%poRnn;mmlhkjjihh:gff^eeYddcFbba``C_s^^U]z]\0[ZZY{XXNWW VdUURTT2SS`RRAQQWPPuOONNM{ML*KKJJItHH;GsFFfEDD=CC7BB>'==D<;;D:99E88<77 6I55744K33&221110S//"..'-i,,$++c**<(( ''7&&n%%$$ #""}!!q!% ahfN 26<|PsH m m @7+VKqe عظمت خدا در پوشاندن اسرارش می باشد، اما عظمت پادشاه در دانستن عمق مسائل. 7اینها نیز از امثال سلیمان اند که کاتبانِ حزقیا، پادشاه یهودا آن ها را نقل کرده اند:gG!عاقبت فقر و تنگدستی مثل راهزن مسلحی به سراغش می آید.V% کسی که دست بر دست هم می گذارد و دایم می خوابد و استراحت می کند،عاقبت فقر و تنگدستی مثل راهزن مسلحی به سراغش می آید.h Iبا دیدن این منظره به فکر فرورفتم و این درس را آموختم: 1در همه جا خار روئیده بود. علف های هرزه زمین را پوشانده و دیوار مزرعه فروریخته بود.` 9از کنار مزرعۀ آدم تنبل و تاکستان مرد احمق گذشتم.o Wنگو: «همان بلائی را که بر سر من آورده بر سر خودش می آورم.» {علیه همسایه ات شهادت دروغ مده و سخنان غلط در باره اش بر زبان نیاور.اول کار و کسبی برای خود پیدا کن و بعد خانه و خانواده ات را تشکیل بده.V%جواب صادقانه مانند بوسۀ یک دوست دلچسپ است.ucاما شخصی که گناهکار را محکوم کند، سعادت و برکت نصیبش می شود.!هر کسی که به مجرم بگوید: «تو بیگناه هستی»، مورد لعنت و نفرت مردم قرار می گیرد.1مردان حکیم این سخنان را نیز گفته اند: قاضی نباید در وقت محاکمه از کسی طرفداری کند.3_زیرا نابودی آن ها ناگهانی است و کسی نمی داند که خداوند و پادشاه چه بلائی را بر سر آن ها می آورد.%فرزندم از خداوند و پادشاه بترس و با کسانی که علیه آن ها شورش می کنند همدست نشو.eCزیرا شخص بدکار آینده ای ندارد و چراغش خاموش می شود.q[بخاطر مردم بدکار، تشویش نداشته باش و به آن ها حسادت نورز،1زیرا خداوند این کار ترا می بیند و نمی پسندد و آنگاه از مجازات آن ها دست بر می دارد.~وقتی دشمنانت دچار مصیبت می شوند، خوشحال نشو و هنگامی که می افتند خوشی نکن،H} زیرا شخص راستکار حتی اگر هفت بار هم بیفتد، باز بر می خیزد، ولی اشخاص بدکار گرفتار بلا شده سرنگون می گردند.|%مانند بدکاران نباش که منتظر هستند تا خانهٔ مردم درستکار را غارت و ویران کنند،={s فرزندم، همانطوری که خوردن عسل کام ترا شیرین می کند، کسب حکمت نیز برای جان تو شیرین خواهد بود. کسی که حکمت می آموزد آیندۀ خوبی در انتظارش می باشد و امیدهای او برباد نمی رود.'zG نگو که از ماجرا بیخبر بوده ای، زیرا خدائی که جان ترا در دست دارد و از دل تو آگاه است، می داند که تو از همه چیز باخبر بوده ای. او هر کسی را مطابق اعمالش جزا می دهد.jyM از نجات دادن کسی که به ناحق محکوم شده است، کوتاهی نکن.mxS اگر سختی های زندگی را تحمل کرده نتوانی، شخص ضعیفی هستی.-wS نقشه های آدم احمق گناه آلود اند و کسی که دیگران را مسخره می کند، مورد نفرت همۀ مردم می باشد.xviکسی که دایم نقشه های پلید در سر می پروراند، عاقبت رسوا می شود.sحماقت در وجود کودک نهفته است، اما تنبیه آن را از او بیرون می کند.-=Sسخنان زن بدکار مانند یک دام خطرناک است و هر کسی که مورد غضب خداوند باشد در آن گرفتار می شود. <  آدم تنبل در خانه می ماند و می گوید: «اگر بیرون بروم شیر مرا خواهد خورد.»e;C خداوند حافظ راستی است و سخنان دروغ را باطل می سازد.:+ کسی که بخواهد قلبش پاک و کلامش دلنشین باشد، حتی پادشاه هم او را دوست خواهد داشت.9 شخص مسخره کننده را بیرون بینداز تا نزاع و مجادله و دشنام خاتمه یابد.|8q شخص سخاوتمندی که غذای خود را با فقرا تقسیم می کند، برکت می یابد.j7Mهر که ظلم بکارد، آن را درو می کند و قدرتش درهم می شکند.z6mفقیر، اسیر ثروتمند است و کسی که قرض می گیرد غلام قرض دهنده است.5کودک را در راهی که باید برود، تربیه کن و او تا آخر عمر از آن منحرف نخواهد شد.>4uراه اشخاص بدکار از خارها و دامها پوشیده است. پس اگر جان خود را دوست داری از رفتن به آن راه خودداری کن.w3gثمرۀ تواضع و اطاعت از خداوند، ثروت و احترام و عمر طولانی است.32_شخص زیرک خطر را می بیند و از آن دوری می کند، اما آدم جاهل بسوی آن می رود و خود را گرفتار می سازد.1فقیر و ثروتمند یک وجه مشترک دارند: هر دوی آن ها را خداوند آفریده است.~0 wنیکنامی بهتر از ثروت هنگفت است و محبوبیت گرانبهاتر از طلا و نقره./انسان اسپ را برای روز جنگ آماده می کند، اما پیروزی را خداوند می بخشد.j.Mهیچ حکمت و بصیرت و نقشه ای نمی تواند علیه خداوند عمل کند.انسان اسپ را برای روز جنگ آماده می کند، اما پیروزی را خداوند می بخشد.-آدم بدکار خودسرانه عمل می کند، اما شخص راستکار جوانب امر را می سنجد.,شاهد دروغگو نابود خواهد شد، اما سخنان شخص صادق تا ابد باقی می مانند./+Wقربانی های شریران مورد قبول نیستند، پس چند مرتبه زیادتر وقتی آنرا بخاطر بدی خود تقدیم کنند.A*{او تمام روز در خواب و خیال بسر می برد، اما شخص راستکار سخاوتمند است و از بخشیدن به دیگران دریغ نمی کند.v)eشخص تنبل که از کار کردن امتناع می کند، باعث هلاکت خود می شود.g(Gکسانی که دیگران را مسخره می کنند، مغرور و متکبر اند.y'kهر که مواظب سخنان خود باشد، جان خود را از مصیبت ها نجات می دهد.&-یک شخص دانا می تواند شهر مردان باقدرت را تسخیر کند و قلعۀ اعتماد شان را فرو ریزد.%!راستکار و مهربان باش تا عمر شاد داشته باشی و از احترام و موفقیت برخوردار شوی.&$Eخانۀ شخص دانا از نعمت و ثروت پُر است، اما آدم نادان هر چه را به دست می آورد برباد می دهد.~#uسکونت در بیابان بی آب و علف بهتر است از زندگی کردن با زن ستیزه جو. "مردم بدکار در همان دامی که برای اشخاص راستکار نهاده اند، گرفتار می شوند.$!Aکسی که عیاشی را دوست دارد، فقیر می شود و شخص میگسار و خوشگذران هرگز ثروتمند نخواهد شد.h Iمرگ در انتظار کسانی است که از راه راست منحرف می شوند. اجرای عدالت برای آدم راستکار نشاط بخش است، اما برای شخص بدکار مصیبت بار.a;آتش خشم را می توان با دادن هدیۀ پنهانی خاموش کرد.5 کسی که فریاد فقیران را نشنیده می گیرد، در روز تنگدستی خود هم فریادرسی نخواهد داشت.% خدای عادل اعمال خانۀ مردم بدکار را می بیند و آن ها را واژگون کرده هلاک می سازد.   جاهلان تا تنبیه شدن مردم مسخره کننده را نبینند، درس عبرت نمی گیرند، اما اشخاص دانا از شنیدن آنچه که به آن ها تعلیم داده می شود، چیزی می آموزند.~u شخص بدکار ظلم را دوست دارد و حتی همسایه اش از دست او در امان نیست.  سکونت در گوشۀ بام بهتر است از زندگی کردن با زن ستیزه جو در یک خانۀ مشترک.{oراه شخص گناهکار کج است، اما آدم پاک در راه راستی قدم بر می دارد.Dظلم اشخاص بدکار که نمی خواهند راستی را بجا آورند، عاقبت بسوی خود شان باز می گردد و آن ها را نابود می کند.<qثروتی که از راه ناروا به دست می آید، هرگز دوام نمی کند. پس چرا باید در این راه خود را به خطر بیندازی؟veنقشۀ با دقت انسان را توانگر می کند، اما عجله باعث فقر می شود.  مردم بدکار در اختیار غرور و تکبر خود هستند و این شیوه گناه شمرده می شود.|qعدالت و انصاف بیشتر از تقدیم قربانیها خداوند را خوشنود می سازد.تمام کارهای انسان در نظر خودش درست است، اما انگیزه ها را خداوند می آزماید.  ;دل پادشاه در دست خداوند است و او آن را مانند آب جوی، به هر سو که بخواهد، هدایت می کند.oWتجربه های تلخ، از بدی پاک می کند و عمق دل را طاهر می سازد.Z-جلال و شکوه جوانان، قوت آن ها است و عزت پیران موی سفید آن ها.تجربه های تلخ، از بدی پاک می کند و عمق دل را طاهر می سازد.pYاگر پادشاه مهربان و راستکار باشد، سلطنتش پایدار می ماند. )وجدان انسان به منزلۀ چراغ خداوند است که تمام رازهای پنهانی او را آشکار می سازد.  پادشاه دانا مردم بدکار را تشخیص می دهد و آن ها را شدیداً مجازات می کند.o Wهرگز ناسنجیده قولی به خدا مده، زیرا ممکن است گرفتار شوی.D خداوند راه زندگی ما را تعیین می کند، پس انسان چگونه می تواند بفهمد که راه زندگی او به کجا خاتمه می یابد؟ !خداوند از اشخاصی که در معامله از ترازو و اوزان تقلبی کار می گیرند، متنفر است.s_بدی را با بدی تلافی نکن، بلکه منتظر باش تا خداوند کاری کند.iKمالی که به آسانی به دست آمده باشد، برکتی نخواهد داشت.pYچراغ زندگی کسی که والدین خود را لعنت کند، خاموش خواهد شد.taشخص سخن چین رازها را فاش می کند، پس با چنین شخصی معاشرت نکن.{نقشه هایت را بدون مشورت با دیگران عملی نکن و بدون تدبیر به جنگ نرو.%نانی که از راه فریبکاری به دست می آید، لذیذ است، اما سرانجام کام را تلخ می کند.b=از کسی که پیش تو ضامن شخص بیگانه می شود، گرو بگیر.jMسخنان حکیمانه گرانبهاتر از طلا و نادرتر از جواهر است.-خریدار به جنس می نگرد و می گوید: «بد است!» اما وقتی آن را خرید، از آن تعریف می کند.w اگر خواب را دوست داشته باشی فقیر می گردی؛ پس بیدار باش تا سیر شوی.Z~- گوش شنوا و چشم بینا، هر دو عطیۀ خداوند هستند.1}[ حتی کودکی را می توان از طرز رفتارش شناخت و فهمید که آنچه را انجام می دهد، پاک و راست است یا نه.!|; خداوند از کسانی که در معامله از اوزان و پیمانه های تقلبی استفاده می کنند، متنفر است.{! چه کسی می تواند بگوید که او دل خود را پاک نگهداشته است و از گناه مبرا می باشد؟)zKپادشاهی که بر مسند قضاوت می نشیند، بدقت جوانب امر را می سنجد و حق را از باطل تشخیص می دهد.nyUفرزندان شخص صادق و راستکار در زندگی سعادتمند خواهند شد.8xiبسا اشخاص ادعا می کنند که باوفا هستند، اما چه کسی می تواند شخصی را پیدا کند که واقعاً باوفا باشد؟w7نیت انسان در عمق دل مشورت دهنده مانند آب در تۀ چاه است و شخص عاقل آن را بیرون می کشد.Dvشخص تنبل به موقع زمین خود را قلبه نمی کند، بنابراین، در هنگام برداشت محصول هر چه می پالد، چیزی نمی یابد.u3اجتناب از نزاع برای انسان عزت می آورد. فقط آدم های احمق هستند که نزاع برپا می کنند.%tCغضب پادشاه مثل غرش شیر است. هر کسی که خشم او را برانگیزاند، جان خود را به خطر می اندازد.ds Cشراب انسان را به کارهای احمقانه وا می دارد و مشروب باعث جنگ و دعوا می شود. کسانی که خود را به مشروب معتاد می کنند، احمق اند._r7مردم مسخره کننده و اشخاص احمق مجازات خواهند شد.Wq'شاهد پست و فرومایه عدالت را ببازی می گیرد و از گناه کردن لذت می برد.مردم مسخره کننده و اشخاص احمق مجازات خواهند شد.`p9فرزندم، اگر از تعلیم دست بکشی، به معرفت نمی رسی.7ogهر کسی که با پدر خود رفتار بد می کند و مادر خود را از خانه بیرون می راند، ننگ و رسوائی بار می آورد.Lnشخص مسخره کننده را سرزنش کن تا مایۀ عبرت جاهلان شود. اشتباهات شخص فهمیده را به او نشان بده تا فهمیده تر گردد.+mOآدم تنبل دست خود را بسوی بشقاب دراز می کند، اما از فرط تنبلی لقمه را به دهان خود نمی گذارد.l!خدا ترسی به انسان حیات می بخشد و او را کامیاب ساخته از هر بلائی محفوظ می دارد.{koمهر و وفا زینت انسان است. بهتر است که انسان فقیر باشد نه دروغگو.8jiانسان نقشه های زیادی در سر می پروراند، اما نقشه هائی که مطابق با خواست خدا باشد، اجراء خواهند شد.iwاگر به پند و نصیحت گوش دهی، تا آخر عمر از حکمت برخوردار خواهی بود.6heاگر کسی تندخوئی کند، بگذار که عاقبتش را ببیند، زیرا در غیر آن او به تندخوئی خود ادامه خواهد داد.g-فرزند خود را تا که دیر نشده تربیه کن؛ اگر غفلت نمائی، زندگی او را تباه خواهی کرد.7fgوقتی به یک فقیر کمک می کنی، مثل این است که به خداوند قرض می دهی و خداوند است که قرض ترا ادا می کند.!e;از احکام خدا پیروی کن تا زنده بمانی، زیرا هر کسی که آن ها را ناچیز شمارد، خواهد مُرد.]d3کسی که تنبل است و زیاد می خوابد، گرسنه می ماند.{coخانه و ثروت از اجداد به ارث می رسد، اما زن عاقل هدیۀ خداوند است.Ab{ فرزند نادان بلای جان پدر خود است و غرغرهای زن بهانه گیر مثل قطرات آبی است که دایم در حال چکیدن می باشد.a# غضب پادشاه مانند غرش شیر است، اما خوشنودی او مثل شبنمی است که بر سبزه می بارد.1`[ کسی که خشم خود را فرو می نشاند، عاقل است و آنکه از گناهان دیگران چشم می پوشد، سرفراز خواهد شد._' شایسته نیست که شخص احمق در ناز و نعمت بسر ببرد و یا یک غلام بر امیران حکومت کند.^  شاهد دروغگو بی سزا نمی ماند و کسی که همیشه دروغ می گوید، هلاک خواهد شد.;]oهر که در تلاش حکمت است، جان خود را دوست دارد و هر کسی که برای حکمت ارزش قایل شود، سعادتمند خواهد شد._\7وقتی انسان فقیر شود، حتی خویشاوندانش او را ترک می کنند، چه رسد به دوستانش، و کوشش او برای بازیافتن آن ها بجائی نمی رسد.,[Qمردم خوش دارند که پیش بزرگان شیرین زبانی کنند و با کسانی دوست شوند که سخاوت و بخشش می کنند.Z%شاهد دروغگو بی جزا نمی ماند و کسی که به دروغ سخن گوید، جان سالم بدر نخواهد برد.Yشخص ثروتمند دوستان بسیار پیدا می کند، اما دوستان آدم فقیر از او جدا می شوند.X7انسان با حماقتِ خود زندگی خود را تباه می کند و بعد گناه را به گردن خداوند می اندازد.}Wsداشتن دل و جرأت بدون حکمت بی فایده است و عجله باعث اشتباه می شود.V !بهتر است انسان فقیر باشد و با صداقت زندگی کند، از اینکه یک دروغگوی احمق باشد.1U[بسیاری از دوستی ها پایدار نمی مانند، اما دوستانی هم هستند که از خویشاوندان نزدیکتر می باشند.T-درخواست فقرا با التماس توأم است و جواب ثروتمندان با خشونت.بسیاری از دوستی ها پایدار نمی مانند، اما دوستانی هم هستند که از خویشاوندان نزدیکتر می باشند.'SGوقتی مردی همسری می یابد، نعمتی را به دست می آورد. آن زن برای او برکتی است از جانب خداوند.7Rgحرف زبانت می تواند حیات ترا حفظ کند یا آن را برباد دهد، بنابراین، عواقب حرف های خود را خواهی دید.YQ+انسان نتیجۀ حرفهائی را که می زند، خواهد دید.JP به دست آوردنِ دلِ اقارب رنجدیده، سخت تر از تصرف یک شهر مستحکم است. خصومت بین آن ها دیوار جدائی ایجاد می کند.Oقرعه کشی، به دعوا خاتمه می دهد و منازعۀ بین حریفان زورمند را خاموش می سازد.eNCدلایل کسی که در محکمه اول صحبت می کند، بنظر درست می آیند، اما تا زمانی است که طرف مقابل هنوز دلایل خود را ارائه نکرده باشد. M هدیه دادن راه را برای انسان باز می کند و او را بحضور اشخاص مهم می رساند.YL+اشخاص دانا همیشه مشتاق و آمادۀ کسب حکمت اند. آدم خودخواه با دیگران آمیزش نمی کند و با هر حکمت صحیح مخالفت می ورزد. =حتی شخص احمق هم اگر خاموش باشد و حرف نزند، او را دانا و فهمیده می شمارند.b<=شخص دانا کم حرف می زند و آدم عاقل آرام و صبور است.حتی شخص احمق هم اگر خاموش باشد و حرف نزند، او را دانا و فهمیده می شمارند.;#مجازات کردن اشخاص بیگناه و جزا دادن مردم نجیب بخاطر صداقت شان کار درستی نیست.c:?فرزند احمق مایۀ غم و اندوه پدر و تلخکامی مادر است. n~~q}}|={{.zzyxx#wwvvuXttZss=rrppconn)mml]kk\jii7hh gff|eddJccbjaa|`_.^k]]q\\d\[[EZZ>YJXWWVVsUU TDS|RQQPONNMLLeKK.JIIHGGFQEnDCBBCA@@?^>>=`<<:y988!7a66Y55+4u33$221u00/W..D--,R++g*[)((3''4&%\$$F##!";!!Y g yv yjN1gSkjA {  b + R  Ry3'x \ آفتاب طلوع و غروب می کند و باز بجائی می شتابد تا دوباره از آنجا طلوع کند.[ یک نسل می آید و نسل دیگری می رود، اما دنیا همیشه بحال خود باقی می ماند.Z {از اینهمه رنج و زحمتی که انسان در روی زمین می کشد چه فایده می بیند؟uY eحکیم می گوید: «بیهودگی است! بیهودگی است! همه چیز بیهوده است!»1X _نویسندۀ این کتاب، پسر داود است که در اورشلیم سلطنت می کرد و لقب «حکیم» به او نسبت داده شده بود.qW[پاداش کارهایش را به او بدهید و همگی باید او را تمجید کنند.V جمال و زیبائی، فریبنده و ناپایدار است، اما زنی که از خداوند می ترسد، قابل ستایش است.پاداش کارهایش را به او بدهید و همگی باید او را تمجید کنند.OU«تو بر همه زنان خوب و صالح برتری داری.»|Tqفرزندانش از او خوش و راضی هستند و شوهرش او را می ستاید و می گوید:rS]او تنبلی نمی کند و احتیاجات خانوادۀ خود را فراهم می نماید.zRmدهان خود را با حکمت باز می کند و تعلیم محبت آمیز بر زبان وی است.YQ+او زنی است قوی و باوقار و از آینده بیم ندارد.bP=او لباس و کمربند تهیه می کند و به تاجران می فروشد.OOشوهرش از مردان با رسوخ و محترم شهر است.vNeبرای خود نیز لباسهای زیبا از پارچه های کتان ارغوانی می دوزد.Mwاز برف و سرما نمی ترسد، زیرا برای اهل خانۀ خود لباس گرم دوخته است.KLاز روی سخاوت به مردم فقیر کمک می کند.RKبا دستهای خود نخ می ریسد و پارچه می بافد.Jyارزش چیزهایی را که درست می کند، می داند و شبها تا ناوقت کار می کند.4Icاو نیرومند و پُرکار است.8Hiمزرعه ای را انتخاب می کند و در بارۀ آن فکر کرده، آن را می خرد و با دسترنج خود تاکستانی آباد می کند.^G5پیش از آنکه هوا روشن شود از خواب بر می خیزد و برای خانوادۀ خود خوراک آماده می کند و هدایات لازم را به کنیزان خود می دهد.xFiاو برای تهیۀ خوراک مانند کشتیهای تاجران به راههای دور می رود.iEK پشم و کتان را می گیرد و با دستهای خود آن ها را می ریسد.WD' در سراسر عمر به شوهر خود خوبی می کند نه بدی.C  او مورد اعتماد شوهر خود می باشد و نمی گذارد که شوهرش به چیزی محتاج شود.B+ یک زن صالحه و لایق را چه کسی می تواند پیدا کند؟ ارزش او از جواهرات هم زیادتر است.A  دهان خود را باز کن و با عدالت داوری کن و به کمک مردم فقیر و مسکین بشتاب.r@]دهان بگشا و از حق کسانی که بی زبان و بیچاره هستند، دفاع کن. ?تا بنوشند و بیچارگی خود را فراموش کنند و مشقت خویش را دیگر بیاد نیاورند.L>مسکرات را به کسانی بده که در انتظار مرگ هستند و شراب را به کام کسانی بریز که در بدبختی و تلخکامی بسر می برند،=مبادا بنوشند و قوانین را فراموش کنند و نتوانند به داد مظلومان برسند.'<Gای لموئیل، به پادشاهان نمی زیبد که شراب بنوشند و نه شهزادگان را که خواهان مسکرات باشند. ;نیروی جوانی ات را صرف زنان مکن، زیرا آن ها باعث نابودی پادشاهان شده اند.h:Iای پسر من، ای پسری که ترا با نذر و دعا بدنیا آورده ام.l9 Sاینها سخنانی است که مادر لموئیل پادشاه به او تعلیم داد:F8!از جک زدن شیر مسکه به دست می آید، از ضربه زدن به بینی خون جاری می شود و از برانگیختن خشم نزاع برپا می گردد.M7 اگر از روی حماقت مغرور شده و نقشه های پلید کشیده ای، از این کارهایت دست بکش.از جک زدن شیر مسکه به دست می آید، از ضربه زدن به بینی خون جاری می شود و از برانگیختن خشم نزاع برپا می گردد.d6Aطاؤس، بز نر، و پادشاهی که سپاهیانش همراه او هستند.b5=شیر که پادشاه حیوانات است و از هیچ چیزی نمی ترسد،|4qسه چیز است که خوش خرام است، بلکه چهار چیز است که خوش قدم می باشد:3+و چلپاسه ها که می توان آن ها را در دست گرفت، اما در قصرهای پادشاهان هم راه دارند.x2iملخها هر چند رهبری ندارند، ولی در دسته های منظم حرکت می کنند؛1موشهای صحرائی با آنکه ناتوانند، اما در بین صخره ها برای خود لانه می سازند؛0+مورچه ها باوجودیکه ضعیف هستند، اما در تابستان برای زمستان خوراک ذخیره می کنند؛q/[در زمین چهار چیز جسماً کوچک هستند، اما شعورِ بسیار دارند:.wزن بداخلاقی که شوهر کرده باشد و کنیزی که جای خانم خانه را می گیرد.g-Gغلامی که به سلطنت می رسد، احمقی که سیر و توانگر شود، ,به سبب سه چیز زمین تکان می خورد و چهار چیز است که تاب تحمل آن ها را ندارد:q+[زن بدکار زنا می کند و با بی شرمی می گوید: «گناهی نکرده ام.»#*?پرواز عقاب در آسمان، خزیدن مار بر صخره، عبور کشتی از بحر، بوجود آمدن عشق بین زن و مرد.)سه چیز است که برای من بسیار عجیب است، بلکه چهار چیز که من آن ها را نمی فهمم:V(%کسی که پدر خود را مسخره و مادر خود را تحقیر کند، زاغها چشمانش را از کاسه بیرون می کنند و لاشخورها بدنش را می خورند.o'Wدنیای مردگان، رَحِم نازا، زمین خشک و بی آب و آتش شعله ور.2&]سه چیز است که مانند «جُوک» بده بده می گوید ولی سیر نمی شود، بلکه چهار چیز که نمی گوید کافی است:.%Uگروهی هستند که دندانهای خود را تیز می کنند تا بجان مردم فقیر و محتاج افتاده آن ها را ببلعند.d$A بسا کسانی هستند که از چشمان شان کبر و غرور می بارد.# اشخاصی هستند که خود را پاک می دانند، در حالیکه آلوده به گناه می باشند.]"3 کسانی هستند که پدر و مادر خود را نفرین می کنند.!w هیچ وقت از کسی پیش آمرش بدگوئی نکن، مبادا ترا لعنت کند و مجرم شوی.b = زیرا اگر ثروتمند شوم ممکن است ترا انکار کنم و بگویم: «خداوند کیست؟» و اگر نادار شوم، شاید دزدی کنم و نام ترا بیحرمت سازم.<qزبان مرا از دروغ گفتن بازدار و مرا نه فقیر ساز و نه ثروتمند، بلکه خوراک مرا مطابق احتیاجم به من بده.b=ای خدا، پیش از اینکه بمیرم، دو چیز از تو می خواهم:nUبه کلام او چیزی میفزا، مبادا ترا تنبیه کند و دروغگو شوی.!;خدا به وعدۀ خود وفا می کند. او مانند سپر از کسانی که بر او توکل دارند، حمایت می نماید.eCآن کیست که به آسمان صعود کرد و بر زمین فرود آمد؟ آن کیست که باد را در مشت خود جمع کرد و آبها را در جامۀ خود پیچید؟ آن کیست که حدود زمین را تعیین کرد؟ نام او چیست و پسرش چه نام دارد؟ اگر می دانی بگو.lQمن هرگز حکمت را نیاموخته ام و دربارۀ خدا چیزی نمی دانم.dAمن از هر آدم نادانتر هستم و شعور یک انسان را ندارم. #سخنان و پیغام آگور، پسر یاقَه. وحی آن مرد به ایتیئیل یعنی به ایتیئیل و اُوکال.{oاشخاص راستکار از بدکاران نفرت دارند و بدکاران از مردم راستکار.بسیاری از مردم از حاکم انتظار لطف را دارند، اما داوری فقط به دست خداوند است.اشخاص راستکار از بدکاران نفرت دارند و بدکاران از مردم راستکار.7کسی که از انسان می ترسد در دام می افتد، اما هرکه بر خدا توکل می کند، در امان می ماند. کسی که با دزد همدست می شود، به جان خود دشمنی می کند، اگر در محکمه حقیقت را بگوید، مجازات خواهد شد و اگر حقیقت را نگوید، خدا او را لعنت می ‌کند.ykتکبر، انسان را به زمین می زند، اما فروتنی باعث سرفرازی می شود.lQشخص تندخو نزاع برپا می کند و آدم بدخُلق فتنه انگیز است.-Sخادمی که آقایش او را از کودکی بناز پرورده باشد، سرانجام تمام دارائی آقای خود را غصب می کند.wشخصی که بدون فکر کردن و با عجله حرف می زند، از یک احمق هم بدتر است.;oخادمان تنها با نصیحت اصلاح نمی شوند، زیرا آن ها هرچند سخنان ترا بفهمند، اما به آن ها توجه نمی کنند.-Sمردمی که راهنمای شان خدا نباشد، سرکش می شوند، خوشا بحال قومی که از احکام خدا پیروی می کنند._ 7فرزندت را تأدیب کن تا باعث خوشی و آرامش تو گردد.: mوقتی اشخاص بدکار به قدرت می رسند، فساد زیاد می شود. اما مردم راستکار سقوط آن ها را بچشم خواهند دید.J  برای تربیۀ کودکان چوب و‎ ‎تأديب لازم است، اگر او را آزاد گذاری و سرزنش نکنی، باعث شرمندگی مادر خود می شود. پادشاهی که نسبت به مردم مسکین با انصاف باشد، سلطنتش همیشه پایدار می ماند. % فقیر و ثروتمند در یک چیز مثل هم هستند: خداوند به هر دوی آن ها چشم بینا داده است.xi اگر حاکم به سخنان دروغ گوش بدهد، تمام خادمانش دروغگو می شوند.% آدم احمق بزودی خشم خود را ظاهر می سازد، اما شخص عاقل از خشم خود جلوگیری می کند.zm اشخاص خون آشام از افراد راستکار متنفرند و قصد جانشان را دارند.P وقتی یک آدم عاقل با یک شخص احمق به محکمه می رود، مرد احمق خشمگین می شود و او را مسخره می کند و کار بجائی نمی رسد.2]شخص احمقی که دیگران را مسخره می کند، شهری را به آشوب می آورد، اما آدم دانا خشم را فرو می نشاند. شخص راستکار نسبت به فقرا با انصاف است، اما آدم بدکار به فکر آن ها نیست.5اشخاص بدکار در دام گناه خود گرفتار می شوند، اما شادکامی نصیب مردم راستکار می گردد.Z-شخص متملق با چاپلوسی به دوست خود صدمه می زند.'Gپادشاه عادل به کشور خود ثبات می بخشد، ولی آنکه رشوت می گیرد، مملکت خود را نابود می سازد.<qپسر عاقل پدر خود را خوشحال می سازد، اما پسری که بدنبال زنان بدکار می رود، دارائی او را برباد می دهد.I~ تا وقتی که قدرت به دست اشخاص نیک باشد، مردم خوشحال هستند، ولی اگر قدرت به دست افراد بد افتد، مردم می نالند.} 3کسی که بعد از سرزنش زیاد بازهم سرسختی کند، ناگهان خُرد می شود و علاجی نخواهد داشت.g|Gهنگامی که مردم بدکار به قدرت می رسند، مردم مخفی می شوند، اما وقتی آن ها سقوط می کنند، اشخاص راستکار قدرت را به دست می گیرند.{1اگر به فقرا کمک کنی، هرگز محتاج نمی شوی، اما اگر روی خود را از آن ها برگردانی، مورد لعنت قرار می گیری.هنگامی که مردم بدکار به قدرت می رسند، مردم مخفی می شوند، اما وقتی آن ها سقوط می کنند، اشخاص راستکار قدرت را به دست می گیرند."z=کسی که از عقاید خود پیروی می کند، احمق است، اما هر که پیرو حکمت باشد، در امان می ماند.y3حرص و طمع باعث جنگ و جدال می شود، اما توکل نمودن بر خداوند انسان را کامیاب می سازد.x3کسی که از والدین خود دزدی می کند و می گوید: «کار بدی نکرده ام»، از یک دزد کمتر نیست.Hw اگر اشتباه کسی را به او گوشزد کنی، در آخر بیشتر از کسی که پیش او چاپلوسی کرده است، از تو قدردانی خواهد کرد. vآدم خسیس فقط به فکر جمع آوری ثروت است، غافل از اینکه فقر در انتظار او است.u7طرفداری، کار درستی نیست، اما قضاتی هم هستند که بخاطر یک لقمه نان بی عدالتی می کنند..tUاشخاص راستکار کامیاب می شوند، ولی کسانی که برای ثروتمند شدن عجله می کنند، بی سزا نمی مانند.Us#هر که در زمین خود زراعت کند، نان کافی خواهد داشت، اما کسی که وقت خود را به تنبلی بگذراند، فقر گریبانگیر او می شود.3r_هر که در راه راست ثابت قدم باشد، در امان می ماند، اما کسی که به راههای کج برود، به زمین می خورد.$qAعذابِ وجدان شخص قاتل، او را بسوی مجازات می برد، پس تو سعی نکن که او را از عذابش برهانی.\p1پادشاه نادان بر مردم ظلم می کند، اما آن پادشاهی که از بی عدالتی و رشوه خوری نفرت داشته باشد، سلطنتش طولانی خواهد بود.Vo%مردم بیچاره ای که زیر سلطۀ حاکم ظالمی زندگی می کنند، مانند کسانی می باشند که گرفتار شیر غران و یا خرس گرسنه هستند.Enخوشا بحال کسی که از خداوند می ترسد، زیرا هر که در برابر خدا سرسختی نشان بدهد، گرفتار بلا و بدبختی می شود._m7 هر که گناه خود را بپوشاند، هرگز کامیاب نمی شود، اما کسی که به گناه خود اعتراف کند و از آن دست بکشد، خدا بر او رحم می کند.Hl  وقتی مردمان نیک پیروز می شوند، همه خوشی می کنند، اما هنگامی که بدکاران به قدرت می رسند، مردم مخفی می شوند.k1 ثروتمندان خود را عاقل می پندارند، اما فقیر خردمند از واقعیت باطن آن ها باخبر است.fjE هر که دام بر راه شخص راستکار بنهد و او را براه بد بکشاند، عاقبت به دام خود گرفتار می شود، اما اشخاص نیک پاداش خوبی می گیرند.si_ خدا از دعای کسانی که احکام او را اطاعت نمی کنند، نفرت دارد. اگر هیزم نباشد، آتش خاموش می شود. اگر سخن چین نباشد، نزاع فرو می نشیند.s=_شخصی که همسایۀ خود را فریب بدهد و بعد به او بگوید که شوخی کرده است، مثل دیوانه ای است که به هر طرف آتش و تیرهای مرگبار پرتاب می کند.+<Oکسی که در دعوائی دخالت می کند که مربوط به او نیست، مانند شخصی است که از گوشهای سگی می گیرد.b;=با اینهم او خود را داناتر از هفت مرد عاقل می داند.:/دست خود را بطرف بشقاب دراز می کند، اما از فرط تنبلی لقمه را به دهان خود نمی گذارد.91او مانند دروازه ای که بر پاشنۀ خود می چرخد، در رختخواب می غلتد و از آن جدا نمی شود.$8A آدم تنبل پای خود را از خانه بیرون نمی گذارد و می گوید: «شیرهای درنده در کوچه ها هستند!»l7Q کسی که در نظر خودش عاقل است، از یک احمق هم نادان تر است.,6Q همانطوری که سگ به استفراغ خود بر می گردد، به همان ترتیب شخص احمق حماقت خود را تکرار می کند."5= کسی که آدم احمق را استخدام می کند، مانند تیراندازی است که هر رهگذری را مجروح می سازد.K4 مَثَلی که از دهان آدم احمق بیرون می آید، همچون خاری که به دست شخص احمق فرو می رود و او حس نمی کند، بی اثر است.3wاحترام داشتن به آدم احمق مانند بستن سنگ به فلاخن کار احمقانه است.|2qمَثَلی که از دهان شخص نادان بیرون می آید، مانند پای لنگ سست است..1Uکسی که به دست آدم احمق پیغام می فرستد، مثل شخصی است که پای خود را قطع می کند و یا زهر می خورد.01پس باید به سؤال احمقانه جواب احمقانه داد تا کسی که سؤال کرده فکر نکند که عاقل است.w/gکسی که به سؤال احمقانه جواب بدهد، مثل سؤال کنندۀ آن احمق است.y.kقمچین برای اسپ، قیزه برای الاغ و چوب برای تنبیه احمق ضرور است.Z--نفرین، اگر مستحق آن نباشی، صدمه ای به تو نمی رساند و مانند پرنده ای است که به هر طرف پرواز می کند و در جائی نمی نشیند.\, 3همانطوری که باریدن برف در تابستان یا باران در فصل درو خلاف قانون طبیعت است، احترام داشتن به اشخاص نادان هم جایز نیست.+{کسی که بر نفس خویش تسلط ندارد، مثل شهر بی دیوار و آمادۀ انهدام است.*)همانطوری که افراط در خوردن عسل مضر است، انتظار تعریف و تمجید از مردم نیز ناپسند است.کسی که بر نفس خویش تسلط ندارد، مثل شهر بی دیوار و آمادۀ انهدام است.)/سازش آدم راستکار با شخص بدکار مانند آلوده کردن منبع آب و گِل آلود ساختن چشمه است.(%خبر خوشی که از دیار دور می رسد، همچون آب سردی است که به کام شخص تشنه لب می ریزد.'سکونت در گوشۀ بام بهتر است از زندگی کردن با زن ستیزه جو در خانۀ مشترک.&همانطوری که بادِ شمال باران می آورد، بدگوئی هم خشم و عصبانیت ببار می آورد.s%_این عمل تو او را شرمنده می سازد و خداوند به تو پاداش می دهد.$اگر دشمنت گرسنه باشد، به او غذا بده و اگر تشنه باشد، او را آب بنوشان.&#Eآواز خواندن برای شخص غمگین مثل کشیدن لباس از تن، در هوای سرد و پاشیدن نمک بر زخم او است.*"Mاعتماد کردن به شخص خائن در زمان سختی مانند جویدن غذا با دندان لق و دویدن با پای شکسته است.d!Aشهادت دروغ مثل تبر و شمشیر و تیرِ تیز، صدمه می زند.w gبه خانۀ همسایه ات زیاد از حد نرو، مبادا از تو سیر و متنفر شود.اگر به عسل دست یابی زیاد از حد نخور، زیرا ممکن است دل بد شوی و استفراغ کنی.)Kشخص صبور می تواند حتی حاکم را قانع سازد و زبان نرم می تواند هر مانعی قوی را از بین بردارد..Uکسی که دَم از سخاوت می زند، اما چیزی به کسی نمی بخشد، مانند ابر و بادی است که باران نمی آورد.  خدمتگار صادق همچون آب سرد در گرمای تابستان، روح آقای خود را تازه می کند.~u نصیحت شخص دانا برای گوش شنوا مانند حلقۀ طلا و جواهر، با ارزش است.) سخنی که بجا گفته شود، مانند نگین های طلا است که در ظرف نقره ای نشانده شده باشند.} زیرا در اینصورت دیگر کسی به تو اطمینان نخواهد کرد و بدنام خواهی شد. وقتی با همسایه ات دعوا می کنی، رازی را که از دیگران شنیده ای فاش نکن،X)وقتی با همسایه ات اختلاف داری، به عجله به محکمه نرو، زیرا اگر در آخر ثابت شود که حق با او بوده است، تو چه خواهی کرد؟Dچون بهتر است به تو گفته شود: «بالا تر بنشین»، از اینکه ترا در برابر چشمان بزرگان در جای پائینتر بنشانند. وقتی بحضور پادشاه می روی، خود را شخص بزرگی مپندار و در جای بزرگان منشین،مأمورین بدکارِ پادشاه را از او دور کن تا تخت او در عدالت پایدار بماند.oWناپاکی را از نقره جدا کن تا زرگر بتواند از آن ظرفی بسازد.پی بردن به افکار پادشاه مانند دست یافتن به آسمان و عمق زمین، غیر ممکن است. ib~c}|{zzyyxwvJuttsqpoSn\m6l:kTjihh&gCfcedc+ba`^] \[[7ZYXXOWWPVUTTURQQ)PP NNXLKfII HEGHEEdCCnBcA@??g=<&:99!8}76644I3210// .)-,[**=)(&&&S%$$#"! XBnNS L[C({E  D 03_giynk گرچه ممکن است یک گناهکار صد بار گناه کند و باز هم زنده بماند، اما آن کسانی که از خدا می ترسند و به او احترام می کنند، سعادتمند می شوند.m/ چرا مردم همیشه آماده برای گناه کردن هستند؟ بخاطری که گناهکار بزودی جزا نمی بیند.Sl آنگاه دیدم که مردم شریر مُردند و زیر خاک رفتند، اما مردمی که پس از مراسم تدفین آن ها برگشتند، از آن ها در همان شهری که ظلم می کردند، تعریف و توصیف نمودند. این هم یک کار پوچ و بیهوده است.Ok من در مورد آنچه که در جهان رخ می دهد، فکر کردم و دیدم که چطور یک انسان بر انسان دیگر به جهت ضررش حکمرانی می کند.Xj)کسی نیست که بر روح تسلط داشته باشد تا روح خود را نگهدارد و کسی نمی داند که چه روزی مرگ او فرا می رسد. مرگ، جنگی است که از آن گریزی نیست و هیچ کسی نمی تواند با فریب و حیله خود را از آن برهاند.i/هیچ کسی از آینده خبر ندارد و کسی هم نمی تواند به او بگوید که در آینده چه رخ می دهد.1h[زیرا برای اجرای هر امری، هرچند مشکل و به مفاد انسان نباشد، یک وقت معین و طریق خاصی به کار است.0gYکسی که فرمانبردار او باشد ضرر نمی بیند و مرد دانا می داند که چه وقت و چطور امر او را بجا آورد،|fqفرمان پادشاه قدرت دارد و کسی نمی تواند به او بگوید: «چه می کنی؟»4eaپادشاه هر کاری را که بخواهد می تواند بکند، پس از وظیفه ای که بدوش شما گذاشته است، سرپیچی نکنید.ldQچون سوگند وفاداری خورده اید، از امر پادشاه اطاعت کنید.Gc تنها یک شخص حکیم می تواند معنی هر چیزی را بداند. حکمت روی انسان را روشن می سازد و سختی چهرۀ او تبدیل می شود..bUپس به این نتیجه رسیدم که خدا انسان را راست آفرید، اما ایشان کشفیات دلخواه خویش را طلبیدند.»Laحکیم می گوید: «پس از آنکه همه چیز را از هر جهت تحقیق کردم، یک چیز دیگر را هم دریافتم و آن اینست: از بین هزار نفر یک مرد را یافتم، اما از بین شان یک زن را هم نیافتم.پس به این نتیجه رسیدم که خدا انسان را راست آفرید، اما ایشان کشفیات دلخواه خویش را طلبیدند.»,`Qفهميدم که‏ زنی که دل فریبکار دارد تلختر از مرگ است. عشق او مانند دامی است که مردان را گرفتار می سازد و بازوانش مانند کمندی آن ها را به بند می کشد. کسی که خدا از او راضی باشد، می تواند از دام او نجات یابد، اما شخص گناهکار گرفتارش می شود.1_[با آنهم وقت خود را صرف مطالعه و تحقیق نمودم و تصمیم گرفتم که حکمت بیاموزم تا به سوالات خود جوابی پیدا کنم و برایم ثابت شد که شرارت و حماقت کار مردم احمق و دیوانه است.(^Iمفهوم زندگی را کسی نمی داند، زیرا از سویۀ ذهنی ما دور و دانستن آن برای ما خیلی دشوار است.!];من با حکمت خود تمام اینها را آزمودم و سعی کردم که دانا و عاقل باشم، اما بجائی نرسیدم.q\[خود تان می دانید که شما هم بارها به دیگران دشنام داده اید.4[aبه همه چیزهائی که گفته می شوند، گوش ندهید، مبادا دشنام خدمتگار تان را که به شما می دهد، بشنوید.[Z/در دنیا هیچ کسی نیست که عادل باشد و گناه نکند.Y%حکمت، انسان را از ده حاکمی که در یک شهر زندگی می کنند، تواناتر و قویتر می سازد.X)در هیچ کدام آن ها افراط نکنید. اگر از خدا بترسید، در هر مورد شما را موفق می سازد.Wو باید بسیار شریر و احمق هم نباشید، مبادا مرگ نابهنگام نصیب تان شود.sV_پس بیش از حد، نیک کردار و با حکمت نباشید، مبادا نابود شوید. Uدر این زندگی بیهوده و کوتاهِ خود بسیار چیزها را دیده ام. یک شخص نیک در جوانی می میرد، اما یک فرد شریر با وجود بدی هایش سالهای درازی زندگی می کند.{Toدر وقت خوشبختی خوش باشید و هنگام سختی فراموش نکنید که خوبی و بدی از جانب خدا است و کسی نمی داند که بعد از او چه حوادثی در دنیا رخ می دهد.$SA کارهای خدا را ببینید؛ چه کسی می تواند ماهیت چیزی را طوریکه خدا ساخته است، تغییر بدهد؟OR گرچه پول و ثروت به انسان امنیت مالی مهیا می کند، اما حکمت فضیلت زیادتر دارد، زیرا به صاحبان خود زندگی می بخشد.Qy حکمت زیادتر از میراث قدر دارد و هر کسی باید از حکمت برخوردار باشد.)PK هیچگاه نپرسید: «چرا دوران گذشته بهتر از حال حاضر بود؟» زیرا این گونه سوال، عاقلانه نیست.nOU بزودی خشمگین نشوید، زیرا کسی که زود قهر می شود احمق است.Nانتهای کار از شروع آن بهتر است. صبر و شکیبائی نیکوتر از غرور می باشد.(MIاگر شخص حکیم به کسی آزار برساند، جهالت می کند و اگر رشوت بگیرد، به شخصیت خود صدمه می زند. L خنده ای احمقان مانند صدای تَرَق تَرَق خار در آتشِ زیر دیگ، بی معنی است.aK;انتقاد یک شخص دانا بهتر از تعریف یک مرد احمق است.|Jqشخص دانا در مورد مرگ می اندیشد، ولی مرد احمق در پی عیش و نوش است.uIcاندوه بهتر از خنده است، زیرا غمگینی آئینۀ دل را صیقل می کند.aH;با مردم در ماتم شریک شدن بهتر از رفتن به ضیافت است، چون عاقبت همه می میرند، بهتر است تا که زنده هستیم، در فکر مردن باشیم.qG ]نام نیک بهتر از عطر گرانبها و روز مرگ بهتر از روز تولد است.F زیرا کسی نمی داند که در این عمر کوتاه او که مثل سایه زودگذر است، چه چیزی خوب است و چه کسی می تواند پیشگوئی کند که وضع دنیا بعد از او چگونه خواهد بود.Ey حرف زدنِ زیاد فایده ای ندارد، پس بهتر است که اصلاً حرفی نزنیم.زیرا کسی نمی داند که در این عمر کوتاه او که مثل سایه زودگذر است، چه چیزی خوب است و چه کسی می تواند پیشگوئی کند که وضع دنیا بعد از او چگونه خواهد بود._D7 سرنوشت هر چیزی از ازل تعیین شده است و ما نمی توانیم با خدائی که تواناتر از همه و سرنوشت ما را تعیین کرده است، دعوا کنیم.;Co بهتر است به چیزی که دارید قانع باشید و از حرص و آرزوی دارائی زیاد بپرهیزید، زیرا کار بیهوده ای است.B{هر دو یک مشکل دارند، اما شخص فقیر و دانا دارای زندگی بهتری می باشد.A-اشخاص دانا و احمق یکسان، برای شکم خود زحمت زیاد می کشند، ولی قانع و سیر نمی شوند.g@Gبرعلاوه، اگر آن شخص دو هزار سال هم زندگی کند، ولی در زندگی قانع و خوش نباشد، چه فایده ای دارد؟ سرانجام همگی به یکجا می روند.زیرا که او بیهوده می آید و به تاریکی می رود و نام او در ظلمت مخفی می گردد.>=uاگر شخصی یکصد فرزند بدنیا آورد و سالهای زیادی زندگی کند، اما از خوشی های دنیا بهره ای نگیرد و جنازۀ آبرومندانه ای برایش ترتیب ندهند، می گویم که طفل سِقط شده از او بهتر است.;<oخدا به بعضی کسان ثروت، دارائی و عزت می دهد طوریکه در زندگی کمبودی نمی داشته باشند، اما در عین حال خدا نمی خواهد که آن ها از دارائی و ثروت خود لذت ببرند، در عوض، بیگانه ای می آید و از ثروت آن ها استفاده می کند. این هم بیهوده است و فایده ای ندارد.S; !در این جهان شرارت و بدی های زیادی را دیدم.-:Sچون خدا می خواهد که انسان خوش باشد، لهذا نباید به دوران کوتاه زندگی خود بیندیشد و غم بخورد.g9Gاگر خدا به کسی ثروت و دارائی می بخشد، پس باید آن را با شکرگزاری بعنوان نعمت خدا قبول کرده از آن لذت ببرد.چون خدا می خواهد که انسان خوش باشد، لهذا نباید به دوران کوتاه زندگی خود بیندیشد و غم بخورد.M8بنظر من بهتر است که انسان بخورد و بنوشد و از دوران کوتاه زندگی خود که خدا به او داده است و از آنچه که با کار و زحمت به دست آورده است لذت ببرد و به چیزی که خدا نصیبش کرده است، خوش باشد.x7iبقیۀ زندگی آن ها در سایۀ غم، بیماری، اندیشه و خشم سپری می شود.[6/واقعاً جای افسوس است که این مردم رنج و زحمت بیهوده می کشند، زیرا دست خالی به جهان آمده اند و دست خالی از دنیا می روند.]53برهنه از رَحِم مادر بدنیا آمده اند و همانطور برهنه از جهان چشم می پوشند و از ثروت و دارائی خود چیزی را با خود نمی برند.V4%بعد همه اندوختۀ خود را در یک معاملۀ بد از دست می دهند و چیزی برای شان باقی نمی ماند که برای فرزندان خود بجا گذارند.F3 مشکل بزرگ دیگری که در این دنیا دیدم اینست که مردم پول ذخیره می کنند تا در وقت ضرورت از آن استفاده نمایند،v2e شخص زحمتکش ممکن است خوراک کافی نداشته باشد، اما خواب شیرین و آرام می کند. برعکس، مرد ثروتمند شبها از دست تشویش و سودا بیدار می ماند.1  هر قدر ثروت زیاد شود، به همان اندازه مصارف افزایش می یابد، پس انسان چه فایده ای از آن می بیند، بجز اینکه از دیدن آنهمه ثروت دل خود را خوش سازد.+0O شخص پول دوست از پول و دوستدار ثروت از جمع کردن پول سیر نمی شود. این کار هم پوچ و بیهوده است.y/k هر کسی از محصول زمین بهره می گیرد، حتی پادشاه هم در آن حق دارد.S.اگر می بینید که دولت بر مردم مسکین ظلم می کند، بی عدالتی و حق تلفی می نماید، تعجب نکنید، زیرا بر هر مأمور یک مأمور بالا تر نظارت می کند و یک مأمور دیگر و عالیتر همگی را تحت نظر خود دارد.-خواب و خیال زیاد و گفتار بی معنی حاصلی ندارد، انسان باید از خدا بترسد.L,نگذارید که حرف زبان تان شما را براه گناه ببرد، آنگاه در حضور فرشتۀ خدا بگوئید که سهواً به خدا قول داده اید. این کار تان خشم خدا را بر سر شما می آورد و دسترنج کار تان را از بین می برد.~+uاگر نمی توانید به وعدۀ تان وفا کنید بهتر است که اصلاً وعده ندهید.*7هرگاه برای خدا نذری دارید در ادای آن تأخیر ننمائید، زیرا او از مردم احمق بیزار است. )زحمت و مشقت زیاد در کار خواب را پریشان می سازد و پُرگوئی نشانۀ حماقت است.D(پیش از آنکه حرفی بزنید خوب فکر کنید، در سخنی که می زنید، عجله ننمائید و در حضور خدا حرف ناسنجیده نزنید، زیرا خدا در آسمان است و تو بر روی زمین هستی. پس کلامت خلاصه و کوتاه باشد.&' Gوقتی به عبادتگاه می روید بهتر است که گوش بدهید و چیزی بیاموزید و مثل اشخاص احمق نباشید که خوب را از بد تمیز کرده نمی توانند، اما می روند و قربانی تقدیم می کنند.Y&+او رهبر عدۀ بی شماری می شود و شهرتش عالمگیر می گردد. اما بعدها وقتی نسل دیگری بوجود می آید از کارهائی که کرده است، تقدیر نمی کنند. می بینیم که این کار او هم مثل دویدن بدنبال باد بیهوده است.^%5ديدم ‏هر کسی می خواهد از این جوانی که جانشین آن پادشاه شده است، پیروی کند.او رهبر عدۀ بی شماری می شود و شهرتش عالمگیر می گردد. اما بعدها وقتی نسل دیگری بوجود می آید از کارهائی که کرده است، تقدیر نمی کنند. می بینیم که این کار او هم مثل دویدن بدنبال باد بیهوده است.$y این چنین جوانی می تواند که از زندان آزاد شده به مقام پادشاهی برسد.$#A یک جوان فقیر اما دانا، بهتر از یک پادشاه پیر و احمق است که به مشورۀ دیگران گوش نمی دهد." هرگاه یک نفر مورد حمله قرار گیرد، مغلوب می گردد، ولی دو نفر در مقابل حمله مقاومت نموده غالب می شوند. ریسمان سه لا را نمی توان به آسانی گسیخت.?!w در یک شب سرد اگر دو نفر پهلوی هم بخوابند گرم می شوند، اما اگر یک نفر تنها باشد، چطور می تواند گرم شود؟  هرگاه یکی از آن ها بیفتد، دیگری او را کمک می کند تا بپا برخیزد. اما وای بحال کسی که تنها باشد و بیفتد، زیرا کسی نخواهد بود که به کمک او بشتابد.veدو نفر دو چندِ یک نفر کار می کنند و نتیجۀ کار شان هم بهتر است.wgو این در مورد مردی است که تنها زندگی می کند. نه پسری دارد و نه برادری، اما زحمت زیاد می کشد تا پول و دارائی جمع کند و چشمش از ثروت سیر نمی شود. این رنج او هم بیهوده و بی فایده است و زندگی او را رقتبار می سازد.a;همچنین یک نمونۀ بیهودۀ دیگری را در این دنیا دیدمzmمرد احمق دست سر دست گذاشته کار نمی کند و به این ترتیب، از گرسنگی گوشت بدن خود را می خورد به این عقیده است که خوراک ناچیز و بی زحمت بهتر از غذای کاملی است که با زحمت فراوان به دست می آید. این هم کار بیهوده است.xiبعد مشاهده کردم که توفیق و پیشرفت یک شخص نتیجۀ حسادت و رقابت او با دیگران است. این کار هم مانند دویدن بدنبال باد بی حاصل و بیهوده است.B}اما کسانی که تا بحال بدنیا نیامده اند، خوشبخت تر اند، زیرا اینهمه ظلمی را که در جهان می شود، ندیده اند.?wمن حسرت کسانی را می خورم که مُردند و از این دنیا رفتند. وضع آن ها بهتر از کسانی است که هنوز زنده هستند. آنگاه دوباره در اطراف ظلم و ستمی که در این جهان جریان دارد، فکر کردم. مردم مظلوم را دیدم که اشک می ریزند، اما هیچ کسی آن ها را تسلی نمی دهد. کسی به داد شان نمی رسد، چون کسانی که بر آن ها جفا می کنند، دارای زور و قدرت هستند.-Sلهذا، دانستم که انسان باید از کاری که می کند، لذت ببرد، زیرا سرنوشتش همین است و کسی نمی تواند که پس از مرگ او را برگرداند تا ببیند که چه واقعاتی در دنیا رخ می دهند.;oچه کسی می تواند ثبوت کند که روح انسان به عالم بالا می رود و روح حیوان بزیر زمین؟لهذا، دانستم که انسان باید از کاری که می کند، لذت ببرد، زیرا سرنوشتش همین است و کسی نمی تواند که پس از مرگ او را برگرداند تا ببیند که چه واقعاتی در دنیا رخ می دهند.!;انسان و حیوان، هر دو به یکجا می روند. هر دو از خاک بوجود آمده اند و به خاک بر می گردند.  زیرا سرنوشت انسان و حیوان یکسان است. یکی مثل دیگری می میرد و هر دو یک هوا را تنفس می کنند و انسان بر حیوان برتری ندارد، همه چیز پوچ و بیهوده اند.و دانستم که خدا انسان را می آزماید و به او می فهماند که بهتر از حیوان نیست،بخود گفتم: «خدا در وقت مناسب هر عمل خوب یا بد انسان را داوری می کند.»'Gبرعلاوه، در این دنیا بجای اینکه عدالت و راستی برقرار باشد، ظلم و بی عدالتی حکمفرما است.هر چیزی که حالا وجود دارد و همچنین هر چیزی که در آینده دیده شود، در گذشته وجود داشته است. خدا آنچه را که در گذشته انجام داده است، تکرار می کند.oWمی دانم که کارهای دست قدرت خدا پایدار و تغییر ناپذیر اند. کسی نمی تواند به آن ها چیزی بیفزاید و یا چیزی را از آن ها کم کند. منظور خدا از انجام این کارها فقط اینست که انسان از او بترسد و به او احترام کند.- بخوریم و بنوشیم و از حاصل زحمت خود لذت ببریم، زیرا همۀ اینها بخشش و نعمت خدا اند.: m پس به این نتیجه رسیدم که بهتر است خوش باشیم و تا که زنده هستیم از زندگی حد اکثر استفاده را بنمائیم. 9 خداوند هر چیزی را در وقتش نیکو ساخته است و همچنان ابدیت را در دل انسان نهاده است، اما باوجود آن ما نمی توانیم مفهوم کارهای او را از ابتدا تا انتها درک کنیم.t a زحماتی را که خدا بالای بنی آدم تحمیل کرده است، تجربه نمودم.N  چه نفعی یک کارگر از زحمت خود می بَرَد؟( Iوقتی را برای دوستی، وقتی را برای دشمنی، وقتی را برای جنگ و وقتی را برای صلح تعیین می کند.-وقتی را برای بریدن، وقتی را برای دوختن، وقتی را برای سکوت، وقتی را برای حرف زدن،:mزمانی را برای کسب کردن، زمانی را برای خسارت دیدن، وقتی را برای اندوختن، وقتی را برای دور انداختن،T!وقتی را برای دور ریختن سنگها، وقتی را برای جمع کردن آن ها، وقتی را برای در آغوش گرفتن، وقتی را برای اجتناب از آن،,Qوقتی را برای گریه، وقتی را برای خنده، زمانی را برای ماتم و زمانی را برای رقص مقرر می نماید.,Qوقتی را برای کشتن، وقتی را برای شفا دادن، وقتی را برای ویران کردن، وقتی را برای بنا نمودن،9kوقتی را برای تولد، وقتی را برای مردن، زمانی را برای کاشتن و زمانی را برای دَرَو کردن تعیین می کند.v gبرای هر چیزی که در دنیا اتفاق می افتد خدا وقتی را مقرر می کند.-Sخدا به کسانی که او را خوشنود می سازد، حکمت، دانش و خوشی می بخشد، ولی به خطاکاران مشقتِ کار و زحمتِ اندوختن مال را می دهد تا خدا آنرا از او گرفته به کسانی عطا کند که از آن ها راضی است. همۀ اینها مثل دویدن بدنبال باد بی فایده و بیهوده اند. زیرا کیست که بتواند جدا از خدا چیزی بخورد و لذت ببرد؟خدا به کسانی که او را خوشنود می سازد، حکمت، دانش و خوشی می بخشد، ولی به خطاکاران مشقتِ کار و زحمتِ اندوختن مال را می دهد تا خدا آنرا از او گرفته به کسانی عطا کند که از آن ها راضی است. همۀ اینها مثل دویدن بدنبال باد بی فایده و بیهوده اند.`9پس بهتر است که انسان بخورد و بنوشد و از دستمزد خود لذت ببرد. اما این را هم دانستم که همین لذت را نیز خدا به ما عطا می کند،S~تا که زنده است بغیر از تشویش و درد سر چیز دیگری عایدش نمی شود. حتی در شب هم آرامش فکری ندارد. همه بیهوده و عبث اند. } از اینهمه زحماتی که یک انسان در زندگی خود متحمل می شود چه حاصل می بیند؟s|_زیرا یک شخص با زحمت فراوان و از روی عقل و دانش و مهارت مال و دارائی می اندوزد بعد همه را برای استفادۀ کسی بجا می گذارد که هرگز برای آن زحمت نکشیده است. این کار نه تنها بیهوده است، بلکه بدبختی بار می آورد.p{Yبنابران از اینهمه زحمتی که در دنیا کشیده ام پشیمان هستم،Jz چه کسی می داند که بازماندۀ من چگونه شخصی خواهد بود، دانا یا جاهل؟ لهذا او مالک همه چیزهائی که من با رنج و مشقت زیاد در زندگی خود به دست آورده ام، می شود. همۀ اینها پوچ و بیهوده اند.\y1تمام زحماتی که در این دنیا کشیدم برای من بی ارزش هستند، زیرا می دانم که بعد از من همۀ دسترنج من به بازماندگانم می رسد._x7بنابران، از زندگی نفرت دارم و از همه کارهای این دنیا بیزارم، زیرا که همگی بیهوده و بیفایده اند و باد را دنبال کردن است.;woزیرا خاطرۀ مرد حکیم و شخص جاهل تا ابد باقی نمی ماند و بالاخره فراموش می شوند و عاقبت هر دو می میرند.bv= در دل خود گفتم: «چون من و جاهل به یک سرنوشت گرفتار می شویم، پس فایدۀ حکمت چیست؟» و فهمیدم که حتی داشتن حکمت هم بیهوده است.ouW شخص حکیم بصیرت دارد و راه و چاه را می داند، اما مرد جاهل در نادانی بسر می برد. برعلاوه، این را هم دانستم که عاقبت هر دو یکسان است.t معلوم شد همان طوری که روشنی بر تاریکی برتری دارد، حکمت هم برتر از جهالت است.bs= یک پادشاه باید همان کاری را کند که پادشاهانِ پیش از او کرده بودند. بنابران، حکمت و حماقت و جهالت را مطالعه و مقایسه کردم.xri اما وقتی به کارهائی که کرده ام و زحماتی که کشیده ام فکر کردم، فهمیدم که همگی آن ها مثل دویدن به دنبال باد بیهوده بود و فایده ای نداشت."q=هر چیزی که می خواستم بدسترس من بود و برای خوشی دل خود از هیچ گونه لذت دنیا دریغ نکردم. از زحماتی که می کشیدم لذت می بردم و همین برای من کافی و پاداش بزرگی بود.sp_بلی، من شخص بزرگی بودم و برتر از همه کسانی شدم که قبل از من در اورشلیم حکومت می کردند. در عین حال، از حکمت و دانش نیز برخوردار بودم.Bo}با جزیه ای که از پادشاهان تحت اثر خود می گرفتم نقره و طلای زیادی اندوختم. خوانندگان مرد و زن برای سرگرمی من می سرائیدند. زنهای قشنگ، آنقدر که دلم می خواست، در اختیار من بودند.'nGغلام و کنیز زیاد خریدم و برعلاوه، غلامان و کنیزان خانه زاد هم داشتم. مانند من هیچیک از کسانی که پیش از من در اورشلیم حکومت می کردند، دارائی و گله و رمه نداشتند.Gmکارهای بزرگی را انجام دادم. برای خود خانه ها آباد کردم، تاکستانها و باغهای گل و میوه بنا نموده و در آن ها هر نوع درختان میوه دار را غرس نمودم. برای آبیاری آن ها مخزن های آب ساختم.plYدر حالی که مشتاق کسب حکمت بودم، تصمیم گرفتم که با نوشیدن شراب خود را سرمست ساخته دَم خوش داشته باشم و حماقت را امتحان کنم و فکر کردم که این بهترین راهی است که انسان می تواند زندگی کوتاه خود را صرف کند.rk]و خندۀ بیجا نیز جنون و یک عمل احمقانه است؛ فایدۀ آن چیست؟»0j [بخود گفتم: «عیش و عشرت را تجربه می کنم و از زندگی لذت می برم، اما دیدم که آن هم یک چیز فانی است.i /زیرا کثرتِ حکمت غم افزا است و هر که به دانش خود بیفزاید، اندوه خود را زیاد می کند.Vh 'تصمیم گرفتم که فرق بین حکمت و جهالت را بدانم، اما پی بردم که این کار هم مثل دویدن بدنبال باد، بیهوده است،زیرا کثرتِ حکمت غم افزا است و هر که به دانش خود بیفزاید، اندوه خود را زیاد می کند.eg Eبخود گفتم: «من حکمت و معرفت زیادی اندوختم و بیشتر از همه کسانی که قبل از من در اورشلیم حکومت می کردند، علم و دانش کسب کردم.»f yچیز کج را نمی توان راست کرد و چیزی را که وجود ندارد، نمی توان شمرد.=e uهمه کارهای این دنیا را تجربه کرده ام و به این نتیجه رسیدم که همه پوچ و بیهوده و باد را دنبال کردن است.Cd  من خواستم تا دربارۀ هر چیز این دنیا تحقیق نموده معلوماتی حاصل کنم. خدا بار زحمت را بدوش انسان نهاده است.Yc - من، حکیم، پادشاه اسرائیل در اورشلیم بوده ام.hb K از احوال گذشتگان و پیشینیان کسی خبر ندارد و همچنین دربارۀ نسل آینده، کسانی که بعد از آن ها بدنیا می آیند چیزی نخواهند دانست.Ba  آیا کدام چیز تازه ای را نشان داده می توانید؟ هر چیزی قبلاً و پیش از آنکه ما بدنیا بیائیم وجود داشته است.s` a در حقیقت تاریخ تکرار می شود، یعنی آنچه را که می بینیم بارها در گذشته اتفاق افتاده است. در جهان واقعاً چیز نو و تازه ای دیده نمی شود.C_ همه چیز آنقدر خسته کن است که زبان از بیان آن عاجز است. هر قدر ببینیم و هر قدر بشنویم باز هم قانع نمی شویم.{^ qهمه دریاها در بحر می ریزند، اما بحر باز هم پُر نمی شود. آب به سرچشمه ای که دریا از آن جاری می شود باز می گردد و دوران دوباره آغاز می یابد.] /باد به سمت جنوب و شمال می وزد و به هر طرف دوران می کند و باز به مدار خود بر می گردد. }|zy wvuntssr qpomll:kjihgg*f=eedcbb=a``?__+^]][\[[cYXXWeVUTSS+R|PPFOpNMLKJIIrHHFF#DD&CCBA@?>w==:<uای عشق من، تو مانند تِرزه زیبا و مانند اورشلیم قشنگ هستی. تو همچون لشکر آماده برای جنگ، با هیبت هستی.1من به محبوبم تعلق دارم و او از آن من است. او گلۀ خود را در میان گلهای سوسن می چراند.&Eمحبوب من به باغ خود رفته است تا گلۀ خود را در کُرد گلهای خوشبو بچراند و سوسنها را بچیند.~ #ای زیباترین زن، محبوبت کجا رفته است؟ جایش را به ما بگو تا برویم و پیدایش کنیم.6}eکلام او شیرین و همه چیزش زیبا و دلکش است. ای دختران اورشلیم، یار و دلدار من اینهمه اوصاف را دارد. |ساقهایش مانند ستونهای مرمر اند که بر پایه هائی از طلای ناب قرار داشته باشند. چهره اش بسان سروهای آزاد لبنان بی نظیر است.کلام او شیرین و همه چیزش زیبا و دلکش است. ای دختران اورشلیم، یار و دلدار من اینهمه اوصاف را دارد.<{qبازوانش مثل میلۀ طلا و با جواهر آرایش یافته اند. پیکرش همچون عاج شفاف و با یاقوت زرد آراسته شده است.Kz رخساره هایش مانند باغچه ای است پُر از گلهای خوشبو و معطر. لبهایش بسان سوسنهای است که از آن ها عطر مُر می چکد.!y; چشمانش به زیبائی کبوترانی اند که در کنار چشمۀ آب نشسته و گوئی خود را در شیر شسته اند. x سر او موهای مجعد و مشکینی به رنگ زاغ دارد و ارزش آن بیشتر از طلای ناب است.{wo محبوب من زیبا و نیرومند است و در بین ده هزار جوان ممتاز می باشد.`v9 ای زیباترین خوبرویان، محبوب تو بر مردان دیگر چه برتری دارد و فضیلت او بر سایر محبوبان چیست که ما را اینچنین قسم می دهی؟:umای دختران اورشلیم، شما را قسم می دهم که اگر محبوب مرا یافتید، به او بگوئید که من بیمار عشق او هستم.:tmپاسبانان شب مرا یافتند، مرا زدند و زخمی ام کردند. پهره دارانی که بر حصارها بودند، قبای مرا ربودند.sاما وقتی دروازه را گشودم، محبوبم رفته بود. چقدر دلم می خواست که صدایش را بشنوم. به جستجویش رفتم، اما او را نیافتم. صدایش کردم، ولی جوابم نداد.r1برخاستم تا دروازه را برایش باز کنم و چون دست به قفل بردم انگشتانم به مُر آغشته شد.q1محبوبم دست خود را از سوراخ دروازه داخل کرد تا آن را باز کند. تمام بدنم به لرزه آمد.`p9لباسم را از تن بیرون کردم، چگونه می توانم آن را دوباره بپوشم؟ پاهایم را شستم، چطور می توانم آن ها را دوباره کثیف نمایم؟@oyمن خواب هستم، اما دلم بیدار است. صدای محبوبم را می شنوم که دروازه را می کوبد و می گوید: «دروازه را باز کن ای محبوب من، ای عشق من، ای کبوتر من و ای آنکه در جمال و زیبائی کامل هستی، زیرا سرم از شبنم سحرگاهی و حلقه های مویم از نم نم بارانِ شب، تر است.»3n aای محبوب من و ای عروس من، من به باغ خود آمده ام. مُر و عطرهایم را می چینم. عسل خود را می خورم و شراب و شیر خود را می نوشم.ای دلدادگان بخورید و بنوشید و از محبت سرمست شوید. mای نسیم شمال و ای باد جنوب برخیزید! بر باغ من بوزید تا رایحۀ من فضا را معطر سازد. بگذارید محبوب من به باغ خود بیاید و از میوه های خوش طعم آن بخورد.l1تو مانند چشمۀ آب حیات هستی که از کوههای لبنان جاری است و نهالان را سیراب می سازد.ای نسیم شمال و ای باد جنوب برخیزید! بر باغ من بوزید تا رایحۀ من فضا را معطر سازد. بگذارید محبوب من به باغ خود بیاید و از میوه های خوش طعم آن بخورد.k! تو مثل باغ پُر ثمرِ انار هستی که میوه های خوش طعم به بار می آورد. در تو سنبل و ریحان، زعفران و نیشکر، دارچینی و بوته های خوشبو، مثل مُر و عود می رویند.j ای محبوبۀ من و ای عروس من، تو مثل باغ دربسته و مانند چشمۀ دست نیافتنی هستی.Qi ای عروس من، از لبانت عسل می چکد و در زیر زبانت عسل و شیر نهفته است. بوی جامه ات بسان عطر دلاویز درختان لبنان است.Lh ای عزیز من و ای عروس من، چه شیرین است عشق تو! محبت تو گواراتر از شراب و بوی عطر تو بهتر از رایحۀ همه عطرها است.%gC ای محبوبۀ من و ای عروس من، با یک نگاه دلم را ربودی و با حلقۀ گلوبندت مرا به دام انداختی.kfOای عروس من، با من از لبنان بیا. از فراز کوه لبنان و امانه و از قلۀ کوههای سنیر و حِرمون، جائی که بیشۀ شیر و پلنگ است، پائین بیا.leQای عشق من، تو چه زیبائی! در جمال کامل هستی و عیبی نداری.d'پیش از آنکه نسیم سحرگاهی بوزد و هوا روشن شود، من به کوه مُر و تپۀ کُندُر می روم.~cuدو پستان تو مثل دو آهو بچه ای هستند که در میان گلهای سوسن می چرند.'bGگردنت همچون برج داود صاف و گِرد است و گلوبندش مانند هزار سپر جنگ آورانی است به دَور برج./aWلبهای نازک تو بسان رشتۀ قرمز و دهانت زیبا است. رخساره هایت در پشت روبند مثل دو نیمۀ انار اند.P`رشتۀ دندانهای ظریف تو به سفیدی گوسفندانی هستند که تازه پشم شان چیده و شسته شده باشد. همگی جفت جفت و مرتب هستند.x_ kای عشق من، تو چقدر زیبائی! چشمان تو در پس روبند به قشنگی کبوتران اند. موهای افشان تو همچون گلۀ بزها است که از کوه جِلعاد پائین می شوند.p^Y ای دختران اورشلیم، بیرون بیائید و سلیمان پادشاه را ببینید. او را با تاجی که مادرش در روز خوشِ عروسی اش بر سر او نهاد، تماشا کنید.G] ستونهایش از نقره و سقفش از طلا است. چوکی اش با پارچۀ ارغوانی که دختران اورشلیم آنرا با عشق و محبت بافته اند، پوش شده است.ای دختران اورشلیم، بیرون بیائید و سلیمان پادشاه را ببینید. او را با تاجی که مادرش در روز خوشِ عروسی اش بر سر او نهاد، تماشا کنید.r\] سلیمان پادشاه برای خود یک تخت روان از چوب لبنان ساخته است.R[همۀ آن ها جنگ آوران آزموده و با شمشیر مسلح هستند. هر یک شمشیری به کمر بسته است تا در برابر حملۀ شبانه آماده باشد.Z5ببینید، این تخت روان سلیمان است که با شصت نفر از نیرومندترین مردان اسرائیل می آید.:Ymاین چیست که مانند ستون دود از بیابان بر می خیزد و فضا را با بوی مُر و عطرهای تاجران معطر ساخته است؟eXCای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوان صحرا قسم می دهم که محبت را تا خودش نخواهد بیدار نکنید و آسایش او را برهم نزنید!"W=هنوز از آن ها چندان دور نشده بودم که محبوبِ جانم را یافتم. او را محکم گرفتم و نگذاشتم که برود. سپس او را به خانۀ مادرم و در اطاقی که مرا بدنیا آورده بود، بردم.&VEپاسبانان شهر مرا دیدند و من از آن ها پرسیدم: «آیا آن کسی را که محبوب جانم است دیده اید؟»'UGبرخاستم و در کوچه ها و میدانهای شهر بسراغش رفتم، بازهم نتوانستم محبوب جانم را پیدا کنم.|T sشب هنگام در بستر خود غنودم و او را که محبوبِ جانم است در عالم خواب جستجو کردم، اما در یافتنش موفق نشدم. بدنبال او گشتم، ولی او را نیافتم.mSSای محبوب من، پیش از آنکه نسیم سحرگاهی بوزد و سایه ها بگریزند، پیش من بیا. مثل غزال و آهو بچه بر کوههای صعب العبور بسوی من بخرام.sR_محبوب من از آن من است و من از آن او. او گلۀ خود را در بین گلهای سوسن می چراند.ای محبوب من، پیش از آنکه نسیم سحرگاهی بوزد و سایه ها بگریزند، پیش من بیا. مثل غزال و آهو بچه بر کوههای صعب العبور بسوی من بخرام.7Qgروباها، روباهای کوچک را بگیرید که تاکستانها را خراب می کنند، زیرا تاکستانهای ما شگوفه کرده اند.Pای کبوتر من که در شگاف صخره ها و در پشت سنگها پنهان هستی، بگذار که روی قشنگت را ببینم و صدای شیرینت را بشنوم، زیرا صدای تو شیرین و روی تو قشنگ است.uOc درختان انجیر میوه بار آورده، تاکها شگوفان شده اند و رایحۀ آن ها مشام را عطر آگین ساخته است. ای محبوبۀ من، ای زیبای من، برخیز و بیا!»:Nm گلها از زمین سرزده اند و زمان نغمه سرائی رسیده است. آواز فاخته در کشتزار ما، گوشها را نوازش می دهد.tMa زیرا زمستان گذشته است و موسم باران بپایان رسیده و رفته است. L محبوب من خطاب به من کرده می گوید.«ای معشوقۀ من، ای زیبای من، برخیز و بیا.K7 محبوب من همچون غزال و آهو بچه ای است. او در پشت دیوار ایستاده است و از کلکین می نگرد.Jبه صدای پای محبوب من گوش بدهید که با جست و خیز از فراز کوهها و تپه ها می آید!eICای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوان صحرا قسم می دهم که محبت را تا خودش نخواهد بیدار نکنید و آسایش او را برهم نزنید!qH[دست چپ او زیر سرم بود، با دست راست خود مرا در آغوش می کشید.G!مرا با کشمش نیرو بخشید و روانم را با سیب تازه کرد، زیرا من بیمارِ عشق او هستم.Fyاو مرا به سالون ضیافت خود آورد و عَلَم محبت را بالای سرم برافراشت.E{محبوب من در میان مردان جوان همچون درخت سیبی است در بین درختان جنگل. خوش و سرمست در زیر سایه اش می نشینم و میوه اش در کامم شیرین و گوارا است.oDWمعشوقۀ من در بین دوشیزگان مانند سوسنی است در میان خارها.HC من گل نرگس شارون و سوسن دره ها هستم.GB  و درختان سرو و صنوبر سایبان ما اند.7A iای دلربای من، تو واقعاً شیرین و مقبول هستی. چمن سبز بستر ما استو درختان سرو و صنوبر سایبان ما اند.y@ mای محبوب من چقدر قشنگ هستی. تو بسان کبوتران زیبا و خوشنما هستی.v? gمعشوق من مانند گلهای وحشی است که در تاکستان عین جدی می شگفند.V> ' محبوب من در آغوشم بسان مُر، عطر خوشبو دارد.~= w پادشاه من بر بستر خود آرمیده و از بوی عطر دلپذیر من سرمست شده است._< 9 ما برایت زنجیرهای طلا با دکمه های نقره می سازیم.; { گیسوان تو رخساره هایت را می آرایند و مانند جواهر زینت گردنت هستند.u: e محبوب من، تو همچون مادیانهای عرادۀ فرعون زیبا و دل آرا هستی.?9 yای سرخیل خوبان جهان، اگر نمی دانی، رد گله را تعقیب کن و بزغاله هایت را در کنار خیمه های چوپانها بچران. 8 ;ای آنکه روح و روان من مفتون تو است، به من بگو که رمه ات را کجا می چرانی؟ هنگام ظهر گوسفندانت را کجا می خوابانی؟ چرا به جستجوی تو در بین گله های دوستانت بروم؟^7 7بخاطری که سیاه هستم این چنین به من نگاه نکنید، زیرا آفتاب مرا سوختانده است. برادرانم بر من خشمگین بودند و مرا به نگهبانی تاکستانها گماشته اند. ولی من وقت نداشتم که از تاکستان خود مراقبت کنم.56 eای دختران اورشلیم، من سیاه و مانند خیمه های قیدار و همچون پرده های زرین سلیمان زیبا و قشنگ هستم.!5 =بیا با هم از اینجا برویم. تو سلطان قلمرو دلم باش و مرا به عجله ببر تا با هم خوش باشیم، زیرا محبت تو خوشتر از شراب است و همگی از دل و جان شیفته و شیدای تو هستند.(4 Kعطر بدن تو خوشبو است. نام تو رایحۀ مطبوعی را به مشام می رساند و دوشیزگان مفتون تو می شوند.f3 Gمرا با لبانت ببوس، زیرا محبت تو گواراتر از شراب است.,2 Wغزلهای زیبای سلیمان.1' زیرا خدا از هر عمل خوب و بد انسان، حتی اگر در خفا هم اجراء شود، بازخواست می کند.\01 در خاتمه به این نتیجه می رسیم که انسان باید از خدا بترسد و اوامر او را بجا آورد و این امر تمام وظیفۀ انسان است،زیرا خدا از هر عمل خوب و بد انسان، حتی اگر در خفا هم اجراء شود، بازخواست می کند.D/ اما فرزندم، برعلاوۀ اینها، بر حزر باش که نوشتن کتابها پایانی ندارد و مطالعۀ زیاد انسان را خسته می سازد..5 کلام شخص دانا مثل چوبهای تیزی هستند که چوپانها با آن ها رمه را هدایت می کنند و مانند میخهائی اند که محکم به زمین فرو برده می شوند و از يک شبان داده شده اند.- حکیم کوشش زیادی بخرج داد تا حقایق را با زبان ساده و عبارات شیرین بیان کند.K, حکیم چون شخص دانائی بود، آنچه را که می دانست به مردم تعلیم داد و پس از تحقیق و تفحص امثال زیادی را تألیف کرد.v+e حکیم می گوید: «بیهودگی است! بیهودگی است! همه چیز بیهوده است!»[*/ بدن تو که از خاک ساخته شده است، بخاک برگردد و روحت بسوی خدا که آنرا به تو بخشیده است، پرواز کند، خالق خود را بیاد آور.M) بلی، پیش از آنکه رشتۀ نقره یی عمرت قطع شود، جام طلا بشکند، کوزه در کنار چشمه خُرد گردد، چرخ سر چاه شکسته شود،V(% از بلندی بترسی، خوف در سر راهت باشد، موهای سرت سفید شوند، نیرویت از بین برود، اشتهایت را از دست بدهی، به خانۀ ابدی ات بروی و مردم در کوچه ها برایت ماتم بگیرند ـ آفریدگار خود را بیاد آور.<'q و نتوانند سر و صدای کوچه و آواز آسیاب و نوای موسیقی را بشنوند، اما صدای پرندگان از خواب بیدارت کند،&} دستهایت که از تو محافظت می کنند، بلرزند، پاهایت ضعیف گردند، دندان هایت بیفتند و دیگر نتوانی که بِجَوی، چشمانت کمبین و گوشهایت سنگین شوند*%M قبل از آنکه آفتاب، مهتاب و ستارگان تاریک شوند و ابر های تیره آسمان زندگی ات را فرا گیرند،Q$  خالق خود را در ایام جوانی بیاد آور ـ پیش از آنکه روزها و سالهای سخت برسد و بگوئی: «من دیگر از زندگی لذت نمی برم»؛{#o غم و درد را در دلت راه مده، زیرا دوران جوانی کوتاه و زودگذر است.2"] ای جوان، روزهای جوانی ات را بخوشی بگذران و از آن ها لذت ببر. خواسته های قلبی ات را دنبال کن و هرچه دلت می خواهد انجام بده. اما فراموش مکن که خدا از همه کارهایت بازخواست می کند.غم و درد را در دلت راه مده، زیرا دوران جوانی کوتاه و زودگذر است.*!M بدانید که روزهای تاریکی در پیشرو دارید و سرانجام می میرید و امیدی برای تان باقی نمی ماند.@ y زندگی شیرین و نور آفتاب دلپذیر است، پس برای هر سالی که زندگی می کنید، شکرگزار باشید و از آن لذت ببرید.mS صبحگاهان بذر خود را بکارید و در شامگاهان دست از کار نکشید، زیرا نمی دانید که کدامیک ثمر می دهد، ممکن است هر دو ثمر بار بیاورند. کارهای خدا را که خالق همه چیز است، کسی درک کرده نمی تواند و همچنین کسی نمی داند که باد چگونه می وزد و طفل چطور در رَحِم مادر نشو و نما می کند.5 کسی که متوجه باد است، چیزی نمی کارد و آنکه به ابر ها نظر نماید، چیزی را درو نمی کند.R وقتی ابر ها از آب پُر شود باران بر زمین می بارد. درخت از هر طرف که بیفتد در همان جائی که افتاده است، باقی می ماند.&E چیزی را که می بخشید، آن را به هفت یا هشت طرف تقسیم کنید، زیرا که نمی دانید چه پیش می آید. نان خود را با سخاوتمندی به دیگران ببخش، زیرا بخشش تو بدون عوض نمی ماند."= به پادشاه حتی در فکر خود هم دشنام ندهید و حتی در بستر خود هم به شخص ثروتمند لعنت نکنید، زیرا ممکن است مرغ هوا یا یک پرندۀ دیگر سخنان تان را بگوش آن ها برساند.- جشن، خوشی می آورد و شراب سرمستی؛ پول همه احتیاجات را فراهم می سازد.به پادشاه حتی در فکر خود هم دشنام ندهید و حتی در بستر خود هم به شخص ثروتمند لعنت نکنید، زیرا ممکن است مرغ هوا یا یک پرندۀ دیگر سخنان تان را بگوش آن ها برساند.^5 در اثر تنبلی سقف خانه چَکک می کند و فرو می ریزد.H خوشا بحال سرزمینی که پادشاهش نجیب باشد و رهبران آن در موقع مناسب و به اندازه بخورند و بنوشند و نشئه نکنند!D افسوس بحال کشوری که پادشاه آن از خود اختیاری نداشته باشد و رهبرانش سحرگاهان بخورند و بنوشند و مست شوند!% آدم احمق با اندکی کار آنقدر خسته می شود که نمی تواند راه خود را بسوی شهر بیابد.T! شخص احمق در مورد آینده زیاد حرف می زند، اما کسی آینده را پیشبینی کرده نمی تواند و نمی داند که چه اتفاقی رخ می دهد.X) شروع کلام او حماقت است و ختم آن دیوانگی محض.w کلام شخص دانا فیض بخش است، اما سخنان آدم جاهل خودش را تباه می کند.  اگر مار پیش از آنکه افسون شود کسی را بگزد، پس دَم افسونگر فایده ای ندارد./W اگر دَم تبر تیز نباشد، قوّت بیشتر به کار دارد و شخص عاقل پیش از شروع کار دَم آن را تیز می کند.!; کسی که در معدنِ سنگ کار می کند، با سنگ زخمی می شود و آن که چوب را می شکند، خطر می بیند. 7 کسی که چاه می کند، خودش در آن می افتد و آن که دیوار را سوراخ می کند، مار او را می گزد. - غلامان را دیدم که بر اسپ سوار هستند و اشخاص نجیب و بزرگ مثل غلامان پیاده می روند.$ A به اشخاص جاهل مقام و منصب عالی داده می شود، اما به مردم ثروتمند کسی حق و اهمیت نمی دهد.  یک بدی دیگر را هم در این جهان دیدم که بخاطر خطای حاکمان به وجود می آید.o W وقتی آمر تان بالای شما قهر می شود، وظیفۀ خود را ترک نکنید. اگر در برابر خشم او آرام و خونسرد بمانید، بسیاری از مشکلات حل می شوند.ve آدم احمق حتی در راه رفتن هم حماقت خود را به هر کس نشان می دهد.9k قلب یک مرد دانا او را مایل به کارهای نیک می سازد، اما دل یک شخص احمق او را وادار به اعمال بد می کند.h K همانطوری که مگسهای مُرده عطر عطار را بدبو و فاسد می سازند، یک عمل کوچکِ احمقانه هم می تواند به حکمت و عزت یک شخص صدمه برساند. حکمت بهتر از هر سلاح جنگی است، اما کار یک احمق خرابی های زیادی ببار می آورد. بهتر است که به سخنان آرام یک شخص دانا گوش داد نه به فریاد رهبر‏ احمقان.حکمت بهتر از هر سلاح جنگی است، اما کار یک احمق خرابی های زیادی ببار می آورد.  من همیشه به این عقیده بودم که حکمت بهتر از قدرت است، اما دیدم که اگر یک شخص دانا و عاقل فقیر باشد، مردم او را خوار شمرده به حرف او توجهی نمی کنند.s_ شخص فقیر و بینوائی در آن شهر سکونت داشت. او در عین حال مرد دانا و عاقلی بود که می توانست آن شهر را نجات بدهد، اما کسی به فکر او نبود.a; در یک شهر کوچک مردم کمی زندگی می کردند. پادشاه بزرگی به آن شهر حمله آورد و آن را محاصره کرد و قوای او بدور آن سنگر گرفتند.r] در این دنیا یک نمونۀ حکمت را دیدم که برای من بسیار مهم بود.-S کسی نمی داند که چه بر سرش می آید. مثلیکه ماهی دفعتاً در تور گرفتار می شود و پرنده در دام می افتد، انسان هم در وقتی که انتظارش را ندارد، گرفتار بلای ناگهانی می گردد.7~g در این دنیا متوجه مطلب دیگری هم شدم و آن این است که تیز ترین دونده همیشه در مسابقه برنده نمی شود و شجاع ترین جنگجو در جنگ همیشه پیروز نمی گردد. مردم دانا هم گاهی روزی نمی یابند، اشخاص با ذکاوت همیشه پولدار و ثروتمند نمی شوند و مردان با تجربه و کاردان همیشه به جاه و مقام نمی رسند. همه چیز مربوط به طالع و زمان است.|}q هر کاری که می کنید، آن را بخوبی انجام بدهید، زیرا در دنیای مردگان که روزی شما هم به آنجا می روید نه کار است، نه اندیشه، نه علم و نه حکمت.t|a از هر روز بیهودۀ این زندگی که خدا در دنیا به شما داده است، با همسر تان که دوستش دارید، لذت ببرید و از زحمتی که می کشید، بهره بگیرید.f{E تا می توانید از زندگی لذت ببرید و خوش و خندان باشید.rz] پس بروید نان خود را با لذت بخورید و شراب تان را با دل خوش بنوشید و سرخوش باشید، زیرا خدا می خواهد که از نعمت های او برخوردار باشید.Yy+ دوستی، دشمنی و احساسات شان همگی با خود شان از بین می روند و دیگر در آنچه که در این جهان رخ می دهد، سهمی نخواهند داشت.uxc کسی که زنده است می داند که یک وقت می میرد، اما مُرده ها نمی دانند. مرده ها پاداشی نمی گیرند و حتی یاد آن ها از خاطره ها فراموش می شود.w اما برای هر کسی که زنده است، امیدی باقی است. سگ زنده بهتر از شیر مُرده است.Dv از تمام حوادثی که در جهان رخ می دهد بدترین آن ها این است که همۀ انسانها با هرگونه اتفاقات روبرو می شوند؛ و انسان تا که زنده است از شرارت و دیوانگی دست نمی کشد و دفعتاً می میرند.@uy همگی با همین حوادث روبرو می شوند. فرقی نمی کند که کسی راستکار باشد یا بدکار، خوب باشد یا بد، پاک باشد یا نجس، قربانی کند یا نکند، شخص نیک باشد یا گناهکار، قسم بخورد یا نخورد. t  من فکر و مطالعۀ زیاد کردم و دانستم که خدا اعمال مردم صالح و دانا را اداره می کند، اما اینکه چرا حوادث نیک و بد برای شان رخ می دهد، آن ها نمی دانند.}ssاما تلاش من بجائی نرسید و دانستم که انسان کارهای خدا را درک کرده نمی تواند و هر قدر زیادتر بکوشیم باز هم از درک کارهای او عاجز می مانیم. مردم حکیم هم ادعا می کنند ‏که همه را می دانند، ولی فکر آن ها بیهوده است.'rGدر زندگی خود شب و روز سعی و تلاش کردم تا همه چیزی را که در دنیا رخ می دهند، بدانم و حکمت بیاموزم.اما تلاش من بجائی نرسید و دانستم که انسان کارهای خدا را درک کرده نمی تواند و هر قدر زیادتر بکوشیم باز هم از درک کارهای او عاجز می مانیم. مردم حکیم هم ادعا می کنند ‏که همه را می دانند، ولی فکر آن ها بیهوده است. q پس من به این نتیجه رسیدم که انسان باید بخورد و بنوشد و لذت ببرد تا اقلاً در ميان زحمات‏ این زندگی که خدا در دنیا به او داده است، نتیجه ای بگیرد.6peبیهودگی دیگری را هم در دنیا دیدم که بسا اوقات مجازاتی را که باید گناهکاران ببینند، به مردم راستکار می رسد و مکافات راستکاران را مردم بدکار می گیرند. این هم معنی ندارد.voe کسی که گناه می کند، روی سعادت را نمی بیند. عمر او مثل سایه ای زودگذر بوده در جوانی می میرد، زیرا از خدا نمی ترسد و به او احترام ندارد. }}| {x{z&ybxxqwuvvhusurOqpp oInom+kk-jZihgffdcbaa/`_^K]\[[YYBXBWVUU?TSRRQ POO)N_MLKK;<<::z99[8S7<6\54`3392'10V/j.1-8,]+++g*)B(*'w&6%g$#"p!!,G~9xd!\X Q !O=G<HF"بعد یکی از آن جانوران بسوی من پرواز کرد و با انبوری که در دست داشت، یک زغال افروخته را از قربانگاه برداشت2]"آنگاه من گفتم: «وا بحال من که هلاک شدم، زیرا شخص ناپاک هستم و در بین مردمی که لبهای ناپاک دارند زندگی می کنم. اما چشمان من پادشاه را که خداوند قادر مطلق است دیده اند!» "آواز سرود آن ها اساس عبادتگاه را به لرزه آورد و عبادتگاه از دود پُر شد.oW"آن ها به نوبت سرود می خواندند و به یکدیگر می گفتند: «قدوس، قدوس، قدوس، خداوند قادر مطلق! جلال او تمام روی زمین را فرا گرفته است.»"بالای سر او جانورانی ایستاده بودند و هر کدام شش بال داشت. با دو بال روی خود را می پوشانید، با دوبال پاهای خود را و با دو بال دیگر پرواز می کرد.q ]"در همان سالی که عزیای پادشاه وفات کرد، خداوند را دیدم که بر یک تخت عالی و با شکوه نشسته و دامن قبای او عبادتگاه او را پُر کرده بود. "در آن روز، آن مردم مثل بحر خروشان بر سر آن ها می غرند، سراسر این سرزمین را تاریکی و مصیبت فرا می گیرد و روشنی آسمان در پس پردۀ غلیظ ابر محو می شود.M"مانند شیر ژیان می غرند و بر سر شکار فرود می آیند و آنرا با خود به جائی می برند که امکان رهائی برایش نمی باشد.در آن روز، آن مردم مثل بحر خروشان بر سر آن ها می غرند، سراسر این سرزمین را تاریکی و مصیبت فرا می گیرد و روشنی آسمان در پس پردۀ غلیظ ابر محو می شود.Y+"تیر شان تیز و در کمان آماده است. سُم اسپهای شان مانند سنگ خارا سخت است و ارابه های عراده های شان مثل تُندباد تیز اند.M"خداوند اقوام کشورهای دوردست را فرا می خواند و به مردم سراسر روی زمین اعلام می کند که بیایند و آن ها بدون آنکه در راه خسته شوند و یا پای شان بلغزد، بی درنگ و فوراً به اورشلیم می رسند.3"بنابران، خداوند بر قوم برگزیدۀ خود خشمگین است و دست خود را برای مجازات آن ها باز کرده است. کوهها می لرزند و اجساد مردم مانند کثافت در جاده ها افگنده می شوند، ولی بازهم خشم و غضب خدا پایان نمی یابد و از مجازات آن ها دست نمی کشد.`9"همانطوریکه شعلۀ آتش کاه و علف خشک را می سوزاند، ریشه های این مردم هم گنده می شوند و شگوفه های شان در خاک می ریزند، زیرا احکام خداوند قادر مطلق را رد کرده و کلام قدوس اسرائیل را خوار شمرده اند.{o"مردم رشوت خور را بیگناه می شمارید و حق اشخاص نیک را تلف می کنید. y"وای بحال تان که در شرابخوری ماهرید و طرز مخلوط کردن آنرا می دانید.~ u"بدا بحال شما که خود را عاقل می پندارید و خود را دانا نشان می دهید.N "وای بحال شما که خوب را بد و بد را خوب، روشنی را تاریکی و تاریکی را روشنی و شیرین را تلخ و تلخ را شیرین می دانید.t a"و می گویند: «خداوند زود شود و هر چه می خواهد بکند تا ما ببینیم. خدای قدوس اسرائیل نقشۀ خود را عملی کند تا ما بدانیم که منظورش چیست؟»s _"افسوس بحال کسانی که قادر نیستند خود را از قید گناه برهانند "خرابه های شهر چراگاه گوسفند، بز و گاو می شوند و حیوانات در آن ها می چرند..U"اما چون خداوند قادر مطلق، عادل و مقدس است، همراه مردم با نیکوئی و از روی انصاف رفتار می کند.F"مردمان مغرور خوار و ذلیل می شوند،1"دنیای مردگان با حرص و اشتهای زیاد دهان خود را باز کرده است تا مردم اورشلیم را همراه با بزرگان و اعیان و همه مردم که به آن دلخوش بودند، به کام خود فروببرد.hI" بنابران، قوم من بخاطر نادانی شان به دیار بیگانگان تبعید می شوند. بزرگان و اعیان شان از گرسنگی و سایر مردم از تشنگی می میرند.7g" محفل جشن خود را با نغمۀ چنگ و رباب و دایره و بساط شراب گرم می کنید، ولی به کارهای خدا توجه ندارید.<q" وا بحال شما که صبح وقت بر می خیزید تا به باده نوشی شروع کنید و تا نیمه های شب به عیش و نوش می پردازید.,Q" از ده جریب زمین یک بُشکه شراب هم به دست نمی آید و ده سیر تخم حتی یک سیر غله هم بار نمی آورد.»M" من بگوش خود شنیدم که خداوند قادر مطلق فرمود: «خانه های مجلل و قشنگ خراب می شوند و از صاحبان شان خالی می مانند.  "بدا بحال شما که همیشه خانه و زمین می خرید و به آنچه که دارید می افزائید تا جائی برای دیگران باقی نماند و شما در این سرزمین به تنهائی زندگی کنید..~U"تاکستانِ خداوند قادر مطلق، قوم اسرائیل است و مردم یهودا نهالهائی اند که خداوند با خوشنودی زیاد در تاکستان خود کاشت، ولی آن ها برخلاف انتظار او بجای انصاف، خونریزی کردند و بعوض عدالت، ظلم و ستم را رواج دادند و مردم را به فریاد آوردند.,}Q"آنرا به خرابه تبدیل کرده دیگر تاک بُری نمی کُنم و زمینش را نمی کَنم. می گذارمش تا گیاه هرزه در آن بروید. همچنین به ابر ها فرمان می دهم که دیگر بر آن باران نباراند.»^|5"اکنون می دانم که با آن تاکستان چه کار کنم. دیوارهایش را بر می دارم تا چراگاه حیوانات شود و در زیر پای آن ها لگدمال گردد.0{Y"چه نبود که برای تاکستان خود نکردم، اما بجای انگوری که انتظار داشتم، انگور بد برایم بار آورد. z9"حالا محبوب من می گوید: «شما ای ساکنین اورشلیم و یهودا، بین من و تاکستانم قضاوت کنید.;yo"زمینش را کند، آنرا از سنگها پاک کرد و بهترین تاکها را در آن نشاند. برجی در وسط آن بنا کرد و خمره ای هم در آنجا قرار داد. بعد منتظر انگور نشست، اما تاکستان انگور بد بار آورد.>x w"سرودی را که در بارۀ معشوق خود و تاکستان محبوبش می سرایم بشنوید: معشوق من تاکستانی بر تپۀ سرسبزی داشت.}ws"در گرمای روز سایبان آن ها و در باران و طوفان پناهگاه شان می باشد.sv_"بعد خداوند، سهیون و ساکنین آنرا در ظرف روز با ابر و در دوران شب با دود و نور آتش فروزان می پوشاند و با سایۀ جلال خود آن ها را محافظت می کند.در گرمای روز سایبان آن ها و در باران و طوفان پناهگاه شان می باشد.au;"خداوند قوم اسرائیل را داوری کرده دختران سهیون را پاک می سازد و گناه اورشلیم و لکۀ خونی را که در آن ریخته شده است می شوید.t!"کسانی که در سهیون باقی مانده و در اورشلیم نجات یافته اند، مقدس شمرده می شوند.Js "در آن روز شاخۀ خداوند زیبا و پُر شکوه می شود و محصول زمین باعث افتخار جلال بازماندگان مردم اسرائیل می گردد. "داوران شما را مثل اول و مشاوران را مانند ابتدا خواهم برگردانید. بعد از آن شهر شما شهر عدالت و امانت نامیده شود.»= "حالا من برضد شما اقدام و شما را در کوره ذوب می کنم تا از کثافت گناه پاک شوید.^< 7"خداوند قادر مطلق، خدای مقتدر اسرائیل می فرماید: «من دشمنان را مورد خشم خود قرار می دهم و انتقام خود را از آن ها می گیرم.Z; /"حاکمان تو متمرد و شریک دزدان اند. همگی رشوت خوار شده اند. به داد یتیمان نمی رسند و به دعوای بیوه زنان رسیدگی نمی کنند.W: )"یک وقتی مثل نقرۀ خالص بودی، ولی اکنون به فلز ناچیز مبدل شده ای. زمانی مانند شراب ناب بودی، مگر حالا همرنگ آب شده ای.T9 #"چرا ای شهر وفادارِ اورشلیم، این چنین مفسد شدی؟ زمانی عدالت و راستی در تو حکمفرما بود، اما حالا پُر از جنایت هستی.#8 A"اما هرگاه نافرمانی و سرکشی کنید، با دَم شمشیر کشته می شوید.» خداوند خودش چنین می گوید.7  "اگر مایل باشید که از من اطاعت کنید، شما را از نعمتهای زمین سیر می سازم.6 5"خداوند می فرماید: «بیائید تا با همدیگر استدلال نمائیم، اگر گناهان شما به رنگ خون باشند، مانند برف سفید می شوند و اگر سرخ قرمزی باشند مثل پشم پاک می گردند.,5 S"نیکی بیاموزید، طالب عدالت باشید، به داد مظلومان برسید و از یتیمان و بیوه زنان حمایت کنید.»4 9"خود را بشوئید و پاک سازید. از گناهانی که در حضور من می کنید، دست بردارید و خطا نکنید.{3 q"هنگامیکه دستهای خود را برای دعا بلند می کنید، من روی خود را می پوشانم و هر قدر دعا کنید اجابت نمی کنم، زیرا دستهای شما به خون آلوده اند.2 #"از جشنهای ماه نو و ایام مذهبی شما نفرت دارم. همۀ اینها برای من خسته کن شده اند.21 _" دیگر از این قربانیهای بیفایده برای من نیاورید. از خوشبوئی هائی که دود می کنید بیزارم. عیدهای ماه نو، روز سَبَت و اجتماعات مذهبی و گناه آلود شما را نمی توانم تحمل کنم.[0 1" وقتی به حضور من می آئید، چرا این چیزها را برای من می آورید؟ چه کسی به شما گفته است که بیائید و درگاه مرا پایمال سازید؟j/ O" خداوند می فرماید: «قربانیهای شما فایده ای به من نمی رساند. از قربانیهای سوختنی، قوچهای فربه، خون گاو و بره و بُز بیزار شده ام.. /" ای حاکمان سدوم، به کلام خداوند گوش بدهید. ای مردم عموره به تعلیمات خدا توجه کنید.F- " اگر خداوند متعال آن عدۀ کمی از ما را زنده نمی گذاشت، مثل مردم سدوم و عموره از قوم ما هم اثری باقی نمی ماند.C, "دختر سهیون (شهر اورشلیم) مثل سایبانی در تاکستان و مانند یک چَپَری در فالیز بادرنگ تنها ماند و محاصره شد.w+ i"کشور شما ویران شد و شهرهای تان در آتش سوختند. بیگانگان در برابر چشمان تان مُلک شما را غارت می کنند و همه دارائی تان را نابود می سازند.* 1"از کف پا تا موی سر جای سالمی در بدن تان نیست، بلکه تمام بدن تان از جراحات و زخمهای متعفن پُر است که نه قابل بخیه شدن هستند و نه مرهم بر آن ها مالیده می شود.>) w"چرا از کارهای بد و سرکشی دست بر نمی دارید؟ آیا می خواهید که زیادتر جزا ببینید؟ فکر و دل شما بیمار است.( "ای قوم گناهکار که در زیر بار گناه خم گشته اید و ای مردم شریر، شما خداوند را ترک کردید و به خدای مقدس اسرائیل اهانت نمودید و از او بیگانه شدید.Z' /"گاو مالک خود را و خر آخور خود را می شناسد، اما قوم برگزیدۀ من، بنی اسرائیل خدای خود را نمی شناسند، زیرا شعور ندارند.»B& "ای آسمان و زمین بشنوید؛ خداوند می فرماید: «فرزندانی را که پروردم و بزرگ کردم، برعلیه من قیام نموده اند.\% 5"این کتاب شامل پیامهائی است که خدا در دوران سلطنت عُزیا، یوتام، آحاز و حزقیا، پادشاهان کشور یهودا، در عالم رؤیا به اشعیا پسر آموص داد. این پیامها راجع به یهودا و پایتخت آن، اورشلیم می باشند. $ محبوب من، عجله کن و مانند غزال و آهو بچه بر کوههای عطرآگین، بسوی من بیا!"#= ای محبوبۀ من، بگذار که صدایت را از باغ بشنوم و دوستانم هم منتظر شنیدن صدایت می باشند.محبوب من، عجله کن و مانند غزال و آهو بچه بر کوههای عطرآگین، بسوی من بیا!h"I سلیمان هزار سکه دارد و دهقانان هم دارای دو صد سکه هستند. من از خود تاکستان دارم و لازم نیست که هزار سکۀ نقره برای اجاره بدهم.y!k سلیمان در بعل هامون تاکستانی داشت و آن را به دهقانان اجاره داد و هر یک از آن ها مکلف بود که در بدل میوۀ باغ یک هزار سکۀ نقره به او بدهد.1 [ من دیوارم و پستانهایم برجهای آن. محبوب من می داند که وقتی با او باشم، خوشنودی و آرامش می یابم.N اگر او دیوار می بود، بالایش یک برج نقره بنا می کردیم. اگر دروازه می بود، با تخته هائی از سرو او را می پوشاندیم.6eما خواهر کوچکی داریم که پستانهایش هنوز نمو نکرده اند. اگر کسی به خواستگاری او بیاید، چه بگوئیم؟>uآبها نمی توانند آتش محبت را خاموش سازند. حتی سیلابها قادر نیستند که آن را فرو نشانند. هرگاه کسی بخواهد که عشق را با دارائی و ثروت خود به دست آورد، آن را خوار و حقیر می شمارد.?wعشق مرا مثل خاتَم در دلت مُهر کن و همچون بازوبند طلا بر بازویت ببند، زیرا عشق مانند مرگ نیرومند و مثل گور مهیب است و شعله هایش بسان شعله های پُرقدرت آتش با بیرحمی می سوزاند.U#این کیست که بر محبوب خود تکیه داده و از صحرا می آید؟در زیر آن درخت سیب، جائی که مادرت ترا بدنیا آورد، بیدارت کردم.<qای دختران اورشلیم، شما را قسم می دهم که محبت را تا خودش نخواهد بیدار نکنید و آسایش او را برهم نزنید!'آه، چقدر آرزو دارم که دست چپش زیر سرم می بود و با دست راست خود مرا در بر می گرفت.a;بعد ترا بخانۀ مادرم و به اطاقی که مرا بدنیا آورده بود، می بردم. آنگاه شراب اعلی و شربت انار خود را به تو می دادم تا بنوشی.> wای کاش تو برادر من می بودی که مادرم او را شیر می داد، که وقتی ترا در بیرون می دیدم، بی پروا می بوسیدمت.!; مِهر گیاهها عطر خود را می افشانند و نزدیک دروازه های ما انواع میوه های گوارا وجود دارند. من همه چیزهای لذیذِ تازه و کهنه را برای تو ای محبوب من، جمع کرده ام.kO و صبح وقت برخیزیم و سری به تاکستانها بزنیم تا ببینیم که آیا تاکهای انگور گل کرده و گلهای شان شگفته اند؟ ببینیم که آیا درختان انار شگوفان شده اند؟ در آنجا محبت خود را به تو تقدیم می کنم.مِهر گیاهها عطر خود را می افشانند و نزدیک دروازه های ما انواع میوه های گوارا وجود دارند. من همه چیزهای لذیذِ تازه و کهنه را برای تو ای محبوب من، جمع کرده ام.w بیا ای محبوب من تا به دشت و صحرا برویم و شب را در دهکده ای بسر بریمR من به محبوبم تعلق دارم و او مشتاق من است.2] بوسه هایت همچون بهترین شرابها است که از لب و دندان تو جاری می شوند و خفتگان را به زبان می آورد.wgگفتم: «از این درخت خرما بالا می روم و میوه هایش را می چینم.» پستانهایت مانند خوشه های انگور اند و بوی نَفَس تو مثل بوی گوارای سیب است.{oقامتی رسا بسان نهال خرما و پستان هائی همچون خوشه های خرما داری.nUای محبوبۀ من، تو چقدر زیبا و دلکش و چه شیرین و قشنگ هستی.?wسرت مثل کوه کَرمَل برافراشته و زلفانت همچون ارغوان معطر اند. پادشاهان اسیر حلقه های گیسویت می باشند.t aگردنت برجی از عاج است و چشمانت بسان حوض شهر حِشبون کنار دروازۀ بیت ربیم. بینی ات به قشنگی برج لبنان است که بر سر راه دمشق قرار دارد.U #پستانهایت همچون دو آهو بچۀ دوگانگی هستند.# ?ناف تو مانند جام گِردی است که همیشه پُر از شراب گوارا باشد. مثل خوشۀ گندم میان سوسنها.a  =ای شاهدخت من، پاهایت در کفشها چه زیب دارند. ساقهای خوشتراش تو مثل جواهراتی اند که با دست هنرمند ماهری تراشیده شده باشند.P  برگرد، ای شولمی برگرد، برگرد تا ترا تماشا کنیم.چرا می خواهید مرا تماشا کنید؟ من بین دو قطار تماشاچیان می رقصم.6e بی آنکه خودم بدانم، بسرعتِ عرادۀ عمیناداب به آنجا رسیدم.برگرد، ای شولمی برگرد، برگرد تا ترا تماشا کنیم.چرا می خواهید مرا تماشا کنید؟ من بین دو قطار تماشاچیان می رقصم.eC من در میان درختان بادام رفتم تا سرسبزی وادی را تماشا کنم و ببینم که آیا تاکهای انگور شگوفان شده و درختان انار گل کرده اند؟ `1~>}L| {ywvVu$t.sRrrqpoo_nn3m'lkjhhHggf1edFcba`__^]\Z[nZZJYXWWSVUT@SQPON1LKKrJ7HHG1FED|CCBB@@n?}=vu" در آن روز خداوند بار دیگر دست خود را دراز می کند و باقیماندۀ قوم برگزیدۀ خود را از کشورهای آشور، مصر، سودان، حبشه، عیلام، بابل، شِنعار، حمات و سواحل و جزیره ها باز می آورد.| q" روزی می آید که پادشاه نو ظهوری از خاندان یسی عَلَمی برای تمام قوم ها خواهد بود. مردم به شهر پُرشکوه او جمع می شوند و او را تجلیل می کنند.f E" در کوه مقدس خدا به هیچ کسی ضرر و صدمه ای نمی رسد، زیرا همان طوریکه بحر از آب پُر است، روی زمین هم پُر از معرفت خداوند می شود.3 _" طفل شیرخوار در غار مار بازی می کند، طفلی که از شیر جدا شده باشد دست خود را در لانۀ اژدها می برد. 3" گاو و خرس یکجا می چرند، چوچه های شان در کنار هم می خوابند و شیر مثل گاو علف می خورد.j M" در دوران حکومت او گرگ با بره زندگی می کند، پلنگ در کنار بزغاله می خوابد، گوساله با شیر قدم می زند و طفل کوچکی آن ها را می راند.F" و با انصاف و راستی حکومت می نماید.?w" بلکه بر اساس عدالت به داد مردمان فقیر و حلیم می رسد و اشخاص شریر را که بر آن ها ظلم می کنند، جزا می دهد?w" تمام خوشی او ترس و اطاعت از خداوند می باشد. او مطابق آنچه که چشمش می بیند و گوشش می شنود داوری نمی کند.:m" روح خداوند که روح حکمت و دانش، روح مشورت و قدرت و روح معرفت و ترس از خداوند است، بر او قرار می گیرد.  " شاخه ای از تنۀ درخت خانوادۀ یسی جوانه می زند و از ریشۀ آن نهالی نمو می کند.R" اما خداوند قادر مطلق، مثلیکه چوب شکن شاخه های درختان بزرگ و بلند لبنان را قطع می کند و بر زمین می ریزد، آن ها را هم با مغرورترین کسان شان با یک ضربه ریشه کن می کند و خوار و ذلیل می سازد.$A" در همین روز دشمنان در نوب توقف می کنند. آن ها مشت خود را گره کرده بسوی اورشلیم که بر کوه سهیون قرار دارد، تکان می دهند.اما خداوند قادر مطلق، مثلیکه چوب شکن شاخه های درختان بزرگ و بلند لبنان را قطع می کند و بر زمین می ریزد، آن ها را هم با مغرورترین کسان شان با یک ضربه ریشه کن می کند و خوار و ذلیل می سازد.s_" مردم مَدمینه فراری شدند و ساکنین جیبیم از ترس جان گریختند.'" ای مردم جَلیم، فریاد برآورید! ای باشندگان لیشه و ای اهالی مسکین عناتوت بشنوید!P" از گذرگاه گذشتند و شب را در جبعه بسر بردند. مردم شهر رامه در ترس و هراس اند و اهالی جبعه، شهر شائول، فرار کردند.3~_" لشکر دشمن به شهرعیات داخل شدند و از مجرون عبور نموده تجهیزات و لوازم خود را در مِکماش گذاشتند. } " در آن روز بار مصیبت را از دوش تان و یوغ اسارت را از گردن تان بر می دارم.».|U" من، خداوند قادر مطلق، طوریکه مدیان را در کنار صخرۀ غراب جزا دادم، آن ها را هم مجازات می کنم.L{" زیرا پس از مدتی خشم من که برای نابودی شما افروخته شده بود فرومی نشیند و آن ها مورد قهر و غضب من قرار می گیرند.yzk" خداوند، خدای قادر مطلق می فرماید: «ای قوم برگزیدۀ من که در سهیون سکونت می کنید، از آشوریان که اگر مثل مصریان بر شما ظلم کنند، نترسید، y" خداوند، خدای قادر مطلق طوریکه مقدر فرموده است تمام زمین را ویران می کند.Cx" هرچند قوم اسرائیل مثل ریگ دریا بیشمار باشد، تنها عدۀ کمی از آن ها باقی مانده و به وطن خود بازگشت می کنند، زیرا نابودی و مجازات عادلانه ای را که سزاوارند در انتظار شان می باشد.Mw" آن ها بسوی خدای قادر مطلق بر می گردند.rv]" در آن روز کسانی که در اسرائیل باقی مانده اند و نجات یافتگان خاندان یعقوب، دیگر به کشوری که بر آن ها ظلم کرده بود اتکاء نمی کنند، بلکه تکیه گاه شان خداوند بوده با وفاداری بر قدوس اسرائیل توکل می نمایند.u{" درختان جنگل آنقدرکم می شوند که حتی یک طفل می تواند آن ها را بشمارد.8ti" جنگلهای سرسبز و زمینهای حاصلخیز شان را نابود می کند و مانند یک بیمار جسم و روح آن ها تباه می شوند.Ns" نور اسرائیل به آتش سوزان تبدیل می شود و با شعلۀ غضب قدوس اسرائیل همه چیز را در یک روز مانند خس و خار می سوزاند.cr?" بنابران، خداوند قادر مطلق جنگجویان آشور را به مرض کشنده مبتلا می سازد و آتشی را روشن کرده آن ها را به تدریج از بین می برد.qy" اما خداوند می فرماید: «آیا قدرت تبر از چوب شکن بیشتر است؟ آیا اره خود را داناتر از نجار می داند؟ انسان عصا را بلند می کند نه عصا انسان را.»Xp)" کشورهای جهان برای من مانند آشیانۀ پرندگان بودند و مثلیکه مردم تخمها را از آشیانه جمع می کنند، من خزانه های شان را خالی کردم. هیچ کسی جرأت نکرد بالی تکان بدهد یا دهان باز کند و حرفی بزند.»Do" زیرا پادشاه آشور لاف می زند و می گوید: «من با زور بازو و دانش و حکمت خود در جنگها پیروز شدم. سرحدات کشورها را برداشتم، خزانه های شان را تاراج کردم و پادشاهان شان را سرکوب نمودم.cn?" بعد از آنکه خداوند کارهای خود را در کوه سهیون و اورشلیم تمام کرد، آنگاه به مجازات پادشاه مغرور و خود خواه آشور می پردازد.*mM" من همانطوریکه سامره را با تمام بتهایش از بین بردم، اورشلیم را هم با بتهایش نابود می کنم.»|lq" کشورهائی را که بیشتر از اورشلیم و سامره بت داشتند، تسخیر نمودم.k" شهرهای کرکمیش، کلنو، حمات و اَرفاد را فتح کردم سامره و دمشق هم مغلوب شدند.djA" می گوید: «هر کدام از قوماندان های من یک پادشاه است.-iS" اما پادشاه آشور نقشۀ ظالمانۀ دیگری در سر می داشته باشد و می خواهد اقوام زیادی را نابود کند.4ha" مردم آشور را علیه این قوم منافق و آنهائی که مورد خشم من قرار گرفته اند، می فرستم تا اموال شان را غارت کنند و خود شان را مانند گِل و لای به زیر پاهای خود لگدمال نمایند.»:gm" خداوند می فرماید: «از آشور مانند چوبِ سرزنش برای مجازات آنهائی که بالای شان قهر هستم، کار می گیرم.f}" در آن روز یا در جنگ کشته می شوید و یا دشمنان، شما را به اسارت می برند. با اینهم خشم او فرو ننشسته و دست او هنوز هم برای مجازات آن ها بالا است.e3" پس در روز باز خواست چه می کنید و وقتیکه خداوند از جاهای دوردست بر سر شما مصیبت را بیاورد از چه کسی کمک می طلبید؟ دارائی و ثروت تان را در کجا پنهان می کنید؟d )" وای بحال شما که قوانین غیرعادلانه وضع می کنید تا فقیران را از حق شان محروم سازید. بر بیوه زنان و یتیمان قوم من ظلم می نمائید و مال آن ها را غارت می کنید.'cG" قبیلۀ منسی و قبیلۀ افرایم به یکدیگر حمله می کنند و هر دو متفق شده علیه یهودا بر می خیزند. با اینهم قهر خدا فرو ننشسته و دست او هنوز هم برای مجازات مردم دراز است.b}" مردم به هر طرف دست می اندازند و هرچه به دست آورند می خورند، اما سیر نمی شوند و از شدت گرسنگی حتی گوشت اطفال خود را می خورند.قبیلۀ منسی و قبیلۀ افرایم به یکدیگر حمله می کنند و هر دو متفق شده علیه یهودا بر می خیزند. با اینهم قهر خدا فرو ننشسته و دست او هنوز هم برای مجازات مردم دراز است.laQ" خداوند قادر مطلق خشمگین است و آتش خشم او سراسر آن سرزمین را می سوزاند. از مردم بحیث هیزم کار می گیرد و هیچ کسی در امان نمی ماند.`" شرارت این مردم مثل آتش همه چیز را می سوزاند و خار و خس را از بین می برد._%" بنابران، خداوند بر جوانان آن ها رحم نکرد و یتیمان و بیوه زنان شان را هم جزا داد. با اینهم خشم او فرو ننشسته و دست او هنوز هم برای مجازات آن ها بالا است.m^S" رهبران شان آن ها را گمراه ساخته و به راه تباهی برده اند.]!" مو سفیدان و اشراف شان سر و انبیائی که به مردم تعلیم غلط دهند، دُم آن ها هستند.1\[" لهذا، خداوند در یک روز مردم اسرائیل و رهبران شان را مجازات می کند و سَر و دُم آن ها را می بُرد."[=" با اینکه خدا هنوز هم بر آن ها خشمگین است، توبه نمی کنند و خدای قادر مطلق را نمی جویند.%ZC" او مردم سوریه را از شرق و فلسطینی ها را از غرب می فرستد تا اسرائیل را به کام خود فروبرند. با اینهم خشم او فرو ننشسته و دست او هنوز هم برای مجازات آن ها بالا است.]Y3" بنابران، خداوند دشمنان را علیه آن ها می فرستد.%XC" می گویند: «خشت های خانه ریخته اند، اما ما آن ها را با سنگهای تراشیده دوباره آباد می کنیم. تیرهای چوب چنار که شکسته اند، به عوض آن ها تیرهای سرو به کار می بریم.»dWA" همۀ مردم اسرائیل، هر کسی که در سامره زندگی می کند، می داند که او این کار را کرده است، زیرا این مردم، مغرور و متکبر شده اند.V{" خداوند تمام قوم اسرائیل را که اولادۀ یعقوب هستند، به جزا می رساند.U" بر تخت سلطنت داود می نشیند. قدرت و اختیار او روزافزون بوده تا ابد پادشاهی می کند. پایۀ سلطنتش بر عدل و انصاف استوار بوده و پادشاهی سلامتی او انتهائی نخواهد داشت. رضای خداوند قادر مطلق چنین است و همین کار را انجام می دهد.6Te" زیرا فرزندی برای ما متولد شده و پسری برای ما بخشیده شده است. به او قدرت و اختیار داده شده است. نام او «مشاور عجیب»، «خدای قادر»، «پدر جاودانی» و «سلطان سلامتی» می باشد.Sw" تمام سلاح و البسۀ جنگجویان به خون آغشته می شوند و در آتش می سوزند.SR" زیرا یوغ را از گردن و بار را از دوش شان برداشتی و مثلیکه در گذشته مدیان را شکست دادی، تجاوزگران را هم مغلوب کردی._Q7" خداوندا، تو به خوشی قوم افزودی و به آن ها سُرُور و شادمانی بخشیدی. آن ها مثل کسانی که محصول خود را درو می کنند و مانند آنهائی که غنایم را بین خود تقسیم می نمایند، در حضور تو سرمستِ خوشی هستند.QP" قومی که در تاریکی راه می رفتند، نور عظیمی را می بینند و بر کسانی که در سرزمین تاریک بسر می بردند، روشنی می تابد.iO M" اما برای کسانی که در سختی و تنگی هستند، این تاریکی همیشه باقی نمی ماند. خدا در گذشته قبایل زبولون و نفتالی را خوار و ذلیل ساخته بود، اما در آینده به همین سرزمین از بحر مدیترانه تا آن طرف دریای اُردن و حتی تا خود جلیل که بیگانگان در آن زندگی می کنند، جلال و شکوه می آورد.=Ns"به زمین نگاه می کنند، اما فقط سختی و تاریکی و پریشانی را می بینند و به سوی تاریکی مطلق رانده می شوند.\M1"مردم آواره و سرگردان می شوند و در ناامیدی، گرسنگی و تشنگی بسر می برند. سپس وقتیکه گرسنه شوند، از روی خشم، پادشاه و خدای خود را نفرین می کنند و به آسمان می نگرند،به زمین نگاه می کنند، اما فقط سختی و تاریکی و پریشانی را می بینند و به سوی تاریکی مطلق رانده می شوند.#L?"به کلام و احکام خدا توجه کنید. اگر موافق این کلام حرف نزنند، پس برای شان روشنایی نیست.XK)"مردم به شما می گویند که با فالبینان و جادوگران که وِرد می خوانند، مشوره کنید و می پرسند: «آیا مردم از خدایان خود مشوره نخواهند؟ مردم باید از ارواح بخاطر زنده ها مشورت و راهنمائی بطلبند.»xJi"من و فرزندانی که خداوند به من داده است، از طرف خداوند قادر مطلق که جایگاهش در کوه سهیون است، برای قوم اسرائیل علامت و نشانه می باشیم.4Ia"گرچه خداوند، خود را از قوم یعقوب پنهان کرده است، اما من به خداوند توکل می کنم و به او امید دارم.|Hq"ای شاگردان من، طریقی را که خداوند به من نشان داده است، حفظ کنید.2G]"بسیاری از آن ها لغزش می خورند، می افتند، پایمال می گردند و بعضی در دام افتاده گرفتار می شوند.»F" من پناهگاه هستم، اما برای مردم یهودا و اسرائیل سنگِ مُصادِم می باشم که وقتی بر آن پا نهند می لغزند و دامی هستم برای گرفتاری ساکنین اورشلیم.2E]" بخاطر داشته باشید که من، خداوند قادر مطلق، خدای مقدس هستم و شما باید از من بترسید و وحشت کنید.D!" «در نقشه و دسیسۀ مردم شرکت نکنید و از چیزی که آن ها می ترسند شما نباید بترسید.C" خداوند به تأکید امر کرد به راهی که مردم در پیش گرفته اند نروم و فرمود:gBG" با هم مشوره کنید و تصمیم بگیرید، اما بدانید که موفق نمی شوید. هرچه می خواهید بگوئید، ولی فایده ندارد، زیرا که خدا با ما است.;Ao"ای مردمان، یکجا جمع شوید و بترسید. شما ای کشورهای دوردست، با ترس آماده باشید. آماده باشید و بترسید..@U"بنابران، من پادشاه آشور را با تمام قوای او برای حمله به اینجا می فرستم و آن ها مانند دریای فرات که لبریز می شود و طغیان می کند، بر یهودا هجوم می آورند و سراسر آن سرزمین را پُر می کنند.» خدا با ما است! بالهای پهن او از کشور حمایت می نماید.5?c"«چون این مردم آب های شیلوه را که به آرامی جاری است خوار شمردند و از رزین و پسر رِملیا خوش هستند،;>q"بار دیگر خداوند به من فرمود:g=G"پیش از آنکه آن کودک بتواند «پدر» و «مادر» بگوید، پادشاه آشور به دمشق و سامره حمله کرده مال و دارائی آن ها را تاراج می کنند.»}<s"من با همسر خود که چون زن نبی بود، همبستر شدم و او حامله شد. پس از چندی پسری بدنیا آورد و خداوند فرمود که او را «مهیر شَلال حاش بَز» بنامم.x;i"من اوریای کاهن و زِکَریای پسر یَبَرکیا را که اشخاص صادق هستند فراخواندم که هنگام نوشتن حاضر باشند و شهادت بدهند که من آنرا نوشته ام.N: "خداوند به من فرمود: «یک لوحۀ بزرگ را بگیر و بر آن بنویس: «مهیر شَلال حاش بَز.» (عجله کنید، مال تان تاراج می شود.)=9s"در دامنه های کوهها که زمانی سرسبز و شاداب بودند خار و خس می روید و همه پایمال گاو و گوسفند می گردند.»S8"مردم با تیر و کمان به آنجا می روند، زیرا تمام آن کشور یک زمین بائر و پر از خار می شود.در دامنه های کوهها که زمانی سرسبز و شاداب بودند خار و خس می روید و همه پایمال گاو و گوسفند می گردند.»7"در آن روز تاکستان های آباد و پُرثمر به زمینهای خشک و خارزار تبدیل می شوند.^65"با اینهم شیری که به دست می آورد خیلی فراوان خواهد بود. آن عدۀ کمی از کسانی که زنده مانده اند مسکه و عسل فراوان می خورند.z5m"در آن روز هیچ کسی اضافه تر از یک گاو و دو گوسفند نمی داشته باشد.14["در آن روز، خداوند پادشاه آشور را از آن طرف دریای فرات می فرستد و او شما را خوار و رسوا می سازد.#3?"آن ها می آیند و در وادیها، مغاره ها، در بین بوته های خاردار و چراگاهها جاگزین می شوند. 29"روزی می رسد که بفرمان خداوند لشکر مصری از دورترین سواحل دریای نیل مثل مگس بر شما هجوم می آورد و به عساکر آشوری امر می کند که مانند زنبور بر شما حمله نمایند.}1s"خداوند بر سر شما و مردم و خاندان پدر تان چنان بلائی را می آورد که از زمانی که سلطنت اسرائیل از یهودا جدا شد، تا حال نظیرش دیده نشده باشد.z0m"پیش از آنکه خوب و بد را از هم تشخیص بدهد، مسکه و شیر فراوان می شوند و کشورهای این دو پادشاه که شما اینقدر از او می ترسید متروک می گردند. /"پس در این صورت خداوند خودش علامتی به شما می دهد و آن اینست که باکره ای حامله شده پسری بدنیا می آورد و او را عِمانوئیل (یعنی خدا با ما است) می نامد.." در جواب این حرف او اشعیا گفت: «ای خاندان داود بشنوید! آیا کافی نیست که مردم را از خود بیزار کردید و حالا می خواهید خدا را هم از خود بیزار کنید؟-" آحاز گفت: «من به علامت ضرورت ندارم و نمی خواهم خداوند را امتحان کنم.»,3" «از خداوند، خدایت علامتی بخواه، خواه از اعماق زمین باشد یا از بالاترین آسمان ها.»[+/" سپس خداوند پیام دیگری برای آحاز فرستاد و گفت:h*I" همچنین اسرائیل نیرومندتر از پایتختش سامره نیست و سامره قدرت فقح پادشاه را ندارد. اگر ایمان نداشته باشید دوام نخواهید کرد.»o)W"چرا؟ آیا سوریه قویتر از پایتخت خود، دمشق نیست و دمشق زور رزین پادشاه را ندارد؟ پادشاهی اسرائیل بعد از شصت و پنج سال سقوط می کند.y(k"اما من، خداوند می گویم که این کار عملی نمی شود و صورت نمی گیرد.E'"و تصمیم گرفته اند که به جنگ یهودا بروند. اورشلیم را محاصره و تسخیر کنند و پسر تبئیل را پادشاه آنجا سازند.h&I"سوریه و اسرائیل همدست شده و علیه یهودا شورش کرده اندW%'"به او بگو آماده و آرام باشد، دل قوی دارد و نترسد، زیرا آتش خشم رزین و فقح مثل دودی است که از شعلۀ دو مشعل بر می خیزد.q$["آنگاه خداوند به اشعیا فرمود: «تو با پسرت شاریاشوب به ملاقات آحاز برو. او را در جادۀ رختشویها، در انتهای کاریز حوض بالائی می یابی.-#S"وقتی خبر به پادشاه یهودا رسید که لشکر سوریه به اتفاق اردوی اسرائیل به جنگ یهودا آمده اند، دل پادشاه و مردم او مثل درختان جنگل که در اثر باد می لرزند به لرزه درآمد./" Y"در دوران آحاز (پسر یوتام و نواسۀ عُزیا) که پادشاه یهودا بود، رزین پادشاه سوریه و فقح (پسر رِملیا) پادشاه اسرائیل به اورشلیم حمله کردند، اما نتوانستند آنرا فتح کنند.s!_" حتی اگر یک دهم آن ها باقی بمانند، آن عده هم در آتش تلف می شوند. این مردم مانند بلوط و چنار اند که چون قطع شود، کُنده اش باقی می ماند و دوباره نمو می کند.» (کُنده از آغاز نو قوم برگزیدۀ خدا نمایندگی می کند.) " من آن ها را به کشورهای دوردست می فرستم و سرزمین شان را از مردم خالی و متروک می سازم.حتی اگر یک دهم آن ها باقی بمانند، آن عده هم در آتش تلف می شوند. این مردم مانند بلوط و چنار اند که چون قطع شود، کُنده اش باقی می ماند و دوباره نمو می کند.» (کُنده از آغاز نو قوم برگزیدۀ خدا نمایندگی می کند.)yk" من گفتم: «خداوندا، تا چه وقت؟» او فرمود: «تا زمانی که شهرهای شان ویران و از سکنه خالی شوند و خانه های مردم و سرزمین شان بکلی خراب گردد.;o" ذهن این مردم را کُند ساز؛ گوشهای شان را سنگین کن و چشمهای شان را ببند، مبادا با چشمان خود ببینند، با گوشهای خود بشنوند و با دماغ خود بفهمند و بسوی من برگردند و شفا یابند.»mS" خداوند فرمود: «برو این پیام را به مردم برسان: «شما هرقدر بیشتر بشنوید، کمتر می فهمید و هر قدر زیادتر ببینید، کمتر درک می کنید.»nU"آنگاه صدای خداوند را شنیدم که فرمود: «چه کسی را بفرستم؟ کیست که پیام ما را به مردم برساند؟» من جواب دادم: «من حاضرم، مرا بفرست!»J "و با آن دهان مرا لمس کرد و گفت: «چون این زغال افروخته لبهایت را لمس کرد خطاهایت بخشیده شد و از گناه پاک شدی.» ~}}?|{zy,xlwdutssKrr#q8pEonn@m*llQk.j+ihgfee,dc_baa _^x\b[hZYY;X VUUSRGQjPONMLLJIH~HG4EDD8CBAA??[>=<;;8775F4N342/.-',.+**))?((''%%$#a"!!K <6z  ]iW, "در سراسر شهر شور و غوغا برپا است. در این شهر شاد و پر جنب و جوش چه پیش آمده است؟ مردان شما که به قتل رسیده اند با شمشیر و یا در جنگ کشته نشده اند. + "این پیام برای وادی رؤیا است: چه خبر است؟ چرا مردم بر سر بامها برآمده اند؟:*m"از تیراندازان شجاع آن ها فقط چند نفر باقی می ماند. من که خداوند، خدای اسرائیل هستم این را می گویم.»N)"خداوند به من چنین فرمود: «پوره بعد از یک سال، عظمت و شوکت قبیلۀ قیدار از بین می رود.از تیراندازان شجاع آن ها فقط چند نفر باقی می ماند. من که خداوند، خدای اسرائیل هستم این را می گویم.»u(c"زیرا آن ها از دم شمشیر و کمانِ کشیده و خطر جنگ فرار کرده اند.w'g"برای تشنگان آب بیاورید و ای مردم تیما، به فراریان غذا بدهید،&-" این پیام برای عربستان است: ای قافلۀ دَدانی ها، در بیابان خشک عربستان خیمه بزنید.Q%" من جواب دادم: «بزودی صبح می شود، ولی در پی آن دوباره شب می آید. اگر سوال بیشتری دارید بیائید، برگردید و بپرسید.»F$" این پیام برای ادوم است: کسی از ادوم به من صدا می کند: «ای پهره دار از شب چه خبر است؟ شب چه وقت تمام می شود؟»#!" ای قوم برگزیدۀ من اسرائیل، که مانند گندم کوبیده و غربال شدید، به این خبری که از جانب خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل برای شما اعلام می کنم گوش بدهید.2"]" اینک مردم را می بینم که جوره جوره بر اسپ و خر و شتر سوار هستند و به این سو می آیند.» در این وقت صدائی آمد و گفت: «بابل سقوط کرد! همه بتها به زمین افتادند و ذره ذره شدند.»!"پهره داری را که تعیین کرده بودم صدا کرد: «آقا، روز و شب در اینجا پهره دادم، +"وقتی ببیند که سواران جوره جوره بر اسپ و خر و شتر می آیند، بدقت متوجه آن ها باشد.»#"آنگاه خداوند به من فرمود: «برو پهره ای بگمار تا هر چه را که می بیند اطلاع بدهد. "در رؤیا دیدم که خانه فرش و سُفره مهیا است و همه مصروف خوردن و نوشیدن اند. ناگهان فرمان آمد: «ای سرکردگان سپاه، برخیزید با سپرهای تان آماده شوید!»E"دلم می تپد و از ترس می لرزم. در انتظار یک شب آرام بودم، ولی بجای آرامش، وحشت سراسر وجودم را فرا گرفته است.`9"آن چیزی که در رؤیا دیدم و شنیدم، دردی مانند درد زایمان در تمام وجودم تولید کرده است که پیچ و تابم می دهد و مدهوشم می کند.I "رؤیای وحشتناکی دیدم که خیانتکاران خیانت می کنند و تاراجگران تاراج. ای سپاه عیلام حمله ببر! ای لشکر مِدیان محاصره کن! خدا به ناله های آنهائی که اسیر مردم بابل هستند، خاتمه می دهد.: o"این پیام برای بابل است: لشکری از بیابان، سرزمین هولناک همچون گِردباد بیابانی بر بابل هجوم می آورد.*M"آنگاه کسانی که در سواحل فلسطین زندگی می کنند و مردم حبشه اتکای شان است و بر مصریان فخر می کنند، پریشان و رسوا می شوند و می گویند: اگر بر سر مصریان که می خواستیم از دست آشور به آن ها پناه ببریم چنین بلائی آمد، پس بر سر ما چه خواهد آمد؟»"پادشاه آشور مردم مصر و حبشه را اسیر می کند و پیر و جوان آن ها را مجبور می سازد که عریان و پا برهنه راه بروند تا مصر خجل شود.آنگاه کسانی که در سواحل فلسطین زندگی می کنند و مردم حبشه اتکای شان است و بر مصریان فخر می کنند، پریشان و رسوا می شوند و می گویند: اگر بر سر مصریان که می خواستیم از دست آشور به آن ها پناه ببریم چنین بلائی آمد، پس بر سر ما چه خواهد آمد؟»@y"بعد از آنکه آشوریان اَشدُود را فتح کردند، خداوند فرمود: «بندۀ من اشعیا مدت سه سال تن و پای برهنه راه رفت تا نشانه ای آن باشد که من مصر و حبشه را به بلائی مدهشی گرفتار می سازم."سه سال پیش خداوند به اشعیای پسر آموص فرموده بود که لباس خود را از تن و چپلی های خود را از پا برآوَرَد و با تن و پای برهنه راه برود و اشعیا اطاعت کرد.L "به فرمان سرجون پادشاه آشور، سپه سالارِ سپاه او با لشکر خود به شهر اَشدُود در فلسطین حمله برد و آنرا تصرف کرد.D"خداوند آن ها را برکت می دهد و می فرماید: «متبارک باد قوم من مصر، مخلوق من آشور و قوم برگزیدۀ من اسرائیل!»^5"در آن روز اسرائیل با مصر و آشور متفق شده هر سه کشور باعث برکت سایر ممالک جهان می گردند.خداوند آن ها را برکت می دهد و می فرماید: «متبارک باد قوم من مصر، مخلوق من آشور و قوم برگزیدۀ من اسرائیل!»K"در آن روز شاهراهی از مصر تا آشور ساخته می شود. مردم هر دو کشور با هم رفت و آمد می کنند و خدا را یکجا می پرستند.3"به این ترتیب، خداوند اول مصریان را مجازات می کند و بعد آن ها را شفا می دهد. آن ها به او رو می آورند و خداوند دعای شان را مستجاب می کند و آن ها را شفا می بخشد."خداوند خود را به مصریان آشکار می سازد و آن ها خداوند را می شناسند، او را با ادای قربانی های سوختنی می پرستند و نذرهائی بحضورش تقدیم می کنند."اینها نشان می دهند که خداوند قادر مطلق در مصر حضور خواهد داشت. بعد از آن هر وقتیکه مردم مصر ظلم ببینند و بحضور خداوند برای کمک دعا کنند، خداوند نجات دهنده ای را می فرستد تا از آن ها دفاع نماید و آن ها را نجات بدهد.3"در آن روز قربانگاهی در مرکز مصر و یک ستون یادگار در سرحد آن برای خداوند بنا می شود.  "در آن روز پنج شهر در کشور مصر به زبان عبری تکلم کرده و با خداوند قادر مطلق پیمان وفاداری می بندند. یکی از این شهرها، «شهرِ آفتاب» نامیده می شود. "و از شنیدن نام کشور یهودا وحشت می کنند، زیرا خداوند چنین اراده فرموده است.Z -"در آن روز وقتی مردم مصر ببینند که دست انتقام خداوند قادر مطلق علیه آن ها دراز شده است مثل زنهای ترسو از ترس می لرزند. 5"هیچ کسی در مصر، نه ثروتمند و نه فقیر، نه بزرگ و نه کوچک، می تواند مردم را نجات بدهد. -"خداوند افکار آن ها را مغشوش ساخته و در نتیجه، آن ها مصریان را طوری گیچ کرده اند که مثل اشخاص مست اُفتان و خیزان قدم می زنند و نمی دانند که به کجا می روند.-" حاکمان صوعَن و ممفیس و رهبران شان احمق و جاهل هستند و مردم مصر را گمراه کرده اند.G" ای فرعون، حالا حکیمان تو کجا هستند تا به تو اطلاع بدهند که خداوند قادر مطلق علیه مصر چه نقشه ای کشیده است.$A" حاکمان شهر صوعَن بکلی نادان هستند و مشاوران فرعون به او مشورۀ احمقانه می دهند، پس چگونه می توانند به فرعون بگویند: «ما اولادۀ حکیمان و پادشاهان قدیم هستیم.»" همۀ بافندگانی که از راه بافندگی امرار معیشت می کنند متأثر و افسرده می شوند.lQ" بافندگانی که پارچه های کتانی می بافند ناامید می گردند.  "ماهیگیرانی که تور و چنگک به دریای نیل می اندازند مأیوس و غمگین می شوند."کشتزارها و علف کنار دریای نیل خشک شده از بین می روند و سبزه ای باقی نمی ماند.  "کانالها را بو می گیرد، آب جویها کم می شود، نَی و بوریا پژمرده می گردند،Y+"آب دریای نیل کم شده به مرور زمان خشک می گردد.dA"خداوند قادر متعال می فرماید: «من مصریان را به دست یک حاکم ظالم می سپارم و پادشاه ستمگری را می گمارم تا بر آن ها حکومت کند.»~%"روحیۀ شان را تغییر می دهم و نقشه های شان را خنثی می سازم. آن ها برای کمک به بتها متوسل می شوند، از فالبینان و جادوگران و ارواح مردگان مشوره می خواهند.»t}a"خداوند می فرماید: «من مردم مصر را علیه یکدیگر تحریک می کنم تا برادر با برادر، همسایه با همسایه، شهر با شهر و مملکت با مملکت بجنگند.[| 1"پیامی برای مصر: خداوند سوار بر یک ابر تیزرَو به مصر می آید. بتهای مصر در حضور او می لرزند و مردم مصر از ترس ضعف می کنند.{{"در آن زمان این قوم قدبلند و نیرومند که مردم کشورهای دور و نزدیک از آن ها وحشت می کنند و کشور شان ذریعۀ دریاها تقسیم شده است، به سهیون که نام خداوند قادر مطلق را بر خود دارد می آیند و برای او تحفه و هدیه می آورند.uzc"آن ها طعمۀ پرندگان شکاری و حیوانات وحشی می شوند. و از لاشۀ آن ها در تابستان پرندگان شکاری و در زمستان حیوانات وحشی خود را تغذیه می کنند.»در آن زمان این قوم قدبلند و نیرومند که مردم کشورهای دور و نزدیک از آن ها وحشت می کنند و کشور شان ذریعۀ دریاها تقسیم شده است، به سهیون که نام خداوند قادر مطلق را بر خود دارد می آیند و برای او تحفه و هدیه می آورند.(yI"زیرا پیش از دروِ محصول و بعد از آنکه شگوفه ها بتکند و انگور پخته شود، مردم حبشه مثل تاک انگور که شاخه هایش را با اره قطع می کنند و دور می اندازند، از بین می روند.x#"خداوند به من این چنین فرمود: «من از جایگاه ملکوتی و در آرامش خود به پائین می نگرم. مثل یک روز صاف و گرمای تابستان و مانند غبار شبنم دلپذیر در موسم درو.sw_"ای ساکنین روی زمین بشنوید، به بیرقی که بر فراز کوهها برافراشته می شود نگاه کنید و به آواز سرنائی که برای جنگ می نوازند، گوش بدهید.Nv"کشوری که نمایندگان خود را ذریعۀ کشتی هائی که از نَی ساخته شده اند از طریق دریای نیل می فرستد. ای نمایندگان تیزرَو، به کشوری بروید که ذریعۀ دریاها تقسیم شده است. در آنجا قوم قدبلند و نیرومند زندگی می کنند و مردمان کشورهای دور و نزدیک از آن ها وحشت دارند."u ?"وای بحال کشوری که در آن طرف دریاهای حبشه است و از آن آواز بادبانهای کشتی شنیده می شود.t)"هنگام شب ترس و وحشت ایجاد می کنند، اما پیش از دمیدن صبح از بین می روند. اینست سزای کسانی که کشور ما را تاراج می کنند و دارائی و مال ما را به یغما می برند.,sQ" و همچون سیل خروشان حمله می آورند، ولی آن ها با عتاب خداوند، مانند کاهی که در برابر باد و مثل غباری که در برابر گِردباد قرار گیرد به جاهای دور فرار می کنند.هنگام شب ترس و وحشت ایجاد می کنند، اما پیش از دمیدن صبح از بین می روند. اینست سزای کسانی که کشور ما را تاراج می کنند و دارائی و مال ما را به یغما می برند.xri" اقوام جهان مانند بحر می خروشند و مثل امواج سهمگین بحر می غرندq" حتی اگر در همان روزی که درختان را می کاری، آن ها سبز شوند و شگوفه کنند، میوه ای بار نمی آورند و بجای آن اندوه و درد علاج ناپذیر نصیب تو می شود.-pS" تو ای اسرائیل، خدای نجات بخشای خود را که مثل صخرۀ مستحکم از تو حمایت می کند، فراموش کرده ای و در عوض درختان را می کاری تا در زیر سایۀ آن ها خدایان بیگانه را بپرستی.moS" در آن روز شهرهای مستحکم آن ها مثل شهرهای حویان و اموریان که در وقت فرار از دست قوم اسرائیل، از سکنه خالی ماندند، متروک می شوند.n3"و دیگر به بتهای ساختۀ دست خود، یعنی اَشیریم و قربانگاههای خوشبوئی متکی نمی باشند.lmQ"در آن روز بسوی خالق خود که قدوس اسرائیل است رو می آورند5lc"از قوم اسرائیل عدۀ کمی باقی می ماند و مانند درخت زیتون که وقتی زیتونها تکانده شوند، تنها دو یا سه دانه در شاخهای بلند و چهار یا پنج دانه در شاخهای پُر آن بجا می مانند.» k "مانند کشتزارهای وادی رفائیم می شود که پس از درو چیزی در آن بجا نمی ماند.gjG"خداوند، خدای اسرائیل می فرماید: «زمانی می رسد که عظمت اسرائیل از بین می رود و ثروتش تلف شده مردم همه تنگدست و فقیر می گردند.~iu"اسرائیل بی دفاع می ماند، سلطنت دمشق سقوط می کند و بازماندگان سوریه مثل مردم اسرائیل خوار و ذلیل می شوند. این کلام خداوند قادر مطلق است.»0hY"شهرهای آن برای همیشه متروک می شوند. آنجا مسکن و چراگاه گوسفندان بوده کسی آن ها را نمی ترساند.g #"خداوند در مورد دمشق چنین فرموده است: «دمشق از بین می رود و با خاک یکسان می شود.{fo"ولی حالا خداوند می فرماید: «بعد از سه سال شوکت و جلال موآب نابود می شود. عدۀ کمی از آن ها باقی می ماند و آن ها هم ضعیف و بیچاره خواهد شد.»^e5" این بود پیامی که خداوند قبلاً در مورد موآب فرستاده بود.ولی حالا خداوند می فرماید: «بعد از سه سال شوکت و جلال موآب نابود می شود. عدۀ کمی از آن ها باقی می ماند و آن ها هم ضعیف و بیچاره خواهد شد.»Hd " مردم موآب برای دعا به بتخانه ها بالا می روند و خود را بیفایده خسته می سازند، زیرا دعای آن ها قبول نمی شود.»yck" دل من مانند چنگ برای موآب می نالد و بخاطر قیرحارَس غمگین هستم.Nb" مردم آن خوشی و نشاطی را که در فصل درو داشتند، حالا ندارند و در تاکستان ها دیگر نغمۀ خوشی شنیده نمی شود. دیگر کسی انگور را برای ساختن شراب در زیر پا نمی فشرد و آواز خوشی خاموش شده است.ba=" حالا من برای یعزیر و تاکستان های سِبمه می گریم و بخاطر حِشبون و اَلِعالَه اشک می ریزم، زیرا میوه و محصول شان تلف شده اند.]`3"کشتزارهای حِشبون و تاکستان های سِبمه از بین رفته اند. تاکهای انگور را حاکمان اقوام بیگانه قطع کرده اند. زمانی شاخهای این تاکها تا یعزیر و از بیابان گذشته تا به آن طرف بحیرۀ مُرده می رسیدند.+_O"مردم موآب بخاطر مصیبت خود ناله می کنند و بیاد غذای خوبی که در قیرحارَس می خوردند می گریند.^"مردم یهودا می گویند: «ما در بارۀ موآبیان شنیده ایم و می دانیم که چقدر مغرور و گستاخ و خودخواه هستند. بخود فخر می کنند، اما فخر آن ها بیجا است.»z]m"آنوقت یکی از اولادۀ داود بر تخت سلطنت می نشیند. او با عدل و انصاف بر مردم حکومت می کند و سلطنت او بر اساس رحمت و راستی استوار خواهد بود.u\c"به ما آوارگان اجازه بدهید که در بین شما بمانیم و ما را از خطر دشمنان حفظ کنید.» بعد از آنکه مردم ظالم و تاراجگر و ستمگار نابود شدند،[7"به مردم یهودا می گویند: «به ما بگوئید که چه کنیم. در زیر سایۀ شفقت خود در این وضع مشقتبار، از ما حمایت نمائید و ما را پناه بدهید تا به دست دشمن گرفتار نشویم.sZ_"مانند پرندگان بی آشیانه در کنار دریای ارنون آواره شده اند.XY +"مردم موآب از شهر سالع که در بیابان واقع است، برای پادشاهی که در سهیون سلطنت می کند، بره ای را بعنوان جزیه می فرستند.AX{" با آنکه آب دریای دیبون از خون سرخ شده است، اما خدا بلاهای بیشتری بر مردم دیبون می آورد و آن عده از موابی های هم که فرار کرده و باقی مانده اند با دندان و پنجال شیر کشته می شوند.rW]"از تمام سرحدات موآب صدای گریه و شیون شنیده می شود و آواز نالۀ مردم تا اَجلایم و بئرایلیم رسیده است.با آنکه آب دریای دیبون از خون سرخ شده است، اما خدا بلاهای بیشتری بر مردم دیبون می آورد و آن عده از موابی های هم که فرار کرده و باقی مانده اند با دندان و پنجال شیر کشته می شوند.oVW"مردم با مال و اندوختۀ خود از راه وادی بیدها فرار می کنند.:Um"جویهای نِمریم خشک و سبزه های کنار آن ها پژمرده شده، گیاه از بین رفته و هیچ چیز سبز باقی نمانده است.eTC"دلم برای موآب ناله می کند. مردم آن به صوغر و عِجلَت شَلیشه فرار می کنند. بعضی از آن ها گریه کنان بر فراز لُوحِیت می روند و آواز گریۀ آن ها بخاطر ویرانی سرزمین شان در طول راه حورونایم شنیده می شود.S%"مردم شهرهای حِشبون و اَلِعالَه هم ناله و گریه را سرداده اند و صدای گریۀ شان تا به یاهز به گوش می رسد. حتی مردان مسلح موآب هم می گریند و از ترس می لرزند."R="لباس ماتم پوشیده اند و در کوچه ها، سر بامها و چهارراهی ها ناله می کنند و اشک می ریزند.oQW"در دیبون مردم موآب به بتخانه ها برای عزاداری رفته اند و بخاطر نِبو و میدِبا شیون و گریه می کنند. همۀ مردم سر و ریش خود را تراشیده P "این است پیام خدا برای موآب: «شهرهای عار و قیرِ موآب در یک شب ویران می شوند.uOc" به قاصدانی که از فلسطین می آیند چه جواب داده شود؟ به آن ها می گوئیم که خداوند سهیون را تأسیس کرد و قوم بیچارۀ خود را در آن پناه داد.»N"ای شهرهای فلسطینی، ناله و شیون کنید و ای فلسطینی ها، بترسید، زیرا لشکر با انضباط دشمن که سُم اسپان شان گرد و خاک را به هوا بلند می کند، از شمال بسوی شما می آید.به قاصدانی که از فلسطین می آیند چه جواب داده شود؟ به آن ها می گوئیم که خداوند سهیون را تأسیس کرد و قوم بیچارۀ خود را در آن پناه داد.»JM "خداوند از بیچارگان قوم برگزیدۀ خود پاسبانی می کند و آن ها در چراگاه او با خاطر آسوده بسر می برند. اما شما فلسطینی ها از قحطی و گرسنگی هلاک می شوید و بازماندگان تان هم بقتل می رسند.=Ls"«ای فلسطینی ها، عصائی که شما را می زد، شکست. با اینهم شما نباید خوشحال باشید، زیرا اگر ماری بمیرد، مار دیگری بدتر از او بوجود می آید و از آن مار هم اژدهای آتشین پیدا می شود.xKi"در سالی که آحاز پادشاه وفات کرد، این پیام از جانب خدا نازل شد:#J?"خداوند قادر مطلق این چنین مقدر فرموده است و هیچ کسی نمی تواند آنرا باطل سازد. دست خود را برای مجازات مردم جهان دراز کرده است و کسی قادر نیست که او را بازدارد.-IS"دست خود را دراز می کنم و تمام اقوام روی زمین را جزا می دهم. اینست نقشۀ من در مورد مردم جهان.»H/"من قدرت آشور را در سرزمین اسرائیل درهم می شکنم و همه را بر کوههای خود پایمال می کنم. یوغ اسارت را از گردن و بار غلامی را از دوش قوم برگزیدۀ خود بر می دارم.(GI"خداوند قادر مطلق قسم خورده می فرماید: «آنچه را که اراده و مقدر کرده ام حتماً واقع می شود.9Fk"بابل را جایگاه خارپشت ها می سازم، آنرا به جبه زار تبدیل می نمایم و با جاروی نابودی جارویش می کنم.»rE]"خداوند قادر مطلق می فرماید: «من علیه بابل بر می خیزم و آنرا با خاک یکسان می کنم نام بابل، بازماندگان و نسل مردم آنرا از بین می برم.JD "پسرانت بخاطر گناهان اجداد شان کشته می شوند و دیگر نمی توانند به روی زمین سلطنت کنند یا شهرها در آن بسازند.»oCW"چون تو کشورت را ویران کردی و قوم خود را کشتی، بنابران، نسلی از تو باقی نمی ماند و مردم از فامیل شریران هیچ کسی را بیاد نمی آورند.%BC"اما تو از قبرت بیرون افگنده می شوی و جنازه ات مانند شاخۀ پوسیده می گندد، با اجساد کشته شدگانِ جنگ پوشیده شده در گودالهای سنگی انداخته می شود و پایمال می گردد.YA+"پادشاهان جهان در مقبره های مجلل آرمیده اند،~@u"آیا او نبود که دنیا را به بیابان تبدیل کرد و شهرها را با خاک یکسان ساخت؟ اسیران را آزاد نمی کرد و اجازه نمی داد که به خانه های خود بروند.»?5"مردگان وقتی ترا ببینند حیران می شوند، در فکر فرومی روند و می پرسند: «آیا این مرد همان کسی نیست که زمین را تکان می داد و پادشاهان جهان از ترس او می لرزیدند؟q>["اما بر عکس، تو در قعر زمین که دنیای مردگان است سرنگون شدی.`=9"بالای ابر ها می روم و مثل خدای قادر مطلق می شوم.»<" در دلت می گفتی: «من به آسمان بالا می روم و تخت شاهی خود را بالای ستارگان خدا برقرار می سازم و بر فراز کوهی در شمال که جای اجتماع خدایان است می نشینم.8;i" ای ستارۀ درخشان صبح، چطور از آسمان افتادی! تو که بر اقوام مقتدر جهان پیروز بودی، چگونه سقوط کردی!C:" جلال و شکوه تو به جهنم رفته است و آواز چنگ تو دیگر به گوش نمی رسد. حالا کرمها تشک و مورچه ها لحاف تو است.»|9q" آن ها به تو می گویند: «تو هم مثل ما ناتوان شدی و با ما فرقی نداری.n8U" دنیای مردگان برای پذیرائی تو آماده است. ارواح حکمرانان و پادشاهان روی زمین از تختهای خود بر می خیزند و به استقبال تو می شتابند.f7E"درختان صنوبر و سروهای لبنان بخاطر سقوط تو شادمانی می کنند و می گویند: «چون تو سقوط کرده ای، دیگر کسی نیست که ما را قطع کند.»6"حالا همۀ مردم روی زمین آسوده و آرام شده اند و از خوشی سرود می خوانند.5-"تو با خشم و غضب همیشه به مردم آزار می رساندی و با ظلم و ستم بر آن ها حکومت می کردی.l4Q"خداوند به قدرت تو خاتمه داد و از تخت سلطنت سرنگونت کرد.T3!"آنوقت آن ها به طعنه به پادشاه بابل می گویند: «ای پادشاه ظالم بابل، بالاخره نابود شدی و جور و ستم تو به پایان رسید.2}"وقتی خداوند قوم خود را از درد و رنج و روزگارِ سختِ غلامی آسوده کند،D1"بسیاری از کشورها در بازگشت قوم اسرائیل به آن ها کمک می کنند. بنی اسرائیل در آن سرزمینی که خداوند به آن ها داده است زن و مرد اقوام دیگر را به غلامی می گیرند و کسانی که قوم اسرائیل را به اسارت برده بودند، خود شان اسیر آن ها می شوند. و اقوامی که بر مردم اسرائیل با زور و جبر حکومت می کردند، خود آن ها فرمانبردار شان می گردند.0 "خداوند بر قوم اسرائیل مهربان می شود و آن ها را دوباره بر می گزیند و به وطن شان باز می گرداند. بیگانگان هم با آن ها در آن سرزمین زندگی می کنند.;/o" گرگها و شغالها از برجهای قصرهای زیبای شان قوله می کشند. زمان نابودی بابل نزدیک و عمر آن کوتاه است.»." بلکه حیوانات وحشی در آنجا زندگی می کنند، خانه های شان لانۀ بومها و شترمرغها می شود و بُزهای وحشی در آن جست و خیز می زنند.گرگها و شغالها از برجهای قصرهای زیبای شان قوله می کشند. زمان نابودی بابل نزدیک و عمر آن کوتاه است.»{-o" از سکنه خالی می شود و تا سالهای زیادی کسی در آن سکونت نمی کند. حتی عربهای کوچی هم در آنجا خیمه نمی زنند و چوپانها گلۀ خود را نمی چرانند،A,{" خداوند بابل را که مجللترین کشورهای دنیا و زینت فخر کلدانیان است، مثل سدوم و عموره با خاک برابر می کند.1+[" با تیر و کمان خود جوانان شان را به خاک می افگنند و حتی بر نوزادان و کودکان شان هم رحم نمی کنند."*=" من مادی ها را که به کشتنِ مردم زیادتر از نقره و طلا علاقه دارند، علیه آن ها می شورانم.<)q" کودکان آن ها در برابر چشمان شان بر زمین کوبیده می شوند. خانه های شان غارت و زنان شان بی عفت می گردند.i(K" هر کسی که دیده شود و گرفتار گردد با شمشیر بقتل می رسد.g'G" بیگانگانی که در بابل زندگی می کنند، مانند آهوان رمیده و گوسفندانی که پراگنده شده باشند، می گریزند و به وطن خود بر می گردند. ~~N}|C{zxWwvDudtss{rlrqOpjounmel~k/ithh?gfee-dgcbaG``_] [[+Z,YY6XWWVUU_TT6SRQPPNNMwLK.IHGFEDCC-BbA@)>>%=_< u"زیرا خداوند از آسمان می آید تا مردم روی زمین را به جزای گناهان شان برساند. قاتلانی که خون مردم را ریخته اند شناخته می شوند و زمین دیگر اجساد مقتولین را در خود پنهان نمی کند. }"ای قوم من، به خانه های خود بروید، دروازه را پشت سر تان ببندید و برای مدت کوتاهی مخفی شوید تا خشم خدا فرونشیند.زیرا خداوند از آسمان می آید تا مردم روی زمین را به جزای گناهان شان برساند. قاتلانی که خون مردم را ریخته اند شناخته می شوند و زمین دیگر اجساد مقتولین را در خود پنهان نمی کند."مردگان تو دوباره زنده می شوند، اجساد شان از خاک بر می خیزند و سرود شادمانی را می خوانند، زیرا مثل شبنم صبحگاهی که نباتات را تازه می کند، شبنم حیاتبخش تو هم آن ها را که سالهای دراز در زیر خاک خفته اند، زنده می سازد.1"ما درد و عذاب کشیدیم، اما چیزی نزائیدیم و نتوانستیم در زمین نجات به ظهور بیاوریم./"ای خداوند، ما پیش تو مثل زن حامله ای هستیم که در هنگام زایمان از درد فریاد می کشد.=s"خداوندا، قوم در هنگام سختی در طلب تو بودند و هنگامی که آن ها را جزا دادی، در خفا بدرگاه تو دعا کردند.<q"اما تو ای خداوند، به تعداد قوم برگزیدۀ خود افزودی، کشور ما را وسیع کردی و به ما عزت و افتخار بخشیدی.dA"حالا دشمنان تو مرده اند و دیگر باز نمی گردند، زیرا تو آن ها را مجازات کردی و از بین بردی و یاد شان را از خاطره ها محو ساختی.1[" ای خداوند خدای ما، پادشاهان زیادی بر ما حکومت کرده اند، ولی تو یگانه پادشاه و خداوند ما هستی.+O" خداوندا، تو صلح و سلامتی را شامل حال ما کرده ای و کامرانی و سعادت ما از جملۀ کارهای تو است.yk" خداوندا، دشمنانت نمی دانند که تو آن ها را جزا می دهی. نشان بده که به قوم برگزیدۀ خود محبت داری تا آن ها خجل شوند و در آتش خشم تو بسوزند.<q" هرچند تو بر مردم شریر مهربان هستی، اما آن ها هرگز یاد نمی گیرند که خوبی کنند. آن ها در سرزمین راستکاران به شرارت خود ادامه می دهند و به جلال و عظمت خداوند اعتنائی نمی کنند.g~G" قلب من شبها در اشتیاق تو می تپد و هنگام صبح روح من ترا می طلبد. وقتیکه جهان را داوری کنی، آنگاه مردم مفهوم عدالت را می دانند.}"ما از ارادۀ تو پیروی می کنیم و چشم امید ما بسوی تو و روح و تن ما مشتاق تو است.|"راه مردم راستکار راست است. ای خدای عادل راه آن ها را صاف و هموار گردان. {"مردم ستمدیده و نیازمند خرابه های شهر را در زیر پاهای خود لگدمال می کنند.Dz"کسانی را که مغرور و متکبر بودند، ذلیل ساخته و شهرهای قوی و مستحکم آن ها را ویران و با خاک یکسان کرده است.oyW"همیشه بر خداوند توکل کنید، چونکه او پناهگاه ابدی ما است.x1"خداوندا، تو کسانی را که به تو توکل و عقیدۀ راسخ دارند، در آرامش کامل نگاه می داری.vwe"دروازه های شهر را باز کنید تا قوم راستکار و با وفا داخل شوند.Av }"در آن روز این سرود در سرزمین یهودا خوانده می شود: شهر ما قوی است، زیرا خدا خودش حصارهای آنرا حفظ می کند.u/" قلعه های بلند موآب را با حصارهایش خُرد کرده به زیر می افگند و با خاک یکسان می کند._t7" آن ها برای نجات خود مثل شناگران دست و پا می زنند، اما خدا نیروی شان را از بین می برد و غرور شان را درهم می شکند.قلعه های بلند موآب را با حصارهایش خُرد کرده به زیر می افگند و با خاک یکسان می کند.`s9" دست خداوند از کوه سهیون حمایت می کند، اما مردم موآب در زیر پای او مانند کاهی که در زباله پایمال می شود، لگدمال می گردند.Or" در آن روز مردم می گویند: «او خدای ما است که چشم براه او بودیم تا ما را نجات بخشد. او خداوند ما است که به او امید داشتیم، پس برای اینکه ما را نجات می دهد، باید خوشحال باشیم و خوشی کنیم.»Fq"اشکها را از هر چهره پاک می کند و ننگ قوم برگزیدۀ خود را از روی زمین رفع می نماید. این را خداوند فرموده است.*pM"در آنجا پردۀ غم را که بر مردم سایه افگنده است بر می دارد و مرگ را برای همیشه نابود می سازد.Uo#"خداوند قادر مطلق بر کوه سهیون در اورشلیم، برای همۀ قومها ضیافتی با غذاهای لذیذ و شرابهای کهنه و صاف ترتیب می دهد.n/"و مانند باد سوزانی است که زمین را خشک می سازد. اما تو ای خداوند، صدای دشمنان را خاموش کردی و مثل ابری که از گرمی روز می کاهد، سرود ستمگران را خاموش ساختی.m3"تو برای مردم فقیر و محتاج، در هنگام سختی پناهگاه، در باران و طوفان سرپناه و در گرما سایبان بوده ای. نَفَس مردم ظالم مثل سیلابی است که بر دیوار گلی می خورد l "مردم کشورهای مقتدر جهان ترا تمجید می کنند و اقوام ستمگر از تو می ترسند.ky"شهرها را با خاک یکسان کردی و قلعه های مستحکم را ویران ساختی. قصرهائی را که دشمنان بنا کرده بودند، ویران شده اند و دیگر هرگز آباد نمی شوند.Lj "خداوندا، تو خدای من هستی. به تو سپاس می گویم و نام ترا تمجید می کنم. زیرا تو کارهای حیرت انگیزی انجام داده ای و آنچه را که از قدیم اراده نموده ای با امانت و راستی به انجام رسانیده ای.Mi"آنگاه مهتاب تاریک می شود و آفتاب روشنی خود را از دست می دهد، زیرا خداوند قادر مطلق بر تخت سلطنت، بالای کوه سهیون جلوس می فرماید و عظمت و جلال او به همه حکمفرمایان جهان آشکار می شود.Ch"آن ها را تا فرارسیدن روز جزا، مانند زندانیان در چاهی نگاه می دارد.آنگاه مهتاب تاریک می شود و آفتاب روشنی خود را از دست می دهد، زیرا خداوند قادر مطلق بر تخت سلطنت، بالای کوه سهیون جلوس می فرماید و عظمت و جلال او به همه حکمفرمایان جهان آشکار می شود.}gs"در آن روز خداوند نیروهای آسمان و پادشاهان جهان را مجازات می کند.7fg"و مانند شخص مستی است که اُفتان و خیزان راه می رود و همچون خیمه ای است که در برابر طوفان تکان می خورد و در زیر بار گناه خود خم شده و افتاده است و دیگر نمی تواند بپا بایستد.He "زمین از جا تکان خورده و شَق شده استd"اگر کسی از ترس فرار کند در چاه می افتد و اگر از چاه بیرون آید در دام گرفتار می شود. از آسمان بارانِ سیل آسا می بارد و اساس زمین را به لرزه می آوَرَد.ncU"ای مردم روی زمین بدانید که ترس و چاه و دام منتظر شما است.Fb"از آخرین نقطۀ روی زمین صدای مردم بگوش می رسد که عادلان را توصیف می نمایند. اما افسوس که مردمان شریر به کارهای بد خود ادامه می دهند و با این اعمال خود مرا ناامید و متأثر می سازند.Na"و آنهائی که در شرق هستند او را ستایش می کنند. باشندگان جزایر هم خداوند، خدای اسرائیل را تمجید و پرستش می کنند.^`5"کسانی که زنده می مانند فریاد خوشی را بلند می کنند و آواز می خوانند. مردمی که در غرب هستند عظمت خداوند را تمجید می کنند،+_O" تمام روی زمین مثل درخت زیتون می شود که تکانده شده و یا خوشۀ انگور که میوه اش چیده شده باشد.`^9" شهر ویرانه گشته است و دروازه هایش شکسته شده اند.@]y" همگی در کوچه ها بخاطر قلت شراب غوغا دارند. نشاط و سُرُور از بین رفته و خوشی از روی زمین رخت بربسته است. \" در شهر هرج و مرج برپا است و مردم خانه های خود را بسته اند تا کسی داخل نشود. [ " مجلس ساز و باده نوشی دیگر وجود ندارد و شراب به کام میگساران تلخ شده است.Z"نوای نشاط بخش دایره و چنگ شنیده نمی شود و آواز عشرت کنندگان خاموش شده است.Y1"تاکها بی بار و شراب نایاب می گردد و کسانی که شاد و خوشحال بودند از حسرت آه می کشند.HX "بنابران، زمین مورد لعنت قرار گرفته است و مردم آن سزای اعمال خود را می بینند و روز بروز تعداد شان کم می شود.0WY"روی زمین آلوده شده است، زیرا ساکنان آن احکام خدا را بجا نیاورده و پیمان ابدی او را شکسته اند.V}"زمین خشک و پژمرده می شود، بنیاد جهان سست و بلندیهایش هموار می گردد.kUO"زمین بکلی خالی و غارت می شود. این را خداوند فرموده است.zTm"مردم عامی و کاهن، غلام و آقا، کنیز و بی بی اش، قرض دهنده و مقروض، خریدار و فروشنده، سود دهنده و سودخوار همه به یک سرنوشت دچار می گردند.,S S"اینک خداوند زمین را از سکنه خالی و متروک می سازد. قشر آنرا خراب و ساکنانش را پراگنده می کند.(RI"در معاملات خود سودی فراوانی را که به دست می آورند در خزانۀ خود ذخیره نمی کنند، بلکه همه را وقف خداوند می نمایند تا برای البسه و خوراک خدمتگاران او به مصرف برسد. Q"در ختم دوران هفتاد سال خداوند بطرف صور می نگرد. آنگاه صور دوباره مشهور می شود و با سایر کشورهای جهان روابط تجارتی برقرار می کند.در معاملات خود سودی فراوانی را که به دست می آورند در خزانۀ خود ذخیره نمی کنند، بلکه همه را وقف خداوند می نمایند تا برای البسه و خوراک خدمتگاران او به مصرف برسد.dPA"«ای فاحشۀ فراموش شده، چنگ را به دست بگیر و در شهر بگرد. نغمه های خوش بنواز و آواز های بسیار بخوان، تا مردم ترا بیاد آورند.»NO"صور مدت هفتاد سال که طول عمر یک پادشاه است، فراموش می شود. بعد از انقضای آن مدت، صور مثل فاحشۀ این سرود می شود:lNQ" ای کشتیهای ترشیش شیون کنید، زیرا بندرگاه شما ویران شد.SM" مردم بابل بودند که صور را جای تاخت و تاز حیوانات وحشی ساختند، نه آسوری ها. مردم بابل بودند که شهر را محاصره کردند، قلعه های مستحکم آنرا ویران نمودند و آن سرزمین را با خاک یکسان ساختند.aL;" و فرمود: «ای مردم ستمدیدۀ صیدون، شان و شوکت شما از بین رفت. حتی اگر به قبرس فرار کنید، در آنجا هم روی آسایش را نمی بینید.»]K3" خداوند دست خود را بر بحر دراز کرده است و سلطنت های جهان را تکان می دهد. او امر کرد تا مراکز تجارتی فنیقیه را ویران کنندAJ{" ای مردم ترشیش، کشور تان را مثل سواحل دریای نیل حاصلخیز کنید، زیرا دیگر مانعی در سر راه شما وجود ندارد.3I_"خداوند قادر مطلق این کار را کرد تا شوکت و جلال آنرا به زمین بزند و مردمان معروف آنرا خوار سازد.8Hi"چه کسی این بلا را بر سر این شهری که تاج سر شهرها است، و تاجرانش در تمام دنیا معروف اند، آورده است؟.GU"آیا این همان شهر صور است که شما به آن افتخار می کردید که سالها پیش بنا یافته بود و وقتیکه مردمِ آن برای تصاحب کشورها به جاهای دور سفر می کردند در آنجا ساکن می شدند؟fFE"ای ساکنین فنیقیه، شیون نمائید و به ترشیش فرار کنید.tEa"وقتی خبرِ بدِ صور به مصر برسد مردم آنجا هم به وحشت می افتند.8Di"ای صیدون خجل شوی، زیرا بحر می گوید: «من هرگز درد نکشیده ام، نزائیده ام و کودکی را پرورش نداده ام.»6Ce"ای ساکنین ساحل، خاموش باشید. کشتی های صیدون که از مصر غله می آوردند تا تاجران شان با آن در تمام دنیا خرید و فروش کنند، در بندر صور لنگر می انداختند. این بندر که زمانی یکی از بندرهای مهم تجارتی بشمار می رفت، حالا در سکوت مرگباری فرورفته است.JB "این پیام برای صور است: ای کشتی های ترشیش، برای صور شیون کنید، زیرا صور چنان ویران شده که از خانه و بندرگاهِ بحری آن اثری باقی نمانده است. خبرهائی را که در قبرس شنیدید، حقیقت دارند.bA="آنگاه آن میخی که در جای خود محکم و استوار بود، سُست شده می افتد و باری که بر آن بود خُرد می شود.» این را خداوند فرموده است.s@_"اما تمام خانواده و فرزندانش مثل کاسه و کوزه که بر میخ می آویزد بار دوش او می شوند.آنگاه آن میخی که در جای خود محکم و استوار بود، سُست شده می افتد و باری که بر آن بود خُرد می شود.» این را خداوند فرموده است.?"او را مثل میخ در جاه و مقامش محکم می دارم و او باعث افتخار خانوادۀ خود می شود.p>Y"کلید دربار سلطنت داود را به او می دهم و هر دروازه ای را که او بگشاید، هیچ کسی آنرا نمی بندد و هر دری را که بندد کسی آنرا نمی گشاید.`=9"لباست را به تنش می کنم و کمربندت را به کمرش می بندم. اقتدار ترا به او می بخشم و او پدر تمام ساکنین اورشلیم و یهودا می شود.<<q"در آن روز خداوند به شِبنا می فرماید: «من بندۀ خود، اِلیاقِیم پسر حِلقیا را به جای تو منصوب می نمایم.X;)"پس خداوند ترا از منصب و مقامت برطرف می کند.» : "او ترا مثل گلوله ای به یک سرزمین وسیع پرتاب می کند تا در آنجا در کنار عراده هایت که به آن ها افتخار می کردی بمیری. تو مایۀ ننگ خاندان آقایت هستی!j9M"هرقدر مهم باشی، خداوند ترا بر می دارد و دور می اندازد.S8"«تو در اینجا چه می کنی؟ در اینجا چه حق داری که برای خود قبر می کنی؟ ای کسیکه قبر خود را در این صخرۀ بلند می تراشی،75" خداوند، خدای قادر مطلق به من فرمود که پیش شِبنا، ناظر دربار شاه بروم و به او بگویم:[6/" خداوند، قادر مطلق به من گفته است که این گناه شما تا وقتیکه بمیرید بخشیده نمی شود. این را خداوند، قادر مطلق می فرماید.65e" اما در عوض، شما مجالس خوشی را ترتیب می دهید، گاو و گوسفند را ذبح می کنید، می خورید و به باده نوشی می پردازید و می گوئید: «بیائید که بخوریم و بنوشیم، زیرا فردا می میریم.»S4" در آن روز خداوند، خدای قادر مطلق شما را دعوت می کند که گریه و ماتم کنید، موهای خود را بتراشید و لباس ماتم بپوشید.z3m" دیوارهای شهر را معاینه می کنید که آیا به ترمیم احتیاج دارند یا نه. خانه ها را ملاحظه می کنید تا آن ها را ویران نمائید و مصالح آن ها را برای ترمیم دیوار های شهر به کار ببرید. برای ذخیرۀ آب، مخزنِ آب در بین شهر می سازید تا آب حوض قدیمی در آن بریزد. شما برای اجرای این کارها کوشش زیاد بخرج می دهید، اما به خدا که طراح و صانع همه چیزها است اعتنائی نمی کنید.,2Q"و قوای دفاعی یهودا را در هم شکسته اند. در آن روز برای آوردن سلاح به اسلحه خانۀ جنگل می روید.71g"وادیهای سرسبز تان پُر از عراده های دشمن شده اند. سواران آن ها در پیش دروازه های شهر صف آراسته اندF0"سپاه عیلام مسلح با تیر و کمان بر اسپهای خود سوار شده اند و عساکر کشور قیر سپرها را به دست گرفته آماده اند.;/o"خداوند، خدای قادر مطلق روزی را تعیین کرده است تا اورشلیم را دچار آشفتگی، شکست و سراسیمگی کند. در آن روز دیوارهای شهر فرومی ریزند و انعکاس فریاد شان از کوهها شنیده می شود.'.G"پس مرا تنها بگذارید تا بخاطر نابودی قوم خود به تلخی بگریم و سعی نکنید که مرا تسلی بدهید.-{"حاکمان تان همه یکجا فرار کردند و آن ها بدون استعمال اسلحه تسلیم شدند. وقتی دشمن هنوز بسیار دور بود، شما فرار کردید همه دستگیر و اسیر شدید. ~}|{{yxwvsuttsxriqFoofn mAll]kvii h3gfee,dc a`_^i]W\4[mZYXWVUTSxRR P9O,MLKJI2HGEDFCBBAA?>>U=<< ;o:988>77<65Y322 1a00 /\.I-D,++,*)(&'d&%$#a""* -JOgl% C  tQ@"$قوماندان قوای آشور به آن ها گفت: «بروید این پیام پادشاه بزرگ آشور را به حزقیا برسانید: تو به چه چیز خود می بالی؟4?a"$اِلیاقِیم، پسر حِلقیا، ناظم دربار حزقیا، شِبنای منشی و یوآخ، پسر آساف، خبرنگار، پیش او رفتند.G>"$بعد به رَبشاقی، قوماندان قوای خود هدایت داد تا با لشکر بزرگی از لاکیش به اورشلیم پیش حزقیا پادشاه برود. او در کنار جویچۀ حوض بالائی، واقع بر سر شاهراه «مزرعۀ رختشویها» اردو زد.@= {"$در سال چهاردهم سلطنت حزقیا، سِناخِریب پادشاه آشور به شهرهای مستحکم یهودا حمله برد و همه را تسخیر کرد.%<C"# کسانی را که خدا رهائی بخشیده است، با نوای شادی و سرور ابدی و سرخوش از آن راه به سهیون بر می گردند. خوشی و شادمانی جاودانی می بینند و غم و نالۀ شان از بین می رود.T;!"# در آنجا اثری از شیر نمی باشد و هیچ حیوان درنده ای از آن راه نمی رود. نجات یافتگان در آن سفر می کنند.کسانی را که خدا رهائی بخشیده است، با نوای شادی و سرور ابدی و سرخوش از آن راه به سهیون بر می گردند. خوشی و شادمانی جاودانی می بینند و غم و نالۀ شان از بین می رود.l:Q"#شاهراهی باز می شود و آنرا «جادۀ مقدس» می نامند. گناهکاران هرگز از آن راه عبور و مرور نمی کنند، بلکه تنها قوم برگزیدۀ خدا در آن راه قدم می زند. هر کسی که در آن راه برود، هرچند جاهل باشد، گمراه نمی شود.R9"#ریگزارهای سوزان به حوض آب و زمینهای تشنه به چشمه های آب تبدیل می گردند. در مسکن شغالها علف و بوریا و نی می رویند.g8G"#لنگها مانند آهو جست و خیز می زنند و مردمان گنگ سرود شادمانی را می خوانند. در بیابان چشمه ها و در صحرا جویهای آب جاری می شوند.S7"#آنگاه کورها بینا می شوند و کرها می شنوند.+6O"#به آنهائی که می ترسند قوّت قلب بدهید و بگوئید که با جرأت باشند و نترسند، زیرا خدا با شما است و با سختترین مجازات از دشمنان تان انتقام می گیرد و شما را نجات می دهد.5'"#به دستهای ضعیف و خسته نیرو ببخشید و زانوان ناتوان و لرزنده را قوی و محکم سازید.A4{"#و نوای خوشی در همه جا به گوش می رسد. دشت و دمن مانند کوههای لبنان زیبا شده و مثل مرغزارهای کَرمَل و شارون جلال و شوکت یافته است. در همه جا زیبایی خداوند، خدای ما مشاهده می شود.l3 S"#بیابان و زمین خشک شادمانی می کنند. صحرا از گل موج می زندR2""خداوند آن سرزمین را اندازه نموده و بین این جانوران تقسیم کرده است تا برای همیشه و نسل بعدِ نسل در آن زندگی کنند.21]""کتاب خداوند را مطالعه کنید و بخوانید تا آگاه شوید که همۀ پیشگوئی های آن موبمو اجرا می شوند و در آنجا هیچ جانوری بدون جفت خود نمی باشد، زیرا این را خود خداوند فرموده است و روح او همه را عملی می سازد.خداوند آن سرزمین را اندازه نموده و بین این جانوران تقسیم کرده است تا برای همیشه و نسل بعدِ نسل در آن زندگی کنند.0""در آنجا بوم آشیانه می سازد، تخم می گذارد، چوچه هایش از تخم بیرون می آیند و در زیر بالهایش پرورش می یابند. لاشخورها هم با جفت خود در آنجا جمع می شوند.k/O""حیوانات بیابان و شغالها در آنجا با هم گردش می کنند، هیولای شب بر سر یکدیگر فریاد می زنند و دیوها برای استراحت در آنجا می روند.8.i"" در شهر های مستحکم آن خار و در قلعه هایش خس و شترخار می روید و شغالها و شترمرغها در آن لانه می کنند.-+"" از اشراف آن کسی باقی نمی ماند تا به سلطنت برسد و تمام رهبرانش سر به نیست می شوند.y,k"" شاهینها و خارپشت آن سرزمین را اشغال می کنند و لانۀ بومها و زاغها می شود، زیرا خداوند اراده فرموده تا ادوم را نابود و با خاک یکسان کند.p+Y"" شب و روز شعله ور بوده دود آن همیشه به هوا بلند می باشد. نسل به نسل همانطور ویران باقی می ماند و دیگر هرگز کسی از آنجا عبور نمی کند..*U"" جویبارهای ادوم پُر از قیر، خاک آن به گوگرد تبدیل می گردد و تمام آن سرزمین مانند قیر می سوزد.)7""خداوند روزی را برای انتقام دشمنان و سالی را برای نجات و رهائی سهیون تعیین کرده است.?(w""مردم را مانند گاوهای وحشی و گوساله ها سر می بُرَد و سرزمین شان از خون سیراب و از چربی حاصلخیز می گردد.2']""شمشیر خداوند با خون رنگین و با چربی پوشیده می شود، یعنی با خون بره و بزغاله و با چربی گردۀ قوچ. زیرا خداوند کشتار عظیمی در شهر بُزره و در سرزمین ادوم به راه می اندازد.O&""خداوند شمشیر خود را در آسمان آماده کرده است تا بر مردم ادوم که مورد خشم و باز خواست او واقع شده اند، فرود آورد.o%W""همه اجسام سماوی پاشان می شوند و آسمان مانند طوماری بهم می پیچد. ستارگان همچون برگهای خشک تاک و دانه های پختۀ انجیر فرو می ریزند.)$K""اجساد آن ها دفن نمی شوند و بوی بد آن ها همه جا را فراگرفته و خون شان از کوهها جاری می گردد.n#U""زیرا خداوند بر همه اقوام خشمگین است و لشکرهای آن ها مورد غضب او واقع شده اند. او آن ها را به مرگ محکوم کرده و همه را هلاک می سازد.v" g""ای اقوام جهان، نزدیک بیائید و بشنوید! ای مردم دنیا گوش بدهید!N!"!از هموطنان ما دیگر هیچ کسی نمی گوید: «من مریض هستم.» و گناهان کسانی که در آنجا زندگی می کند همه بخشیده می شوند.% C"!ریسمانهای کشتی دشمن سست می شوند و آن ها نمی توانند پایه های دَگل را نگهدارند و بادبانها را بگشایند. آنگاه تمام غنایم دشمن را به دست آورده بین خود تقسیم می کنیم و به لنگها هم حصۀ شان را می دهیم.از هموطنان ما دیگر هیچ کسی نمی گوید: «من مریض هستم.» و گناهان کسانی که در آنجا زندگی می کند همه بخشیده می شوند.eC"!خداوند داور و حکمفرما و پادشاه و نجات بخشای ما است.I "!در آنجا خداوند متعال از ما مثل دریای وسیعی محافظت می کند و کشتیهای مهاجم دشمن را نمی گذارد از آن عبور کنند.  "!به سهیون، شهری که ما در آن عید و مراسم مذهبی خود را برپا می کنیم، نگاه کنید و ببینید که چگونه در راحتی و آسایش بسر می برد. اورشلیم مانند خیمۀ مستحکمی که میخهایش کنده نمی شوند و ریسمانهایش پاره نمی گردد، پا برجا است.A{"!اما شما دیگر روی آن مردم مغرور را نمی بینید که با زبان اجنبی حرف می زدند و شما به مفهوم آن پی نمی بردید.w"!آنوقت خاطرۀ روزهای وحشتناک گذشته و چهرۀ مأمورین مالیه و باجگیران در افکار تان زنده می شود که می آمدند و از شما مالیه و خراج جمع می کردند.&E"!بار دیگر چشمان تان پادشاه را در شوکت و زیبائی اش می بینند که در کشور وسیعی سلطنت می کند.=s"!بنابران، آن ها در امنیت زندگی می کنند، پناهگاه شان قلعه های سنگی می باشد و آب و نان شان تهیه می شوند.r]"!آن ها کسانی اند که در راه صداقت و راستی قدم بر می دارند. با استفاده از قدرت خود بر کسی ظلم نمی کنند، از رشوت خوری دست می کشند، با کسانی که خون مردم را می ریزند همدست نمی شوند و از بدی و جنایت چشم می پوشند.pY"!گناهکاران و شریرانی که در سهیون هستند، از ترس می لرزند و می گویند: «چه کسی از ما می تواند از شعله های آتش جاودانی خدا نجات یابد؟»#"! ای مردمان دور و نزدیک، به آنچه کرده ام توجه کنید و به قدرت و عظمت من پی ببرید.»"! همه اقوام مثل خارها بریده شده در آتش افگنده می شوند و خاکستر می گردند.gG"! شما ای مردم جهان، نقشه های بیهوده در سر می پرورانید که فایده ای برای تان نمی کند. نَفَس خود تان مثل آتش شده شما را می سوزاند./"! خداوند می فرماید: «حالا من دست به کار می شوم و قدرت بازو و عظمت خود را نشان می دهم.y"! کشور اسرائیل خراب شده و جنگلهای لبنان از بین رفته اند. وادی سرسبز شارون به بیابان تبدیل شده است و برگهای درختان باشان و کَرمَل ریخته اند."!شاهراه ها خالی شده اند و مسافری در آن ها دیده نمی شود. مردم پیمان را شکسته و وعده هائی را که داده اند بجا نیاورده اند و به دیگران اعتنائی نمی کنند.?w"!بشنوید! مردان شجاع برای کمک در جاده ها فریاد می کنند و قاصدانی که حامل پیام صلح اند، به تلخی می گریند."!فراوانی نجات، حکمت، معرفت و استقامت عطا می فرماید و ترسِ خدا گنج سهیون است.&E"!خداوند بزرگ و متعال است و مسکن او عرش برین است. او سهیون را از عدالت و انصاف پُر می سازد.% C"!دارائی و اموال دشمنان مثل زمینی که مورد حملۀ مور و ملخ واقع شده باشد، به تاراج می روند.% C"!با شنیدن هلهلۀ جنگ دشمنان فرار می کنند و با دیدن حضور با عظمت تو قومها پراگنده می شوند.J  "!خداوندا، چشم امید ما بسوی تو است، پس بر ما رحم کن. هر صبح به ما نیرو عطا فرما و در وقت سختی نجات بخشای ما باش.P  "!وای بحال شما ای غارتگران که مردم را غارت می کنید، اما خود شما غارت نشدید. ای خیانتکاران، هیچ کسی با شما رفتار بد نکرده است. وقتیکه از غارت مردم دست بکشید، آنگاه خود شما غارت می شوید و زمانی که خیانتکاری شما به پایان برسد، خود شما مورد خیانت قرار می گیرید.= s" خوشا بحال شما که آب فراوان برای زراعت و چراگاههای محفوظ و سبز و خرم برای حیوانات تان می داشته باشید.1" اما جنگلها بکلی نابود شده شهرها با خاک یکسان می شوند.خوشا بحال شما که آب فراوان برای زراعت و چراگاههای محفوظ و سبز و خرم برای حیوانات تان می داشته باشید.{" قوم برگزیدۀ من در کمال آسایش و امنیت در خانه های خود زندگی می کنند.xi" عمل عدالت سلامتی و نتیجۀ آن آرامی و اطمینان همیشگی خواهد بود.a;" در بیابان انصاف و در بوستان عدالت برقرار می گرددlQ" اما روح خدا یک بار دیگر از آسمان بر ما نازل می شود و آنگاه بیابان به بوستان تبدیل می گردد و کشتزارها محصول فراوان بار می آورند." قصر سلطنتی متروک و پایتخت پُرجمعیت کشور خالی از مردم می شوند. برجهای دیده بانی خراب شده تپه ها برای همیشه بیشۀ گوره خرها و چراگاه حیوانات می گردند.?w" ای زنها، برای خانه های شاد و شهر پُر افتخار تان اشک بریزید، زیرا در زمین حاصلخیز شما خار و خس می روید.#" برای کشتزارها و تاکهای پُرثمر تان که بزودی آن ها را از دست می دهید، نوحه کنید!O" ای زنانی که با خیال آرام زندگی می کنید از ترس بلرزید. لباس تان را از تن درآورید، برهنه شوید و جامۀ ماتم بپوشید!c?" شما که حالا بدون تشویش بسر می برید، در ظرف یک سال و چند روز پریشان می شوید، زیرا محصول انگور و میوه های دیگر از بین می رود. ~" ای زنان و دخترانی که در آسایش و راحت زندگی می کنید به سخنان من گوش بدهید.}" ولی اشخاص نجیب دارای افکار نیک بوده در نجابت و کرامت پابرجا می باشند.|" شخص احمق نادان است و از روی نادانی به کارهای زشت و ناروا دست می زند. با دروغ و حیله موجب بربادی مردم مسکین می شود و حق آن ها را پایمال می کند.{+" اما شخص احمق به کارهای بد و احمقانۀ خود ادامه می دهد و برضد خداوند سخنان غلط و کفرآمیز می گوید. به گرسنگان معاونت نمی کند و آب را از تشنگان دریغ می دارد.z}" در آن زمان اشخاص پست و خسیس دیگر سخاوتمند و نجیب خوانده نخواهند شد.y " آن ها دیگر بی حوصله نمی شوند و با زبان فصیح و روان با مردم صحبت می کنند.pxY" چشمها و گوشهای شان برای شکایات و حاجات مردم باز می باشند. w" هرکدام آن ها برای مردم پناهگاهی در مقابل باد و طوفان می باشد. آن ها مثل جوی آب در بیابان خشک و مانند سایۀ صخرۀ بزرگی در یک زمین بی آب و علف هستند.#v A" زمانی می رسد که یک پادشاه عادل به سلطنت می رسد و حاکمان با انصاف بر مردم حکومت می کنند.Su" پادشاهِ شان با ترس و وحشت پا به فرار می گذارد و فرماندهانِ شان بیرق جنگ را رها کرده می گریزند.» این را خداوندی که در سهیون پرستش می شود و آتش او بر قربانگاه اورشلیم روشن است، می فرماید.)tK"آنگاه آشوریان همه با شمشیر خدا هلاک می شوند، نه با قدرت بازوی انسان. آن ها از جنگ فرار می کنند و جوانان شان اسیر می شوند.پادشاهِ شان با ترس و وحشت پا به فرار می گذارد و فرماندهانِ شان بیرق جنگ را رها کرده می گریزند.» این را خداوندی که در سهیون پرستش می شود و آتش او بر قربانگاه اورشلیم روشن است، می فرماید.>su"روزی فرامی رسد که شما همگی بتهای طلا و نقرۀ خود را که با دستان گناهکار تان ساخته اید، دور می اندازید.r5"ای قوم اسرائیل، شما در برابر خدا گناه عظیمی را مرتکب شده اید، پس به سوی او برگردید.gqG"و مثل پرنده ای که برای حمایت از آشیانۀ خود در اطراف آن پرواز می کند، از اورشلیم حمایت نموده از آن دفاع می کنم و نجاتش می دهم.ppY"خداوند به من چنین می فرماید: «همانطوریکه شیر، شکار خود را می درد و بی پروا و بدون آنکه از غوغا و فریاد چوپانها بترسد، مصروف خوردن می شود، من هم که خدای قادر مطلق هستم، برای جنگ بر کوه سهیون فرود می آیم>ou"مصریان انسان هستند، نه خدا؛ اسپهای شان جسمند، نه روح. وقتی خداوند دست خود را برای مجازات دراز کند، هم کمک کننده و هم کسانی که کمک می طلبند، می افتند و همه یکجا هلاک می شوند.n"ولی خداوند هم می داند که چه بلائی را بر سر آن ها بیاورد. او از عزم خود بر نمی گردد. او مردم شریر و کسانی را که با بدکاران همدست باشند، مجازات می کند.=m u"وای بحال کسانی که برای درخواست کمک پیش مردم مصر می روند. به اسپها و عراده های بیشمار و سواران قوی آن ها اعتماد می کنند، اما از خداوند که خدای مقدس اسرائیل است کمک نمی طلبند.l "!مدتها قبل جائی برای سوختاندن پادشاه آشور مهیا شده است. آنجا وسیع و عمیق است. هیزم فراوان دارد و نَفَس خداوند آنرا مثل دریای آتش مشتعل می سازد.Ok" با هر ضربه ای که خداوند برای مجازات شان بر آن ها وارد می کند، مردم اسرائیل با دایره و چنگ به پایکوبی می پردازند.مدتها قبل جائی برای سوختاندن پادشاه آشور مهیا شده است. آنجا وسیع و عمیق است. هیزم فراوان دارد و نَفَس خداوند آنرا مثل دریای آتش مشتعل می سازد.xji"با شنیدن آواز خداوند و ضربۀ خشم او مردم آشور به وحشت می افتند.jiM"خداوند آواز با عظمت خود را به گوش همه می رساند و مردم قدرت و شدت خشم او را در شعله های سوزندۀ آتش و طوفان و سیل و ژاله می بینند.Oh"اما شما مثلیکه در جشنهای مقدس آواز می خوانید، با خوشی و سُرُور می سرائید و دلهای تان خوشحال می شوند و با ساز و آواز بسوی عبادتگاه خداوند که تکیه گاه قوم اسرائیل است، به راه می افتید.g}"نَفَس او مانند دریای خروشانی است که آب آن تا به گردن می رسد. او اقوام را غربال کرده نابود می سازد و نقشه های شرارت آمیز آن ها را خنثی می کند.jfM"قدرت و جلال خداوند از دور مشاهده می شود. آتش و دود خشم او را نشان می دهد و کلماتی که از دهان او خارج می شوند مثل آتش سوزنده اند.-eS"مهتاب مانند آفتاب نورانی می گردد و روشنی آفتاب هفت چند می شود. در آن روز خدا جراحات قوم برگزیدۀ خود را که بر آن ها وارد کرده بود، شفا می دهد و زخمهای شان را می بندد.tda"در آن روز دشمنان تان همه هلاک می شوند و برجهای بلند آن ها فرومی ریزند، اما برای شما از هر کوه و تپه چشمه ها و جویهای آب جاری می شوند.c'"خرها و گاوهای تان که زمین را قلبه می کنند، بهترین خوراک و آذوقه می داشته باشند.{bo"خدا در وقت کشت و کار برای شما باران می فرستد تا خرمن با برکت و محصول فراوان داشته باشید و رمه و گلۀ تان در چراگاههای وسیع و سرسبز بچرند._a7"آنگاه شما همه بتهای خود را که با نقره و طلا ورق شانی شده اند، مانند اشیای نجس و کثیف دور می اندازید و از خود دور می کنید.B`}"اگر بطرف راست یا چپ بروید، از پشت سر صدائی به گوش تان می رسد که می گوید: «راه این است، از این راه بروید.»_5"هرچند خداوند شما را گاهگاهی دچار سختی ها و مصیبت ها می سازد، ولی بازهم خود او معلم و راهنمای شما بوده خود را از شما مخفی نمی کند و چشمان شما او را می بینند. ^"ای قوم سهیون که در اورشلیم ساکن هستید، شما دیگر گریه نخواهید کرد، زیرا وقتی او گریه و دعای شما را بشنود، بر شما رحمت می کند و به کمک شما می شتابد.]5"با اینهم خداوند منتظر است که بر شما مهربان باشد و شما از لطف و رحمت او برخوردار شوید، زیرا خداوند، خدای عادل است و خوشا بحال کسانی که به او اعتماد می کنند.s\_"هزار نفر شما از دست یک نفر آن ها فرار می کنند و با نهیبِ پنج نفر آن ها همۀ تان می گریزید و از شما فقط یک بیرق بر قلۀ کوه باقی می ماند.Q["در عوض خواستید که بر اسپهای تیزرو خود سوار شده از دست دشمن فرار نمائید. بلی، شما مجبور هستید که فرار کنید، اما بدانید که اسپهای تعقیب کنندگان تان بمراتب تیزتر از اسپهای شما می باشند!+ZO"خداوند، قدوس اسرائیل چنین می فرماید: «بسوی من برگردید و به من اعتماد کنید تا نجات بیابید. آنگاه نیرومند و در امنیت و آسایش خواهید بود.» اما شما این کار را نکردید. Y "شکستگی آن مثل کوزه ای می باشد که ناگهان می افتد و طوری تکه تکه می شود که نمی توان از تکه های آن حتی برای گرفتن آتش از منقل یا آب از حوض کار گرفت.»X" بنابران، شما متهم هستید و به دیواری می مانید که رخنه ای در آن پدید شده و هر لحظه امکان فروریختن آن باشد. بلی، این دیوار بزودی و ناگهان فرومی ریزد.?Ww" قدوس اسرائیل در جواب آن ها چنین می فرماید: «چون شما به کلام من توجه نکردید و به دروغ و حیله متکی شدید،,VQ" از سر راه ما دور شوید و سد راه ما نگردید. دیگر نمی خواهیم دربارۀ قدوس اسرائیل چیزی بشنویم.»|Uq" آن ها به انبیاء می گویند: «برای ما نبوت نکنید و حقیقت را نگوئید، بلکه سخنان شیرین را به ما بگوئید و رؤیاهای فریبنده را به ما تعریف کنید. T" زیرا اینها مردم نافرمان و دروغگو هستند و از احکام خداوند پیروی نمی کنند.RS"خداوند به من فرمود که بروم و تمام اینها را در حضور شان در کتابی بنویسم تا یک یادگار ابدی از کارهای بد آن ها باشد.5Rc"زیرا کمک مردم مصر بیفایده است و به همین خاطر است که مردم مصر را اژدهای تنبل بیکاره لقب داده ام.»-QS"این پیامی است از جانب خدا دربارۀ حیوانات جنوب: «نمایندگان یهودا دارائی و گنجهای خود را بر خرها و شترها بار کرده از راه بیابان های خطرناک که پُر از شیرهای درنده و مارهای سمی هستند پیش مردمی می روند که هیچ کمکی به آن ها کرده نمی توانند،bP="اما مردم یهودا از رفتن خود خجل و پشیمان می شوند و فایده ای برای شان نمی کند، زیرا فرعون هیچ کمکی به آن ها کرده نمی تواند.»kOO"هرچند نمایندگان او در شهرهای صوعَن و حانیس رسیده اند،qN["اما اعتماد بر قدرت فرعون موجب رسوائی و خجالت آن ها می شود.DM"آن ها بدون اینکه با من مشوره نمایند به مصر می روند و از فرعون کمک می گیرند و در سایۀ قدرت او پناه می برند.WL )"خداوند می فرماید: «وای بحال فرزندان نافرمان من! آن ها از هر کس دیگر مشورت می خواهند بجز از من. برخلاف میل و خواستۀ من با دیگران پیمان می بندند و به این ترتیب بار گناهان خود را زیاد می کنند.K "کسانی که گمراه هستند حقیقت را می دانند و اشخاص متمرد تعلیم می پذیرند.»NJ"وقتی فرزندان تان را که من به شما می بخشم ببینید، آنگاه نام مرا که خدای مقدس اسرائیل هستم تمجید و ستایش می کنید.کسانی که گمراه هستند حقیقت را می دانند و اشخاص متمرد تعلیم می پذیرند.»I5"بنابران، خداوند، خدای اسرائیل که ابراهیم را از سختیها نجات بخشید، در بارۀ قوم اسرائیل چنین می فرماید: «مردم اسرائیل بعد از این شرمنده و رنگ زرد نمی شوند. H "خداوند کسانی را که با سخنان دروغ بیگناهی را مجرم می سازد و مانع مجازات جنایتکاران می شود و حق مردمان عادل را در محکمه تلف می کند، از بین می برد.G/"ستمگران نابود می شوند و مسخره کنندگان از بین می روند و پیروان شرارت محو می گردند.F1"خداوند، خدای مقدس اسرائیل به مردمان مسکین و حلیم بار دیگر خوشی و شادمانی می بخشد. E"در آن روز، کرها کلام کتابی را که برای شان خوانده می شود می شنوند و کورها که یک عمر در تاریکی و ظلمت بسر برده اند چشمان شان باز می شوند و می بینند.%DC"مثلی است که می گویند: بعد از یک مدت کوتاهی جنگل به کشتزار و کشتزار به جنگل تبدیل می شود.C/"آن ها غلط فکر می کنند و فرق بین کوزه و کوزه گر را نمی دانند. آیا مصنوع به صانع خود می گوید: «تو مرا نساخته ای.» یا تصویر به مصور خود می گوید: «تو نمی فهمی.»؟MB"کسانی که نقشه های خود را از خداوند پنهان می کنند، نابود می شوند. آن ها نقشه های خود را در تاریکی عملی می سازند و می گویند: «چه کسی می تواند ما را ببیند؟ چه کسی می تواند ما را بشناسد؟»vAe"بنابران، من بار دیگر با کارهای عجیب خود این مردم را تکان داده به حیرت می اندازم. حکمت حکیمان زایل می شود و فهم فهیمان از بین می رود.»,@Q" خداوند می فرماید: «این مردم با زبان خود مرا می پرستند و با سخنان خود مرا تمجید می کنند، اما دل شان در جای دیگر است. عبادت شان فقط هدایاتی است که از انسان گرفته اند.?-" و اگر به شخصی که خواننده نیست داده شود که بخواند، می گوید: «من خوانده نمی توانم.»@>y" رؤیاها برای شان مانند طومار مُهر شده می گردند و نمی توانند آن ها را بفهمند و اگر آن طومار به کسی که خواننده است، داده شود، می گوید: «من نمی توانم بخوانم، چونکه مُهر شده است.».=U" بلکه خداوند شما را در خواب سنگینی فروبرده و چشمان انبیاء را که راهنمای شما هستند، بسته است.^<5" بروید و به وضع احمقانۀ خود ادامه بدهید و کور باقی بمانید. مست شوید، اما نه از نشئۀ شراب؛ سرگیچ شوید، ولی نه از میگساری.p;Y"درست مثل شخص گرسنه و تشنه ای که در خواب می بیند که می خورد و می نوشد و بعد که از خواب بیدار می شود حس می کند که هنوز هم گرسنه و تشنه است، وضع دشمنان کوه سهیون که برای جنگ آمده اند به همین ترتیب خواهد بود. ~|{zyxw0vMutsmrqrpon|mll!jiiwhhgdfWedccb0b`__P^r]\\[?YY XVVU0SS=6a") من ترا از دورترین نقاط جهان فرا خواندم و گفتم: «تو بندۀ من هستی، من ترا برگزیدم و ترکت نمی کنم.»=)")اما تو ای اسرائیل، بندۀ من، و تو ای یعقوب، برگزیدۀ من و ذُریت دوست من، ابراهیم،B<}")نجار و زرگر و آهنگر با هم یکجا کار می کنند و اجزای بت را بهم وصل کرده آنرا با میخ ثابت و استوار می سازند.B;")یکدیگر را کمک و تشویق می نمایند.<:q")مردمان جزیره ها و سرزمینهای دوردست چون کارهای مرا دیدند، از ترس لرزیدند و همگی با هم جمع شده آمدند.g9G")چه کسی چنین کارها را کرده است؟ چه کسی سرنوشت مردم را نسل اندر نسل تعیین نموده است؟ من هستم، خداوند که خدای ازلی و ابدی هستم.85")آن ها را تا جاهای دور که پیش از آن پایش نرسیده بود، تعقیب می کند و بی خطر پیش می رود.u7c")چه کسی آن مرد فاتح را از مشرق زمین آورد که به هر جائی که می رود، مردم را مغلوب می سازد و پادشاهان را سرکوب می کند. با شمشیر خود آن ها را مانند گَرد به زمین می ریزد و با کمان خود چون پَرِ کاه پراگنده می سازد.e6 E")خدا می گوید: «ای جزیره ها خاموش باشید و به من گوش بدهید! بگذارید مردم نیروی تازه بیابند. نزدیک بیایند و حرف بزنند و دعوای خود را به محکمه ارائه کنند. آنگاه به اتفاق هم رأی می دهیم که حق بجانب کیست.5"(اما آنهای که منتظر خداوند می باشند، نیروی تازه خواهند یافت. آن ها مانند عقاب بال می گشایند. می دوند و خسته نمی شوند، راه می روند و از پا نمی افتند.k4O"(حتی جوانان هم خسته می شوند و دلاوران از پا می افتند،اما آنهای که منتظر خداوند می باشند، نیروی تازه خواهند یافت. آن ها مانند عقاب بال می گشایند. می دوند و خسته نمی شوند، راه می روند و از پا نمی افتند.r3]"(او به ضعیفان نیرو می بخشد و به مردم ناتوان قدرت عطا می کند. 2"(آیا ندانسته و نشنیده اید که خداوند، خدای ابدی و آفرینندۀ تمام عالم است. او هرگز درمانده و خسته نمی شود و هیچ کسی نمی تواند به عمق افکار او پی برد.F1"(پس ای یعقوب چرا فکر می کنی و ای اسرائیل، چرا می گوئی: «خدا از رنجهای من بی خبر است و به حق من توجهی ندارد؟»^05"(به آسمان نگاه کنید. این ستارگانی را که می بینید چه کسی بوجود آورده است؟ کیست که تعداد آن ها را بشمارد و همه را بنام بشناسد؟ خدا با قدرت عظیم و نیروی عجیب خود نمی گذارد که هیچکدام آن ها گم شود.,/Q"(خدای مقدس می فرماید: «پس مرا با چه کسی مقایسه می کنید؟ چه کسی می تواند با من برابری نماید؟»y.k"(آن ها تازه کاشته شده و هنوز ریشه ندوانیده اند که خدا بر آن ها می دمد و آن ها را پژمرده می سازد و مانند کاه در برابر باد پراگنده می شوند.-"(رهبران مقتدر را از هستی ساقط می کند و حکمفرمایان روی زمین را از بین می برد ,"(خدا بر فراز کرۀ زمین نشسته است و ساکنین آن در نظر او مثل ملخ هستند. او آسمان ها را مانند پرده ای پهن می کند و از آن ها برای سکونت خود خیمه می سازد.S+"(آیا به شما معلوم نیست و نشنیده اید و از ابتدا کسی به شما خبر نداده است و نفهمیده اید که دنیا چطور بوجود آمده است؟P*"(شخصی برای ساختن بت درختی را انتخاب می کند که چوب آن با دوام باشد و آنرا به دست صنعتگر ماهری می دهد تا از آن، یک بت ثابت و محکم برایش بسازد، اما هیچ چیزی بغیر از خدا ثابت و پا برجا نیست.k)O"(آیا می توان او را با یک بت مقایسه کرد؟ با بتی که ساختۀ دست بشر و زرگر آنرا با طلا پوشانیده و زنجیر نقره ای به گردنش آویخته است؟y(k"(پس با چه کسی می توان خدا را تشبیه کرد و چگونه او را توصیف نمود؟h'I"(همۀ مردم جهان پیش او هیچ هستند و ناچیز بشمار می آیند.L&"(تمام حیوانات لبنان جهت قربانی سوختنی برای خدا کافی نیست و همه جنگلهای لبنان برای هیزم قربانی کفایت نمی کند.a%;"(تمام اقوام جهان پیش خداوند مثل قطرۀ آب در سطل و مانند غبار در ترازو هستند. و جزیره ها را همچون گردِ خاک به هوا بر می دارد.R$"(آیا خدا از کسی مشورت خواسته است که به او دانش بیاموزد یا راه راستی را بنماید و یا فهم و حکمت را به او تعلیم بدهد؟#"( آیا کسی می تواند به خداوند بگوید که چه بکند یا مشاور و معلم او باشد؟M""( آیا کسی می تواند آب های اوقیانوس را با کف دست خود پیمانه کند یا آسمان را با بِلِست خود اندازه نماید؟ آیا کسی می تواند خاک زمین را در قپان بریزد یا کوهها و تپه ها را در ترازو وزن کند؟G!"( او مثل چوپانی گلۀ خود را می چراند، بره های خود را در آغوش می گیرد و مادرهای شان را با مهربانی هدایت می کند.H  "( ببینید، خداوند متعال می آید و با قدرت بازوی خود حکومت می کند و مردم را مطابق اعمال شان پاداش یا جزا می دهد.5"( ای سهیون، بر فراز کوه بلند برو. از آنجا مژده بده و ای اورشلیم مژده ات را بدون ترس با تمام قوّت به آواز بلند اعلام کن! به شهرهای یهودا بگو: «خدای تان می آید.»w"(گیاه خشک و گل پژمرده می شود، اما کلام خدای ما ابدی و جاودانی است.»1"(وقتی خداوند باد را بفرستد، گیاه خشک و گل پژمرده می شود. بلی، انسان همچون گیاه است."(صدا بار دیگر می گوید: «با آواز بلند بگو!» پرسیدم: «چه بگویم؟» گفت: «بگو که انسانها همه مانند گیاه هستند، زیبائی آن ها مثل عمر گل ناپایدار است..U"(جلال خداوند آشکار می شود و همه مردم یکجا آنرا مشاهده می کنند، زیرا خداوند چنین فرموده است.»G"(دره ها را پُر کنید و کوهها و تپه ها را هموار نمائید. راههای کج را راست سازید و جاهای ناهموار را هموار کنید.?w"(صدائی فریاد می زند: «راهی را در بیابان برای آمدن خداوند آماده کنید و راه خدای ما را در صحرا صاف سازید."(مردم اورشلیم را دلگرم سازید و به آن ها بگوئید که به رنجهای شان خاتمه داده و گناهان شان را بخشیده ام و آن ها را دو چندِ گناه شان جزا داده ام.»x k"(خداوند شما می فرماید: «تسلی بدهید! قوم برگزیدۀ مرا تسلی بدهید!J "'حزقیا فهمید تا زمانی که او زنده است صلح و امنیت برقرار خواهد بود و گفت: «آنچه خداوند فرمود، نیکو و بجا است.»yk"'بعضی از پسرانت را هم به اسارت می برند و از آن ها در قصر پادشاه بابل بعنوان خواجه سرا کار می گیرند.»حزقیا فهمید تا زمانی که او زنده است صلح و امنیت برقرار خواهد بود و گفت: «آنچه خداوند فرمود، نیکو و بجا است.»hI"'روزی می رسد که همه چیزی که در قصرت داری و آنچه را که پدرانت ذخیره کرده اند به بابل برده می شود و هیچ چیزی برایت باقی نمی ماند. "'آنگاه اشعیا به حزقیا گفت: «به این کلام خداوند متعال گوش بده که می فرماید:M"'اشعیا سوال کرد: «آن ها در قصر تو چه دیدند؟» حزقیا گفت: «هر چیزی که در قصر من و در خزاین بود به آن ها نشان دادم.»"'آنگاه اشعیای نبی پیش حزقیا آمد و پرسید: «این مردان چه می گفتند و از کجا آمده اند؟» حزقیا پادشاه جواب داد: «آن ها از یک سرزمین دور، از بابل آمده اند.»1"'حزقیا از آن ها پذیرائی شایانی کرد و آن ها را به قصر سلطنتی برد و خزانه های طلا و نقره، عطریات، و روغنهای خوشبو و همچنین اسلحه خانۀ خود را با همه چیزهائی که در کشورش یافت می شد به آن ها نشان داد و هیچ چیزی را از آن ها پنهان نکرد.% E"'در همان زمان مردوک بَلدان (پسر بَلدان) پادشاه بابل نمایندگان خود را همراه با نامه و تحفه ای پیش حزقیا فرستاد، زیرا شنیده بود که از یک بیماری سخت شفا یافته است.zm"&حزقیا پادشاه پرسید: «علامتی که بتوانم به عبادتگاه بروم چیست؟»- S"&اشعیا به پادشاه گفته بود که مقداری انجیر را بگیرد و آنرا کوبیده بر دُمَل بگذارد و آنگاه شفا می یابد.حزقیا پادشاه پرسید: «علامتی که بتوانم به عبادتگاه بروم چیست؟»- S"&خداوند مرا نجات داده است. پس سرودهای سپاسگزاری را در تمام عمر خود در عبادتگاه او می سرایم.»d A"&کسانی که زنده اند از تو شکرگزارند، مثلیکه من امروز ترا سپاس می گویم. پدران به فرزندان خود می گویند که تو چقدر وفادار هستی.c ?"&مردگان نمی توانند از تو سپاسگزار باشند و یا ترا تمجید کنند، زیرا آن ها دیگر امیدی ندارند و به وفاداری تو اعتماد نمی کنند.w g"&می دانم همه سختی هائی را که کشیده ام به نفع من بوده است، زیرا تو زندگی مرا حفظ کردی، مرا از هلاکت نجات دادی و از گناهان من چشم پوشیدی.eC"&خداوندا، من مطابق رضای تو زندگی می کنم، زیرا رضامندی تو به من حیات می بخشد. پس صحتم را اعاده فرما و به من عمر دوباره عطا کن.N"&اما چه چاره دارم؟ زیرا خدا این کار را در حق من کرده است. بخاطر سختی هائی که کشیده ام، خواب از چشمانم پریده است.`9"&آوازم بسختی شنیده می شود. همچون فاخته ناله می کنم و چشمانم ضعیف شده است. خداوندا، مشکلم را حل کن و در پناه خود نگاهم دار!oW"& مثل اینکه شیری استخوانهایم را می شکند شب تا به صبح برای کمک ناله و فریاد من جاری است و فکر می کنم که خدا به زندگی ام خاتمه می دهد.uc"& مثل خیمۀ چوپانها که جمع می گردد و مانند پارچه ای که از دستگاه بافندگی بریده می شود، رشتۀ حیاتم قطع می گردد و زندگی ام خاتمه می یابد.3_"& فکر می کردم که در دنیای زندگان دیدار خداوند نصیبم نمی شود و در این جهان روی انسانی را نمی بینم.+"& «فکر می کردم که در عنفوان جوانی به گور می روم و از بقیۀ سالهای عمرم محروم می شوم.lQ"& بعد از آنکه حزقیا از بیماری شفا یافت این قصیده را سرود:`9"&که او سایۀ آفتاب را بر زینۀ آحاز ده پله به عقب بر می گرداند.» پس سایۀ آفتاب که ده پله پائین رفته بود، ده پله به عقب برگشت.1"&اشعیا گفت: «برای ثبوت اینکه خداوند چنین وعده را داده است این علامت را به تو می دهدp~Y"&ترا از دست پادشاه آشور می رهاند و از این شهر دفاع می کند.» }"&«برو پیش حزقیا و به او بگو که خداوند، خدای جدت داود، دعایت را شنید و اشکهائی را که ریختی دید، بنابران، پانزده سال دیگر بر سالهای عمرت می افزاید._|7"&بار دیگر از جانب خدا برای اشعیا وحی آمد و فرمود:{"&«خداوندا، بیاد آور که من با وفاداری و دل صاف در راه تو گام برداشته ام و اعمال من مطابق رضای تو بوده اند.» حزقیا این را گفت و زار زار گریه کرد.pzY"&آنگاه حزقیا رو بطرف دیوار نموده پیش خداوند دعا کرد و گفت:^y 7"&در آن روزها حزقیا سخت مریض شد و نزدیک به مردن بود. اشعیای نبی، پسر آموص به دیدن او آمد و به او گفت: «خداوند چنین می فرماید: خانه ات را سر براه کن، زیرا به زودی می میری و از این مرض شفا نمی یابی.»3x_"%&هنگامی که در معبد خدای خود، نِسروک عبادت می کرد، پسرانش اَدرَمَلک و شرازِر او را با شمشیر کشتند و به سرزمین ارارات فرار کردند و یک پسر دیگر او آسَرحَدون، جانشینش شد.Mw"%%بنابران، سِناخِریب، پادشاه آشور آنجا را ترک کرد و به وطن خود برگشت و در نینوا ساکن شد.هنگامی که در معبد خدای خود، نِسروک عبادت می کرد، پسرانش اَدرَمَلک و شرازِر او را با شمشیر کشتند و به سرزمین ارارات فرار کردند و یک پسر دیگر او آسَرحَدون، جانشینش شد.ovW"%$آنگاه فرشتۀ خداوند یکصد و هشتاد و پنچ هزار نفر از عساکر آشوری را بقتل رساند و تا فردای آن روز اجساد آن ها در همه جا پراگنده شدند.u5"%#زیرا من بخاطر خود و بخاطر بنده ام، داود از این شهر دفاع می کنم و آنرا نجات می دهم.»»!t;"%"از همان راهی که آمده است بر می گردد. باز می گویم که سِناخِریب به این شهر داخل نمی شود.hsI"%!خداوند در مورد پادشاه آشور چنین می فرماید: «او به این شهر وارد نمی شود و حتی یک تیر هم بسویش رها نمی کند. هیچیک از عساکر او سپر به دست گرفته در برابر آن نمی ایستد و هیچ سنگری به دور شهر آباد نمی شود.Er"% زیرا بقیه ای از اورشلیم و رستگاران از کوه سهیون بیرون خواهند آمد و غیرت خداوند قادر مطلق چنین خواهد کرد.,qQ"%بازماندگان یهودا دوباره در سرزمین خود عمیقاً به پائین ریشه دوانیده و در بالا ثمر می دهند،>pu"%بعد اشعیا به حزقیا گفت: «ثبوت وقوع این حوادث اینست: امسال و سال آینده از غلۀ خودرو می خورید. در سال سوم خود شما می کارید و درو می کنید و تاکستان غرس نموده از میوۀ آن می خورید.Ko"%بخاطر همین خشم و غرورت، من بر بینی تو مهار و در دهان تو لگام می گذارم و ترا از راهی که آمده ای باز می گردانم.»n-"%من نشست و برخاست و دخول و خروج ترا می بینم و می دانم که چقدر بالای من خشمگین هستی.`m9"%مردمانی که در آن شهرها زندگی می کردند تاب مقاومت را در مقابل تو نداشتند و مانند علف صحرا و سبزه های نورس که در زیر شعاع سوزان آفتاب پیش از نمو کردن خشک و پژمرده می شوند، وحشتزده و بیچاره شدند.l"%آیا نشنیده ای که من مدتها پیش وقوع این حوادث را مقدر کرده بودم و حالا همه را انجام می دهم که تو آن شهرهای مستحکم را به تودۀ خاک تبدیل نمائی؟.kU"%تو لاف می زنی که چاهها کنده ای و آب آن ها را نوشیده ای و کف پایت دریاهای مصر را خشک ساخته است.{jo"%تو خادمانت را فرستادی تا به من اهانت کنند و گفتی که با عراده هایت قله های کوههای اطراف لبنان را تسخیر نموده ای، بلندترین و بهترین درختان سرو و صنوبر آنرا قطع کرده ای و به عمیقترین جنگلهای آنجا پا گذاشته ای.Wi'"%آیا می دانی که چه کسی را توهین نمودی، به چه کسی ناسزا گفتی و به روی چه کسی آوازت را بلند کردی؟ به خدای مقدس اسرائیل! h "%جواب من اینست: دختر سهیون به تو می خندد و دختر اورشلیم ترا مسخره می کند.ugc"%بعد اشعیا، پسر آموص این پیام را برای حزقیا فرستاد: «خداوند، خدای اسرائیل می فرماید: دعایت را در مورد سِناخِریب، پادشاه آشور شنیدم.Jf "%پس حالا ای خداوند، خدای ما، ما را از دست او نجات بخش تا تمام ملتهای روی زمین بدانند که تنها تو خداوند هستی.»Ye+"%و خدایان شان را در آتش افگنده اند. چون آن ها خدا نبودند و با دست انسان از چوب و سنگ ساخته شده بودند، همه از بین رفتند.#d?"%خداوندا، البته پادشاهان آشوری تمام آن اقوام را از بین برده، سرزمین شان را ویران کردهsc_"%خداوندا، به حرف من گوش بده، چشمانت را باز کن و ببین و بشنو که سِناخِریب چه می گوید. او پیام توهین آمیزی برای خدای زنده فرستاده است. b"%«ای خداوند متعال، خدای اسرائیل که بر تخت خود بالای فرشتگان نشسته ای، تو خدای یکتا و خدای تمام سلطنت های روی زمین هستی. تو آسمان و زمین را آفریدی.*aO"%و این چنین دعا کرد:]`3"%حزقیا نامه را از فرستادگان سِناخِریب گرفت و خواند. بعد نامه را گرفته و به عبادتگاه رفت و آنرا در حضور خداوند پهن نمود.#_?"% آیا می دانی که پادشاهان حمات، اَرفاد، سفرایم، هینع و عوا به چه سرنوشتی گرفتار شدند؟»^w"% آیا خدایان مردمان جوزان، حاران، رِزِف و خدای مردم عدن که در تِلسار زندگی می کنند و به دست پدران من هلاک شدند، توانستند آن ها را برهانند؟@]y"% خودت شنیدی که پادشاه آشور با کشورهای دیگر چه کرد. همه را بکلی از بین برد. پس آیا تو می توانی نجات یابی؟O\"% «آن خدائی که تو به او توکل داری اگر به تو بگوید که پادشاه آشور اورشلیم را تسخیر نمی کند، فریب حرفِ او را نخوری.[ "% زیرا به او خبر رسیده بود که تِرهاقَه، پادشاه حبشه برای جنگ او آمده است. با شنیدن این خبر نامه ای به این مضمون برای حزقیا، پادشاه یهودا فرستاد:,ZQ"%سردار آشوری به وطن خود برگشت و دریافت که پادشاه آشور از لاکیش برای جنگ به لِبنَه رفته است،Y%"%خودم کاری می کنم که او با شنیدن خبری به کشور خود برگردد و در همانجا بقتل برسد.»BX}"%اشعیا به آن ها گفت: «به آقای تان بگوئید که خداوند چنین می فرماید: از حرفهای ناسزائی که به من زد، نترسید.OW"%وقتی فرستادگان حزقیا پیش اشعیا آمدند، V9"%شاید خداوند، خدای تو سخنان توهین آمیز رَبشاقی، نمایندۀ پادشاه آشور را که به خدای زنده گفته است، بشنود و او را جزا بدهد. پس برای بازماندگان مردم ما دعا کن.»-US"%و به او بگویند که حزقیا چنین می گوید: «امروز روز مصیبت است و ما مجازات و توهین می شویم. حال ما به وضع زنی می ماند که وقت زایمانش رسیده است، اما قدرت زائیدن را ندارد.LT"%بعد به اِلیاقِیم ناظم دربار، شِبنای منشی و کاهنان ریش سفید گفت که نمد پوشیده پیش اشعیای نبی، پسر آموص بروند*S O"%چون حزقیا پادشاه این خبر را شنید، یخن خود را پاره کرد، نمد پوشید و به عبادتگاه خداوند رفت.VR%"$بعد اِلیاقِیم، شِبنا و یوآخ لباسهای خود را پاره کرده پیش حزقیا رفتند و آنچه را رَبشاقی گفته بود برایش بیان کردند.hQI"$کسانی که بر سر دیوار بودند، چیزی نگفتند، زیرا پادشاه امر کرده بود که خاموش باشند.بعد اِلیاقِیم، شِبنا و یوآخ لباسهای خود را پاره کرده پیش حزقیا رفتند و آنچه را رَبشاقی گفته بود برایش بیان کردند.`P9"$کدامیک از خدایان این شهرها توانستند کشور خود را از چنگ پادشاه ما آزاد سازد تا خداوند شما بتواند اورشلیم را نجات بدهد؟»O7"$خدایانِ شهرهای حمات، اَرفاد و سفرایم کجا هستند؟ آیا توانستند سامره را نجات بدهند؟#N?"$نگذارید که حزقیا شما را گمراه سازد و بگوید که خداوند شما را نجات می دهد. آیا تا به حال خدایانِ کشورهای دیگر توانسته اند که خود را از چنگ پادشاه آشور برهانند؟NM"$تا وقتیکه من بیایم و شما را به یک کشور دیگر که مثل کشور خود تان پُر از غله، شراب، نان و تاکهای انگور است، ببرم.LL"$به سخنان او گوش ندهید، زیرا پادشاه آشور چنین می گوید: با من صلح کنید از شهر بیرون آئید و تسلیم شوید، آنگاه همۀ شما از تاک تان انگور بچینید و از انجیر تان بخورید و از چشمۀ تان بنوشیدfKE"$او می گوید که به خدا متکی باشید تا شما را نجات بدهد و این شهر به دست پادشاه آشور نمی افتد، اما شما نباید حرف او را باور کنید.J7"$نگذارید که حزقیا شما را فریب بدهد. او فکر می کند که می تواند شما را از دست ما برهاند.^I5"$ آنگاه رَبشاقی با صدای بلند بزبان عبری خطاب به کسانی که بالای دیوار بودند کرده گفت: «به پیام پادشاه بزرگ آشور گوش دهید!H "$ اما رَبشاقی گفت: «آیا فکر می کنید که آقای من مرا فرستاد تا تنها با آقای تان و با شما صحبت کنیم و به سایر مردم چیزی نگوئیم؟ آن ها هم مثل شما محکوم به مرگ هستند. آن ها هم باید نجاست خود را بخورند و ادرار خود را بنوشند.»$GA"$ اِلیاقِیم، شِبنا و یوآخ به او گفتند: «لطفاً با ما بزبان ارامی حرف بزن، چونکه ما آنرا می دانیم. بزبان عبری صحبت مکن، زیرا کسانیکه بالای دیوار هستند می شنوند.»GF"$ برعلاوه، من بدون امر خداوند به اینجا نیامده ام، بلکه او خودش مرا به این سرزمین فرستاد تا آنرا نابود کنم.»kEO"$ حتی اگر پادشاه مصر به شما عراده و سوار نیز بفرستد، باز هم در برابر کوچکترین فردی از جملۀ خادمین آقایم مقاومت کرده نمی توانید.D"$حالا من به وکالت آقای خود، پادشاه آشور با شما شرط می بندم که اگر بتوانید دو هزار اسپ سوار پیدا کنید من دو هزار اسپ می دهم که آن ها سوار شوند.UC#"$اما اگر ادعا دارید که خداوند، خدای تان تکیه گاه شما است، بدانید که همین حزقیا معابد او را که بر فراز تپه ها بودند، ویران کرد و به مردم دستور داد که در برابر قربانگاه اورشلیم عبادت کنند.B "$اگر به مصر متکی هستی، بدان که آن عصای نَی شکسته دست هر کسی را که به آن تکیه کند مجروح می سازد. اتکاء به فرعون، پادشاه مصر هم همان نتیجه را دارد.jAM"$آیا فکر می کنی که می توانی با سخنان خشک و خالی قدرت و مهارت نظامی خود را نشان بدهی؟ به هوای چه کسی هستی که علیه من تمرد می کنی؟ s }}C|{Xz;yxx"vutt>shrqqpp$ontlkkcjjhgg$eMdcmbEa``~__^n\[kZZ,YNX WWV$UTSSSRQPP8ONN M|LKiJIHGFE@DCBAh@a?=<;:e9N87w6&5320/.>-K,_+**!)c('p&%$#"O!!, ;{QY[GS= ? ^ ; uhspUY"/ به جادوگری و کارهای سحرآمیزت که از طفولیت شیوۀ کارت بود، ادامه بده، تا شاید در این عمل موفق شوی و دشمنانت را دچار ترس و وحشت کنی.T "/ اما مصیبت و بلائی را که بر سرت آمدنی است، نمی توانی با جادو و افسون رد کنی. و یک ویرانی غیر منتظره که هرگز به فکر آن نبوده ای، بالایت آمدنی است.:Sm"/ تو با اعتماد کامل به شرارت خود ادامه دادی و خیال کردی که هیچ کسی ترا نمی بیند. علم و حکمت تو، ترا گمراه ساخت و در دلت گفتی: «من یگانه کسی هستم و شخص دیگر مثل من وجود ندارد.»;Ro"/ اما بدان که با وجود جادوگری هایت و قدرتی که در افسونگری داری، در یک لحظه و در یک روز هر دو بلا با تمام قدرت بر سرت می آید، یعنی هم بیوه می شوی و هم فرزندانت را از دست می دهی."Q="/پس ای کشوری که در عیش و عشرت بسر می بری و فکر می کنی که در امان هستی، بشنو. تو در دلت می گوئی: «مثل من کس دیگری نیست، بیوه نمی شوم و فرزندانم را از دست نمی دهم.»P"/تو فکر می کردی که برای همیشه ملکه خواهی بود و هیچ وقت به عاقبت کار نیندیشیدی.?Ow"/من بر قوم برگزیدۀ خود خشمگین بودم و برای اینکه آن ها را سرزنش کنم، همه را به دست تو تسلیم کردم. اما تو بر آن ها رحم نکردی و حتی بر گردن اشخاص موسفید یوغ بسیار سنگین را گذاشتی.9Nk"/خداوند به بابل می فرماید: «در تاریکی برو و خاموش بنشین، زیرا تو دیگر ملکۀ سلطنت ها خوانده نمی شوی.M{"/خدا قدوس اسرائیل که نام او خداوند قادر مطلق است، ما را نجات می دهد.wLg"/تو برهنه و رسوا می شوی. من از تو انتقام می گیرم و رحم نمی کنم.»KK"/حالا دستاس را بگیر و گندم را آرد کن. روبند را از رو بردار، دامن به کمر زن، ساقها را برهنه کن و از دریاها بگذر.SJ !"/خداوند می فرماید: «ای بابل، از تخت پائین شو و بر زمین روی خاک بنشین، زیرا تو دیگر آن دختر باکرۀ زیبا و لطیف نیستی.\I1". من زمان آزادی شما را نزدیک می آورم و در مورد نجات شما تأخیر نمی کنم. سهیون را نجات می دهم و اسرائیل را سرفراز می سازم.»dHA". ای مردمان لجوج و خیره سر که فکر می کنید بزودی آزاد نمی شوید، به من گوش بدهید!من زمان آزادی شما را نزدیک می آورم و در مورد نجات شما تأخیر نمی کنم. سهیون را نجات می دهم و اسرائیل را سرفراز می سازم.»gGG". شخصی را از مشرق فرا می خوانم و او مانند یک پرندۀ شکاری فرود می آید و آنچه را که من بخواهم، انجام می دهد و امر مرا بجا می آورد.$FA". کارهائی را که در گذشته انجام دادم، پیشگوئی نمودم. هر چیزی را اراده کردم، بجا آورده شد.6Ee". و چیزهائی را که در گذشته اتفاق افتاده بودند، بخاطر بیاورید. زیرا تنها من خدا هستم و مانند ندارم.WD'".ای گناهکاران، بیاد داشته باشید و توجه کنیدxCi".آنرا بر می دارند بر شانه های خود می برند و بعد آنرا بر زمین قرار می دهند. آن بت در همان جا باقی می ماند و از جای خود حرکت کرده نمی تواند. اگر کسی پیش آن دعا کند، جواب نمی دهد و قادر نیست که مشکل او را رفع سازد.^B5".آنهائی که طلا و نقره دارند، زرگر را اجیر می کنند تا برای شان خدائی بسازد و آن وقت به سجده می افتند و آنرا پرستش می کنند.A".با چه کسی مرا شبیه و برابر می سازید و مقایسه می کنید؟ آیا کسی مانند من هست؟@".و تا دوران پیری و تا که موهای تان سفید شوند، باز هم مراقب شما می باشم. من شما را آفریده ام و از شما مواظبت می کنم، شما را با خود می برم و نجات می دهم.y?k".ای خاندان یعقوب و ای بازماندگان قوم اسرائیل، به من گوش بدهید. من شما را از رَحِم مادر بدنیا آوردم و از زمان تولد از شما مراقبت کرده امs>_".اینها بتهای ضعیف اند و نمی توانند پرستش کنندگان خود را که اسیر شده اند نجات بدهند، بلکه خود شان هم به همان سرنوشت دچار گردیده اند.$= C".«بِل خم شده و نِبو خمیده گردیده است. بتهای آن ها بر دوش حیوانات خسته و ضعیف حمل می شوند.}<s"-بوسیلۀ خداوند تمام قوم اسرائیل نجات یافته و او را جلال می دهند.»7;g"-مردم می گویند که عدالت و قدرت تنها متعلق به خداوند ما است. هر کسی که بر من خشمگین شود، خجل و رسوا می گردد.بوسیلۀ خداوند تمام قوم اسرائیل نجات یافته و او را جلال می دهند.»:-"-من به ذات خودم قسم خورده ام و به صداقت با زبان خود گفته ام و هرگز از گفتۀ خود بر نمی گردم که هر زانوئی در برابر من خم می شود و هر زبانی بنام من قسم می خورد.09Y"-پس ای همۀ مردم روی زمین، بسوی من بازگردید تا نجات یابید، زیرا من خدا هستم و خدایی دیگری نیست.38_"-بیائید با هم مشوره کنید و دعوای تان را ارائه دارید. من، که خداوند و نجات دهندۀ عادل هستم و بغیر از من خدای دیگری نیست، همۀ این وقایع را از مدتها قبل پیشگوئی کرده بودم.P7"-«ای بازماندگان اقوام که در جنگها کشته نشده اید، نزدیک بیائید و گِرد هم جمع شوید. آن مردمی که بتهای چوبی را با خود می برند و پیش خدائی که نجات داده نمی تواند، دعا می کنند، نادان هستند.65"-من در خفا سخن نمی گویم و کلام من واضح و روشن است. به اولاده یعقوب وعدۀ بیجا نداده ام. من خداوند به صداقت و راستی حرف می زنم و آنچه را که حق است، بیان می کنم.»A5{"-خدائی که آسمان ها و زمین را بوجود آورد و استوار کرد، دنیا را بی جهت نیافرید، بلکه آنرا برای سکونت مخلوقات خود ساخت. او می فرماید: «من خداوند هستم و بغیر از من خدای دیگری نیست.&4E"-اما اسرائیل به نجات جاودانی از جانب خداوند نجات یافته و تا ابد سرافگنده و رسوا نمی شود.3"-بت پرستان شرمنده و رسوا می شوند و کسانی که بت می سازند، خجل و رسوا می گردند. 2 "-ای خدای اسرائیل و نجات دهنده، یقیناً خدائی هستی که خود را پنهان می کنی.{1o"-خداوند چنین می فرماید: «ثروت مصر و مال التجارۀ حبشه را به تو می بخشم و مردم قد بلند سبا غلام تو می شوند. در غل و زنجیر در برابر تو زانو می زنند و با التماس به تو می گویند: «خدا با تو است، به غیر او خدائی نیست.»»"0="- من او را به عدالت برانگیختم و زمینه را برایش مساعد می گردانم تا بدون مزد یا پاداش شهر مرا آباد کند و قوم اسیر مرا آزاد سازد.» خدای قادر مطلق این را می فرماید.[//"- من زمین را ساختم و انسان را بر آن آفریدم. دست قدرت من آسمان ها را برافراشت و آفتاب، مهتاب و ستارگان به فرمان من هستند.~.u"- خداوند، قدوس اسرائیل و آفرینندۀ او می فرماید: «کسی حق ندارد که دربارۀ امور آینده و فرزندانم از من سوال کند و یا بگوید که من چه باید بکنم.-"- وای بحال کسی که به پدر و مادر خود بگوید: «چرا مرا به این شکل به دنیا آوردید؟»,"- وای بحال تو ای کسی که با خالق خود می جنگی. آیا کوزه با صانع خود مخاصمه می کند؟ آیا گِل به کوزه گر می گوید: «چه می سازی؟» یا بگوید: «تو مهارت نداری؟»[+/"-ای آسمان، عدالت را مثل باران بفرست و ای زمین، باز شو تا از تو آزادی و عدالت نمو کند. من، خداوند، عامل این کارها هستم.»9*k"-من آفرینندۀ نور و تاریکی هستم. من خوبی و بدی را به ظهور می رسانم و من قادر به اجرای هر کاری می باشم.2)]"-تا همۀ مردم از شرق و غرب بدانند که مانند من خدای دیگری نیست. من یگانه خداوند هستم و همتا ندارم.9(k"-من خداوند هستم و بغیر از من خدای دیگری وجود ندارد. در حالیکه تو مرا نمی شناسی، من به تو قدرت می دهمD'"-تا به بندۀ من، یعقوب و قوم برگزیدۀ من، اسرائیل کمک نمائی. باوجودیکه مرا نمی شناسی، من ترا به نام خواندم.g&G"-گنجهائی را که در جاهای تاریک پنهان اند و ثروتهای نهفته را به تو می دهم. بدان که من، خداوند، خدای اسرائیل ترا به نام می خوانمn%U"-خداوند به کوروش می فرماید: «من پیشاپیش تو می روم و کوهها را هموار می کنم، دروازه های برنجی را می شکنم و میله های آهنی را می بُرم._$ 9"-خداوند کوروش را به پادشاهی برگزید و به او قدرت و نیرو بخشید تا کشورها را به تصرف خود درآورد و پادشاهان را از تخت شان سرنگون کند. خداوند دروازه های شهرها را برویش می گشاید و دیگر بسته نمی شوند.#3",در بارۀ کوروش می گویم که من او را به رهبری برگزیده ام و هر چیزی که از او بخواهم، بجا می آورد. او اورشلیم را دوباره آباد می کند و تهداب عبادتگاه مرا می نهد.»>"u",اگر به بحر بگویم که خشک گردد، خشک می شود و همچنین آب هائی را که در آن می ریزند، خشک می سازم.در بارۀ کوروش می گویم که من او را به رهبری برگزیده ام و هر چیزی که از او بخواهم، بجا می آورد. او اورشلیم را دوباره آباد می کند و تهداب عبادتگاه مرا می نهد.»Z!-",اما سخنان بندگان خود را تأیید می کنم و این پیشگوئی رسولان خود را عملی می سازم که گفته اند: اورشلیم دوباره قابل سکونت می شود، شهرهای یهودا بار دیگر آباد می گردند و خرابی هایش ترمیم می شوند. )",من آن خدائی هستم که کلام دروغگویان را برملا می کنم و پیشگوئی رمالان را باطل می سازم. سخنان حکیمان را تکذیب می کنم و حکمت شان را به حماقت تبدیل می نمایم.5",خداوندِ نجات بخشای تو که ترا در رحم مادر پرورش داد، چنین می فرماید: «من خداوند و آفریدگار همه چیز هستم. به تنهائی آسمان ها را برافراشتم و زمین را پهن کردم.L",ای آسمان ها، سرود خوشی را بنوازید! ای اعماق زمین، فریاد شادمانی برآورید! ای کوهها و جنگلها و همه درختان، بسرائید، زیرا خداوند با رهائی بخشیدن اسرائیل، جلال و عظمت خود را نشان داد.5",گناهانت را مانند ابری که از آسمان محو می شود، پاک کرده ام و خطاهایت را مثل غبار و دمۀ صبحگاهی زدوده ام. پس بسوی من بازگرد، زیرا بهای آزادی ترا پرداخته ام.»/W",«ای اسرائیل، بیاد داشته باش که تو بندۀ من هستی. من ترا آفریده ام و هیچگاه ترا فراموش نمی کنم.",کسی که بت می سازد مثل اینست که با خاکستر شکم خود را سیر کند. افکار احمقانه اش او را گمراه می سازد و نمی داند که بتِ ساختۀ دست خودش نمی تواند خدا باشد.jM",کسی که بت می سازد عقل و شعور ندارد که بگوید: «نیم چوب را آتش کردم و بالای آن نان پختم و گوشت را کباب کردم و خوردم. حالا چطور می توانم از باقیماندۀ آن برای خود بت بسازم و در برابر یک تکه چوب سجده کنم؟»A{",آن مردم فهم و شعور ندارند. چشمان و ضمیر شان در برابر حقیقت بسته اند و آن ها نه می بینند و نه درک می کنند.",از باقیماندۀ چوب برای خود خدائی می سازد و در برابر آن سجده نموده آنرا پرستش می کند. پیش آن دعا کرده می گوید: «تو خدای من هستی، مرا نجات بده!»gG",یک قسمت چوب را می سوزاند و بالای آن گوشت را کباب می کند، غذا می پزد و شکم خود را سیر می سازد. یک قسمت دیگر آنرا آتش نموده خود را گرم می کند و می گوید: «واه واه، گرمی آتش را حس می کنم و چه خوب گرم شدم!»N",قسمتی از چوب درخت را گرفته از آن بحیث هیزم برای گرم کردن خود و برای پخت و پز کار می گیرد. از یک حصۀ آن خدائی می سازد و آنرا می پرستد و با همان چوب بتی می تراشد و در برابر آن سجده می کند.}",درخت سرو یا صنوبر و یا بلوط را از جنگل قطع می کند و برای کار خود از چوب آن استفاده می نماید. یا درخت شمشاد را می کارد تا در زیر باران نمو کند.!", نجار تکه چوبی را گرفته آنرا اندازه می کند و با قلم صورتی را می کشد. بعد با رنده و تیشه بتی به شکل و زیبائی انسان می سازد و آنرا در خانۀ خود قرار می دهد.", آهنگر آهن را از کوره می گیرد و با ابزار و نیروی بازوی خود به آن شکل می دهد. در وقت کار گرسنه می شود و قوت خود را از دست می دهد و از تشنگی از حال می رود. ", همه کسانی که بت می پرستند خجل می شوند و آنهائی که بت می سازند خود انسانی بیش نیستند، پس بگذارید در حضور خدا بایستند تا وحشت کنند و سرافگنده شوند.", کسی که با دست خود برای خود خدائی می سازد چه سودی دارد و چه کمکی برایش می کند؟D", آنهائی که بت می سازند جاهل هستند و به چیزهائی دل می بندند که فایده ای برای شان ندارد. آنهائی که این بتها را می پرستند، نه می بینند و نه می فهمند و در نتیجه، خجل و شرمنده می شوند.2]",نترس و هراس نکن! آنچه را که می بایست اتفاق بیفتد، از اول به شما گفتم و شما شاهدان من هستید. آیا بغیر از من خدای دیگری هست؟ نه، من صخرۀ دیگری و خدای دیگری را نمی شناسم.»",و مثل و مانند من کسی نیست. اگر است، اعلام کند. آیا می تواند کارهائی را که من تا به حال کرده ام، انجام بدهد؟ آیا مثل من می تواند آینده را پیشگوئی کند؟V %",خداوند قادر مطلق، پادشاه و نجات بخشای اسرائیل چنین می فرماید: «من اول و آخر هستم. بغیر از من خدای دیگری وجود ندارد ",یکی می گوید: «من متعلق به خداوند هستم.» دیگری خود را بنام یعقوب یاد می کند. بعضی نام خداوند را بر دست خود می نویسند و برخی خود را اسرائیلی می نامند.» 3",آن ها مانند سبزه های آبیاری شده و درختانِ بیدِ کنار دریا سبز می شوند و نمو می کنند. -",زیرا من زمین تشنه را سیراب می کنم و در کشتزارهای خشک نهرهای آب را جاری می سازم. روح خود را بر اولاده ات می ریزم و فرزندانت را از برکت خود برخوردار می کنم.o W",من خالق تو هستم و ترا در رَحِم مادر پرورش دادم و کمک کردم. ای بندۀ من یعقوب، تو قوم عزیز و برگزیدۀ من هستی، ترس را به دلت راه مده،  ",خداوند می فرماید: «ای بندۀ من یعقوب و ای اسرائیل قوم برگزیدۀ من، گوش بده!%"+بنابران، من کاهنانت را بی حرمت ساختم و ترا به مصیبت گرفتار کردم و رسوا نمودم.»"+اولین اجداد تو خطا کردند و رهبرانت در برابر من گناه ورزیدند،بنابران، من کاهنانت را بی حرمت ساختم و ترا به مصیبت گرفتار کردم و رسوا نمودم.»"+اگر با من دعوائی داری، بیا آنرا ارائه کن و ثابت نما که حق بجانب هستی."+من آن خدائی هستم که بخاطر خودم خطاهای ترا می بخشم و گناهانت را بیاد نمی آورم.a;"+برای من خوشبوئی نخریدی و با تقدیم چربی قربانی خوشنودم نکردی، ولی با گناهانت مرا خسته نمودی و با خطاهایت مرا بتنگ آوردی.3_"+برای من گوسفندی را جهت قربانی سوختنی نیاوردی و با قربانی هایت مرا احترام نکردی. من بزور از تو نخواستم که برایم هدیه بیاوری و یا با دود کردن خوشبوئی باری بر دوشت بنهم.a;"+اما ای اسرائیل، تو از من خسته شدی و مرا نپرستیدی.{o"+یعنی قومی را که برای خود آفریده ام، آب می دهم تا مرا ستایش کنند.r]"+حیوانات وحشی، شغالان و شترمرغها کارهای مرا تمجید می کنند. در بیابان چشمه ها را جاری ساخته آنرا سیراب می کنم و به قوم برگزیدۀ خود،~{"+زیرا من چیز تازه ای بوجود می آورم که همین حالا به ظهور می رسد و شما آنرا می بینید. در بیابان راهی باز می کنم و نهرهائی را در آن جاری می سازم.Q}"+«گذشته را فراموش کنید و به آن نیندیشید،e|C"+«لشکر بزرگ مصر را با عراده ها و اسپهای شان از کشور بیرون آوردم تا در امواج متلاطم بحر غرق شوند و چراغ حیات شان خاموش گردد.»{"+خداوند که راهی در بحر باز کرد و آب های خروشان را به کنار زد، چنین می فرماید:fzE"+من خداوند، خدای مقدس و خالق و پادشاه اسرائیل هستم.»hu"*اما این قوم توجهی نکردند، لهذا غارت و تاراج شدند، در حفره ها و سیاه چالها زندانی هستند. آن ها غارت شدند، ولی کسی به داد شان نرسید و تاراج شدند، اما کسی نبود به آن ها کمک کند.g-"*خداوند خواست که عدالت خود را به مردم نشان بدهد، بنابران، برای راهنمائی ایشان قوانین خود را به آن ها داد تا از آن ها پیروی کنند و آن ها را محترم بشمارند،8fi"*شما ای قوم اسرائیل، به آنچه که دیدید، اعتنائی نکردید و آنچه را که شنیدید، برای تان بی تفاوت بود.»e"*هیچ کسی مثل بندۀ من کور نیست و هیچ شخصی مانند رسولی که من فرستادم، کر نیست.d"*خداوند می فرماید: «ای مردم کر، بشنوید! شما ای کورها بنگرید و ببینید!^c5"*آنهائی که بر بتهای تراشیده و مجسمه های ریخته شده اعتماد می کنند و آن ها را خدای خود می خوانند، خجل و سرافگنده می شوند.»!b;"*نابینایان را به راهی که نرفته اند، هدایت می کنم و به طریقی که نمی شناسند، رهبری می نمایم. تاریکی ای پیشروی شان را به روشنی تبدیل می کنم. راههای کج آن ها را راست می سازم. من همۀ این کارها را برای شان اجرا نموده آن ها را ترک نمی کنم.#a?"*کوهها و تپه ها را هموار می کنم، نباتات را از بین می برم، دریاها و جویها را خشک می سازم.`"*خداوند می فرماید: «برای یک مدت طولانی خاموش ماندم و از خشم خود جلوگیری کردم، اما حالا مثل زنی که در وقت زایمان درد می کشد، فریاد بر می آورم.8_i"* خداوند همچون جنگاوری توانا به جنگ خواهد آمد و با فریادهای بلند قدرت خود را به دشمنان نشان می دهد. ^"* مردمی که در کشورهای دور هستند، جلال خداوند را بیان کنند و او را بستایند."]="* صحرا و خانه هایش، ساکنین قیدار و باشندگان سالع از قله های کوهها سرود خوشی را سر دهند.K\"* ای جزیره ها و ای کسانی که در آن ها زندگی می کنید، از اقصای زمین در وصف خداوند سرود تازه بخوانید. ای بحر و ای کسانی که در آن سفر می کنید و ای همه چیزهائی که در آن هستید، او را بستائید.Q["* آنچه را که پیشگوئی کرده بودم، صورت گرفت و حالا از وقایع تازه و نَو، قبل از آنکه اتفاق بیفتد، به شما خبر می دهم.»:Zm"*من خداوند هستم و نام من همین است. از جلال خود به هیچ کسی نمی دهم و بتها را در ستایش خود شریک نمی کنم.Y"*تو چشمان کورها را باز می کنی، محبوسین را از زندانهای تنگ و تاریک نجات می دهی.LX"*«من که خداوند هستم، ترا به عدالت خوانده ام و به تو قدرت داده ام تا عدالت را در روی زمین برقرار سازی و بوسیلۀ تو با تمام اقوام جهان پیمان می بندم و ترا نور و پیشوای مردم دنیا می سازم.7Wg"*خدا، خداوندی که آسمان ها را آفرید و پهن کرد، زمین و هر چیزی را که در آن است بوجود آورد و به مردمی که بروی آن زندگی می کنند، روح و حیات می بخشد، به بندۀ خود چنین می فرماید:VV%"*مأیوس و دلسرد نمی شود و عدالت را در روی زمین منتشر می سازد و مردم کشورهای دوردست منتظرند تا تعلیمات او را بشنوند.»#U?"*نَیِ خم شده را نمی شکند و شعلۀ ضعیف را خاموش نمی سازد. او عدالت دایمی را برقرار می کند.T"*او فریاد نمی زند و صدای خود را بلند نمی کند و در جاده ها آوازش شنیده نمی شود.S +"*اینست بندۀ من که از او حمایت می کنم. او برگزیدۀ من است و از او خوشنود و راضی هستم. او را از روح خود پُر کرده ام تا انصاف و عدالت را برای اقوام جهان بیاورد.'RG")همۀ این خدایان، بتهای بی جان هستند. از دست شان چیزی بر نمی آید و اجسام ضعیف و ناتوان اند.:Qm")اما در میان خدایان کسی را نیافتم که مشوره ای داده بتواند و یا به سوال من جواب بدهد.همۀ این خدایان، بتهای بی جان هستند. از دست شان چیزی بر نمی آید و اجسام ضعیف و ناتوان اند.P")من اولین کسی بودم که به سهیون خبر آوردم و به اورشلیم مژده دهنده ای بخشیدم..OU")آیا کسی پیشگوئی کرده است که این واقعات رخ می دهد تا ما یقین کنیم که او راست می گوید. اما هیچ کسی در این باره حرفی نزده و چیزی را اعلام نکرده و کسی هم چیزی نشنیده است.rN]")من شخصی را از شرق انتخاب کرده ام. او از شمال حمله می کند و خداوند او را بنام می خواند و پادشاهان را مانند گِل کوزه گر پایمال می کند. u|{zyxxiwutsrrgfee(dba_]\V[1ZYXXMVVQUTqSRQVPjOBNLJHFFlE&D}CfB#A@/=<;:<8766!4321S0/.,,O+u*P)('&&Y$5#"!\ D LipJY"6زیرا آفریدگار تو که نامش خدای قادر مطلق است، شوهر تو می باشد و قدوس اسرائیل که او را خدای تمام عالم می خوانند، نجات دهندۀ تو است.eIC"6نترس، زیرا شرمنده نمی شوی؛ دلسرد نباش، چرا که دیگر روی خواری را نمی بینی. چونکه ننگ دوران جوانی و بیوه گی را فراموش می کنی./HW"6چونکه فرزندانت پیش تو می آیند و تو باید سرحداتت را بهر طرف وسعت بدهی. آن ها کشورهای بیگانگان را تصرف کرده شهرهای غیر مسکون را آباد می سازند و در آن ها زندگی می کنند.^G5"6خیمه ای را که در آن زندگی می کنی فراختر کن، پرده های آنرا عریضتر بساز، طنابهایش را درازتر کن و میخهایش را محکمتر بکوب،lF S"6خداوند می فرماید: «ای زن بی اولاد که فرزندی بدنیا نیاورده ای و درد زایمان نکشیده ای، به آواز بلند سرود بخوان و فریاد برآور! زیرا فرزندان تو بیشتر از فرزندان زنی می شوند که عروسی کرده است و شوهر دارد.VE%"5 بنابران، من او را به مقام افتخار نایل می کنم و با اشخاص بزرگ همنشینش می سازم، زیرا او جان خود را فدا کرد، در جملۀ گناهکاران بشمار رفت، گناه مردم را به گردن گرفت و شفاعت خواه خطاکاران شد.kDO"5 وقتی ببیند رنج و عذابی که کشیده است چه ثمری بارآورده است، خوشنود و راضی می شود. بندۀ عادل من گناهان بسیاری را به گردن می گیرد و من بخاطر او آن ها را می بخشم.بنابران، من او را به مقام افتخار نایل می کنم و با اشخاص بزرگ همنشینش می سازم، زیرا او جان خود را فدا کرد، در جملۀ گناهکاران بشمار رفت، گناه مردم را به گردن گرفت و شفاعت خواه خطاکاران شد.HC "5 اما خواستِ خداوند بود که او درد و رنج بکشد و قربانی گردد تا گناهان دیگران بخشیده شود. به این ترتیب، صاحب فرزندان زیاد شده عمر طولانی می یابد و بوسیلۀ او مرام خداوند حاصل می گردد.bB="5 او را با گناهکاران به خاک سپردند و با ثروتمندان دفن شد، هر چند او به کسی ظلم نکرده و هیچ حرف دروغ از زبانش شنیده نشده بود.GA"5او دستگیر، زندانی و محکوم به مرگ شد. او را بخاطر گناهان مردم کشتند و وقتیکه کشته شد، هیچ کسی اعتنائی نکرد.=@s"5بر او ظلم شد، اما با فروتنی تحمل کرد و از زبانش حرف شکایت شنیده نشد. مثل بره ای او را به کشتارگاه بردند. او مانند گوسفندی که پیش پشم چین خاموش می ایستد، دهان خود را باز نکرد.F?"5ما همه مثل گوسفندانِ سرگردان، گمراه شده و به راه خود روان بودیم، اما خداوند گناه همۀ ما را بگردن او نهاد.R>"5او در حقیقت بخاطر گناه و خطای ما زده و زخمی شد. او جزا دید تا ما سلامتی داشته باشیم و از زخمهائی او ما شفا یافتیم.=}"5او غمهای ما را به جان خود گرفت و دردهای ما را بر دوش خود حمل کرد. ولی ما فکر می کردیم درد و رنج او جزائی است که از جانب خدا بر او نازل شده است. <9"5پیش مردم خوار بود و او را رد کردند، اما او همۀ رنج و درد را متحمل شد. هیچ کسی نمی خواست به روی او نگاه کند. همه او را حقیر می شمردند و ارزشی برایش قایل نبودند.;1"5خداوند مقدر کرده بود که بنده اش مانند نهالی در زمین خشک بروید و ریشه بدواند. او از جمال و زیبائی بهره ای نداشت که توجه ما را بخود جلب کند و مشتاق او باشیم.: 3"5اما چه کسی این حقیقت را باور می کند؟ به چه کسی خداوند این حقیقت را آشکار ساخته است.y9k"4پادشاهان جهان دهان خود را می بندند، زیرا چیزهائی را می بینند که هرگز برای شان بیان نشده و چیزهائی را می فهمند که قبلاً نشنیده بودند.»38_"4بسیاری از مردم وقتی او را ببینند، متعجب می شوند، زیرا چهرۀ او آنقدر تغییر کرده است که به انسان نمی ماند.پادشاهان جهان دهان خود را می بندند، زیرا چیزهائی را می بینند که هرگز برای شان بیان نشده و چیزهائی را می فهمند که قبلاً نشنیده بودند.»7#"4 خداوند می فرماید: «بندۀ من در کار خود موفق و سربلند می شود و بسیار ترقی می کند. 6"4 این بار شما مجبور نیستید که با عجله آنجا را ترک کنید و بگریزید، زیرا خداوند پیشاپیش شما می رود و خدای اسرائیل از پیش رو و پشت سر حافظ شما می باشد.|5q"4 ای کسانی که ظروف عبادتگاه خداوند را حمل می کنید، از بابل خارج شوید و آنجا را پشت سر بگذارید، خود را پاک سازید و به چیزهای نجس دست نزنید.4{"4 خداوند در برابر چشمان تمام قوم ها قدرت خدائی خود را به کار می برد، قوم اسرائیل را نجات می دهد و مردم سراسر جهان نجات خداوند ما را می بینند._37"4 ای خرابه های اورشلیم، با آواز بلند با هم بسرائید، زیرا خداوند به قوم برگزیدۀ خود تسلی می دهد و اورشلیم را نجات می بخشد.X2)"4آنهائی که از شهر نگهبانی می کنند، از خوشی فریاد می زنند و می گویند که آمدن خداوند را بر سهیون با چشمان خود می بینند.k1O"4چه زیباست پاهای قاصدی که از کوهستان می رسد، مژدۀ صلح را می آورد، اعلام آزادی می کند و به سهیون می گوید: «خدای تو سلطنت می کند.»_07"4اما روزی آمدنی است که قوم من به قدرت من اعتراف می کنند و پی می برند که من خدا هستم، بلی خودم هستم که با آن ها حرف می زنم.»3/_"4حالا در بابل هم بر آن ها ظلم می شود و آن ها را به رایگان غلام خود ساخته اند. حاکمان شان به آن ها فخر می فروشند، بخود می بالند و همیشه و تمام روز نام مرا بی حرمت می سازند..!"4خدای متعال چنین می فرماید: «مدتها قبل قوم برگزیدۀ من به مصر رفتند و در آنجا ساکن شدند. بعد آشوریان آن ها را به اسارت بردند و بی جهت بر آن ها ستم کردند.{-o"4خداوند چنین می فرماید: «تو مفت فروخته شدی و مفت هم آزاد می شوی.»',G"4ای اورشلیم، ای دختر سهیون اسیر، خود را تکان بده و آزاد شو و بند غلامی را از گردنت باز کن! + "4بیدار شو ای سهیون، برخیز و دوباره خود را نیرومند ساز! ای شهر مقدس اورشلیم، با لباس قشنگ ملبس شو، زیرا اشخاص نجس دیگر به دروازۀ تو داخل نمی شوند.*+"3من آنرا به دست کسانی می دهم که بر شما ظلم کرده اند و شما را مجبور می سازند که به پشت دراز بکشید تا آن ها مثلیکه در سرکها راه می روند، بر شما قدم بگذارند.»)7"3خداوند، خدای شما، از شما دفاع می کند و می فرماید: «کاسۀ غضب خود را که شما را سرگیچ ساخته است، از دست شما پس می گیرم و نمی گذارم که دیگر از آن بنوشید.من آنرا به دست کسانی می دهم که بر شما ظلم کرده اند و شما را مجبور می سازند که به پشت دراز بکشید تا آن ها مثلیکه در سرکها راه می روند، بر شما قدم بگذارند.»s(_"3پس ای رنجدیدگان که مست و گیچ هستید، اما نه از شراب، بشنوید.''G"3ساکنینت مانند آهوانی که در دام صیاد گرفتار شده باشند، در هر گوشه و کنار جاده ها بی حال شده اند، زیرا غضب خداوند بر آن ها آمده است و خداوند آن ها را تنبیه می کند.<&q"3این بلاها دامنگیر تو شده اند ـ ویرانی و هلاکت، قحطی و شمشیر ـ و کسی نیست که به تو تسلی و دلداری بدهد.V%%"3از باشندگانت کسی باقی نمانده است و از آنهائی که در تو پرورش یافته بودند، کسی نیست تا دست ترا بگیرد و به تو کمک کند.3$_"3برخیز ای اورشلیم، بیدار شو! تو از کاسۀ غضب خداوند نوش کردی. تو همۀ آنرا نوشیدی و سرت گیچ می رود. #9"3من کلام خود را به شما دادم و شما را در زیر سایۀ دست خود حفظ می کنم. آسمان ها را برافراشتم و اساس زمین را بنا نهادم و به سهیون می گویم: تو قوم برگزیدۀ من هستی.»U"#"3زیرا من، خداوند، خدای شما هستم و نام من خداوند قادر مطلق است، بحر را به تلاطم می آورم و امواج آنرا خروشان می سازم.!/"3از ظلم ظالمان بزودی رهائی می یابید و دیگر در زندانها گرسنه نمی مانید و نمی میرید.I  "3 شما خداوند را که خالق شما است و آسمان ها را برافراشت و اساس زمین را بنا نهاد، فراموش کرده اید؟ چرا همیشه از آنهائی که بر شما ظلم و ستم می کنند و برای هلاکت شما آماده اند، می ترسید و تمام روز از خشم آن ها می هراسید؟ زیرا خشم آن ها به شما آسیبی نمی رساند._7"3 خداوند می فرماید: «از انسان فانی که عاقبت مثل گیاه پژمرده شده از بین می رود، نترسید، زیرا من به شما تسلی و نیرو می بخشم. "3 فدیه شدگان خداوند بازگشت نموده و با خوشی و سرائیدن سرود به سهیون می رسند. از سرور و شادمانی ابدی برخوردار می شوند و غم و اندوه شان پایان می یابد.1"3 بحر را خشک ساختی، در عمق آن راه باز کردی تا قومت را که آزاد نمودی، از آن عبور کنند.*M"3 ای خداوند، برخیز و قدرت خود را آشکار ساز و مثلیکه در گذشته ما را نجات دادی، حالا هم با قدرت خود ما را نجات بده. تو بودی که راحاب (هیولای بحری) را پارچه پارچه کردی،2]"3زیرا آن ها مثل جامۀ کویه خورده از بین می روند و مانند پشم ذریعۀ کرمها خورده می شوند، ولی عدالت من برای همیشه می باشد و نجاتی که من می بخشم، نسل اندر نسل باقی می ماند.»eC"3ای کسانی که عدالت را می شناسید و احکام و قوانین مرا در دل دارید، از آنهائی که شما را سرزنش می کنند و دشنام می دهند، نترسید،yk"3به آسمان ها نظر اندازید و پائین به زمین نگاه کنید، زیرا روزی آسمان ها مثل دود محو می گردد و زمین مانند لباس، کهنه می شود. ساکنین آن همچون مگس می میرند. اما نجاتی که من می دهم، ابدی بوده عدالت من انتها ندارد."3عدالت من نزدیک است و نجات من ظاهر شدنی است. خودم بر قوم ها داوری می کنم و سرزمین های دوردست که انتظار مرا می کشند، به قدرت بازوی من امید خواهند کرد.L"3ای قوم برگزیدۀ من، به سخنان من گوش بدهید و ای ملتها به من توجه کنید، زیرا من احکام و قوانینی را وضع کرده به اقوام جهان می دهم و عدالت را برقرار می نسازم تا به زندگی آن ها روشنی بخشد.0Y"3من به سهیون شفقت نشان می دهم، خرابی هایش را آباد می کنم، بیابانش را مثل باغ عدن گلزار می سازم. صحرای خشک و لامزروع آنرا به باغ سرسبز تبدیل می کنم. خوشی و شادمانی در همه جا حکمفرما می شود و سرود شکرگزاری و آواز خوشی از همه جا به گوش می رسد.[/"3به ابراهیم که جد تان است و به ساره که اولادۀ او هستید، بیندیشید. هنگامی که ابراهیم را دعوت کردم، بی اولاد بود، اما من او را برکت دادم، به او فرزندان زیاد بخشیدم و اولادۀ او را بیشمار ساختم.$ C"3خداوند می فرماید: «ای کسانی که پیرو عدالت و طالب خداوند هستید، سخنان مرا بشنوید. به صخره ای که از آن جدا گشته اید و به معدنی که از آن استخراج شده اید، فکر کنید.3"2 اما کسی که آتش نفاق را می افروزد و به دیگران آسیب می رساند، آن آتش بلای جان خودش می شود و خداوند او را به روز بد گرفتار می سازد و عمرش در غم و اندوه می گذرد.C"2 ای کسانی که از خداوند می ترسید و از کلام بندۀ او اطاعت می کنید، بر خداوند توکل کنید و به خدای خود اعتماد نمائید تا راه تاریکی را که می پیمائید، برای تان روشن گرداند.اما کسی که آتش نفاق را می افروزد و به دیگران آسیب می رساند، آن آتش بلای جان خودش می شود و خداوند او را به روز بد گرفتار می سازد و عمرش در غم و اندوه می گذرد.fE"2 چون خداوند، خدای من، مددگار من است، پس چه کسی می تواند مرا متهم سازد؟ دشمنانم همگی مثل لباس کویه خورده محو و نابود می شوند."2زیرا خداوند نزدیک من است و بیگناهی مرا ثابت می سازد. پس چه کسی می تواند با من مجادله کند؟ دشمنان من کیستند؟ بگذارید بیایند با من روبرو شوند.>u"2چون خداوند، خدای من، مددگار من است، بنابران، اهانت آن ها به من آسیبی رسانده نمی تواند. من در برابر شکنجۀ آن ها طاقت کردم و ضعف نشان ندادم. می دانستم که مغلوب و رسوا نمی شوم،"2پشتم را برای کسانی که تازیانه ام می زدند، برهنه کردم. در مقابل آنهائی که ریش مرا می کندند و به رویم تف می انداختند و توهینم می نمودند، مقاومت نکردم.$ A"2خداوند متعال گوش مرا شنوا ساخت تا من تمرد نکنم. با او مخالفت نکردم و از او رو برنتافتم.A {"2خداوند، خدای من، به من آموخته است که با زبان فصیح حرف بزنم و با کلام خود خستگان را تقویت کنم. هر صبح مرا بیدار می کند و فکر مرا روشن می سازد تا آنچه را که به من می آموزد، بفهمم.` 9"2به روی آسمان پوششی پهن کرده آنرا تاریک می سازم.»  "2وقتی که من برای نجات شما آمدم، چرا مرا نپذیرفتید و هنگامی که شما را فرا خواندم، چرا جواب ندادید؟ آیا فکر می کردید که دست من کوتاه است و نمی توانم شما را نجات بدهم؟ یا قدرت آنرا ندارم که شما را آزاد سازم؟ اما بدانید که من با یک عتاب، بحر را چنان خشک می کنم که ماهیان آن از بی آبی می میرند.r  _"2خداوند می فرماید: «آیا فکر می کنید که من، مثلیکه یک مرد زن خود را طلاق داده از خانه بیرون می کند، شما را از اینجا بیرون راندم؟ پس در اینصورت طلاقنامه کجا است؟ یا فکر می کنید که من شما را به عنوان غلام به کشورهای دیگر فروختم؟ نه، هرگز! شما بخاطر گناهان تان به اسارت برده شدید.5c"1کاری می کنم که دشمنانت گوشت بدن یکدیگر را بخورند و با نوشیدن خون همدیگر مست شوند. آنوقت همۀ مردم می دانند که من خداوند، خدای توانای یعقوب، نجات دهنده و حافظ شما هستم.»w"1خداوند در جواب می فرماید: «همین کار واقعاً رخ می دهد، بلی، اسیران از دست حاکم ستمگر آزادی می یابند و غنیمت از چنگ عسکر فاتح ربوده می شود. من با دشمنانت می جنگم و فرزندانت را نجات می دهم.کاری می کنم که دشمنانت گوشت بدن یکدیگر را بخورند و با نوشیدن خون همدیگر مست شوند. آنوقت همۀ مردم می دانند که من خداوند، خدای توانای یعقوب، نجات دهنده و حافظ شما هستم.»+O"1آیا کسی می تواند غنیمت را از یک جنگ آور بگیرد و یا اسیران را از دست یک حاکم ظالم نجات بدهد؟#?"1پادشاهان مثل لاله و ملکه ها مانند دایه از تو مراقبت می کنند و خاک پایت را می لیسند. آنگاه می دانی که من خداوند هستم و هر کسی که منتظر من باشد، شرمنده نمی شود.»gG"1خداوند، خدا می فرماید: «من بزودی اقوام جهان را مجبور می سازم که پسرانت را در آغوش و دخترانت را بر دوش گرفته و برایت بیاورند.~u"1آنگاه از خود می پرسی: «چه کسی اینها را برای من بدنیا آورده است؟ من فرزندانم را از دست دادم و دیگر صاحب فرزندی نمی شوم. بعضی از آن ها که زنده ماندند اسیر و تبعید شدند و من تنها ماندم، پس اینها از کجا آمده اند؟»»S"1فرزندانت که در دوران تبعید تولد شده بودند، به تو می گویند: «اینجا بسیار تنگ است، جای فراختری برای سکونت ما بده.»;o"1جاهای خراب و ویرانه هایت از مردم پُر می شوند و کسانی که باعث ویرانی تو شده بودند پی کار خود می روند.)K"1به اطرافت نگاه کن و ببین همۀ مردمت جمع شده اند و به سوی تو می آیند. به حیات خود قسم می خورم که به آن ها فخر خواهی کرد، همانطوری که یک عروس به زیور لباس خود می بالد.-S"1فرزندانت بزودی می آیند تا دوباره آبادت کنند و کسانی که ترا ویران کردند، از تو خارج می شوند.y~k"1من نام ترا در کف دست خود نوشته ام و از دیوارهایت محافظت می کنم.z}m"1خداوند جواب می دهد: «آیا یک مادر می تواند طفل شیرخوار خود را فراموش کند؟ آیا می تواند به کودکی که در رَحِم خود پرورش داده است، شفقت نشان ندهد؟ باز هم ممکن است مادر این کار را بکند، اما من ترا فراموش نمی کنم.r|]"1اما سهیون می گوید: «خداوند مرا ترک کرده و از یاد برده است.»{3"1 ای آسمان ها نغمۀ شادمانی را سردهید و ای زمین خوشحال باش! و ای کوهها سرود خوشی را بنوازید، زیرا خداوند بر قوم رنجدیدۀ خود مهربان شده و آن ها را تسلی می دهد.Jz "1 قوم برگزیدۀ من از جاهای دور می آیند، بعضی از شمال و برخی از غرب و عده ای از دیار سینیم در جنوب باز می گردند.»yyk"1 من کوهها را به شاهراه تبدیل می کنم تا راه شان صاف و هموار باشد. x9"1 گرسنه و تشنه نمی شوند. باد و آفتاب سوزان به آن ها صدمه ای نمی رساند، زیرا کسی که به آن ها شفقت دارد، رهنمای شان می باشد و آن ها را به چشمه های آب هدایت می کند.Hw "1 به اسیران می گویم که آزاد شوند و به کسانی که در تاریکی بسر می برند می گویم که بیرون آیند. آن ها را مانند گوسفندانی که در چراگاههای سرسبز می چرند، از نعمت های خود برخوردار می سازم.wvg"1خداوند می فرماید: «در یک وقت مساعد که روز نجات است، تقاضای ترا می پذیرم. ترا پناه می دهم و از تو حمایت می کنم. توسط تو با این قوم پیمان می بندم. کشور ویران آن ها را دوباره آباد می کنم و به آن ها باز می گردانم.wug"1خداوند، خدای مقدس و نجات بخشای اسرائیل، خدائی که او را مردم ـ غلام و حاکم ـ حقیر می شمارد و نمی پذیرند، چنین می فرماید: «وقتی پادشاهان ترا ببینند، به احترام تو از جای خود بر می خیزند و شهزادگان در برابر تو تعظیم می کنند، زیرا تو شخص برگزیدۀ خداوند وفادار، قدوس اسرائیل هستی.»ptY"1به من گفت: «این کار که تو قوم اسرائیل را باز گردانی، البته یک امر کوچکی است، اما من به تو مأموریت مهمتری می دهم که نوری برای اقوام جهان باشی و مردم را از سراسر روی زمین به سوی نجات و رستگاری هدایت کنی.»ss_"1خداوند که مرا در رَحِم مادر پرورش داد و برای خدمت خود برگزید، به من فرمود تا یعقوب و قوم آوارۀ اسرائیل را بسوی او بازگردانم. خداوند با دادن این مأموریت به من افتخار بخشید و برای انجام آن نیرو عطا فرمود.r/"1من جواب دادم: «من برای این مردم بیهوده زحمت کشیدم و نیروی خود را بیجا صرف کردم، اما بازهم همه کارها را به خدا می سپارم و یقین دارم که او به من اجر می دهد.»7qg"1او به من فرمود: «ای اسرائیل، تو خدمتگزار من هستی و سبب می شوی که مردم نام مرا تمجید و تجلیل کنند.»Dp"1او زبان مرا مانند شمشیر تیز ساخت و مرا در زیر سایۀ دست خود پناه داد. مثل تیر تیز و برای خدمت آماده ام کرد.o 5"1ای جزیره ها و ای کسانی که در کشورهای دوردست زندگی می کنید، بشنوید! پیش از آنکه تولد شوم، خداوند مرا برگزید و هنگامی که در رَحِم مادر بودم مرا به نام خواند.knO"0خداوند می فرماید: «برای گناهکاران سلامتی نخواهد بود.»,mQ"0وقتی آن ها را در بیابان هدایت می کرد، نگذاشت تشنه شوند. او صخره را شگافت و از آن آب جاری ساخت تا آن ها بنوشند.خداوند می فرماید: «برای گناهکاران سلامتی نخواهد بود.»xli"0از بابل بیرون بروید و آزاد شوید. با فریاد خوشی به سراسر روی زمین اعلان کنید و بگوئید: «خداوند بندگان خود، قوم اسرائیل را نجات بخشید!»!k;"0نسل تان همچون ریگ دریا بی شمار می بود و نمی گذاشتم نام شان و یا خود شان از بین بروند.»Lj"0ای کاش شما به احکام من توجه می کردید، آنوقت سعادت و کامرانی مثل دریا و موفقیت مانند امواج بحر به شما می رسید.Qi"0خداوند، نجات دهندۀ شما و خدا قدوس اسرائیل این چنین می فرماید: «من خداوند، خدای شما هستم هر چیزی که به شما تعلیم می دهم، به مفاد شما است و شما را به راهی که باید بروید، راهنمائی می کنم.h"0نزدیک بیائید و بشنوید! من از ابتدا با شما آشکارا حرف زده ام و هر چیزی که گفته ام، به حقیقت پیوسته است.» حالا خداوند مرا با روح خود فرستاده است.g#"0من تکلم نمودم، من او را خواندم و او را در مأموریتی که به او دادم، موفق می سازم.gfG"0همۀ تان جمع شوید و گوش بدهید! هیچیک از خدایان نتوانستند پیشگوئی کنند که من شخصی را که به او شفقت دارم، انتخاب کردم تا مرام مرا در بابل عملی سازد و با قدرتی که به او می دهم، حکومت بابل را سقوط بدهد.#e?"0 دست قدرت من اساس زمین را بنا نهاد و آسمان ها را برافراشت و آن ها همه به فرمان من هستند.d-"0 «ای یعقوب و ای اسرائیل، قوم برگزیدۀ من، بشنوید! من خدا هستم، اول هستم و آخر هستم.%cC"0 هر چیزی که کردم، بخاطر خودم بود تا نام من بی حرمت نشود و جلال خود را به کسی دیگری ندهم.»=bs"0 من شما را مثلیکه نقره را در کوره می آزمایند، در آتش مصیبت امتحان کردم، اما دیدم که شما ارزشی ندارید.a1"0 اما بخاطر نام خود از خشم خود جلوگیری می کنم و بخاطر جلال خود شما را از بین نمی برم. `"0نی، شما این چیزها را قطعاً نه شنیده اید و نه از آن ها اطلاعی داشتید، زیرا من می دانستم که شما مردم خیانتکار هستید و از ابتدای تولد سرکش بوده اید._"0این چیزهائی را که حالا بوجود می آورم، در قدیم نبودند و شما دربارۀ آن ها چیزی نشنیده اید، تا دیگر نگوئید: «ما این چیزها را قبلاً می دانستیم.»Z^-"0شما همه چیزهائی را که پیشگوئی کرده بودم، شنیدید و وقوع آن ها را بچشم سر دیدید، باز هم شما اعتراف نمی کنید که پیشگوئی های من صحیح بوده است. از این ببعد، چیزهای تازه را برای شما اعلان می کنم و آنچه را که تا به حال از شما مخفی بود و از آن آگاه نبودید به شما می گویم.L]"0بنابران، همه را پیش از آنکه عملی سازم، برای شما اعلان کردم تا نگوئید: «همۀ آن ها به امر بتهای ما اجراء شدند.»i\K"0چون می دانستم که شما مردم لجوج و سنگدل و سرسخت هستید،u[c"0خداوند به قوم اسرائیل می فرماید: «آنچه را که می بایست رخ بدهد، مدتها قبل پیشگوئی کرده بودم و به شما گفتم و همه را دفعتاً انجام دادم.SZ"0با اینهم افتخار می کنید که از اهالی شهر مقدس هستید و به خدای اسرائیل که نامش خداوند قادر مطلق است، اعتماد دارید.8Y k"0ای خاندان یعقوب که بنام اسرائیل نامیده می شوید و از اولادۀ یهودا هستید، بشنوید! شما به نام خداوند قسم می خورید و نام خدای اسرائیل را یاد می کنید، اما نه به صداقت و راستی.sX_"/چیزی که از دست آن ها بر می آید همین است و بس. آن ها که از طفولیت به تو مشوره می دادند، به راه خود می روند و ترا نجات داده نمی توانند.» W9"/اما بدان که آن ها مثل کاه در آتش خواهند سوخت و حتی قدرت آنرا نخواهند داشت که خود را از شعله های آتش نجات بدهند، زیرا آن آتش برای شان خیلی سوزنده است و برای گرم کردن نیست.چیزی که از دست آن ها بر می آید همین است و بس. آن ها که از طفولیت به تو مشوره می دادند، به راه خود می روند و ترا نجات داده نمی توانند.»yVk"/ تو ستاره شناسان و رمالان زیادی داری که به تو مشوره می دهند و از واقعات آینده ترا آگاه می سازند، پس از آن ها کمک بطلب تا ترا نجات بخشند. zwg~}|{zzyqxxEvtsqppOonmmlHkGjlhDg6fZezdW=R<; 9865J4r3210/.-,+*)('&%$^" 28P=q7h  +A,@s|wDy"= اولادۀ شان در میان کشورها و اقوام جهان مشهور می شوند و هر کسی که آن ها را ببیند، اعتراف می کند که خداوند آن ها را برگزیده و برکت داده است.»rC]"=خداوند می فرماید: «من عدالت را دوست دارم و از دزدی و ستم بیزارم. پاداش کامل به قوم برگزیدۀ خود می دهم و پیمان ابدی با آن ها می بندم.HB "=رسوائی و شرمندگی شما به پایان می رسد. ثروت و دارائی تان دو چند می شود و خوشی و سُرُور ابدی نصیب شما می گردد.gAG"=اما شما کاهنان خداوند و خادمان خدای ما نامیده می شوید، از ثروت اقوام دیگر بهره مند می گردید و گنجهای آن ها را تصاحب می کنید.}@s"=بیگانگان چوپانی رمۀ تان را می کنند و دهقان و باغبان شما می شوند،[?/"=آن ها خرابه های قدیمی را دوباره آباد می کنند و شهرهائی را که از قرنها به این طرف ویرانه مانده بودند، تعمیر می نمایند./>W"=ماتم مردم سهیون را به خوشی و سُرُور، خاکستر غم را به تاج شادمانی و نوحۀ شان را به سرود حمد تبدیل کنم. آن ها مثل درختانی می شوند که خود خداوند کاشته باشد. آن ها آنچه را که راست و نیکو است، انجام می دهند و خداوند بخاطر کارهایش تمجید می شود.e=C"=مرا مأمور ساخت که به قوم سوگوار او تسلی بدهم و اعلام کنم که روز انتقام خدا فرا رسیده است تا دشمنان شان را به مجازات برساند.h< K"=روح خداوند بر من است. او مرا مسح کرد و فرستاد تا به مظلومان مژده بدهم، دلشکستگان را شفا بخشم، اسیران و زندانیان را آزاد سازم.L;"<حتی کوچکترین خانواده ات قوم بزرگ و نیرومند می شود و من که خداوند هستم این را در وقت مناسب فوراً انجام می دهم.R:"<همۀ افراد قومت راستکار و امین می باشند و برای همیشه مالک سرزمین خود می شوند. آن ها نهالهائی هستند که خودم کاشتم و آفریدم تا عظمت خود را آشکار سازم.حتی کوچکترین خانواده ات قوم بزرگ و نیرومند می شود و من که خداوند هستم این را در وقت مناسب فوراً انجام می دهم.Q9"<آفتاب تو دیگر غروب نمی کند و مهتابت زوال نمی شود، زیرا من نور جاودانی تو بوده و روزهای سوگواریت بپایان می رسند.j8M"<تو دیگر به نور آفتاب، در روز و روشنی مهتاب، در شب احتیاج نمی داشته باشی، زیرا من، خداوند، خدای تو، نور ابدی و جلال تو می باشم.^75"<ظلم و ویرانی را دیگر نمی بینی. مانند حصاری ترا محافظت و از تو دفاع می کنم و تو مرا بخاطریکه نجاتت داده ام، ستایش می کنی.$6A"<بجای برنج برایت طلا می آورم، به جای آهن نقره، به عوض چوب، برنج و بجای سنگ، آهن به تو می دهم. حاکمانت صلح را برقرار می کنند و انصاف و عدالت را پیشۀ خود می سازند..5U"<اقوام و پادشاهان جهان خدمتگزار تو می شوند و مانند مادری از تو پرستاری می کنند. آنگاه تو می دانی که من، خداوند، خدای توانای اسرائیل، نجات دهنده و رهائی بخش تو هستم.H4 "<تو یک وقتی متروک و منفور بودی و کسی از تو عبور نمی کرد، اما من به تو جلال و افتخار و سُرُور جاودانی می بخشم.:3m"<اولادۀ آنهائی که بر تو ظلم کرده اند در برابر تو زانو می زنند و کسانی که ترا خوار می شمردند، به زیر پاهای تو می افتند و ترا شهر خداوند، سهیون و مسکن قدوس اسرائیل می خوانند.N2"< چوبهای درختان صنوبر و کاج و چنار لبنان را برای تو می آورند تا عبادتگاه مرا تزئین کنند و شهر مرا با شکوه سازند.1"< اقوام و پادشاهانی که نخواهند خدمت ترا بکنند، هلاک شده بکلی از بین می روند. 09"< دروازه هایت شب و روز باز می باشند تا پادشاهان جهان ثروت و دولت خود را برایت بیاورند./"< اقوام بیگانه دیوارهایت را آباد می کنند و پادشاهان کمر به خدمت تو می بندند. گرچه از روی خشم ترا مجازات کردم، اما با لطف خود بر تو رحمت می کنم.."< آن ها کشتی هائی هستند که از کشورهای دور می آیند و قوم برگزیدۀ خدا را با طلا و نقره به وطن شان باز می آورند. نام خداوند متعال را که قدوس اسرائیل است، تجلیل می کنند، زیرا او به قوم برگزیدۀ خود عزت و افتخار بخشیده است.-)"<اینها کیستند که مانند ابر حرکت می کنند و مثل کبوتر به خانه های خود بازمی گردند؟*,M"<همه رمه های گوسفند قیدار و نبایوت را پیش تو می آورند تا برای خوشنودی خداوند بر قربانگاه او قربانی کنند و آنوقت خداوند عبادتگاه پُر جلال خود را باشکوهتر می سازد.+"<کاروانهای عظیم شتر از مدیان و عیفه و شَبَع می آیند و با خود طلا و عطریات می آورند. خدا را تمجید و ستایش می کنند و از کارهای او به مردم مژده می دهند.c*?"<تو آن صحنه را می بینی، دلت از خوشی و هیجان می طپد. ثروت اقوام دیگر از راه بحر برای تو می رسد و دارایی آن ها در تو جمع می شود.E)"<به اطراف خود نگاه کن و ببین که قومت جمع شده پسران و دخترانت را در آغوش گرفته از جاهای دور بسوی تو می آیند.("<نور تو اقوام و پادشاهان جهان را بسوی خود جلب می کند تا شوکت و شان ترا ببینند.'w"<تاریکی سراسر روی زمین را می پوشاند و اقوامِ دیگر جهان در ظلمت غلیظ فرو می روند، اما نور خداوند بر تو می تابد و جلال او ترا درخشان می سازد.& "<ای اورشلیم، برخیز و مانند آفتاب، درخشان شو، زیرا جلال خداوند بر تو می تابد.%w";اما من با شما این پیمان را می بندم که من به شما قدرت می بخشم و احکام خود را برای همیشه می دهم تا از این ببعد از من اطاعت کنید و همچنین به فرزندان و اولادۀ تان تعلیم بدهید که همیشه و تا ابدالآباد مُطیع من باشند.»B$}";خداوند می فرماید: «نجات دهنده ای در سهیون ظهور می کند تا آنهای را در یعقوب که از گناه دست می کشند، رهائی بخشد.اما من با شما این پیمان را می بندم که من به شما قدرت می بخشم و احکام خود را برای همیشه می دهم تا از این ببعد از من اطاعت کنید و همچنین به فرزندان و اولادۀ تان تعلیم بدهید که همیشه و تا ابدالآباد مُطیع من باشند.»\#1";آنگاه کسانی که در غرب هستند از نام خداوند می ترسند و آنهائی که در شرق زندگی می کنند از دیدن جلال خداوند به وحشت می افتند، زیرا او مانند امواج دریای خروشان و طوفان شدید بر آن ها هجوم می آورد.t"a";او زره عدالت را به تن می کند، کلاهخود نجات را بر سر می گذارد، لباس انتقام را می پوشد و با خشم و غضب دشمنان و مخالفین و حتی آنهائی را که در سرزمین های دوردست زندگی می کنند، طبق اعمال و کردار شان جزا می دهد.!/";او از اینکه کسی از مظلومان دادخواهی نمی کند، متحیر گردید. بنابران، با استفاده از قدرت خود آن ها را نجات می دهد و از روی عدالت آن ها را به پیروزی می رساند.} s";راستی از بین رفته است و کسی که بخواهد بدی نکند، ملامت و سرزنش می شود.»خداوند وقتی دید که عدالت از میان ما رخت بربسته است، خوشنود نگردید.I ";از عدالت کار نمی گیریم و انصاف را ترک نموده ایم. راستی در کوچه و بازار نمانده است و صداقت در آنجا راه ندارد.U#"; ما مرتد شدیم و خدا را انکار کردیم. از پیروی او دست کشیدیم و ظالم و متمرد شدیم. افکار ما زشت و سخنان ما همه دروغ اند.q["; گناهانی که در برابر خداوند کرده ایم بسیار زیاد است و علیه ما شهادت می دهند. ما گناهکار هستیم و خود ما به خطاهای خود اقرار می کنیم.#"; همۀ ما مثل خرس غُر می زنیم و مانند فاخته ناله می کنیم. برای عدالت انتظار می کشیم، اما آنرا نمی بینیم. در آرزوی نجات هستیم، ولی نجات از ما خیلی دور است.}s"; مثل اشخاص کور دیوار را لمس کرده راه می رویم و در روز روشن مانند نابینایان اُفتان و خیزان روان هستیم. گوئی در دنیای مردگان زندگی می کنیم.3_"; مردم می گویند: «حالا می دانیم که چرا در حق ما انصاف و عدالت نمی شود. در انتظار روشنی هستیم، اما تاریکی نصیب ما می گردد؛ چشم براه نور هستیم، ولی در ظلمت قدم بر می داریم.a;";صلح و آرامش را برهم می زنند و طریق انصاف را نمی شناسند. راه شان کج است و هر کسی که در راه شان قدم بردارد، سالم بر نمی گردد.q[";پاهای شان در راه گناه می روند و در ریختن خون بی گناهان چابک هستند. افکار شوم و پلید در سر می پرورانند و کار شان ویرانی و خرابی است.zm";از تار عنکبوت نمی توانند لباس ببافند تا خود را بپوشانند. همه کارهای شرارت آمیز از آن ها سر می زند و دست شان برای بربادی مردم آماده است.R";افکار شان مانند تخم مار و تور عنکبوت است که وقتی به کار می اندازند، مردم را هلاک می کند و به بدبختی دچار می سازد.yk";هیچ کسی از انصاف کار نمی گیرد و هیچ کسی به صداقت قضاوت نمی کند. با دروغ و حیله می کوشند که دعوا را ببرند و برای ضرر دیگران نقشه می کشند.hI";دستهای شما به خون و پنجه های تان به گناه آلوده شده اند. از لبهای تان سخنان دروغ شنیده می شوند و از زبان تان کلام زشت جاری است.eC";اما بدانید که گناهان تان بین شما و خدای تان حایل گردیده و باعث شده است که خدا روی خود را از شما بپوشاند و دعای شما را نشنود.S !";گمان نکنید که دست خداوند کوتاه است و نمی تواند شما را نجات بدهد و یا گوش او سنگین است و دعا و زاری شما را نمی شنود.5c":آنگاه از خوشی که من می دهم، لذت می برید، با سرفرازی زندگی می کنید، از نعمتهائی که به جد تان، یعقوب وعده داده بودم، برخوردار می گردید. این را من که خداوند هستم می گویم.»N": اگر روز سبت را تجلیل کنید و در آن روز از سودجوئی خودداری نمائید و آنرا مقدس و محترم بدارید، اگر براه خود نروید و به فکر مفاد خود نباشید و در آن روز کار نکنید،آنگاه از خوشی که من می دهم، لذت می برید، با سرفرازی زندگی می کنید، از نعمتهائی که به جد تان، یعقوب وعده داده بودم، برخوردار می گردید. این را من که خداوند هستم می گویم.»~u": خرابه های قدیمی تان آباد می گردند، اساس آن ها دوباره بنا می شود و شما بخاطریکه شهرها و جاده های تان را ترمیم می کنید شهرت زیادی می یابید.*M": من همیشه راهنمای شما می باشم و با نعمت های خود شما را سیر می سازم و نیرومند نگاه می دارم. مثل باغی سیراب می شوید و به چشمه ای مبدل می گردید که آبش هرگز خشک نمی شود.  ": اگر به گرسنگان غذا بدهید و احتیاجات نیازمندان را فراهم نمائید، آنگاه نور تان در تاریکی می درخشد و تاریکی اطراف تان مثل آفتاب ظهر روشن می شود.7 g": هر گاهی که دعا کنید، من آنرا اجابت می کنم و وقتی که از من کمک بخواهید، من به یاری تان می شتابم. اگر یوغ ظلم و ستم، اشاره کردن به انگشت و تهمت ناحق را از میان خود دور کنید، y":آنگاه نور سخاوت تان مثل سپیده دم می تابد و دردهای تان فوری مداوا می شوند. من همیشه با شما می باشم و جلال من شما را از هر جانب محافظت می کند. /":غذای تان را با گرسنگان تقسیم کنید. دروازۀ خانۀ تان را بروی مردم مسکین و بی خانه باز گذارید. به برهنگان لباس بدهید و از خویشاوندان تان خود را پنهان نکنید.E ":روزه ای را که من می پسندم اینست: زنجیرهای ظلم را بگشائید، یوغ بی عدالتی را بشکنید و مظلومان را آزاد کنید.1":وقتی روزه می گیرید، ریاضت می کشید، سر تان را مثل نَی خم می کنید و بر نمد و خاکستر دراز می کشید. آیا این را روزه می خوانید و فکر می کنید که من آنرا می پذیرم؟R":هنگامی که روزه دار هستید، با هم جنگ و دعوا می کنید و یکدیگر را با مشت می زنید. این نوع روزه نزد من قابل قبول نیست./":مردم از خداوند می پرسند: «چرا وقتی که روزه داشتیم، ندیدی و چرا هنگامی که از گرسنگی رنج می بردیم، متوجه نشدی؟» خداوند جواب می دهد: «درست است، لاکن شما وقتی روزه می گیرید، فقط در فکر مفاد خود هستید و به کارگران تان ظلم می کنید.W'":آن ها هر روز در طلب من هستند و چنان وانمود می کنند که مایلند راه مرا تعقیب نمایند و احکام مرا بجا آورند. آن ها می گویند که از احکام عادلانۀ من سرکشی نمی کنند و از نزدیکی با من لذت می برند.»  ":خداوند می فرماید: «تا می توانید آواز تان را مانند کرنا بلند کنید و تقصیر قوم برگزیدۀ مرا برای شان و به خاندان یعقوب گناهان شان را اعلام نمائید.a;"9خدا می فرماید: «برای بدکاران سلامتی نخواهد بود.»~u"9ولی شریران مثل بحر متلاطم هستند که آرام نمی گیرند و آب های آن گِل و لای را بالا می آورد.»خدا می فرماید: «برای بدکاران سلامتی نخواهد بود.»  "9آنهائی را که دور یا نزدیک هستند از سلامتی برخوردار می سازم و شفا می دهم.nU"9من می دیدم که آن ها چه می کردند، اما با وجود آن، آن ها را شفا می دهم و هدایت و کمک می کنم و کسانی را که ماتمدار هستند، تسلی می دهم.}"9من بخاطر حرص و طمع آن ها خشمگین بودم؛ آن ها را جزا دادم و ترک کردم، اما با آنهم بخاطری که لجوج و سرسخت بودند، براه خطای خود شان ادامه دادند.{~o"9من قوم برگزیدۀ خود را برای همیشه محکوم نمی کنم و بر آن ها خشمگین نمی شوم، زیرا در آنصورت ارواح و جانهائی را که آفریده ام از بین می روند.T}!"9خدای متعال که جاویدان و ابدی است و خدای مقدس نام دارد می فرماید: «من در جایگاه رفیع و مقدس سکونت دارم و همچنین با اشخاص شکسته نفس و فروتن زندگی می کنم تا به دلهای شان امید و اعتماد بخشم.4|a"9 خداوند می فرماید: «راه را باز کنید و مهیا سازید. همه موانع را از سر راه قوم برگزیدۀ من بردارید.» {"9 وقتی برای کمک فریاد کنید، آن ها نمی توانند شما را نجات بدهند، زیرا آن ها مثل کاه که در برابر وزش باد مقاومت ندارند و رانده می شوند، ضعیف و ناتوان اند. اما کسی که به من پناه می آورد، مالک زمین و وارث کوه مقدس من می شود.»mzS"9 شما فکر می کنید که این کار تان خوب است، اما من اعمال زشت شما را فاش می سازم و بتهائی که جمع کرده اید به شما کمکی کرده نمی توانند.y"9 «از کدام بت می ترسید که به من دروغ می گوئید و مرا بکلی فراموش می کنید؟ آیا بخاطری که در این قدر مدت من سکوت کردم و چیزی نگفتم از من نمی ترسید؟x1"9 بخاطر سفرهای دور و دراز خسته و کوفته می شوید، اما باز هم از کار بیهودۀ تان دست نمی کشید. شما گمان می کنید که بت پرستی به شما قوت قلب می بخشد و موفق می شوید.w"9با عطر و روغن پیش بت مولک می روید و آنرا می پرستید و برای اینکه خدایان دیگری بیابید قاصدان تان را به جاهای دور، حتی به دنیای مردگان می فرستید.[v/"9در پشت دروازه های بسته بتهای خود را قرار می دهید و بجای من آن ها را می پرستید. خود را برهنه کرده با معشوق تان به بستر می روید و به او پول می دهید که با شما همبستر شود و حس شهوت تان را ارضا کند. u "9بر کوههای بلند برای زنا می روید و در آنجا برای بتهای تان قربانی می کنید.5tc"9سنگهای صاف را از وادیها جمع می کنید و آن ها را بت خود می سازید و می پرستید و برای شان هدیه های نوشیدنی و آردی می آورید. آیا فکر می کنید که این کار شما مرا خوشنود می سازد؟lsQ"9شما چه کسی را مسخره می کنید و به چه کسی اهانت می نمائید؟ شما فرزندان گناهکاران و خائنان، کسانی هستید که در زیر سایۀ هر درخت سبز زنا می کنید و کودکان تان را در دره ها و در سوراخ صخره ها قربانی می کنید. r"9اما شما ای فرزندان جادوگران و ای اولاد زناکاران و فاسقان، نزدیک بیائید.Mq"9و آرام و آسوده شوند. کسانی که در راه راست قدم بر می دارند و می میرند، مرگ برای آن ها آرامش و استراحت واقعی است.Kp "9مردمان نیک تلف می شوند و کسی اعتنائی نمی کند. وقتی اشخاص خداپرست می میرند، کسی در بارۀ آن ها فکر نمی کند و دلیل مرگ شان را نمی داند. آن ها بخاطری می میرند تا از بلای آمدنی نجات یابندGo"8 می گویند: «بیائید شراب بیاوریم و بنوشیم و نشئه کنیم. امروز خوش باشیم و فردا هم خوشتر از امروز خواهیم بود.»Hn "8 آن ها سگهای بسیار حریص هستند که هرگز سیر نمی شوند. رهبران آن ها هم بی شعورند و براه و میل خود رفتار می کنند و فقط مفاد خود را در نظر می گیرند و بس.می گویند: «بیائید شراب بیاوریم و بنوشیم و نشئه کنیم. امروز خوش باشیم و فردا هم خوشتر از امروز خواهیم بود.»Um#"8 پهره داران اسرائیل همگی کور هستند و شعور ندارند. آن ها مثل سگهای نگهبان، گنگ هستند ـ دراز می کشند و خواب می بینند.$lA"8 ای تمام حیوانات وحشی و حیوانات درندۀ جنگل بیائید و این مردم را بدرید و طعمۀ خود سازید.k{"8خداوند متعال که قوم اسرائیل را از تبعید به وطن شان باز آورده است، وعده فرموده که اقوام دیگر جهان را هم می آورد تا با آن ها یکجا زندگی کنند.Mj"8من آن ها را به کوه مقدس خود می آورم و در خانۀ عبادتم شادمان می سازم. قربانیهای سوختنی آن ها را بر قربانگاه خود قبول می کنم و عبادتگاه من خانۀ دعا برای تمام اقوام جهان نامیده می شود.»Pi"8خداوند می فرماید: «مردم غیر یهود که با قوم برگزیدۀ من یکجا شده اند و بندگی مرا می کنند و مرا دوست دارند، اگر روز سبت را تجلیل نمایند و آنرا بی حرمت نسازند و به پیمان من وفادار بمانند،$hA"8آنگاه نام آن ها، پایدارتر از نام کسانی که صاحب فرزند هستند، در عبادتگاه من و در بین قوم برگزیدۀ من باقی می ماند و نام شان تا ابد یاد می شود و فراموش نمی گردد.»xgi"8زیرا خداوند به چنین اشخاص می فرماید: «اگر آن ها روز سبت را تجلیل کنند، با اعمال نیک خود مرا خوشنود سازند و به پیمان من وفادار بمانند،9fk"8پس بیگانه ای که با خداوند بپیوندد نگوید: «خداوند به من اجازه نمی دهد که با قوم برگزیدۀ او یکجا عبادت کنم.» یا یک شخص مخنث (حیزک) فکر نکند که او مثل یک درخت خشک و بی ثمر است.[e/"8خوشا بحال انسانی که امر مرا بجا می آورد، روز سبت را تجلیل می کند. آنرا بی حرمت نمی سازد و از هر عمل بد پرهیز می نماید.»Wd )"8خداوند چنین می فرماید: «عدالت را پیشۀ خود سازید و با صداقت رفتار کنید، زیرا بزودی شما را نجات می دهم و آزاد می سازم. c "7 در زمین تان بجای خار و خس، درختان صنوبر و بوته های خوشبو می رویند و این یادگاری است جاودانی تا همه بدانند که من، خداوند این کار را انجام دادم.»#b?"7 شما با خوشی از بابل خارج می شوید و به سلامتی به وطن تان بازمی گردید. کوهها و تپه ها به استقبال شما نغمۀ شادمانی را سر می دهند و درختان جنگل برای شما کف می زنند.در زمین تان بجای خار و خس، درختان صنوبر و بوته های خوشبو می رویند و این یادگاری است جاودانی تا همه بدانند که من، خداوند این کار را انجام دادم.»Va%"7 کلام من هم وقتی از زبانم خارج می شود، بی ثمر بسوی من بر نمی گردد، بلکه مرام مرا اجرا می کند و ارادۀ مرا بجا می آورد.|`q"7 همانطوریکه باران و برف از آسمان می بارد و زمین را آبیاری می کند و آنرا حاصلخیز می سازد، برای زراعت تخم و برای خورنده خوراک تهیه می کند،B_}"7 زیرا همانقدر که آسمان از زمین بلند است، افکار و راههای من هم بلندتر و عالیتر از افکار و راههای شما است.^/"7خداوند می فرماید: «افکار شما مثل افکار من نیست و نه راههای شما مثل راههای من است،S]"7گناهکاران از شرارت و افکار بد خود دست بردارند و بسوی خدا بازگردند، زیرا خداوند ما بخشنده و رحمت او بی پایان است.y\k"7تا که خدا به شما نزدیک است و به او دسترسی دارید، طالب او باشید.F["7تو هم اقوام بیگانه را فرامی خوانی و آن ها می آیند و با تو می پیوندند، زیرا خداوند، خدای تو که قدوس اسرائیل است، به ارادۀ خود این کار را انجام می دهد و به تو عزت و افتخار می بخشد.»!Z;"7من او را بعنوان رهبر و پیشوای مردم برگزیدم و بوسیلۀ او قدرت خود را به جهان نشان دادم.wYg"7به من گوش بدهید و پیش من بیائید تا حیات تازه بیابید. من با شما پیمان ابدی می بندم و برکاتی را که به داود وعده داده بودم، به شما می دهم.=Xs"7چرا پول تان را برای چیزی که قابل خوردن نیست، مصرف می کنید و پولی را که با عرق جبین به دست می آورید صرف چیزی می کنید که شما را سیر نمی سازد؟ بدقت گوش بدهید و از من بشنوید: چیزهائی بخورید که برای تان مفید باشد، به شما نیرو بخشد و از آن ها لذت ببرید.yW m"7«ای همه کسانی که تشنه اید، به پیش آب بیائید. شما که پول ندارید، بیائید، دریافت کنید و بخورید. بیائید شراب و شیر را رایگان به دست آورید.]V3"6هر اسلحه ای که برضد تو ساخته شود، آسیبی به تو نمی رساند و هر کسی که علیه تو دعوا کند، تو بر او غالب خواهی شد. من از بندۀ خود دفاع می کنم و او را پیروز می سازم.» این است آنچه که خداوند می فرماید.-US"6آهنگر را که در کوره، آتش روشن می کند و اسلحه می سازد، من آفریده ام و نیز هلاک کننده ای را برای نابودی، من خلق کرده ام.هر اسلحه ای که برضد تو ساخته شود، آسیبی به تو نمی رساند و هر کسی که علیه تو دعوا کند، تو بر او غالب خواهی شد. من از بندۀ خود دفاع می کنم و او را پیروز می سازم.» این است آنچه که خداوند می فرماید.T1"6اگر کسی بر تو حمله آورد، بدون ارادۀ من می باشد و هر که علیه تو بجنگد، شکست می خورد.S"6عدل و انصاف در تو رایج می گردد. از ظلم و آزار دشمن ترسی نمی داشته باشی. R "6 خودم شخصاً فرزندانت را تعلیم می دهم و به آن ها سلامتی و کامیابی می بخشم. Q9"6 منارهایت را از لعل و دروازه هایت را از جواهر و دیوارهایت را از سنگهای قیمتی می سازم.iPK"6 «ای شهر رنجدیده و غمگین که تسلی دهنده ای نداری، من ترا با سنگهای گرانبها دوباره می سازم و تهدابت را بر سنگ لاجورد بنا می کنم.LO"6 اگر هم کوهها از بین بروند و تپه ها از جا بیجا شوند، اما رحمت من از تو دور نمی گردد و پیمان سلامتی ای که با تو بسته ام جابجا باقی می ماند.» خداوندی که بر تو رحمت می کند، این را می گوید.N%"6 چنانچه در زمان نوح قسم خوردم که دیگر آن چنان طوفانی روی زمین را فرا نخواهد گرفت، حالا هم وعده می دهم که بر تو خشمگین نمی شوم و دیگر ترا مجازات نمی کنم.-MS"6از شدت غضب برای لحظه ای روی خود را از تو پنهان کردم، ولی با محبت ابدی به تو شفقت نشان می دهم.1L["6خداوندِ نجات بخشای تو می گوید: «برای مدت کوتاهی ترا ترک کردم، اما با محبت زیاد ترا جمع می کنم.K!"6خداوند ترا که مثل زن فراموش شده و رنجدیده ای هستی، دوباره بسوی خود می خواند.» yh}|{zz\xwvv1tsscpp%ontmVlkk ii gg=ee dKc0ba_^{]]@\,[|ZXWVV=ULTRRPOON7M&KmJHHYGEDCCBAZ@x?>>)('&&?%$)"v !b~{MIel `: ' U T7h2=], به جزیره های کِتیم بروید و به اطراف آن نگاه کنید. کسانی را به سرزمین قیدار بفرستید و آنجا را بدقت بررسی نمائید و ببینید که آیا گاهی چنین واقعه ای در آنجا رخ داده است؟l<Q,بنابران، من شما را با فرزندان و اولادۀ تان متهم می کنم.#;?,کاهنان شان به من توجه نکردند. حتی کاهنان خودم نیز مرا نشناختند. حاکمان شان علیه من تمرد کردند و انبیای آن ها بتِ بعل را پرستیدند و دنبال کارهای بیهوده رفتند.:),من آن ها را به یک سرزمین حاصلخیز آوردم تا از محصول و نعمتهای آن برخوردار شوند، اما وقتی آن ها به آن سرزمین وارد شدند، در آنجا با فساد و گناه آلوده شدند.99k,مرا بخاطر نیاوردند و فراموش کردند که من آن ها را از مصر بیرون آوردم و در بیابان های خشک و سرزمین های ویران و پُر از گودال و جاهای تاریک و خالی از سکنه و خطرناک هدایت کردم. 8 ,خداوند می فرماید: «پدران شما در برابر من خطا کردند. چه چیزی باعث شد که آن ها از من روگردان شدند و از روی نادانی و حماقت به بت پرستی شروع نمودند؟t7a,ای اولادۀ یعقوب و ای قوم اسرائیل، به کلام خداوند گوش بدهید!r6],اسرائیل برای خداوند مقدس و نوبر محصول او بود. خداوند می گوید: اگر کسی می خواست به او آسیبی برساند، بلا و مصیبت را بر سرش می آوردم.»u5 e,خداوند به من فرمود که بروم و به اهالی اورشلیم اعلام کنم که خداوند چنین می فرماید: «دوران جوانی را بیاد می آورم که باهم نامزد بودیم و تو چقدر مشتاق من بودی. حتی در بیابان خشک و بی علف هم به دنبال من می رفتی.G4  ,آن ها علیه تو می جنگند، اما بر تو غالب نمی شوند، زیرا من با تو هستم و خداوند می فرماید که ترا رهایی می دهم.»M3 ,ولی من ترا مثل یک شهر مستحکم و یک ستون آهنین و یک دیوار برنجی سخت و پایدار می سازم تا در برابر پادشاهان یهودا، بزرگان، کاهنان و مردم آن مقاومت کنی.آن ها علیه تو می جنگند، اما بر تو غالب نمی شوند، زیرا من با تو هستم و خداوند می فرماید که ترا رهایی می دهم.»p2 [,اما حالا تو آماده شو و همه چیزهائی را که به تو گفتم، به آن ها بگو. از آن ها نترس، ورنه کاری می کنم که تو پیش آن ها کمدل شده وحشت کنی.1 -,من قوم برگزیدۀ خود را بخاطر شرارت شان و به سبب اینکه مرا ترک کردند مجازات می کنم. آن ها برای خدایان دیگر هدیه دادند و بتهای ساختۀ دست خود را پرستش کردند.!0 =,من همه قبایل کشورهای شمالی را فرا می خوانم و آن ها همگی می آیند تختهای خود را به دم دروازه ها و به دورادور دیوارهای اورشلیم و سایر شهرهای یهودا قرار می دهند./ ,خداوند فرمود: «بلی، بلائی از سمت شمال بر تمام ساکنین این سرزمین نازل می شود.. , خداوند بار دیگر به من فرمود: «حالا چه می بینی؟» من جواب دادم: «یک دیگ آب جوش را می بینم که از طرف شمال می آید و نزدیک است که بر این سرزمین فرو ریزد.» - ;, خداوند گفت: «نیک دیدی، من نگهبان کلام خود هستم تا آنچه را که می گویم، به حقیقت برسد.»9, m, پس‎ ‎خداوند به‎ من ‎‏ گفت: «ارمیا، چه می بینی؟» من گفتم: ‏‏«شاخه ای از درخت بادام را می بینم.»‏t+ c, بدان که امروز اختیار قومها و حکومتها را به دست تو دادم تا ریشه کن کنی و منهدم نمایی، ویران نموده و نابود سازی، بنا نمایی و غرس کنی.»* 7, آنگاه خداوند دست بر لبهایم گذاشته و به من گفت: «اینک کلام خود را در دهانت قرار دادم! ) ;,تو نباید از آن ها بترسی، زیرا من خداوند، می گویم که با تو می باشم و ترا رهایی می دهم.»\( 3,اما خداوند مرا گفت: «مگو: من کم سن هستم. چون به هر جائی که ترا بفرستم، می روی و آنچه را که به تو امر کنم، به مردم می گوئی.6' g,اما من گفتم: «آه، ای خداوند، خدای من، من نمی دانم که چگونه حرف بزنم، زیرا من یک جوانِ کم سن هستم.»& y,«پیش از آنکه در رَحِم مادر پرورش یابی، من ترا می شناختم و قبل از آنکه به دنیا بیائی، ترا انتخاب کردم تا پیام آور من برای اقوام جهان باشی.»*% Q,خداوند به من فرمود:d$ C,پیامهای دیگری هم در زمان پادشاهی یَهویاقیم (پسر یوشِیا) تا اخیر سال یازدهم سلطنت صدقیا (پسر یوشیا) برای او آمدند. در ماه پنجم همان سال بود که اورشلیم اشغال گردید و اهالی آن شهر اسیر و تبعید شدند.# %,خداوند در سيزدهمين سال سلطت يوشيا پسر آمون، پادشاه يهودا با ارميا ‏سخن گفت.‏_" ;,این کتاب شامل پیام هائی است که خدا به ارمیا داد. ارمیا پسر حِلقیا (یکی از کاهنان شهر عناتوت، واقع در سرزمین بنیامین) بود.!!;"Bوقتیکه آن ها از اورشلیم می روند، اجساد کسانی را که علیه من قیام کرده بودند، می بینند و کرمهائی که آن ها را می خورند، هرگز نمی میرند و آتشی که آن ها را می سوزاند، هیچگاهی خاموش نمی شود و مردم به آن ها با نفرت و کراهت نگاه می کنند.» !"Bمردم ماه به ماه و هفته به هفته به اورشلیم آمده مرا پرستش می کنند.وقتیکه آن ها از اورشلیم می روند، اجساد کسانی را که علیه من قیام کرده بودند، می بینند و کرمهائی که آن ها را می خورند، هرگز نمی میرند و آتشی که آن ها را می سوزاند، هیچگاهی خاموش نمی شود و مردم به آن ها با نفرت و کراهت نگاه می کنند.»ve"Bخداوند می فرماید: «همانطور که آسمان و زمین جدیدی که می سازم در حضور من پایدار می مانند، اولادۀ شما و نام شما هم تا ابد باقی می مانند.hI"Bهمچنین عدۀ را بحیث کاهن و لاوی برای خود بر می گزینم.»iK"Bآن ها تمام وابستگان شما را از آن کشورها جمع کرده بر اسپها، عراده ها، تختهای روان، قاطرها و شترها به کوه مقدس من در اورشلیم می آورند و به عنوان هدیه به من تقدیم می کنند. درست همانطوریکه قوم اسرائیل هدیۀ آردی را در یک ظرف پاک به عبادتگاه می آوردند و به من تقدیم می کردند..U"Bو بدانند که من هستم که آن ها را مجازات می کنم. اما از آن جمله عده ای را حفظ کرده به جاهای دور، به ترشیش، فول، لُود (که تیراندازان ماهر دارد)، توبال و یونان که از نام من اطلاعی ندارند، می فرستم و آن ها عظمت و جلال مرا به مردم اعلام می کنند.T!"Bمن از کارها و افکار آن ها آگاه هستم. من می آیم و مردم جهان را از هر نژاد و زبان جمع می کنم تا قدرت و جلال مرا ببینند8i"Bخداوند می فرماید: «آنهائی که در باغها می روند و برای پرستش بتها خود را تقدیس می کنند، طهارت می گیرند و گوشت خوک و موش و دیگر چیزهای حرام را می خورند، عاقبت شان هلاکت است."Bو گناهکاران را با آتش و شمشیر مجازات می کند و عدۀ زیادی را به هلاکت می رساند.A{"Bخداوند با آتش و سوار بر عرادۀ تیزرو خود می آید تا انتقام خود را از کسانی که مورد غضب او واقع اند، بگیردL"Bوقتی این واقعات را ببینید، دل تان خوش می شود و وجود تان مانند علف، تازه و خرم می گردد و آنگاه می دانید که من، خداوند، بندگان خود را یاری می کنم و دشمنان را مورد غضب خود قرار می دهم.»"B همچون مادری که طفل خود را تسلی می دهد، من هم شما را در اورشلیم دلداری می دهم.5c"B خداوند چنین می فرماید: «من سعادت و سلامتی را در سهیون می آورم و ثروت اقوام دیگر را مانند دریائی سرشار از آب، در آن جاری می سازم. شما مثل کودکی که از شیر مادر تغذیه می شود و در آغوش محبت او پرورش می یابد، از نعمت ها برکات آن بهره مند می گردید.dA"B زیرا مانند طفلی که از پستان مادر تغذیه می کند، شما هم از نعمت های اورشلیم برخوردار می شوید و از جلال و شوکت آن لذت می برید.E"B ای کسانی که اورشلیم را دوست دارید و برایش گریه و ماتم می کردید، حالا خوشحال باشید و در خوشی او شریک شوید.`9"B آیا فکر می کنید که من رَحِم زنی را باز می کنم و در عین حال نمی گذارم که طفلش را بدنیا بیاورد؟ من هرگز این کار را نمی کنم.»N"Bآیا کسی چنین چیز عجیبی را دیده یا شنیده است که کشوری ناگهان در یک روز تولد شود؟ آیا قومی در یک لحظه بدنیا می آید؟ اما سهیون به مجردی که درد زایمان شروع شد، فرزندان خود را بدنیا آورد.1["Bخداوند می فرماید: «شهر مقدس من به زنی می ماند که ناگهان و بدون دردِ زایمان طفلی بدنیا می آورد.b="Bبه غوغائی که از شهر به گوش می رسد، به صدائی که از عبادتگاه می آید و به آواز خداوند که از دشمنان انتقام می گیرد، توجه کنید!}s"Bای کسانی که از خداوند می ترسید، به کلام او گوش بدهید. او می فرماید: «مردمِ خود تان از شما نفرت دارند و شما را نمی پذیرند، بخاطری اسم من که به خود دارید. آن ها به تمسخر می گویند که خداوند بزرگ است و عاقبت شما را نجات می دهد و ما خوشی شما را می بینیم.» اما خود آن ها خوار و رسوا می شوند. 3"Bپس من هم آن ها را به بلائی که از آن وحشت دارند، گرفتار می سازم، زیرا وقتی آن ها را خواندم، جواب ندادند و هنگامی که با آن ها سخن گفتم گوش نکردند، بلکه کاری کردند که در نظر من زشت بود و راهی را انتخاب نمودند که مخالف رضای من بود.»C "Bمردم وقتی گاو را ذبح می کنند، مثل آنست که انسانی را می کشند. هرگاه گوسفندی را قربانی می کنند، مانند آنست که سگی را سر می برند. هنگامی که هدیه ای برای من می آورند مثل آنست که خون خوک را برای من می دهند و وقتی که خوشبوئی می سوزانند، مانند آنست که بت را می پرستند. اینها به میل دل خود رفتار می کنند و از گناه کردن لذت می برند. "Bهمۀ این چیزها را دست قدرت من آفریده است و همۀ آن ها به من تعلق دارند و کسی که فروتن و شکسته نفس است و از کلام من می ترسد، مورد تفقد من قرار می گیرد.  7"Bخداوند چنین می فرماید: «آسمان تخت و زمین پای انداز من است. پس چه نوع خانه ای برای من می سازید و چه مسکنی برای من آباد می کنید تا در آن بیاسایم و سکونت نمایم؟m S"Aگرگ و بره با هم می چرند و شیر مانند گاو، کاه می خورد. اما خوراک مار خاک می باشد و در کوه مقدس من به هیچ کسی ضرر و صدمه ای نمی رسد.»7g"Aحتی قبل از آنکه لب به دعا بگشایند، من دعای شان را قبول می کنم و پیش از آنکه حرفی بزنند، من می دانم که چه می خواهند.گرگ و بره با هم می چرند و شیر مانند گاو، کاه می خورد. اما خوراک مار خاک می باشد و در کوه مقدس من به هیچ کسی ضرر و صدمه ای نمی رسد.»Q"Aزحمت آن ها عبث نمی شود و فرزندان شان روی مصیبت را نمی بینند، زیرا من به آن ها و همچنین به اولادۀ شان برکت می دهم."Aدیگر خانه ای که قوم برگزیدۀ من آباد می کند، جای سکونت بیگانگان نمی شود و چیزی را که می کارد، خوراک دشمنان نمی گردد. برگزیدگان من مانند درختان عمر طولانی می داشته باشند و از دستمزد خود بهرۀ فراوان می گیرند و لذت می برند./W"Aمردمی که خانه می سازند در آن سکونت می کنند و هر کسی که تاکستانی غرس نماید، میوۀ آنرا می خورد."Aکودکان، دیگر در طفلی نمی میرند، اشخاص صدساله جوان شمرده می شوند و فقط کسانی که گناه می کنند، به صدسالگی نمی رسند و مورد لعنت قرار می گیرند.6e"Aاورشلیم و باشندگان آن موجب خوشی من هم می گردند. در آنجا دیگر صدای گریه و آواز ناله شنیده نمی شود.]3"Aشما از این خلقت جدید من تا به ابد خوشحال می شوید، زیرا اورشلیم را هم سر از نو می سازم تا مردم در آنجا خوش و مسرور باشند.>u"Aخداوند می فرماید: «من آسمان و زمین جدیدی بوجود می آورم و همه چیزهای گذشته از خاطره ها فراموش می شوند.c?"Aهر کسی که برکت بطلبد و قسم بخورد و نام خدای برحق را یاد کند، برکت می بیند، سختیهای گذشته اش فراموش می شود و از بین می رود.»G"Aنام شما در بین قوم برگزیدۀ من ملعون بوده و من، خداوند، شما را هلاک می کنم و به بندگان خود نام دیگری می دهم.*~M"A بندگان من از خوشدلی آواز می خوانند، اما شما با دل غمگین گریه و با روح افسرده نوحه می کنید.E}"A لهذا به شما می گویم که آنهائی که بندگی مرا می کنند، سیر می شوند، ولی شما گرسنه می مانید. آن ها می نوشند، اما شما تشنه می باشید. آن ها خوشی می کنند، مگر شما غمگین و شرمنده می شوید.I| "A عاقبت شومی داشته و با دَم شمشیر کشته می شوند. آن ها به صدای من جواب ندادند و سخنان مرا نشنیدند، بلکه کارهائی کردند که در نظر من زشت بود و راهی را انتخاب کردند که مخالف رضای من بود.<{q"A اما آن کسانی از شما که مرا ترک کرده و عبادتگاه مرا که بر کوه مقدس قرار دارد از یاد برده اند و خوان رنگین را برای خدای «طالع» و جام شراب را برای خدای «سرنوشت» مهیا می کردند،z3"A دشت شارون چراگاه گله و وادی عاکور استراحتگاه رمۀ آنهائی می شود که در طلب من هستند.y{"Aمن از نسل یعقوب و از قبیلۀ یهودا فرزندانی بوجود می آورم که سرزمین کوهستانی مرا تصرف کنند، همیشه مالک آن و بندگان من باشند و مرا خدمت کنند.gxG"Aخداوند چنین می فرماید: «هیچ کسی تمام خوشۀ انگور را از بین نمی برد، بلکه دانه های خوب آنرا نگاه می دارد. من هم تمام قوم برگزیدۀ خود را هلاک نمی کنم، بلکه آنهائی را که بندگی مرا می کنند، نجات می دهم.4wa"Aمن امر محکومیت آن ها را صادر کرده ام و دیگر ساکت نمی نشینم و آن ها را بخاطر خطاهای خود شان و گناهان پدران شان مجازات می کنم. آن ها برای بتهای خود بر کوهها خوشبوئی دود کردند و به من اهانت نمودند، بنابران، آنها را به سزای اعمال شان می رسانم.» v"Aبه دیگران می گویند: «در جای تان بایستید و نزدیک من نیائید، زیرا ما پاک و مقدس هستیم.» اینها مرا از خود بیزار کرده و آتش خشم مرا شعله ور ساخته اند.au;"Aشبها در قبرستان ها و غارها می نشینند و از ارواح مردگان کمک می طلبند. گوشت خوک را می خورند و کاسۀ شان پُر از غذای حرام است.Vt%"Aآن ها همیشه مرا خشمگین می سازند. در باغهای خود قربانی می کنند و بر قربانگاه های خشتی بت پرستان خوشبوئی می سوزانند.fsE"Aاما قوم سرکش خودم که همه وقت به آغوش باز منتظر پذیرائی آن ها بودم، به راه راست نرفتند و خواهشهای نفسانی خود را دنبال کردند.&r G"Aخداوند فرمود: «کسانی مرا یافتند که طالب من نبودند و خود را به کسانی ظاهر ساختم که جویای من نبودند و قومی را که به اسم من نامیده نشده بودند، به حضور خود پذیرفتم.iqK"@ با اینهمه بلاهائی که بر سر ما آمد، آیا باز هم ای خداوند، دلسوزی نمی کنی و خاموش می مانی و زیادتر از طاقت ما، ما را جزا می دهی؟-pS"@ عبادتگاه زیبا و مقدس ما که اجداد ما ترا در آنجا پرستش می کردند، سوخته و جاهای محبوب و دلخواه ما ویران شده اند.با اینهمه بلاهائی که بر سر ما آمد، آیا باز هم ای خداوند، دلسوزی نمی کنی و خاموش می مانی و زیادتر از طاقت ما، ما را جزا می دهی؟o+"@ شهرهای مقدس تو ویران و سهیون به بیابان تبدیل شده اند و اورشلیم به خرابۀ می ماند.lnQ"@ پس ای خداوند، تا این حد بر ما خشمگین مباش و گناهان ما را برای همیشه بخاطر مسپار. ببین و توجه کن که همگی ما قوم برگزیدۀ تو هستیم./mW"@اما باز هم ای خداوند، تو پدر ما هستی. ما گِل هستیم و تو کوزه گری. ما همه ساختۀ دست تو می باشیم.]l3"@هیچ کسی دست دعا را بسوی تو بلند نمی کند و از تو کمک نمی طلبد. تو رویت را از ما پوشانده ای و به چنگال گناه گرفتار کرده ای. k9"@ما همگی با گناه آلوده شده ایم، حتی اعمال نیک ما هم مانند پارچۀ نجس، پاک نیست. همۀ ما همچون برگهای درخت پژمرده می شویم و گناهان ما، ما را به باد فنا می سپارد.j"@تو کسانی را می پذیری که با رغبت کارهای نیک انجام می دهند و طوریکه رضای تو است، زندگی می کنند. اما تو بر ما خشمگین شدی زیرا ما گناه ورزیدیم و کار درستی از ما سر نزد. آیا برای ما که سالهای درازی خطا کرده ایم، امید نجات است؟iiK"@از قرنها به اینطرف، نه کسی شنیده و نه دیده که خدای دیگری بغیر از تو، برای کسانی که چشم امید بسوی تو دارند، چنین کارهائی بکند.+hO"@یک وقتی بود که آمدی و کارهای هولناک و غیر منتظره را بعمل آوردی و حضور تو کوهها را تکان داد.g"@و اقوام جهان مثل هیزم که در آتش مشتعل می شود و مانند آب که در اثر حرارت به غلیان می آید، در برابر قدرت تو بلرزند و نام تو در میان دشمنان مشهور گردد.f "@ای کاش آسمان را بشگافی و پائین فرود آئی تا کوهها از حضور تو تکان بخورند)eK"?تو با ما طوری رفتار می کنی که گوئی هیچگاهی حکمفرمای ما نبوده ای و ما بنام تو یاد نمی شویم.hdI"?قوم مقدس تو برای زمان کوتاهی جایگاه مقدس ترا در تصرف خود داشتند، اما بعد دشمنان آمدند و آنرا پایمال کردند.تو با ما طوری رفتار می کنی که گوئی هیچگاهی حکمفرمای ما نبوده ای و ما بنام تو یاد نمی شویم..cU"?ای خداوند، چرا می گذاری که ما از راه راست منحرف شویم؟ چرا دلهای ما را سخت ساخته ای که از تو نمی ترسیم؟ بخاطر بندگانت و بخاطر آنهایی که قومت هستند، به سوی ما بازگرد.nbU"?تو پدر ما هستی. حتی اگر ابراهیم ما را نشناسد و یعقوب از ما انکار کند، تو ای خداوند، پدر ما و نجات دهندۀ ما هستی و نام تو ازلی است.a3"?از آسمان به پائین نگاه کن و از مسکن مقدس و با شکوهت بر من نظر بیفگن. کجاست غیرت و قدرتت؟ کجاست آن دلسوزی و شفقتی که به ما داشتی؟ چرا آنرا از ما دریغ می کنی؟`%"?مانند گله ای که در وادی به آسودگی درحال چریدن باشد، روح خداوند به آن ها آرامش می بخشد. به این ترتیب، قوم برگزیدۀ خود را هدایت نمود تا نام او جلال یابد.<_q"? خداوند قوم اسرائیل را از اعماقِ بحر هدایت کرد و آن ها بدون آنکه بلغزند مثل اسپهای تیزرَو می دویدند.8^i"? و بوسیلۀ موسی کارهای بزرگی انجام داد. با قدرت عظیم خود آب بحر را دو شق کرد و نام او شهرت ابدی یافت.o]W"? آنگاه آن ها روزگار گذشته را بیاد آوردند که چطور بنده او، موسی آن ها را از مصر بیرون آورد. گفتند: کجاست آن کسی که قوم اسرائیل را از بین بحر عبور داد؟ کجاست آن خدائی که روح پاک خود را در بین آن ها فرستاد؟7\g"? چون آن ها تمرد کردند و روح پاک او را افسرده ساختند، بنابران، او هم دشمن آن ها شد و علیه شان جنگید."[="? و آن ها را از تمام سختی ها رهائی بخشید. رسول یا فرشته ای این کار را نکرد، بلکه خود خداوند از روی محبت و شفقت آن ها را نجات داد و سالهای سال از آن ها مراقبت کرد.Z3"?خداوند فرمود: «آن ها قوم من هستند و به من خیانت نمی کنند.» پس او نجات بخشای آن ها شدYY+"?از احسان و لطف خداوند سخن می رانم. کارهای خداوند قابل ستایش است. او خوبی های زیادی در حق ما کرده است. قوم اسرائیل را مورد لطف و مرحمت خود قرار داد و آن ها را از محبت پایدار خود برخوردار کرد.X)"?من با خشم و غضب خود اقوام جهان را پایمال و خُرد کردم و خون شان را به زمین ریختم.»W{"?به هر طرف نگاه کردم تا کسی را بیابم که به من کمک کند، ولی با کمال تعجب دیدم که مددگاری وجود ندارد، بنابران، بیاری قدرت و غضب خود پیروز شدم.V"?روز آن رسیده است که از دشمنان انتقام بگیرم و قوم برگزیدۀ خود را نجات بدهم.U+"?خداوند جواب می دهد: «بلی، من به تنهائی و بدون کمکِ کسی، مخالفین را با خشم و غضب همچون انگور زیر پاهایم پایمال کردم و خون آن ها لباس مرا سرخ و رنگین ساخت. T"?چرا لباس او سرخ است؟ آیا انگور را برای شراب ساختن زیر پای خود فشرده است؟S 3"?این کیست که از شهر بزرۀ ادوم با لباس سرخ و مجلل می آید و با قدرت و شکوه می خرامد؟ این خداوند قادر و توانا است و می آید تا عدالت خود و نجات مردم را اعلام کند.HR "> آن ها «قوم مقدس» و «نجات یافتگان خداوند» نامیده می شوند و تو «شهر محبوب» و «شهر متروک نشده» خوانده می شوی.lQQ"> خداوند به سراسر جهان اعلام کرده است که به دختر سهیون بگویند: «شاهراه ها را هموار نموده و سنگ ها را از آن بردارید و بیرق را به جهت قوم ها بلند نمائید. اینک نجات دهندۀ تو می آید و کسانی را که نجات داده است، با خود می آورد و رهنمایی می کند.»آن ها «قوم مقدس» و «نجات یافتگان خداوند» نامیده می شوند و تو «شهر محبوب» و «شهر متروک نشده» خوانده می شوی.Py"> بروید از دروازه ها بگذرید و راه را برای بازگشت قوم تان آماده کنید.zOm"> اما کسانی که غله را کاشته و درو کرده اند؛ می خورند و خدا را شکر می گویند و آنهائی که شراب می سازند، آنرا در صحن خانۀ مقدس خدا می نوشند.»EN">خداوند قسم خورده و قول داده است و با قدرت خود آنرا عملی می کند و می فرماید: «دیگر هرگز به دشمنان و مردم بیگانه اجازه نمی دهم که از غله و شرابت که محصول زحمت تو است؛ استفاده کنند.;Mo">و تا وقتی که خداوند اورشلیم را دوباره احیاء نکند و محل عبادت مردم جهان نسازد، او را آرام نمی گذارد.@Ly">ای اورشلیم، بر دیوار هایت نگهبانان را گماشته ام و تا که خدا وعده اش را عملی نکند، هرگز ساکت نمی مانند.*KM">مثل مرد جوانی که با دختری عروسی می کند، خالق تو هم ترا همسر خود می سازد و همان طوری که داماد از داشتن عروس زیبای خود لذت می برد، خدا نیز از داشتن تو خوشحال می شود.rJ]">ترا دیگر «ترک شده» نمی خوانند و زمین ترا بار دیگر خرابه نمی گویند. نام جدید تو «حِفزیبه» یعنی مرغوب و نام زمین تو «بِعوله» یعنی عروس می باشد، زیرا خداوند به تو رغبت داشته، سرزمین ترا همسر خود می شمارد.jIM">تو برای خداوند مانند یک تاج زیبا و تاج شاهی خواهی بود.bH=">ای اورشلیم، اقوام جهان عدالت ترا بچشم می بینند و پادشاهان جلال و شوکت ترا مشاهده می کنند و خداوند به تو نام جدیدی می دهد.dG C">من دیگر ساکت نمی نشینم و بخاطر اورشلیم خاموش نمی باشم تا عدالتش مثل نور طلوع کند و چراغ نجاتش مانند نوری در تاریکی بدرخشد.F"= همانطوری که زمین نباتات را می رویاند و درختانِ باغ برگ و شگوفه می کنند، خداوند متعال هم عدالت را در باغ جهان می کارد و مردم همه او را ستایش می کنند.KE"= من در خداوند خوشی بسیار می کنم و جان من در خداوند وجد می نماید، زیرا او مرا با جامۀ نجات و ردای عدالت پوشانیده است، چنانکه داماد با تاج گل و عروس با جواهرات خود را زیبا می کنند.همانطوری که زمین نباتات را می رویاند و درختانِ باغ برگ و شگوفه می کنند، خداوند متعال هم عدالت را در باغ جهان می کارد و مردم همه او را ستایش می کنند. ~}|| {Pzz xwluu2ts]r4qp=nmvlkjmihh+ge6d+b``_^]\y[ZZ.Y{XQW1VU3SRQPXONMzLJIHGGEDCBBA*@>>p=<Mu,قوم اسرائیل مثل دزدی که گرفتار می شود، با پادشاهان، بزرگان، کاهنان و انبیای خود خجل و رسوا می گردند./LW,پس پایت را از اینهمه دوندگی خسته نکن و گلویت را خشک نساز! تو می گوئی: «این سخنها برای من فایده ای ندارند، زیرا من به بتهای بیگانه علاقه دارم و به دنبال آن ها می روم.»$KA,تو همچون گوره خری هستی که در بیابان می رود تا ارضای شهوت کند و کسی نمی تواند مانع او بشود و هر گوره خر نر به آسانی می تواند جفت او گردد، و او را به طرف خود بکشد.1J[,پس چطور می توانی بگوئی: «من با گناه آلوده نیستم و پیرو بتِ بعل نبوده ام؟» ای شتر وحشی و بی قرار که در راه خود روان هستی، به کارهائی که در دشتها و وادیها کردی، نگاه کن.I-,تو هر قدر که خود را با صابون بشوئی پاک نمی شوی و لکۀ گناه تو از نظر من دور نمی شود.@Hy,با اینهم من ترا از بین مرغوبترین تاکها انتخاب کردم و کاشتم، پس چرا به یک نهال فاسد و بی ثمر تبدیل شدی؟pGY,خداوند، خدای قادر مطلق می فرماید: «از مدتها پیش، یوغ مرا از گردنت باز کردی و رشتۀ دوستی خود را با من قطع نمودی و گفتی: «من دیگر بندگی ترا نمی کنم.» بالای هر تپۀ بلند و زیر هر درخت سبز خوابیدی و زنا کردی.pFY,شرارت و گناهت ترا مجازات می کند و بی ایمانی ات ترا محکوم می سازد. آنگاه می دانی و می بینی که تمرد علیه خداوند، خدایت گناه است و عاقبت تلخ و ناگوار دارد. چون تو مرا ترک کردی، معلوم است که از من نمی ترسی.»#E?,خداوند، خدای قادر مطلق می فرماید: «از رفتن به مصر و نوشیدن از آب دریای نیل چه سودی می بری و یا از رفتن به آشور و استفاده از آب دریای فرات چه نفعی عایدت می شود؟=Ds,تو اینهمه بلاها را به دست خود بر سرت آوردی، زیرا خداوند، خدایت را که هادی و راهنمایت بود، ترک کردی.»Cy,مردانی از شهرهای «ممفیس» و «تَحفَنحیس» آمدند و تاج سرت را شکستند.7Bg,دشمنانش مثل شیر غران بسویش هجوم آوردند. سرزمینش را ویران کردند و شهرهایش را با خاک یکسان ساختند.'AG, اسرائیل غلام کسی نیست و در غلامی بدنیا نیامده است. پس چرا دشمنان در پی غارت آن ها هستند؟A@{, زیرا قوم برگزیدۀ من مرتکب دو گناه شدند: یکی اینکه، آن ها مرا که چشمۀ آب حیات هستم، ترک نمودند و دیگر این که برای خود حوضهای شکسته کنده اند که نمی توانند آب را در خود نگهدارند.?%, خداوند می فرماید: «ای آسمان ها از این کار آن ها تعجب کنید و بلرزید و وحشت کنید،b>=, آیا قومی را دیده اید که خدایان خود را، با وجودی که خدا نیستند، عوض کرده باشد؟ اما قوم برگزیدۀ من خدای خود را که موجب جلال و افتخار آن ها بود، عوض نمودند و چیزهای بیهوده و باطل را انتخاب کردند.» <+~ |{{Yz`yQPMOdNILKJJ=HGFEDCBAq??;== <::m98@765432100&.-,!+J*)('&%$#"! pL|';b y pj@<=w, خداوند به من فرمود: «این پیام را به شهرهای یهودا و جاده های اورشلیم اعلام کن و به مردم بگو که به مضمون پیام من گوش بدهند و طبق آن عمل کنند.=<s, آنگاه من به وعده ای که به اجداد تان داده ام وفا می کنم و سرزمینی را که شیر و عسل در آن جاریست و شما امروز در آن زندگی می کنید، به آن ها می بخشم.» من جواب دادم: «بلی، چنین باد!»y;k, این همان پیمانی است که وقتی اجداد تان را از مصر که حکم کورۀ آهن را برای شان داشت بیرون آوردم، با آن ها بستم و گفتم که طبق کلام من رفتار کنند و احکام مرا بجا آورند، تا آن ها قوم برگزیدۀ من باشند و من خدای شان.:5, که خداوند، خدای اسرائیل می فرماید: «لعنت بر آن کسی که به مضمون این پیمان توجه نکند.w9g, به موضوع پیمان من گوش بده و به مردم یهودا و اهالی اورشلیم بگوH8 , خداوند این پیام را به ارمیا فرستاد:7{, خشم و غضبت را بر اقوامی فروآور که ترا نمی شناسند و نام ترا بر زبان نمی آورند. آن ها قوم اسرائیل را از بین برده سرزمین شان را ویران کرده اند.6{, پس ای خداوند، با ملایمت مرا اصلاح کن نه با خشم و غضب، ورنه از بین می روم.خشم و غضبت را بر اقوامی فروآور که ترا نمی شناسند و نام ترا بر زبان نمی آورند. آن ها قوم اسرائیل را از بین برده سرزمین شان را ویران کرده اند.C5, ای خداوند، می دانم که انسان ادارۀ سرنوشت خود را در دست ندارد و قادر نیست که مسیر زندگی خود را تعیین کند.m4S, بشنوید! خبری از دور می آید و غوغای سپاه بزرگی از سمت شمال بگوش می رسد تا شهرهای یهودا را ویران کرده آن ها را مأوای شغالان سازند._37, رهبران ما احمق شده اند از خداوند هدایت نمی طلبند، بنابران، کامروا نمی شوند مردم شان مثل رمۀ بی چوپان پراگنده می گردند. 2, خیمۀ من خراب شد و طنابها بریده شدند. فرزندانم از آغوشم رفتند دیگر آن ها را نمی بینم. کسی نیست که خیمۀ مرا دوباره برپا کند و پرده هایم را بیاویزد.P1, افسوس بحال من که زخمهای من عمیق اند و درمان پذیر نیستند. اما با خود گفتم که باید تحمل کنم، چون جزای من همین است.d0A, زیرا خداوند چنین می فرماید: «این بار ساکنین این سرزمین را ریشه کن می سازم و بلائی را نازل می کنم که دامنگیر همۀ آن ها شود.»h/I, ای کسانی که در محاصره هستید، دارائی تان را جمع کنید،x.i, اما خداوند، خدای یعقوب مثل آن بتها نیست، بلکه او خالق همه موجودات است. اسرائیل قوم برگزیدۀ او است و نام او خداوند، قادر مطلق می باشد.l-Q, این بتها بی ارزش و زبون اند و در روز محاکمه تلف می شوند.[,/, مردمِ بت پرست، نادان و بی شعور اند. زرگرانی که بت می سازند، رسوا می شوند، زیرا چیزی را که می سازند دروغین و بیجان است.+, به امر او آب های آسمان به غرش می آیند و ابر ها را از دورترین نقاط آن آورده، رعد و برق و باران را می فرستد. باد را از محل و جایگاهش بیرون می آورد.H* , خداوند با دست قدرت خود زمین را ساخت و با حکمت خود جهان را بنا نهاد و با علم و دانش خود آسمان ها را برافراشت.C), به آن مردم بگوئید: «خدایانی که آسمان ها و زمین را خلق نکرده اند، از روی زمین و از زیر آسمان محو می شوند.»(, لاکن خداوند، خدای حق است. او خدای زنده و پادشاه ابدی می باشد. از خشم او تمام زمین می لرزد و اقوام جهان در برابر قهر او نمی توانند مقاومت کنند.+'O, از ترشیش نقرۀ کوبیده و از اوفاز طلا می آورند و صنعتگران و زرگران با آن ها بتها را پوش می کنند. بعد خیاطان ماهر از پارچه های آبی و بنفش برای آن ها لباس تهیه می کنند.&{, این مردم، نادان و احمق هستند. از بتهای چوبی چه می توانند بیاموزند؟K%, ای پادشاه اقوام جهان، کیست که از تو نترسد. تنها تو لایق ستایش هستی و در بین تمام حکیمان دنیا مثل تو کسی نیست.$, ای خداوند، تو همتا نداری، چون تو باعظمت هستی و نام تو هم بزرگ و با قدرت است. # , بت آن ها مانند آدمک سرِ خرمن در کُرد بادرنگ است که حرف زده نمی تواند و کسی باید آنرا بردارد و از یکجا به جای دیگر ببرد، زیرا راه رفته نمی تواند. پس شما نباید از آن ها بترسید، چونکه به کسی خیر یا شر رسانده نمی توانند.»"#, بعد آن را با نقره و طلا زینت داده با چکش و میخ در یک جائی محکمش می کند تا نیفتد.4!a, زیرا راه و رسم آن ها غلط است. درختی را از جنگل می بُرند و نجار با تیشۀ خود از آن مجسمه ای می سازد.J  , که به شما می فرماید: «از رسم و رواج اقوام دیگر تقلید نکنید و مثل آن ها از حرکت ستارگان و علامۀ افلاک نترسید،Y -, ای قوم اسرائیل، به این پیام خداوند گوش بدهید#?, خداوند می فرماید: «به یقین زمانی فرا می رسد که من مردم مصر، یهودا، ادوم، عمون، موآب و ساکنین صحرا را که موهای خود را کوتاه می کنند، به جزای اعمال شان می رسانم. این مردم همه مختون اند، اما ختنۀ آن ها فقط به پیروی از رسم و رواج بوده است و هیچیک از این مردم و همچنین قوم اسرائیل به پیمان من وفا نکرده است.»iK, بلکه به این ببالد که مرا می شناسد و یقین دارد که من خداوند هستم. دوستی و عدالت و راستی را بر روی زمین برقرار می سازم، زیرا این چیزها مرا راضی و خوشنود می کنند.» خداوند چنین فرموده است.خداوند می فرماید: «به یقین زمانی فرا می رسد که من مردم مصر، یهودا، ادوم، عمون، موآب و ساکنین صحرا را که موهای خود را کوتاه می کنند، به جزای اعمال شان می رسانم. این مردم همه مختون اند، اما ختنۀ آن ها فقط به پیروی از رسم و رواج بوده است و هیچیک از این مردم و همچنین قوم اسرائیل به پیمان من وفا نکرده است.»}, خداوند چنین می فرماید: «مردم حکیم نباید به حکمت خود ببالد و نه شخص نیرومند به نیروی خود. همچنین، مرد ثروتمند نباید به ثروت خود افتخار کند،+, خداوند می فرماید: «به مردم بگو: اجساد انسانها مثل پارو در صحرا و مانند خوشه های گندم پشت سر دروگر، می افتند و کسی پیدا نمی شود که آن ها را جمع و دفن کند.»_7, زیرا مرگ از راه کلکین به قصرهای ما داخل شده است. کودکان را در کوچه ها و جوانان را در چهارراهی ها در کام خود فرو می بَرَد.+, ای زنان، به کلام خداوند گوش بدهید و به سخنان او توجه کنید. به دختران تان بیاموزید که چگونه نوحه کنند و به همسایگان تان تعلیم بدهید که چطور ماتم بگیرند،, صدای ناله و گریه از سهیون بگوش می رسد که می گوید: چگونه غارت و چقدر رسوا شدیم، ما باید سرزمین خود را ترک کنیم، زیرا خانه های ما ویران شده اند.»S, مردم گفتند: «بروید آن ها را فوراً بیاورید و چنان نوحه کنند تا چشمان ما پُر از اشک گردند و از مژگان ما آب جاری شود.{o, خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «به آنچه که روی می دهد، بیندیشید! دنبال زنان نوحه گر بفرستید و از ماهرترین آن ها دعوت کنید که بیایند.», آن ها را در میان اقوامی که نه خود شان و نه اجداد شان می شناختند، پراگنده می سازم. در آنجا هم دشمنان را با شمشیر می فرستم تا همه را هلاک کنند.»dA, بنابران، من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، خوراک این قوم را بوته های تلخ می سازم و به آن ها آب زهرآلود می دهم که بنوشند.C, بلکه با سرسختی دنبال هوسهای قلبی خود رفتند و طوریکه اجداد شان به آن ها آموخته بودند، پیرو بتِ بعل شدند.R, خداوند جواب داد: «بخاطری که احکام مرا که به آن ها دادم رد کردند، به کلام من گوش ندادند و مطابق آن رفتار ننمودند،+, من پرسیدم: «ای خداوند، چرا این سرزمین را به بیابان خشک و ویران تبدیل می کنی تا هیچ کسی نتواند از آن بگذرد؟ کدام شخص دانائی می تواند این نکته را درک کند؟ به چه کسی این موضوع را بیان کرده ای تا او بتواند به دیگران توضیح بدهد؟»Y+, «من اورشلیم را به خرابه ای تبدیل می نمایم و آن را مأوای شغالان می سازم. شهرهای یهودا را ویران و خالی از سکنه می کنم.», برای کوهها گریه و نوحه را سر می دهم و برای کشتزارها و دشتها ماتم می کنم، زیرا آن ها همه سوخته و خشک شده اند و هیچ زنده جانی از آنجا عبور نمی کند. صدای رمه و گله شنیده نمی شود و مرغان هوا و حیوانات همه فرار کرده اند.!;, پس آیا آن ها را بخاطر این کارهای شان جزا ندهم؟ آیا نباید از چنین قومی انتقام بگیرم؟» , زبان شان مانند تیرِ زهرآلود است و از دهان شان همیشه دروغ جاریست. در ظاهر با همسایۀ خود دوستانه صحبت می کنند، اما در باطن علیه آن ها دسیسه می سازند.q [, بنابران، خداوند قادر مطلق می فرماید: «آن ها را در کورۀ آتش گذاشته تصفیه می کنم، بغیر از این، با این قوم گناهکار چه کرده می توانم؟@ y, خداوند می فرماید: «تو در بین مردمی زندگی می کنی که همه دروغگو و فریبکار اند و نمی خواهند مرا بشناسند.» , آن ها دوستان خود را فریب می دهند و حرف راستی از زبان شان شنیده نمی شود. زبان خود را به دروغ عادت داده اند و با گناه کردن خود را خسته می سازند._ 7, مواظب دوستان تان باشید و به برادر تان اعتماد نکنید، زیرا برادران تان همه فریبکارند و دوستان تان غیبت و بدگوئی می کنند.7, خداوند می فرماید: «زبان شان همیشه برای دروغ آماده است. در این سرزمین بجای صداقت، خیانت حکمفرما است و مردم هر روز به شرارت خود می افزایند و مرا نمی شناسند.»V%, ای کاش، در بیابان منزلی می داشتم تا قوم خود را ترک کرده به آنجا پناه می بردم، زیرا آن ها همه زناکار و خیانتکار اند.4 c, ای کاش، سر من چشمۀ آب و چشمانم فوارۀ اشک می بود تا شب و روز برای کشتگان قوم بیچارۀ خود می گریستم.=s,آیا مرهمی در جلعاد وجود ندارد؟ آیا طبیبی در آنجا نیست؟ پس چرا قوم من تداوی نمی شوند و شفا نمی یابند؟fE,بخاطریکه قوم بیچارۀ من غم و اندوه دارند، دل من هم از غم پُر است. ماتم گرفته ام و حیران مانده ام.آیا مرهمی در جلعاد وجود ندارد؟ آیا طبیبی در آنجا نیست؟ پس چرا قوم من تداوی نمی شوند و شفا نمی یابند؟ ,مردم می گویند: «موسم درو گذشت، تابستان به آخر رسید، ولی ما نجات نیافتیم.»/,بشنوید، صدای نالۀ قوم بیچارۀ من از دور و نزدیکِ به گوش این سرزمین می رسد. آن ها می پرسند: «آیا خداوند در سهیون نیست؟ مگر پادشاهش آنجا را ترک کرده است؟» خداوند جواب می دهد: «چرا با پرستش بتهای مردم بیگانه خشم مرا برانگیختید؟»gG,خوشی از من فرار کرده و جای آنرا غم و اندوه گرفته است.:m,خداوند می فرماید: «من مارهای سمی را که نمی توانید افسون کنید، به جان تان می فرستم تا شما را بگزند.»mS,صدای اسپان دشمن از دان شنیده می شود و شیهۀ اسپان قوی آن ها تمام زمین را بلرزه آورده اند. آن ها می آیند تا این سرزمین را با هر چیزیکه در آن است از بین ببرند و شهرهای آنرا با تمام ساکنین شان نابود کنند.»~/,در انتظار صلح بودیم، اما خیری ندیدیم. توقع بهبودی را داشتیم، اما وحشت نصیب ما شد.},آن ها می گویند: «چرا اینجا آرام بنشینیم؟ بیائید به شهرهای مستحکم برویم و در آنجا هلاک شویم، چونکه خداوند، خدای ما، ما را محکوم به مرگ کرده است و جام زهر را به ما داده است که بنوشیم. زیرا ما در برابر خداوند گناه کرده ایم.b|=, خداوند می فرماید: «من آن ها را با تمام محصول زمین شان بکلی نابود می کنم که دیگر نه انگور در تاک و نه انجیر در درخت دیده شود. حتی برگها هم خشک می گردند و هر چیزی را که به آن ها داده ام، پس می گیرم.»{7, آن ها به کارهای شرم آور دست زدند و بت ها را پرستیدند، اما خجالت نکشیدند و حیا نکردند، بنابران، من آن ها را جزا می دهم تا بمیرند و در بین کشته شدگان بیفتند.»Nz, زخمهای قوم برگزیدۀ مرا سطحی دانسته و مداوا نکردند. به آن ها وعدۀ سلامتی می دهند، در حالیکه سلامتی وجود ندارد.+yO, بنابران، زنان شان را به دیگران می دهم و مزارع آن ها را به بیگانگان می بخشم، زیرا همۀ آن ها، از خورد تا بزرگ طمع کار اند. حتی کار انبیاء و کاهنان هم دروغ و فریب است.Hx , کسانی که دعوای حکمت می کنند خجل و رسوا و گرفتار می شوند. آن ها کلام مرا رد کرده اند، پس آن ها چه حکمت دارند؟pwY,چطور می گوئید: «ما همه مردم فهمیده هستیم و احکام خداوند را می دانیم،» در حالیکه علمای مذهبی شما احکام مرا به غلط تعبیر کرده اند؟v,حتی لگ لگ زمان بازگشت خود را می داند. فاخته و غُچی و کلنگ هم می دانند که در کدام موسم سال کوچ کنند، اما قوم برگزیدۀ من از قوانین من خبر ندارند.luQ,من بدقت به سخنان آن ها گوش دادم، اما از آن ها یک حرف راست هم نشنیدم. هیچ کسی از گناه خود توبه نمی کند. می گوید: «من چه گناه کرده ام؟» مانند اسپی که به میدان جنگ می رود، همگی براه غلط خود شان روان هستند.t',پس چرا این مردم گمراه شده اند، از فریبکاری دست نمی کشند و بسوی من بر نمی گردند؟sy,به آن ها بگو که خداوند چنین می فرماید: «کسی که می افتد، آیا دوباره بر نمی خیزد؟ کسی که به راه غلط می رود، آیا دوباره براه راست بر نمی گردد؟r,کسانی که از این قوم فاسد زنده بمانند به هر جائی که آن ها را پراگنده سازم، مرگ را بر زندگی ترجیح خواهند داد.» خداوند قادر مطلق چنین فرموده است.Zq-,و بروی زمین در مقابل آفتاب، مهتاب و ستارگان که معبود و معشوق شان بودند و از آن ها پیروی می نمودند، پهن می کنند. به عوض اینکه آن استخوانها جمع شده دفن شوند، مثل پارو بروی زمین باقی می مانند.p ',خداوند می فرماید: «در آن وقت دشمنان استخوانهای پادشاهان یهودا را با استخوانهای بزرگان، کاهنان، انبیاء و اهالی اورشلیم از قبرهای شان بیرون می آورند،doA,"من به آواز خوشی و صدای شاد عروس در شهرهای یهودا و کوچه های اورشلیم خاتمه می دهم و این سرزمین را به ویرانه ای تبدیل می کنم.» n ,!اجساد این قوم خوراک مرغان هوا و حیوانات زمین می شود و هیچ کسی زنده نمی ماند که آن ها را براند.من به آواز خوشی و صدای شاد عروس در شهرهای یهودا و کوچه های اورشلیم خاتمه می دهم و این سرزمین را به ویرانه ای تبدیل می کنم.»]m3, بنابران، روزی می رسد که آنجا را توفَت یا وادی بنی حنوم نمی گویند، بلکه بنام وادی قتل یاد خواهد شد، زیرا در آنجا اجساد زیادی را دفن می کنند که دیگر جائی باقی نمی ماند. خداوند چنین فرموده است.5lc,در وادی بنی حنوم رفتند و در آنجا قربانگاهی بنام توفَت ساختند تا پسران و دختران خود را که من نه امر کرده بودم و نه حتی از خاطرم گذشته بود، در آتش بسوزانند و قربانی کنند.k#,خداوند می فرماید: «مردم یهودا کارهای زشتی در برابر چشمان من کرده اند و در این عبادتگاهی که به اسم من نامیده می شود، بت پرستی کردند و آن را نجس ساختند.(jI,ای مردم اورشلیم، موهای تان را بتراشید و دور بیندازید. بر بلندیها بالا شوید و گریه و نوحه کنید، زیرا شما آتش خشم مرا برافروختید و من خداوند، شما را طرد کرده ام.»i,بگو اینها قومی هستند که از امر خداوند، خدای خود اطاعت نمی کنند و نمی خواهند اصلاح شوند. راستی و صداقت از بین رفته است و کسی هم حرفی از راستی نمی زند.whg,پس آنچه را به تو می گویم برای آن ها بیان کن، اما آن ها به تو گوش نمی دهند. تو آن ها را فراخوان، ولی توقع نداشته باش که آن ها جواب بدهند.dgA,ولی کسی نه به سخنان شان گوش داد و نه توجهی کرد، بلکه زیادتر سخت دل شدند و به کارهای بدتر از آنکه پدران شان کردند، دست زدند.Ff,از همان روزی که اجداد تان از مصر خارج شدند تا به امروز بندگان خود، یعنی انبیاء را هر روز پیش شما فرستادم،Xe),اما آن ها از امر من اطاعت نکردند و به کلام من گوش ندادند، بلکه با سرسختی به راه خود رفتند و وضع شان بدتر از پیشتر شد.d,اما امر کردم که از احکام من پیروی کنند تا من خدای شان باشم و آن ها قوم برگزیدۀ من. و فقط راهی را که من نشان می دهم دنبال نمایند تا خیر و خوبی ببینند. c ,زیرا روزی که اجداد شما را از مصر بیرون آوردم و با آن ها سخن گفتم و احکام خود را به آن ها دادم، از آن ها نخواستم که برای من هدیه و قربانی بیاورند،Ob,خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چنین می فرماید: «هدیه های سوختنی را با قربانی های تان یکجا کرده همه را بخورید، a9,بنابران من، خداوند متعال، با آتش خشم و غضب خود این خانه را با انسان، حیوان، درختان، کشتزارها و محصولات زمین می سوزانم و هیچ کسی نمی تواند آن را خاموش سازد.4`a,آیا این کارهای شان ضرری به من می رساند؟ نه، آن ها فقط به خود لطمه می زنند و خود را رسوا می سازند.9_k,کودکان هیزم جمع می کنند، پدران شان آتش می افروزند، زنها خمیر می کنند و برای ملکۀ آسمان نان می پزند و برای خدایان دیگر هدایای نوشیدنی تقدیم می کنند و مرا خشمگین می سازند.^5,مگر نمی بینی که آن ها در شهرهای یهودا و کوچه های اورشلیم به چه کارهائی دست می زنند؟b]=,پس تو ای ارمیا، دیگر برای این مردم دعا نکن، بخاطر آن ها گریه و زاری مکن و پیش من از آن ها شفاعت منما، زیرا من قبول نمی کنم.\,و همانطوریکه برادران افرایمی شما را از حضور خود راندم، شما را هم می رانم.»$[A,بنابران، من بر سر این عبادتگاه که به نام من یاد می شود، یعنی همین جائی که به پدران تان دادم و شما به آن دل بسته اید، همان بلائی را می آورم که بر سر شیلوه آوردم.Z}, حالا با وجودیکه مرتب با شما سخن گفتم و هُشدار دادم، شما نشنیدید. شما را فراخواندم، اما جواب ندادید و همچنان به کارهای زشت تان ادامه دادید.MY, به شهر شیلوه که در آنجا اولین عبادتگاه من واقع بود، بروید و ببینید که بخاطر شرارت مردم اسرائیل با آن چه کردم.NX, آیا این خانه ای که به اسم من نامیده می شود در نظر شما مخفی گاه دزدان است؟ بدانید که من ناظر همه اعمال شما هستم.#W?, بعد به این خانه که به نام من یاد می شود، می آئید و در حضور من می ایستید و می گوئید: «ما محفوظ و در امان هستیم!» باز می روید دوباره به همان اعمال زشت دست می زنید.V{, دست به دزدی می زنید، مرتکب قتل و زنا می شوید، قسم دروغ می خورید، به بتِ بعل هدیه تقدیم می کنید و خدایان بیگانه را که نمی شناسید، می پرستید.yUk,اما شما به سخنان دروغ که منفعتی برای تان ندارد، اتکاء می کنید..TU,آنوقت من به شما اجازه می دهم در این سرزمینی که به اجداد شما برای همیشه بخشیده ام ساکن باشید.S/,به بیگانگان و یتیمان و بیوه زنان ظلم ننمائید، خون بیگناهان را نریزید و از پیروی خدایان دیگر که بجز ضرر و زیان، فایدۀ دیگری برای تان ندارد، دست بردارید،R/,اگر براستی رفتار و کردار تان را تغییر بدهید، از روی انصاف با یکدیگر معامله کنید،?Qw,فریب سخنان دروغ را نخورید که می گویند: «عبادتگاه خداوند، عبادتگاه خداوند، عبادتگاه خداوند این است.» P,به کلام خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل گوش بدهید که می فرماید: روش و کردار تان را اصلاح کنید، آنگاه من به شما موقع می دهم تا در اینجا ساکن باشید.mOS,«به دَم دروازۀ عبادتگاه بایست این پیام را به مردم اعلام کن: ای مردم یهودا و ای کسانی که در خانۀ خداوند برای عبادت وارد می شوید،0N ],خداوند به ارمیا فرمود:kMO,آن ها نقرۀ ناخالص هستند، زیرا من آن ها را ترک کرده ام.»CL,آهن با دَم آهنگر در کوره ذوب و تصفیه می شود، اما قوم برگزیده و سرسخت من تصفیه شدنی نیست و مردم شریر از آن ها جدائی ندارند.آن ها نقرۀ ناخالص هستند، زیرا من آن ها را ترک کرده ام.»IK ,آن ها همه سرسخت و سرکش شده بدگوئی می کنند و دلهای شان مانند آهن و برنج سخت گردیده و اعمال شان گناه آلود است.QJ,ای ارمیا، همانطوریکه فلز را می آزمایند، تو هم قوم برگزیدۀ مرا امتحان کن تا رفتار و کردار آن ها برایت معلوم شود.cI?,خداوند می فرماید: «ای قوم برگزیدۀ من، لباس ماتم بپوشید و بر خاکستر بنشینید؛ مثل کسی که در مرگ یگانه پسر خود عُزا می گیرد، گریه و نوحه را سر بدهید، زیرا تاراجگران ناگهان بر سر تان هجوم می آورند.RH,ما جرأت نکردیم که به صحرا برویم و یا در جاده ها قدم بزنیم، زیرا دشمن شمشیر به دست دارد و ترس و خوف در همه جا است.»}Gs,مردم اورشلیم می گویند: «ما آوازۀ آن ها را شنیده ایم و از ترس، دستهای ما لرزید. مانند زنی که در حال زایمان باشد، درد و وحشت ما را فرا گرفت.!F;,آن ها با کمان و نیزه مسلح بوده همگی افراد سنگدل و بیرحم اند. همه جنگجویانِ اسپ سوار هستند و صدای شان مانند غرش بحر است و برای جنگ با اورشلیم آماده می باشند.»^E5,خداوند چنین می فرماید: «ببینید، لشکری از سمت شمال می آید و قوم نیرومندی از دورترین نقطۀ دنیا برای جنگ شما برخاسته است.D,بنابران، خداوند می فرماید: «من بر سر راه این مردم سنگهای لغزنده قرار می دهم تا والدین با فرزندان و همسایگان و دوستان شان یکجا بلغزند و هلاک شوند.»C7,پس چه فایده دارد که از سرزمین سبا برای من بخور بیاورید و یا از کشورهای دور عطرهای قیمتی. هدیه های سوختنی شما را نمی پذیرم و قربانی های تان را قبول نمی کنم.»tBa,ای زمین گوش بده؛ من بلائی را بر سر این مردم می آورم که ثمرۀ خیالات خود شان است. آن ها به کلام من توجه نکردند و تعلیمات مرا رد نمودند.A,پس ای قوم ها بشنوید و ای جماعتها ببینید که بر سر آن ها چه بلائی می آید. @9,من بر شما نگهبانانی را مقرر کردم و شما را متوجه زنگ خطر ساختم، ولی شما اعتنا نکردید.?,خداوند چنین می فرماید: «بر سر چهارراهی بایستید و بپرسید که راه راست، یعنی راه خوبی که گذشتگان در آن قدم می زدند، کدام است، تا شما هم در آن راه بروید و جان سالم بدر برید. اما شما می گوئید: «نه، ما آن راه را دنبال نمی کنیم.»>,آن ها با بیشرمی مرتکب کارهای زشت شدند اما خجالت نکشیدند و حیا نکردند، بنابران، آن ها به سرنوشت کشته شدگان دچار می شوند و جزای آن ها مرگ است.»P=,جراحات قوم مرا سطحی دانسته، آن ها را بدرستی مداوا نمی کنند و وعدۀ سلامتی می دهند، در حالیکه سلامتی وجود ندارد. x}w|{vzyJx6w&utsZrq2pmlkjixh\gfe?dcba`_^"]k[jZYYYlXXWVVTUSRmQ0P9ONMLKKcJIHGDFEDCBAAI@e?i>R=Q;;{:c9$76T4310/v-c,*)f(&&%$-# ! \0(sE { X  7 J5 ,ای خداوند، تو نیروی من و قلعۀ من هستی و در هنگام سختی پناهم می دهی. مردم از همه نقاط روی زمین بحضور تو می آیند و می گویند: «پدران ما از خدایان دروغین و چیزهای بیهوده پیروی می کردند.k4O,بخاطر خطا و گناه شان آن ها را دو چند جزا می دهم، زیرا آن ها زمین مرا با بتهای بی جان و منفور خود آلوده و همه جا را پُر کرده اند.»c3?,زیرا من مراقب همۀ کردار و رفتارشان هستم. هیچ کار آن ها از نظر من پنهان نمی ماند و نمی توانند گناهان خود را از من مخفی کنند.>2u,خداوند می فرماید: «اینک ماهیگیران بسیار خواهم فرستاد تا ایشان را صید نمایند و بعد شکارچیان بسیار را می فرستم تا ایشان را از هر کوه و از هر تپه و سوراخ های صخره شکار نمایند،Y1+,بلکه می گویند که چطور مردم اسرائیل را از سرزمین شمال و از همه کشورهائی که آن ها را به آنجا رانده بودم، بازگردانیدم. البته من آن ها را به سرزمینی که به اجداد شان داده بودم، دوباره می آورم.»w0g,خداوند می فرماید: «زمانی فرا می رسد که مردم نام منِ خدای زنده را بخاطر این یاد نمی کنند که من قوم اسرائیل را از کشور مصر بیرون آوردم،R/, بنابران شما را از این کشور بیرون می اندازم و به سرزمینی می رانم که هم برای شما و هم برای پدران تان بیگانه است. در آنجا خدایان دیگر را پرستش خواهید کرد و من دیگر بر شما رحم نخواهم نمود.»s._, اما اعمال شما بدتر از کارهای اجداد تان بوده است، سرسختانه بدنبال هوس های نفسانی و گناه آلود خود می روید و به کلام من گوش نمی دهید،--S, تو در جواب شان بگو که خداوند می فرماید: بخاطری که پدران شما مرا ترک کردند. پیرو خدایان دیگر شدند، آن ها را پرستش کردند، مرا فراموش نمودند و احکام مرا بجا نیاوردند.A,{, وقتی همۀ اینها را به مردم بگوئی، آن ها می پرسند: «چرا خداوند ما را به چنین جزاهای سنگین محکوم می کند؟ چه خطائی از ما سر زده است و در برابر خداوند، خدای خود چه گناهی کرده ایم؟»+5, زیرا من، خداوند قادر مطلق و خدای اسرائیل به شما می گویم که در دوران زندگی شما و پیش چشم تان تمام آواز های خوشی، خنده ها و آواز داماد و عروس را خاتمه می دهم.g*G,تو نباید در مهمانی و ضیافت شان بروی و بخوری و بنوشی،1)[,کسی برای تسلی آن ها همرای شان غذا نمی خورد و نه کسی بخاطر مرگ پدر و مادر شان برای تعزیت می آید.(-,خورد و بزرگِ این سرزمین می میرند و جنازه های شان دفن نمی شوند. نه کسی برای شان ماتم می گیرد، نه خود را برای شان مجروح می کند و نه موهای سر خود را می تراشد.L',زیرا خداوند چنین می فرماید: «به خانۀ کسی برای تعزیت نرو و برای کسی گریه و نوحه نکن. من دیگر به این قوم برکت نمی دهم و از احسان و رحمت خود آن ها را بی نصیب می سازم. این گفتۀ خداوند است. &,در اثر مرض مهلکی می میرند. کسی برای آن ها عُزا نمی گیرد و جنازه های شان دفن نمی شوند، بلکه مثل پارو بروی زمین باقی می مانند. همۀ آن ها در اثر جنگ و قحطی هلاک می گردند و اجساد شان خوراک مرغان هوا و جانوران زمین می شوند.»#%?,زیرا من خداوند می گویم، دختران و پسرانی که در اینجا بدنیا می آیند و همچنان والدین شانp$Y,«تو در این جا نباید ازدواج کنی و صاحب دختران و پسران شوی،3# c,خداوند به من چنین فرمود:"w,از دست افراد شریر آزادت می کنم و از چنگ مردم ستمگر رهایت می سازم.»0!Y,من ترا در برابر این مردم مانند یک دیوار محکم برنجی می سازم. آن ها با تو می جنگند، ولی تو بر آن ها غالب می شوی، زیرا من، خداوند که با تو هستم، ترا محافظت می کنم و نجات می دهم.از دست افراد شریر آزادت می کنم و از چنگ مردم ستمگر رهایت می سازم.»( I,خداوند در جواب من فرمود: «اگر بسوی من بازگردی، من هم ترا می پذیرم و می توانی مرا خدمت نمائی. اگر سخنان بیهوده را بر زبان نیاوری و سنجیده حرف بزنی، می توانی پیام مرا به مردم برسانی. آنگاه به تو رجوع می کنند و تو دنبال آن ها نخواهی رفت.!;,چرا دردهای من آرام نمی گیرند و چرا زخم های من علاج ناپذیر اند و التیام نمی یابند؟ آیا می خواهی مرا مثل تشنه ای که به امید آب به جوی خشک می رود، ناامید سازی؟»S,در مجالس مردم خوشگذران شرکت نکرده ام، بلکه به امر تو گوشۀ تنهائی را اختیار نمودم و گناهان آن ها مرا خشمناک ساخت._7,کلام ترا شنیدم، هر کلمۀ آنرا بخاطر سپردم و به قلب و روح من فرحت بخشید، زیرا ای خداوند قادر مطلق، من نام ترا بر خود دارم.ta,من گفتم: «ای خداوند، تو همه چیز را می دانی، پس مرا بیاد آور. به من کمک کن و انتقام مرا از ستمگارانم بگیر. در مورد آن ها که می خواهند مرا بکشند صبور نباش و بدان که بخاطر تو متحمل اینهمه خواری و حقارت شده ام.fE,شما را وادار می سازم که در کشورهای بیگانه خدمت دشمنان را بکنید، زیرا آتش خشم مرا برافروخته اید و شعلۀ آن شما را می سوزاند.»R, بخاطر گناهانی که در تمام این سرزمین مرتکب شده اید، ثروت و گنج های تان را رایگان و بعنوان غنیمت به دشمنان می دهم.-S, هیچ کسی نمی تواند یک شئی آهنی، مخصوصاً آهن کشورهای شمال را که با برنج مخلوط شده است، بشکند.3_, خداوند فرمود: «به یقین من زندگی ترا بهتر می سازم تا دشمنانت در هنگام سختی محتاج به کمک تو شوند.jM, وای بحال من که چه انسان بدبختی هستم. ای کاش مادرم هرگز مرا بدنیا نمی آورد. به هر جا که می روم باید با هر کس جنگ و مجادله کنم. نه به کسی قرض داده ام و نه از کسی قرض گرفته ام، با اینهم همه نفرینم می کنند.9k, زنی که صاحب هفت طفل است از غم و غصه بحال مرگ می افتد. آفتاب حیات او پیش از وقت، غروب می کند و خجل و رسوا می شود. بقیۀ آن ها را با شمشیر دشمن هلاک می سازم.» خداوند فرموده است.7,تعداد بیوه زنان تان مثل ریگ دریا زیاد می شود. هنگام ظهر مرگ ناگهانی را بر جوانان تان می آورم، مادران شان را داغدار می سازم و ترس و وحشت را بر آن شهر می آورم.gG,من شما را دَم دروازه های شهرهای تان غربال می کنم و همۀ تان را بی اولاد ساخته از بین می برم، زیرا از اعمال بد تان دست نکشیدید.pY,چون شما مرا ترک کردید و از من روگردان شدید، بنابران، من هم دست خود را دراز می کنم تا شما را از بین ببرم و نمی توانم بر شما رحم کنم.W',خداوند می فرماید: «ای مردم اورشلیم، چه کسی بر شما رحم می کند؟ چه کسی برای شما می گرید و چه کسی از احوال شما می پرسد؟,من آن ها را بخاطر کارهای زشتی که منسی، پسر حزقیا، پادشاه یهودا در اورشلیم کرد چنان جزای سختی می دهم که تمام ممالک جهان از شنیدن آن به وحشت بیفتند.»a;,من چهار نوع بلا را بر آن ها نازل می کنم: شمشیر را برای کشتن آن ها، سگها را برای دریدن آن ها، مرغان هوا را برای خوردن گوشت آن ها و حیوانات وحشی را برای خوردن و هلاکت آن ها. خداوند چنین فرموده است.uc,هرگاه بپرسند که کجا بروند. بگو که خداوند چنین می فرماید: کسیکه مستوجب مرگ است بسوی مرگ، آنکه باید با شمشیر کشته شود بسوی شمشیر، هر کسیکه باید از قحطی بمیرد، بسوی قحطی و هر که سزاوار اسارت است بسوی اسارت.- U,بعد خداوند به من فرمود: «اگر موسی و سموئیل هم در حضور من می ایستادند و برای این قوم شفاعت می نمودند، بر آن ها رحم نمی کردم. آن ها را از نظر من دور کن و بگذار که بروند!L ,آیا بتهای اقوام دیگر می توانند باران ببارانند؟ آیا آسمان می تواند بخودی خود باران بفرستد؟ ای خداوند خدای ما، چشم امید ما بسوی تو است، زیرا فقط تو می توانی این کارها را انجام بدهی. ,وعده هایت را بیاد آور و ما را ترک نکن. جایگاه تخت جلال خود را خوار و ذلیل نساز و پیمانی را که با ما بستی، مشکن.آیا بتهای اقوام دیگر می توانند باران ببارانند؟ آیا آسمان می تواند بخودی خود باران بفرستد؟ ای خداوند خدای ما، چشم امید ما بسوی تو است، زیرا فقط تو می توانی این کارها را انجام بدهی. 3,خداوندا، ما در برابر تو گناه کرده ایم. ما به گناهان خود و اجداد خود اعتراف می کنیم.  ,ای خداوند، آیا یهودا را بکلی ترک کرده ای؟ آیا از اهالی سهیون متنفر هستی؟ چرا ما را این چنین زده ای که درمانی ندارد؟ ما آرزوی صلح و آرامش داشتیم، اما خیری ندیدیم. منتظر بودیم که شفا بیابیم، ولی در عوض دچار وحشت شدیم.s _,اگر به صحرا بروم کشتگان شمشیر را می بینم و اگر در شهر وارد شوم با کسانی بر می خورم که در اثر بیماری و گرسنگی در حال جان کندن هستند. انبیاء و کاهنان، هر دو، به همه جاهای کشور سفر می کنند و به مردم اطمینان می دهند که خطری وجود ندارد و از چیزهائی حرف می زنند که خود شان بی خبرند.»  ,به آن ها بگو: بگزار شب و روز از چشمانم اشکِ اندوه جاری شود و آرام و قرار نداشته باشم، زیرا قوم برگزیدۀ من زخم مهلکی خورده و صدمۀ بزرگی دیده است."=,همچنین این قومی که به پیامهای آن ها گوش می دهند، قربانی شمشیر و قحطی شده، جنازه های شان در کوچه های اورشلیم می افتند و هیچ کسی پیدا نمی شود که آن ها را دفن کنند. خود شان و همچنان زن و پسر و دختر آن ها را بخاطر گناهان شان جزا می دهم.3_,بنابران، من خداوند، این انبیاء را که بنام من پیام هائی را که من به آن ها نداده ام به مردم می دهند و می گویند که جنگ نمی شود و قحطی نمی آید، با شمشیر و قحطی هلاک می سازم.,خداوند در جواب فرمود: «انبیاء به نام من به دروغ نبوت می کنند. پیامهای آن ها از جانب من نیست و نه من به آن ها امر کرده ام که آن پیامها را به مردم بدهند. آن ها با رؤیاهای دروغ، سِحر و جادو و از خیالات فریبندۀ خود نبوت می کنند.:m, آنگاه من گفتم: «ای خداوند، خدای متعال، انبیاء به آن ها می گویند که نه جنگ را می بینند و نه قحطی را. آن ها می گویند که تو به آن ها در این سرزمین صلح و آرامش واقعی عطا می کنی.», حتی اگر روزه هم بگیرند، به فریاد شان گوش نمی دهم و اگر برای من صدقه و قربانی بیاورند، قبول نمی کنم، بلکه آن ها را با شمشیر و قحطی و وبا هلاک می سازم.»_7, خداوند به من فرمود: «برای این مردم دعای خیر نکن.nU, خداوند در بارۀ این مردم چنین می فرماید: «آن ها دوست داشتند که از من دور و آواره شوند و بسوی من باز نگردند، بنابران، من هم آن ها را نمی پذیرم، گناهان شان را فراموش نمی کنم و به سزای اعمال شان می رسانم.»|q, چرا مانند جنگجوی ناتوانی که قادر نیست بجنگد، بیچاره گردیده ای؟ ای خداوند، تو در میان ما هستی و ما بنام تو یاد می شویم، پس ما را ترک نکن.,ای امید اسرائیل و ای رهائی بخش ما در وقت سختی، چرا مثل بیگانه ای که از سرزمین ما می گذرد و مانند مسافری که شبی مهمان ما می باشد، از ما بیگانه شده ای؟w~g,ای خداوند، گرچه گناهان ما علیه ما گواهی می دهند، بارها ترا ترک کرده ایم و در برابر تو گناه ورزیده ایم، اما بخاطر نامت به ما کمک فرما._}7,گوره خرها هم بر تپه های خشک می ایستند و مانند شغالان از بی آبی نَفَسَک می زنند. بخاطر قلت خوراک چشمان شان ضعیف می شوند.»|#,حتی آهو نیز چوچه های خود را در صحرا ترک می کند، زیرا سبزه و گیاهی پیدا نمی شود.2{],زمین از خشکی چاک چاک شده است، زیرا هیچ باران نباریده است، بنابران، دهقانان مأیوس و غمگین اند.z,ثروتمندان، خادمان خود را برای آوردن آب می فرستند. آن ها به ذخایر می آیند، اما از آب اثری نمی باشد. پس شرمنده و سرافگنده با ظرفهای خالی بر می گردند.tya,«سرزمین یهودا عزادار است. شهرهایش رنج می برند و مردم با غم و اندوه بر زمین نشسته اند و آواز گریه و نالۀ شان از اورشلیم شنیده می شود.Yx -,خداوند در مورد خشکسالی یهودا به ارمیا فرمود:~wu, فسق و فساد و زناکاری و کارهای شرم آورت را دیدم که بر تپه ها و در مزارع می کردی. افسوس بحال تو ای اورشلیم، تا چه وقت می خواهی ناپاک بمانی؟»8vi, من ترا برهنه ساخته و رسوا می کنم.فسق و فساد و زناکاری و کارهای شرم آورت را دیدم که بر تپه ها و در مزارع می کردی. افسوس بحال تو ای اورشلیم، تا چه وقت می خواهی ناپاک بمانی؟»euC, خداوند می فرماید: «بنابران، سرنوشتی که من برایت تعیین کرده ام اینست: من ترا مثل کاهی که در اثر باد صحرا پراگنده می شود، پراگنده می سازم، زیرا تو مرا فراموش کرده و به چیزهای دروغ اعتماد نموده ای.t', آیا یک حبشی می تواند رنگ پوست خود را تغییر بدهد یا یک پلنگ می تواند خالهای خود را پاک کند؟ تو هم چون به کارهای بد عادت کرده ای، نمی توانی کار خوب بکنی.»Ns, اما اگر از خود بپرسی که چرا این مصیبت ها بر سرت می آیند؛ بدان که بخاطر کثرت گناهانت این چنین رسوا و بی عفت شدی.Ar{, وقتیکه یارانت ترا شکست بدهند و بر تو حکومت کنند، چه می گوئی؟ مثل زنی که در حال زایمان باشد، درد می کشی.q, بنگر، دشمن از سوی شمال می آید. کجاست آن گلۀ زیبائی که به دست تو سپرده بودم؟Gp, دروازه های شهرهای جنوب یهودا بسته شده اند و کسی نیست که آن ها را باز کند. همۀ مردم یهودا به اسارت رفته اند.\o1, خداوند به من فرمود: «به پادشاه و مادرش بگو که از تخت سلطنت پائین شوند، زیرا تاج باشکوه شاهی از سر شان برداشته شده است.fnE, اگر گوش نکنید، بخاطر غرور شما در خفا گریه خواهم کرد و به تلخی اشک خواهم ریخت، زیرا قوم برگزیدۀ خداوند به اسارت برده می شود.8mi, خداوند، خدای تان را احترام کنید، پیش از آنکه ظلمت را پدید آوَرَد و پای تان بر کوههای تاریک بلغزد و آن نوری را که در انتظارش بودید به تاریکی مطلق و ظلمت سهمگین تبدیل کند.ilK, بشنوید و توجه کنید و مغرور نباشید! خداوند فرموده است.rk], آنگاه آن ها را و حتی والدین و فرزندان را به جان یکدیگر می اندازم، بدون رحم و شفقت آن ها را هلاک می کنم و هیچ کسی را زنده نمی گذارم.»8ji, تو به آن ها بگو که خداوند چنین می فرماید: «تمام ساکنین این سرزمین را ـ از پادشاهانی که بر تخت داود می نشینند تا کاهنان و انبیاء و باشندگان اورشلیم ـ با شراب نشئه می سازم.;io, خداوند، خدای اسرائیل چنین فرمود: «به آن ها بگو که همه خُمهای آن ها از شراب پُر می شوند.» اما آن ها به تو می گویند: «آیا خود ما نمی دانستیم که خُمهای ما از شراب پُر می شوند؟»Th!, همانطوری که کمربند به کمر بسته می شود، من هم تمام مردم اسرائیل و یهودا را محکم به خود بسته می کردم تا قوم برگزیدۀ من باشند و باعث عزت و افتخار نام من شوند، اما آن ها از من اطاعت نکردند.»Ig , وضع این مردم شریر که به کلام من گوش نمی دهند و با سرسختی دنبال هوسهای نفسانی خود می روند و خدایان دیگر را پیروی و پرستش می کنند، مثل همان کمربند می شود و به درد هیچ کاری نمی خورند. f, آنگاه خداوند فرمود: «به همین قسم من غرور یهودا و اورشلیم را از بین می برم.zem, من به کنار دریای فرات رفتم و کمربند را از جائی که پنهان کرده بودم، آوردم، اما دیدم که کمربند بکلی شاریده بود و از آن کاری گرفته نمی شد.!d;, بعد از یک زمان طولانی خداوند به من فرمود: «حالا برو و کمربند را از دریای فرات بیاور.»\c1, من رفتم و مطابق هدایت خداوند آن را پنهان کردم.}bs, «به کنار دریای فرات برو و آن کمربند را در شگاف صخره ای پنهان کن.»9am, بار دوم خداوند به من فرمود:O`, پس من یک کمربند خریدم و بدور کمرم بستم.%_ E, خداوند به من فرمود: «برو یک کمربند کتانی بخر و بدور کمرت ببند، اما آنرا در آب غوطه نکن.»?^w, اما اگر قومی به سخنان من گوش ندهد، پس آن قوم را بکلی ریشه کن ساخته از بین می برم.» این کلام خداوند است.|]q, سپس اگر آن ها جداً راه و رسم مرا بیاموزند (طوریکه قبلاً به قوم برگزیدۀ من رسم و روش بعل را یاد داده بودند) و تنها بنام من قسم بخورند، آنوقت من آن ها را جزو قوم برگزیدۀ خود می سازم.اما اگر قومی به سخنان من گوش ندهد، پس آن قوم را بکلی ریشه کن ساخته از بین می برم.» این کلام خداوند است.2\], ولی بعد از آنکه آن ها را تبعید کردم، دوباره بر آن ها رحم کرده هر یک را به کشور شان بر می گردانم.[, خداوند در مورد همسایگان شریر قوم برگزیدۀ خود می فرماید: «آن ها سرزمینی را که من به قوم اسرائیل بعنوان میراث بخشیده بودم، غارت کرده اند، بنابران، طوریکه مردم یهودا را از سرزمین شان راندم آن ها را هم از کشور شان می رانم،#Z?, قوم برگزیدۀ من گندم کاشتند، اما خار را درو کردند. زحمت زیاد کشیده اند، ولی فایده ای ندیده اند. بخاطر خشم شدید من محصول شان تباه شد و از این جهت شرمنده هستند.»]Y3, مهاجمین همه جا را غارت می کنند، زیرا جنگ و شمشیر را فرستادم تا سرتاسر آن سرزمین را از بین برده و هیچ کسی در امان نباشد.bX=, همه را چنان ویران ساخته اند که صدای ناله و ماتمش به گوش من رسیده است. تمام آن سرزمین خراب شده و هیچ کسی به آن توجه نمی کند.dWA, حاکمان بسیاری تاکستانهای مرا خراب کرده، مزارع مرغوب مرا پایمال نموده اند و سرزمین قشنگ مرا به بیابان خشک تبدیل کرده اند.V , قوم برگزیدۀ من مثل پرندۀ رنگارنگی است که مرغان شکاری از هر طرف او را مورد حمله قرار می دهد. بروید حیوانات درنده را جمع کرده بیاورید تا بخورند.U-, قوم برگزیدۀ من مانند شیر جنگل بر من غریده اند، بنابران، من از آن ها بیزار شده ام.NT, خداوند فرمود: «من اسرائیل را ترک نموده و قوم برگزیدۀ خود را طرد کرده ام. من عزیز خود را به دست دشمنان سپرده ام.iSK, حتی برادران و خانواده ات به تو خیانت کرده و باهم علیه تو دسیسه چیده اند. پس اگر با تو دوستانه حرف بزنند، به آن ها اعتماد نکن.»WR', خداوند جواب داد: «تو که با مردم پیاده دویدی و اینچنین خسته شدی، پس چگونه می توانی با اسپان مسابقه کنی؟ اگر در یک سرزمین محفوظ و با امنیت از پا بیفتی، در جنگلهای انبوه اُردن چه خواهی کرد؟Q', تا چه وقت این سرزمین ماتم بگیرد و گیاهان آن خشک باشند؟ بخاطر گناهان ساکنین آن، حتی حیوانات و پرندگان تلف شده اند. می گویند: «خدا اعمال ما را نمی بیند.»)PK, ولی ای خداوند، تو مرا می شناسی. تو مرا می بینی و از دلِ امتحان شدۀ من آگاهی. ای خداوند، تو آن ها را مانند گوسفند به کشتارگاه ببر و در آنجا تا روز کشتن شان نگاهدار.hOI, تو آن ها را می کاری و آن ها ریشه می دوانند، نمو می کنند و ثمر می دهند. ترا با زبان خود مدح می کنند، اما دلهای شان از تو دور اند.DN , ای خداوند، تو عادلتر از آن هستی که من با تو بحث و مجادله کنم. اما می خواهم از تو بپرسم که چرا مردم خطاکار در زندگی سعادتمند هستند؟ چرا کسانی که شریر اند، در آسایش زندگی می کنند؟VM%, و حتی یک نفر آن ها هم زنده نمی ماند، زیرا وقت مجازات مردم عناتوت فرارسیده است و مصیبت بزرگی بر سر آن ها آمدنی است.»^L5, خداوند در جواب فرمود: «مردم عناتوت که قصد کشتن ترا دارند و می گویند: «بنام خداوند نبوت نکن، ورنه ترا با دست خود می کشیم»، همه جزا می بینند، جوانان آن ها با شمشیر کشته می شوند، پسران و دختران شان از قحطی و گرسنگی می میرندو حتی یک نفر آن ها هم زنده نمی ماند، زیرا وقت مجازات مردم عناتوت فرارسیده است و مصیبت بزرگی بر سر آن ها آمدنی است.»K, اما تو ای خداوند قادر مطلق، که داور عادل هستی، از افکار و انگیزۀ دل آن ها خبر داری، پس عرض خود را بحضور تو ارائه می دارم تا انتقام مرا از آن ها بگیری.$JA, اما من مثل برۀ بیگناهی که برای کشتن برده می شود، نمی دانستم که آن ها قصد کشتنم را دارند و بر ضد من توطئه کرده اند. آن ها می گفتند: «بیائید این درخت را با میوه هایش از بین ببریم و نامش را از صفحۀ زندگی محو کنیم که دیگر هرگز یاد نشود!»{Io, خداوند از دسیسه ای که دشمنان علیه من چیده بودند، به من خبر داد،H, من، خدای قادر مطلق، مردم یهودا و اسرائیل را مثل نهالی نشانده بودم، ولی اکنون می خواهم بلائی را بر سر شان نازل کنم، به سبب شرارتی که به ضد خویشتن کردند و برای بتِ بعل قربانی تقدیم نموده و خشم مرا به هیجان آوردند.»G, یک وقتی من آن ها را درخت زیتون سرسبز، پُر از میوۀ خوب و اعلی مسمی نمودم، اما حالا با یک غرش طوفان برگهایش را می سوزانم و شاخه هایش را می شکنم.3F_, چون قوم محبوب من به آنچنان کارهای زشت دست زده اند، دیگر حق ندارند که به عبادتگاه من داخل شوند. آیا نذر و قربانی می تواند شما را از نابودی نجات بدهد و به شما خوشی بخشد؟ E, اما تو ارمیا، نباید برای این مردم دعای خیر کنی و نه پیش من زاری و از آن ها شفاعت نمائی، زیرا که من دیگر به التماس آن ها در هنگام سختی گوش نمی دهم.D, ای مردم یهودا، شما به تعداد شهرهای تان خدایان دارید و به تعداد جاده های اورشلیم قربانگاه های شرم آور ساخته اید تا برای بتِ بعل قربانی تقدیم کنید.6Ce, بعد مردم یهودا و اهالی اورشلیم پیش خدایان خود پناه می برند و قربانی تقدیم می کنند، اما آن خدایان هرگز نمی توانند آن ها را از آن بلائی که دامنگیر شان می شود، نجات بدهند.lBQ, بنابران، من چنان بلائی را بر سر شان می آورم که نتوانند از آن فرار کنند و هرقدر پیش من زاری و دعا کنند، دعای شان را قبول نمی کنم.pAY, آن ها به راه گناه آلود قدیم که پدران شان می رفتند، رجوع کردند. پدران آن ها هم به کلام من گوش ندادند و به پرستش خدایان دیگر پرداختند. چون مردم اسرائیل و یهودا پیمانی را که با اجداد شان بسته بودم شکستند،@, خداوند به من فرمود: «مردم یهودا و اهالی اورشلیم علیه من تمرد کرده اند. ?, اما آن ها اطاعت نکردند و به احکام و پیمان من گوش ندادند. آن ها همگی با سرسختی دنبال میل فاسد خود رفتند و از احکام پیمان من پیروی ننمودند، بنابران، من هم تمام جزاهائی را که در آن پیمان ذکر شده بود در حق شان اجرا کردم.»t>a, زیرا وقتی که اجداد تان را از سرزمین مصر بیرون آوردم، به آن ها هوشدار دادم و تا به امروز مرتب تأکید کردم که از کلام من پیروی نمایند، ~m~~}5|{zcyxxbw vussqqq8poo npmlkjjig|dcbbHa``__^~]\[[ YYEXW*USS5QPNwMALLJI/GGEDCC AA#@=<<;9:]876543210@/k..,+*)(&&%$t#"P!\ W x  1 )D%m3,ای زمین، ای زمین، ای زمین، به کلام خداوند گوش بده!خداوند می فرماید: «نام این مرد را در جملۀ اشخاص بی اولاد و کسانی که هرگز موفق نمی شوند، بنویس. هیچیک از فرزندان او بر تخت سلطنت داود نمی نشیند و بر یهودا حکمرانی نمی کند.»2/,گفتم: «ای خداوند، آیا این یهویاکین مثل ظرف شکسته ای است که بدرد کسی نمی خورد؟ آیا به همین خاطر است که او و فرزندانش به کشور بیگانه ای اسیر برده می شوند؟»1,و دیگر به این سرزمینی که آرزوی دیدنش را داشته باشید، پا نمی گذارید.»0,تو و مادرت را که ترا بدنیا آورد، به یک کشور بیگانه می رانم تا در آنجا بمیرید5/c,و ترا به دست کسانی می سپردم که از آن ها وحشت داری، یعنی به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل و کلدانیان.&.E,خداوند به یهویاکین، پسر یَهویاقیم، پادشاه یهودا می فرماید: «به حیات خود قسم می خورم که ترا حتی اگر مُهر انگشت دست راستم هم می بودی از انگشت خود دور می انداختمo-W,ای ساکنان لبنان که قصرهای تان را از چوب سرو می سازید، بزودی مثل زنی که از درد زایمان ناله می کند، از درد طاقت فرسائی رنج می کشید!d,A,طوفان خشم من رهبران تان را نابود می کند و دوستان شما همه اسیر برده می شوند. شما بخاطر اعمال زشت تان شرمنده و رسوا می گردید.&+E,وقتی که در رفاه و آسودگی زندگی می کردید، با شما سخن گفتم، ولی گوش ندادید. از زمان طفولیت وضع و کردار شما به همین ترتیب بوده است و هیچگاهی از من اطاعت نکرده اید.b*=,به فراز کوه لبنان بروید و فریاد برآورید و در باشان گریه کنید و از عباریم ناله را سردهید، زیرا همه دوستان تان تلف شده اند.%)C,جنازه ات را کشان کشان از اورشلیم بیرون می برند و مثل نعش یک خر در زیر خاک پنهان می کنند.%(C,بنابران، ای یَهویاقیم پسر یوشیا، پادشاه یهودا، من، خداوند به تو می گویم که بر مرگ تو هیچ کسی، حتی خانواده و رعیت تو گریه و ماتم نمی کند و افسوس و غصه نمی خورد.\'1,اما تو فقط در فکر خواهشات نفسانی خود هستی؛ خون بیگناهان را می ریزی و بر آن ها ظلم و ستم می کنی. خداوند چنین فرموده است.C&,او به داد مسکینان و بینوایان می رسید، بنابران همیشه موفق بود. مگر شناختن من این نیست؟ خداوند می فرماید.q%[,آیا داشتن قصر مجلل ترا پادشاه بهتری می سازد؟ چرا پدرت از یک زندگی پُر نعمت برخوردار بود؟ بخاطری که با انصاف و عدالت حکومت می کرد.$3, وای بحال کسی که می گوید: «برای خود خانۀ شکوهمندی با اطاقهای وسیع و کلکینهای بلند و فراخ می سازم. سقف آنرا با چوب سرو مسطح می کنم و با رنگ سرخ زینتش می دهم.»u#c, وای بحال کسی که خانۀ خود را به بی انصافی و بالاخانۀ خویش را با بی عدالتی بنا می کند. از وطندار خود مفت خدمت می گیرد و مزدش را نمی دهد.0"Y, زیرا خداوند دربارۀ پسر یوشیا که بجای پدر خود پادشاه شده چنین می گوید که دیگر او روی وطن خود را نمی بیند، بلکه در دیار بیگانه که او را به اسیری برده اند، خواهد مُرد.»!, «برای مرده گریه نکنید و برای او ماتم نگیرید، بلکه برای کسی که به اسارت می رود زار زار گریه کنید، زیرا که دیگر بر نمی گردد و روی وطن خود را نمی بیند.X ), در جواب می شنوند: بخاطری که مردم اینجا خداوند، خدای خود را ترک کردند و پیرو خدایان غیر شدند و آن ها را پرستش کردند.»M,وقتی که اقوام دیگر از آنجا عبور کنند، از یکدیگر می پرسند: «چرا خداوند این شهر بزرگ را به این وضع گرفتار کرد؟»S,تخریب گران را با افزار شان می فرستم تا ستونهای آن را که از بهترین درختان سرو تهیه شده قطع کنند و در آتش بسوزانند.1[,خداوند می فرماید: «اگرچه قصر سلطنتی یهودا در نظر من مانند سرزمین شادابِ جِلعاد و کوههای سرسبز لبنان زیبا است، ولی قراریکه قسم خوردم آن را متروک و غیر مسکون می سازم.`9,اما هرگاه به سخنان من توجه نکنید، به ذات خود قسم می خورم که این قصر را به خرابه ای تبدیل می کنم.» خداوند چنین فرموده است.,Q,زیرا اگر به آنچه که گفتم عمل کنید، همیشه پادشاهانی که از سلسلۀ داود اند بر تخت شاهی می نشینند و همراه با درباریان و قوم خود بر عراده های مجلل و اسپها سوار می شوند.;o,به کلام خداوند گوش بدهید که می فرماید: با عدل و انصاف رفتار کنید و مظلومان را از دست ظالمان برهانید. بر بیگانگان، یتیمان و بیوه زنان ستم نکنید و خون مردم بیگناه را نریزید.%,«ای پادشاه یهودا که بر تخت سلطنت داود نشسته ای و ای اهل دربار و اهالی اورشلیم،k Q,خداوند به من فرمود که به قصر پادشاه یهودا بروم و بگویم:zm, خداوند فرماید که من شما را مطابق کردار تان جزا می دهم و در جنگلهای تان چنان آتشی را می افروزم که هر چیزی را که در اطرافش باشد بسوزاند.»E, خداوند می فرماید: «تو ای اورشلیم که بالا تر از وادی قرار داری و مانند صخره ای سر برافرشته ای و می گوئی: «کیست که بر ضد ما فرود آید و کیست که به مسکن های ما داخل شود، اینک من بر ضد تو هستم.»خداوند فرماید که من شما را مطابق کردار تان جزا می دهم و در جنگلهای تان چنان آتشی را می افروزم که هر چیزی را که در اطرافش باشد بسوزاند.»+, ای خاندان داود، خداوند چنین می فرماید: «همیشه با عدل و انصاف داوری کنید و مظلومان را از دست مردم ظالم نجات بدهید، ورنه آتش غضب من بخاطر اعمال زشت شما شعله ور شده همۀ تان را از بین می برد و هیچ کسی نمی تواند آن را خاموش سازد.»c?, به خاندان پادشاه یهودا بگو کلام خداوند را بشنوید:oW, خداوند می فرماید: «من عزم کردم که این شهر را نجات ندهم، بلکه نابودش کنم و به دست پادشاه بابل بسپارم تا آن را آتش بزند و بسوزاند.»\1,اگر بخواهید در شهر بمانید، با شمشیر و یا در اثر قحطی و مرض کشته می شوید، و اگر از شهر بیرون بروید و خود را به کلدانی های که شما را محاصره کرده اند، تسلیم کنید، نجات می یابید و زنده می مانید.»>u,خداوند می فرماید به این مردم بگو: «من دو راه را پیش روی شما قرار می دهم: یکی راه زندگی و دیگری راه مرگ.,سپس صدقیا، پادشاه یهودا، اهل دربار و مردم این شهر را که از مرض و دَمِ شمشیر نجات یافته اند به دست نبوکدنصر و دشمنان و آنهائی که قصد کشتن شان را دارند، تسلیم می کنم تا همه را بدون رحم کشته هیچ کسی را زنده نگذارد.»,باشندگان این شهر را، از انسان و حیوان، با مرض مهلک وُبا از بین می برم.kO,من خودم با شما با تمام قدرت و با قهر و غضب شدید می جنگم. !,ارمیا به قاصدان صدقیا گفت که به پادشاه بگویند: «خداوند، خدای اسرائیل می فرماید: من اسلحۀ شما را که در جنگ با پادشاه بابل و کلدانیان استعمال می کنید، از کار می اندازم و آن ها را که شهر در محاصرۀ شان است به مرکز شهر می آورم. },«نبوکدنصر، پادشاه بابل بر ما حمله آورده است، پس تو از خداوند درخواست کن تا از روی مرحمت معجزه ای کرده نبوکدنصر را مجبور به عقب نشینی کند.»  ,کلامی که به ارمیا از جانب خداوند فرستاده شد وقتیکه صدقیا پادشاه، فشحور، پسر مَلکیا، و سِفَنیای کاهن، پسر مَعَسیا، را پیش ارمیا با این پیام فرستاد:T !,چرا از رَحِم مادر بدنیا آمدم؟ آیا بخاطر این بود که زحمت و غم بکشم و دوران زندگی خود را در خواری و رسوائی بگذرانم؟p Y,زیرا در رَحِم مادر مرا نکشت تا شکم مادرم گور من می بود و مادرم همیشه حامله باقی می ماند.چرا از رَحِم مادر بدنیا آمدم؟ آیا بخاطر این بود که زحمت و غم بکشم و دوران زندگی خود را در خواری و رسوائی بگذرانم؟},آن مرد به سرنوشت شهرهائی که خداوند بدون ترحم ویران کرد، گرفتار شود تا از صدای گریه و ناله در صبح و از شنیدن زنگ خطر جنگ هنگام ظهر رنج ببرد،W',لعنت بر آن کسی که به پدرم از تولد من مژده داد و گفت: «مبارک باد که صاحب پسری شده ای.» و با این مژده او را خوشحال ساخت. ,لعنت بر آن روزی که بدنیا آمدم و آن روزی که مادرم مرا زائید، برکت نبیند!P, برای خداوند سرود شکرگزاری را بسرائید و او را ستایش کنید، زیرا مسکینان را از دست ظالمان و بدکاران نجات می بخشد.Z-, ای خدای قادر مطلق، تو مردم را از روی انصاف و عدالت می آزمائی و از افکار و اسرار دل همه کس آگاه هستی. من دعوای خود را بحضورت ارائه کرده ام و می خواهم ببینم که چطور از آن ها انتقامت را می گیری.{o, اما چون خداوندِ قادر و توانا همراه من است، ستمگران من می لغزند و مغلوب می شوند. آن ها همه خجل سرافگنده شده تا ابد ناکام و رسوا می گردند./, از همگی می شنوم که می گویند: «از همه سو وحشت می بارد. باید او را بفریبیم و بعد دستگیرش کرده از او انتقام بگیریم.» حتی دوستان نزدیکم انتظار سقوط مرا دارند.2], از طرف دیگر، اگر کلام ترا به مردم اعلام نکنم و نام ترا یاد نکنم، آنگاه کلام تو در دلم مانند آتش، شعله ور می شود و تا مغز استخوانهایم نفوذ می کند و نمی توانم آرام گیرم.q[,وقتی بخواهم حرف بزنم، باید داد و فریاد کنم و از ظلم و بیدادگری بنالم. در نتیجه، مردم مرا بخاطر بیان کلام تو مسخره و تحقیر می کنند.hI,خداوندا، تو مرا فریفتی و من فریفته شدم. تو نیرومند بودی و مرا مغلوب کردی و مایۀ تمسخر مردم ساختی و مردم همیشه به من می خندند.~y,تو هم ای فشحور با همه اعضای خانواده و دوستانت که برای شان به دروغ پیشگوئی می کردی، اسیر و به بابل برده شده در آنجا می میرید و دفن می شوید.»h}I,دشمنان تمام ثروت این شهر را همراه با دسترنج مردمِ آن، اشیای گرانبها و خزاین پادشاه یهودا را تاراج می کنند و به بابل می برند. |,و فرمود: «من ترا با تمام دوستانت دچار ترس و وحشت می سازم و دوستانت در برابر چشمانت با ضرب شمشیر دشمن کشته می شوند. من تمام مردم یهودا را تسلیم پادشاه بابل خواهم کرد؛ او گروهی را به اسارت می برد و عده‌ای را خواهد کشت.‏W{',فردای آن، وقتی فشحور، ارمیا را از بند رها کرد، ارمیا به او گفت که خداوند نام فشحور را به «وحشت از هر طرف» تبدیل کردTz!,امر کرد که او را بزنند و به پاهایش زولانه انداخته در کنار دروازۀ فوقانی بنیامین که در عبادتگاه بود، نگاهش دارند.y /,فشحور کاهن، پسر اِمیر، که سردستۀ ناظران عبادتگاه بود، وقتی سخنان ارمیا را شنید،]u, پس حالا از جانب من به مردم یهودا و اهالی اورشلیم بگو که من تصمیم گرفته ام تا بلائی را بر سر شان بیاورم، پس آن ها باید اعمال زشت خود را ترک کنند و راه و روش خود را تغییر بدهند.l\Q, اگر آن مردم در مقابل من شرارت ورزند و به کلام من گوش ندهند، آنوقت من از خوبی و نیت نیکی که برای شان در نظر داشتم خودداری می کنم.[#, از طرف دیگر، هرگاه بگویم که اراده دارم قومی یا کشوری را مستقر و نیرومند سازم،Z,اگر آن مردم دست از شرارت بکشند، از عزم خود بازگشته و آن ها را از بین نمی برم.rY],هرگاه اعلام کنم که قومی یا سلطنتی را ریشه کن و معدوم سازم،X,«ای قوم اسرائیل، آیا من نمی توانم با شما همان رفتاری را کنم که کوزه گر با گِل خود کرد؟ همانطوری که گِل در دست کوزه گر است، شما هم در دست من می باشید.(WK,بعد خداوند فرمود:AV{,اما ظرفی که از گِل می ساخت در دست او ضایع گردید، پس دوباره ظرفی دیگری از همان گِل قرار دلخواه خود ساخت.1U[,پس برخاستم و به کارخانۀ کوزه گری رفتم و کوزه گر را دیدم که بر سر چرخ دستگاه خود مصروف کار است،xTi,«برخیز و به کارخانۀ کوزه گری برو. من در آنجا با تو حرف می زنم.»LS ,خداوند کلام خود را برای ارمیا فرستاد:+RO,اما اگر به کلام من گوش ندهید و روز سَبَت را مقدس نشمارید و در این روز باری را از دروازه های اورشلیم حمل کنید، آنگاه من آتشی می افروزم و این دروازه ها را با قصرهای اورشلیم می سوزانم و این آتشی است که هیچ کسی نمی تواند آن را خاموش سازد.»3Q_,مردم از شهرهای یهودا، اطراف اورشلیم، از سرزمین بنیامین، دشتها و کوهستانها و منطقۀ جنوب می آیند و هرنوع قربانی و هدیه به عبادتگاه من تقدیم می کنند.اما اگر به کلام من گوش ندهید و روز سَبَت را مقدس نشمارید و در این روز باری را از دروازه های اورشلیم حمل کنید، آنگاه من آتشی می افروزم و این دروازه ها را با قصرهای اورشلیم می سوزانم و این آتشی است که هیچ کسی نمی تواند آن را خاموش سازد.»P-,آنگاه همه پادشاهان و بزرگان تان از دروازه های اورشلیم عبور می کنند و وارث تاج و تخت داود شده همواره سوار بر عراده های مجلل و اسپها می باشند. این شهر دایم پایدار بوده، مردم یهودا و اهالی اورشلیم برای همیشه در آن ساکن می شوند.oOW,اما اگر شما امر مرا بجا آورید، در روز سَبَت از دروازه های این شهر چیزی را حمل نکنید و این روز را مقدس شمرده از هر کاری دست بکشید، N9,اما اجداد تان به حرف من گوش ندادند و توجه نکردند و از روی سرسختی هدایات مرا نشنیدند.-MS,حتی در خانه های تان هم باید در این روز از هر کاری دست بکشید و تنها استراحت و عبادت کنید. طوریکه به اجداد تان امر کردم به شما هم می گویم که روز سَبَت را مقدس بشمارید.HL ,بخاطر حفظ جانهای تان نباید در روز سَبَت به هیچ کاری دست بزنید و هیچ باری را از راه این دروازه ها حمل نکنید.LK,و به مردم بگو که خداوند می فرماید: ای پادشاهان و مردم یهودا و ای ساکنین اورشلیم که از این دروازه ها می گذرید،gJG,خداوند به من فرمود: «برو در کنار «دروازۀ مردم» که پادشاهان یهودا از آن عبور می کنند و در کنار دروازه های دیگر اورشلیم بایستI!,آنهائی را که بر من ستم می کنند شرمنده و رسوا کن، اما مرا خوار و سرافگنده نساز.}Hs,پس مرا دچار ترس و وحشت نکن، زیرا تو پناهگاه من در روز مصیبت هستی.G,من هرگز از بودن شبان برای پیروی تو فرار نکرده ام و از تو نخواسته ام که بلائی را بر سر آن ها بیاوری. تو می دانی که من چه گفته ام و از تو پنهان نبوده است.F,مردم به من می گویند: «کجاست کلام تهدید کنندۀ خدا؟ پس حالا آن باید واقع شود.»>Eu,خداوندا، تو مرا شفا بده تا بکلی شفا یابم، تو مرا نجات بده تا همیشه در امان باشم و من ترا ستایش می کنم.qD[, ای خداوند! ای امید اسرائیل! همه کسانی که ترا ترک کنند، خجل و سرافگنده می شوند و آنهائی که از تو روبرگردانند، مانند نوشتۀ روی خاک محو می گردند، زیرا آن ها ترا که خداوند و چشمۀ آب حیات هستی، ترک کرده اند.eCC, موضِع عبادتگاه مقدس ما تخت رفیع و با شکوه ازلی است.WB', انسانی که دارائی خود را از راه غیر مشروع می اندوزد، مثل کبکی است که تخم های پرندگان دیگر را جمع می کند و بر آن ها می نشیند. همانطور که چوچه ها بزرگ می شوند و کبک را ترک می کنند، او هم دارائی خود را در اوج زندگی از دست می دهد و سرانجام حماقت خود را ثابت می سازد.»YA+, تنها من، خداوند، افکار پنهانی را می دانم و دل انسان را جستجو می کنم. هر کسی را مطابق اعمالش و ثمرۀ کردارش جزا می دهم.q@[, دل از همه چیز فریبنده تر است و ناعلاج. کیست که آنرا بداند؟T?!,او مثل درختی است که در کنار جوی آب کاشته شده است و ریشه هایش از هر طرف به آب می رسند. از گرما نمی ترسد و برگهایش سبز می مانند. در زمان خشکسالی اندیشه ای نداشته و از ثمر دادن باز نمی ایستد.s>_,خوشا بحال کسی که بر خدا توکل می کند و چشم امید بسوی او دارد.2=],آن ها مانند بوته ای هستند که در بیابان و زمین شوره زار و غیر مسکون می روید و تازه و سبز نمی شود.N<,خداوند می فرماید: «لعنت بر کسانی که بر انسان خاکی اتکاء و بر قدرت او اعتماد می کنند و دل شان از خداوند دور است.$;A,و مجبور می شوید تا این سرزمین را که بعنوان میراث به شما داده ام از دست بدهید و دشمنان تان را در کشورهای بیگانه خدمت کنید، زیرا شما آتش خشم مرا برافروخته اید.»w:g,بر سر هر کوه و در دشت و صحرا تمثال بت اَشیره را قرار داده آن را می پرستند. پس بخاطر گناهان تان تمام ثروت و خزاین شما را به تاراج می دهم(9I,فرزندان شان هم کارهای اجداد خود را از یاد نبرده اند و در زیر هر درخت سبز، بر هر تپۀ بلند،I8 ,«گناهان یهودا با قلم آهنین که نوکش از الماس است بر دلهای شان نوشته و بر چهار گوشۀ قربانگاه آن ها حک شده است.87i,خداوند می فرماید: «این بار قدرت و عظمت خود را به آن ها نشان می دهم تا بدانند که اسم من خداوند است.»;6o,آیا یک انسان می تواند برای خود خدا بسازد؟ بتِ ساختۀ دست انسان، خدا نیست.»خداوند می فرماید: «این بار قدرت و عظمت خود را به آن ها نشان می دهم تا بدانند که اسم من خداوند است.» '~~|,zyxwvuu1ssqq"onrm:lk4jihggfnedcbca``^]\[ZZ(YXXKVUTSRQPN_MLUKJIHGFFEDClBAd@?>>=\;:K99_88W8754310/w.:-,,**)h(M'V&%$#"! ?-(5oc5= " &t'3,اگر آن ها انبیای واقعی هستند و اگر از جانب من پیشگوئی می کنند، باید از من که خداوند قادر مطلق هستم درخواست کنند تا ظروف دیگری که در عبادتگاه و در قصر پادشاه یهودا و در اورشلیم باقی مانده اند به بابل برده نشوند.»@2y,به حرف آن ها گوش ندهید، بلکه خدمت پادشاه بابل را کنید تا زنده بمانید. چرا می خواهید این شهر ویران شود؟x1i,بعد به کاهنان و مردم گفتم که خداوند چنین می فرماید: «به سخنان و پیشگوئی های انبیای دروغین توجه نکنید. آن ها می گویند که ظروف عبادتگاه که به بابل برده شده بودند، بزودی باز آورده می شوند. آن ها دروغ می گویند.00Y,خداوند می فرماید: «من آن ها را نفرستاده ام آن ها به دروغ بنام من پیشگوئی می کنند. پس اگر حرف آن ها را قبول کنید، آنوقت شما را با آن انبیای کاذب از این سرزمین می رانم.»F/,به سخنان انبیای دروغین که به شما می گویند خدمت پادشاه بابل را نکنید، گوش ندهید، زیرا آن ها دروغ می گویند.~.u, چرا تو و قومت در اثر شمشیر و قحطی و وُبا بمیرید؟ چنانکه خداوند فرموده است: هر قومی که تسلیم پادشاه بابل نشود به چنین سرنوشتی دچار می شود.|-q, من همین چیزها را به صدقیا، پادشاه یهودا نیز بیان کردم و گفتم که بزیر یوغ بندگی پادشاه بابل برود و خدمت او و مردمش را بکند تا زنده بماند.t,a, اما هر قومی که زیر یوغ بندگی پادشاه بابل برود، به آن اجازه می دهم که در سرزمین خود باقی بماند و کشت و زراعت کند.» خداوند فرموده است.@+y, زیرا آن ها با سخنان دروغ خود شما را فریب می دهند و در نتیجه، شما از سرزمین تان رانده شده هلاک می گردید.*-, پس شما نباید به سخنان انبیاء و فالبینان و کسانی که خواب و رؤیا می بینند و جادوگری می کنند، گوش بدهید. آن ها می گویند که شما نباید مُطیع پادشاه بابل شوید.K),اما هر قوم یا سلطنتی که به نبوکدنصر، پادشاه بابل تسلیم نشود و یوغ بندگی او را بگردن نگیرد، من آن قوم را با شمشیر و قحطی و وُبا جزا می دهم تا بکلی نابود شوند. خداوند چنین فرموده است.(%,تا زمانی که نوبت سقوط حکومت او برسد، همۀ اقوام خدمتگزار او و همچنین از پسر و نواسه اش می باشند. بعد اقوام دیگر و پادشاهان بزرگ او را غلام خود می سازند.s'_,حالا من تمام این سرزمین را به بندۀ خود، نبوکدنصر، پادشاه بابل، می بخشم. حتی حیوانات وحشی را رام می سازم و در اختیار او قرار می دهم.)&K,«به سروران خود بگوئید که من با قدرت عظیم و بازوی توانای خود زمین را با تمام انسان و حیوان که بر روی آن زندگی می کنند، آفریده ام و آن را به هر کسی که بخواهم می دهم.j%M,بگو که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چنین می فرماید:}$s,بعد پیام او را ذریعۀ نمایندگان ادوم، موآب، عمون، صور و صیدون که به اورشلیم بحضور صدقیا، پادشاه یهودا آمده بودند به پادشاهان شان برسان.#',خداوند به من چنین فرمود: برای خود یوغی بساز و با تسمه های چرمی به گردن خود ببند.+" Q,در ابتدای سلطنت یَهویاقیم پسر یوشِیا، پادشاه یهودا، این کلام از جانب خداوند به ارمیا آمد:(!I,اما اخیقام (پسر شافان) از ارمیا پشتیبانی کرد و نگذاشت که به دست مردم سپرده شده بقتل برسد.5 c,آن ها او را در آنجا دستگیر کرده با خود پیش یَهویاقیم پادشاه آوردند. آنگاه به امر یَهویاقیم با شمشیر بقتل رسید و جنازه اش را در قبرستان عمومی انداختند.اما اخیقام (پسر شافان) از ارمیا پشتیبانی کرد و نگذاشت که به دست مردم سپرده شده بقتل برسد.,یَهویاقیم پادشاه هم اَلناتان (پسر عَکبور) را با چند نفر دیگر به مصر فرستاد.#,وقتی سخنان او به گوش یَهویاقیم پادشاه و عساکر و بزرگان او رسید، شاه تصمیم گرفت که او را بکشد. ولی اوریا از تصمیم شاه باخبر شد و از ترس به مصر فرار کرد._7,شخص دیگری هم بنام اوریا (پسر شِمَعیه)، که از قریۀ یعاریم بود، مثل ارمیا علیه شهر اورشلیم و سرزمین یهودا پیشگوئی می کرد.  ,اما حزقیا پادشاه و مردم یهودا او را بخاطر پیشگوئی هایش محکوم به مرگ نکردند، بلکه حزقیا از خداوند بترسید و به نزد او دعا کرده خواستار رحمت گردید. خداوند هم مجازاتی را که برای آن ها تعیین کرده بود، اجراء نکرد. حالا اگر ما به سخنان ارمیا گوش ندهیم، به دست خویش بلائی را بر سر خود می آوریم!»3,«در دوران سلطنت حزقیا، پادشاه یهودا، میکای مورَشتی به مردم یهودا گفت که خداوند چنین می فرماید: «سهیون مانند مزرعه ای قلبه شده و اورشلیم به تودۀ خاک تبدیل می گردد. همچنین در جائی که این عبادتگاه قرار دارد جنگلی بوجود می آید.»_7,بعد چند نفر بزرگان قوم برخاسته به حاضرین گفتند:dA,آنگاه رهبران و مردم به کاهنان و انبیاء گفتند: «این شخص سزاوار کشتن نیست، چونکه به نام خداوند، خدای ما با ما سخن گفته است.»$A,ولی این را هم بدانید که اگر مرا بکشید شما و این شهر و ساکنین آن، خون بیگناهی را بگردن می گیرید، زیرا خداوند واقعاً مرا فرستاد تا سخنان او را بگوش شما برسانم.»y, اما من در اختیار شما هستم و هر طوریکه صلاح می دانید در حق من بکنید.a;, راه و کردار تان را اصلاح کنید و از احکام خداوند پیروی نمائید تا خداوند از تصمیمی که برای مجازات شما گرفته است منصرف شود.b=, ارمیا در جواب رهبران و مردم چنین گفت: «خداوند مرا فرستاد تا آن چیزی را که شنیدید علیه این عبادتگاه و این شهر پیشگوئی کنم., آنگاه کاهنان و انبیاء به رهبران و مردم خطاب کرده گفتند: «این شخص سزاوار کشتن است، زیرا شما بگوش خود شنیدید که دربارۀ این شهر چه پیشگوئی هائی کرد.»}, وقتی رهبران یهودا از آنچه واقع گردید آگاه شدند، فوراً از قصر شاه به عبادتگاه آمدند و به جای مخصوص خود نزدیک دروازۀ جدیدِ عبادتگاه نشستند. 9,چه حق داری که می گوئی: خدا این عبادتگاه را مانند شیلوه ویران می کند و این شهر را خراب و غیر مسکون می سازد؟» و مردم همگی در عبادتگاه بدور ارمیا جمع شده بودند.(I,به مجردیکه ارمیا سخنان خود را در عبادتگاه تمام کرد و پیام خداوند را به گوش مردم رساند، کاهنان، انبیاء و مردم بر سر او ریختند و فریاد برآوردند: «سزای تو مرگ است!=s,آنگاه این عبادتگاه را مانند شیلوه ویران می کنم و این شهر را مورد نفرین تمام اقوام جهان قرار می دهم.»I ,و به سخنان انبیائی که از جانب من فرستاده شده اند توجه ننمائید ـ هرچند قبلاً از کلام آن ها اطاعت نکرده اید ـB},به آن ها بگو که خداوند چنین می فرماید: اگر به کلام من گوش ندهید، از احکامی که به شما داده ام اطاعت نکنیدr ],شاید آن ها کلام مرا بشنوند و از راه بد خویش برگردند و من هم از تصمیمی که برای مجازات آن ها بخاطر اعمال زشت شان گرفته ام، منصرف شوم. %,«خداوند چنین می فرماید: در صحن عبادتگاه بایست و به تمام مردم شهرهای یهودا بگو که برای عبادت بیایند. آنگاه تمام سخنان مرا بطور مکمل برای آن ها بیان کن.  ',در آغاز سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا)، پادشاه یهودا، خداوند به ارمیا ‏سخن گفت:‏^ 5,%خداوند مانند شیری که بیشۀ خود را ترک می کند، شما را ترک کرده و در اثر خشم شدید و شمشیر غضب او سرزمین تان ویران شده است.» +,$و صلح و آرامش قوم را برهم زده است.خداوند مانند شیری که بیشۀ خود را ترک می کند، شما را ترک کرده و در اثر خشم شدید و شمشیر غضب او سرزمین تان ویران شده است.»(I,#از غصه و اندوه فریاد می زنید، زیرا خداوند با قهر سهمگین خود چراگاه های شما را ویران کردهb=,"راه فرار و پناهگاهی برای تان وجود نمی داشته باشد.5,!ای چوپانان و ای رهبران قوم، گریه کنید و فریاد برآورید و در خاک بغلطید، زیرا روز کشتار و پراگندگی شما فرا رسیده است و مثل ظرف مرغوب می افتید و خُرد می شوید.8i, در آن روز اجساد کسانی را که خداوند کشته است سراسر روی زمین را پُر می کنند. کسی برای آن ها ماتم نمی گیرد. آن ها را کسی جمع و دفن نمی کند و مثل پارو بر روی زمین باقی می مانند.!,خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «بلا و مصیبت مانند گِردباد مهیبی اقوام جهان را یکی پس از دیگری گرفتار خود می سازد و تا دورترین نقطۀ زمین پخش می شود!  ,فریاد او تا آخرین نقطۀ زمین بگوش می رسد، زیرا خداوند بر تمام اقوام جهان داوری می کند و شریران با دم شمشیر مجازات می شوند.» این گفتۀ خداوند است.zm,پس تو علیه آن ها پیشگوئی کن و بگو که خداوند از جایگاه مقدس و ملکوتی خود بر قوم برگزیدۀ خود و تمام ساکنین روی زمین فریاد بر می آورد و صدای مهیب و سهمناک او مانند غرش آنهائی است که انگور را در زیر پا می فشارند.,من می خواهم که مصیبت بزرگی را بالای این شهر که بنام من یاد می شود، بیاورم. آیا خیال می کنید که از مجازات در امان می مانید؟ خیر، مجازات شما حتمی است. من، خداوند قادر مطلق، علیه تمام مردم روی زمین بلای جنگ را نازل می کنم.{o,اگر آن ها نخواهند که جام را از دست تو بگیرند و بنوشند، آنگاه به آن ها بگو که خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: شما مجبور هستید که بنوشید!_7,بعد خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل به من فرمود: «به آن ها بگو که از این جام غضب من بنوشند تا مست شوند و قی کنند، به زمین بیفتند و دیگر برنخیزند، زیرا من شمشیر دشمن را برای مجازات شان می فرستم.}~s,تمام پادشاهان سمت شمال و دور و نزدیک و همۀ کشورهای جهان یکی پس از دیگری از آن شراب نوشیدند. بعد از همه پادشاه بابل (شیشک) از آن جام نوشید.=}u,پادشاهان زِمری، عیلام و ماد؛u|c,همۀ پادشاهان عرب، و قبایل مختلف که در بیابان زندگی می کنند، { ,شهرهای دَدان، تیما، بوز و تمام مردمی که موی شقیقه های خود را می تراشند؛z{,تمام پادشاهان صور و سِیدون، پادشاهان کشورهای سواحل بحر مدیترانه،by=,مردمان ادوم، موآب و عَمون نیز از آن شراب نوشیدند.)xK,به فرعون، پادشاه مصر، اهل دربار، تمام مردم او و همچنین بیگانگانی که در مصر زندگی می کردند، از شراب آن جام دادم که بنوشند. پادشاهان کشور عوص و مردم شهرهای فلسطین، اَشقَلُون، غزه، عِقرون و بقیۀ مردم شهر اَشدُود را هم از آن شراب دادم.^w5,مردم اورشلیم و شهرهای یهودا را همراه با پادشاهان و بزرگان شان وادار ساختم که از آن جام بنوشند تا آن ها را مورد تمسخر و نفرین قرار داده و ویران و متروک باقی بمانند، چنانکه امروز واقع شده است.>vu,پس من جام را از دست خداوند گرفتم و به همه اقوامی که خداوند مرا پیش آن ها فرستاد، دادم که از آن بنوشند.$uA,تا همه گیچ شوند. سپس همگی شان در اثر جنگی که من علیه آن ها برپا می کنم دیوانه می گردند.»t,خداوند، خدای اسرائیل به من چنین فرمود: «این جام را که از شراب غضب من پُر است، بگیر و به تمام اقوامی که من ترا پیش آن ها می فرستم بده که از آن بنوشند;so,اقوام و پادشاهان بزرگ، آن ها را اسیر می برند و من همۀ شان را مطابق کردار و اعمال شان مجازات می کنم.»Cr, تمام آن بلاها را که توسط ارمیا علیه آن ها پیشگوئی کرده بودم و در این کتاب ذکر شده است، بر سر شان می آورم. q9, پس از ختم هفتاد سال، پادشاه بابل و مردم او را که کلدانیان هستند، بخاطر گناهان شان جزا می دهم و سرزمین شان را به ویرانۀ ابدی تبدیل می کنم. خداوند فرموده است.^p5, تمام این سرزمین به ویرانه ای تبدیل شده، متروک می گردد. شما و اقوام اطراف تان مدت هفتاد سال پادشاه بابل را خدمت می کنید.&oE, صدای خوشی و شادمانی برای همیشه خاموش می شود و جشنهای عروسی را دیگر نمی بینید. بخاطر نبودن گندم، آسیاب ها از کار می افتند و تیل برای افروختن چراغ باقی نمی ماند.)nK, پس او تمام اقوام شمال را همراه با خدمتگار خود، نبوکدنصر، پادشاه بابل علیه این سرزمین و باشندگان و اقوام اطراف شما می فرستم تا همۀ تان را بکلی نابود کنند. شما را مایۀ تمسخر دیگران می سازم و برای همیشه رسوا می شوید. خداوند فرموده است.xmi,خداوند قادر مطلق می فرماید که چون شما از امر او اطاعت نکردید،zlm,اما خداوند می فرماید که شما به حرف من گوش ندادید. شما بخاطر بتهای ساختۀ دست خود آتش خشم مرا برافروختید، بنابراین سزاوار مجازات هستید.ikK,به دنبال خدایان بیگانه نروید، آن ها را بندگی و پرستش نکنید و به دست خود آتش خشم خداوند را نیفروزید تا او به شما آسیبی نرساند.qj[,به شما گفتند که از اعمال زشت تان دست بکشید تا در این سرزمینی که خداوند به پدران تان به عنوان ملکیت همیشگی بخشیده است، زندگی کنید.i},با وجودیکه خداوند دایم خدمتگاران خود، انبیاء را پیش شما فرستاده است، اما شما هرگز پیام آن ها را نشنیده اید و توجهی به سخنان شان نکرده اید.=hs,‏«از سال سیزدهم سلطنت یوشیا (پسر آمون) که بیست و سه سال ‏می گذرد، خداوند پیوسته به من سخن گفت و من نیز همیشه آن را ‏برای شما اعلام کرده ام، اما شما هیچگاهی گوش نداده اید.‏dgA,ارمیا خطاب به مردم یهودا و اهالی اورشلیم کرده گفت:7f i,در سال چهارم سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا)، پادشاه یهودا که همزمان با اولین سال سلطنت نبوکدنصر، پادشاه بابل بود، پیامی برای عموم مردم یهودا از جانب خداوند به ارمیا رسید.Ie , شمشیر و قحطی و مرض را می فرستم تا همه را از این سرزمینی که به آن ها و اجداد شان دادم، بکلی محو و نابود سازد.»$dA,من آن ها را مایۀ تمسخر و نفرت تمام کشورهای روی زمین قرار می دهم و به هر جائی که آن ها را برانم، مسخره و رسوا و نفرین می شوند.شمشیر و قحطی و مرض را می فرستم تا همه را از این سرزمینی که به آن ها و اجداد شان دادم، بکلی محو و نابود سازد.»c,خداوند چنین می فرماید: «مثل انجیرهای بد که قابل خوردن نبوده و دور ریخته می شوند، به همین ترتیب با صدقیا، پادشاه یهودا، درباریان او و بقیۀ مردم اورشلیم که در اینجا باقی مانده اند و یا در مصر زندگی می کنند، رفتار می کنم.vbe,به آن ها دلی می بخشم که مایل به شناختن من باشد. آن ها قوم برگزیدۀ من باشند و من خدای شان، زیرا آن ها با تمامی دل بسوی من باز می گردند.»?aw,از روی مهربانی مواظب و مراقب آن ها می باشم و آن ها را دوباره به این سرزمین می آورم. دیگر نمی گذارم که آن ها نابود و ریشه کن شوند، بلکه آن ها را در اینجا مستقر و پایدار می سازم.`%,آنگاه خداوند، خدای اسرائیل فرمود: «کسانی را که به بابل به اسارت فرستاده ام، مثل این انجیر های خوب هستند و من آن ها را مورد رحمت و شفقت خود قرار می دهم.y_k,خداوند به من فرمود: «ارمیا، چه می بینی؟» من جواب دادم: «انجیرهای خوب که بسیار خوب اند و انجیرهای بد آنقدر بد هستند که خورده نمی شوند.»M^,یکی از آن دو تُکری انجیرهای تازه و پُخته داشت، اما در تُکری دیگر انجیرهای بد و گنده بود که قابل خوردن نبودند.] y,بعد از آنکه نبوکدنصر، پادشاه بابل، یهویاکین (پسر یَهویاقیم) پادشاه یهودا را با اهل دربار، بزرگان، صنعتگران و آهنگران به بابل اسیر برد، خداوند دو تُکری انجیر را که در پیشروی عبادتگاه قرار داشت به من نشان داد.W\',(و شما را به ننگ و رسوائی ابدی دچار می سازم.»v[e,'آنگاه من شما را دور انداخته با این شهری که به پدران تان بخشیده بودم، از حضور خود می رانم،و شما را به ننگ و رسوائی ابدی دچار می سازم.»Z},&اما اگر شما از امر من اطاعت نکنید و باز از «پیام خداوند» حرف بزنید،Y7,%از نبی تنها این را بپرسید: «خداوند به تو چه جواب داده و خداوند به تو چه فرموده است؟»%XC,$اما دیگر از «پیام خداوند» حرفی نزنید، زیرا هر کسی کلام خود را بعنوان پیام خداوند بیان می کند و به این ترتیب، کلام خداوند قادر مطلق، خدای زنده را تغییر می دهد.W+,#در عوض، از یکدیگر بپرسید: «خداوند چه جواب داده است؟» یا «خداوند چه فرموده است؟» V9,"هیچ کسی از قوم برگزیدۀ من یا از انبیاء و یا از کاهنان حق ندارد دربارۀ این «پیام خداوند» حرفی بزند و اگر این کار را بکند، او را با تمام خانواده اش جزا می دهم.uUc,!اگر این مردم یا انبیاء و یا کاهنان از تو بپرسند که پیام خداوند چیست. جواب بده: «کدام پیام؟ پیام این است که خداوند شما را ترک می کند.»bT=, من بر ضد این افراد هستم که با خوابهای ساختگی و سخنان گمراه کنندۀ خود قوم برگزیدۀ مرا فریب می دهند. من هرگز این اشخاص را نفرستاده ام، پس سخنان شان به مردم فایده ای ندارد. خداوند چنین فرموده است.DS,خداوند می فرماید: «من علیه انبیایی هستم که از خود حرف می زنند و بعد می گویند که کلام آن ها از جانب من است.WR',پس خداوند می فرماید: «بدانید که من بر ضد این انبیاء هستم که سخنان یکدیگر را می دزدند و ادعا می کنند که کلام من است.»Q7,خداوند می فرماید: «کلام من مانند آتش می سوزاند و همچون چکش سنگ خارا را خُرد می کند.»TP!,بگذارید این انبیاء خوابهای ساختگی خود را بیان کنند و آن کسی که پیام رسان حقیقی من است کلام مرا با اخلاص کامل به مردم اعلام کنند. کاه نمی تواند با گندم همسری نماید.» این گفتۀ خداوند است. O9,همانطوری که پدران شان مرا از یاد بردند و بتِ بعل را پرستش کردند، این انبیاء هم با تعبیر خوابهای دروغ خود قوم برگزیدۀ مرا وادار می سازند که مرا فراموش کنند.)NK,تا چه وقت این انبیاء مردم را با سخنان دروغی که ساخته و پرداختۀ خود شان است، فریب می دهند؟ZM-,«من آنچه را که انبیاء گفتند، شنیدم. آن ها بنام من پیام دروغ را به مردم می دهند و می گویند که در خواب به آن ها الهام شد. L,خداوند می فرماید: «آیا کسی می تواند خود را از نظر من پنهان کند که من او را نبینم؟ مگر حضور من آسمان و زمین را پُر نکرده است؟» این گفتۀ خداوند است.pKY,خداوند می فرماید: «آیا من خدای نزدیک هستم و خدای دور نی؟»qJ[,اما اگر پیام شان از جانب من می بود، آنوقت آن را به مردم اعلام می کردند و آنها را از راه گناه آلود و اعمال زشت شان باز می گرداندند.»I{,خداوند می فرماید: «این انبیاء را من نفرستادم، آن ها بدل خود رفتند. من با آن ها حرفی نزدم، ولی به مردم می گویند که از جانب من پیام می رسانند..HU,و آتش غضب او تا اراده اش را اجراء نکند خاموش نمی شود. در روز آخرت این را بخوبی خواهید دانست.» G,خشم خداوند مانند طوفانِ سهمناک و گِردباد شدید بر مردمان شریر فرود می آیدaF;,ولی هیچیک از این انبیاء هرگز به افکار نهانی خداوند پی نبرده اند. کلام او را درک نکرده، به آن گوش نداده و توجهی نکرده اند.E/,به کسانی که مرا حقیر می شمارند، می گویند خداوند می فرماید: سلامتی برای شما خواهد بود و به آنهایی که سخت دل اند اطمینان می دهند که بلائی بر سر شان نمی آید.3D_,خداوند قادر مطلق می فرماید: «به سخنان این انبیاء که پیام دروغ را می آورند، گوش ندهید، زیرا شما را با سخنان خود می فریبند. این سخنان از من نیست بلکه خیالات خود شان است.+CO,از اینرو، من، خداوند قادر مطلق انبیای اورشلیم را خوراک تلخ می دهم که بخورند و آب زهرآلود را در حلق شان می ریزم، زیرا شرارت آن ها در سراسر این سرزمین پخش شده است.»{Bo,اما در انبیای اورشلیم اعمال زشت تر و قبیح تر دیدم. آن ها زنا می کنند، دروغ می گویند، مردم شریر را در کارهای زشت شان تشویق می نمایند و هیچ کسی دست از اعمال بد نمی کشد. همگی مانند مردم سدوم و عموره فاسد شده اند.MA, «گناهان انبیای سامره را دیدم. از طرف بتِ بعل به مردم پیام می آورند و قوم برگزیدۀ من، اسرائیل را گمراه ساختند.$@A, بنابران، راهی که می روند، لغزنده و تاریک می شود. در آن می لغزند و می افتند. بلائی را بر سر شان می آورم و آن ها را به جزای اعمال شان می رسانم.» خداوند فرموده است.??w, خداوند می فرماید: «انبیاء و کاهنان هر دو منافق هستند. حتی در عبادتگاه من هم به کارهای زشت دست می زنند.K>, این سرزمین پُر از مردم زناکار است و بخاطر نفرین خداوند زمین را مصیبت فراگرفته است. مزارع و بیابانها خشک شده اند. مردم شرارت را پیشۀ خود ساخته اند و از قدرت خود سوء استفاده می کنند.I= , بخاطر انبیاء دلم شکسته و تمام بدنم می لرزد. مثل کسی که مستِ شراب باشد از حضور خداوند و کلام پاک او گیچ هستم.c<?,بلکه می گویند: «قسم به خدای زنده که قوم تبعید شده و پراگندۀ اسرائیل را از سرزمین شمال و سایر کشورها به وطن شان باز آورد.»»c;?,خداوند می فرماید: «در آن زمان وقتی مردم سوگند بخورند، دیگر نمی گویند: «قسم به خدای زنده که اسرائیل را از مصر بیرون آورد»،V:%,در دوران حکومت او یهودا آزاد می شود و اسرائیل در رفاه و آسایش بسر می برد و او «خداوند عدالت ما است» نامیده می شود.» 9,خداوند می فرماید: «روزی می آید که از نسل داود شاخۀ عادلی را بر می گزینم. او با حکمت و عدالت سلطنت می کند، انصاف و عدالت را در زمین برقرار می سازد.'8G,آنوقت چوپانی را برای شان انتخاب می کنم تا از آن ها بخوبی مراقبت کرده و آن ها دیگر از کسی نترسند، تشویشی نداشته باشند و هیچ کدام شان گم نشود.» خداوند فرموده است.A7{,پس من خودم باقیماندۀ قوم برگزیده ام را از کشورهائی که آن ها را به آنجا رانده بودم جمع می کنم و به وطن خود شان باز می آورم. آن ها دارای فرزندان بسیار شده تعداد شان زیاد می گردد.]63,خداوند، خدای اسرائیل در بارۀ چوپانانی که می بایست از قوم برگزیدۀ او نگهداری کنند، می فرماید: «شما بعوض اینکه از قوم برگزیدۀ من مراقبت نمائید، آن ها را راندید و پراگنده ساختید، بنابران، بخاطر این کاری که در حق آن ها کردید شما را مجازات می کنم. خداوند می فرماید..5 W,خداوند می گوید: «وای به حال آن چوپانانی که قوم برگزیدۀ مرا پراگنده می کنند و از بین می برند.»:4m,خداوند می فرماید: «نام این مرد را در جملۀ اشخاص بی اولاد و کسانی که هرگز موفق نمی شوند، بنویس. هیچیک از فرزندان او بر تخت سلطنت داود نمی نشیند و بر یهودا حکمرانی نمی کند.» {3~|}{WzyCxw=vuuLtjssqq pfo4nLm2lkJji?hg}feRdcwb]aat`%_^]\N[*ZXWLUT;SRQPPxMOKK0JI8HGFEDDBI@@?m>R=S< :9A877=65~4'3q210//K.g,+s*8(r'&Q%$=#8"C! `Gig :3,.Q, بعد قبالۀ مُهر و لاک شده را که تمام شرایط خرید و فروش در آن ثبت بود، با یک نسخۀ باز آن گرفتم-/, قبالۀ آن را در حضور شاهدان مُهر و امضاء کردم و نقره را هم وزن نموده به او پرداختم.,!, پس من آن مزرعه را که در عناتوت بود به قیمت هفده مثقال نقره از حَنَم ئیل خریدم.9+k, پس همانطوری که خداوند فرموده بود، حَنَم ئیل در صحن زندان پیش من آمد و گفت: «مزرعۀ مرا که در عناتوت، در سرزمین بنیامین است بخر، زیرا تو بحیث نزدیکترین فرد خانواده ام حق خرید آن را داری.» آنوقت دانستم که آن پیام واقعاً از جانب خداوند بوده است.Z*-, ارمیا گفت که در این هنگام خداوند به من فرمود: «حَنَم ئیل، پسر کاکایت، شلوم، پیش تو می آید و می گوید که مزرعۀ او را در عناتوت بخری، زیرا چون تو از بستگان نزدیک او هستی حق داری که آن را بخری.»T)!, صدقیا مدت درازی در زندان می ماند، تا اینکه من بر سر او رحم کنم. تو در برابر آن ها مقاومت می کنی، اما موفق نمی شوی.»L(, کلدانیان صدقیا پادشاه را دستگیر کرده او را بحضور پادشاه بابل می برند تا شخصاً با او روبرو شده محاکمه اش کند.1'[, صدقیا، پادشاه یهودا، ارمیا را بخاطری در زندان انداخته بود که همیشه می گفت که خداوند می فرماید: «من این شهر را به دست پادشاه بابل تسلیم می کنم و او آن را متصرف می شود.T&!, در آن وقتی که سپاه پادشاه بابل شهر اورشلیم را در محاصرۀ خود داشت، ارمیا در صحن محبس واقع در قصر شاهی، زندانی بود.S% !, در سال دهم سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا که همزمان با هجدهمین ‏سال پادشاهی نبوکدنصر بود، خداوند به ارمیا سخن گفت.‏P$,'تمام وادی، جائی که مُرده ها را دفن می کنند و زباله را می اندازند، تمام مزرعۀ بالای نهر قِدرون و تا دروازۀ اسپ، در سمت شرق برای من مقدس می باشد. این شهر دیگر هرگز ویران و خراب نمی شود.»B#},&خداوند می فرماید: «وقتی می رسد که شهر اورشلیم دوباره آباد می شود. از برج حَنَن ئیل تا دروازۀ زاویه و از آنجا تا تپۀ جارِب و تا به جَوعَت.تمام وادی، جائی که مُرده ها را دفن می کنند و زباله را می اندازند، تمام مزرعۀ بالای نهر قِدرون و تا دروازۀ اسپ، در سمت شرق برای من مقدس می باشد. این شهر دیگر هرگز ویران و خراب نمی شود.»&"E,%خداوند چنین می فرماید: «اگر آسمان را بتوان اندازه کرد و تهداب زمین را پیدا نمود، آنگاه من هم نسل اسرائیل را بخاطر اعمال شان ترک می کنم.» این فرمودۀ خداوند است.R!,$پس خداوند می فرماید: «تا زمانی که نظام کائنات دوام می کند نسل اسرائیل هم برای همیشه بعنوان یک قوم باقی می ماند.»" =,#خداوندی که در روز به آفتاب روشنی می بخشد، مهتاب و ستارگان را بوجود آورد تا شبهای تاریک را روشن سازند، امواج بحر را خروشان می کند، خداوند قادر مطلق نام دارد.E,"دیگر حاجت نیست که به یکدیگر تعلیم بدهند و بگویند که مرا بشناسند، زیرا از خورد تا بزرگ مرا می شناسند. آنگاه من گناه شان را می بخشم و دیگر آن را بیاد نمی آورم. من، خداوند گفته ام.»,!اما خداوند می فرماید: «پیمان نوی که با قوم اسرائیل می بندم اینست: من احکام خود را بر دلهای شان می نویسم؛ من خدای شان خواهم بود و آن ها قوم برگزیدۀ من.P, این پیمان مثل پیمان سابق نیست که وقتی دست پدران شان را گرفته از مصر بیرون آوردم، با آن ها بستم. با اینکه خداوند می گوید من مثل شوهر از آن ها حمایت می کردم، ولی آن ها پیمان مرا شکستند.»7,خداوند می فرماید: «روزی فرا می رسد که با مردم اسرائیل و یهودا پیمان تازه ای می بندم.-,اما هر کس جزای گناه خود را می بیند و هر کس که انگور ترش بخورد دندانش کُند می شود.» ,آنگاه دیگر نمی گویند: «پدران غورۀ انگور خوردند و دندان فرزندان کُند شد.»@y,همانطوری که یک وقتی آن ها را ریشه کن ساختم، ویران کردم، هلاک نمودم، از بین بردم و بر سر شان بلا آوردم، حالا آن ها را احیاء می کنم و استوار و پایدار می سازم. خداوند فرموده است..U,خداوند می فرماید: «روزی آمدنی است که سرزمین اسرائیل و یهودا را از انسان و حیوان پُر می سازم.iK,مردم همه به راحت می خوابند و خوابهای شیرین می بینند.»fE,جان خستگان را تازه می سازم و ناتوانان را سیر می کنم.#,در آن وقت مردم شهرهای یهودا با دهاتیان، دهقانها و چوپانها یکجا زندگی می کنند.M,خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می فرماید: «بعد از آنکه قوم اسرائیل را به وطن شان بازگردانم، در یهودا و شهرهایش می گویند: «ای مسکن عدالت، ای کوه مقدس، خداوند به تو برکت عطا فرماید!»r],ای دختر بی وفا، تا چه وقت سرگردان و معطل می مانی؟ من بر روی زمین چیز تازه و مخالفی بوجود آورده ام، مثل اینکه زن از مرد محافظت کند.»L,بر سر راه تان علاماتی نصب کنید، تا در بازگشت به وطن راه خود را بیابید. ای باکرۀ اسرائیل، به شهرهای خود برگرد.V%,خداوند می فرماید: افرایم پسر عزیز و مایۀ خوشی من است. گرچه بر ضدش سخن می گویم، لاکن او را بیاد خواهم داشت و هر وقتی که بیادم می آید دلم از شفقت نسبت به او به هیجان می آید و بر او رحم می کنم.7,من از تو رو برگرداندم، ولی بعد پشیمان شدم. وقتی پی بردم که چه کاری کرده ام، خجالت کشیدم و ترسیدم و از اعمال شرم آوری که در جوانی مرتکب شده ام، شرمنده هستم.»gG,«من ناله و زاری افرایم را شنیدم که گفت: «تو مرا سرزنش کردی تا اصلاح شوم. من مانند گوسالۀ رام نشده ای بودم، اما حالا مرا بحضور خود بازگردان و بگذار که پیش تو بیایم، زیرا که تو خداوند و خدای من هستی.5c,آیندۀ امید بخشی در پیشرو داری، زیرا فرزندانت دوباره به وطن خود بر می گردند.» خداوند فرموده است.p Y,خداوند چنین می فرماید: «دیگر گریه نکن و اشک نریز، زیرا بخاطر اعمالت پاداش خوبی می گیری و فرزندانت از سرزمین دشمنان باز می گردند. y,خداوند می فرماید: «صدائی از رامه بگوش می رسد، صدای ماتم و ناله های زار. راحیل برای فرزندان خود گریه می کند، زیرا آن ها را از دست داده است.»Y +,خداوند می فرماید: «به کاهنان بهترین گوشت قربانی را می دهم و قوم برگزیدۀ خود را از نعمتهای فراوان برخوردار می سازم.»1 [, دختران باکره از خوشی می رقصند و مردان پیر و جوان شاد و خندان می شوند. غم و ماتم آن ها را به سُرُور و شادمانی تبدیل می کند. به آن ها تسلی می دهد و بجای غم، خوشی می بخشد.» y, آن ها می آیند و بر کوه سهیون آواز خوشی را سر می دهند. احسان و لطف خداوند آن ها را از غله، شراب، روغن، گله و رمه بی نیاز می سازد. زندگی آن ها مانند باغی سیراب و شاداب می گردد و دیگر هیچگاهی افسرده و غمگین نمی شوند.', خداوند اسرائیل را آزاد می کند و از دست کسانی که از آن ها قویتر اند، نجات می دهد.A{, ای اقوام جهان، به کلام خداوند گوش بدهید و آن را به نقاط دور جهان اعلام کنید و بگوئید: «همان خدائی که قوم اسرائیل را پراگنده ساخت، بار دیگر آن ها را جمع می کند و همانطوری که چوپان از گلۀ خود نگاهداری می نماید او هم از قوم برگزیدۀ خود مراقبت می کند.6e, گریان و دعاکنان می آیند و من ایشان را رهبری می کنم. آن ها را کنار جویهای آب به راه راست و هموار هدایت می کنم تا نلغزند، زیرا من پدر اسرائیل هستم و افرایم پسر اول من است.»[/,من آن ها را از سرزمین شمال و از دورترین نقاط روی زمین جمع کرده باز می گردانم. حتی اشخاص کور و لنگ و زنان حامله و در حال زایمان را با آن ها به اینجا می آورم و گروه بزرگی به اینجا مراجعت می کند.,خداوند چنین می فرماید: «با آواز بلند به جهت یعقوب، سرآمد تمام اقوام، نغمۀ خوشی را سر کنید. به خداوند سپاس گوئید و اعلام کنید و بگوئید: «ای خداوند، قوم برگزیده ات را در پناه خود حفظ کن و بازماندگان اسرائیل را نجات بده.»_7,بلی، روزی فرا می رسد که نگهبانان بر کوهستان افرایم صدا می کنند: «بیائید که با هم به سهیون پیش خداوند، خدای خود برویم.»»#?,دوباره تاکستانهای خود را بر کوهستان سامره غرس می کنی و از خوردن میوۀ آن ها لذت می بری.ve,ای باکرۀ اسرائیل، من دوباره ترا استوار و پایدار می سازم. بار دیگر دایره به دست گرفته با نوای فرحت بخش موسیقی رقص و پایکوبی می نمائی.P,خداوند از جای دور به من ظاهر شد و گفت: «با محبت ازلی تو را دوست داشتم، بنابر این ترا با رحمت به سوی خود می کشانم.kO,خداوند چنین می فرماید: «قومی که از شمشیر رستند در بیابان فیض یافتند. من آسایش برای اسرائیل مهیا کردم و از آن ها مراقبت نمودم.»9~ m,خداوند می فرماید: «روزی فرا می رسد که من خدای تمام قبایل اسرائیل خواهم بود و آن ها قوم برگزیدۀ من.»1}[,و غضب شدید خداوند تا منظور او برآورده نشود، از شدت خود نمی کاهد. در آینده این را خواهید فهمید.R|,خشم خداوند مانند طوفان وحشتناک و گِردباد مهیبی بر می خیزد و بر سر مردمان شریر فرود می آید.و غضب شدید خداوند تا منظور او برآورده نشود، از شدت خود نمی کاهد. در آینده این را خواهید فهمید.{{,شما قوم برگزیدۀ من می باشید و من خدای تان.» خداوند چنین فرموده است.4za,حاکم آن ها از قوم خود شان و از بین خود شان انتخاب می شود. او را بحضور خود مقرب می سازم تا نزدیک من باشد، زیرا تا من کسی را بحضور خود نخوانم، نمی تواند که به من نزدیک شود.uyc,به آن ها قدرت و شوکت دوران گذشته را عطا می کنم. آن ها را پایدار و استوار می سازم و کسانی که بخواهند بر آن ها ستم کنند، مجازات می شوند.x,اهالی آن شهر سرودهای شکرگزاری را می سرایند و آواز خوشی از همه جا بلند می شود. به تعداد آن ها می افزایم و به آن ها برکت می دهم و افتخار می بخشم. w ,خداوند چنین می فرماید: «من قوم اسرائیل را به وطن شان باز می گردانم و بر خانواده های شان رحمت و شفقت نشان می دهم. شهر اورشلیم بر ویرانه هایش دوباره آباد می شود و قصرهایش به حالتی که در سابق بود، مجدداً اعمار می گردند.4va,زیرا خداوند می گوید: صحت و سلامتی ات را اعاده می کنم و زخمهایت را شفا می بخشم، از این جهت که ترا «متروک» می نامند و می گویند که این صهیونِ است که هیچکسی به یاد آن نیست.»Eu,پس کسانی که ترا ببلعند، بلعیده می شوند؛ هرکسی که دست به تاراج تو بزند، تاراج می گردد و غارتگرانت را به غارتگران دیگر تسلیم می کنم و همه دشمنان تو یک به یک به اسارت برده می شوند.ztm,چرا از درد و جراحات خود شکایت می کنی؟ درد تو درمان ندارد، زیرا شرارت تو بسیار و گناهانت بیشمار است. من ترا به این مصیبت گرفتار کرده ام.s%,کسانی که دلبستۀ تو بودند همه ترا فراموش کرده اند و توجهی به تو ندارند. من ترا بخاطر خطاها و گناهان بی شمارت مثلیکه دشمن تو باشم با بی رحمی جزا داده ام.r%, کسی نیست که به دعوای تو رسیدگی کند. مرهمی برای زخم تو وجود ندارد و علاجی نداری.q, خداوند می فرماید: «ای قوم برگزیدۀ من، درد تو علاج ناپذیر و زخم تو مهلک است.(pI, من همراه تان بوده شما را نجات می دهم. آن اقوامی را که شما در بین شان پراگنده هستید، نابود می سازم، ولی شما را از بین نمی برم. با اینهم شما را بدون سرزنش نمی گذارم، البته سرزنشی که می کنم از روی عدل و انصاف می باشد. من، خداوند گفته ام.»Qo, پس خداوند می گوید که ای بندۀ من یعقوب نترس و ای اسرائیل هراسان نباش، زیرا من تو و فرزندان ترا از نقاط دور روی زمین و از کشورهائی که در آن ها اسیر هستید نجات می دهم. من شما را به وطن تان باز می گردانم تا در رفاه و آسایش زندگی کنید و کسی شما را نخواهد ترسانید.Dn, بلکه آن ها مرا که خداوند، خدای شان هستم و پادشاهی را که از نسل داود بر آن ها خواهم گماشت، خدمت می نمایند.m,خداوند قادر مطلق می فرماید: «در آن روز یوغی را که بر گردن آن ها است می شکنم. آن ها را از زنجیر اسارت آزاد می سازم و دیگر بندگی بیگانگان را نمی کنند،Vl%,آه چه روز بدی در پیشرو است که مثل آن هرگز دیده نشده است. آن روز زمان سختی برای اسرائیل است، اما از آن نجات می یابد.»k,تأمل کنید و از خود بپرسید! آیا یک مرد می تواند طفلی بزاید؟ پس چرا تمام مردان مثل زنانی که در حال زایمان باشند دست به کمر نهاده و رنگ شان پریده است؟Uj#,زیرا خداوند چنین می فرماید: «فریاد وحشت به گوش من می رسد. ترس بر همه جا سایه افگنده است و آرامی و آسایش وجود ندارد.oiW,این است کلامی که خداوند دربارۀ اسرائیل و یهودا گفته است.Ph,زیرا روزی فرا می رسد که من قوم تبعید شدۀ خود، اسرائیل و یهودا را دوباره به این سرزمینی که به پدران شان وعدۀ مِلکیت آنرا داده بودم، می آورم تا آن را تصرف کنند.» خداوند چنین فرموده است.g5,«خداوند، خدای اسرائیل چنین می فرماید: هر چیزی را که به تو گفته ام در یک کتاب بنویس،Wf ),کلامی که از جانب خداوند به ارمیا رسید و گفت:?ew,بنابران، خداوند چنین می فرماید: من شِمَعیه نَحَلامی را با اولاده اش مجازات می کنم و از خانوادۀ او هیچ کسی زنده نمی ماند که خوبی و احسانی را که در حق قوم برگزیدۀ خود می کنم، ببیند، زیرا او ضد من سخنان فتنه انگیز گفته است.» خداوند چنین فرموده است.$dA,«نامه را برای تمام تبعید شدگان بفرست و به آن ها بگو که خداوند در مورد شِمَعیه نَحَلامی چنین می فرماید: او از طرف خود برای شما پیشگوئی کرده است؛ من او را نفرستاده ام. او خواست که دروغ هایش را باور کنید.بنابران، خداوند چنین می فرماید: من شِمَعیه نَحَلامی را با اولاده اش مجازات می کنم و از خانوادۀ او هیچ کسی زنده نمی ماند که خوبی و احسانی را که در حق قوم برگزیدۀ خود می کنم، ببیند، زیرا او ضد من سخنان فتنه انگیز گفته است.» خداوند چنین فرموده است.3,انبیای گذشته که سالها پیش از من و تو بوده اند، دربارۀ جنگ، قحطی، وُبا و علیه کشورها و سلطنت های بزرگ پیشگوئی می کردند.\=1,اما تو هم در حضور این مردم به سخنان من گوش بده.q<[,«آمین! خداوند تمام پیشگوئی هایت را عملی سازد و همه ظروف و اسباب عبادتگاه را با کسانی که در بابل اسیر اند، دوباره به اینجا بیاورد.;%,آنگاه من در حضور کاهنان و مردمی که در عبادتگاه حاضر بودند، به حننیای نبی گفتم:Q:,همچنین یهویاکین (پسر یَهویاقیم) پادشاه یهودا را با تمام کسانی که اسیر شده بودند، به اینجا باز می گردانم و یوغ بندگی را که پادشاه بابل بر دوش شما نهاده است می شکنم.» خداوند فرموده است.+9O,در ظرف دو سال تمام ظروف عبادتگاه را که نبوکدنصر به بابل برده بود، دوباره به اینجا می آورم.:8m,خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چنین می فرماید: «من یوغ بندگی پادشاه بابل را از دوش شما برداشته ام.P7 ,در همان سال، در آغاز سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، در ماه پنجمِ سال چهارم، حننیای نبی (پسر عزور) که از اهالی جِبعون بود، در عبادتگاه ایستاد و در حضور کاهنان و مردم خطاب به من کرده گفت که!6;,به بابل برده می شوند و در آنجا باقی می مانند تا زمانی که آن ها دوباره مورد توجه من قرار گیرند و آنگاه همه را به این مکان باز می آورم.» خداوند چنین فرموده است.57,«به آنچه که من، خداوند مطلق، خدای اسرائیل می گویم گوش کنید: آن ظروف و اسبابی که در عبادتگاه و در قصر پادشاه یهودا و در اورشلیم باقی مانده اند،به بابل برده می شوند و در آنجا باقی می مانند تا زمانی که آن ها دوباره مورد توجه من قرار گیرند و آنگاه همه را به این مکان باز می آورم.» خداوند چنین فرموده است.Z4-,(وقتی که نبوکدنصر، پادشاه بابل، یهویاکین (پسر یَهویاقیم) را همراه با بزرگان یهودا و اورشلیم به بابل اسیر برد، بعضی از چیزها را از قبیل ستونها، حوض، پایه ها و دیگر آلات قیمتی را بجا گذاشت.) 1~~}||>{Tzy"xNw]vut8s rrDqYoo,nmmll&jiqh^gg@f6ejdga`4__ ^}]m\S[{ZZXWU[T6RQQQP}ONNL1JJIZG"EqDC*B=A??_>=<;;>::"9'865@4320^/2.{-,++6*6)(1''"%$g#s! lR`YFpq'1 y & b T ),1O.,$من خداوند می گویم که از تو ای یَهویاقیم، پادشاه یهودا، هیچ کسی باقی نمی ماند که وارث سلطنت داود گردد و جنازه ات بیرون انداخته می شود تا در زیر حرارت سوزندۀ روز و سرمای شب باقی بماند.*-M,$و به یَهویاقیم بگوید: «به چه جرأت طومار را سوختاندی؟ زیرا در آن نوشته شده بود که پادشاه بابل می آید و این سرزمین را ویران کرده از وجود انسان و حیوان خالی می سازد.t,a,$طومار دیگری تهیه کند و همه مطالب طومار سابق را در آن بنویسد8+i,$پس از آنکه پادشاه طوماری را که باروک به هدایت ارمیا نوشته بود، سوختاند، خداوند به ارمیا فرمود که;*o,$آنگاه پادشاه به پسر خود، شاهزاده یِرَحمئیل، سَرایا (پسر عَزرئیل) و شلمیا (پسر عبدئیل) امر کرد که باروک منشی و ارمیای نبی را توقیف کنند، اما خداوند آن ها را پنهان کرده بود.Q),$با وجودیکه اَلناتان و دِلایا و جَمَریا از پادشاه خواهش کردند که طومار را نسوزاند، اما او به حرف آن ها گوش نداد.5(c,$پادشاه و حاضرین همگی کلام خدا را شنیدند، اما نترسیدند و آثار غم و اندوه در چهرۀ شان دیده نمی شد.',$وقتی یهودی سه یا چهار ستون آن را می خواند، پادشاه آن قسمت را با چاقو می برید و در آتش می انداخت تا اینکه تمام طومار را به تدریج در آتش سوختاند. & ,$آن وقت ماه نهم سال بود و پادشاه در قصر زمستانی خود، مقابل آتش نشسته بود. % ,$پادشاه، یهودی را فرستاد تا طومار را بیاورد. او رفت و آن را از اطاق الیشاماعِ منشی آورد و برای پادشاه و همه کسانی که در آنجا حضور داشتند، خواند.?$w,$آن ها طومار را در اطاق اَلِیشمع منشی گذاشته، خود شان نزد پادشاه رفتند تا قضیه را به اطلاع او برسانند.;#o,$سپس آن ها به باروک گفتند: «تو و ارمیا خود را در جائی پنهان کنید و به هیچ کسی نگوئید که در کجا هستید.»",$باروک جواب داد: «ارمیا برای من بیان کرد و من همه را با رنگ در طومار نوشتم.»3!_,$بعد از باروک پرسیدند: «به ما بگو، مضمون این طومار را چطور نوشتی؟ آیا اینها را ارمیا گفته است؟»q [,$بعد از آنکه مضمون طومار را شنیدند، با ترس به یکدیگر نگریستند و به باروک گفتند: «ما باید در مورد این طومار به پادشاه اطلاع بدهیم.»%C,$آن ها به او گفتند: «بنشین و آن را برای ما بخوان.» باروک اطاعت کرد و آن را برای شان خواند..U,$آنگاه بزرگان، یهودی (پسر نَتَنیا، نواسۀ شلمیا، کواسۀ کوشی) را پیش باروک فرستادند تا بیاید و آن طومار را برای آن ها هم بخواند. پس باروک طومار را گرفته پیش آن ها آمد.  ,$ میکایا همۀ آنچه را که باروک از طومار برای مردم خوانده بود، به آن ها گفت.H ,$ فوراً به دفتر منشیان در قصر شاهی رفت. در آنجا همه بزرگان، منجمله الیشمع منشی، دِلایا (پسر شِمَعیه)، اَلناتان (پسر عَکبور)، جَمَریا (پسر شافان) و صدقیا (پسر حَنَنیا) جمع شده بودند. ,$ وقتی میکایا، پسر جَمَریا، نواسۀ شافان، کلام خداوند را از آن طومار شنید،  ,$ آنگاه باروک به دفتر جَمَریای منشی (پسر شافان) که در صحن فوقانی عبادتگاه و نزدیک «دروازۀ جدید» واقع بود، رفت و در آنجا طومار را برای مردم خواند.*M,$ در ماه نهم سال پنجم سلطنت یَهویاقیم، پادشاه یهودا، تمام اهالی اورشلیم و مردم سایر شهرهای یهودا در آنجا جمع شده بودند تا مراسم روزه را بحضور خداوند برگزار کنند.<q,$باروک به آنچه که ارمیا گفت عمل کرد و کلام خداوند را که در طومار نوشته شده بود، در خانۀ خداوند خواند.Q,$شاید مردم پیش خداوند دعا کنند و از راههای بد خود بازگردند، زیرا قهر و غضب خداوند علیه این مردم بسیار شدید است.»,$پس تو در روزی که مردم روزه می گیرند به عبادتگاه برو و با صدای بلند این طومار را بخوان، زیرا در آن روز مردم از همه شهرهای یهودا در آنجا جمع می شوند.oW,$ارمیا به باروک گفت: «من اجازه ندارم که به عبادتگاه بروم،fE,$بعد ارمیا باروک (پسر نیریا) را فراخواند و تمام آنچه را که خداوند به او فرموده بود برای باروک بیان کرد و او همه را در آن نوشت.wg,$تا شاید مردم یهودا وقتی بدانند که من قصد دارم بلائی را بر سر شان بیاورم، از رفتار زشت خود دست بکشند و من هم گناه و خطای شان را ببخشم.»,$«طوماری را بگیر و سخنان مرا که علیه اسرائیل، یهودا و سایر اقوام دیگر گفته ام، از اولین کلامی که در زمان یوشیا دادم تا به امروز، همه را در آن بنویس. !,$در سال چهارم سلطنت یَهویاقیم، پادشاه یهودا، خداوند این کلام را به ارمیا داد:mS,#بنابران، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می فرماید که از اولادۀ یوناداب همیشه اشخاصی باقی می مانند تا مرا خدمت و عبادت کنند.»#,#بعد ارمیا به رَکابیان گفت که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می فرماید: «چون شما از هدایات جد تان، یوناداب اطاعت کردید، اوامر او را بجا آوردید و همه را عملی نمودید،بنابران، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می فرماید که از اولادۀ یوناداب همیشه اشخاصی باقی می مانند تا مرا خدمت و عبادت کنند.»mS,#پس من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، بلائی را که گفته ام بر سر مردم یهودا و باشندگان اورشلیم نازل می کنم، زیرا هر گاهی که با آن ها حرف زدم، گوش نکردند و هر باری که آن ها را فراخواندم، جواب ندادند.»- S,#اولادۀ یوناداب تمام اوامر جد خود را بجا آورده اند، ولی این قوم از احکام من اطاعت نکرده اند.^ 5,#خدمتگاران خود، انبیاء را بارها فرستاده ام تا به شما بگویند که از کارهای بد توبه کنید، رفتار خود را اصلاح نمائید و از پیروی خدایان دیگر دست بکشید تا در این سرزمینی که به شما و اجداد تان داده ام، همیشه زندگی کنید، اما شما به حرف من گوش ندادید و از من اطاعت نکردید.o W,# اولادۀ یوناداب به وصایای جد خود گوش دادند و تا به امروز شراب را به لب نزده اند. من پیوسته با شما سخن گفتم، اما شما اطاعت ننمودید.Z -,# آنگاه خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل به ارمیا فرمود: «برو به مردم یهودا و اهالی اورشلیم بگو که خداوند می گوید: آیا نمی خواهید از روش و رفتار رَکابیان تعلیم بگیرید و از کلام من اطاعت کنید؟W ',# اما وقتی نبوکدنصر، پادشاه بابل به این سرزمین حمله کرد، تصمیم گرفتیم که به اورشلیم بیائیم تا از خطر سپاه پادشاه بابل و سوریه در امان باشیم. به همین دلیل است که ما در اینجا زندگی می کنیم.»  ,# ما همیشه در خیمه زندگی کرده ایم و از تمام هدایات جد خود پیروی نموده ایم.|q,# برای خود خانه نمی سازیم، تاکستانی نداریم، کشت و زراعت نمی کنیم.O,#ما تمام وصایای جد خود، یوناداب را قبول کردیم. بنابران، نه ما، نه زنان ما و نه فرزندان ما، هرگز شراب نمی نوشیم،,Q,#همچنان گفته است که ما نه خانه بسازیم، نه چیزی بکاریم و نه تاکستانی داشته باشیم، بلکه همیشه در خیمه بسر بریم تا در آن جائی که بسر می بریم، سالهای زیادی زندگی کنیم.{o,#اما آن ها گفتند: «ما شراب نمی نوشیم، زیرا جد ما، یوناداب (پسر رَکاب) وصیت کرده است که نه ما و نه فرزندان ما، هیچگاهی شراب را به لب نزنیم.,#آنگاه پیاله و صراحی های پُر از شراب را پیشروی آن ها گذاشتم و گفتم که بنوشند.',#به عبادتگاه آوردم و به اطاق پسران حانان نبی (پسر یَجدِلیا) بردم. این اطاق پهلوی اطاق بزرگان دربار و بالای اطاق مَعَسیای دروازه بان (پسر شلوم) واقع بود.1,#پس من یازَنیا، پسر ارمیا، نواسۀ حَبَصِنیا را با برادران، پسران و تمام خانواده اشmS,#«پیش خانوادۀ رَکابیان برو و از آن ها دعوت کن که به عبادتگاه بیایند و آن ها را به یکی از اطاقهای آن ببر و به آن ها شراب تعارف کن.»2 _,#در زمان سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا) پادشاه یهودا کلامی از جانب خداوند برای ارمیا رسید و فرمود:'~G,"من به عساکر بابل امر می کنم که دوباره به این شهر برگردند، علیه آن بجنگند و تصرفش کنند. بعد آن را آتش بزنند و تمام شهرهای یهودا را ویران و خالی از سکنه می سازند.»A}{,"صدقیا، پادشاه یهودا را هم با بزرگان او به دست دشمنان و کسانی که قصد کشتن شان را دارند و به دست سپاه پادشاه بابل (هرچند که آن ها اینجا را ترک کرده اند) می سپارم.من به عساکر بابل امر می کنم که دوباره به این شهر برگردند، علیه آن بجنگند و تصرفش کنند. بعد آن را آتش بزنند و تمام شهرهای یهودا را ویران و خالی از سکنه می سازند.»u|c,"شما را به دست دشمنان تان و آنهائی که تشنۀ خون تان هستند، تسلیم می کنم تا کشته شوید و اجساد تان خوراک مرغان هوا و حیوانات وحشی گردند.e{C,"بنابران، من هم شما را با بزرگان يهودا و اورشليم، اهل دربار، خواجه ها، کاهنان و همه مردم، مثل همان گوساله پاره پاره می کنم.3z_,"شما هنگام عقد این پیمان گوساله ای را دو نیم کردید و از میان آن گذشتید، اما پیمان تان را شکستید.y3,"بنابران، چون شما از من، خداوند، اطاعت نکردید و به برادر و خواهر عبرانی تان آزادی نمی دهید، من هم شما را بوسیلۀ جنگ و قحطی و مرض از قید زندگی آزاد می کنم تا تمام اقوام جهان از شنیدن بلائی که من بر سر شما می آورم، به وحشت بیفتند.'xG,"اما بعداً تصمیم تان را عوض کردید و آزادی را که آرزوی شان بود، دوباره از آن ها گرفتید. آن ها را بزور غلام و کنیز خود ساختید و با این کار خود نام مرا بی حرمت کردید.w!,"چندی قبل شما توبه کردید و مطابق رضای من اعلام نمودید که غلامهای تان را آزاد می کنید و در این مورد در عبادتگاهی که بنام من یاد می شود، با من عهد بستید.vve,"هر غلام عبرانی که مدت شش سال خدمت کند، در سال هفتم باید از خدمت آزاد شود. اما پدران شما به امر من توجه نکردند و به کلام من گوش ندادند. u ," «وقتی که اجداد تان را از مصر بیرون آوردم، با آن ها پیمانی بستم و گفتم کهt ," به همین خاطر بود که کلام خداوند، خدای اسرائیل برای ارمیا رسید و فرمود:s ," اما چندی بعد قول خود را فراموش کردند و آن ها را دوباره غلام خود ساختند.zrm," بزرگان قوم و مردم امر او را بجا آوردند. همگی غلام و کنیز خود را آزاد کردند و وعده دادند که دیگر آن ها را دوباره غلام یا کنیز خود نسازند.Tq!," صدقیا امر کرده بود که هر کسی که غلام یا کنیز یهودی دارد، باید او را آزاد کند و هیچ کس نباید غلام یهودی داشته باشد.^p5,"بعد از آنکه صدقیا پادشاه به مردم اورشلیم وعده داد که تمام غلامان را آزاد می سازد، کلامی از جانب خداوند برای ارمیا آمد.To!,"در همین وقت سپاه پادشاه بابل علیه اورشلیم و شهرهای مستحکم لاکیش و عزیقه، یعنی شهرهای باقیماندۀ یهودا، می جنگید.n,"بعد ارمیای نبی آنچه را که خداوند فرموده بود در اورشلیم به صدقیا پادشاه گفت.m/,"بلکه در آرامی و آسودگی می میری. همانطوری که برای اجدادت که پیش از تو پادشاه بودند، مراسم تدفین را اجراء می کردند، برای تو هم اجراء می کنند و برایت ماتم می گیرند و می گویند: «افسوس، که پادشاه ما فوت کرد!» و همین ارادۀ من است.»»#l?,"پس ای صدقیا، پادشاه یهودا، به حرف خداوند گوش بده که می فرماید: تو در جنگ کشته نمی شوی،hkI,"تو از دست او نجات نمی یابی، بلکه ترا دستگیر کرده به دست او می سپارند. تو با او شخصاً روبرو می شوی و او ترا به بابل اسیر می برد.[j/,"خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل به من سخن فرمود و گفت:‏ «برو به صدقیا، پادشاه یهودا بگو که خداوند چنین می فرماید: «من اراده دارم که این شهر را به دست پادشاه بابل تسلیم کنم تا آن را آتش بزند.bi ?,"هنگامی که نبوکدنصر، پادشاه بابل با سپاه خود مردم و کشورهای تحت قیادت او علیه اورشلیم و شهرهای اطراف آن در حال جنگ بودند،,hQ,!قوم اسرائیل و اولادۀ داود را ترک نمی کنم و همیشه یک نفر از نسل داود را بعنوان پادشاه بر تخت سلطنت می نشانم تا بر اولادۀ ابراهیم و اسحاق و یعقوب حکومت کند. من آن ها را از اسارت آزاد کرده به این سرزمین باز می گردانم و بر آن ها رحم می کنم.»3g_,!اما من می گویم: تا وقتی که شب و روز وجود دارد و نظام آسمان و زمین برقرار است،قوم اسرائیل و اولادۀ داود را ترک نمی کنم و همیشه یک نفر از نسل داود را بعنوان پادشاه بر تخت سلطنت می نشانم تا بر اولادۀ ابراهیم و اسحاق و یعقوب حکومت کند. من آن ها را از اسارت آزاد کرده به این سرزمین باز می گردانم و بر آن ها رحم می کنم.»Zf-,!«آیا متوجه نشدی که مردم چه می گویند؟ آن ها اظهار می دارند که اسرائیل و یهودا را که خداوند یک وقتی برگزیده بود، حالا ترک کرده است. آن ها خوار و حقیر شده اند دیگر به حیث یک قوم شمرده نمی شوند.8ek,!خداوند باز به ارمیا فرمود:7dg,!همانطوری که ستارگان آسمان و ریگهای بحر را نمی توان شمار و پیمانه کرد، نسل بنده ام، داود و لاویان را که در خدمت من هستند، به اندازه ای زیاد می کنم که خارج از حساب باشند.»\c1,!«من عهد کرده ام که شب و روز همیشه در وقت معینی ظهور کنند و این عهد تغییر ناپذیر است. اگر کسی بتواند که این نظام را برهم بزند و یا تغییر بدهد، آنوقت من هم پیمان خود را که با بنده ام داود بسته ام، می شکنم تا از اولادۀ او کسی وجود نداشته باشد که وارث تاج و تخت او شود. همچنین عهد خود را که با خدمتگارانم، کاهنان لاوی بسته ام نیز نقض می کنم.Yb+,!بعد این کلام از جانب خداوند برای ارمیا رسید:[a/,!و از کاهنان لاوی هم پیوسته اشخاصی حاضر خواهند بود تا در حضور من مراسم قربانیهای سوختنی و هدایای آردی را اجراء کنند.»)`K,!خداوند چنین می فرماید که از نسل داود همیشه یک نفر بر تخت سلطنت خاندان اسرائیل خواهد نشستO_,!در آن روزها یهودا نجات می یابد و اورشلیم در رفاه و آسایش بسر می برد. و او بنام «خداوند عدالت ما است» یاد می شود.#^?,!در آن زمان از نسل داود شاخۀ عادل و راستکاری را بر می گزینم تا با عدل و انصاف حکومت کند.7]g,!خداوند می فرماید: «زمانی می رسد که من وعدۀ خود را که به مردم اسرائیل و یهودا داده ام عملی می سازم.|\q,! در شهرهای کوهستانی، در دامنه های کوهها، در ساحۀ جنوبی یهودا، در سرزمین بنیامین و اطراف اورشلیم و در شهرهای یهودا، قرار وعده ای که داده ام، چوپانها یک بار دیگر گوسفندان خود را می شمارند.» خداوند فرموده است. [9,! خداوند قادر مطلق می فرماید: «این سرزمینی که ویران و خالی از وجود انسان و حیوان است، بار دیگر دارای چراگاهها شده و چوپانها گله های خود را در آن ها می چرانند.xZi,! اما در همان جا بار دیگر آواز خوشی، صدای شادِ داماد و عروس و نوای ساز و سرود شنیده می شود. مردم برای خداوند قربانی های شکرگزاری تقدیم کرده می گویند: «از خداوند قادر مطلق شکرگزار باشید، زیرا او خداوند مهربان است و رحمت و شفقت او استوار و جاویدان است!» من سعادت و کامرانی این سرزمین را که در اول داشت، بار دیگر برایش اعاده می کنم.» این گفتۀ خداوند است.GY,! خداوند می فرماید: «مردم می گویند که شهرهای یهودا و جاده های اورشلیم ویران و خالی از انسان و حیوان شده اند.nXU,! آنگاه شهر اورشلیم مایۀ خوشی من می گردد و باعث می شود که تمام اقوام جهان نام مرا تجلیل و تمجید کنند و همگی از خوبی هائی که در حق قوم برگزیدۀ خود می کنم و نعمت هائی را که به آن ها می بخشم، از ترس بلرزند.»2W],!من آن ها را از گناهانی که در برابر من کرده اند، پاک می کنم و تمرد و نافرمانی های شان را می بخشم.(VI,!اسیران اسرائیل و یهودا را دوباره به وطن شان می آورم و مثل سابق آن ها را کامران می گردانم.SU,!اما با آنهم، خرابی های این شهر را ترمیم می کنم و مسکونین آن را شفا و آسایش بخشیده از سعادت کامل برخوردار می سازم.T#,!کلدانیان می آیند و شهر را از اجساد اهالی آن پُر می کنند، زیرا مردم این شهر بخاطر شرارت خود آتش خشم مرا شعله ور ساختند و من روی خود را از آن ها پوشاندم. S,!من، خداوند، خدای اسرائیل، در مورد خانه های شهر و قصر پادشاه یهودا می گویم که آن ها همه ويران شده بودند و مصالح آن ها را بحیث سنگر به کار می برند. R ,!«از من درخواست کن و من آن را می پذیرم و اسرار پنهانی را برایت فاش می کنم.1Q[,!خداوندی که زمین را آفرید و آن را شکل داد و در هوا معلق نگاه داشت و نام او خداوند است می فرماید:nP W,!بار دیگر خداوند با ارمیا که هنوز در زندان بود، سخن گفت.‏DO, +و همچنین در سرزمین بنیامین، اورشلیم، شهرهای یهودا، کوهستانها، دامنه های کوهها و صحرای جنوب، مزارع خرید و فروش می شوند، قباله ها در حضور شاهدان مُهر و امضاء می گردند، زیرا من این قوم را دوباره به مُلک و وطن شان باز می گردانم.» این گفتۀ خداوند است.eNC, *در این سرزمینی که می گویند متروک و خالی از انسان و حیوان است و به دست کلدانیان افتاده است،و همچنین در سرزمین بنیامین، اورشلیم، شهرهای یهودا، کوهستانها، دامنه های کوهها و صحرای جنوب، مزارع خرید و فروش می شوند، قباله ها در حضور شاهدان مُهر و امضاء می گردند، زیرا من این قوم را دوباره به مُلک و وطن شان باز می گردانم.» این گفتۀ خداوند است.~Mu, )خداوند چنین می فرماید: «به همان طوری که مصیبت بزرگی را بر سر این قوم آوردم، قرار وعده ای که داده ام سعادت و کامرانی را هم نصیب شان می کنم.GL, (از احسان کردن به آن ها لذت می برم و آن ها را از روی وفا و از دل و جان در این سرزمین استوار و پایدار می سازم.»K, 'من با آن ها یک پیمان ابدی می بندم و احسان و کَرَم خود را هیچگاهی از آن ها دریغ نمی کنم. ترس خود را در دلهای شان جا می دهم تا دیگر مرا ترک نکنند.:Jm, &به آن ها یک دل و یک فکر می دهم تا بخاطر سعادت خود و نسلهای آیندۀ خود همیشه به من احترام داشته باشند.[I/, %آن ها قوم برگزیدۀ من خواهند بود و من خدای شان.H, $من اهالی آن را از همه کشورهائی که آن ها را در اثر خشم خود به آنجا پراگنده ساختم، جمع می کنم و دوباره به اینجا می آورم تا در کمال آسودگی زندگی کنند.7Gg, #بنابران، خداوند، خدای اسرائیل در مورد شهر اورشلیم می فرماید: «مردم می گویند که این شهر بخاطر جنگ و قحطی و بیماری به دست پادشاه بابل می افتد. اما بشنوید که من چه می گویم:tFa, "برای بتِ بعل در وادی هِنوم قربانگاهها ساخته اند و بالای آن ها فرزندان خود را برای بتِ مولک قربانی می کنند. در حالی که من به آن ها امر نکرده ام و حتی از خاطرم نمی گذشت که مردم یهودا مرتکب چنین گناهی شوند.»E-, !حتی در عبادتگاهی که به نام من یاد می شود، بت پرستی می کنند و آن را آلوده می سازند.?Dw, آن ها مرا ترک کرده اند و با وجودیکه آن ها را همیشه تعلیم داده ام، به حرف من گوش نداده و اصلاح نشده اند._C7, کارهای زشت مردم اسرائیل و یهودا، گناهان پادشاهان، رهبران، کاهنان و انبیای آن ها و اهالی اورشلیم مرا خشمگین ساخته است.:Bm, این شهر از روزی که آباد شد تا به امروز موجب خشم من گردیده است، بنابران، آن را از نظر خود دور می کنم.LA, مردم اسرائیل و یهودا از جوانی دست به کارهای شرارت آمیز زده اند و همیشه با اعمال زشت خود مرا به خشم آورده اند.W@', عساکر کلدانیان به شهر داخل شده آن را آتش می زنند و خانه هائی را می سوزانند که بر بامهای آن ها برای بعل و خدایان دیگر قربانی و هدیه تقدیم می کردند و با آن اعمال خود آتش خشم مرا می افروختند.f?E, پس خداوند چنین می فرماید: «من این شهر را به دست کلدانیان و نبوکدنصر، پادشاه بابل، تسلیم می کنم و آن ها شهر را متصرف می شوند.>, «من خداوند، خدای تمام بشر هستم. آیا کاری است که اجرای آن برایم مشکل باشد؟»1=], خداوند به ارمیا فرمود:&<E, ولی ای خداوند، خدای من، تو به من فرمودی که آن مزرعه را در حضور شاهدان بخرم. و با این وضعی که شهر دارد و به دست کلدانیان افتاده است، باز هم از امر تو اطاعت کردم.»;w, می بینی که کلدانیان برای تصرف شهر به اطراف آن سنگر گرفته اند و مردم را جنگ و قحطی و مرض تهدید می کنند و جنگ آوران ما به دست دشمنان گرفتار شده اند. درست همان طوری که تو فرموده بودی، اتفاق افتاد و خودت هم می بینی.e:C, اما وقتی پدران شان آمدند و آن را تصرف کردند، از کلام و احکام تو اطاعت ننمودند، بنابران، تو بر آن ها این بلاها را نازل کردی.29], سرزمینی را که در آن شیر و عسل جاریست و وعدۀ مِلکیتش را به اجداد شان داده بودی، به آن ها بخشیدی.l8Q, با دست قدرت خود قوم برگزیده ات را از سرزمین مصر بیرون آوردی و نشانه ها و معجزات در آنجا اجراء کردی و دشمنان را به وحشت انداختی.O7, نشانه ها و معجزات در مصر نشان دادی و روز به روز نامت را در بین قوم اسرائیل و بین تمام بشر معروف و مشهور می سازی.j6M, نقشه های تو حکیمانه و کارهای تو بزرگ است. چشمان تو بر اعمال همۀ انسانها باز اند و هر کسی را از روی رفتار و کردارش پاداش می دهی.>5u, از رحمت بی پایان خود هزاران نسل را برخوردار می سازی، اما در عین حال، فرزندان را بخاطر گناهان والدین شان به کیفر می رسانی. ای خدای بزرگ و توانا که نامت خداوند قادر مطلق است،e4C, «ای خداوند، خدای متعال، تو بودی که با قدرت عظیم و بازوی توانایت آسمان ها و زمین را بوجود آوردی. برای تو هیچ کاری مشکل نیست.3, بعد از آنکه قباله را به باروک (پسر نیریا) دادم، بحضور خداوند دعا کردم و گفتم:Y2+, زیرا خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می فرماید که بار دیگر خانه، مزرعه و تاکستان در این سرزمین خرید و فروش می شود.»n1U, خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می فرماید: «این قبالۀ مُهر شده را با نسخۀ باز آن بگیر و در یک کوزه بگذار تا مدت درازی محفوظ باشد.>0w, و در حضور همه به باروک گفتم که/, و در حضور پسر کاکایم، حَنَم ئیل و شاهدانی که آن را امضاء کرده بودند، همچنین یهودیانی که در آنجا حاضر بودند به باروک، پسر نیریا، نواسۀ مَحسِیا دادم. 6}|{{zybxSww!<<8;E9[7u654:310/.-+}*)(I''A%%'$`#! ~-k/!5G i ],[6 -9,+بعد یُوحانان و همراهانش بازماندگان مردم یهودا را با دیگر کسانی که در سرزمین های مجاور رانده شده و سپس به یهودا برگشته بودند، با خود گرفته رهسپار مصر شدند.=,s,+پس یُوحانان و سرکردگان لشکر و مردم از امر خداوند اطاعت نکردند و نخواستند که در سرزمین یهودا بمانند.^+5,+بلکه باروک (پسر نیریا) ترا علیه ما تحریک کرده است تا ما در اینجا بمانیم و کلدانیان ما را بکشند و یا به بابل اسیر ببرند.»'*G,+عَزَریا (پسر هوشَعیا) و یُوحانان (پسر قاریح) و دیگر اشخاص مغرور به ارمیا گفتند: «تو دروغ می گوئی. خداوند، خدایت ترا نفرستاده است که ما را از رفتن به مصر منع کنی،) ,+بعد از آنکه ارمیا پیام خداوند، خدای آن ها را موبمو برای مردم بیان کرد، (9,*اما بدانید که اگر بخواهید به مصر بروید، در آنجا در اثر جنگ و قحطی و مرض هلاک می شوید.,'Q,*من امروز همه چیز را به شما گفتم، اما شما امر خداوند، خدای تان را بجا نمی آورید.اما بدانید که اگر بخواهید به مصر بروید، در آنجا در اثر جنگ و قحطی و مرض هلاک می شوید.E&,*و گوشزد نمودم که اگر به مصر بروید، اشتباه بزرگی می کنید. شما خود تان مرا فرستادید که به پیشگاه خداوند، خدای تان برای شما دعا کنم و هر چیزی خداوند بخواهد شما از آن اطاعت می کنید.2%],*ای بازماندگان یهودا، خداوند به شما گفته است که به مصر نروید و من هم به شما هُشدار لازم را دادمU$#,*خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می فرماید: «همانطوری که خشم و غضب خود را بر اهالی شهر اورشلیم ریختم، بر شما هم که اگر به مصر بروید، می ریزم. و شما مورد نفرین و نفرت مردم قرار می گیرید و شما را دشنام می دهند و ناسزا می گویند و دیگر روی این سرزمین را نمی بینید.»##,*همه کسانی که قصد دارند به مصر بروند و در آنجا زندگی کنند، در اثر جنگ و قحطی و مرض می میرند و هیچیک از آن ها از بلائی که بر سرشان می آورم زنده نمی ماند.»",*شمشیر دشمن که شما از آن می ترسید برای هلاکت تان می آید و قحطی که از آن اینقدر وحشت دارید دامنگیر تان می شود و همۀ تان را در آنجا نابود می کند.!},*پس ای بازماندگان یهودا، بشنوید که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چه می فرماید: اگر قصد رفتن به مصر را دارید و می خواهید که در آنجا بمانید،/ W,*برای رفتن به مصر اصرار کنید و به این فکر باشید که در آنجا جنگ نیست و ترس و گرسنگی وجود ندارد،,* اما اگر بخواهید که در اینجا نمانید و امر خداوند، خدای تان را بجا نیاورید،#?,* من بر شما رحمت خواهم فرمود تا او بر شما لطف نماید و شما را دوباره به وطن تان پس بفرستد./W,* از پادشاه بابل که قبلاً می ترسیدید، دیگر هراس نکنید. بلی خداوند می فرماید که از او ترسان نباشید، زیرا من همراه شما می باشم تا شما را نجات بخشم و از دست او رهایی دهم.,* «اگر شما در این سرزمین بمانید، من شما را استوار و پایدار می سازم و دیگر شما را ریشه کن و پاشان نمی کنم، زیرا از مصیبتی که بر سر شما آوردم محزون هستم.P,* به آن ها گفت که خداوند، خدای اسرائیل که مرا پیش او فرستادید تا عرض شما را به پیشگاهش تقدیم کنم، چنین می فرماید:,*آنگاه او یُوحانان و تمام سرکردگان نظامی و خورد و بزرگِ مردم را فرا خواندهN,*ده روز بعد کلام خداوند برای ارمیا آمد.zm,*و از خداوند، خدای خود که ما ترا بحضور او می فرستیم، اطاعت می کنیم، چون می دانیم که اگر از اوامر او پیروی نمائیم، خوبی و خوشی می بینیم.»yk,*بعد آن ها به او گفتند: «خداوند بین ما شاهد راست و امین باشد و هر چه را که او بخواهد، خواه خوب باشد خواه بد، ما مطابق کلام او عمل می کنیم 9,*ارمیای نبی به آن ها گفت: «بسیار خوب، طبق تقاضای شما پیش خداوند، خدای تان دعا می کنم و هر چه خداوند بفرماید، به شما خواهم گفت و چیزی را از شما پنهان نمی کنم.»ta,*می خواهیم که خداوند به ما نشان بدهد که کجا برویم و چه کنیم.»  ,*به او گفتند: «التماس می کنیم به عرض ما گوش بده و پیش خداوند، خدایت برای ما دعا کن. همانگونه که می بینی، از قوم بزرگ عدۀ کمی از ما باقی مانده است. ),*بعد یُوحانان، سرکردگان نظامی و تمام مردم، از خورد و بزرگ، پیش ارمیای نبی رفتند1,)با خود گرفته به جَیروت کمهام در نزدیکی بیت لحم رفتند تا از آنجا از ترس کلدانیان به مصر بروند، زیرا اسماعیل، جَدَلیای والی منتخب پادشاه بابل را کشته بود.dA,)بعد یُوحانان و همراهانش، تمام افراد نظامی، زنان، کودکان، خواجه سرایانی را که از دست اسماعیل نجات یافته بودند،با خود گرفته به جَیروت کمهام در نزدیکی بیت لحم رفتند تا از آنجا از ترس کلدانیان به مصر بروند، زیرا اسماعیل، جَدَلیای والی منتخب پادشاه بابل را کشته بود.,)اما اسماعیل با هشت نفر از همدستان خود توانست که به سرزمین عمونیان فرار کند.2_,)و همگی بسوی او شتافتند.,) اسیرانِ که با اسماعیل بودند، از دیدن یُوحانان و همراهانش خوشحال شدند. U,) با تمام افراد خود برای جنگ با اسماعیل رفتند و در کنار حوض بزرگ، واقع در جِبعون به او رسیدند. +,) اما وقتی یُوحانان (پسر قاریح) و سایر فرماندهان نظامی از جنایت اسماعیل خبر شدند،E ,) سپس اسماعیل تمام مردمی را که در مِصفه بودند و نِبوزَرادان، قوماندان قوای بابل، آن ها را به دست جَدَلیا سپرده بود، همراه با دختران پادشاه اسیر گرفت و رهسپار سرزمین عمونیان شد.I  ,) گودالی که اسماعیل اجساد مقتولین را در آن انداخت همان گودالی است که آسا پادشاه برای دفاع در برابر حملۀ بعشا، پادشاه اسرائیل کنده بود و اسماعیل آن را با جنازه های مقتولین پُر کرد.E ,)اما در بین آن ها ده نفر بودند و به اسماعیل گفتند: «اگر ما را نکشی، همه ذخیرۀ گندم، جو، روغن و عسل را که پنهان کرده ایم به تو می دهیم.» بنابران، اسماعیل از کشتن آن ده نفر منصرف شد.B},)به مجردی که آن ها به شهر داخل شدند، اسماعیل و همراهانش آن ها را کشتند و اجساد شان را در گودال انداختند،O,)اسماعیل با چشمان اشکبار به بیرون شهر به ملاقات آن ها رفت و گفت: «بیائید و ببینید که بر سر جَدَلیا چه آمده است.»A{,)هشتاد نفر با ریشهای تراشیده، جامه های دریده و بدنهای خراشیده از شکیم، شیلوه و سامره به آنجا رسیدند. آن ها با خود هدایا و عطریات آورده بودند تا در عبادتگاه خداوند تقدیم کنند.uc,)در روزِ بعد از قتل جَدَلیا، پیش از آنکه کسی از قضیه خبر شود،  ,)اسماعیل همچنان تمام عساکر یهودی و کلدانی های را که در مِصفه بودند، کشت.E,)جَدَلیا، که از طرف پادشاه بابل بحیث والی آن سرزمین انتخاب شده بود، با دیگران غذا می خورد که ناگهان اسماعیل و ده نفر همراهانش به خانۀ او حمله کرده او را با ضرب شمشیر بقتل رساند.+ Q,)در ماه هفتم، اسماعیل (پسر نتنیا، نواسۀ الیشاماع) که یکی از اعضای خاندان سلطنتی و از بزرگان عالیرتبۀ پادشاه بود، با ده نفر به مِصفه پیش جَدَلیا (پسر اخیقام) آمدند.5c,(اما جَدَلیا به یُوحانان گفت: «این کار را نکن، زیرا چیزی که دربارۀ اسماعیل می گوئی حقیقت ندارد.»\1,(یُوحانان (پسر قاریح) مخفیانه به جَدَلیا گفت: «لطفاً اجازه بده که بروم و بدون اینکه کسی خبر شود، اسماعیل را بکشم. چرا بگذاریم که او ترا بکشد و یهودیانی که بدور تو جمع شده اند پراگنده شوند و کسانی هم که در یهودا باقی مانده اند هلاک گردند؟»اما جَدَلیا به یُوحانان گفت: «این کار را نکن، زیرا چیزی که دربارۀ اسماعیل می گوئی حقیقت ندارد.»,(و به او گفتند: «آیا خبر داری که بَعلِیس، پادشاه عمونیان، اسماعیل (پسر نَتَنیا) را مأمور ساخته است تا ترا بکشد؟» اما جَدَلیا حرف آن ها را باور نکرد.5~c,( یُوحانان (پسر قاریح) و تمام فرماندهان نظامی که در صحرا بسر می بردند، پیش جَدَلیا به مِصفه رفتند{}o,( بنابران یهودیان از همه جاها به سرزمین یهودا برگشتند و پیش جَدَلیا در مِصفه رفتند. در آنجا اقامت گزیدند و شراب و میوۀ فراوان جمع کردند.6|e,( در عین حال، همه یهودیانی که در موآب، عمون، ادوم و دیگر جاها بودند، شنیدند که پادشاه بابل عده ای را در یهودا بجا گذاشته است و جَدَلیا را بعنوان والی آنجا مقرر کرده است،/{W,( اما من در مِصفه می مانم و پیش کلدانی های که به اینجا می آیند از طرف شما نمایندگی می کنم. شما هم می توانید در هر شهری که باشید، شراب و میوه و روغن را جمع و ذخیره کنید.»z+,( جَدَلیا به آن ها قسم خورده گفت: «بدون ترس و هراس خدمت کلدانیان را بکنید، در همین جا بمانید و از پادشاه بابل اطاعت نمائید تا به خیریت و آرامی زندگی کنید.Ky,(پیش جَدَلیا رفتند. اینها عبارت بودند از: اسماعیل (پسر نَتَنیا)، یُوحانان و یُوناتان (پسران قاریح)، سَرایا (پسر تَنحُومَت)، پسران عیفای نِطوفاتی، یَزَنیا (پسر مَعکاتی) و عساکر شان.&xE,(بعضی از سرکردگان نظامی که در صحرا بسر می بردند، وقتی شنیدند که پادشاه بابل جَدَلیا را بعنوان سرپرست مردان، زنان و اطفال بازماندگان و فقرای یهودا گماشته است،;wo,(ارمیا از آنجا به شهر مِصفه پیش جَدَلیا رفت و در آنجا با مردمی که باقی مانده بودند سکونت اختیار کرد.av;,(قبل از آنکه ارمیا برود، وی را گفت: «اگر قصد داری بمانی، پس پیش جَدَلیا (پسر اخیقام، نواسۀ شافان) که پادشاه بابل او را والی شهرهای یهودا مقرر کرده است، برو و با قومت زندگی کن. بهر صورت، هر چه که دلت بخواهد، بکن.» بعد نِبوزَرادان به او تحفه و توشۀ راه داد و آزادش کرد.euC,(پس حالا بشنو، من زنجیرها را از دستهایت می گشایم و آزادت می کنم. اگر می خواهی که با من به بابل بروی، برو. من از تو به بسیار خوبی مراقبت می کنم. هرگاه میل نداری که بروی، مجبورت نمی سازم. تمام این سرزمین پیشروی تو است، به هر جائی که می خواهی بروی، اختیار به دست خودت است.»ntU,(و حالا ارادۀ خود را عملی کرد. چون همۀ شما در برابر او گناه ورزیدید و از کلام او اطاعت نکردید، بنابران، به این مصیبت گرفتار شدید.>su,(بعد او را به گوشه ای برده به او گفت: «خداوند، خدای تو فرموده بود که بلائی را بر این سرزمین نازل می کند!r =,(بعد از آنکه نِبوزَرادان، قوماندان اردوی پادشاه بابل، زنجیرهای ارمیا را در رامه گشود و آزادش کرد، او را همراه با سایر اسیران از اورشلیم و یهودا به بابل برد.[q/,'من یقیناً از تو حفاظت می کنم تا از مهلکه نجات یابی و کشته نشوی، زیرا تو به من اعتماد کردی. من، خداوند چنین فرموده ام.»xpi,'اما من خداوند، ترا از آن بلا نجات می دهم و به دست کسانی که قصد کشتن ترا دارند، نمی سپارم.من یقیناً از تو حفاظت می کنم تا از مهلکه نجات یابی و کشته نشوی، زیرا تو به من اعتماد کردی. من، خداوند چنین فرموده ام.»;oo,'که برود و به عبد ملک حبشی بگوید که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می فرماید: «طوریکه اراده کرده بودم، می خواهم بلائی را بر سر این شهر بیاورم و تو همه را به چشم سر می بینی.}ns,'در وقتی که ارمیا هنوز در قصر شاهی زندانی بود، خداوند به او فرمود%mC,' پس نِبوزَرادان قوماندان قوای پادشاه بابل و نَبوشَزبان، رئیس دربار و نَرجَل شرازِر مشاور شاه و سایر مقامات او را از زندان آوردند و به دست جَدَلیا (پسر اخیقام) سپردند تا او را به خانۀ خود ببرد. به این ترتیب ارمیا با قوم خود یکجا شد.l/,' «برو ارمیا را پیدا کن. از او بخوبی مراقبت نما و هر چه که بخواهد در اختیارش بگذار.»jkM,' نبوکدنصر، پادشاه بابل، به نِبوزَرادان امر نموده گفت:6je,' اما مردمانی که فقیر و نادار بودند، در سرزمین یهودا باقی ماندند و مزرعه و تاکستان به آن ها دادند.Yi+,' سپس نِبوزَرادان قوماندان قوای کلدانیان، سایر مردم اورشلیم را با کسانی به آن ها تسلیم شده بودند، به بابل تبعید کرد.:hm,'در عین حال، کلدانیان، قصر سلطنتی و خانه های مردم را آتش زدند و دیوارهای شهر اورشلیم را خراب کردند.'gG,'بعد امر کرد که چشمان صدقیا را از کاسۀ سرش بیرون کنند و او را با زنجیر بسته به بابل ببرند.f,'پادشاه بابل پسران صدقیا را با اشراف یهودا در برابر چشمانش بقتل رساند.heI,'اما عساکر کلدانیان آن ها را تعقیب کرده صدقیا را در دشت اریحا دستگیر نمودند و نزد نبوکدنصر، پادشاه بابل بردند. او در آن وقت در رِبله، واقع در سرزمین حمات، اقامت داشت و در آنجا جزای او را تعیین کرد."d=,'وقتی صدقیا پادشاه و سپاه او آن ها را دیدند، پا به فرار گذاشتند و در تاریکی شب از راه دروازۀ بین دو دیوارِ پشت باغ شاه از شهر بیرون شده به طرف درۀ اُردن رفتند.cw,'بعد از آنکه شهر سقوط کرد، همه سرکردگان نظامی سپاه پادشاه بابل در کنار دروازۀ وسطی نشستند. نَرجَل شرازِرِ (فرمانده)، سَمجَرنَبو، سَرسَکیم (رئیس خواجه سرایان) و نَرجَل شرازِر (مشاور پادشاه بابل) در آنجا بودند.Hb ,'در روز نهم ماه چهارم سال یازدهم سلطنت صدقیا، کلدانیان دیوارهای شهر را ویران نموده به داخل شهر رخنه کردند.ha K,'در ماه دهم سال نهم سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، نبوکدنصر، پادشاه بابل با تمام سپاه خود به اورشلیم حمله برد و آن را محاصره کرد.r`],&ارمیا تا روزی که اورشلیم تسخیر شد، در زندان قصر شاهی ماند.g_G,&براستی، اهل دربار به نزد ارمیا آمدند و در مورد ملاقاتش با پادشاه از او سوال کردند. ارمیا آنچه را که پادشاه به او یاد داده بود به آن ها گفت. بنابران، آن ها بیشتر سوالی نکردند، زیرا سخنان آن ها را کسی نشنیده بود.ارمیا تا روزی که اورشلیم تسخیر شد، در زندان قصر شاهی ماند.9^k,&برای شان بگو که تو از من خواهش کردی که ترا واپس به خانۀ یُوناتان نفرستم، زیرا در آنجا خواهی مُرد.»]5,&اگر اهل دربار از ملاقات ما آگاه شوند و بیایند و به تو بگویند: «برای ما بگو که به پادشاه چه گفتی و او به تو چه گفت. چیزی را از ما پنهان نکن، ورنه کشته می شوی.»\,&صدقیا گفت: «از این سخنان ما نباید کسی خبر شود، مبادا جانت بخطر بیفتد. [9,&همه زنها و فرزندانت به دست کلدانیان اسیر و غلام می شوند و خودت هم نمی توانی از دست شان فرار کنی، بلکه پادشاه بابل ترا دستگیر می کند و این شهر را آتش می زند.»Z3,&تمام زنانی که در قصر سلطنتی مانده اند، به دست سرکردگان سپاه بابل می افتند. وقتی که آن ها را بیرون می برند، می گویند: «دوستان معتمد تو به تو خیانت کردند و بر تو غالب شدند. حالا که پاهایت در گِل و لای فرو رفته است، ترا ترک کردند.» Y,&اما اگر نخواهی که تسلیم شوی، اینست چیزی که خداوند در رؤیا به من نشان داد:GX,&ارمیا گفت: «ترا تسلیم نخواهند کرد. فقط از آنچه که خداوند می فرماید، اطاعت کن که بخیر تو است و زنده می مانی.'WG,&صدقیا پادشاه به ارمیا گفت: «من از یهودیانی که طرفدار کلدانیان هستند، می ترسم، زیرا ممکن است کلدانیان مرا به دست آن ها بسپارند و آن ها بلائی را بر سرم بیاورند.»FV,&اما اگر تسلیم نشوی، این شهر را کلدانیان تصرف می کنند و آتش می زنند. تو هم نمی توانی از دست آن ها فرار کنی.»rU],&آنگاه ارمیا به صدقیا، پادشاه یهودا گفت که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چنین می فرماید: «اگر تو خود را تسلیم بزرگان پادشاه بابل کنی، زنده می مانی، این شهر آتش زده نمی شود و تو و خاندانت کشته نمی شوید.CT,&پس پادشاه به او مخفیانه قول داد و قسم خورد و گفت: «به حیات خداوند که به ما زندگی می بخشد، سوگند یاد می کنم که قصد کشتنت را ندارم و ترا به دست کسانی که تشنۀ خون تو اند نمی سپارم.»S#,&ارمیا گفت: «اگر حقیقت را بگویم، تو مرا می کشی و اگر ترا نصیحت کنم گوش نمی کنی.».RU,& چندی بعد، صدقیا ارمیای نبی را نزد خود فراخواند و او را پیش دروازۀ سوم عبادتگاه آوردند. پادشاه به ارمیا گفت: «من می خواهم از تو سوالی بکنم و تو باید حقیقت را بگوئی.»@Qy,& بعد آن ها او را توسط ریسمان از چاه بیرون کشیدند و ارمیا را به زندان قصر شاهی بردند و او در همانجا ماند.SP,& و به ارمیا گفت: «این پارچه ها را زیر بغل ات بگذار تا وقتی که ترا بالا می کشیم ریسمان افگارت نکند.» ارمیا چنان کرد.7Og,& عبد ملک فوراً سی نفر را با خود گرفته به قصر شاهی داخل شد و از تحویلخانۀ البسۀ آنجا چند پارچه و لباسهای کهنه را برداشته رفت و ذریعۀ ریسمان برای ارمیا در چاه پائین فرستادBN},& پس پادشاه به عبد ملک حبشی گفت: «سی نفر را با خود ببر و ارمیای نبی را پیش از آنکه بمیرد از چاه بیرون آور.»~Mu,&«ای پادشاه، این مردم کار بدی کردند که ارمیا را در چاه انداختند. او در آنجا از گرسنگی هلاک می شود، زیرا یک تکه نان هم در شهر پیدا نمی شود.»*LM,&عبد ملک حبشی که یکی از خواجه سرایان قصر شاهی بود، وقتی خبر شد که ارمیا را در چاه انداخته اند، بلافاصله نزد پادشاه که پیش دروازۀ بنیامین نشسته بود، رفت و عرض کرد: K,&پس آن ها ارمیا را بردند و با ریسمان در چاهِ خانۀ شهزاده مَلکیا پائین کردند. آن چاه آب نداشت، ولی زمین آن پُر از گِل و لای بود و ارمیا در گل فرورفت.3J_,&صدقیا پادشاه گفت: «بسیار خوب، اختیار او به دست شما است. من برخلاف میل شما کاری کرده نمی توانم.»I/,&وقتی آن ها سخنان او را شنیدند، پیش پادشاه رفتند و گفتند: «این شخص باید کشته شود، زیرا با سخنان بیهودۀ خود باعث می شود که عساکر باقیمانده و مردم جرأت خود را از دست بدهند. او طرفدار بهبودی مردم نیست، بلکه خواهان ضرر آن ها است.»H,&خداوند چنین می گوید: «این شهر را یقیناً سپاه پادشاه بابل تصرف می کند.»3G_,&«خداوند می فرماید: همه کسانی که در این شهر بمانند با شمشیر و در اثر قحطی و مرض می میرند، اما هر کسی که خود را تسلیم کلدانیان کند، حیاتش غنیمت شمرده شده، زنده می ماند.»NF ,&شِفَطیا (پسر مَتان)، جَدَلیا (پسر فَشحور)، یُوکَل (پسر شلمیا) و فَشحور (پسر مَلکیا) شنیدند که ارمیا به مردم گفت:6Ee,%پس صدقیا پادشاه امر کرد که او را در زندان قصر شاهی نگاهدارند. تا وقتی که نان در آن شهر پیدا می شد، هر روز یک قرص نان از نانوائی به او می دادند و او در زندان قصر باقی ماند.)DK,%پس ای پادشاه، لطفاً به سخنان من گوش بده و از روی مهربانی عرض مرا بشنو و مرا دوباره به آن سیاه چال نفرست، زیرا بطور یقین در آنجا می میرم.»پس صدقیا پادشاه امر کرد که او را در زندان قصر شاهی نگاهدارند. تا وقتی که نان در آن شهر پیدا می شد، هر روز یک قرص نان از نانوائی به او می دادند و او در زندان قصر باقی ماند.C1,%کجا هستند آن انبیائی که می گفتند: پادشاه بابل بر شما و بر این سرزمین حمله نمی کند؟_B7,%بعد ارمیا از صدقیا پادشاه پرسید: «چه جنایتی در مقابل بزرگان دربار تو و یا این مردم کرده ام که مرا به زندان انداخته اید؟ A ,%چندی بعد صدقیا پادشاه، کسی را بدنبال او فرستاد و او را به قصر شاهی آورد. پادشاه از او مخفیانه سوال کرد: «آیا پیامی از جانب خداوند داری؟» او جواب داد: «بلی، دارم. خداوند فرموده است که به دست پادشاه بابل تسلیم می شوی.»q@[,%او مدت زیادی در یکی از سیاه چال های آنجا زندانی باقی ماند.X?),%آن ها بر ارمیا خشمگین شدند، او را زدند و در خانۀ یُوناتان منشی که آنجا را به زندان تبدیل کرده بودند، زندانی ساختند.S>,%ارمیا گفت: «این حقیقت ندارد؛ من به کلدانیان نمی پیوندم.» اما یرئیا گوش نداد او را توقیف کرد و پیش بزرگان شهر برد.=w,% به مجردی که به دروازۀ بنیامین رسید، دروازه بان آنجا بنام یرئیا (پسر شلمیا، نواسۀ حننیا) او را توقیف کرده گفت: «تو به کلدانیان می پیوندی.»<#,% ارمیا اورشلیم را بقصد سرزمین بنیامین ترک کرد تا سهم مِلکیت خود را دریافت کند.;!,% وقتی عساکر کلدانیان بخاطر نزدیک شدن سپاه مصری از محاصرۀ اورشلیم دست کشیدند،:',% حتی اگر شما بتوانید تمام سپاه کلدانیان را شکست بدهید و عده ای از آن ها زخمی در خیمه های خود باقی بمانند، همان عده بر می خیزند و شهر تان را آتش می زنند.»t9a,% خداوند چنین می گوید: «خود را فریب ندهید و به این فکر نباشید که کلدانیان از شما دست بردار می شوند و می روند. آن ها یقیناً بر می گردند.$8A,%و کلدانیان دوباره برای حمله بر این شهر می آیند. آن ها آن را تصرف می کنند و آتش می زنند.».7U,%«به صدقیا، پادشاه یهودا بگو که عساکر مصر برای کمک شما آمده اند، اما آن ها به مصر بر می گردند`69,%آنگاه خداوند، خدای اسرائیل به ارمیای نبی فرمود: 5 ,%در عین حال، سپاه فرعون به سرحد یهودا رسید، و چون کلدانیان که شهر اورشلیم را محاصره کرده بودند، از آمدن سپاه مصر اطلاع یافتند، عقب نشینی کردند.47,%در این وقت ارمیا هنوز زندانی نشده بود و می توانست آزادانه به هر جا که می خواست برود.3,%صدقیا پادشاه، یهوکل (پسر شلمیا) و سِفَنیای کاهن (پسر مَعَسیا) را پیش ارمیای نبی فرستاد تا از او درخواست کنند که بحضور خداوند، خدا برای قوم دعا کند.?2w,%اما نه او، نه اهل دربار و نه مردم آن سرزمین به پیام خداوند که توسط ارمیا برای آن ها فرستاد، گوش دادند.R1 ,%نبوکدنصر، پادشاه بابل، صدقیا (پسر یوشیا) را بجای یهویاکین (پسر یَهویاقیم) بعنوان پادشاه سرزمین یهودا تعیین کرد.0,$ پس ارمیا طومار دیگری تهیه کرد و به باروک منشی داد. او همۀ مطالب طومار سابق را که ارمیا برایش بیان کرده بود، در آن نوشت و مطالب دیگری هم به آن افزود.0/Y,$ترا با فرزندان و اهل دربارت بخاطر گناهان تان مجازات می کنم. همه بلاهائی را که گفته ام بر سر اهالی اورشلیم و مردم یهودا می آورم، زیرا به اخطارهای من توجه نکردند.»پس ارمیا طومار دیگری تهیه کرد و به باروک منشی داد. او همۀ مطالب طومار سابق را که ارمیا برایش بیان کرده بود، در آن نوشت و مطالب دیگری هم به آن افزود. ~~~}|{}z;x8wvut{srqpko>n m=lYjihgPfdcbxa`_^;[ZcYWV7U TBSSPOVOMFLL&JJI/H5GEDCCCB=A@?>:=8<;:99D7632{10/.S-, +@*((;'&&z%$##U"!B e[B/* 3 x  7 Zts+_,1بنابران خداوند می فرماید: روزی می رسد که زنگ خطر جنگ از رَبه، مرکز عمون به صدا می آید و آنجا به یک تودۀ خاک تبدیل می شود. دهات و آبادی هایش در آتش می سوزند و قوم اسرائیل می آیند و ملک و دارائی خود را از کسانی که آن را غصب کرده بودند، دوباره به دست می آورند. این گفتۀ خداوند است.* ,1خداوند در بارۀ عمونیان چنین می فرماید: «کجاست قوم اسرائیل؟ آیا از آن ها کسی نمانده است که از خاک خود دفاع کند؟ چرا مردمی که خدای مولِک را می پرستند شهرهای جاد را به تصرف خود آورده اند و قوم ایشان در شهرهایش ساکن شده اند؟a);,0/اما با اینهم من، خداوند، در روزهای آخر سعادت از دست رفتۀ موآب را اعاده می کنم.» در اینجا پیشگوئی در بارۀ موآب ختم می شود.y(k,0.وای بر حال قوم موآب! پیروان کموش هلاک شدند و دختران و پسران شان به اسارت برده شده اند.اما با اینهم من، خداوند، در روزهای آخر سعادت از دست رفتۀ موآب را اعاده می کنم.» در اینجا پیشگوئی در بارۀ موآب ختم می شود.o'W,0-فراریان خسته و درمانده به حِشبون پناه می برند، اما شهر حِشبون که زمانی سیحون پادشاه بر آن حکومت می کرد، در شعله های آتش می سوزد.7&g,0,هر کسی که از دست وحشت بگریزد، در چاه می افتد و هر کسی که خود را از چاه نجات بدهد در دام گرفتار می شود، زیرا من روزی را برای مجازات موآب تعیین کرده ام. این گفتۀ خداوند است. %,0+ای مردم موآب، وحشت و چاه و دام در سر راه تان قرار دارد. خداوند فرموده است.$+,0*از قوم موآب دیگر نام و نشانی باقی نمی ماند، زیرا در برابر من کبر و غرور نشان داد._#7,0)شهرهایش را تصرف می کند و قلعه هایش را ویران می سازد. در آن روز حال جنگجویان موآب به حال زنی می ماند که درد زایمان می کشد. ",0(خداوند می فرماید: «قومی مانند عقابی با بالهای گشوده بر موآب فرود می آید.H! ,0'ببینید چگونه ویران شده است و چگونه ناله می کند. موآب رسوا و مایۀ خنده و تمسخر و وحشت همسایگان خود شده است.» ,0&از سر بامهای خانه ها و میدانهای موآب صدای گریه و ماتم بگوش می رسد، زیرا من موآب را مانند ظرف بیکاره ای شکسته و ذره ذره کرده ام. خداوند فرموده است.$A,0%همگی از غم و غصه موی سر و ریش خود را کندند، دستهای خود را خراشیدند و لباس ماتم پوشیدند.<q,0$دلم برای موآب و قیرحارَس همچون نی ناله می کند، زیرا تمام ثروتی را که به دست آورده بودند، از بین رفت.I ,0#من در موآب به زندگی کسانی که در بتخانه ها برای بتهای خود قربانی می کنند و خوشبوئی می سوزانند، خاتمه می دهم.y,0"مردم حِشبون و اَلِعالَه فریاد می زنند و فریاد شان تا یاهز، صوغر، حورونایم و عِجلَت شَلیشه شنیده می شود. حتی جویهای نِمریم هم خشک شده اند.=s,0!صدای خوشی و سُرُور از سرزمین حاصلخیز موآب بگوش نمی رسد. از چرخُشت ها دیگر شراب بیرون نمی آید و کسی انگور را با خوشحالی نخواهد فشرد. فریادی که شنیده می شود، فریاد خوشی نیست.,0 زیادتر از آنچه که برای مردم یعزیر گریستم، برای شما ای ساکنین سِبمه، گریه می کنم. شاخه های تاک شهر سِبمه تا به بحیرۀ مُرده و تا به یعزیر می رسید، اما حالا بر میوه های تابستانی و انگورهایت غارتگران هجوم آورده اند.w,0بنابران، برای موآب گریه می کنم و برای مردم قیرحارَس ماتم می گیرم.xi,0من، خداوند از غرور و فخرهای بیجا و کارهای بیهودۀ او شنیده ام،!,0موآب بسیار مغرور است و از غرور و هوای بلند و تکبر و خودبینی او همگی خبر دارند.y,0ای ساکنین موآب، شهرهای تان را ترک کنید، در بین صخره ها زندگی کنید و مانند فاخته ها که در شگاف سنگها آشیانه می سازند، در مغاره ها بسر برید.Z-,0ای موآب، بیاد داری که چطور قوم اسرائیل را مسخره می کردی؟ با آن ها چنان رفتار می کردی که گوئی با دزدان دستگیر شده اند.7g,0موآب را مست سازید، زیرا علیه من تمرد کرده است. بگذارید که در قی خود غوطه بخورد و رسوا و مسخره شود.ta,0خداوند می فرماید: «قدرت موآب از بین می رود و بازویش می شکند. ,0قِریُوت، بُزره و تمام شهرهای دور و نزدیک موآب زندگی می کنند، رسیده است.»B,0قریۀ تایم، بیت جامول، بیت معون،>w,0دیبون، نِبو، بیت دِبلاتایِم،zm,0زمان مجازات مردمی که در دشتها و شهرهای حولون، یَهصَه، میفاعت،_7,0بگوئید که موآب خجل شده و شکست خورده است. گریه کنان و با فریاد در کنار دریای اَرنُون بگوئید که موآب خراب و ویران شده است.Y +,0شما هم ای ساکنین عروعیر، بر سر راه بایستید و تماشا کنید. از مردان و زنانی که فرار می کنند بپرسید که چه واقعه شده است.v e,0ای باشندگان دیبون، از جایگاه جلالت فرود آی و بر زمین خشک بنشین، زیرا غارتگران موآب بر تو هجوم می آورند و قلعه هایت را ویران می کنند.j M,0ای دوستان و همسایگان موآب و ای همه کسانی که با نام او آشنا هستید، برایش ماتم کنید و بگوئید: «قدرت و بزرگی او چگونه درهم شکست.»  ,0بلا و مصیبت بزودی بر سر موآب می آید و زمان نابودی اش به سرعت فرا می رسد.O ,0موآب و شهرهایش ویران می شوند و بهترین جوانانش بقتل می رسند. پادشاهِ که نامش خداوند قادر مطلق است چنین می گوید:{o,0چطور می توانید بگوئید: «ما مردم قهرمان و جنگجویان شجاع هستیم؟»X),0 آنگاه موآب از داشتن خدای خود، کموش خجل می شود، مثلیکه قوم اسرائیل از وجود بت خود در بیت ئیل شرمنده و سرافگنده شدند.Q,0 اما زمانی می رسد که من کسانی را می فرستم تا او را بر زمین بریزند، ظروف او را خالی کرده و خُمهایش را ذره ذره کنند.8i,0 «موآب از ابتدا آرام و آسوده بوده و هرگز به تبعید نرفته است. او مانند شراب دست نخورده ای است که از یک ظرف به ظرف دیگر ریخته نشده، به همین دلیل طعم و بوی آن تغییر نکرده است.),0 (لعنت بر آن کسی که در کارهای خداوند غفلت ورزد و شمشیر خود را به خون رنگین نسازد.)F,0 نمک برای خراب کردن مزرعه های موآب بگذارید، ‏زیرا بزودی ویران می شود. شهرهایش خراب و غیر مسکون می گردند.»Q,0تمام شهرها ویران می گردند و هیچیک در امان نمی ماند. وادی و دشت همه خراب می شوند، زیرا من، خداوند، اراده کرده ام.b=,0تو ای موآب، به قدرت و ثروتت اتکاء کردی، بنابران، دشمن ترا تسخیر می کند. خدایت، کموش هم با کاهنان و بزرگانش تبعید می شوند.s_,0«بگریزید! خود را از خطر نجات بدهید و در بیابان پناه ببرید!»fE,0فراریان در حالیکه زار زار گریه می کنند، بر فراز تپه های لُوحِیت می روند و از سرازیری حورونایم فریاد غم و اندوه بگوش می رسد.[~/,0موآب از بین رفت! کودکانش هم فریاد بر می آورند.f}E,0مردم حورونایم فریاد می زنند: «نابودی! شکستِ بزرگی!»o|W,0شان و شوکت مواب از بین رفت. مردم در حِشبون نقشۀ ویرانی آن را کشیدند و گفتند: «بیائید این قوم را ریشه کن سازیم!» تو هم ای شهر مَدمین، در خاموشی مطلق فرو می روی، زیرا باشندگانت را شمشیر، پراگنده می سازد."{ ?,0خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، در مورد موآب چنین می فرماید: «افسوس بحال مردم نِبو، زیرا شهر شان ویران شده است. قریۀ تایم تسخیر شد و قلعه هایش را خراب کردند.[z/,/اما چون خداوند آن را مأمور کرده است، چطور می تواند آرام گیرد؟ شمشیر او باید اَشقَلُون و شهرهای ساحلی را نابود سازد.»~yu,/فریاد می زنید: «ای شمشیر خداوند، چه وقت آرام می گیری؟ به غلاف خود برگرد و آسوده و راحت باش.»اما چون خداوند آن را مأمور کرده است، چطور می تواند آرام گیرد؟ شمشیر او باید اَشقَلُون و شهرهای ساحلی را نابود سازد.»+xO,/مصیبت بزرگی بر شهرهای غزه و اَشقَلُون می آید. تا چه وقت بازماندگان فلسطینی ماتم می گیرند؟4wa,/روز آن رسیده است که تمام فلسطینی ها با مددگاران شان که در صور و صیدون هستند، نابود شوند و همچنین من، خداوند، فلسطینیانی را که از سواحل کریت آمده اند نیز از بین می برم.v/,/با شنیدن صدای سُم اسپها و غریو عراده ها و آواز چرخهای آن ها، پدران فرار می کنند و برای نجات فرزندان خود بر نمی گردند، زیرا همه بیچاره و درمانده می باشند.;uo,/«ببینید، سیلی از جانب شمال جاریست. مثل دریای متلاطم طغیان کرده است و می آید تا آن سرزمین را با شهرها و باشندگانش از بین ببرد. تمام مردم فریاد می زنند و گریه و ناله می کنند. t ,/پیش از حملۀ فرعون به غزه، خداوند در مورد فلسطینی ها به ارمیای نبی فرمود:Vs%,.خداوند می فرماید: ای بندۀ من یعقوب نترس، زیرا که من همراه تو هستم و همه اقوامی که شما را در بین شان پراگنده ساختم، سر به نیست می شوند. شما را از بین نمی برم، اما بدون مجازات هم نمی گذارم.»^r5,.اما ای بندۀ من یعقوب و ای قوم اسرائیل، نترسید و هراسان نباشید، زیرا من شما و فرزندان تان را از دورترین جاهای روی زمین و از اسارت نجات می دهم و دوباره می آورم تا در وطن تان به آرامی و آسودگی زندگی کنید و از هیچ کسی نترسید.خداوند می فرماید: ای بندۀ من یعقوب نترس، زیرا که من همراه تو هستم و همه اقوامی که شما را در بین شان پراگنده ساختم، سر به نیست می شوند. شما را از بین نمی برم، اما بدون مجازات هم نمی گذارم.»Vu,-ولی خداوند می فرماید: «من همه چیزی را که بنا کرده ام ویران می کنم و هر چه را که کاشته ام با تمام این سرزمین ریشه کن می سازم.با این حال، تو باز هم در آرزوی چیزهای بزرگ هستی؟ آن ها را طلب منما. زیرا خداوند می فرماید: من بلائی را بر سر تمام بشر می آورم، ولی ترا در هر جائی که باشی از خطر حفظ می کنم در امان خود نگاه می دارم.»PU,-«تو گفتی: وای بر من! خداوند به غم و درد من افزوده است. شب و روز آه و ناله می کنم، خسته شده ام و آرام و قرار ندارم.»fTE,-بعد ارمیا به او گفت خداوند، خدای اسرائیل می فرماید:YS -,-در سال چهارم سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا)، پادشاه یهودا، باروک همه سخنانی را که ارمیا برای او بیان کرد در طومار نوشت.R,,همان طوری که صدقیا، پادشاه یهودا را به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل سپردم، حُفرَع، پادشاه مصر را هم به دست دشمنانش که تشنۀ خونش هستند، تسلیم می کنم.».QU,,برای اینکه شما بدانید که من خداوند، شما را در همین جا مجازات می کنم این علامت را می دهم:همان طوری که صدقیا، پادشاه یهودا را به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل سپردم، حُفرَع، پادشاه مصر را هم به دست دشمنانش که تشنۀ خونش هستند، تسلیم می کنم.»P%,,آنگاه برای آن عدۀ کمی که از این بلاها جان سالم بدر می برند و از مصر به سرزمین یهودا عودت می کنند، معلوم می شود که حرف چه کسی راست است، از من یا از آن ها!YO+,,من همیشه مراقب شما می باشم نه به این خاطر که به شما خوبی کنم، بلکه می خواهم بلائی را بر سر تان نازل و همۀ شما را که در سرزمین مصر ساکن هستید با شمشیر و قحطی نابود سازم و احدی را زنده نگذارم.oNW,,اما ای یهودیانی که در سرزمین مصر زندگی می کنید، به سخنان من گوش بدهید. بنام باعظمت خود قسم می خورم که بعد از این اجازه نمی دهم کسی با به کار بردن اسم من دعا کند یا بگوید: «به حیات خداوند متعال قسم است.»_M7,,ارمیا به سخنان خود ادامه داده به تمام مردان و زنان گفت که به کلام خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل گوش بدهند که می فرماید: «ای یهودیانی که در سرزمین مصر بسر می برید، شما و زنهای تان تصمیم گرفته اید که همیشه ملکۀ آسمان را بپرستید و برایش هدیه تقدیم کنید و شما به هر چیزی که گفتید جامۀ عمل پوشاندید. بسیار خوب، بروید و نذر تان را ادا کنید![L/,,بخاطر اینکه شما برای خدایان دیگر هدیه تقدیم می کردید، در برابر خداوند گناه ورزیدید، از امر او اطاعت ننمودید و مطابق قوانین او رفتار نکردید، این بلاها را که می بینید، بر سر شما آورده است.»K ,,او دیگر نمی توانست اعمال زشت و قبیح شما را تحمل کند، بنابران، چنانچه می بینید، سرزمین تان را ویران کرد و تا به امروز غیر مسکون باقی مانده است.QJ,,«شما و پدران تان، پادشاهان و بزرگان تان و مردم سرزمین تان که در شهرهای یهودا و جاده های اورشلیم قربانی تقدیم می کردید، آیا خیال می کنید که خداوند نمی دانست و از کارهای شما خبر نداشت؟vIe,,آنگاه ارمیا به مردان و زنانی که این جواب را به او دادند، گفت:!H;,,زنها هم گفتند: «آیا فکر می کنی که ما بدون اطلاع شوهران خود برای ملکۀ آسمان هدیه های ریختنی و نوشیدنی تقدیم می کردیم و کلچه های شیرین به شکل خودش می پُختیم؟»jGM,,اما از روزی که از ریختن خوشبوئی و نوشیدنی برای ملکۀ آسمان دست کشیدیم، همه چیز را از دست دادیم و با شمشیر و قحطی هلاک می شویم.»CF,,بلکه هر چه که دل ما بخواهد می کنیم. همانطوری که خود ما، اجداد ما، پادشاهان و بزرگان ما در سرزمین یهودا و جاده های اورشلیم مراسم قربانی را انجام می دادیم، ما برای ملکۀ آسمان هدیه می بریم و نوشیدنی و خوشبوئی می ریزیم. زیرا در آن وقت ما همه خوراک فراوان داشتیم، از تمام چیزهای خوب برخوردار بودیم و غم و مصیبت را نمی دیدیم.wEg,,«ما به سخنانی که تو می گوئی از جانب خداوند است، گوش نمی دهیم،XD),,آنگاه تمام مردانی که می دانستند زنهای شان برای خدایان دیگر هدیه تقدیم می کنند، زنهای دیگر که در آنجا حاضر بودند و گروه بزرگ مردمی که در فتروس، واقع در مصر، زندگی می کردند به ارمیا گفتند: C9,,از آن ها هیچ کسی باقی نمی ماند که بگریزد و یا به سرزمین یهودا باز گردد. بغیر از چند نفر فراری، هیچیک نمی تواند به یهودا که اینقدر آرزومندش هستند، باز گردد.»jBM,, همانطوری که اهالی اورشلیم را با شمشیر و قحطی و مرض از بین بردم، یهودیانی را که در سرزمین مصر زندگی می کنند هم به جزا می رسانم.A,, بازماندگان یهودا را که می خواهند به مصر بروند و در آنجا بمانند، هلاک می سازم هر یک از آن ها، از خورد تا بزرگ، با شمشیر و در اثر قحطی می میرد مورد لعنت و نفرت مردم قرار می گیرند و همگی از دیدن وضع بد آن ها دچار وحشت می شوند._@7,, بنابران، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می فرماید: من در خشم خود ضد شما قرار گرفته ام تا تمامی قوم یهودا را نابود کنم.^?5,, شما هیچگاهی از کارهای بد تان پشیمان نبوده و از من نترسیده اید و از شریعت و احکامی که به پدران تان دادم پیروی نکرده اید.>+,, آیا جنایات اجداد تان را فراموش کرده اید؟ آیا گناهانی را که پادشاهان، زنهای شان و خود تان در سرزمین یهودا و جاده های اورشلیم مرتکب شده اید بیاد ندارید؟(=I,,شما در سرزمین مصر برای خدایان دیگر قربانی می کنید. با این کار زشت تان مرا خشمگین می سازید و وادار می کنید که شما را از بین ببرم و پیش مردم جهان مسخره و رسوا سازم.L<,,خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می فرماید: «چرا به خود ضرر می رسانید؟ چرا مرد و زن و کودکان و اطفال شیرخوار بازماندگان یهودا را از بین می برید و نمی گذارید که کسی از شما باقی بماند؟j;M,,از همین جهت، آتش خشم من برافروخته شد و بر شهرهای یهودا و جاده های اورشلیم ریخت و طوری که امروز می بینید، همه جا را ویران کرد.»l:Q,,اما آن ها به سخنان شان گوش ندادند و توجهی نکردند. از راه بدی که در پیش گرفته بودند برنگشتند و به پرستش خدایان دیگر ادامه دادند.Z9-,,با اینکه همیشه بندگان خود، انبیاء را فرستادم و از آن ها خواهش کردند که از کارهای شرم آور و نفرت انگیز خود دست بکشند،=8s,,زیرا آن ها مرتکب کارهای زشت شدند و خدایانی را می پرستیدند که نه خود شان می شناختند و نه اجداد شان، و برای آن ها قربانی تقدیم می کردند، بنابران، آتش خشم مرا به هیجان آوردند.[7/,,«شما خود تان بچشم سر دیدید که چه بلایی را بر سر اورشلیم و تمام شهرهای یهودا آوردم که هنوز هم ویران و غیر مسکون هستند، 6 ;,,خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل در مورد یهودیانی که در مصر، یعنی در شهرهای مِجدَل، تَحفَنحیس، ممفیس و در قسمت جنوبی آن کشور زندگی می کردند، به ارمیا فرمود:r5],+ ستونهای مقدس بیت شمس را می شکند و بتخانه ها را آتش می زند.»~4u,+ آتشی را در بتخانۀ مصر می افروزد و بتها را می سوزاند و یا به غنیمت می برد. همانطوری که چوپان شبشها را یکه یکه از لباس خود می چیند، پادشاه بابل هم سرزمین مصر را از همه چیز هایش پاک و خالی می کند و فاتحانه به وطن خود بر می گردد.ستونهای مقدس بیت شمس را می شکند و بتخانه ها را آتش می زند.»=3s,+ او سرزمین مصر را ویران می سازد و کسانی را که محکوم به مرگ اند می کشد، آنهائی را که مستوجب اسارت هستند، اسیر می برد و آن عده ای را که باید با شمشیر کشته شوند، به قتل می رساند.z2m,+ و به مردم بگو که من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، بندۀ خود، نبوکدنصر، پادشاه بابل را می آورم. او تخت خود را بر سنگهائی که در اینجا پنهان کرده ام قرار می دهد و سایبان شاهانۀ خود را بالای آن ها برپا می کند. 19,+ «چند سنگ بزرگ را بگیر و در زیر سنگفرش پیشروی دروازۀ قصر فرعون در تَحفَنحیس پنهان کنl0Q,+آنگاه در تَحفَنحیس کلام خداوند برای ارمیا آمد و فرمود:,/Q,+به این ترتیب، آن ها از امر خداوند اطاعت نکردند و به مصر رفتند و در شهر تَحفَنحیس وارد شدند.9.k,+در این جمله مردان، زنان، کودکان، دختران پادشاه و همه کسانی که نِبوزَرادان، قوماندان قوای بابل، به دست جَدَلیا سپرده بود، دیده می شدند. ارمیا و باروک را هم با خود بردند. ~}|K{zzyxwEvuwts rqipomll(k+iihh-gfQeId"cFba```@_q^!\\8[ZYXWVUT RRfQqPcONMSLJIHGFF}E{DCBAA ?U>=<;:99l8765533@1J//q.-,,i+y*`))'&%,##"!= ,|ww w^=.B   J5N?/1#,33شما می گوئید: «ما شرمنده و رسوا شده ایم و شرم از چهرۀ ما می بارد، زیرا بیگانگان آمدند و در سرزمین مقدسی که عبادتگاه خداوند در آن واقع است، جا گرفتند.»j0M,32ای کسانی که از دم شمشیر نجات یافته اید، بروید و معطل نشوید. خداوند را از همان جای دور یاد کنید و اورشلیم را بخاطر داشته باشید./),31همانطوری که بابل باعث قتل مردم اسرائیل شد، خودش هم به همان سرنوشت دچار می شود.» .,30آنگاه آسمان ها و زمین با موجوداتی که در آن ها هستند از خوشی فریاد می زنند، زیرا ویرانگران از جانب شمال بر بابل هجوم می آورند. خداوند فرموده است. - ,3/به یقین بدانید، زمانی فرا می رسد که من تمام سرزمین بابل را با بتهایش مجازات می کنم. مردمش را شرمنده و رسوا و جاده ها را از اجساد شان پُر می سازم.V,%,3.از شایعه ای که در بابل شنیده اید، نباید کمدل و هراسان شوید. هر سال شایعات مختلفی را می شنوید. مردم آوازه می اندازند که در کشور ظلم و فتنه برپا شده است یا پادشاهی علیه پادشاه دیگر می جنگد.+,3-ای قوم برگزیدۀ من از بابل خارج شوید و خود را از خشم شدید من نجات بدهید.*,3,من بتِ بِل را در بابل را مجازات می کنم و آنچه را که بلعیده است، از دهانش بیرون می آورم. مردم، دیگر به بازدیدش نمی روند و دیوارهای بابل فرو می ریزند.5)c,3+شهرهایش وحشت آور و ویران شده اند. هیچ کسی در آن ها سکونت ندارد و هیچ انسانی از آنجا عبور نمی کند.|(q,3*آب بحر بر بابل سرازیر شده است و امواج خروشانش آن را پوشانده است.',3)خداوند می فرماید: «بابل که زمانی مورد ستایش تمام مردم جهان قرار داشت، ببینید که چگونه سقوط کرد و حالا همه کس از دیدن وضع بد آن وحشت می کنند!]&3,3(آن ها را مثل بره و قوچ و بز به کشتارگاه می برم.»%,3'من بزمی را برای شان برپا می کنم و آن ها را بیشتر مست می سازم تا از خود بی خود گردند و به خواب ابدی فرو روند و دیگر هرگز بیدار نشوند. خداوند فرموده است.}$s,3&مردم بابل از مستی مانند شیر نعره می زنند و مثل شیربچه ها می غرند.7#g,3%بابل را به تودۀ خاک تبدیل کرده آنجا را متروک و مسکن شغالان می سازم تا همه کس از دیدن آن وحشت کنند.g"G,3$خداوند در جواب می فرماید: «من به دعوای شما رسیدگی می کنم و انتقام شما را از آن ها می گیرم. آب بحر و چشمه های شان را خشک می کنم.'!G,3#بابل مسئول تمام ظلم هائی است که در اورشلیم شده و خداوند انتقام خون ما را از بابل بگیرد.»^ 5,3"مردم اورشلیم می گویند: «نبوکدنصر، پادشاه بابل، ما را کشت و خُرد کرد. همه چیز ما را از بین برد و مانند هیولائی ما را بلعید؛ شکم خود را با چیزهای خوب ما سیر کرد و خود ما را از کشور ما بیرون راند.1,3!خداوند، خدای قادر مطلق چنین می فرماید: «دختر بابل مثل خرمنگاهی شده است و زمان آن رسیده که دشمنان بیایند و مردم آن را مانند گندم در زیر پاهای خود بکوبند.» ,3 راهها را بسته و نیزارها را آتش زده اند و سپاه بابل به وحشت افتاده اند.»#?,3قاصدان یکی از پی دیگری به پادشاه بابل خبر می برند که شهرش همه به تصرف دشمن درآمده است.D,3جنگجویان بابل از جنگ دست کشیده اند. در قلعه های خود مانده جرأت و نیروی خود را از دست داده اند و مانند زنان ضعیف شده اند. خانه هایش در آتش می سوزند و دروازه های شهر شکسته شده اند.%,3بابل می لرزد، زیرا خداوند نقشه ای علیه آن دارد تا ویران و از سکنه خالی اش سازد.$A,3لشکر پادشاهان ماد را با حاکمان و والیان و کشورهای تحت سلطۀ آن ها برای جنگ آماده سازید. ,3عَلَمی را در آن سرزمین برافرازید و آهنگ جنگ را در بین اقوام جهان بنوازید و به کشورهای دیگر خبر بدهید که برای جنگ علیه بابل آماده شوند. به سپاه آرارات، مینی و اَشکَناز بگوئید که حمله کنند و اسپهای بی شمار را جمع کنید.A{,3دیگر کسی از تو سنگی را برای تهداب و بنای ساختمان نمی گیرد و برای همیشه نابود می شوی. خداوند فرموده است.@y,3ای بابل، ای کوه ویرانگر، چون تو جهان را خراب کردی، بنابران، من دشمن تو هستم. دستم را علیه تو دراز می کنم و از آن بلندی ترا بزیر می آورم و در آتش می اندازم. این گفتۀ خداوند است.X),3خداوند می فرماید: «من بابل را با مردم آن بخاطر خطای شان و کار بدی که در سهیون کردند، به پیش چشم تان به کیفر می رسانم.Y+,3بوسیلۀ تو چوپانها را با رمه های شان و دهقانها را با گاوهای شان نابود می سازم و حاکمان و والیان را سر به نیست می کنم.»lQ,3توسط تو مرد و زن، پیر و جوان و پسر و دختر را هلاک می کنم.,3ذریعۀ تو اسپها را با سواران شان و عراده ها را با رانندگان شان از بین می برم.+O,3خداوند می فرماید: «ای بابل، تو اسلحۀ جنگ من هستی؛ بوسیلۀ تو اقوام و سلطنت ها را جزا می دهم.dA,3اما خداوند، خدای یعقوب مثل این بتها نیست. او همه چیز را آفریده است. اسرائیل قوم خاص او می باشد و نامش خداوند قادر مطلق است.1[,3آن ها بی ارزش و گمراه کننده اند و در وقتی که سازندگان شان مجازات شوند، آن ها هم از بین می روند.:m,3کسانی که بتها را پرستش می کنند، احمق و نادان هستند و آنهائی که بت می سازند، خجل و شرمنده می شوند، زیرا مجسمه هائی را که می سازند، بی جان هستند و اثری از حیات در آن ها نیست..U,3به فرمان او ابر ها در آسمان به غرش می آیند. ابر ها را از نقاط دور زمین به هوا بلند نموده برای بارش باران رعد و برق را می فرستد و باد را از محل و جایگاهش بیرون می آورد.M ,3خداوند با دست قدرت خود زمین را آفرید، با حکمت خود کائنات را بنا نهاد و با علم و دانش خود آسمان ها را برافراشت.} s,3خداوند قادر مطلق بذات خود قسم خورده است که بابل را با سپاه دشمن که مثل خیل ملخ بی شمار است پُر می کند و آن ها فریاد پیروزی را بر می آورند.F ,3 ای سرزمینی که از بندرگاه ها و ثروت سرشار برخوردار هستی، عاقبت تو بپایان رسیده و رشتۀ حیات ات قطع شده است.K ,3 عَلمها را بر دیوارهای بابل بگذارید و از آن ها بخوبی مراقبت نمائید. در همه جا نگهبانان و پهره داران را بگمارید و کمین بگیرید. خداوند آنچه را که در مورد بابل فرموده بود عملی می کند.»i K,3 تیرهای تان را تیز کنید و سپرهای تان را بردارید، زیرا خداوند پادشاهان ماد را می فرستد تا اراده اش را که نابودی بابل است عملی سازند، زیرا از کسانی که عبادتگاه او را بی حرمت کرده اند، انتقام می گیرد./,3 خداوند می فرماید که قوم برگزیدۀ من می گویند: «خداوند پشتیبان ما است، پس بیائید که به سهیون برویم و از کارهائی که خداوند، خدای ما کرده است اعلام نمائیم.»U#,3 بیگانگان مقیم آنجا گفتند: «ما خواستیم بابل را معالجه کنیم، اما نتوانستیم. پس او را بحالش بگذاریم و همه به وطن خود برگردیم. مجازات او به دست خدا است و خداوند او را از عالم بالا جزا بدهد.» ,3ولی بابل ناگهان از دست من افتاد و شکست. برایش دوا بیاورید، شاید شفا یابد.6e,3بابل در دست من مثل یک جام طلا بود که تمام اقوام جهان از شراب آن می نوشیدند و مست و دیوانه می شدند.!,3همۀ تان از بابل فرار کنید و خود را نجات بدهید، مبادا با دیگران هلاک شوید، زیرا روز انتقام من رسیده است و باید مردم بابل را به سزای گناهان شان برسانم.kO,3گرچه سرزمین اسرائیل و یهودا پُر از گناه است، اما من که خداوند قادر مطلق و خدای مقدس اسرائیل می باشم، آن ها را فراموش نکرده ام.eC,3اجساد کشته شدگان و مجروحین در جاده ها دیده می شوند.w,3دشمنان به مردم بابل موقع نمی دهند که تیری رها کنند و یا خود را مسلح سازند. جوانان شان را زنده نمی گذارند و تمام لشکر شان را از بین می برند. ,3و بیگانگان را می فرستم تا بابل را مثل خرمن بکوبند. درآن روز بلا و مصیبت از هر طرف بر آن هجوم آورده همه چیزش را تباه می کند و خودش را ویران می سازد. ,3خداوند می فرماید: «من باد تباه کننده ای را بر بابل و ساکنین آن می آورم~ ,2.از صدای سقوط بابل زمین می لرزد و فریاد آن بگوش تمام اقوام جهان می رسد.»G},2-پس بشنوید، اینست طرح نقشه ای که من علیه مردم بابل کشیده ام: کودکان شان ربوده می شوند و همه به وحشت می افتند.از صدای سقوط بابل زمین می لرزد و فریاد آن بگوش تمام اقوام جهان می رسد.»q|[,2,مانند شیری که از جنگلهای اُردن بر چراگاه گوسفندان حمله می آورد، من هم ناگهان بر بابل هجوم می آورم و مردم آن را از آنجا بیرون می رانم و کیست آن برگزیده ای که او را بر آن بگمارم؟ زیرا چه کسی مثل من است و چه کسی می تواند مرا محاکمه کند؟ کدام رهبری می تواند به مخالفت من برخیزد؟6{e,2+وقتی خبر به پادشاه بابل برسد، پاهایش سست شده می افتد و مثل زنی که در حال زایمان باشد، درد می کشد.z,2*آن ها مردمان ظالم و بیرحم و همه مجهز با کمان و نیزه می باشند. جنگجویان آن ها سوار بر اسپ و آواز شان مانند غرش بحر است و برای جنگ تو ای بابل، می شتابند./yW,2)ببینید، قوم نیرومندی از جانب شمال می آید. پادشاهان زیادی از نقاط دوردست زمین بر تو می تازند.cx?,2(همانطوری که سدوم و عموره را با همسایگان شان نابود کردم، بابل راهم از بین می برم و از سکنه خالی می سازم. خداوند فرموده است.jwM,2'سرزمین بابل مسکن حیوانات وحشی و بیشۀ گرگها و شترمرغ ها می شود. دیگر انسانی در آن سکونت نمی کند و سالها غیر مسکون باقی می ماند.]v3,2&خشکسالی را به آن سرزمین می فرستم تا آب دریاها خشک شود، زیرا آنجا پُر از بت است و مردم دیوانه وار بتها را پرستش می کنند.guG,2%اسپها و عراده های شان را نابود می کند و عساکر اجیر را مانند زنان بی جرأت و کمدل می سازد. دارائی و ثروت شان را به تاراج می برد!ztm,2$همۀ آن ها را با انبیای کاذب و احمق و جنگجویان شان از بین می برد.s,2#خداوند می فرماید: «شمشیری برای نابودی مردم بابل و بزرگان و دانشمندان می آید.1r[,2"اما نجات دهندۀ آن ها که نام او خداوند قادر مطلق است، قوی و نیرومند است و به داد شان می رسد. بر روی زمین صلح و آرامش را برقرار می کند، ولی مردم بابل را بی قرار می سازد.»q,2!خداوند قادر مطلق می فرماید: «بر مردم اسرائیل و یهودا ظلم شده است. کسانی که آن ها را اسیر گرفته اند، از نزدیک مراقب شان هستند و آن ها را رها نمی کنند.opW,2 متکبران می لغزند و بر زمین می خورند و کسی آن ها را بر نمی دارد. در شهرهای آن آتشی را می افروزم تا همه چیزهای اطراف آن را بسوزاند.»Vo%,2خداوند قادر مطلق، خدای متعال می فرماید: «ای کشور مغرور، من مخالف تو هستم، روز آن رسیده است که ترا به کیفرت برسانم.3n_,2بنابران، در آن روز جوانانش در جاده ها و عساکرش در میدان جنگ کشته می شوند. این گفتۀ خداوند است.»/mW,2کمانداران و تیراندازان را جمع کنید و به بابل بفرستید که آن را از چهار طرف محاصره کنند تا احدی نتواند بگریزد. همان کاری را که در حق دیگران کرد در حق خودش بکنند، زیرا از روی کبر و غرور به منِ خداوند، که خدای مقدس اسرائیل هستم، توهین نمود.nlU,2آواز فراریان و پناهندگان اسرائیل از بابل شنیده می شود که از انتقام خداوند، خدای ما و از انتقام عبادتگاه او در سهیون خبر می دهد.+kO,2گاوهای شان را به کشتارگاه ببَرید و سر ببُرید. افسوس بحال شان که زمان نابودی شان رسیده است!j,2از هر گوشۀ جهان به جنگ بابل بیائید و انبارهای غله اش را خالی نمائید. از خودش یک توده خاک بسازید و بکلی ویرانش کنید و هیچ چیزی را برایش باقی نگذارید.ri],2من اسلحه خانۀ خود را گشوده و سلاح غضب خویش را بیرون آورده ام، زیرا من، خداوند قادر مطلق، خدای متعال در سرزمین کلدانیان کاری دارم.=hs,2ای بابل، بدون آنکه بدانی من برایت دام نهاده بودم و در آن گرفتارت کردم، زیرا تو به مخالفت من برخاستی.}gs,2چکش بابل همۀ جهان را ذره ذره کرد و حالا آن چکش خودش شکسته است و کشورهای جهان از دیدن آنچه که بر سر بابل آمده است، دچار هول و هراس می شوند.hfI,2نعرۀ جنگ و فریاد شکست و نابودی از آن سرزمین بلند است.[e/,2خداوند می فرماید: «بر مردم مِراتایم و اهالی فَقود حمله کنید و قراریکه به شما امر فرموده ام، همه را بکلی از بین ببرید.kdO,2در آن ایام و زمان، گناهی در مردم اسرائیل و یهودا دیده نمی شود، زیرا من گناهان بازماندگان آن ها را می بخشم. خداوند فرموده است.»c7,2اما قوم اسرائیل را به مُلک و وطن شان بر می گردانم تا در کشتزارهای کَرمَل و باشان و در کوهستانهای افرایم و جلعاد، از نعمت های فراوان من سیر و برخوردار شوند.sb_,2پس حالا من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، همانطوری که پادشاه آشور را مجازات کردم، پادشاه بابل و کشور او را هم مجازات خواهم کرد.7ag,2خداوند می فرماید: «اسرائیل گوسفند گمشده ای بود که مورد حملۀ شیرها قرار گرفت. اول، پادشاه آشور دست به کشتار آن زد و بعد نبوکدنصر، پادشاه بابل، استخوانهای آنرا خُرد کرد.=`s,2نگذارید کسی در آنجا تخم بکارد و یا محصول را درو کند. همه بیگانگانی که در آنجا زندگی می کنند، باید پیش قوم خود و به وطن خود برگردند تا از دَم شمشیر کشندۀ دشمن در امان باشند.»D_,2از هر طرف فریاد برآورید، چونکه بابل تسلیم شده است و حصارهایش ویران شده و دیوارهایش فرو ریخته اند، زیرا روز انتقام من است. همان بلائی را که بر سر دیگران آورد بر سر خودش می آورم.b^=,2ای کمانداران، در مقابل بابل صف آرائی کنید. همگی تیرهای تان را بسوی آن رها کنید، زیرا مردم آن در برابر من گناه ورزیده اند.[]/,2 و در اثر قهر و غضب من بابل غیر مسکون شده بکلی ویران می گردد. هر کسی که از آنجا عبور کند، از دیدن وضع بد آن متحیر می شود. \ ,2 اما بدانید که شهر تان خوار می شود و کشور تان تحقیر و رسوا می گردد. سرزمین بابل قدر و اهمیت خود را از دست داده به بیابان خشک و بی آب تبدیل می شود،p[Y,2 ای غارتگران قوم برگزیدۀ من، شما خوشحال هستید و بخود می بالید. مانند گوساله ای در چراگاه جست و خیز می زنید و مثل اسپ شیهه می کشید،Z,2 بابل غارت می شود و همه چیز آن را به تاراج می برند. خداوند فرموده است.Y),2 زیرا من اقوام نیرومند شمال را بر می انگیزم تا به بابل هجوم ببرند و آن را تصرف کنند. آن ها تیراندازان ماهری هستند که تیرهای شان هرگز هدف را خطا نمی کنند.Xw,2ای قوم اسرائیل، از بابل فرار کنید و از کشور کلدانیان خارج شوید. همچون بز نر که رمه را بدنبال خود می کشد، پیشقدم شده دیگران را هدایت کنید،qW[,2کسانی که آن ها را می یافتند، می کشتند و دشمنان شان به آن ها می گفتند: «ما حق داریم که با آن ها اینگونه رفتار کنیم، زیرا این مردم در برابر خداوند، چوپان واقعی، که مایۀ امید پدران شان بود، گناه کرده اند.»qV[,2قوم برگزیدۀ من مانند گوسفندان گمشده هستند. رهبران شان آن ها را گمراه کردند و در بین کوهها و تپه ها سرگردان و آواره ساختند. این قوم وطن و خانۀ خود را فراموش کرده اند و نمی دانند که چگونه به آنجا برگردند.iUK,2راه سهیون را جویا می شوند بسوی آن رو می آورند. آن ها به آنجا می رسند، با من پیمان ابدی می بندند و آن پیمان هرگز فراموش نمی شود.TT!,2خداوند می فرماید: «در آن ایام و در آن زمان، مردم اسرائیل و یهودا گریه کنان می آیند و خداوند، خدای خود را می جویند.>Su,2زیرا قومی از جانب شمال بر بابل می تازد. آن را ویران و غیر مسکون ساخته انسان و حیوان از آنجا می گریزد.»/RW,2«به همه اقوام خبر بدهید؛ عَلَمی را برافرازید و آشکارا اعلام کنید و بگوئید که بابل سقوط کرد. بتِ بِل خجل می شود و بتِ مرودک و سایر بتهای بابل شرمنده و رسوا می گردند،{Q q,2خداوند در مورد بابل و سرزمین کلدانیان به ارمیای نبی چنین فرمود:P,1'اما در آینده، عیلام را دوباره کامگار سعادتمند می سازم. این گفتۀ خداوند است.»LO,1&خداوند می فرماید که آنگاه تخت سلطنت خود را در عیلام برقرار می کنم و پادشاهان و بزرگانش را از بین می برم.اما در آینده، عیلام را دوباره کامگار سعادتمند می سازم. این گفتۀ خداوند است.»KN,1%خداوند می گوید: کاری می کنم که مردم عیلام از دشمنان و آنهائی که قصد کشتن شان را دارند، وحشت کنند. آن ها را به مصیبت و غضب خود دچار می سازم و شمشیر را می فرستم تا همۀ شان را نابود کند.JM ,1$از چهار سمت باد را می فرستم تا آن ها را به هر طرف پراگنده کند. من آن ها را به تمام کشورهای جهان آواره می سازم.L},1#«من تمام کمانداران عیلام را از بین می برم و قدرت آن ها درهم می شکنم.K!,1"در آغاز سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، خداوند در مورد عیلام به ارمیا چنین فرمود:2J],1!حاصور مسکن شغالان می شود و برای همیشه ویران باقی می ماند. هیچ کسی در آن سکونت و زندگی نمی کند.»*IM,1 شترها و رمه و گلۀ شان را به غنیمت ببر. من این مردم را که شقیقه های خود را می تراشند، پراگنده می سازم و از هر طرف مصیبت و بلا را بر سر شان می آورم. خداوند فرموده است.WH',1خداوند به پادشاه بابل فرموده است: «بر آن قومی که در رفاه و آسایش در شهرهای بی در و دیوار تنها زندگی می کند، حمله کن."G=,1خداوند می فرماید که ای ساکنین حاصور، هرچه زودتر به جاهای دور فرار کنید و در حفره ها پنهان شوید، زیرا نبوکدنصر، پادشاه بابل برای نابودی شما نقشه کشیده است.»F,1خیمه ها را با پرده ها و گله ها و رمه های شان تاراج کنید. دارائی و شترهای شان را برای خود بگیرید و فریاد بزنید: «وحشت همه جا را فرا گرفته است!»RE,1خداوند در مورد قیدار و نواحی مربوط حاصور که به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل مغلوب شدند، چنین می فرماید: «بر مردم قیدار حمله ببرید و قبیله ای را که در مشرق زمین سکونت دارند، از بین ببرید!Dy,1دیوارهای دمشق را آتش می زنم و قلعه های مستحکم بنهدد را می سوزانم.»C,1در آن روز جوانانش در جاده ها کشته می شوند و تمام عساکرش تلف می گردند.XB),1چگونه این شهر معروف و با نشاط متروک شده است!CA,1اهالی دمشق بیحال گشته و از ترس فرار می کنند و مثل زنی که در حال زایمان باشد در وحشت و اضطراب بسر می برند.L@,1خداوند در مورد دمشق چنین می فرماید: «مردم شهرهای حمات و اَرفاد غمگین و پریشان اند، زیرا خبر بدی برای شان رسیده است. دل شان از ترس می لرزد و مانند بحرِ متلاطم، آشفته و بی قرار هستند.x?i,1دشمنان مثل عقابی با بالهای گشوده پرواز کرده بر بُزره هجوم می آورند و در آن روز وضع جنگ آوران به حال زنی می ماند که درد زایمان می کشد.»>,1از صدای سقوط ادوم زمین به لرزه می آید و آواز فریاد شان تا بحیرۀ احمر می رسد.=,1بنابران، نقشه ای که برای مردم ادوم و ساکنین تیمان کشیده ام اینست: کودکان شان ربوده می شوند و سرنوشت شوم آن ها همۀ مردم را به وحشت می اندازد.v<e,1مثل شیری که از جنگلهای انبوه اُردن در چراگاه بر گوسفندان حمله می کند، من هم ناگهان بر مردم ادوم هجوم می آورم. آن ها را از سرزمین شان بیرون می رانم و آنگاه هر کسی را که بخواهم تعیین می کنم تا بر آن ها حکومت نماید. چه کسی می تواند مثل من باشد؟ کدام رهبر می تواند با من مخالفت کند؟`;9,1همانطوری که سدوم و عموره و شهرهای اطراف آن ویران شدند، ادوم هم غیر مسکون شده کسی در آن زندگی نمی کند. خداوند فرموده است.?:w,1وضع ادوم وحشت آور می گردد و هر کسی که از آنجا بگذرد و حال بد آن را ببیند، حیرت می کند و به وحشت می افتد.N9,1ای ادوم که در شگاف صخره ها و بر کوهها واقع هستی، هیبت و غرورت ترا فریب داده است. اگر مانند عقاب آشیانه ات را بر بلندترین قلۀ کوه بسازی، ترا از آنجا پائین می آورم. این گفتۀ خداوند است.`89,1من ادوم را در پیش اقوام جهان کوچک و حقیر می سازم.m7S,1این خبر از جانب خداوند برای من رسید: «قاصدی را با این پیام پیش اقوام فرستاده ام: همگی جمع شوید و برای جنگ علیه ادوم آماده گردید.`69,1 زیرا خداوند می فرماید: من به ذات خود قسم خورده ام که شهر بُزره ویران شود و مورد تمسخر و نفرین مردم قرار گیرد. همه از دیدن وضع بد آن وحشت کنند و تمام دهات اطراف آن برای همیشه ویران باقی بمانند.»*5M,1 خداوند می فرماید: «حتی آنهائی که سزاوار جزا نیستند و نباید از جام مجازات بنوشند، بازهم بدون مجازات نمی مانند. شما را هم بی سزا نمی گذارم و باید از آن جام بنوشید،4-,1 اما از یتیمان آن ها نگاهداری می کنم و بیوه زنان شان می توانند به من اعتماد کنند.»C3,1 ولی من برای اولادۀ عیسو هیچ چیزی را بجا نمی گذارم. جاهای مخفی آن ها را آشکار می سازم تا دیگر جائی برای مخفی شدن نداشته باشند. فرزندان، وابستگان و همسایگان شان را از بین می برم.q2[,1 کسانی که انگور می چینند، بعضی از خوشه های آن را بجا می گذارند و دزدان هم وقتی که در شب می آیند، تنها چیزی را که می خواهند، می برند.r1],1ای اهالی دَدان، برگردید. فرار کنید و پنهان شوید، زیرا وقت آن رسیده است که بلای زمانِ عیسو را بر آن ها بیاورم و آن ها را مجازات کنم.40a,1خداوند قادر مطلق در مورد ادومیان چنین می فرماید: «آیا حکمت و دانش از تیمان رخت بر بسته است؟ آیا خردمندان حس قضاوت خود را از دست داده اند و دیگر از دانش بهره ای ندارند؟/,1ولی بعداً سعادت عمونیان را دوباره برای شان بر می گردانم. خداوند فرموده است.»b.=,1اما بدانید که من، خداوند قادر مطلق، از هر طرف ترس و وحشت را در بین شما می فرستم. اقوام همجوار، شما را از کشور تان بیرون رانده و پراگنده می سازند و کسی باقی نمی ماند تا فراریان را دوباره جمع کند.]-3,1ای مردم بی وفا، شما به قدرت و نیروی خود فخر می کنید و به دارائی و ثروت تان می نازید و می گوئید: «کسی بر ما حمله نمی کند.»g,G,1ای مردم حِشبون، گریه و ناله را سر دهید، زیرا عای ویران شده است! ای دختران رَبه، شیون کنید و لباس ماتم بپوشید. پریشان و افسرده به هر طرف بدوید، زیرا بتِ مولِک را با کاهنان و بزرگانش به اسارت بردند. ~4}|V{>zxwvv7u8srrqzpoo-nrml2kqjii hggfbeddbaa(`^^R]q\[OZ YX(WV5USQPONbMKJISHGEECBA@m?U=;:9876532170G/ .:,+}*G)O(4'S&?%R"! '6vpcJ|YaK~[bb ^!*> c W  [ {|.sl?l3M a6طلاهای ما جلای خود را از دست داده و بی ارزش شده اند. سنگهای مقدس عبادتگاه در کوچه ها افتاده اند.gLG6Bبا خشم و غضب آن ها را تعقیب کن و از روی زمین محو ساز.».KU6Aآن ها را لعنت کن تا گرفتار غم و درد شوند.با خشم و غضب آن ها را تعقیب کن و از روی زمین محو ساز.»UJ#6@خداوندا، آن ها را به سزای اعمال شان برسان.XI)6?در همه حال به من می خندند و مسخره ام می کنند.H6>دشمنانم تمام روز در بارۀ من سخنان زشت می گویند و برای آزار من نقشه می کشند.G!6=خداوندا، تو شنیده ای که آن ها چگونه به من اهانت کرده و علیه من توطئه چیده اند.Fy6<تو می دانی که دشمنان همه از من نفرت دارند و علیه من دسیسه می سازند.9Ek6;تو ای خداوند، شاهد ظلم هائی که در حق من کرده اند، بوده ای، پس به داد من برس و به دعوای من رسیدگی کن.dDA6:خداوندا، تو از حق من دفاع کردی و از مرگ نجاتم دادی.XC)69وقتی بحضور تو دعا کردم، آمدی و گفتی: «نترس!»TB!68فریاد مرا شنیدی و به ناله های من گوش دادی._A767ای خداوند، از اعماق چاه پیش تو گریه و زاری کردم.J@ 66آب از سرم گذشت و فکر کردم که می میرم.a?;65مرا زنده در چاه افگندند و بر سرم سنگها را ریختند.>#64دشمنان مرا همچون پرنده ای بدام انداختند، در حالیکه آزاری به آن ها نرسانده ام.r=]63دلم بخاطر حال رقتبار دختران جوان اورشلیم مالامالِ غم است.f<E62تا خداوند از آسمان به پائین بنگرد و حال ما را ببیند.];361اشک از چشمانم بدون وقفه جاریست و باز نمی ایستدZ:-60بخاطر نابودی قومم، سیل اشک از چشمانم جاریست.y9k6/با هلاکت و بربادی روبرو شده ایم و خوف وحشت ما را فرا گرفته است.J8 6.تمام دشمنان ما، به ما اهانت می کنند.n7U6-تو ما را پیش مردم جهان همچون خاکروبه و مواد فاضله ساختی.66,چون بر ما خشمگین بودی خود را از ما پنهان کردی تا دعاهای ما به حضور تو نرسند.s5_6+با خشم و غضب در تعقیب ما بوده ای و بیرحمانه ما را هلاک کردی.(4I6*و بگوئیم: «ای خداوند، چون ما گناهکاریم و از فرمان تو سرکشی کرده ایم، تو ما را نبخشیده ای.36)بیائید با تمام قلب، دست دعا را بسوی خدائی که در آسمان است، بلند کنیم 296(بیائید رفتار و کردار خود را در زندگی بررسی کنیم و بیازمائیم و بسوی خداوند بازگردیم.16'پس چرا یک انسان فانی از جزائی که بخاطر گناهان خود می بیند، شکایت کند؟]036&خیر و شر فقط به فرمان خداوند متعال نازل می شود.`/96%هیچ امری بدون اراده و رضای خداوند اجراء نمی شود..6$و زمانی که در حق شخصی در محکمه بی عدالتی می شود، خداوند همۀ این را می بیند.k-O6#هنگامی که حق یک انسان در حضور خداوند متعال تلف می گردد[,/6"وقتی اسیران و ستمدیدگان جهان پایمال می شوند،k+O6!چونکه بنی آدم را از دل خود نمی رنجاند و محزون نمی سازد.(*I6 هرچند خداوند کسی را محزون سازد، لیکن از روی کثرت مهربانی های خود بر او رحمت خواهد فرمود.S)6زیرا خداوند او را برای همیشه ترک نمی کند. ( 6وقتی کسی بخواهد او را بزند، رخسارۀ خود را پیش کند و اهانت را تحمل نماید.m'S6پس در حضور خداوند فروتن شده، شاید هنوز امیدی باقی باشد.z&m6به تنهایی بنشیند و خاموش باشد، زیرا که او آنرا بر وی نهاده است.w%g6برای انسان بهتر است که یوغ سختیها را در جوانی خود متحمل گردد.$/6پس بهتر است که انسان امیدوار باشد در خاموشی منتظر باشد تا خداوند او را نجات بدهد.#w6خداوند بر کسانی که بر او توکل دارند و در طلب او هستند، مهربان است._"76خداوند همه چیز من است، بنابراین بر او امیدوارم.f!E6مهربانی و رحمت او هر صبح تازه است و وفاداری او عظیم. )6از مهربانی های خداوند است که از بین نرفته ایم، زیرا که رحمت های او بی پایان است.uc6اما با اینهم، وقتی رنجهایم به یادم می آیند، نا امید نمی شوم:jM6همیشه به آن ها فکر می کنم و جانم در من پریشان گشته است.6وقتی دربدری و مصیبتهای خود را بیاد می آورم، زندگی به کامم تلخ می شود.nU6گفتم: «همه چیز من زوال شد و امید من از خداوند قطع گردید.»F6سعادت و سلامتی را از من گرفته است.c?6رویم را به خاک مالید و دندانهایم را با سنگچل شکست.fE6با سختیها و مصیبت ها زندگی را برای من تلخ ساخته است.`96مردم مرا مسخره می کنند و تمام روز به من می خندند.D6 تیرهایش در اعماق قلبم فرو رفتند.]36 کمان خود را کشید و مرا هدف تیرهای خود قرار داد.lQ6 مرا از راهم به گوشه ای برد و پاره پاره نمود و رهایم کرد.}6 او مانند خرسی در کمین من نشسته و مثل شیری برای حمله بر من آماده است.{6 راه مرا از هر سو با دیوارهای سنگی مسدود و پُر از پیچ و خم ساخته است.mS6هرقدر برای کمک دعا و زاری می کنم، او دعایم را نمی پذیرد.6به دَورم دیوار کشیده و مرا با زنجیرهای سنگین بسته است و نمی توانم فرار کنم.wg6و مرا مانند کسی که سالها پیش مرده باشد، در تاریکی نشانده است.A}6به سختی و مشقت گرفتارم کرده استve6گوشت و پوست بدن مرا فرسوده ساخته و استخوانهایم را شکسته است.s _6او بر ضد من برخاسته است و دست او برای زدن من همیشه بالا است.j M6او مرا در اعماق تاریکی بُرد که دیگر روشنی را نمی بینم.h  K6من آن کسی هستم که از خشم و غضب خدا رنج و مصیبت دیده ام.- S6تو دشمنان را دعوت کردی که بر من هجوم آورند و آن ها مثل کسانی که در جشنها جمع می شوند، آمدند و از هر طرف مرا به وحشت انداختند. در هنگام غضبت کسی نتوانست جان سالم بدر بَرَد. دشمنان فرزندان محبوب مرا که در آغوش خود پرورده بودم، هلاک کردند. -6پیر و جوان در کوچه ها در خاک و خون می غلتند. دوشیزگان و مردان جوان با شمشیر کشته شده اند. در روز غضبت همه را کشتی و رحمی بر آن ها نکردی.تو دشمنان را دعوت کردی که بر من هجوم آورند و آن ها مثل کسانی که در جشنها جمع می شوند، آمدند و از هر طرف مرا به وحشت انداختند. در هنگام غضبت کسی نتوانست جان سالم بدر بَرَد. دشمنان فرزندان محبوب مرا که در آغوش خود پرورده بودم، هلاک کردند.hI6ای خداوند، چرا با ما این چنین رفتار می کنی؟ زنها کودکان نازپرور خود را می خورند. کاهنان و انبیاء در خانۀ تو به قتل رسیده اند.6شب هنگام برخیزید و غم و درد دل تان را مثل آب در حضور خداوند بریزید. برای کودکان تان که در جاده ها از گرسنگی بی حال افتاده اند، دست دعا را بلند کنید.\16ای دیوار سهیون، به آواز بلند بحضور خداوند گریه کن! شب و روز سیلاب اشک را از دیده جاری ساز و از گریه و اندوه دست برندار.%6خداوند آنچه را که سالها پیش اراده فرموده بود، بالاخره انجام داد. ما را با بیرحمی نابود کرد و دشمنان ما را بر ما پیروز و آنها را از شکست ما خوشحال ساخت.s_6تمام دشمنانت ترا مسخره می کنند و با نفرت به تو می نگرند و می گویند: «برای همین روز انتظار می کشیدیم و ببینید که چطور نابودش کردیم.»1[6هر کسی که از کنار تو می گذرد، با تمسخر سر خود را تکان می دهد و می گوید: «آیا این همان شهری نیست که با زیبائی کامل خود محبوب ترین شهرهای جهان و مایۀ خوشی همۀ مردم بود؟»9k6کلام انبیایت همه دروغ بود. با موعظه های خود ترا فریفته و گناهانت را آشکار نساخته اند و با پیامهای دروغ خود ترا قانع ساخته اند که گناهی نکرده ای و مجبور نیستی که توبه کنی.zm6 ای دختر اورشلیم، به تو چه بگویم و حال ترا با چه کسی مقایسه کنم؟ ای دختر سهیون چگونه تسلی ات بدهم؟ زیرا هیچ کسی مثل تو رنج نکشیده است. غمها و مصیبت هایت همچون بحرِ عظیم و بیکران است و کسی نیست که ترا شفا بدهد.N6 آن ها با تن مجروح، گرسنه و تشنه در جاده ها افتاده اند. از مادران خود خوراک می طلبند و در آغوش آن ها جان می دهند.5c6 بخاطر مصیبتی که بر قوم من آمده و اطفال و کودکان شیرخوار در جاده های شهر از حال رفته اند، چشمانم از گریه تار شده اند، روحم افسرده و غمگین است و دلم از غم به جوش آمده است.k~O6 مو سفیدان اورشلیم با لباس ماتم بر زمین نشسته اند و بر سر خود خاک می ریزند. دوشیزگان اورشلیم از غم و اندوه سر بر زمین نهاده اند.U}#6 دروازه های شهر در زمین فرورفته و میله های شان شکسته اند. پادشاه و حاکمانش در کشورهای دیگر تبعید شده اند. احکام خداوند دیگر تعلیم داده نمی شوند و انبیاء هم از جانب خداوند رؤیا نمی بینند.O|6خداوند تصمیم گرفته است تا دیوارهای شهر اورشلیم را ویران سازد. او همۀ شهر را برای ویرانی اندازه گیری کرد تا بکلی خراب شود و هیچ قسمت آن آباد نماند و حتی برجها و حصارهایش هم فرو ریزند.F{6خداوند قربانگاه خود را ترک کرد و عبادتگاه مقدس خود را خوار شمرد. قصرهای اورشلیم را به دشمنان سپرد و به آن ها اجازه داد که دیوارهای شان را خراب کنند. در عبادتگاه مقدس خداوند که زمانی جایگاه عبادت مردم بود، حالا دشمنان ساز پیروزی و خوشی را می نوازند.zy6خداوند خانۀ خود را که عبادتگاه ما بود ویران کرد. به روزهای عید و ایام سَبَت خاتمه داد و پادشاه و کاهن را یکسان مورد خشم و غضب خود قرار داد.Py6خداوند مثل یک دشمن اسرائیل را نابود ساخت. قصرها و قلعه هایش را بخاک یکسان کرد و یهودا را به ماتمسرا تبدیل نمود.x-6مثل دشمن ما را هدف تیر خود قرار داد و جوانان ما را که مایۀ خوشی و سرفرازی ما بودند، هلاک ساخت و در خانه های خود، در سهیون، سوزش آتش غضب او را احساس کردیم.w-6با خشم شدید، قدرت اسرائیل را در هم شکست و در هنگامی که دشمن بر ما حمله کرد به داد ما نرسید. خشم او مانند آتش علیه ما شعله ور شد و هست و بود ما را نابود کرد.rv]6خداوند خانه های اسرائیل را بی رحمانه ویران کرد. با قهر و غضب قلعه های یهودا را منهدم ساخت. سلطنتش را بی حرمت و حاکمانش را خوار کرد.;u q6خداوند دختر سهیون را با ابر خشم و غضب خود تیره و تار ساخت. شُکوه و زیبائی اسرائیل را که به اوج آسمان می رسید بر زمین زد و در هنگام خشم خود حتی عبادتگاه خویش را هم از یاد برد. t 6گناهان شان را بیاد آور و همانطوری که مرا بخاطر گناهانم جزا دادی، با آن ها نیز مطابق کردار شان رفتار کن. ناله هایم زیاد و دلم بی تاب و بی قرار است.»?s y6ناله هایم را همه می شنوند، ولی فریادرسی نیست. دشمنان از مصیبت هائی که تو بر سرم آوردی، خوشحال شدند. ای خداوند، به وعده ات وفا کن و دشمنانم را هم به حال و وضع من گرفتار فرما.گناهان شان را بیاد آور و همانطوری که مرا بخاطر گناهانم جزا دادی، با آن ها نیز مطابق کردار شان رفتار کن. ناله هایم زیاد و دلم بی تاب و بی قرار است.»r !6ای خداوند، بحال اندوهبار من نظر کن. روح من در عذاب است و قلبم از غم می تپد، زیرا از فرمان تو سرکشی کرده ام. در جاده ها شمشیر و در خانه مرگ منتظر من است.=q u6از دوستان خود کمک طلب کردم، ولی آن ها مرا فریب دادند. کاهنان و مو سفیدان من برای خوراک تلاش کردند تا بخورند و نیروئی پیدا کنند، اما همگی در جاده های شهر از گرسنگی هلاک شدند.2p _6خداوند حق دارد که مرا تنبیه کند، زیرا من از کلام او سرپیچی کرده ام. اما ای مردم جهان، به درد و رنج من توجه کنید و ببینید که چطور پسران و دختران جوان مرا به اسارت بردند.o {6دستهای خود را برای کمک دراز می کنم، ولی کسی به یاری من نمی رسد. خداوند دشمنان را از هر سو علیه من فرستاده است و من در نظر آن ها منفور شده ام.n 6بخاطر غمهای خود می گریم و از دیده اشک می ریزم. کسی نیست که به من تسلی بدهد و جانم را تازه کند. فرزندانم امیدی به آینده ندارند و دشمنانم پیروز شده اند.gm I6خداوند مردان شجاع مرا تلف کرد. او لشکری را فرستاد تا جوانان مرا نابود کند. خداوند مردم مرا مانند انگور در چرخُشت پایمال کرد.l %6گناهانم را بهم پیچید و آن ها را مانند یوغی بر گردنم انداخت. توان و نیرویم را از من گرفت و مرا به دست کسانی تسلیم کرد که در برابر شان عاجز و بیچاره هستم.k 6 خداوند از آسمان آتش فرستاد و تا مغز استخوانم را سوختاند. پاهایم را در دام انداخت و مرا بر زمین کوبید. او مرا ترک گفت و در غم و رنج همیشگی رهایم کرد.3j a6 به هر رهگذر می گوید: «به وضع و حال من گرفتار نشوید! به من نگاه کنید. ببینید که خداوند هنگام خشم خود مرا به چه مصیبتی مبتلا ساخته است. هیچ کسی مثل من درد و رنج نکشیده است.=i u6 اهالی اورشلیم برای یک لقمه نان آه می کشند. اشیای نفیس و قیمتی خود را در بدل خوراک دادند تا بخورند و توان و نیرو یابند. اورشلیم می گوید: «ای خداوند، ببین که چقدر خوار شده ام.»h 76 دشمنان دست دراز کردند و اشیای نفیس او را ربودند. او بچشم خود دید که اقوام بیگانه، یعنی آن کسانی که ورود شان به عبادتگاه مقدسش ممنوع بود، در آنجا داخل شدند.Jg 6 لکۀ ننگ بر دامنش بود، ولی او اعتنائی به آن نکرد، بنابراین، به وضع وحشتناکی سقوط نمود و کسی نبود که او را تسلی بدهد. دشمنانش پیروز شده اند و او پیش خداوند زاری می کند و رحمت می طلبد.Vf '6اورشلیم بخاطر گناهان زیادش مایۀ ریشخند مردم شده است. کسانی که به او احترام داشتند، حالا از او نفرت می کنند، زیرا برهنگی و وضع شرم آور او را دیدند. او می نالد و روی خود را از شرم می پوشاند.Ne 6اورشلیم که حالا مصیبت می بیند، دوران گذشته را بیاد می آورد که صاحب همه چیزهای خوب و مرغوب بود. وقتی که مردمش اسیر دشمن شدند، کسی نبود به او کمک کند. دشمنانش به سقوط و شکست او خندیدند. d  6دختر سهیون شکوه و زیبائی خود را از دست داده است. رهبرانش مانند آهوانی اند که از گرسنگی ضعیف و ناتوان شده اند و نمی توانند از چنگ صیاد فرار کنند.6c g6دشمنانش پیروز شده و بدخواهانش به قدرت رسیده اند، زیرا خداوند او را بخاطر گناهان بی شمارش جزا داده است. فرزندانش به دست دشمنان اسیر و به کشورهای بیگانگان تبعید شده اند.*b O6جاده هائی که بسوی سهیون می روند، خالی شده اند و در روزهای مقدس کسی برای عبادت به آنجا نمی آید. همه دروازه هایش متروک شده و کاهنانش ناله می کنند. دخترانش که سرود می خواندند، حالا غمگین و افسرده اند و سهیون خودش در رنج و عذاب بسر می برد.Na 6مردم مصیبت زده و بلا دیدۀ یهودا به اسارت رفته اند و در بین اقوام جهان در حال غربت زندگی می کنند و آرامی و آسایش ندارند. دشمنان احاطه اش کرده اند و راه گریز از هر سو برویش بسته شده است.0` [6شبها زار زار گریه می کند و اشک قطره قطره بر رخساره هایش می ریزد. از تمام دوستانی که داشت یکنفر هم باقی نمانده است. دوستانش به او خیانت کردند و همگی با او دشمن شده اند.g_ K6چگونه شهری که زمانی پُر از جمعیت بود، حالا متروک و خالی از سکنه شده است! چگونه شهری که در میان امت ها بزرگ بود، اینک مثل بیوه زن شده است. چگونه آنکه در میان کشورها ملکه بود، اکنون غلام مردم شده است.^},4 و پادشاه بابل همه احتیاجات یهویاکین را تا که زنده بود، مهیا می کرد.l]Q,4لباس نو به تنش کرد، همیشه بر سر یک میز با پادشاه غذا می خوردو پادشاه بابل همه احتیاجات یهویاکین را تا که زنده بود، مهیا می کرد.k\O,4اَویل مرودک با او دوستانه رفتار نمود و از تمام پادشاهانی که در بابل در حال تبعید بسر می بردند به یهویاکین افتخار بیشتر بخشید.A[{,4در روز بیست و پنجم ماه دوازدهمِ سی و هفتمین سال اسارت یهویاکین، پادشاه یهودا، یعنی در اولین سال سلطنت اَویل مرودک در بابل، یهویاکین مورد لطف او قرار گرفت و از زندان آزاد شد.EZ,4در سال بیست و سوم سلطنت او نِبوزَرادان، قوماندان قوای بابل، باز هم هفتصد و چهل و پنج نفر از مردم یهودا را به بابل تبعید کرد و مجموع کسانی که تبعید شدند چهار هزار و ششصد نفر بود.SY,4و یازده سال بعد، یعنی در سال هجدهم پادشاهی نبوکدنصر، هشتصد و سی و دو نفر را از اورشلیم اسیر کرد و به بابل فرستاد.\X1,4تعداد یهودیانی که توسط نبوکدنصر تبعید شدند، از این قرار بود: در سال هفتم سلطنت خود سه هزار و بیست و سه نفر را از یهودا?Wy,4و پادشاه بابل همۀ آن ها را کشت.vVe,4علاوتاً، نِبوزَرادان سَرایا، کاهن اعظم، معاونش سِفَنیا، سه نفر از نگهبانان عبادتگاه و قوماندان سپاه را با هفت نفر از مشاورین مخصوص شاه و معاون قوماندان که مسؤل ثبت نام افراد نظامی بود و شصت نفر دیگر از اشخاص مهم را با خود گرفته نزد پادشاه بابل به رِبله، در سرزمین حمات بردU,4به دور هر تاج یکصد انار وجود داشت، اما از پائین تنها نود و شش انار دیده می شد.*TM,4هر ستون یک تاج برنجی به ارتفاع دو نیم متر داشت. دورادور هر ستون مزین با انارهای برنجی بود.dSA,4هر ستون در حدود هشت متر ارتفاع داشت و محیط آن در حدود پنج و نیم متر بود. ستونها میان خالی و ضخامت جدار آن ها چهار انگشت بود.BR},4اما ستونها و حوض برنجی و دوازده مجسمۀ گاو برنجی را که حوض بر آن ها قرار داشت و سلیمان پادشاه آن ها را برای عبادتگاه ساخته بود، آنقدر سنگین بودند که وزن کردن آن ها امکان نداشت.6Qe,4و همچنین پیاله ها، منقلها، کاسه ها، دیگها، شمعدانها، قاشقها، لگنهای طلا و نقره را به غنیمت برد.HP ,4نِبوزَرادان دیگها، خاک اندازها، گُلگیرها، کاسه ها، قاشقها و تمام ظروفی را که برای قربانگاه به کار می رفتNO,4مردم بابل ستونهای برنجی و حوض برنجی را با پایه های آن که در عبادتگاه بودند، تکه تکه کرده با خود به بابل بردند.0NY,4اما نِبوزَرادان عده ای از فقرا را در یهودا بجا گذاشت تا از تاکستانها و کشتزارها مراقبت کنند.VM%,4بعد یک تعداد از مردمان فقیر را با طرفداران پادشاه بابل، صنعتگران و کسانی که زنده مانده بودند، به بابل اسیر بردند.L,4سپاهیانی که همراه نِبوزَرادان بودند دیوارهای اطراف اورشلیم را ویران کردند.}Ks,4 و عبادتگاه، قصر سلطنتی و تمام خانه های اورشلیم را طعمۀ آتش ساخت.]J3,4 در روز دهم ماه پنجم سال نوزدهم سلطنت نبوکدنصر، پادشاه بابل، نِبوزَرادان مشاور و قوماندان قوای بابل، وارد اورشلیم شدqI[,4 سپس چشمان صدقیا را کور کرد و او را به زنجیر بسته به بابل برد. در آنجا او را به زندان انداخت و صدقیا تا روز مرگ خود در زندان بسر برد. H ,4 پادشاه بابل پسران صدقیا را با بزرگان یهودا در برابر چشمانش بقتل رساند.!,3@و بگو: «به همین ترتیب بابل غرق می شود و بخاطر بلائی که بر سرش می آید، دیگر هرگز بر نمی خیزد.»» این بود سخنان ارمیا.c=?,3?بعد از آنکه خواندن طومار را تمام کردی، آن را به سنگی ببند و در دریای فرات بیندازو بگو: «به همین ترتیب بابل غرق می شود و بخاطر بلائی که بر سرش می آید، دیگر هرگز بر نمی خیزد.»» این بود سخنان ارمیا.z<m,3>و بگو: «ای خداوند، تو فرمودی که این سرزمین را طوری ویران می کنی که هیچ انسان یا حیوانی در آن زنده نباشد و برای همیشه ویران باقی بماند.»;,3=و به سَرایا گفت: «وقتی به بابل رسیدی هرچه را که در این طومار نوشته ام بخوان0:Y,3<ارمیا چگونگی تمام مصایبی را که خداوند می خواست بر بابل بیاورد و فوقاً ذکر شد، در طوماری نوشت9#,3;در سال چهارم سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، ارمیای نبی به سَرایا (پسر نیریا، نواسۀ مَحسِیا)، ملتزم صدقیا که قرار بود همراه او به بابل برود، هدایاتی داد.t8a,3:خداوند قادر مطلق می فرماید که دیوار ضخیم بابل را ویران و با خاک یکسان می کنم و دروازه های بلندش را در آتش می سوزانم. زحمتی که مردم برای آبادی آن کشیده بودند، به هدر می رود، زیرا همه چیز طعمۀ آتش می شوند.»&7E,39پادشاهی که اسمش خداوند قادر مطلق است، می فرماید که من بزرگان، حکیمان، حاکمان، رهبران و مردان جنگی او را مست می سازم تا به خواب ابدی فرو رفته هرگز بیدار نشوند.6,38ویرانگران علیه او آمده اند. جنگجویانش را دستگیر کرده و کمان هایش را شکسته اند، زیرا من، خداوند، خدای جزا دهنده هستم و او را مطابق اعمالش سزا می دهم.'5G,37زیرا من در حال ویران کردن بابل می باشم و آواز بلند آن را خاموش می سازم. سپاه دشمن مانند امواج خروشان بحر بر آن ها هجوم می آورند و نعره زنان بر آن ها حمله می کنند.-4S,36خداوند می فرماید: «بشنوید! صدای گریه از بابل می آید و آواز شکست بزرگی از آن سرزمین بلند است!d3A,35اگر سر بابل به فلک برسد و هر قدر که در نیرو قدرتش افزوده شود، ویرانگری را که من می فرستم نابودش می کند.» خداوند فرموده است.^25,34«اما روزی آمدنی است که من تمام بتهای بابل را معدوم می سازم و در سراسر آن سرزمین صدای فریاد و نالۀ مجروحین شنیده می شود. -~f}|e{zyyx@wsvv uOssrEqTpeom_l2kjj\iiNhh+ggff eoddckbbb4aa(`_]] [[~[ZtZYOXvWVVUTTMSSSQQPONN^MyK*II2HfGZFEE@DCBzAA&@@?V>==<<;m:99E8v77;6t432<1'0H/e..$,J**G)(]' &%x$##Y""$!o !UM4ZE3M 5 " \iaJ خداوند متعال می فرماید: «با غم و اندوه به سر رویت بزن و بخاطر اعمال زشت قوم اسرائیل آه و ناله کن، زیرا آن ها با شمشیر و قحطی و مرض هلاک می شوند.4`aJ و می دانند که من خداوند هستم، هوشدارهای من جدی بوده و بی جهت این بلاها را بر سر شان نیاورده ام.»n_UJو کسانی که در کشورهای دیگر فرار می کنند و در حال تبعید بسر می برند، در آنجا مرا بیاد می آورند و می دانند که آن ها را بخاطر دلهای بی ایمان شان و برای اینکه بت پرستی را ترجیح دادند و از من دور شدند، مجازات کرده ام. آنگاه به سبب اعمال زشتی که مرتکب شده اند، از خود نفرت می کنند5^cJاما عده ای را نجات می دهم. آن ها از دَم شمشیر جان سالم بدر برده در بین اقوام دیگر پراگنده می شوند] Jاجساد مقتولین در همه جا دیده می شوند. آنگاه می دانید که من خداوند هستم.\Jدر هر جائی که زندگی می کنید، شهرها و بتخانه ها و قربانگاه های تان ویران می شوند، بتهای تان شکسته و با همه چیزهائی که ساخته اند از بین می روند.'[GJقربانگاه های تان را از بین می برم، بتهای تان را شکسته و اجساد کشته شدگان را در پیش پای بتهای تان می اندازم و استخوانهای آن ها را به دور قربانگاه پراگنده می کنم.CZJو بگو: ای کوه های اسرائیل، خداوند متعال، خدای اسرائیل به شما، تپه ها، وادیها و دره ها چنین می فرماید: من خودم شمشیر را برای نابودی شما می فرستم، بتخانه های شما را ویران می کنم.YJ«ای انسان خاکی، رو بطرف کوه های اسرائیل کن و پیام مرا به آن ها برسان6X iJکلام خداوند بر من نازل شد:LWJقحطی و حیوانات درنده را علیه شما می فرستم، تا شما و فرزندان تان را از بین ببرند. مرض و خونریزی به سراغ تان می آیند و با دَم شمشیر دشمن کشته می شوید. من که خداوند هستم این را گفته ام.»VJتیرهای مهلک قحطی و نابودی را در بین شما رها می کنم و قحطی بقدری شدید می شود که از قلت غذا و گرسنگی هلاک می گردید.قحطی و حیوانات درنده را علیه شما می فرستم، تا شما و فرزندان تان را از بین ببرند. مرض و خونریزی به سراغ تان می آیند و با دَم شمشیر دشمن کشته می شوید. من که خداوند هستم این را گفته ام.».UUJشما را مایۀ تمسخر و عبرت اقوام اطراف تان می گردانم تا همه بدانند که وقتی بالای قومی قهر شوم، آن ها را بشدت مجازات می کنم و این را از زبان من که خداوند هستم می شنوید..TUJبرعلاوه سرزمین شما را ویران و خودتان را رسوا می کنم، تا هر کسی که از آنجا بگذرد، عبرت بگیرد.bS=J بعد آتش غضب من خاموش می شود و خشم من در مقابل شما فرومی نشیند و شما می دانید که من، خداوند، هر چه بگویم آن را عملی می سازم.&REJ یک سوم شما از قحطی و مرض می میرید، یک سوم تان بوسیلۀ شمشیر کشته می شوید و یک سوم دیگر شما را به سراسر جهان پراگنده می سازم و شمشیر دشمن را به تعقیب تان می فرستم.QJ بنابرین خدای متعال می فرماید: به حیات خود قسم می خورم که چون شما با اعمال قبیح تان عبادتگاه مرا آلوده کردید، رشتۀ زندگی شما را بدون رحم قطع می کنم.UP#J در نتیجه والدین فرزندان و فرزندان والدین خود را می خورند و کسانی را که زنده بمانند به سراسر دنیا پراگنده می سازم.OOJ پس بخاطر اعمال زشت تان، شما را چنان جزای سنگین می دهم که نظیرش در گذشته دیده نشده و در آینده هم دیده نخواهد شد."N=Jبنابران من، خداوند متعال، دشمن شما هستم و در حضور تمام ملل جهان شما را مجازات می کنم.dMAJچون شما زیادتر از اقوام دیگر سرکش هستید و از احکام و فرایض من اطاعت نکردید، بلکه از رسوم و قوانین مردم دیگر پیروی نمودید،{LoJاما شما مردم اورشلیم از احکام و قوانین من سرکشی کردید و بدتر از اقوام دور و پیش خود شدید. اوامر مرا رد نمودید و به فرایض من توجه نکردید.0KYJخداوند متعال چنین فرمود: «من اورشلیم را مرکز جهان ساختم و کشورهای دیگر را بدور آن قرار دادم،LJJچند تار موی دیگر را هم بگیر و در آتش بسوزان و از آن آتشی روشن می شود که به تمام خانوادۀ اسرائیل سرایت می کند.»gIGJسپس چند تار مو را نیز نگاهدار و در لباس خود مخفی ساز.\H1Jیک حصۀ آن را پس از ختم محاصره، در بین شهر در آتش بسوزان. حصۀ دیگر آن را با شمشیر خُرد کن و به اطراف شهر بپاش و حصۀ سومی را در مسیر باد قرار بده تا پراگنده شود و من شمشیری را بدنبال آن می فرستم.G 9Jخداوند فرمود: «ای انسان خاکی، یک تیغ تیزی را که مثل تیغ دلاکی تیز باشد بگیر و با آن موی سر و ریشت را بتراش. بعد موها را در یک ترازو بگذار و به سه حصه تقسیم کن.F1Jبخاطر قلت نان و آب با حسرت به یکدیگر می نگرند و در زیر فشار بار گناه ضایع می شوند.»!E;Jبعد اضافه کرد: «ای انسان خاکی، من می خواهم که نان را از شهر اورشلیم قطع کنم تا نان و آب را بصورت جیره و با ترس و لرز و بدقت آن را اندازه کرده بخورند.بخاطر قلت نان و آب با حسرت به یکدیگر می نگرند و در زیر فشار بار گناه ضایع می شوند.»GDJآنگاه خداوند به من فرمود: «پس من اجازه می دهم که برای پختن نان، بجای پاروی انسانی از سرگین گاو کار بگیری.»IC J من گفتم: «ای خداوند متعال، من هیچگاهی نجس نشده ام. از جوانی تا بحال گوشت حیوان مرده و یا از حیوانی را که بوسیلۀ جانور درنده کشته شده باشد، نخورده ام و خوراک حرام را به لب نزده ام.»0BYJ به همین ترتیب، قوم اسرائیل در کشورهائی که آن ها را پراگنده می سازم نان مکروه و نجس می خورند.»$AAJ برای پختن نان باید از پاروی خشک انسانی کار بگیری و این کار را هم در حضور مردم اجرا کنی.@J مقدار آبی که باید بنوشی نیم لیتر است و آب را هم باید در وقت معین بنوشی.m?SJ جیرۀ غذایت روزانه یک پاو است و باید در وقت معین صرف شود.>Jدر طول مدت سیصد و نود روزی که بر پهلوی چپت می خوابی، مقداری گندم، جو، لوبیا، نخود و ارزن را بگیر و در یک ظرف بهم مخلوط کن و همین غذای تو باشد. =9Jمن دست و پای ترا می بندم تا تو نتوانی تا پایان محاصره از یک پهلو به پهلوی دیگر بغلطی.<Jبعد آستینت را بَر بزن و رو بسوی شهر کرده سخنان مرا بر ضد آن ها بیان کن.;Jبعد از ختم این مدت، چهل روز دیگر بخاطر گناهان مردم یهودا، بر پهلوی راست خود دراز بکش و برای هر سال مجازات آن ها، یک روز درد و رنج را متحمل شو.K:Jبعد بر پهلوی چپ خود دراز بکش. من گناه قوم اسرائیل را بر تو می گذارم و تو مدت سه صد و نود روز در همان حال قرار بگیر. یعنی تو برای هر سال جزای قوم اسرائیل، یک روز متحمل رنج و درد می شوی.k9OJبعد یک تابۀ آهنی را بگیر و مانند دیوار بین خود و نقشۀ شهر قرار بده و رویت بطرف شهر باشد. این نشان دهندۀ آنست که شهر در محاصره است و تو آن را محاصره می کنی و همچنین اخطاری برای قوم اسرائیل نیز می باشد.v8eJدور شهر سنگر، دیوار، برج، منجنیق و اردوگاه دشمن را ترسیم کن.*7 OJخداوند فرمود: «ای انسان خاکی، خشتی را بگیر و پیشروی خود بگذار. بروی آن نقشۀ اورشلیم را بکشO6Jاما وقتی خواستم با تو حرف بزنم، زبانت را دوباره جاری می سازم تا پیام مرا، خداوند قادر مطلق، به مردم برسانی. آنوقت هر کسی که گوش شنوا دارد می شنود و کسی که سرکش و متمرد باشد نمی شنود.»U5#Jمن زبانت را به کامت می چسپانم تا گنگ شوی و نتوانی این قوم سرکش را سرزنش کنی.اما وقتی خواستم با تو حرف بزنم، زبانت را دوباره جاری می سازم تا پیام مرا، خداوند قادر مطلق، به مردم برسانی. آنوقت هر کسی که گوش شنوا دارد می شنود و کسی که سرکش و متمرد باشد نمی شنود.»|4qJترا با ریسمان می بندند تا نتوانی بیرون بروی و با مردم یکجا باشی.<3qJروح خدا داخل من شد و مرا بپا ایستاده کرد. بعد خطاب به من نموده فرمود: «برو خود را در خانه ات محبوس کن.^25Jپس من برخاستم و به دشت رفتم و شکوه و جلال خداوند را همانطوری که در کنار دریای خابور دیده بودم، در آنجا نیز مشاهده کردم.Z1-Jدر آنجا بار دیگر حضور پُر شکوه خداوند را احساس کردم و به من فرمود: «برخیز و به دشت برو و من در آنجا با تو صحبت می کنم.»0Jاما اگر تو به او هوشدار بدهی که از راه خطا برگردد و او توبه کند، آنوقت زنده می ماند، زیرا اخطار ترا جدی گرفته است و تو هم خود را از مرگ نجات می دهی.»0/YJبه همین ترتیب اگر یک شخص نیک و راستکار از راهِ راست انحراف کند و دست به اعمال بد بزند، من او را در وضع خطرناکی قرار می دهم و اگر تو به او گوشزد نکنی، بخاطر گناه خود هلاک می گردد. کارهای نیک او فراموش می شود و انتقام خون او را از تو می گیرم.t.aJهرگاه به شخص بدکاری هوشدار بدهی و او باز هم توبه نکند و از گناه کردن دست نکشد، آنوقت او غرق در گناه می میرد اما تو مسئول نخواهی بود.-Jاگر من به شخص شریری اخطار بدهم که می میرد و تو اخطار مرا به او نرسانی و نگوئی که از کارهای بد خود توبه کند تا نجات یابد، در این صورت او به سبب گناهش می میرد. اما، من ترا مسئول مرگ او دانسته و خون او را از تو خواهانم.B,}J«ای انسان خاکی، من ترا برگزیدم تا مراقب قوم اسرائیل باشی و هوشدارهائی که از من می شنوی به آن ها برسانی.F+Jبعد از هفت روز خداوند به من فرمود:l*QJسپس به کنار دریای خابور در تِل ابیب، پیش یهودیانی که در حال تبعید زندگی می کردند، رفتم و مدت هفت روز در سودا و اندیشه بسر بردم.J) Jحضور خداوند را با تمام قدرتش احساس کردم و وقتی که روح، مرا برداشت و با خود برد، غم و اندوه وجودم را فراگرفت.(/J این صدای مهیب، صدای بهم خوردن بالهای آن چهار موجود زنده و چرخهای پهلوی آن ها بود.Q'J بعد روح خدا مرا برداشت و از پشت سر من صدای مهیبی برخاست که می گفت: «متبارک باد جلال خداوند در جایگاه ملکوتی او!»-&SJ و بعد پیش قومت که تبعید شده اند برو و خواه بشنوند خواه نشنوند، کلام مرا به گوش آن ها برسان.»%%CJ خداوند متعال به من فرمود: «ای انسان فانی، به سخنان من بدقت توجه کن و همه را بخاطر بسپار $ J و مانند سنگ محکم و همچون الماس سخت می گردانم تا از این مردم سرکش نترسی.»V#%Jپس حالا ترا مثل آن ها سرسخت و سنگدل می سازمW"'Jاما قوم اسرائیل به سخنان تو توجه نمی کنند. آن ها حتی به کلام من هم گوش نمی دهند، زیرا اینها مردم لجوج و سنگدل هستند.2!]Jاگر ترا نزد مردمی بفرستم که فهمیدن لسان شان برای تو مشکل باشد، باز هم به سخنان تو گوش می دهند،> uJمن ترا نزد مردمی نمی فرستم که زبان شان مشکل و برای تو بیگانه باشد، بلکه ترا پیش قوم اسرائیل می فرستم.'GJبعد گفت: «ای انسان خاکی، پیش قوم اسرائیل برو و سخنان مرا کلمه به کلمه برای آن ها بیان کن.=sJبعد گفت: «ای انسان خاکی، این طومار را بخور و با آن شکمت را پُر کن.» من آن را خوردم و مثل عسل شیرین بود.^5Jپس دهانم را باز کردم و او طومار را داد که بخورم. Jاو اضافه کرد: «ای انسان خاکی، این طومار را بخور و بعد پیش قوم اسرائیل برو.»<qJ طومار را باز کرد و دیدم که در پشت و روی آن مطالبی نوشته شده بود که حکایت از غم و ماتم و نابودی می کرد. 9J آنگاه دستی را دیدم که بسوی من دراز شد و در آن طوماری بود.طومار را باز کرد و دیدم که در پشت و روی آن مطالبی نوشته شده بود که حکایت از غم و ماتم و نابودی می کرد.jMJولی تو ای انسان خاکی، به آنچه که به تو می گویم گوش بده و مثل این قوم سرکش نباش! دهانت را باز کن و آنچه را که به تو می دهم، بخور.»-SJچه بشنوند و چه نشنوند، کلام مرا برای آن ها بیان کن. می دانم که آن ها مردم متمرد و سرکش هستند./WJاما تو ای انسان خاکی، از آن ها نترس. گرچه حرفهای آن ها مثل خار و نیش گژدم باشد، نباید خوف کنی!)KJاین قوم سرکش چه بشنوند و چه نشنوند، در هر صورت باید بدانند که یک نبی در بین شان وجود دارد.3_Jاینها مردم گستاخ و لجوج هستند، پس من، خدای متعال، ترا می فرستم تا کلام مرا به گوش آن ها برسانی.J«ای انسان خاکی، من ترا پیش قوم اسرائیل می فرستم، پیش قوم سرکش که علیه من تمرد کردند. آن ها و اجداد شان تا به امروز در برابر من گناه ورزیده اند.GJهنگامی که او با من حرف می زد، روح خداوند داخل من شد و مرا از زمین بلند کرد و به کلام خود این چنین ادامه داد:~ wJاو به من گفت: «ای انسان فانی، برخیز و بپا بایست تا با تو سخن گویم.»q ]Jو همچون کمانهای رنگین که در یک روز بارانی بوجود می آید، درخشان و تابان بود. این منظره نور پُر جلال حضور خداوند را نشان داد. وقتی آن صحنه را دیدم رو بخاک افتادم. آنگاه آواز کسی را شنیدم که با من حرف می زد.J Jاز کمر بالا مثل فلز آتشین و شعله ور می درخشید، از کمر پائین مانند شعلۀ آتش می تابید و اطراف او با نور درخشنده ای منور بود،و همچون کمانهای رنگین که در یک روز بارانی بوجود می آید، درخشان و تابان بود. این منظره نور پُر جلال حضور خداوند را نشان داد. وقتی آن صحنه را دیدم رو بخاک افتادم. آنگاه آواز کسی را شنیدم که با من حرف می زد.` ;Jبر گنبد بالای سر شان چیزی مانند یک تخت به رنگ یاقوت کبود دیده می شد. بر سر آن تخت موجودی نشسته بود که به انسان شباهت داشت.P Jصدائی از گنبد بالای سر شان بگوش می رسید.#  AJوقتی پرواز می کردند، بالهای شان مثل غرش امواج بحر و آواز خدای متعال و غریو یک سپاه عظیم صدا می دادند. هرگاهی که توقف می کردند و بالهای خود را پائین می آوردند،L  Jزیر گنبد دو بال هر جانور طوری پهن بودند که به بالهای جانور پهلویش می رسید و دوبال دیگر بدن آن ها را می پوشاند.!  =Jبالای سر هر یک از آن چهار موجود زنده چیزی به شکل گنبد که مثل بلور می درخشید قرار داشت.}  uJوقتی آن چهار موجود زنده حرکت می کردند چرخهای پهلوی شان هم به حرکت می آمدند و هرگاه آن ها از زمین بر می خاستند، چرخها نیز بلند می شدند. وقتی توقف می کردند، چرخها هم از حرکت بازمی ماندند. چون روح آن چهار موجود زنده در چرخها بود، به هر جا که روح می رفت، چرخها نیز همراهش حرکت می کردند.U  %Jحلقۀ دور آن ها بلند و مهیب و پُر از چشم بود. 3Jبه این ترتیب به هر طرف که می خواستند، می توانستند حرکت کنند، بدون اینکه دور بزنند. Jچرخها همه یکسان و مثل زبرجد، براق بودند. در بین هر چرخ یک چرخ دیگر قرار داشت.: oJدر همان حالی که متوجه آن چهار موجود زنده بودم، چهار چرخ را بر زمین و پهلوی هر یک از آن موجودات دیدم.p [J این چهار موجود زنده بسرعت به پیشرو و به عقب حرکت می کردند.L J در بین این چهار موجود زنده چیزی مثل قوغ آتش یا مشعل افروخته در حال حرکت بود. نور آن بسیار روشن بود و برق می زد.- UJ آن ها مستقیماً حرکت می کردند و هر جائی که دل شان می خواست می رفتند، بدون اینکه رو برگردانند.X +J هر کدام دو جفت بال داشت. یک جفت آن باز بود و نوک آن ها به دو بال جانور پهلویش تماس داشت. جفت دیگر بدن شان را می پوشاند.T #J هر یک از آن ها چهار روی مختلف داشت: در پیشرو، شکل انسان، در طرف راست، روی شیر، در طرف چپ روی گاو و در عقب، روی عقاب.: oJنوک بالهای آن چهار جانور به یکدیگر تماس داشت و بدون اینکه به عقب برگردند، مستقیماً پرواز می کردند.b ?Jدر زیر بالهای خود دستهائی داشتند، شبیه دست انسان.$~ CJپاهای شان راست و کف پای شان به سُم گوساله می ماند و مثل یک شئی برنجی صیقلی و براق بودند.]} 5Jاما هر کدام آن ها دارای چهار روی و چهار بال بود.u| eJدر وسط ابر چهار موجود زنده را دیدم که به انسان شباهت داشتند،${ CJبه بالا نگاه کردم و دیدم که طوفانی از طرف شمال می آمد. پیشاپیش آن ابر بزرگی حرکت می کرد و هاله ای از نور به دور آن بود. در بین آن یک چیزی برنجی، روشن و تابان بود.Fz Jدر آنجا، در کنار دریای خابور، واقع در بابل، وقتی خداوند با من حرف زد، نیروی او را در وجود خود احساس نمودم.2y aJدر روز پنجم ماه چهارم و سال سی ام، که پنج سال از تبعید یهویاکین پادشاه می گذشت، من حِزقیال کاهن (پسر بوزی) با سایر تبعیدشدگان یهودی در کنار دریای خابور در بابل زندگی می کردم. در همان روز ناگهان آسمان باز شد و خدا رؤیاهائی را به من نشان داد.xxi6آیا ما را بکلی ترک کرده ای؟ آیا تو بی نهایت بر ما خشمگین هستی؟w6ای خداوند، ما را دوباره بسوی خود بازگردان و سعادت از دست رفتۀ ما را اعاده فرما.آیا ما را بکلی ترک کرده ای؟ آیا تو بی نهایت بر ما خشمگین هستی؟v 6چرا ما را برای همیشه از یاد بردی؟ چرا ما را در این مدت طولانی ترک کردی؟{uo6خداوندا، تو فرمانروای ابدی جهان هستی و تاج و تخت تو بیزوال است.htI6زیرا کوه سهیون ویران و محل گشت و گذار شغالان شده است.Ps6دلهای ما بیتاب و چشمان ما تار گشته اند،sr_6وای بر ما که گناه کردیم و تاج جلال و افتخار را از دست دادیم.q!6نشاط و سُرُور از دلهای ما رخت بربسته و رقص و پایکوبی ما به ماتم تبدیل شده است.1p[6مردان سالخوردۀ ما دیگر در کنار دروازۀ شهر دیده نمی شوند و جوانان از نغمه سرائی دست کشیده اند.0oY6 از جوانان ما در آسیاب کار می گیرند و اطفال ما در زیر بار گران هیزم اُفتان و خیزان راه می روند.n%6 رهبران ما را از دستهای شان به دار آویخته و به مو سفیدان ما بی احترامی کرده اند. m 6 دشمنان زنان و دختران جوان ما را در سهیون و شهرهای یهودا بی عفت کرده اند.ylk6 از شدت گرسنگی در تب می سوزیم و پوست بدن ما همچون تنور، داغ است.kw6 از ترس شمشیر رهزنان بیابان، نان خود را با خطر جان به دست می آوریم. j6غلامان ما بر ما حکومت می کنند و کسی نیست که ما را از زیر تسلط آن ها برهاند. i6پدران ما گناه کردند و از بین رفتند و حالا ما جرم گناه آن ها را می پردازیم. h6پیش مردم مصر و آشور دست دراز کردیم تا لقمه نانی به ما بدهند و زنده بمانیم.g6بار سختی و زحمت را بر دوش خود می کشیم. خسته و ناتوان شده ایم و آسایش نداریم.vfe6آبِ خود را در بدل نقره می نوشیم و هیزم ما به ما فروخته می شود.e6ما یتیم شده ایم. پدران خود را از دست داده ایم و مادران ما بیوه شده اند.&dE6سرزمین موروثی ما به دست بیگانگان افتاده است و در خانه های ما مردم بیگانه زندگی می کنند.c 16خداوندا، بیاد آور که چه بلائی بر سر ما آمده است. ببین که چگونه خوار و رسوا شده ایم.(bI6ای دختر سهیون، تو سزای گناهت را دیدی. خداوند زیادتر از این ترا در تبعید نگاه نمی دارد. اما تو ای ادوم، خداوند گناهانت را آشکار می سازد و به سزای اعمالت می رساند.'aG6ای مردم ادوم، که در سرزمین عوص ساکن هستید، تا می توانید حالا خوشی کنید، زیرا این مصیبت بر سر شما نیز آمدنی است و از جام غضب خدا شما هم می نوشید.ای دختر سهیون، تو سزای گناهت را دیدی. خداوند زیادتر از این ترا در تبعید نگاه نمی دارد. اما تو ای ادوم، خداوند گناهانت را آشکار می سازد و به سزای اعمالت می رساند.U`#6پادشاه ما را که برگزیدۀ خداوند و منشأ زندگی ما بود و در زیر سایۀ حمایت او از خطر دشمن در امان بودیم، دستگیر کردند.j_M6مهاجمین ما تیزتر از عقاب بودند. به کوهها فرار کردیم، ولی آن ها از تعقیب ما دست نکشیدند و حتی در بیابان در کمین ما نشسته بودند.l^Q6دشمنان در هر قدم ما را تعقیب می کردند که نمی توانستیم در کوچه ها راه برویم. روزهای زندگی ما به آخر رسیده و مرگ ما نزدیک شده است.O]6از بسکه برای کمک انتظار کشیدیم، چشمان ما تار شده اند. ما از قومی انتظار کمک داشتیم که نمی توانست به ما کمک کند.a\;6خداوند خودش آن ها را پراگنده ساخت و دیگر به آن ها توجه نمی کند. همچنین به کاهنان و مو سفیدان هم اعتنا و شفقت نشان نمی دهد.K[6مردم فریاد بر می آورند: «ای اشخاص نجس، دور شوید! به ما دست نزنید!» بنابران، آن ها آواره و سرگردان از یک کشور به کشور دیگر می روند، اما مردم به آن ها می گویند که جائی برای شان ندارند.5Zc6آن ها مانند اشخاص کور راه می روند و چون با خون مردم بیگناه آلوده هستند، کسی به آن ها دست نمی زند.2Y]6 ولی این کار صورت گرفت، زیرا انبیاء گناه کردند و کاهنان خون مردم نیک و بیگناه را در شهر ریختند..XU6 پادشاهان و مردم روی زمین، هیچیک باور نمی کرد که دشمن بتواند به دروازه های اورشلیم داخل شود.HW 6 خداوند خشم و غضب خود را با تمام قوّت و شدت بر سهیون فروریخت و چنان آتشی برافروخت که اساس آن را خاکستر ساخت.LV6 مصیبتی که بر سر قوم من آمد چنان وحشتناک بود که مادران دلسوز از فرط گرسنگی کودکان خود را می پختند و می خوردند.8Ui6 کسانی که در جنگ کشته شدند، خوشبخت تر از مردمی بودند که در اثر قحطی و نبودن غذا از گرسنگی تلف شدند.|Tq6اما حالا چهرۀ شان سیاهتر از زغال شده است و در کوچه ها شناخته نمی شوند. پوست بدن آن ها به استخوان های شان چسپیده و مانند چوب، خشک شده است.AS{6شهزادگان ما پاکتر از برف و سفیدتر از شیر بودند. بدن شان در سرخی بسان لعل و در درخشندگی مانند یاقوت بود.KR6قوم من نسبت به مردم سدوم سخت تر جزا دیده اند، زیرا اهالی سدوم در یک لحظه نابود شدند و اسیر دست هیچ کسی نشدند.,QQ6آنهائی که زمانی غذاهای لذیذ می خوردند، حالا از گرسنگی در کوچه ها جان می دهند. کسانی که در ناز و نعمت زندگی می کردند، اکنون در بین زباله ها برای خود خوراک می جویند.KP6زبان اطفال شیرخوارِ آن ها از تشنگی به کام شان چسپیده است. کودکان نان می خواهند، اما کسی به آن ها نان نمی دهد.BO}6حتی شغالان به چوچه های خود شیر می دهند، ولی زنان قوم من مثل شترمرغ شده اند و به کودکان خود رحم نمی کنند.NN6پسران عزیز اورشلیم که زمانی همچون زرِ ناب می درخشیدند، حالا مثل ظروف گِلی ساختۀ دست کوزه گر، بی ارزش شده اند. ~|8{F{ zJyx]wwGvouht'srqponmmglk"j:iShgffscbya`_^]>[[ZgYXWV:UTT'RONN-LKJI{GFED BAA??> =j533`11$// -,,+*z)((''&%%##~"& j<o[ E!Y ^  9 ZmT_K#GgJ «ای انسان خاکی، انبیای اسرائیل را سرزنش کن، زیرا از دل خود پیشگویی می کنند و بگو که به کلام من گوش بدهند.»6f iJ کلام خداوند بر من نازل شد:#e?J پس تو به آن ها بگو که خداوند متعال چنین می فرماید: بعد از این هر چه بگویم آن را بدون تأخیر اجرا می کنم و کار های من به تعویق نمی افتد.» خداوند متعال فرموده است.MdJ «ای انسان خاکی، قوم اسرائیل می گویند که رؤیاها و پیشگویی های تو در آیندۀ خیلی دور عملی می شوند.پس تو به آن ها بگو که خداوند متعال چنین می فرماید: بعد از این هر چه بگویم آن را بدون تأخیر اجرا می کنم و کار های من به تعویق نمی افتد.» خداوند متعال فرموده است.>cwJ سپس کلام خداوند بر من نازل شد:@byJ زیرا من، خداوند متعال، سخن می گویم و هرچه بگویم، بدون تأخیر آن را عملی می سازم و در دوران حیات شما ای قوم سرکش، همه سخنان خود را جامۀ عمل می پوشانم.» خداوند متعال فرموده است.+aOJ از این ببعد هیچ رؤیای دروغ و پیشگویی گمراه کننده در بین مردم اسرائیل وجود نمی داشته باشد،`!J به آن ها بگو که من خداوند متعال این ضرب المثل را باطل می سازم و مردم دیگر آن را بر زبان نمی آورند و وقت آن رسیده است که باید تمام پیشگویی ها عملی شوند.h_IJ «ای انسان خاکی، این چه ضرب المثلی است که ورد زبان مردم اسرائیل است که می گویند: «روزها می گذرند و پیشگویی ها عملی نمی شوند؟».^WJ خداوند همچنین فرمود:(]IJ شهرهای آباد خراب می شوند و سرزمین شان متروک می گردد و آن وقت می دانند که من خداوند هستم.»m\SJ و از جانب من، خداوند متعال، به اهالی اورشلیم که هنوز هم در سرزمین اسرائیل زندگی می کنند بگو که آن سرزمین بخاطر شرارت ساکنین آنجا از همه چیز خالی می شود و مردم با ترس و اضطراب آب و نان خود را می خورند.m[SJ «ای انسان خاکی، نانت را با لرز بخور و آبت را با ترس بنوش>ZwJ سپس کلام خداوند بر من نازل شد:TY!J ولی عده ای را نجات می دهم و نمی گذارم که با شمشیر و در اثر مرض و قحطی بمیرند، تا پیش مردم کشورهائی که به آنجا تبعید می شوند به اعمال زشت و قبیح خود اقرار کنند و بدانند که من خداوند هستم.»X3J وقتی آن ها را در کشورهای مختلف جهان پراگنده کنم، آنگاه می دانند که من خداوند هستم."W=J همه اطرافیان، دستیاران و سپاه او را پراگنده می سازم و شمشیر را به تعقیب شان می فرستم.VJ اما من تور خود را بالایش می اندازم و گرفتارش می کنم. بعد او را به بابل، در سرزمین کلدانیان می برم و او در آن کشور می میرد، بدون اینکه آنجا را ببیند.U J حکمران آنجا هم شب هنگام بار خود را بر دوش گرفته دیوار را سوراخ می کند و از راه آن بیرون می رود. چشمان خود را می پوشاند تا نفهمد که به کجا می رود.=TsJ بگو که کار تو مثال آن چیزهائی است که به زودی بوقوع می پیوندد و آن ها تبعید می شوند و به اسارت می روند.7SgJ به آن ها بگو که این پیغامی است از جانب خداوند متعال به فرمانروا و تمام مردمی که در اورشلیم هستند.!R;J «ای انسان خاکی، وقتی این قوم متمرد اسرائیل از تو بپرسند: این چه کار است که تو می کنی؟@Q{J صبح روز بعد خداوند به من فرمود:nPUJ آنچه را که خداوند به من فرموده بود، اجرا کردم. بار خود را در روز، مثل تبعید شدگان بیرون بردم. هنگام شب با دستان خود دیوار را سوراخ کردم و در پیش چشمان مردم بار خود را بر دوش گرفته در تاریکی بیرون رفتم. OJ در برابر انظار آن ها بارت را بر دوش بردار و آن را در تاریکی حمل کن. رویت را بپوشان تا نبینی که کجا می روی. این کار تو اخطاری برای قوم اسرائیل است.»IN J بار سفرت را در روز ببند و از خانه بیرون ببر تا مردم ببینند و هنگام شب در حضور آن ها دیوار را سوراخ کن و با بارت از راه آن بیرون برو و مانند کسی که به تبعید برده می شود، آمادۀ سفر شو. MJ زیرا اینها مردم متمرد هستند. پس ای انسان خاکی، برای خود لوازم سفر را آماده کن و در روز، پیش از تاریکی مثل کسی که به تبعید می رود، در برابر چشمان آن ها از اینجا برو. شاید این مردم سرکش بدانند که تو چرا این کار را می کنی.KLJ «ای انسان خاکی، تو در بین یک قوم سرکش زندگی می کنی. آن ها چشم دارند، ولی نمی بینند. گوش دارند، اما نمی شنوند،*K QJ خداوند به من فرمود:JyJ در آنجا آنچه را که خداوند به من نشان داده بود برای آن ها بیان کردم./IWJ روح خدا مرا در رؤیا برداشت و دوباره پیش تبعید شدگان در بابل برد. در همین جا رؤیای من به پایان رسید.در آنجا آنچه را که خداوند به من نشان داده بود برای آن ها بیان کردم.H!J بعد جلال خداوند از میان شهر برخاست و بر کوهی که در قسمت شرقی شهر بود توقف کرد.AG{J بعد فرشتگانی که چرخها در پهلوی شان بودند، بالهای خود را گشودند. جلال خداوند هم بالای سر شان قرار داشت._F7J خداوند متعال چنین فرموده است، اما کسانی را که دل شان مایل به چیزهای نجس و بتهای منفور است، به سزای اعمال شان می رسانم.»5EcJ تا از احکام من پیروی کنند و فرایض مرا بجا آورند. آنگاه آن ها قوم من بوده و من هم خدای شان می باشم.EDJ به آن ها قلب نو و روح تازه عطا می کنم. قلب سنگی را از آن ها می گیرم و بجای آن دل نرم و مُطیع به آن ها می بخشمCJ وقتی آن ها برگردند، تمام بتها و چیزهای نجس و مکروه را از بین می برند.@ByJ آن ها را از بین مردم و کشورهائی که در آن ها پراگنده اند، جمع می کنم و سرزمین اسرائیل را به آن ها می دهم.iAKJ اما تو به آنهائی که تبعید هستند، از طرف من، خداوند متعال، بگو که هرچند آن ها را در بین اقوام و کشورهای مختلف تبعید و پراگنده کرده ام، ولی من تا وقتی که در آنجا ها بسر می برند، پناهگاه مقدس شان بودهS@J «ای انسان خاکی، خویشاوندان و قوم تو که در اورشلیم هستند، در بارۀ هموطنانت که در حال تبعید بسر می برند، می گویند: «آن ها از خداوند دور شده اند، بنابران حالا این سرزمین به ما تعلق دارد.»6?gJ آنگاه خداوند به من فرمود:F>J در اثنائی که من نبوت می کردم ناگهان فِلتیا (پسر بنایا) مُرد. آنگاه من رو بخاک افتادم با صدای بلند گریستم و گفتم: «ای خداوند متعال، آیا بازماندگان اسرائیل را بکلی از بین می بری؟»t=aJ تا بدانید که من همان خداوند هستم که شما از من اطاعت نکردید و احکام مرا بجا نیاوردید، بلکه طبق قوانین اقوام اطراف تان رفتار کردید.»h<IJ این شهر برای شما سپر آهنین نیست و نمی تواند شما را از خطر حفظ کند. بلی، من شما را در سرزمین اسرائیل محکوم می سازم و جزا می دهم.;UJ شما را در سرزمین تان مجازات می کنم و با شمشیر کشته می شوید. آنگاه می دانید که من خداوند هستم.:J شما را از شهر بیرون برده به دست بیگانگان تسلیم می کنم و محکوم می سازم.u9cJ آیا از شمشیر می ترسید؟ پس شمشیر را برای مجازات شما می فرستم.J8 J شما می گوئید که این شهر مثل یک سپر آهنین است، اما خداوند قادر مطلق می فرماید که این شهر شما را از خطر حفظ نمی کند. شهر از اجساد کشته شدگان پُر شده است و شما را هم برای کشتار می برند.7J شما در این شهر عدۀ زیادی را کشتید. جاده ها از اجساد مقتولین پُر هستند.6J آنگاه روح خداوند بر من فرود آمد و به من فرمود که بگویم خداوند چنین می فرماید: «ای قوم اسرائیل، من می دانم که چه فکر می کنید و از افکار ضمیر تان آگاهم.q5[J پس ای انسان خاکی، به آن ها اخطار بده و علیه آن ها نبوت کن.»k4OJ اینها می گویند: «وقت آن رسیده است که اورشلیم را دوباره آباد کنیم، زیرا شهر ما مثل یک سپر آهنین ما را از هرگونه خطر حفظ می کند.»b3=J خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، اینها کسانی هستند که در این شهر نقشه های فاسد می کشند و مشوره های غلط به مردم می دهند.)2 MJ بعد روح خدا مرا برداشت و به دروازۀ شرقی عبادتگاه آورد. در آنجا بیست و پنج مرد بشمول دو نفر از رهبران قوم، یعنی یازَنیا (پسر عزور) و فِلتیا (پسر بنایا) حضور داشتند.D1J چهره های شان هم مثل چهره هائی بودند که در کنار دریای خابور دیده بودم. هر کدام آن ها مستقیماً حرکت می کرد.J0 J هر کدام چهار رو و چهار بال داشت و در زیر بالهای شان دستی شبیه دست انسان بود.چهره های شان هم مثل چهره هائی بودند که در کنار دریای خابور دیده بودم. هر کدام آن ها مستقیماً حرکت می کرد.V/%J حالا این فرشتگان را شناختم. اینها همان موجودات زنده بودند که زیر تخت خدای اسرائیل، در کنار دریای خابور دیده بودم.\.1J سپس فرشتگان بالهای خود را گشودند و در برابر چشمان من در حالیکه چرخها در کنار شان بودند، از زمین برخاستند و در دهن دروازۀ شرقی عبادتگاه توقف کردند و جلال خدای اسرائیل بالای آن ها قرار گرفت.-!J آنگاه جلال خداوند از آستانۀ عبادتگاه بیرون رفت و بالای سر فرشتگان قرار گرفت.,J هر گاهی که فرشتگان توقف می کردند، چرخها نیز از حرکت بازمی ماندند و چون بر می خاستند چرخها همراه شان بلند می شدند، زیرا روح آن ها در چرخها بود.4+aJ وقتی فرشتگان حرکت می کردند، چرخها هم به حرکت می آمدند و هنگامی که بالهای خود را می گشودند و پرواز می کردند، چرخها هم همراه آن ها بلند می شدند و در کنار آن ها می ماندند.*%J فرشتگان برخاستند. اینها همان موجوداتی بودند که در کنار دریای خابور دیده بودم.b)=J هر فرشته چهار رو داشت. روی اولی مثل روی گاو، از دومی مانند روی انسان، از سومی شبیه روی شیر و از چهارمی همچون روی عقاب بود.Y(+J شنیدم که به این چرخها «چرخ چرخنده» می گفتند.e'CJ هر یک از چرخها با پَره ها و دورادورش پُر از چشم بود.&-J این چرخها می توانستند به هر طرف حرکت کنند، بدون اینکه دور بزنند. به هر سمتی که چرخ جلوی حرکت می کرد، چرخهای دیگر بدنبالش می رفتند، بدون اینکه دور بزنند.z%mJ چهار چرخ را هم دیدم، در کنار هر یک از فرشتگان یک چرخ قرار داشت و چرخها همشکل و مثل زبرجد می درخشیدند و هر چرخ در بین خود چرخ دیگری داشت.l$QJ فرشتگان زیر بالهای خود دستی به شکل دست انسانها داشتند.0#YJ آنگاه یکی از فرشتگان دست خود را دراز کرد و از آتشی که میان آن ها بود یک مشت زغال را برداشت در دستهای آن مردی که لباس کتانی بتن داشت، گذاشت. او آتش را گرفت و بیرون رفت."1J وقتی خداوند به آن مردی که لباس کتانی پوشیده بود، فرمود که میان فرشتگان برود و از آتش بین چرخها مشت های خود را پُر کند، او رفت و پهلوی یکی از چرخها ایستاد.!5J صدای بالهای فرشتگان که مانند آواز خداوند قادر مطلق بود، تا صحن بیرونی شنیده می شد.  J آنگاه جلال خداوند از بالای فرشتگان برخاست و بر آستانۀ عبادتگاه قرار گرفت. عبادتگاه از ابر پُر شد و نور درخشندۀ جلال خداوند صحن آن را فراگرفت.MJ هنگامی که آن مرد به داخل چرخ رفت، فرشتگان در سمت جنوب عبادتگاه خدا ایستاده بودند و ابری صحن داخلی را پُر کرد.!;J خداوند به مردی که لباس کتانی بتن داشت، فرمود: «در بین چرخی که زیر فرشتگان است برو و مشت هایت را از زغال افروخته پُر کن و آن را بر شهر بپاش.» من دیدم که او رفت.P J بعد دیدم که بر گنبد بالای سر موجودات بالدار، یعنی آن موجودات زنده، چیزی مانند یک تخت به رنگ یاقوت کبود ظاهر شد.1[J آنگاه مردی که لباس کتانی پوشیده بود و قلم و دوات با خود داشت، آمد و گفت: «امر تو بجا آورده شد.»iKJ بنابران من به آن ها با نظر محبت نمی نگرم و بر آن ها رحم نمی کنم، بلکه همه را به سزای اعمال شان می رسانم.»آنگاه مردی که لباس کتانی پوشیده بود و قلم و دوات با خود داشت، آمد و گفت: «امر تو بجا آورده شد.»q[J خداوند فرمود: «گناه مردم اسرائیل و یهودا بی نهایت است. سرزمین شان از خونریزی و جنایت پُر است و در اورشلیم ظلم و ستم حکمفرماست. مردم می گویند: «خداوند این سرزمین را ترک کرده است و کارهای ما را نمی بیند.»dAJ وقتی آن ها برای کشتن مردم رفتند و من تنها ماندم، رو بخاک افتادم و با زاری گفتم: «ای خداوند متعال، آیا تو بر اورشلیم آنقدر قهر هستی که می خواهی هر کسی را که در اسرائیل باقی مانده باشد، هلاک کنی؟»ykJ بعد به آن ها فرمود: «بروید این عبادتگاه را نجس سازید و حویلی آن را با اجساد کشته شدگان پُر کنید.» پس آن ها رفتند و مردم را در شهر کشتند.J مردان پیر و جوان، دختران جوان، کودکان و زنان را بکشید، اما به کسانی که بر پیشانی خود علامت دارند، ضرر نرسانید. اول از عبادتگاه من شروع کنید.» پس آن ها از مو سفیدانی که در پیشروی عبادتگاه خدا بودند شروع به کشتار کردند.%J سپس شنیدم که به دیگران چنین فرمود: «به دنبال او به شهر بروید و کسانی را که بر پیشانی خود نشانی ندارند، بکشید و احدی را زنده نگذارید و به کسی رحم نکنید.|qJ فرمود: «به سراسر شهر اورشلیم برو و بر پیشانی کسانی که بخاطر اعمال زشتی که در این شهر صورت می گیرد، گریه و ناله می کنند، یک نشانی بگذار.»)J سپس جلال حضور خدای اسرائیل که بالای موجودات بالدار قرار داشت برخاست و به آستانۀ عبادتگاه آمد و به آن مردی که لباس کتانی به تن و قلم و دوات در دست داشت،taJ ناگهان شش مرد از راه دروازۀ شمالی عبادتگاه آمدند و هر یک سلاح خود را در دست داشت. همراه آن ها مردی بود با لباس کتانی که قلم و دوات با خود داشت. آن ها به داخل عبادتگاه رفتند و کنار قربانگاه برنجی ایستادند.: oJ آنگاه خداوند با آواز بلند گفت: «مأمورین مجازات را احضار کن و هر کدام سلاح خود را همراه خود بیاورد.»Jبنابران با خشم و غضب با آن ها رفتار می کنم و با نگاه محبت به آن ها نمی نگرم. بر آن ها رحم نشان نمی دهم و هرقدر برای کمک فریاد و زاری کنند، نمی شنوم.»(IJخداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، می بینی؟ آیا لازم است که مردم یهودا مرتکب چنین کارهای زشت و قبیح شوند؟ آیا مجبور هستند که ظلم و ستم را در سراسر کشور پخش کنند و به آتش خشم من دامن بزنند؟ ببین که به چه بی شرمی به من اهانت می کنند.بنابران با خشم و غضب با آن ها رفتار می کنم و با نگاه محبت به آن ها نمی نگرم. بر آن ها رحم نشان نمی دهم و هرقدر برای کمک فریاد و زاری کنند، نمی شنوم.»veJاز آنجا مرا به صحن داخلی عبادتگاه خداوند آورد. در دهن دروازۀ عبادتگاه خداوند، بین بَرَنده و قربانگاه، بیست و پنج مرد که پشت شان بطرف معبد و روی شان بسوی مشرق بود، ایستاده بودند و آفتاب را پرستش می کردند.xiJبه من گفت: «ای انسان خاکی، ببین! اما بدتر از اینها را می بینی.»i KJسپس مرا به دهن دروازۀ شمالی عبادتگاه خداوند آورد. در آنجا زنها را دیدم که نشسته بودند و در مرگ خدای خود، تموز، گریه می کردند.$ AJ خداوند اضافه کرد: «بعداً گناهان بدتری از اینها را که این مردم مرتکب می شوند، می بینی.»M J خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، آیا می بینی که مو سفیدان قوم اسرائیل در آن اطاق تاریک پُر از بتها چه می کنند؟ آن ها می گویند: خداوند ما را نمی بیند؛ او سرزمین ما را ترک کرده است.». UJ هفتاد نفر از ریش سفیدان قوم اسرائیل با یازَنیا (پسر شافان) در برابر آن ها ایستاده بودند. در دست هر کدام آن ها یک منقل آتش بود که از آن دود خوشبوئی مثل ابر بر می خاست. 'J پس من داخل شدم و دیدم تصاویر هرگونه حیوانات از قبیل خزندگان و حیوانات نجس و زشت بر دیوارها نقش شده بودند و تمام بتهای قوم اسرائیل در آنجا وجود داشتند.J گفت: «حالا داخل شو و ببین که آن ها به چه کارهای زشت و قبیح دست می زنند.»+Jبه من گفت: «ای انسان خاکی، دیوار را بِکن.» وقتی دیوار را کندم، دروازه ای پدید شد.Jبعد مرا به دهن دروازۀ حویلی عبادتگاه برد. در آنجا سوراخی را در دیوار دیدم.!;Jخداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، می بینی که قوم اسرائیل به چه کارهائی دست می زنند؟ آن ها در آنجا به اعمال زشت و نفرت انگیز دست می زنند و باعث می شوند از خانۀ مقدسم دور شوم. اما اینها چیزی نیست، گناهان بدتر از اینها را می بینی.»A{Jسپس خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، حالا به طرف شمال نگاه کن.» من به آن طرف نگاه کردم و آن بت را که باعث خشم خداوند شده بود، دیدم که در دهن دروازۀ شمالی قربانگاه قرار دارد.{oJدر آنجا حضور با شکوه خداوند طوریکه در دشت دیده بودم، تجلی داشت.{Jبعد چیزی به شکل یک دست دراز شد و از موی سرم گرفت. آنگاه روح خدا در رؤیا مرا بین زمین و آسمان بالا برد و به اورشلیم به دهن دروازۀ شمالی صحن داخلی عبادتگاه آورد و در جایگاه بتی که باعث خشم خداوند شده بود قرارم داد.yJنگاه کردم و شبحی به شکل انسان در برابر من ظاهر شد. بدن او از کمر پائین مثل شعله های آتش بود و از کمر بالا مانند یک شئی براقِ فلزی می درخشید.f GJدر روز پنجم ماه ششم سال ششم تبعید، در خانۀ خود با عده ای از بزرگان یهودا نشسته بودم که ناگهان خداوند متعال به من نیرو بخشید.a;Jپادشاه ماتم می گیرد و بزرگان امید خود را از دست می دهند. مردم از ترس می لرزند، زیرا با آن ها طبق کردار شان معامله می کنم و آن ها را طوریکه سزاوار هستند، جزا می دهم، تا بدانند که من خداوند هستم.»~Jبلاها و شایعات بد پی در پی می رسند. به انبیاء رو می آورند تا آینده را برای شان پیشگویی کنند، ولی کمکی نمی گیرند. کاهنان و مو سفیدان هم از دادن هدایت و مشوره عاجز می مانند.پادشاه ماتم می گیرد و بزرگان امید خود را از دست می دهند. مردم از ترس می لرزند، زیرا با آن ها طبق کردار شان معامله می کنم و آن ها را طوریکه سزاوار هستند، جزا می دهم، تا بدانند که من خداوند هستم.»q}[Jوقتی دچار مصیبت گردند آرامش می طلبند، اما آنرا نمی یابند.c|?Jشریرترین اقوام را می فرستم تا خانه های شان را تصاحب کنند. به غرور قدرتمندان خاتمه می دهم و مساکن مقدس آن ها آلوده می شوند.T{!Jبرای قوم اسرائیل زنجیرها را آماده کنید، زیرا سرزمین شان پُر از خونریزی و جنایت است و در شهر فتنه و آشوب برپا است.%zCJحتی وقتی بدکاران در عبادتگاه من داخل شوند و آنرا آلوده و بی حرمت کنند، من مانع نمی شوم.by=Jخداوند می فرماید: «بیگانگان را می فرستم تا همه ثروت شان را تاراج کنند و به مردم شریر به غنیمت می دهم که همه را نجس بسازند.cx?Jبا جواهراتی که به داشتن آن ها افتخار می کردند، بتهای منفور و کثیف ساختند، بنابران من آن ها را برای شان کثیف و نجس می سازم.3w_Jنقره و طلای خود را مانند اشیای نجس دور می ریزند. در روز غضب خداوند، نقره و طلا نمی توانند آن ها را نجات بدهند. این چیزها دیگر نمی توانند آرزو های شان را برآورده سازند و شکم شان را سیر کنند، زیرا طمع به مال و ثروت آن ها را براه گناه برده است.v Jهمگی وحشتزده لباس ماتم می پوشند. سرهای شان تراشیده و سرافگنده می شوند.EuJدستها سست و زانوان لرزان می شوند.tJحتی کسی که از این بلاها جان سالم بدر برد و فرار نماید و مثل فاخته ای که از دره ها به کوهها فرار می کند، یکه و تنها بخاطر گناهان خود آه و ناله می کند.s{Jشمشیر در بیرون شهر است و مرض و قحطی در داخل آن. اگر کسی از شهر خارج شود با شمشیر کشته می شود و اگر در بین شهر بماند در اثر مرض و قحطی می میرد.GrJسرود جنگ نواخته می شود و همه چیز آماده است، اما هیچ کس به جنگ نمی رود، زیرا خشم من مردم را گرفتار کرده است.q3J هیچ تاجری آنقدر زنده نمی ماند که برود و آنچه که از دست داده است، دوباره به دست آورد، چون خشم من دامنگیر همگی می شود و کسانی که بدکار هستند، از بین می روند.pwJ آن زمان معین رسیده و آن روز نزدیک شده است. در آن روز، دیگر خرید و فروش ارزشی نمی داشته باشد، زیرا تمام مردم به قهر و غضب من گرفتار می شوند.?owJ ظلم و ستم، شرارت را بار آورده است. هیچ چیز شان باقی نمی ماند، نه فراوانی، نه ثروت و نه حشمت و جلال شان."n=J روز نیستی و فنای تان نزدیک است، زیرا بی عدالتی به اوج خود رسیده است و تکبر موج می زند.IIPHH(GxFEDCC B(AA??>=<پیمان خود را با تو تجدید می کنم و آن وقت می دانی که من خداوند هستم.من همه خطاهایت را می بخشم، اما تو باید از بیاد آوردن آن ها خجالت بکشی و دیگر دهانت را باز نکنی.» خداوند متعال چنین فرموده است.>XuJ=آنگاه کارهای بد سابقت را بیاد می آوری و وقتی که خواهران بزرگ و کوچکت را به تو بازگردانم، خجالت می کشی. آن ها را بعنوان دختر به تو می دهم، گرچه آن ها در این پیمان شامل نیستند.BW}J<اما من پیمانی را که در دوران جوانی ات با تو بسته بودم، از یاد نمی برم و حالا با تو یک پیمان ابدی می بندم.PVJ;خداوند می فرماید: «من مطابق اعمال و کردارت با تو رفتار می کنم، زیرا تو سوگندت را فراموش کردی و پیمانت را شکستی.UJ:پس تو باید به سزای اعمال بد و گناهانت برسی.» خداوند متعال چنین فرموده است.6TeJ9اما حالا تو مایۀ تمسخر ادوم و فلسطینی ها و دختران شان و همسایگانت شده ای و همگی از تو نفرت دارند.+SOJ8پیش از آنکه گناهان و کارهای زشتت آشکار و برملا گردد، با غرور و تکبر سدوم را مسخره می کردی،+ROJ7بلی، خواهرانت، سدوم و سامره و دختران شان و همچنین تو با دخترانت بحال سابق خود بر می گردید.2Q]J6تو بخاطر کارهائی که کرده ای باید خجالت بکشی و از اینکه آن ها وضع بهتری خواهند داشت باید بشرمی.P3J5«اما من رفاه و سعادت سدوم و سامره و دختران شان و همچنین از ترا دوباره اعاده می کنم.iOKJ4حالا باید سرافگندگی را متحمل شوی، زیرا تو باعث شدی که خواهرانت کمتر از تو جزا ببینند، و بخاطری که گناهان تو بیشتر از آن ها بود، آن ها وضع بهتری نسبت به تو می داشته باشند. پس شرمندگی را باید قبول کنی، چون بخاطریکه خودت شخص بدی بودی، خواهرانت پاک و بیگناه بنظر می رسند.»NJ3اما سامره حتی نیم گناهان ترا مرتکب نشده است، کارهای زشت و گناهان تو بمراتب زیادتر از خواهرانت بوده است و آن ها در مقایسه با تو بیگناه شمرده می شوند.0MYJ2آن ها از روی غرور در حضور من مرتکب اعمال زشتی شدند، بنابران طوری که دیدی آن ها را از بین بردم.L3J1گناه سدوم و دخترانش این بود که چون همه چیز را به فراوانی داشتند و در رفاه و آسایش زندگی می کردند، مغرور شده بودند و به بینوایان و نیازمندان کمک نمی کردند.oKWJ0و آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، به حیات خودم سوگند که خواهرت سدوم و دخترانش مثل تو به چنین کارهای زشت دست نزده اند.2J]J/تو نه تنها از آن ها و کارهای زشت شان تقلید و پیروی کردی، بلکه در مدت کوتاهی فاسدتر از آن ها شدیfIEJ.خواهر بزرگ تو سامره است که با دختران خود در شمال تو سکونت دارد و خواهر کوچکت سدوم است که با دختران خود در جنوب زندگی می کند.H/J-تو دختر مادری هستی که از شوهر و فرزندان خود نفرت داشت. تو همچنین مانند خواهرانت هستی که از شوهر و فرزندان خود متنفر بودند. مادرت حِتی و پدرت اَمُوری بود.5GcJ,خداوند می فرماید: «مردم این مَثَل را دربارۀ تو می گویند: «طوری که مادرش هست دخترش هم باید باشد.»'FGJ+چون تو دوران جوانی ات را بیاد نیاوردی و با این کارهایت مرا خشمناک ساختی و به زناکاریت افزودی، از این جهت ترا به سزای اعمالت می رسانم.» خداوند متعال فرموده است.EJ*آنگاه قهر و غضب من فرومی نشیند و آرام می گیرم و دیگر بر تو خشمگین نمی باشم.'DGJ)آن ها خانه هایت را می سوزانند و خودت را در حضور زنان دیگر محاکمه و مجازات می نمایند. من ترا از زناکاری بازمی دارم و نمی گذارم که دیگر به عاشقانت پول و هدیه بدهی.CJ(مردم را علیه تو می شورانند تا ترا سنگسار و با شمشیر پارچه پارچه کنند.wBgJ'ترا به دست عاشقانت تسلیم می کنم. آن ها بتخانه هایت را ویران می کنند، لباس و زیوراتت را از تو می گیرند و ترا برهنه و بی چیز رها می کنند.IA J&من ترا بعنوان یک زن زناکار و قاتل محاکمه می کنم و انتقام خون کسانی را که ریخته ای با خشم و غضب از تو می گیرم.`@9J%بنابران همه عاشقانت را که از وجود شان لذت می بردی و آنهائی را که معشوق تو بودند با کسانی که از آن ها نفرت داشتی، بدور تو جمع می کنم و ترا در برابر آن ها برهنه می سازم تا تن عریان ترا تماشا کنند.M?J$چون تو خود را برهنه کرده در اختیار عاشقانت گذاشتی، بتها را پرستش کردی و فرزندانت را برای آن ها قربانی نمودی،d>AJ#«پس ای اورشلیم، به کلام من، خداوند متعال، گوش بده.r=]J"بلی، تو در زناکاری از زنهای دیگر فرق داری، زیرا مردان برای عشقبازی پیش تو نمی آیند، بلکه تو به آن ها پول می دهی که با تو زنا کنند.»]<3J!فاحشه های دیگر از مردم پول و هدیه می گیرند، ولی تو به عاشقانت تحفه و رشوت می دهی که از هر جا بیایند و با تو همبستر شوند.;J تو یک زن زناکار هستی که بجای شوهرت مردان بیگانه را به آغوشت می پذیری.Z:-Jبر سر هر راه بتخانه و در هر کوچه و بازار فاحشه خانه آباد کردی، اما تو مثل فاحشه های دیگر بخاطر پول این کار را نمی کنی.%9CJخداوند متعال چنین می فرماید: «چقدر سست اراده هستی. تو مانند یک فاحشۀ بی شرم رفتار کردی.28]Jبرای زنا بسوی کلدانیان، کشور تاجران، رو آوردی و خود را فاسدتر ساختی، ولی با اینهم قانع نشدی.»7)Jچون دیگران نتواستند ترا سیر سازند، با آشوریان هم زنا کردی، اما باز هم سیر نشدی.6Jبنابران ترا مجازات می کنم، از برکات خود محرومت می سازم و ترا به دست فلسطینی ها که دشمن تو هستند و از کردار شرم آورت متنفر هستند، تسلیم می کنم.5Jبا مصریها، همسایۀ شهوترانت، همبستر شدی و با زناکاری ات خشم مرا برانگیختی. 4Jزیبائی ات را آلوده کردی و خود در اختیار هر رهگذری قرار دادی و فاسدتر شدی.`39Jدر هر گوشه و کنار، بتخانه ها را ساختی و زنا کردی. 2 Jخداوند متعال می فرماید: «وای بر تو! وای بر تو! بعد از اینهمه کارهای زشت،j1MJدر تمام مدتی که مصروف زناکاری بودی، یکبار هم دوران گذشته ات را که لُچ و برهنه افتاده بودی و در خونت می غلتیدی، بیاد نیاوردی.»n0UJکه فرزندان مرا کشتی و بعنوان قربانی به بتها تقدیم کردی؟./UJ«فرزندانی را که برای من بدنیا آورده بودی، برای بتها قربانی نمودی. آیا زنا کاری ات کافی نبودq.[Jهمچنین آرد و روغن و عسل اعلی و مرغوب را که برای خوراک به تو داده بودم، برای خوشنودی آن ها هدیه کردی.» خداوند متعال چنین می فرماید.-Jبا لباسهای خامکدوزی ات آن ها را پوشاندی و روغن و عطرِ مرا به بتها تقدیم کردی.N,Jتو همچنین زیورات طلا و نقره را که من به تو داده بودم، گرفتی و از آن ها مجسمۀ مردها را ساختی و با آن ها زنا کردی.+yJبا آن لباسهای زیبایت بتخانه ها را تزئین کردی و خود را مثل یک فاحشه در اختیار هر کسی گذاشتی. تو کاری کردی که هیچ کسی نکرده بود و نخواهد کرد.*J«اما تو با استفاده از زیبائی و شهرتت با هر کسی که پیش آمد همبستر شدی.W)'Jشهرت و آوازۀ جمالت در همه کشورها پخش شد، زیرا من زیبائیت را بدرجۀ کمال رسانیده بودم.» خداوند متعال چنین می فرماید. (9J با زیورات طلا و نقره ترا آراستم و لباسی از پارچۀ نفیس کتانی به تنت کردم. آرد تَرمیده و روغن اعلی و عسل خوراکت بود. در زیبائی بحد کمال رسیدی و همچون ملکه شدی. 'J بینی ات را با حلقه، گوش ات را با گوشواره و سرت را با تاج زیبائی زینت دادم.x&iJ ترا با زیور آراستم، دستبند بر دستت کردم و طوق بگردنت انداختم.^%5J با لباس خامکدوزی ملبست ساختم و بوتهائی از چرم اعلی به پایت نمودم. ترا با پارچۀ نفیس کتانی آراسته و با ابریشم پوشانیدم.$wJ «بعد غسلت دادم، بدنت را از خون پاک نموده و با روغن زیتون چرب کردم.E#Jپس از مدتی دوباره از کنارت عبور کردم و دیدم که برای ازدواج آماده بودی. با ردایم تن برهنه ات را پوشاندم و با تو پیمان ازدواج بستم و تو از آن من شدی.» خداوند متعال چنین فرموده است. "Jبه تو گفتم که زنده بمان و مثل نباتات صحرا نمو کن. تو رشد کردی و قد برافراشتی و یک زن کامل شدی؛ پستانهایت برجسته و موهایت بلند شد، اما برهنه بودی."!=Jدر همان حال من از کنار تو گذشتم و ترا غرقه بخون دیدم. در حالیکه در خونت غوطه می خوردی،d AJکسی با نظر شفقت به تو نگاه نکرد و محبت نشان نداد، بلکه از همان روز تولد کسی به تو اهمیتی قایل نشد و ترا به بیابان انداختند.+OJاما در روزی که متولد شدی نافت را نبریدند، غسلت ندادند، پاکت نساختند و در قنداق نپیچاندند.>uJو بگو خداوند متعال چنین می فرماید: اصل و تولد تو از سرزمین کنعان است. پدر تو اَمُوری و مادرت حِتی بود.a;J«ای انسان خاکی، اورشلیم را از اعمال بدش آگاه ساز6 iJکلام خداوند بر من نازل شد:/WJچون آن ها به من وفادار نبودند، بنابران سرزمین شان را ویران می کنم.» خداوند متعال فرموده است.ykJآن ها حتماً جزا می بینند. اگر از یک آتش نجات یابند، آتش دیگری آن ها را می سوزاند. آنگاه می دانید که من خداوند هستم.چون آن ها به من وفادار نبودند، بنابران سرزمین شان را ویران می کنم.» خداوند متعال فرموده است.{Jخداوند متعال می فرماید: «مثل چوب تاک که آن را از بین درختان جنگل برای هیزم تعیین کرده ام، اهالی اورشلیم را هم برای مجازات انتخاب نموده ام.1[Jدر حالیکه پیش از سوختنش فایده ای نداشت، پس در وقتی که بسوزد و نیم سوخته بماند چه فایده دارد؟»q[Jبلی، از آن می توان تنها مثل هیزم برای افروختن آتش کار گرفت. وقتی هر دو سرش بسوزد و مابینش نیم سوخته بماند، دیگر به چه درد می خورد؟#Jآیا از چوب آن چیزی ساخته می شود؟ آیا می توان از آن میخی برای آویختن چیزی ساخت؟.UJ«ای انسان خاکی، تاک از سایر درختان چه مزیت دارد و در مقایسه با درختان جنگل به چه کار می آید؟6 iJکلام خداوند بر من نازل شد:jMJو وقتی که کردار و رفتار آن ها را بچشم سر ببینید، می دانید که من دلیل معقولی برای مجازات آن ها داشتم.» خداوند متعال فرموده است.I Jاگر عده ای هم باقی بمانند و فرزندان خود را نیز نجات بدهند، وقتی پیش شما بیایند به آن ها خوب نگاه کنید و ببینید که چقدر شریر هستند و آنوقت تصدیق می کنید که من آن بلاها را ناحق بر سر اورشلیم نیاوردم،و وقتی که کردار و رفتار آن ها را بچشم سر ببینید، می دانید که من دلیل معقولی برای مجازات آن ها داشتم.» خداوند متعال فرموده است.,QJخداوند متعال چنین می فرماید: «پس اگر من این چهار بلای مهلک، یعنی جنگ، قحطی، حیوانات وحشی و مرض را بر اورشلیم بفرستم که انسان و حیوان را از بین ببرند، چه خواهد شد؟jMJاگرچه نوح و دانیال و ایوب هم در بین مردم باشند، آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، بذات خودم قسم که آن سه نفر، بغیر از جانهای خود شان، حتی نمی توانند فرزندان خود را هم از مردن رهائی بخشند.»'GJیا اگر مردم کشوری را به مرض وبا گرفتار کنم و در اثر خشم خود انسان و حیوان را از بین ببرم،wgJهرچند آن سه مرد در آنجا باشند، آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، به حیات خود قسم می خورم که آن ها قادر نمی باشند حتی فرزندان خود را هم از مرگ نجات بدهند. آن ها می توانند فقط جانهای خود را حفظ کنند. Jاگر شمشیر دشمن را در آن کشور بفرستم تا آنجا را از انسان و حیوان پاک سازد، Jو اگر آن سه مرد هم در آنجا زندگی کنند، آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، به حیات خود قسم می خورم که آن ها نمی توانند حتی جانهای فرزندان خود را هم حفظ کنند. تنها آن ها زنده می مانند و آن سرزمین غیر مسکون می گردد.U #Jاگر حیوانات وحشی را بفرستم که آن سرزمین را پایمال سازند و ویران کنند و مردم از ترس حیوانات وحشی از آن عبور نکنند،| qJاگر نوح و دانیال و ایوب هم با آن ها باشند، آن سه نفر بخاطر راستکاری خود می توانند فقط جانهای خود را نجات بدهند. خداوند متعال فرموده است. 1J «ای انسان خاکی، اگر سرزمینی در برابر من گناه کند و بی ایمان شود، با دست خود قدرت آن را در هم می شکنم و قحطی را می فرستم تا آن را از انسان و حیوان خالی سازد.7iJ کلام خداوند بر من نازل شد:#?J تا قوم اسرائیل دیگر خود را از من دور نکنند و با گناه و کارهای زشت آلوده نشوند. آنگاه آن ها قوم برگزیدۀ من بوده و من خدای شان می باشم.» خداوند متعال فرموده است.7J و هر دوی آن ها را، یعنی هم نبی و هم آن کسی را که برای راهنمائی می آید، مجازات می کنم،wJ اگر یک نبی فریب بخورد و جواب غلط بدهد، بخاطر آنست که من آن نبی را گمراه ساخته ام. او را از بین قوم برگزیدۀ خود ریشه کن می سازم و جزا می دهم.Jمن با نظر خشم به او می نگرم تا دیگران وحشت کنند و عبرت بگیرند و ریشه اش را از بین قوم برگزیدۀ خود قطع می کنم. آنگاه می دانید که من خداوند هستم.}Jزیرا هر اسرائیلی و هر بیگانه ای که در سرزمین اسرائیل زندگی می کند، اگر خود را از من جدا کند و پیرو بتها گردد و گناه ورزد و بازهم برای راهنمائی و هدایت پیش یک نبی بیاید، من که خداوند هستم، شخصاً به او جواب می دهم.\1Jپس به قوم اسرائیل بگو که خداوند متعال می فرماید: توبه کنید، از بت پرستی دست بکشید و از گناه و کارهای زشت روبرگردانید،hIJبت پرستی قوم برگزیدۀ مرا گمراه و از من دور ساخته است، اما من می خواهم، با جوابی که می دهم آن ها را دوباره بسوی خود بازگردانم.pYJاز جانب من، خداوند متعال، به آن ها بگو: هر اسرائیلی که پیرو بتها باشد و براه خطا برود و آنگاه پیش یک نبی برای راهنمائی بیاید، من، خداوند، خودم به آن ها جواب می دهم، جوابی که موافق تعداد بتهای شان باشد.Y+J«ای انسان خاکی، این اشخاص به بتها دل داده اند و بت پرستی آن ها را براه گناه برده است، پس چرا از من طلب هدایت می کنند؟]~3Jدر همان وقت کلام خداوند بر من نازل شد که فرمود:} Jیک عده از بزرگان اسرائیل پیش من آمدند تا دربارۀ آن ها از خداوند هدایت بطلبم.|7J بنابران از این پس دیگر رؤیاهای باطل را نمی بینید و پیشگویی های غلط نمی کنید. قوم برگزیدۀ خود را از دست شما نجات می بخشم و آنگاه می دانید که من خداوند هستم.»J{ J شما مردم راستکار را برخلاف میل من دلسرد و نا امید ساختید و برعکس اشخاص بدکار را زیادتر تشویق کردید که از کارهای زشت خود دست نکشند و به زندگی گناه آلود خود ادامه بدهند.بنابران از این پس دیگر رؤیاهای باطل را نمی بینید و پیشگویی های غلط نمی کنید. قوم برگزیدۀ خود را از دست شما نجات می بخشم و آنگاه می دانید که من خداوند هستم.»z-J چادر و دستار جادوی شما را پاره می کنم و قوم برگزیدۀ خود را از چنگ شما نجات می دهم و دیگر نمی توانید آن ها را بدام خود بیندازید و بدانید که من خداوند هستم.0yYJ خداوند متعال چنین می فرماید: «بنابران من برضد تعویذ و جادوی شما هستم که به آن وسیله می خواهید اختیار زندگی مردم را در دست خود داشته باشید. من آن را از بازوی تان قطع می کنم و زندگی آن کسانی را که مانند پرنده ای شکار کرده اید، آزاد می سازم.%xCJ شما نام مرا بخاطر یک مشت جو و یک تکه نان، نزد قوم برگزیدۀ من بی حرمت ساختید. کسانی را که باید زنده بمانند، به کشتن می دهید و آنهائی را که سزاوار مرگ هستند، نمی کشید. شما همیشه به قوم برگزیدۀ من دروغ می گوئید و آن ها هم باور می کنند.»"w=J و از جانب من، خداوند متعال به آن ها بگو: وای بر شما زنان که به بازوهای مردم تعویذ می بندید و چادر و دستار جادو را بر سر شان می کنید تا آن ها را تحت اختیار خود بیاورید. آیا می خواهید که زندگی قوم برگزیدۀ مرا فدای مفاد شخصی خود کنید؟+vOJ خداوند متعال فرمود: «حالا ای انسان خاکی، آن زنانی را که از دل خود پیشگویی می کنند سرزنش کن~uuJ زیرا اینها همان انبیای دروغگوئی هستند که می گفتند در اورشلیم صلح و امنیت برقرار می شود، در حالیکه آنطور نبود.» خداوند متعال فرموده است.2t]J دیوار و رنگمالان هر دو به غضب من گرفتار می شوند و آنوقت می گویم که نه دیوار ماند و نه رنگمالان.0sYJ دیوار رنگ شدۀ آن ها با خاک یکسان و از تهداب کنده می شود و بر سر شان افتاده همه را هلاک می سازد.Tr!J بنابران خداوند متعال می فرماید: «با طوفان مهیب و باران سیل آسا و ژالۀ سختِ خشم و غضب خود آن دیوار را ویران می کنم.'qGJ وقتی دیوار فروریزد، مردم می گویند که رنگمالی دیوار فایده ای نکرد و آن را استوار نساخت.»Tp!J پس به این رنگمالها بگو که آن دیوار فرومی ریزد. باران سیل آسا و ژالۀ سخت و طوفانِ مهیب می آیند و آن را خراب می کنند.uocJ این اشخاص، قوم برگزیدۀ مرا گمراه ساخته می گویند که امن و امان است، در حالیکه چنین نیست. وقتی قوم برگزیدۀ من دیوار سست بنیادی را می سازند، این انبیای دروغگو می آیند بعنوان تشویق دیوار را رنگمالی می کنند.nnUJ من شما را بخاطری که رؤیاهای ساخته و پرداختۀ خود را و پیشگویی های گمراه کننده را اعلام می کنید، جزا می دهم. شما را از بین قوم برگزیدۀ خود طرد می کنم و نام تان در دفتر خاندان اسرائیل ثبت نمی شود. هیچکدام شما به سرزمین اسرائیل وارد نمی گردد تا بدانید که من خداوند متعال هستم.am;J بنابران خداوند متعال می فرماید: «بخاطری که سخنان دروغ می زنید و رؤیاهای غلط را برای مردم بیان می کنید، من برضد شما هستم.l%J من به آن ها می گویم: رؤیاهای شما غلط و پیشگویی های تان دروغ است، اما باز هم می گویند که از زبان من حرف می زنند، در حالیکه من هرگز با آن ها سخن نگفته ام.»>kuJ رؤیاهای شان غلط و پیشگویی های شان دروغ است و ادعا می کنند که از جانب من می باشند. در حالیکه من آن ها را نفرستاده ام، اما آن ها انتظار دارند که پیشگویی های شان به حقیقت برسند._j7J آن ها هرگز دست به ترمیم دیوارهای شهر نزده اند تا شما بتوانید در روزی که خداوند مقرر کرده است در مقابل دشمن مقاومت کنید.iJ ای قوم اسرائیل، انبیای شما مانند شغالانی هستند که در خرابه ها زندگی می کنند.jhMJ خداوند متعال گفت: «وای بر انبیای نادان که افکار و خیالات خود را بر مردم تحمیل می کنند و رؤیائی را که ندیده اند بیان می نمایند. d}|{zyyxwvvu tsr(qrponnNm%kjj4hgYfqeddDcbn``F__^\]\\%[tZYXWVU:TS2RQQ4PO N#LQKeK JIGFEEDmCzBB@?>>=<:E9Q8Z6544?3821#/.-e,+*u*?)(!&%%%$>##"u K 35 7 6 ~ d"v=J برخی با زن پدر خود زنا می کنند. عده ای با زن خود در دورۀ عادت ماهانه اش همبستر می شوند.u{J بعضی از ساکنین تو، دیگران را با تهمت و دروغ به کشتن می دهند. بعضی به بتخانه های بالای کوه می روند و غذا می خورند و مرتکب کارهای زشت می شوند.ltQJاماکن مقدس مرا خوار شمردند و روز سبت مرا بی حرمت کردند.xsiJدر این شهر هیچ کسی به پدر و مادر خود احترام ندارد. مردم غیر یهود که در تو زندگی می کنند، ظلم می بینند. به یتیمان و بیوه زنان ستم می شود.r3Jتمام رهبران اسرائیل، هر کدام، با استفاده از نفوذ و قدرت خود خون مردم را ریخته اند.qJای شهر پلید و بدنام، مردمان دور و نزدیک، به تو به نظر حقارت می نگرند.pJبنابران بخاطر قتل و آلودگی و بت پرستی مقصر هستی. پایان زندگی ات نزدیک است و اجلت فرارسیده است. من ترا پیش اقوام و کشورهای جهان رسوا و مسخره می کنم.OoJو بگو خداوند متعال چنین می فرماید: ای شهری که خون مردم خودت را ریختی، خود را نجس و آلوده ساختی و بت پرستی کردی، n9J«ای انسان خاکی، شهر خونخوار اورشلیم را محکوم کن و کارهای زشت و قبیح او را آشکار ساز!Gm Jبار دیگر کلام خداوند بر من نازل شد:0lYJاجساد شما برای آتش، هیزم می شوند. خون شما در سرزمین خود تان می ریزد و دیگر کسی شما را بیاد نمی آورد، زیرا من که خداوند هستم، این را گفته ام.» خداوند متعال فرموده است.2k]Jقهر و غضب خود را بر شما می ریزم و آتش خشم خود را حوالۀ جان شما می کنم. شما را به دست مردمان ظالم وحشی که در کشتن و از بین بردن ماهر هستند، می سپارم.اجساد شما برای آتش، هیزم می شوند. خون شما در سرزمین خود تان می ریزد و دیگر کسی شما را بیاد نمی آورد، زیرا من که خداوند هستم، این را گفته ام.» خداوند متعال فرموده است.CjJآیا می خواهید شمشیر خود را غلاف کنم؟ هرگز! من شما را در زادگاه و وطن اصلی تان به کیفر اعمال تان می رسانم.[i/Jرؤیاهای غلط می بینید، فالگیران به شما دروغ می گویند. شما مردم بدکار و شریر هستید و روز مجازات نهائی شما بزودی می رسد.Ih Jپس ای انسان خاکی، نبوت کن و به عمونیان که قوم برگزیدۀ مرا تحقیر می کردند، بگو که خداوند متعال چنین می فرماید: شمشیر من برای کشتار شما آماده است. و طوری صیقلی شده است که برق می زند.Jg Jویران! ویران! بلی، من این شهر را ویران می سازم و تا زمانی که شخص برگزیدۀ من بیاید، دیگر هرگز سر بلند نمی کند.efCJخداوند متعال چنین می فرماید: دستار و تاج شاهی را از سرت بردار، زیرا بعد از این همه چیز تغییر می کنند و بحال سابق خود باقی نمی مانند. کسی که حقیر است، سرفراز می شود و آنکه سربلند است، خوار می گردد.}esJتو ای فرمانروای شریر اسرائیل، روز مجازات نهائی تو فرارسیده است.RdJخداوند متعال می فرماید: «گناهان تان آشکار شده اند. همگی می دانند که شما چقدر گناه کرده اید. کردار شما گناهان تان را نشان می دهد. شما مقصر هستید، بنابران شما را به دست دشمن تسلیم می کنم.>cuJاهالی اورشلیم این را باور نمی کنند، زیرا با بابل پیمان صلح بسته اند، اما این پیشگویی، آن ها را متوجه گناهان شان می سازد و به آن ها خاطر نشان می کند که بزودی گرفتار می شوند.»b%Jتیرهای دست راستش نشان می دهد که باید بطرف اورشلیم برود. بنابران با هیاهو و نعرۀ جنگ سپاه خود را برای کشتار به آن سو سوق می دهد و در آنجا منجنیقها را در برابر دروازه ها قرار می دهد و برجها و سنگرها را به اطراف شهر بنا می کند.a5Jزیرا پادشاه بابل بر سر دوراهی می ایستد و با تکان دادن تیرها قرعه می اندازد. از بتهای خود هدایت می طلبد و با جگر قربانی فال می گیرد که به کدام راه باید برود.`J«ای انسان خاکی، نقشه ای بکش بروی آن دو راه رسم کن، یکی بسوی شهر مستحکم اورشلیم، در یهودا و دیگری جانب رَبه، در سرزمین عمونیان، تا پادشاه بابل با شمشیر خود از آن راه بیاید. هر دو راه باید از یک سرزمین شروع شود. در نقطه ای که آن دو سرک از هم جدا می شوند علامتی برای هدایت پادشاه بابل قرار بده،(_KJسپس خداوند فرمود:^'Jمن هم دستها را بهم می زنم و خشم خود را فرو می نشانم.» من، خداوند، این را گفته ام.^]5Jاز چپ و راست حمله کن و به هر طرف که می خواهی برو.G\Jبر هر دروازه، شمشیر بُرنده ای را که برای کشتار صیقلی شده است قرار داده ام تا دلهای همه از ترس گداخته شوند.[Jای انسان خاکی، نبوت کن؛ دستهایت را بهم بزن. شمشیر را بگیر و دو سه بار به علامت خطر بالا ببر تا به مردم بفهمانی که کشتار بزرگی منتظر آن ها است.!Z;J من قوم برگزیدۀ خود را آزمایش می کنم و اگر توبه نکنند، به این مصیبت ها گرفتار می شوند.Y/J ای انسان خاکی، گریه و شیون کن به سینه ات بزن، زیرا آن شمشیر برای کشتن قوم برگزیدۀ من و تمام رهبران اسرائیل آماده شده است. آن ها با سایر مردم هلاک می شوند.?XwJ این شمشیر صیقلی شده است تا برای استفاده آماده باشد. این شمشیر تیز و صیقلی به دست یک قاتل سپرده می شود.W3J تیز شده تا کشتار کند و صیقلی گردیده تا برق بزند. خوشی و سُرُور از بین می رود، زیرا قوم برگزیدۀ من به هوشدارهای من گوش ندادند و از سرزنش های من پند نگرفتند.VJ «ای انسان خاکی، نبوت کن و بگو خداوند می فرماید: شمشیری، تیز و صیقلی شده است.HU Jبار دیگر کلام خداوند بر من نازل شد:YT+Jوقتی از تو بپرسند که چرا آه می کشی، بگو که آه و ناله ات بخاطر خبر بدی است که به من رسیده است و با شنیدن آن دلهای همه گداخته شده، دستها سست می شوند، زانوان لرزان و بی تاب می گردند و همگی از حال می روند. خداوند متعال می فرماید که این وقایع آمدنی است و عملی می شود.»S%Jپس ای انسان خاکی، آه و ناله کن و با غم و اندوه و با دل شکسته در برابر همه آه بکش.IR Jآنوقت همه می دانند که من خداوند هستم و شمشیر خود را از غلاف کشیده ام و تا همه را از بین نبرد در غلاف نمی رود.\Q1Jشمشیر من همه را، از جنوب تا شمال از بین می برد.AP{Jو بگو خداوند چنین می فرماید: ای اسرائیل، من دشمن تو هستم و با شمشیر برهنه، خوب و بد شما را یکسان می کشم.'OGJ«ای انسان خاکی، رو بسوی اورشلیم نموده علیه عبادتگاه های آنجا و سرزمین اسرائیل موعظه کن*N QJخداوند به من فرمود:WM'J/من گفتم: «ای خداوند متعال، من این کار را کرده نمی توانم، زیرا آن ها می گویند که چرا من با آن ها با معما صحبت می کنم.»bL=J.آنگاه تمام بشر می دانند که من خداوند، آن آتش را افروخته ام و خاموش شدنی نیست.»من گفتم: «ای خداوند متعال، من این کار را کرده نمی توانم، زیرا آن ها می گویند که چرا من با آن ها با معما صحبت می کنم.»KJ-به آن ها بگو که ای جنگل انبوه به کلام خداوند متعال گوش بده که می فرماید: من آتشی در تو می افروزم و تمام درختان سبز و خشک ترا با شعله های خاموش نشدنی آن می سوزانم. آن آتش همه چیز را، از شمال تا جنوب طعمۀ خود می سازد.JJ,«ای انسان خاکی، رو بسوی جنوب کن و کلام مرا علیه جنوب و جنگلهای آن اعلام نما.2I_J+بعد خداوند به من فرمود:1H[J*و شما ای قوم اسرائیل، می دانید که من آن خداوندی هستم که برای حرمت نام خود با شما بخاطر کارهای زشت تان، طوری که سزاوار هستید، معامله می کنم.» خداوند متعال فرموده است.GJ)در آنجا اعمال و کردارتان را که با آن ها خود را آلوده و نجس ساخته بودید، بیاد می آورید و بخاطر آنهمه گناهانی که مرتکب شده اید، از خود متنفر می شوید"F=J(هنگامی که به کشور اسرائیل، یعنی به سرزمین موعود برگردید، می دانید که من خداوند هستم.!E;J'وقتی شما را از کشورهای بیگانه جمع کنم و به سرزمین موعود بازگردانم، برای من مثل هدیۀ معطر و خوشبو می باشید و آنگاه به اقوام دیگر قدوسیت خود را آشکار می سازم.D3J&در آن سرزمین، بر کوه مقدس من، یعنی کوه بلند اسرائیل، همۀ شما مرا عبادت می کنید. از عبادت شما راضی می شوم و قربانی ها و هدایای پاک و منزه شما را قبول می کنم.qC[J%خداوند متعال می فرماید: «اما ای قوم اسرائیل، حالا هرچه می خواهید بکنید. بروید و بت پرستی کنید، اما بعد از آن البته از اوامر من اطاعت می کنید و دیگر نام پاک مرا با تقدیم هدایا به بتها، بی حرمت نمی سازید.4BaJ$افراد متمرد و سرکش و کسانی را که در برابر من گناه ورزیده اند از میان شما جدا می کنم. آن ها را از کشورهائی که در آنجا در حال غربت بسر می برند، بیرون می آورم، اما اجازه نمی دهم که به سرزمین اسرائیل داخل شوند. آنگاه می دانید که من خداوند هستم.»XA)J#شما را به دقت شمرده مُطیع پیمان خود می سازم.@}J"و همانطوری که اجداد تان را در بیابان سینا محاکمه کردم، شما را هم در «بیابان اقوام» می برم و در آنجا محاکمه می کنم. خداوند متعال فرموده است.;?oJ!با دست قدرت و قهر شدید خود شما را از بین مردم و از کشورهائی که در آنجا پراگنده شده اید بیرون می آورمp>YJ آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، به حیات خودم سوگند که با دست پُر قدرت و بازوی توانا و خشم سهمگین، بر شما سلطنت می کنم.;=oJشما تصمیم گرفته اید که مثل اقوام دیگر بتهای سنگی و چوبی را بپرستید، اما این تصمیم شما عملی نمی شود.!<;Jای قوم اسرائیل، شما که هنوز هم برای بتها هدیه می آورید و فرزندان تان را در آتش قربانی می کنید و خود را نجس می سازید، آیا باز هم توقع دارید که شما را راهنمائی کنم؟ به حیات خودم، خداوند متعال، سوگند که هرگز به شما مشوره ای نمی دهم.r;]Jلهذا از طرف من، خداوند متعال به قوم اسرائیل بگو: آیا شما هم می خواهید مثل اجداد تان با پرستش بتهای منفور خود را آلوده و نجس سازید؟o:WJاز آن ها پرسیدم: «این جاهای بلند که شما برای قربانی به آنجا می روید؛ چیست؟» به همین خاطر تا به امروز آنجا را جاهای بلند می گویند.59cJپس ای انسان خاکی، از جانب من، خداوند متعال، به قوم اسرائیل بگو که وقتی اجداد شان را به سرزمین موعود آوردم، در آنجا هم به من خیانت کردند و نام مرا بی حرمت ساختند، زیرا بر سر هر تپه و زیر هر درخت سبز برای بتها قربانی نمودند، خوشبوئی دود کردند و عطر و هدایای نوشیدنی آوردند و با این کار خود آتش خشم مرا برافروختند.|8qJآن ها را گذاشتم که با قربانی کردن فرزند اول خود برای بتها، خود را نجس سازند و به این ترتیب آن ها را جزا بدهم تا بدانند که من خداوند هستم.~7uJپس من هم احکام و قوانینی را به آن ها دادم که خوب و حیاتبخش نبودند.W6'Jزیرا آن ها احکام مرا بجا نیاوردند، قوانین مرا رد کردند، روز سبت مرا بی حرمت ساختند و بدنبال بتهای اجداد خود رفتند.E5Jهمچنین من در بیابان برای شان قسم خورده بودم که آن ها را در بین اقوام و در سراسر روی زمین پراگنده می سازم،u4cJولی باز هم از آن کار صرف نظر کردم که مبادا نام من در میان اقوامی که در برابر چشمان شان بنی اسرائیل را از مصر خارج کردم، بی حرمت گردد.`39Jاما فرزندان شان هم در مقابل من تمرد کردند. احکام مرا بجا نیاوردند، از قوانین حیاتبخش من سرکشی نمودند و روز سبت مرا بی حرمت ساختند. آنگاه خواستم که در بیابان خشم و غضب خود را بر آن ها نازل کنم،J2 Jروز سبت مرا که به یاد بود پیمان من با شما، تعیین شده است تجلیل نمائید تا بدانید که من خداوند، خدای تان هستم.17Jمن، خداوند، خدای تان هستم. از احکام من پیروی کنید و با دقت کامل فرایض مرا بجا آورید.n0UJبه فرزندان شان در بیابان گفتم: از رفتار پدران تان تقلید نکنید، پیرو عادات و رسوم آن ها نباشید و با بت پرستی خود را آلوده نسازید."/=Jبا اینهم بر آن ها رحم کردم و آن ها را در بیابان از بین نبردم و به حیات شان خاتمه ندادم.M.Jزیرا آن ها احکام مرا بجا نیاوردند، طبق قوانین من رفتار نکردند، روز سبت مرا بی حرمت ساختند و به بتها دل بستند.y-kJدر بیابان برای شان قسم خوردم که آن ها را به سرزمین زیبا و عالی که در آن شیر و عسل جاریست و به آن ها وعدۀ ملکیت آن را داده بودم، نمی برم،r,]Jاما باز هم آن کار را نکردم و نخواستم که نام من در میان اقوامی که در برابر چشمان شان قوم اسرائیل را از مصر بیرون آوردم، بی حرمت شود.?+wJ ولی قوم اسرائیل در بیابان هم در مقابل من تمرد کردند. از احکام من سرپیچی نمودند، فرایض مرا که به آن ها حیات می بخشید، بجا نیاوردند و روز سبت مرا بکلی بی حرمت ساختند. پس خواستم که غضب خود را در بیابان بر آن ها نازل کنم و به زندگی همۀ شان خاتمه بدهم.b*=J روز سبت را هم به عنوان موافقۀ پیمانی که با آن ها بسته بودم، برای شان دادم تا بدانند که من، خداوند، آن ها را تقدیس کرده ام.)}J احکام و قوانین خود را به آن ها تعلیم دادم تا مطابق آن ها زندگی کنند.T(!J پس آن ها را از سرزمین مصر به بیابان آوردم.g'GJ اما بخاطر حفظ حرمت نام خود آن کار را نکردم، بلکه با هدایت کردن آن ها از آن کشور به بیابان، قدرت خود را به مردم مصر نشان دادم.M&Jولی آن ها از امر من سرکشی کردند و به من گوش ندادند. حتی یک نفر از آن ها هم از چیزهای منفوری که به آن ها دل بسته بودند و از پرستش بتهای مصریان دست نکشید. آنگاه تصمیم گرفتم که بر آن ها غضب خود را نازل کنم و در میان مردم کشور مصر خشم خود را به آن ها آشکار سازم.c%?Jبه آن ها گفتم که از چیزهای منفور چشم بپوشند و با پرستش بتهای مصریان خود را آلوده نسازند، زیرا من خداوند، خدای ایشان هستم.L$Jو وقتی من اسرائیل را بعنوان قوم برگزیدۀ خود انتخاب کردم، خود را در مصر برای شان آشکار ساختم و برای آن ها وعده دادم که آن ها را از کشور مصر بیرون آورده به سرزمینی که در نظر داشتم می برم، یعنی به سرزمینی که شیر و عسل در آن جاریست و بهترین جای روی زمین است.T#!Jو به آن ها بگو که من خداوند، خدای شان هستمz"mJتو ای انسان خاکی آن ها را محکوم کن و متوجه گناهان اجداد شان ساز/!WJ«ای انسان خاکی، به رهبران اسرائیل بگو که خداوند متعال چنین می فرماید: چرا به اینجا آمده اید و برای چه از من هدایت می طلبید؟ به حیات خودم قسم که شما را هدایت نمی کنم.H  Jآنگاه خداوند این پیام را به من داد:a =Jدر روزِ دهم ماهِ پنجمِ سال هفتم تبعید ما، عده ای از رهبران اسرائیل آمدند و مقابل من نشستند تا از خداوند راهنمائی بطلبند.3Jتنۀ آن آتش گرفته شاخه ها را با میوه هایش از بین برد و یک شاخۀ قوی هم باقی نمانده است تا برای عصای پادشاهان به کار رود.» این مرثیه است و بارها سروده شده است.J حالا آن تاک در بیابان، در یک زمین خشک و بی آب کاشته شده است.تنۀ آن آتش گرفته شاخه ها را با میوه هایش از بین برد و یک شاخۀ قوی هم باقی نمانده است تا برای عصای پادشاهان به کار رود.» این مرثیه است و بارها سروده شده است.wgJ اما دستهای غضبناکی آن را از بیخ کند و بر زمین افگند. باد شرقی میوه هایش را خشک ساخت و شاخه های نیرومندش را پژمرده کرد و در آتش انداخت.pYJ شاخه های نیرومند او برای عصای پادشاهان مناسب بودند. آن درخت بلندتر از درختان دیگر و بحدی بلند بود که از جاهای دور به نظر می خورد.c?J مادرت مثل یک تاک در کنار جوی آب کاشته شده بود و بخاطر فراوانی آب، میوۀ زیاد بار آورد و شاخه هایش زیاد و به هر طرف پهن شدند.%J بعد او را با زنجیر بستند و در قفسی انداخته پیش پادشاه بابل فرستادند. او را در همانجا توقیف کردند تا بار دیگر غرش او از فراز کوههای اسرائیل شنیده نشود.6eJپس مردم کشورهای اطراف از هر سو بر او هجوم آوردند و برای بدام انداختنش چاه کندند و گرفتارش کردند.,QJقصرها را ویران کرد و شهرها را با خاک یکسان ساخت. مردم از هیبت و آواز غرش او به وحشت افتادند./WJدر بین شیرهای دیگر بزرگ شد، شیر ژیانی گردید و شکار کردن را آموخته به دریدن انسانها شروع کرد.OJمادرش مدتی انتظار کشید و چون امیدش قطع شد، یکی دیگر از بچه های خود را تربیه کرد تا یک شیرِ جوان و نیرومند گردد.*MJچون خبر او به گوش اقوام دیگر رسید، او را در چاهی گرفتار کردند و با غل و زنجیر به مصر بردند..UJاو یکی از بچه های خود را تربیه کرد تا یک شیر قوی گردد. آن شیربچه فن شکار را آموخت و آدمخور شد.1[J«چه مادری داشتی! او ماده شیری بود که در بین شیرهای ژیان می خوابید و بچه های خود را بزرگ می کرد.} uJخداوند به من فرمود که برای رهبران اسرائیل این سوگنامه را بخوانم:$AJخداوند متعال می فرماید: «من از مرگ هیچ کسی خوشحال نمی شوم. پس توبه کنید و زنده بمانید.»zmJاز گناهانی که در برابر من مرتکب شده اید، دست بکشید و دل و روحی تازه در خود ایجاد کنید. ای قوم اسرائیل، چرا باید بمیرید؟»خداوند متعال می فرماید: «من از مرگ هیچ کسی خوشحال نمی شوم. پس توبه کنید و زنده بمانید.»Jبنابران ای قوم اسرائیل، خداوند متعال می فرماید: «من شما را مطابق اعمال تان محاکمه می کنم. پس بهتر است که از گناهان تان توبه کنید، ورنه هلاک می شوید.: mJولی قوم اسرائیل می گویند که روش خداوند عادلانه نیست. ای قوم اسرائیل، آیا من بی انصاف هستم یا شما؟»1 [Jزیرا از عقل کار گرفته و از کارهای بد گذشتۀ خود توبه کرده است، بنابران زنده می ماند و نمی میرد.= sJبرعکس، اگر یک شخص بدکار از اعمال بد خود توبه کند و نیک عمل و پیرو قانون شود، زندگی خود را حفظ می کند،0 YJوقتی یک شخص صالح از راه راست منحرف شود و گناه ورزد، بسبب همان کارهائی که کرده است باید بمیرد.c ?Jشما می گوئید که این کار من عادلانه نیست. ای قوم اسرائیل، آیا روش من غیر عادلانه است؟ آیا کارهای خود شما غیر منصفانه نیست؟!;Jاما هرگاه یک شخص راستکار از راه راست منحرف شود، گناه کند و دست به کارهای قبیح و زشت بزند، آیا آن شخص زنده می ماند؟ هرگز! بلکه همه اعمال نیکی که انجام داده است فراموش می شوند و بخاطر کارهای زشت و گناهانی که مرتکب شده است، می میرد.0YJآیا گمان می کنید که من از مردن یک شخص گناهکار خوشحال می شوم؟ خداوند متعال می فرماید. به هیچوجه! برعکس، می خواهم که از راه بدی که در پیش گرفته است برگردد و زنده بماند.xiJو بخاطر اعمال نیک اش، گناهان او بخشیده می شوند و زنده می ماند. Jولی اگر همان شخص بدکردار از گناهانی که مرتکب شده است توبه کند، تمام احکام مرا بجا آورد و با انصاف و راستکار شود، البته زنده می ماند و نمی میردc?Jفقط همان کسی که گناه می کند، می میرد. فرزند بخاطر گناه پدر جزا نمی بیند و نه پدر بخاطر گناه فرزند مجازات می شود. شخص نیکوکار بخاطر اعمال نیک خودش اجر می گیرد و شخص بدکار به کیفر گناه خودش می رسد.$AJاما شاید شما بپرسید که پسر چرا بخاطر گناهان پدرش جزا نمی بیند؟ به این دلیل که چون پسر راستکار و پابند قانون بوده و احکام مرا بجا آورده است، لهذا زنده می ماند.&EJولی پدرش بخاطر گناهان خودش می میرد، زیرا مال مردم را غصب نموده و به همه کس بدی کرده است.nUJبه کارهای بد دست نزند، سود نخورد، از احکام من پیروی کند و فرایض مرا بجا آورد، البته زنده می ماند و بسبب گناهان پدر خود نمی میرد.1[Jبه کسی بدی نکند، گرو نگیرد، مرتکب دزدی نشود، بلکه گرسنگان را سیر کند، تن برهنگان را بپوشاند،KJاز گوشت حیوانی که برای بتها قربانی شده باشد نخورد و بتهای قوم اسرائیل را نپرستد، زن همسایه را بی عفت نسازد،1~[J اما هرگاه این شخص دومی پسری داشته باشد و کارهای پدر خود را ببیند، ولی از اعمال او پیروی نکند،}J به مردم فقیر و محتاج ستم کند، مرتکب دزدی شود، قرض خود را ادا نکند، بتها را بپرستد و سودخور باشد، آیا چنین شخصی زنده می ماند؟ به هیچ صورت! چون او به اینهمه کارهای زشت دست زده است، حتماً می میرد و خونش بگردن خودش می باشد.n|UJ و دست به کارهائی بزند که پدرش هرگز دست نزده است، گوشت حیوانی را که برای بتها قربانی شده باشد، بخورد، زن همسایه را بی عصمت سازد،X{)J «اما اگر مردی پسری ظالم و خونریز داشته باشد~zuJ از احکام من پیروی نماید، فرایض مرا بجا آورد و با وفاداری رفتار کند، چنین شخصی راستکار است و زنده می ماند.» خداوند متعال چنین فرموده است.}|{{.zyxx?wwvvu srqkp1n5mHllBkjnihggTfeddbb0aK`P__b^s]j\)ZYeXWW$VUGTTSfRQPOO>N1LKJJCICHeGFE DMCBBAx@?m>v=<Jآن را با بهترین تکه های گوشت ران و شانه و خوبترین استخوانها پُر سازید.b==Jبعد این مَثَل را برای قوم سرکش اسرائیل تعریف کن که من، خداوند متعال می گویم: یک دیگ را از آب پُر کنید و بالای آتش بگذارید.F<J«ای انسان خاکی، تاریخ امروز را یادداشت کن، زیرا پادشاه بابل در همین روز به محاصرۀ اورشلیم شروع کرده است.; Jدر روز دهمِ ماه دهمِ سالِ نهمِ تبعید ما این کلام خداوند برای من رسید و فرمود:N:J/هر دوی آن ها به سزای اعمال زشت و زناکاریها و بت پرستی های خود می رسند. آنوقت می دانند که من خداوند متعال هستم.»93J.به این ترتیب، به فحشا و قباحت در آن سرزمین خاتمه می دهم. آنگاه تمام زنان درس عبرت گرفته مثل آن ها مرتکب زنا نمی شوند.هر دوی آن ها به سزای اعمال زشت و زناکاریها و بت پرستی های خود می رسند. آنوقت می دانند که من خداوند متعال هستم.»M8J-بعد، آن گروه آن ها را سنگسار کرده با شمشیر پاره پاره نمایند، فرزندان شان را بکشند و خانه های شان را بسوزانند.L7J,خداوند متعال می فرماید: «گروه بزرگی را علیه آن ها تحریک می کنم که بیایند و آن ها را بوحشت انداخته تاراج کنند.Y6+J+لهذا قضات عادل و با انصاف آن ها را بجرم زناکاری و قتل محکوم می سازد، زیرا آن ها زناکارند و دست شان با خون آلوده است.»{5oJ*اما با اینهم، آن ها با میل و رغبت، همانطوری که برای عشقبازی پیش فاحشه می روند، بارها نزد این زنهای هرزه، یعنی اُهوله و اُهولیبه رفتند.#4?J)آنگاه با خود گفتم که این مردان چطور رغبت می کنند که با چنین فاحشه های زشت همبستر شوند.~3uJ(آواز گروه مردان عیاش بگوش می رسید. یک عده مردان را از بیابان آوردند. آن ها دستبند به دست زنها کردند و تاجهای زیبا را بر سر شان قرار دادند.>2uJ'بعد با هم بر بستر نرم و زیبا نشستند و بخور و روغنی را که متعلق به من بود بر سر میز مقابل آن ها گذاشتند.{1oJ&آن ها حتی قاصدان را به جاهای بسیار دور فرستادند و از مردان آنجا دعوت کردند که پیش آن ها بیایند. وقتی آمدند بخاطر آن ها به حمام رفتند، چشمان خود را سُرمه کردند و با بهترین آرایش و زیورات به استقبال شان رفتند.0 J%در همان روزی که فرزندان خود را برای بتها قربانی کردند، به عبادتگاه من داخل شدند و آن را نجس ساختند و با این کار خود به خانۀ من بی حرمتی نمودند./}J$برعلاوه عبادتگاه مرا آلوده ساختند و حرمت روز سبت مرا نگاه نداشتند.$.AJ#آن ها مرتکب زنا شدند، دست خود را با خون مردم آلوده ساختند، بت پرستی کردند و حتی فرزندانی را که برای من بدنیا آورده بودند، بعنوان قربانی به بتها تقدیم نمودند.=-sJ"سپس خداوند فرمود: «ای انسان خاکی، اُهوله و اُهولیبه را محکوم کن و آن ها را از اعمال زشت شان آگاه ساز.j,MJ!حال خداوند متعال چنین می فرماید: «چون تو مرا فراموش کردی و از من روگردان شدی، بنابران عقوبت قباحت و زناکاری هایت را می بینی.»B+}J آن را تا آخرین قطره سر می کشی و با خُرده های آن سینه هایت را پاره می کنی. من، خداوند متعال چنین می گویم.»(*IJخود را نشئه و پُر از اندوه می سازی. از جام وحشت و بربادی که جام خواهرت، سامره است می نوشی.,)QJخداوند متعال می فرماید: «تو از جام عمیق و بزرگ و لبریز خواهرت می نوشی و مسخره و رسوا می شوی.(wJتو راه خواهرت را دنبال نمودی، بنابران جام او را به دست تو می دهم.»G'Jاین مصیبت ها را خودت بر سرت آوردی، زیرا تو با اقوام دیگر زنا کردی و خود را با پرستش بتها نجس و آلوده ساختی. &Jآن ها با نفرت و دشمنی با تو رفتار می کنند و ثمرۀ زحمتت را به یغما می برند و ترا عریان و برهنه رها می کنند تا رسوائی و زناکاریت بر همه کس آشکار شود.P%Jخداوند متعال چنین می فرماید: «من ترا به دست کسانی می سپارم که تو از آن ها بیزار هستی و با نفرت آن ها را ترک کردی.j$MJآنگاه من به قباحت و زناکاری هایت که از مصر به ارمغان آورده ای، خاتمه می دهم، تا دیگر به شوقِ آن ها نباشی و مصر را از یاد ببری.»y#kJلباسهایت را از تنت می کشند و جواهرات زیبایت را بتاراج می برند.g"GJچون من بر تو خشمگین هستم، لهذا آن ها را وادار می سازم که با خشم و غضب با تو رفتار کنند. بینی و گوش ترا می برند، بازماندگانت را با شمشیر می کشند، فرزندانت را اسیر می برند و بقیه را در آتش می سوزانند.S!Jآن ها با عراده جات و مسلح با تجهیزات نظامی و سپاه بزرگی که همگی با سپر و کلاهخود مجهز هستند، از جانب شمال بر تو حمله می کنند. من ترا به دست آن ها می سپارم تا طبق قانون خود محاکمه ات کنند.< qJبابلی ها و تمام کلدانیان را از فَقود و شوع و قوع جمع می کنم و همچنین آشوریان را که جوانان جنگجو و خوش چهره و سوارکار ماهر هستند با قوماندانها و رهبران شان برضد تو می فرستم.Jپس ای اُهولیبه خداوند متعال چنین می فرماید: من عاشقانت را که حالا تو از آن ها متنفر شده ای علیه تو تحریک می کنم تا از هر طرف بر تو هجوم آورند.jMJبه این طریق فساد و هوسرانی دوران جوانی خود را در مصر و اینکه چطور بکارت خود را در آنجا از دست داد، بیاد می آورد و حسرت می خورد.oWJو با مردانی که در شهوترانی مثل خر و اسپ بودند، عشق ورزید.wgJولی او بیاد دوران جوانی خود در مصر، به فحشا و هرزگی خود افزودveJچون دیدم که او خود را در اختیار هر کسی قرار می دهد و برهنگی خود را به مردم آشکار می سازد، مثلیکه از خواهرش متنفر شدم از او هم بدم آمد.`9Jآن ها دعوتش را پذیرفتند، آمدند و با او در بسترش عشقبازی نمودند. وقتی خود را با زنا آلوده ساخت، از آن ها بیزار و متنفر شد.$AJوقتی چشمش بر آن ها افتاد عاشق شان شد و قاصدان خود را به بابل فرستاد و از آن ها دعوت کرد.'GJ اُهولیبه روزبروز در فساد و هرزگی عمیقتر فرومی رفت. تصاویر مردان بابلی که با لباس سرخ، کمربندهای قشنگ و دستارهای رنگارنگ، بر دیوار نقش شده بودند او را مجذوب خود ساختند. اینها سرداران بابلی بودند که زادگاه شان سرزمین کلدانیان بود.nUJ من دیدم که او هم آلوده شد و هر دو یک راه را در پیش گرفتند.7gJ او دلدادۀ والیان، قوماندانهای نظامی و جنگجویانی شد که جوانان خوش سیما، زره پوش و سوارکار بودند.W'J خواهرش، اُهولیبه، باوجودی که از سرنوشت او اطلاع یافت، ولی در زناکاری فاسدتر از او شد و در آلودگی و فحشا جلوتر رفت.@yJ آن ها او را برهنه کردند، فرزندانش را اسیر گرفتند و خودش را با شمشیر کشتند و مایۀ عبرت زنان جهان گردید.)Jبنابران او را به دست عاشقانش، یعنی آشوریان که با او عشق می ورزیدند، تسلیم کردم.eCJبه کار فحشا که در جوانی در مصر شروع کرده و بکارت خود را از دست داده بود، همچنان ادامه داد و از هرزه گری و زناکاری دست نکشید.FJاو معشوقۀ مهمترین مردان آشور شد و شهوت و هوای نفسانی، او را بسوی گناه و بت پرستی کشانید و خود را نجس ساخت.CJزیرا آن ها جوانان برازنده، خوش اندام، صاحب منصبان ارشد نظامی، ملبس به لباس بنفش عسکری و سوارکار بودند.&EJباوجودی که اُهوله همسر من بود، اما از زناکاری دست نکشید و عاشق همسایۀ خود، آشوریان شد،$AJنام خواهر بزرگتر اُهوله که سامره است و از خواهر کوچکتر اُهولیبه بود که از اورشلیم نمایندگی می کند. این دو خواهر همسر من شدند و برای من فرزندانی بدنیا آوردند.6 eJ«ای انسان خاکی، دو خواهر بودند که در جوانی در مصر به فحشا شروع کردند و بکارت خود را از دست دادند.G  Jبار دیگر کلام خداوند بر من نازل شد:h IJبنابران خشم خود را بر آن ها می ریزم، با آتش غضب خود آن ها را هلاک کرده و به سزای اعمال شان می رسانم.» خداوند متعال فرموده است.w gJمن در جستجوی کسی بودم که دیواری را در آنجا بنا کند، و در جاهائی که دیوار شکست کرده است، بایستد و در هنگام غضب من از آن دفاع نماید، اما هیچ کسی را نیافتم.بنابران خشم خود را بر آن ها می ریزم، با آتش غضب خود آن ها را هلاک کرده و به سزای اعمال شان می رسانم.» خداوند متعال فرموده است.5 cJاهالی آنجا با استفاده از زور و قدرت خود مال مردم را غصب می کنند و دست به سرقت می زنند. به اشخاص فقیر و محتاج ظلم می کنند و مال مردم غریب و بیگانه را با زور و جبر می گیرند.H Jانبیای آن ها حقایق را می پوشانند و بجای آن ها رؤیاهای ساخته و پرداختۀ خود را تعریف می کنند و به دروغ می گویند که پیامهای شان از جانب من هستند. در حالیکه من به آن ها پیامی نداده ام.T!Jحکمرانان شان مانند گرگهای درنده ای که شکار خود را می درند، خون مردم را می ریزند و از راه خیانت و تقلب سود می برند.taJکاهنان آن ها مخالف احکام من تعلیم می دهند، قوانین مرا می شکنند و به مقدسات من احترام ندارند. فرقی بین مقدس و غیر مقدس قائل نیستند، فرق بین اشیای پاک و نجس را تعلیم نمی دهند و روز سبت مرا بی حرمت می سازند.  Jرهبران آن مانند شیرهای غران هستند که مردم را شکار خود ساخته آن ها را می کشند، مال و اشیای نفیس آن ها را غصب می کنند و زنهای شان را بیوه می سازند.(IJ«ای انسان خاکی، به آن سرزمین بگو: تو هرگز پاک نخواهی شد و باران غضب خود را بر تو می فرستم.7iJکلام خداوند بر من نازل شد:U#Jو مثلیکه نقره در کوره آب می شود، آن ها هم ذوب می گردند. آنگاه می دانند که من، خداوند، قهر خود را بر آن ها ریخته ام.»`9Jبا دمیدن آتش غضب من همگی در بین کوره ذوب می شوند.3Jو مثل نقره، برنج، آهن و حلبی در کوره می اندازم و با آتش غضب خود آن ها را ذوب می کنم؛_7Jبنابراین خداوند متعال چنین می فرماید: «چون آن ها تفالۀ بی مصرف هستند، بنابران همۀ شان را جمع می کنم و به اورشلیم می برم~-J«ای انسان خاکی، قوم اسرائیل پیش من مثل تفالۀ است که بعد از ذوب نقره بجا می ماند. آن ها مانند برنج، حلبی، آهن و سُرب هستند که در کوره از نقره جدا می شوند.»F}Jکلام خداوند بر من نازل شد و فرمود:|Jاقوام دیگر ترا بی حرمت و بی آبرو می سازند تا بدانی که من خداوند هستم.»L{Jساکنینِ ترا در بین اقوام و کشورهای سراسر روی زمین پراگنده می سازم و آلودگی ها و ناپاکی هایت را از بین می برم.zJآیا فکر می کنی که وقتی بخواهم کار خود را با تو تمام کنم، طاقت و توان کافی می داشته باشی؟ این سخنان، کلام من، خداوند، است و آن را عملی می کنم.'yGJ «بنابران بخاطر حرص تو و خونهائی که در تو ریخته شده است مشت خود را بر فرق تو فرود می آورم. xJ بعضی پول می گیرند و خون می ریزند. مردم سود می خورند و مال برادران اسرائیل خود را غصب می کنند. همگی مرا فراموش کرده اند.» خداوند متعال فرموده است.-wSJ یکی زن همسایۀ خود را بی عصمت می سازد. دیگری با عروس، با خواهر و با خواهر اندر خود زنا می کند. m~}}|({zyjxww>==F<@;:9998f765[43f211//R.-,S+*(('&&,$$""0!/ 47dS+o K  A nCI}mc?J قبرهای شان در قعر دنیای مردگان قرار دارند. هم پیمانان شان به دورادور قبرش جا گرفته اند. آن ها کسانی بودند که یک زمانی در دل مردم روی زمین ترس و وحشت ایجاد می کردند، ولی عاقبت با شمشیر کشته شدند.#?J آشور هم در آنجا است. قبرهای سپاهیانش که در جنگ کشته شده بودند، در اطرافش دیده می شوند.)J وقتی هم پیمانانش به دنیای مردگان بروند، جنگ آوران قهرمان می گویند که مصر و هم پیمانانش آمده اند تا با مردم خداناشناسی که در جنگ کشته شده اند، بخوابند.* MJ مردم مصر مثل کسانی که با شمشیر کشته شده اند، هلاک می شوند. همۀ آن ها با ضرب شمشیر می میرند.u cJ به مصر بگو: تو فکر می کنی که زیباتر از دیگران هستی، اما بدان که رهسپار دنیای مردگان می شوی و با مردم خداناشناس بخواب ابدی فرومی روی.9 kJ «ای انسان خاکی، برای مردم مصر و سایر اقوام مقتدر جهان گریه کن و همه را یکجا به دنیای مردگان بفرست. J در روز پانزدهم ماه اول سال دوازدهم تبعید ما، این پیام خداوند برای من رسید:T !J خداوند متعال می فرماید: این بود مرثیه ای که زنان همۀ اقوام، در آینده برای مصر و مردم آن می خوانند و ماتم می کنند.»NJ وقتی سرزمین مصر را ویران کنم و ساکنین و همه چیزی را که در آن است از بین ببرم، آنگاه می دانند که من خداوند هستم.V%J بعد آب های مصر را صاف و شفاف می سازم و در نهرهایش مانند روغن به آرامی جاری می کنم. من، خداوند متعال، این را گفته ام.Y+J گله و رمه ات را که در کنار آب های فروان می چرند، نابود می کنم و دیگر پای هیچ انسان یا حیوان آبها را گِل آلود نمی سازد.MJ مردمِت را به دست وحشتناکترین اقوام دنیا بقتل می رسانم. آن ها غرور ترا از بین می برند و مردمت را هلاک می سازند.{oJ خداوند متعال می فرماید: «شمشیر پادشاه بابل برای کشتن تو می آید.7J همۀ مردمان از دیدن وضع تو وحشت می کنند. پادشاهان شان می ترسند. در روز سقوط تو، وقتی شمشیر خود را در مقابل آن ها بجنبانم، از ترس جان هر لحظه به لرزه می آیند.»7gJ وقتی ترا در کشورهائی که برای تو بیگانه اند، تبعید کنم، دلهای بسیاری از اقوام جهان غمگین می شوند.A{J تمام اجسام نورانی آسمان را تاریک می کنم تا زمین در ظلمت مطلق فرو رود. من، خداوند متعال، این را گفته ام.wJ وقتی ترا از بین ببرم، آسمان را با پرده ای می پوشانم، ستارگان را تاریک می سازم، آفتاب را در پس پردۀ ابر پنهان می کنم و مهتاب روشنی نمی دهد.'J از خون تو زمین را سیراب می کنم، با آن کوهها را می پوشانم و دره ها را پُر می سازم.}~sJ گوشت ترا بر کوهها می ریزم و دره ها را از استخوانهایت پُر می سازم.} J در آنجا بر روی زمین رهایت می کنم تا خوراک مرغان هوا و حیوانات وحشی شوی./|WJ خداوند متعال چنین می فرماید: در حضور اقوام زیادی ترا به دام خود می اندازم و به ساحل می کشانم.{wJ «ای انسان خاکی، این مرثیه را برای فرعون، پادشاه مصر بخوان و به او بگو: تو فکر می کنی که در میان اقوام جهان مثل یک شیر هستی، اما تو به تمساحی می مانی که در دریاها گردش می کند و با پاهای خود آب را گِل آلود می سازد.z J در روز اول ماه دوازدهم سال دوازدهم تبعید ما، کلام خداوند بر من نازل شد:y3Jهیچیک از درختان باغ عدن در شکوه و بزرگی با تو همسری کرده نمی توانست، اما حالا با درختان باغ عدن و آن کسانی که با ضرب شمشیر کشته شده اند، یکجا در دنیای مردگان سقوط می کنی. ای فرعون، من، خداوند متعال می گویم که این درخت تو هستی.»,xQJتمام هم پیمانان او نیز که در زیر سایه اش بودند، با وی یکجا به عالم اموات می روند.هیچیک از درختان باغ عدن در شکوه و بزرگی با تو همسری کرده نمی توانست، اما حالا با درختان باغ عدن و آن کسانی که با ضرب شمشیر کشته شده اند، یکجا در دنیای مردگان سقوط می کنی. ای فرعون، من، خداوند متعال می گویم که این درخت تو هستی.»xwiJوقتی آن را در دنیای مردگان بیفگنم، اقوام جهان از صدای سقوطش تکان می خورند. همۀ درختان زیبای باغ عدن و درختان سرسبز لبنان خشک می شوند.vJخداوند متعال می فرماید: «در آن روزی که آن درخت به عالم اموات می رود، آن را به علامت سوگواری و بخاطر مرگش با آب می پوشانم. دریاها و جویها را از جریان بازمی دارم. لبنان را ماتمدار می سازم و تمام درختان را خشک می کنم.CuJپس، از این ببعد، هیچ درختی هر قدر سیراب باشد، نمی تواند سر بلند کند و بر ابر ها بساید و مغرور شود، زیرا همه محکوم به فنا هستند و با انسانهای خاکی یکجا به دنیای مردگان می روند.»tJ پرندگان بر تنۀ آن لانه می کنند و حیوانات وحشی میان شاخه هایش پناه می برند.FsJ ظالمترین قوم دنیا آن را ریشه کن می سازد و ترکش می کند. شاخه های شکسته اش بر کوه ها و در دره ها پراگنده می شوند. اقوامی که در زیر سایه اش بودند، او را بحالش گذاشته براه خود می روند.Ir J بنابران من او را از خود رانده به دست قویترین پادشاهان جهان تسلیم می کنم تا او را به سزای اعمال زشتش برساند.RqJ خداوند متعال می فرماید: چون آن درخت دید که از همه درختان دیگر بلندتر است و سر بفلک کشیده، مغرور و متکبر شده است،"p=J با شاخه های زیاد و غلو آن را زیبا ساختم که تمام درختان باغ عدن به آن حسادت می ورزیدند.|oqJدرختان سرو باغ خدا هم نمی توانستند با آن همسری کنند و شاخه های هیچ درخت صنوبر مثل شاخه های آن نبودند و زیباتر از همه درختان باغ خدا بود.7ngJآن درخت عظمت و زیبائی خاصی داشت و شاخه هایش دراز و بلند بودند، زیرا در آب فراوان ریشه دوانده بود.%mCJپرندگان بر شاخه های آن آشیانه می ساختند و حیوانات صحرا در زیر شاخه های آن چوچه های خود را بدنیا می آوردند. تمام اقوام بزرگ جهان در زیر سایۀ حمایت او می زیستند.-lSJبخاطر همین آب فراوان بلندتر از همه درختان دیگر شد و دارای شاخه های زیاد و برگهای غلو گردید._k7Jآب های چشمه ها و جویهای روان آن را سیراب می کرد و باعث نشو و نمای آن می گردید و از برکت آن درختان اطرافش هم آبیاری می شدند. همچنین آب فراوانش به جنگل هم جاری می شد و درختان آنجا را تازه می ساخت.4jaJتو هم مثل آشور هستی؛ او مانند درخت سرو لبنان دارای شاخه های قشنگ و سایه دار و سر بفلک کشیده بود.+iOJ«ای انسان خاکی، به فرعون، پادشاه مصر و تمام مردم او بگو: در بزرگی چه کسی به پایۀ تو می رسد؟~h wJدر روز اول ماه سوم سال یازدهم تبعید ما، کلام خداوند بر من نازل شد:4gaJمردم مصر را در بین اقوام و کشورهای روی زمین پراگنده می سازم، آنگاه می دانند که من خداوند هستم.»jfMJبلی، من پادشاه بابل را قوی می سازم و قدرت فرعون را درهم می شکنم. وقتی شمشیرم را به دست پادشاه بابل بدهم، او آن را برضد کشور مصر به کار می برد. آنگاه می دانند که من خداوند هستم.مردم مصر را در بین اقوام و کشورهای روی زمین پراگنده می سازم، آنگاه می دانند که من خداوند هستم.»e1Jبازوی پادشاه بابل را قوی می سازم و شمشیر خود را بدستش می دهم، اما بازوی فرعون را می شکنم تا مثل یک مجروح نزدیک به مرگ، با آه و ناله در برابر دشمن جان بدهد.odWJمصریان را در بین مردم کشورهای سراسر جهان پراگنده می کنم.Jc Jبنابراین من، خداوند متعال، چنین می گویم: «من دشمن فرعون، پادشاه مصر، هستم و هردو بازوی او را می شکنم: هم بازوی سالمش را و هم آن بازوئی را که قبلاً شکسته بود تا شمشیر از دستش بیفتد.%bCJ«ای انسان خاکی، من بازوی فرعون، پادشاه مصر را شکسته ام و شکسته بندی وجود ندارد که بازویش را ببندد و بر آن مرهم نهد تا شفا یابد و بتواند شمشیر را به دست بگیرد.»a{Jدر روز هفتم ماه اول سال یازدهم تبعید ما، کلام خداوند بر من نازل شد:`Jبه این ترتیب مصر را مجازات می کنم و آنگاه می دانند که من خداوند هستم.»<_qJوقتی قدرت مصر را درهم بشکنم و سپاهش را که مایۀ غرور و افتخار آن است، از بین ببرم، بر شهر تَحفَنحیس تاریکی پرده می افگند، کشور مصر را ابر می پوشاند و مردم آن تبعید می گردند.^#Jجوانان اون و فِیبَسَت با شمشیر بقتل می رسند و سایر مردم به اسارت برده می شوند. ] Jسرزمین مصر را آتش می زنم. مردم شهر پلوسیوم به درد و عذاب شدید مبتلا می گردند. دیوارهای تبس فرومی ریزند و ممفیس همیشه در محنت و مصیبت بسر می برد.\/Jخشم خود را بر پلوسیوم که شهر مستحکم مصر است، می ریزم و اهالی تبس را نابود می سازم.3[_Jشهر فتروس را ویران می سازم، شهر صوعَن را با آتش از بین می برم و مردم شهر طِبِس را مجازات می کنم.8ZiJ خداوند متعال چنین می فرماید: «بتها را از بین می برم و تمثالهای ممفیس را می شکنم. از این ببعد پادشاهی در مصر نخواهد بود و من در سراسر سرزمین مصر ترس و وحشت را ایجاد می کنم.0YYJ دریاهایش را خشک می سازم و خود آن کشور را به اشرار می فروشم. آن سرزمین را با همه چیزی که در آن است بوسیلۀ بیگانگان از بین می برم. بدانید که من، خداوند، این را گفته ام.» X9J او و مردمش که بی باکترین مردمان هستند، می آیند و سرزمین مصر را خراب می کنند. باشندگان مصر را با شمشیر خود می کشند و کشور مصر را از اجساد مقتولین پُر می کنند.,WQJ خداوند متعال اضافه می کند: «من ذریعۀ نبوکدنصر، پادشاه بابل به زندگی مردم مصر خاتمه می دهم.NVJ در روز نابودی مصر، قاصدان خود را بی خبر به کشتی ها می فرستم تا مردم حبشه را به وحشت اندازند. آن روز نزدیک است.»,UQJوقتی مصر را با آتش از بین ببرم و متحدینش را تار و مار کنم، آنگاه می دانند که من خداوند هستم.TJمثل کشورهای ویرانشدۀ دیگر ویران می شود و شهرهای آن به خرابه تبدیل می گردند.S Jخداوند متعال می فرماید: «متحدین مصر از شهر مِجدَل تا شهر اسوان بقتل می رسند و سپاه مغرور مصر هم شکست می خورد. من، خداوند متعال، این را گفته ام..RUJعساکر حبشه، لیبیا، لیدیه، عربستان، کوب و حتی از قوم برگزیدۀ خودم هم با شمشیر کشته می شوند.»Q{Jدر مصر جنگ برپا می شود و حبشه را ترس و وحشت فرامی گیرد. مصر از اجساد کشته شدگان پُر می شود، ثروتش تاراج و غارت می گردد و اساس آن فرو می ریزد.qP[Jآن روز، روز انتقام خداوند و روز ابر ها و نابودی اقوام است.COJ«ای انسان خاکی، پیشگویی کن و بگو خداوند متعال می فرماید. شیون و گریه کنید: چون آن روز وحشتناک نزدیک است.6N iJکلام خداوند بر من نازل شد:lMQJدر آن روز قدرت گذشتۀ قوم اسرائیل را تجدید می کنم و زبان ترا ای حِزقیال، گویا می سازم تا همه بشنوند و بدانند که من خداوند هستم.»;LoJبه پاداش زحماتی که کشیده است، سرزمین مصر را به او می بخشم، زیرا سپاه او برای من کار کردند.» خداوند متعال فرموده است.در آن روز قدرت گذشتۀ قوم اسرائیل را تجدید می کنم و زبان ترا ای حِزقیال، گویا می سازم تا همه بشنوند و بدانند که من خداوند هستم.»CKJپس خداوند متعال چنین می فرماید: «من کشور مصر را به نبوکدنصر، پادشاه بابل می دهم تا دارائی و ثروت آنرا به غنیمت ببرد، دار و ندار آنرا تاراج کند و به عنوان مزد به عساکر خود بدهد. JJ«ای انسان خاکی، وقتی نبوکدنصر، پادشاه بابل، بسوی صور لشکرکشی کرد، عساکرش آنقدر بارهای سنگین را حمل کردند که موهای سر همه ریخت و پوست شانه های شان شارید، اما نه او و نه عساکرش از آنهمه زحمتی که کشیدند فایده ای دیدند.I#Jدر روز اول ماه اول سال بیست و هفتم تبعید ما، کلام خداوند بر من نازل شد و فرمود:H-Jمردم اسرائیل دیگر به مصر اتکاء نمی کنند. هر وقتی که در فکر گرفتن کمک از مصر بیفتند، گناهان شان را بیاد می آورند. آنگاه می دانند که من خداوند متعال هستم.»1G[Jسلطنت شان پست ترین سایر سلطنتها بوده دیگر هرگز نمی توانند بر کشورهای دیگر برتری داشته باشند.3F_Jو به مصر بازمی گردانم. تا در فتروس که وطن اصلی آن ها است، بعنوان یک قوم کوچک و ناچیز زندگی کنند.GEJ خداوند متعال چنین می فرماید: «بعد از چهل سال مصریان را از آن ممالکی که در آنجا پراگنده شده اند، جمع می کنم`D9J و آن سرزمین را از کشورهای ویران شدۀ دیگر، ویرانتر می کنم. شهرهایش مانند سایر شهرهای متروک، برای چهل سال متروک و ویران باقی می مانند. اهالی مصر را در بین اقوام و کشورهای جهان پراگنده می سازم.»hCIJ تا مدت چهل سال هیچ انسانی و حیوانی از آن عبور نمی کندPBJ لهذا من دشمن تو و دشمن دریاهایت هستم و کشور مصر را از شهر مِجدَل تا شهر اسوان و تا سرحد حبشه بکلی ویران می سازم.pAYJ و آن سرزمین را ویران و متروک می سازم. آنگاه می دانی که من خداوند هستم. چون تو گفتی: «دریای نیل به من تعلق دارد و من آن را ساخته ام.»R@Jبنابران من، خداوند متعال، به تو می گویم که شمشیر دشمن را حواله ات می کنم. انسان و حیوان را از کشورت از بین می برمV?%Jوقتی ترا به دست گرفتند، شکستی و شانۀ شانرا چاک کردی و هنگامی که به تو تکیه کردند، خُرد شدی و کمر شان را بدرد آوردی.$>AJآنگاه مردم مصر می دانند که من خداوند هستم. تو برای قوم اسرائیل مثل یک عصای نَی بوده ای.=Jترا با تمام ماهی هایت در بیابان پراگنده می سازم. در آن زمین خشک باقی می مانی. کسی ترا جمع و دفن نمی کند و خوراک حیوانات زمین و مرغان هوا می شوی.G<Jاما من چنگکها را در الاشه ات می اندازم و ترا با ماهی هایت که در پوست بدنت چسپیده اند، از دریا بیرون می کشم.B;}Jو بگو خداوند متعال چنین می فرماید: ای فرعون، پادشاه مصر و ای اژدهائی که در وسط دریاهایت خوابیده ای، من دشمن تو هستم. تو می گوئی: دریای نیل از من است؛ من آن را برای خود ساخته ام.%:CJ«ای انسان خاکی، رو بسوی مصر بایست و علیه فرعون، پادشاه مصر و مردم آن سرزمین پیشگویی کن 9 Jدر روزِ دوازدهم ماهِ دهمِ سالِ دهم تبعیدِ ما، کلام خداوند بر من نازل شد:S8Jو در آنجا برای خود خانه و تاکستانها می سازند و با کمال صلح و امنیت زندگی می کنند. همسایگان شان را که با آن ها با دشمنی رفتار می کردند جزا می دهم تا بدانند که من خداوند، خدای ایشان هستم.»m7SJخداوند متعال می فرماید: «وقتی قوم اسرائیل را از کشورهائی که در آن ها پراگنده شده اند، جمع کنم، قدوسیت خود را به اقوام جهان آشکار می سازم. آنوقت قوم من در خاک و وطن خود شان که من آنرا به بندۀ خود، یعقوب بخشیده بودم، جایگزین می شوندو در آنجا برای خود خانه و تاکستانها می سازند و با کمال صلح و امنیت زندگی می کنند. همسایگان شان را که با آن ها با دشمنی رفتار می کردند جزا می دهم تا بدانند که من خداوند، خدای ایشان هستم.»-6SJ«کشورهای همسایه که قوم اسرائیل را خوار و حقیر می شمردند، دیگر نمی توانند خار چشم آن ها باشند و به آن ها صدمه ای برسانند و همه باید بدانند که من خداوند متعال هستم.»57Jامراض ساری را بر تو می فرستم و خون را در جاده هایت جاری می سازم. از هر طرف مورد حمله قرار می گیری و مردمت همه کشته می شوند. آنگاه می دانید که من خداوند هستم.»43Jو بگو خداوند متعال چنین می فرماید: ای صیدون، من دشمن تو هستم. وقتی ترا به سزای اعمالت برسانم، مردم جلال و قدوسیت مرا می بینند و می دانند که من خداوند هستم.z3mJ«ای انسان خاکی، رویت را بطرف صیدون بگردان و علیه آن پیشگویی کن72iJکلام خداوند بر من نازل شد:\11Jهمه کسانی که ترا می شناختند، از دیدن وضع تو حیران و وحشتزده شده اند. عاقبت تو هولناک گردید و برای همیشه نابود شده ای.»C0Jبا گناهان زیاد و بی عدالتی و تقلب در خرید و فروش، اماکن مقدس را بی حرمت ساختی. بنابران آتشی را از بین خودت بیرون آوردم تا ترا در برابر چشمان همگی بسوزاند و به خاکستر تبدیل کند.h/IJزیبائیت ترا مغرور ساخت و حرص و طمع حکمت ترا زایل کرد و فاسد شدی. من ترا بر زمین زدم تا پادشاهان دیگر به تو با نظر عبرت بنگرند.-.SJمصروفیت زیاد در کار تجارت ترا بسوی ظلم و گناه کشاند، لهذا ترا مانند یک شئی نجس از کوه مقدس خود پائین انداختم و فرشتۀ نگهبان، ترا از میان سنگهای نورانی بیرون راند.3-_Jاز روزی که بوجود آمدی، در رفتار و کردار، پاک و بی آلایش بودی، تا اینکه شروع به کارهای زشت کردی.*,MJفرشته ای بعنوان نگهبان تو گماشتم. بر کوه مقدس جایت بود و در میان سنگهای نورانی قدم می زدی.z+mJ و در عدن که بوستان خدا است، جا داشتی. با هرگونه جواهر نفیس، از قبیل عقیق سرخ، یاقوت زرد، الماس، فیروزه، یاقوت کبود، یشم، یاقوت سرخ و زمرد تزئین شده بودی. زیورات تو از طلا و در روز تولدت به تو داده شده بودند.c*?J «ای انسان خاکی، برخیز و این مرثیه را برای پادشاه صور بخوان و بگو خداوند متعال می فرماید: تو نمونۀ کمال حکمت و زیبائی بودی;)qJ خداوند بار دیگر به من فرمود:-(SJ تو مانند یک شخص منفور به دست بیگانگان کشته می شوی. بدان که من، خداوند متعال این را گفته ام.»'J آیا در حضور آنهائی که می خواهند ترا بکشند، باز هم ادعا می کنی که خدا هستی؟ نه، وقتی به دست قاتلانت بیفتی، پیش آن ها محض یک انسان فانی هستی، نه خدا.t&aJترا به گور می فرستند تا به فجیع ترین وضع در اعماق بحر بمیری.%Jبنابران من سپاه دشمن را که در بیباکی و بیرحمی نظیر ندارد، علیه تو می فرستم تا زیبائی و شان و شوکت ترا که با حکمت به دست آورده ای از بین ببرند. $Jبنابراین خداوند متعال می فرماید: چون تو ادعا می کنی که مثل خدا دانا هستی،#Jبا داشتن مهارت و تجربه در امور تجارت به ثروت خود افزودی و زیادتر مغرور شدی."#Jبا حکمت و فراست برای خود ثروت اندوخته و خزانه هایت را از طلا و نقره پر کرده ای.}!sJتو ادعا می کنی که از دانیال داناتری و هیچ رازی از تو پوشیده نیست. J«ای انسان خاکی، به پادشاه صور بگو خداوند متعال چنین می فرماید: چون تو با غرور گفتی که خدا هستی و بر تخت خدایان در وسط بحر تکیه زده ای. هر چند تو خود را خدا فکر می کنی، اما تو خدا نیستی، بلکه محض یک انسان فانی هستی.6 iJکلام خداوند بر من نازل شد:KJ#تاجران کشورها بحالت افسوس می خورند، زیرا تو به سرنوشت غم انگیزی دچار گردیدی و برای همیشه نیست و نابود شدی.»veJ"تمام ساکنین ساحل از دیدن وضع رقتبار تو حیران مانده اند و پادشاهان شان وحشتزده و پریشان شده اند.تاجران کشورها بحالت افسوس می خورند، زیرا تو به سرنوشت غم انگیزی دچار گردیدی و برای همیشه نیست و نابود شدی.»+J!اما حالا در هم شکستی و در اعماق بحر فرورفتی. اموال و کارکنانت هم با تو غرق شدند.»veJ وقتی مال التجارۀ تو به خارج صادر می شد، اقوام زیادی را سیر می کرد. پادشاهان روی زمین را با اجناس فراوان صادراتی ات ثروتمند می ساختی.Jو در غم تو این مرثیه را می خوانند: «هیچ کسی مثل صور در وسط بحر نابود نشده است.Jسرهای خود را می تراشند، لباس ماتم می پوشند، به تلخی جان برایت ماتم می گیرند8iJبخاطر تو شیون و ناله را سرمی دهند، به تلخی می گریند، خاک را برسر خود باد کرده بر خاکستر می نشینند.%Jهمه کارکنان کشتی، کشتی را ترک می کنند و به ساحل می روند و برای تماشا می ایستند.W'Jاز فریاد ملاحان تو سواحل بحر تکان می خورند.)KJثروت و اموال و تاجرانت همراه با ملاحان، کشتی رانان، مردان جنگی و همه کسانی که در تو سوار هستند، در روزی که برای تباهی تو تعیین شده است، در اعماق بحر غرق می شوند.'Jاما وقتی ملاحانت ترا به وسط بحر برانند، باد شرقی ترا در اعماق بحر درهم می شکند.0YJکشتیهای ترشیشی اموال تجارتی را برای تو حمل می کنند. تو مثل یک کشتی پُر از اجناس گوناگون هستی.|qJآن ها برای فروش لباسهای فاخر، پارچه های نفیس بنفش و گلدوزی، قالینهای رنگارنگ، همراه با طناب و ریسمانهای تابیده و مضبوط پیش تو می آیند.|qJتاجران حَران، کنه، عدن، سبا، آشور و کلمد معامله داران تو هستند.A{Jتجار سبا و رَعمه با تو تجارت می کنند و بهترین انواع ادویه، جواهرات و طلا را با اجناس تو تبادله می کنند.(IJعربها و بزرگان قیدار که معامله دار دلخواه تو هستند، بره و قوچ و بز را برایت وارد می کنند.\1Jسوداگران دَدان پوش زین برای اسپهایت می آورند. /Jمردم ودان و یاوان آهن خام، دارچینی و نیشکر را با اجناس پیداوار تو تبادله می کنند.( IJتاجران دمشق اجناس گوناگونی از تو خریدند و بعوض آن ها شراب حلبون و پشم سفید برایت آوردند.\ 1Jیهودا و اسرائیل هم با تو معاملۀ تجارتی دارند. آن ها گندم، حلوا، عسل، روغن زیتون و ادویه را بعوض اموال تو وارد می کنند.2 ]Jبخاطر اجناس فراوانت، ادوم با تو رابطۀ تجارتی برقرار کرد. سوداگران آن ها زمرد، تکه های بنفش و گلدوزی، پارچه های نفیس کتانی، مرجان و لعل را با اجناس تو معاوضه می کنند.i KJتاجران رودُس هم با تو معاملۀ تجارتی دارند. بازار تو در بسا کشورهای ساحلی است. عاج و چوب آبنوس را در بدل اموال تو وارد می کنند.!J مردم توجَرمه اسپهای بارکش و اسپهای جنگی و قاطر را با اموال تو تبادله می کنند.mSJ یاوان، توبال و مِاشِک هم با تو تجارت می کنند. تاجران آن ها غلامان و آلات مسی را می آورند و بعوض آن ها پیداوار ترا با خود می برند.3_J ترشیش با تو رابطۀ تجارتی دارد. تو از آنجا نقره، آهن و سرب را در بدل مال التجارۀ خود وارد می کنی.J سپاهیان اَرواد بدور حصارهایت پهره می دهند و مردان جماد بر برجهایت دیده بانی می کنند. سپرهای خود را بر دیوارها می آویزند و زیبائی ترا کامل می سازند.J مردان جنگجوی کشورهای فارس، لیدیه و لیبیا در سپاه تو خدمت می کنند. بخاطری که آن ها سپر و کلاهخود خود را بر دیوارهایت آویزان می کنند تو افتخار می کنی. ~y}8{z8yxvtsLsr/qxponsmlkjrhufe>dcbbdaa`_^3]\[ZXqW_VUcTDRRQPUOqMMWLL+JHHSG-EDD:BB@@?>=<wJ"به حیوانات ضعیف گله کمک نکرده اید، بیماران آن ها را مداوا نکرده اید، دست و پای شکسته ای را معالجه ننموده اید، بدنبال آنهائی که از گله جدا مانده و گم شده اند نرفته اید، بلکه با زور و ستم بر آن ها حکومت کرده اید._=7J"شما شیر آن ها را می نوشید، از پشم شان برای خود لباس می دوزید، گوسفندان و چاق و چله را سر می بُرید، اما گله را نمی چرانید.}<sJ"«ای انسان خاکی، چوپانهای اسرائیل را سرزنش نما و برای شان پیشگویی کن و بگو خداوند متعال چنین می فرماید: وای بر شما ای چوپانان اسرائیل، وظیفۀ شما اینست که گله را بچرانید، اما شما در فکر سیر کردن شکم خود هستید.6; iJ"کلام خداوند بر من نازل شد::)J!!اما وقتی گفتار تو به حقیقت برسد، آنگاه می دانند که یک نبی در بین شان وجود دارد.»9J! تو در نظر آن ها مثل سراینده ای هستی که با ساز و آواز دلنشین آن ها را سرگرم می کند. آن ها به آنچه که می گوئی گوش می دهند ولی به آن عمل نمی کنند،اما وقتی گفتار تو به حقیقت برسد، آنگاه می دانند که یک نبی در بین شان وجود دارد.»8-J!پس قوم برگزیدۀ من می آیند و در مقابل تو می نشینند تا به سخنانت گوش بدهند، اما آن ها از آنچه که تو می گوئی اطاعت نمی کنند. آن ها تنها در پی منافع خود هستند.<7qJ!خداوند فرمود: ای انسان خاکی، قوم تو که در پیش دیوار ها و دم دروازۀ خانه های خود جمع می شوند و در بارۀ تو می گویند: «بیائید پیش او برویم و بشنویم که خداوند به او چه گفته است.»66eJ!وقتی آن سرزمین را بخاطر اعمال زشت مردم آن ویران و متروک ساختم، آنگاه می دانند که من خداوند هستم. 5J!این سرزمین را متروک و ویران می سازم و به غرور مردم آن خاتمه می دهم. کوهستان های اسرائیل را طوری خراب می کنم که هیچ رهگذری از آنجا عبور نخواهد کرد.41J!به آن ها بگو خداوند متعال می فرماید: آنچنان که من خداوند زنده هستم، بحیات خودم قسم، همۀ این مردمی که در این سرزمین ویران زندگی می کنند، با شمشیر کشته می شوند، کسانی که در صحرا بسر می برند، خوراک حیوانات وحشی می گردند و آنهائی که در قلعه های مستحکم و مغاره ها سکونت دارند، با مرض و بیماری می میرند.s3_J!شما به شمشیر خود اتکاء می کنید، به کارهای زشت و قبیح دست می زنید، زن همسایه را بی عفت می سازید، پس آیا روا است که آن را به شما بدهم؟2J!به آن ها بگو خداوند متعال می فرماید: شما گوشت را با خونش می خورید، بت پرستی می کنید و خون مردم را می ریزید، بازهم می خواهید که وارث این سرزمین شوید؟S1J!«ای انسان خاکی، ساکنین سرزمین خرابۀ اسرائیل می گویند: «ابراهیم تنها یک نفر بود، با آنهم مالک تمام این سرزمین شد. پس چون تعداد ما زیاد است می توانیم به آسانی آن را دوباره به دست آوریم.»70iJ!کلام خداوند بر من نازل شد:c/?J!شب گذشته، پیش از آمدن آن فراری، خداوند زبانم را جاری ساخت. فردای آن، یعنی بعد از رسیدن شخص فراری توانستم دوباره حرف بزنم.}.sJ!در روز پنجمِ ماهِ دهمِ سالِ دوازدهم تبعید ما، شخصی که از اورشلیم فرار کرده بود، پیش من آمد و گفت: «شهر اورشلیم به تصرف دشمن درآمده است.»_-7J!اما قوم اسرائیل می گویند که من عادل و با انصاف نیستم. ای قوم اسرائیل، بدانید که من شما را مطابق اعمال تان داوری می کنم.»P,J!برعکس، هرگاه شخص شریری از اعمال بد خود دست بکشد و توبه کند و آنچه را که راست و درست است انجام دهد، زنده می ماند. + J!باز می گویم که اگر یک شخص راستکار دست به گناه و خطا بزند، حتماً می میرد.*J!بازهم قوم تو می گویند که من بی انصاف هستم. نه، خود آن ها بی انصاف هستند نه من. )J!گناهان گذشته اش بیاد آورده نمی شوند، زیرا شخص نیک عمل و راستکار شده است.(3J!مثلاً قرض خود را ادا کند، آنچه را که دزدیده است به صاحبش پس بدهد، در راه راست قدم بردارد و پیرو قانون باشد و مرتکب خطا نشود، البته زنده می ماند و نمی میرد. 'J!وقتی به یک مرد شریر بگویم که می میرد و او از گناه دست بکشد و نیک عمل گردد،B&}J! پس من می گویم که مرد نیک عمل زنده می ماند، اما اگر به این فکر باشد که در گذشته بقدر کافی کارهای خوبی انجام داده است و مرتکب گناه گردد، هیچیک از اعمال نیک او بیاد آورده نمی شود.k%OJ! ای انسان خاکی، به قوم خود بگو که اگر یک شخص نیک عمل گناهی بکند، اعمال نیکش او را نجات نمی دهد. اگر یک شخص بدکردار از کارهای بد خود دست بکشد و توبه کند، گناهانی که کرده است باعث هلاکت او نمی شوند و شخص راستکار اگر گناه کند، بخاطر اعمال نیک گذشته اش از هلاکت نجات نمی یابد.x$iJ! به آن ها بگو خداوند می فرماید: «آنچنان که من خدای زنده هستم، به حیات خودم قسم که من از مرگ شخص شریر خوشنود نمی شوم، بلکه می خواهم که او از راه بدی که در پیش گرفته است بازگردد و زنده بماند. ای قوم اسرائیل، از راه خطا بازگشت کنید و از رفتن بسوی گناه صرف نظر کنید. چرا باید بمیرید؟»3#_J! خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی به قوم اسرائیل بگو شما می گوئید: «بار گناه و خطای ما بسیار سنگین است و ما را ضعیف و ناتوان ساخته است، پس چطور می توانیم زندگی کنیم؟»X")J! اما اگر تو به آن مرد شریر بگوئی که از گناه دست بکشد و او قبول نکند، او در گناه خودش می میرد و تو از مرگ نجات می یابی.»!#J!اگر به شخص شریری بگویم: «تو حتماً می میری!» و تو از اخطار من به او خبر ندهی تا دیگر به راه خطا نرود. آن شخص در گناه خود می میرد و تو مسئول مرگ او می باشی.M J!پس ای انسان خاکی من ترا بحیث دیده بان قوم اسرائیل گماشته ام تا هر چیزی که از زبان من می شنوی به آن ها خبر بدهی.T!J!هرگاه دیده بان نزدیک شدن سپاه دشمن را ببیند و زنگ خطر را بصدا نیاورد و به مردم خبر ندهد و دشمن بیاید و مردم را بکشد، آن ها در گناه خود می میرند و در آنصورت دیده بان مسئول مرگ شان می باشد.oWJ!زیرا زنگ خطر را شنید، اما به آن توجه نکرد، بنابران خونش بگردن خودش می باشد. ولی اگر خطر را جدی می گرفت، خود را از مرگ نجات می داد.3_J!و اگر کسی زنگ خطر را بشنود و به آن توجه نکند و در جنگ کشته شود، پس آن شخص مسئول مرگ خودش می باشد.2]J!و وقتی آن دیده بان ببیند که لشکر دشمن نزدیک می شود و زنگ خطر را بصدا درآورد و به مردم خبر بدهد،^5J!«ای انسان خاکی، به قوم خود بگو که اگر من لشکری را به جنگ یک کشور بفرستم و مردم آن کشور شخصی را بعنوان دیده بان بگمارند،6 iJ!کلام خداوند بر من نازل شد:OJ البته من باعث شدم که پادشاه مصر در دل مردم ترس و وحشت ایجاد کند، اما او و همۀ سپاهش با نامختونان و کسانی که در جنگ کشته شده اند در دیار نیستی یکجا می شوند.» من، خداوند، این را گفته ام.@yJ خداوند متعال می فرماید: «وقتی فرعون و سپاهش در دیار مردگان برسند و کشته شدگان جنگ را ببینند، تسلی می یابند که تنها آن ها کشته نشده اند.البته من باعث شدم که پادشاه مصر در دل مردم ترس و وحشت ایجاد کند، اما او و همۀ سپاهش با نامختونان و کسانی که در جنگ کشته شده اند در دیار نیستی یکجا می شوند.» من، خداوند، این را گفته ام./J تمام بزرگان شمال و مردم صیدون در آنجا هستند. زور و قدرت آن ها زمانی باعث ترس و وحشت مردم می شد، اما حالا با شرم و رسوائی به دیار مردگان شتافته اند و در کنار کشته شدگان جنگ و نامختونان خفته و در ننگ و رسوائی آن ها شریک شده اند.»J ادوم نیز آنجا است. پادشاهان و بزرگان با آنهمه قدرتی که داشتند، حالا در دنیای مردگان در کنار نامختونان و آنهائی که در جنگ کشته شده اند، قرار دارند.+J به این ترتیب مردم مصر در بین نامختونان که با شمشیر کشته شده اند، پایمال می گردی.J آن ها مثل جنگجویان و قهرمانان گذشته با احترام خاص و با سلاح و شمشیرها و سپرهای شان بخاک سپرده نشدند، بلکه مانند افراد نامختون به دیار مردگان شتافتند، زیرا در وقتی که زنده بودند مردم را به ترس و وحشت می انداختند.q[J مِاشِک و توبال هم در آنجا خفته اند. قبرهای مردم شان به اطراف آن ها قرار دارند. همۀ آن ها نامختون بودند و در جنگ کشته شدند. آن ها کسانی بودند که در زمان حیات خود بر روی زمین ترس و وحشت را براه می انداختند.<qJ عیلام میان کسانی که در جنگ کشته شده اند خفته است. آن ها همه نامختون و قربانیان جنگ هستند که در زندگی خود، در دل مردم وحشت تولید می کردند و بالاخره در دیار مردگان جا گرفتند.}J عیلام نیز در آنجا است و مردمش به دور قبر او جا دارند. همۀ آن ها در جنگ کشته شده اند. اینها افرادی بودند که یک وقتی مردم را بترس و وحشت می انداختند و سرانجام، نامختون و با شرمندگی و رسوائی در دنیای مردگان شتافتند. ~7%~}{zyxxYwvut!s]rqFonml kk#jxi^hhgfee+dbaI`R^O]\j[ZYXMWVV UTTOSnR QkP NLL*K3JI0HFEEDlCzBAA@#>=;;?:K9b8I6541H0e//E.H-X,++ )(\'a&]%h$$#! n5| l7RJ) همه از صحن تا کلکینها، روکش چوبی داشتند.1J) بعد طول عمارتی را که در سمت غرب عبادتگاه واقع بود، اندازه کرد و طول آن با دیوارهای دو طرفش پنجاه متر بود.اطاق ورودی عبادتگاه، جایگاه مقدس و قدس الاقداس،hIJ) و عرض قسمت شمال عبادتگاه و حویلی آن هم پنجاه متر بود.V%J) بعد آن مرد عبادتگاه را از بیرون اندازه کرد و طول آن پنجاه متر بود. حویلی و ساختمان با دیوارهایش پنجاه متر طول داشت{oJ) یک عمارت در سمت غربی و مقابل عبادتگاه ساخته شده بود که عرض آن سی و پنج متر و طول آن چهل و پنج متر بود. دیوارهایش دو نیم متر ضخامت داشتند.r ]J)ضخامت دیوار خارجی سه متر بود. یک دروازه از طرف شمال عبادتگاه و یک دروازه از طرف جنوب آن به این اطاقها باز می شد. همچنین دیدم که یک صُفه به عرض دو و نیم متر دورادور عبادتگاه را پوشیده بود. این صُفه با اطاقهای مجاور هم سطح و سه متر از زمین بلندتر بود. بین صُفه و اطاقهای کاهنان یک زمین خالی به وسعت ده متر به موازات اطاقهای مجاور عبادتگاه وجود داشت.E J)دیوار عبادتگاه از بیرون طوری معلوم می شد که گوئی ضخامتش از پائین تا بالا یکسان است. در دو طرف عبادتگاه، در قسمت خارجی اطاقها دو زینه برای رفتن به طبقه های بالا ساخته شده بودند.S J)این اطاقها در سه طبقه ساخته شده بودند و در هر طبقه سی اطاق وجود داشت. دیوار خارجی هر طبقه نازکتر از دیوار طبقۀ پائینتر بود تا دیوار بالائی سبکتر بوده بر دیوار پائین خود فشار وارد نکند.l QJ)سپس دیوار عبادتگاه را اندازه گرفت. ضخامت آن سه متر، دورادور قسمت خارجی آن یک سلسله اطاقهای کوچک به عرض دو متر ساخته شده بودند.) KJ)بعد مساحت آن اطاق را اندازه کرد و ده متر مربع بود. آن مرد به من گفت: «این قدس الاقداس است.»~uJ)او از آنجا به اطاق داخلی رفت و راه دخول آن را اندازه گرفت. طول آن یک متر و عرض آن سه متر بود و دیوارهای دو طرف آن سه و نیم متر ضخامت داشتند.  J)و عرض راه دخول پنج متر بود. دیوارهای هر دو طرف دو و نیم متر ضخامت داشتند. سپس خود جایگاهِ مقدس را اندازه کرد، طول آن بیست متر و عرض آن ده متر بود.o YJ)بعد آن مرد مرا به اطاق مرکزی، یعنی جایگاه مقدس، برد و دو ستونی را که راه دخول آن بود اندازه کرد و عرض هر یک از آن ها در حدود سه متر J(+طول این اطاق ورودی ده متر و عرض آن شش متر بود. از یک زینه ای که ده پله داشت می توان به این اطاق بالا رفت. در دو طرف دروازۀ دخول دو ستون قرار داشت.s_J(*بعد مرا به اطاق ورودی عبادتگاه بُرد و دیوارهای دو طرف آن را اندازه کرد. عرض رهرو آن هفت متر، عرض دیوارهای هر دو طرف یک و نیم متر بود.طول این اطاق ورودی ده متر و عرض آن شش متر بود. از یک زینه ای که ده پله داشت می توان به این اطاق بالا رفت. در دو طرف دروازۀ دخول دو ستون قرار داشت.H J()آن مرد حویلی داخلی را اندازه کرد و مساحت آن پنجاه متر مربع بود. قربانگاهی هم در پیشروی عبادتگاه قرار داشت.c?J((و اطاق رو به شمال، برای کاهنانی است که مسئول قربانگاه می باشند. این کاهنان همگی اولادۀ صادوق هستند. اینها یگانه اعضای قبیلۀ لاوی هستند که اجازه دارند در حضور خداوند بایستند و او را خدمت کنند.»'J('آن مرد به من گفت: «اطاق رو بجنوب، مربوط کاهنانی است که در عبادتگاه خدمت می کنندnUJ(&در حویلی داخلی دو اطاق بود، یکی از آن ها رو بطرف جنوب، در پهلوی دروازۀ شمالی و دیگری رو بطرف شمال در کنار دروازۀ جنوبی واقع بود.4aJ(%دورادور میزها چنگک هائی به طول چهار انگشت نصب شده بودند. گوشت قربانی را بر آن میزها می گذاشتند.E~J($چهار میز سنگی را هم ساخته بودند و بالای آن ها آلات و لوازمی را که برای قربانی به کار می رفتند، می گذاشتند. طول و عرض آن ها هفتاد و پنج سانتی متر و بلندی آن ها پنجاه سانتی متر بود.j}MJ(#یعنی مجموعاً هشت میز بود که چهار عدد آن ها در داخل و چهار تای دیگر آن ها بیرون بودند و بر آن ها حیوانات قربانی را سر می بریدند.| J("بیرون اطاق بزرگ هم چهار میز در دو طرف راه دخول دروازۀ شمالی وجود داشت،A{{J(!چهار میز در دو طرف این اطاق قرار داشت. بالای آن ها حیوانات قربانی سوختنی و قربانی گناه را ذبح می کردند.CzJ( از اطاق بزرگ دروازۀ شمالی یک دروازه به اطاق دیگری باز می شد. در این اطاق گوشت قربانی سوختنی را می شستند.{yoJ(اطاق بزرگ آن مقابل حویلی بیرونی قرار داشت و دیوارهای سالون هم با تصاویر درختان خرما تزئین شده بودند. زینۀ این دروازه نیز هشت پله داشت.sx_J(اینجا هم دارای اطاقهای نگهبانی، اطاق بزرگ و دیوارهای مزین به نقش درختان خرما بود. داخل سالون این دروازه نیز مانند سایر دروازه ها چند کلکین داشت و طول محوطۀ آن بیست و پنج متر و عرضش دوازده و نیم متر بود.{woJ(آن مرد مرا از آنجا به دروازۀ شمالی حویلی داخلی برد و آن را اندازه کرد. اندازه های این دروازه برابر به اندازه های دروازه های دیگر بودند.vveJ(اطاق بزرگ آن به طرف حویلی بیرونی باز می شد و دیوارهایش همچنان با نقش درختان خرما تزئین یافته بودند. زینۀ این دروازه هم هشت پله داشت.puYJ(اندازۀ اطاقهای نگهبانی، اطاق بزرگ و دیوارهای سالون هم فرقی نداشت. مساحت محوطۀ دروازه نیز بیست و پنج متر در دوازده و نیم متر بود.jtMJ(سپس مرا از طریق دروازۀ شرقی به حویلی داخلی برد. وقتی این دروازه را اندازه کرد، اندازه اش برابر به اندازۀ دروازه های دیگر بود.xsiJ(اطاق بزرگ آن بطرف حویلی بیرونی باز می شد و دیوارهای سالون آن با تصاویر درختان خرما تزئین شده بودند. اما زینۀ این دروازه هشت پله داشت.&rEJ(اندازۀ اطاقهای نگهبانی، اطاق بزرگ و دیوار های سالون یک چیز بود. اطاقها دارای چند کلکین بودند. مساحت محوطۀ این دروازه هم بیست و پنج متر در دوازده و نیم متر بود. qJ(بعد آن مرد مرا از راه دروازۀ جنوبی به حویلی داخلی برد. او محوطۀ این دروازه را اندازه کرد و اندازه هایش برابر به اندازه های دروازه های بیرونی بود.'pGJ(در اینجا هم یک دروازه به حویلی داخلی باز می شد. مسافۀ بین این دو دروازه هم پنجاه متر بود.o3J(و همچنین یک زینۀ هفت پله ای داشت. دیوارهایش با تصاویر درختان خرما تزئین شده بودند.pnYJ(مانند دروازه های دیگر دارای یک سالون و دیوارهای کلکین دار بود. طول محوطه این دروازه هم بیست و پنج متر و عرضش دوازده و نیم متر بودmwJ(سپس آن مرد مرا بطرف دروازۀ جنوبی راهنمائی کرد. او دیوار داخلی و دیگر جاهای آنرا اندازه کرد و اندازۀ آن هم مثل اندازۀ دروازه های دیگر بود.vleJ(در مقابل دروازۀ شمالی هم مانند دروازۀ شرقی، یک دروازۀ دیگر وجود داشت که به حویلی داخلی باز می شد. مسافۀ بین دو دروازه پنجاه متر بود.Tk!J(اطاق بزرگ، کلکینها، تزئینات دیوارهای این دروازه همگی مثل دروازۀ شرقی بود. در اینجا هم یک زینۀ هفت پله ای در پیشروی دروازه قرار داشت و اطاق بزرگ نیز در انتهای سالون و مشرف به حویلی بود.SjJ(در آنجا هم سه اطاق نگهبانی در هر دو طرف دروازه قرار داشت. اندازۀ این اطاقها برابر به اندازۀ اطاقهای دروازۀ شرقی بود. مجموع طول محوطۀ دروازه بیست و پنج متر و عرض آن دوازده و نیم متر بود.i5J(بعد آن مرد به سوی دروازۀ شمالی که به حویلی بیرونی باز می شد، رفت و آن را اندازه کرد.zhmJ(در مقابل دروازۀ شرقی، دروازۀ دیگری وجود داشت که به حویلی داخلی بازمی شد. وقتی طول بین دو دروازه را اندازه کرد، فاصلۀ آن پنجاه متر بود.$gAJ( که دورا دور حویلی را می پوشاند. سطح حویلی بیرونی پائینتر از سطح حویلی داخلی قرار داشت.kfOJ( بعد آن شخص مرا به حویلی بیرونی برد. به دورادور حویلی سی اطاق بنا یافته بود و پیاده روی پیشروی اطاقها همگی با سنگ فرش شده بودندxeiJ( تمام دیوارهای خارجی اطاقها و همچنین دیوار بین آن ها دارای کلکینها بودند. دیوارهای داخل سالون با تصاویر درختان خرما تزئین شده بودند.wdgJ( مسافۀ بین دیوار خارجی تا انتهای اطاق آخری بیست و پنج متر بود. c9J( اطاق انتهای سالون را که به حویلی عبادتگاه باز می شد اندازه کرد، فاصلۀ آن ده متر بود.^b5J(بعد عرض سالون، یعنی از پشت دیوار یک اطاق نگاهبانی تا عقب دیوار مقابل آن را اندازه کرد و این مسافه دوازده و نیم متر بود.|aqJ(از دهلیز گذشت داخل یک سالون شد که در هر دو طرف آن سه اطاق نگاهبانی به مساحت سه متر مربع وجود داشت. فاصلۀ بین دیوارهای اطاقها دو و نیم متر بود. در پیشروی هر اطاق یک دیوار به ارتفاع نیم متر و ضخامت نیم متر وجود داشت. در انتهای سالون، یک دهلیز سه متری دیگری به عرض شش و نیم متر بود. بلندی هر پلۀ دروازۀ آن دو و نیم متر بود. این دهلیز به دروازۀ اطاق روبروی عبادتگاه منتهی می شد. آن اطاق چهار متر طول داشت. دیوارهای انتهای آن که در دو طرف راه دخول صحن عبادتگاه بنا یافته بودند، هر کدام یک متر ضخامت داشت.@`yJ(سپس بطرف دروازۀ شرقی رفت، از زینه بالا شد و از دروازۀ دیگری که سه متر عرض داشت گذشت و داخل یک دهلیز شد.;_oJ(عبادتگاه خداوند را دیدم که دیواری دورادور آن را احاطه کرده بود. آن مرد با چوب اندازه گیری خود که سه متر طول داشت دیوار را اندازه کرد. ضخامت دیوار و ارتفاع آن هم سه متر بود.v^eJ(مرد به من گفت: «ای مرد خاکی، نگاه کن و بدقت گوش بده و هر چیزی را که به تو نشان می دهم بخاطر بسپار، زیرا به همین منظور به اینجا آورده شده ای. تو هم به نوبۀ خود هر چیزی را که می بینی باید به قوم اسرائیل بگوئی.»]!J(وقتی مرا نزدیکتر برد، با مردی روبرو شدم که مثل فلزِ برنج می درخشید. در دست خود یک ریسمان و یک چوب اندازه گیری داشت و پیش دروازۀ عبادتگاه ایستاده بود.d\AJ(خداوند در رؤیا مرا به سرزمین اسرائیل آورده بر کوه بلندی قرار داد. در سمت جنوب آن یک عده بناهائی را دیدم که شبیه یک شهر بود.o[ YJ(در سال بیست و پنجم تبعید ما، یعنی چهارده سال پس از تسخیر اورشلیم و در روز دهم ماه اول سال بود که قدرت خداوند را در خود احساس کردم.5ZcJ'من روح خود را بر آن ها می ریزم و دیگر از آن ها روبرنمی گردانم. من که خداوند هستم، این را گفته ام.»rY]J'آنگاه قوم اسرائیل می دانند که من، خداوند، خدای شان هستم و من بودم که آن ها را در بین اقوام جهان تبعید کردم و بعد همه را جمع نموده به وطن خود شان بازآوردم و هیچ کسی را بجا نگذاشتم.من روح خود را بر آن ها می ریزم و دیگر از آن ها روبرنمی گردانم. من که خداوند هستم، این را گفته ام.»hXIJ'آن ها را از بین مردم و کشورهای دشمنان به وطن شان بازمی گردانم و بدین ترتیب بوسیلۀ ایشان به قومها نشان می دهم که من قدوس هستم.AW{J'وقتی آن ها به وطن خود برگردند و به زندگی آسوده و آرام شروع کنند، دیگر شرمنده نمی شوند و خیانتی را که در برابر من ورزیده اند از یاد می برند و هیچ کسی نمی تواند آن ها را بترساند.ZV-J'خداوند متعال فرمود: «اما حالا بر قوم اسرائیل رحم کرده آن ها را از اسارت نجات می دهم و حرمت نام مقدس خود را حفظ می کنم.UJ'آن ها را مطابق زشتیها و گناهان شان جزا دادم و روی خود را از آن ها پوشاندم.»`T9J'همچنین سایر اقوام پی می برند که چون قوم اسرائیل براه گناه رفتند و به من خیانت کردند، تبعید شدند. بنابران من از آن ها روگردان شدم و آن ها را به دست دشمنان شان سپردم تا همه را با ضرب شمشیر بکشند.|SqJ'و از آن ببعد، قوم اسرائیل می دانند که من، خداوند، خدای شان هستم.mRSJ'خداوند فرمود: «به این طریق، جلال خود را به اقوام جهان آشکار می سازم و آن ها می بینند که دست قدرت من مردم را چگونه مجازات می کند،,QQJ'بر سر خوان من بیائید و گوشت اسپها و سواران و جنگ آوران را بخورید. خداوند متعال فرموده است.»HP J'آنقدر از گوشت بخورند تا سیر شوند و خون آن را آنقدر بنوشند تا نشئه گردند. این جشن را برای آن ها ترتیب می دهم.UO#J'گوشت جنگ آوران را بخورند و خون پادشاهان جهان را بنوشند که مثل قوچها، بره ها و گاوهای چاق و چلۀ باشان کشته شده اند.;NoJ'خداوند متعال به من فرمود: «ای انسان خاکی، به تمام مرغان هوا و حیوانات وحشی بگو که از همه جا بیایند و از قربانی که برای شما تهیه کرده ام بخورید. این جشن بزرگ بر کوههای اسرائیل برپا می شود. به آنجا بروند، از گوشت قربانی بخورند و خون آن را بنوشند.'MGJ'(در نزدیک آنجا شهری بنام این سپاهیان می باشد.) به این ترتیب آن سرزمین دوباره پاک می شود.»dLAJ'در هر جائی که استخوان انسانی را بیابند، یک علامت در کنارش می گذارند تا قبرکن ها بیایند و آنرا در «وادی سپاه جوج» دفن کنند.K#J'در پایان مدت هفت ماه، عده ای تعیین می شوند تا به سراسر کشور اسرائیل بروند و جنازه های کسانی را که هنوز باقی مانده اند، دفن کنند تا آنجا بکلی پاک گردد.rJ]J' تمام مردم اسرائیل در تدفین آن ها شرکت می کنند. آن روز، برای قوم اسرائیل روز نیکنامی و افتخار می باشد و نام من تمجید و تجلیل می شود.+IOJ' مدت هفت ماه را در بر می گیرد تا مردم اسرائیل همۀ آن ها را دفن کنند و آن سرزمین را پاک سازند.xHiJ' خداوند متعال می فرماید: «بعد از وقوع همۀ اینها، برای جوج و عساکرش هدیره ای در اسرائیل در «وادی عابرین» که در شرق بحیرۀ مُرده واقع است، تهیه می کنم. این قبرستان، راه عبور مردم را مسدود می سازد و نام آن وادی به «وادی سپاه جوج» می شود، زیرا جوج و سپاه او را در آنجا بخاک می سپارند.-GSJ' و از صحرا هیزم نمی آورند و به جنگل برای بریدن چوب نمی روند، زیرا آن ها برای آتش از اسلحۀ شما کار می گیرند. غارتگران خود را غارت می کنند و مال شان را بتاراج می برند.»]F3J' خداوند متعال می فرماید: «اهالی شهرهای اسرائیل از شهر بیرون شده تمام اسلحۀ تان را، از قبیل سپر، کمان، نیزه و گرز، برای سوختاندن جمع می کنند و از آن ها مدت هفت سال بصورت هیزم استفاده می کنند،E+J'خداوند متعال می فرماید: «آن روز موعود که در باره اش پیشگویی کرده ام، فرامی رسد.»`D9J'به این ترتیب، نام مقدس من در بین قوم برگزیده ام، بنی اسرائیل، معروف و مشهور می شود و دیگر نمی گذارم که نام پاک من بی حرمت گردد. آنوقت اقوام جهان می دانند که من خداوند، خدای مقدس اسرائیل هستم.»\C1J'بر سرزمین ماجوج و مردمانِ کشورهای ساحلی که در آسودگی و امنیت زندگی می کنند، آتش می فرستم تا بدانند که من خداوند هستم.rB]J'همۀ تان در صحرا می میرید. من، خداوند متعال، این را گفته ام.[A/J'تو با سپاهیان و همراهانت بر کوههای اسرائیل کشته می شوی. اجساد تان را خوراک هر نوع مرغان شکاری و حیوانات وحشی می سازم.a@;J'کمان را از دست چپ و تیر را از دست راستت می اندازم.*?MJ'من ترا از راهی که می روی، بر می گردانم و از دورترین نقطۀ شمال بسوی کوههای اسرائیل می آورم.S> !J'«ای انسان خاکی، علیه جوج پیشگویی کن و بگو خداوند متعال می فرماید: ای جوج، پادشاه مِاشِک و توبال، من دشمن تو هستم!7=gJ&به این ترتیب عظمت و قدوسیت خود را به همۀ قومهای جهان آشکار می سازم، تا بدانند که من خداوند هستم.» < J&با مرض و خونریزی ترا مجازات می کنم و برای از بین بردن تو و سپاهت بارانهای سیل آسا و ژالۀ شدید و آتش و گوگرد را می فرستم.به این ترتیب عظمت و قدوسیت خود را به همۀ قومهای جهان آشکار می سازم، تا بدانند که من خداوند هستم.»a;;J&ای جوج، من که خداوند هستم، ترا با هر گونه بلاها به وحشت می اندازم و سپاهیانت با شمشیر به جان هم افتاده یکدیگر را می کشند.:)J&در حضور من تمام ماهیان بحر، مرغان هوا، حیوانات صحرا، خزندگان و همۀ مردم روی زمین به لرزه می آیند. کوهها سرنگون می شوند و صخره ها و دیوارها فرومی ریزند.9J&من با غیرت و غضب گفته ام که زلزلۀ مهیبی سرزمین اسرائیل را تکان می دهد. 89J&در آن زمان وقتی به جنگ اسرائیل بروی، خشم من افروخته می شود. خداوند متعال فرموده است.;7oJ&خداوند متعال می فرماید: «تو همان کسی هستی که مدتها قبل توسط بندگان خود، انبیای اسرائیل، در باره ات پیشگویی کردم و گفتم که در آیندۀ دور، ترا برای حمله به اسرائیل می فرستم.~6uJ&تو با لشکر بزرگ و سوارانت از دورترین قسمت شرق برای حمله بر قوم برگزیدۀ من، بنی اسرائیل، می آئی و مانند ابر روی زمین را می پوشانی. چون وقت معین فرا رسد، ترا ای جوج، برای جنگ به سرزمین خود می فرستم تا بوسیلۀ تو قدوسیت خود را در برابر چشمان اقوام جهان آشکار سازم و آن ها مرا بشناسند.»r5]J&خداوند متعال به من فرمود: «ای انسان خاکی، به جوج بگو خداوند می فرماید: در وقتی که قوم برگزیدۀ من در کشور خود در آسودگی زندگی کنند،>4uJ& مردم سبا و دَدان و تاجران ترشیش و جوانان جنگجوی آن ها به تو می گویند: «آیا با لشکر خود آمده ای که نقره و طلای شان را غارت کنی و گاو و گوسفند و دارائی آن ها را به غنیمت ببری؟»»3}J& به آن شهرهائی که یک وقتی ویران بودند و حالا آباد و معمور و از مردمی پُر شده اند که از کشورهای مختلف جهان بازگشته و در مرکز تجارت روی زمین ساکن شده اند، حمله می کنم و مواشی و مال و دارائی آن ها را به غنیمت می برم.»2J& و می گوئی: «من به جنگ اسرائیل می روم، زیرا که یک کشور بی دفاع است و شهرهایش حصار ندارند. مردمش را که در حال آرامش و امنیت زندگی می کنند، از بین می برم.1)J& خداوند متعال می فرماید: «تو ای جوج، در آن وقت نقشه های پلیدی را در سر می پرورانی30_J& و با لشکر و متحدینت مثل یک طوفان مهیب بر آن ها هجوم آوری و مانند ابری کشور اسرائیل را بپوشانی.»+/OJ&بعد از چند سال به تو امر می کنم که به کشور اسرائیل که مدتها ویران مانده بود و مردم آن از تبعید به ممالک مختلف، برگشته و در وطن خود در امنیت ساکن شده اند، حمله کنی،b.=J&پس ای جوج، آماده باش و لشکرت را برای جنگ مهیا ساز.K-J&سرزمین جومر و تمام سپاه او و همچنین اهالی کشور توجَرمه از شمال با بسیاری از مردم دیگر به قشون تو می پیوندند.t,aJ&فارس، حبشه و فوط، مسلح با سپر و کلاهخود با تو همدست می شوند.+#J&در الاشه ات چنگک می اندازم و ترا با لشکر بزرگ و سواران و اسپهای شان و افراد پیاده ات را که با زره و سپر و گرز و شمشیر مسلح هستند برای جنگ آماده می سازم.&*EJ&و به او بگو خداوند متعال چنین می فرماید: ای جوج، پادشاه مِاشِک و توبال، من دشمن تو هستم.()IJ&«ای انسان خاکی، رو بسوی سرزمین ماجوج بایست و علیه جوج، پادشاه مِاشِک و توبال پیشگویی کن6( iJ&کلام خداوند بر من نازل شد: 'J%وقتی عبادتگاه مقدس خود را برای همیشه در بین شان برقرار سازم، آنگاه اقوام دیگر می دانند که من خداوند هستم و قوم اسرائیل را برای خود برگزیده ام.»&J%مسکن من در بین آن ها بوده من خدای شان و آن ها قوم برگزیدۀ من می شوند.وقتی عبادتگاه مقدس خود را برای همیشه در بین شان برقرار سازم، آنگاه اقوام دیگر می دانند که من خداوند هستم و قوم اسرائیل را برای خود برگزیده ام.»%-J%با آن ها پیمان می بندم که تا ابد در صلح و امنیت زندگی کنند. آن ها را برکت می دهم، به تعداد شان می افزایم و عبادتگاه خود را در بین شان تا به ابد قرار می دهم.$yJ%در آن سرزمینی که به بنده ام، یعقوب بخشیدم و پدران شان در آن زندگی می کردند، ساکن می شوند و خود شان با فرزندان و نواسه ها و اولادۀ خود برای همیشه در آنجا بسر می برند و بنده ام، داود تا ابد بر آن ها پادشاهی می کند.=#sJ%بنده ام، داود پادشاه شان می شود و تحت رهبری یک پیشوا از تمام فرایض من پیروی کرده همه را بجا می آورند.P"J%از آن ببعد دیگر خود را با بت پرستی و اعمال زشت و گناه آلوده نمی کنند. آن ها را از تمام آلودگی ها پاک می سازم و از گناه کردن باز می دارم. آنوقت آن ها قوم برگزیدۀ من می باشند و من خدای شان.?!wJ%تا بصورت یک قوم واحد درآیند. یک پادشاه بر همۀ ایشان حکومت خواهد کرد و دیگر به دو قوم تقسیم نخواهند شد.p YJ%سپس به آن ها بگو خداوند متعال چنین می فرماید: من قوم اسرائیل را از بین اقوام و از هر گوشۀ جهان جمع می کنم و به وطن شان بر می گردانمveJ%بعد دستت را بلند کن که همه ببینند. وقتی قوم برگزیده ات بپرسند که منظور تو از این کار چیست. به آن ها بگو خداوند متعال چنین می فرماید: من قبایل اسرائیل و یهودا را با هم یکجا کرده مثل یک عصا در دست خود می گیرم.yJ%هر دو عصا را نوک بنوک بهم چسپانده بصورت یک عصا بساز و در دستت بگیر.>uJ%«ای انسان خاکی، یک عصا را بگیر و بروی آن بنویس: «برای یهودا و قبایل متحد او»؛ بعد یک عصای دیگر را بگیر و بروی آن این کلمات را بنویس: «برای یوسف، عصای افرایم و قبایل متحد او.»7iJ%کلام خداوند بر من نازل شد:OJ%من روح خود را در شما قرار می دهم و شما زنده می شوید و شما را در خاک و وطن تان ساکن می سازم. آنوقت می دانید که من، خداوند هستم و به وعدۀ که داده ام عمل می کنم. من، خداوند، این را گفته ام.»7gJ% ای قوم برگزیدۀ من، وقتی قبرهای تان را گشودم و شما را زنده کردم، آنگاه می دانید که من خداوند هستم.)KJ% پس پیشگویی کن و از جانب من، خداوند متعال، به آن ها بگو: ای قوم برگزیدۀ من، من قبرهای تان را باز می کنم و شما را از آنجا بیرون کرده به سرزمین اسرائیل بازمی گردانم.EJ% بعد خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، این استخوانها قوم اسرائیل هستند. آن ها می گویند: ما مثل این استخوانها خشک شده ایم و دیگر امیدی برای ما باقی نمانده است و آینده ای نداریم.r]J% من آنچه را که خداوند امر فرموده بود پیشگویی کردم و روح در بدن آن ها داخل شد و همگی زنده شدند و بپا ایستادند و گروه بزرگی بوجود آمد. J% سپس خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، به روح بگو که به امر من، خداوند متعال، از چهار گوشۀ دنیا بیاید و به بدن این کشته شدگان بدمد تا زنده شوند.»V%J%در حالی که نگاه می کردم، دیدم که بر روی استخوانها گوشت و پَی پیدا شد و پوست، آن ها را پوشاند، اما هنوز جان نداشتند. }~}}{zzxwvvu/tasrrq@p!oZnljiii4hggg)fJe2dccaH__.]\V[zZYX*WVU:SRR=QMPONLKkJIHBG1EDCBA@?>=h[uJ,پیش از آنکه به حویلی بیرونی پیش مردم بروند، لباس خدمت را از تن بیرون کنند و در اطاقهای مقدس بگذارند و لباس عادی بپوشند، مبادا مردم با تماس به لباسِ مقدسِ آن ها صدمه ببینند.oZWJ,برای اینکه عرق نکنند، باید دستار و زیر جامۀ کتان بپوشند.XY)J,وقتی به حویلی داخلی وارد می شوند، باید لباس کتان بپوشند و هنگام خدمت در آنجا نباید هیچ لباسی پشمی به تن داشته باشد.HX J,تنها آن ها می توانند که به داخل عبادتگاه من بیایند، به قربانگاه من نزدیک شوند و مراسم عبادت را نظارت کنند.W-J,خداوند متعال فرمود: «وقتی سایر قوم اسرائیل مرا ترک کردند و گمراه شدند، از قبیلۀ لاوی تنها اولادۀ صادوق به وظیفۀ کاهنی خود ادامه دادند. لهذا فقط آن ها اجازه دارند که بحضور من بیایند و مرا خدمت کنند قربانی ها را تقدیم نمایند.mVSJ,با اینهم می توانند در عبادتگاه من مشغول خدمت باشند، وظایفی را که بدوش دارند اجراء نمایند و به همه کارهای دیگر آن رسیدگی کنند.»!U;J, آن ها دیگر نمی توانند به من نزدیک شوند، بعنوان کاهن مرا خدمت کنند و یا به چیزهائی که مقدسند دست بزنند. پس آن ها باید جزای گناهانی را که مرتکب شده اند ببینند.T#J, اما بخاطریکه آن ها قوم اسرائیل را به بت پرستی تشویق کردند و بسوی گناه کشاندند، بنابران من، خداوند، قسم خورده ام که آن ها را به سزای اعمال شان برسانم.-SSJ, آن ها می توانند از دروازه های عبادتگاه مراقبت کنند و کارهای آن را اجراء نمایند. آن ها حیواناتی را که مردم جهت قربانی سوختنی می آورند ذبح کنند و در خدمت مردم باشند.&REJ, من آن لاویانی را که همراه با سایر مردم، مرا ترک کردند و به دنبال بتها رفتند، جزا می دهم.Q%J, خداوند متعال می فرماید: «اشخاص بیگانه و نامختون و نافرمان و حتی بیگانگانی که در بین قوم اسرائیل زندگی می کنند، حق ندارند که به عبادتگاه من داخل شوند.xPiJ,وظایف مقدسی را که به شما سپرده بودم اجراء نکرده اید، بلکه در عوض اشخاص بیگانه را مأمور ساخته اید تا امور عبادتگاه مرا اداره نمایند.»LOJ,زیرا وقتی برای من گوشت و خون قربانی را تقدیم می کنید، به مردم بیگانه و نامختون اجازه می دهید که به عبادتگاه بیایند و آن را نجس سازند. با این اعمال گناه آلود تان پیمان مرا شکسته اید.XN)J,به قومِ نافرمان اسرائیل بگو خداوند متعال می فرماید: ای بنی اسرائیل، شما باید به کارهای زشت و قبیح تان خاتمه بدهید،aM;J,خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، به آنچه که می بینی و می شنوی بدقت توجه کن و قوانین و مقررات عبادتگاه مرا بجا آور و باید بدانی که چه اشخاصی داخل عبادتگاه شده می توانند و چه کسانی نمی توانند. LJ,بعد مرا از آنجا از راه دروازۀ شمالی به پیشروی عبادتگاه آورد. در آنجا دیدم که جلال حضور خداوند عبادتگاه را پُر کرد. من رو بخاک افتادم و سجده کردم.?KwJ,تنها رئیس، چون ریاست قوم را بعهده دارد، می تواند در داخل آن بنشیند و در حضور من از خوراک مقدس بخورد، اما او فقط از طریق راه دخول اطاق بزرگ داخل شود و از همان راه بیرون برود.»SJJ,خداوند به من فرمود: «این دروازه باید همیشه بسته باشد و هیچ کسی اجازه ندارد که آن را باز کند، زیرا من، خداوند که خدای اسرائیل هستم از آن داخل شده ام، بنابران آن دروازه همیشه بسته بماند.I J,بعد آن مرد مرا دوباره به دروازۀ خارجی عبادتگاه که رو به مشرق بود، بُرد.eHCJ+در پایان هفت روز و از روز هشتم ببعد، کاهنان باید قربانیهای سوختنی و قربانیهای سلامتی را که مردم می آورند بر قربانگاه تقدیم کنند. آنگاه من خوشنود و راضی می شوم. این را من، خداوند متعال، می گویم.»!G;J+کاهنان باید تا هفت روز مراسم تقدیس و تَبَرُک قربانگاه را برگزار کنند تا به این طریق قربانگاه تقدیس گردد.در پایان هفت روز و از روز هشتم ببعد، کاهنان باید قربانیهای سوختنی و قربانیهای سلامتی را که مردم می آورند بر قربانگاه تقدیم کنند. آنگاه من خوشنود و راضی می شوم. این را من، خداوند متعال، می گویم.»`F9J+تا یک هفته، هر روز یک بز نر، یک گوساله و یک قوچ را که سالم و بی عیب باشند، از بین گله بیاور و بعنوان قربانی گناه تقدیم کن./J+اضلاع صُفۀ مربع شکل وسطی، هر یک هفت متر و ارتفاع لبۀ آن بیست و پنج سانتی متر بود. فاصلۀ لبۀ پایه تا صفۀ زیرین، از هر طرف نیم متر بود. در سمت شرقی قربانگاه یک زینه جهت بالا رفتن ساخته شده بود.>=wJ+هر ضلع صُفۀ فوقانی شش متر بود.f<EJ+صفۀ سوم هم به همین ترتیب بالای صفۀ دوم ساخته شده بود. قربانیها را بر صُفۀ فوقانی که در هر کنج خود یک شاخ داشت، می سوختاندند.;J+بالای این پایه یک صُفۀ چهار کنجه به بلندی یک متر ساخته شده بود که از هر طرف نیم متر با لبۀ پایه فاصله داشت. بالای صُفۀ زیرین یک صُفۀ دیگر به بلندی دو متر قرار داشت. این صُفه هم از هر طرف نیم متر از لبۀ صُفۀ زیرین دور بود.L:J+ اندازه های قربانگاه به این ترتیب است: بلندی پایۀ مربع شکل آن نیم متر و دارای لبه ای به اندازۀ چهار انگشت بود.W9'J+ اینست مقررات عبادتگاه: تمام ساحۀ عبادتگاه که بر فراز کوه بنا شده است، مقدس می باشد. بلی مقررات عبادتگاه همین است.»f8EJ+ پس از آنکه آن ها واقعاً از اعمال بد خود اظهار پشیمانی کردند، آنگاه تمام جزئیات ساختمان عبادتگاه را از قبیل نقشه، طرح، دروازه ها، راه دخول و تمام مقررات و قوانین مربوط به آن را برای شان تشریح کن.h7IJ+ خداوند به کلام خود ادامه داده فرمود: «ای انسان خاکی، همۀ چیزهائی را که در بارۀ عبادتگاه دیدی برای قوم اسرائیل شرح بده و آن ها را از نقشه و طرح آن آگاه ساز تا از کارهای زشتی که کرده اند خجالت بکشند.26]J+ حالا باید بتها و مقبره های پادشاهان را از خود دور کنند تا من برای همیشه در بین آن ها ساکن شوم.»^55J+پادشاهان شان قصر خود را در کنار خانۀ من آباد کردند که بین من و آن ها فقط یک دیوار حایل بود. چون آن ها با اعمال زشت خود نام مقدس مرا بی حرمت ساختند، بنابران من هم با خشم و غضب آن ها را هلاک کردم.34_J+خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، اینجا، جایگاهِ تخت من و جای قدمهای من است. در اینجا تا ابد در بین قوم برگزیدۀ خود ساکن می شوم. مردم اسرائیل و پادشاهان شان دیگر هرگز با بت پرستی و پرستش مقبرۀ پادشاهان خود نام مقدس مرا بی حرمت نمی سازند.93kJ+در حالیکه آن مرد پهلوی من ایستاده بود، صدای خداوند را شنیدم که از داخل عبادتگاه با من صحبت می کرد.?2wJ+آنوقت روح خداوند مرا برداشت و به حویلی داخلی بُرد و دیدم که حضور پُر جلال خداوند عبادتگاه را پُر کرد.+1OJ+نور جلال خداوند از کنار من گذشت و از راه دروازه ای که رو به مشرق بود، به داخل عبادتگاه رفت.0J+این رؤیا مانند دو رؤیائی بود که قبلاً دیده بودم، یکی در وقتی که خداوند برای خراب کردن اورشلیم آمد و دیگری در کنار دریای خابور. آنگاه رو بخاک افتادم.Z/-J+ناگهان جلال خداوند اسرائیل از جانب مشرق پدید شد و آواز او مثل غرش دریای خروشان بود و روی زمین از نور جلال او روشن شد.b. ?J+بعد آن شخص مرا به دروازه ای که رو به مشرق بود، برد.e-CJ*یک دیوار، جایگاه مقدس را از جاهای دیگر جدا می ساخت.?,wJ*سپس سمت غربی آنرا نیز دو صد و پنجاه متر اندازه کرد.یک دیوار، جایگاه مقدس را از جاهای دیگر جدا می ساخت.t+aJ*بعد به سمت جنوب برگشته و آنرا دو صد و پنجاه متر اندازه نمود.b*=J*و سمت شمالی آنرا نیز دو صد و پنجاه متر اندازه کرد.U)#J*سمت شرقی آنرا دو صد و پنجاه متر اندازه کردt(aJ*آن مرد پس از آنکه از اندازه گیری ساحۀ داخلی عبادتگاه فارغ شد، مرا از راه دروازۀ شرقی بیرون برد تا ساحۀ دورادور آن را هم اندازه کند.Q'J* وقتی کاهنان بخواهند از عبادتگاه بیرون بروند، باید پیش از رفتن به حویلی بیرونی لباس خود را تبدیل کنند و با لباسهای مخصوصی که برای خدمت پوشیده اند بیرون نروند، چون این لباسها مقدس اند. پیش از ورود به جاهائی که به روی مردم باز اند، باید لباس دیگری بپوشند.»K&J* آن مرد به من گفت: «عمارات شمالی و جنوبی که در دو طرف عبادتگاه بنا یافته اند، مقدس هستند. در آنجا کاهنانی که در حضور خداوند شرفیاب می شوند، مقدسترین هدایا را می خورند و هدایای آردی و هدایای جرم و گناه را در آنجا تقدیم می کنند، زیرا آن اطاقها مقدس هستند.C%J* در مدخل راهرو، موازی به دیوار مقابل که به طرف شرق امتداد داشت، یک دروازه برای دخول به اطاقها وجود داشت.B$}J* در پیشروی اطاقها، مثل عمارت شمالی یک راهروی به همان طول و عرض و شکل و ترتیبِ دروازه های خروج قرار داشت.#-J* از حویلی بیرونی یک دروازه به اطاقهای پائینی باز می شد. در سمت جنوب عبادتگاه، نزدیک ساختمان غربی عبادتگاه، عمارت مشابهی با یک سلسله اطاقهائی وجود داشت.R"J*ردیف اطاقهائی که در امتداد حویلی بیرونی بودند بیست و پنج متر طول داشت، اما طول ردیف اطاقهای دیگر پنجاه متر بود.!!J*یک دیوار موازی به اطاقها و حویلی بیرونی قرار داشت و طول آن بیست و پنج متر بود.f EJ*اطاقهای این عمارت بر خلاف سایر عمارات ستون نداشتند و به همین لحاظ اطاقهای طبقۀ بالائی کوچکتر از اطاقهای طبقۀ زیرین بودند.A{J*اطاقهای طبقۀ بالائی کوچکتر از اطاقهای طبقۀ وسطی و پائینی بودند، زیرا آن ها کمی عقبتر ساخته شده بودند.I J*در امتداد سمت شمال این عمارت یک راهرو به عرض پنج متر و طول پنجاه متر وجود داشت. راههای دخول در سمت شمال بود.QJ*در یک طرف این عمارت، ساحه ای با عرض ده متر، در امتداد عبادتگاه و در سمت دیگر آن، سنگفرش حویلی بیرونی بود. این عمارت سه طبقه داشت و اطاقهای طبقۀ بالا از اطاقهای طبقۀ پائین عقبتر بودند.gGJ*طول عمارت غربی پنجاه متر و عرض آن بیست و پنج متر بود.S !J*بعد آن مرد مرا از عبادتگاه به حویلی بیرونی، بسوی اطاقهائی برد که در قسمت شمال عبادتگاه و نزدیک عمارت غربی بودند.jMJ)بر دیوارهای دو طرف هم تصاویر درختان خرما نقش شده بودند و دیوار آن دارای پنجره ها بود. اطاق پهلوی عبادتگاه نیز یک سایبان داشت.W'J)دروازه ها ی جایگاهِ مقدس هم مثل دیوارها با تصاویر فرشتگان و درختان خرما تزئین شده بودند. بر حصۀ خارجی اطاق ورودی یک سایبان چوبی بود.بر دیوارهای دو طرف هم تصاویر درختان خرما نقش شده بودند و دیوار آن دارای پنجره ها بود. اطاق پهلوی عبادتگاه نیز یک سایبان داشت.c?J)این دروازه ها دو پله ای بودند و از وسط باز می شدند.:mJ)در انتهای راه دخولِ جایگاه مقدس یک دروازه بود و در انتهای قدس الاقداس هم یک دروازۀ دیگر وجود داشت.GJ)یک قربانگاه چوبی به بلندی یک و نیم متر و مساحت یک متر مربع در آنجا قرار داشت. کنجها، پایه ها و دیوارهایش همه چوبی بودند. آن مرد به من گفت: «این میزی است که در حضور خداوند می باشد.»(IJ)چوکات دروازه های جایگاه مقدس مربع شکل بود و چوکات دروازۀ قدس الاقداس هم به همان شکل بود.;oJ)یکی از آن دو روی، شبیه انسان بود و رو بسوی درخت خرما در یک سمت و دومی شبیه روی شیر و رو بطرف درخت خرمای سمت دیگر داشت. تزئین دورادور دیوار داخلی عبادتگاه به همین ترتیب بود.  J)بر دیوارهای داخلی عبادتگاه تا حصۀ بالای دروازه ها نقش فرشتگان حکاکی شده بودند و بین هر دو فرشته یک درخت خرما نقش شده بود. هر فرشته دو روی داشت. W~}e||n{ z@ywvuttsrqpuon,mKlkk jIh{gff~d;cqa__]\\[QZYIXXAW VoUTS0R>QN~MM,KJIHGFEEsDVCCB-A@@F?x>=<gJ0خداوند متعال می فرماید: «به ترتیبی که فوقاً ذکر شد، آن زمین بین دوازده قبیلۀ اسرائیل تقسیم شود.»m=SJ0سرحد جنوبی جاد از تامار تا چشمه های مریبوت قادِش امتداد دارد و از آنجا در مسیر دریای مصر پیش رفته به بحیرۀ مدیترانه ختم می شود._<7J0در جنوب این ساحۀ مخصوص، زمینهای سایر قبایل واقع اند که بین سرحد شرقی اسرائیل و بحیرۀ مدیترانه در غرب قرار دارد و به ترتیب، از شرق به غرب قرار ذیل است: بنیامین، شمعون، ایسَسکار، زبولون و جاد./;WJ0زمینهای باقیماندۀ دو طرف این منطقه که شامل ساحۀ مقدس، عبادتگاه و زمینهای کاهنان و لاویان است، به حکمران تعلق دارد. این منطقه بین زمینهای یهودا و بنیامین واقع است.":=J0تمام این منطقه به شمول ساحۀ مقدس، یک مساحت دوازده و نیم کیلومتر مربع را تشکیل می دهد.9'J0 هر کسی که در شهر زندگی می کند و از هر قبیله ای که باشد حق دارد از آن استفاده کند.18[J0 بقیۀ زمین که در سمت شرق و غرب شهر و در امتداد ساحۀ مقدس قرار دارند و هر یک به طول پنج کیلومتر و عرض دو و نیم کیلومتر می باشد، برای زراعت و استفادۀ مردم شهر تعیین گردد.7/J0 به اطراف شهر یک زمین خالی به عرض یکصد و بیست و پنج متر برای چراگاه تخصیص داده شود.d6AJ0 مساحت این شهر دو هزار و دوصد و پنجاه متر مربع باشد.]53J0 حصۀ باقیماندۀ ساحۀ مقدس به طول دوازده و نیم کیلومتر و عرض دو و نیم کیلومتر برای استفادۀ عام است. مردم می توانند در آن حصه سکونت کنند و از آن استفاده نمایند. شهر باید در وسط آن زمین تعیین شود.!4;J0این حصۀ زمین که ملک مقدس خداوند است نباید فروخته یا تبادله و یا به کس دیگری داده شود.>3uJ0لاویان هم سهمی در جنوب زمین کاهنان دارند که طول آن دوازده و نیم کیلومتر و عرض آن پنج کیلومتر می باشد.D2J0پس برای آن ها مقدسترین قسمت آن ساحه تعیین گردید و در کنار زمینی که محل سکونت سایر لاویان است، قرار دارد.1J0این ساحۀ مقدس برای کاهنانِ اولادۀ صادوق تعیین شده است. آن ها با وفاداری در خدمت من بودند و مانند سایر مردم اسرائیل و لاویان دیگر به راه خطا نرفتند.0)J0سهم کاهنان هم در همین ساحه می باشد که از شرق به غرب دوازده و نیم کیلومتر و از شمال به جنوب پنج کیلومتر است. عبادتگاه خداوند در وسط زمین کاهنان واقع است.B/}J0در مرکز این زمین، ساحه ای به طول دوازده و نیم کیلومتر و عرض ده کیلومتر باید برای خداوند تخصیص داده شود.,.QJ0یک قسمت دیگر این زمین که در جنوب یهودا واقع است، به منظور خاصی تعیین گردیده است که طول آن از شمال به جنوب دوازده و نیم کیلومتر و عرض آن از شرق به غرب مساوی به عرض هر یک از زمینهای قبایل اسرائیل می باشد. عبادتگاه در وسط این قسمت می باشد.d- CJ0سرحد شمالی کشور از بحیرۀ مدیترانه تا شهر حتلون و از آنجا تا گذرگاه حمات، شهر عینون و سرحد بین دمشق و حمات می باشد. سهم قبایلی که بین سرحد شرقی و بحیرۀ مدیترانه در غرب واقع اند، به ترتیب، از شمال به جنوب قرار ذیل است: دان، اَشیر، نفتالی، منسی، افرایم، رئوبین و یهودا.E,J/به بیگانه ها باید از زمینهای قبیله ای که در آن زندگی می کنند سهمی داده شود. خداوند متعال چنین می فرماید.»>+uJ/و آن را بعنوان مِلکیت دایمی برای خود نگاهدارید. بیگانه ها و فرزندان شان که بین شما زندگی می کنند هم باید از آن سهمی داشته باشند. آن ها مثل شما تبعۀ اسرائیل بشمار می روند و همان حقی را که شما دارید آن ها نیز دارند.به بیگانه ها باید از زمینهای قبیله ای که در آن زندگی می کنند سهمی داده شود. خداوند متعال چنین می فرماید.»O*J/این زمین را بین قبایل اسرائیل تقسیم کن7)gJ/سرحد غربی، در امتداد بحیرۀ مدیترانه پیش رفته به طرف شمال تا نقطۀ غربی گذرگاه حمات ادامه می یابد.i(KJ/سرحد جنوبی، از تامار تا چشمه های مریبوت قادِش می رسد و از آنجا در مسیر دریای سرحدی مصر پیش رفته به بحیرۀ مدیترانه ختم می شود.I' J/سرحد شرقی، از شهر حوران تا دمشق ادامه می یابد. از آنجا به طرف غرب دور خورده به دماغۀ جنوب بحیرۀ جلیل به دریای اُردن می رسد. از آن نقطه در امتداد دریای اُردن پیش می رود و از کنار بحیرۀ مرده گذشته به تامار ختم می شود و کشور اسرائیل را از جلعاد جدا می کند.=&sJ/بنابران سرحد شمالی از بحیرۀ مدیترانه تا شهر عینون در شرق بوده حمات و دمشق در سمت شمال آن قرار دارند.M%J/بعد جانب بِروته و سبرایم که بین سرحد دمشق و حمات واقع اند پیش می رود و به شهر تیگن که در سرحد حوران است می رسد.1$[J/سرحد شمالی از بحیرۀ مدیترانه تا شهر حتلون و از آنجا تا گذرگاه حمات و تا شهر صدد ادامه می یابد.3#_J/من به اجداد تان قول داده بودم که این سرزمین را به آن ها بدهم، پس حالا این زمین به شما تعلق دارد.\"1J/ خداوند متعال می فرماید: «سرزمین اسرائیل باید بین دوازده قبیلۀ اسرائیل تقسیم گردد، اما به قبیلۀ یوسف دو حصه داده شود.;!oJ/ در هر دو طرف دریا اقسام درختها می رویند که برگهای شان هرگز پژمرده نمی شوند و همیشه میوه دار بوده هر ماه میوۀ تازه بار می آورند. زیرا با آب دریائی که از عبادتگاه خداوند جاریست آبیاری می شوند و میوه های شان خوراک و برگهای آن ها شفابخش می باشند.» J/ اما آب جبه زارها و نیزارها پاک نمی شود و بصورت شوره زار باقی می ماند.<qJ/ ماهیگیران در ساحل آن می ایستند و از چشمۀ جدی تا چشمۀ عجلایم ماهی می گیرند. تورهای خود را در آنجا پهن می کنند. بحیرۀ مُرده مثل بحر مدیترانه پُر از انواع گوناگون ماهی می شود.b=J/ در هر جائی که آب این دریا جاری گردد، در آنجا هرگونه حیوان و ماهی، زنده جان می شود. ماهیان بحیرۀ مرده از حد زیاده می گردند.q[J/او به من گفت: «آب این دریا از بیابان و وادی اُردن بطرف شرق جاریست و به بحیرۀ مُرده سرازیر می شود و آب شور آن را پاک و گوارا می سازد.|qJ/در هنگام بازگشت دیدم که درختان زیادی در دو طرف دریا سبز شده اند.9kJ/آن مرد به من گفت: «ای انسان خاکی، به آنچه که دیدی بدقت توجه کن.» بعد او مرا از کنار دریا باز گرداند.lQJ/باز پنجصد متر دیگر پیش رفت و در اینجا دریا بسیار عمیق بود و نتوانستم از آن عبور کنم و لازم بود که شنا کنان به آن طرف دریا بگذرم.&EJ/بعد پنجصد متر دیگر طول دریا را اندازه گرفت و به من کمک کرد تا از دریا عبور کنم. در این نقطه، آب تا زانوهایم می رسید. پنجصد متر دورتر از آنجا عمق آب تا به کمر بود.hIJ/آن مرد با چوب اندازه گیری پنجصد متر طول دریا را به طرف شرق اندازه کرد و از آن نقطه مرا از آب عبور داد. آب دریا تا بند پایم بود./WJ/بعد مرا از راه دروازۀ شمالی بیرون آورد و از آنجا دور زده به دروازۀ حویلی بیرونی که در سمت شرق است، رفتیم. در آنجا دیدم که آب دریا از قسمت جنوبی دروازۀ شرقی جاری بود.- UJ/آن مرد مرا دوباره به راه دخول عبادتگاه آورد. دیدم که دریائی از زیر راه دخول عبادتگاه به طرف شرق جاریست و از سمت راست عبادتگاه، یعنی از قسمت جنوبی قربانگاه می گذرد.DJ.او به من گفت: «اینجا آشپزخانه های است که خادمان عبادتگاه گوشت قربانی هائی را که مردم می آورند، می پزند.»`9J.به دورادور داخل آن ها یک طاقچۀ سنگی ساخته شده بود و یک بخاری دیواری در زیر آن قرار داشت.او به من گفت: «اینجا آشپزخانه های است که خادمان عبادتگاه گوشت قربانی هائی را که مردم می آورند، می پزند.»J.در هر کنج حویلی یک حویلی کوچکتر به طول بیست متر و عرض پانزده متر بود.jMJ.سپس مرا به حویلی بیرونی آورد و به چهار کنج حویلی بُرد.#J.گفت: «در اینجا کاهنان گوشت قربانی جُرم و قربانی گناه را پُخته می کنند و با آرد اهداء شده نان می پزند. همۀ این کارها را در اینجا انجام می دهند تا چیزی از این قربانی های مقدس به حویلی بیرونی برده نشود و به مردم صدمه ای نرسد.»|qJ.بعد آن مرد مرا به راه دخول اطاقهای رو به شمال، در کنار دروازه در قسمت جنوبی حویلی داخلی برد. در انتهای قسمت غربی جائی را به من نشان داده yW~}|p{zyuxwvv;tsrq*oYm6lkk+j ii,hcgNfSedcbZa`__>^]<[YYQXW3UmTRQPPiOON!LK3IHkF DCBAA??Z=i<;:9766M5_322/0/.G-+m**))(''&{%$#"R!4 #?k KOW/\ H  kHWw gTدر حالیکه به شاخهایش نگاه می کردم، دیدم که ناگهان یک شاخ کوچک دیگر از بین شاخها پیدا شد و سه تا از شاخهای اولی از بیخ کنده شدند. این شاخ کوچک چشمانی مثل چشمان انسان داشت و از دهانش سخنان تکبرآمیز جاری بود., QTبعد در خواب حیوان چهارم را دیدم که خیلی ترسناک و قوی بود. این حیوان قربانیان خود را با دندانهای بزرگ و آهنین خود می درید و می خورد، سپس باقیمانده را در زیر پاهای خود لگدمال می کرد. این حیوان از سه حیوان دیگر فرق داشت و دارای ده شاخ بود. {Tحیوان سومی به شکل پلنگ بود. او بر پشت خود چهار بال بسان بالهای پرندگان داشت و دارای چهار سر بود. به این حیوان اختیار و قدرت بر مردم داده شد.@ yTحیوان دومی شکل خرس را دارا بود و بر پاهای خود ایستاد و آمادۀ حمله شد. در بین دندانهایش سه قبرغه را دیدم و صدائی را شنیدم که به آن حیوان می گفت: «برخیز و تا می توانی گوشت بخور!»taTاولی شبیه شیر بود، اما بالهائی مثل بالهای عقاب داشت. در حالیکه به آن نگاه می کردم دیدم که بالهایش کنده شدند و دیگر نتوانست پرواز کند و مثل انسان بر دو پای خود ایستاد. به این حیوان فکر و عقل انسان داده شد.5Tبعد چهار حیوان عجیب و بزرگ از بحر بیرون آمدند. هر کدام از آن ها با دیگری تفاوت داشت.|qTدر خواب بحر وسیعی را دیدم که در اثر وزش باد از هر طرف متلاطم بود. 7Tدر سال اول سلطنت بِلشزر پادشاه بابل، شبی دانیال خوابی دید که شرح آن به اینقرار است:Tبنابراین دانیال در زمان سلطنت داریوش و کورش فارسی موفق و کامیاب بود.RTاو نجات می دهد و آزاد می کند. در آسمان و زمین کارهای عجیب و معجزات بعمل می آورد. او دانیال را از چنگ شیرها نجات داد.»بنابراین دانیال در زمان سلطنت داریوش و کورش فارسی موفق و کامیاب بود.T!Tاین فرمان از طرف من است که در سراسر امپراطوری من، تمام مردم از حضور خدای دانیال بترسند، زیرا: او خدای زنده است. تا ابد پادشاهی خواهد کرد. سلطنت او بی زوال است. قدرتش هرگز بپایان نمی رسد.RTبعد از آن، داریوش پادشاه به تمام ملتها و اقوام و زبانهای مختلف ساکنین سراسر زمین نوشت: «صلح و سلامتی بر شما باد!%Tسپس پادشاه فرمان داد تا تمام کسانی را که از دانیال شکایت کرده بودند، آورده و همۀ آن ها را با زن و فرزندان شان در چاه شیران بیندازند. قبل از اینکه آن ها به تۀ چاه برسند شیرها حمله کردند و تمام استخوانهای آن ها را خُرد کردند./WTپادشاه بسیار خوشحال شد و امر کرد دانیال را از چاه بیرون بیاورند. دانیال را از چاه بیرون کشیدند و دیدند که هیچ صدمه ای به او نرسیده است، زیرا که بر خدا توکل کرده بود.~Tخدا فرشتۀ خود را فرستاد و او دهان شیرها را بست تا به من صدمه ای نرسانند، زیرا که نه در پیشگاه او گناهی کرده ام و نه در حضور تو خطائی را مرتکب شده ام.»S}Tدانیال جواب داد: «پادشاه تا ابد زنده باد!'|GTوقتی به سر چاه رسید، با صدای گرفته ای دانیال را صدا کرد و گفت: «ای دانیال، بندۀ خدای زنده، آیا خدایی که تو پیوسته او را پرستش می کنی توانسته است ترا نجات بدهد؟»f{ETصبح زود پادشاه برخاست و با عجله بر سر چاه شیران رفت.nzUTبعد از آن پادشاه به قصر خود برگشت و تا صبح روزه گرفت و اجازه نداد که وسایل عیش و عشرت را برای او بیاورند و تا صبح نتوانست بخوابد.}ysTسپس سنگی را آوردند و آنرا بر دهانۀ چاه گذاشتند و پادشاه آن را با مُهر خود و با مُهر وزرای خود مُهر کرد تا کسی نتواند دانیال را نجات بدهد.CxTبنابراین، پادشاه فرمان داد و دانیال را آوردند و او را در چاه شیران انداختند. پادشاه به دانیال گفت: «ای دانیال، امیدوارم خدائی که تو پیوسته او را پرستش می کنی، تو را نجات دهد.»#w?Tسپس آن مردان به حضور پادشاه برگشتند و گفتند: «ای پادشاه، می دانی که بر طبق قانون مادی ها و فارسی ها، هر حکمی که توسط پادشاه صادر شود تغییر و تبدیل نمی پذیرد.»sv_Tپادشاه وقتی این را شنید بسیار پریشان شد و برای خلاصی دانیال می اندیشید و تا غروب آفتاب کوشش کرد که راهی برای نجات دانیال پیدا کند.wugT آن ها گفتند: «این دانیال که از اسیران یهودا می باشد، از تو ای پادشاه و از فرمان تو اطاعت نمی کند. او روزی سه مرتبه دعا و عبادت می کند.»9tkT همگی به حضور پادشاه رفتند و گفتند: «ای پادشاه، آیا شما فرمان ندادید که هر کس تا سی روز بغیر از تو از خدائی یا انسانی حاجتی بخواهد در چاه شیران انداخته شود؟» پادشاه گفت: «بلی، درست است و این فرمان طبق قانون مادی ها و فارسی ها تغییر نمی پذیرد.»^s5T وقتی دشمنانش او را دیدند که نزد خدا دعا می کند،|rqT وقتی دانیال فهمید که چنین فرمانی صادر شده است، به خانۀ خود رفت در بالاخانۀ خود کلکینی را که به سوی اورشلیم باز می شد باز کرد و مانند گذشته، روزی سه مرتبه زانو زده و خدای خود را عبادت و پرستش نموده دعا می کرد.OqT داریوش پادشاه، این فرمان را امضاء کرد._p7Tحالا، ای پادشاه، این حکم را صادر فرما و این فرمان را امضاء کن تا اینکه طبق قانون مادی ها و فارسی ها این حکم باطل نگردد.» oTتمام وزرای مملکت و والی ها و مشاوران و حکام با هم مشورت کرده اند که پادشاه حکمی صادر فرماید و در آن منع کند که تا سی روز هر کس بغیر از داریوش پادشاه، از خدائی یا انسانی حاجتی در خواست بنماید، در چاه شیران انداخته شود.|nqTپس به حضور داریوش رفتند و گفتند: «داریوش پادشاه تا ابد زنده باد!m+Tپس به یکدیگر گفتند: «ما نمی توانیم هیچ علت و بهانه ای بر ضد دانیال پیدا کنیم، مگر اینکه دربارۀ قوانین مذهبی و خدای خودش، بهانه ای از او به دست بیاوریم.»nlUTاما وزیران و والی ها دنبال بهانه ای می گشتند تا در ادارۀ امور مملکتی از دانیال شکایت کنند، ولی نتوانستند هیچ بهانه ای به دست بیاورند، چونکه دانیال کاملاً امین و صادق بود و هرگز خطائی از او سر نمی زد.k%Tبزودی مقام دانیال از وزرا و والی های دیگر بالا تر شد، زیرا دارای هوش و ذکاوت بیشتری بود. پادشاه در نظر داشت که دانیال را مسئول تمام مملکت خود بگرداند.jTسه وزیر را هم به سرپرستی آن ها انتخاب کرد که یکی از آن ها دانیال بود تا تمام والی ها حسابهای خود را به آن ها پس بدهند و هیچ ضرر مالی به پادشاه نرسد.i Tداریوش تصمیم گرفت که یکصد و بیست والی در سراسر مملکت خود مقرر نماید.hTو داریوش مادی که در آن زمان شصت و دو ساله بود مملکت او را به تصرف خود درآورد.bg=Tدر همان شب، بِلشزر، پادشاه کلدانیان، کشته شدو داریوش مادی که در آن زمان شصت و دو ساله بود مملکت او را به تصرف خود درآورد.zfmTبِلشزر فوراً فرمان داد تا لباسهای ارغوانی بر دانیال بپوشانند و طوق زرین بر گردنش بیاندازند و اعلام کنند که او حاکم سوم مملکت می باشد.eTفرسین، یعنی سلطنت تو تقسیم گشته و به مادی ها و فارسی ها داده شده است.»Ud#Tثقیل، یعنی در ترازو وزن شده و ناقص برآمدی..cUTو معنی آن از این قرار است: منا، یعنی خدا روزهای سلطنت تو را شمرده و آن را بپایان رسانیده است.lbQTاما آنچه که نوشته شده این است: «منا، منا، ثقیل و فرسین»kaOTپس این دست از طرف او فرستاده شد تا این کلمات را بنویسد.A`{Tبلکه بر ضد خداوند آسمان ها رفتار نمودی و ظروف عبادتگاه او را پیش تو آوردند و تو و زنهایت و کنیزهایت و امرایت در آن ها شراب نوشیدید و خدایان نقره یی، طلائی، برنجی، آهنی، چوبی و سنگی را که نمی بینند و نمی شنوند و هیچ چیز را نمی دانند پرستش نمودید، اما خدائی را که جان تو و تمام کارهایت در دست او است پرستش و احترام نکردی._Tتو پسرش، بِلشزر، با وجود اینکه همه اینها را می دانستی، خود را فروتن نکردی."^=Tاز میان مردم رانده شد و مثل حیوانات گردید و با خرهای وحشی زندگی می کرد و مثل گاو به او علف می دادند و شبنم آسمان بر بدنش می بارید، تا اینکه فهمید خدای متعال بر تمام ممالک جهان فرمانروائی می کند و هر که را بخواهد به سلطنت می رساند.]#Tاما چون مغرور شد و تکبر نمود، از تخت سلطنت به زیر افتاد و قدرتش از او گرفته شد."\=Tاو آنقدر با قدرت شده بود که تمام اقوام و ملل از هر زبان از او می ترسیدند. هر که را اراده می کرد، می کشت و هر که را می خواست زنده نگاه می داشت. هر که را می خواست به مقام عالی برساند، می رسانید و هر که را می خواست ذلیل کند، ذلیل می کرد.[ Tای پادشاه، خدای متعال به پدرت نبوکدنصر سلطنت و بزرگی و شکوه عطا فرمود.pZYTدانیال به پادشاه گفت: «هدایایت را برای خودت نگاهدار و یا به شخص دیگری بده. من نوشته را برای تو می خوانم و معنی آنرا برایت می گویم.)YKTدربارۀ تو شنیده ام که می توانی تعبیر خواب را کنی و اسرار پنهانی را فاش سازی. حالا اگر بتوانی این نوشته را بخوانی و معنی آن را بگوئی لباسهای ارغوانی بر تو خواهم پوشانید و طوق زرین بر گردنت می اندازم و تو را حاکم سوم مملکت خود میسازم.»iXKTجادوگران و حکیمان را به اینجا آوردند تا این نوشته را بخوانند و برای من معنی کنند، اما هیچکدام نتوانست معنی آنرا به من بگوید.WTشنیده ام که روح خدایان مقدس در تو هست و هوش و حکمت و دانائی مخصوص داری.sV_T دانیال را بحضور پادشاه آوردند. پادشاه به دانیال گفت: «آیا تو همان دانیال هستی که از اسیران یهود می باشد و پدرم از یهودا آورده است؟@UyT این شخص که نامش دانیال است و پدرت او را بِلطشزر نامیده بود، دارای فهم و دانش فوق العاده ای است که می تواند خوابها را تعبیر کند، معماها را حل نماید و رازهای نهان را فاش سازد. حالا کسی را بفرست که دانیال را بیاورد تا معنی این نوشته را برایت بگوید.»dTAT در مملکت تو مردی هست که روح خدایان مقدس را دارد. در زمان پدرت، حکمت و دانش و هوش خدائی در او دیده شد و پدرت نبوکدنصر پادشاه او را به ریاست ستاره شناسان، جادوگران و حکیمان و پیشگویان برگزیده بود.tSaT در این هنگام ملکه، که سر و صدای آن ها را شنیده بود، به سالون مهمانی وارد شد و گفت: «عمر پادشاه دراز باد، خاطرت پریشان و هراسان نشود.RT پس بِلشزر بسیار پریشان شده و رنگ از رویش پرید و تمام امرای او هم پریشان شدند.TQ!Tهمۀ حکیمان پادشاه فوراً حاضر شدند، اما هیچیک از آن ها نتوانست آن نوشته را بخواند و یا معنی آن را به پادشاه بگوید.lPQTو با صدای بلند فریاد کرد تا همۀ حکیمان و جادوگران و ستاره شناسان را حاضر کنند. آنوقت به حکیمان بابل گفت: «هر کس این نوشته را بخواند و معنی آن را برای من بگوید، لباسهای ارغوانی بر او خواهم پوشانید، طوق زرین بر گردنش خواهم انداخت و او را حاکم سوم مملکت خود خواهم گردانید.»yOkTبه وحشت افتاده، آشفته و ترسان گردید و زانوهایش به لرزه در آمد.+NOTدر آن هنگام ناگهان انگشتهای دست انسانی ظاهر شد و در برابر شمعدانها بر روی دیوار گچی قصر پادشاه شروع به نوشتن کرد. چون پادشاه آن دست را در حال نوشتن روی دیوار دید.M{Tو خدایان طلائی، نقره یی، برنجی، آهنی، چوبی و سنگی را پرستش نمودند. L Tفوراً ظروف طلائی و نقره یی را که از عبادتگاه خدا در اورشلیم آورده شده بود حاضر کردند و پادشاه و زنها و کنیزانش و امرای او در آن ها شراب نوشیدندXK)Tچون در اثر شراب سرش گرم شده بود، امر کرد تا ظروف طلائی و نقره یی را که پدرش، نبوکدنصر از عبادتگاه خدا در اورشلیم آورده بود بیاورند تا او و زنها و کنیزانش و همۀ بزرگان در آن ها شراب بنوشند.lJ STیک شب بِلشزر پادشاه مهمانی بزرگی ترتیب داد و هزار نفر از امرای بابل را در آن مهمانی دعوت کرد و در مقابل همۀ مهمانان شراب نوشید.2I]T%حالا من که نبوکدنصر پادشاه هستم، پادشاه آسمان ها را حمد و سپاس می گویم. عظمت و جلال از آنِ اوست که تمام کارهایش حق و حقیقت است و می تواند متکبران را فروتن و پست سازد.»FHT$هنگامی که عقل من برگشت، قدرت و شکوه سلطنت دوباره به من داده شد و مشاوران و امرای من از من استقبال نمودند و من دوباره با شکوه و قدرتِ بیشتری به سلطنت رسیدم.حالا من که نبوکدنصر پادشاه هستم، پادشاه آسمان ها را حمد و سپاس می گویم. عظمت و جلال از آنِ اوست که تمام کارهایش حق و حقیقت است و می تواند متکبران را فروتن و پست سازد.»,GQT#همۀ مردم زمین در مقابل او هیچ هستند. با لشکرهای آسمانی و تمام مردم جهان مطابق ارادۀ خود عمل می کند. کسی نمی تواند، مانع او بشود و یا از او بپرسد: «چرا چنین می کنی؟»FT"«بعد از اینکه هفت سال گذشت، من که نبوکدنصر هستم، به طرف آسمان نگاه کردم. عقل من دوباره برگشت و خدای متعال را ستایش کردم و او را که ابدی و جاودانی است پرستش نمودم. او تا ابدالآباد فرمانروائی می کند و سلطنت او جاودانی است.bE=T!در همین موقع رؤیای نبوکدنصر به حقیقت پیوست. او را از میان مردم بیرون کردند. مانند گاو علف می خورد و شبنم آسمان بر بدنش می بارید. موهای او مثل شهپرِ عقاب و ناخن هایش مانند پنجه های مرغ شده بودند.D}T تو از میان مردم بیرون انداخته می شوی. با حیوانات وحشی زندگی خواهی کرد و مدت هفت سال مثل گاو علف خواهی خورد. بعد از آن خواهی دانست که خدای متعال بر تمام ممالک جهان فرمانروائی می کند و آنرا به هر که بخواهد می دهد.»]C3Tاین حرف هنوز تمام نشده بود که صدائی از آسمان شنیده شد که می گفت: «ای نبوکدنصر پادشاه، بدان که سلطنت از تو گرفته می شود.=BsTناگهان گفت: «ببینید این بابل است که من با توانائی و قدرت برای شکوه خود بعنوان پایتخت خویش ساخته ام.»A7Tبعد از دوازده ماه، هنگامی که پادشاه بر سر بام، در بالای قصر سلطنتی بابل گردش می کرد^@5Tهمۀ این امور برای نبوکدنصر پادشاه اتفاق افتاد.?'Tای پادشاه، نصیحت مرا گوش کن و با انجام کارهای نیک از گناهان خود دست بردار و بجای خطاهای خود به فقرا احسان کن، شاید این امر عاقبت تو را به خیر بگرداند.»>Tفرشته گفتند: «کُنده و ریشۀ درخت را در زمین بگذارید.» معنی آن این است: بعد از اینکه تو دانستی فرمانروائی از جانب خداوند است، دوباره پادشاه خواهی شد.S=Tتو را از میان مردم بیرون خواهند کرد و با حیوانات وحشی زندگی خواهی نمود. مثل گاو به تو علف می دهند و شبنم آسمان بر سر تو خواهد بارید. هفت سال به این ترتیب خواهد گذشت تا تو بدانی که خدای متعال بر تمام ممالک جهان فرمانروائی می کند و آن را به هر که بخواهد می دهد.<Tای پادشاه، تعبیر خواب و فرمانی که از طرف خدای متعال برای تو صادر شده این است.A;{Tای پادشاه، تو فرشتۀ مقدسی را دیدی که از آسمان به پائین آمد و گفت: «درخت را قطع کنید و از بین ببرید. اما کُنده و ریشه هایش را با زنجیر آهنی و برنجی ببندید و در میان علفزارها و مزارع رها کنید. شبنم آسمان ها بر آن ببارد و هفت سال با حیوانات زندگی کند.»g:GTای پادشاه، آن درخت تو هستی که بزرگ و قوی شده ای و بزرگی و شکوه تو به آسمان رسیده و فرمانروائی تو سراسر جهان را فرا گرفته است.-9STبرگهای قشنگی داشت و میوۀ آن بقدری زیاد بود که برای خوراک تمام مردم کافی بود، حیوانات وحشی در سایه اش استراحت می کردند و پرندگان در شاخه های آن آشیانه ساخته بودند.85Tدرخت بلندی دیدی که تا به آسمان رسیده بود و تمام مردم جهان می توانستند آن را ببینند.Y7+Tدانیال که نبوکدنصر او را بِلطشزر نامیده بود طوری از این رؤیا پریشان و ترسان شد که نتوانست چیزی بگوید. پادشاه به او گفت: «بِلطشزر، مگذار که خواب و تعبیر آن ترا هراسان کند.» بِلطشزر گفت: «ای پادشاه، آرزو می کنم که خواب و تعبیر آن برای دشمنان تو باشد، نه برای تو.e6CTاین خوابی بود که من ـ نبوکدنصر پادشاه ـ دیده ام. حالا ای بِلطشزر تو تعبیر آن را برای من بگو. چون هیچیک از حکیمان کشور من نتوانست آن را تعبیر کند. اما تو می توانی، زیرا دارای روح خدایان مقدس هستی.»[5/Tاین امر به ارادۀ فرشتگان نگهبان و فرمان مقدسین واقع خواهد شد. تا همۀ مردم بدانند که خدای متعال بر تمام سرزمین های جهان فرمانروائی می کند و آنرا به هر که بخواهد، حتی به پست ترین مردم می دهد.43Tاو به مدت هفت سال خوی انسانی خود را از دست خواهد داد و دارای افکار حیوانی خواهد شد.31Tاما کُنده و ریشه اش را با زنجیر آهنی و برنجی ببندید و در میان مزارع و علفزارها رها کنید. بگذارید شبنم بر آن ببارد و او با حیوانات و در بین علفها زندگی کند.J2 Tاو فریاد می کرد: درخت را ببرید و شاخه هایش را قطع نمائید. برگهایش را به زمین بریزید و میوه هایش را پراگنده سازید و حیوانات را از زیر آن رانده و پرندگان را از شاخه های آن بیرون کنید.'1GT همینطور که دربارۀ این رؤیا فکر می کردم، دیدم که فرشتۀ نگهبان و مقدسی از آسمان پائین آمد|0qT برگهای قشنگی داشت و میوۀ آن هم بسیار زیاد بود به حدی که برای خوردن تمام مردم کافی بود. حیوانات وحشی در سایه آن استراحت می کردند و پرندگان در شاخه هایش آشیانه ساخته بودند و تمام جانداران از میوۀ آن می خوردند.A/{T این درخت آنقدر بزرگ شد که سرش به آسمان رسید، بطوری که تمام مردم در سراسر جهان می توانستند آنرا ببینند.m.ST در خواب دیدم که درخت بزرگ و بسیار بلندی در وسط زمین بود.<-qT به او گفتم: ای بِلطشزر، رئیس ستاره شناسان، من می دانم که تو دارای روح خدایان مقدس هستی و هیچ رازی بر تو پوشیده نیست. این خواب من است و از تو می خواهم آن را برای من تعبیر کنی:v,eTبالاخره دانیال، که اسم خدای خود بِلطشزر را بر او گذاشته ام، آمد. او دارای روح خدایان مقدس می باشد. من خواب خود را برای او تعریف کردم.+Tهمۀ پیشگویان و جادوگران و حکیمان و ستاره شناسان به حضور من آمدند و من خواب خود را برای آن ها تعریف کردم. اما آن ها نتوانستند آنرا برایم تعبیر کنند.D*Tامر کردم که تمام حکیمان سلطنتی را از سراسر بابل به حضور من بیاورند تا آن ها تعبیر خواب مرا برایم بگویند.d)ATاما خواب وحشتناکی دیدم که مرا مضطرب و پریشان ساخت.(Tمن در قصر خود براحتی زندگی می کردم و از آسایش و شادمانی برخوردار بودم.'Tکارهای عجیبی که خدا به ما نشان داده است، چقدر بزرگ و معجزاتی که او انجام داده، چقدر باشکوه اند. خدا پادشاه جاودانی و سلطنت او سلطنت ابدی است.(&ITمن می خواهم تمام کارهای عجیب و معجزاتی را که خدای تعالی به من نشان داده است به شما بگویم:8% kTنبوکدنصر پادشاه، به همۀ مردم سراسر جهان، از هر قبیله و ملت و زبان پیغام فرستاده گفت: «درود بر شما.$1Tآنگاه پادشاه، شدرک و میشک و عَبدنَغو را به مقامهای بلند در ولایات بابل منصوب کرد.#5Tحالا این فرمان من است که اگر از هر قوم و هر ملت و هر زبان، سخنی بر ضد خدای شدرک، میشک و عَبدنَغو بر زبان بیاورد، او را تکه تکه کنند و خانه اش را به ویرانه تبدیل نمایند. زیرا خدای دیگری نیست که بتواند اینطور نجات بخشد.»آنگاه پادشاه، شدرک و میشک و عَبدنَغو را به مقامهای بلند در ولایات بابل منصوب کرد.L"Tنبوکدنصر پادشاه، گفت: «سپاس بر خدای شدرک، میشک و عَبدنَغو! او فرشتۀ خود را فرستاد تا این مردانی که او را خدمت می کنند و به او توکل دارند و از فرمان من سرپیچی کردند و جان خود را به خطر انداختند تا در مقابل خدای دیگری جز خدای خودشان سجده نکنند، نجات بدهد. !Tتمام شاهزادگان، والیها، وزیران، سرداران و همه درباریان جمع شدند و آن سه نفر را دیدند که چطور آتش به آن ها آسیبی نرسانیده، موئی هم از سر آن ها نسوخته و لباسهای شان آتش نگرفته و حتی بوی آتش و سوختگی هم از آن ها نمی آمد. 3Tپس نبوکدنصر به نزدیک دهانۀ کورۀ آتش رفت و با صدای بلندی گفت: «ای شدرک، میشک و عَبدنَغو، ای بندگان خدای تعالی بیرون بیائید!» آن ها از میان آتش بیرون آمدند.Tپادشاه گفت: «پس چرا من حالا چهار نفر می بینم که با دست و پای باز در میان آتش قدم می زنند و آسیبی هم به آن ها نرسیده است و نفر چهارم شبیه پسر خدا است.»DTناگهان نبوکدنصر با تعجب و شتاب از جای خود برخاست و از مشاوران خود پرسید: «مگر ما این سه نفر را نبستیم و در میان آتش نینداختیم؟» آن ها جواب دادند: «بلی، ای پادشاه، همینطور است.»Tاما آن سه نفر در حالیکه محکم بسته شده بودند همچنان در بین آتش انداخته شدند.!;Tچون پادشاه فرمان داده بود که کوره را به شدت گرم و شعله ور سازند، شعله های آتش آن کسانی را که شدرک، میشک و عَبدنَغو را به وسط آتش انداخته بودند سوزانید و کشت.;oTبدین ترتیب، آن سه نفر را در چپن و پیراهن و لُنگی های شان محکم بستند و در میان شعله های آتش انداختند.:mTو به قویترین سرداران لشکر خود امر کرد تا این سه نفر را محکم ببندند و در میان شعله های آتش بیندازند.1Tنبوکدنصر، بر شدرک، میشک و عَبدنَغو بسیار خشمگین شد، بطوری که رنگ رویش از شدت خشم سرخ شده بود. پس فرمان داد آتش کوره را هفت برابر بیشتر از معمول زیاد کنندTاما اگر او هم ما را نجات ندهد، ای پادشاه بدان که ما خدای تو را پرستش نخواهیم کرد و در مقابل مجسمۀ طلائی که تو نصب کرده ای، سجده نخواهیم نمود.»J Tاما خدائی که ما او را پرستش می کنیم، قادر است که ما را از کورۀ آتش و از دست تو نجات دهد، که نجات هم خواهد داد. Tشدرک، میشک و عَبدنَغو در جواب گفتند: «ای پادشاه، ما از خود دفاع نمی کنیم.KTپس حالا همینکه صدای توله و سرنا و عود و سنتور و چنگ و سایر آلات موسیقی را شنیدید در مقابل مجسمۀ طلائی به خاک بیفتید و آن را سجده و پرستش کنید، ورنه فوراً شما را در کورۀ آتش خواهند انداخت. فکر می کنید کدام خدائی است که بتواند شما را از دست من نجات بدهد؟»*MTآنوقت به آن ها گفت: «ای شدرک، میشک و عَبدنَغو، آیا این درست است که شما خدایان مرا عبادت نمی کنید و در مقابل مجسمۀ طلائی که من نصب کرده ام سجده و پرستش نمی نمائید؟ |~y}f|{{z0yyxwvu7tsr|q`p9omll]kjihh:gfetdcba0__?^]\\0[[YXWV]TRR QPiNN5M{LWKKJ0HHFEDYBA@?F>E=<;:85322110/.-y-,+5)(''w&A%%]"!O ,L3 )0  T  em6kjMT و عساکرش عبادتگاه را آلوده می سازند. او مانع اجرای قربانی های روزانه می شود و «مکروه ویرانگر» را در عبادتگاه خدا قرار می دهد.%T زیرا قومی از غرب با کشتی های خود به مقابلۀ او می آیند و او وحشتزده عقب نشینی می کند. پادشاه شمال از این شکست به خشم می آید و با مشورۀ آنهای که پیمان مقدس خود را ترک کرده اند برای از بین بردن پیمان مقدس قوم برگزیدۀ خدا می رودFT بعد در وقت معین یکبار دیگر به جنوب لشکرکشی می کند، اما این بار نتیجۀ عملش با دفعات قبل فرق می داشته باشد،2]T پس پادشاه شمال با غنایم فراوان دوباره عازم وطن خود می شود و در راه بازگشت، ضد پیمان مقدس عمل نموده و در آنجا باعث خرابی های زیادی می شود و بعد به مملکت خود بر می گردد.NT بعد این دو پادشاه در حالیکه بر ضد یکدیگر توطئه چیده اند، بر سر یک سفره می نشینند و غذا می خورند و به هم دروغ می گویند، اما هیچیک به مرام خود نمی رسد، زیرا هنوز وقت معین آن نرسیده است. 9T مشاورین نزدیک او باعث سقوط او می شود و بسیاری از عساکرش تار و مار شده به قتل می رسند.)KT بعد جرأت یافته سپاه بزرگی را برای جنگ با پادشاه جنوب آماده می کند. پادشاه جنوب هم با لشکر بسیار بزرگ و نیرومند به جنگ او می رود، اما در اثر توطئه ای شکست می خورد.T او با یک حملۀ ناگهانی وارد حاصلخیز ترین ولایت می شود و کارهائی می کند که هیچیک از پدرانش نکرده بودند. غنایم جنگی را بین پیروان خود تقسیم می کند. بعد برای تصرف قلعه های جنگی نقشه می کشد، اما نقشه هایش عملی نمی شوند.%CT با عقد پیمان، مردم را فریب می دهد و باوجودیکه همدستان کمی می داشته باشد به قدرت می رسد.T او قدرت کاهن اعظم و از هر کسی دیگر را که با او مخالفت کند درهم می شکند.?~wT فرشته به کلام خود ادامه داده گفت: «پادشاه دیگر شمال، شخص شریری می باشد و او بدون اینکه حق پادشاهی را داشته باشد، ناگهان می آید و با حیله و نیرنگ زمام سلطنت را به دست می گیرد.j}MT پس از او پادشاه دیگری به قدرت می رسد و بخاطر حفظ شوکت و تقویۀ بُنیۀ مالی سلطنت خود مأموری را می فرستد تا از مردم باج و خراج جمع کند. آن پادشاه در مدت کوتاهی کشته می شود، اما نه از خشم مردم یا در جنگ.»y|kT پادشاه شمال به وطن خود عزیمت می کند و همه چیزش به پایان می رسد.{ T آنگاه متوجه کشورهای ساحلی می گردد و بسیاری از آن ها را تصرف می کند. اما یکی از فرمانده ها او را شکست می دهد و او با ذلت و خواری عقب نشینی می کند.8ziT پادشاه شمال برای تصرف تمام کشور پادشاه جنوب نقشه می کشد و برای این منظور با پادشاه جنوب پیمان می بندد و یکی از دختران خود را به همسری او می دهد، اما نقشه اش عملی نمی شود.y7T تجاوزگران پادشاه شمال هرچه دل شان بخواهد می کنند و هیچ کسی قادر نمی باشد که از آن ها ممانعت نماید. به کشور زیبای اسرائیل داخل می شوند و آن را ویران می کنند.xT آنگاه پادشاه شمال می آید و شهر مستحکم را محاصره و تصرف می کند. قشون پادشاه جنوب از جنگ دست می کشند و حتی بهترین عساکر آن ها نمی توانند مقاومت نمایند.!w;T در آن زمان عدۀ زیادی علیه پادشاه جنوب قیام می کنند و حتی بعضی از آشوبگران قوم تو با آن ها همدست می شوند تا همه پیشگوئی ها تحقق یابند، اما همگی شکست می خورند.tvaT چند سال بعد پادشاه شمال به کشور خود مراجعت می کند و سپاهی را بزرگتر و مجهزتر از قبل تشکیل می دهد تا در وقت مناسب دوباره به جنگ برود.]u3T پادشاه جنوب از این پیروزی مغرور شده هزاران نفر از دشمنان خود را نیست و نابود می کند، اما قدرت او دوامی نمی داشته باشد."t=T آنگاه پادشاه جنوب با خشم زیاد به جنگ پادشاه شمال می رود و سپاه بزرگ او را شکست می دهد.lsQT پسران پادشاه شمال با سپاه بزرگی برای جنگ آماده می شوند و مانند سیل داخل مملکت پادشاه جنوب شده به قلعۀ نظامی دشمن حمله می برند.jrMT بعد پادشاه شمال به جنوب حمله می کند، اما شکست می خورد.+qOT بتها و ظروف قیمتی طلا و نقرۀ سوریه را با خود به مصر می برد. سپس برای مدتی صلح برقرار می شود.ap;T بعد یکی از خویشاوندان آن دختر پادشاه جنوب می شود و علیه پادشاه شمال به جنگ می رود و به قلعۀ او داخل شده او را شکست می دهد.oT چند سال بعد، پادشاهان جنوب و شمال پیمان صلح امضاء می کنند و برای تحکیم این پیمان، دختر پادشاه جنوب با پادشاه شمال ازدواج می کند. اما عمر این پیمان خیلی کوتاه خواهد بود، زیرا آن دختر با پدر و همراهانش کشته می شوند.fnET پادشاه جنوب به قدرت می رسد، اما یکی از سردارانش علیه او قیام کرده سلطنت را از دست او می گیرد و با قدرت زیادتری حکومت می کند.)mKT اما در اوج قدرت سلطنتش از هم پاشان می گردد و به چهار سلطنت تقسیم می شود. فرزندی از این پادشاه به سلطنت نمی رسد، زیرا پادشاهی او ریشه کن شده به دیگران داده می شود.[l/T بعد از آن پادشاه نیرومندی به میدان می آید. او بر یک کشور وسیعی فرمانروائی می کند و هر آنچه که دلش بخواهد بعمل می آورد.k1T فرشته اضافه کرد: «سه پادشاه دیگر در کشور فارس به سلطنت می رسند و به تعقیب آن ها پادشاه چهارم زمام مملکت را به دست می گیرد. این پادشاه از همه ثروتمندتر می باشد و با استفاده از قدرت و ثروت خود همه را علیه کشور یونان تحریک می کند.~j wT در این جنگها تنها میکائیل، نگهبان قوم اسرائیل، به من کمک می کند.»i}T او گفت: «می دانی چرا پیش تو آمده ام؟ من آمده ام تا بگویم که در کتاب حق چه نوشته شده است. وقتی از پیش تو باز گردم، به جنگ فرشته ای که بر کشور فارس حکومت می کند، می روم و سپس با فرشته ای که حکمروای یونان است، می جنگم.h}T او گفت: «ای مرد بسیار عزیز خدا، نترس و تشویش نکن!» وقتی این را گفت، قوّت یافتم و به او گفتم: «ای آقای من، حالا حرف بزن زیرا تو به من نیرو بخشیدی.»او گفت: «می دانی چرا پیش تو آمده ام؟ من آمده ام تا بگویم که در کتاب حق چه نوشته شده است. وقتی از پیش تو باز گردم، به جنگ فرشته ای که بر کشور فارس حکومت می کند، می روم و سپس با فرشته ای که حکمروای یونان است، می جنگم.MgT او دوباره مرا لمس کرد و من قوّت یافتم.fT پس چگونه می توانم با تو حرف بزنم؟ قوّت من تمام شده است و بسختی نفس می کشم.»1e[T آنگاه آن قاصدی که شبیه انسان بود، لبهایم را لمس کرد تا بتوانم حرف بزنم. من به او گفتم: «ای آقای من، این رؤیا مرا بقدری ترسانده است که دیگر تاب و توان در من نمانده است.]d3T در تمام این مدت سرم را بزیر انداخته و گنگ بودم.sc_T و من توانستم به اینجا بیایم و به تو بگویم که در آینده برای قومت چه حادثه ای رخ می دهد، زیرا این رؤیا را که دیدی مربوط به آینده است.»b+T اما فرشته ای که بر کشور فارس حکمرانی می کند، بیست و یک روز با من مقاومت نمود و مانع آمدن من شد. سرانجام میکائیل که یکی از فرشتگان مقرب است، به کمک من آمدBa}T بعد به من گفت: «ای دانیال، نترس! زیرا از همان روز اول که در حضور خدای خود روزه گرفتی و از او خواستی که به تو دانش و فهم بدهد، درخواست تو قبول شد و خدا همان روز مرا پیش تو فرستاد.\`1T فرشته به من گفت: «ای دانیال، ای مرد بسیار عزیز خدا، برخیز و به آنچه که می خواهم به تو بگویم با دقت گوش بده! زیرا برای همین پیش تو فرستاده شده ام.» آنگاه در حالیکه هنوز می لرزیدم، بپا ایستادم.m_ST اما دستی مرا لمس نمود و مرا بر دستها و زانوانم بلند کرد.n^UT وقتی آن مرد با من سخن گفت، من رو بخاک افتادم و بیهوش شدم.]-T من تنها ماندم و به آن رؤیای عجیب نگاه می کردم. رنگم پریده بود و تاب و توان نداشتم.t\aT از آن عده ای که در آنجا ایستاده بودیم، تنها من آن رؤیا را دیدم. همراهان من آنقدر ترسیدند که پا به فرار گذاشتند و خود را پنهان کردند.h[IT وقتی به بالا نگاه کردم، ناگهان مردی را دیدم که لباس سفید کتانی پوشیده و کمربندی از طلای نفیس به کمر بسته بود. بدن او مثل گوهر می درخشید، رویش برق می زد و چشمانش بسان شعله های آتش بودند و بازوها و پاهایش مانند برنج صیقلی شده و صدایش شبیه غوغای گروه های بیشمار مردم بود.ZT در روز بیست و چهارم ماه اول سال، در کنار دریای بزرگ دجله ایستاده بودم."Y=T در این مدت نه غذاى لذيذ خوردم و نه لب به گوشت و شراب زدم و نه سر خود را چرب و شانه کردم.kXOT من، دانیال، وقتی این رؤیا را دیدم، سه هفته ماتم گرفتم.PW T در سال سوم سلطنت کورش، پادشاه فارس، دانیال که بِلطشزر هم نامیده می شد، رؤیای دیگری دید و تعبیر آن به او آشکار شد. این رؤیا حقيقت داشت و‎ ‎دربارۀ یک جنگ بزرگ بود که در آینده رخ می داد.VT این پادشاه با اشخاص زیادی پیمان یک هفته ای می بندد، اما وقتی نصف این مدت بگذرد، مانع تقدیم قربانیها و هدایا می شود. بعد این مکروه ویرانگر، عبادتگاه را نجس می سازد، ولی سرانجام آن چیزی که برای او تعیین شده بر سرش می آید.»UT پس از آن شصت و دو هفته، آن پیشوای برگزیده کشته می شود، اما نه بخاطر خودش. بعد پادشاهی همراه لشکر خود اورشلیم و عبادتگاه را ویران می کند. آخر زمان مثل طوفان فرا می رسد و جنگ و خرابی ها را که تعیین شده، با خود می آورد.این پادشاه با اشخاص زیادی پیمان یک هفته ای می بندد، اما وقتی نصف این مدت بگذرد، مانع تقدیم قربانیها و هدایا می شود. بعد این مکروه ویرانگر، عبادتگاه را نجس می سازد، ولی سرانجام آن چیزی که برای او تعیین شده بر سرش می آید.»`T9T بدان و آگاه باش که از زمان صدور فرمان اعمار مجدد اورشلیم تا ظهور پیشوای برگزیدۀ خدا، هفت هفته و شصت و دو هفته طول می کشد و با وجود این اوضاع بحرانی، اورشلیم با جاده ها و دیوارهایش آباد می شود. S T به امر خدا برای قوم تو و شهر مقدس تو هفتاد هفته طول می کشد تا فساد و شرارت از بین برود، کفارۀ گناهان داده شود، عدالت ابدی برقرار گردد، عبادتگاه خداوند دوباره تقدیس شود و به این ترتیب رؤیاها و پیشگوئی ها تحقق یابند.MRT در همان لحظه ای که مشغول دعا شدی، به دعای تو جواب داده شد و من آمده ام تا ترا از آن آگاه سازم، زیرا خدا ترا بسیار دوست دارد. پس حالا توجه کن تا آنچه را که در مورد خوابت می گویم، بفهمی.+QOT و به من گفت: «ای دانیال، من آمده ام که به تو دانش و فهم ببخشم تا این اسرار را فهمیده بتوانی.)PKT جبرائیل که او را قبلاً در خواب دیده بودم، با سرعت پرواز کرد و هنگام قربانی شام پیش من آمد|OqT در حالیکه مشغول دعا بودم و به گناهان خود و گناهان قوم اسرائیل اقرار می نمودم و بحضور خداوند، خدایم برای کوه مقدس سهیون التماس می کردم،4NaT ای خداوند، دعای ما را بشنو و گناهان ما را ببخش. ای خداوند، به تقاضای ما گوش بده و عمل کن، و بخاطر خودت ای خدای من، معطل نشو، زیرا نام تو بر این قوم و بر این شهر می باشد.»TM!T ای خدای من، گوش بده و دعای ما را بشنو! چشمانت را باز کن و خرابی شهری را که نامت را بر خود دارد، ببین. ما به سبب رحمت عظیمت از تو این درخواست را می کنیم، نه بخاطر اینکه ما مردمان نیک هستیم.gLGT ای خدای ما، دعای بنده ات را بشنو! به زاری ما گوش بده! بخاطر نامت که خداوند است، بر عبادتگاهت که ویران شده است نظر لطف بینداز!KT اما ای خداوند، التماس می کنیم که چون در گذشته از ما دفاع کرده ای، پس حالا هم خشم و غضبت را بر اورشلیم و کوه مقدس خود میاور، زیرا قوم برگزیدۀ تو و شهر تو به سبب گناهان ما و شرارت پدران ما مورد تمسخر همسایگان واقع شده اند.AJ{T ای خداوند، خدای ما، تو با قدرت خود قوم برگزیده ات را از مصر بیرون آوردی و چنانکه امروز می بینیم نام تو در بین اقوام مشهور شده است. هرچند ما گناه کرده ایم و پُر از شرارت هستیم،*IMT بنابران تو که ناظر اعمال ما بودی، آن بلا را بر سر ما آوردی، زیرا تو ای خداوند، خدای ما، همیشه عادلانه عمل می کنی، اما باوجود این، ما باز هم به کلام تو گوش ندادیم.-HST این بلا طبق نوشتۀ تورات موسی گریبانگیر ما شد، اما باوجود این باز هم نخواستیم که از گناهان خود دست بکشیم و آنچه را که راست و درست است بجا آوریم تا تو از ما راضی شوی.hGIT هر چیزی که دربارۀ ما و رهبران ما گفته بودی عملی شدند. آن بلای عظیمی که در اورشلیم بر سر ما آمد، در هیچ جای دنیا دیده نشده است.>FuT بلی، تمام اسراييل از شريعت تو تجاوز کرده رو گردان شده اند و‏ همۀ ما در حضور تو گناهکاریم و به همین خاطر لعنت هائی که در کتاب توراتِ بنده ات، موسی ذکر شده، بر سر ما آمده اند.`E9T ای خداوند، خدای ما، ما به کلام تو توجه نکرده ایم و مطابق احکامت که بوسیلۀ بندگانت، انبیاء به ما دادی، رفتار ننموده ایم.DT اما تو خدای بخشنده و مهربان هستی و کسانی را که به تو گناه کرده اند، می بخشی.(CIT بلی، ای خداوند، ما و پادشاهان و بزرگان و پدران ما رسوا شده ایم، زیرا به تو گناه کرده ایم.B7T ای خداوند، تو عادلی و ما شرمنده هستیم. ما مردم یهودا و اهالی اورشلیم و تمام اسرائیل بخاطر خیانتی که به تو کرده ایم، در کشورهای دور و نزدیک پراگنده شده ایم.5AcT به سخنان بندگانت، انبیاء که پیام ترا به پادشاهان، بزرگان، پدران و مردم ما رساندند، گوش ندادیم.@7T اما ما گناهکاریم و شرارت و تمرد کرده ایم. ما خطاکاریم و از احکام تو سرپیچی کرده ایم. ?T و نزد خداوند، خدای خود دعا کردم و به گناهان خود اعتراف نموده گفتم: «ای خداوند، تو خدای بزرگ و با هیبت هستی. تو همیشه به پیمان مقدست وفا می کنی و به کسانی که ترا دوست دارند و از اوامر تو اطاعت می کنند، رحمت نشان می دهی.>#T پس بحضور خداوند دعا و زاری کردم، روزه گرفتم و نمد پوشیدم، خاکستر بر سرم ریختم=}T من، دانیال، وقتی کلام خداوند را خواندم، فهمیدم که طبق کلامی که خداوند به ارمیا گفته بود، اورشلیم می بایست مدت هفتاد سال ویران باقی بماند.< T در سال اول سلطنت داریوش مادی ـ پسر خشایار شاه ـ که بر کلدانیان حکومت می کرد^;5Tآنگاه برای چند روز بیمار و ضعیف بودم. بعد برخاستم و قرار عادت به کارهائی که پادشاه به من سپرده بود، مصروف شدم. اما خوابی که دیده بودم، فکر مرا مشغول کرده بود، زیرا دانستن آن برای من مشکل بود.W:'Tخوابی را هم که دربارۀ قربانی های روزانۀ صبح و شام دیدی به حقیقت می رسد، اما تو این خواب را مخفی نگهدار، زیرا در آیندۀ خیلی دور عملی می شود.»آنگاه برای چند روز بیمار و ضعیف بودم. بعد برخاستم و قرار عادت به کارهائی که پادشاه به من سپرده بود، مصروف شدم. اما خوابی که دیده بودم، فکر مرا مشغول کرده بود، زیرا دانستن آن برای من مشکل بود.Q9Tبا مهارت، نقشه های فریبندۀ خود را عملی می کند و با یک شبخون عدۀ زیادی را از بین می برد. آنقدر مغرور می شود که علیه شاهِ شاهان قیام می کند، اما سرانجام نابود می شود، ولی نه به دست انسان.(8ITاو دارای قدرت زیادی می شود اما نه با نیروی خود. او عامل تباهی و خرابی خواهد بود. هر طوری که دلش بخواهد عمل می کند و دست به کشتار صاحبان قدرت و قوم مقدس خدا می زند.I7 Tدر پایان سلطنت آن ها وقتی شرارت آن ها از حد بگذرد، پادشاه دیگری به قدرت می رسد که بسیار ظالم و مکار می باشد.g6GTشاخی را که دیدی شکست و بجای آن چهار شاخ دیگر پدید شدند، به این معنی است که آن کشور به چهار حصه تقسیم می شود و هر قسمت آن از خود پادشاهی خواهد داشت. اما هیچکدام به اندازۀ پادشاه اول بزرگ نخواهد بود.#5?Tبز نر پادشاه یونان است و شاخ بلندی که در وسط چشمانش بود، اولین پادشاه آن کشور می باشد.j4MTآن قوچ دو شاخ را که در خواب دیدی، سلطنت ماد و فارس است.I3 Tو گفت: «من آمده ام تا به تو نشان بدهم که نتیجۀ خشم خداوند چه خواهد بود. خوابی را که دیدی دربارۀ آخر دنیا است.2-Tدر حالیکه او حرف می زد من بیهوش بر زمین افتادم. اما او مرا گرفت و از زمین بلند کردj1MTپس جبرائیل پیش من آمد و من ترسیدم و رو به زمین افتادم. او به من گفت: «ای انسان فانی، آن خوابی را که دیدی مربوط به زمان آخر است.».0UTآوازی را از آن طرف دریای اولای شنیدم که می گفت: «ای جبرائیل، خواب دانیال را برایش تعبیر کن.»:/mTوقتی من، دانیال، کوشش می کردم که معنی خوابم را بدانم، ناگهان موجودی شبیه انسان در برابر من ایستاد-.STشنیدم که فرشتۀ دیگر در جواب گفت: «یکهزار و یکصد و پنجاه روز دوام می کند و در این مدت قربانی های روزانۀ صبح و شام تقدیم نخواهند شد. بعد عبادتگاه دوباره آباد می شود.»r-]T بعد شنیدم که دو فرشتۀ مقدس با هم گفتگو می کردند. یکی از دیگری پرسید: «تا بکی قربانی های روزانه تقدیم نخواهند شد؟ تا بکی گناه و شرارت جریان خواهد داشت؟ تا چه وقت لشکر آسمانی و عبادتگاه پایمال خواهد شد؟» ,T بخاطر گناه قوم به او اجازه داده شد که قوی گردد و مانع تقدیم قربانی های روزانه شود. آن شاخ هر چه دلش خواست، انجام داد و حقیقت عدالت را پایمال کرد.+T او حتی علیه فرمانروای لشکر آسمانی قیام کرده و از قربانی هائی که روزانه برای او تقدیم می شدند، جلوگیری نموده عبادتگاه مقدس او را ویران کرد.0*YT و آنقدر نیرومند شد که علیه لشکر آسمانی برخاست و بعضی از ستارگان را بر زمین ریخت و پایمال کرد.)3T از یکی از این شاخها، شاخ کوچکی برآمد و رو به جنوب و مشرق و بسوی سرزمین زیبا نمو کرد}(sTآن بز نر بی نهایت بزرگ شد، اما در حالیکه به اوج قدرت خود رسیده بود، ناگهان شاخش شکست و بجای آن چهار شاخ بلند در چهار سمت مختلف پدید شدند.'3Tبعد با خشم و غضب بر قوچ حمله برد و هر دو شاخش را شکست و او را که توانِ مقاومت را نداشت، به زمین انداخته پایمالش کرد و کسی نبود که قوچ را از دست او نجات بدهد.K&Tبا تمام قدرت بسوی آن قوچ دو شاخ دوید./%WTدر حالیکه دربارۀ این وقایع فکر می کردم، ناگهان یک بز نر از غرب پیدا شد. او آنقدر بسرعت می دوید که پاهایش به زمین تماس نمی کرد. این بز که یک شاخ در وسط چشمان خود داشت،$ Tاین قوچ بطرف مغرب، شمال و جنوب شاخ می زد و هیچ جانوری نمی توانست با او مقابله کند یا از دستش نجات یابد. هر چه دلش می خواست، می کرد و قویتر می شد.m#STوقتی به اطراف نگاه می کردم، قوچی را دیدم که دو شاخ بلند داشت و در کنار دریا ایستاده بود. بعد دیدم که یکی از این دو شاخ بلندتر شد."1Tدر خواب دیدم که در شهر شوش، پایتخت ایالت عیلام، در کنار دریای اولای ایستاده بودم.T! #Tدر سال سوم سلطنت بِلشزر یک خواب دیگر دیدم.d ATاین بود خوابی که دیدم و وقتی بیدار شدم، بسیار پریشان بودم. از ترس رنگ از چهره ام پریده بود، ولی از خوابم به کسی چیزی نگفتم.nUTآنگاه قدرت و بزرگی تمام سلطنت ها به مقدسین خدای متعال سپرده می شود. سلطنت خدای متعال ابدی بوده تمام پادشاهان جهان او را پرستش و از او اطاعت می کنند.»این بود خوابی که دیدم و وقتی بیدار شدم، بسیار پریشان بودم. از ترس رنگ از چهره ام پریده بود، ولی از خوابم به کسی چیزی نگفتم.#?Tبعد زمان داوری آغاز می یابد و سلطنت این پادشاه از او گرفته می شود و بکلی از بین می رود."=Tاو علیه خدای متعال سخن می گوید، بر مقدسین او ظلم می کند و می کوشد که تمام احکام و جشنهای مذهبی را تغییر بدهد. مقدسین خدا مدت سه و نیم سال تحت تسلط او می باشند.'Tده شاخ او ده پادشاه هستند که از همین سلطنت ظهور می کنند. بعد پادشاه دیگری به سلطنت می رسد که با سه پادشاه دیگر فرق می داشته باشد و آن ها را مغلوب می کند.7gTاو به من این چنین شرح داد: «حیوان چهارم سلطنت چهارم بر زمین است. این سلطنت از سلطنت های دیگر متفاوت می باشد و تمام دنیا را پاره پاره نموده در زیر پاهای خود لگدمال می کند.`9Tآنگاه «موجود ازلی» آمد و به داوری شروع کرده از مقدسین خدای متعال حمایت نمود و زمانی رسید که زمام سلطنت را به آن ها سپرد.#Tدر حالیکه تماشا می کردم دیدم که آن شاخ با مقدسین خدا جنگید و بر آن ها پیروز شد.taTهمچنین دربارۀ آن ده شاخ و شاخ کوچکی که بعداً ظاهر شد و سه تا از آن ده شاخ که از بیخ کنده شدند، سوال کردم. آن شاخ کوچک همان شاخی بود که چشم داشت و از دهانش سخنان تکبرآمیز جاری و از شاخهای دیگر هولناکتر بود.FTبعد دربارۀ حیوان چهارم که ترسناک و دارای دندانهای آهنین و پنجه های برنجی بود و از سه حیوان دیگر فرق داشت و قربانیان خود را می درید و می خورد و زیر پا لگدمال می کرد، از او پرسیدم.Tاما سرانجام مقدسین خدای متعال قدرت سلطنت را تا ابد به دست می گیرند.»|qT«آن چهار حیوان بزرگ، چهار پادشاه هستند که بر زمین ظهور می کنند،GTپس پیش یکی از کسانی که در پهلوی تخت نشسته بود، رفتم و تفسیر آن رؤیا را از او پرسیدم. او هم این چنین شرح داد:\1Tمن، دانیال، از دیدن آن چیزها گیچ و ناراحت شدم.c?Tبه او اختیار و جلال و قدرت سلطنت داده شد تا همۀ اقوام از هر زبان و نژاد خدمت او را بکنند. قدرت او ابدی و سلطنتش بی زوال است..UT در خواب موجودی را دیدم که شبیه پسر انسان بود. او بر ابر های آسمان آمد و بحضور موجود ازلی رفت.:mT قدرتِ سلطنتِ سه حیوان دیگر از آن ها گرفته شد، اما اجازه داشتند که به زندگی خود همچنان ادامه بدهند.W'T بعد آن حیوان چهارم را دیدم که کشته شد و جسدش طعمۀ آتش گردید، زیرا شاخ کوچک این حیوان هنوز هم سخنان تکبرآمیز می گفت.T دریائی از آتش از پیشروی آن جاری بود. هزاران نفر خدمت او را می کردند و میلیونها نفر در حضور او ایستاده بودند. آنگاه دوسیه ها برای داوری گشوده شدند. }T آنگاه تختهائی را دیدم که برای داوری قرار داده شدند، و «موجود ازلی» بر تخت خود جلوس کرد. لباس او همچون برف، سفید و موهای سرش مانند پشمِ خالص بود. تخت او بر عرابه های آتشین قرار داشت و از آن شعله های آتش می جهیدند. ~M~}|{z`ywvuBt9srpommlCkj9iHggf]e]ducb(a+__Q^&]k\2[4ZYW}V|UTT!SRR/PPNNLMLKmJIlHHjGHFFEFCB@b?><;a:`9887O544 32w10/e-,++P)(''L&%$#""D!? e- >}^mt W u|M*M^این من بودم که آن ها را پرورش دادم و به آن ها نیرو بخشیدم، ولی آن ها در عوض، بر ضد من توطئه چیدند.آن ها مرا ترک کرده اند و به خدائی رو می آورند که نفعی برای شان نمی رساند. مانند کمان کجی هستند که نمی توان بر آن اعتماد کرد. رهبران آن ها بخاطر زبان بد خویش با شمشیر کشته می شوند و مصریان آن ها را مسخره می کنند.»6e^آن ها از صمیم دل بحضور من دعا و زاری نمی کنند، بلکه به بستر خود می روند و ناله و گریه را سر می دهند. به شیوۀ بت پرستان برای غله و شراب دعا می کنند و علیه من تمرد می نمایند.yk^ وای بحال آن ها و باید هلاک شوند، زیرا مرا ترک کردند و علیه من تمرد نمودند. من می خواستم آن ها را نجات بدهم، ولی آن ها با من صادق نبودند.-^ اما من در حین پروازش تور خود را بر او می اندازم و او را مثل پرنده ای از هوا به زمین می آورم. آنگاه او را مطابق اعمال زشتی که انجام داده است، مجازات می کنم.G^ اسرائیل مانند کبوتر، نادان و بی شعور است. او گاهی برای کمک بسوی مصر بال می زند و گاهی به آشور پرواز می کند.P^ خودخواهی اسرائیل او را رسوا ساخته است، اما با همۀ اینها، طالب خداوند، خدای خود نیستند و بسوی او باز نمی گردند.]3^ آمیزش با اقوام بیگانه قوت و نیرویش را از بین برده است، اما خودش نمی داند. موی سرش سفید شده است، ولی او از آن بی خبر است.#?^خداوند می فرماید: «اسرائیل با بیگانگان آمیزش کرده و مثل نان نیم پخته قابل خوردن نیست.y~k^همۀ آن ها مثل تنورِ سوزان هستند، رهبران خود را می کشند و پادشاهان شان یکی پس از دیگری بقتل رسیده اند. هیچ کسی نیست که از من کمک بطلبد.»j}M^دلهای شان از مکر و فریب همچون تنور داغی است. خشم و غضب آن ها تمام شب به آرامی می سوزد و بمجردی که صبح شود، آتش آن مشتعل می گردد.^|5^در روزی که پادشاه جشن می گیرد، رهبران از نشئۀ شراب مست می شوند و خودش هم با آنهائی که مسخره اش می کنند هم پیاله می گردد.m{S^آن ها همگی زناکارند و آتش شهوت آن ها مانند تنوری است که نانوا آنرا مشتعل ساخته و تا که خمیر آمادۀ پختن شود آتش آنرا شور نمی دهد..zU^خداوند می فرماید: «پادشاه از شرارت آن ها و رهبران از دروغ آن ها خوشحال می شوند و لذت می برند.tya^آن ها نمی دانند که من از کردار زشت آن ها چشم نمی پوشم. کارهای بد شان آن ها را از هر طرف احاطه کرده است و من همه را به چشم خود می بینم.»\x 3^هر گاهی که خواستم قوم اسرائیل را شفا بدهم و آن ها را دوباره کامران سازم، دیدم که آن ها دست از گناه و کارهای بد نمی کشند. آن ها مردم را فریب می دهند؛ در خانه ها دزدی و در جاده ها راهزنی می کنند. w^ ای یهودا، بخاطر کارهای زشت تان روزی را برای مجازات شما هم تعیین کرده ام./vW^ من در اسرائیل شاهد اعمال قبیحی بوده ام. افرایم مرتکب زنا شده و اسرائیل خود را نجس ساخته است.ای یهودا، بخاطر کارهای زشت تان روزی را برای مجازات شما هم تعیین کرده ام.fuE^ مانند راهزنانی که در کمین مردم می نشینند. کاهنان هم در راه شکیم خون مردم را می ریزند و دست به هر نوع جنایات وحشیانه می زنند.Ht ^جلعاد، شهر گناهکاران و قاتلان است.qs[^اما آن ها مانند آدم، پیمان مرا شکستند و به من خیانت کردند.Gr^من از شما رحمت می خواهم نه قربانی. من خواهان هدایای سوختنی شما نیستم، بلکه از شما می خواهم تا مرا بشناسید.q^به همین دلیل، من انبیای خود را فرستاده ام تا پیام مرا بخاطر هلاکت تان به شما برسانند و خبر بدهند که داوری من مثل صاعقه ای بر شما فرود می آید.Lp^اما خداوند می فرماید: «ای افرایم و یهودا، با شما چه کنم؟ دوستی و محبت شما مثل غبار و شبنم صبحگاهی زودگذر است.5oc^پس بیائید خداوند را بشناسیم و معرفت او را به دست آوریم. ظهور او مانند طلوع فجر یقینی است و بر ما مثل باران می آید؛ مانند باران بهاری و باران آخر که زمین را سیراب می کند.5nc^پس از دو روز دوباره ما را زنده می سازد و در روز سوم بر می خیزاند و آنگاه در حضور او زندگی می کنیم.`m ;^بیائید بسوی خداوند برگردیم، زیرا که او ما را دریده است ما را شفا می بخشد. او ما را زخمی کرد و او هم زخم ما را درمان می کند.l!^بعد آن ها را ترک کرده به خانۀ خود بر می گردم تا آن ها به گناهان خود اعتراف کرده در حال بیچارگی و درماندگی در طلب من باشند و دست کمک بسوی من دراز کنند.»pkY^مثل شیری که شکار خود را می دَرَد، من افرایم و یهودا را می دَرَم و با خود می برم و هیچ کسی نمی تواند آن ها را از چنگ من برهاند.بعد آن ها را ترک کرده به خانۀ خود بر می گردم تا آن ها به گناهان خود اعتراف کرده در حال بیچارگی و درماندگی در طلب من باشند و دست کمک بسوی من دراز کنند.»]j3^ وقتی افرایم دید که تا چه حد بیمار است و یهودا متوجه زخم خود شد، افرایم به کشور آشور رو آورد و به پادشاه بزرگ آن پناه بُرد. اما پادشاه آشور قادر نیست که او را شفا بدهد و یا زخمش را التیام بخشد.i^ لهذا من مثل کویه که پشم را از بین می بَرَد، اسرائیل و یهودا را نابود می کنم.h5^ افرایم هم کوبیده می شود، زیرا از کسانی کمک می خواهد که نمی توانند به او چیزی بدهند.Ug#^ خداوند می فرماید: «رهبران یهودا زمین ها را غارت می کنند، بنابراین، من خشم خود را مانند سیلاب بر آن ها فرو می ریزم.fy^ ای افرایم، روز مجازات تو نزدیک است و بزودی ویران می شوی. این خبر را به قبایل اسرائیل اعلام می کنم تا بدانند که این حادثه واقعاً آمدنی است.%eC^زنگ خطر را در جِبعه و رامه و بیت آوَن به صدا در آورید. ای مردم بنیامین، متوجه خطر باشید!edC^اسرائیل به خداوند خیانت کرده است و فرزندان غیر مشروع بوجود آورده است. پس حالا آن ها با ملک و دارائی شان یکجا نابود می شوند.Sc^آن ها با رمه و گلۀ خود به جستجوی خداوند خواهند رفت، اما او را نخواهند یافت، زیرا او خود را از آن ها دور ساخته است.jbM^غرور قوم اسرائیل علیه خود شان شهادت می دهد. اسرائیل و افرایم در زیر بار گناه می لغزند و یهودا هم با آن ها یکجا به زمین می خورد.laQ^اعمال شان مانع برگشت آن ها بسوی من که خدای شان هستم، می شوند، زیرا روح زناکاری در آن ها رخنه کرده است و نمی توانند مرا بشناسند.7`g^من افرایم را می شناسم و کارهای اسرائیل از من مخفی نیست. افرایم زنا کرده و اسرائیل آلوده شده است.»_#^بنابراین، ای مردم سرکش، من شما را بخاطر کشتار بیحد و بی رحمانۀ تان جزا می دهم.^ ^ای کاهنان، بشنوید! ای قوم اسرائیل، توجه کنید! ای خاندان پادشاه گوش بدهید! شما محکوم هستید، زیرا در شهر مِصفه و کوه تابور مردم را فریب دادید،C]^بنابران دستخوش باد شدیدی می شوند و بخاطر قربانی هائی که برای خدایان بیگانه می کنند خجل و رسوا می گردند.\!^آن ها بعد از آنکه شراب نوشیدند، برای ارضای شهوت بدنبال فاحشه ها می روند. آن ها افتضاح را بر عزت و شرافت ترجیح می دهند.بنابران دستخوش باد شدیدی می شوند و بخاطر قربانی هائی که برای خدایان بیگانه می کنند خجل و رسوا می گردند.j[M^مردم اسرائیل دلبستۀ بتها شده اند، پس به راه آن ها نرو.bZ=^مثل اسرائیل نباش که مانند یک گوسالۀ نافرمان سرکشی می کند و نمی خواهد همچون بره ای در چراگاه های وسیع و خُرم تغذیه اش کنم. Y^گرچه اسرائیل زنا می کند، اما ای یهودا، نمی خواهم که تو مرتکب چنین گناهی شوی. از روی ریا در جِلجال و یا بیت آوَن برای عبادت نرو و بنام من قسم نخور.*XM^اما من دختران و عروسان تان را بخاطر آن اعمال شان مجازات نمی کنم، زیرا مردها خود شان با فاحشه های معبد در جاهای خلوت می روند و با آن ها یکجا برای خدایان غیر قربانی تقدیم می کنند. بنابران، این مردم بخاطری که نادان هستند، نابود می شوند. W9^ بر کوهها و بالای تپه ها برای بتها قربانی می کنند. در زیر هر درخت بلوط و هر نوع درختان دیگر یک بت دارند. در آنجا دختران تان فاحشه گری و عروسان تان زنا می کنند.VV%^ آن ها از یک تکه چوب بی جان مشوره می طلبند و از عصای چوبی می خواهند که از آینده به آن ها خبر بدهد. شوق و علاقه به زنا آن ها را گمراه ساخته است و دلبستگی به این عمل باعث شد که مرا فراموش کنند. U^ خداوند می فرماید: زنا و شراب کهنه و نو، عقل قوم برگزیدۀ مرا زایل کرده است.T^ آن ها خواهند خورد، ولی سیر نخواهند شد؛ زنا خواهند کرد، ولی زیاد نخواهند شد؛ زیرا آن ها مرا که خدای شان هستم از یاد برده و پیرو خدایان دیگر شده اند.}Ss^ بنابراین، هم کاهنان و هم مردم را بخاطر گناهان شان مجازات می کنم.NR^کاهنان از گناهان مردم برای منفعت شخصی خود استفاده می کنند و با حرص زیاد مردم را به گناه کردن تشویق می نمایند،dQA^هرقدر تعداد آن ها زیاد شد، به همان اندازه در مقابل من گناه ورزیدند. پس من شوکت و شکوه آن ها را به ننگ و رسوائی تبدیل می کنم.P{^قوم برگزیدۀ من بخاطری که مرا نمی شناسند هلاک می شوند. شما هم نخواستید که مرا بشناسید، لهذا من هم شما را بعنوان کاهن خود قبول نمی کنم. چون قوانین مرا فراموش کرده اید، بنابران من نیز فرزندان تان را فراموش می کنم.=Os^شب و روز مرتکب خطا و لغزش می شوید. انبیاء هم بهتر از شما نیستند. من مادر تان، اسرائیل را نابود می کنم.LN^خداوند می فرماید: «اما هیچ کسی نباید شخص دیگری را ملامت کند و او را گناهکار بداند. ای کاهنان، شما مقصر هستید.GM^بنابران زمین خشک می شود و همه ساکنین آن همراه با حیوانات وحشی، مرغان هوا و حتی ماهیان دریا از بین می روند.-LS^مردم لعنت می کنند، دروغ می گویند، آدم می کشند، مرتکب دزدی و زنا می شوند و پیهم خون می ریزند.|K s^ای قوم اسرائیل، به کلام خداوند گوش بدهید. خداوند ساکنین این سرزمین را متهم می سازد، زیرا در آنجا وفاداری، صداقت و خدا شناسی وجود ندارد.[J/^بعد از آن قوم اسرائیل بسوی خداوند، خدای خود و به یکی از اولادۀ داود، پادشاه شان بر می گردند. آن ها با ترس و احترام بحضور خداوند می آیند و در ایام واپسین از کَرَم و احسان او برخوردار می شوند.(II^به همین ترتیب، قوم اسرائیل نیز سالهای زیادی بدون پادشاه و پیشوا، بدون قربانی و ستونهای مقدس و بدون بت بسر می برند.بعد از آن قوم اسرائیل بسوی خداوند، خدای خود و به یکی از اولادۀ داود، پادشاه شان بر می گردند. آن ها با ترس و احترام بحضور خداوند می آیند و در ایام واپسین از کَرَم و احسان او برخوردار می شوند.qH[^به او گفتم: «مدت زیادی باید منتظر بمانی و در طول این مدت باید از فحشا دست بکشی و با مردان دیگر همبستر نشوی و من هم منتظرت می باشم.»zGm^پس من رفتم و آن زن را به پانزده مثقال نقره و پنجاه سیر جو خریدم.!F =^خداوند به من فرمود: «برو دوباره زنت را بیاور. او را با آنکه عاشق مرد دیگری است و زنا می کند، دوست بدار؛ همانطوری که من قوم اسرائیل را، با وجودیکه به خدایان دیگر مایل شده اند و کیکهای کشمشی را به آن ها تقدیم می کنند، دوست می دارم.»wEg^قوم اسرائیل را برای خود در زمین می کارم. بر کسانی که «رحمت نشده» بودند رحم می کنم و به آنهائی که گفته بودم «قوم برگزیدۀ من نیستید» می گویم «شما قوم برگزیدۀ من هستید» و آن ها جواب می دهند: «تو خدای ما هستی.»=Ds^و زمین غله و انگور و زیتون تولید می کند.قوم اسرائیل را برای خود در زمین می کارم. بر کسانی که «رحمت نشده» بودند رحم می کنم و به آنهائی که گفته بودم «قوم برگزیدۀ من نیستید» می گویم «شما قوم برگزیدۀ من هستید» و آن ها جواب می دهند: «تو خدای ما هستی.»DC^خداوند می فرماید که در آن روز دعاهای قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل را اجابت می کنم. باران را بر زمین می فرستم B^ترا از روی صداقت و صفا نامزد خود می سازم و آنگاه مرا بحیث خداوند می شناسی."A=^تو برای همیشه نامزد من می شوی و با راستی و عدالت و محبت و رحمت با تو پیمان عقد می بندم.@3^در آن وقت، بین شما و حیوانات وحشی، مرغان هوا و خزندگان پیمانی می بندم. کمان و شمشیر را از بین می برم و به جنگها خاتمه می دهم تا در آسایش و امنیت زندگی کنید.s?_^دیگر نمی گذارم که نام بعل را بر زبان بیاورد و او را یاد کند.>^خداوند می فرماید: در آن روز مرا بجای «بَعلِ من» «شوهر من» خطاب می کند.Z=-^در آنجا تاکستان هایش را به او پس می دهم و وادی عَخور یا مصیبت را برایش به «دروازۀ امید» تبدیل می کنم. در آنجا مثل روزهای جوانی و هنگامی که او را از سرزمین مصر بیرون آوردم، به من جواب می دهد.<3^پس من او را دوباره فریفته به بیابان می برم و با او با سخنان نرم و شیرین صحبت می کنم.Q;^ خداوند می فرماید: بخاطر اینکه در روزهای عید برای بتِ بعل خوشبوئی دود می کرد، خود را با انگشتر و زیور می آراست، دنبال عاشقان خود می رفت و مرا فراموش کرد، بنابراین، او را مجازات می کنم.:^ تاکستانها و درختان انجیرش را که می گفت بخشش عاشقانش هستند، خشک می سازم. آن ها را به جنگلی تبدیل می کنم تا میوه هایش خوراک حیوانات وحشی شوند.|9q^ به تمام خوشی ها، عیدها، جشنهای ماه نو و ایام سَبَت خاتمه می دهم.#8?^ قباحت او را در نظر عاشقانش آشکار می سازم و هیچ کسی نمی تواند او را از دست من نجات بدهد.7^ ولی حالا غله و شراب را که در وقت و موسمش برای او تهیه می کردم به او نمی دهم و پوشاکِ پشمی و کتانی را که برای ستر برهنگی اش به او می دادم، پس می گیرم.06Y^او نمی داند که من به او غله و شراب و روغن و نقره و طلائی را که برای بت بعل مصرف می کرد، می دادم.n5U^و هر قدر که به دنبال عاشقان خود بدود، نتواند به آن ها برسد، به جستجوی شان خواهد رفت، اما آن ها را پیدا نخواهد کرد. آنگاه خواهد گفت: «پیش شوهر اول خود بر می گردم، زیرا وقتی نزد او بودم وضع بهتری داشتم.»4^اما من دیواری از خار و خس بدور او می کشم تا نتواند راه خود را پیدا کند،m3S^مادر شان زنا کرده و با بی حیائی گفته است: «دنبال عاشقان خود می روم که به من نان و آب و روغن و شربت و پوشاکِ پشمی و کتانی می دهند.»p2Y^بر فرزندانش هم رحم نمی کنم، زیرا آن ها فرزندان زنا هستند.;1o^ورنه او را مثل روزی که تولد شد برهنه می کنم و مانند بیابان و زمین خشک و بی آب از تشنگی هلاکش می سازم.h0I^مادر تان را توبیخ کنید، زیرا او زن من نیست و من دیگر شوهر او نمی باشم. به او بگوئید که از زناکاری دست بردارد و خودفروشی نکند،)/ M^پس برادران تان را عَمی، یعنی «قوم من» و خواهران تان را روحامه، یعنی «رحمت شده» خطاب کنید.|. s^ مردم یهودا و اسرائیل با هم متفق می گردند و برای خود یک پیشوا تعیین می کنند و مالک سرزمین خود می شوند. روز یِزرعیل چه روز بزرگی خواهد بود.*- O^ با اینهم تعداد مردم اسرائیل مثل ریگ دریا بی اندازه و بیشمار می شود. آنوقت بعوض اینکه خدا به آن ها بگوید: «قوم برگزیدۀ من نیستید،» می گوید: «شما فرزندان خدای زنده هستید.»مردم یهودا و اسرائیل با هم متفق می گردند و برای خود یک پیشوا تعیین می کنند و مالک سرزمین خود می شوند. روز یِزرعیل چه روز بزرگی خواهد بود.c, A^ خداوند فرمود: «نام او را لُوعَمی، یعنی «قوم من نیست» بگذار، زیرا که اسرائیل قوم برگزیدۀ من نیست و من هم خدای آن ها نیستم.»+ 1^بعد از آنکه جومر لُوروحامَه را از شیر جدا کرد، بار سوم حامله شد و پسری بدنیا آورد.y* m^اما بر مردم یهودا رحم می کنم و من خداوند، خدای ایشان، آن ها را نجات می دهم، اما نه با کمان و شمشیر و جنگ و یا با کمک اسپها و سواران شان.»4) c^جومر بار دیگر حامله شد و دختری زائید. خداوند به هوشع فرمود: «نام او را لُوروحامَه، یعنی «رحمت نشده» بگذار، زیرا من دیگر بر قوم اسرائیل رحمت نمی کنم و آن ها را نمی بخشم.6( g^در آن روز قدرت نظامی اسرائیل را در درۀ یِزرعیل درهم می شکنم و به سلطنت قوم اسرائیل خاتمه می دهم.»&' G^خداوند فرمود: «نام این طفل را یِزرعیل بگذار، زیرا می خواهم بزودی پادشاه اسرائیل را مجازات کنم و انتقام خونی را که جدش، ییهُو، در درۀ یِزرعیل ریخته است، بگیرم.& 9^پس هوشع رفت و با جومر دختر دبلایم ازدواج کرد. آن زن حامله شد و پسری برایش بدنیا آورد.1% ]^خداوند کلام خود را با یوشع چنین آغاز کرد: «برو با یک زن زانیه ازدواج کن تا از راه زنا فرزندانی برایت بدنیا بیاورد، زیرا قوم برگزیدۀ من زناکار شده و مرا ترک کرده اند.»x$ m^در دوران سلطنت عُزیا، یوتام، آحاز و حزقیا، پادشاهان یهودا و یَرُبعام پسر یوآش، پادشاه اسرائیل، کلام خداوند بر هوشع پسر بیری نازل شد.Y#+T اما ای دانیال، راهت را دنبال کن تا روز مرگت فرا رسد، اما بدان که در روز قیامت زنده می شوی تا پاداش ات را دریافت کنی.»j"MT خوشا بحال کسی که صبر می کند تا این دورۀ یکهزار و سیصد و سی و پنج روز به پایان برسد.اما ای دانیال، راهت را دنبال کن تا روز مرگت فرا رسد، اما بدان که در روز قیامت زنده می شوی تا پاداش ات را دریافت کنی.»c!?T از وقتی که قربانی های روزانه منع شود و آن «مکروه ویرانگر» در عبادتگاه خدا قرار گیرد، یکهزار و دو صد و نود روز سپری می شود.{ oT عدۀ زیادی پاک و طاهر می شوند، ولی مردم بدکار چیزی نمی فهمند و به کارهای زشت خود همچنان ادامه می دهند. اما حکیمان همه چیز را درک می کنند.;oT او جواب داد: «ای دانیال، تو حالا برو، زیرا آنچه گفتم، تا زمانۀ آخر فرا برسد مُهر شده و مخفی می ماند.5cT آنچه را که او گفت شنیدم، اما به مفهوم آن پی نبردم. پس پرسیدم: «آقای من، آخر این وقایع چه می شود؟»lQT او در جواب، هر دو دست خود را بسوی آسمان بلند کرد و بنام خدای جاویدان قسم خورد و گفت: «این وضع تا سه و نیم سال دوام می کند و وقتی ظلم و ستمی که بر قوم مقدس می شود خاتمه یابد، این حوادث هم بپایان می رسد.»lQT یکی از آن ها آن فرشتۀ سفید پوش که در این وقت در بالای دریا ایستاده بود، پرسید: «چقدر طول می کشد تا این حوادث عجیب بپایان برسد؟»H T آنگاه من، دانیال، نگاه کردم و دو نفر دیگر را دیدم که یکی به این سوی دریا و دیگری به آنطرف آن ایستاده بودند.8iT بعد به من گفت: «اما تو ای دانیال، این پیشگوئی را مخفی در دلت نگهدار و کتاب را مُهر کن تا زمانۀ آخر فرا رسد. بسیاری از مردم بیهوده می کوشند بفهمند که چه حوادثی رخ می دهند.»QT حکیمان مثل آفتاب می درخشند و کسانی که مردم را به راه راست هدایت کرده اند، همچون ستارگان تا ابد تابناک می شوند.».UT بسياری از آنانی که مرده اند، زنده می شوند. بعضی برای حیات جاودانی و برخی برای خجالت و حقارت.X +T آن فرشته ای که لباس سفید کتانی پوشیده بود، به کلام خود ادامه داده گفت: «در آن زمان میکائیل، فرشتۀ اعظم برای حمایت قوم تو می آید و چنان دوران سختی پیش می آید که در تاریخ بشر سابقه نداشته است، اما هر کسی از قوم تو که نامش در کتاب خدا نوشته شده باشد، نجات می یابد./T -بین دو دریا و کوهِ مقدس که عبادتگاه در آن واقع است، خیمه های شاهانۀ خود را برپا می کند. اما در همانجا اجلش می رسد و بدون اینکه کسی به او کمک کند، می میرد.»+OT ,اما از جانب مشرق و شمال خبرهائی به گوش او می رسد و او را مضطرب و پریشان می سازد. پس خشمگین و برافروخته برگشته، در سر راه خود مردمان زیادی را نابود می کند.بین دو دریا و کوهِ مقدس که عبادتگاه در آن واقع است، خیمه های شاهانۀ خود را برپا می کند. اما در همانجا اجلش می رسد و بدون اینکه کسی به او کمک کند، می میرد.»CT +او تمام خزانه های طلا و نقره و اشیای نفیس مصر را تاراج می کند. مردم لیبیا و حبشه به او باج و خراج می دهند.taT *حتی مصر و کشورهای بسیار دیگر هم از دست او در امان نمی مانند.T )و همه را تصرف می کند. سرزمین اسرائیل را هم مورد تاخت و تاز قرار می دهد، اما از بین این اقوام، ادومیان و موآبیان و اکثر عمونیان نجات می یابند.PT (سرانجام، پادشاه جنوب به جنگ پادشاه شمال می آید و او هم با عراده های جنگی و سواران و کشتیهای زیاد مانند گِردباد به مقابلۀ او می شتابد. پادشاه شمال سیل آسا به کشورهای زیادی حمله می برد&ET 'با اتکاء به این خدای بیگانه به قلعه های مستحکم حمله می برد و کسانی را که از او اطاعت کنند به قدرت و حکومت می رساند و بعنوان پاداش زمین را بین آن ها تقسیم می کند.KT &یگانه خدائی را که می پرستد، آن خدائی خواهد بود که از قلعه های مستحکم محافظت می کند. به این خدائی که پدرانش او را نمی شناختند، طلا و نقره، سنگهای گرانبها و هدایای نفیس تقدیم می کند.I T %پادشاه نه به خدائی که پدرانش او را بندگی می کردند توجه می کند و نه به خدائی که محبوب زنان می باشد. در واقع او به هیچ خدائی توجه نمی کند، زیرا او خود را والاتر از هر خدائی می پندارد.  T $پادشاه شمال هرچه دلش بخواهد، می کند. او خود را برتر و بالا تر از خدایان دیگر می داند و به خدای خدایان کفر می گوید و تا زمان مجازاتش فرا برسد، به این کار ادامه می دهد، زیرا آنچه را که خدا مقرر فرموده است، واقع می شود. T #عده ای از دانشمندان بقتل می رسند، این باعث می شود که قوم برگزیدۀ خدا پاک و بی آلایش گردند. این وضع تا زمانی که وقت معین فرا رسد، ادامه می یابد.F T "اما در عین حال به پیروان خدا اندکی کمک می رسد. بعد بسیاری از مردمِ گمراه با حیله گری با آن ها ملحق می شوند.5 cT !در آن وقت دانشمندانِ قوم شروع به تعلیم دادن مردم می کنند، اما عده ای از آن ها در آتش انداخته می شوند، بعضی با شمشیر بقتل می رسند و برخی از آن ها زندانی و تاراج می گردند.} sT با حیله و نیرنگ یهودیانی را که ضد پیمان مقدس شرارت ورزیده اند، طرفدار خود می سازد، اما کسانیکه خدا را می شناسند مخالف و مانع او می شوند. }~|}U|b{zyyx)wvvuYtr poo n%lji!gfed6c?bkad_]][ZYXWVVSU SRQ\PNLLKNJ|IHGFFDCB@?>>=mPu^ آن مردم بیشتر از پیش گناه می کنند و از نقرۀ خود بت های ریختگی می سازند، بتهائی که نتیجۀ فکر و ساختۀ دست بشر است و می گویند: «برای این بتها قربانی کنید و گوساله ها را ببوسید!»wO i^ در گذشته وقتی قبیلۀ افرایم سخن می گفت، قبایل دیگر اسرائیل از ترس به لرزه می آمدند، اما حالا بخاطر پرستش بتِ بعل محکوم به مرگ شده است.fNE^ اما حالا افرایم خداوند را بشدت خشمگین ساخته است، بنابراین، خداوند او را بخاطر جنایتی که مرتکب شده است محکوم به مرگ می کند.~Mu^ خداوند پیغمبری را فرستاد تا قوم اسرائیل را از مصر بیرون بیاورد و از آن ها مراقبت کند.اما حالا افرایم خداوند را بشدت خشمگین ساخته است، بنابراین، خداوند او را بخاطر جنایتی که مرتکب شده است محکوم به مرگ می کند.L ^ یعقوب به بین النهرین فرار کرد و در آنجا با کار چوپانی برای خود زن گرفت.K3^ اما بازهم در جلعاد دست از گناه و خطا نکشیدی و در جِلجال برای بتها قربانی کردی. پس قربانگاه هایت در همه جا و حتی در کشتزارها به توده های سنگ تبدیل می شوند.»FJ^ من با انبیاء صحبت کردم آن ها را با رؤیاها و مَثَلهای زیاد پیش تو فرستادم تا ترا را از ارادۀ من آگاه سازند.I!^ اما من خداوند، خدای تو هستم که ترا از مصر بیرون آوردم، ترا دوباره می فرستم تا مثل دورانی که در بیابان و در ایام عید بسر می بردی، در خیمه ها زندگی کنی.yHk^ افرایم با غرور می گوید: من ثروتمند هستم و همۀ این دارائی و ثروت را خودم به دست آورده ام و در کسب و کار خود خیانت نکرده ام و گناهی ندارم.NG^ خداوند می فرماید: «افرایم به فروشنده ای می مانند که با ترازوی تقلبی معامله می کند و به فریب و حیله علاقه دارد.6Fe^ پس بسوی خداوند، خدای خود برگرد. با دوستی و عدالت زندگی کن و با صبر و بردباری همیشه منتظر خدا باش.jEM^ خداوند، خدای قادر مطلق است که نامش «یهوه» خداوند است.~Du^ با فرشته دست و پنجه نرم کرد و پیروز شد. بعد با گریه و زاری از فرشته خواست که برکتش بدهد. در بیت ئیل خدا را دید و در آنجا با خداوند صحبت کرد.C5^ یعقوب در رَحِم مادر با حیله جای برادر خود را گرفت و وقتی بزرگ شد با خدا هم نزاع کرد.IB ^ خداوند از یهودا شکایت دارد اسرائیل را به سزای اعمالش می رساند و مطابق کارهائی که کرده است او را جزا می دهد.nA W^ کارهائی که مردم افرایم از صبح تا شام می کنند، همه عبث و خطرناک اند. با آشور پیمان می بندند و با مصر رابطۀ تجارتی برقرار می کنند.»n@U^ خداوند می فرماید: «افرایم مرا با دروغها و اسرائیل با مکرها احاطه کرده اند و یهودا علیه من که خدای امین و مقدس هستم بغاوت می کند.I? ^ مثل خیل پرندگان از مصر و مانند کبوتران از آشور پرواز می کنند.» خداوند می فرماید: «من آن ها را به خانه های شان بر می گردانم.»خداوند می فرماید: «افرایم مرا با دروغها و اسرائیل با مکرها احاطه کرده اند و یهودا علیه من که خدای امین و مقدس هستم بغاوت می کند.~>u^ آنگاه قوم برگزیدۀ من از من که خداوند هستم پیروی می کنند و من مانند شیر بر دشمنان می غرم و چون غرش کنم، لرزان و شتابان از غرب باز می گردند.=)^ از خشم شدید خود جلوگیری می کنم و دیگر ترا از بین نمی برم، زیرا من خدا هستم، نه انسان. من قدوس هستم و در بین شما ساکن می باشم. با قهر و غضب پیش شما نمی آیم.b<=^ ای افرایم، چگونه می توانم ترا از دست بدهم؟ و ای اسرائیل، چطور می توانم ترا ترک کنم؟ چطور با تو مثل اَدُمَه و زِبُیم رفتار کنم؟ دلم نمی خواهد که این کار را بکنم. محبت من نسبت به تو خیلی عمیق است.P;^ چون قوم من تصمیم گرفته اند که مرا ترک کنند. پس من هم آن ها را به اسارت می فرستم و هرقدر زاری کنند، آزاد نمی شوند.d:A^ دشمنان با شمشیر بر افرایم هجوم می آورند، سنگرها و استحکامات افرایم را در هم می شکنند و نقشه و دسیسه هایش را باطل می سازند.M9^ چون او نمی خواهد که بسوی من بازگردد، بنابراین، دوباره به مصر فرستاده می شود و پادشاه آشور بر او سلطنت می کند._87^ رشتۀ دوستی را با افرایم قایم کردم و دست محبت را بسویش دراز نمودم. یوغ سنگین را از دوش افرایم برداشتم و به او خوراک دادم.j7M^ این من بودم که به افرایم راه رفتن را یاد دادم و او را در آغوش خود پروردم، ولی افرایم به اینکه من غمخوارش بودم هیچ اهمیتی نداد.M6^ اما هر قدر او را بسوی خود خواندم، زیادتر از من دور شد. برای بعل بیشتر قربانی نمود و برای بتها خوشبوئی دود کرد.25 _^ خداوند می فرماید: «وقتی اسرائیل طفل بود او را دوست داشتم. از مصر بیرونش آوردم و پسر خود خواندم.p4Y^ ای مردم بیت ئیل، بخاطر کثرت گناهان تان شما هم به همین سرنوشت گرفتار می شوید و همینکه جنگ شروع شود، پادشاه اسرائیل هلاک می گردد.»u3c^ لهذا ترس و وحشت از جنگ شما را فرا می گیرد و مثلیکه شلمان شهر بیت اربیل را در جنگ خراب کرد و مادران را با کودکان شان کشت، قلعه های تان ویران می شوند.ای مردم بیت ئیل، بخاطر کثرت گناهان تان شما هم به همین سرنوشت گرفتار می شوید و همینکه جنگ شروع شود، پادشاه اسرائیل هلاک می گردد.»2^ اما شما تخم بدی و شرارت را کاشتید و محصول ظلم و بی انصافی را درو کردید و ثمرۀ دروغ های تان را خوردید. شما به قوت و تعداد جنگجویان خود اتکاء نمودید،O1^ پس تخم عدالت را بکارید تا محصول دوستی و محبت را درو کنید. زمین سخت دلهای خود را نرم سازید، زیرا حالا وقت آنست که در طلب من باشید تا من هم باران رحمت و عدالت خدائی خود را بر شما بفرستم.90k^ افرایم مثل گوسالۀ تربیه شده به کوبیدن خرمن علاقه داشت، پس من یوغ سنگینی بر گردن مقبولش گذاشتم تا برای کارهای سخت تر آماده شود. یهودا قلبه کند و اسرائیل زمین را بیل بزند./1^ پس من علیه این قوم گناهکار بر می خیزم و آن ها را تنبیه می کنم. اقوام دیگر را به جنگ آن ها می فرستم تا آن ها بخاطر تمام گناهانی که مرتکب شده اند مجازات شوند.J. ^ خداوند می فرماید: «ای قوم اسرائیل، شما از همان شب هولناک در جِبعَه تا حال گناه کرده اید و به گناه خود ادامه داده اید. آیا کسانی که در جِبعَه دست به گناه زدند، در جنگ از بین نرفتند؟D-^ بتخانه های آوَن، جائی که مردم اسرائیل بت پرستی می کنند از بین می روند و بر قربانگاه های آن ها خار و خس می روید. مردم به کوهها و تپه ها می گویند: «ما را پنهان کنید و بر ما بیفتید.»S,^ پادشاه سامره مثل کفِ روی آب نابود می شود.+{^ بت شان به آشور برده می شود تا آن را به پادشاه بزرگ آنجا هدیه بدهند. افرایم شرمنده می شود و اسرائیل بخاطر طلبِ کمک از بت، خجل و رسوا می گردد.%*C^ اهالی سامره می ترسند که مبادا به گوساله های طلائی بیت آوَن آسیبی برسد. مردم و کاهنان بت پرست آن بخاطر درخشندگی از دست رفتۀ بت خود شیون می کنند و ماتم می گیرند.Y)+^ آن ها حرفهای بیجا می زنند، عهد و پیمان شان همه دروغ است. دعوا و مرافعه مانند علفهای سَمی مزرعه، در بین آن ها می روید.c(?^ مردم می گویند: «ما پادشاه نداریم، زیرا از خداوند نترسیدیم، اما اگر پادشاهی هم می داشتیم چه کاری برای ما کرده می توانست؟»{'o^ دلهای آن ها با خدا راست نیست و حالا باید سزای گناه خود را ببینند. خداوند قربانگاه های شان را ویران می کند و بتهای آن ها را از بین می برد.j& O^ قوم اسرائیل مانند تاک پُر از انگور است. هرقدر ثمر شان زیاد می شود به همان اندازه به تعداد قربانگاه های خود می افزایند و هرقدر که محصولات زمین شان فروان گردد، بیشتر به ساختن بتهای زیبا مایل می شوند.D%^ خدای من آن ها را ترک می کند. آن ها در بین اقوام دیگر سرگردان و آواره می شوند، زیرا به کلام خدا گوش ندادند.q$[^ افرایم رو بزوال است، ریشه اش خشک شده و دیگر ثمری نمی دهد. آن ها اطفالی بدنیا نمی آورند و اگر صاحب فرزندانی هم شوند، آن اطفال را که برای شان خیلی عزیز اند، از بین می برم.»خدای من آن ها را ترک می کند. آن ها در بین اقوام دیگر سرگردان و آواره می شوند، زیرا به کلام خدا گوش ندادند.#^ خداوند می فرماید: «تمام شرارت افرایم از جِلجال شروع شد و در همانجا بود که من از آن ها بیزار شدم. بخاطر همین شرارت شان، آن ها را از عبادتگاه خود می رانم. دیگر آن ها را دوست نمی دارم، زیرا همه رهبران شان متمرد و سرکش هستند."}^ ای خداوند، برای این قوم از تو چه طلب کنم؟ به آن ها رَحِم هائی بده که نتوانند جنین را در خود بپرورانند و پستانهای خشکی که نتوانند شیر بدهند.O!^ افرایم زمانی مثل نهال جوان خرما در مرغزار با صفائی روئیده بود، اما حالا باید فرزندان خود را به کشتارگاه ببرد.r ]^ اگر فرزندان شان بزرگ هم شوند، من همه را از آن ها می گیرم و یک نفر را هم زنده نمی گذارم. وقتیکه من هم آن ها را ترک کنم، وای بحال شان!»L^ شوکت و شکوه اسرائیل مانند پرنده ای پرواز می کند. زنهای شان دیگر حامله نمی شوند و توالد و تناسل صورت نمی گیرد.jM^ خداوند می فرماید: «وقتی اسرائیل را یافتم برای من مثل انگور در بیابان بود و یافتن پدران شان مانند میوۀ نورسِ انجیر در موسمش، برایم لذت بخش بود. اما وقتی به کوه فغور رفتند، خود را وقف بت منفورِ بعل کردند و بزودی مثل خدایانی که معبود و معشوق آن ها بودند، مکروه و نجس شدند.{^ آن ها مثل روزهائی که در جِبعَه بودند بی نهایت خود را فاسد ساخته اند. خدا گناهان شان را فراموش نمی کند و آن ها را به جزای اعمال شان می رساند. 9^ نبی از جانب خدا آمده است تا نگهبان افرایم باشد، اما به هر جائی که می رود برایش دامی نهاده شده است. این مردم حتی در عبادتگاه خدا هم عداوت خود را نشان می دهند.jM^ مردم اسرائیل بدانند که زمان عقوبت و دوران مجازات شان فرا رسیده است. گناه و خطای قوم اسرائیل زیاد است، زیرا از روی بغض و نفرت، نبی را احمق می گویند و کسی را که از خدا الهام می گیرد، دیوانه می خوانند.w^ پس وقتی مصیبت بیاید، در ایام عید و روزهای خاص خداوند چه خواهند کرد؟ مصریان آن ها را جمع نموده در شهر ممفیس دفن می کنند. در جاهائی که اشیای نفیسِ نقره یی را جمع می کردند و همچنین در خانه های شان خار و خس می روید. ^ در آن کشورها نمی توانند بعنوان هدیه برای خداوند شراب بریزند و قربانی های آن ها خداوند را خوشنود نمی سازند. این گونه قربانی ها مثل خوراکی است که در مُرده خانه خورده می شود و هر کسی که آن را بخورد نجس می گردد این غذا فقط برای رفع گرسنگی آن ها خواهد بود و نباید آن را به عبادتگاه خدا بیاورند.`9^ قوم اسرائیل دیگر در سرزمین خداوند زندگی نمی کنند، بلکه دوباره به مصر برده می شوند و در آشور غذا و خوراک نجس را می خورند.+O^ خرمنگاه ها و کارگاه های شراب سازی، مردمت را تغذیه نمی کند. انگورهایت در تاکها خشک می شوند.~ w^ ای اسرائیل، مثل اقوام دیگر وجد و خوشی نکن، زیرا تو خدای خود را ترک گفته ای و به او خیانت کرده ای. در همه جا مثل فاحشه ها خودفروشی نموده ای.I ^اسرائیل آفریدگار خود را فراموش کرده و برای خود قصرها ساخته است. یهودا به تعداد شهرهای مستحکم خود افزوده است، ولی من آتشی را می فرستم تا این قصرها و شهرها را به خاکستر تبدیل کند.».U^ گرچه افرایم برای من قربانی هائی تقدیم می کند و گوشت آن ها را می خورد، اما من هیچیک از آن قربانی ها را نمی پسندم. خطاهای شان را فراموش نمی کنم و افرایم را بخاطر گناهانش جزا می دهم و به مصر باز می گردانم.اسرائیل آفریدگار خود را فراموش کرده و برای خود قصرها ساخته است. یهودا به تعداد شهرهای مستحکم خود افزوده است، ولی من آتشی را می فرستم تا این قصرها و شهرها را به خاکستر تبدیل کند.»%^ به افرایم احکام و هدایات بیشماری دادم، ولی او همه را احکام غیر پنداشته رد کرد."=^ افرایم قربانگاه های زیادی برای آمرزش گناه ساخت، اما آن قربانگاهها جایگاه گناه شدند.@y^ حالا من آن ها را جمع می کنم و به اسارت می فرستم تا در زیر بار ظلم پادشاه آشور و مأمورین او از پا بیفتند.B}^ مثل گوره خری تنها و آواره گردیده اند و از آشور کمک می طلبند و برای حمایت خود اقوام دیگر را اجیر می کنند.)^اسرائیل از بین رفته و مردم آن پیش اقوام دیگر مانند ظرف شکسته و بی مصرفی شده اند.mS^آن ها باد را می کارند و گِردباد را درو می کنند. زمین آن ها محصولی نخواهد داد و اگر محصولی هم بدهد، محصولش خوراک بیگانگان می شود.4 a^آن گوساله، خدا نیست، بلکه ساختۀ دست یک صنعتگر اسرائیلی است. گوسالۀ سامره خُرد و ذره ذره می شود.] 3^ای سامره، از گوسالۀ طلائی ات متنفرم. آتش خشم من علیه ساکنین تو برافروخته شده است. چه وقت از بت پرستی و گناه دست می کشی؟x i^اسرائیل بدون مشورۀ من برای خود پادشاه تعیین کرد و رهبران خود را بدون رضایت من انتخاب نمود. برای نابودی خود بتهائی از طلا و نقره ساخت.* M^زیرا اسرائیل از فرصت خوبی که داشت استفاده نکرد، به همین دلیل دشمنانش او را تعقیب می کنند.n U^آن ها مرا خدای خود می خوانند، از من کمک می طلبند، ادعا می کنند که قوم برگزیدۀ من هستند و مرا می شناسند، اما حالا فایده ای ندارد،" ?^خداوند می فرماید: «زنگ خطر را به صدا درآورید! دشمنان مانند عقاب بر سر قوم برگزیدۀ من هجوم می آورند، زیرا قوم من پیمان مرا شکسته و از احکام من سرپیچی کرده اند.w^آن ها مرا ترک کرده اند و به خدائی رو می آورند که نفعی برای شان نمی رساند. مانند کمان کجی هستند که نمی توان بر آن اعتماد کرد. رهبران آن ها بخاطر زبان بد خویش با شمشیر کشته می شوند و مصریان آن ها را مسخره می کنند.» /T~p}9|{zyxxvvduXssArXpp*oImlkkcjigg8edccdbb ``_3^{]\B[[YXWlVgU"T@RQPeONMM/LKJNIHG9FEDyCC#AA!?[>/=;;99S876@5k433K2100C/m.V-a,+5*(j'D&$$i#! g&'4  XT1Hj/(Irای قوم اسرائیل، در مدت چهل سالی که در بیابان بودید، آیا برای من قربانی و هدیه می آوردید؟  rبه عوض، بگذارید که عدالت مثل آب و انصاف مانند نهری همیشه در جریان باشد.pYrسرود حمد خود را بگوش من نرسانید. نوای چنگ شما را نمی شنوم.Rrقربانی های سوختنی و هدایای آردی شما را نمی پذیرم و به قربانی حیوانات چاقی که جهت شکرگزاری می آورید توجهی ندارم.rخداوند می فرماید: «من از عیدهای تان بیزارم و از محافل مذهبی شما نفرت دارم.dArروز خداوند تاریکی مطلق را ایجاد می کند و اثری از روشنی دیده نمی شود. آن روز یک روز ظلمانی بوده نور و روشنائی بچشم نمی خورد.~5rشما مثل کسی می باشید که از شیری فرار می کند و با خرسی روبرو می گردد. یا مانند کسی که به خانۀ خود داخل می شود و دست خود را بر دیوار می گذارد و مار او را می گزد.}wrوای بحال شما که در آرزوی فرارسیدن روز خداوند هستید. آن روز چه فایده ای برای شما خواهد داشت؟ زیرا در آن روز تاریکی را می بینید نه روشنی را.)|Krدر تاکستانها نوحه و شیون برپا می شود، زیرا من برای مجازات شما می آیم.» خداوند فرموده است.{#rخداوند متعال، خدای قادر مطلق می فرماید: «از تمام جاده های شهر صدای ناله و شیون بر می خیزد و حتی دهقانان دعوت می شوند تا با مرثیه خوانان نوحه گری کنند.ezCrاز بدی بپرهیزید و خوبی را دوست بدارید و در محاکم عدالت را برقرار سازید تا شاید خداوند قادر مطلق بر بازماندگان قوم رحم کند.yyrپس نیکوئی کنید و از شرارت دست بکشید تا زنده بمانید. آنوقت خداوند، خدای قادر متعال، چنانکه ادعا می کنید، همراه شما و مددگار شما خواهد بود.%xCr اما آن کسانی که شما از آن ها نفرت دارید، باید در آن مواقع عاقل و صابر باشند و سکوت کنند.wr زیرا من می دانم که گناهان زیاد و خطاهای بزرگی را مرتکب شده اید. به اشخاص راستکار آزار می رسانید، رشوت می گیرید و عدالت را از مردم مسکین بازمی دارید._v7r بر مردم مسکین و فقیر ظلم می کنید و غلۀ شان را به زور می گیرید، بنابران، در خانه هائی که از سنگهای مُزَیَن بنا کرده اید، زندگی نمی کنید و از شراب تاکستان های زیبائی که غرس نموده اید نمی نوشید،kuOr شما از کسانی که پیرو عدالت و راستگو هستند، نفرت دارید.\t1r او نیرومندان را با قلعه های شان نابود می سازد.s7rکسی که اجرام سماوی ثریا و جبار را بوجود آورد، تاریکی را به صبح روشن و روز را به شب تبدیل می کند، آب های بحر را جمع کرده بر زمین می باراند، نام او خداوند است.&rErشما محکوم به فنا هستید، زیرا عدالت را پایمال می کنید و مردم را از حق شان محروم می سازید.1q[rدر طلب خداوند باشید تا زنده بمانید، در غیر آن غضب او مثل آتش شعله ور می شود و قوم اسرائیل را می سوزاند و مردم بیت ئیل را از بین می برد و کسی نمی تواند آن را خاموش سازد.prبه بیت ئیل برای عبادت نروید، به جِلجال اجتماع نکنید و به بئرشِبع داخل نشوید، زیرا مردم جِلجال تبعید می گردند و مردم بیت ئیل نابود می شوند.»voerخداوند به قوم اسرائیل می فرماید: «مرا بطلبید تا زنده بمانید..nUrخداوند متعال می فرماید: «از یک شهر یکهزار نفر به جنگ می روند، اما تنها یکصد نفر زنده بر می گردند. از شهر دیگری صد نفر فرستاده می شوند، ولی فقط ده نفر زنده می مانند.»mmSrدختر باکرۀ اسرائیل از پا افتاده است و دیگر هرگز بر نمی خیزد. او فراموش شده است و کسی به کمک او نمی آید که او را از زمین برخیزاند.rl _rای قوم اسرائیل، به مرثیه ای که برای شما می خوانم گوش بدهید:Uk#r زیرا آنکه کوه ها را بنا نمود و باد را بوجود آورد، انسان را از افکار پنهانی خود آگاه می سازد، روز را به شب تبدیل می کند و بر بلندی های زمین قدم می گذارد، نام او خداوند، خدای قادر مطلق است.j}r بنابران، من شما را مجازات می کنم. پس ای اسرائیل، برای داوری و مجازات در برابر خدای خود آماده شو.»زیرا آنکه کوه ها را بنا نمود و باد را بوجود آورد، انسان را از افکار پنهانی خود آگاه می سازد، روز را به شب تبدیل می کند و بر بلندی های زمین قدم می گذارد، نام او خداوند، خدای قادر مطلق است.Dir بعضی از شما را مانند مردم سدوم و عموره نابود ساختم. کسانی هم که زنده ماندند، مثل سوخته چوبی بودند که از بین آتش بیرون کشیده شده باشند. با همۀ اینها، بازهم شما بسوی من برنگشتید.hr خداوند می فرماید: «همان بلاهائی را که بر سر مردم مصر آوردم بر سر شما هم فرستادم. جوانان شما را با شمشیر کشتم، اسپهای تان ربوده شدند. بینی تان از بوی بد اجساد مقتولینِ اردوگاه تان پُر شد. با اینحال، شما بسوی من بازنگشتید.$gAr خداوند می فرماید: «با باد سموم و آفت، محصول باغها و تاکستان های شما را از بین بردم. درختان انجیر و زیتون شما خوراک ملخ شدند، بازهم شما بسوی من بازگشت نکردید.»f!rمردم چند شهر برای نوشیدن یک جرعه آب، با تن خسته و ناتوان به شهر دیگری خود را آواره می کردند، اما تشنگی شان رفع نمی شد. با اینهم شما بسوی من برنگشتید.» erدر فصل درو بارشِ باران را قطع کردم. در یک شهر باران فرستادم و در شهر دیگر از آن جلوگیری نمودم. بر یک زمین باران بارید و زمین دیگر از بی آبی خشک شد.dyrخداوند می فرماید: «من به تمام شهرهای شما قحطی را آوردم و احتیاج نان را در جمیع مکان های شما، اما با اینهم توبه نکردید و بسوی من بازنگشتید.?cwrبه اجرای قربانی های شکرانگی تان ادامه دهید و به همه جا اعلان کنید که برای خداوند قربانی تقدیم کرده اید، زیرا شما به تظاهر و خودنمائی عادت دارید.» این گفتۀ خداوند متعال است.ab;rخداوند متعال می فرماید: «ای قوم اسرائیل، اگر می خواهید، به بیت ئیل و جِلجال بروید و گناه ورزید. تا که می توانید گناه کنید. هر صبح قربانی های تان را بیاورید و بعد از هر سه روز یک دهم تانرا بدهید.arهر یک از شما را به نزدیکترین شگاف دیوار می برند و از آنجا بیرون می اندازند.» `rخداوند متعال که مقدس است، وعده داده و فرموده است: «روزی می رسد که دشمنان چنگک به دهان شما انداخته همۀ تان را مانند ماهی می کشند و با خود می برند.0_ [rای زنان سامره که مثل گاوهای باشان چاق شده اید، بر مردم مسکین ظلم می کنید، اشخاص نادار و محتاج را پایمال می نمائید و به شوهران تان می گوئید: «شراب بیاورید که بنوشیم.»!^;rخداوند می فرماید: «خانه های تابستانی و زمستانی را ویران کرده و خانه های را که با عاج زینت یافته اند با خاک یکسان می کنم و همه خانه های بزرگ را از بین می برم.»$]Arدر همان روزی که قوم اسرائیل را به سزای گناه شان برسانم، قربانگاه های بیت ئیل را هم از بین می برم. شاخهای قربانگاه قطع می شوند و به زمین می افتند.»خداوند می فرماید: «خانه های تابستانی و زمستانی را ویران کرده و خانه های را که با عاج زینت یافته اند با خاک یکسان می کنم و همه خانه های بزرگ را از بین می برم.»\3r خداوند، خدای قادر مطلق می فرماید: «بشنوید و این پیام را به بنی اسرائیل اعلام کنید.H[ r خداوند می فرماید: «همانطوری که چوپانی فقط دو پا و یا یک گوش گوسفندی را از دهن شیر بازمی گیرد، در سامره هم تنها عدۀ کمی از ساکنین آن که بر تختهای مجلل تکیه زده اند، نجات می یابند.»ZZ-r بنابران، دشمن می آید و سرزمین شان را محاصره می کند. قدرت دفاعی شان را از بین می برد و قلعه های شان را ویران می نماید.»pYYr خداوند می فرماید: «اهالی آنجا از صداقت و راستی کار نمی گیرند. قصرهای شان پُر از غنایمی است که از راه غارت و دزدی به دست آورده اند.Xr به ساکنین قصرهای اَشدُود و مصر اعلام کنید و بگوئید: «بر کوههای سامره جمع شوید و ببینید که چه آشوبی در آنجا برپاست و مردم مرتکب چه ظلم هائی می شوند.»QWrهرگاه شیر غرش کند، کیست که از ترس نلرزد؟ وقتی خداوند متعال سخن گوید، آیا کسی جرأت می کند که آن را اعلام ننماید؟%VCrخداوند متعال، پیش از آنکه بندگان خود، انبیاء را از ارادۀ خود آگاه نسازد، کاری نمی کند.]U3rوقتی زنگِ خطرِ جنگ نواخته شود، آیا مردم از ترس به لرزه نمی آیند؟ اگر خواست خداوند نباشد، آیا مردم دچار مصیبت می شوند؟,TQrاگر تله ای نباشد آیا پرنده ای به دام می افتد؟ اگر تله چیزی را نگرفته باشد، آیا بسته می شود؟FSrآیا شیر، وقتی شکاری نداشته باشد در جنگل غرش می کند؟ آیا شیر ژیان اگر شکاری نکرده باشد در بیشۀ خود می غرد؟lRQrآیا دو نفر بدون آنکه با هم متفق باشند یکجا سفر می کنند؟@Qyr«از بین تمام اقوام روی زمین، من تنها شما را انتخاب کرده ام. به همین دلیل جزای گناهان شما سنگینتر است.»fP Grای قوم اسرائیل، به کلام خداوند که عليه شما‏ است گوش بدهید. او علیه تمام قومی که خداوند آن ها را از مصر بیرون آورد می فرماید:POrخداوند می فرماید: «در آن روز شجاعترین جنگجویان سلاح خود را به زمین انداخته برای نجات جانهای خود فرار می کنند.»&NErتیراندازان مقاومت خود را از دست می دهند. دوندگان از فرار بازمی مانند و اسپ سواران نمی توانند جانهای خود را نجات بدهند.»خداوند می فرماید: «در آن روز شجاعترین جنگجویان سلاح خود را به زمین انداخته برای نجات جانهای خود فرار می کنند.»SMrحتی سریعترین کسان نمی توانند فرار کنند. قوت و نیروی جنگجویان از بین می رود و قادر نمی باشند که جان سالم بدر برند. Lr پس حالا شما را مثل عراده ای که در زیر بار غله صدا می کند، به ناله می آورم.K'r اما شما به آن جوانان نذری شراب دادید که بنوشند و به انبیاء گفتید که نبوت نکنند."J=r بعضی از پسران شما را بحیث انبیاء و بعضی از جوانان تان را به عنوان نذری (نذیره) برای خود انتخاب کردم.» خداوند می فرماید: «ای قوم اسرائیل، آیا این حقیقت ندارد؟LIr همچنین شما را از کشور مصر بیرون آوردم و مدت چهل سال در بیابان راهنمائی کردم تا سرزمین اموریان را تصاحب کنید.H/r اما ای قوم برگزیدۀ من، بخاطر شما اموریان را که مانند درختان سرو، بلند و همچون درختان بلوط، نیرومند و قوی بودند، با میوه و ریشه های شان بکلی نابود ساختم.#G?rبا همان لباسی که از قرضداران خود گرو گرفته اند در کنار هر قربانگاه می خوابند و در عبادتگاه خدای خود با پولی که بعنوان جریمه از مردم گرفته اند، شراب می نوشند.'FGrبر مردم مسکین ظلم می کنند و مانع اجرای عدالت در حق اشخاص ضعیف و ناتوان می گردند. پسر و پدر با یک دختر همبستر می شوند. به این ترتیب، نام مقدس مرا بی حرمت می سازند.AE{rخداوند می فرماید: «قوم اسرائیل به مراتب گناه کرده اند. آن ها باید به سزای گناه خود برسند، زیرا آن ها اشخاص نیک و راستکار را که قادر به پرداخت قرض خود نیستند و مردم فقیر و بینوا را که نمی توانند قرض قیمت یک جوره کفش را بپردازند، به غلامی می فروشند.D}rپس من هم آتشی را بر یهودا می فرستم و قلعه های اورشلیم را می سوزانم.»vCerخداوند می فرماید: «مردم یهودا بارها گناه کرده اند. آن ها حتماً جزا می بینند، زیرا آن ها احکام مرا بجا نیاوردند و از قوانین من پیروی نکردند، بلکه با پرستش همان بتهائی که معبود اجداد شان بودند، گمراه شدند.YB+rپادشاه آن را با مأمورینش یکجا هلاک می سازم.»tAarپس من هم آتشی را بر موآب می فرستم و قلعه های قِریُوت را می سوزانم. اهالی موآب در بین خروش و غوغای جنگ و نعرۀ جنگجویان از بین می روند.>@ wrخداوند می فرماید: «مردم موآب به مراتب گناه کرده اند. من به سبب خطاهای شان، آن ها را مجازات می کنم، زیرا که آن ها استخوانهای پادشاه ادوم را سوختاندند و به خاکستر تبدیل کردند.U? %rپادشاه آن با مأمورینش یکجا تبعید می شوند.»> 9rبنابران، من هم آتشی را بر حصارهای شهر رَبه می افروزم و قلعه های آن را با غریو و نعرۀ جنگ و غرش طوفان از بین می برم.پادشاه آن با مأمورینش یکجا تبعید می شوند.»N= r خداوند می فرماید: «خطاهای مردم عمون از حد گذشته است. من گناهان شان را فراموش نمی کنم، زیرا آن ها برای اینکه به سرحدات خود توسعه بخشند، در جنگ جلعاد شکم زنان حامله را با شمشیر دریدند.< r پس من هم آتشی را بر شهر تیمان می فرستم و قلعه های بُزره را می سوزانم.»4; cr خداوند می فرماید: «قوم ادوم بارها گناه کرده اند. من از تقصیرات شان نمی گذرم، زیرا آن ها با شمشیر به تعقیب برادران خود رفتند و با خشم و غضب همه را بیرحمانه بقتل رساندند.0: [r بنابران، من آتشی را بر حصارهای صور می فرستم و قلعه های مستحکم آن را با شعله های آن می سوزانم.»9 'r خداوند می فرماید: «مردم صور مرتب گناه کرده اند. آن ها حتماً مجازات می شوند، زیرا که آن ها تمام قوم ادوم را به اسارت بردند و پیمان برادری خود را شکستند، 8 rاهالی اَشدُود را نابود می کنم و پادشاه اَشقَلُون را می کشم. مردم شهر عَقرُون را از بین می برم و تمام فلسطینیانی که باقی مانده اند، هلاک می شوند.»7  rپس من آتشی را بر حصارهای غزه می فرستم و قلعه های مستحکم آن را می سوزانم.6 rخداوند می فرماید: «اهالی غزه بمراتب گناه کرده اند. آن ها سزاوار مجازات هستند، زیرا تمام قوم مرا تبعید کردند تا به دست مردم ادوم تسلیم کنند.s5 arدروازه های شهر دمشق را می شکنم و اهالی وادی آوَن و پادشاه بیت عدن را نابود می سازم. مردم سوریه به سرزمین قیر به اسارت برده می شوند.»%4 Erپس من آتشی را بر خاندان حَزایل پادشاه می فرستم و قلعه های مستحکم بِنهَدَد را می سوزانم.E3 rخداوند می فرماید: «مردم دمشق بارها گناه کرده اند، بنابراین، از تقصیر شان بر نمی گردم و آن ها را مجازات می کنم، زیرا آن ها با مردم جلعاد با شیوۀ وحشیانه و ظالمانه ای رفتار کردند.p2 [r«خداوند از کوه سهیون در اورشلیم همچون رعد می غرد. چراگاههای چوپانها خشک می شوند و سبزه های قلۀ کوه کَرمَل زرد و پژمرده می گردند.»1 +rاینها سخنان عاموس است که در شهر تَقوع زندگی می کرد و پیشۀ چوپانی داشت. او دو سال پیش از زلزله، وقتیکه عُزیا، پادشاه یهودا و یَرُبعام (پسر یهوآش) پادشاه اسرائیل بود، در بارۀ آنچه که از خداوند بر او نازل شده بود، چنین می گوید:]03hمن انتقام خون قوم خود را از دشمنان می گیرم و از گناه مسئولین و ستمگران نمی گذرم، زیرا من، خداوند در صَهیون ساکن هستم.»@/yhاما یهودا و اورشلیم برای همیشه آباد و پُرجمعیت می ماند.من انتقام خون قوم خود را از دشمنان می گیرم و از گناه مسئولین و ستمگران نمی گذرم، زیرا من، خداوند در صَهیون ساکن هستم.».yhکشورهای مصر و ادوم بخاطر ظلمی که در حق اهالی یهودا کرده اند و خون مردم بیگناه در آنجا ریخته شده است، به بیابان خشک و پژمرده تبدیل می شوند.<-qhدر آن زمان از کوهها شراب تازه می چکد و از تپه ها شیر جاری می شود. جویهای خشک یهودا از آب لبریز می گردند. از عبادتگاه خداوند چشمۀ آب فوران می کند و وادی شطیم را سیراب می سازد.,-hآنگاه شما می دانید که من، خداوند، خدای تان بر کوه مقدس خود سهیون، ساکن هستم. اورشلیم یک شهر مقدس بوده و بیگانگان دیگر هرگز نمی توانند از آنجا عبور کنند.N+hغرش صدای خداوند از فراز کوه صَهیون بر می خیزد و همچون رعد از اورشلیم غرش می کند. آسمان و زمین به لرزه می آیند، اما خداوند پناهگاه قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل بوده از آن ها حمایت می کند.{*ohآفتاب و مهتاب تاریک می شوند و ستارگان نور خود را از دست می دهند.)7hمردم دسته دسته در وادی محاکمه جمع شوند، زیرا در همانجا روز خداوند بزودی فرا می رسد. (h داسهای تان را به دست بگیرید، زیرا محصول پُخته شده و برای درو آماده است. مردم همه شریر شده اند، پس بروید و آن ها را همانطوری که انگورها را برای شراب در زیر پا لگدمال می کنند، پایمال سازید تا همه جا از خون شان لبریز شود."'=h «تمام اقوام بیایند و در وادی محاکمه جمع شوند. من در آنجا نشسته و همه را محاکمه می کنم.3&_h ای اقوام جهان، از هر طرف بیائید و در یکجا جمع شوید!» خداوندا، جنگ آورانت را برای حمله فرود آور!b%=h گاوآهنهای خود را ذوب کنید و از آن ها شمشیر بسازید و از اره های تان سرنیزه تهیه نمائید. حتی افراد ضعیف هم دلاورانه بجنگند.N$h به اقوام جهان اعلام کنید؛ برای جنگ آماده شوید و جنگجویان ورزیدۀ تان را فراخوانید و همه عساکر تان را جمع کنید.#+hپسران و دختران شما را به مردم یهودا می فروشم تا آن ها هم همه را به سبائیان که در سرزمین دوردستی زندگی می کنند، بفروشند. من که خداوند هستم این را می گویم.8"ihاما من آن ها را از جاهائی که به آن فروخته شده اند بازمی گردانم و شما را به سزای اعمال تان می رسانم.!'hمردم یهودا و اورشلیم را به یونانیها فروختید و آن ها را از وطن شان آواره ساختید.| qhشما نقره و طلا و گنجینه های نفیس مرا گرفته به معبدهای خود بردید.hای صور و صیدون و ای سرزمین فلسطین با من چه کار دارید؟ آیا می خواهید از من انتقام بگیرید؟ اگر چنین کنید من فوری و هرچه زودتر شما را جزا می دهم.V%hآن ها بر سر قوم برگزیدۀ من قرعه انداختند. پسران جوان را در عوض فاحشه ها دادند و دختران را به قیمت پول شراب فروختند.jMhتمام اقوام جهان را در «وادی محاکمه» جمع کرده در آنجا آن ها را بخاطر میراث خود، یعنی قوم اسرائیل محاکمه می کنم، زیرا آن ها قوم برگزیدۀ مرا در بین اقوام جهان پراگنده ساختند و سرزمین مرا تقسیم کردند. 1hخداوند می فرماید: «در آن زمان وقتی سعادت و آرامی را به یهودا و اورشلیم بازگردانم،$Ah اما هرکسی که خداوند را فرا بخواند، نجات می یابد، زیرا خداوند فرموده است که در کوه صَهیون نجات یافتگان در امان اند و کسانی که برگزیدۀ او هستند زنده می مانند.»Ehقبل از آنکه روز عظیم و وحشتناک خداوند فرا رسد، آفتاب به تاریکی و مهتاب به خون مبدل می گردداما هرکسی که خداوند را فرا بخواند، نجات می یابد، زیرا خداوند فرموده است که در کوه صَهیون نجات یافتگان در امان اند و کسانی که برگزیدۀ او هستند زنده می مانند.»hعلامات حیرت انگیزی از خون، آتش و ستونهای دود، در آسمان ها و زمین نشان می دهم.uchدر آن روزها حتی بر غلامان و کنیزان شما هم روح خود را می ریزم.\1hبعد روح خود را بر همۀ مردم می ریزم. پسران و دختران تان نبوت می کنند. مو سفیدان شما خوابها و جوانان تان رؤیاها می بینند.9khآنگاه شما ای قوم اسرائیل می دانید که من در بین شما می باشم و تنها من، خداوند، خدای تان هستم و دیگری نیست و شما که قوم برگزیدۀ من می باشید دیگر هرگز خوار و شرمنده نمی شوید.I hغذای فراوان می خورید و سیر می شوید و نام منِ خداوند را که خدای تان هستم بخاطر کارهای عجیبی که برای شما انجام داده ام تجلیل و تمجید می کنید. قوم برگزیدۀ من دیگر خوار و حقیر نمی شود.\1hخداوند می فرماید: «خسارۀ سالهائی را که ملخها، همان لشکر بزرگی که من بر ضد شما فرستاده بودم، وارد آوردند جبران می کنم.(Ihبار دیگر خرمنگاه ها پُر از گندم می شوند و کارگاه چرخُشت ها لبریز از روغن و شراب می گردند.|qhای مردم صَهیون، خوشحال و شادمان باشید و از کارهای خداوند خوشی کنید! چون با فرستادن باران، عدالت خدائی خود را نشان می دهد. دوباره باران بهاری را در بهار و باران خزانی را در خزان برای سرسبزی زمین تان می فرستد.dAhای حیوانات صحرا هراسان نباشید، زیرا چراگاهها سرسبز می شوند و درختان میوه بار می آورند. میوۀ انجیر و انگور فراوان می گردد.hای زمین نترس و خوشحال باش، زیرا خداوند کارهای بزرگی برایت انجام داده است!whلشکر دشمن را که از شمال بر شما هجوم آوردند، از آنجا دور کرده به یک سرزمین خشک و ویران می رانم. بعضی از آن ها را در بحیرۀ مُرده و بعضی را در بحر مدیترانه می فرستم تا در آنجا بمیرند و بوی بد لاشه های شان بلند شود.»hخداوند در جواب قوم برگزیدۀ خود فرمود: «من برای شما غله و شراب و روغن می فرستم تا سیر شوید. دیگر راضی نمی شوم که اقوام بیگانه شما را مسخره کنند. hآنگاه خدای غیور بر سرزمین خود لطف فرمود و بر قوم برگزیدۀ خود رحمت کرد. /hکاهنانی که خادمان خداوند هستند، بین قربانگاه و دروازۀ دخول عبادتگاه بایستند و گریه کنند و بگویند: «خداوندا، بر قوم برگزیدۀ خود رحم کن. نگذار که آن ها مایۀ تمسخر اقوام دیگر شوند و به قوم برگزیدۀ تو بگویند: خدای شما کجا است؟»c ?hو آن ها را تقدیس نمائید. مو سفیدان، اطفال و حتی کودکان شیر خوار را جمع کنید. داماد از خانه و عروس از حُجلۀ خود بیرون بیاید. hزنگ خطر را در صَهیون به صدا آورید و روزه را اعلام کنید. همگی جمع شوند 'hکسی چه می داند، شاید خداوند ارادۀ خود را عوض کند و محصولات شما را آنقدر برکت بدهد که دوباره بتوانید هدیۀ آردی و ریختنی به خداوند، خدای تان تقدیم کنید.jMh دلهای تان را چاک کنید نه لباس تان را.» بسوی خداوند، خدای تان بازگردید، زیرا او رحیم و مهربان است. زود قهر نمی شود و رحمت و محبت او بی پایان است. همیشه برای بخشیدن آماده است و راضی به مجازات شما نیست.(Ih خداوند می فرماید: «حتی همین حالا، با تمام قلب تان، با روزه و گریه و ماتم بسوی من برگردید.2]h خداوند با صدای بلند به لشکر خود فرمان می دهد و سپاه بزرگ و بیشمار او فرمانش را بجا می آورند. روز خداوند واقعاً روز با هیبت و هولناک است. کیست که بتواند آن را تحمل کند؟_7h زمین در زیر پای آن ها به لرزه می آید و آسمان ها تکان می خورند. آفتاب و مهتاب تاریک می شوند و ستارگان نور افشانی نمی کنند.'Gh به شهر هجوم می برند، بر دیوارها بالا می شوند و مثل دزد از راه کلکین به خانه داخل می شوند. g~}!| zyxxDwpvuHtsZrqonmrkk}j_iih[gf!ddc!b|aaE_:]]g[ZZ5XWWAVULSRRPPTNMLKJIHuG[FtEEDB@?>>#<<-::I877o654322*1&0X/.E,%+`**:((0&%$##A"k! 4 %}ZjGw}w D X ^?Yg@y پس آیا دل من برای شهر بزرگ نینوا نسوزد؟ در آن شهر بیشتر از یکصد و بیست هزار نفر زندگی می کنند که دست چپ و راست خود را نمی شناسند. برعلاوه حیوانات زیادی هم در آنجا وجود دارند.».U خداوند فرمود: «این گیاه در عرض یک شب روئید و روز بعد خشک شد. تو برای آن هیچ زحمت نکشیدی و آنرا رُشد و نمو ندادی، اما دلت بحالش می سوزد؟پس آیا دل من برای شهر بزرگ نینوا نسوزد؟ در آن شهر بیشتر از یکصد و بیست هزار نفر زندگی می کنند که دست چپ و راست خود را نمی شناسند. برعلاوه حیوانات زیادی هم در آنجا وجود دارند.»R خداوند به یونس فرمود: «آیا ضرور است که بخاطر یک گیاه خشمگین شوی؟» یونس گفت: «من حق دارم که تا حد مرگ خشمگین شوم.»,Qبعد از اینکه آفتاب بالا آمد، خدا یک بادِ گرم شرقی را فرستاد. چون آفتاب بر یونس تابید، او بی حال شد و از خدا طلب مرگ کرد و گفت: «برای من مردن از زنده ماندن بهتر است.»nUاما سپیده دم روز بعد بفرمان خدا گیاه را کِرم زد و خشک شد.a;پس خداوند، خدا در آنجا گیاهی را رویانید تا بر یونس سایه کند که راحت تر باشد. یونس بخاطر سایۀ این گیاه بی نهایت خوشحال شد.-یونس از شهر بیرون رفت و در قسمت شرقی شهر نشست. درآنجا سایبانی برای خود ساخت و زیر سایه اش قرار گرفت و منتظر این بود که ببیند در نینوا چه اتفاقی رخ می دهد.b=خداوند در جواب یونس فرمود: «تو چرا باید قهر شوی؟»حالا ای خداوند، بگذار که بمیرم، زیرا برای من مردن از زنده ماندن بهتر است.»g~Gو پیش خداوند دعا کرد و گفت: «ای خداوند، وقتی در وطن خود بودم می دانستم که تو این کار را می کنی و به همین دلیل خواستم که به ترشیش فرار کنم. من می دانستم که تو کریم و رحیمی، بزودی قهر نمی شوی، بسیار مهربان هستی، همیشه حاضری که ارادۀ خود را عوض نمائی و مردم را مجازات نکنی.Q} یونس از این امر بسیار ناراحت و خشمگین شد|7 چون خدا اعمال آن ها را مشاهده کرد و دید که آن ها از کردار زشت خود دست کشیده توبه کرده اند، بر آن ها ترحم کرده و بلائی را که بنا بود بر سر شان بیاورد، دور کرد.5{c کسی چه می داند؛ شاید خدا تصمیم خود را تغییر بدهد و خشمش فرو نشیند و ما را هلاک نسازد.چون خدا اعمال آن ها را مشاهده کرد و دید که آن ها از کردار زشت خود دست کشیده توبه کرده اند، بر آن ها ترحم کرده و بلائی را که بنا بود بر سر شان بیاورد، دور کرد.z{انسان و حیوان باید همگی نمد به تن داشته باشند، هر کس از صمیم دل بحضور خدا زاری و دعا کند، در راه بد قدم برندارد، از ظلم دست بکشد و توبه کند.uycسپس از طرف پادشاه و بزرگان فرمانی صادر شد و در همه جا اعلام کردند که هیچ کسی بشمول حیوانات و گاو و گوسفند نباید چیزی بخورد یا بنوشد.Kxوقتی پادشاه نینوا پیام را شنید، از تخت خود پائین شد قبای خود را از تن بیرون کرد و نمد پوشید و بر خاکستر نشست.+wOمردم نینوا به خدا ایمان آوردند. همه روزه گرفتند و خورد و بزرگ، به علامت توبه، نمد پوشیدند./vWیونس وارد شهر شد و پس از یک روز راه پیمائی اعلام کرد که بعد از چهل روز شهر نینوا ویران می شود.:umیونس اطاعت کرد و به نینوا رفت. نینوا شهر بسیار بزرگی بود که به اندازۀ سه روز پیاده رفتن مسافت داشت. t «به شهر بزرگ نینوا برو و پیامی را که به تو می دهم به مردم آنجا اعلام کن.»]s 5بار دیگر کلام خدا بر یونس نازل شد و به او فرمود:sr_ سپس ماهی به امر خداوند یونس را از دهان خود به خشکه بینداخت.2q] اما من سرود شکرگزاری را بحضور تو می سرایم و برای تو قربانی و نذرها تقدیم می کنم. نجات ما در دست خداوند است.»سپس ماهی به امر خداوند یونس را از دهان خود به خشکه بینداخت.qp[آنهائی که بت های باطل را می پرستند از پیروی تو برگشته اند.#o?وقتی در حال مرگ بودم، خداوند را یاد کردم و دعای من به عبادتگاه مقدس به پیشگاه او رسید.lnQتا پای کوه ها فرو رفتم و زمین برای همیشه در بند های خود نگاهم داشته است. اما تو ای خداوند، خدای من، مرا از گور زنده بیرون آوردی.umcدر آب غرق شدم، گرداب ها احاطه ام کرد و علف ها بدور سرم پیچید. lبخود گفتم که از حضور تو رانده شده ام و دیگر عبادتگاه مقدس ترا نخواهم دید.!k;تو مرا به اعماق بحر انداختی و سیلاب ها مرا غرق کرد، و امواج پُر قدرت تو از سر من گذشت.jy«در هنگام مصیبت بحضور تو ای خداوند، دعا کردم و تو دعای مرا مستجاب فرمودی. از اعماق دنیای مردگان گریه و زاری کردم و تو آواز گریۀ مرا شنیدی.ei Eیونس از شکم ماهی پیش خداوند، خدای خود دعا کرد و گفت:h -بفرمان خداوند یک ماهی بزرگ یونس را بلعید و یونس مدت سه شبانه روز در شکم ماهی بود.>g wکشتیبانان بخاطر این واقعه زیادتر از خداوند ترسیدند و برای او قربانی ها و نذرها تقدیم کردند.بفرمان خداوند یک ماهی بزرگ یونس را بلعید و یونس مدت سه شبانه روز در شکم ماهی بود.f آنگاه یونس را برداشتند و در بحر انداختند و در همان لحظه بحر آرام شد.;r خداوند می فرماید: «در آن زمان سلطنت داود را که ویران شده است مثل سابق برقرار می سازم.-=Sr تمام گناهکاران قوم برگزیدۀ من که می گویند: «بلائی بر سر ما نمی آید.» با شمشیر کشته می شوند.»b<=r من به دشمنان امر می کنم که قوم اسرائیل را همانطوری که گندم را غربال می کنند، تکان بدهند تا کاملاً از مردم بدکار جدا شوند.;#r چشمان منِ خداوند متعال بر کشور گناهکار اسرائیل باز است و آن ها را از روی زمین محو می کنم، اما قوم اسرائیل را بکلی نابود نمی سازم. این است گفتۀ خداوند.:)r خداوند می فرماید: «ای قوم اسرائیل، شما برای من مثل حبشی ها هستید؟ من شما را از کشور مصر، فلسطینی ها را از جزیرۀ کریت و مردم سوریه را از قیر بیرون آوردم.97r آن کسی که خانۀ خود را در آسمان ها بنا کرده و گنبد آسمان را بر فراز زمین قرار داده است، آب های بحر را جمع می کند و آن ها را بر زمین می باراند، نامش خداوند است.8/r خداوند، خدای قادر مطلق وقتی زمین را لمس کند، زمین گداخته می شود و ساکنین آن ماتم می گیرند. تمام زمین مانند آب دریای نیل بالا می آید و دوباره فرومی نشیند.7r حتی اگر به کشور دشمن تبعید شوند، من به دشمنان فرمان می دهم تا آن ها را در آنجا بکشد. آن ها همیشه تحت نظر من بوده بجای خوبی از من بدی می بینند.»6r اگر در کوه کَرمَل پنهان شوند، به سراغ شان می روم و آن ها را پیدا می کنم. اگر از نظر من در اعماق بحر مخفی شوند، مار را می فرستم تا آن ها را بگزد.05Yr اگر به دوزخ بروند، از دست من رهائی نمی یابند و اگر به آسمان صعود کنند، آن ها را پائین می آورم.04 [r خداوند را دیدم که در کنار قربانگاه ایستاده بود و فرمود: «تاجهای ستونهای عبادتگاه را بشکن تا اساس عبادتگاه به لرزه آید و سقف آن بر سر همۀ مردم فروریزد. کسانی را که زنده بمانند با شمشیر می کشم. هیچ کسی نمی تواند فرار کند و جان سالم بدر برد.$3Arکسانی که بنام بت های سامره و دان و بئرشِبع قسم می خورند، می افتند و دیگر بر نمی خیزند.»21r در آن روز حتی دختران و مردان جوان و سالم هم از تشنگی بیحال می گردند.کسانی که بنام بت های سامره و دان و بئرشِبع قسم می خورند، می افتند و دیگر بر نمی خیزند.»61er مردم دنبال کلام خداوند بحرها را می پیمایند و به شرق و غرب می روند، اما موفق به یافتن آن نمی شوند.t0ar خداوند متعال می فرماید: «روزی می رسد که قحطی را به این سرزمین می فرستم. این قحطی، قحطی نان و آب نبوده بلکه قحطی کلام خداوند می باشد.u/cr جشن های تان را به ماتم و سرود خوشی شما را به گریه و نوحه تبدیل می کنم. آنگاه مثلیکه یگانه پسر تان مُرده باشد، سرهای تان را تراشیده لباس ماتم می پوشید و آن روز برای شما یک روز بسیار تلخ و ناگوار خواهد بود.»L.r خداوند متعال می فرماید: «در آن روز بفرمان من آفتاب در وقت ظهر غروب می کند و زمین را در روز روشن تاریک می سازم.-7rاز اینرو، این سرزمین به لرزه می آید و ساکنین آن ماتم می گیرند. تمام کشور اسرائیل مثل دریای نیل در هنگام سیلاب متلاطم شده بالا می آید و دوباره فرومی نشیند.»-,Srخداوند، خدای پُر جلال اسرائیل قسم خورده می فرماید: «من هرگز کارهای آن ها را فراموش نمی کنم.H+ rگندم پسماندۀ خود را به فقرا در بدل نقره می فروشید و مردم مسکین را بخاطر قرض یک جوره کفش به غلامی می گیرید.»p*Yrبه این فکر هستید که: «هرچه زودتر ایام تعطیل و روزهای سَبَت بپایان برسند تا به کسب و کار خود شروع کنید و غلۀ خود را به قیمت گران بفروشید. در ترازو تقلب می نمائید و با اوزان سبکتر مشتریان را فریب می دهید.=)srبشنوید ای کسانی که مردم مسکین و بینوا را پایمال می کنید و قصد نابودی اهالی فقیر این سرزمین را دارید!(}rدر آن روز سرودهائی که مردم در معبد می نوازند، به گریه و نوحه تبدیل می شوند. اجساد مردگان در همه جا بچشم می خورند و سکوت مطلق سایه می افگند.»d'Arو از من پرسید: «عاموس چه می بینی؟» من جواب دادم: «یک تکری پُر از میوۀ رسیده.» خداوند فرمود: «وقت آن رسیده است که قوم برگزیدۀ من، اسرائیل به جزای اعمال خود برسند و من از مجازات آن ها منصرف نمی شوم.& yrخداوند متعال در رؤیای دیگری یک تُکری پُر از میوه را به من نشان دادK%rزن تو در این شهر فاحشه می شود، فرزندانت در جنگ بقتل می رسند و ملک و زمینت تقسیم شده به دیگران تعلق می گیرد. خودت هم در یک کشور بیگانه می میری و قوم اسرائیل از وطن خود تبعید می شوند.»$rحالا تو می گوئی که علیه قوم اسرائیل موعظه نکنم، پس ای اَمَصیا، به کلام خداوند گوش بده که به تو می فرماید:زن تو در این شهر فاحشه می شود، فرزندانت در جنگ بقتل می رسند و ملک و زمینت تقسیم شده به دیگران تعلق می گیرد. خودت هم در یک کشور بیگانه می میری و قوم اسرائیل از وطن خود تبعید می شوند.»#rاما خداوند مرا از کار چوپانی گرفت و فرمود: «برو برای قوم اسرائیل موعظه کن.»"3rعاموس جواب داد: «من نه نبی هستم و نه پسر نبی. وظیفۀ من اصلاً چوپانی و میوه چینی است. !9r دیگر هرگز در بیت ئیل موعظه نکن، زیرا اینجا محل عبادت پادشاه و معبد مردم ما می باشد.»k Or بعد اَمَصیا به عاموس گفت: «ای نبی، از این کشور خارج شو. به سرزمین یهودا برگرد و در آنجا با موعظه هایت پول به دست آور و نان بخور.>ur زیرا او می گوید که تو با شمشیر بقتل می رسی و قوم اسرائیل از کشور شان تبعید شده به اسارت برده می شوند.»H r آنگاه اَمَصیا، کاهن بیت ئیل، به یَرُبعام، پادشاه اسرائیل خبر داد و گفت: «عاموس در بین قوم اسرائیل فتنه برانگیخته و علیه تو توطئه چیده است و سخنان او کشور ما را نابود خواهد ساخت.[/r و مکان های بلند اسحاق و معابدی را که اسرائیل بنا کرده اند، ویران می کنم و خاندان یَرُبعام را با شمشیر نابود می سازم.»U#rاز من پرسید: «عاموس، چه می بینی؟» من جواب دادم: «یک شاقول.» خداوند فرمود: «با این شاقول می خواهم نشان بدهم که قوم برگزیدۀ من مثل این دیوار راست نیست، لهذا می خواهم که آن ها را مجازات کنم.=srبعد در رؤیای دیگری دیدم که خداوند در کنار دیوار که با شاقول بنا شده بود، ایستاده شاقولی در دست داشت.^5rپس خداوند فرمود: «این حادثه هم اتفاق نمی افتد.»[/rمن گفتم: «ای خداوند، خدا التماس می کنم از این کار منصرف شو، زیرا قوم اسرائیل کوچک و ضعیف است و طاقت این بلا را ندارد.»+rخداوند متعال در رؤیای دیگری، آتش بزرگی را که برای مجازات مردم آماده کرده بود، به من نشان داد. آن آتش آب های عمیق زمین را بلعید و تمام نباتات را سوختاند.oWrپس خداوند هم رحم کرد و فرمود: «این حادثه اتفاق نمی افتد.»}srبعد از آنکه ملخها همه گیاه سبز زمین را خوردند، من به خداوند گفتم: «ای خداوند متعال، از حضور تو استدعا می کنم که قوم برگزیدۀ خود را ببخشی. آن ها قوم ضعیف و کوچک هستند و نمی توانند در برابر این مصیبت طاقت کنند.» )rدر رؤیائی که خداوند متعال به من نشان داد دیدم که بعد از دروِ محصول اولِ غله که سهم پادشاه بود و محصول دوم تازه سر زده بود، خداوند خیل ملخ را بوجود آورد.)Krاما خداوند، خدای قادر مطلق می فرماید: «ای قوم اسرائیل، من سپاه دشمن را می فرستم تا کشور شما را تصرف کنند و مردم شما را از سرحد حمات تا جویبار عربه بتنگ بیاورند.»~ur شما به اینکه شهر لودیبار را تسخیر کرده اید افتخار می کنید و می گوئید: «ما قدرت آن را داریم که شهر کارنائیم را فتح کنیم.»اما خداوند، خدای قادر مطلق می فرماید: «ای قوم اسرائیل، من سپاه دشمن را می فرستم تا کشور شما را تصرف کنند و مردم شما را از سرحد حمات تا جویبار عربه بتنگ بیاورند.»r آیا اسپها بر صخره ها می دوند؟ آیا گاوها بحر را قلبه می کنند؟ اما شما عدالت را به کام مردم مانند زهر تلخ ساخته و حق را به باطل تبدیل کرده اید.r زیرا اینک خداوند امر می فرماید، خانه های بزرگ و کوچک با خاک یکسان می شوند.nUr وقتی خویشاوند شخص مُرده برای دفن جنازۀ او بیاید، از آن کسی که هنوز زنده است می پرسد: «آیا کس دیگری باقی مانده است؟» او جواب می دهد: «نی.» آن خویشاوند می گوید: «خاموش باش و نام خداوند را بر زبان نیاور!»wgr اگر ده نفر در یک خانه باقی مانده باشند، آن ها هم کشته می شوند.oWrخداوند، خدای قادر متعال به ذات خود قسم خورده است و می فرماید: «من از غرور قوم اسرائیل بیزار هستم و از قصرهای باشکوهِ آن ها نفرت دارم. پس من پایتخت آن را با همه چیزی که در آن است به دشمنان تسلیم می کنم.»/ Wrبنابران، شما پیشتر از دیگران به اسارت می روید و روزهای عیش و خوشگذرانی شما به پایان می رسند.O rجامهای شراب را سر می کشید و با بهترین عطرها خود را خوشبو می سازید، ولی بخاطر مصیبت قوم اسرائیل غمگین نمی شوید. 'rبا نوای چنگ آواز می خوانید و مانند داود آلات موسیقی را برای خود اختراع می کنید.g Grوای بر شما که بر تختهای عاج دراز می کشید، در بسترهای نرم می خوابید و بهترین گوشت بره و لذیذترین گوشت گوسالۀ گله را می خورید.\ 1rشما فکر روز مصیبتی را که بر سر شما می آید از خود دور می کنید، اما با کردار زشت تان آن روز بد را به خود نزدیکتر می سازید.[/rبه شهر کلنه بروید، از شهر بزرگ حمات دیدن کنید و از آنجا به شهر جَت، در سرزمین فلسطینی ها بروید و ببینید که آیا آن ها بهتر از ممالک شما هستند و یا ساحۀ سرزمین شان بزرگتر از سرزمین های شماست؟ rوای بر شما که در سهیون و کوه سامره در رفاه و آسودگی زندگی می کنید و به این می بالید که رهبر و پیشوای قوم بزرگی هستید و مردم برای کمک پیش شما می آیند.mSrبنابران، من که خدای قادر مطلق هستم شما را به سرزمین دوردستی، در آن طرف دمشق تبعید می کنم.» این گفتۀ خداوند، خدای قادر مطلق است.hIrنی، بلکه شما به پادشاه خدایان خود، یعنی سکوت و به کیوان، خدای ستارگان تان و به بتهائی که به دست خود ساخته بودید، زیادتر علاقه نشان می دادید.بنابران، من که خدای قادر مطلق هستم شما را به سرزمین دوردستی، در آن طرف دمشق تبعید می کنم.» این گفتۀ خداوند، خدای قادر مطلق است. y~8}}{zywx~wUvyu+t\s4ruponmlvkjih&fedca``-_<^S]g\D[ZYXX{V1U*TORQkPOkNMLKJ)IeFDCBA#?>=<;P::@99a87736L5W4311/.-t,,7++)'o&$#"p!e -7D<o% / p \vI4 cای نینوا، دشمنان بر تو حمله می آورند و با نیروی نظامی خود ترا خراب و ویران می کنند. پس بر حصارها پهره بگمار و از جاده ها مراقبت نما. قوایت را جمع کن و برای جنگ آماده باش. ببینید، قاصدی از فراز کوهها پائین می شود و مژدۀ سلامتی را اعلام می کند. ای مردم یهودا، عیدهای خود را برگزار کنید و نذرهای خود را ادا نمائید، زیرا مردم شریر دیگر هرگز بر شما حمله نمی کنند. آن ها همه نابود شده اند.y~ mخداوند در مورد آشور می فرماید: «نسلی به نام تو باقی نمی ماند. بتها را از بتخانه هایت نابود می کنم. قبرت را می کنم، زیرا تو سزاوار مرگ هستی.»ببینید، قاصدی از فراز کوهها پائین می شود و مژدۀ سلامتی را اعلام می کند. ای مردم یهودا، عیدهای خود را برگزار کنید و نذرهای خود را ادا نمائید، زیرا مردم شریر دیگر هرگز بر شما حمله نمی کنند. آن ها همه نابود شده اند.*} O حالا یوغ غلامی را از گردن تان بر می دارم و شما را از بند زنجیر اسارت آشوریان آزاد می سازم.»h| K خداوند به قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل چنین می فرماید: «لشکر آشور هر قدر نیرومند و بی حساب باشد، شکست می خورد و نابود می شود. من شما را بقدر کافی به رنج و مصیبت گرفتار کردم، اما دیگر این کار را نمی کنم.u{ e از تو ای نینوا، شخصی پیدا می شود که علیه خداوند توطئه می کند.z 3 دشمنان خداوند مانند خارهای بهم پیچیده و کاهِ خشک در آتش می سوزند و خاکستر می شوند.Hy   آیا شما می توانید در برابر خداوند مقاومت کنید؟ او شما را از بین می برد تا دیگر نتوانید با او مخالفت نمائید.!x =اما مانند سیلابِ شدید دشمنان را نابود می سازد و مخالفین را در کام تاریک مرگ می فرستد.:w oخداوند نیکو است و در روز سختی و مصیبت پناهگاه می باشد و از کسانیکه به او توکل می کنند مراقبت می کند.Bv کیست که بتواند در برابر خشم او مقاومت کند؟ غضب او مثل آتش می ریزد و صخره ها در برابر خشم او خُرد می شوند.Au }در برابر او کوهها تکان می خورند و تپه ها هموار می شوند. جهان به لرزه می آید و ساکنین اش به وحشت می افتند.Xt +به فرمان او بحرها و دریاها خشک می شوند. کشتزارهای سرسبز باشان و کَرمَل از بین می روند و گلهای لبنان پژمرده می گردند.cuاما چشم امید من بسوی خداوند است و با اعتماد منتظرم تا خدا مرا نجات بدهد. خدای من دعای مرا قبول می کند.zbmدر این وقت و زمان پسر، پدر خود را توهین می کند. دختر مخالف مادر است و عروس با خشوی خود جنگ و دعوا می کند. دشمن یک شخص اهل خانۀ او می باشد.ra]به دوست و رفیق حتی به زنت اعتماد نکن و متوجه حرف زبانت باش.`بهترین افراد شان مثل خار هستند و حتی اشخاص نیک آن ها بدتر از خس و خار می باشند. روز مجازات آن ها فرا رسیده است و همگی مضطرب و پریشان خواهند شد.=_sدستهای شان برای شرارت و جنایت چالاک است. حاکم و قاضی رشوه می گیرند. اشخاص بزرگ و متنفذ به آن ها می گویند که چه میل دارند و چه می خواهند و آن ها هم برای نفع ایشان نقشه می کشند.$^Aمردم نیک از روی زمین محو شده اند و هیچ شخص خدا شناسی در بین مردم دیده نمی شود. همگی برای ریختن خون برادران خود در کمین نشسته و برای کشتن یکدیگر دام گسترده اند.3] aوای بحال من! زیرا به شخص گرسنه ای می مانم که وقتی میوۀ تابستانی چیده می شود، بر درختان میوه ای و بر تاکها انگوری نمی یابد و هیچ انجیری برای رفع گرسنگی خود پیدا نمی کند.W\'زیرا شما از احکام عُمری و اعمال خاندان اخاب پیروی می کنید. مشوره و کارهای آن ها را سرمشق خود قرار می دهید. پس من شما را از بین می برم تا مورد تحقیر مردم جهان قرار گیرید و خوار و رسوا شوید.»p[Yخواهید کاشت، ولی درو نخواهید کرد. از زیتون روغن خواهید کشید، اما خود تان از آن استفاده نخواهید کرد. از انگور شراب خواهید ساخت، مگر از آن شراب نخواهید نوشید،زیرا شما از احکام عُمری و اعمال خاندان اخاب پیروی می کنید. مشوره و کارهای آن ها را سرمشق خود قرار می دهید. پس من شما را از بین می برم تا مورد تحقیر مردم جهان قرار گیرید و خوار و رسوا شوید.»'ZGهر قدر بخورید سیر نمی شوید و همیشه از گرسنگی رنج می برید. مال و ثروت ذخیره می کنید، اما همگی را از دست می دهید، زیرا آنچه را که جمع کرده اید، در جنگ از بین می برمkYO بنابران می خواهم که شما را بخاطر گناهان تان نابود کنم.3X_ ثروتمندان شما به مردم ظلم می کنند، مردم شما دروغ می گویند و حرف راست از زبان شان شنیده نمی شود.W پس چطور می توانم این اشخاص را که از سنگ و ترازوی تقلبی کار می گیرند، ببخشم؟#V? خانه های گناهکاران پُر از اموالی است که از راه تقلب و با ترازوی خیانت به دست آمده اند.#U? به آواز خداوند که در شهر ندا می دهد، گوش بدهید. شخص عاقل کسی است که به نام خداوند احترام داشته باشد. خداوند می فرماید: «ای مردمی که در شهر جمع شده اید، بشنوید!T)نی، خداوند به ما گفته است که نیکوئی چیست و چیزی که از ما می خواهد اینست که انصاف، رحم و محبت داشته باشیم و با فروتنی در حضور خداوند خدای خود زندگی کنیم.LSاگر بهترین گوسالۀ یکساله را جهت قربانی سوختنی بیاورم، آیا خداوند از من خوشنود می شود؟ اگر هزاران قوچ و ده ها هزار دریای لبریز از روغن زیتون را هدیه کنم، آیا از من راضی می شود؟ اگر فرزند اول خود را برای کفارۀ گناهِ خود قربانی کنم، آیا گناه مرا می بخشد؟iRKبا چه چیزی بحضور خداوند متعال بیایم و او را سجده کنم؟6Qeای قوم برگزیدۀ من، بیاد آورید که بالاق، پادشاه موآب چه نقشه ای برای نابودی شما داشت و بِلعام، پسر بِعور به او چه جواب داد و از شطیم تا جِلجال چه اتفاق افتاد. اینها را بخاطر بیاورید تا بدانید که من برای نجات و سلامتی شما چه کارهائی کرده ام.»YP+من شما را از مصر بیرون آوردم و از بند غلامی و اسارت آزاد کردم. موسی، هارون و مریم را فرستادم تا شما را راهنمائی کنند.BO}خداوند می فرماید: «ای قوم برگزیدۀ من، من به شما چه کرده ام؟ چه باری را بر شما تحمیل کرده ام؟ جواب بدهید!pNYای کوه ها، ای تهداب های جاودانی زمین، به دعوای خداوند گوش بدهید! خداوند با قوم برگزیدۀ خود دعوی دارد. او اسرائیل را متهم می سازد.bM ?به آنچه که خداوند می فرماید گوش بدهید: برخیز ای خداوند و دعوای خود را ارائه فرما. بگذار که کوه ها و تپه ها کلام ترا بشنوند. L و با خشم و غضب خود از آن اقوامی که از من اطاعت نمی کنند، انتقام می گیرم.»uKcمجسمه های بت اَشیره را از جا کنده شهرهای تان را ویران می کنمو با خشم و غضب خود از آن اقوامی که از من اطاعت نمی کنند، انتقام می گیرم.» J9 بتها و مجسمه های شما را می شکنم و دیگر چیزهای ساختۀ دست خود را سجده و پرستش نمی کنید.oIW جادوگری را از بین می برم و به حیات فالگیران خاتمه می دهم.hHI همه شهرهای سرزمین تان را با قلعه های شان خراب می کنم. G خداوند می فرماید: «در آن روز تمام اسپها و عراده های شما را نابود می سازم.|Fq قوم اسرائیل بر دشمنان غالب می شوند و همۀ آن ها را از بین می برند.2E]بازماندگان اسرائیل در بین اقوام دیگر مثل شیر در میان حیوانات جنگل و رمه های گوسفند بوده هنگام عبور همه را پایمال می کند و می دَرَد و کسی نمی تواند آن ها را نجات بدهد.3D_آنگاه بازماندگان قوم اسرائیل که در بین اقوام دیگر زندگی می کنند، برای آن ها مثل شبنم و باران از جانب خداوند برکت می آورند. آن ها متکی به خداوند می شوند، نه به بنی آدم.hCIآن ها با زور شمشیر آشور، کشور نِمرود را فتح می کنند. اگر آشوریان به سرزمین ما حمله بیاورند، او ما را از دست آن ها نجات می دهد.#B?و او صلح را به جهان می آورد. وقتی مردم آشور به کشور ما حمله کنند و استحکامات دفاعی ما را درهم شکنند، ما رهبران شجاع و نیرومند خود را به مقابلۀ آن ها می فرستیم.JA وقتی آن پیشوا بیاید، با قدرت و جلال خداوند، خدای خود مردم خود را رهبری می کند. قوم برگزیدۀ او در آرامش و امنیت بسر می برند، زیرا مردم سراسر روی زمین از بزرگی و عظمت او آگاه می شوندm@Sخداوند قوم برگزیدۀ خود را تا زمانی که زن حامله فرزند خود را بدنیا بیاورد، به دست دشمن تسلیم می کند. آنگاه بقیۀ مردمی که در تبعید بسر می برند، به وطن خود بر می گردند و با سایر قوم اسرائیل یکجا می شوند.#??«ای بیت لِحِمِ افراته، گرچه تو یکی از کوچکترین شهرهای یهودا هستی، با اینهم از تو پیشوائی ظهور می کند که از ازل وجود داشته است و بر قوم اسرائیل سلطنت می کند.»^> 7ای مردم اورشلیم، سپاه تان را جمع کنید و آماده شوید، زیرا شهر تان محاصره شده است! دشمنان بر پیشوای اسرائیل حمله می کنند.}=s خداوند می فرماید: «ای دختر صَهیون، برخیز و دشمنان را بزیر قدمهایت پایمال کن. من به تو قدرت و نیرو می بخشم و شاخهای آهنین و سُمهای برنجی عطا می کنم تا اقوام زیادی را شکست بدهی. اموالی را که بزور و جبر به دست آورده اند، از آن ها بگیر و به من، خداوند که مالک تمام جهان هستم، تقدیم کن.»><u اما آن ها از ارادۀ خداوند آگاه نیستند و نمی دانند که خداوند آن ها را مثل خوشه های گندم در خرمنگاه جمع می کند.خداوند می فرماید: «ای دختر صَهیون، برخیز و دشمنان را بزیر قدمهایت پایمال کن. من به تو قدرت و نیرو می بخشم و شاخهای آهنین و سُمهای برنجی عطا می کنم تا اقوام زیادی را شکست بدهی. اموالی را که بزور و جبر به دست آورده اند، از آن ها بگیر و به من، خداوند که مالک تمام جهان هستم، تقدیم کن.»?;w اقوام زیادی علیه تو با هم متفق شده اند و می گویند: «صَهیون باید نابود شود! ما این شهر را خراب می کنیم!»{:o ای دختر صَهیون، مثل یک زنی که می زاید، از درد بخود بپیچ و بنال، زیرا تو باید از این شهر بیرون بروی و در صحرا زندگی کنی. تو به بابل برده می شوی، اما در آنجا خداوند به دادت می رسد و ترا از دست دشمنان نجات می دهد.g9G چرا فریاد می زنی؟ چرا مانند زنی که در حال زایمان باشد، درد می کشی؟ آیا بخاطر اینست که پادشاه نداری و مشاورینت همه مرده اند؟8ای کوه دختر صَهیون، تو برج دیده بانی خداوند هستی. او از بالای تو مراقب قوم برگزیدۀ خود است و ترا مثل دوران سابق، پایتخت سلطنت مقتدری می سازد.}7sاز اشخاص لنگ و بازماندگان قوم که در تبعید بسر می برند، یک قوم نیرومند می سازم. من در کوه صَهیون، از آن روز تا ابد، بر آن ها سلطنت می کنم.»D6خداوند می فرماید: «در آن روز مردمان لنگ و غمدیده را که از دیار شان رانده شده و جزا دیده بودند، جمع می کنم5اقوام جهان خدایان خود را می پرستند و از آن ها پیروی می کنند، ولی ما برای همیشه خداوند، خدای خود را عبادت می کنیم و پیرو احکام و هدایات او می باشیم.g4Gهر کسی در تاکستان و در زیر سایۀ درخت انجیر خود، بدون ترس، در صلح و آرامش زندگی می کند. این وعده را خداوند قادر مطلق داده است.p3Yخداوند دورترین قوم های جهان را داوری می کند و ایشان را تنبیه می نماید. مردم از شمشیرهای خود گاوآهن و از نیزه های خود اره می سازند. قومی بروی قوم دیگری شمشیر نمی کشد و به جنگ و خونریزی خاتمه داده می شود.j2Mو می گویند: «بیائید که بر کوه خداوند و عبادتگاه خدای یعقوب برویم. او به ما راهی را که انتخاب کرده است، نشان می دهد تا مطابق آن رفتار کنیم، زیرا شریعت از صَهیون و کلام خداوند از اورشلیم صادر می شود.»V1 'در روزهای آخر، کوهی که عبادتگاه خداوند بر آن بنا یافته است، بلندترین کوه دنیا می شود و اقوام زیادی به آنجا می آیند0} پس بخاطر شما صَهیون مانند کشتزاری قلبه شده و اورشلیم به تودۀ خاک تبدیل می گردد و کوهی که عبادتگاه بر آن بنا یافته است، به جنگل مبدل می شود.E/ حاکمان رشوت می خورند، کاهنان تا مزد نگیرند، تعلیم نمی دهند و انبیاء هم به رایگان نبوت نمی کنند. با اینهم این اشخاص ادعا دارند که چون خداوند با آن ها است، لهذا خطری متوجه آن ها نیست.پس بخاطر شما صَهیون مانند کشتزاری قلبه شده و اورشلیم به تودۀ خاک تبدیل می گردد و کوهی که عبادتگاه بر آن بنا یافته است، به جنگل مبدل می شود.~.u شما صَهیون را به خون و اورشلیم را بر ظلم و بی عدالتی بنا کرده اید.]-3 پس ای پیشوایان خاندان یعقوب و رهبران قوم اسرائیل که از عدالت متنفرید و راستی را خطا جلوه می دهید، به حرف من گوش بدهید!],3اما من سرشار از قدرت روح خداوند هستم و با جرأت می توانم یعقوب را به عصیان او و قوم اسرائیل را به گناهان شان متوجه سازم.>+uفالبینان و آنهائی که آینده را پیشگوئی می کنند شرمنده و رسوا می شوند و از خجالت روی خود را می پوشانند.;*oروز روشن شما بپایان رسیده است و آفتاب بر شما نخواهد تابید، تا دیگر رؤیائی نبینید و پیشگوئی نکنید.»)5خداوند می فرماید: «ای انبیاء، شما قوم برگزیدۀ مرا گمراه کرده اید. کسی که به شما پول می دهد، برایش دعای خیر می کنید و کسی را که پول نمی دهد، تهدید می نمائید.g(Gآنگاه بحضور خداوند دعا و زاری می کنید، ولی او دعای شما را نمی شنود و بخاطر اعمال و کردار زشت تان روی خود را از شما می پوشاند.d'Aگوشت آن ها را می خورید، پوست آن ها را از بدن شان جدا کرده استخوان های شان را مانند گوشت تکه تکه می کنید و در دیگ می اندازید.l&Qاما برعکس، شما از خوبی متنفرید و بدی را دوست دارید. قوم برگزیدۀ مرا زنده پوست می کنید و گوشتی بر استخوان آن ها باقی نمی گذارید.% )ای پیشوایان یعقوب و ای رهبران اسرائیل، بشنوید! شما باید مفهوم عدالت را بدانید،r$] راه را برای شان باز می کنم. آن ها را از اسارت نجات داده به سرزمین خود شان هدایت می نمایم و من، خداوند پادشاه و پیشوای آن ها می شوم.»8#i ای یعقوب، من تمامی خاندان ترا جمع می کنم و بازماندگان اسرائیل را فراهم آورده و مثل گوسفندان در طویله بر می گردانم. جمعیت آن ها افزایش می یابد و شور و غوغای شان دشت و دمن را پُر می کند.راه را برای شان باز می کنم. آن ها را از اسارت نجات داده به سرزمین خود شان هدایت می نمایم و من، خداوند پادشاه و پیشوای آن ها می شوم.»H"  اگر شخص دروغگو و فریبکاری بیاید و با شما در بارۀ کیف و لذت شراب صحبت کند، فوراً او را به پیغمبری می پذیرید.?!w برخیزید و بروید! دیگر در اینجا در امان نخواهید بود، زیرا بخاطر گناهان شما اینجا محکوم به فنا شده است.} s زنان قوم برگزیدۀ مرا از خانه های عزیز شان بیرون می رانید و اطفال آن ها را از حق و برکاتی که من به آن ها داده ام، برای همیشه محروم می کنید.خداوند می فرماید: «اما شما برضد قوم برگزیدۀ من برخاسته و دشمن آن ها شده اید. مردانی که از میدان جنگ بر می گردند، به این امید می باشند که در وطن خود در امان خواهند بود، اما شما لباس شان را می دزدید و آن ها را برهنه می کنید.  ای خاندان یعقوب، آیا می دانید که مورد نفرین خداوند قرار گرفته اید؟ آیا فکر می کنید که صبر او تمام شده است؟ آیا او واقعاً با شما چنین رفتار می کند؟ خیر، سخنان او به کسانی که اعمال و کردار درست داشته باشند، نیکو است.»I اما مردم به من می گویند: «برای ما موعظه نکن و این حرفها را بزبان نیاور. خدا نمی خواهد که ما خوار و رسوا شویم.'پس آن وقتی که سرزمین را به قوم برگزیدۀ خود بازگردانم، شما از آن سهمی نمی گیرید.Rدر آن زمان، شما مَثَل و زبانزد مردم می شوید. با تلخی نوحه سرائی می کنید و می گوئید: ما بکلی تباه شدیم، زیرا خداوند سرزمین ما را از ما گرفت و بین مردمی تقسیم کرد که ما را به اسارت بردند.»:mبنابران خداوند می فرماید: «من تصمیم گرفته ام بر سر شما چنان بلائی را نازل کنم که نتوانید از آن فرار کنید. به روزگار بد گرفتار می شوید و دیگر با کبر و غرور قدم بر نمی دارید.I به زمین و خانۀ مردم طمع می کنید و آن ها را از ایشان بزور می گیرید. مال و خانۀ هیچ کسی از دست شما در امان نیست. yوای بر شما که در شب نقشه های شوم می کشید و وقتی که صبح می شود، آن ها را عملی می سازید. در هر فرصتی که به دست آورید، مرتکب کارهای زشت می شوید.{ qدر غم فرزندان محبوب تان نوحه کنید. از غصه سرهای تان را مانند کلمرغ بتراشید، زیرا دشمنان فرزندان تان را به کشورهای دور به اسارت می برند.i Mای مردم مریشه، خداوند شما را به دست دشمنان تسلیم می کند. آن ها شهر شما را متصرف می شوند و رهبران اسرائیل به مغارۀ عدولام پناه می برند.در غم فرزندان محبوب تان نوحه کنید. از غصه سرهای تان را مانند کلمرغ بتراشید، زیرا دشمنان فرزندان تان را به کشورهای دور به اسارت می برند.: oحالا ای مردم یهودا، با شهر مورَشت جَت وداع کنید. برای پادشاهان اسرائیل از شهر اَکزِیب کمکی نمی رسد# A ای ساکنین لاکیش، اسپها را به عراده ببندید و فرار کنید، زیرا شما اولتر از همه از گناهان مردم اسرائیل پیروی کردید و سبب شدید که مردم اورشلیم به راه گناه بروند.J  اهالی ماروت در آرزوی رسیدن روزهای بهتری هستند، زیرا خداوند مصیبت را به نزدیک دروازه های اورشلیم آورده است.I   ساکنین شافیر عریان و سرافگنده تبعید می شوند. مردم صعنان جرأت نمی کنند که از شهر خارج شوند. وقتی صدای شیون و ماتم از بیت اِیزل به گوش تان برسد، بدانید که آنجا خالی از خطر دشمن نیست.W ) این خبر را به شهر جَت نرسانید. نگذارید که کسی گریه شما را بشنود. ای اهل بیت عُفره، از فرط غم و شرمندگی در خاک بغلطید.$ C زیرا زخم مردم سامره علاج ناپذیر است و مردم یهودا هم بزودی به این بلا دچار می شوند. نابودی و بربادی به دروازه های اورشلیم، یعنی مسکن قوم برگزیدۀ من رسیده است.»t cمیکاه گفت: «من گریه و ماتم می کنم. با پای برهنه و تن عریان راه می روم و همچون شغالان از غم قولَه می کشم و مانند شتر مرغها نوحه می کنم،B تمام بتهایش ذره ذره می شوند و همه چیزهائی که با مزد فاحشه های بتکده به دست آمده اند، در آتش می سوزند. دشمنان هدایای بت پرستان را تاراج کرده آن ها را در جای دیگر به کار می برند.»#  Aخداوند می فرماید: «من سامره را به یک تودۀ خاک و به یک جائی که در آن تاکهای انگور را می نشانند، تبدیل می کنم. سنگ و گِل آن را به دره می ریزم تا تهدابش نمایان شود.  +همۀ این وقایع بخاطر عصیان یعقوب و گناهان قوم اسرائیل رخ می دهند. سبب عصیان یعقوب، سرکشی اسرائیل و بت پرستی یهود گناه کیست؟ گناه از سامره و اورشلیم است.0  [کوه ها در زیر قدم هایش مانند موم آب می شوند و همچون سیل از بلندی ها به وادی ها سرازیر می گردند.|  sخداوند از بارگاه مقدس خود بیرون می آید و بر فراز کوه ها می خرامد.S  !ای اقوام جهان بشنوید! ای ساکنین روی زمین گوش بدهید! خداوند متعال از جایگاه مقدس آسمانی خود علیه شما شهادت می دهد.k Sدر دوران سلطنت یوتام، اَحاز و حزقیا، پادشاهان یهودا، خداوند این پیام را دربارۀ سامره و اورشلیم در رؤیا به میکاهِ مورَشتی داد. ~$~&}x||:{nz{yxwut!ss.qpp.onmmkkji/hQg-fue3caa`_^:]4\W[ZZ-Y*X^WNV!UTSkRQPOhNMLK==T<;.::88K7k66 554!3)21d0;..@-,+S*)7(X'k&f$##! L.}hH1n[J 3+`~yگمان کردم که مردم از من می ترسند و تأدیب می شوند و هوشدارهایم را فراموش نمی کنند، اما آن ها توجهی نکردند و به اعمال فاسد خود ادامه دادند.»Q}خداوند می فرماید: «من اقوام زیادی را از بین برده ام. شهرهای شان را ویران و دیوارها و برجهای آن ها را خراب کرده ام. شهرها متروک و جاده ها از مردم خالی شده اند و یک نفر هم باقی نمانده است.|{خداوند هنوز هم در آن شهر حضور دارد. او عادل و با انصاف است و بی عدالتی نمی کند. هر صبح بدون استثناء عدالت خود را به برگزیدگان خود نشان می دهد، اما با اینهم، بدکاران با بی حیائی به اعمال شرم آور خود ادامه می دهند.F{انبیای آن خودخواه و خیانتکار اند، کاهنانش جایگاه مقدس را نجس می سازند و با احکام خداوند مخالفت می ورزند._z7حاکمان و مأمورین آن مانند شیرهای غران و قضات آن مثل گرگهای گرسنه حریص هستند که از شکار خود تا صبح چیزی باقی نمی گذارند.6yeشهری که به صدای خداوند گوش نمی دهد و اصلاح پذیر نیست. به خداوند توکل نمی کند و از او کمک نمی طلبد.Hx وای بحال شهر سرکش، شهر ظلم و نجاست،w)این شهر که موجب افتخار و محل رفاه و آسایش مردمش بود، عاقبت به این سرنوشت دچار می گردد، زیرا این شهر با غرور می گفت: «در تمام دنیا مانند من شهر بزرگی وجود ندارد.» اما سرانجام ویران و متروک می گردد و لانه و بیشۀ حیوانات وحشی می شود و هر کسی که از آنجا بگذرد، سر خود را تکان داده بحالش افسوس می خورد.Wv' آنجا چراگاه گوسفندان و محل بود و باش هرنوع حیوانات می شود. در ویرانه های آن جغد و بوم آشیانه می کنند و صدای شان از کلکین های خانه ها بگوش می رسد. زاغها در آستانۀ خانه ها آواز می خوانند. چوبهای سرو که در بنای عمارات به کار برده شده بودند، از بین می روند.این شهر که موجب افتخار و محل رفاه و آسایش مردمش بود، عاقبت به این سرنوشت دچار می گردد، زیرا این شهر با غرور می گفت: «در تمام دنیا مانند من شهر بزرگی وجود ندارد.» اما سرانجام ویران و متروک می گردد و لانه و بیشۀ حیوانات وحشی می شود و هر کسی که از آنجا بگذرد، سر خود را تکان داده بحالش افسوس می خورد.Eu خداوند با قدرت خدائی خود آشور را نابود می سازد، پایتخت آن، نینوا را به بیابان خشک ولامزروع تبدیل می کند.mtS ای مردم حبشه، خداوند شما را هم با شمشیر خود هلاک می کند. s خداوند آن ها را به بلاهای وحشت آوری دچار می سازد و همۀ خدایان روی زمین را از بین می برد. آنگاه تمام اقوام جهان در کشورهای خود او را پرستش می کنند.r مردم موآب و عمون بخاطر غرور خود به چنین سرنوشتی دچار می شوند، زیرا به قوم برگزیدۀ خداوند قادر مطلق اهانت کرده آن ها را مورد تمسخر خود قرار دادند.>quبنابران خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می فرماید: «به حیات خودم قسم که موآب و عَمون مثل سَدوم و عَمُورَه نابود می گردند و به یک سرزمین خارزار و گودالهای نمک و ویرانی ابدی تبدیل می شوند و بازماندگان قوم برگزیدۀ من سرزمین آن ها را تصرف می کنند.»p«طعنه های مردم موآب را شنیده ام و دیدم که عَمونی ها چطور قوم برگزیدۀ مرا تحقیر و مسخره می کردند و با غرور می گفتند که سرزمین آن ها را اشغال می کنند.» o9بازماندگان قبیلۀ یهودا کشور شما را تسخیر می کنند و در آنجا رمه های خود را می چرانند و خانه های اَشقَلُون را خوابگاه خود می سازند، زیرا خداوند متعال از قوم برگزیدۀ خود مراقبت نموده و آن ها را دوباره سعادتمند و خوشبخت می گرداند.wngکشور ساحلی شما چراگاهی برای چوپانها و طویلۀ گوسفندان می شود./mWوای بحال شما فلسطینیانی که در ساحل بحر و در سرزمین کنعان سکونت دارید، زیرا شما محکوم به مرگ هستید و خداوند شما را نابود می سازد. حتی یک نفر شما را هم زنده نمی گذارد.\l1شهرهای غزه، اَشقَلُون و اَشدُود متروک و از سکنه خالی می شوند. اهالی عَقرُون از شهر بیرون رانده شده، ریشه کن می گردند.;koای مردم فروتن این سرزمین که احکام او را بجا می آورید، راستکار باشید و با تواضع و شکسته نفسی بسوی خداوند باز گردید تا شاید در آن روزِ غضبِ خود، شما را در پناه خود نگاهدارد.Qj ای قوم بی حیا، پیش از آنکه مثل کاه در برابر باد رانده شوید، قبل از آنکه روزِ هولناکِ غضب خداوند ناگهان برسد و همه چیز را در سر راه خود از بین ببرد، گناهان تان را بیاد آورید و توبه کنید.i 'در آن روزِ غضبِ خداوند، طلا و نقرۀ شان نمی تواند آن ها را نجات بدهد. تمام زمین در آتش غضب او می سوزد و همه ساکنین روی زمین با مرگ ناگهانی از بین می روند.yh mخداوند می فرماید: «مردم را چنان پریشان و درمانده می سازم که مثل شخص کور نتوانند راه خود را پیدا کنند، زیرا آن ها در برابر من گناه کرده اند. خون شان بر خاک می ریزد و اجساد شان به روی زمین گنده می شوند.»در آن روزِ غضبِ خداوند، طلا و نقرۀ شان نمی تواند آن ها را نجات بدهد. تمام زمین در آتش غضب او می سوزد و همه ساکنین روی زمین با مرگ ناگهانی از بین می روند.g 1در آن روز شیپور نواخته می شود و علیه شهرهای مستحکم و برجهای بلند جنگ آغاز می گردد.0f [آن روز، روزِ غضب است. روز سختی و اضطراب، روز تاریکی و ظلمت و روز ابر های غلیظ و سیاهی مطلق است.Ue %روز بزرگ خداوند نزدیک است و بزودی فرامی رسد. در آن روزِ جانگداز حتی شجاعترین و قویترین مردان به تلخی گریه می کنند.d 7 مال و دارائی شان تاراج و خانه های شان ویران می شوند. خانه ها می سازند، اما در آن ها سکونت نمی کنند. تاکستانها غرس می کنند، ولی از شراب آن ها هرگز نمی نوشند.»c  در آن روز چراغی را گرفته اورشلیم را تفتیش می کنم و اشخاص خودپرست را که می گویند: «خداوند با ما کاری ندارد، نه نیکویی می کند و نه بدی» مجازات می کنم.xb k ای مردم بازار، فریاد و شیون کنید، زیرا همۀ تاجران تلف می شوند.9a m خداوند می فرماید: «در آن روز صدای فریاد و ناله از دروازۀ ماهی در اورشلیم شنیده می شود، آواز فغان و ولولۀ مردمِ قسمتِ دومِ شهر و صدای مَهِیب و هولناک از تپه ها بگوش می رسد.` % آن عده اشخاصی را که مانند بت پرستان عبادت می کنند (یعنی بخاطر ترس از گذاشتن پای بر آستانه از روی آن خیز می زنند) و همچنین کسانی را که دست به دزدی و آدمکشی می زنند تا معابد خدایان خود را از مال دزدی پُر سازند، مجازات می کنم.»_ {خداوند می فرماید: «در آن روزِ جزا، رهبران، شهزادگان و همچنین کسانی را که از رسم و رواج بیگانگان پیروی می کنند، به سزای اعمال شان می رسانم.h^ Kدر حضور خداوند متعال خاموش باش، زیرا روز خداوند نزدیک است. او قربانی ای را مهیا کرده است و دعوت شدگان خود را تقدیس نموده است.Z] /آنهائی را که از پیروی من دست کشیده اند و آن اشخاصی را که در طلب من نیستند و از من راهنمائی نمی خواهند، نابود می سازم.»S\ !آنهائی را که بر بامها آفتاب و مهتاب و ستارگان را می پرستند و هم کسانی را که در ظاهر مرا سجده می کنند و به من سوگند وفاداری یاد می کنند، اما در باطن بنام بت مولک قسم می خورند، هلاک می کنم.?[ y«مردم یهودا و اورشلیم را به سزای اعمال شان می رسانم و آثار بت بعل و نام کاهنانِ بت پرست را محو می سازم.8Z kتمام انسانها، حیوانات، پرندگان و ماهیان را از بین خواهم برد. به حیات مردم شریر خاتمه می دهم، همۀ بشر را محو می کنم و حتی یک نفر را هم زنده نمی گذارم.» این کلام خداوند است.Y {خداوند می فرماید: «من همه چیز را از روی زمین بکلی نابود خواهم ساخت.&X Iکلام خداوند در دوران سلطنت یوشیا (پسر آمون)، پادشاه یهودا، به سِفَنیا نازل شد. (سِفَنیا پسر کوشی، نواسۀ جَدَلیا، کواسۀ اَمَریا و اَمَریا پسر حزقیا پادشاه بود.)8Wiخداوند متعال قوت من است. او پاهایم را مثل پاهای آهو می گرداند و مرا بر کوههای بلند خرامان می سازد.9Vkلیکن من در خداوند شادمانی کرده و در خدای نجات دهندۀ خویش وجد خواهم نمود.خداوند متعال قوت من است. او پاهایم را مثل پاهای آهو می گرداند و مرا بر کوههای بلند خرامان می سازد.$UAاگرچه درخت انجیر شگوفه نکند، انگور در تاک نباشد، محصول زیتون از بین برود، کشتزارها غله بار نیاورند، گله ها در چراگاه تلف شوند و طویله ها از رمه خالی بمانند،fTEوقتی اینها را می شنوم بدنم از ترس تکان می خورد و لبهایم می لرزند. اندامم سست می شود و پاهایم به لرزه می آیند. بخاموشی در انتظار روزی هستم که خدا آن مردمی را که ما را مورد حمله قرار دادند، جزا بدهد.VS%با اسپانت از بحر عبور کردی و آبها کف کردند.sR_جنگجویان دشمن مثل گردباد آمدند تا ما را تار و مار کنند و می خواستند که مردم مسکین را از بین ببرند، اما تیرهایت سر آن ها را شگافتند.tQa برای نجات قوم برگزیده ات شتافتی و پادشاه برگزیده ات را نجات دادی. رهبرِ مردمان شریر را نابود کردی و پیروان شان را بکلی از بین بردی.yPk با قهر و غضب جهان را پیمودی و با خشم اقوام دنیا را پایمال کردی.O از نور تیرها و از پرتو نیزه های بُراقت آفتاب و مهتاب جابجا ایستادند.9Nk کوه ها ترا دیدند و به لرزه افتادند. سیلابها جاری شدند، اعماق بحر غرش کردند و امواج شان بالا آمدند.M  کمانت را آماده کردی و تیرت را در کمان گذاشتی و زمین را با صاعقه شگافتی.[L/ای خداوند، آیا دریاها ترا خشمگین ساختند؟ آیا بر بحرها قهر شدی که بر اسپهایت سوار شدی و عراده های پیروزی ات را راندی؟XK)مردم کوشان را ترساندیم و مدیان را لرزاندیم.WJ'هنگامی که می ایستد، زمین تکان می خورد و وقتیکه نگاه می کند قومها از ترس می لرزند. کوه های جاودانی خُرد می شوند و تپه های ابدی که در زمانه های قدیم بر آن ها قدم می زد، از هم پاشیده می گردند.}Isمرض را پیشاپیش خود می فرستد و به مرگ امر می کند که بدنبالش بیاید.%HCپرتو او مثل نورِ برق درخشان است و از دستهایش که قدرت او در آن ها نهفته است، نور می تابد.jGMخدا از ناحیۀ تیمان بر می گردد؛ خدای مقدس از کوهستان فاران می آید. جلال او آسمان ها را پوشانده و زمین از حمد و ستایش او پُر است.2F]ای خداوند، آوازۀ کارهای تو بگوش من رسید و ترس مرا فراگرفت. بار دیگر کارهای عظیمی را که در دوران گذشته اجراء می کردی به ما نشان بده و در حین غضب خود، رحمتت را بیاد آور.0E ]اینست دعای حبَقوق نبی: D اما خداوند در جایگاه مقدس خود است و تمام روی زمین در حضور او خاموش باشد.Cوای به حال شما که به یک شئی چوبی می گوئید که بیدار شود و از یک بت بیجان می خواهید که برخیزد. آیا یک بت می تواند به شما چیزی بیاموزد؟ بتها از بیرون با نقره و طلا پوشانده شده اند، اما بیجان هستند و روحی در آن ها نیست.اما خداوند در جایگاه مقدس خود است و تمام روی زمین در حضور او خاموش باشد.bB=از بت پرستی چه فایده ای برای انسان می رسد؟ بتی که به دست انسان ساخته شده است، تنها تمثالی است و از آن نمی توان چیزی آموخت.A5بخاطر ظلم هائی که در لبنان کرده اید و حیواناتی را که به وحشت انداختید و هلاک ساختید، حالا خود تان نابود می شوید. پس برای خونهائی که ریخته اید و ظلم هائی که در شهرهای روی زمین و مردم آن کرده اید خود تان گرفتار ظلم و ستم می گردید.@7به زودی بجای شُکوه و عزت ننگ و رسوائی نصیب تان می گردد. از پیالۀ مجازات خداوند می نوشید و مست شده به زمین می افتید و شوکت و شُکوه تان به رسوائی تبدیل می شود.w?gوای بر شما که همسایگان خود را با شراب غضب تان مست می سازید و بعد آن ها را رسوا و بی عفت کرده به تن برهنۀ شان نگاه می کنید و لذت می برید.1>[اما همانطوری که بحرها پُر از آب اند، زمین هم پُر از معرفت و شناسائی جلال و عظمت خداوند می شود.X=) کسانی که شما آن ها را غارت کردید از دسترنج خود فایده ای نبردند. آن ها بیجا زحمت کشیدند و همه چیزهائی که ساخته اند دود می شوند و به هوا می روند، زیرا خداوند قادر مطلق چنین اراده فرموده است.7<g وای بر شما که شهر خود را با ریختن خون مردم و با پولی که از راه غارت به دست آورده اید، آباد می کنید. ;  حتی سنگهای دیوار و تیرهای سقف خانۀ تان بخاطر ظلم شما فریاد بر می آورند.G: نقشه های شوم شما باعث ننگ و رسوائی خود تان می شوند. با نابود کردن اقوام، مرگ و نیستی را بالای خود می آورید.z9m وای بحال شما که از راه غیر مشروع برای خود ثروت اندوخته اید تا خود و خانوادۀ تان در رفاه و آسایش زندگی کنید و از خطر و بلا در امان باشید.E8چون شما مال مردم را غارت کرده اید، پس بازماندگان آن مردم شما را غارت می کنند، زیرا شما مرتکب قتل شدید، ظلم و ستم را بر روی زمین رواج دادید و شهرها و ساکنین آن ها را از بین بردید.R7اما کسانی که بر آن ها ظلم کرده اید، ناگهان برخاسته شما را به وحشت می اندازند و مال و دارائی تان را تاراج می کنند.%6Cآنهائی که مغلوب و اسیر شده اند با طعنه و تمسخر به کلدانیان می گویند: «وای بر شما! زیرا آنچه را که مال شما نیست غصب می کنید و به دارائی خود می افزائید. تا بکی مردم را مجبور می سازید تا بیشتر از آنچه که قرضدار هستند، به شما بپردازند؟»5#ثروت فریبنده است. اشخاصِ حریص مغرورند و آرامی ندارند. قومها را اسیر کرده آن ها را نزد خود جمع می کنند و مانند مرگ به کام خود فرومی برند و سیر نمی شوند. 4پس بنویس: شخص بدکار هلاک می شود، اما شخص عادل بوسیلۀ ایمان زندگی می کند.»3این رؤیا فعلاً عملی نمی شود، اما در وقت مقرر و معین اتفاق می افتد و آنچه را که به تو نشان می دهم حتماً واقع شدنی است. شاید تا وقوع آن مدت زیادی طول بکشد، ولی منتظر باش، زیرا وقوع آن حتمی است و بدون تأخیر رخ می دهد.y2kخداوند به من جواب داد: «آنچه را که در رؤیا به تو نشان می دهم بطور واضح و خوانا بر لوحه ها بنویس تا هر کسی بتواند با یک نگاه آنرا بخواند.Z1 /حالا از برج مراقبت خود بالا می روم و انتظار می کشم تا ببینم که خداوند به من چه می فرماید و به شکایت من چه جوابی می دهد.0 -پس آیا تو به آن ها اجازه می دهی که برای همیشه به کشتار بی رحمانۀ خود ادامه بدهند؟h/ Kبعد می روند و تورهای خود را می پرستند و برای آن ها قربانی می کنند، زیرا تورهای شان خوراک و ثروت برای آن ها آورده است.پس آیا تو به آن ها اجازه می دهی که برای همیشه به کشتار بی رحمانۀ خود ادامه بدهند؟>. wآن ها با تور خود مردم را به دام می اندازند و برای اینکه آن ها را شکار کرده اند، خوشی و شادمانی می کنند.- }تو مردم را مثل ماهیان و خزندگانِ بی دفاع به دام کلدانیان می اندازی.(, K چشمان تو پاکتر از آن است که بر گناه بنگرند. تو بی عدالتی را تحمل نمی کنی، پس چرا وقتیکه مردم شریر اشخاص بیگناه را که از خود شان صادقترند می بلعند، خاموش می مانی؟ +  ای خداوند، تو از ازل خدا بوده ای! تو خدای من، خدای مقدس و ابدی هستی. خداوندا، تو خدا و حافظ ما هستی. تو به کلدانیان قدرت دادی تا ما را مجازات کنند.G*   مثل باد هجوم می برند و بعد پی کار خود می روند. آن ها مردم گناهکار هستند، زیرا قوت خود را خدای خود می دانند.»~) w پادشاهان را مسخره می کنند و به بزرگان می خندند. قلعه ها را هیچ می شمارند و در پشت دیوار آن ها از خاک پُشته می سازند و آن ها را تصرف می کنند.]( 5 با بی رحمی حمله می کنند و مثل ریگ اسیر می گیرند.v' gاسپهای شان زیرکتر از پلنگ و سریعتر از گرگهای گرسنه هستند. سواران آن ها از جاهای دوردست می آیند و مانند عقاب بر شکار خود فرود می آیند.I&  آن ها در سنگدلی و بی باکی شهرت دارند و آنقدر مغرور هستند که هر کاری که می کنند در نظر شان معقول و قانونی است.X% +من کلدانیان را که مردم بی رحم و ظالم هستند به قدرت می رسانم. آن ها به تمام روی زمین هجوم آورده همه جا را تصرف می کنند.$ }«به اقوام اطراف خود نگاه کنید، از آنچه که می بینید تعجب کنید، زیرا در دوران زندگی شما کاری می کنم که حتی وقتی خبر آن را بشنوید، باور نکنید.Y# -هیچ کسی پابند قانون نیست و به آن اهمیتی نمی دهد. عدالت اجراء نمی شود. اشخاص شریر همیشه در محکمه ها دعوا را می برند، افراد راستکار را شکست می دهند و عدالت معنی و مفهوم خود را از دست داده است.1" ]چطور راضی می شوی که اینهمه بی عدالتی ها را ببینم؟ چرا کاری نمی کنی و به ظلم و ستم خاتمه نمی دهی؟ با خرابی و ظلم روبرو هستم و به هر طرف که می نگرم جنگ و دشمنی را می بینم._! 9ای خداوند، تا به کی برای کمک بحضور تو زاری کنم تا به فریادم برسی؟ تا به کی از ظلم فریاد کنم تا تو بشنوی و به کمکم بشتابی؟=  yپیام خداوند در رؤیا به حبَقوق:+زخمت دوائی ندارد و جراحاتت علاج ناپذیر اند. همه کسانی که خبر نابودی ترا می شنوند از خوشی کف می زنند، زیرا هیچ کسی نیست که از دست تو ظلم و ستم ندیده باشد.3ای پادشاه آشور، حاکمانت مُرده و اعیان و اشرافت به خواب ابدی فرو رفته اند. قومت بر کوهها پراگنده شده اند و کسی نیست که آن ها را جمع کند و برگرداند. زخمت دوائی ندارد و جراحاتت علاج ناپذیر اند. همه کسانی که خبر نابودی ترا می شنوند از خوشی کف می زنند، زیرا هیچ کسی نیست که از دست تو ظلم و ستم ندیده باشد.=sحاکمان و پیشوایانت مثل ملخ هائی هستند که در روزهای سرد بر دیوارها جمع می شوند، اما وقتی آفتاب می درخشد و هوا گرم می شود همگی پرواز می کنند و کسی نمی داند که به کجا رفته اند.3_تعداد تاجرانت زیادتر از ستارگان آسمان بودند، ولی همگی مانند خیل ملخ بال گشودند و پرواز کردند.7اما باوجود همه تلاش هایت، در آتش می سوزی، در جنگ قطعه قطعه می شوی و دشمنانت ترا مثل ملخ که محصول را می خورد، از بین می برند. مثل مور و ملخ زیاد و بیشمار شدی،Y+چون بزودی محاصره می شوی پس آب را ذخیره کن. قلعه هایت را مستحکم ساز و گِل را آماده کن و برای ساختن دیوارهایت خشت بمال.dA مردان جنگی ات مثل زنان شده اند. کشورت در برابر قوای دشمن بی دفاع مانده است و دروازه هایت با پشت بندهای شان در آتش می سوزند.q[ قلعه هایت به درختان انجیر می مانند که میوه هایش پخته شده باشند. و وقتیکه درختان را تکان بدهند، میوه هایش به دهان خورنده می ریزند.:m و تو ای نینوا، مثل اشخاص مست گیچ می شوی و برای اینکه از شر دشمنان در امان باشی، خود را پنهان می کنی.6e با اینهم مردم تِبس اسیر و تبعید شدند. اطفال شان را در کوچه و بازار زدند و کشتند. بر اشراف شان قرعه انداختند و رهبران شان را در بند و زنجیر بستند و همه به اسارت برده شدند.Q حبشه و تمام قلمرو مصر تحت فرمانش بودند. قدرت و بزرگی او حد و اندازه نداشت و کشورهای فوط و لیبیا متحدین او بودند.gGای نینوا، آیا تو بهتر از تِبس، پایتخت مصر هستی؟ آن شهر را هم دریای نیل از هر طرف احاطه کرده و مثل دیواری از آن محافظت می کرد.Z-همه کس از دیدن تو نفرت کرده رو بر می گردانند و می گویند: نینوا ویران شد. کسی بحال او افسوس نمی خورد و تسلی اش نمی دهد.»yترا با کثافات می پوشانم، ذلیلت می سازم و مایۀ عبرت مردم می گردانم.=sخداوند قادر مطلق می فرماید: «من ترا جزا می دهم و برهنه ات می کنم تا در پیش تمام اقوام خوار و رسوا شوی.این نینوای زناکار و جادوگر مانند یک زن قشنگ با افسونِ زیبائی خود مردم را بدام مرگ می فرستاد و با فریب و نیرنگ آن ها را بنده و غلام خود می ساخت.-Sسواران برای حمله آماده اند. شمشیرها و نیزه های براق آن ها می درخشند. تعداد بیشمار اجساد مقتولین در همه جا بچشم می خورد و سربازان دشمن در حین رفتن بر آن ها می افتند.~uبه صدای قمچین، غرش عرابه ها، تاخت اسپان و جهش عراده ها گوش بدهید!m  Uوای بر تو ای شهر خون ریز که پُر از دروغ و قتل و غارت هستی!} s خداوند قادر مطلق می فرماید: «من ضد تو هستم! عراده هایت را می سوزانم. سربازانت را در جنگ هلاک می سازم. تمام مال و دارائی را که از مردم بزور گرفته ای، از تو پس می گیرم و دیگر کسی به پیغام و تقاضایت توجهی نمی کند.»R  مردانش مثل شیر دشمنان را می دریدند و از همسر و فرزندان خود حفاظت می کردند. خانه های شان از غنایم و اسیران جنگ پُر بودند.خداوند قادر مطلق می فرماید: «من ضد تو هستم! عراده هایت را می سوزانم. سربازانت را در جنگ هلاک می سازم. تمام مال و دارائی را که از مردم بزور گرفته ای، از تو پس می گیرم و دیگر کسی به پیغام و تقاضایت توجهی نمی کند.»e C کجاست آن شهری که زمانی بیشۀ شیران و مسکن شیر بچه ها بود، شهری که در آن مردان، زنان و جوانان در رفاه و امنیت زندگی می کردند؟p Y شهر نینوا خراب و متروک و ویران شده است. دلها از ترس آب می شوند، زانوان می لرزند، برای مردم نیرو نمانده و رنگ از چهره ها پریده است.3 خزانه های شهر پُر از اشیای نفیس اند. نقره ها را تاراج کنید! طلا ها را به یغما ببرید!nUشهر نینوا مثل حوض آب است که سوراخ شده باشد، ساکنین آن فرار می کنند. به فریاد کسانی که آن ها را از فرار بازمی دارند توجه نمی کنند.Gملکه را برهنه کرده با خود اسیر برده اند و کنیزانش مانند فاخته ها ناله می کنند و سینه زنان بدنبالش می روند.gGبندهای آب باز هستند و قصر شاهی را وحشت فراگرفته است.Nسرکردگان نظامی احضار می شوند و آن ها سراسیمه و با عجله بطرف دیوارها می دوند و منجنیق های خود را آماده می کنند.)Kعراده ها در جاده ها و میدانها به سرعت پیش می روند، مانند مشعل می درخشند و برق آسا می جهند.ykدشمنان با سپرهای سرخ مسلح و با لباسهای سرخ نظامی ملبس هستند. عراده های آن ها را ببین که از جلا برق می زنند و بوسیلۀ اسپها حرکت می کنند.W'(دشمنان دارائی یعقوب را غارت کردند، اما خداوند شوکت و شکوه گذشتۀ یعقوب و اسرائیل را دوباره به آن ها عطا می فرماید.) "~f}}2{{yxx wvfusqpoonnrll4khiiDhKg0fdcc_ba``&_^^]\\u[YXX$VV@UiTdSS[QDP8O,NNDLLyJIHH(GdFOE4DCBA@@w?=<;::88>7544#210/..$,++* (&%%f$/##"! "xJ/dPpn:LB B @ m >x1".Uمردمانی که در جاهای دور سکونت دارند، می آیند و در آبادی مجدد عبادتگاه خداوند کمک می کنند. آنگاه می دانید که خداوند قادر مطلق مرا پیش شما فرستاده است. ولی همۀ اینها وقتی اتفاق می افتد که شما از دل و جان امر خداوند، خدای تان را بجا آورید.W' بعد آن تاج از طرف حُلدَه، طوبیا، یدعیا و یوشیا بعنوان یادگار در عبادتگاه خداوند نگهداری شود.»مردمانی که در جاهای دور سکونت دارند، می آیند و در آبادی مجدد عبادتگاه خداوند کمک می کنند. آنگاه می دانید که خداوند قادر مطلق مرا پیش شما فرستاده است. ولی همۀ اینها وقتی اتفاق می افتد که شما از دل و جان امر خداوند، خدای تان را بجا آورید.B} او همان کسی است که عبادتگاه خداوند را می سازد. او صاحب عزت و شکوه پادشاهی می شود، در مقام کاهنی بر تخت سلطنت می نشیند و بین این دو مقام با همآهنگی کامل و سلامتی حکمرانی می کند. سپس به او بگو که خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: آن مردی که «شاخه» نام دارد، از جایگاه خود می روید و عبادتگاه خداوند را دوباره آباد می کند.9k «حُلدَه، طوبیا و یَدَعیا از طرف یهودیان تبعید شده در بابل، هدایائی از طلا و نقره با خود آورده اند. آن هدایا را از آن ها بگیر و به خانۀ یوشیا ـ پسر سِفَنیا ـ برو و با آن ها یک تاج بساز. بعد آن تاج را بر سر یهوشع ـ پسر یَهُوصادق ـ کاهن اعظم بگذار.+~Q خداوند به من فرمود:N}بعد خداوند خطاب به من کرده فرمود: «آن اسپهای که به طرف شمال رفتند، امر مرا اجراء کردند و روح مرا آرام ساختند.»i|Kآن اسپهای قوی بی قرار بودند و می خواستند که هرچه زودتر بروند و در سراسر روی زمین گردش کنند. خداوند فرمود: «بروید و به گشت و گذار تان شروع کنید.» پس آن ها به راه افتادند و تمام روی زمین را گردش کردند.b{=عرادۀ اسپهای سیاه بسوی شمال، از اسپهای سفید جانب غرب، از اسپهای ابلق به طرف جنوب و عرادۀ اسپهای نصواری بسوی شرق می روند.(zIفرشته جواب داد: «اینها چهار روح آسمانی هستند که از حضور خداوندِ تمام روی زمین آمده اند.»~yuاز فرشته ای که با من صحبت می کرد پرسیدم: «آقای من، اینها چیستند؟»zxmسومی توسط اسپهای سفید و چهارمی بوسیلۀ اسپهای ابلق رانده می شد.rw]عرادۀ اولی بوسیلۀ اسپهای نصواری، دومی ذریعۀ اسپهای سیاه،v باز به بالا نگاه کردم و چهار عراده را دیدم که از بین دو کوه مسی بیرون آمدند.iuK جواب داد: «آن را به بابل می برند. در آنجا عبادتگاهی می سازند و بعد از آنکه ساختمان عبادتگاه تمام شد، تکری را در آن می گذارند.»/tW از فرشته پرسیدم: «تکری را کجا می برند؟»جواب داد: «آن را به بابل می برند. در آنجا عبادتگاهی می سازند و بعد از آنکه ساختمان عبادتگاه تمام شد، تکری را در آن می گذارند.»}ss باز به بالا نگاه کردم و دو زن دیگر را دیدم که بالهائی مانند بالهای لگ لگ داشتند. آن ها بسوی تکری پرواز کردند و آن را برداشته باخود بردند.[r/فرشته گفت: «آن زن نمایندۀ فساد و شرارت است.» بعد فرشته زن را در بین تکری انداخت و سرپوش سربی را دوباره بالای آن گذاشت.*qMآن تُکری سرپوشی از سُرب داشت. وقتی سرپوش برداشته شد، زنی را دیدم که در بین تکری نشسته بود./pWپرسیدم: «آن چیست؟» فرشته جواب داد: «آن یک تکری است که پُر از گناهان تمام این سرزمین می باشد.»,oQبعد فرشته ای که با من صحبت می کرد، پیش آمد و به من گفت: «به بالا نگاه کن و بگو که چه می بینی.»Hn خداوند قادر مطلق می فرماید: این لعنت ها را به خانۀ کسانی که دزدی کنند و آنهائی که به نام من قسم ناحق بخورند، می فرستم تا در خانۀ شان داخل شوند و آن را با سنگ و چوب آن از بین ببرند.»ymkگفت: «در آن طومار لعنت هائی نوشته شده اند و آن ها را به سراسر جهان می برد. در یک طرف طومار نوشته شده است که اگر کسی دزدی کند، مجازات می شود و نوشتۀ سمت دیگر آن می گوید که هرگاه کسی قسم ناحق بخورد، سزا می بیند.Plفرشته از من پرسید: «چه می بینی؟» جواب دادم: «طومار پرنده ای را می بینم که نُه متر طول و چهار و نیم متر عرض دارد.»zk oبار دیگر به بالا نگاه کردم و طوماری را دیدم که در حال پرواز بود.Cjفرشته گفت: «اینها دو شخصی هستند که خدا، مالک تمام جهان، آن ها را برگزید و مسح کرد تا خدمتگذار او باشند.»7ig پرسید: «آیا نمی دانی که اینها چیستند؟» جواب دادم: «نی، ای آقایم.»فرشته گفت: «اینها دو شخصی هستند که خدا، مالک تمام جهان، آن ها را برگزید و مسح کرد تا خدمتگذار او باشند.» h  و دو شاخۀ زیتون در پهلوی دو لولۀ طلائی که از آن ها تیل می ریزد، چیستند؟»_g7 بعد پرسیدم: «آن دو درخت در سمت راست و چپ چراغدان2f] در اول، مردم از اینکه کار ساختمان عبادتگاه من پیشرفتِ کمی کرده است، مأیوس می شوند، اما وقتی زِرُبابل را ببینند که شاقول به دست و مشغول ساختن عبادتگاه من است، خوشحال می گردند. زیرا کیست که روز امور کوچک را خوار شمارد.» فرشته گفت: «این هفت چراغدان علامه ای هستند از چشمان خداوند که تمام جهان را زیر نظر دارند.» e «دستهای زِرُبابل تهداب این خانه را می گذارند و کار ساختمان آن را هم تمام می کنند. آنگاه می دانند که من خداوند قادر مطلق ترا پیش آن ها فرستاده ام.^d5پیام دیگری از جانب خداوند برای من رسید و فرمود:[c/اگر موانع بسان کوه باشند، از سر راه تو برداشته می شوند. تو خانۀ مرا دوباره آباد می کنی و وقتیکه آخرین سنگ تهداب آن را بگذاری، مردم از خوشی فریاد می زنند و می گویند: فیض و برکت خدا بر آن باد!»bفرشته گفت: «این کلام خداوند قادر مطلق را به زِرُبابل برسان که می فرماید: نه به قدرت و نه به قوت بلکه به روح من. خداوند قادر مطلق اینچنین می فرماید.iaKاو گفت: «آیا دلیلش را نمی دانی؟» گفتم: «نی، ای آقایم.»`5از فرشته ای که بامن صحبت می کرد پرسیدم: «ای آقای من، اینها برای چه در اینجا هستند؟»_دو درخت زیتون، یکی به طرف راست و دیگری به طرف چپ چراغدان قرار دارند.»2^]و از من پرسید: «چه می بینی؟» من جواب دادم: «یک چراغدان طلائی را می بینم که دارای هفت چراغ می باشد و بر سر خود یک تیلدانی دارد که بوسیلۀ هفت لوله به چراغها تیل می رساند.] فرشته ای که با من صحبت می کرد آمد و مرا مثل شخصی که خوابیده باشد، بیدار کرد}\s خداوند قادر مطلق می فرماید: «در آن روز هر یک از شما همسایۀ خود را دعوت می کند که در زیر سایۀ تاک و درختان انجیر تان در صلح و صفا بنشینند.»T[! بر آن تخته سنگِ هفت ضلعی که در پیشروی یهوشع گذاشته ام، نوشته ای را حک می نمایم و در یک روز گناه این سرزمین را رفع می کنم.»خداوند قادر مطلق می فرماید: «در آن روز هر یک از شما همسایۀ خود را دعوت می کند که در زیر سایۀ تاک و درختان انجیر تان در صلح و صفا بنشینند.»2Z]خداوند قادر مطلق می فرماید: «ای یهوشع کاهن اعظم و ای همه همکاران او بشنوید! شما نشانه ای هستید از آنچه که در آینده رخ می دهد. من بندۀ خود را که «شاخه» نام دارد می آورم.Yکه خداوند قادر مطلق می فرماید: «اگر از طریقه های من اطاعت کنی و هرآنچه به تو می گویم انجام دهی، آنگاه تو از عبادتگاه من داوری خواهی نموده و از صحن های آن محافظت خواهی کرد و تو نیز مانند این فرشتگان در حضور من خواهی آمد.»>Xwبعد فرشتۀ خداوند به یهوشع گفت W سپس امر کرد که یک دستار پاک بر سرش بگذارند و او را با لباس نو ملبس سازند. پس در حالیکه فرشته در آنجا ایستاده بود، دستار و لباس نو به او پوشاندند.-VSفرشته به آنهای که در آنجا ایستاده بودند گفت: «لباس کثیف او را از تنش بیرون کنید.» بعد به یهوشع گفت: «ببین، گناهان ترا از تو دور کردم و حالا لباس فاخر به تنت می کنم.»[U/یهوشع با لباس کثیف در حضور فرشته ایستاده بود.7Tgفرشتۀ خداوند به شیطان گفت: «ای شیطان، خداوند ترا محکوم کند. خداوند که اورشلیم را برگزیده است ترا محکوم کند. یهوشع مثل چوب نیم سوخته ای است که از بین آتش گرفته شده باشد.»4S cبار دیگر خداوند در رؤیا یهوشع، کاهن اعظم را به من نشان داد که در حضور فرشتۀ خداوند ایستاده بود. شیطان هم در آنجا به دست راست او قرار داشت و او را مورد اتهام قرار می داد.R5 ای تمامی مردم، در حضور خداوند خاموش باشید، خداوند از مسکن مقدس خود برخاسته می آید.NQ خداوند بار دیگر یهودا را مِلک خاص خود در سرزمین مقدس قرار داده و اورشلیم را به شهر خود بر می گزیند.ای تمامی مردم، در حضور خداوند خاموش باشید، خداوند از مسکن مقدس خود برخاسته می آید.0PY در آن روز اقوام زیادی به خداوند ملحق گردیده قوم برگزیدۀ او می شوند و خداوند خودش در بین شما ساکن می شود و آنگاه می دانید که خداوند قادر مطلق مرا پیش شما فرستاده است.3O_ خداوند می فرماید: «ای دختر سهیون آواز بخوان و خوشی کن، زیرا من می آیم و در بین شما ساکن می شوم.»dNAخداوند، خودش با آن ها می جنگد و آن ها توسط غلامان خود غارت می شوند. آنگاه همه می دانند که خداوند قادر مطلق مرا فرستاده است.MMخداوند قادر مطلق مرا مأمور ساخت تا به مقابلۀ اقوامی که بر شما ظلم کرده اند، بروم. هر کسی که به شما آزار برساند در حقیقت به خداوند آزار می رساند، زیرا شما مثل مردمک چشم خداوند هستید.#L?خداوند به قوم برگزیدۀ خود می فرماید: «من شما را به همه جا پراگنده ساختم، اما حالا ای کسانی که در بابل در حال تبعید بسر می برید، فرار کنید و به سهیون برگردید.»6Keخداوند می فرماید: «من دیوار آتشینی دورادور شهر بوده و با تمام شکوه و جلال خود در آن ساکن می شوم.»J/فرشتۀ دومی به اولی گفت: «بشتاب و به آن جوانی که فیتۀ اندازه گیری در دست دارد بگو که اورشلیم آنقدر از انسان و حیوان پُر می شود که ضرورت به دیوار نمی باشد.»I5آنگاه فرشته ای که با من صحبت می کرد به استقبال فرشتۀ دیگری که به طرف او می آمد، رفت.^H5از او پرسیدم: «کجا می روی؟» او جواب داد: «برای اندازه گیری شهر اورشلیم میروم و می خواهم ببینم که عرض و طول آن چقدر است.»yG mدر رؤیای دیگری مردی را دیدم که یک فیتۀ اندازه گیری در دست داشت. F پرسیدم: «اینها برای چه کاری آمده اند؟» او در جواب فرمود: «اینها آمده اند تا آن چهار شاخی را که باعث پراگندگی مردم یهودا شده اند، به وحشت بیندازند، از تخت قدرت شان سرنگون سازند و همه را بر زمین بکوبند و دور بیندازند.»RE بعد خداوند چهار آهنگر را به من نشان داد.پرسیدم: «اینها برای چه کاری آمده اند؟» او در جواب فرمود: «اینها آمده اند تا آن چهار شاخی را که باعث پراگندگی مردم یهودا شده اند، به وحشت بیندازند، از تخت قدرت شان سرنگون سازند و همه را بر زمین بکوبند و دور بیندازند.»oD Yاز فرشته پرسیدم: «اینها چه هستند؟» او جواب داد: «اینها چهار قدرتی هستند که مردم یهودا و اسرائیل و اورشلیم را پراگنده ساخته اند.»GC  در رؤیای دیگر چهار شاخ گاو را دیدم.B %خداوند قادر مطلق می فرماید: «شهرهای اسرائیل سرشار از سعادت و برکت می گردند و من بار دیگر سهیون را تسلی داده و اورشلیم را برای سکونت خود بر می گزینم.»»vA gبنابران، خداوند می فرماید: «من با رحمت و شفقت بیشتر به اورشلیم بازگشت می کنم و عبادتگاه من و تمام شهر اورشلیم سر از نو آباد می شوند.»@ اما بر اقوامی که در رفاه و آسایش زندگی می کنند، سخت خشمگین می باشم، زیرا آن ها زیادتر از آنچه که من می خواستم بر قوم برگزیدۀ من ظلم نمودند.»c? Aآنگاه فرشته به من گفت: «این پیام خداوند قادر مطلق را اعلام کن که می فرماید: «من به اورشلیم شفقت و به سهیون غیرت زیادی دارم.j> O خداوند با مهربانی و سخنان تسلی آمیز به فرشته جواب داد.= ' فرشتۀ خداوند وقتی این را شنید گفت: «ای خداوند قادر مطلق، مدت هفتاد سال بر اورشلیم و شهرهای یهودا خشمگین بودی. تا بکی رحمت خود را از آن ها دریغ می کنی؟»<  آنگاه اسپ سواران به فرشتۀ خداوند که در بین درختان آس ایستاده بود، گزارش داده گفتند: «ما در سراسر روی زمین تردد کردیم و در همه جا آرامی برقرار است.»?; y پس آن مردی که در بین درختان ایستاده بود، به من گفت که خداوند آن ها را فرستاده است تا در زمین تردد کنند.I:   از مرد پرسیدم: «ای آقای من، این اسپها برای چه در اینجا ایستاده اند؟» او جواب داد: «دلیل آن را به تو می گویم.»f9 Gدر یک دره ای، در بین درختان آس مردی را سوار بر یک اسپ سرخ دیدم. پشت سر او اسپهای به رنگهای نصواری، ابلق و سفید ایستاده بودند.^8 7در روز بیست و چهارم ماه یازدهم، یعنی ماه شباط، در دومین سال سلطنت داریوش، کلام خداوند در رؤیای شب به من، زکریا نازل شد.07 [توسط بندگانم، انبیاء احکام و هُشدارهای خود را به اجداد شما دادم، ولی آن ها توجهی نکردند و در نتیجه، جزا دیدند. سرانجام، آن ها توبه کردند و گفتند: خداوند قادر مطلق ما را به سزای اعمال ما رساند و هوشدارهائی را که به ما داده بود، عملی کرد.»o6 Yاجداد شما و انبیای گذشته دیگر زنده نیستند و همگی مُردند،S5 !مثل اجداد خود نباشید که انبیای گذشته پیام مرا به آن ها دادند تا از راهی که در پیش گرفته بودند بازگردند و از اعمال زشت خود دست بکشند، ولی به حرف آن ها گوش ندادند و از امر من اطاعت نکردند.l4 Sاما حالا اگر بسوی من برگردید، من هم بسوی شما بر می گردم.t3 c«از طرف من به مردم بگو که من بر پدران شما بسیار خشمگین بودم،2 در ماهِ هشتمِ سالِ دومِ سلطنتِ داریوش پادشاه، کلام خداوند بر زکریا ـ پسر بَرَکیا و نواسۀ عِدوی نبی ـ نازل شد. خداوند قادر مطلق به زکریا فرمود:1در آن روز ای زِرُبابل پسر شِالتیئیل بندۀ من، تو مانند نگین انگشتر من خواهی بود، زیرا که من ترا برگزیده ام.» خداوند قادر مطلق چنین فرموده است.0تختهای پادشاهان را واژگون می کنم. قدرت فرمانروایان را با عراده ها و سواران شان سرنگون می سازم و از بین می برم و سواران یکدیگر خود را با شمشیر می کشند.در آن روز ای زِرُبابل پسر شِالتیئیل بندۀ من، تو مانند نگین انگشتر من خواهی بود، زیرا که من ترا برگزیده ام.» خداوند قادر مطلق چنین فرموده است./«به زِرُبابل، والی یهودا بگو که به زودی آسمان ها و زمین را به لرزه می آورم.q.[در همان روز بار دیگر این پیام از جانب خداوند برای حجی آمد:-yباوجودیکه غله در گدامها باقی نمانده و هنوز تاکها و درختان انجیر، انار و زیتون، میوه بار نیاورده اند، اما از همین روز به شما برکت می دهم.»R,ولی از امروز که روز بیست و چهارم ماه نهم و روزی است که تهداب عبادتگاه گذاشته شده است، ببینید که با شما چه می کنم.#+?من شما و حاصل دسترنج شما را با باد سوزان، آفت و ژاله تباه کردم، اما بازهم توبه نکردید.7*gدر آنوقت شما توقع داشتید که دو خروار محصول بردارید، اما تنها یک خروار به دست می آوردید، و هرگاه می خواستید پنجاه لیتر شراب از خمره بکشید، فقط بیست لیتر در آن می یافتید.=)sخداوند می فرماید: «حالا توجه کنید و ببینید پیش از آنکه به آبادی عبادتگاه شروع کنید، چه وضعی داشتید؟h(Iپس حجی گفت: «خداوند می فرماید که این مردم هم همینطور هستند؛ هر کاری که می کنند و هر هدیه ای که به این خانه می آورند، نجس است.»('I بعد حجی پرسید: «اما اگر کسی با تماس به جنازه ای، نجس شده باشد و بعد به یکی از این خوراکها دست بزند، آیا آن خوراک نجس می شود؟» کاهنان جواب دادند: «بلی نجس می شود.»p&Y اگر کسی گوشت مقدس را در دامن خود انداخته ببرد و فرضاً دامنش با نان، آش، شراب، روغن و یا هر نوع خوراک دیگر تماس کند، آیا آن خوراک مقدس می شود؟» وقتی حجی این سؤال را از کاهنان کرد، آن ها جواب دادند: «نی.»f%E «از کاهنان بپرس که شریعت به این سؤال چه جواب می دهد:0$Y در روز بیست و چهارم ماه نهم سال دوم سلطنت داریوش، خداوند قادر مطلق بار دیگر به حجی نبی فرمود:k#O این عبادتگاه باشکوهتر از سابق می شود و در اینجا به قوم برگزیدۀ خود آسایش و سعادت می بخشم.» خداوند قادر مطلق این را فرموده است.P"همۀ طلا و نقرۀ دنیا به من تعلق می گیرند.%!Cدارائی و ثروت شان به اینجا آورده می شود و این عبادتگاه را از شکوه و جلال خود پُر می کنم. 7بزودی آسمان ها، زمین، بحرها و خشکه را به لرزه می آورم. تمام اقوام را سرنگون می سازم.8iوقتی از مصر خارج می شدید، به شما وعده دادم که روح من همیشه با شما می باشد، بنابران از چیزی نترسید![/اما با اینهم ای زِرُبابل و یهوشع و تمام قوم، مأیوس نشوید و قوی دل باشید. به کار تان شروع کنید، زیرا من همراه شما هستم.1آیا در بین ما کسی هست که جلال و عظمت عبادتگاه را همانطوری که در سابق بود، بیاد آورد؟ آیا در نظر شما این خانه در مقایسه با وضع قبلی آن ناچیز معلوم نمی شود؟wg«از زِرُبابل (والی یهودا)، یهوشع (کاهن اعظم) و بقیۀ مردم بپرس:p [در روز بیست و یکم ماهِ هفتم همان سال، خداوند به حجی فرمود:o Yپس در روز بیست و چهارم ماهِ ششم سال دومِ سلطنت داریوش، همگی جمع شدند و به آبادی عبادتگاه خداوند قادر مطلق، خدای شان، شروع کردند.J خداوند در زِرُبابل (والی یهودا)، یهوشع (کاهن اعظم) و سایر مردم شوق و رغبت ایجاد کرد تا به آبادی عبادتگاه او دست به کار شوند.پس در روز بیست و چهارم ماهِ ششم سال دومِ سلطنت داریوش، همگی جمع شدند و به آبادی عبادتگاه خداوند قادر مطلق، خدای شان، شروع کردند. % بعد خداوند پیام دیگری ذریعۀ حجی برای مردم فرستاد و فرمود: «من همراه شما هستم.» ' آنگاه زِرُبابل (پسر شِالتیئیل)، یهوشع (پسر یَهُوصادق) و سایر مردم از خداوند ترسیدند و به پیام خداوند، خدای خود که توسط حجی فرستاده شده بود، گوش دادند.t c من خشکسالی را بر زمین، کوه ها، مزارع، تاکستانها، باغهای زیتون، سایر محصولات و همچنین بر انسان و حیوان و تمام حاصل زحمت شما آوردم.»o Y به همین سبب است که باران نمی بارد و از زمین چیزی نمی روید., S شما منتظر بودید که محصول فراوان بردارید، اما خیلی کم به دست آوردید، و وقتیکه آن محصول کم را به خانه آوردید، من آن را از بین بردم. آیا می دانید چرا این کار را کردم؟ بخاطری که عبادتگاه من ویران مانده و شما مشغول ساختن خانه های خود هستید.G  حالا به کوه رفته چوب بیاورید و عبادتگاه مرا دوباره آباد کنید تا من از دیدن آن لذت ببرم و نام من تجلیل گردد.& Gخداوند قادر مطلق چنین می فرماید: توجه کنید و ببینید که از کارهای تان چه نتیجه گرفته اید. زیاد می کارید، ولی محصولِ کم بر می دارید. می خورید، اما سیر نمی شوید. می نوشید و بازهم تشنگی تان رفع نمی شود. لباس می پوشید، ولی گرم نمی شوید. کار می کنید، مزد می گیرید، اما مزد تان را گویا در جیب های سوراخ دار می گذارید.| sخداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «به نتیجۀ کارهای تان توجه کنید: /«آیا روا است که خود شما در خانۀ زیبا و مجلل زندگی کنید و عبادتگاه من خراب بماند؟»h Kبعد خداوند این پیام را توسط حجی نبی برای مردم فرستاد:  9خداوند قادر مطلق چنین فرمود: «این مردم می گویند که حالا وقت بازسازی عبادتگاه نیست.»-  Wدر روز اول ماهِ ششم سال دوم سلطنت داریوش پادشاه، خداوند پیامی توسط حجی نبی برای زِرُبابل (پسر شِالتیئیل) والی یهودا و برای یهوشع (پسر یَهُوصادق) کاهن اعظم، فرستاد.0 Yدر آن زمان شما را از همه جا جمع می کنم. شما را در جهان مشهور می سازم و در برابر چشمان خود تان یکبار دیگر شما را سعادتمند و شادکام می گردانم.» این را خداوند فرموده است. /روز جزای کسانی که بر تو ظلم کرده اند، فرامی رسد. مردمان لنگ را نجات می دهم و تبعید شدگان را به وطن شان باز می گردانم. ننگ شان را به عزت و افتخار تبدیل می کنم و آنوقت تمام دنیا از آن ها تمجید و توصیف می کنند.در آن زمان شما را از همه جا جمع می کنم. شما را در جهان مشهور می سازم و در برابر چشمان خود تان یکبار دیگر شما را سعادتمند و شادکام می گردانم.» این را خداوند فرموده است.9 kخداوند می فرماید: «به غمها و مصیبت هایت خاتمه می دهم و دیگر ترا در نظر دشمنان خوار و حقیر نمی سازم."=خداوند، خدایت که در تو سکونت می کند، قادر و توانا است و ترا نجات می دهد. محبت او به تو زندگی تازه می بخشد. خداوند از تو راضی است و با سرودها بر تو خوشی می کند.»zmدر آن روز به اورشلیم می گویند: «نترس! ای صَهیون، دلیر و قوی باش!kOزیرا خداوند گناهان ترا بخشیده و دشمنانت را شکست داده است. خداوند، پادشاه اسرائیل، همراه تو است و تو نباید از هیچ بلائی بترسی.hIای دختر صَهیون، سرود خوشی را زمزمه کن! ای اسرائیل، آواز شادمانی را بلند کن! ای دختر اورشلیم، به تمامی دل شادمان شو و وجد نما!*M آن ها به کارهای زشت دست نمی زنند، دروغ نمی گویند، حرف فریبنده ای از زبان شان شنیده نمی شود. آن ها در آرامش و امنیت زندگی می کنند و کسی نمی تواند آن ها را بترساند.»  فقط کسانی که فروتن و متواضع هستند و به من پناه می آورند، باقی می مانند.   در آن زمان شما ای قوم برگزیدۀ من، دیگر از سرکشی ها و کارهائی که علیه من کرده اید، شرمنده نمی شوید و تمام مردم متکبر و خودخواه را از میان شما دور می کنم. از آن ببعد، دیگر در کوه مقدس من غرور و تکبر وجود نمی داشته باشد. قوم پراگندۀ من از ماورای دریاهای حبشه با هدایای خود برای عبادت من می آیند./ آنوقت به مردم جهان زبان پاک عطا می کنم تا فقط نام مرا یاد کنند و تنها مرا بپرستند.#بنابراین خداوند می فرماید: «برای من منتظر باشید، روزی که علیه اقوام جهان برخیزم و آن ها را محکوم سازم فرامی رسد. ارادۀ من این است که همۀ سلطنت ها را جمع کنم و خشم خود را بر آن ها بریزم. تمام دنیا در آتش غضب من گداخته می شود. |P4~a}E|{{0z*yy/xwvut^tsQr[qUpoonmZlDkjWh#g&feedcnba`6_?^#]u\\[ZnXWgV]TSRR POM4LjK#IH7GFcDC}BA@?!>D=<;f:98U66A44'3<2Z10;/,,+1* ('&%$##3!z Aj{\ > S o d9!PLلهذا اگر مصر و سایر اقوام از رفتن به اورشلیم و اشتراک در مراسم عید سایبانها خودداری کنند، همگی جزا می بینند.$~Aهمچنین اگر مردم مصر در مراسم عید سایبانها حاضر نشوند، دچار همین بلای آسمانی می گردند.f}Eهرگاه یکی از اقوام روی زمین برای پرستش پادشاه، یعنی خداوند قادر مطلق، به اورشلیم نیاید، در سرزمین شان باران نخواهد بارید.'|Gبعد آن عده از اقوام حمله کنندۀ ضد اورشلیم که زنده می مانند هر ساله برای پرستش پادشاه، یعنی خداوند قادر مطلق به اورشلیم می آیند و عید سایبانها را تجلیل می کنند.G{همین بلاها بر سر اسپها، قاطرها، شترها، خرها و همه حیوانات دیگر که در اردوگاه دشمن هستند، هم نازل می شوند.mzS مردم یهودا هم به منظور دفاع از اورشلیم می جنگند و ثروت و دارائی اقوام همسایه از قبیل طلا، نقره، لباس و غیره، همه تاراج می شوند.y# خداوند آن ها را چنان گیچ و سراسیمه می سازد که دست به گریبان یکدیگر می اندازند.&xE خداوند بر سر اقوامی که با اورشلیم بجنگند این بلاها را می آورد: گوشت بدن شان، در حالیکه هنوز زنده هستند، و چشمهای آن ها در حدقه و زبان در دهان شان پوسیده می شود.w# مردم در اورشلیم در امنیت زندگی می کنند و از خطر نابودی همیشه در امان می باشند.>vu تمامی سرزمین اطراف اورشلیم، از جِبَع در شمال تا رِمون در جنوب، به دشت وسیعی تبدیل می شود. اما اورشلیم در جای بلندی قرار می گیرد و ساحۀ آن از دروازۀ بنیامین تا محل قدیمی، از آنجا تا دروازۀ زاویه و از برج حننیل تا کارخانۀ شراب سازی پادشاه می رسد.)uKخداوند پادشاه سراسر جهان می باشد و در آنروز خداوند یگانه خدایی است که فقط نام او خدا است._t7آب های حیات در تابستان و زمستان از اورشلیم جاری می شوند. نیم آن ها بطرف بحر مدیترانه و نیم دیگر بسوی بحیرۀ مُرده می رود.fsEآن روز، روز مخصوصی بوده و تنها خداوند می داند که چه وقت فرامی رسد. شب و روز وجود نخواهد داشت، بلکه هوا همیشه روشن خواهد بود.Jr در آن روز سردی و برودت از بین می رود.yqkمثل اجداد تان که سالها پیش در زمان عُزیا، پادشاه یهودا، بخاطر زلزله فرار کردند، شما هم از راه دره ای که بین کوههای من است و تا آصل امتداد دارد، فرار می کنید. خداوند، خدای من همراه با تمام مقدسین خود می آید.Mpدر آن روز بر کوه زیتون که در شرق اورشلیم واقع است، می ایستد. کوه زیتون دو نیم می شود و درۀ وسیعی از شرق به غرب بوجود می آید. نیم کوه به طرف شمال و نیم دیگر آن به سمت جنوب منتقل می گردد.Jo آنگاه خداوند به جنگ آن اقوام می رود.~n wروز خداوند بزودی فرامی رسد. در آن روز، خداوند اقوام را جمع می کند تا به اورشلیم حمله بیاورند. آن ها شهر اورشلیم را تصرف کرده مال و دارائی آن را به تاراج می برند. غنیمت را بین خود تقسیم نموده به زنان تجاوز می کنند. نیم جمعیت شهر اسیر و تبعید می شوند و نیم دیگر آن در شهر باقی می مانند.Im  و اینها را از بین آتش می گذرانم تا همانطوری که طلا و نقره بوسیلۀ آتش پاک و صفا می شود، آن ها هم پاک و خالص گردند. آنگاه آن ها نام مرا یاد می کنند و من آن ها را بحضور خود می پذیرم و می گویم: اینها قوم برگزیدۀ من هستند و آن ها می گویند: خداوند، خدای ما است.»Al{ دو سوم قوم هلاک می شوند و از بین می روند و یک سوم آن ها زنده می مانندو اینها را از بین آتش می گذرانم تا همانطوری که طلا و نقره بوسیلۀ آتش پاک و صفا می شود، آن ها هم پاک و خالص گردند. آنگاه آن ها نام مرا یاد می کنند و من آن ها را بحضور خود می پذیرم و می گویم: اینها قوم برگزیدۀ من هستند و آن ها می گویند: خداوند، خدای ما است.»*kM خداوند قادر مطلق می فرماید: «ای شمشیر علیه چوپان من، آن شخصی که همکار و معاون من است، برخیز! چوپان را بزن تا گوسفندان پراگنده شوند و من قوم برگزیدۀ خود را می زنم.}js اگر کسی از آن ها بپرسد: «پس این زخمهائی که بر بدن دارید بخاطر چیست؟» جواب می دهند: «اینها جراحاتی اند که دوستان ما به ما وارد کرده اند.»»0iY بلکه هر کدام آن ها می گوید: «من نبی نیستم. من یک دهقان هستم و از جوانی پیشۀ من زراعت بوده است.»>hu در آن روز انبیای کاذب خجل و شرمنده می شوند و دیگر برای فریب دادن مردم جامۀ پشمین انبیاء را نمی پوشند.g5 اگر کسی به دروغ نبوت کند پدر و مادرش که او را به دنیا آورده اند، با تیغ می کشند و می گویند: «تو نباید زنده بمانی، زیرا تو به نام خداوند به دروغ نبوت می کنی.»Hf  خداوند قادر مطلق می فرماید: «در آن روز تمام بتها را از سرزمین اسرائیل طوری از بین می برم که دیگر اثری از آن ها بجا نماند. همچنین آن سرزمین را از انبیای کاذب و روح پلید پاک می سازم.Pe  در آن زمان برای خاندان داود و اهالی اورشلیم چشمه ای جاری می شود که آن ها را از همه گناه و ناپاکی ها پاک می سازد.» d و بقیۀ خانواده ها هر کدام، مردها علیحده و زنان شان علیحده، ماتم می گیرند.:cm خاندان لاوی، خاندان شمعیو بقیۀ خانواده ها هر کدام، مردها علیحده و زنان شان علیحده، ماتم می گیرند.2b] تمام مردم روی زمین عزادار می شوند. هر خاندان جداگانه ماتم می گیرد: خاندان داود، خاندان ناتان،>au در آن روز در اورشلیم ماتم عظیمی مانند ماتمی که مردم برای هددرِمون در درۀ مِجِدو گرفتند، برپا می شود.4`a من بر خاندان داود و ساکنین اورشلیم روح ترحم، دعا و زاری را می ریزم. آنهای که بر من نیزه زده اند، مرا خواهند نگریست و مثل کسی که برای یگانه فرزند خود عُزا می گیرد، ماتم خواهند کرد و چنان به تلخی اشک خواهند ریخت که گوئی پسر ارشد شان مرده است.z_m هر کشوری که بخواهد بر اورشلیم حمله کند، من آن را نابود می سازم.^1 در آن روز من، خداوند از مردم اورشلیم دفاع می کنم. ضعیفترین آن ها مثل داود می شود و اولادۀ داود مانند خدا و همچون فرشتگان خداوند آن ها را راهنمائی می کنند.<]q من اولتر یهودا را رها می سازم تا خاندان داود و اهالی اورشلیم در بزرگی و شکوه بالا تر از یهودا نباشد.U\# در آن روز قبیلۀ یهودا را مانند آتشی سوزنده در جنگلها و مثل شعلۀ فروزان در کشتزارها می گردانم. آن ها اقوام راست و چپ خود را معدوم می سازند، اما مردم اورشلیم در رفاه و آسایش زندگی می کنند.5[c آنگاه قبیلۀ یهودا در دل خود می گوید: «خداوند، خدای قادر مطلق، به اهالی اورشلیم قوت بخشیده است.» Z9 خداوند می فرماید: «در آن روز اسپهای دشمن را به وحشت می اندازم، چشمان آن ها را کور می کنم و سواران شان را به جنون مبتلا می سازم، ولی از یهودا مراقبت می نمایم.;Yo تمام اقوام جهان با هم متحد شده علیه اورشلیم می آیند، اما در آن روز من اورشلیم را در برابر همۀ اقوام مانند سنگ مُصادِم می سازم و هر کسی که آن را بردارد، به شدت زخمی می شود.» X9 «من اورشلیم را مثل یک جام شراب می سازم. اقوام اطراف او از آن می نوشند و سر گیچ می گردند. وقتی که اورشلیم را محاصره کنند، سایر شهرهای یهودا هم محاصره می شوند.ZW / کلام خداوند، آن خدائی که آسمان ها را برافراشت، اساس زمین را بنا نهاد و به انسان روح بخشید، دربارۀ اسرائیل می فرماید:eVC وای بر آن چوپان وظیفه نشناسی که گله را ترک می کند. شمشیر در بازو و چشم راست او فرومی رود. بازویش خشک و چشمش بکلی کور می شود.»$UA من در این سرزمین چوپانی را تعیین می کنم، اما او از آنهای که محکوم به هلاکت شده اند، مراقبت نمی کند. راهنمای گمشدگان نمی شود، زخمی ها را تداوی نمی کند و به آنهائی که سالِم اند خوراک نمی دهد، بلکه گوشت چاقترین گوسفندان را می خورد و سُمهای شان را می کند.وای بر آن چوپان وظیفه نشناسی که گله را ترک می کند. شمشیر در بازو و چشم راست او فرومی رود. بازویش خشک و چشمش بکلی کور می شود.»T آنگاه خداوند به من فرمود: «برو این بار کار یک چوپانِ وظیفه نشناس را اجراء کن.NS سپس عصای دوم، یعنی عصای «اتحاد» را شکستم تا نشان بدهم که اتحاد قومی و خانوادگی بین یهودا و اسرائیل شکسته است.GR خداوند به من فرمود: «آن سکه ها را در نزد کوزه گر بینداز. این قیمت گرانبهای من است که مرا به آن قیمت کرده اند.» پس من آن سی سکۀ نقره را گرفته در عبادتگاه خداوند نزد کوزه گر انداختم.]Q3 بعد به آن ها گفتم: «حالا هرگاه مایلید مزد مرا بدهید و اگر نمی خواهید، آن را نگهدارید.» پس آن ها سی سکۀ نقره به من دادند.fPE بنابران، پیمان مذکور در همان روز شکسته شد و تاجرانِ گوسفندان، مرا تماشا می کردند و پی بردند که مطابق کلام خدا رفتار نمودم.:Om آنگاه عصای «احسان» را شکستم تا نشان بدهم که خداوند پیمانی را که با تمام اقوام بسته بود، شکسته است.VN% به گوسفندان گفتم: «بعد از این چوپان شما نمی شوم. کسی که مردنی است، بگذار که بمیرد و آن که کشته شدنی است، بگذار که کشته شود. کسانی هم که باقی می مانند، بگذار که یکدیگر خود را از بین ببرند!»2M] از سه چوپان دیگر که از من نفرت داشتند، بیزار شدم و در ظرف یک ماه خود را از شر آن ها آسوده ساختم.XL) تاجران گوسفندان مرا بعنوان چوپان گوسفندانی که قرار بود ذبح شوند، اجیر گرفتند. پس من دو عصا را در دست گرفتم. یکی عصای «احسان» و دیگری عصای «اتحاد» و قرار امر آن ها به کار چوپانی شروع کردم.\K1 خداوند می فرماید: «من دیگر بر مردم روی زمین رحم و شفقت نشان نمی دهم، بلکه کاری می کنم که آن ها به دست همسایگان و پادشاهان بیفتند. این پادشاهان، زمین را ویران می کنند و من مانع آن ها نمی شوم.»"J= کسانی که گوسفندان را می خرند و آن ها را می کشند، مجرم شناخته نمی شوند و می گویند: «خدا را شکر که ثروتمند شدیم.» حتی چوپانهای خود شان هم بر آن ها رحم نمی کنند.»I خداوند، خدایم به من فرمود: «چوپان گوسفندانی شو که بزودی ذبح می شوند."H= به ناله و زاری چوپانان گوش بدهید، زیرا که بزرگی و شکوه آن ها زوال شده است. غرش شیرهای ژیان را بشنوید، چونکه جنگلهای اُردن که بیشۀ آن ها بودند، نابود شده اند.)GK ای درختان صنوبر گریه کنید، زیرا درختان سرو همه افتاده اند. آن درختان با شکوه تباه شده اند! ای درختان بلوطِ باشان نوحه کنید، زیرا جنگل غلو و بزرگ از بین رفته است.F  ای لبنان، دروازه هایت را باز کن تا آتش درختان سرو، ترا طعمۀ خود سازد.XE) من به قوم برگزیدۀ خود قدرت و نیرو می بخشم و آن ها از من اطاعت می کنند و در راه من قدم بر می دارند.» خداوند فرموده است.9Dk هنگامی که از بحر مصیبت عبور کنند، من امواج را کنار زده اعماق بحر را خشک می سازم. غرور آشور زوال می شود و قدرت مصر از بین می رود.من به قوم برگزیدۀ خود قدرت و نیرو می بخشم و آن ها از من اطاعت می کنند و در راه من قدم بر می دارند.» خداوند فرموده است.8Ci من آن ها را از کشورهای مصر و آشور جمع کرده به جلعاد و لبنان می آورم تا تمام آن سرزمین را پُر سازند. B  گرچه آن ها را در بین اقوام دیگر پراگنده ساخته ام، اما آن ها در همان سرزمین های دوردست مرا بخاطر می آورند و با فرزندان خود به وطن مراجعت می کنند.MA آن ها را صدا زده جمع می کنم و بحضور خود فرامی خوانم. من آن ها را آزاد می سازم و مثل سابق به تعداد شان می افزایم.%@C بنی افرایم مثل جنگجویان دلیر می باشند. دلهای شان سرمست بادۀ خوشی می شوند. وقتی فرزندان آن ها آنهمه برکاتی را که خداوند داده است ببینند، شاد و خوشحال می گردند.7?g قوم یهودا را نیرومند می سازم و خاندان یوسف را نجات می دهم. آن ها را دوباره به وطن شان بازمی گردانم. بر آن ها رحمت و شفقت می کنم و طوری زندگی خواهند کرد که گوئی آن ها را هرگز ترک نکرده ام، زیرا من خداوند، خدای شان هستم و دعای شان را قبول می کنم.&>E آن ها به اتفاق یکدیگر مانند جنگجویان دلیر، دشمنان را مثل گِل کوچه پایمال می کنند و سواران را بر اسپهای شان مغلوب و خجل می سازند، چونکه خداوند با آن ها می باشد.$=A برای رهبری قوم برگزیدۀ خود از بین آن ها فرمانروایان، پیشوایان و حاکمان بوجود می آورد.C< خداوند می فرماید: «من بر چوپانان شما خشمگین هستم. من این بزهای نر را مجازات می کنم. خداوند قادر مطلق، از گلۀ خود، قوم یهودا، مراقبت می کند و آن ها را مثل اسپان جنگی قوی می سازد.;7 مردم به بتها و فالبینان متوسل می شوند، اما جوابی که می گیرند دروغ و بی معنی است. رؤیاهائی که می بینند همه باطل و مردم فریب هستند. بنابران، مردم مانند گوسفندان گمشده سرگردان می شوند، زیرا رهبری ندارند که آن ها را راهنمائی کنند.B:  در موسم بهار از خداوند که ابر های طوفانی را می فرستد، بخواهید که باران ببارد، زیرا او باران را به فراوانی می باراند و علف و گیاه را سبز و کشتزارها را برای همه کس شاداب می سازد.E9 زیرا که حُسن و زیبائی او چقدر عظیم است. گندم و شیرۀ انگور آن، پسران و دختران جوان را تازه و شاداب می سازد.J8  در آن روز خداوند، خدای شان مانند چوپانی که از گلۀ خود نگهبانی می کند، قوم برگزیدۀ خود را نجات می دهد. آن ها مثل جواهرِ تاج، در سرزمین او می درخشند.زیرا که حُسن و زیبائی او چقدر عظیم است. گندم و شیرۀ انگور آن، پسران و دختران جوان را تازه و شاداب می سازد.G7 خداوند قادر مطلق از قوم برگزیدۀ خود دفاع می کند و آن ها تیراندازان دشمن را مغلوب نموده زیر قدمهای خود پایمال می سازند. در میدان جنگ مانند مستان فریاد می زنند. خون دشمنان مثل خون قربانی که جامها و کنجهای قربانگاه را پُر می کند، زمین را رنگین می سازد.76g خداوند در وقت جنگ رهبر قوم برگزیدۀ خود می شود و تیرهایش مانند برق بر سر دشمن فرود می آیند. خداوند اعلان جنگ می کند و مانند گِردبادی که از جنوب بر می خیزد بر دشمن می تازد.d5A من از یهودا بحیث کمان و از افرایم بحیث تیر کار می گیرم و پسران ترا، ای سهیون، مثل شمشیرِ یک جنگ آور ضد سپاه یونان می فرستم.w4g ای اسیرانِ که در آرزوی آزادی هستید، به استحکامات خود برگردید. امروز به شما وعده می دهم که رنجهائی را که دیده اید دو چند جبران می کنم.R3 بخاطر پیمانی که با شما بستم و آن را باخون قربانیها مُهر کردم، اسیران و زندانیان شما را از چاه نیستی نجات می دهم.2 من عراده های جنگی و اسپها را از سرزمین اسرائیل دور می کنم. کمانهای جنگی شکسته می شوند و او صلح و سلامتی را در بین اقوام جهان برقرار می سازد. پادشاهی و سلطنت او از بحر تا بحر و از دریای فرات تا دورترین نقطۀ زمین خواهد بود.1 ای دختر سهیون شادمانی کن! ای دختر اورشلیم از خوشی فریاد برآور! اینک پادشاه تو نزد تو می آید. او فروتن و صاحب نجات است و سوار بر کره خری می آید.Q0 من از سرزمین خود حفاظت می کنم تا دشمنان نتوانند در آن عبور و مرور کنند. من با چشمان خود رنج و خواری قوم برگزیدۀ خود را دیدم و دیگر نمی گذارم که ستمگران، سرزمین آن ها را پایمال نمایند.»,/Q گوشتی را که با خون می خورد از دهان او و چیزهای حرام را از دندانهایش بیرون می کشم. کسانی که باقی می مانند به من تعلق می گیرند و مثل یکی از قبایل سرزمین یهودا، جزء قوم برگزیدۀ من می شوند. عِقرون هم مثل یبوسیان به قوم برگزیدۀ من می پیوندد.).K خداوند می فرماید: «بیگانگان در اَشدُود ساکن می شوند و من به غرور فلسطینی ها خاتمه می دهم.v-e وقتی اَشقَلُون این را ببیند، وحشت می کند. غزه و عِقرون از درد بخود می پیچند. پادشاه غزه کشته می شود و اَشقَلُون از سکنه خالی می گردد./,W اما حالا خداوند همۀ دارائی اش را از او می گیرد، ثروتش را در بحر می ریزد و خودش در آتش می سوزد.%+C هرچند صور برای خود استحکاماتی ساخته و نقره و طلا را مثل خاک و گِل کوچه ها جمع کرده است،)*K حمات که همسایۀ حَدراخ است و همچنین صور و صیدون با تمام حکمت شان متعلق به خداوند می باشند.) ) وحیِ کلام خداوند مجازات کشور حَدراخ و شهر دمشق را اعلام کرده است، زیرا نه تنها قبایل اسرائیل، بلکه دمشق، که محل سوریه می باشد، هم به خداوند تعلق دارد.r(]در آن روزها ده نفر از مردمان بیگانه دست به دامن یک نفر یهودی انداخته می گویند: ما را هم با خود ببر، زیرا می دانیم که خدا با تو است.» ' مردم زیادی از کشورهای بزرگ به اورشلیم برای دعا می آیند و از خداوند طلبِ برکت می کنند.در آن روزها ده نفر از مردمان بیگانه دست به دامن یک نفر یهودی انداخته می گویند: ما را هم با خود ببر، زیرا می دانیم که خدا با تو است.»&%و مردمِ یک شهر به شهر دیگر رفته می گویند: «ما برای پرستش خداوند قادر مطلق می رویم شما هم با ما بیائید تا به درگاه او دعا کنیم که به ما برکت عطا فرماید.» % خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «مردم از همه جا به اورشلیم رو می آورند^$5خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «روزۀ ماههای چهارم، پنجم، هفتم و دهم و ایام سوگواری برای مردم یهودا و اسرائیل به جشنها و روزهای عیش و خوشی تبدیل می شوند. شما راستی و سلامتی را دوست بدارید.»J# کلام خداوند قادر مطلق بر من نازل شد:"به دیگران آزار نرسانید و قسم دروغ نخورید، زیرا من از این کارها نفرت دارم.»e!Cکارهائی که شما باید بکنید اینست: به یکدیگر صادق و راستگو باشید. در محاکم از عدالت کار بگیرید و صلح و امنیت را برقرار سازید. حالا ای مردم یهودا و اسرائیل نترسید، زیرا می خواهم شما را برکت بدهم.xiخداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «وقتی اجداد شما مرا به خشم آوردند، قصد کردم که بلائی را بر سر شان بیاورم و همان کار را هم انجام دادم./W ای مردم یهودا و اسرائیل! در گذشته وقتی اقوام بیگانه کسی را نفرین می کردند، می گفتند: «تو هم مثل مردم یهودا و اسرائیل در بلا گرفتار شوی!» ولی حالا آنطور نیست؛ من شما را نجات می دهم و از برکات خود مستفید می سازم. از این ببعد همان مردم می گویند: «مانند مردم یهودا و اسرائیل برکت ببینی!» پس نترسید و قوی دل باشید.»P بعد از این در همه جا صلح و آرامش برقرار بوده، تاکها انگور بار می آورند، زمین محصول زیاد می دهد، از آسمان بارانِ فراوان می بارد و من بازماندگان قوم را از هرگونه نعمت برخوردار می سازم. خداوند قادر مطلق می فرماید: «اما حالا رفتار من با بازماندگان قوم تفاوت دارد. قبل از آن، کسی توان آن را نداشت که انسان یا حیوانی را برای کار خود اجیر کند. هیچ کسی از دست دشمنان در امن نبود. خودم مردم را دشمن یکدیگر ساخته بودم.»;o خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «با شوق و دستان قوی شروع به کار کنید، زیرا شما همان سخنان تشویق کننده را می شنوید که انبیاء هنگام تهداب گذاری عبادتگاه به شما گفته بودند.{و به اورشلیم می آورم تا در آنجا ساکن شوند. آن ها قوم برگزیدۀ من خواهند بود و من خدای شان خواهم بود و با راستی و عدالت بر آن ها حکومت می کنم.»[/من قوم برگزیدۀ خود را از شرق و غرب نجات می دهمLخداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «این کار شاید برای بازماندگان قوم غیر ممکن باشد، اما برای من خیلی آسان است.yکوچه های شهر از پسران و دخترانی که سرگرم بازی هستند، پُر می شوند.»{خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «بار دیگر مردان و زنان سالخورده به علت پیری عصا در دست در جاده ها قدم می زنند و در میدانهای شهر می نشینند.q[حالا به سهیون بر می گردم و در اورشلیم سکونت اختیار می کنم. اورشلیم «شهر وفادار» و کوه خداوند قادر مطلق «کوه مقدس» نامیده می شود.»+Oخداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «برای سهیون غیرت عظیمی دارم و با غضب سخت برایش غیور هستم.Y -بار دیگر کلام خداوند قادر مطلق بر من نازل شد.0Yپس آن ها را با گردباد خشم خود در بین اقوام بیگانه پراگنده ساختم و سرزمین زیبای شان ویران شد.» چون وقتی که من با آن ها سخن گفتم، آن ها به کلام من توجه ننمودند، لهذا من هم وقتی آن ها به حضور من دعا کردند، دعای شان را نشنیدم.پس آن ها را با گردباد خشم خود در بین اقوام بیگانه پراگنده ساختم و سرزمین زیبای شان ویران شد.»K آن ها دلهای خود را مثل سنگ سخت ساختند و نخواستند احکامی را که من، خداوند قادر مطلق، با روح خود توسط انبیای گذشته به آن ها داده بودم، بشنوند، بنابران خشم عظیم خود را بر آن ها آوردم. اجداد شما سرپیچی کردند و گوشهای خود را پوشاندند تا کلام مرا نشنوند.) K به بیوه زنان، یتیمان و بیگانگان و فقیران ظلم نکنید. در دل تان برای ضرر مردم توطئه نچینید.& E خداوند قادر مطلق چنین می فرماید: «عادلانه قضاوت کنید. به یکدیگر محبت و شفقت نشان بدهید.L بعد این کلام خداوند بر زکریا نازل شد: {وقتیکه اورشلیم و شهرهای اطراف آن در امن و امان بود و هم جنوب و تپه های غرب مسکون بودند، آیا کلام خود را بوسیلۀ انبیاء به گوش قوم نرساندم؟» 5حالا هم وقتی می خورید و می نوشید برای سرگرمی و ارضای نفس خود تان این کار را می کنید."=«به تمام مردم و کاهنان این سرزمین بگو که در این مدت هفتاد سالی که در ماههای پنجم و هفتم روزه می گرفتید و سوگواری می کردید، برای این نبود که مرا خوشنود سازید.Gخداوند قادر مطلق به من چنین فرمود:'و از کاهنان عبادتگاه خداوند قادر مطلق و انبیاء بپرسند که: «آیا به روزه و سوگواری خود در ماه پنجم ادامه بدهیم یا نه، چنانکه سالها این کار را کرده ایم؟»Nمردم شهر بیت ئیل شرازِر و رَجمِ ملک را با یک عده مردان دیگر به عبادتگاه فرستادند تا در پیشگاه خداوند دعا کنندG در چهارمین سال سلطنت داریوش پادشاه، در روز چهارمِ ماهِ نهم، یعنی ماه کِسلو، کلام خداوند بر زکریا نازل شد. E}6{{1y?wv+t>K=;;::%998877#66>554z4322 1)0i/>.g--%++@*N)(('~&T%~$V#W"! '@Np\Y{M W $ $(}/U0ElQ وقتی عیسی شنید که یحیی توقیف شده است به ولایت جلیل رفت.wg آنگاه شیطان عیسی را ترک نمود و فرشتگان آمده او را خدمت کردند.I  عیسی به او فرمود: «دور شو، ای شیطان، نوشته شده است: باید خداوند، خدای خود را بپرستی و فقط او را خدمت نمایی.»  و گفت: «اگر پیش من سجده کنی و مرا بپرستی، همۀ اینها را به تو خواهم داد.»Eبار دیگر شیطان او را بر بالای کوه بسیار بلندی برد و تمامی ممالک جهان و شکوه و جلال آن ها را به او نشان دادعیسی جواب داد: «همچنین نوشته شده است: خداوند، خدای خود را امتحان نکن.»I~ و به او گفت: «اگر تو پسر خدا هستی خود را از اینجا به پایین بینداز زیرا نوشته شده است: او به فرشتگان خود فرمان خواهد داد و آنها تو را بر روی دست خواهند برد مبادا پایت به سنگی بخورد.»}{آنگاه شیطان او را به بیت المقدس برده بر روی بام عبادتگاه، قرار دادC|عیسی در جواب گفت: «نوشته شده است: زندگی انسان فقط بسته به نان نیست، بلکه به هر کلمه ای که خدا می فرماید.»&{Eدر آن وقت وسوسه کننده به او نزدیک شده گفت: «اگر تو پسر خدا هستی بگو این سنگ ها نان بشود.»Zz-عیسی چهل شبانه روز، روزه گرفت و آخر گرسنه شد.y -آنگاه روح خدا عیسی را به بیابان بُرد تا شیطان او را در مقابل وسوسه ها امتحان کند.xو صدایی از آسمان شنیده شد که می گفت: «این است پسر عزیز من که از او خوش هستم.»fwEعیسی پس از تعمید، فوراً از آب بیرون آمد. آنگاه آسمان باز شد و او روح خدا را دید که مانند کبوتری نازل شده به سوی او می آید.و صدایی از آسمان شنیده شد که می گفت: «این است پسر عزیز من که از او خوش هستم.»Uv#عیسی در جواب گفت: «بگذار فعلاً اینطور باشد، زیرا به این وسیله احکام شریعت را به جا خواهیم آورد.» پس یحیی قبول کرد.Au{یحیی کوشش کرد عیسی از این کار بگذرد و گفت: «آیا تو پیش من می آئی؟ من احتیاج دارم به دست تو تعمید بگیرم.»t در آن وقت عیسی از جلیل به دریای اُردن پیش یحیی آمد تا به دست او تعمید گیرد.qs[ او شاخی خود را در دست گرفته و خرمن خود را پاک خواهد کرد. گندم را در انبار جمع می کند، ولی کاه را در آتش خاموش نشدنی خواهد سوزانید.»_r7 من شما را در آب تعمید می دهم و این تعمید نشانۀ توبه شماست ولی کسی که بعد از من می آید از من تواناتر است و من لایق آن نیستم که حتی نعلین او را بردارم. او شما را با روح القدس و آتش تعمید خواهد داد.Eq اکنون تیشه بر ریشۀ درختان گذاشته شده و هر درختی که میوۀ خوب به بار نیاورد بریده و در آتش افگنده خواهد شد.Yp+ در این فکر نباشید که پدری مانند ابراهیم دارید. بدانید که خدا قادر است از این سنگ ها برای ابراهیم فرزندانی بیافریند.Yo+پس اعمالی را که شایستۀ توبه باشد انجام دهید. nوقتی یحیی دید بسیاری از پیروان فرقه های فریسی و صَدوقی برای تعمید آمده اند به آنها گفت: «ای مارها چه کسی شما را آگاه کرد تا از غضب آینده بگریزید؟mو به گناهان خود اعتراف می کردند و به دست او در دریای اُردن تعمید می گرفتند.lwمردم از اورشلیم و تمام یهودیه و نواحی دریای اُردن پیش او می آمدندk/لباس یحیی از پشم شتر بود و کمربندی چرمی به کمر داشت و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود.jwیحیی همان کسی است که اشعیای نبی دربارۀ او می گوید: «مردی در بیابان فریاد می زند: راه را برای خداوند آماده سازید و مسیر او را هموار سازید.»Wi'«توبه کنید زیرا پادشاهی آسمانی نزدیک است.» h در آن زمان یحیای تعمید دهنده در بیابان یهودیه ظاهر شد و تعلیم داده می گفت:Yg+و درآنجا در شهری به نام ناصره ساکن شد. بدین طریق پیشگوئی پیغمبران که گفته بودند: «او ناصری خوانده خواهد شد» تمام شد.mfSولی وقتی شنید که آرکلائوس به جای پدر خود هیرودیس در یهودیه به فرمانروائی رسیده است، ترسید که به آنجا برود و چون در خواب به او وحی رسید، به سرزمین جلیل رفتو درآنجا در شهری به نام ناصره ساکن شد. بدین طریق پیشگوئی پیغمبران که گفته بودند: «او ناصری خوانده خواهد شد» تمام شد.wegپس او برخاسته کودک و مادرش را گرفت و به سرزمین اسرائیل برگشت.^d5به او گفت: «برخیز و کودک و مادرش را بگیر و به سرزمین اسرائیل روانه شو زیرا آن کسانی که قصد جان کودک را داشتند مرده اند.»cپس از مرگ هیرودیس، فرشته خداوند در مصر در عالم خواب به یوسف ظاهر شدهrb]«صدایی در رامه به گوش رسید. صدای گریه و ماتم بزرگ. راحیل برای فرزندان خود گریه می کرد و تسلی نمی پذیرفت زیرا آنها از بین رفته اند.»aبه این ترتیب کلماتی که به وسیله ارمیای پیامبر بیان شده بود به حقیقت پیوست:e`Cوقتی هیرودیس متوجه شد که ستاره شناسان او را فریب داده اند بسیار غضبناک شد و فرمان قتل عام پسران دو ساله و کمتر را در بیت لحم و تمام اطراف آن مطابق تاریخی که از ستاره شناسان جویا شده بود صادر کرد.q_[و تا وقت مرگ هیرودیس در آنجا ماند و به این وسیله سخنی که خداوند به زبان نبی فرموده بود، تمام شد که: «پسر خود را از مصر فرا خواندم.»s^_پس یوسف برخاست و مادر و طفل را گرفته در همان شب عازم مصر شد.n]U پس از رفتن آنها فرشتۀ خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده گفت: «برخیز، کودک و مادرش را بگیر و به مصر فرار کن و تا وقتی که به تو می گویم در آنجا بمان، زیرا هیرودیس می خواهد کودک را پیدا کند و به قتل برساند.»5\c چون در عالم خواب به آنها گفته شد، که به نزد هیرودیس باز نگردند، از راهی دیگر به وطن خود برگشتند.B[} پس به آن خانه داخل شدند و کودک را با مادرش مریم دیده و به روی در افتاده او را پرستش کردند. آنگاه صندوق های خود را باز کردند و هدایایی شامل طلا و کُندُر و مُر به او تقدیم نمودند.VZ% وقتی ستاره را دیدند، بی نهایت خوشحال شدند.zYm آنها بنا به فرمان پادشاه حرکت کردند و ستاره ای که طلوعش را دیده بودند پیشاپیش آنها می رفت تا در بالای مکانی که کودک در آن بود توقف کرد.#X?و بعد از آن آن ها را به بیت لِحِم فرستاده گفت: «بروید و با دقت به دنبال آن کودک بگردید و همین که او را یافتید به من خبر دهید تا من هم بیایم و او را پرستش نمایم.»QWآنگاه هیرودیس از ستاره شناسان خواست بطور خصوصی با او ملاقات کنند و به این ترتیب از وقت دقیق ظهور ستاره آگاه شد.%VCای بیت لِحِم، در سرزمین یهودیه، تو به هیچ وجه از دیگر فرمانروایان یهودا کمتر نیستی، زیرا از تو پیشوائی ظهور خواهد کرد که قوم من اسرائیل را رهبری خواهد نمود.»U'آن ها جواب دادند: «در بیت لِحِمِ یهودیه، زیرا در نوشته های انبیا چنین آمده است:NTاو جلسه ای با شرکت سرانِ کاهنان و علمای دین قوم یهود تشکیل داد و دربارۀ محل تولد مسیح وعده شده از ایشان پرسید.-SSوقتی هیرودیس پادشاه این را شنید، بسیار پریشان شد و تمام مردم اورشلیم نیز به تشویش افتادند.*RMپرسیدند: «پادشاه نوزاد یهودیان کجاست؟ ما طلوع ستارۀ او را دیده و برای پرستش او آمده ایم.»mQ Uعیسی در ایام زمامداری هیرودیسِ پادشاه، در بیت لِحِمِ یهودیه تولد یافت. پس از تولد او ستاره شناسان از مشرق زمین به اورشلیم آمده$P Cاما تا زمانی که مریم پسر خود را به دنیا نیاورد با او همبستر نشد و کودک را عیسی نام نهاد.7O iیوسف از خواب بیدار شد و مطابق امر فرشتۀ خداوند عمل نمود و مریم را به خانۀ خود آورد.اما تا زمانی که مریم پسر خود را به دنیا نیاورد با او همبستر نشد و کودک را عیسی نام نهاد.+N Q«دختر پاکدامن حامله شده پسری خواهد زایید که عِمانوئیل ـ یعنی خدا با ما ـ خوانده خواهد شد.» M این همه واقع شد تا آنچه خداوند به وسیلۀ نبی اعلام فرموده بود به انجام رسد:RL او پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را عیسی (یشوعه) خواهی نامید؛ زیرا او قوم خود را از گناهان شان رهایی خواهد داد.»&K Gیوسف هنوز در این فکر بود، که فرشتۀ خداوند در خواب به او ظاهر شد و گفت: «ای یوسف پسر داود، از بردن مریم به خانۀ خود نترس. زیرا آنچه در رَحِم اوست از روح القدس است.;J qیوسف که مرد نیکوکاری بود و نمی خواست مریم را در پیش مردم رسوا کند، تصمیم گرفت مخفیانه از او جدا شود.[I 1تولد عیسی مسیح چنین بود: مریم، مادر عیسی، که نامزد یوسف بود، پیش از آنکه به خانه شوهر برود از روح القدس حامله دیده شد.oH Yبه این ترتیب از ابراهیم تا داود چهارده نسل، و از داود تا تبعید یهودیان به بابل چهارده نسل و از زمان تبعید تا مسیح چهارده نسل است.G  و یعقوب پدر یوسف شوهر مریم بود و مریم عیسی ملقب به مسیح را به دنیا آورد.zF oو اِیلیهود پدر ایلعازَر و ایلعازَر پدر مَتان و مَتان پدر یعقوبnE Wو عازور پدر صادوق و صادوق پدر یاکین و یاکین پدر اِیلیهودD  و زَرو بابِل پدر اَبیهود و اَبیهود پدر ایلیاقیم و ایلیاقیم پدر عازورC 3 پس از تبعید یهودیان به بابل یَکُنیا پدر سِئَلتی ئیل شد و سِئَلتی ئیل پدر زِرُبابلB # و یوشیاه پدر یَکُنیا و برادران او بود. در این زمان یهودیان به بابل تبعید شدند.wA i و حِزقیا پدر مَنَسّی و مَنَسّی پدر آمون و آمون پدر یوشیاه بودf@ G و عُزیا پدر یوتام و یوتام پدر آحاز و آحاز پدر حِزقیاt? cو آسا پدر یهوشافاط و یهوشافاط پدر یُورام و یُورام پدر عُزیاz> oو سلیمان پدر رِحُبعام و رِحُبعام پدر اَبیّاه و اَبیّاه پدر آساv= gو یسی پدر داود پادشاه بود. داود پدر سلیمان بود (از همسر اوریا)< و شَلمون پدر بوعَز (از راحاب) و بوعَز پدر عُبید (از روت) و عُبید پدر یسیt; cو ارام پدر عمیناداب و عمیناداب پدر نحشون و نحشون پدر شَلمون : و یهودا پدر فارِز و زِرَح (از تامار) و فارِز پدر حِزرون و حِزرون پدر ارام9 ابراهیم پدر اسحاق بود و اسحاق پدر یعقوب و یعقوب پدر یهودا و برادران او بود.V8 )شجره نامۀ عیسی مسیح، پسر داود، پسر ابراهیم:`79او دلهای پدران را بسوی پسران و دلهای پسران را بسوی پدران مایل می سازد تا مبادا من سرزمین شما را با نفرین خود ویران کنم.» 6پیش از فرارسیدن آن روز عظیم و هولناک که روز داوری خداوند است، من اِیلیای نبی را پیش شما می فرستم.او دلهای پدران را بسوی پسران و دلهای پسران را بسوی پدران مایل می سازد تا مبادا من سرزمین شما را با نفرین خود ویران کنم.»<5qتعلیمات، فرایض و احکامی را که بر کوه سینا توسط بنده ام، موسی به همۀ قوم اسرائیل دادم، فراموش نکنید.4#در آن روز معین، مردم بدکار را مانند خاکستر در زیر کف پاهای تان لگدمال می کنید.d3Aاما برای شما که از نام من می ترسید، آفتاب عدالت با پرتو شفابخش خود طلوع می کند. شما مثل گوساله ها از خوشی جست و خیز می زنید.<2 sخداوند قادر مطلق می فرماید: «روز داوری من مانند تنور شعله ور فرامی رسد و همۀ اشخاص متکبر و شریر را مثل کاه می سوزاند و آن ها طوری می سوزند که هیچ چیزی از آن ها باقی نمی ماند.V1%آنگاه قوم برگزیدۀ من می توانند مردم خوب و بد، اشخاص خداشناس و آنهائی را که بندگی مرا نمی کنند، از هم تشخیص بدهند.»v0eخداوند قادر مطلق می فرماید: «در آن روز معین، اینها قوم خاص من می باشند و مثل والدینی که به فرزند فرمانبردار خود رحم و شفقت نشان می دهند، من هم بر آن ها رحم می کنم.آنگاه قوم برگزیدۀ من می توانند مردم خوب و بد، اشخاص خداشناس و آنهائی را که بندگی مرا نمی کنند، از هم تشخیص بدهند.» / آنگاه کسانی که به خداوند احترام داشتند با یکدیگر به گفتگو پرداختند. خداوند به سخنان آن ها گوش داد و همه را شنید. بعد در کتاب یادگاری که در حضور خداوند بود، نامهای همه کسانی که بنام خداوند احترام داشتند، نوشته شدند.h.Iببینید که مردم خودخواه و متکبر چطور خوشبخت زندگی می کنند، اشخاص بدکار کامیاب و سعادتمند می شوند و از مجازات نجات می یابند.»v-eشما گفته اید: «عبادت خدا بی فایده است. چرا ما همیشه از احکام او پیروی کنیم و یا با غم و اندوه برای بخشش بحضور خداوند قادر مطلق برویم؟2,] خداوند می فرماید: «شما برضد من سخنان زشت گفته اید.» ولی شما می پرسید: «ما برضد تو چه گفته ایم؟»+- اقوامِ دیگر شما را خوشحال و کامران می خوانند و کشور تان یک سرزمین با ثمر می شود.»;*o حشرات و آفات را از کشور تان محو می کنم تا محصول زمین شما ضایع نشود و تاکستان های تان بی حاصل نگردند.)} ده فیصد دارائی تان را بطور کامل به عبادتگاه من بیاورید تا خوراک کافی موجود باشد. به این ترتیب مرا امتحان کنید و ببینید که چطور روزنه های آسمان را می گشایم و شما را از نعمت ها و برکات فراوان خود برخوردار می سازم.Y(+ شما همگی ملعون هستید، زیرا مرا فریب می دهید.'1آیا کسی خدا را فریب می دهد؟ نی، اما شما مرا فریب داده اید. می گوئید: ما چگونه ترا فریب داده ایم؟ در ده یک دارائی و هدایائی که برای من می آورید تقلب می کنید.+&Oشما هم مثل پدران تان از احکام من سرپیچی کرده و آن ها را بجا نیاورده اید، ولی حالا وقت آنست که بسوی من برگردید تا شما را ببخشم. شما می پرسید: چگونه بسوی تو برگردیم؟]%3خداوند قادر مطلق می فرماید: «من خداوندِ تغییر ناپذیر هستم. به همین دلیل است که شما، ای اولادۀ یعقوب، از بین نرفته اید.P$خداوند قادر مطلق می فرماید: «آنگاه من برای داوری پیش شما می آیم. برضد جادوگران، زناکاران، کسانی که قسم ناحق می خورند، آنهائی که در مُزد کارگران تقلب می کنند، اشخاصی که در حق بیوه زنان و یتیمان و بیگانگان ظلم روا می دارند و از من نمی ترسند، شهادت می دهم.»#3آنوقت هدایای مردم یهودا و اورشلیم مثل سالهای گذشته مورد پسند خداوند واقع می شوند.i"Kاو مثل کسی که نقره را صاف می کند، کاهنان را مانند طلا و نقره پاک می سازد تا آن ها با دل صاف هدایای خود را به خداوند تقدیم کنند.C!اما چه کسی می تواند طاقت آن روز را داشته باشد؟ وقتی او می آید، کیست که بتواند با او روبرو شود؟ او مانند آتشی است که فلز را تصفیه می کند و مثل صابون است که همه چیز را پاک می سازد.  خداوند قادر مطلق می فرماید: «من قاصد خود را می فرستم تا راه را برای من آماده سازد. بعد خداوندی که منتظرش هستید ناگهان به عبادتگاه خود می آید. آن قاصدی که مشتاق دیدارش هستید، می آید و پیمان مرا به شما اعلام می کند.»X)شما با سخنان تان خداوند را خسته ساخته اید و بازهم می گوئید: «چگونه او را خسته ساخته ایم؟» با این سخنان تان او را خسته می سازید که می گوئید: «خداوند قادر مطلق از کسانی که کارهای بد می کنند راضی است و آن ها را دوست دارد.» یا می گوئید: «کارهای خدا عادلانه نیستند.»Sخداوند، خدای اسرائیل می فرماید: «من از طلاق متنفرم و از آن کسی که در حق زن خود ظلم می کند نفرت دارم، پس مواظب باشید که به زن تان خیانت نکنید.»شما با سخنان تان خداوند را خسته ساخته اید و بازهم می گوئید: «چگونه او را خسته ساخته ایم؟» با این سخنان تان او را خسته می سازید که می گوئید: «خداوند قادر مطلق از کسانی که کارهای بد می کنند راضی است و آن ها را دوست دارد.» یا می گوئید: «کارهای خدا عادلانه نیستند.»lQآیا آن زن را هم خدا نیافریده است؟ آیا روح و بدن انسان به خدا تعلق ندارند؟ خدا از شما چه می خواهد؟ او می خواهد که فرزندان راستکار و خداشناس داشته باشید. پس حالا مواظب باشید که به همسر تان خیانت نکنید.!;می پرسید: «چرا او قربانی های ما را قبول نمی کند؟» بخاطری که شما به همسر تان که در جوانی با او پیوند وفاداری بسته بودید، خیانت کردید و خدا شاهد کردار تان بود.7 کار دیگری که می کنید اینست: شما قربانگاه خداوند را از اشکهای تان پُر می سازید و ناله و زاری می کنید، زیرا او دیگر قربانی هائی را که شما می آورید، نمی پذیرد.&E خداوند همه کسانی را که این کارها را کرده اند از بین قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل، براند و دیگر هرگز با مردمی که برای خداوند قادر مطلق قربانی می آورند، یکجا نشوند.4a مردم یهودا خیانت کردند و در اورشلیم و شهرهای یهودا مرتکب اعمال زشتی شدند. مردم یهودا عبادتگاه محبوب خداوند را بی حرمت ساختند و با دختران بت پرست پیمان زناشوئی بستند.}s آیا همۀ ما از یک پدر نیستیم؟ آیا همۀ ما را خدا نیافریده است؟ پس چرا به یکدیگر خیانت می کنیم و پیمانی را که خدا با اجداد ما بست، می شکنیم؟   من شما را در نظر مردم خوار و حقیر می سازم، زیرا شما احکام مرا نمی پذیرید، در تعلیمات تان عدالت را رعایت نمی کنید و بین مردم تبعیض قائل می شوید.»q[اما شما از راه راست انحراف کردید و با تعلیمات غلط تان باعث لغزش بسیاری از مردم شدید. شما پیمانی را که با جد تان بسته بودم، شکستید.X)چون کاهنان سخنگوی خداوند قادر مطلق هستند باید به مردم حقیقت و معرفت را تعلیم بدهند تا مردم طریق راستی را بیاموزند.xiآن ها حقیقت و راستی را به مردم تعلیم دادند و از زبان شان حرف غلط شنیده نشد. آن ها در راه من قدم برداشتند و از طریق راستی انحراف نکردند.-در پیمان خود ذکر کرده بودم که به کاهنانِ اولادۀ لاوی، حیات و آرامش می بخشم و آن کار را هم کردم تا آن ها نیز متقابلاً به نام من احترام کنند و از من بترسند.J آنگاه می دانید که من بخاطری این اخطار را به شما دادم تا پیمانی را که با جد تان، لاوی بسته بودم پابرجا بماند.5cمن فرزندان تان را تنبیه می کنم، به روی تان سرگین حیوانات را می مالم و شما را از حضور خود می رانم.[/«اگر به کلام من گوش ندهید و به نام من احترام نکنید، پس من بجای اینکه شما را برکت بدهم، لعنت می کنم و در حقیقت از همین حالا مورد لعنت من قرار دارید، زیرا شما کلام مرا در دلهای تان نمی پذیرید.L خداوند قادر مطلق به کاهنان می فرماید: 1 لعنت بر آن کسی که مرا فریب بدهد، یعنی وعده کند که برای من قوچ سالمی را از گلۀ خود قربانی کند و باز برود و حیوان معیوب را به عنوان قربانی برای من بیاورد. من پادشاه عظیم هستم و نام من در بین اقوام جهان با عزت و احترام یاد می شود.»t  c خداوند قادر مطلق می فرماید: «شما می گوئید خدمتی که برای من می کنید خسته کننده است، ولی شما به نام من اهانت می کنید، زیرا شما حیواناتی را که بزور از مردم گرفته اید و آنهائی را که لنگ یا بیمار اند بعنوان قربانی برای من می آورید! آیا فکر می کنید که من آن ها را می پذیرم؟لعنت بر آن کسی که مرا فریب بدهد، یعنی وعده کند که برای من قوچ سالمی را از گلۀ خود قربانی کند و باز برود و حیوان معیوب را به عنوان قربانی برای من بیاورد. من پادشاه عظیم هستم و نام من در بین اقوام جهان با عزت و احترام یاد می شود.»"  ? اما شما نام مرا بی حرمت می سازید، زیرا می گوئید که خوان من نجس است و غذای آن مکروه است.b  ? از طلوع تا غروب آفتاب، نام من در سراسر روی زمین و در بین تمام اقوام جهان با احترام و عزت یاد می شود و مردمان دیگر برای من خوشبوئی دود می کنند، قربانی تقدیم می نمایند و به نام من احترام می گذارند   ای کاش یکی از شما کاهنان دروازۀ عبادتگاه مرا ببندد تا کسی نتواند آتشی بر قربانگاه من بیفروزد. من از شما راضی نیستم و قربانی های شما را نمی پسندم.u  eحالا شما کاهنان توقع دارید که خدا بر شما رحم کند و شما را از فیض خود بهره مند سازد. خداوند قادر مطلق می فرماید که قصور از خود شما است.9 mآیا این کار شما قبیح نیست که یک حیوان کور و لنگ و بیمار را برای من قربانی می کنید؟ اگر آن را به حاکم تان هدیه بدهید، آیا او آن را قبول می کند و از شما راضی و خوشنود می شود؟»z oوقتیکه شما خوراکه های نجس را بر قربانگاه من می گذارید، نام مرا بی حرمت می سازید. بلی، با این کار خود، شما به خوان من بی احترامی می کنید.j Oخداوند قادر مطلق به کاهنان می فرماید: «پسر، پدر خود را و غلام، آقای خود را احترام می کند، پس اگر من پدر شما هستم، چرا به من احترام ندارید؟ اگر من آقای شما هستم، وقار حرمت من کجا است؟ ای کاهنان، شما نام مرا بی حرمت ساخته اید و می گوئید: «ما چطور نام ترا بی حرمت کرده ایم؟»S !وقتی شما همۀ اینها را به چشم خود دیدید، می گوئید: «بزرگی و عظمت خداوند در آنسوی سرحدات اسرائیل هم مشاهده می شود.»7 iشاید ادومیان که اولادۀ عیسو هستند بگویند: «شهرهای ما ویران شده اند و ما می رویم آن ها را دوباره آباد می کنیم.» اما خداوند قادر مطلق می فرماید: «اگر آن ها شهرهای خود را آباد کنند، من همه را دوباره ویران می سازم. سرزمین آن ها «سرزمین شرارت» و خود شان «مردمی که خداوند تا ابد بر آن ها خشمگین می باشد» نامیده می شوند.»m Uخداوند می فرماید: «من شما را همیشه دوست داشته ام.» اما شما می پرسید: «تو ما را چطور دوست داشته ای؟» خداوند در جواب می فرماید: «عیسو و یعقوب دو برادر بودند. من از عیسو نفرت داشتم. سرزمین کوهستانی او را ویران کردم و آنجا را مسکن شغالان ساختم، ولی جد شما یعقوب را دوست داشتم.»Y /کلام خداوند دربارۀ اسرائیل بواسطۀ ملاکی نبی.#?همه ظروف آشپزی که در اورشلیم و یهودا هستند مقدس بوده وقف خداوند قادر مطلق می گردند تا هر کسی که برای قربانی می آید، از آن ظروف برای پختن گوشت قربانی استفاده کند و در عبادتگاه خداوند قادر مطلق دیگر اثری از تاجران کنعانی نمی باشد.Eدر آن روز، حتی بر زنگوله های اسپها هم نوشته می شود: «اینها برای خداوند مقدس هستند.» تمام دیگهای آشپزی عبادتگاه خداوند مثل کاسه های پیشروی قربانگاه، مقدس می شوند.همه ظروف آشپزی که در اورشلیم و یهودا هستند مقدس بوده وقف خداوند قادر مطلق می گردند تا هر کسی که برای قربانی می آید، از آن ظروف برای پختن گوشت قربانی استفاده کند و در عبادتگاه خداوند قادر مطلق دیگر اثری از تاجران کنعانی نمی باشد. m~~}>|{yzzy2xwuu,tts}srrqqNpp0olnmllkk*jAipgffPddKcbaa`_^^6]8\b[[9ZZLYXXCWWVUTSRRWQUPO~NMLqKJJIIIHCGGEEUDZCBB!A@?h>F=<;;1:-987665443!24100G/.-,,&+s**V))[(( &%%;$e#"!!\ JGyVJs9A*}  n3"kg"m0*Y مردم از دیدن این واقعه بسیار تعجب کردند و خدا را به خاطر عطای چنین قدرتی به انسان شکر نمودند.A)} آن مرد برخاست و به خانۀ خود رفت.(w اما حالا ثابت خواهم کرد که پسر انسان بر روی زمین حق آمرزیدن گناهان را دارد.» سپس به آن شل گفت: «برخیز، بستر خود را بردار و به خانه ات برو.»' آیا گفتن «گناهانت آمرزیده شد» آسانتر است یا گفتن «برخیز و راه برو»؟& عیسی به افکار آنها پی برده گفت: «چرا این افکار پلید را در دل خود می پرورانید؟% فوراً بعضی از علمای دین یهود پیش خود گفتند «این مرد سخنان کفرآمیز می گوید.» $ در این وقت چند نفر یک شل را که در بستر خوابیده بود پیش او آوردند. عیسی ایمان آنها را دیده به آن مرد گفت: «پسرم، خاطر جمع باش، گناهانت آمرزیده شد.»a# = عیسی سوار کشتی شد و از بحیره گذشته به شهر خود آمد.Q""در نتیجه تمام مردم شهر برای دیدن عیسی بیرون آمدند و وقتی او را دیدند از او تقاضا کردند که آن ناحیه را ترک نماید.}!s!خوک بانان پا به فرار گذاشته به شهر رفتند و تمام داستان و ماجرای دیوانگان را برای مردم نقل کردند.در نتیجه تمام مردم شهر برای دیدن عیسی بیرون آمدند و وقتی او را دیدند از او تقاضا کردند که آن ناحیه را ترک نماید.f E عیسی فرمود: «بروید» پس آن ها بیرون آمده به داخل خوک ها رفتند. تمام آن گله از بالای تپه به بحیره هجوم بردند و در آب هلاک شدند.Dو ارواح ناپاک از عیسی خواهش کرده گفتند: «اگر می خواهی ما را بیرون برانی، ما را به داخل آن گلۀ خوک بفرست.»iKقدری دورتر از آن محل، یک گلۀ بزرگ خوک مشغول چریدن بودI آن دو نفر با فریاد گفتند: «ای پسر خدا، با ما چه کار داری؟ آیا به اینجا آمده ای تا ما را پیش از وقت عذاب دهی؟»<qهنگامی که عیسی به آن طرف بحیره به سرزمین جَدَریان رسید دو دیوانه از میان قبرها بیرون آمده با او روبرو شدند. آن ها آنقدر خطرناک بودند، که هیچکس جرأت نداشت از آنجا عبور کند.<qشاگردان از آنچه واقع شد حیران شده گفتند: «این چگونه شخصی است که باد و بحیره هم از او اطاعت می کنند؟»\1عیسی گفت: «ای کم ایمانان، چرا اینقدر می ترسید؟» و سپس برخاسته با تندی به باد و بحیره فرمان داد و بحیره کاملاً آرام شد.6eپس شاگردان آمده او را بیدار کردند و با فریاد گفتند: «ای خداوند، ما را نجات بده، ما هلاک می شویم.»(Iناگهان طوفانی در بحیره برخاست بطوری که امواج، کشتی را پُر می ساخت، ولی عیسی در خواب بود.a;عیسی سوار کشتی شد و شاگردانش هم با او حرکت کردند.  عیسی جواب داد: «به دنبال من بیا و بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند.»!;یکی دیگر از پیروان او به او گفت: «ای آقا، اجازه بده اول بروم و پدرم را به خاک بسپارم.»\1عیسی در جواب گفت: «روباهان برای خود لانه و پرندگان برای خود آشیانه دارند، اما پسر انسان جایی ندارد که در آن بیارامد.»'یکی از علمای دین یهود پیش آمده گفت: «ای استاد، هرجا که بروی به دنبال تو می آیم.»4aعیسی جمعیتی را که به دورش جمع شده بودند دید و به شاگردان خود امر کرد که به طرف دیگر بحیره بروند.;oتا پیشگویی اشعیای نبی تمام شود که گفته بود: «او ضعف های ما را برداشت و مرض های ما را از ما دور ساخت.»pYهمینکه غروب شد، بسیاری از دیوانگان را نزد او آوردند و او با گفتن یک کلمه ارواح ناپاک را بیرون می کرد و تمام بیماران را شفا می دادعیسی دست او را لمس کرد. تب او قطع شد و برخاسته به پذیرایی عیسی پرداخت.1وقتی عیسی به خانه پِترُس رفت، خشوی پِترُس را دید که در بستر خوابیده است و تب دارد.3 _ سپس عیسی به آن صاحب منصب گفت: «برو، مطابق ایمانت به تو داده شود.» در همان لحظه غلام او شفا یافت.\ 1 اما کسانی که برای این پادشاهی تولد یافتند به بیرون در ظلمت، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن است، افگنده خواهند شد.»R  بدانید که بسیاری از مشرق و مغرب آمده با ابراهیم و اسحاق و یعقوب در پادشاهی آسمانی بر سر یک دسترخوان خواهند نشست  عیسی از شنیدن این سخنان تعجب کرد و به مردمی که به دنبال او آمده بودند فرمود: «به شما می گویم که من چنین ایمانی در میان قوم اسرائیل هم ندیده ام.7 g چون خود من یک مأمور هستم و عساکر هم زیردست خویش دارم. وقتی به یکی می گویم «برو» می رود و به دیگری می گویم «بیا» می آید و وقتی به نوکر خود می گویم: «این کار را بکن» می کند.»b=اما آن صاحب منصب در جواب گفت: «ای آقا، من لایق آن نیستم که تو به زیر سقف خانه من بیایی. فقط امر کن و غلام من شفا خواهد یافت.T!عیسی فرمود: «من می آیم و او را شفا می دهم.»r]«ای آقا، غلام من کرخت در خانه افتاده است و سخت درد می کشد.»$Aدر آن وقت که عیسی به کپرناحوم داخل می شد، یک صاحب منصب رومی پیش آمد و با زاری به او گفت:U#آنگاه عیسی به او فرمود: «احتیاط کن که چیزی به کسی نگویی، بلکه برو و خودت را به کاهن نشان بده و به خاطر شفای خود هدیه ای را که موسی مقرر کرده است تقدیم کن تا آن ها شفای تو را تصدیق نمایند.»I عیسی دست خود را دراز کرده او را لمس نمود و گفت: «البته می خواهم، پاک شو» و فوراً آن مرد از جذام خود شفا یافت.Kدر این هنگام یک نفر جذامی به او نزدیک شد و پیش او به خاک افتاده گفت: ای آقا، اگر بخواهی می توانی مرا پاک سازی.p [وقتی عیسی از کوه پایین آمد جمعیت زیادی پشت سر او حرکت کرد.زیرا او بر خلاف روش علمای دین، با اختیار و قدرت به آنها تعلیم می داد.}sوقتی عیسی این سخنان را به پایان رسانید مردم از تعالیم او حیران شدندزیرا او بر خلاف روش علمای دین، با اختیار و قدرت به آنها تعلیم می داد.>~uباران بارید، سیل جاری شد و باد وزیده به آن خانه زورآورگردید و آن خانه ویران شد و چه خرابی بزرگی بود!»6}eاما هر که سخنان مرا بشنود و به آن ها عمل نکند مانند شخص نادانی است که خانۀ خود را بر روی ریگ ساخت.Q|باران بارید، سیل جاری شد و باد وزیده بر آن خانه زورآور گردید، اما آن خانه خراب نشد زیرا تهداب آن بر روی سنگ بود.7{gپس کسی که سخنان مرا می شنود و به آن ها عمل می کند، مانند شخص دانایی است که خانۀ خود را بر سنگ ساخت.$zAآنگاه واضعاً به آنها خواهم گفت: «من هرگز شما را نمی شناسم. از من دور شوید، ای بدکاران.»dyAوقتی آن روز برسد بسیاری به من خواهند گفت: «خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوّت نکردیم و به نام تو سخن نگفتیم؟ آیا با ذکر نام تو ارواح ناپاک را بیرون نراندیم؟ و به نام تو معجزات بسیار نکردیم؟»cx?نه هرکس که مرا «خداوندا، خداوندا» خطاب کند داخل پادشاهی آسمانی می شود، بلکه کسی که ارادۀ پدر آسمانی مرا به انجام برساند.fwEبنابر این شما آن ها را از میوه های شان خواهید شناخت.}vsدرختی که میوۀ خوب ببار نیاورد آن را می بُرند و در آتش می اندازند.vueدرخت نیکو نمی تواند میوه بد ببار آورد و نه درخت بد میوۀ نیکو.qt[همینطور درخت خوب میوه نیکو ببار می آورد و درخت بد میوه بد.#s?آنها را از اعمال شان خواهید شناخت. آیا می توان از بوتۀ خار انگور و از خاربن انجیر چید؟.rUاز انبیای دروغین احتیاط کنید که در لباس میش به نزد شما می آیند، ولی در باطن گرگان درنده اند."q=اما دروازه ای که به زندگی منتهی می شود تنگ و راهش مشکل است و یابندگان آن هم، کم هستند.sp_ از دروازۀ تنگ داخل شوید، زیرا دروازه ای که بزرگ و راهی که وسیع است به هلاکت منتهی می شود و کسانی که این راه را می پیمایند، بسیارند.Eo با دیگران همانطور رفتار کنید که می خواهید آن ها با شما رفتار کنند. این است خلاصۀ تورات و نوشته های انبیا.Vn% پس اگر شما که انسان های گناهکاری هستید، می دانید چگونه باید چیزهای خوب را به فرزندان خود بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی شما چیزهای نیکو را به آنهای که از او تقاضا می کنند عطا خواهد فرمود!Ym+ و یا وقتی ماهی می خواهد ماری در دستش بگذارد؟l  آیا کسی در میان شما هست که وقتی پسرش از او نان بخواهد، سنگی به او بدهد؟*kMچون هرکه بخواهد به دست می آورد و هر که بجوید پیدا می کند و هرکه بکوبد، در برویش باز می شود.,jQبخواهید، به شما داده خواهد شد. بجویید، پیدا خواهید کرد. بکوبید، در به روی تان باز خواهد شد.hiIآنچه مقدس است به سگان ندهید و مرواریدهای خود را پیش خوک ها نریزید. مبادا آن ها را زیر پا لگدمال کنند و برگشته شما را بدَرَند.Zh-ای منافق، اول آن چوب بزرگ را از چشم خود بیرون بیاور و آنگاه درست خواهی دید که پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون بیاوری._g7یا چگونه جرأت می کنی به برادر خود بگویی: «اجازه بده پَرِ کاه را از چشمت بیرون آورم» حال آنکه خودت چوب بزرگی در چشم داری./fWچرا پَرِ کاهی را که در چشم برادرت هست می بینی، ولی در فکر چوب بزرگی که در چشم خود داری نیستی؟{eoهمانطور که شما دیگران را ملامت می کنید خود تان نیز ملامت خواهید شد. با هر پیمانه ای که به دیگران بدهید، با همان پیمانه عوض خواهید گرفت.Pd دیگران را بد نگویید تا شما را بد نگویند.c'"پس نگران فردا نباشید، نگرانی فردا برای فرداست و بدی امروز برای امروز کافی است.$bA!اول پادشاهی خدا و عدالت او را بطلبید، و همۀ این چیز ها نیز به شما داده خواهد شد.پس نگران فردا نباشید، نگرانی فردا برای فرداست و بدی امروز برای امروز کافی است.gaG تمام ملتهای دنیا برای به دست آوردن این چیز ها تلاش می کنند، اما پدر آسمانی شما می داند که شما به همه این چیزها احتیاج دارید. `پس پریشان نباشید و نگویید: «چه بخوریم؟»، «چه بنوشیم؟» و یا «چه بپوشیم؟»_wپس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا به تنور ریخته می شود این طور می آراید، آیا شما را، ای کم ایمانان، به مراتب بهتر نخواهد پوشانید!^ولی بدانید که حتی سلیمان هم با آن همه حشمت و جلال مثل یکی از آن ها آراسته نشد.I] چرا برای لباس تشویش می کنید؟ سوسن های صحرا را ببینید چگونه نمو می کنند، آن ها نه زحمت می کشند و نه می ریسند.v\eکدام یک از شما می تواند با نگرانی ساعتی به عمر خود بیافزاید؟0[Yپرندگان را ببینید: آن ها نه می کارند، نه درو می کنند و نه در انبارها ذخیره می کنند، ولی پدر آسمانی شما روزی آن ها را می دهد. مگر ارزش شما به مراتب از آن ها بیشتر نیست؟Z3بنابر این به شما می گویم: برای زندگی خود تشویش نکنید، که چه بخورید و یا چه بنوشید و نه برای بدن خود که چه بپوشید، زیرا زندگی از غذا و بدن از لباس مهمتر است.QYهیچ کس نمی تواند بندۀ دو ارباب باشد چون یا از اولی بدش می آید و دومی را دوست دارد و یا به اولی ارادت پیدا می کند و دومی را حقیر می شمارد. شما نمی توانید هم بندۀ خدا باشید و هم در بند مال.eXCاما اگر چشم تو سالم نباشد تمام وجودت در تاریکی خواهد بود. پس اگر آن نوری که در تو است ظلمت باشد، آن چه ظلمت بزرگی خواهد بود!uWcچراغ بدن، چشم است. اگر چشم تو سالم باشد، تمام وجودت روشن استbV=زیرا هرجا گنج تو است، دل تو نیز در آنجا خواهد بود.zUmبلکه گنج های خود را در عالم بالا، یعنی در جایی که کُویه و زنگ به آن آسیبی نمی رسانند و دزدان نقب نمی زنند و آن را نمی دزدند، ذخیره کنید.OTگنج های خود را بر روی زمین، جایی که کُویه و زنگ به آن زیان می رساند و دزدان نقب زده آن را می دزدند، ذخیره نکنید.vSeتا مردم از روزۀ تو با خبر نشوند، بلکه فقط پدر تو که در نهان است آن را بداند و پدری که هیچ چیز از نظر او پنهان نیست اجر تو را خواهد داد.pRYاما تو وقتی روزه می گیری، سرت را چرب کن و صورت خود را بشویOQوقتی روزه می گیرید مانند منافقان، خود را افسرده نشان ندهید. آنها چهره های خود را تغییر می دهند تا روزه دار بودن خود را به رُخ دیگران بکشند. بیقین بدانید که آن ها اجر خود را یافته اند! Pاما اگر شما مردم را نبخشید پدر آسمانی شما نیز خطایای شما را نخواهد بخشید.Oچون اگر شما خطایای دیگران را ببخشید پدر آسمانی شما نیز شما را خواهد بخشید.FN ما را از وسوسه ها دور نگه دار و از شریر رهایی ده، زیرا پادشاهی و قدرت و جلال تا ابدالآباد از تو است. آمین.» M خطایای ما را ببخش، چنانکه ما نیز کسانی را که به ما خطا کرده اند می بخشیم.DL نان روزانۀ ما را امروز به ما بده.K- پادشاهی تو بیاید. ارادۀ تو همانطور که در آسمان اجرا می شود، در زمین نیز اجرا شود.rJ] پس شما اینطور دعا کنید: «ای پدر آسمانی ما، نام تو مقدس باد.I5پس مثل ایشان نباشید زیرا پدر شما احتیاجات شما را پیش از آنکه از او بخواهید می داند.NHدر وقت دعا مانند دیگران وِردهای باطل را تکرار نکنید، آنها گمان می کنند با تکرار زیاد، دعای شان مستجاب می شود.G-هرگاه تو دعا می کنی به اندرون خانۀ خود برو، در را ببند و در خلوت، در حضور پدر نادیدۀ خود دعا کن و پدری که هیچ چیز از نظر او پنهان نیست اجر تو را خواهد داد. -به این وسیله شما فرزندان پدر آسمانی خود خواهید شد، چون آفتاب او بر بدان و نیکان یک قسم می تابد و باران او بر درستکاران و بدکاران یک قسم می بارد.1=[,اما من به شما می گویم: دشمنان خود را دوست بدارید و برای کسانی که به شما جفا می رسانند دعا کنید.<+شنیده اید که گفته شده است: «همسایۀ خود را دوست بدار و با دشمن خویش دشمنی کن.»;*به کسی که از تو چیزی می خواهد ببخش و از کسی که تقاضای قرض می کند، روی نگردان.:)هرگاه شخصی تو را به پیمودن یک کیلومتر راه مجبور نماید دو کیلومتر با او برو.9#(هرگاه کسی تو را برای گرفتن پیراهنت به محکمه بکشاند، کرتی خود را هم به او ببخش.j8M'اما من به شما می گویم: به کسی که به تو بدی می کند بدی نکن و اگر کسی بر گونۀ راست تو سیلی می زند، گونۀ دیگر خود را بطرف او بگردان.|7q&شنیده اید که گفته شده است: «چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان.»m6S%پس سخن شما فقط بلی یا نه باشد. زیاده بر این از شیطان است.x5i$و نه به سر خود، زیرا قادر نیستی مویی از آن را سیاه یا سفید کنی.4'#نه به زمین زیرا که پای انداز اوست، نه به اورشلیم زیرا که شهر آن پادشاه بزرگ است3 "اما من می گویم: به هیچ وجه قسم یاد نکن، نه به آسمان زیرا که عرش خدا است،Q2!همچنین شنیده اید که در قدیم به مردم گفته شد: «قسم دروغ نخور و به هر سوگندی که به نام خداوند یاد کرده ای عمل نما.»y1k اما من به شما می گویم: هر کسی که زن خود را جز به علت زنا طلاق دهد، او را به زناکاری می کشاند و هرکس با چنین زنی ازدواج نماید، زنا می کند.0/همچنین گفته شده است: «هر مردی که زن خود را طلاق دهد، باید طلاقنامه ای به او بدهد.»/}اگر دست راستت تو را گمراه می سازد، آن را ببر و دور انداز؛ زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم بیفتی..'پس اگر چشم راست تو باعث گمراهی تو می شود، آن را بکش و دور انداز؛ زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم افگنده شوی.#-?اما من به شما می گویم: هرگاه مردی از روی شهوت به زنی ببیند در دل خود با او زنا کرده است.K,شنیده اید که گفته شده است: «زنا نکن.»+%به راستی به شما می گویم تا پول آخر جیب خود را خرچ نکرده باشی، بیرون نخواهی آمد.{*oبا مدعی خود وقتی که هنوز در راه محکمه هستی صلح نما مبادا آن مدعی تو را به دست قاضی بسپارد و قاضی تو را به دست عسکر بدهد و به زندان بیفتی.;)oهدیه خود را پیش قربانگاه بگذار و اول برو با برادر خود آشتی کن و آنگاه برگرد و هدیه خویش را تقدیم کن.)(Kپس اگر هدیۀ خود را به قربانگاه ببری و در آنجا به خاطر بیاوری که برادرت از تو شکایتی دارد،R'اما من به شما می گویم: هر کس نسبت به برادر خود عصبانی شود، ملامت خواهد شد و هر که برادر خود را «ابله» بخواند، به محکمه برده خواهد شد و اگر او را «احمق» بخواند مستوجب آتش جهنم خواهد بود.&7شنیده اید که در قدیم به مردم گفته شد: «قتل نکن و هر کس مرتکب قتل شود ملامت خواهد شد.»U%#بدانید که تا عدالت شما از عدالت معلمان شریعت و پیروان فرقۀ فریسی بیشتر نباشد، به داخل پادشاهی آسمانی نخواهید شد.$3پس هرگاه کسی حتی کوچکترین احکام شریعت را بشکند و به دیگران چنین تعلیم دهد در پادشاهی آسمانی پست ترین آدم شمرده خواهد شد. حال آنکه هر کس شریعت را اجرا کند و به دیگران نیز چنین تعلیم دهد، در پادشاهی آسمانی بزرگ خوانده خواهد شد.L#بیقین بدانید که تا آسمان و زمین بر جای هستند، هیچ حرف و نقطه ای از تورات از بین نخواهد رفت تا همۀ آن تمام شود.d"Aفکر نکنید که من آمده ام تا تورات و نوشته های انبیا را منسوخ و باطل نمایم. نیامده ام تا منسوخ کنم، بلکه تا آن ها را تمام کنم.N!پس بگذارید نور شما همینطور در برابر مردم بدرخشد تا کارهای نیک شما را ببینند و پدر آسمانی شما را تمجید نمایند.Z -هیچ کس چراغ روشن نمی کند که آن را زیر سرپوش بگذارد، بلکه آن را بر چراغ دان قرار می دهد تا به تمام ساکنان خانه نور دهد. شما نور دنیا هستید. نمی توان شهری را که بر کوهی ساخته شده است، پنهان کرد.- شما نمک دنیا هستید ولی هرگاه نمک مزۀ خود را از دست بدهد، چگونه می توان آن را بار دیگر نمکین ساخت؟ دیگر مصرفی ندارد، جز آنکه بیرون ریخته پایمال مردم شود.\1 خوشحال باشید و بسیار خوشی کنید، زیرا اجر شما در آسمان بزرگ است، چون همینطور به انبیای پیش از شما نیز جفا می رسانیدند.?w خوش حال باشید اگر به خاطر من شما را خوار می سازند و جفا می رسانند و به ناحق هرگونه تهمت به شما می زنند.) خوشا بحال کسانی که در راه عدالت جفا می بینند، زیرا پادشاهی آسمانی از ایشان است.}s خوشا بحال صلح کنندگان، زیرا ایشان فرزندان خدا خوانده خواهند شد.a;خوشا بحال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید.gGخوشا بحال رحم کنندگان، زیرا ایشان رحمت خواهند یافت. خوشا بحال کسانی که گرسنه و تشنۀ عدالت هستند، زیرا ایشان سیر خواهند شد.eCخوشا بحال فروتنان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.eCخوشا بحال ماتم زدگان، زیرا ایشان تسلی خواهند یافت.+«خوشا بحال کسانی که از فقر روحانی خود آگاهند، زیرا پادشاهی آسمانی از ایشان است.`9و او دهان خود را باز کرده به آنها چنین تعلیم داد:( Kوقتی عیسی جمعیت زیادی را دید، به بالای کوهی رفت و در آنجا نشست و شاگردانش به نزد او آمدند5cجمعیت زیادی نیز از جلیل و دکاپولس، از اورشلیم و یهودیه و از آن سوی اُردن به دنبال او روانه شدند.Nاو در تمام سوریه شهرت یافت و تمام کسانی را که به انواع امراض و دردها مبتلا بودند و دیوانگان و میرگی داران و شلان را نزد او می آوردند و او آنها را شفا می بخشید.جمعیت زیادی نیز از جلیل و دکاپولس، از اورشلیم و یهودیه و از آن سوی اُردن به دنبال او روانه شدند.wعیسی در تمام جلیل می گشت، در کنیسه های آن ها تعلیم می داد و مژدۀ پادشاهی خدا را اعلام می کرد و بیماری ها و ناخوشی های مردم را شفا می بخشید.q[و آن ها فوراً کشتی و پدر خود را ترک کرده به دنبال او رفتند.P عیسی از آنجا قدری پیشتر رفت و دو برادر دیگر یعنی یعقوب پسر زَبدی و برادرش یوحنا را دید که با پدر خود زَبدی در کشتی نشسته مشغول آماده کردن تورهای خود بودند. عیسی آن ها را پیش خود خواستl Qآن دو نفر فوراً تورهای خود را گذاشته به دنبال او رفتند.~ uعیسی به ایشان فرمود: «دنبال من بیایید تا شما را صیاد مردم بسازم.» وقتی عیسی در لب بحیرۀ جلیل قدم می زد دو برادر یعنی شمعون ملقب به پِترُس و برادرش اندریاس را دید که تور به دریا می انداختند زیرا آن ها ماهیگیر بودند.) Kعیسی از آن روز به اعلام پیام خود پرداخت و گفت: «توبه کنید زیرا پادشاهی آسمانی نزدیک است.»Eقومی که در تاریکی به سر می برند نور عظیمی خواهند دید و بر آنهای که در سایۀ مرگ ساکنند نوری خواهد درخشید.»&E«زبولون و نفتالی، سرزمین هایی که طرف بحیره و آن سوی اُردن هستند. جلیل در قسمت بیگانگان.fEو به این صورت سخنان اشعیای نبی تمام شد که می فرماید:^5 ولی در شهر ناصره نماند، بلکه به کپرناحوم که در کنار بحیره جلیل و در ناحیه زبولون و نفتالی واقع است رفت و در آنجا پایید. ~}}|y{zyxwbv#utt\ssrXqqjponnOmmkkhjoihzgffeedccMblbau``M_|^^],\p[ZZ.YKXpWqWVUOTfSxRR2QQ P@OONMM@LCKIHGG%FEDDC2BCAn@?>>G==<<;|:"97746 5u40322M1P10 /J.-q,,6+i+*)c(T'&&E%n% $#""8! `ZW:Ti%, , >!\D.|Nq زیرا به شخصی که دارد بیشتر داده خواهد شد تا به اندازه کافی و فراوان داشته باشد، و از آن کس که ندارد، حتی آنچه را هم که دارد گرفته می شود.)MK عیسی در جواب فرمود: «قدرت درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده، اما به آن ها عطا نشده است.(LI پس از آن شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: «چرا به صورت مَثَل برای آن ها صحبت می کنی؟»9Km هر که گوش شنوا دارد بشنود.»J# بعضی از دانه ها در خاک خوب افتادند و از هر دانه صد یا شصت یا سی دانه به دست آمد. I بعضی از دانه ها به داخل خارها افتادند و خارها رشد کرده آن ها را خفه کردند.H اما وقتی آفتاب بر آن ها درخشید همه سوختند و چون ریشه نداشتند خشک شدند.G بعضی از دانه ها روی سنگلاخ افتادند و چون زمین عمقی نداشت زود سبز شدند.@Fy وقتی مشغول پاشیدن تخم در مزرعه بود، بعضی از دانه ها در بین راه افتادند و پرندگان آمده آن ها را خوردند.+EO عیسی مطالب بسیاری را با مَثَل به آن ها گفت. او فرمود: «دهقانی برای پاشیدن تخم به مزرعه رفت.hDI جمعیت زیادی به دور او جمع شد بطوری که او مجبور گردید سوار کشتی ای شده در آن بنشیند در حالی که مردم در لب بحیره ایستاده بودند.|C s در همان روز عیسی از خانه خارج شد و به لب بحیره رفت و در آنجا نشست.B  2هر که ارادۀ پدر آسمانی مرا انجام دهد برادر من، خواهر من و مادر من است.»~Au 1و به شاگردان خود اشاره کرده فرمود: «اینها مادر و برادران من هستند.هر که ارادۀ پدر آسمانی مرا انجام دهد برادر من، خواهر من و مادر من است.»Z@- 0عیسی گفت: «مادر من کیست؟ برادرانم کی هستند؟»?% /پس شخصی به او گفت: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده و می خواهند با تو صحبت کنند.»8>i .عیسی هنوز مشغول صحبت بود، که مادر و برادرانش آمدند و در بیرون ایستاده می خواستند با او صحبت کنند.G= -آنگاه می رود و هفت روح شریرتر از خود را جمع می کند و می آورد و آن ها همه آمده در آنجا ساکن می شوند و عاقبت آن شخص از اولش بدتر می شود. وضع مردم شریر این زمانه هم همینطور خواهد بود.»_<7 ,با خود می گوید: «به خانه ای که آن را ترک کردم بر می گردم.» پس بر می گردد و آن خانه را خالی و جارو شده و منظم و مرتب می بیند.X;) +وقتی روح ناپاک از شخصی بیرون می آید برای پیدا کردن جای راحت در بیابان های خشک و بی آب سرگردان می شود و چون نمی یابد،L: *ملکۀ جنوب نیز در روز داوری برخاسته مردم این زمانه را ملامت خواهد ساخت، زیرا او از دورترین نقطۀ دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و حال آن که شخصی که در اینجاست از سلیمان بزرگتر است.E9 )در روز داوری مردم نینوا بر می خیزند و مردم این زمانه را ملامت می کنند، زیرا مردم نینوا وقتی موعظۀ یونس را شنیدند، توبه کردند. حال آن که شخصی که در اینجا است، از یونس بزرگتر است.E8 (همانطور که یونس سه روز و سه شب در شکم یک ماهی کلان ماند، پسر انسان نیز سه شبانه روز در دل زمین خواهد ماند.O7 'او جواب داد: «طایقه شریر و بی وفا معجزه می خواهند و تنها معجزه ای که به آن ها داده خواهد شد، معجزه یونس نبی است.Y6+ &در این وقت عده ای از علمای دین یهود و پیروان فرقه فریسی به عیسی گفتند: «ای استاد می خواهیم معجزه ای به ما نشان بدهی.»y5k %زیرا مطابق سخن خود یا برائت خواهید یافت و یا ملامت خواهید شد.»4) $بدانید که در روز داوری همۀ مردم باید جواب هر سخن بیهوده ای را که گفته اند بدهند."3= #مرد نیکو از خزانۀ نیکوی درون خویش نیکی و مرد بد از خزانۀ بد درون خود بدی ببار می آورد.f2E "ای مارها، شما که آدم های شریری هستید، چگونه می توانید سخنان خوب بگویید؟ زیرا زبان از آنچه دل را پُر ساخته است، سخن می گوید.a1; !اگر میوۀ خوب می خواهید، درخت شما باید خوب باشد، زیرا درخت بد میوه بد ببار خواهد آورد. چونکه درخت را از میوه اش می شناسند.0) هر کس به مقابل پسر انسان سخنی بگوید آمرزیده خواهد شد، اما برای کسی که به مقابل روح القدس سخن بگوید هیچ آمرزشی نیست ـ نه در این دنیا و نه در دنیای آینده.~/u پس بدانید که هر نوع گناه یا کفری که انسان مرتکب شده باشد قابل آمرزش است، بجز کفری که به مقابل روح القدس بگوید. این کفر آمرزیده نخواهد شد. .  هرکه با من نیست بر خلاف من است و هر که با من جمع نمی کند پراگنده می سازد.- یا چگونه کسی می تواند به خانۀ مرد زورمندی داخل شود و اموال او را تاراج کند جز آنکه اول دست و پای آن مرد را ببندد و آن وقت خانه او را غارت کند؟K, اما اگر من به وسیلۀ روح خدا ارواح ناپاک را بیرون می کنم، این نشان می دهد که پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است.+ و اگر من به کمک شیطان ارواح ناپاک را بیرون می کنم، فرزندان شما با کمک چه کسی آن ها را بیرون می کنند؟ آن ها دربارۀ حرف های شما قضاوت خواهند کرد.* و اگر شیطان، شیطان را بیرون کند و انشعاب کند حکومت او چگونه پایدار بماند؟G) عیسی که از افکار ایشان آگاه بود به آنها گفت: «هر کشوری که به دسته های مخالف تقسیم شود رو به خرابی خواهد گذاشت و هر شهر یا خانه ای که به دسته های مخالف تقسیم گردد دوام نخواهد آورد.](3 اما وقتی پیروان فرقه فریسی این را شنیدند گفتند: «این مرد به کمک بَعلزِبول، رئیس شیاطین، ارواح ناپاک را بیرون می کند.»i'K مردم همه تعجب کرده می گفتند: «آیا این پسر داود نیست؟»j&M در این وقت مردم شخصی را پیش او آوردند، که دیوانه و کور و گنگ بود و عیسی او را شفا داد بطوری که او توانست هم حرف بزند و هم ببیند.J%  او مایۀ امید تمام ملت ها خواهد بود.»6$e نی خمیده را نخواهد شکست، و فتیلۀ نیم سوخته را خاموش نخواهد کرد و خواهد کوشید تا عدالت پیروز شود.#) او با کسی ستیزه نمی کند و فریاد نمی زند، و کسی صدای او را در کوچه ها نخواهد شنید."{ «این است بندۀ من که او را برگزیده ام. او محبوب و مایۀ خوشی من است. او را از روح خود پُر خواهم ساخت و او ملت ها را از کیفر خدا آگاه خواهد نمود.p!Y تا به این وسیله پیشگویی اشعیای نبی تمام شود که می فرماید:` 9 و به آن ها امر کرد که دربارۀ او با کسی صحبت نکنندR اما وقتی عیسی از ماجرا باخبر شد، آنجا را ترک کرد ولی جمعیت زیادی به دنبال او رفتند و او همۀ بیماران را شفا بخشید آنگاه پیروان فرقه فریسی از کنیسه بیرون رفتند و برای کشتن عیسی دسیسه چیدند.<q سپس عیسی به آن مرد رو کرده فرمود: «دستت را دراز کن.» او دست خود را دراز کرد و مانند دست دیگرش سالم شد.4a مگر انسان از گوسفند به مراتب عزیزتر نیست؟ بنابر این، انجام کارهای نیکو در روز سَبَت جایز است.»   اما عیسی به ایشان فرمود: «فرض کنید که یکی از شما گوسفندی دارد که در روز سَبَت به چاهی می افتد. آیا آن گوسفند را نمی گیرد و از چاه بیرون نمی آورد؟5c مردی در آنجا بود که یک دستش خشک شده بود. عده ای از حاضرین از عیسی سؤال کردند: «آیا شفا دادن در روز سَبَت جایز است؟» البته مقصد آن ها این بود، که تهمتی بر ضد او پیدا کنند.nU پس از آنکه عیسی به شهر دیگری رفت و به کنیسه آنها داخل شد.V% زیرا پسر انسان صاحب اختیار روز سَبَت است.»H  اگر شما معنی این جمله را می دانستید که می گوید: «رحمت می خواهم نه قربانی»، مردم بی گناه را ملامت نمی کردید.^5 بدانید که شخصی بزرگتر از خانۀ خدا در اینجا است.T! آیا در تورات نخوانده اید که کاهنان با این که در روز سَبَت در خانۀ خدا، قانون روز سَبَت را می شکنند بی گناه هستند؟+ چگونه او به خانۀ خدا داخل شد و نان تقدیس شده را خورد، حال آنکه خوردن آن نان، هم برای او و هم برای یارانش ممنوع بود و فقط کاهنان اجازۀ خوردن آن را داشتند.6e او در جواب فرمود: «آیا شما آنچه را که داود وقتی خودش و یارانش گرسنه بودند انجام داد نخوانده اید؟<q پیروان فرقه فریسی این را دیده به او گفتند: «ببین شاگردان تو کاری می کنند که در روز سَبَت جایز نیست.»u e در آن زمان عیسی در یک روز سَبَت از میان مزارع گندم می گذشت و چون شاگردانش گرسنه بودند شروع به چیدن خوشه های گندم و خوردن آن ها کردند.G زیرا یوغ من خفیف و بار من سبک است.»xi یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا من نرمدل و فروتن هستم و جانهای شما آرامی خواهد یافت،زیرا یوغ من خفیف و بار من سبک است.»  ای تمامی زحمتکشان و گرانباران نزد من بیایید و من به شما آرامی خواهم داد.  پدر همه چیز را به من سپرده است و هیچ کس جز پدر، پسر را نمی شناسد و هیچ کس پدر را نمی شناسد، بجز پسر و کسانی که پسر بخواهد پدر را به ایشان بشناساند.> w بلی ای پدر، خواست تو چنین بود.@ y در آن وقت عیسی به سخنان خود ادامه داده گفت: «ای پدر، ای خداوند آسمان و زمین، تو را سپاس می گویم که این امور را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و به ساده دلان آشکار ساخته ای.  اما بدان که در روز قیامت برای شهر سدوم بیشتر قابل تحمل خواهد بود تا برای تو.»" = و اما تو ای کپرناحوم که سر به آسمان کشیده ای! به دوزخ سرنگون خواهی شد، زیرا اگر معجزاتی که در تو انجام شد در سدوم انجام می شد، آن شهر تا به امروز باقی می ماند.1 اما بدانید که در روز قیامت برای صور و صیدون بیشتر قابل تحمل خواهد بود تا برای شما.E گفت: «وای بر تو ای خورَزین و وای بر تو ای بیتسَیدا، اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون انجام می شد مدت ها پیش از این خط بینی کشیده، خاکستر نشین می شدند و توبه می کردند.~u آنگاه عیسی دربارۀ شهرهایی صحبت کرد که اکثر معجزات او در آن ها روی داده بود و مردم آن شهرها را به خاطر اینکه توبه نکرده بودند سرزنش نمودهU# وقتی پسر انسان آمد که می خورَد و می نوشد مردم می گویند: «ببینید، او یک آدم پُر خور، میگسار و دوست جزیه گیران و گناهکاران است!» باوجود این، درستی حکمت خدا بوسیلۀ نتایج آن به ثبوت می رسد.» وقتی یحیی آمد نه می خورد و نه می نوشید، ولی همه می گفتند: «او روح ناپاک دارد!»q[ «ما برای شما نی زدیم، نرقصیدید! ناله کردیم، گریه نکردید!»q[ اما من مردمان این زمانه را به چه چیز تشبیه کنم؟ آن ها مانند کودکانی هستند که در بازار می نشینند و با صدای بلند به یکدیگر می گویند:8k اگر گوش شنوا دارید بشنوید. اگر اینها را قبول دارید، بدانید که یحیی همان الیاس است که باید می آمد. همۀ انبیا و تورات تا ظهور یحیی دربارۀ پادشاهی خدا پیشگویی کرده اند.c~? از زمان یحیای تعمید دهنده تا به امروز پادشاهی خدا مورد حملات سخت قرار گرفته و جباران برای دست یافتن به آن کوشش می نمایند.F} بدانید که کسی بزرگتر از یحیی به دنیا نیامده است. باوجود این کوچکترین شخص در پادشاهی خدا از او بزرگتر است.g|G او کسی است که دربارۀ وی نوشته شده است: «اینست رسول من که او را پیش روی تو می فرستم و او راه را برای آمدن تو آماده خواهد ساخت.»P{ پس شما برای دیدن چه چیز از شهر بیرون رفتید؟ برای دیدن یک نبی؟ بلی، به شما می گویم که او از یک نبی هم بالا تر است.jzM پس برای دیدن چه چیز رفتید؟ برای دیدن مردی که لباس ابریشمی و گرانبها پوشیده است؟ بدون شک جای چنین کسانی در قصر های سلطنتی است.^y5 در حالی که شاگردان یحیی از آنجا می رفتند عیسی دربارۀ یحیی شروع به صحبت کرد و به مردمی که در اطراف او ایستاده بودند گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفتید؟ برای تماشای نی ای که از باد می لرزد؟Kx خوشا بحال کسی که در مورد من شک نکند.» w کوران بینایی خود را باز می یابند، لنگان به راه می افتند و جذامیان پاک می گردند، کِران شنوا و مردگان زنده می شوند و به بینوایان مژده داده می شود. v  عیسی در جواب گفت: «بروید و آنچه را که می بینید و می شنوید به یحیی بگویید:u3 پرسید: «آیا تو همان شخصی هستی که قرار است بیاید، یا ما در انتظار شخص دیگری باشیم؟» t9 وقتی یحیی در زندان از کارهای مسیح با خبر شد، دو نفر از شاگردان خود را نزد او فرستاده7s i عیسی این اوامر را به شاگردان خود داد و آنجا را ترک کرد تا در شهرهای اطراف تعلیم دهد و موعظه نماید.ry *بیقین بدانید که هرگاه کسی به یکی از کوچکترین پیروان من، به خاطر اینکه پیرو من است، حتی یک جام آب سرد بدهد، به هیچ وجه بی اجر نخواهد ماند.» q )هرکس یک نبی را به خاطر اینکه نبی است بپذیرد، اجر یک نبی را به دست خواهد آورد و هر کس شخص عادل را بخاطر اینکه عادل است بپذیرد، اجر یک عادل را خواهد یافت.بیقین بدانید که هرگاه کسی به یکی از کوچکترین پیروان من، به خاطر اینکه پیرو من است، حتی یک جام آب سرد بدهد، به هیچ وجه بی اجر نخواهد ماند.»!p; (هر که شما را بپذیرد، مرا پذیرفته و هر که مرا بپذیرد کسی را که مرا فرستاد پذیرفته است.xoi 'هرکسی که فقط در فکر زندگی خود باشد، آن را از دست خواهد داد؛ ولی کسی که به خاطر من زندگی خود را از دست بدهد، زندگی او در امان خواهد بود.tna &هر که صلیب خود را برندارد و به دنبال من نیاید، لایق من نیست.wmg %هرکه پدر یا مادر خود را بیشتر از من دوست داشته باشد، لایق من نیست و هر کس که دختر یا پسر خود را بیش از من دوست بدارد، لایق من نمی باشد.Zl- $دشمنان شخص، اعضای خانواده خود او خواهند بود. k #من آمده ام تا در میان پسر و پدر، دختر و مادر، عروس و خشو اختلاف بیاندازم.j+ "گمان نکنید که آمده ام تا صلح به زمین بیاورم، نیامده ام که صلح بیاورم بلکه شمشیر.Fi !اما هرکه در برابر مردم بگوید، که مرا نمی شناسد من نیز در حضور پدر آسمانی خود خواهم گفت که او را نمی شناسم.5hc پس هرکس در برابر مردم خود را از من بداند من نیز در برابر پدر آسمانی خود او را از خود خواهم دانست.igK پس نترسید، شما از گنجشک های بی شمار بیشتر ارزش دارید.bf= و اما در مورد شما، حتی موهای سر شما شمرده شده است.[e/ آیا دو گنجشک به یک روپیه فروخته نمی شود؟ باوجود این، بدون اجازۀ پدر آسمانی شما حتی یکی از آن ها به زمین نخواهد افتاد.idK از کسانی که جسم را می کشند ولی قادر به کشتن جان نیستند نترسید. از کسی بترسید که قادر است جسم و جان، هر دو را در دوزخ تباه سازد.dcA آنچه را من در تاریکی به شما می گویم، در روز روشن اعلام کنید و آنچه را محرمانه می شنوید، از بام خانه ها با صدای بلند بگویید.-bS پس نترسید، هر چه پوشیده است، پرده از روی آن برداشته می شود و هر چه پنهان است آشکار خواهد شد.a{ شاگرد می خواهد به مقام معلم خود برسد و خادم به مقام ارباب خویش. اگر پدر خانه را شیطان بخوانند، چه نسبت های بدتری به اهل خانه اش خواهند داد.f`E شاگرد از معلم خود و خادم از ارباب خویش بالا تر نیست.z_m هرگاه شما را در شهری آزار می رسانند به شهر دیگر پناهنده شوید. بدانید که پیش از آنکه به تمام شهرهای اسرائیل بروید، پسر انسان خواهد آمد.V^% همۀ مردم به خاطر نام من که شما بر خود دارید، از شما نفرت خواهند داشت، اما کسی که تا آخر ثابت بماند نجات خواهد یافت.^]5 برادر، برادر را و پدر، پسر را تسلیم مرگ خواهد نمود. فرزندان بر ضد والدین خود برخواهند خاست و باعث کشتن آن ها خواهند شد.\ زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح پدر آسمانی شما است که در شما سخن می گوید.h[I اما وقتی شما را دستگیر می کنند، پریشان نباشید که چه چیز و چطور بگوئید چون در همان وقت آنچه باید بگوئید به شما داده خواهد شد،=Zs و شما را به خاطر من پیش فرمانروایان و پادشاهان خواهند برد تا در برابر آنها و مردم بیگانه شهادت دهید.7Yg هوشیار باشید، زیرا مردم شما را تحویل محکمه ها خواهند کرد، و شما را در کنیسه ها تازیانه خواهند زدQX خوب توجه کنید، من شما را مانند گوسفندان به میان گرگ ها می فرستم. پس مثل مار هوشیار و مانند کبوتر، بی آزار باشید.W{ بدانید که در روز قیامت حالت سَدوم و غموره از آن شهر بهتر خواهد بود.oVW اگر کسی شما را نپذیرد و یا به آنچه می گویید گوش ندهد، وقتی که آن خانه یا آن شهر را ترک می کنید، گرد و خاک آن را از پای خود بتکانید.LU اگر آن خانواده لایق آن باشد سلام شما بر آن ها قرار می گیرد و اگر شایسته نباشد، سلام شما به خود تان بر می گردد.ST وقتی به خانه ای داخل می شوید سلام بگویید.LS به هر شهر و ده که داخل می شوید دنبال کسی بگردید، که شایسته باشد و تا زمانی که در آنجا هستید در منزل او بمانید. R9 و خرجین یا پیراهن اضافی و بوت و چوب دستی برندارید، چون کارگر مستحق معاش خود می باشد.NQ برای سفر، طلا و نقره و مس با خود نبرید.\P1 بیماران را شفا دهید، مردگان را زنده کنید، جذامیان را پاک سازید و ارواح ناپاک را بیرون کنید. مفت یافته اید، مفت بدهید.gOG و در بین راه اعلام کنید که پادشاهی آسمانی نزدیک است.\N1 بلکه نزد گوسفندان گمشدۀ خاندان اسرائیل برویدrM] عیسی این دوازده نفر را به وظیفه فرستاده به آن ها گفت: «از سرزمین های غیر یهود عبور نکنید و به هیچ یک از شهرهای سامریان داخل نشوید،L{ شَمعونِ غیور و یهودای اسخریوطی که عیسی را به دست دشمنان تسلیم کرد.Ky فیلیپُس و بَرتولما، توما و متای جزیه گیر، یعقوب پسر حَلفی و تَدی،OJ این است نام های آن دوازده رسول: اول شَمعونِ معروف به پِترُس و برادرش اندریاس، یعقوب پسر زَبدی و برادرش یوحنا،ZI / عیسی دوازده حواری را پیش خود خواست و به آنها قدرت داد تا ارواح ناپاک را بیرون کنند و هر نوع بیماری و مرض را شفا بخشند.(HI &بنابر این شما از صاحب محصول درخواست نمائید تا کارگرانی برای جمع آوری محصول خود بفرستد.»G) %پس به شاگردان خود گفت: «در حقیقت محصول فراوان است ولی کارگر کم.بنابر این شما از صاحب محصول درخواست نمائید تا کارگرانی برای جمع آوری محصول خود بفرستد.»SF $وقتی او جمعیت زیادی را دید دلش به حال آن ها سوخت زیرا آنها مانند گوسفندان بدون چوپان پریشان حال و درمانده بودند.tEa #عیسی در تمام شهرها و دهات می گشت و در کنیسه ها تعلیم می داد و مژدۀ پادشاهی خدا را اعلام می کرد و هرنوع ناخوشی و بیماری را شفا می داد. D "اما فریسی ها گفتند: «او به کمک رئیس شیاطین، ارواح ناپاک را بیرون می کند.»C !عیسی روح ناپاک را از او بیرون کرد و زبان او باز شد. مردم از این موضوع بسیار تعجب کرده گفتند: «چیزی مانند این هرگز در میان قوم اسرائیل دیده نشده است.»-BS در حالی که آن دو نفر بیرون می رفتند، شخصی را پیش عیسی آوردند که گنگ بود زیرا روح ناپاک داشت.A  اما همینکه از خانه بیرون رفتند، در تمام آن ناحیه دربارۀ او صحبت کردند.(@I و چشمان آن ها باز شد. عیسی با تکرار از آن ها خواست که دربارۀ این موضوع چیزی به کسی نگویند.? پس عیسی چشمان آن ها را لمس کرد و فرمود: «مطابق ایمان شما برای تان انجام بشود»> و وقتی او به خانه رسید آن دو نفر پیش او آمدند. عیسی از آن ها پرسید: «آیا ایمان دارید که من قادر هستم این کار را انجام دهم؟» آن ها گفتند «بلی، ای آقا»<=q در حالی که عیسی از آنجا می گذشت دو کور به دنبال او رفتند و فریاد می کردند «ای پسر داود، به ما رحم کن»W<' خبر این واقعه در تمام آن ناحیه انتشار یافت.; وقتی عیسی همه را بیرون کرد به داخل اطاق رفت و دست دختر را گرفت و او برخاست.$:A فرمود: «همه بیرون بروید، این دختر نمرده بلکه خواب است.» اما آن ها فقط به او می خندیدند.9 وقتی عیسی به خانۀ سرپرست کنیسه رسید و ماتم داران و مردم پریشان را دیدK8 عیسی برگشت و او را دیده فرمود: «دخترم، خاطر جمع باش. ایمان تو، تو را شفا داده است» و از همان لحظه او شفا یافت.7 زیرا پیش خود می گفت: «اگر فقط بتوانم لباسش را لمس کنم شفا خواهم یافت.»96k در این وقت زنی که مدت دوازده سال به خونریزی مبتلا بود از پشت سر عیسی آمد و دامن لباس او را لمس کرد،z5m عیسی برخاسته و با او رفت و شاگردانش نیز به دنبال او حرکت کردند.:4m عیسی هنوز سخن می گفت که سرپرست یکی از کنیسه ها به نزد او آمد و روی به خاک افتاده گفت: «دختر من همین الآن مُرد، ولی می دانم اگر تو بیایی و بر او دست بگذاری او زنده خواهد شد.»R3 شراب تازه را نیز در مَشک کهنه نمی ریزند. اگر بریزند مَشک ها پاره می شود، شراب بیرون می ریزد و مَشک ها از بین می رود. شراب تازه را در مَشک های نو می ریزند تا هم شراب و هم مَشک سالم بماند.»Z2- هیچ کس لباس کهنه را با پارچۀ نو پینه نمی کند، زیرا در این صورت آن پینه از لباس جدا می گردد و پارگی بدتری ایجاد می کند./1W عیسی در جواب گفت: «آیا انتظار دارید دوستان داماد در حالی که داماد با ایشان است ماتم کنند؟ زمانی می آید که داماد از ایشان گرفته می شود، در آن روزها روزه خواهند گرفت.>0u شاگردان یحیی نزد عیسی آمده پرسیدند: «چرا ما و فریسی ها روزه می گیریم ولی شاگردان تو روزه نمی گیرند؟»e/C بروید و معنی این کلام را بفهمید: «من رحمت می خواهم نه قربانی» زیرا من نیامدم تا پرهیزکاران را دعوت کنم بلکه گناهکاران را.» .  عیسی سخن آنها را شنیده گفت: «بیماران به طبیب احتیاج دارند، نه تندرستان.M- فریسی ها این را دیده به شاگردان عیسی گفتند: «چرا استاد شما با جزیه گیران، سودخواران و خطاکاران غذا می خورد؟», هنگامی که عیسی در خانۀ او بر سر دسترخوان نشسته بود بسیاری از خطاکاران و جزیه گیران و اشخاص دیگر آمدند و با عیسی و شاگردانش سر یک دسترخوان نشستند.+ عیسی از آنجا گذشت و در بین راه مردی را به نام متی دید که در محل وصول مالیه نشسته بود. عیسی به او گفت: «به دنبال من بیا.» متی برخاسته به دنبال او رفت.  ~%||k{k{(zymxwvuuStsrr;ponmlkjj;i|hgg fmedUccb\aX`__c^>]\[[5YYsXWWVUU'TT)SPRRCQ{PqONN5MMsLKgKJ-IvHH]G~GFjEEDDSCC[A@@/?B>~=<<;; :n998N766544?332100/s..-@,+*)6(q''&&:%M$##T! d `A`ANsYqz v  { X A  ypWwrs]او را پیش شاگردان تو آوردم، اما نتوانستند او را شفا دهند.»[r/گفت: «ای آقا، بر پسر من رحم کن. او میرگی دارد و دچار حمله های سختی می شود بطوری که بارها خود را در آب و آتش انداخته است.q-همینکه عیسی و شاگردان پیش مردم برگشتند، مردی نزد عیسی آمد و در برابر او زانو زدهvpe در این وقت شاگردان فهمیدند که مقصد او یحیای تعمید دهنده است.o اما من به شما می گویم که الیاس آمده است و آنها او را نشناختند و آنچه خواستند با او کردند. پسر انسان نیز باید همینطور از دست ایشان رنج ببیند.»n عیسی جواب داد: «درست است، اول الیاس خواهد آمد و همه چیز را اصلاح خواهد کرد.m} شاگردان پرسیدند: «پس چرا علمای دین می گویند باید اول الیاس بیاید؟»l در حالی که از کوه پایین می آمدند، عیسی به آنها امر کرد تا روزی که پسر انسان پس از مرگ زنده نشده است دربارۀ آنچه دیده بودند به کسی چیزی نگویند.}ksوقتی شاگردان چشمان خود را باز کردند جز عیسی، کسی دیگر را ندیدند. jآنگاه عیسی پیش آنها آمد و بر آنها دست گذاشته گفت: «برخیزید، دیگر نترسید.» i وقتی شاگردان این صدا را شنیدند، بسیار ترسیدند و با صورت به خاک افتادند.hهنوز سخن او تمام نشده بود که ابری درخشان آنها را فرا گرفت و از آن ابر صدایی شنیده شد که می گفت: «این است پسر عزیز من که از او خوشنودم. به او گوش دهید.»g5آنگاه پِترُس به عیسی گفت: «خداوندا، چه خوب است که ما اینجا هستیم. اگر بخواهی من سه سایبان در اینجا می سازم: یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای الیاس.»fدر همین موقع شاگردان، موسی و الیاس را دیدند که با عیسی صحبت می کردند.e1در حضور آن ها هیئت او تغییر کرد، رویش مانند آفتاب درخشید و لباسش مثل نور سفید گشت.Kd بعد از شش روز عیسی، پِترُس و یعقوب و یوحنا برادر یعقوب را گرفته به بالای کوهی بلند برد تا در آنجا تنها باشند.cwآمین، به شما می گویم، بعضی کسانی در اینجا ایستاده اند که تا آمدن پسر انسان را نبینند که در پادشاهیِ خود می آید، طعم مرگ را نخواهند چشید.»b!پسر انسان با جلال پدر خود همراه با فرشتگان می آید و به هرکس مطابق اعمالش اجر می دهد.آمین، به شما می گویم، بعضی کسانی در اینجا ایستاده اند که تا آمدن پسر انسان را نبینند که در پادشاهیِ خود می آید، طعم مرگ را نخواهند چشید.»iaKبرای انسان چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد، اما جان خود را از دست بدهد؟ زیرا او دیگر به هیچ قیمتی نمی تواند آن را باز یابد.X`)زیرا هر که بخواهد جان خود را حفظ کند آن را از دست می دهد، اما هر که بخاطر من جان خود را فدا کند آن را نگاه خواهد داشت.g_Gسپس عیسی به شاگردان خود فرمود: «اگر کسی بخواهد پیرو من باشد باید دست از جان خود بشوید و صلیب خود را برداشته بدنبال من بیاید.E^عیسی برگشته به پِترُس گفت: «دور شو، ای شیطان، تو مانع راه من هستی و افکار تو افکار انسانی است، نه خدایی.»X])اما پِترُس عیسی را به کناری کشید و با اعتراض به او گفت: «خدا نکند! نخیر، خداوندا، هرگز برای تو چنین واقع نخواهد شد.»f\Eاز آن زمان عیسی به آشکار ساختن این حقیقت پرداخت و به شاگردان خود گفت که او می بایست به اورشلیم برود و در آنجا از مشایخ، سران کاهنان و علمای دین یهود رنج بسیار ببیند و کشته شود و روز سوم زنده گردد.y[kبعد از آن عیسی به شاگردان امر کرد به کسی نگویند که او مسیح است.Z#و کلیدهای پادشاهی آسمانی را به تو می دهم، آنچه را که تو در زمین ببندی در آسمان بسته خواهد شد و هرچه را که در روی زمین باز نمایی در آسمان باز خواهد شد.»VY%و به تو می گویم که تو پِترُس هستی و من بر این صخره کلیسای خود را بنا می کنم و نیروهای مرگ هرگز بر آن دست نخواهد یافتnXUآنگاه عیسی گفت: «ای شمعون پسر یونا، خوشا بحال تو! چون تو این را از انسان نیاموختی بلکه پدر آسمانی من آن را بر تو آشکار ساخته است.iWKشمعون پِترُس جواب داد: «تو مسیح، پسر خدای زنده هستی.»GVعیسی پرسید: «شما مرا که می دانید؟»TU!آن ها جواب دادند: «بعضی ها می گویند یحیای تعمید دهنده است و عده ای می گویند: الیاس یا ارمیا و یا یکی از انبیا است.»8Ti وقتی عیسی به نواحی اطراف قیصریه فیلیپُس رسید از شاگردان خود پرسید: «به نظر مردم پسر انسان کیست؟»LS آنگاه فهمیدند که عیسی از آنها می خواهد، که از تعالیم فرقه های فریسی و صدوقی احتیاط کنند، نه از خمیرمایۀ نان.\R1 چرا نمی توانید بفهمید که من دربارۀ نان صحبت نمی کردم؟ من فقط گفتم که از خمیرمایۀ فرقه های فریسی و صدوقی احتیاط کنید.»oQW یا در مورد آن هفت نان و چهار هزار مرد، چند سبد جمع کردید؟'PG آیا هنوز هم نمی فهمید؟ آیا آن پنج نان و پنج هزار مرد را بخاطر ندارید؟ چند سبد جمع کردید؟%OCعیسی این را درک کرد و به ایشان گفت: «ای کم ایمانان، چرا دربارۀ نداشتن نان صحبت می کنید؟%NCآن ها در بین خود صحبت کرده می گفتند: «چون ما نان همراه خود نیاورده ایم او چنین می گوید.»+MOپس وقتی عیسی به ایشان فرمود: «از خمیرمایۀ فرقه های فریسی و صدوقی دور باشید و احتیاط کنید.»Lشاگردان به آن طرف بحیره می رفتند ولی فراموش کرده بودند که با خود نان ببرند.zKmاین نسل شریر و بی وفا جویای معجزه است و معجزه ای به جز معجزۀ یونس نبی به آن داده نخواهد شد.» پس از آن عیسی آن ها را ترک کرد و از آنجا رفت.WJ'و اگر صبح وقت آسمان سرخ و گرفته باشد می گوئید باران خواهد بارید. شما که می توانید با نگاه کردن به آسمان هوا را پیش بینی کنید، چگونه نمی توانید معنی علائم و نشانه های این زمان را درک کنید؟"I=عیسی در جواب آن ها گفت: «در وقت غروب اگر آسمان سرخ باشد شما می گویید هوا خوب خواهد بود@H {پیروان فرقه های فریسی و صدوقی پیش آمده از روی امتحان از عیسی خواستند که معجزه آسمانی به آنها نشان دهد.G 'آنگاه عیسی جمعیت را رخصت داد و خود سوار کشتی شده و به ناحیه مَجدَل رفت.hFI&غیر از زنان و کودکان چهار هزار مرد از آن خوراک خوردند.آنگاه عیسی جمعیت را رخصت داد و خود سوار کشتی شده و به ناحیه مَجدَل رفت.vEe%همه خوردند و سیر شدند و از خرده های باقیمانده هفت سبد پُر شد.`D9$آنگاه آن هفت نان و ماهی ها را گرفت و پس از آنکه خدا را شکر نمود آن ها را پاره کرده به شاگردان داد و شاگردان به مردم دادند.NC#عیسی امر کرد که مردم روی زمین بنشینند.B{"عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» جواب دادند: «هفت نان و چند ماهی کوچک.»@Ay!شاگردان در جواب گفتند: «از کجا می توانیم در این بیابان نان کافی برای سیر کردن چنین جمعیتی پیدا کنیم؟»}@s عیسی شاگردان را پیش خود خواسته به آنها گفت: «دل من برای این مردم می سوزد. اینک سه روز است که آن ها با من هستند و دیگر چیزی برای خوردن ندارند. من نمی خواهم آن ها را گرسنه روانه کنم، چون ممکن است در راه ضعف کنند.»a?;مردم وقتی گنگان را گویا و اشخاص شل را سالم و لنگان را روان و کوران را بینا دیدند، تعجب کردند و خدای اسرائیل را حمد گفتند.>}عدۀ زیادی از مردم پیش او آمدند و شلان و کوران، گنگان و لنگان و بیماران دیگر را با خود آورده پیش پاهای او می گذاشتند و او آن ها را شفا می داد.=%عیسی آن محل را ترک کرده و از راه لب بحیرۀ جلیل به بالای کوهی رفت و در آنجا نشست.A<{عیسی در جواب به او گفت: «ای زن، ایمان تو بزرگ است. آرزوی تو بر آورده شود.» و از همان لحظه دخترش شفا یافت.O;اما آن زن جواب داد: «درست است ای آقا، اما سگ ها نیز از پس مانده های که از دسترخوان ارباب شان می افتد، می خورند.»:!عیسی در جواب او گفت: «درست نیست که نان اطفال را برداریم و پیش سگ ها بیندازیم.»9+اما آن زن نزدیک آمده پیش پای عیسی به خاک افتاد و فریاد زد: «ای آقا، به من کمک کن.»8#عیسی در جواب گفت: «من فقط برای گوسفندان گمشده خاندان اسرائیل فرستاده شده ام.»y7kاما عیسی هیچ جوابی به او نداد تا اینکه شاگردان پیش آمدند و از عیسی خواهش کرده گفتند: «او فریاد کنان به دنبال ما می آید، او را رخصت کن.»x6iیک زن کنعانی که اهل آنجا بود، پیش عیسی آمد و با صدای بلند گفت: «ای آقا، ای پسر داود، به من رحم کن، دخترم سخت گرفتار روح ناپاک شده است.»k5Oآنگاه عیسی آن محل را ترک کرده به نواحی صور و صیدون رفت. 4و اینها است، چیزهایی که آدمی را نجس می سازند نه نشستن دست ها پیش از غذا.»3#زیرا افکار پلید، قتل، زنا، فسق، دزدی، شهادت دروغ و تهمت از دل سرچشمه می گیرند*2Mاما چیزهایی که از دهن بیرون می آید از دل سرچشمه می گیرد و آن ها است که آدمی را نجس می سازد،-1Sآیا نمی فهمید که هرچه از راه دهن وارد بدن شود به معده می رود و پس از آن به مبرز ریخته می شود؟y0kعیسی در جواب فرمود: «پس شما هنوز هم این چیز ها را درک نمی کنید؟q/[آنگاه پِترُس به عیسی گفت: «معنی این مَثَل را برای ما بگو.».آن ها را به حال خود شان بگذارید، آن ها کورانی هستند که راهنمای کوران دیگر می باشند و هرگاه کوری راهنمای کور دیگری باشد، هر دو به چاه خواهند افتاد.»!-; عیسی جواب داد: «هر نهالی که پدر آسمانی من بر زمین نکاشته باشد، از ریشه کنده خواهد شد..,U در این وقت شاگردان پیش او آمده گفتند: «آیا می دانی فریسی ها از آنچه گفته ای ناراحت شده اند؟»M+ که انسان بوسیله آنچه می خورد و می نوشد نجس نمی شود، بلکه آن چیزی که از دهن او بیرون می آید، او را نجس می سازد.»*% آنگاه عیسی مردم را پیش خود خواسته به ایشان گفت: «به من گوش دهید و این را بدانید)+ عبادت آن ها بی فایده است، زیرا اوامر انسانی را به جای احکام خدا تعلیم می دهند.»»(«این قوم با زبان خود، به من احترام می گذارند، اما دل های شان از من دور است.m'Sای منافقان! اشعیا دربارۀ شما درست پیشگویی کرد وقتی گفت:a&;دیگر او مجبور نیست به این وسیله به آن ها احترام بگذارد.» شما اینطور کلام خدا را به خاطر آداب و رسوم خود نادیده گرفته اید.B%}اما شما می گویید: «اگر کسی به پدر و مادر خود بگوید که هر حقی به گردن من داشتید از این به بعد وقف خدا است،<$qمثلاً خدا فرمود: «پدر و مادر خود را احترام کن، و هرکس به پدر یا مادر خود ناسزا گوید، باید کشته شود»،?#wعیسی به آنها جواب داد: «چرا خود شما برای اینکه آداب و رسوم گذشته خود را حفظ کنید، حکم خدا را می شکنید؟h"I«چرا شاگردان تو آداب و رسومی را که از پدران ما به ما رسیده است، نادیده می گیرند و پیش از خوردن غذا دست های خود را نمی شویند؟» ! ;در این وقت گروهی از فریسی ها و علمای دین یهود از اورشلیم پیش عیسی آمده از او پرسیدند:f E$آن ها از او تقاضا کردند که اجازه دهد مریضان آن ها فقط دامن لباس او را لمس نمایند و هرکه آن را لمس می کرد، کاملاً شفا می یافت.'#وقتی که مردم آن محل عیسی را شناختند کسانی را به تمام آن ناحیه فرستاده همه بیماران را نزد او آوردند.آن ها از او تقاضا کردند که اجازه دهد مریضان آن ها فقط دامن لباس او را لمس نمایند و هرکه آن را لمس می کرد، کاملاً شفا می یافت.]3"آن ها از بحیره گذشته به سرزمین جنیسارت رسیدند.!و کسانی که در کشتی بودند به پای او افتاده می گفتند: «تو واقعاً پسر خدا هستی.»D آن ها سوار کشتی شدند و باد قطع شدwعیسی فوراً رسید و دست او را گرفته گفت: «ای کم ایمان، چرا شک کردی؟»:mاما وقتی شدت طوفان را دید، به ترس افتاد و در حالی که در آب غرق می شد فریاد زد: «خداوندا، نجاتم بده.» عیسی فرمود: «بیا.» پِترُس از کشتی پائین آمد و بر روی آب به طرف عیسی رفت.'پِترُس گفت: «ای خداوند اگر تو هستی به من امر کن تا من هم بر روی آب نزد تو بیایم.»taعیسی فوراً به ایشان گفت: «خاطر جمع باشید، من هستم، نترسید.»Z-وقتی شاگردان عیسی را دیدند که بر روی آب بحیره راه می رود آنقدر ترسیدند که با وحشت فریاد زده گفتند: «این یک سایه است.»  بین ساعت سه و شش صبح عیسی در حالی که بر روی بحیره قدم می زد نزد آن ها آمد.در این موقع کشتی در بین بحیره به علت باد مخالف، گرفتار امواج شده بود.2]پس از انجام این کار عیسی به بالای کوهی رفت تا به تنهایی دعا کند. وقتی شب شد او در آنجا تنها بود.Sآنگاه عیسی شاگردان خود را مکلف ساخت که سوار کشتی شده پیش از او به طرف دیگر بحیره بروند تا خودش مردم را رخصت بدهد.^5غیر از زنان و کودکان پنج هزار مرد خوراک خوردند.-Sهمه خوردند و سیر شدند و از خُرده های باقیمانده که شاگردان جمع کردند دوازده سبد کلان پُر شد.U#و پس از آن به مردم امر کرد که روی سبزه ها بنشینند. آنگاه پنج نان و دو ماهی را گرفته چشم به آسمان دوخت و خدا را شکر نموده نانها را پاره کرد و به شاگردان داد و شاگردان آن ها را به مردم دادند.[/عیسی در جواب فرمود: «آن ها را پیش من بیاورید.»_ 7شاگردان گفتند: «ما فقط پنج نان و دو ماهی داریم.»  عیسی به ایشان گفت: «لازم نیست مردم بروند، خود شما به آنها خوراک بدهید.»l Qعصر همان روز شاگردانش نزد او آمده گفتند: «اینجا بیابان است و روز هم به آخر رسیده، مردم را به دهات بفرست تا برای خود غذا بخرند.»8 iهمین که عیسی به لب بحیره رسید، جمعیت زیادی را دید و دلش به حال آن ها سوخت و مریضان آنها را شفا داد.  عیسی وقتی این خبر را شنید، آنجا را ترک کرد و با کشتی به جای خلوتی رفت. اما مردم باخبر شده دسته دسته از شهرهای خود از راه خشکی بدنبال او رفتند.C سپس شاگردان یحیی آمده بدن او را بردند و به خاک سپردند. پس از آن آن ها به نزد عیسی رفتند و به او خبر دادند.1 و سر او را که در داخل یک پطنوس بود، آورده به دختر دادند و او آن را نزد مادر خود برد.hI او کسانی را به زندان فرستاده سر یحیی را از تن جدا کردT! پادشاه از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد، ولی به پاس سوگند خود و بخاطر مهمانان خود امر کرد که سر یحیی را به او بدهند.-Sاو با راهنمائی مادر خود گفت: «سر یحیای تعمید دهنده را همین حالا در داخل یک پطنوس به من بده.»H که قسم خورد هرچه بخواهد به او بدهد.Cولی در موقع جشن تولد هیرودیس، دختر هیرودیا در برابر مهمانان رقصید و هیرودیس آنقدر از رقص او خوشحال شد،3هیرودیس می خواست او را بکشد اما از مردم می ترسید، زیرا در نظر مردم یحیی یک نبی بود.}چون یحیی به هیرودیس گفته بود: «تو حق نداری که با این زن ازدواج کنی.»b=زیرا هیرودیس بخاطر هیرودیا که زن برادرش فیلیپُس بود، یحیی را گرفته و دست و پای او را در بند نهاده و به زندان انداخته بود.v~eاو به ملازمان خود گفت: «این مرد همان یحیای تعمید دهنده است که پس از مرگ زنده شده است و به همین جهت معجزات بزرگی از او به ظهور می رسد.»u} eدر این وقت اخبار مربوط به عیسی به اطلاع هیرودیس پادشاه رسید.w|g :عیسی به علت بی ایمانی آن ها معجزات زیادی در آنجا بعمل نیاورد.B{} 9پس آن ها او را رد کردند. عیسی به آن ها گفت: «یک نبی در همه جا مورد احترام است، جز در وطن خود و در میان خانوادۀ خویش.»عیسی به علت بی ایمانی آن ها معجزات زیادی در آنجا بعمل نیاورد.-zS 8و مگر همۀ خواهران او در اینجا با ما نمی باشند؟ پس او همۀ این چیزها را از کجا یاد گرفته است؟»Fy 7مگر او پسر یک نجار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نمی باشد؟ آیا یعقوب و یوسف و شمعون و یهودا برادران او نیستند؟x 6و به شهر خود آمد و در کنیسه آنجا طوری به مردم تعلیم داد، که همه با تعجب می پرسیدند: «این مرد از کجا این حکمت و قدرت انجام معجزات را به دست آورده است؟rw] 5وقتی عیسی این مَثَل ها را به پایان رسانید، آنجا را ترک کرد v9 4عیسی به آنها فرمود: «پس هرگاه یک معلم شریعت، در مکتب پادشاهی آسمانی تعلیم بگیرد، مانند صاحب خانه ای است که از گنجینۀ خود چیزهای تازه و کهنه بیرون می آورد.»u' 3عیسی از آن ها پرسید: «آیا همۀ این چیزها را فهمیدید؟» شاگردان جواب دادند: «بلی.»#t? 2آن ها را در کوره ای سوزان می اندازند، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن وجود دارد.»,sQ 1در پایان این جهان نیز چنین خواهد بود. فرشتگان می آیند و بد کاران را از میان نیکان جدا ساختهrw 0وقتی که تور از ماهی پُر شد ماهیگیران آن را به ساحل کشیدند و آن وقت نشسته ماهی های خوب را در سبد جمع کردند و ماهی های بی مصرف را دور ریختند.;qo /و نیز پادشاهی آسمانی مانند توری است که ماهیگیری آن را در بحر انداخت و از انواع ماهی های مختلف گرفت.#p? .وقتی که مروارید بسیار گرانبهایی پیدا کرد، رفته تمام دارایی خود را فروخت و آن را خرید. o -پادشاهی آسمانی همچنین مانند تاجری است که در جستجوی مرواریدهای زیبا بود.enC ,پادشاهی آسمانی مانند گنجی است که در مزرعه ای پنهان شده باشد و شخصی تصادفاً آن را پیدا کند. او دوباره آن را پنهان می کند و از خوشحالی می رود، تمام اموال خود را می فروشد و برگشته آن مزرعه را می خرد.)mK +در آن زمان نیکان در پادشاهی پدر خود مانند آفتاب خواهند درخشید. هر که گوش شنوا دارد بشنود.l+ *و در کوره ای سوزان خواهند افگند، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن خواهد بود.ekC )پسر انسان فرشتگان خود را خواهد فرستاد و آن ها هرکس را که در پادشاهی او باعث لغزش می شود و همچنین همۀ بدکاران را جمع می کنند6je (همانطوری که دروگران گیاه هرزه را جمع می کنند و می سوزانند در پایان این جهان هم همینطور خواهد شد.Gi 'آن دشمنی که تخم های گیاه هرزه را کاشت، شیطان است و موسم درو، آخر این دنیا می باشد و دروگران فرشتگان هستند.:hm &مزرعه، این جهان است و تخم نیکو تابعین پادشاهی خدا هستند و تخم های گیاه هرزه پیروان شیطان می باشند.pgY %عیسی در جواب گفت: «کسی که تخم نیکو می کارد، پسر انسان است.fy $پس از آن عیسی مردم را رخصت داد و خودش نیز به خانه رفت، شاگردان عیسی پیش او آمده گفتند: «معنی مَثَل گیاه های هرزۀ مزرعه را برای ما شرح بده.»+eO #تا پیشگویی نبی تمام شود که فرموده است: «من دهن خود را باز می کنم و با مَثَل ها سخن خواهم گفت. و چیز هایی را بیان خواهم نمود که از وقت پیدایش عالم پوشیده مانده است.»(dI "عیسی تمام این مطالب را برای جمعیت با مَثَل بیان می کرد و بدون مَثَل چیزی به آن ها نمی گفت c !عیسی برای آنها مَثَل دیگری آورده گفت: «پادشاهی آسمانی مانند خمیرمایه ای است که زنی بر می دارد و با سه پیمانه آرد مخلوط می کند تا تمام خمیر برسد.»Qb دانه اوری که کوچکترین دانه هاست، پس از آنکه رشد و نمو کند از بوته های دیگر بزرگتر شده به اندازۀ یک درخت می شود و آنقدر بزرگ است که پرندگان می آیند و در میان شاخه هایش آشیانه می سازند.»haI عیسی یک مَثَل دیگر نیز برای آنها آورده گفت: «پادشاهی آسمانی مانند دانه اوری است که شخصی آن را می گیرد و در مزرعه خود می کارد.P` بگذارید تا موسم درو هر دوی آن ها با هم رشد کنند، در آن وقت به دروگران خواهم گفت که گیاه های هرزه را جمع کنند و آن ها را برای سوخت ببندند و گندم را نیز جمع کرده در انبار من ذخیره کنند.»»_% او گفت: «نخیر، چون ممکن است در موقع جمع کردن آن ها گندم ها را نیز از ریشه بکنید.X^) او در جواب گفت: «این کار، کار دشمن است.» دهقانان به او گفتند: «پس اجازه می دهی ما برویم و گیاه های هرزه را جمع کنیم؟»i]K دهقانان پیش ارباب خود آمده گفتند: «ای آقا، مگر تخمی که تو در مزرعۀ خود کاشتی خوب نبود؟ پس این گیاه های هرزه از کجا آمده اند؟»-\S هنگامی که دانه ها سبز شدند و شروع به رشد و نمو کردند گیاه های هرزه نیز در میان آن ها پیدا شد.[ اما وقتی همه در خواب بودند دشمن او آمده در میان گندم گیاه هرزه پاشید و رفت.XZ) پس از آن عیسی مَثَل دیگری نیز برای آنها آورده گفت: «پادشاهی آسمانی مانند این است، که شخصی در مزرعۀ خود تخم خوب کاشتdYA و دانه کاشته شده در زمین خوب به کسی می ماند، که پیام را می شنود و آن را می فهمد و صد یا شصت و یا سی برابر ثمر به بار می آورد.»qX[ دانه ای که به داخل خارها افتاد مانند کسی است که پیام را می شنود، اما تشویش زندگی و عشق به پول، آن پیام را خفه می کند و ثمر نمی آوردEW ولی در او ریشه نمی گیرد و دوام نمی آورد. پس وقتی به سبب آن مژده زحمت و آزاری به او برسد فوراً دلسرد می شود.V5 دانه ای که در سنگلاخ می افتد، مانند کسی است که تا پیام را می شنود، با خوشی می پذیرد.U وقتی شخص مژدۀ پادشاهی خدا را می شنود ولی آن را نمی فهمد، شیطان می آید و آنچه را که در دل او کاشته شده، می رباید. این تخمی است که در بین راه افتاده بود.?Ty پس معنی مَثَل دهقان را بشنوید:{So بدانید که انبیا و نیکمردان بسیاری آرزو داشتند که آنچه را شما اکنون می بینید، ببینند و ندیدند و آنچه را شما می شنوید، بشنوند و نشنیدند.uRc اما خوشا بحال شما که چشمان تان می بیند و گوش های تان می شنود.==(<;;":'9]8R766354<33 211 0$/P.m-]++W*O))1('&&%i$O#"! z*j)DpwBlm. F ~14~)`w[ ')آن ها جواب دادند: «آن مردان شریر را به عقوبت شدیدی خواهد رسانید و تاکستان را به دست باغبانان دیگری می سپارد تا هر وقت موسم میوه برسد، حصۀ او را بدهند.»o W(هنگامی که صاحب تاکستان بیاید با باغبانان چه خواهد کرد؟»r]'پس او را گرفته و از تاکستان بیرون انداخته به قتل رسانیدند.D&اما وقتی باغبانان پسر را دیدند به یکدیگر گفتند: «این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث اش از ما شود.»"=%بالاخره پسر خود را پیش باغبانان فرستاده گفت: «آنها احترام پسرم را نگاه خواهند داشت.»)K$صاحب باغ بار دیگر عدۀ بیشتری از خادمان خود را فرستاد. با آنها نیز به همانطور رفتار کردند.1[#اما باغبان، خادمان او را گرفته، یکی را لت و کوب کردند و دیگری را کشتند و سومی را سنگسار کردند./W"هنگامی که موسم چیدن انگور رسید، خادمان خود را نزد باغبانان فرستاد تا انگور را تحویل بگیرند.D!به مَثَل دیگری گوش دهید: مالکی بود که تاکستانی ساخت و دور آن دیواری کشید و در آن چرخُشتی کند و یک بُرج دیده بانی هم برای آن ساخت، آنگاه آنرا به دهقانان سپرد و خود به مسافرت رفت.H  زیرا یحیی آمد و راه صحیح زندگی را به شما نشان داد و شما سخنان او را باور نکردید ولی جزیه گیران و فاحشه ها باور کردند و شما حتی بعد از دیدن آن هم توبه نکردید و به او ایمان نیاوردید.7کدامیک از این دو نفر مطابق خواهش پدر رفتار کرد؟» گفتند: «اولی.» پس عیسی جواب داد: «بدانید که جزیه گیران و فاحشه ها قبل از شما به پادشاهی خدا وارد خواهند شد.7آنگاه پدر نزد دومی آمد و همین را به او گفت او جواب داد: «می روم، پدر،» اما هرگز نرفت.h~Iآن پسر جواب داد: «من نمی روم» اما بعد پشیمان شد و رفت.j}M«نظر شما در این خصوص چیست؟ شخصی دو پسر داشت. او نزد پسر بزرگ خود رفت و به او گفت: «پسرم، امروز به تاکستان برو و در آنجا کار کن.»d|Aاز این رو در جواب عیسی گفتند: «ما نمی دانیم.» عیسی فرمود: «پس من هم به شما نخواهم گفت که با چه اجازه ای این کارها را می کنم.»{7و اگر بگوییم از جانب انسان است، از مردم می ترسیم، زیرا همه یحیی را یک نبی می دانند.»:zmآیا تعمید یحیی از جانب خدا بود و یا از جانب انسان؟» بر سر این موضوع در میان آن ها بحثی درگرفت، می گفتند: «اگر بگوییم از جانب خدا است او خواهد گفت چرا به او ایمان نیاوردید؟zymعیسی در جواب به آن ها گفت: «من نیز از شما سؤالی می کنم، اگر به آن جواب بدهید من هم به شما خواهم گفت که با چه اجازه ای این کارها را می کنم.?xwعیسی داخل عبادتگاه شد و به تعلیم مردم پرداخت. سران کاهنان و بزرگان قوم نزد او آمده پرسیدند: «با چه اجازه ای دست به چنین کارهایی می زنی و چه کسی این اختیار را به تو داده است؟»Zw-و هرچه با ایمان در دعا طلب کنید خواهید یافت.»v7عیسی در جواب به آنها گفت: «بیقین بدانید که اگر ایمان داشته باشید و شک نکنید، نه تنها قادر خواهید بود آنچه را که نسبت به این درخت انجام شد انجام دهید، بلکه اگر به این کوه بگویید که از جای خود کنده و به بحر پرتاب شود چنین خواهد شد uشاگردان از دیدن آن تعجب کرده پرسیدند: «چرا این درخت به این زودی خشک شد؟»0tYو در کنار جاده درخت انجیری دیده به طرف آن رفت اما جز برگ چیزی در آن نیافت. پس آن درخت را خطاب کرده فرمود: «تو دیگر هرگز ثمر نخواهی آورد.» و آن درخت در همان لحظه خشک شد.Ys+صبح روز بعد وقتی عیسی به شهر برگشت، گرسنه شدr'آنگاه آنها را ترک کرد و از شهر خارج شد و به بیت عنیا رفت و شب را در آنجا گذرانید.Dqآن ها از عیسی پرسیدند: «آیا می شنوی اینها چه می گویند؟» عیسی جواب داد: «بلی می شنوم! مگر نخوانده اید که کودکان و شیرخوارگان را می آموزی تا زبان آن ها به حمد و ثنای تو بپردازند؟»{poسران کاهنان و علمای دین وقتی معجزات بزرگ عیسی را دیدند و شنیدند که کودکان در عبادتگاه فریاد می زدند: «مبارک باد پسر داود» خشمگین شدند.oنابینایان و مفلوجان در عبادتگاه به نزد او آمدند و او آن ها را شفا داد.=ns و به آنها گفت: «نوشته شده است: خانۀ من جای عبادت خوانده خواهد شد. اما شما آن را لانۀ دزدان ساخته اید.»m5 آنگاه عیسی به داخل عبادتگاه رفت و همۀ کسانی را که در عبادتگاه به خرید و فروش مشغول بودند بیرون راند. او میزهای صرافان و جایگاه های کبوتر فروشان را چپه کردl جمعیت جواب می دادند: «این عیسی پیامبر است که از ناصرۀ جلیل آمده است.»2k] همین که عیسی داخل اورشلیم شد تمام مردم شهر به هیجان آمدند و عده ای می پرسیدند: «این شخص کیست؟»Ej آنگاه جمعیتی که پیش روی می رفتند و آن ها که از عقب می آمدند فریاد می زدند و می گفتند: «مبارک باد پسر داود، فرخنده باد آن کسی که به نام خداوند می آید. خدای متعال او را مبارک سازد.»Fiجمعیت زیادی جاده را با لباسهای خود فرش کردند و بعضی، شاخه های درختان را می بریدند و در راه می گسترانیدند.&hEو آن الاغ و کره اش را آوردند و آنگاه لباسهای خود را بر پشت آن ها انداختند و عیسی سوار شد.rg]آن دو شاگرد رفتند و آنچه به آن ها گفته شده بود انجام دادند.Uf#«به دختر سهیون بگویید: اینک پادشاه تو است که بر الاغی نشسته و بر کره چهار پایی سوار است و با شکستگی نزد تو می آید.»eeCو به این وسیله پیشگویی پیغمبر تمام شد که می فرماید:Wd'اگر کسی به شما حرفی زد بگویید که خداوند به آن ها احتیاج دارد و او به شما اجازه خواهد داد که آن ها را فوراً بیاورید.»jcMو به آن ها گفت: «به دهکدۀ مقابل بروید. نزدیک دروازۀ آن، الاغی را با کره اش بسته خواهید یافت. آن ها را باز کنید و پیش من بیاورید.fb Gوقتی عیسی و شاگردان به نزدیکی های اورشلیم و به دهکدۀ بیت فاجی واقع در کوه زیتون رسیدند عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستاد1a["دل عیسی سوخت، چشمان آنها را لمس کرد و آن ها فوراً بینائی خود را بازیافتند و به دنبال او رفتند.`#!آن ها گفتند: «ای آقا، ما می خواهیم که چشمان ما باز شوند.»دل عیسی سوخت، چشمان آنها را لمس کرد و آن ها فوراً بینائی خود را بازیافتند و به دنبال او رفتند._ عیسی ایستاد و آن دو مرد را صدا کرده پرسید: «چه می خواهید برای تان انجام دهم؟»x^iمردم آنها را سرزنش کرده و به آن ها می گفتند که خاموش شوند. اما آن دو نفر بیشتر فریاد کرده می گفتند: «ای آقا، ای پسر داود، به ما رحم کن.»n]Uدر کنار راه دو نفر نابینا نشسته بودند و چون شنیدند که عیسی از آنجا می گذرد، فریاد زده گفتند: «ای آقا، ای پسر داود، بر ما رحم کن.»\وقتی عیسی و شاگردانش شهر اریحا را ترک می کردند، جمعیت بزرگی به دنبال او رفت.$[Aپسر انسان نیز نیامد تا خدمت شود، بلکه تا خدمت کند و جان خود را در راه بسیاری فدا سازد.»gZGو هر که بخواهد بالا تر از همه شود باید غلام همه باشد..YUاما در میان شما نباید چنین باشد، بلکه هر که می خواهد در بین شما بزرگ باشد باید خادم همه گرددXپس عیسی آنها را پیش خود خواسته فرمود: «شما می دانید که در این دنیا حکمرانان بر زیردستان خود آقایی می کنند و بزرگان شان به آنها زور می گویند.Wوقتی ده شاگرد دیگر از این موضوع باخبر شدند از آن دو برادر سخت رنجیدند.uVcعیسی به آنها گفت: «درست است شما از جام من خواهید نوشید، اما انتخاب کسانی که در دست راست و دست چپ من بنشینند با من نیست، زیرا کسانی در دست راست یا چپ من خواهند نشست که پدر من قبلاً برای شان آماده کرده است.» Uعیسی به آن دو برادر رو کرده گفت: «شما نمی دانید که چه می خواهید. آیا می توانید جامی را که من می نوشم، بنوشید؟» آن ها جواب دادند: «بلی، می توانیم.»^T5عیسی پرسید: «چه می خواهی؟» گفت: «وعده بده که در پادشاهی تو این دو پسر من یکی در دست راست تو و دیگری در دست چپ تو بنشیند.»OSآنگاه مادر پسران زَبدی همراه فرزندان خود پیش عیسی آمده رو به خاک افتاد و تقاضا نمود که عیسی به او لطفی بنماید.bR=تحویل بیگانگان خواهند کرد تا آن ها او را ریشخند نموده تازیانه بزنند و مصلوب کنند و او در روز سوم بار دیگر زنده خواهد شد.»aQ;«اکنون ما به اورشلیم می رویم و در آنجا پسر انسان به دست سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهد شد و آنها حکم مرگ او را داده،)PKوقتی عیسی به طرف اورشلیم می رفت در راه، دوازده شاگرد خود را به گوشه ای بُرد و به آنها گفت:jOMبه این ترتیب، آخرین، اولین و اولین، آخرین خواهند شد.»N5آیا حق ندارم که با پول خود مطابق خواهش خود عمل کنم؟ چرا به سخاوت من بدبینی می کنی؟»Mپس مزد خود را بردار و برو. من می خواهم به نفر آخر به اندازۀ تو مزد بدهم.PL آن مالک رو به یکی از آن ها کرده گفت: «ای دوست، من که به تو ظلمی نکرده ام. مگر تو قبول نکردی که با این مزد کار کنی؟K3 «این کسانی که آخر همه آمده اند فقط یک ساعت کار کرده اند و تو آنها را با ما که تمام روز در آفتاب سوزان کارهای سنگین را تحمل کرده ایم در یک سطح قرار داده ای.»~Ju وقتی مزدوران مزد خود را گرفتند شکایت کنان به صاحب تاکستان گفتند:eIC وقتی نوبت به کسانی رسید که اول آمده بودند آن ها انتظار داشتند از دیگران بیشتر بگیرند اما به آنها به اندازۀ دیگران داده شد..HU آنهای که یک ساعت قبل از غروب شروع به کار کرده بودند پیش آمدند و هریک مزد یک روز تمام را گرفت.Gوقتی غروب شد صاحب تاکستان به ناظر خود گفت: «مزدوران را صدا کن و مزد همه را بده، از کسانی که آخر آمدند شروع کن و آخر همه به کسانی که اول آمدند.»EFآن ها جواب دادند: «چونکه هیچ کس به ما کاری نداده است.» پس او به آنها گفت: «بروید و در تاکستان من کار کنید.»vEeاو یک ساعت پیش از غروب آفتاب باز بیرون رفت و دستۀ دیگری را در آنجا ایستاده دید، به آنها گفت: «چرا تمام روز اینجا بیکار ایستاده اید؟»/DWدر وقت چاشت و همچنین ساعت سه بعد از ظهر باز بیرون رفت و مانند دفعات پیش عده ای را به کار گرفت.1C[به آن ها گفت: «بروید و در تاکستان من کار کنید و من حق شما را به شما خواهم داد.» و آن ها هم رفتند.B'ساعت نُه صبح باز بیرون رفت و کسان دیگری را دید که بیکار در بازار ایستاده بودند.Aو بعد از آنکه آن ها دربارۀ مزد روزانه موافقت کردند، آنها را به سر کار فرستاد.K@ پادشاهی آسمان مانند صاحب تاکستانی است که یک روز صبح وقت بیرون رفت تا مزدورانی برای کار در تاکستان خود بگیردG?اما بسیاری از کسانی که اکنون اول هستند، آخر خواهند شد و بسیاری از آن ها که اکنون آخر هستند اول خواهند بود.^>5و هرکس که به خاطر من خانه و برادران و خواهران و پدر و مادر و کودکان و زمین خود را ترک کرده باشد، چندین برابر اجر خواهد گرفت و زندگی ابدی را به دست خواهد آورد.اما بسیاری از کسانی که اکنون اول هستند، آخر خواهند شد و بسیاری از آن ها که اکنون آخر هستند اول خواهند بود.!=;عیسی جواب داد: «در حقیقت به شما می گویم که در روز قیامت، در آن هنگام که پسر انسان با شکوه و جلال آسمانی بر تخت سلطنت خود می نشیند، شما که از من پیروی کرده اید بر دوازده تخت خواهید نشست و بر دوازده طایفۀ اسرائیل داوری خواهید نمود.6<eپِترُس در جواب به او گفت: «ما که همه چیز را ترک کرده و به دنبال تو آمده ایم، اجر ما چه خواهد بود؟»";=عیسی به آنها دید و فرمود: «برای انسان این محال است ولی برای خدا همه چیز ممکن می باشد.»:1شاگردان از شنیدن این سخن سخت پریشان شده پرسیدند: «پس چه کسی می تواند نجات بیابد؟».9Uباز هم می گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است تا ورود یک شخص دولتمند به پادشاهی خدا.»%8Cعیسی به شاگردان خود فرمود: «بدانید که ورود دولتمندان به پادشاهی آسمان بسیار مشکل است، 7 وقتی آن جوان این را شنید با دلی افسرده از آنجا رفت زیرا ثروت بسیار داشت.6'عیسی به او فرمود: «اگر می خواهی کامل باشی برو، دارایی خود را بفروش و به فقرا بده تا برای تو در عالم بالا ثروتی اندوخته شود. آن وقت بیا و از من پیروی کن.»5 آن جوان جواب داد: «من همۀ اینها را نگه داشته ام، دیگر چه چیزی کم دارم؟»4احترام پدر و مادر خود را نگاه دار و همسایه ات را مانند خود دوست بدار.»(3Iاو پرسید: «کدام احکام؟» عیسی در جواب فرمود: «قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، شهادت دروغ نده،v2eعیسی به او گفت: «چرا دربارۀ نیکی از من سؤال می کنی؟ فقط یکی نیکو است. اما اگر تو می خواهی به زندگی راه یابی، احکام شریعت را نگاه دار.»Q1در این هنگام مردی پیش آمد و از عیسی پرسید: «ای استاد چه کار نیکی باید بکنم تا بتوانم زندگی ابدی را به دست آورم؟»g0Gعیسی دست خود را بر سر کودکان گذاشت و سپس از آنجا رفت.d/Aاما عیسی به آنها فرمود: «بگذارید اطفال کوچک نزد من بیایند و مانع آنها نشوید، زیرا پادشاهی آسمان به چنین کسانی تعلق دارد.»).K در این وقت عده ای از مردم، اطفال کوچک را پیش عیسی آوردند تا او دست خود را بر سر آن ها بگذارد و برای آن ها دعا کند. اما شاگردان آن ها را به خاطر این کار سرزنش کردند.- بعضی ها طوری به دنیا آمده اند که اصلاً نمی توانند ازدواج کنند، عده ای هم به دست انسان خسی شده اند و عده ای نیز به خاطر پادشاهی آسمانی از ازدواج خودداری می کنند. بنابراین هرکس قدرت اجرای این تعلیم را دارد، آن را بپذیرد.».,U عیسی به آن ها گفت: «همه نمی توانند این سخن را قبول کنند، مگر کسانی که قدرت آن را داشته باشند.F+ شاگردان به او گفتند: «اگر شوهر در مقابل زنش باید چنین وضعی داشته باشد، بهتر است که دیگر کسی ازدواج نکند.»U*# اما من به شما می گویم هرکس زن خود را به هر سببی به جز سبب زنا طلاق دهد و با زن دیگری ازدواج نماید مرتکب زنا می شود.»K)عیسی در جواب گفت: «به خاطر سنگدلی شما بود که موسی اجازه داد از زن خود جدا شوید، ولی از ابتدای خلقت چنین نبود.*(Mآن ها پرسیدند: «پس چرا موسی اجازه داد که مرد با دادن یک طلاق نامه به زن خود از او جدا شود؟»E'از این رو آن ها دیگر دو نیستند بلکه یک تن هستند، پس آنچه را که خدا به هم پیوسته است انسان نباید جدا سازد.».&Uبه این سبب است که مرد، پدر و مادر خود را ترک می کند و به زن خود می پیوندد و آن دو یک تن می شوند=%sعیسی در جواب از آن ها پرسید: «آیا تا به حال نخوانده اید که پروردگار از ابتدا انسان را مرد و زن آفرید؟c$?بعضی از فریسی ها هم پیش او آمده از روی امتحان از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد به هر علتی که بخواهد زن خود را طلاق دهد؟»w#gجمعیت زیادی به دنبال او رفتند و عیسی آن ها را در آنجا شفا داد.9" mوقتی عیسی این سخنان را به پایان رسانید جلیل را ترک کرد و به ناحیه یهودیه در آن طرف دریای اُردن رفت.'!G#پدر آسمانی من هم با شما همینطور رفتار خواهد کرد، اگر همۀ شما برادر خود را از دل نبخشید.»r ]"ارباب آنقدر خشمگین شد که آن غلام را به زندان انداخت و امر کرد، که تا وقتی تمام قرض خود را نپرداخته است، آزاد نشود.پدر آسمانی من هم با شما همینطور رفتار خواهد کرد، اگر همۀ شما برادر خود را از دل نبخشید.»+!آیا نمی باید همینطور که من دلم برای تو سوخت، تو هم به همکار خود دلسوزی می کردی؟»>u او آن مرد را خواسته به او گفت: «ای غلام شریر، بخاطر خواهشی که از من کردی من همۀ قرض تو را به تو بخشیدم.Qخادمان دیگر که این ماجرا را دیدند بسیار جگرخون شدند و به نزد ارباب خود رفته تمام جریان را به اطلاع او رسانیدند.yاما او قبول نکرد و آن مرد را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد.-Sآن شخص به پای همکار خود افتاد و به او التماس کرده گفت: «به من مهلت بده، پول تو را می پردازم.»Kاما او وقتی از آنجا رفت در راه با یکی از همکاران خود روبرو شد که تقریباً صد دینار [برابر با معاش صد روز] از او قرضدار بود، او را گرفت و گلویش را فشرده گفت: «قرض مرا به من بپرداز.» دل ارباب به حال او سوخت. به طوریکه قرض او را بخشید و به او اجازه داد برود.Gآن شخص پیش پای ارباب خود افتاده گفت: «ای آقا، به من مهلت بده و من تمام آن را تا پول آخر به تو خواهم پرداخت.»]3اما چون او نمی توانست آن را بپردازد، اربابش امر کرد او را با زن و فرزندان و تمام هستی اش بفروشند تا قرض خود را بپردازد.|qوقتی این کار را شروع کرد شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار از او قرضدار بود، [ارزش یک قنطار بیش از معاش پانزده سال یک کارگر بود]%چون پادشاهی آسمانی مانند پادشاهی است که تصمیم گرفت از خادمان خود حساب بخواهد.xiعیسی در جواب گفت: «نمی گویم هفت بار، بلکه هفتاد مرتبه هفت بار.q[در این وقت پِترُس پیش عیسی آمده از او پرسید: «خداوندا، اگر برادر من نسبت به من خطا بکند، تا چند بار باید او را ببخشم؟ تا هفت بار؟»زیرا هرجا که دو یا سه نفر بنام من جمع شوند، من آنجا در میان آنها هستم.»wgو نیز بدانید که هرگاه دو نفر از شما در روی زمین دربارۀ آنچه که از خدا می خواهند یکدل باشند، پدر آسمانی من آن را به ایشان خواهد بخشید،dAبدانید که چیزی را که شما در روی زمین ببندید در آسمان هم بسته می شود و چیزی را که در روی زمین باز نمائید در آسمان باز می شود.{اگر حاضر نیست سخنان آنها را بشنود موضوع را به اطلاع کلیسا برسان و اگر حاضر نشود به کلیسا گوش دهد، با او مثل یک بیگانه یا جزیه گیر رفتار کن.=sو اگر به سخن تو گوش ندهد، یک یا دو نفر دیگر را با خود ببر تا از زبان دو یا سه شاهد این موضوع تأیید شود.] 3اگر برادرت به تو بدی کند، برو و با او در تنهایی دربارۀ آن موضوع صحبت کن. اگر به سخن تو گوش دهد برادر خود را باز یافته ای به همین طور پدر آسمانی شما نمی خواهد که حتی یکی از این کوچکان از دست برود.D  و هرگاه آن را پیدا کند برای آن یک گوسفند بیشتر شاد می شود تا برای آن نود و نُه گوسفند دیگر که گم نشده اند.! ; عقیدۀ شما چیست؟ اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آن ها گم شود، آیا او نود و نُه گوسفند دیگر را در کوهسار رها نمی کند و به جستجوی گوسفندِ گمشده نمی رود؟e C [زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را نجات بخشد.]hI هرگز این کوچکان را حقیر نشمارید. بدانید که آنها در عالم بالا فرشتگانی دارند که پیوسته روی پدر مرا که در آسمان است، می بینند. و اگر چشم تو، تو را به گناه می کشاند، آن را بکش و دور بینداز، زیرا بهتر است که با یک چشم به زندگی راه یابی تا با دو چشم به آتش دوزخ افگنده شوی.Kبنابراین اگر دست یا پای تو، تو را به گناه بکشاند آن را قطع کن و دور بینداز، زیرا برای تو بهتر است که بدون دست یا پا به زندگی راه یابی تا با دو دست و دو پا به داخل آتش ابدی افگنده شوی.Qوای بر دنیا که باعث چنین لغزش هایی می شود! حتماً لغزش هایی پیش خواهد آمد، اما وای بر کسی که باعث این لغزش ها شود.وای بحال کسی که باعث لغزش یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند بشود. برای او بهتر می بود که سنگ آسیابی به گردنش آویخته شود و در اعماق دریا غرق گردد.oWو کسی که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است.%Cدر پادشاهی آسمانی، آن کسی از همه بزرگتر است که خود را فروتن سازد و مانند این کودک بشود.iKو سپس به آنها گفت: «در حقیقت به شما می گویم که اگر شما تغییر نکنید و مانند کودکان نگردید هرگز داخل پادشاهی آسمانی نخواهید شد.nUعیسی کودکی را صدا کرد و از او خواست در برابر آنها بایستد. Wدر آن وقت شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: «چه کسی در پادشاهی آسمانی از همه بزرگتر است؟»D~اما برای اینکه این اشخاص لغزش نخورند برو و چنگکی به بحیره بینداز، وقتی دهن اولین ماهی صید شده را باز کنی، سکه ای در آن خواهی یافت. آن را بردار و مالیات من و خود را به آن ها بده.»?}wپِترُس گفت: «از بیگانگان.» عیسی فرمود: «در این صورت خود ملت معاف است،اما برای اینکه این اشخاص لغزش نخورند برو و چنگکی به بحیره بینداز، وقتی دهن اولین ماهی صید شده را باز کنی، سکه ای در آن خواهی یافت. آن را بردار و مالیات من و خود را به آن ها بده.»R|پِترُس گفت «البته!» وقتی پِترُس به خانه رفت قبل از اینکه چیزی بگوید عیسی به او گفت: «ای شمعون، به نظر تو پادشاهان جهان از چه کسانی محصول و مالیات می گیرند ـ از ملت خود یا از بیگانگان؟»4{aدر موقع ورود عیسی و شاگردان به کپرناحوم، کسانی که مأمور وصول مالیات برای عبادتگاه بودند پیش پِترُس آمده از او پرسیدند: «آیا استاد تو مالیات عبادتگاه را نمی پردازد؟»$zAو آنها او را خواهند کشت ولی او در روز سوم باز زنده خواهد شد.» شاگردان بسیار غمگین شدند.Fyدر موقعی که آن ها هنوز در جلیل دور هم بودند، عیسی به ایشان گفت: «پسر انسان بزودی به دست مردم تسلیم می گرددbx=[لیکن این جنس جز به دعا و روزه بیرون نمی رود.]»twaعیسی جواب داد: «چون ایمان شما کم است! بدانید که اگر به اندازۀ یک دانۀ اوری ایمان داشته باشید، می توانید به این کوه بگویید که از اینجا به آنجا منتقل شود و منتقل خواهد شد و هیچ چیز برای شما محال نخواهد بود.Evبعد از این واقعه شاگردان عیسی آمده در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح ناپاک را بیرون کنیم؟»Fuپس عیسی با تندی به روح ناپاک امر کرد از او خارج شود. روح ناپاک او را ترک کرد و آن پسر در همان لحظه شفا یافت. tعیسی در جواب گفت: «مردم این زمانه چقدر بی ایمان و بی راه هستند! تا به کی باید با شما باشم؟ و تا چه وقت باید شما را تحمل کنم؟ او را پیش من بیاورید.» A~}}+{{,zzJyx!wFvvuStt sjrqqgpontmmlkk/j~ihh-gg?feeUdd$crbbsaa``V__D^|]\[[[Z$Y&XcWWFVV UU TlS>QPONMMILLKRII*H;GFzEDD"C|CBA\@*?=<<;c:l9876654433 21100//.-,,**d)((l'A&0%G$s##?"" ! 'M.6MwcRd5  n B d2A#6?وقتی پسر انسان با جلال خود همراه با همۀ فرشتگان می آید، بر تخت پادشاهی خود خواهد نشست*5Mاین غلام بی فایده را به تاریکی بیندازید، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن وجود دارد.»k4Oزیرا آن کس که دارد به او بیشتر داده خواهد شد تا به فراوانی داشته باشد و آن کس که ندارد، حتی آنچه را هم که دارد از دست خواهد داد.l3Qسکه طلا را از او بگیرید و به آن کس که ده سکه دارد بدهید،<2qپس به همین دلیل می باید پول مرا به صرافان می دادی تا وقتی من از سفر بر می گردم آن را با سودش پس بگیرم.c1?ارباب گفت: «ای غلام بدسرشت و تنبل، تو که می دانستی من از جائی که نکاشته ام، درو می کنم و از جایی که نپاشیده ام، جمع می کنم، 0پس ترسیدم و رفتم و طلای تو را در زمین پنهان کردم. بفرما، پول تو این جاست.»-/Sسپس مردی که یک سکه به او داده شده بود آمد و گفت: «ای ارباب، من می دانستم که تو مرد سختگیری هستی، از جائی که نکاشته ای درو می کنی و از جائی که نپاشیده ای جمع می نمائی.#.?ارباب گفت: «آفرین، ای غلام خوب و امین! تو در کار کوچکی امانت و درستی خود را نشان دادی و حالا کارهای بزرگ را به تو خواهم سپرد. بیا و در خوشی ارباب خود شریک باش.»1-[آنگاه مردی که دو سکۀ طلا داشت آمد و گفت: «تو دو سکه به من سپردی، این دو سکۀ دیگر هم سود آن است.»',Gارباب گفت: «آفرین، ای غلام خوب و امین! تو در امر کوچکی امانت و درستی خود را نشان دادی، من حالا کارهای بزرگ را به تو خواهم سپرد. بیا و در خوشی ارباب خود شریک باش.»(+Iکسی که پنج سکۀ طلا به او داده شده بود آمد و پنج سکه ای را هم که سود برده بود با خود آورد و گفت: «تو این پنج سکه را به من سپرده بودی، این پنج سکۀ دیگر هم سود آن است.»v*eبعد از مدت زیادی ارباب برگشت و با آن ها به تصفیه حساب پرداخت.,)Qاما آن مردی که یک سکۀ طلا به او داده شده بود رفت و زمین را کَند و پول ارباب خود را پنهان کرد.k(Oهمچنین آن مردی که دو سکۀ طلا داشت دو سکۀ دیگر سود آورد.'مردی که پنج سکۀ طلا داشت زود رفت و با آن ها تجارت کرد و پنج سکۀ طلا سود برد.S&و به هر یک به نسبت توانائی اش چیزی داد. به یکی پنج سکۀ طلا و به دیگری دو سکۀ و به سومی یک سکه، و پس از آن به سفر رفت.?%wپادشاهی آسمان مانند مردی است که می خواست سفر کند. پس غلامان خود را خواسته، اموال خویش را به آنها سپردs$_ پس بیدار باشید زیرا شما از روز و ساعت این واقعه خبر ندارید.s#_ اما او جواب داد: «به شما می گویم که اصلاً شما را نمی شناسم.»"7 بعد که آن پنج دختر دیگر برگشتند، فریاد زدند: «ای آقا، ای آقا در را به روی ما باز کن!»G! وقتی آن ها رفتند تیل بخرند، داماد وارد شد. کسانی که آماده بودند با او به مجلس عروسی وارد شدند و در بسته شد.M  آن ها گفتند: «نخیر، برای همۀ ما کافی نیست، بهتر است شما پیش فروشندگان بروید و مقداری تیل برای خود تان بخرید.»J دختران نادان به دختران دانا گفتند: «چراغ های ما در حال خاموش شدن است، مقداری از تیل خود تان را به ما بدهید.»wوقتی دختران این را شنیدند همه برخاسته چراغ های خود را حاضر کردند. در نیمه شب فریاد کسی شنیده شد که می گفت: «داماد می آید، به پیش او بیائید.»Z-چون داماد در آمدن دیر کرد، همگی خواب شان برد.taاما دختران دانا چراغ های خود را با ظرف های پُر از تیل بردند.  دختران نادان چراغ های خود را با خود برداشتند ولی با خود هیچ تیل نبردند،V%پنج نفر از آنها دانا و پنج نفر نادان بودند.> wدر آن روز پادشاهی آسمان مثل ده دختر جوان خواهد بود که چراغ های خود را برداشته به استقبال داماد رفتند.K3و او را از میان دو پاره کرده، به سرنوشت منافقان گرفتار خواهد ساخت، جائی که گریه و دندان بر دندان ساییدن است.A{2در روزی که او انتظار ندارد و در وقتی که نمی داند، اربابش خواهد آمدو او را از میان دو پاره کرده، به سرنوشت منافقان گرفتار خواهد ساخت، جائی که گریه و دندان بر دندان ساییدن است.)1و به اذیت و آزار غلامان دیگر بپردازد و با میگساران به خوردن و نوشیدن مشغول شود،~u0اما اگر آن غلام شریر باشد و بگوید که آمدن ارباب من طول خواهد کشید{/بدانید که اربابش اداره تمام مایمُلک خود را به عهده او خواهد گذاشت.!.خوشا به حال آن غلام اگر وقتی اربابش بر می گردد او را در حال انجام وظیفه ببیند.U#-کیست آن غلام امین و دانا که اربابش او را به سرپرستی خادمین خانۀ خود گمارده باشد تا در وقت مناسب جیرۀ آنها را بدهد.,پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی که انتظار ندارید خواهد آمد.dA+به خاطر داشته باشید: اگر صاحب خانه می دانست که دزد در چه ساعت از شب می آید، بیدار می ماند و نمی گذاشت دزد داخل خانه اش بشود.uc*پس بیدار باشید، زیرا نمی دانید در چه روزی خداوند شما می آید.{ o)و از دو زن که دستاس می کنند، یکی را می برند و دیگری را می گذارند.{ o(از دو نفر که در مزرعه هستند، یکی را می برند و دیگری را می گذارند0 Y'و چیزی نمی فهمیدند تا آنکه سیل آمد و همه را از بین بُرد. ظهور پسر انسان نیز همینطور خواهد بود.G &در روزهای پیش از طوفان یعنی تا روزی که نوح به داخل کشتی رفت، مردم می خوردند و می نوشیدند و ازدواج می کردندh I%زمان ظهور پسر انسان درست مانند روزگار نوح خواهد بود.&E$هیچ کس غیر از پدر از آن روز و ساعت خبر ندارد، حتی پسر و فرشتگان آسمانی هم از آن بی خبرند.#آسمان و زمین از بین خواهند رفت، اما سخنان من هرگز از بین نخواهند رفت.|q"بدانید تا همه این چیزها واقع نشود، مردمان این نسل نخواهند مُرد./W!به همان طریق وقتی تمام این چیزها را می بینید، بدانید که آخر کار نزدیک، بلکه بسیار نزدیک است.O از درخت انجیر درسی بیاموزید: هر وقت شاخه های آن جوانه می زند و برگ می آورند، شما می دانید که تابستان نزدیک است.dAشیپور بزرگ به صدا خواهد آمد و او فرشتگان خود را می فرستد تا برگزیدگان خدا را از چهار گوشۀ جهان و از کرانه های فلک جمع کنند. پس از آن، علامت پسر انسان ظاهر می شود و همۀ ملل عالم سوگواری خواهند کرد و پسر انسان را خواهند دید، که با قدرت و جلال عظیم بر ابر های آسمان می آید.&Eبه محض آنکه مصیبت آن روزها به پایان برسد، آفتاب تاریک خواهد شد و ماه دیگر نور نخواهد داد، ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت و قدرت های آسمانی متزلزل خواهند شد.`9هرجا لاشه ای باشد، لاشخوران در آنجا جمع می شوند!=sظهور پسر انسان مانند ظاهر شدن برق درخشان از آسمان است که وقتی از شرق ظاهر شود تا غرب را روشن می سازد.M~بنابراین اگر به شما بگویند که او در بیابان است، به آنجا نروید و اگر بگویند که در اندرون خانه است، باور نکنید.S}توجه کنید، من قبلاً شما را آگاه ساخته ام.R|زیرا اشخاص بسیاری پیدا خواهند شد که به دروغ ادعا می کنند، مسیح یا پیامبر هستند و معجزات و عجایب بزرگی انجام خواهند داد به طوری که اگر ممکن باشد، حتی برگزیدگان خدا را هم گمراه می کنند."{=در آن زمان اگر کسی به شما بگوید: «نگاه کن، مسیح این جا یا آن جا است»، آن را باور نکنید.qz[اگر خدا آن روزها را کوتاه نمی کرد، هیچ جانداری جان سالم به در نمی برد. اما خدا به خاطر برگزیدگان خود آن روزها را کوتاه خواهد ساخت.qy[زیرا در آن وقت مردم به چنان رنج و عذاب سختی گرفتار خواهند شد که از ابتدای عالم تا آن وقت هرگز نبوده و بعد از آن هم دیگر نخواهد بود.sx_دعا کنید که وقت فرار شما در زمستان و یا در روز سَبَت نباشد،wwgآن روزها برای زنان حامله دار و شیر ده چقدر وحشتناک خواهد بود!~vuو اگر کسی در مزرعه باشد، نباید برای بردن لباس خود به خانه برگردد.u اگر کسی روی بام خانه ای باشد، نباید برای بردن اسباب خود به پائین بیایدYt+کسانی که در یهودیه هستند، به کوه ها بگریزند.Nsپس هرگاه آن «مکروه ویرانگر» را که دانیال نبی از آن سخن گفت در مکان مقدس ایستاده ببینید (خواننده خوب توجه کند).Qrو این مژدۀ پادشاهی خدا در سراسر عالم اعلام خواهد شد تا برای همۀ ملت ها شهادتی باشد و آنگاه پایان کار فرا می رسد.\q1 اما هرکس تا آخر پایدار بماند نجات خواهد یافت،p و شرارت بقدری زیاد می شود که محبت آدمیان نسبت به یکدیگر سرد خواهد شد.ow انبیای دروغین زیادی برخواهند خاست و بسیاری را گمراه خواهند نمود.0nY و بسیاری ایمان خود را از دست خواهند داد و یکدیگر را تسلیم دشمن نموده، از هم نفرت خواهند داشت.dmA در آن وقت شما را برای شکنجه و کشتن تسلیم خواهند نمود و تمام جهانیان به خاطر ایمانی که به من دارید، از شما نفرت خواهند داشتIl اینها همه مثل آغاز دردِ زایمان است.Ckزیرا قومی با قوم دیگر و حکومتی با حکومت دیگر جنگ خواهد کرد و قحطی ها و زلزله ها در همه جا پدید خواهد آمد.*jMزمانی می آید که شما صدای جنگ ها را از نزدیک و اخبار مربوط به جنگ در جاهای دور را خواهید شنید. ترسان نشوید، چنین وقایعی باید رخ دهد، اما پایان کار هنوز نرسیده است.-iSزیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: «من مسیح هستم.» و بسیاری را گمراه خواهند کرد.jhMعیسی جواب داد: «احتیاط کنید که کسی شما را گمراه نسازد.Lgوقتی عیسی در روی کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش به نزد او آمدند و بطور خصوصی به او گفتند: «به ما بگو، چه زمانی این امور واقع خواهد شد؟ و نشانۀ آمدن تو و رسیدن آخر زمان چه خواهد بود؟»rf]عیسی به آن ها گفت: «این بنا ها را می بینید؟ بیقین بدانید که هیچ سنگی از آن بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهند ریخت.»*e Oدر حالیکه عیسی از عبادتگاه خارج می شد، شاگردانش توجه او را به بناهای عبادتگاه جلب نمودند.4da'و بدانید که دیگر هرگز مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: متبارک باد او که به نام خداوند می آید.»c{&اکنون خانۀ شما خالی به شما واگذار خواهد شد!و بدانید که دیگر هرگز مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: متبارک باد او که به نام خداوند می آید.»Gb%ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای شهری که پیامبران را بقتل رسانیدی و رسولانی را که به نزد تو فرستاده شدند سنگسار کردی! چه بسیار اوقاتی که آرزو کردم مانند مرغی که چوچه های خود را بزیر پر و بال خود جمع می کند، فرزندان تو را به دور خود جمع کنم؛ اما تو نخواستی.a $در حقیقت به شما می گویم، گناه تمام این کارها به گردن این نسل خواهد بود.-`S#و از این جهت خون همۀ نیکمردان خدا که بر زمین ریخته شده، بر گردن شما خواهد بود، از هابیل معصوم گرفته تا زکریا پسر بَرخِیا که او را در بین عبادتگاه و قربانگاه کشتید.'_G"به این جهت من انبیا، حکما و علما را برای شما می فرستم، اما شما بعضی را می کشید و مصلوب می کنید و بعضی را هم در کنیسه های تان تازیانه می زنید و شهر به شهر می رانیدy^k!ای ماران، ای افعی زادگان، شما چگونه از مجازات دوزخ می گریزید؟s]_ پس بروید و آنچه را که پدران تان شروع کردند به اتمام رسانید.!\;به این ترتیب تصدیق می کنید که فرزندان کسانی هستید که پیغمبران را به قتل رسانیده اند.8[iو می گویید: «اگر ما در زمان پدران خود زنده می بودیم، هرگز با آنها در قتل پیامبران شرکت نمی کردیم.»zZmوای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما مقبره های پیغمبران را می سازید و بناهایی را که به یادبود مقدسین ساخته شده، تزئین می کنیدY'شما هم همینطور ظاهراً مردمان درستکار ولی در باطن پُر از ریاکاری و شرارت هستید."X=وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما مثل مقبره های سفید شده ای هستید که ظاهر زیبا دارند، اما داخل آن ها پُر از استخوانهای مردگان و انواع کثافات است!W#ای فریسی کور، اول درون پیاله را پاک کن که در آن صورت بیرون آن هم پاک خواهد بود.jVMوای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک می کنید، در حالی که درون آن از ظلم و ناپرهیزی پُر است.yUkای راهنمایان کور! شما پشه را صافی می کنید، اما شتر را می خورید.&TEوای بر شما ای علمای دین و فریسیانِ منافق، شما از نعناع و شِبِت و زیره ده یک می دهید، اما مهمترین احکام شریعت را که عدالت و رحمت و صداقت است، نادیده گرفته اید. شما باید اینها را انجام دهید و در عین حال از انجام سایر احکام غفلت نکنید..SUو هرگاه کسی به آسمان سوگند بخورد، به تخت سلطنت خدا و آن کس که بر آن می نشیند سوگند خورده است.#R?و کسی که به عبادتگاه سوگند می خورد به آن و به خدایی که در آن ساکن است، سوگند خورده است.Q'کسی که به قربانگاه سوگند یاد می کند به آن و به هرچه بر روی آن است، سوگند می خوردP ای کوران! کدام مهمتر است، هدایا یا قربانگاهی که هدایا را تقدیس می کند؟ O شما می گویید: هرگاه کسی به قربانگاه سوگند بخورد چیزی نمی شود، اما اگر به هدایایی که در قربانگاه قرار دارد، سوگند بخورد مجبور است به آن عمل کند.N%ای احمقان و ای کوران، کدام مهمتر است، طلا یا عبادتگاهی که طلا را تقدیس می کند؟%MCوای بر شما ای راهنمایان کور، شما می گویید: اگر کسی به عبادتگاه سوگند بخورد چیزی نیست، اما اگر به طلا های عبادتگاه سوگند بخورد، مجبور است به سوگند خود وفا کند.PLوای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما بحر و خشکی را طی می کنید تا کسی را پیدا کنید که دین شما را بپذیرد. و وقتی که موفق شدید، او را دو برابر بدتر از خود تان سزاوار جهنم می سازید.:Km[وای بر شما ای علمای دین و فریسیانِ منافق، شما مال بیوه زنان را می خورید و حال آنکه محض خودنمایی دعای خود را طول می دهید، به این جهت شما شدید ترین جزاها را خواهید دید.])JK وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق! شما راه پادشاهی آسمانی را بر روی مردم می بندید، خود تان داخل نمی شوید و دیگران را هم که می خواهند داخل شوند، نمی گذارید./IW زیرا هر که خود را بزرگ سازد خوار ساخته خواهد شد و هرکه خود را فروتن سازد به بزرگی خواهد رسید.dHA کسی در میان شما از همه بزرگتر است که خادم همه باشد.}Gs و نباید «پیشوا» خوانده شوید زیرا شما یک پیشوا دارید که مسیح است.F' هیچ کس را بر روی زمین پدر نخوانید، زیرا شما یک پدر دارید، یعنی همان پدر آسمانی.E1اما شما نباید «استاد» خوانده شوید، زیرا شما یک استاد دارید و همۀ شما برادر هستید.D{و مردم در کوچه ها به آن ها سلام نمایند و آن ها را «استاد» خطاب کنند.Cآن ها دوست دارند در صدر مجالس بنشینند و در کنیسه ها بهترین جا را داشته باشند>Buهرچه می کنند برای تظاهر و خودنمایی است. بازو بند های خود را کلان تر و دامن چپن خود را درازتر می سازند.yAkآن ها بارهای سنگین را می بندند و بر دوش مردم می گذارند در حالی که خود شان حاضر نیستند برای بلند کردن آن بار حتی انگشت خود را تکان دهند.v@eشما باید به هرچه آن ها می گویند گوش دهید و مطابق آن عمل نمایید اما از اعمال آنها پیروی نکنید، زیرا خود آن ها آنچه می گویند، نمی کنند.s?_«چون علمای دین و پیروان فرقۀ فریسی بر مسند موسی نشسته اند،K> آنگاه عیسی به مردم و شاگردان خود گفت:0=Y.هیچ کس نتوانست در جواب او سخنی بگوید و از آن روز به بعد دیگر کسی جرأت نکرد از او سؤالی بنماید.6<e-او چطور می تواند پسر داود باشد در صورتی که خود داود او را خداوند می خواند؟»هیچ کس نتوانست در جواب او سخنی بگوید و از آن روز به بعد دیگر کسی جرأت نکرد از او سؤالی بنماید.";=,«خداوند به خداوند من گفت: بر دست راست من بنشین تا دشمنان تو را زیر پاهای تو قرار دهم.»C:+عیسی از آن ها پرسید: «پس چطور است که داود با الهام از جانب خدا، او را خداوند می خواند؟ زیرا داود می گوید:9*«نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟» آن ها جواب دادند: «او پسر داود است.»v8e)عیسی از آن پیروان فرقۀ فریسی که دور او ایستاده بودند، پرسید:w7g(در این دو حکم تمام تورات و نوشته های پیامبران خلاصه شده است.»/6W'دومین حکمی که به همان اندازه مهم است شبیه اولی است، یعنی همسایۀ خود را مانند خویش دوست بدار.I5 &این اولین و بزرگترین حکم شریعت است.41%عیسی جواب داد: «خداوند، خدای خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار.j3M$«ای استاد، کدام یک از احکام شریعت از همه بزرگتر است؟» 2#و یک نفر از آن ها که معلم شریعت بود از روی امتحان از عیسی سؤالی نموده گفت:-1S"وقتی پیروان فرقه فریسی شنیدند که عیسی پیروان فرقۀ صدوقی را قانع کرده است، دور او را گرفتند^05!مردم که این را شنیدند، از تعالیم او حیران شدند.J/  او فرموده است: من خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب هستم. خدا، خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است.».اما در خصوص رستاخیز مردگان آیا نخوانده اید که خود خدا به شما چه فرموده است؟8-iدر روز رستاخیز کسی نه زن می گیرد و نه شوهر می کند، بلکه همه در آن عالم مانند فرشتگان آسمانی هستند.,عیسی جواب داد: «شما در اشتباهید! نه از کلام خدا چیزی می دانید و نه از قدرت او!1+[پس در روز قیامت آن زن همسر کدام یک از آن ها خواهد بود، زیرا همۀ آنها با او ازدواج کرده بودند؟»4*cآن زن هم بعد از همه مُرد. ) همینطور دومی و سومی تا هفتمی با آن زن ازدواج کردند و بدون اولاد مُردند.Y(+باری، در بین ما هفت برادر بودند، اولی ازدواج کرد و پیش از آنکه دارای فرزندی شود، مُرد و همسر او به برادرش واگذار شد.`'9«ای استاد، موسی گفته است که هرگاه شخصی بدون اولاد بمیرد، برادرش باید با زن او ازدواج کند و برای او فرزندانی بوجود آورد.,&Qهمان روز پیروان فرقۀ صدوقی که منکر رستاخیز مردگان هستند، پیش او آمدند و از او سؤال نمودند:%1آن ها که از این جواب حیران شده بودند از آنجا برخاسته رفتند و عیسی را تنها گذاشتند.s$_آن ها جواب دادند: «از امپراطور.» عیسی به آنها فرمود: «پس آنچه را که از امپراطور است به امپراطور و آنچه را که از خداست به خدا بدهید.»R#عیسی پرسید: «این تصویر و عنوان از کیست؟»*"Mسکه ای را که با آن مالیات خود را می پردازید به من نشان دهید.» آن ها یک سکۀ نقره به او دادند."!=عیسی به فریب آنها پی برد و به آنها فرمود: «ای منافقان، چرا می خواهید مرا امتحان کنید؟# ?پس به ما بگو نظر تو در این باره چیست؟ آیا دادن مالیات به امپراطور روم جایز است یا نه؟»#?آن ها چند نفر از پیروان خود را همراه عده ای از هواداران هیرودیس به نزد عیسی فرستاده گفتند: «ای استاد، ما می دانیم که تو مرد راستگویی هستی. چون به ظاهر انسان توجهی نداری و راه خدا را بدون بیم و هراس از انسان، با راستی تعلیم می دهی،5آنگاه پیروان فرقۀ فریسی نقشه کشیدند که چطور عیسی را با سخنان خودش به دام بیندازند.dAزیرا دعوت شدگان بسیارند، اما برگزیدگان کم هستند.»q[ پس پادشاه به ملازمان خود گفت: «دست و پای او را ببندید و او را بیرون در تاریکی بیندازید، جائی که گریه و دندان بر دندان ساییدن است.» 9 پادشاه از او پرسید: «ای دوست، چطور بدون لباس عروسی به اینجا آمده ای؟» او خاموش ماند.- هنگامی که شاه وارد شد تا مهمانان را ببیند، مردی را دید که لباس عروسی بر تن نداشت.>u آنها رفته و هرکه را پیدا کردند ـ چه نیک و چه بد ـ با خود آوردند و به این ترتیب تالار از مهمانان پُر شد.} پس به کوچه ها و سرکها ها بروید و هرکه را یافتید به عروسی دعوت کنید.»)Kآنگاه پادشاه به نوکران خود گفت: «جشن عروسی آماده است، اما دعوت شدگان لیاقت آنرا نداشتند.@yوقتی پادشاه این را شنید، غضبناک شد و عساکر خود را فرستاد و آن ها قاتلان را کشتند و شهر شان را آتش زدند.|qدر حالی که دیگران، نوکران پادشاه را گرفته زدند و آن ها را کشتند.V%اما دعوت شدگان به دعوت او اعتنائی نکردند و مشغول کار خود شدند. یکی به مزرعۀ خود رفت و دیگری به کسب و کار خود پرداختpYپادشاه بار دیگر عده ای را فرستاده به آن ها فرمود که به دعوت شدگان بگویند: «به جشن عروسی بیائید، چون مهمانی ای که ترتیب داده ام آماده است، گاو ها و گوساله های خود را سر بریده و همه چیز را آماده کرده ام.»/Wاو نوکران خود را فرستاد تا به دعوت شدگان بگویند در جشن حاضر شوند، اما آن ها نخواستند بیایند. «پادشاهی آسمان مانند پادشاهی است که برای عروسی پسر خود، جشنی ترتیب داد.N عیسی بازهم برای مردم مَثَلی آورده گفت:"=.آن ها خواستند او را دستگیر کنند اما از مردم که عیسی را پیامبر می دانستند، می ترسیدند.S-وقتی سران کاهنان و پیروان فرقۀ فریسی مَثَل های او را شنیدند، فهمیدند که عیسی به آن ها اشاره می کند.آن ها خواستند او را دستگیر کنند اما از مردم که عیسی را پیامبر می دانستند، می ترسیدند.M ,[اگر کسی بر روی این سنگ بیفتد پارچه پارچه خواهد شد و هرگاه آن سنگ بر روی کسی بیفتد او را غبار خواهد ساخت.]»E +بنابراین به شما می گویم که پادشاهی خدا از شما گرفته و به امتی داده خواهد شد که ثمراتی شایسته به بار آورد.4 a*آنگاه عیسی به آنها فرمود: «آیا تا کنون در کلام خدا نخوانده اید: آن سنگی که معماران رد کردند به صورت سنگ اصلی بنا درآمده است. این کار خداوند است و به نظر ما عجیب می باشد. ~~y}3|Y{z|yy|xww5vZuxtQssarrqppgoonmmcll/kjjfihhggfwedcbbBa``W_b^^L]\[[HZYXX W.VV$UTSfRRQ7P\OO NM!LIKJIIHWGFEDD_CCWBBA2@?>6=0<|;;:9877665433p22p1q0/.-->,+]**))('&& %%$W$#f"">!K y#;Gy!w t R Py]jc وقتی آن ها عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. هر چند که بعضی در شک بودند.%bCیازده شاگرد عیسی به جلیل، به آن کوهی که عیسی گفته بود آنها را در آنجا خواهد دید، رفتند.9akپس نگهبانان پول را گرفته مطابق امر آنها عمل کردند و این موضوع تا به امروز در بین یهودیان شایع است.Q`و نیز افزودند: «اگر این موضوع به گوش والی برسد، ما خود ما او را قانع می کنیم و نمی گذاریم که شما به زحمت بیفتید.»0_Y تا اینکه آن ها بگویند: «شاگردان او شبانه آمدند و هنگامی که ما در خواب بودیم، جسد را دزدیدند.» ^  سران کاهنان پس از ملاقات و مشورت با بزرگان قوم پول زیادی به عساکر دادندF] وقتی زنان در راه بودند، بعضی از نگهبانان به شهر رفته آنچه را که واقع شده بود، به سران کاهنان گزارش دادند.I\  آنگاه عیسی به آنها فرمود: «نترسید، بروید و به برادران من بگوئید که به جلیل بروند و در آنجا مرا خواهند دید.»o[W در بین راه، ناگهان عیسی با آنها روبرو شده گفت: «سلام بر شما!» زنان پیش آمدند و بر قدم های او به خاک افتاده در مقابل او سجده کردند.RZآن ها با عجله و ترس و در عین حال شاد و خوشحال از قبر خارج شدند و دوان دوان رفتند تا این خبر را به شاگردان برسانند.0YYو زود بروید و به شاگردان او بگوئید که او پس از مرگ زنده شده است و پیش از شما به جلیل خواهد رفت و شما او را در آنجا خواهید دید. آنچه را به شما گفتم به خاطر داشته باشید.»HX او اینجا نیست. چنانکه خود او قبلاً گفته بود، پس از مرگ زنده گشت. بیائید و جائی را که او خوابیده بود، ببینیدWآنگاه فرشته به زنان گفت: «نترسید، می دانم که به دنبال عیسی مصلوب می گردید. V از دیدن این منظره نگهبانان از ترس لرزیدند و مانند مرده به زمین افتادند.oUWصورت او مثل برق می درخشید و لباس هایش مانند برف سفید بود.YT+ناگاه زلزله شدیدی رخ داد، زیرا فرشتۀ خداوند از آسمان نازل شده بسوی سنگ آمد و آن را به کناری غلطانیده بر روی آن نشست.-S Uبعد از روز سَبَت، در سپیده دَم صبح روز یکشنبه، مریم مجدلیه و آن مریم دیگر به دیدن قبر رفتند.%RCBپس آن ها رفته قبر را مُهر و لاک کرده، نگهبانانی در آنجا گذاشتند تا از قبر نگهبانی کنند.[Q/Aپیلاطُس گفت: «شما می توانید نگهبانانی در آنجا بگذارید. بروید و تا آنجا که ممکن است از آن محافظت کنید.»پس آن ها رفته قبر را مُهر و لاک کرده، نگهبانانی در آنجا گذاشتند تا از قبر نگهبانی کنند.pPY@پس امر کن تا روز سوم قبر تحت نظر باشد، وگرنه امکان دارد شاگردان او بیایند و جسد او را بدزدند و آنگاه به مردم بگویند که او پس از مرگ زنده شده است و به این ترتیب در آخر کار مردم را بیشتر از اول فریب دهند.»LO?گفتند: «عالیجناب، ما به یاد داریم که آن گمراه کننده وقتی زنده بود گفت، که من پس از سه روز از نو زنده خواهم شد.-NS>روز بعد یعنی صبح روز شنبه، سران کاهنان و پیروان فرقۀ فریسی بطور دسته جمعی پیش پیلاطُس رفتهwMg=مریم مجدلیه و آن مریم دیگر نیز در آنجا مقابل قبر نشسته بودند.(LI<و در قبر خود که نو از سنگ تراشیده بود، قرار داد و آنگاه سنگ بزرگی در پیش آن غلطانید و رفت.RK;یوسف جسد را برده در پارچۀ کتانی نو پیچید.JU:او نزد پیلاطُس رفت و تقاضا نمود جسد عیسی به او داده شود. پیلاطُس امر کرد که آنرا به او بدهند.I)9در وقت غروب مردی ثروتمندی به نام یوسف که اهل رامه و یکی از پیروان عیسی بود رسید.H/8در میان آنها مریم مجدلیه، مریم مادر یعقوب و یوسف و مادر پسران زَبدی دیده می شدند.XG)7عده ای از زنان که عیسی را خدمت می کردند و به دنبال او از جلیل آمده بودند در آنجا حضور داشتند و از دور جریان را دیدند.F6وقتی صاحب منصب رومی و افراد او که به نگهبانی از عیسی مشغول بودند، زلزله و همۀ ماجرا را دیدند بسیار ترسیدند و گفتند: «بدون شک این مرد پسر خدا بود.»>Eu5و از قبرهای خود بیرون آمده، بعد از رستاخیز عیسی به شهر مقدس وارد شدند و بسیاری از مردم آنها را دیدند.sD_4و قبرها باز شدند و بسیاری از مقدسین که خفته بودند برخاستندLC3در آن لحظه پردۀ قدس الاقداس عبادتگاه از بالا تا به پائین دو پاره شد و چنان زلزله ای شد، که تخته سنگ ها شگافتهUB#2عیسی بار دیگر فریاد بلندی کشید و جان سپرد. A1اما دیگران گفتند: «بگذارید ببینیم آیا الیاس می آید او را نجات دهد یا نه!»;@o0یکی از آنها فوراً دوید و اسفنجِ را آورده، در سرکه تر کرد و بر نوک چوبی قرار داده، پیش دهان عیسی برد.?/بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند این را شنیده گفتند: «الیاس را می خواهد.»]>3.نزدیک ساعت سه عیسی با صدای بلند فریاد کرد: «ایلی، ایلی، لَما سَبَقتَنی؟»، یعنی: «خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی؟»p=Y-از ظهر تا ساعت سه بعد از ظهر تاریکی تمام زمین را فرا گرفت. < ,حتی راهزنانی هم که با او مصلوب شده بودند، همینطور به او توهین می کردند.2;]+او به خدا توکل داشت و می گفت که پسر خداست، پس اگر خدا او را دوست داشته باشد او را آزاد می سازد.»|:q*«او دیگران را نجات می داد، اما نمی تواند خود را نجات دهد. اگر پادشاه اسرائیل است، حالا از صلیب پائین بیاید و ما به او ایمان خواهیم آورد.9)همچنین سران کاهنان و علمای دین و بزرگان قوم او را مسخره کرده می گفتند:n8U(«تو که می خواستی عبادتگاه را خراب کنی و آنرا در سه روز از نو بسازی، اگر واقعاً پسر خدا هستی از صلیب پائین بیا و خود را نجات بده.»7%'کسانی که از آنجا می گذشتند سرهای خود را می جنبانیدند و با دشنام به او می گفتند:6 &دو راهزن را نیز با او مصلوب کردند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او.)5K%جرم او را بر لوحی به این شرح نوشتند: «این است عیسی، پادشاه یهود» و بر بالای سرش نصب کردند.?4y$و برای نگهبانی در آنجا نشستند.(3I#آن ها او را به صلیب میخکوب کردند. آنگاه بالای لباس او قرعه انداخته میان خود تقسیم نمودند2-"شراب آمیخته به داروی بیهوش کننده به او دادند، اما وقتی آن را چشید، نخواست بنوشد.b1=!وقتی به محلی به نام جُلجُتا یعنی جُمجُمه رسیدند،+0O در سر راه با مردی قیروانی به نام شمعون روبرو شدند و او را مجبور کردند که صلیب عیسی را ببرد.Y/+آخر از مسخره کردن او دست برداشتند و آن ردا را در آورده لباس خودش را به او پوشانیدند. آنگاه او را بردند تا مصلوب کنند..yآن ها آب دهان بر او انداخته و با چوبی که در دستش بود بر سرش می زدند.a-;و تاجی از خار بافته بر سرش نهادند و چوبی به دست او دادند و در برابر او زانو زده به ریشخند می گفتند: «درود بر پادشاه یهود.»z,mاول لباس عیسی را در آوردند و ردای ارغوانی رنگی به او پوشانیدند+#عساکر پیلاطُس عیسی را به حویلی قصر والی بردند و تمام عساکر به دور او جمع شدند.7*gپس از آن باراَبا را برای آنها آزاد کرد و فرمان داد عیسی را تازیانه بزنند و بسپارند تا مصلوب گردد.)}مردم یک صدا فریاد کردند: «خون این مرد به گردن ما و فرزندان ما باشد!»$(Aوقتی پیلاطُس دید که دیگر فایده ای ندارد و ممکن است شورشی ایجاد شود، آب خواست و پیش چشم مردم دست های خود را شست و گفت: «من از خون این مرد بری هستم! شما مسئولید!»3'_پیلاطُس سؤال کرده گفت: «چرا؟ چه گناهی کرده است؟» اما آنها با فریادی بلندتر گفتند: «مصلوبش کن.»&3پیلاطُس پرسید: «پس با عیسی معروف به مسیح چه کنم؟» و آنها یک صدا گفتند: «مصلوبش کن.»N%پس وقتی والی از آن ها پرسید: «کدامیک از این دو نفر را می خواهید برای تان آزاد سازم؟» آن ها گفتند: «باراَبا را.»d$Aضمناً سران کاهنان و بزرگان قوم، جمعیت را تشویق نمودند که، از پیلاطُس بخواهند که باراَبا را آزاد سازد و عیسی را اعدام کند.I# هنگامی که پیلاطُس در دیوانخانه نشسته بود، همسرش پیغامی به این شرح برای او فرستاد: «با آن مرد بی گناه کاری نداشته باش، من دیشب به خاطر او در خواب هایی که دیدم، بسیار ناراحت بودم.»"}زیرا او می دانست که یهودیان از روی حسد عیسی را به او تسلیم کرده اند.z!mوقتی مردم اجتماع کردند، پیلاطُس به آنها گفت: «می خواهید کدام یک از این دو نفر را برای تان آزاد کنم، باراَبا یا عیسی معروف به مسیح را؟»n Uدر آن زمان شخص بسیار معروفی به نام باراَبا در زندان بود.  در ایام عید رسم والی این بود که یک زندانی را به خواهش مردم آزاد می ساخت.ykاما او حتی یک کلمه هم جواب نداد به طوری که والی بسیار تعجب کرد. آنگاه پیلاطُس به او گفت: «آیا این شهادت هائی را که برضد تو می دهند نمی شنوی؟» ولی عیسی به تهمت های که سران کاهنان و بزرگان قوم به او می زدند جوابی نمی داد.c? در این هنگام عیسی را به حضور والی آوردند. والی از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودیان هستی؟» عیسی فرمود: «همانست که می گویی.»}s و با آن مزرعۀ کوزه گر را خریدند. چنانکه خداوند به من فرموده است.»yk به این وسیله پیشگوئی ارمیای نبی تمام شد که می گوید: «آن ها آن سی سکۀ نقره، یعنی قیمتی را که قوم اسرائیل برای او تعیین کرده بود، گرفتندs_به این دلیل آن زمین تا به امروز، «مزرعۀ خون» خوانده می شود.Lبنابراین پس از مشورت، با آن پول مزرعۀ کوزه گر را خریدند تا برای بیگانگان مقیم اورشلیم گورستانی داشته باشند.<qسران کاهنان پول را برداشته گفتند: «نمی شود این پول را به بیت المال عبادتگاه ریخت، زیرا خونبها است.»پس او پول ها را در عبادتگاه روی زمین ریخت و بیرون رفته خود را حلق آویز کرد.pYو گفت: «من گناه کرده ام که به یک مرد بی گناه خیانت کرده باعث مرگ او شده ام.» اما آن ها گفتند: «دیگر به ما مربوط نیست، خودت می دانی!»c?وقتی یهودای خائن دید که سر عیسی حکم شده است، از کار خود پشیمان شد و سی سکۀ نقره را به سران کاهنان و بزرگان قوم باز گردانید|qپس از آن او را دست بسته برده به پیلاطُس، والی رومی، تحویل دادند./ Yوقتی صبح شد سران کاهنان و بزرگان قوم در جلسه ای تصمیم گرفتند که چگونه عیسی را به قتل برسانند.{Kو پِترُس به یاد آورد که عیسی به او گفته بود: «پیش از آنکه خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.» پس بیرون رفت و زار زار گریست. Jاما او سوگند یاد کرد و گفت: «من این شخص را نمی شناسم.» در همان لحظه خروس بانگ زدو پِترُس به یاد آورد که عیسی به او گفته بود: «پیش از آنکه خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.» پس بیرون رفت و زار زار گریست._7Iکمی بعد کسانی که آنجا ایستاده بودند، پیش پِترُس آمده به او گفتند: «البته تو یکی از آن ها هستی زیرا از لهجه ات پیدا است.» {Hباز هم پِترُس منکر شده گفت: «من قسم می خورم که آن مرد را نمی شناسم.»Y +Gپِترُس از آنجا به طرف در حویلی رفت و در آنجا خادمۀ دیگری او را دیده به اطرافیان خود گفت: «این شخص با عیسی ناصری بود.»u cFپِترُس در حضور همه منکر شده گفت: «من نمی دانم تو چه می گویی.»I  Eدر این وقت پِترُس در بیرون، در حویلی خانه نشسته بود که خادمه ای پیش او آمده گفت: «تو هم با عیسی جلیلی بودی.»m SDمی گفتند: «حالا ای مسیح از غیب بگو چه کسی تو را زده است.»Cآنگاه آب دهان به صورتش انداخته او را زدند و کسانی که بر رخسارش سیلی می زدند،lQBنظر شما چیست؟» آن ها جواب دادند: «او مستوجب اعدام است.»a;Aکاهن اعظم گریبان خود را دریده گفت: «او کفر گفت! آیا شهادتی بالا تر از این می خواهید؟ شما حالا کفر او را با گوش خود شنیدید.1@عیسی جواب داد: «همان است که تو می گوئی. اما همه شما بدانید، که بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قادر مطلق نشسته و بر ابر های آسمان می آید.»J ?اما عیسی خاموش ماند. پس کاهن اعظم گفت: «تو را به خدای زنده سوگند می دهم به ما بگو آیا تو مسیح، پسر خدا هستی؟»-S>کاهن اعظم برخاسته از عیسی پرسید: «آیا به تهمتهای که این شاهدان به تو می زنند جواب نمی دهی؟»,Q=و گفتند: «این مرد گفته است: من می توانم عبادتگاه را خراب کرده و در ظرف سه روز دوباره بسازم.»K<اما با وجود اینکه بسیاری پیش رفتند و شهادتهای دروغ دادند، شورا نتوانست دلیلی پیدا کند. آخر دو نفر بر خاستندG;سران کاهنان و تمام اعضای شورا کوشش می کردند، دلیلی برضد عیسی پیدا کنند تا بر اساس آن او را به قتل برسانند.`9:پِترُس از دور به دنبال عیسی آمد تا به حویلی خانۀ کاهن اعظم رسید و داخل شده در میان خدمتکاران نشست تا پایان کار را ببیند.;~o9آن گروه عیسی را به خانۀ قیافا، کاهن اعظم، که علمای دین و بزرگان یهود در آنجا جمع شده بودند، بُردند.S}8اما تمام این چیزها واقع شد تا آنچه انبیاء نوشته اند به انجام رسد.» در این وقت همۀ شاگردان او را ترک کرده گریختند.r|]7آنگاه عیسی رو به جمعیت کرده گفت: «مگر می خواهید یک راهزن را بگیرید که این طور مسلح با شمشیر و چوب برای دستگیری من آمده اید؟ من هر روز در عبادتگاه می نشستم و تعلیم می دادم و شما دست به سوی من دراز نکردید،m{S6اما در آن صورت پیشگوئی های کلام خدا چگونه تمام می شود؟»1z[5مگر نمی دانی که من می توانم از پدر خود بخواهم که بیش از دوازده فوج فرشته را به یاری من بفرستد؟y)4ولی عیسی به او فرمود: «شمشیر خود را غلاف کن. هرکه شمشیر کشد به شمشیر کشته می شود.Vx%3در این لحظه یکی از کسانی که با عیسی بودند، دست به شمشیر خود بُرد، آن را کشید و به غلام کاهن اعظم زده گوش او را برید.bw=2عیسی در جواب گفت: «ای دوست، کار خود را زودتر انجام بده.» در همین موقع آن گروه پیش رفتند و عیسی را دستگیر کرده محکم گرفتند.v1پس یهودا فوراً به طرف عیسی رفت و گفت: «سلام، ای استاد» و او را بوسید.;uo0آن شاگرد خائن به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «کسی را که می بوسم همان شخص است، او را بگیرید.»`t9/عیسی هنوز صحبت خود را تمام نکرده بود که یهودا، یکی از دوازده حواری، همراه گروه زیادی از کسانی که سران کاهنان و بزرگان قوم فرستاده بودند به آنجا رسیدند. این گروه همه با شمشیر و چوب مسلح بودند.Ms.برخیزید، برویم، آن خائن حالا می آید.»r-آنگاه نزد شاگردان برگشت و به آنها گفت: «باز هم خواب هستید؟ هنوز استراحت می کنید؟ ساعت آن رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود.nqU,پس، از پیش آنها رفت و برای بار سوم به همان کلمات دعا کرد.p+باز عیسی آمده آنها را در خواب دید، زیرا که چشمان ایشان از خواب سنگین شده بود.Wo'*عیسی بار دیگر رفت دعا نموده گفت: «ای پدر، اگر راه دیگری نیست جز این که من این پیاله را بنوشم پس ارادۀ تو انجام شود.»n!)بیدار باشید و دعا کنید تا دچار وسوسه نشوید، روح می خواهد، اما جسم نمی تواند.»omW(بعد پیش آن سه شاگرد برگشت و دید که آنها خوابیده اند، پس به پِترُس فرمود: «آیا هیچ یک از شما نمی توانست یک ساعت با من بیدار بماند؟|lq'عیسی کمی پیشتر رفت، رو به زمین نهاد و دعا کرده گفت: «ای پدر اگر ممکن است، این پیاله را از من دور کن، اما نه به ارادۀ من بلکه به ارادۀ تو.»+kO&و به آنها گفت: «جان من از شدت غم نزدیک به مرگ است، شما در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.»xji%او پِترُس و دو پسر زَبدی را با خود بُرد. غم و اندوه بر او افتادdiA$در این وقت عیسی با شاگردان خود به محلی به نام جِتسیمانی رسید و به آنها گفت: «در اینجا بنشینید، من برای دعا به آنجا می روم.»Nh#پِترُس گفت: «حتی اگر لازم شود با تو بمیرم. هرگز نخواهم گفت که تو را نمی شناسم.» بقیه شاگردان نیز همین را گفتند.Gg"عیسی به او گفت: «بیقین بدان که همین امشب پیش از آنکه خروس بانگ بزند، تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.»f#!پِترُس جواب داد: «حتی اگر همه تو را ترک نمایند، من هرگز چنین کاری نخواهم کرد.»xei اما پس از آنکه دوباره زنده شوم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»pdYآنگاه عیسی به آنها فرمود: «امشب همۀ شما مرا ترک خواهید کرد، زیرا نوشته شده است: چوپان را می زنم و گوسفندان گله پراگنده خواهند شد.ocWپس از آن، سرود فِصَح را خواندند و به طرف کوه زیتون رفتند.3b_بدانید که من دیگر از میوۀ تاک نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در پادشاهی پدرم تازه بنوشم.»;aoزیرا این است خون من که اجرای عهد و پیمان نو را تأیید می کند و برای آمرزش گناهان بسیاری ریخته می شود.(`Iآنگاه پیاله را برداشت و پس از شکرگزاری آن را به شاگردان داد و گفت: «همۀ شما از این بنوشیدx_iغذا هنوز تمام نشده بود، که عیسی نان را برداشت و پس از شکرگزاری آن را پاره کرده به شاگردان داد و گفت: «بگیرید و بخورید، این است بدن من»A^{آنگاه یهودای خائن در جواب گفت: «ای استاد، آیا آن شخص من هستم؟» عیسی جواب داد: «همانطور است که می گویی.»(]Iپسر انسان به همان راهی خواهد رفت که در راجع به او نوشته شده است، اما وای بر آن کس که پسر انسان توسط او تسلیم شود. برای آن شخص بهتر می بود که هرگز به دنیا نمی آمد.»\عیسی جواب داد: «کسی که دست خود را با من در کاسه می بَرَد، مرا تسلیم خواهد کرد.[-آنها بسیار ناراحت شدند و یکی پس از دیگری پرسیدند: «خداوندا، آیا من آن شخص هستم؟»Zدر وقت صرف غذا فرمود: «بدانید که یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»nYUوقتی شب شد عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر دسترخوان نشست.qX[شاگردان مطابق امر عیسی عمل کرده نان فِصَح را حاضر ساختند.W{عیسی جواب داد: «در شهر نزد فلان شخص بروید و به او بگوئید: استاد می گوید وقت من نزدیک است و فِصَح را با شاگردانم در منزل تو نگاه خواهم داشت.»SVدر نخستین روز عید فَطیر شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: «کجا می خواهی برای تو نان عید فِصَح را آماده کنیم؟»|Uqاز آن وقت یهودا به دنبال فرصت مناسبی بود تا عیسی را تسلیم نماید.4Taو گفت: «اگر عیسی را به شما تسلیم کنم به من چه خواهید داد؟» آنها سی سکۀ نقره را شمرده به او دادند. Sآنگاه یهودای اسخریوطی که یکی از آن دوازده حواری بود پیش سران کاهنان رفت7Rg بدانید که در هر جای عالم که این انجیل بشارت داده شود آنچه او کرده است به یاد بود او نقل خواهد شد.»tQa او با ریختن این عطر بر بدن من، مرا برای دفن آماده ساخته است.lPQ فقرا همیشه با شما خواهند بود اما من همیشه با شما نیستم.1O[ عیسی این را فهمید و به آنها گفت: «چرا مزاحم این زن می شوید؟ او کار بسیار خوبی برای من کرده است.N{ ما می توانستیم آن را به قیمت خوبی بفروشیم و پولش را به فقرا بدهیم!»uMcشاگردان از دیدن آن عصبانی شده گفتند: «این اِسراف برای چیست؟ZL-زنی با ظرفی مرمرین پُر از عطر گرانبها پیش او آمد و در حالی که عیسی سر دسترخوان نشسته بود، آن زن عطر را روی سر او ریخت.]K3وقتی عیسی در بیت عنیا در منزل شمعون جذامی بود،4Jaآنها گفتند: «این کار نباید در ایام عید انجام گردد، مبادا آشوب و بلوایی در میان مردم ایجاد شود.»Iyو مشورت کردند که چگونه عیسی را با حیله دستگیر کرده به قتل برسانند.Hدر همین وقت سران کاهنان و بزرگان قوم در قصر قیافا کاهن اعظم جمع شدندMG«شما می دانید که دو روز دیگر عید فِصَح است و پسر انسان به دست دشمنان تسلیم می شود و آن ها او را مصلوب می کنند.»XF +در پایان این سخنان، عیسی به شاگردان خود گفت:E.و آنها به جزای ابدی خواهند رسید، ولی عادلان به زندگی ابدی داخل خواهند شد.»"D=-او جواب خواهد داد: «بدانید آنچه به یکی از این کوچکان نکردید، در واقع به من نکردید»و آنها به جزای ابدی خواهند رسید، ولی عادلان به زندگی ابدی داخل خواهند شد.»]C3,آنها نیز جواب خواهند داد: «چه موقع تو را گرسنه یا تشنه یا مسافر یا عریان یا بیمار یا محبوس دیدیم و کاری برایت نکردیم؟»VB%+وقتی مسافر بودم به من منزل ندادید، وقتی برهنه بودم مرا نپوشانیدید و وقتی بیمار و محبوس بودم به عیادت من نیامدید.» A*زیرا وقتی گرسنه بودم به من خوراک ندادید، وقتی تشنه بودم به من آب ندادید،@})آنگاه به آنهای که در سمت چپ او هستند خواهد گفت: «ای لعنت شدگان، از من دور شوید و به آتش ابدی که برای شیطان و فرشتگان او آماده شده است بروید،*?M(پادشاه در جواب خواهد گفت: «بدانید آنچه به یکی از کوچکترین برادران من کردید، به من کردید.»i>K'چه وقت تو را بیمار یا محبوس دیدیم که به دیدنت آمدیم؟»=&چه زمان مسافر بودی که تو را به خانه بردیم یا برهنه بودی که تو را پوشاندیم؟ < %آنگاه نیکان جواب خواهند داد: «ای خداوند چه وقت تو را گرسنه دیدیم که به تو خوراک داده باشیم و یا چه موقع تو را تشنه دیدیم که به تو آب داده باشیم؟J; $وقتی عریان بودم مرا پوشانیدید، وقتی بیمار بودم به عیادت من آمدید و وقتی که در زندان بودم از من دیدن کردید.»U:##چون وقتی گرسنه بودم به من خوراک دادید، وقتی تشنه بودم به من آب دادید، هنگامی که مسافر بودم مرا به خانۀ خود بردید،A9{"آنگاه پادشاه به آنهای که در سمت راست او هستند خواهد گفت: «ای کسانی که از جانب پدر من برکت یافته اید! بیایید و وارث سلطتنی شوید که از ابتدای آفرینش عالم برای شما آماده شده است.y8k!گوسفندان را در دست راست و بزها را در دست چپ خود قرار خواهد داد.7 و تمام ملت های روی زمین در حضور او جمع می شوند. آنگاه او مانند چوپانی که گوسفندان را از بزها جدا می کند، آدمیان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد. ;}|||{Jzyxx"wvvCuujtt sfrqqpooCnn mNllPkFjjMihhhhgfpfeddcNbb[a_^]]\[9ZZ&YXWWNVUU;TCS0RQONN%MLL"KEJIHHGGFGEEDC_BAA@o??>l==k<uآن مرد رفت و آنچه را عیسی برایش انجام داده بود، در سرزمین دکاپولس منتشر کرد و همۀ مردم تعجب می کردند.{oاما عیسی به او اجازه نداد بلکه فرمود: «به منزل خود پیش خانواده ات برو و آن ها را از آنچه خداوند از راه لطف خود برای تو کرده است آگاه کن.»P وقتی عیسی می خواست سوار کشتی شود، مردی که قبلاً دیوانه بود، از عیسی خواهش کرد که به وی اجازه دهد همراه او برود.l Qپس مردم از عیسی خواهش کردند از سرزمین آن ها بیرون برود.. Uکسانی که شاهد ماجرا بودند، آنچه را که برای مرد دیوانه و خوک ها واقع شده بود برای مردم گفتند. وقتی آن ها پیش عیسی آمدند و آن دیوانه را که گرفتار فوجی از ارواح ناپاک بود دیدند، که لباس پوشیده و با عقل سالم در آنجا نشسته است، بسیار ترسیدند.c ?خوک بانان فرار کردند و این خبر را در شهر و اطراف شهر پخش کردند. مردم از شهر بیرون آمدند تا آنچه را که واقع شده بود، ببینند.4a عیسی به آن ها اجازه داد و ارواح ناپاک بیرون آمدند و در خوک ها داخل شدند و گله ای که تقریباً دو هزار خوک بود، با سرعت از سراشیبی تپه به طرف بحیره دویدند و در آب غرق شدند.- ارواح به او التماس کرده گفتند: «ما را به میان خوک ها بفرست تا به داخل آن ها شویم.»zm در این موقع یک گلۀ بزرگ خوک در آنجا بود که روی تپه ها می چریدند.ve و بسیار التماس کرد، که عیسی آن ها را از آن سرزمین بیرون نکند.+O عیسی از او پرسید: «اسم تو چیست؟» او گفت: «اسم من لِژیون (لشکر) است، چون ما عدۀ زیادی هستیم.»wgزیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح ناپاک از این مرد بیرون بیا.»Dو با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، با من چکار داری؟ تو را به خدا قسم می دهم مرا عذاب نده.»fEوقتی عیسی را از دور دید، دوید و در برابر او سجده کردCاو شب و روز در اطراف مقبره ها و روی تپه ها آواره بود و دائماً فریاد می کشید و خود را با سنگ مجروح می ساخت.a;بارها او را با کنده و زنجیر بسته بودند، اما زنجیرها را پاره کرده و کنده ها را شکسته بود و هیچ کس نمی توانست او را رام کند.$~Aاو در میان مقبره ها زندگی می کرد و هیچ کس نمی توانست او را حتی با زنجیر در بند نگه دارد.3}_همین که عیسی قدم به خشکی گذاشت مردی که گرفتار روح ناپاک بود، از مقبره ها بیرون آمده پیش او رفت.z| oبه این ترتیب آن ها به طرف دیگر بحیره، به سرزمین جَدَریان رفتند.+{O)آن ها با ترس و لرز به یکدیگر می گفتند: «این کیست که حتی باد و بحیره هم از او اطاعت می کنند؟».zU(بعد عیسی به ایشان فرمود: «چرا اینقدر ترسیده اید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟»آن ها با ترس و لرز به یکدیگر می گفتند: «این کیست که حتی باد و بحیره هم از او اطاعت می کنند؟»Dy'او برخاست و با تندی به باد فرمان داد و به بحیره گفت: «خاموش و آرام شو.» باد ایستاد و آرامش کامل برقرار شد.x5&در این موقع عیسی در عقب کشتی سر خود را روی بالشی گذارده و خوابیده بود، او را بیدار کردند و به او گفتند: «ای استاد، مگر در فکر ما نیستی؟ نزدیک است غرق شویم!»w%%طوفان شدیدی برخاست و امواج به کشتی می زد بطوری که نزدیک بود کشتی از آب پُر شود.Qv$پس آن ها جمعیت را ترک کردند و او را با همان کشتی ای که در آن نشسته بود، بردند و کشتی های دیگری هم همراه آن ها بود.uuc#عصر همان روز عیسی به شاگردان فرمود: «به آن طرف بحیره برویم.»8ti"و برای آن ها بدون مَثَل چیزی نمی گفت، اما وقتی تنها بودند، همه چیز را برای شاگردان خود شرح می داد.Ks!عیسی با مَثَل های زیادی از این قبیل، پیام خود را تا آنجا که آن ها قادر به فهم آن بودند، برای مردم بیان می کرد r اما وقتی که کاشته شود، رشد می کند و از هر بوتۀ دیگری بلندتر می گردد و شاخه های آن آنقدر بزرگ می شود که پرندگان می توانند در سایۀ آن لانه بسازند.»$qAمانند دانۀ اَوری ای است که در زمین کاشته می شود. اَوری کوچکترین دانه های روی زمین است،p+عیسی فرمود: «پادشاهی خدا را به چه چیز تشبیه کنم و یا با چه مَثَلی آن را شرح بدهم؟ o9اما وقتی که محصول می رسد، او با داس خود به کار مشغول می شود، چون موسم درو رسیده است.»Hn زمین به خودی خود موجب می شود که گیاه بروید و ثمر بیآورد، اول جوانه، بعد خوشه و بعد دانۀ رسیده در داخل خوشه.*mMدانه سبز می شود و رشد می کند اما چطور؟ او نمی داند. شب و روز، چه او در خواب باشد و چه بیدار،lعیسی فرمود: «پادشاهی خدا مانند مردی است، که در مزرعۀ خود تخم می پاشد.k7هر که دارد به او بیشتر داده خواهد شد و آن که ندارد آنچه را هم دارد از دست خواهد داد.»jyباز به آن ها فرمود: «در آنچه که می شنوید دقت کنید. با هر پیمانه ای که بدهید با همان پیمانه هم می گیرید و حتی زیادتر از آن به شما داده می شود.:ioاگر گوش شنوا دارید بشنوید.»)hKهیچ چیز پنهانی نیست که آشکار نگردد و هیچ چیز پوشیده ای نیست که پرده از رویش برداشته نشود.lgQعیسی به آن ها فرمود: «آیا کسی چراغ را می آورد تا آن را زیر تشت یا تخت بگذارد؟ البته نه، آن را می آورد تا روی چراغ پایه ای بگذارد.f و دانه هایی که در خاک خوب می افتند به کسانی می مانند که کلام را می شنوند و از آن استقبال می کنند و سی برابر و شصت برابر و صد برابر ثمر می آورند.»Xe)اما تشویش زندگی و عشق به مال دنیا و هوی و هوس و چیزهای دیگر داخل می شوند و کلام را خفه می کنند و آن را بی ثمر می سازندdدانه هایی که در میان خارها می افتند، مانند کسانی هستند که کلام را می شنوند،icKاما کلام در آن ها ریشه نمی گیرد و دوامی ندارد و وقتی بخاطر کلام، زحمت و یا گرفتاری برای آن ها پیش می آید، فوراً دلسرد می شوند.Nbدانه هائی که در زمین سنگلاخ می افتد، مانند کسانی هستند که به محض شنیدن کلام خدا با خوشحالی آن را قبول می کنند.aدانه هائی که در کنار راه می افتند کسانی هستند که به محض اینکه کلام خدا را می شنوند، شیطان می آید و کلامی را که در دلهای شان کاشته شده است، می رباید.=`uدهقان کلام خدا را پخش می کند،,_Q سپس عیسی به آن ها گفت: «شما این مَثَل را نمی فهمید؟ پس چگونه دیگر مَثَل ها را خواهید فهمید؟I^  تا «دائماً نگاه کنند و چیزی نبینند، پیوسته بشنوند و چیزی نفهمند، مبادا بسوی خدا برگردند و آمرزیده شوند.»»K] او جواب داد: «قدرت درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده است، اما برای دیگران همه چیز بصورت مَثَل بیان می شود*\M وقتی عیسی تنها بود، همراهانش با آن دوازده نفر دربارۀ مفهوم این مَثَل ها از او سؤال کردند.Z[- و بعد عیسی فرمود: «هرکه گوش شنوا دارد بشنود.»fZEو بعضی از دانه ها در داخل خاک خوب افتادند و سبز شده، رشد کردند و ثمر آوردند و حاصل آن ها سی برابر، شصت برابر و صد برابر بود.»/و قدرت بیرون کردن ارواح ناپاک را داشته باشند.=3او دوازده نفر را تعیین کرد تا پیش او باشند و تا آن ها را برای اعلام پیام خود بفرستد+<O بعد از آن عیسی به بالای کوهی رفت و اشخاصی را که می خواست پیش خود خواست و آن ها پیش او رفتند.o;W عیسی با تأکید به آن ها امر می کرد که این را به کسی نگویند.[:/ همینطور ارواح ناپاک وقتی او را می دیدند، در پیش او به خاک می افتادند و با صدای بلند فریاد می کردند: «تو پسر خدا هستی!»9/ چون آنقدر بیماران را شفا داده بود که همه بطرف او هجوم می آوردند تا او را لمس کنند.8% پس او به شاگردان خود گفت که کشتی ای برایش حاضر کنند تا از ازدحام مردم دور باشد.z7mو اورشلیم و ادومیه و از آن طرف دریای اُردن و از قسمت های صور و صیدون آمده بودند. این جمعیت انبوه شرح کارهای او را شنیده و به نزدش آمدند.16[عیسی با شاگردان خود به کنار دریا رفت. عدۀ زیادی بدنبال او می رفتند. این اشخاص از جلیل و یهودیه*5Mفریسی ها فوراً از آنجا خارج شدند تا با طرفداران هیرودیس برای از بین بردن عیسی نقشه بکشند.4عیسی با خشم به آن ها نگاه کرد، زیرا از سنگدلی آن ها جگرخون بود و سپس به آن مرد فرمود: «دستت را دراز کن.» او دستش را دراز کرد و مانند اول سالم شد.B3}بعد به آن ها گفت: «آیا در روز سَبَت خوبی کردن رواست یا بدی کردن؟ نجات دادن یا کشتن؟» آن ها خاموش ماندند.b2=عیسی به آن مرد دست خشک فرمود: «بیا در میان بایست.»D1پیروان فرقه فریسی مراقب بودند ببینند، آیا عیسی او را در روز سَبَت شفا می دهد تا تهمتی برضد او پیدا کنند.0 عیسی بار دیگر به کنیسه رفت. در آنجا مردی حضور داشت، که دستش خشک شده بود.c/?بنابراین پسر انسان صاحب اختیار روز سَبَت هم است.»h.Iو به آن ها فرمود: «روز سَبَت برای انسان بوجود آمد، نه انسان برای روز سَبَت.بنابراین پسر انسان صاحب اختیار روز سَبَت هم است.»-}در زمان ابیاتار کاهن اعظم، به خانۀ خدا وارد شد و نان تقدیس شده را، که جز کاهنان کسی حق خوردن آن ها را نداشت، خورد و به همراهان خود نیز داد.»#,?عیسی فرمود: «مگر نخوانده اید که داود وقتی خود و یارانش احتیاج به خوراک داشتند چه کرد؟ +9فریسی ها به او گفتند: «ببین، چرا شاگردان تو کاری می کنند که در روز سَبَت جایز نیست؟»X*)در یک روز سَبَت عیسی از میان مزارع گندم می گذشت و شاگردانش در حالی که راه می رفتند شروع به چیدن خوشه های گندم کردند.%)Cهمچنین هیچ کس شراب تازه را در مشک های کهنه نمی ریزد. اگر چنین کند شراب، مشک را می ترکاند و مشک و شراب هر دو از بین می روند. شراب تازه را در مشک های نو باید ریخت.»T(!هیچ کس لباس کهنه را با پارچۀ نو پیوند نمی کند. اگر چنین کند آن پینه از لباس جدا می گردد و پارگی بدتری بجا می گذارد.''اما زمانی خواهد آمد که داماد از ایشان گرفته می شود، در آن وقت روزه خواهند گرفت.&/عیسی به آن ها فرمود: «آیا می توان انتظار داشت دوستان داماد تا زمانی که داماد با آنهاست روزه بگیرند؟ نه، تا زمانی که داماد با آنهاست آن ها روزه نمی گیرند.8%iیک موقع که شاگردان یحیی و پیروان فرقه فریسی روزه دار بودند، عده ای پیش عیسی آمدند و پرسیدند: «چرا شاگردان یحیی و فریسی ها روزه می گیرند، اما شاگردان تو روزه نمی گیرند؟»y$kعیسی این را شنید و به آن ها فرمود: «بیماران احتیاج به طبیب دارند، نه تندرستان. من آمده ام تا خطاکاران را دعوت نمایم نه پرهیزکاران را.»#وقتی عده ای از علمای دین فریسی او را دیدند که با جزیه گیران و خطاکاران غذا می خورد، به شاگردانش گفتند: «چرا با جزیه گیران و خطاکاران غذا می خورد؟»"وقتی عیسی در خانه لاوی سر دسترخوان نشسته بود، عدۀ زیادی از جزیه گیران و خطاکاران با او و شاگردانش نشسته بودند، چون بسیاری از آن ها پیرو او بودند.s!_همچنانکه می رفت لاوی پسر حَلفی را دید، که در محل وصول مالیه نشسته بود. عیسی به او گفت: «بدنبال من بیا.» لاوی برخاست و بدنبال او رفت. ! بار دیگر عیسی به کنار دریا رفت، مردم پیش او آمدند و او به تعلیم آنها شروع کرد.  او برخاست و فوراً تشک خود را برداشت و در برابر چشم همه خارج شد. همه بسیار تعجب کردند و خدا را حمد کنان می گفتند: «ما تا بحال چنین چیزی ندیده ایم.»fE «به تو می گویم برخیز، تشک خود را بردار و بخانه برو.»'G اما برای اینکه بدانید، پسر انسان در روی زمین حق آمرزیدن گناهان را دارد.» به آن شل فرمود:3_ آیا به این شل گفتن «گناهانت آمرزیده شد» آسانتر است یا گفتن «برخیز تشک خود را بردار و راه برو»؟Mعیسی فوراً فهمید آن ها چه افکاری در دل خود دارند. پس به آن ها فرمود: «چرا چنین افکاری را در دل خود راه می دهید؟3«چرا این شخص چنین می گوید؟ این کفر است، چه کسی جز خدا می تواند گناهان را بیامرزد؟»ucچند نفر از علمای دین که آنجا نشسته بودند، پیش خود فکر کردند:#عیسی وقتی ایمان ایشان را دید، به مرد شل گفت: «ای فرزند، گناهان تو آمرزیده شد.»T!اما به علت زیادی جمعیت نتوانستند او را پیش عیسی بیاورند، پس سقف اطاق را که عیسی در آنجا بود برداشتند و وقتی آنجا را باز کردند مرد شل را در حالی که روی تشک خود خوابیده بود پائین گذاشتند.}sعده ای مرد شلی را، که بوسیلۀ چهار نفر آورده می شد، نزد او آوردند.W'عدۀ زیادی در آنجا جمع شدند، به طوری که حتی در پیش دروازه خانه هم جائی نبود و عیسی پیام خود را برای مردم بیان می کرد.  بعد از چند روز عیسی به کپرناحوم برگشت و به همه خبر رسید که او در منزل است.# A-اما آن مرد رفت و این خبر را در همه جا منتشر کرد. بطوری که عیسی دیگر نمی توانست آشکارا وارد شهر شود. بلکه در جاهای خلوت می ماند و مردم از همه طرف پیش او می رفتند.F ,به او گفت: «هوش کن چیزی به کسی نگویی، بلکه برو خود را به کاهن نشان بده و بخاطر اینکه پاک شده ای قربانی ای را که موسی حکم کرده، تقدیم کن تا برای شفای تو شهادتی باشد.»اما آن مرد رفت و این خبر را در همه جا منتشر کرد. بطوری که عیسی دیگر نمی توانست آشکارا وارد شهر شود. بلکه در جاهای خلوت می ماند و مردم از همه طرف پیش او می رفتند.e E+بعد عیسی در حالی که او را رخصت می داد با تأکید بسیار? {*فوراً جذامش برطرف شد و پاک گشت.+ Q)دل عیسی بحال او سوخت، دست خود را دراز کرد، او را لمس نمود و فرمود: «البته می خواهم، پاک شو.»/ Y(یک نفر جذامی پیش عیسی آمد، زانو زد و تقاضای کمک کرد و گفت: «اگر بخواهی می توانی مرا پاک سازی.»2  _'عیسی در سراسر جلیل می گشت و در کنیسه ها پیام خود را اعلام می کرد و ارواح ناپاک را بیرون می نمود.e  E&عیسی به آن ها فرمود: «به جاهای دیگر و شهرهای اطراف برویم تا در آنجا هم پیغام خود را برسانم، چون من برای همین منظور آمده ام.»v  g%و وقتی او را پیدا کردند به او گفتند: «همه بدنبال تو می گردند.»O  $شمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند!  =#سحرگاه روز بعد عیسی از خواب برخاسته از منزل خارج شد و به جای خلوتی رفت و مشغول دعا شد.} u"عیسی بیماران بسیاری را که امراض گوناگون داشتند شفا داد و ارواح ناپاک زیادی را بیرون کرد و نگذاشت آن ها حرفی بزنند، چون او را می شناختند.L !تمام مردم شهر در پیش آن خانه جمع شدند.  وقتی آفتاب غروب کرد و شب شد، همۀ بیماران و دیوانگان را پیش او آوردند.) Mعیسی پیش او رفت، دستش را گرفت و او را برخیزانید، تبش قطع شد و به پذیرایی از آن ها مشغول شد.) Mخشوی شمعون تب داشت و خوابیده بود. وقتی که عیسی به آنجا رسید او را از حال آن زن باخبر کردند.* Oآن ها از کنیسه بیرون آمدند و به همراه یعقوب و یوحنا مستقیما به خانۀ شمعون و اندریاس رفتند.F بزودی شهرت او در سراسر جلیل پیچید. همه چنان حیران شدند، که از یکدیگر می پرسیدند: «این چیست؟ چه تعلیمات تازه است و با چه قدرتی به ارواح ناپاک فرمان می دهد و آن ها اطاعت می کنند!»y mروح ناپاک آن مرد را تکان سختی داد و با فریاد بلند از او خارج شد.} uاما عیسی او را سرزنش کرده گفت: «خاموش باش و از این مرد بیرون بیا.»9~ m«ای عیسی ناصری، با ما چه کار داری؟ آیا آمده ای ما را نابود کنی؟ من می دانم تو کی هستی، ای قدوس خدا.»u} eدر همان موقع مردی که روح ناپاک داشت وارد کنیسه شد و فریاد زد:9| mمردم از طرز تعلیم او حیران ماندند، زیرا برخلاف علمای دین او با قدرت و اختیار به آن ها تعلیم می داد.6{ gآن ها وارد کپرناحوم شدند و همینکه روز سَبَت فرا رسید، عیسی به کنیسه رفت و به تعلیم دادن شروع کرد.Jz عیسی آن دو نفر را نیز فوراً پیش خود خواست. آن ها پدر خود زَبدی را با مزدورانش در کشتی گذاشته بدنبال او رفتند.>y wکمی دورتر عیسی یعقوب پسر زَبدی و برادرش یوحنا را دید که در کشتی ای مشغول آماده کردن تورهای خود بودند.kx Qآن دو نفر فوراً تورهای خود را گذاشته و بدنبال او رفتند.~w wعیسی به آن ها فرمود: «بدنبال من بیائید تا شما را صیاد مردم بسازم.»`v ;وقتی عیسی در کنار بحیرۀ جلیل قدم می زد، شمعون و برادرش اندریاس را دید، که تور بدریا می انداختند چون آن ها ماهیگیر بودند."u ?و گفت: «ساعت مقرر رسیده و پادشاهی خدا نزدیک است، توبه کنید و به این مژده ایمان آورید.»t yپس از توقیف یحیی، عیسی به ولایت جلیل آمد و مژدۀ خدا را اعلام فرمودUs % او مدت چهل روز در بیابان بود و شیطان او را وسوسه می کرد. عیسی در بین حیوانات وحشی بود و فرشتگان او را خدمت می کردند.Er  فوراً روح خدا او را به بیابان برد. q  و آوازی از آسمان شنیده شد که می گفت: «تو پسر عزیز من هستی، از تو خوشنودم.»5p e همین که عیسی از آب بیرون آمد، دید که آسمان شکافته شد و روح القدس بصورت کبوتری به سوی او فرود آمد.o  در این هنگام عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در دریای اُردن به دست یحیی تعمید گرفت. n من شما را در آب تعمید می دهم، اما او شما را با روح القدس تعمید خواهد داد.»Km او اعلام کرده گفت: «بعد از من مردی تواناتر از من می آید که من لایق آن نیستم که خم شوم و بند بوتهایش را باز کنم.l 5لباس یحیی از پشم شتر بود و کمربندی چرمی به کمر می بست و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود.hk Kمردم از تمام سرزمین یهودیه و شهر اورشلیم پیش او می رفتند و با اعتراف به گناهان خود، در دریای اُردن به دست او تعمید می گرفتند.Dj یحیای تعمید دهنده در بیابان ظاهر شد و اعلام کرد که مردم برای آمرزش گناهان باید توبه کنند و تعمید بگیرند.2i _ندا کننده ای در بیابان فریاد می زند: راه را برای خداوند آماده سازید و مسیر او را راست گردانید.»2h _در کتاب اشعیای نبی آمده است که: «من قاصد خود را پیشاپیش تو می فرستم، او راه تو را باز خواهد کرد.?g }ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا:Mfو به آنها تعلیم دهید که همۀ چیزهایی را که به شما گفته ام انجام دهند و بدانید که من هر روزه تا آخر با شما هستم.»ieKپس بروید و همۀ ملتها را شاگرد من سازید و آن ها را به نام پدر و پسر و روح القدس تعمید دهیدو به آنها تعلیم دهید که همۀ چیزهایی را که به شما گفته ام انجام دهند و بدانید که من هر روزه تا آخر با شما هستم.»@dyآنگاه عیسی پیشتر آمده برای آنها صحبت کرد و فرمود: «تمام قدرت در آسمان و بر روی زمین به من داده شده است. H"~w}||{zzyExxwJv[uu t^s}rrpooOmllkMjihhggfwedcc*aa~`_^]\\?[\ZYYeXXVVUjTVSRQQ8PPMONN[MLLzLJJ1IlHH|GGESCC0BA@?>>=<»emCچیزی نیست که از خارج داخل وجود انسان شود و او را نجس سازد. آنچه آدمی را نجس می سازد چیزهایی است که از وجود او صادر می شود. [)lKعیسی بار دیگر مردم را پیش خود خواست و به آن ها فرمود: «همه به من گوش بدهید و این را بفهمید:fkE به این ترتیب با انجام رسوم و سنت هایی که به شما رسیده است، کلام خدا را بی اثر می نمایید. شما از این قبیل کارها زیاد می کنید.»kjO دیگر اجازه نمی دهید که برای پدر و یا مادر خود کاری کند.Hi  اما شما می گویید: اگر کسی به پدر و یا مادر خود بگوید، که هرچه باید برای کمک به شما بدهم وقف کار خدا کرده ام،>hu مثلاً موسی فرمود: پدر و مادر خود را احترام کن و هر که به پدر و یا مادر خود نا سزا بگوید سزاوار مرگ است.7gg عیسی همچنین به ایشان فرمود: «شما احکام خدا را با چالاکی یکطرف می گذارید تا رسوم خود را بجا آورید.jfMشما احکام خدا را گذاشته و به سنت های بشری چسپیده اید.»e1عبادت آن ها بی، فایده است، چون راه و رسوم انسانی را بجای فرایض خدا تعلیم می دهند.»dعیسی به ایشان فرمود: «اشعیا دربارۀ شما منافقان چقدر درست پیشگویی نمود وقتی گفت: «این مردم مرا با زبان عبادت می کنند، اما دل های شان از من دور است.gcGپس فریسی ها و علمای دین از او پرسیدند: «چرا شاگردان تو سنت های گذشته را رعایت نمی کنند، بلکه با دست های ناپاک غذا می خورند؟» bو وقتی از بازار می آمدند تا خود را نمی شستند، چیزی نمی خوردند و بسیاری از رسوم دیگر مانند شستن پیاله ها و دیگ ها و کاسه های مسی را رعایت می کردند.Eaیهودیان و مخصوصاً فریسی ها تا مطابق سنت های گذشته، دست های خود را بطرز مخصوصی نمی شستند، غذا نمی خوردند."`=آن ها دیدند که بعضی از شاگردان او با دست های نا شسته و به اصطلاح «ناپاک» غذا می خورند._ 3پیروان فرقۀ فریسی و بعضی از علمای دین که از اورشلیم آمده بودند، دور عیسی جمع شدند.}^s8به هر شهر و ده و مزرعه ای که عیسی می رفت، مردم بیماران خود را به آنجا می بردند و در سر راه او می گذاشتند و از او التماس می کردند که به بیماران اجازه دهد، دامن لباس او را لمس کنند و هرکس که لمس می کرد شفا می یافت.-]S7و با عجله به تمام آن حدود رفتند و مریضان را بر روی بستر های شان به جایی که می شنیدند عیسی بود بردند.به هر شهر و ده و مزرعه ای که عیسی می رفت، مردم بیماران خود را به آنجا می بردند و در سر راه او می گذاشتند و از او التماس می کردند که به بیماران اجازه دهد، دامن لباس او را لمس کنند و هرکس که لمس می کرد شفا می یافت.i\K6وقتی از کشتی بیرون آمدند، مردم فوراً عیسی را شناختند[5آن ها از بحیره گذشتند و به سرزمین جنیسارت رسیده و در آنجا توقف کردند.vZe4ذهن آن ها کند شده بود و از موضوع نانها هم چیزی نفهمیده بودند.rY]3بعد سوار کشتی شد و باد ایستاد و آن ها بی اندازه تعجب کردند.@Xy2چون همه او را دیده و ترسیده بودند. اما عیسی فورأ صحبت کرده فرمود: «جرأت داشته باشید، من هستم، نترسید.»&WE1وقتی شاگردان او را دیدند که روی آب راه می رود خیال کردند که یک سایه است و فریاد می زدند،#V?0بین ساعت سه و شش صبح بود که دید شاگردانش گرفتار باد مخالف شده و با زحمت زیاد پارو می زنند. پس قدم زنان در روی آب بطرف آن ها رفت و می خواست از کنار آن ها تیر شود.rU]/وقتی شب شد، کشتی به وسط بحیره رسید و عیسی در ساحل تنها بود.~Tu.پس از آنکه عیسی با مردم خداحافظی کرد، برای دعا به بالای کوهی رفت.oSW-بعد از این کار، عیسی فوراً شاگردان خود را سوار کشتی کرد تا پیش از او به بیتسَیدا در آن طرف بحیره بروند تا خودش مردم را رخصت بدهد.gRG,در میان کسانی که از نانها خوردند پنج هزار مرد بودند.uQc+و شاگردان دوازده سبد پُر از باقی ماندۀ نان و ماهی جمع کردند./PY*همه خوردند و سیر شدندAO{)بعد عیسی پنج نان و دو ماهی را گرفت، چشم به آسمان دوخت و خدا را شکر نموده نانها را پاره کرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم کنند. او همچنین آن دو ماهی را میان آن ها تقسیم کرد.jNM(مردم در دسته های صد نفری و پنجاه نفری روی زمین نشستند.yMk'عیسی امر کرد که شاگردانش مردم را دسته دسته روی علف ها بنشانند.=Ls&عیسی از آن ها پرسید: «چند نان دارید؟ بروید ببینید.» شاگردان تحقیق کردند و گفتند: «پنج نان و دو ماهی.»~Ku%اما او جواب داد: «خود تان به آن ها خوراک بدهید.» آن ها گفتند: «آیا می خواهی برویم و تقریباً دوصد دینار نان بخریم تا غذایی به آن ها بدهیم؟»J7$مردم را رخصت بده تا به مزرعه ها و دهکده های اطراف بروند و برای خود شان خوراک بخرند.»0IY#چون نزدیک غروب بود شاگردانش نزد او آمده گفتند: «اینجا بیابان است و روز هم به پایان رسیده است.H"وقتی عیسی به خشکی رسید، جمعیت زیادی را دید و دلش برای آن ها سوخت چون مثل گوسفندان بی چوپان بودند. پس به تعلیم آنها شروع کرد و مطالب زیادی بیان کرد.G+!اما عدۀ زیادی آن ها را دیدند که آنجا را ترک می کردند. مردم آن ها را شناختند و از تمام شهرها از راه خشکی به طرف آن محل دویدند و پیش از آن ها به آنجا رسیدند.`F9 پس آن ها به تنهایی با کشتی بطرف جای خلوتی رفتند،%ECو چون آمد و رفت مردم آنقدر زیاد بود که آن ها حتی فرصت غذا خوردن هم نداشتند، عیسی به ایشان فرمود: «خود تان تنها بیایید که بجای خلوتی برویم تا کمی استراحت کنید.»D%رسولان پیش عیسی برگشتند و گزارش همه کارها و تعلیمات خود را به عرض او رسانیدند./CWوقتی این خبر به شاگردان یحیی رسید آن ها آمدند و جنازۀ او را برداشتند و در مقبره ای دفن کردند.B و آن را در داخل یک پطنوس آورد و به دختر داد و دختر آن را به مادر خود داد.&AEپس فوراً جلاد را فرستاد و امر کرد که سر یحیی را بیاورد. جلاد رفت و در زندان سر او را برید:@mپادشاه بسیار متأسف شد، اما بخاطر سوگند خود و به احترام مهمانانش صلاح ندانست که خواهش او را رد کند.^?5دختر فوراً پیش پادشاه برگشت و گفت: «از تو می خواهم که در همین ساعت سر یحیای تعمید دهنده را در داخل یک پطنوس به من بدهی.»(>Iدختر بیرون رفت و به مادر خود گفت: «چه بخواهم؟» مادرش جواب داد: «سر یحیای تعمید دهنده را.»=/و برایش سوگند یاد کرده گفت: «هرچه از من بخواهی حتی نصف مملکتم را به تو خواهم داد.»<دختر هیرودیا وارد مجلس شد و رقصید. هیرودیس و مهمانانش از رقص او بسیار لذت بردند به طوری که پادشاه به دختر گفت: «هرچه بخواهی به تو خواهم داد.»x;iبالاخره هیرودیا فرصت مناسبی به دست آورد. هیرودیس در روز تولد خود دعوتی ترتیب داد و وقتی تمام بزرگان و امرا و اشراف جلیل حضور داشتند،O:هیرودیس از یحیی می ترسید؛ زیرا می دانست او مرد راستکار و مقدسی است و به این سبب او را بسیار احترام می کرد و دوست داشت به سخنان او گوش دهد. هرچند هروقت سخنان او را می شنید ناراحت می شد.9هیرودیا این کینه را در دل داشت و می خواست او را به قتل برساند اما نمی توانست.|8qیحیی به هیرودیس گفته بود: «تو نباید با زن برادر خود ازدواج کنی.»'7Gهیرودیس به درخواست زن خود هیرودیا امر کرد یحیای تعمید دهنده را دستگیر کنند و او را در بند نهاده به زندان بیندازند. هیرودیا قبلاً زن فیلیپُس برادر هیرودیس بود.86iاما وقتی هیرودیس این را شنید گفت: «این همان یحیی است که من سرش را از تن جدا کردم، او زنده شده است.»*5Mدیگران می گفتند: «او الیاس است.» عده ای هم می گفتند: «او پیامبری مانند سایر پیغمبران است.»34_هیرودیس پادشاه از این جریان باخبر شد، چون شهرت عیسی در همه جا پیچیده بود. بعضی می گفتند: «یحیای تعمید دهنده زنده شده است و به همین جهت معجزات بزرگی از او دیده می شود.»$3A آن ها ارواح ناپاک زیادی را بیرون کردند و بیماران بسیاری را با روغن مسح کرده شفا دادند. 2  پس آن ها براه افتادند و در همه جا اعلام می کردند که مردم باید توبه کنند.O1 و هرجا که شما را قبول نکنند و یا به شما گوش ندهند، از آنجا بروید و گرد پاهای خود را هم برای عبرت آن ها بتکانید.»>0u عیسی همچنین به آن ها گفت: «هرگاه شما را در خانه ای قبول کنند تا وقتی که در آن شهر هستید در آنجا بمانید]/3 فقط چپلی به پا کنید و بیش از یک پیراهن نپوشید.»T.!همچنین به آن ها امر کرده گفت: «برای سفر به جز یک عصا چیزی برندارید ـ نه نان و نه خورجین و نه پول در کمربندهای خود ـL-بعد دوازده شاگرد خود را فراخواند و آن ها را دو دو نفر فرستاد و به آن ها قدرت داد تا بر ارواح ناپاک پیروز شوند.!,;و از بی ایمانی آن ها در حیرت بود. عیسی برای تعلیم مردم به تمام دهکده های آن اطراف رفت.3+_او نتوانست در آنجا هیچ معجزه ای انجام دهد. فقط دست خود را روی چند بیمار گذاشت و آن ها را شفا داد/*Wعیسی به آن ها فرمود: «یک نبی در همه جا مورد احترام است، جز در وطن خود و در میان خانوادۀ خویش.»)این مگر آن نجار، پسر مریم و برادر یعقوب و یوسف و یهودا و شمعون نیست؟ مگر خواهران او در بین ما نیستند؟» به این سبب آن ها از او روی گردان شدند. ( در روز سَبَت عیسی در کنیسه شروع به تعلیم دادن کرد. جمعیت زیادی که صحبت های او را شنیدند با تعجب می گفتند: «این چیزها را از کجا یاد گرفته است؟ این چه حکمتی است که به او داده شده، که می تواند چنین معجزاتی را انجام دهد؟' عیسی آنجا را ترک کرد و به شهر خود آمد، شاگردانش نیز بدنبال او آمدند.B&}+اما عیسی با تأکید به آن ها امر کرد که این موضوع را به کسی نگویند و از آن ها خواست که به دختر خوراک بدهند.l%Q*فوراً آن دختر برخاست و مشغول راه رفتن شد. (او دوازده ساله بود.) آن ها از این کار زیاد حیران شدند،اما عیسی با تأکید به آن ها امر کرد که این موضوع را به کسی نگویند و از آن ها خواست که به دختر خوراک بدهند.$)و دست دختر را گرفت و فرمود: «طلیتا قومی» یعنی «ای دختر، به تو می گویم برخیز.»S#(اما آن ها به او خندیدند. عیسی همه را از خانه بیرون کرد و پدر و مادر دختر و همراهان خود را به جایی که دختر بود، برد.\"1'عیسی وارد منزل شد و به آن ها فرمود: «این غوغا و شیون برای چیست؟ برای چه گریه می کنید؟ دختر نمرده است بلکه در خواب است.»=!s&وقتی آنها به خانۀ سرپرست کنیسه رسیدند، جمعیت آشفته ای را دیدند که با صدای بلند گریه و ناله می کردند.  %او به کسی جز پِترُس و یعقوب و برادرش یوحنا اجازه نداد که بدنبال او برود.'G$اما عیسی به سخنان آن ها توجهی نکرد و به سرپرست کنیسه فرمود: «نترس، فقط ایمان داشته باش.»jM#هنوز صحبت عیسی تمام نشده بود، که قاصدانی از خانۀ سرپرست کنیسه آمدند و گفتند: «دخترت مرده است. دیگر چرا استاد را زحمت می دهی؟»6e"عیسی به او فرمود: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است، بسلامت برو و برای همیشه از این بلا خلاص شو.»D!اما آن زن که درک کرده بود شفا یافته است، با ترس و لرز در برابر عیسی به خاک افتاد و تمام حقیقت را بیان کرد.s_ عیسی به چهار طرف می دید تا ببیند چه کسی این کار را کرده است.H شاگردانش به او گفتند: «می بینی که جمعیت زیادی به تو فشار می آورند، پس چرا می پرسی چه کسی لباس مرا لمس کرد؟»<qدر همان وقت عیسی پی برد که قوه ای از او صادر شده است. به جمعیت دید و پرسید: «چه کسی لباس مرا لمس کرد؟»5cپس لباس او را لمس کرد و خونریزی او فوراً قطع شد و در وجود خود احساس کرد، که دردش درمان یافته است.او با خود گفت: «حتی اگر دست خود را به لباس های او بزنم، خوب خواهم شد.»(Iاو دربارۀ عیسی چیز هایی شنیده بود و به همین دلیل از میان جمعیت گذشت و پشت سر عیسی ایستاد.)Kاو متحمل رنج های زیادی از دست طبیبان بسیاری شده و با وجودی که تمام دارایی خود را در این راه صرف کرده بود، نه تنها هیچ نتیجه ای نگرفته بود، بلکه هر روز بدتر می شد.{در میان آن ها زنی بود، که مدت دوازده سال تمام مبتلا به خونریزی بود.&Eعیسی با او رفت، جمعیت فراوانی نیز بدنبال او رفتند. مردم از همه طرف به او هجوم می آوردند.Y+و با التماس زیاد به او گفت: «دخترم در حال مرگ است. خواهش می کنم بیا و دست خود را روی او بگذار تا خوب شود و زنده بماند.» ~~C}c||;{qz'y] آن ها نزد او آمده گفتند: «ای استاد، می دانیم که تو شخص درستی هستی و از کسی طرفداری نمی کنی، چون به ظاهر اشخاص نگاه نمی کنی بلکه با راستی راه خدا را تعلیم می دهی. آیا دادن مالیات به امپراطور روم جایز است یا نه؟ آیا باید مالیات بدهیم یا نه؟»B=} عده ای از پیروان فرقۀ فریسی و طرفداران هیرودیس فرستاده شدند تا عیسی را با سؤالات خویش به دام بیندازند.o<W رهبران یهود خواستند عیسی را دستگیر کنند، چون فهمیدند روی سخن او با آن ها بود، اما از مردم می ترسیدند. پس او را ترک کردند و رفتند.];3 این کار خداوند است و به چشم ما عجیب می نماید!»»-:S مگر در کلام خدا نخوانده اید: «آن سنگی که معماران رد کردند، به صورت سنگ اصلی بنا درآمده است،39_ صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ او می آید این باغبان را می کشد و تاکستان را به دیگران واگذار می کند.s8_ پس پسر را گرفتند و او را کشتند و از تاکستان بیرون انداختند.!7; اما باغبانان به یکدیگر گفتند: «این وارث است، بیایید او را بکشیم تا ملک او از ما شود.»6w صاحب باغ فقط یک نفر دیگر داشت که بفرستد و آن هم پسر عزیز خودش بود، آخر او را فرستاد و پیش خود گفت: «آن ها احترام پسرم را نگاه خواهند داشت.»C5 باز غلام دیگری فرستاد، او را هم کشتند. بسیاری از کسان دیگر را نیز همینطور، بعضی را زدند و بعضی را کشتند.L4 صاحب تاکستان غلام دیگری نزد ایشان فرستاد. او را هم سنگسار کردند و سرش را شکستند و با بی احترامی برگردانیدند.3w اما آن ها آن غلام را گرفته لت و کوب کردند و دست خالی بازگردانیدند.2- در موسم انگور، غلامی را پیش باغبانان فرستاد تا حصه خود را از حاصل تاکستان بگیرد.1  عیسی به سخن خود ادامه داده و در قالب مَثَل به ایشان گفت: «مردی تاکستانی احداث کرد و دور آن دیواری کشید. در داخل آن چرخُشتی برای گرفتن آب انگور کند و یک برج هم برای آن ساخت، بعد آن را به باغبانان سپرد و خود به سفر رفت.Z0- !از این رو در جواب عیسی گفتند: «ما نمی دانیم.» عیسی به ایشان گفت: «پس من هم نمی گویم به چه اختیاری این کارها را می کنم.»/} اما اگر بگوییم از جانب بشر بود ... (آن ها از مردم می ترسیدند، چون همه یحیی را پیغمبر می دانستند.)از این رو در جواب عیسی گفتند: «ما نمی دانیم.» عیسی به ایشان گفت: «پس من هم نمی گویم به چه اختیاری این کارها را می کنم.»=.s آن ها بین خود بحث کرده گفتند، اگر بگوییم از جانب خدا بود، او خواهد گفت، پس چرا به او ایمان نیاوردید؟-w آیا تعمید یحیی از جانب خدا بود، یا از جانب بشر؟ به من جواب بدهید.»W,' عیسی به ایشان فرمود: «من هم از شما سؤالی دارم اگر جواب دادید، به شما خواهم گفت که به چه اختیاری این کارها را می کنم.E+ و از او پرسیدند: «به چه اختیاری این کارها را می کنی؟ چه کسی به تو اختیار انجام چنین کارهایی را داده است؟»W*' آن ها بار دیگر به اورشلیم آمدند. وقتی عیسی در عبادتگاه قدم می زد، سران کاهنان و علمای دین و بزرگان قوم پیش او آمدند)) اما اگر شما دیگران را نبخشید، پدر آسمانی شما هم خطایای شما را نخواهد بخشید.]»G( وقتی برای دعا می ایستید اگر از کسی شکایتی دارید، او را ببخشید تا پدر آسمانی شما هم خطایای شما را ببخشد. [E' بنابراین به شما می گویم: بیقین بدانید که آنچه را که در دعا طلب می کنید خواهید یافت و به شما داده خواهد شد.+&O و بیقین بدانید اگر کسی به این کوه بگوید: حرکت کن و به بحر پرتاب شو و شک و شبهه ای به دل راه ندهد، بلکه ایمان داشته باشد که هر چه بگوید می شود، برای او چنان خواهد شد.a%; عیسی در جواب آن ها گفت: «به خدا ایمان داشته باشید.$U پِترُس موضوع را بیاد آورد و گفت: «ای استاد، ببین، درخت انجیری را که نفرین کردی خشک شده است.»#  صبح روز بعد در بین راه آن ها دیدند که آن درخت انجیر از ریشه خشک شده است.a"; در غروب آن روز عیسی و شاگردان از شهر بیرون رفتند.! سران کاهنان و علمای دین که این را شنیدند، خواستند راهی برای از بین بردن او پیدا کنند. آن ها از او می ترسیدند، چون همۀ مردم از تعالیم او حیران بودند. y او به مردم تعلیم می داد و می گفت: «آیا نوشته نشده است: خانۀ من جای عبادت برای جمیع ملتها خواهد بود؟ اما شما آن را کمینگاه دزدان ساخته اید.»{ و به کسی اجازه نمی داد که برای بردن اموال از صحن عبادتگاه عبور کند. 9 آن ها به اورشلیم آمدند و عیسی داخل عبادتگاه شد و به بیرون راندن فروشندگان و خریداران از عبادتگاه پرداخت. میزهای صرافان و چوکی های کبوتر فروشان را بهم ریخت! پس به درخت فرمود: «دیگر کسی از میوۀ تو نخواهد خورد.» و شاگردانش این را شنیدند.}s از دور درخت انجیر پُر برگی دید و رفت تا ببیند آیا می تواند چیزی در آن پیدا کند. وقتی به آن رسید جز برگ چیزی ندید، چون هنوز فصل انجیر نبود.} روز بعد وقتی آن ها از بیت عنیا بیرون آمدند در بین راه عیسی گرسنه شد.lQ عیسی وارد اورشلیم شد و به عبادتگاه رفت. در آنجا همه چیز را از نظر گذرانید. اما چون ناوقت بود با آن دوازده حواری به بیت عنیا رفت.  فرخنده باد پادشاهی پدر ما داود که در حال آمدن است، هوشیعانا از عرش برین.»q[ کسانی که از پیشا پیش او می رفتند و هم آنانی که از دنبال آن ها می آمدند با فریاد می گفتند: «مبارک باد آن کسی که به نام خداوند می آید.ve عدۀ زیادی از مردم لباس های خود را دم راه عیسی انداختند و عده ای هم از مزارع اطراف شاخ و برگ درختان را بریده دَم راه او می گسترانیدند. کره الاغ را پیش عیسی آوردند و لباس های خود را روی آن انداختند و او سوار شد. آن ها همانطور که عیسی به ایشان فرموده بود، جواب دادند و کسی مانع ایشان نشد.*M بعضی از کسانی که در آنجا ایستاده بودند، به آن ها گفتند: «چرا این کره الاغ را باز می کنید؟»&E آن دو نفر رفتند و در کوچه ای کره الاغی را دیدند که پیش دری بسته شده بود، آن را باز کردند.V% اگر کسی پرسید: چرا آن را باز می کنید؟ بگویید: خداوند آن را به کار دارد و او بدون تأخیر آن را به اینجا خواهد فرستاد.»;o و به آن ها چنین امر کرد: «به دهکدۀ روبرو بروید. همین که وارد آن شدید کره الاغی را در آنجا بسته خواهید دید، که هنوز کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیاورید.G  وقتی به بیت فاجی و بیت عنیا در کوه زیتون که نزدیک اورشلیم است رسیدند، عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستادM 4عیسی به او فرمود: «برو، ایمانت تو را شفا داده است.» او فوراً بینایی خود را بازیافت و به دنبال عیسی براه افتاد.|q 3عیسی به او فرمود: «چه می خواهی برایت بکنم؟» آن کور عرض کرد: «ای استاد، می خواهم بار دیگر بینا شوم.»عیسی به او فرمود: «برو، ایمانت تو را شفا داده است.» او فوراً بینایی خود را بازیافت و به دنبال عیسی براه افتاد. ) 2بارتیماؤس فوراً ردای خود را به کناری انداخت و از جای خود بلند شد و پیش عیسی آمد.h I 1عیسی ایستاد و فرمود: «به او بگویید اینجا بیاید.» آن ها آن کور را صدا کردند و به او گفتند: «خوشحال باش، برخیز، تو را می خواهد.»[ / 0عدۀ زیادی او را سرزنش کردند و از او خواستند تا خاموش شود. ولی او هرچه بلندتر فریاد می کرد: «ای پسر داود، بر من رحم کن.»% C /وقتی شنید که عیسی ناصری است، شروع به فریاد کرد و گفت: «ای عیسی، پسر داود، بر من رحم کن.»' G .آن ها به شهر اریحا رسیدند و وقتی عیسی همرای شاگردان خود و جمعیت بزرگی از شهر بیرون می رفت، یک گدای نابینا به نام بارتیماؤس ـ پسر تیماؤس ـ در کنار راه نشسته بود.?w -چون پسر انسان نیامده است تا خدمت شود، بلکه تا به دیگران خدمت کند و جان خود را در راه بسیاری فدا سازد.»X) ,و هرکه می خواهد اول شود، باید غلام همه باشد.-S +ولی در بین شما نباید چنین باشد؛ بلکه هرکه می خواهد در میان شما بزرگ شود، باید خادم شما باشد>u *عیسی ایشان را پیش خود خواست و فرمود: «می دانید که در بین مردم کسانی که فرمانروا محسوب می شوند، بر زیر دستان خود فرمانروایی می کنند و بزرگان شان نیز بر آن ها ریاست می نمایند.wg )وقتی ده شاگرد دیگر این را شنیدند از یعقوب و یوحنا دلگیر شدند.<q (اما نشستن در دست راست و یا چپ من با من نیست. این به کسانی تعلق دارد که از پیش برای شان تعیین شده است.»dA 'آن ها جواب دادند: «می توانیم.» عیسی فرمود: «از پیاله ای که من می نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من می گیرم، خواهید گرفت،{o &عیسی به ایشان فرمود: «شما نمی فهمید چه می خواهید. آیا می توانید از پیاله ای که من می نوشم، بنوشید و یا تعمیدی را که من می گیرم، بگیرید؟»0Y %آن ها جواب دادند: «به ما اجازه بده تا در جلال تو یکی در دست راست و دیگری در دست چپ تو بنشینیم.»W' $به ایشان گفت: «چه می خواهید برای تان بکنم؟»k~O #یعقوب و یوحنا ـ پسران زَبدی ـ پیش عیسی آمده گفتند: «ای استاد، ما می خواهیم که آنچه که از تو درخواست می کنیم برای ما انجام دهی.»} "آن ها او را مسخره خواهند نمود و به رویش آب دهان خواهند انداخت، او را تازیانه خواهند زد و خواهند کشت، اما پس از سه روز دوباره زنده خواهد شد.»9|k !و به آن ها فرمود: «ما اکنون به اورشلیم می رویم و پسر انسان به دست سران کاهنان و علمای دین سپرده خواهد شد. آن ها او را محکوم به مرگ خواهند کرد و به دست بیگانگان خواهند سپرد.@{y عیسی و شاگردان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش شاگردان حرکت می کرد. شاگردان حیران بودند و کسانی که از عقب آن ها می آمدند بسیار می ترسیدند. عیسی دوازده شاگرد خود را به کناری برد و دربارۀ آنچه که می باید برایش واقع شود با آن ها شروع به صحبت کرد>zu اما بسیاری از آنها که اکنون اولین هستند آخرین خواهند شد و بسیاری هم که آخرین هستند اولین خواهند شد.»dyA در این دنیا صد برابر خانه و برادر و خواهر، مادر و فرزندان و املاک ـ و همچنین رنج ها ـ و در آخرت زندگی ابدی نصیب او خواهد شد.vxe عیسی فرمود: «بیقین بدانید که هرکس بخاطر من و انجیل، خانه و یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان و املاک خود را ترک نماید،5wc پِترُس در جواب عیسی شروع به صحبت کرده گفت: «ببین، ما از همه چیز خود دست کشیده و پیرو تو شده ایم.»@vy عیسی به آنها دید و فرمود: «برای انسان غیرممکن است، اما نه برای خدا، زیرا برای خدا همه چیز امکان دارد.»u# آنها بی اندازه تعجب کرده و به یکدیگر می گفتند: «پس چه کسی می تواند نجات یابد؟»t گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از داخل شدن شخص توانگر به پادشاهی خدا.»Vs% شاگردان از سخنان او تعجب کردند، اما عیسی باز هم به آنها فرمود: «ای فرزندان، داخل شدن به پادشاهی خدا چقدر مشکل است! r9 عیسی به چهار طرف دید و به شاگردان فرمود: «چه مشکل است ورود توانگران به پادشاهی خدا!»q آن شخص چون صاحب ثروت فراوان بود، با چهره ای محزون و با ناراحتی از آنجا رفت. p عیسی با محبت به او نگاه کرده فرمود: «یک چیز کم داری، برو آنچه داری بفروش و به فقرا بده که در عالم بالا گنجی خواهی داشت و بعد بیا و از من پیروی کن.»o آن شخص در جواب گفت: «ای استاد، من از جوانی همۀ اینها را رعایت کرده ام.»Cn احکام را می دانی ـ قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، شهادت نادرست نده، تقلب نکن، پدر و مادر خود را احترام کن.»|mq عیسی به او فرمود: «چرا مرا نیکو می گویی؟ هیچ کس جز خدا نیکو نیست.|lq وقتی عیسی عازم سفر شد، شخصی دوان دوان آمده در برابر او زانو زد و عرض کرد: «ای استاد نیکو، من برای به دست آوردن زندگی ابدی چه باید بکنم؟»k سپس عیسی کودکان را در آغوش گرفت و دست بر آنها گذاشته برای شان دعای خیر کرد.#j? بیقین بدانید که اگر کسی پادشاهی خدا را مانند کودک نپذیرد، هیچ وقت وارد آن نخواهد شد.»~iu وقتی عیسی این را دید ناراحت شده به ایشان فرمود: «بگذارید کودکان پیش من بیایند، مانع آن ها نشوید چون پادشاهی خدا به چنین کسانی تعلق دارد.'hG کودکان را پیش عیسی می آوردند تا بر آن ها دست بگذارد ولی شاگردان، آن ها را سرزنش می کردندg- همینطور اگر زنی از شوهر خود جدا شود و با مرد دیگری ازدواج کند مرتکب زنا شده است.»@fy او به ایشان فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و با زنی دیگر ازدواج کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است.uec در منزل، شاگردان بازهم دربارۀ این موضوع از عیسی سؤال کردند.gdG آنچه را خدا به هم پیوسته است، انسان نباید جدا سازد.»c# و این دو یک تن واحد می شوند. یعنی دیگر آن ها دو نفر نیستند، بلکه یک تن می باشند.bw به این دلیل مرد، پدر و مادر خود را ترک می کند و به زن خود می پیونددkaO وگرنه خدا از اول خلقت، انسان را به صورت مرد و زن آفرید.` عیسی به ایشان فرمود: «بخاطر سنگدلی شما بود که موسی این اجازه را به شما داد.&_E آن ها جواب دادند: «موسی اجازه داده است که مرد با دادن طلاق نامه به زن خود از او جدا شود.»v^e عیسی در جواب آن ها پرسید: «موسی در این باره چه امر کرده است؟»U]# عده ای از پیروان فرقۀ فریسی پیش او آمدند و برای امتحان از او پرسیدند: «آیا مرد اجازه دارد که زن خود را طلاق بدهد؟»\ ) عیسی از آنجا براه افتاد و به سرزمین یهودیه و به جانب شرقی دریای اُردن رفت. باز هم جمعیتی به دور او جمع شد و او به عادت همیشگی خود به تعلیم آنها شروع کرد.2[] 2نمک چیز خوبی است، اما اگر مزۀ خود را از دست بدهد، دیگر به چه وسیله می تواند مزۀ خود را باز یابد؟ پس شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا زندگی کنید.»eZC 1چون همه با آتش نمکین می شوند.نمک چیز خوبی است، اما اگر مزۀ خود را از دست بدهد، دیگر به چه وسیله می تواند مزۀ خود را باز یابد؟ پس شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا زندگی کنید.»TY! 0جایی که کرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود،_X7 /و اگر چشمت تو را منحرف سازد آن را بکش، زیرا بهتر است که با یک چشم وارد پادشاهی خدا شوی از این که با دو چشم به جهنم بیافتیXW) .جایی که کرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود.]XV) -و اگر پایت تو را گمراه کند، آن را ببر زیرا بهتر است که لنگ به زندگی راه یابی از اینکه با دو پا به جهنم انداخته شوی.[XU) ,جایی که کرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود.]T7 +پس اگر دستت باعث گمراهی تو می شود، آن را ببر، زیرا بهتر است بدون دست به زندگی راه یابی از اینکه با دو دست به جهنم بیافتی یعنی به آتشی که خاموشی نمی پذیرد.[nSU *اما هرکسی یکی از این کوچکان را که به من ایمان دارند گمراه سازد، برای او بهتر است که با سنگ آسیابی بدور گردنش به بحر انداخته شود.G عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که این حالت برای او پیش آمده؟» پدر جواب داد: «از طفلی،~=u آن ها آن پسر را پیش او آوردند. روح به محض این که عیسی را دید، پسر را دچار حمله سختی ساخت. پسر بر زمین افتاد و دهانش کف کرده و دست و پا می زد.f<E عیسی به آن ها گفت: «شما چقدر بی ایمان هستید! تا به کی باید با شما باشم و تا چه وقت باید متحمل شما گردم؟ او را پیش من بیاورید.»E; در هر جا که روح به او حمله می کند او را به زمین می اندازد، دهانش کف می کند، دندان به هم می ساید و تمام بدنش خشک می شود. از شاگردان تو درخواست کردم آن را بیرون کنند اما نتوانستند.»E: مردی از میان جمعیت گفت: «ای استاد، من پسرم را پیش تو آوردم. او گرفتار روح ناپاکی شده و نمی تواند حرف بزند.q9[ عیسی از ایشان پرسید: «دربارۀ چه چیز با آن ها بحث می کنید؟».8U همین که جمعیت عیسی را دیدند با تعجب فراوان دوان دوان به استقبال او رفتند و به او سلام دادند.[7/ وقتی آن ها نزد دیگر شاگردان رسیدند جمعیت بزرگی را دیدند که دور آن ها ایستاده اند و علمای دین با ایشان مباحثه می کنند.)6K به شما می گویم همانطور که دربارۀ الیاس نوشته شده او آمد و مردم هرچه خواستند با او کردند.» 5  عیسی جواب داد: «بلی، الیاس اول می آید تا همه چیز را آماده سازد، اما چرا نوشته شده است که پسر انسان باید رنج های بسیاری را کشیده خوار و حقیر شود؟ }}B|{~zy*xQwvuutsrqp^pnmlkkVjjtji(h==r<4;V::p9958]77L6645\4d33u2`1190y//".-,,R+g**(.&%$$### "K!! C8>("[>1Df+ h u ! _oy ~ اما او به آنها گفت: «تعجب نکنید، شما عیسی ناصری مصلوب را می جویید. او زنده شده، دیگر در اینجا نیست، ببینید اینجا جایی است که او را گذاشته بودند.\}1پس به داخل مقبره رفتند و در آنجا مرد جوانی را دیدند که در طرف راست نشسته و لباس سفید درازی در برداشت. آن ها حیران شدند.|وقتی خوب نگاه کردند، دیدند که سنگ بزرگ از دهنۀ قبر به عقب غلطانیده شده است.{آن ها به یکدیگر می گفتند: «چه کسی سنگ را برای ما از دهنۀ قبر خواهد غلطانید؟»xziو صبح وقت روز یکشنبه، درست بعد از طلوع آفتاب، به سر قبر رفتند._y 9پس از پایان روز سَبَت، مریم مجدلیه، مریم و مادر یعقوب و سالومه روغن های معطری خریدند تا بروند و بدن عیسی را تدهین کنند،rx]/مریم مجدلیه و مریم مادر یوشا، دیدند که عیسی کجا گذاشته شد.uwc.یوسف، کتان لطیفی خرید و جنازۀ عیسی را پایین آورد و در آن پیچید و در مقبره ای که از سنگ تراشیده شده بود، قرار داد و سنگی در دهنۀ دروازۀ آن غلطانید.مریم مجدلیه و مریم مادر یوشا، دیدند که عیسی کجا گذاشته شد.v--وقتی پیلاطُس از جانب صاحب منصب اطمینان یافت، به یوسف اجازه داد که جنازه را ببرد.u),پیلاطُس باور نمی کرد که عیسی به این زودی مرده باشد. پس به دنبال صاحب منصبی که مأمور مصلوب کردن عیسی بود فرستاد و از او پرسید: «آیا او به همین زودی مرد؟»t{+یوسف از اهل رامه که یکی از اعضای محترم شورای یهود و در انتظار ظهور پادشاهی خدا بود با کمال شهامت پیش پیلاطُس رفت و جسد عیسی را از او خواست.isK*غروب همان روز که روز تدارک یعنی پیش از روز سَبَت بود،br=)این زنان وقتی عیسی در جلیل بود به او گرویدند و او را کمک می کردند. بسیاری از زنان دیگر نیز همراه او به اورشلیم آمده بودند.nqU(در آنجا عده ای زن هم بودند که از دور نگاه می کردند و در بین آن ها مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب کوچک و یوشا و سالومه دیده می شدند.>pu'صاحب منصبی که در مقابل او ایستاده بود، وقتی چگونگی مرگ او را دید، گفت: «حقیقتاً این مرد پسر خدا بود.»So&پردۀ عبادتگاه از بالا تا پایین دو تکه شد.Bn%عیسی فریاد بلندی کشید و جان داد.m$یکی از آن ها دوید و اسفنجِ را از سرکه پُر کرد و روی نَی گذاشت و به او داد تا بنوشد و گفت: «بگذارید ببینم، آیا الیاس می آید او را پایین بیاورد؟»l#بعضی از حاضران وقتی این را شنیدند گفتند: «ببینید، او الیاس را صدا می کند.»Yk+"در ساعت سه بعد از ظهر عیسی با صدای بلند گفت: «ایلی، ایلی لَما سَبَقتَنی.» یعنی «خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی؟»j!در وقت ظهر، تاریکی تمام آن سرزمین را فرا گرفت و تا سه ساعت ادامه داشت. i حالا این مسیح و پادشاه اسرائیل، از صلیب پایین بیاید تا ما ببینیم و به او ایمان بیاوریم.» کسانی هم که با او مصلوب شده بودند، او را تحقیر می کردند.rh]همچنین سران کاهنان و علمای دین نیز او را مسخره می کردند و به یکدیگر می گفتند: «دیگران را نجات می داد اما نمی تواند خود را نجات دهد.Vg%حالا از صلیب پایین بیا و خودت را نجات بده.»f کسانی که از آنجا می گذشتند سر های شان را تکان می دادند و با ریشخند به عیسی می گفتند: «ای کسی که می خواستی عبادتگاه را خراب کنی و در سه روز بسازی{eoبدین طریق آن کلامی که می گوید: از خطاکاران محسوب شد، تمام شد.]d+دو نفر راهزن را نیز با او مصلوب کردند ـ یکی در طرف راست و دیگری را در سمت چپ او.[rc]تقصیر نامه ای برایش به این مضمون نوشتند «پادشاه یهودیان.»Mbساعت نُه صبح بود که او را مصلوب کردند.Aa{پس او را بر صلیب میخکوب کردند و لباس هایش را بین خود تقسیم نمودند و برای تعیین حصۀ هر یک قرعه انداختند.`%به او شرابی دادند که آمیخته به دارویی به نام «مُر» بود، اما او آن را قبول نکرد. _ آن ها عیسی را به محلی بنام «جُلجُتا» که معنی آن «محل کاسۀ سر» است بردند.y^kآنها شخصی را به نام شَمعون، اهل قیروان، پدر اسکندر و روفُس که از صحرا به شهر می آمد و از آنجا می گذشت مجبور کردند که صلیب عیسی را ببرد.q][وقتی استهزا ها تمام شد، آن ها لباس ارغوانی را از تنش درآورده و لباس های خودش را به او پوشانیدند و او را بیرون بردند تا مصلوب کنند.(\Iو با چوب بر سرش می زدند و برویش آب دهان می انداختند، بعد پیش او زانو زده و تعظیم می کردند.q[[و به او ادای احترام کرده می گفتند: «سلام، ای پادشاه یهود.» Z آن ها لباس ارغوانی به او پوشانیدند و تاجی از خار بافته و بر سرش گذاشتندYعساکر عیسی را به داخل حویلی قصر والی بردند و تمام قشله را جمع کردند.uXcپس پیلاطُس که می خواست، مردم را راضی نگه دارد «باراَبا» را برای ایشان آزاد کرد و امر کرد عیسی را تازیانه زده، بسپارند تا مصلوب شود..WUپیلاطُس پرسید: «چرا؟ مرتکب چه جنایتی شده است؟» اما آنها شدیدتر فریاد می کردند: «مصلوبش کن!»TV! آن ها در جواب با فریاد گفتند: «مصلوبش کن.» U9 پیلاطُس بار دیگر به ایشان گفت: «پس با مردی که او را پادشاه یهودیان می نامید چه کنم؟»+TO اما سران کاهنان مردم را تحریک کردند که از پیلاطُس بخواهند «باراَبا» را برای شان آزاد کند.tSa چون او می دانست که کاهنان از روی حسد عیسی را تسلیم کرده اند.R پیلاطُس از ایشان پرسید: «آیا می خواهید پادشاه یهود را برای شما آزاد کنم؟»#Q?مردم پیش پیلاطُس رفتند و از او خواهش کردند که مثل همیشه این کار را برای شان انجام دهد.;Poدر آن زمان مردی معروف به «باراَبا» همراه با یاغیانی که در یک آشوب مرتکب قتل شده بودند در زندان بود.Oدر هر عید فِصَح، پیلاطُس بنا به خواهش مردم یک زندانی را آزاد می کرد.fNEاما عیسی جوابی نداد، بطوری که باعث تعجب پیلاطُس شد.M1پیلاطُس باز از او پرسید: «جوابی نداری؟ ببین چه تهمت های زیادی به تو نسبت می دهند.»YL+سران کاهنان تهمت های زیادی به او نسبت دادند.!K;پیلاطُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهود هستی؟» عیسی جواب داد: «همان است که می گویی.»4J cهمین که صبح شد، سران کاهنان به همراهی بزرگان قوم و علمای دین و تمام اعضای شورای یهود با عجله جلسه ای تشکیل دادند. آن ها عیسی را با زنجیری بسته و به پیلاطُس تحویل دادند.OIHدرست در همان وقت خروس برای دومین بار بانگ زد. پِترُس به یاد آورد که عیسی به او فرموده بود: «پیش از اینکه خروس دو مرتبه بانگ بزند، تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی» و به گریه افتاد.bH=Gاما او سوگند یاد کرد و گفت: «من این شخص را که شما درباره اش صحبت می کنید نمی شناسم.»درست در همان وقت خروس برای دومین بار بانگ زد. پِترُس به یاد آورد که عیسی به او فرموده بود: «پیش از اینکه خروس دو مرتبه بانگ بزند، تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی» و به گریه افتاد.JG Fپِترُس باز هم انکار کرد. کمی بعد، اطرافیان به پِترُس گفتند: «تو حتماً یکی از آن ها هستی، چون اهل جلیل هستی.»FwEآن کنیز باز هم او را دید و به اطرافیان گفت: «این هم یکی از آنهاست.»fEEDپِترُس منکر شده گفت: «من اصلاً نمی دانم و نمی فهمم تو چه می گویی.» بعد از آن او به داخل دالان رفت و در همان موقع خروس بانگ زد.D3Cو او را دید که خود را گرم می کند، به طرف او دید و گفت: «تو هم همراه عیسی ناصری بودی!»CBپِترُس هنوز در حویلی پایین ساختمان بود که یکی از کنیزان کاهن اعظم آمدBAبعضی ها آب دهان برویش می انداختند و چشم هایش را بسته و با مشت او را می زدند و می گفتند: «از غیب بگو چه کسی تو را زد؟» خدمتگاران هم او را لت و کوب کردند.A@شما این کفر را شنیدید. رأی شما چیست؟» همه او را مستوجب اعدام دانستند. @ ?کاهن اعظم گریبان خود را پاره کرد و گفت: «دیگر چه احتیاجی به شاهدان هست؟D?>عیسی گفت: «من هستم. شما پسر انسان را خواهید دید که در دست راست خدای قادر نشسته و بر ابر های آسمان می آید.»;>o=اما او خاموش بود و هیچ جوابی نمی داد. باز کاهن اعظم از او پرسید: «آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟»==s<کاهن اعظم برخاست و در برابر همه از عیسی پرسید: «به این تهمت های که به تو نسبت می دهند جوابی نمی دهی؟»a<;;ولی در این مورد هم شهادت های آن ها با هم یکی نبود.;:«ما شنیدیم که می گفت: من این عبادتگاه را که به دست انسان ساخته شده خراب می کنم و در سه روز عبادتگاهی دیگری می سازم که به دست انسان ساخته نشده باشد.»X:)9عده ای بلند شدند و به دروغ شهادت داده گفتند:98بسیاری برضد او شهادت نادرست دادند اما شهادت های ایشان با یکدیگر یکی نبود.s8_7سران کاهنان و تمام شورای یهود می خواستند که دلیلی بر ضد عیسی به دست آورند تا حکم اعدامش را صادر نمایند، اما دلیلی به دست نیاوردند.S76پِترُس از دور به دنبال او آمد و وارد حویلی خانۀ کاهن اعظم شد و بین خدمتگاران نشست و در کنار آتش خود را گرم می کرد.66e5عیسی را به حضور کاهن اعظم بردند و همۀ سران کاهنان و بزرگان قوم و علمای دین در آنجا جمع شده بودند.Y5+4اما او آنچه بر تن داشت رها کرد و عریان گریخت.,4Q3جوانی که فقط یک پارچۀ کتان به دور بدن خود پیچیده بود به دنبال او رفت. آن ها او را هم گرفتند،\312همۀ شاگردان او را ترک کردند و از آنجا گریختند.S21من هر روز در عبادتگاه در حضور شما تعلیم می دادم و مرا دستگیر نکردید ـ اما آنچه کلام خدا می فرماید باید تمام شود.»150در مقابل عیسی فرمود: «مگر من یاغی هستم که با شمشیر و چوب برای دستگیر کردن من آمدید؟0/یکی از حاضران شمشیر خود را کشید و به غلام کاهن اعظم حمله کرد و گوش او را برید.F/.آن ها عیسی را گرفتند و محکم بستند..'-پس همینکه یهودا به آنجا رسید فوراً پیش عیسی رفت و گفت: «ای استاد» و او را بوسید.Y-+,تسلیم کنندۀ او به آنها علامتی داده و گفته بود: «کسی را که می بوسم همان شخص است، او را بگیرید و با مراقبت کامل ببرید.»9,k+او هنوز صحبت می کرد که ناگهان یهودا، یکی از آن دوازده حواری، همراه با جمعیتی که همه با شمشیر و چوب مسلح بودند، از طرف سران کاهنان و علمای دین و بزرگان قوم به آنجا رسیدند.d+A*برخیزید برویم، آنکه مرا تسلیم می کند حالا می رسد.»*3)عیسی بار سوم آمد و به ایشان فرمود: «آیا باز هم در خواب و در استراحت هستید؟ بس است! ساعتِ که رسیدنی بود رسید، اکنون پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم می شود.3)_(وقتی برگشت باز هم آن ها را در خواب دید، آن ها گیج خواب بودند و نمی دانستند چه جوابی به او بدهند.I( 'عیسی بار دیگر رفت و همان دعا را کرد."'=&بیدار باشید و دعا کنید تا از وسوسه ها به دور بمانید. روح می خواهد اما جسم ناتوان است.»Q&%عیسی برگشت و ایشان را در خواب دید، پس به پِترُس گفت: «ای شمعون، خواب هستی؟ آیا نمی توانستی یک ساعت بیدار بمانی؟G%$پس گفت: «ای پدر، همه چیز برای تو ممکن است، این پیاله را از من دور ساز، اما نه به خواست من بلکه به ارادۀ تو.»A${#عیسی کمی از آنجا دور شد و بروی زمین افتاده دعا کرد، که اگر ممکن باشد آن ساعت پُر درد و رنج نصیب او نشود.##?"به ایشان فرمود: «از شدت غم و اندوه نزدیک به مرگ هستم، شما اینجا بمانید و بیدار باشید.»"'!و بعد پِترُس و یعقوب و یوحنا را با خود برد. عیسی که بسیار پریشان و دلتنگ شده بودC! وقتی به محلی به نام جِتسیمانی رسیدند، عیسی به شاگردان فرمود: «وقتی من دعا می کنم شما در اینجا بنشینید.»_ 7اما او با اصرار جواب داد: «حتی اگر لازم شود که با تو بمیرم، هرگز نخواهم گفت که تو را نمی شناسم.» دیگران هم همین را گفتند.oWعیسی به او فرمود: «بیقین بدان که امروز و همین امشب پیش از اینکه خروس دو مرتبه بانگ بزند، تو سه مرتبه خواهی گفت که مرا نمی شناسی.»}پِترُس به عیسی گفت: «حتی اگر همه تو را ترک کنند، من ترک نخواهم کرد.»zmاما بعد از آنکه دوباره زنده شوم، قبل از شما به جلیل خواهم رفت.»mSعیسی به شاگردان فرمود: «همۀ شما از من روی گردان خواهید شد، چون نوشته شده است: «چوپان را خواهم زد و گوسفندان پراگنده خواهند شد.»lQبعد از خواندن سرود عید فِصَح، آن ها به کوه زیتون رفتند..Uبیقین بدانید که دیگر از میوۀ تاک نخواهم خورد تا آن روزی که در پادشاهی خدا آن را تازه بخورم.» عیسی فرمود: «این است خون من در عهد و پیمان نو که برای بسیاری ریخته می شود.wبعد پیاله را گرفت و پس از شکرگزاری به آن ها داد و همه از آن خوردند.^5در موقع شام عیسی نان را گرفت و پس از شکرگزاری آن را پاره کرد و به شاگردان داد و به آن ها فرمود: «بگیرید، این بدن من است.»Sالبته پسر انسان همان سرنوشتی را خواهد داشت که در کلام خدا برای او تعیین شده است، اما وای به حال کسی که پسر انسان به دست او تسلیم می شود. برای آن شخص بهتر می بود، که اصلاً بدنیا نمی آمد.»ykعیسی فرمود: «یکی از شما دوازده نفر است که با من همکاسه می باشد.zmآن ها محزون شدند و یک به یک از او پرسیدند: «آیا آن شخص من هستم؟»!موقعی که آن ها سر دسترخوان نشسته و مشغول خوردن غذا بودند، عیسی به آن ها فرمود: «بیقین بدانید که یکی از شما که با من غذا می خورد، مرا تسلیم خواهد کرد.»_7وقتی شب شد، عیسی با آن دوازده حواری به آنجا آمد.I شاگردان به شهر رفتند و همه چیز را آنطوری که او فرموده بود مشاهده کردند و به این ترتیب تدارک فِصَح را دیدند.*Mاو اطاق بزرگ و فرش شده را در منزل دوم به شما نشان خواهد داد. در آنجا برای ما تدارک ببینید.»veو به هرجا که وارد شد، شما به صاحبخانه بگویید: «استاد می گوید آن اطاقی که من با شاگردانم نان عید فِصَح را در آنجا خواهیم خورد کجاست؟»{o عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستاده به آن ها گفت: «به داخل شهر بروید و در آنجا مردی را خواهید دید که کوزۀ آبی می برد. به دنبال او بروید  در اولین روز عید فطیر، یعنی در وقتی که قربانی عید را ذبح می کردند، شاگردان به عیسی گفتند: «در کجا می خواهی نان فِصَح را برای تو آماده کنیم؟»O  آن ها وقتی این را شنیدند خوشحال شدند و به او وعدۀ پول دادند. یهودا بدنبال فرصت مناسبی بود تا عیسی را تسلیم کند.N  بعد از آن یهودای اسخریوطی، که یکی از آن دوازده حواری بود، پیش سران کاهنان رفت تا عیسی را به آن ها تسلیم نماید.- S بیقین بدانید در هر جای عالم که انجیل اعلام شود آنچه او کرده است به یاد بود او نقل خواهد شد.». Uاو آنچه از دستش بر می آمد برای من کرد و با این عمل بدن مرا پیش از وقت برای دفن آماده کرده است.Fفقرا همیشه در بین شما خواهند بود و هر وقت بخواهید می توانید به آن ها کمک کنید. اما مرا همیشه نخواهید داشت.6eاما عیسی فرمود: «با او کاری نداشته باشید، چرا او را ناراحت می کنید؟ او کار خوبی برای من کرده است.=sمی شد آن را به بیش از سیصد سکۀ نقره فروخت و پولش را به فقرا داد.» آن ها با خشونت به آن زن اعتراض کردند.!بعضی از حاضران با عصبانیت به یکدیگر گفتند: «چرا باید این عطر این طور تلف شود؟V%وقتی عیسی در بیت عنیا در خانۀ شمعون جذامی بر سر دسترخوان نشسته بود، زنی با گلابدانی از سنگ مرمر، که پُر از عطر گران قیمت سنبل خالص بود، وارد شد و گلابدان را شکست و عطر را بر سر عیسی ریخت.  آن ها می گفتند: «این کار را در ایام عید نباید کرد مبادا مردم آشوب کنند.»b ?دو روز به عید فِصَح و عید فطیر مانده بود. سران کاهنان و علمای دین می خواستند عیسی را مخفیانه دستگیر کرده و به قتل برسانند.gG %آنچه را به شما می گویم، به همه می گویم: بیدار باشید.»7g $مبادا او ناگهان بیاید و شما را در خواب ببیند.آنچه را به شما می گویم، به همه می گویم: بیدار باشید.»%C #پس بیدار باشید چون نمی دانید که صاحب خانه کی می آید، شب یا نصف شب، وقت سحر یا سپیده دَم. ~ "آمدن آن روز، مانند شخصی است که به سفر رفته و خانه خود را به خادمان سپرده است تا هرکس کار خود را انجام دهد و به دربان سپرده است که گوش به زنگ باشد.q}[ !هوشیار و آگاه باشید، شما نمی دانید آن زمان چه وقتی می آید.&|E اما از آن روز و ساعت هیچ کس خبر ندارد، نه فرشتگان آسمان و نه پسر، فقط پدر از آن آگاه است.{ آسمان و زمین از بین خواهند رفت، اما سخنان من هرگز از بین نخواهند رفت.z بیقین بدانید پیش از این که زندگی این نسل بسر آید، همۀ این امور واقع خواهد شد.$yA به همان طریق وقتی وقوع این چیزها را ببینید مطمئن باشید که نزدیک بلکه در آستانه در است.Hx  از درخت انجیر درس بگیرید: وقتی شاخه هایش سبز و شاداب می شوند و برگ می آورند، می دانید که تابستان نزدیک است.dwA او فرشتگان را خواهد فرستاد و برگزیدگان خود را در چهار گوشۀ عالم از دورترین نقاط زمین تا دورترین حدود آسمان جمع خواهد کرد.v آن وقت پسر انسان را خواهند دید که با قدرت عظیم و جاه و جلال، بر ابر ها می آید.u ستاره ها از آسمان فرو خواهند ریخت و نیروهای آسمان متزلزل خواهند شد.t1 اما در آن روزها بعد از آن مصیبت ها، آفتاب تاریک خواهد شد و ماه دیگر نخواهد درخشید.ss_ متوجه باشید من شما را از همۀ این چیزها قبلاً باخبر کرده ام.frE مسیح ها و انبیای دروغین ظهور خواهند کرد و چنان علامات و معجزاتی خواهند نمود، که اگر ممکن باشد برگزیدگان خدا را گمراه کنند.q{ پس اگر کسی به شما بگوید: «ببین مسیح این جا و یا آن جاست» باور نکنید.gpG اگر خداوند آن روزها را کوتاه نمی کرد، هیچ جانداری جان سالم بدر نمی برد، اما بخاطر برگزیدگان خود آن روزها را کوتاه کرده است.ooW زیرا در آن روزها چنان مصیبتی روی خواهد نمود، که از زمانی که خدا دنیا را آفرید تا بحال، مثل آن دیده نشده و دیگر هم دیده نخواهد شد.Tn! دعا کنید که این چیزها در زمستان پیش نیایدtma آن روزها برای زنان حامله و یا شیرده چقدر وحشتناک خواهد بود!flE و اگر در مزرعه است، نباید برای برداشتن لباس برگردد.k# اگر کسی در پشت بام خانه است، نباید برای بردن چیزی پایین بیاید و وارد خانه شود.}js اما هرگاه آن «مکروه ویرانگر» را در جایی که نباید باشد، برقرار ببینید (خواننده خوب دقت کند) کسانی که در یهودیه هستند به کوه ها فرار کنند.Ti! همۀ مردم بخاطر این که نام من بر شماست از شما روی گردان خواهند شد. اما هرکه تا به آخر پایدار بماند نجات خواهد یافت.ah; برادر، برادر را تسلیم مرگ خواهد کرد و پدر، پسر را، فرزندان برضد والدین خود قیام خواهند کرد و آنها را به کشتن خواهند داد.]g3 پس وقتی شما را دستگیر می کنند و تسلیم می نمایند پیش از پیش ناراحت نشوید که چه بگویید، بلکه آنچه در آن ساعت بوسیلۀ روح القدس به شما گفته می شود همان را بگویید، چون اوست که سخن می گوید، نه شما.Gf اول باید انجیل به تمام ملتها برسد.Ye+ اما متوجه خود تان باشید، شما را برای محاکمه به شورا ها خواهند کشانید و در کنیسه ها تازیانه خواهند زد. به خاطر من شما را به حضور حکمرانان و پادشاهان خواهند برد تا در مقابل آن ها شهادت دهید.'dG ملتی با ملتی دیگر و مملکتی با مملکت دیگر جنگ خواهد کرد و در جاهای بسیار، زلزله ها روی می دهد و خشکسالی خواهد شد. این چیزها علائم شروع دردی مانند درد زایمان است.c وقتی صدای جنگها را از نزدیک بشنوید و یا اخبار جنگها در جاهای دور به گوش تان برسد هراسان نشوید. این چیزها باید واقع شود. اما هنوز آخر کار نیست.b- بسیاری به نام من آمده خواهند گفت: «من او هستم» و مردم زیادی را گمراه خواهند ساخت.{ao عیسی در جواب آن ها فرمود: «متوجه باشید که کسی شما را گمراه نکند."`= «به ما بگو این در چه وقت واقع خواهد شد؟ علامت نزدیک بودن وقوع این امور چه خواهد بود؟»L_ وقتی عیسی در کوه زیتون روبروی عبادتگاه نشسته بود، پِترُس و یعقوب و یوحنا و اندریاس به طور خصوصی به او گفتند:u^c عیسی به او فرمود: «این ساختمان های بزرگ را می بینی؟ هیچ یک از سنگ های آن روی سنگ دیگری باقی نخواهد ماند، بلکه همه زیر و رو خواهد شد.»I]  وقتی عیسی از عبادتگاه خارج می شد یکی از شاگردان به او گفت: «ای استاد، این سنگها و ساختمان های بزرگ را ببین.»T\! ,چون آن ها از آنچه که برای آن مصرفی نداشتند دادند، اما او با وجود تنگدستی، هرچه داشت یعنی تمام دارایی خود را داد.»A[{ +عیسی شاگردان خود را پیش خود خواند و فرمود: «بیقین بدانید که این بیوه زن فقیر بیش از همۀ کسانی که در صندوق پول انداختند، پول داده است.چون آن ها از آنچه که برای آن مصرفی نداشتند دادند، اما او با وجود تنگدستی، هرچه داشت یعنی تمام دارایی خود را داد.» Z  *بیوه زن فقیری هم آمد و دو سکه که تقریباً دو روپیه می شد در صندوق انداخت. Y  )عیسی در برابر صندوق بیت المال عبادتگاه نشسته بود و می دید که چگونه اشخاص به آن صندوق پول می انداختند. بسیاری از دولتمندان پول های زیادی دادند.1X[ (مال بیوه زنان را می خورند و محض خودنمایی دعای خود را طول می دهند. جزای آن ها سخت تر خواهد بود.»W 'آن ها بهترین جاها را در کنیسه ها، و صدر مجالس را در مهمانی ها اشغال می کنند،@Vy &عیسی در ضمن تعالیم خود به آن ها فرمود: «از علمای دین که دوست دارند، با چپن های دراز بیایند و بروند و علاقه شدیدی به سلام های احترام آمیز دیگران در بازار ها دارند احتیاط کنید.^U5 %پس وقتی خود داود او را خداوند می خواند، چطور او می تواند پسر داود باشد؟» جمعیت کثیری با علاقه به سخنان او گوش می دادند. \~~ }-||0{{yyx[w^vrtsrr#pponnCmll;kkajqiih~gPfeddbbcaa`c__^^]s\[[eZZYkY#XWWVVLUUsTTT9SSRRQPPmOO_NN$MuMLL3KKfJIIzHH^HGeFFFEDDCBeA@@Z??>>/=;<;; :9998}7B66554,3I21104/..1--s-,z, **])-(H'[&&&%%&$L#\"!!s | /F868!}:EW  ? c   5SiY\#;?بعد شیطان او را به بالای کوهی برد و در یک چشم بهم زدن تمام ممالک دنیا را به او نشان داد}:sعیسی جواب داد: «نوشته شده است که انسان فقط با نان زندگی نمی کند.»{9oشیطان به او گفت: «اگر تو پسر خدا هستی به این سنگ بگو تا نان شود.»<8qو در آنجا شیطان او را مدت چهل روز با وسوسه ها آزمایش می کرد. او در آن روزها چیزی نخورد و آخر گرسنه شد.7 عیسی پُر از روح القدس از دریای اُردن بازگشت و روح خدا او را به بیابانها برد^65&پسر انوش، پسر شیت، پسر آدم بود و آدم از خدا بود.I5 %پسر متوشالح، پسر خنوخ، پسر یارِد، پسر مَهللئیل، پسر قینان،پسر انوش، پسر شیت، پسر آدم بود و آدم از خدا بود.m4S$پسر قینان، پسر اَرفَکشاد، پسر سام، پسر نوح، پسر لامَک،k3O#پسر سِروج، پسر رَعو، پسر فِلِج، پسر عابِر، پسر صالَح،o2W"پسر یعقوب، پسر اسحاق، پسر ابراهیم، پسر تارح، پسر ناحور،s1_!پسر عمیناداب، پسر ارام، پسر حِزرون، پسر فارِز، پسر یهودا،m0S پسر یِسی، پسر عوبید، پسر بوعَز، پسر شَلمون، پسر نحشون،m/Sپسر مَلیا، پسر مینان، پسر مَتاتا، پسر ناتان، پسر داود،s._پسر شَمعون، پسر یهودا، پسر یوسف، پسر یونان، پسر ایلیاقیم،o-Wپسر یوسی، پسر ایلعازَر، پسر یوریم، پسر مَتات، پسر لاوی،m,Sپسر مَلکی، پسر اَدی، پسر قوسام، پسر ایلمودام، پسر عیر،~+uپسر یوحَنا، پسر ریسا، پسر زِرُبابل، پسر سِئَلتی ئیل، پسر نِیری،o*Wپسر مَئَت، پسر مَتاتیا، پسر شِمعی، پسر یوسف، پسر یهودا،o)Wپسر مَتاتیا، پسر عاموس، پسر ناحوم، پسر حَسلی، پسر نَجی،g(Gپسر مَتات، پسر لاوی، پسر مَلکی، پسر یَنا، پسر یوسف،W''وقتی عیسی خدمت خود را شروع کرد، تقریباً سی سال از عمرش گذشته بود و برحسب گمان مردم او پسر یوسف بود و یوسف پسر هالی،9&kو روح القدس به صورت کبوتری بر او نازل شد و صدایی از آسمان آمد: «تو پسر عزیز من هستی. از تو خوشنودم.»%5پس از آنکه همه تعمید گرفتند، عیسی نیز تعمید گرفت و به دعا مشغول بود که آسمان باز شدe$Cبا انداختن یحیی به زندان مرتکب کاری بدتر از همه شد.5#cاما هیرودیس، که بر سر موضوع زن برادر خود هیرودیا و زشتکاری های دیگرش از طرف یحیی ملامت شده بود،"یحیی با راههای بسیار و گوناگون مردم را تشویق می کرد و به آن ها بشارت می دادi!Kاو شاخی خود را در دست دارد تا خرمن خود را پاک کند و گندم را در انبار جمع نماید، اما کاه را در آتشی خاموش نشدنی خواهد سوزانید.»E اما او چنین جواب داد: «من شما را در آب تعمید می دهم اما کسی خواهد آمد که از من تواناتر است و من لایق آن نیستم که بند بوت او را باز کنم. او شما را با روح القدس و آتش تعمید خواهد داد.&Eمردم در انتظار بسر می بردند و از یکدیگر می پرسیدند که آیا یحیی، مسیح وعده شده است یا نه.W'عساکر هم پرسیدند: «ما چه کنیم؟» به آنها گفت: «از کسی به زور پول نگیرید و تهمت ناروا نزنید و به حقوق خود قانع باشید.»c? به ایشان گفت: «بیش از آنچه مقرر شده مطالبه نکنید.»7 جزیه گیران هم برای گرفتن تعمید آمدند و از او پرسیدند: «ای استاد، ما چه باید بکنیم؟»>u او جواب داد: «آن کسی که دو پیراهن دارد، یکی را به کسی که ندارد بدهد و هرکه خوراک دارد نیز همچنین کند.»P مردم از او پرسیدند: «پس تکلیف ما چیست؟»<q تیشه بر ریشۀ درختان گذاشته شده و هر درختی که میوۀ خوب به بار نیاورد بریده و در آتش افگنده خواهد شد.»8iپس توبۀ خود را با ثمراتی که ببار می آورید نشان دهید و پیش خود نگوئید که ما پدری مانند ابراهیم داریم، بدانید که خدا قادر است از این سنگها فرزندانی برای ابراهیم بیافریند.}sمردم زیادی بیرون می آمدند تا از دست یحیی تعمید بگیرند. او به ایشان گفت: «ای مارها، چه کسی شما را آگاه ساخت تا از خشم و غضب آینده بگریزید؟Lو همۀ آدمیان نجات خدا را خواهند دید.»9kدره ها پُر شوند، کوهها و تپه ها صاف گردند، کجی ها راست خواهند شد، راههای ناهموار هموار خواهند گشتdAآنچنان که در کتاب اشعیای نبی آمده است: «شخصی در بیابان فریاد می زند: راهی برای خداوند آماده سازید، طریق او را راست نمایید.Rاو به تمام ناحیه اطراف دریای اُردن می رفت و اعلام می کرد که مردم توبه کنند و برای آمرزش گناهان خود تعمید بگیرند.-Sیعنی در زمانی که حناس و قیافا کاهنان اعظم بودند، کلام خدا در بیابان به یحیی پسر زکریا رسید.P در پانزدهمین سال حکومت طیبریوس امپراطور وقتی پنطیوس پیلاطُس والی یهودیه و هیرودیس والی ولایت جلیل و برادرش فیلیپُس والی ولایات ایتوریه و نواحی ترخونیتس و لیسانیوس والی آبلیه بود،kO4عیسی در حکمت و قامت رشد می کرد و به پسند خدا و مردم بود. 3عیسی با ایشان به ناصره بازگشت و تابع آنها بود. مادرش همۀ این چیزها را در دل خود نگه می داشت.عیسی در حکمت و قامت رشد می کرد و به پسند خدا و مردم بود.G2اما آنها نفهمیدند که مقصد او چیست.' G1او گفت: «برای چه دنبال من می گشتید؟ مگر نمی دانستید که من وظیفه دارم در خانۀ پدرم باشم؟»i K0والدین عیسی از دیدن او تعجب کردند و مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ من و پدرت با پریشانی زیاد دنبال تو می گشتیم.»u c/همۀ شنوندگان از هوش او و از جواب های که می داد در حیرت بودند.c ?.بعد از سه روز او را در عبادتگاه پیدا کردند ـ درحالیکه در میان معلمان نشسته بود و به آنها گوش می داد و از ایشان سؤال می کرد. -چون او را پیدا نکردند ناچار به اورشلیم برگشتند تا بدنبال او بگردند.kO,و به گمان اینکه او در بین کاروان است یک روز تمام به سفر ادامه دادند و آن وقت در میان دوستان و خویشان خود به جستجوی او پرداختند.U#+وقتی ایام عید به پایان رسید و آنها عازم شهر خود شدند، عیسی نو جوان در اورشلیم ماند ولی والدینش این را نمی دانستند *وقتی او به دوازده سالگی رسید آن ها مثل همیشه برای آن عید به آنجا رفتند.oW)والدین عیسی همه ساله برای عید فِصَح به اورشلیم می رفتند.pY(و کودک، پُر از حکمت، کلان و قوی می گشت و لطف خدا با او بود.<q'بعد از آنکه همۀ کارهایی را که در شریعت خداوند مقرر است انجام دادند، به شهر خود، ناصرۀ جلیل برگشتند.hI&او در همان موقع پیش آمد، به درگاه خدا شکرگزاری نمود و برای همۀ کسانی که در انتظار نجات اورشلیم بودند دربارۀ آن طفل صحبت کرد.`9%و تا هشتاد و چهار سالگی بیوه مانده بود. او هرگز از عبادتگاه خارج نمی شد، بلکه شب و روز با دعا و روزه، خدا را عبادت می کرد.+O$در آنجا همچنین زنی نبیه به نام حَنّه زندگی می کرد که دختر فَنوئیل از طایفۀ اَشیر بود، او زنی بود بسیار سالخورده، که بعد از ازدواج مدت هفت سال با شوهرش زندگی کرده#افکار پنهانی عدۀ کثیری آشکار خواهد شد و در دل تو نیز خنجری فرو خواهد رفت.»~!"شمعون بر آنها دعای خیر کرد و به مریم مادر عیسی، گفت: «این کودک برای سقوط و یا سرافرازی بسیاری در اسرائیل تعیین شده است و نشانه ای است که در رد کردن اوm}S!پدر و مادر آن طفل از آنچه دربارۀ او گفته شد حیران گشتند.|# نوری که افکار ملتهای بیگانه را روشن سازد و مایۀ سربلندی قوم تو اسرائیل گردد.»[{/نجاتی که تو در حضور همۀ ملتها آماده ساخته ای،Az}چون چشمانم نجات تو را دیده است،uyc«حال ای خداوند، مطابق وعدۀ خود بنده خود را بسلامت رخصت بده،_x7شمعون، طفل را در آغوش گرفت و خدا را حمدکنان گفت:rw]او به هدایت روح به داخل عبادتگاه آمد و هنگامیکه والدین عیسی، طفل را به داخل آوردند تا آنچه را که مطابق شریعت مقرر بود انجام دهند،$vAاز طرف روح القدس به او خبر داده شده بود که تا مسیح وعده شدۀ خداوند را نبیند نخواهد مرد.duAدر اورشلیم مردی به نام شمعون زندگی می کرد که درستکار و پارسا بود و در انتظار نجات اسرائیل بسر می برد و روح القدس بر او بود.Gtو نیز مطابق آنچه در شریعت خداوند نوشته شده است قربانی ای تقدیم کنند، یعنی یک جفت فاخته و یا دو چوچه کبوتر.sچنانکه در شریعت خداوند نوشته شده است: هر پسر اولباری از خداوند شمرده می شودErبعد از آنکه روزهای پاک شدن مطابق شریعت موسی تمام شد کودک را به اورشلیم آوردند تا به خداوند تقدیم نمایند.^q5یک هفته بعد که وقت سنت کودک فرا رسید او را عیسی نامیدند، همان نامی که فرشته پیش از جایگزینی او در رَحِم تعیین کرده بود.bp=چوپانان برگشتند و بخاطر آنچه شنیده و دیده بودند خدا را حمد و سپاس می گفتند، زیرا آنچه به ایشان گفته شده بود واقع شده بود. oاما مریم تمام این چیزها را بخاطر می سپرد و دربارۀ آن ها عمیقاً فکر می کرد.hnIهمۀ شنوندگان از آنچه چوپانان می گفتند تعجب می کردند.m وقتی کودک را دیدند آنچه را که دربارۀ او به آنها گفته شده بود نقل کردند.l7پس با تیزی و شتاب رفتند و مریم و یوسف و آن کودک را که در آخور خوابیده بود پیدا کردند.6keبعد از آنکه فرشتگان آنها را ترک کردند و به آسمان رفتند، چوپانان به یکدیگر گفتند: «بیائید، به بیت لِحِم برویم و واقعه ای را که خداوند ما را از آن آگاه ساخته است ببینیم.»7jg«خدا را در برترین آسمان ها جلال و بر زمین در بین مردمی که مورد پسند او می باشند صلح و سلامتی باد.»i5 ناگهان با آن فرشته فوج بزرگی از سپاه آسمانی ظاهر شد که خدا را ستایش کرده، می گفتند:$hA نشانی آن برای شما این است که نوزاد را در قنداقه پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.»g% امروز در شهر داود نجات دهنده ای برای شما به دنیا آمده است که مسیح و خداوند است./fW اما فرشته گفت: «نترسید، من برای شما مژده ای دارم: خوشی بزرگی شامل حال تمامی این قوم خواهد شد.;eo فرشتۀ خداوند در برابر ایشان ایستاد و شکوه و جلال خداوند در اطراف شان درخشید و ایشان بسیار ترسیدند."d=در همان اطراف در میان مزارع، چوپانانی بودند که در وقت شب از گلۀ خود نگهبانی می کردند.ocWو مریم اولین فرزند خود را که پسر بود بدنیا آورد. او را در قنداق پیچیده در آخوری خوابانید، زیرا در مسافرخانه جائی برای آنها نبود.hbIهنگامی که در آنجا اقامت داشتند وقت تولد طفل فرا رسیدvaeاو مریم را که در این موقع در عقد او و حامله بود همراه خود برد.c`?و یوسف نیز از شهر ناصرۀ جلیل به یهودیه آمد تا در شهر داود، که بیت لِحِم نام داشت نامنویسی کند، زیرا او از خاندان داود بود.Y_+پس برای انجام سرشماری هرکس به شهر خود می رفت^وقتی دور اول این سرشماری انجام گرفت، کرینیوس فرماندار کل سوریه بود.8] kدر آن روزها به منظور یک سرشماری عمومی در سراسر دنیای روم فرمانی از طرف امپراطور اوغُسطُس صادر شد.@\ {Pو اما طفل بزرگ می شد و در روح قوی می گشت و تا روزی که علناً به قوم اسرائیل ظاهر شد، در بیابان بسر می برد.[ {Oتا بر کسانی که در تاریکی و در سایۀ مرگ به سر می برند بدرخشد و قدمهای ما را به راه صلح و سلامتی هدایت فرماید.»و اما طفل بزرگ می شد و در روح قوی می گشت و تا روزی که علناً به قوم اسرائیل ظاهر شد، در بیابان بسر می برد.Z %Nزیرا از رحمت و دلسوزی خدای ماست که آفتاب صبحگاهی از آسمان بر ما طلوع خواهد کردpY [Mو به قوم او خبر دهی که با آمرزش گناهان شان رستگار می شوند،KX Lو تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال نامیده خواهی شد. زیرا پیش قدمهای خداوند خواهی رفت تا راه او را آماده سازیRW Kبا پاکی و راستی تا زنده ایم عبادت نماییم.zV oJکه ما را از دست دشمنان نجات دهد و عنایت فرماید که او را بدون ترسEU Iبرای پدر ما ابراهیم سوگند یاد کرد|T sHو با پدران ما به رحمت رفتار نماید و پیمان مقدس خود را بخاطر آورد.S /Gکه ما را از دست دشمنان رهایی بخشد و از دست همه کسانی که از ما نفرت دارند آزاد سازدVR 'Fاو از قدیم از زبان انبیای مقدس خود وعده دادqQ ]Eاز خاندان بندۀ خود داود، رهانندۀ نیرومندی بر افراشته است."P ?D«خداوند، خدای اسرائیل را سپاس باد. زیرا به یاری قوم خود آمده و آنها را رهایی داده است.gO ICپدر او زکریا، از روح القدس پُر شد و چنین پیشگویی کرد:\N 3Bهمۀ کسانی که این موضوع را شنیدند دربارۀ آن فکر می کردند و می گفتند: «این کودک چه خواهد شد؟ در واقع دست خداوند با اوست.»M 1Aتمام همسایگان ترسیدند و کلیۀ این اخبار در سرتاسر کوهستان های یهودیه انتشار یافت.TL #@ناگهان زبانش باز شد و به ستایش خدا پرداخت.qK ]?او لوحی خواست و در برابر تعجب همگی نوشت: «نام او یحیی است.»rJ _>و با اشاره از پدرش پرسیدند که تصمیم او دربارۀ نام طفل چیست.kI Q=آن ها گفتند: «اما در خاندان تو هیچ کس چنین نامی ندارد»،YH -<اما مادرش گفت: «نخیر، نام او باید یحیی باشد.»*G O;پس از یک هفته آمدند تا نوزاد را سنت نمایند و در نظر داشتند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند.PF :وقتی همسایگان و خویشاوندان او باخبر شدند که خداوند چه لطف بزرگی در حق او کرده است، مانند او شاد و خوشحال گشتند.bE ?9وقت زایمان اِلیزابِت فرارسید و پسری به دنیا آورد.{D q8مریم در حدود سه ماه پیش اِلیزابِت ماند و بعد به منزل خود بازگشت. C 7همانطور که به اجداد ما یعنی به ابراهیم و به اولاد او تا به ابد وعده داد.»vB g6به خاطر محبت پایدار خود، از بندۀ خود اسرائیل حمایت کرده است،A %5گرسنگان را با چیزهای نیکو سیر نموده و ثروتمندان را با دست خالی روانه کرده است. @ 4و زورمندان را از تختهای شان به زیر افگنده، و فروتنان را سربلند کرده است.? 3دست خداوند با قدرت کار کرده است، متکبران را با خیالات دلِ شان تار و مار کردهd> C2رحمت او پشت در پشت برای کسانی است که از او می ترسند.|= s1زیرا آن قادر مطلق کارهای بزرگی برای من کرده است. نام او مقدس است.&< G0چون او به کنیز ناچیز خود نظر لطف داشته است. از این پس همۀ نسلها مرا خوشبخت خواهند خواند،W; )/و روح من در نجات دهندۀ من، خدا، خوشی می کند،I:  .مریم گفت: «جان من خداوند را می ستاید 9 -خوشا بحال او که باور می کند زیرا وعدۀ خداوند برای او به انجام خواهد رسید.»|8 s,همینکه سلام تو به گوش من رسید، بچه از خوشی در رَحِم من تکان خورد.U7 %+من کی هستم که مادر خداوندم به دیدنم بیاید؟ 6 *و با صدای بلند گفت: «تو در بین زنان متبارک هستی و مبارک است ثمرۀ رَحِم تو.&5 G)وقتی اِلیزابِت سلام مریم را شنید بچه در رَحِمش تکان خورد. اِلیزابِت از روح القدس پُر شد`4 ;(او به خانۀ زکریا داخل شد و به اِلیزابِت سلام داد.3 +'در آن روزها مریم عازم سفر شد و با تیزی و شتاب به شهری واقع در کوهستان یهودیه رفت.2 '&مریم گفت: «من کنیز خداوند هستم، همانطور که تو گفتی بشود.» و فرشته از پیش او رفت.D1 %زیرا برای خدا هیچ چیز محال نیست.»j0 O$بدان که خویشاوند تو اِلیزابِت در سن پیری پسری در رَحِم دارد و آن کسی که نازا به حساب می آمد، اکنون شش ماه از حاملگی او می گذرد./ #فرشته به او جواب داد: «روح القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد انداخت و به این سبب آن نوزاد مقدس، پسر خدا نامیده خواهد شد..  "مریم به فرشته گفت: «این چگونه ممکن است؟ من باهیچ مردی رابطه نداشته ام.»(- K!او تا به ابد بر خاندان یعقوب فرمانروایی خواهد کرد و پادشاهی او هرگز پایانی نخواهد داشت.»O,  او بزرگ خواهد بود و به پسر خدای متعال ملقب خواهد شد، خداوند، خدا تخت پادشاهی جدش داود را به او عطا خواهد فرمود. + تو حامله خواهی شد و پسری خواهی زایید و نام او را عیسی (یشوعه) خواهی گذاشت.|* sفرشته به او گفت: «ای مریم، نترس زیرا خداوند به تو لطف فرموده است. ) اما مریم از آنچه فرشته گفت بسیار پریشان شد و ندانست که معنی این سلام چیست. ( فرشته وارد شد و به او گفت: «سلام، ای کسی که مورد لطف هستی، خداوند با توست.»7' iبه نزد باکره ای که نامزد مردی به نام یوسف ـ از خاندان داود ـ بود فرستاده شد. نام این دختر مریم بود.& 9در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری به نام ناصره، که در ولایت جلیل واقع است0% [«این کار را خداوند برای من کرده است و با این لطف خود رسوایی مرا پیش مردم از میان برداشته است.»"$ ?بعد از آن همسرش اِلیزابِت حامله شد و مدت پنج ماه از مردم گوشه گیری کرد و با خود می گفت:# زکریا وقتی که دورۀ خدمت کهانت خود را به انجام رسانید به خانه بازگشت." وقتی بیرون آمد و قوت سخن گفتن نداشت، آنها فهمیدند که در قدس الاقداس عبادتگاه چیزی دیده است و چون نمی توانست حرف بزند به اشاره مطلب خود را می فهماند./! Yجماعتی که منتظر زکریا بودند از اینکه او آن همه وقت در قدس الاقداس عبادتگاه ماند متعجب گشتند.  پس توجه کن: تو تا هنگام وقوع این امور گنگ خواهی شد و نیروی تکلم را از دست خواهی داد، زیرا سخنان مرا که در وقت مقرر تمام خواهد شد باور نکردی.»d Cفرشته به او جواب داد: «من جبرائیل هستم که در حضور خدا می ایستم و فرستاده شده ام که با تو صحبت کنم و این مژده را به تو برسانم.% Eزکریا به فرشته گفت: «چطور می توانم این را باور کنم؟ من پیر هستم و زنم نیز سالخورده است.») Mبا روح و قدرت الیاس مانند پیشاهنگی در حضور خدا قدم خواهد زد تا پدران و فرزندان را آشتی دهد و سرکشان را به راه نیکان آورد و مردمانی مستعد برای خداوند آماده سازد.» و بسیاری از بنی اسرائیل را بسوی خداوند، خدای آنها باز خواهد گردانید.\ 3زیرا او در نظر خداوند بزرگ خواهد بود و هرگز به شراب و باده لب نخواهد زد. از همان ابتدای تولد از روح القدس پُر خواهد بود خوشی و سُرُور نصیب تو خواهد بود و بسیاری از تولد او شادمان خواهند شد.k Q اما فرشته به او گفت: «ای زکریا، نترس. دعاهای تو مستجاب شده و همسرت اِلیزابِت برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید.V ' زکریا از دیدن این منظره تکانی خورد و ترسید.| s در آنجا فرشتۀ خداوند به او ظاهر شد و در سمت راست بخور سوز ایستاد. ' در وقت سوزاندن بُخُور، تمام جماعت در بیرون ایستاده و دست به دعا برداشته بودند./ Y مطابق رسوم کاهنان قرعه به نام او برآمد که به قدس الاقداس عبادتگاه وارد شود و بُخُور بسوزاند.4 cچون نوبت خدمت روزانه در عبادتگاه به فرقۀ زکریا رسید، او به عنوان کاهن مشغول انجام وظایف خود شد. }اما فرزندی نداشتند زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.3 aاین دو نفر در نظر خدا درستکار بودند و بدون کوتاهی، کلیه احکام و اوامر خداوند را رعایت می کردند. در زمان سلطنت هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی به نام زکریا از فرقۀ اَبِیا زندگی می کرد. همسر او نیز از خاندان هارون بود و اِلیزابِت نام داشت.j Oتا به حقیقت همۀ مطالبی که از آن اطلاع یافته ای پی ببری.' Iمن نیز به نوبۀ خود، به عنوان کسی که جریان کامل این وقایع را جزء به جزء مطالعه و بررسی کرده است، صلاح دیدم که این پیش آمد ها را به ترتیب تاریخ وقوع برای تو بنویسم% Eو آنچه را که بوسیلۀ شاهدان عینی اولیه و صاحبان آن پیام به ما رسیده است به قلم آورده اند.Y  /تقدیم به عالیجناب تِیوفیلوس: تا به حال نویسندگان بسیاری به نوشتن شرح وقایعی که در بین ما رخ داده است، اقدام کرده اند و آن ها رفتند و پیام خود را در همه جا اعلام می کردند و خداوند کارهای آن ها را برکت می داد و پیام آن ها را با معجزاتی که انجام می شد، تأیید می نمود.]- Sعیسی خداوند، بعد از اینکه با آن ها صحبت کرد، به عالم بالا برده شد و در سمت راست خدا نشست.و آن ها رفتند و پیام خود را در همه جا اعلام می کردند و خداوند کارهای آن ها را برکت می داد و پیام آن ها را با معجزاتی که انجام می شد، تأیید می نمود.]g Gاگر مارها را بگیرند و یا زهر بخورند به ایشان ضرر نخواهد رسید. دست های خود را بر مریضان خواهند گذاشت و آنها شفا خواهند یافت.»x iبه ایمانداران این نشانه های قدرت داده خواهد شد: آن ها با ذکر نام من ارواح ناپاک را بیرون خواهند کرد، به زبان های تازه سخن خواهند گفت،;oکسی که ایمان می آورد و تعمید می گیرد، نجات می یابد، اما کسی که ایمان نیاورد، از او باز خواست می شود./پس به ایشان فرمود: «به تمام نقاط دنیا بروید و این مژده را به تمام مردم اعلام کنید.Nسرانجام عیسی به آن یازده حواری، در وقتی که آن ها سر دسترخوان نشسته بودند، ظاهر شد و بی ایمانی و سخت دلی آن ها را در نپذیرفتن گفتۀ کسانی که او را زنده دیده بودند، مورد سرزنش قرار داد. آنها برگشتند و به سایرین خبر دادند، اما آن ها حرف ایشان را باور نمی کردند.   پس از آن عیسی به طرز دیگری به دو نفر از آن ها که به دهات می رفتند ظاهر شد.{o اما آن ها باور نکردند، که عیسی زنده شده و به مریم ظاهر گشته است.zm مریم رفت و این خبر را به شاگردان که غمگین و گریان بودند رسانید.[/ عیسی پس از رستاخیز خود در سحرگاه روز اول هفته قبل از همه به مریم مجدلیه که هفت روح ناپاک از او بیرون کرده بود ظاهر شد.W'آن ها از مقبره بیرون آمدند و از سر قبر گریختند، چون ترس و وحشت آن ها را فرا گرفته بود و از ترس چیزی به کسی نگفتند. [حالا بروید و به شاگردان او، مخصوصا پِترُس بگویید که او پیش از شما به جلیل خواهد رفت و همانطوری که خودش به شما فرموده بود، او را در آنجا خواهید دید.» ~~}}|{{Hzzyxx vvvuPtjrrhqhpoonn`mmElkjiihgfedVcbaa__8^O]\[[bZvYXWVUUWTSQQ>PKOOMML_K|KJ"IDHGFFEZCBBAY@c??>=<;; :29r88(7^66'5433 2_10/q.--4,h+**.)('&%%'$d#"N! %hb3`~ u L }WrmB7`U9او مردی است که درباره اش نوشته شده است: «این است قاصد من که پیشاپیش تو می فرستم، او راه تو را پیش پایت آماده خواهد ساخت.»T!پس برای دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ یک پیامبر؟ بلی، بدانید از پیامبر هم بالا تر.Sبرای دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ مردی با لباسهای ابریشمی؟ بدون شک اشخاصی که لباسهای زیبا می پوشند و زندگی پُر تجملی دارند در قصرها بسر می برند.&REبعد از آنکه قاصدان یحیی رفتند عیسی دربارۀ او برای مردم شروع به صحبت کرد و گفت: «وقتی به بیابان رفتید انتظار دیدن چه چیز را داشتید؟ نی نیزاری که از باد می لرزد؟JQ خوشا بحال کسی که دربارۀ من شک نکند.»2P]بعد به ایشان جواب داد: «بروید و آنچه را دیده و شنیده اید به یحیی بگویید که چگونه کوران بینایی خود را باز می یابند، لنگان به راه می افتند، جذامیان پاک می شوند، کرها شنوا می گردند، مردگان زندگی را از سر می گیرند و بینوایان مژده را می شنوند.`O9همان ساعت عیسی مردم بسیار را که گرفتار ناخوشیها، بلاها و ارواح ناپاک بودند، شفا داد و به نابینایان زیادی بینائی بخشید.!N;آن دو نفر پیش عیسی آمدند و عرض کردند: «یحیای تعمید دهنده، ما را پیش تو فرستاده است تا بداند: آیا تو آن کسی هستی که قرار است بیاید یا باید منتظر دیگری باشیم؟»JM و آن ها را با این پیغام پیش عیسی خداوند فرستاد: «آیا تو آن کسی هستی که قرار است بیاید یا منتظر دیگری باشیم؟»L#یحیی نیز بوسیلۀ شاگردان خود از همۀ این امور باخبر شد. دو نفر از ایشان را خواست K خبر آنچه که عیسی کرده بود در سراسر ولایت یهودیه و همۀ اطراف آن منتشر شد.Jهمه ترسیدند و خدا را تمجید کرده گفتند: «پیامبر بزرگی در میان ما ظهور کرده است.» و همچنین می گفتند: «خدا آمده است تا قوم برگزیدۀ خود را رستگار سازد.»qI[آن مرده نشست و شروع به صحبت کرد و عیسی او را به مادرش سپرد.gHGعیسی پیشتر رفت و دست خود را روی تابوت گذاشت و کسانی که تابوت را می بردند ایستادند. عیسی فرمود: «ای جوان به تو می گویم برخیز.»G وقتی عیسی خداوند آن مادر را دید، دلش بحال او سوخت و فرمود: «دیگر گریه نکن.»yFk همینکه به دروازۀ شهر رسید با مراسم جنازه ای روبرو شد. شخصی که مرده بود، پسر یگانۀ یک بیوه زن بود. بسیاری از مردم شهر همراه آن زن بودند.E فردای آن روز عیسی با شاگردان خود همراه جمعیت زیادی به شهری به نام نائین رفت.kDO قاصدان به خانه برگشتند و غلام را سالم و تندرست یافتند.wCg عیسی وقتی این را شنید تعجب کرد و به جمعیتی که پشت سرش می آمدند رو کرد و فرمود: «بدانید که من حتی در اسرائیل هم، چنین ایمانی ندیده ام.»B5زیرا من خود مأمور هستم و عساکر هم تحت فرمان خود دارم و به یکی می گویم «برو» می رود و به دیگری «بیا» می آید و به غلام می گویم «فلان کار را بکن» البته می کند.»8Aiو به همین سبب بود که روی آن را نداشتم شخصاً به خدمت تو بیایم. فقط فرمان بده و غلام من خوب خواهد شد،Y@+عیسی با آنها به راه افتاد و وقتی به نزدیکی های خانه رسید، آن صاحب منصب دوستانی را با این پیغام فرستاد که: «ای آقا، بیش از آن به خودت زحمت نده. من لایق آن نیستم که تو به زیر سقف خانه ام بیائیq?[چون ملت ما را دوست دارد و او بود که کنیسه را برای ما ساخت.»z>mایشان نزد عیسی آمدند و با زاری گفتند: «او سزاوار این لطف تو استv=eآن صاحب منصب دربارۀ عیسی چیزهائی شنیده بود. پس عده ای از رهبران یهود را پیش او فرستاد تا از او تقاضا نمایند بیاید و غلامش را شفا دهد.1<[صاحب منصبی در آنجا خادمی داشت که در نظرش بسیار گرامی بود. این خادم بیمار شد و نزدیک بود بمیرد.x; kوقتی عیسی تمام این سخنان را به مردم گفت به شهر کَپَرناحوم رفت.:+1اما هرکه سخنان مرا بشنود و به آن عمل نکند مانند مردی است که خانۀ خود را روی خاک بدون تهداب ساخت. وقتی که سیل به آن خانه زد، خانه غلتید و به کلی ویران شد!»g9G0او مانند آن مردی است که برای ساختن خانۀ خود زمین را عمیق کند و تهداب آن را روی سنگ قرار داد. وقتی سیل آمد، دریا طغیان کرد و به آن خانه زد اما نتوانست آن را از جا بکند چون محکم ساخته شده بود.اما هرکه سخنان مرا بشنود و به آن عمل نکند مانند مردی است که خانۀ خود را روی خاک بدون تهداب ساخت. وقتی که سیل به آن خانه زد، خانه غلتید و به کلی ویران شد!»88i/هرکه پیش من بیاید و آنچه را که می گویم بشنود و به آن ها عمل کند به شما نشان می دهم مانند چه کسی است.&7E.چرا پیوسته به من خداوندا خداوندا می گوئید ولی آنچه را که به شما می گویم انجام نمی دهید؟ 6-مرد نیکو از خزانۀ نیک درون خود نیکی ببار می آورد و مرد بد از خزانۀ بد درون خود بدی ببار می آورد، چون زبان از آنچه دل را پُر ساخته است سخن می گوید.75g,هر درختی از میوه اش شناخته می شود. از بوته های خار، انجیر جمع نمی کنند و از خاربن انگور نمی چینند.w4g+هرگز درخت خوب میوه بد و یا درخت بد میوه خوب ببار نیاورده است،93k*چطور می توانی به برادرت بگویی: «ای برادر، اجازه بده آن پَرِ کاه را از چشمت بیرون بیاورم»، در صورتی که چوب داخل چشم خود را نمی بینی؟ ای ریاکار، اول چوب را از چشم خود بیرون بیاور، آن وقت درست خواهی دید که پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون بیاوری..2U)چرا به پَرِ کاهی که در چشم برادرت هست نگاه می کنی و هیچ در فکر چوبی که در چشم خود داری نیستی؟A1{(شاگرد، بالا تر از استاد خود نیست اما وقتی تحصیلات خود را به پایان برساند به پایۀ استاد خود خواهد رسید.H0 'همچنین مَثَلی برای ایشان آورد: «آیا یک کور می تواند عصا کش کور دیگری باشد؟ مگر هر دو در چاه نخواهند افتاد؟D/&بدهید که به شما داده خواهد شد، پیمانۀ درست و فشرده و تکان داده شده و لبریز در دامن شما ریخته خواهد شد، زیرا با هر پیمانه ای که به دیگران بدهید با همان پیمانه، عوض خواهید گرفت.»>.u%دیگران را بد نگویید تا شما را بد نگویند. ملامت نکنید تا ملامت نشوید. دیگران را ببخشید تا بخشیده شوید.W-'$پس همانطور که پدر شما رحیم است، رحیم باشید.H, #اما شما به دشمنان خود محبت نمایید و نیکی کنید و بدون توقع عوض، قرض بدهید که اجر بزرگ خواهید داشت و فرزندان خدای متعال خواهید بود، زیرا او نسبت به ناسپاسان و خطاکاران مهربان است.*+M"و اگر فقط به کسی قرض بدهید که توقع پس گرفتن دارید دیگر چه افتخاری برای شما دارد؟ حتی خطاکاران هم، اگر بدانند تمام آن را پس خواهند گرفت، به یکدیگر قرض خواهند داد.H* !و اگر فقط به کسانی که به شما نیکی می کنند نیکی کنید برای شما چه افتخاری دارد؟ چون خطاکاران هم چنین می کنند.\)1 اگر فقط کسانی را دوست بدارید که شما را دوست دارند برای شما چه افتخاری دارد؟ حتی خطاکاران هم دوستان خود را دوست دارند.~(uبا دیگران آنچنان رفتار کنید که می خواهید آن ها با شما رفتار کنند."'=به هر که چیزی از تو بخواهد ببخش و وقتی کسی آنچه را که مال توست می برد، آن را باز مخواه.S&وقتی کسی به صورت تو می زند طرف دیگر صورت خود را هم پیش او ببر. وقتی کسی چپن تو را می برد، بگذار پیراهنت را هم ببرد.6%eبرای آنانی که به شما دشنام می دهند دعای خیر کنید. برای آنانی که با شما بدرفتاری می کنند دعا کنید.G$اما به شما که سخن مرا می شنوید می گویم: به دشمنان خود محبت نمایید، به آنانی که از شما نفرت دارند نیکی کنید.9#kوای بحال شما وقتی همه از شما تعریف می کنند. پدران ایشان درست همین کار را با پیامبران دروغین کردند.h"Iوای بحال شما که اکنون سیر هستید، گرسنگی خواهید کشید. وای بحال شما که اکنون می خندید، شما ماتم خواهید گرفت و اشک خواهید ریخت. !اما وای بحال شما ای ثروتمندان، شما ایام کامرانی خود را پشت سر گذاشته اید. 5در آن روز شاد باشید و از خوشی پایکوبی کنید چون بدون شک اجر بزرگ در عالم بالا خواهید داشت، زیرا پدران ایشان نیز درست به همینطور با پیامبران رفتار می کردند.s_خوشا بحال شما هرگاه بخاطر پسر انسان مردم از شما روی گردانند و شما را از بین خود بیرون کنند و شما را خوار سازند و یا به شما بد گویند.Nخوشا بحال شما که اکنون گرسنه اید، شما سیر خواهید شد. خوشا بحال شما که اکنون اشک می ریزید، شما خندان خواهید شد.(Iبعد به شاگردان خود چشم دوخت و گفت: «خوشا بحال شما که فقیر هستید، پادشاهی خدا از آن شماست.Fو هر کسی در میان جمعیت کوشش می کرد دست خود را به عیسی بزند چون قدرتی که از او صادر می شد، همه را شفا می داد.T!آن ها آمده بودند تا سخنان او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند. آن کسانی که گرفتار ارواح ناپاک بودند، شفا یافتند"=عیسی با آنها از کوه پایین آمد و در زمین همواری ایستاد. اجتماع بزرگی از شاگردان او و گروه کثیری از تمام نقاط یهودیه و اورشلیم و اطراف صور و صیدون حضور داشتند.Lو یهودای اسخریوطی که به وی خیانت کرد.مَتی و توما، یعقوب پسر حَلفی و شَمعون معروف به فدایی، یهودا پسر یعقوب&Eشَمعون که به او لقب پِترُس داد و اندریاس برادر او، یعقوب و یوحَنا، فیلیپُس و بارتولما،E وقتی سپیدۀ صبح دمید شاگردان خود را خواست و از میان آنها دوازده نفر را انتخاب کرد و آن ها را رسولان نامید:1 در آن روزها عیسی برای دعا به کوهستان رفت و شب را با دعا به درگاه خدا به صبح رسانید.$A اما آنها بسیار خشمگین شده در میان خود به گفتگو پرداختند که با عیسی چه می توانند بکنند.;o دور تا دور به همۀ آن ها دید و به آن مرد فرمود: «دستت را دراز کن.» او دست خود را دراز کرد و دستش خوب شد.iK عیسی به ایشان فرمود: «سؤالی از شما دارم: آیا در روز سَبَت نیکی کردن رواست یا بدی کردن؟ جان انسان را نجات دادن یا نابود کردن؟»V%اما عیسی به افکار آنها پی برد و به مردی که دستش خشک شده بود فرمود: «برخیز و در میان بایست.» او برخاست و آنجا ایستاد.V%علمای دین و فریسی ها متوجه بودند که ببینند آیا عیسی او را در روز سَبَت شفا خواهد داد تا مدرکی برضد او به دست آورند.8iعیسی در روز سَبَت دیگر، به کنیسه رفت و مشغول تعلیم شد. و مردی در آنجا بود که دست راستش خشک شده بود.xiهمچنین به ایشان فرمود: «پسر انسان صاحب اختیار روز سَبَت است.» wاو به خانۀ خدا وارد شد و نان تقدیس شده را برداشت و خورد و به یاران خود نیز داد، در صورتیکه خوردن آن نانها برای هیچکس جز کاهنان جایز نیست.» +عیسی جواب داد: «مگر نخوانده اید داود در وقتی که خود و یارانش گرسنه بودند چه کرد؟- Sبعضی از پیروان فرقۀ فریسی گفتند: «چرا شما کاری را که در روز سَبَت جایز نیست انجام می دهید؟»q  ]یک روز سَبَت عیسی از میان کشتزارهای گندم می گذشت. شاگردان او خوشه های گندم را می چیدند و در کف دستهای خود پاک می کردند و می خوردند." ='هیچکس پس از نوشیدن شراب کهنه، شراب تازه نمی خواهد چون می گوید که شراب کهنه بهتر است.»kO&بلی، باید شراب تازه را در مشکهای نو ریخت.هیچکس پس از نوشیدن شراب کهنه، شراب تازه نمی خواهد چون می گوید که شراب کهنه بهتر است.»%همچنین هیچکس شراب تازه را در مشکهای کهنه نمی ریزد. اگر بریزد، شراب تازه مشکها را می ترکاند، شراب به هدر می رود و مشکها نیز از بین خواهند رفت.[/$همچنین برای آنها این مَثَل را نقل فرمود: «هیچکس از یک لباس نو تکه ای پاره نمی کند تا با آن، لباس کهنه ای را پینه کند. اگر چنین کند، هم آن لباس نو پاره می شود و هم پینۀ نو مناسب لباس کهنه نیست.3_#اما ایامی خواهد آمد که داماد از ایشان گرفته خواهد شد، در آن روزها ایشان نیز روزه خواهند گرفت.»T!"عیسی به ایشان جواب داد: «آیا شما می توانید رفقای داماد را در حالی که داماد با ایشان است به روزه گرفتن مجبور کنید؟ !آنها به او گفتند: «شاگردان یحیی بسیاری اوقات روزه می گیرند و دعا می کنند، شاگردان فریسی ها هم، چنین می کنند، اما شاگردان تو می خورند و می نوشند.»)K من نیامده ام تا پرهیزکاران را به توبه دعوت کنم، بلکه آمده ام تا خطا کاران را دعوت نمایم.»!عیسی به آنها جواب داد: «تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلکه بیماران محتاجند.Y+فریسی ها و علمای آن ها از شاگردان عیسی ایراد گرفتند و گفتند: «چرا شما با جزیه گیران و خطاکاران می خورید و می نوشید؟»ucلاوی برای عیسی در خانۀ خود مهمانی کلانی ترتیب داد. عدۀ زیادی از جزیه گیران و اشخاص دیگر با عیسی و شاگردانش سر دسترخوان نشسته بودند.\~1او برخاست، همه چیز را واگذاشت و بدنبال او رفت.^}5بعد از آنکه عیسی بیرون رفت متوجه جزیه گیری به نام لاوی شد که در محل وصول مالیات نشسته بود. به او فرمود: «بدنبال من بیا.»"|=همه غرق در حیرت شدند و خدا را حمد کردند و با ترس می گفتند: «امروز چیزهای عجیبی دیدیم.»R{او فوراً پیش چشم آنها روی پایهای خود برخاست، تشکی را که روی آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویان به خانه رفت. z9اما برای اینکه بدانید پسر انسان در روی زمین قدرت و اختیار آمرزیدن گناهان را دارد»، به آن مرد شل گفت: «به تو می گویم بلند شو، تشک خود را بردار و به خانه برو.»y)آیا گفتن اینکه گناهان تو بخشیده شد، آسانتر است یا گفتن اینکه بلند شو و راه برو؟'xGاما عیسی افکار آنها را درک کرد و در جواب فرمود: «چرا چنین افکاری در ذهن خود می پرورانید؟nwUعلمای یهود و پیروان فرقۀ فریسی به یکدیگر می گفتند: «این کیست که حرفهای کفرآمیز می زند؟ چه کسی جز خدا می تواند گناهان را ببخشد؟»v{عیسی وقتی ایمان آن ها را دید فرمود: «ای دوست، گناهان تو بخشیده شد.»?uwاما به علت زیادی جمعیت نتوانستند راهی پیدا کنند که او را به داخل آورند. بنابراین به بام رفتند و او را با تشک از راه چت پایین گذاشتند و در میان جمعیت در برابر عیسی قرار دادند.ztmدر این هنگام چند مردی دیده شدند که شلی را روی تختی می آوردند. آن ها کوشش می کردند او را به داخل بیاورند و در برابر عیسی به زمین بگذارند.Ksروزی عیسی مشغول تعلیم بود و پیروان فرقۀ فریسی و معلمین شریعت که از تمام دهات جلیل و از یهودیه و اورشلیم آمده بودند، در دور او نشسته بودند و او با قدرت خداوند بیماران را شفا می داد.ar;اما او به خارج از شهر می رفت تا در تنهایی دعا کند.`q9اما عیسی بیش از پیش در تمام آن ناحیه شهرت یافت وعدۀ زیادی گرد آمدند تا سخنان او را بشنوند و از ناخوشی های خود شفا یابند،Ip عیسی به او امر فرمود که این موضوع را به کسی نگوید و افزود: «اما برو خود را به کاهن نشان بده و به خاطر پاک شدنت قربانی ای را که موسی تعیین نموده است تقدیم کن تا برای همه مدرکی باشد.»-oS عیسی دست خود را دراز کرد، او را لمس نمود و فرمود: «می خواهم، پاک شو.» فوراً جذام او برطرف شد.3n_ روزی عیسی در شهری بود، تصادفا مردی جذامی در آنجا حضور داشت. وقتی آن جذامی عیسی را دید به پای او افتاد و از او کمک خواسته گفت: «ای آقا، اگر بخواهی می توانی مرا پاک کنی.»m) به محض اینکه کشتیها را به خشکی آوردند، همه چیز را رها کردند و به دنبال او رفتند.glG همکاران او یعقوب و یوحنا، پسران زَبدی نیز همان حال را داشتند. عیسی به شَمعون فرمود: «نترس، از این پس مردم را صید خواهی کرد.»ak; او و همۀ همکارانش از صیدی که شده بود متحیر بودند.Yj+وقتی شَمعون پِترُس متوجه شد که چه واقع شده است پیش عیسی زانو زد و عرض کرد: «ای خداوند، از پیش من برو چون من خطاکارم.»i!پس به همکاران خود که در کشتی دیگر بودند اشاره کردند که به کمک آنها بیایند. ایشان آمدند و هر دو کشتی را از ماهی پُر کردند به طوریکه نزدیک بود غرق شوند. hآن ها چنین کردند و آنقدر ماهی صید کردند که نزدیک بود تورهای شان پاره شود.dgAشَمعون جواب داد: «ای استاد، ما تمام شب زحمت کشیدیم و اصلاً چیزی نگرفتیم، اما حالا که تو می فرمایی، من تورها را می اندازم.»3f_در پایان صحبت به شَمعون گفت: «به قسمتهای عمیق آب بران و تورهای تان را برای صید به آب بیندازید.»eعیسی به یکی از کشتی های که متعلق به شَمعون بود سوار شد و از او تقاضا کرد که کمی از ساحل دور شود و در حالی که در کشتی نشسته بود به تعلیم مردم پرداخت.Edعیسی ملاحظه کرد که دو کشتی در آنجا لنگر انداخته اند و ماهیگیران پیاده شده بودند تا تورهای خود را بشویند.Rc یک روز عیسی در کنار بحیرۀ جنیسارت ایستاده بود و مردم به طرف او هجوم آورده بودند تا کلام خدا را از زبان او بشنوند.vbe,به این ترتیب او پیام خود را در کنیسه های یهودیه اعلام می کرد.3a_+اما او گفت: «من باید مژدۀ پادشاهی خدا را به شهرهای دیگر هم برسانم چون برای انجام همین کار فرستاده شده ام.»به این ترتیب او پیام خود را در کنیسه های یهودیه اعلام می کرد.%`C*وقتی سپیدۀ صبح دمید، عیسی از شهر خارج شد و به جای خلوتی رفت. اما مردم به سراغ او رفتند و وقتی به جایی که او بود رسیدند، کوشش می کردند از رفتن او جلوگیری نمایند.D_)ارواح ناپاک هم از عدۀ زیادی بیرون آمدند و فریاد می کردند: «تو پسر خدا هستی»، اما او آن ها را سرزنش می کرد و اجازه نمی داد حرف بزنند زیرا آن ها می دانستند که او مسیح وعده شده است.^(هنگام غروب همۀ کسانی که بیمارانی مبتلا به امراض گوناگون داشتند آنها را پیش عیسی آوردند و او دست خود را بر یک یک آنها گذاشت و آنها را شفا داد.P]'عیسی بر بالین او ایستاد و با تندی به تب فرمان داد و تب او قطع شد و آن زن فوراً برخاست و به پذیرائی آنها مشغول شد.W\'&عیسی از کنیسه بیرون آمد و به خانۀ شَمعون رفت. خشوی شَمعون به تب شدیدی مبتلا بود. از عیسی خواستند که به او کمک نماید.X[)%به این ترتیب شهرت او در تمام آن ناحیه پیچید.nZU$همه متحیر شدند و به یکدیگر می گفتند: «این چه نوع فرمانی است؟ به ارواح ناپاک با اختیار و قدرت فرمان می دهد و آن ها بیرون می روند.»&YE#عیسی او را ملامت کرد و فرمود: «خاموش شو و از او بیرون بیا.» روح ناپاک پس از آنکه آن مرد را در برابر مردم به زمین کوبید، بدون آنکه به او ضرری برساند او را ترک کرد.2X]"«ای عیسی ناصری، با ما چکار داری؟ آیا آمده ای ما را نابود کنی؟ تو را خوب می شناسم، ای قدوس خدا.» W!در کنیسه مردی حضور داشت که دارای روح ناپاک بود. او با صدای بلند فریاد زد:vVe مردم از تعالیم او تعجب کردند، زیرا کلام او با قدرت ادا می شد.U1عیسی به کَپَرناحوم که یکی از شهرهای جلیل است آمد و مردم را در روز سَبَت تعلیم داد.?Tyاما او از میان آنها گذشت و رفت.^S5آن ها برخاستند و او را از شهر بیرون کردند و به لب تپه ای که شهر بر روی آن ساخته شده بود بردند تا او را به پایین بیندازند.bR=از شنیدن این سخن همۀ حاضران در کنیسه غضبناک شدند.MQهمینطور در زمان الیشع نبی، جذامیان بسیاری در اسرائیل بودند ولی هیچکدام از آنها جز نعمان سُریانی شفا نیافت.»%PCبا وجود این الیاس پیش هیچ یک از آنها فرستاده نشد، مگر پیش بیوه زنی در شهر زَرِفت صیدون.{Ooبیقین بدانید، در زمان الیاس که مدت سه سال و شش ماه آسمان بسته شد و قحطی سختی در تمام زمین بوجود آمد، بیوه زنان بسیاری در اسرائیل بودند.Nyعیسی ادامه داد و گفت: «در واقع هیچ پیامبری در شهر خود قبول نمی شود.xMiعیسی گفت: «بدون شک در مورد من این ضرب المثل را خواهید گفت که ای طبیب خود را شفا بده. شما همچنین خواهید گفت که ما شرح همۀ کارهایی را که تو در کَپَرناحوم کرده ای شنیده ایم، همان کارها را در شهر خود انجام بده.»aL;همۀ حاضران او را آفرین می گفتند و از کلمات فیض بخشی که می گفت تعجب می نمودند. آن ها می گفتند: «مگر این مرد پسر یوسف نیست؟»,KQاو شروع به صحبت کرد و به ایشان گفت: «امروز در حالی که گوش می دادید، این نوشته تمام شده است.»#J?کتاب را بسته کرد و به سرپرست کنیسه داد و نشست. در کنیسه تمام چشمها به او دوخته شده بود.KIو سال فرخندۀ خداوند را اعلام نمایم.»H«روح خداوند بر من است، او مرا مسح کرده است تا به بینوایان مژده دهم. مرا فرستاده است تا آزادی اسیران و بینایی کوران و رهایی ستمدیدگان را اعلام کنمG%کتاب اشعیای نبی را به او دادند. کتاب را باز کرد و آن قسمتی را یافت که می فرماید:iFKبه این ترتیب به شهر ناصره، جایی که در آن کلان شده بود، آمد و در روز سَبَت مثل همیشه به کنیسه رفت و برای قرائت کلام خدا برخاست.yEkدر کنیسه های آنها تعلیم می داد و همۀ مردم او را تعریف می کردند.D-عیسی با قدرت روح القدس به ولایت جلیل برگشت و شهرت او سرتاسر آن ناحیه را پُر ساخت.C شیطان پس از آنکه تمام وسوسه های خود را به پایان رسانید مدتی او را تنها گذاشت.B عیسی به او جواب داد: «نوشته شده است که نباید خداوند، خدای خود را بیازمایی.»!A; و نیز نوشته شده است: تو را در دستهای خود نگاه خواهند داشت، مبادا پایت به سنگی بخورد.»@ زیرا نوشته شده است: او به فرشتگان خود فرمان خواهد داد تا تو را محافظت کنند.^?5 سپس شیطان او را به اورشلیم برد و بر بام عبادتگاه قرار داد و به او: «اگر تو پسر خدا هستی خود را از اینجا به پایین بینداز،$>Aعیسی به او جواب داد: «نوشته شده است: خداوند، خدای خود را پرستش کن و فقط او را خدمت نما.»T=!اگر تو مرا سجده کنی صاحب همۀ آن خواهی شد.»<yو گفت: «تمامی اختیارات این قلمرو و همۀ شکوه و جلال آن را به تو خواهم بخشید، زیرا در اختیار من است و من می توانم آن را به هر که بخواهم ببخشم. .~9}o|{{z5yxwvuwtt(sArqZppAoTnmmZlkjji&hgffeldcba-`_^=]3\[[BZfYaX VVeUSR:QYPONN>MLKJIHGFEELDhCBBJAx@@?l>>e=><;;*:=9876665>4 210~//Z.G--++}+ ))(B'&%%$c##" |;JuElst) h > { cz=C\n بدانید که روز آخر برای سدوم بیشتر قابل تحمل خواهد بود تا برای آن شهر.bm= «خاکی را هم که از شهر شما به پاهای ما چسبیده است، پیش روی شما پاک می کنیم ولی این را بدانید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.»5lc وقتی به شهری وارد می شوید و روی خوشی به شما نشان نمی دهند به داخل کوچه های آن شهر بروید و بگویید:k بیماران آنجا را شفا دهید و بگوئید: «پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است.»/jW وقتی به شهری وارد می شوید و از شما استقبال می کنند، غذایی را که برای شما تهیه می کنند بخورید.Wi' در همان خانه بمانید و از آنچه پیش شما می گذارند بخورید و بنوشید، زیرا کارگر مستحق مزد خود است. خانه به خانه نگردید.Dh اگر کسی اهل صلح و صفا در آنجا باشد: سلام شما بر او قرار خواهد گرفت وگرنه آن سلام به خود شما باز خواهد گشت.g به هر خانه ای که داخل می شوید اولین کلام شما این باشد: «سلام بر این خانه باد.»f هیچ کیسه یا خرجین یا بوت با خود نبرید و در بین راه با کسی سلام و علیک نکنید.uec بروید و بدانید که من شما را مثل بره ها در بین گرگها می فرستم.Wd' به آنها فرمود: «محصول فراوان است اما کارگر کم، پس از صاحب محصول تقاضا کنید که کارگرانی برای جمع آوری محصول بفرستد.c ! بعد از این، عیسی خداوند، هفتاد نفر دیگر را تعیین فرمود و آنها را دو نفر دو نفر پیشاپیش خود به شهرها و نقاطی که در نظر داشت از آن ها دیدن نماید فرستاد.>bu >عیسی به او فرمود: «کسی که در وقت قلبه به پشت سر ببیند لیاقت آن را ندارد که برای پادشاهی خدا خدمت کند.»`a9 =شخص دیگری گفت: «ای آقا، من با تو خواهم آمد اما اجازه بفرما اول با خانواده ام خداحافظی کنم.»عیسی به او فرمود: «کسی که در وقت قلبه به پشت سر ببیند لیاقت آن را ندارد که برای پادشاهی خدا خدمت کند.»@`y <عیسی فرمود: «بگذار مردگان، مردگان خود را به خاک بسپارند، تو برو و پادشاهی خدا را در همه جا اعلام نما.»<_q ;عیسی به شخص دیگری فرمود: «بامن بیا.» اما او جواب داد: «ای آقا، بگذار اول بروم پدرم را به خاک بسپارم.»F^ :عیسی جواب داد: «روباهان، لانه و پرندگان، آشیانه دارند اما پسر انسان هیچ جائی ندارد که درآن استراحت کند.»|]q 9در بین راه مردی به او عرض کرد: «هر جا بروی من به دنبال تو می آیم.»6\g 8و روانۀ دهکدۀ دیگری شدند.B[ 7اما او برگشت و آنها را ملامت کردwZg 6وقتی یعقوب و یوحنا، شاگردان او، این جریان را دیدند گفتند: «خداوندا، آیا می خواهی بگوئیم از آسمان آتشی ببارد و همۀ آنها را بسوزاند؟»&YE 5اما مردمان آن ده نمی خواستند از او پذیرائی کنند، زیرا معلوم بود که او عازم اورشلیم است.SX 4و قاصدانی پیشاپیش خود فرستاد. آنها حرکت کردند و به دهکده ای در سرزمین سامریان وارد شدند تا برای او تدارک ببینند. W 3چون وقت آن رسید که عیسی به آسمان برده شود با عزمی محکم رو به اورشلیم نهادV 2عیسی به او فرمود: «با او کاری نداشته باشید زیرا هر که ضد شما نباشد با شماست.»zUm 1یوحنا عرض کرد: «ای استاد، ما مردی را دیدیم که با ذکر نام تو ارواح ناپاک را بیرون می کرد اما چون از ما نبود کوشش کردیم مانع کار او شویم.»:Tm 0و به آنها فرمود: «هرکه این کودک را به نام من بپذیرد مرا پذیرفته است و هرکه مرا بپذیرد فرستندۀ مرا پذیرفته است، زیرا در بین شما آن کسی بزرگتر است که از همه کوچکتر می باشد.»'SG /عیسی فهمید که در ذهن شان چه افکاری می گذرد، پس کودکی را گرفت و او را در کنار خود قرار داد{Ro .مباحثه ای در میان آنها درگرفت که کی بین آن ها از همه بزرگتر است.ZQ- -اما آنها نفهمیدند چه می گوید. مقصد عیسی بطوری برای آنها پوشیده بود که آن را نفهمیدند و می ترسیدند آن را از او بپرسند.P ,«این سخن مرا بخاطر بسپارید: پسر انسان به دست آدمیان تسلیم خواهد شد.»TO! +همۀ مردم از بزرگی خدا حیران ماندند. در حالی که عموم مردم از تمام کارهای عیسی در حیرت بودند عیسی به شاگردان فرمود:@Ny *اما قبل از آنکه پسر به نزد عیسی برسد روح ناپاک او را به زمین زد و به تشنج انداخته تکان سختی داد. عیسی با تندی به روح ناپاک امر کرد خارج شود و آن پسر را شفا بخشید و به پدرش سپرد.fME )عیسی جواب داد: «مردمان این روزگار، چقدر بی ایمان و فاسد هستند! تا کی با شما باشم و شما را تحمل کنم؟ پسرت را به این جا بیآور.»}Ls (از شاگردان تو تقاضا کردم که آن روح را بیرون کنند اما نتوانستند.»pKY 'روحی او را می گیرد و ناگهان فریاد می زند، کف از دهانش بیرون می آید و بدنش به تشنج افتاده می لرزد و با دشواری زیاد او را رها می کند.UJ# &ناگهان مردی از وسط جمعیت فریاد زد: «ای استاد، از تو التماس می کنم به پسر من، که یگانه فرزند من است، نظری بیاندازی.Iy %روز بعد وقتی از کوه پایین می آمدند جمعیت زیادی در انتظار عیسی بود.lHQ $وقتی آن ندا به پایان رسید، آن ها عیسی را تنها دیدند. آن سه نفر خاموش ماندند و در آن روزها از آنچه دیده بودند چیزی به کسی نگفتند.zGm #از ابر ندائی آمد: «این است پسر من و برگزیدۀ من، به او گوش دهید.»>Fu "هنوز حرفش تمام نشده بود که ابری آمد و بر آنها سایه افگند و وقتی ابر آنها را فرا گرفت شاگردان ترسیدند.E! !در حالی که آن دو نفر از نزد عیسی می رفتند پِترُس به او عرض کرد: «ای استاد، چه خوب است که ما در اینجا هستیم! سه سایبان بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای الیاس.» پِترُس بدون آنکه بفهمد چه می گوید این سخن را گفت.D{ در این موقع پِترُس و همراهان او به خواب رفته بودند، اما وقتی بیدار شدند و جلال او و آن دو مردی را که در کنار او ایستاده بودند مشاهده کردند.KC آن ها با شان و شوکت ظاهر گشتند و دربارۀ مرگ او، یعنی آنچه که می بایست در اورشلیم به انجام رسد، صحبت می کردند.tBa ناگهان دو مرد یعنی موسی و الیاس در آنجا با او صحبت می کردند.A- هنگامیکه به دعا مشغول بود، نمای چهره اش تغییر کرد و لباسهایش از سفیدی می درخشید.;@o عیسی تقریباً یک هفته بعد از این موضوع، پِترُس، یوحنا و یعقوب را برداشت و برای دعا به بالای کوه رفت.S? بیقین بدانید از کسانی که در اینجا ایستاده اند عده ای هستند که تا پادشاهی خدا را نبینند طعم مرگ را نخواهند چشید.»a>; هر که از من و سخنان من عار داشته باشد پسر انسان نیز وقتی با جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدس بیاید از او عار خواهد داشت.==s برای آدمی چه فایده دارد که تمام جهان را به دست بیاورد اما جان خود را از دست بدهد یا به آن ضرر برساند؟U<# هر که بخواهد جان خود را حفظ کند آن را از دست خواهد داد اما هرکه به خاطر من جان خود را فدا کند آن را نگاه خواهد داشت.Q; سپس به همه فرمود: «اگر کسی بخواهد پیرو من باشد باید دست از جان بشوید و همه روزه صلیب خود را بردارد و با من بیاید.:! و ادامه داد: «لازم است که پسر انسان رنجهای سختی را بکشد و بزرگان یهود، سران کاهنان و علمای دین او را رد کنند و او کشته شود و در روز سوم باز زنده گردد.»n9U بعد به آنها امر شدید کرد که این موضوع را به هیچکس نگویندz8m عیسی فرمود: «شما مرا کی می دانید؟» پِترُس جواب داد: «مسیح خدا.»7 جواب دادند: «بعضی ها می گویند تو یحیای تعمید دهنده هستی، عده ای می گویند تو الیاس هستی و عده ای هم می گویند که یکی از پیامبران پیشین زنده شده است.»06Y یک روز وقتی عیسی به تنهائی در حضور شاگردانش دعا می کرد از آنها پرسید: «مردم مرا کی می دانند؟»5w همه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد از باقیماندۀ نان و ماهی جمع شد.4 بعد عیسی آن پنج نان و دو ماهی را گرفت، چشم به آسمان دوخت و برای آن خوراک سپاسگزاری کرد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان داد تا پیش مردم بگذارند.b3= شاگردان این کار را انجام دادند و همه را نشانیدند.92k آنها در حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی به شاگردان فرمود: «اینها را به دسته های پنجاه نفری بنشانید.»1) او جواب داد: «شما خود تان به آنها غذا بدهید.» اما شاگردان گفتند: «ما فقط پنج نان و دو ماهی داریم، مگر اینکه خود ما برویم و برای همۀ این جماعت غذا بخریم.»]03 نزدیک غروب، دوازده حواری پیش او آمدند و عرض کردند: «این مردم را رخصت بده تا به دهکده ها و کشتزارهای اطراف بروند و برای خود منزل و خوراک پیدا کنند، چون ما در اینجا در محل دورافتاده ای هستیم.» /  اما مردم باخبر شدند و بدنبال او براه افتادند. ایشان را پذیرفت و برای ایشان دربارۀ پادشاهی خدا صحبت کرد و کسانی را که محتاج درمان بودند شفا داد.-.S وقتی رسولان برگشتند گزارش کارهائی را که انجام داده بودند به عرض عیسی رسانیدند. او آنها را برداشت و به شهری به نام بیتسَیدا برد و نگذاشت کسی دیگر همراه ایشان برود.s-_ اما هیرودیس گفت: «من که خود فرمان دادم سر یحیی را بزنند، ولی این کیست که دربارۀ او این چیزها را می شنوم؟» و کوشش می کرد او را ببیند./,W عده ای نیز می گفتند که الیاس ظهور کرده، عده ای هم می گفتند یکی از پیامبران قدیم زنده شده است.{+o در این روزها هیرودیس پادشاه از آنچه در جریان بود آگاهی یافت و سرگشته و پریشان شد چون عده ای می گفتند که یحیای تعمید دهنده زنده شده است.U*# به این ترتیب آن ها به راه افتادند و آبادی به آبادی می گشتند و در همه جا بشارت می دادند و بیماران را شفا می بخشیدند._)7 اما کسانی که شما را نمی پذیرند، وقتی شهر شان را ترک می کنید برای عبرت آنها گرد و خاک آن شهر را هم از پاهای خود پاک کنید.»( هرگاه شما را در خانه ای می پذیرند تا وقتی در آن شهر هستید در آن خانه بمانید.h'I به آنها فرمود: «برای مسافرت هیچ چیز نبرید، نه چوبدستی، نه خرجین و نه نان و نه پول و هیچیک از شما نباید جامۀ اضافی داشته باشد.z&m آنها را فرستاد تا پادشاهی خدا را اعلام کنند و مردم را شفا دهند.h% K عیسی دوازده حواری را پیش خود خواست و به آن ها قدرت و اختیار داد تا بر تمامی ارواح ناپاک چیره شوند و بیماریها را درمان نمایند.$$A8والدین او بسیار تعجب کردند، اما عیسی با تأکید از آنها خواست که ماجرا را به کسی نگویند."#=7روح او بازگشت و فوراً برخاست. عیسی به ایشان فرمود که به او خوراک بدهند.والدین او بسیار تعجب کردند، اما عیسی با تأکید از آنها خواست که ماجرا را به کسی نگویند.}"s6اما عیسی دست دختر را گرفت و او را صدا زد و گفت: «ای دخترک، برخیز.»!{5آنها فقط به او ریشخند می کردند، چون خوب می دانستند که او مُرده است.( I4همه برای آن دختر گریه و ماتم می کردند. عیسی فرمود: «دیگر گریه نکنید، او نمرده، خواب است.»3_3هنگام ورود به خانه اجازه نداد کسی جز پِترُس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر آن دختر با او وارد شود."=2وقتی عیسی این را شنید، به یایروس فرمود: «نترس، فقط ایمان داشته باش، او خوب خواهد شد.»M1هنوز گرم صحبت بودند که مردی با این پیغام از خانۀ سرپرست کنیسه آمد: «دخترت مُرد. بیش از این استاد را زحمت نده.»}s0عیسی به او فرمود: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است، بسلامت برو»  /آن زن که فهمید شناخته شده است با ترس و لرز آمد و پیش پاهای او افتاد و در برابر همۀ مردم شرح داد که چرا او را لمس کرده و چگونه فوراً شفا یافته است.  .اما عیسی فرمود: «کسی به من دست زد، چون احساس کردم نیرویی از من صادر شد.»_7-عیسی پرسید: «کی به من دست زد؟» همگی انکار کردند و پِترُس گفت: «ای استاد، مردم دور تو را گرفته اند و به تو فشار می آورند.»,این زن از پشت سر آمد و لباس عیسی را لمس کرد و فوراً خونریزی او بند آمد./+در میان مردم زنی دیده می شد که مدت دوازده سال مبتلا به خونریزی بود و با اینکه تمام دارائی خود را به طبیبان داده بود هیچکس نتوانسته بود او را درمان نماید.mS*زیرا دختر یگانه اش که تقریباً دوازده ساله بود در آستانۀ مرگ قرار داشت. وقتی عیسی در راه بود مردم از هر طرف به او فشار می آوردند.)در این وقت مردی که اسمش یایروس بود و سرپرستی کنیسه را به عهده داشت نزد عیسی آمد. خود را پیش پاهای عیسی انداخت و از او تقاضا کرد که به خانه اش برود،?w(هنگامی که عیسی به طرف دیگر بحیره بازگشت مردم با گرمی از او استقبال کردند زیرا همه در انتظار او بودند.}'«به خانه ات برگرد و آنچه را که خدا برای تو انجام داده است بیان کن.» آن مرد به شهر رفت و آنچه را که عیسی برای او انجام داده بود همه جا پخش کرد.=s&مردی که ارواح ناپاک از او بیرون آمده بودند اجازه خواست که با او برود اما عیسی به او اجازه نداد و گفت:%بعد تمام مردم ناحیۀ جَدَریان از عیسی خواهش کردند که از آنجا برود زیرا بسیار ترسیدند. بنابراین عیسی سوار کشتی شد و به طرف دیگر بحیره بازگشت.r]$شاهدان واقعه برای آنها شرح دادند که آن مرد چگونه شفا یافت.1[#مردم برای تماشا از شهر بیرون آمدند. وقتی پیش عیسی رسیدند مردی را که ارواح ناپاک از او بیرون رفته بودند، لباس پوشیده و سر عقل آمده پیش پای عیسی نشسته دیدند و ترسیدند.3_"خوک بانان آنچه را که واقع شد دیدند و پا به فرار گذاشتند و این خبر را به شهر و اطراف آن رسانیدند.> u!ارواح ناپاک از آن مرد بیرون آمدند و به داخل خوکها رفتند و آن گله از سراشیبی تپه به بحیره جست و غرق شد.$ A تصادفاً در آن نزدیکی، گلۀ بزرگ خوکی بود که در بالای تپه می چریدند و ارواح ناپاک از او در خواست کردند که اجازه دهد به داخل خوکها بروند. عیسی به آن ها اجازه داد.s _ارواح ناپاک از عیسی تقاضا کردند که آن ها را به دوزخ نفرستد.\ 1عیسی از او پرسید: «اسم تو چیست؟» جواب داد: «لِژیون (لشکر).» و این به آن سبب بود که ارواح ناپاک بسیاری او را گرفته بودند.7 gزیرا عیسی به روح ناپاک فرمان داده بود که از آن مرد بیرون بیاید. آن روح ناپاک بارها بر او حمله ور شده بود و مردم او را گرفته با زنجیرها و کنده ها محکم نگاه می داشتند، اما هر بار زنجیرها را پاره می کرد و آن روح ناپاک او را به بیابانها می کشانید.-به محض این که عیسی را دید فریاد کرد و به پاهای او افتاد و با صدای بلند گفت: «ای عیسی، پسر خدای متعال، از من چه می خواهی؟ پیش تو زاری می کنم، مرا عذاب نده.»Kهمینکه عیسی قدم به ساحل گذاشت با مردی از اهالی آن شهر روبرو شد که گرفتار ارواح ناپاک بود. مدتی زیاد نه لباسی پوشیده بود و نه در خانه زندگی کرده بود بلکه در میان مقبره ها بسر می برد.  به این ترتیب در سرزمین جَدَریان که مقابل ولایت جلیل است به خشکی رسیدند.از آنها پرسید: «ایمان تان کجاست؟» آنها با حالت ترس و تعجب به یکدیگر می گفتند: «این مرد کیست که به باد و آب فرمان می دهد و آن ها از او اطاعت می کنند؟»Sپیش او رفتند و بیدارش کرده گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده که ما از بین برویم.» او از خواب برخاست و با تندی به باد و آب های طوفانی فرمان سکوت داد. طوفان فرو نشست و همه جا آرام شد.yو وقتی کشتی در حرکت بود عیسی به خواب رفت. در این وقت طوفان سختی در بحیره پدید آمد. آب، کشتی را پُر می ساخت و آنها در خطر بزرگی افتاده بودند.W'در یکی از آن روزها عیسی با شاگردان خود سوار کشتی شد و به آنها فرمود: «به طرف دیگر بحیره برویم.» آن ها به راه افتادند1[عیسی جواب داد: «مادر من و برادران من آنانی هستند که کلام خدا را می شنوند و آن را بجا می آورند.»به او گفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده اند و می خواهند تو را ببینند.»#?مادر و برادران عیسی برای دیدن او آمدند، اما به سبب زیادی جمعیت نتوانستند به او برسند.~پس متوجه باشید که چطور می شنوید زیرا به کسی که دارد بیشتر داده خواهد شد، اما آن کس که ندارد حتی آنچه را که به گمان خود دارد از دست خواهد داد.»?}wزیرا هر چه پنهان باشد آشکار می شود و هرچه زیر سرپوش باشد نمایان می گردد و پرده از رویش برداشته می شود.|wهیچ کس چراغ را روشن نمی کند تا آن را با تشت بپوشاند یا زیر تخت بگذارد. برعکس، آن را روی چراغ دان می گذارد تا هرکه وارد شود نور آن را ببیند،#{?اما دانه هائی که در خاک خوب افتادند بر کسانی دلالت دارد که کلام خدا را با قلبی صاف و پاک می شوند و آن را نگه می دارند و با زحمتکشی، ثمرات فراوان ببار می آورند.`z9دانه هائی که در میان خارها افتادند بر کسانی دلالت می کند که کلام خدا را می شنوند اما با گذشت زمان، تشویش دنیا و مال و ثروت و خوشیهای زندگی، کلام را در آن ها خفه می کند و هیچگونه ثمری نمی آورند.Ty! دانه های کاشته شده در سنگلاخ به کسانی می ماند که وقتی کلام را می شنوند با خوشی می پذیرند اما کلام در آنها ریشه نمی دواند. مدتی ایمان دارند اما در وقت آزمایش های سخت از میدان بدر می روند.x دانه هائی که در راه افتادند کسانی هستند که آن را می شنوند و سپس شیطان می آید و کلام را از دلهای شان می رباید مبادا ایمان بیاورند و نجات یابند.rw] معنی و مفهوم این مَثَل از این قرار است: دانه، کلام خدا است.%vC فرمود: «درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده است، اما این مطالب برای دیگران در قالب مَثَل بیان می شود: «تا نگاه کنند اما چیزی نبینند، بشنوند اما چیزی نفهمند.»[u/ شاگردان عیسی معنی این مَثَل را از او پرسیدند.utcبعضی از دانه ها در خاک خوب افتادند و رشد کردند و صد برابر ثمر آوردند.» این را فرمود و با صدای بلند گفت: «اگر گوش شنوا دارید، بشنوید.»sبعضی از دانه ها داخل خارها افتاد و خارها با آن ها رشد کرده آن ها را خفه نمود.r1مقداری هم در زمین سنگلاخ افتاد و پس از آنکه رشد کرد به سبب کمبود رطوبت و آب خشک شد.Wq'«دهقانی برای پاشیدن تخم بیرون رفت. وقتی تخم پاشید، مقداری از آن در راه افتاد و پایمال شد و پرندگان آن ها را خوردند.6peوقتی مردم از شهرهای اطراف به دیدن عیسی آمدند و جمعیت زیادی در اطراف او جمع شد، مَثَلی آورده گفت:Roیونا همسر خوزا ـ ناظر هیرودیس ـ و سوسن و بسیاری کسان دیگر. این زنان از اموال خود به عیسی و شاگردانش کمک می کردند.*nMدوازده حواری و عده ای از زنانی که از ارواح پلید و ناخوشیها رهائی یافته بودند با او همراه بودند. مریمِ معروف به مریم مجدلیه که از او هفت روح ناپاک بیرون آمده بود،m بعد از آن عیسی شهر به شهر و ده به ده می گشت و مژدۀ پادشاهی خدا را اعلام می کرد.l2اما عیسی به آن زن فرمود: «ایمان تو، تو را نجات داده است، بسلامت برو.» k1دیگر مهمانان از یکدیگر می پرسیدند: «این کیست که حتی گناهان را هم می آمرزد؟»اما عیسی به آن زن فرمود: «ایمان تو، تو را نجات داده است، بسلامت برو.»]j30بعد به آن زن فرمود: «گناهان تو بخشیده شده است.»hiI/بنابراین بدان که محبت فراوان او نشان می دهد که گناهان بسیارش آمرزیده شده است و کسی که کم بخشیده شده باشد، کم محبت می نماید.»nhU.تو به سر من روغن نزدی اما او به پاهای من روغن معطر مالید."g=-تو هیچ مرا نبوسیدی اما این زن از وقتی که من وارد شدم از بوسیدن پاهایم دست بر نمی دارد.,fQ,و سپس رو به آن زن کرد و به شمعون فرمود: «این زن را می بینی؟ من به خانۀ تو آمدم ولی تو برای پاهایم آب نیاوردی. اما این زن پاهای مرا با اشک چشم شست و با موی خود خشک کرد.1e[+شمعون جواب داد: «گمان می کنم آن کسی که بیشتر به او بخشیده شد.» عیسی فرمود: «قضاوت تو درست است.»bd=*چون هیچیک از آن دو نفر چیزی نداشت که به او بدهد، طلبکار هر دو را بخشید. حالا کدامیک از آن دو او را بیشتر دوست خواهد داشت؟»:cm)فرمود: «دو نفر از شخصی قرض گرفته بودند، یکی به او پنجصد سکۀ نقره قرضدار بود و دیگری پنجاه سکۀ نقره. b(عیسی به فریسی گفت: «شمعون، مطلبی دارم برایت بگویم.» گفت: «بفرما، استاد.»/aW'وقتی صاحب خانه یعنی آن فریسی این را دید پیش خود گفت: «اگر این مرد واقعاً پیامبر می بود می دانست این زنی که او را لمس می کند کیست و چطور زنی است، او یک زن بد کاره است.»,`Q&پشت سر عیسی و کنار پاهای او قرار گرفت و گریه می کرد. چون اشکهایش پاهای عیسی را تر کرد، آن ها را با موی خود خشک نمود و پاهای عیسی را می بوسید و به آن ها روغن می مالید._w%در آن شهر زنی زندگی می کرد که رفتارش برخلاف اخلاق بود. چون او شنید که عیسی در خانۀ آن فریسی غذا می خورد در گلابدانی سنگی، روغنی معطر آورد.-^S$یکی از فریسی ها عیسی را برای صرف غذا دعوت کرد. او به خانۀ آن فریسی رفت و بر سر دسترخوان نشست.]5#با وجود این، درستی حکمت خداوند به وسیلۀ کسانی که آن را پذیرفته اند به ثبوت می رسد.»d\A"پسر انسان آمد، او هم می خورَد و هم می نوشد و شما می گوئید: «نگاه کنید، یک آدم پُرخور، میگسار و رفیق جزیه گیران و خطاکاران.»F[!مقصد این است که یحیای تعمید دهنده آمد که نه نان می خورد و نه شراب می نوشید و شما می گفتید: «او دیوانه است.»wZg مانند کودکانی هستند که در بازار می نشینند و بر سر هم فریاد می کشند و می گویند: «برای شما نَی زدیم نرقصیدید! ناله کردیم، گریه نکردید!»Y«مردم این زمانه را به چه چیز می توانم تشبیه کنم؟ آنها به چه می مانند؟EXاما فریسی ها و معلمان شریعت که تعمید یحیی را قبول نکرده بودند، نقشه ای را که خدا برای آنها داشت رد کردند.pWYهمۀ مردم و از جمله جزیه گیران سخنان عیسی را شنیدند و به سبب اینکه از دست یحیی، تعمید گرفته بودند خدا را برای عدالتش شکر می کردند.MVبدانید که کسی بزرگتر از یحیی به دنیا نیامده است و با وجود این، کوچکترین شخص در پادشاهی خدا از او بزرگتر است.» ~~=}|{{|zyxDw)vjuitts%rrpp[oo.nmlvkk6ji&gg4eeKed5cAba`__%^s^\\[ZZYXWVVTURTSSRQ6POENyM"KJIIHGGUFdEEgCC6BVA@@?->T=<;:F98f76544M3221?0f//>.--+,+*))t((<'.&&%$#"""!{ ?N ,|D>F]Pa-- C - ; f'>&C 5 بعد دستهای خود را بر او گذاشت و فوراً قامت او راست شد و به شکرگزاری پرودگار پرداخت.  وقتی عیسی او را دید به او فرمود: «ای زن، تو از بیماری خود شفا یافتی.»K در آنجا زنی بود که روحی ناپاک او را مدت هجده سال رنجور کرده بود. پشتش خمیده شده بود و نمی توانست راست بایستد.a; یک روز سَبَت عیسی در کنیسه ای به تعلیم مشغول بود.} اگر در موسم آینده میوه آورد، چه بهتر و گرنه امر کن تا آن را ببرند.»»- اما او جواب داد: «ارباب، این یک سال هم بگذار بماند تا من دورش را بکنم و کود بریزم. پس به باغبان گفت: «ببین حالا سه سال است که من می آیم و در این درخت دنبال میوه می گردم ولی چیزی پیدا نکرده ام. آن را ببر، چرا بی سبب زمین را اشغال کند؟»dA عیسی برای آنها این مَثَل را آورده گفت: «مردی در تاکستانش درخت انجیری داشت و برای چیدن میوه به آنجا رفت ولی چیزی پیدا نکرد. نخیر، بلکه مطمئن باشید اگر توبه نکنید، همۀ شما مانند آنها نابود خواهید شد.»   و یا آن هجده نفری که در موقع فرو ریختن برجی در سیلوحا کشته شدند، خیال می کنید که از دیگر مردمانی که در اورشلیم زندگی می کردند گناهکارتر بودند؟# یقیناً نخیر، اما بدانید که اگر توبه نکنید همۀ شما مانند آنها نابود خواهید شد.P عیسی به آنها جواب داد: «آیا تصور می کنید این جَلیلیان که دچار آن سرنوشت شدند از دیگر جَلیلیان خطاکار تر بودند؟m~ U در همان هنگام عده ای در آنجا حضور داشتند که داستان جَلیلیانی را که پیلاطُس خون شان را با قربانیهای شان در آمیخته بود ذکر کردند.Z}- ;بدان که تا پول آخر را ندهی بیرون نخواهی آمد.»3|_ :اگر کسی برضد تو دعوی کند و تو را به محکمه بکشاند کوشش کن هنگامی که هنوز در راه هستی با او صلح نمایی و اگر نه او تو را پیش قاضی می برد و قاضی تو را به دست عسکر می دهد و عسکر تو را به زندان می اندازد.بدان که تا پول آخر را ندهی بیرون نخواهی آمد.»_{7 9چرا نمی توانید راه راست را برای خود تشخیص دهید؟gzG 8ای منافقان! شما که می توانید به ظواهر زمین و آسمان نگاه کنید و حالت آن را پیش بینی کنید چگونه از درک معنی این روزگار عاجزید؟y% 7وقتی باد از جانب جنوب می آید می گوئید: «گرمای شدیدی خواهد شد» و همینطور می شود.gxG 6همچنین به مردم فرمود: «شما وقتی می بینید که ابر ها از مغرب نمودار می شوند فوراً می گوئید: «باران می بارد» و باران هم می بارد.;wo 5پدر مخالف پسر و پسر مخالف پدر، مادر مخالف دختر و دختر مخالف مادر، خشو مخالف عروس و عروس مخالف خشو.»Xv) 4زیرا از این پس بین پنج نفر اعضای یک خانواده تفرقه خواهد افتاد، سه نفر مخالف دو نفر و دو نفر مخالف سه نفر خواهند بود:[u/ 3آیا گمان می کنید من آمده ام تا صلح بر روی زمین برقرار کنم؟ نخیر، اینطور نیست! بدانید که من آمده ام تا تفرقه بیاندازم،t 2من تعمیدی در پیش دارم که باید اجرا شود و تا زمان انجام آن چقدر زیر فشار هستم! s  1من آمده ام تا بر روی زمین آتشی روشن کنم و ای کاش زودتر از این روشن می شد.!r; 0اما کسی که از خواسته های اربابش بی خبر است و مرتکب عملی می شود که سزاور تنبیه می باشد ضربه های کمتری خواهد خورد. هرگاه به کسی زیاده داده شود از او زیاد مطالبه خواهد شد و هرگاه به کسی زیادتر سپرده شود از او زیادتر مطالبه خواهد شد.jqM /غلامی که خواسته های ارباب خود را می داند و با وجود این برای اجرای آن ها هیچ اقدامی نمی کند با قمچین ضربه های بسیار خواهد خورد.p  .یک روز که آن غلام انتظارش را ندارد و در ساعتی که او نمی داند ارباب خواهد رسید و او را تکه تکه خواهد کرد و به این ترتیب او جزو نامطیعان خواهد شد.doA -اما اگر آن غلام به خود بگوید: «ارباب به این زودی نخواهد آمد» و دست به آزار غلامان و کنیزان بزند و بخورد و بنوشد و مستی کند،rn] ,بیقین بدانید که اربابش او را ناظر همۀ املاک خود خواهد کرد.~mu +خوشا به حال آن غلامی که وقتی اربابش می آید او را سر کار خود ببیند.l{ *عیسی خداوند فرمود: «خوب، کیست آن ناظر امین و با تدیبر که اربابش او را مقرر کند تا نوکرانش را اداره نماید و در وقت مناسب جیرۀ آن ها را بدهد؟k/ )پِترُس عرض کرد: «خداوندا، آیا مقصد تو از این مثال تنها ما هستیم یا برای همه است؟»j (پس آماده باشید چون پسر انسان در ساعتی می آید که شما کمتر انتظار آن را دارید.»+iO 'خاطرجمع باشید، اگر صاحب خانه می دانست که دزد چه ساعتی می آید، نمی گذاشت وارد خانه اش بشود.Yh+ &چه نیمه شب باشد و چه قبل از سپیده دم، خوشا به حال آنها اگر وقتی ارباب شان می آید ملاحظه کند که آن ها چشم به راه هستند.?gw %خوشا به حال خادمانی که وقتی ارباب شان می آید آنها را چشم به راه ببیند. بیقین بدانید که کمر خود را خواهد بست، آنها را بر سردسترخوان خواهد نشانید و به خدمت آن ها خواهد پرداخت،lfQ $مانند اشخاصی باشید که منتظر آمدن ارباب خود از یک مجلس عروسی هستند و حاضرند که هر وقت برسد و در را بکوبد، او را به داخل بیاورند.^e5 #با کمرهای بسته و چراغ های روشن آمادۀ کار باشید.fdE "زیرا اموال شما هر کجا باشد دل شما هم آنجا خواهد بود.kcO !آنچه دارید بفروشید و به فقرا بدهید و برای خود بکس هایی آماده کنید که کهنه نمی شود و گنجی در آن عالم ذخیره نمائید که هیچ کم نمی شود و هیچ دزدی نمی تواند به آن دستبرد بزند و موریانه آن را تباه نمی کند،"b= ای گلۀ کوچک، هیچ نترسید، زیرا خوشی پدر شما در این است که آن پادشاهی را به شما عطا کند. a شما پادشاهی او را هدف خود قرار دهید و بقیۀ چیزها به شما نیز داده خواهد شد.J`  چون اینها تماماً چیزهایی است که مردم این دنیا دنبال می کنند. اما شما پدری دارید که می داند به آن ها محتاجید.~_u برای آنچه می خورید و می نوشید اینقدر تشویش نکنید و نگران نباشید،z^m باری، اگر خدا علفی را که امروز در صحرا می روید و فردا در تنور سوخته می شود چنین می آراید چقدر بیشتر ای کم ایمانان شما را خواهد پوشانید!{]o در رشد و نموی سوسنها تأمل کنید: نه می ریسند و نه می بافند، ولی بدانید که حتی سلیمان هم با آن همه حشمت و جلال مثل یکی از آن ها آراسته نشد،&\E پس اگر شما کاری به این کوچکی را هم نمی توانید بکنید چرا در مورد بقیۀ چیزها نگران هستید؟{[o آیا یکی از شما می تواند با نگرانی ساعتی به طول عمر خود بیفزاید؟ Z  به زاغها فکر کنید: نه می کارند و نه درو می کنند، نه انبار دارند و نه کاهدان، ولی خدا به آن ها روزی می دهد و شما خیلی بیشتر از پرندگان ارزش دارید!eYC زیرا زندگی بالا تر از غذا و بدن بالا تر از لباس است.JX  به شاگردان فرمود: «به این سبب است که به شما می گویم: به خاطر زندگی، نگران غذا و برای بدن، نگران لباس نباشید،W این است عاقبت مردی که برای خود ثروت می اندوزد ولی پیش خدا مفلس است.»@Vy اما خدا به او فرمود: «ای احمق، همین امشب باید جانت را تسلیم کنی، پس آنچه اندوخته ای مال کی خواهد بود؟»U آن وقت به خود می گویم: ای جان من، تو به فراوانی چیزهای خوب جمع کرده ای که برای سالیان درازی کفایت می کند، آسوده باش، بخور و بنوش و خوش بگذران.»[T/ سپس گفت: «خوب، فهمیدم چکار کنم، انبارها را خراب می کنم و آن ها را بزرگتر می سازم. غله و سایر اجناسم را جمع آوری می کنم.zSm با خود فکر کرد که: «چه کنم؟ جا ندارم که محصول خود را انبار کنم.»R% سپس برای ایشان این مَثَل را آورده گفت: «مردی زمینی داشت که محصول فراوانی آورد.pQY بعد به مردم فرمود: «هوشیار باشید. از هر نوع چشم گرسنگی و طمع، خود را دور بدارید، زیرا زندگی واقعی را ثروت فراوان، تشکیل نمی دهد.»Pw جواب داد: «ای مرد، کی مرا در میان شما قاضی و حَکَم قرار داده است؟»+OO مردی از میان جمعیت به عیسی گفت: «ای استاد، به برادر من بگو ارث خانواده را با من تقسیم کند.»tNa چون در همان ساعت روح القدس به شما نشان می دهد که چه بگویید.»TM! وقتی شما را به کنیسه ها و محاکم و به حضور فرمانروایان می آورند نگران نباشید که چطور از خود دفاع کنید و چه بگوئید،LL هرکه کلمه ای بر ضد پسر انسان بگوید بخشیده خواهد شد اما برای آن کسی که به روح القدس بد بگوید بخشیده نخواهد شد.(KI اما هرکه در برابر مردم بگوید که مرا نمی شناسد در حضور فرشتگان خدا ناشناس محسوب خواهد شد.@Jy بدانید: هر که در برابر مردم خود را از من بداند پسر انسان در برابر فرشتگان خدا او را از خود خواهد دانست.FI علاوه بر این حتی موهای سر شما تماماً شمرده شده است. هیچ نترسید، شما از گنجشک های بیشمار بیشتر ارزش دارید!H% آیا قیمت پنج گنجشک دو روپیه نمی باشد؟ اما هیچکدام از آن ها از نظر خدا دور نیست.yGk شما را آگاه می سازم که از چه کسی باید بترسید: از آن کسی بترسید که پس از کشتن، اختیار دارد به جهنم اندازد. بلی، می گویم از او باید ترسید.OF به شما که دوستان من هستید می گویم: از کسانی که بدن را می کشند و بعد از آن کار دیگری از دست شان بر نمی آید نترسید.E{ بنابراین آنچه را که در تاریکی گفته اید، در روشنایی روز شنیده خواهد شد و آنچه را که پشت درهای بسته نجوا کرده اید، روی بامها اعلام خواهد شد.!D; هرچه پوشیده است عاقبت پرده از رویش برداشته خواهد شد و هرچه پنهان است آشکار خواهد شد.lC S در این هنگام جمعیتی که هزاران هزار نفر می شد گرد آمده بود به طوری که یکدیگر را زیر پا می کردند. عیسی پیش از همه با شاگردان خود شروع به سخن کرده گفت: «از خمیرمایۀ فریسی ها یعنی منافقت آنها احتیاط کنید.kBO 6و در کمین بودند که او را با سخنان خودش به دام بیندازند.CA 5وقتی عیسی از آن خانه بیرون رفت علمای دین و فریسی ها با خشم و غضب دور او را گرفتند و او را در موضوعات بسیار سؤال پیچ نمودندو در کمین بودند که او را با سخنان خودش به دام بیندازند.|@q 4وای بحال شما ای معلمان شریعت، شما کلید در معرفت را بر می دارید، خود تان داخل نمی شوید و آنانی را هم که می خواهند داخل شوند، نمی گذارید.»?y 3از خون هابیل گرفته تا خون زکریا که بین قربانگاه و مکان مقدس عبادتگاه هلاک شد. بلی، بدانید که مردم این روزگار جواب همه آن ها را خواهند داد.;>o 2تا مردم این زمانه مجبور شوند جواب خون تمام پیامبرانی را که از اول پیدایش دنیا ریخته شده است بدهند،T=! 1این است که حکمت خدا می فرماید: «برای ایشان پیامبران و رسولان می فرستم، بعضی را می کشند و بعضی را آزار می رسانند»،S< 0و به این وسیله اعمال پدران تان را تائید و تصدیق می کنید، چون آنها مرتکب آن قتل ها شدند و شما اینها را بنا می کنید.;{ /وای بحال شما که مقبره های پیامبرانی را که پدران شما کشتند می سازید: .عیسی در جواب فرمود: «بلی، ای معلمان شریعت، وای بحال شما نیز، چون بارهای بسیار سنگین بر دوش مردم می گذارید و خود تان یک انگشت هم به آن بار نمی زنید.29] -یکی از معلمان شریعت در جواب عیسی گفت: «ای استاد، وقتی چنین حرفهایی می زنی به ما هم بر می خورد.»[8/ ,وای بحال شما! شما مانند قبرهایی هستید که هیچ نشانه ای روی آن ها نیست و مردم ندانسته و ناشناخته روی آن ها راه می روند.»07Y +وای بحال شما ای فریسی ها، شما صدر مجلس را در کنیسه ها و سلام و تعارف را در بازارها دوست دارید.w6g *وای بحال شما ای پیروان فرقۀ فریسی، شما از نعناع و پودینه و انواع ادویه ده یک می دهید، اما از اجرای عدالت و محبت به خدا غافل هستید. اینها چیزهایی است که شما باید بدون غافل ماندن از چیزهای دیگر به عمل آورید.5 )از آنچه درون ظرفها دارید، خیرات کنید که همه اش برای شما پاک خواهد شد.o4W (ای احمق ها، آیا آن کسی که بیرون را ساخت درون را هم نساخت؟l3Q 'اما عیسی خداوند به او گفت: «ای فریسی ها، شما بیرون پیاله و بشقاب را می شویید در صورتی که در درون خود چیزی جز حرص و شرارت ندارید.|2q &فریسی با تعجب ملاحظه کرد، که عیسی پیش از غذا دستهای خود را نشست.A1{ %وقتی عیسی به صحبت خود خاتمه داد، یکی از پیروان فرقۀ فریسی، او را به صرف غذا دعوت کرد. او وارد شد و نشست.q0[ $اگر تمام وجود تو روشن باشد و هیچ قسمت آن در تاریکی نباشد وجود تو چنان نورانی خواهد بود که گویی چراغی نور خود را بر تو می درخشاند.»j/M #پس چشمان خود را باز کن مبادا نوری که داری تاریکی باشد.V.% "چراغ بدن تو چشم توست. وقتی چشمانت سالم هستند تمام وجود تو روشن است اما وقتی چشمهایت معیوب باشند تو در تاریکی هستی. -  !هیچکس چراغ را روشن نمی کند که آن را پنهان کند یا زیر تشت بگذارد، بلکه آن را روی چراغدان قرار می دهد تا کسانی که وارد اطاق می شوند نور را ببینید.5,c مردم نینوا در روز داوری با مردم این روزگار زنده خواهند شد و برضد آنها شهادت خواهند داد چون مردم نینوا در اثر پیام یونس توبه کردند و آنکه در اینجاست از یونس بزرگتر است.R+ در روز داوری، ملکه جنوب با مردم این روزگار زنده خواهد شد و آنها را متهم خواهد ساخت، چون او از آن سر دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و شما بدانید آنکه در اینجاست از سلیمان بزرگتر است.G* چون همانطور که یونس برای مردم نینوا نشانه ای بود، پسر انسان نیز برای مردم این زمان نشانۀ دیگری خواهد بود.U)# وقتی مردم در اطراف عیسی ازدحام کردند او به صحبت خود چنین ادامه داد: «مردمان این زمانه چقدر شریرند! آن ها معجزه می خواهند، اما تنها معجزه ای که به ایشان داده خواهد شد معجزۀ یونس نبی است،( اما او فرمود: «خوشا بحال آن کسانی که کلام خدا را بشنوند و آن را بجا بیاورند.»Y'+ در حالی که عیسی صحبت می کرد، زنی از میان جمعیت با صدایی بلند گفت: «خوشا بحال آن مادری که تو را زایید و به تو شیر داد.»x&i او می رود و هفت روح بدتر از خود را جمع می کند و آن ها همه وارد می شوند و جای می گیرند و در آخر، حال و روز آن مرد از گذشته اش بدتر می شود.»n%U پس بر می گردد و آن خانه را جارو شده و منظم و مرتب می بیند.D$ وقتی روح ناپاکی از کسی بیرون می آید در جستجوی استراحتگاهی در بیابانهای بی آب و علف سرگردان می شود. وقتی جایی را پیدا نمی کند می گوید: «به منزلی که از آن بیرون آمدم باز می گردم.»#{ هرکه با من نباشد بر ضد من است و هرکه با من جمع نکند پراگنده می سازد.}"s اما وقتی کسی زورمندتر از او به او حمله کند او را از پای در می آورد و تیرها و زرهی را که تکیه گاه او هستند می برد و دارائیش را تاراج می کند."!= وقتی مرد زورمندی که کاملاً مسلح است از قلعۀ خود نگهبانی می کند دارایی او در امان است.B } اما اگر با قدرت خداست که من ارواح ناپاک را بیرون می رانم، بیقین بدانید که پادشاهی خدا به شما رسیده است.}s اگر من بوسیلۀ بَعلزِبول ارواح ناپاک را بیرون می رانم یاران خود شما به چه وسیله آن ها را بیرون می رانند؟ آنها ادعای شما را رد خواهند کرد.# همچنین اگر شیطان برضد خود تفرقه بیندازد سلطنتش چطور برقرار خواهد ماند؟ بهر صورت شما ادعا دارید که من بوسیله بَعلزِبول ارواح ناپاک را بیرون می رانم.   اما او افکار آنها را درک کرد و فرمود: «هر سلطنتی که بر ضد خودش تقسیم شود رو به خرابی می گذارد و خانواده ای که دو دستگی در آن باشد سقوط خواهد کرد.jM دیگران از راه امتحان از او تقاضای معجزه آسمانی کردند."= اما بعضی ها گفتند: «او بوسیلۀ بَعلزِبول، رئیس شیاطین، ارواح ناپاک را بیرون می راند.»Q عیسی یک روح گنگ را از شخصی بیرون می کرد و وقتی روح ناپاک بیرون آمد مرد گنگ شروع به حرف زدن کرد و مردم حیرت کردند.A{ پس اگر شما با اینکه خود خطا کار هستید می دانید چگونه چیزهای خوب را به فرزندان تان بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی، روح القدس را به آنانی که از او تقاضا می کنند عطا خواهد فرمود!»R یا وقتی تخم مرغ بخواهد گژدمی به او بدهد؟-S آیا در میان شما پدری هست که وقتی که پسرش از او ماهی بخواهد به عوض ماهی، ماری در دستش بگذارد.'G چون هرکه بخواهد به دست می آورد و هرکه بجوید پیدا می کند و هرکه بکوبد در برویش باز می شود.[/ پس به شما می گویم تقاضا کنید که به شما داده خواهد شد، بجوئید که پیدا خواهید کرد، بکوبید که در به روی شما باز خواهد شد.wg بدانید که حتی اگر از روی رفاقت برای او حاضر نکند، همان اصرار، او را وادار خواهد کرد که برخیزد و هرچه را دوستش احتیاج دارد به او بدهد.q[ و او از داخل جواب بدهد: «مزاحم من نشو! حالا در قفل شده است و من و اولادم به رختخواب رفته ایم و نمی توانم برخیزم تا چیزی به تو بدهم.»+ یکی از دوستانم که در سفر بود به خانۀ من داخل شده است و چیزی ندارم پیش او بگذارم.»oW سپس به ایشان گفت: «فرض کنید که یکی از شما دوستی داشته باشد و نیمه شب پیش آن دوست برود و بگوید: «ای دوست، سه دانه نان به من قرض بده.I  و گناهان ما را ببخش، زیرا ما نیز همه کسانی را که به ما بدی کرده اند می بخشیم و ما را از وسوسه ها دور نگهدار.»D نان روزانۀ ما را هر روز به ما بده+O عیسی به ایشان فرمود: «هر وقت دعا می کنید بگویید: ای پدر، نام تو مقدس باد، پادشاهی تو بیاید.4  c روزی عیسی در محلی به دعا مشغول بود. وقتی از دعا فارغ شد یکی از شاگردان به او گفت: «خداوندا، همانطور که یحیی به شاگردان خود یاد داده است، تو هم دعاکردن را به ما یاد بده.»& E *اما فقط یک چیز لازم است: آن چه مریم انتخاب کرده از همه بهتر است و از او گرفته نخواهد شد.»B } )اما عیسی خداوند جواب داد: «ای مرتا، ای مرتا، تو برای چیزهای بسیار پریشان و ناراحت هستی.اما فقط یک چیز لازم است: آن چه مریم انتخاب کرده از همه بهتر است و از او گرفته نخواهد شد.»f E (در این وقت مرتا به خاطر کارهای زیادی که داشت پریشان بود. پس پیش عیسی آمد و عرض کرد: «خداوندا، هیچ در فکر این نیستی که خواهر من مرا در کار پذیرایی تنها مانده است؟ آخر به او بگو بیاید به من کمک کند.» 9 'آن زن خواهری به نام مریم داشت که پیش پاهای عیسی خداوند نشست و به سخنان او گوش می داد.+O &در جریان سفر آن ها، عیسی به دهکده ای آمد و در آنجا زنی به نام مرتا او را در خانۀ خود پذیرفت.  %جواب داد: «آن کسی که به او دلسوزی کرد.» عیسی فرمود: «برو مثل او رفتار کن.»#? $به عقیدۀ تو کدامیک از این سه نفر همسایۀ آن مردی که به دست دزدان افتاد به حساب می آید؟»oW #روز بعد دو سکۀ نقره درآورد و به صاحب کاروانسرا داد و گفت: «از او پرستاری کن و اگر بیشتر از این خرج کردی وقتی برگردم به تو می دهم.»' "نزد او رفت، زخمهایش را با شراب شست و بر آن ها روغن مالید و بست. بعد او را برداشته سوار چهار پای خود کرد و به کاروانسرایی برد و در آنجا از او پرستاری کرد. !پس از آن یک مسافر از قوم سامری به او رسید و وقتی او را دید دلش بحال او سوخت.# همچنین یک لاوی (خادم کاهن) به آن محل رسید و وقتی او را دید از طرف دیگر عبور کرد. اتفاقاً کاهنی از همان راه می گذشت، اما وقتی او را دید از طرف دیگر جاده رفت.7 عیسی چنین جواب داد: «مردی که از اورشلیم به اریحا می رفت، به دست راهزنان افتاد. راهزنان او را برهنه نمودند و لت و کوب کردند و بحال نیم مرده انداختند و رفتند.  اما او برای اینکه نشان دهد آدم بی غرضی است به عیسی گفت: «همسایۀ من کیست؟»}~s عیسی فرمود: «درست جواب دادی. این کار را بکن که زندگی خواهی داشت.»m}S او جواب داد: «با تمام دل و تمام جان و تمام قدرت و تمام ذهن خود خداوند، خدای خود را دوست بدار و همسایه ات را مانند خودت محبت نما.»|{ عیسی به او فرمود: «در تورات چه نوشته شده؟ آن را چطور تفسیر می کنی؟»G{ روزی یکی از معلمین شریعت آمد و از راه امتحان از او پرسید: «ای استاد، چه باید بکنم تا وارث زندگی ابدی شوم؟»|zq بدانید پیامبران و پادشاهان بسیاری آرزو می کردند که آنچه را شما می بینید ببینند، اما ندیدند و آنچه را شما می شنوید بشنوند اما نشنیدند.»:ym عیسی رو به شاگردان خود کرد و بطور خصوصی گفت: «خوشابحال آن چشمانی که آنچه را شما می بینید، می بینند.x% پدر همه چیز را در اختیار من گذاشته است. فقط پدر می داند که پسر کیست و همچنین فقط پسر و کسانی که پسر بخواهد پدر را به آنها آشکار سازد می دانند پدر کیست.»w در آن لحظه روح القدس خوشی بزرگی به عیسی بخشید و عیسی گفت: «ای پدر، ای خداوند آسمان و زمین، تو را سپاس می گویم که این چیزها را از خردمندان و دانایان پنهان نموده به کودکان آشکار ساختی، بلی ای پدر، ارادۀ تو چنین بود.Ev ولی از این که ارواح تسلیم شما می شوند خوشی نکنید، بلکه شاد باشید که نامهای شما در عالم بالا ثبت شده است.»_u7 من به شما قدرت داده ام که مارها و گژدم ها و تمام قوای دشمن را پایمال نمائید و هرگز هیچ چیز به شما صدمه ای نخواهد رسانید،ztm عیسی جواب داد: «من دیدم چطور شیطان مانند برق از آسمان سقوط کرد.Gs آن هفتاد شاگرد، خوش و خرم بازگشتند و عرض کردند: «خداوندا، با ذکر نام تو حتی ارواح ناپاک تسلیم ما می شوند!»[r/ هرکه به شما گوش دهد، به من گوش داده است؛ هرکه شما را رد کند مرا رد کرده است و هرکه مرا رد کند فرستندۀ مرا رد کرده است.»q و اما تو ای کَپَرناحوم، می خواستی سر به آسمان بکشی؟ به دوزخ سرنگون خواهی شد.p ولی روز داوری برای صور و صیدون بیشتر قابل تحمل خواهد بود تا برای شما.4oa وای بر تو ای خورَزین، وای بر تو ای بیتسَیدا، اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون می شد مدتها پیش از این، خطِ بینی کشیده، خاکستر نشین می شدند، و توبه می کردند. ~}|{{ z,yy+xswvuhtsrr qcpwonlkjFii hggafedccaa`F_r^^5]_\\/ZZrYYXWW=='<<;`99#766574=3Y210/.--!,`+*)P(R''&A%$$6#s"n!J P2_}kaZfR * O  } # KoYZd<*( /عیسی برای آنها مَثَلی آورد تا نشان دهد که باید همیشه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند.A'{%وقتی آن ها این را شنیدند پرسیدند: «کجا ای خداوند؟» او فرمود: «هر جا لاشه ای باشد لاشخورها جمع می شوند.»G&$از دو مردی که در مزرعه باشند یکی برداشته می شود و دیگری در جای خود می ماند.»وقتی آن ها این را شنیدند پرسیدند: «کجا ای خداوند؟» او فرمود: «هر جا لاشه ای باشد لاشخورها جمع می شوند.»%y#از دو زن که با هم دستاس می کنند یکی را می برند و دیگری را می گذارند.$5"بدانید که در آن شب از دو نفر که در یک بستر هستند یکی را می برند و دیگری را می گذارند.4#a!هر که برای نجات جان خود بکوشد آن را از دست می دهد و هر که جان خود را فدا کند آن را نجات خواهد داد.9"m زن لوط را بیاد داشته باشید!z!mدر آن روز مردی که در پشت بام است و دارائی اش در خانه می باشد نباید برای بردن آن ها پایین بیاید. همچنین کسی که در مزرعه است نباید برگردد.i Kروزی که پسر انسان ظهور کند مانند آن روزگار خواهد بود.$Aاما در روزی که لوط از سدوم بیرون آمد آتش و سنگ گوگرد از آسمان بارید و همه را از بین برد.W'همچنین مانند زمان لوط خواهد بود که مردم می خوردند و می نوشیدند و به خرید و فروش و کشت و کار و خانه سازی مشغول بودند.Sمردم تا روزی که نوح وارد کشتی شد و سیل آمده همه را نابود کرد می خوردند و می نوشیدند، زن می گرفتند و شوهر می کردند.V%زمان پسر انسان مانند روزگار نوح خواهد بود.اما لازم است که او اول رنجهای بسیار را بکشد و از طرف مردم این روزگار رد شود.'Gزیرا پسر انسان در روز خود مانند برق که از این سر آسمان تا آن سر آسمان می درخشد خواهد بود. به شما خواهند گفت که به اینجا یا آنجا نگاه کنید. شما به دنبال آنها نروید،V%به شاگردان فرمود: «زمانی خواهد آمد که شما آرزوی دیدن یکی از روزهای پسر انسان را خواهید داشت اما آن را نخواهید دید./Wو کسی نخواهد گفت که، آن در اینجا یا در آنجا است، چون در حقیقت پادشاهی خدا در میان خود شماست.»{oپیروان فرقۀ فریسی از او سؤال کردند که پادشاهی خدا کی خواهد آمد. عیسی در جواب فرمود: «پادشاهی خدا طوری نمی آید که بتوان آن را مشاهده کردpYبه آن مرد فرمود: «برخیز و برو، ایمانت تو را شفا داده است.»ucآیا غیر از این بیگانه کسی نبود که برگردد و خدا را حمد گوید؟»%عیسی در این خصوص فرمود: «مگر هر ده نفر پاک نشدند؟ پس آن نُه نفر دیگر کجا هستند؟و خود را پیش پاهای عیسی انداخت و از او سپاسگزاری کرد. این شخص یک سامری بود.7یکی از ایشان وقتی دید شفا یافته است در حالی که خدا را با صدای بلند حمد می گفت بازگشت8iوقتی عیسی آنها را دید فرمود: «بروید و خود را به کاهنان نشان بدهید.» و همچنانکه می رفتند پاک گشتند.`9 و فریاد کردند: «ای عیسی، ای استاد، به ما رحم کن.»5 هنگامی که می خواست به دهکده ای وارد شود با ده نفر جذامی روبرو شد. آنها دور ایستادند{ o عیسی در سفر خود به سوی اورشلیم از سرحد بین سامره و جلیل می گذشت.   در مورد شما هم همینطور است، هرگاه تمام اوامری را که به شما داده شده بجا آورید بگوئید: ما غلامانی بیش نیستیم، فقط وظیفۀ خود را انجام داده ایم.»  و آیا او از آن غلام به خاطر آنکه اوامرش را اجراء کرده است ممنون خواهد بود؟f Eآیا به عوض آن نخواهد گفت: «نان مرا حاضر کن، کمرت را ببند و تا من می خورم و می نوشم خدمت کن، بعد می توانی غذای خودت را بخوری؟» فرض کنید یکی از شما غلامی دارد که قلبه می کند یا از گوسفندان پاسداری می کند. وقتی از مزرعه برگردد آیا او به آن غلام خواهد گفت: «فورأ بیا و بنشین؟»$Aخداوند جواب داد: «اگر شما به اندازۀ دانۀ اوری ای ایمان می داشتید می توانستید به این درخت توت بگویید: «از ریشه در بیا و در دریا کاشته شو.» و از شما اطاعت می کرد.lQرسولان به عیسی خداوند عرض کردند: «ایمان ما را زیاد کن.»+Oحتی اگر روزی هفت بار به تو بدی کند و هفت بار پیش تو بیاید و بگوید: «توبه کردم»، او را ببخش.»!متوجه باشید! اگر برادرت به تو بدی کند او را سرزنش کن و اگر توبه کند او را ببخش.Nبرای او بهتر است که با سنگ آسیابی به دور گردن خود به دریا انداخته شود از این که یکی از این کوچکان را گمراه کند.? yعیسی به شاگردان خود فرمود: «از روبرو شدن با وسوسه ها گریزی نیست اما وای بحال آن کس که سبب وسوسه می شود.`9ابراهیم در جواب فرمود: «اگر به سخنان موسی و انبیاء گوش ندهند، حتی اگر کسی هم پس از مرگ زنده شود، باز باور نخواهند کرد.»»pYآن مرد جواب داد: «نه، ای پدر، اگر کسی از مردگان پیش ایشان برود، توبه خواهند کرد.»ابراهیم در جواب فرمود: «اگر به سخنان موسی و انبیاء گوش ندهند، حتی اگر کسی هم پس از مرگ زنده شود، باز باور نخواهند کرد.»»اما ابراهیم گفت: «آن ها موسی و انبیاء را دارند، به سخنان ایشان گوش بدهند.»+Oکه در آن پنج برادر دارم، بفرست تا آنها را با خبر کند مبادا آنها هم به این محل عذاب بیایند.»~wاو جواب داد: «پس ای پدر، التماس می کنم ایلعازَر را به خانۀ پدر من،/}Wاما کار به اینجا تمام نمی شود شکاف عمیقی میان ما و شما قرار دارد. هر که از این طرف بخواهد به شما برسد نمی تواند از آن بگذرد و کسی هم نمی تواند از آن طرف پیش ما بیاید.»|7اما ابراهیم گفت: «فرزندم، به خاطر بیاور که وقتی زنده بودی همۀ چیزهای خوب نصیب تو و همۀ بدیها نصیب ایلعازَر شد. حالا او در اینجا آسوده است و تو در عذاب هستی.{yفریاد زد: «ای پدر من ابراهیم، به من رحم کن. ایلعازَر را بفرست تا سر انگشت خود را به آب بزند و زبان مرا تر کند چون من در این آتش عذاب می کشم.»>zuاو که در دنیای مردگان در عذاب بود، به بالا دید و از دور، ابراهیم را با ایلعازَر که در کنار او بود دید.3y_یک روز آن فقیر مُرد و فرشتگان او را به آغوش ابراهیم بردند. آن ثروتمند هم مُرد و به خاک سپرده شد.Rxکه آرزو داشت با پس مانده های دسترخوان آن ثروتمند شکم خود را پُر کند. حتی سگها می آمدند و زخمهای او را می لیسیدند.xwiدر پیش در خانۀ او گدای زخم آلودی به نام ایلعازَر خوابیده بود،:vmمرد ثروتمندی بود که همیشه لباسی ارغوانی و از کتان نازک می پوشید و با خوشگذرانی فروان زندگی می کرد.Luهر مردی که زن خود را طلاق بدهد و زن دیگری بگیرد مرتکب زنا می شود و هر کسی زن طلاق داده شده را بگیرد زنا می کند.}tsآسانتر است که آسمان و زمین از بین برود تا نقطه ای از تورات بیفتد.yskتا زمان یحیی، تورات و نوشته های پیامبران در کار بود. از آن پس مژدۀ پادشاهی خدا اعلام شده است و همۀ مردم می خواهند با تلاش داخل آن شوند.0rYعیسی به آنها فرمود: «شما کسانی هستید که نیکوئیهای خود را به رُخ مردم می کشید، اما خدا از باطن تان آگاه است چون آنچه در نظر آدمیان ارزش بسیار دارد، پیش خدا ناپاک است.qفریسی ها این سخنان را شنیدند و او را مسخره کردند زیرا پول دوست بودند.Lp هیچ نوکری نمی تواند غلام دو ارباب باشد، چون یا از اولی بدش می آید و دومی را دوست دارد یا به اولی ارادت دارد و دومی را حقیر می شمارد. شما نمی توانید هم بندۀ خدا باشید و هم در بند پول.» و خواهند گفت: «این مرد ساختمانی را شروع کرد ولی نتوانست آن را تمام کند.»L=در غیر اینصورت اگر پایۀ آن را بگذارد و بعد نتواند آن را تمام کند همۀ کسانی که آن را ببینند به او خواهند خندید{<oاگر کسی از شما به فکر ساختن یک برج باشد، آیا اول نمی نشیند و مخارج آن را برآورد نمی کند تا ببیند آیا استطاعت تمام کردن آن را دارد یا نه؟~;uکسی که صلیب خود را بر ندارد و با من نیاید نمی تواند شاگرد من باشد.Y:+«اگر کسی پیش من بیاید و از پدر و مادر، زن و فرزند، برادران و خواهران و حتی جان خود دست نشوید نمی تواند شاگرد من باشد.|9qدر بین راه جمعیت بزرگی همراه عیسی بود. او به آنها رو کرد و فرمود:8%بدانید که هیچیک از آن کسانی که دعوت کرده بودم مزۀ این مهمانی را نخواهد چشید.»»67eارباب جواب داد: «به سرکها و کوچه باغها برو و با اصرار همه را دعوت کن که بیایند تا خانۀ من پُر شود.p6Yبعداً غلام گفت: «ارباب، امر تو اطاعت شد و هنوز هم جا هست.»D5وقتی آن غلام برگشت و موضوع را به اطلاع ارباب خود رسانید، ارباب عصبانی شد و به او گفت: «زود به کوچه ها و پس کوچه های شهر برو و بینوایان و مفلوجان و کورها و لنگان را پیش من بیاور.»|4qنفر بعدی گفت: «من نو عروسی کرده ام و به این سبب نمی توانم بیایم.»+3Oدومی گفت: «من پنج جفت گاو خریده ام و حالا می روم آن ها را امتحان کنم. لطفاً مرا معذور بدار.»Q2اما همه شروع به عذر آوردن کردند. اولی گفت: «من قطعه زمینی خریده ام و باید بروم آن را ببینم. لطفاً عذر مرا بپذیر.»"1=در وقت شام غلام خود را با پیغامی پیش مهمانان فرستاد که حالا بیائید، همه چیز حاضر است.0اما عیسی جواب داد: «مردی مهمانی شام بزرگی ترتیب داد و عدۀ زیادی را دعوت کرد.O/یکی از حاضران، بعد از شنیدن این سخنان به او عرض کرد: «خوشا به حال آن کسی که در پادشاهی خدا سر دسترخوان بنشیند.»T.!و خوشبخت خواهی بود چون آنها هیچگونه وسیلۀ عوض دادن ندارند و تو در آن روزی که عادلان زنده می شوند عوض خواهی گرفت.»- بلکه وقتی مهمانی می دهی بینوایان و مفلوجان و لنگان و کورها را دعوت کنm,S بعد به میزبان خود گفت: «وقتی مهمانی شام یا چاشت ترتیب می دهی دوستان، برادران و دیگر خویشان یا همسایگان ثروتمند خود را دعوت نکن مبادا آنها هم متقابلاً از تو دعوت کنند و به این ترتیب عوض خود را بگیری،&+E چون هرکه خود را بزرگ سازد، خوار خواهد شد و هرکه خود را فروتن سازد سرافراز خواهد گردید.».*U نخیر، وقتی دعوت از تو می شود برو و در پایین مجلس بنشین تا وقتی میزبان تو آمد، بگوید: «دوست من، بفرما بالا تر.» پس تمام مهمانان احترامی را که به تو می شود خواهند دید.H)  و میزبان بیاید و به شما بگوید: «جای خود را به این آقا بده.» در آن صورت باید با شرمساری در پایین مجلس بنشینی.[(/«وقتی کسی شما را به یک مجلس عروسی دعوت می کند در صدر مجلس ننشینید، زیرا امکان دارد که شخصی مهمتر از شما دعوت شده باشد5'cوقتی عیسی دید که مهمانان چطور صدر مجلس را برای خود اختیار می کردند برای ایشان مَثَلی آورده گفت:J& و آن ها برای این سؤال جوابی نیافتند.}%sبعد رو به آنها کرد و فرمود: «اگر پسر یا گاو یکی از شما در چاه بیفتد آیا بخاطر این که روز سَبَت است در بیرون آوردنش دچار تردید خواهید شد؟»k$Oآن ها چیزی نگفتند. پس عیسی آن مرد را شفا داد و رخصت داد.$#Aعیسی از معلمان شریعت و فریسی ها پرسید: «آیا شفای بیماران در روز سَبَت جایز است یا نه؟»y"kآنجا در برابر او مردی دیده می شد که مبتلا به مرض آب گرفتگی بود.8! kدر یک روز سَبَت عیسی برای صرف غذا به منزل یکی از بزرگان فرقۀ فریسی رفت. آنها با دقت مراقب او بودند.  #اینک خانۀ شما به خود تان ویران واگذاشته می شود! و بدانید که دیگر مرا نخواهید دید تا آن زمان که بگویید: متبارک است آن کسی که به نام خداوند می آید.»1 "ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای شهری که پیامبران را می کشی و آنانی را که پیش تو فرستاده می شوند سنگسار می کنی! چه بسیار آرزو داشته ام مانند مرغی که جوجه های خود را زیر پر و بالش می گیرد فرزندان تو را به دور خود جمع کنم اما نخواستی.اینک خانۀ شما به خود تان ویران واگذاشته می شود! و بدانید که دیگر مرا نخواهید دید تا آن زمان که بگویید: متبارک است آن کسی که به نام خداوند می آید.»F !اما باید امروز و فردا و پس فردا به سفر خود ادامه دهم زیرا این محال است که پیامبر در جایی جز اورشلیم بمیرد.r] عیسی جواب داد: «بروید و به آن روباه بگویید: من امروز و فردا ارواح ناپاک را بیرون می رانم و شفا می دهم و در روز سوم به هدف خود می رسم.gG در آن موقع عده ای از پیروان فرقۀ فریسی پیش او آمدند و گفتند: «اینجا را ترک کن و به جای دیگری برو. هیرودیس قصد جان تو را دارد.»$A بلی، آنها که اکنون آخرین هستند، اولین و آنها که اکنون اولین هستند، آخرین خواهند بود.»(I مردم از مشرق و مغرب و شمال و جنوب خواهند آمد و در پادشاهی خدا بر سر دسترخوان خواهند نشست.4a در آن زمان شما که ابراهیم و اسحاق و یعقوب و تمام پیامبران را در پادشاهی خدا می بینید در حالی که خود تان محروم هستید، چقدر گریه خواهید کرد و دندان بر دندان خواهید فشرد.7g اما او باز به شما خواهد گفت: «نمی دانم شما از کجا آمده اید. ای بدکاران همه از پیش چشم من دور شوید.»5c بعد شما خواهید گفت: «ما با تو سر یک دسترخوان خوردیم و نوشیدیم و تو در کوچه های ما تعلیم می دادی.» بعد از آن که صاحب خانه برخیزد و در را قفل کند شما خود را بیرون خواهید دید و در آن موقع در را می کوبید و می گویید: «ای آقا، اجازه بفرما به داخل بیائیم.» اما جواب او فقط این خواهد بود: «من نمی دانم شما از کجا آمده اید.»dA «سخت بکوشید تا خود را به داخل دروازۀ تنگ برسانید و بدانید که عدۀ بسیاری برای ورود کوشش خواهند کرد ولی توفیق نخواهند یافت. شخصی از او پرسید: «ای آقا، آیا فقط عدۀ کمی نجات می یابند؟» عیسی به ایشان گفت:3_ عیسی به سفر خود در شهرها و دهات ادامه داد و در حالی که بسوی اورشلیم می رفت به مردم تعلیم می داد.- مانند خمیرمایه ای است که زنی آن را با سه پیمانه آرد مخلوط کرد تا تمام خمیر برسد.»^5 باز فرمود: «پادشاهی خدا را به چه چیز تشبیه کنم؟oW مانند دانۀ اوری است که شخصی آن را در باغ خود کاشت، آن دانه رشد کرد و درختی شد و پرندگان آمدند و در میان شاخه هایش آشیانه گرفتند.»'G عیسی به سخنان خود ادامه داد و فرمود: «پادشاهی خدا مانند چیست؟ آن را به چه چیز تشبیه کنم؟eC وقتی عیسی این سخنان را فرمود مخالفان او خجل گشتند، در حالی که عموم مردم از اعمال شگفت انگیزی که انجام می داد خوشحال بودند.P  پس چه عیب دارد اگر این زن که دختر ابراهیم است و هجده سال گرفتار شیطان بود، در روز سَبَت از این بندها آزاد شود؟» ) عیسی خداوند در جواب او فرمود: «ای منافقان! آیا کسی در میان شما پیدا می شود که در روز سَبَت گاو یا الاغ خود را از آخور باز نکند و برای آب دادن بیرون نبرد؟S  اما در عوض سرپرست کنیسه از اینکه عیسی در روز سَبَت شفا داده بود، دلگیر شد و به جماعت گفت: «شش روز تعیین شده است که باید کار کرد، در یکی از آن روزها بیائید و شفا بیابید، نه در روز سَبَت.» ov~}}7|{zzyxxwvu*t0srrQqq,poonn*mm$lKkjiiFhhgg_gfee*dcBbLaan``_ ^]\\<[ZZY9X\WjWV>t>=U<# و این فرصتی برای شهادت دادن شما خواهد بود.=3 اما پیش از وقوع این همه شما را دستگیر خواهند کرد و به شما آزار خواهند رسانید. شما را برای محاکمه به کنیسه ها خواهند کشانید و به زندان خواهند انداخت. شما را به خاطر این که نام من بر شما است پیش پادشاهان و فرمانروایان خواهند بردg<G زلزله های سخت پدید می آید و در بسیاری از نقاط خشکسالی و بلا ها و در آسمان، علامت های وحشت آور و شگفتی های بزرگ دیده خواهد شد.{;o و افزود: «قومی با قوم دیگر و حکومتی با حکومت دیگر جنگ خواهد کرد.V:% وقتی دربارۀ جنگ ها و شورش ها چیزی می شنوید نترسید. این چیز ها باید اول واقع شود اما آخر کار به این زودی ها نمی رسد.» 9عیسی فرمود: «احتیاط کنید که گمراه نشوید، بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: «من او هستم» و «آن زمان موعود رسیده است.» با آنها همراه مشوید..8Uآن ها پرسیدند: «ای استاد، این کی واقع می شود و علامت نزدیک بودن وقوع این امور چه خواهد بود؟»7y«و اما دربارۀ این چیز های که در اینجا می بینید، زمانی خواهد آمد که هیچ یک از سنگ های آن روی سنگ دیگری نخواهد ماند، همه زیر و زبر خواهد شد.»Y6+عده ای دربارۀ عبادتگاه صحبت می کردند و از سنگ های زیبا و هدایای که با آن ها تزئین شده بود تعریف می کردند. عیسی فرمود:?5wچون آنها از آنچه که برای آن مصرفی نداشتند دادند اما او با وجود تنگدستی، تمام دارائی خود را داده است.»4 عیسی فرمود: «بدانید که در واقع این بیوه زن فقیر بیش از همه پول داده است3yهمچنین متوجه بیوه زن بسیار فقیری شد که دو روپیه به داخل آن انداخت.=2 uعیسی به چهار طرف دید و ملاحظه فرمود که دولتمندان هدایای خود را به صندوق بیت المال عبادتگاه می ریزند.V1%/آنها مال بیوه زنان را می خورند حال آنکه محض خودنمایی دعای خود را طول می دهند. آن ها شدیدترین جزا ها را خواهند دید.»|0q.«از علما که دوست دارند با چپن های دراز بیایند و بروند و علاقۀ شدیدی به سلام های احترام آمیز در بازار ها و بهترین جا ها در کنیسه ها و دعوت ها نشان می دهند احتیاط کنید.آنها مال بیوه زنان را می خورند حال آنکه محض خودنمایی دعای خود را طول می دهند. آن ها شدیدترین جزا ها را خواهند دید.»P/-عیسی در حضور همه مردم به شاگردان فرمود:.,باری، داود او را «خداوند» خطاب می کند، پس چطور او می تواند پسر داود باشد؟»E-+تا دشمنانت را زیر پای تو اندازم.»,3*چون خود داود در کتاب زبور می گوید: «خداوند به خداوند من فرمود: در دست راست من بنشینu+c)عیسی به ایشان فرمود: «چطور می توان گفت که مسیح پسر داود است؟`*9(و پس از آن دیگر جرأت نکردند که از او چیزی بپرسند.s)_'در این مورد بعضی از علما گفتند: «ای استاد، عالی جواب دادی.»(&خدا، خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است چون پیش او همه زنده اند.»7'g%این مطلب که مردگان بار دیگر زنده می شوند مطلبی است که خود موسی در داستان بوتۀ سوزان، آنجا که خداوند را خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب، خطاب می کند نشان داده است.H& $زیرا آن ها مانند فرشتگان هستند. دیگر مرگ برای آنها محال است و چون در رستاخیز شرکت دارند فرزندان خدا هستند.7%g#اما کسانی که شایسته رسیدن به جهان آینده و رستاخیز از مردگان بشوند، زن نمی گیرند و شوهر نمی کنند،t$a"عیسی به ایشان فرمود: «زنان و مردان این جهان ازدواج می کنند، #!پس در روز رستاخیز، او زن کدام یک باشد؟ چون هر هفت نفر با او ازدواج کردند.»4"c بعد از همه آن زن هم مُرد.!yو سپس سومی و همین طور هر هفت نفر مردند و هیچ اولادی به جا نگذاشتند.+ Qبعد دومی او را گرفتkOحالا هفت برادر بودند، اولی زنی گرفت و بدون فرزند مُرد.'«ای استاد، موسی این امر را برای ما نوشت: چنانچه مردی زنی بگیرد ولی بدون اولاد بمیرد برادرش مجبور است آن زن را بگیرد تا برای برادر خود فرزندانی بیاورد.,Qبعد چند نفر از پیروان فرقۀ صدوقی که منکر رستاخیز پس از مرگ بودند پیش آمدند و از او پرسیدند:wبه این ترتیب کوشش آنها برای به دست آوردن دلیلی به مقابل او در برابر مردم بی اثر ماند و در حالی که از جواب او حیرت کرده بودند خاموش ماندند.-عیسی فرمود: «پس آنچه از امپراطور است به امپراطور و آنچه از خدا است به خدا بدهید.»"=«یک سکۀ نقره به من نشان بدهید. نقش و عنوان چه کسی روی آن است؟» جواب دادند: «امپراطور.»Fعیسی به نیرنگ آنها پی برد و فرمود:q[آیا ما اجازه داریم که به امپراطور روم مالیه بدهیم یا نه؟»)Kپس از او پرسیدند: «ای استاد، ما می دانیم آنچه تو می گویی و تعلیم می دهی درست و بجاست. تو در مورد هیچ کس فرق نمی گذاری بلکه با راستی و درستی راه خدا را تعلیم می دهی.]3پس به دنبال فرصت می گشتند و مأموران مخفی که خود را دیندار نشان می دادند پیش او فرستادند تا حرفی از دهان او بگیرند و آنرا دست آویزی برای تسلیم او به حَکَم و حوزۀ اختیارات والی رومی قرار دهند.lQعلمای یهود و سران کاهنان می خواستند در همان لحظه او را بگیرند، چون پی بردند که مقصد آن مَثَل خود آن ها است اما از مردم ترسیدند.5cهر که بر آن سنگ بیفتد پارچه پارچه خواهد شد و اگر آن سنگ بر کسی بیفتد او را کاملاً نرم خواهد کرد.»gGاما او طرف شان دیده گفت: «پس معنی این قسمت از کتاب مقدس چیست؟ «آن سنگی که معماران رد کردند به صورت سنگ اصلی بنا در آمده است.»T!او می آید و این باغبانان را می کشد و تاکستان را به دست دیگران می سپارد.» وقتی مردم اینرا شنیدند گفتند: «خدا نکند!»7پس او را از تاکستان بیرون انداختند و کشتند. حالا صاحب تاکستان با آنها چه خواهد کرد؟Pاما باغبانان وقتی او را دیدند با هم بحث کردند و گفتند: «این وارث است، بیایید او را بکشیم تا ملک به خود ما برسد.»'G پس صاحب تاکستان گفت: «چه باید بکنم؟ پسر عزیز خود را می فرستم، شاید حرمت او را نگهدارند.»xi غلام سوم را فرستاد. این یکی را هم زخمی کردند و بیرون انداختند.@ y صاحب تاکستان غلام دیگری فرستاد، او را هم لت و کوب کرده و با او بد رفتاری کردند و دست خالی برگردانیدند.  در موسم انگور، غلامی را پیش باغبانان فرستاد تا حصۀ خود را از محصول تاکستان بگیرد. اما آن ها غلام را لت و کوب کردند و دست خالی باز گردانیدند.n U عیسی به سخن خود ادامه داد و برای مردم مَثَلی آورده گفت: «مردی تاکستانی احداث کرد و آنرا به باغبانان سپرد و مدت درازی به سفر رفت. %عیسی به ایشان گفت: «من هم به شما نمی گویم که با چه اختیاری این کارها را می کنم.»F پس گفتند: «ما نمی دانیم از کجاست.»<qو اگر بگوییم: از جانب بشر، همۀ مردم ما را سنگباران خواهند کرد چون یقین دارند که یحیی یک پیامبر بود.»8iآن ها بین خود بحث کرده گفتند: «اگر بگوییم از جانب خدا بود، او خواهد گفت: چرا به او ایمان نیاوردید؟^5آیا تعمید یحیی از جانب خدا بود یا از جانب بشر؟»veعیسی به آنها جواب داد: «من هم از شما سؤالی دارم، به من بگویید&Eو گفتند: «به ما بگو به چه اختیاری این کار ها را می کنی؟ کی به تو این اختیار را داده است؟» yیک روز وقتی عیسی مردم را در عبادتگاه تعلیم می داد و مژدۀ نجات را به ایشان اعلام می کرد سران کاهنان و علمای دین با بزرگان یهود پیش او آمدند,Q0اما دیدند که کاری از دست شان بر نمی آید چون همۀ مردم با علاقه زیاد به سخنان او گوش می دادند.~u/همه روزه عیسی در عبادتگاه تعلیم می داد و سران کاهنان و علمای دین کوشش می کردند که با کمک بزرگان شهر او را از بین ببرنداما دیدند که کاری از دست شان بر نمی آید چون همۀ مردم با علاقه زیاد به سخنان او گوش می دادند.7.«نوشته شده است که: خانۀ من جای عبادت خواهد بود، اما شما آن را خانه دزدان ساخته اید.» -بعد از آن عیسی وارد عبادتگاه شد و به بیرون راندن فروشندگان پرداخت و گفت:~,و تو و ساکنانت را در میان دیوار هایت به خاک خواهند کوفت و در تو، سنگی را روی سنگ دیگر باقی نخواهند گذاشت، چون تو وقت دیدار پُر فیض خدا را درک نکردی.»d}A+و زمانی خواهد آمد که دشمنانت به مقابل تو سنگربندی خواهند کرد و به دور تو حلقه خواهند زد و ترا از همه طرف محاصره خواهند کرد%|C*و گفت: «کاش که امروز سرچشمه صلح و سلامتی را می شناختی. اما نه، این از چشمان تو پنهان است{y)عیسی به شهر نزدیک تر شد و وقتی شهر از دور دیده شد بخاطر آن گریه کردz(عیسی جواب داد: «بدانید که اگر اینها خاموش بمانند سنگها به فریاد خواهند آمد.»1y['چند نفر فریسی که در میان مردم بودند به او گفتند: «ای استاد، به شاگردانت امر کن که خاموش شوند.»5xc&و می گفتند: «مبارک باد آن پادشاهی که بنام خداوند می آید. سلامتی در آسمان و جلال در عرش برین باد.» w %در این هنگام که او به دامنۀ کوه زیتون نزدیک می شد تمام شاگردان با خوشی برای همه معجزاتی که دیده بودند با صدای بلند شروع به حمد و سپاس خدا کردندsv_$و همین طور که او می رفت جاده را با لباسهای خود فرش می کردند.?uw#پس کره الاغ را پیش عیسی آوردند. بعد لباسهای خود را روی آن کره الاغ انداختند و عیسی را بر آن سوار کردندNt"جواب دادند: «خداوند آنرا به کار دارد.»s!وقتی کره الاغ را باز می کردند صاحبانش پرسیدند: «چرا آن کره را باز می کنید؟»tra آن دو نفر رفتند و همه چیز را همانطور که عیسی گفته بود دیدند.qاگر کسی پرسید: «چرا آنرا باز می کنید؟» بگویید: «خداوند آنرا به کار دارد.»»p«به دهکده رو به رو بروید. همین که وارد آن شدید کره الاغی را در آنجا بسته خواهید دید که هنوز کسی بر آن سوار نشده است. آنرا باز کنید و به این جا بیآورید.Ao{وقتی که به بیت فاجی و بیت عنیا واقع در کوه زیتون نزدیک شد دو نفر از شاگردان خود را به این امر روانه کرد:vneعیسی اینرا فرمود و پیشتر از آن ها راه اورشلیم را در پیش گرفت.Bm}و اما آن دشمنان من که نمی خواستند بر آنها حکومت نمایم، ایشان را اینجا بیآورید و در حضور من گردن بزنید.»Rlاو گفت: «بدانید، هر که دارد، بیشتر به او داده می شود و اما آنکسی که ندارد حتی آنچه را هم که دارد از دست خواهد داد.ak;آن ها جواب دادند: «اما ای آقا، او که ده سکه دارد!»jبه حاضران گفت: «پول را از او بگیرید و به غلامی که ده سکه دارد بدهید.»i%پس چرا پول مرا سر سود ندادی تا بتوانم در موقع مراجعت آنرا با سودش دریافت کنم؟»h)ارباب جواب داد: «ای غلام پست نهاد، ترا با حرف های خودت ملامت می کنم. تو که می دانستی من مرد سختگیری هستم که نگذاشته را بر می دارم و نکاشته را درو می کنم،Ogاز تو می ترسیدم چون مرد سختگیری هستی. آنچه را که اصلاً نگذاشته ای بر می داری و آنچه را که نکاشته ای درو می کنی.»f1سومی آمد و گفت: «ارباب، بفرما، این پول تو است. آنرا در دستمالی پیچیده کنار گذاشتم.Meبه او هم گفت: «تو هم حاکم پنج شهر باش.»`d9دومی آمد و گفت: ارباب، پول تو پنج برابر شده است.»Ecجواب داد: «آفرین، تو غلام خوبی هستی، خودت را در امر بسیار کوچکی درستکار نشان داده ای، پس حاکم ده شهر شو.»`b9اولی آمد و گفت: «ارباب، پول تو ده برابر شده است.»maSپس از مدتی او با عنوان فرمانروایی مراجعت کرد و دنبال غلامانی که با آنها پول داده بود فرستاد تا ببیند هر کدام چقدر سود برده است.X`)هموطنانش که از او دل خوشی نداشتند پشت سر او نمایندگانی فرستادند تا بگویند: «ما نمی خواهیم این مرد بر ما حکومت کند.»T_! اما اول ده نفر از غلامان خود را خواست و به هر کدام یک سکۀ طلا داد و گفت: «تا بازگشت من به این پول خرید و فروش کنید.»%^C او فرمود: «اربابی سفر دور و درازی به خارج کرد تا مقام پادشاهی را به دست آورد و باز گردد.]  عیسی چون در نزدیکی اورشلیم بود برای کسانی که این سخنان را شنیده بود مَثَلی آورد زیرا آن ها گمان می کردند که هر لحظه پادشاهی خدا ظاهر خواهد شد.o\W زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را پیدا کند و نجات دهد.»*[M عیسی به او فرمود: «امروز رستگاری به این خانه روی آورده است چون این مرد هم پسر ابراهیم است.Zزَکی ایستاد و به عیسی خداوند گفت: «ای آقا، اکنون نصف دارایی خود را به فقرا می بخشم و مال هر کس را که به ناحق گرفته باشم چهار برابر به او پس می دهم.»8Yiوقتی مردم اینرا دیدند زمزمۀ نارضایی از آن ها برخاست. آن ها می گفتند: «او مهمان یک خطاکار شده است.»aX;او به سرعت پایین آمد و با خوشرویی عیسی را پذیرفت.[W/وقتی عیسی به آن محل رسید به بالا نگاه کرد و فرمود: «ای زَکی، زود شو، پایین بیا زیرا باید امروز در خانۀ تو مهمان باشم.»#V?پس پیش دوید و از درخت چناری بالا رفت تا او را ببیند، چون قرار بود عیسی از آن راه بگذرد.AU{او می خواست ببیند که عیسی چه نوع شخصی است، اما به علت کوتاهی قامت و ازدحام مردم نمی توانست او را ببیند.Tمردی در آنجا بود بنام زَکی که سرپرست جزیه گیران و بسیار ثروتمند بود.QS عیسی وارد اریحا شد و از میان شهر می گذشت.qR[+فوراً بینایی خود را باز یافت و در حالی که خدا را تمجید می کرد به دنبال عیسی رفت. همۀ مردم به خاطر آنچه دیده بودند خدا را حمد گفتند.RQ*عیسی به او فرمود: «بینا شو، ایمانت تو را شفا داده است.»فوراً بینایی خود را باز یافت و در حالی که خدا را تمجید می کرد به دنبال عیسی رفت. همۀ مردم به خاطر آنچه دیده بودند خدا را حمد گفتند. P)«چه می خواهی برایت بکنم؟» جواب داد: «ای آقا، می خواهم بار دیگر بینا شوم.»O(عیسی ایستاد و امر کرد آن مرد را پیش او بیاورند. وقتی آمد از او پرسید:iNK'اشخاصی که در پیش بودند به تندی با او حرف زده گفتند: «خاموش باش»، اما او هر چه بلندتر فریاد می کرد: «ای پسر داود، به من رحم کن.»aM;&پس فریاد زد: «ای عیسی، ای پسر داود، به من رحم کن.»VL%%به او گفتند: «عیسی ناصری از اینجا می گذرد.»kKO$همین که شنید جمعیتی از آنجا می گذرد، پرسید چه شده است؟J##هنگامی که عیسی به نزدیکی اریحا رسید کوری در کنار راه نشسته بود و گدایی می کرد.YI+"اما شاگردان از این همه، چیزی نفهمیدند و این سخن برای ایشان نامفهوم بود و درک نمی کردند که دربارۀ چه چیز صحبت می کند.{Ho!او را تازیانه زده خواهند کشت. اما در روز سوم باز زنده خواهد شد.»QG او به دست بیگانگان تسلیم خواهد شد، او را مسخره خواهند کرد و با او بدرفتاری نموده به رویش آب دهان خواهند انداخت.Fعیسی دوازده شاگرد خود را به کناری برد و به آنها فرمود: «ما اکنون به اورشلیم می رویم و آنچه انبیاء دربارۀ پسر انسان نوشته اند به حقیقت خواهد پیوست.E'در این دنیا چندین برابر عوض خواهد گرفت و در آخرت، زندگی ابدی نصیب او خواهد شد.»TD!عیسی فرمود: «بیقین بدانید که هر کس به خاطر پادشاهی خدا، خانه یا زن، برادران، والدین یا فرزندان خود را ترک نماید،Cپِترُس گفت: «ببین، ما از همه چیز خود دست کشیده ایم و پیرو تو شده ایم.»xBiجواب داد: «آنچه برای آدمیان غیرممکن است برای خدا امکان دارد!»\A1شنوندگان پرسیدند: «پس کی می تواند نجات یابد؟» @ گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از داخل شدن توانگری به پادشاهی خدا.» ? عیسی وقتی این را دید فرمود: «چه مشکل است ورود ثروتمندان به پادشاهی خدا!p>Yاما او از این سخنان افسرده شد، چون مرد بسیار توانگری بود. =عیسی وقتی این را شنید فرمود: «هنوز یک چیز کم داری، آنچه داری بفروش و میان فقرا تقسیم کن که در عالم بالا گنجی خواهی داشت و بعد بیا از من پیروی کن.»n<Uآن مرد جواب داد: «من از جوانی همۀ اینها را بجا آورده ام.».;Uاحکام را می دانی ـ زنا نکن، قتل نکن، دزدی نکن، شهادت نادرست نده، پدرت و مادرت را احترام کن.»{:oعیسی به او فرمود: «چرا مرا نیکو می گویی؟ هیچکس جز خدا نیکو نیست.69eشخصی از اشراف یهود از عیسی پرسید: «ای استاد نیکو، من برای به دست آوردن زندگی ابدی چه باید بکنم؟» 89بیقین بدانید اگر کسی پادشاهی خدا را مانند یک کودک نپذیرد هیچوقت وارد آن نخواهد شد.»u7cاما عیسی کودکان را پیش خود خواست و فرمود: «بگذارید کودکان پیش من بیایند و مانع آنها نشوید، چون پادشاهی خدا به چنین کسانی تعلق دارد.X6)مردم حتی کودکان را به حضور عیسی می آوردند تا بر آن ها دست بگذارد اما شاگردان وقتی این را دیدند آن ها را سرزنش کردند. 5 بدانید که این جزیه گیر بخشوده شده به خانه رفت و نه آن دیگری. هر که خود را بزرگ نماید خوار خواهد شد و هرکه خود را خوار سازد سرافراز خواهد گردید.»i4K اما آن جزیه گیر دور ایستاد و جرأت نگاه کردن به آسمان را نداشت بلکه به سینۀ خود می زد و می گفت: «ای خدا، بر منِ گناهکار رحم کن!»3 هفته ای دو بار روزه می گیرم. ده یک همۀ چیزهائی را که به دست می آورم می دهم.»y2k آن فریسی ایستاد و با خود دعا کرد و گفت: «ای خدا، تو را شکر می کنم که مانند دیگران، حریص و نادرست و زناکار و یا مانند این جزیه گیر نیستم.1} «دو نفر برای دعا به عبادتگاه رفتند، یکی فریسی و دیگری جزیه گیر بود.L0 همچنین عیسی برای کسانی که از نیکی خود مطمئن بودند و سایرین را از خود پست تر می شمردند این مَثَل را آورده گفت:^/5بدانید که او بزودی و به نفع آنها دادرسی خواهد کرد. اما وقتی پسر انسان می آید آیا اثری از ایمان بر روی زمین خواهد یافت؟»v.eآیا خدا به داد خواهی برگزیدگان خود که شب و روز به درگاهش عذر و زاری می کنند توجه نخواهد کرد و آیا برای کمک به آن ها عجله نخواهد نمود؟i-Kعیسی خداوند فرمود: «آنچه را قاضی بی انصاف گفت شنیدید.B,}اما این بیوه زن مایۀ دردسر من شده است و برای اینکه با اصرار خود مرا به تنگ نسازد به داد او خواهم رسید.»»U+#قاضی تا مدت زیادی به شکایت او توجهی نکرد اما آخر پیش خود گفت: «درست است که من ترسی از خدا و توجهی به خلق خدا ندارم،*+در همان شهر بیوه زنی زندگی می کرد که پیش او می آمد و از دست دشمن خود شکایت می کرد.)او فرمود: «در شهری قاضی ای بود که نه ترس از خدا داشت و نه توجهی به خلق. ~~t}}h|Q{}zzyyx:wvuttTss rrqpoo%nmmlSkjj,igg*ffe{dd\ccbqa``@__K]]\y[ZZYYXFVVV(UUaTSSRQQaPO{NNMM]LL'K JJ2IPHH FFEE0DDCvCBA0@?>==<7;;#:9877766g54433362{2@100&/[.-p,,+*B)((z( 'f&s%%$$8#Z"!! 6SL=C%Z"EF V  8 .VKu!d C او به قلمرو خود آمد ولی متعلقانش او را قبول نکردند.| s او در دنیا بود و دنیا بوسیلۀ او آفریده شد، اما دنیا او را نشناخت.  آن نور واقعی که همۀ آدمیان را نورانی می سازد، در حال آمدن به دنیا بود.f Gاو خودش آن نور نبود، بلکه آمد تا بر آن نور شهادت دهد.  او آمد تا شاهد باشد و بر آن نور شهادت دهد تا بوسیلۀ او همه ایمان بیاورند.W )مردی به نام یحیی ظاهر شد که فرستادۀ خدا بود.p [نور در تاریکی می درخشد و تاریکی هرگز بر آن پیروز نشده است.^ 7زندگی از او بوجود آمد و آن زندگی نور آدمیان بود.l Sهمه چیز به وسیلۀ او هستی یافت و بدون او چیزی آفریده نشد.0  ]از ازل کلام با خدا بود.c  Cدر ازل کلام بود. کلام با خدا بود و کلام خود خدا بود،o W5و تمام اوقات خود را در عبادتگاه صرف حمد و سپاس خدا کردند.` 94و ایشان او را پرستش کردند و سپس با خوشی بزرگ به اورشلیم برگشتندو تمام اوقات خود را در عبادتگاه صرف حمد و سپاس خدا کردند.| q3در حالی که آنها را برکت می داد از آنها جدا و به عالم بالا برده شد2بعد آنها را تا نزدیکی بیت عَنیا بُرد و با دست های برافراشه ایشان را برکت داد.Y+1خود من بخشش وعده شدۀ پدرم را بر شما می فرستم. پس تا زمانی که قدرت خدا از عالم بالا بر شما نازل شود در این شهر بمانید.»;q0شما بر همۀ اینها شاهد هستید.1/و به نام او توبه و آمرزش گناهان به همه ملت ها اعلام گردد و شروع آن از اورشلیم باشد./W.و فرمود: «این است آنچه نوشته شده، که مسیح باید عذاب مرگ را ببیند و در روز سوم دوباره زنده شود^5-بعد ذهن ایشان را باز کرد تا کلام خدا را بفهمند،)K,و به ایشان فرمود: «وقتی هنوز با شما بودم و می گفتم که هر چه در تورات موسی و نوشته های انبیاء و زبور دربارۀ من نوشته شده باید به انجام برسد، مقصدم همین چیزها بود.»D+آن را برداشت و پیش چشم آنها خورد.B*یک تکه ماهی بریان پیش او آوردند.C)از خوشی و تعجب نتوانستند این چیزها را باور کنند. آنگاه عیسی از آنها پرسید: «آیا در اینجا خوراکی دارید؟»e~C(این را گفت و دستها و پاهای خود را به ایشان نشان داد.:}m'دستها و پاهای مرا ببینید، خودم هستم، به من دست بزنید و ببینید، شبح مانند من گوشت و استخوان ندارد.»|%&او فرمود: «چرا اینطور آشفته حال هستید؟ چرا شک و شبهه به دل های شما رخنه می کند؟`{9%آن ها با ترس و وحشت، گمان کردند که شبحی می بینند.Xz)$در حالی که شاگردان دربارۀ این چیزها صحبت می کردند عیسی در بین ایشان ایستاده به آن ها گفت: «صلح و سلامتی بر شما باد.».yU#آن دو نفر نیز وقایع سفر خود را بیان کردند و گفتند که چطور او را در وقت پاره کردن نان شناختند.xy"می گفتند: «بلی، در واقع خداوند زنده شده است. شمعون او را دیده است.»Fw!آن ها فوراً حرکت کردند و به اورشلیم بازگشتند. در آنجا دیدند که آن یازده حواری همراه دیگران دور هم جمع شدهCv آن ها به یکدیگر گفتند: «دیدی وقتی در راه با ما صحبت می کرد و کتب را تفسیر می کرد، چطور دل های ما می طپید!»u'در این وقت چشمان ایشان باز شد و او را شناختند، ولی فوراً از نظر آن ها ناپدید شد.5tcوقتی با آنها سر دسترخوان نشست نان را برداشت و پس از دعای سپاسگزاری آنرا پاره کرد و به ایشان داد.uscاما به او اصرار کردند: «پیش ما بمان چون غروب نزدیک است و روز تقریباً به پایان رسیده.» بنابراین عیسی داخل خانه شد تا پیش ایشان بماند.5rcدر این هنگام نزدیک دهکده ای که به طرف آن می رفتند رسیدند و گویا او می خواست به راه خود ادامه دهد.Oqآن وقت از تورات موسی و نوشته های انبیاء شروع کرد و در هر قسمت آیاتی را که دربارۀ خودش بود برای آنها بیان فرمود.}psآیا نمی باید که مسیح پیش از ورود به جلال خود همینطور رنج ببیند؟»$oAسپس عیسی به آنها فرمود: «شما چقدر دیر فهم و در قبول کردن گفته های انبیاء کند ذهن هستید.:nmپس عده ای از نفرهای ما سر قبر رفتند و اوضاع را همانطور که زنان گفته بودند دیدند، اما او را ندیدند.»`m9اما موفق به پیدا کردن جنازه نشدند. آن ها برگشته اند و می گویند در رؤیا فرشتگانی را دیدند که به آنها گفته اند او زنده است.5lcعلاوه براین، چند نفر زن از نفر های ما، ما را حیران کرده اند. ایشان سحرگاه امروز به سر قبر رفتند،^k5امید ما این بود که او آن کسی باشد که می بایست اسرائیل را رهایی دهد. از آن گذشته حالا سه روز است که این کار انجام شده است.6jeاما سران کاهنان و حکمرانان ما او را تسلیم کردند تا به مرگ محکوم شود و او را به صلیب میخکوب کردند.liQعیسی پرسید: «موضوع چیست؟» جواب دادند: «عیسی ناصری مردی بود که در گفتار و کردار در پیشگاه خدا و پیش همۀ مردم پیامبری توانا بود،ch?یکی از آن دو که نامش کلِیوپاس بود جواب داد: «گویا در میان مسافران ساکن اورشلیم تنها تو از وقایع چند روز اخیر بی خبر هستی!»Zg-عیسی از آنها پرسید: «موضوع بحث شما در بین راه چیست؟» آن ها در جای خود ایستادند. غم و اندوه از چهره های ایشان پیدا بود.pfYاما چیزی پیش چشمان آن ها را گرفت، بطوریکه او را نشناختند.eهمینطور که سرگرم صحبت و مباحثه بودند خود عیسی نزدیک شد و با آنها همراه شد.Ud#آن دو دربارۀ همه این واقعات صحبت می کردند.Lc همان روز دو نفر از آنها به سوی دهکده ای به نام عِمائوس که تقریباً در دو فرسنگی اورشلیم واقع شده است می رفتند.pbY اما پِترُس برخاست و به سوی قبر دوید و خم شده نگاه کرد، ولی چیزی جز کفن ندید. سپس در حالی که از این واقعه در حیرت بود به خانه برگشت.a اما موضوع به نظر آنها پوچ و بی معنی آمد و سخنان آنها را باور نمی کردندY`+ آن زنان عبارت بودند از مریم مجدلیه، یونا و مریم مادر یعقوب. زنان دیگر هم که با آنها بودند، جریان را به رسولان گفتند._ و وقتی از سر قبر برگشتند تمام موضوع را به یازده حواری و دیگران گزارش دادند.N^آن وقت زنان سخنان او را به خاطر آوردند(]Iکه چطور پسر انسان می بایست به دست خطاکاران تسلیم گردد و مصلوب شود و در روز سوم زنده شود.»"\=او اینجا نیست بلکه زنده شده است. آنچه را در وقت بودن در جلیل به شما گفت به یاد بیاوریدn[Uزنان سخت ترسیدند و در حالی که سرهای خود را به زیر انداخته بودند ایستادند. آن دو مرد گفتند: «چرا زنده را در میان مردگان می جویید؟5Zcپریشان و نگران در آنجا ایستاده بودند که ناگهان دو مرد با لباس های نورانی در پهلوی شان ایستادند.VY%و وقتی به داخل رفتند از جسد عیسی اثری نبود.eXCآن ها دیدند که سنگ از در مقبره به کنار غلطانیده شده(W Kدر روز اول هفته (یکشنبه) صبح وقت سرقبر آمدند و حنوطی را که تهیه کرده بودند، با خود آوردند.-VS8سپس به خانه رفتند و حنوط و عطریات تهیه کردند و در روز سَبَت مطابق امر شریعت استراحت نمودند.SU7زنانی که از جلیل همراه عیسی آمده بودند به دنبال یوسف رفتند. آن ها مقبره و جای دفن او را دیدند.سپس به خانه رفتند و حنوط و عطریات تهیه کردند و در روز سَبَت مطابق امر شریعت استراحت نمودند.jTM6آن روز، روز تهیه بود و روز سَبَت از آن ساعت شروع می شد.nSU5سپس آن را پایین آورد و در کتان نازک پیچید و در مقبره ای که از سنگ تراشیده شده بود و پیش از آن کسی را در آن نگذاشته بودند قرار داد.qR[4این مرد در این موقع پیش پیلاطُس رفت و جنازۀ عیسی را خواست.-QS3یوسف به تصمیم شورا و کاری که در پیش گرفته بودند رأی مخالف داده بود. او از اهالی یک شهر یهودی به نام رامه بود و از آن کسانی بود که در انتظار پادشاهی خدا بسر می بردند.4Pa2در آنجا مردی به نام یوسف حضور داشت که یکی از اعضای شورای یهود بود. او مردی نیکنام و درستکار بود.FO1آشنایان عیسی و زنانی که از جلیل همراه او آمده بودند همگی در فاصلۀ دوری ایستاده بودند و جریان را می دیدند..NU0جمعیتی که برای تماشا گرد آمده بودند وقتی ماجرا را دیدند، سینه زنان به خانه های خود برگشتند.EM/وقتی صاحب منصبی که مسئول نگهبانی بود این جریان را دید خدا را حمد کرد و گفت: «در واقع این مرد بی گناه بود.»L).عیسی با فریاد بلند گفت: «ای پدر، روح خود را به تو می سپارم.» این را گفت و جان داد.7Ki-و پردۀ عبادتگاه دو تکه شد.6Je,تقریباً ظهر بود، که تاریکی تمام آن سرزمین را فراگرفت و تا ساعت سه بعد از ظهر آفتاب گرفته شده بودxIi+عیسی جواب داد: «خاطر جمع باش، امروز با من در فردوس خواهی بود.»}Hs*و گفت: «ای عیسی، وقتی به پادشاهی خود رسیدی مرا به یاد داشته باش.»3G_)در مورد ما منصفانه عمل شده، چون ما به سزای اعمال خود می رسیم، اما این مرد هیچ خطایی نکرده است.»#F?(اما آن دیگری با ملامت به اولی جواب داد: «از خدا نمی ترسی؟ سر تو و او یک قسم حکم شده است.OE'یکی از آن جنایتکار که به صلیب آویخته شده بود با ریشخند به او می گفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ خودت و ما را نجات بده.»^D5&در بالای سر او نوشته شده بود: «پادشاه یهودیان.»jCM%و گفتند: «اگر تو پادشاه یهودیان هستی خود را نجات بده.»B{$عساکر هم او را مسخره کردند و پیش آمده سرکه خود را به او تعارف کردندA#مردم ایستاده تماشا می کردند و رؤسای آنها با ریشخند می گفتند: «دیگران را نجات داد. اگر این مرد مسیح و برگزیدۀ خدا است، حالا خودش را نجات دهد.»S@"عیسی گفت: «ای پدر، اینها را ببخش زیرا نمی دانند چه می کنند.» بالای لباس های او قرعه انداخته میان خود تقسیم کردند.&?E!و وقتی به محلی موسوم به «کاسۀ سر» رسیدند، او را در آنجا به صلیب میخکوب کردند. آن جنایتکاران را هم با او مصلوب نمودند، یکی را در سمت راست و دیگری را در سمت چپ او.U># دو جنایتکار هم برای مصلوب شدن با او بودند.e=Cاگر با چوبِ تر چنین کنند با چوب خشک چه خواهند کرد؟»&<Eآن وقت به کوهها خواهند گفت: «به روی ما بیفتید.» و به تپه ها خواهند گفت: «ما را بپوشانید.»V;%بدانید روزهائی خواهد آمد که خواهند گفت: خوشا به حال نازایان و رَحِم هائی که طفل نیاوردند و سینه های که شیر ندادند.G:عیسی رو به آنها کرد و فرمود: «ای دختران اورشلیم، برای من اشک نریزید، برای خود تان و فرزندان تان گریه کنید!59cجمعیت بزرگی از جمله زنانی که به خاطر عیسی به سینه خود می زدند و ماتم می کردند از عقب او می آمدند.Q8هنگامی که او را برای مصلوب شدن می بردند مردی را به نام شمعون که اهل قیروان بود و از صحرا به شهر می آمد گرفتند. صلیب را روی دوش او گذاشتند و او را مجبور کردند که آن را به دنبال عیسی ببرد.]73بنابر درخواست ایشان، مردی را که به خاطر یاغیگری و آدم کشی به زندان افتاده بود آزاد کرد و عیسی را در اختیار آنها گذاشت.\61و پیلاطُس حکمی را که آنها می خواستند صادر کرد.O5اما آنها در تقاضای خود پافشاری کردند و فریاد می زدند که عیسی باید به صلیب میخکوب شود. فریاد های ایشان غالب آمد 4برای سومین بار به ایشان گفت: «چرا؟ مرتکب چه جنایتی شده است؟ من او را در هیچ مورد، مستوجب مرگ ندیدم. بنابراین او را پس از تازیانه زدن آزاد می کنم.»\31اما آن ها فریاد کردند: «مصلوبش کن، مصلوبش کن!»2'چون پیلاطُس می خواست عیسی را آزاد سازد بار دیگر سخن خود را به گوش جماعت رسانید.1(این شخص به خاطر شورشی که در شهر واقع شده بود و به علت آدمکشی زندانی شده بود.)0}اما همه با صدای بلند گفتند: «مصلوبش کن! برای ما باراَبا را آزاد کن.»|/qزیرا لازم بود که هر عیدی یک نفر زندانی را برای آن ها آزاد کند.]`.9بنابراین او را پس از تازیانه زدن آزاد می کنم.»[M-هیرودیس هم دلیلی پیدا نکرد، چون او را پیش ما پس فرستاده است. واضح است که او کاری نکرده است که مستوجب مرگ باشد.5,cو به آنها گفت: «شما این مرد را به تهمت اخلالگری پیش من آوردید. اما چنانکه می دانید خود من در حضور شما از او بازپرسی کردم و در او چیزی که تهمت های شما را تائید کند نیافتم.u+c پیلاطُس در این موقع سران کاهنان، بزرگان قوم و مردم را خواست2*] در همان روز هیرودیس و پیلاطُس آشتی کردند، زیرا دشمنی دیرینه ای تا آن زمان بین آن دو وجود داشت.])3 پس هیرودیس و عساکرش به عیسی بی حرمتی کرده او را مسخره نمودند و چپن زیبایی به او پوشانیده او را پیش پیلاطُس پس فرستاند.o(W سران کاهنان و علما پیش آمدند و تهمت های شدیدی به او زدند.b'= از او سؤالات فراوانی کرد اما عیسی هیچ جوابی نداد.&'وقتی هیرودیس عیسی را دید بسیار خوشحال شد، زیرا دربارۀ او مطالبی شنیده بود و مدت ها بود می خواست او را ببیند و امید داشت که شاهد معجزاتی از دست او باشد.7%gوقتی مطلع شد که به قلمرو هیرودیس تعلق دارد او را پیش هیرودیس که در آن موقع در اورشلیم بود فرستاد.v$eهنگامیکه پیلاطُس این را شنید پرسید که آیا این مرد جلیلی است.k#Oاما آنها پافشاری می کردند و گفتند: «او مردم را در سراسر یهودیه با تعالیم خود می شوراند. از جلیل شروع کرد و به اینجا رسیده است.» "پیلاطُس سپس به سران کاهنان و جماعت گفت: «من در این مرد هیچ جرمی نمی بینم.»!'پیلاطُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودیان هستی؟» عیسی جواب داد: «تو می گویی.»b =به مقابل او شکایت خود را اینطور شروع کردند: «ما این شخص را در حالی دیدیم که به گمراه ساختن ملت ما مشغول بود. او با پرداخت مالیات به امپراطور مخالفت می کرد و ادعا می کند که مسیح یعنی پادشاه است.»{ qسپس تمام حاضران در مجلس برخاستند و او را به حضور پیلاطُس آوردند#Gآن ها گفتند: «چه احتیاجی به شاهدان دیگر هست؟ ما موضوع را از زبان خودش شنیدیم.»dAFعیسی جواب داد: «خود تان می گویید که من هستم.»آن ها گفتند: «چه احتیاجی به شاهدان دیگر هست؟ ما موضوع را از زبان خودش شنیدیم.»/WEاما از این به بعد پسر انسان به دست راست خدای قادر خواهد نشست.» همگی گفتند: «پس پسر خدا هستی؟»@{Dو اگر سؤال بکنم، جواب نمی دهید.8iCو گفتند: «به ما بگو آیا تو مسیح هستی؟» عیسی جواب داد: «اگر به شما بگویم، گفتۀ مرا باور نخواهید کردCBهمین که هوا روشن شد بزرگان قوم، سران کاهنان و علمای یهود تشکیل جلسه دادند و عیسی را به حضور شورا آوردندJ Aو به این طرز به او بی حرمتی می کردند.uc@چشمانش را بستند و می گفتند: «حالا از غیب بگو کی تو را می زند»y?کسانی که عیسی را تحت نظر داشتند او را مسخره کردند، لت و کوب کردند،E>پِترُس بیرون رفت و زار زار گریست.K=و عیسی خداوند برگشت و مستقیماً به پِترُس نگاه کرد و پِترُس سخنان خداوند را به خاطر آورد که به او گفته بود: «امروز پیش از این که خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.»:m<اما پِترُس گفت: «ای مرد، من نمی دانم تو چه می گویی.» در حالی که او هنوز صحبت می کرد بانگ خروس برخاست;o;تقریباً یک ساعت گذشت و یکی دیگر با تأکید بیشتری گفت: «البته این مرد هم با او بوده چون که جلیلی است.»C:کمی بعد یک نفر دیگر متوجه او شد و گفت: «تو هم یکی از آن ها هستی.» اما پِترُس به او گفت: «ای مرد، من نیستم.»hI9اما پِترُس منکر شد و گفت: «ای زن، من او را نمی شناسم.»;o8در حالی که او در روشنایی آتش نشسته بود کنیزی او را دید به او نگاه کرده گفت: «این مرد هم با عیسی بود.»;o7در بین حویلی خانۀ کاهن اعظم عده ای آتشی روشن کرده و دور آن نشسته بودند. پِترُس نیز در بین آنها نشست. 36عیسی را دستگیر کردند و به خانۀ کاهن اعظم آوردند. پِترُس از دور بدنبال آن ها می آمد.Y +5من هر روز در عبادتگاه با شما بودم و شما دست به طرف من دراز نکردید. اما این ساعت که تاریکی حکمفرما است، ساعت شما است.»M 4سپس عیسی به سران کاهنان و صاحب منصبانی که مسئول نگهبانی از عبادتگاه بودند و بزرگانی که برای گرفتن او آمده بودند فرمود: «مگر من یاغی هستم که با شمشیر و چوب برای دستگیری من آمده اید؟ }3اما عیسی جواب داد: «دست نگهدارید.» و گوش آن مرد را لمس کرد و شفا داد.j M2و یکی از آنها به غلام کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید.0Y1وقتی پیروان او آنچه را که در جریان بود دیدند گفتند: «خداوندا، شمشیرهای خود را به کار ببریم؟»  0اما عیسی به او فرمود: «ای یهودا، آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم می کنی؟»hI/عیسی هنوز صحبت می کرد که جمعیتی دیده شد و یهودا، یکی از آن دوازده حواری، پیشاپیش آنها بود. یهودا پیش عیسی آمد تا او را ببوسد..به ایشان فرمود: «خواب هستید؟ برخیزید و دعا کنید تا از آزمایش ها دور بمانید.»'G-وقتی از دعا برخاست و پیش شاگردان آمد آنها را دید که در اثر غم و اندوه به خواب رفته بودند.#?,عیسی در شدت اضطراب و با حرارت بیشتری دعا کرد و عرق او مثل قطره های خون بر زمین می چکید.a;+فرشته ای از آسمان به او ظاهر شد و او را تقویت کرد.5c*«ای پدر، اگر ارادۀ توست، این پیاله را از من دور کن. اما نه ارادۀ من بلکه ارادۀ تو به انجام برسد.» )عیسی به اندازۀ پرتاب یک سنگ از آنها فاصله گرفت، زانو زد و چنین دعا کرد: (وقتی به آن محل رسید به آنها فرمود: «دعا کنید که از آزمایش ها دور بمانید.» ~'عیسی بیرون آمد و مثل همیشه رهسپار کوه زیتون شد و شاگردانش همراه او بودند.}3&آن ها گفتند: «خداوندا، نگاه کن، اینجا دو شمشیر داریم.» ولی او جواب داد: «کافی است.»E|%چون می خواهم بدانید که این پیشگویی که می گوید: «او در زمرۀ جنایتکاران به حساب آمد»، باید در مورد من به انجام برسد و در واقع همه چیزهائی که دربارۀ من نوشته شده در حال انجام است.»{$به ایشان گفت: «اما حالا هر که یک بکس دارد بهتر است که آن را با خود بردارد و همینطور خورجینش را و چنانچه شمشیر ندارد چپن خود را بفروشد و شمشیری بخرد،Jz #عیسی به ایشان فرمود: «وقتی شما را بدون بوت و بکس و خرجین روانه کردم آیا چیزی کم داشتید؟» جواب دادند: «نخیر.»Cy"عیسی فرمود: «ای پِترُس، آگاه باش امروز پیش از آنکه خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.» x!شمعون جواب داد: «ای خداوند، من حاضرم با تو به زندان بیفتم و با تو بمیرم.»)wK اما من برای تو دعا کرده ام که ایمانت از بین نرود و وقتی برگشتی برادرانت را استوار گردان.»8viای شمعون، ای شمعون، ببین: شیطان خواست مثل دهقانی که گندم را از کاه جدا می کند همۀ شما را بیازمآید.cu?شما در پادشاهی من سر دسترخوان من خواهید خورد و خواهید نوشید و به عنوان داوران دوازده طایفۀ اسرائیل بر تختها خواهید نشست.{toهمانطور که پدر، حق پادشاهی را به من سپرد، من هم به شما می سپارم.`s9شما کسانی هستید که در سختی های من با من بوده اید.Ar{زیرا چه کسی بزرگتر است، آن کسی که بر سر دسترخوان می نشیند یا آن نوکری که خدمت می کند؟ یقیناً آن کسی که بر سر دسترخوان می نشیند. با وجود این من در میان شما مثل یک خدمتگزار هستم.Gqاما شما اینطور نباشید، برعکس، بزرگترین شخص در میان شما باید به صورت کوچکترین درآید و رئیس مثل نوکر باشد،Rpعیسی فرمود: «در میان ملتهای بیگانه، پادشاهان بر مردم حکمروایی می کنند و صاحبان قدرت «ولی نعمت» خوانده می شوند،o%در میان شاگردان بحثی درگرفت که کدامیک در میان آنها از همه بزرگتر شمرده می شود.nآنها از خود شان شروع به سؤال کردند که کدام یک از آن ها چنین کاری خواهد کرد./mWالبته پسر انسان بسوی آنچه برایش مقرر است می رود. اما وای به حال آن کسی که او را تسلیم می کند.»sl_اما بدانید که دست تسلیم کنندۀ من با دست من سر دسترخوان است.ak;به همین ترتیب بعد از شام پیاله ای را به آنها داد و فرمود: «این پیاله عهد و پیمان نو است در خون من که برای شما ریخته می شود.j)همچنین کمی نان برداشت و پس از شکرگزاری آن را پاره کرد و به آنها داد و فرمود: «این بدن من است که برای شما داده می شود. این کار را به یادبود من انجام دهید.»>iuچون به شما می گویم از این لحظه تا آن زمان که پادشاهی خدا فرا می رسد من دیگر از میوۀ تاک نخواهم نوشید.»$hAبعد پیاله ای به دست گرفت و پس از شکرگزاری گفت: «این را بگیرید و بین خود تان تقسیم کنید،Hg به شما می گویم تا آن زمان که این قربانی فِصَح در پادشاهی خدا به کمال مقصد خود نرسد دیگر از آن نخواهم خورد.»f5و به آنها فرمود: «چقدر دلم می خواست که پیش از مرگم این قربانی فِصَح را با شما بخورم.neUوقتی ساعت معین فرا رسید عیسی با رسولان سر دسترخوان نشستAd{ آن ها رفتند و همه چیز را آنطور که او فرموده بود مشاهده کردند و به این ترتیب قربانی فِصَح را تهیه کردند.c% او اطاق بزرگ و فرش شده را در منزل دوم به شما نشان می دهد. در آنجا تدارک ببینید.»Ob و به صاحب آن خانه بگوئید: «استاد می گوید آن اطاقی که من با شاگردانم قربانی فِصَح را در آنجا خواهم خورد کجاست؟»a عیسی جواب داد: «گوش بدهید، وقتی که به شهر قدم بگذارید مردی با شما روبرو خواهد شد که کوزۀ آبی را می برد. به دنبال او به داخل خانه ای که او می رود برویدR` آن ها پرسیدند: «کجا می خواهی تهیه کنیم؟»1_[عیسی پِترُس و یوحنا را با این امر روانه کرد: «بروید نان فِصَح را برای ما تهیه کنید تا بخوریم.»t^aروز عید فطیر که در آن قربانی فِصَح می باید ذبح شود فرا رسید.]'یهودا موافقت کرد و پی فرصت می گشت تا عیسی را دور از چشم مردم به دست آنها بسپارد.t\aایشان بسیار خوشحال شدند و وعده کردند مبلغی پول به او بدهند. dM~}|{|{zyy]xlwvvautthsrrqUpo1nncmmvlokdjjhh=gfeedca``K__m^^x]]\q[YYXSWWVU]TSS[RR(QUPOqNN/LLOK_JJ!IHHRGFFEUDD6CNBA@@?`>==f<;;:u99/77h6643322v221x00N/.--j,,D+(**)((}'&&$$f##j"R!!? `b>;S?*C.#FC,5 7  z dC/پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او را کردند چون او نه تنها روز سَبَت را می شکست، بلکه خدا را پدر خود می خواند و بدین طریق خود را با خدا برابر می ساخت.yBkاما عیسی به آنها گفت: «پدرم هنوز کار می کند و من هم کار می کنم.»Aچون عیسی در روز سَبَت این کارها را می کرد، یهودیان به زجر او پرداختند.q@[آن مرد رفت و به یهودیان گفت: «کسی که مرا شفا داد عیسی است.»h?Iبعد از این جریان، عیسی او را در عبادتگاه یافته به او گفت: «اکنون که شفا یافته ای دیگر گناه نکن، مبادا به وضع بدتری دچار شوی.»6>e ولی آن مردی که شفا یافته بود او را نمی شناخت زیرا آن محل پُر از جمعیت بود و عیسی از آنجا رفته بود.n=U از او پرسیدند: «چه شخصی به تو گفت: بسترت را بردار و برو؟»< او در جواب ایشان گفت: «آن کسی که مرا شفا داد به من گفت: بسترت را بردار و برو.»I;  به همین علت یهودیان به مردی که شفا یافته بود گفتند: «امروز روز سَبَت است، تو اجازه نداری بستر خود را ببری.»:) آن مرد فوراً شفا یافت و بستر خود را برداشت و به راه افتاد. آن روز، روز سَبَت بود.Y9+عیسی به او گفت: «برخیز بسترت را بردار و برو.»87آن مریض جواب داد: «ای آقا، وقتی آب به حرکت می آید کسی نیست که به من کمک کند و مرا در حوض بیاندازد. تا من از جایم حرکت می کنم، شخص دیگری پیش از من داخل می شود.»b7=وقتی عیسی او را در آنجا خوابیده دید و دانست که مدت زیادی است که بیمار می باشد، از او پرسید: «آیا می خواهی خوب و سالم شوی؟»y6kدر میان آن ها مردی دیده می شد که سی و هشت سال به مرضی مبتلا بود.05Yزیرا هر چند وقت یکبار فرشتۀ خداوند به حوض داخل می شد و آب را به حرکت در می آورد و اولین بیماری که بعد از حرکت آب به حوض داخل می گردید از هر مرضی که داشت شفا می یافت.])4Kدر آن جا عدۀ زیادی از بیمارن، نابینایان، لنگان و شلان دراز کشیده [و منتظر حرکت آب بودند^35در اورشلیم نزدیک دروازه ای معروف به دروازۀ گوسفند حوضی با پنج رواق وجود دارد، که به زبان عبرانی آن را بیتسده می گویند.i2 Mبعد از آن عیسی برای یکی از عیدهای یهود به اورشلیم رفت. 16این دومین معجزه ای بود که عیسی پس از آنکه از یهودیه به جلیل آمد انجام داد.`095پدر فهمید که این درست همان ساعتی است که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده می ماند.» پس او و تمام اهل خانه اش ایمان آوردند.این دومین معجزه ای بود که عیسی پس از آنکه از یهودیه به جلیل آمد انجام داد."/=4او پرسید: «در چه ساعتی حالش خوب شد؟» گفتند: «دیروز در ساعت یک بعد از ظهر تب او قطع شد.»E.3او هنوز به خانه نرسیده بود که نوکرانش در بین راه او را دیدند و به او مژده دادند: «پسرت زنده و تندرست است.»!-;2آنگاه عیسی گفت: «برو، پسرت زنده می ماند.» آن مرد با ایمان به سخن عیسی به طرف منزل رفت.d,A1آن شخص گفت: «ای آقا، پیش از آن که پسر من بمیرد بیا.»+%0عیسی به او گفت: «شما بدون دیدن عجایب و نشانه ها به هیچ وجه ایمان نخواهید آورد.»X*)/وقتی شنید که عیسی از یهودیه به جلیل آمده است نزد او آمد و خواهش کرد که بیاید و پسرش را که در آستانۀ مرگ بود شفا بخشد.).عیسی بار دیگر به قانای جلیل، جائی که آب را به شراب تبدیل کرده بود، رفت. یکی از مأمورین دولت در آنجا بود که پسرش در کپرناحوم بیمار و بستری بود.(-اما وقتی به جلیل وارد شد، مردم از او استقبال کردند زیرا آنچه را که در اورشلیم انجام داده بود دیده بودند، چون آن ها هم در ایام عید در اورشلیم بودند.y'k,زیرا خود عیسی فرموده بود که پیامبر در دیار خود احترامی ندارد،f&E+پس از دو روز، عیسی آنجا را ترک کرد و به طرف جلیل رفت.%*و به آن زن گفتند: «حالا دیگر به خاطر سخن تو نیست که ما ایمان داریم، زیرا ما خود سخنان او را شنیده ایم و می دانیم که او در حقیقت نجات دهندۀ عالم است.»\$1)و عدۀ زیادی نیز به خاطر سخنان او ایمان آوردند./#W(وقتی سامریان نزد عیسی آمدند از او خواهش کردند که پیش آن ها بماند. پس عیسی دو روز در آنجا ماندc"?'به خاطر شهادت آن زن که گفته بود: «آنچه تا به حال کرده بودم به من گفت»، در آن شهر عدۀ زیادی از سامریان به عیسی ایمان آوردند.~!u&من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که برای آن زحمت نکشیده اید. دیگران برای آن زحمت کشیدند و شما از نتایج کار ایشان استفاده می برید.» %در اینجا این گفته حقیقت پیدا می کند، که یکی می کارد و دیگری درو می کند.C$دروگر مزد خود را می گیرد و ثمر را برای زندگی ابدی جمع می کند تا اینکه کارنده و درو کننده با هم خوشی کنند.#مگر شما نمی گوئید هنوز چهار ماه به موسم درو مانده است؟ توجه کنید، به شما می گویم به کشتزارها نگاه کنید و ببینید که حالا برای درو آماده هستند.@y"عیسی به ایشان گفت: «غذای من اینست که ارادۀ کسی را که مرا فرستاده است بجا آورم و کارهای او را انجام دهم.zm!پس شاگردان از یکدیگر پرسیدند: «آیا کسی برای او غذا آورده است؟»|q اما او گفت: «من غذائی برای خوردن دارم که شما از آن بی خبر هستید.»}در این وقت شاگردان از عیسی خواهش کرده گفتند: «ای استاد، چیزی بخور.»T!پس مردم از شهر خارج شده پیش عیسی می رفتند.7«بیائید و مردی را ببینید، که آنچه تا به حال کرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست؟»kOزن کوزۀ خود را به زمین گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت:در همان موقع شاگردان عیسی برگشتند و چون او را دیدند که با یک زن سخن می گوید تعجب کردند ولی هیچ کس نپرسید: «چی می خواهی؟» و یا «چرا با او سخن می گوئی؟»Z-عیسی گفت: «من که با تو صحبت می کنم همان هستم.»+زن گفت: «من می دانم که مسیح خواهد آمد و هر وقت بیاید، همه چیز را به ما خواهد گفت.»{خدا روح است و هر که او را می پرستد باید با روح و راستی عبادت نماید.»5اما زمانی می آید ـ و این زمان هم اکنون شروع شده است ـ که پرستندگان حقیقی، پدر را با روح و راستی عبادت خواهند کرد، زیرا پدر طالب این گونه پرستندگان می باشد.c?شما سامریان آنچه را نمی شناسید، می پرستید اما ما آنچه را که می شناسیم عبادت می کنیم، زیرا رستگاری بوسیلۀ قوم یهود می آید.?wعیسی گفت: «ای زن، باور کن زمانی خواهد آمد که پدر را نه بر روی این کوه پرستش خواهید کرد و نه در اورشلیم.=sپدران ما در روی این کوه عبادت می کردند، اما شما یهودیان می گوئید، باید خدا را در اورشلیم عبادت کرد.»Oزن گفت: «ای آقا، می بینم که تو نبی هستی.; oزیرا تو پنج شوهر داشته ای و آن مردی هم که اکنون با تو زندگی می کند شوهر تو نیست. آنچه گفتی درست است.»} sزن جواب داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست می گویی که شوهر نداری،n Uعیسی به او فرمود: «برو شوهرت را صدا کن و به اینجا برگرد.» 9زن گفت: «ای آقا، آن آب را به من بده تا دیگر تشنه نشوم و برای کشیدن آب به اینجا نیایم.» 'اما هر کس از آبی که من می بخشم بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد، زیرا آن آبی که به او می دهم در باطن او به چشمه ای تبدیل خواهد شد که تا زندگی ابدی خواهد جوشید.»b= عیسی گفت: «هر که از این آب بنوشد باز تشنه خواهد شد;o آیا تو از جد ما یعقوب بزرگتر هستی که این چاه را به ما بخشید و خود او و پسران و گله اش از آن نوشیدند؟»}s زن گفت: «ای آقا سطل نداری و این چاه عمیق است. از کجا آب زنده داری؟wg عیسی به او جواب داد: «اگر می دانستی بخشش خدا چیست و کیست که از تو آب می خواهد، حتماً از او خواهش می کردی و او به تو آب زنده عطا می کرد.»{ زن سامری گفت: «چطور تو که یک یهودی هستی از من که یک زن سامری هستم آب می خواهی؟» او این را گفت چون یهودیان با سامریان نشست و برخاست نمی کنند.]3زیرا شاگردانش برای خرید غذا به شهر رفته بودند.~uیک زن سامری برای کشیدن آب آمد. عیسی به او گفت: «قدری آب به من بده.»#?چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی که از سفر خسته شده بود، در کنار چاه نشست. تقریباً ظهر بود.5cاو به شهری از سامره که سوخار نام داشت، نزدیک مزرعه ای که یعقوب به پسر خود یوسف بخشیده بود، رسید.@{ولی لازم بود از سامره عبور کند.E~یهودیه را ترک کرد و به جلیل برگشت\}1(هرچند شاگردان عیسی تعمید می دادند نه خود او)،9| mوقتی خداوند فهمید که فریسی ها شنیده اند که او بیشتر از یحیی شاگرد پیدا کرده و آن ها را تعمید می دهدn{U$آن کسی که به پسر ایمان بیاورد زندگی ابدی دارد اما کسی که از پسر اطاعت نکند زندگی را نخواهد دید، بلکه همیشه مورد غضب خدا می باشد.Ez#پدر به پسر محبت دارد و همه چیز را به او سپرده است.آن کسی که به پسر ایمان بیاورد زندگی ابدی دارد اما کسی که از پسر اطاعت نکند زندگی را نخواهد دید، بلکه همیشه مورد غضب خدا می باشد.Py"کسی که از طرف خدا فرستاده شده است کلام خدا را بیان می کند زیرا خدا روح خود را بی حد و اندازه به او عطا می فرماید.uxc!هرکه شهادت او را بپذیرد صداقت و راستی خدا را تصدیق کرده است.w و به آنچه دیده و شنیده است شهادت می دهد اما هیچ کس شهادت او را قبول نمی کند..vUکسی که از بالا می آید مافوق همه است و کسی که متعلق به این دنیای خاکی باشد آدمی است زمینی و دربارۀ امور دنیوی سخن می گوید. آن کسی که از آسمان می آید از همه بالا تر استTu!او باید ترقی کند، و من باید از نظر بیفتم.»itKعروس به داماد تعلق دارد. دوست داماد، که در کناری ایستاده و صدای داماد را می شنود، لذت می برد. خوشی من هم همینطور کامل شده است. sشما خود شاهد هستید که من گفتم مسیح نیستم، بلکه پیشاپیش او فرستاده شده ام.rیحیی در جواب گفت: «انسان نمی تواند چیزی جز آنچه خدا به او می بخشد به دست آورد.6qeپس آن ها نزد یحیی آمده به او گفتند: «ای استاد، آن کسی که در آن طرف اُردن با تو بود که تو دربارۀ او شهادت دادی، در اینجا به تعمید کردن مردم مشغول است و همه پیش او می روند.»pبین شاگردان یحیی و یک نفر یهودی مباحثه ای در مورد مسئلۀ طهارت پیدا شد.Koزیرا یحیی هنوز به زندان نیفتاده بود.bn=یحیی نیز در عینون، نزدیک سالیم، به تعمید دادن مردم مشغول بود. درآن ناحیه آب فراوان بود و مردم برای گرفتن تعمید می آمدند،?mwبعد از آن عیسی با شاگردان خود به سرزمین یهودیه رفت و در آنجا مدتی با آن ها مانده مردم را تعمید می داد،l1اما شخص نیکوکار به سوی نور می آید تا روشن شود که اعمالش در خداترسی انجام شده است.»Fkزیرا کسی که مرتکب کارهای بد می شود از نور نفرت دارد و از آن دوری می جوید مبادا اعمالش مورد ملالت واقع شود.Jj حکم بازخواست این است که نور به دنیا آمد ولی مردم به علت اعمال شرارت آمیز خود تاریکی را از نور بهتر دانستند، i هر کس به او ایمان بیآورد از او بازخواست نمی شود اما کسی که به او ایمان نیاورد زیر حکم باقی می ماند، زیرا به اسم پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده است.h7زیرا خدا پسر خود را به دنیا نفرستاد که از دنیا بازخواست کند بلکه تا آن را نجات بخشد.cg?زیرا خدا به دنیا آنقدر محبت داشت که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که به او ایمان بیاورد هلاک نگردد، بلکه صاحب زندگی ابدی شود.af;تا هر کس به او ایمان بیآورد صاحب زندگی ابدی گردد.5ecهمانطوری که موسی در بیابان مار برنجی را بر بالای چوبی قرار داد، پسر انسان هم باید بلند کرده شود7dg کسی هرگز به آسمان بالا نرفت، مگر آنکس که از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان که جایش در آسمان است.Vc% وقتی دربارۀ امور زمینی سخن می گویم و آن را باور نمی کنید، اگر دربارۀ امور آسمانی سخن بگویم چگونه باور خواهید کرد؟Ub# بیقین بدان که ما از آنچه می دانیم سخن می گوییم و به آنچه دیده ایم شهادت می دهیم، ولی شما شهادت ما را قبول نمی کنید.a عیسی گفت: «آیا تو که یک معلم بزرگ اسرائیل هستی، این چیزها را نمی دانی؟W`' نیقودیموس در جواب گفت: «این چطورممکن است؟»_باد هرجا که بخواهد می وزد. صدای آن را می شنوی اما نمی دانی از کجا می آید یا به کجا می رود. حالت کسی هم که از روح خدا متولد می شود همینطور است.»h^Iتعجب نکن که به تو می گویم همه باید دوباره متولد شوند.}]sآنچه از جسم تولد بیابد، جسم است و آنچه از روح متولد گردد روح است.8\iعیسی جواب داد «بیقین بدان که هیچ کس نمی تواند داخل پادشاهی خدا شود مگر آنکه از آب و روح تولد یابد.k[Oنیقودیموس گفت: «چطور ممکن است شخص سالخورده ای از نو متولد شود؟ آیا می تواند باز به رَحِم مادر خود برگردد و دوباره تولد یابد؟»Z5عیسی جواب داد: «بیقین بدان تا شخص از نو تولد نیابد نمی تواند پادشاهی خدا را ببیند.»8Yiیک شب نزد عیسی آمد و به او گفت: «ای استاد، ما می دانیم تو معلمی هستی که از طرف خدا آمده ای زیرا هیچکس نمی تواند معجزاتی را که تو می کنی انجام دهد، مگر آنکه خدا با او باشد.» X یک نفر از پیروان فرقۀ فریسی به نام نیقودیموس که از بزرگان قوم یهود بود،/WWو لازم نبود کسی دربارۀ انسان چیزی به او بگوید زیرا او به خوبی می دانست که در باطن انسان چیست.Vاما عیسی به آنها اعتماد نکرد، چون همه را خوب می شناختو لازم نبود کسی دربارۀ انسان چیزی به او بگوید زیرا او به خوبی می دانست که در باطن انسان چیست.LUدر آن روزها که عیسی برای عید فِصَح در اورشلیم بود اشخاص بسیاری که معجزات او را دیدند، به نام او ایمان آوردندNTپس از رستاخیز او از مردگان، شاگردانش به یاد آوردند که این را گفته بود و به کلام خدا و سخنان عیسی ایمان آوردند.fSEاما عبادتگاهی که عیسی از آن سخن می گفت بدن خودش بود.DRیهودیان گفتند: «ساختن این عبادتگاه چهل و شش سال طول کشیده است. تو چطور می توانی آن را در سه روز بنا کنی؟»Q1عیسی در جواب گفت: «این عبادتگاه را ویران کنید و من آن را در سه روز آباد خواهم کرد.»,PQپس یهودیان از او پرسیدند: «چه معجزه ای می کنی که نشان بدهد حق داری این کارها را انجام دهی؟»+OOشاگردان عیسی به خاطر آوردند که نوشته شده است: «آتش غیرت نسبت به خانۀ تو در من شعله ور است.»2N]آنگاه به کبوتر فروشان گفت: «اینها را از اینجا بیرون ببرید. خانۀ پدر مرا به بازار تبدیل نکنید.»{Moپس از ریسمان قمچین ساخت و همۀ آنها را با گوسفندان و گاوان از عبادتگاه بیرون راند و سکه های صرافان را دور ریخت و میزهای آن ها را چپه کرد.TL!در عبادتگاه اشخاصی را دید که به فروش گاو و گوسفند و کبوتر مشغول بودند، و صرافان هم در پشت میزهای خود نشسته بودند.bK= چون عید فِصَح یهود نزدیک بود عیسی به اورشلیم رفت.-JS بعد از آن عیسی همراه مادر، برادران و شاگردان خود به کپرناحوم رفت و چند روزی در آنجا ماندند.lIQ این معجزه، که در قانای جلیل انجام شد، اولین معجزۀ عیسی بود و او به وسیلۀ آن جلال خود را ظاهر کرد و شاگردانش به او ایمان آوردند.!H; و به او گفت: «همه، بهترین شراب را اول به مهمانان می دهند و وقتی سر شان گرم شد، آن وقت شراب پست تر را می آورند اما تو بهترین شراب را تا این ساعت نگاه داشته ای!»PG رئیس مجلس که نمی دانست آن را از کجا آورده بودند، آبی را که به شراب تبدیل شده بود چشید، اما خدمتکارانی که آب را از چاه کشیده بودند، از جریان اطلاع داشتند. پس رئیس مجلس داماد را صدا کردFآنگاه عیسی گفت: «اکنون کمی از آن را نزد رئیس مجلس ببرید.» و آن ها چنین کردند. Eعیسی به نوکران گفت: «خُمره ها را از آب پُرکنید.» آن ها را لبالب پُر کردند.[D/در آنجا شش خُمرۀ سنگی وجود داشت، که هر یک تقریباً هشتاد لیتر گنجایش داشت و برای انجام مراسم تطهیر یهود به کار می رفت.gCGمادرش به نوکران گفت: «هرچه به شما بگوید انجام دهید.»Bعیسی جواب داد: «این به من مربوط است یا به تو؟ وقت من هنوز نرسیده است.»}Asوقتی شراب تمام شد، مادر عیسی به او گفت: «آن ها دیگر شراب ندارند.»Y@+عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند.? دو روز بعد، در قانای جلیل جشن عروسی برپا بود و مادر عیسی در آنجا حضور داشت.e> E3آنگاه به او گفت: «بیقین بدانید که شما آسمان را باز و فرشتگان خدا را در حالیکه بر پسر انسان بالا و پایان می شوند خواهید دید.»H=  2عیسی در جواب گفت: «آیا فقط به علت این که به تو گفتم تو را زیر درخت انجیر دیدم ایمان آوردی؟ بعد از این کارهای بزرگتری خواهی دید.»آنگاه به او گفت: «بیقین بدانید که شما آسمان را باز و فرشتگان خدا را در حالیکه بر پسر انسان بالا و پایان می شوند خواهید دید.»< 1نتنائیل گفت: «ای استاد، تو پسر خدا هستی! تو پادشاه اسرائیل می باشی!»q; ]0نتنائیل پرسید: «مرا از کجا می شناسی؟» عیسی جواب داد: «پیش از آن که فیلیپُس تو را صدا کند، وقتی زیر درخت انجیر بودی، من تو را دیدم.»<: s/وقتی عیسی نتنائیل را دید که به طرف او می آید گفت: «اینست یک اسرائیلی واقعی که در او مکری وجود ندارد.»59 e.نتنائیل به او گفت: «آیا می شود که از ناصره چیز خوبی بیرون بیاید؟» فیلیپُس جواب داد: «بیا و ببین.»F8 -فیلیپُس هم رفت و نتنائیل را پیدا کرد و به او گفت: «ما آن کسی را که موسی در تورات ذکر کرده و پیامبران دربارۀ او سخن گفته اند، پیدا کرده ایم ـ او عیسی پسر یوسف و از اهالی ناصره است.»a7 =,فیلیپُس مانند اندریاس و پِترُس اهل بیتسَیدا بود.%6 E+روز بعد، وقتی عیسی می خواست به جلیل برود، فیلیپُس را یافته به او گفت: «به دنبال من بیا.»5 1*پس وقتی اندریاس، شمعون را نزد عیسی برد، عیسی به شمعون نگاه کرد و گفت: «تو شمعون پسر یونا هستی، ولی بعد از این کیفا (یا پِترُس به معنی صخره) نامیده می شوی.» 4 ;)او اول برادر خود شمعون را پیدا کرد و به او گفت: «ما مسیح یعنی تدهین شده را یافته ایم.»33 a(یکی از آن دو نفر، که بعد از شنیدن سخنان یحیی به دنبال عیسی رفت، اندریاس برادر شمعون پِترُس بود.2 'او به ایشان گفت: «بیائید و ببینید.» پس آن دو نفر رفتند و دیدند کجا منزل دارد و بقیه روز را پیش او ماندند. زیرا تقریباً ساعت چهار بعد از ظهر بود.1 &عیسی برگشت و آن دو نفر را دید که به دنبال او می آیند. از آن ها پرسید: «به دنبال چه می گردید؟» آن ها گفتند: «ربی (یعنی ای استاد) منزل تو کجاست؟»u0 e%آن دو شاگرد این سخن را شنیدند و به دنبال عیسی به راه افتادند.p/ [$و وقتی عیسی را دید که از آنجا می گذرد گفت: «اینست برۀ خدا.»f. G#روز بعد هم یحیی با دو نفر از شاگردان خود ایستاده بود`- ;"من این را دیده ام و شهادت می دهم که او پسر خداست.»Q, !من او را نمی شناختم اما آن کسی که مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم به من گفته بود، هرگاه ببینی که روح بر کسی نازل شود و بر او قرار گیرد، بدان که او همان کسی است که تعمید او با روح القدس است.I+   یحیی شهادت خود را اینطور ادامه داد: «من روح خدا را دیدم که به صورت کبوتری از آسمان نازل شد و بر او قرار گرفت.(* Kمن او را نمی شناختم اما آمدم تا با آب تعمید دهم و به این وسیله او را به اسرائیل بشناسانم.»_) 9اینست آن کسی که درباره اش گفتم که بعد از من مردی می آید که بر من تقدم و برتری دارد، زیرا پیش از تولد من او وجود داشته است.H(  روز بعد، وقتی یحیی عیسی را دید که به طرف او می آید، گفت: «ببینید اینست آن برۀ خدا که گناه جهان را بر می دارد.0' [این ماجرا در بیت عنیا، یعنی آن طرف دریای اُردن، در جائی که یحیی مردم را تعمید می داد، واقع شد. & او بعد از من می آید، ولی من حتی شایستۀ آن نیستم که بند بوتهایش را باز کنم.»0% [یحیی جواب داد: «من در آب تعمید می دهم، اما کسی در میان شما ایستاده است که شما او را نمی شناسید.-$ Uاز او پرسیدند: «اگر تو نه مسیح هستی و نه الیاس و نه آن پیامبر وعده شده، پس چرا تعمید می دهی؟»o# Yاین قاصدان که از طرف پیروان فرقۀ فریسی فرستاده شده بودند^" 7او از زبان اشعیای نبی جواب داده گفت: «من صدای ندا کننده ای هستم که در بیابان فریاد می زند ـ راه خداوند را راست گردانید.»0! [پرسیدند: «پس تو کیستی؟ ما باید به کسانی که ما را فرستادند جواب بدهیم، دربارۀ خود چه می گویی؟»l  Sآن ها از او پرسیدند: «پس آیا تو الیاس هستی؟» جواب داد: «نخیر.» آن ها پرسیدند: «آیا تو آن پیامبر وعده شده هستی؟» جواب داد: «نخیر.» )او از جواب دادن خودداری نکرد، بلکه بطور واضح اعتراف نموده گفت: «من مسیح نیستم.»L اینست شهادت یحیی وقتی یهودیان اورشلیم، کاهنان و خادمین آن ها لاویان را پیش او فرستادند تا بپرسند که او کیست.G  کسی هرگز خدا را ندیده است، اما آن پسر یگانه ای که در ذات پدر و از همه به او نزدیکتر است او را شناسانیده است. yزیرا شریعت بوسیلۀ موسی عطا شد، اما فیض و راستی توسط عیسی مسیح آمد.^ 7از پُری او، همه ما برخوردار شدیم، فیض بالای فیض* Oشهادت یحیی این بود که فریاد می زد و می گفت: «این همان شخصی است که دربارۀ او گفتم که بعد از من می آید اما بر من برتری و تقدم دارد، زیرا پیش از تولد من، او وجود داشت.»^ 7پس کلام جسم گشته بشکل انسان در میان ما جای گرفت. جلالش را دیدیم ـ شکوه و جلالی شایستۀ پسر یگانۀ پدر و پُر از فیض و راستی.; q که نه مانند تولدهای معمولی و نه در اثر تمایلات نفسانی و نه در اثر خواهش بشر بلکه از خدا تولد یافتند.. W اما به همۀ کسانی که او را قبول کردند و به او ایمان آوردند، این حق را داد که فرزندان خدا شوند، ~}}9|{zyxxwww%uucttGsrr qSpooio(nmmljjYii7hhvgg fneeIdcxbb.a```=_g_^<]]_[[.ZbYXWVV%UTSS\RRQPPO2N?MyLLEKZJcII_I2HHFFEeDDKCCB A~@??i>=<:9d877k655w443332r100q//R.-,,++*.)('&&$$A#t"!! ENlJ` WU <= _ #VkrOعیسی به آن ها گفت: «شما به این عالم پائین تعلق دارید و من از عالم بالا آمده ام، شما از این جهان هستید، ولی من از این جهان نیستم.oqWیهودیان به یکدیگر گفتند: «وقتی می گوید به جائی که من می روم شما نمی توانید بیائید، آیا منظورش اینست که او می خواهد خود را بکشد؟»vpeباز عیسی به ایشان گفت: «من می روم و شما به دنبال من خواهید گشت ولی در گناهان خود خواهید مرد و به جائی که من می روم نمی توانید بیایید.»joMعیسی این سخنان را هنگامی که در بیت المال عبادتگاه تعلیم می داد گفت و کسی به طرف او دست دراز نکرد، زیرا وقت او هنوز نرسیده بود.bn=به او گفتند: «پدر تو کجاست؟» عیسی جواب داد: «شما نه مرا می شناسید و نه پدر مرا. اگر مرا می شناختید پدر مرا نیز می شناختید.»mیکی خود من هستم که برخود شهادت می دهم و شاهد دیگر، پدری است که مرا فرستاد.»ulcدر شریعت شما هم نوشته شده است، که گواهی دو شاهد اعتبار دارد:?kwاگر قضاوت هم بکنم قضاوت من درست است، چون در این کار تنها نیستم، بلکه پدری که مرا فرستاد نیز با من است. jشما از نظر انسانی قضاوت می کنید، ولی من دربارۀ هیچ کس چنین قضاوت نمی کنم.7igعیسی در جواب گفت: «من حتی اگر بر خود شهادت بدهم، شهادتم اعتباری دارد، زیرا من می دانم از کجا آمده ام و به کجا می روم ولی شما نمی دانید که من از کجا آمده ام و به کجا می روم.&hE پیروان فرقۀ فریسی به او گفتند: «تو دربارۀ خودت شهادت می دهی پس شهادت تو اعتباری ندارد.»egC عیسی باز به مردم گفت: «من نور دنیا هستم، کسی که از من پیروی کند در تاریکی سرگردان نخواهد شد، بلکه نور زندگی را خواهد داشت.»"f= زن گفت: «هیچ کس، ای آقا.» عیسی گفت: «من هم تو را ملامت نمی کنم، برو و دیگر گناه نکن.»]e% عیسی سر خود را بلند کرد و به آن زن گفت: «آن ها کجا رفتند؟ کسی تو را ملامت نکرد؟»\d1 وقتی آن ها این را شنیدند، از پیران شروع کرده یک به یک بیرون رفتند و عیسی تنها با آن زن که در بین ایستاده بود باقی ماند.^c5عیسی باز سر خود را بزیر افگند و بر زمین می نوشت.zbmولی چون آنها با اصرار به سؤال خود ادامه دادند، عیسی سر خود را بلند کرد و گفت: «آن کسی که در میان شما بی گناه است، سنگ اول را به او بزند.»_a7آنها از روی امتحان این را گفتند تا دلیلی برای تهمت او پیدا کنند. اما عیسی سر بزیر افگند و با انگشت خود روی زمین می نوشت،2`]موسی در تورات به ما امر کرده است که چنین زنان باید سنگسار شوند. اما تو در این باره چه می گویی؟»z_mآنها به او گفتند: «ای استاد، این زن را در حین عمل زنا گرفته ایم.C^در این وقت علما و فریسی ها زنی را که در حین عمل زنا گرفته بودند پیش او آوردند و میان جمیعت ایستاده کردند9]kو صبح وقت باز به عبادتگاه آمد و همۀ مردم به دور او جمع شدند و او نشست و به تعلیم دادن آنها مشغول شد.x\ k[پس آن ها همه به خانه های خود رفتند اما عیسی به کوه زیتون رفت.9[k4در جواب به او گفتند: «مگر تو هم جلیلی هستی؟ تحقیق کن و ببین که هیچ پیامبری از جلیل ظهور نکرده است.»pZY3«آیا شریعت به ما اجازه می دهد سر کسی حکم کنیم بدون آنکه به سخنان او گوش دهیم و بدانیم چه کار کرده است؟»در جواب به او گفتند: «مگر تو هم جلیلی هستی؟ تحقیق کن و ببین که هیچ پیامبری از جلیل ظهور نکرده است.»Y2نیقودیموس، که در شب به دیدن عیسی آمده بود و یکی از آن ها بود، از آن ها پرسید:mXS1و اما این آدم هائی که از شریعت بی خبرند، خدا زده هستند!»XW)0آیا کسی از رؤسا و فریسی ها به او گرویده است؟oVW/فریسی ها در جواب گفتند: «آیا او شما را هم گمراه کرده است؟U.نگهبانان جواب دادند: «تا به حال هیچ کس مانند این مرد سخن نگفته است.»TT!-بعد از آن نگهبانان پیش سران کاهنان و پیروان فرقۀ فریسی برگشتند. آن ها از نگهبانان پرسیدند: «چرا او را نیاوردید؟»S,عده ای خواستند او را دستگیر کنند، اما هیچ کس به طرف او دست دراز نکرد.nRU+به این ترتیب دربارۀ او در میان جمعیت دو دستگی بوجود آمد.+QO*مگر کلام خدا نمی گوید که مسیح از خاندان داود و اهل دهکدۀ داود یعنی بیت لِحِم ظهور می کند؟»P)دیگران گفتند: «او مسیح است.» و عده ای هم گفتند: «آیا مسیح از جلیل ظهور می کند؟$OA(بسیاری از کسانی که این سخن را شنیدند گفتند: «این مرد واقعاً همان پیامبر وعده شده است.»dNA'این سخنان را دربارۀ روح القدس، که به مؤمنین او داده خواهد شد، گفت و چون هنوز عیسی جلال نیافته بود، روح القدس عطا نشده بود.3M_&چنانکه کلام خدا می فرماید: نهرهای آب زنده از درون آن کسی که به من ایمان بیاورد جاری خواهد گشت.»GL%در آخرین روز که مهمترین روز عید بود عیسی ایستاد و با صدای بلند گفت: «اگر کسی تشنه است پیش من بیاید و بنوشد.pKY$او می گوید: به دنبال من خواهید گشت اما مرا نخواهید یافت و به جائی که من خواهم بود شما نمی توانید بیائید. مقصد او از این حرف چیست؟»1J[#پس یهودیان به یکدیگر گفتند: «کجا می خواهد برود که ما نتوانیم او را پیدا کنیم؟ آیا می خواهد پیش کسانی برود که در میان یونانیان پراگنده هستند و به یونانیان تعلیم دهد؟9Ik"شما به دنبال من خواهید گشت، اما مرا نخواهید یافت و به جائی که من خواهم بود شما نمی توانید بیائید.»2H]!آنگاه عیسی گفت: «فقط مدت کوتاهی با شما خواهم بود و بعد به نزد کسی که مرا فرستاده است خواهم رفت.pGY فریسی ها آنچه را که مردم دربارۀ او بطور پنهانی می گفتند شنیدند. پس آن ها و سران کاهنان نگهبانی را فرستادند تا عیسی را توقیف کنند.@Fyولی عدۀ زیادی به او ایمان آوردند و می گفتند: «آیا وقتی مسیح ظهور کند از این شخص بیشتر معجزه می نماید؟»HE در این وقت آن ها خواستند او را دستگیر کنند، اما هیچکس دست به طرف او دراز نکرد، زیرا وقت او هنوز نرسیده بود.D{اما من او را می شناسم زیرا از جانب او آمده ام و او مرا فرستاده است.»SCاز این رو وقتی عیسی در عبادتگاه تعلیم می داد با صدای بلند گفت: «شما مرا می شناسید و می دانید که اهل کجا هستم. ولی من به دلخواه خود نیامده ام زیرا فرستندۀ من حق است و شما او را نمی شناسید.OBبا وجود این ما همه می دانیم که این مرد اهل کجا است، اما وقتی مسیح ظهور کند هیچکس نخواهد دانست که او اهل کجاست.»sA_ببینید، او در اینجا بطور آشکار صحبت می کند و آن ها چیزی به او نمی گویند. آیا حکمرانان ما واقعاً قبول دارند که او مسیح وعده شده است؟@'پس بعضی از مردم اورشلیم گفتند: «آیا این همان کسی نیست که می خواهند او را بکشند؟{?oاز روی ظاهر قضاوت نکنید، بلکه در قضاوت های خود با انصاف باشید.»#>?پس اگر پسران خود را در روز سَبَت سنت می کنید تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا به این دلیل که من در روز سَبَت به یک انسان سلامتی کامل بخشیدم بر من خشمگین شده اید؟b==موسی حکم مربوط به سنت را به شما داد (هر چند از موسی شروع نشد بلکه از اجداد قوم) و شما در روز سَبَت پسران خود را سنت می کنید.y<kعیسی جواب داد: «من یک کار کرده ام و همۀ شما از آن تعجب کرده اید.};sمردم در جواب گفتند: «تو دیوانه هستی. چه کسی می خواهد تو را بکشد؟»;:oمگر موسی شریعت را به شما نداد ـ شریعتی که هیچ یک از شما آن را عمل نمی کند؟ چرا می خواهید مرا بکشید؟»p9Yهرکه از خود سخن بگوید طالب جاه و جلال برای خود می باشد. اما کسی که طالب جلال فرستندۀ خود باشد، آدمی است صادق و در او ناراستی نیست.D8کسی که میخواهد ارادۀ او را انجام دهد خواهد دانست که تعالیم من از جانب خداست یا من فقط از خود سخن می گویم.<7qعیسی در جواب ایشان گفت: «آنچه من تعلیم می دهم از خود من نیست، بلکه از طرف کسی است که مرا فرستاده است.(6Iیهودیان با تعجب می گفتند: «این شخص که هرگز تعلیم نیافته است، چگونه نوشته ها را می داند؟»n5Uدر بین عید، عیسی به عبادتگاه آمد و به تعلیم دادن پرداخت.4{ اما به علت ترس از یهودیان، هیچ کس دربارۀ او بطور واضع چیزی نمی گفت.q3[ در میان مردم دربارۀ او گفتگوی زیادی وجود داشت. بعضی می گفتند: «او آدم خوبی است.» و دیگران می گفتند: «نه، او مردم را گمراه می سازد.»2y یهودیان در ایام عید به دنبال او می گشتند و می پرسیدند: «او کجاست؟»<1q بعد از آنکه برادرانش برای عید به اورشلیم رفتند، خود عیسی نیز به آنجا رفت ولی نه آشکارا بلکه پنهانی.N0 عیسی این را به آنها گفت و در جلیل ماند./شما برای این عید بروید. من فعلاً نمی آیم زیرا هنوز وقت من کاملاً نرسیده است.»C.دنیا نمی تواند از شما متنفر باشد، اما از من نفرت دارد، زیرا من دربارۀ آن شهادت می دهم که کارهایش بد است. -عیسی به ایشان گفت: «هنوز وقت من نرسیده است، اما برای شما هر وقت مناسب است.O,چونکه برادرانش هم به او ایمان نداشتند.\+1کسی که می خواهد مشهور شود کارهای خود را پنهانی انجام نمی دهد، تو که این کارها را می کنی بگذار تمام دنیا تو را ببینند.»;*oبرادران عیسی به او گفتند: «اینجا را ترک کن و به یهودیه برو تا پیروان تو کارهایی را که می کنی ببینند._)7همینکه عید یهودیان یعنی عید سایبانها نزدیک شد،<( sبعد از آن عیسی در جلیل مسافرت می کرد. او نمی خواست در یهودیه باشد چون یهودیان قصد داشتند او را بکشند.P'Gاین را دربارۀ یهودای اسخریوطی پسر شمعون گفت. زیرا او که یکی از آن دوازده حواری بود، قصد داشت عیسی را تسلیم کند.i&KFعیسی جواب داد: «آیا من شما دوازده نفر را برنگزیده ام؟ در حالیکه یکی از شما شیطان است.»این را دربارۀ یهودای اسخریوطی پسر شمعون گفت. زیرا او که یکی از آن دوازده حواری بود، قصد داشت عیسی را تسلیم کند.h%IEما ایمان آورده و دانسته ایم که تو آن قدوسِ خدا هستی.»$%Dشمعون پِترُس در جواب گفت: «ای خداوند، نزد که برویم؟ کلمات زندگی ابدی نزد توست. # Cآن وقت عیسی از دوازده حواری پرسید: «آیا شما هم می خواهید مرا ترک کنید؟»"Bاز آن به بعد بسیاری از پیروان او برگشتند و دیگر با او همراهی نکردند.U!#Aپس گفت: «به همین دلیل به شما گفتم که هیچ کس نمی تواند نزد من بیاید، مگر آنکه پدر من این فیض را به او عطا کرده باشد.»o W@ولی بعضی از شما ایمان ندارید.» زیرا عیسی از ابتدا کسانی را که ایمان نداشتند و همچنین آن کسی را که بعداً او را تسلیم کرد می شناخت.'G?روح است که زندگی می بخشد ولی جسم فایده ای ندارد. سخنانی که به شما می گویم روح و زندگی است  >پس اگر پسر انسان را ببینید که به مکان اول خود صعود می کند چه خواهید کرد؟C=وقتی عیسی احساس کرد که پیروانش از این موضوع شکایت می کنند، به آن ها گفت: «آیا این مطلب باعث لغزش شما شد؟9k<بسیاری از پیروانش هنگامی که این را شنیدند گفتند: «این سخن سخت است، چه کسی می تواند به آن گوش دهد؟»  ;این چیزها را عیسی هنگامی که در کنیسه ای در کپرناحوم تعلیم می داد فرمود.r]:این نانی که از آسمان نازل شده، مانند نانی نیست که پدران شما خوردند و مردند. زیرا هر که از این نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند.»B}9همانطوری که پدر زنده مرا فرستاد و من بوسیلۀ پدر زنده هستم، هر که مرا بخورد به وسیلۀ من زنده خواهد ماند.}s8هر که جسم مرا می خورد و خون مرا می نوشد، در من ساکن است و من در او.eC7زیرا جسم من خوراک حقیقی و خون من نوشیدنی حقیقی است.,Q6هر که بدن مرا بخورد و خون مرا بنوشد، زندگی ابدی دارد و من در روز آخرت او را زنده خواهم ساخت.5c5عیسی جواب داد: «بیقین بدانید اگر بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید در خود زندگی ندارید.H 4یهودیان با یکدیگر به مشاجره پرداختند و می گفتند: «چگونه این شخص می تواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟»(I3من آن نان زنده هستم که از آسمان آمده است. هرکه این نان را بخورد تا ابد زنده خواهد ماند و نانی که من خواهم داد، بدن خودم می باشد، که آنرا بخاطر زندگی دنیا می دهم.»,Q2اما من دربارۀ نانی صحبت می کنم که از آسمان نازل شده است و اگر کسی از آن بخورد هرگز نمی میرد.dA1پدران شما در بیابان نان مَنّا را خوردند ولی مردند.)M0من نان زندگی هستم.nU/بیقین بدانید کسی که به من ایمان می آورد زندگی ابدی دارد. .البته هیچ کس پدر را ندیده است. فقط کسی که از جانب خدا آمده پدر را دیده است.r ]-در کتب انبیاء نوشته شده است: همه از خدا تعلیم خواهند یافت. بنابراین هرکس صدای پدر را شنیده و از او تعلیم گرفته باشد، نزد من می آید.f E,هیچ کس نمی تواند نزد من بیاید، مگر اینکه پدری که مرا فرستاد او را به طرف من جذب نماید و من او را در روز آخرت زنده خواهم ساخت.O +عیسی در جواب گفت: «این قدر شکایت نکنید.\ 1*آن ها گفتند: «آیا این مرد عیسی، پسر یوسف، نیست که ما پدر و مادر او را می شناسیم؟ پس چگونه می گوید: من از آسمان آمده ام.»A {)پس یهودیان شکایت کنان به او اعتراض کردند، زیرا او گفته بود: «من آن نانی هستم که از آسمان نازل شده است.»nU(زیرا خواست پدر من اینست که هر کس پسر را می بیند و به او ایمان می آورد صاحب زندگی ابدی گردد و من او را در روز آخرت زنده خواهم کرد.»\1'و ارادۀ او اینست که من از همۀ کسانی که او به من داده است حتی یک نفر را هم از دست ندهم بلکه در روز آخرت آن ها را زنده کنم.C&من از آسمان به زمین آمده ام نه بخاطر آنکه ارادۀ خود را به عمل آورم، بلکه ارادۀ کسی را که مرا فرستاده است0Y%همۀ کسانی که پدر به من می بخشد به سوی من خواهند آمد و کسی را که پیش من می آید بیرون نخواهم کرد.mS$اما چنانکه گفتم شما با اینکه مرا دیدید ایمان نمی آورید.q[#عیسی به آن ها گفت: «من نان زندگی هستم. هر که نزد من بیاید، هرگز گرسنه نخواهد شد و هر که به من ایمان بیاورد، هرگز تشنه نخواهد گردید.a;"به او گفتند: «ای آقا، همیشه این نان را به ما بده.»{o!زیرا نان خدا آن است که از آسمان نازل شده به دنیا زندگی می بخشد.»gG عیسی به آنها گفت: «بیقین بدانید آن موسی نبود که از آسمان به شما نان داد، بلکه پدر من نان حقیقی را از آسمان به شما عطا می کند،Kپدران ما در بیابان نان مَنّا را خوردند و چنانکه نوشته شده است: او از آسمان به آن ها نان عطا فرمود تا بخورند.» ~ آن ها گفتند: «چه معجزه ای نشان می دهی تا به تو ایمان بیاوریم؟ چه می کنی؟D}عیسی به ایشان جواب داد: «آن کاری که خدا از شما می خواهد اینست که به کسی که او فرستاده است ایمان بیاورید.»7|gآن ها از او پرسیدند: «وظیفه ما چیست؟ چطور می توانیم کارهایی را که خدا از ما می خواهد انجام دهیم؟»{/برای خوراک فانی تلاش نکنید بلکه برای خوراکی که تا زندگی ابدی باقی می ماند ـ یعنی خوراکی که پسر انسان به شما خواهد داد، زیرا که پدر او را تأیید کرده است.»hzIعیسی جواب داد: «بیقین بدانید به علت معجزاتی که دیده اید نیست که به دنبال من آمده اید، بلکه به خاطر نانی که خوردید و سیر شدید.&yEهمین که او را در آن طرف بحیره پیدا کردند، به او گفتند: «ای استاد، چه وقت به اینجا آمدی؟»Gxوقتی مردم دیدند که عیسی و شاگردانش در آنجا نیستند، سوار این کشتی ها شده در جستجوی عیسی به کپرناحوم رفتند.Lwولی کشتی های دیگری از تِبریه به نزدیکی همان محلی که خداوند نانها را برکت داده بود و مردم خورده بودند رسیدند.[v/روز بعد مردمی که در طرف دیگر بحیره ایستاده بودند دیدند که، به جز همان کشتی که شاگردان سوار شده بودند، کشتی دیگری در آنجا نبود و عیسی هم سوار آن نشده بود، بلکه شاگردان بدون عیسی رفته بودند.u}می خواستند او را به داخل کشتی بیاورند، ولی کشتی بزودی به مقصد رسید.Rtاما عیسی به آن ها گفت: «من هستم، نترسید.»Fsوقتی تقریباً یک فرسنگ پیش رفتند، عیسی را دیدند که بر روی آب قدم می زند و به طرف کشتی می آید. آن ها ترسیدند.\r1باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و بحیره طوفانی شد.Qqو سوار کشتی شده به آن طرف بحیره به سوی کپرناحوم حرکت کردند. هوا تاریک شده بود و عیسی هنوز پیش ایشان برنگشته بود.Opدر وقت غروب شاگردان به طرف بحیره رفتندKoپس چون عیسی متوجه شد که آن ها می خواهند او را به زور برده پادشاه سازند، از آن ها جدا شد و تنها به کوهستان رفت.In وقتی مردم این معجزۀ عیسی را دیدند گفتند: «در حقیقت این همان پیامبر وعده شده است که می بایست به جهان بیاید.»*mM پس شاگردان آن ها را جمع کردند و دوازده سبد از توته های باقیماندۀ آن پنج نان جو پُر نمودند.l% وقتی همه سیر شدند، به شاگردان گفت: «توته های نان را جمع کنید تا چیزی تلف نشود.»k آنگاه عیسی نان ها را برداشته خدا را شکر کرد و در میان مردم، که بر روی زمین نشسته بودند تقسیم نمود. ماهی ها را نیز همینطور هرقدر خواستند تقسیم کرد.9jk عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزه بسیار بود، پس مردم که تقریباً پنج هزار مرد بودند نشستند.i' «پسری در اینجا هست که پنج نان جو و دو ماهی دارد، ولی آن برای این عده چه می شود؟»hیکی از شاگردانش به نام اندریاس که برادر شمعون پِترُس بود، به او گفت:g%فیلیپُس جواب داد: «دو صد سکۀ نقره نان هم کافی نیست که هر یک از آن ها کمی بخورد.»fعیسی این را از روی امتحان به او گفت زیرا خود او می دانست چه خواهد کرد.^e5وقتی عیسی به چهار طرف دیده عدۀ زیادی را دید که به طرف او می آیند، از فیلیپُس پرسید: «از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟»Fdایام عید فِصَح یهودیان نزدیک بود.sc_آنگاه عیسی به بالای کوهی رفت و با شاگردان خود در آنجا نشست.b'و عدۀ زیادی، که معجزات او را در شفا دادن بیماران دیده بودند، به دنبال او رفتند.a }بعد از این عیسی به طرف دیگر بحیرۀ جلیل که همان بحیرۀ تِبریه است رفت `/اما اگر به نوشته های او ایمان ندارید، چگونه گفتار مرا باور خواهید کرد؟»$_A.اگر شما به موسی ایمان می داشتید بر من نیز ایمان می آوردید زیرا او دربارۀ من نوشته است.اما اگر به نوشته های او ایمان ندارید، چگونه گفتار مرا باور خواهید کرد؟»o^W-گمان نکنید که من در پیشگاه پدر، شما را ملامت خواهم ساخت، کسی دیگر، یعنی همان موسی که به او امیدوار هستید، شما را ملامت می نماید.k]O,شما که طالب احترام از یکدیگر هستید و به عزت و احترامی که از جانب خدای یکتا می آید توجه ندارید، چگونه می توانید ایمان بیاورید؟<\q+من به نام پدر خود آمده ام و شما مرا نمی پذیرید، ولی اگر کسی خودسرانه بیاید از او استقبال خواهید کرد.m[S*من شما را می شناسم و می دانم که خدا را از دل دوست ندارید.=Zu)من از مردم توقع احترام ندارم.[Y/(شما نمی خواهید پیش من بیایید تا زندگی بیابید.dXA'نوشته ها را مطالعه می نمایید، چون خیال می کنید که در آن ها زندگی ابدی خواهید یافت. در حالی که آن ها دربارۀ من شهادت می دهد،W3&و کلام او در دل های شما جایی ندارد، زیرا به آن کسی که فرستاده است، ایمان نمی آورید.3V_%پدری که مرا فرستاد خودش بر من شهادت داده است. شما هرگز نه او را دیده اید و نه صدایش را شنیده ایدoUW$اما من شاهدی بزرگتر از یحیی دارم: کارهایی که پدر به من سپرده است تا انجام دهم، بر این حقیقت شهادت می دهند که پدر مرا فرستاده است.5Tc#یحیی مانند چراغی بود، که می سوخت و می درخشید و شما می خواستید، برای مدتی در نور او شادمانی کنید. S "من به شهادت انسان نیازی ندارم بلکه بخاطر نجات شما این سخنان را می گویم.kRO!شما قاصدانی پیش یحیی فرستادید و او به حقیقت شهادت داد.(QI ولی شخص دیگری هست که دربارۀ من شهادت می دهد و می دانم که شهادت او دربارۀ من اعتباری دارد.mPSاگر من دربارۀ خودم شهادت بدهم، شهادت من اعتباری ندارد،LOمن از خود نمی توانم کاری انجام دهم بلکه مطابق آنچه که می شنوم قضاوت می کنم و قضاوت من عادلانه است، زیرا در پی انجام خواسته های خودم نیستم، بلکه انجام ارادۀ پدری که مرا فرستاده است.5Ncو از قبرهای خود بیرون خواهند آمد ـ نیکوکاران برای زندگی خواهند برخاست و بدکاران برای بازخواست.Mاز این تعجب نکنید، زیرا زمانی خواهد آمد که همۀ مردگان صدای او را خواهند شنیدsL_و به او اختیار داده است که داوری نماید، زیرا پسر انسان است./KWزیرا همانطور که پدر سرچشمۀ زندگی است، به پسر هم این قدرت را بخشیده است تا سرچشمۀ زندگی باشد.sJ_بیقین بدانید که زمانی خواهد آمد، و در واقع آن زمان شروع شده است، که مردگان صدای پسر خدا را خواهند شنید و هرکه بشنود زنده خواهد شد، I بیقین بدانید، هرکه سخنان مرا بشنود و به فرستندۀ من ایمان آورد، زندگی ابدی دارد و هرگز ملامت نخواهد شد، بلکه از مرگ گذشته و به زندگی رسیده است.Hتا آنکه همه، همانطور که پدر را احترام می کنند، پسر را نیز احترام نمایند. کسی که به پسر بی حرمتی کند، به پدر که او را فرستاده است بی حرمتی کرده است.zGmپدر بر هیچ کس داوری نمی کند، او تمام داوری را به پسر سپرده است،>Fuزیرا همانطور که پدر مردگان را زنده می کند و به آن ها زندگی می بخشد، پسر هم هرکه را بخواهد زنده می کند.rE]زیرا پدر پسر را دوست دارد و هرچه انجام دهد، به پسر نیز نشان می دهد و کارهای بزرگتر از این هم به او نشان خواهد داد تا شما تعجب کنید،D عیسی در جواب آنها گفت: «بیقین بدانید که پسر نمی تواند از خود کاری انجام دهد مگر آنچه که می بیند پدر انجام می دهد. هرچه پدر می کند پسر هم می کند، (,~}}'{{ zyy{xwwwvTutsrqq9oo/nomm+l~kkrjYihgoffdd$cbb8aya)`_^]]\\,[[BZ3XWW V.UTShRRQQPPONNMLL KRJJIIHiFEEDCBBGAA7@??>=N<] (بعضی از پیروان فرقۀ فریسی که در اطراف او بودند این سخنان را شنیدند و به او گفتند: «آیا مقصدت این است که ما هم کور هستیم؟»عیسی به ایشان گفت: «اگر کور می بودید گناهی نمی داشتید، اما چون می گویید بینا هستیم، به همین دلیل هنوز در گناه هستید.»"== 'عیسی سپس گفت: «من به خاطر داوری به این دنیا آمده ام تا کوران بینا و بینایان کور شوند.»m<S &او گفت: «خداوندا، ایمان دارم.» و در مقابل عیسی سجده کرد.;! %عیسی به او گفت: «تو او را دیده ای و او همان کسی است که اکنون با تو سخن می گوید.»f:E $آن مرد جواب داد: «ای آقا، کیست تا به او ایمان آورم؟»I9  #وقتی عیسی شنید که او را از کنیسه بیرون کرده اند او را پیدا کرد و از او پرسید: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟»48a "به او گفتند: «تو که در گناه متولد شده ای، به ما تعلیم می دهی؟» و بعد او را از کنیسه بیرون کشیدند.r7] !اگر این مرد از جانب خدا نیامده بود، نمی توانست کاری بکند.»6! از ابتدای پیدایش عالم شنیده نشده که کسی چشمان کور مادر زادی را باز کرده باشد.c5? همه می دانیم که خدا دعای گناهکاران را نمی شنود ولی اگر کسی خداپرست باشد و ارادۀ خدا را بجا آورد، خدا دعاهای او را می شنود.K4 آن مرد در جواب آنها گفت: «چیز عجیبی است که شما نمی دانید او از کجا آمده است در حالی که چشمان مرا باز کرده است.)3K ما می دانیم که خدا با موسی سخن گفت ولی در مورد این شخص ما نمی دانیم که او از کجا آمده است.»|2q پس به او بد و رد گفتند: «خودت شاگرد او هستی، ما شاگرد موسی هستیم.W1' جواب داد: «من همین حالا به شما گفتم و گوش ندادید. چرا می خواهید دوباره بشنوید؟ آیا شما هم می خواهید شاگرد او شوید؟»q0[ آن ها پرسیدند: «با تو چه کرد؟ چگونه چشمان تو را باز نمود؟»B/} آن مرد جواب داد: «اینکه او گناهکار است یا نه من نمی دانم فقط یک چیز می دانم که کور بودم و اکنون می بینم.»O. پس برای بار دوم آن مرد را که قبلاً کور بود، خواسته گفتند: «خدا را تمجید کن. ما می دانیم که این شخص گناهکار است.»x-i از این جهت والدین آن مرد گفتند: «از خودش بپرسید، او بالغ است.»%,C والدین او چون از یهودیان می ترسیدند اینطور جواب دادند، زیرا یهودیان قبلاً موافقه کرده بودند که هر کس اقرار کند که عیسی، مسیح است او را از کنیسه اخراج نمایند.l+Q اما نمی دانیم اکنون چگونه می تواند ببیند یا چه کسی چشمان او را باز کرده است. از خودش بپرسید، او بالغ است و حرف خود را خواهد زد.»&*E والدین آن شخص در جواب گفتند: «ما می دانیم که او پسر ما می باشد و نابینا به دنیا آمده است.X)) از آنها پرسیدند: «آیا این مرد پسر شماست؟ آیا شهادت می دهید که کور به دنیا آمده است؟ پس چگونه اکنون می تواند ببیند؟»G( ولی یهودیان باور نمی کردند که آن مرد کور بوده و بینائی خود را باز یافته است تا اینکه والدین او را خواستند.w'g آن ها باز هم از آن شخص که نابینا بود پرسیدند: «نظر تو در بارۀ آن کسی که می گوئی چشمان تو را باز کرد چیست؟» او جواب داد: «او یک نبی است.»[&/ عده ای از فریسی ها گفتند: «این شخص از جانب خدا نیست چون قانون روز سَبَت را رعایت نمی کند.» دیگران گفتند: «شخص گناهکار چگونه می تواند چنین معجزاتی بنماید؟» و در میان آنها دو دستگی بوجود آمد. %  در این وقت پیروان فرقۀ فریسی از او پرسیدند، که چگونه بینا شده است. آن مرد به آنها گفت: «او روی چشمانم گِل مالید و من شستم و حالا می توانم ببینم.»t$a زیرا عیسی در روز سَبَت گِل ساخته و چشمان او را باز کرده بود.n#U آن ها آن مرد را که قبلاً نابینا بود، نزد فریسی ها بردند،f"E آن ها پرسیدند: «آن شخص کجاست؟» جواب داد: «نمی دانم.» ! او در جواب گفت: «شخصی که اسمش عیسی است گِل ساخت و به چشمان من مالید و به من گفت که به حوض سیلوحا بروم و بشویم. من هم رفتم و خود را شستم و بینا شدم.»U # از او پرسیدند: «پس چشمان تو چگونه باز شد؟»Y+ بعضی گفتند: «این همان شخص است.» اما دیگران گفتند: «نه، این شخص به او شباهت دارد.» ولی او خودش گفت: «من همان شخص هستم.»b= پس همسایگان و کسانی که او را در وقتی که گدائی می کرد می شناختند گفتند: «آیا این همان شخصی نیست که می نشست و گدائی می کرد؟»?w و به او گفت: «برو و در حوض سیلوحا (یعنی فرستاده) چشم های خود را بشوی.» پس رفت و شست و با چشمان باز برگشت.1 وقتی این را گفت آب دهان به زمین انداخت و با آن گِل ساخت و گِل را به چشمان کور مالیدL تا وقتی در دنیا هستم، نور دنیا هستم.»:m تا وقتی روز است، باید کارهای فرستندۀ خود را به انجام برسانیم. وقتی شب می آید کسی نمی تواند کار کند.0Y عیسی جواب داد: «نه از گناه خودش بود و نه از والدینش، بلکه تا در وجود او کارهای خدا آشکار گردد.Y+ شاگردانش از او پرسیدند: «ای استاد، به علت گناه کی بود که این مرد، نابینا بدنیا آمد؟ خود او گناهکار بود یا والدینش؟»U % وقتی از محلی می گذشت، کور مادر زادی را دید.8i;آن ها سنگ برداشتند که به سوی عیسی پرتاب کنند ولی او از نظر مردم دور شد و عبادتگاه را ترک کرد و رفت.2]:عیسی به ایشان گفت: «بیقین بدانید پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم.»آن ها سنگ برداشتند که به سوی عیسی پرتاب کنند ولی او از نظر مردم دور شد و عبادتگاه را ترک کرد و رفت.*M9یهودیان به او گفتند: «تو هنوز پنجاه سال هم نداری پس چگونه ممکن است ابراهیم را دیده باشی؟»#?8پدر شما ابراهیم از اینکه امید داشت روز مرا ببیند، خوشحال بود و آن را دید و شادمان شد.»)K7شما هیچ وقت او را نشناخته اید، اما من او را می شناسم و اگر بگویم که او را نمی شناسم، مانند شما دروغگو خواهم بود، ولی من او را می شناسم و آنچه می گوید اطاعت می کنم.6عیسی جواب داد: «اگر من خود را آدم بزرگی بدانم این بزرگی ارزشی ندارد، آن پدر من است که مرا بزرگی و جلال می بخشد، همان کسی که شما می گوئید خدای شماست."=5آیا تو از پدر ما ابراهیم و همۀ پیامبران که مرده اند بزرگتر هستی؟ فکر می کنی که هستی؟»!4یهودیان به او گفتند: «حالا مطمئن شدیم که تو دیوانه هستی. ابراهیم و همۀ پیامبران مردند ولی تو می گوئی: هرکه از تعالیم من اطاعت نماید، هرگز نخواهد مرد.~u3بیقین بدانید اگر کسی از تعالیم من اطاعت نماید، هرگز نخواهد مرد.» 2من طالب جلال خود نیستم، کس دیگری هست که طالب آن است و او قضاوت می کند.( I1عیسی گفت: «من دیوانه نیستم، بلکه به پدر خود احترام می گذارم ولی شما مرا بی حرمت می سازید. 0یهودیان در جواب به او گفتند: «آیا درست نگفتیم که تو سامری و دیوانه هستی؟»- S/کسی که از خدا باشد، به کلام خدا گوش می دهد. شما به کلام خدا گوش نمی دهید، چون از خدا نیستید.»; o.کدام یک از شما می تواند گناهی به من نسبت دهد؟ پس اگر من حقیقت را می گویم، چرا به من ایمان نمی آورید؟pY-اما من چون حقیقت را به شما می گویم، به من ایمان نمی آورید.,شما فرزندان پدر خود شیطان هستید و آرزو های پدر خود را به عمل می آورید. او از اول قاتل بود و از راستی بی خبر است، چون در او هیچ راستی نیست. وقتی دروغ می گوید مطابق سرشت خود رفتار می نماید زیرا دروغگو و پدر تمام دروغ ها است.+چرا سخنان مرا نمی فهمید؟ برای اینکه طاقت شنیدن چنین سخنانی را ندارید.'*عیسی به آن ها گفت: «اگر خدا پدر شما می بود، مرا دوست می داشتید؛ زیرا من از جانب خدا آمده ام و در بین شما هستم. من خودسرانه نیامده ام، بلکه او مرا فرستاد.K)شما کارهای پدر خود را بجا می آورید.» آن ها به او گفتند: «ما حرام زاده نیستیم، ما یک پدر داریم و آن خود خداست.»xi(ولی حالا می خواهید مرا بکشید در حالی که من همان کسی هستم که حقیقت را آن چنان که از خدا شنیده ام به شما می گویم. ابراهیم چنین کاری نکرد.`9'آن ها در جواب گفتند: «ابراهیم پدر ما است.» عیسی به آن ها گفت: «اگر فرزندان ابراهیم می بودید، اعمال او را به جا می آوردید،<q&من دربارۀ آنچه در حضور پدر دیده ام سخن می گویم و شما هم آنچه را از پدر خود آموخته اید انجام می دهید.»?w%می دانم که شما فرزندان ابراهیم هستید، اما چون سخنان من در دل های شما جائی ندارد، می خواهید مرا بکشید.gG$پس اگر پسر، شما را آزاد سازد واقعاً آزاد خواهید بود.v~e#و برده همیشه در میان اهل خانه نمی ماند ولی پسر همیشه می ماند.} "عیسی به ایشان گفت: «بیقین بدانید که هر کسی که گناه می کند بردۀ گناه استl|Q!آن ها به او جواب دادند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز بردۀ کسی نبوده ایم. مقصد تو از اینکه می گوئی شما آزاد خواهید شد چیست؟»l{Q و حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.»Fzسپس عیسی به یهودیانی که به او گرویده بودند گفت: «اگر مطابق تعالیم من عمل کنید، در واقع پیرو من خواهید بودRyدر نتیجۀ این سخنان بسیاری به او گرویدند.Bx}فرستندۀ من با من است. پدر مرا تنها نگذاشته است، زیرا من همیشه آنچه او را خوشنود می سازد به عمل می آورم.»Owبه همین دلیل عیسی به آنها گفت: «وقتی شما پسر انسان را از زمین بلند کردید آن وقت خواهید دانست، که من او هستم و از خود کاری نمی کنم، بلکه همانطور که پدر به من تعلیم داده است سخن می گویم.fvEآن ها نفهمیدند که او دربارۀ پدر با آنها صحبت می کند.iuKچیزهای زیادی دارم که دربارۀ شما بگویم و داوری نمایم اما فرستندۀ من حق است و من آنچه را که از او می شنوم به جهان اعلام می کنم.»(tIآنها از او پرسیدند: «تو کیستی؟» عیسی جواب داد: «من همان کسی هستم که از اول هم به شما گفتم.Osبه این جهت به شما گفتم که در گناهان خود خواهید مرد. اگر ایمان نیاورید که من او هستم، در گناهان خود خواهید مرد.» &~V}2|v{zzByxxdwwvutsrqq*poo?nmlkjjiNhhYgggfQed@cbb>a.`__^<]]Y\`[uYY:WWVoUUT\SSReQ~POObNNMzMKKPJ~IHHcGGEEMDCCcBA@??_>[<;;3:n99%8|77/65o4a3k2w111&0{/n/.O-,+*))(u'F&0%$#I""%!  bZN`Rn"V h W >M$-] عدالت را آشکار خواهد ساخت چون من پیش پدر می روم و دیگر مرا نخواهند دیدa=; گناه را نشان خواهد داد چون به من ایمان نیاوردند،<و وقتی او می آید دنیا را در مورد گناه و عدالت و قضاوت متقاعد می سازد.;/با وجود این، این حقیقت را به شما می گویم که رفتن من برای شما بهتر است زیرا اگر من نروم پشتیبان تان پیش شما نمی آید اما اگر بروم او را نزد شما خواهم فرستادm:Sولی چون این چیزها را به شما گفتم دل های شما پُر از غم شد.9اما اکنون پیش کسی که مرا فرستاد می روم و هیچ یک از شما نمی پرسید: کجا می روی؟t8aاین چیزها را به شما گفتم تا وقتی زمان وقوع آن ها برسد گفتار مرا به خاطر آورید.این چیزها را در اول به شما نگفتم زیرا خودم با شما بودم~7uاین کارها را با شما خواهند کرد، زیرا نه پدر را می شناسند و نه مرا.i6Kشما را از کنیسه ها بیرون خواهند کرد و در حقیقت زمانی می آید که هرکه شما را بکشد گمان می کند که با این کار به خدا خدمت می نماید.P5 این چیزها را به شما گفتم تا لغزش نخورید.t4aو شما نیز شاهدان من خواهید بود زیرا از ابتدا با من بوده اید._37اما وقتی پشتیبان شما که او را از جانب پدر نزد شما می فرستم بیاید یعنی روح راستی که از پدر صادر می گردد، او دربارۀ من شهادت خواهد دادو شما نیز شاهدان من خواهید بود زیرا از ابتدا با من بوده اید.2و به این ترتیب تورات آن ها که می گوید: «بی جهت از من نفرت دارند» تمام می شود.N1اگر در میان آنها کارهایی را که هیچ شخص دیگر قادر به انجام آن ها نیست انجام نمی دادم گناهی نمی داشتند ولی آن ها آن کارها را دیده اند ولی با وجود این، هم از من و هم از پدر من نفرت دارند.g0Gکسی که از من نفرت داشته باشد از پدر من نیز نفرت دارد.D/اگر من نمی آمدم و با آن ها سخن نمی گفتم آن ها گناهی نمی داشتند، ولی اکنون دیگر برای گناه خود عذری ندارند.+.Oچون شما به من تعلق دارید آن ها با شما چنین رفتاری خواهند داشت زیرا فرستندۀ مرا نمی شناسند.O-آنچه را گفتم به خاطر بسپارید: غلام از ارباب خود بزرگتر نیست. اگر به من آزار رسانیدند به شما نیز آزار خواهند رسانید و اگر از تعالیم من پیروی کردند از تعالیم شما نیز پیروی خواهند نمود..,Uاگر شما متعلق به این دنیا می بودید دنیا متعلقان خود را دوست می داشت، اما چون شما از این دنیا نیستید و من شما را از دنیا برگزیده ام، به این سبب جهان از شما نفرت دارد.+}اگر دنیا از شما نفرت دارد بدانید که پیش از شما از من نفرت داشته است.^*5حکم من برای شما اینست که یکدیگر را دوست بدارید.)1شما مرا برنگزیده اید بلکه من شما را برگزیده ام و مقرر کردم که بروید و ثمر بخش باشید ـ ثمری که دائمی باشد تا هرچه به نام من از پدر بخواهید به شما عطا نماید.(دیگر شما را بنده نمی خوانم زیرا بنده نمی داند اربابش چه می کند. من شما را دوستان خود خوانده ام زیرا هرچه را از پدر خود شنیدم برای شما شرح دادم.['/شما دوستان من هستید اگر احکام مرا انجام دهید.z&m محبتی بزرگتر از این نیست که کسی جان خود را فدای دوستان خود کند. %  حکم من اینست که یکدیگر را دوست بدارید، همانطور که من شما را دوست داشتم.$  این چیزها را به شما گفته ام تا خوشی من در شما باشد و خوشی شما کامل گردد.Z#- اگر مطابق احکام من عمل کنید در محبت من خواهید ماند، همانطور که من احکام پدر را اطاعت نموده ام و در محبت او ساکن هستم."' همانطور که پدر مرا دوست داشته است من هم شما را دوست داشته ام. در محبت من بمانید.#!?جلال پدر من در این است که شما میوۀ فراوان بیاورید و به این طریق شاگردان من خواهید بود.* Mاگر در من بمانید و سخنان من در شما بماند هرچه می خواهید بطلبید که حاجت شما برآورده می شود.~uاگر کسی در من نماند مانند شاخه ای به دور افگنده می شود و خشک می گردد. مردم شاخه های خشکیده را جمع می کنند و در آتش می اندازند و می سوزانند.nUمن تاک هستم و شما شاخه های آن هستید. هرکه در من بماند و من در او، میوۀ بسیار می آورد چون شما نمی توانید جدا از من کاری انجام دهید./در من بمانید و من در شما. همانطور که هیچ شاخه ای نمی تواند بخودی خود میوه دهد مگر آنکه در تاک بماند، شما نیز نمی توانید ثمر بیاورید مگر آنکه در من بمانید.Rشما با سخنانی که به شما گفتم پاک شده اید.Oهر شاخه ای را که در من ثمر نیاورد می برد و هر شاخه ای که ثمر بیاورد آن را پاک می سازد تا میوۀ بیشتری به بار آورد.L من تاک حقیقی هستم و پدر من باغبان است.Oاما برای اینکه دنیا بداند که من پدر را دوست دارم، اوامر او را به طور کامل انجام می دهم. برخیزید از اینجا برویم.mSبعد از این با شما زیاد سخن نمی گویم زیرا سردار این دنیا می آید، او بر من هیچ قدرتی ندارد،اما برای اینکه دنیا بداند که من پدر را دوست دارم، اوامر او را به طور کامل انجام می دهم. برخیزید از اینجا برویم.1اکنون پیش از اینکه این کار عملی شود به شما گفتم تا وقتی واقع می شود ایمان بیاورید.شنیدید که به شما گفتم من می روم ولی نزد شما بر می گردم. اگر مرا دوست می داشتید از شنیدن اینکه من پیش پدر می روم شاد می شدید زیرا پدر از من بزرگتر است.*Mسلامتی برای شما به جا می گذارم، من سلامتی خود را به شما می دهم. دنیا نمی تواند آن سلامتی را به طوری که من به شما می دهم بدهد. دل های شما پریشان نشود و ترسان نباشید.اما پشتیبان شما یعنی روح القدس که پدر به نام من خواهد فرستاد همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه را به شما گفته ام به یاد شما خواهد آورد.W'این چیزها را وقتی هنوز با شما هستم می گویم،Rکسی که مرا دوست ندارد مطابق گفتار من عمل نمی کند. آنچه شما می شنوید از خودم نیست بلکه از پدری که مرا فرستاده است.عیسی در جواب او گفت: «هرکه مرا دوست دارد مطابق آنچه می گویم عمل خواهد نمود و پدر من او را دوست خواهد داشت و ما پیش او آمده و با او خواهیم ماند.B}یهودا (نه یهودای اسخریوطی) از او پرسید: «ای خداوند، چرا می خواهی خود را به ما ظاهر سازی اما نه به جهان؟»J هرکه احکام مرا قبول کند و مطابق آن ها عمل نماید او کسی است که مرا دوست دارد و هرکه مرا دوست دارد پدر من او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته خود را به او ظاهر خواهم ساخت.»zmدر آن روز خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.B }پس از اندک زمانی، دنیا دیگر مرا نخواهد دید اما شما مرا خواهید دید و چون من زنده ام شما هم زندگی می کنید.T !شما را تنها نمی گذارم، پیش شما بر می گردم.  یعنی همان روح راستی که جهان نمی تواند بپذیرد زیرا او را نمی بیند و نمی شناسد ولی شما او را می شناسید، چون او پیش شما می ماند و در شما خواهد بود.& Eو من از پدر درخواست خواهم کرد و او پشتیبان دیگری به شما خواهد داد که همیشه با شما بماند.\ 1اگر مرا دوست دارید اوامر مرا اطاعت خواهید کردa;اگر چیزی به نام من بخواهید آن را انجام خواهم داد. و هرچه به نام من بخواهید آن را انجام خواهم داد تا پدر در پسر جلال یابد.oW بیقین بدانید هرکه به من ایمان بیاورد آنچه را من می کنم خواهد کرد و حتی کارهای بزرگتری هم انجام خواهد داد، زیرا من نزد پدر می رومq[ به من ایمان داشته باشید که من در پدر هستم و پدر در من است. در غیر این صورت به خاطر اعمالی که از من دیده اید به من ایمان داشته باشید.   آیا باور نمی کنی که من در پدر هستم و پدر در من است. سخنانی که به شما می گویم از خودم نیست. آن پدری که در من ساکن است همۀ این کارها را انجام می دهد.%C عیسی به او گفت: «ای فیلیپُس، در این مدت طولانی، من با شما بوده ام و تو هنوز مرا نشناخته ای؟ هرکه مرا دید پدر را دیده است. پس چگونه می گویی پدر را به ما نشان بده؟فیلیپُس به او گفت: «ای خداوند، پدر را به ما نشان بده و این برای ما کافی است.»*Mاگر مرا می شناختید پدر مرا نیز می شناختید، از این پس شما او را می شناسید و او را دیده اید.»+عیسی به او گفت: «من راه و راستی و زندگی هستم، هیچ کس جز بوسیلۀ من نزد پدر نمی آید.$Aتوما گفت: «ای خداوند، ما نمی دانیم تو به کجا می روی، پس چگونه می توانیم راه را بدانیم.»f~Eشما می دانید به کجا می روم و راه آن را نیز می دانید.»Z}-پس از اینکه رفتم و مکانی برای شما آماده ساختم، دوباره می آیم و شما را پیش خود می برم تا جایی که من هستم شما نیز باشید.@|yدر خانۀ پدر من منزل بسیار است. اگر چنین نمی بود، به شما می گفتم. من می روم تا مکانی برای شما آماده سازم. { دل های شما پریشان نشود. به خدا توکل نمائید، به من نیز ایمان داشته باشید.mzS &عیسی به او جواب داد: «آیا حاضر هستی جان خود را به خاطر من بدهی؟ بیقین بدان که پیش از بانگ خروس سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.#y? %پِترُس گفت: «ای خداوند، چرا نمی توانم همین حالا بدنبال تو بیایم؟ من حاضرم جان خود را به خاطر تو بدهم.»عیسی به او جواب داد: «آیا حاضر هستی جان خود را به خاطر من بدهی؟ بیقین بدان که پیش از بانگ خروس سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.xw $شمعون پِترُس به او گفت: «ای خداوند، کجا می روی؟» عیسی جواب داد: «جایی که می روم تو حالا نمی توانی به دنبال من بیایی، اما بعدها خواهی آمد.»w #اگر نسبت به یکدیگر محبت داشته باشید، همه خواهند فهمید که شاگردان من هستید.»Lv "به شما حکم نو می دهم: یکدیگر را دوست بدارید. همانطور که من شما را دوست داشته ام شما نیز یکدیگر را دوست بدارید..uU !ای فرزندان من، زمانی کوتاه با شما هستم. آنگاه به دنبال من خواهید گشت و همانطور که به یهودیان گفتم اکنون به شما هم می گویم آن جائی که من میروم شما نمی توانید بیایید.+tO و اگر خدا به وسیله او جلال یابد خدا نیز او را جلال خواهد داد و این جلال به زودی شروع می شود.4sa وقتی یهودا بیرون رفت عیسی گفت: «اکنون پسر انسان جلال می یابد و به وسیله او خدا نیز جلال می یابد.Zr- همینکه یهودا لقمه را گرفت بیرون رفت و شب بود.uqc بعضی گمان کردند که چون یهودا مسئول کیسۀ پول بود عیسی به او می گوید که هرچه برای عید لازم دارند خریداری نماید و یا چیزی به فقرا بدهد. p ولی از کسانی که سر دسترخوان بودند هیچ کس نفهمید مقصد او از این سخن چه بود.,oQ همینکه یهودا لقمه را گرفت شیطان در هست او درآمد. عیسی به او گفت: «آنچه را می کنی زودتر بکن.»n1 عیسی جواب داد: «من این لقمه نان را در کاسه تر کرده به او می دهم، او همان شخص است.» پس وقتی لقمه نانرا در کاسه تر کرد، آن را به یهودا پسر شمعون اسخریوطی داد. m بنابراین آن شاگرد به عیسی نزدیکتر شده از او پرسید: «ای خداوند، او کیست؟».lU پس شمعون پِترُس با اشاره از او خواست از عیسی بپرسد که او دربارۀ کدام یک از آن ها صحبت می کند.vke یکی از شاگردان که عیسی او را دوست می داشت پهلوی او نشسته بود.6je شاگردان با شک و تردید به یکدیگر می دیدند زیرا نمی دانستند این را دربارۀ کدام یک از آن ها می گوید.ai; وقتی عیسی این را گفت روحاً سخت پریشان شد و به طور آشکار فرمود: «به یقین بدانید که یکی از شما مرا تسلیم دشمنان خواهد کرد.»Mh بیقین بدانید هر که، کسی را که من می فرستم بپذیرد مرا پذیرفته است و هر که مرا بپذیرد فرستندۀ مرا پذیرفته است.»g' اکنون پیش از وقوع این را به شما می گویم تا وقتی واقع شود ایمان آورید که من هستم.f آنچه می گویم مربوط به همۀ شما نیست. من کسانی را که برگزیده ام می شناسم. اما این پیشگوئی باید تمام شود: آن کس که با من نان می خورد، برضد من برخاسته است.re] هرگاه اینرا فهمیدید، خوشا به حال شما اگر به آن عمل نمائید.d/ به یقین بدانید که هیچ غلامی از ارباب خود و هیچ قاصدی از فرستندۀ خویش بزرگتر نیست. c به شما نمونه ای دادم تا همانطور که من با شما رفتار کردم شما هم رفتار کنید.1b[ پس اگر من که استاد و خداوند شما هستم پاهای شما را شسته ام، شما هم باید پاهای یکدیگر را بشوئید. a شما مرا استاد و خداوند خطاب می کنید و درست هم می گویید زیرا که چنین هستم.e`C بعد از آنکه پاهای آنها را شست و لباس خود را پوشید و دوباره سر دسترخوان نشست، از آن ها پرسید: «آیا فهمیدید برای شما چه کردم؟_3 چون او می دانست چه کسی او را تسلیم خواهد نمود، به همین دلیل گفت همۀ شما پاک نیستید.b^= عیسی گفت: «کسی که غسل کرده است احتیاجی به شستشو ندارد بجز شستن پاهایش. او از سر تا پا پاک است و شما پاک هستید، ولی نه همه.»]- شمعون پِترُس گفت: «پس ای خداوند، نه تنها پاهای مرا بلکه دستها و سرم را نیز بشوی.»C\ پِترُس گفت: «هرگز نمی گذارم پاهای مرا بشوئی.» عیسی به او گفت: «اگر تو را نشویم تو در من حصه نخواهی داشت.» [ عیسی در جواب گفت: «تو اکنون نمی فهمی من چه می کنم ولی بعداً خواهی فهمید.»/ZW وقتی نوبت به شمعون پِترُس رسید او به عیسی گفت: «ای خداوند، آیا تو می خواهی پاهای مرا بشوئی؟»EY بعد از آن در لگنی آب ریخت و شروع کرد به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آن ها با قدیفه ای که به کمر بسته بود.X از سر دسترخوان برخاسته، لباس خود را کنار گذاشت و قدیفه ای گرفته به کمر بست.'WG عیسی که می دانست پدر همه چیز را به دست او سپرده و از جانب خدا آمده است و به سوی او می رود،! ای پدر، نام خود را جلال بده.» در آن وقت صدائی از آسمان رسید که می گفت: «آن را جلال داده ام و باز هم جلال خواهم داد.»g=G همین حالا جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم: «ای پدر مرا از این ساعت برهان؟» اما برای همین منظور من به این ساعت رسیده ام.<' اگر کسی می خواهد مرا خدمت کند به دنبال من بیاید و هرجا من باشم خادم من نیز در آنجا با من خواهد بود و اگر کسی مرا خدمت کند پدر من او را سرافراز خواهد کرد.`;9 کسی که جان خود را دوست دارد آن را از دست می دهد و کسی که در این دنیا از جان خود بگذرد آن را تا به زندگی ابدی حفظ خواهد کرد.{:o بیقین بدانید که اگر دانۀ گندم به داخل خاک نرود و نمیرد، هیچ وقت از یک دانه بیشتر نمی شود اما اگر بمیرد دانه های بی شماری به بار می آورد.u9c عیسی به آن ها گفت: «ساعت آن رسیده است که پسر انسان جلال یابد.8% فیلیپُس رفت و این را به اندریاس گفت و آن وقت هر دوی آن ها رفتند و به عیسی گفتند.77g آن ها نزد فیلیپُس که اهل بیتسَیدای جلیل بود آمدند و گفتند: «ای آقا، ما می خواهیم عیسی را ببینیم.»6 در میان کسانی که برای عبادت عید به اورشلیم آمده بودند عده ای یونانی بودند.<5q فریسی ها به یکدیگر گفتند: «نمی بینید که هیچ کاری از شما ساخته نیست؟ تمام دنیا به دنبال او رفته است.»A4{ به این دلیل آن جمعیت بزرگ به استقبال عیسی آمدند، زیرا شنیده بودند که عیسی این معجزه را انجام داده بود.m3S موقعی که عیسی ایلعازَر را صدا زد و زنده از قبر بیرون آورد، عدۀ زیادی حضور داشتند. آن ها آنچه را که دیده و شنیده بودند نقل کردند.I2  در ابتدا مقصد این چیزها برای شاگردان روشن نبود اما پس از آنکه عیسی به جلال رسید آن ها بیاد آوردند که این چیزها دربارۀ او نوشته شده بود و همانطور هم آن ها برای او انجام داده بودند.1 «ای دختر سهیون، دیگر نترس، اکنون پادشاه تو که بر کره الاغی سوار است می آید.»z0m عیسی کره الاغی یافت و بر آن سوار شد، چنانکه کلام خدا می فرماید: /  شاخه های درخت خرما را به دست گرفتند و به استقبال او رفتند. آن ها فریاد می کردند: «هوشیعانا، فرخنده باد پادشاه اسرائیل که به نام خداوند می آید.»#.? فردای آن روز جمعیت بزرگی که برای عید آمده بودند. وقتی شنیدند عیسی در راه اورشلیم است،#-? زیرا او باعث شده بود بسیاری از یهودیان از رهبران خود روگردان شده به عیسی ایمان آورند.w,g بنابراین سران کاهنان تصمیم گرفتند که ایلعازَر را نیز بکشند،\+1 عده زیادی از یهودیان شنیدند که عیسی در آنجا است. پس آمدند تا نه تنها عیسی بلکه ایلعازَر را هم که زنده کرده بود ببینند.~*u فقرا همیشه در بین شما خواهند بود اما من همیشه با شما نخواهم بود.»)- عیسی گفت: «با او کاری نداشته باش، بگذار آن را تا روزی که مرا دفن می کنند نگه دارد.|(q او این را از روی دلسوزی برای فقرا نگفت، بلکه به این دلیل گفت که خودش مسئول کیسۀ پول و شخص دزدی بود و از پولی که به او می دادند بر می داشت.' «چرا این عطر به قیمت سه صد سکۀ نقره فروخته نشد تا پول آن به فقرا داده شود؟»7&g در این وقت یهودای اسخریوطی پسر شمعون که یکی از شاگردان عیسی بود و بزودی تسلیم کنندۀ وی می شد گفت:%7 آنگاه مریم پیمانه ای از عطر بسیار گرانبها که روغن سنبل خالص بود آورد و بر پاهای عیسی ریخت و با موهای خود آن ها را خشک کرد بطوری که آن خانه از بوی عطر پُر شد.K$ آن ها در آنجا برای او دعوتی ترتیب کردند. مرتا خدمت می کرد و ایلعازَر با مهمانان پهلوی عیسی سر دسترخوان نشست.U# % شش روز پیش از عید فِصَح، عیسی به بیت عنیا، محل زندگی ایلعازَر یعنی همان کسی که او را پس از مردن زنده کرده بود، آمد. ~}|y{rzz xxwFvvutrqppo]nnm lkajihgsfeedd$ccbPaU`_^]&\;[gZYxXWWrVV.UTSSZRRQ#P!O[NHMLKJJIIHGGzFFEDDCyBB5@?>=!'نیقودیموس، یعنی همان کسی که ابتدا شبانه به دیدن عیسی رفته بود، نیز آمد و با خود مخلوطی از مُر و عود به وزن یکصد لیترا (حدود سی و چهار کیلوگرام)، آورد.I= &بعد از آن یوسف رامه ای که به علت ترس از یهودیان مخفیانه شاگرد عیسی بود، پیش پیلاطُس رفت و اجازه خواست که جنازۀ عیسی را بردارد. پیلاطُس به او اجازه داد. پس آمد و جسد عیسی را برداشت.< %و در جای دیگر نوشته شده: «آن ها به کسی که نیزه زده اند نگاه خواهند کرد.»;1$چنین شد تا آنچه نوشته شده است: «هیچ یک از استخوانهایش شکسته نخواهد شد.» تحقق یابد.J: #کسی که خود شاهد این واقعه بود این را می گوید و شهادت او راست است، او حقیقت را می گوید تا شما نیز ایمان آورید.~9u"اما یکی از عساکر نیزه ای به پهلوی او زد و خون و آب از بدنش جاری شد.8#!اما وقتی پیش عیسی آمدند دیدند که او مرده است و از این رو ساق های او را نشکستند.7 پس عساکر پیش آمدند و ساق پای آن دو نفری را که با عیسی مصلوب شده بودند شکستند،o6Wچون روز جمعه با روز تهیه فِصَح مصادف بود و یهودیان نمی خواستند اجساد مصلوب شدگان در آن روز بزرگ بر روی صلیب بماند، از پیلاطُس درخواست کردند که ساق پای آن سه را بشکنند و آن ها را از صلیب پایین بیاورند.5{وقتی عیسی به سرکه لب زد گفت: «تمام شد.» بعد سر بزیر افگنده جان سپرد.X4)خمره ای پُر از سرکه در آنجا قرار داشت. آن ها اسفنجِ را به سرکه تر کردند و آن را بر سر نی ای گذارده پیش دهان او گرفتند.A3{بعد از آن، وقتی عیسی دید که همه چیز انجام شده است گفت: «تشنه ام» و به این طریق پیشگویی کلام خدا تمام شد.$2Aو بعد به شاگرد خود گفت: «و این مادر توست.» و از همان لحظه آن شاگرد او را به خانۀ خود برد._17وقتی عیسی مادر خود را دید که پهلوی همان شاگردی که او را دوست می داشت ایستاده است، به مادر خود گفت: «مادر، این پسر توست.»f0Eنزدیک صلیبی که عیسی به آن میخکوب شده بود، مادر عیسی به همراهی خواهرش، و نیز مریم زن کلوپاس و مریم مَجدَلیّه ایستاده بودند.3/_پس آن ها به یکدیگر گفتند: «آن را پاره نکنیم، بیایید روی آن قرعه بکشیم و ببینیم به چه کسی می رسد.» به این ترتیب کلام خدا به حقیقت پیوست که می فرماید: «لباس های مرا در میان خود تقسیم کردند و بر پوشاکم قرعه انداختند» و عساکر همین کار را کردند..yپس از اینکه عساکر عیسی را به صلیب میخکوب کردند، لباس های او را برداشتند و چهار قسمت کردند و هر یک از عساکر یک قسمت از آن را برداشت ولی پیراهن او که درز نداشت و از بالا تا پایین یک پارچه بافته شده بود، باقی ماند.O-پیلاطُس جواب داد: «هرچه نوشتم، نوشتم.»J, بنابراین، سران کاهنان یهود به پیلاطُس گفتند: «ننویس پادشاه یهود، بنویس او ادعا می کرد که پادشاه یهود است.»+/بسیاری از یهودیان این تقصیرنامه را خواندند، زیرا جائی که عیسی مصلوب شد از شهر دور نبود و آن تقصیرنامه به زبان های عبرانی و لاتین و یونانی نوشته شده بود./*Wپیلاطُس تقصیرنامه ای نوشت تا بر صلیب نصب گردد و آن نوشته چنین بود: «عیسی ناصری پادشاه یهود.»u)cدر آنجا او را به صلیب میخکوب کردند و با او دو نفر دیگر را یکی در دست راست و دیگری در سمت چپ او مصلوب کردند و عیسی در بین آن دو نفر بود.>(uعیسی در حالی که صلیب خود را می برد به جائی که به «محلۀ کاسه سر» و به عبرانی به جُلجُتا موسوم است، رفت.')آخر پیلاطُس عیسی را به دست آن ها داد تا مصلوب شود. پس آن ها عیسی را تحویل گرفتند.6&eولی آن ها فریاد کردند: «اعدامش کن! اعدامش کن! مصلوبش کن!» پیلاطُس گفت: «آیا می خواهید پادشاه شما را مصلوب کنم؟» سران کاهنان جواب دادند: «ما پادشاهی جز امپراطور نداریم.»&%Eوقت تهیه فِصَح و نزدیک ظهر بود که پیلاطُس به یهودیان گفت: «ببینید پادشاه شما این جاست.»x$i وقتی پیلاطُس این را شنید عیسی را بیرون آورد و خود در محلی موسوم به صُفۀ حکم که به زبان عبرانی آن را جباتا می گفتند بر چوکی قضاوت نشست.@#y از آن وقت به بعد پیلاطُس کوشش کرد او را آزاد سازد ولی یهودیان دائماً فریاد می کردند: «اگر این مرد را آزاد کنی دوست امپراطور نیستی. هرکه ادعای پادشاهی کند دشمن امپراطور است.»t"a عیسی در جواب گفت: «تو هیچ قدرتی بر من نمی داشتی اگر خدا آن را به تو نمی داد. از این رو کسی که مرا به تو تسلیم نمود تقصیر بیشتری دارد.»T!! پیلاطُس گفت: «آیا به من جواب نمی دهی؟ مگر نمی دانی که من قدرت دارم تو را آزاد سازم و قدرت دارم تو را مصلوب نمایم؟» ! و باز به قصر خود رفت و از عیسی پرسید: «تو اهل کجا هستی؟» عیسی به او جوابی نداد.T!وقتی پیلاطُس این را شنید بیش از پیش ترسید7gیهودیان جواب دادند: «ما شریعتی داریم که به موجب آن او باید بمیرد، زیرا ادعا می کند که پسر خداست.»%Cوقتی سران کاهنان و مأموران آن ها او را دیدند فریاد کردند: «مصلوبش کن! مصلوبش کن!» پیلاطُس گفت: «شما او را ببرید و مصلوب کنید، چون من هیچ تقصیری در او نمی بینم.»Gو عیسی در حالی که تاج خاری بر سر و چپن ارغوانی بر تن داشت بیرون آمد. پیلاطُس گفت: «ببینید، آن مرد اینجاست.»Oبار دیگر پیلاطُس بیرون آمد و به آن ها گفت: «ببینید، او را پیش شما می آورم تا بدانید که در او هیچ جرمی نمی بینم.»  و پیش او می آمدند و می گفتند: «درود بر پادشاه یهود» و به او سیلی می زدند.و عساکر تاجی از خار بافته بر سر او گذاشتند و چپن ارغوانی رنگ به او پوشانیدند.` ;در این وقت پیلاطُس امر کرد عیسی را تازیانه بزنند(I(آن ها همه فریاد کشیدند: «نه، او را نمی خواهیم، باراَبا را آزاد کن.» باراَبا یک راهزن بود.  'ولی مطابق رسم شما من در روز فِصَح یکی از زندانیان را برای تان آزاد می کنم. آیا میخواهید که پادشاه یهود را برای تان آزاد سازم؟»آن ها همه فریاد کشیدند: «نه، او را نمی خواهیم، باراَبا را آزاد کن.» باراَبا یک راهزن بود.a;&پیلاطُس گفت: «راستی چیست؟» پس از گفتن این سخن پیلاطُس باز پیش یهودیان رفت و به آن ها گفت: «من در این مرد هیچ جرمی نیافتم،W'%پیلاطُس به او گفت: «پس تو پادشاه هستی؟» عیسی جواب داد: «همانطور که می گویی هستم. من برای این متولد شده ام و به دنیا آمدم تا به راستی شهادت دهم و هر که راستی را دوست دارد سخنان مرا می شنود.»E$عیسی جواب داد: «پادشاهی من متعلق به این دنیا نیست. اگر پادشاهی من به این دنیا تعلق می داشت، پیروان من می جنگیدند تا من به یهودیان تسلیم نشوم ولی پادشاهی من پادشاهی دنیوی نیست.»/W#پیلاطُس گفت: «مگر من یهودی هستم؟ قوم خودت و سران کاهنان، تو را پیش من آورده اند. چه کرده ای؟» "عیسی جواب داد: «آیا این نظر خود توست یا دیگران دربارۀ من چنین گفته اند؟»/!سپس پیلاطُس به قصر برگشت و عیسی را خواسته از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهود هستی؟» و به این ترتیب آنچه که عیسی در اشاره به نحوۀ مرگ خود گفته بود، تمام شد.[/پیلاطُس گفت: «او را ببرید و مطابق شریعت خود محاکمه نمائید.» یهودیان به او جواب دادند: «ما اجازه نداریم کسی را بکشیم.»x iدر جواب گفتند: «اگر جنایتکار نمی بود او را نزد تو نمی آوردیم.»  پس پیلاطُس بیرون آمد و از آن ها پرسید: «چه شکایتی بر ضد این مرد دارید؟»g Gصبح وقت عیسی را از نزد قافیا به قصر والی بردند. یهودیان به قصر داخل نشدند مبادا نجس شوند و نتوانند غذای عید فِصَح را بخورند.i Kپِترُس باز هم منکر شد و درست در همان وقت خروس بانگ زد.v eیکی از خدمتکاران کاهن اعظم که از خویشاوندان آن کسی بود که پِترُس گوشش را بریده بود به او گفت: «مگر من خودم تو را در باغ با او ندیدم؟»ykشمعون پِترُس در آنجا ایستاده بود و خود را گرم می کرد. عده ای از او پرسیدند: «مگر تو از شاگردان او نیستی؟» او منکر شد و گفت: «نه، نیستم.»eCسپس حناس او را دست بسته پیش قیافا کاهن اعظم فرستاد.*Mعیسی به او گفت: «اگر بد گفتم با دلیل خطای مرا ثابت کن و اگر درست جواب دادم چرا مرا می زنی؟»]3وقتی عیسی این را گفت یکی از نگهبانان که در آنجا ایستاده بود به او سیلی زده گفت: «آیا این طور به کاهن اعظم جواب می دهی؟»)Kپس چرا از من سؤال می کنی؟ از کسانی که سخنان مرا شنیده اند بپرس. آن ها می دانند چه گفته ام.»Fعیسی جواب داد: «من به طور آشکارا و در مقابل همه صحبت کرده ام. همیشه در کنیسه و در عبادتگاه یعنی در جایی که همۀ یهودیان جمع می شوند تعلیم داده ام و هیچ وقت در پنهانی چیزی نگفته ام.q[کاهن اعظم از عیسی دربارۀ شاگردان و تعالیم او سؤالاتی کرد.نوکران و نگهبانان آتش افروخته بودند زیرا هوا سرد بود و دور آتش ایستاده خود را گرم می کردند. پِترُس نیز پهلوی آنها ایستاده بود و خود را گرم می کرد.A{خادمه ای که دم در خدمت می کرد به پِترُس گفت: «مگر تو یکی از شاگردان این مرد نیستی؟» او گفت: «نه، نیستم.»}sاما پِترُس در بیرون منزل نزدیک در ایستاد. پس آن شاگردی که با کاهن اعظم آشنایی داشت بیرون آمد و به دربان چیزی گفت و پِترُس را به داخل برد.o~Wشمعون پِترُس و یک شاگرد دیگر به دنبال عیسی رفتند و چون آن شاگرد با کاهن اعظم آشنایی داشت همراه عیسی به داخل حویلی کاهن اعظم رفت.<}qو این همان قیافایی بود که به یهودیان گفته بود که به خیر و صلاح آنها است اگر یک نفر به خاطر قوم بمیرد.~|u ابتدا او را نزد حناس خسر قیافا که در آن موقع کاهن اعظم بود، بردند{+ سپس آن عساکر همراه فرماندۀ خود و نگهبانان یهود عیسی را دستگیر کرده، محکم بستند.$zA عیسی به پِترُس گفت: «شمشیرت را غلاف کن. آیا جامی را که پدر به من داده است نباید بنوشم؟»]y3 آن گاه شمعون پِترُس شمشیری را که همراه داشت کشیده ضربه ای به نوکر کاهن اعظم که مَلوک نام داشت زد و گوش راست او را برید.&xE او این را گفت تا آنچه قبلاً فرموده بود تمام شود: «هیچ یک از کسانی که به من سپردی گم نشد.»w3عیسی گفت: «من که به شما گفتم خودم هستم. اگر دنبال من می گردید بگذارید اینها بروند.»v3پس عیسی بار دیگر پرسید: «به دنبال چه کسی می گردید؟» آن ها جواب دادند: «عیسی ناصری.»uوقتی عیسی به آن ها گفت: «من هستم»، آنها عقب عقب رفته به زمین افتادند.4taبه او گفتند: «به دنبال عیسی ناصری.» عیسی به آنها گفت: «من هستم» و یهودای خائن هم همراه آن ها بود.?swعیسی با وجودی که می دانست چه برایش واقع خواهد شد، پیش رفت و از آنها پرسید: «به دنبال چه کسی می گردید؟»!r;پس یهودا یک دسته از عساکر و نگهبانانی را که سران کاهنان و پیروان فرقۀ فریسی فرستاده بودند با خود به آن باغ برد. آن ها مجهز به چراغ ها و مشعل ها و اسلحه بودند.Dqیهودا که تسلیم کنندۀ او بود می دانست آن محل کجاست زیرا عیسی و شاگردانش بسیاری اوقات در آنجا جمع می شدند.Op پس از این سخنان، عیسی با شاگردان خود به آن طرف درۀ قِدرون رفت. در آنجا باغی بود که عیسی و شاگردانش وارد آن شدند.foEمن تو را به آنها شناسانیدم و باز هم خواهم شناسانید تا آن محبتی که تو نسبت به من داشته ای در آن ها باشد و من هم در آن ها باشم.»nای پدر عادل، اگر چه دنیا تو را نشناخته است، من تو را شناخته ام و اینها می دانند که تو مرا فرستادی.من تو را به آنها شناسانیدم و باز هم خواهم شناسانید تا آن محبتی که تو نسبت به من داشته ای در آن ها باشد و من هم در آن ها باشم.»mای پدر، آرزو دارم کسانی که به من بخشیده ای در جائی که من هستم با من باشند تا جلالی را که تو بر اثر محبت خود بیش از آغاز دنیا به من دادی ببینند.[l/من در آنها و تو در من ـ تا آن ها به طور کامل یکی باشند و تا دنیا بداند که تو مرا فرستادی و آن ها را مثل خود من دوست داری.(kIآن جلالی را که تو به من داده ای به آنها داده ام تا آن ها یکی باشند آنچنان که ما یکی هستیم،vjeتا همۀ آنها یکی باشند آنچنان که تو ای پدر در من هستی و من در تو و آنها نیز در ما یکی باشند و تا دنیا ایمان بیاورد که تو مرا فرستاده ای.:imفقط برای اینها دعا نمی کنم بلکه برای کسانی هم که بوسیلۀ پیام و شهادت آنها به من ایمان خواهند آورد،hو اکنون بخاطر آنها خود را تقدیس می نمایم تا آنها نیز با راستی تقدیس گردند.~guهمانطور که تو مرا به دنیا فرستادی من نیز آنها را به دنیا فرستادم.kfOآنها را بوسیلۀ راستی خود تقدیس نما، کلام تو راستی است.keOهمانطور که من متعلق به این دنیا نیستم ایشان هم نیستند.Ddبه درگاه تو دعا می کنم نه برای اینکه آنها را از دنیا ببری بلکه تا آنها را از شرارت و شیطان محافظت فرمائی.Dcمن کلام تو را به آنها رسانیده ام، اما چون آن ها مانند من به این دنیا تعلق ندارند، دنیا از آنها نفرت دارد.Zb- ولی اکنون پیش تو می آیم و پیش از این که دنیا را ترک کنم این سخنان را می گویم تا خوشی مرا در خود به حد کمال داشته باشند.!a; در مدتی که با آنها بودم با قدرت نام تو کسانی را که به من بخشیدی حفظ کردم و هیچ یک از آنها هلاک نشد جز آن کسی که مستحق هلاکت بود تا آنچه نوشته شده است تمام شود.Q` من دیگر در این دنیا نمی مانم ولی آن ها هنوز در دنیا هستند و من پیش تو می آیم. ای پدر مقدس، با قدرت نام خود، کسانی را که به من داده ای حفظ فرما تا آن ها یکی باشند همانطوری که ما یکی هستیم._5 آنچه من دارم از تو است و آنچه تو داری از من است و جلال من بوسیلۀ آن ها آشکار شده است.J^  من برای آن ها دعا می کنم، نه برای دنیا. من برای کسانی که تو به من داده ای دعا می کنم زیرا آن ها از آن تو هستند.)]Kزیرا آن کلامی را که تو به من دادی، به آنها دادم و آن ها هم آن را قبول کردند. آن ها این حقیقت را می دانند که من از جانب تو آمده ام و ایمان دارند که تو مرا فرستاده ای.w\gاکنون آن ها می دانند که آنچه به من دادی واقعاً از جانب تو است. [ من تو را به آن کسانیکه تو از دنیا برگزیده و به من بخشیدی شناسانیدم. آنها از تو بودند و تو آنها را به من بخشیدی و آن ها مطابق کلام تو عمل کرده اند.0ZYو اکنون ای پدر، مرا در پیشگاه خود جلال بده ـ همان جلالی که پیش از آفرینش دنیا در نزد تو داشتم. Y من تو را در روی زمین جلال دادم و کاری را که به من سپرده شده بود تمام کردم-XSاین است زندگی ابدی که آن ها تو را خدای یگانه حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادۀ تو است بشناسند.1W[زیرا تو اختیار بشر را به دست او سپرده ای تا به همۀ کسانی که تو به او بخشیده ای زندگی ابدی بدهد.bV ?پس از این سخنان عیسی به سوی آسمان نگاه کرد و گفت: «ای پدر، آن ساعت رسیده است. پسر خود را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد،jUM!این چیزها را به شما گفتم تا در من سلامتی داشته باشید. در دنیا رنج و زحمت خواهید داشت. ولی شجاع باشید، من بر دنیا پیروز شده ام.»"T= ببینید، ساعتی می آید ـ و در واقع هم اکنون شروع شده است ـ که همۀ شما پراگنده می شوید و به خانه های خود می روید و مرا تنها می گذارید. با وجود این، من تنها نیستم زیرا پدر با من است.این چیزها را به شما گفتم تا در من سلامتی داشته باشید. در دنیا رنج و زحمت خواهید داشت. ولی شجاع باشید، من بر دنیا پیروز شده ام.»MSعیسی جواب داد: «آیا حالا ایمان دارید؟|Rqما اکنون مطمئن هستیم که تو همه چیز را می دانی و لازم نیست کسی چیزی از تو بپرسد و به این دلیل است که ما ایمان داریم تو از نزد خدا آمده ای.» Q شاگردان با او گفتند: «حالا به طور واضح و بدون اشاره و کنایه سخن می گویی.P7من از نزد پدر آمدم و به دنیا وارد شدم و اکنون دنیا را ترک می کنم و به سوی پدر می روم.»:Omزیرا پدر خودش شما را دوست دارد چون شما مرا دوست داشته اید و قبول کرده اید که من از جانب خدا آمده ام.IN وقتی آن روز برسد خواهش خود را به نام من از خدا خواهید کرد و من نمی گویم که برای شما از پدر تقاضا خواهم نمود،1M[تا به حال با مَثَل و کنایه با شما سخن گفته ام ولی زمانی خواهد آمد که دیگر با مَثَل و کنایه با شما صحبت نخواهم کرد، بلکه واضح و بی پرده دربارۀ پدر با شما سخن خواهم گفت.L-تا کنون چیزی به نام من نخواسته اید، بخواهید تا به دست آورید و خوشی شما کامل گردد.EKدر آن روز دیگر از من چیزی نخواهید پرسید. به یقین بدانید که هرچه به نام من از پدر بخواهید به شما خواهد داد.J}شما هم همینطور اکنون غمگین و ناراحت هستید ولی شما را باز خواهم دید و در آن وقت شادمان خواهید شد و هیچ کس نمی تواند این خوشی را از شما بگیرد.I1یک زن در وقت ولادت درد می کشد و از درد ناراحت است اما همین که طفل به دنیا می آید درد و ناراحتی خود را فراموش می کند به خاطر اینکه یک انسان به دنیا آمده است.|Hqبه یقین بدانید که شما اشک خواهید ریخت و ماتم خواهید گرفت ولی جهان خوشی خواهد کرد. شما غمگین خواهید شد ولی غم شما به خوشی مبدل خواهد گشت.`G9عیسی فهمید که آن ها می خواهند در این باره از او چیزی بپرسند، پس به آن ها گفت: «من به شما گفتم که بعد از مدتی، دیگر مرا نخواهید دید ولی باز بعد از مدتی مرا خواهید دید. آیا بحث شما دربارۀ این است؟ a~e}|[{{Qzxx wZvuttmsrlq:onm(kkjQhfeeGdcbaa`:_3^u]\][Z;YvXWWVUTSRQQONNmMLL$KJJ'IHGG[FFvEeDDkC0B{AA+@?:>`=<;+در اثر عجایب و معجزات بسیاری که توسط رسولان به عمل می آمد، خوف خدا بر همه افتاده بود.:=m*آنها همیشه وقت خود را با شنیدن تعالیم رسولان و مشارکت برادرانه و پاره کردن نان و دعا می گذرانیدند.5<c)پس کسانیکه پیام او را پذیرفتند تعمید یافتند و در همان روز تقریباً سه هزار نفر به ایشان پیوستند.N;(پِترُس با سخنان بسیار دیگر شهادت می داد و آنها را تشویق می کرد و می گفت: «خود را از این اشخاص نادرست جدا کنید.»J: 'زیرا این وعده برای شما و فرزندان شما و برای کسانی است که دور هستند یعنی هر که خداوند، خدای ما او را بخواند.»9&پِترُس به ایشان گفت: «توبه کنید و همه شما فرداً فرد برای آمرزش گناهان تان به نام عیسی مسیح تعمید بگیرید که روح القدس یعنی بخشش خدا را خواهید یافت،98k%وقتی آن ها این را شنیدند دل های شان شکست و از پِترُس و دیگر رسولان پرسیدند: «ای برادران، چه کنیم؟»B7}$پس ای جمیع قوم اسرائیل، به یقین بدانید که خدا این عیسی را که شما مصلوب کردید، خداوند و مسیح ساخته است.»E6#تا دشمنانت را زیر پای تو اندازم.»85i"زیرا داود به عالم بالا صعود نکرد اما خود او می گوید:«خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشینy4k!حال که عیسی به دست راست خدا بالا بُرده شده، روح القدس وعده شده را از پدر یافته و به ما ریخته است، شما این چیز ها را می بینید و می شنوید.v3e خدا همین عیسی را پس از مرگ زنده کرد و همه ما بر آن شاهد هستیم.C2از قبل، رستاخیز مسیح را پیش بینی نموده دربارۀ آن گفت:«او در عالم مرگ ترک نشد و جسد او هرگز فاسد نگردید.»=1sو چون او نبی بود و می دانست که خدا برای او سوگند یاد کرده است که از نسل او کسی را بر تخت سلطنت بنشاند،s0_ای برادران دربارۀ پدر ما داود واضع باید بگویم که او نه فقط مُرد و به خاک سپرده شد بلکه مقبرۀ او نیز تا به امروز در میان ما باقی است./%تو راه زندگی را به من شناسانیده ای و با حضور خود مرا از شادمانی پُر خواهی کرد.» . زیرا جانم را در عالم مرگ ترک نمی کنی و نمی گذاری که قدوست فساد را ببیند.-از این رو دل من خوشی و زبانم شادمانی می کند. بدنم نیز در امید ساکن می باشد،A,{داود دربارۀ او می فرماید:«خداوند را همیشه پیش روی خود می بینم. چونکه در دست راست من است، لغزش نمی خورم.8+iاما خدا او را زنده کرد و از عذاب مرگ رهایی داد، زیرا محال بود مرگ بتواند او را در چنگ خود نگه دارد.U*#شما این مرد را، که مطابق نقشه و پیش دانی خدا به دست شما تسلیم شد، به وسیلۀ گناهکاران به صلیب میخکوب کردید و کشتید.n)Uای مردان اسرائیلی به این سخنان گوش دهید. عیسی ناصری مردی بود که خدمتش از جانب خدا بوسیله معجزات و عجایب و نشانه هائی که خدا توسط او در میان شما انجام داد به ثبوت رسید، همانطوریکه خود شما خوب میدانید.z(mو چنان خواهد شد که هر که نام خداوند را بخواند نجات خواهد یافت.»''Gپیش از آمدن آن روز بزرگ و پُر شکوه خداوند، آفتاب تاریک خواهد شد و ماه رنگ خون خواهد گرفت&7و در آسمان عجایب و بر روی زمین نشانه هائی ظاهر خواهم نمود، یعنی خون، آتش و دود غلیظ.0%Yبلی، حتی بر غلامان و کنیزان خود در آن ایام از روح خود خواهم بارانید و ایشان نبوّت خواهند کرد.6$e«خدا می فرماید در زمان آخر چنین خواهم کرد: از روح خود بر تمام انسانها می بارانم و پسران و دختران شما نبوّت خواهند کرد و جوانان شما رؤیاها و پیران شما خوابها خواهند دید.o#Wبلکه این همان چیزی است که یوئیل نبی در نظر داشت وقتی گفت:"}بر خلاف گمان شما این مردان مست نیستند؛ زیرا اکنون ساعت نُه صبح است. !اما پِترُس با آن یازده رسول برخاست و صدای خود را بلند کرد و خطاب به جماعت گفت: «ای یهودیان و ای ساکنان اورشلیم، توجه کنید: بدانید و آگاه باشید کهy k اما بعضی مسخره کنان میگفتند: «اینها از شراب تازه مست شده اند.»dA همه حیران و سرگردان به یکدیگر می گفتند: «یعنی چه؟» و اهالی کریت و عربستان هستیم، شرح کارهای بزرگ خدا را بزبان خود ما می شنویم.»gG و فریجیه و پمفیلیه و مصر و نواحی لیبی که متصل به قیروان است و زائران رومی، هم یهودیان و هم آنانی که دین یهود را پذیرفته اند،>u ما که از پارتیان و مادیان و ایلامیان و اهالی بین النهرین و یهودیه و کَپَدوکیه و پُنطُس و ایالات آسیا{پس چطور است که همه ما فرداً فرد پیام آنها را بزبان خود ما می شنویم؟!و در کمال تعجب اظهار داشتند: «مگر همه این کسانی که صحبت می کنند جلیلی نیستند؟Cوقتی آن صدا به گوش رسید، جمعیت گرد آمدند و چون هر کس به زبان خود سخنان رسولان را شنید، همه غرق حیرت شدند'در آن زمان یهودیان خداپرست از تمام ملت های زیر آسمان، در اورشلیم اقامت داشتند.Dهمه از روح القدس پُر گشتند و به طوری که روح به ایشان قدرت تکلم بخشید به زبان های دیگر شروع به صحبت کردند.I در برابر چشم آنها زبانه هایی مانند زبانه های آتش ظاهر شد که از یکدیگر جدا گشته و بر هر یک از آنها قرار گرفت.-Sناگهان صدایی شبیه وزش باد شدید از آسمان آمد و تمام خانه ای را که در آن نشسته بودند پُر ساخت. {وقتی روز عید پنتیکاست رسید، همۀ شاگردان در یکجا با یکدل جمع بودند.0 [پس قرعه انداختند و قرعه به نام مَتیاس اصابت کرد و به این ترتیب او در شمار آن یازده رسول درآمد.g Iکه جانشین یهودا بشود؛ زیرا که او سِمَت خدمت و رسالت خود را از دست داد تا به جائیکه سرنوشت او بود برود.»پس قرعه انداختند و قرعه به نام مَتیاس اصابت کرد و به این ترتیب او در شمار آن یازده رسول درآمد.V 'و دعا کرده گفتند: «ای خداوندیکه از قلوب همه انسانها آگاهی، به ما نشان بده که کدامیک از این دو نفر را انتخاب کرده ای_ 9آنگاه نام دو نفر را که یکی یوسف معروف به بَرسابا (که لقب یوستوس هم داشت) و دیگری مَتیاس بود، برای این خدمت پیشنهاد کردند 9یعنی از روزی که یحیی به تعمید در آب پرداخت تا روزیکه عیسی از میان ما بالا برده شد، در میان ما با ما بوده باید به عنوان شاهد بر رستاخیز او به جمع ما بپیوندد.» )بنابر این یکنفر که پیوسته در تمام مدتی که عیسی خداوند با ما نشست و برخاست داشت،  3پِترُس ادامه داد و گفت: «زیرا در کتاب زبور نوشته شده است: «خانۀ او ویران باد و دیگر کسی در آن ساکن نشود.» و همچنین آمده است: «خدمتش نیز به دیگری سپرده شود.»[  1و این امر به اطلاع جمیع ساکنان اورشلیم رسید و آن قطعه زمین را به زبان خود شان «حَقَل دَما» ـ یعنی زمین خون ـ نامیدند.»v  gاو با پولی که از بابت اجرت شرارت خود دریافت نمود، قطعه زمینی خرید و در آن با سر سقوط کرد و از میان پاره شد و تمام روده هایش بیرون ریختW  )زیرا او یکی از ما بود و در خدمت ما شرکت داشت.Z  /«ای برادران پیشگویی که روح القدس به زبان داود نموده است لازم بود در مورد یهودا رهنمای دستگیر کنندگان عیسی تمام شود،) Mدر آن روز ها پِترُس در برابر برادران که عده آنها تقریباً یکصد و بیست نفر بود ایستاد و گفت:@ {اینها همه با زنان و مریم مادر عیسی و برادران او با یکدل دور هم جمع می شدند تا وقت خود را صرف دعا نمایند.j O همینکه به شهر داخل شدند به بالاخانه ای که محل اقامت آن ها بود رفتند. پِترُس و یوحنا، یعقوب و اَندریاس، فیلیپُس و توما، بَرتولما و متی، یعقوب پسر حَلفی و شمعون فدایی و یهودا پسر یعقوب در آنجا بودند.. W آنگاه شاگردان از کوه زیتون، که فاصلۀ آن تا اورشلیم فقط یک کیلومتر است، به اورشلیم بازگشتند.V ' و پرسیدند: «ای مردان جلیلی، چرا اینجا ایستاده اید و به آسمان می بینید؟ همین عیسی که از پیش شما به آسمان بالا برده شد، همانطوریکه بالا رفت و شما دیدید، دوباره به همین طریق باز خواهد گشت.»8 k هنگامی که او می رفت و چشمان آنها هنوز به آسمان دوخته شده بود دو مرد سفید پوش در کنار آنها ایستادند9 m همینکه عیسی این را گفت، در حالیکه همه می دیدند، بالا برده شد و ابری او را از نظر ایشان ناپدید ساخت. اما وقتی روح القدس بر شما نازل شود قدرت خواهید یافت و در اورشلیم و تمام یهودیه و سامره و تا دورافتاده ترین نقاط دنیا شاهدان من خواهید بود.»G  عیسی جواب داد: «برای شما لزومی ندارد که تاریخ ها و زمان هایی را که پدر در اختیار خود نگه داشته است، بدانید.k Qپس هنگامی که همه دور هم جمع بودند از او پرسیدند: «خداوندا، آیا وقت آن رسیده است که تو بار دیگر سلطنت را به اسرائیل بازگردانی؟»~ %یحیی با آب تعمید می داد اما بعد از چند روز شما با روح القدس تعمید خواهید یافت.»q} ]وقتی او هنوز در بین آنها بود به ایشان گفت: «اورشلیم را ترک نکنید بلکه در انتظار آن وعدۀ پدر، که در خصوص آن به شما گفته بودم، باشید.| yاو پس از مرگ، با دلایل بسیار، خود را به این کسان زنده نشان داد و مدت چهل روز بار ها به ایشان ظاهر شد و دربارۀ پادشاهی خدا با آن ها صحبت کرد.8{ kتا روزیکه بوسیله روح القدس اوامر لازم را به رسولان برگزیدۀ خود داد و به آسمان برده شد به تو نوشتم:z -تِیوفیلوس عزیزم، من در اولین رساله خود دربارۀ تمام اعمال و تعالیم عیسی از ابتداy%البته عیسی کارهای بسیار دیگری هم انجام داد که اگر جزئیات آن ها به تفصیل نوشته شود گمان می کنم تمام دنیا هم گنجایش کتابهائی را که نوشته می شد نمی داشت.Ux#و این همان شاگردی است که این چیزها را نوشته و به درستی آن ها شهادت می دهد و ما می دانیم که شهادت او راست است.البته عیسی کارهای بسیار دیگری هم انجام داد که اگر جزئیات آن ها به تفصیل نوشته شود گمان می کنم تمام دنیا هم گنجایش کتابهائی را که نوشته می شد نمی داشت.sw_این گفتۀ عیسی در میان برادران پیچید و همه گمان کردند که آن شاگرد نخواهد مرد، ولی در واقع عیسی نگفت که او نخواهد مرد. او فقط گفته بود: «اگر ارادۀ من این باشد که تا وقت آمدن من او بماند به تو چه ربطی دارد؟»Cvعیسی به او گفت: «اگر ارادۀ من این باشد که تا وقت آمدن من او بماند به تو چه ربطی دارد؟ تو به دنبال من بیا.» u9وقتی پِترُس چشمش به آن شاگرد افتاد از عیسی پرسید: «خداوندا، عاقبت او چه خواهد بود؟»etCپِترُس چهار طرف خود را دید و دید آن شاگردی که عیسی او را دوست داشت از عقب می آید یعنی همان شاگردی که در وقت شام پهلوی عیسی نشسته و از او پرسیده بود: «خداوندا، کیست آن کس که تو را تسلیم خواهد کرد؟»gsGبه این وسیله عیسی اشاره به نوع مرگی نمود که پِترُس برای عزت و جلال خدا باید به آن جان بدهد و بعد به او گفت: «به دنبال من بیا.»lrQدر حقیقت به تو می گویم در وقتی که جوان بودی کمر خود را می بستی و به هرجا که می خواستی می رفتی، ولی وقتی پیر شوی دست هایت را دراز خواهی کرد و دیگران تو را خواهند بست و به جائی که نمی خواهی، خواهند برد.»0qYسومین بار عیسی از او پرسید: «ای شمعون پسر یونا، آیا مرا دوست داری؟» پِترُس از اینکه بار سوم از او پرسید آیا مرا دوست داری غمگین شده گفت: «خداوندا تو از همه چیز اطلاع داری، تو می دانی که تو را دوست دارم.» عیسی گفت: «گوسفندان مرا خوراک بده.-pSبار دوم پرسید: «ای شمعون پسر یونا، آیا به من محبت داری؟» پِترُس جواب داد: «ای خداوند، تو می دانی که تو را دوست دارم.» عیسی به او گفت: «پس از گوسفندان من نگهبانی کن.»noUبعد از صرف نان، عیسی به شمعون پِترُس گفت: «ای شمعون پسر یونا، آیا به من بیش از اینها محبت داری؟» پِترُس جواب داد: «بلی، ای خداوند، تو می دانی که تو را دوست دارم.» عیسی گفت: «پس به بره های من خوراک بده.» n این سومین باری بود که عیسی پس از رستاخیز از مردگان به شاگردانش ظاهر شد.my پس عیسی پیش آمده نان را برداشت و به آنها داد و ماهی را نیز همینطور.jlM عیسی به آن ها گفت: «بیائید نان بخورید.» هیچ یک از شاگردان جرأت نکرد از او بپرسد: «تو کیستی؟» آن ها می دانستند که او خداوند است.nkU شمعون پِترُس به طرف کشتی رفت و توری را که از یکصد و پنجاه و سه ماهی بزرگ پُر بود به خشکی کشید و با وجود آن همه ماهی، تور پاره نشد.j{ عیسی به آن ها گفت: «مقداری از ماهی هایی را که حالا گرفتید بیاورید.»*iM وقتی به خشکی رسیدند در آنجا آتشی دیدند که ماهی روی آن قرار داشت و با مقداری نان آماده بود.Zh-بقیه شاگردان با کشتی بطرف خشکی آمدند و تور پُر از ماهی را به دنبال خود می کشیدند زیرا از خشکی فقط یکصد متر دور بودند.2g]پس آن شاگردی که عیسی او را دوست می داشت به پِترُس گفت: «این خداوند است!» وقتی شمعون پِترُس که برهنه بود این را شنید لباس خود را به خود پیچید و خود را به داخل آب انداخت.-fSعیسی به آن ها گفت: «تور را به طرف راست کشتی بیندازید، در آنجا ماهی خواهید یافت.» آن ها همین کار را کردند و آنقدر ماهی گرفتند که نتوانستند تور را به داخل کشتی بکشند.e}او به آن ها گفت: «دوستان، چیزی گرفته اید؟» آن ها جواب دادند: «نخیر.»dwوقتی صبح شد، عیسی در ساحل ایستاده بود ولی شاگردان او را نشناختند.+cOشمعون پِترُس به آن ها گفت: «من می خواهم به ماهیگیری بروم.» آن ها گفتند: «ما هم با تو می آئیم.» پس آن ها به راه افتاده سوار کشتی ای شدند. اما در آن شب چیزی صید نکردند.Ub#شمعون پِترُس و تومای ملقب به دوگانگی و نتنائیل که اهل قانای جلیل بود و دو پسر زَبدی و دو شاگرد دیگر در آنجا بودند.2a _چندی بعد عیسی در کنار بحیرۀ طبریه بار دیگر خود را به شاگردان ظاهر ساخت. ظاهر شدن او اینطور بود:_`7ولی اینقدر نوشته شد تا شما ایمان بیاورید که عیسی، مسیح و پسر خداست و تا ایمان آورده بوسیلۀ نام او صاحب زندگی ابدی شوید. X~F}|| {z.ylxxvvv uft-sGrr!qponn~mmlnk0jWii?hhfzedccGbga`w__t^]]_\][ZtYXyWV_TTRQPP`NN;MGLKJJIHMFEEDNCBA@g?I==;; :_998766\5^44 3C210//<..-_,++n*l):('K&)%}$l#! eUaMsG P p n!dc[/شمعون در جواب خواهش کرده گفت: «برای من به درگاه خداوند دعا کنید تا هیچیک از چیزهایی را که دربارۀ من گفتید عملی نشود.» من می بینم که زندگی تو تلخ و زهرآگین است و در زنجیرهای شرارت گرفتاری.» )از این شرارت توبه کن و از خداوند بخواه تا شاید تو را برای داشتن چنین فکری ببخشد.v eتو از این بابت هیچ نصیبی نداری زیرا دل تو پیش خدا ناراست است.; oپِترُس جواب داد: «پولت با خودت هلاک شود، چون گمان کرده ای که بخشش رایگان خدا را با پول می توان خرید. +و گفت: «همان قدرت را به من هم لطف کنید تا بر هر که دست بگذارم روح القدس را بیابد.»8iوقتی شمعون دید که با دستگذاری رسولان روح القدس عطا می شود، پول های خود را پیش پِترُس و یوحنا آورد بنابراین پِترُس و یوحنا دست برسر آنها نهادند و آنها روح القدس را یافتند.7gزیرا آن ها فقط به نام عیسی خداوند تعمید گرفته بودند و تا آن زمان روح خداوند بر آنها نازل نشده بودوقتی آن ها به آنجا رسیدند برای ایمانداران دعا کردند تا روح القدس را بیابند،kOهمینکه رسولان مقیم اورشلیم با خبر شدند که در سامره هم پیام خدا با استقبال روبرو شده است، پِترُس و یوحنا را پیش آنها فرستادند.- حتی خود شمعون نیز ایمان آورد و تعمید گرفت و پس از آن دیگر از فیلیپُس دور نشد و وقتی عجایب و معجزاتی را که به وسیلۀ فیلیپُس بعمل می آمد می دید حیران می شد.=s اما وقتی به مژدۀ فیلیپُس دربارۀ پادشاهی خدا و نام عیسی مسیح ایمان آوردند مردان و زنان تعمید یافتند.*M آن ها احترام زیادی به او می گذاشتند زیرا او سالهای سال با جادوگری آن ها را افسون کرده بود.fE همۀ آنها از بزرگ و کوچک با توجه کامل به او گوش می دادند و می گفتند: «این شخص مظهر قدرت همان خدائی است که قدرت بزرگ نام دارد.»[/ مردی شمعون نام در آن شهر زندگی می کرد که برای مدتی سامریان را فریفته اعمال جادوگرانه خود کرده و می گفت شخص بزرگی است.=~uو در آن شهر خوشی بزرگ برپا شد.1}[ارواح ناپاک با فریاد از مبتلایان بسیار خارج می شدند و عده زیادی از شلان و لنگان شفا می یافتند&|Eو مردم یک دل و با اشتیاق به سخنان او گوش می دادند و معجزاتی را که انجام می داد، می دیدند.}{sفیلیپُس داخل شهری از سامره شد و در آنجا به اعلام نام مسیح پرداختz+و اما آنانی که پراگنده شده بودند به هر جا که می رفتند پیام خدا را اعلام می کردند.`y9شائول کوشش می کرد که بنیاد کلیسا را براندازد. او خانه به خانه میگشت و زنان و مردان را بیرون می کشید و به زندان می انداخت.x'گروهی از کسان خدا ترس جسد استیفان را به خاک سپردند و ماتم بزرگی برای او گرفتند.=w uشائول جزء کسانی بود که با قتل استیفان موافقت کرده بودند.در همان روز جفای سختی به کلیسای اورشلیم شروع شد و همۀ ایمانداران به جز رسولان به نواحی یهودیه و سامره پراگنده شدند.Av{<سپس به زانو افتاد و با صدای بلند گفت: «خداوندا، این گناه را به حساب ایشان نگذار.» این را گفت و جان سپرد.Wu';وقتی استیفان را سنگسار می کردند او با فریاد گفت: «ای عیسی، ای خداوند روح مرا بپذیر.»سپس به زانو افتاد و با صدای بلند گفت: «خداوندا، این گناه را به حساب ایشان نگذار.» این را گفت و جان سپرد.ltQ:و او را از شهر بیرون برده، سنگسار نمودند. کسانی که بر ضد او شهادت داده بودند لباسهای خود را پیش پای جوانی به نام شائول گذاشتند.0sY9در این هنگام فریاد بلندی از حاضران برخاست. آن ها گوشهای خود را گرفتند و به سوی او حمله کردند،,rQ8و گفت: «ببینید من هم اکنون آسمان را باز شده و پسر انسان را در دست راست خدا ایستاده می بینم.»Aq{7اما استیفان پُر از روح القدس، به آسمان چشم دوخت و جلال خدا و عیسی را که در دست راست خدا ایستاده بود دید p96اعضای شورا از شنیدن این سخنان چنان به خشم آمدند که دندانهای خود را به هم می سائیدند.$oA5بلی، شما شریعت را که توسط فرشتگان به شما رسید قبول کردید اما از اطاعت آن دوری نمودید.»6ne4کدام نبی ای از دست اجداد شما جفا ندید؟ آنها کسانی را که دربارۀ آمدن آن یکتای صادق پیشگویی می کردند کشتند، و در زمان ما، شما به خود او خیانت کردید و او را به قتل رساندید.^m53ای قوم گردنکش، ای کسانی که دلها و گوش های تان ختنه ناشده است! شما هم مثل اجداد خود همیشه بر ضد روح القدس مقاومت می کنید.l2استراحتگاه من کجاست؟ آیا دست خود من جمیع این چیز ها را نساخته است؟»k1«آسمان تخت شاهی من و زمین پای انداز من است. برای من چه خانه ای خواهید ساخت؟5jc0اما خدای متعال در خانه های ساختۀ دست بشر ساکن نمی شود. چنانکه پیغمبر گفته است: خداوند می فرماید:Xi)/ولی این سلیمان بود که خانه ای برای خدا ساخت./hW.داود مورد لطف خدا واقع شد و تقاضا نمود که به او اجازه داده شود خانه ای برای خدای یعقوب بسازد.Yg+-پدران ما در نسل بعد در آن وقت که زمین کنعان را گرفته بودند، یعنی وقتی خدا اقوام دیگر را از سر راه شان بر می داشت، آن خیمه را به همراهی یوشع با خود آوردند و تا زمان داود آن خیمه در آنجا ماند.qf[,اجداد ما در بیابان خیمۀ شهادت داشتند و این خیمه همان چیزی است که خدا به موسی امر کرد که مطابق آن نمونه ای که قبلاً دیده بود بسازد.0eY+نخیر، بلکه شما خیمۀ مَلوک و پیکرۀ ستارۀ خدای خود رمغان را با خود می بردید، آن ها بت هایی بودند که برای پرستش ساخته بودید، پس شما را به آن سوی بابِل تبعید خواهم کرد.» d*لیکن خدا از آنها روی گردان شد و ایشان را به پرستش ستارگان آسمانی واگذاشت. همانطور که در نوشته های پیغمبران آمده است:«ای خاندان اسرائیل آیا طی این چهل سال برای من در بیابان قربانی کرده اید یا هدیه ای تقدیم داشته اید؟hcI)و در آن ایام گوساله ای ساختند و در برابر آن بت، قربانی های بسیار کردند و به افتخار ساخته و پرداخته دست خود جشنی برپا نمودند، b(و از هارون خواستند برای ایشان خدایانی بسازد که پیشاپیش آنها بروند و گفتند: «ما نمی دانیم بر سر این موسی که ما را از مصر بیرون آورد، چه آمده است.»'aG'اما پدران ما رهبری او را نپذیرفتند و دست رد بر سینه اش زدند و آرزو داشتند به مصر برگردند`3&و او بود که در اجتماع بنی اسرائیل در بیابان حضور داشت و با فرشته در کوه سینا و با اجداد ما صحبت کرد و پیام زندۀ خدا را دریافت نمود تا آنرا به ما نیز برساند.G_%باز هم موسی بود که به اسرائیلی ها فرمود: «خدا از میان برادران شما پیامبری مانند من برای تان بر می انگیزد.»^5$این موسی بود که با انجام معجزات و عجایب در مصر و در راه بحیرۀ احمر، اسرائیلی ها را به خارج از مصر هدایت کرد و مدت چهل سال در بیابان عهده دار رهبری آنها بود.-]S#بلی، همان موسی را که آنها رد کرده و به او گفته بودند: «چه کسی ترا حاکم و قاضی ما ساخته است؟» خدا به وسیلۀ فرشته ای که در بوته به او ظاهر شد حکمران و رهاننده گردانید.}\s"البته آن ظلمی را که در مصر نسبت به قوم من می شود دیده و آه و ناله های شان را شنیده ام و برای نجات آنها آمده ام، برخیز ترا به مصر می فرستم.»{[o!سپس خداوند فرمود: «بوتهایت را بکش چون در مکان مقدسی ایستاده ای. Z9 «من خدای پدران تو، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب هستم.» موسی ترسید و جرأت دیدن نداشت.HY موسی از دیدن آن منظره غرق حیرت گشت و هنگامی که نزدیک آمد تا بهتر ببیند، صدای خداوند به گوشش رسید که می گفت:7Xgپس از آنکه چهل سال سپری شد فرشته ای در بیابان های اطراف کوه سینا در بوته ای سوزان به موسی ظاهر شد.9Wkموسی وقتی این جواب را شنید از آن سرزمین گریخت و در سرزمین مدیان آواره گشت و در آنجا صاحب دو پسر شد._V7میخواهی مرا هم مثل آن مصری که دیروز کشتی بکشی؟»Uمرد گناهکار او را عقب زد و گفت: «چه کسی تو را حاکم و قاضی ما ساخته است؟T%فردای آنروز به دو نفر اسرائیلی که با هم جنگ می کردند رسید و برای رفع اختلاف شان چنین گفت: «ای دوستان، شما برادر یکدیگرید. چرا با هم بدرفتاری می کنید؟»HS موسی گمان می کرد که هم نژادانش خواهند فهمید که خدا او را وسیلۀ نجات آنها قرار داده است، اما آنها نفهمیدند.|Rqو چون دید که مرد مصری با یکی از آنها بدرفتاری می کرد، به حمایت آن اسرائیلی برخاست و آن تجاوز کار مصری را به سزای عملش رسانید و او را کشت.Qهمینکه موسی چهل ساله شد به فکرش رسید که به دیدن برادران اسرائیلی خود برودCPبه این ترتیب موسی در تمام فرهنگ و معارف مصر تسلط یافت و در گفتار و کردار استعداد مخصوصی از خود نشان داد.O%و وقتی او را سر راه گذاشتند دختر فرعون او را برداشت و همچون پسر خود تربیت نمود.3N_در چنین روزگاری موسی که کودکی بسیار زیبا بود، به دنیا آمد. او مدت سه ماه در خانه پدر پرورش یافتyMkو با اجداد ما با نیرنگ رفتار کرد و بر آنها ظلم بسیار روا داشت به حدی که ایشان را مجبور ساخت که نوزادان خود را سر راه بگذارند تا بمیرند.yLkبالاخره پادشاه دیگری که یوسف را نمی شناخت به پادشاهی مصر رسیدgKGو چون وقت آن نزدیک می شد که خدا به وعده ای که به ابراهیم داده بود عمل کند قوم ما در سرزمین مصر رشد کرد و تعداد آن افزایش یافت.?Jwو اجساد آنها را به شکیم بردند و در مقبره ای که ابراهیم از فرزند حمور به مبلغی خریده بود به خاک سپردند.Iو به این ترتیب یعقوب به مصر قدم نهاد. عمر یعقوب و اجداد ما در آنجا بسر رسید"H=یوسف پدر خود یعقوب و تمام وابستگانش را که جمعاً هفتاد و پنج نفر بودند به مصر دعوت کردG' در سفر دوم یوسف خود را به برادرانش شناسانید و فرعون از اصل و نسب یوسف با خبر شد.(FI وقتی یعقوب باخبر شد که در مصر غله پیدا می شود، پدران ما را برای اولین بار به آنجا فرستاد.^E5 در این هنگام در سرتاسر مصر و کنعان قحطی ای پدید آمد که باعث مصیبت بزرگی شد، به حدی که اجداد ما چیزی برای خوردن نیافتند.%DC و او را از تمام زحماتش رهانید و به او توفیق و حکمت عطا فرمود به طوریکه مورد پسند فرعون فرمانروای مصر واقع شد و یوسف فرمانروای سرزمین مصر و دربار سلطنتی گردید.C% فرزندان یعقوب از روی بدبینی یوسف را به بردگی در مصر فروختند، اما خدا با او بودBدر همین زمان خدا سنت را به عنوان نشانۀ پیمان خود به ابراهیم عطا کرد و به این ترتیب پس از تولد اسحاق او را در روز هشتم سنت کرد و اسحاق، یعقوب را سنت کرد و یعقوب، دوازده پسر خود را که بعد ها هر کدام پدر یک طایفۀ اسرائیل شد.A+و خدا فرمود: «اما من از آن ملتی که قوم من بردگان آن ها خواهند شد باز خواست خواهم کرد و بعد از آن آنها آزاد خواهند شد و مرا در همین مکان عبادت خواهند کرد.»@)پس خدا به این طریق به ابراهیم فرمود که: «اولادۀ او مانند بیگانگان در یک سرزمین بیگانه زندگی خواهند کرد و مدت چهارصد سال در بندگی و ظلم بسر خواهند برد.»?)خدا حتی یک وجب از آن سرزمین را به ابراهیم نداد. اما در همان وقت که او هنوز اولاد نداشت به او قول داد، که او و بعد از او اولاده اش را مالک آن زمین بگرداند.>{پس به این ترتیب از زمین کلدانیان رفت و مدتی در حَران ماند و پس از مرگ پدرش خدا او را از آنجا به سرزمینی که امروز شما در آن سکونت دارید آورد."==و به او فرمود: «وطن خود و خویشاوندانت را ترک کن و به سرزمینی که به تو نشان می دهم برو.»-<Sاستیفان جواب داد: «ای برادران و ای پدران، توجه بفرمائید، خدای پُر جلال به پدر ما ابراهیم در وقتی که در بین النهرین سکونت داشت، یعنی پیش از مهاجرت به حَران ظاهر شدb; ?آنگاه کاهن اعظم پرسید: «آیا اینها راست می گویند؟»=:sدر این هنگام همۀ اعضای شورا که طرف استیفان می دیدند، دیدند که صورت او مانند صورت یک فرشته می درخشید. 99زیرا ما با گوش خود شنیدیم که او می گفت عیسی ناصری این مکان را خراب می کند و سنت هایی را که موسی به ما سپرده است تغییر خواهد داد.»در این هنگام همۀ اعضای شورا که طرف استیفان می دیدند، دیدند که صورت او مانند صورت یک فرشته می درخشید.H8  و چند نفر شاهد دروغی را آوردند و آنها گفتند: «این شخص همیشه بر خلاف این مکان مقدس و شریعت موسی سخن می گوید،c7? و به این ترتیب آن ها مردم و بزرگان و علمای دین را تحریک کردند و بر استیفان هجوم آوردند و او را دستگیر نموده پیش شورا بردندH6  بنابراین چند نفر را وادار کردند که بگویند: «ما شنیدیم که استیفان نسبت به موسی و خدا سخنان کفرآمیز می گفت.»/5W اما استیفان چنان با حکمت و قدرت روح سخن می گفت که آن ها نتوانستند در برابرش ایستادگی نمایند.#4? تعدادی از اعضای کنیسه ای بنام کنیسه «آزادگان» مرکب از قیروانی ها و اسکندریان و همچنین اهالی قیلیقیه و ایالت آسیا پیش آمدند و با استیفان به مباحثه پرداختند.3'استیفان پُر از فیض و قدرت، به انجام معجزات و آیات عظیم در میان قوم یهود پرداخت.o2Wپیام خدا پیوسته در حال انتشار بود و در اورشلیم تعداد پیروان بسیار افزایش یافت و بسیاری از کاهنان نیز ایمان به مسیح را پذیرفتند.1-این عده به رسولان معرفی شدند و رسولان دست بر سر آنها گذارده برای آن ها دعا کردند.0{این پیشنهاد مورد قبول تمام حاضران در مجلس واقع شد و استیفان مردی پُر از ایمان و روح القدس و فیلیپُس و پروکُروس و نیکانور و تیمون و پَرمیناس و نیکولاوس را که قبلاً به دین یهود گرویده و اهل انطاکیه بود برگزیدند.p/Yو اما ما وقت خود را صرف دعا و تعلیم کلام خدا خواهیم نمود.».پس ای برادران، از میان خود تان هفت نفر از مردان نیک نام و پُر از روح القدس و با حکمت را انتخاب کنید تا آنها را مأمور انجام این وظیفه بنمائیمk-Oپس آن دوازده رسول کلیه شاگردان را خواستند و گفتند: «شایسته نیست ما بخاطر رسانیدن غذا به دیگران از اعلام کلام خدا غافل بمانیم.3, aدر آن ایام که تعداد شاگردان زیادتر می شد، یهودیان یونانی زبان از یهودیان عبرانی زبان شکایت کردند که در تقسیم خوراک روزانه، بیوه زنان یونانی زبان از نظر دور می مانند.?+w*و همه روزه در عبادتگاه و در خانه ها به تعلیم و اعلام این مژده که عیسی، مسیح وعده شده است، ادامه دادند.*)پس رسولان چون خدا آنها را شایسته دانسته بود که بخاطر نام عیسی بی حرمتی ببینند، خوشحالی کنان از حضور شورا بیرون رفتند.و همه روزه در عبادتگاه و در خانه ها به تعلیم و اعلام این مژده که عیسی، مسیح وعده شده است، ادامه دادند..)U(آنها به نصیحت او گوش دادند. رسولان را خواستند و پس از آنکه آن ها را با دُره زدند، به آنها اخطار کردند که از سخن گفتن به نام عیسی دست بردارند. سپس آن ها را آزاد کردند.b(='اما اگر از خدا باشد شما نمی توانید آن ها را شکست دهید. چون در این صورت شما هم جزء کسانی خواهید شد که با خدا ستیزه می کنند.» '9&و امروز این را به شما میگویم که با این افراد کاری نداشته باشید. آن ها را به حال خود بگذارید، زیرا اگر نقشه و کاری که دارند از انسان باشد، به ثمر نخواهد رسید.Q&%یهودای جلیلی هم در زمان سرشماری برخاست و گروهی را بدنبال خود کشید، اما او هم از بین رفت و پیروانش پراگنده شدند.Y%+$چند وقت پیش شخصی به نام تِیوداس برخاست و با این ادعا که شخص مهمی است، تقریباً چهارصد نفر را دور خود جمع کرد. اما او بقتل رسید و همه پیروانش از هم پاشیده شدند و تمام نقشه های او نقش بر آب شد.$#سپس به حاضران گفت: «ای اسرائیلی ها متوجه باشید که با اینها چه می کنید.}#s"اما شخصی از فرقۀ فریسی به نام غمالائیل که استاد شریعت و پیش همه مردم محترم بود در مجلس به پا خاست و امر کرد که رسولان را مدتی بیرون برند. " !هنگامیکه این را شنیدند چنان خشمگین شدند که تصمیم گرفتند آنها را بکشند.!- و ما شاهدان این امور هستیم یعنی ما و روح القدس که خدا به مُطیعان خود بخشیده است.»c ?و به عنوان سرور و نجات دهنده با سرافرازی در سَمت راست خود نشانید تا فرصت توبه و آمرزش گناهان را به بنی اسرائیل عطا فرمایدwخدای پدران ما همان عیسی را که شما مصلوب کرده و کشتید زنده گردانید|qپِترُس و رسولان جواب دادند: «از خدا باید اطاعت کرد، نه از انسان.?w«مگر ما به تکرار به شما نگفتیم که دیگر به این نام تعلیم ندهید؟ اما شما برخلاف امر ما اورشلیم را با تعلیمات خود پُر کرده اید و می کوشید که خون این شخص را به گردن ما بیندازید.»'Gرسولان را آوردند و در برابر شورا به پا داشتند و کاهن اعظم تحقیقات را چنین آغاز کرده گفت:[/پس فرمانده با محافظین عبادتگاه رفت و آنها را آورد، البته بدون اِعمال زور زیرا می ترسیدند که قوم آنها را سنگسار کنند.3_در این هنگام شخصی پیش آمد و گفت: «زندانیان شما در عبادتگاه ایستاده اند و قوم را تعلیم می دهند.»`9هنگامیکه فرماندۀ محافظین عبادتگاه و سران کاهنان این را شنیدند، حیران ماندند که رسولان چه شدند و عاقبت کار چه خواهد شد.wg«ما دیدیم که درهای زندان کاملاً بسته بود و نگهبانان در پیش دروازه ها سر خدمت حاضر بودند؛ ولی وقتی در را باز کردیم هیچکس را نیافتیم.»#وقتی مأموران داخل زندان شدند آنها را نیافتند. پس بازگشتند و گزارش داده گفتند:پس آنها این را شنیدند و به آن عمل کردند و صبح وقت به عبادتگاه رفته به تعلیم پرداختند. کاهن اعظم و دستیاران او، اعضای شورا و بزرگان اسرائیل را خواسته جلسه ای تشکیل دادند و کسانی را فرستادند تا رسولان را از زندان بیاورند.«بروید و در عبادتگاه بایستید و در مورد این زندگی نو با همه صحبت کنید.»3اما همان شب فرشتۀ خداوند درهای زندان را باز کرد و آنها را بیرون برد و به ایشان گفت:c?آن ها رسولان را گرفتند و به زندان عمومی انداختند،,Qدر این هنگام کاهن اعظم و دستیاران او یعنی فرقۀ صدوقی از روی بدبینی اقداماتی به عمل آوردند:T!عده زیادی از شهرهای اطراف اورشلیم آمدند و بیماران و کسانی را که گرفتار ارواح ناپاک بودند آورده و همه شفا یافتند.9kکار به جایی رسید که مردم، بیماران خود را در کوچه ها می آوردند و آنها را بر بستر و تشک می خوابانیدند تا وقتیکه پِترُس از آنجا میگذشت کم از کم سایه او بر بعضی از آنها بیفتد.!ولی بیش از پیش مردان و زنان بسیاری به خداوند ایمان آوردند و به ایشان پیوستند.;o هیچکس خارج از جمع خود شان جرأت نمی کرد با آنها همنشین شود، اما مردم عموماً از ایشان تعریف می کردند.2 ] رسولان عجایب و معجزات بیشماری در میان قوم انجام می دادند و با یکدل در رواق سلیمان جمع می شدند.h I بر همه کلیسا و کسانی که این را شنیدند ترس شدید افتاد.m S در همان لحظه او پیش پاهای پِترُس افتاد و جان داد. جوانان که داخل شدند او را مرده یافتند و جسدش را بردند و پهلوی شوهرش دفن کردند. ' پِترُس به او گفت: «چرا هر دو همدست شدید که روح خداوند را بیازمائید؟ کسانی که شوهرت را دفن کردند هم اکنون در آستانۀ دروازه هستند و تو را هم خواهند برد.»/ Wپِترُس از او پرسید: «بگو ببینم آیا زمین را به همین مبلغ فروختید؟» زن گفت: «بلی به همین مبلغ.»q[پس از سه ساعت همسرش بدون اینکه از جریان آگاه باشد داخل شد.`9آنگاه جوانان آمدند و او را کفن کرده بخاک سپردند.=sهمینکه حنانیا این سخنان را شنید به زمین افتاد و جان سپرد و همه آنانی که این را شنیدند بسیار ترسیدند.a;آیا وقتی آنرا فروختی باز هم در اختیار خودت نبود؟ چطور شد که فکر چنین کاری کردی؟ تو نه به انسان بلکه به خدا دروغ گفته ای.»4aپِترُس گفت: «ای حنانیا، چرا اینطور تسلیم شیطان شدی تا او تو را وادار کند به روح القدس دروغ بگویی و مقداری از پول زمینت را نگاهداری؟ آیا وقتی آنرا داشتی مال خودت نبود؟5و با اطلاع زن خود مبلغی از پول آن را نگهداشت و بقیه را آورد و در اختیار رسولان نهاد.u eاما شخصی به نام حنانیا با همسر خود سفیره قطعه زمینی را فروختoW%زمینی داشت، آنرا فروخت و پولش را در اختیار رسولان گذاشت.!$مثلاً یوسف که رسولان او را برنابا یعنی تشویق کننده می نامیدند و از قبیله لاوی و اهل قبرس بودزمینی داشت، آنرا فروخت و پولش را در اختیار رسولان گذاشت.!;#و در اختیار رسولان میگذاشت و به این ترتیب بین محتاجان به نسبت احتیاج شان تقسیم میشد.3~_"هیچ کس در میان ایشان محتاج نبود زیرا هر کس زمینی یا خانه ای داشت آنرا می فروخت، پولش را می آورد=}s!رسولان به رستاخیز عیسی خداوند با قدرتی زیاد شهادت می دادند و خدا برکت فراوانی به آن ها عطا می فرمود.U|# همۀ مؤمنان از دل و جان همدست شده بودند و هیچکس دارایی خود را از خود نمی دانست بلکه همه در اموال یکدیگر شریک بودند.~{uهنگامی که دعای شان به پایان رسید ساختمان محل اجتماع آنها به لرزه درآمد و همه از روح القدس پُر گشتند و کلام خدا را با شهامت بیان می کردند.Lzدست خود را به جهت شفا دادن و جاری ساختن نشانی ها و معجزاتی که به نام بندۀ مقدس تو عیسی انجام می گیرد دراز کن.»Ay{اکنون ای خداوند تهدیدات آنها را ملاحظه فرما و بندگانت را توانا گردان تا پیام تو را با شهامت بیان کنند.x7و همه اعمالی را که تو با قدرت و ارادۀ خود از پیش مقرر فرموده بودی به انجام رسانیدند. wدر واقع در همین شهر برضد بندۀ مقدس تو عیسی که تو مقرر فرمودی جمع شدند. هیرودیس و پنطیوس پیلاطُس، با غیر یهودیان و قوم اسرائیل دست به دست هم دادند#v?پادشاهان دنیا بر می خیزند و حکمرانان ایشان جمع می شوند، بر ضد خداوند و بر ضد مسیح او.» ~}||{zyxwvvMutsreqpooYnn mllkjsishgfeebcc:bb`j__^N]\[(ZeYY WWQVUUzTlSRQUP5ObNkMM*LNKvJJIIPHeGG,FjEwE DCC^BAA"@b??=<;;):: 8866*5!335210/p..%-+,N++*,)''%&%%>$#t""9!! \{OZN@ rv<$Ou%c اما وقتی که صدای پِترُس را شناخت به عوض اینکه در را باز کند از خوشحالی فراوان برگشت تا مژده دهد که پِترُس بیرون دروازه ایستاده است.$ وقتی دروازه خانه را کوبید، کنیزی به نام رودا آمد تا دروازه را باز کند.P# همینکه به موضوع پی برد به خانۀ مریم مادر یوحنا ملقب به مرقُس، که عدۀ زیادی در آنجا برای دعا گرد آمده بودند رفت." پِترُس به خود آمد و گفت: «حالا دیگر یقین دارم که خداوند فرشتۀ خود را فرستاده است که مرا از دست هیرودیس و از آنچه یهودیان انتظار آنرا داشتند برهاند.»O! وقتی از پاسگاههای اول و دوم گذشتند به دری آهنی که به طرف شهر باز می شد، رسیدند. دروازه خود به خود به روی آنها باز شد. آن ها بیرون رفتند، از کوچه ای می گذشتند که ناگهان فرشته ناپدید شد.a ; پس بدنبال او رفت و هیچ فکر نمی کرد آنچه فرشته انجام می داد، حقیقت داشته باشد. او گمان می کرد این وقایع را در خواب می بیند.wg فرشته به او فرمود: «کمر خود را ببند و چپلی هایت را بپوش» و او چنان کرد. سپس فرشته به او گفت: «ردای خود را دور خود بگیر و بدنبال من بیا.»8i ناگاه فرشته خداوند در کنار پِترُس ایستاد و نوری در آن اطاق درخشید. فرشته به پهلوی پِترُس زد و او را بیدار کرد و گفت: «زود برخیز.» فوراً زنجیر ها از دستهایش به زمین افتاد.<q یک شب، قبل از آن روزی که هیرودیس می خواست پِترُس را به محکمه بیاورد، پِترُس در زندان بین دو عسکر با زنجیر بسته شده و به خواب رفته بود و نگهبانان پیش در زندان پهره می کردند.J  به این ترتیب پِترُس در زندان پیوسته تحت نظر بود و کلیسا شب و روز از صمیم قلب برای او به درگاه خدا دعا می کرد.  پس پِترُس را گرفته به زندان انداخت و چهار دسته چهار نفری را به نگهبانی او گماشت زیرا هیرودیس قصد داشت بعد از عید فِصَح او را تحویل قوم یهود بدهد.W' و چون دید یهودیان ازین کار خوش شان آمد قدم فراتر گذاشت و پِترُس را هم دستگیر نمود. این کار در ایام عید فطیر واقع شد.J  و یعقوب برادر یوحنا را به شمشیر کشت.   در همان موقع هیرودیس پادشاه به شکنجه و آزار عده ای از اعضای کلیسا پرداخت0Y چنین کردند، اعانه ها را به دست برنابا و شائول سپردند تا به رهبران کلیسای اورشلیم تقدیم کنند.iK از این نظر شاگردان تصمیم گرفتند هرکس به قدر توانائی خود اعانه ای برای یاری برادران مقیم یهودیه بفرستد.چنین کردند، اعانه ها را به دست برنابا و شائول سپردند تا به رهبران کلیسای اورشلیم تقدیم کنند.%C یکی از آنها که اغابوس نام داشت، برخاست و با الهام روح پیشگویی کرد که قحطی سختی در سرتاسر دنیای روم خواهد آمد. این قحطی در زمان سلطنت کلودیوس امپراطور واقع شد.r] در همین احوال چند نفر نبی از اورشلیم به انطاکیه وارد شدند.7g پس او را یافته به انطاکیه آورد و مدت یک سال تمام با ایمانداران جمع می شدند و عدۀ بسیاری را تعلیم می دادند. در انطاکیه بود که برای اولین بار پیروان عیسی را مسیحی نامیدند.kO بعد از آن برنابا به شهر ترسوس رفت تا شائول را پیدا کند.7 او مردی نیکوکار و پُر از روح القدس و ایمان بود. پس عده زیادی به خداوند ایمان آوردند. وقتی او به آنجا رسید و برکات خدا را با چشم خود دید، شادمان شد و آنها را تشویق و نصیحت می کرد که از دل و جان در وفاداری نسبت به خداوند استوار بمانند.$A این خبر در اورشلیم به کلیسا رسید و در نتیجه برنابا وظیفه یافت که به انطاکیه سفر نماید.  قدرت خداوند با ایشان بود و عدۀ زیادی ایمان آورده به خداوند روی آوردند. ! ولی در میان ایشان چند نفر از اهالی قبرس و قیروان نیز بودند که به محض رسیدن به انطاکیه با یونانیان به صحبت پرداختند و دربارۀ عیسی خداوند بشارت دادند.J   در اثر شکنجه و آزاری که به دنبال مرگ استیفان آغاز شد، عدۀ زیادی پراگنده شدند و تا فنیقیه و قبرس و شهر انطاکیه مهاجرت کردند. اما آنها پیام خود را به هیچ کسی جز یهودیان اعلام نکردندU # وقتی این را شنیدند خاموش ماندند و در حالی که خدا را ستایش می کردند گفتند: «پس در این صورت خدا به غیر یهودیان نیز این فرصت را بخشیده است تا آن ها هم از گناهان خود توبه کنند و زندگی یابند.» w خدا به آنها همان بخششی را عطا کرده است که به ما در وقتی که به عیسی مسیح خداوند ایمان آوردیم عطا فرمود، پس من کی بودم که مانع کار خدا شوم؟»I   و آنگاه بخاطر آوردم که خداوند فرموده بود: «یحیی با آب تعمید می داد اما شما با روح القدس تعمید خواهید یافت.»\1 من در آنجا هنوز مطالب زیادی نگفته بودم که روح القدس بر آن ها نازل شد، به همان طریقی که در ابتدا به خود ما نازل شده بود.- و او آن پیامی را که باعث نجات تو و تمامی اهل خانه ات خواهد شد به تو خواهد رسانید.»xi او برای ما گفت که چطور در خانۀ خود فرشته ای را دیده که ایستاده و به او گفته است: «کسی را به یافا بفرست و شمعونِ ملقب به پِترُس را بیاورK روح خدا به من فرمود که بدون تردید با ایشان بروم. این شش برادر هم به همراه من آمدند و به خانه آن شخص داخل شدیم.H  در همان لحظه سه نفر به خانه ای که جای بود و باش من بود، آمدند. ایشان را از قیصریه به دنبال من فرستاده بودند.xi این موضوع سه بار تکرار شد و بالاخره همه چیز به آسمان بالا رفت.'G بار دوم صدائی از آسمان رسید که می گفت: «آنچه را که خدا پاک کرده است تو نباید نجس بخوانی.»xi گفتم «نخیر، ای خداوند من هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزده ام.»yk و صدایی بگوشم رسید که می گفت: «ای پِترُس برخیز، ذبح کن و بخور.»9k وقتی با دقت به آن نگاه کردم دیدم که در آن چهارپایان و حیوانات وحشی و خزندگان و پرندگان جمع شده اند4~a «در یافا به دعا مشغول بودم که حالت جذبه ای به من دست داد و در رؤیا چیزی دیدم مانند یک دسترخوان کلان که از چهار گوشه آویزان شده بود و از آسمان به پائین آمد تا به من رسید. } پِترُس شروع کرد و تمام جریان را از اول تا به آخر برای ایشان شرح داد و گفت:u|c «چرا به خانه سنت ناشدگان داخل شدی و حتی با آن ها غذا خوردی؟»D{ هنگامیکه پِترُس به اورشلیم بازگشت، کسانی که سنت کردن غیر یهودیان اصرار داشتند به او اعتراض کرده گفتند: z ; به رسولان و برادران مقیم یهودیه خبر رسید که غیر یهودیان نیز پیام خدا را پذیرفته اند.Fy 0پس امر کرد ایشان را به نام عیسی مسیح تعمید دهند. سپس آن ها از پِترُس تقاضا کردند چند روزی پیش ایشان بماند.x /«آیا کسی می تواند مانع از تعمید این اشخاص در آب بشود؟ مگر نه این است، که ایشان هم مانند ما روح القدس را یافته اند؟»پس امر کرد ایشان را به نام عیسی مسیح تعمید دهند. سپس آن ها از پِترُس تقاضا کردند چند روزی پیش ایشان بماند.w7 .زیرا می شنیدند که به زبانها صحبت می کنند و خدا را تمجید می نمایند. آنگاه پِترُس گفت:bv= -و مؤمنان یهودی نژاد که همراه پِترُس آمده بودند از اینکه بخشش روح القدس به غیر یهودیان نیز ریخته شده بود، دچار حیرت شدند.vue ,پِترُس هنوز صحبت می کرد که روح القدس بر همه شنوندگان نازل شد پِترُس از همه جا دیدن می کرد و یکبار نیز به دیدن ایمانداران مقیم لُده رفت.$=A به این ترتیب کلیسا در سراسر یهودیه و جلیل و سامره آرامش یافت. در حالیکه آنها در خدا ترسی و تقویت روح القدس بسر می بردند، کلیسا از لحاظ نیرو و تعداد رشد می کرد.-<S وقتی برادران از این مو ضوع آگاه شدند شائول را به قیصریه رسانیدند و او را روانه ترسوس کردند.!;; و با یهودیان یونانی زبان مباحثه و گفتگو می نمود به طوری که آنها قصد جان او را داشتند.>:u به این ترتیب شائول در اورشلیم با آنها رفت و آمد پیدا کرد و آشکارا بدون ترس به نام خداوند موعظه می کردl9Q به هر حال برنابا او را گرفت و به حضور رسولان آورد و برای ایشان شرح داد که چگونه او در راه دمشق خداوند را دیده و چطور خداوند با او سخن گفته و به چه ترتیب شائول در دمشق با شجاعت به نام عیسی وعظ کرده است.8 وقتی شائول به اورشلیم رسید کوشش نمود با دیگر شاگردان عیسی یکجا شود، اما آنها از او بیم داشتند زیرا قبول نمی کردند که او واقعاً پیرو عیسی شده باشد.7/ ولی شاگردان او شبانه او را در داخل سبدی گذاشتند و از دیوار شهر به پایین فرستادند.>6u اما شائول از نیت آنها با خبر شد. یهودیان حتی دروازه های شهر را شب و روز تحت نظر داشتند تا او را بکشند،k5O پس از مدتی یهودیان دسیسه ساختند تا او را بقتل برسانند.e4C اما قدرت کلام شائول روز به روز بیشتر می شد و یهودیان دمشق را با دلایل انکار ناپذیر قانع می ساخت که عیسی، مسیح وعده شده است.'3G هر کس سخنان او را می شنید در حیرت می افتاد و می گفت: «مگر این همان کسی نیست که در اورشلیم کسانی که نام عیسی را بر زبان می آوردند نابود می کرد؟ و آیا منظور او از آمدن به اینجا فقط این نیست که آنها را بگیرد و به دست سران کاهنان بسپارد؟»2 و طولی نکشید که در کنیسه های دمشق بطور آشکار اعلام می کرد که عیسی، پسر خداست.1 بعد از آن غذا خورد و قوت گرفت.شائول مدتی در دمشق با ایمانداران بسر برد70g در همان لحظه چیزی مانند پوستک از چشمان شائول افتاد و بینائی خود را بازیافت و برخاسته تعمید گرفت.g/G پس حنانیا رفت، داخل آن خانه شد و دست بر شائول گذاشت و گفت: «ای برادر، ای شائول، خداوند یعنی همان عیسی که بین راه به تو ظاهر شد، مرا فرستاده است تا تو بینائی خود را بازیابی و از روح القدس پُر گردی.» . خود من به او نشان خواهم داد که چه رنجهای بسیاری بخاطر نام من خواهد کشید.»}-s اما خداوند به او گفت: «برو، زیرا این شخص وسیله ای است که من انتخاب کرده ام تا نام مرا به ملتها و پادشاهان آنها و قوم اسرائیل اعلام نماید.M, و حالا از طرف سران کاهنان اختیار یافته و به اینجا آمده است تا همه کسانی را که به تو روی می آوردند دستگیر کند.»]+3 حنانیا عرض کرد: «خداوندا دربارۀ این شخص و آنهمه آزار که او به قوم برگزیدۀ تو در اورشلیم رسانیده است، چیزهایی شنیده امE* و در حالت رؤیا مردی را دیده است به نام حنانیا که می آید و بر او دست می گذارد و بینائی او را باز می گرداند.»{)o خداوند فرمود: «برخیز و به کوچه ای که آنرا «راست» می نامند برو و در خانه یهودا سراغ شخصی به نام شائول طرسوسی را بگیر. او به دعا مشغول است+(O یکی از ایمانداران به نام حنانیا در شهر دمشق زندگی می کرد. خداوند در حالت جذبه و یا رؤیا به او ظاهر شد و فرمود: «ای حنانیا.» او جواب داد: «بلی، ای خداوند، آماده ام.»a'; در آنجا سه روز نابینا ماند و چیزی نخورد و ننوشید.G& پس شائول از زمین برخاست و با اینکه چشمانش باز بود چیزی نمی دید. دستش را گرفتند و او را به دمشق هدایت کردند.+%O دراین هنگام همسفران شائول خاموش ماندند زیرا اگرچه صدا را می شنیدند، ولی کسی را نمی دیدند.$ ولی برخیز و به شهر برو و در آنجا به تو گفته خواهد شد که چه باید بکنی.»)#K شائول پرسید: «خداوندا تو کیستی؟» جواب آمد: «من عیسی هستم، همان کسی که تو بر او جفا میکنی،"+ او به زمین افتاد و صدایی شنید که می گفت: «ای شائول، شائول، چرا بر من جفا می کنی؟»!7 شائول هنوز به دمشق نرسیده بود که ناگهان نزدیک شهر نوری از آسمان در اطراف او درخشید.u c و تقاضای معرفی نامه هایی برای کنیسه های دمشق کرد تا چنانچه مرد یا زنی را از اهل طریقت پیدا کند آن ها را دستگیر کرده به اورشلیم آورد. 1 شائول از تهدید و کشتن پیروان خداوند به هیچ نحوی دست نمی کشید. او پیش کاهن اعظم رفتI (اما فیلیپُس در اَشدُود دیده شد که در همه شهرهای آن ناحیه می گشت و خوشخبری می داد تا سرانجام به قیصریه رسید.'وقتی از آب بیرون آمدند روح خداوند ناگهان فیلیپُس را غیب ساخت و آن شخص دیگر او را ندید و خوشی کنان به راه خود رفت.اما فیلیپُس در اَشدُود دیده شد که در همه شهرهای آن ناحیه می گشت و خوشخبری می داد تا سرانجام به قیصریه رسید."=&باز امر کرد گادی را ایستاده کند. او و فیلیپُس داخل آب رفتند و فیلیپُس او را تعمید داد.X)%فیلیپُس گفت: «اگر با تمام دل ایمان آوری هیچ مانعی وجود ندارد.» او جواب داد: «من ایمان دارم که عیسی مسیح، پسر خداست.»I $همانطور که می رفتند به آبی رسیدند. خزانه دار گفت: «ببین، در اینجا آب هست، چه چیزی مانع تعمید گرفتن من است؟»'G#آنگاه فیلیپُس آغاز سخن کرد و از همان قسمت کتاب مقدس شروع کرده مژدۀ عیسی را به او رسانید.V%"آن شخص به فیلیپُس گفت: «تمنا دارم به من بگو که پیغمبر در اینجا دربارۀ چه کسی سخن می گوید، دربارۀ خودش یا کسی دیگر.»!به این قسم او را حقیر شمردند و حقانیتش را نادیده گرفتند. چه کسی دربارۀ فرزندان او سخن خواهد گفت؟ زیرا زندگی او از روی زمین پایان یافته است.»  آن قسمتی را که می خواند چنین بود:«او مانند گوسفندی که به کشتارگاه می برند، یا مثل بره ای که پیش پشم چینان زبان باز نمی کند، کلامی به زبان نیاورد.kOاو جواب داد: «تا کسی مرا راهنمایی نکند چطور می توانم آنرا بفهمم؟» او از فیلیپُس خواهش کرد که سوار گادی بشود و پهلوی او بنشیند.9kپس فیلیپُس به سوی آن دوید و شنید که او کتاب اشعیا را می خواند و پرسید: «آیا آنچه می خوانی می فهمی؟»wgروح خدا به فیلیپُس گفت: «نزدیک برو و خود را به آن گادی برسان.» 9در این هنگام در راه بازگشت به وطن در گادی ای نشسته بود و کتاب اشعیای نبی را می خواند.7او برخاست و به طرف آنجا حرکت کرد. یک خواجه سرای حبشی که در دربار ملکۀ حبشه به نام کَنداکِه مقام مهمی داشت و خزانه دار او بود برای عبادت به اورشلیم آمده بود.fEفرشته خداوند به فیلیپُس گفت: «برخیز به طرف جنوب به آن جاده ای که از اورشلیم به غزه میرود برو.» (این جاده یک راه بیابانی است.)0Yپس از آنکه پِترُس و یوحنا شهادت های خود را دادند و پیغام خداوند را اعلام کردند، به اورشلیم بازگشتند و در بین راه مژدۀ نجات را به بسیاری از دهکده های سامره رسانیدند. !~v||Uzyxwvutsrsqqph=_0uو وقتی به سرحد میسیه رسیدند، کوشش می کردند به ولایت بِطونیه بروند، اما روح عیسی به ایشان اجازه نداد.S/وقتی آن ها از ولایت فریجیه و ولایت غلاتیه می گذشتند، روح القدس مانع شد که پیام خدا را به ولایت آسیا ابلاغ نمایند./از اینرو کلیسا ها در ایمان تقویت می یافتند و روز به روز به تعداد شان افزوده می شد.}-sآنها همچنان که شهر به شهر می گشتند، تصمیماتی را که رسولان و رهبران در اورشلیم گرفته بودند به ایمانداران می سپردند تا مطابق آن عمل کنند.h,Iو پولُس می خواست او را همراه خود ببرد، پس بخاطر یهودیان آن دیار تیموتاوس را سنت نمود زیرا همه می دانستند که پدرش یونانی بود.a+;برادران ساکن لِستره و قونیه از او تعریف می کردند* پولُس به همراهی سیلاس به دربه و لِستره رسید. در شهر لِستره یکی از شاگردان به نام تیموتاوس زندگی می کرد که مادرش مسیحی یهودی نژاد و پدرش یونانی بود.w)g)او در عبور از ولایت سوریه و قیلیقیه، کلیساها را تقویت می کرد.(#(و پولُس، سیلاس را انتخاب کرد و پس از اینکه توسط ایمانداران به فیض خدا سپرده شد، حرکت کرداو در عبور از ولایت سوریه و قیلیقیه، کلیساها را تقویت می کرد.G''مشاجره آنها چنان سخت شد، که از یکدیگر جدا شدند و در نتیجه برنابا، مرقُس را برداشت و از راه بحر به قبرس رفتr&]&اما پولُس عقیده داشت که نباید کسی را که در پمفیلیه ایشان را ترک کرده و تا پایان کار همراه ایشان نمانده بود، بار دیگر با خود ببرند.v%e%برنابا می خواست، یوحنای ملقب به مرقُس را به همراه خود ببرند.*$M$بعد از چند روز پولُس به برنابا گفت: «به شهرهایی که پیام خداوند را اعلام کرده ایم برویم و از برادرانی که نو ایمان آورده اند دیدن نمائیم تا از حال شان با خبر شویم.»q#[#و به همراه عدۀ زیادی به تعلیم و بیان پیام خدا مشغول بودند.L""اما پولُس و برنابا در انطاکیه ماندند(!I!پس از آنکه مدتی در آنجا ماندند، توسط ایمانداران به سلامتی به سوی فرستندگان خود برگشتند.  و یهودا و سیلاس که نبی بودند با سخنان بسیار آن جماعت را تشویق و تقویت کردند.{oوقتی نامه خوانده شد، جمعیت از آن پیغام دلگرم کننده شادمان شدندSوقتی آن ها آنجا را ترک کردند به انطاکیه رفتند و همین که جماعت ایمانداران را جمع کردند، آن نامه را به آن ها دادند."=و آن این است که از هر چه برای بتها قربانی شده و از خون و حیوانات خفه شده و زنا دوری جوئید. چنانچه از این چیزها پرهیز کنید کار نیکوئی انجام داده اید، والسلام.»7رأی روح القدس و ما این است، که جز اوامری که در زیر می آید، بار شما را سنگینتر نسازیم'بنابراین یهودا و سیلاس را فرستادیم تا شفاهاً همان چیزها را برای تان بیان کنند.5که جان خود را به خاطر خدمت خداوند ما عیسی مسیح به خطر انداخته اند، پیش شما بفرستیم.;oبنابراین همه ما با یکدل تصمیم گرفتیم چند نفر را انتخاب نمائیم و به همراه عزیزان خود برنابا و پولُسyبه ما خبر رسیده است، که بعضی از افراد ما بدون اینکه امری داشته باشند، با سخنان خود شما را دچار تشویش کرده و افکار تان را پریشان ساخته اند.%Cو نامۀ خود را به این مضمون بوسیلۀ ایشان ارسال داشتند: «برادران شما، یعنی رسولان و رهبران، به برادران غیر یهودی مقیم انطاکیه و سوریه و قیلیقیه سلام می رسانند./پس رسولان و رهبران با تمام اعضای کلیسا موافقت کردند که کسانی از میان خود انتخاب کنند و همراه پولُس و برنابا به انطاکیه بفرستند. ایشان یهودای ملقب به بَرسابا و سیلاس را که از افراد برجسته در میان برادران بودند، انتخاب کردندGچون شریعت موسی از زمانهای قدیم در هر روز عبادت در کنیسه ها خوانده و تعالیم او در تمام شهرها موعظه می شود.»&Eجز اینکه کتباً به ایشان امر کنیم که از خوردن گوشتی که در اثر تقدیم شدن به بتها ناپاک و نجس شده است و از زنا و خوردن حیوانات خفه شده و همچنین خوردن خون بپرهیزند.!;بنابر این رأی من این است که غیر یهودیانی را که به سوی خدا آمده اند، دچار زحمت نسازیم.#?این است آنچه خداوند می گوید، خداوندی که این چیزها را از زمانهای قدیم آشکار کرده است.»'Gتا بقیۀ بنی نوع بشر طالب خداوند گردند، یعنی جمیع ملتهای که نام خود را بر آن ها نهاده ام،c?«بعد از این باز می گردم و خانه ویران داود را از نو می سازم و خرابی های آن را بار دیگر آباد می گردانم و آن را بر پا خواهم کردlQاین مطابق سخن پیغمبران است، چنانکه کلام خدا می فرماید:/شمعون برای ما شرح داد که چگونه خدا در ابتدا قومی را از میان اقوام جهان برگزید تا فقط به او متعلق باشند و به این وسیله علاقه خود را به تمام ملتها نشان داد.} s همینکه سخنان آنها تمام شد یعقوب گفت: «ای برادران، توجه فرمائید،! ; بدنبال سخنان پِترُس همه خاموش ماندند و به گزارش برنابا و پولُس در مورد عجایب و معجزاتی که خدا بوسیلۀ ایشان در میان غیر یهودیان انجام داده بود گوش می دادند., Q بلکه بر عکس، ما از راه فیض عیسی خداوند، ایمان می آوریم و نجات می یابیم و آن ها هم همین طور.»f E پس حالا چرا می خواهید خدا را بیازمائید و باری بر دوش این مؤمنین بگذارید، باری که نه پدران ما قدرت تحمل آنرا داشتند و نه ما؟  و هیچ فرقی بین ما و آنها قایل نشد، بلکه قلب آنها را با ایمان پاک ساخت.Nخدا که از قلب ها آگاه است، این کار را با عطای روح القدس به آنها به همان طریقی که به خود ما عطا فرمود، تأیید کردGپس از بحث بسیار، پِترُس برخاست و خطاب به ایشان گفت: «ای برادران، شما می دانید که مدتها پیش خدا مرا از میان شما برگزید تا غیر یهودیان مژدۀ نجات را از زبان من بشنوند و ایمان آورند.wgرسولان و رهبران برای رسیدگی به این مسئله انجمنی تشکیل دادند.در این موقع بعضی از فریسی ها که ایمان آورده بودند برخاستند و گفتند: «لازم است ایشان سنت شوند و به آنها امر کرده شود که شریعت موسی را رعایت نمایند.»7هنگامی که به اورشلیم رسیدند، کلیسا و رسولان و رهبران با آغوش باز از ایشان استقبال کردند و آنها کارهایی را که خدا به واسطۀ ایشان انجام داده بود بیان کردند.Rاعضای کلیسا ایشان را بدرقه نمودند و در حالیکه از فنیقیه و سامره عبور می کردند، همه جا مژدۀ ایمان آوردن ملت های غیر یهود را ابلاغ می نمودند و این خبر موجب خوشی زیاد تمام ایمانداران شد.fEپس از مناظره و مباحثه بسیار بین آنها از یک طرف پولُس و برنابا از طرف دیگر، قرار بر این شد، که پولُس و برنابا و چند نفر دیگر برای تحقیق دربارۀ این مسئله به اورشلیم پیش رسولان و رهبران کلیسا بروند.w iعده ای از یهودیه به انطاکیه آمده بودند و برادرن را تعلیم داده می گفتند: «تا مطابق سنت موسی ختنه نشوید، نجات یافتن برای تان محال است.»Gو در آنجا مدتی پیش شاگردان ماندند.  وقتی به آنجا رسیدند، اعضای کلیسا را جمع کردند و ایشان را از هر چه خدا به واسطۀ آنها انجام داده بود، خبر دادند و نیز گفتند که چگونه خدا راه ایمان را به روی مردم غیر یهود باز کرده استو در آنجا مدتی پیش شاگردان ماندند.[~/و از آنجا با کشتی بسوی انطاکیه رفتند یعنی همان جائی که به خاطر خدمتی که انجام داده بودند، به فیض خدا سپرده شده بودند.m}Sوقتی پیام را در پرجه هم اعلام کردند به اتالیه وارد شدندp|Yسپس از سرزمین پیسیدیه گذشتند و به سرزمین پمفیلیه رسیدند.Y{+در هر یک از کلیسا ها رهبرانی را تعیین کردند و با دعا و روزه ایشان را به دست آن خداوندی که به او گرویده بودند، سپردند.Ozو در بین راه شاگردان را تقویت می کردند و آنها را تشویق می نمودند که در ایمان خود پایدار بمانند و به آنها می گفتند: «برای داخل شدن به پادشاهی خدا ما باید از راه های بسیار سختی بگذریم.»9ykپس از اینکه در آن شهر هم بشارت دادند و پیروان بسیاری یافتند، به لِستره و قونیه و انطاکیه بازگشتند;xoاما وقتی شاگردان دور او جمع شدند او برخاست و به داخل شهر آمد و روز بعد به همراهی برنابا به دربه رفت.wدر این هنگام یهودیان از انطاکیه و قونیه رسیدند و مردم را پشتیبان خود ساخته پولُس را سنگسار کردند و به گمان اینکه مرده است او را از شهر بیرون کشیدند."v=رسولان با این سخنان به سختی توانستند مردم را از قربانی کردن برای ایشان جلوگیری کنند.,uQدر عین حال اعمال نیک او همیشه وجودش را ثابت نموده است. او به شما از آسمان باران و محصول به موقع عطا می کند، به شما غذا می دهد و دلهای تان را از شادمانی پُر می سازد.»ytkدر دوران گذشته او اجازه داد که جمیع ملتها به راههای خود بروند.$sA«ای آقایان، چه می کنید؟ ما هم مثل شما انسان هستیم، با عواطف و احساساتی مانند خود شما. ما برای شما مژده ای داریم که از این اعمال بی فایده دور شوید و به خدای زنده ای که آسمان و زمین و دریا و آنچه را که در آنهاست آفریده است، روی آورید.grGاما هنگامیکه آن دو رسول یعنی برنابا و پولُس از این امر با خبر شدند لباسهای خود را دریدند و به میان مردم رفته فریاد می کردند:q آنگاه کاهن معبد مشتری که معبدش در خارج شهر واقع بود گاوانی با حلقه های گل به دروازه شهر آورد و می خواست به همراهی جماعت گاوان را قربانی کند.4pa برنابا را مشتری و پولُس را عطارد خواندند. (پولُس را از آن جهت عطارد خواندند که سخنگوی آنها بود.)So وقتی مردم کاری را که پولُس کرد دیدند، به زبان آن محل فریاد زدند: «خدایان به صورت انسان در میان ما فرود آمده اند.»!n; با صدای بلند به او گفت: «برخیز و راست روی پاهای خود بایست.» او جست زد و به راه رفتن شد.%mC او به سخنان پولُس گوش می داد. پولُس به طرف او دید و چون دید ایمان آنرا دارد که شفا یابد،'lGدر شهر لِستره مرد مفلوجی نشسته بود که لنگ مادرزاد بود و هرگز با پاهای خود راه نرفته بود.Jk و در آنجا به بشارت نجات ادامه دادند.Jj وقتی که رسولان از این موضوع آگاه شدند، به سوی شهرهای لیکائونیه یعنی لِستره و دربه و ناحیه مجاور فرار کردندci?در این وقت یهودیان و غیر یهودیان با همدستی اولیای امور تصمیم گرفته بودند به رسولان آزار برسانند و آنها را سنگسار نمایند.*hMاما بین مردم شهر دودستگی افتاد، عده ای طرفدار یهودیان شدند و عده ای طرف رسولان را گرفتند.4gaآن دو مدت زیادی در آن شهر ماندند و بدون ترس دربارۀ خداوند سخن می گفتند. خداوند نیز با اعطای قدرت به آن ها برای انجام عجایب و معجزات، پیام فیض بخش خود را تصدیق می فرمود.Wf'اما یهودیانی که ایمان نیاورده بودند، غیر یهودیان را تحریک کردند و افکار آنها را نسبت به این برادران منحرف ساختند.he Kدر شهر قونیه نیز پولُس و برنابا به کنیسه یهود وارد شدند و چنان صحبت کردند، که گروه زیادی از یهودیان و یونانیان ایمان آوردند.idK 4و شاگردان در انطاکیه پُر از خوشی و روح القدس گردیدند.yck 3اما آن دو به عنوان اعتراض، خاک آن شهر را از پاهای خود تکانده و به شهر قونیه رفتندو شاگردان در انطاکیه پُر از خوشی و روح القدس گردیدند.b' 2اما یهودیان، زنان متنفذی که به یهودیت گرویده بودند و بزرگان شهر را بر ضد پولُس و برنابا تحریک نمودند. پس آنها را آزار رسانیده از آن ناحیه بیرون کردند.Pa 1پیام خداوند در تمام آن سرزمین منتشر شد.` 0وقتی غیر یهودیان این گفتار را شنیدند خوشحال شدند و از کلام خدا تعریف کردند و آنانی که برای دریافت زندگی ابدی معین شده بودند، ایمان آوردند.-_S /زیرا خداوند چنین فرموده است:«من ترا برگزیدم که نور ملتها و وسیلۀ رستگاری تمام جهان باشی.»»n^U .پولُس و برنابا با شجاعت و دلیری گفتند: «لازم بود که کلام خدا پیش از همه به گوش شما برسد، اما چون شما آنرا رد کردید و خود را لایق زندگی ابدی ندانستید، بدانید که ما از این پس پیش غیر یهودیان خواهیم رفت،U]# -اما هنگامی که یهودیان جماعت را دیدند حسادت ورزیدند و هر چه را پولُس می گفت، انکار می کردند و به او دشنام می دادند.\w ,هفته بعد تقریباً همۀ ساکنان آن شهر برای شنیدن پیام خدا گرد آمدند.m[S +و وقتی مجلس تمام شد بسیاری از یهودیان و آنهایی که به یهودیت گرویده بودند، بدنبال پولُس و برنابا در راه رفتن شدند. این دو با آنها صحبت می کردند و ایشان را تشویق می نمودند، که در فیض خدا استوار بمانند.AZ{ *در موقع خروج از کنیسه مردم از آن ها تقاضا کردند که سَبَت بعد نیز دربارۀ این امور برای ایشان سخن بگویندY )«ای استهزا کنندگان توجه کنید، حیران شوید و نابود گردید، زیرا در روزگار شما کاری خواهم کرد که حتی اگر کسی آنرا برای تان بیان کند باور نخواهید کرد.»»X (پس متوجه باشید که این گفتۀ انبیاء در مورد شما صادق نباشد که می فرماید:2W] 'هر کس به او ایمان آورد، از تمام گناهانی که شریعت موسی نتوانست او را آزاد نماید، آزاد خواهد شد.V &ای برادران، بدانید که مژدۀ آمرزش گناهان به وسیلۀ عیسی به شما اعلام شده است.kUO %اما آن کسی که خدا او را زنده گردانید هرگز فساد را ندید.=Ts $و اما داود که در روزگار خود مطابق ارادۀ خدا خدمت کرده بود، مُرد و به پدران خود ملحق شد و فساد را دید،S/ #و در جای دیگر می فرماید:«تو به این رضا نخواهی داد، که بنده امین تو فساد را ببیند.»3R_ "باز هم در خصوص رستاخیز او از مردگان و اینکه دیگر او فساد را نخواهد دید، خدا چنین فرمود:«من آن برکات مقدس و قابل اطمینانی را که به داود وعده داده ام به تو خواهم بخشید.»Q !که خدا برای ما که فرزندان آنها هستیم با رستاخیز عیسی به آن وعده وفا کرده است، چنانکه در مزمور دوم آمده است:«تو پسر من هستی امروز من پدر تو شده ام.»P ما در حضور شما مژدۀ آن وعده ای را که خدا به پدران ما داد اعلام می کنیم`O9 و کسانیکه در سفر از جلیل به اورشلیم همراه او بودند روزهای زیادی او را دیدند و هم اکنون در برابر قوم، شاهدان او می باشند.JN  اما خدا او را پس از مرگ زنده گردانیدdMA و بعد از آنکه تمام پیشگویی های را که در مورد او نوشته شده بود به انجام رسانیدند او را از صلیب پائین آوردند و به خاک سپردند.)LK اگر چه خطائی که مستوجب مرگ باشد در او نیافتند، از پیلاطُس تقاضا کردند تا او را اعدام کند.GK زیرا ساکنان اورشلیم و حکمرانان ایشان نه او را شناختند و نه از کلمات انبیاء که در هر روز عبادت قرائت می شود چیزی فهمیدند، اما با دادن حکم سر او پیشگوئی های انبیاء را تکمیل کردند.mJS ای برادران، ای فرزندان ابراهیم، و نیز شما ای کسانی که در این جمعیت حضور دارید و از خدا می ترسید، پیام این نجات به ما رسیده است،I و وقتی خدمت خود را به انجام رسانید گفت: «من آن کسی که شما گمان می کنید نیستم. اما بعد از من کسی می آید که من لایق آن نیستم که بند بوت او را باز نمایم.» H  پیش از آمدن او یحیی لزوم توبه و تعمید را به همۀ قوم اسرائیل اعلام می کرد*GM از نسل همین مرد، خدا مطابق وعدۀ خود عیسی را به عنوان نجات دهنده ای برای اسرائیل برانگیخت.TF! بعد از آن او را برکنار کرد و داود را برانگیخت تا پادشاه ایشان شود. خدا در حق داود چنین گواهی داده گفت: «من داود پسر یسی را مورد پسند خود یافته ام. او کسی است که هر چه بخواهم انجام می دهد.»E و وقتی آن ها خواستند برای خود یک پادشاه داشته باشند، خدا شائول پسر قیس را که مردی از طایفۀ بنیامین بود به ایشان داد تا او مدت چهل سال حکمرانی کند.eDC تا مدت چهارصد و پنجاه سال به عنوان میراث به تصرف اسرائیل در آورد. بعد از آن هم تا زمان سموئیل نبی، داوران را به ایشان بخشید~Cu پس از نابود ساختن آن هفت ملتی که مقیم کنعان بودند سرزمین آن ها راPB مدت چهل سال در بیابانها متحمل ایشان شد.EA خدای قوم اسرائیل، نیاکان ما را برگزید و در آن هنگام که آن ها در سرزمین مصر در غربت زندگی می کردند آنها را قومی بزرگ ساخت و دست خود را دراز کرد تا آنها را از آن سرزمین بیرون آورد.@ پولُس برخاست و با اشاره دست، از ایشان درخواست نمود که خاموش باشند و بعد چنین گفت: «ای مردان اسرائیلی و همۀ شما که خدا ترس هستید، توجه نمائید.? بعد از قرائت تورات و کتاب انبیاء، رؤسای کنیسه پیش ایشان فرستادند و گفتند: «ای برادران اگر پیام تشویق کننده ای برای این قوم دارید، بفرمائید.»]>3 ایشان از پرجه گذشته به شهر انطاکیه که یکی از شهرهای ولایت پیسیدیه است آمدند. در روز سَبَت به کنیسه داخل شدند و نشستند.e=C پولُس و همراهان او پافُس را ترک کردند و از راه بحر به پرجۀ پمفیلیه آمدند. یوحنای (مرقُس) از آنها جدا شد و به اورشلیم بازگشت.<% والی که این جریان را دید ایمان آورد زیرا از تعالیم خداوند بسیار حیران شده بود.w;g حالا ببین، دست خدا ترا خواهد زد و نابینا خواهی شد و تا مدتی نور آفتاب را نخواهی دید.» در همان وقت دنیا در نظر عَلیما تیره و تار شد و کورکورانه به اینطرف و آنطرف می گشت تا شخصی را برای راهنمائی خود پیدا کند.d:A «ای فرزند شیطان، ای دشمن تمام نیکی ها، ای سرچشمۀ نیرنگ و تبهکاری، آیا از گمراه ساختن مردم از راه راست خداوند دست نمی کشی؟39_ در این هنگام شائول که به نام پولُس معروف شده بود، پُر از روح القدس شده به آن مرد چشم دوخت و گفت:M8 اما آن جادوگر که نام یونانی او عَلیما بود با آنها مخالفت می کرد و کوشش می کرد والی را از ایمان آوردن باز دارد.75 او از ملازمین سرگیوس پولُس، والی قبرس که مردی هوشمند بود، بشمار می آمد. والی، برنابا و شائول را به حضور خود خواست زیرا می خواست کلام خدا را از آن ها بشنود.u6c آن ها تمام جزیرۀ قبرس را طی کردند تا به شهر پافُس رسیدند. در آنجا به یک جادوگر یهودی که نبی دروغین بود و بَریَشوع نام داشت برخوردند.]53 و وارد شهر سلامیس شدند و در کنیسه های یهودیان کلام خدا را منتشر می ساختند و یوحنا (که مرقُس لقب داشت) دستیار ایشان بود.84i این دو نفر که فرستادگان روح القدس بودند، به بندر سلوکیه رفتند و از آنجا از راه دریا به قبرس آمدند3 پس آن ها بعد از روزه و دعا، دست بر سر آن دو نهاده و آن ها را به وظیفه فرستادند. 2 یک روز که آن ها روزه دار و مشغول عبادت خداوند بودند روح القدس به ایشان فرمود: «برنابا و شائول را برای آن کاری که من آن ها را خواسته ام مقرر کنید.»61 g در آن زمان در کلیسای انطاکیه عده ای نبی و معلم از قبیل برنابا و شمعونِ ملقب به نیجر و لوکیوسِ قیروانی و مَناحِم (که با هیرودیس پادشاه، بزرگ شده بود) و شائول حضور داشتند.h0I برنابا و شائول وقتی وظیفۀ خود را در اورشلیم به پایان رسانیدند به انطاکیه برگشتند و یوحنای ملقب به مرقُس را همراه خود بردند.4=<;w;3:@88766*5H4b3i2(/.z-,++*))m(M&%%j$"")!r +:C a K3y~@uدر بالاخانه ای که ما در آن جمع شده بودیم، چراغهای زیادی روشن بود.1?[در شب یکشنبه وقتی ما برای پاره کردن و خوردن نان دور هم جمع شدیم، پولُس به علت آنکه روز بعد عازم سفر بود به تفصیل برای آنها صحبت کرد و تا نصف شب به سخنان خود ادامه داد.\>1خود ما پس از ایام عید فطیر از فیلپی سوار کشتی شدیم و پنج روز بعد در بندر ترواس به آنها رسیدیم و یک هفته در آنجا ماندیم.s=_اینها زودتر از ما رفتند و در شهر ترواس در انتظار ما ماندند.'<Gهمراهان او عبارت بودند از سوپاتِرُس بیریه ای و آرِستَرخُس و سِکُندُسِ تسالونیکی و غایوس دربه ای و تیموتاوس و تیخیکاس و تروفیمُس که از اهالی ایالت آسیا بودند.;پس از سه ماه اقامت در آنجا، هنگامی که خواست با کشتی به سوریه برود، یهودیان بر ضد او توطئه چیدند. بنابراین او تصمیم گرفت از راه مقدونیه مراجعت نماید.6:eاو در آن ناحیه می گشت و همه جا با سخنان خود به شاگردان دلگرمی می داد و به این ترتیب به یونان رسید.49 cهمینکه فتنه خاموش شد، پولُس شاگردان را طلبید و پس از تشویق آنها خداحافظی کرد و عازم مقدونیه شد.K8)این را گفت و حاضران مجلس را رخصت کرد.N7(زیرا این خطر در پیش است که به خاطر کار امروز ملامت به اخلالگری شویم. در حالی که هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد و هیچ جوابی هم برای این شورش نداریم.»این را گفت و حاضران مجلس را رخصت کرد.w6g'اگر مسائل دیگری در پیش است، باید در یک جلسۀ رسمی حل و فصل شود. 5&پس اگر دیمیتریوس و همکارانش ادعای بر ضد کسی دارند، درِ محاکم باز است و فرمانداران نیز حاضرند، آن ها می توانند در آنجا بر ضد یکدیگر شکایت نمایند.f4E%این مردانی که شما به عنوان ملامت به اینجا آورده اید، نه به معبد ما دستبرد زده اند و نه نسبت به الهۀ ما سخن کفرآمیز گفته اند.83i$و از آنجا که این حقایق غیر قابل انکار است، صلاح تان بر این است که آرام باشید و ندانسته کاری نکنید.I2 #سرانجام شاروال مردم را خاموش کرد و گفت: «ای مردان اِفِسُس، همه بدون استثناء می دانند که شهر ما اِفِسُس حافظ بتکدۀ آرتیمیسِ بزرگ و حافظ سنگ مقدسی است که از آسمان به زمین آمده است.q1["اما وقتی مردم فهمیدند که اسکندر یهودی است، همه با یک صدا به مدت دو ساعت پشت سر هم فریاد می کردند: «بزرگ است آرتیمیسِ اِفِسُسیان.»?0w!اما عده ای گمان بردند اسکندر مسئول است، چون یهودیان او را پیش انداخته بودند. پس او با اشاره دست از مردم خواست که خاموش باشند و کوشش او این بود که در پیش این جماعت دفاع نماید.z/m دراین میان دسته ای یک چیز می گفتند و دسته ای چیز دیگر، زیرا آن جماعت بسیار آشفته بود و اغلب آنها اصلاً دلیل جمع شدن خود را نمی دانستند.s._حتی عده ای از بزرگان ایالت آسیا که با پولُس رفاقت داشتند، پیش او فرستاده و اصرار کردند که در تماشاخانۀ شهر جان خود را خطر نیندازد.{-oپولُس می خواست که با جمعیت روبرو شود، اما ایمانداران نگذاشتند.,yشهر به هم ریخت و مردم غایوس و آرِستَرخُس را که از اهالی مقدونیه و از همراهان پولُس بودند دستگیر کردند و کشان کشان به تماشاخانۀ شهر بردند.%+Cوقتی آن ها این را شنیدند غضبناک گشتند و فریاد می زدند: «بزرگ است آرتیمیسِ اِفِسُسیان.»*}پس خطر تنها در این نیست که شغل ما از اعتبار بیفتد بلکه این خطر هم هست که معبد الهۀ بزرگ ما آرتمیس بی ارزش گردد و طولی نخواهد کشید که عظمت خود الهه که مورد پرستش تمام مردم ایالت آسیا و سراسر جهان است از بین برود.»0)Yو به طوری که می بینید و می شنوید، این پولُس با تبلیغات خود نه فقط در شهر ما اِفِسُس بلکه تقریباً در سرتاسر ایالت آسیا عدۀ فراوانی را به طرف خود کشیده و گمراه ساخته است و می گوید که چیزهای ساخته شده به دست انسان، به هیچ وجه خدایان نیستند.(!پس او انجمنی مرکب از آنها و همچنین صاحبان حرفه های مشابه تشکیل داد و خطاب به ایشان گفت: «ای آقایان، می دانید که سعادت زندگی ما وابسته به این صنعت است'3در آنجا شخصی بود بنام دیمیتریوسِ نقره ساز، که تصاویر نقره ای از بتکدۀ آرتمیس (دیانا) می ساخت و به این وسیله برای صنعتگران شغل خوب و مفیدی فراهم ساخته بود.|&qدر این ایام سر و صدای زیادی دربارۀ این طریقه در اِفِسُس بلند شد.V%%پس دو نفر از همکاران خود یعنی تیموتاوس و ارسطوس را به مقدونیه فرستاد و خود او مدت بیشتری در ایالت آسیا اقامت نمود.$پس از این وقایع پولُس تصمیم گرفت، که از مقدونیه و یونان دیدن نماید و از آنجا به اورشلیم برود. او گفت: «بعد از رفتن به آنجا شهر روم را هم باید ببینم.»s#_به این ترتیب کلام خداوند منتشر می شد و قدرت بیشتری می یافت."/و عدۀ زیادی از ساحران کتب جادوگری خود را جمع کردند و پیش مردم سوزانیدند. کتابها را که قیمت گذاشتند، معلوم شد که ارزش آن ها برابر پنجاه هزار سکۀ نقره بود.?!wعدۀ زیادی از کسانی که ایمان آورده بودند پیش آمدند و اعتراف کردند که پیش از آن به جادوگری مشغول بودند. 'این موضوع به گوش همه ساکنان اِفِسُس اعم از یهودی و یونانی رسید و همه را به ترس شدید انداخت و نام عیسی خداوند در میان ایشان بیشتر مورد احترام قرارگرفت.Kمردی که روح ناپاک داشت با چنان قدرتی به آنها حمله کرد که همه مغلوب شدند و برهنه و زخمی از آن خانه فرار کردند.2]اما روح ناپاک جواب داد: «من عیسی را می شناسم و دربارۀ پولُس اطلاع دارم اما شما چه کاره هستید؟»)Kو هفت نفر از پسران شخصی بنام اِسکیوا که یکی از سران کاهنان بود این روش را به کار می بردند.C اما در این زمان عده ای از جادوگران سیار یهودی خواستند که با ذکر نام عیسی خداوند ارواح ناپاک را اخراج نمایند. آنها چنین می گفتند: «ترا به عیسی که پولُس بشارت می دهد قسم می دهم.»F به طوری که مردم دستمالها و پیش بندهایی را که با بدن پولُس تماس یافته بود، می بردند و بر بدن مریضان می گذاشتند و آنها از امراض خود شفا می یافتند و ارواح ناپاک از آنها خارج می گشت.S خدا به دست پولُس معجزات بزرگ نشان می داد.iK این پروگرام به مدت دو سال ادامه داشت و نتیجه آن این شد که جمیع ساکنان ایالت آسیا اعم از یهودی و یونانی کلام خداوند را شنیدند.+ اما عده ای از آنها سنگدل بودند و ایمان نمی آوردند و برعکس، از طریقه خدا پیش مردم بد گوئی می کردند. بنابراین پولُس از آنها کناره گیری کرد و شاگردان را به جای دیگری برد و همه روزه در تالار سخنرانی طیرانُس مجلس بحث برپا می کرد./پولُس به کنیسه رفت و مدت سه ماه در آن شهر با شجاعت تمام صحبت می کرد و با استدلال مباحثه می نمود و می کوشید که شنوندگان را در مورد پادشاهی خدا متقاعد سازد.Qاین مردان، جمعاً حدود دوازده نفر بودند.Fو هنگامی که پولُس بر سر آنها دست نهاد روح القدس بر آنها نازل شد و به زبانها صحبت کرده و پیشگویی می نمودند.oWوقتی آن ها این را شنیدند به نام عیسی خداوند تعمید گرفتندxiپولُس فرمود: «تعمیدی که یحیی می داد نشانۀ توبه بود و او به مردم می گفت که به آن شخصی که بعد از او می آید، یعنی به عیسی، ایمان بیاورند.»}پولُس به ایشان گفت: «پس چه نوع تعمیدی گرفتید؟» گفتند: «تعمید یحیی.»}sاز آنها پرسید: «آیا وقتی ایمان آوردید، روح القدس را یافتید؟» آن ها در جواب گفتند: «نخیر، ما حتی خبر هم نداشتیم که روح القدسی وجود دارد.»o Yدر آن زمان که آپولُس در شهر قرنتس بود، پولُس از راه خشکه مسافرت می کرد تا به اِفِسُس رسید و در آنجا با تعدادی شاگردان برخورد کرد.زیرا در مقابل همه با کوشش بسیار، بی اساس بودن ادعا های یهودیان را ثابت می کرد و با استفاده از کلام خدا دلیل می آورد که عیسی، همان مسیح وعده شده است.وقتی می خواست به یونان سفر کند برادران از او حمایت کردند و به ایمانداران در آن سرزمین نوشتند که با گرمی از او استقبال نمایند و او از موقع ورود خود به آنجا به کسانی که از راه فیض خدا ایمان آورده بودند یاری بسیار نمود،زیرا در مقابل همه با کوشش بسیار، بی اساس بودن ادعا های یهودیان را ثابت می کرد و با استفاده از کلام خدا دلیل می آورد که عیسی، همان مسیح وعده شده است.< qاو در کنیسه بدون ترس و واهمه شروع به سخن گفتن کرد و در آنجا بود که پریسکیلا و اکیلا سخنان او را شنیدند و او را پیش خود آوردند و طریقه خدا را با تفصیل بیشتری برایش شرح دادند.t aو در طریق خداوند تربیت یافته و پُر از شور و شوق روحانی بود. او به دقت دربارۀ عیسی تعلیم می داد ـ اگر چه فقط از تعمید یحیی آگاهی داشت.a ;در این هنگام مردی یهودی به نام آپولُس که متولد اسکندریه بود به اِفِسُس آمد. او ناطقی فصیح و در کلام خدا دانا و توانا بود.] 3پس از اینکه مدتی در آنجا اقامت کرد بار دیگر به سفر رفت و در سرزمینهای غلاتیه و فریجیه می گشت و شاگردان را تقویت می کرد.= sوقتی به ساحل قیصریه رسید به اورشلیم رفت و پس از سلام و احوالپرسی با اهل کلیسا بطرف انطاکیه حرکت کرد./Wاو از ایشان خداحافظی کرد و گفت: «اگر خدا بخواهد باز پیش شما بر می گردم.» و اِفِسُس را ترک کرد.lQاز او خواهش کردند که بیشتر آنجا بماند اما او قبول نکرد.T!وقتی آن ها به اِفِسُس رسیدند، پولُس از همسفران خود جدا شد و به تنهائی به کنیسه رفت و با یهودیان به مباحثه پرداخت.Rپولُس مدتی در آنجا ماند و سرانجام با برادران خداحافظی کرد و با کشتی عازم سوریه شد و پریسکیلا و اکیلا را هم همراه خود برد. پولُس در شهر کِنخریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود.nUدر این موقع آن ها سوستینیس را که سرپرست کنیسه بود گرفتند و در پیش مسند قاضی لت و کوب کردند، اما گالیون توجهی به این جریان نداشت.@{سپس آنها را از محکمه بیرون کرد.  اما چون این مسائل مربوط به کلمات و عنوان و لقب و شریعت خود تان می باشد، باید خود تان آنرا حل و فصل نمائید. من نمی خواهم در چنین اموری قضاوت کنم.»{oپولُس هنوز حرفی نزده بود که گالیون خطاب به یهودیان گفت: «ای یهودیان، اگر جرم و جنایتی در بین باشد، البته باید به ادعا های شما گوش بدهم.)K و گفتند: «این شخص مردم را وا می دارد که خدا را با روشهائی که خلاف قانون است پرستش نمایند.»dA اما هنگامی که گالیون به سِمَت والی رومی در یونان مأمور خدمت شد، یهودیان دسته جمعی بر سر پولُس ریخته او را به محکمه کشیدند ~9 به این سبب پولُس مدت یک سال و شش ماه در آنجا ماند و کلام خدا را به ایشان تعلیم می داد.]}3 زیرا من با تو هستم و هیچکس قادر نخواهد بود به تو آزاری برساند و در این شهر افراد بسیاری هستند که متعلق به من می باشند.»?|w یک شب خداوند در رؤیا به پولُس گفت: «هیچ ترس و بیم نداشته باش، به تعالیم خود ادامه بده و دست از کار نکش.<{qکرِسپُس که سرپرست کنیسه بود در این موقع با تمام اهل خانه اش به خداوند ایمان آورد. به علاوه، بسیاری از اهالی قرنتس که به پیام خدا گوش می دادند، ایمان آوردند و تعمید گرفتند.~zuپس آنها را ترک کرد و برای اقامت به خانۀ یک غیر یهودی به نام تیتوس یوستُس که مردی خدا پرست بود رفت. خانۀ او در کنار کنیسه یهودیان واقع بود.tyaو اما چون عده ای از یهودیان با او مخالفت و نسبت به او بد زبانی می نمودند، او دامن ردای خود را تکان داد و به ایشان گفت: «خون شما به گردن خود تان است. من از آن مبرا هستم و از این پس پیش غیر یهودیان خواهم رفت.»xوقتی که سیلاس و تیموتاوس از مقدونیه آمدند، پولُس همه وقت خود را وقف اعلام پیام خدا نمود و برای یهودیان دلیل می آورد که عیسی همان مسیح وعده شده است.3w_او همچنین در روزهای سَبَت در کنیسه صحبت می کرد و می کوشید که یهودیان و یونانیان ایمان بیآورند.v و چون مانند ایشان کسب خیمه دوزی داشت، همانجا ماند و با هم کار می کردند.u+و در آنجا با مردی یهودی به نام اکیلا که از اهالی پُنطُس بود آشنا شد. اکیلا به همراه همسر خود پریسکیلا نو از ایتالیا به قرنتس آمده بود، زیرا کلودیوس امپراطور حکم کرده بود که همۀ یهودیان از روم بیرون بروند. پولُس پیش آنها رفت^t 7پس از این پولُس آتن را ترک کرد و رهسپار قرنتس شدEs"چند نفر از جمله دیونیسوس که عضو آن شورا بود و زنی به نام دامرس و چند تن دیگر به او گرویدند و ایمان آوردند.r!به این ترتیب پولُس شورا را ترک کرد.چند نفر از جمله دیونیسوس که عضو آن شورا بود و زنی به نام دامرس و چند تن دیگر به او گرویدند و ایمان آوردند.q1 وقتی این مطلب را در خصوص رستاخیز مردگان شنیدند، عده ای او را مسخره کردند ولی عده ای گفتند: «خوب، دربارۀ این چیز ها در فرصت دیگر به سخن تو گوش خواهیم داد.»pزیرا روزی را معین فرمود که جهان را با راستی و درستی بوسیلۀ شخصی که برگزیده خود اوست داوری فرماید و برای اثبات این حقیقت او را پس از مرگ زنده کرد.» o9خدا بر دوران جهالت چشم پوشیده است، اما اکنون در همه جا بشر را امر به توبه می فرماید،nyپس چون همۀ ما فرزندان خدا هستیم، نباید گمان کنیم که ذات خدایی مانند پیکره ای از طلا و نقره و سنگ است که با هنر و مهارت آدمی تراشیده می شود.]m3«زیرا در او زندگی می کنیم و در او حرکت و هستی داریم.» چنانکه بعضی از شاعران خود تان گفته اند:«ما نیز فرزندان او هستیم.»>luتا خدا را بجویند و کورکورانه پی او نگردند تا شاید او را بیابند و حال آنکه او از هیچ یک از ما دور نیست،vkeاو تمام مردم را از نسل یک انسان آفرید تا در تمام سطح زمین ساکن شوند و برای آنها اوقاتی مقرر فرمود و برای بود و باش شان حدودی معین کردujcو به چیزی که آدمیان با دست های خود برای او فراهم نمایند نیازی ندارد، زیرا خدا است که نفس و زندگی و همه چیز را به جمیع آدمیان می بخشد.Kiآن خدائی که دنیا و آنچه را در آن است آفرید و صاحب آسمان و زمین است، در معابد ساخته شده به دست انسان ساکن نیستkhOزیرا وقتی در شهر شما می گشتم و معبودهای شما را مشاهده می کردم، به قربانگاهی رسیدم که بر آن نوشته شده بود: «تقدیم به خدای ناشناخته.» من همان کسی را که شما می پرستید اما نمی شناسید به شما اعلام می کنم.ugcپس پولُس در میان «شورای کوه مریخ» برخاست و فرمود: «ای مردم شهر آتن، من می دانم که شما در کلیه امور دینی بسیار دقیق و باریک بین هستید'fG(آتنی ها و خارجی های ساکن آنجا همه وقت خود را صرف گفت و شنود در خصوص عقاید تازه می کردند.)uecسخنان تو به گوش ما عجیب می آید. ما می خواهیم معنی آن بفهمیم.»Ndپس او را گرفته به شورای کوه مریخ بردند و گفتند: «ممکن است بدانیم این تعالیم تازه ای که تو پیشنهاد می کنی چیست؟.cUعده ای از فلسفه دانان اپیکوری و رواقی به او برخورد کردند و با عقایدش به مخالفت پرداختند. بعضی از آن ها می گفتند: «این یاوه گو چه می خواهد بگوید؟» دیگران می گفتند: «گویا مبلغ خدایان بیگانه است.» (زیرا مژدۀ عیسی و رستاخیز را بشارت می داد.)7bgو به این دلیل در کنیسه با یهودیان و خدا پرستان و هر روز در میدان شهر با رهگذران به صحبت می پرداخت.Faپولُس وقتی در آتن در انتظار سیلاس و تیموتاوس بود، از اینکه شهر را آن طور پُر از بت می دید عمیقاً متأثر شد.`همراهان پولُس او را تا شهر آتن همراهی کردند. سپس پولُس به آنها امر کرد که به بیریه باز گردند و هر چه زودتر سیلاس و تیموتاوس را پیش او بفرستند.<_qبه این جهت برادران فوراً پولُس را به ساحل بحیره فرستادند و سیلاس و تیموتاوس هر دو در همانجا ماندند.q^[ ولی وقتی یهودیان در تسالونیکی اطلاع یافتند که پولُس در بیریه نیز کلام خدا را منتشر ساخته است، به آنجا آمدند تا مردم را بشورانند.]' بنابراین بسیاری از آنها و عدۀ زیادی از زنان و مردان متنفذ یونانی ایمان آوردند._\7 یهودیان مقیم آنجا از یهودیان تسالونیکی روشنفکرتر بودند. آن ها با علاقه کامل به پیام پولُس و سیلاس گوش می دادند و هر روز نوشته ها را مطالعه می کردند تا ببینند آیا آن سخنان مطابق کتب است یا نه.J[  وقتی که تاریکی شد برادران، پولُس و سیلاس را به بیریه روانه کردند و وقتی به آنجا رسیدند به کنیسه یهود رفتند.~Zu ولی به هر حال یاسون و دیگران را در مقابل دریافت ضمانت آزاد کردند.qY[با شنیدن این جمله جمعیت و انجمن شهر به شدت به هیجان آمدند.pXYو یاسون آنها را به خانۀ خود برده است. اینها همه خلاف احکام امپراطور عمل می کنند و ادعا دارند پادشاه دیگری به نام عیسی وجود دارد.»Wوقتی آنها را نیافتند یاسون و عده ای از برادران را پیش انجمن شهر کشیدند و فریاد می کردند: «این کسانی که دنیا را به هم ریخته اند حالا به اینجا آمده اند]V3اما یهودیان در آتش حسد می سوختند. آنها عدۀ از اوباش بازاری را گرد آورده دسته ای به راه انداختند و هیاهویی در شهر برپا کرده به خانه یاسون هجوم بردند تا پولُس و سیلاس را به میان جمعیت بیاورند.MUعده ای از آنها و همچنین گروه زیادی از یونانیان خدا پرست و زنان سرشناش متقاعد شدند و به پولُس و سیلاس گرویدند.zTmو توضیح می داد و دلیل می آورد که لازم بود مسیح رنج ببیند و پس از مرگ زنده گردد. او می گفت: «عیسی که من به شما اعلام می کنم همان مسیح است.»gSGپولُس به پیروی از شیوۀ همیشگی خود داخل کنیسه شد و در سه روز سَبَت به طور متوالی با استفاده از کلام خدا با آنها مباحثه می کرد,R Sپس آن ها از آمفیپولیس و آپولونیا گذشتند و به تسالونیکی که کنیسه یهود در آن واقع بود رسیدند.|Qq(به این ترتیب آن دو نفر از زندان بیرون آمده به خانۀ لیدیه رفتند و پس از اینکه برادران را دیدند و به ایشان دلگرمی دادند آنجا را ترک کردند.FP'و آمده از ایشان عذرخواهی کردند و آنها را تا بیرون زندان همراهی کردند و از آنها خواهش نمودند که شهر را ترک نمایند.به این ترتیب آن دو نفر از زندان بیرون آمده به خانۀ لیدیه رفتند و پس از اینکه برادران را دیدند و به ایشان دلگرمی دادند آنجا را ترک کردند.OO&نگهبانان گفتار پولُس را به اطلاع مأموران رسانیدند. وقتی آن ها شنیدند ایشان از اتباع روم هستند، بسیار ترسیدند`N9%پولُس در جواب گفت: «ایشان ما را که اتباع رومی هستیم در مقابل همه و بدون محاکمه چوب زدند و به زندان انداختند و حالا می خواهند ما را مخفیانه بیرون کنند. هرگز! خود شان بیایند و ما را بیرون ببرند.»aM;$زندانبان این خبر را به پولُس رسانیده گفت: «مأموران رومی امر کرده اند که شما را آزاد کنیم، پس بفرمایید و به سلامت بروید.»0LY#همین که روز شد مأموران رومی چند نفر از نگهبانان را فرستادند و امر کردند که آنها را آزاد کنند.vKe"زندانبان ایشان را به خانه خود برد و برای ایشان غذا آورد و او و تمام اهل خانه اش از اینکه به خدا ایمان آورده بودند بی نهایت شاد گشتند.XJ)!درست در همان موقع شب زندانبان آنها را بیرون آورد و زخمهای شانرا را شستشو نمود و فوراً او و خانواده اش تعمید گرفتند.lIQ آنگاه پیام خداوند را به او و جمیع اهل خانه اش رسانیدند.Hجواب دادند: «به عیسی خداوند ایمان آور که تو با اهل خانه ات نجات خواهی یافت.»G سپس آنها را بیرون آورد و گفت: «ای آقایان من چه باید بکنم که نجات یابم؟»QFزندانبان چراغی خواست و به عجله داخل اطاق شد و در حالی که از ترس می لرزید، پیش پاهای پولُس و سیلاس به زمین افتاد.E{اما پولُس به صدای بلند گفت: «به خود ضرر نرسان، همۀ ما اینجا هستیم.»Dوقتی زندانبان بیدار شد و درهای زندان را باز دید، شمشیر خود را کشید و چیزی نمانده بود که خود را بکشد؛ چون گمان می کرد زندانیان فرار کرده اند.C}ناگهان زلزلۀ شدیدی رخ داد، به طوریکه زندان را از تهداب به لرزه درآورد. تمام درهای زندان در همان لحظه باز شد و همه زنجیر ها به زمین افتادند.eBCنزدیکی های نصف شب، پولُس و سیلاس به دعا مشغول بودند و به درگاه خدا سرودهای حمد می خواندند و زندانیان دیگر گوش می دادند، که,AQبا این امر زندانبان آنها را در داخل زندان محبوس کرد و پاهای ایشان را در کنده و زنجیر گذاشت.S@بعد از لت و کوب زیاد آن ها را به زندان انداختند و به زندانبان امر سخت کردند که ایشان را با دقت تمام تحت نظر بگیرد.B?}مردم نیز در این حمله به آنها پیوستند و مأموران لباسهای آنها را در آوردند و امر کردند آنها را چوب بزنند.'>Gایشان رسومی را تبلیغ می کنند که قبول آن ها و عمل کردن به آن ها برای ما رومیان جایز نیست.»3=_وقتی آنها را پیش مأموران رومی آوردند گفتند: «این مردان که یهودی هستند شهر ما را به هم می ریزند.v<eهمین که اربابان کنیز دیدند امید منافع خود را از دست داده اند، پولُس و سیلاس را گرفتند و کشان کشان به میدان شهر پیش بزرگان شهر بردند.4;aچند روز کارش همین بود تا بالاخره حوصله پولُس به سر آمده به سوی او برگشت و به آن روح گفت: «به نام عیسی مسیح به تو فرمان می دهم از او خارج شو.» و در همان لحظه از او خارج شد.S:او به دنبال ما و پولُس افتاد و فریاد می کرد: «اینها غلامان خدای متعالند و راه رستگاری را به شما اعلام می نمایند.»w9gیک روز که به محل دعا می رفتیم به کنیزی برخورد کردیم که روح فالگیری و غیبگویی داشت و از این راه منافع زیادی نصیب اربابان خود کرده بود.C8و هنگامی که او و خانواده اش تعمید گرفتند، با خواهش و تمنا به ما گفت: «اگر مرا نسبت به خداوند یک مؤمن حقیقی می دانید، بیائید و در منزل من بمانید.» و آنقدر اصرار کرد، که ما رفتیم. ~}||T{zbyyx'wvutssrcpp o}nmm/lfkjjWihvgfyedccba`x_^]]d\[nZYpXXRWdVVSUgTRRtQP/NM7LJIHHG)FDDACBB?>>$=T;;)988b77-6254332[1103/[.t-,,0+;*)V('%E#""0! z+^1  9  q_JJ/وظیفۀ خود می دانیم پیوسته و در هر جا سپاسگزاری عمیق خود را تقدیم آن جناب بنمائیم.$IAوقتی پولُس را خواستند تِرتُلُس شکایت خود را این طور شروع کرد: «عالیجناب، والی فِلیکس، با توجه به اینکه در ایام زمامداری شما و در سایه اقدامات ارزنده ای که برای بهبود وضع ملت ما بعمل آورده اید، از نعمت امنیت کامل برخوردار هستیم،H /بعد از پنج روز، کاهن اعظم، حنانیا، همراه چند نفر از بزرگان و یک وکیلی به نام تِرتُلُس به قیصریه رسیدند و شکایت خود را برضد پولُس به اطلاع والی رسانیدند.OG#به او گفت: «وقتی مدعیان تو برسند به دفاع تو گوش خواهم داد.» و فرمان داد او را در قصر هیرودیس تحت نظر نگاه دارند.tFa"والی وقتی نامه را خواند، از پولُس پرسید که اهل کدام ولایت است و چون فهمید که اهل قیلیقیه استبه او گفت: «وقتی مدعیان تو برسند به دفاع تو گوش خواهم داد.» و فرمان داد او را در قصر هیرودیس تحت نظر نگاه دارند.0EY!سواران به وقت رسیدن به قیصریه نامۀ مذکور را به والی تقدیم نموده و پولُس را به او تحویل دادند. D9 فردای آن روز همه بجز سوارانی که پولُس را تا به مقصد همراهی می کردند به قشله برگشتند.3C_عساکر مطابق اوامری که گرفته بودند، پولُس را تحویل گرفته و او را شبانه به انتیپاتریس رسانیدند./BWپس وقتی فهمیدم که آن ها در صدد سوء قصد نسبت به جان او هستند، فوراً او را پیش شما فرستادم و به مدعیان او نیز امر کرده ام، که دعوی خود را در پیشگاه شما به عرض برسانند.»hAIاما متوجه شدم که موضوع مربوط به اختلاف عقیدۀ آن ها در خصوص شریعت خود شان است و او کاری که مستوجب اعدام یا حبس باشد نکرده است.@و از آنجا که می خواستم علت تهمت او را بفهمم او را به شورای ایشان بردم.?)این مرد را یهودیان گرفته اند و قصد داشتند او را بکشند، اما وقتی فهمیدم که او یک نفر رومی است من با عساکر خود به آنجا رفته او را از چنگ ایشان بیرون آوردمe>C«کلودیوس لیسیاس به جناب والی فِلیکس سلام می رساند.A=}او نامه ای هم به این مضمون نوشت:#<?و چند اسپ برای پولُس حاضر کنید تا به این وسیله او را سالم به فِلیکسِ والی تحویل دهید.»;+سپس قوماندان دو نفر صاحب منصب را صدا زد و به آن ها گفت: «دو صد عسکر پیاده و هفتاد سواره نظام و دو صد نیزه دار آماده کنید تا امشب ساعت نُه به قیصریه بروند.h:Iبه این ترتیب قوماندان آن جوان را رخصت کرد و به او اخطار نمود، که نباید از اطلاعاتی که در اختیار او گذاشته است کسی با خبر شود.m9Sبه حرفهای آنها توجه نکنید، زیرا بیش از چهل نفر از ایشان در کمین او نشسته اند و قسم خورده اند که تا او را نکشند چیزی نخورند و ننوشند. آنها اکنون حاضر و آماده هستند و فقط در انتظار موافقت شما می باشند.» 89او گفت: «یهودیان نقشه کشیده اند که از شما تقاضا نمایند پولُس را فردا به شورا ببرید. بهانه آنها این است که می خواهند در مورد او اطلاعات دقیقتری به دست آورند.73قوماندان دست او را گرفته به کناری کشید و محرمانه از او پرسید: «چه می خواهی بگویی؟» 69صاحب منصب او را پیش قوماندان برد و به او گفت: «پولُس زندانی بدنبال من فرستاد و تقاضا کرد که این جوان را پیش شما بیاورم. او می خواهد موضوعی را به عرض برساند.»L5پولُس یکی از صاحب منصبان را صدا زده گفت: «این جوان را پیش قوماندان ببر، می خواهد موضوعی را به عرض او برساند.»4اما خواهرزادۀ پولُس از این دسیسه با خبر شد و به قشله رفت و پولُس را خبر داد.s3_بنابراین شما و اعضای شورا به بهانۀ اینکه می خواهید در سوابق پولُس تحقیقات بیشتری نمائید، از قوماندان تقاضا کنید او را فردا پیش شما بیاورد. ما ترتیبی داده ایم که او را پیش از اینکه به اینجا برسد بکشیم.»:2mآنها پیش سران کاهنان و بزرگان رفتند و گفتند: «ما سوگند خورده ایم تا پولُس را نکشیم لب به غذا نزنیم.Q1 در این دسیسه بیش از چهل نفر شرکت داشتند.\01 وقتی روز شد بعضی از یهودیان دور هم جمع شدند و سوگند یاد کردند، که تا پولُس را نکشند بهیچ خوردنی و یا نوشیدنی لب نزنند.y/k در شب همان روز خداوند به پولُس ظاهر شد و فرمود: «دل قوی دار، چون همان طور که در اورشلیم دربارۀ من شهادت دادی در روم نیز باید چنان کنی.»!.; اختلاف زیادتر شد و قوماندان از ترس اینکه مبادا پولُس را تکه تکه کنند، فرمان داد عساکر به مجلس داخل شوند و پولُس را از میان جمعیت خارج ساخته و به قشله ببرند.7-g سر و صدای زیادی در مجلس بلند شد و چند نفر از علمای فرقۀ فریسی برخاسته گفتند: «ما در این مرد هیچ تقصیری نمی بینم. از کجا معلوم است که روح یا فرشته ای با او سخن نگفته باشد.»/,W(صَدوقی ها منکر روز قیامت و وجود فرشته یا روح هستند ولی، فریسی ها به وجود اینها عقیده دارند.)+%با این سخن میان فریسی ها و صَدوقی ها اختلاف افتاد و مردم به دو دسته تقسیم شدند.T*!وقتی پولُس فهمید، که بعضی از آنها صدوقی و بعضی فریسی هستند با صدای بلند گفت: «ای برادران، من فریسی و فریسی زاده ام و مرا به خاطر ایمان و امید به رستاخیز مردگان در اینجا محاکمه می کنند.»[)/پولُس گفت: «ای برادران، من نمی دانستم که او کاهن اعظم است. می دانم که تورات می فرماید: «به پیشوای قوم خود ناسزا نگو.»»](3حاضران گفتند: «به کاهن اعظم خدا اهانت می کنی؟»''پولُس به او گفت: «ای دیوار سفید شده، خدا ترا خواهد زد. تو آنجا نشسته ای که مطابق شریعت در مورد من قضاوت نمایی و حالا بر خلاف آن امر می کنی که مرا بزنند.»B&}دراین هنگام کاهن اعظم، حنانیا، به کسانی که در کنار پولُس ایستاده بودند، امر کرد که به دهانش مشت بزنند.O% پولُس با دقت به اعضای شورا نگاه کرد و گفت: «ای برادران، من تا به امروز در حضور خدا با وجدانی پاک زندگی کرده ام.»u$cدر روز بعد چون قوماندان می خواست، علت موضوع و حقیقت امر را بداند، بندهای پولُس را باز کرد و امر کرد سران کاهنان و شورای یهود تشکیل جلسه دهند و سپس پولُس را به آنجا آورد و از او خواست در برابر آنها بایستد.#پس آن ها که می خواستند از پولُس تحقیقات کنند، با عجله از آنجا دور شدند و قوماندان هم، که به امر او پولُس را بسته بودند، وقتی فهمید او تبعۀ روم است، بسیار ترسید.در روز بعد چون قوماندان می خواست، علت موضوع و حقیقت امر را بداند، بندهای پولُس را باز کرد و امر کرد سران کاهنان و شورای یهود تشکیل جلسه دهند و سپس پولُس را به آنجا آورد و از او خواست در برابر آنها بایستد.M"قوماندان گفت: «برای به دست آوردن این تابعیت من قیمت گزافی پرداخته ام.» پولُس گفت: «اما من با آن به دنیا آمدم.»#!?قوماندان پیش پولُس رفت و از او پرسید: «بگو ببینم، آیا تو رومی هستی؟» پولُس گفت: «بلی.»B }وقتی صاحب منصب اینرا شنید، پیش قوماندان رفت و گفت: «تو می دانی چه می کنی؟ این مرد یکی از اتباع روم است.»+وقتی او را برای قمچین زدن بستند، پولُس از صاحب منصبی که آنجا ایستاده بود پرسید: «آیا شما اجازه دارید یک نفر رومی را بدون آنکه سرش حکم شده باشد، بزنید؟»pYقوماندان امر کرد پولُس را داخل قشله نمایند و با تازیانه از او تحقیقات کنند تا معلوم شود به چه علت این هیاهو برضد او برپا شده است.+Oدر همان وقت که مردم با هیاهو لباسهای خود را در هوا تکان می دادند و گرد و خاک بلند می کردند،wgجمعیت تا اینجا به او گوش می دادند، اما وقتی این جمله را به زبان آورد، بار دیگر فریاد کردند: «او را بکشید، چنین کسی نباید زنده بماند.»اما او به من فرمود: «من تو را به جاهای دور و پیش مردم غیر یهود خواهم فرستاد.»»b=و وقتی خون آن شاهد تو استیفان ریخته شد، من در آنجا ایستاده بودم و با آن کار موافقت کردم و نگهبان لباسهای قاتلان او بودم.»Sگفتم: «خداوندا اینها می دانند که من همان شخصی هستم که مؤمنان ترا به زندان می انداختم و در کنیسه ها آنها را می زدمb=و در رؤیا عیسی را دیدم که می گفت: «زود برخیز و اورشلیم را ترک کن زیرا اهالی این شهر شهادت ترا دربارۀ من قبول نخواهند کرد.»!;وقتی دوباره به اورشلیم آمدم، یک روز در عبادتگاه دعا می کردم که به حالت جذبه فرو رفتم%حالا چرا معطل هستی؟ برخیز، تعمید بگیر و به خدا روی آور و از گناهان خود پاک شو.»"=زیرا تو در برابر همه جهانیان شاهد او می شوی و به آنچه دیده و شنیده ای شهادت خواهی داد.wgاو ادامه داده گفت: «خدای پدران ما تو را برگزیده است تا ارادۀ او را درک نمائی، و بندۀ عادل او را ببینی و صدای او را از دهان خودش بشنوی،?w او پیش من آمد و در کنار من ایستاد و گفت: «ای برادر شائول، بینا شو.» که فوراً بینا شدم و به او نگاه کردم.9k در دمشق شخصی به نام حنانیا زندگی می کرد، که مردی خداترس، تابع شریعت، و در بین یهودیان نیک نام بود.-S چون به علت درخشندگی آن نور من نابینا شده بودم، همراهانم دست مرا گرفتند و مرا به دمشق بردند.ve من عرض کردم: «خداوندا چه کنم؟» خداوند به من گفت: «برخیز و بسوی دمشق برو و در آنجا کارهائی که به تو واگذار می شود به تو گفته خواهد شد.» همراهان من نور را می دیدند اما صدای کسی را که با من صحبت می کرد نمی شنیدند.3پرسیدم: «ای خداوند، تو کیستی؟» جواب داد: «من عیسی ناصری هستم که از تو جفا می بینم.» )من به زمین افتادم و صدائی شنیدم که می گفت: «شائول، شائول، چرا بر من جفا می کنی؟»+ Oاما وقتی در راه بودم، در حوالی دمشق نزدیک ظهر، ناگهان نور شدیدی از آسمان به دور من درخشید.u cکاهن اعظم و تمام اعضای شورای یهود شاهد هستند، زیرا ایشان نامه هائی به برادران یهودی در دمشق نوشتند و مرا به آن ها معرفی کردند. پس من به طرف دمشق رفتم تا مسیحیان را دست بسته، برای تنبیه به اورشلیم بیاورم.3 _و تا سرحد مرگ پیروان این طریقه را آزار می رسانیدم و آنها را، چه مرد و چه زن به زندان می انداختم.n U«من یک نفر یهودی از اهالی ترسوسِ قیلیقیه هستم، ولی در این شهر در خدمت غمالائیل پرورش یافتم و شریعت آبا و اجدادی خود را به دقت آموختم و همین طور که شما امروز نسبت به خدا غیور و متعصب هستید، من هم بودم.Kوقتی آن ها دیدند پولُس به زبان عبرانی با ایشان صحبت می کند، خاموش تر شدند و گوش دادند. پولُس ادامه داد و گفت: «ای برادران و پدران، به دفاعی که هم اکنون به عرض شما می رسانم توجه فرمائید.»2](وقتی قوماندان به او اجازه داد او بالای زینه ایستاد و با بلند کردن دست خود از جمعیت خواست خاموش باشند و همینکه کاملاً خاموش شدند به زبان عبرانی خطاب به آنها چنین گفت:'پولُس گفت: «من یهودی هستم، اهل شهر ترسوسِ قیلیقیه و تبعۀ یک شهر بزرگ و مهم هستم. خواهش می کنم اجازه بده تا با مردم صحبت کنم.»وقتی قوماندان به او اجازه داد او بالای زینه ایستاد و با بلند کردن دست خود از جمعیت خواست خاموش باشند و همینکه کاملاً خاموش شدند به زبان عبرانی خطاب به آنها چنین گفت:3_&پس تو آن مصری ای نیستی که چندی پیش فتنه ای بر پا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟»uc%هنوز داخل قشله نشده بودند که پولُس رو به قوماندان کرد و پرسید: «اجازه می دهی چیزی بگویم؟» قوماندان جواب داد: «تو یونانی هم می دانی؟$زیرا مردم به دنبال آنها افتاده و دائماً فریاد می زدند: «او را بکشید.»7g#وقتی به زینه های فرقه رسیدند، عساکر به سبب خشم جماعت مجبور شدند پولُس را روی شانه های خود ببرند،"بعضی از آنها به صدای بلند یک چیز می گفتند و بعضی ها چیز دیگر و چون به علت جنجال بسیار نتوانست از حقیقت امر مطلع شود، فرمان داد که او را به قشله ببرند.!دراین موقع قوماندان به پولُس نزدیک شد و او را دستگیر ساخت و امر کرد که او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسیدند: «این مرد کیست و چه خطائی کرده است؟»b~= او فوراً با عساکر و صاحب منصبان خود به سوی جمعیت شتافت. وقتی یهودیان فرمانده و عساکر را دیدند از زدن پولُس دست برداشتند،@}yوقتی مردم می خواستند او را بکشند، به قوماندان فرقۀ رومی خبر رسید که همۀ ساکنان اورشلیم شورش کرده اند.R|تمام شهر به هم خورد، مردم هجوم آوردند و پولُس را گرفته از عبادتگاه بیرون کشیدند و فوراً درهای عبادتگاه بسته شد.i{K(آنها قبلاً تروفیمُس از اهالی اِفِسُس را همراه پولُس در شهر دیده بودند و گمان می کردند که پولُس او را به عبادتگاه آورده است.)yzkو فریاد زدند: «ای مردان اسرائیلی کمک کنید، این همان کسی است که در همه جا بر ضد قوم ما و شریعت موسی و این مکان تعلیم می دهد و از آن گذشته یونانیان را نیز به این عبادتگاه آورده و این مکان مقدس را نجس کرده است.»y-هنوز دوره هفت روزه تطهیر به پایان نرسیده بود، که بعضی از یهودیان مقیم ایالت آسیا پولُس را در عبادتگاه دیدند. آنها مردم را تحریک کردند و پولُس را گرفتندxپس روز بعد پولُس آن چهار نفر را همراه خود برد و با آنها مراسم تطهیر را به جا آورد و بعد از آن داخل عبادتگاه در اورشلیم شد و تعداد روزهای دوره تطهیر را، که در آخر آن باید برای هر یک از آنها قربانی گذرانیده شود اعلام نمود.^w5و اما در خصوص غیر یهودیانی که ایمان آوردند، ما قبلاً حکم خود را کتباً به اطلاع آن ها رسانیده ایم تا از خوردن غذاهائی که به بت ها تقدیم می گردد و خون و گوشتِ حیوان خفه شده و از زنا پرهیز کنند.»+vOتو همراه آنها برو و با آن ها مراسم تطهیر را به جای بیاور و خرج ایشان را هم قبول کن تا آن ها بتوانند سرهای خود را بتراشند و به این ترتیب همه خواهند فهمید که در این شایعات هیچ حقیقتی وجود ندارد بلکه برعکس، تو هم مطابق شریعت زندگی می کنی.uپس هرچه به تو می گوئیم انجام بده. در اینجا چهار نفر هستند که نذری نموده اند._t7چه کنیم؟ آنها حتماً از آمدن تو با خبر خواهند شد.As{برای آن ها گفته شده است که تو به یهودیانی که در کشورهای بیگانه سکونت دارند تعلیم می دهی که از شریعت موسی اطاعت ننموده فرزندان خود را سنت نکنند و دیگر رسوم خود را نگاه ندارند.Erآنها وقتی این را شنیدند خدا را ستایش کردند و سپس به پولُس گفتند: «ای برادر، همان طور که می بینی هزاران نفر از یهودیان ایمان آورده اند و همۀ آن ها نسبت به شریعت تعصب بسیار دارند.gqGپس از سلام و احوالپرسی، پولُس از کارهایی که خدا به وسیلۀ او در میان ملتهای غیر یهود انجام داده بود گزارش کاملی به آن ها داد.pروز بعد پولُس همرای ما بدیدن یعقوب رفت و تمام رهبران کلیسا آنجا حضور داشتند.uocوقتی به اورشلیم رسیدیم برادران با گرمی از ما استقبال کردند.inKچند نفر از شاگردان مقیم قیصریه هم ما را همراهی کردند و ما را به خانه مناسون که اهل قبرس و یکی از ایمانداران اولیه بود، بردند.kmOبعد از چند روز ما بار سفر را بستیم و عازم اورشلیم شدیم.*lMچون سخنان ما در او اثری نکرد دست برداشتیم و گفتیم: «باشد! هرچه خداوند می خواهد همان بشود.»5kc اما پولُس در جواب گفت: «این چه کاری است که شما می کنید؟ چرا با اشکهای خود دل مرا می شکنید؟ من نه فقط حاضرم زندانی شوم، بلکه حاضرم در اورشلیم به خاطر عیسی خداوند بمیرم.»?jw وقتی این را شنیدیم هم ما و هم اهالی آن شهر به پولُس التماس نمودیم که از رفتن به اورشلیم صرف نظر نماید.vie او پیش ما آمد و کمربند پولُس را برداشت و دست و پای خود را با آن بست و گفت: «آنچه روح القدس می گوید: این است که یهودیان مقیم اورشلیم صاحب این کمربند را اینطور خواهند بست و او را به دست بیگانگان خواهند سپرد.»whg پس از چند روز یک نفر نبی به نام آکابوس از یهودیه به آنجا رسید.lgQ فیلیپُس چهار دختر باکره داشت که همگی پیشگویی می کردند. fروز بعد آنجا را ترک کرده به قیصریه آمدیم و به خانه فیلیپُسِ مبشر که یکی از آن هفت نفری بود که در اورشلیم انتخاب شده بودند، رفتیم و پیش او ماندیم.leQاز صور به سفر بحری خود ادامه دادیم و به شهر پتولامائیس رسیدیم. در آنجا برادران را ملاقات نمودیم و روزی را با آنها به سر آوردیم.d3و با یکدیگر خداحافظی نمودیم. وقتی ما سوار کشتی شدیم آنها به خانه های خود بازگشتند.)cKو چون وقت ما به پایان رسید بار دیگر راه سفر را در پیش گرفتیم و جمیع آنها با زنان و اطفال شان ما را تا خارج شهر بدرقه کردند. آنگاه در ساحل بحر زانو زدیم و دعا کردیمgbGدر آنجا ایمانداران را پیدا کردیم و هفت روز پیش آنها ماندیم. آن ها با الهام روح خدا به پولُس اصرار کردند، که به اورشلیم نرود.@ayهمینکه قبرس از دور نمایان شد ما از طرف جنوب آن گذشتیم و به سفر خود به سوی سوریه ادامه دادیم و در بندر صور لنگر انداختیم، زیرا قرار بر این بود که بار کشتی را در آنجا خالی کنند.`درآنجا کشتی ای دیدیم که عازم فنیقیه بود، پس سوار آن شدیم و حرکت کردیم._ /ما از آنها خداحافظی کرده آنجا را ترک نمودیم و از راه بحر مستقیماً به جزیرۀ کاس آمدیم و روز بعد به بندرگاه جزیرۀ رودُس وارد شدیم و از آنجا به پاترا رفتیم.r^]&آنچه بیش از هر چیز آنها را غمگین می ساخت این بود، که پولُس گفته بود دیگر آن ها روی او را نخواهند دید. پس او را تا کشتی بدرقه نمودند.m]S%همه با صدای بلند گریه می کردند و او را در آغوش می گرفتند و می بوسیدند.آنچه بیش از هر چیز آنها را غمگین می ساخت این بود، که پولُس گفته بود دیگر آن ها روی او را نخواهند دید. پس او را تا کشتی بدرقه نمودند.\$وقتی پولُس سخنان خود را به پایان رسانید با همۀ آنها زانو زد و دعا کرد.,[Q#من عملاً به شما نشان داده ام که ما باید زحمت بکشیم و ناتوانان را یاری نمائیم. و سخنان عیسی خداوند را به یاد داشته باشیم که فرمود: «بخشیدن از گرفتن فرخنده تر است.»»+ZO"خود تان می دانید که با این دستها زحمت کشیده ام و ضروریات خود و همراهانم را به دست آورده ام.IY !من به پول یا لباس کسی چشم ندوخته ام.tXa اکنون شما را به خدا و کلام فیض بخش او می سپارم. کلامی که قادر است شما را بنا کند و برکاتی را که میراث مقدسان اوست، به شما عطا فرماید.DWپس آگاه باشید و فراموش نکنید که چگونه دائماً مدت سه سال، روز و شب شما را تعلیم دادم و برای شما اشک ریختم.DVو حتی در میان خود شما کسانی پیدا خواهند شد، که حقیقت را تغییر داده، پیروانی را به دنبال خود خواهند کشید.1U[من می دانم که بعد از رفتن من گرگهای درنده به میان شما خواهند آمد که به گله دلسوزی نخواهند کرد.Tمتوجه خود و متوجه آن گله ای باشید که روح القدس شما را به نظارت آن برگزیده است و چون چوپانان، کلیسائی را که خداوند با خون خود خریده است پرورش دهید.Syزیرا برای اعلام تمام مقاصد خدا به شما از هیچ کاری کوتاهی نکرده ام.Rبنابراین امروز به شما می گویم: اگر کسی از شما هلاک شود من مسئول نیستم،VQ%و اکنون خاطر جمع هستم که هیچیک از شما که برای اعلام پادشاهی خدا با شما رفت و آمد داشته ام، دیگر روی مرا نخواهد دید.zPmاما ادامه زندگی برای من آنقدر ارزش ندارد که از خاطر جان خود پریشان باشم. تنها آرزوی من این است که وظیفۀ خود را انجام دهم و خدمتی را که عیسی خداوند به من سپرده بود، یعنی اعلام مژدۀ فیض خدا را به پایان برسانم.0OYجز اینکه روح القدس در هر شهر به طور آشکار مرا خبر می دهد، که حبس ها و سختی ها در انتظار من است."N=اکنون در بندگی روح القدس در راه اورشلیم هستم و از آنچه به سرم خواهد آمد چیزی نمی دانمuMcمن به یهودیان و یونانیان اخطار کردم، که آن ها باید از گناهان خود توبه کنند و به خدا روی آورند و به خداوند ما عیسی ایمان داشته باشند.tLaشما می دانید که من برای خیر و صلاح شما از هیچ چیز دریغ نکردم. من پیام را به شما رساندم و شما را پیش مردم و در خانه های تان تعلیم دادم.eKCیعنی با کمال تواضع و با اشکها و زحماتی که به وسیلۀ دسیسه های یهودیان برای من پیش می آمد، مانند یک غلام خداوند را خدمت کردم.J{وقتی آن ها رسیدند به آنها گفت: «شما می دانید که از اولین روزی که من به ایالت آسیا پا گذاشتم در تمام اوقاتی که با شما بودم چگونه رفتار نمودمIyپولُس از میلیتُس پیامی به اِفِسُس فرستاد و رهبران کلیسا را خواست.MHزیرا پولُس تصمیم گرفته بود که از کنار اِفِسُس عبور نماید تا از تلف شدن وقت در ایالت آسیا جلوگیری شود زیرا او خواهش بسیار داشت که در صورت امکان قبل از روز پِنتیکاست در اورشلیم باشد.dGAروز بعد از راه بحر به مقابل جزیرۀ خیوس رسیدیم و روز دوم از آنجا به جزیرۀ ساموس رفتیم. فردای آن روز وارد بندر میلیتُس شدیم،F-وقتی پولُس در اَسُس با ما یکجا شد او را سوار کشتی نمودیم و به بندر میلیتُس آمدیم.NE ما قبل از دیگران به طرف کشتی رفتیم، و به طوری که، پولُس قبلاً قرار گذاشته بود به سوی اَسُس حرکت کردیم تا در آنجا پولُس را سوار کشتی کنیم. زیرا او قصد داشت که از راه خشکی به آنجا برود. D و آنها آن جوان را زنده به خانه بردند و خاطر همه از این بابت کاملاً جمع شد.gCG پس پولُس دوباره بالا رفت و نان را پاره کرد و خورد. و پس از صحبت های بسیار که تا سپیدۀ صبح به طول انجامید پولُس شهر را ترک کرد.JB  پولُس پائین رفت و خود را روی او انداخت و او را در آغوش گرفت و به آنها گفت: «ناراحت نباشید، او هنوز زنده است.»[A/ جوانی به نام اِفتیخُس پیش کلکین نشسته بود و همین طور که پولُس صحبت می کرد رفته رفته خوابش گرفت، بالاخره خواب کاملاً بر او غالب شد و از منزل سوم به زیر افتاد و وقتی او را برداشتند، مرده بود. -~+}I|{{z#yYxrwvuttHsnrKqponmljjimhgg>fNeXdXcubia6_r^]\\ZZY9X{WVeUwTRRQOONM'LKIIWHGFED}CC-BAx@q?>a=<;:998X76z544G22P1E0Q/G.n-->++>* ((Y&&%f$n#"P!!S 4T0- H " :ZT[rU] در شهر سراکیوس لنگر انداختیم و سه روز در آنجا توقف نمودیم.tTa پس از سه ماه اقامت در آن جزیره با یک کشتی اسکندریه ای، که علامت دو پیکر جوزا داشت و زمستان را در آنجا توقف کرده بود، به راه افتادیم.S{ آنها در مقابل، هدایای فراوانی به ما دادند و وقتی خواستیم آنجا را ترک کنیم، چیزهایی را که در سفر مورد احتیاج ما بود برای ما به کشتی آوردند.uRc پس از این جریان دیگر بیماران آن جزیره هم آمدند و شفا یافتند.rQ]در همان وقت پدر پوبلیوس بستری و مبتلا به تب نوبه و اسهال خونی بود. پولُس به بالین او رفت و پس از دعا بر او دست گذاشت و او را شفا داد.P#در نزدیکی های آن محل املاکی وجود داشت که متعلق به پوبلیوس، حاکم آن جزیره بود. این شخص ما را به خانه برد و مدت سه روز با کمال مهربانی از ما پذیرایی کرد.QOآنها منتظر بودند که هر لحظه بدنش ورم کند و یا ناگهان نقش زمین گردد. اما وقتی مدت زیادی منتظر ماندند و دیدند که هیچ ضرری به او نرسیده است، فکر شان عوض شد و گفتند که او یکی از خدایان است.cN?اما پولُس مار را روی آتش انداخت و اصلاً ضرری ندید.5Mcهمین که بومیان مار را به دست او آویزان دیدند به یکدیگر گفتند: «این شخص حتماً قاتل است که با وجود اینکه از بحر نجات پیدا کرد، الهۀ عدالت اجازه نمی دهد که او زنده بماند.»\L1پولُس مقداری هیزم جمع کرده بود و وقتی آن را روی آتش گذاشت به علت حرارت آتش ماری از میان آن بیرون آمد و به دست او چسپید.[K/مردم آن جزیره به ما مهربانی بسیار کردند و چون هوا سرد بود و باران می بارید، آتش بزرگی افروختند و از ما پذیرایی کردند.J }وقتی صحیح و سالم به ساحل رسیدیم، فهمیدیم که نام آن جزیره مالتا است.QI,و بقیه یا روی تخته پاره ها و یا روی قطعات کشتی بدنبال آنها بروند. به این ترتیب همۀ ما صحیح و سالم به خشکی رسیدیم.H++اما صاحب منصبی که می خواست پولُس را سالم به مقصد برساند، مانع انجام نقشه آنها شد. او امر کرد که اول کسانی که شنا بلد بودند، خود را از کشتی به داخل آب بیآندازند و خود را به خشکی برسانند.و بقیه یا روی تخته پاره ها و یا روی قطعات کشتی بدنبال آنها بروند. به این ترتیب همۀ ما صحیح و سالم به خشکی رسیدیم.9Gk*در اینموقع عساکر فکر می کردند بهتر است زندانیان را بکشند، مبادا کسی از ایشان بوسیله شنا فرار کند. F)کشتی به یکی از تپه های زیر آب برخورد کرد و در آنجا گیر نموده دماغۀ کشتی ثابت و بی حرکت ماند ولی قسمت عقب در نتیجه بر خورد با امواج شدید در هم شکست.,EQ(سپس بند لنگر ها را بریدند و آن ها را در بحر رها کردند و همان موقع بندهای سُکان را هم شُل کردند و بادبان پیش کشتی را بالا کشیدند و کشتی را یکراست به طرف ساحل راندند.xDi'وقتی صبح شد، ملاحان خشکی را نشناختند اما متوجه خلیجی با ساحل ریگی شدند. تصمیم گرفتند که در صورت امکان کشتی را در آنجا به گِل بنشانند.C}&پس از آنکه سیر شدند بقیۀ غله را به بحر ریختند تا کشتی را سبک نمایند.cB?%(تعداد ما در کشتی جمعاً دو صد و هفتاد و شش نفر بود.)BA$پس همه قویدل گشتند و غذا خوردند.?@w#با این سخنان نان را برداشت و در حضور همۀ آنها پس از آنکه خدا را شکر نمود پاره کرد و شروع به خوردن نمود.-?S"تمنا دارم چیزی بخورید زیرا نجات جان شما بسته به آنست. مویی از سر هیچیک از شما کم نخواهد شد.»>!کمی پیش از سپیده دم، پولُس به همه اصرار می کرد که چیزی بخورند. او گفت: «امروز چهارده روز است که در بلاتکلیفی به سر می برید و چیزی نخورده اید.c=? پس عساکر طنابهای قایق را بریدند و آن را رها کردند.)<Kاما پولُس به صاحب منصب و عساکر گفت: «اگر ملاحان در کشتی نمانند نجات شما ممکن نخواهد بود.»;#ملاحان می خواستند کشتی را ترک کنند و برای عملی ساختن نقشۀ خود به بهانه اینکه می خواهند لنگرها را از پیش کشتی به بحر بیندازند، قایق را به آب انداختند.I: و چون می ترسیدند که به سنگ ها بخوریم، چهار لنگر از پشت کشتی به بحر انداختند و دعا می کردند که زودتر روز شود.w9gپس عمق پیمایی کردند و به عمق تقریباً سی و هشت متر رسیدند و به فاصله کوتاهی دوباره اندازه گیری نمودند و به عمق بیست و هفت متری رسیدند. 8 وقتی شب چهاردهم فرا رسید و ما هنوز در بحیرۀ آدریاتیک از این سو به آن سو رانده می شدیم، نزدیک نصف شب ملاحان احساس کردند که به خشکی نزدیک می شوند.^75ولی به کنارۀ یکی از این جزایر رانده خواهیم شد.»=6sپس آقایان باید قویدل باشید، زیرا من به خدا ایمان دارم و می دانم همان طوری که به من گفته است خواهد شد.F5و گفت: «ای پولُس نترس زیرا تو باید در حضور امپراطور حاضر شوی و خدا جانِ همۀ همسفرانت را به تو بخشیده است.»4زیرا دیشب فرشتۀ آن خدایی که من از او هستم و او را می پرستم، در کنار من ایستاد[3/خوب، حالا که این طور شده از شما می خواهم که خود را نبازید. هیچ ضرری به جان کسی نخواهد رسید، فقط کشتی از دست خواهد رفت،K2وقتی که مدت زیادی بدون غذا راه پیمودند، پولُس در میان ایشان ایستاد و گفت: «ای دوستان، کاش به حرفهای من گوش می دادید و از کریت سفر نمی کردید تا از اینهمه ضرر و زیان در امان می بودید.J1 روزهای زیاد نه آفتاب به چشم می خورد و نه ستارگان. باد همچنان با شدت می وزید و دیگر هیچ امیدی به نجات ما نبود.w0gو در روز سوم اسباب و لوازم کشتی را با دست خود به بحر انداختند.~/uباد شدید ادامه داشت، به طوری که روز دوم بار کشتی را به بحر ریختندg.Gآنها قایق را به کشتی سوار کردند و با طناب اطراف کشتی را محکم بستند و از ترس اینکه مبادا کشتی در جاهای کم عمق خلیج سیرتیس گیر کند، بادبان کشتی را پایین کشیدند و ما همچنان با جریان باد پیش می رفتیم.--Sدر پناه جزیرۀ کوچکی به نام کاودا با زحمت زیاد توانستیم قایق کشتی را به اختیار خود در آوریم.s,_به کشتی زد و ما قادر نبودیم کشتی را مستقیماً در خلاف جهت باد هدایت کنیم، بنابراین خود را به دست باد سپردیم تا با جریان آن پیش رویم.+1اما طولی نکشید که باد شدیدی که به باد شمال شرقی معروف است از خشکی بطرف ما برخاست وU*# پس وقتی نسیم جنوبی برخاست به گمان آنکه به مقصد خود رسیده اند، لنگر کشتی را برداشتند و از نزدیک کنارۀ کریت گذشتیم.s)_ و نظر به اینکه آن بندر برای اقامت زمستانی نامناسب بود، اکثر آنها صلاح دانستند که از آنجا حرکت کنند تا شاید به فینیکاس برسند و زمستان را در آنجا که بندری کریتی و رو به شمال غربی و جنوب غربی است بگذرانند.() اما صاحب منصب به حرفهای ناخدای کشتی و صاحب آن بیشتر توجه داشت تا به سخنان پولُس' گفت: «آقایان، می بینم که سفر ما از اینجا به بعد پُر خطر خواهد بود. به کشتی و بار آن خسارت و زیان خواهد رسید و برای خود ما هم تلفات جانی خواهد داشت.»0&Y زمان زیادی را در آنجا گذرانیده بودیم و دیگر ادامۀ سفر ما با خطر روبرو بود، زیرا مدت زیادی از روز کفاره، که در اوایل خزان است گذشته بود. پس پولُس به آن ها نصیحت نموده%)به سختی از آنجا گذشته به نزدیکیهای شهر لسائیه به محلی به نام «بندر نیک» رسیدیم.^$5روزهای زیادی به آهستگی پیش می رفتیم و با زحمت فراوان به بندر قنیدوس رسیدیم و چون باد مخالف ما بود، جهت دیگر را در پیش گرفتیم و از کنار دماغۀ سَلمونی و ساحل جزیرۀ کریت که پناهگاه بود، راندیم.+#Oصاحب منصب در آنجا یک کشتی اسکندریه ای را که عازم ایتالیا بود پیدا کرد و ما را سوار آن نمود.|"qو پس از گذشتن از آب های قیلیقیه و پمفیلیه به میرای لیکیه رسیدیم.T!!از آنجا بار دیگر راه بحر را در پیش گرفتیم و چون باد از جهت مخالف می وزید از حاشیه قبرس که باد پناه بود عبور نمودیم روز بعد در بندر صیدون لنگر انداختیم و یولیوس به پولُس محبت کرد و اجازه داد که در آنجا به دیدن دوستان خود برود و ضروریات خود را از آنها بگیرد.oWبه کشتی ادرامیتینی که عازم بندرهای ایالت آسیا بود سوار شدیم و حرکت کردیم و اَرِستَرخُس مقدونی از اهالی تسالونیکی همراه ما بود. وقتی قرار بر این شد که ما از راه بحر به ایتالیا سفر کنیم، پولُس و چند زندانی دیگر را به صاحب منصبی به نام یولیوس از فرقۀ اوغُسطُس تحویل دادند./ اغریپاس به فِستوس گفت: «اگر از امپراطور دادخواهی نکرده بود، می توانست آزاد شود.»Rوقتی از تالار بیرون رفتند به یکدیگر گفتند: «این شخص کاری که مستوجب اعدام یا حبس باشد انجام نداده است.»اغریپاس به فِستوس گفت: «اگر از امپراطور دادخواهی نکرده بود، می توانست آزاد شود.»آنگاه پادشاه از جا برخاست و والی و برنیکی و بقیه حاضران هم برخاستند.پولُس گفت: «از خدا می خواهم که دیر یا زود نه تنها اعلی حضرت بلکه جمیع کسانیکه امروز سخنان مرا می شنوند مثل من بشوند، البته نه مثل من در این زنجیرها.» اغریپاس به پولُس گفت: «خیال می کنی به این زودی می توانی مرا مسیحی بسازی؟»ای اغریپاس پادشاه، آیا شما به انبیاء عقیده دارید؟ می دانم که عقیده دارید.»Dپادشاه از این چیزها اطلاع دارند و من می توانم آزادانه پیش آن جناب صحبت کنم. فکر نمی کنم در این باره چیزی از نظر ایشان دور مانده باشد، زیرا هیچیک از آن ها در خفا صورت نگرفته است.;oپولُس جواب داد: «نخیر عالیجناب فِستوس، دیوانه نیستم بلکه در کمال هوشیاری عین حقیقت را بیان می کنم.X)وقتی دفاع پولُس به اینجا رسید، فِستوس فریاد زد: «ای پولُس، عقلت را از دست داده ای! زیادی علم تو را دیوانه کرده است.»hIیعنی مسیح باید درد و رنج بکشد و اولین کسی باشد که پس از مرگ زنده می شود تا طلوع نور را به این قوم و ملتهای دیگر اعلام فرماید.»)اما به یاری پروردگار امروز در اینجا ایستاده ام و به همه، به کوچک و بزرگ، شهادت می دهم و چیزی جز آنچه انبیاء و موسی از پیش خبر داده اند به زبان نمی آورم،به همین دلیل یهودیان مرا در عبادتگاه گرفتند و می خواستند مرا بکشند.Fبلکه اول به یهودیان ساکن دمشق و اورشلیم و سر تا سر یهودیه و سپس در میان مردم غیر یهود اعلام می کردم که توبه کنند و به سوی خدا برگردند و طوری زندگی کنند، که شایستۀ این توبه باشند.  بنابراین ای اغریپاس پادشاه، من نسبت به رؤیاهای آسمانی نافرمانی نکردم،I تا چشمهای آنها را باز کنی و ایشان را از تاریکی به روشنائی و از قلمرو شیطان به سوی خدا بازگردانی تا از راه ایمان به من، گناهان شان آمرزیده شود و در بین مقدسین خدا حصه داشته باشند.»=sمن ترا از دست این قوم و نیز از دست ملتهای بیگانه که ترا پیش آنها می فرستم، خواهم رهانید. ترا می فرستم }برخیز و روی پای خود بایست. من به تو ظاهر شدم تا تو را به خدمت خود منصوب کنم که دربارۀ آنچه امروز دیده ای و آنچه در آینده خواهی دید شهادت دهی. 7پرسیدم: «خداوندا تو کیستی؟» خداوند گفت: «من همان عیسی هستم که تو به من جفا می رسانی. همگی به زمین افتادیم. بعد من صدایی شنیدم که به زبان عبرانی به من گفت «ای شائول، ای شائول، چرا بر من جفا می کنی؟ بر میخ ها لگد زدن کار آسانی نیست.») K در هنگام ظهر در بین راه، ای پادشاه، نوری روشنتر از نور آفتاب به دور من و همسفرانم درخشید. 3 در چنین حالی با داشتن اختیارات تام و اوامری از جانب سران کاهنان به دمشق می رفتم کهB} مدت زیادی ایشان را در کنیسه ها می زدم و کوشش می کردم آنها را به انکار ایمان شان مجبور سازم. خشم و غضب من بجایی رسید که تا شهرهای دوردست آن ها را تعقیب می کردم و آزار می رسانیدم.- و در اورشلیم همین کار را کردم و با اختیاراتی که از سران کاهنان گرفتم، بسیاری از مقدسان را به زندان انداختم و وقتی آنها را می کشتند بر ضد شان رأی می دادم.7 خود من روزی این را وظیفۀ خود می دانستم که به هر وسیله ای با عیسی ناصری مخالفت نمایم.ucچرا به نظر آن جناب محال می آید که خدا مردگان را زنده گرداند؟Rاین همان وعده ای است که دوازده طایفۀ ما امید دارند که روزی انجام آن را ببینند و از صمیم قلب شب و روز عبادت می کنند. بلی، بخاطر همین امید است، که یهودیان از من شکایت کرده اند. ای پادشاه، و حالا بخاطر امید به آن وعده ای که خدا به پدران ما داده است محاکمه می شوم.+Oآنها مرا از اول می شناختند و اگر بخواهند می توانند آن را تصدیق کنند. آن ها می دانند که من عُمری را در فریسی گری یعنی پیروی از دقیقترین فرقه های دین خود گذرانده ام.q[همۀ یهودیان به خوبی می دانند که جوانی من چگونه گذشته است و می دانند که از همان ابتدا چگونه در بین ملت خود و در اورشلیم زندگی کردم.!و بیشتر از این خوشوقتم که عالیجناب به همه آداب و رسوم یهودیان و اختلافات بین آنها آشنائی کامل دارید. تمنا دارم لطف فرموده به عرایض بنده توجه نمائید.s_«ای اغریپاس پادشاه، برای من کمال خوشوقتی است که امروز در پیشگاه آن حضرت در خصوص شکایاتی که یهودیان از من دارند به دفاع بر می خیزم.\~ 3اغریپاس خطاب به پولُس گفت: «ما به تو اجازه می دهیم که از خود دفاع کنی.» پولُس دستهای خود را گشود و از خود چنین دفاع کرد:}-زیرا معقول به نظر نمی رسد که یک زندانی را بدون اسناد کافی بنزد امپراطور بفرستم.»i|Kو چون مطلب مخصوصی ندارم که به امپراطور بنویسم، او را در اینجا پیش شما و مخصوصاً به حضور شما اغریپاس پادشاه آوردم تا در نتیجۀ این تحقیقات مقدماتی، بتوانم مطلبی تهیه نموده برای او بنویسم،زیرا معقول به نظر نمی رسد که یک زندانی را بدون اسناد کافی بنزد امپراطور بفرستم.» { نظر خود من این است که او کاری نکرده که مستوجب مرگ باشد، ولی چون او از امپراطور تقاضای دادخواهی کرده است، تصمیم گرفتم او را به پیشگاه او بفرستم.1z[در این وقت فِستوس گفت: «ای اغریپاس پادشاه و ای تمام کسانی که در اینجا حضور دارید، شما مردی را روبروی خود می بینید که اکثر یهودیان، چه در اورشلیم و چه در اینجا، پیش من از او شکایت کرده اند و با فریاد خواسته اند که او نباید دیگر زنده بماند. y9روز بعد اغریپاس و برنیکی با تشریفات تمام به دربار وارد شدند و با گروهی از قوماندانان و بزرگان شهر در آنجا جلوس نمودند. به فرمان فِستوس پولُس را حاضر کردند.ixKاغریپاس به فِستوس گفت: «بسیار آرزو دارم شخصاً سخنان او را بشنوم.» فِستوس جواب داد: «بسیار خوب! فردا سخنان او را خواهید شنید.»8wiاما وقتی پولُس تقاضا کرد که تا زمانی که امپراطور به کارش رسیدگی نکرده تحت نظر بماند، من امر کردم او را تحت نظر نگاه دارند تا در وقت مناسب او را به حضور امپراطور بفرستم.»Tv!چون در بررسی این امور دو دل بودم، از او پرسیدم که آیا می خواهد به اورشلیم برود تا در آنجا به این موضوع رسیدگی شود.9ukفقط دربارۀ دین خود شان و شخصی بنام عیسی که مرده و پولُس ادعا می کند زنده است، اختلاف عقیده داشتند.Jt وقتی مدعیان او برخاستند و برضد او صحبت کردند، او را به هیچیک از جرمهائی که من انتظار داشتم، ملامت نساختند،-sSپس وقتی به اینجا آمدند، من بدون تلف وقت، روز بعد در محکمه حاضر شدم و امر کردم او را بیاورند.Hr من به آنها جواب دادم که شیوۀ روم این نیست که متهمی را به مدعیان تسلیم نماید، مگر آنکه اول او را با مدعیان خود روبرو نموده و به او فرصتی بدهد که در مورد این تهمت ها از خود دفاع کند.Jq وقتی به اورشلیم رفتم سران کاهنان و بزرگان یهود از او رسماً به من شکایت کردند و تقاضای محکومیت او را داشتند.pو چون روزهای زیادی در آنجا ماندند، فِستوس سوابق پولُس را در اختیار پادشاه گذاشت و گفت: «یک زندانی در اینجاست که فِلیکس او را به من تحویل داده است.%oC پس از مدتی اغریپاس پادشاه و همسرش برنیکی به قیصریه آمدند تا به فِستوس خیر مقدم بگویند.Yn+ فِستوس پس از تبادل نظر با مشاوران خود جواب داد: «حالا که از امپراطور دادخواهی می کنی به پیشگاه امپراطور خواهی رفت.»?mw اگر مجرم هستم و چنانکه کاری کرده ام که مستوجب اعدام است، از مرگ نمی گریزم. اما اگر مرتکب هیچیک از اعمالی که این اشخاص به من نسبت می دهند نشده ام، هیچ کس حق ندارد مرا به دست آنها بسپارد. من تقاضا می کنم که امپراطور شخصاً به دوسیه من رسیدگی نماید.».lU پولُس جواب داد: «من هم اکنون در محکمۀ امپراطور یعنی در آنجایی که باید محاکمه شوم ایستاده ام. چنانکه خود شما به خوبی آگاهید، من مرتکب هیچ جرمی برضد یهودیان نشده ام.k اما فِستوس که می خواست مورد توجه یهودیان قرار گیرد، رو به پولُس کرد و گفت: «آیا می خواهی به اورشلیم بروی و در آنجا در حضور خود من محاکمه شوی؟»^j5پولُس از خود دفاع کرده گفت: «من نه نسبت به شریعت یهود مرتکب خطایی شده ام و نه برضد عبادتگاه و امپراطور اقدامی کرده ام.»{ioوقتی پولُس وارد شد، یهودیانی که از اورشلیم آمده بودند دور او را گرفتند و تهمت های سختی برضد او ذکر کردند که قادر به اثبات آن ها نبودند.qh[فِستوس تقریباً هشت یا ده روز در اورشلیم بسر برد و سپس به قیصریه مراجعت کرد. روز بعد در محکمه حضور یافت و امر کرد پولُس را بیآورند.kgOبنابر این کسانی از شما که برای شان مقدور است با من به آنجا بیایند و چنانچه این شخص خطایی کرده است، برضد او اقامه دعوی نمایند.»f-فِستوس جواب داد: «پولُس در قیصریه تحت نظر است و خود من به زودی به آنجا بر می گردم.@eyکه به آنها لطفی نماید و پولُس را به اورشلیم بفرستد. آنها در کمین بودند تا او را بین راه به قتل برسانند.Fdسران کاهنان و رهبران یهود اتهامات و دعاوی خود را برضد پولُس به اطلاع او رسانیدند و از فِستوس تقاضا کردندc فِستوس سه روز بعد از آنکه زمام امور را در دست گرفت از قیصریه به اورشلیم رفت.ubcپس از دو سال پُرکیوس فِستوس جانشین فِلیکس گردید. فِلیکس چون می خواست رضایت یهودیان را جلب نماید، پولُس را همچنان در زندان نگهداشت.a-در عین حال از پولُس توقع پول داشت و به همین دلیل غالباً او را می خواست و با او مباحثه می نمود.پس از دو سال پُرکیوس فِستوس جانشین فِلیکس گردید. فِلیکس چون می خواست رضایت یهودیان را جلب نماید، پولُس را همچنان در زندان نگهداشت./`Wاما وقتی دنبالۀ سخن به عدالت، پرهیزکاری و کیفر آینده کشیده شد، فِلیکس ترسان شد و اظهار داشت: «فعلاً کافی است، هرگاه فرصت مناسبی دست دهد، باز هم دنبال تو می فرستم.»_ چند روز بعد فِلیکس با دروسِله، همسر خود که زنی یهودی بود، به آنجا آمد و دنبال پولُس فرستاد و به سخنان پولُس دربارۀ ایمان به مسیح عیسی گوش داد.^و به یک صاحب منصب امر کرد، که پولُس را تحت نظر بگیرد و تا اندازه ای او را آزاد بگذارد و مانع آمد و رفت دوستان او که برای رفع احتیاجاتش می آمدند نشود.z]mفِلیکس که خودش از این طریقه اطلاع کاملی داشت، محاکمه را به تعویق انداخت و گفت: «من فتوای خود را موکول به آمدن قوماندان لیسیاس می کنم.»E\جز اینکه در میان آنها با صدای بلند گفتم: من بخاطر ایمان و امید به رستاخیز مردگان در اینجا محاکمه می شوم.» [یا اینها بگویند، که وقتی در حضور شورا ایستاده بودم چه خطایی از من سر زدهZ5که چند تن از یهودیان ایالت آسیا مرا در آنجا دیدند و به نظر من ایشان هم باید در اینجا پیش شما حاضر شوند تا اگر از من شکایتی دارند خود شان آنرا اظهار نمایند،UY#در عبادتگاه پس از انجام مراسم تطهیر مشغول این کار ها بودم، نه جمعیتی به دور من جمع شده بود و نه اغتشاشی در کار بودX7من پس از سالیان دراز به اورشلیم رفتم تا اعاناتی برای ملت خود ببرم و قربانی بگذرانم.RWبنابراین با چنین امیدی، نهایت کوشش خود را می کنم که در همۀ احوال در برابر خدا و انسان وجدان آسوده ای داشته باشم.MVمن همان امیدی را به خدا دارم که خود اینها دارند و آن این است که هم برای نیکان و هم برای بدان قیامتی در پیش است.MUاما در حضور شما اعتراف می کنم که در پرستش خدای پدران خود، طریقه ای را که آنها بدعت (راه غلط) می خوانند پیروی می نمایم. من به هر چه در تورات و نوشته های پیغمبران آمده است، اعتقاد دارم.T برای اثبات تهمت های که برضد من می آورند، هیچگونه مدرکی در دست ندارند.bS= و هیچ کس مرا ندیده است که در عبادتگاه و یا در کنیسه ها و یا در داخل شهر با کسی مباحثه کنم و یا مردم را به گرد خود جمع نمایم.ER حقیقت امر بر شما معلوم خواهد شد. از روزی که من برای عبادت به اورشلیم رفته بودم بیش از دوازده روز نمی گذردcQ? وقتی والی به پولُس اشاره کرد که سخن بگوید، او به این تهمت ها جواب داده گفت: «با اطلاع از اینکه شما سالیان درازی است که بر این ملت قضاوت می کنید؛ پس با اطمینان خاطر در حضور شما از خود دفاع می کنم.pPY یهودیان تمام حرفهای تِرتُلُس را در این باره تأیید کردند.XO)و به مدعیان او امر کرد به حضور شما بیایند. اگر خود شما از او تحقیقات نمائید، حقیقت ادعای ما برای تان روشن خواهد شد.»iNKولی لیسیاس قوماندان آمد و با زور او را از دست ما گرفت.]M3و حتی کوشش می کرد خانه پاک خدای ما را آلوده گرداند. اما ما او را دستگیر کردیم و می خواستیم مطابق شریعت خود محاکمه کنیم.}Lsبه ما ثابت شده است که این شخص یک آشوبگر فاسدی است که در سرتاسر عالم میان همۀ یهودیان اختلاف انداخته و همچنین از سرکردگان فرقۀ ناصری استNKو اما، برای اینکه زیاد وقت شما را نگیریم، تقاضا دارم با آن لطف همیشگی خود تان به عرایض مختصر ما توجه فرمائید، l ~G}|jzzy-x"vut`srqpooDmm7llkqjjighJgtfeeCdrc b>a`_l^]x\Y[EZZYHXYWzUUT*SFQPO6NMLLKJIIH7GFFDCBAA@@@1?T>==b<;:977_66'5+4321006//;.T---E,,++*2))-(o&%% $u#"!!` f{q ad . }$Slbi= گناه به وسیلۀ یک انسان به جهان وارد شد و این گناه مرگ را به همراه آورد. در نتیجه، چون همه گناه کردند مرگ همه را در بر گرفت.8hi نه تنها این بلکه ما به وسیلۀ خداوند ما عیسی مسیح که ما را دوستان خدا گردانیده در خدا خوشی می کنیم.g وقتی ما با خدا دشمن بودیم او با مرگ پسر خویش دشمنی ما را به دوستی تبدیل کرد، پس حالا که دوست او هستیم، چقدر بیشتر زندگی مسیح باعث نجات ما خواهد شد!)fK ما که با ریختن خون او عادل شمرده شدیم چقدر بیشتر به وسیلۀ خود او از غضب خدا نجات می یابیم!We'اما خدا محبت خود را نسبت به ما کاملاً ثابت کرده است. زیرا در آن هنگام که ما هنوز گنهکار بودیم، مسیح به خاطر ما مُرد.d)کمتر می توان کسی را یافت که حاضر باشد حتی برای یک شخص عادل از جان خود بگذرد، اگرچه ممکن است گاهی کسی به خاطر یک شخص خیرخواه جرأت قبول مرگ را داشته باشد.Qcزیرا در آن هنگام که ما هنوز درمانده بودیم، مسیح در زمانی که خدا معین کرده بود در راه اشخاصِ دور از خدا جان سپرد.Wb'این امید هیچ وقت ما را مأیوس نمی سازد، زیرا محبت خدا به وسیلۀ روح القدس که به ما عطا شد، قلب های ما را فراگرفته است. a و بردباری موجب می شود که مورد قبول خدا شویم و این امر امید را می آفریند.`3بلکه در زحمات خود نیز شادمان هستیم. زیرا می دانیم که زحمت، بردباری را ایجاد می کندt_aبه وسیلۀ ایمان به مسیح، ما وارد فیض خدا شده ایم ـ فیضی که در آن پایداریم و نه تنها به امید شراکتی که در جلال خدا داریم خوشی می کنیم،j^ Oبنابراین چون از راه ایمان در حضور خدا عادل شمرده شده ایم، نزد خدا سلامتی داریم که به وسیلۀ خداوند ما عیسی مسیح برقرار گردیده.]!او بخاطر گناهان ما تسلیم مرگ گردید و زنده شد تا ما در پیش خدا عادل شمرده شویم.`\9بلکه همچنین برای ما نوشته شد که عادل شمرده شویم ـ ما به خدایی ایمان داریم که خداوند ما عیسی را پس از مرگ زنده ساخت.او بخاطر گناهان ما تسلیم مرگ گردید و زنده شد تا ما در پیش خدا عادل شمرده شویم.U[#کلمات «شمرده شد» تنها بخاطر او نوشته نشد،tZaبه این دلیل است که ایمان ابراهیم «به عنوان عدالت شمرده شد.»Yزیرا اطمینان کامل داشت که خدا قادر است، مطابق آنچه وعده فرموده است، عمل کند.(XIو نسبت به وعدۀ خدا شک نکرد. بلکه در حالی که خدا را حمد می گفت، ایمانش او را تقویت می نمود، W ابراهیم تقریباً صد ساله بود، اما با توجه به وضع بدنی خودش که تقریباً مرده بود و اینکه ساره نمی توانست صاحب فرزندی شود، ایمان خود را سست نساخت،CVابراهیم ایمان آورد و در آن هنگام که هیچ امیدی نبود، او امیدوار گشت و از این رو «پدر ملتهای بسیار» شد. همان طور که کلام خدا می فرماید: «فرزندان تو به این اندازه زیاد خواهند شد.»\U1چنانکه نوشته شده است: «تو را پدر ملتهای بسیار ساخته ام.» از این رو این وعده در نظر خدائی که ابراهیم به او ایمان آورد استوار است، آن خدائی که مردگان را زنده می سازد و نیستی ها را هستی می بخشد.#T?پس این وعده به ایمان متکی است، تا آن بر فیض خدا استوار بوده و برای تمامی نسل ابراهیم اعتبار داشته باشد، نه تنها برای آنانی که از شریعت اطاعت می کنند، بلکه برای کسانی هم که مانند ابراهیم ایمان می آورند، زیرا ابراهیم پدر همۀ ماست.,SQزیرا شریعت، غضب خدا را به وجود می آورد اما جائی که شریعت نیست تجاوز از شریعت هم وجود ندارد.SRزیرا اگر وعده های خدا به کسانی داده شود که از شریعت پیروی می کنند دیگر ایمان آدمی بی معنی و وعدۀ خدا بی ارزش است،DQ خدا به ابراهیم و فرزندانش وعده داد که جهان از آنِ او خواهد بود. این وعده به علت اطاعت ابراهیم از شریعت نیست، بلکه برای این است که او ایمان آورد و ایمان او برایش عدالت شمرده شد،P و همچنین پدر کسانی است که سنت شده اند، نه تنها بخاطر اینکه سنت شده اند بلکه به خاطر اینکه از ایمانی که ابراهیم در وقت نامختونی داشت، پیروی می کنند.{Oo و سنت اش علامتی بود برای اثبات اینکه به وسیلۀ ایمانش، خدا او را پیش از آنکه سنت شود، عادل شمرده بود. و از این رو ابراهیم پدر همۀ کسانی است که به خدا ایمان می آورند و عادل شمرده می شوند، حتی اگر سنت نشده باشند'NG در آن زمان ابراهیم در چه حالت بود؟ آیا پیش از سنت شدن او بود یا بعد؟ البته پیش از سنت شدنYM+ آیا این خوشی تنها متعلق به آنانی است که سنت شده اند، یا همچنین به کسانی که سنت نشده اند نیز تعلق دارد؟ چنانکه از کلام خدا نقل کردیم: «خدا ایمان ابراهیم را به عنوان عدالت به حساب او گذاشت.»kLOخوشا به حال کسی که خداوند گناه او را به حساب نمی آورد.»xKi«خوشا به حال کسی که سرکشی او آمرزیده و گناه وی پوشیده شده است.0JYحضرت داود دربارۀ خوشی شخصی که خدا بدون در نظر گرفتن اعمالش او را عادل می سازد چنین می فرماید:cI?و اما مردی که کار نمی کند بلکه به خدائی که حتی شخص دور از خدا را عادل می گرداند ایمان می آورد، ایمان او عدالت شمرده می شود.;Hoشخصی که کار می کند مزد می گیرد و مزد او هدیه به حساب نمی آید؛ بلکه حق او است که باید به او پرداخت شود8Giزیرا نوشته شده است: «ابراهیم به خدا ایمان آورد و خدا آن ایمان را به عنوان عدالت به حساب او گذاشت.»[F/اگر به وسیلۀ اعمال خود پیش خدا عادل شمرده می شد، دلیلی برای فخر می داشت اما او نمی تواند در پیشگاه خدا به خود فخر کند.\E 3پس در این صورت دربارۀ جد ما ابراهیم چه بگوئیم؟CDآیا این به آن معنی است که با ایمان، شریعت را از میان بر می داریم؟ نخیر، هرگز! بلکه آن را استوار می سازیم.[C/خدا یکی است و یهودیان را بر اساس ایمان و غیر یهودیان را نیز از راه ایمان عادل می سازد.آیا این به آن معنی است که با ایمان، شریعت را از میان بر می داریم؟ نخیر، هرگز! بلکه آن را استوار می سازیم.B آیا خدا فقط خدای یهودیان است؟ مگر خدای غیر یهودیان هم نیست؟ البته هست.Aزیرا ما یقین داریم که به وسیلۀ ایمان، بدون اجرای شریعت، عادل شمرده می شویم.Z@-پس فخر کردن چه معنی دارد؟ جائی برای آن نیست. به چه دلیل؟ آیا به دلیل انجام دادن شریعت؟ نخیر، بلکه چون ایمان می آوریم.g?Gتا در این زمان، عدالت خدا کاملاً به ثبوت برسد، یعنی ثابت شود که خدا عادل است و کسی را که به عیسی ایمان می آورد عادل می شمارد.>!زیرا خدا مسیح را به عنوان وسیله ای برای آمرزش گناهان ـ که با ایمان به خون او به دست می آید ـ در مقابل چشم همه قرار داده و با این کار خدا عدالت خود را ثابت نمود، زیرا در گذشته به سبب بردباری خود گناهان آدمیان را نادیده گرفت9=kاما با فیض خدا همه به وساطت عیسی مسیح که خونبهای آزادی آن ها است، بطور رایگان، عادل شمرده می شوند.W<'همه گناه کرده اند و از جلال خدا کم آمده اند.%;Cو فقط از راه ایمان به عیسی مسیح همۀ ایمانداران را عادل می شمارد، زیرا هیچ تفاوتی نیست،I: اما اکنون عدالت خدا که تورات و پیامبران بر آن شهادت داده اند به ظهور رسیده است. خدا بدون در نظر گرفتن شریعتK9زیرا هیچ انسانی در نظر خدا با انجام احکام شریعت عادل شمرده نمی شود. کار شریعت اینست که انسان گناه را بشناسد.e8Cما می دانیم که روی سخن در شریعت با پیروان شریعت است تا هر دهانی بسته شود و تمام دنیا خود را نسبت به خدا ملزم و مسئول بدانند.=7uخدا ترسی بنظر ایشان نمی رسد.»F6و راه صلح و سلامتی را نشناخته اند.e5Cبه هر جا که می روند، ویرانی و بدبختی بجا می گذارند،I4 و پاهای شان برای خونریزی تندرو است.U3#دهان شان پُر از دشنام های زننده و بدی است،b2= گلوی شان مثل قبر روباز است، زبان شان را برای فریب دادن به کار می برند و از لب های شان سخنانی مهلک مانند زهرِ مار جاری است.(1I همۀ آدمیان از خدا روگردانیده اند، همگی از راه راست دور شده اند؛ حتی یک نفر نیکوکار نیست.J0  کسی نیست که بفهمد یا جویای خدا باشد.e/C چنانکه نوشته شده است:«حتی یک نفر نیست که عادل باشد.{.o پس چه؟ آیا ما یهودیان از غیر یهودیان وضع بهتری داریم؟ ابداً، پیش از این نشان دادیم که یهودیان و غیر یهودیان، همه در گناه گرفتار هستند.-پس چرا نگوئیم: «بیائید بدی کنیم تا از آن خوبی به بار آید؟» در واقع عده ای تهمت زنان گزارش داده اند که ما چنین چیزی گفته ایم، محکومیت این اشخاص بجاست.N,اما اگر دروغ من در مقابل راستی خدا جلال او را بیشتر آشکار می کند، چرا باز هم به عنوان یک گناهکار ملامت می شوم؟u+cهرگز نه! اگر خدا عادل نباشد چطور می تواند دنیا را داوری کند؟#*?اما اگر شرارت ما عدالت خدا را بیشتر آشکار می سازد چه بگوئیم؟ آیا می توانیم بگوئیم که هرگاه خدا ما را مجازات می کند، بی انصافی می کند؟ (مثل آدمیان سخن می گویم)w)gهرگز نه! حتی اگر همۀ انسان ها دروغگو باشند، خدا راستگو است! چنانکه نوشته شده است:«کلامی که گفته ای راست بوده و داوری تو عادلانه است.»(1اما اگر بعضی از آن ها امین نبودند، آیا بی وفائی آن ها وفاداری خدا را باطل می سازد؟'البته از هر لحاظ ارزش فراوان دارد، اول آنکه خدا پیام خود را به یهودیان سپرد.{& qپس یهودیان چه برتری بر غیر یهودیان دارند؟ یا سنت چه ارزشی دارد؟"%=بلکه یهود واقعی شخصی است که از باطن یهودی باشد، یعنی قلبش سنت شده باشد و این نیز، کار روح خدا است، نه کار شریعت مکتوب. ستایش چنین شخص از خدا است، نه از انسان.7$gزیرا یهودی حقیقی کسی نیست که ظاهراً یهودی باشد و سنت واقعی تنها یک عمل جسمانی نیست.بلکه یهود واقعی شخصی است که از باطن یهودی باشد، یعنی قلبش سنت شده باشد و این نیز، کار روح خدا است، نه کار شریعت مکتوب. ستایش چنین شخص از خدا است، نه از انسان.#و شخصی که جسماً سنت نشده است ولی احکام شریعت را انجام می دهد، ترا که با وجود داشتن کتاب و نشانۀ سنت، از شریعت تجاوز می کنی، ملامت خواهد ساخت.@"yاگر یک غیر یهود که سنت نشده است از احکام شریعت اطاعت نماید، آیا خدا او را سنت شده به حساب نخواهد آورد؟M!چنانچه از شریعت اطاعت کنی، سنت تو ارزش دارد؛ اما اگر از شریعت سرپیچی نمایی، مثل این است که اصلاً سنت نشده ای. #چنانکه نوشته شده است: «بسبب شما، مردمان غیر یهود نام خدا را بی حرمت می سازند.»تو که به شریعت فخر می کنی، آیا با شکستن شریعت نسبت به خدا بی حرمتی نمی کنی؟?wتو که می گوئی زنا نکن، آیا خودت زنا نمی کنی؟ تو که از بُتها نفرت داری، آیا خود معبدها را غارت نمی کنی؟X)پس تو که دیگران را تعلیم می دهی، چرا خود را تعلیم نمی دهی؟ تو که موعظه می کنی دزدی نباید کرد، آیا خودت دزدی نمی کنی؟5و استاد نادانان و معلم کودکان می باشی و صاحب شریعتی هستی که مظهر معرفت و حقیقت است.hIو خاطر جمع هستی که راهنمای کوران و نور ساکنان تاریکی"=و ارادۀ او را می دانی و به سبب اینکه در شریعت تربیت شده ای چیزهای عالی را برتر می دانی:mاما اگر تو خود را یهودی می نامی و به شریعت پابند هستی و از اینکه خدا را می شناسی، به خود فخر می کنی،ykمطابق بشارتی که من می دهم، در روزی که خدا به وسیلۀ عیسی مسیح همۀ افکار پنهانی دل های آدمیان را داوری می کند، این کار انجام خواهد گرفت.Fرفتار شان نشان می دهد که مقررات شریعت در قلب های شان نوشته شده و وجدان های ایشان نیز درستی این را تأیید می کند. زیرا افکار شان یا آن ها را ملامت می کند و یا از آن ها دفاع می نماید.هرگاه غیر یهودیان که دارای شریعت نیستند، احکام شریعت را طبیعتاً انجام می دهند، معلوم است که شریعت آنها خود شانند. با وجود اینکه شریعت کتبی ندارند،S زیرا تنها شنیدن احکام شریعت هیچ کس را در حضور خدا عادل نمی سازد، بلکه عمل کنندگان شریعتند که عادل شمرده می شوند.! همۀ آنانی که بدون داشتن شریعت موسی گناه می کنند، بدون شریعت هلاک می شوند و همۀ آنانی که زیر شریعت هستند و گناه می کنند، به وسیلۀ شریعت محکوم می شوند.;q زیرا خدا تبعیض قائل نمی شود.E اما خدا به کسانی که نیکوکاری نمایند، عزت و شرف و سلامتی خواهد بخشید، اول به یهودیان و سپس به غیر یهودیانL برای همۀ آدمیانی که بدی را بجا می آورند، مصیبت و پریشانی خواهد بود، اول برای یهودیان و سپس برای غیر یهودیان.Rبعضی مردم خودخواه هستند و حقیقت را رد می کنند و به دنبال ناراستی می روند، آن ها مورد خشم و غضب خدا قرار می گیرند.X)بعضی مردم، نیکویی را دنبال می کنند و در جستجوی عزت و شرف و زندگی فناناپذیر هستند، خدا به آنها زندگی ابدی خواهد داد.~uزیرا خدا به هر کس بر حسب اعمالی که کرده است، اجر یا جزا خواهد داد.R با سخت دلی و بی میلی خود نسبت به توبه، عقوبت خود را تا روز ظهور غضب خدا و داوری عادلانۀ او پیوسته شدیدتر می سازی.s _آیا فراوانی مهر و بردباری و صبر خدا را ناچیز می شماری؟ مگر نمی دانی که منظور مهربانی خدا این است که تو را به توبه راهنمایی فرماید؟B }آیا تو گمان می کنی که با ملامت کردن دیگران از جزا فرار خواهی کرد! در حالی که همان کارها را انجام می دهی؟ ما می دانیم وقتی خدا اشخاصی را که چنین کارهایی می کنند ملامت می کند، حق دارد.t  cو اما ای آدمی، تو کیستی که دربارۀ دیگران قضاوت می کنی؟ هر که باشی هیچگونه عذری نداری زیرا وقتی تو دیگران را ملامت می کنی و در عین حال همان کاری را که آن ها انجام می دهند انجام می دهی، خودت را ملامت می کنی.$ C و با وجود این که حکم خدا را می دانند که کنندگان چنین کارها مستوجب مرگند ولی نه فقط خود شان این کارها را می کنند بلکه دیگران را نیز در انجام آن ها تشویق می کنند.i Mبی فهم، بی وفا و بی محبت و بی رحم هستند.و با وجود این که حکم خدا را می دانند که کنندگان چنین کارها مستوجب مرگند ولی نه فقط خود شان این کارها را می کنند بلکه دیگران را نیز در انجام آن ها تشویق می کنند._ 9و از یکدیگر بدگویی می کنند، از خدا نفرت دارند، ظالم و مغرور و لافزن و سازندۀ بدیها هستند و از والدین خود سرپیچی می کنند.l Sآن ها از انواع شرارت و بدی و طمع و بدخواهی و همچنین از حسادت و آدمکشی و نزاع و فریبکاری و بد نیتی پُر هستند. آن ها شایعه می سازندS !چون آن ها خداشناسی را امری ناچیز شمردند، خدا آن ها را تسلیم افکار فاسد شان نمود تا اعمال زشت و ناشایست بجا آورند. به همان طریق مردان روابط جنسی طبیعی را با زنها ترک نمودند و در آتش شهوت برای هم جنسان خود سوختند. مردان مرتکب اعمال زشت و ننگین با مردان دیگر شدند و در وجود خود شان مجازاتی را که سزاوار چنین خلافکاری است، دیدند.Z /لذا خدا آدمیان را تسلیم شهوات ننگین خود شان کرده است. حتی زنها روابط طبیعی جنسی را به آنچه غیر طبیعی است تبدیل کردند.j Oآنها حقیقت خدا را به دروغ تبدیل کردند و آفریده های خدا را به عوض خود آفریدگار پرستیدند، آفریدگاری که تا ابد شایستۀ ستایش است.I  به این جهت خدا ایشان را با شهوات و هوسهای خود شان در ناپاکی واگذاشت که با یکدیگر بدن های خود را ننگین سازند.4 cآن ها جلال خدای ابدی را به بُتهایی شبیه انسان فانی و پرندگان و چهارپایان و خزندگان تبدیل کردند.r~ _در حالی که ادعای حکمت می کنند، نشان می دهند که نادان هستند.} اگرچه آن ها خدا را شناختند ولی آن طوری که شایستۀ اوست او را تکریم و شکرگذاری نکردند. در عوض افکار شان کاملاً پوچ گشته و عقل ناقص آن ها تیره شده است.| /از زمان آفرینش دنیا، صفات نادیدنی او یعنی قدرت ازلی و اُلوهیت او در چیزهایی که او آفریده است، به روشنی مشاهده می شود و از این رو آن ها ابداً عذری ندارند.${ Cخدا آنها را مجازات می کند و این کار برحق است، زیرا آنچه آدمیان دربارۀ خدا می توانند بدانند، بر آن ها آشکار است زیرا خدا آن را در پیش چشمان ایشان قرار داده است.Fz غضب خدا از آسمان بر هر گونه گناه و شرارت مردمی نازل می شود که زندگی شرارت آمیز شان مانع شناسایی حقیقت است.2y _زیرا انجیل نشان می دهد که خدا چگونه آدمیان را عادل می شمارد و این پایۀ ایمان است و بر ایمان بنا شده است، چنانکه که نوشته شده است: «شخص عادل بوسیلۀ ایمان زندگی می کند.»^x 7زیرا من از انجیل خِجِل نیستم؛ از آنرو که انجیل، قدرت خداست برای نجات هرکس که ایمان آورد، اول یهودیان و سپس غیر یهودیان3w aبنابراین شوق دارم که به قدر توانایی خود انجیل را به شما نیز که در روم به سر می برید اعلام نمایم.Iv  زیرا من در برابر همه ـ از مردم پیشرفته گرفته تا وحشیان، از روشنفکران گرفته تا نادانان ـ دَینی به گردن دارم.au = ای برادران، نمی خواهم بی خبر باشید که بارها قصد داشتم نزد شما بیایم اما همیشه چیزی مرا از انجام آن بازداشته است. من خواسته ام همان طوری که در میان ملت های دیگر ثمری یافتم در میان شما نیز بیابم.Lt  مقصدم آن است که به وسیلۀ ایمان دو جانبه پشتیبان همکدیگر باشیم، شما به وسیلۀ ایمان من و من به وسیلۀ ایمان شما. s ; بسیار آرزومندم که شما را ببینم تا از برکت روحانی شما را بهره مند ساخته، تقویت نمایم.br ? که همیشه در وقت دعا شما را بیاد می آورم و درخواست می کنم که در صورت امکان اگر خدا بخواهد بالاخره به دیدن شما موفق شوم زیرا q ; خدا، آن خدایی که او را با اعلام انجیل دربارۀ پسرش از دل و جان خدمت می نمایم، شاهد استQp پیش از هر چیز خدای خود را به وساطت عیسی مسیح برای همۀ شما شکر می کنم، زیرا ایمان شما در تمام دنیا شهرت یافته است.o +من این رساله را به همۀ شما محبوبان خدا در روم که به این مقام مقدس خوانده شده اید می نویسم. فیض و سلامتی از طرف خدا، پدر ما، و عیسی مسیح خداوند با شما باد."n ?این همچنین شامل حال شما رومیان است که خدا شما را دعوت فرموده تا از آنِ عیسی مسیح شوید.Cm خدا به وسیلۀ مسیح به ما فیض عطا فرمود تا رسولان او باشیم و همۀ ملت ها را به ایمان و اطاعت مسیح هدایت کنیمl 'و با زنده شدنش پس از مرگ با قدرت ثابت نمود که از لحاظ روحِ قدوسیت، او پسر خداست.k 9این انجیل دربارۀ پسر او، خداوند ما عیسی مسیح است که از لحاظ جسم از نسل داود متولد شدzj oخدا انجیل را مدتها پیش بوسیلۀ انبیای خود در کتاب مقدس وعده داد.i ;از طرف پولُس بندۀ عیسی مسیح و رسولی که خدا برای بشارت انجیل برگزیده و فراخوانده است.9hkاو پادشاهی خدا را اعلام می کرد و دربارۀ عیسی مسیح خداوند بسیار واضع و بدون هیچ مانعی تعلیم می داد.Jg پولُس دو سال تمام در منزل کرایی خود زندگی کرد و دروازه خانه اش به روی همه باز بود.او پادشاهی خدا را اعلام می کرد و دربارۀ عیسی مسیح خداوند بسیار واضع و بدون هیچ مانعی تعلیم می داد.fچون پولُس این سخنان را گفت، یهودیان رفتند و با یکدیگر بشدت مباحثه می کردند.1e[پس بدانید که این نجات خدایی در اختیار غیر یهودیان گذاشته شده است و آن ها آنرا خواهند پذیرفت.»-dSزیرا دلهای این قوم سخت و گوشهای شان سنگین و چشمان شان بسته شده است. مبادا با چشم خود ببینند و با گوش خود بشنوند و با قلب خود بفهمند و برگردند و من آنها را شفا بخشم.»Oc«پیش این قوم برو و به آن ها بگو: بسیار خواهید شنید ولی درک نخواهید کرد و پیوسته خواهید نگریست ولی نخواهید دید،b#آن ها بدون آنکه بین خود به موافقت برسند، جدا شدند. اما پیش از رفتن آن ها پولُس اظهار داشت: «روح القدس به وسیلۀ اشعیای نبی به پدران شما چه خوب گفته است:+aOبعضی از آن ها سخنان او را قبول کرده ایمان آوردند، ولی دیگران در بی ایمانی خود باقی ماندند.`پس روزی را تعیین کردند و عده زیادی برای دیدن او به منزلش آمدند. او به تفصیل از صبح تا شب، دربارۀ پادشاهی خدا برای آن ها سخن گفت و کوشید با مراجعه به تورات موسی و نوشته های انبیاء، آنها را نسبت به عیسی متقاعد و قانع سازد.p_Yاما ما می خواهیم عقاید و نظرات ترا از زبان خودت بشنویم. آنچه ما دربارۀ این فرقۀ جدید می دانیم آن است که همه از آن ایراد می گیرند.»3^_به او گفتند: «هیچ نامه ای دربارۀ تو از یهودیه به ما نرسیده است و از برادران ما هم کسی به اینجا نیامده است که دربارۀ تو گزارشی داده باشد و یا سخن بدی به زیان آورده باشد.]به این سبب از شما دعوت کردم تا شما را ببینم و با شما صحبت کنم، زیرا من به خاطر همان امیدی که اسرائیل دارد، به طوری که می بینید گرفتار زنجیرم.»l\Qاما یهودیان مخالفت کردند و من هیچ راهی نداشتم جز اینکه از امپراطور دادخواهی نمایم، البته من هیچ شکایتی هم برضد ملت خود ندارم.V[%رومیان از من تحقیقات نمودند و می خواستند مرا آزاد سازند، زیرا پی بردند که من هیچ کاری نکرده ام که مستوجب مرگ باشم.lZQبعد از سه روز پولُس رهبران یهودیان آنجا را دعوت کرد و وقتی آن ها جمع شدند به ایشان گفت: «ای برادران، من که هرگز عملی برضد ملت و یا آئین پدران خود انجام نداده ام، در اورشلیم دستگیر و تسلیم رومیان شدم.$YAوقتی به روم رسیدیم پولُس اجازه یافت که با یک نگهبان رومی در خانه ای جداگانه زندگی کند./XWمسیحیان آن شهر وقتی شنیدند که ما در راه هستیم، تا بازار آپیاس و دهکده ای به نام «سه میخانه» به استقبال ما آمدند و چون پولُس آنها را دید، خدا را شکر نموده و دلگرم شد.=Wsدر آنجا برادران را پیدا کردیم و به دعوت آنها مدت یک هفته در آنجا ماندیم و به این ترتیب به روم رسیدیم.rV] بار دیگر از آنجا با کشتی حرکت کرده به شهر ریغیون رفتیم. بعد از یک روز باد جنوبی برخاست و دو روز طول کشید که به بندر پوطیولی رسیدیم. B}{zxxw'u8ssarr pp#o2nndmllkzii h`feekccjbaP`_^]P\[YXiWVVBUU9SS R$QzPOO$NbMMfLNJ~IXHGFEDCCBA@?f>==L;;:n99,877H544J3 2)1]0l/.. -,+|*)(')&1%$$ #,"\!D . e(?\K{ L?i~9ru] نوشته شده است: «هر که به او ایمان آورد هرگز خجل نخواهد شد.»-tS زیرا انسان با دل ایمان می آورد و عادل شمرده می شود و با زبان خود اقرار می کند و نجات می یابد._s7 زیرا اگر با زبان خود اقرار کنی که عیسی، خداوند است و در دل خود ایمان آوری که خدا او را پس از مرگ زنده ساخت، نجات می یابی.Ar{ او می گوید: «کلام خدا (یعنی همان پیام ایمانی که ما اعلام می کنیم) نزدیک توست، آن در دهان و در قلب توست،»q% یا: «کیست که به جهان زیرین فرو رود؟» (تا مسیح را باز از میان مردگان بیرون آورد).fpE اما دربارۀ عدالت که از راه ایمان به دست می آید می گوید: «در دل خود نگوئید کیست که به آسمان صعود کند؟» (تا مسیح را پائین آورد)Qo در مورد آن عدالت که از شریعت به دست می آید موسی می نویسد: «هرکه شریعت را به عمل آورد به وسیلۀ آن زیست خواهد کرد.»=ns زیرا مسیح هدف و تمام کنندۀ شریعت است برای هر که ایمان آورد و به این وسیله در حضور خدا عادل شمرده شود.Fm زیرا راهی را که خدا به وسیلۀ آن انسان را در حضور خود عادل می شمارد، نشناختند و کوشیدند راه خود شان را برای به دست آوردن عدالت درست جلوه دهند و به این دلیل تسلیم عدالت خدا نشدند،)lK من می توانم شهادت بدهم که آن ها نسبت به خدا با غیرت هستند اما تعصب آنها از روی معرفت نیست.+k Q ای برادران، آرزوی قلبی و استدعای من از درگاه خدا برای اسرائیل این است که ایشان نجات یابند.3j_ !که کلام خدا به آن اشاره می کند:«ببین در سهیون سنگی قرار می دهم که موجب لغزش مردم خواهد شد، صخره ای که از روی آن خواهند افتاد، ولی هر کس به او ایمان آورد خجل نخواهد شد.»i چرا؟ به علت اینکه کوشش های ایشان از روی ایمان نبود، بلکه در اثر اعمال خود شان بود. به این ترتیب آن ها از همان سنگی لغزش خوردندکه کلام خدا به آن اشاره می کند:«ببین در سهیون سنگی قرار می دهم که موجب لغزش مردم خواهد شد، صخره ای که از روی آن خواهند افتاد، ولی هر کس به او ایمان آورد خجل نخواهد شد.»5hc حال آنکه قوم اسرائیل که پیوسته جویای شریعتی بودند تا به وسیلۀ آن عادل شمرده شوند آن را نیافتند.Bg} پس چه گوئیم؟ ملت های غیر یهود که برای به دست آوردن عدالت کوشش نکردند، از راه ایمان آن را به دست آوردند،fy و چنانکه اشعیای نبی قبلاً گفته بود: «اگر خداوند قادر مطلق فرزندانی برای ما باقی نمی گذاشت، مانند شهر سدوم شده و شبیه شهر غموره می گشتیم.»zem زیرا خداوند به طور کامل و با سرعت به حساب تمام عالم خواهد رسید.d و اشعیا نیز دربارۀ اسرائیل چنین می گوید: «حتی اگر شمار قوم اسرائیل به اندازۀ ریگ های ساحل بحر باشد، فقط عدۀ کمی از ایشان نجات خواهند یافت.»Jc  و درست در همان جائی که به ایشان گفته شد: «شما قوم من نیستید» آنجا آن ها «پسران خدای زنده» خوانده خواهند شد.» b چنانکه او در کتاب هوشع نبی می فرماید:«مردمانی را که متعلق به من نبودند، قوم خود خواهم نامید و ملتی را که مورد لطف من نبود، محبوب خود خواهم خواندCa حتی به ما، یعنی کسانی را که او نه تنها از میان قوم یهود بلکه از میان ملت های غیر یهود نیز فراخوانده است؟m`S و چه می شود اگر خدا بخواهد بزرگی جلال خود را به کسانی که مورد رحمت او هستند و قبلاً آن ها را برای جلال آماده کرده بود ظاهر سازد،4_a چه می شود اگر خدا بخواهد با صبر زیاد متحمل کسانی شود که مورد خشم او بوده و سزاوار هلاکت می باشند و به این وسیله هم غضب خود را نمایان سازد و هم قدرت خود را مکشوف گرداند؟5^c مگر کوزه گر حق ندارد که از یک مُشت گِل، یک ظرف برای مصرف عالی و ظرف دیگر برای مصرف معمولی بسازد؟3]_ ای آدم، تو کیستی که به خدا جواب می دهی؟ آیا کوزه از کوزه گر می پرسد: «چرا مرا به این شکل ساختی؟»M\ یکی از شما به من خواهد گفت: «پس دیگر چرا خدا ما را ملامت می سازد؟ زیرا کیست که بتواند با ارادۀ او مقاومت کند؟» [ بنابر این به هر که بخواهد، رحمت می نماید و هر که را بخواهد، سرسخت می سازد.tZa کلام خدا به فرعون می فرماید: «به همین منظور تو را برانگیختم تا به وسیلۀ تو قدرت خود را نشان دهم و اسم من در سراسر جهان انتشار یابد.»/YW بنابراین به خواسته ها و کوشش های انسان بستگی ندارد، بلکه بسته به خدائی است که رحمت می نماید.^X5 زیرا خدا به موسی می فرماید: «به هر که بخواهم رحم کنم، رحم خواهم کرد و به هر که بخواهم دلسوزی نمایم، دلسوزی خواهم نمود.»^W5 پس چه بگوئیم؟ بگوئیم که خدا بی انصاف است؟ هرگز.V} چنانکه نوشته شده است: «یعقوب را دوست داشتم اما از عیسو متنفر بودم.»8Ui به رِبِکا گفته شد: «برادر بزرگ خادم برادر کوچک خواهد بود.» تا اینکه مقصد خدا در انتخاب یکی از این دو نفر ثابت بماند و این انتخاب مشروط به دعوت او باشد، نه به اعمال انسان. T9 و پیش از تولد بچه های دوگانگی او و پیش از اینکه این دو نفر عملی نیک یا بد انجام دهند،~Su نه تنها این بلکه «رِبِکا» از یک نفر، یعنی از جد ما اسحاق حامله شدR3 وعده ای که خدا داد چنین بود: «در وقت معین من بر می گردم و ساره صاحب پسری خواهد بود.»Q یعنی همۀ کسانی که بطور طبیعی به دنیا می آیند فرزندان خدا شمرده نمی شوند، بلکه فقط آنانی که مطابق وعدۀ خدا به دنیا می آیند فرزندان او شمرده می شوند.P و از نسل ابراهیم بودن باعث نمی شود که همه، فرزندان او شمرده شوند؛ زیرا خدا به ابراهیم فرمود: «نسلی که من به تو وعده داده ام از طریق اسحاق خواهد بود.»KO مقصد این نیست که کلام خدا تحقق نیافته است، زیرا از نسل یعقوب بودن دلیل نمی شود که همه، اسرائیلی حقیقی باشندZN- اجداد قوم به ایشان تعلق دارند و مسیح هم از لحاظ اصل و نسب از نژاد آنهاست. او مافوق همه و تا ابد خدای متبارک است، آمین.aM; آن ها اسرائیلی هستند. مقام پسر خواندگی، شراکت در جلال خدا، پیمان ها، شریعت، مراسم عبادت و وعده ها به ایشان داده شده است.SL آرزو می کردم اگر ممکن می شد به خاطر برادران خود، یعنی قوم یهود که خویشاوندان من هستند، خدا زده و از مسیح جدا شوم.dKA که در دل خود، بار غمی سنگین و دلتنگی بی پایان دارم.sJ a آنچه می گویم حقیقت است. من به مسیح تعلق دارم و دروغ نمی گویم. وجدان من که از روح القدس روشن شده به من اطمینان می دهد که دروغ نمی گویمlIQ'و نه بلندی و نه پستی و خلاصه هیچ چیز در تمام آفرینش نمی تواند ما را از محبتی که خدا در خداوند ما عیسی مسیح آشکار نموده جدا سازد.]H3&زیرا یقین دارم که نه موت و نه زندگی، نه فرشتگان و نه نیروها و قدرت های فوق بشری، نه پیشامدهای امروز و نه وقایع فردا، نه قدرت های آسمانیو نه بلندی و نه پستی و خلاصه هیچ چیز در تمام آفرینش نمی تواند ما را از محبتی که خدا در خداوند ما عیسی مسیح آشکار نموده جدا سازد.G%با وجود همۀ این چیزها، به وسیلۀ او که ما را دوست داشت پیروزی ما کامل می شود.fFE$چنانکه نوشته شده است: «به خاطر تو در تمام روز در خطر مرگ هستیم و با ما مانند گوسفندانی که به کشتارگاه می روند رفتار می شود.»E#پس چه کسی می تواند ما را از محبت مسیح جدا سازد؟ آیا مصیبت یا پریشانی یا زجر یا گرسنگی یا تهیدستی یا خطر و یا شمشیر قادر است ما را از مسیح جدا سازد؟lDQ"پس کیست که بتواند آنها را محکوم سازد؟ مسیح عیسی کسی است که مُرد و حتی دوباره زنده شد و اکنون در دست راست خدا از ما شفاعت می کند!C!چه کسی برگزیدگان خدا را ملامت خواهد کرد؟ خدا آنها را تبرئه می نماید!fBE آیا خدایی که پسر خود را دریغ نداشت، بلکه او را در راه همۀ ما تسلیم کرد، با بخشیدن او همه چیز را با سخاوتمندی به ما نمی بخشد؟A!پس در برابر این چیزها چه بگوئیم؟ اگر خدا پشتیبان ماست، کیست که بر ضد ما باشد؟Z@-او کسانی را که قبلاً برگزیده بود به سوی خود خوانده است، و خوانده شدگان را عادل شمرد و عادلان را نیز جاه و جلال بخشید.l?Qزیرا خدا آنانی را که از ابتدا می شناخت از پیش برگزید تا به شکل پسر او درآیند و تا پسر، نخستین برادر در میان برادران بسیار باشد.G>ما می دانیم همه چیز برای خیریت آنانی که خدا را دوست دارند و به حسب ارادۀ او خواسته شده اند، با هم درکارند،]=3و آنکه قلب های انسان را جستجو می کند، از نیت روح آگاه است؛ چون روح القدس مطابق خواست خدا برای ایمانداران شفاعت می کند.:<mبه همین طریق روح خدا در عین ضعف و ناتوانی، ما را یاری می کند؛ زیرا ما هنوز نمی دانیم چگونه دعا کنیم. اما خود روح خدا با ناله هائی که نمی توان بیان کرد، برای ما شفاعت می کند; اما اگر در امید چیزی هستیم که هنوز نیافته ایم با صبر منتظر آن می باشیم.:زیرا با چنین امیدی بود که ما نجات یافتیم؛ اما امیدی که برآورده شده باشد، دیگر امید نیست. چه کسی در انتظار چیزی است که قبلاً آن را یافته است؟c9?نه تنها خلقت، بلکه ما نیز که روح خدا را به عنوان اولین نمونۀ عطایای خدا دریافت کرده ایم، در درون خود ناله می کنیم و در انتظار آن هستیم که خدا ما را فرزندان خود بگرداند و کُل بدن ما را آزاد سازد،8)زیرا می دانیم که تمامی آفرینش تا زمان حاضر از دردی مانند درد زایمان نالیده است.75که روزی خود آفرینش از قید فساد آزاد گردد و در آزادی پُر شکوه فرزندان خدا حصه بگیرد.67زیرا خلقت نه به ارادۀ خود بلکه به خواست خدا دچار بیهودگی شد، تا این امید باقی بماند5تمامی خلقت با اشتیاق فراوان در انتظار ظهور فرزندان خدا به سر می برد.44aبه عقیدۀ من درد و رنج کنونی ما ابداً با جلالی که در آینده برای ما ظاهر می شود، قابل مقایسه نیست.3و اگر فرزندان او هستیم، در آن صورت، وارث ـ یعنی وارث خدا و هم وارث با مسیح ـ نیز هستیم و اگر ما در رنج مسیح شریک هستیم، در جلال او نیز شریک می شویم.v2eروح خدا با روح ما با هم شهادت می دهند که ما فرزندان خدا هستیمL1زیرا آن روحی که خدا به شما داده است، شما را برده نمی سازد و موجب ترس نمی شود، بلکه آن روح شما را فرزندان خدا می گرداند و ما به کمک این روح در پیشگاه خدا فریاد می کنیم: «اَبا، ای پدر.»t0aکسانی که به وسیلۀ روح خدا هدایت می شوند، فرزندان خدا هستند.o/W زیرا اگر مطابق طبیعت نفسانی خود زندگی کنید، خواهید مُرد. اما اگر به یاری روح خدا اعمال جسمانی را نابود سازید، زندگی خواهید کرد.).K پس ای برادران، ما مدیون هستیم، اما نه به طبیعت نفسانی خود و نه به پیروی از خواهش های نفس،`-9 اگر روح خدا که مسیح را پس از مرگ زنده گردانید، در وجود شما ساکن باشد، همان طور که او را پس از مرگ زنده گردانید، به وسیلۀ همان روح القدس که در شما ساکن است، به جسم فانی شما هم زندگی خواهد بخشید.,y اما اگر مسیح در وجود شما ساکن است، حتی اگر بدن شما به علت گناه محکوم به مرگ باشد، روح خدا به شما زندگی می بخشد، چون شما عادل شمرده شده اید.J+  اگر روح خدا در وجود شما ساکن است شما اشخاصی روحانی هستید، نه نفسانی. هرکه روح مسیح را ندارد، از آنِ او نیست.p*Yبنابراین انسان های نفسانی نمی توانند خدا را خشنود سازند.T)!زیرا دلبستگی به امور نفسانی دشمنی با خداست. چنین شخصی از شریعت خدا اطاعت نمی کند و در واقع نمی تواند اطاعت نماید. (9عاقبت دلبستگی به امور نفسانی، مرگ و عاقبت پیروی از امور روحانی، زندگی و سلامتی است.'زیرا کسانی که مطابق خواهش های نفس زندگی می کنند، همیشه در فکر چیزهای نفسانی هستند. ولی کسانی که تابع روح خدا هستند، در فکر چیزهای روحانی می باشند.\&1خدا چنین کرد تا احکام شریعت به وسیلۀ ما که گرفتار طبیعت نفسانی خود نیستیم، بلکه تابع روح خدا می باشیم، بجا آورده شود.m%Sآنچه را که شریعت به علت ضعف طبیعت نفسانی نتوانست انجام دهد، خدا انجام داد. او پسر خود را به صورت انسان جسمانی و گناهکار و برای آمرزش گناهان بشر فرستاد و به این وسیله گناه را در ذات انسانی محکوم ساخت.8$iزیرا قانون زندگی بخش روح القدس که در مسیح عیسی یافت می شود، مرا از قانون گناه و مرگ آزاد کرده است.# 5پس دیگر برای کسانی که در پیوستگی با مسیح عیسی بسر می برند هیچ محکومیتی وجود ندارد،!";خدا را به وسیلۀ خداوند ما عیسی مسیح شکر می کنم که چنین کاری را کرده است. خلاصه در حالی که طبیعت نفسانی من بندۀ گناه است، با عقل خود شریعت خدا را بندگی می کنم.K!من چه آدم بدبختی هستم! این بدن، مرا به سوی مرگ می کشاند. چه کسی می تواند مرا از دست آن آزاد سازد؟خدا را به وسیلۀ خداوند ما عیسی مسیح شکر می کنم که چنین کاری را کرده است. خلاصه در حالی که طبیعت نفسانی من بندۀ گناه است، با عقل خود شریعت خدا را بندگی می کنم. ولی می بینم قانون دیگری بر بدن من حاکم است، که با قانون حاکم بر ذهن من جنگ می کند و مرا اسیر قانون گناه می سازد یعنی اعضای بدن مرا تابع خود نموده است.@{باطناً از شریعت خدا لذت می برم.3_پس به این قاعدۀ کلی پی می برم که: هر وقت می خواهم کاری نیکو انجام دهم، فقط شرارت از من سر می زند.=sاگر کاری را که نمی خواهم، انجام می دهم، دیگر کنندۀ آن کار من نیستم. بلکه گناه است که در من بسر می برد.%Cآن نیکی ای را که می خواهم، انجام نمی دهم، بلکه کاری بدی را که نمی خواهم، به عمل می آورم.s_می دانم که در من یعنی در طبیعت نفسانی من جائی برای نیکوئی نیست، زیرا اگرچه خواهش به نیکی کردن در من هست ولی قدرت انجام آن را ندارم./Wپس در واقع من آن کسی که این عمل را انجام می دهد نیستم؛ بلکه این گناه است که در من به سر می برد.%Cوقتی کاری می کنم که نمی خواهم بکنم، این نشان می دهد که من قبول می کنم که شریعت درست است.a;نمی دانم چکار می کنم؛ زیرا آنچه را که دلم می خواهد انجام نمی دهم، بلکه بر خلاف، چیزی را که از آن نفرت دارم به عمل می آورم.*Mما می دانیم که شریعت روحانی است؛ اما من نفسانی هستم و مانند برده ای به گناه فروخته شده ام.{o آیا مقصد این است که چیزی نیکو موجب مرگ من شد؟ هرگز نه! گناه این کار را کرد تا ذات واقعی آن آشکار شود. گناه با استفاده از یک چیز نیکو موجب مرگ من شد تا به وسیلۀ این حکم شریعت، پستی و شرارت بی حد گناه معلوم گردد. بنابراین شریعت به خودی خود مقدس است و تمام احکام آن مقدس و عادلانه و نیکوست.nU زیرا گناه با استفاده از آن حکم شریعت مرا فریب داده کُشت.1 و من مُردم و شریعت که قرار بود زندگی را به وجود بیآورد، در مورد من مرگ به بار آورد..U خود من زمانی بی خبر از شریعت زنده بودم، اما همین که این حکم شریعت آمد، گناه جان تازه ای گرفتNگناه با استفاده از این قانون هر نوع طمع کاری را در زندگی من پدید آورد. زیرا گناه بدون شریعت مثل جسد بی جان است.#?پس چه بگوئیم؟ آیا شریعت گناهکار است؟ هرگز نه! اگر شریعت نمی بود من گناه را نمی شناختم. مثلاً اگر شریعت نگفته بود: «طمع نکن»، من هرگز نمی دانستم طمع کردن چیست.pYاما اکنون از قید شریعت آزاد شده ایم زیرا نسبت به آنچه که ما را در بردگی نگاه می داشت مرده ایم تا به شکل نو یعنی به وسیلۀ روح القدس خدا را خدمت کنیم، نه مانند گذشته که از قوانین نوشته شده اطاعت می کردیم.ykزیرا هنگامی که ما گرفتار طبیعت نفسانی بودیم، شهوات گناه که به وسیلۀ شریعت برانگیخته شده بود در وجود ما کار می کرد و موجب مرگ ما می شد.G ای برادران، شما نیز در همین وضع هستید. شما چون جزئی از بدن مسیح هستید، نسبت به شریعت مرده اید و اکنون به آن کسی که پس از مرگ زنده شد تعلق دارید، تا در نتیجه برای خدا ثمری بیاوریم.b =از این جهت اگر آن زن در زمان زندگی شوهرش با مرد دیگر زندگی کند، زناکار خوانده خواهد شد. اما اگر شوهرش بمیرد، دیگر این قانون شامل حال او نیست و چنانچه با مرد دیگری ازدواج کند، مرتکب زنا نمی شود. 'مثلاً یک زن شوهردار تا وقتی شوهرش زنده است، شرعاً به او تعلق دارد. اما اگر شوهر او بمیرد، دیگر آن زن از قانونی که او را به شوهرش مقید می ساخت، آزاد است.O  ای برادران، شما از شریعت اطلاع دارید و می دانید که انسان فقط تا زمانی که زنده است، مجبور به اطاعت از شریعت است.$ Aزیرا مزد گناه مرگ است، اما نعمت خدا در پیوستگی با خداوند ما، مسیح عیسی زندگی ابدی است.fEو اکنون از گناه آزاد گشته، بردگان خدا هستید و در نتیجۀ آن زندگی شما در این دنیا مقدس و عاقبتش زندگی ابدی است.زیرا مزد گناه مرگ است، اما نعمت خدا در پیوستگی با خداوند ما، مسیح عیسی زندگی ابدی است.*Mاز انجام آن اعمالی که اکنون از آن ها شرم دارید چه سودی بردید؟ زیرا عاقبت آن اعمال مرگ است.ykوقتی شما بردگان گناه بودید، مجبور نبودید از عدالت اطاعت کنید.wبخاطر ضعف طبیعی انسانی شما به طور ساده سخن می گویم: همان طور که زمانی تمام اعضای بدن خود را برای انجام گناه به بردگی ناپاکی و شرارت سپرده بودید، اکنون تمام اعضای خود را برای مقاصد مقدس به بردگی عدالت بسپارید.`9و از بندگی گناه آزاد شده، بردگان عدالت گشته اید.^5اما خدا را شکر که اگر چه یک زمانی بردگان گناه بودید، اکنون با تمام دل از اصول تعالیمی که به شما داده شده، اطاعت می کنید)Kمگر نمی دانید که هرگاه شما خود را به عنوان برده در اختیار کسی بگذارید و تابع او باشید، شما در واقع بردۀ آن کسی هستید، که از او اطاعت می کنید، خواه بردگی از گناه باشد، که نتیجۀ آن مرگ است و خواه اطاعت از خدا، که نتیجۀ آن عدالت می باشد.&Eپس چه؟ آیا چون زیر فیض خدا هستیم و نه تابع شریعت، اجازه داریم گناه کنیم؟ نه، به هیچ وجه!)Kزیرا گناه نباید بر وجود شما حاکم باشد. چون شما تابع شریعت نیستید، بلکه زیر فیض خدا هستید.<q هیچ یک از اعضای بدن خود را در اختیار گناه قرار ندهید تا برای مقاصد شریرانه به کار رود. بلکه خود را به خدا تسلیم نمائید و مانند کسانی که از مرگ به زندگی بازگشته اند، تمام وجود خود را در اختیار او بگذارید تا اعضای شما برای مقاصد عدالت به کار رود.~ دیگر نباید گناه بر بدن های فانی شما حاکم باشد و شما را تابع هوس های خود سازد.3}_ همین طور شما نیز خود را نسبت به گناه مرده، اما نسبت به خدا در پیوستگی با مسیح عیسی زنده بدانید.F| مسیح مُرد و با این مرگ یکبار برای همیشه نسبت به گناه مرده است. ولی او زنده شد و دیگر برای خدا زندگی می کند.K{ زیرا می دانیم چون مسیح پس از مرگ زنده شده است او دیگر هرگز نخواهد مُرد. یعنی مرگ دیگر بر او تسلط نخواهد یافت.yzkاگر ما با مسیح مردیم، ایمان داریم که همچنین با او خواهیم زیست.Myزیرا کسی که مُرد از گناه آزاد شده است.lxQاین را می دانیم که آن آدمی که در پیش بودیم با مسیح بر روی صلیب او کشته شد، تا نفس گناهکار نابود گردد و دیگر بردگان گناه نباشیم،Lwزیرا اگر ما در مرگی مانند مرگ او، با او یکی شدیم به همان طریق در قیامتی مثل قیامت او نیز با او یکی خواهیم بود.vپس با تعمید خود با او دفن شدیم و در مرگش شریک گشتیم تا همان طوری که مسیح به وسیلۀ قدرت پُر شکوه پدر، پس از مرگ زنده شد، ما نیز در زندگی نو به سر بریم.5ucآیا نمی دانید که وقتی ما در پیوستگی با مسیح عیسی تعمید یافتیم، در اتحاد با مرگ او تعمید یافتیم؟t)هرگز نه! ما که نسبت به گناه مرده ایم، چگونه می توانیم به زندگی در آن ادامه دهیم؟ s پس چه بگوئیم؟ آیا باید به زندگی در گناه ادامه دهیم تا فیض خدا افزون گردد؟Ar{پس همان طور که گناه به وسیلۀ مرگ، انسان را تحت فرمان خود در آورد، فیض خدا نیز به وسیلۀ عدالت فرمانروائی می کند و ما را به وسیلۀ خداوند ما عیسی مسیح به زندگی ابدی هدایت می کند.jqMشریعت آمد تا گناهان را افزایش دهد، اما جایی که گناه افزایش یافت، فیض خدا به مراتب بیشتر گردید.پس همان طور که گناه به وسیلۀ مرگ، انسان را تحت فرمان خود در آورد، فیض خدا نیز به وسیلۀ عدالت فرمانروائی می کند و ما را به وسیلۀ خداوند ما عیسی مسیح به زندگی ابدی هدایت می کند.bp=و چنانکه بسیاری در نتیجۀ سرپیچی یک نفر، گناهکار گشتند، به همان طریق بسیاری هم در نتیجۀ اطاعت یک نفر، عادل شمرده می شوند.@oyپس همان طور که یک گناه موجب محکومیت همۀ آدمیان شد، عمل یک شخص عادل نیز، باعث تبرئه و زندگی همه می باشدDnبه سبب نافرمانی آن یک نفر و به خاطر او مرگ بر سرنوشت بشر حاکم شد، اما چقدر نتیجۀ آنچه آن انسان دیگر یعنی عیسی مسیح انجام داد بزرگتر است! ـ همۀ کسانی که فیض فراوان خدا و عطیه رایگان عدالت او را دریافت کردند، به وسیلۀ مسیح در زندگی حکومت خواهند نمود.Vm%همچنین نمی توان آن بخشش خدا را با نتایج گناه یک نفر یعنی «آدم» مقایسه کرد، زیرا در نتیجۀ آن نافرمانی، انسان محکوم شناخته شد، حال آنکه بخشش خدا پس از آن همه خطایا موجب برائت انسان گردید.flEاما این دو، مثل هم نیستند، زیرا بخشش خدا با گناهی که به وسیلۀ آدم به جهان وارد شد قابل مقایسه نیست. درست است که بسیاری به خاطر گناه یکنفر مردند. اما چقدر بیشتر فیض خدا و بخششی که از فیض آدم ثانی، یعنی عیسی مسیح سرچشمه گرفته، به فراوانی در دسترس بسیاری گذاشته شده است.[k/با وجود این باز هم مرگ بر آنانی که از زمان «آدم» تا زمان موسی زندگی می کردند حاکم بود ـ حتی بر آنانی که مانند «آدم»، از فرمان خدا سرپیچی نکرده بودند. آدم نمونۀ آن کسی است، که قرار بود بیاید.9jk قبل از شریعت گناه در جهان وجود داشت؛ اما چون شریعتی در بین نبود گناه به حساب آدمیان گذاشته نمی شد. N~~}|{@zyxBvuu!t srDqponnml|kMjtihh#g7fSeedqc-bGa3_^]]\[[ Z~YY+X7WVWU2SSVRQSPOO8NN*MM L[KKJgIHGwGF+EMD BAA ?>==TE و به همین سبب است که شما مالیات می پردازید زیرا اولیاء امور، خادمین خدا هستند و به این دلیل مشغول انجام وظایف خود می باشند.:=m بنابراین باید از صاحبان قدرت اطاعت کنید، نه تنها به سبب غضب خدا، بلکه به خاطر آسایش وجدان خود نیز.Q< چونکه او خادم خداست و برای خیریت تو کار می کند. اما اگر کار نادرست انجام دهی از او هراسان باش، زیرا او بی سبب صاحب شمشیر نیست، بلکه خادم خداست تا غضب خدا را در مورد خطاکارن اجرا نماید.<;q زیرا فرمانروایان باعث وحشت نیکوکاران نیستند، بلکه بدکاران باید از آن ها بترسند. آیا می خواهی از صاحبانِ قدرت ترسی نداشته باشی؟ دراین صورت نیکی کن و او تو را تعریف می کند.Y:+ از این جهت هرکه با آن ها مخالفت کند، با آنچه خدا برقرار کرده است مخالفت می کند و با این عمل، خود را ملامت خواهد ساخت.a9 = همه باید از اولیاء امور اطاعت نمایند، زیرا بدون اجازۀ خدا هیچ قدرتی وجود ندارد و صاحبانِ قدرت فعلی را خدا مقرر کرده است.b8= مغلوب بدی نشوید، بلکه بدی را با خوبی مغلوب سازید.,7Q بلکه: «اگر دشمن تو گرسنه است او را سیر کن و اگر تشنه است به او آب بده؛ زیرا با این کار آتش بر سر او فرو خواهی ریخت.»مغلوب بدی نشوید، بلکه بدی را با خوبی مغلوب سازید.(6I ای دوستان عزیز، به هیچ وجه انتقام خود را نگیرید، بلکه آن را به مکافات خدا واگذار کنید، زیرا نوشته شده است: «خداوند می گوید: من مجازات می کنم و من جزا خواهم داد.» 5 حتی الامکان تا آنجا که مربوط به شماست با همۀ مردم در صلح و صفا زندگی کنید."4= به هیچ کس به عوض بدی، بدی نکنید. متوجه باشید که تمام کارهای شما در پیش مردم نیکو باشد._37 برای یکدیگر ارزش برابر قائل باشید! مغرور نباشید و از معاشرت با حقیران خودداری نکنید و خود را از دیگران داناتر نشمارید.e2C با خوشحالان خوشحالی کنید و با ماتمیان ماتم نمائید.)1K برکت خدا را برای آنانی که به شما جفا می رسانند بخواهید، برای آنها طلب برکت کنید، نه لعنت.0w در رفع احتیاجات ایمانداران شرکت نمائید و همیشه مهمان نواز باشید./+ امید تان مایۀ خوشی شما باشد و در رنج و مصیبت صابر باشید و از دعا کردن خسته نشوید.i.K با کوشش خستگی ناپذیر و با شوق و ذوق، خدا را خدمت کنید.-1 یکدیگر را با محبت برادرانه دوست بدارید و هرکس به دیگری بیشتر از خود احترام نماید.v,e محبت شما صمیمی و حقیقی باشد. از بدی بگریزید و به نیکی بچسپید. + اگر تشویق دیگران است، باید چنان کنیم. مرد بخشنده باید با سخاوت باشد، آن که رهبر است با کوشش رهبری کند و شخص مهربان با خوشی خدمت خود را انجام دهد. * اگر خدمت کردن است، باید خدمت کنیم. اگر تعلیم دادن است، باید تعلیم بدهیم.+)O بنابراین ما باید عطایای مختلفی را که خدا مطابق فیض خود به ما داده است به کار ببریم: اگر عطیۀ ما اعلام کلام خداست، باید آن را به فراخور ایمانی که داریم انجام دهیم.N( ما نیز اگرچه بسیاریم، در پیوستگی با مسیح همۀ ما یک بدن را تشکیل می دهیم و فرداً فرد نسبت به هم اعضای یکدیگریم.'y همان طور که در یک بدن اعضای مختلف هست و تمام اعضا یک وظیفه ندارند،R& من به عنوان کسی که فیض خدا نصیبش شده است، به همۀ شما می گویم دربارۀ خود فکر بلند و مغرور نداشته باشید؛ بلکه به نسبت ایمانی که خدا به هر یک از شما داده است، خود را با اعتدال درست بسنجید. %9 همشکل این جهان نشوید بلکه به وسیلۀ تجدید افکار، وجود شما تغییر شکل یابد تا بتوانید ارادۀ خدا را تشخیص بدهید و آنچه را که مفید و پسندیده و کامل است بشناسید.Q$  بنابراین ای برادران، با توجه به این رحمت های خدا، از شما درخواست می کنم بدن های خود را به عنوان قربانی زنده و مقدس که پسندیدۀ خداست به او تقدیم کنید. عبادت روحانی و معقول شما همین است.# $زیرا سرچشمه و وسیله و مقصد همه چیز خداست. به او تا ابد جلال باد، آمین.o"W #«چه کسی چیزی به خدا تقدیم کرده است تا آن را از او پس بگیرد؟»زیرا سرچشمه و وسیله و مقصد همه چیز خداست. به او تا ابد جلال باد، آمین.!{ "زیرا:«کیست که افکار خدا را درک نموده یا کیست که مشاور او بوده است.»H   !دولتمندی خدا چقدر عظیم و حکمت و معرفت او چقدر عمیق است! هدف های او غیر قابل درک و راه های او غیر قابل فهمند!  زیرا خدا تمام مردم را گرفتار «نافرمانی» کرده است تا بر همه رحم فرماید.P همچنین در حال حاضر آن ها یاغی هستند تا به وسیلۀ آن رحمتی که به شما رسیده است آن ها نیز از این به بعد رحمت یابند،W' ای غیر یهودیان، همان طور که شما زمانی نسبت به خدا نافرمان بودید ولی اکنون به سبب نافرمانی یهودیان رحمت یافته اید،Z- زیرا نعمت های خدا و دعوت او برگشت ناپذیر است.\1 از لحاظ انجیل، یهودیان دشمنان خدا هستند و این به نفع شماست، اما از لحاظ انتخاب خدایی به خاطر اجداد شان هنوز محبوبند، «و در آن هنگام که گناهان شان را بر طرف سازم این پیمان را با آن ها خواهم بست.»~u و بعد تمام قوم اسرائیل نجات خواهند یافت. چنانکه نوشته شده است:«نجات دهنده از سهیون خواهد آمد و بی دینی را از خاندان یعقوب برخواهد داشت.»- ای برادران، برای اینکه شما گرفتار خود پسندی نشوید می خواهم حقیقتی را برای شما فاش سازم و آن این است که یک حالت بی حسی روحانی موقت قوم اسرائیل را فرا گرفته است تا آن زمانی که تعداد مردم ملتها که قبلاً معین شده اند تکمیل گردد. زیرا اگر تو که از زیتون وحشی بریده شدی و به طور غیر طبیعی به زیتون اهلی پیوند گردیدی، چقدر آسانتر است که این شاخه ها به درخت هم جنس خود پیوند شوند.a; اگر یهودیان نیز در بی ایمانی خود پافشاری نکنند دوباره پیوند خواهند شد، زیرا خدا قادر است که آنها را دوباره پیوند نماید.?w پس مهربانی و سختگیری خدا را فراموش نکن. او نسبت به آنانی که دور افتاده اند سختگیر است اما نسبت به تو مهربان است به شرط اینکه در مهربانی او بمانی و گرنه تو نیز بریده خواهی شد./ زیرا اگر خدا از بریدن شاخه های طبیعی خودداری نکرد، از تو نیز صرف نظر نخواهد نمود.L درست است، ولی آن ها به علت بی ایمانی بریده شدند و تو به وسیلۀ ایمان در آن جا می مانی پس مغرور نباش، بلکه بترس.mS اما تو خواهی گفت: «شاخه ها بریده شدند تا من پیوند گردم.»_7 به برتری خود به شاخه های بریده شده فخر نکن و اگر فخر می کنی، بخاطر داشته باش که تو حامل ریشه نیستی، بلکه ریشه حامل توست.gG اما اگر بعضی از شاخه ها بریده شده اند و تو که نهال زیتون وحشی بودی به جای آن ها پیوند شدی و در ریشه و چربی زیتون شریک گردیدی،W' اگر اولین مشت خمیر تقدیس شده باشد بقیۀ آن نیز مقدس است و اگر ریشۀ درخت تقدیس شده باشد، شاخه هایش نیز مقدس می باشند.F زیرا اگر رد شدن آن ها موجب مصالحه جهان با خدا شد، برگشت آنها چه نتیجه ای جز رستاخیز از مردگان خواهد داشت؟% C شاید با این روش بتوانم حسادت قوم خود را برانگیزم و از این راه بعضی از آنها را نجات دهم،T ! اکنون ای غیر یهودیان، روی سخن من با شماست و چون خود من رسولی برای غیر یهودیان هستم به مأموریت خویش افتخار می کنم.* M حال اگر خطای آن ها موجب دولتمندی جهان و شکست ایشان موجب سعادتمندی ملتها گردیده است، گمان کنید این برکات چقدر بیشتر خواهد بود، هرگاه تعداد یهودیان به کمال برسد! 3 از شما می پرسم: آیا این لغزش یهودیان برای شکست کامل آن ها بود؟ هرگز نه، بلکه تا در اثر خطای آن ها نجات به غیر یهودیان برسد و این باعث رَشک و حسادت آنها شود.z m چشمان آنها تار گردد تا نبینند و پشت ایشان زیر بار ابدی خم شود.»+ و داود می گوید:«دسترخوان آن ها برای ایشان تله و دام و سنگ لغزش دهنده و عقوبت باد. چنانکه نوشته شده است: «خدا یک حالت بی حسی به ایشان داد، یعنی چشمانی که نمی بیند و گوش هائی که نمی شنود و حتی تا به امروز این حالت ادامه یافته است.»{o پس مقصود چیست؟ مقصود اینست که قوم اسرائیل آنچه را که می طلبید نیافته است. برگزیدگان آن را یافتند و دیگران نسبت به آن بی اعتنا گردیدند،X) اگر این از فیض خداست، دیگر بسته به اعمال انسانی نیست و اما اگر به اعمال انسان مربوط است، دیگر فیض معنی نخواهد داشت.# پس همچنین در حال حاضر تعداد کمی که خدا بر اثر فیض خود برگزیده است، وجود دارند.T! اما خدا چه جوابی به او داد؟ او فرمود: «من هفت هزار مردی را که در پیش بتِ بعل زانو نزده اند برای خود نگاه داشته ام.»gG «خداوندا، انبیای تو را کشته اند و قربانگاه های تو را ویران ساخته اند و من تنها باقی مانده ام و اینک آنها قصد جان مرا دارند.» خدا قومی را که از ابتدا برگزیده بود رد نکرده است. آیا نمی دانید دربارۀ الیاس چه نوشته شده است؟ وقتی الیاس بر ضد اسرائیل به خدا شکایت می کند، می گوید:Y - پس می پرسم: آیا خدا قوم برگزیدۀ خود را رد کرده است؟ هرگز نه! خود من اسرائیلی و از نسل ابراهیم و از قبیلۀ بنیامین هستم.6e اما دربارۀ قوم اسرائیل می گوید: «تمام روز با آغوش باز منتظر بازگشت این قوم نافرمان و سرکش هستم.»~ و اشعیا با جرأت بیشتر می گوید:«کسانی مرا یافتند که طالب من نبودند و خود را به کسانی ظاهر ساختم که جویای من نبودند.»اما دربارۀ قوم اسرائیل می گوید: «تمام روز با آغوش باز منتظر بازگشت این قوم نافرمان و سرکش هستم.»\}1 باز می پرسم: آیا قوم اسرائیل این را نمی دانست؟ پیش از همه موسی می گوید:«من به وسیلۀ کسانی که حتی قومی به شمار نمی آیند، حسادت شما را بر می انگیزم و توسط قومی نادان، شما را به خشم خواهم آورد.»"|= اما می پرسم: «آیا ممکن است که آن ها پیام را نشنیده باشند؟ البته شنیده اند،زیرا صدای ایشان به سرتاسر جهان و سخن آن ها به دور افتاده ترین نقاط دنیا رسیده است.»r{] پس ایمان از شنیدن پیام پدید می آید و پیام ما کلام مسیح است.=<5البته فلسفه و حکمتی هست که آنرا در میان اشخاصی که در روح بالغ هستند بیان می کنیم، اما آن حکمتی نیست که متعلق به این دنیا و یا حکمرانان این دنیا باشد ـ حکمرانانی که به سوی نابودی پیش می روند ـl=Qتا ایمان شما بر قدرت خدا متکی باشد، نه بر فلسفۀ انسانی.J< و سخن و پیام خود را با دلایل مجذوب کنندۀ فلسفی بیان نکردم، بلکه آن را با روح القدس و قدرت او به ثبوت رسانیدمQ;من با ضعف و با ترس و لرز به میان شما آمدمI: زیرا من تصمیم گرفته بودم تا زمانی که در میان شما هستم، همه چیز جز عیسی مسیح و آن هم مصلوب شده را فراموش کنم.(9 Kای برادران، وقتی من برای اعلام اسرار خدا به نزد شما آمدم، با فصاحت و حکمت انسانی نیامدم،8 بنابراین چنان که نوشته شده است: «هرکه بخواهد فخر کند، به خداوند فخر نماید.»Y7 -از طرف خداست که شما با مسیح پیوستگی دارید و او مسیح را برای ما حکمت، عدالت، قدوسیت و خونبهای آزادی گردانیده است.بنابراین چنان که نوشته شده است: «هرکه بخواهد فخر کند، به خداوند فخر نماید.»o6 Yتا هیچ انسانی در حضور او دلیلی برای فخر کردن نداشته باشد.+5 Qو خدا آنچه را که دنیا خوار و خفیف و حتی نیستی می شمارد برگزید تا دنیای هستی ها را براندازد،4 5بلکه خدا عمداً آنچه را که دنیا پوچ و بی معنی می شمارد، برگزید تا حکیمان را خجل سازد و آنچه را که دنیا ضعیف می شمارد انتخاب کرد تا نیرومندان را شرمنده سازد.33 aای برادران، به خاطر داشته باشید، در آن هنگام که خدا شما را دعوت کرد چه نوع اشخاصی بودید. از روی معیارهای این دنیا اکثر شما افرادی حکیم، با نفوذ، و یا نجیب زاده نبودید.=2 uزیرا آنچه در مورد خدا جهالت شمرده می شود از حکمت آدمیان حکیمانه تر و ضعف خدا از قدرت انسان قویتر است.31 aاما برای کسانی که خدا آن ها را دعوت کرده است خواه یهود، خواه یونانی، مسیح قدرت خدا و حکمت اوست،[0 1اما ما مسیح مصلوب شده را اعلام می کنیم، اگر چه این موضوع برای یهودیان سبب لغزش و رنجش و برای دیگران پوچ و بی معنی است،/  یهودیان خواستار معجزات هستند و یونانیان دانش و حکمت را دنبال می کنند،. 3خدا در حکمت خویش چنین مقرر فرمود که دنیا نتواند با حکمت خود او را بشناسند بلکه صلاح دانست که به وسیلۀ همین پیام پوچ و بی معنی ما، ایمانداران را نجات بخشد.T- #پس کجاست حکیم؟ کجاست دانشور؟ و یا کجاست بحث کنندۀ این جهان؟ خدا نشان داده است، که حکمت این جهان پوچ و بی معنی است., چنانکه نوشته شده است:«حکمت حکیمان را باطل و فهم دانشوران را زایل خواهم کرد.»G+  پیام صلیب برای آنانی که در راه هلاکت هستند، پوچ و بی معنی است ولی برای ما که در راه نجات هستیم، قدرت خداست.x* kبه هر حال مسیح مرا نفرستاد که تعمید دهم، بلکه تا بشارت دهم و او نمی خواست که من با فصاحت کلام سخن بگویم، مبادا قدرت صلیب او بی اثر شود.I)  بلی من همچنین خانوادۀ استیفان را نیز تعمید دادم، ولی جز ایشان دیگر کسی را به خاطر ندارم که تعمید داده باشم.(  بنابراین هیچ کس نمی تواند ادعا کند که من او را به نام خود تعمید داده ام.v' gخدا را شکر که هیچ یک از شما را جز کرِسپُس و غایوس تعمید ندادم.8& k آیا مسیح به دسته ها تقسیم شده است؟ آیا پولُس برای شما مصلوب گردید؟ آیا به نام پولُس تعمید گرفتید؟% 5 منظورم این است که یکی می گوید: «من طرفدار پولُس هستم» و دیگری می گوید: «من طرفدار اَپُلُس هستم.» آن یکی خود را پیرو پِترُس می داند و دیگری خود را پیرو مسیح!5$ e زیرا ای برادران من، اعضای خانوادۀ «خلویس» به من خبر داده اند که در میان شما نزاع هایی وجود دارد.W# ) ای برادران، به نام خداوند ما عیسی مسیح از شما درخواست می کنم که همۀ شما در آنچه که می گوئید توافق داشته باشید و دیگر بین شما اختلاف و نفاقی نباشد بلکه با یک فکر و یک هدف کاملاً متحد باشید.T" # خدا شما را دعوت کرده است تا در زندگی پسر او، خداوند ما عیسی مسیح شریک و سهیم شوید و او همیشه به قول خود وفادار است.-! Uاو شما را تا به آخر استوار خواهد داشت تا در روز خداوند ما عیسی مسیح بدون عیب و نقص حاضر شوید.D  و شما در حالی که انتظار ظهور خداوند ما عیسی مسیح را می کشید، از هیچیک از عطایای روح القدس بی نصیب نیستید.d Cشهادت ما دربارۀ مسیح در بین شما به نتیجه رسیده است. )زیرا در پیوستگی با مسیح از هر لحاظ از جمله در کمال سخنوری و معلومات غنی شده اید. /همیشه خدا را به خاطر آن فیضی که او در مسیح عیسی به شما عطا فرموده است شکر می کنیم،t cاز طرف پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند فیض و سلامتی به شما باد. #به کلیسای خدا که در شهر قرنتس است، یعنی به همۀ آنانی که در پیوستگی با مسیح عیسی تقدیس شده و فراخوانده شده اند تا قوم مقدس خدا باشند و به همۀ کسانی که در همه جا نام عیسی مسیح را که خداوند آنها و خداوند ماست به زبان می آورند.! ?از طرف پولُس که به ارادۀ خدا دعوت شد تا رسول مسیح عیسی باشد و از طرف برادر ما سوستینیسبه آن خدایی که دانای یکتاست، به وساطت عیسی مسیح پیوسته تا ابد جلال باد. آمین.Sو درحال حاضر آشکار شده و به وسیلۀ نوشته های انبیاء بحکم خدای ابدی به تمام ملت های دنیا آشکار گردید، تا آن ها ایمان آورند و اطاعت نمایند، به او که قادر است شما را قوی و استوار سازد.به آن خدایی که دانای یکتاست، به وساطت عیسی مسیح پیوسته تا ابد جلال باد. آمین.اکنون به او که قادر است مطابق مژده ای که من اعلام می کنم، یعنی پیام مربوط به عیسی مسیح و مطابق افشای آن حقیقت پنهانی که قرن های دراز مخفی بود\1(فیض خداوند ما عیسی مسیح با همۀ شما باد، آمین.)^5«قایوس» میزبان من، که میزبان تمام کلیسا هم هست و نیز «ارسطوس» خزانه دار شهر و برادر ما «کوارطس» به شما سلام می رسانند.)و نیز خودم «ترتیوس»، منشی پولُس در نوشتن این رساله، به شما سلام مسیحی می فرستم.4a«تیموتاوس» همکار من به شما سلام می رساند و همچنین «لوسیوس» و «یاسون» و «سوسیپاطوس» هموطنان منLو خدائی که سرچشمۀ سلامتی است، به زودی شیطان را زیر پاهای شما خواهد کوبید. فیض خداوند ما عیسی مسیح با شما باد.وفاداری شما نسبت به انجیل در نزد همه معروف است و من هم از این موضوع شادمانم، اما آرزو دارم که در نیکوکاری ورزیده و در بدی کردن بی تجربه باشید.{oزیرا چنین اشخاص در حقیقت بندگان خداوند ما مسیح نیستند، بلکه امیال خود را بندگی می کنند و مردم ساده لوح را با تعارف و تملق فریب می دهند. 9ای برادران، از شما درخواست می کنم از آنانی که بر خلاف آن تعلیمی که یافته اید، باعث تفرقه می شوند و دیگران را گمراه می کنند، احتیاط کنید و از آنها دوری کنید.)با بوسۀ مقدسانه به یکدیگر سلام بدهید. جمیع کلیساهای مسیح به شما سلام می رسانند.5 cو «فیلولوگاس»، «جولیه»، «نیریاس» و خواهرش و «اولیمپیاس» و همۀ مقدسینی که با ایشانند، برسانید.4 aسلام مرا به «اسونکریتُس»، «فلیگون»، «هرماس»، «پتروباس»، «هرمیس» و برادرانی که با آن ها هستند; o و به «روفُس» آن مسیحی برجسته و همچنین مادرش که نسبت به من نیز مانند یک مادر بوده است، سلام برسانید.] 3 و به «طریفینا» و «طریفوسا» که در کار خداوند فعال هستند و به دوست عزیزم «پرسیس» که در خدمت خداوند زحمت بسیار کشیده استo W به هموطن من «هیرودیون» و ایمانداران خانوادۀ «نَرکیسوس»yk و به «اپلیس» مقبول مسیح و به خانوادۀ «ارستبولس» سلام برسانید. X~I}||d{zyxxvutsrriqq5p0oon%mmkk ihggiedmc/b?a` _^^3]]\:[BYXtWWUUNSRQPPPO?NMM LBKJI GGLFEcDaCRBzAD@?>=x;:<998@77655D4:3q221-0..Z-,++'*=)8(:'&&%f%#""!P " BjB&Q*0C7Z  a P @nS6Xq,[ عطایای روحانی گوناگون است اما همۀ آن ها را یک روح می بخشد.+ پس باید بفهمید که اگر کسی تحت تأثیر روح خدا باشد، نمی تواند عیسی را لعن کند و کسی هم نمی تواند عیسی را خداوند بداند، مگر به وسیلۀ روح القدس.9*k شما می دانید زمانی که هنوز خدا ناشناس بودید، به سوی بُتهای بی زبان کشیده می شدید و گمراه می گشتید.) 7 و اما دربارۀ عطایای روح القدس، ای برادران، من نمی خواهم در این خصوص بی اطلاع باشید.() "و اگر کسی گرسنه است، در منزل خود غذا بخورد. مبادا جمع شدن شما باعث حکم شدن شما شود و در خصوص مطالب دیگر، هر وقت به آنجا بیایم آن ها را حل و فصل خواهم کرد.-'S !پس ای برادران، هر وقت برای خوردن شام خداوند دور هم جمع می شوید، منتظر یکدیگر باشید.و اگر کسی گرسنه است، در منزل خود غذا بخورد. مبادا جمع شدن شما باعث حکم شدن شما شود و در خصوص مطالب دیگر، هر وقت به آنجا بیایم آن ها را حل و فصل خواهم کرد.x&i ولی خداوند ما را داوری و تنبیه می کند تا با دنیا محکوم نگردیم.Z%- اما اگر اول خود را می آزمودیم ملامت نمی شدیم. $  به همین سبب است که بسیاری از شما ضعیف و مریض هستید و عده ای نیز مرده اند.M# زیرا کسی که معنی و مفهوم بدن مسیح را درک نکند و از آن بخورد و بنوشد، با خوردن و نوشیدن آن خود را ملامت می سازد." بنابراین هرکس خود را بیازماید، آن وقت از آن نان بخورد و از آن پیاله بنوشد،F! بنابراین اگر کسی بطور ناشایست نان را بخورد و پیاله را بنوشد، نسبت به بدن و خون خداوند مرتکب خطا خواهد شد., Q زیرا تا وقت آمدن خداوند هرگاه این نان را بخورید و پیاله را بنوشید، مرگ او را اعلام می کنید.  همان طور پس از شام پیاله را نیز برداشته گفت: «این پیاله همان عهد و پیمان نوی است که با خون من بسته می شود. هرگاه این را می نوشید به یاد من بنوشید.»,Q و بعد از شکرگزاری آن را پاره کرده گفت: «این است بدن من برای شما. این را به یاد من بجا آورید.»S تعالیمی را که به شما دادم، از خود خداوند گرفتم و آن این بود که عیسی خداوند در شبی که تسلیم دشمنان شد، نان را گرفتkO آیا خانه ای ندارید که در آن بخورید و بنوشید؟ آیا به این وسیله می خواهید کلیسای خدا را حقیر بشمارید و اعضای نیازمند را خجل سازید؟ به شما چه بگویم؟ آیا می توانم در این امر شما را آفرین بگویم؟ هرگز نه!X) زیرا در هنگام خوردن هر کسی با عجله شام خود را می خورد و در نتیجه عده ای گرسنه می مانند در حالی که دیگران مست می شوند.hI وقتی دور هم جمع می شوید، برای خوردن شام خداوند نیست،/ زیرا شکی نیست که باید در میان شما دسته هایی بوجود آید تا اشخاص صمیمی شناخته شوند.hI اولاً می شنوم هنگامی که به صورت کلیسا دور هم جمع می شوید، به دسته های مختلف تقسیم می گردید و این را تا اندازه ای باور می کنیمuc ولی در مورد دستورات زیر، شما را تعریف نمی کنم، زیرا وقتی دور هم جمع می شوید، نتیجۀ آن نه تنها به فایده شما نیست، بلکه به زیان شماست.dA اگر کسی بخواهد در این خصوص مجادله کند، تنها چیزی که به او می گویم این است که ما و کلیساهای خدا روش دیگری غیر از این نداریم.7g اما برعکس، موی دراز زن، مایۀ افتخار اوست و برای این به او داده شده است تا با آن سر خود را بپوشاند.~u مگر خود طبیعت به شما نمی آموزد، که موی دراز برای مرد شرم آور است؟# خود تان قضاوت کنید ـ آیا شایسته است که زن با سر نپوشیده در پیشگاه خدا دعا کند؟G زیرا چنانکه زن از مرد به وجود آمد، مرد از زن متولد می شود. نه تنها هر دوی آن ها بلکه همه چیز متعلق به خداست.kO به هر حال در خداوند زن از مرد یا مرد از زن بی نیاز نیست.(I به این جهت و همچنین بخاطر فرشتگان زن باید سر خود را بپوشاند تا نشان دهد که تحت فرمان است.kO و مرد نیز بخاطر زن آفریده نشد، بلکه زن برای مرد خلق شد.hI زیرا مرد از زن آفریده نشد، بلکه زن از مرد به وجود آمد7 g لازم نیست که مرد سر خود را بپوشاند زیرا او صورت و جلال خدا را منعکس می سازد. اما زن، جلال مرد است؛ 7 اگر پوشانیدن یا نپوشانیدن سر برای زنی مهم نیست، پس سر خود را هم بتراشد و اگر تراشیدن موی سر برای زن رسوایی به بار می آورد، بهتر است که سر او هم پوشیده باشد.| q همچنین زنی که با سر نپوشیده دعا کند یا پیامی از خدا بیاورد، سر خود یعنی شوهرش را رسوا ساخته و با زنی که سرش تراشیده شده، هیچ فرقی ندارد.. U پس مردی که با سر پوشیده دعا کند یا پیامی از طرف خدا بیاورد، سر خود یعنی مسیح را رسوا می سازد. ! اما می خواهم بدانید که سر هر مرد مسیح است و سر هر زن شوهر اوست و سر مسیح خداست.?w اکنون باید شما را تعریف کنم زیرا همیشه به یاد من هستید و از آن تعالیمی که به شما سپردم، پیروی می کنید.f G از من پیروی کنید همان طور که من از مسیح پیروی می کنم.! !همان کاری را بکنید که من می کنم: من کوشش می کنم تمام مردم را در هر امری خشنود سازم و در فکر خود نیستم، بلکه در فکر نفع بسیاری هستم تا ایشان نجات یابند.hI یهودیان یا یونانیان یا کلیسای خدا را نرنجانید.همان کاری را بکنید که من می کنم: من کوشش می کنم تمام مردم را در هر امری خشنود سازم و در فکر خود نیستم، بلکه در فکر نفع بسیاری هستم تا ایشان نجات یابند.<q هرچه می کنید، خواه خوردن، خواه نوشیدن و یا هر کار دیگری که می کنید، همه را برای جلال خدا انجام دهید.J  اگر من خوراک خود را با شکرگزاری می خورم، دیگر چرا باید برای آنچه شکرگزاری کرده ام مورد انتقاد قرار بگیرم؟»Q مقصود من وجدان شما نیست، بلکه وجدان آن شخص. ولی شما خواهید گفت: «چرا طرز قضاوت دیگران آزادی عمل مرا محدود سازد؟c? اما اگر او به شما بگوید: «این گوشت، گوشت قربانی است،» به خاطر آن کسی که شما را آگاه ساخت و به خاطر وجدان، آن غذا را نخورید.5 و اگر شخصی بی ایمان شما را به خانۀ خود دعوت کند و می خواهید بروید، هر غذایی که پیش شما گذاشت بخورید و برای راحتی وجدان تان لازم نیست دربارۀ آن چیزی بپرسید.b= زیرا «زمین و هر آنچه در آن است از آنِ خداوند است.».~U برای این که وجدان شما آسوده باشد، گوشتی را که در بازار فروخته می شود، بدون چون و چرا بخورید.o}W هیچ کس در فکر نفع خود نباشد، بلکه در فکر نفع دیگران باشد."|= می گوئید: «در انجام هر کاری آزاد هستیم.» درست است، اما هر کاری برای ما صلاح نیست. بلی، همان طور که می گوئید در انجام هر کاری آزاد هستیم، اما هرکاری مفید نیست.{} آیا می خواهیم خشم خداوند را برانگیزانیم؟ آیا ما از او قویتر هستیم؟yzk شما نمی توانید هم از پیالۀ خداوند و هم از پیالۀ شیاطین بنوشید و شما نمی توانید هم بر سر دسترخوان خداوند و هم دسترخوان شیاطین بنشینید.yy نخیر، بلکه مقصود این است که بت پرستان آنچه را قربانی می کنند به شیاطین تقدیم می نمایند، نه به خدا و من نمی خواهم شما با شیاطین شریک باشید.exC پس مقصود من چیست؟ آیا اینکه خوراکی که به بُت تقدیم می شود، مافوق خوراکی های معمولی است و یا خود بُت چیزی غیر از یک بُت است؟/wW دربارۀ آنچه قوم اسرائیل کرد فکر کنید، آیا خورندگان قربانی ها در خدمت قربانگاه شریک نیستند؟Cv همان طوری که یک نان وجود دارد، ما نیز اگرچه بسیاریم یک بدن هستیم زیرا همۀ ما در خوردن یک نان شریک هستیم.u آیا نوشیدن پیالۀ پُر از برکت که خدا را برای آن سپاس می گوئیم، شرکت در خون مسیح نیست؟ و آیا وقتی نان را پاره کرده می خوریم، آیا شرکت در بدن مسیح نیست؟t- روی سخن من با شما، یعنی با روشنفکران است. دربارۀ آنچه می گویم خود تان قضاوت کنید._s7 پس ای برادران، در مقابل بت پرستی ایستادگی کنید.hrI وسوسه هایی که شما با آن روبرو می شوید، وسوسه هایی است که برای تمام مردم پیش می آید، اما خدا به وعده های خود وفا می کند و نمی گذارد شما بیش از حد توانایی خود وسوسه شوید. همراه با هر وسوسه ای خداوند راهی هم برای فرار از آن فراهم می کند تا بتوانید در مقابل آن پایداری کنید.qw بنابراین هرکس که گمان می کند استوار است، متوجه باشد که سقوط نکند.hpI همۀ این واقعات به عنوان نمونه ای بر سر آنها آمد و برای تربیت ما به عنوان عبرت نوشته شد. زیرا ما در زمان های آخر زندگی می کنیم.o5 برضد خداوند شکایت نکنیم، چنان که بعضی از آن ها کردند و به دست فرشتۀ مرگ نابود شدند./nW خداوند را امتحان نکنیم! به طوری که بعضی از ایشان امتحان کردند و به وسیلۀ مارها هلاک گردیدند.Dm مرتکب گناهان جنسی نشویم چنانکه بعضی از آن ها مرتکب شدند و در عرض یک روز بیست و سه هزار نفر از آنها مردند.l مثلاً مانند بعضی از آن ها بت پرست نباشید، چنانکه نوشته شده است: «قوم اسرائیل نشستند تا بخورند و بنوشند و برخاستند تا به لهو و لعب بپردازند.»5kc همۀ این چیزها برای ایشان واقع شد تا برای ما عبرتی باشد، تا ما مانند آن ها آرزوی چیزهای بد نکنیم. Gو اما دربارۀ خوراک های تقدیم شده به بُتها: البته همان طور که شما می گوئید: «همۀ ما اشخاص دانائی هستیم.» ولی چنین دانشی آدم را مغرور می سازد، اما محبت بنا می کند.(=I(اما به نظر من اگر او مجرد بماند، شادتر خواهد بود و گمان می کنم، که من نیز روح خدا را دارم.@<y'زن تا زمانی که شوهرش زنده است به او تعلق دارد؛ ولی هرگاه شوهرش بمیرد، او آزاد است با هر کسی که می خواهد ازدواج نماید، به شرط اینکه در پیوستگی با خداوند باشد.اما به نظر من اگر او مجرد بماند، شادتر خواهد بود و گمان می کنم، که من نیز روح خدا را دارم.k;O&پس شوهر دادن دختر نیکوست ولی شوهر ندادن او نیکوتر است.k:O%اما اگر پدری از روی میل و ارادۀ خود و بدون فشار دیگران تصمیم جدی گرفته است که دختر خود را پاک دامن نگاه دارد، کاری نیکو می کند.99k$با وجود این اگر کسی تصور کند که نسبت به دختر خود بی انصافی می کند و دختر او از حد بلوغ گذشته و باید ازدواج کند، و اگر او می خواهد دخترش ازدواج نماید، گناهی مرتکب نشده است.n8U#برای خیریت شما این را می گویم و مقصودم این نیست که برای شما قید و بند به وجود آورم بلکه می خواهم آنچه را که صحیح و درست است انجام دهید و بدون هیچ مشغولیت خاطر، تمام وقت و هستی خود را وقف خداوند نمائید.7"و به این سبب او به دو جهت کشیده می شود. همانطور یک زن بی شوهر یا یک دختر به امور خدا علاقه دارد و می خواهد در جسم و روح مقدس باشد، اما زن شوهردار به چیزهای دنیوی دلبستگی دارد، یعنی می خواهد شوهر خود را خشنود نماید. 6!اما مرد متأهل به امور دنیوی علاقمند است و می خواهد همسر خود را خشنود سازدU5# آرزوی من اینست که شما از هر نوع تشویش دور باشید. مرد مجرد به امور خدا علاقمند است و می خواهد خداوند را خشنود سازد،p4Yو کسانی که به کارهای دنیوی مشغول هستند، طوری زندگی کنند که دلبسته این دنیا نشوند، زیرا حالت کنونی دنیا به زودی از بین خواهد رفت.:3mماتم داران طوری رفتار نمایند که گوئی غمی ندارند. خوشحالان طوری زندگی کنند که گوئی خوشی را فراموش کرده اند و خریداران طوری رفتار کنند که گوئی مالک آنچه خریده اند، نیستندm2Sای برادران، مقصودم اینست: وقت زیادی باقی نمانده است و از این پس حتی آنانی که زن دارند، باید طوری زندگی کنند که گویا مجرد هستند.13اما اگر ازدواج کنی گناه نکرده ای و دختری که شوهر کند مرتکب گناه نشده است؛ ولی زن و شوهر در این زندگی دچار زحمت خواهند شد و من نمی خواهم شما در زحمت بیفتید.0آیا متأهل هستی؟ خواهان طلاق نباش! آیا مجرد هستی در فکر ازدواج نباش،|/qبا توجه به اوضاع سخت فعلی، بهتر است هرکس همان گونه که هست بماند.^.5در خصوص اشخاص مجرد از طرف خداوند امری ندارم، ولی به عنوان کسی که به لطف خداوند قابل اعتماد است، نظر خود را بیان می کنم:%-Cبنابراین ای برادران، هر کس در همان حالتی که در آن دعوت شده بماند، ولی با خدا زندگی کند.z,mشما به قیمت گرانی خریده شده اید؛ پس به بندگی انسان تن در ندهید.+yزیرا غلامی که به پیوستگی با خداوند دعوت شده باشد، آزاد شدۀ خداوند است. همچنین شخص آزادی که دعوت خداوند را پذیرفته است، غلام مسیح می باشد.<*qآیا در بردگی دعوت شدی؟ از این ناراحت نباش اما اگر می توانی آزادی خود را به دست آوری آن را از دست نده.o)Wپس هرکس در همان حالتی بماند که در آن، دعوت خدا را پذیرفت.|(qسنت شدن یا نشدن اهمیت ندارد! آنچه مهم است، اطاعت از احکام خداست.'yآیا مرد سنت شده دعوت خدا را پذیرفته است؟ چنین شخصی آرزو نکند که سنت نشده باشد! آیا کسی در حالت سنت نشده دعوت شده است؟ او نیز نباید سنت شود!W&'به هر حال هر کس در آن حالیکه خدا برایش معین نموده و او را در آن حال خوانده است بماند. امر من در تمام کلیساها این است.Q%ای زن، تو چه می دانی که شوهرت به وسیلۀ تو نجات نیابد؟ و ای مرد، تو از کجا می دانی که وسیلۀ نجات زن خود نخواهی شد؟,$Qاما اگر یک نفر بی ایمان بخواهد همسر مسیحی خود را ترک کند، مختار است. در اینگونه موارد خواهر و برادر مسیحی دیگر مقید نیستند، زیرا خدا ما را برای سلامتی خوانده است.9#kزیرا شوهر بی ایمان به وسیلۀ زن ایماندار تقدیس می شود و زن بی ایمان نیز به وسیلۀ شوهر ایماندارش، در غیر این صورت فرزندان شما نجس می بودند؛ حال آنکه اکنون از مقدسین هستند.E" و همچنین زن مسیحی که شوهر بی ایمان دارد و شوهرش راضی به زندگی با او باشد، آن زن نباید شوهر خود را ترک کند.! به دیگران می گویم (این را من می گویم، نه خداوند): اگر مردی مسیحی، زنی بی ایمان داشته باشد و آن زن راضی به زندگی با او باشد، مرد نباید او را طلاق دهد.L  اما اگر چنین کند یا باید تنها بماند و یا آنکه دوباره با شوهر خود آشتی کند. شوهر نیز نباید زن خود را طلاق بدهد.O برای متأهلان امری می دهم، که امر خودم نیست، بلکه از جانب خداوند است ـ یک زن شوهردار نباید شوهر خود را ترک کند؛M ولی اگر نمی توانید جلوی خواهش های خود را بگیرید، ازدواج کنید. زیرا ازدواج کردن از سوختن در آتش شهوت بهتر است.به اشخاص مجرد و بیوه زنان می گویم: برای شما بهتر است که مانند من مجرد بمانید،b=کاش همۀ شما در این مورد مانند من باشید، اما خداوند به هر کس استعداد خاصی داده است، به یکی، یک قسم و به دیگری به نحوی دیگر.b=این یک حکم نیست، این امتیازی است که به شما می دهم.2]یکدیگر را از حقوق زناشویی محروم نسازید، مگر با رضایت طرفین و برای مدتی، تا وقت خود را صرف راز و نیاز با خدا نمائید. اما پس از آن روابط شما در امور زناشویی به صورت عادی برگردد، مبادا ضعف شما در این مورد باعث شود تسلیم وسوسه های شیطان شوید. s ~~ }|{zyybxww+vvCuu*tsrqppFnnIml]kjPiYhhAgg#f4eeYdpbTa`__^E\[jZZYXWVV><<< ;D::b98-7&6554D33>22,10//E.]--W,/*))(''-&i%%9$j#""R!~ Xj/*VD-a,[h|S H 7$qs|P sفیض و سلامتی از جانب خدا، پدر ما، و خداوند عیسی مسیح، بر شما باد!O از طرف پولُس که به ارادۀ خدا، رسول مسیح عیسی است و از طرف برادر ما تیموتاوس به کلیسای خدا در شهر قرنتس و تمام مقدسین مقیم یونان تقدیم می شود.rN]محبت من همواره با همۀ شما که در عیسی مسیح هستید باشد. آمین..MUفیض خداوند ما عیسی با همۀ شما باد.محبت من همواره با همۀ شما که در عیسی مسیح هستید باشد. آمین. Lملعون است هر که خداوند را دوست ندارد. ماراناتا یعنی «ای خداوند ما، بیا.»VK%در خاتمه، من پولُس با خط خود سلام می رسانم.J{جمیع برادران سلام می فرستند. با بوسۀ مقدسانه به یکدیگر سلام گوئید.wIgکلیساهای آسیا به شما سلام می فرستند، اکیلا و پریسکیلا با کلیسایی که در خانۀ ایشان تشکیل می شود، در خداوند سلام گرم به شما می فرستند."H=و نیروی تازه ای به روح من و همچنین به روح شما بخشیدند. از چنین اشخاص باید قدردانی کرد.G/از آمدن استیفان و فرتوناتوس و اخائیکاس شاد شدم، زیرا نبودن شما را جبران کرده اند+FOدرخواست می کنم مُطیع این اشخاص و هر شخص دیگری که با شما همکاری می کند و زحمت می کشد، باشید.xEiاکنون ای برادران، خانوادۀ استیفان را می شناسید و می دانید که آن ها اولین ایمانداران یونان بودند که خود را وقف خدمت به مقدسین نمودند.LDهمۀ کارهای خود را با محبت انجام دهید.pCY هوشیار باشید، در ایمان ثابت بمانید، قوی و جوانمرد باشید.?Bw در خصوص برادر ما اَپُلَس، من او را زیاد تشویق کردم، که همراه برادران دیگر به دیدن شما بیاید، ولی کاملاً متقاعد نشده است که در این موقع بیاید، اما هرگاه فرصت یافت خواهد آمد. A  پس هیچ کس او را حقیر نشمارد و او را کمک کنید تا به سلامتی به راه خود ادامه داده، نزد من برگردد؛ زیرا برای آمدن او و دیگر برادران چشم به راه هستم.@w اگر تیموتاوس به آنجا آمد، متوجه باشید که در میان شما هیچ تشویش نداشته باشد؛ زیرا همان گونه که من در کار خداوند مشغولم، او نیز کار می کند./?W زیرا فرصت بزرگی برای خدمت مؤثری به من داده شده است، اگر چه مخالفین زیادی در آنجا وجود دارند.T>!من تا عید پنتیکاست در اِفِسُس خواهم ماند.L=در حال حاضر نمی خواهم در هنگام عبور از شما دیدن کنم؛ زیرا امیدوارم بعداً با اجازۀ خداوند مدتی پیش شما بمانم.g<Gممکن مدتی پیش شما بمانم و شاید زمستان را با شما به سر برم و به این وسیله با کمک شما به سفر خود به هر کجا باشد ادامه خواهم داد. ;پس از گذشتن از مقدونیه پیش شما می آیم؛ زیرا قصد دارم از مقدونیه عبور کنم.^:5و اگر رفتن من صلاح باشد، همراه ایشان خواهم رفت.L9و وقتی که به آنجا رسیدم، کسانی را که شما انتخاب کرده اید با معرفی نامه می فرستم تا هدایا را به اورشلیم ببرند.08Yیعنی در اولین روز هر هفته (روز یکشنبه) هر یک از شما باید به نسبت درآمد خود مقداری پول کنار بگذارید و آن را پس انداز کنید تا موقع آمدن من احتیاجی به جمع آوری پول نباشدG7 اکنون در خصوص جمع آوری اعانه برای مقدسین یهودیه: همان طور که به کلیساهای غلاتیه امر کردم شما نیز عمل کنید.6:بنابراین ای برادران عزیز، پابرجا و استوار بمانید. همیشه در کار و خدمت خداوند مشغول باشید زیرا می دانید که زحمات شما در خدمت او بی نتیجه نخواهد بود.5#9اما خدا را شکر که او به وسیلۀ خداوند ما عیسی مسیح به ما پیروزی بخشیده است.بنابراین ای برادران عزیز، پابرجا و استوار بمانید. همیشه در کار و خدمت خداوند مشغول باشید زیرا می دانید که زحمات شما در خدمت او بی نتیجه نخواهد بود.t4a8نیش مرگ از گناه زهرآگین می شود و گناه از شریعت قدرت می گیرد.\317«ای مرگ، پیروزی تو کجاست و ای موت نیش تو کجا؟»m2S6زمانی که فنا با بقاء و مرگ با زندگی پوشیده شود، آنچه نوشته شده است تمام خواهد شد که:«مرگ نابود گشته و پیروزی، کامل گردیده است.»~1u5زیرا فنا باید با بقاء پوشیده شود و مرگ با زندگی ابدی پوشیده گردد.Y0+4بلکه در یک لحظه با یک چشم بهم زدن به محض آنکه صدای شیپور آخر شنیده شود، تغییر خواهیم یافت زیرا شیپور به صدا در می آید و مردگان برای زندگی فناناپذیر زنده می شوند و ما نیز تغییر خواهیم یافت.q/[3گوش دهید تا رازی را برای شما فاش سازم. همۀ ما نخواهیم مرد؛-.S2ای برادران، مقصودم این است که آنچه از گوشت و خون ساخته شده است، نمی تواند در پادشاهی خدا حصه داشته باشد و آنچه فانی است، نمی تواند در فناناپذیری نصیبی داشته باشد. - 1همان گونه که شکل خاکی به خود گرفتیم، شکل آسمانی نیز به خود خواهیم گرفت.(,I0خاکیان به او که از خاک ساخته شد شبیه اند و آسمانی ها هم به او که از آسمان آمد شباهت دارند.e+C/آدم اول از خاک زمین ساخته شد و آدم دوم از آسمان آمد.*y.آنچه روحانی است، اول نمی آید. اول جسمانی و بعد از آن روحانی می آید.:)m-در این خصوص نوشته شده است: «اولین انسان یعنی آدم، نَفسِ زنده گشت.» اما آدم آخر روح زندگی بخش گردید.G(,بدن جسمانی به خاک سپرده می شود و بدن روحانی بر می خیزد. همچنانکه بدن جسمانی هست، بدن روحانی نیز وجود دارد.R'+آنچه بخاک می رود ذلیل و خوار است. آنچه بر می خیزد پُر جلال است. در ضعف و ناتوانی کاشته می شود و در قدرت سبز می شود.?&w*زنده شدن مردگان نیز چنین خواهد بود: آنچه به خاک سپرده می شود فانی است و آنچه بر می خیزد فناناپذیر است.O%)زیبایی آفتاب یک قسم است و زیبایی ماه و ستارگان نحوی دیگر و حتی در میان ستارگان زیبایی های گوناگون یافت می شود.$#(اجسام آسمانی با اجسام زمینی فرق دارند و زیبایی های آن ها نیز با هم تفاوت دارد.h#I'گوشت همۀ موجودات زنده یک قسم نیست، گوشت آدمیان یک قسم است و هر دسته از حیوانات، پرندگان و ماهیان گوشت مخصوص به خود را دارند. "&خدا مطابق ارادۀ خود بدنی به آن می دهد و به هر نوع تخم، بدنی مخصوص می بخشد.J! %و آنچه می کاری فقط یک دانه است، خواه یک دانۀ گندم باشد یا هر دانۀ دیگر و آن هنوز شکل نهایی خود را نگرفته است. )$ای نادانان، وقتی تخمی در زمین می کارید، آن زنده نخواهد شد، مگر اینکه اول بمیرد.#شاید کسی بپرسد: «مردگان چگونه زنده می شوند و با چه نوع بدنی ظاهر می شوند؟»?w"درست فکر کنید و دیگر گناه نکنید، زیرا بعضی از شما خدا را نمی شناسید و این را برای شرمساری شما می گویم.iK!فریب نخورید ـ معاشران بد، اخلاق خوب را فاسد می سازند.+O اگر من فقط از روی انگیزه های انسانی در اِفِسُس با جانوران می جنگیدم چه چیزی عاید من می شد؟ اگر مردگان زنده نمی شوند، پس «بخوریم و بنوشیم، زیرا فردا خواهیم مُرد.»A{ای برادران، چون در خداوند، عیسی مسیح به شما افتخار می کنم، سوگند می خورم که هر روز با مرگ روبرو می شوم.iKو ما چرا باید در تمام ساعات زندگی با خطر روبرو باشیم؟wgدر غیر این صورت برای چه عده ای به عوض مردگان تعمید می گیرند؟ اگر مردگان اصلاً زنده نمی شوند، چرا دیگران به نام ایشان تعمید می گیرند؟1[وقتی که همه چیز تحت فرمان مسیح قرار بگیرد، مسیح نیز که پسر خداست، خود را در اختیار خدا، که همه چیز را به فرمان او گذاشت، قرار خواهد داد تا خدا بر کل کائنات حاکم گردد.#?کلام خدا می گوید که خدا همه چیز را زیر پای مسیح قرار داده است. ولی البته معلوم است که عبارت «همه چیز» شامل خدا، که همه چیز را تحت فرمان مسیح می گذارد، نمی شود.U#آخرین دشمنی که بر انداخته می شود، مرگ است.(Iزیرا تا آن زمانی که خدا همۀ دشمنان را زیر پای مسیح نگذارد او باید به سلطنت خود ادامه دهد.c?پس از آن پایان کار خواهد رسید و مسیح تمام فرمانروایان و قوت ها و قدرت ها را برانداخته و پادشاهی را به خدای پدر خواهد سپرد.*Mاما هر کس به نوبت خود زنده می شود: اول مسیح و بعد در وقت آمدن او آنانی که متعلق به او هستند.Qو همان طور که همۀ آدمیان بخاطر همبستگی با آدم می میرند، تمام کسانی که در پیوستگی با مسیح هستند، زنده خواهند شد.=sزیرا چنانکه مرگ به وسیلۀ یک انسان آمد، همان طور قیامت از مردگان نیز به وسیلۀ یک انسان دیگر فرا رسید./اما در حقیقت مسیح پس از مرگ زنده شد و اولین کسی است که از میان مردگان برخاسته است.اگر امید ما به مسیح فقط مربوط به این زندگی باشد، از تمام مردم بدبخت تر هستیم!veاز آن گذشته ایماندارانی هم که مرده اند، باید هلاک شده باشند! #و اگر مسیح زنده نشده است، ایمان شما بیهوده است و شما هنوز در گناهان خود هستید.h Iزیرا اگر مردگان زنده نمی شوند، مسیح هم زنده نشده استV %وقتی گفتیم که خدا مسیح را زنده ساخته است، در صورتی که زنده شدن مردگان درست نباشد، نسبت به خدا شهادت دروغ داده ایم. yو اگر مسیح زنده نشده باشد، هم بشارت ما بی فایده است و هم ایمان شما!v e اگر قیامت مردگان وجود نداشته باشد، پس مسیح هم زنده نشده است! پس اگر مژده ای را که ما اعلام می کنیم، این باشد که مسیح پس از مرگ زنده شد، چگونه بعضی از شما می توانید ادعا کنید که قیامت مردگان وجود ندارد؟} به هر حال خواه من بیشتر زحمت کشیده باشم، خواه ایشان، تفاوتی ندارد، زیرا این است آنچه همۀ ما اعلام می کنیم و شما نیز به این ایمان آورده اید.T! اما به وسیلۀ فیض خدا آنچه امروز هستم، هستم و فیضی که او نصیب من گردانید، بی فایده نبود؛ زیرا من از همۀ ایشان بیشتر زحمت کشیدم. گرچه واقعاً من نبودم؛ بلکه فیض خدا بود که با من کار می کرد.W' زیرا من از تمام رسولان او کمتر هستم و حتی شایستگی آن را ندارم که رسول خوانده شوم، چون بر کلیسای خدا جفا می رسانیدم.wآخر همه، خود را به من که در برابر آن ها طفلی نارس بودم، ظاهر ساخت؛[/بعد از آن یعقوب و سپس تمام رسولان او را دیدند.Dو یک بار هم به بیش از پنجصد نفر از برادران ما ظاهر شد که بسیاری آن ها تا امروز زنده اند ولی بعضی مرده اند.oWو بعد خود را به پِترُس و سپس به آن دوازده حواری ظاهر ساخت`9و دفن شد و نیز مطابق نوشته ها در روز سوم زنده گشت+آنچه را که به من رسیده بود، یعنی مهمترین حقایق انجیل را به شما سپردم و آن اینست که مطابق پیشگویی های تورات و نوشته های انبیاء، مسیح برای گناهان ما مُرد~+اگر در آن محکم باشید به وسیلۀ آن نجات می یابید، مگر اینکه ایمان شما واقعی نباشد.m} Uای برادران، اکنون می خواهم مژده ای را که قبلاً به شما اعلام کرده بودم و شما قبول نمودید و در آن پایدار هستید، به یاد شما بیاورم.X|)(اما همۀ کارها باید با نظم و ترتیب انجام شود.{ 'خلاصه ای برادران من، شوق به عطیۀ پیشگویی داشته باشید و در عین حال سخن گفتن به زبان ها را منع نکنید.اما همۀ کارها باید با نظم و ترتیب انجام شود. z &و اگر کسی به این امر بی اعتنایی کند، نسبت به او نیز بی اعتنایی خواهد شد.Qy%اگر کسی خود را نبی بخواند یا دارای عطایای روحانی دیگر بداند، باید تصدیق کند که آنچه را می نویسم امر خداوند است. x9$آیا گمان می کنید که پیام خدا از شما شروع شده است؟ و یا پیام او تنها به شما رسیده است؟[w/#اگر می خواهند دربارۀ امری چیزی بدانند، در خانه از شوهران خود بپرسند، زیرا برای زن شایسته نیست که در کلیسا سخن بگوید.Lv"زنان در کلیسا خاموش باشند، زیرا اجازۀ سخن گفتن ندارند؛ بلکه مطابق آنچه تورات نیز می گوید، زنان مُطیع باشند.7ug!چون خدا، خدای هرج و مرج نیست، بلکه خدای نظم و آرامش است. چنانکه در تمام کلیساهای مقدسین رواج است.dtA زیرا عطیۀ پیشگویی باید تحت اختیار گویندۀ آن باشد،s%به این ترتیب شما می توانید یکی بعد از دیگری برای تعلیم و تقویت همه سخن بگوئید،!r;اما اگر مکاشفه ای به یکی از حاضران مجلس برسد، آن کسی که مشغول سخن گفتن است خاموش شود.3q_آن دو یا سه نفری که قرار است پیشگویی کنند، صحبت نمایند و دیگران دربارۀ گفتار ایشان قضاوت کنند.dpAاگر ترجمه کننده ای در آنجا حاضر نباشد، هیچ کس نباید در مجلس کلیسا به زبان ها صحبت کند، مگر اینکه صحبت او بین او و خدا باشد.Roو اگر می خواهید به زبان ها سخن گوئید، دو یا سه نفر بیشتر نباشد و یکی بعد از دیگری سخن بگوید و آن هم با ترجمه باشد.hnIای برادران، منظور من چیست؟ مقصودم این است که وقتی دور هم جمع می شوید، هرکس سرودی یا تعلیمی یا مکاشفه ای یا سخنی به زبان ها یا ترجمۀ زبان را داشته باشد، همۀ اینها باید به منظور تقویت همه انجام شود._m7و اندیشه های پنهانی او فاش خواهد شد و به زانو درآمده خدا را پرستش خواهد کرد و اعتراف می کند که واقعاً خدا در میان شماست.7lgاما اگر همۀ شما پیشگویی کنید و شخص نو ایمان یا بی ایمان به مجلس شما داخل شود، آنچه را او می شنود، او را به گناهانش آگاه می سازد و به وسیلۀ سخنانی که می شنود داوری می شود،:kmپس اگر تمام کلیسا جمع شوند و به زبان ها سخن بگویند و در همان وقت اشخاصی که بی اطلاع یا بی ایمان باشند به مجلس شما وارد شوند، آیا آن ها نخواهند گفت که همۀ شما دیوانه هستید؟jwمطابق این کلام، عطیۀ زبان ها نشانه ای است برای بی ایمانان نه برای ایمانداران، حال آنکه پیشگویی برای ایمانداران است، نه برای بی ایمانان.i#در تورات نوشته شده است:«خداوند می گوید که من به زبان های بیگانه و از لبان بیگانگان با این قوم سخن خواهم گفت و با وجود این آن ها به من گوش نخواهند داد.»Ohای برادران، در عقل مانند کودکان نباشید؛ اما نسبت به بدی و شرارت مثل یک نوزاد بمانید و در عقل اشخاص بالغ باشید.Zg-اما در عبادت کلیسایی گفتن پنج کلمۀ با معنی را برای تعلیم دیگران، از گفتن ده هزار کلمه به زبانی نامفهوم بهتر می دانم.jfMخدا را شکر که من بیش از همۀ شما به زبان ها سخن می گویم،#e?قبول دارم که به طرز جالبی سپاسگزاری می کنید، ولی اگر باعث تقویت دیگران نیست چه فایده!=dsدر غیر این صورت اگر خدا را در روح سپاسگزاری می کنید، آن کسی که دارای هدایای روح نیست، چگونه نسبت به دعای سپاسگزاری شما آمین بگوید، زیرا او آنچه را که شما می گوئید نمی فهمد.c%پس چه کنم؟ من با روح خود دعا می کنم و در عین حال با عقل و فهم خود نیز دعا خواهم کرد و به همین طریق سرود حمد خواهم خواند، یعنی با روح خود و با فکر خود نیز.b#زیرا اگر من به زبان ها دعا کنم، روح من مشغول دعاست ولی عقل من در آن نقشی ندارد.$aA بنابراین آن کسی که به زبان ها سخن می گوید، باید دعا کند که قادر به ترجمۀ پیام خود باشد.U`# چون شما اشتیاق دارید صاحب عطایای روح باشید، بکوشید بیشتر عطایایی را بیابید که باعث تقویت و پیشرفت کلیسا می باشد.S_ اما اگر من زبانی را که با آن صحبت می شود، نفهمم نسبت به گویندۀ آن بیگانه خواهم بود و او نیز نسبت به من بیگانه است.^} در دنیا، زبان های مختلف بسیار است، اما هیچ یک از آن ها بی معنی نیست.c]? همچنین اگر شما به زبان ها سخنان نامفهوم بگوئید، چگونه دیگران بفهمند چه می گوئید؟ دراین صورت سخنان شما باد هوا خواهد بود.\باز هم اگر شیپور صدایی نامفهوم بدهد، کیست که خود را آمادۀ جنگ سازد؟W['حتی سازهای بی جان مثل نی یا چنگ، اگر بطور شمرده و واضح نواخته نشوند، چگونه شنوندگان درک نمایند که آهنگ آن ها چیست؟8Ziپس ای برادران، اگر من پیش شما بیایم و به زبان ها سخن بگویم چه نفعی برای شما خواهم داشت؟ هیچ! مگر اینکه برای شما مکاشفه ای یا معرفتی یا پیامی یا تعلیمی از جانب خدا بیاورم.Y+اگر همۀ شما به زبان ها سخن گوئید خوشحالم، ولی بهتر می دانم که همۀ شما پیشگویی کنید؛ زیرا اهمیت کسی که پیشگویی می کند، از کسی که به زبان ها سخن می گوید بیشتر است، مگر اینکه کسی بتواند سخن او را ترجمه نماید تا کلیسا تقویت شود.IX کسی که به زبان ها سخن می گوید، تنها خود را تقویت می کند، ولی کسی که پیشگویی می کند، کلیسا را تقویت می نماید.+WOاما از طرف دیگر آنکه پیشگویی می کند، برای تقویت و تشویق و تسلی دیگران با آن ها سخن می گوید.0VYزیرا کسی که به زبان ها سخن می گوید، روی سخن او با خداست نه با مردم، چون دیگران آنچه را که او می گوید نمی فهمند. زیرا او با قدرت روح القدس اسرار خدا را به زبان می آورد،:U oپس همیشه در پی محبت باشید و در عین حال مشتاق دریافت عطایای روح القدس و مخصوصاً عطیۀ پیشگویی باشید،T) خلاصه این سه چیز باقی می ماند: ایمان و امید و محبت، ولی بزرگترین اینها محبت است.S' آنچه را اکنون می بینم مثل تصویر تیره و تار آئینه است ولی در آن زمان همه چیز را روبرو خواهیم دید. آنچه را اکنون می دانیم جزئی و ناکامل است ولی درآن زمان معرفت ما کامل خواهد شد یعنی به اندازۀ کمال معرفت خدا نسبت به من!خلاصه این سه چیز باقی می ماند: ایمان و امید و محبت، ولی بزرگترین اینها محبت است.dRA موقعی که طفل بودم طفلانه حرف می زدم و طفلانه فکر می کردم و دلیل می گفتم. حالا که بزرگ شده ام از روش های طفلانه دست کشیده ام.pQY اما با آمدن کمال، هر آنچه جزئی و ناتمام است از بین می رود.cP? عطایایی مانند معرفت و پیشگویی، جزئی و ناتمام است.jOM پیشگویی از بین خواهد رفت و سخن گفتن به زبان ها خاتمه خواهد یافت و بیان معرفت از میان می رود، اما محبت هرگز از میان نخواهد رفت.!N; محبت در همه حال صبر می کند و در هر حال خوش باور و امیدوار است و هر باری را تحمل می کند.tMa محبت از ناراستی خوشحال نمی شود ولی از راستی شادمان می گردد.L# محبت رفتار ناشایسته ندارد. خودخواه نیست. خشمگین نمی شود و کینه به دل نمی گیرد.zKm محبت بردبار و مهربان است. در محبت بدبینی و خودبینی و تکبر نیست.rJ] اگر تمام دارائی خود را به فقرا بدهم و حتی بدن خود را در راه خدا به سوختن دهم، اما محبت نداشته باشم، هیچ فایده ای عاید من نخواهد شد./IW اگر قادر به پیشگویی و درک کلیه اسرار خدا و تمام دانش ها باشم و دارای ایمانی باشم که بتوانم کوه ها را از جای شان به جای دیگر منتقل کنم، ولی محبت نداشته باشم هیچ هستم!TH # اگر به زبان های مردم و فرشتگان سخن گویم ولی محبت نداشته باشم، فقط یک دهول میان خالی و یا یک چمته پُر سر و صدا هستم."G= پس با شوق زیاد خواهان بهترین عطایا باشید و اکنون بهترین راه را به شما نشان خواهم داد.@Fy یا قدرت شفا دادن دارند؟ آیا همه به زبان ها سخن می گویند؟ یا همه زبان ها را ترجمه می کنند؟پس با شوق زیاد خواهان بهترین عطایا باشید و اکنون بهترین راه را به شما نشان خواهم داد.pEY آیا همه رسول یا نبی یا معلم هستند؟ آیا همه معجزه می کنند؟D مقصودم این است که خدا در کلیسا اشخاص معینی را به شرح زیر قرار داده است: اول رسولان، دوم انبیاء، سوم معلمین و بعد از اینها معجزه کنندگان و شفا دهندگان و مددگاران و مدیران و آنانی که به زبان های مختلف سخن می گویند. C  به این ترتیب، شما جمعاً بدن مسیح و فرداً فرد عضوی از اعضای بدن او هستید.{Bo اگر عضوی به درد آید، اعضای دیگر در درد آن عضو شریک هستند. همچنین اگر یکی از اعضا مورد تعریف واقع شود، اعضای دیگر نیز خوشحال خواهند بود.TA! تا به این ترتیب در بین اعضای بدن ناهماهنگی به وجود نیاید، بلکه تمام اعضا نسبت به یکدیگر توجه متقابل داشته باشند.@ حال آنکه اعضای زیبای ما به چنین آرایشی احتیاج ندارد. بلی، خدا اعضای بدن را طوری به هم مربوط ساخته که به اعضای پست تر بدن اهمیت بیشتری داده می شود.e?C و اعضای را که پست می شماریم، با دقت بیشتری می پوشانیم و آن قسمت از اعضای بدن خود را که زیبا نیستند، با توجه خاصی می آرائیم،{>o برعکس، اعضای که به ظاهر ضعیف اند وجود شان بیش از همه ضروری است؛8=i پس چشم نمی تواند به دست بگوید: «محتاج تو نیستم.» یا سر نمی تواند به پا بگوید: «به تو احتیاج ندارم.»X<) اما در واقع اعضا بسیار است، ولی بدن یکی است.V;% اگر تنها یک عضو می بود، بدنی وجود نمی داشت! :  در حقیقت خدا جای مناسبی را به همه اعضای بدن مطابق ارادۀ خود بخشیده است.89i اگر تمام بدن چشم می بود، چگونه می توانست بشنود؟ و اگر تمام بدن گوش می بود، چگونه می توانست ببوید؟G8 یا اگر گوش بگوید: «به علت اینکه چشم نیستم، به بدن متعلق نیستم» آیا به این دلیل دیگر عضو بدن شمرده نمی شود؟)7K اگر پا بگوید: «چون دست نیستم، به بدن تعلق ندارم،» آیا به خاطر این حرف، دیگر عضو بدن نیست؟g6G بدن از یک عضو ساخته نشده، بلکه شامل اعضای بسیار است.5 پس همۀ ما خواه یهود، خواه یونانی، خواه برده، خواه آزاد به وسیلۀ یک روح در یک بدن تعمید یافته ایم و همه از همان روح پُر شده ایم تا از او بنوشیم.t4a بدن انسان، واحدی است که از اعضای بسیار تشکیل شده و اگرچه دارای اعضای متفاوت می باشد، بازهم بدن واحد است و مسیح هم همین طور می باشد.+3O اما کلیۀ این عطایا کار یک روح واحد است و او آن ها را مطابق ارادۀ خود به هر کس عطا می فرماید."2= به یکی قدرت معجزه کردن و به دیگری قدرت پیشگویی و به سومی عطیۀ تشخیص ارواح عطا می کند. به یکی قدرت سخن گفتن به زبان ها و به دیگری قدرت ترجمۀ زبان ها را می بخشد.\11 به یکی ایمان می بخشد و به دیگری قدرت شفا دادن،0w مثلاً روح القدس به یکی بیان حکمت عطا می کند و به دیگری بیان معرفت.{/o در هر فرد، روح خدا به نوعی خاص برای خیریت تمام مردم تجلی می کند.w.g فعالیت های ما نیز مختلف است اما یک خداست که در همه عمل می کند.v-e خدمات ما گوناگون است، اما تمام این خدمات برای یک خداوند است. +g~%}h{{-yy"xiwTvutWsrqqp)onmkjjiLhfeeCdd c-b"a``%_ ][WZY=XW6VUTS RQPOOtNMMLJI^HGFEECC B_AA$@Y??>.=W9از وابستگی های نامناسب با اشخاص بی ایمان دوری کنید، زیرا چه شراکتی بین نیکی و بدی است و چه رفاقتی بین روشنائی و تاریکی؟v=e آیا شما نباید در مقابل محبت ما همان گرمی را نشان دهید و دل های تان را به سوی ما باز کنید؟ (من مانند یک پدر با فرزندان خود سخن می گویم.)3<_ اگر روابط شما با ما سرد شده است، این از جانب ما نیست، بلکه باید ریشۀ آن را در دل های خود بجوئید.*;M ای مردمان قرنتس، ما چیزی از شما پنهان نکرده ایم؛ بلکه دل های خود را برای شما باز کرده ایم.q:[ غمگین، ولی پیوسته شادمانیم؛ ما چون گدا، فقیر هستیم، ولی در عین حال بسیاری را دولتمند می سازیم؛ بی چیزیم اما دارای همه چیز هستیم.J9  گمنام ولی در عین حال مشهوریم؛ به حال مرگ افتادیم، ولی هنوز زنده ایم. ما شکنجه می بینیم، ولی به قتل نمی رسیم.p8Yگاه احترام و گاهی بی احترامی می بینیم. گاه مورد لعن و گاهی مورد ستایش هستیم. ما را اشخاص دروغگو می شمارند، حال آنکه راستگو هستیم.]73در اعلام پیام حقیقت و با قدرت خدا انجام می دهیم. تنها اسلحۀ ما، هم در دفاع و هم در حمله، داشتن زندگی پاک و بی آلایش است.x6iهمچنین با خلوص نیت، معرفت، صبر و حوصله و مهربانی نشان می دهیم که خادمان خدا هستیم. تمام این کارها را با کمک روح القدس و با محبت بی ریا5ما در تازیانه ها، حبس ها، شورش ها، بی خوابی ها، گرسنگی ها و تلاش ها وV4%بلکه می خواهیم با هر کاری که می کنیم نشان دهیم که خادمان حقیقی خدا هستیم، یعنی با تحمل زحمات و سختی ها و دشواری ها.3%ما نمی خواهیم به هیچ صورت باعث لغزش کسی بشویم، مبادا نقصی در خدمت ما یافت شود،v2eزیرا او می فرماید: «در زمان مطلوب به تو گوش دادم،و در روز نجات تو را کمک کردم.» گوش بدهید! این زمان، زمان مطلوب است و امروز، روز نجات!^1 7پس ما که همکاران خدا هستیم، از شما که فیض خدا را یافته اید در خواست می کنیم که نگذارید آن فیض در زندگی شما بی اثر بماند،70gمسیح کاملاً بی گناه بود، ولی خدا به خاطر ما او را گناه ساخت تا ما در پیوستگی با او عدالت خدا شویم.,/Qپس ما سفیرانی از جانب مسیح هستیم و گویی خدا به زبان ما وعظ می کند. پس ما به عنوان سفیران مسیح از شما التماس می کنیم: با خدا صلح و آشتی کنید.مسیح کاملاً بی گناه بود، ولی خدا به خاطر ما او را گناه ساخت تا ما در پیوستگی با او عدالت خدا شویم.n.Uبه عبارت دیگر خدا به جای این که گناهان انسان را به حساب آورد، به وسیلۀ مسیح با دنیا آشتی نمود و پیام این آشتی را به ما سپرده است.g-Gاینها همه از طرف خدائی است که به وسیلۀ مسیح، ما را که قبلاً دشمنان او بودیم به دوستان خود تبدیل کرده است و ما را وظیفه داد که به دشمنان دیگر او هم اعلام کنیم که آن ها نیز می توانند دوستان او بشوند.,1کسی که در مسیح است، خلقت نو است، هر آنچه کهنه بود درگذشت و اینک همه چیز نو شده است.+wدیگر ما دربارۀ هیچ کس از روی معیارهای انسانی قضاوت نمی کنیم، گرچه زمانی ما چنین قضاوتی دربارۀ مسیح داشتیم، ولی دیگر چنین قضاوتی نداریم.x*iبلی، او برای همه مُرد تا آنانی که زنده اند دیگر برای خود زندگی نکنند، بلکه برای او زیست نمایند که به خاطر آن ها مُرد و دوباره زنده شد.v)eزیرا محبت مسیح حاکم بر تمام افکار و اعمال ماست، چون می دانیم، اگر یک نفر به خاطر همۀ انسان ها مُرد، یقین است که همه در مرگ او مُردند.() اگر ما عقل خود را از دست داده ایم، به خاطر خداست! و اگر عاقل هستیم به خاطر شماست!7'g ما نمی خواهیم باز از خود تعریف کنیم، بلکه می خواهیم دلیلی به شما بدهیم که به ما افتخار کنید تا بتوانید به کسانی که به ظاهر یک شخص فخر می کنند و نه به باطن او، جواب بدهید.2&] پس چون ما می دانیم که معنی ترس از خداوند چیست، کوشش می کنیم که مردم را متقاعد سازیم. خدا ما را کاملاً می شناسد و من نیز امیدوارم که شما در دل های تان ما را خوب بشناسید. % زیرا همۀ ما همانطور که واقعاً هستیم، باید روزی در مقابل تخت داوری مسیح بایستیم تا مطابق آنچه که با بدن خود کرده ایم ـ چه نیک و چه بد ـ جزا بیابیم.0$Y بنابراین چه در اینجا باشیم و چه در آنجا، فقط یک هدف داریم و آن هم اینست که او را خوشنود سازیم.I# پس مأیوس نمی شویم، چون ترجیح می دهیم که این خانۀ زمینی را ترک کرده و با خداوند در خانۀ آسمانی زندگی نمائیم.d"A(راهنمای ما در زندگی ایمان ماست، نه آنچه می بینیم.)4!aپس ما هیچ وقت مأیوس نمی شویم، زیرا می دانیم که اقامت در این بدن به معنی دوری از حضور خداوند است.z mخدا ما را برای همین منظور آماده ساخته است و روح القدس خود را به عنوان ضامن اجرا و نمونۀ چیزهایی که در انتظار ماست به ما عطا فرموده است.~uتا زمانی که در این خیمه به سر می بریم در زیر بارهای سنگین ناله و فغان می کنیم، اما نه تنها نمی خواهیم خیمۀ فعلی خود را از دست بدهیم، بلکه می خواهیم پوششی آسمانی بر آن بیفزائیم تا سرانجام فانی در زندگی غرق شود.]3تا در پناه آن پوششی آسمانی، دیگر برهنه نباشیم.  ما در اینجا برای پناه بردن به خانۀ آسمانی خود دائماً در آه و ناله هستیم- Uزیرا ما می دانیم هرگاه این خیمه ای که در آن به سر می بریم، یعنی این بدن زمینی ما فرو ریزد، خدا عمارتی ابدی که به دست انسان ساخته نشده، در آسمان برای ما فراهم می کند.wو در ضمن، ما به چیزهای نادیدنی چشم دوخته ایم نه به چیزهای دیدنی، زیرا آنچه به چشم می آید موقتی است، ولی چیزهای نادیدنی تا ابد دوام دارند.1[و این رنج و زحمت ناچیز و زودگذر، جلال عظیم و بی پایانی را که غیرقابل مقایسه است برای ما فراهم می کندو در ضمن، ما به چیزهای نادیدنی چشم دوخته ایم نه به چیزهای دیدنی، زیرا آنچه به چشم می آید موقتی است، ولی چیزهای نادیدنی تا ابد دوام دارند.Y+بنابراین، امید خود را از دست نمی دهیم. اگرچه وجود ظاهری ما رفته رفته از بین می رود، وجود باطنی ما روز بروز نو می شود.Rاین همه به خاطر شماست تا به هر اندازه ای که فیض خدا شامل مردم بیشتری شود، شکر و سپاس برای جلال او نیز زیادتر شود.kOزیرا می دانیم خدا، که عیسی خداوند را پس از مرگ زنده گردانید، ما را نیز با عیسی زنده خواهد ساخت و با شما به حضور خود خواهد آورد.- نوشته شده است: «چون ایمان داشتم، سخن گفتم.» ما نیز سخن می گوئیم، چون ایمان داریم.' پس در حالی که اثرات مرگ در بین ما دیده می شود، اثرات زندگی در بین شما مشهود است.F بلی، در تمام دورۀ زندگی خود همیشه به خاطر عیسی به مرگ تسلیم می شویم تا زندگی عیسی در جسم فانی ما ظاهر شود..U بدن های فانی ما دائماً داغ مرگ عیسی را با خود دارند تا زندگی عیسی در بدن های ما نیز ظاهر شود. آزار می بینیم، اما هیچ وقت تنها نیستیم. می افتیم ولی نابود نمی شویم.<qاز هر طرف تحت فشار هستیم، ولی نمی شکنیم؛ گاهی دچار شک و تردید می شویم، اما تسلیم نا امیدی نمی گردیم.H با وجود این، ما چنین گنجی در کوزه های سفالین داریم تا معلوم گردد که آن قدرت بزرگ از ما نیست، بلکه از خداست.$Aزیرا همان خدائی که فرمود: «روشنائی از میان تاریکی بدرخشد»، در قلب های ما نیز درخشیده است تا آن نور معرفت جلال خدا که در چهرۀ مسیح مشاهده می شود، بر ما بدرخشد.b=ما نمی خواهیم خود ما مورد توجه قرار بگیریم، بلکه اعلام می کنیم که عیسی مسیح، خداوند است و ما به خاطر او خادمین شما هستیم.E سردار این دنیا افکار آن ها را کور کرده است تا نور انجیل پُر شکوه مسیح را که صورت خدای نادیده است، نبینند.3 _زیرا اگر انجیلی که اعلام می کنیم پوشیده باشد، فقط برای کسانی پوشیده است که در راه هلاکت هستند.\ 1ما از همه روش های پنهانی و ننگین دور شده ایم و هرگز با فریبکاری رفتار نمی کنیم و پیام خدا را تحریف نمی نمائیم، بلکه با بیان روشن حقیقت می کوشیم که در حضور خدا مورد پسند وجدان همۀ مردم باشیم.z  oچون خدا از لطف خود این وظیفه را به ما داده است، مأیوس نمی گردیم.I  و همۀ ما در حالی که با صورت های بی نقاب مانند آئینه ای جلال خداوند را منعکس می سازیم، رفته رفته در جلالی روز افزون به شکل او تبدیل می شویم و این کار، کار خداوند یعنی روح القدس است.hIو در این جا مقصود از کلمۀ «خداوند»، روح القدس است و هر جا روح خدا باشد، در آنجا آزادی هست.و همۀ ما در حالی که با صورت های بی نقاب مانند آئینه ای جلال خداوند را منعکس می سازیم، رفته رفته در جلالی روز افزون به شکل او تبدیل می شویم و این کار، کار خداوند یعنی روح القدس است.q[اما همینکه کسی به خداوند روی آورد، آن نقاب برداشته می شود5بلی، تا به امروز هر وقت آن ها تورات موسی را می خوانند، آن نقاب ذهن شان را می پوشاند. ذهن های آن ها کند شده و تا به امروز در موقع خواندن عهد عتیق این نقاب باقی مانده است و برداشته نمی شود، زیرا فقط به وسیلۀ مسیح برداشته خواهد شد.1[ ما مثل موسی نیستیم که نقابی بر صورت خویش گذاشت تا قوم اسرائیل پایان آن شکوه زودگذر را نبینند.Y+ چون چنین امیدی داریم، با شجاعت سخن می گوئیم.\1 و اگر آنچه که به تدریج ناپدید می گشت دارای چنین شکوه و جلالی بود، پس آنچه دائمی است، باید دارای چه شُکوه بیشتری باشد؟b= در واقع می توان گفت که دوران پُر شکوه اول، تمام جلوه و جلال خود را در برابر شکوه و جلالِ بیشتر دوران دوم، از دست داده است.   و اگر دورانی که شریعت مردم را محکوم می ساخت، با چنان شکوهی همراه بود، پس دوره ای که مردم تبرئه می شوند باید چقدر شکوه و جلال بیشتری داشته باشد!a;پس دورۀ ظهور روح القدس چقدر با شکوه تر خواهد بود.u~cاگر دوران شریعت که بر سنگ حک شده بود و به مرگ می انجامید، با چنان شکوهی شروع شد که قوم اسرائیل به علت نوری که در صورت موسی می درخشید نتوانستند به چهره او نگاه کنند (هرچند که آن نور رفته رفته ناپدید می شد)،K}او ما را لایق گردانید که خدمتگذار عهد و پیمان جدید باشیم و این عهد یک سند تحریری نیست، بلکه از روح خداست، زیرا شریعت نوشته شده، انسان را به مرگ می کشاند، اما روح خدا زندگی می بخشد.J| در خود لیاقتی نمی بینیم که بگوئیم ما صلاحیت انجام چنین کاری را داشته ایم. نخیر! بلکه لیاقت ما از جانب خداست. {ما فقط به علت اطمینانی که به خدا داریم، به وسیلۀ مسیح چنین ادعای می کنیم.Lzشما مکتوبی هستید که مسیح آن را نوشته و توسط ما به دیگران رسانیده است. این نامه با رنگ و بر روی تخته سنگ نوشته نشده است، بلکه نامه ای است که روح خدای زنده بر قلب های انسانی نوشته است.1y[بهترین سفارش نامۀ ما شما هستید، که در دل های ما نوشته شده تا تمام مردم آن را بخوانند و بفهمند.Qx شاید بگوئید که ما به خودستائی پرداخته ایم! آیا ما مثل دیگران از طرف شما و یا برای شما به سفارش نامه ضرورت داریم؟?wwما کلام خدا را نمی فروشیم، چنانکه بسیاری می کنند، بلکه ما آن را با صمیمیت، مانند کسانی که از جانب خود خدا وظیفه دارند و در حضور او خدمت می کنند و در مسیح هستند، بیان می کنیم.vاین بو برای کسانی که در راه هلاکت هستند، بوی کشنده ای است که مرگ را به دنبال دارد و برای آنهایی که در طریق نجات روانند، بوی زندگی بخش می باشد. پس کیست که لیاقت این کار و خدمت را داشته باشد؟ما کلام خدا را نمی فروشیم، چنانکه بسیاری می کنند، بلکه ما آن را با صمیمیت، مانند کسانی که از جانب خود خدا وظیفه دارند و در حضور او خدمت می کنند و در مسیح هستند، بیان می کنیم.u3زیرا ما مانند بُخُور خوشبویی هستیم که مسیح به خدا تقدیم می کند و بوی خوش آن هم بین آنانی که نجات می یابند و همچنین بین آنانی که هلاک می گردند، پخش می گردد.t!سپاس به خدائی که ما را در مسیح، در صف پیروزمندان قرار داده و هدایت می کند. مثل عطر خوشبوی در همه جا پخش می شویم تا بوی خوش معرفت خدا را به همه برسانیم.>su اما چون برادرم تیطُس را در آن جا نیافتم، فکرم پریشان بود. پس از حضور ایشان رخصت شده، به مقدونیه رفتم.r! وقتی به ترواس رسیدم که بشارت مسیح را بدهم، فرصت خوبی برای خدمت خداوند داشتم،q1 ما نمی خواهیم شیطان از این فرصت استفاده کند؛ زیرا ما از نقشه های او بی خبر نیستیم.p هرگاه شما کسی را ببخشید، من نیز او را می بخشم و اگر لازم باشد که من هم او را ببخشم، باید بگویم که من او را در حضور مسیح و به خاطر شما بخشیده ام.[o/ زیرا من آن رساله را نوشتم تا شما را آزمایش کنم. من می خواستم ببینم که آیا در هر موردی از تعالیم من اطاعت می کنید یا نه.nبنابراین من از شما خواهش می کنم که محبت خود را دوباره به او ثابت کنید.&mEپس اکنون شما باید او را ببخشید و دلداری دهید مبادا غم و اندوه زیاد، او را از پای درآورد.zlmجزای که اکثر شما نسبت به شخص مقصر روا داشتید، برای او کافی است. k اگر کسی در میان شما باعث رنجش و اندوه شده است، نه فقط مرا رنجانیده است، بلکه تا حدی همۀ شما را نیز! (در این مورد نمی خواهم بیش از حد سختگیری کنم.)=<<*;:98n76 54322Q110..!-,<++*\)''c&(%4$ #M"F Svhd x @*]"{"Y ?& ای برادران، می خواهم بدانید انجیلی که من به شما دادم، ساخته و پرداخته دست انسان نیست.6X g& آیا این سخن می رساند که من رضایت آدمیان را می خواهم؟ نخیر! من فقط رضایت خدا را می خواهم و آیا قصدم خوشنود ساختن مردم است؟ اگر تا کنون قصدم این می بود، خادم مسیح نمی بودم!HW  & چنانکه قبلاً گفته بودم باز هم تکرار می کنم: «هر کسی که انجیلی غیر از آنچه پذیرفتید بیاورد، بر او لعنت باد.»)V M&حتی اگر ما یا فرشته ای از آسمان، انجیلی غیر از آنچه ما اعلام کردیم بیاورد، بر او لعنت باد!WU )&در صورتی که انجیل دیگری وجود ندارد، اما عده ای هستند که می خواهند شما را پریشان سازند و انجیل مسیح را تحریف نمایند.T &من از این تعجب می کنم که شما به این زودی از آن کسی که شما را به فیض مسیح دعوت کرده است روی گردان شده اید و اکنون از انجیل دیگری پیروی می کنید!?S {&خدا را تا به ابد جلال باد. آمین.  من خواهش کردم که تیطُس پیش شما بیاید و آن برادر مشهور را با او فرستادم. آیا تیتوس از شما بهره ای گرفت؟ مگر من و او به وسیلۀ یک روح هدایت نشدیم؟ مگر هر دوی ما در یک راه قدم نگذاشتیم؟= چطور؟ آیا من به وسیلۀ کسانی که پیش شما فرستادم، از شما بهره ای گرفتم؟L< شما قبول می کنید که من بر شما تحمیل نشدم! اما در عوض می گوئید که من خیلی چالاک بودم و با حیله شما را فریب دادم!; پس من خوشحال می شوم که اموال و حتی جان خود را در راه شما بدهم. اگر من شما را اینقدر دوست دارم، آیا شایسته است که شما مرا کمتر دوست داشته باشید؟: اکنون این سومین بار است که حاضرم نزد شما بیایم و قول می دهم که به شما بار نخواهم شد، زیرا من شما را می خواهم نه پول تان را! فرزندان نباید برای والدین پس انداز کنند، بلکه بر عکس والدین باید در فکر فرزندان خود باشند.9} از چه لحاظ طرز رفتار من با شما بدتر از کلیساهای دیگر بود، جز اینکه برای خرچ زندگی خود از شما کمک نمی گرفتم؟ مرا برای چنین بی عدالتی ببخشید!88i علایمی که رسالت مرا ثابت می کند با صبر تمام در میان شما ظاهر شد: از جمله آیات و عجایب و معجزات بود.%7C من درست مثل یک احمق حرف می زنم، ولی تقصیر شماست. شما باید از من تعریف می کردید، زیرا حتی اگر من هیچ به حساب نیایم، باز هم از آن رسولان عالی مقام شما کمتر نیستم.o6W بنابراین، من به خاطر مسیح، ضعف ها، بی حرمتی ها، سختی ها، آزار ها و دشواری ها را با آغوش باز می پذیرم زیرا در هنگام ضعف، قوی هستم.65e اما او در جواب به من گفت: «فیض من برای تو کافیست، زیرا قدرت من در ضعف تو کامل می گردد.» پس چقدر بیشتر با مسرت به ضعف و ناتوانی خود فخر خواهم کرد تا قدرت مسیح مرا فرا گیرد.j4M سه بار از خداوند درخواست کردم که آن را از من دور سازد،*3M و برای این که به خاطر مکاشفات فوق العاده ای که دیده ام مغرور نشوم، ناخوشی جسمانی دردناکی به من داده شد، که مانند قاصدی از طرف شیطان مرا بکوبد تا زیاد مغرور نشوم.W2' اگر بخواهم به خود فخر کنم، مثل یک احمق سخن نخواهم گفت، زیرا هرچه بگویم عین حقیقت است. اما، چنین کاری نخواهم کرد، مبادا کسی بیش از آنچه در من می بیند یا از من می شنود برای من ارزش قایل شود.=1s من حاضرم به تجربیات این مرد فخر کنم ولی در خودم هیچ دلیلی برای فخر کردن نمی بینم، مگر در ضعف های خود.0{ و چیزهائی شنید که آنقدر مقدس و محرمانه است که بیان آن ها جایز نیست./ فقط می دانم که این مرد به بهشت برده شد. (نمی دانم جسماً یا روحاً، خدا می داند.)N. من شخصی را در مسیح می شناسم که چهارده سال پیش تا به آسمان سوم ربوده شد. (جسماً یا روحاً، نمی دانم، خدا می داند.) -  حتی اگر اینگونه فخر کردن هیچ فایده نداشته باشد، باید به آن ادامه دهم. مثلاً می توانم دربارۀ رؤیاها و مکاشفاتی که خداوند به من عطا فرمود صحبت کنم.<,q !اما برادران به وسیلۀ سبدی از پنجره ای که در دیوار شهر بود، مرا پائین فرستادند و از دست او فرار کردم.+) وقتی در دمشق بودم، والی آنجا که از طرف «حارث» پادشاه به این مقام منسوب شده بود، فرمان داد که نگهبانان شهر مرا دستگیر کنند،اما برادران به وسیلۀ سبدی از پنجره ای که در دیوار شهر بود، مرا پائین فرستادند و از دست او فرار کردم.*! خدا، پدر عیسی خداوند ـ تا ابد سپاس به نام او باد ـ می داند که من دروغ نمی گویم.) اگر مجبورم فخر کنم، به آن چیزهایی خواهم بالید که ضعف مرا نشان می دهند.((I وقتی یکی ضعیف است آیا من در ضعف او شریک نیستم؟ و اگر کسی لغزش بخورد، آیا من آتش نمی گیرم؟ ' از آن گذشته، نگرانی برای تمام کلیساها، باری است که شب و روز بر دوش من است.t&a من متحمل سختی ها، زحمات، و بی خوابی، گرسنگی و تشنگی فراوان شده ام و غالباً بدون خوراک و لباس کافی سرمای سخت زمستان را تحمل کرده ام.%w در مسافرت های خود، با خطر سیل و راهزنان روبرو بودم و از دست یهودیان و غیر یهودیان و برادران دروغین در شهر و بیابان و بحر با مرگ روبرو شدم.Q$ و سه بار از رومیان چوب خوردم و یک بار هم سنگسار شدم. سه بار شکسته کشتی شدم و یک شب و یک روز دستخوش امواج بحر بودم.f#E یهودیان مرا پنج بار و هر بار سی و نه ضربه شلاق زدند،"y آیا آن ها خادمین مسیح هستند؟ من بیش از آن ها او را خدمت کرده ام! (باز مثل یک دیوانه حرف می زنم.) من بیش از آن ها زحمت کشیده ام و بیش از آن ها در زندان بوده ام. دفعات بی شمار چوب خورده و چندین بار با مرگ روبرو شده ام.D! آیا آن ها عبرانی هستند؟ من هم هستم! آیا اسرائیلی هستند؟ من هم هستم! آیا از نسل ابراهیم هستند؟ من هم هستم!G  با شرمساری باید بگویم که به علت ضعف خود ما بود که نتوانستیم این کارها را انجام دهیم! اما اگر کسی جرأت کند که به چیزی فخر کند، من کمتر از او نیستم. (گفتم که مثل یک نادان حرف می زنم.)2] البته اگر کسی شما را به بردگی درآورد، یا استثمار نماید، یا از شما بهره برداری کند، یا به چشم حقارت به شما نگاه کند و یا به صورت تان سیلی زند، حتماً ناراحت نخواهید شد!  شما باید چقدر با فهم باشید که می توانید اینطور با افراد احمق مدارا کنید!$A چون بسیاری به امتیازات دنیوی خویش فخر می کنند، من هم می خواهم به امتیازات خود فخر کنم. حال از روی غرور و مثل یک آدم احمق از خود تعریف می کنم و نه مثل یک مسیحی. تکرار می کنم: هیچ کس مرا احمق نداند، ولی اگر دربارۀ من این طور فکر می کنید، پس اقلاً مرا مثل یک احمق بپذیرید تا بتوانم کمی به خود افتخار کنم.\1 پس اگر خادمین او خود را خدمتگزاران عدالت و نیکویی جلوه دهند، جای تعجب نیست! در عاقبت مطابق اعمال شان جزا خواهند یافت.}s این چیز عجیبی نیست، شیطان هم خود را به صورت فرشتۀ نور در می آورد.1[ زیرا این اشخاص رسولان دروغین و خادمین فریبکار هستند که خود را به شکل رسولان مسیح در می آورند.O من به این کار ادامه خواهم داد تا ادعای کسانی را که با غرور می گویند رسالت آن ها و رسالت ما یک قسم است خنثی سازم."= چرا کمک شما را قبول نکردم؟ چون شما را دوست ندارم؟ نه، خدا می داند که شما را دوست دارم.@y چنانکه راستی مسیح در زندگی من است، می گویم که هیچ چیز نمی تواند مانع فخر من در تمام سرزمین یونان باشد!`9 و وقتی با شما بودم، با وجود اینکه به پول احتیاج داشتم، به هیچ یک از شما بار نشدم؛ بلکه وقتی برادران از مقدونیه آمدند، احتیاجات مرا رفع نمودند. من هرگز بر شما بار نشدم و در آینده نیز نخواهم شد!>u من معاش خود را از کلیساهای دیگر گرفتم و یا به اصطلاح آن ها را غارت کردم تا بتوانم مفت به شما خدمت کنم!X) من انجیل را مفت و مجانی به شما رسانیدم، من خود را حقیر ساختم تا شما سرافراز شوید. آیا با این کار، من مرتکب گناه شدم؟=s شاید ناطق خوبی نباشم، ولی می دانم دربارۀ چه سخن می گویم! ما این را در هر فرصت و هر مورد ثابت کرده ایم!hI گمان نمی کنم من از آن رسولان عالی مقام شما کمتر باشم!c? زیرا اگر کسی پیش شما بیاید و عیسی دیگری جز آن عیسی را که ما به شما اعلام کردیم، اعلام کند، آیا با خوشحالی او را قبول نمی کنید؟ و آیا حاضر نیستید با خوشحالی، روحی غیر از آنچه قبلاً پذیرفته بودید، بپذیرید و یا مژده ای غیر از آنچه قبلاً به شما داده شده بود، قبول کنید؟gG اما اکنون می ترسم، همان طور که حوا به وسیلۀ زیرکی مار فریب خورد، افکار شما نیز از ارادت و اخلاصی که به مسیح دارید منحرف شود.d A علاقۀ من نسبت به شما، علاقه ای است خدایی، زیرا من شما را به عنوان یک دختر پاک دامن به عقد مسیح در آورده، به او تقدیم نمودم.+  Q امیدوارم از سخنان من، که تا اندازۀ احمقانه است ناراحت نشوید، خواهش می کنم آن را تحمل کنید!) K زیرا نه آنکه خودستایی کند، بلکه آن که خداوند از او تعریف کند، مورد قبول خدا واقع می گردد.' G چنانکه کلام خدا می فرماید: «هرکه بخواهد فخر کند، به خداوند فخر نماید.»زیرا نه آنکه خودستایی کند، بلکه آن که خداوند از او تعریف کند، مورد قبول خدا واقع می گردد.: m تا سرانجام بتوانیم انجیل را در کشورهایی که در آن سوی سرزمین شماست، اعلام نمائیم و آن وقت لازم نیست که ما به کاری که قبلاً در حوزۀ وظیفه شخصی دیگر انجام شده است، فخر کنیم..U ما از آنچه دیگران در خارج از محدودۀ وظیفه ما انجام داده اند، به خود فخر نمی کنیم؛ بلکه امیدواریم که ایمان شما رشد کند و ما بتوانیم دامنۀ خدمت خود را وسیع تر سازیم،! وقتی ادعا می کنیم که کلیسای شما هم در محدودۀ وظیفه ما قرار دارد از حد خود تجاوز نمی کنیم، زیرا ما اولین اشخاص بودیم که انجیل مسیح را به شما رسانیدیم.} و اما ما نمی توانیم از آن حدی که برای ما تعیین شده، بیشتر فخر کنیم؛ یعنی به میزان خدمتی که خدا به ما سپرده است و آن شامل خدمت شما نیز می شود.{o البته ما جرأت آن را نداریم خود را با کسانی که خود را اینقدر بزرگ می دانند مقایسه کنیم و یا در یک سطح قرار دهیم. وقتی آن ها خود را با یکدیگر می سنجند و با همدیگر مقایسه می کنند، نشان می دهند که چقدر احمق هستند!ve این اشخاص خاطر جمع باشند که آنچه را از دور به وسیلۀ نامه می نویسم، هر وقت بیایم همان را به عمل خواهم آورد و تفاوتی در بین نخواهد بود.7 شاید کسی بگوید: «رساله های او سخت و مؤثرند ولی حضور او بی اثر و بیانش تعریفی ندارد.»jM فکر نکنید که می خواهم با رساله های خود شما را بترسانم.K شاید من دربارۀ اختیاراتی که خدا به من داده است، بیش از اندازه به خود فخر کرده باشم، ولی پشیمان نیستم. زیرا خدا این قدرت و اختیار را برای بنای شما به من داده است و نه برای خرابی شما!/ به آنچه در پیش چشمان شما قرار دارد توجه کنید! آیا کسی در میان شما مطمئن است که به مسیح تعلق دارد؟ آن شخص باید قبول کند که ما هم مثل او متعلق به مسیح هستیم.-S وقتی اطاعت شما نسبت به ما کامل شود، آن وقت کسانی را که نافرمانی می کنند، مجازات خواهیم کرد.~ ما هر نوع استدلال و هر ادعای تکبر آمیز را که در مقابل معرفت خدا قرار بگیرد از بین می بریم و تمام افکار و خیالات را تحت فرمان مسیح در می آوریم.!}; اسلحۀ جنگ ما سلاح های دنیایی نیست، بلکه از طرف خدا قدرت دارد تا قلعه ها را ویران کند.| اگر چه ما در این دنیا به سر می بریم، اما جنگی که می کنیم دنیوی و جسمانی نیست.N{ از شما التماس می کنم که مرا مجبور نسازید، وقتی با شما هستم با گستاخی با شما رفتار کنم، چون تصمیم گرفتم در مقابل آن ها که گمان می کنند، ما با انگیزه های دنیوی عمل می کنیم، گستاخ باشم!6z g اکنون من پولُس بخاطر تواضع و ملایمت مسیح، شخصاً از شما درخواست می کنم ـ بلی، همان پولُس که بنا به گفتۀ بعضی از شما، پیش روی شما فروتن و ملایم ولی دور از شما گستاخ هستم ـ]y3 خدا را برای بخشش غیرقابل توصیف او سپاس بگوئیم!x% و آنها این لطف بزرگی را که خدا به شما کرده است خواهند دید و با محبت و علاقۀ زیاد برای شما دعا خواهند کرد.خدا را برای بخشش غیرقابل توصیف او سپاس بگوئیم!Lw این خدمت شما دلیل بر ایمان شماست و مردم خدا را برای آن شکر خواهند کرد. زیرا شما نه تنها به ایمان خود به انجیل مسیح اعتراف می کنید، بلکه آن ها و دیگران را در آنچه دارید شریک می سازید.Nv پس این خدمت ما نه فقط نیازمندی های مقدسین را تأمین می کند، بلکه موجب سپاسگزاری عده ای زیاد از خدا نیز می گردد.u خدا شما را بسیار غنی می سازد تا شما از هر لحاظ سخاوتمند باشید و به این وسیله عدۀ زیادی خدا را برای کاری که ما کرده ایم، سپاسگزاری خواهند کرد.*tM خدا که بذر را برای برزگر و نان را برای خوردن فراهم می سازد، بذر بخشندگی را برای شما مهیا و آن را چند برابر خواهد ساخت تا محصول کارهای خیر و نیکوی شما فراوان باشد.+sO چنانکه نوشته شده است:«خدا با سخاوت به نیازمندان می بخشد و خیرخواهی او تا به ابد باقی است.»*rM و او قادر است که هر نوع برکتی را به شما عطا فرماید تا همیشه به اندازۀ کفایت و حتی بیش از آن داشته باشید تا بتوانید با سخاوتمندی در امور خیر و نیکو بذل و بخشش کنید.qq[ پس هر کس باید مطابق آن چه در دل خود تصمیم گرفته است، بدهد و نه از روی بی میلی و اجبار، زیرا خدا کسی را دوست دارد که با خوشی می بخشد.Wp' به یاد داشته باشید: کسی که بذر کم بکارد محصول کم درو خواهد کرد و آنکه دانۀ بسیار بکارد محصول فراوان درو خواهد نمود.o5 پس لازم دانستم که این برادران را وادار کنم، که قبل از من پیش شما بیایند و هدایای شما را که وعده کرده بودید، قبلاً آماده سازند تا وقتی من به آنجا برسم آن اعانه آماده باشد و معلوم شود که بخشش شما از روی علاقه بوده است و نه به زور.0nY وگرنه، اگر اهالی مقدونیه همراه من بیایند و ببینند که پس از آن همه اعتمادی که به شما داشتم، شما آماده کمک نیستید، ما در مقابل آن ها شرمنده خواهیم شد تا چه رسد به شما!0mY اکنون این برادران را پیش شما می فرستم و برای این که تعریفی که ما از شما کرده ایم سخنان بی معنی نباشد، همان طور که من به ایشان قول داده بودم، آمادۀ کمک به آن ها باشید.l} زیرا می دانم که شما می خواهید کمک کنید. من نزد مردم مقدونیه از شما تعریف کرده ام و گفته ام که برادران ما در یونان از سال پیش تا به حال آمادۀ کمک بوده اند و شوق شما، عدۀ زیادی از آنها را برای این کار برانگیخته است.Dk  در واقع هیچ نیازی نیست که دربارۀ پولی که به عنوان اعانه برای ایمانداران فرستاده می شود برای شما بنویسم،ljQبنابراین محبت خود را به ایشان و در ضمن به تمام کلیساها نشان دهید، تا همه بدانند تعریفی که من از شما کرده ام، بی اساس نبوده است.Hi و اما تیطُس، او در خدمت شما، یار و همکار من است و برادران دیگر هم که با او می آیند نمایندگان کلیساها و مایۀ جلال مسیح هستند.بنابراین محبت خود را به ایشان و در ضمن به تمام کلیساها نشان دهید، تا همه بدانند تعریفی که من از شما کرده ام، بی اساس نبوده است.h5برادر خود را که بارها او را آزموده و همیشه او را جدی یافته ام با آنها می فرستم. او اکنون به سبب اطمینان بزرگی که به شما دارد بیش از پیش شوق دیدن شما را دارد.Vg%بلی، می کوشیم نه فقط آنچه را که در نظر خداوند درست است انجام دهیم، بلکه آنچه را که مردم نیز می پسندند به عمل آوریم.Jf ما با نظارت بر امر جمع آوری و توزیع بخشش های سخاوتمندانۀ شما بسیار مراقب هستیم، مبادا کسی بر ما انتقاد کند.neUعلاوه بر این، او از طرف کلیساها مقرر شده است که همراه ما باشد و این کار خیریه را برای جلال خدا و به نشانۀ حُسن نیت ما انجام دهید.-dSهمراه او آن برادری را که در تمام کلیساها به خاطر بشارت دادن انجیل شهرت یافته است، می فرستم.1c[او نه تنها درخواست ما را قبول کرد؛ بلکه با شوق و ذوق و از روی علاقۀ خود می خواست پیش شما بیاید.b'خدا را شکر که او شوقی مانند آنچه من نسبت به شما دارم در دل تیطُس ایجاد کرده است. a9چنانکه نوشته شده است: «او که زیاد جمع کرد زیادی نداشت، و آنکه اندک اندوخت کم نداشت.»)`Kتا روزی مازاد ایشان هم نیازمندی های شما را رفع نماید و به این وسیله مساوات برقرار می شود.|_q مقصودم این نیست که دیگران از زیر بار، شانه خالی کنند و شما بار ایشان را بدوش بگیرید. نخیر! بلکه می خواهم این یک عمل متقابل باشد. یعنی آنچه را که شما فعلاً به آن نیازی ندارید، برای رفع نیازمندی های آن ها بدهید5^c اگر کسی واقعاً می خواهد کمک کند، خدا هدیۀ او را نسبت به آنچه دارد می پذیرد، نه مطابق آنچه ندارد.N] آن زمان بسیار می خواستید که این کار را انجام دهید و اکنون مطابق علاقۀ خود، با میل این کار را به اتمام برسانید.|\q در این مورد نظر خود را ابراز می کنم: چون شما اولین کسانی بودید که در یک سال پیش نه تنها علاقمند و راغب به کمک دیگران بودید بلکه عملاً این کار را کردید، اکنون به صلاح شماست که به این کار ادامه دهید و تمام کنید.w[g شما می دانید که عیسی مسیح، خداوند ما چقدر بخشنده بود. گرچه دولتمند بود، بخاطر شما خود را فقیر ساخت تا شما از راه فقر او دولتمند شوید.CBAA*@?? >8=d y0از طرف پولُس که به ارادۀ خدا رسول مسیح عیسی است به مقدسین در شهر اِفِسُس که در مسیح عیسی وفادار هستند.pcY&ای برادران، فیض خداوند ما عیسی مسیح با روح شما باد، آمین.cb?&دیگر هیچ کس مزاحم من نشود، زیرا داغ هایی مسیح را بر بدن خود دارم.ای برادران، فیض خداوند ما عیسی مسیح با روح شما باد، آمین.@ay&به همۀ آنانی که در زندگی خود از این قاعده پیروی می کنند، یعنی به اسرائیل حقیقی خدا، سلامتی و رحمت باد.j`M&شدن یا نشدن سنت مهم نیست، بلکه فقط خلقت نو اهمیت دارد.[_/&و اما من، خدا نکند که به چیزی جز صلیب خداوند ما عیسی مسیح فخر کنم که به وسیلۀ آن، دنیا برای من مصلوب شد و من برای دنیا.d^A& حتی آنانی که سنت شده اند، شریعت را بجا نمی آورند! آن ها می خواهند که شما سنت شوید تا به اطاعت شما در یک عمل جسمانی فخر کنند.a];& مقصود آنانی که شما را به سنت مجبور می کنند، این است که تظاهر کنند. مخصوصاً آن ها نمی خواهند به خاطر صلیب مسیح جفا ببینند.m\S& ببینید من با دست خود با چه حروف درشتی برای شما می نویسم.>[u& پس تا آنجا که فرصت داریم به همه نیکی کنیم، مخصوصاً به کسانی که در ایمان با ما اعضای یک خانواده هستند.6Ze& از انجام نیکوکاری خسته نشویم زیرا اگر دست از کار نکشیم در وقت مناسب محصول خود را درو خواهیم کرد.Y&مثلاً اگر کسی بذر در کشتزار نفس خویش بکارد، از آن خرمن مرگ را درو خواهد کرد و اگر در کشتزار روح خدا بکارد از روح زندگی ابدی را درو خواهد کرد.-XS&فریب نخورید، هیچ کس نمی تواند خدا را فریب دهد، زیرا آنچه آدمی بکارد، همان را درو خواهد کرد.W&هر که در کلام تعلیم یافته باشد، معلم را در تمام نعمات خویش شریک سازد.GV&زیرا هرکس باید متحمل بار خود باشد.nUU&هرکس باید رفتار خود را بیازماید و اگر رفتارش پسندیده بود، می تواند به خود فخر کند و لزومی ندارد که خود را با دیگران مقایسه کند، T &اگر کسی خود را شخص بزرگی بداند در حالی که چیزی نیست، خود را فریب می دهد.S&بارهای یکدیگر را حمل کنید و به این طریق حکم مسیح را بجا خواهید آورد.R 1&ای برادران، اگر کسی در حین ارتکاب خطا دیده شود شما که روحانی هستید او را با اخلاص به راه راست آورید، اما خود را نگهدارید مبادا شما نیز دستخوش وسوسه شوید.yQk&خودپسند نباشیم و یکدیگر را نرنجانیم و بر یکدیگر حسادت نورزیم.fPE&اگر روح خدا سرچشمۀ زندگی ماست، او هم باید رهبر زندگی ما باشد.خودپسند نباشیم و یکدیگر را نرنجانیم و بر یکدیگر حسادت نورزیم./OW&و آنانی که متعلق به مسیح عیسی هستند، طبیعت نفسانی را با هوس ها و خواهش های آن مصلوب کرده اند.N!&فروتنی و خویشتنداری است که هیچ قانونی که بر خلاف چنین کارها باشد، وجود ندارد;Mo&اما ثمره ای که روح القدس به بار می آورد: محبت، خوشی، سلامتی، بردباری، مهربانی، خیرخواهی، وفاداری،FL&اکنون مانند گذشته به شما می گویم: کسانی که این چنین اعمال را بجا آورند در پادشاهی خدا نصیبی نخواهند داشت.\K1&بُت پرستی، جادوگری، دشمنی، ستیزه جویی، رَشک، خشم، خودخواهی، اختلافات، دسته بندی، حسادت، مستی، عیاشی و امثال اینها.aJ;&اعمال طبیعت نفسانی آشکارند: زنا، ناپاکی، هرزگی،qI[&اما اگر روح خدا شما را هدایت کند، شما در قید شریعت نیستید.4Ha&زیرا تمایلات نفسانی خلاف روح القدس و آرزو های روح القدس بر خلاف طبیعت نفسانی است و این دو مخالف یکدیگرند. به طوری که شما نمی توانید آنچه را دل تان می خواهد انجام دهید.9Gk&مقصود من این است: اگر تحت فرمان روح القدس به سر برید، به هیچ وجه خواهش های نفس را ارضا نخواهید کرد.F&اما اگر با چنگ و دندان به جان هم بیفتید، حتماً یکدیگر را نابود خواهید ساخت.E&زیرا تمامی شریعت در یک حکم خلاصه می شود: «همسایه ات را مانند خودت دوست بدار.»)DK& ای برادران، شما به آزادی خواسته شده اید، ولی نگذارید که این آزادی به بی بند و باری برای بر آوردن هوسهای جسمانی شما تبدیل گردد، بلکه با محبت یکدیگر را خدمت کنید.7Cg& ای کاش آنانی که شما را با تعلیم سنت پریشان می سازند سنت خود را کاملتر کرده خویشتن را منقطع سازند.*BM& و اما من، ای برادران، اگر ـ به قول بعضی ها ـ هنوز لزوم سنت را اعلام می کنم، پس چرا باز هم جفا می بینم؟ اگر چنین کاری را می کردم دیگر کسی از پیام صلیب ناراحت نمی شد!]A3& من در خداوند اطمینان دارم که شما عقیدۀ دیگری نخواهید داشت و آنکه مزاحم شماست هرکه باشد، به جزای اعمال خود خواهد رسید._@7& «فقط خمیرمایۀ کمی لازم است تا خمیر زیادی برسد.»?}&این نوع تحریک از جانب آن کسی که شما را دعوت کرده است نمی تواند باشد!> &شما خوب پیش می رفتید! چه کسی شما را گمراه ساخت تا حقیقت را پیروی نکنید؟N=&برای کسی که در مسیح است، داشتن و یا نداشتن ختنه چیز مهمی نیست. آنچه اهمیت دارد ایمان است که با محبت عمل می کند.?<w&ما به وسیلۀ روح القدس در انتظار انجام امید خود، یعنی عدالتی که از راه ایمان حاصل می شود به سر می بریم.h;I&و شما که می کوشید به وسیلۀ اجرای شریعت عادل شمرده شوید، بدانید که ارتباط خود را با مسیح قطع کرده و از فیض خدا دور افتاده اید.:1&بار دیگر تأکید می کنم: اگر کسی سنت شود، مجبور است از تمام احکام شریعت اطاعت نماید!59c&ببینید که من، پولُس با تأکید به شما می گویم، اگر سنت شوید دیگر مسیح برای شما هیچ فایده ای ندارد!m8 U&بلی ما آزادیم، زیرا مسیح ما را رهایی بخشید. پس در این آزادی استوار باشید و نگذارید که بار دیگر یوغ بندگی به گردن شما گذاشته شود. 7&بنابراین ای برادران، ما فرزندان کنیز نیستیم بلکه اولاد زن آزاد می باشیم.]63&اما چه نوشته شده است؟ می فرماید: «کنیز و پسرش را بیرون کن، زیرا پسر کنیز به هیچ وجه هم ارث با پسر زن آزاد نخواهد بود.»بنابراین ای برادران، ما فرزندان کنیز نیستیم بلکه اولاد زن آزاد می باشیم.m5S&در آن زمان، فرزندی که به طور معمولی زائیده شده بود، فرزندی را که به قدرت روح خدا تولد یافت آزار می داد و امروز نیز همین طور است. 4&اکنون شما نیز ای برادران، بنابر وعدۀ خدا، مانند اسحاق فرزندان خدا هستید.N3&زیرا نوشته شده است:«شادباش ای زنی که هرگز نزاییده ای و ای تو که هرگز درد زایمان را نچشیده ای. فریاد کن و از شادمانی به صدا درآی، زیرا فرزندان زن بی کس از فرزندان زن شوهردار بیشترند.»U2#&اما، اورشلیم آسمانی آزاد و مادر همۀ ماست،;1o&هاجر نمایندۀ کوه سینا در عربستان و برابر با اورشلیم کنونی است که خود و فرزندانش در بندگی گرفتارند.0+&این داستان را برای تشبیه می توان این طور بیان کرد. این دو زن ـ دو پیمان هستند ـ یکی از کوه سینا ظاهر می شود و فرزندانی برای بردگی می آورد و اسمش هاجر است. /&پسر کنیز به طور معمولی تولد یافت و پسر زن آزاد در نتیجۀ وعدۀ خدا متولد شد..3&زیرا در تورات نوشته شده است که ابراهیم دو پسر داشت، یکی از کنیز و دیگری از زن آزاد.8-i&بگوئید ببینم، شما که علاقه دارید تحت فرمان شریعت باشید، مگر آنچه را که تورات می گوید، نمی شنوید؟:,m&ای کاش اکنون پیش شما می بودم تا با لحن دیگری با شما سخن می گفتم. فعلاً در مورد شما بسیار حیران هستم!N+&ای فرزندان من، بار دیگر درست مانند مادری در وقت زایمان، برای شما احساس درد می کنم تا شکل مسیح در شما پیدا شود.@*y&جلب توجه کردن در صورتی که برای یک هدف عالی و همیشگی باشد چیز خوبی است، نه فقط هنگامی که من با شما هستم.M)&بدانید، آن اشخاصی که توجه زیادی به شما نشان می دهند، نیت شان خیر نیست! آن ها تنها چیزی که می خواهند این است که شما را از من جدا سازند تا سرانجام شما نیز توجه زیادی به آن ها نشان دهید.T(!&آیا حالا با اظهار حقیقت، دشمن شما شده ام؟d'A&پس آن رضامندی ای که نسبت به من داشتید چه شد؟ من می توانم بدون شک بگویم که اگر ممکن می بود چشمان خود را کشیده به من می دادید.$&A&و اگر چه ناخوشی من آزمایش سختی برای شما بود، مرا خوار نشمردید و از من رویگردان نشدید. برعکس، طوری از من پذیرایی کردید که گویی فرشتۀ خدا یا حتی مسیح عیسی بودم. %9& شما می دانید به علت ناخوشی جسمانی من بود که برای اولین بار در آنجا به شما بشارت دادمL$& ای برادران، از شما تقاضا می کنم مِثل من بشوید، مگر من مِثل شما نشده ام؟ من نمی گویم که شما به من بدی کرده اید.# & می ترسم تمام زحماتی را که تا کنون برای شما کشیده ام به هَدَر رفته باشد!m"S& روزها، ماه ها، فصل ها و سال های مخصوصی را نگاه می دارید.!5& اما اکنون که خدا را می شناسید ـ بهتر بگویم خدا شما را می شناسد ـ چگونه می توانید به عقاید طفلانه و پست برگردید؟ چرا می خواهید دوباره بردگان آن عقاید شوید؟? w&در گذشته به علت اینکه خدای حقیقی را نشناخته بودید، خدایانی را که وجود حقیقی نداشتند، بندگی می کردید./&پس تو دیگر برده نیستی، بلکه پسری و چون پسر هستی، خدا تو را وارث خود نیز ساخته است.nU&خدا برای اثبات این که شما فرزندان او هستید، روح پسر خود را به قلب های ما فرستاده است و این روح فریاد زده می گوید: «اَبا، ای پدر.»8i&تا با خونبها، آزادی کسانی را که در قید شریعت بودند فراهم سازد و تا ما مقام فرزندی را به دست آوریم.-S&اما وقتی زمان معین فرا رسید، خدا پسر خود را که از یک زن و در قید شریعت متولد شده بود، فرستادw&ما نیز همین طور در دوران کودکی، غلامان عقاید طفلانۀ دنیوی بودیم،!&او تا روزی که پدرش معین کرده است تحت مراقبت سرپرستان و قیم ها به سر خواهد برد.= u&مقصود من اینست: تا زمانی که وارث صغیر است، اگرچه مالک همۀ دارایی پدر خود باشد، با یک غلام فرقی ندارد.&و اگر متعلق به مسیح هستید، نسل ابراهیم و مطابق وعدۀ خدا وارث او هستید.a;&پس دیگر هیچ تفاوتی میان یهودی و غیر یهودی، برده و آزاد، مرد و زن وجود ندارد، زیرا همۀ شما در پیوستگی با مسیح عیسی یک هستیدو اگر متعلق به مسیح هستید، نسل ابراهیم و مطابق وعدۀ خدا وارث او هستید.{o&شما که در پیوستگی با مسیح تعمید گرفتید، با مسیح پوشیده شده اید. &زیرا ایمان باعث شد که همۀ شما در پیوستگی با مسیح عیسی فرزندان خدا باشید.~u&اما چون اکنون دورۀ ایمان رسیده است دیگر تحت مراقبت رهنما نیستیم.-S&به این ترتیب شریعت رهنمای ما بود که ما را به مسیح برساند تا به وسیلۀ ایمان عادل شمرده شویم،^5&اما پیش از رسیدن دورۀ ایمان همۀ ما محبوس و تحت تسلط شریعت بودیم و در انتظار آن ایمانی که باید ظاهر می شد به سر می بردیم.dA&اما کلام خدا همه را اسیر گناه دانسته است تا برکت وعده شده که از راه ایمان به عیسی مسیح به دست می آید به ایمانداران عطا شود.5&بنابراین آیا شریعت با وعده های خدا مخالفت دارد؟ هرگز! زیرا اگر شریعتی داده شده بود که قادر به بخشیدن زندگی بود، البته عدالت نیز به وسیلۀ شریعت میسر می شد.!&هر جا واسطه ای باشد، وجود طرفین حتمی است. اما وعده تنها یک طرف دارد، یعنی خدا.  &پس مقصود از شریعت چیست؟ شریعت چیزی بود که بعدها برای شناخت گناه اضافه شد و قرار بود فقط تا زمان ظهور فرزند ابراهیم که وعده به او داده شده بود دوام داشته باشد. همین شریعت به وسیلۀ فرشتگان و با دست یک واسطه برقرار شد.a ;&زیرا اگر میراث بسته به شریعت باشد، دیگر آن به وعدۀ خدا بستگی ندارد، اما خدا بنابر وعدۀ خود آن را به ابراهیم عنایت فرمود. &مقصود من این است: شریعتی که چهار صد و سی سال بعد برقرار گردید، نمی تواند پیمانی را که خدا با ابراهیم بست فسخ نماید به طوری که وعدۀ خدا را باطل سازد،g G&حال، وعده ها به ابراهیم و نسل او داده شد و نمی گوید: «نسلها» تا شامل بسیاری گردد، بلکه به یک فرزند یعنی به مسیح اشاره می کند.q [&ای برادران، می خواهم از یک مَثَل روزمره استفاده کنم: هیچکس نمی تواند به پیمانی که تأیید شده است، چیزی بیفزاید یا آن را باطل سازد. %&این همه واقع شد تا برکتی که خدا به ابراهیم وعده داده بود، به وسیلۀ عیسی مسیح به غیر یهودیان برسد تا ما روح القدس وعده شده را از راه ایمان به دست آوریم.Y+& وقتی مسیح به خاطر ما ملعون شد، ما را از لعنت شریعت آزاد کرد. زیرا نوشته شده است: «هرکه به دار آویخته شود، ملعون است.»&E& اما شریعت بستگی به ایمان ندارد، زیرا «عمل کنندۀ شریعت با اجرای شریعت زندگی خواهد کرد.»fE& اکنون کاملاً روشن است که هیچ کس در حضور خدا به وسیلۀ شریعت عادل شمرده نمی شود، زیرا «شخص عادل به وسیلۀ ایمان زندگی می کند.»)K& از طرف دیگر همۀ آنانی که به اطاعت از شریعت تکیه می کنند لعنت شدند، زیرا نوشته شده است: «هرکه همیشه تمام آنچه را که در شریعت نوشته شده است، بجا نیاورد ملعون است.»}& بنابراین ایمانداران در برکات ابراهیم ایماندار، شریک و سهیم هستند.*M&چون کلام خدا از پیش، زمانی را می دید که خدا غیر یهودیان را از راه ایمان عادل می شمارد، قبلاً به ابراهیم بشارت داده گفت: «به وسیلۀ تو تمام ملتها برکت خواهند یافت»uc&پس باید بدانید که ایمانداران، فرزندان حقیقی ابراهیم هستند.>u&برای ابراهیم درست همین طور شد. «او به خدا ایمان آورد و خدا آن ایمان را به عنوان عدالت به حسابش گذاشت»_7&آیا خدایی که روح القدس را به شما می بخشد و در میان شما معجزه ها می کند، این کارها را به خاطر اینکه احکام شریعت را بجا می آورید انجام می دهد؟ و یا به سبب آنکه انجیل را شنیده و به آن ایمان دارید؟nU&آیا این همه تجربیات شما بی فایده بوده است؟ گمان نمی کنم.y~k&چطور می توانید تا به این اندازه احمق باشید؟ شما که با قدرت روح القدس شروع کردید آیا اکنون می خواهید با قدرت جسمانی خود به کمال برسید؟h}I&من از شما فقط یک سؤال دارم: آیا شما روح القدس را از راه انجام شریعت به دست آوردید یا از گوش دادن به انجیل و ایمان آوردن به آن؟r| _&ای غلاتیان نادان، مرگ عیسی مسیح با چنان روشنی بیان شد که گویی او در برابر چشمان شما مصلوب شده است. پس چه کسی شما را افسون کرده است؟){K&فیض خدا را باطل نمی کنم، زیرا اگر عدالت از راه شریعت حاصل می شد، مرگ مسیح بی فایده می بود.Rz&من با مسیح مصلوب شده ام به طوری که دیگر آنکه زندگی می کند من نیستم، بلکه مسیح است که در من زندگی می کند و در خصوص این زندگی جسمانی ای که من اکنون دارم، فقط به وسیلۀ ایمان به پسر خدا که به من محبت داشت و جان خود را به خاطر من داد زندگی می کنم.فیض خدا را باطل نمی کنم، زیرا اگر عدالت از راه شریعت حاصل می شد، مرگ مسیح بی فایده می بود.;yo&زیرا تا آنجا که به شریعت مربوط است، من مرده ام. زیرا به وسیلۀ شریعت کشته شدم تا برای خدا زیست نمایم.-xS&اما اگر آنچه را که خود خراب کرده ام بار دیگر بنا کنم، البته نشان می دهم که شخصی خطاکار هستم.$wA&پس اگر در بین تلاش خود برای رسیدن به عدالت که در مسیح یافت می شود، دریابیم که ما نیز مثل دیگران گناهکار هستیم، آیا باید مسیح را عامل گناه خود بدانیم؟ هرگز نه!v#&خوب می دانیم که هیچ کس با اجرای احکام شریعت در حضور خدا عادل شمرده نمی شود بلکه فقط بر اثر ایمان به عیسی مسیح عادل شمرده می شود. ما خود نیز به مسیح عیسی ایمان آوردیم تا به وسیلۀ ایمان و نه با اجرای شریعت عادل شمرده شویم. نه فقط ما بلکه هیچ بشری از راه انجام احکام شریعت نمی تواند عادل شمرده شود.cu?&ما که یهودی مادرزاد هستیم و نه غیر یهودی گناهکار،1t[&اما وقتی دیدم رفتار آنها با حقیقت انجیل یکی نیست، در حضور همه به پِترُس خطاب کرده گفتم: «اگر تو با اینکه یهودی هستی، مانند غیر یهودیان زندگی می کنی و نه مانند یهودیان، چطور می توانی غیر یهودیان را مجبور سازی که مثل یهودیان زندگی کنند؟»Ss& و دیگر مسیحیان یهودی نژاد از ریاکاری او پیروی کردند، به طوری که حتی برنابا نیز تحت تأثیر دورویی آن ها قرار گرفت.Gr& از آن رو که پیش از رسیدن عده ای از طرف یعقوب، او با غیر یهودیان غذا می خورد، اما با رسیدن آن ها خود را کنار کشید و دیگر نمی خواست با غیر یهودیان غذا بخورد مبادا اهل سنت را برنجاندq'& اما وقتی پِترُس به انطاکیه آمد، روبرو با او مخالفت کردم، زیرا کاملاً مقصر بود.6pe& تنها پیشنهادی که داشتند این بود که در فکر فقرا باشیم، یعنی همان کاری که من می خواستم انجام بدهم.o1& وقتی یعقوب و پِترُس و یوحنا که به ارکان کلیسا معروفند، آن فیضی را که خدا به من عطا فرموده بود تشخیص دادند، آن ها دست من و برنابا را به علامت موافقت فشردند و قبول کردند که ما در میان غیر یهودیان کار کنیم و آنها در میان یهودیان.?nw&همان خدائی که به من قدرت داد تا رسول غیر یهودیان باشم، به پِترُس نیز قدرت بخشید تا رسول یهودیان باشد.m3&بلکه آن ها به این حقیقت پی بردند که خدا مرا وظیفۀ اعلام انجیل به غیر یهودیان را داده است. همانطوری که وظیفۀ اعلام انجیل به یهودیان را به پِترُس سپرده بود.l&و آنانی که ظاهراً اشخاص برجسته ای بودند، چیزی به پیام ما اضافه نکردند. (نام و نشان آن ها برای من اهمیتی ندارد. خدا تحت تأثیر مقام کسی قرار نمی گیرد!)!k;&اما ما یک لحظه هم تسلیم ارادۀ آنها نشدیم تا پیوسته حقیقت انجیل برای شما محفوظ بماند.j&اگر چه عده ای که وانمود می کردند برادران دینی ما هستند، می خواستند او را سنت کنند. اینها مخفیانه به میان ما راه یافتند تا مانند جاسوس ها اطلاعاتی دربارۀ آزادی ما در مسیح عیسی یابند و ما را دوباره به بندگی شریعت درآورند.i&و با وجود اینکه تیطُس، همسفر من، یونانی بود، او را مجبور نکردند که سنت گردد،fhE&من رفتم، زیرا خدا به وسیلۀ الهام به من نشان داد که رفتن من ضروری است و آن مژده ای را که اکنون در میان ملل غیر یهود اعلام می کنم برای ایشان مطرح کردم. البته اول آن را محرمانه با اشخاص برجستۀ کلیسا در میان گذاشتم مبادا آنچه انجام داده بودم و یا انجام می دهم بیهوده باشد. g &باز چهارده سال بعد با برنابا به اورشلیم برگشتم و تیطُس را نیز با خود بردم.Df &و خدا را به خاطر من سپاس می گفتند.e -&فقط می شنیدند که: «آن کسی که به ما آزار می رسانید اکنون همان ایمانی را بشارت می دهد که زمانی می کوشید آن را از بین ببرد.»و خدا را به خاطر من سپاس می گفتند._d 9&و کلیساهای مسیح در یهودیه مرا شخصاً نمی شناختندGc  &بعداً به نواحی سوریه و قلیقیه رفتمb y&آنچه به شما می نویسم عین حقیقت است و خدا شاهد است که دروغ نمی گویم.^a 7&هیچ رسول دیگری را جز یعقوب، برادر خداوند ندیدم.` 7&بعد از سه سال به اورشلیم برگشتم تا با پِترُس آشنا شوم و مدت پانزده روز نزد او ماندم.9_ m&یا به اورشلیم نزد آنانی که قبل از من رسول بودند بروم، فوراً به عربستان رفتم و بعد به دمشق باز گشتم.8^ k&که پسر خود را در من ظاهر سازد تا بشارت او را به مردم غیر یهود برسانم، به عوض اینکه با کسی مشورت کنم&] G&اما وقتی خدا که مرا پیش از تولد برگزیده و به وسیلۀ فیض خود مرا دعوت کرده بود، صلاح دانستf\ G&و در رعایت دیانت یهود از تمام یهودیانِ هم سن خود پیشی می گرفتم و خیلی بیشتر از آن ها در اجرای تعلیمات نیاکان خود متعصب بودم.i[ M& سرگذشت و اعمال سابق مرا در دین یهود شنیده اید که چگونه با بی رحمی به کلیسای خدا آزار می رسانیدم و در نابود ساختن آن می کوشیدم.AZ }& من آن را از کسی نگرفتم و کسی هم آن را به من نیاموخت بلکه عیسی مسیح به وسیلۀ الهام آن را به من آشکار ساخت. L~}}=|R{Wz'ycxwvvEu|tt>srqpo\nmlkjj.iphg4faeddcjb}aS`_^]]J\[[['ZfYuXX6VVKUqTTS]SRdQQ PONuMLKBJ~IGGF0EDCCBB4AA^@?>=o<3.211n0//]..i-,,6+*))('&%%v$$f#"!!# j$(S:l'N"h [  l B9T"L* O:بین دو راهی گیر آمده ام، آرزو دارم که این زندگی را ترک کنم و با مسیح باشم که خیلی بهتر است،! =:اما اگر با زنده ماندن بتوانم کار ارزنده ای انجام دهم، من نمی دانم کدام را انتخاب کنم.} u:زیرا مقصود من از زندگی، مسیح است و مردن نیز به نفع من تمام می شود.- U:زیرا انتظار زیاد و امید من این است که در هیچ چیز خجالت نکشم، بلکه حالا با دلیری کامل مانند همیشه مسیح را در وجود خود جلال دهم ـ خواه با مرگ من باشد خواه با زندگی من./ Y:زیرا می دانم که به وسیلۀ دعاهای شما و به یاری روح عیسی مسیح، این امر به نجات من تمام خواهد شد., S:چه اهمیت دارد؟ از هر راهی باشد، خواه از روی نیت درست یا نادرست، مسیح به مردم اعلام می شود و این امر برای من مایۀ خوشی است. بلی، من شاد هستم و همچنان خوشی خواهم کرد، :ولی آن ها از روی هم چشمی به مسیح بشارت می دهند، نه از روی صمیمیت، زیرا گمان می کنند از این راه می توانند بار زحمت مرا در زندان سنگین تر سازند., S:اینها از روی محبت چنین می کنند، زیرا می دانند که من به جهت دفاع از انجیل در اینجا افتاده ام.K  :البته بعضی ها، از روی حسادت و رقابت، به مسیح بشارت می دهند، ولی دیگران این کار را با حُسنِ نیت انجام می دهند.\  3:و از طرف دیگر بسیاری برادران مسیحی به سبب حبس من به قدری قویدل شده اند که جرأت می کنند پیام خدا را بدون ترس اعلام کنند.C  : تا آنجا که تمام اعضای گارد امپراطوری و دیگران نیز می دانند که من در خدمت مسیح و به خاطر او زندانی شده ام.,  S: ای برادران، می خواهم بدانید که آنچه به سر من آمده است در واقع به پیشرفت انجیل کمک کرده است،Z  /: همچنین دعا می کنم که زندگی شما از ثمرات عدالت که به وسیلۀ عیسی مسیح به دست می آید و برای جلال و ستایش خداست، پُر گردد.K : تا همه چیز را بیازمائید و عالیترین آن ها را انتخاب کنید. آن وقت در روز بزرگ مسیح بی عیب و بی تقصیر خواهید بود.  : و دعایم این است که محبت شما همراه با آگاهی و کمال دانایی همچنان رشد کند،? y:خدا شاهد است که تا چه اندازه با احساسات گرمی که مسیح عیسی در من ایجاد کرده است، آرزوی دیدن شما را دارمD :من حق دارم که دربارۀ شما چنین احساسی داشته باشم، زیرا همیشه شما در دل من هستید و من چه در زندان و چه به دفاع و پشتیبانی از انجیل مشغول باشم، شما را شریکان خود در فیض خدا می دانم.5 e:من اطمینان دارم آن خدایی که در شما کار نیکویی شروع کرد، تا روز عیسی مسیح، آن را به کمال می رساند.A }:و به خاطر همکاری شما در انتشار انجیل که از اولین روز شنیدن آن تا به حال ادامه دارد، خدا را سپاس می گویم.b ?:و در تمام دعاهایم نام شما را با شادمانی ذکر می کنم` ;:هر وقت که شما را به یاد می آورم خدا را شکر می کنم؛q ]:از طرف خدای پدر و عیسی مسیح خداوند فیض و سلامتی به شما باد.T %:از طرف پولُس و تیموتاوس ـ غلامان مسیح عیسی ـ به همۀ مقدسین شهر فیلپی که در مسیح عیسی هستند و رهبران و خادمان آن ها.#~?0فیض خدا با همۀ آنانی باد که خداوند ما عیسی مسیح را با محبتی بی پایان دوست دارند، آمین.<}q0خدای پدر و عیسی مسیح خداوند، به همۀ برادران سلامتی و محبتِ همراه با ایمان عطا فرماید.فیض خدا با همۀ آنانی باد که خداوند ما عیسی مسیح را با محبتی بی پایان دوست دارند، آمین.'|G0او را به همین منظور پیش شما فرستادم تا از احوال ما باخبر شوید و دل های شما را شاد گرداند.r{]0«تخیکاس» برادر عزیز ما و خادم وفادار در خدمت خداوند، همه چیز را به شما خواهد گفت تا شما هم بدانید که احوال من چطور است و چه می کنم.[z/0زیرا به خاطر همان انجیل است که من سفیر هستم، هرچند سفیری در زنجیر! دعا کنید که من آن را چنانکه باید با شجاعت بیان کنم.Iy 0برای من نیز دعا کنید تا وقتی سخن می گویم، قدرت بیان به من عطا گردد و بتوانم راز انجیل را با شجاعت اعلام کنم.x!0همۀ اینها را با دعا و مناجات انجام دهید. همیشه با هدایت روح القدس دعا کنید و پیوسته برای این منظور بیدار باشید و با پایداری برای همۀ مقدسان دعا کنید.w%0و کلاهخود نجات را بر سر گذارید و شمشیر روح القدس یعنی کلام خدا را به دست گیرید.k0پس دیگر به هیچ وجه دروغ نگوئید، بلکه همیشه به دیگران راست بگوئید، زیرا همۀ ما اعضای یکدیگر هستیم.=10و سرشت نوی را که در نیکی و پاکی حقیقی و به صورت خدا آفریده شده است به خود بپوشانید.@<{0دل و ذهن شما باید کاملاً نو شود";=0شما باید از آن زندگی ای که در گذشته داشتید، دست بکشید و آن سرشتی را که قبلاً داشتید از خود دور سازید، زیرا آن سرشت فریب شهوات خود را خورده و در راه هلاکت است.N:0البته اگر واقعاً از مسیح باخبر شده اید و در پیوستگی با او، حقیقت را آن چنان که در عیسی یافت می شود آموخته اید،[9/0اینها چیزهایی نیست که شما از مسیح یاد گرفتید.`890عواطف خود را از دست داده و خود را تسلیم هوی و هوس کرده اند و برای بر آوردن خواهش های پست خود از هیچ کاری صرف نظر نمی کنند.V7%0افکار آن ها تیره شده است. جهالتی که در میان آنهاست و سخت دلی آنها، ایشان را از زندگی ای که خدا می بخشد دور کرده است.6+0پس به نام خداوند این را می گویم و به آن تأکید می کنم که شما دیگر نباید مانند اشخاص دور از خدا که در پیروی از خیالات بی فایدۀ خود به سر می برند زندگی کنید.k5O0به ارادۀ او همۀ اعضای مختلف بدن به وسیلۀ مفاصلی که برای آن ها فراهم شده مربوط و پیوند می شوند. پس وقتی هریک از اعضای بدن به طور جداگانه منظم کار کند، تمام بدن رشد می کند و خود را در محبت بنا می نماید.?4w0بلکه در همان حالی که حقیقت را با روح محبت بیان می کنیم ما باید در هر مورد، در مسیح که سَر است رشد کنیم.m3S0در آن صورت دیگر مثل اطفال نخواهیم بود، که با امواج رانده می شوند و از بادهای گوناگون تعالیم بشری متلاطم می گردند و فریب حیله ها و نیرنگ های مردمی را می خورند که می خواهند آن ها را از حقیقت دور سازند،v2e0 تا ما همه به آن وحدتی که در ایمان و شناسایی پسر خداست دست یابیم و مطابق آن میزان کاملی که در مسیح یافت می شود، به انسانیت کامل برسیم.A1{0 تا پیروان مسیح را در کاری که برای او انجام می دهند آماده سازد تا به این وسیله بدن مسیح را تقویت نمایند.#0?0 او عطایای مختلفی به مردم بخشید یعنی: بعضی را برای رسالت، بعضی را برای پیشگویی کردن و اعلام کلام خدا، بعضی را برای بشارت و بعضی را برای چوپانی و تعلیم برگزید.^/50 پس آن کسی که پائین آمد همان است که بالا رفت. او بالا تر از تمام آسمان ها رفته است تا کلیۀ کائنات را با حضور خود پُر سازد..0 آیا مقصود از بالا رفتن جز این است که اول به جهان زیرین پائین آمده بود؟A-{0به این جهت نوشته شده است: «وقتی او به آسمان بالا رفت اسیران را به اسارت برد و عطایایی به آدمیان بخشید.» ,0اما به همۀ ما فرداً فرد بر حسب سخاوت و بخشایش مسیح عطیۀ خاصی داده شده است.+30و یک خدا وجود دارد که پدر همه و مافوق همه بوده و در همه کار می کند و در همه ساکن است.S*0و همچنین یک خداوند و یک ایمان و یک تعمید؛0)Y0همان طور که یک بدن و یک روح القدس است، خدا نیز در وقتی که شما را خواند یک امید به شما داده است.Y(+0برای حفظ آن وحدتی که روح القدس بوجود می آورد و با رشته های صلح و سلامتی به هم پیوسته می شود، نهایت کوشش خود را بکنید.}'s0همیشه فروتن، ملایم و بردبار باشید و با محبت یکدیگر را تحمل کنید.U& %0بنابراین، من که به خاطر خداوند زندانی هستم از شما تقاضا می کنم، زندگی شما شایستۀ مقامی باشد که به آن دعوت شده اید.%0بر او نسلاً بعد نسل تا به ابد در کلیسا و در مسیح عیسی جلال باد، آمین.^$50جلال بر خدایی باد که قادر است به وسیلۀ آن قدرتی که در ما کار می کند، خیلی بیشتر از آنچه ما بخواهیم و حتی گمان کنیم، عمل کند.بر او نسلاً بعد نسل تا به ابد در کلیسا و در مسیح عیسی جلال باد، آمین.#10و آن محبت را دریابید (اگرچه مافوق فهم بشر است) تا از پُری کامل خدا کاملاً پُر شوید."+0تا با همۀ مقدسین قدرت داشته باشید پهنا و درازا و بلندی و عمق محبت مسیح را بفهمیدl!Q0و خدا عطا فرماید، که مسیح از راه ایمان شما در قلب های تان ساکن شود و دعا می کنم، که در محبت ریشه دوانیده و بر پایۀ محبت بنا شوید< q0و دعا می کنم که از گنج های جلال خود به شما ببخشاید تا به وسیلۀ روح او در درون خود قوی و نیرومند شوید،hI0هر خانواده در آسمان و زمین نام خود را از او گرفته استK0بنابراین، من پیش پدری زانو می زنم کهO0 پس من از شما تقاضا می کنم از رنج هایی که به خاطر شما می کشم مأیوس نباشید، زیرا اینها باید مایۀ افتخار شما باشد.0 به وسیلۀ او و از راه ایمان ما می توانیم با اطمینان کامل به حضور خدا بیائیم.$A0 این نقشه مطابق آن هدف ازلی بود که خدا آن را در شخص خداوند ما، مسیح عیسی عملی ساخته است.T!0 تا اینکه در حال حاضر، خدا جنبه های گوناگون حکمت خود را به وسیلۀ کلیسا به قدرتها و حکمرانان عالم آسمانی بشناساند.  0 و به همه نشان دهم، که چگونه نقشۀ خدا به مورد اجراء گذارده می شود. خدا که آفرینندۀ همه چیز است این راز خود را در زمان های گذشته پوشیده نگاه داشت،q[0بلی، من اگرچه در بین مقدسین از همه کمترم، اما این فیض به من عطا شد تا بتوانم بشارت ثروت بی قیاس مسیح را به ملت های غیر یهود برسانم~u0من مطابق عطیۀ فیض خدا و در اثر فعالیت قدرت او خدمتگزار انجیل شدم.%C0و آن حقیقت پوشیده این است، که غیر یهودیان از راه انجیل با یهودیان هم ارث و با هم اعضای یک بدن و در وعده ای که خدا در مسیح عیسی به ما داده است، شریک و سهیم هستند.hI0این راز به طوری که اکنون به وسیلۀ روح القدس برای رسولان و انبیای مقدس خدا آشکار شده است، در قرن های گذشته برای بشر روشن نبود)K0و اگر آنچه را که نوشته ام بخوانید، خواهید فهمید که من تا چه اندازه راز مسیح را فهمیده ام.)A{0از راه الهام بود که این نقشۀ اسرارآمیز خدا بر من آشکار گردید. (من قبلاً به طور خلاصه دربارۀ آن نوشته ام7g0حتماً خبر دارید که خدا فیض خود را به من عنایت کرده و از من خواسته است که آن را برای شما به کار برم.B 0به این سبب است که من پولُس ـ زندانی مسیح عیسی به خاطر شما غیر یهودیان ـ به درگاه خدا برای تان دعا می کنم.N0شما نیز در پیوستگی با او و همراه دیگران به صورت مکانی بنا خواهید شد که خدا به وسیلۀ روح خود در آن زندگی می کند.  0در پیوستگی با اوست که تمام عمارت به هم پیوست می گردد و رفته رفته در خداوند به صورت یک خانۀ مقدس در می آید.شما نیز در پیوستگی با او و همراه دیگران به صورت مکانی بنا خواهید شد که خدا به وسیلۀ روح خود در آن زندگی می کند.)K0شما بر تهدابی که به دست رسولان و انبیاء نهاده شد، بنا شده اید و مسیح عیسی سنگ اصلی آن است.9 k0پس شما غیر یهودیان دیگر بیگانه و اجنبی نیستید بلکه با مقدسین خدا هموطن و اعضای خانوادۀ خدا هستید.* M0اکنون هر دو به وسیلۀ مسیح اجازه داریم که در یک روح یعنی روح القدس به حضور خدای پدر بیائیم./ W0به این سبب بود که مسیح آمد و مژدۀ صلح را به شما که دور بودید و آنانی که نزدیک بودند اعلام کرد.p Y0مسیح با مرگ خود بر روی صلیب، این دو را در یک بدن واحد دوستان خدا گردانید، تا دشمنی دو جانبه یهود و غیر یهود را نیز از میان بردارد.| q0زیرا شریعت را با مقررات و احکامش، در بدن خود باطل کرد، تا از این دو دسته در خود یک انسانیت نو را بوجود آورد و صلح و سلامتی را میسر بسازد.<q0زیرا مسیح صلح و سلامتی ما است و این دو یعنی یهود و غیر یهود را با هم یکی ساخته است. او با بدن جسمانی خود دیواری که آنها را از هم جدا می کرد و دشمنان یکدیگر می ساخت در هم شکست.0 اما اکنون شما که دور بودید به وسیلۀ مسیح عیسی و ریختن خون او نزدیک شده اید.:m0 در آن زمان از مسیح دور بودید و از برتری قوم اسرائیل محروم و از پیمان هایی که بر وعده های خدا استوار بود، بی بهره بودید. شما در این دنیا بدون امید و بدون خدا به سر می بردید،>u0 بنابراین به خاطر داشته باشید که شما در گذشته جسماً جزو اشخاص دور از خدا بودید و به وسیلۀ اهل ختنه (یعنی یک عمل جسمانی که به دست انسان صورت می گیرد) «نامختون» نامیده می شدید.0 زیرا ما مصنوع دست او هستیم و خدا ما را در مسیح عیسی از نو آفریده است تا آن کارهای نیکویی را که او قبلاً برای ما مقدر فرمود که انجام دهیم، بجا آوریم.!0 این نجات نتیجۀ اعمال شما نیست، پس هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی به خود فخر کند،-S0زیرا به سبب فیض خداست که شما از راه ایمان نجات یافته اید و این کار شما نیست بلکه بخشش خداست.;o0تا ثروت عظیم و بی قیاس فیض خود را با مهربانی نسبت به ما، در مسیح عیسی در زمان های آینده نمایان سازد.zm0و در مسیح ما را سرافراز فرمود و در قلمرو آسمانی با مسیح نشانید.D0اگرچه به علت خطاهای خود مُرده بودیم، ما را با مسیح زنده گردانید (از راه فیض خداست که شما نجات یافته اید.) ~ 0اما خدا آنقدر در رحمت و بخشایش ثروتمند و در محبتش نسبت به ما کریم است که}+0در آن زمان، ما همچون شما دستخوش شهوات جسمانی و اسیر تمایلات و افکار نفسانی خود بودیم. درست مانند دیگر آدمیان ما نیز طبیعتاً سزاوار خشم و غضب خدا بودیم.|}0و در راه های کج این دنیا قدم می گذاشتید و از سردار قدرت های هوا، یعنی همان روحی که اکنون در اشخاص نافرمان و سرکش عمل می کند، پیروی می کردید.f{ G0در گذشته، شما به علت خطایا و گناهان خود مُرده بودید.?z y0کلیسایی که بدن اوست و تمام وجود او را در بر می گیرد و در عین حال تمام کائنات را با حضور خود پُر می سازد.+y Q0خدا همه چیز را زیر پای مسیح نهاد و او را رأس کلیسا ساخته است،کلیسایی که بدن اوست و تمام وجود او را در بر می گیرد و در عین حال تمام کائنات را با حضور خود پُر می سازد.vx g0و او را مافوق هر سلطنت، اقتدار، قدرت، پادشاهی و هر مقام دیگر که بتوان ذکر کرد، نه تنها در این دنیا بلکه در دنیای آینده نیز، قرار داد.fw G0این همان قدرت عظیمی است که خدا به کار بُرد، وقتی مسیح را پس از مرگ زنده گردانید و در دست راست خود، در جایهای آسمانی قرار دادv {0و عظمت بی اندازۀ قدرت او را که در ما ایمانداران در کار است، بفهمید.&u G0و از او می خواهم که چشمان دل شما را روشن سازد تا به چگونگی امیدی که خدا شما را به آن دعوت کرده است و به ثروتمندی و شکوه بهره ای که خدا به مقدسین خود وعده داده استt 0من دعا می کنم، آن خدایی که عیسی مسیح خداوند، او را به ما شناسانید ـ آن پدر پُر جلال ـ روح حکمت و الهام را به شما عطا فرماید تا او را کاملاً بشناسید. ~~U|{z y0x%wovvQuut~srrRqpkoonmElLkk.jj8iVhhUgPfedcDbfaM`_^]\\dZYpXqXVUTSSqRQPNMLL.JJ~IHH_G{FHEDpC|BBA|@@S>>W>=<('&%$"! @! <<:d8Q  8 7 ST@U})sDسلامتی ای که مسیح به شما می بخشد قاضی وجدان شما باشد، چون خدا شما را به عنوان اعضای یک بدن به این سلامتی فراخوانده است و سپاسگزار باشید.(/Dبه همۀ اینها محبت را اضافه کنید، زیرا محبت همه چیز را به هم پیوندد و تکمیل می کند.}'sD متحمل یکدیگر شوید. اگر از دیگران شِکوَه و شکایتی دارید، یکدیگر را عفو کنید و چنانکه خداوند شما را بخشیده است، شما نیز یکدیگر را ببخشید.L&D پس شما که برگزیدگان مقدس و محبوب خدا هستید، خود را به دلسوزی، مهربانی، فروتنی، ملایمت و بردباری ملبس سازید.f%ED پس بین یونانی و یهودی، مختون و نامختون، با تمدن و وحشی، غلام و آزاد فرقی وجود ندارد، بلکه مسیح همه چیز است و در همه می باشد.$D و زندگی را به صورت انسان تازه ای شروع کرده اید، ـ انسانی که پیوسته در شباهت خالق خود به شکل تازه ای در می آید ـ تا رفته رفته به معرفت کامل خدا برسد.#7D دیگر دروغ نگوئید، زیرا با آن آدمی که در سابق بودید و عادت های او قطع رابطه کرده اید.L"Dاکنون شما همچنین خشم، غیظ و بدخواهی را از دلهای تان و تهمت و حرف های زشت را از لبهای خود به طور کلی دور سازید.!Dزمانی که شما در آن وضع زندگی می کردید اعمال شما نیز مانند دیگران بود.o WDبه سبب این اعمال است که مردم سرکش گرفتار غضب خدا می شوند.QDبنابراین، تمایلات دنیوی یعنی زنا، ناپاکی، هوی و هوس، شهوت و طمع را (که یک نوع بُت پرستی است) در خود نابود سازید.%Dوقتی مسیح که زندگی ماست ظهور کند، شما نیز با او در شکوه و جلال ظهور خواهید کرد.xiDزیرا شما مُرده اید و زندگی شما اکنون با مسیح در خدا پنهان است.yDدربارۀ آنچه در عالم بالا است بیندیشید، نه به آنچه بر روی زمین است.b ?Dمگر شما با مسیح زنده نشده اید؟ پس در این صورت به چیزهای آسمانی، جایی که مسیح در آنجا در دست راست خدا نشسته است، دل ببندید.-SDالبته این کارها در عبادت هایی که آن ها بر خود تحمیل کرده اند و فروتنی و ریاضت کشی، ظاهراً معقول به نظر می رسد، ولی در واقع نمی توانند مانع ارضای شهوات نفسانی شوند!=sDاینها همه در اثر مصرف از بین می روند و این اوامر فقط قوانین و تعالیم انسان هستند!البته این کارها در عبادت هایی که آن ها بر خود تحمیل کرده اند و فروتنی و ریاضت کشی، ظاهراً معقول به نظر می رسد، ولی در واقع نمی توانند مانع ارضای شهوات نفسانی شوند!lQD«این را لمس نکن، به آن لب نزن و به این دست نزن» می شوید؟!;Dوقتی شما با مسیح مُردید، با عقاید طفلانۀ این جهان قطع رابطه کرده اید. پس چرا طوری زندگی می کنید که گویا هنوز به دنیا بستگی دارید؟ چرا مُطیع مقرراتی از قبیل:DDاین قبیل اشخاص رابطۀ خود را با سر یعنی با مسیح قطع کرده اند. تحت فرمان مسیح تمام بدن نیرو می گیرد و به توسط مفاصل و رشته ها به هم متصل می شود و همانطور که خدا می خواهد نمو می کند.A{Dنگذارید کسی با فروتنی ظاهری و پرستش فرشتگان شما را از گرفتن تاج پیروزی باز دارد زیرا چنین شخصی با اتکاء به رؤیاهایی که دیده است و به خاطر افکار دنیوی خود بی جهت مغرور می شود.Dاین چیزها فقط سایۀ آن واقعتی است که قرار است بیاید و آن واقعیت خود مسیح است.^5Dبنابراین در مورد خوراک یا نوشیدنی یا رعایت عید یا ماهِ نو یا روز سَبَت به هیچ وجه تحت تأثیر انتقاد دیگران قرار نگیرید.]3Dمسیح بر روی آن صلیب تمام قدرت های آسمانی و فرمانروایان را خلع سلاح کرد و بر آن ها پیروز شد و آن ها را پیش همه رسوا ساخت.LDاو سند محکومیت ما را همراه با تمام مقرراتی که برضد ما بود محو کرد و آن را به صلیب خود میخکوب نموده از بین برد.QD خدا شما را که به علت خطایای خود مُرده و در جسم خود سنت نشده بودید با مسیح زنده کرد و همۀ گناهان ما را بخشیده است.}sD وقتی شما تعمید گرفتید با مسیح دفن شدید و نیز در تعمید خود به وسیلۀ ایمان با قدرت خدا که مسیح را پس از مرگ زنده گردانید، با او قیام کردید.{oD شما نیز در پیوستگی با او سنت شده اید، سنتی که به دست انسان صورت نگرفته است بلکه به وسیلۀ سنت مسیح که قطع طبیعت نفسانی است به عمل می آید.z mD و شما نیز در او که مافوق همۀ قدرت ها و ریاست هاست، کامل شده اید.O D زیرا اُلوهیت بطور کامل در مسیح مجسم شد Dمتوجه باشید مبادا کسی با دلایل پوچ و فلسفه ای که متکی به سنت های انسانی و عقاید طفلانۀ این جهان است، شما را اسیر خود سازد. این تعالیم از مسیح نیست.Z -Dدر او ریشه بگیرید و رشد کنید. همانگونه که تعلیم یافتید در ایمان استوار باشید و در ستایش خدا برای دیگران نمونه باشید.C Dپس همان طوری که روزی مسیح عیسی را به عنوان خداوند خود پذیرفتید اکنون همیشه در پیوستگی با او زندگی کنید.r]Dزیرا اگرچه جسماً دور هستم ولی در روح حضور دارم و از دیدن نظم و ترتیبی که در میان شما وجود دارد و از ثبات ایمان تان به مسیح خوشحالم.}sDاین را می گویم مبادا کسی شما را با دلایل مجذوب کننده گمراه سازد،^5Dتمام گنجینه های حکمت و معرفت در مسیح پنهان است.H Dتا آنها دلگرم شوند و در محبت متحد گردند و از برکاتِ سرشارِ اطمینانِ کامل که از راه درک حقیقت به دست می آید، بهره مند شوند و از این راه حقیقت پنهان خدا را که خود مسیح است، بشناسند.\ 3Dمی خواهم بدانید که چقدر برای شما و ایمانداران «لائودیکیه» و برای همۀ آنانی که تا به حال روی مرا ندیده اند زحمت کشیدم،` ;Dبرای انجام این کار، من زحمت می کشم و تلاش می کنم و از قدرت بزرگی که مسیح به من می دهد و در من کار می کند، استفاده می نمایم.d CDما مسیح را به همه می شناسانیم و با تمام دانشی که داریم همه را آگاه ساخته، تعلیم می دهیم تا آن ها را به صورت اشخاص بالغ در مسیح به خدا تقدیم نمائیم.برای انجام این کار، من زحمت می کشم و تلاش می کنم و از قدرت بزرگی که مسیح به من می دهد و در من کار می کند، استفاده می نمایم.I  Dخدا صلاح دانست که راز پُر جلال و بی قیاس خود را در میان ملت های غیر یهود آشکار سازد و آن سِر این است که مسیح در شما ساکن می باشد و این حقیقت، مایۀ امید شما به شریک شدن در جلال خداست.G  Dیعنی آن حقیقت اسرارآمیز که طی زمانها و نسلهای متمادی مخفی مانده بود، اما اکنون برای مقدسین آشکار شده است.I  Dمن مطابق وظیفه ای که خدا برای خیریت شما به من عطا فرمود، خادم کلیسا هستم تا پیام خدا را کاملاً اعلام نمایم،7~ iDاکنون از آن رنج و زحمتی که به خاطر شما می بینم خوشحالم، زیرا به وسیلۀ رنج های جسمانی خود آنچه را که از رنج های مسیح برای بدن او، یعنی کلیسایش باقی مانده است تکمیل می کنم.w} iDالبته به شرط اینکه ایمان خود را از دست ندهید و محکم و استوار بمانید و آن امیدی را که در وقت شنیدن انجیل به دست آوردید ترک نکنید. این همان انجیلی است که در سرتاسر دنیا اعلام گردیده و من «پولُس» خادم آن هستم.\| 3Dاما اکنون او به وسیلۀ مرگ جسمانی مسیح، شما را با خود آشتی داده است تا شما را پاک، بی عیب و بی آلایش به حضور خود بیاورد،{ Dشما زمانی از خدا دور بودید و با اعمال و افکار شریرانۀخود با او دشمنی داشتید،3z aDو خدا به وسیلۀ مسیح جدایی را از بین برده با تمام موجودات آشتی کرد و به وسیلۀ ریختن خون مسیح بر روی صلیب صلح و دوستی را بین خود و هرآنچه در آسمان و زمین است به وجود آورد.ly SDزیرا ارادۀ خدا این بود که مسیح دارای پُری کامل او باشد؛bx ?Dاو سَر بدن، یعنی کلیساست، او آغاز است و اولین کسی است که پس از مرگ زنده گردید تا تنها او در همه چیز مقام اول را داشته باشد. w Dاو قبل از همه چیز وجود داشت و همه چیز به وسیلۀ او با هم ارتباط پیدا می کند.Cv Dزیرا به وسیلۀ او هر آنچه در آسمان و زمین است، دیدنی ها و نادیدنی ها، تخت ها، پادشاهان، حکمرانان و صاحبان قدرت آفریده شدند، بلی، تمام موجودات به وسیلۀ او و برای او آفریده شدند.u {Dمسیح صورت و مظهر خدای نادیده است و نخست زاده و برتر از همۀ مخلوقات.st aDخدا به وسیلۀ او ما را آزاد ساخته و گناهان ما را آمرزیده است. s D او ما را از چنگ نیرومند ظلمت رهانیده و به پادشاهی پسر عزیز خود آورده است.nr WD پیوسته خدای پدر را شکر کنید که شما را لایق آن گردانیده است تا در سرنوشتی که در عالم نورانی در انتظار مقدسین است حصه داشته باشید._q 9D و همچنین دعا می کنم که خدا مطابق قدرت پُر شکوهش و با تمام نیروی خود شما را تقویت کند تا با خوشی و صبر هر چیز را تحمل کنید.p -D تا بتوانید طوری که شایستۀ خداوند است زندگی کنید، کاملاً او را خشنود سازید، در تمام کارهای نیک، زندگی پُرثمری داشته باشید و در معرفت خدا رشد و نمو کنید.o #D به این جهت از همان روزی که این را شنیدیم، همیشه برای شما دعا می کنیم و از خدا می خواهیم که شما به وسیلۀ بینش و فهم روحانی، ارادۀ او را کاملاً درک کنید.{n qDو او نیز ما را از محبتی که روح القدس به شما بخشیده، خبر داده است.)m MDشما انجیل را از «اپفراس» عزیز که همچون ما غلام و به خاطر ما خادم وفادار مسیح است، آموختیدl yDو این انجیل همان طوری که به شما رسید به تمام دنیا نیز رسیده است و به همان نحوی که در دنیا ثمر آورده، رشد و نمو می کند در میان شما نیز از همان روزی که از فیض خدا باخبر شدید و در حقیقت آن را درک کردید، عمل کرده است.k +Dامید شما به آنچه در عالم بالا در انتظار شماست، باعث این ایمان و محبت است. وقتی پیام حقیقی یعنی انجیل، برای اولین بار به شما رسید از این امید باخبر شدید.j Dزیرا ما از ایمان شما به مسیح عیسی و محبت شما به همۀ مقدسین آگاه هستیم.i  Dهر وقت که برای شما دعا می کنیم پدر خداوند ما عیسی مسیح را سپاس می گوئیم.9h mDبه برادران مقدس و وفادار در شهر کولسیه، که در مسیح هستند. از طرف پدر ما خدا فیض و سلامتی به شما باد.g Dاز طرف پولُس که به خواست خدا، رسول مسیح عیسی است و از طرف برادر ما تیموتاوسOf:فیض خداوند ما عیسی مسیح با روح شما باد.vee:همۀ مقدسین در اینجا و مخصوصاً ایماندارانی که در دربار امپراطور هستند، به شما سلام می رسانند.فیض خداوند ما عیسی مسیح با روح شما باد.@dy:به همۀ مقدسینی که به مسیح عیسی تعلق دارند سلام برسانید. برادرانی که با من هستند به شما سلام می رسانند.Rc:پدر ما، خدا را، تا به ابد جلال باد، آمین. b:و خدای من همۀ احتیاجات شما را با ثروت بزرگ خود در مسیح عیسی رفع خواهد کرد.eaC:اعانۀ شما به دستم رسید و نه تنها کافی بلکه بیشتر از احتیاجاتم بود. هدیه ای را که توسط اپفرودیتُس فرستادید، احتیاج مرا رفع کرده است. عطایای شما هدیه ای خوشبو یعنی قربانی قبول شده و پسندیدۀ خداست`:من طالب پول شما نیستم؛ بلکه می خواهم به اجر نیکوکاری شما افزوده شود._/:حتی زمانی که در تسالونیکی بودم یکی دو مرتبه مبلغی برای رفع احتیاجات من فرستادید.,^Q:خود شما ای فیلپیان، خوب می دانید که در ابتدای انتشار انجیل وقتی من مقدونیه را ترک کردم، شما تنها کلیسایی بودید که در قبول مسئولیت دخل و خرج من با من همکاری کردید.J] :اما شما لطف کرده شریک زحمات من شدید.}\s: من به وسیلۀ مسیح که مرا تقویت می کند، به انجام هر کاری قادر هستم.o[W: من می دانم چگونه در فقر و بیچارگی و یا در سعادتمندی زندگی کنم، رمز زیستن در سیری و گرسنگی، در فراوانی و نیازمندی را فراگرفته ام.#Z?: من به احتیاجات شخصی خود اشاره نمی کنم، زیرا یاد گرفته ام در هر وضعی که باشم قناعت کنم.+YO: حالا که پس از مدتی دوباره مورد توجه قرار گرفته ام، خوشی بزرگی در خداوند یافته ام. البته شما همیشه نسبت به من علاقه و توجه داشته اید، اما فرصت ابراز آن را نیافتید..XU: تمام چیزهایی را که از من آموختید و به دست آوردید یعنی آنچه را از من شنیدید سرمشق خود ساخته به عمل آورید که در این صورت خدایی که سرچشمۀ سلامتی است، با شما خواهد بود._W7:در خاتمه ای برادران، دربارۀ هر آنچه راست، شریف، درست، پاک، دوست داشتنی، نیکنام و هرچه عالی و قابل ستایش است، فکر کنید.V/:و سلامتی خدا که مافوق فهم بشر است، دلها و افکار شما را در مسیح عیسی حفظ خواهد کرد._U7:برای هیچ چیز تشویش نکنید، بلکه همیشه در هر مورد با دعا و مناجات و سپاسگزاری تقاضاهای خود را در پیشگاه خدا تقدیم نمائیدT%:مهربانی و ملایمت شما در رفتار تان با دیگران آشکار باشد. آمدن خداوند نزدیک است!iSK:پیوسته در خداوند شاد باشید، باز هم می گویم خوش باشید!>Ru:و از تو ای همکار صمیمی، تقاضا می کنم که این دو زن را کمک کنی، زیرا آن ها با «کلیمانتوس» و دیگر همکاران من که در انتشار انجیل تلاش کرده اند، نام شان در کتاب زندگی ثبت شده است.-QS:از «اِفُودیه» و «سینتیخی»، خواهران خود در خداوند استدعا دارم که با یکدیگر صلح و آشتی کنند.hP K:بنابراین ای برادران عزیز، آرزوی دیدن شما را دارم. شما مایۀ خوشی و افتخار من هستید. ای عزیزان، همچنان در خداوند استوار باشید.O1:او طوری بدن های ضعیف و فانی ما را تغییر خواهد داد تا به بدن پُر شکوه او شباهت یابد و این کار را با قدرتی که همه چیز را تحت فرمان او می آورد انجام خواهد داد.DN:اما ما تابع کشور آسمانی و منتظر آمدن عیسی خداوند هستیم که به عنوان نجات دهنده از آسمان می آید.او طوری بدن های ضعیف و فانی ما را تغییر خواهد داد تا به بدن پُر شکوه او شباهت یابد و این کار را با قدرتی که همه چیز را تحت فرمان او می آورد انجام خواهد داد.M:آخر و عاقبت آن ها هلاکت و خدای ایشان خواهش های جسمانی آنهاست و افتخارات شان در رسوایی و شرمساری است. افکار خود را به چیزهای دنیوی مشغول می سازند،sL_:بارها این را به شما گفته ام و بار دیگر آن را با اشک خود تکرار می کنم که عدۀ زیادی طوری زندگی می کنند که گویی دشمنان صلیب مسیح هستند.*KM:ای برادران، همۀ شما از من سرمشق بگیرید و به کسانی که از نمونۀ ما پیروی می کنند، نگاه کنید.nJU:در هر حال ما باید مطابق حقیقتی که یافته ایم، زندگی کنیم.nIU:پس همۀ ما که (روحاً) بالغ هستیم باید چنین طرز تفکری داشته باشیم و اگر شما فکر دیگری دارید، خدا این را هم به شما آشکار خواهد ساخت.TH!:مستقیماً به طرف هدف می دوم تا جایزه ای را که شامل دعوت خدا به یک زندگی آسمانی به وسیلۀ عیسی مسیح است، به دست آورم.4Ga: ای برادران من ادعا نمی کنم که تا به حال آن را به چنگ آورده ام، ولی تنها کار من این است که آنچه را در پشت سر من قرار دارد فراموش کنم و برای رسیدن به آنچه در پیش است بکوشم.!F;: من نمی گویم که قبلاً این را به دست آورده ام و یا به کمال رسیده ام، بلکه آن را دنبال می کنم تا به چنگ آورم، همانطور که مسیح نیز مرا به خاطر آن به چنگ آورده است._E7: به این امید که من نیز به رستاخیز از مردگان برسم.zDm: یگانه آرزوی من اینست که مسیح را کاملاً بشناسم و قدرت قیامت او را در وجود خود درک کنم و در رنج های او شریک گشته و در مرگ او همشکل او شوم،jCM: و کاملاً با او متحد شوم. من دیگر به عدالت خود که از انجام مقررات شریعت عاید می شود تکیه نمی کنم، بلکه به وسیلۀ ایمان به مسیح دارای عدالت شده ام. این عدالت بر ایمان استوار است و از خدا سرچشمه می گیرد.By:علاوه براین، همه چیز را به خاطر امتیازی بسیار ارزنده تر، یعنی شناختن عیسی مسیح، خداوند خود زیان می دانم. در واقع من به خاطر او همه چیز را از دست داده ام و همه چیز را هیچ شمردم تا به این وسیله مسیح را به دست آورمeAC:اما هرچه به نفع من بود آن را به خاطر مسیح ضرر شمردم.4@a:و از لحاظ تعصب، به کلیسا آزار می رسانیدم و مطابق معیارهای شریعت، من یک مرد بی عیب شمرده می شدم، ?:من در هشتمین روز تولد خود سنت شدم و به طور مادرزاد، اسرائیلی از قبیله بنیامین و یک عبرانی اصیل هستم. از لحاظ رعایت شریعت، پیرو فرقۀ فریسی بودم،o>W:اگرچه من حق دارم که به این برتری ها تکیه کنم. اگر دیگران گمان می کنند که حق دارند به امتیازات ظاهری تکیه کنند، من حق بیشتری دارم.=y:زیرا ما دارای سنت واقعی هستیم نه آن ها، زیرا ما به وسیلۀ روح، خدا را می پرستیم و به مسیح افتخار می کنیم و به امتیازات ظاهری اعتماد نداریم.9<k:از آن سگ ها و کارهای پست ایشان و آنانی که برای سنت یعنی بریدن عضوی از بدن اصرار دارند احتیاط کنید،; #:دیگر اینکه ای برادران من، در خداوند شادمان باشید. از نوشتن و تکرار آنچه قبلاً نوشته بودم خسته نمی شوم، زیرا می دانم که این برای امنیت و سلامتی شماست.Y:+:زیرا او نزدیک بود در راه خدمت مسیح جان بسپارد و برای اینکه نقص خدمت شما را به من جبران کند، جان خود را به خطر انداخت.n9U:پس با خوشی او را به عنوان برادری در خداوند بپذیرید. به اشخاص مثل او احترام بگذارید،زیرا او نزدیک بود در راه خدمت مسیح جان بسپارد و برای اینکه نقص خدمت شما را به من جبران کند، جان خود را به خطر انداخت._87:پس می خواهم هرچه زودتر او را پیش شما بفرستم تا شما با دیدن او بار دیگر خوشحال شوید و به این وسیله غم من هم کمتر خواهد شد.7 :واقعاً او مریض و حتی مشرف به مرگ بود، اما خدا بر او رحم کرد و نه تنها بر او، بلکه بر من نیز رحم فرمود، مبادا این غم بر غم های دیگر من افزوده شود.#6?:زیرا او برای همۀ شما دلتنگ شده و از اینکه از بیماری او باخبر گشته اید، ناراحت شده است.5y:لازم دانستم اپفرودیتُس را که برادر و همکار و همقطار من بوده است و شما او را برای خدمت من و رفع احتیاجاتم فرستاده بودید، نزد شما برگردانم.}4s:و در خداوند اطمینان دارم که خود من نیز به زودی نزد شما خواهم آمد.|3q:پس امیدوارم به مجرد این که وضع من معلوم شود او را پیش شما بفرستم]23:شما تیموتاوس را خوب می شناسید و می دانید که او چگونه مانند یک پسر نسبت به پدر خود، در انتشار انجیل به من خدمت کرده است.s1_:دیگران همه به فکر خود هستند نه در فکر پیشرفت کار عیسی مسیح!{0o:او تنها کسی است که احساسات مرا درک می کند و واقعاً در فکر شماست.H/ :در عیسی خداوند امیدوار هستم که به زودی تیموتاوس را پیش شما بفرستم تا با آگاهی از احوال شما آسوده خاطر شوم.M.:شما هم خوشحال باشید و با من خوشی کنید.t-a:و حتی اگر لازم باشد که خون من مانند شراب وقف شده روی هدیۀ قربانی ایمان شما ریخته شود، در انجام این کار خوشحالم و با شما خوشی می کنم.G,:پیام زندگی را همیشه در اختیار مردم بگذارید. اگر چنین کنید، من دلیلی خواهم داشت که در روز بزرگ مسیح به شما افتخار کنم، زیرا این نشان خواهد داد که کار و زحمت من بی فایده نبوده است.l+Q:تا در زمانی که همه گمراه و سرکش هستند، شما بدون تقصیر و گناه، فرزندان بی عیب خدا باشید و مانند ستارگان در دنیای تاریک بدرخشید.R*:هر کاری را بدون شکایت و همهمه انجام دهید): زیرا خداست که از لطف خود، هم اراده و هم قدرت هرکاری را در شما ایجاد می کند.M(: بنابراین ای عزیزان من، همان طور که وقتی با شما بودم همیشه از من اطاعت می کردید، اکنون هم که از شما دور هستم، مهمتر است که از من اطاعت کنید و نجات خود را با ترس و لرز به کمال برسانید،': و همه برای جلال خدای پدر، با زبان خود اعتراف کنند که عیسی مسیح، خداوند است.&-: تا اینکه همۀ موجودات در آسمان و روی زمین و زیر زمین با شنیدن نام عیسی زانو بزنند.&%E: از این جهت خدا او را بسیار سرافراز نمود و نامی را که مافوق جمیع نامهاست به او عطا فرمود.]$3:چون او به شکل انسان در میان ما ظاهر گشت، خود را پست تر ساخت و از روی اطاعت حاضر شد مرگ ـ حتی مرگ بر روی صلیب ـ را بپذیرد.#/:بلکه خود را از تمام برتری های آن خالی نموده به صورت یک غلام درآمد و شبیه انسان شد.1"[:اگرچه او از ازل دارای اُلوهیت بود، اینرا غنیمت نشمرد که برابری با خدا را به هر قیمتی حفظ کند،y!k:طرز تفکر شما در بارۀ زندگی باید مانند طرز تفکر مسیح عیسی باشد:_ 7:به نفع دیگران فکر کنید و تنها در فکر خود نباشید.6e:هیچ عملی را از روی هم چشمی و خودخواهی انجام ندهید، بلکه با فروتنی، دیگران را از خود بهتر بدانید.1[:پس تقاضا می کنم خوشی مرا به کمال برسانید و باهم یک فکر، محبت دو جانبه و هدف مشترک داشته باشید. :آیا در پیوستگی با مسیح دلگرم هستید؟ آیا محبت او مایۀ تسلی شماست؟ آیا با روح القدس مشارکت دارید؟ و آیا احساس مِهر و شفقت در بین شما وجود دارد؟V ':زیرا شما نیز به همان مبارزه ای داخل شده اید که من داشتم و شما ناظر آن بودید و اطلاع دارید که هنوز هم گرفتار آن هستم. :چون این امتیاز به شما عطا شده است که نه تنها به مسیح ایمان آورید، بلکه به خاطر او نیز رنج و زحمت ببینید،زیرا شما نیز به همان مبارزه ای داخل شده اید که من داشتم و شما ناظر آن بودید و اطلاع دارید که هنوز هم گرفتار آن هستم.~ w:به هیچ وجه از مخالفین نترسید، زیرا این دلیری شما، به آن ها ثابت می کند که به سوی هلاکت می روند و شما نجات خواهید یافت و آن هم از طرف خداست.. W:به هر حال، طوری زندگی کنید که رفتار شما شایستۀ انجیل مسیح باشد و من چه بیایم و شما را ببینم و چه نیایم، می خواهم دربارۀ شما بشنوم که در یگانگی روح پابرجا هستید و با همآهنگی پیوسته دست به دست یکدیگر داده به خاطر ایمان انجیل تلاش می کنید. :تا به وسیلۀ آمدن دوباره من دلایل افتخار شما به من در مسیح عیسی زیادتر گردد.; q:با چنین اعتمادی یقین دارم که زنده خواهم ماند و برای پیشرفت و شادمانی شما در ایمان با شما خواهم بود؛S !:اما به خاطر شما زنده ماندن من لازم تر است. .~}}4||{z3yfx1wvvuuttsorqpon\ll3kk ih~gffdd]c ba`m]\\^[(Z:XXWVFU SS0RQlONMLTKkJII5HGGF/DBAA@??t=<;:::>9977*6G5C423-210/.b,,++T*E)) (($'%&F%%$*#`"C!j!;! _ #X!UZ/q'g0Z N " RGaY.j:MXخود خداوند ما عیسی مسیح و خدای پدر که ما را دوست داشته است و از راه فیض ما را دائماً تشویق کرده و امید نیکویی به ما بخشیده است،شما را نیز تشویق و تقویت کند تا آنچه را که نیکوست بگوئید و به عمل آورید.79gXپس ای برادران، استوار بمانید و آن تعلیماتی را که شفاهاً یا کتباً از ما آموختید، محکم نگاه دارید.88iXشما را به وسیلۀ مژده ای که ما برای تان آوردیم، دعوت کرد تا در جلال خداوند ما عیسی مسیح شریک باشید.7#X اما، ای برادران محبوب در خداوند، ما وظیفه داریم همیشه خدا را به خاطر شما شکر کنیم، زیرا خدا شما را به عنوان اولین ایمانداران در تسالونیکی برگزید تا به وسیلۀ روح القدس شما را پاک گرداند و از راه ایمان به حقیقت نجات یابید.,6QX و در نتیجه همۀ آنانی که به حقیقت ایمان نیاورده اند و از گناه لذت برده اند، محکوم خواهند شد.a5;X از این جهت خدا آن ها را گرفتار نیروی گمراه کننده خواهد کرد و این نیرو طوری در آن ها عمل می کند که آنچه دروغ است باور کنند.4X و هر نوع شرارتی که برای حکم شدگان به هلاکت فریبنده است، همراه خواهد بود. چون آن ها عشق به حقیقت را که می تواند آنها را نجات بخشد، قبول نکردند.63eX ظهور آن مظهر شرارت در اثر فعالیت های شیطان خواهد بود و با انواع آیات و نشانه ها و معجزات فریبندهd2AXآنگاه مظهر شرارت ظهور خواهد کرد و عیسی خداوند با نفس دهان خود او را خواهد کشت و با ظهور پُر شکوه خود او را نابود خواهد کرد.O1Xاکنون شرارت مخفیانه کار می کند، ولی هرگاه قدرتی که مانع آن است از میان برداشته شود به طور آشکار کار خواهد کرد.Q0Xخود شما می دانید که چه چیزی فعلاً از ظهور او جلوگیری می کند و تا آن وقتی که برایش معین شده نمی گذارد او ظاهر شود.~/uXآیا فراموش کرده اید که وقتی با شما بودم این چیزها را به شما گفتم؟'.GXاو با هر آنچه خدا خوانده می شود و هر آنچه پرستش می شود، مخالفت می کند و خود را مافوق همۀ آن ها قرار خواهد داد به حدی که در عبادتگاه می نشیند و ادعای خدایی می کند.T-!Xنگذارید هیچ کس به هیچ عنوانی شما را فریب دهد، زیرا آن روز نخواهد آمد، مگر این که اول شورش بزرگی به ضد خدا روی دهد و مظهر شرارت ـ یعنی آن مردی که از ابتدا مقرر بود به جهنم برود ـ ظهور کند. ,Xنگذارید سخنان کسی که به استناد رساله و گفته های ما یا با موعظه و پیشگویی خود ادعا می کنند که روز خداوند فرارسیده است، شما را مشوش و پریشان سازد.+ 7Xای برادران، در بارۀ آمدن خداوند ما عیسی مسیح و جمع شدن ما با او، از شما خواهش می کنمQ* X تا نام خداوند ما عیسی مسیح در وجود شما جلال یابد و شما نیز مطابق فیض خدای ما و عیسی مسیح خداوند در او جلال یابید.2) _X به این سبب است که ما همیشه برای شما دعا می کنیم که خدای ما، شما را شایستۀ دعوت خود گرداند و همۀ آرزو های نیکوی شما را برآورد و فعالیت های شما را که از ایمان سرچشمه می گیرد، با قدرت خود به کمال رساند،تا نام خداوند ما عیسی مسیح در وجود شما جلال یابد و شما نیز مطابق فیض خدای ما و عیسی مسیح خداوند در او جلال یابید.( -X در آن روزی که او می آید، در مقدسین خود جلال خواهد یافت و در تمام ایمانداران تمجید خواهد شد و شما نیز جزء آن ها خواهید بود، زیرا به شهادت ما ایمان آوردید.' 5X آنها جزای هلاکت ابدی و دوری از حضور خداوند و محرومیت از جلال قدرت او را خواهند دید.i& MXدر آتشی فروزان ظهور کند، انجام خواهد گرفت و به آنانی که خدا را نمی شناسند و انجیل خداوند ما عیسی را رد می کنند، جزا خواهد داد.l% SXو به شما که رنج و آزار می بینید و همچنین به ما آسودگی خواهد بخشید. این کار در روزی که عیسی خداوند از آسمان با فرشتگان توانای خودy$ mXخدا عادل است و به کسانی که به شما آزار می رسانند، جزا خواهد دادi# MXاین آزار ها ثابت می کند که خدا از روی انصاف داوری می کند و می خواهد که شما شایستۀ پادشاهی خدا که به خاطر آن رنج می برید، بشوید.9" mXما در کلیساهای خدا به خاطر بردباری و ایمان تان در تحمل آزار ها و رنجها، به وجود شما افتخار می کنیم.&! GXای برادران، ما وظیفه داریم همیشه خدا را به خاطر شما سپاس گوئیم. شایسته است چنین کنیم؛ زیرا ایمان شما به طور عجیبی رشد می کند و محبت شما به یکدیگر روز افزون است.s  aXاز طرف خدای پدر و عیسی مسیح خداوند، فیض و سلامتی به شما باد.A Xاز طرف پولُس و سیلوانُس و تیموتاوس به کلیسای تسالونیکیان که به پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند تعلق دارد.H Nفیض خداوند ما عیسی مسیح با شما باد.RNشما را به نام خداوند وظیفه می دهیم که این رساله را برای تمام برادران بخوانید.فیض خداوند ما عیسی مسیح با شما باد.V%Nهمۀ برادران را با بوسۀ مقدسانه سلام گوئید.=uNای برادران، برای ما دعا کنید. Nاو که شما را به سوی خود دعوت کرده است قابل اعتماد است و این کار را می کند.7gNخدایی که سرچشمۀ سلامتی است، شما را کاملاً پاک گرداند و عطا فرماید که روح و جان و بدن شما سالم بماند تا در وقت آمدن خداوند ما عیسی مسیح، از هر نوع عیب و نقصی به دور باشید.3aNاز هر نوع بدی دوری کنید.taNهمه چیز را بیازمایید و آنچه را که نیکوست برای خود نگهدارید.ONپیشگویی و اعلام کلام را ناچیز نشمارید.8kNروح القدس را خاموش نسازید.*MNبرای هرچه که پیش می آید، خدا را شکر کنید. زیرا خدا در مسیح عیسی از شما همین انتظار را دارد.)MNو پیوسته دعا کنید.+QNهمیشه شادمان باشیدT!Nمتوجه باشید که هیچ کس بدی را با بدی تلافی نکند، بلکه هدف شما این باشد که دایماً به یکدیگر و به همۀ مردم نیکی کنید.)Nای برادران، از شما استدعا می کنم اشخاص تنبل و بیکار را توبیخ کنید، اشخاص ترسو را دلداری دهید، از ضعیفان پشتیبانی کنید و نسبت به همۀ مردم بردبار باشید.EN و از آنها به خاطر کاری که می کنند با نهایت محبت و احترام قدردانی نمائید. با یکدیگر در صلح و صفا زیست کنید.oWN ای برادران، از شما تقاضا دارم برای آنانی که در میان شما زحمت می کشند و در خداوند، رهبران و مشاوران شما هستند، احترام قایل شوید؛ yN پس همان گونه که اکنون انجام می دهید، یکدیگر را تشویق و تقویت کنید. 5N مسیح برای ما مُرد، تا ما با او زندگی کنیم خواه در زمان آمدنش مُرده باشیم خواه زنده.Z -N زیرا خدا ما را برای آن برنگزید که به غضب او گرفتار شویم بلکه ما را برگزید تا به وسیلۀ خداوند ما عیسی مسیح نجات یابیم.z mNاما ما که به روز تعلق داریم باید هوشیار باشیم و ایمان و محبت را مانند زِرِه به سینه ببندیم و امید نجات را مانند کلاهخود بر سر بگذاریم، }Nشب است که مردمان خواب آلود می خوابند، و شب است که مستان مست می شوند.q[Nپس مانند دیگران در خواب نبوده، بلکه بیدار و هوشیار باشیم.  Nزیرا همۀ شما فرزندان روشنایی و روز هستید. ما به شب و تاریکی تعلق نداریم.Nاما ای برادران شما در تاریکی نیستید که آن روز شما را مانند دزد غافلگیر کند،  Nدر آن هنگام که مردم از صلح و امنیت خود تعریف می کنند، هلاکت ناگهانی مثل درد زایمان به ایشان وارد خواهد شد و به هیچ وجه از آن خلاصی نخواهند یافت.%Nزیرا شما خوب می دانید که روز خداوند مانند دزدی که در شب می آید، فرا خواهد رسید.& GNاما ای برادران، لازم نیست که من دربارۀ زمان و تاریخ وقوع این امور چیزی برای شما بنویسم،LNپس یکدیگر را با این کلمات تشویق کنید.s_Nو سپس آن کسانی که از میان ما زنده می مانند همراه با آن ها در ابر ها بالا برده خواهند شد تا در فضا با خداوند ملاقات نمایند و به این ترتیب ما همیشه با خداوند خواهیم بود.پس یکدیگر را با این کلمات تشویق کنید.:mNدر همان موقع که فریاد فرمان خدا و صدای رئیس فرشتگان و بانگ شیپور شنیده می شود، خود خداوند از آسمان به زیر خواهد آمد و اول کسانی که در ایمان به مسیح مرده اند خواهند برخاستa;Nما این را به حکم خدا به شما می گوئیم: آن کسانی از ما که تا روز آمدن خداوند زنده می مانند زودتر از مردگان صعود نخواهند کرد. ~Nزیرا اگر ما ایمان داریم که عیسی مُرد و دوباره زنده شد، همچنین ایمان داریم که خدا آنانی را که در ایمان به عیسی مرده اند همراه عیسی باز خواهد آورد.n}UN ای برادران، نمی خواهم در مورد آنانی که مرده اند بی اطلاع باشید. مبادا مانند دیگر مردم که هیچ امیدی به آینده ندارند غمگین باشید.|1N تا زندگی شما تأثیری نیکو در بی ایمانان بگذارد و برای خرچ خود محتاج دیگران نباشید.{yN آرزوی تان این باشد که زندگی آرامی داشته باشید و در کار دیگران فضولی نکنید و همانطور که قبلاً به شما امر کردیم برای خرچ زندگی خود کار کنید zN و شکی نیست که در تمام مقدونیه شما با همۀ برادران همین طور رفتار می کنید، اما ای برادران، از شما درخواست می کنم که محبت شما روز به روز بیشتر گردد.ywN و اما دربارۀ محبت برادرانه، هیچ نیازی نیست که در خصوص آن چیزی بنویسم، زیرا خود شما از خدا تعلیم یافته اید که چگونه یکدیگر را دوست بدارید^x5Nپس هرکه این تعلیم را قبول نکند، انسان را رد نمی کند بلکه خدایی را که روح القدس خود را به شما عطا می فرماید، رد کرده است.iwKNخدا ما را به یک زندگی پاک خواسته است، نه به بد اخلاقی!ivKNدر این خصوص شما هیچ وقت نباید از برادر خود سوء استفاده کرده یا به حقوق او تجاوز کنید. زیرا همانطوری که من قبلاً با تأکید زیاد به شما گفته بودم: خداوند کسانی را که این کارها را می کنند جزا خواهد داد.}usNو مانند ملت های خداناشناس دستخوش خواهشها و شهوات جسمانی نگردید.3t_Nهمۀ شما باید بدانید چگونه بدن خود را همیشه تحت کنترول داشته باشید و آن را پاک و محترم نگهداریدsNخواست خدا این است که شما پاک باشید و از روابط جنسی غیر مشروع بپرهیزید.lrQNزیرا می دانید به حکم عیسی خداوند چه اوامری به شما دادم.q Nدیگر اینکه ای برادران، شما از ما آموختید که چگونه باید زندگی کنید تا خدا را خشنود سازید و شما هم البته از آن پیروی می کنید. اکنون به نام عیسی خداوند از شما استدعا و التماس می کنم که بیش از پیش مطابق آن زندگی کنید.npUN و خدا دل های شما را قوی گرداند تا در آن هنگام که خداوند ما عیسی با همۀ مقدسین خود می آید، شما در حضور خدای پدر پاک و بی عیب باشید.:omN و خداوند عطا فرماید که مطابق میزان محبتی که ما برای شما داریم محبت شما برای یکدیگر و همۀ مردم افزایش و گسترش یابد.و خدا دل های شما را قوی گرداند تا در آن هنگام که خداوند ما عیسی با همۀ مقدسین خود می آید، شما در حضور خدای پدر پاک و بی عیب باشید.tnaN خدای پدر و عیسی مسیح خداوند ما، راه ما را به سوی شما بگشاید! m9N شب و روز با التماس دعا می کنیم که روی شما را ببینیم و نواقص ایمان شما را برطرف سازیم.klON ما چطور می توانیم به قدر کفایت، خدا را برای شما و برای تمام خوشی ای که به خاطر شما در پیشگاه خدا احساس می کنیم سپاسگزاری کنیم؟zkmNاگر شما در خداوند استوار بمانید، ما زندگی تازه ای خواهیم داشت.zjmNای برادران، با وجود همۀ نگرانی ها و زحماتی که داریم این خبر خیال ما را دربارۀ شما راحت ساخته است و ایمان شما ما را آسوده خاطر کرده است.#i?Nاما اکنون که تیموتاوس از پیش شما بازگشته است خبر خوشی دربارۀ ایمان و محبت شما به ما داده است و خبر می دهد که شما با چه لطفی همواره ما را به یاد می آورید و همان گونه که ما برای دیدن شما علاقه داریم، شما نیز برای دیدن ما علاقه دارید.hNاز این جهت چون این بی خبری، دیگر برای من غیر قابل تحمل بود، تیموتاوس را نزد شما فرستادم تا از ایمان شما آگاه شوم، زیرا می ترسیدم آن اغوا کننده یعنی شیطان شما را به نوعی، وسوسه کرده و زحمات ما بی نتیجه مانده باشد.NgNوقتی ما با شما بودیم، از پیش به شما گفتیم که زجر و آزار در انتظار ماست و چنانکه آگاه هستید همان طور هم شده است.1f[Nتا هیچ کس در اثر این زجر و آزار ها دلسرد نشود. خود تان می دانید که این آزار ها نصیب و قسمت ماست.SeNو تیموتاوس برادر ما و خادم خدا در انتشار انجیل مسیح را فرستادیم تا شما را در ایمان تان تقویت نماید و دلداری دهد، d ;Nپس چون دیگر نمی توانستیم بی خبری را تحمل کنیم تصمیم گرفتیم که در شهر آتن تنها بمانیمTc!Nالبته مایۀ افتخار و شادمانی ما شما هستید!&bENبرای ما چه امیدی یا شادمانی ای یا تاج افتخاری در حضور خداوند ما عیسی مسیح به هنگام آمدن او وجود دارد؟ مگر شما نیستید؟البته مایۀ افتخار و شادمانی ما شما هستید!.aUNبلی، می خواستیم پیش شما بیائیم و من پولُس، یکی دو بار خواستم بیایم، اما شیطان مانع ما می شد.d`ANاما ای برادران، چون برای مدت کوتاهی (البته جسماً، نه قلباً) از شما دور بودیم، اکنون با علاقۀ بیشتری شوق دیدن شما را داریم.J_ Nآن ها حتی نمی گذارند که ما با مردم غیر یهود صحبت کنیم تا ایشان نجات یابند. به این ترتیب آن ها دائماً پیمانۀ گناهان خود را پُر می سازند، ولی غضب خدا سرانجام آنها را گرفتار کرده است.o^WNـ یهودیانی که هم عیسی خداوند و هم انبیاء را کشتند و ما را بیرون راندند ـ آن ها خدا را خشنود نمی سازند و با همۀ مردم دشمنی می کنند.D]Nای برادران، شما درست به همان راهی می روید که کلیساهای یهودیه در پیوستگی با مسیح عیسی خداوند رفته اند، زیرا شما از هموطنان خود همان زحماتی را دیده اید که آنها از یهودیان دیدند\N پیوسته خدا را برای این نیز شکر می کنم که وقتی پیام خدا را از ما شنیدید، آن را به عنوان پیامی از جانب بشر نپذیرفتید، بلکه آن را از طرف خدا دانستید و در حقیقت همین طور هم هست و اکنون در میان شما ایمانداران عمل می کند.[%N ما شما را نصیحت می کردیم، دلداری می دادیم و موظف می ساختیم که زندگی و رفتار شما پسندیدۀ خدا باشد، آن خدایی که شما را به پادشاهی و جلال خود دعوت می کند.$ZAN شما خوب می دانید که رفتار ما با فرد فرد شما درست مانند رفتار یک پدر با فرزندان خود بود.7YgN هم شما شاهد هستید و هم خدا که رفتار ما نسبت به شما ایمانداران تا چه اندازه پاک، درست و بی عیب بود.X-N ای برادران، به خاطر دارید که ما چگونه کار می کردیم و زحمت می کشیدیم و شب و روز مشغول کار بودیم تا در موقع اعلام انجیل خدا در میان شما بر هیچ کس بار نشویم.6WeNو با احساسات و علاقه ای که نسبت به شما داشتیم، حاضر بودیم نه فقط انجیل خدا را به شما برسانیم، بلکه جان خود را نیز در راه شما فدا سازیم، چون شما برای ما بسیار عزیز بودید!8ViNاگرچه ما به عنوان رسولان مسیح حقی به گردن شما داشتیم، ولی از حق خود استفاده نکردیم بلکه برعکس ما مانند مادری که فرزندان خود را پرورش می دهد با شما به ملایمت رفتار کردیمUNو به هیچ وجه ما جویای احترام و ستایش مردم ـ خواه شما و خواه دیگران ـ نبودیمIT Nشما خوب می دانید که ما هرگز چاپلوسی نکرده ایم و سخنان ما دستاویزی برای جلب منفعت شخصی نبود ـ خدا شاهد ماست.PSNاما چون خدا ما را لایق دانست و انتشار انجیل را به عهدۀ ما گذاشت، ما سخن می گوئیم. منظور ما جلب رضایت انسان نیست، بلکه ما می خواهیم خدایی را خشنود کنیم که دل های ما را پیوسته می آزماید.iRKNالبته اصرار ما به این که به انجیل ایمان آورید بر پایۀ خیالات باطل و یا اغراض ناپاک نبود و ما کوشش نمی کردیم کسی را فریب دهیم،1Q[Nبرعکس، پس از آن همه بدرفتاری و تهمتی که در شهر فیلپی دیدیم (چنان که اطلاع دارید) و با وجود مخالفت های شدید، با کمک خدا دل و جرأت یافتیم که انجیل خدا را به شما برسانیم.uP eNخود شما ای برادران می دانید که آمدن ما نزد شما بی نتیجه نبود. O N و چگونه در انتظار ظهور پسر او عیسی، که از آسمان می آید به سر می برید. همان عیسی که خدا او را پس از مرگ زنده ساخت و ما را از غضب آینده رهایی می بخشد.N }N زیرا خود آن ها هنگامی که دربارۀ ما سخن می گویند حُسن استقبالی را که شما از ما بعمل آوردید نقل می کنند و تعریف می کنند که چگونه شما بُتها را ترک کرده به سوی خداوند بازگشت نمودید تا خدای زنده و حقیقی را خدمت کنیدو چگونه در انتظار ظهور پسر او عیسی، که از آسمان می آید به سر می برید. همان عیسی که خدا او را پس از مرگ زنده ساخت و ما را از غضب آینده رهایی می بخشد.+M QNزیرا پیام خداوند نه تنها از جانب شما تا مقدونیه و یونان انتشار یافت، بلکه داستان ایمان تان به خدا، به همه جا رفته است. پس دیگر احتیاجی نیست که ما آن را باز بگوئیم.~L wNتا آنجا که شما برای همۀ ایمانداران در مقدونیه و یونان نمونه شدید.hK KNشما از سرمشق ما و خداوند پیروی کردید و اگر چه به خاطر پیام خدا رنج بسیار دیدید، آن را با خوشی ای که روح القدس می دهد پذیرفتید.LJ Nزیرا ما انجیل را تنها در قالب کلمات نزد شما نیاوردیم، بلکه با قدرت روح القدس و اطمینان کامل به حقانیت آن، و شما می دانید وقتی با شما بودیم چگونه رفتار کردیم و آن برای خیریت شما بود.I Nای برادران، ما می دانیم که خدا شما را دوست دارد و شما را برگزیده است،2H _Nزیرا در حضور خدا که پدر ماست به یاد می آوریم که چگونه ایمان تان در فعالیت ها و محبت تان در کارها و امید تان به خداوند ما عیسی مسیح در ثبات و پایداری شما مشاهده شده است.,G SNما همیشه خدا را به خاطر همۀ شما شکر می کنیم و همواره نام شما را در دعاهای خود ذکر می نمائیم،nF YNاز طرف پولُس و سیلوانُس و تیموتاوس به کلیسای تسالونیکیان که به خدای پدر و عیسی مسیح خداوند تعلق دارد، فیض و سلامتی برای شما باد.8EiDمن پولُس با خط خودم سلام می رسانم. فراموش نکنید که من هنوز در زندان هستم. فیض خدا با شما باد، آمین.wDgDبه «اَرخیپُس» بگویید: «متوجه باش که آن وظیفه ای را که در خدمت خداوند به عهده تو گذاشته شده است، انجام دهی.»من پولُس با خط خودم سلام می رسانم. فراموش نکنید که من هنوز در زندان هستم. فیض خدا با شما باد، آمین. CDپس از اینکه نامه را خواندید، طوری ترتیب بدهید که برای کلیسای لائودیکیه نیز خوانده شود و شما هم نامه ای را که به کلیسای لائودیکیه نوشتم بخوانید.;BoDبه برادران در «لائودیکیه» و به «بانونیمفاس» و کلیسایی که در خانه او تشکیل می شود سلام مرا برسانید.dAAD«لوقا» طبیب محبوب و «دیماس» به شما سلام می رسانند.8@iD زیرا من شاهد هستم که او به خاطر شما و ایمانداران «لائودیکیه» و «هیراپولیس» زحمت زیادی کشیده است.g?GD «اپفراس» که یکی از شما و غلام عیسی مسیح است سلام می رساند. او همیشه با جدیت برای شما دعا می کند و از خدا می خواهد که استوار و بالغ و کاملاً خاطر جمع باشید تا بتوانید ارادۀ خدا را کاملاً اطاعت کنید.$>AD و «یسوعه» ملقب به «یستوس» سلام می رساند. از مسیحیان یهودی نژاد فقط این چند نفر هستند که برای پیشرفت پادشاهی خدا با من همکاری می کنند و باعث دلگرمی من شده اند.O=D «اَرِیستَرخُس» که با من در زندان است و همچنین «مرقُس» پسر کاکای برنابا به شما سلام می رسانند. (دربارۀ «مرقُس» قبلاً هدایاتی داده بودم که چنانچه پیش شما بیاید او را با گرمی بپذیرید.)<yD «اونیسیموس» که برادر محبوب وفادار و یکی از خود تان می باشد، همراه اوست. این دو شما را از همۀ اموری که اینجا در جریان است آگاه خواهند ساخت.&;EDاو را به این منظور پیش شما می فرستم تا از احوال ما باخبر شوید و تا خاطر شما را آسوده کند.a:;D«تیخیکاس» شما را از وضع من مطلع خواهد ساخت. او برادر عزیز و خادم وفادار است و با من در کار خداوند مثل یک غلام خدمت می کند. 99Dگفتار شما پیوسته جالب و با نمک باشد و یاد بگیرید که چگونه به هرکس جواب مناسبی بدهید.e8CDدر مناسبات خود با مردم غیر مسیحی رفتار عاقلانه داشته باشید. از فرصت هایی که اکنون در دسترس شماست حد اکثر استفاده را بکنید.s7_Dو دعا کنید تا آن طوری که وظیفۀ من است این راز را آشکار سازم.'6GDبرای ما نیز دعا کنید که خدا برای اعلام پیام خود، فرصت مناسبی به ما بدهد تا آن حقایقی را که دربارۀ مسیح پوشیده بود، اعلام کنیم به خاطر آن من اکنون در زندان هستم.L5Dهمیشه با فکر جمع و شکرگزاری دعا کنید.D4 Dای اربابان، با غلامان خود عادلانه و منصفانه رفتار کنید، زیرا می دانید که شما هم در آسمان یک ارباب دارید.s3_Dشخص بدکار جزای بدی خود را خواهد دید و نزد خدا طرفداری نیست.02YDزیرا می دانید خداوند میراثی به عنوان اجر به شما عطا خواهد کرد. چون مسیح ارباب شماست و شما غلامان او هستید.شخص بدکار جزای بدی خود را خواهد دید و نزد خدا طرفداری نیست.H1 Dکارهایی را که به شما رجوع می کنند با جان و دل انجام دهید، چنانکه گویی برای خداوند کار می کنید، نه برای بشر.j0MDای غلامان در کلیۀ امور مُطیع اربابان خود که مانند شما بشر اند باشید و اطاعت شما فقط به خاطر این نباشد که تحت مراقبت هستید یا می خواهید دیگران را خشنود سازید، بلکه با خلوص نیت و خدا ترسی اطاعت کنید.s/_Dای پدران، بر فرزندان خود زیاد سخت نگیرید مبادا دلسرد شوند.$.ADای فرزندان، از والدین خود در هر امری اطاعت کنید، زیرا این کار خداوند را خشنود می سازد.n-UDای شوهران، زنان تان را دوست بدارید و با آنها تندی نکنید.~,uDای زنان، مُطیع شوهران خود باشید، زیرا این کار وظیفۀ مسیحی شماست.U+#Dهرچه می کنید، چه گفتار، چه کردار، همه را به نام عیسی خداوند انجام دهید و در عین حال خدای پدر را دائماً سپاس گوئید.k*ODاجازه بدهید که پیام مسیح با تمام ثروتمندی اش سرتاسر وجود شما را فرا گیرد. یکدیگر را با نهایت خردمندی تعلیم و پند دهید و با سپاسگزاری در دل های خود مزامیر و سرودهای ستایشی و روحانی برای خدا بخوانید. @r~~}}|\{zzy;xwvvuttGsrgrq_p{omm-lkk0iihMgafedcbba`%__^]];\\F[ZYXX-WW2VUTTSbRRQhPPOWNNBMLLKIGwFrEDCCeB\At@@1?Z? >D=<;):+9s88[66<55F4d3211L0B/Y.-,,B++ * )Z('!&P%m#"! }ygRmv?  A 2Q @kQ Qlو اما تو، ای پسر من، با فیضی که در مسیح عیسی است قوی باشhP Klخداوند عطا فرماید که در روز بزرگ، او از دست خداوند رحمت یابد و تو به خوبی می دانی که او در «اِفِسُس» چه خدمت هایی برای من کرد.jO Olبلکه وقتی که به «روم» رسید، در جستجوی من زحمت زیادی کشید تا مرا پیدا کرد.خداوند عطا فرماید که در روز بزرگ، او از دست خداوند رحمت یابد و تو به خوبی می دانی که او در «اِفِسُس» چه خدمت هایی برای من کرد.tN clخداوند رحمت خود را به خانوادۀ «انی سی فورس» عطا فرماید زیرا او نیروی تازه ای به من بخشیده است. او از اینکه من زندانی هستم، خجل نبود.M )lخبر داری که در ایالت آسیا همه از جمله «فیجِلس» و «هِرموجِنِس» مرا ترک کرده اند.,L Slو به وسیلۀ روح القدس که در ما بسر می برد، آن چیزهای نیکوئی را که به تو سپرده شده است، حفظ کن.'K Il تعلیم صحیحی را که از من شنیده ای، با ایمان و محبتی که در مسیح عیسی است سرمشق خود قرار بده0J [l به این دلیل تمام رنجها را متحمل می شوم، اما از آن خجل نیستم زیرا می دانم به چه کسی ایمان آورده ام و یقین دارم که او قادر است تا روز آخر آنچه را به من سپرده شد، حفظ کند.oI Yl خدا مرا برگزید تا در انتشار انجیل واعظ، رسول و معلم باشم.*H Ol درحال حاضر این فیض به وسیلۀ ظهور نجات دهندۀ ما مسیح عیسی آشکار شده است. او مرگ را از میان برداشت و زندگی ای فناناپذیری را به وسیلۀ انجیل برای همه آشکار ساخته است.$G Cl خدا ما را نجات داد و به یک زندگی پاک و مقدس دعوت کرد و این در اثر اعمال ما نبود، بلکه مطابق نقشۀ خود خدا و فیضی است که او از ازل در شخص مسیح عیسی به ما عطا فرمود.?F ylپس، از شهادت دادن به خداوند ما یا از رابطۀ خودت با من، که به خاطر او زندانی هستم خجل نباش، بلکه در رنج و زحمتی که به خاطر انجیل پیش می آید با آن قدرتی که خدا می بخشد، شریک باش.PE lزیرا روحی که خدا به ما بخشیده است ما را ترسان نمی سازد، بلکه روح او ما را از قدرت و محبت و خویشتنداری پُر می کند.yD mlبه این سبب در وقتی که تو را دستگذاری کردم، عطیۀ خدا به تو داده شد. می خواهم این عطیه را بیاد تو بیاورم تا آن را همیشه شعله ور نگاه داری،C {lایمان بی ریای تو را به خاطر می آورم، یعنی همان ایمانی که اول مادر کلان تو «لوئیس» و مادرت «افنیکی» داشت و اکنون مطمئن هستم که در تو هم هست.*B Olوقتی اشک های تو را به یاد می آورم، آرزو می کنم تو را ببینم تا با دیدار تو خوشی من کامل گردد.A  lخدائی را که من، مانند اجدادم با وجدانی پاک خدمت می کنم، سپاس می گویم. همیشه وقتی در شب و روز تو را در دعاهای خود بیاد می آورم، خدا را شکر می کنم.J@ lبه تیموتاوس، فرزند عزیزم تقدیم می گردد. از طرف خدای پدر و مسیح عیسی، خداوند ما فیض و رحمت و سلامتی به تو باد.V? )lاز طرف پولُس که به خواست خدا رسول مسیح عیسی است و فرستاده شد تا زندگی ای را که در مسیح عیسی یافت می شود، اعلام نماید;>obزیرا بعضی ها که خود را در این چیز ها متخصص می دانند، از ایمان گمراه گشته اند. فیض خدا با همۀ شما باد.=bای تیموتاوس آنچه را به تو سپرده شده است، حفظ کن. از سخنان ناپاک دنیوی و مباحثاتی که به غلط «دانش» نامیده می شود، دوری کن.زیرا بعضی ها که خود را در این چیز ها متخصص می دانند، از ایمان گمراه گشته اند. فیض خدا با همۀ شما باد.s<_bبه این طریق گنجی برای خود ذخیره خواهند کرد که اساس محکمی برای آیندۀ آن ها بوده و آن زندگی را که زندگی واقعی است به دست خواهند آورد.#;?bهمچنین به آن ها فرمان بده که خیرخواه و در اعمال نیک غنی بوده، با سخاوت و بخشنده باشند.K:bبه ثروتمندان این دنیا امر کن که خودبین نباشند و به چیزهای بی ثبات مانند مال دنیا متکی نباشند. بلکه به خدایی توکل کنند که همه چیز را به فراوانی تهیه می کند، تا ما از آن ها لذت ببریم.*9Mbبه آن یکتا وجودی که فناناپذیر است و در نوری ساکن می باشد که ناممکن است کسی به آن نزدیک گردد و هیچ کس هرگز او را ندیده و نمی تواند ببیند، عزت و قدرت ابدی باد، آمین.W8'bو در زمانی که او معین کرده، آن یکتا حکمران متبارک که پادشاه پادشاهان و خداوند خداوندان است این را ظاهر خواهد ساخت.-7Sbکه این فرمان را بدون لکه و دور از ملامت، تا روزی که خداوند ما عیسی مسیح ظهور کند، نگاه داری.e6Cb در برابر خدایی که به همه چیز هستی می بخشد. و در حضور مسیح عیسی که پیش «پنطیوس پیلاطُس» اعترافی نیکو کرد، تو را وظیفه می دهم5b در مسابقه بزرگ ایمان تلاش کن و زندگی ابدی را به چنگ آور؛ زیرا خدا تو را برای آن خوانده است و در حضور شاهدان بسیار، به خوبی به ایمان خود اعتراف کردی.J4 b اما تو، ای مرد خدا، از همۀ اینها بگریز و عدالت و خدا پرستی و ایمان و محبت و بردباری و ملایمت را پیشۀ خود ساز.3b زیرا عشق به پول، سرچشمۀ همه نوع بدی هاست و به علت همین عشق است که، بعضی ها از ایمان گمراه گشته، قلب های خود را با رنج های بسیار جریحه دار ساخته اند. 2b اما آنانی که در آرزوی جمع کردن مال و ثروت هستند، به وسوسه و دام آرزو های بی فایده و زیان بخشی که آدمی را به تباهی و نیستی می کشاند گرفتار می شوند،o1Wbپس اگر خوراک و پوشاک داشته باشیم، به آن ها قناعت می کنیم. 0bزیرا ما چیزی به این دنیا نیاورده ایم و نمی توانیم از این دنیا چیزی ببریم.c/?bالبته خدا پرستی همراه با قناعت، فایدۀ بسیار دارد..bمباحثات دایمی در بین اشخاصی می شود که در افکار خود فاسد و از حقیقت دور هستند. آن ها گمان می کنند که خدا پرستی وسیله ای است، برای به دست آوردن فایده.Z--bخودپسند و بی فهم است و تمایل ناسالمی به مجادله و مباحثه بر سر کلمات دارد. این باعث حسادت، دسته بندی، تهمت، بدگمانی و=,sbاگر کسی تعلیمی به غیر از این بدهد و تعلیمش با سخنان خداوند ما عیسی مسیح و تعلیمات آئین ما یکی نباشد،N+bغلامانی که اربابان ایماندار دارند، نباید به دلیل اینکه برادر دینی هستند، به آن ها بی احترامی کنند، بلکه باید بهتر خدمت کنند. چون آنانی که از خدمت ایشان بهره مند می گردند، مؤمن و عزیز هستند.بایداین چیزها را تعلیم دهی و اصرار کنی که مطابق آن ها عمل کنند.^* 7bهمۀ آنانی که زیر یوغ بردگی هستند، اربابان خود را شایستۀ احترام کامل بدانند تا هیچ کس از نام خدا و تعلیم ما بدگوئی نکند.L)bهمچنین اعمال نیک نیز آشکار می باشند و حتی اگر اکنون آشکار نباشند نمی توان آن ها را تا به آخر پنهان نگاه داشت.(}bگناهان بعضی ها اکنون آشکار است و آن ها را به سوی جزا می کشاند، اما گناهان دیگران بعدها معلوم خواهد شد.همچنین اعمال نیک نیز آشکار می باشند و حتی اگر اکنون آشکار نباشند نمی توان آن ها را تا به آخر پنهان نگاه داشت.-'Sbو از این پس فقط آب ننوش بلکه کمی هم شراب بخور تا شکم تو را تقویت کند زیرا اغلب مریض حال هستی.,&Qbدر دستگذاری کسی برای خدمت خداوند عجله نکن و در گناهان دیگران شریک نباش، خود را پاک نگهدار.{%obدر حضور خدا و مسیح عیسی و فرشتگان برگزیده تو را وظیفه می دهم که اوامر فوق را بدون غرض اجرا کرده و هیچ کاری را از روی طرفداری انجام ندهی.$'bآنانی را که در گناه پافشاری می کنند، در حضور همه سرزنش کن تا دیگران عبرت گیرند.#%bهیچ ادعایی برضد یکی از رهبران نپذیر. مگر آنکه به وسیلۀ دو یا سه شاهد تأیید شود.("Ibزیرا نوشته شده است: «دهان گاوی را که خرمن می کوبد، نبند» و «کارگر مستحق مزد خود می باشد.»_!7bرهبرانی را که به خوبی رهبری می کنند مخصوصاً آنانی که در وعظ و تعلیم زحمت می کشند، باید مستحق دریافت مزد دو برابر دانست.q [bاگر زن ایمانداری خویشاوندان بیوه داشته باشد باید ایشان را یاری دهد که بر کلیسا بار نگردند تا کلیسا به بیوه زنان حقیقی کمک نماید. bزیرا بعضی از بیوه زنان پیش از این هم گمراه شده و به دنبال شیطان رفته اند.dAbپس نظر من اینست، که بیوه زنان جوان ازدواج کنند و صاحب اولاد شوند و به کار خانه بپردازند تا به دشمنان ما فرصت بدگویی ندهند.b گذشته از این یاد می گیرند که خانه به خانه بگردند و بیکار باشند. نه فقط بیکار بلکه سخن چین و فضول و چیزهایی می گویند که گفتن آن ها شایسته نیست.{ob و از این که پیمان قبلی خود را با مسیح می شکنند، ملامت خواهند شد.^5b نام بیوه زنان جوان تر ثبت نگردد؛ زیرا به محض این که امیال نفسانی آن ها را از مسیح دور سازد، علاقه مند به ازدواج می شوند'b علاوه بر این، او باید در امور خیریه، از قبیل پرورش اطفال، مهمان نوازی، شستن پاهای مقدسین، دستگیری ستمدیدگان و انجام هر نوع نیکوکاری شهرت داشته باشد.#b نام بیوه زنی که بیش از شصت سال داشته و بیش از یک شوهر نکرده باشد، باید ثبت شود.]3bاگر کسی وسایل زندگی خویشاوندان و مخصوصاً خانوادۀ خود را فراهم نکند، ایمان را انکار کرده و بدتر از بی ایمانان شده است.^5bاین را به ایشان امر کن تا از ملامت به دور باشند.bولی آن بیوه زنی که تسلیم عیاشی می شود حتی اگر زنده باشد، در واقع مُرده است.1bکسی که واقعاً بیوه و تنهاست، به خدا توکل دارد و شب و روز به مناجات و دعا مشغول است.ykbاما اگر آن ها دارای فرزندان و یا نواسه ها هستند، باید این فرزندان و نواسه ها وظیفۀ دینی خود را اول نسبت به خانوادۀ خود بیاموزند و دَینی را که به والدین خود دارند ادا کنند، زیرا این کار خدا را خشنود می سازد.kObبیوه زنانی را که واقعاً بیوه هستند مورد توجه قرار بده.$Abو با زنان پیر مانند مادران و با زنان جوان مانند خواهران خود با کمال پاکدامنی رفتار کن.3 abمردی را که از تو مسن تر است سرزنش نکن بلکه طوری نصیحت کن که گویی پدر توست. با جوانان مثل برادرانykbمتوجه خود و تعالیم خود باش و در انجام این کارها همیشه کوشش کن چون به این وسیله هم خود و هم آنانی را که به تو گوش می دهند نجات خواهی داد.bاین چیزها را به عمل آور و خود را وقف آن ها بساز تا پیشرفت تو برای همه معلوم گردد.متوجه خود و تعالیم خود باش و در انجام این کارها همیشه کوشش کن چون به این وسیله هم خود و هم آنانی را که به تو گوش می دهند نجات خواهی داد.lQbنسبت به عطیۀ روحانی خود بی توجه نباش، عطیه ای که در وقت دستگذاری تو به وسیلۀ رهبران کلیسا همراه با پیشگویی آن ها به تو داده شد. +b و تا موقع آمدن من، وقت خود را صرف موعظه و تعلیم و خواندن کلام خدا برای عموم بنما.C b هیچ کس جوانی تو را حقیر نشمارد، بلکه در گفتار و کردار، در محبت و ایمان و پاکی برای ایمانداران نمونه باشJ  b این چیزها را به آن ها امر و تعلیم ده.R b بنابراین ما تلاش و کوشش می کنیم زیرا به خدای زنده که نجات دهندۀ همۀ آدمیان و مخصوصاً ایمانداران است توکل داریم.J  b این سخن درست و کاملاً قابل قبول است.pYbزیرا اگرچه ورزش در بعضی موارد برای بدن مفید است، خدا پرستی از هر حیث فایده دارد، چون هم برای حال و هم برای آینده وعدۀ زندگی دارد.c?bاما با افسانه های ناپاک دنیوی که ارزش باز گفتن را ندارد، کاری نداشته باش. ورزش مفید است، اما تقوی و خدا پرستی مفید تر است.bاگر این اوامر را به برادران یادآور شوی خادم نیکوی مسیح عیسی خواهی بود که در حقایق ایمان و تعالیم نیکویی که دنبال کرده ای، پرورش خواهی یافت.Rbزیرا به وسیلۀ کلام خدا و دعا پاک می گردد.Fbدر صورتی که همۀ چیزهایی که خدا آفریده است نیکوست و نباید چیزی را که با شکرگزاری پذیرفته می شود، نجس شمرد. bازدواج را ممنوع نموده و خوردن غذاهایی را منع می کنند که خدا آفریده است تا ایماندارانی که حقیقت را می دانند با شکرگزاری از آن غذاها استفاده کنند.U#bاز تعالیم ریاکارانۀ دروغ گویان استفاده کرده و وجدان شان طوری بی حس خواهد گردید که گویی با آهنی داغ سوخته شده است. {bروح القدس واضعاً می فرماید که در زمان های آخر بعضی ها از ایمان دست خواهند کشید و به ارواح گمراه کننده و از تعالیم شیاطین پیروی خواهند کرد.3bهیچ کس نمی تواند انکار کند که راز آئین ما بزرگ است:«او بصورت انسان ظاهر شد، روح القدس حقانیتش را ثابت نمود، فرشتگان او را دیدند. مژدۀ او در میان ملتها اعلام شد در دنیا، مردم به او ایمان آوردند، و با جلال به عالم بالا ربوده شد»bتا در صورتی که در آمدن تأخیر کردم، بدانی که رفتار ما در خانوادۀ خدا، که کلیسای خدای زنده و ستون و پایه حقیقت است، چگونه باید باشد.هیچ کس نمی تواند انکار کند که راز آئین ما بزرگ است:«او بصورت انسان ظاهر شد، روح القدس حقانیتش را ثابت نمود، فرشتگان او را دیدند. مژدۀ او در میان ملتها اعلام شد در دنیا، مردم به او ایمان آوردند، و با جلال به عالم بالا ربوده شد»a~;bامیدوارم بزودی پیش تو بیایم، اما این را می نویسمi}Kb کسانی که به حیث خادم به خوبی خدمت می کنند، برای خود مقام خوب و در ایمانی که بر مسیح عیسی بنا شده اعتماد زیادی به دست می آورند.|/b خادمین کلیسا فقط دارای یک زن باشند و فرزندان و خانوادۀ خود را به خوبی اداره کنند.'{Gb زنان شان نیز باید سنگین و محترم بوده غیبتگر نباشند و در هر امر خویشتن دار و باوفا باشند.z+b اول مورد آزمایش قرار بگیرند و در صورتی که بی عیب بودند، آن وقت به خدمت بپردازند.sy_b ایشان باید حقایق مکشوف شدۀ ایمان را با وجدان پاک نگهدارند.Ax{bهمچنین خادمین کلیسا باید محترم باشند و از دورویی مبرا و از افراط در شراب خوری و یا پول پرستی بپرهیزند.Jw bعلاوه براین، او باید در میان مردم خارج از کلیسا نیکنام باشد، تا مورد سرزنش واقع نگردد و به دام شیطان نیفتد.xvibاو نباید نو ایمان باشد مبادا مغرور گشته، مثل ابلیس ملامت شود.-uSbزیرا اگر مردی نتواند خانوادۀ خود را اداره کند، پس چگونه می تواند از کلیسای خدا توجه نماید؟Otbبلکه باید خانوادۀ خود را به خوبی اداره کند و اولاد خود را طوری تربیت نماید که از او با احترام کامل اطاعت کنند،psYbاو باید ملایم و صلح جو باشد، نه میگسار و جنگجو و پول پرست.8ribرهبر کلیسا باید مردی بی عیب، صاحب یک زن، خویشتندار، هوشیار، منظم، مهمان نواز و معلمی توانا باشد.q 9bاین گفته درست است، که اگر کسی بخواهد در کلیسا رهبر شود، در آرزوی کار بسیار خوبی است.Tp!bاما، اگر زنان با فروتنی در ایمان، محبت، پاکی و قدوسیت استوار باشند، با آوردن اولاد به این دنیا نجات خواهند یافت.Ao{bو آدم نبود که فریب خورد بلکه زن فریب خورد و قانون خدا را شکست.اما، اگر زنان با فروتنی در ایمان، محبت، پاکی و قدوسیت استوار باشند، با آوردن اولاد به این دنیا نجات خواهند یافت.Lnb زیرا اول «آدم» آفریده شد و بعد «حوا.»m'b من به زنی اجازه نمی دهم که تعلیم دهد و یا بر شوهر حکومت کند. زن باید خاموش باشد،[l/b زنان باید در آرامی و کمال اطاعت تعلیم بگیرند.'kGb بلکه خود را با اعمال نیکو بیارایند آن چنان که زیبندۀ زنانی است که ادعای خداپرستی دارند.jb من همچنین می خواهم زنان، خود را به طور آبرومند و معقول و با لباس های مناسب بیارایند، نه با آرایش موی و یا زیورهای طلا و جواهرات و لباسهای گران قیمت،"i=bآرزو دارم که مردان در همه جا بدون خشم و نزاع دست های مقدس خود را بلند کرده دعا نمایند.rh]bو به خاطر این است که من که به سِمَت واعظ و رسول و معلم ملتها در تعلیم ایمان و حقیقت منصوب شدم، حقیقت را بیان می کنم و دروغ نمی گویم.2g]bکه جان خود را به عنوان کفاره در راه همه داد و به این ترتیب در زمان مناسب این حقیقت به ثبوت رسیدfbزیرا یک خدا و یک واسطه بین خدا و انسان وجود دارد، یعنی شخص عیسی مسیحieKbاو می خواهد همۀ آدمیان نجات یابند و حقیقت را بشناسند.d}bزیرا، انجام این کار در حضور خدا، نجات دهندۀ ما، نیکو و پسندیده است.sc_bبرای پادشاهان و همۀ اولیاء امور به پیشگاه خداوند تقدیم گردد تا ما بتوانیم با صلح و سلامتی و در کمال خدا ترسی و سرافرازی به سر بریم b ;bپس پیش از هر چیز تأکید می کنم که درخواست ها، دعاها، شفاعت ها و سپاس ها برای همۀ مردم،Aa }bاز آن جمله «هیمِنایوس» و «اسکندر» می باشند که آن ها را به شیطان سپردم تا یاد بگیرند که دیگر کفر نگویند.r` _bو ایمان و وجدان پاک خود را نگهدار. کشتی ایمان بعضی ها به علت گوش ندادن به ندای وجدان درهم شکسته است.از آن جمله «هیمِنایوس» و «اسکندر» می باشند که آن ها را به شیطان سپردم تا یاد بگیرند که دیگر کفر نگویند.&_ Gbای تیموتاوس، فرزند من، همان طور که مدتها پیش دربارۀ تو پیشگویی شد، این فرمان را به تو می سپارم و امیدوارم آن سخنان، مانند سلاحی در این جنگ نیکو تو را یاری دهد،^ 'bبه پادشاه ابدی و فناناپذیر و نادیدنی، خدای یکتا تا به ابد عزت و جلال باد، آمین.i] Mbاما به این دلیل رحمت یافتم تا عیسی مسیح در رفتار خود با من که بزرگترین گناهکار هستم کمال بردباری خود را نشان دهد و من نمونه ای باشم برای همۀ کسانی که بعدها به او ایمان آورده زندگی ابدی خواهند یافت.]\ 5bاین سخن درست است و کاملاً قابل قبول که مسیح عیسی به دنیا آمد تا گناهکاران را نجات بخشد و گناهکاری بزرگتر از من هم نیست!V[ 'bو خداوند فیض سرشار خود را بر من جاری ساخت و آن ایمان و محبتی را به من عطا نمود که در پیوستگی با مسیح نصیب ما می گردد.OZ b اگرچه در گذشته کفرگو و جفاکار و ظالم بودم، اما خدا به من رحم کرد، زیرا من بی ایمان بودم و نمی دانستم چه می کردم.gY Ib از مسیح عیسی، خداوند ما، که نیروی این کار را به من داده است شکر می کنم، زیرا او مرا قابل اعتماد دانست و برای خدمت خود برگزید.MX b آن تعلیمی که در انجیل یافت می شود، یعنی مژده ای پُر جلال خدای متبارک که به من سپرده شده است تا آن را اعلام کنم.XW +b زشتکاران، لواط گران، آدم دزدان، دروغگویان و اشخاصی که شهادت دروغ می دهند و هر عمل دیگری که برخلاف تعلیم درست باشد،/V Yb البته باید دانست که قوانین برای نیکان وضع نشده، بلکه برای اشخاص متمرد و سرکش، برای خدا ناشناسان، گناهکاران، ناپاکان، بی دینان، قاتلان پدر، قاتلان مادر، آدمکشان،{U qbما می دانیم شریعت وقتی نیکوست که به طرز صحیحی از آن استفاده شود.XT +bآن ها می خواهند معلمان شریعت باشند، بدون آنکه بفهمند چه می گویند و یا دربارۀ چه چیز این طور با اطمینان سخن می گویند.S 3bبعضی اشخاص از این چیزها روی گردانیده و در مباحثات احمقانه راه خود را گُم کرده اند.!R =bهدف تعلیم ما، تازه ساختن محبتی است که از دل پاک و وجدان روشن و ایمان خالص پدید می آید.FQ bبه آن ها بگو که خود را با افسانه ها و شجره نامه های بی پایانی که انسان را به مجادله می کشانند، سرگرم نسازند. اینها به پیشرفت نقشۀ خدا که از راه ایمان شناخته می شود، کمکی نمی کنند.XP +bهمچنان که در سر راه خود به مقدونیه به تو اصرار کردم، باز هم از تو می خواهم که در اِفِسُس بمانی. در آنجا بعضی اشخاص تعالیم نادرست می دهند و تو باید به آن ها امر کنی که از این کار دست بردارند._O 9bبه تیموتاوس، فرزند حقیقی من در ایمان تقدیم می گردد. از طرف خدای پدر و خداوند ما مسیح عیسی، فیض و رحمت و سلامتی به تو باد.0N ]bاز طرف پولُس که به فرمان نجات دهندۀ ما خدا و به دستور مسیح عیسی ـ امید ما ـ رسول مسیح عیسی است،OMXفیض خداوند ما عیسی مسیح با همۀ شما باد.#L?Xمن پولُس با خط خود سلام می رسانم. این امضاء هر رساله ای را که از طرف من باشد تصدیق می کند و این است نمونه ای از دست خط من.فیض خداوند ما عیسی مسیح با همۀ شما باد.3K_Xخود خداوند که سرچشمۀ سلامتی است، همیشه و در هر مورد به شما سلامتی عطا فرماید و با همۀ شما باشد.rJ]Xاو را دشمن نشمارید، بلکه مانند یک برادر به او اخطار بدهید.fIEXاگر کسی در آنجا باشد که از آنچه در این رساله نوشتیم اطاعت نکند، مراقب او باشید و مطلقاً با او رفت و آمد نکنید تا شرمنده شود.YH+X اما شما ای برادران، از نیکی کردن خسته نشوید.eGCX به نام عیسی مسیح خداوند چنین اشخاص را نصیحت می کنم و به آن ها فرمان می دهم که در آرامی به کار بپردازند تا نانی به دست آورند.aF;X زیرا می شنویم که کسانی در میان شما هستند که تنبلی پیشه کرده اند و به عوض اینکه خود کار کنند، در کار دیگران دخالت می کنند.&EEX حتی هنگامی که پیش شما بودیم امر کردیم که هر کس نمی خواهد کار کند، حق غذا خوردن هم ندارد.6DeX علتش این نبود که استحقاق آن را نداشتیم؛ بلکه می خواستیم سرمشقی به شما بدهیم که از آن پیروی کنید.GCXنان هیچ کس را مفت نخوردیم، بلکه شب و روز برای خرچ زندگی خود کار کردیم و زحمت کشیدیم تا بر هیچ کس بار نشویم.6BeXزیرا شما خوب می دانید برای این که از ما سرمشق بگیرید چه باید بکنید، ما در میان شما بیکار نبودیم،AXای برادران، ما به نام عیسی مسیح خداوند به شما فرمان می دهیم که از هر برادری که تنبلی می کند و مطابق تعلیماتی که ما داده ایم رفتار نمی کند، دوری کنید.~@uXخداوند دل های شما را به سوی محبت خدا و بردباری مسیح هدایت فرماید.:?mXما، در خداوند به شما اطمینان کامل داریم که اوامر ما را به عمل می آورید و همچنان به عمل خواهید آورد.>3Xاما خداوند قابل اعتماد است. او شما را تقویت خواهد فرمود و از آن شریر حفظ خواهد کرد.<=qXو دعا کنید که خدا ما را از دست مردم بد اخلاق و بدکار خلاص کند؛ زیرا همۀ مردم به آن پیام ایمان ندارند.o< YXدیگر اینکه، ای برادران، برای ما دعا کنید تا همان طوری که پیام خدا با سرعت در میان شما به پیروزی رسید، در دیگر جاها نیز منتشر شود. ; Xشما را نیز تشویق و تقویت کند تا آنچه را که نیکوست بگوئید و به عمل آورید. -~~"}i||F{zzyy:xwvuutksrMq$p nnGmkkjiinhhIg?feddbb aL`_^^3]T\o[ZYYXgVVUU TSSLRR"PPOOMML|KKJIHG?FEDCBBNA?>>Z=<<4;v;:l9887653211 //J. -h,+**)Z(N'%$$#4"" ! Bh1 O/Qn=Y \W SN W d 3 2/T o+lOبلکه در جایی گفته شده است:«انسان چیست که او را به یاد آوری؟ یا بنی آدم که به او توجه نمائی؟k)خدا فرشتگان را فرمانروایان دنیای آینده ـ دنیایی که موضوع سخن ماست ـ قرار نداد،Kjدر عین حال، خدا با آیات و عجایب و انواع معجزات و عطایای روح القدس مطابق ارادۀ خود گواهی آنها را تصدیق فرمود.si_پس اگر ما نجاتی به این بزرگی را نادیده بگیریم چگونه می توانیم از جزای آن بگریزیم؟ زیرا در ابتدا خود خداوند این نجات را اعلام نمود و آنانی که سخن او را شنیده بودند، حقیقتش را برای ما تصدیق و تأیید کردند.Vh%صحت کلامی که به وسیلۀ فرشتگان بیان شد چنان به ثبوت رسید که هر خطا و نافرمانی نسبت به آن با مجازات لازم روبرو می شد.g به این سبب ما باید هرچه بیشتر به آنچه شنیده ایم توجه کنیم، مبادا گمراه شویم.Vf 'پس فرشتگان چه هستند؟ همۀ آن ها ارواحی هستند که خدا را خدمت می کنند و فرستاده می شوند تا وارثان نجات را یاری نمایند. e  خدا به کدام یک از فرشتگان خود هرگز گفته است:«به دست راست من بنشین، تا دشمنانت را پای انداز تو گردانم؟»پس فرشتگان چه هستند؟ همۀ آن ها ارواحی هستند که خدا را خدمت می کنند و فرستاده می شوند تا وارثان نجات را یاری نمایند.|d s تو آن ها را مانند ردای به هم خواهی پیچید. بلی، چون آن ها مثل هر لباسی تغییر خواهند کرد. اما تو همان هستی و سال های تو پایانی نخواهد داشت.»c 5 آن ها از میان خواهند رفت، اما تو باقی خواهی ماند. همۀ آن ها مثل لباس کهنه خواهند شد. b  و نیز:«تو ای خداوند، در ابتدا زمین را آفریدی و آسمان ها کار دست های توست.na W تو راستی را دوست داشته و از ناراستی نفرت داری. از این جهت خدا، یعنی خدای تو، تو را با روغن شادمانی بیشتر از رفقایت مسح کرده است.»` اما دربارۀ پسر فرمود:«ای خدا، تخت سلطنت تو ابدی است و با عدالت حکومت می کنی.;_ qاما دربارۀ فرشتگان می فرماید:«خدا فرشتگانش را به صورت باد و خادمانش را مثل شعله های آتش می گرداند.»^ 5و باز وقتی نخست زاده را به دنیا می فرستد می فرماید:«همۀ فرشتگان خدا او را بپرستند.»] {زیرا خدا هرگز به هیچ یک از فرشتگان نگفته است که:«تو پسر من هستی، امروز پدر تو شده ام.» و یا:«من برای او پدر خواهم بود و او پسر من خواهد بود.»4\ cهمان طور که مقام او از مقام فرشتگان بالا تر بود، نامی که به او داده شد از نام آن ها برتر می باشد،F[ آن پسر، فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست و کائنات را با کلام پُر قدرت خود نگه می دارد و پس از آنکه آدمیان را از گناهان شان پاک گردانید، در عالم بالا در دست راست حضرت اعلی نشست.Z {ولی در این روزهای آخر به وسیلۀ پسر خود با ما سخن گفته است. خدا این پسر را وارث کل کائنات گردانیده و به وسیلۀ او همۀ عالم هستی را آفریده است.+Y Sخدا در ایام قدیم، در اوقات بسیار و به راه های مختلف به وسیلۀ انبیاء با پدران ما تکلم فرمود،IX  فیض عیسی مسیح خداوند با روح شما باد._W 9و همچنین همکاران من «مرقُس»، «اَرِستَرخُس»، «دیماس» و «لوقا» به تو سلام می رسانند.فیض عیسی مسیح خداوند با روح شما باد.V «اِپَفراس» که به خاطر مسیح عیسی با من در زندان است به تو سلام می رساند=U uدر ضمن، اطاقی برای من آماده کن، زیرا امیدوارم که خدا دعاهای شما را مستجاب کرده، مرا به شما برگرداند._T 9من با اعتماد به اطاعت تو و با دانستن اینکه آنچه من می گویم و حتی بیشتر از آن را هم انجام خواهی داد، این را به تو می نویسم.^S 7ای برادر، چون در خداوند متحد هستیم و می خواهم از تو بهره ای ببینم، به عنوان یک برادر مسیحی به قلب من نیروی تازه ای ببخش.YR -من این را با دست خودم می نویسم: «من، پولُس آن را به تو پس خواهم داد.» نمی گویم که تو حتی جان خود را هم به من مدیون هستی.Q  و اگر به تو بدی کرده است یا چیزی به تو قرضدار است آن را به حساب من بگذار.P پس اگر مرا دوست واقعی خود می دانی، همان طوری که مرا می پذیرفتی او را بپذیر.7O iو البته نه مثل یک غلام، بلکه بالا تر از آن یعنی به عنوان یک برادر عزیز. او مخصوصاً برای من عزیز است و چقدر بیشتر باید برای تو به عنوان یک انسان و یک برادر مسیحی عزیز باشد.|N sشاید علت جدایی موقت او از تو این بود که او را برای همیشه بازیابی!6M gاما بهتر دانستم که بدون موافقت تو کاری نکنم تا نیکویی تو نه از روی مجبوریت، بلکه داوطلبانه باشد.NL  خوشحال می شدم که او را پیش خود نگاه دارم تا در این مدتی که به خاطر انجیل زندانی هستم، او به جای تو مرا خدمت کند.K ! اکنون که او را پیش تو روانه می کنم، مثل این است که قلب خود را برای تو می فرستم.J  او زمانی برای تو مفید نبود، ولی اکنون هم برای تو و هم برای من مفید است.'I I از جانب فرزند خود «اونیسیموس»، که در زمان حبس خود پدر روحانی او شدم، از تو تقاضائی دارم.UH % اما به خاطر محبت، صلاح می دانم از تو درخواست کنم: من، پولُس که سفیر مسیح عیسی و در حال حاضر به خاطر او زندانی هستم،G 3بنابراین اگرچه من در مسیح حق دارم که جسارت کرده امر کنم که وظایف خود را انجام دهی،bF ?ای برادر، محبت تو برای من خوشی بزرگ و دلگرمی بسیار پدید آورده است، زیرا دل های مقدسین به وسیلۀ تو، نیرویی تازه گرفته است.EE و دعای من این است که اتحاد ما با هم در ایمان باعث شود که دانش ما به همۀ برکاتی که در مسیح داریم افزوده شود.D  چون از محبت تو و ایمانی که به عیسی خداوند و جمیع مقدسین داری آگاه هستم.C %هر وقت که دعا می کنم، نام تو را به زبان می آورم و پیوسته خدای خود را شکر می کنم،vB gاز طرف پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند، فیض و سلامتی به شما باد.KA و به کلیسایی که در خانۀ تو تشکیل می شود و به خواهر ما «اپفیه» و همکار ما «اَرخیپُس»، این رساله تقدیم می گردد.+@ Sاز طرف پولُس که به خاطر عیسی مسیح زندانی است و تیموتاوس برادر ما به دوست و همکار ما فِلیمونb?=vتمام کسانی که با من هستند به تو سلام می رسانند. به دوستانی که با ما در ایمان یکی هستند، سلام برسان. فیض خدا با همۀ شما باد.e>Cvاعضای کلیساهای ما باید یاد بگیرند که چگونه خود را وقف نیکوکاری نمایند تا بتوانند نیازمندی های واقعی مردم را رفع کنند و زندگی آن ها بی ثمر نباشد.تمام کسانی که با من هستند به تو سلام می رسانند. به دوستانی که با ما در ایمان یکی هستند، سلام برسان. فیض خدا با همۀ شما باد.D=v و تا می توانی به «زیناسِ وکیل» و «اَپُلُس» کمک کن تا به سفر خود ادامه دهند و ببین که به چیزی محتاج نشوند.<v هروقت که «ارتیماس» یا «تخیکاس» را نزد تو فرستادم، عجله کن که به شهر «نیکوپولیس» پیش من بیایی، زیرا تصمیم گرفته ام زمستان را در آنجا بگذرانم.";=v چون می دانی که چنین شخصی گمراه شده و گناهانش نشان می دهند که او خود را ملامت کرده است.%:Cv اگر شخصی ستیزه جو باشد یکی دو بار به او گوشزد کن و بعد از آن، دیگر کاری با او نداشته باش]93v اما از مباحثات احمقانه دربارۀ شجره نامه و اختلافات و نزاع ها بر سر شریعت دوری کن، زیرا اینها بی فایده و بی ارزش هستند.E8vاین سخن درست است و می خواهم که به این مطلب اهمیت مخصوصی بدهی تا آنانی که به خدا ایمان دارند فراموش نکنند که خود را وقف نیکوکاری نمایند، زیرا این چیزها برای آدمیان خوب و مفیدند. 7vتا به وسیلۀ فیض او عادل شمرده شده و مطابق امید خود وارث زندگی ابدی گردیم.63vزیرا خدا روح القدس را به وسیلۀ عیسی مسیح نجات دهندۀ ما، به فراوانی به ما عطا فرمود;5ovاو ما را نجات داد. اما این نجات به خاطر اعمال نیکویی که ما کردیم نبود، بلکه به سبب رحمت او و از راه شستشویی بود که به وسیلۀ آن، روح القدس به ما تولد تازه و زندگی تازه بخشید.k4Ovاما هنگامی که مِهر و محبت نجات دهندۀ ما خدا، آشکار شد،N3vزیرا خود ما هم زمانی نادان و نافرمان و گمراه و بردگان انواع شهوات و عیاشی بودیم و روزهای خود را به کینه جویی و حسادت می گذرانیدیم. دیگران از ما نفرت داشتند و ما از آن ها متنفر بودیم،a2;vبه آن ها بگو که از هیچ کس بدگویی نکنند و از مجادله دوری جسته، ملایم و آرام باشند. با تمام مردم کاملاً مؤدب و فروتن باشند،e1 Evبه آن ها خاطر نشان ساز که مُطیع حکمرانان و اولیاء امور بوده و از آن ها اطاعت کنند و برای انجام هرگونه نیکوکاری آماده باشند.0vدربارۀ این مطالب سخن بگو و وقتی شنودگانت را دلگرم می سازی و یا سرزنش می کنی، از تمام اختیارات خود استفاده کن. اجازه نده کسی تو را حقیر بشمارد. / vاو جان خود را در راه ما داد تا ما را از هرگونه شرارت آزاد سازد و ما را قومی پاک بگرداند که فقط به خودش تعلق داشته و علاقه به نیکوکاری داشته باشیم.دربارۀ این مطالب سخن بگو و وقتی شنودگانت را دلگرم می سازی و یا سرزنش می کنی، از تمام اختیارات خود استفاده کن. اجازه نده کسی تو را حقیر بشمارد.@.yv و در عین حال، در انتظار امید متبارک خود، یعنی ظهور پُر شکوه خدای بزرگ و نجات دهندۀ ما عیسی مسیح باشیم.`-9v و به ما می آموزد که راه های شرارت آمیز و شهوات دنیوی را ترک کرده و با روشن بینی و عدالت و خدا ترسی در این دنیا زندگی کنیم.q,[v زیرا فیض خدا ظاهر شده و نجات را در برابر همه قرار داده استW+'v و دزدی نکنند بلکه کاملاً امین باشند تا با اعمال نیکوی خود بتوانند به شهرت و جلال کلام نجات دهندۀ ما خدا، بیفزایند.%*Cv به غلامان بگو که در هر امر مُطیع اربابان خود باشند و بدون جر و بحث، ایشان را راضی سازندL)vطوری سخن بگو که مورد انتقاد واقع نشوی تا دشمنان ما از اینکه دلیلی برای بدگویی از ما نمی یابند، شرمسار گردند.!(;vزندگی تو در هر مورد باید نمونه ای از اعمال نیک باشد و در تعلیم خود صمیمی و با وفا باش.`'9vهمچنین به مردان جوان اصرار کن که روشن بین باشند.9&kvو روشن بین، پاک دامن، خانه دار، مهربان و مُطیع شوهران خود باشند تا هیچ کس از پیام خدا بدگویی نکند.|%qvتا زنان جوان را تربیت کنند که شوهر و فرزندان خود را دوست بدارند.h$Ivهم چنین به پیر زنان امر کن که رفتاری خداپسند داشته باشند و غیبت نکنند و اسیر شراب نباشند، بلکه آنچه را که نیکوست تعلیم دهند.4#avبه پیر مردان امر کن که خویشتندار و سنگین، روشن بین و در ایمان و محبت و پایداری سالم و قوی باشند.l" Svاما تو، مطالبی را که مطابق تعالیم صحیح است به آن ها بگو.! vادعا دارند که خدا را می شناسند، اما اعمال شان این ادعا را رد می کند. آن ها نفرت انگیز و نافرمانند و برای انجام کار نیک کاملاً بی فایده هستند.k  Qvبرای پاکان همه چیز پاک است، اما برای کسانی که آلوده و بی ایمان هستند، هیچ چیز پاک نیست. زیرا هم افکار شان و هم وجدان شان آلوده است.ادعا دارند که خدا را می شناسند، اما اعمال شان این ادعا را رد می کند. آن ها نفرت انگیز و نافرمانند و برای انجام کار نیک کاملاً بی فایده هستند.  vو به افسانه های یهود و احکام مردمانی که حقیقت را رد کرده اند گوش ندهند. v این درست است. به این دلیل آن ها را سخت سرزنش کن تا در ایمان سالم باشندV 'v یکی از انبیای کریتی که یک نفر از خود آنهاست گفت: «اهالی کریت همیشه دروغگو و حیوان های پلید، پُر خور و تنبلی هستند.» v لازم است که زبان آن ها بسته شود، زیرا به خاطر به دست آوردن سودهای ننگ آور، با تعلیم چیزهایی که نباید آن ها را تعلیم داد، خانواده ها را تباه می سازند.H  v زیرا مردان سرکش، پرگوی و گمراه کننده بسیارند. این اشخاص مخصوصاً در بین نو ایمانان یهودی نژاد پیدا می شوند. -v باید به پیامی که قابل اعتماد و با تعالیم صحیح یکی است، محکم بچسپد تا بتواند دیگران را با تعلیمی درست و صحیح تشویق کرده و مخالفان را جواب دندان شکن بدهد. vبلکه باید مهمان نواز، نیکخواه، روشن بین، عادل، پاک و خویشتن دار باشد.Q vزیرا رهبر کلیسا چون مسئول کار خداست باید بی عیب باشد، نه خودخواه، نه تندخو، نه مست باده، نه جنگجو و نه پول پرست.j Ovرهبران باید اشخاص بی عیب و بی آلایش و صاحب یک زن و دارای فرزندان با ایمانی باشند که نتوان آن ها را به هرزگی و سرکشی ملامت ساخت. vتو را برای این در جزیره کریت گذاشتم تا کارهای با قی مانده را سر و سامان دهی و چنانکه شخصاً به تو امر کردم، رهبرانی برای کلیساها در هر شهر تعیین کنی.g Ivبه تیتوس فرزند حقیقی ام که هر دوی ما در یک ایمان شریک هستیم، از طرف خدای پدر و مسیح عیسی نجات دهندۀ ما به تو فیض و سلامتی باد.0 [vو در زمان معین آن وعده در پیامی که اعلام آن به امر نجات دهندۀ ما خدا، به من سپرده شد، آشکار شد.= uvاین حقیقت بر اساس امید به زندگی ابدی است. خدا که هرگز دروغ نمی گوید، در ازل وعدۀ آن زندگی را به ما داد 1vاین رساله از طرف پولُس، بندۀ خدا و رسول عیسی مسیح است. من وظیفه یافتم که ایمان برگزیدگان خدا را تقویت کنم و حقیقتی را که با خدا شناسی یکی است، بیان نمایم.Z-lخداوند با روح تو باشد. فیض خدا با همۀ شما باد.lکوشش کن که پیش از زمستان بیایی. «یوبولس»، «پودِنس»، «لینوس»، «کلادیه» و تمام برادران سلام می رسانند.خداوند با روح تو باشد. فیض خدا با همۀ شما باد. l«ارسطوس» در قرنتس ماند و «تروفیمُس» را در میلیتُس گذاشتم، زیرا مریض بود.uclبه «پریسکیلا» و «اکیلا» و خانوادۀ «انی سی فورس» سلام برسان.^ 5lخداوند مرا از همۀ بدی ها خواهد رهانید و مرا به سلامت به پادشاهی آسمانی خود خواهد رسانید. بر او تا به ابد جلال باد! آمین.! ;lاما خداوند یار من بود و قدرتی به من عطا کرد که توانستم تمام پیام را اعلام کنم و آن را به گوش تمام مردم غیر یهود برسانم و به این وسیله از دهان شیر رهایی یافتم.2 ]lدر اولین محاکمه من هیچ کس جانب مرا نگرفت، همه مرا ترک کردند. خدا این عمل را به حساب شان نگذارد.o Wlتو نیز از او احتیاط کن، زیرا شدیداً با پیام ما مخالف بود. %l«اسکندر مسگر» ضرر بزرگی به من رسانید. خداوند مطابق اعمالش به او سزا خواهد داد.T!l در موقع آمدن، چپن مرا که در شهر ترواس پیش «کَرپُس» گذاشتم و همچنین کتابها و از همه مهمتر نسخه های پوستی را بیاور.El «تیخیکاس» را به اِفِسُس فرستادم.%l تنها «لوقا» با من است. «مرقُس» را گرفته و با خود بیاور، چون برای کارم مفید است.wgl زیرا «دیماس» به خاطر عشقی که به این دنیا دارد، مرا ترک کرده و به تسالونیکی رفته و «کریسکیس» به غلاتیه و «تیطُس» به دلماطیه رفته است.I l کوشش کن که هرچه زودتر پیش من بیایی،uclاکنون تاج پیروزی در انتظار من است، همان تاج عدالت که خداوند، یعنی آن داور عادل در روز قیامت به من خواهد داد و آن را نه تنها به من، بلکه به همۀ آنانی که با علاقه انتظار ظهور او را دارند، عنایت خواهد فرمود.*Mlمن در مسابقه نهایت کوشش خود را نموده ام و دورۀ خود را تمام کرده ام و ایمانم را حفظ کرده ام.xilاما من، وقت آن رسیده است که قربانی شوم و زمان رحلتم رسیده است.mSlاما تو در تمام شرایط هوشیار بوده و برای تحمل رنج آماده باشی. در انتشار انجیل کوشش کن و وظیفۀ خود را به عنوان خادم خدا انجام بده.}slآن ها از شنیدن حقیقت خودداری می کنند و به افسانه ها توجه می کنند.e~Clزیرا زمانی خواهد آمد که آدمیان به تعلیم درست گوش نخواهند داد، بلکه از خواهش های خود شان پیروی می کنند و برای خود معلمین بیشتری جمع خواهند کرد تا نصیحتی را که خود دوست دارند از زبان آن ها بشنوند.`}9lکه پیام را اعلام کنی. در وقت و بی وقت آمادۀ کار باش و دیگران را متقاعد و توبیخ و تشویق کن و با صبر و حوصلۀ تمام تعلیم بده،Z| /lدر پیشگاه خدا و در حضور مسیح عیسی که بر زندگان و مردگان داوری خواهد کرد و به خاطر ظهور و پادشاهی او تو را وظیفه می دهمh{Ilتا مرد خدا برای هر کار نیکو کاملاً آماده و مجهز باشد.z7lتمام کتاب مقدس از الهام خداست و برای تعلیم حقیقت، سرزنش خطا، اصلاح عیب ها و پرورش ما در عدالت مفید استتا مرد خدا برای هر کار نیکو کاملاً آماده و مجهز باشد.Iy lو از کودکی با کلام خدا، که قادر است به تو حکمت ببخشد تا به وسیلۀ ایمان به مسیح عیسی نجات یابی، آشنا بوده ای.6xelو اما تو، به آنچه آموخته ای و به آن اطمینان داری وفادار باش زیرا می دانی از چه کسانی آن را آموختی8wil اما مردمان شریر و شیاد از بد، بدتر خواهند شد. آن ها دیگران را فریب می دهند و خود نیز فریب می خورند.Kvl بلی، همۀ کسانی که می خواهند در پیوستگی با مسیح عیسی زندگی خداپسندانه ای داشته باشند، رنج و آزار خواهند دید.%uCl و هم چنین رنج و آزاری را که در «انطاکیه» و «ایقونیه» و «لِستره» دیدم مشاهده کردی و می دانی چه آزار هایی به من رسید و چگونه خداوند مرا از همه اینها رهایی بخشید.2t]l اما تو، از تعلیم و رفتار و هدف من در زندگی آگاه هستی و ایمان، بردباری، محبت و پایداری مرا دیدهxsil اما پیشرفت آنها بیش از این نخواهد بود، زیرا حماقت آن ها بر همه آشکار خواهد شد، درست همانطوری که حماقت «ینیس» و «یمبریس» معلوم گردید.lrQlهمانطور که «ینیس» و «یمبریس» با موسی مخالفت کردند، این اشخاص نیز با حقیقت مخالفند. افکار شان فاسد شده و در ایمان ناکام هستند،qlاین زنان دایماً تعلیم نو می گیرند، ولی هیچ وقت نمی توانند حقیقت را درک کنند.plزیرا بعضی از آن ها به خانه ها راه می یابند و زنان کم عقلی را که زیر بار گناه شانه خم کرده اند و دستخوش تمایلات گوناگون هستند، به چنگ می آورند. o lظاهراً خدا پرستند، ولی قدرت آن را انکار می نمایند. از این اشخاص دوری کن.nlخیانتکار، ظالم و خودپسند خواهند بود و عیاشی را بیش از خدا دوست خواهند داشت.ymklبی عاطفه، بی رحم، غیبتگر، ناپرهیزکار، درنده خو، دشمنان نیکی،:lmlزیرا آدمیان، خودخواه و پول پرست و لافزن و مغرور و تهمتزن و نسبت به والدین نافرمان، ناسپاس، ناپاک،hk Klاین را یقین بدان که در ایام آخر روزگار سختی خواهد بودdjAlبه این وسیله به خود خواهند آمد و از دام ابلیس، که آنها را گرفتار ساخته و به اطاعت ارادۀ خویش وادار کرده است، خواهند گریخت. ilو مخالفان خود را با ملایمت اصلاح کند، شاید خدا اجازه دهد که آن ها توبه کنند و حقیقت را بشناسند.به این وسیله به خود خواهند آمد و از دام ابلیس، که آنها را گرفتار ساخته و به اطاعت ارادۀ خویش وادار کرده است، خواهند گریخت.1h[lخادم خداوند نباید نزاع کند، بلکه باید نسبت به همه مهربان و معلمی توانا و در سختی ها صبور باشدg-lبه مباحثات احمقانه و جاهلانه کاری نداشته باش، زیرا می دانی که به نزاع می انجامد. f9lاز شهواتی که مربوط به دوران جوانی است بگریز و به همراه همۀ کسانی که با قلبی پاک به پیشگاه خداوند دعا می کنند، عدالت، ایمان، محبت و صلح و سلامتی را دنبال کن.e!lاگر کسی خود را از این آلودگی ها پاک سازد، ظرفی می شود که برای مقصد خاص به کار خواهد رفت و برای صاحب خود مقدس و مفید و برای هر کار نیکو آماده خواهد بود.$dAlدر یک خانۀ بزرگ علاوه بر ظروف طلایی و نقره ای، ظروف چوبی و سفالین هم وجود دارد. بعضی از آن ها مخصوص موارد مهم است و بعضی در موارد معمولی روزمره استفاده می شود.3c_lاما، تهداب محکمی که خدا نهاده، استوار و قایم است و این کلمات بر آن نقش شده است: «خداوند متعلقان خود را می شناسد» و «هرکه نام خداوند را به زبان آورد، شرارت را ترک کند.»ab;lکه از حقیقت گمراه شده اند و می گویند رستاخیز ما هم اکنون به وقوع پیوسته است و به این وسیله ایمان عده ای را از بین می برند.(aIlحرف ایشان مثل مرض سرطان به تمام بدن سرایت می کند. از آن جمله اند «هیمِنایوس» و «فیلیتُس»`%lاز مباحثات زشت و بی معنی که تنها مردم را روز به روز از خدا دور می سازد، دوری کن.x_ilمنتهای کوشش خود را بکن تا مانند کارگری که از کار خود خجل نیست و پیام حقیقت را به درستی تعلیم می دهد، در نظر خدا کاملاً مورد پسند باشی..^Ulاین مطالب را به مردم گوشزد کن و در حضور خدا به آن ها امر کن که از مجادله بر سر کلمات دست بکشند. چون این کار عاقبت خوشی ندارد، بلکه فقط باعث گمراهی شنوندگان خواهد شد.]/l ولی اگر بی وفایی کنیم، او وفادار خواهد ماند، زیرا او نمی تواند خود را انکار کند.»2\]l اگر تحمل کنیم، با او فرمانروایی خواهیم کرد. اگر او را انکار کنیم، او هم ما را انکار خواهد کرد،w[gl این سخن درست است:«اگر با او مُردیم، همچنین با او خواهیم زیست.rZ]l بنابراین همه چیز را به خاطر برگزیدگان خدا تحمل می کنم تا آن ها نیز نجاتی را که در مسیح عیسی است همراه با جلال ابدی آن به دست آورند.IY l و به خاطر آن است که رنج و زحمت می بینم و حتی مانند یک جنایتکار در زنجیرم. اما کلام خدا در زنجیر بسته نمی شود.GXlعیسی مسیح را که پس از مرگ زنده گشت و از نسل داود بود، به خاطر داشته باش، انجیلی که من اعلام می کنم همین استWlدر آنچه می گویم تأمل کن و خداوند ترا قادر می سازد که همه چیز را بفهمی.V!lدهقانی که زحمت کشیده است، باید اولین کسی باشد که از ثمرۀ محصول خود بهره ببرد.4Ualورزشکاری که در مسابقه ای شرکت می کند، نمی تواند جایزه را ببرد مگر اینکه قوانین آن را پیروی کند.&TElهیچ عسکر خود را گرفتار امور غیر نظامی نمی کند، زیرا هدف او جلب رضایت قوماندانش می باشد.\S1lبه عنوان عسکر خوب مسیح عیسی متحمل سختی ها باش.NRlو سخنانی را که در حضور شاهدان بسیار از من شنیده ای به کسانی بسپار که مورد اعتماد و قادر به تعلیم دیگران باشند. I]}|{azOyxww vttsEraqqpDo)nmm;llk+j(ihhg%eeSdWcVbaa`_^]]n\[ZYYWSVUyTTSCRTQPPOONKM9KJII HH GaFE*DCqB&At@??">=<;R987665p4O3U2100/3.-,,5+**)x(''G&{%$#!h \~q  \,b t h yPIv1 برای این که یک وصیت نامه اعتبار داشته باشد، باید ثابت شود که وصیت کننده مرده است،u5 به این جهت او واسطۀ یک عهد نو است تا کسانی که از طرف خدا خوانده شده اند، میراث ابدی را که خدا وعده فرموده است دریافت کنند. این کار عملی است، زیرا مرگ او وسیلۀ آزادی و آمرزش از خطایایی است که مردم در زمان عهد اول مرتکب شده بودند. t خون مسیح چقدر بیشتر انسان را پاک می گرداند. او خود را به عنوان قربانی کامل و بدون نقص به وسیلۀ روح ابدی به خدا تقدیم کرد. خون او وجدان ما را از اعمال بی فایده پاک خواهد کرد تا ما بتوانیم خدای زنده را عبادت و خدمت کنیم.Xs) زیرا اگر خون بزها و گاوان نر و پاشیدن خاکستر گوسالۀ ماده می تواند آنانی را که جسماً ناپاک یا نجس بوده اند پاک سازد،r! وقتی عیسی یکبار و برای همیشه وارد قدس الاقداس شد، خون بزها و گوساله ها را با خود نبُرد، بلکه با خون خود به آنجا رفت و نجات ابدی را برای ما فراهم ساخت.8qi اما وقتی مسیح به عنوان کاهن اعظم و آورندۀ برکات سماوی آینده ظهور کرد، به خیمه ای بزرگتر و کاملتر که به دست های انسان ساخته نشده و به این دنیای مخلوق تعلق ندارد، وارد شد.$pA اینها فقط دربارۀ خوردنی ها و نوشیدنی ها و راه های گوناگون طهارت و احکام مربوط به بدن انسان می باشند و تا زمانی که خدا همه چیز را اصلاح کند دارای اعتبار هستند.o این امر به زمان حاضر اشاره می کند و نشان می دهد که هدایا و قربانی هایی که به پیشگاه خداوند تقدیم می شد، نمی توانست به عبادت کننده آسودگی خاطر ببخشد.Sn روح القدس به این وسیله به ما می آموزد که تا وقتی خیمه بیرونی هنوز برپاست، راه قدس الاقداس به سوی ما باز نشده است.7mg اما فقط کاهن اعظم می تواند به قدس الاقداس برود و آن هم سالی یکبار! و با خود خون می بَرَد تا به خاطر خود و به خاطر گناهانی که مردم از روی نادانی کرده اند آن را تقدیم نماید.Kl پس از اینکه همۀ این چیزها آماده شد، کاهنان هر روز به قسمت بیرونی آن داخل می شوند تا وظائف خود را انجام دهند،ikK در بالای این صندوق کروبیهای پُر جلال خدا، بر تخت رحمت سایه انداخته بودند. اکنون فرصت آن نیست که هر چیزی را به تفصیل شرح دهیم.Ej آتشدانِ زرین که برای سوزانیدن بخور به کار می رفت و صندوق پیمان که تماماً از طلا پوشیده شده بود، در آنجا قرار داشت. آن صندوق دارای ظرف طلایی با نان «مَنّا» بود و چوبدستی شگوفه کردۀ هارون و دو لوح سنگ که بر آن کلمات عهد نوشته شده بود، در آن قرار داشت.eiC در پشت پردۀ دوم، اطاقی بود که قدس الاقداس نام داشت.Bh} خیمه ای که از دو قسمت تشکیل شده بود: در قسمت بیرونی آن یعنی در قدس، چراغدان، میز و نان تقدیمی قرار داشت.gg I عهد اول شامل آداب و رسوم مذهبی و عبادتگاه زمینی بود،Of خدا وقتی دربارۀ عهد نو سخن می گوید، عهد اولی را منسوخ می شمارد و هرچه کهنه و فرسوده شود بزودی از بین خواهد رفت.ieK در مقابل خطایای آن ها بخشنده خواهم بود و دیگر گناهان آنها را هرگز به یاد نخواهم آورد.»خدا وقتی دربارۀ عهد نو سخن می گوید، عهد اولی را منسوخ می شمارد و هرچه کهنه و فرسوده شود بزودی از بین خواهد رفت.{do و دیگر احتیاجی نیست که آنها به همشهریان خود تعلیم دهند یا به برادر خود بگویند: خدا را بشناس، زیرا همه از بزرگ تا کوچک مرا خواهند شناخت.cc? خداوند می فرماید: این است عهدی که پس از آن ایام با خاندان اسرائیل خواهم بست: شریعت خود را در افکار آنها خواهم گذاشت و آن را بر دل های شان خواهم نوشت. من خدای آنها و آنها قوم برگزیدۀ من خواهند بودby این عهد نو مانند آن عهدی نخواهد بود که با اجداد ایشان بستم، در روزی که دست آن ها را گرفته و به بیرون از مصر هدایت شان نمودم، زیرا آن ها مطابق آن عهد عمل نکردند، و خداوند می فرماید: پس من هم از آنها روی گردان شدم. a اما خداوند به قوم برگزیدۀ خود انتقاد کرده می فرماید:«ایامی خواهد آمد که من عهدی نوی با خاندان اسرائیل و با خاندان یهودا ببندم. خداوند می گوید:`%اگر آن عهد اول بدون نقص می بود، هیچ نیازی نمی بود که عهد دیگری جای آن را بگیرد،L_اما در حقیقت خدمتی که به عیسی عطا شد از خدمت لاویان به مراتب بهتر است؛ همانطور که عهد و پیمانی که او میان خدا و انسان ایجاد کرده بهتر است، زیرا این عهد بر وعده های بهتری استوار است.-^Sاما خدمتی که این کاهنان می کنند، فقط نمونه و سایه ای از آن خدمت آسمانی و واقعی است. وقتی موسی می خواست خیمۀ حضور خدا را بسازد، خدا با تأکید به او امر کرده گفت: «دقت کن که هر چیزی را مطابق نمونه ای که بر فراز کوه به تو نشان داده شد بسازی.»]{اگر عیسی هنوز بر روی زمین می بود، به عنوان یک کاهن خدمت نمی کرد، زیرا کاهنان دیگری هستند که هدایایی را که شریعت مقرر کرده است، تقدیم کنند.\}همچنین هر کاهن اعظم مأمور است، هدایایی تقدیم نموده مراسم قربانی را انجام دهد. بنابراین، کاهن ما نیز باید چیزی برای تقدیم کردن داشته باشد.J[ و به عنوان کاهن اعظم در درگاه و در آن خیمۀ حقیقی که به دست خداوند برپا شده است، نه به دست انسان، خدمت می کند.YZ -خلاصه آنچه تا به حال گفته ایم این است که ما چنین کاهنی داریم که در عالم بالا در دست راست تخت خدای قادر مطلق نشسته استYشریعت، کاهنان اعظم را از میان آدم های ضعیف و ناقص بر می گزیند، اما خدا بعد از شریعت با بیان سوگند خویش، پسری را برگزید که برای همیشه کامل است.LXاو هیچ نیازی ندارد که مثل کاهنان اعظم دیگر، همه روزه اول برای گناهان خود و سپس برای گناهان مردم، قربانی کند، زیرا او خود را تنها یک بار و آن هم برای همیشه به عنوان قربانی تقدیم نمود.شریعت، کاهنان اعظم را از میان آدم های ضعیف و ناقص بر می گزیند، اما خدا بعد از شریعت با بیان سوگند خویش، پسری را برگزید که برای همیشه کامل است.W#در حقیقت این همان کاهنی است که ما به او نیاز داریم ـ کاهنی پاک، بی غرض، بی آلایش، دور از گناهکاران که به مقامی بالا تر از تمام آسمان ها سرافراز گردید.V1و به این سبب او قادر است همه کسانی را که به وسیلۀ او به حضور خدا می آیند کاملاً و برای همیشه نجات بخشد، زیرا او تا به ابد زنده است و برای آنها شفاعت می کند.U}اما عیسی همیشه کاهن است و جانشینی ندارد، زیرا او تا به ابد زنده استGTتفاوت دیگر آن این است که کاهنان سلسلۀ لاوی بسیار زیاد بودند، زیرا مرگ، آنها را از ادامه خدمت باز می داشت،mSSپس عهد و پیمانی که عیسی ضامن آن است چقدر باید بهتر باشد!Rولی مأموریت عیسی با سوگند تأیید شد، وقتی خدا به او فرمود:«تو تا به ابد کاهن هستی.» خداوند این را با سوگند یاد کرده و هرگز قول او عوض نخواهد شد./QWبه علاوه ملکیزدق با یاد کردن سوگند کاهن گردید در صورتی که لاویان بدون هیچ سوگندی کاهن شدند،Pزیرا شریعت موسی هیچ کسی یا چیزی را به کمال نمی رسانید، ولی یک امید بهتری جای آن را گرفته است و این همان امیدی است که ما را به حضور خدا می آورد.vOeپس احکام اولیه به این علت که بی اثر و بی فایده بود محو گردید،+NOزیرا کلام خدا دربارۀ او چنین شهادت می دهد:«تو تا به ابد کاهن هستی، کاهنی به رتبۀ ملکیزدق.»Mاو به وسیلۀ قدرت یک زندگی بی زوال، به کاهنی رسید و نه بر اساس تورات،L7این موضوع بازهم روشنتر می شود، آن کاهن دیگری که ظهور می کند، کسی مانند ملکیزدق است._K7درست است که خداوند ما از طایفۀ یهودا است. طایفه ای که موسی وقتی دربارۀ کاهنان صحبت می کرد، هیچ اشاره ای به آن نکرده است.J} کسی که این چیزها درباره اش گفته شده است از فرزندان لاوی نبود، بلکه عضو طایفه ای بود که هیچ کس هرگز از آن طایفه پیش قربانگاه خدمت نکرده بود.kIO هر تغییری در رشتۀ کاهنان، تغییر شریعت را لازم می سازد.GH حال اگر کمال به وسیلۀ کاهنان رتبۀ لاوی مسیر می شد، (فراموش نشود که در دوران این کاهنان شریعت به مردم داده شد) چه نیازی بود، به ظهور کاهن دیگری به رتبۀ ملکیزدق و نه به رتبۀ هارون؟oGW وقتی ملکیزدق با ابراهیم ملاقات کرد، لاوی در صُلب او بود.{Fo بنابراین ما می توانیم بگوئیم که وقتی ابراهیم ده یک می داد، لاوی نیز که گیرندۀ ده یک بود به وسیلۀ شخص ابراهیم به ملکیزدق ده یک داده است.nEUاز یک طرف کاهنان که انسان های فانی هستند ده یک می گیرند و از طرف دیگر، ملکیزدق، آن کسی که زنده بودنش تأیید می شود، ده یک می گرفت.lDQو هیچ شکی نیست که برکت دهنده از برکت گیرنده بزرگتر است.uCcاما ملکیزدق با وجود اینکه از نسل آن ها نیست از ابراهیم ده یک گرفته است و برکات خود را به کسی داد که خدا به او وعده های زیادی داده بودB1درست است که شریعت به فرزندان لاوی که به مقام کاهنی می رسند، حکم می کند که از مردم یعنی از برادران خود ده یک بگیرند، اگرچه همه آنها فرزندان ابراهیم هستند.Aملکیزدق چه شخص مهمی بود که حتی پدر ما ابراهیم، ده یک غنایم خود را به او داد.]@3از پدر و مادر و خانواده و نسب یا تولد و مرگ او نوشته ای در دست نیست. او نمونه ای از پسر خدا و کاهنی برای تمام زمانها است.?yو ابراهیم ده یک هر چیزی را که داشت به او داد. (نام او در مقام اول به معنی «پادشاه عدالت» و بعد پادشاه سالیم یعنی «پادشاه صلح و سلامتی» است.) > این ملکیزدق، پادشاه «سالیم» و کاهن خدای متعال بود. وقتی ابراهیم بعد از شکست دادن پادشاهان مراجعت می کرد ملکیزدق با او روبرو شد و او را برکت داد4=aجایی که عیسی از جانب ما و پیش از ما داخل شده و در رتبۀ کهانت ملکیزدق تا به ابد کاهن اعظم شده است.<+آن امیدی که ما داریم مثل لنگری برای جانهای ماست، آن امید قوی و مطمئن است، که از پردۀ عبادتگاه گذشته و به قدس الاقدس وارد می شود؛جایی که عیسی از جانب ما و پیش از ما داخل شده و در رتبۀ کهانت ملکیزدق تا به ابد کاهن اعظم شده است.n;Uپس در اینجا دو امر غیرقابل تغییر (یعنی وعده و سوگند خدا) وجود دارد که محال است خدا در آن ها دروغ بگوید. پس ما که به او پناه برده ایم، با دلگرمی بسیار به امیدی که او در برابر ما قرار داده است چنگ می زنیم.g:Gهمچنین خدا وقتی می خواست صریح تر و واضح تر به وارثان وعده نشان دهد که مقاصد او غیرقابل تغییر است آن را با سوگند تأیید فرمود.V9%در میان آدمیان رواج است که به چیزی بزرگتر از خود سوگند بخورند و آنچه مباحثات را خاتمه می دهد معمولاً یک سوگند است.8پس از آن که ابراهیم با صبر زیاد انتظار کشید، وعدۀ خدا برای او به انجام رسید.)7Kوعدۀ خدا این بود: «سوگند می خورم که تو را به فراوانی برکت دهم و اولادۀ تو را زیاد گردانم.»C6 وقتی خدا به ابراهیم وعده داد، به نام خود سوگند یاد کرد، زیرا کسی بزرگتر نبود که به نام او سوگند یاد کند.W5' ما نمی خواهیم که شما تنبل باشید، بلکه می خواهیم از آنانی که به وسیلۀ ایمان و صبر، وارث وعده ها می شوند، پیروی کنید.-4S اما آرزو می کنیم که همۀ شما همان شوق زیادی را نشان دهید تا آخر امید شما از قوه به فعل در آید.F3 خدا با انصاف است و همۀ کارهایی را که شما کرده اید و محبتی را که به نام او نشان داده اید فراموش نخواهد کرد، مقصود من آن کمکی است که به برادران مسیحی خود کرده اید و هنوز هم می کنید.)2K اما ای عزیزان، در مورد شما اطمینان داریم که حال و وضع بهتری دارید و این نشانۀ نجات شماست.1اما اگر آن زمین خار و خس و علف های هرزه به بار آورد، زمینی بی فایده است و احتمال دارد مورد لعنت خدا قرار گیرد و در آخر محکوم به سوختن خواهد شد.Q0اگر زمین، بارانی را که بر آن می بارد جذب کند و محصول مفیدی برای کارندگان خود ببار آورد، از طرف خدا برکت می یابد.\/1اگر بعد از این همه برکات، باز از ایمان دور شوند، محال است که بار دیگر آنها را به توبه کشانید، زیرا با دستهای خود پسر خدا را بار دیگر به صلیب میخکوب می کنند و او را در برابر همه رسوا می سازند.&.Eو نیکویی کلام خدا را در وجود خود درک کرده اند و نیروهای دنیای آینده را احساس نموده اند،3-_زیرا آنانی که از نور خدا روشن شده اند و طعم عطیۀ آسمانی را چشیده اند و در روح القدس نصیبی دارندB,بلی، به امید خدا پیش خواهیم رفت.+1تعلیم درباره تعمید های مختلف و دستگذاری و قیامت مردگان و جزای ابدی را تکرار کنیم.{* qپس دروس ابتدای مسیحیت را پشت سر بگذاریم و به سوی بلوغ پیش برویم. ما نباید همان مقدمات اولیه مانند توبه از اعمال بی فایده، ایمان به خدا،) اما غذای قوی برای بزرگ سالان و برای کسانی است، که قوای ذهنی آن ها با تمرین های طولانی پرورش یافته است تا بتوانند نیک و بد را از هم تشخیص بدهند.|(q کسی که فقط شیر می خورد، طفل است و در تشخیص حق از باطل تجربه ندارد.اما غذای قوی برای بزرگ سالان و برای کسانی است، که قوای ذهنی آن ها با تمرین های طولانی پرورش یافته است تا بتوانند نیک و بد را از هم تشخیص بدهند. ' شما که تا این موقع باید معلم دیگران می شدید، هنوز احتیاج دارید که پیام خدا را از الفبا به شما تعلیم دهند. شما به جای غذای قوی به شیر احتیاج دارید.E& دربارۀ او مطالب زیادی برای گفتن داریم، ولی شرح آن برای شما که در درک این چیزها دیر فهم شده اید دشوار است.m%S و خدا لقب کاهن اعظم، کاهنی به رتبۀ ملکیزدق را به او داد.$ و وقتی به کمال رسید سرچشمۀ نجات ابدی برای همۀ ایمانداران خود گردید،m#Sاگر چه پسر خدا بود، اطاعت را از راه تحمل درد و رنج آموخت?"wعیسی در زمان زندگی خود بر روی زمین با ناله و اشک از درگاه خدایی که به رهایی او از مرگ قادر بود دعا کرد و حاجت خویش را خواست و به خاطر این که کاملاً تسلیم بود، دعایش مستجاب شد. !و نیز در جای دیگر می فرماید:«تو تا ابد کاهن هستی، کاهنی در رتبۀ ملکیزدق»j Mمسیح هم همین طور، او افتخار کاهن اعظم شدن را برای خود اختیار نکرد، بلکه خدا به او فرمود:«تو پسر من هستی، امروز پدر تو شده ام.»U#هیچ کس اختیار ندارد این افتخار را نصیب خود بسازد، بلکه فقط با دعوت خدا به این مقام می رسد، همان طور که هارون رسید.<qولی به علت ضعف خود مجبور است، نه تنها برای گناهان مردم، بلکه به خاطر گناهان خویش نیز قربانی بنماید.%چون خود او دچار ضعف های انسانی است، می تواند با نادانان و خطاکاران همدردی کند. 3هر کاهن اعظم از میان مردم برگزیده می شود تا نمایندۀ مردم در حضور خدا باشد. او به خاطر گناهان انسان هدایائی تقدیم خدا نموده و مراسم قربانی را انجام می دهد.4aپس بیائید تا با دلیری به تخت فیض بخش خدا نزدیک شویم تا رحمت یافته در وقت احتیاج از او فیض یابیم.*Mزیرا کاهن اعظم ما کسی نیست که از همدردی با ضعف های ما بی خبر باشد، بلکه کسی است که درست مانند ما در هر چیز وسوسه شد، ولی مرتکب گناه نگردید.پس بیائید تا با دلیری به تخت فیض بخش خدا نزدیک شویم تا رحمت یافته در وقت احتیاج از او فیض یابیم.eCپس چون ما کاهنی به این بزرگی و عظمت داریم که به عرش برین رفته است، یعنی عیسی، پسر خدا، اعتراف ایمان خود را محکم نگاهداریم؛nU در آفرینش چیزی نیست که از خدا پوشیده بماند. همه چیز در برابر چشمان او برهنه و رو باز است و همۀ ما باید حساب خود را به او پس بدهیم.% زیرا کلام خدا زنده و فعال و از هر شمشیر دو دَم تیزتر است و تا اعماق روح و نفس و مفاصل و مغز استخوان نفوذ می کند و نیات و اغراض دل انسان را آشکار می سازد.mS پس سخت بکوشیم تا به آرامی او برسیم. مبادا کسی از ما گرفتار همان نافرمانی و بی ایمانی که قبلاً نمونه ای از آن را ذکر کردیم، بشود.~u زیرا هر کس به آرامی خدا داخل شود مثل خود خدا از کار خویش دست کشید.{ بنابراین استراحت دیگری مثل استراحت روز سَبَت در انتظار قوم خداست.!اگر یوشع به آنها آرامی می بخشید، بعدها خدا دربارۀ روز دیگری چنین سخن نمی گفت.Gخدا روز دیگری ـ یعنی «امروز» را تعیین می کند، زیرا پس از سالیان دراز به وسیلۀ داود سخن گفته و با کلماتی که پیش از این نقل شد می فرماید:«امروز اگر صدای او را بشنوید، بغاوت نکنید.»wgپس چون هنوز عده ای فرصت دارند به آن داخل شوند و همچنین چون آنانی که اول بشارت را شنیدند از روی نافرمانی و بی ایمانی به آن داخل نشدند،با وجود این، خدا در آیۀ فوق می فرماید:«هرگز به آرامی من نخواهند رسید.»(Iزیرا در جایی در بارۀ روز هفتم چنین نوشته شده است:«خدا در روز هفتم از کار خود آرامی گرفت.»Cما چون ایمان داریم، به آرامی او دست می یابیم. گرچه کار خدا در موقع آفرینش دنیا پایان یافت، او فرموده است:«در خشم خود سوگند یاد کردم که، آن ها هرگز به آرامی من داخل نخواهند شد.»| qزیرا در واقع ما نیز مثل آنها مژده را شنیده ایم، اما این پیام برای آنها فایده ای نداشت، زیرا وقتی آن را شنیدند با ایمان به آن گوش ندادند.w  iپس چون این وعدۀ ورود به آرامی هنوز باقی است، ما باید بسیار متوجه باشیم مبادا کسی در میان شما پیدا شود که این فرصت را از دست داده باشد.t aپس می بینیم که بی ایمانی مانع رسیدن آن ها به آرامی موعود شد.U #و خدا برای چه کسانی سوگند یاد کرد که به آرامی او نخواهند رسید؟ مگر برای کسانی نبود که به هیچ وجه حاضر نشدند به او توکل نمایند؟پس می بینیم که بی ایمانی مانع رسیدن آن ها به آرامی موعود شد.s _و خدا نسبت به چه کسانی مدت چهل سال خشمگین بود؟ آیا نسبت به همان کسانی نبود که گناه ورزیدند و در نتیجه اجساد شان در بیابانها افتاد؟@yچه کسانی صدای خدا را شنیدند و سرکشی کردند؟ آیا همان کسانی نبودند که با هدایت موسی از مصر بیرون آمدند؟2]یا چنانکه گفته می شود:«امروز اگر صدای او را بشنوید، مانند ایامی که سرکشی کردند، بغاوت نکنید.»  زیرا اگر ما اعتماد اولیۀ خود را تا به آخر نگاه داریم شریکان مسیح هستیم،~u در عوض، برای آنکه هیچ یک از شما فریب گناه را نخورد و سرکش نشود همیشه، تا زمانی که کلمۀ «امروز» را به کار می بریم، یکدیگر را تشویق نمائید.`9 ای برادران من، متوجه باشید در میان شما کسی نباشد که قلبی آنقدر شریر و بی ایمان داشته باشد که از خدای زنده روی گردان شود.yk و در خشم خود سوگند یاد کردم که آن ها به آرامی من نخواهند رسید.»)K به این سبب به آن قوم خشمگین شدم و گفتم: افکار آن ها منحرف است و هرگز راه های مرا نیاموختند/W بلی، پدران شما با وجود آنکه آنچه در چهل سال کرده بودم دیدند، باز مرا امتحان کردند و آزمودند.6eمانند ایامی که در بیابان سرکشی می کردند بغاوت نکنید. در آن زمان پدران شما در بیابان مرا آزمودند.{oزیرا چنانکه روح القدس می فرماید:«امروز اگر صدای خدا را بشنوید،~%اما مسیح به عنوان پسر و صاحب خانه ای وفادار است و ما آن خانه هستیم، به شرطی که آن اعتماد و اطمینانی را که امید به ما می بخشد، تا به آخر محکم نگاه داریم.K}موسی در تمام خانۀ خدا مانند یک خادم باوفا خدمت می کرد تا دربارۀ پیامی که بعدها می باید اعلام شود، شهادت دهد.v|eهر خانه به دست کسی ساخته می شود، اما خدا سازندۀ همۀ چیز هاست.N{کسی که خانه ای می سازد، بیش از خود خانه سزاوار احترام است، به همین طور عیسی نیز بیش از موسی شایسته احترام است._z7تا بدانید چقدر به خدایی که او را برای انجام این کار برگزید وفادار بود، همانطور که موسی نیز در تمام خانۀ خدا وفادار بود.Ly بنابراین ای برادران مقدس من که در دعوت آسمانی شریک هستید، به عیسی که رسول و کاهن اعظم ایمان ماست چشم بدوزید،,xQچون خود او وسوسه و رنج دیده است، قادر است آنانی را که با وسوسه ها روبرو هستند، یاری فرماید.4waپس کاملاً لازم بود که او از هر لحاظ مانند برادران خود بشود تا به عنوان کاهن اعظم آنها در امور خدا، رحیم و وفادار باشد تا گناهان مردم را کفاره نماید.چون خود او وسوسه و رنج دیده است، قادر است آنانی را که با وسوسه ها روبرو هستند، یاری فرماید.vالبته او برای یاری فرشتگان نیامد، بلکه به خاطر نسل ابراهیم آمده است.u!و آن کسانی را که به سبب ترس از مرگ تمام عمر در بردگی به سر برده اند، آزاد سازد.)tKبنابراین چون این فرزندان انسان هایی دارای جسم و خون هستند، او نیز جسم و خون به خود گرفت و انسان گردید تا به وسیلۀ مرگ خود شیطان را که بر مرگ قدرت دارد نابود سازد>su و نیز گفته است: «به او توکل خواهم نمود.» باز هم می فرماید: «اینک من، و فرزندانی که خدا به من داده است.»6re چنانکه می فرماید:«نام تو را به برادرانم اعلام خواهم کرد، و در میان جماعت تو را حمد خواهم خواند.» q آن کس که مردم را از گناهان شان پاک می گرداند و آنانی که پاک می شوند همگی یک پدر دارند و به این جهت عیسی عار ندارد که آدمیان را برادران خود بخواند،.pU شایسته بود که خدا ـ آفریدگار و نگهدار همه چیز ـ برای اینکه فرزندان بسیاری را به جلال برساند عیسی را نیز که پدید آورندۀ نجات آنها است از راه درد و رنج به کمال رساند.Qo اما عیسی را می بینیم که اندک زمانی پائین تر از فرشتگان قرار گرفت، ولی اکنون تاج جلال و افتخار بر سر دارد، زیرا او متحمل مرگ شد تا به وسیلۀ فیض خدا، به خاطر تمام آدمیان طعم مرگ را بچشد.nnUو همه چیز را تحت فرمان او درآوردی.» پس اگر خدا همه چیز را تحت فرمان او درآورده، معلوم است که دیگر چیزی باقی نمانده که در اختیار او نباشد، اما در حال حاضر ما هنوز نمی بینیم که همه چیز در اختیار او باشد.m5اندک زمانی او را پائین تر از فرشتگان ساختی، و تاج جلال و افتخار را بر سر او گذاشتی، Y~}}F|{zymxRvtsrq+pp)ojnnRm.lk!iiThhWgff4ee!dBcbaa`3_Z^]\[[OZpYXLWW VITSS:RQPVNMLJII\=@W ایمان باعث شد که یعقوب وقتی مشرف به مرگ بود، هر دو پسر یوسف را برکت دهد و در حالی که بر عصای خود تکیه زده بود، خدا را عبادت نماید. = ایمان باعث شد که اسحاق یعقوب و عیسو را برکت دهد و از امور آینده سخن گوید.n<U ابراهیم خاطر جمع بود که خدا قادر است اسحاق را حتی پس از مرگ زنده گرداند. به عبارت دیگر او را به صورت نمونه ای از مردگان باز یافت.i;K با اینکه خدا به او گفته بود نسل او از اسحاق خواهد بود.::m از روی ایمان، ابراهیم در وقت آزمایش اسحاق را به عنوان قربانی به خدا تقدیم نمود ـ بلی، این مرد که وعده های خدا را پذیرفته بود، حاضر شد یگانه پسر خود را به خدا تقدیم نماید،.9U اما در عوض می بینیم که آن ها علاقمند مملکتی بهتر ـ یعنی مملکتی آسمانی ـ هستند. به این جهت خدا عار ندارد که خدای آنها خوانده شود، زیرا شهری برای آنها آماده کرده است.=8s اگر آن ها هنوز برای زمینی که ترک کرده بودند دلتنگ می بودند، فرصت کافی داشتند که به آنجا مراجعت کنند.<7q آن ها که خود را بی وطن و بیگانه می دانند واضعاً نشان می دهند که هنوز به دنبال وطنی برای خود می گردند.d6A تمامی این اشخاص در ایمان مُردند، بدون اینکه صاحب برکات موعود شوند، اما انجام وعده ها را از دور دیده و با خوشی در انتظار آن ها بودند و به این حقیقت شهادت دادند که در این دنیا، مسافر و بیگانه اند.U5# و به این سبب از یک مرد، آن هم مردی تقریباً مرده، نسل های بی شماری مثل ستارگان آسمان و یا ریگ های ساحل بحر پدید آمد.b4= از روی ایمان، ساره با وجود اینکه از سن باروری گذشته بود، قدرت تولید نسل یافت، زیرا مطمئن بود که خدا به قول خود وفا می کند31 ابراهیم چنین کرد، چون در انتظار شهری بود با بنیاد استوار که مهندس و معمارش خداست.2 او از روی ایمان مثل یک بیگانه در سرزمینی که خدا به او وعده داده بود، سرگردان شد و با اسحاق و یعقوب که در آن وعده با او شریک بودند، در خیمه زندگی کرد.1' ایمان باعث شد که وقتی ابراهیم امر خدا را در مورد رفتن به سرزمینی که قرار بود بعدها مالک آن بشود شنید، اطاعت کرد و بدون آنکه بداند کجا می رود، حرکت کرد.07 وقتی نوح اخطارهای خدا را دربارۀ امور آینده که او هنوز نتوانسته بود ببیند شنید، از روی ایمان از خدا اطاعت کرد و برای نجات خانوادۀ خویش کشتی ای ساخت. به این وسیله سر دنیا حکم داد و عدالت را که از راه ایمان حاصل می شود به دست آورد./ و بدون ایمان محال است که انسان خدا را خشنود سازد، زیرا هر کس به سوی خدا می آید، باید ایمان داشته باشد که او هست و به جویندگان خود اجر می دهد..% از راه ایمان «خنوخ» بدون چشیدن طعم مرگ به زندگی دیگر انتقال یافت. اثری از او یافت نشد، زیرا خدا او را بُرده بود چون پیش از آنکه به زندگی دیگر انتقال یابد، کلام خدا دربارۀ او شهادت داده گفته بود که او خدا را خشنود ساخته است-} و ایمان باعث شد که قربانی هابیل بیشتر از قربانی قائن منظور خدا گردد و او با آن ایمان در حضور خدا عادل شمرده شد، زیرا خدا هدایای او را قبول فرمود و اگرچه او مرده است، ولی هنوز به وسیلۀ ایمان خود با ما سخن می گوید.e,C از راه ایمان، ما می فهمیم که کائنات چگونه با کلام خدا خلقت یافت، به طوری که آنچه دیده می شود از چیزهای نادیدنی به وجود آمد.o+W از راه ایمان بود که مردم در ایام گذشته پیش خدا قبول شدند.&* G ایمان اطمینانی است به چیزهایی که به آن امیدواریم و اعتقادی است به چیزهایی که نمی بینیم.G) 'ولی ما جزء آنها نیستیم که روی گردان شده و هلاک می شوند. ما ایمان داریم و این ایمان برای نجات جانهای ما است.( &و خداوند می فرماید: «شخص عادل به وسیلۀ ایمان زندگی می کند، اما اگر کسی از من روی گردان شود از او خشنود نخواهم بود.»ولی ما جزء آنها نیستیم که روی گردان شده و هلاک می شوند. ما ایمان داریم و این ایمان برای نجات جانهای ما است.='s %چنانچه کتاب مقدس می گوید:«دیگر طولی نخواهد کشید و آن که قرار است بیاید، خواهد آمد و دیر نخواهد کرد.»+&O $شما به صبر بیشتری احتیاج دارید تا ارادۀ خدا را انجام داده، برکات وعده شده را به دست آورید. % #بنابراین اعتماد خود را از دست ندهید، زیرا اجر بزرگی به همراه خواهد داشت.A${ "شما با زندانیان هم درد بودید و وقتی مال شما را به زور می گرفتند با خوشرویی آن را قبول می کردید چون می دانستید که صاحب چیزی هستید که به مراتب بهتر بوده و تا به ابد باقی می ماند.Y#+ !شما بارها پیش مردم در بی حرمتی و بد رفتاری گرفتار بودید و گاهی با کسانی که چنین بدی ها را می دیدند شریک و سهیم بودید.Z"- شما باید ایام گذشته را به یاد آورید: وقتی تازه از نور روشن شده بودید؛ در آن روزها رنج های زیاد دیدید و استوار ماندید.f!E چه هولناک و ترس آور است افتادن در دست های خدای زنده!N  زیرا ما می دانیم کیست آنکه گفت: «انتقام از من است، من تلافی خواهم کرد» و «خداوند قوم خود را داوری خواهد نمود.»lQ پس اگر کسی پسر خدا را تحقیر نموده و خونی را که عهد بین خدا و انسان را اعتبار بخشیده و او را از گناهانش پاک ساخته است ناچیز شمارد و به روح پُر فیض خدا بی حرمتی نماید، با چه جزای شدیدتری روبرو خواهد شد!$A اگر کسی به شریعت موسی بی اعتنایی می کرد، بدون دلسوزی به گواهی دو یا سه شاهد کشته می شد./W بلکه فقط دورنمای وحشتناک روز داوری و خشم تباه کن که دشمنان خدا را می سوزاند، در انتظار ماست.T! زیرا اگر ما پس از شناخت کامل حقیقت قصداً به گناه خود ادامه دهیم، دیگر هیچ قربانی ای برای گناهان ما باقی نمی ماند!R از جمع شدن با برادران در مجالس کلیسایی غفلت و غیر حاضری نکنیم، چنانکه بعضی ها به این عادت کرده اند؛ بلکه یکدیگر را بیشتر تشویق نمائیم، مخصوصاً در این ایام که روز خداوند نزدیک می شود،pY برای پیشی جستن در محبت و اعمال نیکو یکدیگر را تشویق کنیم.E امیدی را که به آن اقرار می کنیم محکم نگهداریم، زیرا او که به ما وعده داده است، به وعده های خود وفا می کند. بیائید از صمیم قلب و از روی ایمان کامل دل های خود را از اندیشه های گناه آلود پاک ساخته و بدن های خود را با آب خالص بشوئیم و به حضور خدا بیائیم.kO چون ما کاهن اعظمی داریم که بر خاندان خدا مقرر شده است،Z- از راه تازه و زنده ای که مسیح از میان پرده به روی ما باز کرده است، یعنی به وسیلۀ بدن خود او، به قدس الاقداس وارد شویم. پس ای برادران، به وسیلۀ خون عیسی مسیح، ما اجازه یافته ایم که با شجاعت پس وقتی این گناهان آمرزیده شده اند، دیگر نیازی به قربانی گناه نیست. و بعد از آن می فرماید: «من هرگز گناهان و خطایای آنها را به یاد نخواهم آورد.»  «این است پیمانی که پس از آن ایام با آنها خواهم بست.» خداوند می فرماید: «احکام خویش را در دل های آنها می گذارم و آن ها را بر افکار شان خواهم نوشت.»zm در اینجا ما گواهی روح القدس را نیز داریم. او پیش از همه می گوید: پس او با یک قربانی، کسانی را که خدا تقدیس می کند، برای همیشه کامل ساخته است.c? و در آنجا منتظر است تا دشمنانش پای انداز او گردند.&E اما مسیح برای همیشه یک قربانی به جهت گناهان تقدیم نمود و بعد از آن در دست راست خدا نشست. 3 هر کاهنی همه روزه پیش قربانگاه می ایستد و خدمت خود را انجام می دهد و یک نوع قربانی را بارها تقدیم می کند، قربانی ای که هرگز قادر به بر طرف ساختن گناه نیست.t a پس وقتی عیسی مسیح ارادۀ خدا را بجا آورد و بدن خود را یکبار و آن هم برای همیشه به عنوان قربانی تقدیم کرد، ما از گناهان خود پاک گشتیم.  آنگاه می گوید: «من می آیم تا ارادۀ تو را بجا آورم.» به این ترتیب خدا قربانی های پیشین را منسوخ نموده و قربانی مسیح را به جای آن ها برقرار ساخته است. 7 او اول می گوید: «خواهان قربانی و هدیه و قربانی های سوختنی و قربانی های گناه نبودی و از آن ها خشنود نمی شدی.» (با وجود اینکه اینها مطابق شریعت تقدیم می شوند.)' G آنگاه گفتم: اینک می آیم! تا ارادۀ تو را بجا آورم؛ در طومار کتاب دربارۀ من نوشته شده است.»hI از قربانی های سوختنی و قربانی های گناه خوشنود نبودی.:m به این جهت وقتی مسیح به دنیا آمد فرمود:«تو خواهان قربانی و هدیه نبودی. اما برای من بدنی فراهم کردی.uc زیرا خون گاوها و بزها هرگز نمی تواند گناهان را بر طرف نماید. اما در عوض این قربانی ها همه ساله گناهان آن ها را به یاد شان می آورد،hI اگر این عبادت کنندگان فقط یکبار از گناهان خود پاک می شدند، دیگر خود را گناهکار نمی دانستند و تمام این قربانی ها موقوف می شد.  شریعت موسی تصویر کاملی از حقایق آسمانی نبود، بلکه فقط دربارۀ چیزهای نیکوی آینده از پیش خبر می داد. مثلاً سال به سال مطابق شریعت همان قربانی ها را تقدیم می کردند ولی با وجود این، عبادت کنندگان نتوانستند به کمال برسند.J  مسیح نیز یک بار به عنوان قربانی تقدیم شد تا بار گناهان آدمیان را به دوش گیرد و بار دوم که ظاهر شود برای کفارۀ گناهان نخواهد آمد، بلکه برای نجات آنانی که چشم به راه او هستند می آید.X) همانطور که همه باید یکبار بمیرند و بعد از آن برای داوری در حضور خدا قرار گیرند،مسیح نیز یک بار به عنوان قربانی تقدیم شد تا بار گناهان آدمیان را به دوش گیرد و بار دوم که ظاهر شود برای کفارۀ گناهان نخواهد آمد، بلکه برای نجات آنانی که چشم به راه او هستند می آید.ve اگر چنان می شد، او می بایست از زمان خلقت عالم تا به امروز بارها متحمل مرگ شده باشد، ولی چنین نشد؛ زیرا او فقط یکبار و آن هم برای همیشه در زمان آخر ظاهر شد تا با مرگ خود به عنوان قربانی، گناه را از بین ببرد.% کاهن اعظم هر سال به قدس الاقداس وارد می شود و خون تقدیم می کند، ولی نه خون خودش را، اما عیسی برای تقدیم خود به عنوان قربانی، فقط یکبار به آنجا وارد شد.b~= زیرا مسیح به آن عبادتگاهی که ساختۀ دست های انسان و فقط نشانه ای از آن عبادتگاه واقعی باشد وارد نشده است، بلکه او به خود آسمان وارد گردید تا در حال حاضر از جانب ما در پیشگاه خدا حضور داشته باشد.{}o پس اگر این چیزها که نمونه هایی از حقایق آسمانی هستند، باید به این طرز پاک شوند، البته واقعات آسمانی احتیاج به قربانی های بهتری دارند،9|k و در واقع مطابق شریعت تقریباً همه چیز با خون پاک می شود و بدون ریختن خون، آمرزش گناهان وجود ندارد./{W به همان طریق او همچنین بر خیمۀ مقدس و بر تمام ظروفی که برای خدمت خدا به کار می رفت، خون پاشیدz و گفت: «این خون، عهدی را که خدا برای شما مقرر فرموده است تأیید می کند.»wyg زیرا وقتی موسی همۀ احکام شریعت را به مردم رسانید، خون بز و گوساله را گرفته با آب و پشم و شاخه های زوفا بر خود کتاب و بر همۀ مردم پاشیدx و به این علت است که عهد اول بدون ریختن خون نتوانست اعتبار داشته باشد،"w= زیرا وصیت نامه بعد از مرگ معتبر است و تا زمانی که وصیت کننده زنده است، اعتباری ندارد. !~=}X}!|S{{'zyy{xxwwTvutssrbrq2poo~nHmllAk i/hg{fedccb{a`_^^5]\\ [ZYhXXHWwVUURT SRQQ!PO1N$MmLKK;JIHH6GG4EEND3BA@?Z>j=< wشما در دعاهای خود کسی را پدر خطاب می کنید که بدون هیچگونه تبعیضی همه را فرداً فرد مطابق اعمال شان داوری می کند بنابراین شما بقیۀ عمر خود را بر روی زمین با خدا ترسی بگذرانید.d Cزیرا نوشته شده است: «مقدس باشید، زیرا که من قدوسم.»& Gبلکه چنانکه خدایی که شما را دعوت کرده است قدوس است، شما نیز در تمام رفتار تان پاک باشید.} uمثل فرزندانی که مُطیع خدا هستند، نگذارید آن تمایلات نفسانی که به دوران جهالت گذشتۀ شما مربوط است، زندگی شما را تحت تأثیر خود قرار دهند.^ 7 پس حواس خود را جمع کرده و هوشیار باشید. در انتظار آن فیضی که در وقت ظهور عیسی مسیح نصیب شما خواهد شد، با امید به سر برید.Q  اما آن ها فقط به این حقیقت پی بردند که وظیفۀ آنها به خاطر خود شان نبود، بلکه برای شما بوده است. کسانی که بشارت انجیل را به شما دادند با کمک روح القدس که از عالم بالا فرستاده شده است، این حقیقت را به شما گفته اند؛ حقیقتی که حتی فرشتگان آرزوی درک آن را دارند.m~ U و وقتی روح مسیح که در آن ها بود دربارۀ زحماتی که مسیح می بایست متحمل شود و جلالی که به دنبال آن ها خواهد آمد پیشگوئی کرد، آن ها کوشش می کردند بدانند که زمان وقوع آن چه موقع خواهد بود و چگونه خواهد آمد.m} U در خصوص این نجات انبیاء نه فقط پیشگوئی کردند که از راه فیض خدا به شما خواهد رسید، بلکه مطالعه و تحقیقی عمیق دربارۀ آن نموده اندx| k و نتیجۀ نهایی ایمان شما این است که سبب نجات جان های شما می شود.@{ {با وجود اینکه تا به حال مسیح را ندیده اید، او را دوست دارید و با اینکه اکنون هم او را نمی بینید، به او ایمان دارید و با خوشی بزرگ و پُر شکوه که غیرقابل توصیف است، شادمان هستیدuz eچنانکه طلای فانی در آتش امتحان می شود، ایمان شما نیز باید در زحمات امتحان گردد، (اگرچه ایمان از طلا خیلی گرانبهاتر است.) تا در آن روزی که عیسی مسیح ظهور می کند ایمان خالص شما سبب ستایش و جلال و افتخار شود.Fy این امر باید شما را خوشحال کند، اگرچه برای زمان کوتاهی، شاید لازم باشد که گرفتار درد آزمایش های سخت شوید.ix Mو در حالی که شما در انتظار نجاتی هستید که در زمان آخر به ظهور می رسد، خدا با قدرت خود شما را به وسیلۀ ایمان تان حفظ خواهد نمود.`w ;تا روزی میراث را به دست آوریم. این میراث در عالم بالا، در جایی که خراب و ضایع و پژمرده نمی شود، برای شما نگه داشته می شود.tv cسپاس بر خدا، پدر خداوند ما عیسی مسیح، که به لطف بزرگ خود به وسیلۀ رستاخیز عیسی مسیح از مردگان، تولد نو و امید زنده به ما بخشیده است.Pu خدای پدر مطابق ارادۀ خود شما را از ازل برگزیده است و شما به وسیلۀ روح خدا تقدیس شده اید تا از عیسی مسیح اطاعت کنید و خون او ریخته شد تا شما پاک شوید. فیض و سلامتی برای شما روزافزون باد.t از طرف پِترُس، رسول عیسی مسیح به کسانیکه که در سرتاسر ایالات پُنطُس، غلاتیه، کَپَدوکیه، آسیا و بِطونیه مهاجر و پراگنده شده و برگزیدۀ خدا اند.ksOیقین داشته باشید که هرکس گناهکاری را از راه نادرست بازگرداند، جانی را از مرگ خواهد رهانید و گناهان بیشماری را خواهد پوشانید.prYای برادران، اگر کسی از شما از حقیقت منحرف گردد و شخص دیگری او را برگرداند،یقین داشته باشید که هرکس گناهکاری را از راه نادرست بازگرداند، جانی را از مرگ خواهد رهانید و گناهان بیشماری را خواهد پوشانید.zqmدوباره دعا کرد و باران بارید و زمین بار دیگر محصول به بار آورد.wpgالیاس دارای عواطف و احساسات مانند خود ما بود، ولی وقتی از صمیم قلب دعا کرد که باران نبارد، سه سال و شش ماه در آن سرزمین باران نبارید.Soنزد یکدیگر به گناهان خود اقرار نمائید و برای یکدیگر دعا کنید تا شفا یابید. دعای صمیمانۀ شخص عادل بسیار مؤثر است.n دعایی که از روی ایمان باشد، بیمار را نجات خواهد بخشید. خداوند او را از بستر بیماری بلند خواهد کرد و اگر مرتکب گناهی شده باشد، بخشیده خواهد شد.Xm)اگر کسی از شما بیمار است، از رهبران کلیسا بخواهد تا برای او دعا کنند و به نام خداوند بدن او را با روغن تدهین نمایند.l) پس اگر برای کسی از شما مصیبتی روی دهد، او دعا کند و اگر خوشحال است، سرود بخواند.k3 ای برادران، از همه مهمتر این است که سوگند نخورید، نه به آسمان، نه به زمین و نه به هیچ چیز دیگر، بلکه بلی شما واقعاً بلی باشد و نه شما نه، مبادا محکوم شوید.j7 ما اشخاص صبور و پُر تحمل را خوشبخت می دانیم. شما دربارۀ صبر و تحمل ایوب شنیده اید و می دانید خداوند آخر با او چه کرد. زیرا خداوند بی نهایت رحیم و مهربان است.i7 ای برادران، صبر و تحملِ انبیایی که به نام خداوند سخن می گفتند، برای شما نمونه باشد.Eh ای برادران، پشت سر دیگران از آن ها شکایت نکنید، مبادا خود شما ملامت شوید، چون داور عادل آمادۀ داوری است.ugcشما نیز صبر کنید و قوی دل باشید، زیرا آمدن خداوند نزدیک است.xfiای برادران، تا روز ظهور خداوند صبر کنید. زارع برای برداشت محصول پُر ارزش زمین با صبر و شکیبایی منتظر باران های خزانی و بهاری می ماند.e#شخص عادل و نیک را ملامت کرده اید و در حالی که هیچ مقاومتی نمی کرد، او را کشتید.2d]شما در روی زمین به عیش و نوش پرداخته اید و خود را مانند گوسالۀ چاق برای روز ذبح آماده کرده اید.c!مزد کارگرانی که مزارع شما را درو کرده اند و شما آن ها را نپرداخته اید، علیه شما فریاد می کنند و نالۀ دروگران به گوش خداوند لشکر های آسمانی رسیده است. bطلا و نقرۀ شما زنگ زده و زنگ آن ها دلیلی بر ضد شما است و مانند آتش بدن شما را خواهد سوزانید. شما حتی تا این روزهای آخر هم به اندوختن ثروت مشغولید.qa[ثروت شما تباه گشته و لباس های زیبای تان را کویه خورده است.` و شما ای ثروتمندان، برای بلایایی که بر سر شما می آید گریه و زاری کنید.t_aبنابراین کسی که بداند نیکی چیست و نیکی نکند، گناه کرده است.B^}شما از خودستایی لذت می برید و این صحیح نیست.بنابراین کسی که بداند نیکی چیست و نیکی نکند، گناه کرده است.]/در عوض آن، شما باید بگوئید: «اگر خدا بخواهد ما زنده می مانیم تا چنین و چنان کنیم.»7\gولی نمی دانید فردا چه خواهد شد. زندگی شما مثل بخاری است که لحظه ای دیده می شود و بعد از بین می رود.?[w ای کسانی که می گوئید: «امروز یا فردا به فلان شهر می رویم و در آنجا تجارت می کنیم و سود فراوان می بریم.»yZk دهندۀ شریعت و داور یکی است، یعنی همان کسی که قادر است انسان را نجات بخشد یا نابود سازد. پس تو کیستی که دربارۀ همسایه خود داوری می کنی؟vYe ای برادران، از یکدیگر بد نگوئید. کسی که به برادر خود بد بگوید و یا نسبت به او داوری کند، در واقع از شریعت بد گفته و آن را محکوم ساخته است. اگر نسبت به شریعت داوری کنی تو داور شریعت شده ای و نه بجا آورندۀ آن.|Xq در پیشگاه خدا خود را فروتن سازید و او شما را سرافراز خواهد ساخت. W ماتم بگیرید و گریه و ناله کنید. خندۀ شما به گریه و خوشی شما به غم مبدل شود.tVaخود را به خدا نزدیک سازید که او نیز به شما نزدیک خواهد شد. ای گناهکاران، دستهای خود را بشوئید. ای ریاکاران، دلهای خود را پاک سازید،Uپس از خدا اطاعت کنید و در مقابل ابلیس مقاومت نمائید تا از شما بگریزد.kTOاما فیضی که خدا می بخشد از این هم بیشتر است، چون کلام او می فرماید: «خدا با متکبران مخالفت می کند، اما به فروتنان فیض می بخشد.»=Ssآیا گمان می کنید کلام خدا بی معنی است، وقتی می فرماید: «خدا به آن روحی که خود در دل انسان قرار داده، به شدت علاقه دارد و نمی تواند تمایل انسان را به چیزی جز خود تحمل نماید؟» Rای مردمان خطاکار و بی وفا، آیا نمی دانید که دلبستگی به این دنیا دشمنی با خداست؟ هر که بخواهد دنیا را دوست داشته باشد، خود را دشمن خدا می گرداند.OQاگر از خدا هم بخواهید، دیگر حاجت شما برآورده نمی شود، چون با نیت بد و به منظور ارضای هوسهای خود آن را می طلبید..PUشما به چیزهائی که ندارید، چشم می دوزید و برای آن حاضرید دیگران را بکشید. حسد می ورزید، ولی نمی توانید آنچه را که می خواهید به دست آورید، پس با یکدیگر به جنگ و نزاع می پردازید. شما آنچه را که می خواهید ندارید چون آن را از خدا نخواسته اید.O 'علت نزاع ها و دعواهائی که در میان شما وجود دارد چیست؟ آیا علت آن ها خواهش های نفسانی شما نیست، خواهش هائی که در تمام اعضای بدن شما در جنگ و ستیز هستند؟ Nنیکی و عدالت میوۀ بذرهایی است که به دست صالحان در صلح و صفا کاشته می شود.QMاما حکمتی که از عالم بالا است اول پاک، بعد صلح جو، با گذشت، مهربان، پُر از شفقت و ثمرات نیکو، بی غرض و بی ریاست.نیکی و عدالت میوۀ بذرهایی است که به دست صالحان در صلح و صفا کاشته می شود.|Lqچون هر جا حسد و خودخواهی هست، در آنجا بی نظمی و هر نوع شرارت است.~Kuاین حکمت از عالم بالا نیست. این حکمتی است دنیوی، نفسانی و شیطانی.#J?اما اگر شما حسود و تندخو و خودخواه هستید، از آن فخر نکنید و بر خلاف حقیقت دروغ نگوئید.QI در میان شما چه کسی عاقل و فهیم است؟ او باید با زندگی و اعمال نیک خود که با تواضع حکمت همراه باشد، آن را نشان دهد.Hy ای برادران، آیا درخت انجیر می تواند زیتون و یا درخت انگور، انجیر به بار آورد، همین طور چشمۀ آب شور هم نمی تواند از خود آب شیرین جاری سازد.~Gu آیا یک چشمه می تواند از یک شکاف هم آب شیرین و هم آب شور جاری سازد؟F% از یک دهان هم شکر و سپاس شنیده می شود و هم دشنام! ای برادران، این کار درست نیست.GE ما با آن، هم خداوند و پدر را حمد و سپاس می گوئیم و هم انسان را که به صورت خدا آفریده شده است، دشنام می دهیم.FDولی هیچکس هرگز نتوانسته است زبان را تحت فرمان خود نگه دارد. زبان، شریر و رام نشدنی و پُر از زهر کشنده است.2C]انسان توانسته است و باز هم می تواند تمام حیوانات وحشی و پرندگان و خزندگان و ماهیان را رام کند.B زبان هم آتش است! در میان تمام اعضای بدن ما زبان دنیایی از شرارت است که همه وجود ما را آلوده می سازد و دوران زندگی را به جهنم سوزانی مبدل می کند.PAزبان هم همین طور است: گرچه عضو کوچکی است، اما ادعا های بزرگ دارد. چه جنگلهای بزرگ که با جَرَقه ای، آتش می گیرند.@%همچنین می توان کشتی های بسیار بزرگ را که از بادهای سخت رانده می شوند، با استفاده از سُکان بسیار کوچکی مهار کرد و به هر جا که ناخدا بخواهد، هدایت نمود.O?ما به دهان اسپان دهنه می زنیم تا مُطیع ما شوند و به این وسیله تمام بدن آن ها را به هر طرف که بخواهیم می گردانیم.k>Oهمۀ ما در چیزهای زیاد مرتکب خطایایی می شویم و کسی که در سخن گفتن خطا نکند، مرد کاملی است و می تواند تمام وجود خود را اداره کند.a= =ای برادران من، درست نیست که بسیاری از شما در کلیسا معلم باشید، چون می دانید که روز داوری برای ما معلمین سخت تر خواهد بود.Q<ایمان بی عمل مانند بدن بی روح، مرده است.-;Sهمین طور راحابِ فاحشه نیز با اعمال نیک خود یعنی پناه دادن به قاصدان اسرائیلی و روانه کردن آن ها از راه دیگر، عادل شمرده شد.ایمان بی عمل مانند بدن بی روح، مرده است.(:Iپس می بینید که چگونه انسان نه فقط از راه ایمان بلکه به وسیلۀ اعمال خود عادل شمرده می شود.R9کلام خدا که می فرماید: «ابراهیم به خدا ایمان آورد و این برایش عدالت شمرده شد.» تحقق یافت و او دوست خدا خوانده شد.81می بینی که چگونه ایمان او محرک اعمال او بود و اعمال او نیز ایمانش را کامل گردانید.L7پدر ما ابراهیم به خاطر اعمال خود در وقتی که پسر خویش اسحاق را در قربانگاه تقدیم خدا کرد، نیک و عادل شمرده شد.y6kای مرد نادان، آیا نمی دانی که ایمان بدون اعمال نیک بی ثمر است؟55تو ایمان داری که خدا واحد است، بسیار خوب! ـ شیاطین هم ایمان دارند و از ترس می لرزند.<4qممکن است کسی بگوید: «تو ایمان داری و من اعمال نیکو، تو به من ثابت کن چگونه می توانی بدون اعمال نیک ایمان داشته باشی و من ایمان خود را به وسیلۀ اعمال خویش به تو ثابت می کنم.»b3=همین طور ایمانی که با عمل همراه نباشد، مُرده است.x2iو یکی از شما به ایشان بگوید: «بسلامت بروید و گرم و سیر شوید.» چه چیزی فایده آن ها می شود؟ هیچ، مگر آنکه احتیاجات مادی آن ها را برآورید.1پس اگر برادری یا خواهری که برهنه و محتاج غذای روزانه خود باشد پیش شما بیایدe0Cای برادران، چه فایده دارد اگر کسی بگوید: «من ایمان دارم.» ولی عمل او این را ثابت نکند؟ آیا ایمانش می تواند او را نجات بخشد؟$/A چون خدا بر کسی که رحم نکرده، رحیم نخواهد بود، ولی همیشه رحمت بر داوری کامیاب خواهد شد.=.s مانند کسانی سخن گوئید و عمل نمائید که خداوند بر اساس این شریعت آزادی بخش، دربارۀ آن ها قضاوت می کند.k-O زیرا همان کسی که گفت: «زنا نکن» همچنین گفته است: «قتل نکن» پس اگر تو از زنا پاک باشی ولی مرتکب قتل شوی باز هم شریعت را شکسته ای.@,y چون اگر کسی تمام شریعت را رعایت کند و فقط یکی از احکام آن را بشکند باز هم در مقابل تمام شریعت مقصر است._+7 اما اگر بین اشخاص از روی ظاهر آن ها تبعیض قایل شوید، مرتکب گناه شده اید و شریعت، شما را به عنوان خطا کار محکوم می نماید.f*Eاگر شما حکم شاهانه ای را که در کلام خداست و می فرماید: «همسایه ات را همچون خویشتن دوست بدار.» بجا آورید، کاری نیکو کرده اید.)و آیا آن ها به نام نیکویی که خدا بر شما نهاده است، بی حرمتی نمی کنند؟F(اما شما به فقرا بی احترامی می کنید. آیا دولتمندان به شما ظلم نمی کنند و شما را به پای میز محاکمه نمی کشند؟'/ای برادران عزیز گوش دهید، مگر خدا فقیران این دنیا را بر نگزیده است تا در ایمان دولتمند و وارث آن پادشاهی ای باشند، که او به دوستداران خود وعده داده است؟#&?آیا با این عمل در بین خود تبعیض قایل نمی شوید و آیا قضاوت شما از روی فکرهای پلید نیست؟/%Wو شما به کسی که لباس فاخر دارد احترام بگذارید و به او بگوئید: «بفرمائید بالا بنشینید» و به آن شخص فقیر بگوئید: «در آنجا بایست یا در اینجا روی زمین پیش پای من بنشین.»+$Oاگر شخصی با انگشتر طلا و لباس فاخر به عبادتگاه شما بیاید و فقیری با لباس پاره نیز وارد شود# 1ای برادران، ایمان شما به عیسی مسیح، خداوند جلال با ظاهر بینی و تبعیض همراه نباشد." دیانت پاک و بی آلایش در برابر خدای پدر این است که وقتی یتیمان و بیوه زنان دچار مصیبت می شوند، از آن ها توجه کنیم و خود را از فساد دنیا دور نگهداریم.V! 'اگر کسی گمان می کند که آدم دینداری است ولی زبان خود را نگاه نمی دارد، خود را فریب می دهد و ایمان او بی فایده است.دیانت پاک و بی آلایش در برابر خدای پدر این است که وقتی یتیمان و بیوه زنان دچار مصیبت می شوند، از آن ها توجه کنیم و خود را از فساد دنیا دور نگهداریم.2  _اما کسی که با دقت به شریعت کامل و آزادی بخش نگاه کند و همیشه متوجه آن باشد و شنوندۀ فراموشکاری نباشد بلکه مطابق آن رفتار کند، خداوند تمام کارهای او را برکت خواهد داد.% Eاو خود را می بیند ولی همین که از پیش آینه دور می شود، فراموش می کند که چهره اش چگونه بود.g Iچون کسی که به کلام گوش می دهد ولی مطابق آن عمل نمی کند، مانند کسی است که به آینه نگاه می کند و چهرۀ طبیعی خود را در آن می بیند.m Uمطابق کلام او عمل کنید و فقط با شنیدن خود را فریب ندهید،1 ]پس هر نوع عادت ناشایست و رفتار شرارت آمیز را از خود دور کنید. خود را به خدا بسپارید و کلامی را که او در دل های شما کاشته و می تواند شما را نجات بخشد، با فروتنی بپذیرید.d Cچون عصبانیت انسان به هدف های نیکوی خدا کمک نمی کند. -بنابراین ای برادران عزیز من، هرکس باید زود بشنود، دیر جواب دهد و دیر عصبانی شود.) Mاو بنا به ارادۀ خود و به وسیلۀ کلمۀ حقیقت ما را آفرید تا ما نمونه ای از خلقت تازۀ او باشیم.Z /تمام بخشش های نیکو و هدایای کامل از آسمان و از جانب خدایی می آید که آفریننده نور است و در او تغییر و تیرگی وجود ندارد.M ای برادران عزیز من، خود را فریب ندهید.1 ]در نتیجه، شهوت حامله می شود و گناه را تولید می کند و وقتی گناه کاملاً رشد کرد، باعث مرگ می شود.x kانسان وقتی دچار وسوسه می شود که مجذوب و فریفتۀ شهوات خود باشد.p [ کسی که گرفتار وسوسه می شود، نباید بگوید: «خداوند مرا به وسوسه انداخته است» چون خداوند از بدی مبراست و کسی را به وسوسه نمی اندازد.  خوشا به حال کسی که در برابر وسوسه از پای در نیاید، زیرا وقتی آزموده شود، تاج زندگی را که خداوند به دوستداران خود وعده داده است، خواهد گرفت.5 e همین که آفتاب با گرمای سوزان خود بر آن می درخشد علف را می خشکاند، گُلِ آن می ریزد و زیبائی آن از بین می رود. شخص دولتمند نیز همینطور در میان فعالیت های خود از بین می رود.  و برادر ثروتمند نیز از ناچیزی خود، زیرا او مانند گُلِ علف زودگذر است.` ; برادر مسکین به سرافرازی خود در برابر خدا فخر کند[ 1چون شخص دو دل در تمام کارهای خود ناپایدار است.k Qچنین شخصی نباید گمان کند که از خداوند چیزی خواهد یافت،p  [اما او باید با ایمان بخواهد و در فکر خود شک نداشته باشد، چون کسی که شک کند مانند موج بحر است که در برابر باد رانده و متلاطم می شود.y  mاگر کسی از شما بدون حکمت باشد، آنرا از خدا بخواهد و خدایی که همه چیز را با سخاوت می بخشد و انسان را سرزنش نمی کند، آنرا به او خواهد داد.)  Mو وقتی بردباری شما کامل شود، شما انسان های کامل و بی نقصی شده و به چیزی محتاج نخواهید بود.  #چون می دانید اگر خلوص ایمان شما در آزمایش ثابت شود، بردباری شما بیشتر می شود؛  ای برادران من، هرگاه دچار آزمایش های گوناگون می شوید، بی نهایت شاد باشید،I یعقوب بندۀ خدا و بندۀ عیسی مسیح خداوند به دوازده طایفۀ اسرائیل که در سراسر عالم پراگنده اند، سلام می فرستد.3a فیض خدا با همۀ شما باشد.`9 سلام ما را به تمام رهبران و به تمام مقدسین برسانید. ایمانداران از ایتالیا به شما سلام می فرستند.فیض خدا با همۀ شما باشد._7 می خواهم بدانید که برادر ما تیموتاوس از زندان آزاد شده است. اگر به زودی به اینجا بیاید، ما با هم به دیدن شما خواهیم آمد.Z- ای برادران، تقاضا می کنم به این پیام دلگرم کننده با صبر و حوصله گوش دهید، زیرا این را به طور مختصر برای شما نوشته ام. $~~}l|{{ yywvv'u s)raq,ppon=mHkk ji0hggPfedcbb!`^^ ]\[ Z0YXeWWVUT&S"RAQyPPNM&KJI[HGFFEDCBBCA?? > =W<-;4::9o876544V3210|/.d,+))'&%$$<#d"f +"6J!; 9 $,Qاو در تمام رسالات خود دربارۀ این چیزها می نویسد. در این نامه ها گاهی مطالب دشواری هست که مردمان نادان و ناپایدار از آن ها تفسیر غلط می کنند، همان طور که با قسمت های دیگر نوشته ها هم رفتار می کنند و از این راه هلاکت را نصیب خود می سازند.)خاطر جمع باشید که صبر و حوصلۀ خداوند ما برای نجات شماست. همچنان که برادر عزیز ما پولُس نیز با استفاده از حکمتی که خدا به او عنایت کرد، به شما نوشته است.|qپس ای دوستان من، چون در انتظار آن روز هستید، نهایت کوشش خود را بنمائید که خدا شما را در آن روز با رفتاری صلح جویانه و پاک و بی عیب بیابد.I  اما خدا آسمان های نو و زمینی نو وعده داده است که در آن ها عدالت برقرار خواهد بود و ما در انتظار اینها هستیم.+ در انتظار روز خداوند باشید و طوری کار کنید که آن روز زودتر برسد، آن روزی که آسمان ها خواهند سوخت و نابود خواهند شد و عناصر از حرارت آن ذوب خواهند گردید./W حال که همۀ این چیزها به این صورت نابود خواهند شد، زندگی شما باید چقدر پاک و خداپسندانه باشد!.U روز خداوند مانند یک دزد خواهد آمد. در آن روز آسمان ها با صدای باد شدید ناپدید خواهند شد و عناصر سوخته شده، از بین خواهند رفت و زمین با هرچه در آن است، ذوب خواهد گشت.T! خداوند در انجام آنچه وعده داده است آنچنان که بعضی ها گمان می کنند دیر نمی کند، بلکه با صبر، شما را تحمل می نماید، زیرا نمی خواهد کسی نابود شود بلکه می خواهد همه از گناهان خود توبه کنند.Nاما ای عزیزان، این حقیقت از شما پنهان نماند که در نظر خداوند یک روز مثل هزار سال و هزار سال مثل یک روز می باشد.B}اما این آسمان ها و زمینی که اکنون می بینید به وسیلۀ همان کلام خدا نگهداشته می شود تا در روزی که بدکاران داوری خواهند شد و به جزای خود یعنی هلاکت خواهند رسید، با آتش نابود شود.g Gو همچنین با آب بود یعنی آب سیل که دنیای کهن ویران شد.} sآن ها عمداً این حقیقت را فراموش می کنند که خدا در قدیم تکلم فرمود و آسمان ها و زمین آفریده شد و زمین از آب ساخته شد و وجودش به آب بسته است} sخواهند گفت: «آن کسی که وعده داد که می آید، کجاست؟ از زمانی که پدران ما مُردند، همه چیز هنوز همان طوری است که از زمان خلقت دنیا بوده است!» پیش از هر چیز باید بدانید که در ایام آخر اشخاص پیدا خواهند شد که ایمان شما را مسخره خواهند نمود، چون تحت فرمان شهوات پلید خود زندگی می کنند و wمی خواهم سخنانی را که انبیای مقدس در گذشته گفته اند و حکمی را که خداوند و نجات دهندۀ ما به وسیلۀ رسولان خود به شما داد به خاطر شما بیاورم.n Wای عزیزان، این دومین رساله ای است که به شما می نویسم. در هر دو رساله کوشش کردم که با یادآوری این مطالب افکار پاک شما را برانگیزم.%Cآنچه برای آنها واقع شد نشان می دهد که این مَثَل راست است: «سگ بطرف آنچه استفراغ کرده است، بر می گردد.» و «خوکی که شسته شده است، برای غلتیدن در گِل باز می گردد.» برای آنها بهتر می بود که هرگز راه عدالت را نمی شناختند تا اینکه آن را بشناسند و از آن حکم مقدس که به آنها داده شد، روی بگردانند.آنچه برای آنها واقع شد نشان می دهد که این مَثَل راست است: «سگ بطرف آنچه استفراغ کرده است، بر می گردد.» و «خوکی که شسته شده است، برای غلتیدن در گِل باز می گردد.»U#آنها یکبار از راه معرفت خداوند و نجات دهندۀ ما عیسی مسیح، از ناپاکی های این دنیا دست شستند ولی اگر بار دیگر آن ها گرفتار و مغلوب ناپاکی ها شوند، حالت آخر آن ها از اول شان بدتر خواهد بود.a;به آنها وعدۀ آزادی می دهند در حالی که خود شان بردگان فساد هستند، زیرا آدمی بردۀ هر چیزی است که او را مغلوب خود ساخته است.$Aسخنان کبرآمیز و احمقانه به زبان می آورند و با استفاده از طعمۀ شهوات جسمانی و هرزگی، کسانی را که نو از یک زندگی غلط و گناه آلود فرار کرده اند، بدام می اندازند.gGاین اشخاص مانند چشمه های خشکیده و یا ابر هایی هستند که جلوی بادهای طوفان رانده می شوند و تاریکی غلیظ دوزخ در انتظار آنهاست.gGاما او به خاطر خلافکاری خود ملامت شد، زیرا الاغ زبان بسته ای به صدای انسان تکلم کرد و اعمال دیوانه وار آن نبی را متوقف ساخت.راه راست را ترک کرده و گمراه شده اند، از راهی رفته اند که «بِلعام» پسر بصور در پیش گرفت، کسی که پولی را که مزد خلافکاری اش بود، دوست می داشت.7آن ها نمی خواهند به هیچ چیز به جز فاحشه ها نظر کنند و اشتهای آن ها برای گناه سیری ناپذیر است. آن ها کسانی را که هنوز در ایمان قوی نشده اند، با اغوا به دام خود می اندازند. دل های شان با طمع و حسادت خو گرفته است و زیر لعنت خدا هستند.8~i و در عوض بدی که کرده اند، بدی خواهند دید. خوشی آنها در این است که در روز روشن شهوات نفسانی خود را ارضا نمایند. آن ها لکه ها و زخمهای گندیدۀ بدن شما هستند و وقتی بر سر دسترخوان شما می آیند، از اینکه فکر می کنند شما را فریب داده اند، لذت می برند.[}/ اما این اشخاص مانند جانوران وحشی و بی فهم، فقط به این منظور به این دنیا آمدند که اسیر گردند و کشته شوند. اینها به چیزهایی بی حرمتی می کنند که نمی فهمند، پس مثل حیوانات وحشی نابود خواهند شد.p|Y حتی فرشتگان که از این معلمین دروغین بسیار قویتر و تواناترند، این موجودات آسمانی را در پیشگاه خداوند با بد زبانی متهم نمی سازند.{y مخصوصاً آنانی که خود را به همه نوع شهوات زشت و ناپاک سپرده اند و هر قدرتی را خوار می شمارند. این معلمین دروغین، بی باک و خودبین هستند و هیچ حرمتی به موجودات آسمانی نشان نمی دهند و برعکس به آنها اهانت می نمایند.yzk پس به این نتیجه می رسیم که خدا می داند چطور عادلان را از وسوسه ها و آزمایش ها برهاند و چگونه شریران را تا روز داوری تحت عقوبت نگهدارد،Syزیرا آن مرد عادل که در میان آنها به سر می بُرد، همه روزه اعمال زشتی را می دید و می شنید که قلب پاکش را عذاب می داد. x خدا لوط را که مردی عادل بود و از رفتار هرزۀ شریران رنج می برد، رها ساخت.uwcخدا شهرهای سدوم و غموره را محکوم و ویران ساخته به خاکستر تبدیل کرد تا برای آدمیان دیگر که می خواهند در گناه زندگی کنند، عبرتی باشد.v-خدا همچنین دنیای قدیم را بدون جزا نگذاشت، بلکه بر دنیای بدکاران سیل جاری ساخت. تنها کسانی که نجات یافتند نوح، آن رسول راستی و درستی با هفت نفر دیگر بود.uشما می دانید که خدا فرشتگانی را که گناه کردند بدون تنبیه رها نکرد، بلکه آنها را به گودال های تاریک دوزخ فرستاد تا در آنجا برای داوری نگهداری شوند.t1از روی طمع و با داستان های جعلی خود، شما را استثمار خواهند کرد اما، جزایی که از مدت ها پیش برای آنها مقرر شده بود در انتظار آن ها و هلاکت در کمین آنها است.Vs%عدۀ زیادی، آن ها و راه های هرزۀ آن ها را دنبال خواهند کرد و به خاطر ایشان، راه حقیقت مورد بی حرمتی قرار خواهد گرفت.`r ;اما قوم اسرائیل علاوه بر انبیای راستین، انبیای دروغین هم داشتند و شما هم در میان خود معلمین دروغین خواهید داشت. آن ها مخفیانه تعالیم غلط و زیان بخش به میان شما خواهند آورد و همان خداوندی را که آن ها را خرید، انکار خواهند نمود و بلای ناگهانی بر سر خود خواهند آورد._q 9زیرا هیچ پیشگوئی از روی نقشه و خواستۀ انسان به وجود نیامده است؛ بلکه مردم تحت تأثیر روح القدس، کلام خدا را بیان نمودند."p ?اما بیش از همه چیز این را به یاد داشته باشید که هیچ کس نمی تواند به تنهائی پیشگوئی های کتاب مقدس را تفسیر کند.زیرا هیچ پیشگوئی از روی نقشه و خواستۀ انسان به وجود نیامده است؛ بلکه مردم تحت تأثیر روح القدس، کلام خدا را بیان نمودند. o این همه، کلام انبیاء را برای ما بیشتر تصدیق و تأیید می کند، پس با دقت بیشتر به آن توجه نمائید، زیرا کلام انبیاء مانند چراغی است که در جایی تاریک می درخشد تا سپیده بدمد و ستارۀ صبح طلوع کرده، دل های شما را روشن گرداند.n بلی، ما وقتی با او بر روی کوه مقدس بودیم، این صدای آسمانی را شنیدیم.0m [وقتی خدای پدر به او افتخار و جلال داد، ما در آنجا حاضر بودیم و آن زمان که از جلال خداوندی صدایی به او رسید که می گفت: «اینست پسر عزیز من، از او خشنودم»، ما آنجا بودیم.7l iزیرا وقتی ما دربارۀ قدرت خداوند ما عیسی مسیح و آمدن او سخن گفتیم از افسانه هایی که با مهارت ساخته شده اند پیروی نکردیم، زیرا ما با چشمان خود بزرگی ملکوتی او را دیده ایم.6k gپس نهایت کوشش خود را خواهم کرد تا پس از مرگ من شما بتوانید در همۀ اوقات این مطالب را به یاد آورید.)j Mمن می دانم که به زودی، چنانکه خداوند عیسی مسیح به من نشان داد، این خیمه را ترک خواهم نمود. i  ولی من تا زنده هستم صلاح می دانم که با یادآوری و تذکر، شما را برانگیزانم.rh _ به این جهت من تصمیم گرفتم که همیشه این چیزها را به یاد شما بیاورم. اگرچه شما اینها را می دانید و در حقیقتی که یافته اید ثابت هستید،;g q و به این ترتیب دخول به پادشاهی ابدی خداوند و نجات دهندۀ ما عیسی مسیح به فراوانی به شما عطا خواهد شد. f  پس ای برادران، هرچه بیشتر بکوشید تا زندگی شما ثابت کند که شما جزء دعوت شدگان و برگزیدگان خدا هستید، زیرا اگر چنین کنید، هرگز لغزش نخواهید خورد.\e 3 ولی کسی که این صفات را نداشته باشد، چنان کور و نزدیک بین می شود که فراموش می کند چگونه از گناهان گذشتۀ خود پاک شده است.\d 3اگر این صفات در شما باشد و زندگی شما را بیشتر فراگیرد، همیشه در شناسائی خداوند ما عیسی مسیح فعال و پُر ثمر خواهید بود.c خداشناسی را با دوستی برادرانه و دوستی برادرانه را با محبت خالص تکمیل کنید. b معرفت را با پرهیزکاری، پرهیزکاری را با بردباری، بردباری را با خداشناسی،a 1به این سبب، با سعی تمام بکوشید که ایمان خود را با جوانمردی، جوانمردی را با معرفت،t` cبنابراین از وعده های بزرگ و گرانبها، بهره مند شده و از فسادی که نتیجۀ تمایلات جسمانی است بگریزید و در طبیعت خدایی شریک و سهیم شوید.%_ Eقدرت خدا آنچه را که ما برای زندگی و خدا پرستی ضرورت داریم، به ما بخشیده است تا ما بتوانیم کسی را که ما را خوانده است تا در جلال و عظمتش شریک شویم، بهتر بشناسیم.0^ [در حالی که شناخت شما از خدا و عیسی مسیح خداوند زیادتر می شود، فیض و سلامتی شما نیز افزون گردد.{] sاز طرف شمعونِ پِترُس، غلام و رسول عیسی مسیح به آنانی که از راه عدالت خدای ما و نجات دهندۀ ما عیسی مسیح، ایمانی مانند ایمان ما یافته اند.)\Kیکدیگر را با بوسۀ محبت آمیز سلام گوئید. صلح و سلامتی با همۀ شما که با مسیح متحد هستید باد.^[5 کلیسای شهر بابل که مثل شما برگزیدۀ خداست، به شما سلام می رساند و همچنین پسر من «مرقُس» سلام می رساند.یکدیگر را با بوسۀ محبت آمیز سلام گوئید. صلح و سلامتی با همۀ شما که با مسیح متحد هستید باد.!Z; این رسالۀ مختصر را با کمک «سیلوانُس» که او را یک برادر وفادار می دانم، نوشته ام تا شما را تشویق کنم و به آن فیض راستین خدا که در آن استوار هستید، شهادت بدهم.DY قدرت تا به ابد از آنِ اوست، آمین.^X5 اما، پس از اینکه اندک زمانی رنج و زحمت دیدید، خدا که بخشندۀ تمام برکات روحانی است و شما را در مسیح دعوت کرده است که در جلال ابدی او شریک شوید، شما را کامل و ثابت قدم و قوی و استوار خواهد ساخت.DW با قدرت ایمان در مقابل او بایستید، زیرا می دانید که برادران شما در تمام دنیا به همین زحمات دچار شده اند.MVهوشیار و متوجه باشید؛ زیرا دشمن شما ابلیس، چون شیری غُران به هر سو می گردد و در جستجوی کسی است که او را ببلعد.Uبار تمام تشویش خود را به دوش او بگذارید، زیرا او همیشه در فکر شماست. Tپس در مقابل قدرت خدا فروتن باشید تا او شما را در وقت مناسب سرافراز نماید.JS به همین طریق شما که جوانتر هستید، باید مُطیع رهبران کلیسا باشید و همۀ شما قدیفۀ فروتنی را به کمر بسته، یکدیگر را خدمت کنید زیرا خدا مخالف متکبران است، اما به فروتنان فیض می بخشد./RWو شما در وقتی که چوپان بزرگ ظاهر می شود، تاج پُر جلالی را خواهید ربود که هرگز پژمرده نمی شود.1Q[کوشش نکنید بر آنانی که به دست شما سپرده شده اند خداوندی نمائید، بلکه برای آن گله نمونه باشید. P از گله ای که خدا به شما سپرده است، چوپانی و مراقبت کنید و کاری که انجام می دهید از روی اجبار و زور نباشد، بلکه چنانکه خدا می خواهد آن را از روی علاقه و رغبت انجام دهید، نه به منظور فایدۀ شخصی بلکه با حُسن نیت و علاقه. O من که یک رهبر کلیسا هستم و شاهد زحمات مسیح بودم و در آن جلالی که قرار است بزودی ظاهر شود، شریک و سهیم خواهم بود، از شما رهبران کلیسا تقاضا می کنم:&NEبنابراین، اگر کسی مطابق ارادۀ خدا، دچار رنج و زحمت شده است، جان خود را به دست آفریدگاری که همیشه به وعده های خود وفا می کند بسپارد و به نیکوکاری خود ادامه دهد.>Muو اگر نجات عادلان اینقدر دشوار است، عاقبت گناهکاران و اشخاص دور از خدا چه خواهد بود؟بنابراین، اگر کسی مطابق ارادۀ خدا، دچار رنج و زحمت شده است، جان خود را به دست آفریدگاری که همیشه به وعده های خود وفا می کند بسپارد و به نیکوکاری خود ادامه دهد.L!وقت آن رسیده است که داوری فرزندان خدا شروع شود و اگر ما اولین کسانی هستیم که داوری می شویم، نصیب و عاقبت کسانی که انجیل خدا را رد کردند چه خواهد بود؟RKاما اگر به عنوان یک مسیحی، رنج می بینید ناراحت نشوید، بلکه برای اینکه نام مسیح را بر خود دارید، خدا را شکر کنید.J/امیدوارم که شما هرگز به خاطر قتل یا دزدی یا بدکاری یا دخالت دچار زحمت نشده باشید.CIخوشا به حال شما اگر به خاطر نام مسیح به شما دشنام دهند، زیرا در آن صورت روح پُر جلال خدا در شما ساکن است.\H1 در عوض از اینکه در رنج های مسیح شریک شده اید، شادمان باشید تا در وقتی که جلال او ظاهر می شود شادی و خوشی شما کامل گردد.Gw ای عزیزان، از آزمایش های سختی که برای امتحان شما پیش می آید، تعجب نکنید و طوری رفتار ننمائید که گویی امری غیر عادی برای شما پیش آمده است./FW مثلاً کسی که وعظ می کند، طوری سخن بگوید که گویی از طرف خدا پیامی دارد و آنکه خدمت می کند با قدرتی که خدا به او عطا می فرماید، خدمت کند تا از این راه خدا در همه چیز به وسیلۀ عیسی مسیح جلال یابد. بلی، جلال و قدرت تا به ابد از آن او باد، آمین.GE به عنوان کسی که برکات گوناگون خدا را یافته است، استعدادها و عطایای خود را برای خیریت دیگران به کار ببرید.nDU با خوشحالی و سخاوتمندی نسبت به یکدیگر مهمان نوازی کنید.+COمهمتر از همه، محبت تان نسبت به یکدیگر جدی و قوی باشد، زیرا محبت گناهان زیادی را می پوشاند.B)پایان همه چیز نزدیک است. باید حواس شما جمع باشد و با هوشیاری و خودداری دعا کنید.A#چرا به مردگان بشارت داده شد؟ برای اینکه آن ها اگرچه مثل همۀ آدمیان در جسم مورد داوری قرار گرفتند، در روح دارای زندگی شوند، همان طوری که خدا زنده است.,@Qاما آن ها روزی باید حساب خود را به خدایی که برای داوری زندگان و مردگان آماده است، پس بدهند.T?!و اکنون آن ها از اینکه شما دیگر در چنین زندگی بی بند و بار با آن ها شرکت نمی کنید تعجب می کنند و از شما بد می گویند.t>aزیرا شما در گذشته به قدر کافی وقت خود را صرف کارهایی که خدا ناشناسان، خواهش انجام آن را دارند، کرده اید. در آن وقت زندگی شما در هرزگی، شهوترانی، مستی، عیاشی، مجالس میگساری، و بت پرستی شرم آور سپری می شد=و تا آخر عمر خود مطابق ارادۀ خدا زندگی خواهد کرد، نه به هدایت شهوات نفسانی،< پس چون مسیح درد و رنج های جسمانی را کشید، شما نیز خود را برای همین کار آماده سازید. زیرا کسی که درد و رنج کشیده است، دیگر گرفتار گناه نمی شود;;oاو به عالم بالا رفت و در دست راست خداست و تمام فرشتگان و قوتها و قدرت های آسمانی تحت فرمان او هستند.:این آب نمونۀ تعمیدی است که اکنون شما را نجات می بخشد. منظور من شستشوی کثافات بدنی نیست، بلکه بیان کنندۀ آرزوی وجدان پاکی است که شوق به دیدن خدا دارد و به وسیلۀ رستاخیز مسیح نجات می یابد.او به عالم بالا رفت و در دست راست خداست و تمام فرشتگان و قوتها و قدرت های آسمانی تحت فرمان او هستند.09Yاینها همان کسانی بودند که در آن وقت که نوح به ساختن کشتی مشغول بود و خدا با صبر و حوصله انتظار می کشید، اطاعت نکردند. عده ای کم، یعنی هشت نفر از آب گذشته نجات یافتند.b8=و در روح به نزد ارواح محبوس رفت و به آن ها وعظ کرد.V7%مثلاً خود مسیح یکبار برای همیشه به خاطر گناه شما مُرد، یعنی یک شخص بی گناه در راه گناهکاران مُرد تا ما را به حضور خدا بیاورد. او از لحاظ جسم کشته شد اما از لحاظ روح به زندگی خود ادامه داد<6qزیرا اگر خواست خدا براین است که شما زحمت ببینید، بهتر است که به خاطر نیکوکاری باشد، نه برای بدکاری.55البته با ملایمت و احترام. وجدان شما همیشه پاک باشد تا حتی اگر به شما بی حرمتی شود، کسانی که از رفتار نیک مسیحایی شما بد می گویند، از گفتۀ خود شرمنده گردند.V4%اما ترس مسیح در دلهای شما باشد و او را خداوند خود بدانید و اگر کسی علت امید شما را می پرسد، همیشه آمادۀ جواب باشید.*3Mاما اگر به خاطر عدالت رنج می بینید، خوشا به حال شما! از تهدیدات مردم نترسید و تشویش نکنید.2' پس اگر شما به انجام آنچه نیکوست علاقه دارید، چه کسی به شما آسیبی خواهد رسانید؟@1y زیرا چشمان خداوند بر عادلان است، و گوشهای او آماده شنیدن دعاهای آن ها، اما از بدکاران روی گردان است.»{0o بدی را ترک کرده نیکی کند و صلح و صفا را جسته و آن را دنبال نماید.h/I زیرا نوشته شده است:«هرکه بخواهد زندگی خوب و روزهای خوشی داشته باشد، دهان خود را از حرفهای زشت و لبان خود را از دروغ نگهدارد.i.K بدی را با بدی و لعنت را با لعنت جواب ندهید، بلکه به جای لعنت برکت بطلبید، زیرا خدا شما را دعوت کرده است تا برکت نصیب تان گردد.3-_خلاصه ای برادران، یک فکر و یک دل باشید. یکدیگر را مثل برادر دوست بدارید و مهربان و فروتن باشید.,yو شما نیز ای شوهران، باید رفتار تان با همسر تان همیشه با ملاحظه باشد و چون آن ها جسماً ضعیف تر هستند و در فیض زندگی با شما سهیم و شریک می باشند، با عزت و احترام با آن ها رفتار کنید، مبادا دعاهای شما مستجاب نشود.p+Yمثل سارا که از ابراهیم اطاعت کرده او را «سروَر» خطاب می نمود. پس اگر شما هم نیکوکاری کنید و از چیزی نترسید، دختران او خواهید بود.S*به این طریق بود که زنان مقدسی که در قدیم به خدا توکل داشتند، خود را زیبا می ساختند. آن ها مُطیع شوهران خود بودند،)yبلکه زیبایی شما از باطن باشد. درون خود را با گوهر فنا ناپذیر یک روح آرام و ملایم بیارائید، زیرا این نوع زیبائی در نظر خدا ارزش بسیار دارد.'(Gزیبایی شما در آرایش ظاهری نباشد که به آرایش مو و پوشیدن جواهرات و لباس زیبا بستگی دارد؛b'=زیرا آن ها رفتار نیک و خدا ترسی شما را خواهند دید.0& [به همین طریق شما ای زنان، مُطیع شوهران خود باشید تا چنانچه بعضی از آن ها به کلام خدا ایمان ندارند به وسیلۀ رفتار شما ایمان آورند. بدون آنکه شما به آن ها چیزی بگوئید،C%شما مثل گوسفندانی بودید که راه خود را گُم کرده اند، اما اکنون پیش چوپان و نگهبان جانهای خود برگشته اید._$7مسیح شخصاً بار گناهان ما را بر دوش گرفته آن ها را بر صلیب بُرد تا ما هم نسبت به گناه بمیریم و برای عدالت زیست کنیم، زیرا به سبب زخم های اوست که ما شفا یافته ایم.شما مثل گوسفندانی بودید که راه خود را گُم کرده اند، اما اکنون پیش چوپان و نگهبان جانهای خود برگشته اید.##وقتی به او دشنام می دادند، با دشنام جواب نداد. وقتی عذاب می کشید، تهدید نمی کرد، بلکه خود را به دست آن کسی سپرد که همیشه با عدالت و انصاف داوری می کند."}شما می دانید که او هیچ گناهی نکرد و هرگز دروغی از دهان او شنیده نشد.!}مگر خدا شما را برای همین برنگزیده است؟ خود مسیح با رنج هائی که به خاطر شما کشید، برای شما نمونه شد تا به همان راهی که او رفت، شما نیز بروید.\ 1اما اگر مرتکب کار خلافی شدید و تنبیه آن را تحمل کردید، چه افتخاری برای شما است؟ اما اگر شما کارهای نیک انجام دهید و در عوض بدی دیده و آن را تحمل کنید در آن صورت است که خدا را خشنود ساخته اید.Nزیرا کسی که خدا را در زندگی خود شاهد و ناظر می داند، اگر به ناحق عذاب ببیند و تحمل کند، خدا را خشنود ساخته است.7ای نوکران، مُطیع اربابان خود بوده و آن ها را احترام کنید، نه تنها نسبت به آنانی که مهربان و با ملاحظه هستند، بلکه همچنین به کسانی که سخت گیر و تندخو هستند.+Oهمه را محترم بشمارید، برادران خود را دوست بدارید، از خدا بترسید و پادشاه را محترم بدانید.مثل مردمی که کاملاً آزاد هستند زندگی کنید، اما نگذارید این آزادی شما بهانه ای برای رفتار ناشایست باشد، بلکه به عنوان بندگان خدا زندگی کنید.7ارادۀ خدا این است که شما با اعمال نیک خود جلوی سخنان جاهلانۀ مردمان احمق را بگیرید..Uخواه فرمانداران که از طرف او مأمور شده اند که بدکاران را تنبیه و نیکوکاران را تشویق نمایند.) به خاطر خداوند، مُطیع همۀ قدرت های انسانی باشید، خواه پادشاه که مافوق همه است،?w بلکه چنان در میان مردم خدا ناشناس با راستی و درستی زندگی کنید که اگرچه در حال حاضر شما را ملامت به بدکاری می کنند، با دیدن اعمال نیک شما، خدا را در روز دیدارش، تمجید نمایند. s~'}N|.{/z:yy>x\wOvttAs rwqq(pown]mmllk#jihgSfe`cbba`%_{^F]]<[zYY"WVUUOTSRQPOOaNXMLL K!J-IrHHGlFDCBtA@i?B><;;?:n9887g66F5Y4o3\200?/w..-Y,+++3*S)?((*'s&%$#""% dQ 8">+7G0XMe h O~sH#  اگرچه شما این حقیقت را خوب می دانید، باز هم می خواهم یادآور شوم که خداوند با وجود آنکه قوم اسرائیل را به سلامتی از مصر بیرون آورد، بعدها آن کسانی را که ایمان نداشتند، نابود ساخت.C" زیرا عده ای مخفیانه به میان ما راه یافته اند. این اشخاص خدا ناشناس، فیض خدای ما را بهانه ای برای فساد اخلاق خود قرار می دهند و یگانه مولا و خداوند ما مسیح را منکر می شوند. کلام خدا مدتها پیش محکومیت آن ها را پیش بینی کرده بود و آن امروز واقع شده است.! ای دوستان عزیز، بسیار علاقه داشتم دربارۀ نجاتی که همۀ ما با هم در آن شریک هستیم به شما بنویسم، اما ناگهان احساس کردم که باید شما را تشویق کنم تا از ایمانی که خدا یکبار برای همیشه به مقدسین خود عطا کرده است، دفاع نمائید.\  3رحمت و سلامتی و محبت در میان شما روز افزون باد.L از طرف یهودا، غلام عیسی مسیح و برادر یعقوب، به برگزیدگانی که محبوب خدای پدر هستند و در عیسی مسیح محفوظ هستند." ?صلح و سلامتی از آنِ تو باد. دوستانت سلام می رسانند، به دوستان ما فرداً فرد سلام برسان. امیدوارم تو را خیلی زود ببینم و روبرو با هم صحبت کنیم.صلح و سلامتی از آنِ تو باد. دوستانت سلام می رسانند، به دوستان ما فرداً فرد سلام برسان.' I مطالب زیادی هست که باید برای تو بنویسم، اما نمی خواهم آن را با قلم و رنگ روی کاغذ بیاورم. } همه از «دیمیتریوس» به نیکی سخن می گویند ـ حقیقت هم همین است ـ و ما نیز گفتار آن ها را تأیید می کنیم و تو می دانی که شهادت ما قابل اعتماد است.4 c ای دوست عزیز، نیکی را دنبال کن، نه بدی را. شخص نیکوکار فرزند خداست، بدکار هرگز خدا را ندیده است. / وقتی بیایم، کلیسا را از تمام کارهایی که او کرده و تمام تهمتهای بی اساس و نادرستی که به ما زده است، با خبر خواهم ساخت. او به این کارها قناعت نکرده، بلکه برادران را نیز به خانۀ خود راه نمی دهد و مانع می شود که دیگران نیز از آن ها پذیرایی کنند و اگر بعضی ها چنین کنند، او آنها را از کلیسا بیرون می کند.Y - من رساله ای مختصر به کلیسا نوشتم، اما «دیوترِفیس» که همیشه خوش دارد خود را کلان شان بداند، سخنان ما را قبول نمی کند. /پس ما مسیحیان وظیفه داریم با پذیرایی از چنین اشخاص، در انتشار حقیقت همکاری کنیم./ Yزیرا آن ها این سفر را به عنوان خدمتی به مسیح شروع کرده اند و از غیر مسیحیان کمک قبول نمی کنند. آن ها به کلیسای اینجا از مهربانی تو تعریف کرده اند. اگر بتوانی به طور خدا پسندانه به آن ها کمک کنی تا سفر خود را ادامه دهند، کاری نیکو کرده ای._ 9ای عزیز، از تمام کارهایی که برای این برادران انجام می دهی، هرچند آن ها را نمی شناسی، معلوم می شود با وفاداری کار می کنی.! =هیچ چیز بیش از این مرا خوشحال نمی سازد که بشنوم فرزندان من مطابق حقیقت رفتار می کنند. وقتی بعضی از برادران به اینجا آمدند و به من خبر دادند که تو چقدر به حقیقت وفادار هستی، یعنی چگونه مطابق حقیقت رفتار می کنی، بسیار خوشحال شدم.S !ای عزیز، دعا می کنم که روزگار بر وفق مراد تو باشد و همان طور که در روح سالم هستی، از سلامتی بدن نیز برخوردار باشی.{ sاز طرف یکی از رهبران کلیسا به «غایوس» عزیز که واقعاً دوستش دارم.R  فرزندان خواهر برگزیدۀ تو سلام می رسانند.1 ] اگر چه مطالب بسیاری هست که باید به شما بنویسم، اما فکر می کنم بهتر است آن ها را با قلم و رنگ روی کاغذ نیاورم و به جای آن امیدوارم شما را شخصاً ببینم و روبرو با شما صحبت کنم تا همۀ ما کاملاً شاد شویم.فرزندان خواهر برگزیدۀ تو سلام می رسانند.    زیرا هر که به او خوش آمد گوید، در اعمال شریرانۀ او همدست شناخته می شود.E   اگر کسی نزد شما بیاید و این تعلیم درست را نیاورد، او را در خانۀ خود نپذیرید و حتی به او خوش آمد هم نگوئید،!  = هرکه تعالیمش مطابق تعالیم مسیح نیست بلکه چیزهای دیگر تعلیم می دهد؛ خدا با او نیست. اما کسانی که به تعلیم مسیح وفادار هستند، هم خدای پدر را دارند و هم پسر را.o  Yمتوجه باشید مبادا تمام کارهایی را که ما برای شما کرده ایم، باطل سازید. برعکس، ما می خواهیم که شما اجر خود را کاملاً در یافت کنید.  فریبکاران بسیاری به سرتاسر دنیا رفته اند، یعنی اشخاصی که قبول نمی کنند که عیسی مسیح در جسم ظاهر شد. اینها فریبکار هستند! اینها «دشمن مسیح» هستند!_ 9منظور من از محبت این است که مطابق احکام خدا زندگی کنیم. آن حکمی که شما از اول شنیدید، این است که باید در محبت زندگی کنید. و اکنون ای خانم خانه، خواهشی از تو دارم و آن این است که به یکدیگر محبت داشته باشیم. من حکم تازه ای به تو نمی دهم، بلکه همان حکمی است که از اول شنیدیم.L وقتی شنیدم که بعضی از فرزندان تو همان طور که پدر ما حکم کرده است، مطابق حقیقت زندگی می کنند، خیلی خوشحال شدم.Q خدای پدر و عیسی مسیح پسر او، فیض، رحمت و سلامتی به ما عنایت فرماید تا این برکات همیشه در حقیقت و محبت با ما باشد.n Wزیرا حقیقت در میان ما بوده و هست و تا ابد با ما خواهد بود. از طرف یکی از رهبران کلیسا به آن خانم خانۀ برگزیدۀ خدا و فرزندان او، که نه تنها من واقعاً آن ها را دوست دارم، بلکه همۀ آنانی که حقیقت را می شناسند،Eای فرزندان من، از بتها دوری کنید.s_ما می دانیم که پسر خدا آمده و به ما فهم آن را داده است که خدای حقیقی را بشناسیم، ما با خدای حقیقی و با پسر او عیسی مسیح متحد هستیم. این است خدای حقیقی و این است زندگی ابدی.ای فرزندان من، از بتها دوری کنید. می دانیم که ما فرزندان خدا هستیم، در حالیکه تمام دنیا تحت تسلط شیطان است.c?ما می دانیم که آنکه از خدا تولد یافته باشد در گناه زندگی نمی کند، زیرا پسر خدا او را حفظ می کند و شیطان به او دسترسی ندارد.q~[البته هر خطایی گناه است، اما هر گناهی منجر به مرگ نمی شود.F}اگر کسی می بیند که برادر او مرتکب گناهی شده است که منجر به مرگ نیست، باید برای او به درگاه خداوند دعا کند و اگر آن شخص مرتکب چنین گناهی نشده باشد، خدا به او زندگی خواهد بخشید. اما گناهی هم هست که به مرگ منجر می شود و من نمی گویم که در مورد آن دعا کنید.S|ما می دانیم که هرچه بخواهیم او به ما گوش می دهد. پس این را هم باید بدانیم که آنچه از او بطلبیم به ما عطا می فرماید.7{gاطمینان ما در حضور خدا این است که اگر از او چیزی بخواهیم که مطابق ارادۀ او باشد، به ما گوش می دهد.2z] این رساله را نوشتم تا شما که به نام پسر خدا ایمان دارید، یقین داشته باشید که زندگی ابدی دارید.y{ هرکه پسر را دارد، زندگی دارد و هر که پسر را ندارد، صاحب زندگی نیست. x  شهادت این است که خدا به ما زندگی ابدی داده است و این زندگی در پسر او است.w هرکه به پسر خدا ایمان آورد، این شاهد را در دل خود دارد، اما هرکه شهادت خدا را قبول نکند و گواهی او را در مورد پسرش نپذیرد، خدا را دروغگو شمرده است.[v/ ما که شهادت انسان را می پذیریم، با شهادت خدا که قویتر است چه خواهیم کرد؟ و این شهادتی است که او برای پسر خود داده است.Wu'روح و آب و خون؛ و شهادت این سه با هم یکی است.0t[پس سه شاهد وجود دارند:sعیسی مسیح اوست که با آب و خون آمد. آمدن او نه تنها با آب، بلکه هم با آب و هم با خونِ خودش ثابت گردید. روح است که شهادت می دهد، زیرا روح، حق است. r و کسی بر دنیا پیروز نمی شود مگر آن کسی که ایمان دارد که عیسی، پسر خداست!:qmزیرا همۀ فرزندان خدا بر این دنیا غلبه یافته اند و ما این پیروزی را به وسیلۀ ایمان به دست آورده ایم.pزیرا محبت به خدا چیزی جز اطاعت از احکام او نیست و این احکام بار سنگینی نیست،Coما چگونه می دانیم که فرزندان خدا را دوست داریم؟ از اینکه خدا را دوست داریم و مطابق احکام او عمل می کنیم.Cn هرکه ایمان دارد که عیسی، مسیح است، فرزند خداست و هرکه پدر را دوست دارد، فرزند او را نیز دوست خواهد داشت.9mkحکمی که او به ما داده است چنین است: «هرکه خدا را دوست دارد، باید برادر خود را نیز دوست داشته باشد.»mlSاگر کسی بگوید: «من خدا را دوست دارم.» در حالیکه از برادر خود نفرت دارد، دروغگو است؛ زیرا اگر او برادری را که دیده است دوست ندارد، محال است خدایی را که ندیده است، دوست بدارد.حکمی که او به ما داده است چنین است: «هرکه خدا را دوست دارد، باید برادر خود را نیز دوست داشته باشد.»ikKما به دیگران محبت می کنیم، چون اول خدا به ما محبت کرد.jکسی که محبت دارد، نمی ترسد و هرکه بترسد هنوز به محبت کامل نرسیده است، زیرا محبت کامل ترس را دور می سازد، ولی شخصی می ترسد که در انتظار مجازات است.eiCبه این وسیله محبت در ما به کمال رسیده است تا در روز داوری اعتماد داشته باشیم، زیرا زندگی ما مانند زندگی او در این دنیا است.hhIما از محبت خدا نسبت به خود آگاهیم و به آن اطمینان داریم. خدا محبت است و هرکه با محبت زندگی می کند، در خدا ساکن است و خدا در او.ugcو هرکه اقرار کند که عیسی، پسر خداست، خدا در اوست و او در خدا.#f?ما خود دیده ایم و شهادت می دهیم که خدای پدر، پسر خود را فرستاد تا نجات دهندۀ عالم باشد*eM چگونه می توانیم بدانیم که خدا در ماست و ما در خدا؟ از اینکه او روح خود را به ما بخشیده است!Yd+ هیچ کس هرگز خدا را ندیده است، اما اگر ما یکدیگر را دوست بداریم، خدا در ما زندگی می کند و محبت او در ما به کمال می رسد.c ای عزیزان، اگر محبت خدا به ما چنین است، ما نیز باید یکدیگر را دوست بداریم.bb= و محبت در همین است: نه آنکه ما به خدا محبت داشتیم بلکه اینکه او به ما محبت داشت و پسر خود را فرستاد تا کفارۀ گناهان ما شود.La و محبت خدا از این بر ما آشکار گردید که او پسر یگانۀ خود را به دنیا فرستاد تا ما به وسیلۀ او زندگی داشته باشیم.~`uاما، آنکه محبت ندارد از خدا کاملاً بی خبر است، زیرا خدا محبت است.b_=ای عزیزان، ما باید یکدیگر را دوست بداریم، زیرا دوستی و محبت از جانب خداست. هرکه محبت دارد، فرزند خداست و خدا را می شناسد.U^#اما، ما فرزندان خدا هستیم و هر کسی که خدا را می شناسد به ما گوش می دهد. در حالیکه کسی که به خدا تعلق ندارد، سخنان ما را قبول نمی کند. پس به این ترتیب، ما می توانیم پیام حقیقت را که از جانب روح خداست، از پیام های نادرستی که از جانب ارواح دیگر هستند، تشخیص دهیم.;]oآن ها متعلق به این دنیا هستند و دربارۀ امور دنیوی سخن می گویند و به این سبب دنیا به آن ها گوش می دهد."\=ای فرزندان من، شما به خدا تعلق دارید و بر کسانی که به دروغ پیشگویی می کنند غلبه یافته اید، زیرا روحی که در شماست از روحی که در این دنیا کار می کند، قویتر است.#[?و هر روحی که منکر این حقیقت شود، نه تنها از جانب خدا نیست، بلکه او دارای روح «دشمن مسیح» می باشد. شما شنیده اید که او می آید، در حالیکه هم اکنون در این دنیاست.^Z5چگونه می توان روحی را که از طرف خداست تشخیص داد؟ هرکه با هدایت روح اقرار کند که عیسی مسیح در جسم ظاهر شد، از جانب خداست@Y {ای عزیزان، به هر روح اعتماد نکنید، بلکه آن ها را بیازمائید تا ببینید که آیا در واقع از جانب خداست یا نه، زیرا عدۀ زیادی هستند که به سرتاسر دنیا رفته، به دروغ پیشگویی می کنند.|Xqهرکه احکام او را رعایت می کند در خدا زندگی می کند و خدا در او. او روح القدس را به ما بخشیده است تا ما مطمئن باشیم که او در ما زندگی می کند.aW;و حکم او این است که ما باید به نام پسر او عیسی مسیح ایمان آوریم و یکدیگر را دوست بداریم چنانکه مسیح هم همین امر را به ما داده است.هرکه احکام او را رعایت می کند در خدا زندگی می کند و خدا در او. او روح القدس را به ما بخشیده است تا ما مطمئن باشیم که او در ما زندگی می کند.GVو او تمام خواهش های ما را بر می آورد زیرا ما مطابق احکام او عمل می کنیم و آنچه را که پسند اوست بجا می آوریم.*UMای عزیزان، اگر وجدان ما، ما را محکوم نمی سازد، ما می توانیم با اطمینان به حضور خدا بیائیم(TIو اگر هم وجدان ما، ما را محکوم سازد، خدا از وجدان ما بزرگتر است و از همه چیز آگاه می باشد.%SCپس ما می دانیم که تابعین حقیقت هستیم، زیرا وجدان ما در پیشگاه خدا به ما اطمینان می دهد.6Reای فرزندان من، محبت ما نباید فقط در قالب حرف و زبان باشد، بلکه باید حقیقی باشد و در عمل دیده شود.oQWآیا ممکن است محبت خدا در کسی باشد که از ثروت دنیا بهره مند است ولی وقتی برادر محتاج خود را می بیند، محبت خود را از او دریغ نماید؟ePCما معنی محبت را درک کرده ایم، زیرا مسیح جان خود را در راه ما فدا کرد. پس ما نیز باید جان خود را در راه برادران خود فدا سازیم.3O_هر که از برادر خود نفرت داشته باشد، قاتل است و شما می دانید که هیچ قاتلی دارای زندگی ابدی نیست.Nما می دانیم که از مرگ گذشته و به زندگی رسیده ایم، چون برادران خود را دوست می داریم. هر که دیگران را دوست ندارد هنوز در قلمرو مرگ زندگی می کند.M ای برادران من، اگر مردم این دنیا از شما نفرت داشته باشند، تعجب نکنید.L ما نباید مثل قائن باشیم. او فرزند شیطان بود و برادر خود را کُشت. برای چه او را کُشت؟ به خاطر اینکه اعمال خودش نادرست و اعمال برادرش درست بود.K زیرا آن پیامی که شما از اول شنیدید این است که: «باید یکدیگر را دوست بداریم.»gJG فرق بین فرزندان خدا و فرزندان شیطان در این است: هرکه عدالت را به جا نمی آورد و یا برادر خود را دوست نمی دارد، فرزند خدا نیست.ZI- هرکه فرزند خداست، نمی تواند در گناه زندگی کند، زیرا ذات خدا در اوست و نمی تواند در گناه به سر برد، زیرا خدا پدر اوست.mHSو هرکه در گناه به سر می برد، فرزند شیطان است، زیرا شیطان از ابتدا گناهکار بوده است و پسر خدا ظاهر شد تا کار شیطان را نابود سازد.SGای فرزندان من، کسی شما را گمراه نسازد. هرکه عدالت را به جا می آورد، شخصی عادل است، همانطور که عیسی مسیح عادل است.Fwبنابراین محال است کسی که در پیوستگی با مسیح زندگی می کند، در گناه بسر ببرد! اما، هرکه در گناه زندگی می کند او را هرگز ندیده و نشناخته است.:Emشما می دانید که مسیح ظاهر شد تا گناهان ما را از میان بردارد و نیز می دانید که او کاملاً بی گناه است.*DMهرکه گناه کند، شریعت خدا را پایمال می سازد، زیرا گناه چیزی غیر از پایمال کردن شریعت نیست. Cهرکه در مسیح چنین امیدی دارد خود را پاک می سازد، همان طور که مسیح پاک است.YB+ای دوستان عزیز، اکنون ما فرزندان خدا هستیم، اما معلوم نیست که در آینده چه خواهیم شد. ولی همین قدر می دانیم که وقتی مسیح ظهور کند، ما مثل او خواهیم بود، زیرا او را آنچنان که هست خواهیم دید./A Yببینید محبت خدای پدر چقدر بزرگ است که ما را فرزندان خود خوانده است و چنین هستیم. اگر دنیا ما را آن طوری که در واقع هستیم نمی شناسد، علتش این است که او را نشناخته است.=@sاگر درک کرده اید که مسیح عادل است، این حقیقت را نیز بدانید که هر که عدالت را به جا آورد، فرزند خداست.?خلاصه، ای فرزندان من، در او بمانید تا در وقت ظهور او، نه تنها احساس شرمندگی نکنیم، بلکه با اطمینان به حضورش حاضر شویم.اگر درک کرده اید که مسیح عادل است، این حقیقت را نیز بدانید که هر که عدالت را به جا آورد، فرزند خداست.=>sاما شما نیازی ندارید که کسی شما را تعلیم دهد، زیرا مسح روح القدس که مسیح به شما داده است در شما ثابت است. روح خدا در هر مورد به شما تعلیم می دهد و تعالیم او بر حق است و در آن ناراستی نیست. پس همان طور که روح خدا به شما تعلیم می دهد، در مسیح بمانید. =من این چیزها را در بارۀ اشخاصی که می خواهند شما را گمراه سازند، نوشته ام.u<cو وعدۀ عیسی مسیح این است که او، زندگی ابدی را به شما می بخشد.0;Yبگذارید تأثیر پیامی را که از اول شنیدید در دلهای شما باقی بماند. اگر تأثیر آنچه که از اول به شما گفته شده است در دل های شما بماند، شما همیشه در پدر و پسر خواهید ماند.%:Cهرکه پسر را رد کند، پدر را نیز رد کرده است و هرکه پسر را بپذیرد، پدر را نیز پذیرفته است.d9Aپس آن دروغگوی واقعی کیست؟ کسی است که بگوید عیسی، «مسیح» نیست، این شخص «دشمن مسیح» است، چون او هم پدر و هم پسر را رد می کند.t8aمن این را به آن منظور ننوشتم که شما از حقیقت بی خبرید، بلکه چون آن را می دانید و آگاه هستید که هیچ ناراستی از راستی سرچشمه نمی گیرد.73اما مسیح شما را با روح القدس خود مسح کرده است و از این رو همۀ شما حقیقت را می دانید.E6این دشمنان مسیح از بین ما رفته اند. آن ها در واقع هیچ وقت به ما تعلق نداشتند. اگر متعلق به ما می بودند، می ماندند. اما رفتند تا معلوم گردد که هیچ یک از آن ها در حقیقت از ما نبودند.h5Iای فرزندان من، ساعت آخر فرا رسیده است و چنانکه شما شنیدید که «دشمن مسیح» در زمان آخر ظاهر خواهد شد؛ و حالا می بینیم که دشمنان مسیح که ظاهر شده اند زیادند و از این رو می فهمیم که ساعت آخر نزدیک است.:4mجهان و تمایلات دنیوی از بین خواهند رفت، اما هرکه ارادۀ خدا را به جا آورد، تا به ابد زیست خواهد کرد./3Wهر آنچه به دنیا تعلق دارد، ـ یعنی آنچه نفس اَماره آرزو می کند و آنچه چشمان می بیند و طلب می کند و آنچه مایۀ فخر و غرور است ـ از پدر نیست. اینها همه به دنیا تعلق دارند..2Uبه دنیا و آنچه به آن تعلق دارد دل نبندید، کسی که دنیا را دوست دارد، محبت خدای پدر در او نیست.1ای کودکان، به شما نوشته ام، زیرا شما پدر را می شناسید. ای پدران، به شما نوشته ام، زیرا او را که از ازل بوده است، می شناسید. ای جوانان، به شما نوشته ام، زیرا قوی هستید و کلام خدا در شماست و شما بر شیطان پیروز شده اید.j0M ای پدران، به شما می نویسم، زیرا او را که از ازل بوده است می شناسید. ای جوانان، به شما می نویسم، زیرا که بر شیطان پیروز شده اید./3 ای فرزندان کوچک، به شما می نویسم زیرا گناهان تان به خاطر نام مسیح آمرزیده شده اند.q.[ اما هرکه از برادر خود نفرت داشته باشد در ظلمت است. در ظلمت راه می رود و نمی داند به کجا می رود، زیرا تاریکی چشمانش را کور کرده است.&-E هر که برادر خود را دوست بدارد در نور زندگی می کند و باعث لغزش خود و یا دیگران نخواهد شد،$,A اگر کسی ادعا کند که در نور است و در عین حال از برادر خود نفرت دارد، او هنوز در ظلمت است.k+Oدر هر حال امر نو به شما می نویسم و حقیقت آن، هم در مسیح و هم در شما دیده می شود، زیرا ظلمت در گذر و نور حقیقی در حال درخشیدن است.*#ای عزیزان، امری که به شما می نویسم حکم نو نیست، بلکه امری است قدیمی؛ یعنی همان است که شما از ابتدا داشته اید. و این همان پیامی است که از اول شنیده اید.)/هرکه بگوید که در خدا زندگی می کند، زندگی او باید درست مانند زندگی عیسی مسیح باشد. (اما وقتی کسی مطابق کلام خدا زندگی می کند، محبت خدا در او به طور واقعی به کمال رسیده است. از این راه می توانیم مطمئن باشیم که در خدا زندگی می کنیم:,'Qو اگر کسی بگوید که او را می شناسد ولی مطابق احکام او عمل نمی کند، دروغگو و از حقیقت دور است.&+فقط وقتی ما از احکام خدا اطاعت می کنیم، می توانیم مطمئن باشیم که او را می شناسیم%زیرا خود مسیح کفارۀ گناهان ماست، نه تنها گناهان ما بلکه گناهان تمام دنیا.2$ _ای فرزندان من، این را به شما می نویسم تا گناه نکنید. اما اگر کسی مرتکب گناهی شود، در پیشگاه خدای پدر کسی را داریم که برای ما شفاعت می کند ـ یعنی عیسی مسیح که عادل است ـ8# k اگر بگوئیم که هرگز مرتکب گناهی نشده ایم، خدا را دروغگو شمرده ایم و از کلام او کاملاً بی خبر هستیم.J"  اما اگر ما به گناهان خود اقرار نمائیم، می توانیم به او اعتماد کنیم؛ زیرا او به حق عمل می کند. او گناهان ما را می آمرزد و ما را از همۀ خطاهای ما پاک می سازد.اگر بگوئیم که هرگز مرتکب گناهی نشده ایم، خدا را دروغگو شمرده ایم و از کلام او کاملاً بی خبر هستیم.~! wاگر بگوئیم که بی گناه هستیم، خود را فریب می دهیم و از حقیقت دوریم.   اما اگر در نور بسر می بریم ـ همان طور که خدا در نور است ـ در آن صورت با یکدیگر شراکت داریم و خون عیسی، پسر او، ما را از همۀ گناهان ما پاک می سازد.] 5پس اگر بگوئیم با او شراکت داریم و در عین حال در ظلمت زندگی می کنیم، معلوم می شود که گفتار ما دروغ و کردار ما نادرست است.' Iاین است پیامی که ما از او شنیدیم و به شما اعلام می کنیم: خدا نور است و هیچ ظلمت در او نیست.L این را می نویسیم تا خوشی ما کامل گردد.p [بلی، آنچه را که ما دیده و شنیده ایم به شما اعلام می کنیم تا در شراکتی که ما با پدر و پسر او عیسی مسیح داریم، شما هم با ما شریک شوید.z oآن زندگی ظاهر شد و ما آن را دیدیم. پس ما دربارۀ آن شهادت می دهیم و از زندگی ابدی که با پدر بود و به ما شناسانیده شد، شما را آگاه می سازیم. 3ما دربارۀ کلام زندگی به شما می نویسیم ـ کلامی که از ازل بود و ما آن را شنیده و با چشمان خود دیده ایم ـ بلی، ما آن را دیده ایم و دست های ما آن را لمس کرده است.T!بلکه در فیض و معرفت خداوند و نجات دهندۀ ما عیسی مسیح دایماً رشد و نمو کنید. جلال بر او باد، از حال تا به ابد، آمین.T!اما ای عزیزان، چون شما این را می دانید پس متوجه خود باشید که مبادا به وسیله تعالیم غلط مردمان شریر، گمراه شوید و از جایگاه امن خود سقوط نمائید.بلکه در فیض و معرفت خداوند و نجات دهندۀ ما عیسی مسیح دایماً رشد و نمو کنید. جلال بر او باد، از حال تا به ابد، آمین. ~}|h{AzxvuusrrppdonncmkHj7i'hIg>S=| wپس از آن نگاه کردم و در آسمان دری باز دیدم و همان صدایی که من در آغاز شنیده بودم مانند شیپوری به من گفت: «بالا بیا، من آنچه را که باید بعد از این رُخ دهد به تو نشان خواهم داد.»~}ای کسانی که گوش دارید، آنچه را که روح به کلیساها می گوید، بشنوید.»»V}%به آن کسی که پیروز گردد، جایی در روی تخت سلطنت خود خواهم بخشید، همان طور که من پیروز شدم و با پدر بر تخت سلطنت او نشستم.ای کسانی که گوش دارید، آنچه را که روح به کلیساها می گوید، بشنوید.»»^|5من پشت در ایستاده در را می کوبم، اگر کسی صدای مرا بشنود و در را باز کند داخل می شوم و با او نان خواهم خورد و او نیز با من.{1همۀ کسانی را که دوست می دارم، سرزنش می کنم و تأدیب می نمایم، پس غیور باش و توبه کن.Xz)به تو نصیحت می کنم، طلایی را که در آتش تصفیه شده از من بخر تا تو را به راستی دولتمند گرداند و لباس سفیدی بخر تا بپوشی و خجلت عریانی خود را بپوشانی و مرحمی بخر و به چشمان خویش بمال تا ببینی.&yEزیرا می گویی: «دولتمند هستم و ثروت جمع کرده ام و محتاج به چیزی نیستم.» در حقیقت، اگرچه این را نمی دانی، با این وجود تو بیچاره و بدبخت و بینوا و کور و عریان هستی.xاما چون بین این دو، یعنی نه گرم هستی و نه سرد، تو را از دهان خود قی خواهم کرد-wSمن از همۀ اعمال تو آگاه هستم و می دانم که تو نه گرم هستی و نه سرد. ای کاش گرم می بودی و یا سرد.auبدان که من او را گرفتار بسترش خواهم ساخت و عاشقانش را که با او زنا کرده اند، همراه خودش گرفتار مصیبت شدیدی خواهم کرد، مگر اینکه از آن کارهایی که با او کرده بودند، توبه کنند`به او مُهلت داده ام که توبه کند ولی او نمی خواهد دست از زناکاری های خود بکشد.g_Gو اما از تو شکایتی دارم: تو ایزابل را آزاد گذاشته ای. ایزابل، زنی که ادعا می کند نبیه است و با تعلیم خود بندگان مرا گمراه می کند تا آن ها مرتکب زنا و خوردن خوراک هایی شوند که به بُتها تقدیم شده است.G^از اعمال و محبت و وفاداری و خدمت نیکو و بردباری تو آگاه هستم و می دانم که اکنون اعمال تو از گذشته بهتر است.`]9به فرشتۀ کلیسای طیاتیرا بنویس: «این است سخنان پسر خدا که چشمانش مانند آتش می درخشد و پاهایش مثل برنجِ شفاف، درخشان است.H\ ای کسانی که گوش دارید، آنچه را که روح به کلیساها می گوید بشنوید! به کسی که پیروز شود، به او از نان مَنّای مخفی خواهم داد. به او سنگ سفیدی نیز می دهم و بر آن سنگ، نام تازه ای نوشته خواهد بود که هیچ کس معنی آن را نخواهد فهمید، مگر آن کسی که آن را می گیرد.»N[پس توبه کن، اگر توبه نکنی به زودی نزد تو خواهم آمد و با شمشیری که از دهانم بیرون می آید، با آنها جنگ خواهم کرد.rZ]و همچنین عده ای هستند که از تعلیم نقولاویان پیروی می کنند.:Ymاما از تو چند شکایت دارم: در پِرگاموم عده ای با تو هستند که به تعالیم بِلعام چسپیده اند. بِلعام به بالاق تعلیم داد که چگونه قوم اسرائیل را از راه راست گمراه سازد و آنها را تشویق کرد خوراکی را بخورند که به بُتها تقدیم شده بود و مرتکب زنا بشوند.{Xo می دانم تو در کجا به سر می بری، تخت شیطان در آنجا قرار دارد و می دانم ایمانی که به من داری کم نشده است. تو حتی در آن زمان که آنتیپاس، شاهدِ امینِ من در شهر تو یعنی در خانۀ شیطان شهید شد، ایمانت را از دست ندادی.#W? به فرشته کلیسای پِرگاموم بنویس: «این است سخنان آن کسی که صاحب آن شمشیر تیز دو دَم است.TV! ای کسانی که گوش دارید، به آنچه که روح به کلیساها می گوید گوش دهید. کسی که پیروز شود، عذاب مرگ دوم را نخواهد چشید.»sU_ از رنجی که به شما روی می آورد، نترسید. البته ابلیس بعضی از شما را به زندان خواهد افگند تا شما را بیازماید و به مدت ده روز رنج خواهید کشید ولی تا دَم مرگ وفادار بمانید و من به شما تاج زندگی را خواهم بخشید.%TC من از عذاب و فقر تو آگاه هستم ولی با وجود این توانگر هستی! می دانم آن کسانی که ادعا می کنند یهودی هستند ولی نیستند، چطور به تو تهمت می زنند. آنها جماعت شیطانند! S9به فرشتۀ کلیسای اِسمیرنا بنویس: «این است سخنان آن اول و آخر، آن کس که مُرد و زنده شد:Rای کسانی که گوش دارید، به آنچه که روح به کلیساها می گوید، گوش دهید! به کسی که پیروز شود اجازه می دهم از درخت زندگانی که در باغ خدا می روید، بخورد.»Q-البته باید بگویم: تو این خوبی را هم داری، که مثل من از اعمال نقولاویان نفرت داری. P به یاد داشته باش که از چه مقام بلندی سقوط کرده ای، توبه کن و مثل گذشته عمل نما و اگر توبه نکنی، نزد تو می آیم و چراغپایه ات را از جایش بر می دارم.tOaاما این شکایت را از تو دارم: محبتِ اول خود را از دست داده ای.N)تو بردبار هستی، به خاطر من در مقابل شرارت ایستادگی کرده ای و از پا در نیامده ای.GMمن اعمال، رنج ها، و بردباری تو را می دانم. می دانم که نمی توانی شریران را تحمل کنی. تو آنانی را که ادعا می کنند، رسول هستند ولی نیستند امتحان کرده ای و دریافته ای که دروغگو هستند.pL [به فرشته کلیسای اِفِسُس بنویس: «این است سخنان آن کسی که هفت ستاره را به دست راست خود دارد و در میان هفت چراغپایۀ زرین گردش می کند.K 3مفهوم و مقصود آن هفت ستاره ای که در دست راست من دیدی و آن هفت چراغپایۀ زرین این است. آن هفت ستاره، فرشتگان هفت کلیسا و آن هفت چراغپایه، هفت کلیسا می باشند.J آنچه را می بینی بنویس، آنچه که اکنون هست و بعد از این واقع می شود.مفهوم و مقصود آن هفت ستاره ای که در دست راست من دیدی و آن هفت چراغپایۀ زرین این است. آن هفت ستاره، فرشتگان هفت کلیسا و آن هفت چراغپایه، هفت کلیسا می باشند.+I Qمن زنده بودم و مُردم و اکنون تا به ابد زنده هستم و کلیدهای مرگ و عالم مردگان را در دست دارم.MH وقتی او را دیدم مثل مُرده پیش پای او افتادم، اما او دست راست خود را بر من گذاشت و گفت: «نترس، من اول و آخر هستم.XG +او در دست راست خود هفت ستاره داشت و از دهانش شمشیری تیز و دو دَم بیرون می آمد و چهره اش مانند آفتاب نیمروز می درخشید..F Wپاهایش مثل برنجی که در کوره گداخته و سپس شفاف شده باشد، درخشان بود و صدایش مانند صدای آبشار.rE _موهای او مثل پشم یا برف سفید بود و چشمانش مثل آتش می درخشیدCD  در میان چراغپایه ها کسی شبیه «پسر انسان» را دیدم که ردای درازی بر تن داشت و شالی زرین به دور سینه اش بود.C / برگشتم تا ببینم کیست که با من سخن می گوید؛ و وقتی برگشتم، هفت چراغپایۀ زرین دیدم.-B U که به من گفت: «آنچه را که می بینی در کتابی بنویس و به این هفت کلیسا، یعنی کلیساهای: اِفِسُس، اِسمیرنا، پِرگاموم، طیاتیرا، ساردِس، فیلادِلفیا، و لائودیکیه بفرست.»CA  آن روز، روز خداوند بود و روح القدس مرا فراگرفت، در آن حال، از پشت سر خود صدای بلندی مثل صدای شیپور شنیدم0@ [ من یوحنا، برادر شما، که در پیوستگی با عیسی در رنج و در پادشاهی و در بردباری شریک شما هستم، به خاطر موعظۀ کلام خدا و شهادت به عیسی، در جزیره ای به نام پتموس مقیم بودم.? 1خداوند، خدا می گوید: «من الف و یا هستم، خداوند قادر مطلق که بود و هست و آمدنی است.»> 9ببین او با ابر ها می آید! همه و از جمله آن کسانی که به او نیزه زدند، او را خواهند دید و همۀ اقوام دنیا به خاطر او سوگواری خواهند کرد. بلی، چنین خواهد شد! آمین.M= و ما را به سلطنت رسانید تا به عنوان کاهنان، خدا یعنی پدر او را خدمت کنیم. به او تا به ابد جلال و قدرت باد، آمین.7< iو از جانب عیسی مسیح، آن شاهد امین، آن نخست زاده از مردگان و فرماندۀ پادشاهان زمین به شما فیض و سلامتی باد. او ما را دوست دارد و با خون خود ما را از گناهان ما آزاد گردانید.!; =از طرف یوحنا به هفت کلیسا که در ایالت آسیا هستند: فیض و سلامتی از جانب او که هست و بود و می آید بر شما باد، و از جانب هفت روح که در پیشگاه تخت پادشاهی او هستند.:  خوشا به حال کسی که این را می خواند و کسانی که به کلمات این پیشگویی گوش می دهند و مطابق آنچه در آن نوشته شده است، عمل می کنند. زیرا وقت نزدیک است.Y9 -تا این چیزها را به او نشان دهد. یوحنا با بیان آنچه شنیده و دیده است به حقانیت کلام خدا و شهادت عیسی مسیح گواهی می دهد. 8 این مکاشفه ای است که خدا به عیسی مسیح داده است تا آنچه که باید به زودی رخ دهد، به بندگانش نشان دهد. او فرشتۀ خود را به نزد بندۀ خویش یوحنا فرستاد، 7 یعنی بر خدای یکتا که به وسیلۀ عیسی مسیح خداوند ما، ما را نجات داده است، جلال و عظمت، قوت و قدرت باد، از ازل تا به امروز و از امروز تا به ابد، آمین.G6  اکنون بر آن کسی که قادر است شما را از لغزش نگاه دارد و شما را بی عیب و شادمان در پیشگاه جلال خود قرار دهد،یعنی بر خدای یکتا که به وسیلۀ عیسی مسیح خداوند ما، ما را نجات داده است، جلال و عظمت، قوت و قدرت باد، از ازل تا به امروز و از امروز تا به ابد، آمین.J5 کسانی را که به آتش افتاده اند بیرون آورید و نجات بخشید، نسبت به دیگران هم دلسوز باشید و هم از آنها بترسید، اما حتی از لباس های شان که با شهوات گناه آلوده شده است، نفرت داشته باشید.\4 3نسبت به آن ها که شک و تردید دارند، دلسوز باشید.^3 7و شما که منتظر خداوند ما عیسی مسیح هستید تا او در رحمت خود زندگی ابدی به شما عنایت فرماید، خود را در محبت خدا نگه دارید.92 mای عزیزان، در ایمان بسیار مقدس تان، ثابت باشید و در آن پیشرفت کنید. با هدایت روح القدس دعا نمائید، 1 ایشان مردمانی نفسانی هستند که تفرقه می اندازند و از روح خدا محروم هستند.0  زیرا آن ها به شما گفته بودند که در ایام آخر اشخاصی می آیند که شما و ایمان تان را مسخره خواهند کرد و فقط از شهوات شریرانۀ خود پیروی خواهند نمود.*/ Oو اما شما ای عزیزان، سخنانی را که رسولان خداوند ما عیسی مسیح گفته اند، به یاد داشته باشید.. )این اشخاص همیشه غُر غُر و شکایت کرده و از شهوات خویش پیروی می نمایند. کلمات چاپلوسی از دهان شان جاری است و برای سود و منفعت خود از دیگران تعریف می کنند.2- _تا بر همۀ آدمیان داوری کند و انسان های شریری را که از روی شرارت، دست به اعمال شریرانه زده اند و همۀ سخنان سختی که گناهکاران خدا ناشناس برضد خدا گفته اند، محکوم سازد.»H,  «خنوخ» که نسل هفتم بعد از آدم بود، پیشگویی کرده گفت: «ببینید، خداوند با ده ها هزار نفر از مقدسین خود می آید&+ G آن ها مانند امواج متلاطم بحر هستند و اعمال شرم آور شان مانند کف های کثیفی ظاهر می شود و مانند ستارگان سرگردانی هستند که تاریکی دوزخ تا به ابد در انتظار آنهاست.;* q اینها مجالس محبت آمیز شما را آلوده می سازند، زیرا با بی شرمی می خورند و می نوشند و فقط در فکر خود هستند. آن ها ابر های بی بارانی هستند که از برابر باد رانده می شوند. درختانی هستند که در هیچ فصلی میوه نمی دهند و از ریشه کنده شده و کاملاً مرده اند.^) 7 وای به حال آن ها، زیرا همان راهی را در پیش گرفته اند که «قائن» پیمود و مانند «بِلعام» برای سود خود راه غلط را دنبال کرده اند و مانند «قورح» که مقابل موسی طغیان کرد، یاغی شده و از بین رفته اند.( 9 ولی این اشخاص امروز به آنچه که نمی فهمند بی حرمتی می کنند و آن چیزهایی که آن ها مثل حیوانات از روی غریزه درک می کنند، چیزهایی است که باعث هلاکت آن ها می شود."' ? حال آنکه حتی میکائیل، رئیس فرشتگان، وقتی بر سر جسد موسی با ابلیس مجادله می کرد، جرأت نداشت او را با تحقیر محکوم سازد، بلکه فقط گفت: «خداوند تو را ملامت کند.»R& وضع این اشخاص هم امروز همین طور است. رؤیاها و خوابهایی می بینند که آن ها را به آلوده ساختن بدن های شان وادار می کند. هیچ یک از مراجع قدرت را قبول ندارند و موجودات سماوی را تحقیر می کنند.% )همین طور شهرهای سدوم و غموره و شهرهای مجاور آن ها که خود را به زناکاری و انحرافات جنسی تسلیم کردند و اکنون به عنوان عبرت در آتش جاودانی مجازات می شوند. $ ;همچنین خدا فرشتگانی را که مقام والای خود را حفظ نکردند و مکان اصلی خود را ترک نمودند، تحت ظلمت و در زنجیرهای ابدی نگاه داشته است تا در روز داوری محکوم شوند. ~y}|{tzyxwwvluutirr(q@p|onml jjWihPgff1eIddc+bw`-^^]'\p[uZQYVXgWVV U;TSSRTQPhONMLKBJIHHGFDCB.A_@e?9>U=<;O:69B8]7565/43210-,++\*d):(a'&&z%g#"! &g4Pv R j [ ,30}&s فرشتۀ سوم آمد و با صدای بلندی فریاد زده گفت: «هر آن کس که حیوان وحشی و پیکرۀ او را پرستش نماید و نشانۀ او را بر پیشانی و یا دست خود بگیرد، %9آنگاه فرشتۀ دیگر، یعنی فرشتۀ دوم ظاهر گشت و فریاد برآورد: «بابِل بزرگ ـ آن زنی که تمام ملتها را مجبور کرده است از شراب شهوت و زناکاری او بنوشند ـ نابود شد.»&$Eاو با صدایی بلند فریاد می زد: «از خدا بترسید و او را حمد گوئید، زیرا که ساعت داوری او آمده است. او را که آسمان و زمین و بحر و چشمه های آب را آفرید، پرستش نمائید.»~#uآنگاه در وسط آسمان فرشتۀ دیگری را به حال پرواز دیدم که یک مژدۀ ابدی به ساکنان زمین، یعنی به همۀ ملتها و قبایل و زبانها و امتها می رسانید.q"[هیچ دروغی در لب های ایشان یافت نشد و بی نقص و بی عیب هستند.!wاینها مردمانی هستند که خود را با زنان نیالوده اند و از روابط زناشویی امتناع کرده اند و هرجا که بره می رود، به دنبال او می روند. آن ها برای خدا و بره به عنوان اولین نمونه از میان انسانها خریداری و آزاد گشته اند.P آن ها در برابر تخت و در حضور چهار حیوان و پیران سرود تازه ای می سرائیدند. آن سرود را هیچ کس نمی توانست بیاموزد، مگر آن یکصد و چهل و چهار هزار نفر که از تمام دنیا خریده و آزاد شده بودند.U#از آسمان صدایی شنیدم، که مانند صدای آبشار و غرش شدید رعد و صدای سرود چنگ نوازانی بود که چنگ های خود را می نواختند.  آنگاه نگاه کردم و بره را بر فراز کوه سهیون ایستاده دیدم. همراه او یکصد و چهل و چهار هزار نفر بودند که نام او و نام پدرش بر پیشانی آن ها نوشته بود.c? این محتاج حکمت است و هر صاحب خردی می تواند عددِ نام آن حیوان را که ششصد و شصت و شش است حساب کند. زیرا که آن، عددِ انسان است.  تا هیچ کس نتواند بدون آن علامت خرید و فروش کند، و آن علامت یا نام آن حیوان بود و یا عددِ نام او.این محتاج حکمت است و هر صاحب خردی می تواند عددِ نام آن حیوان را که ششصد و شصت و شش است حساب کند. زیرا که آن، عددِ انسان است.lQ از آن گذشته همه را از کوچک و بزرگ، توانگر و بینوا، آزاد و برده، مجبور می ساخت که روی دست راست یا پیشانی خود علامتی داشته باشند.E او اجازه یافت به پیکرۀ آن حیوان بدمد تا بتواند سخن بگوید و تا آنانی را که پیکره را پرستش نمی کردند، بکشد.7g و با معجزاتی که اجازه داشت در نام حیوان اول انجام دهد، ساکنان زمین را فریب داد و به آن ها گفت که پیکره ای به افتخار آن حیوان که با شمشیر زخمی شده و هنوز زنده بود، بسازند.) او معجزات بزرگی انجام می داد، حتی در مقابل چشم همه از آسمان آتش بر زمین بارانید/W و وقتی در حضور حیوان اول قرار داشت، از قدرت و اختیار او استفاده می کرد و همۀ زمین و ساکنان آن را به پرستش حیوان اول، که زخم کشنده اش التیام یافته بود، مجبور می ساخت.Z- آنگاه حیوان وحشی دیگری را دیدم، که از زمین بیرون آمد. او دارای دو شاخ مانند شاخ های بره بود، اما مثل اژدها سخن می گفت+O اگر قرار باشد کسی به اسارت برود، به اسارت خواهد رفت و اگر قرار باشد کسی با شمشیر کشته شود، با شمشیر کشته خواهد شد. بردباری و ایمان مقدسین به این حقیقت بستگی دارد.=u ای کسانی که گوش دارید بشنوید: تمام مردم دنیا او را پرستش خواهند کرد، یعنی کسانی که پیش از پیدایش عالم نام شان در کتاب زندگی که متعلق به بره ذبح شده می باشد، ثبت نشده است.`9 او همچنین اجازه یافت تا با مقدسین خدا بجنگد و آن ها را شکست دهد و بر همۀ امتها و ملتها و زبانها و قبایل دنیا اقتدار یابد.9k او زبان خود را به کفرگویی بر ضد خدا باز کرد. به او و مأوای آسمانی او با تمام ساکنان آن ناسزا می گفت.&E به آن حیوان اجازه داده شد، سخنان گزاف و کفرآمیز بگوید و به مدت چهل و دو ماه سلطنت نماید.L مردم اژدها را پرستش کردند، زیرا او اختیارات خود را به آن حیوان واگذار کرده بود. آن ها حیوان وحشی را نیز پرستش نمودند و می گفتند: «کیست همتای این حیوان؟ کیست که بتواند با او بجنگد؟»}s به نظرم آمد که یکی از سرهای حیوان وحشی که ضربۀ مرگبار دیده بود، از زخم کشنده اش التیام یافت. همۀ دنیا با حیرت به دنبال آن حیوان می رفتند.  این حیوان وحشی مثل پلنگی بود که پاهایش مانند پاهای خرس و دهانش چون دهان شیر بود. اژدها قدرت و تاج و تخت و اختیارات وسیع خود را به او واگذار نمود.,  S آنگاه دیدم که یک حیوان وحشی از میان بحر بیرون می آید که ده شاخ و هفت سر داشت. بر هر یک از شاخ هایش نیم تاجی قرار داشت و بر هر یک از سرهایش نامی کفرآمیز نوشته شده بود.L  و اژدها در کنار بحر به انتظار ایستاد.. U از این رو اژدها نسبت به آن زن خشمگین شد و رفت تا با بقیۀ فرزندان او که احکام خدا را نگاه می دارند و به عیسی شهادت می دهند، بجنگدو اژدها در کنار بحر به انتظار ایستاد.: m اما زمین به کمک او آمده دهان خود را باز کرد و سیلابی را که اژدها از دهان خود جاری ساخته بود فرو برد.1 مار به دنبال آن زن سیلابی از دهان خود بیرون آورد تا با جریان آن او را بشوید و ببرد.+ اما به آن زن دو بال عقاب بزرگ داده شد تا به سوی مکانی که در بیابان برایش آماده شده بود، پرواز کند و مدت سه و نیم سال در آنجا دور از دسترس مار نگهداری شود.0Y همین که اژدها فهمید که به زمین انداخته شده است، به دنبال زنی که کودک ذکوری به دنیا آورد، رفت.-S پس ای آسمان ها و همۀ ساکنان آن ها خوشی کنید. اما وای بر شما، ای زمین و ای بحر، زیرا ابلیس به سوی شما آمده است و از اینکه می داند مهلت زیادی ندارد، بسیار خشمگین است.»lQ این برادران ما با خون بره و با شهادتی که به زبان می آورند بر او غالب شده اند، زیرا آن ها حاضرند جان های خود را فدا کرده، بمیرند.%C آنگاه صدایی بلند در آسمان شنیدم که می گفت: «اکنون نجات و قدرت و پادشاهی خدای ما رسیده است و مسیح او قدرت را به دست گرفته است و کسی که مدعی برادران ما بود و شب و روز آنها را در برابر خدای ما متهم می ساخت، از آسمان بیرون رانده شده است. پس آن اژدهای بزرگ از آسمان به زیر انداخته شد، آن مار قدیمی که کلیۀ دنیا را گمراه می کند و نامش ابلیس و شیطان است، با فرشتگانش به زمین افگنده شدند.wg اژدها شکست خورد و دیگر در آسمان جایی برای او و فرشتگانش نبود.  در آسمان جنگی برپا شد. میکائیل و فرشتگانش با اژدها و فرشتگان او جنگیدند.W' و آن زن به بیابان، به جایی که خدا برایش آماده کرده بود، گریخت تا در آنجا به مدت یکهزار و دوصد و شصت روز نگهداری شود.T~! آن زن پسری به دنیا آورد که قرار بود با عصایی آهنین بر همۀ ملتها حکومت کند. اما کودک او به سوی خدا و تخت او ربوده شد%}C و با دُم خود ثلث ستارگان آسمان را جمع کرد و آنها را بر زمین ریخت. اژدها در برابر آن زنی که نزدیک بود بزاید، ایستاد تا همین که نوزادش به دنیا بیاید، آن را ببلعد.s|_ آنگاه علامتی دیگر در آسمان ظاهر شد: اژدهای سرخ رنگ و بزرگی را دیدم که هفت سر و ده شاخ داشت و بر هر یکی از سرهایش نیم تاجی قرار داشت،f{E او حامله بود و از درد زایمان و پریشانی، فریاد می زد.mz U در این وقت علامت بزرگی در آسمان ظاهر شد: زنی را دیدم که آفتاب به تن داشت و ماه زیر پاهایش بود. او تاجی از دوازده ستاره بر سر داشت.y' آنگاه عبادتگاهِ خدا در آسمان باز شد و در داخل عبادتگاه، صندوق پیمانِ او دیده شد، رعد و برق و زلزله پدید آمد، صداهای ترسناک شنیده شد و ژالۀ شدید بارید.Ox ملت ها خشمگین شدند، اینک روز خشم تو رسیده است، زمان آن رسیده است که مردگان داوری شوند، اکنون زمان اجر گرفتن خادمان تو یعنی انبیاء می باشد، و هم مقدسان و هم ترسندگان نام تو، چه کوچک و چه بزرگ. زمان آن رسیده است تا تباه کنندگان زمین را از بین ببری.»آنگاه عبادتگاهِ خدا در آسمان باز شد و در داخل عبادتگاه، صندوق پیمانِ او دیده شد، رعد و برق و زلزله پدید آمد، صداهای ترسناک شنیده شد و ژالۀ شدید بارید.zwm «تو را سپاس می گوئیم ای خداوند، خدا، تویی قادر مطلق که هستی و بودی. زیرا تو قدرت بسیار عظیم خود را به دست گرفته و سلطنت را آغاز کرده ای.Uv# و آن بیست و چهار پیر که در برابر خدا روی تخت های شان نشسته بودند، به روی خود افتاده، خدا را عبادت کردند و می گفتند:'uG آنگاه فرشتۀ هفتم در شیپور خود دمید و صداهای بلندی از آسمان بگوش رسید که می گفتند: «فرمانروایی دنیا به خداوند ما و مسیح او رسیده و او تا به ابد حکومت خواهد کرد.»]t3 بلای دوم به پایان رسید و بلای سوم بزودی می رسد.s1 در همان لحظه زلزلۀ شدیدی رخ داد و یک دهم شهر فرو ریخت و هفت هزار نفر در آن زلزله کشته شدند و آن ها که زنده ماندند، وحشت کردند و خدای آسمان را تمجید نمودند.krO آنگاه آن دو، صدای بلندی از آسمان شنیدند که به آنها می گفت: «به اینجا بیائید.» و آنها پیش چشم دشمنان خود در ابری به آسمان رفتند.q در پایان این سه و نیم روز، روح زندگی از جانب خدا بر آنها وارد آمد و آن ها به روی پای خود ایستادند و تمام کسانی که این واقعه را دیدند، سخت وحشت کردند.#p? به خاطر مرگ این دو نفر تمام مردم روی زمین خوشحال خواهند شد. جشن خواهند گرفت و به یکدیگر هدیه خواهند داد، زیرا این دو نبی تمام مردم روی زمین را معذب می ساختند.`o9 به مدت سه و نیم روز مردمان از هر امت و قبیله، از هر زبان و ملت بر اجساد آنها خواهند نگریست و نخواهند گذاشت آنها دفن شوند.onW اجساد شان در جادۀ عمومی آن شهر بزرگ که به کنایه سدوم یا مصر نامیده شده است، خواهند افتاد. همان جایی که خداوند آن ها نیز مصلوب شد.m! و آن زمان که شهادت خود را به پایان رسانند، آن حیوان وحشی که از چاه بی انتها می آید با آنها جنگ خواهد کرد. آنها را شکست خواهد داد و به قتل خواهد رسانید.Fl این دو نفر قدرت بستن آسمان را دارند، به طوری که در مدت پیشگویی آنها باران نبارد و قدرت دارند که چشمه های آب را به خون مبدل سازند و زمین را هر زمان که بخواهند به بلایی دچار سازند.k اگر کسی بخواهد به آن ها آزاری برساند، از دهان آنها آتش بیرون می ریزد و دشمنان شان را می سوزاند، به این ترتیب هر که در پی آزار آن ها باشد، کشته می شود.j5 این دو نفر همان دو درخت زیتون و دو چراغی هستند که در پیشگاه خداوندِ زمین می ایستند._i7 من دو شاهد خود را مأمور خواهم ساخت که لباسی از پارچه های درشت پوشیده و در تمام آن یکهزار و دوصد و شصت روز پیشگویی کنند.»'hG ولی با حویلی خارج عبادتگاه کاری نداشته باش، آن را اندازه نگیر. زیرا به ملتهای غیر یهودی واگذار شده است و آنها به مدت چهل و دو ماه شهر مقدس را پایمال خواهند کرد.ug e به من چوب درازی که مانند چوب اندازه گیری بود، دادند و گفتند: «برو عبادتگاه و قربانگاه را اندازه بگیر و تعداد عبادت کنندگان را بشمارJf  به من گفتند: «باید یک بار دیگر این پیشگویی ها را دربارۀ امت ها، ملتها و زبان ها و پادشاهان بسیار بازگو کنی.»e! پس طومار کوچک را از دست فرشته گرفته، خوردم و آن در دهان من مثل عسل شیرین بود، اما وقتی آن را خوردم اندرونم تلخ شد.به من گفتند: «باید یک بار دیگر این پیشگویی ها را دربارۀ امت ها، ملتها و زبان ها و پادشاهان بسیار بازگو کنی.»-dS پس به سوی آن فرشته رفتم و به او گفتم که طومار کوچک را به من بدهد. او به من گفت: «آن را بردار و بخور. اندرونت را تلخ خواهد ساخت ولی در دهان تو مثل عسل شیرین خواهد بود.»c بعد همان صدایی که من از آسمان شنیده بودم، باز با من صحبت کرده گفت: «برو طومار باز شده را از دست فرشته ای که بر بحر و خشکی ایستاده است، بگیر.»b' بلکه در آن روزهایی که فرشتۀ هفتم شیپور خود را به صدا در می آورد نقشه های مخفی خدا انجام خواهد شد، همان طور که به بندگان خود یعنی انبیاء وعده داده بود.»ca? و به آن کس که تا به ابد زنده است و آسمان و زمین و بحر و هرچه در آنهاست را آفرید، سوگند یاد کرده گفت: «دیگر تأخیری نخواهد شد!1`[ آنگاه دیدم آن فرشته ای که به روی بحر و خشکی ایستاده بود، دست راست خود را به سوی آسمان بلند کرد._U من آماده شدم که آنچه را که رعدهای هفتگانه می گفتند بنویسم، اما صدایی را از آسمان شنیدم که می گفت: «آنچه را که رعدهای هفتگانه گفتند، در دل خود نگهدار و آن را ننویس.»/^W آنگاه فریاد بلندی مانند غرش شیر برآورد و همین که او سخن گفت، رعدهای هفتگانه فریاد برآوردند.]/ در دستش طومار کوچک باز شده ای بود و پای راستش بر بحر و پای چپ او بر خشکی قرار داشت.L\  آنگاه فرشتۀ پُر قدرت دیگری را که از آسمان پائین می آمد، دیدم. او با ابری پوشیده شده بود و رنگین کمانی به دور سرش بود، چهره اش مانند آفتاب می درخشید و ساق پاهایش مثل ستون های آتش بود.i[K و از آدمکشی و جادوگری و زنا و یا دزدی خود توبه نکردند.TZ! بقیۀ آدمیان که از این بلاها نجات یافتند، از کارهای دست خود توبه نکردند و از پرستش شیاطین و بُتهایی که از طلا و نقره و برنج و سنگ و چوب ساخته شده بودند و قادر به دیدن و شنیدن و راه رفتن نیستند، دست نکشیدندو از آدمکشی و جادوگری و زنا و یا دزدی خود توبه نکردند.mYS قدرت اسپان در دهان و دُم های آن ها بود. زیرا دُم های شان به مارهایی شباهت داشت که با سر خود می گزیدند و به مردم آزار می رسانیدند.X) این سه بلا یعنی آتش و دود و گوگرد که از دهان شان بیرون می آمد، ثلث آدمیان را کشت.}Ws در رؤیایی که من دیدم، اسپان و سواران آن ها چنین بودند: سواران سینه پوش هایی به رنگ های سرخِ آتشین و آبی و زردِ گوگردی بر تن داشتند. اسپان سرهایی مانند سر شیر داشتند و از دهان شان آتش و دود و گوگرد بیرون می آمد.fVE من شنیدم که تعداد سواران آن ها دو صد میلیون نفر بود.CU پس آن چهار فرشته آزاد شدند تا ثلث آدمیان را بکشند. آنها برای همین سال و ماه و روز و ساعت آماده شده بودند.HT  که به فرشتۀ ششم که شیپور را به دست داشت می گفت: «چهار فرشته ای را که بر دریای بزرگ فرات بسته اند، آزاد ساز.»KS آنگاه ششمین فرشته در شیپور خود دمید و من از چهار گوشۀ قربانگاهِ طلایی که در حضور خدا قرار دارد، صدایی شنیدم~Ru بلای اول به پایان رسید، اما دو بلای دیگر هنوز هست، که باید بیاید.KQ پادشاه آن ها فرشتۀ چاه بی انتها است که نامش به عبرانی «اَبَدون» و در یونانی «آپولیون» (نابود کننده) می باشد.@Py آن ها مانند گژدُم، صاحب دُم های نیشداری هستند و قدرت دارند با دُم خود پنج ماه به نوع بشر آزار برسانند.O و سینه های آن ها را سینه پوش های مانند زِرِه های آهنین می پوشانید و صدای بالهای شان مانند صدای اسپان و ارابه هایی بود که به میدان جنگ هجوم می آورند.}Ns موهای شان مانند موهای زنان، دندان هایی مثل دندان های شیر داشتندjMM این ملخ ها مثل اسپان آمادۀ جنگ بودند. بر روی سر آن ها چیزهائی شبیه به تاج های طلایی قرار داشت. صورت آن ها مانند صورت انسان بود.vLe در آن ایام این مردمان آرزوی مرگ خواهند کرد، اما به آرزوی خود نخواهند رسید. خواهان مردن خواهند بود، ولی مرگ به سراغ آن ها نخواهد آمد.K7 به آن ها اجازه داده شد این آدمیان را به مدت پنج ماه شکنجه دهند و مانند کسانی که از نیش گژدُم رنج می برند آن ها را عذاب دهند، ولی اجازۀ کشتن آن ها را نداشتند.vJe و به آن ها گفته شد که به علف زمین و گیاهان و درختان کاری نداشته باشند، بلکه فقط به آدمیانی که مُهر خدا را بر خود ندارند، ضرر برسانند.2I] آنگاه از آن دود ملخ هائی بیرون آمده، زمین را پُر ساختند و به آنها قدرتی مثل قدرت گژدُم داده شدhHI و با آن کلید، چاه بی انتها را باز کرد و از چاه دودی مانند دود یک کورۀ بزرگ برخاست و نور آفتاب و هوا از دود چاه، تیره و تار گشت.eG E در این وقت، پنجمین فرشته در شیپور خود دمید و من ستاره ای را دیدم که به زمین افتاد و کلید «چاهِ بی انتها» به آن ستاره داده شد*FM آنگاه من عقابی را دیدم که در آسمان پرواز می کرد و با صدای بلند می گفت: «وای، وای، وای بر ساکنان زمین، زیرا که هم اکنون سه فرشتۀ دیگر شیپورهای خود را خواهند دمید.»EE سپس چهارمین فرشته در شیپور خود دمید، چنان ضربه ای به ثلث آفتاب و ثلث ماه و ثلث ستارگان وارد شد، که یک سوم آن ها تاریک شدند و ثلث نور روز و ثلث نور شب از بین رفت.آنگاه من عقابی را دیدم که در آسمان پرواز می کرد و با صدای بلند می گفت: «وای، وای، وای بر ساکنان زمین، زیرا که هم اکنون سه فرشتۀ دیگر شیپورهای خود را خواهند دمید.»/DW نام آن ستاره، «اَفسَنتین» بود و ثلث آبها تلخ شد. و مردم بسیار از آبها که تلخ شده بود، مُردند.fCE سومین فرشته در شیپور خود دمید و ستارۀ بزرگی که مانند مشعل بزرگ و سوزانی بود، از آسمان بر روی ثلث دریاها و چشمه سارها افتاد.qB[ و ثلث موجودات زندۀ بحر مُردند و ثلث کشتی های آن غرق گشتند.9Akدومین فرشته در شیپور خود دمید و چیزی مانند کوهی مشتعل به بحر افگنده شد و ثلث بحر به خون مبدل گردیدc@?اولی در شیپور خود دمید و ژاله و آتش آمیخته با خون بارید و بر روی زمین فرو ریخت، ثلث زمین و ثلث درختان و همۀ سبزه ها سوختند.?هفت فرشته ای که هفت شیپور به دست داشتند، آماده شدند تا در آن ها بدمند.}>sفرشته، بُخُورسوز را برداشته آنرا از آتش قربانگاه پُر ساخت و آن را به روی زمین افگند. آنگاه رعد و برق و صدای ترسناکی برخاست و زمین لرزید. =دود بُخُور از دست آن فرشته همراه با دعاهای مقدسین به پیشگاه خدا بالا رفت.g<Gدر این وقت فرشته ای دیگر آمد و پیش قربانگاه ایستاد. او بُخُورسوزی از طلا به دست داشت و مقدار زیادی بُخُور به او داده شد تا به همراه دعاهای همۀ مقدسین بر قربانگاه طلاییِ پیش تخت سلطنت تقدیم نماید.;%و من دیدم که هفت شیپور به هفت فرشته ای که در پیشگاه خدا ایستاده بودند، داده شد.: +هنگامی که بره، هفتمین مُهر را باز کرد نزدیک نیم ساعت در آسمان خاموشی برقرار بود9زیرا آن بره که در مرکز تخت است، چوپان آنها خواهد بود و آنها را به چشمه های آب زندگی هدایت خواهد کرد و خدا همۀ اشکها را از چشمان آنها پاک خواهد کرد.»C8آنها دیگر احساس گرسنگی یا تشنگی نخواهند کرد. آفتاب و یا هیچ گرمای سوزانی به آن ها ضرر نخواهد رسانید.زیرا آن بره که در مرکز تخت است، چوپان آنها خواهد بود و آنها را به چشمه های آب زندگی هدایت خواهد کرد و خدا همۀ اشکها را از چشمان آنها پاک خواهد کرد.»^75به این سبب آن ها در برابر تخت خدا هستند و او را شب و روز در عبادتگاهش خدمت می کنند و آنها در سایۀ آن تخت نشین خواهند بود.6من جواب دادم: «ای آقای من، تو می دانی.» بعد به من گفت: «اینها کسانی هستند که از آن عذاب سخت گذشته اند، ردا های خود را شسته و در خون بره سفید کرده اند..5U آنگاه یکی از آن پیران به من خطاب کرده گفت: «این مردان سفید پوش چه کسانی هستند و اهل کجایند؟»?4w آن ها می گفتند: «آمین، حمد و جلال و حکمت، سپاس و حرمت، قدرت و قوّت از آنِ خدای ما باد، تا به ابد! آمین.»c3? و همۀ فرشتگانی که در پیرامون تخت بودند، همراه با پیران و آن چهار حیوان در پیش تخت، روی بر زمین نهاده و خدا را عبادت کردند..2U و با هم فریاد می زدند: «نجات ما از جانب خدایی است که بر تخت سلطنت می نشیند و از جانب بره است.» 1  بعد از این نگاه کردم و گروه بزرگی را دیدم که به شمار نمی آمد. از همۀ ملتها و همۀ قبایل و امتها و زبانها در پیش تخت سلطنت و در مقابل بره ایستاده بودند. آن ها لباس سفیدی به تن داشتند و شاخه ای از درخت خرما در دست شان بود&0Eدوازده هزار از قبیلۀ زبولون، دوازده هزار از قبیلۀ یوسف و دوازده هزار از قبیلۀ بنیامین.&/Eدوازده هزار از قبیلۀ شمعون، دوازده هزار از قبیلۀ لاوی، دوازده هزار از قبیلۀ ایسَسکار،(.Iدوازده هزار از قبیلۀ اَشیر، دوازده هزار از قبیلۀ نفتالی، دوازده هزار از قبیلۀ مَنَسّی،-5دوازده هزار از قبیلۀ یهودا، دوازده هزار از قبیله رؤبین، دوازده هزار از قبیلۀ جاد،R,و شنیدم که تعداد کسانی که از همۀ قبایل بنی اسرائیل نشانۀ مُهر را دریافت داشته بودند، یکصد و چهل و چهار هزار بود.>+u«تا آن زمان که ما مُهر خدای ما را بر پیشانی بندگانش نگذاریم، به بحر و خشکی و یا درختان ضرری نرسانید.»"*=و فرشتۀ دیگری را دیدم که از مشرق بر می خاست و مُهر خدای زنده را در دست داشت و با صدای بلند به آن چهار فرشته که قدرت یافته بودند به خشکی و بحر ضرر برسانند، گفت:) بعد از این چهار فرشته را دیدم، که در چهار گوشۀ زمین ایستاده بودند و جلوی چهار باد زمین را می گرفتند تا دیگر بادی بر بحر و خشکی و یا هیچ درختی نَوَزَد( زیرا روز عظیم خشم آن ها رسیده است، چه کسی می تواند آن روز را تحمل کند؟»4'aو به کوه و صخره ها گفتند: «به روی ما بیفتید و ما را از چهرۀ تخت نشین و از خشم و غضب بره پنهان کنید،زیرا روز عظیم خشم آن ها رسیده است، چه کسی می تواند آن روز را تحمل کند؟»&%و پادشاهان و فرمانروایان زمین، سرلشکران و توانگران، زورمندان و همۀ انسانها چه برده و چه آزاد، خود را در غارها و در میان صخره های کوه ها پنهان ساختند.,%Qآسمان مانند طوماری در هم پیچیده ای ناپدید شد و همۀ کوه ها و جزیره ها از جای خود حرکت کردند،$ و ستارگان آسمان مانند انجیرهایی که از تندباد به زمین می ریزند، فرو ریختند.m#S آنگاه وقتی بره، ششمین مُهر را باز کرد، دیدم که زلزلۀ شدیدی رخ داد. آفتاب مانند بوجی درشت سیاه شد و مهتاب، کاملاً مثل خون سرخ شد ~~}|{jzmy2xxvtssrponWmmkWjZihgggfXeddbb ac`_^]]\-[lZIXWVVTSSR[QOO:N~M`LtKZJIHGEEUDxCXBgAg@?>\===z%$Cاما سزای بزدلان، بی ایمانان، فاسدان، آدمکشان، زناکاران، جادوگران، بت پرستان و انواع دروغگویان، بحیره ای از شعله های آتش و گوگرد خواهد بود. این است مرگ دوم.»#%هر که پیروز شود، این را به میراث خواهد بُرد، و من خدای او خواهم بود و او پسر من.>"uاو به من گفت: «تمام شد، من الف و یا، اول و آخر هستم. من به تشنگان از آب چشمۀ زندگی، رایگان خواهم بخشید.|!qسپس آن تخت نشین گفت: «اکنون من همه چیز را از نو می سازم» و به من گفت: «این را بنویس زیرا این سخنان راست است و می توان به آن ها اعتماد کرد.»i Kاو هر اشکی را از چشمان آن ها پاک خواهد کرد. دیگر از مرگ و غم و گریه و درد و رنج اثری نخواهد بود، زیرا چیزهای کهنه درگذشته است.»)از تخت صدای بلندی شنیدم که می گفت: «اکنون خیمۀ حضور خدا در میان آدمیان است و او در بین آنها ساکن خواهد شد و آنها قوم برگزیدۀ او و او خدای آنها خواهد بود.nUشهر مقدس یعنی اورشلیم جدید را دیدم که از آسمان از جانب خدا، مانند عروسی که برای شوهر خود آراسته و آماده شده باشد، به زیر می آمد.. Wآنگاه آسمانی نو و زمین نو را دیدم. زیرا آسمان و زمینِ اول ناپدید شدند و دیگر بحری وجود نداشت.wو هرکس که نامش در کتاب زندگی نوشته نشده بود، به درون آن افگنده شد.آنگاه مرگ و دنیای مردگان به بحیرۀ آتش افگنده شد. این بحیرۀ آتش مرگ دوم است.و هرکس که نامش در کتاب زندگی نوشته نشده بود، به درون آن افگنده شد.r] بحر، مردگان خود را تحویل و مرگ و عالم اموات نیز مردگانی را که در خود نگاه داشته بودند، پس دادند. آن ها از روی اعمال شان داوری شدند. و مردگان را دیدم که همه از بزرگ و کوچک در مقابل تخت ایستاده بودند و کتابها باز می شد. در این وقت کتاب دیگری که همان کتاب زندگی است باز شد. مردگان مطابق آنچه در کتابها نوشته شده بود یعنی مطابق اعمال خود داوری شدند.K آنگاه تخت سفید بزرگی را دیدم که شخصی بر آن نشسته بود. آسمان و زمین از حضور او گریخت و دیگر اثری از آن ها نبود. 9 ابلیس که آنها را فریب می داد، خود به داخل بحیرۀ آتش و سنگ گوگرد، جایی که حیوان و نبی دروغین بودند، افگنده شد. آن ها شب و روز و تا ابد عذاب و شکنجه خواهند دید.\1 آن ها در پهنۀ زمین پخش شدند و اردوی مقدسین و شهر محبوب او را محاصره کردند. اما از آسمان آتش بارید و آنها را نابود ساخت.{oو برای فریب دادن ملتهای که در چهار گوشۀ زمینند، بیرون خواهد رفت. او، جوج و ماجوج را که مانند ریگ های بحر بی شمارند، برای جنگ جمع می کند.همین که این هزار سال به پایان برسد، شیطان از زندان خود آزاد خواهد شد7خجسته و مقدس است کسی که در رستاخیز اول حصه دارد. مرگ دوم بر آنها قدرت ندارد، بلکه آن ها کاهنان خدا و مسیح خواهند بود و تا یک هزار سال با او حکومت خواهند کرد.  اما بقیۀ مردگان تا پایان آن هزار سال زنده نشدند. این اولین رستاخیز است.V%آنگاه تخت هایی را دیدم که بر روی آن ها کسانی نشسته بودند که کار داوری به آن ها واگذار گردیده بود. همچنین کسانی را دیدم که به خاطر شهادت عیسی و کلام خدا سرهای شان از تن جدا شده بود ـ کسانی که آن حیوان وحشی و پیکره اش را پرستش نکرده و نشان آن را بر پیشانی و دست های خود نداشتند ـ آن ها دوباره زنده شده و هزار سال با مسیح حکمرانی کردند.8iبه چاه بی انتها انداخت و در آن را به رویش بسته، مُهر و لاک کرد تا او دیگر نتواند ملتها را تا پایان آن هزار سال گمراه سازد. بعد از آن برای زمانی کوتاه آزاد گذاشته خواهد شد.8iاو اژدها و آن مار قدیم را که همان ابلیس و یا شیطان است گرفت و او را برای مدت هزار سال در بند نهاده،, Sسپس فرشته ای را دیدم که از آسمان به زیر می آمد و کلید چاه بی انتها و زنجیر بزرگی در دست داشت.C لشکریان آن ها با شمشیری که از دهان اسپ سوار بیرون آمد به قتل رسیدند و همۀ پرندگان از گوشت آنها سیر شدند. -حیوان وحشی و نبی دروغین که در حضور او معجزات بسیار کرده بود، هر دو گرفتار شدند. نبی دروغین با معجزات خود کسانی را که علامت حیوان وحشی را بر خود داشتند و پیکرۀ او را عبادت کرده بودند، فریفته بود. هر دوی آن ها زنده به داخل بحیرۀ آتش و شعله های گوگردی آن انداخته شدند.لشکریان آن ها با شمشیری که از دهان اسپ سوار بیرون آمد به قتل رسیدند و همۀ پرندگان از گوشت آنها سیر شدند.M آنگاه آن حیوان وحشی و پادشاهان زمین و لشکریان آن ها را دیدم که جمع شده اند تا با اسپ سوار و لشکریانش جنگ کنند.r ]و گوشت پادشاهان و فرماندهان و جنگ آوران، گوشت اسپان و سواران آن ها، گوشت همۀ آدمیان از برده تا آزاد، و از بزرگ تا کوچک را بخورید.» +آنگاه فرشته ای را در آفتاب ایستاده دیدم که با صدای بلند به همۀ پرندگانی که در میان آسمان به حال پرواز بودند می گفت: «بیائید و برای جشن بزرگ خدا جمع شویدبر لباس و ران او عنوان «شاهِ شاهان و خداوندِ خداوندان» مرقوم شده بود.%از دهانش شمشیر تیزی بیرون آمد تا با آن ملتها را بزند. او با عصای آهنین بر آن ها حکومت خواهد کرد و شراب خشم و غضب خدای قادر مطلق را در چرخُشت خواهد فشرد.Qلشکریان آسمان که سوار بر اسپ های سفید و ملبس به لباس های کتانِ نفیس و سفید و پاکیزه بودند، به دنبال او می رفتند.kO او لباسی آغشته به خون بر تن داشت و «کلام خدا» نام داشت._7 چشمانش مانند شعلۀ آتش بود، نیم تاجهای بسیار بر سر داشت و نامی بر او نوشته بود، که هیچ کس جز خودش نمی توانست آن را بفهمد.C آنگاه آسمان را باز دیدم. اسپ سفیدی در آنجا بود که نام سوارش امین و حق بود. او با عدالت داوری و جنگ می کند. 9 در پیش پای او به خاک افتادم تا او را عبادت کنم، اما او به من گفت: «نه، چنین نکن، من خادمی هستم مانند تو و برادرانت که به عیسی مسیح شهادت می دهند، خدا را پرستش کن! زیرا شهادتی که دربارۀ عیسی داده شده، الهام بخش تمام پیشگویی هاست.»xi سپس فرشته به من گفت: «این را بنویس، خوشا به حال کسانی که به جشن عروسی بره دعوت می شوند.» او همچنین به من گفت: «اینها کلام حقیقی خداست.».Uو لباسی از کتان ظریف پاک و درخشان را پوشیده است.» (مقصود از کتان ظریف، اعمال نیک مقدسین است.)Gخوشی و وجد کنیم و جلال او را ستایش کنیم، زیرا زمان جشن عروسی بره رسیده است، عروس او خود را آماده ساخته است~!آنگاه صدایی شنیدم که مانند صدای گروهی زیاد و صدای آب های بسیار و غرش شدید رعد بود و می گفت: «خدا را شکر! خداوند، خدای ما که قادر مطلق است سلطنت می کند!b}=آنگاه از تخت صدایی آمد که می گفت: «ای تمام بندگان او، و ای کسانی که از او می ترسید، از کوچک و بزرگ، خدای ما را سپاس گوئید.»t|aآن بیست و چهار پیر و چهار حیوان در برابر خدایی که بر تخت نشسته بود، به روی خود افتادند و او را عبادت نموده گفتند: «آمین! خدا را شکر!»{%آن ها بار دیگر گفتند: «خدا را شکر! دود آن در تمام زمانها و قرون بلند خواهد بود.» zزیرا داوری های او راست و عادلانه است! او فاحشۀ بزرگ را که با زنای خود زمین را آلوده ساخت، محکوم کرده و انتقام خون بندگان خود را از او گرفته است.»ry _پس از این وقایع صدایی شنیدم که مانند فریاد گروهی زیاد در آسمان طنین افگند و می گفت: «خدا را شکر! رستگاری و جلال و قدرت از خدای ماست.Fxزیرا بابِل به خاطر خون انبیاء و خون مقدسان و خون همۀ مقتولان روی زمین که در آن یافت شد، به جزای خود رسید.»owWو نور چراغ در تو دیده نخواهد شد! و دیگر صدای عروس و داماد در تو به گوش نخواهد رسید. روزگاری تمام بزرگان دنیا تاجران تو بودند و تو با جادوی خود همۀ ملتها را فریفته بودی.زیرا بابِل به خاطر خون انبیاء و خون مقدسان و خون همۀ مقتولان روی زمین که در آن یافت شد، به جزای خود رسید.»/vWدیگر صدای چنگ نوازان و مطربان و نی زنان و شیپور نوازان در تو شنیده نخواهد شد! دیگر صنعتگران هیچ حرفه ای در تو نخواهند یافت! دیگر صدای آسیاب در تو به گوش نخواهد رسید!%uCآنگاه فرشته ای نیرومند، سنگی را که به بزرگی سنگ آسیاب بود برداشت و به بحر انداخت و گفت: «همین طور بابِل، آن شهر بزرگ به سختی خواهد افتاد و دیگر یافت نخواهد شد.\t1ای آسمان از نابودی او خوشی کن، ای مقدسین و ای رسولان، و ای انبیاء خوشی کنید، چون خداوند انتقام شما را از او گرفته است./sWآن ها بر سرهای خود خاک ریخته و با گریه و زاری فریاد زده می گفتند: «آه، آه، ای شهر بزرگ، شهری که تمام کشتی داران بحر از ثروت او توانگر شدند، در یک ساعت ویران شده است.»)rKهمین که دود سوختن او را دیدند فریاد زده گفتند: «آیا هرگز شهری مثل این شهر بزرگ بوده است؟»pqYدر یک ساعت همۀ ثروت تو تباه گردیده است!» تمام ناخدایان و ملاحان و مسافران بحری و آنانی که از راه بحر تجارت می کنند، دور ایستادند.Bp}«آه، آه، ای شهر بزرگ که به لباس های کتان ظریف ارغوانی و سرخ ملبس و با طلا و جواهر و مروارید آراسته بودی!Yo+تاجران این کالاها که ثروت خود را از آن شهر به دست آوردند، از ترس عذاب او دور خواهند ایستاد و با گریه و غم خواهند گفت:onWآن میوه ای را که سخت در آرزوی به دست آوردنش بودی، از دست دادی و تجمل و شکوه تو از بین رفته است و دیگر هیچ وقت آن ها را نخواهی یافت. m دارچین و ادویه، عطریات و بُخُور و کُندُر، شراب و روغن، آرد و گندم، گاو و گوسفند، اسپ و ارابه های جنگی و حتی غلامان و نفوس انسانی آن ها را نمی خرد.@ly دیگر کسی کالاهای طلا و نقره، جواهرات و مروارید، لباس های ارغوانی و سرخ، یا ابریشم و کتان ظریف، انواع چوب های قیمتی و معطر، انواع ظروف عاجی و چوبی و برنجی و آهنین و یا مرمری،:km تاجران دنیا نیز اشک خواهند ریخت و برای او ماتم خواهند گرفت، زیرا دیگر کسی کالاهای آنها را نمی خرد.j آن ها از ترس عذابی که او متحمل می شود، دور ایستاده خواهند گفت: «آه، آه، ای شهر بزرگ، ای بابِل، شهر پُر قدرت که در یک ساعت به جزای خود رسیدی.»yik هرگاه پادشاهان زمین که با او زنا کرده اند و از تجمل زیاد او بهره مند شده اند، دود سوختن او را ببینند، به حال او گریه و زاری خواهند کرد.h-به این جهت تمام بلایا یعنی مرگ و غم و قحطی در یک روز به او روی می آورند و او در آتش خواهد سوخت، زیرا خداوند، خدایی که این چنین او را جزا می دهد، قادر است.»{آنگاه شنیدم که فرشتۀ حافظ آبها می گفت: «تو در داوری های خویش عادل هستی، تویی آن قدوس که هستی و بوده ای،= فرشتۀ سوم جام خود را بر دریاها و چشمه ها ریخت و آن ها به خون مبدل گشتند.7<gفرشتۀ دوم جام خود را به بحر ریخت و بحر به خونی مثل خون شخص مرده مبدل شد و همۀ جانداران بحر مُردند.$;Aپس فرشتۀ اول رفت و جام خود را بر زمین ریخت و زخم های دردناک و بدنمایی بر بدن مردمانی که نشان حیوان وحشی را به خود داشتند و پیکره اش را می پرستیدند، پدیدار گشت.E: آنگاه از عبادتگاه صدای بلندی شنیدم و آن صدا به هفت فرشته گفت: «بروید و هفت جام خشم خدا را به زمین بریزید.»x9iو عبادتگاه از دود جلال و قدرت خدا پُر گشت، به طوری که هیچ کس نتوانست تا وقتی که هفت بلای آن هفت فرشته تمام نشده بود، به آن جا وارد شود.58cآنگاه یکی از آن چهار حیوان هفت جام طلایی را که از خشم خدایی که تا به ابد زنده است پُر بود، به هفت فرشته دادو عبادتگاه از دود جلال و قدرت خدا پُر گشت، به طوری که هیچ کس نتوانست تا وقتی که هفت بلای آن هفت فرشته تمام نشده بود، به آن جا وارد شود.E7و از آن هفت فرشته با هفت بلا بیرون آمد. فرشتگان کتان پاکیزه و نورانی به تن و شالِ زرین به دور سینه داشتند.x6iبعد از این دیدم که عبادتگاه، یعنی خیمۀ شهادت، در آسمان باز شدD5کیست که از تو نترسد، ای خداوند، و نام تو را جلال ندهد؟ زیرا تو تنها مقدسی. همۀ ملتها خواهند آمد و در پیشگاه تو پرستش خواهند نمود، زیرا کارهای عادلانۀ تو بر هیچ کس پوشیده نیست.»H4 آن ها سرود موسی بندۀ خدا و سرود بره را می سرائیدند و می گفتند:«چقدر بزرگ و شگفت انگیز است اعمال تو، ای خداوند، خدای قادر مطلق! چقدر عادلانه و درست است روش های تو، ای پادشاه ملتها!3'چیزی دیدم که شبیه بحرِ شیشه مانند آمیخته به آتش بود و در کنار این بحر شیشه مانند، آن کسانی که بر حیوان وحشی و پیکرۀ او و عدد اسمش پیروز شده بودند، قرار داشتند و چنگ هایی را که خدا به آن ها داده بود، در دست های شان دیده می شد.e2 Eدر آسمان علامت بزرگ و شگفت انگیزی دیدم: هفت فرشته با هفت بلا. آن ها آخرین بلایا هستند، زیرا با آن ها غضب خدا به پایان می رسد.51cانگورها را در آن چرخُشت که در خارج شهر بود، زیر پاها کوبیدند و سیلابی از خون جاری شد که به اندازۀ چهل فرسنگ (احتمالاً برابر با سیصد کیلومتر) و به بلندی افسار اسپان بود.w0gپس آن فرشته داس خود را به کار بُرد و انگورهای تاکستان این دنیا را چید و آن ها را در چرخُشتِ بزرگ غضب خدا ریخت.انگورها را در آن چرخُشت که در خارج شهر بود، زیر پاها کوبیدند و سیلابی از خون جاری شد که به اندازۀ چهل فرسنگ (احتمالاً برابر با سیصد کیلومتر) و به بلندی افسار اسپان بود.Z/-سپس از قربانگاه نیز فرشتۀ دیگری که حافظ آتشِ قربانگاه بود، آمد و به صاحب داسِ تیز فریاد زده گفت: «داس تیز خود را به کار ببر و انگورهای تاکستان این دنیا را بچین. زیرا خوشه های آن رسیده است.».بعد فرشتۀ دیگری از عبادتگاه در آسمان بیرون آمد. او نیز داس تیزی در دست داشت.-پس آن کس که روی ابر نشسته بود، داس خویش را به کار بُرد و محصولِ زمین درو شد.6,eفرشتۀ دیگری از عبادتگاه بیرون آمد و با صدای بلند خطاب به آن کس که روی ابر نشسته بود گفت: «داس خود را بردار و درو کن، زیرا موسم درو رسیده و محصولِ زمین کاملاً آماده است.»x+iآنگاه همچنانکه من می نگریستم، ابر سفیدی ظاهر شد و بر آن ابر کسی مانند پسر انسان نشسته بود که تاجی طلایی بر سر، و داسی تیز در دست داشت.`*9 صدایی از آسمان شنیدم که می گفت: «این را بنویس: خوشا به حال کسانی که از این پس در خداوند می میرند و روح خدا می گوید بلی، آنها از زحمات خویش راحت خواهند شد، زیرا اعمال نیک شان با آن ها خواهد بود.»/)W بردباری مقدسینی که احکام خدا را حفظ می کنند و به عیسی وفادار هستند، به این حقیقت بستگی دارد.E( دود آتشی که آن ها را عذاب می دهد تا به ابد بلند خواهد بود و برای آنانی که حیوان وحشی و پیکره اش را پرستش می کنند، و یا نشان او را دریافت می دارند، نه در روز سلامتی است و نه در شب.».'U شراب غضب خدا را خواهد نوشید. یعنی شرابی که رقیق نگشته در جام خشم او ریخته می شود، آن ها در برابر فرشتگان مقدس و در برابر بره در شعله های آتش و گوگرد عذاب خواهند دید. (\~~ }p|w{{zLyIx=wvvumt^ss rgqpro=ntmNlkkjihgffddyd c0bNaJ`<_^.]*\LLفیض عیسی خداوند با همۀ شما باد، آمین.Kwکسی که همۀ این چیزها را تصدیق می کند می گوید: «بلی، من به زودی می آیم!» آمین، بیا، ای عیسی، ای خداوند.فیض عیسی خداوند با همۀ شما باد، آمین.]J3و اگر کسی از این پیشگویی ها چیزی کم کند، خدا او را از درخت زندگی و شهر مقدس که در این کتاب آمده است بی بهره خواهد ساخت.»'IGمن به تمام کسانی که پیشگویی های این کتاب را می شنوند، اعلام می کنم که: «اگر کسی چیزی بر آن ها بیفزاید، خدا بلایایی را که در این کتاب آمده است، نصیب او خواهد کرد. H روح و عروس می گویند: «بیا!» هر آنکه می شنود، بگوید: «بیا!» هر که تشنه است بیاید؛ و هر که اشتیاق دارد، آب زندگی را بپذیرد که این بخششی است رایگان.Gwمن، عیسی، فرشتۀ خود را پیش شما که در کلیساها هستید، فرستادم تا این امور را به شما اعلام کند. من ریشه و نهال داود و ستارۀ درخشان صبح هستم.»]F3اما سگان و جادوگران و زناکاران و آدمکشان و بت پرستان و همۀ کسانی که در قول و فعل دروغگو هستند، در خارج از شهر می مانند.kEOخوشا به حال کسانی که لباسهای خود را پاک بشویند. آنها حق خوردن از درخت زندگی را خواهند داشت و به دروازه های شهر وارد خواهند شد،UD# من الف و یا، اول و آخر، ابتدا و انتها هستم.C{ «من به زودی می آیم و برای هرکس مطابق اعمالش اجری با خود خواهم آورد.B پس بگذار شریر، به شرارت خود ادامه دهد و مفسد، همچنان به فساد بپردازد؛ شخص عادل، عدالت خود را ادامه دهد و هر که مقدس است، زندگی مقدس خود را.»A% سپس به من گفت: «پیشگویی های این کتاب را پنهان مکن، زیرا زمان وقوع آن نزدیک است.@} اما او به من گفت: «نه، چنین نکن! من خادمی هستم مانند تو و برادرانت یعنی انبیاء و کسانی که به سخنان این کتاب توجه دارند. فقط خدا را پرستش کن.»?1من، یوحنا، این چیزها را دیدم و شنیدم، و همین که اینها را دیدم و شنیدم، در مقابل آن فرشته ای که این چیزها را به من نشان داده بود، به خاک افتادم تا سجده کنم./>Wعیسی می گوید: «بدانید، من بزودی می آیم، خوشا به حال کسی که به پیشگویی های این کتاب توجه کند.»K=سپس آن فرشته به من گفت: «این سخنان راست و قابل اعتماد است. خداوند، خدا که به انبیاء روح نبوت را می بخشد، فرشتۀ خود را فرستاد تا به بندگانش آنچه را که بزودی واقع خواهد شد، نشان دهد.»<دیگر شب نخواهد بود و آنها به نور چراغ و آفتاب احتیاج نخواهند داشت، زیرا خداوند، خدا، نور ایشان خواهد بود و آن ها تا به ابد فرمانروایی خواهند کرد.;همه او را روبرو خواهند دید و نام او را بر پیشانی های خود خواهند داشت.^:5دیگر چیزی که لعنت شده باشد در آن یافت نخواهد شد. تخت سلطنت خدا و بره در آنجا خواهد بود و بندگانش او را پرستش خواهند کرد.!9;و از میان جادۀ شهر می گذشت. در هر طرف دریا یک درخت زندگی بود که سالی دوازده بار میوه می آورد، هر ماه یکبار از برگ این درخت برای درمان درد ملتها استفاده می شد.D8 آنگاه دریای آب زندگی را که مثل بلور برق می زد، به من نشان داد. آن دریا از تخت سلطنت خدا و بره سرچشمه گرفته07Yاما هیچ ناپاکی وارد آن نخواهد شد و نه کسی که گفتارش ناراست و کارهایش زشت و پلید است، بلکه تنها آن کسانی که نام شان در کتاب زندگی بره نوشته شده است به آن وارد می شوند.q6[ثروت و جلال ملتها به آنجا خواهد آمد،اما هیچ ناپاکی وارد آن نخواهد شد و نه کسی که گفتارش ناراست و کارهایش زشت و پلید است، بلکه تنها آن کسانی که نام شان در کتاب زندگی بره نوشته شده است به آن وارد می شوند.{5oدروازه های شهر در روز بسته نمی شوند و شب نیز در آنجا نخواهد بود.45در نور او ملتها راه خواهند رفت و پادشاهان زمین همۀ جلال خود را به آنجا خواهند آورد.63eشهر احتیاج به آفتاب و ماه نداشت که بر آن بدرخشد، زیرا شکوه خدا بر آن نور می داد و چراغ آن بره است.2!در شهر عبادتگاهی ندیدم، زیرا عبادتگاهش خود خداوند، خدای قادر مطلق و بره بود. 1 دوازده دروازۀ آن شهر عبارت از دوازده مروارید بود و هر دروازه از یک مروارید ساخته شده بود. جاده های شهر از طلای خالص و مانند شیشه پاک و شفاف بود.0پنجمی عقیق سرخ، ششمی عقیق جگری، هفتمی زبرجد سبز و هشتمی یاقوت کبود، نهمی یاقوت زرد، دهمی عقیق سبز، یازدهمی فیروزه و دوازدهمی لعل بنفش بود.*/Mسنگ هایی که دیوارهای شهر بر آن بنا شده بودند، به انواع گوهرها آراسته شده بودند. اولین سنگ بنا از یشم و دومی از سنگ لاجورد، سومی از سنگ عقیق سفید، چهارمی از زمرد،.دیوارش از یشم ساخته شده بود. خود شهر از طلای خالص و مانند شیشه پاک و شفاف بود.-دیوارش به بلندی یکصد و چهل و چهار واحد اندازه گیری (احتمالاً برابر با هفتاد و دو متر) بود، یعنی به مقیاس های انسانی که آن فرشته به کار می بُرد.~,uشهر به شکل مربع و پهنا و درازایش یکی بود؛ اندازۀ آن با متری که در دست داشت، دو هزار و چهارصد کیلومتر بود. درازا و پهنا و بلندیش برابر بود.C+فرشته ای که با من سخن می گفت، متری طلایی در دست داشت تا شهر و دیوارش و دروازه هایش را با آن اندازه بگیرد.!*;دیوار شهر بر دوازده سنگ بنا شده بود و بر آن سنگها، نام های دوازده رسول بره منقوش بود.8)i سه دروازه به جانب شرق بود، سه دروازه به جانب شمال، سه دروازه به جانب جنوب و سه دروازه به جانب غرب.t(a دیوار بسیار بلندی با دوازده دروازه داشت که بر آن ها دوازده فرشته بود و بر دروازه ها، نامهای دوازده طایفۀ بنی اسرائیل نقش بسته بود.+'O این شهر، با شکوه خدایی و مانند جواهری گرانبها می درخشید، آن مانند یشم بود و به روشنی بلور.P& او مرا در روح به کوه بسیار بلندی بُرد و شهر مقدس اورشلیم را به من نشان داد که از آسمان، از نزد خدا به زیر می آمد.% آنگاه یکی از آن هفت فرشته که هفت پیالۀ پُر از هفت بلای آخر را به دست داشت آمد و به من گفت: «بیا، من عروس یعنی همسر بره را به تو نشان خواهم داد.» !e!e!l!u!~!!!!!!!!!!!!!!"""" ")"2";"D"M"V"_"h"q"z"""""""""""""######-#7#A#K#U#_#i#s#|#############$$$$&$0$:$D$N$X$b$k$u$$$$$$$$$$$$$%% %%%)%3%=%G%Q%[%e%n%x%%%%%%%%%%%%%&&&&"&,&6&A&L&W&b&m&x&&&&&&&&&&&&''''''2'='H'S'^'i't''''''''''''(( ((#(.(9(D(O(Z(e(p({(((((((((((() )))*)5)@)K)V)a)l)w))))))))))))****&*1*<*G*R*]*h*s*~***********++ ++"+-+8+C+N+Y+d+o+z++++++++++++, ,,,),4,?,J,U,`,k,v,,,,,,,,,,,,----&-1-<-G-R-]-h-s-}-----------.. ..".-.8.C.N.X.c.n.y............////(/3/>/I/T/_/j/u////////////0000$0/0:0E0P0[0f0q0|0000000000011 11 1+161A1L1W1b1m1x1111111111112222'222=2H2S2^2i2t22222222222233 33#3.393D3O3Z3e3p3{3333333333334 44 4+454@4K4V4a4l4w4444444444445555'525=5H5S5^5i5t55555555555566 66#6.696D6O6Z6e6p6{6666666666667 777*757@7K7V7a7l7w7777777777778888&818<8G8R8]8h8s8~8888888888899 99"9-989C9N9Y9d9o9z999999999999::::):4:?:J:U:`:k:v::::::::::::;;;;&;1;<;G;R;];h;s;~;;;;;;;;;;;<< <<#<.<9>>>&>1><>G>R>]>h>s>~>>>>>>>>>>>?? ??#?.?9?D?O?Z?e?p?{????????????@ @@@*@5@@@K@V@a@l@w@@@@@@@@@@@@AAAA'A2A=AHASA^AiAtAAAAAAAAAAAABB BB#B.B9BDBOBZBeBpB{BBBBBBBBBBBBC CCC*C5C@CKCVCaClCwCCCCCCCCCCCCDDDD&D1DdIdTd_djduddddddddddddeeee%e0e;eFeQe[efeqe|eeeeeeeeeeeff ff!f,f7fBfMfWfbfmfxffffffffffffgggg(g3g>gIgTg_gjgugggggggggggghhhh$h/h:hEhPh[hfhqh|hhhhhhhhhhhhi ii i+i6iAiLiWibimixiiiiiiiiiiiijjjj'j2j=jHjSj^jijtjjjjjjjjjjjjkkkk$k/k:kEkPk[kfkqk|kkkkkkkkkkkkl ll l+l6lAlLlWlblmlxllllllllllllmmmm'm1mxIxTx_xjxuxxxxxxxxxxxxyyyy%y0y;yFyQy\ygyry}yyyyyyyyyyyzz zz!z,z7zBzMzXzcznzyzzzzzzzzzzzz{{{{({3{>{I{T{_{j{u{{{{{{{{{{{{||||%|0|;|F|Q|\|g|q|||||||||||||}} }}!},}6}A}L}W}b}m}x}}}}}}}}}}}}~~~~(~3~>~I~T~_~j~u~~~~~~~~~~~~$/:EP[fq|                                                                 !  "  #  $  %  &  '   (   )   *   +   ,  -  .  /  0  1  2  3  4  5  6  7  8  9  :  ;  <  =  >  ?  @   A   B   C   D   E  F  G  H  I  J  K  L  M  N  O  P  Q  R  S  T  U  V  W  X   Y   Z   [   \   ]  ^  _  `  a  b  c  d  e  f  g  h  i  j  k  l  m  n  o  p  q  r   s   t   u   v   w  x  y  z  {  |  }  ~                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                !  "  #  $  %  &  '  (   )  *  +  ,  -  .  /  0  1  2  3  4  5  6  7  8  9  :  ;  <   =  >  ?  @  A  B  C  D  E  F  G  H  I  J  K  L  M  N   O  P  Q  R  S  T  U  V   W   X   Y   Z   [  \  ]  ^  _  `  a  b  c  d  e  f   g  h  i  j  k  l  m  n   o   p   q   r   s  t  u  v  w  x  y  z  {   |  }  ~                                                                                                                                                                !                                                                         !  "  #  $  %  &                                                                                                                 !  "       !  "  #  $  %  &   '   (   )   *   +  ,  -  .  /  0  1  2  3  4  5  6   7  8  9  :  ;  <  =  >   ?   @   A   B   C  D  E  F  G  H  I  J   K  L  M  N  O  P  Q  R   S   T   U   V   W  X  Y  Z  [  \  ]  ^  _  `  a  b  c  d  e  f  g  h  i   j  !k  "l  #m  $n  %o  &p  'q  (r  )s  *t  +u  ,v  -w  .x  /y  0z  1{  2|  3}  4~  5  6  7  8  9  :  ;  <  =  >  ?  @  A  B                                                                         !                                                                         !  "  #                                                                         !  "  #  $  %  &  '  (  )  *  +  ,  -  .                                                                                  !  "  #  $  %  &  '  (  )  *  +  ,  -  .  /  0  1  2  3   4  !5  "6  #7   8  9  :  ;  <  =  >  ?   @   A   B   C   D  E  F  G  H  I  J  K  L  M  N  O  P  Q  R  S  T  U  V   W  !X  "Y  #Z  $[  %\  &]  '^  (_  )`  *a  +b   c  d  e  f  g  h  i  j   k   l   m   n   o  p  q  r  s  t  u  v  w  x  y  z  {  |  }  ~           !  "  #  $  %  &  '  (  )  *  +  ,  -  .  /  0  1  2  3  4  5  6                                                                    !  !  !  !  !  !  !  !  !   !   !   !   !   !  !  !  !  !  !  !   "  "  "  "  "  "  "  "  "   "   "   "   "   "  "  "  "  "  "  "  "  "  "  "  "  "  "  "  "  "   #  #  #  #  #  #  #  #  #   #   #   #   #   #  #  #  #  #  #  #  #  #  #  #  #  #  #  #  #   $  $  $  $  $  $  $  $  $   $   $   $   $   $  $  $  $  $  $  $  $  $  $  $  $  $!   %"  %#  %$  %%  %&  %'  %(  %)  % *  % +  % ,  % -  % .  %/  %0  %1  %2  %3  %4  %5  %6  %7  %8  %9  %:  %;  %<  %=  %>  %?  %@  % A  %!B  %"C  %#D  %$E   &F  &G  &H  &I  &J  &K  &L  &M  & N  & O  & P  & Q  & R  &S  &T  &U  &V  &W  &X  &Y  &Z  &[  &\  &]  &^  &_  &`  &a  &b  &c   'd  'e  'f  'g  'h  'i  'j  'k  ' l  ' m  ' n  ' o  ' p  'q  'r  's  't  'u  'v  'w  'x  'y  'z   ({  (|  (}  (~  (  (  (  (  (   (   (   (   (   (  (  (  (  (  (  (  (  (  (   )  )  )  )  )  )  )  )  )   )   )   )   )   )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )   )!  )"  )#  )$  )%  )&  )'  )(  ))  )*  )+  ),  )-  ).  )/  )0  )1  )2  )3  )4  )5  )6  )7  )8  )9   *  *  *  *  *  *  *  *  *   *   *   *   *   *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *   *!  *"  *#  *$  *%  *&   +  +  +  +  +  +  +  +  +   +   +   +   +   +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +   +!  +"   ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,   ,   ,   ,   ,   ,  ,!  ,"  ,#  ,$  ,%  ,&  ,'  ,(  ,)  ,*  ,+  ,,  ,-  ,.  ,/  ,0  ,1  , 2  ,!3   -4  -5  -6  -7  -8  -9  -:  -;  - <  - =  - >  - ?  - @  -A  -B  -C  -D  -E  -F  -G  -H  -I  -J  -K  -L  -M  -N  -O   .P  .Q  .R  .S  .T  .U  .V  .W  . X  . Y  . Z  . [  . \  .]  .^  ._  .`  .a  .b  .c  .d  .e  .f  .g  .h  .i  .j  .k  .l  .m  .n  . o  .!p  ."q   /r  /s  /t  /u  /v  /w  /x  /y  / z  / {  / |  / }  / ~  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /   0  0  0  0  0  0  0  0  0   0   0   0   0   0  0  0  0  0  0  0  0  0   1  1  1  1  1  1  1  1  1   1   1   1   1   1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1    2  2  2  2  2  2  2  2  2   2   2   2   2   2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2                                                                                                      ! " # $  % & ' ( ) * + ,  -  .  /  0  1 2 3 4 5 6 7 8 9 : ; < = > ? @ A B  C D E F G H I J  K  L  M  N  O P Q R S T U V W X Y  Z [ \ ] ^ _ ` a  b  c  d  e  f g h i j k l m n o p q r s t u v w  x y z { | } ~                                                                                                                                !  "  #                                                                                                                                                   !  "  #  $  %  &  '  (!  )"  *#  +$  ,%  -&  .'  /(  0)  1*  2+  3,   -  .  /  0  1  2  3  4  5  6  7  8  9  :  ;  <  =  >  ?  @  A  B  C D E F G H I J  K  L  M  N  O P Q R S T U V W X Y Z [ \ ] ^ _ `  a b c d e f g h  i  j  k  l  m n o p q r s t u v w x y z {  | } ~                                    ! " # $                                                                                                                                                            ! " # $   ! " # $ % & '  (  )  *  +  , - . / 0 1 2 3 4 5 6 7 8 9 : ; <  = > ? @ A B C D  E  F  G  H  I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z [  \ !]  ^ _ ` a b c d e  f  g  h  i  j k l m n o  p q r s t u v w  x  y  z  {  | } ~                   ! " # $ % & ' (                                 !R!R!]!h!s!~!!!!!!!!!!!"" """"-"8"C"N"Y"d"o"z""""""""""""####)#4#?#J#U#`#k#v############$$$$&$1$<$G$R$]$g$r$}$$$$$$$$$$$%% %%"%-%8%C%N%Y%d%o%z%%%%%%%%%%%%& &&&*&5&@&K&V&`&k&v&&&&&&&&&&&&''''&'1'<'G'R']'h's'~'''''''''''(( (("(-(8(C(N(Y(d(o(z(((((((((((())))))4)?)J)U)`)k)v))))))))))))****%*0*;*F*Q*\*g*r*}***********++ ++!+,+7+B+M+X+c+n+y++++++++++++,,,,),4,?,J,U,`,k,v,,,,,,,,,,,,----%-0-;-F-Q-\-g-r-}-----------.. ..!.,.7.B.M.X.c.n.y............////)/4/>/I/T/_/j/u////////////0000%000;0F0Q0\0g0q0|0000000000011 11!1,171B1M1X1c1n1y1111111111112222(232>2I2T2_2j2u2222222222223333%303;3F3Q3\3g3r3|3333333333344 44!4,474B4M4X4c4n4y4444444444445555%5/595C5M5W5a5k5u55555555555556 666*656@6K6V6`6k6v6666666666667777%707;7F7Q7\7g7r7}7777777777788 88"8-888C8N8Y8d8n8y8888888888889999)949>9I9T9_9j9u999999999999::::%:0:;:F:Q:[:f:q:|:::::::::::;; ;;!;,;7;B;M;X;c;n;y;;;;;;;;;;;;<<<<(<3<>> >>!>+>6>A>L>W>b>m>x>>>>>>>>>>>>????'?2?=?H?S?^?i?t????????????@@@@$@/@:@E@P@[@f@p@{@@@@@@@@@@@@A AAA*A5A@AKAVAaAlAwAAAAAAAAAAAABBBB'B2B=BHBSB^BiBtBBBBBBBBBBBBCCCC#C.C9CDCOCZCeCpC{CCCCCCCCCCCCD DD D+D6DADLDWDbDmDxDDDDDDDDDDDDEEEE(E3E>EIETE^EiEtEEEEEEEEEEEEFFFF$F/F:FEFPF[FfFqF|FFFFFFFFFFFFG GG G+G6GAGLGWGbGmGxGGGGGGGGGGGGHHHH'H2H=HHHSH^HiHtHHHHHHHHHHHHII II#I.I9IDIOIZIeIpI{IIIIIIIIIIIIJ JJJ*J5J@JKJVJaJlJwJJJJJJJJJJJJKKKK'K2K=KHKSK^KhKsK~KKKKKKKKKKKLL LL#L.L9LDLOLZLeLpL{LLLLLLLLLLLLM MMM*M5M@MKMVM`MkMvMMMMMMMMMMMMNNNN&N1NcIcTc_cjcuccccccccccccdddd$d/d:dEdPd[dfdqd|dddddddddddee ee!e,e7eBeMeXeceneyeeeeeeeeeeeeffff(f3f>fIfTf_fjfuffffffffffffgggg$g/g:gEgPg[gfgqg|ggggggggggghh hh!h,h7hBhMhXhchnhyhhhhhhhhhhhhiiii(i2i=iHiSi^iiitiiiiiiiiiiiijjjj$j/j:jEjPj[jejpj{jjjjjjjjjjjjk kk k+k6kAkKkVkaklkwkkkkkkkkkkkkllll'l2l=lHlSl^lilsl~lllllllllllmm mm#m.m9mDmOmZmempm{mmmmmmmmmmmmn nnn*n5n@nKnVnanlnwnnnnnnnnnnnnoooo'o2o=oHoSo^oiotoooooooooooopp pp#p.p9pDpOpZpeppp{ppppppppppppq qqq*q5q@qKqVqaqlqwqqqqqqqqqqqqrrrr&r1rzIzTz_zjzuzzzzzzzzzzzz{{{{%{0{;{F{Q{\{g{r{}{{{{{{{{{{{|| ||!|,|7|B|M|X|c|n|y||||||||||||}}}}(}3}=}H}S}^}i}t}}}}}}}}}}}}~~~~$~/~:~E~P~[~f~p~{~~~~~~~~~~~~$.8BLV`jt~       ! " # $ %                                                                  ! " # $ % & ' ( )                                                      !  "  #  $  %  &  ' ( ! ) " * # + $ , % - & . '   (  )  *  +  ,  -  .  /  0  1  2  3  4  5  6  7  8  9  :  ;  <  =  >  ?  @  A  B  C  D  E  F  G ! H " I # J   K  L  M  N  O  P  Q  R  S  T  U  V  W  X  Y  Z  [   \   ]   ^   _   `   a   b   c  d  e  f  g  h   i   j   k   l   m   n   o   p   q   r   s   t   u   v   w   x   y   z  {  ! |  " }  # ~  !  ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! !  " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " " "! ""  # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # # #  $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $  % % % % % % % % % % %  %  %  %  %  %  %  %  % % % % % %  %  %  %  %   &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  & & ! & " & # & $ & % & & & ' & ( & ) & * & + & , & - & . & / & 0  ' 1 ' 2 ' 3 ' 4 ' 5 ' 6 ' 7 ' 8 ' 9 ' : ' ; ' < ' = ' > ' ? ' @ ' A ' B ' C ' D ' E ' F ' G ' H ' I ' J ' K ' L ' M ' N ' O ' P '! Q '" R '# S '$ T '% U '& V '' W '( X ') Y  ( Z ( [ ( \ ( ] ( ^ ( _ ( ` ( a ( b ( c ( d ( e ( f ( g ( h ( i ( j ( k ( l ( m ( n ( o ( p ( q ( r ( s ( t ( u ( v ( w ( x ( y (! z (" { (# | ($ } (% ~                                                                                                   !                                                                                                       !           !  "  #  $  %  &  '  (  )  *  +  ,  -  .  /  0  1  2  3  4  5  6  7  8  9  :  ;  < ! =   >   ?   @   A   B   C   D   E  F  G  H  I  J   K   L   M   N   O   P   Q   R   S   T   U   V   W   X   Y   Z   [   \  ]  ^  _  `  a   b   c   d   e   f   g   h   i   j   k   l   m   n   o  p  q  r  s  t   u   v   w   x   y   z   {   |   }   ~                    !  "                                                                          !  "  #  $  %  &  '  (  )  *  +  ,  -  .  /  0  1  2  3  4  5  6  7  8                                  ! " # $ % & ' ( ) * + , - . / 0 1 2 3 4                                                                  !  "  #  $  %  &  '  (  )  *  +  ,  -  .  /  0  1  2  3  4  5  6  7  8  9  :  ; ! <   =  >  ?  @  A  B  C  D  E  F  G  H  I   J  K  L  M  N  O  P  Q  R  S  T  U  V  W  X  Y  Z  [  \  ]  ^  _  `  a  b  c  d  e   f  g  h  i  j  k  l  m  n  o  p  q  r  s  t  u  v  w  x  y  z  {  |  }  ~         ! " # $                                                                                                                 ! " # $ % & '                                                                  !  "  #  $  %  &  '  (  )  *  +  ,  -  . ! / " 0 # 1 $ 2 % 3 & 4 ' 5 ( 6 ) 7 * 8 + 9 , : - ; . < / = 0 > 1 ? 2 @ 3 A 4 B   C  D  E  F  G  H  I  J  K  L  M  N  O  P  Q  R  S  T  U  V  W  X  Y  Z  [  \  ]  ^  _  `  a  b ! c " d # e $ f % g & h ' i ( j ) k * l + m , n - o   p  q  r  s  t  u  v  w  x  y  z  {  |  }  ~              (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (! (" (# ($ (% (& (' ((  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (! (" (#  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( (! (" (# ($ (%  (& (' (( () (* (+ (, (- ( . ( / ( 0 ( 1 ( 2  (3 (4 (5 (6 (7 (8 (9 (: ( ; ( < ( = ( > ( ? (@ (A (B (C (D (E (F (G (H (I  ( J ( K ( L ( M ( N ( O ( P ( Q ( R ( S ( T ( U ( V ( W ( X ( Y ( Z ( [ ( \ ( ] ( ^  ( _ ( ` ( a ( b ( c ( d ( e ( f ( g ( h ( i ( j ( k ( l ( m ( n ( o ( p ( q ( r ( s ( t ( u ( v ( w ( x ( y ( z ( { ( | ( } ( ~ ( ! ( " ( #  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  ( ! ( " ( #  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (   (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (   ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  (! (" (# ($ (% (& (' (( () (*  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( (! (" (# ($ (% (& (' (( () (* (+ (, (- ( . (!/ ("0 (#1 ($2 (%3 (&4 ('5 ((6 ()7 (*8  (9 (: (; (< (= (> (? (@ ( A ( B ( C  (D (E (F (G (H (I (J (K ( L ( M ( N ( O ( P (Q (R (S (T (U (V (W (X (Y (Z ([ (\ (] (^ (_  (` (a (b (c (d (e (f (g ( h ( i ( j ( k ( l (m (n (o (p (q (r (s (t  (u (v (w (x (y (z ({ (| ( } ( ~ (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  (! (" (#  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  (! (" (# ($ (% (& ('  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( (  (! (" (# ($ (% (& (' (( ( ) ( * ( + ( , ( - (. (/ (0 (1 (2 (3 (4 (5 (6 (7 (8 (9 (: (; (< (= (> (? ( @ (!A ("B (#C  (D (E (F (G (H (I (J (K ( L ( M ( N ( O ( P (Q (R (S (T (U (V (W (X (Y  (Z ([ (\ (] (^ (_ (` (a ( b ( c ( d ( e ( f (g (h (i (j (k (l (m (n (o (p (q (r (s (t (u (v (w  (x (y (z ({ (| (} (~ ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  (! (" (# ($ (% (&  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  (  ( ! ( " ( # ( $ ( %  (! (! (! (! (! (! (! (! (!  (!  (!  (!  (!  (! (! (! (! (! (! (! (! (! (!  (" (" (" (" (" (" (" (" ("  ("  ("  ("  ("  (" (" ("  (# (# (# (# (# (# (# (# (#  (# ! (# " (# # (# $ (#% (#& (#' (#( (#) (#* (#+ (#, (#- (#. (#/ (#0 (#1 (#2 (#3  ($4 ($5 ($6 ($7 ($8 ($9 ($: ($; ($ < ($ = ($ > ($ ? 2@  2A  2B  2C  2D  2E  2F  2G  2 H  2 I  2 J  2 K  2 L  2M  2N  2O  2P  2Q  2R  2S  2T  2U  2V  2W  2X  2Y  2Z  2[ !V!V!`!j!t!~!!!!!!!!!!!!"" """"-"8"C"N"Y"d"o"z""""""""""""# ###*#5#@#K#V#a#l#w############$$$$&$1$<$G$R$]$h$s$~$$$$$$$$$$$%% %%"%-%8%C%N%Y%d%o%z%%%%%%%%%%%%& &&&*&5&@&K&V&a&l&w&&&&&&&&&&&&''''&'1'<'G'R']'h's'~'''''''''''(( (("(-(8(C(N(Y(d(o(z(((((((((((() )))))4)?)J)U)`)k)v))))))))))))****&*1*<*F*Q*\*g*r*}***********++ ++!+,+7+B+M+X+c+n+y++++++++++++,,,,),4,?,J,T,_,j,u,,,,,,,,,,,,----%-0-;-E-P-[-f-q-|-----------.. ..!.,.7.B.M.X.c.n.y............////(/3/>/I/T/_/j/u////////////0000$0/0:0E0P0[0f0q0|0000000000001 11 1+161A1L1W1b1m1x1111111111112222'222=2H2S2^2i2t22222222222233 33#3.393D3O3Z3e3p3z3333333333334 444*454@4J4U4`4k4v4444444444445555&515;5F5Q5\5g5r5}5555555555566 66!6,676B6M6X6c6n6y6666666666667777(737>7I7T7_7j7u7777777777778888$8/8:8E8P8[8f8q8|8888888888899 99!9+969A9L9W9b9m9x999999999999::::(:3:=:H:S:^:i:t::::::::::::;;;;$;.;9;D;O;Z;e;p;{;;;;;;;;;;;;< <<<*<5<@> >>">->8>C>N>Y>d>o>z>>>>>>>>>>>>? ???*?5?@?K?V?a?l?w????????????@@@@'@2@=@H@S@^@i@t@@@@@@@@@@@@AA AA#A.A9ADAOAZAeApA{AAAAAAAAAAAAB BBB*B5B@BKBVBaBlBwBBBBBBBBBBBBCCCC&C1CUIUTU^UiUtUUUUUUUUUUUUVVVV$V/V:VEVPV[VfVqV|VVVVVVVVVVVVW WWW*W5W@WKWVWaWlWwWWWWWWWWWWWWXXXX&X1XtItTt_tjtuttttttttttttuuuu%u0u:uEuPu[ufuqu|uuuuuuuuuuuvv vv!v,v7vBvMvXvcvnvxvvvvvvvvvvvvwwww(w3w>wIwTw_wjwuwwwwwwwwwwwwxxxx%x0x;xFxPx[xfxqx|xxxxxxxxxxxyy yy!y,y7yByMyXyaykyuyyyyyyyyyyyyyzz zzz)z3z>zIzTz_zjzuzzzzzzzzzzzz{{{{${/{:{E{P{[{f{q{|{{{{{{{{{{{{| || |+|6|A|L|W|b|m|x|||||||||||||}}}}$}.}8}B}L}V}`}j}t}~}}}}}}}}}}}}~~~~(~3~>~I~T~_~j~u~~~~~~~~~~~~%0;EP[fq|  2]  2^  2 _  2!`  2"a  2#b  2$c  2%d  2&e  2'f  2(g  2)h  2*i  2+j  2,k  2l 2m 2n 2o 2p 2q 2r 2s 2 t 2 u 2 v 2 w 2 x 2y 2z 2{ 2| 2} 2~ 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2! 2" 2# 2$  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2! 2" 2# 2$ 2% 2& 2' 2( 2) 2* 2+ 2, 2- 2.  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2!  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2! 2" 2# 2$ 2% 2& 2' 2( 2) 2* 2+ 2, 2-  2. 2/ 20 21 22 23 24 25 2 6 2 7 2 8 2 9 2 : 2; 2< 2= 2> 2? 2@ 2A  2 B 2 C 2 D 2 E 2 F 2 G 2 H 2 I 2 J 2 K 2 L 2 M 2 N 2 O 2 P 2 Q 2 R 2 S 2 T 2 U 2 V 2 W 2 X 2 Y 2 Z 2 [ 2 \ 2 ]  2 ^ 2 _ 2 ` 2 a 2 b 2 c 2 d 2 e 2 f 2 g 2 h 2 i 2 j 2 k 2 l 2 m 2 n 2 o 2 p 2 q 2 r 2 s  2 t 2 u 2 v 2 w 2 x 2 y 2 z 2 { 2 | 2 } 2 ~ 2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2   2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2   2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2   2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2 ! 2 " 2 # 2 $ 2% 2& 2' 2( 2) 2* 2+ 2, 2-  2. 2/ 20 21 22 23 24 25 2 6 2 7 2 8 2 9 2 : 2; 2< 2= 2> 2? 2@ 2A  2B 2C 2D 2E 2F 2G 2H 2I 2 J 2 K 2 L 2 M 2 N 2O 2P 2Q 2R 2S 2T 2U  2V 2W 2X 2Y 2Z 2[ 2\ 2] 2 ^ 2 _ 2 ` 2 a 2 b 2c 2d 2e 2f 2g 2h 2i 2j 2k 2l  2m 2n 2o 2p 2q 2r 2s 2t 2 u 2 v 2 w 2 x 2 y 2z 2{ 2| 2} 2~ 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2 2  2! 2" 2# 2$ 2% 2& 2' 2( 2) 2* 2+ 2,! 2-" 2.# 2/$ 20% 21& 22' 23( 24) 25* 26+ 27, 28- 29. 2:/ 2;0 2<1 2=2 2>3 2?4 2@5 2A6 2B7 2C8  29 2: 2; 2< 2= 2> 2? 2@ 2 A 2 B 2 C 2 D 2 E 2F 2G 2H 2I 2J 2K 2L 2M 2N 2O 2P 2Q 2R 2S 2T 2U  2V 2W 2X 2Y 2Z 2[ 2\ 2] 2 ^ 2 _ 2 ` 2 a 2 b 2c 2d 2e 2f 2g 2h 2i  2j 2k 2l 2m 2n 2o 2p 2q 2 r 2 s 2 t 2 u 2 v 2w 2x 2y 2z 2{ 2| 2} 2~ 2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2  2 ! 2 " 2 # 2 $ 2 % 2 & 2 ' 2 ( 2 ) 2 * 2 + 2 , 2 - 2 . 2 / 2 0 2 1 2 2 2 3  2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2!  2!  2!  2!  2!  2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2! 2!  2" 2" 2" 2" 2" 2" 2" 2" 2"  2"  2"  2"  <  <  <  <  <  <  <  <  <   <   <   <   <   <  <  < < < < < < < < <  <  <  <  <  < < < < < < < < < <  < < < < < < < < <  <  <  <  <  < <  < < < < < < < < <  < ! < " < # < $ <% <& <' <( <) <* <+ <, <-  <. </ <0 <1 <2 <3 <4 <5 < 6 < 7 < 8 < 9 < : <;  << <= <> <? <@ <A <B <C < D < E < F < G < H <I <J <K <L <M <N <O <P <Q <R <S <T  <U <V <W <X <Y <Z <[ <\ < ] < ^ < _ < ` < a <b <c <d <e <f <g <h <i <j <k <l <m <n  <o <p <q <r <s <t <u <v < w < x < y < z < { <| <} <~ < < < < < < < < < < < < < < < <  <! <"  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <   <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  < ! < " < # < $ < % < &  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <   <  <  <  <  <  <  <  <  <   <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <  <   < < < < < < < < <  <  <  <  <  < <  < < < <! <" <# <$ <% < & < ' < ( < ) < * <+ <, <- <. </ <0 <1 <2 <3 <4 <5 <6 <7 <8 <9 <: <; <<  <= <> <? <@ <A <B <C <D < E  <F <G <H <I <J <K <L <M < N < O < P < Q < R <S <T <U <V <W  <X <Y <Z <[ <\ <] <^ <_ < ` < a < b < c < d <e <f <g <h <i <j <k <l  <m <n <o <p <q <r <s <t < u < v < w < x < y <z <{ <| <} <~ < < < < < < < < < < < < < <  <! <" <# <$ <%  < < < < < < <  < < < < < < < < <  <  <  <  <  < < < < < < < < < < < < < < < < < < <  <! <" <# <$  < < < < < < < < <  <  <  <  <  < < < < < < < < < < < < < < < <  < < < < < < < < <  <  <  <  <  < < <  < < < < < < < < <  <  <  <  <  < < < < < < < < < < < < < < < < < < <  <!  F  F  F  F  F  F  F  F  F   F   F   F   F   F  F  F  F  F  F  F  F  F  F!  F"  F#  F$  F%  F&  F'  F(  F)  F *  F!+  F, F- F. F/ F0 F1 F2 F3 F 4 F 5 F 6 F 7 F 8 F9 F: F; F< F= F> F? F@ FA FB  FC FD FE FF FG FH FI FJ F K F L F M F N F O FP FQ FR FS FT FU FV FW FX FY FZ F[ F\ F] F^ F_ F`  Fa Fb Fc Fd Fe Ff Fg Fh F i F j F k F l F m Fn Fo Fp Fq Fr Fs Ft Fu Fv Fw Fx  Fy Fz F{ F| F} F~ F F F  F  F  F  F  F F F F F F F F F F F F F F F F F F  F F F F F F F F F  F  F  F  F  F F F F F F F F F F F F F F F F F F F  F! F" F# F$ F% F& F' F(  F F F F F F F F F  F  F  F  F  F F F F F F F F F F F F  F F F F F F F F F  F  F  F  F  F F F F F F F F F F F F F F F F F F F  F! F" F#  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F ! F " F # F $ F % F &! F '" F (# F )$ F *% F +& F ,' F -( F .) F /* F 0+ F 1, F 2- F 3. F 4/ F 50 F 61 F 72 F 83 F 94  F 5 F 6 F 7 F 8 F 9 F : F ; F < F = F > F ? F @ F A F B F C F D F E F F  F G F H F I F J F K F L F M F N F O F P F Q F R F S F T F U F V F W F X F Y F Z F [ F \ F ] F ^ F _ F ` F a F b F c F d F e F f F !g F "h F #i F $j F %k F &l F 'm F (n  F o F p F q F r F s F t F u F v F w F x F y F z F { F | F }  F ~ F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F  F   F F F F F F F F F  F  F  F  F  F F F F F F  F F F F F F F F F  F  F  F  F  F F F F F F F  F F F F F F F F F  F  F  F  F  F F F F F F F F F F F F F F F F F F  F F F F F F F F F  F  F  F  F   F F F F F F F F F  F  F  F  F  F F F F F F F F F F F F F F F F F F  F F F F F F F F F  F  F  F  F  F F F F F F F F F F F F! F" F# F$ F%  F& F' F( F) F* F+ F, F- F . F / F 0 F 1 F 2 F3 F4 F5 F6 F7 F8 F9 F: F; F< F= F> F? F@ FA FB FC FD F E F!F F"G F#H F$I F%J F&K F'L F(M F)N F*O F+P  FQ FR FS FT FU FV FW FX F Y F Z F [ F \ F ] F^ F_ F` Fa Fb Fc Fd Fe Ff Fg Fh Fi Pj  Pk  Pl  Pm  Pn  Po  Pp  Pq  P r  P s  P t  P u  P v  Pw  Px  Py  Pz  P{  P|  P}  P~  P P P P P P P P P  P  P  P  P  P P P P P P P P  P P P P P P P P P  P  P  P  P  P P P P P  P P P P P P P P P  P  P  P  P  P P P P P Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z   Z   Z   Z   Z   Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z! Z" Z# Z$  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z !U!U!`!k!u!!!!!!!!!!!!""""%"0";"F"Q"\"f"q"|""""""""""""# ## #+#6#A#L#W#b#m#x############$$$$'$2$=$H$S$^$i$t$$$$$$$$$$$$%% %%#%.%9%D%O%Z%e%p%z%%%%%%%%%%%%& &&&*&5&@&K&V&a&l&w&&&&&&&&&&&&''''&'1'<'G'R']'h's'~'''''''''''(( (("(-(8(C(N(Y(d(n(y(((((((((((())))))4)?)J)U)`)k)v))))))))))))****%*0*;*F*Q*\*g*r*|***********++ ++!+,+7+B+M+X+c+n+y++++++++++++,,,,),4,?,J,U,`,k,v,,,,,,,,,,,,----%-0-;-F-Q-\-g-r-}-----------.. ..".,.7.B.M.X.c.n.y............////(/3/>/I/T/_/j/u////////////0000%000;0F0Q0\0g0r0}0000000000011 11"1-181C1N1Y1d1o1z1111111111112222)242?2J2U2`2k2v2222222222223333%303;3F3Q3\3g3r3}3333333333344 44!4,474B4M4X4c4n4y4444444444445555)545?5J5U5`5k5v5555555555556666%606;6F6P6[6f6q6|6666666666677 77!7,777A7L7W7b7m7x7777777777778888(838>8I8T8_8j8u8888888888889999$9/9:9E9P9[9f9p9{999999999999: :: :+:6:A:L:W:b:m:x::::::::::::;;;;(;3;>;H;S;^;i;t;;;;;;;;;;;;<<<<$>>>&>1><>G>R>\>g>r>}>>>>>>>>>>>?? ??"?-?8?C?N?Y?d?o?z????????????@@@@%@/@9@C@M@W@a@k@u@@@@@@@@@@@@@AA AAA*A5A@AKAVAaAlAwAAAAAAAAAAAABBBB'B2B=BHBSB^BiBsB~BBBBBBBBBBBCC CC#C.C9CDCOCZCeCpC{CCCCCCCCCCCCD DDD*D5D@DKDVDaDlDwDDDDDDDDDDDDEEEE&E1E_I_T___j_u____________````%`0`;`F`Q`\`g`r`}```````````aa aa"a,a7aBaMaXacanayaaaaaaaaaaaabbbb)b4b?bJbUb_bjbubbbbbbbbbbbbcccc%c0c;cFcQc\cgcrc}cccccccccccdd dd!d,d7dBdMdXdcdndyddddddddddddeeee(e3e>eIeTe_ejeueeeeeeeeeeeeffff$f/f:fEfPf[fffqf|fffffffffffgg gg!g,g7gBgMgXgcgngygggggggggggghhhh(h3h>hIhTh_hjhuhhhhhhhhhhhhiiii%i0i;iFiQi\igiri}iiiiiiiiiiijj jj"j-j8jCjNjYjdjojzjjjjjjjjjjjjkkkk)k4k?kJkUk`kkkvkkkkkkkkkkkkllll%l0l;lFlQl\lglrl}lllllllllllmm mm!m,m7mBmMmXmcmnmymmmmmmmmmmmmnnnn)n4n?nJnUn`nknvnnnnnnnnnnnnoooo%o0o;oFoQo\ogoro}ooooooooooopp pp"p-p7pBpMpXpcpnpyppppppppppppqqqq)q4q?qJqUq`qkqvqqqqqqqqqqqqrrrr%r0r;rFrQr\rgrrr}rrrrrrrrrrrss ss!s,s7sBsMsXscsnsysssssssssssstttt)t4t?tJtUt`tktuttttttttttttuuuu%u0u;uFuQu\uguru}uuuuuuuuuuuvv vv!v,v7vBvMvXvcvnvyvvvvvvvvvvvvwwww(w3w>wIwTw_wjwuwwwwwwwwwwwwxxxx%x0x;xFxQx\xgxrx}xxxxxxxxxxxyy yy!y,y7yByMyXycynyyyyyyyyyyyyyyzzzz(z3z>zIzTz_zjzuzzzzzzzzzzzz{{{{%{0{;{F{Q{\{g{r{}{{{{{{{{{{{|| ||!|,|7|B|M|X|c|n|y||||||||||||}}}}(}3}>}I}T}_}j}u}}}}}}}}}}}}~~~~%~0~;~F~Q~\~g~r~}~~~~~~~~~~~  *4>HR\fpz Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z! Z"  Z# Z$ Z% Z& Z' Z( Z) Z* Z + Z , Z - Z .  Z/ Z0 Z1 Z2 Z3 Z4 Z5 Z6 Z 7 Z 8 Z 9 Z : Z ; Z< Z= Z> Z? Z@ ZA ZB ZC  ZD ZE ZF ZG ZH ZI ZJ ZK Z L Z M Z N Z O Z P ZQ ZR ZS ZT  ZU ZV ZW ZX ZY ZZ Z[ Z\ Z ] Z ^ Z _ Z ` Z a Zb Zc Zd Ze Zf Zg Zh Zi Zj  Z k Z l Z m Z n Z o Z p Z q Z r Z s Z t Z u Z v Z w Z x Z y Z z Z { Z | Z } Z ~ Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z   Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z   Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z   Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z   Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z   Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z! Z" Z# Z$ Z% Z& Z' Z( Z) Z* Z+ Z, Z- Z. Z/ Z0 Z1 Z2 Z3 Z4  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z! Z" Z# Z$ Z% Z& Z' Z( Z) Z* Z+ Z, Z- Z. Z/ Z0 Z1 Z2 Z 3 Z!4 Z"5  Z6 Z7 Z8 Z9 Z: Z; Z< Z= Z > Z ? Z @ Z A Z B ZC ZD ZE ZF ZG ZH ZI ZJ ZK  ZL ZM ZN ZO ZP ZQ ZR ZS Z T Z U Z V Z W Z X ZY ZZ Z[ Z\ Z] Z^ Z_ Z` Za Zb Zc Zd Ze Zf Zg Zh Zi Zj Z k Z!l Z"m Z#n Z$o Z%p Z&q Z'r Z(s Z)t Z*u Z+v Z,w Z-x Z.y Z/z Z0{ Z1| Z2} Z3~ Z4 Z5 Z6 Z7 Z8 Z9 Z:  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z! Z" Z# Z$ Z% Z& Z' Z( Z)  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z! Z" Z# Z$ Z% Z&  Z' Z( Z) Z* Z+ Z, Z- Z. Z / Z 0 Z 1 Z 2 Z 3 Z4 Z5 Z6 Z7 Z8 Z9 Z: Z; Z<  Z= Z> Z? Z@ ZA ZB ZC ZD Z E Z F Z G Z H Z I ZJ ZK ZL ZM ZN ZO ZP ZQ ZR ZS ZT ZU ZV ZW ZX ZY ZZ Z[ Z \ Z!] Z"^ Z#_ Z$` Z%a Z&b Z'c Z(d Z)e Z*f Z+g  Zh Zi Zj Zk Zl Zm Zn Zo Z p Z q Z r Z s Z t Zu Zv Zw Zx Zy Zz Z{ Z| Z} Z~ Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z   Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z   Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  d  d  d  d  d  d  d  d  d   d   d   d   d   d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d d d d d d  d d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d! d" d# d$ d% d& d' d( d) d* d+ d, d- d. d/ d0 d 1 d!2 d"3 d#4 d$5 d%6 d&7  d8 d9 d: d; d< d= d> d? d @ d A d B  dC dD dE dF dG dH dI dJ d K d L d M d N d O dP dQ dR dS dT dU dV dW dX dY dZ d[  d\ d] d^ d_ d` da db dc d d d e d f d g d h di dj dk dl dm dn do dp dq dr  ds dt du dv dw dx dy dz d { d | d } d ~ d  d d d d d d d d d d d d d d d d  d d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d   d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d   d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d   d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d   d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d  d ! d " d # d $ d % d & d '!  d" d# d$ d% d& d' d( d) d * d + d , d - d . d/ d0 d1 d2 d3 d4 d5 d6 d7 d8 d9 d: d; d< d= d> d? d@ d A d!B  dC dD dE dF dG dH dI dJ d K d L d M d N d O dP dQ dR dS dT dU dV dW dX dY dZ d[ d\ d] d^ d_ d` da d b d!c d"d d#e  df dg dh di dj dk dl dm d n d o d p d q d r ds dt du dv dw dx dy dz d{ d|  d} d~ d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d d d  d d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d d d d d d d  d!  d d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d d d d d d d  d! d" d# d$ d% d& d' d( d) d*  d d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d  d d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d  d d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d! d" d# d$ d% d& d' d( d) d* d+ d, d- d. d/ d 0 d!1 d"2 d#3 d$4 d%5 d&6 d'7 d(8 d)9 d*: d+; d,< d-= d.> d/? d0@ d1A d2B  dC dD dE dF dG dH dI dJ d K d L d M d N d O dP dQ dR dS dT dU dV dW dX dY dZ d[ d\ d] d^ d_ d` da d b d!c d"d d#e d$f d%g d&h d'i  dj dk dl dm dn do dp dq d r d s d t d u d v dw dx dy dz d{ d| d} d~ d d d n  n  n  n  n  n  n  n  n   n   n   n   n   n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n   n!  n"  n#  n$  n%  n&  n'  n(  n)  n*  n+  n,  n-  n.  n/  n0  n1  n2  n3  n4  n5  n n n n n n n n n  n  n  n  n  n n n n n n n n n n n n n n n n n n n  n! n" n# n$ n% n& n' n( n) n* n+ n, n-  n n n n n n n n n  n  n  n  n  n n n n n n n n n n n n n n n  n n  n  n  n  n  n  n  n  n n n n n n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n! n" !  n " n # n $ n % n & n ' n ( n ) n * n + n , n - n . n / n 0 n 1 n 2 n 3  n 4 n 5 n 6 n 7 n 8 n 9 n : n ; n < n = n > n ? n @ n A n B n C n D n E n F n G n H n I n J n K n L n M n N n O n P n Q n R n S n! T n" U n# V  n W n X n Y n Z n [ n \ n ] n ^ n _ n ` n a n b n c n d n e n f n g n h n i n j n k n l n m n n n o n p n q n r n s n t n u n v n! w n" x n# y n$ z n% { n& | n' } n( ~ n)  n* n+ n,  n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n n! n" n# n$ n% n& n' n( n) n* n+ n, n- n. n/ n0 n1 n2 n3 n4 n5 n6 n7 n8 n9 n: n; n< n= n> n? n@  n n  n  n  n  n  n  n  n n n n n n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n   n n  n  n  n  n  n  n  n n n n n n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n  n   n n  n  n  n  n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n ! n !! n "! n #! n $! n %! n &! n '!! n (!" n )!# n *!$  n !% n !& n !' n !( n !) n !* n !+ n !, n !- n !. n !/ n !0 n !1 n !2 n !3 n !4 n !5 n !6 n !7 n !8 n !9 n !: n !; n !< n != n !> n !? n !@ n !A n !B  n !C n !D n !E n !F n !G n !H n !I n !J n !K n !L n !M n !N n !O n !P n !Q n !R n !S n !T n !U n !V n !W n !X n !Y n !Z n ![ n !\ n !] n !^ n !_ n !` n !a n !b n !!c n "!d  n!e n!f n!g n!h n!i n!j n!k n!l n !m n !n n !o n !p n !q n!r n!s n!t n!u n!v n!w n!x n!y n!z n!{ n!| n!} n!~ n! n! n! n! n!  n! n! n! n! n! n! n! n! n ! n ! n ! n ! n ! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n ! n!! n"!  n! n! n! n! n! n! n! n! n ! n ! n ! n ! n ! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n ! n!! n"!  n! n! n! n! n! n! n! n! n ! n ! n ! n ! n ! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n!  n! n! n! n! n! n! n! n! n ! n ! n ! n ! n ! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n! n ! n!" n"" n#" n$" n%" n&" n'" n(" n)" n*" n+" n," n-" n."  n" n" n" n" n" n" n" n" n " n " n " n " n " n" n" n" n" n" n" n"! n""  n"# n"$ n"% n"& n"' n"( n") n"* n "+ n ", n "- n ". n "/ n"0 n"1 n"2 n"3 n"4 n"5 n"6 n"7 n"8 n"9 n": n"; n"< n"= n"> n"? n"@ n"A n "B n!"C n""D n#"E n$"F n%"G n&"H n'"I n("J n)"K n*"L n+"M  n"N n"O n"P n"Q n"R n"S n"T n"U n "V n "W n "X n "Y n "Z n"[ n"\ n"] n"^ n"_ n"` n"a n"b n"c n"d n"e n"f n"g n"h n"i n"j  n"k n"l n"m n"n n"o n"p n"q n"r n "s n "t n "u n "v n "w n"x n"y n"z n"{ n"| n"} n"~ n" n" n" n" n" n" n" n" n" n" n" n " n!" n"" n#" n$" n%" n&" n'" n(" n)" n*" n+" n," n-" n." n/" n0" n1" n2" n3" n4" x"  x"  x"  x"  x"  x"  x"  x"  x "  x "  x "  x "  x "  x"  x"  x"  x"  x"  x" x" x" x" x" : z z ! !!!*!5!@!K!U!`!k!v!!!!!!!!!!!!""""&"1"<"G"R"]"h"s"}"""""""""""## ##"#-#8#C#N#Y#d#o#z############$ $$$*$5$@$K$V$`$k$v$$$$$$$$$$$$%%%%&%1%<%G%R%]%h%s%~%%%%%%%%%%%&& &&"&-&8&C&N&Y&d&o&z&&&&&&&&&&&&'''')'4'?'J'U'`'k'v''''''''''''((((%(0(;(F(Q(\(g(r(}((((((((((()) ))!),)7)B)M)X)c)n)y))))))))))))****)*4*?*J*U*`*k*v************++++%+0+;+F+Q+\+g+r+}+++++++++++,, ,,!,,,7,B,M,X,c,n,y,,,,,,,,,,,,----(-3->-I-T-_-j-u------------....$./.:.E.P.[.f.q.|............/ // /+/6/A/L/W/b/m/x////////////0000'020=0H0S0^0i0t0000000000001111$1/1:1E1P1[1f1q1|1111111111112 22 2+262A2L2W2b2m2x2222222222223333'323=3H3S3^3i3t3333333333334444$4/4:4E4P4[4e4p4{4444444444445 55 5+565A5L5W5b5m5x5555555555556666'626=6H6S6^6i6t6666666666667777$7/7:7E7P7[7f7q7{7777777777778 88 8+868A8L8W8a8l8w8888888888889999'929=9H9S9^9i9s9~99999999999:: ::#:.:9:C:N:Y:d:o:z::::::::::::; ;;;*;5;@;K;V;a;l;w;;;;;;;;;;;;<<<<&<1<<aJaVabanazaaaaaaaaaaab bb!b-b9bEbQb]bibubbbbbbbbbbbcccc)c5c@cLcXcdcpc|ccccccccccdd dd$d0dfJfVfbfnfzfffffffffffg gg!g-g9gEgQg]giguggggggggggghhhh)h5hAhKhVhahlhwhhhhhhhhhhhhiiii+i7iCiOi[igisiiiiiiiiiiijjjj&j2j>jJjVjbjnjzjjjjjjjjjjjk kk!k-k9kEkQk]kikukkkkkkkkkkkllll(l3l?lKlWlclol{lllllllllllm mm#m/m;mGmSm_mkmwmmmmmmmmmmmnnnn*n6nBnNnZnfnrn~nnnnnnnnnnoooo&o1o=oIoUoaomoyoooooooooooppp p,p8pDpPp\phptpppppppppppqqqq(q4q@qLqXqcqoq{qqqqqqqqqqqr rr#r/r;rFrRr^rjrvrrrrrrrrrrrssss*s6sBsMsYsesqs}sssssssssstt tt$t0tvJvVvbvnvzvvvvvvvvvvvw ww!w-w9wDwPw\whwtwwwwwwwwwwwxxxx'x3x?xKxWxcxox{xxxxxxxxxxxy yy#y/y;yGySy_ykywyyyyyyyyyyyzzzz*z6zAzMzYzezqz}zzzzzzzzzz{{ {{%{1{={I{U{a{m{y{{{{{{{{{{{||| |,|8|D|P|\|h|t|||||||||||}}}}'}3}?}K}W}c}n}z}}}}}}}}}}}~ ~~"~.~:~F~R~^~i~u~~~~~~~~~~~)5AMYeq} x" x" x " x " x " x " x " x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x"  x" x" x" x" x" x" x" x" x " x " x " x " x " x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x"  x" x" x" x" x" x" x" x" x " x " x " x " x " x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x" x# x# x# x# x # x!# x"# x## x$# x%# x&# x'# x(# x)# x*# x+# x,#  x# x# x# x# x# x# x# x# x # x # x # x # x # x# x# x# x#! x#" x## x#$ x#% x#& x#' x#( x#) x#* x#+  x#, x#- x#. x#/ x#0 x#1 x#2 x#3 x #4 x #5 x #6 x #7 x #8 x#9 x#: x#; x#< x#= x#> x#? x#@ x#A x#B x#C x#D x#E x#F x#G x#H x#I x#J x #K x!#L  x#M x#N x#O x#P x#Q x#R x#S x#T x #U x #V x #W x #X x #Y x#Z x#[ x#\ x#] x#^ x#_ x#`  x#a x#b x#c x#d x#e x#f x#g x#h x #i x #j x #k x #l x #m x#n x#o x#p x#q x#r x#s x#t x#u x#v x#w x#x x#y x#z x#{ x#|  x #} x #~ x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x !# x "# x ## x $# x %#  x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x !# x "# x ##  x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x #  x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x #  x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x # x $ x $ x $ x $ x $ x $ x $  x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x $ x $ x $ x $ x $ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$! x$" x$#  x$$ x$% x$& x$' x$( x$) x$* x$+ x $, x $- x $. x $/ x $0 x$1 x$2 x$3 x$4 x$5 x$6 x$7 x$8 x$9 x$: x$; x$< x$= x$> x$? x$@ x$A x$B x $C x!$D x"$E x#$F x$$G x%$H x&$I  x$J x$K x$L x$M x$N x$O x$P x$Q x $R x $S x $T x $U x $V x$W x$X x$Y x$Z x$[ x$\ x$]  x$^ x$_ x$` x$a x$b x$c x$d x$e x $f x $g x $h x $i x $j x$k x$l x$m x$n x$o x$p x$q x$r x$s x$t x$u x$v x$w x$x x$y x$z x${ x$| x $} x!$~ x"$ x#$ x$$ x%$ x&$ x'$ x($ x)$  x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x $ x $ x $ x $ x $ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x $ x!$ x"$ x#$ x$$  x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x $ x $ x $ x $ x $ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x $ x!$ x"$ x#$ x$$  x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x $ x $ x $ x $ x $ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$  x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x $ x $ x $ x $ x $ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$ x$  x$ x$ x$ x% x% x% x% x% x % x % x % x % x % x% x% x% x% x% x%  x% x% x% x% x% x% x% x% x % x % x % x % x % x% x% x% x% x%! x%" x%# x%$ x%% x%& x%' x%( x%) x%* x%+ x%, x%- x%. x %/ x!%0 x"%1 x#%2 x$%3 x%%4  x%5 x%6 x%7 x%8 x%9 x%: x%; x%< x %= x %> x %? x %@ x %A x%B x%C x%D x%E x%F x%G  x%H x%I x%J x%K x%L x%M x%N x%O x %P x %Q x %R x %S x %T x%U x%V x%W x%X x%Y x%Z x%[ x%\ x%] x%^ x%_ x%` x%a x%b x%c x%d  %e  %f  %g  %h  %i  %j  %k  %l   %m   %n   %o   %p   %q  %r  %s  %t  %u  %v  %w  %x  %y  %z  %{  %|  %}  %~  %  %  %  %  %   %  !%  "%  #%  $%  %%  &%  '%  % % % % % % % %  %  %  %  %  % % % % % % % % % % % % % % % % % % %  % !% "% #% $% %% &% '% (% )% *% +% ,% -% .% /% 0% 1% 2% 3% 4% 5% 6%  % % % % % % % %  %  %  %  %  % % % % % % % % % % % %  % % % % % % % %  %  %  %  %  % % % % % % % % % % % % % % % % % % %  % !% "% #% $% %% &% '& (& )& *& +&  & & & & & & & &  &  &  &  &  & & & & & & & & & & & &  & & & & &! &" &# &$  &%  &&  &'  &(  &) &* &+ &, &- &. &/ &0 &1 &2 &3 &4 &5 &6 &7 &8 &9 &: &;  &< !&= "&> #&? $&@ %&A &&B '&C (&D )&E *&F +&G ,&H -&I .&J /&K 0&L 1&M 2&N 3&O 4&P 5&Q 6&R 7&S 8&T 9&U :&V ;&W <&X =&Y >&Z ?&[ @&\ A&] B&^ C&_ D&` E&a F&b G&c H&d I&e J&f K&g L&h M&i N&j O&k P&l Q&m  &n &o &p &q &r &s &t &u  &v  &w  &x  &y  &z &{ &| &} &~ & & & & & & & & & & & & & &  & !& "& #& $& %& &&  & & & & & & & &  &  &  &  &  & & & & & & & & & & & & & & & & & & &  & !& "& #& $& %& && '& (&   &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  !&  "&  #&  $&  %&  &&  '&  (&  )&  *&  +&   &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &   &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  &  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  '  !'  "'  #'  $'  %'  &'  ''  ('  )'  *'  +'  ,'  -'!  .'"  /'#   '$  '%  '&  ''  '(  ')  '*  '+  ',  '-  '.  '/  '0  '1  '2  '3  '4  '5  '6  '7  '8  '9  ':  ';  '<  '=  '>  '?  '@  'A  'B  'C  !'D  "'E  #'F  $'G  %'H  &'I  ''J  ('K   'L  'M  'N  'O  'P  'Q  'R  'S  'T  'U  'V  'W  'X  'Y  'Z '[ '\ '] '^ '_ '` 'a  'b  'c  'd  'e  'f 'g 'h 'i 'j  'k 'l 'm 'n 'o 'p 'q 'r  's  't  'u  'v  'w 'x 'y 'z '{ '| '} '~ ' ' ' ' ' ' ' ' '  ' ' ' ' ' ' ' '  '  '  '  '  ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '  ' !' "' #' $' %' &' '' (' )' *' +'  ' ' ' ' ' ' ' '  '  '  '  '  ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '  ' ' ' ' ' ' ' '  '  '  '  '  ' ' ' ' '  ' ' ' ' ' ' ' '  '  '  '  '  ' ' ' ' ' ' '  ' ' ' ' ' ' ' '  ' ' ' ' ' ' ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( (  (  (!  ("  (#  ($ (% (& (' (( ()  (* (+ (, (- (. (/ (0 (1  (2  (3  (4  (5  (6 (7 (8 (9 (: (; (< (= (> (? (@ (A (B (C (D (E (F (G (H  (I (J (K (L (M (N (O (P  (Q  (R  (S  (T  (U (V (W (X (Y (Z ([ (\ (] (^ (_ (` (a (b (c (d (e (f (g  (h (i (j (k (l (m (n (o  (p  (q  (r  (s  (t (u (v (w (x (y (z ({ (| (} (~ ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  ( !( "(  ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( (  ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( ( (  (  (  (  (  (  (  (  (   (   (   (   (   (  )  )  )  ) ) ) ) ) ) ) )  )  )  )  )  ) ) ) ) ) )  ) ) ) ) ) ) ) )  )  )  )  )  )! )" )# )$  )% )& )' )( )) )* )+ ),  )-  ).  )/  )0  )1 )2 )3 )4 )5 )6 )7 )8 )9 ):  ); )< )= )> )? )@ )A )B  )C  )D  )E  )F  )G  )H )I )J )K )L )M )N )O  )P  )Q  )R  )S  )T )U )V )W )X )Y )Z )[ )\ )] )^ )_ )` )a )b )c )d )e )f  )g !)h ")i #)j $)k %)l &)m ')n ()o ))p *)q  )r )s )t )u )v )w )x )y  )z  ){  )|  )}  )~ ) ) ) ) ) ) ) ) )  ) ) ) ) ) ) ) )  )  )  )  )  ) ) ) ) )   )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )   )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )   )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )   )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )   )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  )  *  *  *  *  *  * * * * * * * *  *  *  *  *  * * *  * * * * * * * *  *  *  *  *  * *! *" *# *$ *% *&  *' *( *) ** *+ *, *- *.  */  *0  *1  *2  *3 *4  *5 *6 *7 *8 *9 *: *; *<  *=  *>  *?  *@  *A *B *C *D *E *F *G  *H *I *J *K *L *M *N *O  *P  *Q  *R  *S  *T *U *V *W *X *Y *Z *[ *\ *] *^ *_ *` *a *b *c *d *e *f  *g !*h "*i  *j *k *l *m *n *o *p *q  *r  *s  *t  *u *v *w *x *y *z *{ *|  *}  *~  *  *  * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  * !* "* #* $* %*  * * * * * * * *  *  *  *  *  * * * * * * *  * * * * * * * *  *  *  *  *  * * * * * * * *  *  *  *  *  * * * * * * * * *  * * * * * * * *  *  *  *  *  * * * * * * * * * * * * * * *  * * * * * * * *     + 7 C O [ g s  !!!!&!2!>!J!V!b!n!z!!!!!!!!!!!" ""!"-"9"E"Q"]"i"u"""""""""""####(#4#@#L#X#d#p#|###########$ $$#$/$;$G$S$_$k$w$$$$$$$$$$$%%%%+%7%C%O%Z%f%r%~%%%%%%%%%%&&&&&&2&>&J&V&b&m&y&&&&&&&&&&&' ''!'-'9'E'Q']'h't'''''''''''((((((4(@(L(X(d(p(|((((((((((() ))#)/);)G)S)_)k)w)))))))))))******6*B*N*Z*f*r*~**********++++&+2+>+J+V+b+n+y+++++++++++, ,,!,-,9,E,Q,],i,u,,,,,,,,,,,----(-4-@-L-X-d-p-|-----------....%.0.<.H.T.`.l.x...........////+/7/C/O/[/g/s///////////0000&020>0J0V0b0n0z000000000001 11!1-191E1Q1]1i1t111111111112222(242@2L2X2d2o2{222222222223 33#3/3;3G3S3_3k3w333333333334444*464B4N4Z4f4r4~444444444455 55%515=5I5U5a5l5x55555555555666 6,686D6P6\6h6t666666666667777%707;7F7Q7\7g7r7}777777777788 88$808<8H8T8_8k8w888888888889999+979C9O9[9g9s99999999999::::&:2:>:J:V:b:n:z:::::::::::; ;;!;-;9;E;Q;];i;u;;;;;;;;;;;<<<<(<4<@>>>*>6>B>M>Y>e>q>}>>>>>>>>>>?? ??%?1?=?I?U?a?m?y???????????@ @@ @,@8@D@P@\@h@t@@@@@@@@@@@AAAA'A3A?AKAWAcAoA{AAAAAAAAAAAB BB"B.B:BFBRB^BjBvBBBBBBBBBBBCCCC)C5CACMCYCeCqC}CCCCCCCCCCDD DD%D1D=DIDUDaDmDwDDDDDDDDDDDDEEEE'E2E=EHESE^EjEvEEEEEEEEEEEFFFF*F6FBFNFZFfFqF}FFFFFFFFFFGG GG$G0GZJZVZbZnZzZZZZZZZZZZZ[ [[![-[9[E[Q[][i[u[[[[[[[[[[[\\\\)\5\A\M\Y\e\p\|\\\\\\\\\\]] ]]$]0]<]H]T]`]l]w]]]]]]]]]]]^^^^*^6^B^N^Z^f^r^~^^^^^^^^^^____%_1_=_I_U_a_m_y___________` ``!`-`9`E`Q`]`i`t```````````aaaa(a4a@aLaXadapa|aaaaaaaaaaab bb#b/b;bGbSb_bkbwbbbbbbbbbbbcccc+c7cCcNcZcfcrc~ccccccccccdddd&d2d>dJdVdbdndzddddddddddde ee!e-e9eEeQe]eieueeeeeeeeeeeffff(f4f@fLfXfdfpf|fffffffffffg gg"g.g:gFgRg^gjgvggggggggggghhhh)h5hAhMhYhehqh}hhhhhhhhhhii ii$i0ikJkVkbknkzkkkkkkkkkkkl ll"l.l:lFlRl^ljlvlllllllllllmmmm)m5mAmMmYmemqm}mmmmmmmmmmnn nn%n1n=nInUn`nlnxnnnnnnnnnnnooo o,o8oDoPo[ogosooooooooooopppp'p3p?pKpWpcpop{pppppppppppq qq"q.q:qFqRq^qjqvqqqqqqqqqqqrrrr*r6rBrNrZrfrrr~rrrrrrrrrrss ss%s1s=sIsUs`slsxsssssssssssttt t,t8tDtPt\thtttttttttttttuuuu'u3u?uKuWucuou{uuuuuuuuuuuv vv"v.v:vFvRv^vjvvvvvvvvvvvvvwwww*w6wBwNwZwfwrw~wwwwwwwwwwxx xx%x1x=xIxUxaxmxyxxxxxxxxxxxy yy!y-y9yDyPy\yhytyyyyyyyyyyyzzzz(z4z@zLzWzczoz{zzzzzzzzzzz{ {{#{/{;{G{S{_{k{w{{{{{{{{{{{||||*|6|B|N|Z|f|r|~|||||||||||}}}}*}6}B}N}Z}e}q}}}}}}}}}}}}~~ ~~#~/~;~G~S~_~k~w~~~~~~~~~~~)5AMYeq}  *  *  *  * * * * * * * * * * * + + + + +  + + + + + + + +  +  +  +  +  + + + + + + + + + + +  + + + + + +! +" +#  +$  +% +& +' +( +) +* ++ +,  +-  +.  +/  +0  +1 +2 +3 +4 +5 +6 +7 +8 +9 +: +; +< += +> +?  +@ +A +B +C +D +E +F +G  +H  +I  +J  +K  +L +M +N +O +P +Q +R +S +T +U +V +W +X +Y +Z +[ +\ +] +^  +_ !+` "+a  +b +c +d +e +f +g +h +i  +j  +k  +l  +m  +n +o +p +q +r +s +t +u +v +w +x  +y +z +{ +| +} +~ + +  +  +  +  +  + + + + + + + + +   +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  +  !+  !+ !+ !+ !+ !+ !+ !+ !+ ! + ! + ! + ! + ! + !+ !+ !+ !+ !+ !+ !+ !+ !+ !+  "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ " + " + " + " + " + "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+ "+  #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ # + # + # + # + # + #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+ #+  $, $, $, $, $, $, $, $, $ , $ , $ , $ , $ , $, $, $, $, $, $, $, $, $,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,   ,   ,  , ,! ," ,# ,$ ,% ,& ,'  ,(  ,)  ,*  ,+  ,, ,- ,. ,/  ,0 ,1 ,2 ,3 ,4 ,5 ,6 ,7  ,8  ,9  ,:  ,;  ,<  ,= ,> ,? ,@ ,A ,B ,C ,D  ,E  ,F  ,G  ,H  ,I ,J ,K ,L ,M ,N ,O ,P ,Q ,R ,S ,T  ,U ,V ,W ,X ,Y ,Z ,[ ,\  ,]  ,^  ,_  ,`  ,a ,b ,c ,d ,e  ,f ,g ,h ,i ,j ,k ,l ,m  ,n  ,o  ,p  ,q  ,r ,s ,t ,u ,v ,w ,x ,y ,z  ,{ ,| ,} ,~ , , , ,  ,  ,  ,  ,  , , , , , , , , , , , , , ,  , , , , , , , ,  ,  ,  ,  ,  , , , , , , , , , , ,   ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,   ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  !,  ",  #,  $,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,  ,   ,   ,  , , , , , , , ,  ,  ,  ,  ,  , , , , , ,  , , , , , - - -  -  -  -  -  - - - - - - - - - - - - - - - - - - -  -  - - - - - - -! -"  -#  -$  -%  -&  -' -( -) -* -+ -, -- -. -/ -0  -1 -2 -3 -4 -5 -6 -7 -8  -9  -:  -;  -<  -= -> -? -@ -A -B -C  -D -E -F -G -H -I -J -K  -L  -M  -N  -O  -P -Q -R -S -T -U  -V -W -X -Y -Z -[ -\ -]  -^  -_  -`  -a  -b -c -d -e -f -g -h -i -j -k  -l -m -n -o -p -q -r -s  -t  -u  -v  -w  -x -y   -z  -{  -|  -}  -~  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  !-  "-  #-  $-  %-  &-   -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -   -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -   -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -   -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  .  .  .  .  .  .   .   .   .   .   .  .  .  .  .  .  .  .  .  . . . . . . . .  .  .  .  .  . . .! ." .# .$ .% .& .' .( .)  .* .+ ., .- .. ./ .0 .1  .2  .3  .4  .5  .6 .7 .8  .9 .: .; .< .= .> .? .@  .A  .B  .C  .D  .E .F .G .H .I  .J .K .L .M .N .O .P .Q  .R  .S  .T  .U  .V .W  .X .Y .Z .[ .\ .] .^ ._  .`  .a  .b  .c  .d  .e .f .g .h .i .j .k .l  .m  .n  .o .p .q .r .s .t .u .v  .w  .x  .y  .z  .{ .| .} .~ .   .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .   .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .   .   .   .   .   .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  . . . . . . . .  .  .  .  .  .  . . . . . . . .  .  .  .  .  . . . . . . . . . . .  . . . . . . . .  .  .  .  .  . . . . . . . .  . . . . . . . .  .  .  .  .  . . . . . . / / / / / / / / /  / / / / / / / /  /  /  /  /  / / / / / / / / / / / / /!  /" /# /$ /% /& /' /( /)  /*  /+  /,  /-  /. // /0 /1 /2 /3 /4 /5 /6  /7 /8 /9 /: /; /< /= />  /?  /@  /A  /B  /C /D /E /F /G /H /I /J /K /L   /M  /N  /O  /P  /Q  /R  /S  /T  /U  /V  /W  /X  /Y  /Z  /[  /\  /]  /^  /_  /`  /a  /b  /c  /d  /e  /f  /g  /h  /i  /j  /k  /l  !/m  "/n  #/o   /p  /q  /r  /s  /t  /u  /v  /w  /x  /y  /z  /{  /|  /}  /~  /  /  /  /  /  /   /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /   /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /   /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  /  / / / / / / / /  /  /  /  /  / / / / / / / / / /  / / / / / / / /  /  /  /  /  / / / / / / / / / / / / / / / / / / /  / !0 "0 #0  0 0 0 0 0 0 0 0  0  0  0  0  0 0 0 0 0 0 0 0 0 0  0 0 0 0 0 0 0 0  0!  0"  0#  0$  0% 0& 0'  0( 0) 0* 0+ 0, 0- 0. 0/  00  01  02  03  04 05 06 07 08 09 0: 0;  0< 0= 0> 0? 0@ 0A 0B 0C  0D  0E  0F  0G  0H 0I 0J 0K 0L 0M 0N 0O 0P 0Q 0R 0S 0T 0U 0V 0W 0X  0Y 0Z 0[ 0\ 0] 0^ 0_ 0`  0a  0b  0c  0d  0e 0f 0g 0h 0i 0j 0k 0l 0m 0n 0o 0p 0q 0r 0s 0t  0u 0v 0w 0x 0y 0z 0{ 0|  0}  0~  0  0  0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0  0 !0  0 0 0 0 0 0 0 0  0  0  0  0  0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0  0 0 0 0 0 0 0 0  0  0  0  0  0 0 0 0 0  0 0 0 0 0 0 0 0  0  0  0  0  0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0  0 0 0 0 0 0  0 0 0 0 0 0 0 0  0  0  0  0  0 0  0 0 0 0 0 0 0 0  0  0  0  0  0 0 0 1 1 1 1 1 1 1 1  1 1 1 1 1 1 1 1  1  1  1  1  1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 1! 1" 1#  1$ 1% 1& 1' 1( 1) 1* 1+  1,  1-  1.  1/  10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 1: 1; 1<  1= 1> 1? 1@ 1A 1B 1C 1D  1E  1F  1G  1H  1I 1J 1K 1L 1M 1N 1O 1P 1Q 1R 1S 1T 1U 1V 1W 1X 1Y 1Z  1[ 1\ 1] 1^ 1_ 1` 1a 1b  1c  1d  1e  1f  1g 1h 1i 1j 1k 1l 1m 1n 1o 1p 1q 1r 1s 1t 1u 1v 1w 1x 1y  1z !1{ "1| #1} $1~ %1 &1 '1 (1   1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  1  !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 ! 1 ! 1 ! 1 ! 1 ! 1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 !1 ! 1 !!1  "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 " 1 " 1 " 1 " 1 " 1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 "1 " 1 "!1 ""1 "#1 "$1 "%1  #1 #1 #1 #1 #1 #1 #1 #1 # 1 # 1 # 1 # 1 # 1 #1 #1 #1  $1 $1 $1 $1 $1 $1 $1 $1 $ 1 $ 1 $ 1 $ 1 $ 1 $1 $1 $1 $1 $1 $2 $2 $2 $2 $2 $2 $2 $2 $2 $2 $2 $2 $2 $ 2  %2 %2 %2 %2 %2 %2 %2 %2 % 2 % 2 % 2 % 2 % 2 %2 %2 %2 %2 %2 %2 %2! %2" %2# %2$ %2%  &2& &2' &2( &2) &2* &2+ &2, &2- & 2. & 2/ & 20 & 21 & 22 &23 &24 &25 &26 &27 &28 &29 &2: &2; &2< &2= &2> &2? &2@ &2A &2B &2C &2D & 2E &!2F &"2G H &$2I &%2J &&2K &'2L &(2M  '2N '2O '2P '2Q '2R '2S '2T '2U ' 2V ' 2W ' 2X ' 2Y ' 2Z '2[ '2\ '2] '2^ '2_ '2` '2a '2b '2c '2d '2e '2f '2g '2h '2i '2j '2k  (2l (2m (2n (2o (2p (2q (2r (2s ( 2t ( 2u ( 2v ( 2w ( 2x (2y (2z (2{ (2| (2} (2~ (2 (2 (2 (2  )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 ) 2 ) 2 ) 2 ) 2 ) 2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 )2 ) 2  *2 *2 *2 *2 *2 *2 *2 *2 * 2 * 2 * 2 * 2 * 2 *2 *2 *2  2  2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2  2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2 2 2 2 2 2 2 2  2  2  2  2  2 2 2 2 2  2 2   ! - 9 E Q \ h t !!!!(!4!@!K!W!c!o!{!!!!!!!!!!!" """".":"F"R"^"j"u"""""""""""####'#3#?#K#W#c#n#z###########$ $$!$,$8$D$P$\$h$t$$$$$$$$$$$%%%%'%3%?%K%W%c%o%{%%%%%%%%%%%& &&#&/&;&G&S&_&k&w&&&&&&&&&&&''''+'6'B'N'Z'f'r'~''''''''''(( ((%(1(=(H(T(`(l(x((((((((((())))+)7)C)O)[)g)s)))))))))))****'*3*?*K*V*b*n*z***********+ ++ +,+8+D+P+\+h+t+++++++++++,,,,',3,?,K,W,c,o,{,,,,,,,,,,,- --"-.-:-F-Q-]-i-u-----------....(.4.?.K.W.c.o.{.........../ //"/./:/F/R/^/j/v///////////0000)050A0M0Y0e0p0|000000000011 11$101<1H1T1`1l1w111111111112222+272C2O2[2g2s2~22222222223333&323>3J3V3b3n3z333333333334 44!4-494E4Q4\4h4t444444444445555(545@5L5X5d5p5|555555555566 66$606;6G6S6_6k6w666666666667777+777B7N7Z7f7r7~777777777788 88%818=8I8U8a8m8y88888888888999 9,989C9O9[9g9s99999999999:: ::%:1:=:I:U:a:m:y:::::::::::; ;;!;-;8;D;P;\;h;t;;;;;;;;;;;<<<<'<3>>>(>4>@>L>X>d>p>|>>>>>>>>>>>? ??#?/?;?G?S?_?k?w???????????@@@@*@6@B@N@Z@f@r@}@@@@@@@@@@AA AA$A/A;AGASA_AkAwAAAAAAAAAAABBBB*B6BBBNBZBfBrB~BBBBBBBBBBCC CC%C0CIJIUIaImIyIIIIIIIIIIIJ JJ!J-J9JEJQJ]JiJuJJJJJJJJJJJKKKK(K4K@KLKXKdKpK|KKKKKKKKKKLL LL$L0L\J\V\b\m\y\\\\\\\\\\\] ]]!]-]9]D]P]\]h]t]]]]]]]]]]]^^^^(^4^@^L^X^d^p^|^^^^^^^^^^__ __$_0_<_H_T_`_l_x___________````+`7`C`O`[`g`s`~``````````aaaa&a2a=aIaUaaamayaaaaaaaaaaabbb b+b7bCbOb[bgbsbbbbbbbbbbbcccc'c3c>cJcVcbcnczcccccccccccd dd!d-d9dEdQd\dhdtdddddddddddeeee'e3e?eKeVebenezeeeeeeeeeeefff f,f8fDfPf[fgfsfffffffffffgggg'g3g?gKgWgcgog{gggggggggggh hh"h.h:hFhRh^hjhvhhhhhhhhhhhiiii)i5iAiMiYieiqi}iiiiiiiiiijj jj%j1j=jIjTj`jljxjjjjjjjjjjjkkk k,k8kDkPk\khktkkkkkkkkkkkllll(l4l@lLlXldlol{lllllllllllm mm#m/m;mGmSm_mkmwmmmmmmmmmmmnnnn+n7nCnOn[ngnsnnnnnnnnnnnoooo&o2o>oJoVobonozooooooooooop pp"p.p:pFpRp^pjpvpppppppppppqqqq)q5qAqLqXqdqpq|qqqqqqqqqqrr rr$r0rxJxVxbxnxzxxxxxxxxxxxy yy"y.y:yFyRy^yjyvyyyyyyyyyyyzzzz*z6zBzNzZzfzrz~zzzzzzzzzz{{{{&{2{>{J{V{b{n{z{{{{{{{{{{{| ||"|.|:|F|R|^|j|v|||||||||||}}}}*}6}B}N}Z}f}r}~}}}}}}}}}}~~~~,~9~F~S~`~m~z~~~~~~~~~~ #0=JWdq~ 2 3 3 3 3  3   3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3  3   3  3  3  3  3  3  3  3  3!  3"  3#  3$  3%  3&  3'  3(  3)  3*   3+  3,  3-  3.  3/  30  31   32  33  34  35  36  37  38  39   3:  3;  3<  3=  3>  3?  3@ 3A 3B 3C 3D 3E 3F  3G 3H 3I 3J 3K  3L 3M 3N 3O 3P 3Q 3R 3S  3T  3U  3V  3W 3X 3Y 3Z 3[ 3\ 3] 3^  3_  3`  3a  3b  3c 3d 3e  3f 3g 3h 3i 3j 3k 3l 3m  3n  3o  3p  3q  3r 3s 3t 3u 3v 3w 3x 3y 3z 3{ 3| 3} 3~ 3 3 3 3 3 3  3 !3 "3 #3 $3 %3 &3 '3 (3 )3 *3 +3 ,3 -3 .3 /3 03 13 23  3 3 3 3 3 3 3 3  3  3  3  3  3 3  3 3 3 3 3 3 3 3  3  3 3 3 3 3 3 3 3  3  3  3  3  3  3 3 3 3 3 3 3 3  3  3  3  3  3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3 3  3 3 3 3 3 3  3 3 3 3 3 3 3 3  3  3  3 3 3 3 3 3 3 3  3  3  3  3  3 3 3 3 3 3 3 3 3 4  4 4 4 4 4 4 4 4  4  4  4  4  4 4 4 4 4 4 4 4  4  4  4  4  4 4  4 4 4 4 4 4 4! 4"  4#  4$ 4% 4& 4' 4( 4) 4* 4+  4,  4-  4.  4/ 40 41 42 43 44 45 46  47  48  49  4:  4; 4< 4= 4> 4? 4@ 4A 4B  4C  4D  4E  4F  4G 4H 4I 4J 4K 4L 4M 4N 4O 4P 4Q 4R   4S  4T  4U  4V  4W  4X  4Y  4Z  4[  4\  4]  !4^ !4_ !4` !4a !4b !4c !4d !4e ! 4f ! 4g ! 4h ! 4i ! 4j !4k !4l !4m !4n !4o !4p !4q !4r !4s  "4t "4u "4v "4w "4x "4y "4z "4{ " 4| " 4} " 4~ " 4 " 4 "4 "4 "4 "4 "4 "4 "4 "4 "4  #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 # 4 # 4 # 4 # 4 # 4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4 #4  $4 $4 $4 $4 $4 $4 $4 $4 $ 4 $ 4 $ 4 $ 4  %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 % 4 % 4 % 4 % 4 % 4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 %4 % 4 %!4 %"4 %#4 %$4 %%4 %&4 %'4 %(4  &4 &4 &4 &4 &4 &4 &4 &4 & 4 & 4 & 4 & 4 & 4 &4 &4 &4 &4 &4 &4 &4 &4 &4  '4 '4 '4 '4 '4 '4 '4 '4 ' 4 ' 4 ' 4 ' 4 ' 4  (4 (4 (4 (5 (5 (5 (5 (5 ( 5 ( 5 ( 5 ( 5 ( 5 (5 (5 (5 (5  )5 )5 )5 )5 )5 )5 )5 )5 ) 5 ) 5 ) 5 ) 5 ) 5  *5 *5 *5 *5 *5 *5 *5! *5" * 5# * 5$ * 5%  +5& +5' +5( +5) +5*  ,5+ ,5, ,5- ,5. ,5/ ,50 ,51 ,52 , 53 , 54 , 55 , 56 , 57 ,58 ,59 ,5: ,5; ,5< ,5= ,5> ,5? ,5@ ,5A ,5B ,5C ,5D  -5E -5F -5G -5H -5I -5J -5K -5L - 5M - 5N - 5O - 5P - 5Q -5R -5S -5T -5U  .5V .5W .5X .5Y .5Z .5[ .5\ .5] . 5^ . 5_ . 5`  /5a /5b /5c /5d /5e /5f /5g /5h / 5i  05j 05k 05l 05m 05n 05o 05p 05q 0 5r 0 5s 0 5t 0 5u 0 5v 05w  15x 15y 15z 15{ 15| 15} 15~ 15 1 5 1 5 1 5 1 5 1 5 15 15 15 15 15 15 15  25 25 25 25 25 25 25 25 2 5 2 5 2 5 2 5 2 5 25 25 25 25 25 25 25 25 25 25  35 35 35 35 35 35 35 35 3 5 3 5 3 5 3 5 3 5 35 35 35 35 35 35  45 45 45 45 45 45 45 45 4 5  55 55 55 55 55 55  65 65 65 65 65 65 65  75 75 75 75 75 75 75 75 7 5 7 5 7 5 7 5 7 5 75 75 75 75 75 75 75 75 75 75  85 85 85 85 85 85 85 85 8 5 8 5 8 5 8 5 8 5  95 95 95 95 95 95 95 95 9 5 9 5 9 5  :5 :5 :5 :5 :5 :6 :6 :6 : 6 : 6 : 6  ;6 ;6 ;6 ;6 ;6 ;6 ;6 ;6 ; 6 ; 6 ; 6 ; 6 ; 6 ;6 ;6 ;6 ;6  <6 <6 <6 <6 <6 <6 <6 <6 < 6 < 6 < 6! < 6"  =6# =6$ =6% =6& =6' =6( =6) =6*  >6+ >6, >6- >6. >6/ >60 >61 >62 > 63 > 64 > 65 > 66  ?67 ?68 ?69 ?6: ?6; ?6< ?6= ?6> ? 6? ? 6@ ? 6A  @6B @6C @6D @6E @6F @6G @6H @6I @ 6J @ 6K  A6L A6M A6N A6O A6P A6Q A6R A6S A 6T A 6U A 6V A 6W A 6X  B6Y B6Z B6[ B6\ B6] B6^ B6_ B6` B 6a B 6b B 6c B 6d B 6e B6f B6g B6h B6i B6j B6k B6l  C6m C6n C6o C6p C6q C6r C6s  D6t D6u D6v D6w D6x D6y D6z D6{ D 6| D 6} D 6~ D 6 D 6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D6 D 6 D!6 D"6 D#6 D$6  E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E 6 E 6 E 6 E 6 E 6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E6 E 6 E!6 E"6 E#6 E$6  F6 F6 F6 F6 F6  G6 G6 G6 G6 G6 G6 G6 G6 G 6 G 6 G 6 G 6 G 6 G6 G6 G6 G6 G6 G6 G6 G6 G6 G6 G6  H6 H6 H6 H6 H6 H6 H6 H6 H 6 H 6 H 6 H 6 H 6 H6 H6 H6 H6 H6 H6 H6  I6 I6 I6 I6 I6 I6 I6 I6 I 6 I 6 I 6 I 6 I 6 I6 I6 I6 I6 I6 I6 I7 I7 I7 I7 I7 I7 I7 I7 I7  J7 J7 J7 J7 J7 J7 J7 J7 J 7 J 7 J 7 J 7 J 7 J7 J7 J7 J7 J7 J7 J7 J7 J7 J7  K7 K7! K7" K7# K7$ K7% K7& K7' K 7( K 7)  L7* L7+ L7, L7- L7. L7/ L70 L71 L 72 L 73 L 74 L 75  M76 M77 M78 M79 M7: M7; M7< M7= M 7> M 7? M 7@ M 7A M 7B M7C M7D M7E M7F M7G M7H M7I  N7J N7K N7L N7M N7N N7O N7P N7Q N 7R N 7S N 7T N 7U N 7V N7W N7X N7Y N7Z N7[ N7\ N7] N7^ N7_ N7` N7a N7b N7c N7d N7e N7f N7g N7h N 7i N!7j N"7k N#7l N$7m N%7n N&7o N'7p N(7q N)7r N*7s N+7t N,7u N-7v N.7w N/7x N07y N17z N27{ N37| N47} N57~ N67 N77 N87 N97 N:7 N;7 N<7 N=7 N>7 N?7 N@7 NA7 NB7 NC7 ND7 NE7 NF7 NG7 NH7  O7 O7 O7 O7 O7 O7 O7 O7 O 7 O 7 O 7 O 7 O 7  P7 P7 P7 P7 P7 P7 P7 P7 P 7 P 7 P 7 P 7 P 7 P7 P7 P7 P7 P7 P7  Q7 Q7 Q7 Q7 Q7 Q7 Q7 Q7 Q 7 Q 7 Q 7 Q 7 Q 7 Q7 Q7 Q7  R7 R7 R7 R7 R7 R7 R7 R7  S7 S7 S7 S7 S7 S7 S7 S7 S 7 S 7 S 7 S 7 S 7 S7 S7 S7 S7 S7  T7 T7 T7 T7 T7 T7 T7 T7 T 7 T 7 T 7 T 7  U7 U7 U7 U7 U7 U7 U7 U7 U 7 U 7 U 7 U 7 U 7  V7 V7 V7 V7 V7 V7 V7 V7 V 7 V 7 V 7 V 8 V 8 V8 V8 V8 V8  W8 W8 W8 W8 W8 W8 W8  X8 X8 X8 X8 X8 X8 X8 X8 X 8 X 8 X 8 X 8 X 8 X8 X8 X8 X8 X8  Y8 Y8 Y8! Y8" Y8# Y8$ Y8% Y8& Y 8' Y 8( Y 8) Y 8* Y 8+ Y8, Y8- Y8. Y8/ Y80 Y81 Y82 Y83 Y84 Y85 Y86 Y87 Y88 Y89 Y8: Y8; Y8< Y8= Y 8> Y!8? Y"8@ Y#8A Y$8B Y%8C Y&8D Y'8E Y(8F Y)8G Y*8H Y+8I Y,8J Y-8K Y.8L Y/8M Y08N Y18O Y28P Y38Q Y48R  Z8S Z8T Z8U Z8V Z8W Z8X Z8Y Z8Z Z 8[ Z 8\ Z 8] Z 8^ Z 8_ Z8` Z8a Z8b Z8c  [8d [8e [8f [8g [8h [8i [8j [8k [ 8l [ 8m [ 8n [ 8o [ 8p [8q [8r [8s  \8t \8u \8v \8w \8x \8y \8z \8{ \ 8| \ 8} \ 8~ \ 8 \ 8 \8 \8  ]8 ]8 ]8 ]8 ]8  ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^ 8 ^ 8 ^ 8 ^ 8 ^ 8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8 ^8  _8 _8 _8 _8 _8 _8 _8 _8 _ 8 _ 8 _ 8  `8 `8 `8 `8 `8 `8 `8 `8 ` 8 ` 8 ` 8 ` 8 ` 8  a8 a8 a8 a8 a8 a8 a8 a8 a 8 a 8 a 8 a 8  b8 b8 b8 b8 b8 b8 b8 b8 b 8  c8 c8 c8 c8 c8 c8 c8 c8 c 8  d8 d8 d8 d8 d8  e8 e8 e8 e8 e8 e8 e8 e8  f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f 8 f 8 f 8 f 8 f 8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8 f8  g8 g8 g9 g9 g9 g9 g9 g9 g 9 g 9 g 9 g 9 g 9 g9 g9 g9 g9 g9 g9 g9 g9 g9  h9 h9 h9 h9 h9 h9 h9 h9 h 9 h 9 h 9 h 9 h 9 h9! h9" h9# h9$ h9% h9& h9' h9( h9) h9* h9+ h9, h9- h9. h9/ h90 h91 h92 h 93 h!94 h"95 h#96  i97 i98 i99 i9: i9; i9< i9= i9> i 9? i 9@ i 9A i 9B i 9C i9D i9E i9F i9G i9H i9I i9J i9K i9L i9M i9N i9O i9P i9Q i9R i9S i9T i9U i 9V i!9W i"9X i#9Y i$9Z i%9[ i&9\ i'9] i(9^ i)9_ i*9` i+9a i,9b i-9c  j9d j9e j9f j9g j9h j9i j9j j9k j 9l j 9m j 9n j 9o j 9p j9q j9r j9s j9t j9u j9v j9w j9x j9y j9z j9{ j9| j9} j9~ j9 j9 j9 j9 j 9 j!9 j"9 j#9 j$9 j%9 j&9 j'9 j(9 j)9 j*9 j+9 j,9 j-9 j.9 j/9 j09  k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k 9 k 9 k 9 k 9 k 9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k9 k 9 k!9 k"9 k#9 k$9 k%9 k&9 k'9 k(9 k)9 k*9 k+9  l9 l9 l9 l9 l9 l9 l9 l9 l 9 l 9 l 9 l 9 l 9  m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m 9 m 9 m 9 m 9 m 9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9 m9  n9 n9 n9 n9 n9 n9 n9  o9 o9 o9 o9 o9 o9 o9 o9 o 9 o 9  p9 p9 p9 p9 p: p: p: p: p : p :  q: q: q: q: q: q: q: q: q :  r: r: r: r: r: r: r: r:  s: s: s: s: s: s: s: s: s : s : s :! s :" s :# s:$ s:% s:& s:' s:(  t:) t:* t:+ t:, t:- t:. t:/ t:0 t :1 t :2 t :3 t :4 t :5 t:6 t:7 t:8 t:9 t:: t:;  u:< u:=  v:> v:? v:@ v:A v:B v:C v:D v:E v :F v :G v :H v :I v :J v:K v:L v:M v:N v:O v:P v:Q v:R v:S v:T v:U v:V v:W v:X v:Y v:Z  w:[ w:\ w:] w:^ w:_ w:` w:a w:b w :c w :d w :e w :f w :g w:h w:i w:j w:k w:l w:m w:n w:o w:p w:q w:r w:s w:t w:u w:v w:w w:x w:y w :z w!:{ w":| w#:} w$:~ w%: w&: w': w(: w): w*: w+: w,: w-: w.: w/: w0: w1: w2: w3: w4: w5: w6: w7: w8: w9: w:: w;: w<: w=: w>: w?: w@: wA: wB: wC: wD: wE: wF: wG: wH: wI: wJ: wK: wL: wM: wN: wO: wP: wQ: wR: wS: wT: wU: wV: wW: wX: wY: wZ: w[: w\: w]: w^: w_: w`: wa: wb: wc: wd: we: wf: wg: wh: wi: wj: wk: wl: wm: wn: wo: wp: wq: wr: ws: wt: wu: wv: ww: wx: wy: wz: w{: w|: w}: w~: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w: w; w; w; w;   % 2 ? L W c o { ! !!!!-!9!E!Q!]!i!t!!!!!!!!!!!""""&"2"="I"U"a"m"y""""""""""## ##'#4#A#N#[#h#t##########$$$$($5$B$O$\$i$v$$$$$$$$$$%%%%*%6%C%P%]%j%w%%%%%%%%%%&&& &-&:&F&S&`&m&z&&&&&&&&&&' ''#'0'='J'W'd'q'~''''''''''( ((%(2(?(L(Y(f(r(((((((((())))()5)B)O)\)i)v))))))))))****+*8*E*Q*^*k*x**********+++ +,+9+F+S+`+m+z++++++++++,,,",/,<,I,V,c,p,},,,,,,,,,,- --%-2-?-L-Y-f-s----------....'.4.A.N.[.h.u..........////*/7/D/Q/^/k/x//////////000 0-0:0F0S0`0m0z0000000000001 11 1+161A1L1W1b1m1x1111111111112 22!2-292E2Q2]2i2u222222222223333(343@3L3X3d3p3|333333333344 44$404<4H4T4`4l4x444444444445555+575C5O5[5g5s555555555556666&626>6J6V6b6n6z666666666667 77!7-797E7Q7]7i7u777777777778888)858A8M8Y8e8p8|888888888899 99$909<9H9T9`9l9x99999999999::::+:7:C:O:[:g:s:::::::::::;;;;';2;>;J;V;b;n;z;;;;;;;;;;;< <> >>$>0><>H>T>`>l>x>>>>>>>>>>>????+?7?C?O?[?g?s???????????@@@@'@3@?@J@V@b@n@z@@@@@@@@@@@A AA"A.A:AFARA^AjAuAAAAAAAAAAABBBB)B5BABMBYBeBqB}BBBBBBBBBBCC CC$C0CRJRVRbRnRzRRRRRRRRRRRS SS!S-S9SESQS]SiSuSSSSSSSSSSSTTTT(T4T@TLTXTdTpT|TTTTTTTTTTUU UU#U/U;UGUSU_UkUwUUUUUUUUUUUVVVV+V7VCVOV[VfVrV~VVVVVVVVVVWWWW&W2W>WJWVWbWnWzWWWWWWWWWWWX XX!X-X9XEXQX]XiXuXXXXXXXXXXXYYYY)Y4Y@YLYXYdYpY|YYYYYYYYYYZZ ZZ$Z0ZdJdVdbdndzdddddddddddee ee#e.e9eDeOeZeeepe{eeeeeeeeeeef ff#f/f;fFfRf^fjfvfffffffffffgggg)g5gAgMgYgegqg|gggggggggghh hh$h0h;hGhSh_hkhwhhhhhhhhhhhiiii*i6iBiNiZieiqi}iiiiiiiiiijj jj!j,j7jBjMjXjcjnjyjjjjjjjjjjjjkkkk)k4k?kJkUk`klkxkkkkkkkkkkklll l,l8lDlPl[lglslllllllllllmmmm'm3m?mKmWmcmom{mmmmmmmmmmmn nn!n-n9nEnQn]ninunnnnnnnnnnnoooo(o4o@oLoXodopo|ooooooooooop pp#p/p;pGpSp_pkpwpppppppppppqqqq*q6qBqNqZqfqrq~qqqqqqqqqqrr rr%r1r=rIrUrarmryrrrrrrrrrrrsss s,s8sDsPs\shstssssssssssstttt(t4t@tLtWtctot{tttttttttttu uu"u.u:uFuRu]uiuuuuuuuuuuuuuvvvv)v5vAvMvYvdvpv|vvvvvvvvvvww ww$w0w{J{U{a{m{y{{{{{{{{{{{| || |,|8|D|P|\|h|t|||||||||||}}}}(}3}?}K}W}c}o}{}}}}}}}}}}}~ ~~"~.~:~F~R~^~j~v~~~~~~~~~~~)5AMYeq} w; w; w; w; w; w;  x; x; x; x; x; x; x;  y; y; y; y; y; y; y; y;  z; z; z; z; z; z; z; z;! z ;"  {;# {;$ {;% {;&  |;' |;( |;) |;* |;+ |;, |;- |;.  };/ };0 };1 };2 };3  ~;4 ~;5 ~;6 ~;7 ~;8 ~;9  ;: ;; ;< ;= ;>  ;? ;@ ;A ;B ;C ;D  ;E ;F ;G ;H ;I ;J ;K ;L  ;M ;N ;O ;P ;Q ;R ;S ;T  ;U ;V ;W  ;X ;Y ;Z ;[ ;\ ;] ;^ ;_  ;`  ;a  ;b  ;c  ;d ;e ;f ;g ;h ;i  ;j ;k ;l  ;m ;n ;o  ;p ;q ;r ;s ;t ;u ;v ;w  ;x  ;y  ;z  ;{  ;| ;} ;~ ; ; ; ; ; ;  ; ; ; ; ; ; ; ;  ;  ;  ;  ;  ; ; ; ; ; ; ; ; ; ; ; ; ; ;  ; ; ; ; ; ; ; ;  ;  ; ; ; ; ; ; ; ;  ; ; ; ; ; ; ; ;  ;  ;  ;  ;  ; ; ; ; ; ; ; ; ; ; ; ;  ; ; ; ; ; ; ; ;  ;  ;  ;  ;  ;  ; ; ; ; ; ; ; ;  ;  ;  ; ; ; ; ; ; ;  ; ; ; ; ; ; ; ;  ;  ;  ;  ;  ; ; ; ; ; ; ; ;  ;  ;  ;  ;  ; ; <  < < < < < < < <  <  <  <  <  < < < < < < < < <  < < < < < < < <  <  <  <    =?  =@  =A  =B  =C  =D  =E  =F  =G  =H   =I  =J  =K  =L  =M  =N  =O  =P  =Q  =R  =S  =T  =U  =V  =W  =X  =Y  =Z  =[  =\  =]  =^  =_  =`  =a  =b  =c  =d  =e  =f  =g  =h   =i  =j  =k  =l  =m  =n  =o  =p  =q  =r  =s  =t  =u  =v  =w  =x  =y  =z  ={  =|  =}  =~  =  =  =  =  =  =  =  =  =   =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =   =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  =  = = = = = = = =  =  =  =  =  = = = = = = = = = = = = = = = = = = =  = != "= #=  = = = = = = = =  =  =  =  =  = = = = = = = = = = = = = = = = = = =  = !>  > > > > > > > >  >  >  >  >  > > > > > > > > > > > > > > > > > > >  > !>!  >" ># >$ >% >& >' >( >)  >*  >+  >,  >-  >. >/ >0 >1 >2 >3 >4 >5 >6 >7 >8 >9 >: >; >< >=  >> >? >@ >A >B >C >D >E  >F  >G  >H  >I  >J >K >L >M >N >O >P >Q >R >S >T >U  >V >W >X >Y >Z >[ >\ >]  >^  >_  >`  >a  >b >c >d >e >f >g >h >i >j >k >l >m >n >o >p >q >r  >s >t >u >v >w >x >y >z  >{  >|  >}  >~  > > > > > > > > > > > > > > > > > >  > > > > > > > >  >  >  >  >  > > > > > > > > > > > > > > > > > > >  > > > > > > > >  >  >  >  >  > > > > > > > > > > > > > > > > >  > > > > > > > >  >  >  >  >  > > > > > > > > > > > > > > > > > > >  > !> ">  > > > > > > > >  >  >  >  >  > > > > > ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?  ? !?  ? ? ? ? ? ? ? ?  ?  ?  ?  ?  ? ? ? ? ? ?! ?" ?# ?$ ?% ?& ?' ?( ?) ?* ?+  ?, ?- ?. ?/ ?0 ?1 ?2 ?3  ?4  ?5  ?6  ?7  ?8 ?9 ?: ?; ?< ?= ?> ?? ?@ ?A ?B ?C ?D ?E ?F  ?G ?H ?I ?J ?K ?L ?M ?N  ?O  ?P  ?Q  ?R  ?S ?T ?U ?V ?W ?X ?Y ?Z ?[ ?\ ?] ?^ ?_ ?`  ?a ?b ?c ?d ?e ?f ?g ?h  ?i  ?j  ?k  ?l  ?m ?n ?o ?p ?q ?r ?s ?t ?u ?v ?w ?x ?y ?z ?{ ?|  ?} ?~ ? ? ? ? ? ?  ?  ?  ?  ?  ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?  ? ? ? ? ? ? ? ?  ?  ?  ?  ?  ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?  ? !?  ? ? ? ? ? ? ? ?  ?  ?  ?  ?  ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?  ?  ?  ?  ?  ?  ?  ?  ?   ?   ?   ?   ?   ?  ?  ?  ?  ?  ?  ? ? ? ? ? ? ? ?  ?  ?  ?  ?  ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? @ @  @ @ @ @ @ @ @ @  @  @  @  @  @ @ @ @ @ @ @ @ @ @  @ @ @ @ @ @ @ @  @  @!  @"  @#  @$ @% @&  @' @( @) @* @+ @, @- @.  @/  @0  @1  @2  @3 @4 @5 @6 @7 @8 @9 @:  @; @< @= @> @? @@ @A @B  @C  @D  @E  @F  @G @H @I @J @K @L @M @N  @O  @P  @Q  @R  @S @T @U @V @W @X @Y @Z @[ @\ @] @^ @_ @` @a @b  @c @d @e @f @g @h @i @j  @k  @l  @m  @n  @o @p @q @r @s   @t  @u  @v  @w  @x  @y  @z  @{  @|  @}  @~  @  @  @  @  @  @  @   @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @   @  @  @  @  @  @  @  @  @  @   @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @  @   @   @   @   @   @  @  @  @  @  @ @ @ @ @ @ @ @  @  @  @  @  @ @ @ @ @  @ @ @ @ @ @ @ @  @  @  @  @ @ @ @ @ @ @ @  @  @  @  @  @ @ @  @ @ @ @ @ @ @ @  @  @  @  @  @ @ @ @  @ @ A A A A A A  A  A  A  A  A A A A A A A A  A  A  A  A  A  A A A A A A A A  A  A  A!  A"  A# A$  "A%  "A&  "A'  "A(  "A)  "A*  "A+  "A,  " A-  " A.  " A/  " A0  " A1  "A2  "A3  "A4  "A5  "A6  "A7  "A8  "A9  "A:  "A;  "A<  "A=  "A>  "A?  "A@  "AA  "AB  "AC  "AD "AE "AF "AG "AH "AI "AJ "AK " AL " AM " AN " AO " AP "AQ "AR "AS "AT "AU "AV "AW "AX  "AY "AZ "A[ "A\ "A] "A^ "A_ "A` " Aa " Ab " Ac " Ad " Ae "Af "Ag "Ah "Ai "Aj "Ak "Al "Am "An "Ao "Ap "Aq  "Ar "As "At "Au "Av "Aw  "Ax "Ay "Az "A{ "A| "A} "A~ "A " A " A " A " A " A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A  "A "A "A "A "A "A "A "A " A " A " A " A " A  "A "A "A "A "A "A "A "A " A " A " A " A " A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A "A  "A "A "A "A "A "A "A "A " A " A " A " A " A "A "A "A "A "A "A "A "A  " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A  " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " A " B " B " B " B  " B " B " B " B " B " B " B " B " B " B " B " B " B " B " B " B  " B " B " B " B " B " B  " B " B " B " B " B " B " B " B! " B" " B# " B$ " B% " B& " B' " B( " B) " B* " B+ " B, " B- " B. " B/  "B0 "B1 "B2 "B3 "B4 "B5 "B6 "B7 " B8 " B9 " B: " B; " B< "B= "B> "B? "B@ "BA "BB "BC "BD "BE "BF "BG "BH "BI "BJ "BK "BL "BM "BN " BO  "BP "BQ "BR "BS "BT "BU "BV "BW " BX  "BY "BZ "B[ "B\ "B] "B^ "B_ "B` " Ba " Bb " Bc " Bd " Be "Bf  "Bg "Bh "Bi "Bj "Bk "Bl "Bm "Bn " Bo " Bp " Bq " Br " Bs "Bt  "Bu "Bv "Bw "Bx "By "Bz "B{  "B| "B} "B~ "B "B "B "B "B " B " B " B " B " B "B "B "B "B "B "B "B "B "B "B "B "B  "B "B "B "B "B  "B "B "B "B "B "B "B "B " B " B " B " B " B "B "B "B "B  "B "B "B "B "B "B "B "B " B " B " B " B " B "B "B "B "B "B "B "B "B "B "B  "B "B "B "B "B "B "B "B " B " B " B " B " B "B "B "B "B  "B "B "B "B "B "B "B "B " B " B " B " B " B "B "B "B "B "B "B "B "B "B "B  "B "B "B "B "B "B "B "B " B " B " B " B  "B "B "B "B "B "B "B "B " B    & 2 > J V b n z ! !!!!-!9!D!P!\!h!t!!!!!!!!!!!""""("4"@"L"X"d"p"|"""""""""""# ####/#;#G#S#_#k#w###########$$$$*$6$B$N$Z$f$r$~$$$$$$$$$$%%%%&%2%=%I%U%a%m%y%%%%%%%%%%%&&& &,&8&D&P&\&h&t&&&&&&&&&&&''''''3'?'K'W'c'o'{'''''''''''( (("(.(:(F(R(^(j(v((((((((((())))()4)@)L)X)d)p)|)))))))))))* **#*/*;*G*S*_*k*w***********++++++7+C+O+[+g+s+++++++++++,,,,&,2,>,J,V,b,n,z,,,,,,,,,,,- --!-,-8-D-P-\-h-t-----------....(.4.@.L.X.d.p.|.........../ //#///;/G/S/_/k/w///////////0000*060B0N0Z0f0r0~00000000001111%111=1I1U1a1m1y111111111112 22!2-292E2Q2]2i2t222222222223333(343@3L3X3d3p3|333333333334 44#4/4;4G4S4_4k4w444444444445555*565B5N5Z5f5r5~555555555566 66%616<6H6T6`6l6x66666666666777 7,787C7O7[7g7s777777777778888'838?8K8W8c8o8z888888888889 99!9-999E9Q9]9i9u99999999999::::(:4:@:L:X:d:p:|:::::::::::; ;;#;/;;;G;R;^;j;v;;;;;;;;;;;<<<<)<5>>>+>6>B>N>Z>f>r>~>>>>>>>>>>?? ??%?1?=?I?U?a?m?y???????????@@@ @,@8@D@P@\@h@t@@@@@@@@@@@AAAA'A3A?AKAVAbAnAzAAAAAAAAAAAB BB!B-B9BEBQB]BiBuBBBBBBBBBBBCCCC(C4C@CLCWCcCoC{CCCCCCCCCCCD DD#D/D;DGDSD_DkDvDDDDDDDDDDDEEEE*E6EBENEZEfErE~EEEEEEEEEEEFF FF#F.F9FDFOFZFeFqF}FFFFFFFFFFGG GG%G1G=GIGUGaGmGyGGGGGGGGGGGH HH H,H8HDHPH\HhHtHHHHHHHHHHHIIII(I4I?IKIWIcIoI{IIIIIIIIIIIJ JJ#J/J;JGJSJ_JkJwJJJJJJJJJJJKKKK*K6KBKNKZKfKrK~KKKKKKKKKKLLLL%L1L=LILULaLmLyLLLLLLLLLLLM MM!M-M9MEMQM]MiMuMMMMMMMMMMMNNNN(N4N@NLNXNdNpN|NNNNNNNNNNOO OO#O/O;OGOSO_OkOwOOOOOOOOOOOPPPP*P6PBPNPZPfPrP~PPPPPPPPPPQQQQ&Q2Q>QJQUQaQmQyQQQQQQQQQQQR RR!R-R9RERQR]RiRuRRRRRRRRRRRSSSS(S4S@SLSXSdSpS|SSSSSSSSSSST TT#T/T;TGTRT^TjTvTTTTTTTTTTTUUUU*U6UBUNUZUfUrU}UUUUUUUUUUVV VV%V1V=VIVUVaVmVyVVVVVVVVVVVWWW W,W8WDWPW\WhWtWWWWWWWWWWWXXXX'X3X?XKXWXcXoXzXXXXXXXXXXXY YY"Y.Y:YFYRY^YjYvYYYYYYYYYYYZZZZ)Z5ZAZMZYZeZqZ}ZZZZZZZZZZ[[ [[$[0[<[H[T[`[l[x[[[[[[[[[[[\\\\+\7\C\O\Z\f\r\~\\\\\\\\\\]] ]]%]1]=]I]U]a]m]y]]]]]]]]]]]^ ^^!^-^9^E^P^\^h^t^^^^^^^^^^^____(_4_@_L_X_d_p_|__________`` ``$`/`;`G`S`_`k`w```````````aaaa*a6aBaNaZafara~aaaaaaaaaabbbb&b2b>bJbUbabmbybbbbbbbbbbbc cc!c-c9cEcQc]chctcccccccccccdddd(d4d@dLdXdcdod{ddddddddddde ee#e.e:eFeRe^ejeveeeeeeeeeeeffff*f6fBfNfZfffrf~ffffffffffgg gg%g1g=gIgUgagmgyggggggggggghhh h,h8hDhPh\hhhthhhhhhhhhhhiiii(i4i@iLiXidipi|iiiiiiiiiiij jj#j/j;jGjSj_jkjwjjjjjjjjjjjkkkk+k7kCkOk[kgkskkkkkkkkkkkllll&l2l>lJlVlblnlzlllllllllllm mm!m-m9mEmQm]mimummmmmmmmmmmnnnn(n4n@nLnXndnpn|nnnnnnnnnnno oo#o/o;oGoSo_okowooooooooooopppp*p6pBpNpZpfprp~ppppppppppqq qq%q1q=qIqUqaqmqyqqqqqqqqqqqr rr!r-r9rErPr\rhrtrrrrrrrrrrrssss's3s?sKsWscsos{ssssssssssst tt"t.t:tFtRt^tjtvtttttttttttuuuu)u5uAuMuYueuqu}uuuuuuuuuuvv vv$v0v}J}V}b}n}z}}}}}}}}}}}~ ~~!~-~9~E~Q~]~i~u~~~~~~~~~~~)5AMYeq} " C " C " C "C "C "C "C "C "C "C "C  "C "C "C "C "C "C "C "C " C " C " C " C " C  "C "C "C "C "C "C "C "C " C " C! " C" " C# " C$ "C% "C& "C' "C( "C) "C* "C+ "C, "C- "C. "C/ "C0 "C1 "C2 "C3  "C4 "C5 "C6 "C7 "C8 "C9 "C: "C; " C< " C= " C> " C? " C@ "CA "CB "CC "CD "CE "CF "CG "CH "CI "CJ "CK  "CL "CM "CN "CO "CP "CQ "CR "CS " CT " CU " CV " CW " CX "CY "CZ "C[ "C\ "C] "C^ "C_ "C` "Ca "Cb "Cc "Cd "Ce "Cf "Cg "Ch "Ci "Cj " Ck "!Cl  "Cm "Cn "Co "Cp "Cq "Cr "Cs "Ct " Cu  " Cv " Cw " Cx " Cy " Cz " C{ " C| " C} " C~ " C " C " C " C " C " C " C " C " C " C " C  "!C "!C "!C "!C "!C "!C "!C "!C "! C "! C "! C "! C "! C "!C "!C "!C "!C "!C "!C "!C "!C "!C "!C "!C  ""C ""C ""C ""C ""C ""C ""C ""C "" C "" C "" C "" C "" C ""C ""C ""C ""C  "#C "#C "#C "#C "#C "#C "#C "#C "# C "# C  "$C "$C "$C "$C "$C "$C "$C "$C "$ C "$ C "$ C "$ C "$ C "$C "$C "$C "$C "$C "$C "$C "$C "$C  "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "% C "% C "% C "% C "% C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "%C "% C "%!C "%"C "%#C "%$C "%%C "%&C  "&C "&C "&C "&C "&C "&C "&C "&D "& D "& D "& D "& D "& D "&D "&D "&D "&D "&D "&D "&D "&D "&D  "'D "'D "'D "'D "'D "'D "'D "'D  "(D "(D "(D "(D "(D "(D "(D "(D "( D "( D "( D! "( D" "( D# "(D$ "(D% "(D& "(D' "(D( "(D) "(D* "(D+ "(D, "(D- "(D. "(D/ "(D0 "(D1 "(D2 "(D3 "(D4 "(D5  ")D6 ")D7 ")D8 ")D9 ")D: ")D; ")D< ")D= ") D> ") D? ") D@ ") DA ") DB ")DC ")DD ")DE ")DF ")DG ")DH ")DI ")DJ ")DK ")DL ")DM ")DN ")DO ")DP ")DQ ")DR  "*DS "*DT "*DU "*DV "*DW "*DX "*DY "*DZ "* D[ "* D\ "* D] "* D^ "* D_ "*D` "*Da "*Db "*Dc "*Dd "*De "*Df "*Dg "*Dh "*Di "*Dj "*Dk  "+Dl "+Dm "+Dn "+Do "+Dp "+Dq "+Dr "+Ds "+ Dt "+ Du "+ Dv "+ Dw "+ Dx "+Dy "+Dz "+D{ "+D| "+D} "+D~ "+D "+D "+D "+D "+D "+D "+D "+D "+D  ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ", D ", D ", D ", D ", D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D ",D  "-D "-D "-D "-D "-D "-D "-D "-D "- D "- D "- D "- D "- D "-D "-D "-D "-D "-D "-D "-D "-D "-D "-D "-D "-D  ".D ".D ".D ".D ".D ".D ".D ".D ". D ". D ". D ". D ". D  "/D "/D "/D "/D "/D "/D "/D "/D "/ D "/ D "/ D "/ D "/ D "/D "/D  "0D "0D "0D "0D "0D "0D "0D "0D "0 D "0 D "0 D "0 D "0 D "0D "0D "0D "0D "0D "0D "0D "0D "0D  "1D "1D "1D "1D "1D "1D "1D "1D "1 D "1 D "1 D "1 D "1 D "1D "1D "1D "1D "1E "1E "1E "1E "1E "1E "1E "1E "1E  "2E "2E "2E "2E "2E "2E "2E "2E "2 E "2 E "2 E  "3E "3E "3E "3E "3E "3E "3E "3E "3 E "3 E "3 E "3 E "3 E "3E! "3E" "3E# "3E$ "3E% "3E& "3E' "3E( "3E) "3E*  "4E+ "4E, "4E- "4E. "4E/ "4E0 "4E1 "4E2 "4 E3 "4 E4 "4 E5 "4 E6 "4 E7 "4E8 "4E9  "5E: "5E; "5E< "5E= "5E> "5E? "5E@ "5EA "5 EB "5 EC "5 ED "5 EE  "6EF "6EG "6EH "6EI "6EJ "6EK "6EL "6EM "6 EN "6 EO "6 EP "6 EQ "6 ER "6ES "6ET "6EU "6EV  "7EW "7EX "7EY "7EZ "7E[ "7E\ "7E] "7E^ "7 E_ "7 E` "7 Ea "7 Eb "7 Ec  "8Ed "8Ee "8Ef "8Eg "8Eh "8Ei "8Ej "8Ek "8 El "8 Em "8 En "8 Eo  "9Ep "9Eq "9Er "9Es "9Et "9Eu "9Ev "9Ew "9 Ex "9 Ey "9 Ez "9 E{ "9 E| "9E} "9E~ "9E "9E "9E "9E "9E  ":E ":E ":E ":E ":E ":E ":E ":E ": E ": E ": E ": E ": E ":E  ";E ";E ";E ";E ";E ";E ";E ";E "; E "; E "; E "; E "; E ";E ";E ";E ";E ";E ";E ";E  "E ">E ">E ">E ">E ">E ">E ">E "> E "> E "> E "> E  "?E "?E "?E "?E "?E "?E "?E "?E "? E "? E "? E "? E "? E "?E "?E "?E "?E "?E "?E  "@E "@E "@E "@E "@E "@E "@E "@E "@ E "@ E "@ E "@ E  "AE "AE "AE "AE "AE "AE "AE "AE "A E "A E "A E "A E "A E "AE "AF "AF "AF "AF "AF "AF "AF "AF "AF "AF  "BF "BF "BF "BF "BF "BF "BF "BF "B F "B F "B F "B F "B F "BF "BF "BF "BF "BF "BF "BF "BF "BF "BF "BF!  ,F"  ,F#  ,F$  ,F%  ,F&  ,F'  ,F(  ,F)  , F*  , F+  , F,  , F-  , F.  ,F/  ,F0  ,F1  ,F2  ,F3  ,F4  ,F5 ,F6 ,F7 ,F8 ,F9 ,F: ,F; ,F< , F= , F> , F? , F@ , FA ,FB ,FC ,FD ,FE ,FF ,FG ,FH ,FI ,FJ ,FK ,FL ,FM ,FN ,FO ,FP ,FQ ,FR ,FS , FT ,!FU ,"FV ,#FW ,$FX  ,FY ,FZ ,F[ ,F\ ,F] ,F^ ,F_ ,F` , Fa , Fb , Fc , Fd , Fe ,Ff ,Fg ,Fh ,Fi ,Fj ,Fk ,Fl ,Fm ,Fn ,Fo ,Fp ,Fq  ,Fr ,Fs ,Ft ,Fu ,Fv ,Fw ,Fx ,Fy , Fz , F{ , F| , F} , F~ ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F  ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F , F , F , F , F , F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F  ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F , F , F , F , F , F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F  ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F , F , F , F , F , F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F , F ,!F ,"F  ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F ,F , F , F , F , F , F ,F ,F ,F ,G ,G ,G ,G ,G ,G  , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G , G  , G , G , G! , G" , G# , G$ , G% , G& , G' , G( , G) , G* , G+ , G, , G- , G. , G/ , G0 , G1 , G2 , G3 , G4 , G5 , G6 , G7  , G8 , G9 , G: , G; , G< , G= , G> , G? , G@ , GA , GB , GC , GD , GE , GF , GG , GH , GI , GJ , GK , GL , GM  , GN , GO , GP , GQ , GR , GS , GT , GU , GV , GW , GX , GY , GZ , G[ , G\ , G] , G^  , G_ , G` , Ga , Gb , Gc , Gd , Ge , Gf , Gg , Gh , Gi , Gj , Gk , Gl , Gm , Gn , Go , Gp , Gq , Gr , Gs , Gt , Gu , Gv , Gw  ,Gx ,Gy ,Gz ,G{ ,G| ,G} ,G~ ,G , G , G , G , G , G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G  ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G , G , G , G , G , G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G  ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G , G , G , G , G , G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G  ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G , G , G , G , G , G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G  ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G , G , G , G , G , G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G  ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G , G , G , G , G , G ,G ,G  ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,G ,H , H , H , H , H , H ,H ,H ,H ,H ,H  ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H , H , H , H , H , H  ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H , H , H! , H" , H# , H$ ,H% ,H& ,H' ,H( ,H) ,H* ,H+ ,H, ,H- ,H. ,H/ ,H0 ,H1 ,H2 ,H3 ,H4  ,H5 ,H6 ,H7 ,H8 ,H9 ,H: ,H; ,H< , H= , H> , H? , H@ , HA ,HB ,HC ,HD ,HE ,HF ,HG ,HH ,HI ,HJ ,HK ,HL ,HM ,HN ,HO ,HP ,HQ ,HR ,HS , HT ,!HU ,"HV ,#HW ,$HX ,%HY ,&HZ ,'H[ ,(H\  ,H] ,H^ ,H_ ,H` ,Ha ,Hb ,Hc ,Hd , He  ,Hf ,Hg ,Hh ,Hi ,Hj ,Hk ,Hl ,Hm , Hn , Ho , Hp , Hq , Hr ,Hs ,Ht ,Hu ,Hv ,Hw ,Hx ,Hy ,Hz ,H{ ,H| ,H} ,H~ ,H ,H ,H ,H ,H ,H , H ,!H ,"H ,#H ,$H ,%H  ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H , H , H , H , H , H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H  ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H , H , H , H , H , H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H  ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H , H , H , H , H , H ,H ,H ,H ,H  ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H , H , H , H , H , H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H  ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H , H , H , H , H , H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H ,H  ,H ,H ,I ,I ,I ,I ,I ,I , I , I , I , I , I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I ,I , I ,!I ,"I ,#I ,$I! ,%I" ,&I# ,'I$  , I% , I& , I' , I( , I) , I* , I+ , I, , I- , I. , I/ , I0 , I1 , I2 , I3 , I4 , I5 , I6 , I7 , I8 , I9 , I: , I; , I< , I= , I> , I? , I@ , IA , IB , IC , ID , !IE , "IF , #IG , $IH , %II , &IJ , 'IK , (IL , )IM , *IN , +IO  ,!IP ,!IQ ,!IR ,!IS ,!IT ,!IU ,!IV ,!IW ,! IX ,! IY ,! IZ ,! I[ ,! I\ ,!I] ,!I^ ,!I_ ,!I` ,!Ia ,!Ib ,!Ic ,!Id ,!Ie ,!If ,!Ig ,!Ih  ,"Ii ,"Ij ,"Ik ,"Il ,"Im ,"In ,"Io ,"Ip ," Iq ," Ir ," Is ," It ," Iu ,"Iv ,"Iw ,"Ix ,"Iy ,"Iz ,"I{ ,"I| ,"I} ,"I~  ,#I ,#I ,#I ,#I ,#I ,#I ,#I ,#I ,# I ,# I ,# I ,# I ,# I ,#I ,#I ,#I ,#I ,#I  ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$ I ,$ I ,$ I ,$ I ,$ I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$I ,$ I  ,%I ,%I ,%I ,%I ,%I ,%I ,%I ,%I ,% I ,% I ,% I ,% I ,% I ,%I ,%I ,%I ,%I ,%I ,%I ,%I ,%I  ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,& I ,& I ,& I ,& I ,& I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I ,&I  ,'I ,'I ,'I ,'I ,'I ,'I ,'I ,'I ,' I ,' I ,' I ,' I ,' I ,'I ,'I ,'I ,'I  ,(I ,(I ,(I ,(I ,(I ,(I ,(I ,(I ,( I ,( I ,( I ,( I ,( I ,(I ,(J ,(J  ,)J ,)J ,)J ,)J ,)J ,)J ,)J ,)J ,) J ,) J ,) J ,) J ,) J ,)J ,)J ,)J ,)J  ,*J ,*J ,*J ,*J ,*J ,*J ,*J ,*J ,* J ,* J ,* J ,* J ,* J ,*J ,*J! ,*J" ,*J# ,*J$ ,*J% ,*J& ,*J' ,*J(  ,+J) ,+J* ,+J+ ,+J, ,+J- ,+J. ,+J/ ,+J0 ,+ J1 ,+ J2 ,+ J3 ,+ J4 ,+ J5  ,,J6 ,,J7 ,,J8 ,,J9 ,,J: ,,J; ,,J< ,,J= ,, J> ,, J? ,, J@ ,, JA ,, JB ,,JC ,,JD ,,JE ,,JF ,,JG ,,JH ,,JI ,,JJ ,,JK ,,JL ,,JM ,,JN ,,JO ,,JP ,,JQ ,,JR  ,-JS ,-JT ,-JU ,-JV ,-JW  ,.JX ,.JY ,.JZ ,.J[ ,.J\ ,.J] ,.J^ ,.J_ ,. J` ,. Ja ,. Jb ,. Jc ,. Jd ,.Je ,.Jf ,.Jg ,.Jh ,.Ji ,.Jj ,.Jk ,.Jl ,.Jm ,.Jn ,.Jo ,.Jp ,.Jq ,.Jr ,.Js  ,/Jt ,/Ju ,/Jv ,/Jw ,/Jx ,/Jy ,/Jz  ,0J{ ,0J| ,0J} ,0J~ ,0J ,0J ,0J ,0J ,0 J ,0 J ,0 J ,0 J ,0 J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0J ,0 J ,0!J ,0"J ,0#J ,0$J ,0%J ,0&J ,0'J ,0(J ,0)J ,0*J ,0+J ,0,J ,0-J ,0.J ,0/J  ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1 J ,1 J ,1 J ,1 J ,1 J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1J ,1 J ,1!J ,1"J ,1#J ,1$J ,1%J ,1&J ,1'J  ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2 J ,2 J ,2 J ,2 J ,2 J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2J ,2 J ,2!J ,2"J ,2#J ,2$J ,2%J ,2&J ,2'J ,2(J ,2)J ,2*J ,2+J ,2,J ,2-J ,2.J  ,3J ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K    % 1 = I U a m y ! !!!!-!9!E!Q!]!i!u!!!!!!!!!!!"""")"5"A"M"Y"e"q"}""""""""""## ##$#0#<#H#T#`#l#x###########$$$ $,$6$A$L$W$b$m$x$$$$$$$$$$$$%%%%(%4%@%L%X%d%p%|%%%%%%%%%%&& &&$&/&;&G&S&_&k&w&&&&&&&&&&&''''+'7'C'O'['g's'''''''''''(((('(3(?(K(W(c(o({((((((((((() ))#)/);)F)R)^)j)v)))))))))))******6*B*M*Y*e*q*}**********++ ++%+1+=+I+S+^+i+t++++++++++++,,,,$,/,:,E,P,[,f,r,~,,,,,,,,,,-- --%-1-=-I-U-a-m-y-----------. .. .,.8.D.P.\.h.t...........////'/3/?/K/W/c/o/{///////////0 00"0.0:0E0Q0]0i0u000000000001111)151A1M1Y1e1q1}111111111122 22$202<2H2T2_2k2w222222222223333*363B3N3Z3f3r3~333333333344 44%414=4I4U4a4m4y44444444444555 5,585D5P5\5h5t555555555556666(646@6K6W6c6o6{666666666667 77#7/7;7G7S7^7j7v777777777778888*868B8N8Z8f8q8}888888888899 99$909<9H9T9`9l9x99999999999::: :,:8:D:P:\:h:t:::::::::::;;;;(;4;@;L;X;d;p;|;;;;;;;;;;;< <<#>>>&>2>>>I>U>a>m>y>>>>>>>>>>>??? ?,?8?D?P?\?h?t???????????@@@@(@4@@@L@X@d@p@|@@@@@@@@@@AA AA#A/A;AGASA_AkAwAAAAAAAAAAABBBB+B7BCBOB[BgBsBBBBBBBBBBBCCCC&C2C>CJCVCbCnCzCCCCCCCCCCCD DD!D-D9DEDQD]DiDuDDDDDDDDDDDEEEE)E5EAEMEYEeEqE}EEEEEEEEEEFF FF%F1FMJMVMbMnMzMMMMMMMMMMMN NN"N.N:NFNQN]NiNuNNNNNNNNNNNOOOO(O4O@OLOXOdOpO|OOOOOOOOOOPP PP$P0PRJRVRbRnRzRRRRRRRRRRRS SS"S.S:SFSRS^SjSvSSSSSSSSSSSTTTT)T5TATLTXTdTpT|TTTTTTTTTTUU UU$U0UqJqUqaqmqyqqqqqqqqqqqr rr!r-r8rDrPr\rhrtrrrrrrrrrrrssss(s4s@sLsXsdsps|sssssssssstt tt$t0tvJvVvbvnvyvvvvvvvvvvvwww w,w8wDwPw\whwtwwwwwwwwwwwxxxx'x3x?xJxVxbxnxzxxxxxxxxxxxy yy!y-y9yEyQy]yiyuyyyyyyyyyyyzzzz(z3z?zKzWzczoz{zzzzzzzzzzz{ {{"{.{:{F{R{^{j{v{{{{{{{{{{{||||)|4|@|L|X|d|p|||||||||||||} }}#}/};}G}S}_}k}w}}}}}}}}}}}~~~~%~0~;~F~Q~\~g~r~}~~~~~~~~~~~(4@LXdp| ,3 K ,3 K ,3 K ,3 K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3K ,3 K ,3!K ,3"K ,3#K! ,3$K" ,3%K# ,3&K$ ,3'K% ,3(K& ,3)K' ,3*K( ,3+K) ,3,K* ,3-K+ ,3.K, ,3/K- ,30K. ,31K/ ,32K0 ,33K1 ,34K2 ,35K3 ,36K4 ,37K5 ,38K6 ,39K7 ,3:K8 ,3;K9 ,3K< ,3?K= ,3@K>  ,4K? ,4K@ ,4KA ,4KB ,4KC ,4KD ,4KE ,4KF ,4 KG ,4 KH ,4 KI ,4 KJ ,4 KK ,4KL ,4KM ,4KN ,4KO ,4KP ,4KQ ,4KR ,4KS ,4KT ,4KU ,4KV ,4KW ,4KX ,4KY ,4KZ ,4K[ ,4K\ ,4K] ,4 K^  6K_  6K`  6Ka  6Kb  6Kc  6Kd  6Ke  6Kf  6 Kg  6 Kh  6 Ki  6 Kj  6 Kk  6Kl  6Km  6Kn  6Ko  6Kp  6Kq  6Kr  6Ks  6Kt  6Ku 6Kv 6Kw 6Kx 6Ky 6Kz 6K{ 6K| 6 K} 6 K~ 6 K 6 K 6 K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K  6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6 K 6 K 6 K 6 K 6 K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6 K 6!K 6"K 6#K 6$K 6%K 6&K 6'K 6(K 6)K 6*K 6+K 6,K 6-K 6.K 6/K 60K 61K 62K 63K 64K 65K 66K 67K 68K 69K 6:K 6;K 6K 6?K 6@K 6AK 6BK  6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6 K 6 K 6 K 6 K 6 K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K  6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6 K 6 K 6 K 6 K 6 K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K 6K  JK  JK  JK  JK  JK  JK  JK  JL  J L  J L  J L  J L  J L  JL  JL  JL  JL  JL  JL  JL  JL  JL  JL  JL  JL  JL JL JL JL JL JL JL JL J L J L  JL JL JL JL JL JL! JL" JL# J L$ J L% J L& J L' J L( JL) JL* JL+ JL, JL- JL. JL/ JL0 JL1 JL2 JL3 JL4 JL5 JL6  JL7 JL8 JL9 JL: JL; JL< JL= JL> J L? J L@ J LA J LB J LC JLD JLE JLF  JLG JLH JLI JLJ JLK JLL JLM JLN J LO J LP J LQ J LR J LS JLT JLU JLV JLW  JLX JLY JLZ JL[ JL\ JL] JL^ JL_ J L` J La J Lb J Lc J Ld  JLe JLf JLg JLh JLi JLj JLk JLl J Lm J Ln J Lo J Lp J Lq JLr JLs JLt JLu JLv JLw JLx JLy JLz JL{ JL| JL} JL~ JL  JL JL JL JL JL JL JL JL J L J L J L J L J L JL JL JL JL JL  J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L  J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L  J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L  J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L  J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L J L  JL JL JL JM JM JM JM JM J M J M J M J M J M JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM  JM JM JM JM JM JM JM JM  JM JM JM JM JM JM! JM" JM# J M$ J M% J M& J M' J M( JM) JM* JM+ JM, JM- JM. JM/ JM0 JM1 JM2 JM3 JM4 JM5 JM6 JM7 JM8 JM9 JM: J M; J!M< J"M= J#M> J$M? J%M@ J&MA J'MB J(MC J)MD J*ME J+MF J,MG J-MH J.MI J/MJ J0MK J1ML J2MM J3MN J4MO J5MP J6MQ J7MR J8MS J9MT J:MU J;MV JMY J?MZ  JM[ JM\ JM] JM^ JM_ JM` JMa JMb J Mc J Md J Me J Mf J Mg JMh JMi JMj JMk JMl JMm JMn JMo JMp JMq  JMr JMs JMt JMu JMv JMw JMx JMy J Mz J M{ J M| J M} J M~ JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM  JM JM JM JM JM JM JM JM J M J M J M J M J M JM  JM JM JM JM JM JM JM JM J M J M J M J M J M JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM J M J!M J"M J#M J$M J%M J&M J'M J(M J)M J*M J+M J,M J-M J.M J/M  JM JM JM JM JM JM JM JM J M J M J M J M J M JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM JM  JM JM JM JM JM JM JM JM J M J M J M J M J M JM JM JM JM JM JM JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN  JN JN JN JN JN JN JN JN J N J N J N J N J N JN JN JN JN JN JN JN JN JN! JN" JN# JN$ JN% JN& JN' JN( JN) JN* J N+ J!N, J"N- J#N. J$N/ J%N0 J&N1 J'N2 J(N3 J)N4 J*N5 J+N6 J,N7 J-N8 J.N9 J/N:  JN; JN< JN= JN> JN? JN@ JNA JNB J NC J ND J NE J NF J NG JNH JNI JNJ JNK JNL JNM JNN JNO JNP JNQ JNR JNS JNT JNU  JNV JNW JNX JNY JNZ JN[ JN\ JN] J N^ J N_ J N` J Na J Nb JNc JNd JNe JNf  JNg JNh JNi JNj JNk JNl JNm JNn J No J Np J Nq J Nr J Ns JNt JNu JNv JNw JNx JNy JNz JN{  JN| JN} JN~ JN JN JN JN JN J N J N J N J N J N JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN J N J!N J"N J#N  JN JN JN JN JN JN JN JN J N J N J N J N J N JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN  JN JN JN JN JN JN JN JN J N J N J N J N J N JN JN JN JN JN JN JN JN  JN JN JN JN JN JN JN JN J N J N J N J N J N JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN JN  JN JN JN JN JN JN JN JN J N J N J N J N J N JN JN JN JN JN  J N J N J N J N J N J N J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O J O  J!O J!O J!O J!O J!O J!O J!O J!O! J! O" J! O# J! O$ J! O% J! O& J!O' J!O( J!O) J!O* J!O+ J!O, J!O- J!O. J!O/ J!O0 J!O1 J!O2 J!O3 J!O4 J!O5 J!O6 J!O7 J!O8 J! O9 J!!O:  J"O; J"O< J"O= J"O> J"O? J"O@ J"OA J"OB J" OC J" OD J" OE J" OF J" OG J"OH J"OI J"OJ J"OK J"OL J"OM J"ON J"OO J"OP J"OQ J"OR J"OS J"OT J"OU J"OV J"OW J"OX  J#OY J#OZ J#O[ J#O\ J#O] J#O^ J#O_ J#O` J# Oa J# Ob J# Oc J# Od J# Oe J#Of J#Og  J$Oh J$Oi J$Oj J$Ok J$Ol J$Om J$On J$Oo J$ Op J$ Oq J$ Or J$ Os J$ Ot J$Ou J$Ov J$Ow J$Ox J$Oy J$Oz J$O{ J$O| J$O} J$O~ J$O J$O J$O J$O J$O J$O J$O J$O J$ O J$!O J$"O J$#O J$$O J$%O J$&O  J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J% O J% O J% O J% O J% O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O J%O  J&O J&O J&O J&O J&O J&O J&O J&O J& O J& O J& O J& O J& O J&O J&O J&O J&O J&O J&O J&O J&O J&O  J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J' O J' O J' O J' O J' O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O J'O  J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J( O J( O J( O J( O J( O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J(O J( O J(!O J("O J(#O J($O J(%O J(&P J('P J((P J()P J(*P J(+P  J)P J)P J)P J)P J)P J)P J)P J)P J) P J) P J) P J) P J) P J)P J)P J)P J)P J)P J)P J)P J)P  J*P J*P J*P J*P J*P J*P J*P! J*P" J* P# J* P$ J* P% J* P& J* P' J*P( J*P) J*P* J*P+ J*P, J*P-  J+P. J+P/ J+P0 J+P1 J+P2 J+P3 J+P4 J+P5 J+ P6 J+ P7 J+ P8 J+ P9 J+ P: J+P; J+P< J+P= J+P> J+P? J+P@ J+PA J+PB J+PC J+PD J+PE J+PF J+PG J+PH  J,PI J,PJ J,PK J,PL J,PM J,PN J,PO J,PP J, PQ J, PR J, PS J, PT J, PU J,PV J,PW J,PX J,PY J,PZ J,P[ J,P\ J,P] J,P^ J,P_ J,P` J,Pa J,Pb J,Pc J,Pd J,Pe J,Pf J,Pg  J-Ph J-Pi J-Pj J-Pk J-Pl J-Pm J-Pn J-Po J- Pp J- Pq J- Pr J- Ps J- Pt J-Pu J-Pv J-Pw J-Px J-Py J-Pz J-P{ J-P| J-P}  J.P~ J.P J.P J.P J.P J.P J.P J.P J. P J. P J. P J. P J. P J.P J.P J.P J.P J.P J.P J.P J.P J.P J.P J.P  J/P J/P J/P J/P J/P J/P J/P J/P J/ P J/ P J/ P J/ P J/ P J/P J/P J/P J/P J/P J/P J/P J/P J/P J/P  J0P J0P J0P J0P J0P J0P J0P J0P J0 P J0 P J0 P J0 P J0 P J0P J0P J0P J0P J0P J0P J0P  TP  TP  TP  TP  TP  TP  TP  TP  T P  T P  T P  T P  T P  TP  TP  TP  TP  TP  TP  TP  TP  TP TP TP TP TP TP TP TP T P T P T P T P T P TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP TP T P T!P T"P T#P T$P T%P T&P T'P T(P T)P T*P T+Q T,Q T-Q T.Q T/Q T0Q T1Q  TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ T Q T Q T Q T Q T Q TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ! TQ" TQ# TQ$  TQ% TQ& TQ' TQ( TQ) TQ* TQ+ TQ, T Q- T Q. T Q/ T Q0 T Q1 TQ2 TQ3 TQ4 TQ5 TQ6 TQ7 TQ8 TQ9 TQ: TQ; TQ< TQ= TQ> TQ? TQ@ TQA TQB TQC T QD T!QE T"QF T#QG T$QH T%QI  TQJ TQK TQL TQM TQN TQO TQP TQQ T QR T QS T QT T QU T QV TQW TQX TQY TQZ TQ[ TQ\ TQ] TQ^ TQ_ TQ` TQa TQb TQc TQd TQe TQf TQg TQh  TQi TQj TQk TQl TQm TQn TQo TQp T Qq T Qr T Qs T Qt T Qu TQv TQw TQx TQy TQz TQ{ TQ| TQ} TQ~ TQ TQ TQ TQ TQ TQ  TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ T Q T Q T Q T Q T Q TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ  TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ T Q T Q T Q T Q T Q TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ TQ  T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q  T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q  T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T Q T R T R T R T R T R T R T R T R T R T R T !R T "R T #R T $R T %R T &R T 'R T (R T )R T *R T +R T ,R T -R  T R T R T R T R T R T R T R T R T R T R T R! T R" T R#  ^R$  ^R%  ^R&  ^R'  ^R(  ^R)  ^R*  ^R+  ^ R,  ^ R-  ^ R.  ^R/ ^R0 ^R1 ^R2 ^R3 ^R4 ^R5 ^R6 ^ R7 ^ R8 ^ R9 ^ R: ^ R; ^R< ^R= ^R> ^R? ^R@ ^RA ^RB ^RC ^RD ^RE  ^RF ^RG ^RH ^RI ^RJ  ^RK ^RL ^RM ^RN ^RO ^RP ^RQ ^RR ^ RS ^ RT ^ RU ^ RV ^ RW ^RX ^RY ^RZ ^R[ ^R\ ^R]  ^R^ ^R_ ^R` ^Ra ^Rb ^Rc ^Rd ^Re ^ Rf ^ Rg ^ Rh ^ Ri ^ Rj ^Rk ^Rl  ^Rm ^Rn ^Ro ^Rp ^Rq ^Rr ^Rs ^Rt ^ Ru ^ Rv ^ Rw  ^Rx ^Ry ^Rz ^R{ ^R| ^R} ^R~ ^R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^R ^R ^R  ^R ^R ^R ^R ^R ^R ^R ^R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^R  ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R  ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R  ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R  ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R  ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R ^ R  ^R ^R ^R ^R ^R ^R ^R ^R ^ R  hR  hR  hR  hR  hR  hR  hR  hR  h R  h R  h R  h R  h R  hR  hR  hR  hR  hR  hR  hR  hR hR hR hR hS hS hS hS h S h S h S h S h S hS hS hS hS hS hS hS hS hS hS hS hS  / / ; G S _ k w !!!!*!6!B!N!Z!f!r!|!!!!!!!!!!!"" ""!"-"9"E"Q"]"i"u"""""""""""####(#4#@#L#X#d#p#|###########$ $$#$.$:$F$R$^$j$v$$$$$$$$$$$%%%%*%6%B%N%Z%f%q%}%%%%%%%%%%&& &&$&0&<&H&T&`&l&x&&&&&&&&&&&''''+'7'C'O'['g's'''''''''''((((&(2(<(G(R(](h(s(~((((((((((()) ))")-)8)C)N)Y)d)o)z)))))))))))** **%*1*=*I*T*`*l*x***********++++++7+C+M+X+c+n+y++++++++++++, ,,!,-,9,E,Q,],i,u,,,,,,,,,,,----'-3-?-K-W-c-o-{-----------. .."...:.F.R.^.j.u...........////)/4/@/L/X/d/p/|//////////00 00"0-080C0N0Y0d0o0z000000000001111'131?1K1W1b1n1z111111111112 22"2.2:2D2O2Z2e2p2{2222222222223 33#3/3;3G3S3_3k3w333333333334444*464B4N4Z4f4r4~444444444445555(535>5I5T5_5j5u555555555556666&626=6I6U6a6m6y666666666667 77!7+767A7L7W7b7m7x7777777777788 88$808<8H8T8`8l8x888888888889999$9/9:9E9P9[9f9q9|99999999999::::):5:A:M:X:d:p:|:::::::::::; ;;#;/;;;G;S;_;k;v;;;;;;;;;;;<<<<)<5>>>+>7>C>O>Z>f>r>~>>>>>>>>>>????%?1?=?I?U?a?m?y???????????@@@ @,@8@D@P@\@h@t@@@@@@@@@@@AAAA&A2A>AJAVAbAnAzAAAAAAAAAAAB BB!B-B9BEBQB]BiBuBBBBBBBBBBBBCCCC&C2C>CJCVCbCnCzCCCCCCCCCCCD DD!D-D9DEDQD]DiDuDDDDDDDDDDDEE EE"E-E8ECENEYEdEoEzEEEEEEEEEEEEF FF!F-F9FEFQF]FiFuFFFFFFFFFFFGGGG(G4G@GLGXGdGpG|GGGGGGGGGGGH HH#H/H;HGHSH_HkHwHHHHHHHHHHHIIII*I6IBINIZIfIrI~IIIIIIIIIIJJJJ&J2J>JJJVJbJnJzJJJJJJJJJJJK KK"K.K:KFKQK]KiKuKKKKKKKKKKKLLLL)L5LALMLYLeLqL}LLLLLLLLLLMM MM$M0M_J_V_b_n_z___________` ``!`-`9`E`Q`]`i`u```````````aaaa)a5aAaMaYaeaqa}aaaaaaaaaabb bb$b0boJoVobomoyooooooooooop pp!p-p9pEpQp]pipupppppppppppqqqq)q5qAqMqYqeqqq}qqqqqqqqqqrr rr%r1r=rIrUrarmryrrrrrrrrrrrsss s,s8sDsPs\shstssssssssssstttt(t4t@tLtXtdtpt|ttttttttttuu uu$u0u}J}V}b}n}z}}}}}}}}}}}~ ~~!~-~9~E~Q~]~i~u~~~~~~~~~~~)5AMYeq} hS hS hS hS hS h S  hS hS hS hS hS hS! hS" hS# h S$ h S% h S& h S' h S( hS) hS* hS+ hS, hS- hS. hS/ hS0  rS1  rS2  rS3  rS4  rS5  rS6  rS7  rS8  r S9  r S:  r S;  r S<  r S=  rS>  rS?  rS@ rSA rSB rSC rSD rSE rSF rSG r SH r SI r SJ r SK r SL rSM rSN rSO  rSP rSQ rSR rSS rST rSU rSV rSW r SX r SY r SZ r S[ r S\ rS] rS^  rS_ rS` rSa rSb rSc rSd rSe rSf r Sg r Sh r Si r Sj r Sk  rSl rSm rSn rSo rSp rSq rSr rSs r St r Su r Sv r Sw r Sx rSy rSz rS{ rS| rS} rS~ rS rS rS rS rS rS rS rS  rS rS rS rS rS rS rS rS r S r S r S r S r S rS  rS rS rS rS rS rS rS rS r S r S r S r S r S rS rS rS rS  rS rS rS rS rS rS rS rS r S r S r S r S r S rS  r S r S r S r S r S r S r S r S r S r S r S r S r S r S r S  |S  |S  |S  |S  |S  |S  |S  |S  | S  | S  | S  | S  | S  |S  |S  |S  |S  |S  |S  |S  |S  S  S  S  S  S  S  S  S   S   S   S   S   S  S  S  S  S  S S S S S S S S  S  S  S S S S S S S S  S  S  S S S T T T T T  T  T  T  T  T  T  T  T  T  T  T   T   T   T   T   T  T  T  T  T T T T T T T T  T  T!  T"  T#  T$  T% T& T' T( T) T* T+ T,  T-  T.  T/  T0  T1 T2 T3 T4 T5 T6 T7 T8  T9  T:  T;  T<  T=  T> T? T@ TA TB TC TD TE  TF  TG  TH  TI  TJ TK TL  TM TN TO TP TQ TR TS TT  TU  TV  TW  TX  TY TZ T[ T\  T] T^ T_ T` Ta Tb Tc Td  Te  Tf  Tg  Th  Ti Tj Tk Tl Tm Tn To Tp  Tq  Tr  Ts  Tt  Tu  Tv  Tw  Tx   Ty   Tz   T{   T|   T}  T~  T  T T T T T T T T  T  T  T  T  T  T T T T T T T T  T  T  T  T  T T T T T T T  T  T  T  T  T  T  T  T   T   T   T   T   T  T  T  T  T  T T T T T T T T  T  T  T  T  T T T T T T T T  T T T T T T T T  T  T  T  T  T T T T T T T  T  T  T  T  T  T  T  T   T   T   T   T   T  T  T  T  T  T  T T T T T T T T  T  T  T  T  T T  T T T T T T T T  U  U  U  U  U U U U U U U U  U  U  U  U  U  U  U  U   U   U   U   U   U  U  U  U U U U U U U! U"  U#  U$  U%  U&  U' U( U) U* U+ U, U- U. U/ U0 U1  U2  U3  U4  U5  U6  U7  U8  U9   U:   U;   U<   U=   U>  U?  U@  UA  UB  UC  UD  UE  UF  UG UH UI UJ UK UL UM UN  UO  UP  UQ  UR  US UT UU UV UW UX UY UZ  U[  U\  U] U^ U_ U` Ua Ub Uc Ud  Ue  Uf  Ug  Uh  Ui Uj  Uk Ul Um Un Uo Up Uq Ur  Us  Ut  Uu  Uv Uw Ux Uy Uz U{ U| U}  U~  U  U  U  U U  U U U U U U U U  U  U  U  U  U U  U U U U U U U U  U  U  U  U  U U U U U U U U U U U   U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U   U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U   U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U   U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U  U   U  U  U  U  U  U  U  U  U  U U U U U U U U  U  U  U  U  U U U U U U V V  V  V  V  V  V  V  V  V   V   V   V   V   V  V V V V V V V V  V  V  V  V  V V V V V  V V! V" V# V$ V% V& V'  V(  V)  V*  V+  V, V- V. V/ V0 V1  V2 V3 V4 V5 V6 V7  V8  V9  V:  V;  V<  V=  V>  V?   V@   VA   VB   VC   VD  VE  VF  VG  VH  VI  VJ  VK  VL  VM  VN  VO  VP  VQ VR VS VT VU VV VW VX  VY  VZ  V[  V\  V] V^ V_ V` Va Vb Vc Vd Ve Vf Vg  Vh Vi Vj Vk Vl Vm Vn Vo  Vp  Vq  Vr  Vs  Vt Vu Vv Vw Vx  Vy Vz V{ V| V} V~ V V  V  V  V  V  V V V V V V V V V V V V V  V V V V V V V V  V  V  V  V  V V V V V V V V V V V V V V V V V V V  V !V "V #V $V %V &V 'V (V )V *V +V ,V -V .V /V 0V  V V V V V V V V  V  V  V  V  V V V V V V V V V V V V V V V V V V V  V !V "V  V V V V V V V V  V  V  V  V  V V V V V V V V V V V V V V V V W  W W W W W W W W  W  W  W  W  W W W W W W W W W W W W W W W W W W W  W !W! "W"   W#  W$  W%  W&  W'  W(  W)  W*  W+  W,  W-  W.  W/  W0  W1  W2  W3  W4  W5  W6  W7  W8  W9  W:  W;  W<  W=  W>  W?  W@  WA  WB  !WC  "WD  #WE  $WF  %WG  &WH   WI  WJ  WK  WL  WM  WN  WO  WP  WQ  WR  WS  WT  WU  WV  WW  WX  WY  WZ  W[  W\  W]  W^  W_  W`  Wa  Wb  Wc  Wd  We  Wf  Wg  Wh  !Wi  "Wj  #Wk  $Wl  %Wm  &Wn  'Wo  (Wp  )Wq  *Wr   Ws  Wt  Wu  Wv  Ww  Wx  Wy  Wz  W{  W|  W}  W~  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W   W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  !W  "W  #W  $W  %W  &W  'W  (W  )W  *W  +W  ,W  -W  .W  /W  0W  1W  2W   W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  W  !W  "W  #W  $W  %W  &W  'W  (W  )W  *W  +W  ,W  -W  .W  /W  0W  1W  2W  3W  4W  5W  6W  7W  8W  9W  :W  W W W X X X X X  X  X  X  X  X X X X X X X X X X X X X X X X X X X  X !X "X #X $X  X! X" X# X$ X% X& X' X(  X)  X*  X+  X,  X- X. X/ X0 X1 X2 X3 X4 X5 X6 X7 X8 X9 X: X; X< X= X> X?  X@ !XA "XB #XC $XD %XE &XF 'XG  XH XI XJ XK XL XM XN XO  XP  XQ  XR  XS  XT XU XV XW XX XY XZ X[ X\ X] X^ X_ X` Xa Xb Xc  Xd Xe Xf Xg Xh Xi Xj Xk  Xl  Xm  Xn  Xo  Xp Xq Xr Xs Xt Xu Xv Xw Xx Xy Xz X{ X| X} X~  X X X X X X X X  X  X  X  X  X X X X X X X X X X X X X X X X X X X  X !X "X #X  X X X X X X X X  X  X  X  X  X X X X X X X X X X X X X X X X X X  X X X X X X X X  X  X  X  X  X X X X X X X X X X X X X X X X X X X  X !X "X  X X X X X X X X  X  X  X  X  X X X X X X X X X X X X X X X X X X Y  Y !Y "Y #Y $Y %Y &Y 'Y (Y )Y *Y +Y ,Y -Y .Y  Y Y Y Y Y Y Y Y  Y  Y  Y  Y  Y Y Y Y Y Y! Y" Y# Y$ Y% Y& Y' Y( Y) Y* Y+ Y, Y- Y.  Y/ !Y0 "Y1 #Y2 $Y3 %Y4 &Y5 'Y6 (Y7 )Y8 *Y9 +Y: ,Y; -Y< .Y=  Y> Y? Y@ YA YB YC YD YE  YF  YG  YH  YI  YJ YK YL YM YN YO YP YQ YR YS YT YU YV YW YX YY YZ Y[ Y\  Y] !Y^ "Y_ #Y` $Ya %Yb &Yc 'Yd  Ye Yf Yg Yh Yi Yj Yk Yl  Ym  Yn  Yo  Yp  Yq Yr Ys Yt Yu Yv Yw Yx Yy Yz Y{ Y| Y} Y~ Y Y Y Y Y  Y !Y "Y #Y $Y %Y &Y 'Y (Y )Y *Y +Y ,Y -Y .Y /Y 0Y 1Y 2Y 3Y  Y Y Y Y Y Y Y Y  Y  Y  Y  Y  Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y  Y !Y "Y #Y $Y %Y &Y 'Y (Y )Y *Y +Y ,Y -Y .Y  Y Y Y Y Y Y Y Y  Y  Y  Y  Y  Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y Y  Y !Y "Y #Y $Y %Y &Y 'Y (Y )Y *Y +Y ,Y -Y .Y /Y 0Y 1Y 2Y 3Y 4Y 5Y 6Y 7Y 8Y 9Y :Y ;Z Z ?Z @Z AZ BZ CZ DZ EZ FZ GZ HZ IZ JZ KZ  Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z! Z" Z# Z$ Z% Z& Z' Z( Z) Z* Z+ Z, Z- Z. Z/  Z0 !Z1 "Z2 #Z3 $Z4 %Z5 &Z6 'Z7 (Z8 )Z9 *Z: +Z; ,Z< -Z= .Z> /Z? 0Z@ 1ZA 2ZB 3ZC 4ZD 5ZE 6ZF 7ZG 8ZH 9ZI :ZJ ;ZK ZN ?ZO @ZP AZQ BZR  ZS ZT ZU ZV ZW ZX ZY ZZ  Z[  Z\  Z]  Z^  Z_ Z` Za Zb Zc Zd Ze Zf  Zg  Zh  Zi  Zj  Zk  Zl  Zm  Zn   Zo   Zp   Zq   Zr   Zs  Zt  Zu  Zv  Zw  Zx  Zy  Zz  Z{  Z|  Z}  Z~  Z  Z  Z  Z  Z  Z  Z   Z  !Z  "Z  #Z  $Z  %Z  &Z  'Z  (Z  )Z  *Z  +Z  ,Z  -Z  Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z !Z "Z #Z  Z Z Z Z Z Z Z Z  Z  Z  Z  Z  Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z Z  Z !Z "Z #Z $Z %Z &Z 'Z (Z )Z  Z Z Z Z [ [ [ [  [  [  [  [  [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [  [ ![ "[ #[ $[ %[ &[! '[" ([# )[$ *[% +[&  [' [( [) [* [+ [, *6BNZfr~&2>JVbnz !-9EQ]iu)5AMYeq} $0<HT`lx ,8DP[gs'3?KWco{ #/;GS_kw    * 6 B N Z f r ~ !!!!&!2!>!J!V!b!n!z!!!!!!!!!!!" ""!"-"9"E"Q"]"i"u"""""""""""####)#5#A#M#Y#e#q#}##########$$ $$$$0$<$H$T$`$l$x$$$$$$$$$$$%%% %,%8%D%P%\%h%t%%%%%%%%%%%&&&&'&3&?&K&W&c&o&{&&&&&&&&&&&' ''#'/';'G'S'_'k'v'''''''''''((((*(6(B(N(Z(f(r(~(((((((((())))&)2)>)J)V)b)n)z)))))))))))* **"*.*:*F*R*^*j*v***********++++)+5+A+M+Y+e+q+}++++++++++,, ,,%,1,=,I,U,a,m,y,,,,,,,,,,,--- -,-8-D-P-\-h-t-----------.. ..".-.8.C.N.Y.d.o.z............/ ///*/5/@/K/V/a/l/w////////////0000'020=0H0S0^0i0t0000000000001111$1/1:1E1P1[1f1r1~11111111112222&222>2J2V2b2n2z222222222223 33"3.3:3F3R3^3j3v333333333334444)454A4M4Y4e4q4}444444444455 55%515=5I5U5a5m5y55555555555666 6,686D6P6\6h6t666666666667777(747@7L7X7d7p7|777777777778 88#8/8;8G8S8_8k8w888888888889999+979C9O9[9g9s9~9999999999::::&:2:>:J:V:b:n:z:::::::::::; ;;";.;:;F;R;^;j;v;;;;;;;;;;;<<<<)<5 >> >,>8>D>P>\>h>t>>>>>>>>>>>????(?4?@?L?X?d?p?|??????????@@ @@$@0@<@H@T@`@l@x@@@@@@@@@@@AAAA+A7ACAOA[AgAsAAAAAAAAAAABBBB'B3B?BKBWBcBoB{BBBBBBBBBBBC CC#C/C;CGCSC_CkCwCCCCCCCCCCCDDDD*D6DBDNDZDfDrD~DDDDDDDDDDEEEE&E2E>EJEVEbEnEzEEEEEEEEEEEF FF!F-F9FEFQF]FiFuFFFFFFFFFFFGGGG)G5GAGMGYGeGqG}GGGGGGGGGGHH HH$H0HMJMVMbMnMzMMMMMMMMMMMN NN"N-N9NENQN]NiNuNNNNNNNNNNNOOOO)O5OAOMOYOeOqO}OOOOOOOOOOPP PP$P0P]J]V]b]n]z]]]]]]]]]]]^ ^^"^.^:^F^R^^^i^u^^^^^^^^^^^____)_5_A_M_Y_e_q_}__________`` ``%`1`=`I`U`a`m`y```````````aaa a,a8aDaPa\ahataaaaaaaaaaabbbb(b4b@bLbXbdbpb|bbbbbbbbbbcc cc$c0cgJgVgbgngzgggggggggggh hh"h.h:hFhRh^hjhvhhhhhhhhhhhiiii)i5iAiMiYieiqi}iiiiiiiiiijj jj%j1j=jIjUjajmjyjjjjjjjjjjjk kk k,k8kDkPk\khktkkkkkkkkkkkllll(l4l@lLlXldlpl|llllllllllmm mm$m0mrJrVrbrnrzrrrrrrrrrrrs ss!s-s9sEsQs]sisussssssssssstttt)t5tAtMtYtetqt}ttttttttttuu uu%u1u=uIuUuaumuyuuuuuuuuuuuvvv v,v8vDvPv\vhvtvvvvvvvvvvvwwww(w4w@wLwXwdwpw|wwwwwwwwwwwx xx#x/x;xGxSx_xkxwxxxxxxxxxxxyyyy+y7yCyOy[ygysyyyyyyyyyyyzzzz&z2z>zJzVzbznzzzzzzzzzzzzz{ {{"{.{:{F{R{^{j{v{{{{{{{{{{{||||*|6|B|N|Y|e|q|}||||||||||}} }}%}1}=}I}U}a}m}y}}}}}}}}}}}~ ~~!~-~9~E~Q~]~i~u~~~~~~~~~~~(4@LXdp| [.  [/  [0  [1  [2  [3 [4 [5 [6 [7 [8 [9 [: [; [< [= [> [? [@  [B [C [D [E  [F ![G "[H #[I $[J %[K &[L '[M ([N )[O *[P +[Q ,[R -[S .[T /[U 0[V 1[W 2[X 3[Y 4[Z 5[[ 6[\ 7[] 8[^  [_ [` [a [b [c [d [e [f  [g  [h  [i  [j  [k [l [m [n [o [p [q [r [s [t [u [v [w [x  [z [{ [| [}  [~ ![ "[ #[ $[ %[  [ [ [ [ [ [ [ [  [  [  [  [  [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [ [  [ ![ "[ #[ $[ %[ &[   [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  ![  "[  #[  $[  %[  &[  '[  ([  )[  *[  +[  ,[  -[  .[  /[  0[  1[  2[   [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  [  ![  "[  #[  $[  %\  &\  '\  (\  )\  *\  +\  ,\  -\  .\  /\  0\  1\  2\  3\  4\   \  \  \  \  \  \  \  \  \  \  \  \  \  \  \  \  \  \!  \"  \#  \$  \%  \&  \'  \(  \)  \*  \+  \,  \-  \.  \/  !\0   \1  \2  \3  \4  \5  \6  \7  \8  \9  \:  \;  \<  \=  \>  \?  \@  \A  \B  \C  \D  \E  \F  \G  \H  \I  \J  \K  \L  \M  \N  \O  \P  !\Q  "\R  #\S  $\T  %\U  &\V  '\W  (\X  )\Y  *\Z  +\[  ,\\   \]  \^  \_  \`  \a  \b  \c  \d  \e  \f  \g  \h  \i  \j  \k  \l  \m  \n  \o  \p  \q  \r  \s  \t  \u  \v  \w  \x  \y  \z  \{  \|  !\}  "\~  #\  $\  %\  \ \ \ \ \ \ \ \  \  \  \  \  \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \  \ !\ "\ #\ $\ %\ &\ '\ (\ )\ *\ +\ ,\ -\ .\ /\ 0\ 1\ 2\ 3\ 4\ 5\ 6\ 7\ 8\ 9\ :\ ;\ <\ =\ >\ ?\ @\ A\ B\ C\ D\ E\ F\ G\ H\  \ \ \ \ \ \ \ \  \  \  \  \  \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \ \  \ !\ "\ #\ $\ %\ &\ '\ (\ )\ *\ +\ ,\ -\ .\ /\  \ \ \ \ \ \ \ ]  ]  ]  ]  ]  ] ] ] ] ] ] ] ]  ]  ]  ]  ]  ]  ]  ]  ]   ]   ]   ]   ]   ]  ]  ]  ]  ]  ]  ]  ]  ]!  ]"  ]#  ]$  ]%  ]&  ]'  ](  ])  ]*  ]+   ],  !]-  "].  #]/  $]0  %]1  &]2  ']3  (]4  )]5  *]6  +]7  ,]8  -]9  .]:  /];  0]<  1]=  2]>  3]?  4]@  5]A  6]B  7]C  8]D  9]E  :]F  ;]G  <]H  =]I  >]J  ?]K  @]L  A]M  B]N  C]O  D]P  E]Q  F]R  G]S  H]T  I]U  J]V  K]W  L]X  M]Y  N]Z  O][  P]\  ]] ]^ ]_ ]` ]a ]b ]c ]d  ]e  ]f  ]g  ]h  ]i ]j ]k ]l ]m ]n ]o ]p ]q ]r ]s ]t ]u ]v ]w ]x ]y ]z ]{  ]| !]} "]~ #] $] %] &] '] (] )] *] +] ,] -] .] /] 0] 1] 2] 3] 4]  ] ] ] ] ] ] ] ]  ]  ]  ]  ]  ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ]  ] !] "] #] $] %] &]  ] ] ] ] ] ] ] ]  ]  ]  ]  ]  ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ]  ] !] "] #] $] %] &] '] (] )] *] +] ,]  ] ] ] ] ] ] ] ]  ]  ]  ]  ]  ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ] ^ ^  ^ !^ "^ #^ $^ %^ &^ '^  ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^  ^  ^  ^  ^  ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^! ^" ^# ^$ ^% ^& ^' ^(  ^) !^* "^+ #^, $^- %^. &^/ '^0 (^1 )^2 *^3 +^4 ,^5 -^6 .^7 /^8 0^9 1^:  ^; ^< ^= ^> ^? ^@ ^A ^B  ^C  ^D  ^E  ^F  ^G ^H ^I ^J ^K ^L ^M ^N ^O ^P ^Q ^R ^S ^T ^U ^V ^W ^X ^Y  ^Z !^[ "^\ #^] $^^ %^_ &^` '^a (^b )^c *^d +^e ,^f -^g .^h /^i 0^j 1^k 2^l  ^m ^n ^o ^p ^q ^r ^s ^t  ^u  ^v  ^w  ^x  ^y ^z ^{ ^| ^} ^~ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^  ^ !^ "^ #^ $^ %^ &^ '^ (^ )^ *^ +^ ,^ -^ .^ /^ 0^ 1^ 2^ 3^ 4^ 5^ 6^ 7^ 8^   ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  !^  "^  #^  $^  %^  &^  '^  (^  )^  *^  +^  ,^  -^  .^  /^  0^  1^  2^  3^  4^  5^  6^  7^  8^  9^  :^  ;^  <^  =^  >^   ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  ^  _  _  _  !_  "_  #_  $_  %_  &_  '_  (_  )_  *_   _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _!  _"  _#  _$  _%  _&  _'  _(  _)  _*  _+  _,  !_-  "_.  #_/  $_0  %_1  &_2  '_3  (_4  )_5  *_6  +_7  ,_8  -_9  ._:  /_;  0_<  1_=  2_>  3_?  4_@  5_A  6_B   _C  _D  _E  _F  _G  _H  _I  _J  _K  _L  _M  _N  _O  _P  _Q  _R  _S  _T  _U  _V  _W  _X  _Y  _Z  _[  _\  _]  _^  __  _`  _a  _b  !_c  "_d  #_e  $_f  %_g  &_h  '_i  (_j  )_k  *_l  +_m  ,_n  -_o  ._p  /_q  0_r  1_s  2_t  3_u  4_v  5_w  6_x  7_y  8_z  9_{  :_|  ;_}   _~  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  !_  "_  #_  _ _ _ _ _ _ _ _  _  _  _  _  _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _  _ !_ "_ #_  _ _ _ _ _ _ _ _  _  _  _  _  _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _  _  _ _ _ _ _ _ _ _  _  _  _  _  _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ` ` `  ` ` ` ` ` ` ` `  `  `  `  `  ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` `!  `" !`# "`$ #`% $`& %`'  `( `) `* `+ `, `- `. `/  `0  `1  `2  `3  `4 `5 `6 `7 `8 `9 `: `; `< `= `> `? `@ `A `B `C `D `E `F  `G !`H "`I #`J $`K %`L &`M '`N (`O )`P *`Q +`R  `S `T `U `V `W `X `Y `Z  `[  `\  `]  `^  `_ `` `a `b `c `d `e `f `g `h `i `j `k `l `m `n `o `p `q  `r !`s "`t #`u $`v %`w &`x '`y (`z )`{ *`| +`} ,`~ -` .` /` 0`  ` ` ` ` ` ` ` `  `  `  `  `  ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` `  ` !` "` #` $` %` &` '` (` )` *` +` ,` -` .` /`  ` ` ` ` ` ` ` `  `  `  `  `  ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` `  ` !` "` #` $` %` &`  ` ` ` ` ` ` ` `  `  `  `  `  ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` ` `  ` !` "` #` $` %` &` '` (` )a *a +a ,a -a .a /a 0a 1a 2a 3a 4a 5a 6a 7a 8a 9a :a ;a a ?a @a Aa Ba Ca Da Ea Fa Ga  a a a! a" a# a$ a% a&  a'  a(  a)  a*  a+ a, a- a. a/ a0 a1 a2 a3 a4 a5 a6 a7 a8 a9 a: a; a< a=  a> !a? "a@ #aA $aB %aC &aD 'aE (aF )aG *aH +aI ,aJ -aK .aL /aM 0aN 1aO 2aP 3aQ 4aR 5aS 6aT 7aU 8aV  aW aX aY aZ a[ a\ a] a^  a_  a`  aa  ab  ac ad ae af ag ah ai aj ak al am an ao ap aq ar as at au  av !aw "ax #ay $az %a{ &a| 'a} (a~ )a *a +a ,a -a .a /a 0a 1a 2a 3a 4a 5a  a  a  a  a  a  a  a  a   a   a   a   a   a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a  a   a  !a  "a  #a  $a  %a  &a  'a  (a  )a  *a  +a  ,a  -a  .a  /a  0a  1a  2a  3a  a a a a a a a a  a  a  a  a  a a a a a a a a a a a a a  a a a a a a a a  a  a  a  a  a a a a a a a a a a a a a a a a a a a  a !a "a #a $a  a a a a b b b b  b  b  b  b  b b b b b b b b b b b b b b b b b b b  b !b "b #b $b %b &b! 'b" (b# )b$ *b% +b& ,b' -b( .b) /b* 0b+ 1b, 2b- 3b. 4b/ 5b0 6b1  b2 b3 b4 b5 b6 b7 b8 b9  b:  b;  b<  b=  b> b? b@ bA bB bC bD bE bF bG bH bI bJ bK bL bM bN bO bP  bQ !bR "bS #bT $bU %bV &bW 'bX (bY )bZ *b[ +b\ ,b] -b^ .b_ /b`  ba bb bc bd be bf bg bh  bi  bj  bk  bl  bm bn bo bp bq br bs bt bu bv bw bx by bz b{ b| b} b~ b  b !b "b #b $b %b &b 'b (b )b *b +b ,b -b .b /b 0b 1b 2b 3b 4b 5b 6b 7b 8b 9b :b ;b b ?b @b Ab Bb Cb Db Eb Fb Gb  b b b b b b b b  b  b  b  b  b b b b b b b b b b b b b b b b b b b  b !b "b #b $b %b &b 'b (b )b *b +b ,b -b .b /b 0b 1b 2b 3b 4b  b b b b b b b b  b  b  b  b  b b b b b b b b b b b b b b b b b b b  b !b "b #b $b %c &c 'c (c )c *c +c ,c -c .c /c 0c 1c 2c 3c 4c 5c 6c 7c 8c 9c :c ;c   c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c!  c"  c#  c$  c%  c&  c'  c(  c)  c*  c+  c,  c-  c.  c/  c0  c1  c2  c3  c4  c5  c6  !c7  "c8  #c9  $c:  %c;  &c<  'c=  (c>  )c?   c@  cA  cB  cC  cD  cE  cF  cG  cH  cI  cJ  cK  cL  cM  cN  cO  cP  cQ  cR  cS  cT  cU  cV  cW  cX  cY  cZ  c[  c\  c]  c^  c_  !c`  "ca  #cb  $cc  %cd  &ce  'cf  (cg  )ch  *ci   cj  ck  cl  cm  cn  co  cp  cq  cr  cs  ct  cu  cv  cw  cx  cy  cz  c{  c|  c}  c~  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  !c  "c  #c  $c  %c  &c  'c  (c  )c  *c  +c  ,c  -c  .c  /c  0c  1c  2c  3c  4c  5c  6c  7c  8c  9c   c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  !c  "c  #c  $c  %c  &c  'c  (c  )c  *c  +c  ,c  -c  .c  /c  0c  1c  2c   c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c  c &2>JVbnz ".:FR^ju)5AMYeq} $0<HT`lx ,8CO[gs'3?KWcoz ".:FR^jv*6BNYeq}   % 1 = I U a m y ! !!!!-!9!E!P!\!h!t!!!!!!!!!!!""""("4"@"L"X"d"p"|"""""""""""# ####/#;#G#S#_#k#w###########$$$$$$/$:$E$P$[$f$q$|$$$$$$$$$$$%% %%#%/%;%G%S%_%k%w%%%%%%%%%%%&&&&+&7&C&O&[&g&s&&&&&&&&&&&''''''3'>'J'V'b'n'z'''''''''''( (("(.(:(F(R(^(j(u((((((((((())))))5)A)M)Y)e)q)}))))))))))** **%*0*<*H*T*`*l*x***********+++ +,+8+D+P+\+h+t+++++++++++,,,,',3,?,K,W,c,o,{,,,,,,,,,,,- --"-.-:-F-R-^-j-v-----------....*.6.B.N.Z.f.r.~..........////&/2/>/J/V/b/n/z///////////0 00!0-090E0Q0]0i0u000000000001111)151A1M1Y1e1q1}111111111122 22$202<2H2T2`2l2x22222222222333 3,383D3P3\3h3t333333333334444'434?4K4W4c4o4{444444444445 55#5/5;5G5S5_5k5w555555555556666*666B6N6Z6f6r6~66666666667777&717=7I7U7a7m7y777777777778 88!8-898E8Q8\8h8t888888888889999(949@9L9X9d9p9|9999999999:: ::$:0:<:H:T:`:l:x:::::::::::;;;;+;7;C;O;[;g;s;;;;;;;;;;;<<<<&<2<>QJQVQbQnQyQQQQQQQQQQQR RR!R-R9RERQR]RiRuRRRRRRRRRRRSS SS"S-S8SCSNSYSdSoSzSSSSSSSSSSSST TTT*T5T@TKTWTcToT{TTTTTTTTTTTU UU#U/U;UGUSU_UkUwUUUUUUUUUUUVVVV*V6VBVNVZVfVrV~VVVVVVVVVVWWWW%W1W=WIWUWaWmWyWWWWWWWWWWWX XX!X-X9XDXPX\XhXtXXXXXXXXXXXYYYY(Y4Y?YKYWYcYoY{YYYYYYYYYYYZ ZZ#Z/Z;ZGZRZ^ZjZvZZZZZZZZZZZ[[[[*[6[B[N[Z[f[r[}[[[[[[[[[[\\ \\%\1\=\I\U\a\m\y\\\\\\\\\\\] ]]!]-]9]E]P]\]h]t]]]]]]]]]]]^^^^(^4^@^L^X^d^p^|^^^^^^^^^^^_ __#_/_;_G_S___k_w___________````*`6`B`N`Z`f`r`~``````````aaaa&a2a>aJaVabanazaaaaaaaaaaab bb!b-b9bEbQb]bibubbbbbbbbbbbcccc'c3c?cKcWcccoc{cccccccccccd dd#d/d:dFdRd^djdvdddddddddddeeee*e6eBeNeZefere~eeeeeeeeeeff ff%f1f=fIfUfafmfyfffffffffffgggg(g3g>gIgTg_gjgugggggggggggghhhh%h0h;hFhQh\hhhthhhhhhhhhhhiiii'i3i?iKiWicioi{iiiiiiiiiiij jj#j.j:jFjRj^jjjvjjjjjjjjjjjkkkk)k5kAkMkYkekqk}kkkkkkkkkkll ll$l0l{J{T{_{j{u{{{{{{{{{{{{||||%|0|;|F|Q|\|h|t|||||||||||}}}}'}3}?}K}W}c}o}{}}}}}}}}}}}~ ~~"~.~:~F~R~^~j~v~~~~~~~~~~~)5AMYeq}  c  c  !c  "c  #c  $c  %c  &c  c c c c c d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d d d d d d d  d d d d d d d d!  d"  d#  d$  d%  d& d' d( d) d* d+ d, d- d. d/ d0 d1 d2 d3 d4  d5 d6 d7 d8 d9 d: d; d<  d=  d>  d?  d@  dA dB dC dD dE dF dG dH dI dJ dK dL dM dN dO dP dQ dR dS  dT !dU  dV dW dX dY dZ d[ d\ d]  d^  d_  d`  da  db dc dd de df dg dh di dj dk dl dm dn do  dp dq dr ds dt du dv dw  dx  dy  dz  d{  d| d} d~ d d d d d d d d d d d d d d d d  d !d "d #d $d %d &d 'd (d  d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d d d d d d d  d !d "d #d $d %d &d 'd (d )d *d  d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d d d d d d d  d d d d d d d d  d  d  d  d  d d d d d d d d d d d d d  d  d  d  d  d  d  e  e   e   e   e   e   e  e  e  e  e  e  e  e  e  e  e  e  e  e  e e e e e e e e  e  e  e  e  e e! e" e# e$ e% e& e' e( e) e* e+ e, e- e. e/ e0 e1 e2  e3 !e4 "e5 #e6 $e7 %e8 &e9 'e: (e; )e< *e= +e> ,e? -e@ .eA /eB  eC eD eE eF eG eH eI eJ  eK  eL  eM  eN  eO eP eQ eR eS eT eU eV eW eX eY eZ e[ e\  e] e^ e_ e` ea eb ec ed  ee  ef  eg  eh  ei ej ek el em en eo ep eq er es et eu ev ew ex ey ez e{  e| !e} "e~ #e $e %e  e e e e e e e e  e  e  e  e  e e e e e e e e e e e e e e e e e e e  e !e "e #e $e %e &e 'e (e )e *e  e e e e e e e e  e  e  e  e  e e e  e e e e e e e e  e  e  e  e  e e e e e e e e e e e e e e e e e e e  e !e "e #e $e %e &e 'e (e )e *e +e ,e -e .e /e 0e 1e 2e 3e 4e 5e 6e 7e 8e 9e :e ;e   !f?  "f@  #fA  $fB  %fC  &fD  'fE  (fF  )fG  *fH  +fI   fJ  fK  fL  fM  fN  fO  fP  fQ  fR  fS  fT  fU  fV  fW  fX  fY  fZ  f[  f\  f]  f^  f_  f`  fa  fb  fc  fd  fe  ff  fg  fh  fi  !fj  "fk  #fl  $fm  %fn  &fo  'fp  (fq  )fr  *fs  +ft  ,fu  -fv  .fw  /fx  0fy   fz  f{  f|  f}  f~  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f   f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f   f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  f  !f  "f  #f  $f  %f  &f  'f  (f  )f  *f  +f  ,f  -f  .f  /f  0f  1f  2f  3f  4f  f f f f f f f f  f  f  f  f  f f f f f f f f f f f f f f f g  g g g g g g g g  g  g  g  g  g g g g g g g g g g g g g g g g g g g  g !g! "g" #g# $g$ %g% &g& 'g' (g( )g)  g* g+ g, g- g. g/ g0 g1  g2  g3  g4  g5  g6 g7 g8 g9 g: g; g< g= g> g? g@ gA gB gC gD gE gF gG gH  gI !gJ "gK #gL $gM %gN &gO 'gP (gQ  gR gS gT gU gV gW gX gY  gZ  g[  g\  g]  g^ g_ g` ga gb gc gd ge gf gg gh gi gj gk gl gm gn go gp  gq !gr "gs  gt gu gv gw gx gy gz g{  g|  g}  g~  g  g g g g g g g g g g g g g g g g  g g g g g g g g  g  g  g  g  g g g g g g g g g g g g g g g g g g g  g !g "g #g $g %g &g 'g (g )g  g g g g g g g g  g  g  g  g  g g g g g g g g g g g g g g g g g g g  g !g "g #g $g %g &g  g g g g g g g g  g  g  g  g  g g g g g g g g g g g g g g g g g g g  g !g "h #h $h %h &h 'h (h  h h h h h h h h  h  h  h  h  h h h h h h h h h h h h h h h! h" h# h$  h% h& h' h( h) h* h+ h,  h-  h.  h/  h0  h1 h2 h3 h4 h5 h6 h7 h8 h9 h: h; h< h= h> h? h@ hA hB hC  hD !hE "hF #hG  hH hI hJ hK hL hM hN hO  hP  hQ  hR  hS  hT hU hV hW hX hY hZ h[ h\ h] h^ h_ h` ha hb  hc hd he hf hg hh hi hj  hk  hl  hm  hn  ho hp hq hr hs ht hu hv hw hx hy hz h{ h| h}  h~ h h h h h h h  h  h  h  h  h h h h h h h h h h h h h h h h h h h  h  h h h h h h h h  h  h  h  h  h h h h h h h h h h h h h h h h h h h  h !h "h #h $h %h &h 'h (h )h *h +h ,h  h h h h h h h h  h  h  h  h  h h h h h h h h h h h h h h h h h h h  h  h  h  h  h  h  h  h   h   h   h   h   h  h  h  h  h  h  h  h  h  h  h  i  i  i  i  i  i  i  i   i  i i i i i i i i  i  i  i  i  i i i i i i i i i i i i i! i" i# i$ i%  i& i' i( i) i* i+ i, i-  i.  i/  i0  i1  i2 i3 i4 i5 i6 i7 i8 i9 i: i; i< i= i> i? i@ iA iB iC iD  iE iF iG iH iI iJ iK iL  iM  iN  iO  iP  iQ iR iS iT iU iV iW iX iY iZ i[ i\ i]  i^ i_ i` ia ib ic id ie  if  ig  ih  ii  ij ik il im in io ip iq ir  is it iu iv iw ix iy iz  i{  i|  i}  i~  i i i i i i i i i i i  i i i i i i i i  i  i  i  i  i i i i i i i i i i i i i  i i i i i i i i  i  i  i  i  i i i i i i i i i i i i i i i i i i i  i !i "i #i $i %i &i 'i   i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  !i   i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i  i   j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  !j  "j!  #j"  $j#   j$  j%  j&  j'  j(  j)  j*  j+  j,  j-  j.  j/  j0  j1  j2  j3  j4  j5  j6  j7  j8   j9  j:  j;  j<  j=  j>  j?  j@  jA  jB  jC  jD  jE  jF  jG jH jI jJ jK jL jM jN  jO  jP  jQ  jR  jS jT jU jV jW jX jY jZ j[ j\ j]  j^ j_ j` ja jb jc jd je  jf  jg  jh  ji  jj jk jl jm jn jo jp jq jr js jt ju jv jw jx jy jz j{ j|  j} !j~  j j j j j j j j  j  j  j  j  j j j j j j j j j j j j j j j  j  j  j  j  j  j  j  j   j   j   j   j   j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j  j j j j j j j j  j  j  j  j  j j j j  j j j j j j j j  j  j  j  j  j j j j j j j j j j j  j j j j j j j j  j  j  j  j  j j j j j j j j j  j j j j j j j j  j  j  j  k  k  k k k k k k k k  k  k  k  k  k k k k k k k k  k k k k k k k k  k  k  k  k!  k" k# k$ k% k& k' k( k) k* k+ k, k- k. k/ k0 k1 k2 k3 k4  k5 !k6 "k7 #k8 $k9 %k: &k; 'k< (k=  k> k? k@ kA kB kC kD kE  kF  kG  kH  kI  kJ   kK  kL  kM  kN  kO  kP  kQ  kR  kS  kT  kU  kV  kW  kX  kY  kZ  k[  k\  k]  k^  k_  k`  ka  kb  kc  kd  ke   kf  kg  kh  ki  kj  kk  kl  km  kn  ko  kp  kq  kr  ks  kt  ku  kv  kw  kx  ky  kz  k{  k|  k}  k~  k  k  k  k  k  k  k  !k   k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  !k  "k   k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k   k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k  k k k k k k k k  k  k  k  k  k k k k k k k k k k k k k k k k k k k  k !k "k #k $k %k &k 'k (k  k k k l l l l l  l  l  l  l  l l l l l l l l l l l l l l l l l l l  l !l "l #l $l %l! &l" 'l# (l$ )l% *l& +l' ,l( -l) .l* /l+ 0l, 1l- 2l. 3l/ 4l0 5l1 6l2 7l3 8l4 9l5 :l6  l7 l8 l9 l: l; l< l= l>  l?  l@  lA  lB  lC lD lE lF lG lH lI lJ lK lL lM lN  lO  lP  lQ  lR  lS  lT  lU  lV   lW   lX   lY   lZ   l[  l\  l]  l^  l_  l`  la  lb  lc  ld  le  lf  lg lh li lj lk ll lm ln  lo  lp  lq  lr  ls lt lu lv lw  lx ly lz l{ l| l} l~ l  l  l  l  l  l l l l l l  l l l l l l l l  l  l  l  l  l l l l l l  l l l l l l l l  l  l  l  l  l l l l l l l l l  l l l l l  %1=IUamx ,7CO[gs'3?KVbnz  ! - 9 E Q ] i u !!!!(!4!@!L!X!d!p!|!!!!!!!!!!"" ""$"0"<"H"T"`"k"w"""""""""""####+#7#C#O#[#f#r#~##########$$ $$!$,$7$B$M$X$c$n$y$$$$$$$$$$$$%%% %,%8%D%P%\%h%t%%%%%%%%%%%&&&&'&3&?&K&W&c&o&{&&&&&&&&&&&' ''#'/';'G'S'^'j'v'''''''''''((((*(6(B(N(Z(f(r(~(((((((((()) ))%)1)=)I)U)a)m)y)))))))))))*** *,*8*D*P*\*h*t************+ ++ +++6+A+L+W+b+m+x++++++++++++, ,,#,/,;,G,S,_,k,w,,,,,,,,,,,----*-6-B-N-Z-f-r-~----------.. ..%.1.=.I.U.a.m.y.........../ //!/-/9/E/Q/\/h/t///////////0000(040@0L0X0d0p0|000000000001 11#1/1;1G1S1_1k1w111111111112222&212<2G2R2]2h2s2~2222222222233 33#3.393D3O3[3g3s333333333334444'434?4K4W4c4o4{444444444445 55"5.5:5F5R5^5j5v555555555556666)656A6M6Y6e6q6}666666666667777&717<7G7R7]7h7s7~777777777778888&828>8J8V8b8n8z888888888889 99!9-999E9Q9]9i9u99999999999::::):5:@:L:X:d:p:|::::::::::;; ;;!;,;7;B;M;X;c;n;y;;;;;;;;;;;<<< <,<8=J=V=b=n=z===========> >>!>->9>E>Q>]>i>u>>>>>>>>>>>????)?3?>?I?T?_?j?u????????????@ @@#@/@;@G@S@_@k@w@@@@@@@@@@@AAAA*A6ABANAXAcAnAyAAAAAAAAAAAABBBB)B4B@BLBXBdBpB|BBBBBBBBBBBC CC#C/C;CGCSC_CkCwCCCCCCCCCCCDDDD*D6DBDNDZDeDqD}DDDDDDDDDDEE EE%E1E=EIEUEaEmEyEEEEEEEEEEEFFF F,F8FDFPF\FhFtFFFFFFFFFFFFGGGG$G/G:GEGPG\GhGtGGGGGGGGGGGHHHH(H4H@HLHXHdHpH|HHHHHHHHHHHI II#I/I;IGIRI^IjIvIIIIIIIIIIIJJJJ*J6JBJNJXJcJnJyJJJJJJJJJJJJKKK K,K8KDKPK\KhKtKKKKKKKKKKKLLLL'L3L?LKLWLcLmLxLLLLLLLLLLLLMMMM(M3M>MIMTM_MjMuMMMMMMMMMMMMNNNN%N1N=NINUNaNmNyNNNNNNNNNNNOOO O,O8ODOPO\OhOtOOOOOOOOOOOPPPP'P3P?PKPWPcPoP{PPPPPPPPPPPQ QQ"Q.Q9QEQQQ]QiQuQQQQQQQQQQQRRRR(R4R@RLRXRdRpR|RRRRRRRRRRSS SS$S0SUJUVUaUmUyUUUUUUUUUUUV VV!V-V9VEVQV]ViVuVVVVVVVVVVVWWWW)W4W@WLWXWdWpW|WWWWWWWWWWXX XX$X0XcJcVcbcnczcccccccccccd dd!d-d9dEdQd]didudddddddddddeeee(e4e@eLeVeaeleweeeeeeeeeeeeffff'f2f=fIfUfafmfyfffffffffffg gg!g-g9gDgPg\ghgtggggggggggghhhh%h0h;hFhQh\hghrh}hhhhhhhhhhii ii$i0ikJkVkbknkzkkkkkkkkkkkl ll!l-l9lElQl]lilulllllllllllmm mm#m.m9mDmOmZmempm{mmmmmmmmmmmmn nnn)n4n?nJnUn`nknvnnnnnnnnnnnnoooo&o1o;oFoQo\ogoro}ooooooooooopp pp#p/p;pGpSp_pkpwpppppppppppqqqq+q7qCqOq[qgqrq~qqqqqqqqqqrrrr&r2r>rJrVrbrnryrrrrrrrrrrrsss s,s8sDsPs\shstssssssssssstttt't3t?tKtWtctntztttttttttttu uu"u.u9uEuQu]uiuuuuuuuuuuuuuvvvv(v4v@vLvXvdvpv|vvvvvvvvvvvw ww#w/w;wGwRw^wjwvwwwwwwwwwwwxxxx*x5xAxMxYxexqx}xxxxxxxxxxyy yy$y0y u= u< u; u: u9  u8 u7 u6 u5 u4 u3 u2 u1 u0 u/ u. u- u, u+ u*  u)  u(  u'  u&  u% u$ u# u" l l  l  l  l  l  l l l l l l  l l l l l l l l  l  l  l  l  l l l l  l l l l l l l l  l  l  l  l  l l l l l l l l l l l l   l  l  l  l  l  l  l  l  l  l  l  l  l  l  l   l  l  l  l  l  l  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m   m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m  m!  m"  m#  m$  m%  m&  m'  m(  m)  m*  m+  !m,   m-  m.  m/  m0  m1  m2  m3  m4  m5  m6  m7  m8  m9  m:  m;  m<  m=  m>  m?  m@  mA   mB  mC  mD  mE  mF  mG  mH  mI  mJ  mK  mL  mM  mN  &mO  &mP  &mQ  &mR  &mS  &mT  &mU  &mV  & mW  & mX  & mY  & mZ  & m[  &m\  &m]  &m^  &m_  &m`  &ma  &mb  &mc  &md  &me  &mf  &mg &mh &mi &mj &mk &ml &mm &mn & mo & mp & mq & mr & ms &mt &mu &mv &mw &mx &my &mz &m{  &m| &m} &m~ &m &m &m &m &m & m & m & m & m & m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m  &m &m &m &m &m &m &m &m & m & m & m & m & m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m  &m &m &m &m &m &m &m &m & m & m & m & m & m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m &m  &m &m &m &m &m &m &m &m & m & m & m & m & m &m &m &m &m &m  0m  0m  0m  0m  0m  0m  0m  0m  0 m  0 m  0 m  0 m  0 m  0m  0m  0m  0m  0m  0m  0m  0m  0m  0m  0m 0m 0m 0m 0m 0n 0n 0n 0 n 0 n 0 n 0 n 0 n 0n 0n 0n 0n 0n 0n 0n 0n 0n  0n 0n 0n 0n 0n 0n 0n 0n 0 n 0 n 0 n 0 n 0 n 0n 0n 0n 0n! 0n" 0n# 0n$ 0n%  0n& 0n' 0n( 0n) 0n* 0n+ 0n, 0n- 0 n. 0 n/ 0 n0 0 n1 0 n2 0n3 0n4 0n5 0n6 0n7 0n8 0n9 0n: 0n; 0n< 0n= 0n> 0n? 0n@ 0nA 0nB 0nC 0nD 0 nE  0nF 0nG 0nH 0nI 0nJ 0nK 0nL 0nM 0 nN 0 nO 0 nP 0 nQ 0 nR 0nS 0nT 0nU 0nV 0nW 0nX 0nY 0nZ 0n[ 0n\ 0n] 0n^ 0n_ 0n` 0na 0nb 0nc 0nd 0 ne 0!nf  0ng 0nh 0ni 0nj 0nk 0nl 0nm 0nn 0 no 0 np 0 nq 0 nr 0 ns 0nt 0nu 0nv 0nw 0nx 0ny 0nz 0n{ 0n| 0n} 0n~  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  : n  : n  : n  : n  : n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n  :n :n :n :n :n :n :n :n : n : n : n : n : n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n  :n :n :n :n :n :n :n :n : n : n : n : n : n :n :n :n :n :n :n :n :n  :n :n :n :n :n :n :n :n : n : n : n : n : n :n :n :n :n :n :n :n :n :n :n  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  D n  D n  D n  D n  D n  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Dn  Do  Do  Do  Do  Do Do Do Do Do Do Do Do D o D o D o D o D o Do Do Do Do Do Do Do Do Do Do  Do Do Do Do Do Do Do! Do" D o# D o$ D o% D o& D o' Do( Do) Do* Do+ Do, Do- Do. Do/ Do0 Do1 Do2 Do3  Do4 Do5 Do6 Do7 Do8 Do9 Do: Do; D o< D o= D o> D o? D o@ DoA DoB DoC DoD DoE  NoF  NoG  NoH  NoI  NoJ  NoK  NoL  NoM  N oN  N oO  NoP NoQ NoR NoS NoT NoU NoV NoW N oX N oY N oZ N o[ N o\ No] No^ No_ No` Noa Nob Noc  Nod Noe Nof Nog Noh Noi Noj Nok N ol N om N on N oo N op  Noq Nor Nos Not Nou Nov Now Nox N oy N oz N o{ N o| N o} No~ No No No No  No No No No No No No No N o N o N o N o N o No No No No No No No No No No No No No No No  Xo  Xo  Xo  Xo  Xo  Xo  Xo  Xo  X o  X o  X o  X o  Xo Xo Xo Xo Xo Xo Xo Xo X o X o X o X o X o Xo Xo Xo Xo  Xo Xo Xo Xo Xo Xo Xo Xo X o X o X o X o X o Xo Xo Xo Xo Xo  bo  bo  bo  bo  bo  bo  bo  bo  b o  b o  b o  b o  b o  bo  bo  bo  bo  bo  bo  bo  bo bo bo bo bo bo bo bo b o b o b o b o b o bo bo  bo bo bo bo bo bo bo bo b o b o b o b o b o bo bo bp  bp bp bp bp bp bp bp bp b p b p b p b p b p bp bp bp  bp bp bp bp bp bp bp bp b p b p b p b p b p bp bp bp bp! bp" bp# bp$ bp% bp& bp' bp( bp)  bp* bp+ bp, bp- bp. bp/ bp0 bp1 b p2 b p3 b p4 b p5 b p6 bp7 bp8 bp9 bp: bp; bp< bp= bp>  lp?  lp@  lpA  lpB  lpC  lpD  lpE  lpF  l pG  l pH  l pI  l pJ  l pK  lpL  lpM  lpN  lpO  lpP  lpQ lpR lpS lpT lpU lpV lpW lpX l pY l pZ l p[ l p\ l p] lp^ lp_ lp` lpa lpb lpc lpd lpe lpf lpg lph lpi lpj  lpk lpl lpm lpn lpo lpp lpq lpr l ps l pt l pu l pv l pw lpx lpy lpz lp{  lp| lp} lp~ lp lp lp lp lp l p l p l p l p l p lp lp lp lp lp lp lp lp lp  vp  vp  vp  vp  vp  vp  vp  vp  v p  v p  v p  v p  v p  vp  vp  vp  vp vp vp vp vp vp vp vp v p v p v p v p v p vp vp  vp vp vp vp vp vp vp vp v p v p v p v p v p vp vp  p  p  p  p  p  p  p  p   p   p   p   p   p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p  p   p   p   p   p   p  p  p p p p p p p p  p  p  p  p  p p p p p p  p p p p p p p q  q  q  q  q  q q q q q q q  q q q q q q q q  q  q  q  q  q q q q  q q q q q q! q" q#  q$  q%  q&  q'  q( q)  q* q+ q, q- q. q/ q0 q1  q2  q3  q4  q5  q6 q7 q8 q9 q: q; q< q=  q> q? q@ qA qB qC qD qE  qF  qG  qH  qI  qJ qK qL qM qN qO qP qQ qR qS qT qU qV qW qX qY  qZ q[ q\ q] q^ q_ q` qa  qb  qc  qd  qe  qf   qg  qh  qi  qj  qk  ql  qm  qn  qo  qp  qq  qr  qs  qt  qu  qv  qw  qx  qy  qz  q{  q|  q}  q~  q  q  q  q   q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  !q  "q  #q  $q  %q  &q  'q   q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  !q  "q  #q  $q  %q  &q  'q  (q   q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q   q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  q  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r   r   r   r   r   r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r!  r"  r# r$ r% r& r' r( r) r*  r+  r,  r-  r.  r/ r0 r1 r2 r3 r4 r5 r6 r7 r8 r9 r: r; r<  r= r> r? r@ rA rB rC rD  rE  rF  rG  rH  rI rJ rK rL rM rN  rO rP rQ rR rS rT rU rV  rW  rX  rY  rZ  r[ r\ r] r^ r_  r` ra rb rc rd re rf rg  rh  ri  rj  rk  rl rm rn ro rp rq rr rs  rt  ru  rv  rw  rx  ry  rz  r{   r|   r}   r~   r   r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r  r r r r r r r r  r  r  r  r  r r r r r r r r r r r r r  r r r r r r r r  r  r  r  r  r r r r r r r r r r  r r r r r r r r  r  r  r  r  r r r r r r r  r r r r r r r r  r  r  r  r  r r  r  r  r  r  r  r  r  r   r   r   r   r   r  r  r  r  r  r  r  r  r  r r r r r r r r  r  r  r  r  r r s s s s s s s s  s s s s s s s s  s  s  s  s  s s s s s s  s  s  s  s  s  s  s  s!   s"   s#  s$ s% s& s' s( s) s* s+  s,  s-  s.  s/  s0 s1 s2 s3 s4 s5 s6 s7 s8 s9 s: s; s< s= s> s? s@  sA sB sC sD sE sF sG sH  sI  sJ  sK  sL  sM sN sO sP sQ sR sS sT sU sV sW sX  sY sZ s[ s\ s] s^ s_ s`  sa  sb  sc  sd  se sf sg sh si sj sk sl sm  sn so sp sq sr ss st su  sv  sw  sx  sy  sz s{ s| s} s~ s s s s  s  s  s  s  s  s  s  s   s   s   s   s   s  s  s  s  s  s  s  s  s   s   s   s   s   s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s   s   s   s   s   s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s  s   s   s   s   s   s  s  s  s  s  s  s  s  s s s s s s s s  s  s  s  s  s s s s s s s s s s s s s s s s s  s s s s s s s s  s  s  s  s  s s s s s s s s s s  s t t t t t t t  t  t  t  t t t t t t t t  t  t  t  t  t t  t t t t t t t t  t  t!  t"  t#  t$ t% t& t' t(  t) t* t+ t, t- t. t/ t0  t1  t2  t3  t4  t5 t6 t7 t8 t9  t: t; t< t= t> t? t@ tA  tB  tC  tD  tE  tF   tG  tH  tI  tJ  tK  tL  tM  tN  tO  tP  tQ  tR  tS  tT  tU  tV  tW  tX  tY  tZ  t[   t\  t]  t^  t_  t`  ta  tb  tc  td  te  tf   tg  th  ti  tj  tk  tl  tm  tn  to  tp  tq  tr  ts  tt  tu  tv  tw  tx  ty   tz  t{  t|  t}  t~  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t   t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t  t t t t t t t t  t  t  t  t  t t t t t t t t  t t t t t t t t  t t t t t t t t  t  t  t  t  t t t t t t t t t  t t t t t t t t  t  t  t  t  t t t t t t  t t t t t t t t  t  t  t  t  t t t t t t t t t t t t  t t t t t t t u  u  u  u  u  u u u u u u u u u  u u u u u u u u  u  u  u  u  u u u  u u u u u!